اجمال و تفصيل قرآن و نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اجمال و تفصيل قرآن و نهج البلاغه - نسخه متنی

سيد جواد مصطفوي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اجمال و تفصيل قرآن و نهج البلاغه

سيّد جواد مصطفوي

قال رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله: اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي.

آري قرآن و نهج البلاغه دو گوهر گرانبهائي هستند كه هر دو مكمل يكديگر و چراغ هدايت و روشنگري هستند. در قرآن كريم و نهج البلاغه موارد بسياري است كه در يكي اين دو كتاب ارزشمند، مباحثي به نحو اجمال بيان شده و در ديگري به نحو تفصيل آمده است كه در اينجا با رعايت اختصار، مواردي از آن ذكر مي‌شود:

1ـ وحدانيت خدا

«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛ (اخلاص/1) بگو او خداي يگانه است.»

«الْأَحَدِ لا بِتَأْويلِ عَدَدٍ؛ (خطبة 152) خدا يكي است بدون برگشت به عدد.»

«ما وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ؛ (خطبة 228) كسي كه كيفيت براي خداوند ثابت كند، خدا را يكتا نشناخته است.»

«وَ التّوْحيدُ اَنْ لا تَتَوَهَّمَهُ؛ (حكمت 462) يكتا دانستن خدا اين است كه او را به وهم و انديشه در نياوريم.»

«كُلُّ مَسَمًّي بِالْوَحْدَةِ غَيْرُهُ قَليلٌ؛ (خطبة 64) هر ناميده شده به «يكي» غير از خدا، كم است.»

بيان:

كلمه «واحد» در چند معني به كار مي‌رود:

1ـ واحدي كه مبدأ كثرت است و كم متصل و منفصل را به وسيلة آن تقسيم مي‌كنند و خلاصه آن يك كه بعدش دو، سه و چهار شمرده مي‌شود كه خداوند واحد به اين معني نيست زيرا اولاً: خدا يكي است كه ثاني و ثالث ندارد؛ ثانياً: از اوصاف اين معني قلت و كمي است يعني دو و سه و چهار بيشتر از آن است و خداوند موصوف به قلت نمي‌شود زيرا تمام اوصاف كماليه در ذات باري به نحو اتمّ و اكمل موجود است. علي ـ عليه السّلام ـ در عبارت اوّل و پنجم مذكور به اين معني اشاره فرموده و چنين وحدتي را از خداوند نفي نموده است.

2ـ وحدت نوعيّه و جنسيّه كه آن وحدت مبهمه‌يي‌ست كه انواع و اجناس ممكنات را به آن موصوف مي‌سازند و مي‌گويند ابهام در جنس، اشدّ از ابهام در نوع است و مي‌گويند انسان يك نوعي‌ست و غنم نوع ديگر و حيوان يك جنس است و جوهر جنس ديگر.

3ـ وحدت به نوع و وحدت به جنس، چنان كه مي‌گوييم زيد يكي از افراد انسان و انسان يكي از انواع حيوان است و واضح است كه خداوند متعال نه جنس است و نه فصل تا واحد به معني دوم باشد و نه مندرج تحت نوع و جنسي تا واحد به معني سوم باشد زيرا تمام اين معاني از خصايص ممكنات است.

4ـ وحدت اعتباريه‌يي‌ست كه براي شيء ذات، اجزايي فرض شود و سلب اين معني از ذات باري در كمال وضوح است.

علي ـ عليه السّلام ـ در حديث ديگري كه در روز جنگ جمل به اعرابي سايل از معني توحيد القا نموده، فرموده است: «واحد بودن خداوند چهار معني دارد كه دو معني از آنها دربارة خداوند روا نيست و دو معني ديگر روا و صحيح است. اما آن دو معني كه درباره خدا روا نيست، اول: واحدي است كه از باب اعداد باشد، اين معني نسبت به خدا روا نيست زيرا چيزي كه ثاني ندارد، در باب اعداد داخل نمي‌شود. نمي‌بيني كه خداوند كسي را كه او را ثالث ثلاثه گفته، كافر دانسته است (اشاره به عقيدة نصاري است نسبت به الوهيت حضرت مسيح و به موضوع حلول)؛ معني دوم آن است كه مردم، واحد مي‌گويند و مرادشان نوع و جنس است. اين معني هم دربارة خداوند روا نيست زيرا كه لازمة اين معني تشبيه نمودن خالق به مخلوق است و خداوند متعال از تشبيه منزّه است.

و اما آن دو معني واحد كه دربارة خداوند صحيح است: اول اين است كه در اشياء، شبيه و مانندي براي او پيدا نمي‌شود. دوم اينكه نه در مرتبة وجود و نه در مرتبة عقل و وهم، قابل تقسيم نيست.»1

در عبارت سومي كه از نهج البلاغه ذكر شد «وَ التَّوْحيدُ اَنْ لا تَتَوَهَّمَهُ» به معني چهارم اين روايت اشاره مي‌فرمايد و اما دربارة جمله «ما وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ» مي‌گوييم اگر براي خداوند كيفيتي ثابت شود اعم از كيفيات محسوسه يا استعداديه يا نفسانيه يا كيفيات مختعمة به كميات تمام اينها عوارضي باشند كه از محل و موضوع مستغني نيستند و اين اعراض، نعت و صفاتي براي محل منعوت2و موصوف خود مي‌باشند و لازمة اتّصاف، اقتران است و لازمة اقتران، تثنيه كه منافي با توحيد است؛ چنانكه در نهج البلاغه مي‌فرمايد: «فَمَنْ وَصَفَ اللهَ سُبْحانَهُ فَقَد قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ»3

2ـ بهشت پاداش ايمان و عمل صالح است

«وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً؛ (نساء/ 124) هركس از مرد و زن كارهاي شايسته كند و مؤمن باشد به بهشت درآيد و به قدر رشتة هستة خرمايي ستم نبيند.»

«... وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ (اعراف/ 43) اهل بهشت را ندا كنند كه اين بهشت را به پاداش اعمالي كه مي‌كرده‌ايد، به دست آورده‌ايد.»

قرآن مجيد از مردمي كه نماز را تباه كرده و پير و هوسها شده‌اند، استثنايي نموده، مي‌فرمايد:

«إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً؛ (مريم/ 60) مگر آنها كه توبه كرده، ايمان آورده، كار شايسته كرده‌اند، آنها به بهشت درآيند و هيچ‌گونه ستم نبينند.»

«... وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها...؛ (نساء/ 13) و هر كس خدا و پيغمبر را فرمان برد خدا او را به بهشت‌هايي درآرد كه جويها در آن روان است.»

«أَلْفَرائِضَ! الْفَرائِضَ! أدُّوها اِلَي اللهِ تُؤَدِّكُمْ اِلَي الْجَنَّةِ؛ (خطبة 166) واجبات را بجا آوريد. واجبات را بجا آوريد، آنها را براي خدا انجام دهيد تا شما را به بهشت رساند.»

«... أَلا وَ ِإَّن التَّقْوي مَطايا ذُلُلٌ حٌمِلَ عَلَيْها أَهْلُها وَ أُعْطُوا أ‍َ‌زِمَّتَها فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ؛ (خطبة 16) تقوي مانند شترهاي رامي است كه صاحبشان بر آنها سوار شده و مهارشان را به دست دارند و ايشان را به بهشت وارد مي‌سازند.»

«فَاِنَّ التَّقْوي فيِ الْيَوْمِ الْحِرْزُ وَ الْجَنَّةُ وَ في غَدٍ الطَّريقُ اِليَ الْجَنَّةِ؛ (خطبة 233) تقوي در امروز پناه و سپر است و فردا راه بهشت.»

«... فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَي الْجَنَّةِ مِنْ عامِلِها ...؛ (نامة 27) چه كسي به بهشت نزديك‌تر است از كسي كه كار بهشت كرده است؟»

در وصيّتي، آن حضرت بعد از مراجعت از جنگ صفّين راجع به ماترك و دارايي خويش چنين فرموده است:

«هذا ما أَمَرَ بِهِ عَبْدُاللهِ عَلِيُّ بْنُ أَبيطالِبٍ أَميرُالْمُؤْمِنينَ فيِ مالِهِ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللهِ لِيُولِجَني بِهِ الْجِنِّةَ وَ يُعْطيني بِهِ الأَمَنَةَ؛ (نامة 24) اين است آنچه كه بندة خدا علي بن ابيطالب پيشواي مؤمنين نسبت به دارايي خود دستور داده است براي خشنودي خدا و براي اينكه مرا به بهشت درآورد و آسودگي عطا فرمايد.»

بيان:

در قرآن و نهج البلاغه آيات و عبارات بسيار ديگري نيز به اين مضمون وارد شده است كه در تمام آنها، بهشت را تنها پاداش عمل صالح، تقوي، ترس از خدا، اطاعت خدا و رسول و امثال اين عبارات كه همه متضمن يك معني است، قرار داده است و در هيچ مورد چيز ديگري را مانند انتساب به خاندان پيغمبر اكرم يا وصول به حق يا حضور در مقام جلالي كه دسته‌يي ادّعا مي‌كنند، موجب دخول بهشت ندانسته است.

3ـ خلقت آدم ابوالبشر

«إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛ (آل عمران/60) حكايت عيسي نزد خدا چون حكايت آدم است، وي را از خاك آفريد و بدو گفت باش! پس وجود يافت.»

همچنين علي ـ عليه السّلام ـ بعد از آنكه خلقت زمين و آسمان و خورشيد و ماه و ستاره را تشريح مي‌كند، مي‌فرمايد:

«ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَ سَهْلِها وَ عَذْبِها وَ سَبْخِها تُرْبَةً سَنَّها بِالْماءِ حَتّي خَلَصَتْ وَلاطَها بِالْبِلَّةِ حَتّي لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذاتَ أَحْناءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضاءٍ وَ فُضُولٍ أَجْمَدَها حَتَّي اَسْتَمْسَكَتْ وَ أَصْلَدَها حَتّي صَلْصَلَتْ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَجَلٍ مَعْلُومٍ ثُمَّ نَفَخَ فيها مِنْ رُوحِهِ فَمَثَلَتْ‌ إِنْساناً ذا أَذْهانٍ يُجيلُها وَ فِكْرٍ يَتَصَرَّفُ بِها وَ جَوارِحِ يَخْتَدِمُها وَ أَدَواتٍ يُقَلِّبُها وَ مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِها بَيْنَ الْحَقَّ وَ الْباطِلِ وَ الْأَذْواقِ وَ الْمَشامِّ وَ الْأَلْوانِ وَ الْأَجْناسِ مَعْجُوناً بِطينَةِ الْأَلْوانِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْاَشْباهِ الْمِؤْتَلِفَةِ وَ الْأَضْدادِ الْمُتَعادِيَةِ وَ الْأَخْلاطِ الْمُتَبايِنَةِ مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ اْلبِلِّةِ وَ الْجُمُودِ وَ الْمَساءَةِ و السُّرُورِ... ؛ (خطبة 1) سپس از زمين سنگلاخ و زمين هموار و كشتزار و شوره زار پارة خاكي فراهم آورد و آب بر آن ريخت تا پاكيزه شد و آن را با آب آميخت تا به هم چسبيد؛ آنگاه از آن خاك آميخته شكلي را كه داراي دست و پا و اعضا و پيوستگي‌ها و گسستگي‌ها بود، بيافريد و آن را جمود داد تا از يكديگر جدا نشود و محكم كرد به حدّي كه صدا مي‌كرد؛ سپس آن را گذاشت تا زمان معيّن و مدّت معلومي، پس آن گل خشكيده را جان بخشيد و انساني بوجود آمد داراي قواي مدركه‌يي كه آنها را جولان مي‌داد و فكري كه با آن در كارها تصرّف مي‌كرد و اعضايي كه خدمتگزارش بود و ابزاري كه آنها را به حركت مي‌آورد و داراي معرفتي بود كه ميان حق و باطل و چشيدني‌ها و بوييدني‌ها و رنگها و جنسها تميز مي‌داد.

سرشت او را از رنگهاي گوناگون و مواد موافق و مختلف آميخت از صفرا و بلغم و خون و سودا و اندوه و خوشحالي ...»

4ـ خداوند براي هر چيزي مدتي قرار داده است

«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ؛ (انعام/2) اوست كه شما را از گل آفريد سپس مدتي مقرّر كرد و مدّتي نيز به نزد او معين است.»

«... لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ؛ (يونس/49) براي هر امّتي، مدّتي معيّن است و چون مدّتشان به سر رسد نه ساعتي پس آيند و نه جلوتر روند.»

«... وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى؛ (رعد/2) خداوند خورشيد و ماه را زير فرمان گرفت كه هر يك در مدتي معين سير مي‌كنند.»

«ما خَلَقْنا السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى؛ (احقاف/ 3) ما آسمانها و زمين را با هر چه ميانشان هست، جز به حق و براي مدّتي معيّن نيافريده‌ايم.»

«وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْ‌راً وَ لِكُلِّ قَدْرٍ أَجَلاً وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتاباً؛ (خطبة 82) خداوند براي هر چيز، اندازه‌يي و براي هر اندازه، مدّتي و براي هر مدّت، نوشته‌يي معيّن فرموده است.»

بيان:

شيخ توسي در تفسير آية اول از قول شش نفر از مفسّرين نقل مي‌كند كه مدتي كه خدا مقرّر كرده است، زماني است كه هر انسان در آن زمان زنده مي‌شود و مدّت معيّني كه نزد خدا است، مراد زنده شدن در قيامت و بعث و نشور است. سپس مي‌گويد ولي آنچه ما مي‌گوييم اين است كه مدت اول زمان زنده شدن و مردن مردم است كه بالفعل انجام مي‌شود و مدّت ديگري كه نزد خدا معيّن است، نسبت به كساني است كه پيش از آن زمان كشته مي‌شوند يا به واسطة قطع رحم و امثال آن عمرشان كوتاه مي‌شود.

و اما راجع به تعميم و تخصيص متعلق اين مدّت معيّن چنانكه ملاحظه مي‌شود، نهج البلاغه مدّت معيّن را تعميم داده و براي هر چيز دانسته است و قرآن مجيد تنها براي انسان و كواكب و امتها تصريح نموده است، ولي ممكن است از آيه 3 سوره احقاف استفادة تعميم كرد زيرا در آن آيه براي آسمان و زمين و آنچه ميان اين دو هست، مدت معيّن قرار داده شده است. 4

5ـ دستور داخل شدن در ملك ديگران

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ؛ (نور/ 27و28) شما كه ايمان آورده‌ايد در خانه‌هايي جز خانه‌هاي خود داخل مشويد، مگر آن كه آشنايي يابيد و بر ساكنانش سلام كنيد. اين براي شما بهتر است، شايد پند گيريد؛ اگر كسي را در خانه نيافتيد، وارد نشويد تا شما را اجازه دهند و اگر گفتند بازگرديد، باز گرديد كه براي شما پاكيزه‌تر است.»

علي ـ عليه السّلام ـ در نامه‌يي كه به متصدّي جمع‌آوري زكات، مرقوم داشته، نوشته است:

«فَإِذا قَدِمْتَ عَلَي الْحَيِّ فَانْزِلْ بِمائِهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخالِطَ أَبْياتَهُمْ ثُمَّ اَمْضِ إِلَيْهِمْ بِالسَّكينَةِ وَ الْوَقارِ حَتّي تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ ... فَإِنْ كانَ لَهُ ماشِيَةٌ أَوْ إِبِلٍ فَلا تَدْخُلُوها إِلاّ بِإِذْنِهِ؛‌ (نامة 25) پس چون به قبيله‌يي رسيدي بر سر آب آنها فرود آي بدون آنكه در خانه‌هايشان درآيي، سپس با آرامش به سوي ايشان برو تا بين آنها بايستي، پس بر آنها سلام كن... و اگر او چهارپاياني دارد، بي‌اجازة او نزد آنها مرو.»

6ـ مؤمنين، برادر يكديگرند

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ؛ (حجرات/10) اهل ايمان برادر يكديگرند، ميان برادران خويش اصلاح كنيد.»

علي ـ عليه السّلام ـ در نهج البلاغه به دستور آيه شريفه عمل نموده و در هر موردي كه مرد ناشناسي را مخاطب قرار داده و يا مردي را كه نمي‌خواسته است، نام ببرد، كلمه «اخ» را دربارة او به كار برده است؛ به عبارت ديگر آن حضرت به جاي كلمات «دوست، همشهري، رفيق، هموطن» و امثال اينها كلمه «اخ» يا «اخوه» به كار برده است كه جمعاً 67مرتبه اين كلمه در نهج البلاغه استعمال شده است.

در اينجا به چند مورد آن اشاره مي‌شود:

روزي كه حضرت از اخبار غيبي كه از پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ استفاده فرموده بود، شكل و لباس قوم مغول و خونريزي آنها را بيان مي‌فرمود، مردي از قبيله كلب برخاست و گفت «خداوند به تو علم غيب عطا فرموده است». حضرت در اوّل خطاب به او فرمود:

«يا أَخاكَلْبٍ؛ (خطبة 128) اي برادري كه از قبيله كلبي.»

مردي از قبيله بني اسد به آن حضرت عرض كرد: «با آنكه شما سزاوار خلافت بوديد، چگونه شد كه خلافت را از شما گرفتند؟» در اينجا با وجود اينكه اين مرد سؤال بي‌جايي كرد، چنانكه از تندي جواب حضرت پيداست، مع ذلك آن حضرت در ابتدا فرمود:

«يا أَخابَنِي أَسَدٍ؛ (حكمت 161) اي برادري كه از قبيله بني اسدي.»

هنگامي كه از ابوذر غفاري، پس از مرگش ياد مي‌كند، مي‌فرمايد:

«كانَ لي فيِما مَصْي أَخٌ فيِ اللهِ؛ (حكمت 281) در گذشته، برادري در راه خدا داشتم.»

«أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسابِ الْإِخْوانِ...؛ (حكمت 11) ناتوان ترين مردم كسي است كه از بدست آوردن برادران براي خويش ناتوان باشد.»

«شَرُّ الْإِخْوانِ مَنْ تُكُلِّفَ لَهُ؛ (حكمت 471) بدترين برادران كسي است كه براي او شخص به رنج و مشقّت بيفتد (دوستي با او سبب آزار بشود).»

«اِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ اَخاهٌ فَقَدْ فارَقَهٌ؛ (حكمت 472) هرگاه مؤمن برادر خود را به خشم آورد، از او جدا شده است.»

پيداست كه در تمام اين موارد، چنانكه شارحين نهج البلاغه گفته‌اند، مراد از كلمة «اخ» برادر ايماني و دوست و رفيق است نه برادر تني و همزاد انسان.

7ـ نكوهش بخل و امساك

«وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى؛ (ليل/ 10ـ8) اما آنكه بخل بورزد و بي‌نيازي بجويد و كلمة نيكو را تكذيب كند، زود باشد كه براي او طريقة سختي پيش آريم.»

«وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ؛ (محمد/38) هر كه بخل كند، درباره خويش بخل مي‌كند چرا كه خدا بي‌نياز است و شما محتاجيد.»

«الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ؛ (حديد/ 24) كساني كه بخل ورزند و مردم را به بخل ورزيدن وادارند و هر كه رويگردان شود، خدا بي‌نياز و ستوده است.»

«عَجِبْتُ لِلْبَخيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرِ الَّذي مِنْهُ هَرَبَ وَ يَفُوتُهُ الْغِنَي الَّذي إِيّاهُ طَلَبَ فَيَعيشُ فيَ الدُّنْيا عَيْشَ الْفُقَراءِ وَ يُحاسِبُ فيِ الْاخِرَةِ حِسابَ الْاَغْنِياءِ؛ (حكمت 121) شگفت دارم از مرد بخيل زيرا كه وي به سوي فقري كه از آن گريزان است، مي‌شتابد و توانگري و غنايي را كه مي‌جويد، از دست مي‌دهد؛ پس در دنيا مانند تنگدستان زندگي مي‌كند و در آخرت مانند توانگران به حسابش مي‌رسند.»

بيان:

راجع به زيان و كيفر شخص بخيل، قرآن مجيد مي‌فرمايد: «طريقة سختي برايش پيش مي‌آوريم و او به خود، بخل مي‌كند» يعني زيانش به خود او برمي‌گردد و نهج البلاغه اين عقوبات را توضيح مي‌دهد كه اولاً: بخيل در راه به دست آوردن مال رنج مي‌برد و زحمت مي‌كشد و چون خرج نمي‌كند و نگه مي‌دارد از آن مال بهره‌يي نمي‌برد؛ ثانياً: چنين شخصي در دنيا مانند فقرا زندگي مي‌كند و در آخرت هم كه بايد حساب به دست آوردن آنها را پس بدهد، مانند اغنيا به حساب مي‌آيد. اين ست طريقة سخت و اين ست زيان خود بخيل.

8ـ خداوند از داشتن پدر و فرزند منزّه است

«لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ؛ (اخلاص/3) خداوند نزاده و زاده نشده است.»

«لَمْ يُولَدْ سُبْحانَهُ فَيَكُونَ فيِ الْعِزِّ مُشارِكاً؛ (خطبة 181) خداوند سبحان زاده نشده است تا در عزّت شريك داشته باشد.»

چون غالباً در انسان چنين است كه اگر فرزند عزّت و قدرتي داشته باشد پدرش هم همان عزّت و قدرت و بلكه بيشتر از او را دارد. پس اگرخدا پدر مي‌داشت آن پدر در عزّت شريك خدا مي‌شد.

«لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هالِكاً؛ (خطبة 181) و نزاييده است تا ارث دهنده و فنا پذير باشد.»

توالد و تناسل در انسان براي بقاي نوع و تبديل افراد از پدر به فرزند است و غالباً پدر قبل از پسر مي‌ميرد و پسر از او ارث مي‌برد پس اگر خداوند، فرزند مي‌داشت چنين تالي فاسدي پيدا مي‌شد.

«لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْلوداً؛ (خطبة 228) خداوند نزاييده است تا زاييده شده باشد.»

در جنس حيوان به استثناي اصل اول زاييدن با زاييده شدن ملازمه دارد و هر كس فرزند دارد مسلماً پدري هم داشته است بنابراين اگر خدا را فرزندي باشد لازم است او را پدري هم باشد.

«وَ لَمْ يُولَدْ فَيَصيرَ مَحْدُوداً؛ (خطبة 228) و زاييده نشده است تا محدود گردد.

زيرا زاييده شده، حادث است و هر حادثي زمان و مكان معيّن و محدودي دارد.

9ـ يتيم نوازي

«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ؛ (اسراء/34) به مال يتيم نزديك مشويد مگر به طريقي كه نيكوتر است تا زماني كه به قوّت خويش برسد، يعني بالغ و رشيد شود.»

«فأما اليتيم فلا تَقْهَرْ؛ (الضّحي/9) بر يتيم پيروزي مجوي.»

«فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ؛ (فجر/ 17ـ15) و اما آدمي، چون گرفتار گردد و روزي او تنگ شود، گويد: پروردگارم مرا خوار كرده است. چنين نيست بلكه شما يتيم را محترم نمي‌داريد.»

همچنين در 22 مورد ديگر، قرآن راجع به يتيم توصيه و سفارش كرده است. علي ـ عليه السّلام ـ در نامه خويش به مالك اشتر مي‌نويسد:

«وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ الْيُتْمِ وَ ذَوِي الرِّقَّةِ فيِ السِّنِّ مِمَّن لا حيلَةَ لَهُ وَ لا يَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ وَ ذلِكَ عَلَي الْوُلاةِ ثَقيلٌ وَ الْحَقُّ كُلُّهُ ثَقيلٌ؛ (نامة 53) به يتيمان و پيران سالخورده كه چاره‌اي ندارند و خود را در معرض سئوال در نمي‌آورند، رسيدگي كن؛ اگر چه اين مطلب بر زمامداران سنگين و گران است ولي هر مطلب حقّي سنگين و گران است.»

و نيز در بستر مرض و حالت احتضار كه فرزندانش را نصيحت مي‌كرد، فرمود:

«اللهَ اللهَ فيِ الْأَيْتامِ فَلا تُغِبُّوا أَفْواهَهُمْ وَ لا يَضيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ؛ (نامة 47) خدا را به ياد آوريد! خدا را به ياد آوريد! دربارة يتيمان. براي خوراك آنها نوبت قرار ندهيد ـ گاه سير و گاه گرسنه‌شان نگذاريد ـ ايشان در نزد شما ضايع و تباه نشوند.»

10ـ بيهوده خرج كردن

«وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً؛ (اسراء/ 26و27) بيهوده خرج مكن كه بيهوده خرج كنندگان، همزادان شيطانند و شيطان نسبت به پروردگار خويش ناسپاس است.»

علي ـ عليه السّلام ـ در جواب كساني كه از روي اعتراض به وي گفتند: «چرا بيت المال را ميان مسلمين مساوي تقسيم مي‌كني و پيشينيان در اسلام و مردم باشرف را بر ديگران ترجيح نمي‌دهي؟» مي‌فرمايد:

«اَلا وَ اِنَّ اِعطاءَ المْالِ في غَيْرِ حَقِّهِ تِبْذيرٌ وَ اِسْرافٌ وَ هُوَ يَرْفَعٌ صاحِبَهُ فيِ الدُّنْيا وَ يَضَعُهُ فيِ الْاخِرَةِ وَ يُكْرِمُهُ فيِ النّاسِ وَ يُهينُهُ عِنْدَ اللهِ وَ لَمْ يَضَعِ امْرُؤٌ مالَهُ في غَيْرِ حَقِّهِ وَ عِنْد اَهْلِهِ اِلاّ حَرَمَهُ اللهُ شُكْرَهُمُ وَ كانَ لِغَيْرِهِ وُدُّهُمْ فَاِنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ يَوْماً فَاحْتاجَ اِلي مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّخَدينٍ وَ اَلْأَمُ خَليلٍ؛ (خطبة 126) همانا بذل مال در غير موردش، بيهوده خرج كردن و اسراف است و چنين كاري، بذل دهنده را در دنيا بلند و در آخرت پست مي‌كند و در نظر مردم محترم و نزد خدا خوار مي‌گرداند و هر كس مالش را بي‌جا به غير متسحق داد، خداوند او را از سپاسگزاري ايشان محروم مي‌كند و دوستي آنها براي غير او مي‌باشد. پس اگر روزي قدمش بلغزد ـ و برايش گرفتاري پيش آيد ـ و او به ياري ايشان نيازمند گردد، همان گيرندگان مال، بدترين يار و سرزنش كننده‌ترين دوست او مي‌باشند.»

بيان:

از آية شريفه استفاده مي‌شود كه بيهوده خرج كردن، كاري شيطاني است و باعث ناسپاسي خداوند مي‌گردد. علي ـ عليه السّلام ـ نيز كه در اين خطبة شريفه به شرح يكي از موارد بيهوده خرج كردن مي‌پردازد، شيطاني بودن اين عمل را توضيح مي‌دهد و معلوم مي‌كند كه چگونه بيهوده خرج نمودن، موجب ناسپاسي خداوند مي‌شود.

11ـ در توبه كردن عجله كنيد

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ؛ (نساء/17و18) بازكشت به سوي خدا فقط براي كساني است كه از روي ناداني بدي مي‌كنند و سپس به زودي توبه مي‌نمايند اينان را خدا مي‌بخشد همانا خدا دانا و فرزانه است. بازگشت به سوي خدا براي كساني نيست كه گناه مي‌كنند و تا چون مرگ يكي از آنها در رسد، مي‌گويد اينك توبه مي‌كنم.»

قرآن مجيد از قول فرعون نقل مي‌كند:

«حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ الْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ؛ (يونس/ 90و91) چون غرق شدنش فرا رسيد، گفت: ايمان آوردم كه خدايي جز همان خدا كه بني‌اسراييل به او ايمان دارند، نيست و من از گردن نهادگانم. خداوند در جوابش مي‌فرمايد: «حالا ديگر!! تو كه از پيش نافرماني كرده‌ايي و از تبهكاران بوده‌يي.»

علي ـ عليه السّلام ـ به طلحه و زبير چنين مي‌نويسد:

«وَ تُوبا إِلي اللهِ مِنْ قَريبٍ؛ (نامة 54) تا زود است به سوي خدا بازگشت نماييد.»

به مردي كه از حضرت درخواست موعظه نمود، فرمود:

«وَ لا تَكُنْ مِمَّنْ ... عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ ...؛ (حكمت 142) از كساني مباش كه چون خواهش نفس به او روي آورد، نافرماني پيش گيرد و توبه را تأخير اندازد.»

«وَ الشَّيْطانُ مَوَكَّلٌ بِهِ يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَها وَ يُمَنّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَها حَتّي تَهْجُمَ مَنِيّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ ما يَكُونُ عَنْها؛ (خطبة 63) شيطان به انسان گماشته شده است، گناه و نافرماني خدا را براي او مي‌آرايد تا مرتكب شود و او را به توبه اميدوار مي‌نمايد كه آن را به تأخير اندازد؛ ناگاه مرگ او را در مي‌يابد در حالي كه از آن بسيار غافل باشد.»

«فَاعْمَلُوا وَ الْعَمَلُ يُرْفَعُ وَ التَّوْبَهُ تَنْفَعُ؛ (خطبة 221) تا عمل بالا مي‌رود و توبه سود مي‌بخشد، براي آخرت كار كنيد.»

«اَفَلا تائِبٌ مِنْ خَطيئَتِهِ قَبْلَ مَنِيَّتِهِ؛ (خطبة 28) آيا كسي هست كه پيش از فرا رسيدن مرگش از گناه توبه كند؟»

بيان:

مراد از بالا رفتن عمل كه در جمله ماقبل آخر، ذكر شده، قبول شدن آن است كه زماني كه عمل بالا نمي‌رود، همان بعد از مرگ است كه عملي نيست تا بالا رود و اين سخن از قبيل سالبة به نفي موضوع است كه در لغت تازي بسيار به كار مي‌رود مانند: «علي لاحب لا يهتدي بمناره ـ يعني علي طريق لا منار فيها حتي يهتدي به» و سود نبخشيدن توبه هنگام مرگ است، چنانكه از آيات شريفه استفاده مي‌شود و به اين معني در نهج البلاغه جملات بسيار ديگري نيز هست مانند: «وَ التَّوبَةُ مَسْمُوعَةٌ ـ وَ إِنْظارِ التَّوْبَةِ ـ وَ التَّوْبَةُ مَبْسُوطَةٌ»5 كه از تمام اين جملات استفاده مي‌شود، زماني هم هست كه توبه پذيرفته نيست و راهش مسدود است و آن حالت احتضار و زمان فرا رسيدن مرگ است. فقط جملة آخري كه از نهج البلاغه ذكر شد، ظاهرش اين است كه تا فرا رسيدن مرگ اگرچه حال احتضار باشد، توبه قبول است.

آنچه اكنون در جواب اين اشكال به نظر مي‌رسد، اين است كه اين يك جمله تاب مقاومت با نصّ صريح قرآن و جملات ديگر را ندارد، پس بايد گفت مراد به «قبل از مرگ» قبل از حالت احتضار است و فقط حالت احتضار از اين مدت استثنا مي‌شود.

12ـ صله رحم و بخشش به خويشاوندان

«إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ؛ (بقره/ 83) از پسران اسراييل پيمان گرفتيم كه جز خداي يكتا را نپرستند و با پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقيران نيكي كنند.»

«... وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ؛ (بقره/ 177) آدم خوب كسي است كه به خدا و روز جزا و فرشتگان و كتابهاي آسماني و پيغمبران ايمان آورد و ازمال خويش كه آن را دوست دارد به خويشان و يتيمان و تنگ دستان و در راه ماندگان و سؤال كنندگان بدهد.»

و همچنين در 17 آيه قرآن راجع به خويشان به كلمه «قربي» و «اقربين» سفارش شده است.

«فَمَنْ أَتاهُ اللهُ مالاً فَلْيَصِلْ بِهِ الْقَرابَةَ وَ لْيُحْسِنْ مِنْهُ الضِّيافَةَ ...؛ (خطبة 142) پس كسي كه خداوند به او ثروتي عطا فرمايد، بايد با آن مال به خويشانش كمك كند و مهماني شايسته نمايد.»

«... وَ ِصَلةُ الرَّحِمِ فَإنَّها مِثْرَأَةٌ فيِ المْالِ وَ مَنْسَأَةٌ فيِ الْأَجَلِ؛ (خطبة 109) صلة رحم موجب زيادي مال و تأخير مرگ است.»

13ـ يافتن وسيله جهت تقرّب به بارگاه خدا

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ؛ (مائده/35) شما كه ايمان داريد، از خدا بترسيد و در راه او دستاويزي را طلب كنيد.

و نيز قرآن مجيد، نسبت به كساني كه به دامن غير خدا دست زده‌اند، مي‌گويد:

«أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ؛ (اسراء/ 57) كساني را كه شما مي‌خوانيد هر كدامشان به پروردگار نزديكتر است، در راه خدا طلب دستاويز مي‌كند.»

«أِنَّ أَفْضَلَ ما تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَي اللهِ ـ سُبْحانَهُ وَ تَعالي ـ الْإيمانُ بِهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ الْجِهادُ في سَبيلِهِ فَإِنَّهُ ذَرْوَةُ الْإِسْلامِ وَ كَلِمَةُ الْإِخْلاصِ فَإِنَّها الْفِطْرَةُ وَ إقامُ الصَّلوةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ وَ إيتاءُ الزَّكوةِ فَإِنَّها فَريضَةٌ واجِبَةٌ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضانَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مِنَ الْعِقابِ وَ حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمادِهِ فَإِنَّها يَنْفِيانِ الْفَقْرَ وَ يَرْحَضانِ الذَّنْبَ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّها مَثْرَأَةٌ فيِ الْمالِ وَ مَنْسَأَةٌ في ِالْأَجَلِ وَ صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّها تُكَفِّرُ الْخَطيئَةَ وَ صَدَقَةُ الْعَلانِيَةِ فَإِنَّها تَدْفَعُ مَيْتَهَ السُّوءِ وَ صَنائِعُ الْمَعْرُوفِ فَإِنَّها تَقي مَصارِعَ الْهَوانِ؛ (خطبة 109) برترين چيزي كه تقرّب جويندگان در راه خدا دستاويز خود قرار مي‌دهند، ايمان به خدا و فرستادة او و جهاد در راه خدا مي‌باشد (تا آنجا كه ده چيز را مي‌شمارد و آثار و خواص هر يك را بيان مي‌كند كه به طور اختصار آن ده چيز، عبارت است از: 1ـ ايمان 2ـ جهاد 3ـ كلمه اخلاص 4ـ نماز 5ـ زكوة 6ـ روزه 7ـ حج 8ـ صله رحم 9ـ صدقه پنهان و آشكار 10ـ كارهاي نيك).»

14ـ نهي از حسد

«وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً؛ (نساء/32) آرزو مكنيد چيزي را كه به وسيلة آن خدا شما را بر يكديگر برتري داده است مردان را از آنچه كرده‌اند، بهره‌اي هست و زنان را از آنچه كرده‌اند، بهره‌اي هست. خدا را از كرمش سؤال كنيد كه خدا به همه چيز داناست.»

«وَ لا تَحاسَدَوُا فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْإِيمانَ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ؛ (خطبة 85) بر يكديگر حسد نبريد زيرا حسد ايمان را مي‌خورد چنانكه آتش هيزم را مي‌خورد.»

«... وَ الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَواعٍ إِلَي التَّقَحُمِّ فيِ الذُّنُوبِ؛ (حكمت 363) حرص و تكبر و حسد موجب فرو افتادن در گناهان است.»

«وَ لا تَكُونُوا كَالْمُتَكَبِّرٍ عَلَي اَبْنِ أُمِّهِ مِنْ غَيْرِ ما فَضْلٍ جَعَلَهُ اللهُ فيهِ سِوي ما أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بِنَفْسِهِ مِنْ عَداوَةِ الْحَسَدِ...؛ (خطبة 234) و مانند آن بر پسر مادرش گردنكشي كرد، نباشيد ـ مقصود قابيل است كه از روي حسد برادر خود هابيل را كشت ـ كه بر او تكبّر نمود بدون آنكه خداوند در او برتري قرار داده باشد جز آنكه خودبيني ناشي از دشمني حسد، به او روي آورد.»

«صِحَّةُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ؛ (حكمت 248) درتس تن از كمي رشگ بردن است.»

«اَلْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسّادِ عَنْ سَلامَةِ الْأَجْسادِ؛ (حكمت 216) شگفتا از غافل ماندن رشگ بران از سلامتي بدنهايشان.»

15ـ چگونه باطل با حق اشتباه مي‌شود

قرآن مجيد دربارة قوم يهود كه بعضي از تورات را كه متضمن صفات پيغمبر خاتم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بود، قبول نكردند و قسمتهاي ديگر آن را پذيرفتند، مي‌فرمايد:

«وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ (بقره/42) شما در حالي كه مي‌دانيد، حق را به باطل مياميزيد و حق را نهان مداريد.»

«يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؟؛ (آل عمران/71) اي اهل كتاب چرا حق را به باطل مي‌آميزيد و حق را در حالي كه مي‌دانيد، نهان مي‌داريد؟»

«فَلَوْ أَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَي الْمُرْتادينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعانِدينَ وَلكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَيُمْزَجانِ فَهُنالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيطانُ عَلي أَوْلِيائِهِ وَ يَنْجُو الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللهَ الْحُسْني؛ (خطبة 50) اگر باطل از آميزش با حقّ خالص مي‌شد، بر جويندگان مخفي نمي‌گشت و اگر حق از آميزش با باطل خالص مي‌شد، زبان ستيزه كنندگان از آن بريده مي‌گشت؛ ليكن دسته‌يي از حق گرفته مي‌شود و دسته‌يي از باطل، آنگاه شيطان بر دوستان خود تسلّط پيدا مي‌كند، و كساني كه لطف خدا شامل حالشان است، نجات مي‌يابند.»

16ـ آرزوي بدون عمل، حماقت است

«وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ؛ (بقره/111) گفتند: «هرگز به بهشت داخل نشود مگر كسي كه يهودي يا نصراني باشد.» اين سخن از جملة آرزوهاي آنها است؛ بگو: اگر راست مي‌گوييد دليلتان را بياوريد.

«وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ؛ (بقره/78) بعضي از يهودان بي‌سوادند و از تورات جز آرزوهايي به پندار خود، چيزي نمي‌دانند.»

هم چنين قرآن مجيد، خطاب به مشركين، مي‌فرمايد:

«لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلَ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ؛ (نساء 123و124) جزاي اعمال، مطابق آرزوهاي شما و آرزوهاي اهل كتاب نيست (كه شما بگوييد قيامت و عذاب دروغ است و اهل كتاب بگويند غير از ما كسي داخل بهشت نشود)؛ هر كه گناهي مرتكب شود، بدان سزا داده مي‌شود و غير از خدا براي او يار و ياوري پيدا نمي‌گردد و هر كس از مرد و زن كه مؤمن باشد و كارهاي شايسته كند، داخل بهشت مي‌شود.»

« أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى فَلِلَّهِ الْ‏آخِرَةُ وَ الْأُولى ... وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى ثُمَّ يُجْزيهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى؛ (نجم/ 24و39و40و41) مگر چنين است كه انسان هر چه آرزو كند، به دستش آيد؟ دنيا و آخرت از آن خدا است... و انسان جز نتيجة كوشش خويش بهره‌يي ندارد و حاصل كوشش او بزودي ديده مي‌شود، آنگاه به او پاداش كامل مي‌دهند.»

قرآن مجيد بعد از بيان اين كه منافقين از مؤمنين در قيامت تقاضايي مي‌كنند و نتيجه نمي‌گيرند، مي‌فرمايد:

«... أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ ... (حديد/14) مگر ما در دنيا با شما نبوديم؟ - اهل ايمان - مي‌گويند: آري. ليكن شما خويشتن را به فتنه افكنديد و منتظر مانديد و شك آورديد و آرزوها فريبتان داد تا فرمان خدا آمد.»

علي ـ عليه السّلام ـ به پسر ارجمند امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ مي‌نويسد:

«وَ إِيّاكَ وَ الْإِتِّكالَ عَلَي الْمُني فَإِنَّها بَضائِعُ النَّوْكي...؛ (نامة 31) از پشت گرمي به آرزوها برحذر باش، زيرا آرزوها سرماية نابخردان است.»

«... وَ الْأَمانِيُّ تُعْمي أَعْيُنَ الْبَصائِرِ...؛‌ (حكمت 267) آرزوها ديده‌هاي بينايي را كور مي‌گرداند.»

17ـ استقراض خداوند از بندگانش

«مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْسُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛ (بقره 245) كيست كه به خدا وامي نيكو دهد تا خدا وام او را به چند برابر افزون كند؟ خداست كه تنگي آرد و گشادگي دهد و به سوي او بازگشت مي‌يابيد.»

«وَ اسْتَقْرَضَكُمْ وَ لَهُ خَزائِنُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ وَ إِنَّما أَرادَ أَنْ يَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛ (خطبة 182) و خداوند از شما وام مي‌طلبد در صورتي كه خزانه‌هاي آسمان و زمين از اوست و او بي‌نياز وستوده است و فقط مي‌خواهد شما را بيازمايد كه كداميك كردارتان نيكوتر است.»

بيان:

مراد از وام خواستن خداوند از بندگان، ترغيب كردن به اعمال مستحب و نوافل است و كلمة قرض در اين مورد مجاز است؛ زيرا كه حقيقت قرض در مورد احتياج مستقرض به كار مي‌رود و چون خداوند متعال از هر گونه احتياجي منزّه و مبّري است، بدين جهت استعمال اين كلمه در اين مورد خارج از معني حقيقي خودش مي‌باشد.

چون اين آيه شريفه نازل شد، يهود گفتند: «خداوند از ما قرض خواسته است، پس ما غني هستيم و او فقير است». لذا آية شريفه نازل شد:

«لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ؛ (آل عمران/ 181) خدا گفتار آن كسان را كه گفتند خدا فقير است و ما توانگرانيم، بشنيد و ما گفتارشان را با قتل ناحق پيغمبران ثبت مي‌كنيم و مي‌گوييم عذاب سوزان را بچشيد.

ـ از گمان و پندار پيروي مكنيد

«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً؛ (اسراء/36)چيزي كه به آن يقين نداري، پيروي مكن زيرا كه گوش و چشم و دل همة اينها بازخواست شدني است.»

«إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً؛ (نجم/27و28) كساني كه دنياي ديگر را باور ندارند، ملائكه را به نام مادگان مي‌نامند و در اين باره چيزي ندانند و چر گمان را پيروي نكنند و گمان به هيچ وجه از حق بي‌نياز نمي‌كند.»

«وَدَعِ الْقَوْلَ فيما لا تُعْرِفُ وَ الخِطابَ فيما لَمْ تُكَلَّفْ وَ اَمْسِكْ عَنْ طَريقٍ اِذا خِفْتَ ضَلالَتَهُ فَاِنَّ الْكَفَّ عِنْدِ حَيْرَةِ الضَّلالِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْاَهْوالِ؛ (نامة 31) درباة چيزي كه نمي‌داني، سخن مگو و در آنچه تكليف نداري، گفتگو مكن و از راهي كه ترس گمراهي از آن داشته باشي، خودداري كن، زيرا خودداري در هنگام سرگرداني و گمراهي از انجام كارهاي وحشتناك، بهتر است.»

رابطه قرآن با نهج البلاغه ـ سيّد جواد مصطفوي

پی نوشت ها:

1 منهاج البراعه، ج 7، ص 7، به نقل از توحيد صدوق.

2 منعوت: نعت شده.

3 خطبه 1.

4 تفسير تبيان، ج 5، ص 77.

5 نهج البلاغه؛ خطبه 93، خطبه 82، خطبه 237.

/ 1