سياست و حكومت در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سياست و حكومت در قرآن - نسخه متنی

محمد هادی معرفت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سياست و حكومت در قرآن

محمد هادی معرفت

ضمن تشكر, همان طور كه مستحضريد, اين شماره فصلنامه علوم سياسى به مباحث ((سياست در قرآن)) اختصاص يافته است. راجع به اين موضوع سوالات بسيارى مطرح است. نخستين سوال اين است كه قرآن تا چه ميزان براى سياست اهميت قائل شده و به آن پرداخته است؟

O بسم الله الرحمن الرحيم. بنده بارها اين مطلب را در جلسات مختلف و در برخى از نوشته هايم مطرح كرده ام كه اساسا قرآن كتاب هدايت است و بيشتر به ساختار جامعه توجه دارد. خيلى عنايت داشته كه ساختار جامعه, ساختارى سالم و سعادت بخش باشد. اين كه ساختار جامعه چگونه بايد باشد, قرآن به آن خيلى اهميت داده است. اگر بگوييم كه همه مسائل مطرح شده در قرآن درباره مسائل اجتماعى و جامعه سالم است به گزاف نگفته ايم; لذا تقريبا به مسائل عبادى و معاملى كمتر پرداخته و بخش اعظم آن به مسائل اجتماعى كه مهم ترين آن مسائل سياسى است اختصاص يافته است. من مى توانم روى آيات, تعبيرات و مفاهيمى كه بار سياسى دارد, انگشت بگذارم.

همان طورى كه اشاره فرموديد, قرآن اهميت زيادى به مسائل اجتماعى داده است و در موارد متعددى به حكومت هاى منحرف پرداخته و ويژه گى هاى حكومت هاى عادل را تبيين كرده است; اگر ممكن است به نمونه هايى اشاره بفرماييد؟

O خداوند در آيه اى به موسى و هارون مى فرمايد: ((ولاتتبعان سبيل الذين لايعلمون)),1 يعنى مواظب باشيد مبادا به راه و روش نادانان (لايعلمون) گرفتار شويد. اين سفارشى براى همه سياست مداران بزرگ است, چون هميشه اين گونه است كه عده اى چاپلوس دور اين سياست مداران و بزرگان هستند كه درصددند تا با استفاده از موقعيت و مقام آنها منافع خودشان را تإمين كنند, لذا گزافه گويى ها و ارائه طريق هايى مى كنند تا به بهره هاى شخصى خود برسند. قرآن سفارش مى كند چشمتان باز باشد مبادا اين نادانان دردسر برايتان ايجاد كنند, يعنى اطراف سياست مداران بايد كسانى باشند كه داراى دانش و بينش باشند.

از اين گونه آيات دقيق و ظريف در قرآن زياد است. سياست يعنى تدبير و از اين رو ((سائس)) مرادف كلمه ((قائد)) است; در مورد ائمه داريم: ((وساسه العباد)). البته تدبير دوگونه است: تدبير صالح و تدبير غير صالح. در عرف سياست مداران چنين است كه بايد به گونه اى تدبير كرد كه آن اهداف مورد نظر سياست مداران پياده شود, پس بايد تمهيداتى براى اجراى آن اهداف فراهم شود; حالا قرآن اصرار دارد كه آن تمهيدات از طريق صحيح باشد, مبادا از طريق غير صحيح به هدف صحيح برسيد كه اين منطق را قرآن قبول ندارد, يعنى از ديدگاه قرآن, سياست, تدبير صالح است. اين معنا (تدبيرصالح) مورد نظر اين آيه است: ((ما كان لمومن و لامومنه اذا قضى الله و رسوله إمرا إن يكون لهم الخيره من إمرهم))2 كه در اين صورت, اين آيه بار سياسى عظيمى دارد و مى خواهد بگويد كه اگر كسانى كه مسووليت اداره كشور را عهده دارند و مردم به آنها اطمينان دارند, اگر براى تدبير امور تصميمى گرفتند, اگر اين تصميم از روى موازين صحيح اجرا شد كه اين موازين صحيح در اختيار اولوالامر است, مردمى كه اطلاع كافى ندارند طبيعتا حق اظهار نظر ندارند; البته منظور مردم عادى است; براى مثال خيابانى كه با عرض و طول مشخصى ساخته مى شود, اگر اولياى امور تصميم گيرى كردند و با كارشناسان مشورت كردند و تصويب شد و به مصالح خود مردم هست, آن كسانى كه به اولياى امور كمك مى كنند همين مردم هستند, اما اگر فردى راضى نشد كه مغازه اش خراب شود, دراين صورت خواسته هاى شخصى او در برابر مصالح عمومى كه دولت اتخاذ مى كند, بايد ناديده گرفته شود. اين آيه دستور كلى مى دهد كه بايد مردم عادى در مقابل تصميماتى كه نظام و مسوولان مى گيرند كه به مصلحت امت است و مردم نيز به اين مسوولان اطمينان دارند, مطيع باشند, چون ((اذا قضى)) كه در اول آيه آمده گويا در مورد حكم حكومتى است و احكام تشريعى را بگويد يعنى اولياى امورى كه به فرمان خداوند كار مى كنند آن حكمى است كه از خداست. اگر مسائل اجتماعى و سياسى كه در قرآن است را به عنوان آيات الاحكام استخراج كنيم, چون منظور از آيات الاحكام, آياتى است كه يك حكم شرعى را در بر دارد و موضوعى را واجب يا حرام مى كند و احكام اجتماعى و سياسى نيز از احكام محسوب مى شوند اگر اينها را بگيريم بمعنى الاخص دو آيه است و اعم آن همه قرآن است.

تفاسيرى كه تا كنون نوشته شده هر يك ويژگى خاصى دارند, به نظر حضرت عالى كدام يك بيشتر به مسائل سياسى ـ اجتماعى پرداخته است؟

O آغازگر چنين تفاسيرى محمد عبده است. افراد ديگرى چون سيد احمد هندى نيز آغازگر اين روش بودند ولى صلاحيت نداشتند; اما عبده كه عالم, اسلام شناس, دانشمند, اديب و مورد اعتماد بود در تفسير المنار چنين تفسيرى را ارائه كرد. قرآن را از ديدگاه مسائل اجتماعى تفسير كرده است; البته او در اين تفسير در مسائل اجتماعى تمركز كرده و نه اين كه برايش يك گرايش قائل شويم, چون بين روش و گرايش تفاوت هست. روش يعنى كه اين تفسير ـ به طور مثال ـ ادبى است يا فلسفى يا فقهى, اما گرايش به اين معناست كه مفسر هدفى دارد كه غرضش از تفسير, تحقق بخشيدن آن هدف است. عبده واقع نگرانه به سراغ قرآن رفته و مسائل را به اين صورت ديده, نه اين كه هدفش تحقق اين كار بوده است, چون در اين صورت تحميل به قرآن بود. هر كسى گرايشى دارد براى تحقق آن خواه ناخواه مى خواهد هدفش را به آيه مورد تفسير تحميل كند; اما ايشان اين گونه نيست و با ديدى باز سراغ قرآن رفته و محيط اجتماعى مكه و مدينه و اهدافى را كه پيامبر9 دنبال مى كرده و رسالتى را كه قرآن در آن مقطع در مكه و مدينه دنبال مى كرده در نظر گرفته و خودش را جاى صحابه اوليه پيامبر9 گذاشته كه در مكه و مدينه بودند, اين كه صحابه از قرآن چه مى فهميدند, همان را از قرآن فهميده است. تفاسير مصرى بعد از ايشان مطلقا اين گونه است, از جمله تفسير قاسمى و تفسير مراغى كه همين روش عبده را دارند و از او تبعيت كرده اند. البته تفسير محمدعبده كامل نيست و تا سوره يوسف است; اما مراغى كه شاگرد اوست تا آخر قرآن را تفسير كرده است. تفسير آقاى سيدمحمدحسين فضل الله نيز به همين روش نگاشته شده است. به طور كلى تفاسيرى كه در آن مقطع در كشورهاى اسلامى نوشته مى شد به اين جنبه توجه داشتند. مفسران شيعى نيز تفاسير خوبى دارند, مانند تفسيرالميزان, تفسير نمونه و پيام قرآن. اين تفاسير تا حدودى به اين جهات توجه كرده اند; اما به عقيده من اينها كمى كوتاه آمده اند; البته نمى خواهم از اين تفاسير انتقاد كنم, چون اين تفاسير خود از تفسير المنار گلايه دارند كه چرا قرآن را به يك جهت سوق داده و از نظر اينها, قرآن ابعاد مختلفى دارد كه بايد جامع و كامل بحث شود. نظر اين مفسران حتى علامه طباطبايى اين است كه تفسير المنار مجذوب و مرعوب مسائل سياسى زمانه در جهان اسلام شده و بعضى از مسائلى كه مطرح كرده خطرناك است. آيه الله جوادى آملى نيز به من گفت كه جلو اين موارد شبهه ناكى كه در تفسير است بايد گرفته شود و پاسخ اين شبهات داده شود. اينان با ديد خاصى كه دارند اين روش را روش صحيحى نمى دانند; اما من فكر مى كنم كه اينان نبايد همچو گمانى را درباره اين تفاسير (تفسير المنار و تابعانش) داشته باشند. به عقيده من عبده و تابعانش درست فهميده اند و نخواسته اند قرآن را به آن طرف سوق بدهند, بلكه اينها با ديدى واقع بين به تفسيرقرآن پرداخته اند و ديده اند كه قرآن خود به ابعاد سياسى و اجتماعى اهميت زيادى داده است. البته قرآن گاهى از نماز و روزه بحث كرده, اما راجع به روزه فقط آيه ((كتب عليكم الصيام))3 را گفته است يا راجع به حج هم چند آيه دارد و يا راجع به نماز هم چند آيه آمده مانند ((اقم الصلوه لدلوك الشمس الى غسق الليل...)).4

ولى مى بينيم درباره اين مسائلى كه چگونه با سياست مداران برخورد كنيد, چگونه با مستكبران برخورد كنيد, چگونه با مستضعفان برخورد كنيد, حتى راجع به بيعت كه يكى از مسائل سياسى است, خيلى شرح داده يا به خوبى نحوه اداره كشور را در آيه ((و إمرهم شورى بينهم)) بيان كرده است. در اين آيه, ((امر)) به ((هم)) اضافه شده يعنى امرى كه مربوط به همه مسلمانان است.

چرا مفسران قديم به اين جنبه توجه كمترى داشته اند؟ به نظر حضرتعالى تفاسير ما به لحاظ تاريخى و محتوايى چه فرآيندى را گذرانده اند؟ و نيز علت گرايش هاى متفاوت در تفاسير قديم و جديد چه مسائلى است؟

O به نظر من ((سياست)) واژه اى است كه متفكران و مفسران از روز اول از آن گريزان بودند, چون آنچه از سياست متبادر به اذهان عمومى است همان سياست باطل است, يعنى توطئه, نقشه ريزى و اين كه هدف وسيله را توجيه مى كند; از طرف ديگر, اينها مى دانستند كه منطق اسلام با اين موضوع مخالف است و از نظر اسلام هدف وسيله را توجيه نمى كند, در نتيجه مى گفتند كه اگر سياست اين گونه است, قرآن با سياست كارى ندارد; اما اگر از روز اول ((سياست)) به معناى حقيقى آن مطرح مى شد و مى گفتيم كه پيامبر اسلام خودش هم يك سياست مدار ورزيده بوده است, در اين صورت چنين نگاهى به سياست نمى شد و مفسران به اين بعد هم توجه مى كردند.

نكته ديگر آن كه تفاسيرى كه در صدر اسلام ارائه مى شد تفسير نظرى بود, يعنى زمان پيامبر9 و صحابه و تابعان وقتى از صحابى درباره آيه اى مى پرسيدند, نظر خودش را كه اجتهادى بود بيان مى كرد. اين را مى توان دوره اول ناميد.

اما در دوره بعد, حالت اجتهادى تفسير به تفسير نقلى تبديل شد, يعنى نظريه هاى تفسيرى پيامبر يا صحابه يا تابعان را نقل مى كردند, لذا اولين تفاسير مدون ما نقلى است, مثل تفسير طبرى, كه در قرن سوم نوشته شده و از مهم ترين تفسيرهاست, تفسير كلبى, مقاتل بن سليمان و تفسير فرإ. اين شيوه نقلى در تفسير تا مدتى رايج بود كه از تفاسير اهل سنت مى توان به تفسير طبرى و سيوطى اشاره كرد و از شيعه به تفسير عياشى و تفسير على بن ابراهيم, كه در اين تفاسير متإسفانه فقط اعتماد به نقل شده مانند تفسير عياشى و على بن ابراهيم كه هيچ نظر و اجتهادى در آنها نيست.

بعدها, مفسرانى چون فخر رازى و ابومسلم اصفهانى كه در تفسير خود به ارائه نظر و اجتهاد پرداختند در زمان خودشان مورد اعتراض واقع شدند, اما پس از قرون پنجم و ششم تفسير اجتهادى جايگاه مناسب خودش را پيدا كرد و تفسير نقلى از رونق افتاده و تبديل به مجموعه احاديث مربوط به قرآن شد كه مفسر مانند يك منبع, به عنوان ابزار از آنها استفاده مى كرد, يعنى ديگر تفسير نبودند; البته من تفسير طبرى را با همه معايبى كه دارد, تحسين مى كنم, چون مانند تفسير سيوطى و تفسير نورالثقلين صرف نقل نيست, ابتدا ايشان آيه را ذكر كرده و آن را تفسير مى كند, سپس در مورد يكى از عبارات آيه يا تعابير آن كه مورد نزاع است مى گويد: ((فيه وجوه)) و آن وقت قائلان به اين وجوه را ذكر مى كند و يك دسته بندى جالبى مىآورد و در نهايت اين اقوال را به چالش كشانده و صحت و سقم آنها را بيان مى كند و سرانجام نظر خودش را به صورت گسترده و مفصل و عالى تبيين مى كند, لذا تفسير طبرى, تفسيرى نقلى توام با اعمال نظر است و نشان مى دهد كه نويسنده خيلى مسلط است, در حالى كه سيوطى آيه اى را نقل مى كند و حديث مربوط به آن را مىآورد كه اين جور يا آن جور تعبير كرده اند, ولى نظر خودش را در خصوص آيه بيان نمى كند. در اين راستا تفسير فخر رازى و تفسير ابوالفتوح رازى, تفاسير اجتهادىاند و آن رويه نقلى را تغيير داده اند.

از قرون دوازدهم و سيزدهم به بعد, جهان اسلام با واقعيت جديدى رو به رو شد. تا اين زمان انديشمندان در تنگناى ناشى از استبداد حكومت هاى اموى و عباسى و... قرار داشتند كه هيچ آزادى براى آنان نبود; اما از قرون دوازدهم و سيزدهم به بعد دانشمندان اسلامى احساس آزادى كردند و در اين بستر مناسب و آزاد, اولين نكته اى كه به ذهن دانشمند مسلمان رسيد اين بود كه قرآن مجموعه كامل است, يعنى نازل شده تا تمام مشكلات جامعه را در نظر گرفته و براى آنها راه حل ارائه دهد. او وقتى با اين فكر به قرآن نگاه مى كند, ابتدا سراغ مشكلات مى رود; از اين روست كه عبده مى گويد مشكلات زمان ماچيست, و آنها را دسته بندى مى كند, سپس سراغ قرآن مى رود كه قرآن چه راه حل هايى براى اين مشكلات ارائه كرده است; علماى اسلامى در قرون اخير با اين فكر به سوى قرآن رفتند, زيرا معتقد بودند كه اسلام دين جاودان است, يعنى براى مشكلات زمانه ما و همه زمان ها راه حل دارد.

اما بايد به سراغ قرآن رفت و اين راه حل ها را تحصيل كرد. اين ديدگاه علامه فضل الله است. وى معتقد است تفسير موضوعى دو نوع است: در نوع اول فرد سراغ قرآن مى رود تا ببيند چه موضوعاتى در آن مطرح شده است و سپس آنها را استخراج مى كند; براى مثال قرآن مسإله هدايت, رجعت و عصمت را مطرح كرده است.

نوع دوم, اين كه ما سراغ مشكلات جامعه مى رويم كه چه مشكلات سياسى, اجتماعى و اخلاقى وجود دارد, آن گاه سراغ قرآن مى رويم تاببينيم آيا راه حلى هست, كه قرآن قطعا راه حلى دارد; لذا حضرت على7 مى فرمايد: ((ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق)),5 يعنى اگر بنشينى تا قرآن برايت سخن بگويد اين امر محالى است, تو قرآن را به سخن بياور, يعنى سوال كن تا جواب بشنوى, منتظر نباش كه قرآن چه مى گويد, برو سراغش و بپرس تا مشكلاتت را حل كند.

لذا امروزه علماى ما با نگاه نوع دوم به سراغ قرآن مى روند, يعنى در مشكلات دقت مى كنند كه مثلا سياسى اند يا اخلاقى, آن گاه براى حل اين مشكلات سراغ قرآن مى روند و روشن است كه ـ به اعتقاد ما ـ پاسخ اين مشكلات در قرآن هست; البته بايد هنر استخراج اين راه حل ها را از قرآن داشته باشيم.

در اين راستا, اين اصل را داريم كه ((فهم السوال نصف الجواب)) كه متإسفانه ما اساسا مشكلات جامعه را نفهميده ايم, وقتى مشكلات را نتوانسته ايم مشخص كنيم راه به جايى نمى بريم. پس شرط اول, پى بردن به مشكلات است. يعنى با توجه ودقت, همه مشكلات جامعه را ببينيم و آنها را خوب بشناسيم و معناى دقيق حديث ((من إصبح و لايهتم بإمور مسلمين فليس بمسلم))6 نيز همين است, يعنى روزانه قبل از هر چيز, مسلمان بايد راجع به مسائل اجتماعى فكر كند. پس اولين گام, تشخيص مشكلات عمومى و اجتماعى است, آن وقت بايد سراغ قرآن رفت كه آيا در قرآن راه حل اين مشكلات هست يا نه. بايد شخص حضور ذهن اجمالى از آيات قرآن داشته باشد تا با تشخيص مشكلى به سرعت آيات مربوط به آن را پيدا كند يا دست كم با آنها آشنايى داشته باشد.

از سويى به قول علامه طباطبايى قرآن يك ويژگى خاصى دارد كه اگر كسى سراغ آن برود, براى او مطالبى پيدا مى شود; امروز كه سراغ آيه خاصى مى رويد يك معنا بر داشت مى كنيد, فردا معنايى عميق تر به دست مىآوريد; براى مثال آيه شريفه اى راجع به حضرت موسى است; حضرت موسى آدم عجيبى است, خيلى با قابليت و فرزانه است, وقتى كه جوان, قدرتمند, قد بلند, چهار شانه, قوى هيكل بود, خداوند به او علم و حكمت عطا كرد كه اين هم نيروى معنوى براى او بود, زمانى موسى حس كرد كه همه نعمت هاى بزرگ الهى او را در برگرفته, لذا مى خواهد شكر كند مى گويد: ((رب بما إنعمت على فلن إكون ظهيرا للمجرمين))7; خدايا, اين همه نعمت كه به من دادى, حالا من هم به شكرانه آن, تعهدى به تو مى دهم, تعهد من اين است كه هيچ گاه كمكى براى تبهكاران نباشم. اين دعا بار سياسى, اخلاقى و اجتماعى گسترده اى دارد. در مواردى فردى كه از دانش بر خوردار است, دانش او در خدمت تبهكاران قرار مى گيرد, بمب هاى اتمى كه امريكا در هيروشيما فرو ريخت, حاصل دانش يك دانشمند بود; دانشمندى كه به فضل خدا توانست هسته را بشكافد و اين علم را دريافت كند, ولى ثمره آن در خدمت جنايت كاران قرار گرفت.

بنابراين يك انديشمند بايد مشكلات را به خوبى تشخيص بدهد, آن گاه كه سراغ قرآن مى رود راه حل ها يك به يك هويدا مى شود.

سابقه اين موضوع به چه زمانى بر مى گردد؟ آيا اخبارى بودن يا اصولى بودن و به تعبير ديگر عقل گرايى يا نقل گرايى در برداشت هاى سياسى از قرآن تإثير دارد؟

O اين موضوع بين اخبارىها و اصولى ها و به طور كلى در مكتب عقل گرايى و ظاهر گرايى, از اول مطرح بود, يعنى از اواخر قرن اول, تا به حال اين مسائل مطرح بوده و پديده تازه اى نيست. من اين پيشنهاد را مى كنم و حاضرم كمك كنم تا آياتى كه بار سياسى دارد دسته بندى شود; براى مثال راجع به بيعت هفت يا هشت آيه است, چگونگى آن و تعهداتى كه مى شود, الزام آور بودن يا عدم آن, همه خصوصيات آن در قرآن است. هم اكنون در مورد آيات و روايات اقتصادى چنين دسته بندى انجام شده, كه سه جلدش را ديده ام; اگر چنين كارى در آيات سياسى انجام شود كار بسيار بزرگى خواهد شد; براى مثال بحث نفاق, مسإله اقليت و اكثريت, مسإله شورا و اين كه رإى اكثريت در آن متبع است و آيا شخصى كه مإمور به مشورت است بايد بشنود يا خير, نحوه مشورت و اين كه اكثريت چه موضعى دارند, اينها از خود آيات فهميده مى شود.

در مورد اكثريت, علامه فضل الله, معتقد است قرآن اكثريت را مرادف با باطل مى داند, اما بنده اين مطلب را رد كرده ام. در غرب هم ويل دورانت همين نظر را داشت, يعنى معتقد بود كه اكثريت, پايمال كردن واقعيت است, چون اكثريت, هوا و هوس است. در كتاب جامعه مدنى اين ديدگاه مورد مناقشه قرار داده ام.

شيخ انصارى كلام خوبى دارد, مى گويد بعضى ها متوجه نيستند حرف كسى را نقل مى كنند و مى گويند بطلان آن واضح است. اين هتك است و تعبير درستى نيست. مى شود گفت نظر آنها اين است و اين نظر قابل خدشه است.

آخرين سوال اين كه چه تفاوتى بين آيات مكى و مدنى از لحاظ پرداختن به موضوع سياست, وجود دارد؟

O آيات مكى بيشتر به الوهيت و توحيد و معاد پرداخته و بنيان هاى جامعه را مورد توجه قرار داده است, ولى تفاصيل و جزئيات آن در آيات مدنى است. اساسا مطرح كردن توحيد خودش پايه سياست اسلامى و آغازگر آن است, چون سياست, كه تدبير صحيح است, همه اينها را شامل مى شود, هم بنيان و هم تفاصيل و جزئيات را.

با تشكر از حضرت عالى كه با حوصله, به سوالات ما پاسخ داديد.

/ 1