بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
امضا و تأسيس: نوعى ملاك درطبقهبندى گزارههاى دينى براساس بودن آنها قبل از اسلام يا پيدايش آنها در دينجديدواژه تأسيس در لغت به معناى آغازيدن و بنيان نهادن[1] وامضا به معناى انجام دادن و اجراى يك تصميم است.[2] واژه تأسيسدر دانشهاى هيئت و نجوم، عروض، كلام، فقه و اصول به صورت اصطلاحى خاص درآمده است.[3] ايناصطلاح در فقه و اصول به معناى افاده مضمونى جديد در برابر اصطلاح «تأكيد» بهمعناى بيان دوباره مضمون پيشين بهكار رفته[4] كه ازپيشينه دراز و كاربرد فراوان در اين دو دانش برخوردار است.[5] واژهامضا نيز در علم فقه، كاربردهاى گوناگونى دارد؛ از قبيل: تأييد و تنفيذ برخى معاملات[6]،اجرا و تنفيذ حكم قاضى[7]،دادن برخىاختيارات و اجازه برخى تصرفات به اشخاص[8] يا تأييدتصرفات پيشين آنها.[9]اصطلاح متداول تأسيس و امضا در ارتباط با نوعى طبقهبندى احكام شريعت مطرحشده كه ملاك آن، تقنين بدوى يا تأييد احكام پيشين است. مفهوم تأسيس و امضا تا حدودىاز مفاهيم نسبى به شمار آمده و ازاينرو در تعيين محدوده هر يك از آنها تهافتهايىبه چشم مىخورد. در طبقهبندى احكام امضايى مىتوان آنها را بر سهگونه شمرد: امورعقلايى و مقبول نزد همگان، آداب و رسوم ملتها، و بقاياى شرايع پيشين.[10]برخى در نگاهى كاربردى به اين تقسيمبندى، احكام وحيانى در مقام الزام شرعى راتأسيس و احكام عقلايى و عرفى را كه در شريعت* مورد تأييد قرار گرفتهاند امضايىشمردهاند.[11]با اينكه اصطلاح مزبور در عرصه فقه ظاهر شده، اما با توسعه شمول آن مىتوانابعاد عقيدتىو اخلاقى دين را نيز به آن افزود. در اين صورت آيات فراوانى به اينموضوع مربوط خواهد شد كه از وحدت دين الهى در همه نبوتها ياد مىكنند (آلعمران/3،19) و نيز آياتى كه قرآن و پيامبر اسلام را تصديق كننده پيامهاى آسمانى پيشين مىشمرد.(بقره/2، 91؛ يونس/10، 37) افزون بر اين موارد در ارتباط با احكام فقهى نيز بهرغمنسخ* پارهاى از احكام شرايع پيشين از امضا و تأييد پارهاى ديگر از احكام ياد شدهاست (بقره/2، 183)، به علاوه بسيارى از احكام مذكور در قرآن از قبل در آداب و رسومرايج در شبه جزيره يا بين برخى اقوام مجاور آن وجود داشته و قرآن آنها را تأييد وحفظ كرده است كه نمونه بارز آن برخى از شعائر و مناسك گوناگون حج است و البته درموارد بسيارى نيز قرآن پارهاى از آن آداب و رسوم را حذف كرده و به رسميت نشناختهاست. (توبه/9، 37؛ انفال/8 ، 35) در كنار اين موارد در مجموعه ديگرى از آيات، پياماسلام داراى تفصيل بيشترى نسبت به اديان الهى پيشين معرفى شده (يونس/10، 37) كه بهجنبه تأسيسى دين اسلام اشاره دارد.ريشهيابى نظريه امضا و تأسيس در قرآن:خداوند در آيه 19 آلعمران/3 تنها دين ارائه شده از سوى خويش را اسلاممعرفى كرده و عامل اختلاف در اديان الهى را سركشى برخى پيروان آن اديان مىشمرد: «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِالاِسلـمُ ومَا اختَلَفَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ اِلاّ مِن بَعدِ ما جاءَهُمُالعِلمُ بَغيـًا بَينَهُم ومَن يَكفُر بِـايـتِ اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ سَريعُالحِسَاب» ازاينرو و با توجهبه شمول معنايىاسلام در آيه پيشين، هيچ دينى نزد خداوند به جز اسلام* پذيرفتهنيست: «و مَن يَبتَغِغَيرَ الاِسلـمِ دينـًا فَلَن يُقبَلَ مِنهُ وهُوَ فِى الأخِرَةِ مِنَ الخـسِرين» [12] (آلعمران/3،85)در روايات اهل سنت و شيعه نيز با تعريف اسلام به مطلق تسليم در برابر خدا و تصديقاوليايش، برداشتى عام از اين مفهوم قرآنى ارائه شده است.[13] دربرخى تفاسير نيز اسلام به انقياد و كرنش در برابر خداوند و اقرار به دستوراتش معناشده و گاه نيز مرادف مفهوم قرآنى ايمان تلقى شده[14] و ازاينروبهرغم اختلاف شرايع از اسلام به عنوان بخش ثابت همه اديان الهى ياد شده كه پذيرشآن بر هر ديندارى لازم است[15] وتفاوتهاى ديگر اديان با دين اسلام در اين حوزه ناشى از تحريفات آن اديان است.[16]علامه طباطبايى(رحمه الله)در تأييد اين ديدگاه با نفى هرگونه تنافى در اديان الهى،بخش محورىدر آنها را يكسان شمرده و اختلافات را در هر دو حوزه اعتقادات و احكامناظر به تفاصيل تكميلى مىشمرد[17]؛همچنين وى براى تفكيك دو بخش مشترك و متفاوت اديان از اصطلاح قرآنى «دين*» براىبخش نخست و «شريعت» (مائده/5 ، 48؛ جاثيه/45،18) براى بخش دوم استفاده مىكند. دينبر خلاف شريعت در هيچ صورتى قابل نسخ نيست[18]، ازاينرودر آيه 13 شورى/42 آخرين دين را مجموعه پيامهاى انبياى پيشين معرفى مىكند: «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ماوصّى بِهِ نوحـًا والَّذى اَوحَينا اِلَيكَ و ما وصَّينا بِهِ اِبرهيمَ و موسى وعيسى» اين پيام واحد كه در سهمحورِ توحيد و نبوت و معاد نمودار است، گرچه براى هر ملت و دورهاى به شيوهاىمتفاوت بيان شده، اما با اين حال همگان به پيروى و عدم اختلاف و تفرقه در آن دعوتشدهاند: «اَقيمواالدّينَ ولا تَتَفَرَّقوا فيه» [19] مفهوماستقامت در آيه «اِهدِنَاالصِّراطَ المُستَقيم» (حمد/1، 5) به وحدت پيام الهى در همه اديانآسمانى اشاره دارد[20] واين اشتراك در صراط مستقيم موجب شده كه پيروان همه اديان الهى، ملتى واحد شمردهشوند: «و اِنَّ هـذِهِاُمَّتُكُم اُمَّةً واحِدَةً واَنا رَبُّكُم فاتَّقون» كه اختلافات خودساخته موجب جدايى آنها شده است:«فَتَقَطَّعوا اَمرَهُم بَينَهُم زُبُرًا» (مؤمنون/23،53)افزون بر آن، بخش مشترك اديان نيز در واقع امضا و تأييد رويكرد فطرى انسان بهخداپرستى بوده كه در همه اديان به نوعى نمود يافته است: «فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفـًا فِطرَتَاللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لا تَبديلَ لِخَلقِ اللّهِ ذلِكَ الدّينُالقَيِّم» (روم/30،30) و ازاينرو دين در نگاهى كلى فرآوردهاى تأسيسىبه شمار نمىرود، بلكه پيامى در تأييد نسخه اصلى خويش است كه در حقيقتِ جهان هستىو نيز فطرت بشرى نهفته است.[21] دربرابر اين تفسير از مفهوم اسلام كه بر تأييد بخش وسيعى از اديان پيشين دلالت داردبرخى ديگر از مفسران آن را در گسترهاى محدودتر به معناى اصطلاح متداول امروزى بهعنوان نامى براى دينى خاص در كنار ديگر اديان شمردهاند.[22]در پارهاى ديگر از آيات، خداوند پيام عيسى در انجيل را تأييد و تصديقپيام تورات معرفىمىكند: «وقَفَّيناعَلى ءاثـرِهِم بِعيسَى ابنِ مَريَمَ مُصَدِّقـًا لِما بَينَ يَدَيهِ مِنَالتَّورةِ وءاتَينـهُ الاِنجيلَ فيهِ هُدىً ونورٌ ومُصَدِّقـًا لِما بَينَ يَدَيهِمِنَالتَّورةِ وهُدىً و مَوعِظَةً لِلمُتَّقين» (مائده/5 ، 46 و ر.ك:صفّ/61 ، 6)؛ همچنين وحى محمّدى نيز تأييد و تصديقى بر آنچه در اختيار اهل كتاباست معرفى شده است: «وءامِنوابِما اَنزَلتُ مُصَدِّقـًا لِما مَعَكُم ولا تَكونوا اَوَّلَ كافِر بِهِ ولاتَشتَروا بِـايـتى ثَمَنـًا قَليلاً واِيّـىَ فَاتَّقون» (بقره/2، 41 و ر.ك: بقره/2، 91) مفسران منظور ازاين تصديق را تطابق و هماهنگى پيام قرآن* با كتابهاى آسمانى پيشين دانسته[23] وچنين نتيجه گرفتهاند كه ايمان و تصديق كتابهاى آسمانى پيشين با تكذيب قرآن كهدربردارنده مضامين همان كتابهاست قابل جمع نيست و تكذيب آن ناگزير تكذيب آنها رانيز در پى دارد[24]،زيرا آيين همه پيامبران در حوزه اعتقادات كه مبتنى بر توحيد است يگانه و يكسان است[25]،افزون بر اين، برخى احكام فقهى قرآن نيز مطابق كتابهاى آسمانى گذشته است.[26]تأكيد قرآن بر يكسانى و هماهنگى قرآن با كتابهاى پيشين براى برانگيختن عواطفمخالفان و كاستن از شدت انكارشان بوده است[27]؛ همچنيننشان درستىبخشى از تورات* و انجيل* موجود بوده و آيات تحريف آنها دلالت برنادرستى تمامى بخشهاى آنها ندارد.[28]روند امضاى احكام فقهى كتابهاى پيشين در ارتباط با خود آن كتابها نيز صادق است؛عيسى خود را تصديق كننده تورات و نه ناسخ آن معرفى مىكند (صفّ/61 ، 6)، گرچه اودر مواردى نيز پارهاى از الزامات فقهى تورات را كه بر اثر ستم و طغيان آنها تشريعشده بود برداشته و مسيحيان را از آن معاف داشته است (آلعمران/3، 50)، با اين حالتصديق كتابهاى آسمانى پيشين مستلزم آن است كه احكام آنها در صورت عدم نسخ همچنانپابرجا و معتبر باشد[29]،بنابراين از اين منظر عملكرد مسيحيان كه خود را ملزم به پيروى از احكام فقهى توراتنمىبينند نقدپذير است.[30]قرآن در كنار تصديق كتابهاى گذشته، خود را «مُهَيْمِن» بر آنها معرفى مىكند:«و اَنزَلنا اِلَيكَالكِتـبَ بِالحَقِّ مُصَدِّقـًا لِما بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتـبِ ومُهَيمِنـًاعَلَيهِ ... لِكُلّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً ومِنهاجـًا» (مائده/5 ، 48) در تفسير واژه مهيمن برخى آن رابه معناى گواه و شاهد و حافظ يا امين و تصديق كننده دانستهاند[31]،بنابراين، عمل به قرآن، عمل به كتابهاى پيشين را در پى داشته[32] ودر نتيجه قرآن برطرف كننده اختلافات پديد آمده در كتابهاى پيشين است. (نحل/64 ،16)برخى در تفسير ويژگى «مُهَيمِناً»آن را مكمل ويژگى «مُصَدِّقاً»شمرده و آن را به اين معنا مىدانند كه قرآن با وجود تصديق كتابهاى پيشين براى خوداختيار نسخ يا تكميل پارهاى از آن احكام و گزارههاى آن را قائل است[33]،بنابراين، كتابهاى پيشين همه نيازهاى جاودانه دينى بشر را به طور كامل بيان نكرده،دين آخرين در مواردى بايد به اصلاح و تكميل آنها بپردازد.[34] ايناصلاح و تكميل در مواردى مربوط به تحريفات بشرى بوده و در مواردى ناظر به تكليفهاىموقتىاست كه بنا به نيازها و شرايط آن دوره تشريع شده بود[35]؛همچنين در آياتى ديگر خداوند قرآن را تفصيل كتابهاى آسمانى معرفى مىكند: «و ما كانَ هـذا القُرءانُ اَنيُفتَرى مِن دونِ اللّهِ ولـكِن تَصديقَ الَّذى بَينَ يَدَيهِ وتَفصيلَ الكِتـبِلا رَيبَ فيهِ مِن رَبِّ العــلَمين» (يونس/10،37) ذكر ويژگى تفصيل پساز تصديق بدين معنا دانسته شده كه قرآن بخشهاى مجمل كتابهاى پيشين را تفصيل وتبيين كرده است[36]؛همچنين بشارت آمدن پيامبر اسلام به وسيله پيامبران پيشين (صف/61 ، 6) مىتواند بهجنبههاى كاستى آن اديان اشاره داشته باشد كه قرار است در دين آخرين، تكميل و بيانگردد.[37]در كنار اين آيات به مجموعهاى ديگر برمىخوريم كه تأييد برخى احكام عقلىيا عرفىرا دربردارد؛ سفارش به پيروى از عقل و برهان (بقره/2، 170 ـ 171)، آزادانديشى (زمر/39، 18) و حلال شمردن خريد و فروش (بقره/2، 275) نمونههاى بارزى ازاينگونه گزارههاى امضايى است. اين گونه اخير از موارد امضايى به ويژه نوع عرفىآن بيشترين بازتاب را در فقه اسلامى داشته است.نظريه امضا و تأسيس در انديشه و فرهنگ اسلامى:شباهت و نزديكى فراوان اديان ابراهيمى و نيز استمرار پارهاى آيينهاى عربقبل از اسلام در اين دين مىتوانسته زمينهساز ظهور انديشه امضا باشد، افزون براين، حضور نسبتاً كمرنگ مباحث فقهى حقوقى در قرآن و عدم تعرض كامل به اين مباحثدر مجموعه روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز مؤثر بوده است، همانگونه كه نقشتنظيمى و نه تأسيسى كتاب و سنت، عامل مهمىدر پيشرفت اسلام و استقبال ملتهاىغيرمسلمان از آن تلقى شده است.[38]فقهاى مسلمان در دوره ساخت نظام حقوقى اسلام به تدريج ضرورت در نظر گرفتن شرايطمتغيّر زمان و مكان را دريافته، گاه با محدود ساختن قلمرو شريعت به منابع ديگرى همچونعقل[39] ورأى[40]پناه برده و گاه با تكيه بر احكام امضايى شريعت، جنبه انعطافپذير آنها را براىتأمين شرايط مذكور بهكار گرفتند[41]؛همچنين رجوع به عرف زمانه در موارد فقدان نصّ، مناسبترين راه براى پر كردن خلأهاىشريعت به شمار رفته است[42]، تاآنجا كه برخى از اهل سنت به صراحت شناخت عرف زمانه را از شروط اجتهاد ياد كردهاند.[43] دراين ميان از برخى فقها در موارد فقدان نصّ كه از آن به «فترة الشريعه» ياد كردهاند،اعتبار عرفها و شرايع قبل از اسلام گزارش شده است.[44] در همينراستا برخى ديگر به بحث از اعتبار بخشهاى غير منسوخ شرايع پيش از اسلام پرداختهاندكه مستلزم نوعى امضاى احكام گذشته است.[45]اين بحث درقرون بعدى با عنوان «استصحاب شرايع پيشين» به حوزه شيعه وارد شده و بحثهاى نظرىفراوانى در پى داشته[46] واصالت عدم النسخ نيز به يارى آن آمده[47] و ثمراتعملى براى آن جستوجو شده است[48]؛همچنين در اين بحث به مجموعه آياتى كه قرآن را تصديق كننده كتابهاى پيشين معرفى مىكنداستناد شده است.[49]فقدان ادله خاص در ابواب معاملات[50]موجب شده كه نقش عرف در قانونگذاريهاى اين بخش از فقه روزبهروز افزونتر گشته وتمايل به امضايىشمردن همه يا غالب احكام ابواب معاملات[51] وتوجه به شيوه شارع در اين ابواب كه بسيارى از عناوين را بدون هيچگونه تغييرى، درشرع، پذيرفته[52] روبه گسترش است. در اين بين آياتى از قبيل «تِجـرَةً عَن تَراض» (نساء/4،29)، «اَحَلَّ اللّهُ البَيع» (بقره/2، 275) و «اَوفوابِالعُقود» (مائده/5 ، 1) در جلب توجه فقهاى سنى و شيعه به عرفى كردناحكام معاملاتى تأثير بسزايى داشته است.[53]متكلمان در بحث از فلسفه نياز به وحى* و نبوت، به امكان بعث رسول بدونشرع، تنها براى تأكيد مفاد عقول اشاره كرده و بدين وسيله به رفع شبهه لغويتپرداختهاند.[54] درهمين راستا رويكرد برخىاصلاحطلبان معاصر مانند اقبال لاهورى[55]،مطهرى[56]،صدر (دو رساله النبوة الخاتمه و خلافة الانسان و شهادة الانبياء) به فلسفه ختمنبوت بر مبناى بلوغ بشر در سير تكاملى تاريخ و در نتيجه كاهشِ نياز به وحى ثابت ومستمر، در كاربردى ساختن نظريه امضاى احكام در حوزه فلسفه فقه يارىرسان است. صدردر اين نظريه خود از آيات فراوانى كه انسان را خليفه خداوند در زمين و داراىاختياراتى الهى مىشمرد يارى جسته است. آراى محموده، مشهوره يا تأديبات صلاحيه درآثار ابنسينا، خواجه طوسى و قطب رازى از فلاسفه مشاء[57] يابديهيات احكام به تعبير لاهيجى[58] وسبزوارى[59]تقارب بسيارى با احكام ارشادى در فقه دارد كه امضاى مستقلات عقليه به شمار مىرود.ابنسينا از تأديبات صلاحيه به عنوان بخش مشترك همه شرايع[60] وسبزوارى از بديهيات احكام به عنوان موارد حسن و قبح ذاتى[61] يادمىكند. نگاه فلسفى غزالى به دانش فقه و تبيين ماهيت دنيوى آن به ويژه با توجه بهديدگاه انعطافپذير او در مصالح مرسله و مقاصد شريعت، مىتواند در گسترش حوزهامضائيات و فرآيند عرفى شدن شريعت بسيار اثرگذار باشد.[62]نگاه متفاوت دو نظريه تصويب و تخطئه به قلمرو شريعت، قابل پيوند با تقسيمبندىامضا و تأسيس است. مخطّئه با پذيرش اين پيشفرض كه هر واقعهاى را حكم شرعى مشخصىاست، شريعت را پديدهاى تأسيسى و اجتهاد را فرآيندى كاملاً اكتشافى مىشمرند. درمقابل، مصوّبه با پذيرش اين پيشفرض كه حكم خداوند تابع برداشت اجتهادى آنان است،شريعت را پديدهاى امضايى و اجتهاد را فرآيندى ابداعى مىشمرند.[63]در حوزه مطالعات تاريخى، توجه به بعد ديگرى از امضاى احكام به چشم مىخورد.مورخانى مانند ابن حبيب[64] ويعقوبى[65] بهموارد متعددى از قوانين و سنتهاى عرب كه در شريعت اسلام استمرار يافته است، اشارهكردهاند. برخى به تفصيل از بازتاب آيينها و سنتهاى عرب در شريعت اسلام در اعمال ومناسك حجّ، احكام وراثت، ازدواج و طلاق، قصاص و حدود و ديات و ... بحث كرده و بانگاهى مردم شناسانه به تفسير مجموعه وسيعى از آيات مربوطه پرداختهاند.[66]برخى خاورشناسان نيز با بررسى تأثير نظامهاى حقوقى روم و ايران بر فقه اسلام،نتيجه گرفتهاند كه اين دين، ارمغان جديدى براى بشريت نياورده و تنها تلفيقىبازسازى شده از نظامهاى پيشين است.[67]دانشمندان مسلمان از نگاه تاريخى و كلامى به اين اتهامات پاسخ گفتهاند.[68]منابعآداب الفتوى؛ الاحكام فى اصول الاحكام، آمدى؛ احياءعلوم الدين؛ احياى تفكر اسلامى؛ ارشاد الفحول الى تحقيق الحق من علم الاصول؛ اسلامو مقتضيات زمان؛ الاشارات و التنبيهات؛ الاوائل؛ بدائع الصنائع فى ترتيب الشرائع؛تاريخ اليعقوبى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تحريرات فى الفقه (خيارات)؛ التعاريف؛التعريفات؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسير الصافى؛ تفسير غريب القرآن الكريم؛ تفسيرالقرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى؛ تفسير القمى؛ التنبيه فى الفقه الشافعى؛ تنقيحالاصول؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ جامع الشتات؛ الجامع الصغير؛ الحاشية علىكفاية الاصول؛ حاشية مجمع الفائدة والبرهان؛ خاتميت؛ الدرالمنثور فى التفسيربالمأثور؛ الذخيرة فى علم الكلام؛ روضة الطالبين و عمدة المفتين؛ زبدة الاصول؛سرمايه ايمان؛ شرح اسماء الحسنى؛ شرح فتح القدير للعاجز الفقير؛ الطبقات الكبرى؛العقيدة والشريعة فى الاسلام؛ عوائد الايام؛ فتح البارى شرح صحيح البخارى؛ فرائدالاصول؛ فقه السنه؛ فقه الصادق(عليه السلام)؛ فوائد الاصول؛ القواعد الفقهيه،بجنوردى؛ القواعد الفقهيه، مكارم؛ كتاب الفهرست؛ كتب و رسائل و فتاوى؛ لسان العرب؛اللمع فى اصول الفقه؛ المبسوط؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحبر؛ المحصول فىعلم اصول الفقه؛ مدخل الى فلسفة الفقه؛ المستصفى فى علم الاصول؛ المعالم الجديده؛معانى القرآن، نحاس؛ المغنى و الشرح الكبير؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام؛المكاسب و البيع؛ المنتقى الاصول؛ المنخول من تعليقات الاصول؛ موسوعة كشافاصطلاحات الفنون و العلوم؛ الميزان فى تفسيرالقرآن؛ نقد المتن بين صناعة المحدثين؛نهاية الافكار فى مباحث الالفاظ؛ هرمنوتيك كتاب و سنت.على معمورى[1]. لسان العرب، ج1، ص 141، «اسس».[2]. همان، ج 13، ص130، «مضى».[3]. كشاف اصطلاحاتالفنون، ج 1، ص 371 ـ 372.[4]. التعريفات، ص71؛ التعاريف، ص 155.[5]. الاحكام، ج 4، ص253، 261؛ ارشادالفحول، ج 1، ص 329.[6]. التنبيه، ص 134ـ 135؛ المبسوط، ج 7، ص 115؛ كتب و رسائل و فتاوى، ج 2، ص 340، 357.[7]. الجامع الصغير،ص 286؛ شرح فتح القدير، ج 5 ، ص 401 ، 406.[8]. فتح البارى، ج7، ص 393.[9]. كتب و رسائل وفتاوى، ج 20، ص 577 .[10]. منتقى الاصول، ج 7، ص 24 ـ 26؛ مدخل الى فلسفةالفقه، ص 97.[11]. تحريرات فىالفقه، ج 4، ص 66 ، «خيارات».[12]. الميزان، ج 3، ص278.[13]. تفسيرقمى،ج1،ص99؛ الميزان، ج3، ص126ـ127؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 166 ـ 168.[14]. التبيان، ج1، ص464؛ مجمعالبيان، ج 1، ص 392؛ الميزان، ج 3، ص 120 ـ 121.[15]. التبيان، ج1، ص472؛ مجمعالبيان، ج 1، ص 399.[16]. مجمع البيان، ج2، ص 770؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 271.[17]. الميزان، ج3،ص120ـ121؛ ج7، ص248؛ ج 10، ص 64 .[18]. معانىالقرآن،ج2، ص319؛ الميزان، ج5 ، ص350.[19]. الميزان، ج 5 ،ص 351؛ ج 18، ص 30.[20]. همان، ج 7، ص248.[21]. همان، ج 7، ص192؛ ج 9، ص 241.[22]. غريب القرآن، ص540 ؛ الصافى، ج 1، ص 322.[23]. التبيان، ج 1، ص364؛ مجمعالبيان، ج 1، ص 325؛ ج 2، ص 393.[24]. مجمع البيان، ج1، ص 208؛ ج 3، ص 191.[25]. همان، ج 2، ص760.[26]. همان، ج 3، ص313.[27]. تفسير سيد مصطفىخمينى، ج 5 ، ص 541 .[28]. الميزان، ج 3، ص8 ـ 9.[29]. جامع البيان، مج3، ج 3، ص 383؛ التبيان، ج 2، ص 470؛ الميزان، ج 3، ص 201.[30]. الميزان، ج 3، ص312.[31]. جامعالبيان، مج14، ج 28، ص 71؛ معانى القرآن، ج 2، ص 317 ـ 318.[32]. معانى القرآن، ج6 ، ص 364.[33]. الميزان، ج 5 ،ص 349.[34]. الميزان، ج 8 ،ص 245.[35]. همان، ص 281.[36]. همان، ج 10، ص64 .[37]. همان، ج 19، ص252.[38]. هرمنوتيك كتاب وسنت، ص 56 .[39]. الاوائل، ج 2، ص62 .[40]. الطبقات، ج 2، ص360؛ الفهرست، ص 256.[41]. روضة الطالبين،ج 3، ص 5 ؛ المغنى، ج 4، ص 4.[42]. فقه السنه، ج 3،ص 69 .[43]. المبسوط، ج 16،ص 62 .[44]. آداب الفتوى، ص86 .[45]. المحصول، ج3، ص274،265؛ اللمع، ص136.[46]. حاشية مجمع، ص409؛ تنقيح الاصول، ص 347؛ حاشية على كفايه، ج 2، ص 411 ، 413.[47]. فرائد الاصول، ج2، ص 655 ـ 658 ؛ نهاية الافكار، ج 3، ص 174 ـ 177؛ فوائد الاصول، ج 4، ص 478 ـ479.[48]. فرائدالاصول، ج2، ص 656 ـ 658 ؛ زبدة الاصول، ج 4، ص 286 ـ 287؛ القواعدالفقهيه، مكارم، ج 1، ص326.[49]. تفسير سيد مصطفىخمينى، ج 4، ص 506 ـ 507 .[50]. المكاسب والبيع، ج 2، ص 355.[51]. المكاسبوالبيع،ج1، ص7؛ القواعدالفقهيه،بجنوردى، ج 4، ص 27؛ القواعد الفقهيه، مكارم، ج 2،ص 30.[52]. فقه الصادق(عليه السلام)، ج 19، ص 15.[53]. جامعالشتات، ج2، ص 268؛ بدايع الصنايع، ج 5 ، ص 228؛ عوائد الايام، ص 1.[54]. الذخيره، ص 323،327.[55]. احياى تفكراسلامى، ص 145 ـ 147.[56]. خاتميت، ص 63 ـ67 .[57]. الاشارات والتنبيهات، ج 1، ص 220 ـ 221.[58]. سرمايه ايمان، ص59 ـ 62 .[59]. شرح اسماءالحسنى، ج 1، ص 106.[60]. الاشارات والتنبيهات، ج 1، ص 220 ـ 221.[61]. شرح اسماءالحسنى، ج 1، ص 106.[62]. احياء علومالدين، ج 1، ص 16 ـ 17؛ المستصفى، ص 174 ـ 180.[63]. المنخول، ص 559ـ 565 ؛ المعالم الجديده، ص 38 ـ 40؛ اسلام و مقتضيات زمان، ج 2، ص 171 ـ 173.[64]. المحبر،ص236ـ242، 311 ـ 315، 319 ـ 322.[65]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص 254 ، 256.[66]. ر.ك: المفصل، ج 5 ، ص 469 ـ 624 ؛ ج 6 ، ص 320ـ 390.[67]. العقيدةوالشريعه، ص 11.[68]. ر.ك: نقدالمتن.