ولايت فقيه، يا دموكراسى يا هر دو؟! نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ولايت فقيه، يا دموكراسى يا هر دو؟! - نسخه متنی

محمد محمدى اشتهاردى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ولايت فقيه، يا دموكراسى يا هر دو؟!

حجة الاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى

اشاره در بحث ولايت فقيه، يكى از جنجالى‏ترين بحث‏ها اين است كه آياولايت فقيه با دموكراسى سازگار است؟! و آيا دموكراسى به مفهوم‏غربى با مساله ولايت فقيه همسانى دارد؟! و اگر سازگار نيست،حقيقت دموكراسى در اسلام چيست ؟ ما معتقديم كه ولايت فقيه بر اساس « خدامدارى‏» استوار است،چرا كه طبق مفهوم توحيد افعالى، حكومت مخصوص ذات پاك خدا است،و آن حكومت و حاكمى مشروعيت دارد كه از جانب خداوند، از طريق‏پيامبر (ص) يا امامان (ع) نصب و تاييد شده باشد، كه از آن دراصطلاح به «تئوكراسى‏» (حكومت الهى) تعبير مى‏شود. بنابر اين،چنين حكومتى با دموكراسى به مفهوم غربى سازگار نيست، زيرادموكراسى غربى به معناى مردم‏مدارى است، و اصل در انتخاب‏حكومت، مردم هستند. آن‏ها مى‏توانند هر گونه حكومت را تعيين‏كنند، و هرگونه حاكم را انتخاب نمايند، و چون نوعا در اين‏مساله اتفاق نظر وجود ندارد و امكان‏پذير نيست پس به حكم اجبارو ضرورت بايد به سراغ راى اكثريت رفت، و بايد اقليت در برابراكثريت تسليم باشد، چون راه ديگرى براى اداره اجتماع از نظرآن‏ها وجود ندارد، هر چند اين كار به طور كامل عادلانه نيست. ولى دموكراسى به مفهوم ديگر مى‏تواند با مساله ولايت فقيه‏سازگار باشد، و آن اين كه ببينيم خداوند حكومت را در اختيارچه كسانى گذارده است؟ آن گاه نظريات و پشتيبانى مردم در تعيين‏فرد مورد قبول سرنوشت‏ساز خواهد بود، و اوست كه ترجيح‏مى‏يابدكه از پشتيبانى مردمى بيش‏ترى براى اجراى اهداف حكومت‏برخوردار باشد. با اين اشاره به توضيح مطلب مى‏پردازيم:

انواع حكومت‏ها

حكومت‏هايى كه در گذشته و حال در جهان وجود داشته و داردشكل‏هاى گوناگونى دارد. مى‏توان گفت در جهان دهها و صدها نوع‏حكومت وجود دارد، ولى اصول آن حكومت‏ها را مى‏توان به سه گونه‏تقسيم نمود: 1- حكومت‏هاى استبدادى و خودكامه 2- حكومت‏هاى دموكراسى 3- حكومت‏هاى الهى

حكومت‏هاى استبدادى و خودكامه: اين نوع حكومت‏بر اساس حاكميت‏فرد يا گروه خاصى بنا شده است، كه سر از استبداد و بهره‏كشى‏بيرون مى‏آورد و نتيجه آن بردگى جامعه و بدبختى و سيه‏روزى‏مردم آن جامعه است، مانند حكومت‏شاهان مستبد; يا حكومت‏حزبى‏كوچك كه اقليتى را تشكيل مى‏دهد، و با توسل به زور به اكثريت‏مسلط گشته است، مانند حكومت ديكتاتورى كمونيست‏ها در شوروى‏سابق. در اين نوع حكومت، اراده مردم در اداره مملكت هيچ گونه‏نقشى ندارد، مصالح آن‏ها ناديده گرفته مى‏شود، بلكه معيار تامين‏منافع عده‏اى از زورمندان است كه با توسل به زور بر اكثريت‏مردم مسلط شده‏اند.

2- حكومت‏هاى دموكراسى: (حكومت مردم بر مردم) حكومتى است كه‏امروز در جهان، عنوان عالى‏ترين حكومت را به آن داده‏اند. معياردر اين حكومت اين است كه همه مردم از هر گروه با آزادى كامل‏به پاى صندوق‏هاى راى بروند و نوع حكومت‏خود را با اكثريت آرا،برگزينند، و يا حاكم خود را تعيين كنند. در جهان امروز اين‏نوع حكومت عملا دو گونه است: 1- ظاهرا و واقعا به آراى مردم متكى است، و هر آن چه كه‏اكثريت مردم برگزينند ملاك انتخاب خواهد بود 2- در ظاهر آب و رنگ مردمى دارد، ولى در باطن بر اثر نيرنگ‏هاو ترفندهاى زورمداران و ثروت‏مندان، شكل مى‏گيرد، و تبليغات‏سرسام‏آور آن‏ها سرنوشت‏ساز بوده، و نتيجه را مشخص خواهد كرد.مى‏توان با قاطعيت گفت كه اكثريت قاطع، اگر نگوييم همه‏حكومت‏هاى دموكراسى جهان امروز بر همين گونه است، چنان كه‏نمونه‏هاى فراوان آن در اروپا و آمريكا ديده مى‏شود، كه درحقيقت نوعى حكومت ظالمانه و استبدادى در لباس دموكراسى است، وما از دموكراسى به مفهوم غرب، جز اين را نمى‏شناسيم. اما دموكراسى حقيقى به نظر كاوش‏گران واقع‏بين و منصف چنين‏حكومتى وجود خارجى ندارد. اينك مى‏گوييم به فرض وجود حكومت دموكراسى حقيقى، آن نيزنمى‏تواند يك حكومت‏سالم بر اساس مصالح عادلانه مردم باشد، هرچند نسبت‏به حكومت‏هاى استبدادى و خودكامه، بهتر است، ولى هرگزايده‏آل نخواهد بود، بلكه از جهاتى توام با نارسايى‏ها، بلكه‏ظلم و بيدادگرى است، براى درك بيش‏تر اين مطلب نظر شما را به‏شرح زير جلب مى‏كنيم: 1- در غالب كشورهايى كه در ظاهر يا در واقع داراى چنين حكومتى‏هستند، بسيارى از مردم عملا در انتخابات شركت نمى‏كنند، مثلاتنها شصت‏يا هفتاد درصد، و يا حتى كم‏تر از آن در انتخابات‏شركت مى‏كنند، و با اين حال گاه جمعى از مردم، اكثريت رامى‏برند، كه هرگز اكثريت در جامعه را ندارند، و به عنوان مثال‏سى و يك درصد در مقابل بيست و نه درصد، از مجموع شصت درصدمردمى كه در انتخابات شركت كرده‏اند. در چنين صورتى كه‏مصداق‏هاى فراوانى دارد، اقليتى از مردم جامعه، زمام حكومت رابه دست گرفته، و اكثريت را حت‏سيطره خود قرار مى‏دهند، وبديهى است كه آن‏ها قوانين و نظام جامعه را طبق منافع گروهى‏خود تنظيم مى‏كنند و اين يك ظلم فاحش است. 2- فرض كنيم تمام مردمى را كه حق شركت در انتخابات دارند،بدون استثنا در آن شركت كنند (با توجه به اين كه چنين فرضى‏هرگز واقع نشده است) باز ممكن است گروهى با اكثريت ضعيف (مثلاپنجاه و يك درصد در مقابل چهل و نه درصد يا كمى بيش‏تر و كم‏تر)پيروز شوند. اين نيز در واقع يك نوع «استبداد اكثريت‏» بر ضداقليت است، در نتيجه به عنوان مثال در يك كشورى كه صد ميليون‏نفرش واجد شرايط راى هستند، چهل و نه ميليون بايد تحت فرمان‏پنجاه و يك ميليون نفر باشد، و همه چيز جامعه در مسير منافع‏آن اكثريت، و گاه به زيان اين اقليت وسيع و گسترده در جريان‏باشد. از اين رو بسيارى از انديشمندان اذعان دارند كه حكومت‏اكثريت‏يك نوع حكومت ظالمانه‏اى است كه چاره‏اى جز آن نيست، اگرآن را محور قرار ندهيم، چه كارى مى‏توان انجام داد؟ 3- از اين گذشته به فرض كه حكومت دموكراسى هيچ يك از اين دواشكال را نداشته باشد، ولى حكومتى است دنباله‏رو خواست‏هاى‏اكثريت مردم، و مى‏دانيم گاه مى‏شود كه توده‏هاى مردم بر اثربدآموزى‏ها گرفتار انحرافاتى مى‏شوند، و در اين گونه موارد بايدآگاهان و صالحان جمعيت‏به پا خيزند، و با اين آفت‏بزرگ مبارزه‏كنند، در حالى كه در نظام‏هاى دموكراسى در اين گونه موارد نه‏تنها مبارزه‏اى صورت نمى‏گيرد، بلكه انحراف به شكل قانونى درمى‏آيد، مثلا هم‏جنس‏بازى در انگلستان و امريكا قانونى مى‏شود! وسقط جنين و مفاسد ديگر در بسيارى از كشورهاى غربى به حكم‏قانون مجاز مى‏گردد، چرا كه نمايندگان مردم در اين گونه نظام‏هامجرى خواسته‏هاى مردم‏اند نه ناظر بر مصالح مردم.

3- حكومت الهى: اين حكومت همان حكومت انبيا و امامان معصوم(ع)و صالحان است كه بر اساس خدامحورى و مصالح مردم نه‏خواسته‏هاى مطلق آن‏ها برپا مى‏شود، چنين حكومتى گاه با راى‏اكثريت قاطع مردم هماهنگ است (چنان كه در جمهورى اسلامى ايران‏چنين بوده و هست) و ممكن است گاهى با اكثريت آراى مردم به‏خاطر صالح نبودن آن‏ها هم آهنگ نباشد، بنابر اين انتخابات دراين حكومت‏بر اساس حكومت صالحان و زير نظر امام عادل صورت‏مى‏گيرد، و بر محور كيفيت دور مى‏زند نه كميت. در اين حكومت،حاكميت از آن خدا است، و قوانين بايد بر اين اساس تنظيم گردد،و مردم به عنوان پشتوانه حكومت هستند، و آن‏ها به عنوان بيعت ومشاوره، بدنه حكومت را تشكيل مى‏دهند، و به عنوان حاميان ونگهبانان حكومت، مشاركت و حضور دارند، كه اگر آن‏ها نبودند،اجراى حكومت ناممكن مى‏شد. در اين نوع حكومت، آفات سه‏گانه‏اى كه بر حكومت دموكراسى سايه‏افكنده بود و در بالا ذكر شد، وجود ندارد، نه سرمايه‏دارهابرنده هستند، نه آفت استبدادى تقريبا نيمى از مردم نسبت‏به‏نيم ديگر وجود دارد، و ناهم‏آهنگى با خواسته‏هاى مطلق مردم. بنابراين، تنها حكومتى كه ضامن سعادت دنيا و آخرت مردم است، وصلاح و مصالح حقيقى مردم را تامين مى‏كند و از هر گونه آفت‏هاى‏گمراه‏گر مصون مى‏باشد حكومت پيامبران و امامان (ع) است كه براساس خدامدارى برقرار شده است، چرا كه حكومت در درجه اول‏مخصوص ذات پاك خدا است، سپس براى هر شخص كه او حكومت را به آن‏شخص عطا مى‏كند. چنان كه قرآن مى‏فرمايد: «ان الحكم الا لله; حكم و فرمان تنهااز آن خداست‏» واژه حكم در اين جا داراى معناى وسيعى است كه‏هم حكومت را شامل مى‏شود، و هم به معناى داورى و قضاوت است. و در مورد ديگر خداوند خطاب به حضرت داود (ع) چنين مى‏فرمايد:«يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق ولا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله; اى داود! ما تو را خليفه (ونماينده و رهبر) در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق‏حكومت كن، و از هواى نفس پيروى مكن، كه تو را از راه خدامنحرف سازد.» از اين آيات و آيات ديگر به روشنى فهميده مى‏شود كه حكومت،مخصوص ذات پاك خدا است، كه او به اشخاص صالحى عطا مى‏كند، و ازمتابعت از خواسته‏هاى نفسانى نهى شده، بنابر اين حكومت‏دموكراسى به مفهوم غربى، كه در آن اصل انتخاب به خواسته‏هاى‏مطلق مردم واگذار شده، حكومت‏باطل است، بلكه طبق آيات ديگرحكومت غير خدايى، همان حكومت طاغوتى است كه سر از گمراهى وفساد در مى‏آورد، و با صراحت مى‏فرمايد: «آنان كه مطابق حكم‏خدا حكم و حكومت نكنند كافر، ظالم و فاسقند.»

مشروعيت‏حكومت الهى

همان گونه كه قبلا ذكر شد، بحث پيرامون حكومت و ولايت فقيه، يك‏بحث كلامى است و در علم كلام مورد بررسى قرار مى‏گيرد، در علم‏كلام و فلسفه اسلامى ثابت‏شده كه توحيد شعبه‏هاى گوناگونى داردمانند: توحيد ذات، توحيد صفات، توحيد عبادت، و توحيد افعال. توحيد افعالى داراى شاخه‏هايى است مانند: توحيد خالقيت، توحيدربوبيت، توحيد مالكيت و حاكميت تكوينى، توحيد در حاكميت‏تشريعى و قانون‏گذارى و توحيد در اطاعت. بر اين اساس، مساله حكومت و حاكميت از شاخه‏هاى توحيد افعالى‏خدا است، و هرگز نمى‏توان آن را از خدا جدا كرد. آيات متعددى از قرآن بر اين مطلب تصريح نموده است، از جمله‏مى‏فرمايد:«و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم; و در ميان‏مردم طبق آن چه خداوند نازل كرده حكم كن، و از هوس‏هاى آن‏هاپيروى مكن.» و نيز مى‏فرمايد: «و ما اختلفتم فيه من شى‏ءفحكمه الى الله ذلكم الله ربى عليه توكلت و اليه انيب; و درهر چيز اختلاف كنيد، داورى اش با خدا است، اين است‏خداوند،پروردگار من، بر او توكل كرده‏ام و به سوى او بازمى‏گردم.» بنابر اين، از نظر قرآن و بينش اسلام ناب، حكومت مخصوص ذات پاك‏خدا است، و از شاخه‏هاى توحيد افعالى او است، از اين رو،مسلمانان بايد حكومتى تشكيل دهند كه حكومت الهى باشد و براساس خدا مدارى و قوانين الهى تنظيم شده باشد.

معنى دموكراسى اسلامى و مشروعيت آن

آن چه در اسلام وجود دارد، تئوكراسى و حكومت‏خدا بر مردم است،نه حكومت مردم بر مردم، ولى مى‏توان مساله دموكراسى را در قالب‏ديگر در اسلام مطرح كرد، و آن اين كه مردم تحت عنوان بيعت‏بارهبر حق و تحت عنوان شور و مشورت، كه اين دو در اسلام از اهميت‏به سزايى برخوردار هستند، در صحنه‏ها حضور يابند و با پشتيبانى‏خود به حكومت الهى تشكل داده و آن را اجرا سازند. تفكر توحيدى‏مى‏گويد: «اين خدا است كه ولايت و حكومت را به كسى كه واجدشرايط است مى‏دهد، و به حاكميت او عينيت مى‏بخشد، و همان خدابراى مردم حقى قرار داده و آن اين كه با توجه به وضعيت، آن چه‏را خدا پسنديده برگزينند و از او پشتيبانى كنند، به عبارت‏روشن‏تر; درست است كه «مالك الملوك و احكم الحاكمين‏» خدااست، ولى هيچ گونه منافات ندارد كه او براى تثبيت‏حكومت الهى‏و اجراى آن، به بيعت و مشورت و احترام به آراى مردم دستوردهد، چنان كه مطابق آيات قرآن، به چنين امورى دستور داده، واين امور بر همين اساس، داراى مشروعيت‏خواهند شد. آن‏ها كه‏تصور مى‏كنند كه حكومت اسلامى يك پارچه متكى به آراى مردم است وعنصر الهى آن را ناديده مى‏گيرند، بيراهه مى‏روند، و آن‏ها كه‏فقط به عنصر الهى آن توجه دارند و جنبه بيعت، شورا و آراى‏مردم را ناديده مى‏گيرند نيز در اشتباه هستند. به عنوان مثال‏ولايت و حكومت امير مؤمنان حضرت على (ع) از سوى خداوند و ازطريق پيامبر اسلام (ص) ثابت‏شده بود و فعليت داشت، ولى از نظرعملى و اجرايى به حمايت و پشتيبانى مردم نيازمند بود، چرا كه‏بدون پشتيبانى مردم كارى از پيش نمى‏رفت. بر همين اساس آن حضرت‏در فرازى از خطبه شقشقيه مى‏فرمايد: « اما و الذى فلق الحبة وبرء النسمة، لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و مااخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت‏حبلها على غاربها; آگاه باشيد سوگند به خداوندى كه دانه‏را شكافت و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت‏بسيارى‏گرداگردم را گرفته، و به يارى‏ام قيام كرده‏اند، و از اين روحجت‏بر من تمام شده است، اگر نبود عهد و پيمانى كه خداوند ازدانشمندان و علما گرفته است كه در برابر پر خورى ستمگران وگرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار ناقه خلافت را رهامى‏ساختم و از آن صرف نظر مى‏كردم.» اين بيان حاكى است كه آراو پشتيبانى مردم نقش مهمى در اجراى حكومت‏حاكمان حق و اتمام‏حجت دارد، كه اگر چنين پشتيبانى نباشد، حاكمان حق نمى‏توانندبه تشكيل حكومت و اجراى قوانين الهى بپردازند. همان گونه كه‏پيامبر اسلام (ص) از اين رو كه در مكه داراى پشتوانه مردمى‏نبود، نتوانست‏به تشكيل حكومت‏بپردازد، با اين كه او در مكه‏داراى مقام ولايت‏بود، ولى وقتى كه به مدينه هجرت نمود به دليل‏پشتوانه مردمى كه در آن جا وجود داشت، به تشكيل حكومت پرداخت.در مورد ولايت فقهاى اسلام نيز مساله بر همين اساس است، آن‏ها باانتصاب امامان معصوم (ع) مانند سخن امام صادق (ع) كه فرمود:«فانى قد جعلته عليكم حاكما; زيرا كه من او را بر شما حاكم‏قرار دادم.» كه قبلا در بحث «دلايل ولايت فقيه‏» به طور مشروح‏بيان شد، داراى ولايت هستند، با اين تفاوت كه اولويت و ترجيح‏از آن كسى است كه داراى پشتوانه مردمى بيش‏تر است، و اكثريت‏قاطع مردم او را برگزيده‏اند. بنابراين ولايت فقيه حكومت وكالتى نيست، بلكه حكومت منصوب ازجانب خدا توسط امامان معصوم(ع) با پشتيبانى مردم است. كوتاه‏سخن آن كه عنوان «جمهورى اسلامى‏» كه گزينشى از حكومت اسلامى‏است از دو كلمه جمهوريت (آرا و پشتيبانى مردم) و اسلاميت (الهى‏بودن حكومت) تشكيل شده است، جوهره حكومت اسلامى از حكومت الهى‏است، ولى اين حكومت در نهايت‏سر از حكومت مردمى درمى‏آورد،تعيين پيامبران و امامان و فقهاى اسلام به عنوان حاكم و رهبر، جوهره الهى حكومت را تشكيل مى‏دهد و مساله بيعت و مشورت واحترام به آراى مردم كه آن نيز به فرمان خدا است، جوهره مردمى‏آن را تشكيل مى‏دهد، پس جمهورى اسلامى نه يك پارچه متكى به آراى‏مردم است، و نه فقط به عنصر الهى توجه دارد، بلكه آراى مردم‏نيز در بافت‏ساختار حكومت اسلامى، نقش سرنوشت‏ساز خواهد داشت،نتيجه اين كه: ولايت فقيه از دموكراسى به مفهوم غربى، جدا است،ولى با دموكراسى به مفهوم اسلامى به عنوان مشورت و بيعت وپشتيبانى مردم سازگار بوده، بلكه مكمل هم هستند.در صورتى كه اكثريت قاطع، در مقابل نص صريح نباشد، وگرنه فاقدارزش خواهد بود، همانند اجماعى كه در باره خلافت‏خلفاى بعد ازرسول خدا (ص) ادعا شده است.

بحثى كوتاه پيرامون مساله بيعت و مشورت دو نماد دموكراسى‏اسلامى

در اسلام به دو مساله سياسى و اجتماعى يعنى بيعت كردن و شور ومشورت، اهميت‏بسيار داده شده است.بيعت كردن در صدر اسلام از حوادث مهم بود، و نقش به سزايى درپيش رفت نظام، و پيروزى داشت. بيعت‏به معناى پيمان بستن براى‏فرمان بردارى و اطاعت از كسى است، و چنين مرسوم بوده آن كس كه‏پيمان اطاعت مى‏بست، دست‏خود را در دست پيشوا و رهبر خودمى‏گذاشت و پيمان وفادارى را از اين طريق آشكار مى‏ساخت. و اين‏يك نوع معامله و بيع معنوى بود از اين رو، به آن بيعت گفته‏شد. آن‏ها كه با پيامبر (ص) بيعت مى‏كردند گويى با خدا بيعت‏مى‏نمودند و گويى دست‏خدا بالاى دست آن‏ها قرار مى‏گرفت، و اين‏شعار را تداعى مى‏نمود كه «دست‏خدا بر سر ما است‏» از اين رو،در آيه بيعت چنان كه خاطر نشان مى‏شود جمله «يد الله فوق‏ايديهم‏» (دست‏خدا بالاى دست آنها است) ذكر شده است. در زندگى پيامبر اسلام (ص) و حضرت على (ع) بيعت‏هاى گوناگون رخ‏داد، كه هر كدام در جاى خود نقش سرنوشت‏سازى داشت، در زندگى‏رسول خدا (ص) قبل از هجرت آن حضرت از مكه به مدينه، دو بيعت‏رخ داد كه اولى به نام بيعت عقبه اول، و دومى به نام بيعت‏عقبه دوم خوانده مى‏شود، در سال يازدهم بعثت گروهى از مردم‏مدينه كه از دودمان خزرج بوده و حدود دوازده نفر بودند،مخفيانه به مكه آمدند، و در عقبه اولى (گردنه‏اى در سرزمين‏منى) با پيامبر (ص) پيمان بستند كه وقتى به مدينه بازگشتند به‏تبليغ اسلام بپردازند. آن‏ها پس از اين بيعت‏به مدينه بازگشتندو به تبليغ اسلام پرداختند، بذر اسلام را در قلوب مردم پاشيدند،در سال بعد (سال دوازدهم بعثت) جمعيت آن‏ها هفتاد و دو نفر (ياهفتاد و پنج نفر) كه دو نفر آن‏ها زن بودند، به صورت بسيارمحرمانه، نيمه‏هاى شب در كنار همان عقبه به محضر پيامبر (ص)رسيدند و با آن حضرت بيعت كردند، بيعتى كه بر اساس فداكارى وايثار جان ومال در راه پيروزى اسلام بود. بيعت ديگرى كه در سال ششم هجرت در ماجراى صلح حديبيه رخ دادبيعت رضوان خوانده شد، كوتاه سخن آن كه مكه به صورت كانون ومركز بت‏پرستى درآمده بود، پيامبر (ص) تصميم گرفت‏با ياران‏خود براى انجام عمره وارد مكه گردد، ولى بت‏پرستان از ورودآن‏ها جلوگيرى نمودند، پيامبر(ص) از مسلمانان دعوت كرد تا بااو بيعت كنند، آن‏ها در زير درختى كه در آن جا بود اجتماع‏كردند و با رسول خدا (ص) بيعت كردند كه هرگز پشت‏به ميدان‏نكنند و تا آن جا كه در توان دارند در قلع و قمع دشمن بكوشند.خبر اين موضوع آن چنان رعب و وحشت در قلب مشركان افكند كه سبب‏شد آن‏ها به يك صلح تن دهند، صلحى كه در مجموع پايه‏اى براى‏پيروزى‏هاى آينده مسلمانان گرديد. در آيه 10 سوره فتح به اين‏بيعت اشاره شده، آنجا كه مى‏خوانيم: «ان الذين يبايعونك انمايبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه‏و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤتيه اجرا عظيما; كسانى كه‏با تو بيعت مى‏كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مى‏نمايند، ودست‏خدا بالاى دست آن‏ها است، پس هر كس پيمان‏شكنى كند تنها به‏زيان خود پيمان شكسته است، و آن كس كه نسبت‏به عهدى كه با خدابسته وفاكند، به زودى خداوند پاداش عظيمى به او خواهد داد.»اين بيعت‏به نام بيعت رضوان ناميده شده و اين نام از آيه‏هيجدهم همين سوره (فتح) اقتباس شده و در اين آيه و آيه نوزدهم‏به بخشى از آثار و بركات اين بيعت اشاره شده، آن جا كه‏مى‏فرمايد: «لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره فعلم مافى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فتحا قريبا و مغانم‏كثيره ياخذونها; خداوند از مؤمنانى كه در زير آن درخت‏با توبيعت كردند، راضى و خشنود شد، خدا آن چه را در درون قلب آن‏ها(از صداقت و ايمان) نهفته بود، مى‏دانست لذا آرامش را بر دل‏هاى‏آن‏ها نازل كرد، و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيبشان‏فرمود و هم چنين غنائم و فوايد بسيارى كه آن را به دست‏مى‏آوريد.»

خلاصه اين كه احكام بيعت، داراى بحث‏هاى گوناگون‏است، از جمله اين كه يك نوع مشاركت مردم با حكومت و پشتيبانى‏آن‏ها از حكومت است، كه اگر چنين پشتيبانى نباشد، حكومت در خطرسقوط قرار مى‏گيرد. به اين ترتيب مشاركت مردم در پاس‏دارى ازحكومت نقش سرنوشت‏ساز دارد و ماهيت آن تعهد اطاعت و يارى است‏كه در مقام اجرا نه انتخاب نقش اصلى را ايفا مى‏كند. مساله ديگر در اسلام، مساله مشورت است كه از مهم‏ترين مسائل‏اسلامى مى‏باشد، خداوند به پيامبرش چنين فرمان مى‏دهد: «وشاورهم فى الامر; در امور با مسلمانان مشورت كن.» و هنگام بيان‏اوصاف برجسته مؤمنان مى‏فرمايد: «و امرهم شورى بينهم;كارهايشان با مشورت در ميانشان صورت مى‏گيرد.» روايات بى‏شمارى‏از پيامبر(ص) و امامان معصوم (ع) در تشويق به مشورت‏و ارزش آن رسيده، از جمله پيامبر (ص) فرمود: «اذا كان امرائكم‏خياركم، و اغنيائكم سمحائكم، و امركم شورى بينكم فظهر الارض‏خير لكم من بطنها، و اذا كان امرائكم شراركم، و اغنيائكم‏بخلائكم، و لم يكن امركم شورى بينكم فبطن الارض خير لكم من‏ظهرها; هر گاه زمام‏داران شما نيكانتان باشند، و ثروت مندان‏شما سخاوتمندانتان، و كارهاى شما با مشورت انجام گيرد، در اين‏موقع روى زمين (زندگى) براى شما از زير زمين (مرگ) بهتر است،ولى اگر زمام‏داران شما از بدان شما، و توان‏گران شما ازبخيلان باشند، و كارهايتان از روى مشورت نباشد، مرگ براى شمابهتر از زندگى است.»

نتيجه اين كه: اصل مشورت نيز بيان گرمشاركت مردم در مسايل مهم اسلامى است، و حاكى است كه اسلام به‏آراى مردم احترام نهاده است، بنابر اين دو مساله بيعت و مشورت‏دليل آن است كه حضور مردم در صحنه لازم و ضرورى است، چنان كه‏در سيره پيامبر (ص) و امامان (ع) موارد بسيار ديده شده كه بامردم مشورت مى‏كردند، و مردم با آنها بيعت مى‏نمودند و...، ولى‏اين به آن معنى نيست كه مساله رهبرى حتما بايد با انتخابات‏انجام گيرد، بلكه به اين معنى است كه مشاركت فكرى و عملى مردم‏پشتوانه خوبى براى حفظ نظام و اجراى اهداف رهبرى است كه اگراين پشتيبانى نباشد، استقرار حكومت و رهبرى در بحران‏هاى شديد،در مخاطره قرار خواهد گرفت، و در ميان آنان كه شرايط ولايت رادارند اولويت‏با كسى است كه با انتخاب اكثريت مردم كه حاكى ازپشتيبانى آنها است همراه باشد.

پاسخ به يك سؤال

در اين جا اين سؤال پيش مى‏آيد كه قرآن در آيات متعدد، اكثريت‏و پيروى از اكثريت را نكوهش كرده گاه مى‏فرمايد: «اكثرهم‏لا يعقلون; اكثر آن‏ها نمى‏فهمند» (مائده - 103) و زمانى‏مى‏فرمايد: «اكثرهم لا يعلمون; بيشتر آن‏ها نادانند.» (انعام 37) و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «اكثرهم فاسقون; بيشتر آن‏هافاسق و منحرف هستند.» (توبه - 8) و امثال اين‏ها كه در قرآن‏بسيار است . بنابر اين، اكثريت مردم، در مساله رهبرى و حكومت داراى نقشى‏نخواهند بود; بلكه مردود هستند. پاسخ آن كه: اين ضمائر (بيشتر آن‏ها نمى‏فهمند و...) با توجه به‏قبل و بعد آيات، به افراد مشرك و آلوده كه نادان و متعصب‏بودند، بازمى‏گردد، و كارى به اكثريت مؤمنان ندارد، آرى تنهااز اين آيات مى‏توانيم استفاده كنيم كه اكثريت كيفى ازمسلمانان، سرنوشت‏ساز هستند و بايد در همه جا حضور و ظهورداشته باشند، ولى اكثريت‏بدون كيفيت مانند اكثريت منحرف، نه‏تنها مفيد نيست، بلكه خطرساز نيز خواهند بود. بايد با كارهاى‏فرهنگى و... اكثريتى پرتلاش و متعهد ساخت، كه پشتوانه استوار وخلل‏ناپذير براى نظام خواهند بود. چنان كه در تاريخ زندگى‏پيامبر(ص) آمده; با اين كه آن حضرت عقل كل بود، در مواردمشورت به راى اكثريت مسلمانان احترام مى‏گذاشت، از جمله درماجراى جنگ احد با اين كه نظريه‏اش اين بود كه سپاه اسلام درمدينه بمانند و با دشمن بجنگند، نظريه اكثريت را كه مى‏گفتنداز مدينه خارج شوند، برگزيد، و با آن‏ها به بيرون مدينه براى‏جنگ با كافران رفت. به اميد آن كه هميشه داراى اكثريتى متعهدو وفادار باشيم، و با پشتيبانى فكرى و عملى آنها، مساله رهبرى‏و نظام را از هرگونه خطرها بيمه نماييم.

و بر همين اساس در زندگى امير مؤمنان على (ع) پس از رحلت‏پيامبر اكرم (ص) مى‏بينيم با اين كه او خليفه و جانشين حقيقى‏پيامبر (ص) بود، ولى وقتى كه مردم به سوى ديگران رفتند، درتاريخ آمده: ابو سفيان كه از سران قبيله بنى اميه بود نزدعباس عموى پيامبر(ص) آمد و گفت: «حكومت را از خاندان بنى‏هاشم بيرون بردند و در ميان طايفه بنى تيم (كه ابو بكر از آن‏طايفه بود) قرار دادند، و پس از او، اين مرد خشن (اشاره به‏عمر) آن را در طايفه خود (قبيله بنى عدى) قرار مى‏دهد،نزد على(ع)برو و بگو ما آماده‏ايم تا با تو بيعت كنيم...» عباس پيام‏ابو سفيان را به حضرت على (ع) رساند، حضرت على (ع) در پاسخ به‏ذكر مطالبى پرداخت از جمله فرمود: «مجتنى الثمرة لغير وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه; آن كسى‏كه ميوه را پيش از وقت رسيدنش بچيند همانند كشاورزى است كه‏بذر را در كوير و شورزار پاشيده است. » اشاره به اين كه هنوزآن مردمى كه اجتماع كنند و با من بيعت كرده و از من پشتيبانى‏نمايند، فراهم نشده‏اند، اجراى حكومت اسلامى نياز به حضور مردم‏دارد. بنابر اين مردم‏سالارى در اسلام، به عنوان پشتوانه بودن‏مردم است، نه به عنوان يك اصل انتخاب‏گر منهاى خدا.

در پايان نظر شما را به فرازى از خطبه امير مؤمنان على (ع) كه‏در آن توجه خاص به نيروهاى مردمى شده جلب مى‏كنيم: «ايها الناس ان لى عليكم حقا و لكم على حق، فاما حقكم‏على فالنصيحه لكم، و توفير فيئكم عليكم، و تعليمكم كى لاتجهلوا، و تاديبكم كيما تعملوا. و اما حقى عليكم فالوفاءبالبيعه، و النصيحه فى المشهد و المغيب، و الاجابه حين ادعوكم،و الطاعه حين آمركم; اى مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقى‏است، اما حق شما بر من آن است كه از خيرخواهى شما دريغ نورزم،و بيت المال شما را در راه شما به مصرف برسانم، و شما راتعليم دهم تا از جهل و نادانى نجات يابيد و تربيتتان كنم تافراگيريد. و اما حق من بر شما اين است كه در بيعت‏خويش با من‏وفادار باشيد، و خيرخواهى را در آشكار و نهان از دست ندهيد،هر گاه شما را فرا خوانم، اجابت نماييد; و هر گاه به شمافرمان دادم، از فرمانم اطاعت نماييد.»

/ 1