بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اساطير: نوشتهها، سخنان بىسامان،افسانههافرهنگ نويسان عربى، اساطير را برگرفته از ريشه «سط ر» (نوشتن) دانستهاند[1]; امادرباره مفرد و معناى آن ديدگاه يكسانى ندارند. اكثر قريب به اتفاق واژه شناساننخستين[2] ومتأخر عربى[3]بااندكى تفاوت، أساطير را جمع «اُسطورَة» بر وزن اُحدوثه و أحاديث، و بهمعناى سخنانبىسامان[4] وبرخى نيز آن را بهمعناى اباطيل[5]،أكاذيب[6]،نوشتهها[7]،حكايتها[8]ترجمه كردهاند. نيز گفته شده: جمع اَسْطار (جمع سَطْر = يك رديف واژه، درخت و...)[9] بهمعناىسخنانِ مكتوبِ شگفت[10] ياجمع إِسْطار بهمعناى گفتار ناهمگون و بىسامان[11] يا جمعبدون مفرد، مانند ابابيل است.[12]بنابر ديدگاه برخى پژوهشگران واژههاى قرآن، اساطير (جمع اُسطوره) بهمعناى نوشتههاىدروغين[13] وساختگى[14]بوده، ظاهراً فقط بر چنين نوشتههايى اطلاق مىشود[15].ديدگاه لغت شناسان درباره ريشه لغوى اساطير، در نتيجه غير معرّب بودن آنبا ديدگاه پارهاى از زبان شناسان تأييد مىشود. اين گروه معتقدند كه واژه آكِدى sataru بهمعناى نوشتن با ريشه واژه آرامى = سريانى بهمعناى«سند و نوشته» ارتباط دارد و 2 واژه يادشده در كتيبههاى عربستان جنوبى بهصورت،بهمعناى نوشتن و بهمعناى كتيبه ديده مىشود[16].اين دو ديدگاه با روايت سيوطى سازگار است كه براساس آن، ابنعباس با ترجمه «مسطور»(طور/52، 2) به «مكتوب» و «اُسطور» به «كتاب» آن دو را از واژگان زبان حميرى (ازقبايل بسيار معروف عربستان جنوبى) معرفى كردهاست[17]قراينى چون فقدان شاهدى مستند براى كاربرد اساطير در آثار عربى پيش ازاسلام و نيز در احاديث اسلامى، اختلاف ارباب لغت و تأثير پذيرى آنان از مفسراننخستين در معنا و مفرد آن، نشان مىدهد كه اين واژه چنانكه برخى نيز تصريح كردهاند[18]،نخستين بار در قرآن بهكار رفتهاست.همچنين برخى از خاورشناسان، اسطوره را معرّب واژه يونانى هيستوريا/ historia بهمعناى سخن و خبر راست يا جستوجوى راستى مىدانند[19] كهدر انگليسى نيز به 2 صورت storyبهمعناى داستان و قصه تاريخى و Historyبهمعناى تاريخ،روايت، گزارش و... بهكار مىرود.[20] بهرغم پذيرش اين ديدگاه از سوى شمار قابل توجهى از پژوهشگران و فرهنگ نويسان،نقدهاى زبان شناختى وارد بر آن بىپاسخ مانده است[21].در زبان فارسى نيز متأثر از عربى معانى سخنان پريشان و بىسامان، بيهودهها،افسانها، افسانههاى باطل، قصههاى دروغ، اباطيل و اكاذيب براى اساطير گفته شدهاست[22].اسطوره دراصطلاح رشتههايى چون تاريخ اديان، فلسفه تاريخ و دينشناسى، بهعنوان معادلبراى واژه انگليسى ميث/ mytheبهكارمىرود و واژگانى چون ميثولوژى/ mythologie بهمعناى دانش اسطورهشناسى و ميثوگرافى/ mythographie بهمعناىاسطوره نگارى از اين واژه گرفته شده است.واژه شناسان mythe را در اصلبرگرفته از واژه يونانى muthosمىدانند[23]. muthos هرگز بهمعناى روايت يا حكايت افسانهاى نبوده[24]; بلكه بهمعناىكلمه يا سخن و گفتار است و به عنوان مبدأ اشتقاق mythe، «كلمه» و«گفتار» ى است كه در توصيف و دلالت بر تاريخ خدايان و موجودات فرا بشرى بهكار مىرود[25].اسطوره بهمعناى دقيق اصطلاحى آن (mythe) به دستهاىاز گزارههاى دينى (دين بهمعناى عام) گفته مىشود كه با ساختار روايى ـ داستانى وخاستگاهى غالباً ناشناخته، از شخصيتها، حوادث، روابط، سرزمينها، اماكن و امورىحكايت مىكند كه فرا طبيعى، خارق العادة و قديمى بودن از ويژگىهاى اصلى آن بوده،كاملاً با واقعيتهاى روز مره زندگى ما تفاوت دارند. شخصيتهاى اساطيرى اغلب،خدايان و آلههها و گاه حيوانات، گياهان، كوهها، يا رودخانهها هستند[26].مضامين اساطيرى از قبيل معناى مرگ و زندگى، راز هبوط، سرنوشت بشر و... بىشماربوده، ازجمله دل مشغولىهاى جاودانه آدمى است[27]; اما ازآنجا كه اساطير همواره به زمان آغازين و خاستگاه امور مىپردازد، تكوينشناسى وچگونگى پيدايش جهان، انسان و بسيارى ديگر از پديدهها از مضامين اصلى آن است.اسطوره در بسيارى از سنتها، اعمال، مكانها و اشياى مقدس به چشم مىخورد و درواقع كل حيات دينى جامعهاى را بيان مىكند. كار كرد آن در پاسخ به امورى چونپيدايش يك جامعه، معناى يك رسم، دليل پيدايش يك آيين و مناسك خاص، چرايى حرمت برخىامور، دليل مشروعيت يك اقتدار خاص، سبب مرگ و رنج انسان و... نهفته است[28].براين اساس اساطير نوعى نگرش به هستى و جهان بينى است.[29] اساطير،متأثر از تفاوت فرهنگها و با داشتن ويژگىهاى مشترك، از تنوع شگفتى برخورداربوده، از دير بازبهسبب واژههاى خاص بهكار رفته در آن، مورد توجّه بوده و باروىكردهاى گوناگون مورد پژوهش قرار گرفته است.[30]پژوهشهاىاساطيرى، گستره وسيعى از نظريهها را در بر مىگيرد كه برخى ناظر بهگونهاى خاصاز اساطير و بعضى ديگر در فرهنگ ويژهاى صادق است و شمارى نيز تنها برجنبهاى ازاسطوره استوار است; ازاينرو نمىتوان به نظريه واحدى دست يافت و با تحليل اسطورهبراساس آن به نتايجى همه جانبه رسيد.[31]واژه اساطير در قرآن 9 بار، در سورههاى انعام/6، 25; انفال/8، 31;نحل/16، 24; مؤمنون/23، 83; فرقان/25، 5; نمل/27، 68; احقاف/46، 17; قلم/68، 15;مطففين/83، 13 و همه جا بهصورت تركيب «اَساطير الاَوّلين» بهكار رفتهاست.برخلاف پندار برخى مفسران و نويسندگان[32] كه نسبتاساطير را فقط متوجه قصههاى قرآن مىدانند و نه همه آيات آن، آيات مربوط در 2دسته جاى مىگيرد: در سورههاى انعام/6، 25; انفال/8، 31; نحل/16، 24; فرقان/25،5; قلم/68، 15; مطففين/83، 13 همه آيات قرآن و در سورههاى مؤمنون/23، 82;نمل/27، 67; احقاف/46، 17 و عده زنده شدن مردگان (معاد) اساطير خوانده شده است.مفسران در كنار پرداختن به ريشه و مفرد اساطير برداشتهاى متفاوت، ولىقابل جمعى از آن دارند. اغلب آنها چون ثعالبى[33]، طبرى[34]،ابنقتيبه[35]،واحدى[36]،بغوى[37];طبرسى[38]،قُرطُبى[39]،آلوسى[40] بهتبع مفسران نخستين چون ابنعباس[41]،ضحاك[42] وابنجريح[43]، آنرا نوشتههاى پيشينيان درباره سرگذشت، سخنان، داستانها و حوادث زندگى خويش، معناكردهاند. فخر رازى با پذيرش اين معنا آن را به جمهور مفسران نسبت مىدهد.[44]گروهى ديگر به تبع قُتاده[45] آنرا بهمعناى نوشتههاى پيشينيان با درون مايهاى از خرافات و اباطيل[46]،اكاذيب[47]،غير واقعى[48]، وغير قابل اعتماد[49]دانستهاند. «سخنان مسجّع» و «تُرَّهات» بهمعناى مطالب دشوار و پيچيده نيز ازبرخى مفسران نخستين گزارش شده است.[50]قراينى كه نظريه جمهور مفسران را تأييد مىكند عبارتند از: 1. ريشه لغوى اساطير;2.قراين قابل توجهى از آيات مربوط، مانند: «قالوا قَد سَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثلَ هـذا» (انفال/8،31)،«واَعانَهُ عَلَيهِقَومٌ ءاخَرُونَ» (فرقان/25،4) و «اكتَتَبَها» (فرقان/25،5); بهويژهبا توجه به شأن نزول آنها; 3. كار برد «مَسْطُور» (طور/52،2) بهمعناى «مكتوب» و «يَسْطُرُونَ» (قلم/68،1) بهمعناى«يكتبون» در قرآن.امّا در مورد معانى ديگر مىتوان گفت: از مصاديقى چون افسانه رستم واسفنديار،[51]اطلاق اساطير بر اعتقاد به معاد (نمل/27، 68; احقاف/46، 17) و نظريههاى جديداسطوره mthe، برداشت و به مفهوم اساطير سرايت داده شده است[52].مهمتر اينكه نسبتهايى چون «اِفكٌ مُفترى» (سبأ/34،43)، «اِفكٌ افتَرهُ» (فرقان/25،4)، «اِفكٌ قديم» (احقاف/46،11)، «اِن هـذا اِلاَّاختِلـق» (ص/38،7) و «اِن هـذا اِلاّ خُلُقُ الاَوَّلين» (شعراء/26، 137) نيز از زبانكافران و مشركان در مورد قرآن و اعتقاد به معاد گزارش شده است; چنانكه واژه«باطل» (بقره/2، 42; نحل/16، 72; كهف/18، 56)، مشتقات گوناگون «كذب» (كهف/18، 5;آلعمران/3، 78)، «أقاويل» (حاقه/69، 44) و نيز «حديث» (طه/20، 9; بروج/85، 17;ذاريات/51، 24) و «أحاديث» (مؤمنون/23، 44; سبأ/34، 19) بهمعناى حكايت و سرگذشتافراد و اقوام گذشته در قرآن آمده است; بنابراين، با توجه به دقت شگفتآور قرآن دركاربرد واژهها اگر مراد از اساطير غير از معناى جمهور مفسران بود، بايد از واژگانيادشده و مشتقات آن استفاده مىشد.نكته مهمتر اينكه با توجه به ريشه لغوى اساطير و تفسير اغلب مفسران،اسطوره كه نخستين بار در سال 1894م. بهوسيله خورى ميخائيل غبرائيل (لبنانى) درمعناى mythe بهكار رفته[53]، ترجمهدقيق و درستى از آن نيست[54];براى همين، اسطوره پژوهان معاصر عربى با تأكيد بر اين مهم به جاى اسطوره و اسطورهشناسىاز واژه «ميث» و «ميثولوجيا» استفاده مىكنند[55]; چنانكهترجمه اسطوره و همچنين mytheبهمعناى دقيق آن دو به افسانه، داستان خيالى وخرافى و خرافات نيز با توجه به تفاوتهاى معنايى و ماهوى بين آنها، با نقدهاىمتعددى روبهرو است.[56] مفاهيميادشده بيشتر تعابيرى عاميانه از آن دو است[57].براساس گزارش همه مفسران، نسبت دادن اساطير به قرآن، در آغاز بهوسيلهنَضْربن حارِث و به دنبال او از سوى ديگر مشركان مطرح گرديد.[58] اورا از زنادقه قريش (مانويان كه بيشتر مخالفان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مكّهاز ميان آنان معرفى شدهاند) دانستهاند كه همراه شمارى از بازرگانان قريش، درجريان سفرهاى تجارى به عراق (بخشى از ايران آن روز) در شهر حيره و بهوسيلهمبلّغان مانوى به آيين آنهاگرويده است.[59] وى از يكسو با مطالعه كتابهاى ايرانيان، ازجمله با سرگذشت پادشاهان ايران و داستانهاىرستم و اسفنديار و كليله و دمنه آشنا[60] و از سوىديگر از راه معاشرت با يهود و نصارا نسبت به سخنان مسجّع كاهنان و تلاوت انجيل وعبادت نصرانيان آگاه بود; ازاينرو هنگامى كه آيات قرآن را شنيد و ركوع و سجودپيامبر(صلى الله عليه وآله) را ديد، گفت: اين سخنان را شنيدهايم و اگر بخواهيم مىتوانيمهمانند آن را بگوييم.[61] اورا داستان سراى قريش دانستهاند كه از سرگذشت اقوام و ملل گوناگون گذشته براى آنانحكايت مىكرده است[62].بنا بر گزارش مفسران، هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)براى هدايت مردمان ازخدا و سرنوشت اقوام گذشته و گرفتار شدن آنان به عذاب الهى سخن مىگفت، پس از رفتنآن حضرت، نضربن حارث بر جاى او نشسته، و مىگفت: اى جماعت قريش! به خدا من خوش سخنتراز او هستم. بياييد تا سخنانى زيباتر از سخنان او به شما بگويم; و آنگاه پس ازحكايت سرگذشت پادشاهان ايران و رستم و اسفنديار مىگفت: با اينكه محمد(صلى اللهعليه وآله)خوش سخنتر از من نيست، من ادعاى نبوت نمىكنم مستند شود. بنا به روايتابنعباس، گروهى از سران شرك مانند ابوسفيان، عتبه، شيبه، ابوجهل، وليدبن مغيره بررسول خدا(صلى الله عليه وآله) گرد آمده، به آياتى كه تلاوت مىكرد، گوش فرا دادند،آنگاه از نضربن حارث درباره سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرسيدند. او گفت:سوگند به كسى كه آن [كعبه] را خانهخود قرار داد، نمىدانم چه مىگويد! من فقط حركت لبهايش را مىبينم. چيزى جزاساطير الاولين نمىگويد; همانند سخنانى كه من از اعصار و قرون گذشته براى شما مىگفتم.[63]زمينههاى اساطير ناميدن قرآن:نسبتهاى نارواى مشركان به قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله)براساس برخىويژگىهاى زبانى و محتوايى قرآن صورت مىگرفت; براى همين، در آغاز درست به نظر مىرسيدو عامّه مردم بهسبب عدم تشخيص، آن را باور مىكردند.[64] ازجملهفصاحت و بلاغت قرآن، مسجّع بودن پارهاى آيات و تأثير شگرف آن، زمينه ساز نسبتشاعرى (انبياء/21، 5) و ساحرى (مدثر/74، 24) به پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود.[65]اساطير الاولين نيز با توجه بهويژگىهاى زير به قرآن نسبت داده مىشد:1. پارهاى از باورها و آموزههاى دينى بهويژه اعتقاد به معاد ونيز گزارشهاى مربوط به سرگذشت زندگى پيامبران گذشته چون آدم، نوح، ابراهيم،اسحاق، يعقوب، موسى و عيسى(عليهم السلام)و... و خاندان و اقوام آنها، در تورات وانجيل[66]آمده است. رواج فراگير عناصر يادشده در ميان پيروان اديان ابراهيمى و نيز بازتابآن در فرهنگهاى پيش از اسلام جزيرةالعرب از يك سو و تكرار هر چند متفاوت آن درقرآن از سوى ديگر، از زمينههاى عمده اساطير الاولين خواندن آن است.توجه به سه مورد (مؤمنون/23، 82ـ83; نمل/27، 67ـ68; احقاف/46، 17) كهآن كافران با انگشت نهادن بر سابقه ديرين وعده حيات پس از مرگ، اساطير الاولين رابهطور مستقل بر آن اطلاق كردهاند زمينه بودن تشابه ميان قرآن و آثار پيشينيانبراى اساطير ناميدن آن را بيشتر روشن مىسازد. قرآن پس از تخطئه منكران معاد(مؤمنون/23،74)، با اين بيان كه خداوند همان كسى است كه انسان و چشم و گوش و دل اورا آفريد و هم اوست كه منشأ حيات و ممات است، براى اثبات آن استدلال و پس ازسرزنشتلويحى منكران بهسبب عدم انديشه و تعقل در اين امور (مؤمنون/23، 78ـ80) منطقآنان را در برخورد با ايمان به معاد گزارش مىكند: «بَل قالوا مِثلَ ما قالَ الاَوَّلون* قالوااَءِذا مِتنا وكُنّا تُرابـًا وعِظـمـًا اَءِنّا لَمَبعوثون * لَقَد وُعِدنا نَحنُوءاباؤُنا هـذا مِن قَبلُ اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين» (مؤمنون/23،81ـ83) اين سخنان با اندكى تفاوت در سوره نمل/27، 67ـ68 نيز از زبان كافرانتكرار شده است. در آيات يادشده، منكران در انكار زنده شدن دوباره انسان و بدونتعقل در منشأ آفرينش و حيات و ممات او، آن را تنها بهسبب تبديل شدن انسان به خاكو استخوان كه به نظرشان قابليت حيات ندارند (اسراء/17،49 و 51) ناممكن شمرده و بهعلت اينكه از ديرباز مطرح بوده است، اساطير پيشينيان مىنامند. در سوره احقاف نيزبه گذشت هزارهها و درنتيجه مرگ نسلهاى متعدد بشرى و زنده نشدن آنان، در انكارحيات دوباره انسان استناد و اين وعده الهى، اساطير پيشينيان خوانده شده است: «والَّذى قالَ لِولِدَيهِ اُفّلَكُما اَتَعِدانِنى اَن اُخرَجَ وقَد خَلَتِ القُرونُ مِن قَبلى وهُمايَستَغيثانِ اللّهَ ويلَكَ ءامِن اِنَّ وَعدَ اللّهِ حَقٌّ فَيَقولُ ما هـذا اِلاّاَسـطيرُ الاَوَّلين». (احقاف/46،17)با توجه به زمينه يادشده، مشركان، قرآن را دروغى ساخته و پرداختهپيامبر(صلى الله عليه وآله)مىدانستند كه با كمك گروهى از افراد آن را از روى كتبدينى گذشتگان رونويسى كرده است.[67]آنان مىگفتند: قرآن جز همان نوشتههاى پيشينيان نيست كه بهسبب امّى بودن، آياتىرا كه شب برايش مىخوانند، بامدادان و آياتى را كه صبحگاهان براى او خوانده مىشود،شامگاهان براى مردم بازمىخواند: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اِفكٌ افتَرهُ واَعانَهُ عَلَيهِقَومٌ ءاخَرُونَ فَقَد جاءو ظُـلمـًا وزورا * و قالوا اَسـطيرُ الاَوَّلينَاكتَتَبَها فَهِىَ تُملى عَلَيهِ بُكرَةً واَصيلا». (فرقان/25،4ـ5)در شأن نزول اين آيه گفتهاند: مشركان به پيروى از نضربن حارث مىگفتند: محمد(صلىالله عليه وآله)به كمك عِداس، يَسار و جبر، سه غلام اهل كتاب، قرآن را از متوندينى آنان رونوشت كرده است و بدون كمك آنان يك روز هم نمىتواند بهكار خود ادامهدهد.[68] آنسه كه با خواندن تورات از آموزههاى آن براى مردم مىگفتند، پس از مسلمان شدن،پيامبر به ديدن آنان رفت.[69]قرآن در پاسخ، افزون بر ستمگرى و بهتان خواندن اين سخن: «فَقَد جاءوا ظُـلمـًا و زورا» (فرقان/25،4)قرآن را فرستاده خداى آگاه به سرّ و نهان آسمانها و زمين مىخواند: «قُل اَنزَلَهُ الَّذى يَعلَمُالسِّرَّ فِىالسَّمـوتِ والاَرضِ...» (فرقان/25،6) و در سوره نحل نيزدر نفى تعليم پيامبر بهوسيله بشر با تأكيد بر تفاوت زبان آنها با زبان قرآن،دروغگويى را برخاسته از عدم ايمان به آيات خدا و در شأن خود مشركان معرفى مىكند:«ولَقَد نَعلَمُاَنَّهُم يَقولونَ اِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى يُلحِدونَ اِلَيهِاَعجَمىٌّ وهـذا لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبين * اِنَّما يَفتَرِى الكَذِبَ الَّذينَ لايُؤمِنونَ بِـايـتِ اللّهِ و اُولـئِكَ هُمُ الكـذِبون». (نحل/16،103 و105)2. گزارش قرآن درباره سرگذشت اقوامى از نياكان عرب، مانند قوم عاد(اعراف/7،65; فصلت/41،15)، ثمود (ابراهيم/14،9; نمل/27،45)، سبأ (نمل/27،22;سبأ/34،15)، اصحاباخدود (بروج/85،4ـ8) و اصحاب فيل (فيل/105،1ـ5)، ريشه داشتنآن در فرهنگ جزيرة العرب و آشنايى عربها با آن،[70] از ديگرزمينههاى اساطير ناميدن قرآن است.3. مسجّع بودن شمارى از آيات، روايت قرآن از ماجراى گفتگوى مورچهو هدهد با حضرت سليمان(عليه السلام)(نمل/27، 18 و 20ـ37) و مقايسه احتمالى آن بهوسيلهنضربن حارث با سخنان مسجّع كاهنان و راهبان در هنگام عبادت و داستانهايى چونكليله و دمنه[71] نيزمىتواند زمينه ديگرى براى آن باشد.[72]اتهام تأثيرپذيرى قرآن از آثار پيشينيان به واسطه برخى اهل كتاب هم چونسلمان فارسى و نيز در طول سفرهاى تجارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از سوى پارهاىخاورشناسان نيز مطرح شده كه واكنش دانشمندان معاصر مسلمان را در پى داشته است.برخى استدلالهاى آنان عبارت است از: اسلامآوردن سلمان در مدينه، عدم مراودهپيامبر(صلى الله عليه وآله) باديگر افراد مورد نظر، تفاوت جدى قرآن با ديگر كتابهاو آثار مربوط به فرهنگهاى پيرامون اسلام در اسلوب و محتوا و نتيجهگيرى از گزارشها،ناتوانى عربها و نيز علماى اهل كتاب از آوردن همانندى براى قرآن و نگاه انتقادى،اصلاحى و تكميلى قرآن به آنها.[73]اهداف اساطير ناميدن قرآن:مشركان قريش با هدف مقابله با پيامبر(صلى الله عليه وآله) و در كنار راهكارهاىگوناگون[74]روانى، اجتماعى، برخورد فيزيكى همانند آزار و اذيت (توبه/9،61; احزاب/33،58)،تخريب شخصيت (طور/52، 29; ذاريات/51،52; صافات/37،36) و نقشه حبس و قتل رسولخدا(صلى الله عليه وآله)(انفال/8،30) با اساطير ناميدن قرآن، ممانعت از گرايشمردم به اسلام،[75] انزواىپيامبر(صلى الله عليه وآله) و خاموشى دعوت او را دنبال مىكردند:[76] «وهُم يَنهَونَ عَنهُويَنـَونَ عَنهُ». (انعام/6،26) نسبت اساطير مىتوانست با ترديد افكنىدر دل مردم، آنان را از گوش فرا دادن به قرآن و تأثيرپذيرى از آيات آن بازدارد;[77] «واِذا قيلَ لَهُم ماذااَنزَلَ رَبُّكُم قالوا اَسـطيرُ اَلاَوَّلين». (نحل/16،24) به روايتابنعباس اين آيه درباره گروه موسوم به «مقتسمين» نازل شده است. مشركان با تشكيلانجمنى در پى يافتن ترفندى برآمدند تا مردمى را كه در موسم حج به مكّه مىآمدند ازملاقات با پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تأثيرپذيرى از سخنان شيرين و شيواى اوبازدارند.[78] 16نفر از سرشناسان قريش در 4 دسته و هر گروه در يكى ازگذرگاههاى منتهى به مكّه برسر راه حاجيان ايستاده، در پاسخ آنها درباره آنچه بر محمد(صلى الله عليهوآله)نازل شده است، آن را همان نوشتههاى پيشينيان خواندند.[79]مشركان با اين نسبت افزون بر اهانت به آيات قرآن[80] و خفيفشمردن مقام شامخ رسالت،[81]خاستگاه وحيانى قرآن،[82] ومعجزه بودن بزرگترين آيت نبوت نبى(صلى الله عليه وآله)[83] راانكار مىكردند. (فرقان/25، 4ـ5) آنها بامعرفى قرآن در شمار آثار و نوشتههايى چونتورات، انجيل و داستانهاى رستم و اسفنديار و نه پديدهاى خارق العاده[84]،مدعى بودند كه همانند آن را شنيدهاند و اگر بخواهند مىتوانند نظير آن رابياورند: «واِذا تُتلىعَلَيهِم ءايـتُنا قالوا قَد سَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثلَ هـذا اِن هـذااِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (انفال/8،31) اين سخن را نيز در اصل بهنضربن حارث نسبت دادهاند.[85]ريشههاى روانى اساطير ناميدن قرآن:پارهاى گزارشهاى تاريخى ونيز ظاهر برخى آيات نشان مىدهد كه سران شركيقين داشتند كه قرآن از سنخ اساطير نيست[86] و برخىچون عتبةبن ربيعه، وليدبن مغيره و نضربن حارث در كنار اعتراف به حلاوت ويژه،استوارى و پربار و برگ بودن قرآن، همانندى آن با شعر، سخنان كاهنان و سحر را نفىمىكردند.[87]قرآن اين برخورد را بازتاب برخى ويژگىهاى شخصيتى و در عين حال مرتبط با يكديگرآنان معرفى مىكند. اين ويژگىها عبارت است از:1. اباحى گرى:باورها و ارزشهاى پذيرفته آدمى، شخصيت فكرى، روانى و رفتارى او را شكلداده،توحيدى بودن آنها انسان را به رغم گرايش به اباحى گرى (قيامت/75،5) از پيروى هواوهوسبازمىدارد; ازاينرو مشركان با هدف حفظ باورها و ارزشهاى خود و استمرار كردارهاىناپسند با اطلاق اساطير به تكذيب قيامت و قرآن پرداختند; ازاينرو كسى كه قرآن رااساطير ناميد، با ويژگىهايى چون بسيار سوگند خورنده، پست، بسيار عيبجو، سخنچين،مانع كار خير، خشن، متجاوز، گناهكار و بدنام وصف شده است: «ولاتُطِع كُلَّ حَلاّف مَهين * هَمّازمَشّاء بِنَميم * مَنّاع لِلخَيرِ مُعتَد اَثيم * عُتُلّ بَعدَ ذلِكَ زَنيم ... *اِذا تُتلى عَلَيهِ ءايـتُنا قالَ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (قلم/68، 10ـ15و نيز مطففين/83، 11ـ13)2. كورى دل:قرآن كه فهم حقايق و معارف الهى را در گرو طهارت روح و پرهيز از باورها،عواطف و رفتارهاى غير توحيدى مىداند (بقره/2، 171)، ريشه اطلاق «اساطير الاولين»بر قرآن را آلودگى مشركان به گناه دانسته[88]، آن رازنگار «كَلاّ بَل رانَعَلى قُلوبِهِم ما كانوا يَكسِبون» (مطففين/83،14) و نيز حجاب دل آنانمىخواند كه به رغم گوش دادن به تلاوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مانع از فهم وادراكشان مىشود: «ومِنهُممَن يَستَمِعُ اِلَيكَ وجَعَلنا عَلى قُلوبِهِم اَكِنَّةً اَن يَفقَهوهُ وفىءاذانِهِم وقرًا ... يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُالاَوَّلين». (انعام/6،25) مشركان خود نيز به اين ناتوانى در ادراكآيات حق معترف بودند. (فصلت/41،4ـ5)3 . خود برتربينى:[89] سران شرك كه بهسببداشتن موقعيت فرادست اجتماعى فصاحت، بلاغت و فخر فروشى به آن، نمىخواستند باپذيرش نزول كتابى در اوج فصاحت و بلاغت بر فردى مكتب نرفته و خط ننوشته، به برترىو فرمان او گردن نهاده، موقعيتى فرودست يابند، از سر كبر و غرور و سركشى با اساطيرناميدن قرآن به انكار و تكذيب آن پرداختند: «...فَالَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِالأخِرَةِ قُلوبُهُم مُنكِرَةٌ وهُممُستَكبِرون *... واِذا قيلَ لَهُم ماذا اَنزَلَ رَبُّكُم قالوا اَسـطيرُاَلاَوَّلين». (نحل/16، 22ـ24 و نيز ص/38، 1ـ2 و 4) نخوت و خودبرتربينى آنان بهاندازهاى بود كه ضمن باليدن به كفر و گناه خويش، هلاكت را بر پذيرشحقِ آشكار ترجيح مىدادند: «واِذقالوا اللّهُمَّ اِن كانَ هـذَا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَاَمطِر عَلَيناحِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذاب اَليم». (انفال/8،32)4. لجاجت:مشركان بهسبب دنياگرايى از پذيرش حق روى گردان بوده (جاثيه/45، 35)، درسركشى و فرار از حق سرسختى و لجاجت مىكردند (مريم/19،97; ملك/67،21); ازاينروقرآن با اشاره به انواع درخواستهاى نامعقولى كه داشتند (اسراء/17، 90ـ93;انعام/6، 109) آنان را به قدرى لجوج مىخواند كه اگر همه نشانههاى حق را نيز مىديدند،بازايمان نمىآوردند; براى همين و در مقام مجادله قرآن را اساطير مىناميدند: «...واِن يَرَوا كُلَّ ءَايَةلا يُؤمِنوا بِها حَتّى اِذا جاءوكَ يُجـدِلونَكَ يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِنهـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين». (انعام/6،25)5 . حسادت:برخى مفسران، حسادت نضربن حارث را ريشه اساطير شمردن قرآن دانستهاند.[90] اوكه داستان سراى قريش و حكايتهايش درباره سرگذشت پيشينيان خوشايند آنان بود، باآمدن قرآن و جاذبه شگفت آن، موقعيت خود را از دست داد.[91]خداوند در ادامه آيات به پىآمدهاى گوناگون اطلاق اساطير بر قرآن كه دردنيا و آخرت گريبان مشركان را خواهد گرفت، اشاره مىكند; امورى مانند: به هلاكتانداختن ناآگاهانه خويش (انعام/6،26)، خوارى و ننگ در دنيا (قلم/68،16)، زيان كارشدن و دچار آمدن به سرنوشت اقوام كافر گذشته (احقاف/46،18)، از دست دادن نعمتهاىالهى همانند صاحبان باغ بلازده (قلم/68،16) (=>اصحاب الجنه)،تحمل وزر و وبال همه كسانىكه با اين كار جاهلانه مشركان گمراه شدند (نحل/16،25)،پشيمانى هنگام ديدن آتش دوزخ و آرزوى بازگشت دوباره به دنيا تا در جرگه مؤمناندرآيند (انعام/6،27)، محروميت از ديدار جلوه حق و سوختن در آتش جهنم. (مطففين/83،15ـ16)قصههاى قرآن و اساطير:در دوره معاصر بعضى از خاورشناسان و همچنين برخى روشنفكران مسلمان براساس تحليل نمادين و تخيّلى از اساطير، شمارى از روايتهاى داستانى قرآن را اسطورهمىنامند. اين قبيل روشنفكران در مقام اسطوره زدايى (تفسير نمادها بهمعناىحقيقى) و ارائه تفسير علمى از قرآن، با نفى واقعيتهاى خارجى و تاريخى داستانهاىيادشده، آنها را بر برخى نظريّههاى خاص تطبيق مىكنند. ازجمله، اقبال لاهورىبا نگاه نمادين به داستان آدم و حوّا، در كنار ارائه تفسيرى خاص از خوردن ميوهممنوعه (طه/20، 120)، احساس شرمسارى آن دو از عريان شدن (اعراف/7، 27; طه/20،121) و هبوط (بقره/2، 32; اعراف/7، 24; طه/20، 123) ارتباط آن را با پيدايش نخستينانسان بروى زمين نفى مىكند.[92]برخى به رغم تحليل روان كاوانه اساطير و معرفى آن به عنوان تجلّى آرزوها، ايدههاو همچنين جامعه، جهان و تاريخ ايدهآل و محقق نشده انسان، متأثر از نگاه ماركسيسمبه تاريخ تمدن، قصه هابيل و قابيل را داستان نوع بشر و آن دو را بنيان گذار دودوره اشتراك اوّليه و مالكيت خصوصى در تاريخ و سمبل طبقه كارگر و سرمايهداردانسته، معتقدند پذيرش هديه هابيل بهمعناى طرفدارى خدا از طبقه كارگر و دشمنى باسرمايهدار است.[93]احمد خلف اللّه باروىكرد داستانى، در مقام دفاع از قرآن، وجود داستانهاىاساطيرى را از جنبههاى اعجاز و امتيازات آن، و قرآن را پيشتاز در اين سبكداستانى مىپندارد. وى كه داستان هنرى را آميختهاى از تخيّل و واقعيت،تأثيرگذارترين و شايعترين نوع هنر مىداند، با تأكيد بر ويژگىهاى هنرى در قصههاىقرآن، آنها را به سه دسته تاريخى (داراى واقعيت خارجى)، تمثيلى (به رغم امكان،تحقق خارجى آن روشن نيست) و اساطيرى (بدون هرگونه واقعيت خارجى، تخيّلى محض ومبتنى بر يكى از اساطير) تقسيم مىكند.[94] وىقضايايى چون آمدن مائده براى حواريون (مائده/5، 112ـ115)، مردن و سپس زنده شدنگروهى از بنىاسرائيل، عزير و 4 پرنده بهدست ابراهيم(عليه السلام)(بقره/2، 243 و259ـ260)، آفرينش آدم (اعراف/7، 189ـ190)، قصه هابيل و قابيل (مائده/5، 31)،هاروت و ماروت (بقره/2، 102)، هدهد و مورچه (نمل/27، 18ـ20) و اصحاب كهف(كهف/18، 9ـ22) را بهسبب اينكه عقل، امكان وقوعى آن را برنمىتابد، از قصههاىاساطيرى و تلويحاً غيرواقعى و تخيّلى مىداند.[95]اساس ديدگاه وى كه اساطير را تنها متوجه پارهاى از قصههاى قرآن و نه همهآيات آن مىداند مخدوش است; زيرا اولا علت اساسى مخالفت مشركان، اصول اعتقادى،ارزشهاى توحيدى و مبارزه قرآن با باورها و ارزشهاى شرك آلود و كفرآميز بود نهقصههاى آن كه صريحاً به اين امور نمىپردازند.[96] ثانياً درسه آيه (مؤمنون/23، 82ـ83; نمل/27، 67ـ68; احقاف/46، 17) بهطور صريح، اساطيربه وعده زنده شدن مردگان (معاد) اطلاق شده است. مهمتر از آن دو اينكه مراد ازواژههاى «هذا» (انعام/6، 25; انفال/8، 31; فرقان/25،4)، «آيتنا» (انفال/8، 31;قلم/68، 15; مطففين/83، 13) كل قرآن و نيز «ماذا اَنزَلَ رَبُّكُم» (نحل/16،24) پرسش از همه آن است. خلفاللّه در اثبات ديدگاه خويش كه به اعتراف خود او با انكار شديد همه مفسران روبهرواست، با استناد به خود آيات معتقد است:1. مكّى بودن آيات نشان مىدهد كه نسبت اساطير، فقط از سوى مشركانمكّه و بهسبب عدم آشنايى با كاربرد آن بهصورت سبكى بيانى در كتابهاى آسمانىپيشين مطرح و بر قرآن خرده گرفته مىشد; اما مردم مدينه به علت آشنايى با اينمسأله در نتيجه معاشرت با اهل كتاب، وجود اساطير در قرآن را خرده نمىگرفتند.[97] ايناستدلال با توجه به امورى چون علت و اهدافى كه براى اساطير ناميدن قرآن گفته شد،همچنين توجه به پناه دادن مردم مدينه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان وپرهيز از اطلاق اساطير بر قرآن بهسبب ايمان به وحيانى بودن آن، خدشهدار مىشود.2. براساس آيات 82ـ83 مؤمنون/23، و 67ـ68 نمل/27، و 17احقاف/46 نسبت دهندگان اساطير، اغلب منكران معاد بودهاند كه چون از يك سو روايتهاىياد شده قرآن درباره زنده شدن مردگان در باورشان نمىگنجيد و از سوى ديگر با بيانمعارف در قالب داستانهاى تخيّلى ـ كه فقط براى تجسّم چگونگى زنده كردن مردگان وتسهيل فهم معاد و نه گزارش از واقعيتى خارجى و تاريخى صورت گرفته است ـ آشنانبودند، كاربرد آن را به قرآن خرده مىگرفتند.[98] اين استدلالنيز با وجود قراين متعدد لفظى و معنايى روشن از آيات، مبنى بر گزارش قرآن ازداستانهاى يادشده به عنوان حوادثى واقعى مخدوش مىگردد. قراينى چون معرفى زندهشدن عزير و تازه ماندن خوراك و نوشيدنى وى پس از 100 سال به عنوان آيت حقانيتمعاد، اعتراف او به اينكه «اَعلَمُاَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير» (بقره/2،258ـ259)، در خواستديدن چگونگى زنده كردن مردگان از سوى ابراهيم(عليه السلام) براى آرامش خاطر و بهرغم ايمان به معاد (بقره/2،260)، همچنين تصريح به آگاه ساختن مردم از حيات دوبارهاصحاب كهف به عنوان دليل حقانيت رستاخيز و زمينه زدودن ترديد درباره آن(كهف/18،21)، در كنار تأكيد صريح خداوند بر حقانيت روايت خويش: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ نَبَاَهُم بِالحَقِّ»(كهف/18، 13 و نيز مائده/5،27) از اين قبيل است.3. صداقت و دقت قرآن در بيان احساسات واقعى افراد در كنار اين سخنمشركان: «اللّهُمَّ اِنكانَ هـذَا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَاَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَّماءِاَوِ ائتِنا بِعَذاب اَليم» (انفال/8، 32 و نيز 17 احقاف/46) نشان مىدهدكه مشركان به راستى وجود اساطير در قرآن را باورداشتند وگرنه چگونه امكان دارد بدوناعتقاد راسخ، تا پاى جان بر آن اصرار ورزند.[99] اين ادعانيز خدشه دار است; زيرا موارد فراوانى از اعتراف برخى سران شرك مانند نضربن حارث وعتبةبن ربيعه به فرا بشرى بودن قرآن از مسلمات تاريخى است[100] ومخالفت آنان ريشه در كبر، عناد، جهالت و برترى جويى داشت: «وقالُوا اِن نَتَّبِعِ الهُدى مَعَكَنُتَخَطَّف مِن اَرضِنا» (قصص/28،57); همچنين اگر اساطير در قرآن بود،نبايد پيامبر(صلى الله عليه وآله)از اين نسبتها اندوهگين و در نتيجه مورد دلدارىخدا قرار مىگرفت (انعام/6،33) و مهم اينكه اگر اعتقاد آنان به وجود اساطير درقرآن دليل بر وجود آن باشد، بايد درستى نسبتهاى نارواى شاعرى، ساحرى، جنون،كهانت، اضغاث احلام و... را نيز پذيرفت.[101]4. خود قرآن بدون رد وجود اساطير، فقط در مقام نفى نسبت ساخت وپرداخت آن به پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اثبات وحيانى بودن آن است; ازاينرو درآيات انفال 31/8; 83 مؤمنون/23; 68 نمل/27; 17 احقاف/46، بدون هيچ پاسخى فقط بهبيان نسبت يادشده از سوى مشركان مىپردازد. در آيات 25 انعام/6 و 13 مطففين/83مشركان را بهسبب انكار قيامت و ممانعت مردم از پيروى پيامبر(صلى الله عليه وآله)ونه بهسبب اعتقاد به وجود اساطير در قرآن تهديدمىكند. فقط در آيه5 فرقان/25 درپاسخ بهنسبت مذكور، آن را فرستاده خداوند و نه ساخته پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىخواند و اين هرگز وجود اساطير در قرآن را نفى نمىكند.[102]اين استدلال بر اين فرض مبتنى است كه خدا از اساطير ساخته انسان در بيان معارفقرآنى استفاده كرده است[103] كه لازمهآن ناتوانى خداوند از دست رسى به حقايق است و با آياتى چون «عــلِمُ الغَيبِ والشَّهـدَةِ» (انعام/6،73)، «وهُوَ عَلى كُلِّشَىء قَدير» (حديد/57،2)، «فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيهِم بِعِلم وما كُنّا غائِبين» (اعراف/7،7)نمىسازد; ديگر ايرادهاى اين استدلال عبارت است از: سفارش قرآن به پيروى از علم ويقين (نجم/53، 28; اسراء/17، 36; عنكبوت/29، 8)، تأكيد صريح و فراوان بر حقانيتهمه آيات (نساء/4، 105; اسراء/17، 105; جاثيه/45، 29) و حقانيت قصّههايش بهطورجداگانه (آل عمران/3، 62; مائده/5، 27; قصص/28، 3)، تصريح بر عارى بودن قرآن ازهرگونه باطل، انحراف، تناقض درونى و تعارض با آنچه بر انبياى پيشين نازل شده است(كهف/18، 1)، در كنار توجه به وجود خرافه، دروغ، اختلاف، تناقض درونى در اساطير وتعارض آنها با يكديگر.[104]مهمتر از همه آن كه قرآن همواره با نقل نسبت اساطير از زبان مشركان(نحل/16، 24; فرقان/25، 5; قلم/68، 15)، نفى آن از زبان مؤمنان (نحل/16، 30) ونهى از پيروى كسى كه قرآن را اساطير ناميد (قلم/68، 10ـ15) وجود آن را نفى كردهاست.افزون بر آنچه گفته شد، علاوه بر تفاوت مفهوم مورد نظر مشركان از اساطير،با معناى مورد نظر خلف اللّه[105]، احتمالتلقّى اسطورهاى از روايتهاى كتب پيشين آسمانى به مفهوم يادشده از سوى مردمانعصر نزول نزديك به صفر است; همچنين قرآن به رغم داشتن ويژگىهاى هنرى خاص خود،كتاب ادبى بهمعناى مصطلح آن نبوده[106]، تلقىاسطورهاى و نمادين از قصههاى آن در كنار چالشهايى كه در «زبان دين» با آنروبروست، با كتاب هدايت و تبيان بودن قرآن سازگار نيست.منابعالاتقان فى علوم القرآن; احياى فكر دينى در اسلام;ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم، ابىالسعود; الاساطير و المعتقداتالعربية قبل الاسلام; اسباب النزول، واحدى; الاسطوره; اسطوره در جهان امروز;افسانه دولت اقرب; الموارد فى فصح العربية و الشوارد; انساب الاشراف انسان; وسمبولهايش; انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; تاج العروس من جواهر القاموس;تاريخ الامم والملوك، طبرى; تاريخ تمدن، شريعتى; تجربه دينى و مكاشفه عرفانى;التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; ترتيب كتاب العين; تفسير التحرير و التنوير;تفسير الجلالين; تفسيرجوامع الجامع;التفسير الكبير; التفسير المنير فى العقيدة والشريعة و المنهج; تفسير نمونه; جامع البيان فىتفسير آى القرآن; الجامع لاحكامالقرآن، قرطبى; جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن; الجواهر الحسان فى تفسيرالقرآن،ثعالبى; دايرة المعارف بستانى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; رؤيا، حماسه،اسطوره; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; زاد المسير فى علم التفسير; السيرةالنبويه،ابنهشام; سيكولوجية القصه فى القرآن; شناخت اسطورههاى ملل; الصحاح تاج اللغة وصحاح العربيه; عقل و اعتقاد دينى; علمودين; الغريبين فى القرآن و الحديث; فرهنگعلوم اجتماعى; فرهنگ مردمشناسى; فرهنگ نامه ادبى فارسى; فن القصصى فى القرآنالكريم; فى ظلال القرآن; قرآنشناسى; قصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه; قصه در قرآنروشها و اهداف آن; كتاب مقدس; الكشاف; كشفالاسرار و عدة الابرار; گذر از جهاناسطوره به فلسفه; لسان العرب; لغت نامه; مبانى فلسفى اساطير يونان وروم; مجمعالبحرين; مجمع البيان فى تفسيرالقرآن; مدارك التنزيل و حقائق التأويل، نسفى; مربىنمونه (تفسير سوره لقمان); المعارف; معالم التنزيل فى التفسير و التأويل، بغوى;معجم مقاييس اللغه; المنمق فى اخبار قريش; الميثولوجيا عندالعرب; الميزان فىتفسيرالقرآن; نمادواسطوره; الوحىالمحمدى; الوسيط فى تفسير القرآن المجيد.TneEncycLopedia of reLigoun, britannica,v,pعلى اسدى[1]. ترتيبالعين، ص373;مقاييساللغه، ج3، ص72; الصحاح، ج2، ص684.[2]. مقاييساللغه،ج3، ص73; الغريبين، ج3، ص893; ترتيبالعين، ص373.[3]. لسانالعرب، ج6،ص257; القاموسالمحيط، ج1، ص573; تاج العروس، ج7، ص520.[4]. ترتيب العين، ص373;لسان العرب، ج6، ص257; القاموس المحيط، ج1، ص573.[5]. مقاييساللغه،ج3، ص73; الصحاح، ج2، ص684; مجمعالبحرين، ج2، ص371.[6]. تاج العروس، ج7،ص520.[7]. لسان العرب، ج6،ص257; اقرب الموارد، ج2، ص664.[8]. اقرب الموارد، ج2،ص664.[9]. الصحاح، ج2،ص684; لسانالعرب، ج6، ص257; تاجالعروس، ج7، ص520.[10]. اقرب الموارد، ج2،ص664.[11]. لسان العرب، ج6،ص257; اقرب الموارد، ج2، ص664.[12]. الغريبين، ج3، ص893.[13]. مفردات، ص410.[14]. التحقيق، ج5، ص124.[15]. مقاييس اللغه، ج3،ص72.[16]. واژههاى دخيل، ص114ـ115و 258.[17]. الاتقان، ج1، ص284.[18]. الاساطير، ص16.[19]. واژههاى دخيل، ص114;امثال قرآن، ص10; فرهنگنامه ادبى فارسى، ج2، ص91.[20]. شناخت اسطورههاىملل، ص19.[21]. واژههاى دخيل، ص114.[22]. لغت نامه، ج2، ص1700.[23]. گذر از جهاناسطوره، ص2; EncycLopedia of reLigoun, V, 10, P261 Tne[24]. گذر از جهاناسطوره، ص2; رؤيا، حماسه، اسطوره، ص2.[25]. The EncycLopedia ofreLigoun,V, 10, p261[26]. The EncycLopedia ofreLigoun,V, 10 , pp. 261 8 265 ; britannica,V,p[27]. اسطوره در جهان امروز،ص12.[28]. the EhcycLopedia ofreLigoune , V . 10, pp. 261 - 262 8 273l; britannica, V,p[29]. رؤيا، حماسه،اسطوره، ص7 britennica . , p[30]. theEncycLopedia ofreligoun , 10 , pp 268 - 269 ; britannica,p.[31]. شناخت اسطورههاىملل، ص2ـ4; گذر از جهان اسطوره، ص2ـ3.[32]. فى ظلالالقرآن،ج2، ص1066; الفن القصصى، ص117ـ120.[33]. تفسير ثعالبى، ج1،ص474.[34]. جامع البيان، مج6،ج9، ص304ـ305.[35]. زاد المسير، ج3،ص19[36]. الوسيط، ج2، ص262.[37]. تفسير بغوى، ج2،ص75.[38]. مجمع البيان، ج4،ص442 و 444.[39]. تفسير قرطبى، ج6،ص261.[40]. روح المعانى، مج5،ج7، ص183.[41]. التفسير الكبير،ج12، ص188; التبيان، ج6، ص372.[42]. مجمع البيان، ج4،ص444.[43]. جامع البيان، مج6،ج9، ص305.[44]. التفسير الكبير،ج12، ص188.[45]. روح المعانى، مج5،ج7، ص183.[46]. تفسير بيضاوى، ج2،ص398 و ج4، ص139.[47]. تفسير الجلالين،ص133 و 183; تفسير ابىالسعود، ج6، ص147.[48]. تفسير نسفى، ج3،ص128.[49]. روح المعانى، مج5،ج7، ص183.[50]. جامع البيان، مج5،ج7، ص226; زاد المسير، ج3، ص20; التفسير الكبير، ج12، ص188.[51]. التفسير الكبير،ج12، ص188.[52]. فى ظلال القرآن،ج3، ص1503; نمونه، ج15، ص21ـ22; التحرير و التنوير، ج7، ص182.[53]. دائرةالمعارف، ج13.[54]. الاساطير، ص21ـ22;رؤيا، حماسه، اسطوره، ص2.[55]. الاساطير، ص21ـ22;الميثولوجيا عند العرب، ص16ـ17.[56]. رؤيا، حماسه،اسطوره، ص2ـ4; اساطير يونان و روم، ص18; Tne EncycLopedia of reLigoun,V,10, P.264[57]. تجربه دينى، ص91;TneEncycLopedia of reLigoun, V,10, P.264[58]. جامعالبيان، مج10،ج18، ص241; كشفالاسرار، ج3، ص326; مجمع البيان، ج4، ص442.[59]. المنمق، ص388ـ389.[60]. الجواهر، ج5، ص53;جامع البيان، مج6، ج9، ص305; التفسير الكبير، ج15، ص156.[61]. جامع البيان، مج6،ج9، ص305.[62]. جامعالبيان، مج10،ج18، ص241ـ242; فى ظلالالقرآن، ج3، ص1503.[63]. جوامعالجامع،ج1، ص372; الكشاف، ج2، ص13; اسباب النزول، ص176.[64]. فى ظلال القرآن،ج6، ص1503.[65]. قرآنشناسى، ج1،ص182.[66]. كتاب مقدس،تكوين، 2 و 50.[67]. جامعالبيان، مج6،ج9، ص305 و مج10، ج18، ص242; مجمعالبيان، ج4، ص444; التفسيرالكبير، ج24،ص51.[68]. جامع البيان، مج10،ج18، ص242; مجمع البيان، ج7، ص253; زاد المسير، ج6، ص72ـ73.[69]. التفسير الكبير،ج24، ص51.[70]. المعارف، ص15ـ35;مروج الذهب، ج2، ص43ـ58.[71]. جامع البيان، مج6،ج9، ص305; التفسير الكبير، ج15، ص156.[72]. سيكولوجية القصة،ص318; الميثولوجيا عندالعرب، ص165ـ186.[73]. سيكو لوجيةالقصه، ص61ـ63; قرآنشناسى، ج1، ص184.[74]. فى ظلال القرآن،ج2، ص1067.[75]. التفسير الكبير،ج12، ص190.[76]. مجمع البيان، ج4،ص444; الميزان، ج7، ص52.[77]. المنير، ج12، ص189ـ190;فى ظلال القرآن، ج2، ص1067; الميزان، ج7، ص52.[78]. الكشاف، ج2، ص601.[79]. جامع البيان، مج8،ج14، ص127; مجمع البيان، ج6، ص549; الميزان، ج12، ص250.[80]. جامع البيان، ج2،ص39; الميزان، ج9، ص67; فى ظلال القرآن، ج6، ص3857.[81]. الميزان، ج 9، ص67.[82]. جامع البيان، ج14،ص39; التفسير الكبير، ج31، ص93; الميزان، ج12، ص228.[83]. جامع البيان، مج6،ج9، ص305; الكشاف، ج2، ص216; التفسير الكبير، ج15، ص156ـ157.[84]. جامع البيان، مج6،ج9، ص305; التفسير الكبير، ج12، ص188; روح المعانى، مج10، ج18، ص345.[85]. جامع البيان، مج6،ج9، ص305; الكشاف، ج2، ص216; الدرالمنثور، ج4، ص54.[86]. فى ظلال القرآن،ج2، ص1067.[87]. السيرة النبويه،ج1، 270 و 299ـ300.[88]. التفسير الكبير،ج31، ص93; فى ظلال القرآن، ج6، ص3857; الميزان، ج20، ص234.[89]. التفسير الكبير،ج20، ص17; القصص القرآنى، ص320.[90]. التحريروالتنوير، ج6، ص179.[91]. جامع البيان، مج10،ج18، ص241ـ242; التحرير والتنوير، ج6، ص179; مربى نمونه، ص44ـ46.[92]. احياى فكر دينى،ص99.[93]. تاريخ تمدن، ج1،ص93ـ97 و 113ـ118.[94]. الفن القصصى، ص119ـ120.[95]. سيكولوجية القصه،ص167.[96]. القصص القرآنى، ص309.[97]. الفن القصصى، ص175.[98]. الفن القصصى، ص181.[99]. الفن القصصى، ص176ـ177.[100]. السيرة النبويه،ج1، ص295ـ300.[101]. القصص القرآنى، ص319ـ320.[102]. الفن القصصى، ص179ـ182.[103]. همان، ص182.[104]. القصص القرآنى، ص306ـ307;نماد و اسطوره، ص70ـ71.[105]. القصص القرآنى، ص320;سيكولوجية القصه، ص163.[106]. سيكولوجيه القصه،ص170.