بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اخلاص: پاك كردن نيّت از غير خدا وانجامدادن عمل براى وىواژه اخلاص، مصدر باب افعال از ريشه خلوص و خلاص بهمعناى پاك شدن و سالمگشتن از آميختگى است.[1]خالص، كالايى را گويند كه با چيزى ممزوج و مخلوط نباشد و معنايى نزديك به «صافى»دارد با اين تفاوت كه صافى به جنسى نيز كه از همان ابتدا با چيزى آميخته نبودهاطلاق مىشود; ولى خالص، جنسى است كه پس از امتزاج با چيز ديگر، خواه پستتر باشديا نه، پاك، و ناخالصى آن زدوده شود.[2]لغويان براى خلوص، معانى ديگرى نيز بر شمردهاند; مانند رسيدن، نجات يافتن، كنارهگيرىكردن از ديگران و ويژه خود گردانيدن كه در هر يك از اين معانى، به نوعى معناى اصلىاين ريشه يا لوازم آن وجود دارد.[3]«اخلاص» بهمعناى خالص كردن، پاك گردانيدن و برگزيدن است[4] ومقصود از آن در فرهنگ اسلامى، پاك كردن نيّت از غير خدا و انجام دادن عمل براى خدااست.[5]اخلاص در دانشهاى گوناگون اسلامىمانند فقه، اخلاق و عرفان بررسى، و درفقه، شرط صحّت واجبات و مستحبات تعبّدى دانسته شده است. آن دسته از تكاليف كه قصدتقرّب به خداوند، شرط صحّت آنها است، تعبّدى ناميده مىشود در برابر توصّلى كهصحّت آن به قصد تقرّب مشروط نيست; ازاينرو هر چيزى كه موجب از بين رفتن اخلاص دراينگونه اعمالشود، جايز نبوده، عمل را باطل مىكند; مانند اجرت گرفتن بر انجامآنها[6] ياريا* كردن در آنها يا در بخشى از آنها;[7] البتّهاجرت گرفتن بر كارهايى كه همراه و مقارن با عبادت انجاممىشود، مانند اجرت برنيابت، عمل را باطلنمىكند.[8]به نظر بسيارى از فقيهان، اگر اصل عملِ عبادى، براى خدا باشد، قصد بعضى ازبهرههاى دنيايى بهصورت تبعى، با حقيقت اخلاص منافات نداشته، باعث باطل شدن عملنمىشود; مانند اينكه كسى از روزه گرفتن، قصد سلامت و بهداشت نيز داشته باشد يادر وضو گرفتن، خنكشدن را نيز قصد كند يا از خواندن نماز شب، قصد بهدست آوردنروزى بيشتر نيز داشته باشد.[9] همچنيناگر عمل عبادى را خالصانه انجامدهد، ولى از اينكه در برابر ديدگان مردم باشد،خشنود شود يا هنگام انجام دادن عمل، خطوراتى از ذهنش عبور كند، باعث از بين رفتناخلاص و باطل شدن عمل نمىشود.[10] و نيزپرستش خداوند براى خوف از عقوبت الهى يا به انگيزه اميد به ثواب و نعمت پروردگار،اخلاص در عمل را از بين نمىبرد; البتّه در اعمال توصّلى نيز اخلاص، شرط پاداشآخرتى است و اگر انسان، اعمال مباح را هم با اخلاص انجام دهد، به خداوند نزديكشده،[11]استحقاق دريافت ثواب و فيض الهى را خواهد يافت. يكى از تفاوتهاى فقه و حقوق نيزاين است كه در فقه بحث اخلاص مطرح مىشود; ولى در علم حقوق، جايگاهى براى اخلاصوجود ندارد; زيرا هدف در حقوق آن است كه حق به صاحب آن داده شود و صاحب حق به حقخويش برسد و الهى بودن يا نبودن انگيزه مورد نظر نيست; ولى در فقه الهى، وجودانگيزه و تعالى انسانها و تقرّب آنان به خداوند نيز مورد نظر است. اين مطلب،بطلان ديدگاه كسانى را روشن مىسازد كه براى فقه فقط نقش مديريّتى قائل بوده و آنرا با علم حقوق همسان پنداشتهاند.[12]در اخلاق، به نيّت اهميّت ويژهاى داده شده و از آن بهصورت ركن و پايهرفتار و روح عمل يادشده است; بهگونهاى كه نبودن نيّت درست باعث بىارزش شدن عملمىشود.[13]اخلاص بر تارك همه فضيلتها قرار داشته، ملاك پذيرش و درستى رفتارها است و رهايىاز چنگال شيطان فقط با اخلاص امكان دارد.[14] در نگاهىفلسفى، تأثير مخلصانه بودن عمل بر تكامل نفس و سعادت ابدى انسان، تأثيرى طبيعى وتكوينى است، نه قرار دادى.[15] عملبدون نيّت خالص، كالبد بىجان است و اين انگيزه است كه بين رفتار بيرونى و جان وروح فاعل، پيوند برقرار مىكند.در عرفان، اخلاص به پيراستگى عمل از هرگونه آميختگى تعريف شده[16] ويكى از منازل سلوك (منزل بيست و چهارم) دانسته شده است.[17]برخى گفتهاند: اگر دين را كه مجموعه معارف الهى و مسائل اخلاقى و احكام عملى است،تحليل كنيم فقط به يك چيز منتهى مىشود و آن اخلاص است; يعنى كه انسان، ذات و صفاتو افعالش را بر اين اساس قرار دهد كه همگى آنها براى خداوند واحد قهّار است.[18]در نهجالبلاغه از اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده است كه كمال اخلاص،نفى صفات از حقتعالى است.[19]شارحاننهجالبلاغه، مقصود از اين جمله را نفى صفات زايد بر ذات الهى كه بهگونهاى، باعثمحدود ساختن خداوند مىشود، دانستهاند;[20] بنابرايناخلاص در نقل مذكور، معنايى غير از معناى اخلاص مورد بحث در اين مقاله دارد.واژه اخلاص در قرآن بهكار نرفته; ولى در آيات بسيارى بهصورتهاى گوناگونبه موضوع آن پرداخته شده است. اين آيات در تقسيمبندى جامعى، سه دستهاند: 1.آياتى كه با استفاده از مشتقّات خلوص، موضوع اخلاص را با صراحت مطرح مىكنند.مشتقّات خلوص 31 بار در قرآن آمده كه بيشتر آنها به موضوع اخلاص مربوط است. ازاين موارد، 22 مورد از باب افعال و 12 آيه مربوط به «مخلِصين» (كسانىكه دين خودرا براى خدا خالص كردهاند) است; مانند (بقره/2، 139; اعراف/7، 29; غافر/40، 14) و10 آيه مربوط به مخلَصين، همچون (مريم/19، 51; يوسف/12، 24; حجر/15، 40). گويامقصود از مخلَصين در عرف قرآن، كسانى باشند كه از ابتداى آفرينش، بر استقامت درفطرت و اعتدالِ خلقت آفريده شدهاند و ادراكات درست، نفسهاى طاهر و قلبهاى سليمدارند و بهسبب پاكى و صفاى فطرت و سلامت روان، از همان ابتدا داراى ويژگى اخلاصندو آنچه ديگران با جهاد و مبارزه با نفس بهدست مىآورند، آنان همان، بلكه بالاتراز آن را از ابتدا دارا بودهاند;[21]البتّه برخى، مخلَصين و مخلِصين را به يك معنا دانسته و تفاوتى ميان آن دو قائلنشدهاند.[22]مخلَصين پيامبران و امامان(عليهم السلام)هستند (انعام/6، 87; حجّ/22، 18);[23]برخى معتقدند به جز پيامبران و امامان(عليهم السلام) برخى از انسانها نيز مىتوانندبا سير و سلوك، جهاد و مبارزه با نفس به مقام مخلَصين نائل شوند;[24] بههمين دليل، در اين مقاله از مخلَصين نيز بحث مىشود; 2. آياتى كه با واژهها وتعبيرات مترادف و متلازم با اخلاص به موضوع اخلاص مىپردازند; مانند انحصار عبادتدر خداوند (حمد/1، 5; يوسف/12، 40)، انجام طاعات و عبادات براى خدا (للّه) (بقره/2،196; انعام/6، 162; سبأ/34، 46)، روى نهادن بهسوى خدا و دل بريدن از غير او(بقره/2، 112; آلعمران/3، 20)، انجام دادن كار براى وجه اللّه (انسان/76، 9;كهف/18، 28)، انجام دادن كار براى طلب رضايت الهى (بقره/2، 265; آلعمران/3، 174)،انجام دادن عمل در راهخدا (بقره/2، 154 و 261)، عدم درخواست اجر از سوى پيامبران(شعرا/26، 109، 127، 145، 164 و 180)، حنيف و حقگرا بودن (آلعمران/3، 67)، صداقتدر توبه (نصوح) (تحريم/66، 8)، وداشتن قلب سليم (شعراء/26، 89). 3. آياتى كه بانفى شرك و ريا به موضوع اخلاص اشاره مىكنند; مانند كهف/18، 110; نساء/4، 142;ماعون/107، 6; بقره/2، 264). از آنجا كه اخلاص، انجامدادن عمل فقط براى خدا است،با شرك و ريا كه انجامدادن عمل براى غير خدا است، جمع نمىشود. (=>شرك و ريا)حقيقت اخلاص:حقيقت اخلاص، انجام دادن عمل براى خدا و به انگيزه تقرّب به او است.[25] درقرآن بهصورتهاى گوناگونى به حقيقت اخلاص پرداخته شده است. تعبير برخى آيات، بهجا آوردن عبادات و اعمال و قرار دادن همه شؤون زندگى و مرگ فقط براى خدا (للّه)است: «قُل اِنَّ صَلاتىو نُسُكى و مَحياىَ و مَماتى لِلّهِ رَبِّ العــلَمين». (انعام/6، 162)نيز 46 سبأ/34، و تعبير آياتى ديگر، انجام دادن عمل براى طلب وجه خدا است: «اِنَّما نُطعِمُكُم لِوَجهِاللّهِ». (انسان/76، 9 نيز 28 كهف/18; 172 بقره/2) مقصود از «وَجهِ اللّهِ» ،صفات فعليّه خداوند است كه حقتعالى با آنها انواع خير را به مخلوقات افاضه مىكند;مانند آفرينش، تدبير و رزق و به تعبير ديگر، رحمت عامّهاى كه قوام هر چيزى به آناست; بنابراين مقصود از طلب وجه اللّه، آن است كه هدف انسان در اعمالش كسب فيض ازرحمت الهى باشد و از آنچه نزد غير خداوند است، روى برگرداند; ازاينرو در ادامهآيه6 انسان/76 از ابرار نقل شده كه گفتند: ما از شما توقع پاداش و سپاسگزارىنداريم. با توجّه به اينكه پس از مرتبه صفات فعليّه، چيزى جز صفات ذاتيّه الهىنيست كه مبدأ صفات فعليّه و خير مترتّب بر آنها است; بنابراين، بازگشت طلب وجهاللّه به آن است كه انسان، عمل را از روى دوستى خدا انجام دهد; زيرا خداوند جميلمطلق است. به عبارت ديگر، خداوند را از آن رو كه اهليّت عبادت دارد بپرستد.[26]برخى«وَجهِ اللّهِ»را به رضوان و مرضات خدا تفسير كردهاند. بنابراين نظر، ذكر «وجه» ، بر اختصاص انجام دادن فعلبراى خداوند تأكيد مىكند.[27] مفسّران،معانى ديگرى را نيز براى وجه ذكر كردهاند; ازجمله ذات، ذات شريف و مقدّس، جهتمنسوب به خدا كه از آن سوى، به او توجّه مىشود و مقام و منزلتى كه خداوند براىخويش بين مردم ثابت كرده است.[28]انجام دادن عمل براى طلب وجه الهى، در آيات ديگرى با تعبير طلب رضوان الهى: «ومَثَلُ الَّذينَ يُنفِقونَاَمولَهُمُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ...» (بقره/2، 265; آلعمران/3،174) و تعبير خالص كردن دين براى خدا بيان شده است.خالص كردن دين براى خدا، حالتى است كه براى برخى از انسانها با اختيارخودشان پديدمىآيد و آنچه پيراسته مىشود، دين (دعا،[29]عبادت و اطاعت،[30]سنّت و روش زندگى[31])است: «...و اَخلَصوادينَهُم لِلّهِ فَاُولـئِكَ مَعَ المُؤمِنينَ» (نساء/4، 146)، «فادعوا اللّهَ مُخلِصينَ لَهُالدِّينَ» (غافر/40، 14)، «وما اُمِروا اِلاّ لِيَعبُدُوا اللّهَ مُخلِصينَ لَهُ الدّينَ حُنَفاءَ»(بيّنه/98، 5 نيز 2، 11 و 14 زمر/39; 139 بقره/2; 29 اعراف/7) البتّه همه انسانهاحتّى كافران،[32] دروضعيّتى كه از همه چيز نااميد شوند، به مقتضاى فطرت الهى خويش بىاختيار خدا را ازروى اخلاص مىخوانند. آياتى از قرآن به اين مطلب اشاره مىكند كه وقتى انسانها دركشتى، گرفتار طوفان شده و بيم هلاك داشته باشند، خدا را از روى اخلاص مىخوانند:«...جاءَتها ريحٌعاصِفٌ وجاءَهُمُ المَوجُ مِن كُلِّ مَكان وظَنّوا اَنَّهُم اُحيطَ بِهِم دَعَوُااللّهَ مُخلِصينَ لَهُ الدِّينَ...». (يونس/10، 22 نيز 65عنكبوت/29 و 32 لقمان/31)براساس آيات ديگرى، حقيقت اخلاص آن است كه انسان فقط خدا را عبادت كند: «اَمَرَ اَلاّ تَعبُدوا اِلاّاِيّاهُ» (يوسف/12، 40)[33] وروى بهسوى خدا كند و از غير او دل ببُرد[34] و بهحقيقت ايمان و عبوديّت برسد[35]: «بَلى مَن اَسلَمَ وَجهَهُلِلّهِ...» (بقره/2، 112) و اعمالش مانند هجرت، جهاد و انفاق را درراه خدا انجام دهد: «اِنَّالَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هاجَروا و جـهَدوا فى سَبيلِ اللّهِ...» (بقره/2،218)، «مَثَلُ الَّذينَيُنفِقونَ اَمولَهُم فى سَبيلِ اللّهِ...». (بقره/2، 261) در آياتىنيز حقيقت اخلاص، با نفى هرگونه شرك و ريا تبيين شده است; چنانكه در آيه110كهف/18 مىفرمايد: هركس به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد عمل نيكو بهجا آورده،در عبادت پروردگارش شريكى قرارندهد: «فَمَن كانَ يَرجوا لِقاءَ رَبِّهِ فَليَعمَل عَمَلاً صــلِحـًا ولايُشرِك بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَدا». عمل صالح در اين آيه، به عملخالص تفسير شده است[36] وكسانىكه در نمازشان ريا مىكنند در سوره ماعون، مذمّت و تهديد شدهاند: «فَوَيلٌ لِلمُصَلّين *...اَلَّذينَ هُم يُراءون». (ماعون/107، 4ـ6)رسولاكرم(صلى الله عليه وآله) فرموده است: اخلاص آن است كه بگويىپروردگار من خدا است; سپس استواربمانى; چنانكه به تو فرمان داده شده است; يعنىهواپرستى را از خود بزدايى و جز او را پرستش نكنى[37]: «اِنَّ الَّذينَ قالوارَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقـموا...». (فصّلت/41، 30; احقاف/46، 13)مراتب اخلاص:يكى از اغراض در آفرينش مرگ و زندگى، آن است كه درجه اخلاص انسانها باآزمايش الهى مشخص شود: «اَلَّذىخَلَقَ المَوتَ والحَيوةَ لِيَبلُوَكُم اَيُّكُم اَحسَنُ عَمَلاً». (ملك/67،2)[38] ازآيات قرآن استفاده مىشود كه درجات اخلاص گوناگون، و عنايت الهى به هر شخص، بهاندازهاخلاص او است و اختلاف سنگينى اعمال به اختلاف درجه اخلاص در آنها مربوط مىشود.در آيه265 بقره/2، خداوند حال كسانى را كه اموالشان را در راه رضاى الهى انفاق مىكنند،مانند باغى دانسته است كه در زمينى نيكو باشد و بارانى بسيار بر آن ببارد و ثمرشرا دو برابر دهد و اگر چنين بارانى نباريد، دست كم بارانى اندك بر آن ببارد: «ومَثَلُ الَّذينَ يُنفِقونَاَمولَهُمُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ و تَثبيتـًا مِن اَنفُسِهِم كَمَثَلِ جَنَّةبِرَبوَة اَصابَها وابِلٌ فَـاتَت اُكُلَها ضِعفَينِ فَاِن لَم يُصِبها وابِلٌفَطَـلٌّ». زمين نيكو، هميشه ثمرى نيكو مىدهد; گرچه مقدار نيكو بودنثمر، به مقدار باران بستگى دارد. همچنين عمل خالص، پيوسته نتيجهاى نيكو دارد وعنايت الهى شامل آن مىشود; هرچند مقدار آن، به مقدار اخلاص در عمل وابسته است;بدين جهت در پايان آيه، به بصير بودن خداوند بر اعمال انسانها اشاره شده است;زيرا خداوند از اندازه اخلاصِ هر عملى بهطور كامل آگاه است: «واللّهُ بِماتَعمَلونَ بَصير». (بقره/2،265)[39]اخلاصى كه از هر آميختگى پيراسته است، اخلاص مطلق و اخلاص صدّيقان شمرده مىشود واخلاصى كه با قصد ثواب و رهايى از عذاب همراه است، اخلاص اضافى نام دارد.[40]عارفان، براى اخلاص، درجات گوناگونى را ذكر كرده و گفتهاند: با رسيدن به درجهبالاى اخلاص، حقيقت آيه «اَلالِلّهِ الدّينُ الخالِصُ» (زمر/39، 3) در شخص تجلّى مىيابد و در اينحالت، سالك نه خود را مىبيند و نه مخلوقات را و فقط در طريق دين و عبوديّت گام مىنهد.[41]چنين شخصى، حتى اخلاص خود را هم نمىبيند.[42] برخى نيزگفتهاند: دين درصورتى براى خدا خواهد بود كه از آلايش غيريّت و خوديّت پاك شود واين هنگامى حاصل مىشود كه با فناى كلّى بنده در ذات حق، براى بنده، ذات و صفت وفعل و دينى باقى نماند و در غير اين حال، دين به حقيقت خالص نشده و در نتيجه، براىخدا نخواهد بود.[43] دراين حالت، سلطان توحيد بر سالك تجلّى مىكند و تعلّق به غير خدا از او زدودهمىشودو انقطاع كامل براى وى رخ مىنماياند. شايد به جهت همين ارتباط بين توحيد و اخلاص،ذكر «لا اِلـهَ اِلاَّاللّهُ» كلمة الاخلاص ناميده شده است;[44] چنانكهبه سوره توحيد، سوره اخلاص هم گفته مىشود.[45]در روايات نيز براى نيّت و اخلاص در عبادت، درجات گوناگونى ذكر شده است;چنانكه عبادت برخى بهدليل ترس از عذاب الهى، عبادت برخى ديگر به اميد رسيدن بهثواب الهى و عبادت آزادگان از روى محبّت و براى شكرگزارى از خداوند دانسته شدهاست.[46] راهاين گروه در عبادت، راه معرفت و محبّت بوده و از نظر آنان، روش دو گروه ديگر فاقداخلاص كامل است و در آن شائبهاى از شرك و خودپرستى به چشم مىخورد; زيرا اين دوگروه، براى رهايى از عقوبت يا رسيدن به نعمت، خدا را عبادت مىكنند و اگر براىرسيدن به اين هدف، راهى ديگر جز عبادت پيش روى خود مىديدند، آن را بر مىگزيدند.[47]آثار اخلاص:در آياتى كه در آنها با تعبيرهايى چون: «مَن اَسلَمَ وَجهَهُ لِلّهِ» ، «فى سَبيلِ اللّهِ»، «يُريدونَ وجهَاللّهِ» ، «رَجُلاًسَلَمـًا» ، بهگونهاى از اخلاص سخن بهميان آمده و به برخى از آثارآن نيز اشاره شده است; مانند:1. نداشتن ترس و اندوه در قيامت:كسىكه روى خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد، پاداش او نزد پروردگارشثابت است، نه ترسى بر آنها است و نه غمگين مىشوند: «بَلى مَن اَسلَمَ وَجهَهُ لِلّهِ و هُوَمُحسِنٌ فَلَهُ اَجرُهُ عِندَ رَبِّهِ و لا خَوفٌ عَلَيهِم و لا هُم يَحزَنون».(بقره/2، 112) آيه262 بقره نيز همين اثر را براى انفاق در راه خدا يادآور مىشود:«اَلَّذينَ يُنفِقونَاَمولَهُم فى سَبيلِ اللّهِ ... لا خَوفٌ عَلَيهِم و لا هُم يَحزَنون». 2. پاداش چند برابر:كسانىكه اموال خود را در راه خدا انفاق مىكنند، همانند بذرى است كه هفتخوشه بروياند و در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند براى هر كسى كه بخواهد، فزونى مىدهدو خداوند، گشايشگرِ دانا است: «مَثَلُ الَّذينَ يُنفِقونَ اَمولَهُم فى سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةاَنبَتَت سَبعَ سَنابِلَ فى كُلِّ سُنـبُلَة مِائَةُ حَبَّة واللّهُ يُضـعِفُلِمَن يَشاءُ واللّهُ وسِعٌ عَليم». (بقره/2، 261) طبق آيه يادشده،انفاق در راه خدا تا 700 برابر و يا براى برخى به مقتضاى حكمت و رحمت واسعه الهىبيشتر خواهد شد. گرچه انفاق در راه خدا در اين آيه، به انفاق در جهاد اشاره دارد،ولى اين اثر براى همه انفاقهايى كه در راه خدا انجاممىگيرد خواهد بود.[48]آيه39 روم/30 نيز به مضاعف شدن زكاتى كه با انگيزه الهى پرداخت شود،اشاره دارد: «وماءاتَيتُممِن زَكوة تُريدونَ وجهَ اللّهِ فَاُولـئِكَ هُمُ المُضعِفون» .3. فلاح و رستگارى:آنان كه طالب رضاى الهى هستند، (حقوق مالى خويش را مىپردازند)رستگارانند: «...ذلِكَخَيرٌ لِلَّذينَ يُريدونَ وجهَ اللّهِ و اُولـئِكَ هُمُ المُفلِحون». (روم/30،38)4. آرامش خاطر:در آيه29 زمر/39 خداوند مثالى را مطرح، و در آن، دو نفر را با يكديگرمقايسه مىكند. مردى را كه مملوك شركايى است و آنان پيوسته درباره او باهم بهمشاجره مشغولاند و مردى كه فقط تسليم يك نفر است; سپس اين پرسش را طرح مىكند كهآيا اين دو يكساناند: «ضَرَبَاللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشـكِسونَ و رَجُلاً سَلَمـًا لِرَجُلهَل يَستَويانِ مَثَلاً». گويا عدم تساوى ايندو با يكديگر و امتيازشخص دوم به اين جهت است كه همّت او صرفاً متوجّه فرد خاصّى است و به همين دليل،خاطر آسودهاى دارد; بنابراين، شخصى كه خود را براى خدا خالص كرده، هميشه داراىآرامش خاطراست.[49]مخلَصين و ويژگىهاى آنان:مخلَصين كسانى هستند كه خداوند تعالى، آنان را براى خود خالص كرده است: «اِلاّ عِبادَ اللّهِالمُخلَصين». (صافات/37، 40، 74، 128 و 160; مريم/19، 51; يوسف/12، 24;حجر/15، 40; ص/38، 83) در شمارى از آيات، از انسانهايى با عنوان مخلَصين به صيغهمفعول يادشده; يعنى انسانهايى كه خداوند آنها را پاك و خالص كرده است: «اِنّا اَخلَصنـهُم بِخالِصَةذِكرَى الدّار» (ص/38، 46). درباره هدف از برگزيدن مخلَصين بايد گفت:لازم است خداوند همواره در ميان انسانها، افرادى را برانگيزاند كه اخلاص كاملداشته و داراى نفوس پاك، قلوب طاهر و فطرت مستقيم توحيدى باشند تا توحيد در جامعهبشرى را حفظ كنند.[50]مخلَصين از ديدگاه قرآن داراى ويژگىهاى گوناگونى هستند:1. نجات از نابودى دنيايى و عذاب آخرتى:خداوند، مشركان و گمراهان امّتهاى پيشين را نابود كرده و مخلَصين رارهاينده است: «فَانظُركَيفَ كانَ عـقِبَةُ المُنذَرين * اِلاّ عِبادَ اللّهِ المُخلَصين» (صافات/37،73ـ74) چنانكه در آخرت نيز آنگاه كه تكذيبكنندگان براى حضور در عذاببرانگيخته مىشوند، مخلَصين را احضار نمىكند[51]:«فَكَذَّبوهُفَاِنَّهُم لَمُحضَرون * اِلاّ عِبادَ اللّهِ المُخلَصين». (صافات/37، 127ـ128)2. عصمت:ازجمله شؤون مخلَصين آن است كه نوعى علم و يقين دارند، غير از علوممتعارفى كه نزد انسانهاى معمول است، و خداوند بهوسيله آن علم، هرگونه بدى و زشتىرا از آنان دور مىكند; ازاينرو ايشان مرتكب هيچ معصيتى نشده، حتّى قصد هيچ گناهىنيز نمىكنند و اين همان عصمت الهى است; چنانكه خداوند، يوسف(عليه السلام) را ازآلوده شدن به گناه و قصد آن حفظكرد: «...وهَمَّ بِها لَولا اَن رَءا بُرهـنَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصرِفَعَنهُ السّوءَ و الفَحشاءَ اِنَّهُ مِن عِبادِنَا المُخلَصين». (يوسف/12،24)[52]3. ايمنى از اغواى ابليس:ابليس، باطل يا گناهان را براى انسانها زينت مىدهد تا آنها را گمراهسازد; ولى از آنجا كه قلوب مخلَصين بهطور كامل براى خدا خالص شده و جز او كسى درآن راه ندارد، ابليس نمىتواند آنها را گمراه كند[53]: «قالَ رَبِّ بِما اَغوَيتَنىلاَُزَيِّنَنَّ لَهُم فِى الاَرضِ و لاَُغوِيَنَّهُم اَجمَعين * اِلاّ عِبادَكَمِنهُمُ المُخلَصين» (حجر/15، 39ـ40)، «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغويَنَّهُم اَجمَعين* اِلاّ عِبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصين». (ص/38،82ـ83)4. ستايش شايسته:خداوند از هر آنچه كافران يا مطلق انسانها او را بدان وصف مىكنند،منزّه است و فقط بندگان مخلَص الهى مىتوانند او را آنگونه كه شايسته است، وصفكنند: «سُبحـنَ اللّهِعَمّا يَصِفون * اِلاّ عِبادَ اللّهِ المُخلَصين». (صافات/37، 159ـ160)[54]5. برخوردارى از رزق معلوم:گرچه جزاى انسانها در آخرت، نفس عمل آنان است، مخلَصين از اين قاعدهمستثنايند و براى آنها، بالاتر از جزاى عملشان، رزقى معلوم است. مقصود از رزقمعلوم، رزقى خاص و جدا از رزق ديگران و بالاتر از آنها است[55]: «وما تُجزَونَ اِلاّ ماكُنتُم تَعمَلون * اِلاّ عِبادَ اللّهِ المُخلَصين * اُولـئِكَ لَهُم رِزقٌمَعلوم».(صافات/37،39ـ41)منابعاخلاق در قرآن، مكارم; تاجالعروس من جواهر القاموس;التبيان فى تفسير القرآن; تحريرالوسيله; ترتيب كتاب العين; ترجمه و تفسير نهجالبلاغة; تفسير التحريروالتنوير; جامعالبيان من تأويل آى القرآن; جامعالسعادات;جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام; رساله سير و سلوك; شرح چهل حديث; شرح منازلالسائرين; شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد; شرح نهجالبلاغه، ابنميثم; العروةالوثقى;الفقه على المذاهب الاربعه; قصه ارباب معرفت; القواعد والفوائد; الكافى; كتابالطهاره; الكشاف; كشفالاسرار و عدةالابرار; لسانالعرب; لغتنامه; المبسوط فىفقه الاماميه; مجمعالبحرين; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المحجة البيضاء فىتهذيب الاحياء; مدارج السالكين; المعتبر فى شرح المختصر; مفردات الفاظ القرآن;موسوعة نضرة النعيم; الميزان فى تفسير القرآن; النية و الاخلاص; وسائلالشيعه;موسوعة مصطلحات التصوف الاسلامى.مصطفى جعفرپيشه و بخش فلسفه وكلام[1]. لسان العرب، ج3،ص173، «خلص»; ترتيبالعين، ج1، ص237، «خلص».[2]. مفردات، ص292;مجمعالبحرين، ج4، ص169; مقاييساللغه، ج2، ص208، «خلص».[3]. تاجالعروس، ج7،ص562; لسانالعرب، ج3، ص173ـ174، «خلص».[4]. لسانالعرب، ج3،ص173ـ174; مجمعالبحرين، ج4، ص168ـ169، «خلص».[5]. مصطلحات التصوف،ص26; لغتنامه، ج1، ص1294، «اخلاص».[6]. الفقه علىالمذاهب الاربعه، ج2، ص209ـ210.[7]. جواهرالكلام، ج9،ص155ـ157; تحريرالوسيله، ج1، ص142.[8]. كتاب الطهاره، ج2،ص422.[9] .القواعدوالفوائد، ج1، ص79ـ80; المبسوط، ج1، ص19; المعتبر، ج1، ص14.[10]. العروةالوثقى،ج1، ص617ـ618; التحريروالتنوير، ج23، ص319ـ320; وسائلالشيعه، ج1، ص75.[11]. النيّة والاخلاص، ص104.[12]. قصّه اربابمعرفت، ص37ـ54.[13]. اخلاق در قرآن، ج1،ص266ـ269.[14]. جامعالسعادات، ج2،ص405ـ406.[15]. اخلاق در قرآن، ج1،ص75.[16]. شرح منازلالسائرين،ص68; مدارجالسالكين، ج2، ص96.[17]. شرح منازلالسائرين،ص12ـ14.[18]. الميزان، ج3، ص162.[19]. نهجالبلاغه، خ1، ص14.[20]. شرح نهجالبلاغه،ابنابىالحديد، ج1، ص64; ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، ج2، ص56ـ58; شرح نهجالبلاغه،ابنميثم، ج1، ص91.[21]. الميزان، ج11، ص162.[22]. جامعالبيان، مج7،ج12، ص250.[23]. الميزان، ج11، ص162.[24]. رساله سير وسلوك، ص105ـ124.[25]. التبيان، ج9، ص5;الميزان، ج17، ص233.[26]. الميزان، ج20، ص127.[27]. مجمعالبيان، ج2،ص664.[28]. الميزان، ج16، ص91ـ94.[29]. مجمعالبيان، ج4،ص458.[30]. جامعالبيان، مج12،ج24، ص227 و مج11، ج21، ص17; الكشاف، ج2، ص99; الميزان، ج17، ص233.[31]. الميزان، ج17،ص233 و ج10، ص189ـ190.[32]. نضرةالنعيم، ج2،ص127.[33]. جامعالبيان، مج7،ج12، ص288.[34]. مجمعالبيان، ج1،ص356 و 358; جامعالبيان، مج1، ج1، ص690ـ691.[35]. الميزان، ج1، ص258.[36]. مجمعالبيان، ج6،ص770; كشفالاسرار، ج5، ص751.[37]. المحجةالبيضاء،ج8، ص129ـ133; جامعالسعادات، ج2، ص402ـ403.[38]. الكافى، ج2، ص19;نضرةالنعيم، ج2، ص139.[39]. الميزان، ج2، ص391ـ392.[40]. جامعالسعادات، ج2،ص403.[41]. شرح منازلالسائرين،ص68.[42]. كشفالاسرار، ج1،ص328.[43]. شرح منازلالسائرين،ص68; چهل حديث، ص329 و 335.[44]. لسانالعرب، ج3،ص173; لغتنامه، ج1، ص1295; تاجالعروس، ج17، ص563.[45]. تاجالعروس، ج17،ص563; مجمعالبحرين، ج4، ص169.[46]. وسائلالشيعه، ج1،ص62ـ63.[47]. الميزان، ج11، ص158ـ161.[48]. مجمعالبيان، ج2،ص646; الميزان، ج2، ص385.[49]. النية و الاخلاص،ص100ـ101.[50]. الميزان، ج11، ص173ـ174.[51]. الميزان، ج17، ص158.[52]. الميزان، ج11، ص162ـ163.[53]. همان، ج12، ص164ـ165.[54]. همان، ج17، ص173ـ174.[55]. همان، ص135ـ136.