بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
گذرى بر «مبانى، قواعد و روش تفسيرى علامه بلاغى رحمه الله» اميررضا اشرفى كتاب "آلاء الرحمن فى تفسير القران" اثر گرانسنگ فقيه، اصولى، متكلم، اديب، شاعر، قرآنپژوه و مفسر بزرگ و گرانمايه شيعه علامه محمدجواد بلاغى است.اين تفسير در دو سال آخر عمر شريفاينعلامهبزرگوار (1) نگارش يافته است.يعنى زمانى كه شخصيت علمى ايشان در ابعاد مختلف به كمال خود رسيده بود و به همين دليل آثار اين كمال در جاى جاى اين تفسير نمايان است. از جمله ويژگىهاى برجسته اين تفسير، اتقان، اختصار، دفاع از ظاهر تعابير قرآنى در مقابل برداشتهايى با گرايشهاى عصرى متجدد مآبانه، دفاع از شان و مقام اهلبيت عليهم السلام (ذيل برخى آيات قرآن)، دفاع از احكام فقهى شيعه (ذيل آيات الاحكام)، پرهيز از تفسير قرآن با ذوق فلسفى و عرفانى و اجتناب از تمسك به اسرائيليات است. در اين نوشتار به اختصار به بيان مبانى و روش تفسيرى علامه بلاغى در تفسير آلاء الرحمن مىپردازيم: مبانى تفسيرى علامه بلاغى رحمه الله مبانى تفسيرى، مجموعهاى از قضاوتهاى كلى و اساسى پيشينى درباره قرآن است كه نقشى بسزا در چگونگى تفسير قرآن دارد.زبان قرآن، از سوى خدا بودن قرآن، تعين معانى قرآن (در مقابل نظريه ابهام ذاتى متن)، ميزان دقت عبارات قرآنى و قلمرو معارف قرآن از جمله مبانى تفسيرى است كه بخشى از «مسائل علوم قرآنى» را در برمىگيرد.در اين مقاله به بررسى برخى مبانى تفسيرى علامه بلاغى در تفسير "آلاء الرحمن" مىپردازيم. 1.از سوى خدا بودن قالب و محتواى قرآن نقش اين مبنا در چگونگى برداشت ما از قرآن روشن مىشود.اگر قرآن را كلام خداوند و معجزهاى الهى بدانيم، به گونهاى متفاوت از يك متن بشرى با آن مواجه خواهيم شد و انتظارى فراتر از بافتهها و ساختههاى بشرى از آن خواهيم داشت. بيان برخى مبانى تفسير همچون مبانى فوق شايد در نظر اول به جهتبداهت آن نزد مسلمانان امرى كمثمر جلوه كند، اما اشارهاى گذرا به آن با توجه به ديدگاههايى كه اخيرا در برخى محافل علمى مطرح مىشود خالى از فايده نيست.شايد هيچ موضوعى در قرآن، به اندازه خدايى بودن آن تصريح و تاكيد نشده است.سر اين صراحت و تاكيد، مواجهه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با كسانى است كه الهى بودن آن را به شدت نفى مىكردند و يا مورد ترديد قرار مىدادند: «و آنانكه كفر ورزيدند گفتند اين [قرآن ] جز دروغى نيست كه آن را بربافته و گروهى ديگر او را يارى كردهاند.به راستى [كه با اين گفتار خود ] ستم و دروغى ناروا و بىدليل پيش آوردهاند و گفتند: افسانههاى پيشينيان است كه هر بامداد و شبانگاه بر او خوانده مىشود و او آنها را براى خود مىنويسد.بگو: اين [قرآن] را كسى فرو فرستاده است كه راز نهان را در آسمانها و زمين مىداند و همو آمرزنده مهربان است.» (فرقان; 4- 6) آياتى همچون «فرو فرستادن اين كتاب، كه هيچ ترديدى در آن نيست از جانب پروردگار جهانيان است.آيا مىگويند آن را خود بربافته است؟ [نه چنين نيست ] بلكه آن [سخن]، حق و از جانب پروردگار توست.» (سجده: 2 و 3) «و حقا تو قرآن را از سوى حكيمى دانا دريافت مىدارى.» (نمل: 6) «بى ترديد ما اين قرآن را نازل كرديم و قطعا نگهبان آن خواهيم بود.» (حجر: 9) در همين اوضاع و شرايط نازل شده است.مدلول روشن چنين آياتى اين است كه قرآن، كه نزد همه مسلمانان و مخاطبان وحى، امرى شناخته شده مىباشد - يعنى همان پيام الهى با الفاظ و عبارات معهود - از جانب خداوند متعال بر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نازل شده است.جاى ترديد نيست كه پيامبراكرم صلى الله عليه وآله اجازه هيچگونه اعمالنظر و دخل و تصرفى در اين پيام الهى نداشته است: «و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود كسانى كه اميدى به ديدار ما ندارند مىگويند: قرآنى ديگرى جز اين بياور، يا آن را دگرگون كن.بگو: حق ندارم از پيش خود آن را تغيير دهم، تنها از آنچه به من وحى شده استپيروىمىكنم.» (يونس: 15) همچنين آياتى كه بنابر تصريح آنها خداوند قرآن را بر پيامبر «اقراء» (2) و «تلاوت» (3) نموده است، مؤيد همين معنا است. اعجاز ادبى قرآن نيز علاوه بر آيات پيشين، دليلى ديگر بر خدايى بودن الفاظ و محتواى قرآن است.خداوند حكيم هر پيامبرى را معجزهاى متناسب با علوم رايج عصر خود بخشيده است تا دليلى بر صدق ادعاى نبوت او براى مخاطبان باشد.معجزه پيامبراكرم صلى الله عليه وآله در عصر شكوفايى ادب عرب، از جنس سخن است و وجه روشن اعجاز آن، قالب و محتواى بىنظير و تقليدناپذير آن است.هرگونه دخالت پيامبر يا مخلوقى ديگر، عبارات قرآن را از سرحد اعجاز پايين مىكشد و زمينى مىكند. هر چند اندك تاملى در مورد چگونگى دريافت پيام الهى از سوى پيامبراكرم صلى الله عليه وآله جاى هيچ شبههاى را در مورد اينكه محتوا و الفاظ قرآن از سوى خداست، باقى نمىگذارد، با اين وجود، برخى بر اين باورند كه الفاظ و محتواى قرآن تراوشهاى روحى و فكرى پيامبر است و چنين اظهار مىدارند: «پيامبر صلى الله عليه وآله كه همه سرمايهاش شخصيتش بود، اين شخصيت، محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دينى و وحيى بود.و بسطى كه در شخصيت او مىافتاد، به بسط تحربه و (بالعكس) منتهى مىشد و لذا وحى تابع او بود نه او تابع وحى و هرچه آن خسرو مىكرد شيرين بود و اگر بخواهيم به زبان عارفان سخن بگوييم او در اثر قرب فرائضى و نوافلى چنان شده بود كه حق سمع و بصر و شم او بود و به حكم «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى» (انفال: 17) كلامش كلام حق بود.او نه تابع جبرئيل كه جبرئيل تابع او بود...به اشاره بگويم: كلام بارى را عين كلام پيامبر دانستن بهترين راه حل براى حل مشكلات تكلم بارى است» . (4) در پاسخ به اين نظريه بايد به چند نكته اشاره كرد: 1.تصريح قرآن به خدايى بودن آن جايى براى نسبت دادن آن به غير خدا باقى نمىگذارد.در مقابل اين تصريحات، در قرآن و سنت مضمون يا تعبيرى وجود ندارد كه براى جمع آنها ناچار باشيم قرآن را از پيامبر صلى الله عليه وآله بدانيم و انتساب آن به خدا را به گونهاى خلافظاهر، بلكهخلافنصتوجيهنماييم. خداوند بارها اين حقيقت را با تعابير گوناگون به زبان پيامبرش جارى ساخته است كه «بگو...تنها از آنچه بر من وحى شده است پيروى مىكنم» (انعام: 169) و «و آنچه را از كتاب پروردگارت بر تو وحى شده استبخوان» (كهف: 27) ممكن است ظاهر تعابيرى كه در آن پيامبران خود را آورنده معجزه معرفى مىكنند مانند «ما را نرسد كه جز به اذن خدا براى شما حجتى بياوريم.» (ابراهيم: 11) مضامين مخالف قلمداد شوند، اما با اندك تاملى روشن مىشود كه ظهور قوىتر يا تصريح آيات دسته اول خود قرينهاى استبر اينكه پيامبران، تنها نقش واسطه را در آوردن معجزه الهى و ابلاغ پيام آسمانى داشتهاند و انتساب معجزه يا كلام آسمانى به ايشان به همين دليل است. بگذريم از اينكه اساسا محل و موجد و قابل و فاعل اوصافى درمقابلهمهستند و بايكديگر دريك شىءجمع نمىشوند، مگراين كه بخشى از وجود پيامبر را قابل و بخشى را فاعل و...بدانيمكهدراينصورتنقشىبراىخداوند درابلاغپيام الهى باقى نخواهند ماند! 2.در آيه شريفه «وما رميت اذ رميت ولكن الله رمى» ، نسبت رمى به خداوند تشريفى است (5) و حمل بر نسبت تشريفى دليل قطعى مىخواهد و در مواردى از جمله مورد بحث، نه تنها دليلى بر اين حمل و توجيه نداريم، بلكه با توجه به صراحت آيات در اينكه اصل پيام از جانب خداست و پيامبر تنها دريافت كننده و مبلغ وحى است، جايى براى اين توجيه و حمل باقى نمىماند. 3.از سوى ديگر، اين ادعا كه قرآن و به طور كلى «دين حاصل تجربه روحى و اجتماعى پيامبر است و لذا تابع اوست» (6) با هدفى كه در ارائه معجزه نهفته است، به گونهاى آشكار ناسازگار و ناهمگون است; چرا كه به حكم آيات تحدى (7) ، قرآن به سبب تقليدناپذيرى و بىهمانندى دليلى استوار بر سفارت پيامبر از جانب خداست. اما در اين ادعا دين و قرآن صرفا تراوشات روحى و فكرى بشرى عادى است كه البته چون شخصيت او در اثر عبادت رشد و تكامل يافته، بهخلافرضاىحقسخنىنمىگويد. (8) بديهى است چنين سخنى هر چند مورد تاييدنهايى خداوند باشد نمىتواند ادعاى نبوت پيامبراكرم صلى الله عليه وآله را اثبات كند. ديدگاه علامه بلاغى هرچند «خدايى بودن قالب و محتواى قرآن» در گفتار علامه بلاغى به لحاظ بداهت آن به صورت يك مساله طرح نشده است، اما از اعتقاد ايشان به «اعجاز ادبى قرآن» و چگونگى تبيين «وجه دلالت معجزه» در كلام ايشان مىتوان ديدگاه مؤلف "آلاء الرحمن" را در اين زمينه به دست آورد. به اعتقاد علامه بلاغى، تحقق معجزه به دست پيامبران، محصول عنايت ويژه الهى و شاهدى بر صدق و عصمت آنان در ادعاى نبوت ومحتواى دعوتشان مىباشد. (9) اگر عنايتخاص الهى در كار نباشد، معجزهاى تحقق نمىيابد.پيامبر، انسان برگزيدهاى است كه معجزه از سوى خدا بر دست و قلب و جان او جارى شده است (10) وگرنه هر چند انسان از قواى فكرى و روحى بالايى برخوردار باشد، توان آوردن چيزى شبيه معجزه را ندارد. (11) قرآن نيز به عنوان معجزه پيامبراكرم صلى الله عليه وآله از همين قاعده و قانون پيروى مىكند و با تمام الفاظ و محتوايش از سوى خداست. از اعتقاد علامه بلاغى (مانند اكثر قرآنپژوهان) به اعجاز ادبى قرآن (12) نيز مىتوان ديدگاه ايشان را مبنى بر خدايىبودن الفاظ و محتواى قرآن به دست آورد. اعجاز ادبى قرآن، علاوه بر محتواى عالى آن، به چگونگى گزينش كلمات و چينش عبارات آن بستگى دارد و همه اينها را وقتى مىتوان معجزه الهى قلمداد كرد كه مستقيما از جانب خدا باشد و نه ساخته انديشه و ذهن بشرى كه داراى شخصيتى مؤيد است. 2- معنادارى و تعين معانى قرآن از ديگر مبانى تفسير، معنادارى و تعين معانى متون دينى از جمله قرآن است.اگر معتقد باشيم خداوند در قرآن همان روش عرف و عقلا را در بيان مقاصد خود برگزيده و با مخاطب قراردادن عموم مردم مقاصد و پيامهاى خود را به گونهاى شفاف و به دور از ابهام و تعقيد بيان نموده، در فهم معانى قرآن و كشف مراد الهى به همان قواعد محاوره عقلايى و معانى متبادر عرفى در عصر نزول رجوع خواهيم كرد.اما اگر - همچون زعم برخى - معتقد باشيم كه متون دينى داراى ابهام ذاتى هستند و خداوند به صورتى حيرتزا سخن گفته تا هر كسى در خور باورها، معلومات و پيشفرضهاى خود به فهمى از متون دينى دستيازد و هدايتى از آن باز گيرد، فهم متون دينى ضابطهاى مشخص نخواهد داشت.اگر ضابطهاى هم در كار باشد، دايما در حال تغيير و تحول است و اساسا بايد معتقد باشيم كه متون دينى و از جمله قرآن، به تعداد مفسران و خوانندگان قرآن قابل تفسير است كه البته در اين صورت، چيزى به عنوان تفسير معتبر و رسمى نخواهيم داشت و.... آيا مىتوان پذيرفتشريعتبه خودى خود سخن روشنى ندارد و تنها در انديشه مخاطبان به سخن مىآيد و تنها نقش متون مقدس آسمانى حيرتافكنى در مخاطبان خود بوده است؟ ! هدف از بعثت انبيا عليهم السلام و نزول قرآن، در يك كلام هدايت انسانها به سوى خدا و سوق دادن ايشان به خداشناسى، خداباورى و خداپرستى در اعتقاد و عمل است. سخن پيامبران الهى - حداقل به گونهاى كه در قرآن از آنها ياد شده است - سخنى صريح، روشن و بىپرده است; نفى همه طاغوتها و عبادت خالصانه خدا و برقرارى عدالت در صحنه اجتماع از آرمانهاى اصلى ايشان بوده است و همين سخنان صريح و بىپرده، مخالفتسرسختانه بسيارى از بتپرستان، مشركان هواپرستان، و حتى افراد به ظاهر موحد از طرفداران اديان پيشين را برانگيخته است.اگر آنگونه كه برخى نويسندگان پنداشتهاند، متون دينى و پيامبران الهى سخنى مبهم، بدون تعين و حيرتزا داشتند و شريعت، بىسخن بود، به طورى كه تنها در انديشه مفسران و معبران معنا پيدا مىكرد (13) اين همه فتنهها و جنگ و ستيزها و موضعگيرىها در مقابل دعوت انبيا پديد نمىآمد.علاوه بر فلسفه بعثت انبيا عليهم السلام، ظاهر و صريح آيات قرآن، و شواهد تاريخى با ادعاى عدم تعين و صامتبودن آن - به معنايى كه ادعا شده - ناسازگار است كه در ادامه به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد. رسا بودن پيام قرآن قرآن خود به رسا بودن پيام و مقاصد اين كتاب آسمانى گواهى مىدهد.شاهد اين مطلب، علاوه بر سيرى اجمالى در عبارات قرآن، آياتى است كه زبان قرآن را «عربى مبين» معرفى مىكند.نظير: «و انه لتنزيل رب العالمين...بلسان عربى مبين...و لو نزلناه على بعض الاعجمين فقراه علهيم ماكانوابه مؤمنين.» (شعرا: 192- 199) علامه طباطبايىرحمه الله در تفسير شريف الميزان مىفرمايد: «معناى آيات [مزبور ] اين است كه ما قرآن را بر تو به زبان عربى آشكار و با دلالتى روشن بيان كرديم تا بدان ايمان آورند و به بهانه نفهميدن مقاصد آن تعلل نورزند..» . (14) همچنين آياتى كه قرآن را «نور» و بيانى رسا براى همه چيز (تبيانا لكل شىء) دانسته است، دلالتبر روشن بودن معارف قرآن و مصون بودن آن از ابهام و تيرگى دارد.نظير: «...قدجاءكم من الله نور و كتاب مبين» (مائده: 15) «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين» (نحل: 89) علامه طباطبايىرحمه الله در مقدمه تفسير الميزان، از كسانى كه درصددند قرآن را از طريق گفتار و دريچه فهم اين و آن تفسير نمايند انتقاد مىكند و مىفرمايد: «كتابى كه خود نور و بيانى رسا براى همه چيز است، در تبيين معارف خود ناتوان نيست و نياز به چيزى غير خود ندارد» . (15) با وجود گواهى قرآن بر شيوايى و رسايى پيام خود، برخى براى اثبات «ابهام ذاتى متن» به دلايلى ازجمله حضور آيات متشابه در قرآن استناد كردهاند. (16) در اينجا ضمن ارائه ديدگاه علامه بلاغى درباره چگونگى پيام قرآن، به بيان حكمت وجود متشابهات در قرآن و ريشه اصلى اختلاف آراء مفسران از نظر ايشان مىپردازيم. رسايى پيام قرآن از نگاه علامه بلاغى علامه بلاغى نيز همچون اغلب قرآنپژوهان معتقد است آيات قرآن نه تنها مبهم و حيرتزا نيست، بلكه مدلولى روشن و مشخص دارد و ريشه ابهامها و اختلاف انظار و ديدگاههاى مفسران را بايد در جاى ديگر جستوجو كرد.ايشان در بخشى از مقدمه تفسير خود درباره مفردات و عبارات مىفرمايند: «قرآن كريم بر فصيحترين، متداولترين و مانوسترين واژههاى عربى نازل شده، به طورى كه معانى مفرداتش براى عرب زبانان عصر نزول روشن بوده است مگر در مواردى نادر، آن هم به خاطر بعضى جهات (17) كه براى نوع انسانها پيش مىآيد...اما پس از گسترش اسلام و اختلاط عرب با ديگر اقوام، اسلوب كلام عربى در ميان عامه مردم تغيير يافت و مزاياى كلام و روشهاى محاوره دگرگون شد تا جايى كه آنچه در عصر نزول مانوس و قابل فهم بود، براى توده مردم غريب و ناآشنا و نيازمند تفسير شد...و اين روند ادامه يافت تا اينكه دامن بعضى خواص را نيز گرفت» . (18) علامه بلاغى همين مطلب را عامل اساسى در نامانوس شدن فهم عبارات قرآنى و مزاياى ادبى قرآن معرفى مىكند و مىفرمايد: «قرآن كريم به عالىترين شيوههاى بلاغى در زبان عربى، اعم از مجاز، كنايه، استعاره، تلميح و ديگر مزاياى سخن استوار گشته است، به طورى كه در عصر نزول، يعنى دوره گرمى بازار ادبيات عرب و رواج آن، فهم عبارات قرآن براى مردم عصر مانوس بود و هر شنونده عرب زبانى با ارتكاز غريزىاش مراد قرآن را درك مىكرد و به مزاياى آن پى مىبرد.ولى پس از آنكه ديگر امم از بركتاسلامبهرهمند شدند و جزيرة العرب از امم ديگرآكنده و عرب در سرزمينهاى ديگر پراكنده گشت، اسلوب كلام عربى در ميان توده مردم تغيير يافت و شيوه محاوره دستخوش دگرگونى شد و آنچه مانوس بود غريب و ناآشنا گشت. (19) بنابراين، از ديدگاه مرحوم بلاغى عامل اصلى نيازمندى قرآن به تفسير را بايد در تحولاتى كه در طول تاريخ در زبان عربى رخ داده است و عدم آشنايى كافى مدعيان تفسير، اعم از عامه و خاصه با زبان اصيل عربىو ضوابط و قواعد فهم قرآن جستوجو كرد و نه در ابهامذاتى متن قرآن و «حيرتزايى» آن عبارت يا محتواى اين پيام. اگر آيات قرآن را در بيان مراد خداوند روشن و گويا دانستيم، چنانكه مضمون بسيارى از آيات قرآن مؤيد اين مطلب است، حكمت وجود متشابهات در قرآن چيست و چرا برخى آيات قرآن حداقل در نظر اول حتى براى عرب زبانان و آشنايان با زبان وحى معنايى چند پهلو و شبههانگيز دارد؟ آيا وجود متشابهات در قرآن، به اصطلاحى كه در آيه 7 سوره آل عمران از آن ياد شده است، خود دليلى بر «ابهام ذاتى متن» نمىباشد؟ تعريف محكم و متشابه محكم و متشابه اصطلاحى قرآنى و برگرفته از قرآن است.خداوند در آيه هفتم سوره آل عمران آيات قرآن را دو قسم مىكند: «منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات» از دنباله اين آيات به دست مىآيد كه منحرفان و كجانديشان با پيروى از آيات متشابه، درصدد فتنهجويى و تاويل اين آيات برمىآيند. اگر كاركرد عبارات قرآن را مانند ساير متون، افاده معنا بدانيم، چنانكه ظاهر مطلب همين است، بايد تشابه اين دسته آيات در معانى آنها باشد.و به قرينه مقابله و تقابل آنها با آيات محكم، مىتوان به اين نتيجه رسيد كه آيات محكم در لالتبر معنا به گونهاى هستند كه اسباب فتنهجويى و تاويل در آنها فراهم نمىباشد; يعنى دلالت آنها بر معناى مراد چنان صريح است كه جاى هيچگونه شبهه باقى نمىگذارد; به خلاف آيات متشابه، كه به جهت تشابه در معانى و چند پهلو بودن، زمينه فتنهجويى و تاويل گرايى و ارجاع آنها به معانى ناروا فراهم است. علامه بلاغىرحمه الله با چنين برداشتى از آيات محكم مىفرمايد: «آيات محكم آياتى هستند كه عبارت آنها دلالتى صريح بر مقصود دارد و كلمات آنها به لحاظ وضع لغوى و استعمال به گونهاى هستند كه جز همان معناى صريح، احتمال معناى ديگر از آن نمىرود» . (20) در اين آيات به نظر ايشان تشابه در دلالت نزد كسانى كه از دركى استوار برخوردارند و با معيارهاى كلام آشنا و از لغزشهاى جهل و گمراهى و هوا و هوس و بازى با حقايق مبرا مىباشند، راه ندارد. (21) بنابراين تعريف، آيات متشابه از نظر ايشان آياتى هستند كه دلالت آنها بر مقصود صريح نمىباشد و همين امر اسباب فتنهجويى برخى كجانديشان، با تكيه بر آيات قرآن شده است. فلسفه وجود متشابهات در قرآن چنانكه اشاره شد، برخى نويسندگان، از وجود متشابهات در قرآن به عنوان مؤيدى بر «ابهام ذاتى متن» ياد كردهاند و چنين اظهار داشتهاند كه: «وقتى فرايند فهم متون را به دقت مورد ملاحظه قرار مىدهيم، معنا و دليل وجود متشابهات را در قرآن مىيابيم.بسيار جالب توجه است كه قرآن هيچ سررشتهاى به دست ما نمىدهد كه دريابيم چگونه مىتوان متشابهات را معلوم كرد و از سايرين تميز داد.كل تاريخ اسلام به وضوح نشان مىدهد كه در واقع تمام آيات قرآن در مظان متشابه بودن واقع شدهاند و همين امر قرينهاى است مؤيد اين مدعى كه وجود متشابهات ناشى از ماهيت تفسير و نيز نوعمفروضاتىاست كه شخص از پيش مقبول مىشمرده است» . (22) در نقد اين سخن چند نكته در خور تامل است: 1.اگر وجود متشابهات را ناشى از فرآيند فهم و تابع متغير و پيش فرضهاى مفسر بدانيم، تشابه دامان تمام آيات قرآن را فرا خواهد گرفت.در اين صورت، دلالت هيچ آيهاى را صريح نخواهيميافتو مصداقى براى محكمات در قرآن پيدا نخواهيم كرد. البته، قائل به اين نظريه، ابايى از چنين پيامدى ندارد و حتى «در مظان تشابه بودن تمام آيات قرآن در طول تاريخ» را قرينهاى براى تاييد ادعاى خود آورده است. روشن است كه تقسيم آيات به محكمات و متشابهات و تصريح به وجود هميشگى محكمات در قرآن، كه مرجعى براى فهم درست متشابهات مىباشند، هرگز با نظريه ابهام ذاتى متن و در مظان تشابه بودن تمام آيات قرآن نمىسازد و با صريح اين آيات در تنافى تام است.جالب آنكه، قرآن پيش از طرح آيات متشابه، بر وجود آيات محكم تاكيد دارد. 2.برخلاف پندار صاحب اين نظريه، هرگز تمامى آيات قرآن در طول تاريخ از منظر مفسران قرآن در مظان تشابه نبودهاند.البته روشن است معيار اين ارزيابى، مفسران حقيقى قرآن است; يعنى كسانى كه اولا، با قواعد و ضوابط فهم كلام آشنايند و ثانيا، زندگى آنان و روش و منش ايشان نشان مىدهد كه به دور از تعصبات فرقهاى و كلامى و صرفا درپىكشفحقيقتودرجستوجوىراهيابى به مقاصد بلند كلام الهىاند و نه در صدد تحميل آراء عقايد خود بر كلام وحى. تاملى اندك حداقل در تاريخ عصر نزول نشان مىدهد كه در اين دوره نياز به تفسير قرآن درحد روشن شدن مدلول ظاهرى آيات بسيار اندك بوده است.گذرى كوتاه به نوع پرسشهايى كه از جانب صحابه بزرگوار بر پيامبر اكرم و معصومان عليهم السلام عرضه شده است و ميزان اختلاف ايشان در فهم معانى قرآن بيانگر اين حقيقت است كه عمده آيات قرآن در اين عصر در مظان تشابه نبودهاند (23) و تشابه در بسيارى از آيات قرآن امرى عرضى است كه در اثر عوامل مختلفى (مانند دور شدن از زبان و ادبيات عصر نزول و عدم توجه كافى به قراين و...) در طول زمان پيدا شده است. (24) البته، نمىتوان منكر اين معنا شد كه دستيافتن بر تمامى لطايف قابل استخراج از آيات قرآن و رسيدن به عمق معانى آن و يا بيان جزئيات معارف دين، كه قرآن كليات آن را بيان كرده است، در همان عصر نيز نيازمند تفسير و تبيين پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بوده است.اما اين مطلب با "در معرض تشابه بودن تمام آيات قرآن" از نظر آشنايان با كلام وحى فرسنگها فاصله دارد. 3.قرآن هرچند مصاديق آيات متشابه را معين نكرده است (كه البته چنين كارى نه تنها لزومى ندارد، بلكه با توجه به گوناگونى عوامل عروض تشابه مطلوب نيست)، اما كار مهمترى كه انجام داده ارائه معيارىاستبراى درك تاويل درست و معناى صحيح آياتى كه بهجهاتمختلف معانىآنهابراىنوع مردممشتبهومتشابه شدهاست و آن معرفى آيات محكمات به عنوان مرجعى مجموعهمعارفقرآن است: «هن ام الكتاب.» (آل عمران: 8) برايناساس، اگرچهدر برخى آيات به دلايلى، كه به پارهاى از آنها از كلام بلاغى اشاره خواهيم كرد، زمينه عروض تشابه براى نوع مردم فراهم است، اما همينآياتدرپرتومحكمات، مقصودخداوند را به بهترين وجه آشكار مىسازد و دلالتخود را بر مراد الهى هويدا مىكند. فلسفه وجود متشابهات از نگاه بلاغى رحمه الله ا.استفاده از انواع دلالتها استوار براى درك صحيحعلامه بلاغى در مقدمه تفسير آيه هفتم سوره آل عمران، به برخى عوامل پيدايش تشابه در بعضى آيات قرآن اشاره دارد كه شنيدنى است. ايشان در اينباره مىفرمايد: «خداوند قرآن را بر اساس حكمتخود، به بهترين روش در گفتوگوها نازل كرده است تا با مزاياى خود حجتى بر آسمانى بودن اين كتاب باشد.از اينرو، قرآن كريم بايد از انواع دلالتها (حقيقى و مجازى) در اداى مقصود خود بهرهمند شود، چنانكه شان هر كلام بليغى چنين است.و گاهى حكمت اقتضا نموده است كه آيهاى را با لفظ عام يا مطلق بياورد و مراد از آن، منحصر در نوع يا فرد مورد نزول باشد و شكى نيست كه استفاده از اين روشهاى محاورهاى و بهرهمند بودن از انواع دلالتهاى حقيقى و مجازى زمينه را براى عروض تشابه به سبب يكى از جهات زير فراهم مىكند: الف.خفا در قرينه: گاهى قراين روشن عقلى يا نقلى در خود قرآن، حديث صحيح، مستفيض و يا متواتر وجود دارد كه اين قراين بهجهت قصور در بعضى افهام يا جهات ديگر مخفى مىماند. ب.مكابره مغرضانه: هرچند معناى آيه به واسطه قراين مذكور روشن است، اما غرضورزى و تعصب بر عقيدهاى خاص، فضاى ذهن را چنان آلوده مىكند كه فهم مراد آيه را دشوار مىسازد» . (25) ب.علو معانى و قصور فهم بشر قرآن كريم معارف عالى و بديع خود را به ناچار در قالب كلمات و عباراتى بيان نموده كه عمدتا وضع و كاربرد آنها در امور مادى و موضوعات سطحى و پيش پاافتاده بوده است.نارسا بودن قالب اين الفاظ و انس ذهنى بيشتر مردم با اين امور، از سويى و علو معارف قرآن از سوى ديگر سبب شده كه مراد خداوند در برخى آيات روشن نباشد و براى تفسير درست آن نيازمند به مراجعه به محكمات قرآن و قراين و شواهد قطعى ديگر باشيم.اين تشابه، در مورد آياتى كه برخى صفات خداوند را بيان مىدارد نمود بيشترى مىيابد. علامه بلاغى صريحا به بيان اين سبب نپرداخته است، ولى در لابهلاى تفسير خود مطالبى دارد كه نشانگر توجه ايشان به اين نكته است.ايشان درباره توصيف خداوند به «الرحمن» ، كه در نظر اول از معناى آن نوعى دلسوزى و تاثير نفسانى به ذهن مىآيد، مىفرمايد: «به اين دليل كه نوعا فهم بشر از درك صفات خداوند آنچنان كه هست قاصر مىباشد، خداوند متعال تعابيرى را در معرفى خود برگزيده كه با صفاتى نيكو در بشر، كه همان آثار و مزايا از آن برمىخيزد، شباهت و تناسب دارد» . (26) همچنين مرحوم بلاغى در تفسير كريمه «وسع كرسيه السماوات و الارض» (بقره: 255) مىفرمايد: «وقتى خداوند فرمود آسمانها و زمين از آن اوست، درصددبياناحاطهعلمىو سلطه تدبيرش به تمام ملك خود برآمد و براى تقريب اينمعنابه ادراك قاصر ما، احاطه و سلطه خود رادر قالب تشبيه و تمثيلى جسمانى، كه براى ما مانوس بود، بيان داشت» . (27) بنابر آنچه كه گذشت ابهام و تشابهى كه در برخى آيات قرآن به چشم مىخورد، امرى عرضى و عمدتا ناشى از عواملى بيرون از آيات مانند توجه نكردن به قراين عقلى و نقلى و انس ذهن با مصاديق مادى و مانند آن است.بدين ترتيب، مجموعه عوامل بيرونى شرايطى را فراهم كرده كه در برخى آيات زمينه تشابه و ابهام براى توده مردم فراهم باشد وگرنه همان آيات نزد مفسران زبده و آزموده و آشنايان با منطق وحى، چهرهاى تابناك و درخشان و معنا و مفهومى روشن دارد. 3- تاثيرپذيرى از فرهنگ عصر نزول يكى ديگر از مبانى تفسيرى قابل بحث تاثيرپذيرى قرآن از فضا و فرهنگ عصر نزول است.بديهى است كه هر گونه موضعگيرى ما در اينباره، نقشى بسزا در انتظار ما از قرآن و چگونگى تفسير آن خواهد داشت.نتيجه طبيعى ديدگاهى كه مؤلف قرآن را پيامبراكرم صلى الله عليه وآله و موجد آن را شخصيت آن گرامى مىداند، جز اين نيست كه در تفسير عبارات قرآنى نبايد چندان موشكافى و سختگيرى كرد و نبايد انتظارى فراتر از متنى بشرى از آن داشت; متنى كه به ناچار در حد معلومات و بينشهاى مؤلف آن و آن نيز به نوبه خود، برگرفته از علوم و فرهنگ عصر نزول است، چرا كه طبق اين ديدگاه، وحى الهىتابع شخصيت وگفتار پيامبر صلى الله عليه وآله است، نه اينكه پيامبر گفتار و رفتار خود را در چارچوب وحيى كه توسط فرشته بر او نازل مىشود تنظيم كند و از آن تبعيت نمايد! (28) اگرچه حكمت الهى اقتضا مىكند كه براى اولين مخاطبان اسلام، پيامبرى از ميان ايشان برگزيند و محتواى پيام خود را به زبان عربى بيان نمايد، ولى اين هرگز به معناى همراهى و هماهنگى با فرهنگ عرب جاهلى و تاثيرپذيرى از آن - هر چند ناخواسته - نمىباشد.نكته اساسىكه نبايدموردغفلتقرارگيرد، توجه به تفكيك ميان محتواى پيام و قالبى است كه آن پيام براى اتصال به مردم و همزبانى با ايشان در آن ريخته مىشود. كتابهاى آسمانى، پيامهاى ويژهاى دارند كه شرايط خارجى زمان و مكان و فرهنگها در آن تاثيرى ندارد، ولى قالبى كه اين پيام در آن ريخته مىشود و از طريق آن منتقل مىگردد، متناسب با زبان و فرهنگ مردم عصر نزول است.تعابير كنايى، استعارهها، ضربالمثلها و مثالها و تمثيلها و...همه قالبها هستند، مفسران آشنا با منطق فهم قرآن، به خوبى پيام ويژه آيات را از قالب در برگيرنده پيام تميز مىدهند و پيام آيه را با در نظر گرفتن ضوابط صحيح فهم آن درمىيابند و به مراد واقعى خداوند كه ناظر به حقايق ناب هستى است دست مىيابند. براى نمونه، آنجا كه سخن از آمادگى نظامى هميشگى مسلمانان در مقابل دشمنان اسلام است، اگر در آيه شريفه «واعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل» (انفال: 60) سخن از اسبهاى آماده (و من رباط الخيل) رفته به لحاظ راهوارترين مركب عصر نزول است وگرنه چنانكه دنباله آيه حكم مىكند، مسلمانان همواره بايد از لحاظ آمادگى نظامى و ابزار و وسايل جنگى چنان باشند كه بيم و هراس در دل دشمنان خدا افكنند تا دشمن انديشه حمله به ايشان را از سر بيرون كند: «ترهبون به عدوالله و عدوكم.» روشن استكهمثلادر شرايطفعلى بااسب و مانند آنچنينشرايط و هدفى فراهم نمىشود. بنابراين، در پاسخ به اين سؤال كه آيا قرآن از فرهنگ عصر نزول تاثير پذيرفته يا نه، بايد بين محتواى كلام و پيام ويژه آن و قالبهايى كه از آن در انتقال پيام مدد جسته تفكيك قايل شد.محتواى پيام الهى، هرگز تابع فرهنگ عصر نزول نبوده است; حتى حوادث و پرسشهايى كه اسباب نزول آيات مىباشد، تنها بهانهاى براى بيان مفاهيمى است كه ابلاغ آن به بشر از طريق وحى ضرورى بوده است; اما محتواى نهايى و پيام قرآن را فلسفه نزول كه همان هدايتبشر براى تمام عصرها و نسلهاست، معين مىكند; نه پرسش اين و آن، يا پيشامدهاى خاص عصر نزول; از اينرو، خصوصيات و ويژگىهاى مورد نزول، محتواى كلى و پيام عام آيه را محدود نمىسازد و اين از قواعد و مبانى تفسيرى است كه مورد تاييد و اتفاق عمده قرآنپژوهان است. از سوى ديگر، بايد به اين نكته توجه داشت كه آنچه به الفبا و واژگان، جان مىبخشد و نقش اساسى در شكلگيرى محتواى كلام و پيام آن دارد، چگونگى چينش واژهها در كلام و عبارتپردازى است.مىتوان از واژگان يك قوم و فرهنگ وام گرفت، اما آن واژگان را چنان كنار هم چيد كه محتواى نهايى كلام و حاصل آن، كاملا متفاوت از مفردات و بار فرهنگى آن باشد.چنانكه به شهادت تاريخ، پيام اسلام و تربيت اعتقادى و اخلاقى پيروان آن، در همان عصر نزول نيز فرسنگها از باورها، عادات و رسوم عصر جاهليت زمان نزول فاصله داشته است. علامه بلاغى هرچند مستقيما به اين بحث نپرداخته است، ولى در لابهلاى كلمات خود به پيراستگى قرآن از فرهنگ جاهليت اشاره دارد و معتقد است پيراستگى معارف والاى قرآن در عين صدور آن از پيامبرى امى و درس ناخوانده و پرورش يافته در محيطى عارى از فرهنگ و تمدن انسانى و مملو از شرك و خرافه و وحشىگرى، خود از جلوههاى اعجاز قرآن و دليلى بر صدق ادعاى نبوت و خدايى بودن منشا اين پيام است.اگر قرآن، آنچنان كه برخى مىپندارند، ساخته افكار [يا تجلى شخصيت درونى ] پيامبر بود، عادتا محال مىنموداثرىازكفروشركوخرافهها و عادات ننگين جاهلى در آن نباشد. (29) 4- ميزان دقت و واقعنمايى عبارات قرآنى يكى از مسائل قابل طرح درباره قرآن اين است كه واژگان و عبارات اين كتاب آسمانى تا چه اندازه در اداى مقصود و بيان حقايق دقيق است.آيا در انتخاب تعابير به قدرى سنجيده عمل شده كه بتوان با هر بار موشكافى به نكتهاى ظريفومطلبى لطيف از مجموعه مقاصد الهى و حقايق هستى دستيافت و يا اينكه عبارات قرآنى مانند سخنان ديگران فراز و فرود فراوان دارد و احيانا تكرار، تفنندر تعبير، و حتى گاه تناقض و فرضياتونظرياتباطلدرآنيافتمىشود؟ چگونگى پاسخ ما به اين پرسش، در شيوه نگرش ما به قرآن و تفسير آن نقش مهمى دارد. كسانى كه قرآن را از مرتبه سخن الهى تنزل دادهاند و آن را كلام پيامبرى دانستهاند كه در نهايت، شخصيت و سخنانش مورد تاييد خداوند است، خواسته يا ناخواسته، دقت تعابير قرآنى را در دلالتبر مراد و واقعنمايى آن انكار كردهاند. برخى از ايشان، با تشبيه ورود پيامبر صلى الله عليه وآله به صحنه اجتماع، به ورود استاد به صحنه درس، شكلگيرى دين (قرآن و سنت) را حاصل تعامل تدريجى پيامبر صلى الله عليه وآله با اعراب عصر جاهليت دانستهاند.طرح مطالب تكرارى و حتى ورود پارهاى از مسائل انحرافى و ناخواسته به متن دين از لوازم اجتنابناپذير چنين فرضيهاى است. (30) در نقد اين فرضيه، بيان چند نكته ضرورى است: 1.گذشت كه «از سوى خدابودن قرآن» صريح بسيارى از آيات است.بر اين اساس، جايى براى نسبت دادن قرآن به پيامبر صلى الله عليه وآله باقى نمىماند.پيامبر صلى الله عليه وآله تنها پيامآور وحى و تابع وحى الهى است.او هرآنچه را از سوى خداوند به واسطه فرشته وحى بر او نازل مىشد بر مردم مىخواند و درارائهپيام الهى تابع محض وحى بود: «قل انما اتبع ما يوحى الى ربى» (اعراف: 203) 2.قرآن پيام جاودانه الهى و منشور جاويد هدايتبراى بشريت در تمامى عصرها و نسلها مىباشد; چيزى كه مقتضاى حكمت الهى در ارسال آخرين پيام خود پيش از انقطاع وحى است. (31) تعامل دين و قرآن با فرهنگ عرب جاهلى به اين لحاظ است كه اعراب عصر نزول، اولين مخاطبان پيامبر صلى الله عليه وآله در رسالت الهى و اولين ربيتيافتگان نسل بشرى در دامن اسلام مىباشند.از اينرو، پارهاى از آيات قرآن بايد مصروف هدايت ايشان و اصلاح فرهنگ و باورها و عقايد و آداب و رسوم ايشان باشد.البته در پس همين پيامهاى به ظاهر عصرى، كه به تعبير برخى روايات تنزيل (مورد نزول) آياتى از قرآن را تشكيل مىدهند، بطونى است كه شامل پيامهاى جاويد قرآن براى تمامى عصرها و نسلها مىشود.اين پيامهاى جاويد و فراگير و فرامليتى، به تعبير بعضى روايت تاويل قرآن مىباشند كه حد و مرزى نمىشناسند و مصاديق بىشمارى در فرآيند گذشت زمان پيدا مىكنند و همواره مانند جريان ماه و خورشيد جارى مىباشند و هرگز تاثيرپذير از فرهنگ عصر و قوم نيستند. 3.از سوى ديگر، چنانكه بيان شد، مجموعه كتابهاى آسمانى پيامهاى ويژهاى دارند كه شرايط خاص زمانى و مكانى و فرهنگها و باورهاى عصر نزول در آن تاثير ندارد، ولى قالبى كه اين كتابهاى آسمانى به وسيله آن با مردم عصر خود تماس برقرار مىكنند، متناسب با زمان و فرهنگ عصر است.اين قالب تنها ابزار ارائه پيام مىباشد، از اينروست كه بخشى از استعارهها و كنايهها و ضربالمثلهاى قرآنى رنگى از فرهنگ بومى مردم عصر نزول را پذيرفتهاند.اما از آنجايى كه قرآن كلام حكيمى است كه هرگز باطل درآن راه ندارد: «لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا منخلفهتنزيلمنحكيمحميد» (فصلت: 41)، در عين استفاده از اين قالبها در مجموعه معارف قرآن سخنى كه مؤيد فرضيهاى باطل يا سخنى ناروا از مجموعه علوم و باورهاى عصر نزول باشد وجود ندارد، هرچند برخى مفسران با تخطى از ضوابط و معيارهاى صحيح فهمقرآنبراساسپندار و گمانهزنى برخى فرضيات و نظريات ناپخته عصر خود را بر آياتى از قرآن تحميل كرده باشند. موارد فراوانى كه در قرآن از اين كتاب آسمانى با تعبير (حق) ياد شده است نيز مؤيد واقع نمايى آن است. بنابراين، بهرهگيرى از برخى قالبها و تعابير عصرى منافاتى با واقعنمايى قرآن و دلالت آن بر حقايق موردنياز بشر ندارد و تعامل قرآن با مردم عصر نزول كه مرحلهاى از سير اصلاحى و تربيتى قرآن است، هرگز به معناى تاثيرپذيرى آن از فرهنگ و باورهاى آن عصر و راه يافتن ارزشها و بينشهاى باطل به آن نمىباشد. ديدگاه علامه بلاغى پيش از اين، به پيراستگى معارف قرآن از عقايد و باورهاى نارواى عصر نزول در بيان علامه بلاغى اشاره شد.همين پيراستگى قرآن، در عين نزول آن بر پيامبرى امى و پرورش يافته در عصرى كه فرهنگ حاكم بر آن جاهليت و وحشىگرى است، از نظر علامه بلاغى جلوهاى از اعجاز قرآن است. نمودى ديگر از اعجاز قرآن كه مىتوان از آن دقت تعابير قرآنى را در اداى مقصود به دست آورد، اعجاز ادبى قرآنوفصاحتوبلاغتمنحصربهفردآناست. فصاحتبه معناى شيوايى كلمات، روانى تلفظ آنها و گوشنواز بودن سخن و بلاغت علاوه بر فصاحت، به معناى رسايى، گويايى و دقت در تعابير در فهماندن مقصود همراه با رعايت مقتضاى حال، مىباشد.دانشمندان علوم ادبى اين دو موضوع را تا حد زيادى ضابطهمند نمودهاند و قواعد و اصولى به منظور تامين اين دو بعد از گفتار مشخص كردهاند. (32) هرچند فصاحت و بلاغت قرآن خود وجهى مستقل از اعجاز قرآن مىباشد، كه بيش از جنبههاى ديگر مورد توجه عرب عصر نزول بوده است، اما عظمت قرآن با محتواى عالى آن به اوج خود رسيده است.كلام هرقدر روان، رسا و شيوا باشد، اما دربرگيرنده محتوايى مبتذل و يا پيشپا افتاده باشد، بىشك به دليل ارتباط وثيق لفظ و معنا، اين ابتذال در شكوه و عظمت كلام مؤثر مىافتد و از جلالت آن مىكاهد.خداوند متعال در قرآن مجيد، بلندترين معانى را در قالب فصيحترين كلمات و بليغترين عبارات را در بهترين نظم و بديعترين سبك در آميخته و صنعتى را آفريده كه هيچ صنعتگرى را توان هماوردى با آن نيست و كلمات آن را در اوج قلهاى رفيع قرار داده كه سيمرغ ادب را ياراى پرواز به سوى ستيغ فتح ناشدنى آن نيست. اين نكته نيز شايان ذكر است كه اگرچه به قول مرحوم بلاغى، مخاطب مستقيم اعجاز بلاغى قرآن و تحدى آن در اين بعد، عرب زمان نزول (و خبرگان فنون ادب عربى) مىباشند و ديگران با رجوع به اهل خبره مىتوانند به اعجاز قرآن از اين جنبه پى ببرند، (33) اما به نظر مىرسد اعجاز قرآن و تحدى آن در همين جنبه نيز مختص به عرب نيست.قرآن از همه ناباوران خواسته اگر به راستى در حقانيت قرآن و آورنده آن ترديدى به دل دارند حداقل سورهاى مانند آن بياورند.درست است كه زبان قرآن به لحاظ قومى كه پيامبر در آن مبعوث گشته و سير طبيعى دعوت آن، عربى است، اما قوام اعجاز ادبى قرآن به عربى بودن قرآن نمىباشد.اين اعجاز مىتوانستدرميان قومىديگر با لهجه و زبانى ديگر نيز تجلى يابد. از اينرو، اگر مخاطبان قرآن در هر عصرى بتوانند كلامى بياورند كه از لحاظ محتوا و مفهوم در عالىترين سطح و از جنبه فصاحت و بلاغت در بالاترين درجه و از سبكى بديع و نظمى چنين استوار برخوردار باشد، به تحدى قرآن پاسخ دادهاند و عجز ايشان از پاسخگويى در هر عصرى نشانه آسمانى بودن اين كلام و حقانيت آورنده آن است. به هر حال، اگر اعجاز ادبى قرآن را پذيرفتيم و تاكيد كرديم كه قرآن در انتقال پيام الهى و محتواى عالى معارف خود، رسايى و شيوايى رادر عالىترين شكل ممكن رعايت كرده است، ديگر جايى براى تفنن در تعبير، سخنان پيش پاافتاده و مانند آن باقى نمىماند.به اين ترتيب، بايد در پس هر فراز و فرود قرآن - كه البته از حد اعجاز تنزل نمىيابد - در جستوجوى نكتهاى جديد و در پى هرفراز بهظاهرمكرر قرآن درصدد كشف نكات و لطايف تازهاى بود. 5.جامعيت قرآن قلمرو تبيين معارف قرآن و جامعيت آن، يكى از مهمترين مبانى تفسير قرآن مىباشد. اين بحث از سويى، با مبحث «انتظار بشر از دين» و از سوى ديگر، با چگونگى تبيين معارف قرآن مرتبط است.نقش اين مبنا در كشف معارف قرآن روشن است.اگر بر اين باور باشيم كه انسان نمىتواند براى تامين نيازهاى خود به حكم عقل بسنده كند و ناگزير از رجوع به وحى است و قرآن و سنت (كه مبين كتاب خداست) دربردارنده پاسخهايى به اساسىترين نيازهاى فردى و اجتماعى و مادى و معنوى بشر است، آنگاه در تفسير قرآن و كشف پيامها و مقاصد الهى اين انتظار بجاست كه بتوان از مجموعه گزارههاى دينى علاوه بر مسايل فردى به رهنمودهايى اساسى در باب حكومت و سياست و ساير مسايل اجتماعى كه نقشى بنيادين در هدايتبشر دارند - و عقل به تنهايى نمىتواند پاسخگوى آنها باشد - دستيافت، اما اگر معتقد باشيم قلمرو دين منحصر به بيان آداب و اخلاق فردى و ارتباط فرد با خالق است نمىتوان در تفسير قرآن انتظارى فراتر از كشف مطالبى در همين محدوده داشت و هدايت مستند به عبارات قرآن و روايات از اين حد تجاوز نخواهد كرد.طرح و نقد اين ديدگاهها مجال ديگرى مىطلبد (34) ، در اينجا تنها به بيان نظر علامه بلاغى در اين زمينه مىپردازيم. ديدگاه علامه بلاغى علامه بلاغىرحمه الله هرچند به طور مستقل اين بحث را مطرح نكرده است، اما در مبحث اعجاز قرآن مطالبى بيان كرده كه تا اندازهاى ديدگاه ايشان را در اين باب روشن مىكند.آنچه از بيانات ايشان به دست مىآيد اين است كه معارف قرآن تنها منحصر در بيان وظايف و تكاليف عبادى و فردى افراد بشر نمىباشد، بلكه قرآن بنابر ضرورتها و متناسب با اهداف نزول كتابهاى آسمانى و ارسال پيامبران، گاه در حوزههاى مختلف فنون و علوم معارف وارد شده و در اين حوزهها، كاملا متقن و استوار سخن گفته است.ايشان ضمن استدلال به اعجاز قرآن در دورى از اختلاف و تناقض، مىفرمايد: قرآن كريم در حوزههاى مختلف فنون و علوم و معارف مانند فلسفه، سياست، الهيات، اخلاق و قانون مدنى، نظام ادارى، فنون رزمى، حج، تذكر و عبرتآموزى و...به نحو عميقى كه در خور متخصصان فن است، مباحثى را مطرح كرده است و در تمامى اين عرصهها، به بهترين و متقنترين روش سير كرده و به عالىترين غايات رسيده است.قرآن كريم با اينكه به مقتضاى حكمت، در موارد زيادى قصص و مطالب خود را تكرار مىكند، اما كمترين اختلاف و تناقض واضطراب در آن راه ندارد و هرگز شكل درست استدلالى آن مخدوش نمىگردد و دچار فساد در محتوا يا سبكى در بيان نمىشود. قرآن براى هر كسى كه به تدبر و جستوجو در آن بپردازد، با افتخار و عظمت اعلام مىدارد: «همانا اين قرآن به راهى كه استوارترين راههاست هدايت مىكند.» (اسراء: 9) و «آيا در قرآن تدبر نمىكنند، اگر از سوى غيرخدا بود در آن اختلاف فراوانى مىيافتند.» (نساء: 82) هرچند به نظر مرحوم بلاغى گستره معارف قرآن شامل بسيارى از علوم و معارف مىباشد، اما ميزان ورود قرآن در عرصه هر يك از اين علوم در كلام ايشان چندان روشن نيست.مبانى تفسيرى ديگرى مانند امكان فهم قرآن يا مصونيت قرآن از تحريف نيز از مقدمه تفسير آلاءالرحمن قابل استخراج است. قواعد و روش تفسيرى مرحوم بلاغى ا.قواعد تفسيرى قواعد تفسيرى، اصولى است كه در عمل هنگام فهم و تفسير قرآن مورد استفاده قرار مىگيرد: (35) از جمله: 1.در تفسير قرآن عموم لفظ معتبر است نه خصوص مورد. 2.در فهم آيهاى از قرآن بايد از آيات ديگر آن استفاده نمود. 3.درفهمقرآنبايدازسياقآياتمددجست. 4.تفسير قرآن بايد بر اساس قرائت معتبر واحد، كه قرآنيت آن ثابتشده است، صورت گيرد. (36) مرحوم بلاغى در لابهلاى مباحث تفسيرى خود اشاراتى به قواعد تفسيرى دارد كه ذيلا به برخى از آنها مىپردازيم: 1.معتبر بودن عموم لفظ مرحوم بلاغى با پذيرفتن اين قاعده و تصريح به آن، در تفسير خود معتقد است رواياتى كه مورد نزول آيه شريفه را بيان مىكند، به دلالت عام آيه، ضربهاى نمىزند. براى نمونه، مرحوم بلاغى در مورد رواياتى كه ذيل شريفه «و من اظلم ممن منع مساجد الله...» (بقره: 113) وارد شده است و كسانى را كه سعى در خراب نمودن مساجد دارند مشركان قريش و مانند آن معرفى نموده مىفرمايد: اين روايات براى بيان مورد نزول آيه مىباشد و دلالت عام، آيه را خاص نمىسازد. (37) 2.لزوم بهرهگيرى از قرينه سياق مرحوم بلاغى با پذيرش سياق به عنوان قرينهاى براى تفسير آيات، در برخى مواضع از اين قرينه استفاده مىكند.براى نمونه، ايشان در تفسير شريفه «ليسوا سواء من اهل الكتاب امة قائمة...» (آل عمران: 113) ضمن رد تفسيرى كه مصداق اين آيه را دستهاى از اهل كتاب - مانند ابن سلام كه به پيامبر صلى الله عليه وآله ايمان آورده و آيات قرآن را تلاوت مىكند - معرفى مىنمايد، به عنوان يك از قراين، متذكر سياق آيات مىشود كه در بيان حالات و صفات اهل كتاب پيش از اسلام مىباشد.براين اساس، مراد از اين آيه مؤمنانى از اهل كتاب پيش از اسلام مىباشند كه خداوند خواسته با بيان فضيلت آنان، ايشان را از دايره اعقاب متجاوزشان خارج نمايد. (38) 3.لزوم احراز قرائت معتبر مرحوم بلاغى در مقدمه علوم قرآنى، تعدد قرائات را به رسميت نمىشمارد و تفسير آيات قرآن را تنها براساس قرائت رايج آن جايز مىداند.براى نمونه، در مورد دو قرائت «حتى يطهرن» و «حتى يطهرن» ، قرائت معتبر را قرائت اول مىداند.به عقيده ايشان قرائت مذكور مطابق رسمالخط مصاحفى مىباشد كه همواره بين مسلمانان متداول بوده است.از اينرو، براساس همان قرائتبه تفسير آيه مىپردازد. (39) 4.عدم وجود حرف زائد در قرآن مرحوم بلاغى در تفسير قرآن، همان مبناى سيدرضى در حقايق التاويل را اختيار كرده است كه حرف زائد در قرآن وجود ندارد و با اعجاز ادبى آن نمىسازد.به همين دليل، با دقتخاصى به بيان فوايد ادبى مواردى كه در آن ادعاى زياده شده مىپردازد و قول مفسرانى مانند زمخشرى را كه معتقد به زايد بودن «لا» در مثل «لئلا يعلم اهل الكتاب...» (حديد: 29) و «ما منعك ان لاتسجد اذا امرتك» (اعراف: 12) شدهاند، نادرست مىداند. (40) 5.عدم جواز حمل آيات قرآن بر بيش از يك معنا مرحوم بلاغى معتقد است كه لفظ واحد، صلاحيت جمع بين دو لحاظ و اعتبار را ندارد. به همين دليل، در آيه شريفه «لا يحل لهن ان يكتمن ما خلقالله فى ارحامهن» (بقره: 228) با توجه به شواهدى از قرآن و روايات، مراد از كتمان در اين آيه را كتمان حمل مىداند و با بيان قاعده مذكور آنچه را سيوطى در درالمنثور با استناد به روايت ابن عمرو و مجاهد آورده رد مىنمايد. (41) قواعد ديگرى مانند لزوم توجه به مفاهيم كلمات در زمان نزول، لزوم در نظر گرفتن همه قراين در تفسير آيات قرآن و لزوم توجه به تفاوتها و امتيازهاى كلمات به ظاهر مترادف در تفسير قرآن نيز از لابهلاى كلمات مرحوم بلاغى قابل استخراج است. روش تفسيرى مرحوم بلاغى پيش از پرداختن به اين بحث، ناگزير از ارائه تعريف اجمالى دو اصطلاح منابع و روش تفسيرى هستيم: منابع تفسيرى: در برخى پژوهشهاى قرآنى از اصطلاح مصادر يا منابع تفسيرى استفاده شده است. (42) مراد از منابع تفسيرى، خزانهاى است كه مفسر در مقام كشف معناى آيات به آن مراجعه مىكند و با استفاده و چينش معلومات و اطلاعاتى كه در آن آمده استبه رفع ابهام از آيات قرآنى مىپردازد. مصادر زير را مىتوان از جمله منابع تفسيرى برشمرد: 1.قرآن كريم (43) 2.روايات تفسيرى (44) 3.منابع لغوى (45) 4.منابع تاريخى (46) 5.قضاياى عقلى. (47) برخى قرآنپژوهان، دانشهاى اهل كتاب (48) و دريافتهاى باطنى (49) و دستاوردهاى علوم تجربى (50) را نيز از منابع تفسير قرآن شمردهاند. ب.روش تفسيرى روش تفسيرى را مىتوان به چگونگى استفاده از منابع تفسيرى براى كشف مراد آيات تعريف كرد.مفسر با توجه به ارزش و اعتبارى كه براى هر يك از منابع تفسيرى قايل است از هر يك از آنها بهره مىجويد.چگونگى چينش معلومات به دست آمده از اين منابع براى رفع ابهام از آيات قرآن و دستيافتن به مراد آيات، روش تفسيرى مفسر را معين مىكند.روش تفسيرى را مىتوان به دو روش كلىتقسيمنمود: (51) 1. روشتفسير روايى (تفسيربهماثور) 2.روشتفسيراجتهادى. 1.روش تفسير روايى در روش تفسير روايى عمدتا در تفسير آيات به روايات معصومين عليهم السلام، صحابه و يا تابعين اعتماد مىشود.از مشهورترين تفاسير روايى اهل سنت، مىتوان از درالمنثور سيوطى و جامعالبيان طبرى (52) و از مشهورترين تفاسير روايى شيعه مىتوان، از تفسير نورالثقلين و تفسير على بن ابراهيم قمى نام برد. 2.تفسير اجتهادى در تفسير اجتهادى، مفسر صرفا روايات تفسيرى را مبناى تفسير خود قرار نمىدهد، بلكه از ساير منابع مانند قرآن، منابغ لغوى و تاريخى نيز در فهم و برداشت از قرآن مدد مىجويد.تفسير اجتهادى براساس منبع تفسيرى به چند نوع تقسيم مىشود: 1.تفسير قرآن به قرآن (53) 2.تفسير علمى (54) 3.تفسير باطنى (عرفانى) (55) 4.تفسير عقلى. (56) روش تفسيرى آلاء الرحمن از ميان دو روش كلى، روش تفسيرى آلاء الرحمن را بايد روشى اجتهادى ناميد. مرحوم بلاغى معتقد است قرآن با همان روش محاوره عرفى و عقلايى به بيان مقاصد خود در شيواترين و رساترين شكل ممكن پرداخته است.به همين دليل، در تفسير قرآن همان برداشت عرفى از ظاهر قرآن را معتبر مىداند و از كسانى كه با تكيه بر نظريات فلسفى، يا مكاشفات خيالى خود با عنوان تفسير باطنى به تفسير قرآن مىپردازند انتقاد مىكند. (57) وى همچنين برداشت كسانى را كه با گرايشهاى متجدد مآبانه و عصرى، درصدد توجيه و تاويل آيات قرآن مىباشند، نادرست و ناروا مىداند.مرحوم بلاغى، در روش تفسير اجتهادى خود از منابع مختلفى در تبيين معانى آيات و كشف مراد خداوند استفاده كرده است.در اينجا تحت عنوان مؤلفههاى روش تفسيرى مرحوم بلاغى به چگونگى استفاده ايشان از منابع مختلف مىپردازيم. مؤلفههاى روش تفسيرى مرحوم بلاغى 1.روش تفسيرى قرآن به قرآن مرحوم بلاغى در اين زمينه مىفرمايد: «چارهاى نيست جز اينكه در قرآن تدبر نماييم و دلالتبرخى آيات را با آيات ديگر روشن كنيم و در وجوه دلالت قرآن نظر نماييم» . (58) مرحوم بلاغى در تفسير شريفه «و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات...» (بقره: 148) مىفرمايد: «از پيامبر و اهلبيت او مطلبى در تفسير اين آيه نيافتم.ممكن است تفسير اين آيه با توجه به آيه «...لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا و...» (مائده: 48) اين باشد كه خداوند براى هر يك از امتها شريعتى قرار داده است و آن امت را به پيروى از آن فرمان داده است تا زمانى كه شريعت ديگرى آن را نسخ نمايد و امت را متوجه شريعت تازه سازد» . (59) 2.روش تفسيرى قرآن با روايت معتبر علامه بلاغى برخى از آيات را با توجه به رواياتى كه در نظرش معتبر بوده تفسير نموده است.مثلا در تفسير «صلوة الوسطى» در آيه 238 سوره بقره مىفرمايد: «مراد از " صلوة وسطى" نماز عصر است و از خلاف شيخ طوسى در اينباره اجماع نقل شده است و مروى در احاديث ما همين معنا است; مانند صحيحه معانىالاخبار از ابوبصير و دو روايت عياشى از عبدالله بن سنان و محمدبن مسلم و صحيحه زراره از امام باقر عليه السلام در كافى و من لا يحضره الفقيه» . (60) علامه بلاغى در مقدمه علوم قرآنى تفسير خود يكى از مراجع تفسيرى را اهلبيت و روايات ايشان مىشناسد.در اينجا به روش مرحوم بلاغى در برخورد با روايات تفسيرى مىپردازيم: بلاغى و روايات تفسيرى مرحوم بلاغى در تفسير آيات با استفاده از قراين به بيان برداشتخود از ظاهر آيه مىپردازد، سپس مطالبى را كه از روايات استفاده مىشود بيان مىكند.اگر در مواردى در روايات اهلبيت عليهم السلام، مصاديق خاصى ذيل آيه قرآن ذكر شده باشد، وى معمولا از ظاهر عام آيه دستبرنمىدارد و آن موارد را مصاديق ويژه آياتوياخصوصيات مورد نزول مىشمارد كه ضربهاى به عموم آيه نمىزند.نمونههايى از اين شيوه بيان مىشود: الف.حمل روايات بر بيان برخى مصاديق آيه 1.مرحوم بلاغى در تفسير سوره حمد، پس از اشاره به رواياتى در مصادر شيعه كه صراط مستقيم را به محبت پيامبر و اهلبيت عليهم السلام و يا صراط اميرالمؤمنين تفسير كرده است، مىفرمايد: «تمام روايات صحيحى كه از اين دست وارد شده از باب تصريح بر بعضى مصاديق يا بارزترين آنها مىباشد.همچنين رواياتى كه «مغضوب عليهم» را به يهود و ناصبىها تفسير مىكند، از باب نص بر بعضى مصاديق مىباشد» . (61) 2.مرحوم بلاغى با بيان رواياتى، كه در آن امام معصوم عليه السلام براى اثبات صحتسجده تلاوت بدون در نظر گرفتن قبله به آيه شريفه «ولله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله...» (بقره: 115) احتجاج نموده، مىفرمايد: «نگاه به مجموع اين روايات و دلالت آيه ما را به اين مطلب رهنمون مىسازد كه اين روايات، معناى عام آيه را محدود نمىسازد و سياق آيه، حكم عقل و آخر همين آيه " ان الله واسع عليم" همين عموميت را تاييد مىنمايد» . (62) 3.مرحوم بلاغى در مورد روايتى از امام صادق عليه السلام، كه در آيه شريفه «ومن اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه و سعى فى خرابها» (بقره: 114) تخريبكنندگان مساجد و مانعين آن را مشركين قريش معرفى مىكند، مىفرمايد: روايت درصدد بيان مورد نزول است و موجب اختصاص عموم آيه به اين مورد نمىشود. (63) 4- مرحوم بلاغى در تفسير «يؤمنون بالغيب» (بقره: 2) مىنويسد: «مراد از غيب چيزهاى ناديدنى و غيرمحسوس است كه مؤمنان به خاطر تعبد به كتاب الهى و گفتار معصومين به آن اعتقاد دارند.مانند بعث، نشور، بهشت و جهنم و...و از مصاديق مؤمنان به غيب، مؤمنان به قيام مهدى منتظر (عجلالله تعالى فرجه) مىباشد.چنانچه روايتى از اهلبيت عليهم السلام بر آن دلالت دارد. (64) 5.مرحوم بلاغى در تفسير حكمت در آيه «يوتى الحكمة من يشاء» (بقره: 269) كه در روايات به مواردى چون قرآن، فقه، معرفت، تفقه در دين، روشنى معرفت و موارد ديگرى بيان شده است، مىفرمايد: «شايد روايات بيان مصاديقى سودمندتر و مهمتر از كمتباشد، چرا كه حكمت، دانستن حقايقى است كه براى انسان سودمند است» . (65) 6.مرحوم بلاغى در تفسير آيه «قال لا ينال عهدى الظالمين» (بقره: 124) مىفرمايد: كلمه ظالم اعم است و كسى را كه به خود يا ديگرى ستمى روا بدارد شامل مىشود.كسى كه از نظر كمال در مرتبهاى نيست كه مانع ستم به خويشتن يا ديگرى شود، صلاحيت ندارد كه خداوند عهد امامت را به او بسپارد. مرحوم بلاغى در توجيه رواياتى از پيامبراكرم صلى الله عليه وآله و امام صادق عليه السلام كه ظلم را به عبادت بت معنا كرده است، مىفرمايد: «ذكر عبادت بت از باب تصريح بر يكى از مصاديق موانع امامت مىباشد...از شواهد عموميت داشتن معناى ظلم و مانعيت هر ستمى از دريافت عهد امامت اين است كه فطرت و حكم عقل تمام حكومتهاى متمدن را برانگيخته تا در قوانين اساسى خود كسى را كه مجرم شناخته شده از [برخى ] حقوق مدنى ساقط نمايند.چنين شخصى كه داراى سوء پيشينه است از نظر قوانين نمىتواند وظايف حكومتى را به عهده بگيرد و بر ديگران مسلط شود و توبه او در اين امر تاثيرى ندارد. (اليس الله باحكم الحاكمين» (66) 7.مرحوم بلاغى در تفسير آيه شريفه «...اين ما تكونوا يات بكم الله جميعا...» (بقره: 148) مىفرمايد: «با توجه به سياق، معناى آيه اين است كه: خداوند، شما را در روز قيامتبراى حساب و جزا جمع مىكند و هركجا باشيد از جمع و حشر شما درمانده نمىشود، اما آيه داراى معنايى عام نيز مىباشد كه مصاديق فراوانى دارد.به همين لحاظ 12 روايت در تفسير البرهان وارد شده كه در آنها ائمه عليهم السلام در مورد اينكه خداوند ياران حضرت حجت (عج) را از اطراف زمين جمعآورى مىكند به اين آيه استشهاد كردهاند. (67) در موارد متعدد ديگرى مرحوم بلاغى همين روش را در جمع بين معانى ظاهرى آيه و روايات تفسيرى اختيار نموده است. (68) ب.استشهاد به روايات در تاييد برداشت تفسيرى مرحوم بلاغى در مواردى، از روايات به عنوان شاهدى براى برداشت تفسيرى خود مدد مىگيرد، براى نمونه: 1.در تفسير كريمه «...و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات...» (بقره: 124) مىفرمايد: سياق سه آيه بعد و عطف آنها به اين آيه، اقتضا مىكند كه كلمه «اذ» مفعول (اذكر) مقدر باشد.بنابراين سياق، آيه و ارتباط كلمات و معانى آن مستلزم آن است كه «انى جاعلك...» تفسير (كلمات) و فاعل در (اتمهن) الله باشد.شاهد اين تفسير، روايت ابن بابويه از امام صادق عليه السلام است. (69) ج.كنار گذاشتن روايات مخالف با برداشت تفسيرى در برخى موارد كه برداشت تفسيرى مفسر ارجمند پس از تحقيق درباره ساختار و كابردهاى يك كلمه با برخى روايات نمىسازد، مرحوم بلاغى در مقام تعارض، چارهاى جز طرح و كنار گذاشتن روايت نمىبيند.براى نمونه، مرحوم بلاغى پس از بررسى ساختار "رحمن" و "رحيم" و كاربرد قرآنى آن، در چهار آيه (بقره: 143، حج: 65، اسراء 66، حديد: 9) مىفرمايد: با توجه به آنچه بيان شد جا دارد دو روايت «الرحمن بجميع خلقه و الرحيم بالمؤمنين خاصه» و «الرحمن، رحمان الدنيا و الرحيم رحيم الاخرة» كنار گذاشته شود، چنان كه در عرضه داشتن حديثبه كتاب خدابه همين شيوه امر شدهايم. (70) 3.استفاده از منابع لغوى و شعر اصيل عربى مفسر ارجمند در موارد بسيارى در تفسير مفردات قرآن و بيان مراد از آنها، از منابع لغوى مانند اساس البلاغه (زمخشرى)، مصباح المنير (فيومى)، قاموساللغة (فيروزآبادى)، العين (خليل ابن احمد فراهيدى)، النهاية فى غريب الحديث و الاثر (ابن اثير) استفاده نموده است. (71) به نظر ايشان استفاده از قول لغوى از باب تعبد و تقليد روانيست، اما با توجه به قول لغتشناسان مىتوان موارد كاربرد كلمه را استقصا نمود و با توجه به قراين، معنايى را كه در آيه مراد استبه دست آورد. 4.استفاده از تاريخ در تفسير قرآن اطلاعات تاريخى قابل توجه مفسر ارجمند، موجب شده اشتباهات تاريخى را كه از جانب برخى مفسران صورت گرفته يادآورى و تصحيح نمايد.براى نمونه، بلاغى اشتباه تاريخى صاحب تفسير قمى را در تعيين پيامبر داستان طالوت و جالوت گوشزد و قول صحيح را در آن بيان مىنمايد.همچنين وى مطالب تاريخى را كه طنطاوى ذيل آياتى درباره جنگ احد بيان كرده است، با ارائه شواهد تاريخى متعدد نقد و رد مىنمايد. (72) آشنايى با تاريخ جاهليت نيز اين مفسر ارجمند را در تفسير برخى آيات يارى نموده است.براى نمونه ايشان در تفسير آيه «وآتوا النساء صدقاتهن نحلة...» (نساء 4) مىفرمايد: «اين فرمان تاكيدى استبر وجوب پرداخت مهريه به زن، به اين بيان كه پرداخت مهريه براى استفاده زن از آن مىباشد، نه اينكه بهاى رهايى زن از سرپرستخود باشد..» . (73) رنگ تفسيرى هر مفسر با گرايش خاص به تفسير آيات قرآن مىپردازد.گرايش مفسر در تفسير قرآن موجب مىشود بيان معارف ويژهاى را مورد عنايت قرار داده و درصدد پاسخگويى به پرسشهاى خاصى برآيد.بنابراين، تفسير ممكن است داراى رنگ ادبى، اخلاقى، اجتماعى، فقهى، كلامى يا تركيبى از اينها باشد.در مورد تفسير آلاءالرحمن بايد گفت: اين تفسير با توجه به تبحر فقهى مؤلف، در بخشى از آن، رنگ فقهى به خود گرفته است.فقيه بزرگوار در ذيل آيات الاحكام، به تفصيل به بيان مساله و استدلال بر حكم فقهى آن و رد برخى اقوال و برداشتهاى تفسيرى ديگر در موضوع مورد بحث پرداختهاست.سيرى اجمالى در جزء دوم كتاب مويد اين مدعا است. (74) پىنوشتها: 1- حاصل عمر پرثمر علامه بلاغى حدود 60 اثر علمى در زمينههاى فقه، اصول، تفسير، كلام و عقايد; ادبيات است. 2- قيامة: 18/اعلى: 6 3- قصص: 3/آلعمران: 58/بقره: 252 4- عبدالكريم سروش، بسطتجربهنبوى، ص13 5- يعنى عمل پيامبر در ميدان جنگ چنان از شرافتبرخوردار بود و به اندازهاى مورد تاييد و تحسين خدا بود كه گويا خدا در ميدان جنگ سنگ به سوى مشركان افكند. 6- عبدالكريم سروش، پيشين، ص 19 7- بقره: 23 8- ر.ك.به: عبدالكريم سروش، پيشين، ص 19 9- 10- محمد جواد البلاغى، آلاءالرحمن فى تفسير القرآن، 1/3/1/285 11- و همين تقليدناپذيرى معجزه است كه برهانى بر صدق ادعاى پيامبر در سفارت الهى است. 12- آلاء الرحمن 1/4و5 13- ر.ك.به: عبدالكريم سروش، فربهتر از ايدئولوژى، ص 125/همو، قبض و بسط تئوريك شريعت، ص 287 و 288 و 463 14- 15- محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسيرالقرآن، 15/321/همان، 1/6 16- ر.ك.به: بسط تجربه نبوى (مقاله متن متين)، ص 315 17و18- مانند نسيان يا ضعف ادبى، چنانكه از مثالهاى مرحوم بلاغى به دست مىآيد. ر.ك.به: آلاء الرحمن 1/32/همان 19- آلاء الرحمن 1/37 (با اندكى تلخيص) 20 و 21- آلاء الرحمن 1/254 22- بسط تجربه نبوى، ص 314 23- ر.ك.به: محمدهادى معرفت، التفسير و المفسرون، 308 و 309/محمدحسين الذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 66، بيروت، شركة دارالارقم 24- ر.ك.به: محمد هادى معرفت، التمهيدفىعلوم القرآن 3، ص 16 25- ر.ك.به: آلاء الرحمن 1/254 و 255 26- آلاء الرحمن 1/53 27- اين تمثيل در نظر اول براى اذهان ما پادشاهى را مجسم مىكند كه بر كرسى سلطنتخود تكيه زده و در مسند قدرت به تدبير امور مىپردازد.حال اگر پايههاى مسندى كه پادشاه بر آن تكيه زده، آسمانها و زمين را فرا بگيرد، ذهن به اين معنا منتقل مىشود كه آن پادشاه در مقامى قرار گرفته كه دامنه حكومت و تدبير او از ذرات تا افلاك و از ملك تا ملكوت را شامل مىشود و هيچ نقطهاى در عالمهستىخارجازحيطهفرمانروايىاونمىباشد.علامه طباطبايى همين عامل را سبب دشوارى تفسير مىداند.ر.ك.به: محمد حسين طباطبايى، الميزانفىتفسيرالقرآن 1/2 28- طرفداران اين نظريه چنين اظهار داشتهاند: «گاه جامه فرهنگ قوم به تن عقيده و انديشه تنگى و ناباندامى مىكند و لذا تنگناها و نقص و كمال خود را لامحاله بر تن آن فرو مىپوشاند و گل آن را سرشت ديگر مىدهد...پيامبران نه تنها نگفتنىها را نگفتند بلكه گفتنىها را هم چنانكه مىخواستند نتوانستند بگويند. (عبدالكريم سروش، بسط تجربه نبوى، ص 62) و باز: «اينكه (قرآن) پشم و پنبه و كافور و زنجبيل و زنجير هفتاد زرعى و فلز گداخته و...همه نشان مىدهد كه چگونه رنگ و بوى ذوق، ظرافت و خلق و خشونت و رسم و عادت محيط و معيشت عربى، هسته مركزى انديشهاسلامى راچونقشرىستبر فراگرفته است. (همان، ص 56) 29- آلاءالرحمن 1/10، 11، 13 30- عبدالكريمسروش، بسطتجربهنبوى، ص19 31- ر.به.ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار 3 (راز ختم نبوت)، ص 164 و 168 32- ر.ك.به: سعدالدين تفتازانى، شرح المختصر، ص 13 و 27/محمدتقى مصباح يزدى، قرآنشناسى، ص 166 33- ر.ك.به: آلاءالرحمن، 1/9 34- براى اطلاع بيشتر از ديدگاهها در اين زمينه ر.ك.به: جامعيتشريعت (مجموعه مقالات)، مجموعه آثار كنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى (ره)، ش 10 35- ر.ك.به: فهد بن عبدالرحمن الرومى، اصول التفسير و مناهجه، ص 136 تا 142 36- بديهى است اين قواعد مورد اتفاق همه مفسراننمىباشد و هر مفسر براساس قواعدى كه اختيار مىكند به تفسير قرآن مىپردازد. 37- ر.ك.به: آلاء الرحمن، ج 1، ص 118، 127 38الى 41- ر.ك.به: همان، ج1، ص 332 و 374/ج1، ص 198/ج 1، ص 37 تا 41/ج 1، ص 204 جلال الدين السيوطى، درالمنثور فى التفسير الماثور، ج 2، ص 660 ابن عمرو و مجاهد گفتهاند مراد كتمان حمل و حيض مىباشد. 42- ر.ك.به: محمدحسين، ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 40، 148، 61، 64 43- اساس محاورات عرفى بر اين است كه اگر در بخشى از سخن گوينده يا نويسنده، اجمال يا ابهامى باشد از بخشى ديگر سخن او براى رفع ابهام و اجمال كمك مىگيرند.از اينرو، آياتى از قرآن كه دلالتى روشن و واضح دارند مىتوانند منبع و مرجعى براى رفع ابهام از آيات ديگر قرار گيرند. 44- روايات تفسيرى معتبر پبامبر صلى الله عليه وآله و اهلبيت عليهم السلام او از ديدگاه شيعه يكى از منابع مهم تفسير قرآن به شمار مىرود. 45- مراد از منابع لغوى لغتنامههاى معتبر و متون اصيل عربى نظير اشعار جاهليت است. 46- منابع تاريخى شامل تمامى نقلهاى تاريخى قابل اعتماد است كه بيانگر شان نزول، سبب نزول، فضاى نزول، آداب و رسوم و فرهنگ حاكم در عصر نزول قرآن مىباشد. 47- مىتوان منبع عقلى را مجموعه قضايايى دانست كه عقل مستقلا و يا با بهره گرفتن از مقدماتى ديگر به اثبات آنها مىپردازد. 48- محمدحسين ذهبى در «التفسير و المفسرون» ، اهل كتاب را به عنوان مصدر چهارم براى تفسير در عصر صحابه شمرده است.ر.ك.به: محمدحسين ذهبى، التفسير و المفسرون، ج1 ، ص 64 49- اگر مفسر در برداشتهاى قرآنى با مبنايى كه در تفسير قرآن اختيار كرده، منبع اصلى تفسير قرآنى را دريافتهاى شهودى بداند تفسير او را باطنى مىناميم. 50- اگر مفسر در برداشتهاى قرآنى مصدر و مرجع را دستاوردهاى علوم تجربى قرار دهد و با اصل قرار دادن آنها ظواهر آيات قرآن را توجيه نمايد، طبق بعضى اصطلاحات تفسير او را تفسيرى علمى مىناميم. 51- ر.ك.به: محمدهادى معرفت، التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 2، ص 21 52- البته جامع البيان طبرى كتاب تفسير روايى صرف نيستبلكه در آن به روايات زياد پرداخته شده است. 53- اضواء البيان فى تفسير القرآن، الشيخ محمدالامين بن محمد الشنقيطى و الميزان فى تفسير القرآن، علامه طباطبايى را مىتوان ازنمونههاىبارز اين نوع تفسير دانست. 54- مفسر در اين قسم از تفسير، دستاوردهاى علوم تجربى را از منابع مهم تفسير قرآن تلقى مىكند و با مبناى خود درصدد تطبيق آيات قرآن بر نظريات پذيرفته شده دانشمندان علوم تجربى برمىآيد و آياتى را كه ظاهر آنها با اين نظريات تطابق ندارد به گونهاى توجيه مىكند.ازاينروشدرتفسيرطنطاوىاستفاده شده است. 55- مفسر در اين روش دريافتهاى شهودى و عرفانىرامنبع اصلى تفسير خود مىشمارد و با ناديده گرفتن ظواهر عرفى قرآن، آيات آن را بر معانى باطنى ورمزىحملمىكند. ازايننمونهدر تفسيرالفتوحاتالمكيةنوشتهمحىالدينابن عربىفراوانيافتمىشود.برخىقرآنپژوهانتفسير باطنى، عرفانى و رمزى را از يكديگر جدا كردهاند.ر.ك: محمدعلى ايازى، المفسرون، حياتهم و منهجهم، ص 58 تا 63 56- در استفاده از منبع عقلى همه مفسران به يك شيوه عمل نكردهاند.برخى، به شيوهاى معتدل از قضاياى بديهى عقلى در تفسير ظاهر قرآن مدد جستهاند و برخى، با اعتماد افراطى بر آراء فلسفى - خود به تاويل آيات قرآن و تطبيق آيات قرآن و تطبيق ايات بر اين نظريات پرداختهاند.نمونههايى از افراط و تفريط در استفاده از اين منابع در تفاسير يافت مىشود. 57 الى 69- ر.ك.به: محمدجواد بلاغى، آلاء الرحمن، ج 1، ص 47/ج 2، ص 31/ج 2، ص 274/ج 1، ص 251 و 216/ج 1، ص 36/ص 119/ص 118/ص 64/ص 238/ص 124/ص 138/ج 1، ص 200، 316، 346، ج 2، ص 119/ج 1، ص 121 70- محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القران، ج1، ص26/آلاءالرحمن، ج 1، ص 54 71- براى نمونه ر.ك.به: آلاء الرحمن، ج 1، ص321، 240، 287، 336، 339، 340، 345 72- ر.ك: آلاء الرحمن، ج 1، ص 338 73- ر.ك: آلاء الرحمن، ج 2، ص 11 74- ر.ك: آلاءالرحمن، ج 2، ص 2625 (ارث البنات و الابوينوالاقوالفيه) /همانص28تا30 (ميراث الكلالة) /همان، ص 31 تا 33 (لايرث الكافر و العبدو ولدالزنا)