بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اَصحاب اَعراف: كاملان مشرف برخلايق، يا انسانهاى متوسط در ايماناَعراف جمع عُرْف، مكانهاى بلند و مرتفع را گويند[1]، ازآن جهت كه آشكار و به راحتى قابل رؤيت است، برخلاف مكان پست.[2] بهيال اسب و تاج خروس، نيز عرف گفته مىشود، زيرا در قسمت مرتفع بدن آنان قرار دارد.[3]اعراف السحاب نيز به بخشهاى بالايى ابر اطلاق مىگردد.[4] آيات46ـ49 اعراف/7 درباره اعراف و اصحاب آن سخن گفته است. به همين مناسبت سوره هفتمقرآن «اعراف» نام گرفته و آيات 13ـ15 حديد/57 نيز به آن تفسير شده است.در چيستى اعراف و هويّت اصحاب اعراف، بين مفسران اختلاف نظر وجود دارد، هرچند قدر مسلّم آن است كه مسئله اعراف و اصحاب اعراف به قيامت مربوط مىشود. برخىگفتهاند: در آيه 46 اعراف/ 7 چون ابتدا تعبير «حجاب» آمده و سپس اعراف و صفاتاصحاب اعراف نام برده شده، معلوم مىشود اعراف بلنديهاى ديوار يا حجابى است كه بينبهشت* و دوزخ قرار دارد و بر هر دو طرف مشرف است: «وبَينَهُما حِجابٌ وعَلَى الاَعرافِ رِجالٌيَعرِفونَ كُلاًّ بِسيمَهُم...» [5]; همچنين درآيه 13 حديد/57 سخن از ديوارى به ميان آمده كه در قيامت بين مؤمنان و منافقان زدهمىشود كه درونش رحمت و برونش عذاب است: «... فَضُرِبَ بَينَهُم بِسور لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحمَةُوظـهِرُهُ مِن قِبَلِهِالعَذاب». گفته شده كه اعراف يكى از مقامهاىعالى روحانى است كه از بهشت و دوزخ خارج بوده و بر آن دو احاطه دارد.[6] دربرخى تفاسير، كوهها يا تپههاى فاصل بين بهشت و جهنم* است[7] و درروايتى از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)اعراف، كوه اُحد دانسته شده كه بر اثرعلاقه پيامبر به آن، در قيامت بين بهشت و جهنم تجسّم مىيابد.[8] ازابنعباس، تفسير اعراف به محل مشرف بر صراط نقل شده است[9] وحسن و زجّاج، بدون توضيحى روشن، اعراف را از ريشه معرفت و شناخت دانستهاند.[10]برخى نيز افزودهاند كه اهل اعراف، كاملان در علم و معرفتاند و طوايف مردم را مىشناسندو بهشتيان و دوزخيان را از يكديگر تشخيص مىدهند[11]; نيز گفتهشده كه اعراف و اصحاب اعراف به يك معناست.[12] در روايتىآمدهاست كه اعراف بزرگوارترين آفريدگان نزد خداوندند.[13] ازآيات46ـ51 اعراف/ 7 و 13ـ15 حديد/ 57 برمىآيد كه اعراف، حدّ فاصل ميان بهشتو دوزخ است، بهگونهاى كه مانعى ميان آندو محسوب نمىشود و بهشتيان و دوزخيانصداى هم را مىشنوند و با يكديگر گفتوگو مىكنند:«يُنادونَهُم...» (حديد/57،14) واصحاب اعراف هر دو گروه را مشاهده و با آنان گفتوگومىكنند. (اعراف/7،46)اصحاب اعراف و ويژگيهاى آنان:درباره هويّت اصحاب اعراف 12 قول وجود دارد كه اساس همه آنها به سه قولبازمىگردد[14]:1.انسانهاى بزرگ و باشخصيت كه بر همه آفريدگان اشراف دارند و اوّلين و آخرين را مىشناسند:«...يَعرِفونَ كُلاًّبِسيمَـهُم...»، چنانكه در دنيا، اهل خير و ايمان و اهل شرّ و طغيانرا مىشناختند.[15]آنان بر بهشتيان درود مىفرستند:«...و نَادَوا اَصحبَ الجَنَّةِ اَن سَلـمٌ عَلَيكُم...» و درقيامت كه بسيارى در وحشت و اضطراب به سر مىبرند، تسلّى دهنده ديگران هستند: «...لا خَوفٌ عَلَيكُم و لاَاَنتُم تَحزَنون» (اعراف/ 7، 49) و روزى كه فرمان و قدرت خدا نافذ استاصحاب اعراف هم به اذن خداوند داراى نفوذ و قدرت هستند، ازاينرو براى ورود بهبهشت فرمان مىدهند:«...ادخُلواالجَنَّةَ...». آنان دوزخيان را سرزنش مىكنند: «ونادَى اَصحـبُ الاَعرافِ رِجالاًيَعرِفونَهُم بِسيمـهُم قالوا مااَغنى عَنكُم جَمعُكُم وما كُنتُم تَستَكبِرون»(اعراف/7،48) اين قراين نشان مىدهد كه اصحاب اعراف، بندگان ويژه الهىاند كه ازميان مردم برگزيده شده و از اهوال و مراحل مختلف حسابرسى قيامت مستثنا هستند: «فَاِنَّهُم لَمُحضَرون *اِلاّ عِبادَ اللّهِ المُخلَصين» (صافّات/37،127ـ128) و در گفتوگوىآنها هيچگونه ترس و اضطرابى مشاهده نمىشود. تعبير به «رجال» نيز نشان دهنده آناست كه اصحاب اعراف در مراحل كمال انسانيّت به سر مىبرند، زيرا در آيات قرآن،تعبير «رجال» غالباً درباره افراد با شخصيت آمده است.[16](نور/24،37; توبه/9،108; احزاب/33،23; يوسف/12،109)اشكال شده است كه اين نظر، با جمله «...لَميَدخُلوها وهُم يَطمَعون» (اعراف/7،46) و «و اِذا صُرِفَت اَبصـرُهُمتِلقاءَ اَصحـبِ النّارِ قالوا رَبَّنا لا تَجعَلنا مَعَ القَومِ الظّــلِمين»(اعراف/7،47) سازگارى ندارد، زيرا چگونه كسانى كه از همه آفريدگان برترند، واردبهشت نشده در آرزوى آن به سر مىبرند و زمانى كه اهل جهنم را مىبينند، با تضرّع ودعا از خداوند مىخواهند كه آنان را در زمره ستمكاران قرار ندهد. پاسخ اين است كهاولاً به نظر مىرسد اين دو عبارت مربوط به اهل بهشت باشد و اصحاب اعراف هنگامى برآنان سلام مىكنند كه هنوز وارد بهشت نشده باشند[17] و براىنجات خود از آتش دوزخ دعامىكنند.[18]ثانياً اگر اين دو جمله مربوط به اصحاب اعراف باشد، بدين معناست كه اهل بهشت واردبهشت شدهاند; ولى اصحاب اعراف بااينكه از آنان برترند هنوز وارد نشدهاند و آنانمىدانند كه سرانجام وارد خواهند شد، زيرا «طمع» در اينجا به معناى علم[19] ويقين[20] استو اشكالى ندارد كه انسانهاى با شرافت و برتر، ديرتر از ديگران وارد بهشت شوند.[21] دعاىمزبور نيز هيچگونه دلالتى بر پايين بودن منزلت آنان ندارد، زيرا پيامبران الهى وبندگان صالح او و فرشتگان مقرّب نيز چنين دعايى دارند.[22]برخى اين انسانهاى بزرگ را انبيا مىدانند.[23]رواياتى نيز وارد شده است كه اصحاب اعراف، امامان(عليهم السلام)هستند[24]،چنانكه در روايتى از اميرالمؤمنين، امام على(عليه السلام) آمده است: ما اعرافهستيم و در روز قيامت، بين بهشت و جهنم قرارمىگيريم، پس هيچكس وارد بهشت نمىشود،جز اينكه ما را [به ولايت]بشناسد و ما او را [بهاطاعت]بشناسيم و هيچكس وارد آتش نمىشود، مگر اينكه او [ولايت]ما و ما [اطاعت]او را انكاركنيم.[25]ابوعلى جبائى مىگويد: آنان انسانهاى عادلى هستند كه بر امتها گواهى مىدهند.نظر ديگر آن است كه اصحاب اعراف، فقيهان و عالماناند.[26]آلوسى[27] وحسكانى[28] وديگران از ابنعباس نقلكردهاند كه اصحاب اعراف، عباس، حمزه، على(عليه السلام)وجعفر هستند.2.اشخاص متوسطى كه از كافران و منافقان برترند و در نهايت وارد بهشت خواهند شد. آنانكسانى هستند كه آرزوى ورود به بهشت را دارند; ولى هنوز به آن وارد نشدهاند.(اعراف7/ 46) در آيه 47 اعراف با بيان اينكه صورتهاى آنان بهسمت جهنّميان برگرداندهمىشود، وحشت آنان از سرنوشتشان هنگامى كه چشمانشان به دوزخيان مىافتد، ترسيمشده، ازاينرو به خدا پناه مىبرند. بنابراين قول، گفته شده كه اصحاب اعراف گروهىهستند كه حسنات و سيّئاتشان مساوى است و هيچ يك بر ديگرى ترجيحى ندارد تا استحقاقبهشت يا جهنم را داشته باشند، بدينجهت بر اعراف متوقف مىشوند.[29]آراى ديگر دراين باره عبارت است از: فرزندان كافران كه در طفوليت مرده باشند[30]،مردم زمان فترت[31]،جنّيان با ايمان[32]،فرزندان زنا[33]،كسانىكه در عبادت دچار خود بزرگ بينى مىشوند[34]، كسانىكهارتكاب صغاير، آنان را در آخرين رتبه انسانها قرار مىدهد و كفاره آن، مشكلات ونابسامانيهايى است كه در دنيا مىبينند[35]، كسانى كهتنها پدر يا مادر آنها از آنان خشنود باشد[36] و كسانىكه بدون اجازه پدر به جهاد رفتهاند.[37]3.فرشتگان كه بهصورت مردانى بر اعراف آشكار مىشوند و مأمور تشخيص مؤمن از كافرهستند[38];ولى اين رأى درست نيست، زيرا لفظ «رجال» بر فرشتگان اطلاق نمىشود، چون فرشتگان بهمذكّر يا مؤنّث بودن متّصف نمىگردند.[39] ايناختلاف در معرفى اصحاب اعراف در روايات فريقين[40] نيز بهچشم مىخورد. طبق برخى روايات، اعراف جايگاهى است كه انسانهاى باايمان و قوى از آنمىگذرند; ولى افراد متوسط در آن باز مىمانند و از سويى، سرپرستان و پيشوايانالهى نيز در آنجا توقف مىكنند تا هم ضعيفان را يارى رسانند و هم شاهد حال اهلبهشت و جهنم در دو طرف باشند و با آنان گفتوگو كنند، چنانكه در روايتى از امامصادق(عليه السلام)به اين مطلب اشاره شده است.[41]منابعالبرهان فى تفسير القرآن; التبيان فى تفسير القرآن;التحقيق فى كلمات القرآن; التفسير الكبير; تفسير العياشى; تفسير القمى; تفسيرمبهمات القرآن; تفسير نور الثقلين; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الحكمة المتعاليةفى الاسفار العقلية الاربعه; الدرالمنثور فىالتفسير بالمأثور; روحالمعانى فىتفسير القرآن العظيم; روض الجنان و روحالجنان; شواهد التنزيل; كتاب العرشيه; لسانالعرب; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى تفسيرالقرآن.سيد مصطفى اسدى[1]. لسانالعرب، ج9،ص156، «عرف».[2]. التبيان، ج4، ص410.[3]. مجمع البيان، ج4،ص651; مفردات، ص561، «عرف».[4]. لسان العرب، ج9،ص157، «عرف».[5]. الميزان، ج8، ص121.[6]. التحقيق، ج8، ص99،«عرف»; الميزان، ج8، ص132ـ133.[7]. الدرالمنثور، ج3،ص461.[8]. تفسير قرطبى، ج7،ص136.[9]. التفسير الكبير،ج14، ص87.[10]. التفسير الكبير،ج14، ص87.[11]. العرشيه، ص90.[12]. اسفار، ج9، ص318.[13]. الميزان، ج8، ص144.[14]. همان، ص129.[15]. اسفار، ج9، ص317.[16]. الميزان، ج8، ص123ـ125.[17]. تفسير قرطبى، ج7،ص137; الميزان، ج8، ص129ـ130.[18]. الميزان، ج8، ص131.[19]. تفسير قرطبى، ج7،ص137. [20]. اسفار، ج9، ص317.[21]. همان، ص317ـ318.[22]. الميزان، ج8، ص131.[23]. التفسير الكبير،ج14، ص87.[24]. تفسير عياشى، ج2،ص18; نورالثقلين، ج2، ص32ـ33.[25]. الميزان، ج8، ص145.[26]. تفسير ماوردى، ج2،ص225; تفسير قرطبى، ج7، ص135.[27]. روح المعانى، مج5،ج8، ص184.[28]. شواهد التنزيل، ج1،ص264.[29]. التبيان، ج4، ص411.[30]. روح المعانى، مج5،ج8، ص184.[31]. روح المعانى، مج5،ج8، ص184.[32]. الميزان، ج8، ص126.[33]. تفسير قرطبى، ج7،ص136.[34]. الميزان، ج8،ص126; روضالجنان، ج8، ص204.[35]. تفسير قرطبى، ج7،ص136.[36]. روض الجنان، ج8،ص203.[37]. مبهمات القرآن، ج1،ص476.[38]. مجمعالبيان، ج4،ص652; تفسيرقرطبى، ج7، ص136; الميزان، ج8، ص126.[39]. الميزان، ج8، ص122;اسفار، ج9، ص317.[40]. الدرالمنثور، ج3،ص460ـ467; البرهان، ج2، ص546ـ557.[41]. تفسير قمى، ج1،ص259.