بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
آرامش: حالتى نفسانى همراه، باآسودگى وثباتبشر،به طور طبيعى در طول زندگى در اين جهان با نگرانىها و اضطرابهاى بسيارى رو در روبوده و همواره براى فايق آمدن بر آنها و از ميان بردن عوامل پيدايش آنها كوشيدهاست. يكى از اهداف پيدايش مجموعه بزرگ اختراعات و اكتشافات بشر، خانواده، قبيله،دولت، وديگر سازمانهاى اجتماعى، دين، مذهب، هنر، آداب و رسوم و حتّى گاه جنگها،دستيابى بشر به آرامشوآسايش درزندگى بوده است. انديشههاى بشرى و مكاتب و آيينهاىگوناگونى نيز در اين جهت به ظهور رسيدهاند. در اين ميان، اديان ابراهيمى و آيينهاىبومىنيز وصول به آرامش روح و روان را يكى از مهمترين اهداف خويش قرار دادهاند.سفارشهاى اخلاقى زرتشت در قالب تصوير نزاع مستمّر خير و شر در جهت وصول به آسايشو آرامش وبهروزى انسان و رهايى از رنج و زيان و ناخوشى قابل تفسير است.[1]كوششنور براى رهايى از سرزمين تارى در انديشه مانى نيز در همين جهت قابل فهم است.[2]تلاش براى رسيدن به آرامش و آسايش از دردهاى جسمى و روانى بشر، مورد توجّه بسيارىاز آيينهاى بومى هند بوده است.[3]آرامش در فلسفه بودا به حالت متمركز و يكدل و آرام و نيالوده جان تفسير شده و«نيروانا» برترين و واپسين راه رهايى از چرخه تسلسل وار تولّد دوباره و بيمارى ومرگ بوده و رهايى و وارستگى از هر رنج و عذاب است.[4]عهدعتيقوجديد،سراسرآكندهازكوششهاى فرستادگان خداوند براى رهايى بشر از درد و اندوه ساخته و پرداخته خويش ونيل به آرامش و سعادت ابدى در هر دو جهان است. آموزه بشارت و نجات، همواره يكى ازبخشهاى مهمّ آموزههاى انبياى بنى اسرائيل بوده كه رهايى از رنج و نگرانى فردى واجتماعى را در خود داشته است.[5]انسان امروز دراثر نگرانىها و ناآرامىهاى دنياى جديد، بيش از پيش به احساسامنيّت و آرامش نيازمند بوده، هم چنان در پى يافتن راههاى جديد براى رسيدن بهآرامش معنوى است.[6]مكاتب روان درمانى، همگى هدف اصلى خود را رهايى از اضطراب و پديد آوردن احساسامنيّت در انسان مىدانند. از ميان كوششهاى فراوانى كه براى پيشگيرى از ابتلا بهنگرانى و در نتيجه آن، افسردگى و براى روان درمانى افراد مضطرب به عمل آمده، برخىروىكردهاى جديد در ميان روانشناسان به تأثير دين و ايمان درسلامت روان اشارهدارند.[7]ايمان به خدا از نگاه اين گروه از روان شناسان در خود سرچشمهاى بىكران ازآرامش وقدرت معنوى را دارا استكه هرگونه اضطراب ونگرانى را از انسان زدوده، در برابرهرگونه فشار درونى و بيرونى به انسان مصونيّت مىبخشد. روانشناسان بزرگى از قبيلويليام جيمز، كارل يونگ و هنرى لينك به تأثير شگرف ايمان در آرامش روانى، اعتمادبه نفس و قدرت روحى انسان تصريح كردهاند.[8]آرامشدر دو سطح فردى و اجتماعى قابل بررسى است كه در اين مقاله فقط به بُعد فردى آنتوجّه شده است و بعد اجتماعى آن را به مقاله امنيّت واگذاشتهايم. مفهوم آرامش درقرآن، از راه كليد واژههايى مانند: اطمينان* (رعد/13، 28)، سكينه (فتح/ 48، 4)،سكن (توبه/ 9، 103 و انعام/6، 96) و ديگر مشتقّات آن (روم/ 30، 21)، امن (انعام/6،81)،سبات (فرقان/25، 47) و تعابير گوناگونى مانند: ربط قلوب (كهف/ 18، 14)، نفى خوف وحزن (فصلت/ 41، 30 و اعراف/7، 35) و تثبيت فؤاد (هود/ 11، 120) قابل پىگيرى است.آرامش از نگاه قرآن:احساسامنيّت*و آرامش در دين اسلام در سطحى گستردهتر مورد توجّه قرار گرفته و بخش وسيعى ازآموزههاى اين دين به آن اختصاص يافته و افزون بر ارائه تعريفى جامع از آن به راهكارهاىروانى و رفتارى فراوانى براى دستيابى به اين نياز اصيل بشرى پرداخته شده است. براين اساس، دانشمندان اسلامى به آرامش، نگاهى قدسى افكنده و آن را پديدهاى الهىشمردهاند كه از سوى فرشتگان بر دلهاى مؤمنان فرود مىآيد و زمينهساز تقويتايمانشان است؛ همانگونه كه اضطراب* و نگرانى از جانب شيطان بر دلهاى آلوده بهگناه چنگ انداخته و زمينهساز فسق و كفر است.[9]ايماندر جاىگاه جامعترين مفهوم دينى در اسلام، از ريشه «أمن» به معناى آرامش جان ورهايى از هر گونه هراس و اندوه است[10]كه ارتباط ميان پذيرش گفتار خداوند و دستيابى به آرامش روح و روان را نشان مىدهد.[11]آنان كه ايمان آورده، آفت ناپاكى را به حريم آن راه ندهند، آرامش از آنِ ايشان استو آنها همان هدايت يافتگانند: «اَلَّذينَ ءَامنوُا و لَم يَلبِسُوا إيمَـنَهم بِظُلم أولـلـِك لَهُمالأَمنُ و هُم مُهتَدُون». (انعام/6، 82) واژه اسلام نيز بيانگرتسليم محض انسان در برابر خداوند همه جهانيان است كه احساس امنيّت و آرامش ازپيامدهاى آن به شمار مىرود: «بَلى مَن أسلَمَ وَجهَهُ لِلّه و هُو مُحسِنٌ فَلَهُ أَجرُه عندَ رَبِّهو لاَ خَوفٌ عَليهِم ولاَ هُميَحزَنُون». (بقره/2،112) پس اى مؤمنان!همگىدرصلح وآشتى درآييد وازگامهاى شيطان پيروى نكنيد كه او دشمن آشكار شما است: «يـأيُّهَا الّذِينَ ءَامنوُاادخُلوُا فِى السِّلمِ كافَّةً و لاَ تَتّبِعُوا خُطُوتِ الشَّيطـنِ إنّهُ لَكُمعَدُوٌّ مُبين.» (بقره/ 2، 208) خداوند به سوى ديار آرامش و سلامت مىخواندو هركه را بخواهد، به راه راست هدايت مىكند: «واللّهُ يَدعُوا إلى دارِ السّلَـمِ ويَهدِى مَن يَشاءُ إلى صِرط مُستقيم» (يونس/10،25) او به واسطهپيامبرانش فقط كسانى را كه راه خشنودى او را در پى گيرند، به سوى جادههاى سلامت،رهنمون مىسازد: «يَهدِىبِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضونَهُ سُبُلَ السَّلَـم». (مائده/5،16)هدايت خداوند فقط نصيب كسانى مىشود كه سينهاى فراخ و آرام براى پذيرش اسلامداشته، در مقابل، كسانى كه سينهاى تنگ و سراسر نگران دارند،از آن هدايت بىبهرهمانده، به جاىآن، پليدى برروانشان فرود مىآيد: «فَمَن يُرِدِ اللّهُ أن يَهدِيَهُ يَشرَحصَدرَه لِلإسلـمِ و مَن يُرِد أن يُضِلَّهيَجعَل صَدرَه ضَيِّقًاحَرَجًا كَأنّمايَصَّعَّدُ فى السَّماءِ كَذلك يَجعلُ اللّهُ الرِّجسَ عَلَىالّذِينَ لاَيُؤمِنُونَ». (انعام/6،125)[12] خداوند،جهان آخرت را براى هدايت شدگان، سرزمين امن و امان قرار داده: «لَهُم دَارُ السَّلـمِ عِندَ رَبِّهم و هُوَوَلِيُّهم بِما كَانوا يَعمَلُون» (انعام/ 6، 127) از اين روى خداوندخود را «سلام» و «مؤمن» به معناى ايمن دهنده ناميده است[13]:«لاَ إلـهَ إلاّ هُوَالمَلِكُ القُدُّوسُ السَّلـمُ المُؤمِنُ» (حشر/59، 23) و روىكردتوحيدى را در زندگى، يگانه راه دستيابى به امنيّت روح و روان مىشمرد: «وكَيفَ أَخافُ مَا أشرَكتُمو لاَ تَخافُونَ أنّكُم أشرَكتُم بِاللّهِ ما لَم يُنزِّل بِه عَليكُم سُلَطـنًافَأىُّ الفَرِيقَينِ أحقُّ بِالأَمنِ إِن كُنتُم تَعلَمُون». (انعام/6،81) انسان يكتاپرستى كه در زندگى فقط يك هدف و يك مقصد را دنبال مىكند، هرگز ازاين جهت با انسان چندگانهگرايى كه روح و روانش را در ميان اهداف و مقاصد گوناگونتقسيم كرده، يكسان نيست: «ضَرَبَاللّهُ مَثلاً رَجُلاً فِيه شُرَكاءُ مُتشكِسُونَ و رَجُلاً سَلَماً لِرَجل هَليَستَوِيانِ مَثلاً الحمدُ لِلّه بَل أَكثَرُهُم لاَ يَعلَمُون». (زمر/39،29) ارضاى نياز فطرى آرامشخواهى و امنيّتگرايى انسان در سطوح ديگر از مفاهيمدينى قرآن نيز مورد توجّه قرار گرفته است. مفاهيم توكّل، فلاح، تقوا، نجات، صبر،توبه، ولايت، رضا و... همگى به گونهاى با موضوع آرامش ارتباط دارند. افزون براين، واژگان «سكينه» و «اطمينان*» به طور ويژه درباره آرامش بحث مىكنند.سكينه:اينواژه از ريشه «سكن» به معناى استقرار و ثبات در برابر حركت است[14]و به آرامش روان آدمىو رفع نگرانى، اضطراب و تشويش از او رهنمون مىشود.[15]واژه سكينه، شش بار در قرآن به كار رفته است و برخى از اشتقاقات آن نيز معناىآرامش را در خود دارد. جرجانى در تعريف اصطلاحى سكينه مىگويد: نورى در قلب انساناست كه در مواجهه با امور غيبى، به انسان ثبات و آرامش مىبخشد.[16]ابن قيّم از آن به صورت موهبتى غير اكتسابى از جانب خداوند به بندگان ويژهاشهنگام نگرانى و هراس دلهايشان ياد مىكند كه تقويت ايمان و افزايش يقين و ثباتنظر را درپى دارد.[17]برخى نيز سكينه را همان نيروى عقل دانستهاند.[18] خواجهعبدالله انصارى با اختصاص بابى در منازل السائرين به تبيين مراتب و مقامات سكينهپرداخته است.[19]قرآن در ماجراى انتخاب طالوت به پادشاهى يهود از نزول سكينه خويش در تابوت بنىاسرائيل به صورت نشانه پادشاهى او ياد مىكند: «إِنَّ ءايَةَ مُلكِه أَن يَأتِيَكُمالتّابُوتُ فِيه سَكينَةٌ مِن رَّبِّكُم». (بقره/ 2، 248) مفسّران درتفسير اين آيه، آراى گوناگونى را بيان كردهاند[20] كه بسيارىاز آنها جنبه افسانهاى دارد.[21]طبرسى به تفسيرى معقول از سكينه گراييده، آن را نوعى آرامش روحى و روانى مىشمردكه با مشاهده آن تابوت، دلهاى بنى اسرائيل را در بر مىگرفت.[22]علاّمه طباطبايى پس از نقل برخى از آن اقوال، آنها را قابل تأويل شمرده، منظور ازسكينه را در اين آيه، روحى الهى مىداند كه به قلب انسان، آرامش و به جان آدمى،استقرار و ثبات مىبخشد. اين روح الهى، مرتبهاى از كمالات نفس انسانى و جلوهاىاز روح ايمان است؛[23]از اين روى خداوند در ديگر آيات، از سكينه به روح تعبير كرده است: «أُولـلـِكَ كَتَبَ فِىقُلوبِهِمُ الإيمنَ و أيَّدَهُم بِرُوح مِنه». (مجادله/58، 22)[24]اين تفسير در برخى از روايات امامان معصوم(عليهم السلام)به چشم مىخورد؛[25]برخى مفسّران معاصر بر اساس تحليل پيشگفته به تأويل اين دسته از روايات پرداختهاند.[26]علاّمه طباطبايى، تفسير مورد نظر خويش را در ذيل ديگر آيات سكينه نيز به گونهاىديگر بيان مىكند. در اين سرى آيات، از نزول سكينه الهى بر قلب پيامبر و مؤمنانهنگام سختى و دشوارىهاى تبليغ دين ياد شده است:«هُوَالّذِى أَنزَلَ السَّكِينةَ فِى قُلوبِ المُؤمِنينَ لِيَزدادُوا ايمناً مَعَإِيمَـنِهِم...». (فتح/48،4) هر انسانى در زندگى به نيرويى روحى و روانى براى حركت و فعّاليّتهاىخويش نيازمند است. خداوند به جاى نيروى نخوت و تعصّب جاهلى، مؤمنان را از نيروىآرامش خويش برخوردار ساخته كه تقواى روح و روان از پيامدهاى آن است:«إذ جَعَلَ الّذِينَ كَفَروُا فِى قُلوبِهمُ الحَمِيَّةَحَمِيَّةَ الجهِليَّةِ فَأنزَلَاللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسولِهوعَلَىالمُؤمِنينَوأَلزمَهُم كَلِمةَ التَّقوى....» (فتح/48،26) سكينه الهى در ماجراى هجرت پيامبر از مكّه هنگامپناه بردن به غارى در اطراف شهر، بر قلب پيامبر فرود آمده ولشكريان غيبى خدا بهيارى او برخاستند و بدين وسيله، سرانجام،كلمهايمانبركلمه كفر پيروز شد. «إِلاَّ تَنصُروهُفَقَدنَصَرَهاللّهُ إذ أَخرَجَهُ الَّذينَ كَفرُوا... إِذ يَقُولُلِصحِبِهلاتَحزَن إِنَّاللّهَ مَعَنا فأنزل اللّه سَكِينتَهُ عَلَيه وأَيَّدَهبِجُنودلَّمتَرَوها وجَعَلَ كَلِمةَ الّذِينَ كَفرُواالسُّفلى و كَلِمَةُ اللّهِ هِىَالعُليَا....» (توبه/9،40)[27] در صلححديبيه نيز كه مسلمانان بدون سلاح و تجهيزات به اميد زيارت خانه خدا به سوى مكّهروان شده بودند، ناگاه اميد خود را برباد رفته ديدند و افزون بر احساس خطر جانى،درباره درستى وعدههاى پيامبر نيز در دلهاى برخى از ايشان ترديد پديد آمد. در اينهنگام، پيامبر براى ايجاد همگرايى ميان مسلمانان و تقويت روحيّه آنها دستور دادهمگى زير درختى با ايشان بيعت كنند. مؤمنان از اين فرمان پيامبر اطاعت كردند؛ آنگاهخداوند، آرامشى را از جانب خويش بر قلب ايشان نازل كرد و بدين وسيله، پيروزىنزديكى (فتح خيبر يا فتح مكّه) را برايشان به ارمغان آورد: «لَقَد رَضِىَ اللّهُ عَنِ المُؤمنينَ إذيُبايِعونَك تَحتَ الشَّجَرةِ فَعَلمَ ما فِى قُلوُبِهِم فَأنزَلَ السَّكينَةَعَلَيهِم و أثبهُم فَتحاً قَريباً.» (فتح/48،18)[28]خداوند در جنگ حنين نيز همانند بسيارى ديگر از موقعيّتهاى دشوار صدر اسلام هنگامفرار مسلمانان، سكينه خويش را بر پيامبر و مؤمنان فرو فرستاد و نيروهايى غيبى رابه يارى ايشان بر انگيخت و بدين وسيله، كافران را با وجود فراوانى تعدادشان بهشكست كشاند: «لَقَدنَصَرَكُم اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثيرة و يَومَ حُنين إِذ أعجَبتكُم كَثرتُكُمفَلَم تُغنِ عَنكُم شَيئاً و ضاقَت عَلَيكُمُ الأرضُ بِما رَحُبَت ثُمّ وَلّيتُممُدبِرِينَ * ثُمّ أنزَلَ اللّهُ سَكينتَهُ عَلى رَسولِه و عَلىالمُؤمِنينَ وأنزَل جُنوداً لَم تَروهَا....» (توبه/9،25 و 26)[29]انتساب سكينه در آيات متعدّدى به خداوند و پيوند آن با ايمان و تقوا در اين آيات،نشان دهنده معناى خاصّى از اين اصطلاح قرآنى است. علاّمه طباطبايى با توجّه به ايننكته، سكينه را حالتى الهى و نوع ويژهاى از آرامش مىشمرد كه فقط بر دلهاى پاك وجانهاى پرهيزگار فرود آمده و همواره تثبيت ايمان و افزايش روح تقوا را در پىداشته است و در نتيجه فقط به افراد ويژهاى در مراحل بالاى ايمان اختصاص دارد.[30]اطمينان:اينواژه از ريشه «طَمَنَ»[31]به معناى آرامش و استقرار جان پس از نگرانى و ناراحتى است.[32]زمين پست و هموار و فرورفتهاى كه آب در آن بى حركت گرد مىآيد، زمين مطمئن گفتهمىشود.[33]اين واژه در اصطلاح فقهى به حالت استقرار نمازگزار اطلاق مىشود.[34]اطمينان در علم اخلاق به اعتدال صفات و حالات انسان و ثبات شخصيّت آدمى گفته مىشود.[35]ابن قيّم به تبع خواجه عبدالله انصارى[36] براىاطمينان، درجات و مراتبى مىشمرد: اطمينان قلب به ياد خدا كه شامل آرامش اميد بهرحمت الهى براى انسان هراسان از خداوند، آرامشِ تسليم در برابر قضا و قدر الهى وآرامشِ ياد پاداش خداوندى هنگام سختى و رنج زندگانى است. اطمينان جان، هنگام كشفحقيقت و يقين به حصول وعدهها و وصول از حال تفرقه به مقام جمع، واطمينان ناشى ازشهود ذات جامع اسما و صفات الهى كه سالك را به مقام فنا مىرساند.[37]فيروزآبادى، اطمينان و سكينه را ملازم يكديگر شمرده، در عين حال، اطمينان رامرتبهاى بالاتر از سكينه مىداند كه هيچگاه از دارندهاش جدا نمىشود.[38]اين در حالى است كه در آيات اطمينان، به گونههاى مختلفى ازآرامش توجّه شده كهدامنه گستردهترى از سكينه را دربرمىگيرد. ابراهيم هنگام درخواست مشاهده چگونگىرستاخيز، اطمينان قلب را دليل اين درخواست مىداند: «وإِذ قالَ إِبرهيمُ رَبِّ أَرِنِى كَيفَتُحىِ المَوتى قَالَ أوَ لَم تُؤمِن قال بَلى و لـكِن لِيَطمَلـِنَّ قَلِبى....»(بقره/2،260) حواريّون عيسى نيز از او سفرهاى آسمانى مىطلبند تا دلهايشان باخوردن غذاهاى آن به اطمينان نايل آيد:«وإِذ قالَ الحَوَاريّونَ يعِيسَى ابنَمَريَم هَل يَستَطِيعُ ربُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَينا مائِدَةً مِنالسَّماءِ قَالَاتَّقوُا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤمِنينَ * قالُوا نُريدُ أَن نَأكُلَ مِنهَا وتَطمَلـِنَّ قُلوبُنا و نَعلَمَ أَن قَد صَدَقتَنا....» (مائده/5،112 و 113) نزول فرشتگان درجنگ بدر براى يارى گروه اندك مؤمنان در برابر سپاه قريش به منظور آرامش بخشيدن بهدلهاى مؤمنان بوده است[39]:«ولَقد نَصرَكُم اللّهُبِبَدر و أَنتُم أَذِلَّةٌ ... * يُمدِدكُم ربُّكُم بِخمسَةِ ءَالَـف مِنَالمَلـلـِكةِ مُسوِّمينَ * و مَا جَعَلهُ اللّهُ إِلاّ بُشرى لَكُم ولِتَطمَلـِنَّ قُلوبُكم بِهِ...» (آلعمران/3، 123ـ126) سپس آنان دراثر نزول آرامش الهى بر دلهايشان به خوابى آرامبخش فرو رفته، با نزول باران وشستوشوى خويش به وسيله آن و سخت شدن زمين زير پايشان، دلهايشان محكم و گامهايشاناستوار مىشود: «إذيُغَشِّيكُم النُّعاسَ أَمَنةً مِنهُ و يُنزِّلُ عَلَيكم مِن السَّماءِ مَاءًلِيُطهِّرَكُم... و لِيربِطَ عَلى قُلوبِكُم و يُثبّتَ بِهِ الأَقدَامَ»(انفال/8،11)[40]گروهى از مفسّران معاصر به تبع برخى از معتزليان[41] بااستفاده از مفهوم انحصارى استثنا در اين آيات: «ومَا جَعَلَه اللّهُ إِلاّ بُشرَى ولِتطمَلـِنَّ بِه قُلوبُكُم» (انفال/8،10) نزول فرشتگان را فقط عاملتقويت روحى و معنوى مسلمانان شمرده، دخالت مستقيمى در جنگ براى آنها قائل نيستند؛[42]در مقابل، برخى از مفسّران گذشته به مبارزه فرشتگان با كافران در جنگ بدر اشارهكردهاند.[43]تكيه به زندگانى دنيا در اثر واگرايى از خداوند، نوعى آرامش كاذب براى انسان پديدمىآورد كه سرانجام آن ناخوشايند است: «إِنّ الَّذينَ لاَيَرجُونَ لِقاءَنا و رضُوا بِالحَيوةِ الدُّنيا واطَمَأنّوا بِها ... * أُوللـِكَ مَأولـهُم النّارُ بِما كَانوا يَكسِبُون.»(يونس/10،7 و 8)[44]اين آرامش در دنيا نيز ماندگار نبوده، به محض پيدايش سختى و رنجى در زندگى از ميانمىرود و در نتيجه، اين افراد از بهرههاى هر دو جهان بىنصيب مانده، زيانكارانىواقعى به شمار مىروند: «وَمِن النَّاسِ مَن يَعبُدُ اللّهَ عَلى حَرف فَإن أَصابَهُ خيرٌ اطمَأَنَّ بِه و إنأصابَتهُ فِتنَةٌ انقَلبَ عَلى وَجهِهِ خَسِرَ الدُّنيا والأخِرَة ذلِكَ هُوالخُسرانُ المُبين.» (حج/22،11)[45] آرامشحقيقى فقط با ياد خدا در دل جاى مىگيرد: «الَّذينَ ءَامَنوا و تَطمَلـِنُّ قُلوبُهم بِذكرِ اللّهِ أَلا بِذِكِراللّهِ تَطمَلـِنُّ القُلوب». (رعد/13،28)[46]اينجانهاى آرام، درگذر از جهان طبيعت به سراى باقى، طىّ مراحل گوناگون آن جهان،مورد اين خطاب الهى قرار مىگيرندكهبهسوىخداى خويش، رضايتمندانه باز گرديد ودر ميان بندگانم در بهشتم جاى گيريد: «يأيَّتُها النَّفسُ المُطمَلـِنَّةُ * ارجِعِى إِلى رَبِّكِ راضِيَةًمَرضِيَّةً * فَادخُلِى فِى عِبدى * وَادخُلِى جَنَّتِى.» (فجر/89، 27ـ30)[47]نفس مطمئنّه، جانى است كه در پرتو نور فطرت خويش، از صفات ناپاك رهيده و به رفتارنيكو آراسته گشتهاست.[48]آرامشاز نگاه قرآن در يك طبقهبندى كلّى به دو بخش دنيايى و آخرتى تقسيم مىشود كه دوروى يك حقيقت هستند: «أَلاإنَّ أولِياءَ اللَّهِ لاَ خَوفٌ عَلَيهِم و لاَ هُم يَحزَنوُنَ * الَّذينَءَامَنوا وَ كَانوا يَتّقونَ * لَهُمُ البُشرَى فِى الحَيوةِ الدُّنيَا و فِىالأَخِرة....» (يونس/10، 62ـ64)انواع آرامش:آرامش،خود ماهيّتى روحى و روانى دارد؛ امّا از آنجا كه عوامل پديدآورنده آن و موانع بههم زننده آن ممكناست ماهيّتى اعتقادى، روانى يا طبيعى داشته باشند مىتوان بهتنويع و تقسيم آن پرداخت.1. آرامشاعتقادى:تقاضاىابراهيم از خداوند براى مشاهده نمونهاى كوچك از رستاخيز، براى دستيابى به نوعىآرامش اعتقادى بوده است. او به اين وعده الهى، ايمانى كامل و محكم داشت؛ امّا ذهنانسان به طور طبيعى باورهاى غير محسوس را به سان باورهاى محسوس پذيرا نگشته،همواره پرسش هايى درباره ماهيّت و كيفيّت آنها در پندار مىآفريند. اين پرسشهاآرامش و ثبات اعتقادى انسان مؤمن را از او مىگيرد؛ از اين روى ابراهيم براى رهايىاز اين حالت، خواهان مشاهده چگونگى تحقّق آن فعل الهى مىشود. (بقره/2،260)[49]حواريّون عيسى نيز بنا به ديدگاه برخى تفاسير از عيسى مائدهاى آسمانى طلبيدند تابه وسيله آن، پيامبرى او و درستى ادّعاهايش برايشان آشكار شود يا با خوردن آن بهآرامش اعتقادى دست يابند. (مائده/5، 112ـ114)[50]2. آرامشروانى:جانانسان همواره طالب رسيدن به مراحل كمال وجودى خويش است؛ بدين سبب همواره از حالىبه حال ديگر درمىآيد؛ امّا در هيچ مرحلهاى به نهايت مطلوب خويش دست نيافته، بازخواهان دستيابى به مرحلهاى ديگر است. قلب انسان در اثر اين حالت، همواره ازنگرانى و اضطراب آكنده است تا آن كه در سير حركت خويش به خداوند در نقش مبدأ ومقصد همه جهان هستى و جامع همه كمالات وجودى توجّه كند؛ آنگاه خود را در آرامشىبىكران مىيابد: «الَّذينَءَامَنوُا و تَطمَلـِنُّ قُلوبُهم بِذِكرِ اللّهِ.» (رعد/13،28)[51]اين احساس آرامش مطلق فقط در اين حالت پديد مىآيد: «أَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَلـِنُّ القُلوُب.»(رعد/13،28)[52]انسانهاىبرخوردار از آرامش الهى، خود آرامش بخش ديگران نيز هستند؛ از اين روى خداوند بهپيامبر خويش فرمان مىدهد كه بر مؤمنان درود فرستد تا بدين وسيله، آنان را در راهايمان، آرامش بخشد: «وَصلِّعَلَيهِم إِنَّ صَلَوتَك سَكَنٌ لَّهم». (توبه/9،103)[53]انسانهايى كه در پرتو ايمان، به آرامش الهى دست يافتهاند، در صورتى كه از روىاجبار به كفر روى آورند، باز نزد خداوند، مردمى با ايمان شمرده شده، كفر ظاهرىشانبر آنان ناشايست نخواهد بود: «مَن كَفرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ إِيمنِه إِلاّمَن اُكرِهَ و قَلبُهمُطمَلـِمنٌّ بِالإِيمن.» (نحل/16، 106)علاّمهطباطبايى، آرامش روانى را از حالات انسان حكيم و صاحب اراده و از ويژگىهاى مراتبوالاى ايمان شمرده، آن را از ديدگاه اخلاق فلسفى تحليل مىكند. انسان بنا به غريزهفطرى تعقّل در همه كارهاى خويش، به مقتضاى استدلال عقلى و بر اساس مصالح و مفاسدافعال و تأثير هريك در سعادت نهايى خويش عمل مىكند. اين حالت مادام كه خواستههاىنفسانى در آن خلل ايجاد نكنند، نفس انسانى را در حال آرامش و اطمينان نگاه مىدارد؛بنابراين، همه نگرانىها و اضطرابها از گرايشهاى نفسانى برمىخيزند.[54]ازاين روى، گناه در قرآن به اضطراب و ترديد نامگذارى شده است: «فَهُم فِى رَيبِهِم يَتَرَدَّدون».(توبه/9،45)[55]آرامشروانى در نگاه برخى مفسّران معاصر، در آرامش اعتقادى نيز تأثيرگذار است. آن كه نورايمان به اعماق وجودش راه يافته باشد، ديگر نه معجزه مىطلبد و نه در پى برهان واستدلال برمىخيزد؛ بلكه همه هستى خويش را در برابر حقيقتى كه با تمام وجود تجربهكرده است، تسليم مىكند. «وَيَقولُ الَّذِينَ كَفَروا لَولاَ أُنزِلَ عَليهِ ءَايَةٌ مِن رَّبِّهِ قُل إِنَّاللّهَ يُضِلُّ مَن يَشاءُ و يَهدِى إلَيهِ مَن أنابَ * اَلّذينَ ءَامَنوُا وتَطمَلـِنُّ قُلوبُهم بِذِكرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكرِاللّهِ تَطمَلـنُّ القُلوُب *الَّذينَ ءَامَنوُا و عَمِلوُاالصَّلِحتِ طُوبى لَهُم و حُسْنُ مَـاَب.»(رعد/13، 27ـ29)[56]اينتحليل از تأثير ايمان قلبى بر آرامش اعتقادى به موضوع رابطه عقل و ايمان پيوندخورده و تا اندازهاى به نظريّه ايمان گرايان (Fideism)نزديكاست؛[57]در مقابل، برخى از عقلگرايان، آرامش روانى را نيز در پرتو آرامش اعتقادى تفسيركردهاند.[58]اهمّيّت آرامش روانى در بحرانهاى روحى و اجتماعى دو چندان نمايان مىشود. بهنمونههاى بارزى از اين موارد در قرآن اشاره شده است. مادر موسى در سختترين حالاتروانى كه فرزند خود را از ترس كشته شدن در گهوارهاى چوبى نهاده، به رود نيل سپرد،فقط ياد خدا آرام بخش او بود كه به يارى آن توانست اين آزمايش را تا سرانجام باكاميابى به پايان رساند: «وأَصبَحَفُؤَادُ أمِّ مُوسى فرِغاً إِن كادَت لَتُبدِى بِهِ لَولاَ أَن رَبَطنا عَلىقَلبِها لِتَكوُنَ مِنَالمُؤمِنين.» (قصص/28،10)[59]بنى اسرائيل هنگام فرار از مصر در حالى كه لشكريان فرعون را در پى خويش مىديدند،فقط با سخنان موسى كه با اطمينان از يارى خدا سخن مىگفت، آرامش يافتند: «فَلَمّا تَرءَا الجَمعانِقالَ أصحَـبُ مُوسى إِنّا لَمُدرَكوُن * قالَ كَلاّ إنَّ مَعِىَ رَبّى سَيَهدين.»(شعراء/26، 61ـ62)[60]اصحاب كهف در ميان مردم مشرك و توحيدستيز شهرشان، در اثر برخوردارى از آرامش الهىبا شهامت تمام در برابر همه قدرتها و جاذبههاى زندگى مادّى ايستاده، شعار توحيدسر دادند: «ورَبَطناعَلى قُلُوبِهِم إذ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا ربُّ السَّموتِ وَالأرضِ لَن نَدعُوامِن دُونِهِ إلـهاً....» (كهف/18،14)[61]درتاريخ صدر اسلام نيز يارى خداوند به مسلمانان در جريان هجرت پيامبر، جنگ بدر وحنين و صلح حديبيه ديگر موقعيّتهاى سخت در قالب نزول آرامش خداوندى بر دلهاىمسلمانان تجلّىكرد.3. آرامشطبيعى:برخىپديدهها در اين جهان از طبيعتى آرام بخش برخوردارند. خداوند، شب را سكونتبخش: «هُوَالَّذى جَعَلَ لَكُماللَّيلَ لِتَسكُنوا فِيه» (يونس/10، 67؛ نمل/27، 86؛ قصص/ 28، 73؛غافر/40، 61)[62]و پوشش جهت رهايى از تلاشهاى روز«وجَعَلنا اللَّيلَ لِباساً * وجَعَلنَا النَّهارَ مَعَاشاً» (نبأ/78،10 و 11)[63] و خواب رامايه آسودگى و استراحت: «وهُوَالَّذِى جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ لِبَاساً و النَّومَ سُبَاتاً» [64](فرقان/25،47؛ نبأ/78،9) قرار داده است. آرامش حاصل از تاريكى شب به حالت ويژهنظام عصبى انسان نيز ارتباط داشته، واقعيّتى علمى به شمار مىرود[65]:«مَن إِلهٌ غَيرُاللَّهِ يَأتِيكُم بِلَيل تَسكُنُونَ فيهِ.» (قصص/28،72) خداوند براىانسان از نوع خويش همسرانى آفريده: «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفس وحِدَة و جَعَلَ مِنهَا زَوجَهالِيَسكُنَ اِلَيهَا» (اعراف/7،189) و ميان آنها محبّت و مودّت پديدآورد و بدين وسيله هر يك را آرامشبخش ديگرى قرار داد: «ومِن ءَايتِهِ أَن خَلَقَ لَكُم مِناَنفُسِكُم اَزواجاً لِتَسكُنوا اِلَيها و جَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً و رَحمَةً.»(روم/30،21)[66]خانه نيز محلّى براى آسايش و آرامش جسم و روح آدمى است: «واللّهُ جَعَلَ لَكُم مِن بُيُوتِكُمسَكَناً.» (نحل/16،80)راههاى كسب آرامش:عواملگوناگونى ممكن است انسان را نگران و پريشان سازد. ترس از آينده مبهم، اندوه بر گذشتهتاريك، ضعف و ناتوانى در برابر مشكلات، احساس پوچى در زندگى، بىتوجّهى وقدرنشناسى اطرافيان، سوءظنها و تهمتها، دنياپرستى و دلباختگى در برابر آن، وحشتاز مرگ و... همگى در پرتو ايمان پاك به خداوند از ميان برداشته مىشوند.[67]قرآن براى درمان اين حالت اضطراب و نگرانى و ايجاد حسّ آرامش و اطمينان، به تغييربينش و گرايش انسانها سفارش مىكند. از يك سو بايد به خويش و جهان هستى نگاهىدرست افكنده، از سوى ديگر علاقهها و تمايلات خويش را در جهت ايمان مطلق به خداوندتنظيم كنيم تا بدين وسيله فقط از زاويه نگاه او به جهان نگريسته، فقط براى اواصالت قائل شويم.[68]1. حسّايمان:انسانمؤمن كه بنيانهاى اعتقادى خويش را مستحكم و خللناپذير بنا نهاده و در مقام عملفقط به انجام تكاليف الهى نظر دارد، هيچگاه هراس و اندوهى به قلبش راه نمىيابد؛زيرا نه خود را مالك ثروت و نه صاحب اختيار در تصميمگيرىها مىبيند؛ بلكه او فقطامانتدار خداوند بر زمين، وموظّف به شناخت خير و شر بر اساس دستورهاى خداوند استو در هر حال، تحت سرپرستى خداوند قرار دارد: «اللّهُ وَلىُّ الّذينَ ءَامَنوا يُخرِجُهُممِنَ الظُّلُمتِ إلىَ النُّور...» (بقره/2،257)[69]امّا انسان بىايمان از اين پشتوانه مستحكم روحى و روانى محروم بوده، تنها وسرگردان در زمين رها مىماند[70]:«ذلكَ بِأنَّ اللّهَمَولَى الَّذينَ ءَامَنوا و أنَّ الكـفِرينَ لاَمَولى لَهُم.» (محمد/47،11)گويى از فراز آسمان فرو افتاده يا تندبادى او را به مكانى دور پرتاب كرده است. «ومَن يُشرِك بِاللّهِفَكَأنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخطَفُهُ الطَّيرُ أَو تَهوِى بِهِ الرّيحُفِى مَكان سَحِيق.» (حج/22،31) فقدان ايمان به خدا، زندگى را از مفاهيمعالى و ارزشهاى شريف انسانى تهى ساخته، احساس رسالت در زندگى در جاىگاه جانشينخداوند را از او مىربايد. نگاه قدسى انسان مؤمن به جهان، او رادر زندگى جهت و هدفبخشيده، از احساس دردناك پوچى مىرهاند و قدرت رودر رويى با هرگونه فشار را به اومىبخشد: «رَبَّنا مَاخَلَقتَ هذا بطِلاً سُبحنَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار.» (آلعمران/3،191)[71]در واقع آرامش، گوهر و حقيقت ايمان* و سرانجام و مقصود آن است [72]و حدّ اعلاى آن از براى عارفان حقيقى است كه با مشاهده حضورى خدا و جهان آخرت بهمرتبه والاى ايمان دست يافته و از هرگونه دغدغه و نگرانى رها شدهاند[73]:«رَبَّنا إِنَّناسَمِعنَا مُنادِيًا يُنادِى لِلإِيمنِ أَن ءَامِنُوا بِرَبّكُم فَـَامَنّا رَبَّنافَاغفِرلَنا ذُنوُبَنا و كَفّر عَنَّا سَيِّئَاتِنا و تَوفَّنا مَعَ الأَبرَار.»(آلعمران/3،193).2. يادخدا:نگرانىو اضطراب يا از ترس است يا از ناتوانى؛ پس آن كه خداوند را همواره در ياد داشتهباشد و او را سرچشمه همه صفات كمال و منزّه از هرگونه صفت نقصان بنگرد، ناگزير مهراو در دلش نشسته، قلبش به ياد او آرام مىگيرد[74] و رحمت ومهربانى او و وعدههاى نيكويش به مؤمنان، هرگونه ترس و دلهره حتّى ترس از عذاب خدارا از روانش مىزدايد: «اللّهُنَزَّلَ أَحسَنَ الحَديثِ كِتباً مُتَشبِهاً مَثانِىَ تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلودُالَّذِينَ يَخشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلينُ جُلودُهم و قُلوبُهم إِلى ذِكِراللّهَ.» (زمر/39،23)[75]تغيير سياق سخن از فعل ماضى به فعل مضارع در آيه «الَّذِين ءَامَنوا و تَطمَلـِن قُلوبُهمبِذِكرِ اللَّه» (رعد/13،28) بر ثبات و دوام آرامش مؤمنان دلالت دارد.[76]آرامش بىنظير پيامبران هنگام تلقّى وحى در جاىگاه بالاترين حدّ ارتباط با خدا درهمين جهت قابل تحليل است.[77]در مقابل، كسانى كه از ياد او روى مىگردانند، در زندگى همواره در حال نگرانى واضطراب به سر مىبرند: «ومَناَعرَضَ عَن ذِكرِى فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنكاً.» (طه/20،124)3. تلاوتقرآن:همانگونهكه نزول تدريجى قرآن بر قلب پيامبر موجب آرامش او مىگشت: «وقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَولاَ نُزِّلَعَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً وحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ و رَتَّلنهُتَرتِيلاً» (فرقان/25،32)[78] تلاوتمستمرّ آن نيز به انسان آرامش مىبخشد: «إِنَّما المُؤمِنونَ الّذيِنَ إذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَت قُلوبُهم و إِذاتُلِيَت عَلَيهِم ءَايتُهُ زادَتهُم إيمناً و عَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلوُن»(انفال/8،2)[79]4.مطالعه تاريخ زندگى انسانهاى بزرگ:داستانزندگى شجاعانه پيامبران از عوامل آرامش شمرده شده است: «وكُلاًّ نَقُصُّ عَلَيكَ مِن أَنباءِالرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَك.» (هود/11،120)[80]ياد اولياى پاك الهى، خود نوعى ياد خدا بوده، آرامش برخاسته از آن را در پى دارد؛از اين روى امامصادق(عليه السلام)در تفسير آيه 28 رعد/13 مىفرمايد: دلها با يادمحمّد(صلى الله عليه وآله)آرام مىگيرد كه ياد او همان يادخداوند است.[81]5.توكّل:مفهومتوكّل در مرحله پس از اسلام و ايمان به خداگرايى كامل انسان در همه ساحتهاى هستىخويش رهنمون است: «إِنكُنتُم ءَامَنتُم بِاللّهِ فَعَلَيهِ تَوَكَّلوا إِن كُنتُم مُسلِمِين.»(يونس/10،84) هرگاه انسان مؤمن در ژرفاى قلب خويش به اين حقيقت دست يابد، همه هراسهاو آرزوها و تكاپوها و كشمكشها از روان او رخت بربسته، بىدغدغه در جوار خداى خويشآرام مىگيرد: «...فَقُلحَسبِىَ اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيهِ تَوَكَّلتُ و هُوَ رَبُّ العَرشِالعَظِيم.» (توبه/9،129)[82] در برابرآنها، چندگانه گرايانى كه خداى خود را خوب نشناخته، به او بدگمانند و دلهايشانبه ظواهر پديدههاى هستى چنگ انداخته است، هيچگاه طعم آرامش را نخواهند چشيد: «مَن كَان يَظُنُّ أَن لَّنيَنصُرَهُ اللّهُ فِى الدُّنيَا و الآخِرَة فليَمدُد بسَبَب إِلَى السَّماءِ ثُمَّليَقطَع فَلَينظُر هَل يُذهِبَنَّ كَيدَهُ مَا يَغيِظ.» [83](حج/22، 15) واگذارى همه حوادث به علم و تدبير الهى در عين كوشش كامل انسان، او رااز اندوه محروميّتها و تأسف بر گذشتهها و نيز شادى بيهوده بر كاميابىها رها مىسازد:«مَا أَصَابَ مِنمُصِيبَة فِى الأَرضِ و لاَ فِى أَنفُسِكُم إِلاّ فِى كِتب... * لِكَيلاَ تَأسَواعَلَى مَا فاتَكُم و لاَتَفرحَوُا بِما ءَاتلـكُم.» (حديد/57،22) انسانمؤمن با تسليم مطلق در برابر خداوند، همواره از او خشنود بوده، هيچ حادثهاى را درجهان، ناخوشايند نمىبيند.[84]خداوند فقط در چنين حالتى است كه به طور كامل از بنده خويش راضى و خشنود مىشود: «يَأَيَّتُهَا النَّفسُالمُطَلـِنَّةُ * اِرجِعى إِلى رَبِّك راضِيَةً مَرضِيَّة.» (فجر/89،27)6. صبر:بردبارىبه تقويت شخصيّت و افزايش توانايى انسان در برابر سختىها و بارهاى سنگين زندگىانجاميده، اعتدال روانى انسان را حفظ مىكند؛ از اينروى خداوند در دو آيه به يارىجستن از صبر و نماز در مشكلات زندگى دعوت كرده است: «يَأَيَّهَا الّذينَ ءَامَنوا استَعِينوابِالصَّبرِو الصَّلَوةِ إنَّ اللّهَ مَعَ الصَّـبِرين» . (بقره/2،153)و نيز بقره/2،45. بردباران، هنگام بروز ناخوشايندى، اصل و مبدأ و بازگشتگاه خويشرا يادآور شده، بدين وسيله امداد الهى و رحمت خداوندى را بر خويش سزاوار مىگردانند:«ولَنَبلُوَنَّكُمبِشَىء مِنَ الخَوفِ و الجُوعِ... و بَشِّرِ الصَّـبِرين * الّذِينَ إِذَاأَصبَتهُم مُصيبَةٌ قالوُا إِنّالِلّهِ و إِنّا إِلَيهِ رجِعُون * أُولـلـِكَعَلَيهم صَلَوتٌ مِن رَبِّهِم و رَحمَةٌ و أُولـلـِكَ هُم المُهتَدون.»(بقره/2،155ـ157) [85]7. تقوا:سيطرهانسانبرخواستههاى خويش، او را از پيامدهاى اندوهبار كارهاى زشت مصون ساخته: «يأَيُّها الَّذِينَ ءَامَنوااتَّقُوا اللَّهَ و قُولُوا قَولاً سَديداً * يُصلِح لَكُم أَعَمـلَكُم و يَغفِرلَكُم ذُنُوبَكم...» (احزاب/33،70 و 71) قدرتتشخيص و تصميمگيرى او رادر حوادث گوناگون زندگى افزوده: «يأَيُّها الّذِينَ ءَامَنوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجعَل لَكُم فُرقاناًوَ يُكَفِّر عَنكُم سَيِّئاتِكُم و يَغفِر لَكُم» (انفال/8،29) و روندزندگى را بر او آسان مىسازد:«ومَن يَتَّقِ اللّهَيَجعَل لَهُ مِنأَمرِهِ يُسراً»(طلاق/65،4) ودرپرتو اين قدرت روحى و معنوى، به او آرامشمىبخشد: «يأيُّهَا الّذِينَ ءَامَنوااتَّقوااللَّهَو ءَامِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤتِكُم كِفلَينِ مِن رَحمَتِهِ ويَجعَللَكُمنُوراً تَمشونَ بِهِ و يَغفِرلَكُم» (حديد/57،28) از اينروى درحديثى،آرامش نشانه پرهيزگارى دانسته شده[86] وامامعلى(عليهالسلام)بهره نيكوى اين جهان را پرهيزكارىشمرده، روى گردانى از دنياخواهى را موجبآرامش و ايمنى انسان مىداند و آرامشهاى مادّى را گذرا و نابود شدنى وصفمىكند.[87]8.توبه:بازگشتمستمر انسان بهسوى خداوند، موجب تخليه روان از فشار احساس گناه شده، حالت پاكى وطهارت نخستين را به او باز مىگرداند. اعتقاد انسان با ايمان به فضل و رحمت بىكرانخداوند و امكان محو شدن تمام و كمال همه گناهان، در نهاد او آرامشى بىكران مىآفريند:«قُل يـعِبادِىَ الَّذينَ أَسرَفُوا عَلى أَنفُسِهِملاَتَقنَطوا مِن رَحمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغفِر الذُّنوبَ جَميعاً إِنَّهُهُوَ الغَفُور الرَّحيم.»(زمر/39،53)[88]9.محبّت، تعاون و مهرورزى:مؤمنان،همه انسانها را همزادان خويش ديده: «وهُو الَّذِى أَنشَأَكُم مِن نَفس وحِدَة فَمُستَقَرٌّ و مُستَودَع»(انعام/6،98) با ديگر مؤمنان احساس برادرى مىكنند: «إِنَّمَا المُؤمِنونَ إِخوَةٌ.» (حجرات/49،10)اين احساس وابستگى مستمر به گروه، به انسان در زندگى آرامش مىبخشد: «يأَيُّها النّاسُ إِنّاخَلَقنـكُم مِن ذَكَر و اُنثى و جَعَلنـكُم شُعُوباً و قَبالـلَ لِتَعارَفوُا....»(حجرات/49،13) تأكيد فراوان آموزههاى دينى بر هميارى با ديگران و كمك مالى ومعنوى به آنها در قالب انفاق، صدقه، هديه، ايثار، گذشت، عفو، بخشش و... در اينجهت قابل فهم است. اين اعمال افزون بر تقويت حسّ نوع دوستى در نهاد انسان، حالتهاىانفعالى نفرت و كينهتوزى و انگيزههاى ستم و تجاوز و تمايل به خودخواهى را ريشهكن مىسازند: «إِنَّاللّهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَالإِحسـنِ و إِيتاى ذِى القُرَبى و يَنهَى عَنِالفَحشاءِ و المُنكَرِ و البَغىِ يَعِظُكمُ لَعَلَّكُم تَذَكَّرون.» (نحل/16،90)[89]پيامبر(صلى الله عليه وآله)در حديثى قدسى از محبّت و تعاون ميان مردم به صورت عاملجلب محبّت خدا و دستيابى به آرامش و اطمينان يادمىكند.[90]10. آدابو مراسم مذهبى:تشريعاحكام عبادى گوناگون از جمله نماز و روزه و حج و... حسّ انتساب و استناد به خداوندرا همواره در انسان زنده كرده او را از احساس دردناك بىهويّتى مىرهاند: «ذلِك و مَن يُعَظِّم شَعـلِرَاللّهِ فَإِنَّها مِن تَقوى القُلوب * و لِكُلِّ اُمَة جَعَلنَا مَنسَكاًلِيَذكُرُوا اسمَ اللَّه...» (حج/22، 32 و 34) برخى عبادتها نيز مانندوضو و غسل در نقش نمادهايى از طهارت و پاكى روح عمل مىكنند. اجراى گروهى برخى ازمراسم مذهبى در ايجاد هويّت جمعى و برقرارى روحيّه همبستگى و همكارى اجتماعىتأثيرگذار است.[91]11. نمازو نيايش:نمازهاىپنجگانه كه رابطهاى ميان انسان و پروردگار او است، نوعى تمدّد اعصاب و تخليهروان از بارهاى منفى به شمار مىرود: «إِنَّنى أَنَا اللَّهُ لاَ إِلـهَ أَلاّ أَنَا فَاعبُدنِى وَ أَقِمِالصَّلوةَ لِذِكرِى» (طه/20،14)[92] از اينرو، پيامبر هنگام سختىها براى كسب آرامش به نماز پناه مىبرد.[93]اساساً دعا و نيايش به درگاه خداوند كه پاسخسريعآن حضرت رادرپىدارد، آرامشدهندهمؤمنان در نگرانىها است: «وَإِذَا سَألَكَ عِبادِى عَنِّى فَإِنِّى قَريبٌ اُجيبُ دَعوَةَ الدّاعِ إِذَادَعانِ فَليَستَجِيبُوا لِى وَ ليُؤمِنُوا بِى لَعَلَّهُم يَرشُدُون.» (بقره/2،186)منابع:آرامش بىكران؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل،بيضاوى؛ اوستا؛ بحار الانوار؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ بصائر ذوى التمييز؛ بودا؛تاريخ تمدّن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ ترتيب كتاب العين؛ التعريفات؛ تفسيرالتحرير و التنوير؛ تفسير روح البيان؛ تفسير العيّاشى؛ التفسير الكبير؛ تفسيرالمراغى؛ تفسير نور الثقلين؛ تفسير نمونه؛ التوقيف على مهمات التعاريف؛ جامعالبيان فى تفسيرآى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ حاشيه محىالدين شيخزادهعلى تفسير البيضاوى؛ الدر المنثور فى التفسير بالمأثور؛ دين و روان؛ الروح، ابنقيّم؛روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ زبور، مانى؛ صفة الصفوة؛ عقل و اعتقاد دينى؛الفرقان فى تفسير القرآن؛ فى ظلال القرآن؛ قرآن و روانشناسى؛ الكافى؛ الكشّاف؛كشف الاسرارو عدّة الابرار؛ الكليّات؛ لسان العرب؛ مجمع البحرين؛ مجمع البيان فىتفسير القرآن؛ مدارج السالكين؛ معجم الفروق اللغويه؛ معجم اللاهوت الكتابى؛ مفرداتالفاظ القرآن؛ منازل السائرين؛ موسوعة اخلاق القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛النهاية، ابناثير؛ نهج البلاغة؛ وجوه القرآن، نيشابورى؛ الوجوه و النظائر،دامغانى.على معمورى[1] اوستا، دفتر يكم، يسنه هات 30، بند 11؛يسنه هات 46، بنده 2 8.[2] زبور، مانى، فرگرد نخست، مزمور 223.[3] تاريخ تمدن، 1/ 479، 485 و 490.[4] بودا، ص555 و 556 و 571.[5] معجم اللاهوت الكتابى، 321 ـ 325.[6] آرامش بيكران، ص87 ـ 155.[7] دين و روان، ص178.[8] قرآن و روانشناسى، ص335 و 336.[9] الروح، ابن قيم، ج1، ص256 و 257.[10] العين، ص55؛ مفردات، ص90؛ لسانالعرب، ج1، ص223. «اَمَن».[11] بيضاوى، ج1، ص211.[12] مجمع البيان، ج4، ص560؛ فى ظلال، ج5،ص3048.[13] النهايه، ابن اثير، ج1، ص69.«اَمن».[14] العين، ص382؛ مفردات، ص417؛التحقيق، ج5، ص163. «سَكَن».[15] لسان العرب، ج6، ص312؛ معجمالفروق، ص280؛ الميزان، ج2، ص289.[16] التعريفات، ص159.[17] مدارج السالكين، ج2، ص523 و 524.[18] مفردات، ص417. «سكن».[19] منازل السائرين، ج 1، ص 83 ـ 85.[20] قرطبى، ج3، ص162؛ وجوه القرآن، ص130؛الوجوه و النظائر، ج1، ص451.[21] مفردات، 417.[22] مجمع البيان، ج2، ص614.[23] الميزان، ج2، ص289.[24] همان، ص290.[25] الكافى، ج2، ص15؛ البرهان، ج1، ص509؛بحارالانوار، ج66، ص177 و 178.[26] الفرقان، ج2، ص169 و 170.[27] نمونه، ج7، ص419 ـ 422.[28] قرطبى، ج16، ص181 ـ 183؛ مدارجالسالكين، ج3، ص524.[29] الميزان، ج9، ص222 ـ 227.[30] همان، ص224 ـ 229.[31] لسان العرب، ج8، ص204. «طمن».[32] مفردات، ص524. «طمن».[33] العين، ص494؛ الميزان، ج2، ص377.[34] الكليات، كفوى، ص565.[35] التوقيف على مهمات التعاريف، ص228.[36] منازل السائرين، ج1، ص85 و 86.[37] مدارج السالكين، ج2، ص534 ـ 540.[38] بصائر ذوى التمييز، ج3، ص517.[39] جامع البيان، ج3، ص429 و مج 3، ج4،ص112.[40] مجمع البيان، ج2، ص863 و ج3، ص808و 809؛ فى ظلال، ج3، ص1484.[41] مجمعالبيان، ج4، ص808.[42] الميزان، ج9، ص21؛ نمونه، ج7، ص105.[43] مجمع البيان، ج4، ص809.[44] همان، ج5، ص140؛ كشف الاسرار، ج4،ص252.[45] فىظلال، ج4، ص2412ـ2413؛ موسوعةاخلاق القرآن، ص85.[46] جامع البيان، مج8، ج13، ص190؛مجمع البيان، ج6، ص447.[47] جامع البيان، مج15، ج30، ص237 ـ240؛ كشفالاسرار، ج10، ص489ـ490.[48] التعريفات، ص312.[49] قرطبى، ج3، ص195؛ الميزان، ج2، ص373؛نمونه، ج2، ص304 و 305.[50] قرطبى، ج6، ص236؛ الميزان، ج6، ص233و 234.[51] التفسير الكبير، ج19، ص50.[52] روح المعانى، مج8، ج13، ص214.[53] التحرير والتنوير، ج11، ص33؛الدرالمنثور، ج4، ص281.[54] الميزان، ج2، ص289.[55] التحرير والتنوير، ج11، ص23.[56] فى ظلال، ج4، ص2061.[57] عقل و اعتقاد دينى، ص69ـ91.[58] الكشّاف، ج2، ص359؛ التفسير الكبير،ج27، ص70.[59] قرطبى، ج13، ص169 و 170؛الدرالمنثور، ج5، ص229؛ فى ظلال، ج5، ص2678ـ2680.[60] مراغى، مج7، ج19، ص67ـ68.[61] فىظلال، ج4، ص2336؛ قرطبى، ج10، ص238.[62] مجمع البيان، ج 5، ص 184.[63] الميزان، ج10، ص95؛ جامعالبيان، ج5،ص279و ج12، ص397.[64] جامع البيان، مج11، ج19، ص27.[65] نمونه، ج8، ص343 و 344 و ج15، ص564.[66] مجمع البيان، ج8، ص470؛ الكشّاف، ج3،ص473؛ فى ظلال، ج5، ص2763.[67] نمونه، ج10، ص211ـ214.[68] قرآن و روانشناسى، ص351ـ352.[69] الميزان، ج2، ص345.[70] فى ظلال، ج4، ص2060.[71] قرآن و روانشناسى، ص347.[72] مجمع البيان، ج10، ص742.[73] كشفالاسرار، ج1، ص674؛ روح البيان،ج9، ص12 و 13 و 35.[74] حاشيه شيخزاده، ج5، ص122.[75] مجمعالبيان، ج5، ص773؛ الكشّاف، ج2،ص124.[76] روحالمعانى، مج8، ج13، ص214.[77] صفة الصفوة، ج1، ص83.[78] جامع البيان، مج11، ج19، ص15.[79] موسوعة اخلاق القرآن، ص82.[80] جامع البيان، مج7، ج12، ص189.[81] عيّاشى، ج2، ص211.[82] فى ظلال، ج5، ص3054.[83] فى ظلال، ج 4، ص 2413.[84] قرآن و روانشناسى، ص343ـ344؛ موسوعةاخلاق القرآن، 81.[85] قرآن و روانشناسى، ص368 ـ 372.[86] صفة الصفوة، ج1، ص42.[87] نهجالبلاغه، خ11، ص213.[88] قرآن و روانشناسى، ص376 ـ 379.[89] قرآن و روانشناسى، ص349ـ351.[90] الدرالمنثور، ج4، ص372.[91] قرآن و روانشناسى، ص362ـ363 و350.[92] قرآن و روانشناسى، ص357ـ362.[93] بحارالانوار، ج80، ص16؛ مجمعالبحرين، ج2، ص247.