سرگذشت علوم قرآني و حديث در ماوراءالنهر از سقوط سامانيان تا آمدن مغولان (389 ـ 616 ق) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرگذشت علوم قرآني و حديث در ماوراءالنهر از سقوط سامانيان تا آمدن مغولان (389 ـ 616 ق) - نسخه متنی

علي غفراني

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
سرگذشت علوم قرآني و حديث در ماوراءالنهر* از سقوط سامانيان تا آمدن مغولان (389 ـ 616 ق)

دكتر علي غفراني

سرزميـن ماوراءالنهـر از آخرين بخشهاي ايـران قديم بـود كه در اواخـر قرن اول هـ به تصرف مسلمانان در آمد و اسلام بر اساس مذهب سنت و جماعت با سرعت بسيار در آن سرزمين قبول عام يافت و مردم آن منطقه به علوم اسلامي روي آوردند. شدت علاقة آنان به علوم اسلامي به ويژه علوم قرآني و حديث جالب توجه و محل تأمل است. اين امر كه ناشي از حاكميت انديشه و تقدس ديني بر تمام بخشها و زواياي زندگي آنان بود، موجب پيدايش يك حركت عمومي در جهت مطالعه و تحقيق و حفظ و فهم و نقل و روايت علوم قرآني و حديث به عنوان دو علم مقدس شد و حاصل آن برآمدن علماي بزرگ و پيدايش تأليفات بسيار و چند جلدي بود كه شهرت و اعتبار جهاني برخي از آنان تاكنون هم باقي است. اين حركت و پويايي كه از قرن سوم هجري شروع شده بود به طور خستگي ناپذير و بي‌وقفه تا سال 616 هـ ادامه داشت. اين مقاله بر آن است تا با بررسي منابع دست اول كه بعضاً در آن منطقه و يا خارج از آنجا، تأليف شده‌اند و با يك نگاه تاريخي، تصويري از اين حركت علمي و دستاوردهاي آن به منزلة يك حركت علمي و اجتماعي و ديني تمدن ساز در ماوراءالنهر در سده‌هاي پنجم و ششم هـ ارائه نمايد.

كليدواژه‌ها :

ماوراء النهر، علوم اسلامي، تفسير، قرائت، حديث، حافظ، مُقري.

مقدمه

ماوراءالنهر يا فرارود (ورا رود) واقع در شمال خراسان كه رود جيحون آن را از خراسان جدا مي‌كرد، در دوران خلافت وليد بن عبدالملك اموي (86 ـ 96 ق) به تصرف اعراب مسلمان درآمد. اين سرزمين شهرهاي بزرگي چون بخارا، سمرقند، فرغانه، تِرمِذ، نسف، كش، چاچ (شاش)، چغانيان (صغانيان)، قباديان، خُتَّلان، اخسيكت، خُجَند و فاراب را در خود داشت و امروزه تمام كشور ازبكستان و بخش اعظمي از تاجيكستان و بخشهايي از قرقيزستان و قزاقستان بر آن منطبقند.

با گسترش اسلام و گرايش مردم به اين دين آسماني، ماوراءالنهر پس از گذشت يك قرن به يك جامعة كاملاً ديني و مسلمان تبديل شد و مطالعات ديني در زمينه‌هاي حديث و علوم قرآني و فقه به صورتي جدي و پويا شكل گرفت به طوري كه از قرن سوم هجري علماي بزرگي از آن ديار برآمدند و تأليفات بسياري كه حاصل تلاشهاي علمي آنان بود از خود به يادگار گذاشتند. در دورة حاكميت خاندان دانش دوست و دانش پرور ساماني (نيمة دوم قرن سوم تا اواخر قرن چهارم هـ) شهرهايي چون سمرقند و بخارا و نَسَف و كشَ از مراكز اصلي مطالعات اسلامي به شمار مي‌رفتند و در سايه حمايت اين خاندان، دانشمندان زيادي در آنجا گرد آمدند و بخارا عنوان پر افتخار «قُبَّة الاسلام» گرفت (مولوي، 438؛ بلانت، 99 ـ 100). با ضعف و بر افتادن سامانيان در سال 389 هـ عصر طلائي تمدن ماوراءالنهر به سرآمد و اقوام ترك بيابانگردي كه تازه به اسلام گرويده بودند، به تدريج ماوراءالنهر را اشغال كردند و حكومت تركان قراخاني در آن سرزمين شكل گرفت كه 220 سال (389 ـ 609 ق) ادامه يافت؛ اما چراغ مطالعات ديني به ويژه در علوم نقلي همچنان روشن ماند و افتان و خيزان به حيات خود ادامه داد و آثار علمي بسياري پديد آمد كه بخشي از آنها تاكنون باقيست و عظمت اين گونه مطالعات در آن دوره را نشان مي‌دهد.

علم قرائت

قرآن كتاب مقدس مسلمانان و پيام استوار الهي، مهمترين و با ارزش‌ترين متن ديني و سرلوحة زندگي مسلمانان است و تلاوت و قرائت درست آن از زمان پيامبر بزرگوار اسلام (ص) مورد توجه همگان بوده است. بعد از رحلت پيامبر (ص) اختلاف در الفاظ و كيفيت اداي حروف به گونه‌هاي مختلف، قرائتهاي هفتگانه را پديد آورد (ابن خلدون، 2/887). تدبر در قرآن و فهم معاني آن، مستلزم آموختن زبان عربي و آشنايي با قواعد تجويد و ترتيل بود. از اين رهگذر، علم قرائت و تفسير به عنوان دو رشته اصلي در قرآن پژوهي مورد توجه قرار گرفت. علم قرائت رشته خاص مطالعه در متن قرآن بود و دربارة چگونگي اداي كلمات قرآن و اتفاق و اختلاف راويان در آن، از حيث قواعد تجويدي بحث مي‌كرد. در اين علم همچنين از علوم ادبي عربي چون صرف و نحو و بلاغت نيز كمك گرفته مي‌شد[1] (حاجي خليفه، 2/1317).

اين شاخه از علوم ديني در ماوراءالنهر از زمان سامانيان ريشه داشت. از قديمي‌ترين علماي بزرگ قرائت، ابوبكر مهراني احمد بن حسين بن مهران (د. 381 ق) نيشابوري بود كه بساط دانش خود را در بخارا و سمرقند گسترده و عده‌اي را با اين علوم آشنا كرد (ابن جزري، غاية النهاية، 1/49؛ همو، النشر في القراءات، 1/34 و 89). او در علم قرائت، كتابهاي مختلفي چون الشامل، المبسوط و الغاية في القراءات العشر (ذهبي، معرفة القراء، 1/279؛ پاكتچي، 712) را نوشته بود. از ادامه دهندگان راه مهراني در اين علم، مي‌توان به ابو الفتح نصر بن ابي‌نصر احمد حدادي شيخ سمرقند اشاره كرد (ابن جزري، غاية النهاية، 2/335). نصر بن عبدالعزيز نسفي ملقب به تاو (د. 422 ق) از ديگر علماي قرائت و شايد در اين شاخه از علوم ديني آخرين بازمانده از عصر سامانيان بود (نسفي، القند، 117؛ ناجي، 376). ابو نصر احمد بن محمد بن احمد سمرقندي معروف به حدادي (د. پس از 400 ق) نيز در سمرقند شيخ قراء بود و الغُنْيَه في القراءات را تأليف كرد (ابن جزري، النشر، 1/105).

بعد از سقوط سامانيان و سلطه تركان بر سرنوشت ماوراءالنهر، قرائت قرآن همچنان مورد توجه بود و در مساجد و مدارس شهرهاي بخارا و سمرقند و نسف و … قاريان خوش صدا قرآن تلاوت مي‌كردند (نسفي، همان، 75، 108؛ ياقوت، 1/262؛ ذهبي، تذكرة الحفاظ، 3/233).

با وجود حلقه‌هاي درس قرائت در شهرهاي بخارا و سمرقند، طالبان و علاقه‌مندان اين شاخه از علوم قرآني. براي بهره‌گيري از محضر بزرگان علم قرائت به شهرهاي عراق و شام و مصر و حجاز مي‌رفتند و پس از كسب دانش و مهارت بيشتر، به وطن خود باز مي‌گشتند و حوزه درسي بر پا مي‌كردند. احمد بن محمد بن ابراهيم مقري مروزي، در فاصله سالهاي 407 تا 419 قمري در شهرهاي نسف، سمرقند، فرغانه، اُوزْكَند و ايلاق، حوزه درس قرائت داشت (نسفي، 75؛ ابن جزري، غاية، 1/100). ابو نصر منصور بن ابراهيم معروف به عراقي (د. ح 450 ق) و مؤلف كتاب الوقوف، از عالمان معروف قرائت و از قاريان خوش صدا بود كه براي كسب دانش و مهارت بيشتر تا عراق و حجاز سفر كرده و مدتي هم در عراق اقامت داشت و پس از بازگشت به ماوراءالنهر، چند كتاب ديگر از جمله الاشارة و الموجز في قراءات القرآن را تأليف كرد (سمعاني، 4/175؛ ابن جزري، همان، 2/311). عبدالعزيز بن محمد بن محمد بن عاصم نخشبي (د. 457 ق) از علماي مشهور در علم قرائت بود و در طلب علم سفرهاي بسياري داشت (ذهبي، تذكرة الحفاظ، 3/233). ذهبي در بيان شرح حال ابوالقاسم الهذلي، مقري جهانگرد از اهالي مغرب كه در سال 425 قمري در طلب قراءات به سمرقند آمده بود، از علمايي چون احمد سَكّاك و ابو احمد عطّار و ابوالقاسم دَلاّل و احمد بن فضل باطرقاني و عبدالله بن شبيب و عبدالله بن لبان به عنوان استادان علم قرائت ياد كرده است (معرفة القراء الكبار، 1/348 ـ 346). اين خبر بيانگر توجه جدي علماي ماوراءالنهر به علم قرائت در اوايل قرن پنجم هجري است. ابوالفضل احمد بن محمد بن محمد جريري بخاري ديگر عالم بزرگ علم قرائت در قرن پنجم هجري بود كه كتاب الشفاء في نقل اختلافات القراء را درباره قرائت همه سوره‌هاي قرآن نوشت (استوري، 1/363). ابو محمد عبدالحميد بن منصور بن محمد بن عراقي (د. 486 ق) در زمان خود در سمرقند رأس القُرّاء بود. او كتاب الاشاره پدرش را مختصر كرد و آن را البشارة ناميد (سمعاني، 176؛ ابن جزري، غاية النهاية، 1/361). ابوبكر احمد بن عمر بن اشعث سمرقندي (د. 489 ق) از ديگر علماي قرائت در سمرقند بود كه در طلب اين علم تا دمشق رفت و در آنجا رحل اقامت افكند و مدتي بعد به بغداد رفت. او كه مردي متقن و عارف به روايات و در عين حال شوخ طبع بود، در شناخت شيوه‌هاي نگارش قرآن مهارت خاصي داشت و شاگردان بسياري تربيت كرد (ياقوت، 3/249؛ ابن جزري، همان، 1/92؛ ابن دمياطي، 64). ابو علي حسن بن عبدالله بن محمد بن حسن غوبديني بَتْخُداني نسفي (متولد 491 ق) ديگر عالم سمرقند در قرن ششم هـ بود كه در علم قرائت تخصص و مهارت داشت (سمعاني، 4/317). شيخ ابوالحسن علي بن حسن مُسْتَملي، از مشايخ سمرقند بود و براي تدريس قرآن در مدرسه آلب چغري بك، حوزه درسي داشت (نسفي، القند، 578). فقيه جامع الاطراف نجم الدين ابو حفص نسفي (د. 537 ق) كتاب زلة القاري را به زبان عربي نوشت و در ضمن بيان دستور درست خواندن قرآن، اشتباهات قاريان را يادآوري كرد (استوري، 1/303). محمد بن محمود بن محمد سمرقندي، از علماي علم قرائت در اواخر قرن ششم هجري، آثار زيادي در اين باره تأليف كرد. از جمله آثار او در اين علم مي‌توان به ايضاح الخوالف في رسم المصاحف، قصيدة عقد الفريد في علم التجويد، التسجير علي طريق التشحير في علم القراءات و كتابي به فارسي به نام المبسوط و المضبوط في القراءات السبعه، اشاره كرد (بغدادي، هدية العارفين، 2/106؛ حاجي خليفه، 1/209 و 2/2، 1582/1152).

علم تفسير

اين علم در واقع دانش فهم قرآن است (حاجي خليفه، 1/427). از آنجا كه قرآن منبع بزرگ معرف ديني و نيز يكي از منابع فقه اسلامي شمرده مي‌شود، تفسير و فهم آن نه تنها مورد توجه مفسران بلكه مورد توجه فقها و محدثان و اُدَبا نيز بود و از همين روست كه بيشتر مفسراني كه در ماوراءالنهر در قرنهاي پنجم و ششم هـ بر قرآن تفسير نوشته و صاحب شهرتي شده‌اند، بيشتر فقيه يا اديب بودند (به عنوان نمونه: سمعاني، 4/312).[2]

علم تفسير در ماوراءالنهر در دوره مطالعه ما، در مقايسه با فقه و حديث كمتر مورد توجه بود و به همين جهت آثار كمي در باب تفسير پديد آمده و علماي كمتري در اين زمينه به شهرت رسيده‌اند. آثار به جا مانده نيز بسيار ساده و عاميانه‌اند.

در مجالس تفسير كه براي وعظ و ارشاد توده مردم در شهرهاي بزرگي چون سمرقند و بخارا و … برگزار مي‌شد، احتمالاً بيشتر تفسير روايي مورد توجه بود و اثر ماندگاري از اين نوع تفاسير به دست نيامده است؛ اما در لابلاي كتب رجالي نام مفسران بسياري از اين دسته ديده مي‌شود؛ از اولين مفسراني كه در واقع به عصر سامانيان تعلق داشت، قاضي ابو عبدالله حليمي حسين بن حسن (د. 403 ق) شافعي مذهب بود. او كه جامع همه علوم و در زمان خود امام و مرجع مردم بود و در فقه و نحو تأليفات متعددي داشت، كتاب آيات الساعة را در تفسير قرآن نوشت (سمعاني، 2/250؛ ابن عماد حنبلي، 3/167). مفسر ديگر، ابو نصر احمد بن محمد بن احمد معروف به حدادي سمرقندي (د. ح. 420 ق) بود كه علاوه بر علم قرائت، در تفسير نيز تأليفاتي داشت. او كتاب الموضّح في التفسير را نوشت. حدادي در اين تفسير مختصر و يك جلدي از هر سوره قرآن يك آيه را مورد توجه قرار داده و از جزء بيست و ششم قرآن به بعد برخي سوره‌ها را از قلم انداخته است. آيات سوره بقره بيش از ساير سوره‌ها مورد توجه وي بوده است. او همچنين كتابي به نام المدخل لعلم التفسير داشت كه به گفته مصحح كتاب الموضّح، چاپ شده است.[3] اين مؤلف سمرقندي احتمالاً در اواخر عمر در بغداد مي‌زيسته است. از ديگر مفسران اين ديار از ابو محمد احمد بن يعقوب بن احمد بن ابراهيم بن يوسف رودباري (د. 465ق) از رودبار چاچ و ساكن سمرقند ياد شده است. سمعاني كه از او با عنوان مفسر ياد كرده، از اثر تفسيري او سخني نگفته است (3/101). فقيه معروف علي بن محمد بَزدَوي نسفي معروف به فخر الاسلام كه در كلام و فقه صاحب چندين تأليف بود، كتابي به نام كَشْفُ الاَستار في التفسير نوشت كه يكصد و بيست جزء بود. از اين كتاب تاكنون نشاني به دست نيامده است (سمعاني، 1/339؛ معين الفقراء، 52؛ بغدادي، هدية العارفين، 1/693).[4] ابو نصر احمد بن احمد بن نصر بخاري ديگر مفسر ماوراءالنهر بود كه در قرن پنجم هـ از بخارا برآمد. او در سال 475 هـ ، زماني كه ساكن شهر بلخ بود، تفسير اَنيسُ المريدين و رَوضة المحبين را نوشت. به گفته استوري، تفسير سوره دوازدهم او كه ظاهراً به زبان فارسي هم بوده، به صورت نسخه خطي باقي مانده و شامل چهل مجلس است (1/722، 109). او همچنين كتاب تاج القصص را در زندگي پيامبران نوشت كه از قرآن مايه داشت. ابوطاهر محمد بن نصر بن احمد بن محمد قلانسي نسفي (د. 479ق) كه از كارمندان عالي رتبه دولت نيز بود، در اواخر عمر در نسف املا مي‌كرد و تفسير بر او خوانده مي‌شد (سمعاني، 4/570). از ديگر مفسران مشهوري كه سمعاني ياد كرده، امام ابو محمد بن محمد بن محمد بن ايوب قَطَواني سمرقندي (د. 506 ق) بود كه در فتوا و وعظ نيز شهرت داشت. با اين مشخصات بعيد نيست كه قرآن را براي توده مردم تفسير مي‌كرد (4/526؛ لكنوي، 186) ابو نصر احمد بن حسن بن احمد سليماني مشهور به زاهد، از سال 519 ق در بخارا تفسير زاهدي را نوشت كه به زبان فارسي بود (استوري، 1/109).

در قرن ششم هـ آثار تفسيري قابل توجه و بزرگتري پديد آمد و علماي بيشتري در اين زمينه قلم زدند. از جمله مفسران معروف اين دوره، عبدالعزيز بن عثمان بن ابراهيم نسفي قاضي و فقيه حنفي (د. 533 ق) بود كه كتاب مَدارجُ الاَفْهام وَ الاَفراج في تفيسر آية ثَمانِية اَزْواج را به زبان فارسي نوشت (بغدادي، ايضاح المكنون، 2/453؛ هدية العارفين، 1/578؛ اصفهاني، 120؛ ابن عماد حنبلي، 4/115). فقيه مشهور ديگري كه در قرن ششم هجري تفسيري نگاشت، دانشمند پر تأليف، متكلم و اديب نجم الدين عمر نسفي سمرقندي (د. 537 ق) بود. او كه آثار قلمي‌اش به يكصد كتاب مي‌رسيد، در تفسير قرآن سه اثر تأليف كرد: دو كتاب الاَكْمل الاَطْوَل في تفسير القرآن در چهار جلد (اصفهاني، 120؛ ابن عماد حنبلي، 4/115؛ بغدادي، ايضاح، 1/117؛ هدية العارفين، 1/783) و التَيْسير في علمِ التفسير به زبان عربي بودند (حاجي خليفه، 1/519) و سومين اثر قرآني وي، با نام تفسير نسفي به زبان فارسي است كه در واقع يك ترجمه ادبي و موزون و مسجع از قرآن است و از تمام محسنات فصاحت و بلاغت برخوردار و عباراتش موزون و داراي سجع‌هاي گوناگون و آرايش‌هاي لفظي و معنوي است. در واقع نسفي خواسته است تا پا به پاي كلام آسماني از محسّنات لفظي و معنوي آن نيز تقليد كند و گفتارش را به شيوه بيان قرآن و انسجام حروف و كلمات آن نزديك سازد. از اين رو سعي كرده يك نثر فارسي قرآني بسازد. او اختلاف اقوال مفسران را در عباراتي كوتاه به همراه قيل (گفته‌اند) آورده است (استوري، 1/114؛ جويني، 15 ـ 17)[5]. فقيه اصولي، ابوبكر علاءالدين منصور، محمد بن احمد سمرقندي (د. 538 ق) و معاصر با نسفي، كتاب تاويلات القرآن ماتريدي را شرح كرد (بروكلمان، 6/296)[6]. ديگر فقيه حنفي سمرقندي صاحب اثر در تفسير قرآن، محمد بن عبدالحميد بن … اُسْمَندي (488 ـ 552 ق) بود كه علاوه بر كتب متعددي كه در فقه و اصول تدوين كرد، تفسير قرآن هم داشت (بغدادي، هدية العارفين، 2/92). از بزرگترين علماي تفسير قرن ششم هجري، علاءالدين ابو عبدالله محمد بن عبدالرحمان بن احمد بخاري ملقب به علاء زاهد (د. 546 ق) كتاب بزرگ تفسير علايي را نوشت كه بيش از هزار جزء بوده است (حاجي خليفه، 1/454 و 1/458).

يكي از بزرگترين آثار تفسيري كه بعد از كشاف زمخشري و در فاصله سالهاي 536 ـ 564 هجري در بخارا تأليف شد، تفسير يَنابيعُ‌ العُلوم امام صفي الدين يوسف بن عبدالله بن ابي يعقوب اَنْدَخودي لؤلؤي (د. بعد از سال 564 ق) بود. امام اندخودي در بلخ سكونت داشت؛ اما به روزگار حاكميت صدر جهان، محمد بن عمر، به بخارا مهاجرت كرد و تفسير خود را در آنجا نوشت و آن را به نام حسام الدين عمر و پسر او صدر جهان محمد از آل برهان كرد (استوري، 1/119 ـ 120؛ دانش پژوه، شماره 1)[7]. بر اساس نوشته محمد تقي دانش‌پژوه كه نسخه خطي اين تفسير را در كابل ديده، اين تفسير چهار بخش دارد. در مقدمه آن بيست فصل در فضايل علوم قرآني و تفسيري آمده است. با اينكه كتاب به زبان فارسي نوشته شده، در عين حال عبارات عربي بسياري را در خود دارد. امام اندخودي در تفسير سوره يوسف روش عرفاني پيش گرفته و مطالبي صوفيانه در تأويل آيات اين سوره آورده است. عبدالكريم سمعاني، اندخودي را ديده و از او حديث شنيده بود (5/472). از آخرين علمايي كه درباره قرآن قلم زد، محمد بن ابي بكر بن يوسف فَرغاني بود. او كتابي با نام البيان في غريب القرآن داشت كه در سال 591 هجري نوشته بود (بغدادي، هدية العارفين، 2/104). همچنين آثاري با نامهاي، مفاتيح الاخبار، مفاتيح الاقبال و هدية الاصدقاء نيز بدو منسوب است كه موضوع آنها مشخص نيست (حاجي خليفه، 2/1255 و 2042).

علم حديث

حديث به عنوان يكي از منابع فقهي مسلمانان و ميراث ارزشمند پيامبر بزرگوار اسلام (ص) همواره مورد توجه مسلمانان بود و از مهمترين علوم ديني به شمار مي‌رفت. علم حديث در خراسان و ماوراءالنهر از اواسط قرن سوم هجري با تدوين اولين جوامع حديثي اهل سنت يعني صحيح بخاري تأليف ابو عبدالله محمد بخارايي (د. 256ق)؛ صحيح مسلم بن حجاج نيشابوري (د. 261ق) و سنن ترمذي تأليف محمد بن عيسي ترمذي (د. حدود 279ق) پا گرفت و در عصر سامانيان شاخ و برگ بسياري يافت. از بركت وجود اين محدثان بزرگ، يك روح عمومي گرايش به حديث در ميان علماي ماوراءالنهر ايجاد شد و از زمان سامانيان گرايش آشكاري به نگارش حديث پديد آمد تا حدي كه برخي اميران ساماني و ديگر افراد اين دودمان، خود آشنا به حديث و اهل روايت بودند (مقدسي، 493 ـ 496، حاكم نيشابوري، 108 و 109 و 129؛ سمعاني، 1/459، 3/201). بعد از سقوط سامانيان نيز روح توجه و علاقه‌مندي به حديث همچنان فعال و پويا باقي ماند و بسياري از فقهاي حنفي و شافعي به همان ميزان كه به فقه توجه داشتند، به حديث نيز علاقه‌مند بودند. جاي جاي آثاري چون القند نسفي (د. 537 ق) و الانساب سمعاني (د. 567 ق) سرشار از نام دانشمنداني است كه واسطه نقل و روايت حديث بوده‌اند. علاقه به حديث در قرن پنجم هجري بسيار جدي بود و براي استماع برخي احاديث از تازه واردان به ماوراءالنهر، پولهاي كلان پرداخت مي‌شد. بر اساس نوشته ابن رجب بغدادي، زماني كه ابو محمد رزق‌الله تميمي (د. 488ق) در حدود سال 482 ق براي ديدار با ملكشاه و تسليم پيام خليفه مقتدي به وي به سمرقند آمد و حلقه‌هاي روايت حديث را مشاهده كرد، براي نقل هر حديث يكصد دينار خواست. هنوز ظهر نشده بود كه كيسه‌اي حاوي پانصد دينار طلا و گروهي از مردم كه مشتاق شنيدن حديث بودند، نزد وي گرد آمدند (1/100). با اين كه علماي حديث در ماوراءالنهر، در سده‌هاي پنجم و ششم هجري چشمگير بودند آثار مكتوب و مجموعه‌هاي حديثي چنداني از آن زمان به جا نمانده است. البته اين امر معلول چند علت است: شايد با وجود كتابهايي چون صحيح بخاري و سنن ترمذي و نيز به سبب رعايت فضيلت متقدمان، كسي به خود جرأت تدوين كتب حديثي نمي‌داد يا ضرورتي براي اين كار احساس نمي‌كرد. همچنين، حوادث سختي چون حمله مغولان و ديگر اقوام بيابانگرد به آن سرزمين، سبب نابودي بسياري از كتب در آن ديار شده است.

از علماي ماوراءالنهر كه در علم حديث دستي داشتند، با عناويني چون حافظ، امام، حاكم، مُسند، مُحَدِّث و امير نيز ياد مي‌شد و ايشان در فقه و علوم ادبي نيز صاحب نظر و داراي تأليف و اثر بودند (خطيب بغدادي، 1/139؛ نسفي، القند، 694؛ سمعاني، 1/134 ـ 135 و 5/19؛ قرشي، 2/84؛ ذهبي، تذكره، 3/156).

روايت حديث براي علماي ماوراءالنهر در هر درجه و مقام، يك سنت مطلوب و پسنديده بود و هر عالمي اعم از فقيه و اديب و مفسر به مناسبتهاي مختلف در مساجد و مدارس و محلات و رباط‌ها و خانه‌ها حديث نقل مي‌كرد و كساني هم بودند كه مي‌نوشتند (نسفي، همان، 535 و 540 و 542 و 550 و 663؛ سمعاني، 2/530؛ ذهبي، سير، 19/143). برخي علماي حديث ماوراءالنهر در سفرهاي زيارتي خود به قصد حج، در شهرهاي خراسان و عراق مجلس حديث داير مي‌كردند و مردم با شوق فراوان در مجالس آنان حاضر مي‌شدند (خطيب بغدادي، 13/270 و 284).

بازار روايت حديث چنان داغ بود كه برخي حاكمان و سياستمداران و دهقانان نيز در نقل و روايت حديث شركت مي‌كردند تا فضيلتي كسب كنند. شمس الملك نصر بن احمد قراخاني، حاكم سمرقند (د. 472 ق) در دارالجوزجانيه سمرقند حديث مي‌گفت و اَمالي داشت (نسفي، همان، 446 ـ 447). ابوبكر محمد بن محمد بن قاسم بن منصور كَسبَوي (د. 513 ق) كه به كارهاي ديواني چون وزارت و رياست اشتغال داشت، در آخر عمر كارهاي ديواني را ترك كرد و به روايت حديث پرداخت (سمعاني، 4/237). دهقانان كه از طبقات زميندار و ثروتمند و سرشناس جامعه بودند و اغلب، امور ديواني به دست آنان بود، نيز به حديث توجه داشتند. دهقان ابو محمد عبدالرحيم بن عبدالكريم كَرْميني (د. بعد از 451 ق) در سمرقند حديث مي‌گفت (نسفي، همان، 417)؛ دهقان عمر بن حسين كاسني نسفي (د. نيمه دوم قرن پنجم ق) راوي حديث بود (همو، 481)؛ دهقان ابو اسماعيل ابراهيم بن محمد حلمي در قرن پنجم هـ ، از ديگر راويان حديث بود (سمعاني، 4/237).

مجالس حديث در ماوراءالنهر مقيد به مكان و زمان خاصي نبود و در همه زمانها و مكانها برگزار مي‌شد. در عين حال برخي اماكن شاهد برگزاري حلقه‌هاي حديثي بسياري بودند. روز جمعه از روزهاي خاص روايت حديث بود. جامع بخارا از مهمترين اماكن برگزاري مجالس حديث به شمار مي‌رفت. ابوالفضل احمد بن علي بن عمرو سليماني بيكندي (د. 412 ق) ـ كه ذهبي از وي با عنوان محدث ماوراءالنهر ياد مي‌كند (سير، 17/200) ـ از حافظان بزرگ حديث بود كه به گفته سمعاني، بيش از چهارصد تصنيف كوچك داشت. او هر هفته يك مجموعه تصنيف مي‌كرد و آن را در روز جمعه در مسجد جامع بخارا بر مردم مي‌خواند (1/434؛ سيوطي، 409). ابوالمحامد حماد بن ابراهيم صفار از علماي بزرگ قرن ششم هـ ، در روزهاي جمعه و در آغاز صبح در جامع بخارا حديث مي‌گفت (سمعاني، 3/548). در جامع سمرقند به ويژه در روزهاي جمعه و بعد از نماز صبح، مجالس املاي حديث با حضور نمازگزاران داير مي‌شد (نسفي، القند، 414؛ ابن نجار، 3/259؛ سمعاني، 5/104). گاهي اوقات نيز مجالس حديث در جامع سمرقند، قبل از نماز صبح برگزار مي‌شد. سمعاني در شرح حال ابو اسحاق، ابراهيم بن يعقوب كُشاني غُنْجيري، (د. 554 ق) آورده است كه در جامع سمرقند قبل از نماز مجلس حديث داشت (4/312). در مناسبت‌هايي چون مراسم عيد فطر نيز در جامع سمرقند حديث گفته مي‌شد (نسفي، همان، 569). دارالجوزجانيه ـ از نهادهاي آموزشي مهم شهر سمرقند ـ مجالس حديث بسياري را به خود ديده بود. گزارشهاي متعدد نجم‌الدين عمر نسفي و سمعاني بيانگر اين نكته است كه در اين مكان در سالهاي مختلف قرن پنجم هـ ، به ويژه در صبح روز پنج‌شنبه، مجالس حديث پيوسته برقرار بوده است (نسفي، القند، 146 و 155 و 403 و 447 و 479؛ سمعاني، 5/73). ابواليسر بَزدَوي (د. 493 ق) فقيه معروف و قاضي القضاة سمرقند از جمله بزرگاني بود كه در دارالجوزجانيه حديث املا مي‌كرد. مسجد مناره سمرقند از ديگر نهادهاي آموزشي بود كه مجالس حديث بسياري به ويژه در قرن پنجم هـ در آنجا برگزار مي‌شد (نسفي، 233 و 283 و 545 و 547؛ سمعاني، 2/526). بيشترين گزارشها حكايت از برگزاري مجالس حديث در روزهاي پنج‌شنبه و دوشنبه ماه ربيع الاول مي‌كنند (نسفي، 547، 558 و 698 و 422). از ديگر نهادهاي آموزشي كه شاهد برپايي مجالس املاي حديث بودند، مي‌توان به مدرسه قُثَم بن عباس در سمرقند (سمعاني، 5/73)، مسجد سكه عُبّاد سمرقند (نسفي، 389) مسجد عطاران سمرقند (قرشي، 2/84)، سكه سپيدار در صبح روزهاي جمعه در ماه ربيع الاول (نسفي، 422) و رباط مُرَبَّع سمرقند (همو، 158)، اشاره كرد. در تيم[8] خاتون در سمرقند هم امام شرف المله محمد بن ابي‌بكر نسفي در زمان عوفي، در اواخر قرن ششم هـ حديث روايت مي‌كرد (عوفي، 143). جامع شهر نسف نيز شاهد مجالس متعدد املاي حديث در قرن پنجم بود (نسفي، القند، 394 و 686).

با اينكه از قرن چهارم هـ جوامع و كتب حديثي متعددي همچون صحيح بخاري و سنن ترمذي و امثال آن در دسترس محدثان و علاقه‌مندان به حديث قرار داشت، سفرهاي علمي براي كسب و جمع‌آوري حديث از ماوراءالنهر به سوي مصر و شام و عراق و حجاز و حتي مغرب و آندلس، در طول دو قرن پنجم و ششم با شور و شوق فراوان ادامه داشت (خطيب بغدادي، 4/239؛ سمعاني، 2/12 و 2/373). ابو محمد عبدالعزيز بن محمد اُستُغداديزي معروف به نخشبي (د. 456 ق) از علماي بزرگ حديث در ماوراءالنهر بود. او كه در شهرهاي سمرقند و بخارا و نسف حديث مي‌نوشت، براي جمع حديث تا مصر و شام و حجاز سفر كرده بود. ذهبي او را با عنوان‌هاي حافظ، امام و رَحّال ياد كرده است (تذكرة الحفاظ، 3/233؛ نسفي، 429؛ سمعاني، 1/133 و 2/109 ـ 110). حسين بن محمد بن علي بلخي دربندي سمرقندي (د. 456 ق) ديگر محدث بزرگ ماوراءالنهر بود كه در طلب حديث تا اسكندريه مصر سفر كرد (ذهبي، سير، 18/297). ابو زكريا عبدالرحيم بن احمد بن نصر بن اسحاق بن عمرو بخاري (د. 461 ق) محدث، حافظ و رَحّال و جَوّال، ديگر محدث بزرگ ماوراءالنهر بود كه در طلب حديث به يمن و شام و مصر و قيروان و مغرب و اندلس سفر كرد و در تمام شهرهاي بزرگ عالم اسلام حديث شنيد (ذهبي، همان، 18/257؛ تذكرة الحفاظ، 3/233). ابو الفتح نصر بن حسن شاشي تُنكَثي ساكن سمرقند (د. 486ق) در طلب حديث تا مصر و اندلس سفر كرد. او هم تجارت مي‌كرد و هم حديث مي‌نوشت و هم روايت مي‌كرد (ذهبي، سير، 19/90؛ ابن عماد حنبلي، 3/379). قاضي ابو نصر احمد بن اسماعيل بن نصر كاشاني (د. 511 ق) در طلب حديث تا حجاز رفته بود و در سمرقند در خانه خود حديث املاء مي‌كرد (سمعاني، 5/15). نصر بن حسن (د. 486 ق) كه صحيح مسلم را روايت مي‌كرد، در طلب حديث تا مصر و مغرب و آندلس رفت و مدتي هم در آنجا اقامت كرد (ياقوت، 2/50). گروهي از علماي حديث ماوراءالنهر نيز بعد از سقوط سامانيان و به علت تغيير فضاي علمي آن سرزمين، به بغداد رفته و ضمن اقامت در آنجا، به نقل و روايت حديث پرداختند. خطيب بغدادي از بزرگاني چون اسماعيل بن حسين بن علي بن حسن بن هارون (د. 402 ق) (6/310)، عبدالرحمان بن محمد فقيه و اديب شافعي بخاري (د. 398 ق) (همو، 1/139 ـ 140)، و ابو‌نصر احمد بن عبدالله بن احمد بن ثابت بخاري (د. 447 ق) (همو، 4/239) و ديگر علماي ماوراءالنهر كه در نيمه اول قرن پنجم هجري مقيم بغداد بوده‌اند، ياد كرده است (همو، 10/386 و 12/389 و 14/79 و 14/239؛ ابن نجّار، 1/228). شيخ ابوالمطهر عبدالرشيد بن احمد … طاهري سمرقندي (متولد 453 ق) كه تاريخ وفات وي شناخته نيست، محدث بزرگ و پر تلاشي بود كه در طلب حديث تا شام و عراق رفته و احاديث زيادي نوشته بود. او امالي نصر بن ابراهيم قراخاني را مي‌نوشت (نسفي، 447).

مهاجرت از غرب اسلامي به سوي ماوراءالنهر نيز جريان داشت. در كتابهاي رجالي از علماي مهاجر بسياري ياد شده كه براي آموختن حديث و درك محضر محدثان معروف و بزرگ ماوراءالنهر، و گاهي نيز براي تدريس علم حديث از خراسان و غرب عالم اسلام به آن سرزمين مي‌آمدند. اين امر خود نشان ديگري از پويايي حديث در آن ناحيه است. در زير چند نمونه از مشاهير اين محدثان معرفي مي‌شوند:

ابو سعيد عباس بن مصفّي تبريزي در قرن پنجم هـ به سمرقند آمده و اَمالي مشايخ سمرقند را در آن شهر مي شنيد (همو، 597)؛ ابو سعد ثابت بن احمد بن عبدوس رازي از اهالي ري بود كه در نيمه اول قرن پنجم هجري در سمرقند حديث مي‌گفت (همو، 119)؛ شيخ، امام رئيس سعيد بن محمد، محدثي از خوارزم بود كه به بخارا آمده و ضمن اقامت در آنجا، تدريس هم مي‌كرد (همو، 206)؛ ابوبكر محمد بن ابراهيم اردستاني حافظ (د. 427 ق) براي استماع و جمع حديث به ماوراءالنهر رفته بود و چند سال در بخارا اقامت داشت و حديث مي‌نوشت (سمعاني، 1/108)؛ ابو اُحَيد بن حسين بن علي بن سليمان سلمي بامياني، از اهالي بلخ (د. 490 ق) براي استماع حديث به ماوراءالنهر رفته و احاديث بسياري نوشته بود (همو، 1/271).

از آنجا كه علماي حديث از هر شهر و از هر نژاد مورد توجه مردم ماوراءالنهر بودند، براي بسياري از اين علماي مهاجر و رحّال و مسافر كه به ماوراءالنهر وارد مي‌شدند، مجالس عمومي حديث برگزار مي‌شد و مردم از احاديث و روايات آنان بهره مي‌بردند (نسفي، 204). ابو عامر عدنان بن محمد بن عبيدالله هِرَوي در سال 396 هـ وارد سمرقند شد و در آنجا حديث مي‌گفت (همو، 633)؛ محمد بن هارون بن سعيد بن بُندار بغدادي در سال 390 هـ ساكن سمرقند شده و در آنجا حديث مي‌گفت (خطيب بغدادي، 3/359)؛ ابو نصر احمد بن محمد بن هارون استرآبادي در سال 408 هـ در نسف مجلس حديث داشت (نسفي، 74)؛ شيخ حاكم امام ابوالحسن علي بن احمد استرآبادي از بزرگان حديث در سمرقند بود و در سال 432 هـ در آنجا حديث مي‌گفت (نسفي، 545؛ سبكي، 5/239)؛ ابو سعد عبدالرحمان محمد بن عبدالله بن ادريسي استرآبادي، ديگر محدث بزرگ مهاجر بود كه در سمرقند ساكن شد و در همانجا نيز درگذشت. او در علم حديث يگانه روزگار خود بود و كتابهاي بسياري هم تأليف كرد (نسفي، 369)؛ محمد بن ادريس بن حسن بن ذِئب جَرجَرايي، حافظ (د. 415 ق) از عراق به ماوراءالنهر آمد و در بيكند و بخارا حديث نقل مي‌كرد (ابن عماد حنبلي، 3/203)؛ حسين بن علي بن محمد بَرْدَعي همداني (د. 420 ق)، از همدان به سمرقند آمده و در آنجا مجلس حديث داشت (همو، 3/215)؛ ابو العباس فضل بن احمد بن سليمان سرخسي (د. 425 ق) در كَشّ، اقامت داشت و در آنجا حديث مي‌گفت (نسفي، 663)؛ عبدالوهاب بن امام، حاكم استرآبادي (د. 428 ق) و ابوسهل سعيد بن عمر بن محمد بن ابراهيم غزنوي، در رباط مربع سمرقند مجالس عمومي حديث داشتند (همو، 204 و 400)؛ ابو الحسن عمران بن موسي مغربي مالكي از اهالي مغرب بود كه در سال 432 هـ به سمرقند آمده و در خانه‌اش حديث روايت مي‌كرد (نسفي، 611)؛ شيخ ابو طاهر، عبدالواحد بن حسين بن محمد غزّال فارسي از فارس به سمرقند آمده و در سال 446 هـ در سمرقند حديث مي‌گفت (همو، 409)؛ امام ابوبكر احمد بن محمد بن فضل فارسي، از ديگر محدثان اهل فارس بود كه در سال 473 هـ در مسجد مناره سمرقند مجلس حديث داشت (همو، 105).

علاوه بر محدثاني كه ذكر آنها پيش از اين گذشت، افراد ديگري نيز بودند كه در حديث صاحب نظر و اثر بوده و از استادان اين فن به شمار مي‌رفتند. ابوالقاسم عبيدالله بن عمر كُشاني (د. 502 ق) يكي از مشاهير علم حديث بود كه سالهاي متوالي در سمرقند و نسف املاي حديث مي‌كرد و علماي بسياري از وي بهره مي‌بردند (سمعاني، 5/74). ابوبكر محمد بن احمد بن محمد بلدي نسفي (د. 540 ق) امام و محدث مشهور و از اولاد محدثان بود كه بيش از بيست نفر در بخارا و نسف و ديگر شهرها از او حديث نقل كرده‌اند (همو، 1/389). يكي ديگر از بزرگان علم حديث امام ابوالفضل بكر بن محمد بن علي زَرَنْجَري بخاري (د. 512 ق) معروف به ابو حنيفه اصغر بود. او مجالس متعدد املاء حديث داشت و بسيار حديث مي‌گفت (سمعاني، 3/148؛ ياقوت، 3/138؛ بغدادي، هدية العارفين، 1/243). ابو حفص نجم الدين عمر نسفي (د. 537 ق)، دانشمند جامع الاطراف، علاوه بر فقه و تفسير، در حديث نيز دستي داشت. حاجي خليفه كتاب الياقوته و تطويل الاسفار لتحصيل الاخبار را در حديث به او نسبت داده است (1/415 و 2/2048؛ اصفهاني، 120). يكي از بزرگترين و پركارترين محدثان قرن ششم هـ علي بن عثمان اوشي فَرغاني فقيه حنفي (د. 575 ق) بود كه آثاري چون غُرَرُالاخبار، يَواقيتُ‌الاخبار، مشارق الانوار في شرح نصاب الاخبار، به او منسوب است (حاجي خليفه، 2/2053؛ بغدادي، هديه، 1/700؛ فرّوخ، عمر، 3/404). ابو محمد ناصر بن محمد بن نصر قلاّسي (د. 473 ق) از دانشمندان و مدرسان و محدثان پر كاري بود كه كتابهاي زيادي در حديث نوشت اما از آثار او چيزي بر جاي نمانده است (سمعاني، 4/571). امام رَحال حافظ ابو محمد حسن بن احمد بن دُخَمسيني سمرقندي (409 ـ 491 ق) امامي بزرگ و در حفظ بي‌نظير بود. او كتاب بحر الاسانيد في صحاح المسانيد را در هشتاد جزء و مشتمل بر يكصد هزار حديث تأليف كرده بود (ابن عماد حنبلي، 3/394؛ سيوطي، 450؛ بغدادي، هديه، 1/277).

شرح و روايت صحيح بخاري و صحيح مسلم، محور تأليفات و كارهاي كسان بسياري در دانش حديث بود. ابوالليث نصر بن حسن بن قاسم بن فضل تُنكَثي شاشي (د. 486 ق) از محدثاني بود كه صحيح مسلم را روايت مي‌كرد (ياقوت، 2/50). ابو حفص عمر بن منصور بن احمد در فاصله سالهاي 459 تا 461 هجري، در مسجد مناره سمرقند صحيح بخاري را روايت مي‌كرد (نسفي، 479 و 694).

بخش ديگر از تصنيفات حديثي، مُسند نويسي بود. عمر بن علي بن احمد بن ليث ابومسلم الليثي، حافظ و محدث و رحّال (د. 468 ق) كه در طلب حديث سفرهاي بسياري كرد، از جمله كساني بود كه مُسند صَحيحَين را تأليف كرد. از ديگر آثار او الجمع بين الصحيحين بود. او در جريان يك سفر علمي در اهواز درگذشت (ذهبي، سير، 18/407؛ ابن حجر، 4/319؛ بغدادي، 1/782).

شماري از آثار مكتوب، با عنوان تاريخ توسط محدثان تدوين شد. اين آثار كه تنها يك مورد از آنها به دست آمده، متضمن تراجم احوال بوده و تك نگاريهايي در رجال به شمار مي‌آمدند. كتاب القند في ذكر علماء سمرقند ضمن بيان شرح حال دانشمندان احاديثي را نيز كه به واسطه آنان نقل شده، آورده است.

جعل حديث نيز گاهي اتفاق مي‌افتاد. در اين باره اطلاع چنداني در دست نيست. از يك روايت ابن حجر عسقلاني پيداست كه هَنّاد بن ابراهيم ابو المظفر نسفي (د. 465 ق) كه مدتي ساكن عراق بود، از جمله محدثاني بود كه احاديث ساختگي را كه اغلب در باب بلايا و حوادث عجيب بود، روايت مي‌كرد (ابن حجر، 6/200).

درباره اشتغال زنان به علم حديث، تنها دو گزارش از نسفي و ذهبي به دست داريم، بر اساس نوشته نسفي، ساره دختر امام امير الحاج ابوبكر محمد بن عثمان بن ابي بكر دبّاس سمرقندي، از معدود زنان ماوراء النهر در قرن ششم هـ بود كه در علم حديث دستي داشت (نسفي، 235). بنا به نوشته ذهبي، دختر ابو محمد عبدالله بن احمد بن عمر سمرقندي معروف به كمال كه به نيكوكاري موصوف بود، محدثه بود. پدر و شوهر وي نيز از علماي حديث بودند. اين زن عالمه در سال 558 هـ درگذشت (سير، 20/420).

نتيجه‌گيري:

از نوشتار فوق نتايج زير حاصل مي‌شود:

1 ـ بر خلاف پندار خام برخي افراد بي‌اطلاع، پس از سقوط سامانيان و سلطه تركان بر ماوراءالنهر چراغ مطالعات ديني به عنوان بخشي از فرهنگ و تمدن اسلامي، خاموش نشد، بلكه در برخي رشته‌ها همچون حديث، به صورتي بسيار جدي‌تر از گذشته پيگيري شد و شايد از بركت همين مطالعات بود كه اسلام در ميان تركان تازه وارد قبول عام يافت.

2 ـ هرگاه در يك جامعه، دين و اعتقادات و لزوم فراگيري آموزشهاي ديني نهادينه و فرهنگ سازي شود، شور و شوق بي‌نظيري را در انسانها براي انجام حركتهاي علمي مؤثر و جدي ايجاد مي‌كند.

3 ـ اقبال و رويكرد عمومي به جريانهاي فرهنگي و آموزشي از چند جهت در بهبود اين جريانها تأثير داشت: از يك طرف سبب ايجاد شوق و هيجان بيشتر در علما و دانشمندان براي گسترش فعاليتهاي علمي آنان مي‌شد و از طرف ديگر حمايت‌هاي معنوي و مالي مردم و نهادهاي دولتي از اين جريانها را جلب مي‌كرد، و امكانات بيشتري را در مسير فعاليتهاي فرهنگي قرار مي‌داد. هر چند رويكرد عمومي سبب مي‌شد تا مطالعات انجام شده بسيار سطحي و فاقد دقت و تعمق لازم باشد.

4 ـ شايد نبود فضاي سياسي و اجتماعي مناسب براي فعاليت در ساير رشته‌هاي علمي، باعث مي‌شد تا افراد با استعداد و علاقمند، توانايي‌هاي خود را در علوم نقلي كه عامه پسند و پر مشتري بود به كار گيرند. از طرف ديگر، چون اين گونه علوم هيچ گونه مشكلي براي حكومت وقت نداشت، حكومتها نه تنها مانعي براي اين علوم ايجاد نمي‌كردند، بلكه گاهي براي مسلمان جلوه دادن خود، از اين علوم حمايت نيز مي‌كردند.

پاورقيها:

* ـ تاريخ وصول: 25/11/82 ؛ تاريخ تصويب نهايي: 2/6/83 .

[1]. ترجمه عبارات از آقاي ناجي است، 375.

[2]. ناجي، 379.

[3]. كتاب الموضح چاپ شده و مقدمه قابل توجهي دارد.

[4]. سمرقندي در سمريه (ص 72) آورده است كه نسفي به شدت مخالف ترجمه قرآن بود و دستور قتل يك نفر را كه طالب اين امر بود، صادر كرد.

[5]. تفسير نسفي چاپ شده است.

[6]. در همين زمان مفسر بزرگ خوارزم يعني زمخشري (د. 538 ق) در غرب ماوراءالنهر ظهور كرد و تفسير كشاف را كه مُبَلِّغ عقايد كلامي اعتزال بود، تأليف كرد. اين تفسير منحصر بفرد، تأليفي ادبي و كلامي است اما رنگ ادبي بر آن غلبه دارد. زمخشري در اين تفسير، وجوه اعجاز آيات قرآن و زيبايي نظم قرآني و بلاغت آن را به صورتي بي‌مانند روشن كرده است. از اين نكته كه تفسير كشاف زمخشري در مفسران ماوراءالنهر تأثير خاصي گذاشته باشد، اطلاعي در دست نيست. البته با توجه به اينكه زمخشري كشاف را در زمان سكونت در مكه نوشته است، احتمال تأثير وي بر مفسران ماوراءالنهر بعيد به نظر مي‌رسد.

[7]. آل برهان رؤساي حنفي بخارا در قرن ششم هجري بودند كه از ايشان با عنوان صدور بخارا و آل مازه هم ياد شده است.

[8]. تيم به معناي سرا و محل تجمع است. سكه به معناي گذر و محله است.

منابع:

1. ـ ــــــــــــــــــــ ؛ القند في ذكر علماء سمرقند، تحقيق يوسف الهادي، تهران، دفتر نشر ميراث مكتوب، 1378ش.

2. ـ ـــــــــ ؛ النشر في القراءات العشر، تصحيح محمد الصباغ، قاهره، مطبع مصطفي، بي‌تا.

3. ـ ـــــ ؛ معرفة القراء الكبار، تحقيق محمد سيد جاد الحق، مصر، دار الكتب الحديثه، بي‌تا.

4. ـ ـــــــــــــــ ؛ هدية العارفين، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي‌تا.

5. ـ ابن جزري؛ غاية النهاية في طبقات القراء، به كوشش برگشتراسر، بيروت، 1402ق/1982م.

6. ـ ابن حجر عسقلاني؛ لسان الميزان، هند، حيدرآباد، دائرة المعارف العثماني، 1329 ـ 1331ق.

7. ـ ابن خلدون؛ مقدمه، ترجمه محمد پروين گنابادي، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1369ش.

8. ـ ابن دمياطي، احمد بن آيبك؛ المستفاد من ذيل تاريخ بغداد، تحقيق قيصر ابو فرح، بيروت، دار الكتب العلميه.

9. ـ ابن رجب بغدادي؛ الذيل علي الطبقات الحنابله، جلد اول، چاپ هنري لاوست، دمشق، 1370ق.

10. ـ ابن عماد حنبلي؛ شذرات الذهب، بيروت، المكتب التجاري للطباعة و النشر، بي‌تا.

11. ـ ابن نجار بغدادي؛ ذيل تاريخ بغداد، تصحيح قيصر فرح، بيروت، دار الكتب العلميه، 1402ق/1982م.

12. ـ استوري؛ ادبيات فارسي بر مبناي تأليف استوري، ترجمه يحيي آرين‌پور، تهران، پژوهشگاه، 1362ش.

13. ـ اصفهاني، عماد الدين كاتب؛ خريدة القصر، تصحيح محمد عدنان آل طعمه، تهران، دفتر نشر ميراث مكتوب، 1375ش.

14. ـ بروكلمان؛ تاريخ الادب العربي، قم، دار الكتب الاسلامي، بي‌تا.

15. ـ بغدادي، اسماعيل پاشا؛ ايضاح المكنون في الذيل علي كشف الظنون، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي‌تا.

16. ـ بلانت، ويلفرد؛ جاده زرين سمرقند، ترجه رضا رضايي، تهران، جانزاده، 1363.

17. ـ پاكتچي، احمد؛ «ابن مهران»، در دائرة المعارف بزرگ اسلامي، جلد 4.

18. ـ جويني، عزيزالله؛ «مقدمة» تفسير نسفي.

19. ـ حاجي خليفه؛ كشف الظنون، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي‌تا.

20. ـ حاكم نيشابوري؛ تاريخ نيشابور، ترجمه محمد بن حسين خليفه نيشابوري، به كوشش محمدرضا شفيعي كدكني، تهران، 1375ش.

21. ـ حدادي؛ الموضح في التفسير، تحقيق صفوان عدنان داوودي، دمشق، دار القلم، 1408ق/1988م.

22. ـ خطيب بغدادي؛ تاريخ بغداد، بيروت، دار الكتب العلمية، 1407ق/1986م.

23. ـ دانش پژوه، محمدتقي؛ تفسير ينابيع العلوم اندخودي، مجله آريانا، سال 1354 شماره 1.

24. ـ ذهبي؛ تذكرة الحفاظ، تصحيح، شيخ زكريا عميرات، بيروت، دار الكتب العلمية، 1419ق/1998م.

25. ـ ذهبي؛ سير اعلام النبلاء، تحقيق بشار عواد، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1413ق/1993م.

26. ـ سبكي؛ طبقات الشافعية، تحقيق عبدالفتاح محمد الحلو، بيروت، دار احياء الكتب العربية، بي‌تا.

27. ـ سمرقندي، ابو طاهر؛ سمريه، به كوشش ايرج افشار، تهران، فرهنگ ايران زمين، 1343.

28. ـ سمعاني؛ الانساب، بيروت، دار الفكر، بي‌تا.

29. ـ سيوطي؛ طبقات الحفاظ، تصحيح علي محمد عمر، قاهره، مكتبة وهبية، 1393ق.

30. ـ عوفي؛ لباب الالباب، تصحيح سعيد نفيسي، تهران، ابن سينا و علمي، 1335ش.

31. ـ فروغ، عمر؛ تاريخ الادب العربي، الجزء الثالث، بيروت، دار العلم للملايين، 1972م.

32. ـ قرشي، الجواهر المضيئه، هند، حيدرآباد، بي‌تا.

33. ـ لكنوي، محمد عبدالحي؛ الفوائد البهيه في تراجم الحنفيه، تصحيح محمد بدرالدين ابو فراس، بيروت، دار المعرفه، بي‌تا.

34. ـ معين الفقراء، احمد بن محمود؛ تاريخ ملازاده، تصحيح احمد گلچين معاني، تهران، كتابخانة ابن سينا، 1339ش.

35. ـ مقدسي؛ احسن التقاسيم، ترجمه علي نقي منزوي، تهران، شركت مؤلفان و مترجمان، 1361ش.

36. ـ مولوي؛ مثنوي معنوي، تصحيح دكتر توفيق سبحاني، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1373ش.

37. ـ ناجي، محمدرضا؛ تاريخ و تمدن اسلامي در قلمرو سامانيان، تهران، مجمع علمي تمدن، تاريخ و فرهنگ سامانيان، 1378ش.

38. ـ نسفي، نجم الدين عمر؛ تفسير نسفي، تصحيح عزيزالله جويني، تهران، بنياد قرآن، 1362ش.

39. ـ ياقوت، معجم البلدان، بيروت، دار صادر، بي‌تا.

40. ـ يواقيت العلوم، تصحيح محمد تقي دانش پژوه، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1345ش.

/ 1