بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
باردارى: آبستنى و جنين دارىِ جنسمادهاين واژه اسم مصدر از «بارداشتن» به معناى حاملگى و جنين دارى است[1] ودر اصطلاح دقيق پزشكى، حمل جنينِ در حال تكامل در رحم مادر است كه از زمان لقاح وشكلگيرى تخم تا تولد جنين ادامه دارد[2] و با آثارو علايم ويژهاى همراه است.[3]باردارى در قرآن با واژههايى چون «حمل» و مشتقات آن (مانند: اعراف/7، 189؛رعد/13،8؛ مريم/19، 27؛ لقمان/31، 14؛ احقاف/46، 15؛ طلاق/65، 4، 6) و تعابيرىديگر، از جمله: «مافىبَطنى» (آل عمران/3،35)، «ما خَلَقَ اللّهُفى اَرحامِهِنَّ» (بقره/2،228 و نيز انعام/ 6، 143ـ144) مطرح شدهاست. در اين آيات ضمن اشاره به باردارى حيوانات، بيشتر از باردارى انسان سخن بهميان آمده و از جمله به شيوهها و موانع باردارى، ويژگيهاى باردارى و شمارى ازاحكام فقهى مرتبط با آن اشاره شدهاست.باردارى از آيات الهى:از جمله حكمتهاى طرح موضوعات طبيعى در قرآن كريم، جلب توجه انسان به امورماوراى طبيعى و سرچشمه آفرينش است. در آيات متعددى كه از باردارى سخن به ميانآمده، منشأ خلقت جهان اوصاف الهى همچون علم و قدرت خداوند يادآورى شده است. دربرخى آيات، بر علم خداوند به آنچه در رحم* مادران وجود دارد و نيز زمان وضع حملتأكيد شده است: «اَللّهُيَعلَمُ ما تَحمِلُ كُلُّاُنثى وما تَغيضُ الاَرحامُ وما تَزدادُ و كُلُّ شَىءعِندَهُ بِمِقدار عــلِمُ الغَيبِ والشَّهـدَةِ...» (رعد/13، 8 ـ 9)، «... و يَعلَمُ مافِى الاَرحامِ... اِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبير» (لقمان/31،34)، «وما تَحمِلُ مِناُنثى ولا تَضَعُ اِلاّ بِعِلمِهِ... اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسير» . (فاطر/35،11 ونيز فصّلت/47، 41) در آياتى ديگر، ضمن اشاره به فرآيند شكلگيرى و رشد جنين* وباردارى انسان، قدرت الهى يادآورى شده و باردارى نشانهاى بر حقانيت معاد ورستاخيز انسان در قيامت خوانده شده است[4]: «يـاَيُّهَاالنّاسُ اِن كُنتُم فى رَيب مِنَ البَعثِ فَاِنّا خَلَقنـكُم مِن تُراب ثُمَّ مِننُطفَة ثُمَّ... ونُقِرُّ فِى الاَرحامِ ما نَشاءُ اِلى اَجَل مُسَمًّى... ذلِكَبِاَنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ واَنَّهُ يُحىِ المَوتى و اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىءقَدير» (حجّ/22،5 ـ 6 و نيز مؤمنون / 23، 12 - 14)، «هُوَ الَّذى يُصَوِّرُكُمفِىالاَرحامِ كَيفَ يَشاءُ لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ العَزيزُ الحَكيم» . (آلعمران/3،6و نيز زمر/39، 6)راههاى باردارى:در قرآن كريم به طور كلى دو روش باردارى مورد توجه قرار گرفته است:باردارى طبيعى:در چند آيه به روش عادىِ باردار شدن جنس مؤنث كه آميزش* جنسى با جنس مذكراست اشاره شده؛ از جمله در آيه 189 اعراف/7 از نحوه باردارى حوّا سخن به ميان آمدهاست[5]: «فَلَمّاتَغَشـّـها حَمَلَت حَملاً خَفِيفـًا» . البته برخى مفسران اين آيهرا مربوط به نوع انسان مىدانند؛ نه خصوص حضرت حوّا.[6] درآيات مربوط به حضرت مريم(عليه السلام) نيز با تعبير «لَم يَمسَسنى بَشَرٌ» (آلعمران/3،47 ونيز مريم / 19، 20) به اين شيوه باردارى اشاره شده است[7]؛همچنين مىتوان آياتى را كه ضمن اشاره كنايى به آفرينش زوجين يا مباشرت آنها ازبقاى نسل سخن به ميان آورده، به گونهاى مشعر به اين موضوع دانست؛ مانند آيه 223بقره/2 و 11 شورى/42.[8]قرآن از مراحل ابتدايى باردارى در آيه 189 اعراف/7 تعبير به بار سبك: «حَملاً خَفيفاً» كرده كه مراد ازآن به نظرمفسران مراحل نطفه، علقه و مضغه بودن جنين در دوران باردارى است[9] ومراد از سنگين شدن حمل در اين آيه، مراحل بعدىِ باردارى يعنى رويش استخوانها وپوشانده شدن آن با گوشت و دميدن روح در آن به قدرت الهى است. در آياتى ديگر بهمراحل گوناگون باردارى اشاره شده است؛ از جمله آيات 14 مؤمنون 23 و 5 حجّ/22.2.باردارى اعجازآميز:گونهاى ديگر از باردارى كه قرآن بدان پرداخته، باردارى به سبب نفخه الهىاست كه تنها در مورد حضرت مريم(عليه السلام)اتفاق افتاده است. بنابر آيات 45 و 47آلعمران/3 هنگامى كه فرشتگان از بشارت الهى درباره فرزنددار شدن او خبر دادند، وىاز اينكه بدون تماس با هيچ فردى صاحب فرزند مىشود، سخت شگفت زده شد: «قالَت رَبِّاَنّى يَكونُ لى وَلَدٌ ولَم يَمسَسنى بَشَرٌ...» . فرشته الهى گفتكه خداوند اينچنين هرچه را بخواهد مىآفريند و هرگاه اراده او به وجود چيزى تعلقگيرد، آن چيز فوراً پديد خواهد آمد[10]: «قالَ كَذلِكِاللّهُ يَخلُقُ ما يَشاءُ اِذا قَضى اَمرًا فَاِنَّما يَقولُ لَهُ كُن فَيَكون» . تفصيل بيشتراين ماجرا در سوره مريم آمده است؛ در آيه 17 اين سوره مىگويد: ما روح خود را بهسوى مريم فرستاديم كه به صورت بشر در برابر او مجسم شد: «فَاَرسَلنا اِلَيهاروحَنا...» . مراد از «روح» در اين آيه بهنظر بيشتر مفسرانجبرئيل است.[11] پساز آنكه مريم از ديدن روح به صورت انسان ترسيد فرشته، خود را فرستاده خداوند معرفىكرد تا پسرى به او عطاكند. (مريم/19، 18 ـ 19) حضرت مريم(عليها السلام) از باردارشدن خود بدون تماس داشتن با هيچ بشرى به گونه حلال يا حرام، ابراز شگفتى كرد: «قالَت اَنّىيَكونُ لى غُلـمٌ ولَم يَمسَسنى بَشَرٌ ولَم اَكُ بَغيـّا» . (مريم/19،20)فرشته الهى انجام دادن اين كار را بر خداوند آسان و آن را نشانهاى براى مردم ورحمتى الهى خواند. (مريم/19، 21) سپس مريم باردار شد و در مكانى دور از چشم مردمخلوت گزيد: «فَحَمَلَتهُفَانتَبَذَت بِهِ مَكانـًا قَصيـّا» . (مريم/19،22) در آياتىديگر، سبب باردار شدن مريم دميده شدن روح الهى خواندهشده: «ومَريَمَ ابنَتَعِمرنَ الَّتى اَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فيهِ مِن رُوحِنا» . (تحريم/66،12و نيز انبياء/21، 91) در منابع تفسيرى درباره اينكه دميدن روح چگونه صورتگرفته ومراد از آن چيست، اقوال متعددى مطرحشده است[12]؛ همچنيندر مورد مدت باردارى حضرت مريم(عليها السلام)آراى گوناگونى ابراز شدهاست؛ ازجمله: يكساعت، سه ساعت، 9ساعت، 7 ماه، 8 ماه و 9 ماه.[13]موانع عادى باردارى:دو مانع مهم باردارى كه در قرآن كريم مطرح شده، عبارت است از:1. عقيمبودن:يعنى ناتوانىِ مرد يا زن در توليد مثل يا به وجود آوردن جنين[14](نازايى). بنابر منابع پزشكى[15]،عوامل متعددى مانند بيماريهاى عفونى و مشكلات روحى و روانى ممكن است موجب نازايىموقت شود. گاهى نيز عقيم بودنْ دائمى و درمانناپذير است. در آيات 49 ـ 50 شورى/42تصريح شده كه خداوند به هركس كه بخواهد دختر مىبخشد و به هر كس كه اراده كند، پسرمىدهد و هر كه را بخواهد، عقيم مىكند: «...يَخلُقُ ما يَشاءُيَهَبُ لِمَن يَشاءُ اِنـثـًا و يَهَبُ لِمَنيَشاءُ الذُّكور ... * و يَجعَلُ مَنيَشاءُ عَقيمـًا اِنَّهُ عَليمٌ قَدير» . در آيات 5 و 8 مريم / 19نيز از نازايى همسر زكريا ياد شده و گفته شده كه آن حضرت به همين سبب نگران جانشينخود بود و هنگامى كه مژده فرزنددار شدن به او دادهشد، از اين امر به سبب عقيمبودن همسرش تعجب كرد: «...و كانَتِ امرَاَتى عاقِرًا فَهَب لى مِن لَدُنكَ وليـّا ... قالَ رَبِّ اَنّى يَكونُلى غُلـمٌ و كانَتِ امرَاَتى عاقِرًا» . (مريم/19،5) همسر حضرتابراهيم(عليه السلام) نيز هنگامى كه بشارت فرزند به او داده شد، به سبب كهنسالى وعقيم بودنِ خود از اين امر شگفت زده شد: «فَاَقبَلَتِ امرَاَتُهُ فىصَرَّة فَصَكَّت وجهَها و قالَت عَجوزٌ عَقيم» . (ذاريات/51،29)2. پيرى:توان توليد مثل و فعاليت جنسى در سنين بالا رو به كاهش و افول مىرود. اينناتوانى بر اثر بالا رفتن سن را در زنان اصطلاحاً يائسگى* مىگويند.[16] درمردان نيز هر چند توان بارورى تا پايان عمر از ميان نمىرود؛ ولى در سنين كهنسالىبه شدت ضعيف مىشود[17]،ازاينرو هنگامى كه ساره، همسر ابراهيم(عليه السلام)مژده فرزنددار شدن خود راشنيد، به علت پيرى خود و حضرت ابراهيم(عليه السلام)تعجب كرد: «قالَت يـوَيلَتىءَاَلِدُ واَنا عَجوزٌ و هـذا بَعلى شَيخـًا» . (هود/11،72 و نيزذاريات/51، 29) سن حضرت ابراهيم(عليه السلام) را در اين زمان 100 يا 120 و سنهمسرش را 90، 92،93 يا 99 سال گفتهاند.[18] نمونهقرآنى ديگر، حضرت زكريا(عليه السلام)است كه چون بشارت فرزند به او داده شد، از اينامر به سبب كهنسال بودن خود اظهار شگفتى كرد: «قالَ رَبِّ اَنّى يَكونُ لىغُلـمٌ ... وقَد بَلَغتُ مِنَ الكِبَرِ عِتيـّا» . (مريم/19،8)«عتيّا» در لغت به معناى بزرگ شدن و خشك گرديدن است و توصيف زكريا به اين ويژگىكنايه از آن است كه وى آن چنان پير شده بود كه همه اعضاى بدنش خشك شده و امكانفرزنددار شدن او به گونه عادى از ميان رفتهبود.[19]حضرت زكريا(عليه السلام) به رغم وجود هر دو مانع باردارىِ همسرش، يعنىكهنسالى خود و عقيمبودن همسر از خداوند فرزند خواست: «...فَهَب لى مِن لَدُنكَوليـّا» . (مريم/19،5 و نيز انبياء/21، 89)خداوند دعاى او را اجابت و پس از اصلاح نابارورى همسرش، يحيى را بدو عطا كرد: «فَاستَجَبنا لَهُو وهَبنا لَهُ يَحيى واَصلَحنا لَهُ زَوجَهُ» . (انبياء/21،90 و نيزمريم/19، 9) مراد از «اَصْلَحنا» در اين آيه بهنظر بيشتر مفسران رفع مشكل نازايى همسر زكرياست، هرچند برخى مراد از آن را برطرفساختن سوء خُلق وى شمرده و شمارى ديگر هر دو معنا را قابل جمع دانستهاند.[20] ازاين آيات برمىآيد كه با دعا كردن به درگاه الهى مىتوان زمينه حل مشكل نابارورىرا فراهم ساخت، چنانكه در احاديث اهلبيت(عليهم السلام)نيز بر اين امر تأكيد شدهاست؛ از جمله امامباقر(عليه السلام) در پاسخ كسانى كه از عقيم بودن خود نزد آنحضرت شكايت بردند، آنان را به استغفار در شب و روز بهدرگاه خداوند توصيه و بهآيات 10 ـ 12 نوح / 71 استناد فرمود: «استَغفِروا رَبَّكُم ... ويُمدِدكُم بِاَمول و بَنينَ» .[21]همچنين در آيه 189 اعراف/7 از درخواست والدين از خداوند در دوران باردارىبراى اعطاى فرزندى صالح و شايسته سخن به ميان آمده است: «فَلَمّا اَثقَلَت دَعَوُااللّهَ رَبَّهُما لـَئِن ءاتَيتَنا صــلِحـًالَنَكونَنَّ مِنَ الشّـكِرين» . هرچنددعاكنندگان در اين آيه ظاهراً آدم و حوا هستند؛ ولى برخى مفسران، با توجه به مفادآيه 190 مراد از آن را نوع انسانها دانستهاند. «صالح» به كسى يا چيزى گفته مىشودكه فسادى در آن نباشد.[22] بهنظر برخى مفسران مراد از آن، فرزند سالم و بدون عيب و نقص ظاهرى است[23]؛ولى برخى ديگر مفهوم آن را اعم از سلامت ظاهرى و شايستگى معنوى دانستهاند.[24]دشوارى باردارى:دوران باردارى دورانى دشوار و پر مشقت براى مادر* به شمار مىرود و حفظسلامتى مادر و جنين مستلزم مراقبتهاى ويژهاى است. به نظر پزشكان، مادر رنجها وعوارض متعدّدى مانند كم خونى، حالت تهوع، كمردرد، شكم درد، يبوست و سنگينى وزنكودك را بايد تحمل كند.[25]قرآن كريم با تعابيرى كلى به اينويژگى باردارى اشاره كرده است؛ از جمله اينكهمادر با تحمل رنج، فرزند خود را حمل مىكند و با رنج و زحمت وى را بر زمين مىنهد: «حَمَلَتهُاُمُّهُ كُرهـًا ووضَعَتهُ كُرهـًا» (احقاف/46،15) يا فرزند رابا سستى و ضعفى فزاينده حمل مىكند: «حَمَلَتهُ اُمُّهُ وَهنـًاعَلى وَهن» . (لقمان/31،14) عروض ضعف بر بدن مادر به سبب كمبودانواع ويتامينها در بدن اوست كه آن هم ناشى از تغذيه جنين از وجود وى است.[26] دربرابر تحمل اين دشواريها از سوى والدين به ويژه مادر، انسان موظف به احسان و نيكىكردن به پدر و مادر است و بايد خداوند را شكر گزارد: «ووصَّينَا الاِنسـنَبِولِدَيهِ حَمَلَتهُ اُمُّهُ وَهنـًا عَلى وَهن... اَنِ اشكُر لى ولِولِدَيكَ» (لقمان/31،14)، «ووصَّينَاالاِنسـنَ بِولِدَيهِ اِحسـنـًا حَمَلَتهُ اُمُّهُ...» . (احقاف/46،15)از تعبيرهاى اين آيات اولويت حق مادر نسبت به پدر قابل استفاده است[27]،زيرا وى سختى بيشترى را در راه رشد و تربيت فرزند متحمل مىشود، چنانكه بنابرحديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، آن حضرت سه بار به شخصى فرمود كه بهمادرت نيكى كن و سپس به احسان كردن به پدر فرمان داد.[28]احكام باردارى:بسيارى از احكام فقهى مربوط به باردارى (حَمْل) در قرآن آمده است؛ ازجمله:1.پيشگيرى از باردارى:درباره جواز پيشگيرى از باردارى در فقه اسلامى آراى گوناگونى مطرح شده است؛برخى مفسران اهل سنت با استناد به آيه 151 انعام/6 كه از كشتن فرزندان بر اثرتنگدستى منع كرده، پيشگيرى به روش عزل (كناره گرفتن از مباشرت قبل از انزال) راممنوع شمردهاند، با اين استدلال كه عزل موجب قطع نسل انسان مىشود و قطع نسل باكشتن نسل كه در آيه از آن نهى شده تفاوتى ندارد[29]؛ همچنينگاه به آيه 187 بقره/2: «فالــنَ بـشِروهُنَّ ... و ابتَغوا ما كَتَبَ اللّهُلَكُم» ؛ براى نهى از عزل استناد شده است با اين بيان كه «و ابتَغوا ماكَتَبَ اللّهُ لَكُم» طلب فرزند است و خداوند در اين آيه مؤمنان را به آنفرمان داده است.[30]برخى هم به احاديثى كه با الهام از تعبير «المَوءودَةُ سُئِلَت» در آيه 8تكوير/81، عزل را نوعى زنده به گور كردن شمرده، استناد كردهاند[31]؛ولى مشهور فقهاى شيعه[32] واهل سنت[33] ايناستنادات را قابل مناقشه مىدانند و با استنادبهاحاديث متعددى كه در تجويز عزلآمده، آن را حرام نمىدانند، هر چند بدون رضايت زوجه آن را مكروه شمردهاند. درمنابع اهل سنت براى جواز عزل گاه به آيه 223 بقره/2: «فَأتوا حَرثَكُم اَنّىشِئتُم» استدلال شده[34]؛ولى استناد به اين آيه با توجهبه اينكه آيه مذكور ناظر به اين جهت نيست، نقدپذيراست.[35]2. كتمانباردارى:قرآن كريم زنان طلاق داده شده را از پنهان نگاه داشتن باردارى خودبازداشته است: «ولايَحِلُّ لَهُنَّ اَن يَكتُمنَ ما خَلَقَ اللّهُ فى اَرحامِهِنَّ اِن كُنَّيُؤمِنَّ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ» . (بقره/2،228) حكمت اينتحريم به نظر برخى پيشگيرى از تباه شدن حق رجوع زوج به هنگام طلاق رجعى است، زيرابه طور معمول دوران عده طلاق در زنان غير باردار زودتر از زنان باردار به پايان مىرسدو زوجه مىتواند با كتمان باردارى خود زودتر از شوهرى كه وى را دوست ندارد، جداشود و ازدواج كند.[36]برخى ديگر حكمت اين حكم را جلوگيرى از انتساب حمل از سوى زن باردار به شخصى جز پدرواقعى او دانستهاند، چنانكه اين رويه در عصر جاهلى وجود داشت[37]؛همچنين فقها به استناد اين آيه گفتهاند كه گفته زنان در امور اختصاصى آنان (ازجمله باردارى) بايد پذيرفته شود.[38]بنابر حديثى از امام صادق(عليه السلام)در تفسير آيه مذكور، خداوند امور مربوط بهسه چيز يعنى حيض، پاك شدن از حيض و باردارى را به زنان واگذاشته است.[39]البته به نظر شمارى از فقها پذيرش قول زن در مورد باردارى در صورتى است كه امكانملحق شدن حمل به شوهر از ديدگاه فقهى موجود باشد.[40]3. عدهزنان باردار:از آيات قرآن استفاده مىشود كه طلاق* زنان باردار جايز است: «والمُطَـلَّقـتُيَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ ثَلـثَةَ قُرُوءولايَحِلُّلَهُنَّ اَن يَكتُمنَ ماخَلَقَ اللّهُ فى اَرحامِهِنَّ» . (بقره/2،228 و نيز طلاق/65،4)عده* زنان باردارى كه به موجب طلاق از شوهران خود جدا مىشوند، تا زمان وضع حملاست: «...واولـتُالاَحمالِ اَجَلُهُنَّ اَن يَضَعنَ حَملَهُنَّ» . (طلاق/65،1،4) اكثر قريب به اتفاق فقهاى شيعه[41] واهل سنت[42] بهاستناد اين آيه و احاديث به اين نظر قائلاند؛ ولى معدودى از فقهاى امامى عدهمطلقه باردار را با استناد به برخى احاديث، «اَقربُ الاَجَلَين» يعنى نزديكترينزمان از ميان دو مهلت (گذشت سه پاكى يا انقضاى باردارى) دانستهاند.[43]برخى اين نظر را مقتضاى جمع ميان ادلهاى كه عده طلاق را سه طُهر يا سه ماه ذكركرده و ادلهاى كه عده باردار را سپرى شدن مدت باردارى دانسته (مانند آيه 4طلاق/65 و احاديث موافق با آن) شمردهاند[44]؛ ولىمخالفان اين نظر، احاديث مورد استناد را قابل تعارض با آيه شريفه ندانسته و مراداز «اَقربُ الاَجَلَين» را در اين احاديث همان وضع حمل دانستهاند.[45]عده وفات براى زن باردار شوهر مرده نيز به نظر مشهور فقهاى اهل سنت انقضاىمدت باردارى است. به نظر آنها، آيه 4 طلاق/65 كه انقضاى عده زن باردار را وضع حملدانسته، ناسخ حكم آيه 234 بقره/2 مبنى بر وجوب عده نگهداشتن زوجه تا 4 ماه و 10روز از هنگام وفات زوج است و البته اين نسخ تنها نسبت به زن باردار صورت گرفته است[46]؛ولى به نظر فقهاى امامى عده وفات زن باردار شوهر مرده «اَبعدُ الاَجَلَين» يعنىبيشترين مدت از ميان دو مهلت (گذشت 4 ماه و 10 روز و وضع حمل) است، زيرا افزون براحاديث متعدد و اجماع، مقتضاى جمع ميان آيه 234 بقره/2: «والَّذينَ يُتَوفَّونَمِنكُم ويَذَرونَ اَزوجـًا يَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ اَربَعَةَ اَشهُر وعَشرًا...» و آيه4طلاق/65 نيز همين نظر است.[47] اين قولرا شمارى از اهل سنت هم پذيرفتهاند.[48]برخى فقها با استناد به آيه 4 طلاق/65 و احاديث، معيار پايان يافتن عده زنباردار را در موارد مذكور، صدق عنوان «وضع حمل» مىدانند؛ خواه بچهاى كه متولد مىشود،داراى خلقت تام باشد يا نباشد و حتى گاه سقط شدن جنين در مراحل ابتدايى نيز موجبانقضاى عده است[49]؛همچنين هر گاه حمل متعدد باشد، به نظر معدودى از فقها عده با نخستين وضع حمل سپرىمىشود؛ ولى بيشتر فقها به استناد تعبير آيه مزبور «اَن يَضَعْنَ حَملَهُنَّ» برآناند كه عدههنگامى پايان مىيابد كه وضع حمل به طور كامل صورت گرفته باشد.[50]4. مدّتباردارى:جنين از مرحله نخست پيدايش خود تا تولد*، مدت معينى در رحم مادر استقراردارد: «ونُقِرُّ فِىالاَرحامِ ما نَشاءُ اِلى اَجَل مُسَمًّى» (حجّ/22،5)،بنابراين زمان استقرار جنين در شكم مادر در اصل امرى تكوينى و واقعى به شمار مىرود؛ولى چون در فقه آثار حقوقى و احكام متعددى بر مدت باردارى مانند چگونگى الحاق نسبو مسئله توارث ميان جنين و خويشاوندان او مترتب است[51]،اين موضوع در منابع فقهى مورد توجه قرار گرفته و كمترين و بيشترين مدت حمل تعريفشده است. فقهاى امامى[52] وبيشتر فقيهان اهل سنت[53] بااستناد به دو آيه 233 بقره/2 و 15 احقاف/46، كمترين مدت باردارى را 6 ماه دانستهاند،زيرا به تصريح آيه نخست، مادران اگر بخواهند به گونه كامل فرزندان خود را شيردهند، بايد تا دو سالگى آنان را شير بدهند: «والولِدتُ يُرضِعنَاَولـدَهُنَّ حَولَينِ كامِلَينِ لِمَن اَرادَ اَن يُتِمَّ الرَّضاعَةَ» و در آيه دوم مدتباردارى و شيردهى در مجموع 30 ماه ذكر شده: «وحَملُهُ وفِصــلُهُثَلـثونَ شَهرًا» ، بنابراين مىتوان نتيجه گرفت كه كمترين مدت باردارى6 ماه است. اين استدلال در احاديث نيز آمده است[54]؛ ولىشمارى از فقهاى اهل سنت كمترين مدت باردارى را 9 ماه دانستهاند.[55]بيشترين مدت باردارى از ديدگاه فقهى، به نظر مشهور فقهاى امامى با استنادبه احاديثْ 9 ماه است[56]،هرچند برخى آن را 10 ماه و برخى ديگر يك سال ذكر كردهاند.[57]فقهاى اهل سنت در اينباره آراى متعددى بيان داشتهاند؛ از جمله 9 ماه، يك سال، دوسال، سه سال، 4 سال، 5 سال، 6 سال و 7سال.[58] بنابربرخى احاديث اهلبيت(عليهم السلام)، مراد از «ماتَغيضُ الاَرحامُ» (آنچه رحمها كاهشمىدهند) در آيه 8 رعد /13، باردارى كمتر از 9 ماه و مراد از «ما تَزدادُ» (آنچه رحمها مىافزايند)،باردارى بيش از 9 ماه است[59]،چنانكه برخى مفسران نيز چنين گفتهاند.[60]5. نفقهباردار:هزينه سكونت و نفقه زوجه باردار به نص آيه 6 طلاق/65 بر عهده شوهر است: «اَسكِنوهُنَّ مِنحَيثُ سَكَنتُم مِن وُجدِكُم ولا تُضارّوهُنَّ لِتُضَيِّقوا عَلَيهِنَّ واِن كُنَّاولـتِ حَمل فَاَنفِقوا عَلَيهِنَّ حَتّى يَضَعنَ حَملَهُنَّ» ، حتى نفقه زنباردارى كه با طلاق بائن از شوهر جدا شده، تا زمان وضع* حمل برعهده اوست[61]؛اما فقها درباره اينكه وجوب اين نفقه به جهت مادر است يا فرزند، اختلاف نظر دارند؛برخى با اين استدلال كه ضمير در «فَاَنفِقوا عَلَيهِنَّ» به باردار بازمىگردد،وجوب نفقه را از حقوق شخص مادر دانستهاند[62]؛ ولىشمارى ديگر از فقها، با توجه به اينكه تحميل نفقه بر شوهر در آيهداير مدار «حمل»است، آن را از حقوق فرزند شمردهاند.[63] در آيه 7طلاق/65 كسى كه از نظر مالى توانگر است، به انفاق سخاوتمندانه مأمور گرديده و آنكه توانايى ماليش محدود است، در حد توان خود به انفاق امر شده است: «لِيُنفِق ذُوسَعَةمِن سَعَتِهِ ومَن قُدِرَ عَلَيهِ رِزقُهُ فَليُنفِق مِمّا ءاتـهُاللّهُ لايُكَلِّفُاللّهُ نَفسـًا اِلاّ ما ءاتـها ...» . برخى فقها با استناد بهاين آيه گفتهاند كه در پرداخت نفقه بايد توانايى مالى زوج معيار باشد[64]،هرچند آراى ديگرى نيز در منابع فقهى مطرح شده است.6. روزهباردار:روزه بر كسانى كه قدرت آن را ندارند، واجب نيست و آنها بايد به جاى آن بهمساكين فديه بدهند: «يـاَيُّهَاالَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ ... و عَلَى الَّذينَ يُطيقونَهُ فِديَةٌ طَعامُ مِسكين...» . (بقره/2،183 ـ 184) فقها زن باردار به ويژهباردارى را كه زمان وضع حمل وى نزديك باشد يا بر سلامت فرزندش بترسد، ازجملهمصاديق اين آيه شمردهاند[65]؛همچنين اين حكم را از آياتى كه دال بر نفى حرج و دشوارى در دين است، استنباط كردهاند[66]؛ ازجمله: «ماجَعَلَ عَلَيكُم فِى الدّينِ مِن حَرَج» (حجّ/22،78) و «يُريدُ اللّهُبِكُمُ اليُسرَ ولا يُريدُ بِكُمُ العُسرَ» . (بقره/2،185)7.انتساب حمل به ديگرى:انتساب حمل از سوى زن باردار به شخصى جز پدر واقعى او ممنوع است.[67] اينامر در بيعت زنان با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پس از فتح مكه مورد توجهقرار گرفت: «يـاَيُّهَاالنَّبىُّ اِذا جاءَكَ المُؤمِنـتُ يُبايِعنَكَ عَلى اَن ... لا يَأتينَ بِبُهتـنيَفتَرينَهُ بَينَ اَيديهِنَّ واَرجُلِهِنَّ» . (ممتحنه/60،12) به نظرمفسران آيه شريفه به اين سنت ناپسند بازمانده از دوران جاهليت اشاره دارد كه برخىزنان كه با ارتباط نامشروع باردار مىشدند، جنين خود را به شوهر نسبت مىدادند.[68]برخى برآناند كه اين سنت ناپسند آن بود كه زنى كه با چند نفر رابطه نامشروع داشت،پس از باردار شدن، فرزند خود را به هر كه به او علاقمند بود، منتسب مىكرد، باآنكه پدر واقعى فرزند را مىدانست.[69]منابعاحكام القرآن، جصاص؛ اسباب النزول، واحدى؛انوارالتنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ بدايع الصنايع فى ترتيب الشرايع؛ بهداشت و تنظيمخانواده؛ بهداشت و درمان جنسى؛ بيمارىهاى زنان و مامائى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تحرير الوسيله؛ تحفة الفقهاء؛ تذكرة الفقهاء؛تفسير القرآن العظيم، ابنكثير؛ التفسير الكبير؛ التفسير المنير فى العقيدة والشريعة و المنهج؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ تكملة العروة الوثقى؛ جامعالبيانعن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جامعالمدارك فى شرح المختصرالنافع؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الحدائق الناضرة فى احكام العترةالطاهره؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دنياىمادر و كودك؛ روح المعانى فىتفسير القرآن العظيم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زبدة البيان فى براهين احكامالقرآن؛ زنان و مامائى؛ سلامتى زنان؛ سنن الترمذى؛ سير كهولت در انسان؛ الفرقان فىتفسير القرآن؛ فرهنگ توصيفى واژههاى پزشكى؛ فرهنگ فارسى؛ الفقه الاسلامى و ادلته؛الفقه على المذاهب الاربعه؛ فقه القرآن، راوندى؛ الكافى؛ كتاب الخلاف؛ الكشاف؛كشاف القناع؛ كشف اللثام عن قواعد الاحكام؛ لغت نامه؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛مجمعالبحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مستمسك العروة الوثقى؛ مستند العروةالوثقى؛ مصباحالفقيه؛ معالم التنزيل فى التفسير و التأويل، بغوى؛ المغنى و الشرحالكبير؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نابارورى و عقيمى مردان؛ وسائل الشيعه؛ يائسگىنماد بالندگى.سيد جعفر صادقى فدكى[1]. لغتنامه، ج3،ص3475؛ فرهنگ فارسى، ج1، ص449، «بارداشتن».[2]. فرهنگ توصيفىواژههاى پزشكى، ص655؛ زنان و مامائى، ص67 .[3]. بهداشت و تنظيمخانواده، ص101، 109؛ بيمارىهاى زنان و مامائى، ص45 - 47.[4]. نمونه، ج14، ص17ـ19.[5]. مجمع البيان، ج4،ص781؛ التفسير الكبير، ج5، ص428ـ429.[6]. الميزان، ج8،ص374؛ نمونه، ج7، ص49.[7]. نمونه، ج2، ص551؛ج13، ص35.[8]. الكشاف، ج1، ص266؛تفسير قرطبى، ج16، ص7؛ الميزان، ج2، ص213.[9]. روح المعانى، مج6،ج9، ص201؛ المنير، ج9، ص201 .[10]. جامع البيان، مج3،ج3، ص372.[11]. مجمع البيان، ج6،ص783؛ تفسير قرطبى، ج11، ص62؛ الميزان، ج14، ص35.[12]. جامع البيان، مج10،ج17، ص111؛ مج14، ج28، ص219؛ مجمعالبيان، ج6، ص789؛ التفسير الكبير، ج22،ص201.[13]. مجمع البيان، ج6،ص789؛ التفسير الكبير، ج22، ص202؛ نمونه، ج13، ص40.[14]. سلامتى زنان،ص183ـ184.[15]. همان، ص183؛بهداشت و درمان جنسى، ص198-199؛ ر.ك: نابارورى و عقيمى مردان، ص98-150.[16]. يائسگى نمادبالندگى، ص11 .[17]. سير كهولت درانسان، ص322 .[18]. التبيان،ج6، ص33؛روض الجنان،ج10، ص305ـ306 .[19]. مجمعالبيان، ج6،ص780؛ مجمعالبحرين، ج3، ص120، «عتو»؛ الميزان، ج14، ص16.[20]. روض الجنان، ج13،ص278؛ تفسير قرطبى، ج11، ص223.[21]. وسائل الشيعه، ج21،ص370ـ372.[22]. التحقيق، ج6،ص265، «صلح».[23]. جامع البيان، مج6،ج9، ص192؛ تفسير قرطبى، ج7، ص215؛ الميزان، ج8، ص374 .[24]. مجمع البيان، ج4،ص781؛ نمونه، ج7، ص49ـ50 .[25]. سلامتى زنان، ص217،224؛ بهداشت و تنظيم خانواده، ص101ـ109؛ دنياى مادر و كودك، ج1، ص28، 72.[26]. نمونه، ج17، ص40.[27]. التفسير الكبير،ج25، ص147؛ ج28، ص14.[28]. الكافى، ج2، ص159،162؛ سنن الترمذى، ج3، ص206.[29]. تفسير قرطبى، ج7،ص87؛ المنير، ج8، ص103.[30]. تفسير بيضاوى، ج1،ص172؛ روح المعانى، مج2، ج2، ص99.[31]. مجمع البيان، ج10،ص672؛ تفسير ابنكثير، ج4، ص509؛ مستمسك العروه، ج14، ص70 .[32]. جواهر الكلام، ج29،ص111 .[33]. الفقه الاسلامى،ج4، ص2644؛ ج9، ص6600 - 6601.[34]. اسباب النزول، ص69؛تفسير بغوى، ج1، ص146؛ الدر المنثور، ج1، ص479.[35]. الميزان، ج2، ص213.[36]. مجمع البيان، ج2،ص574؛ التفسير الكبير، ج6، ص98؛ فقه القرآن، ج2، ص186ـ187.[37]. مجمع البيان، ج2،ص574؛ فقه القرآن، ج2، ص186ـ187.[38]. تذكرة الفقهاء،ج1، ص28؛ مصباح الفقيه، ج1، ص286؛ المبسوط، ج5، ص99ـ100.[39]. نور الثقلين، ج1،ص221.[40]. وسائل الشيعه، ج22،ص222؛ جواهر الكلام، ج32، ص194ـ196؛ المبسوط، ج5، ص100.[41]. جامع المدارك، ج4،ص553.[42]. بدايعالصنايع،ج3، ص281، 286ـ287؛ المغنى، ج9، ص125، 153.[43]. جواهر الكلام، ج32،ص252ـ253؛ الحدائق، ج25، ص449.[44]. جواهر الكلام، ج32،ص253ـ254.[45]. الحدائق، ج25،ص450؛ تكملة العروة الوثقى، ج1، ص58ـ59.[46]. الخلاف، ج5، ص67؛الفقه على المذاهب الاربعه، ج4، ص531ـ532.[47]. الخلاف، ج5، ص68؛جواهر الكلام، ج32، ص275.[48]. الفقه علىالمذاهب الاربعه، ج4، ص466ـ467؛ المغنى، ج8، ص95 به بعد؛ بدايع الصنايع، ج3،ص292ـ293.[49]. جواهر الكلام، ج32،ص254ـ255؛ كشاف القناع، ج5، ص484.[50]. الخلاف، ج5، ص60؛المغنى، ج9، ص112؛ جواهر الكلام، ج32، ص259.[51]. جواهر الكلام، ج31،ص222ـ224؛ ج39، ص302؛ الفقه الاسلامى، ج10، ص7883.[52]. الخلاف، ج5، ص88؛جواهر الكلام، ج31، ص224.[53]. المغنى، ج9، ص115؛الفقه الاسلامى، ج10، ص7883.[54]. وسائل الشيعه، ج21،ص382.[55]. الفقه الاسلامى،ج9، ص7883.[56]. الخلاف، ج5، ص88؛جواهر الكلام، ج31، ص224.[57]. جواهر الكلام، ج31،ص226؛ تحرير الوسيله، ج2، ص275.[58]. المغنى، ج9، ص116؛الفقه الاسلامى، ج10، ص7882ـ7883.[59]. وسائل الشيعه، ج21،ص382.[60]. مجمع البيان، ج5،ص430؛ روض الجنان، ج11، ص187.[61]. جواهرالكلام، ج31،ص320؛ فقه القرآن، ج2، ص168؛ الفقه الاسلامى، ج9، ص7203.[62]. الحدائق، ج25،ص112.[63]. همان، ص111؛المغنى، ج9، ص291ـ292؛ جواهر الكلام، ج31، ص321؛ الفقه الاسلامى، ج10، ص7405ـ7406.[64]. المغنى، ج9،ص230ـ231؛ زبدةالبيان، ص683؛ كشفاللثام، ج7، ص564.[65]. الخلاف، ج2، ص196ـ197؛المغنى، ج3، ص77ـ78؛ مستندالعروه، ج2، ص54.[66]. جواهر الكلام، ج17،ص151.[67]. احكام القرآن، ج5،ص333.[68]. جامعالبيان، مج14،ج28، ص98؛ مجمعالبيان، ج9، ص414؛ تفسير قرطبى، ج18، ص48.[69]. الفرقان، ج28،ص293.