بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
برهان صديقين: اثبات خدا وشناخت وى از راه خود ذات حق تعالىبرهان صديقين از براهين اثبات خداست. در اين برهان برخلاف ساير براهين،براى شناخت خدا تنها به ذات حق استناد مىشود، در حالى كه در براهينى چون نظم،حركت، حدوث و... از راه مخلوقات و آيات حق بر وجود او استدلال مىشود، زيرا درحقيقت خداى سبحان برتر و آشكارتر از آن است كه چيزى از مخلوقات و مصنوعاتش دلالتكننده بر او و آشكار كننده او باشد، بلكه او هستىبخش و خارج كننده اشيا از قوّهبه فعل و از ظلمت عدم به نور وجود است، پس او مقدم بر هرچيزى در وجود و ظهور استو او برهان بر ذات خود و برهان بر هر چيزى است. اولين بار ابنسينا اين برهان رابرهان صديقين ناميد. در وجه تسميه اين برهان گفته شده: چون طريقه حكيمان «أصدق»يعنى درستتر و محكمتر است شيخ آن را صديقين نام نهاد[90]،زيرا صديق كه همان ملازم با صدق است[91] در لغتكسى را نامند كه قول راست زياد از او سر بزند و در گفتار و باورخويش صادق باشد وفعل او قولش را تصديق كند.[92]برهان صديقين با اين نام، در قرآن و منابعدينى نيامده است، امّا آياتىمانند 53 فصّلت/41؛ 35 نور/24 و 18 آلعمران/3 بر آن تطبيق گرديده و براى آن بهآيات ديگرى چون 45 فرقان/25 و 3حديد/57 استشهاد شده است.[93] اينمضمون در منابع روايى و ادعيه امامان معصوم(عليهم السلام)نيز بسيار به چشم مىخورد؛همچون: «يامن دل على ذاته بذاته» [94]، «أيكون لغيرك منالظهور ما ليس لك» [95]، «بك عرفتك و أنتدللتنى عليك» .[96] درروايتى از اميرمؤمنان، على(عليه السلام)به اين روش شناخت خداوند توصيه شده است: «اعرفوا اللّهباللّه» .[97]رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نيز در پاسخ اين سؤال كه خدا را چگونه شناختهاى؟فرمودهاند: با شناخت خدا اشيا را شناختم: «باللّه عرفت الأشياء» .[98] ازامامصادق(عليه السلام)نيز نقل مىشود كه اين روش را تأييد كردهاند.[99]با اين حال برخى جمله «بك عرفتك...» را اشاره به راه دل دانسته وتطبيق آن بر برهان صديقين را كه راه تفكر و انديشه است ناصواب خواندهاند.[100]آيات و روايات ياد شده مايههاى اصلى برهان صديقين است. متألهان و محققاناز فيلسوفان مسلمان برخلاف نظر حكماى پيشين مانند ارسطو و متكلمان ـ كه از راهحركت و حدوث بر وجود خداوند استدلال كردهاند ـ با تأمل در خود وجود و واقعيت بهواجبالوجود پى بردهاند.[101]تقريرهاى برهان صديقين:تقريرهاى گوناگونى براى اين برهان ارائه شده است:1. تقريرابنسينا:ابنسينا كه مشائى و ادامه دهنده راه فلسفى فارابى و متأثر از اوست درتقرير برهان خود بر واجب الوجود از راه تامل در موجود به آيه «...اَو لَميَكفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء شَهيد» (فصّلت/41،53)استشهاد كرده است. وى ابتدا به بيان چند مقدمه پرداخته است: الف. اجمالاً موجوداتىهستند. ب. موجودات در واجب و ممكن منحصرند. ج.ممكن براى تحقق در خارج به علّتنيازمند است. د.تسلسل محال است. هـ. اگر يك موجود ممكن در تحققش نيازمند به علتباشد مجموعه ممكنات هم در تحققشان نيازمند به علت هستند. و. علت اين مجموعه نمىتواندافراد مجموعه به نحو انفراد يا اجتماع باشند. سپس گفته است: لازمه پذيرش اينمقدمات پذيرفتن واجبالوجودى است كه وجوب ذاتى دارد و قائم به ذات و مستقل در هستىخويش است و همه ممكنات با واسطه يا بىواسطه به او وابستهاند. وى در ادامه مىافزايد:با تأمل در وجود، بدون واسطه قرار دادن ممكنات كه آفريده و فعل او هستند مىتوانخداى متعالى و وحدانيت وى و دورى او از هر نقص امكانى را ثابت كرد، وگرچه از راهآثار هم مىتوان به او راه يافت، اين راه محكمتر و مطمئنتراست، آنگاه آيه شريفه53 فصّلت/41 را شاهد مدعاى خويش مىآورد و مىگويد اين شيوه صديقان است كه هستى او[خدا]را بر هستى ديگر چيزها گواهگيرند؛ نه آنكه از هستى ديگر چيزها بر هستى او استدلالكنند.[102]گرچه خواجه نصير اين شيوه را استدلال از علت به معلول دانسته[103] وعلامهحلى آن را برهان لمّى ناميده است[104]؛ اما ازآنجا كه بوعلى در برهان خود از مفهوم وجود - كه معلوم ما قرار گرفته و غير ازخداوند و امرى اعتبارى است - بر واجب استشهاد كرده است، برخى صاحب نظران برهان وىرا انّى دانستهاند.[105] برخى نيزاساساً برهان صديقين را گرچه مفيد يقين مىدانند، اما به دليل آنكه در آن از يكىاز لوازم وجود به لازم ديگرى پىبرده مىشود آن را برهان انّى و از ميان سايربراهين انّى در اين باب شبيهترين آنها به برهان لمّ دانستهاند.[106] بهگفته برخى كشف ذات به واسطه خود ذات نه برهان لمّى است و نه انّى و برهان خواندنآن از روى مجاز است.[107]2. تقريرصدرالمتالهين:ملاصدرا بيش از ساير حكيمان براى طريقه صديقان به آيات استشهاد كرده، چنانكهبه آيات 53 فصّلت/41؛[108] 18 آلعمران/3؛[109] 35نور/24[110] ونيز آيات 45 فرقان/25: «ألم تر إلى ربّك كيف مد الظلّ» [111] و3حديد/57[112]: «هُوَ الاَوَّلُوالأخِرُ والظّـهِرُ والباطِن» استناد كرده است. وى روايتىاز اميرمؤمنان و امام صادق(عليهما السلام)را نيز مؤيد برترى روش صديقان آورده است.[113]صدرالمتألهين بر مبناى مقدماتى چون اصالت وجود، بساطت و وحدت تشكيكى وجودو تقسيم وجود به مستغنى به ذات و وابسته به غير (فقير بالذات) ثابت مىكند كه درسلسله مراتب تشكيكى وجود، مرتبهاى هست كه كاملتر و تمامتر از آن مرتبهاى نيستو آن مرتبه، وجودى است كه در ذات خويش مستغنى است و هيچ نياز و نقصى در آن راهندارد، قائم به ذات است و ماسواى آن وابسته و نيازمند و متكى به آن بلكه عينوابستگى و نيازمندى به آن هستند. چنين حقيقت صرف و كاملى كه كاملتر از آن نهموجود است و نه قابل تصور، واجبالوجود بالذات است.حكيم سبزوارى نيز كه شارح حكمت صدرايى است دو تقرير از برهان صديقين ارائهداده است: الف.تقريرى كه بر مبناى اصالت وجود و تشكيك آن و امكان فقرى تنظيم شدهاست؛ به اين بيان كه وجود اگر واجب باشد مقصود حاصل است و اگر ممكن يعنى فقير ومتعلق به غير باشد با عنايت به بطلان دور و تسلسل مستلزم واجب و باز مطلوب حاصلاست.[114] ب.تقريرى كه بر مبناى حقيقت مطلق و محض وجود و اصالت آن است كه محال است عدم بر آنعارض شود و از آن نتيجه مىگيرد كه چنين حقيقتى واجبالوجود است.[115]خصوصيت تقرير دوم اين است كه نيازى به طرح تشكيك وجود و نيز نيازى به ابطال دور وتسلسل ندارد. وى همچنين در اثبات صفات كمال براى ذات واجب برهان صديقين را جارىساختهاست.[116]3. تقريرعلامه طباطبايى(رحمه الله):بيان وى در تفسير برخى آيات، منطبق بر شيوه صديقان در رسيدن به حق است؛ ازجمله در آيه 53 فصّلت/41 كه شهيد را به معناى مشهود دانسته است و بر اساس آن خداىمتعالى براى هر چيزى مشهود خواهد بود، چون موجودى نيست مگر اينكه از هر جهت فقير ووابسته به اوست و او ـجلجلالهـ برپا دارنده آن موجود و قاهر بر اوست، پس اوبراى هر چيزى معلوم و شناخته شده است، اگرچه برخى از معرفتش غافل باشند.[117] وىاين برهان را براى خردمندان قوىترين و روشنترين برهان بر توحيد مىداند.[118]طبرسى نيز آيه را دال بر توحيد مىداند.[119]در تفسير آيه «اللّهنورُ السّمـوت والاَرض» (نور/24، 35) نيز بيانى دارد كه مىتوان در برهانصديقين بدان استشهاد كرد. در بيان مذكور ضمن اينكه وجود شىء را مصداق نور مىداندخدا را مصداق اتمّ نور دانسته، معتقد است همانگونه كه هر چيزى به وسيله نور ظهورمىيابد خداى متعالى هم نورى است كه به واسطه او آسمانها و زمين ظهور پيدا كردهاست، بنابراين او براى هيچ چيزى مجهول نيست، چون ظهور هر چيزى براى خود يا غير، ازظهورى است كه به واسطه خداى متعالى براى او حاصل شده است، پس خداوند به ذات خودبراى آن چيز قبل از آن ظاهراست.[120]بيان وى در تفسير آيه 3 حديد/57: «هُوَ الاَوَّلُ والأخِرُوالظّـهِرُ والباطِن» نيز مؤيد شيوه صديقان است؛ آنجا كه در معناى «الظاهِر» مىنويسد: او ازهر ظاهرى ظاهرتر است، چون قدرت او بر هر چيزى احاطه دارد و از سوى ديگر وجود او برهرچيزى محيط است.[121]علامه در آثار فلسفى خويش نيز يكى از كوتاهترين و محكمترين راههاى رسيدنبه واجبالوجود را برهانى مىداند كه به ابتكار خويش و بر مبناى پذيرش اصل واقعيتبه عنوان اولين مسئله فلسفى كه حد فاصل سفسطه از فلسفه است آن را اينگونه تقريرمىكند: واقعيت كه در ثبوت آن ترديدى نداريم هرگز نفى نمىپذيرد و نابودى برنمىداردو حتى فرض نفى آن مستلزم ثبوت آن است، پس اصل واقعيت وجوب ذاتى دارد و اشيايى كهواقعيت دارند در واقعيتشان قائم به او هستند.[122]از خصوصيات بارز اين تقرير اين است كه اولا چون بر مبناى پذيرش اصل واقعيتاست هم مىتواند مورد پذيرش معتقدان به اصالت وجود باشد هم قائلان به اصالت ماهيت،چون دسته اول مابازاى واقعيت خارجى را وجود و دسته دوم ماهيت مىدانند. ثانياً دراين برهان نيز نيازى به ابطال دورو تسلسل نيست.منابعالاشارات و التنبيهات؛ اقبال الاعمال؛ بحارالانوار؛پيام قرآن؛ تعليقات على الحكمة المتعاليه؛ تفسير القرآنالكريم، صدرالمتالهين؛الحاشية على شروح الاشارات؛ الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعه؛ خدا درنهجالبلاغه؛ شرح المنظومة السبزوارى؛ الكافى؛ كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد؛مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، استاد مطهرى؛ مفاتيح الغيب؛ مفرداتالفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وحدت از ديدگاه عارف و حكيم.علىاله بداشتى و بخش فلسفه وكلام[90]. الاشاراتوالتنبيهات، ج3، ص67.[91]. الاشاراتوالتنبيهات، ج3، ص67.[92]. مفردات، ص479،«صدق».[93]. مفاتيح الغيب، ج1،ص317؛ پيام قرآن، ج3، ص74ـ75.[94]. بحارالانوار، ج84،ص339.[95]. بحارالانوار، ج64،ص142.[96]. اقبال الاعمال،ج1، ص157؛ بحارالانوار، ج3، ص270؛ ج94، ص229.[97]. بحارالانوار، ج3،ص270.[98]. وحدت از ديدگاهعارف و حكيم، ص115.[99]. الكافى، ج1، ص86.[100]. خدا در نهجالبلاغه،ص92 - 94.[101]. اسفار، ج6، ص13ـ14.[102]. الاشاراتوالتنبيهات، ج3، ص66.[103]. الاشاراتوالتنبيهات، ج3، ص66.[104]. كشف المراد، ص392.[105]. الحاشيه، ص163- 164.[106]. اسفار، ج6، ص13.[107]. تعليقات، ص599- 600.[108]. تفسيرصدرالمتالهين، ج2، ص83ـ84.[109]. اسفار، ج6، ص26.[110]. تفسيرصدرالمتالهين، ج4، ص360ـ361.[111]. مفاتيح الغيب، ج1،ص317.[112]. تفسيرصدرالمتالهين، ج6، ص156ـ157.[113]. همان، ج2، ص83ـ84.[114]. شرح المنظومه، ج3،ص505ـ506.[115]. اسفار، ج6، ص16.[116]. شرح المنظومه، ج3،ص506.[117]. الميزان، ج17،ص405.[118]. الميزان، ج17،ص405.[119]. مجمع البيان، ج9،ص30.[120]. الميزان، ج15،ص122، 138.[121]. همان، ج19، ص145.[122]. اسفار، ج6، ص15ـ16؛مجموعه آثار، ج6، ص962، 970، «اصول فلسفه و روش رئاليسم».