بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اتّحاد: يگانگى داشتناتّحاد بهمعناى يكى شدن، يگانگى داشتن،[1] از ريشه «وحد»به مفهوم يكتايى و يگانگى است.[2]نگريستندر كاركرد مفهومى واژه اتّفاق،[3] نشانمىدهد كه مفهوم اين واژه با واژه اتّحاد بسيار نزديك است. اتّحاد مىتواند به دوصورت حقيقى و مجازى تصور شود. اتّحاد حقيقى بهمعناى تبديل دو چيز به يك چيز استاگرچه تحقق چنين اتّحادى در خارج محال است و اتّحاد مجازى تبديل يك چيز به چيزديگر است كه خود بر دو نوع است: يكى آن است كه بر اثر ضميمه شدن يك شىء به شىءديگر، محصول سومى پديد مىآيد; نظير آن كه خاك با در آميختن با آب، به گِل تبديلشود و ديگر آنكه چيزى بدون ممزوج شدن با چيز ديگر صورت جديدى بپذيرد; مانند تبديلشدن آب به بخار بر اثر حرارت.[4]اتّحاد در اصطلاح سياسى، يگانه شدن دو يا چند كشور و پذيرش نظام سياسى، نظامى واقتصادى واحد است كه درپى آن، به همه آنها يك امّت و كشور اطلاق شود.[5] درفلسفه و كلام از گونههاى مختلف اتّحاد حقيقى و مجازى، سخن بهميان آمده و دربارهامكان يا امتناع هر يك، مباحثى طرح شده است. ازجمله مباحث قابل توجّه در فلسفه دراين زمينه، بحث اتّحاد عاقل و معقول است كه وجوهى در تبيين آن گفته شده است.[6] قرآنبه مسأله اتّحاد از ديدگاه اجتماعى آن نگريسته و بر اهمّيّت اتّحاد ميان جهانيان،اديان، مسلمانان و نهاد خانواده تأكيد كرده است و پيوند ميان دلهاى مؤمنان رانوعى تصرّف الهى مىشمارد و براى ايجاد و حفظ چنين يگانگى، ارسال پيامبران بههمراه شرايع را ضرور مىداند و راه كارهايى را ارائه مىكند. اتّحاد در قرآن بامضامينى چون موارد ذيل آمده است: امّت واحده: «كانَ النّاسُ اُمَّةً وحِدَةً» (بقره/2،213)،اعتصام به حبلالله*: «واعتَصِموابِحَبلِ اللّهِ جَميعـًا و لاتَفَرَّقوا...» (آلعمران/3،103)، كلمهسواء: «قُل يـاَهلَالكِتـبِ تَعالَوا اِلى كَلِمَة سَواء بَينَنا و بَينَكُم...» (آلعمران/3،64)،بهصورت باورهاى دينى مشترك كه اهلكتاب* نيز بايد بدان ملتزم باشند، صراطمستقيم*: «واَنَّ هـذاصِرطى مُستَقيمـًا فَاتَّبِعوهُ و لاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَنسَبيلِهِ...» (انعام/6،153) كه يادكرد آن بهصورت مفرد در برابر واژه«سبيل» كه گاه بهصورت جمع مىآيد، و حكايت از وحدت و يكپارچگى راه مؤمنان دارد،تأليف ميان دلها: «واَلَّفَبَينَ قُلوبِهِم...» (انفال/8،63)، اخوّت* و برادرى: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌفَاَصلِحوا بَينَ اَخَوَيكُم...» (حجرات/49،10)، بنيان مرصوص: «اِنَّ اللّهَ يُحِبُّالَّذينَ يُقـتِلونَ فى سَبيلِهِ صَفـًّا كَاَنَّهُم بُنيـنٌ مَرصوص» (صف/61،4)كه بيانگر يكپارچگى مؤمنان در رويارويى با كافران است، كافّة: «... قـتِلوا المُشرِكينَ كافَّةً كَمايُقـتِلونَكُم كافَّةً...» (توبه/9،36) كه بر اساس برخى تفاسير كه «كافّة» را صفتمؤمنان دانستهاند، بهمعناى همدلى و يكپارچگى آنان در پذيرش اسلام است، سبيل وراه مؤمنان: «ومَنيُشاقِقِ الرَّسولَ مِن بَعدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الهُدى و يَتَّبِع غَيرَ سَبيلِالمُؤمِنينَ نُوَلِّهِ...» (نساء/4،115) كه نكوهش مخالفت و جدايى ازراه مؤمنان حكايت از ضرورت همگامى با آنان دارد، حزب اللّه*:«ومَن يَتَوَلَّاللّهَ و رَسولَهُ والَّذينَ ءامَنوا فَاِنَّ حِزبَ اللّهِ هُمُ الغــلِبون» (مائده/5،56)،اصلاح ذاتالبين: «...واَصلِحواذاتَ بَينِكُم...» (انفال/8،1)، انجام ركوع همگام با نمازگزاران: «...واركَعوا مَعَ الرّكِعين»(بقره/2،43)، صله ارحام: «اَلَّذينَ... و يَقطَعونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن يوصَلَ ... اُولـئِكَ هُمُ الخـسِرون»(بقره/2،27; نساء/4،1)، ريسمان خدا و مردم: «ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ اَينَ ماثُقِفُوا اِلاّ بِحَبل مِنَ اللّهِوحَبل مِنَ النّاسِ...» (آلعمران/3،112)، يار بودن مؤمنان با يكديگر:«والمُؤمِنونَوالمُؤمِنـتُ بَعضُهُم اَولِياءُ بَعض...» (توبه/9،71)، شركت در اموراجتماعى: «اِنَّمَاالمُؤمِنونَ الَّذينَ ءامَنوا بِاللّهِ ورَسولِهِ واِذا كانوا مَعَهُ عَلى اَمرجامِع لَم يَذهَبوا حَتّى يَستَـذِنوهُ...» (نور/24،62) و ارتباط برقرار كردن مؤمنان با يكديگر: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اصبِروا وصابِروا ورابِطوا...».(آلعمران/3، 200) اگر به آياتى كه به نقطه مقابل اتّحاد، يعنى اختلاف* و تفرقهپرداخته نگريسته شود، تصويرى كاملا شفّاف از نگاه قرآن به اين مسأله بهدست مىآيد.(پيشينه اتّحاد:از اينكه قرآن، اختلاف و تفرقه در دين را به بغى و ستم نسبت داده(بقره/2،213) و عامل دشمنى و كينهورزى را شيطان* معرّفى مىكند: «اِنَّما يُريدُ الشَّيطـنُ اَن يوقِعَبَينَكُمُ العَدوةَ والبَغضاءَ» (مائده/5،91) مىتوان برداشت كرد كهاتّحاد و يگانگى انسانها در دين، فطرى است و اين اختلاف است كه به عامل برونىنياز دارد. در اين صورت، اتّحاد را بايد با آفرينش انسان و پاگذاشتن او به اين كرهخاكى همزاد دانست.قرآن در جايى ديگر، به صراحت، از يگانگى نخستين مردم سخن بهميان آورده واختلاف را امرى عارضى مىشناسد كه در پى آن، بعثت پيامبران(عليهم السلام) و ارسالكتابهاى آسمانى ضرورت يافته است: «كانَ النّاسُ اُمَّةً وحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَو مُنذِرينَ و اَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتـبَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النّاسِفِيمَا اختَلَفوا فيهِ». (بقره/2،213) غالب مفسّران معتقدند: در اينآيه، ايجاز حذف صورت گرفته و جمله «فاختَلَفوا» پيش از «فَبَعثَ» حذف شده است;[7] زيرافقط در اين صورت است كه ارتباط ميان برانگيختن پيامبران پس از يك پارچه بودناجتماعات بشرى معنا مىيابد.درباره اينكه مقصود از امّت واحده و يگانگى آنها چيست، ميان مفسّراناختلاف چشمگيرى وجود دارد. بسيارى، آن را يگانگى بر دين* واحد كه ايمان حقيقىبرگرفته از دين الهى است، دانستهاند،[8] و برخىديگر، آنان را در تمسّك به شرايع عقلانى كه اعتراف به وجود صانع و پرهيز از قبائحعقلى است، يگانه شمردهاند[9]وگروهىاز مفسّران نيز معتقدند كه آنان، در اعتقاد و عمل به دين كفر، يگانگى و اتّحادداشتهاند.[10]برخى نيز يگانگى را بهمعناى فطرتهاى سالم و دست نخورده، همزمان با زندگى ساده ونخستين انسانها دانستهاند.[11]درمياناين ديدگاهها، يگانه دانستن انسانها درپذيرش كفر، درست نيست; زيرا افزون بر آنكه سِرشته شدن فطرت آدمى با كفر در آغازين روزهاى حيات را درپى دارد و آن، خلافآموزههاى قرآن است كه توحيد* و خداشناسى را فطرت آدمى مىشناسد: «فِطرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَالنّاسَ عَلَيها» (روم/30،30)، مخالف ظاهر آيه است; زيرا آيه48مائده/5 (مطابق با اراده تكوينى الهى در يك دست كردن مردم: «ولَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم اُمَّةًوحِدَةً» ) در مقام تمجيد و ستايش اين اتّحاد و يگانگى است. ديگر آن كهلازم مىآيد خداوند انسانها را در اين دوره به نسبت طولانى، در حالت كفر و بدونهدايت پيامبران(عليهم السلام)رها كرده باشد كه با آيه «واِن مِن اُمَّة اِلاّ خَلا فيها نَذير»(فاطر/35،24)، ناسازگار است و اگر قرار بود پيامبران(عليهم السلام)برانگيخته شوند،بايد در اين دوره كه بر باطل اتّفاق است، انجام مىپذيرفت.[12]فقدان شريعت آسمانى و بسنده كردن به رهنمودهاى عقل و درك فطرى بشر كه درارائه برنامه زندگى ناتوان است، در اين دوره زمان نيز (بهدليل آن كه لازمهاش عدمبعثت انبيا در قرون اوليّه بشر و ناسازگار با آيه24 فاطر/35 است) منطقى به نظرنمىرسد; بنابر اين، با توجّه به اينكه طبق آموزههاى دينى، آدم(عليه السلام)درجاىگاه پيامبر خدا حامل پارهاى از تعاليم وحيانى، ديدگاه نخست كه يگانگى برپيروى از دين الهى است، تقويت مىشود، با اين تفاوت كه اين تعاليم، بس ساده و بافطرتهاى ساده مردم آن عصر منطبق بوده كه بعدها بر اثر اختلافات پديد آمده و پيچيدگىزندگى اجتماعى، پيامبران با آوردن شرايع و تعاليم كاملتر به رفع آنها پرداختند: «واَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتـبَبِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النّاسِ فِيمَا اختَلَفوا فيهِ و مَا اختَلَفَ فيهِاِلاَّ الَّذينَ اوتوهُ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَيِّنـتُ...». (بقره/2،213)درباره زمان اين يگانگى نيز اختلاف است. عالم ذر،[13] دورانآدم(عليه السلام)[14] 10قرن فاصله زمانى ميان آدم و نوح(عليهما السلام)[15] دوران آدمتا ادريس،[16]دوران آدم(عليه السلام)تا رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)[17]دوران ابراهيم،[18] ودوران بنىاسرائيل،[19]ديدگاههايى است كه در تبيين آن ارائه شده است. طبرى معتقد است: زمان اين اتّحاد واختلاف مشخّص نيست.[20] درميان اين ديدگاهها، ديدگاه سوم يعنى دوران ميان آدم تا نوح(عليهما السلام)منطقىتربه نظر مىرسد; چه، انسانها از زمان آدم تا آمدن نوح بر دين الهى پاىبند بودندواز اين دوران به بعد در اثر پيچيده شدن نظام اجتماعى و رهيافت نحلههاى فكرى،اختلاف عقيدتى و اجتماعى ميان مردم رخ مىنمايد.[21]بدبختانه تاريخ مكتوب بشرى بهسبب محدوديّت آن به سه هزاره پيش از ميلادمسيح، از ارائه تصويرى روشن از اين يگانگى و يكپارچگى بشر در طول 10 قرن ناتواناست; گرچه پارهاى از اكتشافات، ساده بودن زندگى نخستين انسانها را كه از فطرتهاىاوّليّه آنها برخاسته است، تأييد مىكند. پس از اين دوره، بشر هماره با اختلافاتعقيدتى و اجتماعى دست به گريبان بوده و آتش جنگ و خونريزى ميان ايشان حاكم بودهاست.نقش پيامبران در ايجاد اتّحاد:اگر اختلاف را به دو دسته اصلى اختلاف در عقيده و اختلاف در حيات اجتماعىبدانيم،[22] وفقدان هدايت و تربيت الهى و دسيسههاى شيطانى را (مائده/5،64) عامل چنين اختلافىبشناسيم، نقش پيامبران در رفع اختلاف و ايجاد اتّحاد روشن مىشود; زيرا آنان باآوردن آيين آسمانى كه مطابق با عقل و فطرت انسانها است (اعراف/7،157)، ايشان رااز پراكندگى عقيدتى رها مىسازند و با ارائه شريعت و قوانين زندگى اجتماعى، بااجراى حدود الهى با اختلافات اجتماعى مقابله: «واَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتـبَ بِالحَقِّلِيَحكُمَ بَينَ النّاسِ فِيمَا اختَلَفوا فيهِ» (بقره/2،213)، و باتربيت مردم و تزكيه دلها و تعليم اخلاقيّات (جمعه/62،2)، با دسيسههاى شيطانىمبارزه مىكنند.بر اين اساس است كه موسى(عليه السلام) در برابر ترفند فرعون كه بنىاسرائيلرا به دستههاى گوناگون تقسيم و بدين ترتيب، زمينه استضعاف آنان را فراهم مىكرد: «وجَعَلَ اَهلَها شِيَعـًايَستَضعِفُ طَـائِفَةً مِنهُم يُذَبِّحُ اَبناءَهُم و يَستَحيى نِساءَهُم»(قصص/28،4)، به مقابله برخاست، و تمام آنان را به سلامت از ستم فرعونيان رهانيد وآنگاه كه از اختلاف بنىاسرائيل با روى آورى به گوسالهپرستى آگاه شد، با شدّت باآن برخورد كرد و با سوزاندن و به دريا افكندن آن، ريشه فتنه و اختلاف را خشكانيد: «وانظُر اِلى اِلـهِكَ الَّذىظَـلتَ عَلَيهِ عاكِفـًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِى اليَمِّنَسفـا» (طه/20،97) و براى حفظ اتّحاد و يگانگى، بنىاسرائيل را به 12تيره تقسيم و براى هر تيره، نقيب و پيشوايى قرار داد: «وقَطَّعنـهُمُ اثنَتَىعَشرَةَ اَسباطـًا اُمَمـًا» (اعراف/7، 160) و با تقسيمِ برابر چشمههاى 12گانه ميان ايشان، عدالت را برقرار ساخت: «فَانبَجَسَت مِنهُ اثنَتا عَشرَةَ عَينـًا قَد عَلِمَ كُلُّ اُناسمَشرَبَهُم» (اعراف/7، 160) و با روىكرد اختلاف با ماجراى كشته شدن بىگناهىاز يكى از تيرههاى بنىاسرائيل، به مدد الهى، با ذبح گاو، پرونده اختلاف و خونريزىرا بست: «واِذ قَتَلتُمنَفسـًا فَادّرَءتُم فيها واللّهُ مُخرِجٌ ما كُنتُم تَكتُمون * فَقُلنَااضرِبوهُ بِبَعضِها...». (بقره/2،72ـ73)قرآن يكى از وظايف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را حلّ اختلاف ديدگاههاو برداشتهاى متنوّع مردم دانسته است:«وما اَنزَلنا عَلَيكَالكِتـبَ اِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى اختَلَفوا فيهِ...» (نحل/16، 64);چنانكه حضرت ميان 2 قبيله اوس* و خزرج كه ساليانى متمادى جنگ و خونريزى داشتند،الفت و يگانگى بر قرار كرد[23]: «واذكُروا نِعمَتَ اللّهِعَلَيكُم اِذ كُنتُم اَعداءً فَاَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَاَصبَحتُم بِنِعمَتِهِاِخونـًا» (آلعمران/3،103)، و در نخستين برنامه اجتماعى خود، پس ازورود به مدينه، ميان انصار* و مهاجران* عقد اخوّت بست[24] وبا سرانگشت تدبير خود، اختلافهايى را كه بر اثر تقسيم بيتالمال[25]: «يَسـَلونَكَ عَنِ الاَنفالِقُلِ الاَنفالُ لِلّهِ والرَّسولِ...» (انفال/8،1) يا توطئههاىمنافقان[26]: «يَقولونَ لـَئِن رَجَعنااِلَى المَدينَةِ لَيُخرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنها الاَذَلَّ» (منافقون/63،8) يا كينههاى ديرينه و جاهلى ميان تيرههاى گوناگون ايجاد مىشد حل كرده، دوبارهدوستى و برادرى را ميان ايشان بر قرار مىساخت; چنانكه در ماجراى افك (=تهمتىناروا به عايشه، همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله)) بزرگان دو قبيله اوس و خزرج باتجديد كينههاى اين دو قبيله در دوران جاهليّت، به ناسزاگويى برضدّ يكديگرپرداختند[27]: «اِنَّ الَّذينَ جاءوبِالاِفكِ عُصبَةٌ مِنكُم» (نور/24،11) افزون بر تدبير، اخلاقپيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز نقش مؤثّرى در ايجاد الفت و يگانگى مسلمانان برمحور حضرت و پرهيز از اختلاف داشت: «فَبِما رَحمَة مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُم ولَو كُنتَ فَظـًّا غَليظَالقَلبِ لاَنفَضّوا مِن حَولِكَ». (آلعمران/3،159) پيامبراكرم(صلىالله عليه وآله) از اختلاف امّت اسلامى پس از خود سخت نگران بود; بدين سبب درواپسين حجّ خود در غدير خم، پيروى از قرآن و عترت را راهكارهاى رهايى از تفرقهمعرّفى كرد[28] ودر واپسين روزهاى حيات خود، همچنان نگرانى خود را ابراز كرده، درصدد مقابله با آنبرآمد.[29] بااين حال، خود از پراكنده شدن امّت اسلامى به 72 يا 73 فرقهخبر داد.[30]ارزش و اهميّت اتحاد:قرآن از اتّحاد بهصورت نعمت* بزرگ يادكردنى سخن بهميان آورده و ازمؤمنان خواسته است تا تلخى و خطر آفرينى دوران تفرقه را از ياد نبرند و به يادداشته باشند كه چگونه خداوند ميان آنان انس و الفت بر قرار ساخت: «واذكُروا نِعمَتَ اللّهِعَلَيكُم اِذ كُنتُم اَعداءً فَاَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَاَصبَحتُم بِنِعمَتِهِاِخونـًا و كُنتُم عَلى شَفا حُفرَة مِنَ النّارِ فَاَنقَذَكُم مِنها».(آلعمران/3،103) در اين آيه، دو بار از نعمت اتّحاد يادشده است، كه جاىگاه واهمّيت آن را نشان مىدهد. اتحاد و همبستگى همه انسانها چنان مطلوب و در برابر،اختلاف چنان نكوهيده است كه قرآن در 5 آيه اعلام داشته: اگر مصلحت ايجاب مىكرد،خداوند با اراده تكوينى خود، همه مردم را يكپارچه و يك امّت* قرار مىداد.(مائده/5، 48; انعام/6، 35; هود/11، 118; نحل/16، 93; شورى/42، 8) از آيه «ولَوشاءَ اللّهُلَجَمَعَهُم عَلَى الهُدى» (انعام/6، 35) و نيز 99 يونس/10 برمىآيد كهمقصود از «امّة واحده»، همان يكپارچگى در پذيرش دين الهى است. آيه «ولَو شاءَ اللّهُلَجَعَلَكُم اُمَّةً وحِدَةً ولـكِن لِيَبلُوَكُم فى ما ءاتـكُم» (مائده/5،48) بيان مىدارد: مصلحتى كه مانع تحقّق اين اراده تكوينى الهى شده، ابتلا وآزمايش مردم با برخوردارى از اصل اختيار است. حضرت امير(عليه السلام)در گفتارىبلند، سرگذشت امّتهاى پيشين را گوشزد مىكند كه هنگام اتّحاد و يكپارچگى، چگونهداراى عزّت و شوكت بودند و بر جهانيان فرمانروايى داشتند; امّا آن گاه كه از همپراكنده شدند، خوارى و ذلّت به آنان روى آورد و از هر سوى تاراج شدند.[31]گستره اتّحاد:با توجّه به گستره مورد نظر قرآن درباره يگانگى انسانها و نيز چگونگى آن،براى اتّحاد انواعى را مىتوان برشمرد:1. اتّحاد جامعه جهانى:يگانگى انسانها در تمام گيتى در برخوردارى از حقوق انسان با صرف نظر اززبان، رنگ، ملّيّت و دين آنان مورد حمايت و تشويق اسلام* است;[32]زيرا اتّحاد در اين مرتبه كه ضعيفترين انواع يگانگى است، خود آثار مثبتى در روابطميان انسانها و احترام متقابل بر جاى مىگذارد و مىتواند مانع برترىجويى برخىبر برخى ديگر و نژادپرستى باشد.[33]محور اين نوع اتّحاد انسانيّت انسانها است، بر اين اساس، قرآن انسانها را آفريدهشده از يك گوهر: «الَّذىخَلَقَكُم مِن نَفس وحِدَة» (نساء/4،1) و از يك پدر و مادر مىداند: «اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَر واُنثى» (حجرات/49،13)، و رنگ و زبان آنها را نه مايه امتياز و برترىجويى، بلكه از نشانههاى قدرت الهى مىشمرد: «ومِن ءايـتِهِ ... اختِلـفُ اَلسِنَتِكُم واَلونِكُم» (روم/30،22)، و چندگونگى قبيلهاى و طايفهاى را راهى براىشناسايى بهتر يكديگر مىشناسد: «وجَعَلنـكُم شُعوبـًا و قَبائِلَ لِتَعارَفوا» (حجرات/49،13)و فقط تقواى الهى را مايه گرامى بودن آنان مىداند: «اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّهِ اَتقـكُم».(حجرات/49،13) حضرت امير(عليه السلام) با استناد به همين آموزه قرآنى در عهدنامهمالكاشتر، مردم را به دو دسته همسان در آفرينش و برادر دينى تقسيم مىكند: «إمّاأخ لكَ فىالدّين أو نظير لك فى الخلق»[34] و رعايتحقوق همه آنان را بر حاكم فرضمىداند.2. اتّحاد اديان آسمانى:قرآن، گوهر اديان آسمانى را يكسان و تسليم در برابر خداوند معرّفى كرده;ازاينرو، از دين آسمانى با عنوان اسلام يادكرده است: «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ»(آلعمران/3،19) و اديان آسمانى را در پذيرش و دعوت به سه اصل بنيادين توحيد،نبوّت و معاد برابر مىداند،[35] واختلاف ميان اديان را در شريعتهاى هريك كه بامقتضيات و ضرورتهاى هر عصر منطبقاست، مىشناسد[36]: «لِكُلّ جَعَلنا مِنكُمشِرعَةً و مِنهاجـًا» (مائده/5،48); چنانكه تفاوت اسلام با ديگر اديانرا در بيان تفصيلى و جامعيّت آن مىداند (آلعمران/3، 3ـ5); بدين سبب قرآن، ازاهلكتاب دعوت مىكند كه در سايه سخن مشترك با مسلمانان گرد آيند: «قُل يـاَهلَ الكِتـبِتَعالَوا اِلى كَلِمَة سَواء بَينَنا و بَينَكُم اَلاَّ نَعبُدَ اِلاَّ اللّهَ ولانُشرِكَ بِهِ شيــًا...» (آلعمران/3،64)، و در دو آيه، پيرواناديان ديگر چون يهود، نصارا و صابئان را درصورتى كه به خداوند و روز قيامت ايمانآورده، عمل صالح انجام دهند كه بالطّبع مفهوم چنين شرايطى پذيرش رسالتپيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و حقّانيّت اسلام است، اهل نجات معرّفى مىكند: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنواوالَّذينَ هادوا والنَّصـرى والصّـبِـينَ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ وعَمِلَ صــلِحـًا فَلَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم و لا خَوفٌ عَلَيهِم و لا هُميَحزَنون». (بقره/2، 62; مائده/5، 69)برخى، با برداشتى نادرست از اين آيات، آن را به تكثّر در ديندارى(پلوراليزم دينى) و حقّانيّت همه اديان و مستقيم بودن همه صراطها بهسوى خداوندناظر دانستهاند[37] كهلازمه آن، عدم نسخ اديان پيش از اسلام و لغو بودن بعثت پيامبراكرم(صلى الله عليهوآله)است; درحالىكه منسوخ بودن اديان آسمانى ديگر با آمدن اسلام به ادلّه نقلى وعقلى، از مسلّمات، و مفاد اين آيات در عين منسوخ دانستن اديان پيشين، يكسان بودنگوهر آنها و نقش بنيادين حقيقت ايمان به خداوند و روز رستاخيز و عمل صالح است.اين آيات، به كسانى پاسخ مىدهد كه مىپندارند صرف برخوردارى از عنوان يهوديّت يامسيحيّت يا مسلمانى براى رهايى كافى است: «وقالوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَن كانَ هودًا اَو نَصـرى»(بقره/2،111) و گمان مىبرند كه خداوند، به نامها پاداش مىدهد، نه به برخوردارىاز ايمان و عمل صالح.[38]اسلام، پيروان اديان آسمانى را در پذيرش اسلام (بقره/2، 256) يا پرداختجزيه مختار مىداند (توبه/9، 29)، و درصورت پرداخت جزيه، حفظ حرمت، حقوق و امنيّتآنان را در جايگاه اقلّيّتهاى دينى بر حكومت اسلامى لازم مىشمرد. و آنان را درعمل به شريعت خود آزاد، و حفظ كليساها، كنيسهها و صومعههاى آنان را براى خداوند،امرى مطلوب مىداند[39]:«ولَولا دَفعُاللّهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعض لَهُدِّمَت صَومِعُ وبِيَعٌ». (حج/22، 40)قرآن در كنار اين برنامههاى تشريعى، پيروان اهلكتاب را بر گرد آمدن برنقاط مشترك با مسلمانان فرامىخواند (آلعمران/3،64) و بدين ترتيب، بنياد جامعهاىآرام و امن همراه با احترام متقابل را پى مىريزد. گويا ستايش برخى از اهلكتاب(مائده/5،66 و 83) و نيز معرّفى قرآن بهصورت تصديقكننده كتابهاى آسمانى پيشين: «مُصَدِّقـًا لِما مَعَكُم»(بقره/2،41 و آلعمران/3،3) و پاك شمردن طعام اهلكتاب بنا به نظر برخى از فقيهان[40]: «وطَعامُ الَّذينَ اوتواالكِتـبَ حِلٌّ لَكُم و طَعامُكُم حِلٌّ لَهُم» (مائده/5،5) و مجازشمردن معامله و داد و ستدهاى اجتماعى با آنان: «لايَنهـكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَميُقـتِلوكُمفِى الدّينِ» (ممتحنه/60،8) و نهى از مجادله نادرست يا اهانت بهمقدّسات آنان «ولاتُجـدِلوااَهلَ الكِتـبِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ اَحسَنُ» (عنكبوت/29،46)، از گامهاىاساسى قرآن براى بر قرارى اتّحاد ميان اديان بهشمار مىرود.3. اتّحاد مؤمنان:كسانىكه شهادتين را بر زبان جارى كرده و اسلام را با حقيقت جانشانپذيرفته باشند، مؤمن و مشمول چنين يگانگى هستند. اتّحاد و يگانگى در سايه وحدتعقيده، محكمترين نوع اتّحاد است كه قرآن بر آن تأكيد كرده است.قرآن، بر اساس همين وحدت عقيده، مؤمنان را برادران يكديگر خوانده است: «اِنَّمَا المُؤمِنونَاِخوَةٌ» (حجرات/49،10) و اين اخوّت و برادرى، آنچنان مستحكم بود كهتا مدّتى پس از عقد مؤاخاة ميان مؤمنان در مدينه، آنان از يكديگر ارث مىبردند(نساء/4، 33) تا آن كه با آمدن آيه «واولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولى بِبَعض» (انفال/8،75)،اين حكم منسوخ شد.[41] همچنيندر پيوند اخوّت، تفاوتهاى ظاهرى را ناديده گرفته، حتّى كودكان بىسرپرست را برادرمردان بزرگ قرار مىدهد: «واِنتُخالِطوهُم فَاِخونُكُم» (بقره/2، 220); حتّى كسانى را كه سابقه شرك وجنگ داشته باشند، به مجرّد آن كه توبه كنند و اهل نماز و زكات شوند، برادرانمؤمنان مىسازد: «فَاِنتَابوا و اَقاموا الصَّلوةَ ... فَاِخونُكُم فِى الدِّينِ» (توبه/9،11);همچنين مردان و زنان مؤمن، در برابر يكديگر، ولىّ و يار معرّفى شدهاند: «والمُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُبَعضُهُم اَولِياءُ بَعض» (توبه/9،71) و از آنان خواسته است تا دركارهاى نيك و پارسايى، يكديگر را يارى دهند: «وتَعاونوا عَلَى البِرِّ والتَّقوى».(مائده/5،2) قرآن، به استناد همين يگانگى نهتنها بر يك نسل، بلكه بر همه نسلهاىمؤمن و مسلمان در نسلها و عصرهاى مختلف و با نژادهاى گوناگون امت واحده اطلاقكرده است[42]: «اِنَّ هـذِهِ اُمَّتُكُماُمَّةً وحِدَةً». (انبياء/21،92)قرآن پيوند مؤمنان را پيوند دلهاى آنان دانسته كه از استحكام و استوارىآن حكايت دارد: «واَلَّفَبَينَ قُلوبِهِم» (انفال/8،63) و اين پيوند را موهبت، بلكه معجزه الهىبا تصرّف در دلها دانسته،[43] مىفرمايد:اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) از همه ثروت زمين بهره مىجست، به ايجاد چنينپيوندى توانا نمىبود: «واَلَّفَ بَينَ قُلوبِهِم لَو اَنفَقتَ ما فِىالاَرضِ جَميعـًا ما اَلَّفتَ بَينَ قُلوبِهِم و لـكِنَّ اللّهَ اَلَّفَ بَينَهُم» (انفال/8،63);چنانكه از دشمنى ديرينه و خانمان برانداز اوس و خزرج ياد مىكند كه چگونه به بركتايمان و با لطف و موهبت الهى با همديگر برادر شدهاند: «واذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذكُنتُم اَعداءً فَاَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَاَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخونـًا وكُنتُم عَلى شَفا حُفرَة مِنَ النّارِ فَاَنقَذَكُم مِنها». (آلعمران/3،103)4. يگانگى در نهاد خانواده:قرآن، نهاد خانواده را يكى از محورهاى اتّحاد انسانها دانسته و بر تشكيلآن تأكيد: «واَنكِحواالاَيـمى مِنكُم والصّــلِحينَ مِن عِبادِكُم واِمائِكُم» (نور/24،32)، و نگرانى برخى جوانان را از فقر و عدم تمكّن مالى، با وعده الطاف خاص الهى برطرف كرده است: «اِنيَكونوافُقَراءَ يُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ». (نور/24،32)قرآن، ازدواج را ميثاق غليظ[44]: «واَخَذنَ مِنكُم ميثـقـًاغَليظا» (نساء/4،21) و ايجاد مهر و مودّت ميان زن و شوهر را از نشانههاىتكوينى خداوند دانسته كه پس از عقد ازدواج، تحقّق مىيابد[45]: «ومِن ءايـتِهِ اَن خَلَقَلَكُم مِن اَنفُسِكُم اَزوجـًا لِتَسكُنوا اِلَيها و جَعَلَ بَينَكُم مَودَّةً ورَحمَةً...». (روم/30،21) از آنجا كه هر اجتماعى از مجموعه نهادخانواده تشكيل شده است و استحكام يا ضعف ساختار اجتماعى به بنياد خانواده بستگىدارد، قرآن بر حفظ پيوند الهى ميان همسران تأكيد كرده و ايجاد تفرقه ميان اعضاىخانواده را از دسيسههاى شيطانى شمرده: «فَيتَعلَّمونَ مِنهُما ما يُفرِّقونَ بِهِ بَينَ المَرءِ و زَوجِهِ»(بقره/2، 102) و در مواقعى كه كانون خانواده با خطر از هم پاشيدگى روبهرو مىشود،بر راه كارهايى ازجمله عنصر موعظه تأكيد كرده است: «والّـتى تَخافونَ نُشوزَهُنَّ فَعِظوهُنَّ»(نساء/4،34) و آن گاه كه اختلاف و تفرقه در ميان آنان راه يابد، درصورت خواستهمسران يا داوران براى حفظ پيوند، حمايت الهى را به آنان نويد داده است: «اِن يُريدا اِصلـحـًايُوفِّقِ اللّهُ بَينَهُما» (نساء/4،35).قرآن، بهره گرفتن با داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن را براىرفع اختلاف، چارهجويى كرده است: «واِن خِفتُم شِقاقَ بَينِهِما فَابعَثوا حَكَمـًا مِن اَهلِهِ وحَكَمـًا مِن اَهلِها» (نساء/4،35); چنانكه با تأكيد فراوان بر احسان ونيكى به والدين: «ووصَّينَاالاِنسـنَ بِولِدَيهِ اِحسـنا» (احقاف/46،15) و سفارش براى پيوند باخويشاوندان: «واتَّقُوااللّهَ الَّذى تَساءَلونَ بِهِ والاَرحامَ» (نساء/4،1) و ممنوعيّتگسستن پيوندخويشاوندى: «ويَقطَعونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن يُوصَلَ» (بقره/2،27)، بريگانگى و استحكام هرچه بيشتر نهاد خانواده بزرگتر كه از چند نهاد خانواده تشكيلشده، پاى فشرده است.[46]مقدّمداشتن خويشاوندان و نزديكان در انفاق مالى، اعمّ از مستحب و واجب، در اينجهت قابل ارزيابى است: «قُلما اَنفَقتُم مِن خَير فَلِلولِدَينِ والاَقرَبينَ...». (بقره/2،215)آثار اتّحاد و يگانگى1. امنيّت و آرامش:مهمترين دستاورد اتّحاد در همه انواع آن، حفظ صلح، آرامش و امنيّت* و دورماندن از جنگ و خونريزى و جدايى است; زيرا اتّحاد در جامعه جهانى، حسّ نوعدوستىو همكارى متقابل را تقويت مىكند و همه فتنههاى اجتماعى را كه از برترىجويىنژادى ناشى است، از بين مىبرد; چنانكه اتّحاد پيروان اديان آسمانى، از تنش ميانآنان كاسته و اتّحاد ميان مؤمنان، زمينه درگيرى را مرتفع مىسازد و يگانگى در نهادخانواده مانع از طلاق و قطع پيوند خويشاوندى مىشود. قرآن از تفرقه، به كرانهگودال آتش جنگ يادكرده كه اتّحاد، خطر فرو افتادن در چنين گودالى را بر طرف مىسازد[47]: «وكُنتُم عَلى شَفا حُفرَةمِنَالنّارِ فَاَنقَذَكُم مِنها...». (آلعمران/3،103) درست به همينسبب است كه قرآن چند دسته شدن مردم را همسنگ با جنگ و جدال و خونريزى ميان آناندانسته است[48]: «اَو يَلبِسَكُم شِيَعـًا ويُذِيقَ بَعضَكُم بَأسَ بَعض». (انعام/6،65)2. برچيده شدن زمينه سلطه بيگانگان واستعمارگران:به استناد آيه «وجَعَلَاَهلَها شِيَعـًا يَستَضعِفُ طَـائِفَةً مِنهُم» (قصص/28،4)، فرعون ازاهرم تفرقه بنىاسرائيل براى استضعاف و بهرهكشى از آنان استفاده كرده است.[49]مفهوم آيه اين است كه در سايه اتّحاد بنىاسرائيل، استثمار آنان ممكن نبودهاست.3. حفظ استوارى و استحكام:قرآن، منازعه را باعث رهيافت سستى در صف مسلمانان مىداند[50]: «ولا تَنـزَعوا فَتفشَلوا».(انفال/8،46) از مفهوم آيه برمىآيد كه اتّحاد، باعث استوارى و استحكام صفوفمسلمانان در برابر دشمنان مىشود; چنانكه در جاى ديگر، مؤمنانى را كه در كنار يكديگرصف تشكيل داده، بسان بنيان مرصوص در راه خدا به نبرد مىپردازند، ستوده است[51]: «اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَيُقـتِلونَ فى سَبيلِهِ صَفـًّا كَاَنَّهُم بُنيـنٌ مَرصوصٌ». (صف/61،4)4. حفظ قدرت و هيمنه:قرآن، از مسلمانان خواسته تا با تقويت قواى جسمانى و نظامى، زمينه رعب ووحشت دشمنانشان را فراهم سازند (انفال/8،60); بدين رو، آنان را از منازعه برحذرداشته و آن را زمينه ساز از دست رفتن هيمنه آنان در دل دشمنان دانسته است: «ولاتَنـزَعوا ... وتَذهَبَريحُكُم». (انفال/8،46) گويا اتّحاد و يگانگى مؤمنان باعث حفظ اينهيمنه خواهد بود و اگر مسلمانان بخواهند اين هيمنه خود را درميان جهانيان حفظكنند، يگانه راه آن، پاىبندى به اين يگانگىاست.[52]عوامل اتّحاد:از مجموعه آيات، بهدست مىآيد كه عواملى در شكلگيرى يگانگى نقش دارد:1. پذيرش كامل دين:قرآن، از مؤمنان خواسته است كه اسلام را بدون هيچ كم و كاست پذيرا باشند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنُواادخُلوا فِىالسِّلمِ كافَّةً» (بقره/2، 208). برخى از مفسّران، كافّةرا صفت مؤمنان و آن را بهمعناى پذيرش جمعى اسلام دانستهاند;[53] امابرخى ديگر معتقدند: كافّة، صفت سلم و بهمعناى پذيرش كامل و بدون كم و كاست اسلاماست;[54] بدينجهت، از كسانىكه به بخشى از دين ايمان آورده، بخشى ديگر را نمىپذيرند، به شدّتانتقاد كرده و به آنان وعده عذاب داده است «اَلَّذينَ جَعَلُوا القُرءانَ عِضينَ». (حجر/15،91) عضينكردن، بهمعناى جزء جزء كردن قرآن و عدم پذيرش كامل آموزههاى آن است.[55]همچنيناز مؤمنان مىخواهد كه ايمان خود را به قرآن و ديگر كتابهاى آسمانى: «والَّذينَ يُؤمِنونَ بِمااُنزِلَ اِلَيكَ و ما اُنزِلَ مِن قَبلِكَ» (بقره/2، 4) و رسالتپيامبر(صلى الله عليه وآله) در كنار رسالت پيامبران ديگر(عليهم السلام)اعلامدارند.(بقره/2، 285)از نظر قرآن، مهمترين عامل رهيافت اختلاف در ميان اديان، عدم پذيرش كاملدين است; از اينرو از مؤمنان خواسته تا بسان امّتهاى پيشين در دينشان دچار تفرقهو چند دستگى نشوند: «ولاتَكونواكَالَّذينَ تَفَرَّقوا و اختَلَفوا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ البَيِّنـتُ».(آلعمران/3،105)2. پيراستگى باطن:قرآن، پيروى از القائات شيطان را عامل تفرقه مىشناسد (بقره/2،208)، و بامعرّفى شيطان بهصورت دشمن آشكار بشر، يكى از دشمنىهاى او را ايجاد دشمنى* وكينهورزى ميان مؤمنان دانسته (مائده/5،91)، و بهسبب زمينهسازى شراب و قمار درايجاد دشمنى، آنها را حرام كرده است (مائده/5،90); چنانكه از فضاى دوستى و برادرىميان بهشتيان (واقعه/56،26; حجر/15،47) و در مقابل، دشمنى و درگيرى ميان جهنّميانسخن بهميان آورده است. (اعراف/7، 38)اين امر نشان مىدهد كه طهارت باطن و تزكيه نفس از بيمارىهاى اخلاقى وخصلتهاى شيطانى چون حسادت، كينه*ورزى، لجاجت*، شهرتطلبى، تكبّر، دنياپرستى و...يكى از عناصر يگانگى ميان مؤمنان را تشكيلمىدهد.3. يكپارچگى دشمنان:قرآن، توجّه مؤمنان را به يگانگى مشركان و همدستى آنان در نبرد بامسلمانان جلب كرده و از آنان خواسته تا بهسان دشمنانشان با يكپارچگى به نبردآنان برخيزند[56]: «وقـتِلُوا المُشرِكينَكافَّةً كَمايُقـتِلونَكُمكافَّةً» (توبه/9،36); چنانكه در برابريكپارچگى و يگانگى منافقان و كوشش آنان در گمراهى يكديگر (توبه/9،67)، از يكپارچگىمؤمنان و كوشش آنان در هدايت يكديگر يادكرده است. (توبه/9،71)راهكارهاى اتّحاد:قرآن كريم براى برقرارى يگانگى و نيز حفظ آن، راهكارهاى گوناگونى را پيشبينىكرده كه بخشى از آن، جنبه پيشگيرى از تفرقه، و بخشى ديگر به درمان آن ناظر است.1. توجّه به نقاط مشترك:مخاطبان دعوت به يگانگى، نقاط مشتركى دارند كه قرآن بر اين نقاط، انگشتگذاشته و آنان را به يگانه شدن بر محور آنها فراخوانده است. تأكيد بر اينكهانسانها همه از خاك آفريده شده (حج/22، 5) يا از يك پدر و مادرزاده شدهاند(حجرات/49، 13)، و اينكه كرامت انسانى به همه انسانها متعلّق بوده [و رنگ و نژاد در آن تأثير ندارد](اسراء/17،70) توجّه دادن به اين نقاط مشترك در يگانگى جهانى است. دعوت از پيرواناديان آسمانى و اهلكتاب به نقاط مشترك عقيدتى (آلعمران/3،64) نيز بدين سبب انجامگرفتهاست.2. چنگ زدن به ريسمان الهى:قرآن كريم در صريحترين آيه خود، در دعوت به اتّحاد، همه مؤمنان را به چنگزدن به ريسمان الهى و پرهيز از تفرقه خوانده است: «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعـًا ولاتَفَرَّقوا» (آلعمران/3،103) و نيز در آيات 146 و 175 نساء/4 و 101آل عمران/3 از تمسّك جستن به خداوند، سخن بهميان آوردهاست.در اينكه مقصود از ريسمان الهى چيست، مفسّران اختلاف دارند; قرآن،[57]كتاب و سنّت،[58] دينالهى،[59]اطاعتخداوند،[60]توحيد خالص،[61]ولايت اهلبيت(عليهم السلام)[62] وجماعت،[63]وجوهى است كه در تفسير آن گفته شده است. برخى نيز مفهوم حبلاللّه را شامل همه اينمعانى دانستهاند.[64]فخررازى معتقد است: هر آنچه راه دستيابى به حق در دين را فراهم سازد، مصداق حبلاللّهاست.[65]با اين حال، به نظر مىرسد كه نزديكترين تفسير براى اين واژه، ديدگاهنخست يعنى قرآن است; چنانكه در روايتى از رسولاكرم(صلى الله عليه وآله) قرآن،ريسمان الهى كشيده شده ميان آسمان و زمين معرّفى شده است: «كتاب اللّه هو حبل اللّه الممدودمن السّماء إلى الأرض».[66]معرّفىقرآن* بهصورت ثقل اكبر در روايت معروف ثقلين[67] نيز مؤيّدمدّعا است; چنانكه قرآن، خود از مؤمنان خواسته است تا در منازعات و اختلافات خود،به خداوند رجوع كنند: «فَاِنتَنـزَعتُم فى شَىء فَرُدّوهُ اِلَى اللّهِ» (نساء/4،59)، و اين رجوعالى اللّه در روايت حضرت امير(عليه السلام)به رجوع به قرآن تفسير شده است;[68]بنابراين،قرآن افزون بر آن كه مىتواند در نقش محور يگانگى، ايجادكننده آن باشد مىتوانددر روىكرد اختلافات، يگانگى پيشين را نيز اعاده كند. چنين نقشى براى قرآن بدانسبب است كه افزون بر دعوت همگان به يگانگى و برحذر داشتن آنان از تفرقه، نظامعقيدتى، اخلاقى و عملى منسجم و هماهنگى را ترسيم مىكند كه هر كس بدان رجوع كند،ناخودآگاه خود را با ساير پيروان قرآن يگانهمىيابد.