مشكلات ترجمه اصطلاحات و مفاهيم قرآنى در ترجمه به انگليسى نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مشكلات ترجمه اصطلاحات و مفاهيم قرآنى در ترجمه به انگليسى - نسخه متنی

تى. بى. اروينگ؛ ترجمه: عباس امام

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مشكلات ترجمه اصطلاحات و مفاهيم قرآنى در ترجمه به انگليسى

تى. بى. اروينگ[1] - ترجمه: عباس امام

اخيراً يكى از دوستان من كه از كارشناسان مسائل خاورميانه است و با لهجه‏هاى زبان عربى آشنايى عميقى دارد، شنيده بود كه من دست اندركار ترجمه قرآن به انگليسى هستم. او از من پرسيد كه چه نيازى است كه ويراست يا چاپ جديدى از قرآن به زبان انگليسى ارائه شود. من نيز در جواب از او پرسيدم كه اولاً آيا خود وى از ترجمه‏هاى موجود راضى است يا خير؟ و ثانياً خود شخصاً كدام يك از اين ترجمه‏ها را مى‏پسندد. او در جواب گفت: تمام ترجمه‏هاى موجود نامناسب است. به هر حال، نتيجه گفت‏وگوى ما اين شد كه وى اعتراف كرد به رغم آشنايى عميق خود با جغرافياى زبانى خاورميانه، هيچ گاه تمام متن قرآن را نه به انگليسى و نه به عربى مطالعه نكرده است. البته اين موضوع در مورد تمام كارشناسان خاورميانه صدق نمى‏كند؛ هرچند آن قدر عموميت دارد كه من داستان آن را نقل كردم تا نشان دهم به چه دليل يا دلايلى به ترجمه‏اى جديد از قرآن نيازمنديم.

امروزه ما ضرورت اين نكته را به ويژه در مورد افرادى احساس مى‏كنيم كه در آمريكاى شمالى و انگلستان زندگى و رشد مى‏كنند؛ يعنى دو كشورى كه در شهرهاى بزرگ آنها گروههاى فزاينده‏اى از مسلمانان و تعداد زيادى مسجد به چشم مى‏خورد. مى‏دانيم كه اخيراً مهاجرتهايى از كشورهايى مانند پاكستان، هند و آفريقاى جنوبى به اين دو كشور صورت گرفته و مهاجران جديد اين كشورها عمدتاً افراد كارشناس و متخصصى بوده‏اند كه زبان آنها هنگام ورود به انگلستان يا آمريكا، انگليسى بوده است و فرزندانشان نيز پس از استقرار در اين جوامع جديد فقط از زبان انگليسى استفاده مى‏كنند. در همين راستا مى‏توان از گروههاى مسلمان ساكن شهرهاى آمريكايى ديترويت Detroit، تولدو Toledo، شيكاگو Chicago سيدار راپيد Cedar Rapids از يك سو، و تورنتو Toronto، لندن و ادمونتون Edmonton در كانادا نام برد. ساكنان مسلمان قديمى‏تر آمريكاى شمالى عمدتاً افراد عرب‏تبار اهل لبنان و سوريه، بوسنيايى‏هاى اهل يوگسلاوى و برخى نيز آلبانيايى بودند كه تا كنون دو يا سه نسل از اين اقوام جذب جوامع ميزبان شده‏اند. همچنين بايد از برخى مناطق پرجمعيت آمريكا و جزاير هند غربى (به ويژه ترينيداد و گويان) نام برد كه زبان رايج اهالى آنجا به انگليسى تبديل شده و ساكنان اوليه آنها هيچ گاه از زبان عربى استفاده نمى‏كردند.

دكتر چارلز آدامز عضو مؤسسه اسلامى دانشگاه مك گيل در مونترال معتقد است كه واحدهاى درسى مربوط به اسلام در دانشگاههاى آمريكاى شمالى براى دانشجويان از جاذبه چندانى برخوردار نيستند.[2] آيا اين امر نمى‏تواند معلول اين باشد كه اولاً متون درسىمورد استفاده اين دانشجويان در قبال اسلام داراى ديدگاه مثبتى نبوده و ثانياً بيشتر استادانى كه به تدريس اين واحدها مى‏پردازند، نسبت به اسلام ديدگاههاى خصمانه‏اى دارند؟

به هر صورت، اگر قصد داريم رفتار اخلاقى انسانها را در يكى از جوامع بزرگ انسانى جهان كه بر اساس نوعى تجربه مستند قرن هفتم ميلادى (قرن اول هجرى) شكل گرفته است بشناسيم، بايد بدانيم كه قرآن براى شناخت اين جامعه يك منبع اطلاعاتى منحصر به فرد به شمار مى‏آيد و امروزه كه ما قصد داريم جهان اسلام را بشناسيم، شناخت قرآن در اين جوامع از بهترين كارهاست. در چهارچوب محافل اسلامى غرب، ما قادر نخواهيم بود حتى يك كتاب دعاى كوچك و مناسب به مسلمانان عرضه كنيم، مگر اينكه چنين متنى بر اساس نوعى ترجمه انگليسى موثق قرآنى باشد.

در هر صورت، هدف من در اين مقاله نه پرداختن به مباحث كلامى و نه تعيين صحت و سقم ريشه اعتقاداتى است كه مى‏توان در جاى ديگرى به آنها پرداخت؛ چنان كه هدف من رديه‏نويسى نيز نيست، بلكه من مى‏خواهم فقط و فقط به خود قرآن بپردازم، زيرا قرآن از سابقه‏اى ديرينه و قابل احترام برخوردار بوده كه امروزه در عصر جهان‏شمولى فرهنگها بايد به عنوان بخشى از ميراث فكرى ـ فرهنگى جهان به شمار آيد.

واژگان و اصطلاحات

هدف من عبارت است از ارائه ترجمه‏اى انگليسى كه قابل استفاده و تقريباً به راحتى قابل فهم باشد. من كوشيده‏ام تا با استفاده از ساده‏ترين واژه‏هاى موجود براى يك كودك مسلمان يا براى فردى غير مسلمان ولى علاقه‏مند به مسائل اسلامى، پيام قرآن را به راحتى انتقال دهم. طبعاً اين كار باعث طرح مجموعه‏اى كاملاً جديد از واژه‏ها خواهد شد كه در جاى اصطلاحات منسوخى قرار مى‏گيرند كه داراى بار معنايى ديگرى در زمينه‏هاى ديگرند و مشكلات معنايى ضمنى خاصى را به وجود مى‏آورند. در اين زمينه، يكى از مشكلات عام و شايع مترجمان عبارت است از گزينش مناسب بين واژه‏هاى معادلى كه ممكن است از ريشه لاتين يا برگرفته از ريشه‏هاى ژرمنى يا آنگلوساكسون باشند. در نوشتن مطالب براى خوانندگان آمريكاى شمالى اين دوره به طور كلى بهتر است به اصطلاحات لاتين تكيه نشود. به عنوان مثال، دو واژه motherhoodو maternity دو واژه انگليسى معادل به حساب مى‏آيند. واژه اولى از ريشه ژرمنى است و دومى از ريشه لاتين، ولى براى ما واژه ژرمانيك يا انگلوساكسون اول تاكنون از معناى آشناترى برخوردار بوده است. در همين راستا بايد از مفهوم توحيدى oneness(توحيد) نام برد كه مى‏توانيم آن را با معادل لاتين آن يعنى unity (وحدانيت) مقايسه كنيم. علاوه بر اين، اصطلاحات دينى رايج در اروپا اغلب بيش از حد مسيحى شده و به ويژه بيش از حد رنگ و بوى كاتوليكى به خود گرفته‏اند.

ريشه‏هاى واژگان عربى و معناى آنها از غناى بسيارى برخوردار است كه به عنوان مثال مى‏توان به ريشه «سِلم» به معناى صلح و «شِرك» به معناى مشاركت و امثال آن اشاره كرد. اما چگونه مى‏توان پيگير اين جزئيات شد و از آنها در ترجمه انگليسى استفاده كرد؟ از همين قبيل است تفاوت در معانى ريشه «ذكر»، خواه به صورت معناى ساده ريشه آن و به مفهوم «به ياد آوردن» (به خاطر داشتن) و خواه به معناى مؤكّد آن در باب تفعيل يعنى «كسى را يادآور شدن». همچنين مى‏توان به فعل آن در حالت انعكاسى در باب تفعل كه به معناى «به خاطر آوردن» است اشاره كرد. اين گونه تمايزهاى معنايى را بايد آگاهانه از يكديگر جدا كرد؛ اما مى‏دانيم كه اين امر به خصوص در مورد افعال، مشكلاتى را به بار خواهد آورد، چرا كه بار معنايى افعال بسيار گسترده است. صفات نيز داراى ماهيتى سيّال‏اند، و اين امر به ويژه زمانى قابل درك است كه با مسئله اسماء نودونه گانه خداوند برخورد مى‏كنيم. بد نيست در اين باره به چند مثال اشاره كنيم.

اولين وظيفه هر مسلمانى ايمان است. ايمان تنها به معناى مراعات و يا اظهار ايمان نيست، چرا كه خداوند از ما خواسته است تا وظايف خود را انجام دهيم و انجام اين كار طبعاً مستلزم اين است كه رفتار ما در راستاى ايمان واقعى باشد. مؤمنان نه تنها بايد ايمان faith داشته باشند، بلكه بايد با حفظ آرامش، ايمان خود را عملى سازند (حجرات، 13ـ15). لذا بهتر است بحث خود را با واژه عربى «ايمان» شروع كنيم كه در انگليسى داراى دو معادل faith از ريشه لاتين و beliefاز ريشه ژرمانيك است. سپس اين بحث را با بررسى اسامى، افعال و صفات مشتق از آن ادامه خواهيم داد.

مصدر «ايمان» از باب اِفعال و از صيغه متعدى «امن» است كه ظاهراً در واژه Amen(به معناى «آمين») وجود دارد و معادل آن بر اساس فرهنگهاى لغت عبارت از «چنين باد» است. به عبارت ديگر، اصطلاح «آمين» براى ابراز چگونگى پذيرش مطالبى است كه در سرودهاى مذهبى يا ادعيه ما وجود دارد و ما به آنها ايمان faith داريم. صفت فاعلى «مؤمن» نيز از همان ريشه ثلاثى مزيد ساخته شده و به معناى «اعتقاد دارنده» believer يا كسى است كه داراى ايمان faithباشد. علاوه بر اين، معناى ضمنى ايمان «سپاسگزارى» يا «شكرگزارى» است، درست به همان ترتيب كه معناى ضمنى كفر «ناسپاسى» و «ناشكرى» و يا «نفى نعمتها» است. همچنين واژه «ايمان» را مى‏توان در مقابل واژه «عبادت» به معناى service «خدمت به خداوند» يا worship «نيايش به درگاه او» برگرداند كه اين واژه نيز به نوبه خود برگرفته از ريشه «عبد» به معناى «بندگى و بردگى» براى كسى يا چيزى است، در صورتى كه از نظر ريشه‏شناسى انگليسى، معادل كلمه عربى «عبادت» (يعنى worship) در اصل به معناى «ارجگذارى» است. در همين چهارچوب بايد دانست كه واژه انگليسى devotion (عبادت كردن) به معناى vow«خود را وقف... كردن» است؛ همچنان كه اين نكته در فعل انگليسى مورد نظر و به خصوص در حالت انعكاسى reflexive آن قابل مشاهده است.

ريشه واژه عربى «توب» (بازگشت) نيز داراى معنايى دوگانه است؛ به اين صورت كه وقتى در مورد يك گناهكار به كار مى‏رود به معناى repent «توبه كردن» است و زمانى كه در مورد واكنش خداوند نسبت به اين تغيير در تصميم‏گيرى و پذيرش اين امر از سوى ذات خداوند به كار مى‏رود، به مفهوم relent «انعطاف نشان دادن» است، و طبعاً اين چرخش احتمالى در هر يك از دو جهت را بايد به نوعى در ترجمه انگليسى نشان داد. اين جنبه از ويژگيهاى معنايى خاص زبان عربى در عبارت دعايى «صلّى اللّه‏ عليه و سلم» هنگام ذكر نام پيامبر در مورد آيه 56 سوره احزاب نيز به چشم مى‏خورد. اين عبارت به صورت May God accept his prayers and grant him peace به معناى «اميدواريم خداوند دعاهاى او را اجابت و به او آرامش عطا كند» ترجمه شده است، در صورتى كه مى‏دانيم در مجموع اين تعبير به صورتى نامناسب نقل به معنا شده است.

مشكل ديگر، يافتنِ ريشه انگليسى مناسبى براى معانى مستتر در اسمها، فعلها و صفاتى است كه از ريشه عربى «وقى» مشتق شده‏اند. مى‏دانيم كه در اغلب موارد، اين كلمه به معناى fear «ترس از خدا» ترجمه شده و مصدر آن «تقوا» نيز به صورت fear of God يا piety«زهد» (بنا بر آيه طه، 132) ترجمه گرديده است. ولى بايد دانست كه انتخاب اصطلاح pietyدر برابر واژه «تقوا» ما را در ورطه‏اى از معانى گوناگون افعال، اسماء، صفات فاعلى و صفات ديگر خواهد كشانيد. به همين دليل است كه من در برابر اين اصطلاح عربى از واژه heed به معناى «پروا داشتن» براى فعل آن استفاده كرده‏ام، در حالى كه براى همين واژه (تقوا) متناسب با محل كاربرد آن از heedfulness (پروا) يا heeding(پروادارى) استفاده كرده‏ام. مى‏دانيم اين دقيقاً همان احساس پروايى است كه فرد مؤمن به هنگام شناخت كامل ذات پروردگار به او دارد و در فرهنگ ما، اين همان احتياطى است كه هنگام عبور از كنار خاروخاشاك و بالا رفتن از سيمهاى خاردار و يا هنگام هرس كردن گل و گياه به كار مى‏بريم.

اما بايد دانست كه «ترس» fear دقيقاً معادل پروادارى نيست، چرا كه در انگليسى اگر روابط ما با پدر و مادرمان روابط عادى باشد، به جاى آنكه ما از پدر و مادر خود بترسيم آنها را رعايت مى‏كنيم. «متقون»، اسم فاعلِ باب افتعال از ريشه (وقى) در اين ترجمه به heedfulبرگردانده شده است. هرچند واژه‏هاى انگليسى «خدا ترس» ـ (God fearing)«خداگونه» (godly) و يا «پارسا» (pious) نيز از نظر افاده معنا آنچنان نارسا نيستند. بنابر آيه 48 سوره انبياء «متقون» افرادى هستند كه هرچند خداوند را نمى‏بينند اما از او پروا دارند. به عنوان مثال، من در آيه 18 از سوره مريم صفت «تقى» را (آنجا كه در مورد جبرئيل به كار رفته است) در انگليسى به piousبرگردانده‏ام. اين لغت در اصل انگليسى به معناى كسى است كه وظيفه خود را انجام مى‏دهد. heeding به معناى «پروادارى» نسبت به عبارت «ترس از خداوند» fear of God داراى مفهوم ظريف‏ترى است. به عنوان مثال، حضرت ابراهيم طبق آيه هفتاد از سوره هود از پيامبرانى كه به سوى قوم لوط Sodomآمده بودند بيمناك شد. اين كاربرد و ريشه معمول‏تر «خوف» در زبان عربى به صراحت در آيه 175 از سوره آل عمران ذكر شده است؛ هرچند در آن مورد (يعنى در آيه 172 همان سوره) به «آنان كه با مهربانى و پروادارى رفتار مى‏كنند» [ ... للذين احسنوا منهم و اتقوا] اشاره شده است. قابيل[3] در آيه 28 سوره مائده مى‏گويد از خدا «بيمناكم»، همچنان كه شيطان نيز در حضور ذات پروردگار (يعنى در آيه 48 سوره انفال) همان تعبير را به كار مى‏برد، و به همين ترتيب در آيه 7 سوره قصص به مادر موسى گفته مى‏شود: «ترس به دل راه مده».

مى‏دانيم كه در پاره‏اى موارد، ترس حقيقى از خدا ضرورى است. مثلاً به افرادى كه كارهاى ناشايست و درخورِ كيفر انجام داده‏اند گفته شده كه نه از شرك، بلكه از لعنت خداوند و عذاب ابدى او بترسند. بر اساس آيه 51 از سوره انفال، ذات الهى هيچ گاه، در حق كسى ظلم روا نمى‏دارد. پروردگار كسى را گمراه نمى‏كند، اما اگر كسى خود خواسته باشد، پروردگار او را به خود وامى‏گذارد؛ همچنان كه اين امر در مورد قوم نوح اتفاق افتاد (سوره هود، 32ـ34). بنابراين بديهى است كه عقوبت اين گونه رفتارها نتيجه انتقام الهى نيست، بلكه محصول رفتارهاى ناپسند خود ماست، به ويژه اگر به گونه‏اى مناسب در مورد آگاهانه بودن اين رفتارها به ما هشدار داده شده باشد. بر اساس آيه 24 سوره لقمان، در مورد كافران گفته شده كه به عذاب شديد دچار خواهند شد، و از اين روست كه عذاب به معناى تلافى رفتارهاى گذشته ما در عدم اطاعت از فرمانهاى پروردگار است. همچنين واژه‏هاى آتش و جهنم و نيز بهشت و جنّت Paradise and Heaven جزو واژگان زبان انسانها به شمار مى‏روند و به همين دليل داراى برخى محدوديتهاى ذاتى هستند. آنچه كه باعث تشديد اين محدوديتها مى‏شود ظرفيت محدود ذهن آدمى براى تصور تحول در رَوند امور در زندگى اخروى است، كه اين نوع زندگى خود در پى گسيختگى روند فعلى مسائل عالم خلقت به وجود مى‏آيد. به همين دليل دو اصطلاح بهشت و جهنم Heaven & Hellحداقل مى‏توانند به آدمى كمك كنند تا نه به صورت دقيق و شفاف، بلكه به اجمال تجارب اخروى را در همين دنيا درك كند. (در مورد ارزيابى اين گونه محدوديتهاى منابع زبانى آدمى وتواناييهاى ذهنى او نگاه كنيد به آيه 25 سوره بقره). بنابراين، دوزخ و جهنم اساساً پيامد رفتار ناشايست يا بى‏پرواى آدمى است؛ به اين معنا كه آخرت اساساً محصول علت و معلولهايى است كه پايان آنها به مسائلى ختم مى‏شود كه مورد رضايت ما نخواهد بود. به اين نكته در آيات 30ـ32 سوره نجم اشاره شده است. بهشت را جنّت gardenناميده در حالى كه جهنم را نار fireخوانده‏اند. همچنان كه واژه جهنم در برابر hades با كلمه «جحيم» همخوانى دارد كه «جحيم» خود واژه‏اى است معادل با جهنم يا دوزخ يا hell.

من در برابر واژه «سماوات» به عنوان جمع كلمه «سماء» (به معناى آسمان) به طور معمول به اقتضاى متن، از كلمه انگليسى heaven به صورت مفرد يا جمع آن استفاده مى‏كنم. در عربى اسمهاى جمع معمولاً اسم معناى مؤنث هم تلقى مى‏شوند كه اين مفهوم از كاربرد صفت آن به دست مى‏آيد؛ يعنى آنجا كه اسم جمع غير ذى روح به طور كلى مشتق از اسم معناى مفرد مؤنث باشد. من در برابر واژه عربى «سماء» از واژه انگليسى skyاستفاده كرده‏ام، يعنى همان پديده‏اى كه ما هر روز پس از كنار رفتن ابرها آن را به چشم مى‏بينيم. مى‏دانيم كه واژه انگليسى heaven اگر به معناى بهشت paradise به كار رود در آن صورت نوعاً معادل آن garden يعنى «جنت» قرار مى‏گيرد، و مى‏دانيم اين مكانى است كه نه در زير آن بلكه درون آن نهرهايى جارى است.

واژه شياطين (the devils) جمع شيطان satanاست. من در ترجمه خود براى آيه 8 از سوره نحل در اشاره به صفت «الرجيم» از معادل انگليسى outcast به معناى مطرود استفاده كرده‏ام. شياطين در اصل آنچنان از خداوند دورند كه هيچ هشدارى به آنها نمى‏رسد (شعراء، 212). از همين رو، پدر يوسف به فرزند خود هشدار مى‏دهد كه شيطان وسوسه‏گر دائماً دست‏اندركار توطئه عليه انسان است (يوسف، 5). به عبارت ديگر، ما نبايد از شيطان و يا اميال نفسانى خويش پيروى كنيم (مريم، 59؛ فرقان، 43)، هرچند در آيات 98 و 99 سوره نحل گفته شده كه شيطان بر مؤمنان تسلطى ندارد. واژه شيطان و يا ابليس (معادل دو كلمه the devilو Diabolis به معناى تقريبى «اهريمن») همگى به يك موجود واحد اشاره دارند (اسراء، 61ـ64) و مى‏دانيم كه شيطان از ملائك مقرب بود كه با امر خدا مخالفت كرد. فرشتگان همچون ارواح از آتش و نور آفريده شده‏اند كه بنا بر آيه 206 سوره اعراف خداوند را عبادت مى‏كنند. شايد ذهنيت امروزى انسان كه مرتباً با برنامه‏هاى تصويرى سروكار دارد باعث شود تا انسان معاصر از آن موجودات نوعى تصوير مبهم و غير دقيق داشته باشد و در نتيجه نتواند بپذيرد كه اين موجودات از آتش و نور به وجود آمده‏اند.

دو واژه ديگر كه ايجاد تمايز بين آنها و ترجمه دقيقشان به انگليسى به دشوارى صورت مى‏گيرد عبارتند از واژه‏هاى «قوم» و «اهل». من شخصاً به طور كلى در برابر واژه عربى «قوم» از واژه انگليسى folk استفاده مى‏كنم، ولى مى‏دانم كه واژه «قوم» به معناى افرادى است كه به معناى واقعى كلمه براى دفاع از فرد و منافع مشترك آنها «قيام» مى‏كنند؛ در صورتى كه در برابر واژه «اهل» از واژه انگليسى peopleاستفاده مى‏كنم كه به معناى كسى است كه جزو چادرنشينان بيابان‏گرد است و شايد اين واژه با معناى امروزى «هم محل» كه در محيطهاى شهرى و آپارتمان‏نشينى امروزى به كار مى‏رود نزديكى دارد. واژه «امّت» (يكى ديگر از مترادفهاى دو واژه قبلى) نيز به معناى جماعت community و قوم nation است و در اصل عربى «امّت» به معناى كسانى است كه از طرف مادرى نسبت مشتركى دارند. به عنوان مثال، حضرت موسى آن گاه كه در حال دور شدن از قوم خود بود، بر سر چاهى در منطقه مدين (قصص، 23) با گروهى از اين گونه افراد (كه در قرآن با واژه «امت» از آنها نام برده شده است) روبه‏رو شد. البته اين واژه ضرورتاً به معناى نوعى رابطه نسبى مذهبى نيست. همچنين در كاربردهاى جديدتر زبان عربى براى اين مفهوم از واژه «شعب» استفاده مى‏شود و مى‏دانيم كه اين واژه در قرآن فقط به صورت تركيبى (شعوب و...) مورد استفاده قرار گرفته است. واژه انگليسى manنيز مشكلات مشابهى را ايجاد مى‏كند، چرا كه مى‏دانيم اين واژه، هم به معناى مقابل «زن» (برابر دو واژه عربى «رجل و امرأة») است و هم مى‏تواند معادل با «ناس» در برابر حيوانات و جنّ به كار رود. همچنين ضمير دوم شخص youدر انگليسى ضميرى است دو پهلو و بايد براى ترجمه آن دقت زيادى كرد تا بسته به مورد آن در زبان عربى ترجمه‏اى دقيق ارائه شود.

مشكل ديگر در مورد واژه عربى «قلب» (معادل واژه انگليسى heart) است، چرا كه علاوه بر واژه «قلب» براى اشاره به اين عضو از بدن، به طور معمول در قرآن از واژه «فؤاد» نيز استفاده شده است. واقعيت اين است كه در زبان انگليسى واژه مناسبى كه نشان دهنده مركز احساسات و عواطف آدمى باشد (كه لغت فؤاد در اصل عربى به آن معناست) وجود ندارد و من كوشيده‏ام به خصوص در مواردى كه در قرآن از جمع اين كلمه «افئده» استفاده شده از واژه انگليسى vitals و يا vital organs استفاده كنم و اين تا حدودى شبيه واژه Eingeweide است كه گوته شاعر آلمانى در شعر خود استفاده كرده كه مى‏دانيم در ترجمه اين واژه به None but the Lonely Heart مشكلاتى وجود داشته است.

عنوان سوره 110 قرآن «نصر» است، چرا كه ريشه يكى ديگر از واژه‏ها يعنى «عون» به خصوص در باب اِفْعال نيز به معناى «كمك» يا «كمك كردن» است. همچنين، واژه «عون» در باب اِسْتِفعال به معناى «كمك گرفتن» يا «خواستن» نيز هست كه اين معنا را ما در آيه چهارم سوره فاتحه (نخستين سوره قرآن) مشاهده مى‏كنيم. البته در زبان عربى افعال ديگرى نيز وجود دارند كه مى‏توان در برابر آنها از واژه‏هاى انگليسى assistance support, help يا aid استفاده كرد، و مى‏دانيم كه اين افعال مى‏توانند به صورت تركيبات فعلى قوى در انگليسى نيز به كار روند.

واژه عربى «ملك» يكى ديگر از اين اصطلاحات است كه ترجمه آن دشوار است. من شخصاً در برابر واژه «ملك» به معناى قلمرو نفوذ realm به طور كلى از واژه control هم به معناى فعلى و هم به معناى اسمى آن استفاده كرده‏ام. به خصوص اين كار در برگردان جمله دعايى در آيه 26 سوره آل عمران صورت گرفته، يعنى آنجا كه در قرآن مى‏گويد:

Say: O God, Holder of control! قل اللهم مالك الملك

You grant control to anyone You wish تؤتى الملك من تشاء

and deny control to anyone You wish و تنزع الملك ممن تشاء

البته من در برابر واژه انتزاعى‏تر ملكوت (انعام، 75) از معادل انگليسى sovereignty به معناى «حاكميت» و «تسلط» استفاده كرده‏ام، اما در موارد ديگر بهتر است از اين واژه انگليسى با برداشتى كه با جمهورى‏خواهى امروزى تطابق داشته باشد استفاده كرد. علاوه بر اين بايد دانست كه پيامبر اسلام زندگى خود را به سبك پادشاهان نمى‏گذراند، بلكه وى عضوى از جامعه‏اى به تعبير امروزى كنفدراتيو روبه رشد بود كه مى‏كوشيد بر آن جامعه تسلط يابد.

اكنون مناسب است به تقابل بين اوقات شب و روز و يا به تعبير قرآنى «الليل» و «النهار» (بقره، 164؛ اسراء، 12؛ و قصص 73 و چند آيه ديگر) بپردازيم. كلمه انگليسى day واژه انگليسى ناقصى است، چه در تقابل با night يا همان «ليل» در عربى، و چه به عنوان يك دوره زمانى بيست و چهارساعته كه در تقابل با دوره‏هاى زمانى ديگر مانند هفته و ماه قرار مى‏گيرد. اين روز نجومى كه معمولاً براى ذكر تاريخها از آن استفاده مى‏شود، به طور معمول در عربى با واژه «يوم» مشخص مى‏گردد. به همين دليل من به طور كلى هر جايى كه مفهوم «روز» در مقابل «شب» مورد نظر بوده است، از واژه daytime يا daylight به عنوان معادل «نهار» استفاده كرده‏ام، اما هر جا كه در قرآن مفهوم دوم مورد نظر بوده، براى انگليسى آن از كلمه dayبه تنهايى بهره گرفته‏ام، مگر اينكه در متن آيه تقابل به نحو ديگرى مطرح شده باشد. البته مى‏توان در انگليسى دو واژه nightو daylight را به نحوى به صورت هم قافيه درآورد، اما بايد دقت كرد اين كار به صورت بازى با الفاظ نمود نيابد.

براى اشاره به الطاف خداوند در قرآن از واژه عربى «رحمة» (معادل انگليسى mercy) استفاده شده است و مى‏دانيم كه اين اصطلاح مرتباً در وجه دعايى آيه بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful به كار رفته است. در اين مورد، واژه «الرحمن» كه درواقع نام يكى از سوره‏هاى قرآنى (سوره 55) نيز هست و در سرتاسر سوره مريم نيز فراوان مورد استفاده قرار گرفته است، به ذات خداوند به عنوان هويتى متعالى و سرشار از رحمت mercyاشاره مى‏كند. من وجه ديگر اين كلمه به صورت «الرحيم» را به انگليسى Merciful برگرداندم تا بتوانم اين مشترك بودن ريشه هر دو كلمه عربى را در انگليسى نشان دهم. در برابر واژه kindness ما واژه عربى«احسان» به معناى «انجام خوبى يا نيكى در حق ديگران» را داريم، هرچند واژه فضل در برابر grace و bounty و يا «نعمت» در برابر انگليسى favor وجود دارد كه از همين واژه اخير مى‏توان به صورت فعل مناسب در زبان عربى استفاده كرد و من در ترجمه خود كوشيده‏ام تا مشتقات اين كلمات را به صورتى كه ارتباط تنگاتنگى با ريشه آنها داشته باشد حفظ كنم.

براى اشاره به دو واژه «حرام» و «حُرُم» از انگليسى hollowed استفاده كرده‏ام؛ منظورم اشاره به مفهوم پديده‏هايى است كه «حرمت» دارند hallowed يا sacred. بايد دانست كه عنوان اين پديده‏ها از ريشه «حرم» است كه اتفاقاً اين ريشه به شكل كلمه harem يا harimو هر دو در انگليسى امروزى به معناى حرمسرا مورد استفاده قرار مى‏گيرند، هرچند اين دو واژه اندكى داراى بار معنايى نسبتاً ناخوشايندى است. به هر حال، مفهوم «حرم» مستلزم نوعى حرمت‏گذارى است و به ما مى‏آموزد كه بايد در برابر پديده‏هاى قدسى ادب را رعايت كنيم. «عزت» authority در واقع رابطه‏اى است حاصل آموزش كه اين ارتباط بين افراد به وجود مى‏آيد تا بتواند آنها را وادارد كه به نحوى طبيعى يا عادى و آسان چه به صورت فردى يا دسته جمعى در جامعه رفتار كنند. در برابر واژه عربى «مقدس» نيز من از اصطلاح انگليسى sacred استفاده كرده‏ام و مى‏دانيم كه واژه «مقدس» در مورد «وادى طوى» به كار رفته است و «وادى طوى» مكانى بوده كه خداوند در آن به حضرت موسى فرمان داد پاى‏افزار خود را از پاى درآورد (طه، 12؛ نازعات، 16).

درباره يكى ديگر از تصاوير نمادين قرآن يعنى واژه «سدر» من ترجيح داده‏ام به جاى استفاده از اصطلاح مبهم Lote Tree (عناب) كه ممكن است با دو گياه باغهاى شرقى يعنى lotus و يا waterlily (هر دو به معناى نيلوفر آبى) اشتباه شوند، از اصطلاح Hawthorn(گياهى شبيه «سدر» يا «زالزالك») استفاده كنم كه مى‏دانيم اين گياه در فرهنگ غربى به شكل حصار يا پرچين بين دو محيط كاشته مى‏شود. به همين دليل است كه گياه Hawthorn براى نوعى از حشرات مانند شب پره كه بر روى اين گياه مى‏نشيند فضايى به وجود مى‏آورد تا حدودى شبيه به غنچه‏هايى كه ما تمام زمستان را به شوق ديدن آنها در بهار پشت سر مى‏گذاريم. ما همين كلمه «سدر» (نجم، 14) را دقيقاً به همان صورتى كه اين گياه به صورت حصار يا گياه پرچين در كشور انگلستان براى جداسازى حريمها از يكديگر به كار مى‏رود مى‏بينيم. علاوه بر اين در آيات (سبأ، 16 و واقعه، 26) نيز به نام همين گياه، يعنى سدر، اشاراتى شده است.

يكى ديگر از موجودات فرهنگ عامه كه من سعى كرده‏ام آن را براى فرزندانمان ملموس‏تر كنم، پرنده‏اى است به نام «هدهد» سليمان (نمل، 20). مى‏دانيم كه نام اين پرنده در ترجمه‏هاى پيشين انگليسى به hoopoe برگردانده شده است. هرچند به نظر مى‏رسد از نظر علم پرنده‏شناسى، «هدهد» به plover (آبچليك) و يا lapwing (زياك) نزديك‏تر باشد، اما من در برابر واژه «هدهد» عربى از واژه آمريكايى roadrunner (فاخته آمريكايى) به همين منظور استفاده كرده‏ام، چرا كه به همان صورتى كه roadrunner در زبان انگليسى به صورت مجازى به معناى پيك يا پيام آور است، در قرآن نيز «هدهد» چنين خصوصيتى داشته است.

در يكى ديگر از موارد و آن هم در مورد واژه عربى «جن» من نخواسته‏ام تصورى را به وجود آورم كه «جن» همچون «غول» داستانهاى سندباد در هزار و يك شب در كنار ساحل از درون يك بطرى بيرون مى‏آيد، چرا كه تصور مى‏كنم با انجام چنين كارى، يعنى با ايجاد تصورات شرق گرايانه فقط باعث خواهيم شد كه مطالب قرآن براى خوانندگان غربى مسخره يا طنزآميز به نظر برسد؛ حال آنكه اگر بخواهيم اين موضوع را به حوزه فرهنگ عامه محدود كنيم، بايد بدانيم كه هدف تعاليم و آموزشهاى قرآنى يقيناً چنين چيزى نبوده است.

واژه عربى «آيه» به دو معناى نشانه sign و جملات قرآنى verse است و من در ترجمه خود كوشيده‏ام در هر دو مورد متناسب با ضروريات بافت متن مورد نظر، معادلى براى آن به كار ببرم. واژه «آيه» همچنين مى‏تواند به معناى دليل يا مدرك (مريم، 58) نيز باشد و به همين دليل است كه لغت «بينه» نشانه token و يا مدركى proof است تصويرى مانند زلزله‏اى كه بر قوم شعيب در مدين نازل شد (اعراف، 58). مثال ديگر واژه عربى «سنّت» است. مى‏دانيم كه «سنّت» در واقع رسم، عمل، قانون يا نهادى است كه به وجود آمده و بايد آن را رعايت كرد (آل عمران، 137؛ اسراء، 77 و احزاب، 61). واژه انگليسى tradition، هم مى‏تواند به معناى «حديث» به كار رود و هم به معناى هر نوع حكايتى نغز كه به صورت شفاهى به ما رسيده است؛ يعنى درست مانند همان كارى كه اِكرمان Eckermann در مورد قصه‏هاى گوته انجام داده است. علاوه بر اين بايد از واژه تقليد نام برد كه به طور معمول يك فرد انگليسى زبان ممكن است با توجه به معادل انگليسى آن imitation تقليد از اجداد خود و يا پيشنيان ارجمند و گرامى را از آن برداشت كند.

و بالأخره من در برابر واژه قرآنى «سوره» از اصطلاح انگليسى chapter استفاده كرده‏ام، چرا كه كار من درواقع ترجمه قرآن بوده است و درواقع مى‏بايست تمام واژه‏هايى را كه داراى معادل انگليسى هستند، به همان ترتيب به انگليسى برمى‏گرداندم. ما به عنوان مترجم بايد بكوشيم تا با توجه به غناى زبان انگليسى معاصر از منابع زبانى خود بهره گيريم تا بتوانيم براى بيان مفاهيم و اصطلاحات قرآنى واژه‏هايى را در زبان خود ابداع كنيم. به همين دليل من شخصاً ترجيح داده‏ام در ترجمه خود از اسامى عام انگليسى به صورت Satan در برابر شيطان زبان عربى، Ishmael در برابر اسماعيل، Jesus در برابر عيسى مسيح و همچنين Heavenدر برابر بهشت و Hades و Hell در برابر جهنم استفاده كنم تا بتوانم از اين رهگذر اصطلاحات قرآنى را با ميراث زبانى خودمان در جامعه امروزى غرب به صورت آسان‏ترى مرتبط سازم.

مشكلات ترجمه اصطلاحات مربوط به وحدانيت الهى

اصطلاحات و مفاهيمى كه در بالا از آنها نام برديم ما را به سطحى بالاتر و دشوارتر از مفاهيمى كه بايد در اينجا به آنها اشاره كنيم سوق مى‏دهد. مى‏دانيم هر شخصى نيازمند دينى است كه مجموعه‏اى از قوانين و قواعد رفتارى را براى وى معين كند و از او بخواهد كه مطابق آن قوانين و قواعد رفتار نمايد. در زبان عربى اين مجموعه قوانين در پديده‏اى به نام «دين» خلاصه شده‏اند و واژه عربى «دين» در اصل به اين معناست كه اعمال ما در نهايت به خداوند بازمى‏گردد، و يا همچنان كه واژه religio در لاتين بيان مى‏كند اعمال ما، ما را به خداوند متعهد مى‏سازد.

واژه عربى «دين» نشان مى‏دهد كه چگونه نتيجه هر چيز به خود ما برمى‏گردد. از آنجا كه عقوبت پديده‏اى است ناشى از رفتار هر شخص، بايد بدانيم كه عقوبت نه از جانب خداوند بلكه محصول رفتار فرد است؛ يعنى محصول همان رفتارهايى كه از ما سر زده است. با توجه به اينكه ريشه «دَين» به معناى بازپرداخت repayment است، من نيز كوشيده‏ام در برابر واژه عربى «يوم الدين» از واژه Day of Repayment استفاده كنم كه منظور زمانى است كه انسانها بايد بنشينند و رفتارهاى دنيوى خود را ارزيابى كنند. در پاره‏اى موارد نيز ترجيح داده‏ام در برابر «يوم الدين» از تعبير Doomsday استفاده كنم، البته به استثناى بعضى از عناوين فرعى مطالب قرآنى.

به سراغ پاره‏اى ديگر از فضايل غير دينى برويم. در اينجا قبل از هر چيز بايد به واژه قرآنى «برّ» به عنوان يك واژه اساسى اشاره كرد كه براى نخستين بار در آيه 177 سوره بقره از آن استفاده شده است. مى‏دانيم كه اصطلاح انگليسى righteousness معادلى بسيار قديمى براى اين كلمه است و به همين دليل بعيد است امروزه براى فرزندان ما چنين مفهومى را القا كند. همچنين است واژه «صدقه» كه در انگليسى به charity ترجمه شده است، در صورتى كه مى‏دانيم صدقه در واقع هديه‏اى است كه فرد داوطلبانه به نيازمندان اهدا مى‏كند، و من در ادامه اين گفتار در مورد آن سخن خواهم گفت. واژه ديگر عربى كه با اين اصطلاح تشابه معنايى دارد كلمه «احسان» است كه در اصل به معناى رفتار مهربانانه و يا مهربانى است، و اين اصطلاح در مجموع به معناى انجام كارهاى خير به منظور كمك به ديگران است. البته ممكن است در برابر اين اصطلاح عربى بتوان از معادل انگليسى beneficence استفاده كرد و آن دسته افرادى كه براى توصيف پروردگار از صفت انگليسى Beneficent در برابر «رحمن» يا «رحيم» استفاده مى‏كنند در واقع به جاى آن دو واژه، كلمه «محسن» را ترجمه مى‏كنند.

واژه عربى «اسلام» در اصل به معناى پايبندى به زندگى آرام و مسالمت‏آميز است و وجه وصفى «مُسلم» با توجه به پيشوند «م» در آن به شخصى اشاره مى‏كند كه اين پايبندى را پذيرفته است (آل عمران 19 و 20 ؛ مائده، 5). من از تعبير پايبندى به صلح يا آرامش commitment to peace استفاده مى‏كنم، چرا كه گمان مى‏كنم از نظر معنايى اين تعبير نسبت به ديگر تعابير ارائه شده مفهوم سازنده‏ترى القا مى‏كند. اسلام به معناى تسليم شدن surrender و يا وادادگى submission به مفهومى كه مفسران اروپايى از آن اراده كرده‏اند نيست، چرا كه اين اصطلاحات داراى بار معناى ناخوشايندى است، در صورتى كه واژه اسلام داراى بار معنايى مثبت و متضمن نوعى نگرش فعال نسبت به زندگى است.

حال به سراغ اين مطلب مى‏رويم كه اصولاً واژه سِلم / اسلام (peace) به لحاظ مفهومى داراى چه معنايى است. مصدر ثلاثى مجرد اين فعل يعنى «سَلم» به راحتى نشان دهنده ريشه اين كلمه است، در حالى كه واژه «سلام» كه برگرفته از صيغه سوم آن است به روابط بين افراد برمى‏گردد كه در عمل به نوعى تعارف براى احوالپرسى تبديل شده است. كلمه اسلام خود مصدرى متعدى از باب اِفْعال و به معناى دستيابى و يا رسيدن به سلامت و آرامش است. مى‏دانيم كه اسلام به عنوان يك سنت دينى از زمان حضرت ابراهيم شروع شده است؛ يعنى همان پيامبرى كه جزو پيامبران اولواالعزم اقوام سامى است (آل عمران، 67). ابراهيم در اصطلاح قرآنى «حنيف» يعنى در جست‏وجوى حقيقت (انعام، 161) ناميده شده و نخستين موحد واقعى ثبت شده در تاريخ بشرى است. ابراهيم تجسم سرآغاز ميراث سامى ماست و اين ميراث به همان اندازه كه بخشى از تمدن غرب به شمار مى‏آيد، به همان اندازه نيز بخشى است از خاورميانه. به گفته قرآن، آن گاه كه ابراهيم و فرزند عرب او يعنى اسماعيل موضوع عبادت خداوند اَحَد و واحد را در مكه اعلام كردند، درواقع همان زمان بود كه او دين جديدى را در منطقه اعلام كرد (حج، 26).

اين نوع خدا پرستى خالصانه و محض بر وحدانيت ذات الهى تأكيد دارد و نقطه محورى آن توجه به اصل يگانگى ذات خداوند است كه من ترجيح مى‏دهم در اين مورد از همان اصطلاح عربى توحيد (يگانگى ذات خداوند) استفاده كنم. بر همين اساس است كه متوجه مى‏شويم رفتار انسان و عملكرد طبيعى وى بايد شامل چه چيزهايى باشد، و بدين ترتيب است كه به وحدت جهان و زندگى كه نقطه مقابل بى‏نظمى موجود در شرك كهن و شرك امروزى است و در صدر اسلام جاهليت ناميده مى‏شد، پى مى‏بريم. البته اين موضوع در مورد ثنويت يا دوگانه پرستى در دين زرتشت و نيز تثليث يا سه‏گانه‏پرستى اروپاييان نيز قابل مشاهده است. در هر صورت اين نوع توحيد ديرپا بر وحدت ذات بارى تعالى تأكيد دارد و در همين چهارچوب بر ارجگذارى ذات پروردگار مُهر تأييد مى‏گذارد. از نظر اسلام خداوند نيرويى است زنده و اين نوع توحيد خاص، اساسِ اسلام واقعى است. درواقع وحدانيت الهى جزو اصول ثابت دين اسلام است و اين مفهوم با تمام اعتقادات مذهبى ما گره خورده است.

من در ترجمه واژه عربى «اللّه‏» از واژه انگليسى God استفاده كرده‏ام. البته آن را با حرف بزرگ شروع كرده‏ام، چه به عنوان يك اسم خاص و چه در ديگر مواردى كه اَشكال ديگرى از اين كلمه به صورت ضمير يا غير آن به كار رفته است؛ به خصوص در مواردى كه اين دو كلمه با ضماير ملكى به كار رفته‏اند. معمولاً انگليسى‏زبانان اروپايى واژه عربى «اللّه‏» را نمى‏توانند به راحتى تلفظ كنند و طبيعتاً تلاش براى نشان دادن چگونگى تلفظ صحيح اين كلمه عربى با استفاده از نشانه‏هاى زير و زبر باعث خواهد شد تا متن به شكلى غير متعارف درآيد كه اين امر با توجه به حروف چاپى انگليسى در حقيقت كارى بيهوده است.

بر اساس آيه 143 سوره اعراف، در بيان سرگذشت حضرت موسى چنين آمده است كه چشم آدمى توانايى ديدن ذات پروردگار را ندارد. اين نوع يگانگى خاص ذات الهى همان چيزى است كه توحيد ناب ناميده مى‏شود. معبود اسلام آن چنان نزديك است كه از رگ گردن به هر انسانى نزديك‏تر است. در اسلام خداوند واحد (Single) يا احد (Unique) ناميده شده است، همچنان كه در آيه نخست سوره توحيد آمده است «قل هو اللّه‏ احد». در عين حال خداوند واحد God Aloneنيز ناميده شده است و اين همان تركيب انگليسى ساده‏اى است كه من در ترجمه آيه 110 سوره كهف و نيز در ترجمه آيه 98 سوره طه در بازگويى سرگذشت حضرت موسى از آن استفاده كرده‏ام.

Your God is God Alone; there is no other deity than Him! He is Vaster than anything in knowledgeانما الهكم اللّه‏ الذى لا اله الا هو وسع كل شى‏ءٍ علماً

دستيابى به اين گونه ديدگاه مستلزم به كارگيرى تلاشهاى فكرى بسيار جدى است، و اين موضوعى است كه در قرآن به آن اشاره شده است و نتيجه اين تلاشها رسيدن به فوز (پيروزى) است كه من در برابر اين اصطلاح عربى در آيات مورد نظر (انعام، 16؛ توبه، 72؛ احزاب، 71) از واژه‏هاى انگليسى triumph و achievement استفاده كرده‏ام. تأكيد فراوان قرآن و جامعه اسلامى بر وحدت ذات الهى و همچنين بر مراعات اخلاق انسانى امرى كاملاً بديهى است. يكى از خطراتى كه به گفته قرآن (بقره، 223) متوجه انسان است عدم تلاش و كوشش براى ملاقات با پروردگار است، چرا كه هدف متعالى هر مؤمنى (قيامت، 21ـ23) اين است كه خدا را ديدار كند. به عبارت ديگر نقطه اوج تمامى خواستهاى بشر و يا هدف نهايى سلوك هر مؤمنى عبارت است از ملاقات پروردگار و يا ورود به حريم ربوبيت.

حضور ذات بارى تعالى در سرتاسر قرآن قابل مشاهده است، همچنان كه در اين كتاب مقدس در آيات متعددى از عظمت و علو ذات احديت سخن گفته شده است. «اللّه‏» اسمى فراسوى تمامى اسمهاى ديگر است؛ اسمى است مستلزم تكريم و تجليل، اما با اين همه بحث از اسامى نودونه گانه خداوند مستلزم ژرف‏انديشى‏هاى خاصى است، و طبيعى است با توجه به وجود صفاتى كه براى القاى اين معنا در زبان انگليسى رسا نيست بايد بدانيم كه به همان ترتيب كه دستيابى به اسم يكصدمين (اسم اعظم) خداوند تلاشى است نافرجام، به همان اندازه نيز يافتن صفات و واژه‏هايى كه بتواند اين معانى و مفاهيم را القا كند بيهوده خواهد بود. اگر بخواهيم به اين ترتيب عمل كنيم، در آن صورت ابداعات ادبى محض جاى تصاوير صفات شاعرانه را خواهد گرفت، چرا كه مى‏دانيم ذات ربوبى داراى صفات بسيار فراوانى است كه اين صفات با عنوان الاسماء الحسنى در آيه 24 سوره حشر و ديگر سوره‏هاى قرآنى مورد اشاره قرار گرفته‏اند.

به هرحال، در ادامه اين گفتار به تعدادى از اين صفات الهى و معادل انگليسى آنها اشاره خواهيم كرد. من در ترجمه خود كوشيده‏ام تا در برابر صفت الهى «علىّ» از صفت انگليسى Lofty (و در پاره‏اى موارد Sublime) و در برابر صفت «عزيز» از Powerful استفاده كنم. همچنين در سرتاسر ترجمه خود در برابر عربى «العظيم» انگليسى Almighty را مورد استفاده قرار داده‏ام. رئوف را بهCompassionate يا Gentle ترجمه كرده‏ام. صفت «اَعلَم» را در مورد خداوند به صورت quite Aware (اسراء، 47) ترجمه كرده‏ام، چرا كه اين صفت عالى از ريشه علم است و شكل ساده آن، يعنى «عليم» به Aware در انگليسى برگردانده مى‏شود. همچنين خداوند به عنوان معبودى متعالى كه به هيچ چيز نياز ندارد (غنىّ) Free from all wants(فارغ از هر گونه نياز) ترجمه شده است (فاطر، 15). ثروت و مكنت همه از آنِ خداست؛ هم او كه اين امكانات را در اختيار آدمى قرار داده تا او نيز به نحوى مطلوب از آنها استفاده نمايد.

منظور از تعبير عربى «الغيب» (نحل، 77) اشاره به ناديدنى‏هاست. Unseen يعنى همان عوامل ناديدنى كه ما قادر به مشاهده آنها نيستيم. آگاهى از اين امر منجر به آگاهى از ناديده‏ها خواهد شد، و در اينجاست كه ما با پديده احترام برانگيز ديگرى روبه‏رو مى‏شويم و از خود مى‏پرسيم غيب چيست؟ كه پاسخ اين پرسش را مى‏توان در آيات 59ـ62 سوره انعام پيدا كرد.

He holds the keys to the Unseen; only Heو عنده مفاتح الغيب لايعلمها الاّهو

knows them! He knows everything on landو يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة

and at sea; no leaf drops down unless Heالاّ يعلمها ولاحبّة فى ظلمات لأٔض

knows it, nor any seed in the darkness ofولا رطب ولايابس الاّ فى كتاب مبين

the earth nor any tender [shoot] nor any

withered [stalk] unless it is in a plain Book.

ولى به هر حال غيب اهميتى بيش از پاسخ خود دارد، زيرا زمانى كه رازى گشوده شد و يا معمايى حل گرديد، در آن صورت آن راز ديگر به صفت راز بودن وجود نخواهد داشت. در هر حال، غيب نماد شوق بى‏پايان ما به دانستن اسرار است. خداوند نماد عقل مطلق است. به عبارت ديگر پروردگار منبع همه چيز است، به خصوص منبع عزت و احترام، و از اين روست كه انسان نبايد خود را منزوى سازد، چرا كه بدين ترتيب انسان رابطه خود با واقعيت را قطع كرده و قوه تعقل خود را از دست خواهد داد.

ضرباهنگ زندگى و معناى واقعيت كه از اين طريق به دست مى‏آوريم هر دو مسائلى هستند كه ما را به شناخت هستى رهنمون مى‏شوند. آيين‏هاى مذهبى معمولاً شامل دو مرحله است؛ يكى مرحله آموزش اوليه و ديگرى انجام مستقل آن، و در اين فرآيند است كه ما اندك اندك اسرار و علت آفرينش خود را درمى‏يابيم، خواه به صورت زن و مرد، و خواه به شكل انسان در برابر حيوان و ارواح، و خواه به صورت موجودى در كل عالم هستى. شكل ديگرى از آفرينش كه در زندگى با آن برخورد مى‏كنيم مسئله توليد مثل است كه براى هر يك از ما انسانها رخ مى‏دهد. حال بهتر است پاره‏اى از اين مفاهيم را در ادامه اين گفتار مورد بررسى قرار دهيم.

اصول پنج گانه دين اسلام و گناهان كبيره

اصول پنج گانه دين اسلام با اصول اعتقادى ديگر اديان كاملاً قابل مقايسه نيست؛ همچنين اهميت گناهان سه گانه بزرگ (گناهان كبيره) در اسلام ظاهراً در اين است كه اين نوع گناهان مى‏توانند مانع پيشرفت آدمى به سمت ملاقات با پروردگار شوند، و همين گناهان ما را از رستگارى باز مى‏دارند. پرداختن به مفهوم اصول پنج گانه دين اسلام به ما نشان مى‏دهد كه اين مفهوم در رفتار فرد متدين تأثير بسزايى دارد. اعتقاداتى كه انسان بايد در چهارچوب دين اسلام به آنها پايبند باشد محدود هستند و اين اصول بسيار ساده (شفاف) قابل فهم و به لحاظ عقلانى قابل قبول مى‏باشند. علاوه بر اين، اين اعتقادات پايه‏اى براى تقويت رفتار دين محور و كمك به انسان درجهت دادن زندگى خويش به سمت نيكيهاست.

عظمت رفتار يك مسلمان معتقد كه تعليمات دينى خود را مراعات مى‏كند ـ چه در برابر خداوند و چه در برابر ديگر انسانها ـ افراد غير مسلمان و معتقد به كيشها و اديان ديگر را تحت تأثير قرار مى‏دهد. همچنان كه يكى از افراد بدنام و نسل‏كش اسپانيايى به نام كاردينال خى‏مه‏نز دوسيسنروس Cardinal Jimenez de Cisneros در اين مورد چنين شكوه و شكايت كرده بود كه مسلمانان از ايمان ما بى‏بهره‏اند و ما از رفتار آنها. هرچند وى پس از اين اظهارات اقدام به قتل عام مسلمانان گرانادا (غرناطه) پس از تصرف آن در سال 1492 كرد. رفتار مناسب شكلى است از انضباط و اين امر نه به معناى خدمت به شيطان و نه به مفهوم پيروى از هوا و هوسهاى شخصى است. مسلمان بودن صرفاً اعتراف به داشتنِ ايمان نيست. درواقع اين اعتراف بايد با اعتقاد صحيح و عبادت واقعى همراه باشد تا فرد مؤمن بتواند رفتارى مورد رضايت خداوند داشته باشد. بنابراين ما بايد به صورت جمعى تلاش كنيم تا به انسانهاى پايبند به مسائل اخلاقى تبديل شويم. مجموعه اين اعتقادات در تعاليم دينى با عنوان خاص اركان، به معناى اصول پنج گانه دين اسلام شناخته شده‏اند كه ما اين اصول را به ترتيب زير شرح خواهيم داد.

1. ايمان، كه پيش از اين در مورد آن سخن گفتيم. اعتراف به ايمان كه اصطلاحاً به آن «شهادت» مى‏گويند، هنگام اداى نماز و در وضعيتى كه انگشت نشانه انسان بالا برده شده است بيان مى‏شود. البته براى يك مسلمان حقيقى ايمان تنها كفايت نمى‏كند، بلكه اگر مؤمن واقعى مى‏خواهد رفتار او مورد رضاى خداوند و نيز مورد احترام جامعه مؤمنان قرار گيرد، بايد اين اعتقاد در عبادات او نيز متجلى شود. به همين دليل است كه مؤمنان بايد از خود ثبات اخلاقى نشان دهند (حجرات، 13ـ15). ايمان به خداوند همچنين دربرگيرنده نوعى اعتقاد و رفتار عملى به شيوه‏اى از زندگى شخص است، يعنى همان چيزى كه امروزه به آن سبك زندگى حقيقى مى‏گويند. همچنين، درست به همان ترتيب كه كفر به معناى ناسپاسى است، ايمان به معناى سپاسگزارى از خداوند است.

2. نيايش: نيايش مى‏تواند هم به صورت درخواست‏هاى خودجوش موردى، يعنى دعا (اسراء، 11) و يا به صورت نماز معمولى يا صلاة (اسراء، 74؛ عنكبوت، 45) باشد. آنچه كه به صورت محرك حواس آدمى عمل مى‏كند و ما آن محرك را در ادعيه و مناسك مذهبى شاهد هستيم، حاصل رفتارى است كه به صورت آگاهانه تكرار شده و حاوى معانى اجتماعى و فردى فراوان است. اوقات انجام نماز آنچنان كه دين اسلام آن را معين كرده عبارت است از پنج نوبت در شبانه‏روز. البته بعضى دعاها يا نمازها به صورت جمعى يا گروهى در روز جمعه و يا مناسبتهاى خاصى مانند مراسم ازدواج، بعضى اعياد و نيز مراسم تشييع و تدفين انجام مى‏گيرند. بايد يادآورى كنيم كه نمازها صرفاً از كسى پذيرفته مى‏شود كه در حال طهارت باشد و مرتكب گناه و يا كارهاى زشت ديگر نشود. و به همين دليل است كه شست و شوى خود كه در انجام نماز اصطلاحاً به آن وضو مى‏گويند، بايد قبل از اداى رسمى نماز صورت پذيرد. وضو نه صرفاً امرى نمادين، بلكه جزو ضروريات نمازهاست. همچنين واژه «قبله» به معناى جهت‏گيرى فرد به سمت خانه خدا هنگام اداى نماز (بقره، 142) و به معناى رويا رو شدن و قرار گرفتن در برابر چيزى است كه فرد به آن احترام مى‏گذارد. در مورد نماز مى‏دانيم كه اين عمل به اين صورت انجام مى‏شود كه كل جامعه اسلامى در سرتاسر جهان زمانى كه وارد شهر مكه مى‏شوند، دور كعبه به عنوان نقطه محورى اين موضوع تجمع مى‏كنند و در همين جاست كه طواف مؤمنان به دور اين خانه مقدس را به چشم مى‏بينيم. اينجاست كه آدمى از نزديك به عظمت اين نوع مناسك گسترده مذهبى پى مى‏برد.

3. پرداخت نوعى ماليات رفاهى به نام «زكات» كه به ندرت پيش آمده است كه اين اصطلاح به نحو مناسبى به زبان انگليسى توضيح داده شود. واژه زكات از نظر لفظى به معناى پاكيزه ساختن، تزكيه و يا تطهير است و منظور از آن در زندگى عملى نوعى ماليات است كه با هدف كمك به خدمات اجتماعى در جامعه مسلمانان گردآورى مى‏شود. من شخصاً در ترجمه خود به جاى استفاده از دو واژه انگليسى charity و alms كه سالها باعث سردرگمى من شده بود، از تعبير welfare tax استفاده كرده‏ام، هرچند شخصاً از اين معادل هم كاملاً راضى نيستم. مى‏دانيم كه در آيه 17 سوره تغابن، زكات مانند دادن قرض به خداوند محسوب شده و زكات قرضى است كه به هنگام پس دادن مضاعف خواهد شد. البته واژه زكات در مورد ديگرى، يعنى در مورد زمان كودكى حضرت يحيى در آيه 13 سوره مريم نيز به كار رفته كه در آنجا من در برابر اين واژه از واژه انگليسى innocence (پاكى، عصمت) استفاده كرده‏ام، و مى‏دانيم كه اين واژه انگليسى تا حدودى بعضى از معانى نهفته در اين واژه عربى را بيان مى‏كند.

پرداخت كمكهاى مالى به اين اندازه رسمى نيست. درواقع اين مفهوم را اصطلاحاً در زبان عربى «صدقه» مى‏نامند و پرداخت صدقه امرى است اختيارى (توبه، 104)، هرچند در پاره‏اى موارد ممكن است اين امر «احسان» ناميده شود كه ما به طور كلى ممكن است يكى از مشتقات آن، يعنى اسم فاعل آن از باب اِفْعال را به صورت «محسن» يعنى كسى كه با احسان و مهربانى رفتار مى‏كند، مشاهده كنيم، و من در مجموع ترجيح داده‏ام در برابر واژه احسان از kindnessاستفاده كنم و يا در مواردى كه خواسته‏ام از ريشه لاتين بهره گيرم، از واژه beneficentو beneficenceاستفاده كرده‏ام. البته بايد اين نكته را يادآور شوم كه كتابهايى كه در كشورهاى غربى درباره اسلام نوشته شده به ندرت تفاوتِ احسان و صدقه از يك سو، و پرداخت رسمى زكات را به عنوان امرى در خدمت رفاه اجتماعى از سوى ديگر بيان كرده‏اند.

4. روزه (در عربى صوم و در انگليسى fasting) كه اسم فاعلِ آن «صائم»، و مصدرش «صيام» است، جزو فرايضى است كه در ماه مبارك رمضان انجام مى‏گيرد. به طور معمول ماه رمضان مانند مراسم حج و بعضى ديگر از مناسك اسلامى هر سال 10 روز زودتر از سال شمسى رخ مى‏دهد.

5. و بالاخره بايد از مراسم حج the pilgrimage نام برد. اين فريضه فقط براى كسانى كه استطاعت انجام آن را دارند واجب است. اين مراسم به گونه‏اى است كه افراد ضمن آن با پوشيدن نوعى پوشاك به نام «اِحرام» همگى به يك شكل و شمايل درمى‏آيند و به عمل طواف به دور خانه خدا مى‏پردازند كه به شكلى برجسته آگاهى از جهان را به هنگام طواف به دور كعبه نمايش مى‏دهد.

يكى ديگر از نكات لازم الذكر، «جهاد» است. مبارزه معنوى يا جهاد با نفس جزو اصول دين اسلام نيست (حجرات، 15) و اگر بخواهيم ترجمه درستى از اين مفهوم به انگليسى ارائه دهيم، بايد بدانيم كه ترجمه دقيق آن معادل تركيب انگليسى holy warنيست، مگر به صورت توسعى. ولى در هر صورت اين معناى غير مناسب نيز به آن منسوب شده است، در صورتى كه اين نوع معادل نوعى كاربرد ژورناليستى است.

نقطه مقابل اين موضوع بحث گناهان و ديگر عملكردهاى غلط انسان است. براى شناخت دقيق گناهان كبيره در اسلام بايد دانست كه نقطه كليدى ارتكاب تمامى گناهان فقدان ايمان به خداوند يگانه است. گناهان كبيره «الكبائر» (نساء، 31؛ شورى، 37) سه چيزند: 1ـ كفر 2ـ شرك 3ـ طغيان. هر كدام از اين سه واژه در ترجمه به انگليسى مشكلاتى را ايجاد مى‏كنند، به خصوص در مواردى كه اين واژه‏ها با افعال، وجه وصفى و ديگر مشتقات به كار روند و در اين گونه موارد معادل‏يابى آنها مستلزم بحث و بررسى است.

«كفر» و معادلهاى آن به شكل «كَفور» و «كُفور» پيش از هر چيز به معناى عدم ايمان/بى‏ايمانى disbelief است، هرچند گستره معنايى آن از اين نيز وسيع‏تر است.[4] معادلهايى كه در انگليسى داده شده مانند disbelief ، unbelief ، ingratitude ، rejection و امثال آنها در برابر كاربرد اصل عربى همين كلمه در آيه 99 سوره اسراء قابل مشاهده است، در صورتى كه بايد دقت كرد كه معادلهاى اولى و چهارمى تنها گزينه‏هايى هستند كه در انگليسى به صورت فعل نيز مى‏توان از آنها استفاده كرد. مثلاً در ترجمه آربرى، خواننده ممكن است از مشاهده تركيب cried lies to در برابر افعال عربى «كَفَر» و «كَذَّب» خسته شود، چرا كه مى‏دانيم فعلهايى مانند deniedو rejectedهر دو به شكلى شفاف‏تر و صريح‏تر و بهتر اين معنا را مى‏رسانند. من شخصاً فعل disbelieveرا ترجيح مى‏دهم و به همين دليل در برابر فعل «كَفَر» به جاى reject از آن استفاده مى‏كنم، و از همين روست كه در برابر واژه «كُفّار» از دو اصطلاح انگليسى disbelievers يا rejectorsاستفاده مى‏كنم. واژه انگليسى كهنه‏تر infidelsيكى ديگر از معادلهاى نابجايى است كه بعضى مترجمان ارائه داده‏اند وامروزه به صورتى بسيار پُركاربرد در روزنامه‏ها و مجلات از آن استفاده مى‏شود. گروهى از اين افراد كه در قرآن «مقتسمين» ناميده شده‏اند، قرآن را پاره مى‏كنند (حجر، 90ـ91) در حالى كه پرسيدن پرسشهاى بيش از اندازه نيز مى‏تواند باعث كفر ورزيدن انسانها شود (مائده، 102).

دومين گناه قابل توجه «شرك» (نساء، 48) است كه معمولاً مترجمان مسيحى در برابر آن از دو اصطلاح polytheism و idolatry استفاده مى‏كنند و شايد با اين كار مى‏خواهند از زحمت پاسخگويى به اين اعتقاد كه تثليث دقيقاً همان لغزش يا گناهى است كه آنها مرتكب شدند، طفره روند. از اسم انگليسى idolatry و يكى از مشتقات آن idolator شايد بتوان استفاده كرد، اما فعل آن يعنى idolise را در همه موارد نمى‏توان به صورت رضايت بخشى به‏كار برد. اصطلاح انگليسى polytheism مشكلاتى به مراتب بيش از واژه قبلى دارد. گناه دوگانه‏پرستى، خود بخشى از شرك است و از سوى ديگر در برابر اصطلاح اشتباه ايرانيان يا زرتشتيان و يا مانويان كه با اعتقادات گروهى از ساكنان جنوب فرانسه كه آنها نيز معتقد به ضرورت وجود شر هستند و به مفاهيمى مانند نور و ظلمت، شب و روز و آتش و خاك (بقره، 164) اعتقاد دارند نيز شباهت دارد. در هر صورت، از ديدگاه اسلام بدترين نوع گناه، شريك قايل شدن براى خدا در انجام عبادات خالصانه در حضور خداوند است و همين امر واژه‏هاى ساده‏اى مانند association براى اين نوع گناه و associate و همچنين associator به معناى مشرك و علاوه بر آن فعل associate (توبه، 31؛ سبأ، 22) را به وجود مى‏آورد و هواها و هوسهاى آدمى جزو معبودهاى دروغين هستند، و بنابراين نبايد از هيچ كدام از آنها پيروى كرد، و به همين دليل اگر مشركان بخواهند بخشيده شوند بايد توبه كنند و بدانند چگونه اعتقادات مناسبى داشته باشند تا بتوانند پس از آن به گونه‏اى احترام‏آميز رفتار كنند (قصص، 67).

سومين گناه بزرگ «طغيان» است كه من در برابر آن از كلمه انگليسى arrogation و arrogance استفاده كرده‏ام. متأسفانه اين نوع گناه چه در غرب و چه در ميان بسيارى از مسلمانان خوب شناخته نشده است. «طغيان» مى‏تواند نمايشگر نوعى ناتوانى در زندگى اجتماعى دنيوى باشد. به عنوان مثال، فرعون زمامدارى مستبد و طغيانگر arrogant است كه در قرآن به عنوان «طاغى» طغيان كننده و به عنوان مَثَل اعلاى كسى كه خود را مطلق‏العنان پنداشته و بر اين باور است كه بايد ديگران او را اطاعت كنند (طه، 43؛ نازعات، 17) مطرح گرديده است، ولى بايد دانست كه اين نوع اعتماد به خود براى هر شخصى كارى است فراتر از تواناييهاى عادى يك انسان (بقره، 15؛ انبياء، 22). در مورد قوم باستانى ثمود در آيه 5 سوره حاقه سمبل طغيان آنها «طاغيه» (اشاره به نوعى تند باد) است، در صورتى كه مى‏دانيم در زبان عربى حتى آب نيز مى‏تواند طغيان و ويرانگرى كند (حاقه، 11) و دقيقاً به همين علت بوده كه قرآن انسان را طاغى arrogantيا خودسر ناميده است. ولى در هر حال، مطابق آيات 256ـ257 سوره بقره پس از آية الكرسى مى‏خوانيم كه هر كس به طاغوتيان كفر ورزد و به خداوند ايمان بياورد به ريسمانى محكم چنگ زده كه هرگز گسيخته نخواهد شد.

پس از اين سه گناه مى‏توان به راحتى گناهان ديگر را توضيح داد، به خصوص به اين علت كه بيشتر اين گناهان جزو گناهانى هستند كه در اين دنيا رخ داده‏اند و به عنوان گناهان دنيوى شناخته مى‏شوند. گناهان كم اهميت‏تر يعنى رفتارهاى غلط و يا كوتاهيهاى رفتارى هر چند از نظر اخلاقى غلط هستند، ولى چنانچه به صورت ارادى چندين بار تكرار شوند باز بايد جزو گناهان تلقى شوند، چرا كه اين نوع گناه، گناهى است تكرارى و آگاهانه.

توضيحات پايانى

هدف ما در اين گفتار بيان صادقانه نظراتى در مورد ترجمه اصطلاحات و مفاهيم مربوط به اسلام براى جهان انگليسى زبان در پايان قرن بيستم يا براى جهان غرب و يا در آغاز قرن پانزدهم هجرى است؛ قرنى كه تا يكى دو سال ديگر (1980) ميلادى فرا خواهد رسيد. اين نكته براى ما حائز اهميت است كه بتوانيم اصطلاحات دينى خود را با استفاده از زبان خود براى ديگران تبيين كنيم و به اين ترتيب بتوانيم آن اصطلاحات را چنان كه شايسته است با ديگران مورد بحث قرار دهيم و در نهايت بتوانيم آنها را از دايره فرهنگ عام غربى و يا اصطلاحات جامعه‏شناسى محض خارج كنيم. بسيارى از مبلغان مسلمان اغلب طورى عمل كرده‏اند كه گويى با كسى خارج از جرگه همدينان خود صحبت نكرده‏اند و در نتيجه همين محدود كردن خود به دوستان و همكيشان آنها حتى به تبليغات سياسى خود آسيب رسانده و در نهايت نوميد شده‏اند. به همين دليل ضرورتى ندارد كه ما در گفت‏وگو با ديگران بيش از يكى دوبار از اصل اصطلاحات عربى مانند زكات استفاده كنيم، ولى اگر از اين كار سرباز زنيم و اين كار را نكينم موفق نخواهيم شد به راحتى با ديگران هم كلام شويم. همچنين ضرورتى ندارد ما از اصطلاح «تسليم در برابر خداوند» به عنوان معناى حقيقى اسلام استفاده كنيم، آن هم در زمانى كه ديگران مى‏خواهند چنين تفسيرى را براى اسلام جا بيندازند. در هر صورت حتى واژه اسلام به عنوان يك واژه صد درصد عربى، وقتى به عنوان يك واژه انگليسى مورد استفاده قرار مى‏گيرد، يقيناً نياز به تبيين و توجيه دارد.

كلام آخر اينكه ما در اين گفتار به موضوع نحو زبان قرآن و انگليسى نپرداختيم، اما نظرات من در اين زمينه به طور خلاصه در مقاله‏اى در يك مجله انگليسى به شرح زير منتشر گرديده است:

A Contemporary Translation of the Quran, Impact (8th-21st September, 1972, pp.9-8).

من در اين مقاله كوشيده‏ام تا با دقت و با انگيزه‏اى برگرفته از ادعيه اسلامى (و نه به منظور جنجال آفرينى) زمينه ايجاد نوعى گفت‏وگوى انديشمندانه و دوستانه را برقرار نمايم، و دليل اين امر اين است كه ما به عنوان مسلمان به شدت نيازمند اين هستيم كه براى گفت‏وگوى آگاهانه با ديگران خود را به ابزارهاى مناسب بيانى مجهز كنيم.

پی نوشت ها:

[1] اين مقاله ترجمه‏اى است از:

T.B. Irving, »Terms and Concepts: Problems in Translating the Qur'ān «, Islamic Perspectives: Studies in Honour of Sayyid Abul A،la Mawdud, Leicester: The Islamic Foundation, 1979. pp.121-134.

[2]1. Charles J. Adams, »Islam, Religion (Part II)« MESA Newsletter, 1 February 1971, vol. 1, pp. 9-25.

[3]. گوينده اين سخن در آيه 28 سوره مائده هابيل است، اما مؤلف در متن مقاله خود آن را اشتباهاً به قابيل نسبت داده است. ويراستار

[4]. پروفسور توشيهيكو ايزوتسو تبيينى بسيار عالى از اين موضوع در كتاب مفاهيم اخلاقى ـ دينى در قرآن مونترآل، انتشارات دانشگاه مك گيل، 1966 ص 9، پاورقى 6 به دست داده است.

/ 1