بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
استثمار: بهرهكشى به ناحق از ديگراناين واژه از ريشه «ثـمـر» به معناى ميوه و حاصل هر شىء است[28] ودر اصطلاح به بهرهكشى يك طرفه و تصاحب دسترنج ديگران گفته شده[29]، ومرادف با «استغلال» است. واژه استثمار در قرآن كريم نيامده است; اما از واژههاى«عَبَّدْتَ» (شعراء/26،22) و نيز برخى آيات ديگر در ارتباط با سوء استفاده از زنانو فرزندان (نور/24، 33; نساء/4، 19) قابل استفاده است، افزون بر آن، مصاديق متعددىاز استثمار و ابعاد گوناگون حقوقى و اخلاقى آن در آيات فراوانى از قرآن مورد توجّهقرار گرفته است. اين پديده در قرآن از نگاهى كلى، امرى ناروا و تعرضى ظالمانه وغاصبانه به شمار رفته و برخلاف فطرت انسانها و سنت الهى و سبب نابودى جامعه تلقىشده و هرگونه رابطه استثمارگرايانه، حرام و معاملات استثمارى به سبب تضييع حقوقديگران، باطل شمرده شده است.[30]منشأ استثمار:خداوند انسانها را جهت پيمودن مسير تكاملى و عدم طغيان و سركشى، محتاج همديگر[31] وداراى قوا و استعدادهاى گوناگون آفريده است، زيرا يكسانى، ويرانى و ركود[32] ونابودى زندگى را در پى دارد.[33] اينامر ضرورت بهرهگيرى و استخدام متقابل انسانها را قطعى و اجتنابناپذير مىسازد: «اَهُم يَقسِمونَ رَحمَتَرَبِّكَ نَحنُ قَسَمنا بَينَهُم مَعيشَتَهُم فِى الحَيوةِ الدُّنيا و رَفَعنابَعضَهُم فَوقَ بَعض دَرَجـت لِيَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضـًا سُخريـًّا...=آيا آناناند كه رحمت پروردگارت را قسمت مىكنند؟ ما [وسائل]معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كردهايم و برخى از آنان را از [نظر ]درجات بالاتر از بعضى [ديگر]قرار دادهايم، تا بعضى از آنها بعضى [ديگر] را در خدمت گيرند...».(زخرف/43،32)بنابراين، تسخير* و بهرهكشى متقابل و عادلانه و در جهت صلاح و نظم جامعه[34] وساختن تمدن بشرى امرى فطرى است[35] ومزاياى همگانى تسخير همگانى را ضرورى مىسازد.[36]از نظر علامه طباطبايى، اصل استخدام و بهرهكشى متقابل به تشكيل اجتماعتعاونى و عدالت اجتماعى و رسيدن هر صاحب حقى به حق خود منتهى مىشود[37] واين مصالحه دائمى كه ضامن حفظ و ترقى جامعه و عدم تباهى آن است از فضل خدا ناشى مىشود:«...لَولا دَفعُ اللّهِالنّاسَ بَعضَهُم بِبَعض لَفَسَدَتِ الاَرضُ و لـكِنَّ اللّهَ ذو فَضل عَلَىالعــلَمين»(بقره/2،251); ولى چون اصل استخدام و بهرهكشى، ريشه در طبيعت بشرى دارد و اضطراراو را به عدالت اجتماعى سوق داده است[38]هرگاهاضطرار منتفى شود و او بتواند بدون بهرهدهى به ديگران، آنان را به خدمت گيرد چنينخواهد كرد و پديده بردهدارى و نظاير آن گواه وجود چنين طبع سركشى[39] استو همين روحيه استثمارى موجب بهرهكشى زورمندان از ضعيفان و پيدايش منازعه در ميانانسانها مىشود[40]، ازهمين روى انسان در كلام الهى بسيار ستمكار و نادان: «اِنَّه كانَ ظَـلومـًا جَهولا» (احزاب/33،72)،ناسپاس: «اِنَّالاِنسـنَ لَظَـلومٌ كَفّار» (ابراهيم/14،34)، طغيانگر و سركش: «اِنَّ الاِنسـنَ لَيَطغى *اَن رَءاهُ استَغنى» (علق/96،6و7) و بسيار حريص: «اِنَّ الاِنسـنَ خُلِقَ هَلوعـا»(معارج/70،19) خواندهشده است.[41] ازسوى ديگر امكانات و ثروت* فراوان نيز زمينه استثمار و بهرهكشى و ستم را فراهم مىسازد[42]: «و لَو بَسَطَ اللّهُ الرِّزقَلِعِبادِهِ لَبَغَوا فِى الاَرضِ و لـكِن يُنَزِّلُ بِقَدَر ما يَشاءُ اِنَّهُبِعِبادِهِ خَبيرٌبَصير». (شورى/42،27)مبانى عدم مشروعيت استثمار1.توحيد:قرآن با دعوت به توحيد در همه ابعاد آن[43]، انسانهارا نظير يكديگر و از همديگر و داراى حقوق مساوى مىشمارد و ربوبيت را فقطبراى خدامىداند[44] واز تجزيه جامعه به ربّ و مربوب، و استثمارگر و استثمار شده نهى مىكند: «قُل يـاَهلَ الكِتـبِتَعالَوا اِلى كَلِمَة سَواء بَينَنا و بَينَكُم اَلاَّ نَعبُدَ اِلاَّ اللّهَ ولانُشرِكَ بِهِ شيــًا و لايَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضـًا اَربابـًا مِن دونِاللّهِ...» (آلعمران/3،64) و بر تشكيل جامعه انسانى به دور از تبعيض وبهرهكشى تأكيد مىكند، ازاينرو استثمارگران مشرك كه بر پايه نظام شركآلوده ازديگران بهرهكشى مىكردند، از توحيد و نفى شرك كه نفى طبقات (استثماركننده واستثمارشده) را درپىداشت به شدّت وحشت داشتند: «و اِذا ذَكَرتَ رَبَّكَ فِىالقُرءانِوَحدَهُ ولَوا عَلى اَدبـرِهِم نُفورا». (اسراء/17،46)[45] ازسوى ديگر فطرت توحيدى انسان اقتضاى مطابقت اعمال فردى و اجتماعى وى با دستوراتالهى و گسترش قسط* و عدل و تساوى انسانها در حقوق فردى و اجتماعى و آزادى اراده رادارد و اين جز با قطع ريشههاى تبعيض و تجاوز به حقوق ديگران واستثمارگرى زورمنداننسبت به ضعيفان ميسّر نمىشود.[46] اينهمان حقيقتى است كه خداى سبحان از زبان يوسف(عليه السلام) حكايت مىكند[47]: «يـصـحِبَىِ السِّجنِءَاَربابٌ مُتَفَرِّقونَ خَيرٌ اَمِ اللّهُ الواحِدُ القَهّار * ماتَعبُدونَ مِندونِهِ اِلاّ اَسماءًسَمَّيتُموها اَنتُم و ءاباؤُكُم ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِنسُلطـناِنِ الحُكمُ اِلاّ لِلّهِ اَمَرَ اَلاّ تَعبُدوا اِلاّ اِيّاهُ ذلِكَالدِّينُ القَيِّمُ و لـكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لايَعلَمون» (يوسف/12،39ـ40) و اهلكتاب را بر پذيرش سلطه و استثمار احبار و رهبان سرزنش مىكند: «اِتَّخَذوا اَحبارَهُم ورُهبـنَهُم اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ...» (توبه/9،31) و پيامبرانپيشين به رهايى از آن دعوت كردهاند[48]،بنابراين، قرآن كه قوانينش براساس فطرت است تجاوز و استثمار را نفى و آن را موجبنابودى اساس سعادت، ويرانكننده حق و حقيقت[49]، باطلكنندهفطرت و منهدمكننده اساس انسانيت[50] مىشمارد.2. قسط: قرآن قسط را هدف انبيا دانسته، برلزوم اجراى آن در جامعه تأكيد مىكند: «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّنـتِ و اَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتـبَوالميزانَ لِيَقومَالنّاسُ بِالقِسطِ و اَنزَلنَا الحَديدَ فيهِ بَأسٌ شَديدٌ».(حديد/57،25) در اين آيه با كلمه «قسط» نفى استثمار و بهرهكشى و با كلمه «الناس» جامعه بشرىرا منظور داشته است و بلافاصله از آهن سخن به ميان آورده كه به ضرورت اجرا والزامىبودن قسط اشاره دارد، بر اين اساس، روابط جامعه دينى از نظر داخلى و خارجىبر نفى ظلم* واستثمار استوار شده است. قرآن كريم درباره روابط داخلى مىگويد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا... و اِن تُبتُم فَلَكُم رُءوسُ اَمولِكُم لاتَظلِمونَ و لاتُظلَمون»(بقره/2،279) و اين ظلم است كه انسانيت را از بركات زندگى و خيرات آن محروم ساختهاست[51] واستثمار از غيرانسانىترين روشهاى ستمگران و از مصاديق بارز ظلم است و حاكميّتعدالت در جامعه بشرى در گرو نابودى آن است، بنابراين، اديان الهى و به ويژه اسلامدر راستاى ماهيّت ظلمستيزشان، مبارزهاى آشتىناپذير با استثمار دارند:«و يـقَومِ اَوفُوا المِكيالَو الميزانَ بِالقِسطِ و لاتَبخَسوا النّاسَ اَشياءَهُم و لاتَعثَوا فِى الاَرضِمُفسِدين» (هود/11،85)، به اين جهت پيامبران پس از دعوت به توحيد، ازسالمسازى روابط اقتصادى در جامعه سخن گفته و با ستم و استثمار و كم بها دادن بهكارو كالاى مردم و تصاحب ثمره كار ديگران يا به اندازه پرداخت نكردن دستمزد آنان[52] بهمبارزه برخاستهاند: «يـقَومِاعبُدُوا اللّهَ ما لَكُم مِن اِلـه غَيرُهُ قَد جاءَتكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُمفَاَوفُوا الكَيلَ والميزانَ و لاتَبخَسُوا النّاسَ اَشياءَهُم و لاتُفسِدوا فِىالاَرضِ بَعدَ اِصلـحِها». (اعراف/7،85) پيامبراسلام(صلى الله عليهوآله)در پيمان با نصاراى نجران برنفى ظلم و استثمار تأكيد كرد و يكى از وظايفمهمخود را مبارزه با دوگانگى جامعه كه گروهى ثروتمند و اكثريتى محروم باشند دانست وقرآن با تعبير«...كَىلايَكونَدولَةً بَينَ الاَغنِياءِ مِنكُم» (حشر/59،7) بر ضرورت انفاق و جلوگيرىاز دست به دست شدن اموال در ميان ثروتمندان تأكيد كرده و با اين مشكل اجتماعى بهمبارزه برخاسته و درصدد نفى زمينههاى استثمار برآمدهاست.3. حرمتاكل مال به باطل و اكل سُحت: قرآن با پسنديده خواندن نيكرفتارىدر روابط اجتماعى و انسانى حتى با كافران و مشركان: «لايَنهـكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَميُقـتِلوكُمفِى الدّينِ و لَميُخرِجوكُم مِن ديـرِكُم اَن تَبَرّوهُم و تُقسِطو ا اِلَيهِماِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطين» (ممتحنه/60،8) از بهرهكشى و استثمارديگران و تصرف اموال آنان به باطل و از بين بردن حقوق انسانى مردم به عنوان يكقانون عام[53] وفراگير نهى كرده و هرگونه استثمار و بهرهكشى و تصرف اموال ديگران از راههاىنامشروع را مردود دانسته است[54] وافزون بر نفى مالكيت استثمارگران نسبت به اينگونه اموال در دنيا،گرفتارى به عذاباُخروىرا نيز نتيجه اعمال آنان مىداند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَأكُلوا اَمولَكُم بَينَكُم بِالبـطِـلِاِلاّ اَن تَكونَ تِجـرَةً عَن تَراض مِنكُم و لاتَقتُلوا اَنفُسَكُم اِنَّاللّهَ كانَ بِكُم رَحيما». (نساء/4،29 و نيز بقره/2، 188; توبه/9، 34)اگرچه موارد آيات و شأن نزول آنها يكسان نيست و آيه اوّل اشاره به رباخوارى ومعاملات حرام و فاسد و آيه دوم ناظر به حرمت رشوهخوارى و آيه سوم در ارتباط بازورگويى و غصب و تزوير راهبان و احبار است; امّا اين آيات همگى عموميت داشته،منحصر به مصداقهاى ياد شده نيست.[55] درهمه موارد، «باطل*» به معناى ناپايدارى[56] و ضد حقبهكار رفته[57]كهگرفتار آمدن به آن، نابودى جامعه را در پى دارد. علامه طباطبايى مىنويسد: آمدنجمله«ولاتقتلوااَنفسكم» در ذيل آيه «لاتَأكُلوا اَمولَكُم بَينَكُم بِالبـطِـلِ» (نساء/4،29)اشارهاى گويا به همين واقعيت است.[58] دربسيارى موارد در منابع اسلامى «اكل سُحت» مرادف با «اكل مال به باطل» بهكار رفتهاست و «سُحت» همچون «باطل» به هر درآمد و بهرهكشى نامشروع[59] كهخلاف دين و مروّت و مايه ننگ و عار باشد، اطلاق شده است[60]،اگرچه در پارهاى از آيات و روايات بر مصاديقى خاص تطبيق شده و پيداست كه به آنموارد اختصاص ندارد[61] وهرنوع بهرهكشى و حرامخوارى و درآمد نامشروع را شامل مىشود. قطبالدين راوندى درذيل آيه«اَكّــلونَلِلسُّحتِ» (مائده/5،42) با اشاره به موارد متعدد «سُحت» در روايات مىنويسد:آيه عموميت دارد و همه موارد را شامل مىشود.[62]4.ممنوعيت ربا: تحريم قطعى ربا كه از مصاديق بهرهكشىو استثمار است ريشه در عدممشروعيت استثمار و ربودن بخشى از محصول كار ديگراندارد: «يـاَيُّهَاالَّذينَ ءامَنوا اتَّقوا اللّهَ و ذَروا ما بَقِىَ مِنَ الرِّبوا اِن كُنتُممُؤمِنين * فَاِن لَمتَفعَلوا فَأذَنوا بِحَرب مِنَ اللّهِ ورَسولِهِ و اِنتُبتُم فَلَكُم رُءوسُ اَمولِكُم لاتَظلِمونَ و لاتُظلَمون». (بقره/2،278ـ279) قسمت اخير آيه كه حق دائن را به اصل سرمايه منحصر كرده و بر مبناى آنصاحب سرمايه پساز توبه، جز دريافت اصل سرمايه حقى ندارد دليل آشكار ممنوعيتهرگونه بهرهكشى و استثماراست; كم باشد يا زياد:«واِنكانَ ذوعُسرَة فَنَظِرَةٌ اِلىمَيسَرَة و اَن تَصَدَّقوا خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم تَعلَمون» (بقره/2،280)،زيرا رباخوارى و استفاده از تنگدستى ديگران براى چپاول، از مصاديق بارز ظلم واستثمار و موجب بر هم خوردن تعادل اجتماعى و تقسيم جامعه به دو قشر برخوردار ونيازمند و در نتيجه ايجاد كينه و حس انتقامجويى است كه فساد نظام و نابودى انسانيتو مدنيت[63] رادر پى دارد و نيز نابودكننده اساس دين و پوشاننده فطرت انسانى[64] وناسازگار با ايمان به خدا[65] ودر نهايت عامل عدم تعادل در زندگى دنيايى است[66]: «اَلَّذينَ يَأكُلونَ الرِّبوالايَقومونَ اِلاّ كَما يَقومُ الَّذى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطـنُ مِنَ المَسِّ...»(بقره/2،275) و عذاب اُخروى را درپى دارد.[67]5.مطابقت بهرهمندى با عمل: اتكاى انسان بر كار خويش درزندگى، امرى فطرى است[68] واستحقاق بهرهمندى به ميزان سعى و تلاش انسانها بستگى دارد[69]: «و اَنّ ليس للإنسـن اِلاّ ماسعى». (نجم/53، 39) در اين راستا بر طبق احاديث متعدد بسيارى از فقهاىبزرگ درآمد مشروع را مبتنى بر كار* مفيد دانستهاند.[70] ازسوى ديگر نعمتهاى الهى براى تأمين مصالح و منافع همه مردم[71] ونه گروهى خاص[72]: «هُوَ الَّذى خَلَقَ لَكُم مافِى الاَرضِ جَميعـًا» (بقره/2،29) و مايه قوام جامعه است[73]: «...اَمولَكُمُ الَّتى جَعَلَاللّهُ لَكُم قِيـمـًا» (نساء/ 4، 5) و در صورت به خطر افتادن مصلحتاجتماعى با ظلم و استثمار ديگران، مصلحت اجتماع و مردم مقدم است و بايد از استثمارجلوگيرى كرد[74]،زيرا هر فردى حق دارد با كار و تلاش و استفاده از اين حق مشترك همگانى با بهرهمندشدن از ثروتهاى طبيعى[75] وخدادادى زندگى خوبى داشته باشد.استثمار زنان:استثمارگران با اصرار بر بقاى زنان و دختران، سعى در تحقير[76] وآلودهكردن[77] وسوء استفاده از آنان به عنوان خدمتكار[78] ياكامجوييهاى جنسى يا هر دو دارند[79] تابه وسيله زنان كه از اركان اصلى جامعهاند و در تربيت و تعالى افراد جامعه نقشىمحورى دارند، تسلط استثمارگرانه خود را بر كل جامعه تحميل و تثبيت كنند.استثمار زنان در جاهليت با به ارث بردن آنان همانند ساير اموال ميّت وواداشتن كنيزان و دختران به خود فروشى امرى رايج بوده است. قرآن كريم با نهى ازاين اعمال و نكوهش شىء دانستن آنان: «اَنتَرِثوا النِّساءَ كَرهـًا» (نساء/4،19) و استثمار جنسىآنان را ممنوعساخته: «...لاتُكرِهوا فَتَيـتِكُم عَلَى البِغاءِ اِن اَرَدنَ تَحَصُّنـًا لِتَبتَغوا عَرَضَالحَيوةِ الدُّنيا» (نور/24، 33)، و هر يك از زن و مرد را مالك نتيجهكار خويش مىشمارد: «لِلرِّجالِنَصيبٌ مِمَّااكتَسَبوا ولِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكتَسَبنَ». (نساء/4،32)در روابط زناشويى نيز اصل كلى و قانون هميشگى «فَاِمسَاكٌ بِمَعروف اَو تَسريحٌ بِاِحسـن=نگهدارى به شايستگى يا رهايى به شايستگى» (بقره/2، 229) است. خداى سبحان حقوقزوجيت را مشخص كرده و از قرار دادن زن در تنگنا و استثمار او نهى كرده است: «...و لاتُمسِكوهُنَّ ضِرارًالِتَعتَدوا...» (بقره/2،231) و چنين تشريع فرموده كه در صورت تصميم برجدايى، همه مهريه بايد پرداخت شود: «...و لاتَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبَعضِ ما ءاتَيتُموهُنَّ».(نساء/4،19)منابعالاقتصاد الاسلامى; اقتصادنا; انقلاب تكاملى اسلام;التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; ترتيب كتاب العين; تفسير التحرير و التنوير;تفسير المراغى; تفسير المنار; تفسير من وحى القرآن; تفسير نمونه; تهذيب الاحكام;جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; رسالةالاسلام; غررالحكم و دررالكلم; الفرقان فىتفسير القرآن; فرهنگ اصطلاحات معاصر; فرهنگ فارسى; فقه القرآن، راوندى; فى ظلالالقرآن; كشفالاسرار و عدة الابرار; لسانالعرب; مجمعالبيان فى تفسير القرآن;معجم مقاييساللغه; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فىتفسيرالقرآن.على رضايى بيرجندى[28]. ترتيبالعين، ص121;لسانالعرب، ج2، ص126; التحقيق، ج2، ص28، «ثمر».[29]. فرهنگ فارسى، ج1،ص241; فرهنگ اصطلاحات معاصر، ص61.[30]. الميزان، ج10، ص364ـ370;ج18، ص327.[31]. الميزان، ج18، ص100.[32]. الفرقان، ج25، ص311.[33]. فى ظلال القرآن،ج5، ص3187.[34]. مجمعالبيان، ج9،ص72.[35]. الميزان، ج2، ص409ـ411.[36]. همان، ج18، ص100.[37]. همان، ج2، ص117.[38]. همان، ج2، ص116ـ117;ج6، ص341.[39]. همان، ص341ـ344.[40]. همان، ج3، ص250.[41]. همان، ج2، ص117.[42]. التحريروالتنوير،ج25 ص92; الميزان، ج18، ص56، 69.[43]. الميزان، ج3، ص248.[44]. همان، ج3، ص248;ج10، ص370.[45]. نمونه، ج12، ص150.[46]. الميزان، ج3، ص248.[47]. الميزان، ج3، ص248.[48]. همان، ص248ـ249.[49]. همان، ص248ـ249،287.[50]. همان، ص250.[51]. اقتصادنا، ص364.[52]. غررالحكم، ص256.[53]. مجمعالبيان، ج1،ص506; الميزان، ج2، ص51; الفرقان، ج2، ص84.[54]. جامعالبيان، مج2،ج2، ص251; من وحى القرآن، ج4، ص55; نمونه، ج2، ص4.[55]. الميزان، ج4، ص322،512.[56]. مقاييس اللغه، ج1،ص258.[57]. مفردات، ص48.[58]. الميزان، ج4، ص320.[59]. كشفالاسرار، ج3،ص119.[60]. مفردات، ص400،«سحت»; من وحى القرآن، ج8، ص243.[61]. نمونه، ج4، ص386.[62]. فقهالقرآن، ج2،ص27ـ28.[63]. الميزان، ج2، ص409،430.[64]. همان، ص409.[65]. همان، ص416.[66]. همان، ص411.[67]. مجمعالبيان، ج2،ص669; الميزان، ج2، ص424.[68]. الميزان، ج2، ص430.[69]. الفرقان، ج2، ص85ـ86.[70]. اقتصادنا، ص607.[71]. الميزان، ج4، ص171.[72]. اقتصادنا، ص607.[73]. همان، ص679.[74]. همان، ص703.[75]. الميزان، ج16، ص8.[76]. تفسير مراغى، مج5،ج13، ص129.[77]. التحرير والتنوير، ج20، ص69.[78]. نمونه، ج1، ص248.[79]. همان، ج16، ص14.