درباره وحى الهى نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درباره وحى الهى - نسخه متنی

رضا باقى ‏زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درباره وحى الهى

رضا باقى‏ زاده

چگونه پيامبران مى‏فهميدند كه آنچه مى‏شنوند، وحى الهى است؟

از دو طريق پيامبران آگاه مى‏شدند:

1 - در آن حالت‏يك نوع مكاشفه باطنى و احساس درونى كه انسان را به‏قطع و يقين كامل مى‏رساند و هرگونه شك و شبهه را زائل مى‏كرد، به‏پيامبران دست مى‏داد. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «پيامبر نمى‏دانست‏جبرئيل از طرف خداست مگر از طريق توفيق الهى‏».

2 - آغاز وحى ممكن است‏با مسائل خارق عادتى توام بوده كه جز به‏نيروى پروردگار ممكن نيست همانگونه كه موسى(ع) آتش را از ميان‏درخت‏سبز مشاهده كرد از آن فهميد كه مساله يك مساله الهى واعجازآميز بوده است (1) .

از بعضى روايات استفاده مى‏شود هنگامى كه وحى بر پيامبر(ص) ازطريقه فرشته وحى نازل مى‏شد، حال پيامبر عادى بود اما هنگامى كه‏ارتباط مستقيم و بدون واسطه برقرار مى‏گشت، پيامبر(ص) سنگينى‏فوق‏العاده‏اى احساس مى‏كرد تا آنجا كه مدهوش مى‏شد.

از امام صادق(ع) نقل شده كه از حضرتش پرسيدند: آن حالت مدهوش كه‏به پيامبر(ص) هنگام وحى دست مى‏داد، چه بود؟ فرمود: اين در هنگامى‏بود كه در ميان او و خداوند هيچكس واسطه نبود و خداوند مستقيما براو تجلى مى‏كرد (2) .

از «ابن عباس‏» تفسيرى براى مدهوش شدن رسول خدا(ص) هنگام نزول‏وحى ديده مى‏شود.

او مى‏گويد:

«هنگامى كه وحى به پيامبر(ص) نازل مى‏شد، احساس درد شديدى مى‏كرد وسر مباركش درد مى‏گرفت و در خود سنگينى فوق‏العاده مى‏يافت، و اين‏همان است كه قرآن مى‏گويد ما به زودى بر تو گفتار سنگينى القاءمى‏كنيم‏» (3) .

«علامه طباطبائى‏»(ره) در «الميزان‏» مى‏گويد:

«آن قسم از كلام الهى كه نامش را وحى گويند، ذاتا مشخص و معين است‏و هيچگونه شك و ترديدى در آن پيش نمى‏آيد زيرا در آن صورت حجابى‏بين بنده و پروردگار نيست و وقوع اشتباه در آن از محالات محسوب‏است.

لكن قسم ديگر آن كه از پشت‏حجاب تحقق پيدا مى‏كند، البته احتياج به‏مميزى دارد كه راه اشتباه را در آن مسدود نمايد و آن بناچار بايدبه وحى منتهى شود. اما امتياز كلام ملكى از كلام شيطانى اين است كه‏خاطر ملكى ملازم با شرح صدر بوده و به مغفرت و فضل الهى دعوت وبالاخره منتهى به چيزى مى‏شود كه مطابق دين يعنى معارف مذكور درقرآن و سنت نبوى مى‏باشد.

از طرف ديگر خاطر شيطانى ملازم ضيق صدر مى‏باشد و به متابعت هواى‏نفس دعوت مى‏كند و بالاخره منتهى به چيزى مى‏شود كه مخالف دين ومعارف آن و هم‏چنين مخالف فطرت انسانى باشد.

البته انبياى الهى و كسانى كه مانند آنان از مقربين الهى محسوب‏مى‏شوند، بعضا ممكن است ملك و شيطان را مشاهده كنند و آنها را درعين مشاهده بشناسند و چنانكه قرآن از آدم و ابراهيم و... حكايت‏مى‏كند» (4) .

فرق نزول وحى بر پيامبر اسلام و ساير انبيا چيست ؟

اصل اين كه قبل از پيامبر اسلام(ص) بر انبياى ديگر وحى مى‏شد ازمسلمات است قرآن در اين باره مى‏فرمايد: (...اوحينا اليك كمااوحينا الى نوح والنبيين من بعده...) (5) .

مجموعا نام حدود 26 نبى از انبيا در موارد متعددى از قرآن آمده‏است كه به آنان و همچنين انبياى ديگر وحى نازل مى‏گرديد و ميان وحى‏به انبياى گذشته و وحى به پيامبر اسلام(ص) در اصل مدلول وحى تفاوتى‏وجود نداشت ولى نزول وحى بر پيامبر اسلام(ص) غالبا به وسيله‏جبرئيل(ع) صورت مى‏گرفت درحالى كه وحى بر انبياى ديگر گاهى در خواب‏و گاهى از پس پرده و گاهى به وسيله فرشته وحى انجام مى‏گرفت (6) .

فلسفه انقطاع موقت وحى چه بود ؟

از جمله سوالات در مورد وحى بر پيامبر اسلام(ص) اين است كه چرا وحى‏موقتا قطع مى‏شد؟

در پاسخ بايد گفت: از برخى آيات روشن مى‏شود كه پيامبر(ص) هرچه‏دارد از خداست‏حتى در نزول وحى از خود اختيارى ندارد هر زمان خدابخواهد وحى قطع مى‏شود و يا برقرار مى‏شود شايد علت اين باشد كه‏پاسخى بوده به آنهائى كه از پيامبر تقاضاى معجزاتى اقتراحى طبق‏ميل خود داشتند يا پيشنهاد تغيير آيه‏اى را مى‏كردند مى‏فرمود در اين‏مورد اختيارى از خود ندارم (7) .

آيا قطع شدن وحى محروميت‏بزرگى براى انسانها نيست ؟

نزول وحى و ارتباط با عالم غيب و ماوراى طبيعت علاوه بر اين كه‏موهبت و افتخارى است‏براى جهان بشريت روزنه اميدى براى همه مومنان‏راستين محسوب مى‏شود. آيا قطع شدن اين راه ارتباطى و بسته شدن اين‏روزنه اميد محروميت‏بزرگى براى انسانهائى كه بعد از رحلت پيامبرخاتم زندگى مى‏كنند، محسوب نخواهد شد ؟

پاسخ

اولا: وحى و ارتباط با عالم غيب وسيله‏اى است‏براى درك حقائق اماهنگامى كه گفتنى‏ها گفته شد و همه نيازمنديها تا دامنه قيامت دراصول كلى و تعليمات جامع پيامبر خاتم بيان گرديد، قطع اين راه‏ارتباطى ديگر مشكلى ايجاد نمى‏كند. ثانيا: آنچه بعد از ختم نبوت‏براى هميشه قطع مى‏شود، مساله وحى براى شريعت تازه و يا تكميل‏شريعت‏سابق است نه هرگونه ارتباط با ماوراى جهان طبيعت. زيرا هم‏امامان با عالم غيب ارتباط دارند و هم مومنان راستين كه بر اثرتهذيب نفس حجابها را از دل كنار زده‏اند و به مقام كشف و شهود نائل‏گشته‏اند (8) . فيلسوف بزرگ «ملا صدرا» در اين زمينه مى‏گويد:

«وحى يعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموريت و پيامبرى‏هرچند منقطع شده است و فرشته‏اى بر كسى نازل نمى‏شود و او را ماموراجراى فرمانى نمى‏كند، زيرا به حكم «اكملت لكم دينكم‏» آنچه ازاين راه بايد به بشر برسد، رسيده است ولى باب الهام و اشراق هرگزبسته نشده و نخواهد شد و ممكن نيست اين راه مسدود گردد» (9) .

اسامى جبرئيل در قرآن و نحوه نزول آن بر پيامبر اسلام(ص)چگونه بود؟

درجائى قرآن جبرئيل را «روح‏الامين‏» مى‏نامد آنجائى كه مى‏فرمايد:(نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى‏مبين) (10) .

«علامه طباطبائى‏»(ره) مى‏فرمايد: مراد از روح الامين‏جبرئيل است كه فرشته وحى مى‏باشد به دليل آيه (...من كان عدوالجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله... ) (11)

و در جاى ديگر او را «روح‏القدس‏» خوانده: (قل نزله روح القدس من‏ربك بالحق... ) (12) .

علت اين كه چرا جبرئيل را امين خوانده، علامه طباطبائى در پاسخ‏مى‏گويد: «دلالت دارد بر اين كه او مورد اعتماد خداى تعالى و امين‏در رساندن رسالت او به پيامبر اوست نه چيزى از پيام او را تغييرمى‏دهد و نه جابجا و تحريف مى‏كند. نه عمدا و نه سهوا و نه دچارفراموشى مى‏شود چون منزه از منقصت‏هاست‏» (13) .

اما نحوه نزول جبرئيل بر حضرت رسول(ص) بسيار مودبانه و توام بااحترام بود. امام صادق(ع) دراين‏باره مى‏فرمايد: «هنگامى كه جبرئيل‏خدمت پيامبر(ص) مى‏آمد همچون بندگان در برابر حضرتش مى‏نشست و هرگزبدون اجازه وارد نمى‏شد» (14) .

سابقه وحى

سابقه وحى و نبوت هم‏زمان تمدن بشرى است. امتى در جهان نبوده كه درآن پيامبرى نباشد.

(و ان من امه الا خلا فيها نذير) «(امتى نبود كه در ميان آنها بيم‏دهنده و راهنمائى نباشد».

على (ع) در نهج‏البلاغه مى‏فرمايد:

«...خداوند پيامبران را از پدران نيك و مادران پاك فرستاد وقتى‏يكى از دنيا رفت، ديگرى پس از او براى نشر دين خدا بپا مى‏خاست‏».

دلائل منكرين وحى چيست ؟

برخى مى‏گويند: وحى برخلاف علم است‏يعنى همين اندازه كه علوم طبيعى‏چيزى را ثابت نكرد، كافى است كه آن را انكار كنيم چون مطلبى براى‏ما قابل قبول است كه با معيارهاى علوم تجربى ثابت‏شده باشد. ازاين گذشته، در بررسيها و پژوهشهاى علمى درباره جسم و روان انسان‏به حس مرموزى كه بتواند ما را به جهان ماوراى طبيعت مربوط كند،برخورد نكرده‏ايم پيامبران از جنس ما بوده‏اند چگونه مى‏توان باوركرد كه آنها احساس ادراكى ماوراى احساسات و ادراكات ما داشته‏اند.

چه چيزى در آنها وجود دارد كه ما فاقد آن هستيم ؟

پاسخ

قلمرو علم (علوم طبيعى و تجربى كه غرض آنها مى‏باشد) جهان ماده است‏معيارها و ابزارهائى كه براى مباحث علمى پذيرفته شده آزمايشگاه‏هاو تلسكوپها و سالنهاى تشريح، همه در همين محدوده كار مى‏كند و درخارج از محدوده عالم ماده نمى‏تواند سخن بگويد چون اين معيارهاتوانائى محدود و قلمرو خاصى دارند. بلكه ابزار و يك علوم طبيعى‏نيز براى علم ديگر فاقد توانائى و كاربرد است‏به عنوان مثال اگرميكروب سل را در پشت تلسكوپهاى عظيم نجومى نبينيم نمى‏توانيم آن راانكار كنيم. ابزار شناخت در هرجا متناسب همان علم است و ابزارشناخت‏براى ماوراى طبيعت چيزى جز استدلالات نيرومند عقلى كه راه رابه سوى آن جهان بزرگ باز مى‏كند، نخواهد بود.

پس با عدم درك وحى از طريق علوم طبيعى نبايد به انكار آن حكم كرداز اين‏رو وجود وحى و حقيقت آن را بايد با دلائل عقلى اثبات كرد وپى برد (15) .

اما كسانى كه دنيا را مادى صرف مى‏دانند، مى‏گويند:

«تناسبى بين عالم بالا و عالم پائين وجود ندارد. عالم بالا عالم‏روحانى و لطيف و نورانى ولى عالم پائين عالمى مادى و كدر است ولذا علاقه و واسطه‏اى بين عالم بالا و پائين وجود ندارد كه بين اين‏دو ارتباط برقرار شود.

پاسخ

اگر ما وجود برزخى و ميانه انسان را كه داراى دو جنبه است،بشناسيم و بدانيم كه از يك طرف جسمانى و داراى ويژگى‏هاى مادى است‏و از جنبه ديگر روحانى و ملكوتى است، جائى براى اين شبهه باقى‏نمى‏ماند انسان در وراى شخصيت ظاهرى خود شخصيت ديگرى دارد كه باطنى‏است و همان شخصيت‏باطنى است كه احيانا موجب صلاحيت او براى ايجادارتباط با عالم روحانى بالا خواهد بود زيرا مبدا وى از آنجاست ومقصد نيز بدانجا ختم مى‏شود (16) .

پى‏نوشت:

1- تفسير نمونه: ج‏13، ص 173.

2- بحارالانوار: ج‏18، ص 256.

3- همان مدرك: ص 261.

4- علامه طباطبائى: الميزان، ج‏13.

5- نساء: 163.

6- تاريخ قرآن كريم: ص 32.

7- تفسير نمونه: ج‏27، ص 100.

8- همان مدرك: ج‏17، ص 348.

9- مفاتيح الغيب: ص 13.

10- شعراء: 193 - 95.

11- بقره: 97.

12- نحل: 102.

13- علامه طباطبائى: الميزان، ج‏15، ص 481.

14- بحارالانوار: ج‏18، ص 256.

15- تفسير نمونه: ج‏20، ص 499.

16- التمهيد:: ج‏1، ص 8.

/ 1