بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
آخِر: منتهى و مرجع اشياء، باقى وابدى / از اسماء و صفات الهىآخربر وزن فاعل و از ريشه (ا ـ خـ ـ ر) به معناى تأخر، در مقابل تقدّم است.[1]اين مادّه در فعل ثلاثى مجرّد كاربردى ندارد؛ امّا در بابهاى تفعيل، تفعّل،استفعال و نيز به شكل مؤنث «الاخرة» و جمع سالم «آخرين» استعمال مىشود. واژه آخر،در قرآن، فقط يك بار، به صورت اسمى از اسماى حسناى الهى به كار رفته است: «هُو الأوَّلُ و الأخِرُ والظَّـهِرُ و الباطِنُ و هُوَ بِكلِّ شىء عَليمٌ». (حديد/57، 3) آخراز اسماء* و صفات ذاتى حق تعالى شمرده شده[2] و به معناىمرجع و غايت اشياء و ذات باقى و ابدى است و مانند ديگر اوصاف الهى، حكايتگر كمالوجودى حق تعالى، عين و متّحد با ذات مقدّس او است؛ چنانكه اين نسبت بين خود اوصافذاتى حق نيز وجود دارد؛ ذات حق همانگونه كه آخر است، اوّل نيز هست و بين اوليّت وآخريّت حق تعالى هيچگونه ناسازگارى يافت نمىشود؛ زيرا اوليّت او عين آخريتش وآخريت او عين اوّليت او است[3]و اين معنا، به خداوند متعالى اختصاص دارد؛ چنانكه اين اختصاص از حصر آيه (هو الأوَّلُ و الأخِر) به دست مىآيد.آخرو اوّل از جهت مفهوم، متقابل و متفاوتند؛ امّا در مصداق و حقيقت عينى، نشان دهندهيك حقيقت، ومتّحد با هم و نيز متّحد با آن حقيقت هستند و به اين اعتبار، اطلاقاين دو اسم و صفت متقابل، مانند ديگر اسماى متقابل، بر خداوند درست خواهد بود و بهجهت غير محدود بودن آن ذات نامتناهى و وجود صرف بودن حق تعالى است كه ذات مقدّسشمجمع صفات متقابل مانند بسط و قبض، هدايت و ضلالت، اوّل و آخر و ظاهر و باطن است؛از اينرو، برخى اطلاق اين نوع اسما را به خصوص كه صفت اشياى محدود قرار مىگيرند،از قبيل جمع متقابلان و غير قابل تصوّر دانستهاند.[4]اهل عرفان، آخر را از امّهات اسما دانسته و اسم جامع آنها را «اللّه*» و «رحمن»مىدانند و معتقدند: هرچيز ابدى كه انتهاى وجود نداشته باشد، مظهر اسم «آخر» خواهدبود؛[5]لذا اين اسم با سه اسم ديگر در آيه 3 حديد/57 بر علىبنابى طالب كه مظهر كاملاسماى الهى است، تطبيق شده است[6]و در توضيح آن مىتوان گفت: انسان كامل در تمام موجودات سريان و ظهور دارد و آنمظهر سريان و ظهور حق در تمام اشيا است و همين سريان، سرّ عينيّت اوّليّت و آخريّتو نيز سرّ انحصار اوّل و آخر و ظاهر و باطن بودن در خداوند است. امير مؤمنان(عليهالسلام)فرموده است: من قلم و لوح محفوظ وعرش و كرسى و آسمانهاى هفتگانه و زمينهاهستم.[7]مفهوم آخر:مفسّرانبراى «الأخر» معانى متعدّدى را گفتهاند. با دقّت در همه اقوال، معانى عمده را مىتواندو معنا دانست.1. منتها و مرجع موجودات[8]بازگشت هر موجودى به خداوند بوده و خداوند مقصود نهايى همه اشيااست؛[9]از اينرو موجودات تا به او واصل نشوند، به جست وجو و حركت خود ادامه مىدهند و پسازوصول به وى، آرامش و اطمينان مىيابند. اين معنا با آياتِ «وأنَّ إلى رَبِّكَ المُنتَهى» (نجم/53،42)،«إنَّ إلىرَبِّكَالرُّجعى»(علق/96،8)، «ألا إلىاللّهِ تَصيرُ الأمورُ» (شورى/42، 53)، «إلَيه يُرجَعُ الأَمرُ كُلُّه» (هود/11،123)و «...ارجِعى إلىرَبِّكِ راضيةً مَّرضيّةً» (فجر/89، 28)هماهنگاست.2. باقى* و ابدى، يعنى ذاتى كه پس از فناو نابودى تمام موجودات، همچنان موجود است؛ البتّه اين معنا از لوازم معناى اوّلاست نه آنكه معنايى مستقل باشد. اين معنا با آياتى نظير «واللّهُ خَيرٌ و أبقى» (طه/20،73)، «كلُّ مَن عَليهافان * و يَبقى وَجهُ رَبِّكَ ذوالجَلـلِ و الإكرامِ» (الرحمن/55، 26 و27)، «وَ تَوكَّلْ عَلىالحَىِّ الّذى لايَموتُ» (فرقان/25، 58) و «كُلُّ شىء هالِكٌ إلاّ وَجهَه» (قصص/28،88) هماهنگ است و نيز رواياتى به اين معنا اشاره دارد. حضرت على(عليه السلام)درضمن بيانى مىفرمايد: هو الأول و لميزل و الباقى بلا أجل.[10]الحمدللّهالأول فلا شىء قبله والأخر فلا شىء بعده.[11] امامصادق(عليه السلام)در توضيح الأخر فرمود: او اوّل* قبل از هرچيز و آخر بعد از هرچيزاست؛ به گونهاى كه ابدى است و اسما و صفات او تغيير نمىيابد؛ با آنكه اسما وصفات غير او تغيير مىيابد.[12]برخى بين معناى باقى و ابدى فرق گذاشتهاند؛ زيرا باقى در برابر فانى است و برخداوند از آن جهت اطلاق مىشود كه پس از فناى همه موجودات، بقا دارد؛ بلكه هماكنونهمه فانىاند و او باقى است؛[13]ولى ابدى بودن حق از آن جهت است كه ذات متعالى با قطع نظر از همه موجودات، ابدىاست.[14]برخى آخر را به معناى «آخر قرار دهنده» دانستهاند كه با اسم ديگر خداوند«المؤخّر» مطابق است. براى آخر، معانى متعدّد ديگرى در كتابهاى تفسيرى و عرفانىذكر شده؛ چنانكه فخر رازى براى آن 24 معنا نقل كرده است.[15]به برخى از اين معانى، در روايات نيز پرداخته شده؛ ولى بيشتر آنها با تأييدروايى همراه نيست. برخى، ذكر اين نوع معانى را ارشادى دانسته و بعضى را جايز وبعضى ديگر را ممنوع شمردهاند.[16]در آراى پيشگفته، آخريّت خداوند در امور ذيل دانسته شده است: پوشاندن عيبها،هدايت و توفيق، صفات، تنزيه از فنا و نيستى، خشنودى، روزى دادن، تكليف، مقطع ومسافت نداشتن، تلقين، تفضّل، عفو و بخشش، رعايت، غضب، يارى و تأييد، امداد و كمكرسانىو...[17]برخىگفتهاند: از آنجا كه روايات، اين اسما را به شكل جامع تفسير كرده، ديگر دليلىبراى چنين تفسيرهاى پراكندهاى وجود ندارد[18] و چون اينمعانى، مورد قبول برخى مفسّران نيست، از نقل آنها صرفنظر كردهاند.[19]آخر از فروع اسم محيط:خداوندبه سبب استقلال، غنا، حضور، قدرت، علم، حيات و سعه وجودى، بر غير كه عين فقر وتعلّق و ربط به او است، احاطه كامل دارد. در آياتى نظير«وَهُو مَعَكم أينَ ما كُنتُم»(حديد/57،4)، «فأينَماتُوَلُّوا فَثَمَّ وجهُ اللّه» (بقره/2، 115)، «أنَّ اللّهَ قَد أحاطَ بكلِّ شىء عِلماً»(طلاق/65، 12)، «وهُوَعَلى كُلِّ شىء قَديرٌ» (حديد/57،2) و «وهُوَ بِكُلِّ شىء عَليمٌ» (حديد/57،3)به اين مطلب اشاره شده است؛ بنابراين، هرچيزى كه آخر فرض شود، خداوند به سبب احاطهبر آن چيز، بعدِ آن خواهد بود؛ پس خداوند آخر است نه آن چيز. اين آخريّت و بعديّت،زمانى و مكانى نيست؛ زيرا آن دو از ويژگىهاى موجودات عالم مادّه است و دربارهخداوند ممكن نيست؛ چون او بر هر چيز حتّى بر خود زمان و مكان محيط است. بدينترتيبآخر از فروع اسم محيط خواهد بود.[20]منابع:اسماءالحسنى و سير و سلوك الى اللّه؛ البرهان فىتفسير القرآن؛ تفسير روحالبيان؛ تفسيرالقرآن الكريم، ملاصدرا؛ رحمة منالرحمن،ابن عربى؛ شرح اسماء اللّه الحسنى، غزالى؛ شرح اسماءاللهالحسنى (لوامع البينات)،فخررازى؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى؛ الكافى؛ كشفالاسرار و عدّةالابرار؛ لسانالعرب؛مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مفاهيم القرآن؛ الموسوعة الذهبيّه؛ الميزان فىتفسيرالقرآن؛ نهجالبلاغه.رضا رمضانى[1] لسانالعرب، ج1، ص87، «اخر».[2] شرح فصوص الحكم، ص45.[3] رحمةمنالرحمن، ج4، ص270؛ روحالبيان،ج1، ص348؛ تفسير ملاصدرا، ج6، ص153.[4] شرح اسماء اللّه الحسنى، ص128.[5] شرح فصوص الحكم، ص45.[6] البرهان، ج7، ص437.[7] شرح فصوص الحكم، ص118.[8] همان، ص390.[9] شرح اسماء اللّه الحسنى، ص129؛ اسماءالحسنى، ص40.[10] نهج البلاغه، خطبه 163، ص306.[11] همان، خطبه 96، ص171.[12] الكافى، ج1، ص115؛ البرهان، ج7، ص435.[13] روحالبيان، ج9، ص346.[14] اسماءالحسنى، ص38.[15] لوامع البينات، ص325ـ328.[16] مفاهيم القرآن، ج6، ص128.[17] لوامعالبينات، ص325ـ327؛ مجمعالبيان،ج9، ص346؛ كشفالاسرار، ج9، ص476.[18] الموسوعة الذهبيه، ج6، ص245.[19] الميزان، ج19، ص146.[20] الميزان، ج19، ص145.