بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
امر الهى: فرمان تشريعىخدا، شأن (ايجاد) الهىامر در لغت به دو صورت بهكار رفته است[1]: 1. امرىكه جمع آن «اوامر» است. اين امر ضد نهى[2] و به معناىطلب[3] وفرمان بوده و به صورت مصدر و اسم مصدر كاربرد دارد.[4] 2.امرى كه جمع آن «امور» است. اين امر همواره اسم مصدر است و براى آن معناهايى مانندشأن[5]، حال[6]،حادثه[7] وشىء[8] ذكرشده است. برخى گفتهاند: بعيد نيست معناى اصلى امر معناى نخست بوده و سپس در معناىدوم بهكار رفته باشد.[9] برخىنيز معناى واحد در مادّه «ا ـ م ـ ر» را، طلب و تكليف همراه با استعلا دانستهاند.[10]امر الهى داراى دو معناست: 1. فرمان تشريعى خداوند. 2. امر تكوينى و شأنالهى.[11]هرگاه خداوند خواستار تحقق چيزى باشد، اگر آن را به صورت فرمان به بندگان خوداعلام كند تا آنان با اراده خويش آن را محقق سازند، اين فرمان، امر تشريعى خداست واگر مستقيماً آن را ايجاد كند و اراده بندگان دخالتى در تحقق آن نداشته باشد، اينايجاد، امر تكوينى الهى است.واژه امر و مشتقات آن در آيات فراوانى به خداوند نسبت داده شده است ومضمون آن نيز از آياتى پرشمار كه مشتمل بر اين واژه و مشتقات آن نيست استفاده مىشود.اين آيات گاهى با واژههايى ديگر مانند «حكم» و «قضاء» و گاهى با صيغه و هيئت امر،به امر الهى پرداختهاند. يكى از اسماى الهى كه در برخى از دعاها وارد شده «آمر»است؛ مانند: «يا آمر» «يا آمراً بكلّ خير» «يا آمراً بالطّاعة» و در دعايى صفت «ذي القدرةوالأمر» به خداوند نسبت داده شده است.[12] دررواياتى نيز به امر الهى اشاره شده است.[13]فرمان تشريعى خداوند:فرمان تشريعى خداوند به عمل اختيارى برخى از موجودات مختار مانند انسان وجنّ تعلق گرفته و بدين معناست كه خداوند خواستار تحقق آن عمل است. احكام دينى(واجبات و مستحبات) كه در آيات قرآن بيان شده، از مصاديق امر الهى است: «ذلِكَ اَمرُ اللّهِ اَنزَلَهُاِلَيكُم» (طلاق/65 ،5)[14]،چنانكه دين* نيز امر خداوند است: «حَتّى جاءَ الحَقُّ وظَهَرَ اَمرُ اللّهِ» (توبه/9،48)[15]پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)از طرف خداوند مأمور شد تا فرمانهاى الهى را بهانسانها برساند: «فَاصدَعبِما تُؤمَرُ» (حجر/15،94) قرآن بهصورتهايى گوناگون بر اجراى فرمانالهى تأكيد كرده و انسانها را از مخالفت با آن برحذر داشته است. براساس آيهاى اگردو گروه از مؤمنان با يكديگر درگير شوند و يكى از آندو متجاوز باشد، مؤمنان ديگروظيفه دارند با گروه متجاوز بجنگند تا به فرمان الهى باز گردد: «فَاِن بَغَت اِحدهُما عَلَى الاُخرىفَقـتِلوا الَّتى تَبغى حَتّى تَفىءَ اِلى اَمرِ اللّهِ» (حجرات/49،9) در آيات ديگرى خداوند كسانى را كهبا فرمان او مخالفت كنند از اينكه فتنهاى دامنگيرشان شود يا عذابى دردناك به آنهابرسد برحذر داشته است: «فَليَحذَرِالَّذينَ يُخالِفونَ عَن اَمرِهِ اَن تُصيبَهُم فِتنَةٌ اَويُصيبَهُم عَذابٌاَليم» (نور/24،63) و براى عبرت آيندگان، سرگذشت گروهى از گذشتگان رابيان كرده كه از فرمان الهى سرپيچى كرده و به عذاب او گرفتار شدند:«وكَاَيِّن مِن قَريَة عَتَتعَن اَمرِ رَبِّها و رُسُلِهِ فَحاسَبنـها حِسابـًا شَديدًا وعَذَّبنـها عَذابـًانُكرا ... فاتَّقُوا اللّهَ يـاُولِى الاَلبـبِ الَّذينَ ءامَنوا» (طلاق/65،8 ـ 10)، «فَعَقَرواالنّاقَةَ و عَتَوا عَن اَمرِ رَبِّهِم ... فَاَخَذَتهُمُ الرَّجفَةُ» (اعراف/7،77ـ 78)، «فَعَتَوا عَناَمرِ رَبِّهِم فَاَخَذَتهُمُ الصّـعِقَةُ» (ذاريات/51،44) انسانى كهبا وجود نعمتهاى گوناگون الهى، باز هم فرمان خداوند را مبنى بر خضوع براى ربوبيّتالهى يا شكر نعمت او يا تأمّل در دلايل قدرت و وحدانيت خدا، ناديده گرفته و به كفرو معصيت رو آورد، مورد سرزنش قرآن است: «كَلاّ لَمّا يَقضِ ما اَمَرَه» (عبس/80 ،23)[16]در مورد امر تشريعى به طور كلى مباحث گوناگونى وجود دارد كه در علوم مختلفبه ويژه علم اصول فقه، به قصد تبيين اوامر تشريعى خداوند به آن توجه ويژهاى شدهاست؛ مانند:1. براىبيان امر تشريعى، گاهى از مادّه امر (ا ـ مـ ر) استفاده مىشود و گاهى از صيغه وهيئت امر (مانند وزن اِفعل).[17]بيشتر اوامر تشريعى الهى كه از طريق قرآن و سنت به ما رسيده به صورت هيئت امر است.2.اوامر الهى اگر بدون قرينه باشد بر وجوب دلالت مىكند و تنها در صورت وجود قرينهبه معناى استحباب يا جواز است.[18]برخى براى اثبات اين مطلب به آيه 12 اعراف/7 استدلال كردهاند: «قالَ ما مَنَعَكَ اَلاّ تَسجُدَ اِذاَمَرتُكَ» در اين آيه خداوندابليس را سرزنش كرده و علّت آن را سرپيچى از فرمان الهى دانسته است و اگر امر بروجوب دلالت نمىكرد، سرپيچى از آن مستلزم سرزنش نمىبود[19]؛همچنين فرمان الهى در صورتى كه قرينهاى نداشته باشد، بر وجوب* عينى (در مقابلكفايى) تعيينى (در برابر تخييرى) و نفسى (در مقابل غيرى) دلالت مىكند.[20]3. اگرخداوند از عملى در شرايطى نهى و سپس به همان عمل در شرايط ديگرى امر كند، آن امربر جواز و اباحه دلالت مىكند[21]،چنانكه در آيه 222 بقره/2 از آميزش با همسر در حال حيض نهى كرده: «ولا تَقرَبوهُنَّ حَتّىيَطهُرنَ» و پس از آن، به آميزش با آنان بعد از پاك شدن امر كرده است: «فَاِذا تَطَهَّرنَفَأتوهُنَّ» ؛ همچنين اگر مخاطب توهم كند كه عملى ممنوع است و خداوندبه آن عمل فرمان دهد، آن فرمان نيز بر جواز دلالت مىكند[22]،چنانكه خداوند به همه انسانها فرمان داده از آنچه حلال و پاكيزه است بخورند ومعناى اين امر، اباحه است[23]،زيرا مشركان برخى از رزقهاى حلال خدا را حرام مىدانستند: «يـاَيُّهَا النّاسُ كُلوامِمّا فِى الاَرضِحَلـلاً طَيِّبـًا» (بقره/2،168) البته برخى از اصوليان اين دو مطلبرا نپذيرفتهاند.[24]4. امرتشريعى خدا گاهى ارشادى است و گاهى مولوى. امر ارشادى فرمان دادن به چيزى است كهعقل انسان نيز به آن حكم مىكند و دستور شارع، ارشاد به حكم عقل و تأكيد آن است؛مانند امر به اطاعت از خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله):«واَطيعوا اللّهَ واَطيعوا الرَّسولَ»(مائده/5 ،92)؛ ولى امر مولوى امرى تأسيسى است كه شارع به عنوان مولا آن را انشاكرده است.[25] امرارشادى در واجب يا مستحب بودن، تابع حكم عقل است.[26]از ديگر مباحثى كه اصوليان به آن پرداختهاند اين است كه آيا امر به چيزى،مقتضى نهى از ضدّ آن است؟[27] آيابراى امتثال امرى كه بدون قرينه است يك بار انجام دادن مأمورٌ به كافى است (دلالتامر بر مرّه يا تكرار)؟[28] آياواجب است امر خالى از قرينه را فورى امتثال كرد (دلالت امر بر فور يا تراخى)؟[29] و... .اوصاف فرمان تشريعى:فرمان تشريعى خداوند داراى چند ويژگى است:1.فرمان خداوند متناسب با قدرت شخص مكلّف است: «لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها»(بقره/2،286) و خداوند كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى نيكو انجام دهند، بهامورى تكليف مىكند كه برايشان دشوار نباشد: «و اَمّا مَن ءامَنَ و عَمِلَ صــلِحـًافَلَهُ جَزاءً اَلحُسنى و سَنَقولُ لَهُ مِن اَمرِنا يُسرا» (كهف/18،88)[30]2.فرمان دادن مخصوص خداوند است و كسى جز او قدرت صدور فرمانى را ندارد: «والاَمرُ يَومَئِذ لِلَّه»(انفطار/82 ،19)[31]تخصيص اين امر به روز قيامت در آيه مذكور، به اعتبار ظهور آن در قيامت است.[32] اينمطلب از روايتى نيز قابل استفاده است. براساس اين روايت امام باقر(عليهالسلام)فرمان دادن را همواره حتى در دنيا ويژه خداوند دانستهاند.[33]3.فرمان تشريعى خداوند تخلّفپذير است (نور/24،63)، زيرا اطاعت كردن از فرمان تشريعىامرى اختيارى است و انسان مىتواند آن را امتثال يا با آن مخالفت كند.[34]مصاديق فرمان تشريعى:آياتى كه در آنها فرمانهاى تشريعى خداوند آمده دو دسته است:1.آياتى كه در آنها واژه امر و مشتقات آن بهكار نرفته است. در اين دسته گاهى باواژههاى ديگرى چون حكم و قضا به فرمانهاى تشريعى الهى اشاره شده و بر انحصارفرمان در خداوند: «اِنِالحُكمُ اِلاّ لِلّه ...» (يوسف/12،40)[35] و فرمانبه پرستش نكردن غير او: «وقضى ربّك ألاّ تعبدوا إلاّ إيّاه» (اسراء/17،23)[36] ولزوم صبر در برابر فرمان الهى: «فَاصبِر لِحُكمِ رَبِّكَ» (انسان/76،24)[37]تأكيد گشته است و گاهى نيز با صيغه و هيئت امر فرمانهاى تشريعى خداوند بيان شدهاست؛ مانند دستور به برپايى نماز و پرداخت زكات (نور/24،56)، انفاق (بقره/2،254)،تقوا (حشر/59 ،18)، صبر (آلعمران/3،200)، اطاعت از خدا و پيامبر و اولواالامر(نساء/4،59)، عدالت (نساء/4،135)، ايمان (نساء/4،136)، وفاى به پيمان (مائده/5،1)، بودن با راستگويان (توبه/9،119)، جهاد (توبه/9،123)، ياد خدا (احزاب/33،41)،يارى دين خداوند (صفّ/61 ،14) و توبه. (تحريم/66 ،8) شمار اينگونه آيات فراواناست.2.آياتى كه در آنها واژه امر يا مشتقات آن بهكار رفته است. در اين دسته آيات نيزخداوند به مسائل گوناگونى فرمان داده است:الف. عدالت، احسان و انفاق به خويشاوندان:براساس آيه 28 اعراف/7 يكى از توجيهات مشركان براى برخى از كارهاىناپسندشان اين بود كه خداوند به اين كار فرمان داده است. قرآن به اين توجيه مشركانچنين پاسخ مىدهد كه خداوند هيچگاه به عمل ناپسند فرمان نمىدهد:«و اِذا فَعَلوا فـحِشَةًقالوا ... واللّهُ اَمَرَنا بِها قُل اِنَّ اللّهَ لا يَأمُرُ بِالفَحشاءِ» بسيارى از مفسران مراد از عمل ناپسند دراين آيه را، طواف خانه خدا به صورت عريان دانستهاند كه نزد مشركان رايج بود.[38] درعين حال ظاهر آيه مطلق بوده و هر عمل ناپسندى را كه به عنوان عبادت انجام شود شاملمىگردد.[39]خداوندپس از بيان اين مطلب كه هيچگاه به عمل ناپسند فرمان نمىدهد در آيه بعدى اين نكتهرا بيان داشته كه پروردگار به قسط فرمان داده است:«قُل اَمَرَ رَبّى بِالقِسطِ» مراداز قسط عدل[40] ورعايت حدّ اعتدال در تمامى امور و پرهيز از دوطرف افراط و تفريط است.[41] درآيه 90 نحل/16 افزون بر عدل*، به احسان و انفاق به خويشان نيز فرمان داده شده است:«اِنَّ اللّهَ يَأمُرُبِالعَدلِ والاِحسـنِ وايتاىِ ذِى القُربى» در تفسير «قسط»[42]، «عدل»،«احسان»[43] و«ايتاء ذىالقربى»[44]نظراتى ارائه شده است. خداوند به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)دستور داده استدر دعوت انسانها به حق و دين يا در همه مسائل به عدالت رفتار كند: «واُمِرتُ لاَِعدِلَ بَينَكُم» (شورى/42،15)[45]ب. اسلام و ايمان:خداوند به مؤمنان فرمان داده كه براى پروردگار جهانيان تسليم شوند: «و اُمِرنا لِنُسلِمَ لِرَبِّالعــلَمين» (انعام/6 ،71)، چنانكه به پيامبر اسلام(صلى الله عليهوآله) دستور داده از تسليمشوندگان باشد:«واُمِرتُ اَن اَكونَ مِنَ المُسلِمين» (يونس/10،72؛ نمل/27،91و نيز غافر/40،66)، بلكه به آن حضرت امر شده كه اولين مسلم باشد: «قُل اِنّى اُمِرتُ اَن اَكونَاَوَّلَ مَن اَسلَم» (انعام/6 ،14؛ زمر/39،12) اگر مراد از اين دو آيهآن باشد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)مأمور است نسبت به همه انسانها حتى امّتهاىپيشين اولين مسلم باشد، مقصود اول بودن از نظر رتبه خواهد بود.[46] درآيه ديگرى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمان داده شده از مؤمنان باشد: «واُمِرتُ اَن اَكونَ مِنَالمُؤمِنين» (يونس/10،104)ج. كفر به طاغوت:خداوند برخى از مسلمانان صدر اسلام* را كه گمان داشتند به قرآن و كتابهاىآسمانى پيشين ايمان آوردهاند و با اينحال مىخواستند براى رفع نزاعشان به طاغوتمراجعه كنند، سرزنش كرده است، زيرا به آنها فرمان داده شده بود كه به طاغوت كفربورزند: «اَلَم تَرَاِلَى الَّذينَ يَزعُمونَ اَنَّهُم ءامَنوا بِما اُنزِلَ اِلَيكَ وما اُنزِلَ مِنقَبلِكَ يُريدونَ اَن يَتَحاكَموا اِلَى الطّـغوتِ وقَد اُمِروا اَن يَكفُروابِهِ» (نساء/4،60) طاغوت درلغت به معناى بسيار طغيان كننده[47] وبرحسب شأن نزول مقصود از آن در اين آيه مردى كاهن يا يهودى است كه منافقى به وىمراجعه كرده بود.[48]د. پايدارى در صراط مستقيم:خداوند به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان فرمان داده كه درصراط مستقيم ثابت قدم بوده و از افراط و تفريط بپرهيزند[49]:«فاستَقِم كَما اُمِرتَ و مَنتابَ مَعَكَ» (هود/11،112؛ شورى/42،15)هـ . توحيد در عبادت:خداوند به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ديگر انسانها دستور داده استكه او را عبادت كنند و هيچكس را در عبادت شريك او نكنند: «قُل اِنَّما اُمِرتُ اَن اَعبُدَ اللّهَ ولااُشرِكَ بِهِ» (رعد/13،36)، «اَمَرَ اَلاّ تَعبُدوا اِلاّ اِيّاهُ» (يوسف/12،40 و نيزمائده/5 ،117؛ انعام/6 ،163؛ توبه/9، 31؛ نمل/27،91) در برخى آيات نيز به عبادتخداوند همراه با اخلاص فرمان داده شده است: «قُل اِنّى اُمِرتُ اَن اَعبُدَ اللّهَ مُخلِصـًا لَهُ الدّين»(زمر/39،11)، «و مااُمِروا اِلاّ لِيَعبُدُوا اللّهَ مُخلِصينَ لَهُ الدّين» (بيّنه/98،5)و. صله رحم و مانند آن:خداوند نسبت به امورى فرمان وصل و پيوند داده و در آيهاى كسانى را كه بهاين فرمان الهى عمل مىكنند ستوده است: «والَّذينَ يَصِلونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن يوصَلَ» (رعد/13،21)و در دو آيه كسانى را كه اين دستور را ناديده گرفته و آنچه را كه خداوند فرمان بهوصل آن داده قطع مىكنند، سرزنش كرده است: «و يَقطَعونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن يوصَلَ» (بقره/2،27؛رعد/13،25) گرچه برخى مراد از اين آيات را صله رحم و پيوند با خويشاوندان دانستهاند[50]؛ولى اين آيات مطلق بوده و هر چيزى را كه خداوند امر به وصل آن كرده شامل مىشود؛مانند پيوند با رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان.[51]البتهاز مشهورترين مصداقهاى اين آيات صله ر*حم است.[52] گفته شده:در آيه 27 بقره/2 مراد از كسانى كه آنچه را خداوند به وصل آن فرمان داده قطع مىكنند،آنهايند كه مانع سلوك راه حق و پيمودن صراط توحيد مىشوند؛ يعنى با طرح شبهههاىگمراه كننده عقايد آنان را فاسد و معجزات نبوى را انكار و حقانيت علوم الهى را ردّمىكنند.[53]ز. بازگرداندن امانتها به صاحبانش:خداوند به مؤمنان فرمان داده است كه امانتها را به اهلش باز گردانند: «اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُم اَنتُؤَدُّوا الاَمـنـتِ اِلى اَهلِها» (نساء/4،58) از قراين موجود در اين آيه و آياتقبل برمىآيد كه مراد از امانات اعم از امانات مالى و معنوى است و شامل علوم ومعارف الهى نيز مىشود كه بهرهمندان از آنها بايد اين معارف را به انسانهايى كهاهل آن هستند برسانند.[54]برخىگفتهاند: مخاطب در آيه فوق حاكمان جامعه اسلامى هستند كه بايد حقوق مردم را بهآنها برسانند.[55]براساس روايتى از امام صادق(عليه السلام)در اين آيه به امام معصوم امر شده است كهآنچه نزد وى است به امام بعدى واگذارد و به وى وصيّت كند.[56] درروايت ديگرى امام سجاد(عليه السلام) به اصحاب خويش فرمودهاند: بر شما باد بهبازگرداندن امانت. اگر قاتل پدرم حسين بن على شمشيرى را كه با آن پدرم را كشت نزدمن امانت بگذارد آن را به او باز خواهم گرداند.[57]ح. جهاد:در صدر اسلام خداوند به مسلمانان كه هنوز از قدرت كافى برخوردار نبودند،دستور داد در برابر ستمهاى مشركان با عفو و مدارا برخورد كنند تا فرمان الهى آمدهو به آنها اجازه جهاد دهد: «فَاعفواواصفَحوا حَتّى يَأتِىَ اللّهُ بِاَمرِه» (بقره/2،109)[58]گفته شده: اين آيه با آيه 29 توبه/9: «قـتِلُوا الَّذينَ ...» نسخ شده است.[59]ط. قربانىكردن اسماعيل(عليه السلام):به ابراهيم(عليه السلام)درخواب فرمان داده شد كه پسرش اسماعيل(عليهالسلام) را قربانى كند و چون آن حضرت در مورد اين فرمان الهى با اسماعيل(عليهالسلام) مشورت كرد، اسماعيل(عليه السلام) به او گفت: اى پدر! آنچه بدان مأمور شدهاىانجام ده: «يـاَبَتِافعَل ما تُؤمَرُ» (صافات/37،102)ى. اطاعت جنّيان از سليمان(عليه السلام):خداوند به گروهى از جنيان دستور داده بود كه در خدمت سليمان(عليهالسلام)بوده و مطيع فرمانهاى او باشند[60] و اگربرخى از آنان از اين فرمان الهى سرپيچى مىكردند، خداوند آنان را به شدّت عذاب مىكرد:«و مِنَ الجِنِّ مَنيَعمَلُ بَينَ يَدَيهِ بِاِذنِ رَبِّهِ و مَن يَزِغ مِنهُم عَن اَمرِنا نُذِقهُمِن عَذابِ السَّعير» (سبأ/34،12)ك. ذبح گاو به دست بنىاسرائيل:خداوند به بنىاسرائيل فرمان داد گاوى را ذبح كنند: «واِذ قالَ موسى لِقَومِهِ اِنَّ اللّهَيَأمُرُكُم اَن تَذبَحوا بَقَرَة» (بقره/2،67) و پس از پرسشهاى بىموردبنىاسرائيل، موسى(عليه السلام)ضمن پاسخ به آنها، تأكيد كرد كه آنچه به شما فرمانداده شده انجام دهيد: «فَافعَلواما تُؤمَرون» (بقره/2،68)امر تكوينى الهى:امر تكوينى و شأن الهى، همان ايجاد خداوند است؛ به ذات شيىء تعلق بگيرد يابه نظام صفات و افعال آن، و ايجاد خداوند چيزى جز وجود شيىء نيست؛ اما نه از هرجهتى بلكه از آن جهت كه مستند و قائم به خداوند است. توضيح آنكه وجودى كه خداوندبه موجودات افاضه مىكند داراى دو نسبت است: نسبتى به خداوند كه ملكوت* شيىء است ونسبتى به خود شيىء، و از جهت نسبتى كه با خداوند دارد همان امر الهى و كلمه ايجاداست كه در قرآن از آن به قول«كُن» و از نسبت دوم به «فَيَكون» تعبير شده است: «اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شيــًا اَنيَقولَ لَهُ كُن فَيَكون * فَسُبحـنَ الَّذى بِيَدِهِ مَلَكوتُ كُلِّ شَىء»(يس/36،82 ـ 83[61] ونيز بقره/2،117؛ آلعمران/3،47؛ مريم/19،35؛ غافر/40،68) امر الهى فعل مختص بهخداوند است و اسباب كونيّه كه داراى تأثيرات تدريجى است در آن دخالتى ندارد ووجودى بالاتر از نشئه مادّه و ظرف زمان است[62]: «اِنَّما قَولُنا لِشَىء اِذااَرَدنـهُ اَن نَقولَ لَهُ كُن فَيَكون» (نحل/16،40) در اين آيه مراداز قول الهى، شأن و امر خداوند است.[63] امرالهى واحد بوده و هيچگونه تدريجى در آن راه ندارد: «و ما اَمرُنا اِلاّ واحِدَةٌ كَلَمحبِالبَصَر» (قمر/54 ،50) دراين آيه امر خداوند به چشم برهم زدن تشبيه شده است كه اين تشبيه براى نفى هرگونهتدريج است و از آن بر مىآيد كه اشيايى كه به تدريج و از طريق اسباب كونيّه حادثمىشوند و داراى زمان و مكان هستند، جهت ديگرى نيز دارند كه آن جهت تهى از تدريج وخارج از حيطه زمان و مكان است و بنابر نظرى اشيا از جهت اوّل خلق الهى بوده و ازجهت دوم امر، قول و كلمه الهى هستند: «اَلا لَهُ الخَلقُ والاَمرُ» (اعراف/7،54)[64]،بنابراين، عبارت «اَنيَقولَ لَهُ كُن فَيَكون» بدين معنا نيست كه لفظى وجود دارد كه با تلفظآن، شيىء موجود مىشود[65]،زيرا در اين صورت وجود آن لفظ نيز محتاج به لفظى ديگر و اين مستلزم تسلسل و باطلاست و نيز معناى عبارت بالا اين نيست كه مخاطبى وجود دارد كه خطاب الهى را مىشنود،زيرا در صورت وجود مخاطب، افاضه وجود به آن بىمعنا خواهد بود، پس عبارت فوق براىبيان چگونگى افاضه وجود از طرف خداوند، بدون اينكه نياز به چيزى داشته باشد و بدونتخلف و تدريج است.[66] برخىگفتهاند: اين عبارت براى بيان آن است كه ايجاد هر چيزى براى خداوند بسيار آساناست و اين تعبير مراد را بهتر مىرساند.[67] برخى اينپرسش را مطرح كردهاند كه آيا امر خداوند به وجود شيىء در حال عدم آن چيز است يادر حال وجود آن؟ در صورت اول، امر كردن به معدوم ممكن نيست و در صورت دوم چيزى كهوجود دارد امر كردن به حدوث آن معنا ندارد. سپس اقوال گوناگونى را ذكر كرده و درپايان اين قول را برگزيدهاند كه وجود شىء نه بر اراده و امر الهى مقدّم و نه ازآن مؤخّر است.[68]عارفان در پاسخ اين پرسش گفتهاند: اشيا پيش از آنكه در خارج موجود شوند نسبت بهوجود خارجى معدوماند؛ ولى ازلا و ابداً با وجود علمى الهى موجودند[69] واشيا با وجود علمى خود خطاب الهى را شنيده و آن را پذيرفته و امتثال مىكنند ووجود خارجى مىيابند. اشيا به اعتبار وجود علمى، همان اعيان ثابتهاند كه عبارتانداز صور معقوله اسماى الهى در علم خداوند[70] و هميناعيان به اعتبار ديگرى حقايق موجودات خارجى هستند.[71] گفته شده:در امر تكوينى بر خلاف امر تشريعى بين امر و مأمور هيچگونه مغايرتى نيست.[72]اوصاف امر تكوينى:1. امرتكوينى الهى همه عالم ممكنات را در برگرفته است، زيرا هر شأنى از شئون ايجاد ازامر الهى است و خداوند مالك هر امرى است: «اَلا لَهُ الخَلقُ والاَمر» (اعراف/7،54)[73]، «بَل لِلَّهِ الاَمرُجَميعـًا» (رعد/13،31)[74]، «قُل اِنَّ الاَمرَ كُلَّهُلِلّهِ» (آل عمران/3،154)[75]، چنانكهخداوند در همه زمانها مالك امور است: «لِلّهِ الاَمرُ مِن قَبلُ ومِن بَعدُ» (روم/30،4)[76]؛همچنين مالكيت امر تكوينى مختص خداوند است و هيچكس حتّى رسولاكرم(صلى الله عليهوآله)هيچگونه مالكيتى نسبت به امور الهى ندارد: «لَيسَ لَكَ مِنَ الاَمرِ شَىء» (آلعمران/3،128)[77]2. تحققامر الهى قطعى است، زيرا خداوند بر امر خويش غالب است و امر الهى مغلوب او بوده وچارهاى جز اطاعت از او ندارد، بنابراين، تخلف از امر الهى غير ممكن است و هيچكسنمىتواند مانع تحقق امر تكوينى خداوند شود. علت اين امر آن است كه اسباب ظاهرى درتأثيرات خود مستقل نيستند، بلكه اثرگذارى آنها به اذن خداوند است[78]: «واللّهُ غالِبٌ عَلى اَمرِهِ»(يوسف/12،21)، «اِنَّاللّهَ بــلِغُ اَمرِه» (طلاق/65 ،3)، «و كان أمراللّه مفعولاً» (نساء/4،47؛ احزاب /33،37)3. امرخداوند داراى اندازه، تقدير و تدبير است و او براى هر كسى چيزى را تقدير مىكند كهمناسب با حال وى است: «وكانَ اَمرُ اللّهِ قَدَرًا مَقدورا» (احزاب/33،38)[79] ودر نظام هستى نيز خداوند امر عالم را تدبير مىكند، بدين معنا كه با آوردن امرى پساز امرى ديگر، بهترين نظام را بين موجودات عالم برقرار مىسازد، بهگونهاى كه هرچيزى به سوى غايتى كه مقصود از آفرينش آن چيز است حركت كند و مجموع عالم دنيا نيزبه سوى غايت خويش كه رجوع به سوى خدا و ظهور آخرت پس از دنياست حركت كند: «يُدَبِّرُ الاَمر»(رعد/13،2[80] ونيز يونس/10،3)4. امرتكوينى الهى، دفعى است و تدريج در آن راه ندارد[81] (قمر/54،50) و تدريجى كه در موجودات مادّى مشاهده مىشود، مربوط به نحوه وجود و جنبهماديّت آنهاست.فرشتگان و امر تكوينى:گرچه وجود فرشتگان از حيث انتساب به خدا، خود از مصاديق امر الهى است؛ ولىفرشتگان واسطه بين خدا و مخلوقات ديگر او نيز بوده و امر الهى را از مافوق دريافتكرده و آن را در مراتب پايينتر اجرا مىكنند. آنان اسبابى هستند كه حوادث عالم بهآنها مستند است. در آيات ابتدايى سوره نازعات، اجراى امر الهى به دست فرشتگان بهاين صورت بيان شده است: سوگند به فرشتگانى كه پس از صدور امر الهى از جايگاه خويشخارج شده و شروع به تنزّل مىكنند: «و النّـزِعـتِ غَرقـا * والنّـشِطـتِ نَشطـا» و براى اجراى آنامر مىشتابند: «والسّـبِحـتِسَبحـا» و هر فرشتهاى نسبت به امرى كه بدان مأمور است از فرشتگان ديگرسبقت مىگيرد:«فَالسّـبِقـتِسَبقـا» و در نتيجه به تدبير امور عالم مىپردازند: «فَالمُدَبِّرتِ اَمرا» [82]فرشتگان هيچگاه از امر الهى سرپيچى نكرده و پيوسته آنچه را بدان مأمورند انجام مىدهند:«و يَفعَلونَ ما يُؤمَرون»(نحل/16،50)، «وهُمبِاَمرِهِ يَعمَلون» (انبياء/21،27)، چنانكه در آخرت، خداوند به آنهافرمان مىدهد كه اهل جهنم را به انواع عذابها[83] مبتلاسازند و آنها نيز اين امر الهى را بدون هيچ كاستى، اجرا مىكنند: «عَلَيها مَلـئِكَةٌ غِلاظٌشِدادٌ لا يَعصونَ اللّهَ ما اَمَرَهُم ويَفعَلونَ ما يُؤمَرون» (تحريم/66 ، 6) فرشتگان هيچگاه بدون امر الهىاز عالم بالا فرود نمىآيند: «وما نَتَنَزَّلُ اِلاّ بِاَمرِ رَبِّكَ» (مريم/19،64) اين آيه بر عصمت فرشتگان دلالتدارد.[84]فرشتگان و روح در شب قدر، از هر امرى نازل مىشوند: «تَنَزَّلُ المَلـئِكَةُ والرّوحُ فيها ...مِن كُلِّ اَمر» (قدر/97،4)بنابر احتمالى، مراد از امر در اين آيه امر الهى است و معناى آيه اين است كه هرامر الهى سبب آغاز نزول فرشتگان است.[85]در برخى از آيات آمده است كه خداوند پس از آفرينش آدم(عليه السلام) بهفرشتگان و ابليس فرمان داد براى آدم سجده كنند كه فرشتگان اين امر را اطاعت كردندو ابليس از آن سرپيچى كرد: «واِذقُلنا لِلمَلـئِكَةِ اسجُدوا لاِدَمَ فَسَجَدوا اِلاّ اِبليسَ ... فَفَسَقَ عَناَمرِ رَبِّهِ» (كهف/18،50 ونيز بقره/2،34؛ اعراف/7،11؛ طه/20،116؛ اسراء17،61) برخى مراد از امر به سجده راامر تشريعى دانستهاند[86]؛ولى برخى اين نظريه را درست ندانستهاند؛ زيرا معتقدند امر تشريعى در مورد فرشتگانمعنا ندارد[87]؛همچنين نمىتوان اين امر را تكوينى دانست، زيرا تخلف از امر تكوينى ممكن نيست، درحالى كه ابليس از سجده كردن سرپيچى كرد.[88] برخى نيزآن را دو امر دانستهاند[89] كهدر اين صورت مىتوان گفت امر فرشتگان تكوينى و امر ابليس تشريعى بود. گفته شده: باتدبّر در مجموع آيات مربوط به اين موضوع به دست مىآيد كه گرچه قرآن موضوع سجدهبراى آدم(عليه السلام)را به صورت قصههاى اجتماعى كه متضمّن امر و اطاعت و سرپيچىاست نقل كرده؛ ولى اين قصه در حقيقت تمثيلى براى تكوين است و مراد از آن اين استكه پيش از آفرينش آدم(عليه السلام) مقام قرب و بُعد و راه سعادت و شقاوت از يكديگرجدا نبود و ابليس با فرشتگان در مقام قدس بود و چيزى آنها را از يكديگر جدا نمىكرد؛ولى با آفرينش آدم(عليه السلام)راه سلوك به سوى خدا به دو راه سعادت و شقاوت تقسيمشد و مقام قرب از مقام بعد جدا گشت و ابليس از فرشتگان متميّز گشته و از مقام قربرانده شد.[90]روح و امر تكوينى:روح در لغت مبدأ حيات است كه با آن، موجود زنده قادر به احساس و حركتارادى مىشود.[91]حقيقت روح حقيقتى واحد و داراى مراتب و درجات است. مرتبهاى از آن در حيوانات است،مرتبهاى در عامّه انسانها (سجده/32،9؛ حجر/15،29)، مرتبهاى در انسانهاى مؤمن(مجادله/58 ،22)، مرتبهاى همراه فرشتگان (نحل/16،2) و مرتبهاى از آن براى تأييدپيامبران است.[92] روحدر حقيقت موجودى مستقل و داراى حيات، علم و قدرت است.[93]براساس رواياتى اين موجود عالى رتبه، فرشته نيست و مقام آن از همه فرشتگان برتراست.[94]مشركان از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)درباره حقيقت مطلق روح كه در قرآن واردشده بود پرسيدند. قرآن در پاسخ آنها به بيان حقيقت روح و مرتبه برين آن پرداخت وروح را از سنخ امر الهى دانست[95]: «ويَسـَلونَكَ عَنِ الرُّوحِقُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى» (اسراء/17،85) از آيات قرآن برمىآيد كه روح ازسنخ امر الهى و كلمه ايجاد و از سنخ ملكوت است، در نتيجه روح كلمه حيات است كهخداوند آن را بر اشيا القا كرده و آنها را زنده مىكند.[96]خداوند روح را به همراه فرشتگان نازل كرده و آن را در جان هر پيامبرى كه بخواهدالقا مىكند، تا به اين صورت، معارف الهى بر آن پيامبر افاضه شود[97]:«يُنَزِّلُ المَلـئِكَةَبِالرُّوحِ مِن اَمرِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ اَن اَنذِروا ...»(نحل/16،2)، «يُلقِىالرُّوحَ مِن اَمرِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ لِيُنذِرَ ...» (غافر/40،15) برخى روح را در اين آيه، وحى ياقرآن، جبرئيل، رحمت، هدايت يا ارواح انسانها دانستهاند.[98]برخى نيز در آيه 2 نحل/16 و 15 غافر/40 عبارت «مِن اَمرِهِ» را به معناى«بأمره» دانستهاند[99] كهبراساس آن معناى دو آيه با آنچه گفته شد تفاوت پيدا مىكند. خداوند خطاب به پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله)بيان داشته است كه معارف الهى و احكامى كه نزد آن حضرتاست و مردم را به سوى آنها فرا مىخواند، از خود ايشان نيست، بلكه به واسطه نازلكردن روح بر آن حضرت اين معارف به وى افاضه شده و پيش از نزول روح ايشان نمىدانستندكتاب و ايمان چيست[100]: «و كَذلِكَ اَوحَينا اِلَيكَروحـًا مِن اَمرِنا ما كُنتَ تَدرى مَا الكِتـبُ ولاَ الايمـنُ» (شورى/42،52)روح در شب قدر نيز به همراه فرشتگان نازل مىشود. (قدر/97،4)[101]مصاديق امر تكوينى:آياتى كه مصاديق امر تكوينى در آنها بهكار رفته دو دسته است: 1. آياتى كهدر آنها واژه «امر» يا مشتقات آن وجود ندارد، چنانكه در آيه 65 بقره/2 امر الهىمبنى بر مسخ برخى از بنىاسرائيل بيان شده است: «فَقُلنا لَهُم كونوا قِرَدَةً خـسِـين» مراد از اين تعبير آن است كه برخى ازيهوديان را مسخ كرده و به ميمون تبديل كرديم؛ نه اينكه لفظ و قولى در كار باشد.[102] ازديگر مصاديق امر تكوينى مىتوان به سرد و سلامت قرار دادن آتش براى ابراهيم(عليهالسلام)(انبياء/21،69) و ايجاد آدم(عليه السلام)(آلعمران/3،59) اشاره كرد. گاهىنيز با واژههاى ديگرى مانند «حكم» به امر تكوينى الهى اشاره شده است: «اِنِ الحُكمُ اِلاّ لِلّهِعَلَيهِ تَوَكَّلت» (يوسف/12،67)[103]2.آياتى كه در آنها واژه امر يا مشتقات آن بهكار رفته است. در اين آيات مصاديقگوناگونى بيان شده است؛ مانند:الف. هدايت تكوينى:يكى از شئون امامت، هدايت كردن مردم به امر تكوينى خداوند است: «و جَعَلنا مِنهُم اَئِمَّةًيَهدونَ بِاَمرِنا» (سجده/32،24)، «وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا» (انبياء/21،73) مراد از اين هدايت، هدايتتشريعى و ارائه طريق يعنى آموزش معارف دينى نيست، زيرا خداوند ابراهيم(عليهالسلام) را سالها پس از نبوّت به امامت رساند (بقره/2،124) و معلوم است كه نبوتهيچگاه جداى از هدايت به معناى ارائه طريق نيست، بنابراين، هدايتى كه از شئونامامت است، هدايت تكوينى و ايصال به مطلوب و آن نوعى تصرّف تكوينى در نفوس انسانهاو سير دادن آنها به سوى كمال است، پس امام رابط بين مردم و پروردگارشان در گرفتنفيضهاى باطنى و رساندن آنها به انسانهاست، چنانكه پيامبر رابط بين مردم وپروردگارشان در گرفتن فيضهاى ظاهرى و احكام دينى و رساندن آنها به انسانهاست.[104]برخى از مفسران امر و هدايت را در دو آيه فوق تشريعى دانسته و گفتهاند: معناى اينگونهآيات آن است كه امام به فرمان الهى انسانها را هدايت مىكند.[105]ب. حوادث طبيعى:وقوع همه پديدههاى جهان نيازمند امر تكوينى خداوند است، چنانكه قرآنحركت كشتى در دريا را به امر تكوينى الهى مىداند: «لِتَجرِىَ الفُلكُ فيهِ بِاَمرِه»(جاثيه/45،12 و نيز ابراهيم/14،32؛ حجّ/22،65 ؛ روم/30،46)؛ همچنين بقاى نظام متقنآسمان و زمين در قرون متمادى به امر تكوينى خداوند است[106]: «ومِن ءايـتِهِ اَن تَقومَالسَّماءُ والاَرضُ بِاَمرِهِ» (روم/30،25) برخى از مفسران اشعرى گفتهاند:مراد از امر در اين آيه احتمال دارد امر تكوينى يا اراده باشد و سپس افزودهاند:امر تكوينى نزد معتزله و اشاعره همواره موافق اراده است؛ ولى امر تشريعى نزدمعتزله هميشه موافق اراده است؛ امّا نزد اشاعره گاهى موافق نيست.[107]ج. مقاربت با همسر:خداوند امر تكوينى به آميزش با همسر كرده است. اين مطلب از قيد «مِن حَيثُ اَمَرَكُمُ اللّه»در آيه 222 بقره/2 قابل استفاده است: «فَأتوهُنَّ مِن حَيثُ اَمَرَكُمُ اللّه» مراد از «فأتوهنّ» فرمان بهمقاربت است كه به دليل ادب والاى قرآنى با اين واژه بيان شده است و قيد «اَمَرَكُمُ اللّه»نيز تكميل همين ادب است، زيرا عمل مقاربت به حسب نظر ابتدايى، عملى لغو و بيهودهاست؛ ولى قيد مذكور به اين معنا كه خداوند امر تكوينى به مقاربت كرده، بيانگر آناست كه بقاى نظام انسانى وابسته به ازدواج و توليد مثل است، پس شايسته نيست كه اينعمل، بيهوده محسوب شود. احتمال دارد كه امر در اين آيه تشريعى بوده و مفاد آيه اينباشد كه ازدواج و توليد مثل واجب كفايى است.[108] برخى نيزقيد «مِن حَيثُاَمَرَكُمُ اللّه» را به اين معنا دانستهاند كه مقاربت با همسر فقط ازموضعى كه خداوند فرمان داده جايز است و گفتهاند: اين آيه بر حرمت مقاربت با همسراز پشت، دلالت مىكند[109]؛ولى اين استدلال بسيار ضعيف بوده و آيه فوق هيچگونه دلالتى بر اين مطلب ندارد.[110]د. عذاب الهى:خداوند بسيارى از امتهاى گذشته را عذاب كرده است: «فَاِذا جاءَ اَمرُ اللّهِ ...» (غافر/40،78)مراد از امر خداوند در اين آيه، عذاب الهى است[111] و هنگامىكه عذاب خدا فرا مىرسيد هيچيك از خدايان دروغين آنها نمىتوانستند آنها را بىنيازسازند: «فَما اَغنَتعَنهُم ءالِهَتُهُمُ الَّتى يَدعونَ مِن دونِ اللّهِ مِن شَىء لَمّا جاءَ اَمرُرَبِّكَ» (هود/11،101) در قرآنبه عذاب برخى از امتهاى گذشته به طور مشخّص نيز اشاره شده است؛ مانند: قوم نوح: «حَتّى اِذا جاءَ اَمرُنا ...»(هود/11،40 و نيز مؤمنون/23،27؛ هود/11،43)، عاد: «ولَمّا جاءَ اَمرُنا» (هود/11،58و نيز احقاف/46،25)، ثمود: «فلمّاجاء أمرنا ...» (هود/11،66)، قوم لوط: «فَلَمّا جاءَ اَمرُنا ...» (هود/11،82)و قوم شعيب: «ولَمّاجاءَ اَمرُنا ...» (هود/11،94) يكى از عذابهاى الهى كه موجب فاسق شدنشخص گشته و به هلاك وى مىانجامد، استدراج و فراوان كردن نعمت است: «و اِذا اَرَدنا اَن نُهلِكَقَريَةً اَمَرنا مُترَفيها فَفَسَقوا فيها ...» (اسراء/17،16) ظاهر آيهاين است كه خداوند هرگاه اراده نابودى قومى را كند آنها را به فسق فرمان مىدهد؛ولى معلوم است كه خداوند هيچگاه نه امر تشريعى به فسق مىكند و نه امر تكوينى (ازآن حيث كه فسق است)، بنابراين، مراد از امر به فسق همان استدراج است.[112]البته احتمال دارد كه امر در آيه فوق تشريعى بوده و معناى آيه اين باشد كه خداوندبه آنها فرمان اطاعت مىدهد و آنها سرپيچى كرده و فاسق مىشوند.[113]در آيات ديگرى به برخى ديگر از مصاديق امر تكوينى الهى اشاره شده است؛مانند: وقوع قيامت[114]: «اَو يَأتِىَ اَمرُ رَبِّكَ...» (نحل/16،33)، آمدن مرگ[115]: «... و غَرَّتكُمُ الاَمانِىُّحَتّى جاءَ اَمرُ اللّهِ» (حديد/57 ،14)، وقوع جنگ ميان مؤمنان ومشركان و پيروزى مؤمنان در آن[116]:«لِيَقضِىَ اللّهُ اَمرًا كانَمَفعولاً» (انفال/8 ،42 ، 44)، نصرت مؤمنان و خوار كردن كافران و آشكارساختن دين[117]:«اَتى اَمرُ اللّه»(نحل/16،1)، نصرت دين و جايگزين كردن قومى كه جز خدا را دوست ندارند به جاىمسلمانان مقصّر[118]: «... فَتَرَبَّصوا حَتّىيَأتِىَ اللّهُ بِاَمرِهِ» (توبه/9،24) و نابودى گياهان سرسبز: «حَتّى اِذا اَخَذَتِ الاَرضُزُخرُفَها وازَّيَّنَت ... اَتـها اَمرُنا لَيلاً اَو نَهارًا فَجَعَلنـهاحَصيدًا» (يونس/10،24)منابعاصول الفقه؛ انوار الاصول؛ بحارالانوار؛ البرهان فىتفسير القرآن؛ تاج العروس من جواهرالقاموس؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسيراطيب البيان؛ تفسير التحرير و التنوير؛ تفسير روحالبيان؛ تفسير القرآن الكريم،صدرالمتألهين؛ التفسير الكاشف؛ التفسير الكبير؛ تفسير المراغى؛ تفسير المنار؛التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج؛ تفسير موضوعى قرآن كريم؛ تفسير نمونه؛تفسير نور الثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛رحمة من الرحمن فى تفسير و اشارات القرآن؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛شرح فصوص الحكم؛ العدة فى الاصول الفقه؛ فتح القدير؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛فوائد الاصول؛ قاموس قرآن؛ القاموس المحيط؛ الكافى؛ الكشاف؛ كفاية الاصول؛ لسانالعرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ محاسن التأويل، قاسمى؛ المصباح المنير؛مفردات الفاظ القرآن؛ المقام الاسنى فى تفسير الاسماء الحسنى؛ المنجد فى اللغه؛منشور جاويد (تفسير موضوعى)؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النكت و العيون، ماوردى.احمد جمالى[1]. المصباح، ص 21؛مفردات، ص 88 ؛ قاموس قرآن، ج 1، ص109 ـ 110، «امر».[2]. لسان العرب، ج1، ص 203، «امر».[3]. المصباح، ص 21،«امر».[4]. قاموس قرآن، ج1، ص 109، «امر».[5]. مفردات، ص 88 .[6]. المصباح، ص 21،«امر».[7]. لسان العرب، ج1، ص 204؛ القاموس المحيط، ج 1، ص 493؛ تاج العروس، ج 6 ، ص 32، «امر».[8]. المنجد، ص 18،«امر».[9]. الميزان، ج 8 ،ص 150 ـ 151.[10]. التحقيق، ج 1، ص144، «امر».[11]. تفسيرصدرالمتالهين، ج 5 ، ص 469؛ الميزان، ج 8 ، ص 151.[12]. بحارالانوار، ج88، ص 194.[13]. الكافى، ج 1، ص216 و ج 8 ، ص 8 .[14]. مجمعالبيان، ج10، ص 461.[15]. جامعالبيان، مج6 ، ج 10، ص 189.[16]. تفسيرمراغى،مج10، ج30، ص45ـ46؛ تفسيرقاسمى، ج 17، ص 60 ؛ الميزان، ج 20، ص 208.[17]. كفايةالاصول، ص61 ـ 71.[18]. العده، ج 1، ص172؛ كفايةالاصول، ص 63 و 70؛ اصولالفقه ج 1، ص 50 و 53 .[19]. التفسيرالكبير،ج14، ص32؛ العده، ج 1، ص 174؛ فوائد الاصول، ج 1، ص 134.[20]. اصولالفقه، ج1،ص61ـ62 ؛ كفايةالاصول، ص76.[21]. اصول الفقه، ج1، ص 54 .[22]. اصول الفقه، ج1، ص 54 .[23]. مجمعالبيان، ج1، ص 459.[24]. العده، ج1، ص183ـ 185؛ كفايةالاصول، ص77.[25]. اصول الفقه، ج1، ص 182.[26]. كفاية الاصول، ص345.[27]. العده، ج 1، ص196 ـ 198؛ كفاية الاصول، ص129ـ137؛ فوائدالاصول، ج1، ص 301 ـ 316.[28]. العده، ج 1، ص199 ـ 204؛ كفاية الاصول، ص 77 ـ 79؛ فوائدالاصول، ج 1، ص 241.[29]. العده، ج 1، ص225 ـ 232؛ اصول الفقه، ج 1، ص 62 ـ 63 ؛ انوار الاصول، ج 1، ص 314 ـ 315.[30]. الميزان، ج 13،ص 362.[31]. روح البيان، ج10، ص 362.[32]. التفسيرالكبير،ج31، ص 86 ـ 87 ؛ الميزان، ج 20، ص 229.[33]. مجمع البيان، ج10، ص 683 .[34]. تفسيرصدرالمتألهين، ج 5 ، ص 384.[35]. مجمع البيان، ج5 ، ص 358.[36]. جامعالبيان، مج9، ج 15، ص 80 ـ 81 ؛ المنير، ج 15، ص 53 .[37]. التفسير الكبير،ج 30، ص 258.[38]. مجمع البيان، ج4، ص 633 ؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 120؛ تفسير ماوردى، ج 2، ص 216.[39]. اطيبالبيان، ج5،ص301؛ الكاشف، ج3، ص318؛ الميزان، ج8، ص73.[40]. جامعالبيان، مج5 ، ج 8 ، ص 203؛ التفسير الكبير، ج 14، ص 57 .[41].التحريروالتنوير، ج8 ، ص86؛ الميزان، ج8 ، ص 74؛ نمونه، ج 6 ، ص 143.[42]. مجمع البيان، مج8 ، ج 4، ص 634 ؛ التفسير الكبير، ج 14، ص 57 .[43]. جامعالبيان،مج8 ، ج14، ص 213؛ الميزان، ج 12، ص 331 ـ 332.[44]. جامعالبيان، مج8 ، ج 14، ص 213؛ مجمعالبيان، ج6 ، ص 586 ؛ الميزان، ج 12، ص 332.[45]. مجمع البيان، ج9، ص 38.[46]. الميزان، ج 7، ص33.[47]. مجمع البيان، ج3، ص 115.[48]. التبيان، ج 3، ص238.[49]. تفسير المنار، ج12، ص 166؛ تفسير مراغى، ج 4، ص 90؛ روحالمعانى، مج 7، ج 12، ص 237.[50]. جامعالبيان، مج1، ج 1، ص 266.[51]. التفسير الكبير،ج19، ص41؛ مجمع البيان، ج1، ص170؛ نمونه، ج1، ص154ـ155.[52]. الميزان، ج 11،ص 343.[53]. تفسيرصدرالمتالهين، ج 2، ص 246.[54]. الميزان، ج5،ص378.[55]. جامع البيان، مج4، ج 5 ، ص 201.[56]. نورالثقلين، ج 1، ص495 ـ 496.[57]. نورالثقلين، ج 1، ص495 ـ 496.[58]. مجمع البيان، ج1، ص 354؛ نمونه، ج 1، ص 399.[59]. جامع البيان، مج1، ج 1، ص 685 ؛ مجمع البيان، ج 1، ص 354.[60]. مجمع البيان، ج8 ، ص 598 .[61]. الميزان، ج8 ،ص151.[62]. همان، ج 13، ص198.[63]. همان، ج 17، ص114.[64]. الميزان، ج13،ص197.[65]. مجمعالبيان،ج8، ص679؛ الكشاف، ج2، ص606.[66]. الميزان، ج 17،ص 115.[67]. مجمعالبيان، ج1، ص 368؛ ج 8 ص 679 .[68]. جامعالبيان، مج1، ج 1، ص 711 ـ 712.[69]. شرح فصوص الحكم،ص 754.[70]. همان، ص 61 .[71]. همان، ص 65 .[72]. تفسيرصدرالمتالهين، ج 2، ص 248.[73]. الميزان، ج 11،ص 111.[74]. تفسير ماوردى، ج3، ص 112.[75]. فتح القدير، ج1، ص 391.[76]. التحريروالتنوير، ج 21، ص 46.[77]. رحمة من الرحمن،ج 1، ص 466.[78]. الميزان، ج 11،ص 111 ـ 112؛ تفسير موضوعى، ج 6 ، ص 241 ـ 242.[79]. الميزان، ج 16،ص 324.[80]. همان، ج 8 ، ص153؛ ج 11، ص 290.[81]. همان، ج 13، ص197.[82]. الميزان، ج 20،ص 181 ـ 183.[83]. الفرقان، ج28،ص442.[84]. التفسير الكبير،ج 22، ص 35.[85]. الميزان، ج20،ص332.[86]. مجمع البيان،ج1، ص192.[87]. الميزان، ج 8 ،ص 24.[88]. تفسير موضوعى، ج6 ، ص 243.[89]. منشور جاويد، ج11، ص 67 .[90]. الميزان، ج 8 ،ص 24.[91]. مفردات، ص369،«روح»؛ الميزان، ج13، ص195.[92]. الميزان، ج 12،ص 207؛ ج 13، ص 198.[93]. همان، ص 205.[94]. البرهان، ج 3، ص583 ـ 584 .[95]. الميزان، ج 13،ص 198.[96]. همان، ج 12، ص 206.[97]. همان، ج 12، ص 206.[98]. تفسير قرطبى، ج10، ص 45.[99]. مجمعالبيان، ج6 ، ص 537 ؛ ج 8 ، ص 805 ؛ التفسير الكبير، ج19 ، ص 220.[100]. الميزان، ج 18،ص 75.[101]. همان. ج12،ص207.[102]. مجمعالبيان، ج1، ص 264.[103]. تفسير قرطبى، ج9، ص 149.[104]. الميزان، ج14، ص304.[105]. جامعالبيان، مج10، ج 17، ص 64 .[106]. التحرير والتنوير،ج 21، ص 80 .[107]. التفسير الكبير،ج 25، ص 115.[108]. الميزان، ج2، ص210 ـ 211.[109]. جامعالبيان،مج2، ج2، ص526ـ527 ؛ روحالمعانى، مج 2، ج 2، ص 187.[110]. الميزان، ج 2، ص215 ـ 216.[111]. تفسير مراغى، مج8 ، ج 24، ص 97؛ فتح القدير، ج 4، ص 502 .[112]. الكشاف، ج 2، ص 654؛ الميزان، ج 13، ص 60 .[113]. جامعالبيان، مج9، ج 15، ص 74.[114]. روح المعانى، مج8 ، ج 14، ص 197.[115]. التفسير الكبير،ج 10، ص 459: تفسير صدرالمتألهين، ج 6 ، ص 201.[116]. جامعالبيان، مج6 ، ج 10، ص 16؛ التفسير الكبير، ج 15، ص 170.[117]. روحالمعانى،مج8 ، ج14، ص133؛ التحريروالتنوير، ج 14، ص 96.[118]. الميزان، ج 9، ص208 ـ 209