استدلال در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

استدلال در قرآن - نسخه متنی

مرتضي حايري(ره)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

استدلال در قرآن

آيت الله شيخ مرتضي حايري(ره)

سوم از معجزات ، استدلال در قرآن كريم است كه اگر اصل آن هم اعجاز نباشد از يك امّي بزرگ شده در مركزي دور از مباحث فلسفي قطعاً معجزه است. نگارنده براي نمونه به چند نمونه از استدلالهاي قرآن كريم اشاره مي‌كنم (بعونه تعالي).

1. استدلال براي توحيد كه خدايي جز خداي واحد نيست. مقصود از نفي شريك و نبود خداي ديگر ، نبودن كسي است كه مستقل در تأثير باشد و مثلاً بتواند چيزي را بدون دخالت اراده خداوند بزرگ ايجاد كند. آن موجود مخلوق قدرت مستقل چنين خدايي است و اين دو گونه است: يكي آن كه اين خدايي كه فرض شد شريك خداي بزرگ است، خود مستقل در خلقت باشد، يعني خود به خود واجب الوجود باشد يا اين كه اصل وجودش از طرف خداوند بزرگ باشد ، ولي در ادامه حيات خود مستقل باشد و در ايجاد مخلوقات خود نيز مستقل باشد. خداوند كريم در قرآن به چند دليل بنابر آن چه به نظر مي‌رسد وجود چنين موجودي را ابطال مي‌فرمايد.

اول مي‌فرمايد: قل لو كان معه الهة كما يقولون اذاً لابتغوا الي ذي‌العرش سبيلاً ، سبحانه و تعالي عما يقولون علواً كبيراً( اسراء/17/42،43) ترجمه آن قريب به اين مفاد است: بگو: ‌اگر با خداوند ، ‌خداياني بودند ، چنان كه آنها مي‌گويند ، در اين هنگام ، آنان به سوي خداوند صاحب عرش راهي مي‌جستند. پاك است خدا از اين گونه گفتارها. پايگاه او بالاتر از اين پندارهاست و او بسي بالاتر است.

ظاهر اين قسمت از كلام شريف ولو درموردي كه به حسب ظاهر مفروض ، وجود خداوند بزرگي است كه او صاحب عرش است و درصدد ابطال عقيده به وجود خداوندان كوچكي است كه درجه قدرت آنان محدود به حدودي است، چنان كه نقل شده است كه مثلاً مي‌گفتند: به خداوند جنگ و خداوند قريش. ولي اين وجه بطلان در خداوند متساوي از لحاظ شأن و رتبه‌ و قدرت نيز مي‌آيد زيرا كسي كه در مرحله خدايي باشد ، محال است كه نداند يا احتمال ندهد خداي بزرگ يا متساوي ديگري باشد. براي اولين درجه عقل كافي است درك كند خدايي هست كه قدرت محدود يا نامحدود دارد. معلوم است نه خداي بزرگ خبري ازآنان دارد نه آنها از خداي بزرگ؛ و گرنه خدا مي‌فرمود: از راه پيامبران خود. در صورتي كه شمار بسياري از پيمبران را كه با حق متعال ارتباط داشته‌اند فرموده است، ولي نامي از خداوندان فرضي ديگري نبرده است بلكه صريحاً نفي فرموده است و آن خدايان فرضي نيز خود را معرفي نكرده‌اند و اسمي بر دروغ بودن اصل شرك و چند خدايي نيست؟ جداً اين خود دليل استواري است بي‌احتياج به مقدمات علمي فلسفي. من نديده‌ام كه آثار فلسفي به اين دليل اشاره كرده باشند.

دوم مي‌فرمايد: لو كان فيهما الهه الّا الله لفسدتا فسبحان الله ربّ العرش عما يصفون ( انبيا/21/22). مفاد آن به نحو ارجح اين است كه اگر در آسمان و زمين خداياني جز خدا بودند ، آسمان و زمين تباه مي‌شدند. پس پاك است خداوند پروردگار عرش از آن‌چه اينان مي‌گويند.

بيان مطلب اين است كه اگر خداي ديگر متباين از جميع جهات باشد، لازمه آن نبود است براي اين كه مفروض وجود اصل خداست و اين خلاف فرض است و اگر متساوي من جميع‌الجهات باشد، لازم آن نيز نفي شرك است، براي اين كه دوگونگي تصور نمي‌شود. پس بايد آن خداي مفروض مركب باشد از جهت ممتازه احاطه وجودي او را محدود مي‌كند. پس مخلوقات آن نيز محدود خواهند بود و واجد تمام جهات صالحه نخواهند بود، زيرا علت تمام جهات يك موجود انساني مثلاً كه هم داراي عقل است و هم داراي جسم با خصوصيات زياد ، بايد اصل حقيقت وجود بلاماهيه باشد. مثلاً اشخاص كم عقل با صلاحيت وجودي براي عقل كامل خلق مي‌كند،‌ يا حيوانات بي‌پا با صلاحيت داشتن پا خلق ‌مي‌كند. مثل گوسفند بي پا و گاو بي پا. معلوم است كه خلق نامناسب موجب فساد آسمان و زمين مي‌شود. خداي بزرگ خالق جميع موجودات، موجودات را مناسب يكديگر خلق قرموده است. همان خدايي كه انسان را ايجاد فرموده ، روزي او را كه فرآورده‌هاي دامي و گياهي و كشاورزي است، پديد آورده است. اما اگر خداي خالق انسان خدايي باشد و خداي خالق نبات خداي ديگري باشد كه علم هر دو محدود باشد، يكي فقط نظر به انسان دارد ديگر وارد خوراك او نيست ، يكي ديگر نظر به گياه دارد، آن وقت است كه فساد ونابه هنجاري واضح مي‌شود.

سوم مي‌فرمايد:‌ما اتخذ الله من ولد و ما كان من اله اذاً لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم علي بعض سبحان الله عما يصفون عالم الغيب و الشهاده فتعالي عما يشركون ( مؤمنون/22/91،92). بنابر ارجح مفاد كلام شريف، اين است: ‌خداوند فرزندي براي خود برنگرفته است و با او خداي ديگري نيست. اگر چندين خدا در كار مي‌بودند،‌ هر خدايي به آفريده‌هاي خويش مي‌گراييد و هر يك برديگري برتري مي‌جست. خدا از آن چه مي‌گويند،‌ پاك است. داناي نهان و آشكار است. اينك از آنچه براي او شريك مي‌آورند ، پاك و پاكيزه است.

در بيان دليل دوم ذكر شد كه اگر خدا متعدد شد بايد محدود به حدي باشد والّا دوتا بودن با فرض اينكه هر دو وجود غير محدود باشند سازش ندارد. خداوند محدود از تجليات مناسب با حدّ خود به ملاحظه اينكه زمينه براي فياضيت خداي ديگر باشد دست بردار نخواهد بود، براي اين كه منع فيض است و هر كدام از مخلوقات داراي جهاتي هستند كه مخلوقات ديگري داراي آن جهات نيست و به واسطه اين امتياز نسبي هر كدام از مخلوقات يكي از خدايان و مخلوقات ديگري درصدد برتري مي‌آيند و يا اين كه خدايان درصدد اعتلا بر يكديگر باشند. نكته ديگر آن كه اگر درصدد اعتلا برنيايد، اين منافات دارد با مقام فياضيت و اگر درصدد برآيد ، اين لغو است زيرا اين كه آن خداي ديگر همين كار او را خواهد كرد و خداوند منزه است از آن چه مشركان مي‌گويند.

اكثر مفسران از تفسير اين دو آيه عاجز مانده‌اند واين خود اعجاز واضحي است. نكته ديگر به نظر مي‌رسد در اين كه مي‌فرمايد:‌ سبحان الله عما يصفون: منزه است خداوند از توصيفات آنان. چون به حسب ظاهر مفاد آن اين است كه خداي ديگري با وجود خداوند بزرگ محيط قادر بر هر چيز ، اين نقصي است براي او؛ و حق متعال منزه از هر نقص و عيبي است، زيرا نسبت به اين مخلوقي كه فرض شد خداي ديگري تصدي دارد يا خداي ديگر بزرگ تصدي آن را نيز دارد. اين لغو است و خدا كار لغو نمي‌فرمايد و منزه از هر لغو و بي‌فايده‌اي است و يا آنكه منعزل از تصدي است. لازم آن محدوديت و عدم احاطه وجودي است و اين مستلزم امكان است، چون محدود است و حد مستلزم ماهيت است. پس اين آيه متضمن دو جهت است براي ابطال شرك: يكي آن كه مستلزم ماهيت است. پس اين آيه متضمن دو جهت است براي ابطال شرك: يكي آن كه مستلزم اعتلاء بعضي بر بعضي است و مي‌بينيم كه نيست. ديگر آن كه آن خدايي كه در خلقت پيشدستي كرده است، كار لغو انجام نداده است و آن ديگري داراي نقص در خلاقيت است و خداي واهب الوجود از هر دو جهت نقص منزه است.

دليل پنجم كه ممكن است از آيه شريفه ام اتخذوا من دونه الهه قل هاتوا برهانكم هذا ذكر من معي وذكر من قبلي (انبيا/21/24) استفاده شود اين است كه مي‌فرمايد: هيچ دليلي براي اين جهت ندارد.

بيان آن به اين شرح است كه هيچ سعادتي بالاتر از اين كه انسان خداي خود را بشناسد نيست، زيرا اولاً كسي معرفت به طريق خير و شر دارد كه خالق باشد. اوست كه مخلوق خود را ايجاد كرده است و آگاه به خير و شر اوست و معلوم است كه خير و شر بشري منحصر به دنيا نيست. ثانياً شكر منعم عقلاً واجب است. ثالثاً در مقابل اين همه تبليغات اديان حقه كه به صداي رسا مي‌گويند: خدا يكي است، اگر خداي ديگري بود لااقل براي اين كه حق را ثابت كند وجهي ندارد كه مخلوقات خود را در ناداني بگذارد و حق خود را ثابت نكند و مردم را از جهالت و ضلالت و راه فساد نجات ندهد و دليلي بر اين كه از طرف آن خدايان فرضي ابرازي نشده است همين قرآن است كه مشتمل برذكر اديان حقه از آدم و نوح وابراهيم و اسماعيل و موسي و عيسي و حضرت محمد(ص) است و در ذكر اينان اثري از خداي ديگري نيست، بلكه انبياء سلف همه مي‌گويند: خداوند موجودات يكي است. خدا مي‌فرمايد : ابراهيم به آزر گفت: من بيزارم از آن چه شما مي‌پرستيد، بيزارم: انني براء مما تبعدون(زخرف/43/26). ابراهيم با بت‌پرستان پيكار كرد و تمام بت‌هاي آن را شكست و آن‌ها هم به انگيزه تعصب نسبت به بت‌پرستي ، ابراهيم را در آتش افكندند و خداوند آتش را براي او سرد و سلامت كرد ( انبيا/21/69). يعقوب به فرزندان خود وصيت كرد كه از عبادت خداوند يگانه‌دست برنداريد. آنان گفتند:‌ خداوند يگانه را پرستش مي‌كنيم و در برابر آن خداوند يگانه همه فرمانبردار و سرسپرده‌ايم(بقره/2/132،133).

اگر بخواهيم موارد سيره انبياء سلف نسبت به سعي در توجه مردم به خداوند يگانه و نبرد شديد با هرنوع بت‌پرستي را شرح بدهيم،‌ اقلاً احتياج به يك كتاب جداگانه دارد. خلاصه اگر خداي ديگري بود، نشانه‌اي بلكه نشانه‌هايي از او در دست بود و تعجب از جهالت مردم و اصرار آنهاست به عبادت بت‌هاي خالي از هرگونه حيات وآثار و جنبه‌هاي حياتي در طول قرون عديده.

حتي قوم موسي با آن آيات باهره كه به چشم خود ديدند، دلايل نه گانه را كه يكي از آنها تبديل عصا به اژدها و اژدها به عصا بود (اعراف7/107؛ شعرا/26/32) و يكي شكافتن دريا براي آنها و خواستند خداياني براي آن‌ها برگيرد كه مانند بت‌پرستان آنان را پرستش كنند.

اين يك نمونه از استدلال قرآن كه توحيد را ثابت مي‌كند و همين بهترين راه براي اثبات توحيد است براي مردمي كه با حكمت و فلسفه آشنا نيستند كه مرجع اصلي دليل فساد و دليل علو به اين است كه مقتضي تعدد الله نقص است و مقتضي نقص همان فساد وعلو بعضي بر بعض ديگر است. اما اين برهان كه خود همين ناقص بودن دليل بر وجود ماهيت است و آن ملازم با امكان است وامكان ملزوم با مخلوقيت است ولو اين كه مختصرتر است، ولي عامه درك آن را نخواهد كرد و ممكن است بيان اين دليل به وجه ديگري كه گفته مي‌شود. همين دليل نبودن كافي است براي نبود خداي ديگر زيرا هر چيزي ، مادامي كه جهت نداشته باشد موجود نخواهد بود. خدا موجود است، براي اينكه واجب بالذات است و ممكنات موجودند بواسطه وجود علت واسباب وجود آنها و شريك الباري نه واجب بالذات است براي اينكه محدود است نه علتي براي وجود او است براي اين كه علت حدوثاً بقاءً علت است و همو اقتضاء سلب عليت‌ از خود ندارد.

از جمله استدلالات معجزه‌آساي قرآن، استدلال براي معاد است كه در سوره حج مي‌فرمايد: يا ايها الناس ان كنتم في ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة لنبين لكم و نقر في الارحام ما نشاء الي اجل مسمي ثم نخرجكم طفلاً ثم لتلغوا اشدكم و منك من يتوفي ومنكم من يرد الي أرذل العمر لكي لايعلم من بعد علم شيئاً و تري الارض هامدة فاذار انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت وانبتت من كل زوج بهيج. ذلك بان الله هو الحق و انه يحي الموتي و انه علي كل شيء قدير. وان الساعة اتية لاريب فيها و ان الله يبعث من في القبور(حج/225-7) كه خلاصه مفاد اين آيات شريفه به فارسي به نحو ارجح اين است:‌ هان اي مردمان ! اگر شما از انگيخته شدن در پي مرگ ، درگمان هستيد ، شما را از نطفه آفريديم. پس از آن خون بسته شده ، پس از آن گوشت جويده شده كه داراي آفرينش تمام يا ناتمام است تا براي شما روشن كنيم و تا هنگامي كه خواهيم ،‌ در رحم بمانيد. پس از آن، شما را به صورت كودكي از رحم بيرون آوريم تا آن كه به حد توانايي برسيد. برخي از شماها در اين ميان مي‌ميرند و برخي تا پايان زندگي معمولي مي‌رسند، چنان كه دانايي خود را از دست مي‌دهد. زمين را مي‌نگري كه بي‌جان است و چون بر آن آب فرود مي‌آوريم به جنبش بر مي‌آيد و كاركرد سودمند دارد هر جفت برومند و بالنده‌اي مي‌روياند. اين شگفتي‌هاي توان‌مند براي اين است كه خداوند بزرگ، حق است و همو مردگان را زنده مي‌كند و او بر هر چيزي توانايي دارد. و رستاخيز بي هيچ گمان بيايد و خدا همه آنان را كه در گور آرميده‌اند برانگيزاند.

شايد ظهور اين آيات اقتضا كند كه حق متعال اثبات معاد و بعث را از اين كه خداوند حق محض است و هيچ‌گونه قصور و نقصي در او نيست ثابت مي‌فرمايد و از لوازم حق بودن خداوند متعال اين است كه مردگان را زنده كند و براي ايجاد هر امري قادر باشد و اين كه روز قيامت به پاخيزد و مردگان زنده شوند زيرا همين اقتصار بر اين چند روزه دنيا، با اين كه بعضي در همان كودكي مي‌ميرند و بعضي از اول تا آخر عمر گرفتارند يا از اول تا آخر عمر مشغول ظلم به ديگران‌اند يا از اول تا آخر عمر مشغول تهذيب نفس و كسب كمال‌اند، نقصي است در خداوند متعال؛ و او حق است من جميع الجهات و هيچ‌گونه باطلي و نقصاني در او نيست. پس اين دليل امكان بعث را واضح مي‌كند و شبهه‌ها را از بين مي‌برد، از لحاظ عدم قدرت حق متعال بر چنين امري و از لحاظ اين كه زنده كردن مردگان غير ساير ايجادات است، چون ثابت شد كه بسياري از موجودات همين نشئه معلول زنده شدن‌اند و آن انسان و جميع اقسام روييدني است كه زمين مرده را خدا زنده مي‌كند به آب مرده و از آن نباتات بسيار مختلف كه مثلاً يكي چنار تناور است و ديگر نعناي خوردني است مي‌رويد و انسان‌ها را هم به اشكال مختلف خلق فرموده كه علي الظاهر دو انسان من جميع الجهات يك وجود نيست، مثل اين كه هركدام از كارخانه جدايي بيرون آمده باشند. پس احياي مردگان در مقابل قدرت حق با ساير ايجادات مانند ايجاد سنگ و خاك و آب و زمين و ماه و خورشيد قطعاً فرقي ندارد؛ اما همان‌سان كه نطفه بي‌جان را جان مي‌دهد و زمين موات را هر سال با آب زنده مي‌كند؟ اين براي اين است اگر جان دوباره نبخشد و آن را كمال خود نرساند يا از لحاظ عدم قدرت است و اين مناقات دارد با حقيقت مطلقه و اينكه هيچ‌گونه بطلاني در او راه ندارد يا از باب عدم قابليت ذات است يا از جهت لغويت است. اين هر دو مرتفع است به خلقت اوليه، براي اين كه نيل به نتايج ابدي اعمال اَوْلي است از اعمال اين چند روزه. پس اين دليل وافي است براي اثبات معاد و دفع مي‌كند عدم وقوع آن را اولاً از لحاط عدم قدرت برايجاد و ثانياً از لحاظ عدم قدرت بر خصوص زنده كردن بي‌جان‌ها و ثالثاً از جهت احتمال قدرت نداشتن بر جان دادن دوباره به كسي كه جان داشته و از او گرفته شده و رابعاً از جهت كافي نبودن حق متعال براي انجام اين عمل، زيرا او حق است و كامل من جميع الجهات است و نقصي در او نيست و خامساً از جهت اين كه مورد صلاحيت ندارد براي دريافت حيات زيرا دريافت حيات و زندگي در اول كار، چنان كه در نطفه وزمين است، با بار ديگر فرقي ندارد اگر دومي اولي نباشد، يا مقصود اين است كه چون خداوند حق است و كار باطل نمي‌كند و هرعقلي حكم مي‌كند كه صرف اكتفا به همين دنيا به همه ناراحتي‌هايي كه دارد باطل است، پس اين دليل بر خلقت عالم ديگر وزنده شدن مردگان است در آن عام والله العام.

آيه ديگر كه در‌آن استدلال براي معاد شده است اين آيه است كه مي‌فرمايد: افحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لاترجعون. فتعالي الله الملك الحق لا اله الا هو رب العرش الكريم ( مؤمنون/23/115). مفاد ترجمه به نظرچنين مي‌رسد: آيا گمان مي‌بريد ما شما را بيهوده آفريديم و اين كه به سوي ما برگشت نخواهيد كرد؟ پس بزرگ است خداوند، پادشاه برحق است، خدايي كه جز او نيست پروردگار و دارنده عرش و ارزاني دارنده بزرگواري است.

استدلال فرموده است براي اين كه بازگشت انسان به سوي اوست به اين كه اگر چنين نباشد و همين دنياي پرمشقت چند روزه باشد، اين خلقت عبث و بي‌فايده خواهد بود، زيرا عدم از اول حاصل بود و بعداً نيز عدم است و اما خوشي‌هايي كه در حال وجودي نصيب مي‌شود، روي هم رفته مزاحم است به ناراحتي‌هايي كه براي انسان دست مي‌دهد، از برخورد با مصايب روي هم رفته مزاحم است به ناراحتي‌هايي كه براي انسان دست‌ مي‌دهد، از برخورد با مصايب و رنج‌ها و ظلم‌ها و پيش‌آمدهاي جوي و نا به ساماني‌ها و زحمت‌هايي كه براي نيل به مقصود كشيده مي‌شود. پس روي هم رفته اگر رنج‌ها بيش‌تر نباشد، حداقل برابر خواهد بود با لذت‌ها. پس كاملاً عبث بودن خلقت واضح مي‌شود. چيزي كه براي انسان در نتيجه اين نشيب و فرازها مي‌ماند، يك نتيجه و امر ثابت است كه در روح انسان ريشه مي‌گيرد از خوبي و بدي و تا حدي كه بشر خود درك مي‌كند، حس مي‌كند كه مثلاً دانشمند لايقي شده است يا صنعتگر خوبي يا آدم سفاكي كه به قول تيمور لنگ مي‌گويد: من ازكشتن به سختي لذت مي‌برم. يا آدم نيك‌خواهي كه براي تأمين حوايج مردم و رفع نا به ساماني‌ها كوشش مي‌كند،‌مانند مردمان نيكو سيرتي كه بيمارستان براي بيماران بي‌بضاعت آماده مي‌كنند.

خلاصه دو مطلب قطع نظر از ارشاد قرآن كريم قابل درك و اثبات است: يكي آن كه دنيا از لحاظ پيش‌آمدهاي خارجي و جودش بر عدمش ترجيح ندارد. دوم آن كه غير از جهات خارجي‌ و خوشي‌ها و ناخوشي‌ها ، يك نوع روحيه ثابت از خوبي و بدي و از صفت و علم در نفس انسان مي‌ماند. دنيا اگر براي بدي‌ها و خوشي‌ها باشد كه فايده ندارد، چون هر دو يا متساوي هستند يا مصايب زيادتر و اگر براي آن رو حيات ثابتي است كه در نفس مانده ، آن هم اگر به واسطه مردن از بين برود، خلقت دنيا عبث محض است و موجودي كه كمي شعور داشته باشد، چنين اقدام بي‌ثمري را نمي‌كند ، چه رسد به خداوند متعال كه عليم و حكيم و بصير است. پس بايد مردم نتيجه آن شخصيت سابقه ثابته خود را دريابند و آن روحيه ثابتي كه در منطق قرآن بايد انسان دارا باشد تا سعادتمند باشد، آرامش نفس و سكون او است به ياد حق متعال: الا بذكر الله تطمئن القلوب(رعد/13/28). آگاه باش ياد خدا مايه آرامش دل‌هاست. باز مي‌فرمايد: يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضيه ( فجر/89/27،28). اي جان آرام يافته ،‌ به نزد كردگارت باز گرد، چنان ‌آرام كه توبدو خرسند باشي و او از تو خوشنود باشد.

خداوند در اين دو آيه شريفه مي‌فرمايد:‌آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را بي‌فايده آفريده‌ايم و شما به طرف ما بر نخواهيد گشت؟ خدايي كه داراي اين چهار صفت است اين كار بي‌فايده را نمي‌كند:‌

اول اين كه مَلِك است و آن چه مصلحت بداند انجام مي‌دهد و مجبور نيست به انجام كاري اگر چه مصلحت نداند.

دوم آنكه سلطان برحق است و آن چه بر طبق حق و حقيقت و صواب باشد انجام مي‌دهد.

سوم آنكه شريك ندارد كه تصور شود آن شريك اين كار بي‌جا وبي‌اثر را انجام داده است.

چهارم اين كه مستولي و محيط بر همه جهات و امور است و امري بدون اذن او انجام نمي‌گيرد و چون صاحب عرش كريم است و اين همه غير از جهت آخري است كه كرم محيط به تمام موجودات اقتضا مي‌كند كه اين موجودات انساني به مردن فاني نشوند ولو اين كه خلقت دنيا به تنهايي عبث و بي‌فايده نباشد وقتي كه ممكن باشد انسان را به زندگي جاويد مطابق با روحيه‌اي كه براي خود در دنيا كسب كرده است برساند، اين اعلام خلاف كرم حق متعال است و اين نكته جالب از كلمه كريم استفاده مي‌شود و هوالعالم؛ و مجموع اين پنج جهت از آيه آخري كه مي‌فرمايد: فتعالي الله الملك الحق لا اله الّا هو رب العرش الكريم(‌ مؤمنون/23/116) برمي‌آيد: 1. مَلِك است. 2. حق است. 3. شريك ندارد. 4. مستولي و محيط به جميع موجودات است( از عرش استفاده مي‌شود). 5. استيلاي او به نحوي بسط كرم وجود است.

از جمله آياتي كه در آن استدلال شده است، براي كيفيت وضع عالم آخرت كه هم دليل بر عالم ديگر و هم دليل بر رحمت و عذاب است، اين است كه مي‌فرمايد: افنجعل المسلمين كالمجرمين مالكم كيف تحكمون (قلم/68/35،36)، آيا آنان كه حالت تسليم ( در مقام اطاعت اوامر و نواهي الهي) دارند، با تبهكاران يكسان سازيم و با آنان يكسان رفتار كنيم؟ اين چگونه‌ داوري است كه شما مي‌كنيد؟

خلاصه اين كه يكي از براهين معاد، عدم تساوي مطيع و عاصي است و ظالم و مظلوم و شقي و رحيم است كه در خيلي از مواقع ملاحظه مي‌كنيم كه اين دو فرقه در دنيا يكسان هستند.

/ 1