روش‌شناسي تفسيري علامه طباطبايي در «الميزان» نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روش‌شناسي تفسيري علامه طباطبايي در «الميزان» - نسخه متنی

سهند صادقي بهمني

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
روش‌شناسي تفسيري علامه طباطبايي در «الميزان»

سهند صادقي بهمني

علامه طباطبايي- قدس‌سره- را بايد به لحاظ فلسفي در ميان فلاسفه واقع‌گرا دسته‌بندي كرد، يعني فلاسفه‌اي كه لااقل به 3 امر معرفت‌شناختي به عنوان پايه‌هاي بناي فلسفي خويش باور دارند:

الف) وجود مستقل و متمايز نفس خويشتن كه در مراحل بعدي تحت عنوان فاعل شناسا نيز قرار مي‌گيرد.

ب) وجود قطعي اموري واقعي در وراي نفس خويش كه به عنوان «عين» نيز شناخته مي‌شوند.

ج) امكان‌پذير بودن شناخت صحيح(مطابق با واقع) و نيز موجه، امور خارجي(عين) توسط نفس «فاعل شناسا» يا «ذهن».

بنابر مباني سه‌گانه فوق كه در فلسفه واقع‌گرايانه علامه طباطبايي اموري بديهي محسوب مي‌شوند، مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه ايشان قرآن كريم را به عنوان عيني وراي ذهن انساني امري امكان‌پذير به لحاظ شناختي مي‌دانند.

البته به شرطي در سلوك به سوي حقيقت و حاق قرآن روش تفسيري صحيحي را برگزيد. علامه نام اين روش را «تفسير قرآن به قرآن» مي‌گذارد. اين روش هر چند داراي گذشته‌‌اي است و مي‌توان از آن در تاريخ تفسير و مفسران پيشينه‌اي يافت، اما در ديدگاه علامه طباطبايي به معناي كاملاً جديد و متمايز از آنچه تاكنون به كار برده مي‌شده است، استعمال گرديد.

در اين مقاله ابتدا نقد علامه را نسبت به روش‌هاي تفسيري رايج مورد بحث و بررسي قرار مي‌دهيم و سپس به روش ايشان مي‌پردازيم.

*

علامه طباطبايي ابتدا به روش‌هاي موجود تفسيري قرآن كريم مي‌پردازد و هر كدام را مورد نقد و بررسي قرار مي‌دهد:

الف) روش صحابه و تابعان در تفسير قرآن كريم:

تفسير ايشان حاوي مراحل ذيل است:

1- تبيين جهات ادبي قرآن كريم،

2- بيان شأن نزول آيات (البته در مورد آياتي كه روايتي در شأن نزول آنها موجود مي‌بود.)

3- استدلال به برخي از آيات بر برخي ديگر. البته اين روش دائمي نبود و احياناً مورد استفاده آنان قرار مي‌گرفت.

4- تفسير آيات به وسيله روايات پيامبر(ص) در زمينه قصص قرآن و معارف مربوط به توحيد و معاد و غير آن.

تعداد اين روايات كه غالباً به لحاظ سندي ضعيف محسوب مي‌شوند، به قول سيوطي در كتاب «الاتقان» از دويست و چهل و چند حديث تجاوز نمي‌كند. در روش تابعان علاوه بر چهار مورد ذكر شده، دو امر ديگر نيز بروز يافته است:

1- افزودن بر تعداد روايات مربوط به قصص قرآن، معارف مربوط به آفرينش آسمان‌ها و زمين و درياها و ارم شداد، لغزش‌هاي پيامبران، تحريف قرآن و مطالبي مشابه كه همگي را مي‌توان تحت عنوان «اسرائيليات» تقسيم‌بندي نمود.

2- تابعان گاهي تفسير آيات را به صورت روايت از رسول اعظم(ص) نقل مي‌كردند و گاهي آن را به صورت يك امر مستقل از جانب خويش نقل مي‌كردند. از مفسران صحابه، مي‌توان به عبدالله‌بن عباس(م68)، عبدالله بن مسعود(م 32)، عبدالله‌بن عمر(م 73)، ابوموسي اشعري(م 44) و جابربن‌عبدالله انصاري اشاره نمود. از تابعان نيز به: مجاهد (م 103)، سعيدبن جبير (م94)، عكرمه (م 105)، طاووس يماني (م 106)، حسن بصري(م 110)، قتاده (م 177) و... قابل ذكر است كه شاگردان تابعين مانند: ربيع بن‌انس، عبدالرحمان بن زيد و ابوصالح كلبي نيز بر منهج تابعان و صحابه بوده‌اند.

درباره نظر علامه نسبت به روايات صحابه، تابعان و تابعان تابعان مي‌توان اذعان كرد، ايشان بي‌ترديد با استفاده از گفتار صحابه و تابعان و تابعان تابعان در صدد تبيين آيات قرآني برآمده است. درست بر خلاف ادعاي گلدزيهر كه مي‌گويد: تنها راه شرعي در نزد شيعه، روايات وارده از ائمه معصومين است و نه ديگران(1)، معناي گفته گلدزيهر اين است كه شيعه در تفسير قرآن به روايات وارده از غير ائمه حتي رواياتي كه از صحابه و تابعان و تابعان تابعان نقل شده، هر چند سند روايت صحيح باشد و اشخاص بزرگ و موجهي آن را نقل كرده باشند، كاملاً بي‌‌اعتنا و بي‌توجه است.

بايد گفت اين ادعا كه به صورت مطلق و كلي بيان شده است قطعاً مورد پذيرش شيعه نبوده و نيست، چرا كه مفسران بزرگ شيعه همچون ابوجعفر طوسي در تفسير تبيان و ابوعلي طبري در جامع‌البيان و اصولاً كليه مفسران شيعه، حتي آنان كه مبنايشان تنها استفاده از مرويات ائمه اطهار عليهم‌‌السلام است، از گفته‌هاي صحابه و تابعان و تابعان تابعان بهره جسته‌اند و در تفسير آيات و كلمات قرآني از آنها استفاده كامل برده‌اند.

درست است كه گفته‌هاي صحابه و تابعان به خودي خود حجيت ذاتي ندارد و طبعاً بي‌نياز از نقد و بررسي متن و سند نيست، اما به هر حال مقدم است بر ساير اقوال مفسران متأخر از ايشان. دليل اين تقدم آن است كه صحابه و تابعان از آن جهت كه يا زمان نزول را درك كرده و يا با فاصله اندكي پس از انقطاع وحي مي‌زيسته‌اند، درك روشن‌تري از آيات قرآني دارند.

با توجه به اين مطالب است كه علامه طباطبايي- قدس سره- از گفتار ايشان بهره برده‌اند. علامه نه تنها از روايات ايشان كه به پيامبر اعظم(ص) منتهي مي‌شود استعانت جسته بلكه از رواياتي كه سلسله سند به خود آنها منتهي مي‌شود و اصطلاحاً به آنها موقوفه نيز گفته مي‌شود، بهره برده است.

به عنوان مثال علامه در تفسير آيه «والبحر المسجور» {طور:6} براي كلمه «مسجور» دو معنا ذكر فرموده است:

1- راغب اصفهاني در مفردات گويد كه «سجر» برافروختن آتش است.

2- آنچه در البيان آمده كه مسجور يعني: پر شده. مثلاً «سجره ‌التنور» يعني: تنور را پر از آتش كردم. علامه سپس توضيح مي‌دهد كه آيه به هر دو معنا تفسير شده است و سپس روايتي از قتاده كه از تابعان است ذكر مي‌كند كه منظور از «البحر المسجور» دريايي است كه لبريز باشد.

ايشان، همچنين همراه با نقد و بررسي، متعرض پاره‌اي از گفته‌هاي صحابه و تابعان شده، چرا كه ايشان به حجيت ذاتي اقوال آنان اعتقاد ندارد. بنابراين روشن است كه علامه گفته‌هاي آنان را در تفسير قرآن پيشاپيش رد نفرموده است. بلكه معتقد است اين گفتارها فاقد حجيت ذاتي است بنابراين به بحث و بررسي محتاج است.

با اين حال برگفته ساير مفسران مقدم است. شايد علت امر اين باشد كه آنان به عصر نزول قرآن نزديك بوده‌اند و اين امر خود علت است براي آنكه، آنها به قرائن حاليه و شأن نزول آيات و استعارات و كنايات و مجازات و تشبيهات كه در نظر علامه در حقيقت از نوع قرائن حاليه هستند و ديگر مسائلي كه نزديك بودن به عصر تنزيل، سبب فهم قرآن مي‌گردد، احاطه داشته باشند.

البته لازم به ذكر است كه علامه به ندرت به سند روايات تابعان متعرض مي‌گردند، بلكه با توجه به مضمون و محتوا به بررسي آنها مي‌پردازد. ايشان در مورد روايات ائمه(ع) نيز چنين روشي را پي مي‌گيرند و رواياتي از آنها را تضعيف مي‌كنند كه علت آن مخالفت مضمون و محتواي روايات با قرآن يا عدم انسجام دروني خود روايات است.

علامه برخي ديگر از روايات اصحاب ائمه(ع) را از مصاديق آيات برمي‌شمرد و نه از تفسير آيات. به عنوان مثال: از امام صادق(عليه‌السلام) در ارتباط با سوره نور و به خصوص آيه نور سؤال شد. فرمودند: آيه مثالي است كه خدا براي ما زده است. بنابراين پيامبران و امامان از دلايل و نشانه‌هاي الهي هستند كه انسان به وسيله آنها به سوي يكتاپرستي و مصالح دين و قوانين اسلام و سنت‌ها و واجبات هدايت مي‌گردد.

علامه مي‌افزايد: اين روايت از قبيل اشاره به بعضي از مصاديق آيه است و دسته‌اي از اخبار از طريق شيعه وارد شده كه پيامبر(ص) و ائمه(ع) را از مصاديق آيه مي‌داند. اين گونه اخبار از بيان مصاديق آيه حكايت دارد و نه تفسير آيه. بيان شد كه يكي از ويژگي‌هاي دوران تابعان ورود روايات جعلي تحت عنوان اسرائيليات به درون مجامع روايي و حديثي است.

گرچه، طليعه ورود اين روايات را بايد به دوران صحابه و عصر تنزيل بازگرداند و ريشه آن را در افرادي مانند: وهب بن منبه، تميم داري، كعب الاحبار و از همه مهمتر ابوهريره پي‌گيري نمود ولي اين جريان در عهد تابعان و تابعان تابعان به كمال خويش رسيد و به صدها بلكه هزاران روايت رسيد.

روايت شده است، عبدالله بن عمروبن‌عاص در واقعه يرموك به دو محموله بار شتر از كتب اهل كتاب دسترسي پيدا كرده بود كه از آنها به نقل حديث مي‌پرداخته است.(2) اين امر به علت رابطه نزديكي بود كه فرهنگ اديان سابق خصوصاً يهود و نصاري با اسلام داشت.

به علاوه اينكه به گفته ابن‌خلدون، عرب‌ها به دنبال علم و كتاب نبودند و بدويت و بي‌سوادي بر آنان غلبه تام و تمام داشت. هر گاه مي‌خواستند چيزي راجع به پيدايش موجودات و اسرار وجود بدانند آن را به عنوان پرسش از اهل كتاب مطرح مي‌ساختند و اصولاً از همين جهت آنان اهل و اصحاب كتاب نام گرفتند.(3)

قصه‌گويي و داستان پردازي نيز يكي از عوامل اصلي شيوع اسرائيليات مي‌باشد. چرا كه قصه‌هاي عهد عتيق نسبت به قرآن در رابطه با داستان‌هاي مشتركي كه قرآن و عهد عتيق نقل مي‌كنند از تفصيل فزون‌تري برخوردار است.

اعتماد مفسران به اين روايات آن هم بدون اينكه هيچ گونه نقد و بررسي در سند و متن اين روايات صورت پذيرد، تأثير فراواني در تداخل احاديث سره و ناسره داشته است؛ چرا كه تفسير ابتدايي قرآن تنها شامل نقل بوده و به كار بستن انديشه و تفكر در متن نقشي در تفسير قرآن ايفا نمي‌كرده است، بلكه تكيه‌گاه اصلي روايات بوده‌اند.

علامه طباطبايي انگيزه‌ها و عوامل دخول اسرائيليات در تفسير قرآن كريم را دو امر اساسي مي‌داند:

1- داستان و قصه و تأثير شگرف آن دو در راويان و مفسران پيشين.

2- افراط در اعتماد به اخبار و پذيرفتن حديث به نحو مطلق حتي اگر با صريح عقل و محكمات كتاب در تناقض باشد.

علامه درباره قصه و تأثير آن مي‌گويد: از روايات اهل كتاب درمي‌يابيم كه آنها به قصه توجه خاص داشته‌اند. مسلمانان نيز در جمع‌آوري و نوشتن روايات اهتمام زيادي داشته و آنچه از غير مسلمانان نقل مي‌شده، جمع‌آوري مي‌كردند؛ به ويژه آنكه تعدادي از علماي اهل كتاب مانند: وهب بن منبه و كعب الاحبار كه به تازگي مسلمان شده بودند، جزو راويان بودند.

علامه ادامه مي‌دهد: قصص قرآني تنها به ذكر نكات هدفدار اكتفا مي‌كند و به تفصيل داستانسرايي نمي‌كند، درست بر عكس كتب اهل كتاب كه داستان را با تفصيل فراوان و به نحو مبسوط و با جزئياتش بيان مي‌دارد. تا آنجا كه مفسران پيشين بر آن شدند تا آيات مربوط به قصص را با در آميختن با اسرائيليات كامل‌تر، ارائه دهند.

ايشان اعتماد كامل به آثار و اخبار و قبول جميع منقولات بدون تأمل و گزينش را مورد انتقاد قرار داده و معتقد است كه اين عمل باعث آميخته شدن روايات شده است، كه با عقيده اسلام و عصمت انبياء متضاد بوده، با حكم صريح عقل و نقل صحيح نيز در تضاد مي‌باشد.

علامه، ديگران را از تبعيت بي‌دليل از اسرائيليات بر حذر مي‌دارد و هشدار مي‌دهد كه تعدادي از مفسران، بدون بررسي روايات بدانها اعتماد كرده و در نتيجه‌ گرفتار آنها شده‌اند و تفاسير خود را از آنها پر كرده‌اند و در معارف ديني،‌ حس را معيار قرار داده‌اند و غير محسوسات و مقامات معنوي انسان، مانند: اصل نبوت و ولايت و عصمت و اخلاص را نوعي قرارداد و اعتبار مي‌دانند كه نظير سيستم‌هاي وهمي و اعتباري كه در جامعه انساني رايج است و جز نامگذاري و قرارداد حقيقت قابل اعتمادي ندارد؛ لذا نفوس قدسيه پيامبران را با ساير مردم عادي مقايسه مي‌كنند.(4)

ايشان در رد اسرائيليات ترديد به خود راه نمي‌دهند. حتي اگر در كتب شيعه نقل شده باشد و يا سند روايت به برخي از ياران پيامبر منتهي گردد. اين نوع برخورد علامه با اسرائيليات را مي‌توان در بخشي از قصه هاروت و ماروت مشاهده نمود.

مفسر اين داستان را به عنوان يك قصه خرافي كه ملائكه را كه قرآن به قداست و طهارتشان گواهي داده، به بدترين معصيت‌ها و بالاترين شرك‌ها متهم ساخته، رد مي‌كند.(5)

حتي اگر حديثي به يكي از صحابه پيامبر(ص) مانند: علي‌بن‌ابي‌طالب(ع) و ابن‌عباس نسبت داده شود، در صورتي كه روايت را مخالف عصمت انبياء بداند، آن را رد مي‌كند. به عنوان مثال علامه در داستان حضرت يوسف(ع) رواياتي كه با عصمت ايشان در تضاد است و به دو صحابي جليل القدر يعني امام علي(ع) و ابن‌عباس(رض) منسوب است رد مي‌كند.(6)

ايشان در الميزان بسياري از متون توراتي و انجيلي را نقل مي‌كنند و با قصه‌هاي قرآني در موضوعي خاص مقايسه و اختلاف ميان قرآن و عهدين را آشكار و سپس بي‌اعتباري متون عهدين را اثبات مي‌نمايند.

ب) روش تفسير محدثان:

مقصود از محدثان دو گروه هستند:

1- گروهي از اهل سنت كه به اهل الحديث معروفند؛

2- و گروهي از علماي شيعه كه به اخباريون اشتهار دارند.

اين دو گروه، هر گونه تدبر و تعمق در آيات قرآني را ممنوع دانسته و يگانه راه براي تفسير آيات قرآن را رجوع به رواياتي كه از پيامبر(ص) و صحابه و يا ائمه اهل البيت(ع) در زمينه معارف قرآن نقل شده است مي‌دانند، آنان حتي گاهي پا را از اين نيز فراتر نهاده و نه تنها تدبر در آيات را مجاز ندانسته‌اند بلكه از استدلال به ظاهر آيات نيز منع كرده و آن را از قبيل تفسير به رأي به شمار آورده‌اند.

چيزي كه باعث پديد آمدن بحث معروف «حجيت ظواهر كتاب» در علم اصول فقه گرديد. اهل الحديث در اين راه، افراط را برگزيدند و تا آنجا پيش رفتند كه نه تنها روايات نبوي را اعم از مسند و رسل، معتبر دانستند، بلكه آنچه از صحابه و تابعين نيز در زمينه تفسير قرآن نقل گرديده است، حجت دانسته و اظهار نظر پيرامون آن را نيز غير مجاز دانستند.

آنان بر مدعاي خويش اين گونه استدلال مي‌كنند: آنچه از صحابه درباره تفسير قرآن كريم نقل گرديده است از دو حال خارج نيست:

1- نقل سخنان پيامبر اعظم(ص) است.

2- مطالبي است كه با ذوق سليم خود از بيانات پيامبر استفاده كرده‌اند.

قسم دوم گرچه از اعتبار و ارزش قسم اول برخوردار نيست، ولي در عين حال نوعي اطمينان قلبي نسبت به صحت آن براي انسان حاصل مي‌گردد. زيرا همانگونه كه اشاره شد، آنان اين مطالب را با ذوق سليم خود از بيانات پيامبر بدست آورده‌اند.

آراء و نظريات شاگردان صحابه، اعم از تابعان و تابعان تابعان نيز تقريبا از همان وثاقت و استواري آراء صحابه برخوردار است، زيرا با توجه به آشنايي آنان به لغت عرب و نيز با توجه به گواهي تاريخ بر سعي و تلاش مضاعف آنان در دريافت حقايق و معارف ديني از مصدر رسالت، چگونه ممكن است معاني قرآن برايشان پنهان مانده باشد،؟!

بنابراين عدول از طريقه و روش آنان و تفسير قرآن به آنچه در ميان آراء و اقوال ايشان يافت نمي‌شود، بدعت بوده و سكوت در مورد آنچه آنان در آن سكوت كرده‌اند واجب مي‌باشد! سيوطي، مجموع رواياتي را كه از پيامبر(ص) صحابه(رض) و تابعان نقل شده است، هفده هزار روايت مي‌داند كه همين مقدار نيز براي فهم قرآن كافي هستند.(7)

علامه در اين‌باره مي‌نويسد: «اهل حديث به تفسير روايي از پيشينيان صحابه و تابعان اكتفا كرده، در سير و سلوك علمي تا آنجا كه روايات آنان را پيش مي‌برد جد و جهد مي‌ورزيدند و در تفسير آياتي كه درباره آنها روايتي در دسترس نبود و معناي آنها ظهور غيرقابل مناقشه‌اي نداشت سكوت مي‌كردند و براي توجيه روش خود به آيه 7 و 8 سوره آل‌عمران استناد مي‌جستند.»(8)

علامه در تفسير الميزان پس از كشف مقصود آيات با انضمام برخي آيات ديگر، احاديث ظني را بر قرآن كريم عرضه مي‌دارد. ايشان در واقع معاني آيات و آنچه را كه از آيات كشف و درك كرده است را با روايات معصومان تاييد مي‌كند.

در نتيجه قرآن به عنوان معيار كشف و بيان معارف است و اصولاً چگونه ممكن است قرآني كه، حجيت كلام رسول(ص) و ائمه(ع) مبتني بر آن است در فهمش بر كلام رسول و ائمه مبتني باشد.

از طرف ديگر پيامبر اعظم(ص) و ائمه(ع) در روايات فراوان مردمان را به عرض سخنان ايشان بر قرآن و دريافت موافق با قرآن و طرد مخالف با آن دستور داده‌اند. حال چگونه ممكن است فهم قرآني كه صحت روايات متوقف به عرضه آنها بر كتاب است و عدم مخالفت و تضاد با آن، متوقف به روايات باشد چرا كه در اين صورت دوري آشكار شكل خواهد گرفت.

علامه معتقد است: براي اثبات اصل نبوت بايد به دامن قرآن كه سند نبوت است، چنگ زد و اين منافاتي ندارد با اينكه پيامبر(ص) و ائمه(ع) عهده‌دار بيان جزئيات قوانين و تفاصيل احكام شرعي باشند كه از ظواهر قرآن بدست نمي‌آيد.

علماء مسلمان در حجيت احاديث و اخبار قطعي‌السند، خواه متواتر و خواه اخبار محفوف به قرائن قطعي كه موجب يقين به صدور از رسول(ص) است، شكي ندارند، علامه نيز تصريح مي‌كند اگر خبري متواتر يا همراه قرينه قطعي باشد در حجيت آن شكي نيست.

ايشان معتقد است، سنت قطعي، حجيت دارد حتي اگر ظاهر قرآن مويد آن نباشد و كوشش مي‌كند تا پيچيدگي آيه را برطرف سازد و توهم اختلاف ظاهري ميان آيه و قرآن را از بين ببرد. زيرا آنچه از رسول اعظم(ص) نقل شده مي‌تواند مستفاد از كتاب خدا باشد. بنابراين امكان ندارد ميان قرآن و سنت، مخالفت و يا تعارضي يافت شود. به عنوان مثال در آيات ارث كه در ابتداي سوره نساء آمده است، وصيت موصي بر دين مقدم است. حال آنكه در روايات اداي دين بر اجراي وصيت ميت مقدم است.

علامه در اين‌باره مي‌نويسد: تقدم وصيت بر دين در آيه، با رواياتي كه دين را بر وصيت مقدم مي‌داند منافاتي ندارد زيرا گاهي مطلب غير مهم را در ابتداي كلام ذكر مي‌كنند از آن رو كه ثبات و روشني مطلب مهمتر به اندازه‌اي است كه نيازي به تقدم و تاكيد ندارد(9) اما خبر واحد به نظر اكثر علما مفيد ظن است.

علامه با اشاره به اين نكته مي‌گويد: آنچه در علم اصول فقه تقريبا در نزد شيعه ثابت شده، حجيت جز واحد موثق‌الصدور در احكام شرعي است و در غير آن حجيت ندارد.(10)

علامه در توضيح اين امر اينگونه استدلال مي‌كند: «حجيت شرعي از اعتبارات عقليه است زيرا از اثر شرعي در موردي تبعيت مي‌كند و قابل جعل و اعتبار است ولي در قضاياي تاريخي و مسائل اعتقادي اعتبار و حجيت معنا ندارد.

زيرا اثري شرعي به دنبال نداشته و حكم شارع در اين موارد به علم بودن آنچه علم نيست و واداشتن مردم به پيروي از آن معقول و منطقي نيست.»(11)

بنابراين علامه در مورد اخبار آحاد از قرائن قطعي تنها به موكد و مويد بودن محتوايي و مضموني آنها تكيه مي‌كند. چرا كه از ديدگاه ايشان اين اخبار در مسائل تاريخي و اعتقادي حجيتي ندارند و قابل جعل و نفي نمي‌باشد.

لذا در مواردي كه اين اخبار به لحاظ مضمون و محتوا با آيات قرآني تطابق داشته باشد و يا لااقل شاهدي از آيات بر صحت مضمون آنها وجود داشته باشد صحت آنها را مي‌پذيرند ولي در غير اينصورت در انكار آنها و يا مسكوت گذاشتن آنها ترديدي به خود نمي‌دهند.

يكي از مواردي كه در رابطه با روايات بر زيبايي الميزان و روش تفسيري علامه مي‌افزايد، اين است كه ايشان در تفسير خويش از روايات فريقين استفاده نموده است و تنها از روايات شيعه بهره نجسته است.

ايشان حتي گاهي در يك آيه تنها از روايات اهل سنت استفاده مي‌كنند در جايي ديگر ابتدا روايات شيعه را ذكر مي‌كنند و سپس نقل مي‌كنند كه در اين موضوع روايات اهل سنت هم مويد است.

گاهي اوقات بحث روايي علامه كه تحت همين عنوان نيز در الميزان مطرح مي‌شود يعني «بحث روايي»، به اوج خويش مي‌رسد مثلا در بحث تحريف قرآن كه در سوره حجر مطرح شده است، علامه – رضوان الله تعالي عليه – يك بحث كامل روايي را به اين موضوع اختصاص مي‌دهند و در نهايت دقت جوانب گوناگون بحث را مورد بررسي قرار مي‌دهند و به شدت از نظريه عدم وقوع هيچ‌گونه تحريفي در قرآن (با تمام معاني آن) دفاع مي‌كنند.

در بحث جبر و تفويض و توحيد نيز علامه به همين شيوه عمل مي‌كند، در برخي موارد عامله – قدس‌سره‌ - توضيحات خود را در كشف معاني آيات بدون بحث روايي به سرانجام مي‌رسانند و به هيچ حديثي در تاييد معاني آن استناد نمي‌جويند.

ج) روش متكلمان، فلاسفه و متصوفه در تفسير قرآن

پس از رحلت پيامبر(ص) و در زمان خلفاء به واسطه اختلاط و آميزش مسلمانان با فرقه‌هاي مختلف ديني در سرزمينهايي كه به تصرف مسلمانان درآمده بود و نشر افكار و عقايد اديان مختلف توسط دانشمندان آنان در جامعه اسلامي، شبهاتي پيرامون عقايد ديني مطرح گرديد كه موجب پديد آمدن علم كلام گرديد و رفته‌رفته مذاهب كلامي تاسيس شد كه هر يك از آراء و عقايد خويش دفاع مي‌كرد و براي آنكه بتواند حريف را مغلوب سازد عقايد خويش را به آيات قرآن‌كريم مستند مي‌ساختند و آيات را با تفسيري كه ارائه مي‌كردند با نظريه‌هاي خاص كلامي خويش همسان و سازگار نشان مي‌دادند.

اين روش تفسيري متكلمان مسلمان كه در واقع تطبيق دادن قرآن بر پيش‌نظريه‌هاي غيرمستند به قرآن محسوب مي‌شد و نه تفسير، از نيمه دوم قرن اول و نيمه اول قرن دوم هجري رواج فراوان يافت.

از طرف ديگر، در اواخر قرن اول هجري و سپس به شكل كاملتري در عهد عباسيان و به واسطه ترجمه كتب فلسفي يوناني به زبان عربي، مباحث صرف فلسفي كه تا آن روز در جوامع اسلامي اصولاً مطرح نبودند، ارائه گرديدند.

اين بار گروهي به عنوان فلاسفه مسلمان درست همان روشن متكلمان يعني تطبيق را در پيش گرفتند. منتها اين‌بار نه در مورد عقايد و آموزه‌هاي كلاسي بلكه در مورد قواعد و اصول فلسفي. آنان فلسفه را به عنوان پيش‌فرض فهم آيات در نظر مي‌گرفتند و آيات را با توجه به اين اصول و قواعد فلسفي تفسير و يا به عبارت دقيق‌تر تطبيق مي‌كردند و آياتي را كه در ظاهر با علوم گوناگون فلسفي اعم از طبيعيات، رياضيات، الهيات و به طور كلي حكمت نظري و نيز حكمت علمي، همخواني نداشتند به تأويل مي‌بردند و از ظاهر آن صرف‌نظر مي‌نمودند.

آن هم تحت اين عنوان كه حقيقت هرگز تكثر بردار نيست و مطلبي را كه عقل ولو بصورت ناقص درمي‌يابد بايد با مطالب خالق عقل يعني قرآن تطابق داشته باشد! مقارن با اين گروه، عده‌اي پديد آمدند كه راه دسترسي و كشف حقايق را نه استدلالهاي عقل و نقلي كلامي كه غالبا جدلي و مبتني بر حسن و قبح عقلي بودند مي‌دانستند و نه قياسهاي برهاني فلسفي كه به قول قائلانشان مو لاي درزشان نمي‌رفت.

بلكه به دريافت معارف ديني از طريق مجاهدتها و رياضتهاي نفساني متمايل گرديدند و بحثهاي لفظي و عقلي را يكسره كنار گذاشتند و در نتيجه گروهي با نام متصوفه در جهان اسلام ظاهر شدند.

اين گروه در تفسير آيات قرآن راه «تأويل» را پيش گرفته و «تنزيل»‌را ناديده گرفتند و با گفتاريهاي شاعرانه از هر چيزي بر هر چيزي استدلال نمودند و تا آنجا پيش رفتند كه با اصطلاحات و رموزي مانند: حساب جهل و حروف نوراني و ظلماني و... به تفسير آيات قرآن پرداختند. بديهي است كه نه آيات قرآن براي هدايت فقط متصوفه نازل گرديده است و نه مخاطبان آن آگاهان به علم اعداد و اوفاق و حروف مي‌باشند و نه معارف قرآن بر حساب جهل ابتناء دارد. آري، در روايات پيامبر اعظم(ص) و ائمه اطهار عليه‌السلام آمده است كه قرآن ذوبطون است و تا هفتاد بطن نيز شمرده شده است. ولي بايد به اين نكته باريك‌تر از مو نيز توجه داشته باشيم كه همان پيامبر(ص) و همان ائمه(ع) به اعتبار ظاهر قرآن نيز معترف بودند و به امر تاويل به همان اندازه‌اي مي‌پرداختند كه به امر تنزيل.

علامه قدس‌سره درباره روش استدلالي و روش شهودي مي‌نويسد: «ديدگاههاي مذهبي متكلمان نيز در عين اختلاف، آنان را به تفسير[قرآن] بر طبق آنچه كه موافق مذهب [كلامشان] بود و برگرفتن آياتي كه با مذهبشان موافق بود و تاويل آياتي كه مخالف‌ مذهبشان بود دعوت مي‌كرد... فيلسوفان، علي‌الخصوص مشائيان، نيز در همان گردابي گرفتار آمدند كه متكلمان در آن غرق شده بودند.

يعني گرداب تطبيق و تاويل آياتي كه ظاهرشان با مسلمات فلسفه، به معناي اعم كه شامل: رياضيات، طبيعيات و الهيات و حكمت عملي مي‌شود، ناسازگار است و آيات ناظر به حقايق ماوراي طبيعت و آيات خلقت و حدوث سماوات و ارض و برزخ و معاد را تاويل كردند و [در اين امر تا آنجا پيش رفتند كه] آيات ناسازگار با فرضيه‌ها و اصول موضوعه‌اي را كه در طبيعيات درباره نظام كلي و جزئي افلاك و ترتيب عناصر و احكام فلكي و عنصري و غير اين امور مي‌يابيم هم به دست تاويل سپردند، در عين اينكه تصريح مي‌كردند كه اين نظريات مبتني بر اصول موضوعه‌اي است كه نه بيٍّن است و نه مبين....

متصوفه نيز به خاطر پرداختن به سير در باطن خلقت و اهتمام به شأن آيات انفسي به جاي عالم ظاهر و آيات آفاقي در بحث تفسيري خود، صرفاً به تاويل اكتفا كردند و تنزيل را به كناري نهادند و اين امر جسور شدن مردم در تاويل و تلفيق سخنان شعري و استدلال از هر چيز بر هر چيزي را به دنبال داشت، تا آنجا كه تفسير آيات به حساب جهل و رد كلمات به زبر و بينات و حروف نوراني و ظلماني و غير اينها انجاميد» (12 و 13)

با اين بيان علامه به جايگاه صحيح عقل در فهم قرآن مي‌پردازد و معتقد است در طي قرون گذشته از اين امر غفلت شده است. علامه اظهار مي‌دارد بيش از 300 آيه در قرآن وجود دارد كه مردم را به تفكر، تذكر و يا تعقل دعوت مي‌كند. همچنين مردم را به كاربرد روشهاي صحيح عقلي فرامي‌خواند.

علامه گفتار كساني را كه مي‌گويند: «علم منطق، اگر طريق براي رسيدن به حقائق باشد نبايستي در بين اهل منطق اختلاف نظر وجود داشته باشد» ‌رد كرده و در توضيح اين مطلب بيان مي‌دارد كه خطا در كاربرد منطق است نه در خود منطق. منطق وسيله پرهيز از خطا و لغزش فكر است همانند شمشير كه وسيله قطع كردن اشياء است در صورتي كه از راه صحيحي استعمال شود.(14)

از آنچه گفته شد، جايگاه عقل در ديدگاه علامه مشخص مي‌شود. علامه معتقد است بوسيله عقل است كه از دين الهي تبعيت مي‌شود.

د) تفسير قرآن به روش علوم تجربي

در دوره‌هاي اخير، مسلك جديدي در تفسير قرآن پديد آمده است. اين مسلك را گروهي از دانشمندان اسلامي كه در علوم طبيعي تبحر دارند برمي‌گزينند. آنان بر اين باورند، كه ممكن نيست معارف ديني با روشي كه مورد تاييد علوم است- و آن اينكه در هستي چيزي جز ماده و خواص آن موجود نيست- مخالف باشد.

بنابراين آنچه را كه دين از آن گزارش مي‌دهد: مانند عرش، كرسي، لوح و قلم كه علوم تجربي آنها را تكذيب مي‌كند بايد به گونه «متناسب» به تاويل برده شود.

حقايقي را كه دين بر وجود آنها گواهي مي‌دهد و علوم تجربي هيچ‌گونه نظري درباره آنها ندارد، مانند حقايق مربوط به معاد، بايد به گونه‌اي كه با قوانين ماده سازگار باشد، توجيه گردد و آن دسته از حقايقي كه تشريع الهي مبتني بر آنهاست، بايد به گونه‌اي توجيه شود و آن اينكه تشريع، يك نبوغ خاص اجتماعي است كه قوانين خود را بر پايه افكار اصلاح‌طلبانه پايه‌گذاري مي‌نمايد تا جامعه‌اي صالح و مترقي بوجود آورد و از طرفي به خاطر وجود روايات جعلي در بين روايات، در تفسير قرآن نمي‌توان به آنها اعتماد كرد، مگر آن دسته از رواياتي كه با قرآن هماهنگ باشند.

همچنين در تفسير آيات قرآن به آراء و مذاهب پيشين كه مبتني بر دلايل عقلي است و هم‌اكنون علم تجربي طريق عقل را باطل نموده است، نيز نمي‌توان استناد جست.

بنابراين در تفسير قرآن دو راه بيش وجود ندارد: يكي مراجعه به خود قرآن و ديگري استناد به نظريات علمي، اين حاصل آن چيزي است كه روش حس و تجربه در تبيين حقايق ديني به دنبال مي‌آورد.

علامه طباطبايي – رحمه‌الله- درباره روش تفسيري اين گروه كه خود را داراي مسلك تجربي مي‌دانند مي‌نويسد: «در عصر حاضر، مسلك جديدي در تفسير متولد شده است و آن روش گروهي از مسلمان‌زادگان است كه در اثر ممارست در علوم طبيعي و مانند آن كه بر حس و تجربه مبتني است و علوم اجتماعي كه بر استقرار تجربي و آمار مبتني است، اين روش را در پيش گرفته و به مذهب فيلسوفان حسي مشرب پيشين اروپا يا مذهب پراگماتيسم (كه مي‌گويد: ادراكات انسان هيچ ارزشي ندارد، مگر به ميزاني كه ثمره عملي بر آن مترتب گردد؛ عملي كه نيازهاي زندگي به حكم ضررت آن را تعيين مي‌كند) گرايش پيدا كرده و مي‌گويند: ممكن نيست معارف ديني با روشي كه مورد تصديق اين علوم است مخالف باشد... و اين چكيده‌اي است از اقوال و لوازم آراي كساني كه پيروي از روش حسي و تجربي آنان را به چنين روش تفسيري‌اي سوق داده است....»(15)

علامه پس از بررسي هر يك از روشهاي چهارگانه مطرح شده و رد آنها به بيان روش خود كه نام آن را تفسير قرآن به قرآن مي‌گذارد، مي‌پردازد «و در اثر تامل در تمام مسلك‌هاي يادشده در تفسير درخواهيد يافت كه همه آنها در يك نقص مشتركند و چه بد نقصي است اين نقص و آن همانا تحميل نتايج بحث‌هاي علمي يا فلسفي از خارج بر مدلول آيات است (كه در اثر آن) تفسير به تطبيق بدل شده و تطبيق، تفسير ناميده مي‌شود و از اين طريق حقايق قرآن به مجاز تبديل شده و مفاد برخي آيات تاويل مي‌گردد.» (16)

درباره روش تفسيري علامه طباطبايي

قرآن با قرآن

گر چه قبل از علامه نيز اين روش معمول بوده است و برخي از مفسران به آن عمل مي‌كرده‌اند مانند زمخشري كه معتقد است «محكمترين معاني قرآن آن است كه از خود قرآن فهميده شود»(1) اما اين روش نزد علامه علاوه بر اينكه به كمال خويش مي‌رسد داراي معاني ديگري نيز مي‌باشد.

روش علامه يعني تفسير قرآن به قرآن را مي‌توان بدين صورت بيان كرد كه او شيوه‌هاي گوناگوني در فهم آيات در پيش مي‌گيرد از جمله:

الف) استمداد از تعدادي از آيات قرآن در بيان معناي مجمل و مهم در آيات ديگر به عنوان مثال علامه در آيه 68 سوره مائده، براي تفسير عبارت «لستم علي‌شيء» از همين آيه و آيات ديگر استفاده كرده است. به اين نتيجه رسيده است كه «لستم علي شيء» كنايه‌اي است از اينكه اهل كتاب فاقد پايگاهي هستند كه بتوانند با تكيه بر آن، تورات و انجيل و ساير كتب آسماني را به پا دارند؛ با اين توضيح كه اگر كسي بخواهد كاري را با شدت و قوت انجام دهد، لازم است كه به جايگاه استواري كه در آن قرار گرفته، تكيه كرده يا با آن ارتباط پيدا كند.

به عنوان مثال، كسي كه بخواهد چيزي را به طرف خود جذب كرده يا از خود دور كند يا چيز سنگيني را حمل كرده يا آن را به پا دارد، قبلاً پاي خود را در زمين محكم مي‌كند و سپس آنچه مي‌خواهد، انجام مي‌دهد. به دنبال آن، ايشان مي‌افزايند: اين مطلب در امور معنوي، مانند اعمال روحي انسان نيز صادق است(2).

ب) گاهي علامه، معنايي را از ميان معاني مطرح‌شده در آيه مي‌پذيرد و آن معنا را به ضميمه قرائن موجود در آيه مورد بحث و با آيات ديگر تاكيد مي‌كند. به عنوان مثال در آيه 30 سوره بقره، علامه اين تفسير را برگزيده كه: خلافت در آيه براي جانشين خدا در زمين بوده و نه جانشيني نوعي از موجودات زميني كه قبل از انسان در زمين مي‌زيستند.

اين جانشيني، اختصاص به شخص آدم(ع) ندارد، بلكه فرزندان وي همگي «بدون اختصاص به فرد خاصي» در اين مقام، با او شريكند. علامه، عام‌بودن خلافت را با آياتي از قرآن كريم، مورد تاكيد قرار مي‌دهد؛ از جمله «اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح» و آيه «ثم جعلناكم خلائف في‌الارض» و آيه «و يجعلكم خلفاء الارض».

ج) در پاره‌اي از موارد، با استفاده از برخي آيات،‌معنايي را توضيح داده و مقصود آيه را تبيين مي‌كند. به عنوان مثال در آيه 12 سوره قيامت - «الي ربك يومئذ المستقر» - ‌علامه با استناد به بعضي آيات، استقرار در روز قيامت را تنها در محضر خداوند سبحان دانسته و بنابراين، محل استقراري جز او نيست و پناهگاهي جز او وجود ندارد تا بتوان بدان پناه برد و از عذاب الهي در امان ماند.

اين مطلب، از آيات ذيل استفاده مي‌شود: «يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحاً فملاقيه». و آيه «ان الي ربك الرجعي» و آيه «ان الي ربك المنتهي» و آيه «كل شيء هالك الا وجهه له الحكم واليه ترجعون».

د) استعانت از قرآن در تعيين معناي اصطلاحي خاص كه در تعدادي آيات وارد شده است. مانند: تبيين معناي دعا و استجابت و توبه و توحيد و رزق و عبادت و جهاد و مفاهيم ديگر كه در قرآن كريم به چشم مي‌خورد. علامه در تبيين و توضيح معاني اين موضوعات، علاوه بر استناد به آياتي كه مربوط به اين موضوعات است، تفكر و بينش خود را نيز دخالت مي‌دهد.

ه) در بيان داستان‌هاي قرآن كريم، علامه روش قرآني خويش را كاملاً به كار برده است. وي آيات مربوط به داستان‌ها را جمع‌آوري كرده، به ترتيب تاريخ نزول، مرتب مي‌كند. بر اين اساس، قصه‌هاي قرآن نوعي تفسير موضوعي به شمار مي‌رود.

شيخ محمد شلتوت از روساي پيشين دانشگاه الزهرا در قاهره بر اين باور است كه مفسران در فهم قصه‌هاي قرآن، يكي از اين سه روش را در پيش گرفته‌اند:

1- روش تأويل داستان: در اين روش، كلام را از مدلول لغوي خود به معناي ديگري تغيير مي‌دهند، بدون اينكه هيچ‌گونه قرينه‌اي بر اين تأويل موجود باشد. از آن جمله معقتدند كه زنده‌كردن مردگان توسط عيسي(ع)، زنده‌كردن روحي بوده است، و مورچه در داستان سليمان(ع) را به عنوان قبيله‌اي كوچك در نظر گرفته‌اند و ستارگان را در داستان ابراهيم(ع)، به گوهرهاي نوراني كه داراي نور عقلي و غيرمحسوس هستند، تأويل كرده‌اند. بيضاوي از برخي متصوفه نقل كرده است كه آنان معتقدند مائده‌اي كه خداي‌تعالي نازل كرد، عبارت از حقايق و معارف بوده است؛ چرا كه معارف الهي مانند غذاي روح است؛ چنان كه خوردني‌ها غذاي جسمند.

2- روش خيال‌پردازان: اين روش با روش نخست، از يك جهت مشابه است و از جهت ديگر تفاوت دارد. از اين لحاظ كه خيالپردازي در مورد قصه‌ها، همان تغيير الفاظ از معناي حقيقي آن است، با روش نخست توافق دارد، اما الفاظ را از معاني حقيقي‌اش، به آن واقعيتي كه گمان مي‌رود و ادعا مي‌شود كه مقصود و مراد است تغيير نمي‌دهند، بلكه آن را به خيال - كه واقعيت خارجي ندارد- سوق مي‌دهند. بنابراين لازم نيست كه آن قصه درست باشد و يا از آنچه درگذشته واقعاً روي داده است خبر دهد. از جمله اين تفاسير آن است كه قصه آدم(ع) با ملائكه و شيطان و درخت را به نوعي خيالپردازي حمل نموده‌اند.

3- روش افراطي در قبول روايات:‌ اغلب مفسران از اين روش پيروي مي‌كنند و به گونه افراط‌آميزي، روايات منقول از طرق مختلف را در فهم قصه قرآني، دخالت مي‌دهند و هر آنچه را در ارتباط با قصه وارد شده، بيان و تفصيل آنچه در قرآن آمده مي‌دانند و روايات منقول پيرامون آن قصه را بعد از قرآن، به عنوان دومين منبع در فهم قصه مي‌آورند.

شيخ شلتوت پس از بيان اين سه قسم روش فهم قصص قرآني، هيچ يك از روش‌هاي مزبور را نمي‌پذيرد. وي روش خود را چنين بيان مي‌كند:

شناخت آيات قرآن، با درنظرگرفتن دلالت لغوي الفاظ بر معاني و بيان واقعيتي كه تعبير صحيح از قصه قرآني است، بدون اينكه به استناد روايات بي‌اساس، چيزي به آن افزوده شود يا با مستندكردن كلام الهي به خيالات، معاني آن تغيير داده شود يا الفاظ از معاني اصلي‌اش بدون هيچ قرينه‌اي به معاني ديگر تغيير يابد(3).

اگر روش علامه را در بيان قصص قرآني پيگيري كنيم، درمي‌يابيم كه كاملاً با روش وي در تفسير يعني تفسير قرآن به قرآن، تطابق و هماهنگي دارد. روايات منقول درباره قصه‌اي، مؤيد داده‌هاي نصوص قرآني مي‌گردد، بدون اينكه انگيزه‌اي براي تأويل كلام قرآني در دلالت لغوي‌اش وجود داشته باشد و آيه از دلالت لغوي تأويل گردد يا معناي آيه بر خيالپردازي حمل شود.

از خلال اهميتي كه علامه به قصه‌هاي قرآني مي‌دهد، درمي‌يابيم قصه در «الميزان» به دو شيوه است: الف- قصه قرآني، ب- قصه روايي. قصه روايي، تابع مضمون قصه قرآني و توضيح‌دهنده جوانب و جزئيات تفصيلي است كه قرآن كريم به آنها نپرداخته است، در صورتي كه با هيچ كدام از نصوص كتاب الهي متعارض نبوده و با عصمت انبيا و عدل الهي و مانند اينها مخالف نباشد. علامه طبابايي در توضيح داستان قرآني به آيات ناظر بر داستان استناد كرده است؛ به اين صورت كه آيات پراكنده را جمع‌‌آوري كرده و قصه كاملي ارائه مي‌دهد كه در آن ترتيب حوادث و وقايع داستان- همان‌طور كه در قرآن آمده- مراعات شده است.

تبيين قصه قرآني، از انواع تفسير موضوعي قلمداد مي‌گردد كه دعوت به اين شيوه تفسيري در عصر جديد مرسوم گرديده است.

علامه توضيح مي‌دهد كه حقيقت قصه قرآني، همان باهدف‌بودن دعوت و هدايت است و در آن ذكري از انساب و مقدرات زمان و مكان و مشخصات ديگر نيامده است، زيرا قرآن، كتاب تاريخ و قصه نيست و بر اين اساس، ادعاي كساني را كه معتقدند قصه‌هاي قرآن بايد داراي عناصر و فنون معروف قصه‌نويسي باشد، رد مي‌كند.

همچنان كه اين مطلب ما را از اعتماد به روايات متناقض كه درباره قصه‌هاي قرآن وارد شده است بي‌نياز مي‌گرداند.

در توضيح قصه روايي، علامه به كتب حديث، تفسير و مغازي (تاريخ غزوات پيامبر اعظم(ص)) و كتب سيره و تاريخ و تورات و انجيل استناد نموده است و به بيان روايات جعلي و ضعيف و اسرائيليات نپرداخته، بلكه به توجيه روايات مختلف و رد روايات اسرائيلي كه مخالف عقايد حقه و عصمت و انبيا است، اهتمام ورزيده و روايات را به داده‌هاي نص قرآن و قصص قرآني عرضه مي‌كند. در صورتي كه موافقت داشته باشد، آن را پذيرفته و در غير اين صورت، آن را رد مي‌كند.

علامه در بيان موارد اختلاف در قصه بين قرآن كريم و كتاب‌هاي مقدس، نصوص را از تورات و انجيل مي‌آورد و گاهي اين اختلافات را ذكر مي‌كند؛ مانند قصه ابراهيم(ع) در تورات و قرآن كريم.

به عنوان مثال، پس از ذكر داستان ذكريا(ع) و يحيي(ع) در قرآن كريم و انجيل، در ذيل داستان مي‌گويد: «بر خواننده متدبر و منتقد لازم است تا آنچه را از انجيل‌ها نقل كرديم، با آنچه ذكر شده، مقايسه كند تا بر موارد اختلاف در قصه دست يابد»(4). علامه، گاهي در توضيح مطالب، به تفصيل بحث كرده و به اطناب در بيان داستان‌ها كشيده شده است. به عنوان مثال، در قصه طوفان نوح در مباحث علمي مربوط به زمين‌شناسي و تاريخ، به تفصيل بحث كرده است. به علاوه، مباحث فلسفي طولاني در ارتباط با دوگانه‌پرستي را طرح كرده است(5).

شايد بتوان گفت كه پرداختن به اين نوع مطالب، اطناب محسوب نمي‌شود و مفسر را از وظيفه خود يعني تفسيركردن خارج نمي‌سازد، چرا كه دفاع از شبهاتي است كه در مورد قصص قرآني منتشر شده است. اين مطلب تا حدود زيادي درست است، زيرا شبهات دشمنان درباره آيين اسلام، از جمله قصص قرآني، بايد رفع گردد.

چه بسا به دليل كليت موضوع و جوانب گسترده آن، به اين مهم پرداخته نشود،‌اما نبايد تفسير، به اين‌گونه مباحث طولاني بپردازد؛ با توجه به اينكه وظيفه تفسير كشف مدلولات و مقاصد آيات قرآن است.

سرانجام، علامه روش «تفسير قرآن به قرآن» را در ترجيح و موازنه بين گفته‌ها و آراي گذشتگان به كار برده و در عين حال به اين روش به عنوان اصلي در قبول يا رد روايات، استناد مي‌جويد.

ر) اصل سياق در تفسير قرآن به قرآن علامه طباطبايي در روش مخصوص خويش، در تفسير آيات قرآن از آيات ديگر به عنوان قرائن منفصله در فهم كلام الهي كمك مي‌گيرند. بنابر اين بايد انتظار داشت تا از سياق آيات به عنوان يكي از قرائن حاليه در فهم كلام الهي استفاده كنند تا آيات در ضمن و زمينه سياقشان فهميده شود، زيرا شك نيست كه سياق آيات، تاثير زيادي در آگاهي به معاني و كشف مراد از آنها دارد؛ همچنان كه هيچ مفسري نبايد آيه‌اي از قرآن را تقطيع كرده و به صورت مجرد و جدا از شرايط زماني و مكاني و بدون درنظرگرفتن آيات قبل و بعد، آن آيه را تفسير نمايد.

به عنوان مثال، اگر آيه نودوششم سوره صافات «والله خلقك و ما تعملون» را جدا از سياق آيه تفسير كنيم، معنايش اين است كه «خداي‌تعالي هم بندگان و هم افعال آنان را خلق كرده است»، اما با درنظرگرفتن سياق آيات درمي‌يابيم كه آيه مزبور به نقل از كلام ابراهيم(ع) خطاب به قوم خود و نكوهش آنها به علت عبادت بت‌هاست و معناي آيه به اين صورت درمي‌آيد كه «خدا شما و آنچه را كه از بت‌ها مي‌سازيد، خلق كرده است.

بنابراين بت‌هاي شما نيز همانگونه كه خودتان مخلوق خدا هستيد، مخلوق خدا هستند». «بنابراين درنظرگرفتن سياق و تناسب و رابطه بين فصول قرآن و مجموعه‌هاي آيات، در فهم موضوعات و اهداف قرآن بسيار ضروري و مفيد است»(6).

سياق، از بزرگ‌ترين قرائني است كه بر مقصد متكلم دلالت مي‌كند؛ مانند آيه 49 سوره دخان «ذق انك انت العزيز الكريم» كه سياق آيه نشانگر اين است كه مخاطب، فردي ذليل و حقير است.

بنابراين در تعريف سياق مي‌توان گفت: «سياق، عبارت است از نشانه‌هايي كه معناي لفظ مورد نظر را كشف كنند؛ چه اين نشانه‌ها، نشانه‌هاي لفظي باشند مانند كلماتي كه با لفظ مورد نظر، كلام واحدي را با اجزاي به‌هم‌پيوسته و مرتبط با يكديگر تشكيل مي‌دهند و چه اين نشانه‌ها، قرائن حاليه‌اي باشند كه كلام را در بر گرفته و به معناي خاص دلالت دارند»(7).

علامه در تفسير الميزان، از سياق به چند صورت استفاده كرده است:

1- براي كشف معاني و روشن شدن مقصود آيات: به عنوان مثال در سوره يونس، آيه شانزدهم «قل لوشاء الله ماتلوته عليكم و لا ادراكم به فقد لبثت فيكم عمراً من قبله أفلا تعقلون» مي‌فرمايد: معناي آيه به طوري كه از سياق برمي‌آيد، اين است كه امر نزول قرآن مربوط به مشيت خداست، نه مشيت پيامبر(ص)؛ زيرا من فرستاده خدايم و اگر خدا مي‌خواست، قرآن ديگري نازل مي‌كرد و مشيت او به اين قرآن تعلق نگرفته بود، من اين قرآن را براي شما نمي‌خواندم و آن را به شما ياد نمي‌دادم. من پيش از نزول اين قرآن، عمري را در بين شما به سر برده و با شما زندگي كرده‌ام و شما اين را دريافته بوديد كه من هيچ خبري از وحي نداشتم. اگر اين مسأله مربوط به من و به دست من بود، قبل از اين به اين امر مبادرت مي‌كردم. پس اين امر به هيچ وجه مربوط به من نيست و تنها مربوط به مشيت خداست. مشيت او به اين قرآن تعلق گرفته است، نه غير اين قرآن كه اكنون آن را مشاهده مي‌كنيد. آيا تعقل نمي‌كنيد؟

2- گاهي علامه در تعيين معناي برخي الفاظ آيات، از سياق كمك مي‌گيرد.

3- علامه در قبول و رد برخي روايات، از سياق كمك مي‌گيرد. ايشان استفاده از اين اسلوب را درباره رواياتي كه شأن نزول را بيان مي‌كند، بسيار به كار برده است و در قبول اكثر اين روايات آنچه را مناسب سياق ديده، پذيرفته است.

4- علامه در ترجيح آراي مفسران بر يكديگر، از سياق آيات مدد مي‌جويد.

5- ايشان، سياق آيات را به عنوان اصلي در تعيين مكي و مدني بودن آيه به كار مي‌بندد.

6- بر اساس سياق آيات، ايشان قرائت برخي از راويان را بر قرائت راويان ديگر ترجيح مي‌دهد. علامه پس از توضيح روش تفسيري قرآن به قرآن و ارائه شواهد از كتاب و سنت مي‌نويسد:

«در بحث از آيات شريف، سخناني را كه به ياري خداوند [نيل به آن] با [استفاده از] روش براي ما ميسر شده است، در ضمن بياناتي عرضه مي‌كنيم و از تكيه بر دلايل نظري فلسفي يا فرضيه‌هاي علمي يا مكاشفات عرفاني [و ذكر نكات و مقدمات بديهي و نظري] خودداري مي‌كنيم، ‌مگر نكته‌اي ادبي كه فهم اسلوب عربي نيازمند آن است يا مقدمه‌اي بديهي يا عملي كه [انسان‌ها] در فهم آن اختلاف ندارند»(7).

پي‌نوشت‌ها:

1- جارالثه زمخشري، الكشاف، ج 2، ص 193.

2- الميزان، ج 6، ص 66.

3- شيخ محمود شلتوت، تفسير القرآن الكريم، ج1، ص 41-50.

4- الميزان، ج 14، صص 27-32، ص 225.

5- الميزان، ج 10، صص 252-296 و ج3، صص 308-330 و ج11، ص 260 و ج 13، صص 290، 378-398.

6- محمدعزت الدروزه، القرآن المجيد، ص 204.

7- سيدمحمدباقر صدر، دروس في علم الاصول، ص 130.

8- علامه طباطبايي(ره)، الميزان في‌تفسير القرآن، ج1، ص 8.

* در اين نوشتار براي تنظيم ابواب و نظم مطالب، از مقاله «نهج‌العلامه الطباطبايي قدس سره في‌تفسيره» نوشته علي‌الاوسي استفاده شده است.

تاریخ درج: 10 آبان 1385 ساعت 20:59

/ 1