بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اَصحاب اُخدود: كافرانى كه گروهىاز مؤمنان را به جرم يكتاپرستى در گودالى از آتش سوزاندند«اصحاب»جمع «صاحب» (اسم فاعل) از مادّه «صـحـب» و معناى مصدرى آن همراهى كردن است وصاحب، كسى يا چيزى است كه ملازم و همراه كسى يا چيز ديگر باشد.[1] اينملازمت و همراهى بايد عرفاً فراوان باشد.[2]فرهنگنويسان عربى، واژه اُخدود را بر وزن اُفعول، جمع آن را اخاديد[3] و بهمعناى شكاف مستطيلى شكل در زمين دانستهاند كه از ريشه «خـدـد» به معناى ايجادشكاف در زمين گرفته شده است.[4] برخىواژهپژوهان قرآنى بر اين باورند كه مفهوم مستطيلى بودن در ريشه واژه نهفتهاست;چه اين شكاف در زمين باشد يا در گوشت، پوست، چهره و غير آن، چنان كه داشتن وزناُفعول نيز برجستگى و متمايز بودن آن را مىرساند.[5] يكى از پژوهشگرانكه اخدود را برگرفته از زبان جعزى حبشه يا زبانهاى باستانى يمن دانسته و ريشه حبشى«حَدَد» به معناى ايجاد برش در زمين را براى آن احتمال داده، مىكوشد با اقامهشواهدى نشان دهد كه واژه يادشده در اصل، جمع بودهاست.[6]گزارش حادثه اخدود در آيات 4ـ8 بروج/85 آمده و قرآن به جاى پرداختن بهجزئياتى چون هويّت شخصيتها و زمان و مكان داستان، صبغه و تحليل توحيدى آن را بهعنوان يكى از ويژگيهاى ثابت در قصص قرآنى، برجسته كرده است. اين روايت كه سوزاندنگروهى از مؤمنان را به جرم ايمان به خدا در گودالى از آتش انبوه حكايت مىكند، باتصوير يكى از شورانگيزترين صحنههاى جدال حق و باطل و كفر و ايمان، مؤمنان را بهپايدارى بر سر آيين خود فرا خوانده و با ترسيم جايگاه و فرجام بد كافرانِ شكنجه*گروپاداش و فرجام بسيار خوش مؤمنان، انذار و تبشير مىكند. (بروج /85، 1ـ11)بيشتر مفسّران[7]اصحاب اخدود را كافرانى دانستهاند كه مؤمنان را در آتش افكندند، در نتيجه، قريببه اتفاق اين مفسران واژه «قُتل»در آيه 4 بروج /85 را جمله انشايى و به معناى لعن و طرد كافران از سوى خدا دانستهاندو اين برخلافِ شهرتى است كه برخى پژوهشگران، مبنى بر اِخبارى بودن «قُتِلَ» و حملاصحاب اخدود بر مؤمنان سوخته در آتش ادعا كردهاند.[8] ظاهرگزارش قرآن (بروج/85، 4ـ8) و نيز دلالت صيغه «اُفعول» بر متمايز و برجسته بودنگودال، به اين نكته اشاره دارد كه اين حادثه در تاريخ اديان توحيدى، بىسابقه،بسيار تكان دهنده و گودال ياد شده منحصر به فرد بوده است، ازاينرو كافرانِ حادثهآفرين نيز با نام اين گودال، معرفى و شناخته مىشوند: «قُتِلَ أصحـبُالأُخدود» (بروج/85،4)برخى چون ربيعبنانس، كلبى، ابوالعاليه، واقدى و ابواسحاق،«قُتل» را اِخبارى و گزارش ازكشته شدن خود كافران دانسته و معتقدند كه خداوند با قبض روح مؤمنان، آنها را پيشاز سوختن، نجات داد و شعلههاى آتش كه بر اثر وزش باد، زبانه كشيده بود، كافرانپيرامون گودال را فرا گرفت[9]; امااين سخن با ظاهر گزارش قرآن، (بروج/85، 6ـ8)، ديدگاه جمهور مفسران و نيز غالبروايتهاى غير قرآنى حادثه كه از سوختن مؤمنان حكايت مىكند، سازگار نيست.[10]برخى مفسران با احتمال اينكه شايد مراد از اصحاب اخدود، گروه مؤمنان باشند واژه «قُتل» را خبرى ودليل بر كشته شدن آنان گرفتهاند[11];اما چون ضمير جمع در «اِذهُم عَلَيها قُعود» و بهويژه در «وهُم عَلى مايَفعَلونَ بِالمُؤمِنينَشُهود» و «ومانَقَموامِنهُم اِلاّ اَن يُؤمِنوا بِاللّهِ...» (بروج/85،6ـ8)، ظهور دررجوع به «اصحابالاخدود»دارد، اين احتمال تضعيف مىشود.[12]در آيه بعد، نوع تركيب واژهها و كيفيت ارتباط آن با آيه پيشين، چگونگىآتش گودال را تصوير مىكند:«اَلنّارِذاتِ الوَقود». (بروج/85، 5) از يك سو بدل اشتمال بودن «النار» نسبت به «الاخدود» حكايت ازاين دارد كه گودال، سراپا و يكپارچه آتش و شعلهور بوده است.[13] ازسوى ديگر نظر به اينكه هر آتشى به نوعى داراى سوخت است، قرآن با تصريح به «ذاتِ الوَقود» بودنآتش مذكور، فراوانى هيزم و انبوه بودن آتش را به تصوير مىكشد.[14]صحنه اصلى حادثه در دو آيه بعدى تصوير شده است: «اِذ هُم عَلَيها قُعود * وهُم عَلى مايَفعَلونَ بِالمُؤمِنينَ شُهود» (بروج/85، 6ـ7) از اين دو آيه برمىآيدكه گروهى از كافران بهكارهايى چون برافروختن و شعلهور نگهداشتن آتش، آوردنمؤمنان به كنار گودال، واداشتن آنان به ارتداد و افكندن سر باز زنندگان در آتشپرداخته وگروهى ديگر از جمله سران آنها، با نشستن پيرامون گودال، كار سوزاندن وچگونگى سوختن مؤمنان را نظاره كرده[15] وفريادهاى جانسوز آنان را مىشنيدهاند. به نظر مىرسد در كنار سوزاندن و كشتنمؤمنان، نوعى سرگرمى و تشفّى خاطر نيز مدنظر بوده است[16]،زيرا افزون بر امكان كشتن مؤمنان بهگونهاى ديگر، نشستن پيرامون آتش و نظارهگرصحنه بودن كه قرآن به عنوان مهمترين صحنههاى حادثه بر آن انگشت نهاده، ضرورتىنداشت; همچنين از آيات 6ـ7 بروج / 85 و نيز عدم گزارش از واكنش اجتماعىبازدارندهاى در برابر شكنجه و آزار مؤمنان، به دست مىآيد كه افزون بر نوپا واندك بودن گروه مؤمنان، حاكميت سياسى ـ اجتماعى و تودههاى مردم نيز دراختياركافران بوده است. بُعد ديگر حادثه كه در گزارش قرآن برجسته شده، زمينهپيدايش آن است: «ومانَقَموا مِنهُم اِلاّ اَن يُؤمِنوا بِاللّهِ العَزيزِ الحَميد» (بروج/85،8)با آمدن ادات استثنا پس از «ما»ى نافيه ضمن نفى صريح هرگونه انگيزه و زمينه سياسى،اقتصادى و قومى، منشأ نزاع دو گروه منحصراً تقابل كفر و ايمان معرفى مىشود واينكه كافران فقط به سبب ايمان به خداى يگانه از مؤمنان انتق*ام گرفتند; همچنين ازآيه 8 بروج/85 برمىآيد كه حادثه اخدود در زمان و جامعهاى رخ داده كه اختناق واستبداد كامل بر آن حاكم بوده و كمترين آزادى براى عقايد توحيدى وجود نداشته است.باورها و ارزشهاى كفرآلود و شركآميز، فرهنگ حاكم بوده و چنان در ذهن مردم و تارپود جامعه رسوخ كرده بوده است كه باورها و ارزشهاى توحيدى به شدّت طرد و ناهنجارتلقّى مىشده، بهگونهاى كه مؤمنان را مستوجب شديدترين شكنجهها و فجيعترين نوعمرگ دانسته، كمترين ترحّمى به آنان روانمىداشتند. قرآن با ذكر اوصافى براى خدايىكه مؤمنان مىپرستيدند، به شكل غير مستقيم، فرهنگ، فضاى اجتماعى ياد شده و برخوردكافران را تخطئه مىكند.[17](بروج/85،8ـ9) (=>همين مقاله، پيامداستان)گزارشهاى تاريخى و روايى اصحاب اخدود:در منابع تاريخى[18] وحديثى[19]مسلمانان، گزارشهايى گوناگون درباره حادثه اخدود آمده كه گاه متضاد و آميخته باافسانه و داستانپردازى است. (=>همين مقاله، روايتهاى 1ـ7) اين روايتها به سبب ارتباط با گزارش قرآنهمواره در طول تاريخ مورد توجه مفسران بوده و در منابع تفسيرى نيز راه يافته است[20] كهرد پاى آن به روشنى در اختلاف مفسّران در تفسير برخى آيات مربوط كاملا مشهود است.[21]براساس مشهورترين روايت، حادثه اخدود، مربوط به نصاراى نجران است كه چندى پيشازاسلام به دست «ذونواس»، آخرين پادشاه حِميريان يمن قتل عام شدند.[22]گزارشهاى حادثه نجران كه در منابع مسيحى ـاعم از سريانى و حبشىـ آمده در تحليلتاريخى اين رويداد و انطباق يا عدم انطباق آن با گزارش قرآن بسيار كارگشاست. نامهشمعون، اسقف «بيت اَرْشام» به رئيس دير «جبله» از كهنترين اين اسناد است كهنويسنده آن در سال 524 ميلادى، به عنوان سفير صلح «يُوستى يوسطينوم نِيانُوس» (518ـ528)،امپراطور روم شرقى به سوى مُنذر سوم، پادشاه حيره گسيل شده بود.[23]پژوهشگران، اين گزارشها را برگرفته از مستندات مكتوب و معتبرى مىدانند كه برخى ازآنها اندكى پس از حادثه تدوين شده و اغلب بر شنيدههايى از شاهدان عينى مبتنى و درنتيجه از وضوح و اعتبار ويژهاى برخوردار است.[24]نجران كه از ديرباز حاصلخيز بود، رونق تجارى و صنعتى داشت و راه مهمارتباطى ميان عربستان جنوبى و شمالى بود، همواره در كانون توجه قدرتهاى حاكم برمنطقه قرار داشت[25] وپيش از اسلام و پس از آن نيز كانون عمده مسيحيت در عربستان بود.[26] درسدههاى پنجم و ششم ميلادى و در پى تلاش دولتهاى ايران و بيزانس (رومشرقى)، دوقطب قدرت آن روز، براى توسعه نفوذ سياسى خود در شبه جزيره عرب، ايران با در انحصارداشتن تجارت ابريشم از رسيدن آن به بيزانس، به ويژه در زمان جنگ جلوگيرى مىكرد،از اينرو بيزانس با هدف تأمين راهى جايگزين براى جاده زمينى، درصدد برقرارى امنيتراه دريايى شرق به غرب از طريق درياى سرخ برآمد.[27]در اينزمان حميريان ـاز قبايل معروف و با نفوذ يمنـ كه در جنوب شبه جزيره، برخوردار ازقدرت سياسى، از دولتهاى متنفّذ در درياى سرخ بودند، همواره با قتل عام كاروانهاىروم و ناامن كردن اين مسير، دولتهاى بيزانس و حبشه (اكسوم) را نگران مىساختند.حبشه كه در منافع سياسى، اقتصادى و مواضع دينى با بيزانس همسو بود و يمن را بهعنوان كشورى مسيحىنشين كه بتواند با دو دولت ياد شده، مثلّث تسلّط بر درياى سرخرا تشكيل دهد، پايگاه مناسبى مىديد، بارها از طريق همپيمانى با بيزانس در اموريمن مداخله كرده و گاهى به تهاجم مستقيم نظامى دست مىزد.[28] اينكوشش مشترك، گسترش تدريجى و موفق مسيحيت در ميان مردم نجران را در پى داشت كه پيشاز اين، گرايش خود را به آموزههاى اين دين ـكه از طريق راهبان، بازرگانان وبردگان مسيحى در ميان آنان نفوذ كرده بودـ آشكار ساخته بودند. دولت ايران وبيزانس هريك با حمايت از شاخهاى از مسيحيت، عامل اشتراك مذهب را براى توسعه نفوذسياسى خود در عربستان بهكار مىگرفتند.[29]در سده ششم ميلادى، پادشاهى حمير در پى حمله حبشيان، ساقط و حاكمى مسيحىجايگزين وى شد.[30] پساز اندكى[31] ودر پى مرگ وى پيشاز 523 ميلادى، گروهى از بوميان غيرمسيحى بهسركردگى شخصى به نام«ذونواس» با آگاهى از عدم امكان ارسال نيروهاىپشتيبان و حاكم جانشين از سوى حبشه،به سبب زمستان و ضعف در امر كشتيرانى و با استفاده از ناتوانى لشگر بازمانده، زمامامور را در دست گرفتند.[32]بنابرنامه شمعون كه قتل عام نجرانيان را در ژانويه 524 ميلادى شنيده و وقوع آن رااندكى پيش از اين تاريخ گزارش كرده، ذونواس در زمستان 523ميلادى حمله يا حملات خودبه نجران را صورت داده است.[33]كتيبهها نشان مىدهد كه يوسف اسأر (ذونواس) با سپاه خود به نواحى مسيحىنشين ومركز آن نجران حمله مىبرد و به آتشزدن كليساها و آزار و اذيت و كشتن مردم مىپرداخت.[34]منابعى چون كتاب حميريان[35]،اعمال قديس حارث[36] بانامهاى متفاوتى از پادشاه حمير نام برده است. شمارى از پژوهشگران، اين اسامى راضبطهاى مختلف نام يك پادشاه دانسته; اما برخى نيز اين ضبطها را به دو نام براى دوپادشاه بازگرداندهاند.[37]اينگزارشها، پادشاه حمير را يهودى، مخالف مسيحيان و شخصى كافر توصيف كرده كه پس ازمحاصره نجران و ناكامى در تصرف آن به سبب استوارى باروى شهر، نزد سفيران صلح سوگنديادكرده كه به مردم آسيب نرساند; اما پس از گشايش دروازهها، سوگند خود را شكست وسربازانش بسيارى از مردم را نزد او آوردند.[38] برپايهگزارش متن يونانى اعمال قديس حارث[39]ذونواس (=مسروق) خود شخصاً با ورود به شهر، مردم را بين پذيرش آيين يهود يا تندادن به مرگ مخيركرد.[40]بيشتر مردم به سبب پايدارى بر سر ايمان خويش از دم تيغ گذرانده شدند و گروهى ديگردر گودالى آكنده از آتش ـكه به دستور ذونواس كنده شده بودـ سوزانده شدند.[41] نامبرخى از شهداى واقعه، از جمله عبدالله رهبر نصرانيان كه نام و شخصيت او با عبداللهبنثامرِياد شده در منابع تاريخى مسلمانان، كاملا همخوانى دارد، در پارهاى منابع آمدهاست.[42]سرود يوحنّا شمار سوختگان را بيش از 200نفر و نيز حكايت غمانگيز مادرى را گزارشمىكند كه به خاطر فرزند خردسالش در رفتن به سوى آتش مردّد شد; اما كودك به سخندرآمد و مادر را به پايدارى درراه خدا و رفتن در آتش ترغيب كرد.[43]پرداختحماسى و تصوير پايدارى در راه دين خدا تا پاى جان در روايات گوناگون حبشى ـ سريانىبه چشم مىخورد; براى نمونه در برخى گزارشها از دختران و زنان مؤمنى ياد مىشود كهبدون هراس از مرگ، به هنگام برده شدن به قتلگاه از يكديگر پيشى مىگيرند.[44]درباره انگيزه كشتار نجرانيان، افزون بر هراس ذونواس از گسترش مسيحيت بهعنوان زمينه دستاندازيهاى دولت مسيحى حبشه به يمن ـكه مؤثرترين عامل معرفى شدهـبه تعصب دينى و انتقامجويى شاه يهودى و نيز همكارى نصاراى نجران با حبشيان درجريان حملات آنها به يمن نيز اشاره شده است.اغلب مورخان مسلمان نيز ذونواس را ـبا توجه به اختلافى كه در نام او وجودداردـ صاحب اخدود معرفى كردهاند.[45]خاستگاه اين گزارشها، چنانكه شمارى از پژوهشگران نيز باور دارند، به احتمال زياداز طريق ابناسحاق و قتاده به گروهى از مسيحيان نجران منتهى مىشود كه در زمانخليفه دوم در سال 13ق. 634م. به عراق كوچاندهشدند.[46]پژوهشگرانى چون «گويدى» تصريح مىكنند كه مورخان مسلمان، به ويژه ابناسحاقگزارشهاى مسيحى ـ رومى مربوط به عصر جاهليت را از منابع سريانى ـ يونانى مىگرفتهاند.[47] اينگزارشها كه به 4 گونه روايت شده، عمدتاً با محوريت شخصى به نام «فيميون» و گرايشنجرانيان به آيين مسيح(عليه السلام)آغاز و در ادامه دچار پراكندگى مىشود; برپايهروايت نخست كه وهببنمنبه (م.114ق.) آن را گزارش كرده فيميون يك مسيحى مستجابالدعوهو صاحب كرامتى بوده كه براى اجتناب از شناخته شدن، همواره از ديارى به ديار ديگرمىرفته است. او روزى پس از اسارت در صحرا، در نجران به بردگى فروخته شد. نجرانيانكه درختپرستى آنها از سوى فيميون تقبيح شده پس از نابودى درخت بر اثر دعاى وى، بهدين مسيح(عليه السلام)گرويدند. ذونواس با آگاهى از اين امر، ضمن لشكركشى به نجران،كسانى را كه از پذيرش آيين يهود سر باز زدند از دم تيغ گذراند يا در گودالى از آتشسوزاند.[48]هويت شناخته شده وهببنمنبه نشان مىدهد كه منشأ گزارش فوق، به اهل كتاب باز مىگردد.نام او در شمار كعب الاحبار، عبدالله سلام و قَصّاصان مشهورى ياد شده كه بااستفاده از تورات و انجيل به حكايت سرگذشت و اساطير گذشتگان در مساجد و ترويجاسرائيليات در جامعه اسلامى مىپرداختهاند.[49] پارهاىمنابع او را يهودى[50] واز آگاهترين افراد به ديگر كتب آسمانى معرفى كرده و از خود وى منقول است كه 92كتاب آسمانى را خوانده است.[51]بنا به روايت دوم كه بر گزارش محمدبنكعب قُرَظى و نيز شنيدههاى ابناسحاقاز برخى نجرانيان مبتنى است فيميون نزديك ساحرى كه در يكى از قراى نجران، جوانانرا سحر مىآموخت، خيمهاى زد و يكتاپرستى را تبليغ مىكرد. جوانى به نام عبداللهثامر كه در پى آشنايى با فيميون، خداپرست شده و به ترفندى اسم اعظم را فرا گرفتهبود، بيماران نجران را به شرط خداپرست شدن، با دعاى خود بهبود مىبخشيد. پادشاه بتپرستبه جرم تباه كردن آيين نياكان به قتل عبدالله فرمان داد; اما هيچ حيلتى در كشتن وىكارگر نيفتاد. او با راهنمايى عبدالله كه تنها به شرط خداپرست شدن بر كشتن وى قادرخواهد بود، در دم ايمان آورد و عبدالله را با ضربت نه چندان سخت عصاى خويش كشت وخود نيز در دم، بهطور اسرارآميزى جان سپرد. نجرانيان با ديدن اين صحنه به حقانيتآيين عبدالله پى برده و بدان گرويدند.[52] اين روايتشمار كشتگان به دست سپاه ذونواس را 000/20 نفر گزارش كرده، حكايت آن مادر و فرزندشيرخوارش را نيز نقل كرده است.[53] دربرخى منابع از اين كودك در كنار حضرت عيسى(عليه السلام)و به عنوان يكى از چند كودكصديق كه در گهواره سخن گفتهاند، ياد شده است.[54] اين گزارشبا فرار يكى از نجرانيان به نام «دوس ذوثعلبان» به سوى قيصر روم، دادخواهى وى ازاو، تهاجم حبشه به يمن و سقوط دولت ذونواس با مرگ وى ـكه براى فرار از اسارت بااسب وارد غرقاب دريا شدـ به پايان مىرسد.[55] اين روايتنيز برگرفته از منابع اهل كتاب است و محمدبنكعب قرظى (م.بين 118ـ120ق.) رانيز يهودى الاصل و از قصاصان شمردهاند.[56] بنابه نظربرخى پژوهشگران، گزارشهاى وى از طريق سيره ابناسحاق وارد تاريخ طبرى شده كهغالباً درباره سيره انبيا، چگونگى انتشار يهوديت و نصرانيت و مسائل مربوط بهيهوديان حجاز و داراى صبغه اسرائيلياتاست.[57]روايت سوم، بسيار نزديك به روايت قرظى، به نقل صُهيب رومى از پيامبر(صلىالله عليه وآله)در منابع روايى اهل سنت آمده است كه در عين پذيرش معتبر بودن، آنرا غير مشهور شمردهاند.[58] دراين گزارش كه به جاى فيميون و عبدالله ثامر از يك راهب و جوان ياد مىشود پادشاهبتپرست با راهنمايى جوان خداپرست به وسيله تير و با گفتن «باسمربالغلام» او رااز پاى درمىآورد و نجرانيان پس از گرويدن به دين آن جوان مسيحى، توسط همين پادشاهسوزانده مىشوند.[59] براين گزارش از چند جهت خدشه وارد شده است; نخست آنكه با دو روايت پيشين كه صاحباخدود را ذونواس و يهودى آوردهاند در تناقض است. ثانياً چنانكه برخى نيز گفتهاندبا اين احتمال قوى كه صُهيب با فرهنگ نصارا آشنا بوده و مىتواند سخن او باشدانتساب آن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) جاى ترديد دارد.[60]صهيب را كه به دنبال اسارت، در ميان روميان بزرگ شده بود[61]آشنا به زبان عبرى و بسيارى از روايتهاى مسيحى دانستهاند.[62]افزون بر دو مورد ياد شده، مقايسه سياق گزارش با گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيزبر اين ترديد مىافزايد.[63]روايت چهارم از ابنعباس به نقل ضحّاك، شباهت زيادى با روايت صُهيب دارد،جز آنكه از پادشاه مذكور با نام يوسفبنشَرْحَبيل، ملقّب به ذونواس ياد شده وحادثه مربوط به زن و كودك شيرخوارش نيز آمده است. بر پايه اين گزارش، حادثه قتل عامنجران، 70 سال پيش از ولادت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)[64] وبنا به نقلى 40 سال پيش از بعثت[65] روىداده است.درباره انگيزه كشتار نصاراى نجران، اغلب روايتهاى مورخان مسلمان، هماهنگبا گزارشهاى سريانى، بر تعصّب دينى شاه يهودى و انتقامجويى وى انگشت نهادهاند; براساس روايتى، وى كه در روزگار قُصىّبنكلاب، در جريان بازگشت از جنگ با ايران بريثرب گذشته، متأثر از احبار آنجا به يهوديت گراييده و به تحريك آنان به نجران يورشبرده است.[66]برخى معتقدند كه احبار وى را از گسترش نصرانيت در يمن، در نتيجه نفوذ حبشه درقلمرو حكومت وى و تسلط بر آن بيم دادهاند.[67] برپايهروايت طبرى از هشامبنمحمد كلبى، ذونواس در پى دادخواهى يكى از يهوديان نجران بهنام «دوس» كه نصرانيان دو پسر او را به ستم كشته بودند و در حمايت از وى به نجرانلشكركشيد[68] وبالاخره ابنقتيبه هراس از نفوذ آلجفنه (شاهان غَسّان) را كه همانند حبشيان باروميان همپيمان بوده و سالانه از آنان كمك مالى دريافت مىكردند، انگيزه قتل عاممىداند.[69]بر پايه گزارش مورخان مسلمان نيز ذونواس افزون بر سوزاندن اناجيل وكليساها[70]،مردم را بين پذيرش آيين يهود و كشته شدن مخير كرده[71] و بيشترآنان را كه سر بر سر آيين نهادن را افتخارآفرين مىدانستند از دم تيغ گذراند يادر گودال آتش افكند.[72]درباره شمار سوختگان، ناهمخوانى گستردهاى وجود دارد; در بيشتر منابع ضمن سخن گفتناز هزاران نفر، دركنار 000/12 و 000/70[73]، اغلب000/20 نفر گزارش شده[74] ودر برخى منابع از شماره 7، 10[75]، 77و 80[76]نفرسخن به ميان آمده است. تفاوت بيشتر و كمترين عدد به اندازهاى زياد است كه نمىتوانيكى را درست يا قرين به صحت بيشترى دانست. ظاهراً چنانكه برخى نيز گفتهاند درشمار سوختگان، مبالغه شده تا با تصوير فجيعتر و هولناكترى از حادثه، تأثيربيشترى بر مخاطب گذاشته شود. چه بسا مورخى عددى را گفته و ديگران نيز از او پيروىكردهاند.[77] يكىاز پژوهشگران با ترديد در ارقام ياد شده، نجران را شهرى كوچك دانسته كه شمارساكنانش بيش از چند صد نفر نبوده است، افزون بر آن با توجه به گزارشهاى تاريخى،ذونواس همه مردمان را نكشت. وى شماره بيش از 200 نفر را كه در سرود يوحنا آمده استمعقول و مقرون به صحت بيشترى مىداند.[78]حادثه اخدود مورد توجّه خاورشناسان نيز قرار گرفته است. پرفسور رودى پارت،مترجم و مفسر قرآن به زبان آلمانى با ردّ نظر مفسران مسلمان و در استنباطى غريب،مراد از اخدود را جهنّم و اصحاب اخدود را مشركان ستمگر مكه دانسته است.[79]پرفسور ويليام مونتگمرىوات پس از كاوشهاى باستانشناسى «عرفان شهيد»، دانشمندمسلمان آمريكايى و مدارك جديدى كه وى در كتاب شهداى نجران به دست داده است، بابيان اشكالات زبانشناختى ديدگاه رودى پارت، به نقد آن پرداخته است. براساس كاوشهاىعرفان شهيد، بالغ بر 2000 نفر از نجرانيان در كليسا حبس و به وسيله انبوهى ازهيزمانباشته شده در گرداگرد آن، سوزانده شدهاند.[80]روايات چهارگانه ذكر شده كه مايههاى اصلى آن از گزارشهاى منابع اهل كتابدرباره كشتار نصاراى نجران گرفته شده و در ادامه، دچار داستانپردازى و افسانهسرايى گشته است، بهرغم تناقض آشكار و اشكالات آن، در تفسير سوره بروج و شرحتاريخى حادثه اخدود، مورد استناد بسيارى از مفسران قرار گرفته است، درحالىكهحادثه نجران كه جدال پيروان مسيحيت و يهود را بر سر انگيزههاى سياسى و اقتصادى باپوشش مذهبى به تصوير مىكشد با گزارش قرآن كه سبب كشتار مؤمنان را فقط ايمانتوحيدى آنان مىداند:«ومانَقَموا مِنهُم اِلاّ اَن يُؤمِنوا بِاللّهِ العَزيزِ الحَميد» (بروج/85،8) چندان سازگار نيست. براساس همين آيه، قاتلان در شمار موحدان نبوده و مؤمنان رابه پرستش غير خدا فرا مىخواندهاند[81] و اينچنانكه شمارى از پژوهشگران نيز گفتهاند با يهودى بودن ذونواس و پيروانش همخوانىندارد[82]،هرچند برخى با اين سخن كه در آن زمان، آيين يهود منسوخ و مسيحيت برحق بوده، درصددرفع اين اشكال برآمدهاند[83];همچنين بر پايه روايتى كه در آن على(عليه السلام) نظر اسقف نجران درباره اصحاباخدود را ناصواب دانسته، به احتمال بسيار زياد، حادثه نجران به عنوان مصداق واقعهاخدود، رد شده است. يافتههاى باستانشناسى عرفان شهيد نيز ناسازگارى حادثه نجران رابا گزارش قرآن كه از گودال آتشين سخن مىگويد (بروج/85، 4ـ5) تأييد مىكند،بنابراين از مجموع قراين برمىآيد كه كشتار نجرانيان با توجه به گزارشهاى موجودآن، نمىتواند مصداق حادثه اخدود باشد. گويا قرابت زمانى حادثه نجران و ماندنخاطره آن در اذهانِ صحابه از يك سو[84] وگسترش گزارشهاى اهل كتاب در جامعه اسلامى و نفوذ آن در منابع تاريخى و حديثى ازسوى ديگر باعث انطباق گزارش قرآن بر اين حادثه گشتهاست.افزون بر روايت ياد شده، گزارشهاى پراكنده ديگرى در منابع حديثى، تفسيرى وداستانى مسلمانان آمده كه اين رويداد تاريخى را به امم ديگرى غير از نصاراى نجرانمرتبط مىسازد:1.درروايتى كه عياشى به سند خود از جابر از امام محمد باقر(عليه السلام) نقل مىكند،على(عليه السلام) نظر اسقف نجران درباره هويت اصحاب اخدود را نادرست خوانده و ازپيامبرى در حبشه سخن مىگويد كه كافران قوم در جنگ با وى شمارى از ياران او راكشته و گروهى ديگر را به همراه خود وى اسير مىكنند. آنگاه او را به همراه كسانىكه از پيروى او دست بردار نبودند، وادار مىكنند كه خود را در گودال آتش افكنند.[85] اينروايت به اينكه مراد از اصحاب اخدود كافراناند يا مؤمنان اشارتى نكرده است. حبشىبودن اصحاب اخدود و پيامبر آنان از برخى طرق ديگر نيز از على(عليه السلام) گزارششده است كه در آن، حضرت ضمن خواندن آيه «ولَقَد اَرسَلنا رُسُلاً مِن قَبلِكَ مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَيكَ ومِنهُممَن لَم نَقصُص عَلَيكَ...» (غافر/40، 78)، ظاهراً اصحاب اخدود را ازجمله اقوامى دانسته كه در قرآن ذكرى از پيامبر آنان نرفته است.[86] اينروايت با ظاهر گزارش قرآن نيز سازگار است.2.برپايه روايت قتاده از على(عليه السلام) اصحاب اخدود گروهى از مردمان محلى به نام«مَذارع» در يمن بودند كه دو بار بين آنان جنگ درگرفت و مؤمنان پيروز شدند. آنانبا هم عهد كردند كه با يكديگر خدعه و نيرنگ نكنند; امّا كافران از در مكر و حيلهوارد شده، با غلبه بر مؤمنان و پيشنهاد يكى از خود آنها گودالى از آتش فراهم كرده،كسانى را كه از پذيرش آيين كفر سر باز زدند در آتش افكندند.[87] اينگزارش از يك سو به سبب سخن گفتن از مكر كافران، شباهتى به حادثه نجران دارد كه درآن ذونواس از راه سوگند، نجرانيان را فريفت و از سويى ديگر برخلاف ظاهر روايتقرآن، اصحاب اخدود را اعم از كافران و مؤمنان معرفى مىكند.3. درگزارش ديگرى كه ابن اَبزَى و ابن جُبَير نقل كردهاند، على(عليه السلام)ضمن اهلكتاب دانستن مجوس، از حليت شراب در شريعت آنان، آميزش يكى شاهان مجوس در حال مستىبا خواهر خود، پشيمانى پس از هوشيارى و چارهجويى او سخنمىگويد. بنابراين گزارش،وى در توجيه خطاى خود، از جواز شرعى ازدواج با خواهر سخنگفت و كسانى را كه از صحهگذاشتن بر آن سرباز مىزدند، در گودال آتش افكند.[88] اين گزارشنيز كه منشأ نزاع را نسبت نارواى يك حكم به شريعت الهى و عدم پذيرش آن از سوىمردم، نه كف*ر و ايما*ن به خدا، و طرفين نزاع را پيروان يكدين توح*يدى معرفى مىكند،با گزارش قرآن سازگار نيست.4.روايت منسوب به ابنعباس و عطيه عوفى، اصحاب اخدود را گروهى از بنىاسرائيل معرفىمىكند كه شمارى از مردان و زنان مؤمن را در گودال آتش سوزاندند. ضحاك نيز آنان رااز بنىاسرائيل دانسته است.[89]5. برخىنيز اين داستان را بر دانيال نبى و يارانش تطبيق كردهاند كه به سبب سجده نكردن بربت، به فرمان بُختُ نُصَّر* در آتش افكنده شدند; امّا آتش در آنان كارگر نيفتاد ورهايى يافتند.[90] اينگزارش كه تطبيق آن با حادثه اخدود مورد توجّه و تأييد برخى پژوهشگران معاصر و نيزبرخى خاورشناسان قرار گرفته[91] ازعهد عتيق گرفته شده است، با اين تفاوت كه براساس روايت عهد عتيق كسانى كه به سببسجده نكردن بر مجسمه طلايى در ميدان شهر بابل و به فرمان نِبُوكَد نِصَّر (بُختُنُصَّر) (605ـ562ق.م.) در «تنور» آتش افكنده شدند، سه تن از ياران دانيالبودند; نه خود وى كه از مقربان دربار بابل به شمار مىرفت و آتش بدون تأثير درآنان، نگهبانانى را كه آنها را در آتش انداختند، در كام خود فرو برد.[92] بهاعتقاد جواد على هيچ گزارشى درباره اصحاب اخدود در تاريخ بابل، حتى در تاريخ يهودنيامده است[93]،بنابراين، روايت فوق از اسرائيليات و ظاهراً همان گزارش عهد عتيق درباره ياراندانيال(عليه السلام)است كه به وسيله يهود و در شكل تحريف شده در اختيار راويانمسلمان قرار گرفته است.[94]6. ربيعبنانسدر روايتى شبيه به گزارش پيشين، اصحاب اخدود را گروهى از مؤمنان دانسته كه درروزگارى، از مردمان كناره گرفتند. ستمگرى بتپرست آيين خود را بر آنان عرضهكرد وگروهى را كه از پذيرش آن سرباززدند در گودال آتش افكند; امّا خداوند با قبض روحو پيش از سوختن، آنان را نجات داد و خود كافران گرفتار آتش شدند.[95] ايندو گزارش اخير با روايت قرآن، ديدگاه جمهور مفسران و نيز گزارشهاى ديگر كه بر كشتهشدن مؤمنان دلالتدارد، سازگار نيست.[96]7.براساس گزارش مبهمى از مقدسى، تُبَّع (ذونواس) كه در مدينه به آيين يهود گرويده ودونفر از احبار را همراه خود به يمن آورده بود، با قوم خويش كه يهودى شدن را براو خرده مىگرفتند، دچار اختلاف شدند و براى داورى به كوهى رفتند كه از دير بازجايگاه حلّ منازعه بود و آتشى در آن قرار داشت كه مىگفتند: ستمكاران را سوزانده،به ستمديده آسيبى نمىرساند. آتش، بتپرستان را سوزاند; امّا احبار و همراهان نجاتيافتند،از اينرو مردمان زيادى از اهل يمن به آيين يهود گرويدند.[97]ظاهر اين گزارش نشانمىدهد كه بتپرستان يمن كه يهودىشدن را بر ذونواس خرده مىگرفتند،در آتش سوختند; از اينرو اشكالات گزارش پنجم و ششم بر اين روايت نيز وارد است،افزون بر آن، در اين روايت سخن از «اُخدود» به ميان نيامده، بلكه از يك آتش افسانهاىياد شده است.8. برخىنيز اصحاب اخدود را عمروبنهند مشهور به «مُحرِق» و ياران وى دانستهاند كه 100تناز افراد قبيله بنىتميم را در آتش سوزاند.[98] وى راپادشاه ستمگرى دانستهاند كه در سالهاى 554ـ569 ميلادى بر حيره حكومت مىكردهاست.[99] اينپراكندگى در محتواى گزارشها چه بسا مىتواند در مقام قضاوت و گزينش، ترديد آفرينباشد، از اينرو مفسرانى چون ابنكثير، فخررازى و علامه طباطبايى در مقام رفعتعارض، اين احتمال را مطرح ساختهاند كه شايد جماعتى با ويژگيهاى اصحاب اخدود بيشاز يك گروه بوده باشند و گزارش قرآن ناظر به همه آنهاست[100]،چنانكه برخى مفسران تابعى نيز بر اين باورند كه مصداق حادثه اخدود بيش از يكبارتحقق يافته است. براساس نقل عبدالرحمنبنجبير، اصحاب اخدود يك بار در زمان تُبَّع(ذونواس) در يمن، ديگر بار در زمان كنستانتين (306ـ337م.) در قسطنطنيه و بارسوم در زمان بُختُ نُصَّر در بابل مصداق يافته است[101]، امّابرخى تاريخ پژوهان تصريح كردهاند كه در تاريخ مسيحيت گزارشى از شكنجه نصارا بهدست كنستانتين نيامده است، بلكه برخى روايات، از آن حكايت دارد كه وى در سال 311ميلادىنصرانيت را به عنوان يكى از اديان رسمى در قلمرو امپراطورى خويش به رسميت شناخت;چنانكه پارهاى ديگر از گزارشها از نصرانى شدن وى در سال 312 ميلادى حكايت مىكند[102];همچنين در نقلى، مصاديق اصحاب اخدود سه كس گزارش شده است: يكى ذونواس، ديگرىاُنطياخُوس رومى در شام و سومى بُختُ نُصَّر در فارس. در اين نقل گزارش قرآن فقطناظر به حادثه نجران دانسته شده است.[103]به نظر مىرسد با توجّه به اينكه گاهى از سوزاندن به عنوان كيفرى شديد دراعصارى از تاريخ، مانند قرون وسطا، بر ضد مخالفان اعتقادى استفاده مىشد، حوادثىاز اين دست بارها در ميان ملل گوناگونى روى داده است و گزارش آنها در فرايند تماسفرهنگى، در جوامع ديگر از جمله جوامع اسلامى راه يافته و با توجّه به برخىمشابهتهاى ظاهرى، در تفسير گزارش قرآن از حادثه اخدود مورد توجّه مفسران قرارگرفته است، درحالىكه بيشتر روايتهاى ذكر شده داراى نوعى ناسازگارى درونى ميان خودو بيرونى با ظاهر گزارش قرآن است و در هيچ يك از آنها نيز سخن از تعدد حادثه بهميان نيامدهاست، افزون بر آن، سياق آيات مربوط، به ويژه ظاهر «اِذ هُم عَلَيها قُعود * و هُم عَلى مايَفعَلونَ بِالمُؤمِنينَ شُهود» (بروج/ 85، 6ـ7) و بيش از آن، ظاهر«اصحاب الأُخدود» ـهمانندموارد مشابهى چون «اصحابالكهف»، «اصحاب الجنة» و...ـ همچنين مفرد بودن «اخدود»و «ال» تعريف آن نشان مىدهد كه گزارش قرآن مربوط به يك حادثه و قوم است، چنانكهاين نظر از مقاتل نيز گزارش شده است، بنابراين، احتمال تعدّد كه تنها براى جمع بينگزارشها و به قصد رفع تعارض و ترديدزدايى طرح شده، درست به نظر نمىرسد و تنها،گزارشى مانند روايت مربوط به پيامبر حبشى را مىتوان مصداق حادثه اخدود تلقى كردكه با نگرشى فراتر از نزاع قومى، سياسى، اقتصادى يا اختلاف دو گروه موحد، ياپيروان يك آيين به حادثه پرداخته و جدال مورد توجه قرآن ميان كفر و ايمان، در آنقابل ترسيم باشد.پيام داستان:روايت قرآن دربخشهاى مهمى تنظيم شده است; مانند: فضاسازى براى حكايتداستان، انعكاس نگاه خداوند به حادثه و حادثه آفرينان، تصوير اصلىترين صحنهها،بيان زمينه پيدايش حادثه و ارزيابى آن، پرداختن به صحنهها و زواياى فراطبيعى،تصوير فرجام حقيقى هر يك از دوگروه و پاسخ به پرسشهاى احتمالى. داستان پيش ازگزارش اصل حادثه براى زمينهسازى ذهنى در مخاطبان، با سوگندهايى پىدرپى آغاز مىشودتا از يك سو با تأكيد فراوان براى بيان عظمت حادثه و كمال جديت و حتميت جواب قسم،افزون بر تأثيرگذارى بيشتر در ذهن مخاطبان، هرگونه شك و ترديد و انكار را از دلآنان بزدايد و از سوى ديگر گستره داستان را فراتر از زمين، زمان، زندگى دنيوى وصحنههاى بسيار محدود و محسوس آن نشاندهد[1]:«و السَّماءِ ذاتِ البُروج *واليَومِ المَوعود * و شاهِد ومَشهود» (بروج/ 85،1ـ3) جواب قسمهرچند مورد اختلاف است[2];امّا ظاهراً چنانكه زمخشرى و گروهى ديگر نيز معتقدند جمله محذوفى است كه آيه «اِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا...»(بروج/85،10) و «قُتلأصحب الأُخدود» (بروج/ 85، 4) قرينه آن و در تقدير چنين است: «أُقسمبالسماءِ ... إِنّ الذين فتنوا المؤمنين و المؤمنت معذَّبون و ملعونون كما لُعنأَصحاب الأخدود»، زيرا اين سوره براى تهديد مشركان مكه و تشويق مسلمانان بهپايدارى در برابر آزار و شكنجه آنان نازل شدهاست.[3]چگونگى آغاز بخش بعدى، بيانگر قضاوت خدا درباره كافران و حادثه مذكور است،تا عامل بازدارندهاى در برابر همه شكنجهگران مؤمنان باشد: «قُتل أَصحب الأُخدود * ... * اِذ هُمعَلَيها قُعود * و هُم عَلى ما يَفعَلونَ بِالمُؤمِنينَ شُهود» (بروج/85،4ـ7)قريب به اتفاق مفسرانِ معتقد به انشايى بودن «قُتل» با ادّعاى محالبودن دعا ونفرين به معناى حقيقى آن از سوى خدا[4]،مراد از آن را «لُعِنَ» و به معناى طرد از رحمت الهى دانستهاند كه لازمه نفرينخداست[5]; ولىچنانكه ثعالبى و برخى ديگر گفتهاند، خداوند ناگزير با زبان بشرى بر آنان نفرينمىكند.[6] اينتعبير كه نشان اوج نفرت گوينده است، عيناً در چند جاى ديگر قرآن نيز آمده(ذاريات/51، 10; مدثّر/74، 19ـ20; عبس/80، 17) و به معناى «مرگ بر...» و «مردهباد» است، افزون بر آن اگر مراد «لُعِن» بود، آوردن آن محذورى نداشت، زيرا واژه «لُعِنوا» به معناىانشايى و نفر*ين در قرآن آمده است. (مائده/5، 64) در هر دو صورت تعبير «قُتل» نشان مىدهدكه اقدام كافران از منظر خدا گناه بسيار بزرگ و زشتى است كه چنين خشم خداوندِ حليمرا بر ضدّ آنان برانگيخته است.[7] بهويژه ظرف بودن «إِذ»براى «قُتل» حاكىاز تقبيح شديد صحنه نشستن كافران در اطراف گودال و مشاهده سوزاندن مؤمنان، از سوىخداست و اينكه صحنه مذكور، بيش از اصل سوزاندن، موجب خشم و غضب الهى شده است. ازآيات 5ـ6 كه امكان تحليل شخصيت روانى هر دو گروه را فراهم مىآورد برمىآيد كهكافران بر اثر باورهاى كفرآميز و ارزشهاى شرك آلود، چنان فاقد عواطف انسانى بودهاندكه در كمال قساوت و خونسردى به سوزاندن مؤمنان و تماشاى آن پرداختهاند. درمقابل،مؤمنان قطعاً از ايمانى راسخ و قدرت روحى شگفتانگيزى برخوردار بودهاند كه چنين،در اوج پايدارى، سر بر سر آيين خويش تقديم كردهاند.[8]آيه بعد افزون بر بيان زمينه حادثه، به شكل غير مستقيم، باورهاى كافران واقدام مذكورشان را تخطئه و مؤمنان، ايمان توحيدى و پايدارى آنان را تأييد مىكند[9]: «وما نَقَموا مِنهُم اِلاّ اَنيُؤمِنوا بِاللّهِ العَزيزِ الحَميد» (بروج/ 85، 8)، زيرا با آوردن لفظجلاله كه بر ذات مستجمع جميع كمالات دلالت دارد، در كنار ذكر سه وصف انحصارى براىآن، به شايستگى انحصارى خدا براى ايمان و عبادت اشعار دارد، پس ناگزير ايمان بهچنين موجود با عظمتى كاملاً بر طريق صواب و خردهگيرى بر آن و سوزاندن مؤمنان بهاو جز از سر نادانى و شدت گمراهى نمىتواند باشد.در بينش مادى، اين درگيرى كه غلبه كافران و كشته شدن مؤمنان را در پىداشت، با فرجامى بهظاهر خسارتبار براى مؤمنان در همين جا پايانمىپذيرد، چون نهدر قرآن و نه در جاى ديگر، سخنى از كيفر كافران گفته نشده است; امّا قرآن نگاهكاملا متفاوتى به نتيجه و فرجام واقعه دارد، ازاينرو با خبر دادن از گواه بودن خدابر همه چيز: «واللّه علىكل شىء شهيد» (بروج/ 85، 9) بر نظارت و ثبت كامل حادثه با همه جزئياتپيدا و پنهان آن، بدون گم شدن و فراموش گشتن در لايههاى هزار توى تاريخ و رسيدگىبه حساب آن در روز موعود اشاره مىكند. از سوى ديگر با تصوير صحنههاى فرا زمينى،حادثه را ناتمام تلقىمىكند و با ارزيابى آن برمبناى معيارهايى متفاوت ازشاخصهاى سنجش بشرى، از جايگاه بد و عذاب دردناك كافران خبر مىدهد[10]: «اِنَّ الَّذينَ فَتَنُواالمُؤمِنينَ والمُؤمِنـتِ ثُمَّ لَميَتوبوا فَلَهُم عَذابُ جَهَنَّمَ ولَهُمعَذابُ الحَريق» (بروج/ 85،10) چنانكه شمارى از مفسران نيز گفتهاند،ظاهراً مراد از «الّذين»همه كافران شكنجهگر، اعم از اصحاباخدود، مشركان مكه و ديگران هستند.[11]اين، با سبك بيانى قرآن سازگارتر است كه از حوادث خاص نتيجه عام و قابل صدق در همهجا و هميشه مىگيرد، افزون بر آن، ابتدائيه بودن جمله در كنار تصريح به «مؤمنات»بدون آنكه در گزارش مربوط به اصحاب اخدود آمده باشد: «وهُم عَلى ما يَفعَلونَ بِالمُؤمِنينَشُهود» (بروج،85،7) مىتواند مؤيد اين ديدگاه باشد; امّا شمارى ديگرمراد از «الّذين»را، اصحاب اخدود و «فَتَنُوا»را اشاره به سوزاندن دانستهاند.[12]زمخشرى هر دو را جايز مىشمارد.[13]درباره وجه تفصيل بين«عَذابُجَهَنَّم» و «عَذابُالحَريق» كه اولى، دومى را نيز در بر دارد، بين مفسران اختلاف است;ديدگاه نخست، هر دو را مربوط به آخرت مىداند; ولى به سبب وجود انواع ديگرى ازعذاب در جهنم، مانند زقّوم (دخان/ 44، 43)، غسلين (چرك و خون) (حاقّه/69،36) ومقامع (گرزهاى آتشين) (حجّ/22،21)، آن دو از هم تفكيك شدهاند; عذاب جهنّم به سببكفر كافران و عذاب سوزان به علت شكنجه مؤمنان در انتظار آنان است.[14]برخى، تناسب بين نوع شكنجه مؤمنان در حادثه اخدود با كيفر آن را سبب تصريح به «عَذابُ الحَريق» دانستهاند[15] وبالاخره ديدگاه سوم كه منسوب به فراء، قتاده، ابوالعاليه و زجاج است، عبارت «فَلَهُم عَذابُ جَهَنَّم»را اشاره به عذاب اخروى و جمله «ولَهُم عَذابُ الحَريق» را اشاره به آتش دنيا مىداند.[16]تفسير اين گروه به ديدگاه آن دسته از مفسران كه معتقدند خود كافران گرفتار شعلههاىآتش شدند، نزديك است. برخى نيز «عَذابُ الحَريق» را تفسير «عَذابُ جَهَنَّم» دانستهاند.[17]قرآن در ادامه، ارزيابى ديگرى از حادثه بهدست مىدهد كه براساس آن، زندگىدنيا با همه رنجها و لذتهايش پايان كار و شاخص ميزان حقيقى سود و زيان و شكست وپيروزى طرفين نيست (آلعمران/3،185)، از اينرو با خبر دادن از باغهاى بهشتى ونعمتهاى آنكه در انتظار مؤمنان صالح است آن را «فوز كبير» مىخواند: «اِنَّ الَّذينَ ءامَنواوعَمِلُوا الصّــلِحـتِ لَهُم جَنّـتٌ تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ ذلِكَ الفَوزُالكَبير» (بروج/ 85،11)، زيرا آنان در صورت دريغ كردن از جان خويش وپذيرفتن آيين كفر اين چنين رستگار نمىشدند.داستان اخدود كه بدون شك يكى از سختترين انتقامها و قهرآميزترينبرخوردهاى كافران با مؤمنان را گزارش مىكند، چه بسا در نوع خود بىنظير تلقى شدهو در دل مؤمنان هراس افكند، ازاينرو به نظر مىرسد چنانكه پارهاى مفسران نيزگفتهاند، آيات بعدى در ارتباط با حادثه و پيام كلى سوره، از جمله تأكيد و تقريرىاز انذار و تبشير در آيات پيشين باشد[18]، براىهمين، انتقام قهرآميز خدا از كافران و مجازات سخت آنها بسيار شديدتر وصف مىشود[19]: «إِنّبطش ربّك لشديد»(بروج/ 85،12) دلالت واژه «بطش»بر معناى برخورد قهرآميز در كنار دو حرف تأكيد و نيز واژه «شديد» ، ميزان شدت انتقام الهىرا بيان مىكند. اين بخش از سوره افزون بر تهديد شكنجهگران قريش، از جمله با توجهبه تعبير «ربّك»مىتواند پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مؤمنان مورد آزار و شكنجه را اميدوار كرده،به يارى خداوند دلگرم سازد.[20]برخى مفسران معتقدند آيه «اِنَّهُهُوَ يُبدِئُ ويُعيد» (بروج/85،13) با معرفى خدا به عنوان تنها منشأپيدايش نخستين و دوباره هرچيزى شدت انتقام الهى را، تعليل و تبيين مىكند، زيراخداوند قادر است از يك سو با پيشگيرى از مرگ كافران در پى عذاب و نكاستن از شدتآن، (فاطر/35، 36) و از سوى ديگر با برگرداندن جسم آنها پس از هربار سوختن به حالتپيش از آن (نساء/4،56) موجب تداوم و بيشتر شدن عذاب آنها شود، درحالىكه كافرانتنها يكبار مىتوانند مؤمنان را سوزانده و نابود كنند.[21]تفاسير ديگرى نيز براى آيه فوق گفتهاند.[22]برخى آيه «وهُوَالغَفُورُ الوَدود» (بروج/ 85،14) را بشارت به مؤمنان درباره آمرزش ومودت فراوان خدا و برخى ديگر بشارت به كافران تائب دانسته و بعضى هم بين دو قولجمعكردهاند. آيات 15ـ18 گويا به اين پرسش احتمالى برخاسته از گزارش پاسخ مىدهدكه چرا بر خلاف بسيارى از نزاعهاى كفر و ايمان به روايت قرآن، كافران گرفتار عذابنشده و مؤمنان نجات نيافتند؟ ازاينرو قرآن با مقايسه بين داستانهاى اخدود، فرعونو ثمود با نتيجه متفاوت هريك، از «فعال ما يشاء» بودن خدا براساس حكمت خويش سخن مىگويد:«فعّال لما يريد»(بروج/85،16) اراده او كه حاكم جهان و داراى كاملترين ذات و صفات است:«ذوالعرش المجيد» (بروج/85، 15)، گاهى بر نجات مؤمنان مانند بنىاسرائيل، حاكميت چند صباح آنها و عذابفرعون و سربازانش در اين دنيا، و گاهى نيز بر هلاكت همه قوم ثمود و نجات گروهمؤمنان: «هَل اَتـكَحَديثُ الجُنود * فِرعَونَ وثَمود» (بروج/85،17ـ18) تعلق مىگيرد.گاهى هم مشيت او كشته شدن مؤمنان، پيروزى ظاهرى كافران و مهلت آنها تا روز قيامترا مىطلبد.[23] دركاين حقيقت كه همه حوادث ياد شده با نتايج متفاوت براساس اراده حكيمانه خداوند رقممىخوردمايه آرامش پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان شده و آنان را به رضاى او راضى مىكند.برخى فعّال مايشاء بودن خدا را در ارتباط با وعده و وعيد، و اشاره به داستانفرعون و ثمود را بيان نمونهاى از «بطش شديد» دانستهاند.[24]بعضى نيز معتقدند، خداوند با يادآورى آن داستانها پيامبر(صلى الله عليه وآله)را بهصبر و پايدارى همانند پيامبر آنان فرا مىخواند.[25]نكته آخر اينكه دعوت مؤمنان به مقاومت فرهنگى تا پاى جان براى حفظ هويتدينى و عدم پذيرش باورها و ارزشهاى غير توحيدى، از پيامهاى مهم اين داستان است.تاريخ اديان توحيدى كه جلوههاى با شكوه و ماندگارى از پايدارى يكتاپرستان راروايت مىكند، نشان مىدهد كه مؤمنان همواره با انواع فشارهاى اجتماعى و آزار واذيتهاى جسمى و روحى از سوى كافران روبهرو بوده و هستند. قرآن كه چنين مقاومتىرا از مصاديق صبر در طاعت و جهاد فىسبيلاللّه مىداند، با استفاده از روش الگويىبراى تربيت مؤمنان، افزون بر انبياى الهى از افراد و گروههاى موحدى چون اصحاباخدود، ساحران فرعون (طه/20، 71ـ75)، مؤمن آلفرعون (مؤمن/40، 26ـ45)، آسيههمسر فرعون (تحريم/66، 1، 11)، اصحاب كهف (كهف/18، 13ـ20) و مسلمانان صدر اسلام(نحل/16،105، 110; آلعمران/3، 186) ياد مىكند كه به رغم حاكميت كافران و فرهنگشركآميز و كفرآلود بر جامعه، در برابر انواع فشارها و شكنجهها مقاومتكرده، اغلبسر بر سر آيين خويش نهادند. اين كار آنان چنان بزرگ و با شكوه است كه خداوند آن رابه غايت ستوده، يادشان را جاودانه و آنان را براى هميشه تاريخ، الگوى مؤمنان معرفىكردهاست.در مقابل، از سست باورانى ياد مىشود كه در مواجهه با فشارها و آزار واذيت دينستيزان، تابنياورده، از ايمان خود دست كشيدهاند: «ومِنَ النّاسِ مَن يَقولُ ءامَنّا بِاللّهِفَاِذا اوذِىَ فِىاللّهِ جَعَلَ فِتنَةَ النّاسِ كَعَذابِ اللّهِ» (عنكبوت/29،10)قرآن خداباورى اينان را لقلقه زبان و تابعى از شرايط جامعه معرفى مىكند.(حجّ/22،11) نظر به اينكه آزار و اذيتها و فشارها براى تغيير هويت فرهنگى مؤمنان وجوامع توحيدى (آلعمران/3، 186) از يك سو و تماس فرهنگى بين جوامع توحيدى و غيرتوحيدى از سوى ديگر، همواره در جريان بوده و خواهد بود، داستان اصحاب اخدود ونظاير آن مىتواند بيانگر ديدگاه قرآن درباره فرهنگپذيرى مؤمنان از كافران باشدكه براساس آن، تأثيرپذيرى در حوزه مؤلفههاى اصلى فرهنگ، همانند باورها، ارزشها،ايدئولوژى و هنجارهاى غيرتوحيدى نفى شده و فشار اجتماعى، حاكميت فرهنگ غير توحيدىبر جامعه و پيروى اكثريت از آن هرگز دليل موجهى براى پذيرش آن شمرده نمىشود.برخى احاديث اسلامى، در ستايش از پايدارى بر سر ايمان و دعوت به آن، ازبعضى گذشتگان ياد مىكند كه بهرغم تكه تكه شدن به وسيله ارّه، دست از آيين خودبرنداشتهاند.[26]فقها با استناد به چنين رواياتى گفتهاند: اگر كسى به گفتن سخنان كفرآميزى وادارشد، بهتر آن است كه مقاومت كرده، از گفتن آن خوددارى كند.[27]در روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) ضمنپيشگويى درباره كشته شدن 7 نفر از نيكان كوفه در منطقه عذراء (قريهاى در شام)[28]آنان به اصحاب اخدود تشبيه شدهاند.[29] در برخىنقلهاى اين روايت، آنان، همان حجربنعدى و يارانش معرفى شدهاند كه تنها گناهشانايمان به خداوند عزيز و حميد بوده[30] وقتلشان موجب خشم خدا و اهل آسمان مىشود.[31] در برخىمنابع، امامحسين(عليه السلام) و ياران او نيز به اصحاب اخدود تشبيه شدهاند.[32]منابعالاخبار الطوال; اختيار معرفة الرجال; اضمحلالالامبراطورية الرومانية و سقوطها; الاعلام; اعلام قرآن; اعلامالورى باعلام الهدى;الاغانى; انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; البداية والنهايه; البدء والتاريخ; بينالحبشة و العرب; تاجالعروس من جواهرالقاموس; تاريخ اسلام; تاريخالامبراطورية البيزنطيه; تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان; تاريخالجاهليه; تاريخ سنى ملوك الارض و الانبياء; تاريخ الامم و الملوك، طبرى; تاريخالعرب;التاريخ الكبير; تاريخ اليعقوبى; تاريخ اليهود فى بلاد العرب; تحفة الاحوذى فى شرحالترمذى; التحقيق فى كلماتالقرآن; تذكرة الحفاظ; ترتيب كتاب العين; تفسير القرآنالعظيم، ابنكثير;; تفسيرالقمى; التفسير الكبير; التفسير المنير فىالعقيدة والشريعة والمنهج; تفسير نمونه; تنقيح المقال فى علم الرجال; تهذيب التهذيب; تهذيباللغه;التيجان فى ملوك حمير; جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن; الجامع لاحكام القرآن،قرطبى; دائرةالمعارف بزرگ اسلامى; دراسات تاريخية من القرآنالكريم; دراسات فىتاريخالعرب; الدرالمنثور فى التفسيربالمأثور; روضالجنان و روحالجنان; سعدالسعودللنفوس; سنن الترمذى; سير اعلام النبلاء; السيرة النبويه، ابنهشام; شيخ المضيرةابوهريره; الطبقات الكبرى; عرائسالمجالس فى قصص الانبياء; العرب على حدود بيزنطةو ايران; عيون الاخبار; فجرالاسلام; الفرقان فى تفسير القرآن; قاموس الرجال; قصصالرحمن فى ظلال القرآن; الكامل فى التاريخ; الكامل فى ضعفاء الرجال; كتابالشهداءالحميريين; كتاب المحن; كتاب مقدس; الكشاف; كمالالدين و تمام النعمه; كيهانانديشه; لسانالعرب; مجلة المجمع العلمى العربى بدمشق; مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن; مجملالتواريخ والقصص; المحبر; المستفاد من قصص القرآن; مسند احمدبنحنبل;المعارف; معجمالبلدان; معجم رجالالحديث; مع قصص السابقين فى القرآن; مفرداتالفاظ القرآن; المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام; من قصصالتنزيل; موسوعة التاريخالاسلامى; ميزان الاعتدال; الميزان فى تفسيرالقرآن; النكت والعيون، ماوردى.على اسدى[1]. المصباح، ج2،ص333; مفردات، ص475،«صحب».[2]. مفردات، ص475.[3]. همان، ص276;تهذيب اللغه، ج6، ص560; لسانالعرب، ج4، ص33، «خدد».[4]. ترتيبالعين، ص214;لسانالعرب، ج4، ص33; تهذيب اللغه، ج6، ص560، «خدد».[5]. التحقيق، ج3، ص24ـ25،«خدد».[6]. بين الحبشةوالعرب، ص103ـ105.[7]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص170; التبيان، ج10، ص316; الكشاف، ج4، ص729; مجمعالبيان، ج10، ص709;زادالمسير، ج9، ص74ـ75; تفسير قرطبى، ج19، ص193; تفسير ابنكثير، ج4، ص526;تفسير بيضاوى، ج4، ص401; الميزان، ج20، ص251.[8]. دائرةالمعارفبزرگ اسلامى، ج9، ص105.[9]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص167; مجمعالبيان، ج10، ص709; التفسيرالكبير، ج31، ص119.[10]. التفسيرالكبير،ج31، ص119; روحالمعانى، مج16، ج30، ص160.[11]. مجمعالبيان، ج10،ص709; التفسير الكبير، ج31، ص119; روح المعانى، مج16، ج30، ص157.[12]. الميزان، ج20، ص251.[13]. فى ظلالالقرآن،ج6، ص3873; مع قصص السابقين فىالقرآن، ج3، ص272.[14]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص170ـ171; الكشاف، ج4، ص731; مجمع البيان، ج10، ص709.[15]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص170ـ171; الكشاف، ج4، ص731; مجمع البيان، ج10، ص709.[16]. مجمعالبيان، ج10،ص709; فى ظلالالقرآن، ج6، ص3871ـ3872; مع قصصالسابقين فىالقرآن، ج3، ص315.[17]. الكشاف، ج4، ص732;الميزان، ج20، ص251; الفرقان، ج30، ص265.[18]. تاريخ طبرى، ج1،ص434; البدء والتاريخ، ج3، ص182; الكامل، ج1، ص425.[19]. مسند احمد، ج7،ص27ـ28; المحاسن، ص250; بحارالانوار، ج14، ص438ـ444.[20]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص165; مجمعالبيان، ج10، ص705ـ707; الدرالمنثور، ج8، ص465ـ466.[21]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص167; مجمعالبيان، ج10، ص709; التفسيرالكبير، ج31، ص119.[22]. تاريخ يعقوبى،ج1، ص199; الكامل، ج1، ص429; تفسير قرطبى، ج19، ص191.[23]. بين الحبشة واليمن، ص51; المفصل، ج3، ص464.[24]. بين الحبشة واليمن، ص51; المفصل، ج3، ص464.[25]. المفصل، ج2،ص507; معجمالبلدان، ج5، ص266; فجرالاسلام، ج1، ص44.[26]. تاريخ اسلام، ص25ـ35;الشهداء الحميريين، ص23.[27]. المفصل، ج7، ص282.[28]. المفصل، ج2، ص626ـ627;ج7، ص282.[29]. التيجان، ص301;المعارف، ص637; العرب على حدود بيزنطة و ايران، ص89ـ105.[30]. المفصل، ج3، ص462ـ463،469ـ470.[31]. بينالحبشةوالعرب، ص45.[32]. تاريخ ايرانيان وعربها در زمان ساسانيان، ص330ـ331.[33]. تاريخ ايرانيان وعربها در زمان ساسانيان، ص330ـ331.[34]. تاريخ ايرانيان وعربها در زمان ساسانيان، ص330ـ331.[35]. ر.ك: دائرةالمعارفبزرگ اسلامى، ج9، ص108.[36]. ر.ك: دائرةالمعارفبزرگ اسلامى، ج9، ص108.[37]. بينالحبشةوالعرب، ص46ـ47.[38]. ر.ك: دائرة المعارفبزرگ اسلامى، ج9، ص106ـ108.[39]. ر.ك: دائرة المعارفبزرگ اسلامى، ج9، ص106ـ108.[40]. همان، ص108ـ109.[41]. همان، ص108ـ109.[42]. الشهداءالحميريين، ص16ـ17.[43]. همان، ص109.[44]. دائرةالمعارفبزرگ اسلامى، ج9، ص109.[45]. تاريخ طبرى، ج1،ص434; البدء والتاريخ، ج3، ص182; الكامل، ج1، ص428ـ 429.[46]. بين الحبشةوالعرب، ص52ـ55.[47]. همان، ص50.[48]. تاريخ طبرى، ج1،ص434; البدء والتاريخ، ج3، ص182ـ185; الكامل، ج1، ص425ـ430.[49]. الكامل، ج1، ص313،426; تذكرةالحفاظ، ج1، ص100ـ101; سير اعلامالنبلاء، ج4، ص545.[50]. شيخ المضيره، ص24.[51]. الطبقات، ج6، ص70ـ71;تذكرةالحفاظ، ج1، ص100ـ101; ميزانالاعتدال، ج4، ص352.[52]. تاريخ يعقوبى، ج1،ص199; تاريخ طبرى، ج1، ص436; الكامل، ج1، ص426.[53]. البدء والتاريخ،ج3، ص182ـ183; تاريخ طبرى، ج1، ص436.[54]. عرائس المجالس، ص438;روضالجنان، ج20، ص216.[55]. البدء والتاريخ،ج3، ص182ـ183; تاريخ يعقوبى، ج1، ص199; تاريخ طبرى، ج1، ص436.[56]. تحفة الاحوذى، ج8،ص182ـ183.[57]. المفصل، ج6، ص611.[58]. سنن ترمذى، ج5،ص107.[59]. همان; مسند احمد،ج7، ص27ـ28; صحيح مسلم، ج9، ص471ـ474.[60]. تفسير قرطبى، ج19،ص189، 193; تفسير ابنكثير، ج4، ص527.[61]. الطبقات، ج3، ص170;اختيار معرفة الرجال، ج1، ص189; الاعلام، ج3، ص210.[62]. تحفة الاحوذى، ج9،ص183.[63]. تفسير ابنكثير،ج4، ص527.[64]. الكامل، ج1، ص429.[65]. تفسير قرطبى، ج19،ص191.[66]. مجملالتواريخ، ص169;الاخبارالطوال، ص61; البدء والتاريخ، ج3، ص179ـ 180.[67]. موسوعة التاريخالاسلامى، ج1، ص129.[68]. تاريخ طبرى، ج1،ص436.[69]. المعارف، ص637.[70]. البدء و التاريخ،ج3، ص182; الاغانى، ج22، ص320ـ321; المحبر، ص368.[71]. البدء و التاريخ،ج3، ص183; تاريخ طبرى، ج1، ص436; السيرة النبويه، ج1، ص35.[72]. البدء والتاريخ،ج3، ص182; التيجان، ص301; المعارف، ص637.[73]. عرائس المجالس، ص439;تفسير قرطبى، ج19، ص192; التفسير الكبير، ج31، ص118.[74]. تاريخ طبرى، ج1،ص436; الكامل، ج1، ص429; السيرةالنبويه، ج1، ص35.[75]. المحن، ص119.[76]. مجمع البيان، ج10،ص707; عرائس المجالس، ص439.[77]. دراسات تاريخيه،ج1، ص362.[78]. تاريخ اليهود، ص45.[79]. بيّنات، ش21، ص51.[80]. بيّنات، ش21، ص51.[81]. تفسير ابنكثير،ج4، ص528; تفسير قرطبى، ج19، ص191; معجمالبلدان، ج5، ص268.[82]. تاريخالجاهليه،ص74; معجمالبلدان، ج5، ص268; دراسات تاريخيه، ج1، ص365.[83]. موسوعةالتاريخالاسلامى، ج1، ص129.[84]. كيهان انديشه، ش70،ص28; اعلامقرآن، ص138.[85]. مجمعالبيان، ج10،ص707; المحاسن، ص250; تفسير قرطبى، ج19، ص191.[86]. الدرالمنثور، ج7،ص306.[87]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص166; الدرالمنثور، ج8، ص465ـ466.[88]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص165ـ166; مجمعالبيان، ج10، ص706; تفسير قرطبى، ج19، ص191.[89]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص167; تفسير قرطبى، ج19، ص191.[90]. كمال الدين، ص226;نوادر المعجزات، ص13; تفسير ابنكثير، ج4، ص526.[91]. اعلام قرآن، ص138.[92]. كتاب مقدس،دانيال 3: 1ـ26.[93]. المفصل، ج6، ص615.[94]. دراسات تاريخيه،ج1، ص364.[95]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص169.[96]. التفسيرالكبير،ج31، ص119; روحالمعانى، مج16، ج30، ص160.[97]. البدء والتاريخ،ج3، ص180ـ181.[98]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص165ـ169; تفسيرقرطبى، ج19، ص189; روحالمعانى، مج16، ج30، ص151ـ160.[99]. البدء والتاريخ،ج3، ص203; تاريخ سنى ملوكالارض والانبياء، ص72; المعارف، ص648.[100]. تفسير ابنكثير،ج4، ص529; التفسير الكبير، ج31، ص118; الميزان، ج20، ص257.[101]. تفسير ابنكثير،ج4، ص529; البداية والنهايه، ج2، ص103.[102]. دراسات تاريخيه،ج1، ص363ـ364.[103]. مجمعالبيان، ج10،ص707; تفسير قرطبى، ج19، ص191; تفسيرابنكثير، ج4، ص529ـ530.[1]. فى ظلال القرآن،ج6، ص3873.[2]. جامعالبيان،مج15، ج30، ص169ـ170; الكشاف، ج4، ص729; مجمعالبيان، ج10، ص708.[3]. الكشاف، ج4، ص729ـ730;تفسير بيضاوى، ج4، ص400; الميزان، ج20، ص248ـ249.[4]. تفسير قرطبى ج19،ص189; روح المعانى، مج16، ج30، ص157; الميزان، ج20، ص251.[5]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص165; مجمعالبيان، ج10، ص709; تفسيرابنكثير، ج4، ص526.[6]. تفسير ثعالبى، ج4،ص400.[7]. روحالمعانى، مج16،ج30، ص157; فى ظلال القرآن، ج6، ص3873; الميزان، ج20، ص251.[8]. التفسير الكبير،ج31، ص120; فى ظلالالقرآن، ج6، ص3871، 3874; المنير، ج30، ص159.[9]. الميزان، ج20، ص251;فى ظلال القرآن، ج6، ص3873; الفرقان، ج30، ص265.[10]. فى ظلال القرآن،ج6، ص3874; مع قصص السابقين فى القرآن، ج3، ص279ـ282.[11]. التفسيرالكبير،ج31، ص122; روحالمعانى، مج16، ج30، ص162; الميزان، ج20، ص252.[12]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص172; مجمعالبيان، ج10، ص710; تفسير بيضاوى، ج4، ص402.[13]. الكشاف، ج4، ص732.[14]. مجمعالبيان، ج10،ص710.[15]. فى ظلال القرآن،ج6، ص3874; الفرقان، ج30، ص266.[16]. جامع البيان، مج15،ج30، ص172; تفسير قرطبى، ج19، ص194.[17]. المنير، ج30، ص161.[18]. مجمعالبيان،ج10،ص710; الميزان، ج20،ص252.[19]. فى ظلال القرآن،ج6، ص3875.[20]. الميزان، ج20، ص253.[21]. الميزان، ج20، ص253.[22]. جامعالبيان، مج15،ج30، ص173; زادالمسير، ج9، ص78; التفسيرالكبير، ج31، ص123.[23]. فى ظلال القرآن،ج6، ص3875; مع قصص السابقين فى القرآن، ج3، ص321.[24]. الميزان، ج20، ص254.[25]. مجمعالبيان، ج10،ص711.[26]. المحاسن، ص250;الكافى، ج8، ص248; تفسيرقرطبى، ج19، ص193.[27]. المغنى، ج10، ص107،109.[28]. تاريخ طبرى، ج2،ص228ـ229; البداية والنهايه، ج8، ص40ـ45.[29]. المناقب، ج2، ص307;الغارات، ج2، ص815; الغدير، ج11، ص54.[30]. تاريخ دمشق، ج12،ص227; البداية والنهايه، ج8، ص44ـ45; شذرات الذهب، ج1، ص57.[31]. تاريخ دمشق، ج12،ص227; الاصابه، ج2، ص33; البداية والنهايه، ج8، ص44.[32]. سعدالسعود، ص274ـ275.