اهل كتاب در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اهل كتاب در قرآن - نسخه متنی

عبد‌الحميد صفائي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اهل كتاب در قرآن

عبد‌الحميد صفائي

«اهل كتاب» گر‌چه در بعضي از كشورها چون ايران جزء اقليّت‌ها محسوب مي‌شوند؛ ولي در كشورهاي ديگر مانند كشورهاي اروپايي و آمريكايي جزء اكثريّت به‌حساب مي‌آيند.

انسان‌ها جداي از مسائل ديني و عقيدتي با هر كيش و مذهبي كه باشند داراي پيشينه و آداب و معاشرت اجتماعي، سياسي، اقتصادي و… مي‌باشند، كه بايد آنها را شناخت.

در فضايي كه سخن از روابط و زندگي مسالمت‌آميز بين گروه‌ها و اقليّت و اكثريّت جامعه مطرح است بدون شناخت يكديگر، تحقّق آن مشكل است.

قرآن، كتاب هدايت و زندگي و قانون الهي، گر‌چه كتاب تاريخ و جامعه‌شناسي نيست، در عين‌حال نگاهي نيز به اقوام گذشته‌ي پيش از اسلام و عصر حضور آن و عقايد و افكار آنان دارد.

گاه به معرفي مشركان و بت، خورشيد، ماه و ستاره‌پرستان مي‌پردازد و افكار پوچ آنان را به نقد مي‌كشد، و گاه از فرعون و فرعونيان و سركشان تاريخ، و هلاكت آنان سخن مي‌راند، و زماني چهره‌هاي پيدا و پنهان كفر ـ‌چه در لباس اهل كتاب و غير آن‌ـ و نفاق به تصوير مي‌كشد تا پيروان آخرين و كامل‌ترين دين الهي ـ‌اسلام‌ـ با چشمي باز به انسان‌ها و محيط بنگرند. آينده‌ي خويش را بهتر بسازند يا جامعه‌ي ايده‌آل و مورد‌نظر پيامبر(ص) و اهل‌بيت(ع) به بار آيد.

با بررسي آيات قرآن كريم در‌مي‌يابيم كه از ميان دو گروه يهود و مسيحيّت ـ‌كه به‌طور مسلّم از مصاديق اهل كتابند ـ بيشتر آيات حول معرّفي يهوديان و افكار و عملكرد آنهاست، سپس مسيحيّت و سرانجام در يك آيه فقط يكبار از «مجوس» نام مي‌برد كه از نظر داشتن كتاب آسماني جاي ترديد است. في‌الجمله آن‌چه از آيات بر‌مي‌آيد قدر متيقّن همين سه گروه مصاديق خطاب «يا اهل الكتاب» هستند. اين‌كه چرا آيات قرآن اهتمام فراواني به معرفي بني‌اسرائيل و يهود دارد يا به عبارت ديگر: چرا آياتِ درباره‌ي يهودِ اهل كتاب بيش از دو گروه ديگر است شايد بدين‌جهت باشد كه:

اولاً: خطرناك‌ترين و بدترين دشمن، يهوديان سركش و معاند هستند (همان‌طور كه در صدر اسلام چنين بوده‌اند) تا مسلمانان آنها را بهتر و بيش از پيش بشناسند و لحظه‌اي از توطئه‌ي آنان غافل نباشند.

ثانياً: به‌جهت اين‌كه دنياي مسلمانان پس از پيامبر اسلام(ص) از خيلي جهات شباهت فراواني به آنها دارد؛ لذا روي اين گروه بيشتر تكيه مي‌كند تا آيينه‌ي عبرت حق‌جويان گردد و در برابر خالق متعال تسليم محض باشند و از صفات زشت و عملكرد بد آنان چون پيمان‌شكني، كشتن بزرگان و انبيا، تفرقه‌جويي، كلاه شرعي درست كردن، شرك و… بر‌حذر باشند.

در اين نوشتار پس از طرح سؤالاتي درباره‌ي اهل كتاب و آوردن تعابير گوناگوني كه از آنان در قرآن ياد شده، به اختصار دور‌نمايي از آياتي كه به معرّفي آنان پرداخته، مي‌آوريم. سپس به تفسير و تحليل اجمالي بعضي از آيات و احياناً نقل تاريخي و امور و موضوعاتي كه روشن كننده‌ي مقصود آيات است، مي‌پردازيم.

عمده‌ي مطالبي كه بايد درباره‌ي اهل كتاب بدانيم به شرح ذيل است:

ـ تعريفي از اهل كتاب يا اهل كتاب چه كساني‌اند؟

ـ كتاب و پيشينه‌ي هر كدام؛

ـ شيوه‌ي برخورد قرآن با آنان يا چگونگي تعامل با آنها؛

ـ مشتركات اهل كتاب با مسلمانان (اسلام و اديان ديگر)؛

ـ كفّار كه به اعتباري دو دسته‌اند، اهل كتاب و غير آنان يا كفّار حربي و ذمّي، ديدگاه قرآن درباره‌ي هر كدام چيست؟

ـ موانع راهيابي آنان به دين اسلام؛

ـ مقايسه‌ي عهدين با قرآن؛

ـ حكايت قرآن از كتب اصيل آنها؛

ـ اديان الهي و غير الهي (بشري)؛

ـ حساب سران اهل كتاب با توده و عوام آنها جداست (اهل كتاب قاصر داريم و مقصّر كه حساب هر يك جداست)؛

ـ تحريفات كتب آسماني به وسيله‌ي آنان؛

ـ معرّفي اجمالي از كتب آنها؛

ـ تعداد آيات قرآن كه درباره‌ي اهل كتاب است؛

ـ قرآن و روايات اسلامي با چه تعابيري از آنان ياد مي‌كنند؟ (به نحو عموم، خصوص و اخصّ)؛

ـ نجاست يا طهارت اهل كتاب (مقصود از «نجس» در قرآن آيا نجاست ظاهري است يا باطني؟)؛

ـ مباشرت و ميهماني يا رفت و آمد با اهل كتاب جايز است يا نه؟ در صورت جواز با چه قيد و شرطي، و حدّ و اندازه‌ي آن چيست؟

ـ ازدواج با اهل كتاب؛ ازدواج دائم و موقّت، ازدواج مرد مسلمان با زن كتابي و بالعكس چه حكمي دارد؟‌

ـ «نظر» به اهل كتاب؛

ـ توحيد، نبوّت و معاد از نظر آنان؛

ـ معابد و مناسك اهل كتاب؛

ـ تقسيم و درجه‌بندي قرآن از اهل كتاب؛

ـ آيا واژه‌ي «مشرك و مشركين» به‌طور كلّي شامل آنان نيز مي‌شود يا اين‌كه بايد تفصيل داد كه بعضي از آيات درباره‌ي مشركان خاص و بت‌پرستان است و در بعضي موارد عام است؟ مثلاً آيه‌ي و‌إن أحد من المشركين استجارك فأجِرْه حتي يسمع كلام اللّه… (توبه، 9/6)، شامل اهل كتاب مي‌شود يا نه؟ آيا اين‌كه يهود، «عُزَيْر» را، پسر خدا مي‌دانند و نصاري «مسيح» را، دليل بر مشرك بودن آنها نيست؟

ـ فلسفه و حكم «جزيه»‌گرفتن از اهل كتاب چيست؟ آيا اين حكم شامل همه‌ي آنان مي‌شود يا بعضي از آنها چون كودكان و زنان استثنا شده‌اند؟ چرا در عصر حاضر و بعضي از زمان‌ها جزيه گرفته نمي‌شود؟ آيا بدون پرداخت جزيه باز هم احكام «ذمّي» را دارند يا نه؟‌

ـ حكم اموال، نفوس آنها، غذاهايي كه آماده كرده‌اند، ذبح حيوانات حلال گوشت، دخول در مسجد الحرام و ساير مساجد و… چيست؟

ـ حقوق اقليّت‌ها و از جمله اهل كتاب در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران (اصل 13 و 14 قانون اساسي) چگونه است؟

تعابير قرآني از اهل كتاب

تعابير قرآن از اهل كتاب دوگونه است:

1.عنوان‌هاي عام؛ مانند:

«إنّ الّذين كفروا»، «يا أهل الكتاب»، «من أهل الكتاب»، «إنّ الّذين أوتوا الكتاب»، «الّذين ءاتيناهم الكتاب» و «الّذين أوتوا نصيباً من الكتاب».

2. عنوان‌هاي خاص؛ مانند:

«يا أيّها الّذين هادوا»،«و‌الّذين هادوا»،«يا بني‌إسرائيل»،«اليهود» كه مربوط به قوم يهود است. «النصاري» و «المجوس» كه درباره‌ي مسيحيان و مجوسيان (دست‌كم زرتشتيان جزء مجوس محسوب مي‌شوند) مي‌باشد.

نتيجه‌اي كه از مجموع آيات مي‌توان گرفت چنين است كه:

درباره‌ي يهود و نصاري به روشني از آيات بر‌مي‌آيد كه داراي «كتاب»‌اند؛ چرا كه كتاب هر كدام (تورات و انجيل) را نام مي‌برد؛ ولي در مورد مجوس به صراحت نمي‌توان از آيات استفاده كرد كه داراي كتاب بوده‌اند؛ چون فقط يك‌بار در قرآن اين واژه به اجمال به كار رفته؛ ولي همين قدر بر‌مي‌آيد كه «مشرك» نيستند؛ چرا كه مشركان را در آيه‌ي إنّ الّذين آمنوا و الّذين هادوا و‌الصابئين و النصاري و المجوس و الّذين أشركوا إنّ اللّه يفصل بينهم يوم القيامه (حج، 22/17) جدا آورده و «مجوس» در كنار يهود و نصاري مطرح شده. گر‌چه بعضي هم گفته‌اند «و‌الّذين أشركوا» شامل مجوس هم مي‌شود، پس آنها مشركند.

ناگفته نماند كه درباره‌ي «مجوس» رواياتي داريم كه آنها داراي كتاب و پيامبري بوده‌اند كه در جاي خودش مطرح مي‌كنيم.

امّا تعبير به «اهل ذمه يا ذمّي» ظاهراً در قرآن به‌كار نرفته؛ ولي دو‌بار كلمه‌ي «ذمّه» در قرآن (توبه/8 و10) به‌كار رفته كه به معني عهد و پيمان است (عهد و پيماني كه وفاي به آن لازم است) و هر دو درباره‌ي مشركان پيمان‌شكن است كه آنان در صورت غلبه هيچ‌گونه رعايت خويشاوندي و پيمان نمي‌كنند.

خلاصه، واژه‌ي ذمّه در قرآن ربطي به اهل ذمّه يا اهل كتاب ندارد. در واقع تعبير به «ذمّي» واژه و اصطلاح فقهي است.

ذمّه از نظر فقهي تعهّدي است كه كفّار غير حربي با امام مسلمين با شرايط خاصي مي‌بندند. از جمله شرايط اين است كه آنها با زنان مسلمان ازدواج نكنند، منكرات اسلام را اظهار نكرده و جاسوسي عليه مسلمانان نكنند. آنها با اين پيمان در تعهّد و ذمّه‌ي اسلام قرار مي‌گيرند و مبلغي به‌عنوان جزيه مي‌پردازند (و گاه بنابر مصالحي گرفته نمي‌شود) در عوض به صورت زندگي مسالمت‌آميز همراه با امنيّت و امان در كنار مسلمان بسر مي‌برند.

دور‌نمايي از آيات

آياتي كه درباره‌ي اهل كتاب نازل شده، با محتواهاي گوناگون مشاهده مي‌شود؛ گاه در مقام معرّفي اجمالي آنهاست و گاه از آنان انتقاد مي‌كند و زماني از درخواست‌هاي ناروا و غير‌منطقي، بهانه‌جويي آنان، نحوه‌ي‌ برخورد و تعامل مسلمانان با آنها، مشتركاتي كه با مسلمين دارند، افكار و اعتقادات بي‌اساس و خرافات آنها، مجازات و عاقبت بد آنان، گروه‌هاي مختلف آنها و بيان نعمت‌هاي گوناگون خداوند برايشان، پيامبران و كتب آنان و… سخن مي‌گويد.

ما در اين نوشتار به اختصار دور‌نمايي از پاره‌اي از اين آيات را مي‌آوريم:

ـ بيان نعمت‌ها و امتنان خداوند بر آنها. (بقره/40)

ـ پوشاندن و كتمان حق. (بقره/42)

ـ آنها نيز مأمور به اقامه‌ي نماز و پرداخت زكات و… هستند. (بقره/43؛ بيّنه/5)

ـ دعوت و خواندن مردم به «برّ» (نيكي) و فراموش كردن خودشان. (بقره/44)

ـ گروهي از اهل كتاب (بني‌اسرائيل) عالمانه پس از شنيدن «كلام اللّه» به تحريف آن مي‌پردازند. (بقره/75)

ـ گروهي از آنان «امّي» و بي‌سوادند و گروهي دين‌تراشي مي‌كنند و سپس به خدا مي‌بندند. (بقره/78 ـ 79)

ـ اشاره به برخي از پيمان‌هايي كه با بني‌اسرائيل بسته شده و پيمان شكني اكثر آنها. (بقره/83 ـ 84)

ـ تبعيض بين احكام الهي (ايمان و عمل به بعضي از كتاب و احكام و قوانين كه موافق منافع خودشان مي‌دانند و سرپيچي از برخي ديگر.) (بقره/85)

ـ دلبستگي شديد آنان به زندگاني دنيوي.(بقره/96)

ـ دشمني با ملائكه بويژه جبرئيل و ميكائيل و رسولان الهي.(بقره/97 ـ 98)

ـ پيروي از القاءات شيطاني.(بقره/102)

ـ ناخشنودي آنان از «نزول خير» بر مسلمانان. (بقره/105)

ـ آرزوي بسياري از آنان به «بازگشت مؤمنان به كفر.» (بقره/109)

ـ ادّعاهاي واهي و بي‌اساس داشتن (چون بهشت را دربست از آنِ خود دانستن!) (بقره/111)

ـ بي‌پايه خواندن اهل كتاب يكديگر را (نفي يهود نصاري و نصاري يهود را.) (بقره/113)

ـ يهود و نصاري به هيچ وجه از اسلام و مسلمين راضي نمي‌شوند ـ‌دست از شيطنت و فعاليت خود بر‌نمي‌دارند‌ـ مگر از آنان پيروي كنيد.(بقره/120)

ـ بي‌منطقي آنان و تسليم نشدن در مقابل آيات مختلف الهي.(بقره/145)

ـ شناخت كامل آنان (بويژه يهود) از آخرين پيامبر الهي و كتمان حق.(بقره/146)

ـ اختلاف و مخالفت آنان پس از اتمام حجّت و آگاهي از حق.(آل‌عمران/19)

ـ بهره‌ي كمي از كتاب داشتن.(آل‌عمران/23)

ـ دعوت اهل كتاب به «وحدت كلمه» و اشاره به مشتركات اديان در اصول چون پرستش اللّه و عبوديّت و شرك نورزيدن.(آل‌عمران/64)

ـ توطئه‌ي گروهي از آنان به اين‌كه ابتداي روز ايمان بياوريد و در پايان آن بر‌گرديد. (آل‌عمران/72)

ـ برخي از آنان انسان‌هاي «امين» نيستند (قابل اعتماد در امور مالي و اقتصادي نيستند.) (آل‌عمران/75)

ـ اطاعت مؤمنان از گروهي از آنها به كفر مي‌كشاند. (آل‌عمران/100)

ـ برخي از اهل كتاب مؤمن و بسياري از آنها فاسقند. (آل‌عمران/110)

ـ اهل كتاب همه در يك سطح و برابر نيستند. گروهي از آنان آيات الهي را شبانگاهان تلاوت مي‌كنند و اهل سجودند؛ ايمان به اللّه و روز قيامت دارند؛ آمر به معروف و ناهي از منكرند؛ در خيرات پيشي مي‌گيرند و از صالحان هستند. (آل‌عمران/113 ـ 114)

ـ گروهي از اهل كتاب علاوه بر ايمان به خدا به كتب آسماني از جمله قرآن نيز ايمان دارند. (آل‌عمران/199)

ـ دستور و وصيّت (الهي) مشترك به اهل كتاب و مسلمين «تقواي الهي» است. (نساء/131)

ـ درخواست اهل كتاب از رسول خدا(ص) براي نازل كردن كتابي از آسمان و از موسي(ع) نشان دادن خداوند به صورت آشكار!(نساء/153)

ـ مسيحيانِ اهل كتاب قائل به «تثليث» (اب، ابن و روح القدس) مي‌باشند و حضرت مسيح را پسر خدا مي‌دانند.(نساء/171)

ـ برخي از اعمال نا‌شايست يهوديان عبارتست از: ظلم؛ مانع از سبيل اللّه شدن؟، گرفتن ربا و خوردن مال مردم به باطل. (نساء/160 ـ 161)

ـ طعام [غير از گوشت‌ها مانند حبوبات و گندم و جو] اهل كتاب براي مسلمانان و طعام مسلمانان براي آنان حلال است.(مائده/5)

ـ از جمله ادّعاهاي واهي يهود و نصاري اين است كه خود را «پسران» و «دوستان» خدا مي‌دانند.(مائده/18)

ـ حكم قصاص مشترك بين تورات و دين اسلام مي‌باشد.(مائده/44 ـ 45)

ـ مؤمنان، يهود و نصاري را به دوستي نگيرند يا سرپرست خود قرار ندهند. (مائده/51 و 57)

ـ اگر اهل كتاب ايمان بياورند و تقوا پيشه گيرند از گناهانشان چشم‌پوشي مي‌شود. (مائده/65)

ـ تا زماني كه اهل كتاب به تورات و انجيل و قرآن [كتب آسماني] عمل نكنند بي‌ارزش و بي‌پايه‌اند.(مائده/68)

ـ كساني كه حضرت مسيح را «اللّه» مي‌پندارند كافرند.(مائده/72)

ـ با آن دسته از اهل كتاب كه ايمان به خدا و قيامت نمي‌آورند و حرام الهي را حرام نمي‌دانند و به دين حق نمي‌گروند، كار‌زار شود تا اين‌كه با حالت ذلّت و تواضع [تسليم در برابر تصميم امام المسلمين] جزيه بپردازند.(توبه/29)

ـ يهود، عزير را و نصاري مسيح را پسر خدا مي‌پندارند.(توبه/30)

ـ جدال (و گفت و گوي) احسن با اهل كتاب به جز ستمگران آنها و تأكيد روي مشتركات (شيوه‌ي گفت‌وگو با اهل كتاب.) (عنكبوت/46)

ـ گروهي از اهل كتاب به قرآن ايمان مي‌آورند.(عنكبوت/47)

ـ اهل كتاب در كنار مشركان .(بيّنه/1)

ـ جايگاه اهل كتاب و مشركان آتش جهنّم است و آنان بدترين مخلوقاتند.(بيّنه/6)

ـ يهوديان مي‌گفتند: دست خدا بسته است «يد‌اللّه مغلوله»!(مائده/64)

ـ هرگاه يهوديان آتش جنگ را شعله‌ور مي‌ساختند خداوند آن را خاموش مي‌ساخت.(مائده/64)

ـ يهوديان به فساد‌كاري مي‌كوشند.(مائده/64)

ـ يهود و مشركان، دشمن‌ترين مردم نسبت به مسلمانند ولي نصاري با محبّت‌ترند. چون در ميان اينان افرادي عالِم و تارك دنيا وجود دارد و متكبّر نيستند.(مائده/82)

ـ جاسوسي يهوديان و اهل تحريف بودن آنها.(مائده/41)

اهل كتاب همه يكسان نيستند

قرآن هيچ‌گاه پيروان مذاهب ديگر و مخالفانِ دينِ حق (اسلام) را به يك چشم نمي‌نگرد. سهم اقليّت‌هاي درستكار و با ايمان را كه در ميان يك اكثريت گمراه بسر مي‌برند فراموش نمي‌كند.

در آيه‌ي 199،سوره‌ي آل‌عمران، پس از آن‌كه از بسياري از اهل كتاب كه به خاطر كتمان آيات خداوند و پيمان‌شكني و طغيان و سركشي آنها در آيات پيش از آن سرزنش مي‌كند، سخن از اقليّتي به‌ميان مي‌آورد كه دعوت پيامبر را اجابت كردند و براي آنها چند صفت ممتاز بيان مي‌كند.

و‌إنّ من أهل الكتاب لمن يؤمن باللّه و ما اُنزل إليكم و ما اُنزل إليهم خاشعين للّه لا‌يشترون بآيات اللّه ثمنا قليلا أولئك لهم أجرهم عند ربّهم إنّ اللّه سريع الحساب. (آل‌عمران،3/ 199)؛ بعضي از اهل كتاب كساني هستند كه به خدا، قرآن و كتب آسماني پيشين ايمان دارند، در برابر خدا خاشعند و آيات الهي را به بهاي ناچيز نمي‌فروشند. هم‌چنين در آيات 113تا 115آل‌عمران، از گروهي (يهودي و نصاري) كه در برابر حق گردن نهاده‌اند، در برابر اكثريت آنها كه عملكرد زشت و فاسد داشته‌اند به نيكي ياد مي‌كند.

ليسوا سواءً من أهل الكتاب أمّة قائمة يتلون آيات اللّه آناء الليل و‌هم يسجدون. يؤمنون باللّه و اليوم الآخر و‌يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون في الخيرات و أولئك من الصالحين‌. و ما يفعلوا من خير فلن يكفروه و اللّه عليم بالمتّقين. (آل‌عمران/ 113 ـ 115)، اهل كتاب همه يكسان نيستند (در برابر افراد تبه‌كار)، كساني در ميان آنها يافت مي‌شوند كه (به حق و ايمان) قيام مي‌كنند و پيوسته در دل شب آيات خدا را تلاوت مي‌كنند و در برابر عظمت پروردگار به سجده مي‌افتند. به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند و به وظيفه‌ي امر به معروف و نهي از منكر قيام مي‌كنند و در كارهاي نيك بر يكديگر سبقت مي‌گيرند و آنها از صالحانند. و آن‌چه از اعمال نيك انجام مي‌دهند هرگز كفران نخواهد شد (و پاداش شايسته مي‌بينند) و خدا از پرهيزگاران آگاه است.

پس از آن در آيات (نساء/160و 161) يادآور مي‌شود كه، چون يهوديان به خاطر برخي اعمال ناشايست از قسمتي از «طيّبات» الهي محروم شدند، در آيه‌ي بعد گروهي از آنها كه داراي ويژگي‌هاي زيرند حسابشان را از ديگران جدا مي‌كند: لكنّ الراسخون في العلم منهم و‌المؤمنون يؤمنون بما اُنزل إليك و ما اُنزل من قبلك و المقيمين الصلوة و المؤتون الزكاة و المؤمنون باللّه و اليوم الآخر أولئك سنؤتيهم أجراً عظيماَ، (نساء،4/ 162)، گروهي از آنها (يهود) كه در علم و دانش راسخند و به آنچه كه بر پيامبر و انبياي پيشين نازل شد، ايمان دارند و به‌پا‌دارنده‌ي نماز و اهل زكاتند و ايمان به خدا و قيامت دارند، اينان پاداش بزرگي در انتظار آنهاست.

اين مطلب (عدم يكساني اهل كتاب) حتي در ميان يك گروه از آنها نيز مشاهده مي‌شود كه همه در يك سطح نيستند و حساب هر طبقه از طبقه ديگر جداست؛ در آيات (بقره/75 ـ 79) مي‌توان اين برداشت را داشت كه بني‌اسرائيل به چند گروه تقسيم مي‌شوند؛ يك گروه عالمانه دست به تحريف مي‌زنند، گروهي جزي عوام و اميّون هستند و طايفه‌اي كه دين‌سازي مي‌كنند و….

به هر صورت روش قرآن اين است كه هر كس كار خوب انجام دهد ـ‌خواه مسلمان يا كافر، موافق يا مخالف، جزء اكثريت يا اقليّت، از اين نژاد…‌ـ حسابش از بدان جداست؛ لذا در جاهاي مختلف با يك «الاّ» افراد قليل نسبت به جمعيّت كثير را از وعده‌ي عذاب و سرزنش خويش، جدا مي‌سازد.

افكار و اعتقادات پوچ و بي‌اساس آنها

اهل كتاب ـ‌جز عده‌اي محدود‌ـ براي خود امتيازاتي قائل بودند كه كم‌كم جزي اعتقادات آنها در‌آمده بود. قرآن پاره‌اي از آنها را ياد مي‌كند كه ما به برخي از آنها اشاره مي‌كنيم.

از جمله، معتقد بودند، ارتباط خاصي با پروردگار دارند تا آنجا كه خود را «فرزندان خدا» مي‌ناميدند.!

در سوره‌ي مائده، آيه‌ي 18،از زبان يهود و نصاري نقل مي‌كند: نحن أبناء اللّه و أحبّائه، (ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم)، لذا يك نوع مصونيّت در برابر مجازات الهي براي خود قائل بودند و مي‌گفتند: گناهكاران ما نيز در قيامت جز چند روزي كيفر نخواهند ديد: قالوا لن تمسّنا النّار إلاّ أياما معدودات. (آل‌عمران، 24/3)

حتي اين امتيازات دروغين و ساختگي را به خدا نسبت مي‌دادند و تدريجاً جزء عقايد آنها گرديد، تا جايي كه در مخالفت با احكام خدا و قانون‌شكني سخت بي‌باك و جسور بودند.1

بهشت مالِ ماست!

از ادعاهاي بي‌اساس و موهوم ديگر آنان اين بوده كه مي‌گفتند: جز ما كسي داخل بهشت نمي‌شود، گويا بهشت را «ملك طلق» خود مي‌دانستند: و‌قالوا لن يدخل الجنّه إلاّ من كان هوداً أو نصاري، تلك أمانيّهم قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين، (بقره،2 / 111)

افسانه‌ي صليب

از جمله اعتقادات مسيحيان مسأله‌ي به دار‌آويخته شدن مسيح(ع) است و اين‌كه او كشته شده. اين مطلب در اناجيل چهار‌گانه (متي، لوقا، مرقص و يوحنا) به‌طور مشروح بيان گرديده، ولي قرآن اين ادّعا را بي‌اساس دانسته مي‌فرمايد: و‌ما قتلوه و‌ما صلبوه و‌لكن شبّه لهم و‌إنّ الّذين اختلفوا فيه لفي شكّ منه ما لهم به من علم إلاّ اتّباع الظن و‌ما قتلوه يقينا. بل رفعه اللّه إليه و‌كان اللّه عزيزاً حكيماً. (نساء،4/157ـ 158)

قرآن تأكيد دارد كه مسيح به دار آويخته نشده است. و اين شايد بدين‌جهت باشد كه عقيده‌ي خرافي مسيحيان در مورد مسيح(ع) (كه وي آمده تا گناهان بشر را باز‌خريد كند) زير سؤال ببرد؛ چون مسأله‌ي كشته‌شدن حضرت عيسي(ع) از مسائل زير‌بنايي آيين آنهاست. آنها وي را به‌عنوان پيامبري كه براي هدايت و تربيت و ارشاد خلق آمده‌‌باشد نمي‌دانند، بلكه او را «فرزند خدا» و «يكي از خدايان سه‌گانه» مي‌دانند كه هدف اصلي از آمدنش به اين جهان فدا‌شدن و باز‌خريد گناهان بشر بوده است. گويند: او آمده تا قرباني گناهان ما شود تا گناهان بشر را بشويد و جهانيان را از مجازات نجات‌‌دهد‌‌اين جاست كه راه نجات خويش را منحصراً در اعتقاد به اين موضوع مي‌دانند!.

به‌همين دليل گاهي مسيحيّت را مذهبِ «نجات» يا «فداء» مي‌نامند و مسيح را «ناجي» يا «فادي» لقب مي‌دهند؛ لذا قرآن هم شديداً مسأله‌ي كشته‌شدن مسيح را نفي مي‌كند تا آنها را از عقيده‌ي خرافي «فداء» باز‌دارد و نجات را در گرو اعمال خويش ببينند نه در پناه‌بردن به «صليب».2

تثليث و اين كه مسيح حقيقتاً پسر خداست

يكي ديگر از اعتقادات موهوم آنها مسأله‌ي تثليث و سه‌گانه‌پرستي است. قرآن از اين موضوع انتقاد مي‌كند و چنين مي‌فرمايد:

يا أهل الكتاب لا‌تغلوا في دينكم و لا‌تقولوا علي اللّه إلاّ الحقّ إنّما المسيح عيسي ابن مريم رسول اللّه و كلمته ألقاها إلي مريم و روح منه فآمنوا باللّه و رسله و‌لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم إنّما اللّه إله واحد سبحانه أن يكون له ولد له ما في السموات و ما في الأرض و كفي باللّه وكيلا. (نساء/171)

ابتدا مي‌فرمايد: اي اهل كتاب در دينتان غلو و زياده‌روي نكنيد، سپس مي‌افزايد: درباره‌ي خدا جز حق نگوييد و اگر مي‌بينيد كه عيسي(ع) پدر نداشت بدين‌معني نيست كه او فرزند خدا بوده بلكه فقط فرزند مريم است و مانند ساير افراد انسان دوران جنيني داشته و در آغوش مادر پرورش يافته. به هر صورت وقتي تمام صفات بشري در او هست چگونه ممكن است خداوندي ازلي و ابدي باشد در حالي‌كه محكوم قوانين طبيعت و تغييرات جهان ماده است.

خدايي كه مالك آنچه در آسمان‌ها و زمين است و همگي مخلوق اويند و او خالق آنهاست و مسيح نيز يكي از مخلوقات او است. اكنون خدايي كه هيچ مثل و مانند ندارد؛ نه در ذات، نه در صفات و نه فعل چگونه ممكن است نياز به فرزند و عيال و غيره داشته باشد. در ضمن مسيحيان حقيقتاً مسيح را «ابن‌اللّه» مي‌دانند و عجيب اين‌كه معتقدند در عين تثليث، خدا يگانه است. ناگفته نماند، در انجيل‌هاي فعلي اشاره‌اي به مسأله‌ي تثليث نشده، لذا ريشه‌ي آن را در اناجيل مخفي مي‌دانند. بعضي از مورخان معتقدند اين مسأله از حدود قرن سوم به بعد در ميان آنها آشكار گشت و اين بدعتي بود كه بر اثر غلوّ از يك‌سو و آميزش مسيحيان با اقوام ديگر از سوي ديگر، در مسيحيّت واقعي وارد شد. بعضي احتمال مي‌دهند كه اصولاً «تثليث نصاري» از «تالوت هندي» (سه‌گانه پرستي هندوها يعني خدايان سه‌گانه برهما، فيشنو و سيفا) گرفته شده است.3

برتري‌جويي نژادي يهوديان

يكي ديگر از امتيازات موهومي كه يهود براي خود قائل بودند موضوع نژاد‌پرستي است. روحيه‌ي تبعيض‌نژادي كه سرچشمه‌ي بدبختي‌هاي فراوان شده، از دير‌باز در يهود بوده و هنوز نيز ادامه دارد. آنها نه‌تنها در اين جهان براي خود برتري قائلند بلكه معتقدند اين برتري نژادي در آن جهان ـ‌آخرت‌ـ نيز به كمك آنها مي‌شتابد و گنهكارانشان بر‌خلاف افراد ديگر تنها مجازات كوتاه مدت خواهند ديد: و‌قالوا لن تمسّنا النار إلاّ أيّاما معدودات، و همين پندارهاي غلط، آنها را آلوده‌ي انواع جنايات و سيه‌روزي‌ها كرده است.

اگر بنا شود نژاد پرستان دنيا را درجه‌بندي كنيم بي‌شك يهود در رده‌هاي بالا قرار خواهند گرفت چرا كه تمام جناياتي كه براي تشكيل كشوري مستقل به نام «اسرائيل» انجام دادند و مي‌دهند همه ريشه در مسأله نژاد‌پرستي دارد. آنها حتي آيين موسي(ع) را در نژاد خود منحصر مي‌دانند و اگر كسي غير از نژاد يهود بخواهد اين آيين را بپذيرد برايشان خوش‌آيند نيست؛ لذا در ميان اقوام ديگر تبليغ و دعوت به سوي آيين خود نمي‌كنند!.

به هر‌صورت قرآن و اسلام با اين مسأله (نژاد‌پرستي) ـ‌كه شعبه‌اي از شرك است‌ـ شديداً مبارزه كرده و مي‌كند و انسان‌ها را از يك پدر و مادر مي‌داند و برتري و امتيازشان را تنها به پرهيزگاري مي‌داند: إنّ أكرمكم عند‌اللّه أتقاكم.4

دليل و احكام جزيه

كفّار به يك اعتبار به حربي و ذمّي تقسيم مي‌شوند. كفّار حربي كساني هستند كه با مسلمانان سر جنگ دارند و حاضر نيستند به عنوان يك اقليّت در كنار اكثريت مسلمان زندگي مسالمت‌آميز داشته باشند. كفّار ذمّي هم همان اهل كتاب هستند كه با پرداختن جزيه و پذيرش شرايط آن مي‌توانند در كنار مسلمين روابط حسنه و زندگي مسالمت‌آميز داشته باشند. با اهل كتاب مي‌توان پيمان‌هايي بست كه از جمله مسأله‌ي «عقد الذمّه» يا پيمان ذمّه است كه به وسيله امام مسلمين؛ يعني امام معصوم يا عادل، نائب امام، مجتهد عادل و ولي‌فقيه بسته مي‌شود حتي گاه در صورت ضرورت به‌وسيله‌ي سلطان جائر نيز منعقد مي‌شود. اين پيمان مي‌تواند به‌خلاف ساير پيمانها به‌صورت دائمي باشد تا آنها به صورت همزيستي مسالمت‌آميز در كنار مسلمين، جان و مال و ناموس آنها به‌طور نامحدود در امان باشد. دليل آن آيه‌اي است كه مي‌فرمايد:

قاتلوا الّذين لا‌يؤمنون باللّه و لا‌باليوم الآخر و لا‌يحرّمون ما حرّم اللّه و رسوله و لا يدينون دين الحق من الّذين أوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزيه عن يد و هم صاغرون، (توبه،9/ 29)

به‌طور خلاصه در اين آيه مي‌فرمايد: با اهل كتابي كه داراي چهار ويژگي ذيل هستند مقاتله كنيد تا زماني كه جزيه دهند.

1. ايمان به اللّه ندارند.

2. اعتقاد به معاد ندارند.

3. حلال خدا را حلال نمي‌دانند و حرام او را نيز حرام نمي‌دانند.

4. دين حق (اسلام) را نمي‌پذيرند .

بعد از دستور جنگ با كساني كه اين چند ويژگي دارند، كساني كه جزيه مي‌پردازند استثناء مي‌كند آنهم «عن يد و هم صاغرون». واژه‌ي «جزيه» كه از ماده‌ي «جزاء» است بدين‌جهت گرفته مي‌شود تا مسلمانان ـ‌والي مسلمين‌ـ متعهّد شوند كسي مزاحم آنها نشود؛ البته به‌شرطي‌كه مخالفت با شرايط عقد ذمه، نكنند.

امّا در مورد دو تعبير «عن يد و هم صاغرون»، تفسيرهاي متفاوتي شده كه تفسير صحيح‌تر و مناسب با روح اسلام اين به‌نظر مي‌رسد كه آنها جزيه را با دست خودشان ـ‌مُنقاداً‌ـ با حالت تسليم و التزام به حكم جزيه، پرداخت كنند.5

از اين آيه مي‌توان استفاده كرد كه اهل كتاب حد‌وسط مسلمين و مشركان قرار دارند. از آن‌جهت كه پيرو يك دين آسماني هستند با مسلمانان شباهت دارند و از جهتي‌كه ايمان آنها آميخته به خرافات و مطالب بي‌اساس است؛ مثل اينكه عُزير مسيح را پسر خدا مي‌دانند، شبيه مشركانند؛ لذا در صورت اين‌كه حاضر شوند به‌عنوان يك اقليّت سالم مذهبي با مسلمانان زندگي خوبي داشته باشند، با شرايط «ذمه» مي‌توانند چنين پيماني با مسلمين داشته باشند.

البته درباره‌ي جزيه و نحوه‌ي پرداخت آن احكامي در كتب فقهي به تفصيل آمده است.

پاره‌اي از كيفرهاي اهل كتاب

هنگامي كه آيات قرآن را مطالعه مي‌كنيم به آياتي بر‌مي‌خوريم كه از مجازات و كيفر اهل كتاب بويژه قوم يهود سخن مي‌گويد. در يك‌جا به‌طور اجمال اشاره به تحريم‌هاي الهي نسبت به يهود شده و مي‌فرمايد:

و‌علي الّذين هادوا حرّمنا ما قصصنا عليك من قبل و‌ما ظلمناهم و‌لكن كانوا أنفسهم يظلمون (نحل، 16/188)

در جاي ديگر موارد تحريم شده را نام مي‌برد، از جمله در اين آيات:

و‌علي الّذين هادوا حرّمنا كلّ ذي ظفر و‌من البقر و‌الغنم حرّمنا عليهم شحومهما إلاّ ما حملت ظهورهما أو‌الحوايا أو ما اختلط بعظم ذلك جزيناهم ببغيهم و‌إنّا لصادقون. (انعام، 6/146)

يعني، و ما يهوديان در حيوان ناخن‌دار [كه سم يكپارچه دارند] را حرام كرديم؛ و از گاو و گوسفند، پيه و چربيشان را بر آنان تحريم كرديم؛ مگر چربي‌هايي كه بر پشت آنها قرار دارد، و يا در دو طرف پهلوها و يا آنها كه با استخوان آميخته است؛ اين را به‌خاطر ستمي كه مي‌كردند به آنها كيفر داديم و ما راست مي‌گوييم.

يا در جاي ديگر مي‌فرمايد: فبظلم من الّذين هادوا حرّمنا عليهم طيّبات اُحلّت لهم و‌بصدّهم عن سبيل اللّه كثيراً. و‌أخذهم الربوا و‌قد نهوا عنه و‌أكلهم أموال الناس بالباطل و‌أعتدنا للكافرين منهم عذاباً أليماً (نساء،4/160ـ 161) يعني؛ برخي از طيّبات و چيزهاي پاكيزه را كه بر آنها حلال بود حرام شد.

يا در مورد محدوديت آنها براي ماهي‌گيري در روز شنبه ـ‌كه هم جنبه امتحان آنها داشته و هم جنبه مجازات‌ـ چنين مي‌فرمايد:

و‌لقد علمتم الّذين اعتدوا منكم في السبت فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين. فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها و موعظة للمتّقين. (بقره/65 ـ 66)

يا سرگرداني چهل‌ساله آنها در بيابان و محروميّت از سرزمين مقدس (مائده/26) و يا….

خلاصه: با دقت در اين آيات و مشابه آنها در‌مي‌يابيم كه تمامي اين تحريم‌ها و محروميّت‌ها كه براي اهل كتاب بويژه قوم بني‌اسرائيل و يهود ذكر شده، آن هم محدوديت‌هايي كه در دين اسلام وجود نداشته و ندارد، جنبه‌ي مجازات و كيفري دارد؛ زيرا در تنگنا قرار گرفتن آنها بخاطر بازتاب عملكرد بد خودشان بوده حال ما به خاطر ستم آنها بوده يا به جهت بازداري مردم از راه‌يابي به راه و دين حق يا ربا‌خواري و خوردن بي‌جهت اموال مردم يا زير پا نهادن پيمان‌هايي كه با خدا بسته بودند يا… كه در واقع به نحوي همه‌ي اينها ظلم و ستم به خودشان بوده، چنان‌كه فرمود: و‌لكن كانوا أنفسهم يظلمون.

نصاري

اين واژه بارها در قرآن تكرار شده و جمع «نصراني» است و به پيروان مسيح(ع) گفته مي‌شود. درباره‌ي نامگذاري آنها به اين اسم احتمالاتي وجود دارد.

1. چون عيسي(ع) در شهر «ناصره» پرورش يافته است.

2. از نام قريه‌اي به اسم «نصران» گرفته شده كه نصاري به آن علاقه‌ي خاصي داشته‌اند.

3. به‌خاطر ياران و ياوران (ناصران)؛ چون مسيح(ع) از آنها ياري طلبيد، گروهي دعوت او را لبيك گفتند. شايد اين احتمال مي‌تواند آيه‌ي (صف/14) باشد: قال عيسي ابن مريم للحواريين من أنصاري إلي اللّه قال الحواريّون نحن أنصار اللّه. واژ‌ه‌ي «مسيح» هم به معناي تدهين شده (تدهين با روغني كه به نحو خاصي تهيه شده) مي‌باشد. نام «عيسي» نيز مشتق از «يسوع» به معناي نجات‌دهنده است. كتاب مقدس آنها مشتمل بر دو بخش است. بخش نخست به نام «عهد عتيق» متضمن تورات (به معناي اخص. اسفار پنج‌گانه) و صحف انبياي بني‌اسرائيل كه مورد قبول يهود نيز هست و بخش دوم به اسم «عهد جديد» مشتمل بر چهار انجيل مورد قبول اغلب كليساها مي‌باشد.

انجيل (Evangile) مشتق از كلمه‌ي يوناني به معناي بشارت (مژده) است و نام كتابي است كه بر‌عيسي(ع) نازل شده است. كليسا براي اينكه دامنه‌ي اختلافات را كوتاه كند از ميان حدود هشتاد انجيل فقط چهار تا را پذيرفت كه عبارتند از: «انجيل متي، مرقس، لوقا و يوحنا» (هر كدام به نام يكي از شاگردان و حواريان حضرت عيسي(ع) است جز انجيل مرقس و يوحنا كه هر دو به وسيله‌ي يك نفر جمع‌آوري شده كه نامش يوحنا، و مرقس لقب اوست).

قرآن هر جا از كتاب حضرت عيسي(ع) ياد مي‌كند، «انجيل» را به صورت مفرد مي‌آورد و نزولش را از طرف خدا معرّفي مي‌كند؛ پس اناجيلي (جمع انجيل) كه ميان مسيحيان متداول است كتب الهي و آسماني نيستند، همان‌طور كه خود آنان نيز منكر آن نيستند و دست‌نوشته‌ي شاگردان يا شاگرد شاگردان آن حضرت مي‌دانند كه مدت‌ها بعد از وي نوشته شده، گر‌چه ادعا دارند كه شاگردان وي آن اناجيل را با الهام الهي نوشته‌اند.

مجوس

مجوس معرب واژه «مگوش» مي‌باشد. در «اوستا» يك‌جا «مگاو» به معني نوكر و چاكر و در زبان پهلوي «مگوسيا» و در ادبيات فارسي «مُغ» تلفّظ گرديده است. مجوس از جمله فرقه‌هايي است كه معتقد به دو‌گانه پرستي‌اند مانند مانويّه. آنها قائل به دوگانگي نور و ظلمتند و «نور» را ازلي و «ظلمت» را حادث مي‌دانند.

وجود وجوه مشترك در آيين مجوس و زرتشتي موجب شده كه آيين اصلاح يافته‌ي زردشتي همان كيش مجوس شناخته شود. به همين جهت بعدها بيشتر مورخان اسلامي و مؤلفان ملل و نحل، مُغان و زرتشتيان را پيرو يك عقيده پنداشته‌اند. اسلام هم بين مجوس‌ها و زردشتيان فرقي قائل نشده و معامله‌ي با آنها را در حكم معامله با اهل كتاب قرار داده است. نويسندگان و مورخان اسلامي نيز غالباً مُغان و گبران را با هم مخلوط كرده‌اند. در قرآن كريم مجوس‌ها در رديف اهل كتاب قرار گرفته‌اند. (كه آيه‌ي آن را جلوتر آورديم و باز ذكر مي‌كنيم.)6

واژه‌ي مجوس، بر‌خلاف دو واژه‌ي يهود و نصاري فقط يك بار در قرآن به‌كار رفته است. بدون اين‌كه از اعتقادات و كتابشان نامي برده شود، به‌طور اجمال و سربسته از آنها ياد مي‌كند؛ لذا از نظر اهل كتاب بودن، مورد ترديد قرار گرفته است.

از طرفي چون آنها در برابر مشركان و در رديف اديان آسماني قرار گرفته‌اند چنين استفاده مي‌شود كه آنها چه بسا داراي دين و پيامبر و كتابي بوده‌اند: إنّ الّذين ءامنوا و‌الّذين هادوا و‌الصابئين و‌النصاري و‌المجوس و‌الّذين أشركوا إنّ اللّه يفصل بينهم يوم القيامه إنّ اللّه علي كلّ شيء شهيد (حج،22/ 17)

در ضمن در مورد صابئين ـ‌كه در چند جاي قرآن از آنان سخن به‌ميان آمده‌ـ نيز آيات به‌طور صريح از آنها ياد نمي‌كند بلكه همين‌قدر روشن است كه آنها پيرو بعضي از مذاهب آسماني بوده‌اند (گر‌چه بعضي از آنها بعداً به انحراف كشيده شده‌اند) بويژه اين‌كه در آيه ميان طايفه‌ي يهود و نصاري قرار گرفته‌اند.

امروزه واژه‌ي «مجوس» به پيروان زردشت گفته مي‌شود يا لااقل پيروان زردشت بخش مهمي از آنان را تشكيل مي‌دهند، گر‌چه تاريخ خود زردشت در ابهام فرو رفته تا آنجا كه بعضي ظهور آن را در قرن يازدهم پيش از ميلاد دانسته‌اند و بعضي در قرن ششم يا هفتم! آنچه معروف است اين مي‌باشد كه وي (زردشت) كتابي به نام «اوستا» داشته كه در سلطه‌ي اسكندر بر ايران از بين رفته است و بعداً در زمان بعضي از پادشاهان ساساني بازنويسي شده است.7

آنچه از عقايد آنها در دست داريم و امروزه بيش از همه شهرت دارد، مسأله‌ي اعتقاد آنها به دو مبدأ خير و شر يا نور و ظلمت است. كه خداي نيكي‌ها و نور را «اهورا مزدا» و خداي شر و ظلمت را «اهريمن» مي‌دانند. به عناصر چهار‌گانه آب، خاك، باد و آتش، بويژه آتش احترام بسياري مي‌گذارند، تا جايي كه آنها را آتش‌پرست مي‌خوانند و هر جا كه هستند آتشكده‌اي نيز وجود دارد.

معابد اهل كتاب

در قرآن چند محل عبادت را نام مي‌برد كه عبارتند از:

صوامع، بِيَع، صلوات و مساجد؛ ولي مشخص نشده اين عبادتگاه‌ها از آن كدام گروه از اهل كتاب يا غير آنهاست: و‌لو‌لا دفع اللّه النّاس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بِيَع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيرا…(حج/40).

در تفسير مجمع البيان اقوال مختلف و احياناً ضد يكديگر ذكر شده‌است. در تفسير شبّر چنين آمده: «صوامع» عبادتگاه راهبان، «بيع» كنيسه‌ي مسيحيان، «صلوات» كنيسه‌ي يهود و «مساجد» از آنِ مسلمانان است.

در تفسير الميزان مرحوم علامه طباطبائي چنين مي‌فرمايد:

«صوامع» جمع صومعه است كه نام معبدهايي است براي عبادت عابدان و زاهدان، كه در بالاي كوه‌ها و بيابان‌هاي دور‌دست ساخته مي‌شود و معمولاً بنايي نوك تيز و مخروط بوده است.

واژه‌ي «بِيَع» جمع بيعه نام معبد يهود و نصاري (هر دو) است.

و كلمه‌ي «صلوات» جمع صلوة مي‌باشد كه به معناي مصلاّي يهود است؛ سپس مي‌افزايد كه بعضي از مفسّران گفته‌اند: كلمه‌ي «صلوة» معرب (عربي شده) «صلوثا [صلوتا]‌ي عبراني و به معناي مصلّي است.

امّا «مساجد» جمع مسجد نام معبد مسلمانان مي‌باشد.

توطئه و زشت‌كاري‌هاي يهود8

از ميان آياتي كه درباره‌ي اهل كتاب است، بخش بزرگي از آن‌ها درباره‌ي كارهاي زشت و توطئه‌هاي يهوديان است. آيات فراواني از عملكرد و عمل زشت آنان ياد مي‌كند كه ما در اينجا به بخشي از آن آيات مي‌پردازيم.

و‌قالت طائفة من أهل الكتاب آمنوا بالّذي اُنزل علي الّذين آمنوا وجه النهار و‌اكفروا آخره لعلّهم يرجعون. (آل‌عمران/72) اين آيه درباره‌ي يهوديان مي‌فرمايد: آنها براي متزلزل ساختن ايمان مسلمانان از هر وسيله‌اي استفاده مي‌كردند، از جمله نقشه‌هاي آنها اين بوده كه گروهي از آنها به يكديگر مي‌گفتند: بياييد به آنچه بر مسلمانان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريم و در پايان روز برگرديم. (فاصله‌ي ايمان و كفر شما كوتاه باشد).

اين توطئه در افراد ضعيف النفس مسلّماً اثر قابل ملاحظه‌اي خواهد داشت؛ بويژه اين‌كه اين عده از ميان دانشمندان يهود بودند كه همه مي‌دانستند آنها نسبت به‌‌كتب‌‌آسماني و نشانه‌هاي آخرين پيامبر آشنايي كامل دارند. بهر‌صورت اين ايمان‌‌و‌‌كفر كه با فاصله‌ي كم صورت مي‌گرفت لااقل پايه‌هاي اعتقاد تازه مسلمانان را متزلزل مي‌ساخت؛ لذا اميدوار به اين طرح خود بودند و جمله‌ي «لعلّهم يرجعون» نشانه‌ي همين اميدواري آنهاست. سرانجام خداوند اين نقشه‌ي پليد و مخفيانه‌ي آنها‌‌را‌‌فاش مي‌ساخت تا درس عبرتي براي مؤمنان باشد و هم وسيله‌ي راهيابي مخالفان.

اختلاف بينداز و حكومت كن!

يكي ديگر از نقشه‌هاي تخريبي يهود طرح اختلاف‌افكني بوده و هست. در‌صدر اسلام بازيگران آنها به فكر افتادند كه آتش اختلاف و نفاق كهنه را دامن بزنند. آنها مي‌خواستند جنگ‌هاي صد‌و‌بيست‌ساله‌ي «اوسيان» و «خزرجيان» را كه در سايه‌ي ايمان و اسلام و برادري و برابري از بين رفته بود، تجديد كنند تا از اين راه جنگ و نزاع داخلي در ميان مسلمين راه افتد و از درون صدمه ببينند. اين فتنه (و مانند آن) نيز با هوشياري پيامبر از طريق وحي، با موعظه‌ي دو طرف نقش بر آب شد. آيه‌ي يا أيّها الّذين آمنوا إن تطيعوا فريقا من الّذين أوتوا الكتاب يردّوكم بعد إيمانكم كافرين (آل‌عمران/100)، اشاره به همين موضوع دارد.

اعتراض به تغيير قبله

يكي ديگر از اذيّت و آزارهاي اين قوم، اعتراضشان به قبله‌ي مسلمانان بود چه پيش از تغيير و چه بعد از آن.

رسول خدا در تمام «سيزده‌سال» در مكه به سوي بيت‌المقدس نماز مي‌گزارد. پس از مهاجرت نيز در مدينه به همان قبله‌ي يهوديان نماز مي‌گزارد. اين كار در واقع يك نوع همكاري و نزديك كردن دو آيين قديم و جديد به يكديگر بود؛ ولي پيشرفت روز‌افزون دين جديد نشان از اين بود كه سراسر شبه جزيره را فرا‌بگيرد و قدرت و آيين يهود را از بين خواهد ببرد. اين بود كه كار‌شكني آنها آغاز گرديد. از راه‌هاي مختلف، به آزار پيامبر و مسلمين مي‌پرداختند؛ از جمله مسأله‌ي نماز‌گزاردن به سوي بيت‌المقدس. آنها بر سر زبان‌ها انداخته بودند كه اگر محمد(ص) دين مستقل و جديدي عرضه كرده كه ناسخ آيين‌هاي گذشته مي‌باشد چرا قبله‌ مستقلّي ندارد و بر قبله‌ي يهوديان نماز مي‌گزارد؟

اين موضوع براي پيامبر گران آمد؛ لذا نيمه شب‌ها از خانه بيرون مي‌آمد و به آسمان مي‌نگريست. در انتظار نزول وحي بود كه آيه‌ي قد نري تقلّب وجهك في السماء فلنولّينّك قبلة ترضاها (بقره/144)، نازل شد. سرانجام پس از گذشت حدود هفده ماه (يكسال و نيم) از هجرت و ورود حضرت محمد(ص) به مدينه، قبله‌ي مسلمانان در وسط نماز ظهر تغيير مي‌يابد. آنها كه كاري جز اذيّت و متزلزل‌ساختن ايمان مسلمانان نداشتند پس از تغيير قبله نيز اعتراض مي‌كردند: كه چرا از قبله‌ي گذشته رو‌بر‌گرداندند يا عبادات گذشته‌ي مسلمين را زير سؤال مي‌بردند. حتي در دهان «سفيهان» (شايد مشركان باشند) انداختند و منكر نسخ قبله شدند: سيقول السفهاء من النّاس ما ولّيهم عن قبلتهم التي كانوا عليها (بقره/143) و حال اين‌كه مشرق و مغرب از آنِ خداست و مهم اطاعت از فرمان الهي و عبوديّت است. ناگفته نماند كه انگيزه و علت تغيير قبله، غير از اعتراض يهود، مي‌تواند علّت‌هاي ديگري نيز داشته باشد؛ از جمله جنبه‌ي امتحان داشتن؛ يعني با تغيير قبله مؤمنان واقعي از غير واقعي و مدعيان ايمان تميز داده شوند و پيامبر و مؤمنان واقعي اين افراد را خوب بشناسند؛ چرا كه پيروي از فرمان دوّم كه در حالت نماز متوجه مسجد‌الحرام گردند، نشانه‌ي ايمان و اخلاص به آيين جديد بود و هر گونه سرپيچي و توقف نشانه‌ي دو‌دلي و نفاق به شمار مي‌رفت، چنان‌كه خود قرآن مي‌فرمايد:و‌ما جعلنا القبلة التي كنت عليها إلاّ لنعلم من يتّبع الرسول ممّن ينقلب علي عقبيه و إن كانت لكبيرة إلاّ علي الّذين هدي اللّه. (بقره/143)

آري يهود كه كاري جز اذيّت ندارد: لن يضرّوكم إلاّ أذي (آل‌عمران/111)، و اهل جنگ هم نيستند: و‌إن يقاتلوكم يولّوكم الأدبار ثمّ لا‌ينصرون (آل‌عمران/111) دست به چنين توطئه‌هايي مي‌زنند.

تحريف حقايق و كتب آسماني

از جمله كارهاي زشت يهود كه قرآن از آن ياد مي‌كند مسأله‌ي تحريف حقايق و كتب آسماني است كه به دست جمعي از آنان صورت مي‌گرفت: و‌من الّذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه، (نساء/46)

عوض اين‌كه بگويند «سمعنا و اطعنا» (شنيديم و فرمانبرداريم) مي‌گويند: سمعنا و عصينا، (نساء/46) (ما شنيديم و مخالفت كرديم!) و اين به سخنان كساني مي‌ماند كه به مسخره گويند: از شما گفتن و از ما نشنيدن!؛ لذا به‌دنبال آن آيه از زبان آنها مي‌فرمايد: و‌اسمع غير مسمع،(نساء/46)، (بشنو كه هرگز نشنوي).

اين تحريفات گاه معنوي بوده ـ‌كه تفسير بر‌خلاف معني واقعي مي‌كردند‌ـ و يا تحريف لفظي و گاه بخشي از آيات الهي را مخفي مي‌ساختند؛ يعني آنچه موافق ميلشان بود آشكار و آنچه بر‌خلاف آن بود كتمان مي‌كردند، يا حق را با باطل مي‌آميختند يا تمامي بشارت‌هايي كه قبل از ظهور اسلام مي‌دادند پس از ظهور از ياد بردند و به دست فراموشي سپردند.

همين‌طور از جمله كارهاي يهوديان، پيمان‌شكني، جلوگيري و منع از راه خدا، ربا‌خواري (در حالي كه از آن نهي شده بودند)، خوردن اموال مردم به ناحق و… مي‌باشد كه در آيات گوناگوني از آنها سخن مي‌راند.

نهايت دشمني يهود با اسلام و مسلمين (سرسخت‌ترين دشمنان)

پيامبر(ص) حدود سيزده‌سال در مكه با مشركان مبارزه داشت. هنگامي‌كه وارد مدينه شد علماي يهود با مشركان همدست شده و به دشمني با پيامبر پرداختند تا جايي كه حاضر شدند انصاف و وجدان را فداي احساسات كنند و بگويند: دين شما (كفّار و مشركان) بهتر از دين مسلمانان است. و با هم پيمان بستند با آن حضرت بجنگند تا اين‌كه غزوه‌ي احزاب را بر‌پا كردند؛ لذا در قرآن مي‌خوانيم، دو گروه پيش‌قدم در دشمني با مؤمنان‌اند، يهود و مشركان: لتجدنّ أشدّ النّاس عداوة للّذين ءامنوا اليهود و الّذين أشركوا، (نساء/82)

علّت دشمني يهود با پيامبر

با اين‌كه پيامبر با ورودش به مدينه با يهود قرار‌داد «صلح» امضا كرد و پيامبر هم به عهد خويش وفادار بود؛ ولي اين سؤال پيش مي‌آيد كه چرا آن حضرت با آنان در‌افتاد و آنها را از وطن آواره كرد يا كشت؟

از آيات به‌خوبي بر‌مي‌آيد يهود هر روز كه مي‌ديدند دين جديد و پيامبر قوي‌تر مي‌شود و بر تعداد مسلمانان افزوده مي‌گردد و از طرفي مشركان رو‌به ضعفند، كم‌كم‌‌شروع به پيمان‌شكني و نقض عهد كردند؛ لذا مي‌بينيم پيش از جنگ بدر هيچ‌يك از يهود با پيامبر مخالفت نداشت؛ ولي وقتي جنگ بدر پيش آمد و سران قريش كشته‌‌يا‌‌اسير شدند اولين طايفه‌اي كه از آنها شروع به پيمان‌شكني كرد طايفه‌ي «بني‌‌قينقاع»‌‌بود و پس از جنگ احد طايفه‌ي «بني‌نظير» پيمان‌شكني كردند و پس از غزوه‌ي احزاب نوبت به يهود «بني‌قريظه» مي‌رسد و سرانجام پس از صلح حديبيه «يهود خيبر» عهد و پيمان را زير‌پا مي‌گذارند. ريشه‌ي اين كارها به حسادت يهود بر‌مي‌گردد كه قرآن از آن پرده بر‌مي‌دارد: أم يحسدون النّاس علي ما آتاهم اللّه من فضله فقد آتينا آل‌إبراهيم الكتاب و‌الحكمة و آتيناهم مُلكا عظيما، (نساء/54) آنان نمي‌توانستند ببينند پيامبر خاتم از نسل اسماعيل باشد آن‌هم صاحب «ملك عظيم» چرا كه آرزوي‌‌آنها‌‌اين بود كه پيامبر موعود و آخر الزمان از اولاد يعقوب (اسرائيل) باشد؛ ولي چنين نشد.

لذا آنها حاضر شدند بميرند يا آواره شوند تا عزّت و شوكت دين محمّد(ص) را نبينند و همچنين پيوسته با خدا و دين اسلام مخالفت كنند كه چرا اين نعمت بزرگ نصيب فرزند اسماعيل شده و به او كتاب آسماني و حكمت و مُلك عظيم داده است؟

نجاست يا طهارت اهل كتاب

در بحث‌هاي فقهي در مورد پليدي‌ها و نجاسات سخن‌هاي فراواني گفته مي‌شود كه از جمله‌ي آنها كفّارند. در قرآن يكبار در مورد مشركان تعبير به «نَجَس?» شده: يا أيّها الّذين ءامنوا إنّما المشركون نجس فلا‌يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا… (توبه/28) كه بايد از چند جهت روشن شود كه:

اولاً: آيا منظور از مشركان فقط بت‌پرستان است يا هر گونه شركي را شامل است كه در اين صورت دامان كفّار حربي و اهل كتاب كه در اعتقاداتشان دچار انحراف شده‌اند نيز مي‌شود.

ثانياً: واژه‌ي «نَجَس?» يعني چه؛ چه تفسيري براي آن ذكر شده؟‌

ثالثاً: آنچه در روايات تحت عناوين نجاست كافر و نيم‌خورده‌ي آنها و مانند آن آمده9، آيا با اين واژه «نَجَس?» ارتباطي دارد يا نه؟‌

اين‌كه آيا به اهل كتاب هم مشرك مي‌گويند تا داخل در حكم آيه شوند يا نه؟ مي‌توان گفت: آري؛ چون بهر‌صورت هر كدام از يهود و نصاري و مجوس به نحوي مشرك محسوب مي‌شوند كه يهود و نصاري عُزير و مسيح را پسر خدا مي‌دانند و مسيحيان قائل به تثليث و مجوس قائل به دو‌گانه پرستي‌اند؛ گر‌چه نزول آيه مربوط به سال نهم هجري و در مورد مشركان قريشِ آن زمان مي‌باشد كه آنها بعد از اين سال حق ورود به مسجد الحرام ندارند.

امّا واژه نَجَس: كلمه نَجَس به معناي قذارت و پليدي مي‌باشد كه بر دو قسم است. يك قسم پليدي حسّي و ظاهري است و ديگري باطني و معنوي.10

به‌طور خلاصه: از نظر فقها و مفسّران اين بر‌مي‌آيد كه عده‌اي از آنها كافر كتابي (ذمّي) را نجس مي‌شمارند و بعضي قائل به نجاست ظاهري نيستند؛ لذا در تصافح و دست‌دادن با آنها يا استفاده از غذاي آنها (به‌غير از ذبيحه و حيواناتي كه بايد ذبح شرعي شوند) اشكالي نمي‌بينند.11

مطلب سوم اين است كه آيا اين واژه‌ي نجس ارتباطي با آنچه در روايات آمده دارد يا نه؟ علامه طباطبائي در ذيل آيه (توبه/28) مي‌فرمايند: در آيه تعليلي وجود دارد كه مي‌فرمايد: چون مشركان نجس هستند حق ورود به مسجد‌الحرام ندارند كه ما از اين در‌مي‌يابيم يك نوع پليدي براي مشركان و نوعي طهارت نزاهت براي مسجد‌‌الحرام اعتبار كرده؛ ولي اين اعتبار هر چه باشد ربطي به مسأله‌ي اجتناب از ملاقات كفار در صورت رطوبت ندارد.12

يعني از آيه نمي‌توان پليدي ظاهري (و اين‌كه پس از تماس دستمان با آنها دستها آب كشيده شود) استفاده كرد بلكه پليدي معنوي استفاده مي‌شود. به‌عبارت ديگر: چون نجس در زبان عرب تنها به معناي نجاست ظاهري استعمال نشده بلكه به پليدي‌ها و دردهاي باطني نيز نجس گفته مي‌شود؛ لذا با اين آيه به تنهايي نمي‌توان نجاست ظاهري مشركان را اثبات كرد.

درباره‌ي «اديان الهي» چند مطلب ديگر مطرح است:

1.ايده‌ي «وحدت اديان»؛

2.ازدواج با اهل كتاب؛

3.غذا و طعام اهل كتاب اعمّ از حيوانات حلال گوشت كه ذبح شرعي نشده‌اند و حبوبات و غلاّت و غيره؛

4. شيوه‌ي برخورد و تعامل با اهل كتاب؛

ايده‌ي وحدت اديان

جاي ترديد نيست كه اديان الهي كه قرآن از آنها ياد مي‌كند و همين‌طور انبياي الهي ـ‌چه صاحبان كتاب و شريعت مستقل چه غير آن‌ـ همگي دنبال يك چيز بوده‌اند و آن دعوت همه انسانها به سوي خالق هستي و اللّه؛ و همچنين آنها داراي مشتركاتي بوده‌اند.

اگر منظور از وحدت اديان اين باشد كه چارچوب كلّي اديان آسماني يكي است و همه‌ي آنها يك اصول مشتركي دارند (مثل اين‌كه گفته مي‌شود دين اسلام چارچوب اصلي آن را حضرت ابراهيم(ع) عرضه كرده: ملّة أبيكم إبراهيم) كه اين جاي بحث نيست، چرا كه همگان قبول دارند.

امّا اگر منظور از آن اين است كه ادياني كه فعلاً مطرح هستند همه در يك سطح‌اند يا همه حقند، اين حرف درستي نيست؛ چرا كه با توجه به مطالبي كه در گذشته درباره‌ي اعتقادات اهل كتاب آورديم، نمي‌شود كه هم اسلام حق باشد و هم مسيحيّت، هم اسلام و هم يهوديّت. آيا توحيد از نظر قرآن با عقيده‌ي به تثليث از نظر اناجيل سازگاري دارد؟

اعتقاد به جسم بودن خدا يا عُزير و مسيح را خدا دانستن يا پسر او معرّفي كردن، صد‌در‌صد با آيات قرآن مخالف است؛ چرا كه خدا از نظر قرآن هيچ مثل و مانندي ندارد بلكه «صمد» است و بي‌نياز: و‌لم يكن له كفواً احد. خدا خالقِ همه هستي است؛ خالق آسمانها و زمين و هر آنچه ميان آن دو است؛ قدير و مقتدر است كه هيچ‌گونه نقص و ضعفي در او راه ندارد تا محتاج فرزند و غير خودش باشد.

طبق اين نظر وحدت اديان بي‌معني است؛ زيرا نتيجه‌ي آن اين است كه هم قرآن درست است كه مثلاً مي‌گويد: خدا يكي است و هم اناجيل كه مي‌گويند: خدا سه تاست و هم سخن تورات كه مي‌گويد: خدا در بهشت مي‌خرامد و در اثر كُشتي با يعقوب شكست خورد!؛ هم اسلام صد‌در‌صد حق است و هم اديان ديگر؛ بدين‌جهت وحدت اديان طبق اين تفسير صحيح نمي‌باشد.

طعام و ازدواج

در سوره‌ي مائده چنين مي‌فرمايد: اليوم اُحلّ لكم الطّيبات و طعام الّذين اُوتوا الكتاب حلّ لكم و طعامكم حلّ لهم و المحصنات من المؤمنات و المحصنات من الّذين اُوتوا الكتاب من قبلكم إذا أتيتموهن أجورهنّ محصنين غير مسافحين و لا‌متّخذي أخدان و من يكفر بالإيمان فقد حبط عمله و هو في الآخرة من الخاسرين. (مائده،5/5)

در اين آيه از چند مطلب سخن مي‌گويد از جمله:

1. غذا و طعام؛ آيا اين طعام اهل كتاب كه براي مسلمانان حلال است شامل ذبيحه ـ‌كه شرايط خاص دارد چون مسلمان بودن ذبح كننده و نام خدا بردن هنگام ذبح… هم مي‌شود يا منظور فقط حبوبات مثل گندم است؟

2. مسأله‌ي ميهماني كردن آنها و مهمان شدن.

3. ازدواج با آنها؛ آيا ازدواج موقت را مي‌گويد يا اعمّ از دائم و موقت؟

4.هشدار مؤمنان از رابطه‌ي نامشروع داشتن و دوست پنهاني گرفتن.

به نظر اكثريت قاطع مفسّران و فقهاي شيعه مقصود از طعام الّذين اُوتوا الكتاب حلّ لكم، غير از گوشت‌ها است. روايات متعدّدي از اهل‌بيت‌(ع) نيز رسيده كه مي‌گويند: منظور از «طعام» در آيه غير از ذبيحه‌هاي آنهاست؛ مثلاً فرموده‌اند: حبوبات و ميوه‌هاي آنهاست.

البته بيشتر مفسّران و علماي اهل سنّت بر اين باورند كه طعام در آيه، هر طعامي را شامل مي‌شود ـ‌خواه گوشت حيواناتي باشد كه به دست آنها ذبح شده يا غير آن. (تفسير نمونه ذيل آيه)

علامه طباطبائي(ره)‌ در ذيل آيه مي‌فرمايند:

همان‌گونه كه اهل لغت (چون لسان العرب و خليل و ابن‌اثير) گفته‌اند، طعام به معناي گندم و ساير حبوبات است. اهل حجاز وقتي طعام را بدون قيد مي‌آورند منظورشان گندم است يا گفته شده در كلام فصيح عرب طعام فقط گندم است. بعلاوه اين‌كه، روايات، طعام در آيه‌ي شريفه را به معناي گندم و ساير حبوبات گرفته‌اند؛ بنابراين حليّت طعام آنها شامل آن غذاهايي كه يا اصلاً تذكيه‌پذير نيستند (مانند خوك) يا تزكيه‌پذيرند ولي آنها ذبح شرعي نكرده‌اند نمي‌شود؛ چون خداوند اين محرّمات را در چهار آيه‌ي سوره‌ي بقره/173، مائده/3، انعام/145 و نحل/115 رجس و فسق و اثم مي‌نامد.

اين آيه در واقع ناظر به رفع محدوديت‌هايي است كه سابقاً درباره‌ي معاشرت با اهل كتاب مطرح بوده؛ لذا مي‌فرمايد: «غذاي شما هم براي آنها حلال است.» پس ميهماني كردن آنها نيز مانعي ندارد، چون اين آيه زماني نازل شده كه اسلام بر‌شبه‌جزيره‌ي عربستان مسلّط شده بود و موجوديّت خود را در سراسر شبه جزيره اثبات كرده بود، به‌طوري كه دشمنان اسلام از شكست مأيوس بودند. اينجا بود كه آيه محدوديّت رفت‌و‌آمد و ميهماني كردن آنها يا ميهمان شدن نزد آنان و همين‌طور زن‌گرفتن (طبق شرايط هر كدام) را برطرف كرد. روشن است حكومتي مي‌تواند چنين توسعه‌اي به اَتباع خود بدهد كه بر اوضاع محيط كاملاً مسلّط گردد و بيمي از دشمن نداشته باشد. (تفسير نمونه ذيل آيه)

امّا درباره‌ي ازدواج، ابتدا بايد توجه داشت كه مقصود از ازدواج اهل كتاب فقط زن‌گرفتن از آنهاست نه زن‌دادن؛ پس زنان مسلمان به‌هيچ‌وجه حق ازدواج با مردان آنها ندارند.

آيه‌ي مورد نظر (مائده/5) مي‌فرمايد: همان‌طور كه زنان پاكدامن و عفيف مسلمان را مي‌تواند نيز بگيريد همچنين زنان پاكدامن اهل كتاب نيز براي شما حلال است؛ البته به‌شرطي كه مهر آنها را بپردازيد و از طريق ازدواج شرعي باشد نه به‌صورت زناي آشكار و نه به صورت دوست پنهاني گرفتن.

آيه صراحت ندارد كه اين ازدواجِ با اهل كتاب آيا ازدواج دائم است يا موقت يا اعم از آن دو؟

اين‌جاست كه نظر مفسّران و فقهاي اسلام متفاوت است. دانشمندان اهل سنّت فرقي ميان اين دو نوع ازدواج نمي‌گذارند و معتقدند آيه تعميم دارد؛ ولي در ميان شيعه جمعي معتقدند كه آيه فقط ازدواج موقت را بيان مي‌كند و براي اين نظر شواهدي ذكر كرده‌اند.

روش‌هاي گفت‌و‌گو با اهل كتاب

قرآن درباره‌ي شيوه‌ي گفت‌و‌گو و دعوت اهل كتاب و غير مسلمانان به حق، روش‌ها و مطالبي بيان مي‌فرمايد كه ما در ذيل چند آيه مطرح مي‌كنيم. گاه مي‌فرمايد:

قل يا أهل الكتاب تعالوا إلي كلمة سواء بيننا و‌بينكم ألاّ نعبد إلاّ اللّه و‌لا نشرك به شيئا و‌لا‌يتّخذ بعضنا بعضا أربابا من دون اللّه فأن تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون، (آل‌عمران/64)

اين آيه داراي نكات و پيام‌هايي است كه برخي از آنها عبارتند از:

1. خطاب و مخاطبِ آيه عموم اهل كتابند نه گروهي خاص از آنان.

2. تعبير به «كلمه» مي‌رساند كه اجتماع بر‌معناي كلمه است؛ يعني عمل كردن مقصود است و مي‌فهماند كه تمام آنها (اهل كتاب) اعتراف و‌اذعان بر‌اين مطلب دارند و در نشر و گسترش اين «كلمه‌ي سواءِ» متّفقند.

3. اولاً: «كلمة سواء بيننا و بينكم» كلمه‌ي توحيد است؛ يعني اي اهل كتاب بياييد كلمه‌ي توحيد را گرفته و در نشر و عمل به آن كمك حال يكديگر باشيم.

ثانياً: اين دعوت به توحيد، توحيد عملي ـ‌‌شرك پرستش غير خداوند‌ـ است نه فقط اعتقاد به وحدت و يكتايي خداوند .

4.جمله‌ي «لا‌نعبد الاّ اللّه» نفي عبادت غير خدا و نفي شريك در عبادت است نه اثبات پرستش خدا؛ چون قرآن اثبات وجود خداوند و حقيقت آن را مفروغ‌عنه و امر مسلّم گرفته.

5. يكي از مراحل دعوت، دعوت به مشتركات است و قرآن مي‌تواند محورِ آن باشد؛ زيرا هم تاريخ انبيا را دارد و هم از دستبرد تحريف به‌دور بوده است.

6. از آيه اين برداشت را مي‌كنيم كه اگر به تمام اهداف، دست نمي‌يابيم از تلاش براي رسيدن به برخي از اهداف باز‌نمانيم. (ما لا‌يدرك كلّه لا‌يترك كلّه)

7. دعوت به توحيد و حق لازم است، خواه با استدلال و خواه با نفرين و مباهله (كه در آيات ديگر مطرح است) و خواه از طريق دعوت به مشتركات (مانند همين آيه).

8. يگانه‌‌پرستي و بيزاري از شرك از مشركات تمام اديان آسماني است.

9. در تبليغ و دعوت ديگران، به عقايد صحيح و عواطف پاك طرف مقابل احترام بگذاريم.

10. هر مبلّغ و دعوت‌كننده بايد سرپيچي و اعراض طرف مقابل را پيش‌بيني كند تا خود را ضد ضربه نمايد (فان تولّوا فتولوا…).13

قرآن پس از آن كه مسيحيان را دعوت به استدلال منطقي كرد و هم‌چنين در آيات قبل و بعدِ آيه‌ي مورد بحث (آل‌عمران/64) سخن از احتجاج اسلام با آنها به‌ميان مي‌آورد و در آيه‌ي (آل‌عمران/62)، آنها را به «مباهله» دعوت مي‌كند؛ ولي حاضر به مباهله نشدند؛ سپس شروع به استدلال ديگر مي‌كند.

در آيات ديگر سخن از دعوت آنها به سوي اسلام (با تمام خصوصياتش) بود ولي در آيه‌ي مورد ‌نظر سخن از مشتركات بين اسلام و اهل كتاب است.

قرآن با اين شيو‌ه‌ي استدلال به ما مي‌آموزد كه اگر كساني حاضر نبودند در تمام اهدافِ شما با شماها همكاري كنند از تلاش باز‌نايستيد و بكوشيد لااقل از طريق «وحدت هدف» همكاري آنها را جلب كنيد و آن را مقدمه و پايه‌اي براي پيشبرد اهداف مقدّستان قرار دهيد.

اين آيه منادي وحدت و اتحاد است. همه كساني كه داراي پيشينه‌ي كتاب الهي‌اند مخاطب ساخته و مي‌فرمايد: شماها كه معتقديد «تثليث» منافات با «توحيد» ندارد حتي به «وحدت در تثليث» (1=3) قائليد و همين‌طور يهوديان كه در عين فرزند خواندن «عُزير» و سخنان شرك‌آميز گفتن، مدّعي توحيدند و چه بسا مجوس كه قائل به دو‌گانگي‌اند، بياييد دست‌به‌دست هم داده و اين اصل مشترك بين همه‌ي اديان (توحيد) را بدون هيچ‌گونه پيرايه و آلودگي زنده كنيم و از تحليل‌هاي نابجا و غير‌معقول دست بكشيم تا به توحيد ناب نائل شويم.

در پايان خطاب به مؤمنان مي‌كند كه اگر آنها پس از اين دعوت منطقي به سوي نقطه‌ي مشترك (توحيد)، باز روي‌گردان شدند بايد به آنها بگوييد: «گواه باشيد كه ما تسليم حقيم و شما نه» به عبارت ديگر: بدانيد چه كساني حق‌جو و چه كساني لجوج و بي‌منطق؛ لذا از جمله‌ي: اشهدوا بأنّا مسلمون، مي‌فهميم كه آنان بايد بدانند سرپيچي و كناره‌گيري شما از حق در روح مؤمنان كم‌ترين اثري نخواهد گذاشت بلكه پيوسته به راه خود كه راه اسلام و تسليم در برابر حق و پرستش اللّه است، ادامه خواهند داد.

در ضمن، نمونه‌ي اين‌گونه دعوت به مشتركات را مي‌توان در نامه‌هايي كه رسول اكرم(ص) به سلاطين و زمام‌داران فرستاده بود، مشاهده كرد كه در آن نامه‌ها استشهاد به همين آيه‌ي مورد نظر و دعوت به توحيد مدّ‌نظر بوده؛ مانند نامه به «مقوقس» فرمانرواي مصر و «قيصر» روم. (تفسير نمونه ذيل آيه)

در آيه‌ي ديگر مسلمانان را مخاطب ساخته و مي‌فرمايد: و‌لا تجادلوا أهل الكتاب إلاّ بالّتي هي أحسن إلاّ الّذين ظلموا منهم و‌قولوا ءامنّا بالّذي اُنزل إلينا و‌ما اُنزل إليكم و إلهنا و إلهكم واحد و نحن له مسلمون. (عنكبوت، 29/46)

اين آيه نيز سخن از نحوه‌ي گفت‌و‌گو و دعوت اهل كتاب به حق است؛ چرا كه آنها با همه‌ي انحرافاتي كه دارند حداقل بخشي از دستورات انبيا و كتب آسماني را شنيده‌اند و بر‌خلاف بت‌پرستانِ لجوج و جاهل، آمادگي بيشتري براي گفت‌و‌گوي منطقي دارند؛ لذا در اين آيه مسأله‌ي مجادله و بحث و گف ‌و‌گو با آنها به نحو ملايم‌تر به‌ميان آورده‌است.

تعبير «الّتي هي احسن»، تعبير بسيار جامعي است كه تمام روش‌هاي صحيح و مناسب مباحثه را شامل مي‌شود. چه در الفاظ، چه در محتواي سخن، چه در آهنگ گفتار و چه در حركات ديگرِ همراه آن. بنابر‌اين مفهوم اين جمله آن است كه الفاظ شما مؤدبانه، لحن سخن دوستانه، محتواي آن مستدلّ، آهنگ صدا خالي از فرياد و جنجال و هر گونه خشونت و هتك احترام، هم‌چنين حركات دست و چشم و ابرو كه معمولاً مكمّل بيان انسان هستند، همه بايد در همين شيوه و روش انجام گيرد.14

همه‌ي اين‌ها به خاطر اين است كه هدف از جِدال و بحث، برتري‌جويي و شرمنده‌ساختن طرف مقابل نيست، بل مقصود تأثير كلام و نفوذ سخن در اعماق جانِ طرف است و بهترين راه براي رسيدن به اين هدف همين شيوه‌ي قرآني است. سپس آيه گروهي از آنها را استثنا مي‌كند. آن كساني كه از «جدال احسن» برداشت ضعف و زبوني مسلمين را مي‌كنند يا موجب جرأت و جسارت و غرور آنها مي‌گردد، از اين برخورد خوب حسابشان جداست.

آن كساني كه بر خود و ديگران ستم روا داشته‌اند و آيات الهي را كتمان كردند. همان‌هايي كه به انحراف گراييدند و مسيح و عُزير را «ابن‌اللّه» خواندند. آناني كه به جاي بحث منطقي دست به توطئه و شمشير زدند و….

سر‌انجام در پايان آيه يكي از مصاديق روشن «جدال احسن» را بيان كرده و مي‌فرمايد: به همه آنچه كه از سوي خداي واحد نازل شده ايمان بياوريد و تعصب‌ّها را كنار گذاشته و تسليم محض در برابر اللّه و معبود مشترك، باشيد كه خداي ما و شما خداي واحد است.

آيه‌ي ديگري كه مي‌توان در اين باب مطرح كرد اين آيه‌ي شريفه است كه مي‌فرمايد: و‌لا تسبّوا الّذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدوا بغير علم كذلك زيّنا لكلّ امّة عملهم ثمّ إلي ربّهم مرجعهم فينبّئهم بما كانوا يعملون. (انعام/108)

(به معبود) كساني كه غير خدا را مي‌خوانند دشنام ندهيد، مبادا آنها (نيز) از روي (ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند. اين چنين براي هر امّتي عملشان را زينت داديم. سپس بازگشت همه‌ي آنان به سوي پروردگارشان است و آنها را از آن‌چه عمل مي‌كردند آگاه مي‌سازد (و پاداش و كيفر مي‌دهد).

به‌نظر مي‌رسد الّذين يدعون من دون اللّه، دامنه‌ي گسترده‌اي داشته باشد و همه‌ي كساني كه اعتقادات و مقدسات خاصي دارند، شامل شود، چه بت‌پرستان مشرك و چه اهل كتاب و غير آنان.

از اين آيه مي‌توان فهميد، اسلامي كه دين صبر و منطق و ادب است با دشنام كه نشانه‌ي نداشتن آنهاست سازگار نيست. در تبليغات و دعوت غير مسلمان به حق، شيوه‌ي سبّ و فحش و ناسزا شيوه‌ايست نادرست. دشنام به مقدسات و عقايد آنها كاري غير‌منطقي است؛ چرا كه آنها نيز مانند ما نسبت به مقدسات خويش احترام قائلند. البته مسأله‌ي برائت از مشركان و نفرين و مباهله با كفّار ـ‌كه در زمان رسول خدا(ص) مطرح شده بود‌ـ مسأله‌اي غير از دشنام و بد‌گويي به مقدسات و خود آنهاست.

يا در آيه ديگر چنين مي‌خوانيم: و‌لا‌‌تستوي الحسنة و‌لا السيئة إدفع بالّتي هي أحسن فإذا الّذي بينك و‌بينه عداوة كأنّه ولي حميم. (فصّلت، 41/34)

اين آيه شيوه‌ي برخورد با ديگران را به نحو عموم (همه‌ي كساني كه در انسان بودن شريكند) آموزش مي‌دهد. ابتدا مي‌فرمايد: خوبي و بدي، برابر نيستند ثانياً پاداش نيكي، نيكي و بدي، بدي است كه اين مقابله به مثل و عدالت است؛ ولي گاه بديِ مخالف و دشمن را با نيكي و خوبي پاسخ دادن موجب مي‌شود كه «دشمني» به «دوستي» آن هم دوستي و رابطه‌ي گرم تبديل شود؛ البته ـ‌با توجه به آيات ديگر قرآن‌ـ اين حكم محدود به كساني است كه اميد به هدايت و راهيابي آنها هست يا دشمنان قسم‌خورده و لجوج و توطئه‌گر… نيستند.

آري، خوش‌زباني و برخورد خوب و كاربرد شمشير زبان در دعوت مخالفان به حق شيوه‌اي پسنديده است كه به مراتب كار‌ساز‌تر از زبانِ شمشير و بد‌زباني و ناسزا‌گويي است.

پاورقيها:

1. مكارم شيرازي و همكاران، تفسير نمونه ذيل آيات ياد شده .

2.همان، 4/199 ـ 201.

3. همان/255.

4.همان، 1/324‌، 349 و 358.

5. در تفسيرهاي ديگر در مورد «عن يد و هم صاغرون» اقوالي ذكر شده كه صحيح به نظر نمي‌رسد، جهت اطلاع از اين اقوال، به تفسير مجمع البيان و تفاسير اهل سنّت مراجعه شود.

6. شهرستاني، ملل و نحل، 1/361 ـ 366.

7. ر. ك: تفاسير الميزان و نمونه.

8. در اين بخش علاوه بر كتب تفسيري از كتاب‌هاي فروغ ابديت (جعفر سبحاني) و تاريخ مجاهدات پيامبر (عباس صفائي حائري قمي‌ ) نيز استفاده شده است.

9. شيخ حرّ عاملي، وسايل الشيعه، 1/3، ابواب الأستار؛ و باب 11 ابواب نواقض وضو،و ج 2، باب نجات الكافر و لو ذمّيا و لو ناصبيّاً.

10.راغب، المفردات، ماده «نجس».

11. طبرسي، مجمع البيان، ذيل آيه.

12.علامه طباطبائي، الميزان/9، ذيل آيه.

13. به تفاسير الميزان و نور مراجعه شود.

14. تفسير نمونه ذيل آيه شريفه.

/ 1