بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
احقاف: صحراى ناهموار با تپّههاىشنى، سرزمين قوم عادواژه احقاف از ريشه «حقف» بهمعناى برآمدگى و انحنا است[1] كهتپّههاى منحنى شن،[2]خميدگى پشت شتر و ديگر حيوانات[3] وخميدگى هلال ماه،[4] ازكاربردهاى مشهور آن بهشمار مىرود. احقاف در نقش صيغه جمع، به مجموعه تپّههاىشنى در بيابانهاى كويرى اطلاق شده، براى ديگر گونههاى برآمدگى زمين بهكار نمىرود;[5] گرچهاز برخى مفسّران نخستين، اطلاق آن بر كوهها نيز گزارش شده است.[6]قرآن فقط يك بار اين واژه را در آيه21 احقاف/46 بهصورت محلّ سكونت قومعاد* و پيامبرى هود(عليه السلام)بهكار برده و سوره مذكور به همين مناسبت به ايننام شهرت يافته است; البتّه ماجراى قوم عاد، در 17 سوره ديگر نيز بازگو شده كه گاهاز خلال آن به برخى نكات درباره محلّ سكونت اين قوم دست مىيابيم. با اين حال،محلّ دقيق اين منطقه در قرآن تعيين نشده و وجود بيابانهاى شنى فراوان در مناطقگوناگون جزيرةالعرب نيز بيشتر بر اين ابهام افزوده است. در تورات و تواريخ پيشاز اسلام نيز بهطور صريح از عاد و احقاف، يادى بهميان نيامده است، جز آن كه درآثار اقليم نگاران يونانى از قوم Oadite در شمالغربى جزيرةالعرب يادشده كه احتمال تطبيق آن بر قوم عاد از سوى برخى پژوهشگرانمطرح شده است.[7] گوياجرجى زيدان بر همين اساس، عاديان را از عربهاى شمال شمرده;[8] ايندرحالى است كه احقاف از نظر عموم مفسّران اسلامى، در منطقهاى از يمن در جنوبعربستان قرار داشته است; البتّه برخى نيز احقاف را نام كوهى در شام[9] يامنطقهاى اطراف حسمى[10] درشمال جزيرةالعرب دانستهاند كه آبادانى و سرسبزى اين منطقه با برخى گزارشهاىقرآن از محلّ سكونت عاد، شباهت دارد. وجود كوهى به نام «ارم» فرضيّه وقوع سرزميناحقاف در اين منطقه را نزد برخى خاورشناسان تقويت كرده است.[11] درتورات نيز از منطقهاى به نام «حويله» يادشده كه آن واژه، از ريشه عبرى «حول» بهمعناىشن اشتقاق يافته، به سرزمين شنزار اطلاق مىشود. محدوده دقيق اين منطقه، به روشنىدر تورات تعيين نشده و گويا افزون بر يمن و عمان، در عربستان جنوبى تا مركز و شمالجزيرةالعرب امتداد داشته است.[12]كنار هم آمدن نام «حويله» و «حضرموت» بهصورت فرزندان يقطان و همچنين «سبأ» و«حويله» بهصورت بنوكوش[13] (باتوجّه به تطبيق نام شهرها و قبايل با اسامى فرزندان نوح از نگاه عهد عتيق) فرضيّهتطابق حويله با احقاف را تقويت مىكند; بهويژه آن كه قبايل قحطانى عرب كه گويانام خود را از ريشه عبرى «يقطان» برگرفتهاند، گاهى در برابر تفاخر عدنانيان بهپيامبرى جدّشان اسماعيل، پيامبرى جدّشان هود را يادآور مىشدند.[14]گزارش تورات از وجود رودى در حويله و كانىها و سنگهاى قيمتى بسيار و عطرهاىگياهى در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغها و آبها و نعمت فراوان در محلّ سكونتعاديان مطابقت مىكند (شعراء/26، 132ـ134).[15] تشابهعاديان در ويژگىهاى جسمانى با عمالقه كه در تورات از حويله بهصورت يكى از مناطقحضور آنها يادشده، تأييدى ديگر بر اين فرضيّهاست[16](اعراف/7،96; توبه/9، 69ـ70; احقاف/46،26). افزون بر اين، اين دو گروه، از يكنژاد و خانواده شمرده شدهاند.[17]كاوشهاى باستانشناسى در مناطق گوناگون جزيرةالعرب نيز اطّلاعات بسيارىاز اقوام گذشته اين سرزمين در اختيار گذاشته كه البتّه همه آنها بىشباهت باوضعيّت قوم عاد نيستند; امّا تاكنون آثار مشخّصى از عاديان ساكن احقاف بهگونهاىكه از تطابق گزارش قرآن بر آن اطمينان حاصل شود، بهدست نيامده است.[18]شايداز همين روى برخى معاصران، عاديان را ازاقوام ما قبل تاريخ شمردهاند.[19]برخى ضربالمثلهاى رايج ميان عرب جاهلى نيز از قدمت عاد و فاصله بسيار آن مردم ازعصر نزول قرآن حكايت دارد.[20]قرآن در غالب يادكردهاى خويش از عاديان، آنان را پس از قوم نوح مىشمرد و همچنينگرچه تعبير «عاداً الاولى: عاد نخستين» از نظر برخى مفسّران نشاندهنده وجود عادديگرى است، مىتواند بر قدمت بسيار اين قوم كهن دلالت كند (=>عاد). بااينهمه، دست نخورده ماندن مناطق بسيارى از جزيرةالعرب در اثر وضعيّت سخت آب و هوايى،اميد به يافتن آثارى از سرزمين عاد را از ميان نبرده است. به هر روى، سرزمين اينقوم، بنا به گزارش قرآن در جزيرةالعرب يا منطقهاى نزديك به آن قرار داشته است: «ولَقَد اَهلَكنا ما حَولَكُممِنَالقُرى». (احقاف/46،27) از برخى آيات قرآن نيز آشنايى عرب باماجراى قوم عاد برمىآيد: «اَلَميَأتِكُمنَبَأُ الَّذينَ مِن قَبلِكُم قَومِ نوح و عاد و ثمود...» (ابراهيم/14،9)كه در كنار سفارش خداوند به كافران عرب جهت مسافرت براى عبرتگيرى ازعاقبت شومبرخى اقوام گذشته: «واِنيُكَذِّبوكَ فَقَد كَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح وعادٌ وثَمود... اَفَلَم يَسيروافِى الاَرضِ فَتَكونَ لَهُم قُلوبٌ...» (حج/22، 42ـ46) احتمالا نشاندهنده نزديكى اين منطقه به جزيرةالعرب است پارهاى از گزارشهاى برخى مورّخاناسلامى نيز از آن حكايت مىكند كه محلّ سكونت قوم عاد، بهطور كامل نزد عرب شناختهشده بود و در مسير گذرگاههاى آنان قرار داشت.[21] در برخىروايات و اخبار تفسيرى نيز از وجود آثارى از اين قوم در محلّ سكونتشان خبر دادهشده است.[22]وراى اين گزارشها و روايات چه بسا غير مطمئن، قرآن در دو آيه ديگر به صراحت ازماندن آثار محلّ سكونت عاد تا برههاى از زمان «فَاَصبَحوا لايُرى اِلاّ مَسـكِنُهُم»(احقاف/46،25) و شناخته شدن آن مكان نزد عرب «وعادًا وثَمودَا وقَد تَبَيَّنَ لَكُم مِنمَسـكِنِهِم» (عنكبوت/29،38) يادكرده است. از سوى ديگر، اشاره بهماجراى قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون آشنايى مصريان با آنان و احتمالا نزديكىمنطقهشان به مصر را نشانمىدهد: «اِنّى اَخافُ عَلَيكُم مِثلَ يَومِ الاَحزاب * مِثلَ دَأبِ قَومِ نوحوعاد وثَمودَ...». (غافر/40، 30ـ31)گرچه از نام احقاف برمىآيد كه سرزمين عاديان، منطقهاى بيابانى و خشكبوده است، در آياتى ديگر از باغها و چشمهسارهاى محلّ سكونتشان يادشده است(شعراء/26،134); همچنين وعده هود به نزول باران درصورت توبه و استغفار ايشان(هود/11،52) و انتظار آنان براى نزول باران (احقاف/46،24) نشان مىدهد كه آنان درسرزمين خشك يا در حال گذراندن دورهاى از خشكسالى بودهاند.[23]برخى روايات تفسيرى و اخبار جاهلى نيز از اين حادثه خبر دادهاند.[24] ايندو گزارشِ در ظاهر متناقض،[25] بهدو گونه قابل جمعاست: اين دو سرى آيات به دو مرحله گوناگون از تاريخ قوم عاد واحتمالا دو منطقه مختلف اشاره دارند; همانگونه كه برخى مفسّران از تعبير «عاداًالاولى» اين را استفاده كردهاند[26] ودر برخى روايات نيز تأييدى بر آن ذكر شده است.[27]از سوىديگر، مطالعات زمينشناسى و باستانشناسى نشان مىدهد كه بيابانهاى جزيرةالعربدر دورههاى پيشين، از سرسبزى و اعتدال آب و هوايى برخوردار بوده و در دورهاى خاصدر اثر تغيير وضعيّت جوّى، اين منطقه به شكل بيابان درآمده كه در اثر آن، مهاجرتهاىمتعدّدى از اين سرزمين رخ داده است.[28] در برخىروايات تفسيرى نيز به تغيير و تحوّل زيست محيطى محلّ سكونت عاديان در اثر خشمخداوند اشاره شده است;[29]بنابراين، شايد آن دو گزارش، به دو دوره از پيامبرى هود مربوط بوده يا آن كه ناماحقاف، نه از آغاز، بلكه در دورههاى متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساكنانش بر آننهاده شده باشد. از توضيحات برخى مفسّران[30]وكاربردهاى گوناگون اين كلمه[31] نيزبرمى آيد كه احقاف بيش از آن كه نامى براى سرزمين خاصّى باشد، بر عموم بيابانهاىداراى تپّههاى شنى اطلاق مىشود. تقسيم عاد به دو گروه باديهنشين و شهرنشين دربرخى روايات،[32] راهحلّ سومى را پيش روى ما مىنهد. بر اين اساس، گزارشهاى متفاوت از محلّ سكونت عاد،در واقع هر يك خطاب به گروه خاصّى از آنان بوده است.در آياتى ديگر، از بناى آثار تمدّنى بزرگى در منطقه سكونت عاديان يادشدهاست. آنان بر اماكنى مرتفع در سرزمين خويش بناهايى بدون سود مىساختند كه گويااماكنى براى عيش و نوش و سرگرمى و تفاخر* بوده است:[33] «اَتَبنونَ بِكُلِّ ريع ءايَةًتَعبَثون». (شعراء/26، 128) اين درحالى است كه تعبير «اوديه» جمع وادىدر آيه24 احقاف/46 نشان مىدهد كه آنان در دشتهاى مسطّحى مىزيستند. احتمالاآنان همانند قوم ثمود* (بهويژه با توجّه به تقارن ياد آنها در قرآن) در دشتهايىنزديك كوهستان زندگى مىكرده (فجر/89، 6ـ9)، اين بناها را بر قلّه تپهها و كوههاىاطراف مىساختند. سرزمين يمن در جنوب و منطقه حسمى در شمال عربستان كه تركيبى ازدشت و كوه است[34] وهمچنين منطقه «وادىالقرى» در حجاز با توجّه به اكتشاف آثارى دست نوشته و بقاياىيك معبد بر فراز كوهى در آن،[35] باگزارش اين آيات مطابقت دارند. همچنين آنان بناهاى بزرگ ديگرى نيز مىساختند: «وتَتَّخِذونَ مَصانِعَلَعَلَّكُم تَخلُدون» (شعراء/26،129) كه گويا نوعى قلعه و كاخ بودهاست.[36]همچنين از تهاجم و حملههاى سخت و شديد اين قوم به سرزمينهاى اطراف يادشده: «واِذا بَطَشتُم بَطَشتُمجَبّارين» (شعراء/26،130) كه نشان دهنده اقتدار آنان در منطقهاى بهنسبت گسترده است.[37]انتشار آنان در چنين منطقهاى كه از يمن تا شام دانسته شده،[38] ودر برخى اخبار حكايت شده است.[39] چهبسا گزارش متفاوت از محل سكونت آنها كه گاه خشك و كويرى و گاه آباد و سرسبز ياگاه مسطّح و گاه كوهستانى معرّفى شده، نشاندهنده تنوّع زيست محيطى مناطق تحت نفوذآنها باشد.در گزارشى ديگر از شيوه و محلّ زندگى اين قوم، آيات «اَلَم تَرَ كَيفَ فعلَ رَبُّكَ بِعاد *اِرَمَ ذاتِ العِماد * الَّتى لَم يُخلَق مِثلُها فِى البِلد» (فجر/89،6ـ8)ازنظر بسيارى مفسّران به وجود بناهايى عظيم با ستونهاى بزرگ در شهر ارم* كه مركزتجمع آنان بوده و همانند آن شهر در جهان پديد نيامده است، اشاره دارد[40] كهالبتّه تعبير «ارم ذات العماد» در ديدگاهى مخالف از سوى گروهى ديگر از مفسّرانِنخستين و متأخّر، به قبيله ارم در نقش تيرهاى ازعاد كه در خيمههاى ستون دار مىزيستند،تفسير، و دليلى بر كوچ نشينى آنها دانسته شده و بىهمتايى مورد اشاره در آيهمزبور، به قدرت بدنى و هيكل بزرگ و نيرومند آنها و نه شهر و تمدّنشان ارتباط دادهشده است.[41] اينتفسير نيز با توجّه به طبيعت زندگى كوچنشينى كه دامنه متنوّعى از مناطق داراىويژگىهاى زيست محيطى گوناگون را در بر مىگيرد، راه حلى براى رفع تناقض ظاهرىگزارشهاى قرآن از محل سكونت عاديان پيشروى مىگذارد. برخى مفسّرانِ نخستين، تحتتأثير تفسير اوّل از آيات مزبور، شهر دمشق يا اسكندريّه را همان ارم محلّ سكونتعاد شمردهاند[42] ابنبطوطهنيز از قبرى منسوب به هود(عليه السلام) در مسجد دمشق يادكرده[43]كهاحتمال دارد از آنِ يكى از قدّيسان مسيحى بوده يا ناشى از فضيلت سازىهاى دوره بنىاميّهباشد.[44]برخى معاصران نيز با توجّه به وجود قلعهها و ستونهاى سنگى بزرگ در مناطقى ازسوريه و لبنان كه ظاهراً بازمانده از تمدّن رومى است، اين احتمال را مطرح ساختهاندكه عاديان در آن منطقه مىزيستند.[45] بههر روى، پژوهشهاى باستانشناسى و تاريخى، تصوّر روشنترى از ارم در مقايسه بااحقاف بهدست داده كه صرف نظر از آراى تمايز دهنده ارم و احقاف مىتوانند در روشنترشدن محلّ سكونت عاد يارى رسانند.(=>ارم)اقليمنگاران مسلمان[46] ومفسّران قرآن[47] درشناسايى محل سكونت عاديان با تكيه بر مفهوم واژه احقاف و گزارشهاى شبه تاريخى وروايى، بيشتر، مناطقى ميان عمان و يمن و عربستان در جنوب ربعالخالى را ذكر كردهاند.عمده اين اقوال به بخشهاى گوناگون يا تمام منطقه به نسبت گستردهاى از شمال حضرموتتا شهر ساحلى شحر[48] بهسمت شرق در امتداد خليج عدن[49] تاشهر مهره در ساحل خليج قمر و در نهايت سرزمين عمان[50] تا شهرظفار[51]اشاره دارند. برخى نيز با توسعه بيشتر دامنه اين سرزمين، تا عمق صحراى مركزى وشمال شرقى عربستان پيش رفته و از «دهناء» نيز در زمره منطقه نفوذ عاد يادكردهاند[52] كهدر اين صورت، وجه جمعى ميان فرضيّههاى وقوع احقاف در جنوب و شمال جزيرةالعرببرقرار شده و افزون بر اين، قولى كه احقاف را نام كوهى در باديه شام در اطراف تبوكمىداند نيز با توجّه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربى عربستان به موازاتدهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمىنمايد يا آن كه منطقه «جبل الشّام» درشمال عمان مورد نظر بوده كه به اشتباه، كوهى در شام قلمداد شده است. با اين همه،احتمالاً عذاب الهى در محدوده خاصّى از اين منطقه گسترده كه شايد محلّ اصلىگردهمايى و تمركز آنان بوده، رخ داده است. در اين ميان، سرزمين يمن با توجّه بهوجود منطقهاى كوهستانى در شمال آن و منطقهاى سرسبز و آباد در امتداد ساحل درياىسرخ در غرب آن و بيابانى خشك و كويرى در جنوب آن، ادّعاى وجود احقافِ محلّ عذابعاد (در مقايسه با كاربرد گسترده واژه احقاف كه بخشهاى بيابانى گوناگونى از جزيرةالعربرا شامل مىشود) در آن، با مجموع گزارشهاى تاريخى و كاوشهاى باستانشناسى وتحقيقات زمينشناسى بيشتر سازگار است. در اين سرزمين، هنوز آثار نه چندان كمى ازتمدنهاى پيشين[53] وشهرها و روستاهاى كهن ويران شده، بر جاى مانده است و آثارى از فعّاليّتهاىآتشفشانى در برههاى نه چندان دور نيز در برخى مناطق آن بهدست آمده[54] كهبا نوع عذاب مردم عاد كه صاعقهوار به هر چه دست مىيافت، خاكستر و نابود مىساخت(فصلت/41، 13; احقاف/46، 25; ذاريات/51، 42) قابل تطبيق است. برخى گزارشها نيز ازوجود قبرى منسوب به هود(عليه السلام)در اين منطقه حكايت دارند[55] كهابنبطوطه آن را در سفرنامه خويش وصف كرده[56] و گويا ازدوره جاهليّت تاكنون، محلّ زيارت مردم آن سرزمين بودهاست.[57]در روايات و اخبار اسلامى، همانند بسيارى ديگر از داستانها به رد پاىافسانه پردازانى مانند وهببن منبه برمىخوريم[58] كه اعتمادپژوهشگران را به پارهاى از آنها از ميان برده است.[59] دررواياتى ديگر، از احقاف بهصورت بدترين وادى[60] و دورترينمنطقه جهان[61] يادشدهكه شايد به وضعيّت بسيار سخت آب و هوايى و فقدان هرگونه آثار حيات و آبادانى در آناشاره دارد. همچنين سرزمين مزبور با چاه برهوت كه محل استقرار جانهاى كافراناست، در ارتباط دانسته شده[62] كهاحتمالاً نوعى تأويل و تمثيل بهشمار مىرود. در همين جهت، برخى نيز احقاف را كوهىاز زبرجد سبز با برخى ويژگىهاى غير طبيعى دانسته[63] و آن راهمان كوه قاف شمردهاند.[64]منابعالاحتجاج; احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم;الاعلام; بحارالانوار; البداية والنهايه; بصائرالدرجات; تاريخابنخلدون; تاريخمدينة دمشق; التبيان فى تفسير القرآن; ترتيب كتاب العين; تفسير عاملى; تفسيرعبدالرزاق; تفسير غريب القرآن الكريم; تفسير القرآن العظيم، ابنكثير; تفسيرمجاهد; تفسير المنار; تفسير نمونه; تنوير الحوالك; جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الجواهر فى تفسير القرآن الكريم; حجةالتفاسيرو بلاغ الاكسير; دراسات تاريخيه فى القرآن الكريم; الدرالمنثور فىالتفسير بالمأثور;دلائلالامامه; رحلة ابنبطوطه; شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد; صبح الاعشى فىصناعة الانشاء; الصحاح تاج اللغة و صحاحالعربيه; الفائق فى غريب الحديث; فتحالبارىشرح صحيحالبخارى; فتحالقدير; الفرقان فى تفسير القرآن; القاموس المحيط; قاموسالكتاب المقدس; قصص الانبياء، ابنكثير; قصصالانبياء، راوندى; قصصالانبياء،نجار; الكتاب المقدس; الكشف والبيان، ثعلبى; كنزالعمال فى سننالاقوال و الافعال;لسانالعرب; مؤلفات جرجى زيدان الكامله; مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن; مدينةالمعاجز;المسالك والممالك; المستدرك علىالصحيحين; المصنف; معانى القرآن، نحاس; معجمالبلدان;معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع; مفردات الفاظ القرآن; المفصل فى تاريخالعرب قبل الاسلام; ميزانالحكمه; الميزان فى تفسير القرآن; نزهة المشتاق فىاحتراق الآفاق; النور السافر عن اخبار القرن العاشر.Encyclopedia ofthe quran.على معمورى[1]. ترتيبالعين، ص190،«حقف»; غريب القرآن، ص388.[2]. معانىالقرآن، ج6،ص452; الصحاح، ج4، ص1345ـ1346; مجمعالبيان، ج9، ص135.[3]. الفائق، ج1، ص261;القاموس المحيط، ج3، ص129; تنويرالحوالك، ص329.[4]. مفردات، ص248;لسانالعرب، ج9، ص53.[5]. جامعالبيان، مج13،ج26، ص32 و مج15، ج30، ص223.[6]. تفسير قرطبى، ج16،ص135; تفسيرابن كثير، ج4، ص173.[7]. المفصل، ج1، ص301ـ305;دراسات تاريخيه، ج1، ص246ـ249.[8]. مؤلفات جرجىزيدان، ج10، ص131.[9]. معجمالبلدان، ج1،ص115.[10]. تفسير مجاهد، ص603;معجم ما استعجم، ج 1، ص110.[11]. المفصل، ج1، ص168.[12]. قاموس الكتابالمقدس، ص337.[13]. كتاب مقدس،تكوين، 10: 7 و 26ـ30 و اخبار اوّل، 1: 9 و 20ـ23.[14]. المفصل، ج1، ص313ـ314;تاريخ دمشق، ج62، ص414; تاريخ ابنخلدون، ج2، ص20.[15]. كتاب مقدس،تكوين، 2: 11ـ12.[16]. كتاب مقدس،اعداد، 13: 28ـ33.[17]. شرح نهجالبلاغه،ج10، ص280ـ281; مؤلفات جرجى زيدان، ج10، ص86ـ87; حجةالتفاسير، ج6، ص145.[18]. مؤلفات جرجىزيدان، ج10، ص90; الجواهر، ج11، ص200; تفسير عاملى، ج7. ص531.[19]. الميزان، ج10، ص307;ميزانالحكمه، ج4، ص3048.[20]. المفصل، ج1، ص299ـ308;حجةالتفاسير، ج6، ص145.[21]. تفسير ابنكثير،ج3، ص423; المفصل، ج1، ص307ـ308; EQ,Vol.1,P.21-22.[22]. الاحتجاج، ج2،ص333ـ334; كنزالعمال، ج12، ص479ـ480; بحارالانوار، ج11، ص353، 356 و 360.[23]. الميزان، ج10، ص30;EQ,Vol.1,P21-22[24]. جامعالبيان، مج5،ج8، ص280ـ284; البداية والنهايه، ج1، ص145; بحارالانوار، ج11، ص353.[25]. نمونه، ج21، ص351.[26]. قصص الانبياء،ابنكثير، ص113.[27]. البدايةوالنهايه، ج1، ص126; فتح البارى، ج8، ص444.[28]. المفصل، ج1، ص240ـ246.[29]. فتح البارى، ج6،ص267.[30]. التبيان، ج9، ص280;مجمع البيان، ج9، ص135ـ136.[31]. مستدرك، ج2،ص488; الاحتجاج، ج2، ص334; بحارالانوار، ج6، ص292.[32]. فتح البارى، ج6،ص268.[33]. تفسير ابنكثير،ج3، ص354; الميزان، ج15، ص300.[34]. تفسير قرطبى، ج16،ص135.[35]. المفصل، ج1، ص169.[36]. تفسير ابنكثير،ج3، ص354; الميزان، ج15، ص300.[37]. مجمعالبيان، ج7،ص310.[38]. المنار، ج8، ص496.[39]. جامعالبيان، مج5،ج8، ص284; تفسير قرطبى، ج16، ص135; فتحالقدير، ج5، ص22.[40]. جامعالبيان،مج15، ج30، ص220ـ222; تفسير ثعلبى، ج10، ص196; معجم البلدان، ج1، ص155.[41]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص220ـ222; تفسير ابنكثير، ج3، ص355; البدايةوالنهايه، ج1، ص119; فتحالبارى، ج8، ص539.[42]. جامع البيان، مج15،ج30، ص222.[43]. رحلة ابنبطوطه،ج1، ص105 و 288.[44]. المفصل، ج1،ص313.[45]. الفرقان، ج26، ص50ـ53.[46]. احسنالتقاسيم،ج1، ص74 و88; المسالك، ص26.[47]. جامع البيان، مج13،ج26، ص32; التبيان، ج9، ص279ـ280; مجمع البيان، ج9، ص136.[48]. تفسير عبدالرزاق،ج3، ص199; البداية و النهايه، ج1، ص119.[49]. تاريخ ابنخلدون،ج1، ص57.[50]. معجم البلدان، ج1،ص115 و ج5، ص442; معجم ما استعجم، ج1، ص110ـ111.[51]. رحلة ابنبطوطه،ج1، ص288; صبح الاعشى، ج5، ص12.[52]. فتح البارى، ج6،ص267.[53]. قصصالانبياء،نجار، ص51.[54]. المفصل، ج1، ص172.[55]. نزهةالمشتاق،ج1، ص56; النورالسافر، ج1، ص62.[56]. رحلة ابنبطوطه،ج1، ص105 و 288.[57]. المفصل، ج1، ص313;الاعلام، ج8، ص102.[58]. قصصالانبياء،راوندى، ص88ـ89; بحارالانوار، ج11، ص357 و 361ـ362.[59]. مؤلفات جرجىزيدان، ج10، ص17.[60]. المصنف، ج5،ص116; الدرالمنثور، ج7، ص448.[61]. دلائل الامامه، ص228;مدينة المعاجز، ج5، ص54ـ55.[62]. المصنف، ج5، ص116;بصائرالدرجات، ص528; بحارالانوار، ج6، ص291، ج11، ص232، ج46، ص243 و ج61،ص331.[63]. ترتيبالعين، ص150«حقف»; لسانالعرب، ج9، ص53.[64]. معجم البلدان، ج1،ص115.