مثل نور الهی (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثل نور الهی (2) - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
مثل نور الهی (2)

مرتضی مطهری

تفسیر آیات 35 ـ 38 سوره نور]

بسم الله الرحمن الرحیم

...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

الله نور السموات و الارض مثل نوره...

تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت بحث‏شد:یک قسمت دراطلاق نور بر ذات مقدس الهی که فرمود «الله نور السموات و الارض‏»

و قسمت دوم درباره تمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است،در واقع‏خانه‏ای یا خانه‏هایی را در نظر می‏گیرد که با چراغی-با همان‏ترتیبی که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلی نه‏برای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر می‏کند.راجع به مفاداین مثل مطالبی عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در این‏جلسه بیان کنم.

هر چیزی به خدا شناخته می‏شود و خدا به ذات خودش

همان طوری که قبلا عرض کردم،این آیه کریمه از آیاتی‏است که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.

مطلبی را که شاید تا اندازه‏ای مفاد این آیه را روشن کند برایتان‏عرض می‏کنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبی در باب‏«معرفة‏الله‏»یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار می‏رسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناخته‏می‏شود و خدا به ذات خودش شناخته می‏شود،و بلکه در روایات ماتعبیر عجیبی آمده است،ظاهرا عبارت این است:«کل معروف‏بغیره مصنوع‏»یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیله شی‏ءدیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست،و این،جمله عجیبی‏است که‏«خدا به ذات خودش شناخته می‏شود و غیر خدا به خداشناخته می‏شود»در صورتی که ما این طور فکر می‏کنیم-و خیال‏می‏کنیم که راه منحصر هم این است-می‏گوئیم ما عالم را به خودعالم می‏شناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق می‏شناسیم و خدا رابه وسیله مخلوق می‏شناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی-که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایت‏کرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدارا فقط از راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت،وحتی این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورت‏یعنی به صورت‏«فقط و انحصار»مسلم حرف غلطی است،[البته]برای مردم مبتدی این طور است،یعنی برای متذکر کردن مبتدیهابه خدا،راه ابتدایی و کلاس اول همین است،که خود قرآن هم این‏کار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانه‏های خدا می‏داند،ولی‏از این راه،انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خدا پیدامی‏کند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفت‏خدا و شناسایی خداست[دست‏یابد].

مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلی‏برخورد می‏کنیم-که در جلسه قبل هم اشاره کردم-و آن اصل‏هدایت است،یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراه نمی‏داند،همه موجودات را بینا و راه یافته می‏داند.بگذریم از انسان به حکم اینکه‏مکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی درسطح تکلیف پیدا می‏کند،در نظام تکوین عرض می‏کنم (1).

اصل هدایت در قرآن

در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات،تصریح‏می‏کند،از زبان موسی(ع)نقل می‏کند که وقتی فرعون فت‏خدای‏تو کیست،خدایت را به ما معرفی کن،گفت:

«ربنا الذی اعطی کل شی‏ء خلقه ثم هدی‏» (2) در این جمله‏به دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا به هر مخلوقی‏آنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد،یعنی نظام‏موجود، «ثم هدی‏» مطلب دیگری است،یعنی بعد هم هر موجودی رانسبت به آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد وراهنمایی نمود.

در سوره اعلی می‏خوانیم: «الذی خلق فسوی و الذی قدرفهدی‏» (3).و من در بین مفسرین تنها«فخر رازی‏»را دیدم که متوجه‏این نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:برای‏اولین بار قرآن این نکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقات‏یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایت‏موجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آن‏جهت که یک ماشین است‏یک حساب دارد،[به عبارت دیگر نظام‏مخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروی مرموز ناشناخته‏ای‏«غریزه مانند»هر موجودی را به جلو می‏کشاند اصل دیگری‏است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی رابه مقصدی از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درست‏مثل مساله معرفت است،یعنی هر موجودی اول به سوی خدا هدایت‏می‏شود،بعد به سوی مقصد دیگر،یعنی خداوند«غایة الغایات‏»است‏و هر مقصدی مقصد بودن خودش را از خدا دارد.

اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزی نورانیت‏خودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناخته‏می‏شود و خدا به خود،هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهراست،و هر چیزی به وسیله خدا«مهتدی الیه‏»است،یعنی به سوی‏او راه یافته می‏شود و مقصد واقع می‏شود،جز خدا که به ذات خودش‏مقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است،و به همین دلیل‏است که قرآن همه موجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات وزندگی و شعور می‏داند.در دو سه آیه بعد تصدیق می‏کند: «الم تر ان‏الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم‏صلاته و تسبیحه‏» این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجه‏منطقی «الله نور السموات و الارض‏» همین است که: «ان من شی‏ء الایسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم‏» (4).

همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند،به تناسب‏درجاتشان هدایتها هم فرق می‏کند.جماد در حد خودش هدایت دارد،نبات در حد خودش،حیوان در حد خودش،و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش (5).

در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیرروایات،یعنی کلمات مفسرین و علما،راجع به این مثل-که این‏مثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضی این مثل رابرای کل جهان دانسته‏اند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره رایک چیز در نظر گرفته‏اند که این دار وجود و دار هستی یک خانه‏تاریک نیست،خانه‏ای است که پرنورترین چراغها در آن وجوددارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهای عصرذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست،و بعضی‏این مثل را در مورد انسان پیاده کرده‏اند.راجع به انسان هم در جلسه‏پیش مطالبی عرض کردیم،حالا یک بیان مختصری که جامع همه‏اینها باشد عرض می‏کنیم.

انواع هدایت

می‏گویند هدایت چند نوع است:«هدایت طبیعی‏»که درطبیعت بی‏جان هم وجود دارد.«هدایت‏حسی‏»یعنی همین حواس‏ما.تمام اینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا حیوان‏هست.«هدایت غریزی‏»که در هر حیوانی یک سلسله غرایز وجوددارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبری می‏کند.«هدایت عقل‏»:

خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نور با تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگری‏است که آن را«هدایت وحی‏»می‏نامند.

این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجودات پیاده‏کرده‏اند و بعضی در مورد انسان(که البته برخی گفته‏اند مقصود تمام‏هدایتهایی است که در انسان هست از حس و عقل و غریزه و حتی‏هدایت وحی،و بعضی آن را مخصوص‏«هدایت عقل‏»دانسته‏اند که‏گفتیم در بیان بو علی چنین است).بعضی هم آن را در مورد«هدایت وحی‏»پیاده کرده‏اند که در روایات،این مطلب آمده است‏که‏«مشکات‏»قلب پیغمبر اکرم است و«مصباح‏»همان نور وحی‏است که بر ایشان نازل شده است،تا آخر،که قبلا عرض کردم.

هیچ مانعی ندارد که این آیه که در مقام بیان نور«هدایت‏الهی‏»است که جهان را پر کرده است،شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هردو این را در مورد انسان پیاده کرده‏اند،یکی در مورد هر فرد انسان‏یعنی یک مؤمن و یکی در مورد جامعه انسانی از نظر هدایت وحی.

هر دوی اینها بیانات بسیار عمیقی است‏خصوصا با توجه به آیه بعدکه می‏فرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏» .

در یک روایت که جلسه قبل مقداری از آن را عرض کردم،از یک تعبیری در آیه استفاده شده است.در آیه این طور آمده است که‏مثل نور الهی و هدایت الهی مثل یک مشکات است-یک‏چراغدان-که در آن چراغی قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل وشیشه‏ای قرار بگیرد.طبعا این سؤال به وجود می‏آید که چرا اصلاقرآن این طور تعبیر کرده است،می‏توانست بگوید: «کمشکوة فیهازجاجة،فی الزجاجة مصباح(فیها مصباح)» چراغی باشد،اما می‏گوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعد می‏گوید و چراغ درشیشه‏ای.

روایات ما این آیه را این طور تفسیر کرده‏اند که مقصود این‏است که چراغ ابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکات‏به زجاجه‏ای منتقل شود،و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این است‏که مقصود از«مشکوة‏»مشکات نبوت است و مقصود از«زجاجة‏» ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پر برکتی که‏این مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیم‏است و[اینها]نتیجه دعای ابراهیم است.این مطالبی که راجع به‏این آیه عرض کردم در واقع حاشیه‏ای بود راجع به مطالبی که درجلسه قبل عرض کرده بودم.

مقصود از «بیوت‏» چیست ؟

آیه بعد می‏فرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیهااسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع‏عن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوما تتقلب فیه‏القلوب و الابصار» در خانه‏هایی که خدا مجاز شمرده و اجازه داده‏است که آن خانه‏ها بالا برده شوند و تعظیم و تکریم شوند و نام خدادر آن خانه‏ها برده شود،در آن خانه‏هاست که صبحگاهان وشامگاهان مردانی خدا را تسبیح می‏گویند که در عین اشتغال‏به کارهای دنیایی-که وظیفه‏شان هم هست-یک لحظه از خدای‏خود غافل نمی‏مانند.مقصود از این‏«فی بیوت‏»(در خانه‏هایی)

چیست؟شاید همه مفسرین گفته‏اند مقصود این است که آن‏چراغی که ما مثال زدیم،در خانه‏هایی اینچنین باشد.طبعا این‏سؤال به وجود می‏آید که آن چراغ را در هر خانه‏ای اگر ذکر می‏کردکافی بود،چرا اینهمه قید در آن آمده است که آن چراغ در خانه‏ای باشد که آن خانه چنین و چنان باشد.این خودش مؤید همین است‏که آن مثل،مثل انسان است،و در روایتی که در تفسیر صافی نقل‏می‏کند فرموده‏اند:«هی بیوتات الانبیاء و الرسل و الحکماء و ائمة‏الهدی‏» (6) این،خانه‏های پیغمبران و مرسلین و حکما و ائمه است،خانه‏های اکابر معنوی بشر است.حال چه فرق است بین خانه‏ای‏که مال یکی از اولیاء خدا باشد و خانه‏ای که مال دیگران باشد؟

بلکه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سیمان و غیره همیشه‏خانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است.خود آیه نشان می‏دهد ودر روایات هم آمده است که مقصود از این خانه‏ها،خانه‏های گلی وظاهری نیست،مقصود همان انسانها و بدنهای آنهاست،یعنی اینهاانسانهایی هستند که بدنشان مسجد و معبد روحشان است.در روایات‏ما هم هست که مقصود از این خانه‏ها آنها هستند.

«قتاده‏»یکی از مفسرین و فقهای زمان خودش است-البته از مفسرین اهل تسنن-و در کوفه بوده است.او در سفری که‏به مدینه می‏رود،خدمت امام باقر مشرف می‏شود و از امام سؤالاتی‏می‏کند و جوابهایی می‏شنود و در مقابل سؤالات امام در می‏ماند و درخودش خیلی احساس حقارت می‏کند.بعد به امام عرض می‏کند که‏من با عالمهای زیادی روبرو شده‏ام ولی در مقابل هیچکس به اندازه‏شما خودم را گم نکرده و مضطرب نشده‏ام.حضرت فرمود می‏دانی‏که در مقابل چه کسی قرار گرفته‏ای؟«بین یدی بیوت اذن الله ان‏ترفع و یذکر فیها اسمه‏»در مقابل آنهایی قرار گرفته‏ای که خدا آنان‏را«بیوت‏»نامیده است،یعنی این که در مقابل توست‏یکی از آن بیتهاست.بعد خود او منصفانه اقرار کرد و گفت:یابن رسول الله!

تصدیق می‏کنم که مقصود از آن‏«بیوت‏»که در قرآن آمده است،خانه‏های سنگی و گلی نیست،«خانه‏های انسانی‏»است.

تفاوت منطق عرفانی قرآن با برخی عرفانها

از اینجا یک نکته‏ای در باب توحید استفاده می‏شود و آن این‏است:اعم از اینکه این خانه‏ها را خانه‏های گلی بگیریم یاخانه‏های انسانی-که البته مقصود خانه‏های انسانی است-قرآن‏می‏گوید این،خانه‏هایی است که خدا اجازه داده است آن خانه‏هاشانشان بالا باشد،تعظیم شوند،مورد احترام واقع شوند.اگر مقصودخانه‏های گلی هم باشد،ما می‏دانیم که به طور کلی در دین مقدس اسلام‏تعظیم و احترام مسجد بر همه واجب است و بی‏احترامی به مسجد حرام‏است،تنجیس مسجد حرام است و اگر مسجدی تنجیس شد واجب کفایی‏است بر همه کسان دیگر که زود آنجا را تطهیر کنند.اگر کسی به مابگوید این بر خلاف اصل توحید است،مسجد گل است و خاک وآجر و سنگ،خود کعبه هم همین طور،چهار تا سنگ روی همدیگرگذاشته‏اند و چیز دیگری نیست،مگر سنگ هم می‏تواند احترام‏داشته باشد که بشر به سنگ احترام بگزارد؟ می‏گوییم نه،سنگ‏هرگز احترام ندارد،خدا و عبادت خدا احترام دارد.معبد از آن جهت‏که معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است که معبد رااحترام کنیم.احترام معبد به اجازه معبود،احترام معبود است،[نه‏تنها]شرک نیست،[بلکه] عین توحید است.حال آیا اختصاص‏به معبد دارد؟نه.آیا اگر معبود به ما اجازه تعظیم و احترام عابد را ازآن جهت که عابد است بدهد و ما عابد را از آن جهت که عابد است‏تعظیم و تجلیل و تکریم کنیم،این شرک است؟نه،این هم عین‏توحید است.بنابراین آیا تعظیم و احترام پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار و حتی کمتر از آنها شرک است؟نه،اینها «بیوت اذن الله ان ترفع ویذکر فیها اسمه‏» هستند،همان طور که خدا اجازه تعظیم و احترام‏خانه گلی را-که معبد است-داده،این خانه انسانی که معبد روح‏اوست،به درجاتی از آن خانه گلی بالاتر است و بلکه خانه گلی که‏احترام دارد به اعتبار عابدهایش است.کعبه احترام خودش را ازابراهیم و اسماعیل و بعد انبیاء و دیگران دارد،احترامش را از این‏دارد که «اول بیت وضع للناس‏» (7) اول معبد جهان است.چون اول‏معبد و اول نقطه‏ای است که برای عبادت و پرستش خدا تاسیس وایجاد شده احترامش را از عبادت دارد.پس کعبه هم احترام خودش‏را از عابد و عبادت دارد.

در روایات شیعه زیاد داریم،در روایات اهل تسنن هم هست‏که مقصود از این بیوت،همان انسانهایی هستند که واقعا سراسروجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتی انسان‏نگاهش برای خدا باشد،شنیدن و گفتن و فکر کردن و قدم برداشتن وخوردن و آشامیدن و خوابیدنش برای خدا باشد،این بدن جز«معبد»

اسم دیگری ندارد.ببینید علی علیه السلام در دعای کمیل به خدای‏خودش چه عرض می‏کند:«یا رب یا رب یا رب قو علی خدمتک‏جوارحی و اشدد علی العزیمة جوانحی و هب لی الجد فی خشیتک‏و الدوام فی الاتصال بخدمتک‏»پروردگارا، پروردگارا،پروردگارا!به اعضا و جوارح علی نیرو بده که بیشتر در خدمت تو باشد،عزم علی را بر این خدمت راسخ‏تر کن،به من ببخش این را که جدا از تو بترسم،به من ببخش خدمت‏«علی الاتصال و بالدوام‏»را که یک لحظه از من درغیر خدمت نگذرد.این همان چیزی است که او داشت و خدا هم‏به او داد.یک چنین شخصی تمام اندامش معبد است[آن هم] بزرگترین معبد.کعبه هرگز نمی‏تواند ادعا بکند که من معبدی نظیراین معبد هستم.

بنابراین‏«آیه مثل‏»را چه مفسرین و چه روایات،در موردانسان پیاده کرده‏اند،آن مشکات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوطبه هدایتهای انسانی می‏دانند،حال یکی در مورد هدایت عقل گفته،یکی در مورد هدایت وحی و یکی حتی شامل هدایت‏حس هم‏دانسته است.آن چراغ هدایت در چه خانه‏ای است؟در خانه وجودانسان.هدایت وحی بالخصوص در خانه اولیاء خداست: «فی بیوت‏اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏» .

یک وقتی کسی مطلبی از مرحوم آقا سید مهدی قوام که‏واقعا مرد وارسته‏ای بود-خدا رحمتش کند-نقل می‏کرد که من‏خیلی خوشم آمد.گفت‏یک جلسه‏ای بود که به اصطلاح آن جلسه رابرای تبری تشکیل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و این آیه را عنوان‏کرد و چقدر با ذوق لطیف و عالی[درباره آن بحث کرد]: «و من‏اظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه‏» (8) ستمگرتر از آنکه‏مانع می‏شود از اینکه یاد خدا و نام خدا در مساجد برده شود کیست؟

بعد این را تطبیق کرد بر اینکه هر کسی بدن و اندامش مسجدی است‏برای روح او،و مانع شدن از اینکه این بدن و این مسجد جای ذکر خداباشد به هر شکلی،ظلم و ستم است.یک شکل آن این است که‏«کشتن یک مؤمن خراب کردن یک مسجد است‏»و بالاترینش‏کشتن اولیاء خداست[که در واقع]خراب کردن بزرگترین مساجداست.

در این خانه‏ها،صبح و شام[تسبیح خدا می‏شود].مفسرین‏گفته‏اند مقصود این است که علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا می‏شود،نه فقط صبح و شام و بقیه‏اش به غفلت می‏گذرد.مسبح،چه کسانی‏هستند؟تعبیر قرآن را ببینید: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکرالله‏» .مقصود از کلمه‏«رجال‏»همان طور که مفسرین گفته‏انداین نیست که یعنی‏«نه زنها»،بلکه به اصطلاح‏«الغاءخصوصیت‏»می‏شود،و بعلاوه عنایت روی این است که یعنی‏«با همتانی‏».گاهی که ما می‏خواهیم افرادی را با همت ذکر بکنیم‏کلمه‏«رجل‏»می‏آوریم.این دیگر فرقی نمی‏کند که از جنس مذکرباشد یا از جنس مؤنث.بزرگ همتانی که تجارت و خرید و فروش،آنها را از یاد حق باز نمی‏دارد.البته تجارت و بیع به عنوان مثال‏است،یعنی شغل و کار تدریس و معلمی و وعظ و خطابه و بنایی ومعماری و طبابت و غیره هم از همین قبیل است.مردهایی که‏کارشان آنها را از یاد خدا باز نمی‏دارد.

از اینجا تفاوت منطق عرفانی قرآن با خیلی از عرفانها روشن‏می‏شود.قرآن نمی‏گوید مردانی که از کار و تجارت و بیع و بنائی ومعماری و آهنگری و نجاری و معلمی و خلاصه‏«وظایف‏»دست برمی‏دارند و به ذکر خدا مشغول می‏شوند، می‏فرماید آنها که در همان‏حالی که اشتغال به کارشان دارند خدا را فراموش نمی‏کنند،یگانه‏چیزی که هیچوقت او را فراموش نمی‏کنند خداست.یک چنین‏آدمی واقعا بدن او مسجد است،چون همیشه در این بدن یاد خدا وذکر خدا و تسبیح خداست.همه کارهای درستی که دیگران می‏کنند او هم می‏کند،دیگران مثلا پشت میز اداره‏شان حاضر می‏شوند، خدمتی به مردم می‏کنند،او هم مثل دیگران حاضر می‏شود و خدمتش‏را انجام می‏دهد،یا هر کار دیگری،اما تفاوت در این است که او درعین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافل نیست.

ممکن است‏شما بگوئید مگر چنین چیزی ممکن است که‏انسان در آن واحد هم به کاری مشغول باشد و هم از یک چیز دیگری‏غافل نباشد؟بله،مخصوصا اگر انسان،کامل بشود که خیلی هست‏ولی غیر کاملش هم همین طور است.مثالی برایتان عرض می‏کنم:

یک وقتی که برای انسان یک سرور فوق العاده‏ای دست می‏دهد[یک لحظه از یاد آن غافل نمی‏ماند.]مثلا جوانی را در نظر بگیریدکه طالب و عاشق و شیفته دختری است و دائما فعالیت می‏کند و درپی خواستگاری اوست.بعد از مدتها یک جواب مثبت می‏گیرد.اوهر کاری که انجام بدهد،یک چیز را هرگز فراموش نمی‏کند،یک‏خوشحالی و سرور همیشه در قلبش وجود دارد و یگانه چیزی که‏حتی در خواب هم یک لحظه از ذهنش دور نمی‏شود آن معشوق ومحبوب و آن مژده‏ای است که به او داده‏اند.در نقطه مقابل،خدای‏ناخواسته اگر بر انسان مصیبت بزرگی وارد شود،مثلا پدری یامادری داغ عزیز ببیند،به هر کاری که خودش را وادار می‏کند،درعین اینکه آن کار را هم انجام می‏دهد ولی آن غمی که بر قلبش سایه‏انداخته هرگز از قلبش دور نمی‏شود.مؤمن واقعی کسی است که‏نسبت به یاد خدا این طور است،آن چیزی را که هرگز فراموش‏نمی‏کند یاد خداست،بلکه هر کاری را که انجام می‏دهد به حکم‏خدا و به امر خدا انجام می‏دهد و همان یاد خداست که او را واداربه کار می‏کند.«معامله گری‏»وقتی که شکل کسب و استمرار پیدا می‏کندنامش می‏شود«تجارت‏»، مثل آنهایی که کارشان تجارت ومعامله گری است،ولی یک وقت انسان عملی را به تنهایی[و نه‏به طور مستمر]انجام می‏دهد،مثل اینکه شما می‏خواهید خانه‏تان رابفروشید،آنوقت دیگر این تجارت نیست،«بیع‏»است.قرآن‏مخصوصا از مال دنیا مثال آورده،چون بیش از هر چیز ممکن است‏سبب غفلت انسان شود:تجارت(داد و ستدهای مختلف)و بیع(یک خرید و فروش اتفاقی)هرگز آنها را از یاد خدا غافل نمی‏کند ونیز از نماز و از زکات دادن،و دائما خوف خدا و خوف آن روزی که‏در آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب،بر روحشان‏حکمفرماست.خداوند به همه توفیق عنایت بفرماید.

پی‏نوشتها

1. من خیلی معذرت می‏خواهم اگر این مطالبی که عرض می‏کنم ممکن است‏سنگین‏باشد،ولی به هر حال آیه قرآن است و از قرآن نمی‏توان به سادگی گذشت.

2. طه/50.

3. اعلی/2 و 3.

4. اسراء/44

5. بیش از این دیگر درباره این آیه از این جهت توضیح نمی‏دهم.من در بعضی ازنوشته‏های خودم مخصوصا این موضوع را یادآوری کرده‏ام:اینکه افرادی اینطور خیال‏می‏کنند که خدا از نظر قرآن یک غایب و یک مخفی بالذات است و انسان فقط وفقط از طریق جهان می‏تواند این مخفی را کشف و پیدا کند،درست نیست،بر عکس است و این یک معرفت ناقص است، معرفت واقعی این است که شخص،عالم را به خدا می‏شناسد نه خدا را به عالم.در این زمینه مخصوصا در کلمات‏ائمه اطهار و از جمله نهج البلاغه زیاد تاکید شده است.

6. تفسیر صافی،ذیل همان آیه.

7. آل عمران/96.

8. بقره/114.

/ 1