یهودیان و منافقان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یهودیان و منافقان - نسخه متنی

جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

یهودیان و منافقان

آیه الله جوادی آملی

«الم تر الی الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من اهل الکتاب‏لئن اخرجتم لنخرجن معکم و لانطیع فیکم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنکم و الله‏یشهد انهم لکاذبون لئن اخرجوا لایخرجون معهم و لئن قوتلوا لاینصرونهم و لئن‏نصروهم لیولن الادبار ثم لاینصرون لانتم اشد رهبه فی صدورهم من الله ذلک بانهم‏قوم لایفقهون لایقاتلونکم جمیعا الا فی قری محصنه او من وراء جدر باسهم‏بینهم شدید تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتی ذلک بانهم قوم لایعقلون‏». (1)

ترجمه: آیا منافقان را ندیدی که پیوسته به برادران کفارشان از اهل کتاب‏می‏گفتند:

«هرگاه شما را (از وطن) بیرون کنند، ما هم با شما بیرون خواهیم رفت و هرگزسخن هیچ کس را درباره شما اطاعت نخواهیم کرد; و اگر با شما پیکار شود، یاریتان‏خواهیم نمود! خداوند شهادت می‏دهد که آن‏ها دروغ‏گویانند! اگر آن‏ها را بیرون کنندبا آنان بیرون نمی‏روند، و اگر با آن‏ها پیکار شود یاریشان نخواهند کرد، و اگریاریشان کنند پشت‏به میدان کرده فرار می‏کنند; سپس کسی آنان را یاری نمی‏کند!

وحشت از شما در دل‏های آن‏ها بیش از ترس از خداست; این به خاطر آن است که آن‏هاگروهی نادانند! آنان هرگز با شما به صورت گروهی نمی‏جنگند جز در دژهای محکم یااز پشت دیوارها! پیکارشان در میان خودشان شدید است، (اما در برابر شما ضعیف!)

آن‏ها را متحد می‏پنداری، در حالی که دلهایشان پراکنده است; این به خاطر آن است‏که آن‏ها قومی هستند که تعقل نمی‏کنند!

همکاری منافقان با یهودیان

منافقین چون به حسب ظاهر مسلمان و اهل مدینه‏بودند:

«و من اهل المدینه مردوا علی النفاق‏»

خواستند به تبعید یهودیان رنگ‏قداست‏بدهند لذا گفتند اگر شما از جزیره العرب بیرون رفتید ما نیز به همراه‏شما می‏آییم تا نگویند یهودیان را بیرون کردند، چون ما هم مسلمان و هم اهل‏مدینه‏ایم، اگر شهر را ترک کنیم، تبعید شما رنگ هجرت می‏گیرد و هم سندی برای‏بی‏لیاقتی مسلمین است. مطلب دوم این که آنان در این کار، آن چنان مصرند که‏می‏گویند: «و لانطیع فیکم احدا ابدا» ما حرف هیچ کسی را گوش نمی‏دهیم.

این کنایه به وجود مقدس ذات اقدس اله و رسول الله است;یعنی نه این که حرف افراد عادی در ما اثر نمی‏کند بلکه پیامبر هم اگر ما را نهی‏کند و بگوید یهودیان را همراهی نکنید ما حرف او را اطاعت نمی‏کنیم. کلمه‏«ابدا» تاکیدی است‏برای این که اگر هرگونه فشاری بیاید که بخواهد جلوی هجرت‏ما را بگیرد بی‏اثر است. آنان برای این که اثبات کنند این همکاری نه برای آن‏است که در مدینه با هم داد و ستد داشتند و روابط تجاری داشتند، و باز نه برای‏آن است که در وطن و میهن و آب و خاک، یکی هستند، بلکه فقط در راه عقیده است وگفتند: «و ان قوتلتم لننصرنکم‏». چون جنگی که بین مسلمین و یهودیان بروزمی‏کرد فقط برای عقیده بود نه بر سر مال و تجارت و سرزمین. پس آنان برای این که‏اثبات کنند این هم‏آهنگی در اعتقاد است نه در مسائل دیگر گفتند:

«او ان قوتلتم‏لننصرنکم‏».

برادری منافقان و یهودیان

این که فرمود: «یقولون لاخوانهم الذین‏کفروا» این اخوت در قرآن کریم به چند نحو استعمال شده است: اخوت در نژاد و آب‏و خاک، مطلق است و اعم از اخوت در اعتقاد و عدم شرکت در آب و خاک است.

اخوت در اعتقاد هم اعم است از شرکت در آب و خاک و نژاد و عدم شرکت، توضیح آن‏که:

این که می‏فرماید: «انما المومنون اخوه‏» مومنین شرکت در اعتقاد دارند خواه‏در آب و خاک شریک باشند مثل مسلمین مکه یا مدینه و مانند آن، یا از جهت آب وخاک شریک نباشند نظیر صهیب که از روم آمده و یا بلالی که از حبشه آمده و سلمانی‏که از ایران رفته و مسلمینی که در حجاز به سر می‏بردند، این‏ها هیچ‏گونه شرکتی دروطن و آب و خاک نداشتند ولی شرکت در اعتقاد داشتند. گاهی شرکت در وطن مایه صدق‏اخوت است ولو در اعتقاد سهیم نباشند نظیر آن چه که درباره انبیا فرمود:

«والی ثمود اخاهم صالحا» (2)

یا «و الی عاد اخاهم هودا» (3)

و امثال آن، که‏صالح سلام الله علیه را جزء برادران قوم ثمود می‏داند و هود سلام الله علیه‏را جزء برادران قوم عاد می‏شمارد، این برادری فقط شرکت در وطن و آب و خاک است‏نه شرکت در اعتقاد. پس اخوت در وطن اعم از شرکت در اعتقاد و عدم شرکت است، چه‏این که اخوت در دین هم اعم از شرکت در وطن و عدم شرکت در وطن است.

این که فرمود:

«الم تر الی الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا»

این‏شرک در اعتقاد است‏خواه در وطن شرکت داشته باشد خواه نداشته باشد.

منافقان و کارشکنی

کار منافقین کارشکنی است، گاهی با توطئه، زمانی با تبطئه وجمع بین اینها هم صد عن سبیل الله است. در سوره مبارکه نساء و امثال آن که‏می‏فرماید:

«و ان منکم لمن لیبطئن‏» (4)

در هنگام اعزام نیرو به جبهه‏های جنگ‏علیه کفر، فرمود عده‏ای اهل تبطئه هستند; یعنی ایجاد بطی‏ء و کندی می‏کنند، به‏این صورت که می‏گویند الان نه، در اعزام بعدی، این فصل نه، فصل بعدی. اینها که‏اهل تبطئه هستند در حقیقت همان توطئه‏گران‏اند. قرآن کریم از این گروه به عنوان‏«صاد عن سبیل الله‏» یاد می‏کند، «صد» یعنی صرف، هم «ینصرفون بانفسهم‏»، هم‏«یصرفون اغیارهم‏». پس منافق صاد عن سبیل الله است. در سوره نساء آیه 61می‏فرماید:

«و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل الله و الی الرسول راءیت‏المنافقین یصدون عنک صدودا»

منافقین نمی‏گذارند آن‏ها به سوی تو بیایند هم خودمنصرفند، هم صارف دیگران هستند.

منافقان ترسو و دروغ‏گو هستند

منافق چون پایگاه‏اعتقادی ندارد همواره ترسان است. اگر

«الا بذکر الله تطمئن القلوب‏» (5)

شد،عکس نقیضش هم این است که هر جا طماءنینه نیست‏یاد خدا هم نیست و چون در قلوب‏منافقین طماءنینه نیست کشف می‏کنیم که یاد و نام خدا نیست و ظاهر این سوره هم‏حصر است. در آیه فوق تقدیم جار و مجرور با تقدیم حرف تنبیه، حصر را می‏رساند،اگر یاد و نام خدا نبود طماءنینه‏ای نیست، چون در منافقین یاد و نام خدا نیست‏قهرا طماءنینه‏ای هم نخواهد بود. این هم که فرمود:

«والله یشهد انهم لکاذبون‏»

پرده از روی نفاق برداشت و فرمود: اصلا منافق دروغ‏گو است، آن روزی هم که بامسلمین بودند به مسلمین دروغ می‏گفتند، امروز هم که با یهود اعلان وفاداری‏کرده‏اند باز هم دروغ می‏گویند، اصولا اینها دروغ‏گویند.

کاذب، صفت مشبهه است نه اسم فاعل یعنی سیره نفاق کذب است. این چنین نیست که‏فقط با مسلمین دروغ بگویند و با شما نگویند، اصلا نفاق با صدق جمع نمی‏شود. کسی‏که به خود دروغ می‏گوید هرگز با غیر راست نمی‏گوید. نکته حائز اهمیت در این آیه‏که قبلا هم به آن اشاره شد آن است که فرمود:

«لئن اخرجوا لایخرجون معهم و لئن قوتلوا لاینصرونهم و لئن نصروهم لیولن‏الادبار»،

این اخبار از غیب و در واقع معجزه است، چون این آیه قبل از جریان‏واقعه بنی‏نضیر نازل شده اخبار به غیب است و معجزه است، اما اگر بعد از جریان‏بنی‏نضیر واقع شده باشد این بیان سیره مستمره اهل نفاق است.

منافقان فرصت ‏طلب‏اند

قرآن کریم در سوره مبارکه مائده از منافقین چنین پرده برمی‏دارد که‏این‏ها چون پایگاه آرامی ندارند فرصت طلب‏اند، روزی که کفار در حال شکست‏بودندرابطه پنهانی با مسلمین داشتند و کم کم خود را به مسلمانان نزدیک کردند وقتی‏هم که مسلمین آسیب می‏بینند رابطه‏شان را با کفار حفظ می‏کنند. آیه 52 سوره مائده‏می‏فرماید:

«فتری الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم‏»

مصداق کامل این آیه‏منافقین‏اند، گرچه قرآن کریم افراد ضعیف الایمان را هم الذین فی قلوبهم مرض‏می‏گوید اما مصداق کاملش منافقین‏اند.

این‏ها هستند که شتاب‏زده به سمت اهل کتاب می‏روند. در آیه قبل این چنین آمده‏بود که

«یا ایها الذین آمنوا لاتتخذوا الیهود والنصاری اولیاء بعضهم اولیاءبعض و من یتولهم منکم فانه منهم ان الله لایهدی القوم الظالمین‏»

آن گاه فرمود:

«فتری الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم‏»،

این ها که قلبشان مریض است‏شتابان‏خود را در جمع اهل کتاب یعنی یهودی و غیر یهودی حاضر می‏کنند نفرمود «یسارعون‏الیهم‏» که زود از شما جدا می‏شوند و به سمت‏یهودیان می‏روند بلکه فرمود«یسارعون فیهم‏» یعنی قلبا که با آن‏ها بودند عملا هم می‏کوشند که خود را در جمع‏آن‏ها حاضر کنند. کفر آنان جدید نیست که بشود یساعرون الیهم بلکه ریشه‏دار است‏منطق آنان هم این است که:

«یقولون نخشی ان تصیبنا دائره‏»

ما می‏ترسیم اوضاع‏برگردد و مسلمین شکست‏بخورند، ما چرا آسیب ببینیم. آن گاه قرآن کریم پرده‏برداشت و فرمود:

«فعسی الله ان یاتی بالفتح او امر من عنده فیصبحوا علی مااسروا فی انفسهم نادمین‏»

اگر مسلمین پیروز بشوند چه خواهید کرد؟ قطعا پشیمان‏خواهید شد.

پس عادت منافقین این چنین است. در سوره مبارکه المنافقون که از کار آنان پرده‏برداشت فرمود که این‏ها طبعا ترسو هستند و این که الان ایمان آوردند فقط برای آن‏است که به خدا و قرآن سوگند یاد کنند نه این که به خدا ایمان آورده باشند واعتقاد پیدا کنند، هیچ ذره‏ای از ایمان الهی در قلب‏شان راه پیدا نکرده است:

«اتخذوا ایمانهم جنه‏»،

اینها سوگندشان را سپر قرار دادند، اگر کافر بودند که‏نمی‏توانستند سوگند یاد کنند. «فصدوا عن سبیل الله انهم ساء ما کانوا یعملون‏ذلک بانهم آمنوا ثم کفروا» اینها که مرتد شدند و کفر درونیشان را حفظ کردند واسلام ظاهریشان را نگه داشتند این گروه هم جزء منافقینند.

«فطبع علی قلوبهم فهم لایفقهون و اذا رایتهم تعجبک اجسامهم و ان یقولوا تسمع‏لقولهم‏»

حرف‏های تند و تیز گوش‏نوازی هم دارند اما

«کانهم خشب مسنده‏»

مثل چوب‏خشکی هستند که به جایی تکیه داده شده

«یحسبون کل صیحه علیهم‏»

هر حادثه‏ای که‏پیش بیاید قبل از همه بیش‏تر از همه می‏ترسند، نه پایگاه مردمی دارند نه به الله‏متکی‏اند و خودشان هم می‏دانند که در درونشان نوری نمی‏تابد.

«هم العدو» (6) سر این که عده‏ای «کالانعام بل هم اضل سبیلا» (7) هستند.

این است که انسان وقتی مار و عقرب را می‏بیند از آن‏ها فاصله می‏گیرد ولی منافق‏کسی است که در ظاهر به صورت مرغ است، اما باطن او مار و عقرب است. وقتی انسان‏با مار مصافحه کرد مصافحه کردن همان و مسموم شدن همان. منافق هم مار و عقربی‏است که به صورت انسان درآمده از این جهت

«کالانعام بل هم اضل‏»

لذا قرآن کریم‏می‏فرماید:

«هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله انی یوفکون‏». (8)

علت‏شکست منافقان

حال چرا منافقان شکست می‏خورند و فرار می‏کنند و چرا «لیولن الادبار» علت آن‏این است که: «لانتم اشد رهبه فی صدورهم من الله‏» یعنی می‏ترسند و فرار می‏کننداگر نمی‏ترسیدند که فرار نمی‏کردند، منشا ترس چیست؟ و منافقان از چه کسی‏می‏ترسند؟ فرمود فقط از شما می‏ترسند:

«لانتم اشد رهبه فی صدورهم من الله‏»،

ضمیر «فی صدورهم‏» اگر به مجموع منافقین و یهودیان برگردد این افعل التفضیل‏هم معنای خود را در بعضی از موارد حفظ می‏کند، هم معنای تعیینی دارد نسبت‏به‏خصوص منافقین و اگر چنان‏چه به خصوص منافقین برگردد این افعل تعیینی است نه‏افعل تفضیلی. این که فرمود منافقین از شما بیش‏تر می‏ترسند، رهبت، خشیت و خوف‏شما در دل منافقین بیش از خداست. این نه برای آن است که منافقین از خدامی‏ترسند و از شما هم می‏ترسند منتها از شما بیش‏تر، چون منافق اصلا از خدانمی‏ترسد. کسی که به خدا معتقد نیست ترسی از خدا ندارد با این تصور این «اشدرهبه‏» می‏شود افعل التفضیل تعیینی. اگر ضمیر «هم‏» به یهودیان هم برگردد چون‏خدا را قبول دارند و اهل کتاب‏اند پس آن‏ها هم از خدا می‏ترسند و هم از غیر خدا،منتها از غیر خدا بیش از خدا می‏ترسند. پس این افعل‏التفضیل اگر در خصوص منافق‏بود افعل تعیینی است نظیر

«و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض‏» (9)

و اگر شامل‏منافقین و یهودیان شد نسبت‏به منافقین افعل تعیینی است ولی نسبت‏به یهودیان‏افعل تفضیلی است. چون آن‏ها از شما می‏ترسند فرار می‏کنند و این ترس از شما را هم‏خدا در دل این‏ها انداخته است.

ترس از خدا و ترس از بنده او

خدا گاهی نعمت‏می‏فرستد و گاهی نقمت، اگر ترس خود را در دل کسی القا کرد این رحمت و نعمت است،اما اگر ترس دیگری را در قلب انسان القا کند این عذاب است

«و قذف فی قلوبهم‏الرعب‏». (10)

آن که از خدا می‏ترسد عبد صالح او است، خدای سبحان، ترس خود را درمنافقین نیانداخت که برای آن‏ها فضیلت‏باشد بلکه ترس شما را در دل‏شان انداخت.

اگر انسان از آن مبدیی که باید بهراسد نترسد و از آن مبدئی که نباید بترسد،بترسد این عذاب الهی است، و اگر این ترس در قلب کسی پیدا شد این همان «قذف فی‏قلوبهم الرعب‏» است. و اما کسانی که ترس از خدا دارند و در دعاها ترس از خدارا مسئلت می‏کنند همان طوری که رجا را از خدا طلب می‏کنند خوف را هم از خدامی‏خواهند آن کریمه که می‏گوید:

«یدعون ربهم خوفا و طمعا» (11)

این گونه خدا راخواندن نصیب اولیای خاص است، پس چون شما از خدا می‏ترسید و از دیگری نمی‏ترسیداز جنگ فرار نمی‏کنید ولی آن‏ها چون از مردم می‏ترسند فرار می‏کنند.

دو حصر است که قرآن کریم نصیب اولیای خدا می‏داند: یکی این که فقط در بین‏انسان‏ها علما از خدا می‏ترسند:

«انما یخشی الله من عباده العلماء» (12)

ذیل‏این کریمه از امام صادق سلام الله علیه سوال شد که عالم کیست؟ فرمود:

«من‏صدق قوله فعله‏»

و معیارش هم همین است، هر کس که از خدا می‏ترسد معلوم می‏شود که‏خدا را شناخته است. و چون منظور از علما، علمای بالله است این‏ها در شناخت‏خداموحدند، چون در شناخت‏خدا موحدند در خشیت هم موحدند. آن گاه آن حصر دوم ظهورمی‏کند و آن این است که علمای بالله فقط از خدا می‏ترسند نه چیز دیگر، این مطلب‏را در سوره مبارکه احزاب آیه‏39 بیان کرد فرمود:

«الذین یبلغون رسالات الله ویخشونه و لایخشون احدا الا الله‏».

این حصر در خشیت است‏یعنی در ترس هم موحدند.

اگر در خوف موحد بود در امید هم موحد است و در خوف و رجاء اهل توحید است، به‏خدا امیدوار است و به غیر خدا امیدی ندارد، اهل یاس نیست، اهل امید است آن هم‏فقط از خدا. گرچه یک موحد باید همه شئونش را توحید تاءمین کند ولی خطوط کلی‏توحید را این آیات ترسیم می‏کند.

انسان‏ها چند دسته‏اند: متهوران خودباخته; یعنی کسانی که اصلا از کسی نمی‏ترسند وخوی درندگی دارند، چنان که در بعضی از این انقلاب‏های غیر دینی دیده‏اید که بعضی‏از هیچ عاملی، اعم از خدا و غیر خدا، نمی‏ترسند، از خدا نمی‏ترسند چون معتقدنیستند از غیر خدا هم نمی‏ترسند چون متهورند. دوم، خاشعان، یعنی کسانی که هم ازخدا می‏ترسند هم از خلق خدا، این‏ها در خشیت مشرک‏اند همان گونه که در رجا و امیدمشرک‏اند.

سوم، موحدان‏اند; یعنی افرادی که فقط از خدا می‏ترسند: «الذین یبلغون رسالات‏الله و یخشونه و لایخشون احدا الا الله‏» اینها در خشیت موحدند که فقط از خدامی‏ترسند و از احدی هراس ندارند.

گروه چهارم، منافقان‏اند; یعنی گروهی که فقط از غیر خدا می‏ترسند، لذا فرمود سراین که آن‏ها جبهه را ترک می‏کنند، هم‏چنین یهودیان را هم ترک می‏کنند و نصرتشان‏را ادامه نمی‏دهند این است که آن‏ها فقط از شما می‏ترسند: «لانتم اشد رهبه فی‏صدورهم من الله ذلک بانهم قوم لایفقهون‏». این «ذلک بانهم قوم لایفقهون‏» برای‏آن است که آن‏ها نمی‏دانند شما جزو جنود الهی هستید و کارها فقط از خدا ساخته‏است:

«لله جنود السموات والارض‏» (13)

خدا در سوره انفال هم به مجاهدان مسلمان‏خطاب کرد که شما کاری انجام ندادید:

«فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم‏» (14)

بلکه‏کار را خدا پیش برد. پس اگر بناست انسان بترسد فقط باید از خدا بترسد.

مشابه این آیه سوره حشر در سوره منافقون آمده است که این‏ها کارها را از غیرخدا می‏دانند:

«هم الذین یقولون لاتنفقوا علی من عند رسول الله حتی ینفضوا ولله خزائن السموات والارض ولکن المنافقین لایفقهون‏» (15)

آن آیه مربوط به امیدبود و این آیه مربوط به ترس. اگر کسی معتقد است‏خزائن آسمان و زمین، ملک و ملک‏خداست چرا به غیر خدا امید ببندد، اگر کسی اعتقاد دارد که

«ولله جنود السموات‏والارض‏»

چرا از غیر خدا بترسد. پس هم در خشیت موحدند و هم در رجا و امید. لذاقرآن از آنان به عظمت‏یاد می‏کند که:

«یدعون ربهم خوفا و طمعا»

یعنی موحدا فی الخوف، موحدا فی الطمع. «فلاتعلم‏نفس ما اخفی لهم من قره اعین‏» هیچ کس نمی‏داند ما چه چیزی برای این‏ها ذخیره‏کرده‏ایم انسان در امید و ترس هر دو باید موحد باشد.

نوع جنگیدن یهودیان

در ادامه بحث‏سوره حشر راجع به یهودیان مدینه می‏فرماید:

«لایقاتلونکم جمیعا الا فی قری محصنه او من وراء جدر باسهم بینهم شدید تحسبهم‏جمیعا و قلوبهم شتی ذلک بانهم قوم لایعقلون‏»

یهودیان هرگز قدرت ندارند که دریک جنگ تن به تن و در یک میدان باز به جنگ شما بیایند با این که عده و عده‏آن‏ها کم نیست. آن‏ها فقط در سنگر با شما می‏جنگند و هنر بیرون آمدن از سنگر راندارند و فقط در قریه‏هایی که دارای حصار و قلعه‏های محکم است، سنگر می‏گیرند. یااگر هم از آن قلعه و آن سنگر بیرون آمدند از خاکریز بیرون نمی‏آیند. این هنر راندارند که جنگ تن به تن بکنند چون آن روز جنگ تن به تن متداول بود. فرمود اگرچنان‏چه آن‏ها از آن قلعه و سنگر هم بیرون بیایند از خاکریز و پشت دیوار بیرون‏نمی‏آیند و از پشت دیوار سنگ و تیر می‏زنند: «او من وراء جدر». در قدیم که‏مبارزان و جنگاوران که به میدان می‏رفتند و رجز می‏خواندند می‏رساند که جنگ تن به‏تن بوده، در کتاب‏های ما هم هست که اگر مبارزی از جبهه کفر آمد و گفت: «الارجلا برجل‏» دیگر نباید دو نفر علیه او به میدان فرستاد، او که یک نفر است‏یک‏نفر فقط به جنگ او برود ولو این مسلمانی که رفته است کشته بشود. این گونه‏تعهدات نظامی ولو با دولت کفر هم مورد قبول است. پس جنگ رسمی «هل من مبارز»بود، خداوند سبحان می‏فرماید: آن‏ها اهل این جنگ‏ها نیستند یا داخل سنگرند و یاپشت‏خاکریز. این منافقان خودشان که هستند «باسهم بینهم شدید» خود را بسیارنیرومند می‏بینند برای این‏که نه از سنگر بیرون آمدند نه از خاکریز بیرون آمدند،چیزی را ندیدند لذا فکر نمی‏کنند که شکست‏بخورند

«ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من‏الله‏» (16)

اما وقتی با نظامیان اسلامی و امدادهای غیبی رو به رو شدند معلوم‏می‏شود کاری از آنان ساخته نیست: «باسهم بینهم شدید» اما نسبت‏به مسلمین که‏مقایسه کنند خیلی ذلیل‏اند و شدید نیستند، «تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتی‏».

آنان، امکانات و قدرت ظاهری در اختیارشان هست اما از آن طرف چون «لله خزائن‏السموات والارض‏» کاری از آنان ساخته نیست. حتی قدرت اتحاد با یکدیگر را هم‏ندارند، شما به حسب ظاهر فکر می‏کنید با هم متحدند: «تحسبهم جمیعا»، اما درواقع این طور نیست، بلکه دل‏های‏شان پراکنده است: «و قلوبهم شتی‏»، چون عامل‏وحدت عقل است که انسان را به خدای واحد فرا می‏خواند، اگر عقل نبود و حواس وغرایز درونی و شهوت و غضب، میان‏دار بود، سخن از وحدت، سخنی ظاهری و بیهوده‏است، اگر عقل خت‏بر بست، شهوت و غضب فرمان‏روایی می‏کند و آن‏ها هم هر کدام به‏سمت‏خود می‏کشند. استدلالی که قرآن کریم فرمود این است که چون عاقل نیستند با هم‏متحد نیستند، چون موحد نیستند از شما می‏ترسند، چون عاقل نیستند متحد نیستند.

نفی توحیدشان زمینه ترس را فراهم کرده و نفی عقل زمینه اختلاف را فراهم آورده‏است. در یکی از بیانات نورانی حضرت امیر سلام الله علیه هست که به عده‏ای‏خطاب کرده فرمود:

«ایها الناس المجتمعه ابدانهم المختلفه اهواوهم‏» (17)

بدن‏های شما به هم نزدیک است اما امیال و هواهای شما مختلف است. اگر عقل نباشدممکن نیست در میان جامعه‏ای اتحاد برقرار باشد، اگر ذات اقدس اله نعمت توحید رادر صدر اسلام به مسلمین مرحمت کرد و فرمود:

«و الف بین قلوبهم‏» (18)

برای آن‏است که نعمت عقل را به آنان داد، چون نعمت عقل را به اینها اعطاء کرده است.

اینها برکت اتحاد را چشیده‏اند.

پس چند مدعا در این سه کریمه آمده است:

1- منافقان رو بر می‏گردانند، چون از شما می‏ترسند; 2- یهودیان و منافقان نیروی‏معنوی اتحاد و وحدت ندارند زیرا عاقل نیستند پس از نیروی مادی‏شان کاری ساخته‏نیست.

حالا معلوم می‏شود که چرا قرآن کریم گاهی از منافقین به عنوان «لایفقهون‏»زمانی با «لایعلمون‏» و وقتی با «لایعقلون‏» یاد کرده است، و یا این که چراقرآن از آنان به «و اذا خلوا الی شیاطینهم‏» (19) نام می‏برد، چون وقتی توحیدنباشد، وحدت و اتحاد هم نیست، قهرا شیطان که مظهر این گونه از پراکندگی‏ها است‏ظهور می‏کند.

پی‏نوشت‏ها:

1) حشر (59) آیات 11 14.

2) اعراف (7) آیه‏73.

3) همان آیه‏65 و هود (11) آیه‏50.

4) نساء (4) آیه‏72.

5) رعد (13) آیه‏28.

6) منافقون (63) آیه‏2.

7) فرقان (25) آیه‏44.

8) منافقون (63) آیه‏3.

9) انفال (8) آیه‏75.

10) احزاب (33) آیه‏26.

11) سجده (32) آیه‏16.

12) فاطر (35) آیه‏28.

13) فتح(48) آیه 4 و 7.

14) انفال (8) آیه‏17.

15) منافقون (63) آیه‏7.

16) حشر (59) آیه‏2.

17) نهج البلاغه خطبه‏29.

18) انفال (8) آیه‏63.

19) بقره (2) آیه‏14.

/ 1