بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بدر صغرا: از غزوههاىپيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)از اين غزوه به نامهاى بَدْرِ المَوْعِد[1]، بدرالآخره[2]،بدرالثالثه[3] وبدر صُغرى[4] يادشدهاست.برحسب بعضى از نقلها آيات 171 ـ 175 آلعمران/3 و 84 و 104 نساء/4 دربارهاين غزوهنازل شده است.ابوسفيان پس از نبرد اُحد قرار اين غزوه را در منطقه بدر الصَفْراء نهاد[5] تاشكست غزوه بدر كبرى را در آنجا جبران كند.[6] صفراء بخشىاز منطقه بدر در مسير اصلى مكه به مدينه بود كه با مدينه فاصله كمترى داشت و درسال يك بار بازارى 8 روزه در آن برپا مىشد.[7]مشركان مكه از آن جهت كه پيروزمندانه از احد باز گشته بودند و طمع پيروزىديگرى را در بدرالموعد داشتند به تدريج به جمعآورى سپاه پرداخته، خود را آمادهجنگ كردند. خبرهايى كه به مدينه مىرسيد همه گوياى توان قريش براى جنگ و كمك گرفتناز همپيمانان عرب خويش در اين جنگ بود. ابوسفيان نيز در اين مدت آمادگى خويش را بههركس كه آهنگ مدينه داشت اعلام مىكرد.[8]اما گرفتارى مردم مكه در خشكسالى آن سال مايه سستى ابوسفيان* گرديد، هرچنداز طرفى ديگر تمايل نداشت كه تخلّف از وعدهاى كه خود قرار آن را گذاشته بود ازناحيه وى صورت گيرد، زيرا چنين امرى سبب سرشكستگى قريش و جرأت بيشتر مسلمانان مىشد،بدين جهت مايل بود زمينهاى فراهم شود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در وعدهگاهحاضر نشود.[9]برخلاف ميل ابوسفيان نُعيمبن مسعود اشجعى كه از مدينه به مكّه آمده بوددر ديدارى با ابوسفيان و گروهى از سران قريش اوضاع مدينه را به انارى انباشته ازدانه تشبيه كرد و مسلمانان را سخت درصدد تهيه سلاح و مركب و كمك گرفتن ازهمپيمانهاى اوس همچون قبايل بَلِىّ و جُهَيْنَه و ديگر قبايل دانست.[10]ابوسفيان با شنيدن سخنان وى، 20 شتر براى او جايزه قرار داد تا به مدينهبازگردد و مسلمانان را ازحركت به سوى بدرالصفراء منصرفسازد.[11]بنظر مىرسيد اقدامهاى نعيمبن مسعود از يك سو و واكنش منافقان و يهود[12] ازسوى ديگر رعب و وحشت فراوانى در بين مسلمانان ايجاد كرده باشد؛ اما بر پايه برخىنقلها آيه «اَلَّذينَقالَ لَهُمُالنّاسُ اِنَّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُم فَاخشَوهُم فَزادَهُمايمـنـًا و قالوا حَسبُنَا اللّهُ ونِعمَ الوَكيل = آنان كه مردمانايشان را گفتند كه [سپاهى از]مردم ـ كافران مكه ـ براى [جنگ با] شما گرد آمدهاند پس از آنها بترسيد؛ اما ]اينسخن] برايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را بس است و نيكوكارگزار و پشتيبانى است» (آلعمران/3،173)در اين باره نازل شد و روحيه مسلمانان را عالى دانست.[13]مراد از «الناس» نعيمبن مسعوداست كه مسلمانان را از تجمع سپاه عظيم ابوسفيان بيم مىداد.[14] براساسنقلى ديگر مقصودْ منافقان مدينه بودند كه مسلمانان را از خروج به سوى بدرالموعدبرحذر داشته، خاطره تلخ شكست احد را بازگو مىكردند.[15]و نيز مراد از «الشيطان» در آيه «اِنَّما ذلِكُمُالشَّيطـنُ يُخَوِّفُ اَولِياءَهُ فَلا تَخافوهُم و خافونِ اِن كُنتُممُؤمِنين = همانا اين شيطاناست كه دوستان خود را مىترساند، پس اگر ايمان داريد از آنها نترسيد و از منبترسيد»(آلعمران/3،175) نعيمبن مسعود است يا آنكه خود شيطان است كه نسبت به جنگ در دلمؤمنان ايجاد ترس و وسوسه مىكرد.[16]هرچند اخبارى كه به گوش رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مىرسيد حكايت از خوفو سستى برخى مسلمانان در اين جنگ داشت؛ امّا آن حضرت سوگند ياد كرد كه حتى اگر يكنفر با او حركت نكند رهسپار خواهدشد.[17]بر اساس نقلى با نزديك شدن زمان بدر الموعد و كراهت مسلمانان از حركت بهسوى جنگ، خداوند پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به تشويق و تحريض مسلمانان به جنگفرمان داد[18]: «فَقـتِل فىسَبيلِ اللّهِ لا تُكَلَّفُ اِلاّ نَفسَكَ وحَرِّضِ المُؤمِنينَ عَسَى اللّهُ اَنيَكُفَّ بَأسَ الَّذينَ كَفَروا واللّهُ اَشَدُّ بَأسـًا واَشَدُّ تَنكيلا = پس در راه خداكارزار كن. جز بر خودت مكلف نيستى و مؤمنان را [به پيكار] برانگيز. باشد كه خدازور و گزند آنان را كه كافر شدند باز دارد و خدا زور آورتر (نيرومندتر)وبه كيفرسختتراست». (نساء/4،84)نيز به گفته بعضى از مفسران آيه: «ولا تَهِنوا فِى ابتِغاءِالقَومِ اِن تَكونوا تَألَمونَ فَاِنَّهُم يَألَمونَ كَما تَألَمونَو تَرجونَمِنَاللّهِ ما لا يَرجونَ وكَانَ اللّهُ عَليمـًاحَكيمـا= و در جُستن آنگروهِ [كافر]سستى مكنيد. اگر شما [اززخم و جراحت [دردمنديد آنها نيز چنانكهشما دردمند مىشويد دردمند مىشوند و شما چيزى [يارى و بهشت]را از خدا اميد داريد كه آنان اميد ندارند و خدا داناو با حكمت است» (نساء/4،104) در همين زمينه نازل شده است.[19]آغاز غزوه:سرانجام به رغم همه تبليغات سوء، مسلمانان به فرمان رسول خدا عازم نبردشدند. در تاريخ وقوع اين غزوه دو نظر عمده وجود دارد: گروهى بر شعبان سال چهارمتأكيد دارند[20] ودر مقابل، عدهاى نيز اول ذيقعده سال چهارم را تاريخ غزوه مىدانند[21] كهبا توجه به آنكه قرار اين غزوه در شوال سال سوم در پايان جنگ احد گذاشته شد[22] واز سويى نقل شده كه مسلمانان در ايام اقامت در بدر الصفراء در بازار موسمى اينمنطقه به تجارت پرداختند[23] واين بازار هر ساله از اول ذيقعده به مدت 8 روز راهاندازى مىشد[24] مىتواننظر دوم را صحيح دانست.رسول خدا پس از آنكه عبدالله بن رَواحَه[25] ياعبدالله بن عبدالله بن اُبَىّ[26] راجانشين خويش در مدينه قرار داد به همراه 1500 تن از جمله 10سواره به سوى بدرالصفراء حركت كرد[27] وپرچم سپاه اسلام را به دست علىبن ابىطالب سپرد.[28]سپاه اسلام در حالى وارد بدر شد كه هيچ كس از سپاه مكه در آنجا حضورنداشت.[29]سپاه مكه و اقدامات ابوسفيان:ابوسفيان پس از فرستادن نعيم به مدينه تصميم گرفت مدت كوتاهى از مكه خارجشده، چنين وانمود كند كه عازم جنگ است تا چنانچه مسلمانان در اين جنگ شركت نكنندبرترى خود را نشان داده باشند و در غير اين صورت ضمن توافق با مسلمانان از آنانبخواهند جنگ در سالى پر نعمت انجام شود. قريش رأى ابوسفيان را پسنديدند.[30]ابوسفيان با 2000 تن از قريش كه 50 سواره در ميان آنان بود ازمكه خارج شدند.هنگامىكه به مَجنّه از ناحيه ظَهْران[31]در نزديكىمكه و به قولى به عُسْفان[32]رسيدند خداوند رعب و وحشتى در قلب ابوسفيان افكند[33] كه تصميمبه بازگشت به مكه گرفت و جنگيدن در خشكسالى را به صلاح ندانست[34]، درنتيجه سپاه قريش به مكه بازگشت و مردم آنها را لشكر سَويق (نوعى خوراكى) ناميدند وگفتند كه شما براى نوشيدن سويق بيرون رفته بوديد.[35]سپاه اسلام در بدر الموعد و پيامدهاى آن:رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از ورود به منطقه بدرالصفراء 8روز درآنجا منتظر ابوسفيان ماند.[36]مسلمانان در اين مدت در بازار موسمى اين منطقه به داد و ستد كالاهاى تجارتى كه بههمراه آورده بودند، مشغول بودند و از هر درهمى يك درهم سود بردند[37] وپس از آن به دستور رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به مدينه بازگشتند.به گفته بسيارى از مفسران آيه «فَانقَلَبوا بِنِعمَة مِنَاللّهِ و فَضل لَم يَمسَسهُم سوءٌ واتَّبَعوا رِضونَ اللّهِ واللّهُذو فَضل عَظيم= پس با نعمت و فزونى و بخششى از خدا [از ميدان جنگ] بازگشتند،در حالى كه هيچ بدى و گزندى به ايشان نرسيد و خشنودى خدا را پيروى كردند و خداوندداراى فزونى و بخشش بزرگ است» (آلعمران/3،174) بر همين مطلب اشاره دارد و مراد از«نعمت» عافيت و سلامت از برخورد با دشمن است و مراد از «فضل» بهره و سودى است كهاز راه تجارت به دست آورده بودند.[38]مخشىبن عمرو از بزرگان قبيله ضمره ساكن در آن منطقه كه در غزوه بدر درسال دوم از طرف بنىضمره قرارداد صلحى با پيامبر(صلى الله عليه وآله)بسته بوددرباره حضور آنحضرت و تجمع مسلمانان پرسيد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)پاسخ دادكه براى ديدار با قريش بدين جا آمده است و اگر خواهان نقض پيمانى هستيد كه ميان ماو شماست آن را نقض مىكنيم تا خداوند ميان ما و شما داورى كند. وى سوگند ياد كردكه چنين نظرى ندارد.[39]معبدبن ابى معبد خزاعى كه خود در بازار بدر شركت داشت و تجمع سپاه اسلامرا ديده و نيز گفتار رسول خدا با مخشىبن عمرو را شنيده بود نخستين كسى بود كهاخبار بدر الموعد را به مكه رساند.[40]تأثير حضور سپاه اسلام را مىتوان در سخنان صفوانبن اميه دانست كه به ابوسفيانگفت: در روز احد تو را از وعده دادن جنگ با مسلمانان نهى كردم. اكنون آنها بر ماجرى شدهاند و مىپندارند كه ما بر اثر ضعف و ناتوانى از رويارويىبا آنان خلفوعده كردهايم، آنگاه درصدد راهاندازى جنگ خندق در سال آينده برآمدند.[41]منابعاطلس تاريخ اسلام؛ بحارالانوار؛ البداية والنهايه؛تاريخ ابنخلدون؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ تاريخ الخميس؛ تاريخ اليعقوبى؛التبيان فى تفسير القرآن؛ التفسيرالكبير؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ دلائلالنبوه؛ السيرةالحلبيه؛ السيرةالنبويه، ابنكثير؛ السيرةالنبويه، ابنهشام؛الطبقات الكبرى؛ عيون الاثر فى فنون المغازى و الشمائل والسير؛ مجمعالبيان فىتفسيرالقرآن؛المحبر؛ المغازى؛ المنتظم فى تاريخ الملوك والامم؛ الوفاء باحوال المصطفى(صلىالله عليه وآله).لطف الله خراسانى[1]. المغازى، ج1، ص384؛السيرةالنبويه، ابنكثير، ج2، ص424.[2]. السيرةالنبويه،ابنهشام، ج3، ص209؛ دلائل النبوه، ج3، ص384.[3]. مجمعالبيان، ج2،ص888؛ تاريخ الخميس، ج1، ص465.[4]. الطبقات، ج2، ص46؛تاريخ يعقوبى، ج2، ص67؛ بحارالانوار، ج20، ص180.[5]. المغازى، ج1، ص384؛المنتظم، ج3، ص204؛ تاريخالخميس، ج1، ص465.[6]. الوفاء باحوالالمصطفى(صلىالله عليه وآله)، ص711.[7]. الطبقات، ج2، ص46؛اطلس تاريخ اسلام، ص70.[8]. المغازى، ج1، ص384ـ385؛المنتظم، ج3، ص205. [9]. المغازى، ج1، ص384؛الطبقات، ج2، ص46؛ المنتظم، ج3، ص205.[10]. المغازى، ج1، ص385.[11]. همان، ص386؛الطبقات، ج2، ص45؛ المنتظم، ج3، ص205.[12]. المغازى، ج1، ص386.[13]. جامعالبيان،مج3، ج4، ص241ـ242؛ مجمعالبيان، ج2، ص888.[14]. مجمع البيان، ج2،ص889؛ التفسير الكبير، ج9، ص102.[15]. مجمعالبيان، ج2،ص889؛ التفسير الكبير، ج9، ص100.[16]. المغازى، ج1، ص386؛التبيان، ج3، ص54.[17]. الطبقات، ج2، ص46؛تاريخ طبرى، ج2، ص88؛ بحارالانوار، ج20، ص182ـ183.[18]. مجمع البيان، ج3،ص128؛ بحارالانوار، ج20، ص182.[19]. مجمعالبيان، ج3،ص159؛ بحارالانوار، ج20، ص182.[20]. المحبر، ص113؛تاريخ يعقوبى، ج2، ص67؛ البداية والنهايه، ج4، ص72ـ73.[21]. المغازى، ج1، ص384؛الطبقات، ج2، ص59.[22]. المغازى، ج1، ص384؛الطبقات، ج2، ص59.[23]. المغازى، ج1، ص387؛السيرةالنبويه، ابنكثير، ج2، ص427.[24]. المغازى، ج1، ص387؛الطبقات، ج2، ص60.[25]. الطبقات، ج2، ص46؛المنتظم، ج2، ص296؛ بحارالانوار، ج2، ص183.[26]. السيرةالنبويه،ابنهشام، ج3، ص209؛ تاريخ ابنخلدون، ج2، ص29.[27]. المغازى، ج1، ص288؛الطبقات، ج2، ص46.[28]. المغازى، ج1، ص388؛السيرة الحلبيه، ج2، ص579.[29]. السيرة الحلبيه،ج2، ص580؛ تاريخ الخميس، ج1، ص465.[30]. المغازى، ج1، ص387.[31]. الطبقات، ج2، ص46؛تاريخ طبرى، ج2، ص87.[32]. البدايةوالنهايه، ج4، ص72؛ عيون الاثر، ج2، ص79ـ80.[33]. جامع البيان، مج3، ج4، ص240؛ مجمعالبيان، ج2، ص888.[34]. السيرةالنبويه،ابنهشام، ج1، ص209ـ210؛ الطبقات، ج2، ص46.[35]. السيرة النبويه،ابنهشام، ج3، ص210؛ البدايةوالنهايه، ج3، ص72.[36]. السيرةالنبويه،ابنهشام، ج3، ص210؛ تاريخ طبرى، ج2، ص87.[37]. السيرةالنبويه،ابنكثير، ج2، ص427؛ بحارالانوار، ج20، ص183.[38]. جامعالبيان، مج3،ج4، ص242ـ243؛ مجمعالبيان، ج2، ص888.[39]. المغازى،ج1، ص388؛دلائل النبوه، ج3، ص387؛ عيونالاثر، ج2، ص79.[40]. المغازى، ج1، ص388؛دلائل النبوه، ج3، ص386ـ387.[41]. الطبقات، ج2، ص46؛بحارالانوار، ج20، ص183.