بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بديع: ذات بىمانند، آفريدگارمخلوقات بدون نمونه پيشين، از اسما و صفات الهىبديع بر وزن فعيل، صفت مشبهه از ريشه (ب-د-ع) است كه در لغت به دوصورت لازم و متعدى به كار رفته است. در صورت اول بديع بهمعناى موجود بىمانند وبىنظير است[47]؛ولى درصورت دوم مىتواند مفيد يكى از دومعناى زير باشد: 1. معناى فاعلى (مبدِع)؛يعنى كسى كه آفريدن او جديد و بدون سابقه و نمونه پيشين است.[48] 2.معناى مفعولى (مبدَع)؛ يعنى پديدهاى كه به طور جديد و بدون سابقه و نمونه قبلىآفريده شده است.[49]بديع از اسماى حسناى الهى است كه در قرآن دو بار به صورت «بَديعُ السَّمـوتِ وَالاَرض» به كار رفته است(بقره/2،117؛ انعام/6،101)؛ همچنين در روايات نبوى[50] ونهجالبلاغه[51] وادعيه[52] بهاين اسم اشاره شده است.تبيين اسم بديع:بديع به عنوان اسمى از اسماى حسناى الهى دو معنا مىتواند داشته باشد: 1.كسى كه نه در ذات خود نظيرى دارد و نه در صفات و افعال.[53] دراين صورت مفهوم بديع مانند مفاد «لَيسَ كَمِثلِه شَىء» (شورى/42،11)خواهد بود. گفته شده: «بَديعُالسَّمـوت وَ الاَرضِ» يعنى خداوند در آسمانهاى عالم ارواح و زمين عالماجساد نظير و مثل ندارد.[54] بهاين مفهوم در برخى از روايات نيز اشاره شده است: «فإنّك بديع لم يكن قبلكشيء» .[55]برخى بديع را معادل اسم «اوّل» خداوند دانستهاند.[56]2.آفرينندهاى كه مخلوقات را بدون الگو و مثل و مانندى كه بر كار او سبقت داشتهباشد، ايجاد كرده است. در دو آيهاى كه بديع، در آنها به كار رفته غالب مفسرانهمين معنا را از آن استفاده كردهاند.[57] در روايتىامام باقر(عليه السلام)در تفسير «بَديعُ السَّمـوتِ وَ الاَرض» فرمودهاند:خداوند همه چيز را با علم خود، بدون مثال و نمونه پيشين ابداع و ابتكار كرد وآسمانها و زمين را آفريد، در حالى كه پيش از آن آسمان و زمينى نبود.[58]دردعا آمده است: «اللّهأوّل كل شيء و آخره و بديع كلّ شيء و منتهاه» .[59]بديع بودن خداوند و نفى فرزند از او:در دو آيهاى كه بديع در آنها به كار رفته، بديع بودن خداوند دليل نفىفرزند از او قرار داده شده است: «... وخَرَقوا لَهُ بَنينَ وبَنـت بِغَيرِ عِلمسُبحـنَهُ وتَعــلى عَمّا يَصِفون * بَديعُ السَّمـوتِ والاَرضِ...» (انعام/6،101)، «وقالوا اتَّخَذَاللّهُ ولَدًا سُبحـنَهُ... بَديعُ السَّمـوتِ والاَرضِ...» . (بقره/ 2، 116- 117)با تكيه بر بديع بودن خداوند، به دو صورت مىتوان فرزند داشتن او را نفىكرد: 1. اگر بديع به معناى ذات بىمانند باشد، فرزند داشتن چنين ذاتى غير ممكناست، زيرا فرزند داشتن عبارت از اين است كه موجودى برخى از اجزاى وجود خود را ازخود جدا كرده و به تدريج او را تربيت كند تا نوعى همانند خودش شود، و ذات الهىمنزه از مثل و مانند است.[60] 2.اگر بديع به معناى آفريننده موجودات، بدون نمونه پيشين باشد لازمه بديع بودنخداوند آن است كه خلق و فعل الهى شبيه فعل ديگران در تدريج و توسّل به اسبابنباشد، بنابراين، فرزند داشتن او ممكن نيست، زيرا تحقق فرزند به تربيت و تدريجنياز دارد.[61]برخى در مجموع گفتهاند: اگر مراد از فرزند داشتن خداوند آن است كه او ازطريق طبيعى و معهود داراى فرزند شده است چنين امرى درباره خدا صحيح نيست، زيرا اينمعنا درباره كسى تصور مىشود كه قادر نباشد از طريق خلق و ايجاد به صورت دفعى آنرا به دست آورد؛ نه خدا كه قادر است با اراده آنچه را كه مىخواهد بيافريند[62] واگر مراد آن است كه خداوند بدون نياز به همسر، نطفه و... فرزند را ابداع كرده استاين هم درست نيست، چون اگر بنا باشد آنچه خداوند ابداع كرده فرزند او باشد بايدهمه مخلوقات آسمان و زمين فرزند او باشند، چون او «بَديعُ السَّمـوت والأرض» است و ترجيحى همدر كار نيست.[63]منابعاسماء الله الحسنى؛ الاسماء و الصفات؛ بحارالانوار؛البرهان فى تفسير القرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير العياشى؛ تفسير القرآنالكريم، ابنعربى؛ التفسير الكبير؛ تهذيب الاحكام؛ رحمة من الرحمن فى تفسير واشارات القرآن؛ شرح الاسماء او شرح دعاء الجوشن الكبير؛ شرح اسماء الله الحسنى(لوامع البينات)؛ شرح توحيد الصدوق؛ لسانالعرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛المصباح المنير؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النور الاسنى فىشرح اسماء الله الحسنى؛ النهاية فى غريب الحديث و الاثر؛ نهج البلاغه؛ وسائلالشيعه.رضا محمدى و بخش فلسفه و كلام[47]. المصباح، ص38،«بدع».[48]. مفردات، ص110؛لسانالعرب، ج1، ص342؛ النهايه، ج1، ص106، «بدع».[49]. مفردات، ص111؛لسان العرب، ج1، ص342، «بدع».[50]. الاسماءوالصفات، ج1، ص55؛ النور الاسمى، ص459؛ شرح توحيد الصدوق، ج1، ص216.[51]. نهجالبلاغه،خطبه 90 - 91، 165، 191، 211،....[52]. تهذيب، ج3، ص71،84، 93؛ بحارالانوار، ج92، ص393؛ ج94، ص227.[53]. اسماء اللّهالحسنى، ص227؛ النور الاسنى، ص459.[54]. تفسير ابنعربى،ج1، ص393.[55]. بحارالانوار، ج88،ص69.[56]. شرح الاسماء، ص94؛شرح اسماء الله الحسنى، ص150.[57]. رحمة من الرحمن،ج1، ص184؛ التبيان، ج4، ص221؛ مجمعالبيان، ج1، ص366؛ التفسيرالكبير، ج4، ص27.[58]. تفسير عياشى، ج1،ص373؛ البرهان، ج2، ص461.[59]. تهذيب، ج3، ص125؛وسائل الشيعه، ج7، ص469.[60]. الميزان، ج1، ص261.[61]. الميزان، ج1، ص261.[62]. التفسير الكبير،ج3، ص118.[63]. التفسير الكبير،ج3، ص118.