اللّه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اللّه - نسخه متنی

رضا رمضانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
اللّه: خدا، واجب الوجود و ذات جامع

همه اوصاف كمال

اللّه اسم عَلَم (خاص) براى ذات واجب‌الوجودِ جامع همه اوصاف كمال است.[1] شايد

بتوان برابر اين واژه را در فارسى كلمه «خدا» دانست. معادل اين واژه در برخى

زبانهاى ديگر چنين است: هندى: «خِدا»، عبرى: «الوهيم» (به صيغه جمع از باب تعظيم)

يا «يهوه» (Y.H.W.H)، سريانى: «الوهو»، كلدانى: «الاها»، يونانى:

«ثاؤس»، لاتين: «داؤس»، فرانسه و ايتاليا: «ديُو» (Dieu)،

انگليسى: «گاد»[2](GOd).

اللّه در اصل واژه‌اى عربى است.[3] برخى آن را

شبيه كلمات عبرانى و برگرفته از «ايل» يا سريانى و كلدانى و برگرفته از «الاها»

دانسته‌اند[4] كه

البته صرف شباهت دليل بر عربى نبودن و برگرفته بودن آن از زبان ديگر نيست.[5] در

اشتقاق و جمود اين اسم بين صاحب نظران اختلاف است؛ برخى قائل به جمود آن‌ند؛ ولى

قول مشهور در اين باره اشتقاق است. كسانى كه آن را مشتق مى‌دانند در ريشه آن

اختلاف كرده‌اند و به گفته برخى در اين باره بالغ بر 20 يا 30 نظر وجود دارد.[6] شايد

صحيح‌ترين آنها اين باشد كه الله در اصل الإله و از ماده اَلَه يأْلَهُ اُلوهةً به

معناى عَبَد است[7]؛ ولى

همزه آن براى تخفيف حذف شده[8] و به

معناى معبودى است كه شايسته همه ستايشها و سزاوار عبادت است. در مورد ريشه و معناى

إله و اللّه نظرات ديگرى نيز ارائه شده است.[9] ( =>  إله)

اسم جلاله از جهت برخى احكام و آثار همسان ساير اسماى الهى است؛ نظير

اينكه به اجماع فقيهان، رساندن بدن به آنها بدون طهارت حرام است[10]؛

ليكن اين اسم از ديگراسماى حسناى الهى با 10 شاخصه ممتاز مى‌گردد:

1.

مشهورترين اسماى الهى است. 2. از نظر قرآن بالاترين جايگاه را دارد. 3. در مقام

دعا از بالاترين مرتبه برخوردار است. 4. امام و پيشواى همه اسماى الهى است. 5 .

كلمه توحيد و اخلاص به آن اختصاص يافته است. 6 . شهادت با آن اسم واقع مى‌شود. 7.

عَلَم واسم خاص براى ذات مقدس خداوند متعالى و مختص به معبود بر حق است و بر غير

خداوند نه حقيقتاً و نه مجازاً اطلاق نمى‌شود. 8 . اين اسم دلالت مى‌كند بر ذات

مقدسه‌اى كه داراى همه كمالات جمالى و جلالى است. 9. صفت واقع نمى‌شود. 10. همه

اسماى الهى با اين اسم خوانده مى‌شود و عكس آن صحيح نيست.[11]

لازم به ذكر است كه چنانچه واژه اللّه منادا واقع شود گاهى حرف ندا حذف و به جاى

آن ميم مشدد در پايان افزوده مى‌شود و به صورت «اللّهم» ادا مى‌گردد، چنان كه اين

نظر از بصريان نقل شده است[12]؛

ولى كوفيان[13]معتقدند

كه اصل اللّهم، «يا اللّه اُمَّ» و تقدير آن «يا اللّه اُمَّنا بخير = اقصدنا

بخير» (به معناى خدايا براى ما قصد و آهنگ خير كن) بوده است.[14]

قرآن كريم درباره خدا فراوان سخن گفته و به موضوعات گوناگونى پرداخته است؛

مانند داشتن اسما* و صفات نيكو:«ولِلّهِ الاَسماءُ الحُسنى» (اعراف/7،180)، احديّت و بساطت: «قُل هُوَ اللّهُ اَحَد»

(اخلاص/112،1)، توحيد در ذات و صفات و افعال: «اَللّهُ لا اِلـهَ اِلاّ هُو» (آل‌عمران/3،2)،

«... لا اِلـهَ اِلاَّ

اللّه ...» (محمّد/47،19)، «فَلَم تَقتُلوهُم ولـكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُم وما رَمَيتَ اِذ رَمَيتَ

ولـكِنَّ اللّهَ رَمى» (انفال/8 ،17)، صمديّت: «الله الصّمد» (اخلاص/112،2)، نفى

فرزند و پدر: «لَم يَلِد

و لَم يُولَد» (اخلاص/112،3)، بى‌همتايى: «ولَم يَكُن لَهُ كُفُوًا اَحَد» (اخلاص/112،4)،

نداشتن مِثْل: «لَيسَ

كَمِثلِهِ شَىءٌ» (شورى/42،11)، ديده نشدن با چشم ظاهرى: «لا تُدرِكُهُ الاَبصـرُ ...»

(انعام/6 ،103)، مغلوب خواب سبك و سنگين نشدن: «لاتَأخُذُهُ سِنَةٌ ولا نَومٌ» (بقره/2،

255)، جمع بين تشبيه و تنزيه: «لَيسَ كَمِثلِهِ شَىءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصير» (شورى/42،11)،

خالقيت و مبدئيت: «اَللّهُ

خــلِقُ كُلِّ شَىء» (زمر/39، 62)، «اَللّهُ يَبدَؤُا الخَلقَ ...» (روم/30،11)،

مالكيت حقيقى: «ولِلّهِ

ما فِى‌السَّمـوتِ وما فِى الاَرضِ» (آل‌عمران/3، 109)، ربوبيت: «اِنَّ اللّهَ رَبّى

ورَبُّكُم» (آل‌عمران/3، 51)، شدت نزديك بودن به موجودات و معيّت

قيّوميه با آنها: «واعلَموا

اَنَّ اللّهَ يَحولُ بَينَ المَرءِ وقَلبِهِ» (انفال/ 8 ، 24)، منشأ

همه خيرات و خوبيها بودن: «بِيَدِكَ

الخَيرُ» (آل‌عمران/3، 26)، غايت و منتها بودن: «... و اِلَى اللّهِ تُرجَعُ الاُمور »

(حديد/57 ، 5)، «واَنَّ

اِلى رَبِّكَ المُنتَهى» (نجم/53 ، 42)، فراگيزى كرسى وى نسبت به

آسمانها و زمين: «وسِعَ

كُرسِيُّهُ السَّمـوتِ والاَرضَ» (بقره/2، 255)، داشتن مَثَل برتر: «ولِلّهِ المَثَلُ الاَعلى»

(نحل/16، 60)، برگزيدن رسولانى از ميان مردم براى هدايت آنان: «اَللّهُ يَصطَفى مِنَ المَلــئِكَةِ رُسُلاً

ومِنَ النّاسِ» (حجّ/22، 75)، جعل امامت: «قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِمامـًا»

(بقره/2،124)، وجوب پرستش و اختصاص آن به خداوند: «واعبُدوا اللّهَ ولا تُشرِكوا بِهِ شيــًا

...» (نساء/4،36)، «اَلاّتَعبُدوا اِلاَّ اللّه ...» (هود/11،2)، لزوم پروا كردن

از وى: «فَليَتَّقوا

اللّهَ ...» (نساء/4،9) و ... .

شايان ذكر است كه هر يك از موضوعات ياد شده را بايد در مدخل مربوط به خود

جستوجو كرد و در اين مقاله تنها به بيان چند محور كلى درباره موضوع مورد نظر بسنده

خواهد شد.

طبق شمارش برخى منابع كلمه الله بدون محاسبه مواردى كه با ضمير و مانند آن

به اين كلمه اشاره دارد 2699 بار[15] در

قرآن به‌كار رفته است و چنان‌چه موارد پنج‌گانه كاربرد واژه «اللهم» نيز به آن

افزوده شود شمار آن به 2704 مى‌رسد. برخى تعداد آن را با احتساب مشتقات و بسم‌اللّه

2807 بار ذكر كرده‌اند.[16]

خدا در اديان:

همه اديان الهى، پيروان خود را به شناخت صحيح خدا و توحيد فرا خوانده‌اند،

چنان‌كه شيخ الانبيا نوح(عليه السلام)از قومش خواست تا جز خدا را عبادت نكنند: «لا تَعبُدوا اِلاَّ اللّهَ»

(هود/11،26) و پيامبران ديگرى چون هود، صالح و شعيب(عليهم السلام)به قوم خود

گفتند: خدا را بپرستيد. براى شما خدايى جز او نيست: «قالَ يـقَومِ اعبُدُوا اللّهَ ما لَكُم مِن

اِلـه غَيرُهُ» (هود/11، 50 ، 61 ، 84)؛ همچنين ابراهيم(عليه

السلام)منادى توحيد بود و خويشتن را از زمره مشركان خارج مى‌دانست. (انعام/6 ، 79

ـ 81) اديان پس از وى نيز كه به «اديان ابراهيمى» موسوم است مانند يهوديت و مسيحيت

كه پيروان هريك ابراهيم(عليه السلام)را از خود مى‌دانند (آل‌عمران/3، 65 ـ 67) در

ابتدا (پيش از تحريف) منادى توحيد بودند، چنان كه موسى(عليه السلام)با شرك مخالفت

كرد و بر توحيد اصرار ورزيد (اعراف/7،138 ـ 140) و عيسى(عليه السلام)در قيامت دعوت

به شرك را از خود نفى كرده، بيان مى‌دارد كه به فرمان الهى آنان را به توحيد فرا

خوانده است(مائده/5 ، 116 ـ 117)؛ همچنين خداوند توحيد را مورد قبول اهل كتاب

دانسته است: «قُل

يـاَهلَ الكِتـبِ تَعالَوا اِلى كَلِمَة سَواء بَينَنا و بَينَكُم اَلاَّ نَعبُدَ

اِلاَّ اللّهَ ولا نُشرِكَ بِهِ شيــًا ولا يَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضـًا اَربابـًا مِن

دونِ اللّهِ ...» (آل‌عمران/ 3، 64)، گرچه اديان ياد شده پس از گذشت

زمانى دچار تحريف شده و پيروانشان درباره خدا عقايد باطل، شرك*آلود و كفرآميزى

پيدا كردند، چنان كه يهوديان، عزير(عليه السلام) و نصارا، مسيح(عليه السلام) را

پسر خدا دانستند: «و

قالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ وقالَتِ النَّصـرَى المَسيحُ ابنُ اللّهِ

...» (توبه/9، 30) و احبار و راهبان را ارباب خود برگزيدند: «اِتَّخَذوا اَحبارَهُم

ورُهبـنَهُم اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ ...» (توبه/9، 31) و برخى از

نصارا گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است[17]: «لَقَد كَفَرَ الَّذينَ قالوا

اِنَّ اللّهَ هُوَ المَسيحُ ابنُ مَريَمَ ...» (مائده/5 ، 72) و برخى

از آنان به تثليث قائل شده و گفتند: خدا سومين شخص از سه شخص يا سه اقنوم (اب و

ابن و روح) است[18]: «لَقَد كَفَرَ الَّذينَ قالوا

اِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلـثَة ...» (مائده/ 5 ، 73) و به هر حال قائل به

الوهيت مسيح شدند، در حالى كه قرآن اين عقايد را شبيه سخنان پيشينيان از كافران: «... ذلِكَ قَولُهُم

بِاَفوهِهِم يُضـهِـونَ قَولَ الَّذينَ كَفَروا مِن قَبلُ ...» (توبه/

9، 30) و شرك: «اِتَّخَذوا

اَحبارَهُم ورُهبـنَهُم اَربابـًا مِن دونِ‌اللّهِ ... لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ

سُبحـنَهُ عَمّا يُشرِكون» (توبه/9،31) و كفر (مائده/5 ، 72، 73)

دانسته و ردّ كرده و اهل‌كتاب را به اعتقادات اصيل خود در باب توحيد فراخوانده است

(آل‌عمران/3، 64)؛ نيز يهوديان، دستان خدا را بسته دانستند كه قرآن ضمن انكار آن

بيان داشت كه هر دو دست خدا باز است و هرگونه كه بخواهد انفاق مى‌كند: «وقالَتِ اليَهودُ يَدُ اللّهِ

مَغلولَةٌ ... بَل يَداهُ مَبسوطَتانِ يُنفِقُ كَيفَ يَشاءُ»  (مائده/5 ، 64)

بايد توجه داشت كه گرچه همه اديان الهى پيروان خود را به شناخت صحيح

خداوند و توحيد فراخوانده‌اند؛ ولى درجه خداشناسى در اديان ديگر در حد خداشناسى در

اسلام نبوده است، زيرا در اسلام برترين حد خداشناسى و توحيد كه رسيدن به آن در

توان بشر است ارائه شده، به‌گونه‌اى كه شناختى برتر از آن ممكن نيست. توضيح آنكه

براساس تعاليم قرآن كريم توحيد عددى از خداوند نفى شده[19] و

خداوند داراى اطلاق وجودى و سعه ذاتى دانسته شده است، به‌گونه‌اى كه در عين احاطه

بر همه چيز و تهى نبودن چيزى از او، با تعين هيچ متعينى قيد نمى‌پذيرد، بر خلاف

اطلاق مفهومى كه مفهوم مطلق در هر مصداقى با آن فرد متحد شده و با تعين آن متعين

مى‌گردد: «لَيسَ

كَمِثلِهِ شَىءٌ» (شورى/42، 11)[20]، «و هُوَ الَّذى فِى السَّماءِ

اِلـهٌ وفِى الاَرضِ اِلـهٌ» (زخرف/43،84) و وحدت خداوند وحدت قاهره

است كه خداى سبحان در قيامت به آن ظهور مى‌كند و آن وحدتى است كه فرض هرگونه مثلى

را براى او نفى كرده[21] وبر

اثر گستردگى و سعه، جا براى غير نمى‌گذارد، چنان كه در آن مقام او خود مى‌پرسد: «لِمَنِ المُلكُ اليَومَ»

و خود پاسخ مى‌دهد: «لِلّهِ

الوحِدِ القَهّار» (غافر/40،16) و با اين توحيد است كه تثليث* نصارا

(مائده/5 ، 73) دفع مى‌شود، زيرا آنان به گمان خويش گرچه در عين تثليث، به توحيد

قائل‌ند؛ ولى آنچه درباره خدا به آن اعتقاد دارند وحدت عددى است كه كثرت از جهتى

ديگر را نفى نمى‌كند[22] و

ازاين‌رو قرآن آنان را كافر دانسته است (مائده/5 ،73) و چون وحدت خداوند اطلاقى

است نه عددى، او رابع ثلاثه است؛ نه ثالث ثلاثه[23]: «ما يَكونُ مِن نَجوى ثَلـثَة

اِلاّ هُوَ رابِعُهُم» (مجادله/58 ، 7)، زيرا او بر همه عددها و

معدودها احاطه دارد و چيزى در عرض او نيست[24]؛ و نيز

محصول اطلاق ذاتى وجود، معيت قيوميه حق نسبت به همه اشياست: «وهُوَ مَعَكُم اَينَ ما كُنتُم» (حديد/57

، 4)[25] كه

نتيجه آن مظهر بودن همه اشيا براى خداوند است[26]، ازاين‌رو

وجود آسمانها و زمين جز وجود حق و ظهور فيض او نيست و همه فى نفسه هالك‌اند

(نور/24،35؛ قصص/28،88)[27]؛ به‌عبارت

ديگر ماهيت جز حكايت چيزى نيست و وجود جز ربط چيزى نيست و ربط همان وجه، شأن،

آينه، اسم و علامت حق است: «كُلُّ

مَن عَلَيها فَان * ويَبقى وجهُ رَبِّـكَ ...» (الرحمن/55 ، 26، 27)[28] و

چون خداوند پديد آورنده همه چيز است پس آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست، وجودش به

او قوام دارد و درنتيجه حكم و مُلك و سلطنت تنها از آن اوست: «لَهُ مُلكُ السَّمـوتِ والاَرضِ»

(حديد/57 ،2)[29]، «لِلَّهِ ما فِى السَّمـوتِ

وما فِى الاَرضِ» (بقره/2،284؛ نساء/4، 132)

قرآن كريم همچنين، خداوند را نور مى‌داند و چون نور به خود ظاهر و موجب

ظهور ديگران است ما پيش از مشاهده هر چيز ناچار به رؤيت خدا هستيم: «اَللّهُ نورُ السَّمـوتِ

والاَرضِ» (نور/24،35)[30] و

او بر فراز هر چيزى مشهود است: «اَو لَم يَكفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء شَهيد» (فصّلت/

41، 53)[31] و

خداوند پيش از هر چيز و پس از آن و ظاهرتر از هر چيز و باطن‌تر از آن است: «هُوَ الاَوَّلُ والأخِرُ

والظّـهِرُ والباطِنُ»  (حديد/57 ، 3)[32] شايان ذكر

است كه گرچه در اسلام قلّه نهايى خداشناسى و توحيد بيان شده؛ ولى دسترسى به آن

براى همگان ميسور نيست، بلكه هر كس به اندازه استعداد خود مى‌تواند خدا را بشناسد،

از همين‌رو در روايتى آمده است: سوره توحيد و آيات آغازين سوره حديد، براى ژرف

انديشان در آخر الزمان فرود آمده است.[33]

نام مخصوص خدا:

نام الله چنان‌كه گذشت عَلَم (اسم خاص) براى ذات خداست و هيچ موجودى نه به

نحو حقيقت و نه مجاز به اين اسم خوانده نمى‌شود، چنان كه قرآن مى‌فرمايد: آيا براى

او (پروردگار) همنامى مى‌شناسى: «هَل تَعلَمُ لَهُ سَميـّا» (مريم/19،65) البته برخى الله را

در آياتى نظير «هُوَ

اللّهُ فِى السَّمـوت» (انعام/6 ،3) و «هُوَ اللّهُ الَّذى لا اِلـهَ اِلاّ هُو»

(حشر/59 ،23) صفت دانسته و علم بودن آن را نفى كرده‌اند، زيرا اگر اسم علم باشد

مانند اين است كه بگوييم: «هو زيد فى البلد = او زيد است در شهر»، در حالى كه چنين

سخن گفتنى صحيح نيست.[34]

برخى ديگر در پاسخ اين استدلال، آيات ياد شده را همانند «هذا زيد الذي لا نظير له

في العلم والزهد = اين زيدى است كه در علم و زهد نظيرى ندارد» دانسته و علم بودن

الله را مورد تأكيد قرار داده‌اند.[35]

وجوب شناخت خدا:

وجود خدا به تصريح برخى آيات ترديدناپذير است: «... اَفِى اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمـوتِ

والاَرض ...» (ابراهيم/14، 10) و خداشناسى امرى فطرى و با وجود آدمى

عجين گشته است: «فَاَقِم

وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفـًا فِطرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لا

تَبديلَ لِخَلقِ اللّه ...» (روم/30،30)

بر اين اساس گرچه شناخت خدا براى همگان در اصل فطرتشان حاصل است؛ ولى بايد

توجه داشت كه شناخت مذكور به نحو علم بسيط است كه عبارت از شناخت چيزى با غفلت از

آن شناخت است، ازاين‌رو در بسيارى از مواقع انسانها خدا را از ياد مى‌برند و تنها

هنگام بروز شدايد و مشكلات[36] ضمن

اذعان به وجود وى روبه سوى او آورده و با يادش آرامش مى‌يابند. (يونس/10،22 ـ 23؛

عنكبوت/29، 65 ؛ لقمان/31،32) شناخت خدا به صورت علم مركب كه عبارت از شناخت توأم

با توجه به آن شناخت است در مواقع عادى تنها براى برخى از انسانها تحقق مى‌يابد و

خود بر دو گونه است: يا مبتنى بر كشف و شهود است، چنان كه اين نحوه از شناخت براى

اوليا و عرفا حاصل مى‌شود يا مبتنى بر علم استدلالى است، چنان كه براى متفكران در

صفات و آثار حق پديد مى‌آيد. شناختى كه مناط تكليف (وجوب) و رسالت قرار مى‌گيرد

شناخت تركيبى است كه احتمال عروض خطا و صواب در آن راه مى‌يابد و ملاك كفر و ايمان

و فضيلت و عدم آن در بين مردم است.[37]

در آيات بسيارى مطابق با قاعده عقلى وجوب شكر منعم ـ كه ترك آن استحقاق

مذمت نزد عقلا مى‌آورد ـ به‌شكرگزارى دربرابر خدا: «... واشكُروا لِلّهِ اِن كُنتُم اِيّاهُ

تَعبُدون» (بقره/2،172 و نيز بقره/2،152) يا نعمتهاى او: «... و اشكُروا نِعمَتَ اللّه

...» (نحل/16،114) فرمان داده شده است؛ در آيه 78 نحل/16 به اين مطلب

اشاره شده كه خدا شما را از شكم مادرانتان خارج كرد، درحالى كه چيزى نمى‌دانستيد،

پس او براى شما گوش و چشم و عقل قرارداد تا شكرگزار اين نعمتها باشيد. برخى گفته‌اند:

وجوب شكر منعم پيش از آنكه حكمى عقلى باشد حكمى عاطفى است[38]،

زيرا اگر كسى به ديگرى خدمتى كند يا نعمتى به او ببخشد عواطف او را متوجه خود مى‌سازد

و بى‌ترديد به هر ميزان نعمت بزرگ‌تر باشد عواطف به سوى منعم بيشتر تحريك مى‌شود. درهر

صورت شكر منعم بر شناخت وى متوقف است، زيرا شكر بايد با حال مشكور مناسب باشد و

گرنه شكر نخواهد بود.[39] در

برخى آيات به شناخت وحدانيت خدا امر شده است و امر، بر وجوب دلالت دارد[40]: «فاعلَم اَنَّهُ لا اِلـهَ

اِلاَّ اللّه ...»  (محمّد/47،19)

براساس روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) هركس آيات 190 ـ 194 آل‌عمران/3

را بخواند و در آن تدبر نكند شايسته مذمت است.[41]

راههاى اثبات وجود خدا:

گرچه پيرو بحث پيشين، وجود خدا نيازى به اثبات ندارد؛ ولى در عين حال قرآن

كريم براى متنبه ساختن اذهان راههايى رابراى اثبات وجود خدا ارائه كرده است:

1. نظر

به نشانه‌ها و آيات خداوند:

از نكته‌هاى برجسته در قرآن كريم پى بردن به وجود خدا از راه نظر كردن به

آيات و نشانه‌هاى اوست. آيات و نشانه‌هاى خداوند بر دو گونه است:

الف. آيات* آفاقى:

آدمى با مشاهده موجودات عالم و دقت و تأمل در آنها به حكم عقل درمى‌يابد

كه جهان مشهود با اين نظم و نسق خاص نياز به سازنده‌اى دارد. موارد ذيل را مى‌توان

از جمله نشانه‌هاى مزبور شمرد:

آسمانها و زمين: «اِنَّ

فى خَلقِ السَّمـوتِ والاَرضِ ... لاَيـت لاُِولِى الاَلبـب» (آل‌عمران/3،

190 و نيز بقره/2،164؛ يونس/10،3؛ ابراهيم/14، 10؛ رعد/13، 2؛ انبياء/21،32؛

عنكبوت/29،44، 67 ؛ روم/30،22؛ غافر/40،57 ؛ جاثيه/45،3؛ ذاريات/51 ،47 ـ 48؛

شورى/42،29)، شب و روز (بقره/2،164؛ آل‌عمران/3،190؛ يونس/10،6 ؛ فرقان/25،47؛

روم/30،23؛ نبأ/78،10 ـ 11)، خورشيد، ماه و ستارگان: «هُوَ الَّذى جَعَلَ الشَّمسَ ضِياءً

والقَمَرَ نورًا ... ما خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ اِلاّ بِالحَقِّ يُفَصِّلُ الأيـتِ

لِقَوم يَعلَمون» (يونس/10،5)، «هُوَ الَّذى جَعَلَ لَكُمُ النُّجومَ لِتَهتَدوا بِها فى ظُـلُمـتِ

البَرِّ والبَحر ...» (انعام/6 ،97 و نيز ابراهيم/14،23؛ انبياء/21،33؛

فاطر/35، 13؛ يس/36، 38ـ 40؛ معارج/70، 40؛ فصّلت/41،37؛ نوح/71،15 ـ 16؛

مدثّر/74،32 ـ 35)، آفرينش كوهها: «وهُوَ الَّذى مَدَّ الاَرضَ وجَعَلَ فيها رَوسِىَ واَنهـرًا» (رعد/13،3

و نيز نحل/16،15، 61،81؛انبياء/21،31؛فاطر/35،27؛ فصّلت/41،10؛ مرسلات/77،27؛ غاشيه/88

،17 ـ 19؛ نبأ/78، 6 ـ 7)، پيدايش ابر، باد و باران: «وما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماء

... و تَصريفِ الرِّيـحِ والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ والاَرضِ لاَيـت

لِقَوم يَعقِلون» (بقره/2،164 و نيز اعراف/7،57 ؛ روم/30،46، 48؛

فاطر/35،9؛ نحل/16،65 ؛ فرقان/25،48؛ حجر/15،22؛ سجده/32،27؛ زمر/39،21؛ واقعه/56

،68 ـ 70؛ نبأ/78،14 ـ 16)، پيدايش رعد و برق: «هُوَ الَّذى يُريكُمُ البَرقَ * ويُسَبِّحُ

الرَّعدُ بِحَمدِه ...» (رعد/13،12 ـ 13 و نيز روم/30،24)، آفرينش

درياها:«هُوَ الَّذى

سَخَّرَ البَحر ...» (نحل/16،14 و نيز بقره/2،164؛ فاطر/35،12؛

جاثيه/45،13؛ شورى/42، 32 ـ 33؛ لقمان/31،31؛ اسراء/17،66)، آفرينش سايه‌ها: «واللّهُ جَعَلَ لَكُم مِمّا

خَلَقَ ظِـلـلاً ...» (نحل/16، 81 و نيز رعد/13،15؛ فرقان/25، 45 ـ

46)، عالم گياهان و ميوه‌ها: «وهُوَ الَّذى اَنشَاَ جَنَّــت مَعروشـت وغَيرَ مَعروشـت والنَّخلَ

والزَّرعَ مُختَلِفـًا اُكُلُهُ والزَّيتونَ والرُّمّانَ مُتَشـبِهـًا وغَيرَ

مُتَشـبِه كُلوا مِن ثَمَرِهِ اِذا اَثمَر ...» (انعام/6 ،141 و نيز

انعام/6 ،95؛ نحل/16،67 ؛ حجر/15، 19 ـ 20؛ شعراء/26،7 ـ 8)، آفرينش ارزاق عمومى: «هَل مِن خــلِق غَيرُ اللّهِ

يَرزُقُكُم مِنَ السَّماءِ والاَرض ...» (فاطر/35،3 و نيز روم/30، 37،

40، 46؛ هود/11،6 ؛ ذاريات/51 ، 58 ؛ ملك/67 ،21؛ سباء/34،24؛ ق/50 ، 9 ـ 11؛

عبس/80 ،24 ـ 32)، آفرينش پرندگان:«اَولَم يَرَوا اِلَى الطَّيرِ مُسَخَّرت فى جَوِّ السَّـماء ...»

(نحل/16،79 و نيز انعام/6 ، 38؛ ملك/67 ،19؛ نور/24،41)، زندگى برخى حيوانات؛

مانند زنبور عسل: «و

اَوحى رَبُّكَ اِلَى النَّحلِ اَنِ اتَّخِذى مِنَ الجِبالِ بُيوتـًا ومِنَ

الشَّجَرِ ومِمّا يَعرِشون * ثُمَّ كُلى مِن كُلِّ الثَّمَرت ...» (نحل/16،68

ـ 69)، جنبندگان روى زمين: «ومِن

ءايـتِهِ خَلقُ السَّمـوتِ والاَرضِ وما بَثَّ فيهِما مِن دابَّة ...» (شورى/42،29

و نيز نحل/16،66 ، 80 ؛ مؤمنون/23، 21 ـ 22؛ فاطر/35، 79 ـ 81 ؛ يس/36، 71ـ73؛

زخرف/43، 12 ـ 13؛ جاثيه/45، 3 ـ 4؛ غاشيه/88 ، 17) و شكافتن دانه‌ها و هسته‌ها: «اِنَّ اللّهَ فالِقُ الحَبِّ

والنَّوى ...»  (انعام/6 ، 95)

ب. آيات* انفسى:

قرآن‌كريم انسان را به تنهايى در برابر همه آيات ديگر خدا قرار داده است: «سَنُريهِم ءايـتِنا فِى‌الاَفاقِ

و فى اَنفُسِهِم حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُم اَنَّهُ الحَقُّ ...» (فصّلت/41،

53) و انسان را به نظر كردن در اين آيه يگانه خدا ترغيب كرده است: «وفى اَنفُسِكُم اَفَلا

تُبصِرون» (ذاريات/51 ، 21) راز اين مطلب را در جامعيت انسان نسبت به

ساير موجودات عالم مى‌توان جستوجو كرد.

براساس آيات قرآن برخى از نشانه‌هاى انفس خداوند عبارت است از: آفرينش آدم

از خاك: «ومِن ءايـتِهِ

اَن خَلَقَكُم مِن تُراب ...» (روم/30، 20 و نيز مؤمنون/23، 12) و

آفرينش نسل او از نطفه آميخته:«اِنّا خَلَقنَا الاِنسـنَ مِن نُطفَة اَمشاج ...» (انسان/76،

2 و نيز مؤمنون/23، 13) كه ماده‌اى مرده و بى‌جان و كم‌ارزش است (سجده/32،8)، سپس

تبديل نطفه به عَلَقه (خون بسته) و علقه به مُضْغه (پاره گوشت) و مضغه به عظام

(استخوان) و پوشاندن آن با گوشت: «ثُمَّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً

فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظـمـًا فَكَسَونَا العِظـمَ لَحمـًا ...» (مؤمنون/23،14

و نيز قيامت/75،37 ـ 39)، نعمت شنوايى و بينايى انسان: «... فَجَعَلنـهُ سَميعـًا بَصيرا»

(انسان/76، 2) و برخوردارى وى از اعضايى مانند چشم، گوش و قلب: «وجَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ والاَبصـرَ

والاَفـِدَة ...» (سجده/32، 9 و نيز نحل/16، 78؛ ملك/67 ، 23؛

مؤمنون/23، 78؛ احقاف/46، 26)، زندگى خانوادگى او: «ومِن ءايـتِهِ اَن خَلَقَ لَكُم مِن‌اَنفُسِكُم

اَزوجـًا لِتَسكُنوا اِلَيها وجَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً ورَحمَةً ...»

(روم/30، 21)، مرگ و حيات انسان: «هُوَ الَّذى اَحياكُم ثُمَّ يُميتُكُم ثُمَّ يُحييكُم ...» (حجّ/22،

66 و نيز جاثيه/45، 26؛ شعرا/26، 81 ؛ بقره/2، 258؛ آل‌عمران/3، 156) و خواب و

بيدارى وى: «ومِن

ءايـتِهِ مَنامُكُم بِالَّيلِ والنَّهار ...» (روم/30، 23 و نيز

فرقان/25، 47) و اختلاف انسانها در زبان و رنگ:«ومِن ءايـتِهِ ... واختِلـفُ اَلسِنَتِكُم

واَلونِكُم ...»  (روم/30، 22)

2. نظر

به خود ذات:

قرآن‌كريم پس از مطرح كردن آيات آفاقى و انفسى در ادامه آيه 53 فصّلت/41

مى‌فرمايد: آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است: «... اَو لَم يَكفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلى

كُلِّ شَىء شَهيد»  مفاد اين

بيان آن است كه آيات گرچه خود راهى از راههاى اثبات وجود خداست؛ ولى خداوندى كه

خود بر همه چيز شاهد و در همه جا مشهود است چه نيازى است كه از راه آيات به وجود

او پى برده شود، از اين‌رو معصومان(عليهم السلام) بر شناخت ذات به ذات و شناخت

ديگر موجودات به وسيله ذات تأكيد كرده‌اند، چنان كه امير مؤمنان(عليه السلام) در

دعاى صباح به خدا عرض مى‌كند: «يامن دل على ذاته بذاته»

و در بحش الحاقى دعاى عرفه منسوب به امام حسين(عليه السلام)آمده است: «أيكون لغيرك من الظهور ماليس

لك» و حضرت امام سجّاد(عليه السلام)در دعاى ابوحمزه ثمالى به خدا عرض

مى‌كند:«بك عرفتك و أنت

دللتني عليك» ؛ همچنين آمده است «اعرفوا الله بالله» [42]

گفتنى است كه مى‌توان بين راههاى ياد شده اين‌گونه فرق گذاشت كه در اثبات

وجود خدا از راه نظر به آيات آفاقى راه و رونده و مقصد از هم جداست، زيرا رونده

شخص ناظر است و راه، آيات آفاقى و مقصد، اثبات وجود خدا و از همين راه است كه

براهين امكان و حدوث و حركت و نظم سامان مى‌گيرد[43]؛ ولى در

راه نظربه آيات انفسى، راه با رونده يكى است[44] و مقصد از

آن دو جداست، و در راه نظربه خود ذات، مقصد و راه يكى است و رونده از آن دو جداست[45] كه

برهان صديقين اين‌گونه است.

مراتب خداشناسى:

اهل معرفت براى شناخت خدا مراتبى ذكر كرده‌اند:

نخست مرتبه‌اى است كه از آن به هويّت غيبيه و مقام «لا إسم له و لارسم»

تعبير مى‌كنند. كسى را در اين مرتبه ياراى هيچ‌گونه سخن و وصفى نيست: «وما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ

قَدرِه ...» (انعام/6 ، 91؛ حجّ/22، 74؛ زمر/39، 67)، جز آنكه به اصل

تحقق آن اعتراف كند؛ ولى نسبت به اينكه كنه ذاتش چيست و چه اوصافى دارد ابزار شهود

و ادراك كارآيى ندارد: «...

و لا يُحيطونَ بِهِ عِلمـا» (طه/20، 110)، چنان كه خداوند از روى رأفت

و عطوفت بندگان خود را از نزديك شدن به اين مرتبه بر حذر داشته است تا اينكه آنان

عمر خود را در چيزى كه تحصيل آن ممكن نيست تباه نكنند[46]: «ويُحَذِّرُكُمُ اللّهُ

نَفسَهُ واللّهُ رَءُوفٌ بِالعِباد»  (آل‌عمران/3، 30)

مرتبه بعد كه از آن به مقام «اَحَديّت» تعبير مى‌شود آن است كه عارف

خداوند را به عنوان حقيقتى يكپارچه و عارى از هرگونه كثرت مى‌بيند؛ ولى در عين حال

هنوز نمى‌تواند براى آن هيچ اسم و وصفى تصور كند؛ جز آنكه بگويد او خداى احد است: «قُل هُوَ اللّهُ اَحَد»

(اخلاص/112،1) احد در اين آيه به حضرت احديّت كه از آن به مرتبه جمع الجمع، حقيقة

الحقايق، برزخ البرازخ، مقام أوأدنى و ... نيز تعبير مى‌شود اشاره دارد، همان‌گونه

كه الله در عبارت مذكور الله ذاتى[47] است

و بر ظهور ذات براى ذات دلالت مى‌كند.

مرتبه سوم كه از آن به مرتبه واحديّت ياد مى‌شود آن است كه عارف خدا را به

اوصاف كمال چون علم، حيات، قدرت، اراده، خلق، رزق و ... وصف مى‌كند، ازاين‌رو اين

مرتبه را حضرت اسما و صفات مى‌نامند، ازاين‌رو خداوند در سوره توحيد بعد از آنكه

فرمود: «قُل هُوَ اللّهُ

اَحَد» دوباره كلمه «الله» را به معناى ديگرى كه الله وصفى باشد[48] ذكر

كرده و فرموده است: «اللّهُ

الصَّمدَ»  الله وصفى به ظهور

ذات به صور اسما و صفات اشاره دارد.[49]

منابع

آموزش كلام اسلامى؛ الاسماء و الصفات؛ اسماء و صفات

الهى در قرآن؛ اقبال الاعمال؛ اقرب الموارد فى فصح العربية و الشوارد؛ بحارالانوار؛

تجلى و ظهور در عرفان نظرى؛ تحرير تمهيد القواعد، ابن تركه؛ التحقيق فى كلمات

القرآن الكريم؛ تفسير سورة فاتحة الكتاب؛ التفسير الكبير؛ توحيد ربانى از نظر قرآن

و برهان و عرفان؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جواهرالكلام فى شرايع الاسلام؛

الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعه؛ دائرة المعارف بستانى؛ روض الجنان و

روح الجنان؛ شرح باب حادى عشر؛ شرح حكمت متعاليه؛ شرح فصوص الحكم؛ الفرقان فى

تفسير القرآن؛ الفصول المهمة فى اصول الائمه(عليهم السلام)؛ القاموس المحيط؛

الكافى؛ كشف الاسرار و عدة‌الابرار؛ لسان العرب؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛

المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم؛ المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم؛

مفاهيم القرآن فى معالم الحكومه؛ المقام الاسنى فى تفسير الاسماء الحسنى؛ منشور

جاويد (تفسير موضوعى)؛ الميزان فى تفسير القرآن.

رضا رمضانى و بخش فلسفه و

كلام

[1]. كشف‌الاسرار، ج

1، ص 6 ؛ الاسماء والصفات، ج 1، ص 47.

[2]. دائرة المعارف

بستانى، ج 4، ص 286.

[3]. التفسيرالكبير،

ج 1، ص 163.

[4]. همان؛ الفرقان،

ج 1، ص 82 ـ 83 .

[5]. اسماء و صفات

الهى، ج 1، ص 31؛ مفاهيم‌القرآن، ج 6 ، ص 110.

[6]. القاموس المحيط،

ج 2، ص 1631، «اله».

[7]. كشف‌الاسرار،

ج1، ص6 ؛ مجمع‌البيان، ج1، ص90؛ التحقيق، ج 1، ص 119.

[8]. اقرب‌الموارد، ج

1، ص 66 ؛ لسان العرب، ج 1، ص 188 ـ 190.

[9]. روض‌الجنان، ج

1، ص 57 ؛ التفسيرالكبير، ج 1، ص 159؛ دائرة‌المعارف بستانى، ج 4، ص 286.

[10]. جواهرالكلام، ج

3، ص 46.

[11]. المقام الاسنى،

ص 25 ـ 26.

[12]. لسان العرب، ج

1، ص 191؛ روض الجنان، ج 4، ص 251؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 35.

[13]. روض‌الجنان، ج‌4،

ص‌251؛ تفسير قرطبى، ج‌4، ص‌35.

[14]. مجمع البيان، ج

2، ص 726؛ التفسيرالكبير، ج 8 ، ص 3؛ لسان العرب، ج 1، ص 190.

[15]. المعجم‌الاحصائى،

ج 2، ص 244، 252، 262.

[16]. تفسير سوره

فاتحة الكتاب، ص 63 .

[17]. الميزان، ج 6 ، ص

69 .

[18]. الميزان، ج 6 ، ص

69 .

[19]. الميزان، ج 6 ،

ص 87 .

[20]. شرح حكمت

متعاليه، ب 2 از ج 6 ، ص 278.

[21]. الميزان، ج 6 ،

ص 91.

[22]. الميزان، ج 6 ،

ص 90.

[23]. اسفار، ج 6 ، ص

142.

[24]. شرح حكمت‌متعاليه،

ب 2 از ج6 ، ص437 ـ 438.

[25]. همان؛ الميزان،

ج 3، ص287 ـ 289.

[26]. اسفار، ج 1، ص

304.

[27]. تجلى و ظهور در

عرفان نظرى، ص 326.

[28]. تحرير تمهيد

القواعد، ص 778.

[29]. الميزان، ج 19،

ص 144.

[30]. تحرير تمهيد

القواعد، ص 758.

[31]. شرح حكمت

متعاليه، ب 2 از ج 6 ، ص 439.

[32]. الميزان، ج 19،

ص 145.

[33]. الكافى، ج1،

ص91؛ الفصول المهمه، ج 1، ص 17.

[34]. التفسيرالكبير،

ج 1، ص 157.

[35]. همان، ص 185.

[36]. منشور جاويد، ج

2، ص 42 ـ 43.

[37]. اسفار، ج 1، ص

116 ـ 118.

[38]. آموزش كلام

اسلامى، ج 1، ص 35.

[39]. شرح باب حادى

عشر، ص 19.

[40]. همان، ص 21.

[41]. مجمع‌البيان، ج

2، ص 908؛ بحارالانوار، ج 66 ، ص 350.

[42]. بحارالانوار، ج

3، ص 270.

[43]. اسفار، ج 6 ، ص

14.

[44]. همان، ص 44.

[45]. همان، ص 44.

[46]. شرح فصوص الحكم،

ص 17.

[47] شرح فصوص الحكم،

ص 704 ـ 705؛ توحيد ربانى، ص 28.

[48]. همان.

[49]. شرح فصوص الحكم،

ص 22.

/ 1