بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مشكلات ترجمه اصطلاحات و مفاهيم قرآنى در ترجمه به انگليسى تى. بى. اروينگ[1] - ترجمه: عباس اماماخيراً يكى از دوستان من كه از كارشناسان مسائل خاورميانه است و با لهجههاى زبان عربى آشنايى عميقى دارد، شنيده بود كه من دست اندركار ترجمه قرآن به انگليسى هستم. او از من پرسيد كه چه نيازى است كه ويراست يا چاپ جديدى از قرآن به زبان انگليسى ارائه شود. من نيز در جواب از او پرسيدم كه اولاً آيا خود وى از ترجمههاى موجود راضى است يا خير؟ و ثانياً خود شخصاً كدام يك از اين ترجمهها را مىپسندد. او در جواب گفت: تمام ترجمههاى موجود نامناسب است. به هر حال، نتيجه گفتوگوى ما اين شد كه وى اعتراف كرد به رغم آشنايى عميق خود با جغرافياى زبانى خاورميانه، هيچ گاه تمام متن قرآن را نه به انگليسى و نه به عربى مطالعه نكرده است. البته اين موضوع در مورد تمام كارشناسان خاورميانه صدق نمىكند؛ هرچند آن قدر عموميت دارد كه من داستان آن را نقل كردم تا نشان دهم به چه دليل يا دلايلى به ترجمهاى جديد از قرآن نيازمنديم.امروزه ما ضرورت اين نكته را به ويژه در مورد افرادى احساس مىكنيم كه در آمريكاى شمالى و انگلستان زندگى و رشد مىكنند؛ يعنى دو كشورى كه در شهرهاى بزرگ آنها گروههاى فزايندهاى از مسلمانان و تعداد زيادى مسجد به چشم مىخورد. مىدانيم كه اخيراً مهاجرتهايى از كشورهايى مانند پاكستان، هند و آفريقاى جنوبى به اين دو كشور صورت گرفته و مهاجران جديد اين كشورها عمدتاً افراد كارشناس و متخصصى بودهاند كه زبان آنها هنگام ورود به انگلستان يا آمريكا، انگليسى بوده است و فرزندانشان نيز پس از استقرار در اين جوامع جديد فقط از زبان انگليسى استفاده مىكنند. در همين راستا مىتوان از گروههاى مسلمان ساكن شهرهاى آمريكايى ديترويت Detroit، تولدو Toledo، شيكاگو Chicago سيدار راپيد Cedar Rapids از يك سو، و تورنتو Toronto، لندن و ادمونتون Edmonton در كانادا نام برد. ساكنان مسلمان قديمىتر آمريكاى شمالى عمدتاً افراد عربتبار اهل لبنان و سوريه، بوسنيايىهاى اهل يوگسلاوى و برخى نيز آلبانيايى بودند كه تا كنون دو يا سه نسل از اين اقوام جذب جوامع ميزبان شدهاند. همچنين بايد از برخى مناطق پرجمعيت آمريكا و جزاير هند غربى (به ويژه ترينيداد و گويان) نام برد كه زبان رايج اهالى آنجا به انگليسى تبديل شده و ساكنان اوليه آنها هيچ گاه از زبان عربى استفاده نمىكردند.دكتر چارلز آدامز عضو مؤسسه اسلامى دانشگاه مك گيل در مونترال معتقد است كه واحدهاى درسى مربوط به اسلام در دانشگاههاى آمريكاى شمالى براى دانشجويان از جاذبه چندانى برخوردار نيستند.[2] آيا اين امر نمىتواند معلول اين باشد كه اولاً متون درسىمورد استفاده اين دانشجويان در قبال اسلام داراى ديدگاه مثبتى نبوده و ثانياً بيشتر استادانى كه به تدريس اين واحدها مىپردازند، نسبت به اسلام ديدگاههاى خصمانهاى دارند؟به هر صورت، اگر قصد داريم رفتار اخلاقى انسانها را در يكى از جوامع بزرگ انسانى جهان كه بر اساس نوعى تجربه مستند قرن هفتم ميلادى (قرن اول هجرى) شكل گرفته است بشناسيم، بايد بدانيم كه قرآن براى شناخت اين جامعه يك منبع اطلاعاتى منحصر به فرد به شمار مىآيد و امروزه كه ما قصد داريم جهان اسلام را بشناسيم، شناخت قرآن در اين جوامع از بهترين كارهاست. در چهارچوب محافل اسلامى غرب، ما قادر نخواهيم بود حتى يك كتاب دعاى كوچك و مناسب به مسلمانان عرضه كنيم، مگر اينكه چنين متنى بر اساس نوعى ترجمه انگليسى موثق قرآنى باشد.در هر صورت، هدف من در اين مقاله نه پرداختن به مباحث كلامى و نه تعيين صحت و سقم ريشه اعتقاداتى است كه مىتوان در جاى ديگرى به آنها پرداخت؛ چنان كه هدف من رديهنويسى نيز نيست، بلكه من مىخواهم فقط و فقط به خود قرآن بپردازم، زيرا قرآن از سابقهاى ديرينه و قابل احترام برخوردار بوده كه امروزه در عصر جهانشمولى فرهنگها بايد به عنوان بخشى از ميراث فكرى ـ فرهنگى جهان به شمار آيد.واژگان و اصطلاحاتهدف من عبارت است از ارائه ترجمهاى انگليسى كه قابل استفاده و تقريباً به راحتى قابل فهم باشد. من كوشيدهام تا با استفاده از سادهترين واژههاى موجود براى يك كودك مسلمان يا براى فردى غير مسلمان ولى علاقهمند به مسائل اسلامى، پيام قرآن را به راحتى انتقال دهم. طبعاً اين كار باعث طرح مجموعهاى كاملاً جديد از واژهها خواهد شد كه در جاى اصطلاحات منسوخى قرار مىگيرند كه داراى بار معنايى ديگرى در زمينههاى ديگرند و مشكلات معنايى ضمنى خاصى را به وجود مىآورند. در اين زمينه، يكى از مشكلات عام و شايع مترجمان عبارت است از گزينش مناسب بين واژههاى معادلى كه ممكن است از ريشه لاتين يا برگرفته از ريشههاى ژرمنى يا آنگلوساكسون باشند. در نوشتن مطالب براى خوانندگان آمريكاى شمالى اين دوره به طور كلى بهتر است به اصطلاحات لاتين تكيه نشود. به عنوان مثال، دو واژه motherhoodو maternity دو واژه انگليسى معادل به حساب مىآيند. واژه اولى از ريشه ژرمنى است و دومى از ريشه لاتين، ولى براى ما واژه ژرمانيك يا انگلوساكسون اول تاكنون از معناى آشناترى برخوردار بوده است. در همين راستا بايد از مفهوم توحيدى oneness(توحيد) نام برد كه مىتوانيم آن را با معادل لاتين آن يعنى unity (وحدانيت) مقايسه كنيم. علاوه بر اين، اصطلاحات دينى رايج در اروپا اغلب بيش از حد مسيحى شده و به ويژه بيش از حد رنگ و بوى كاتوليكى به خود گرفتهاند.ريشههاى واژگان عربى و معناى آنها از غناى بسيارى برخوردار است كه به عنوان مثال مىتوان به ريشه «سِلم» به معناى صلح و «شِرك» به معناى مشاركت و امثال آن اشاره كرد. اما چگونه مىتوان پيگير اين جزئيات شد و از آنها در ترجمه انگليسى استفاده كرد؟ از همين قبيل است تفاوت در معانى ريشه «ذكر»، خواه به صورت معناى ساده ريشه آن و به مفهوم «به ياد آوردن» (به خاطر داشتن) و خواه به معناى مؤكّد آن در باب تفعيل يعنى «كسى را يادآور شدن». همچنين مىتوان به فعل آن در حالت انعكاسى در باب تفعل كه به معناى «به خاطر آوردن» است اشاره كرد. اين گونه تمايزهاى معنايى را بايد آگاهانه از يكديگر جدا كرد؛ اما مىدانيم كه اين امر به خصوص در مورد افعال، مشكلاتى را به بار خواهد آورد، چرا كه بار معنايى افعال بسيار گسترده است. صفات نيز داراى ماهيتى سيّالاند، و اين امر به ويژه زمانى قابل درك است كه با مسئله اسماء نودونه گانه خداوند برخورد مىكنيم. بد نيست در اين باره به چند مثال اشاره كنيم.اولين وظيفه هر مسلمانى ايمان است. ايمان تنها به معناى مراعات و يا اظهار ايمان نيست، چرا كه خداوند از ما خواسته است تا وظايف خود را انجام دهيم و انجام اين كار طبعاً مستلزم اين است كه رفتار ما در راستاى ايمان واقعى باشد. مؤمنان نه تنها بايد ايمان faith داشته باشند، بلكه بايد با حفظ آرامش، ايمان خود را عملى سازند (حجرات، 13ـ15). لذا بهتر است بحث خود را با واژه عربى «ايمان» شروع كنيم كه در انگليسى داراى دو معادل faith از ريشه لاتين و beliefاز ريشه ژرمانيك است. سپس اين بحث را با بررسى اسامى، افعال و صفات مشتق از آن ادامه خواهيم داد.مصدر «ايمان» از باب اِفعال و از صيغه متعدى «امن» است كه ظاهراً در واژه Amen(به معناى «آمين») وجود دارد و معادل آن بر اساس فرهنگهاى لغت عبارت از «چنين باد» است. به عبارت ديگر، اصطلاح «آمين» براى ابراز چگونگى پذيرش مطالبى است كه در سرودهاى مذهبى يا ادعيه ما وجود دارد و ما به آنها ايمان faith داريم. صفت فاعلى «مؤمن» نيز از همان ريشه ثلاثى مزيد ساخته شده و به معناى «اعتقاد دارنده» believer يا كسى است كه داراى ايمان faithباشد. علاوه بر اين، معناى ضمنى ايمان «سپاسگزارى» يا «شكرگزارى» است، درست به همان ترتيب كه معناى ضمنى كفر «ناسپاسى» و «ناشكرى» و يا «نفى نعمتها» است. همچنين واژه «ايمان» را مىتوان در مقابل واژه «عبادت» به معناى service «خدمت به خداوند» يا worship «نيايش به درگاه او» برگرداند كه اين واژه نيز به نوبه خود برگرفته از ريشه «عبد» به معناى «بندگى و بردگى» براى كسى يا چيزى است، در صورتى كه از نظر ريشهشناسى انگليسى، معادل كلمه عربى «عبادت» (يعنى worship) در اصل به معناى «ارجگذارى» است. در همين چهارچوب بايد دانست كه واژه انگليسى devotion (عبادت كردن) به معناى vow«خود را وقف... كردن» است؛ همچنان كه اين نكته در فعل انگليسى مورد نظر و به خصوص در حالت انعكاسى reflexive آن قابل مشاهده است.ريشه واژه عربى «توب» (بازگشت) نيز داراى معنايى دوگانه است؛ به اين صورت كه وقتى در مورد يك گناهكار به كار مىرود به معناى repent «توبه كردن» است و زمانى كه در مورد واكنش خداوند نسبت به اين تغيير در تصميمگيرى و پذيرش اين امر از سوى ذات خداوند به كار مىرود، به مفهوم relent «انعطاف نشان دادن» است، و طبعاً اين چرخش احتمالى در هر يك از دو جهت را بايد به نوعى در ترجمه انگليسى نشان داد. اين جنبه از ويژگيهاى معنايى خاص زبان عربى در عبارت دعايى «صلّى اللّه عليه و سلم» هنگام ذكر نام پيامبر در مورد آيه 56 سوره احزاب نيز به چشم مىخورد. اين عبارت به صورت May God accept his prayers and grant him peace به معناى «اميدواريم خداوند دعاهاى او را اجابت و به او آرامش عطا كند» ترجمه شده است، در صورتى كه مىدانيم در مجموع اين تعبير به صورتى نامناسب نقل به معنا شده است.مشكل ديگر، يافتنِ ريشه انگليسى مناسبى براى معانى مستتر در اسمها، فعلها و صفاتى است كه از ريشه عربى «وقى» مشتق شدهاند. مىدانيم كه در اغلب موارد، اين كلمه به معناى fear «ترس از خدا» ترجمه شده و مصدر آن «تقوا» نيز به صورت fear of God يا piety«زهد» (بنا بر آيه طه، 132) ترجمه گرديده است. ولى بايد دانست كه انتخاب اصطلاح pietyدر برابر واژه «تقوا» ما را در ورطهاى از معانى گوناگون افعال، اسماء، صفات فاعلى و صفات ديگر خواهد كشانيد. به همين دليل است كه من در برابر اين اصطلاح عربى از واژه heed به معناى «پروا داشتن» براى فعل آن استفاده كردهام، در حالى كه براى همين واژه (تقوا) متناسب با محل كاربرد آن از heedfulness (پروا) يا heeding(پروادارى) استفاده كردهام. مىدانيم اين دقيقاً همان احساس پروايى است كه فرد مؤمن به هنگام شناخت كامل ذات پروردگار به او دارد و در فرهنگ ما، اين همان احتياطى است كه هنگام عبور از كنار خاروخاشاك و بالا رفتن از سيمهاى خاردار و يا هنگام هرس كردن گل و گياه به كار مىبريم.اما بايد دانست كه «ترس» fear دقيقاً معادل پروادارى نيست، چرا كه در انگليسى اگر روابط ما با پدر و مادرمان روابط عادى باشد، به جاى آنكه ما از پدر و مادر خود بترسيم آنها را رعايت مىكنيم. «متقون»، اسم فاعلِ باب افتعال از ريشه (وقى) در اين ترجمه به heedfulبرگردانده شده است. هرچند واژههاى انگليسى «خدا ترس» ـ (God fearing)«خداگونه» (godly) و يا «پارسا» (pious) نيز از نظر افاده معنا آنچنان نارسا نيستند. بنابر آيه 48 سوره انبياء «متقون» افرادى هستند كه هرچند خداوند را نمىبينند اما از او پروا دارند. به عنوان مثال، من در آيه 18 از سوره مريم صفت «تقى» را (آنجا كه در مورد جبرئيل به كار رفته است) در انگليسى به piousبرگرداندهام. اين لغت در اصل انگليسى به معناى كسى است كه وظيفه خود را انجام مىدهد. heeding به معناى «پروادارى» نسبت به عبارت «ترس از خداوند» fear of God داراى مفهوم ظريفترى است. به عنوان مثال، حضرت ابراهيم طبق آيه هفتاد از سوره هود از پيامبرانى كه به سوى قوم لوط Sodomآمده بودند بيمناك شد. اين كاربرد و ريشه معمولتر «خوف» در زبان عربى به صراحت در آيه 175 از سوره آل عمران ذكر شده است؛ هرچند در آن مورد (يعنى در آيه 172 همان سوره) به «آنان كه با مهربانى و پروادارى رفتار مىكنند» [ ... للذين احسنوا منهم و اتقوا] اشاره شده است. قابيل[3] در آيه 28 سوره مائده مىگويد از خدا «بيمناكم»، همچنان كه شيطان نيز در حضور ذات پروردگار (يعنى در آيه 48 سوره انفال) همان تعبير را به كار مىبرد، و به همين ترتيب در آيه 7 سوره قصص به مادر موسى گفته مىشود: «ترس به دل راه مده».مىدانيم كه در پارهاى موارد، ترس حقيقى از خدا ضرورى است. مثلاً به افرادى كه كارهاى ناشايست و درخورِ كيفر انجام دادهاند گفته شده كه نه از شرك، بلكه از لعنت خداوند و عذاب ابدى او بترسند. بر اساس آيه 51 از سوره انفال، ذات الهى هيچ گاه، در حق كسى ظلم روا نمىدارد. پروردگار كسى را گمراه نمىكند، اما اگر كسى خود خواسته باشد، پروردگار او را به خود وامىگذارد؛ همچنان كه اين امر در مورد قوم نوح اتفاق افتاد (سوره هود، 32ـ34). بنابراين بديهى است كه عقوبت اين گونه رفتارها نتيجه انتقام الهى نيست، بلكه محصول رفتارهاى ناپسند خود ماست، به ويژه اگر به گونهاى مناسب در مورد آگاهانه بودن اين رفتارها به ما هشدار داده شده باشد. بر اساس آيه 24 سوره لقمان، در مورد كافران گفته شده كه به عذاب شديد دچار خواهند شد، و از اين روست كه عذاب به معناى تلافى رفتارهاى گذشته ما در عدم اطاعت از فرمانهاى پروردگار است. همچنين واژههاى آتش و جهنم و نيز بهشت و جنّت Paradise and Heaven جزو واژگان زبان انسانها به شمار مىروند و به همين دليل داراى برخى محدوديتهاى ذاتى هستند. آنچه كه باعث تشديد اين محدوديتها مىشود ظرفيت محدود ذهن آدمى براى تصور تحول در رَوند امور در زندگى اخروى است، كه اين نوع زندگى خود در پى گسيختگى روند فعلى مسائل عالم خلقت به وجود مىآيد. به همين دليل دو اصطلاح بهشت و جهنم Heaven & Hellحداقل مىتوانند به آدمى كمك كنند تا نه به صورت دقيق و شفاف، بلكه به اجمال تجارب اخروى را در همين دنيا درك كند. (در مورد ارزيابى اين گونه محدوديتهاى منابع زبانى آدمى وتواناييهاى ذهنى او نگاه كنيد به آيه 25 سوره بقره). بنابراين، دوزخ و جهنم اساساً پيامد رفتار ناشايست يا بىپرواى آدمى است؛ به اين معنا كه آخرت اساساً محصول علت و معلولهايى است كه پايان آنها به مسائلى ختم مىشود كه مورد رضايت ما نخواهد بود. به اين نكته در آيات 30ـ32 سوره نجم اشاره شده است. بهشت را جنّت gardenناميده در حالى كه جهنم را نار fireخواندهاند. همچنان كه واژه جهنم در برابر hades با كلمه «جحيم» همخوانى دارد كه «جحيم» خود واژهاى است معادل با جهنم يا دوزخ يا hell.من در برابر واژه «سماوات» به عنوان جمع كلمه «سماء» (به معناى آسمان) به طور معمول به اقتضاى متن، از كلمه انگليسى heaven به صورت مفرد يا جمع آن استفاده مىكنم. در عربى اسمهاى جمع معمولاً اسم معناى مؤنث هم تلقى مىشوند كه اين مفهوم از كاربرد صفت آن به دست مىآيد؛ يعنى آنجا كه اسم جمع غير ذى روح به طور كلى مشتق از اسم معناى مفرد مؤنث باشد. من در برابر واژه عربى «سماء» از واژه انگليسى skyاستفاده كردهام، يعنى همان پديدهاى كه ما هر روز پس از كنار رفتن ابرها آن را به چشم مىبينيم. مىدانيم كه واژه انگليسى heaven اگر به معناى بهشت paradise به كار رود در آن صورت نوعاً معادل آن garden يعنى «جنت» قرار مىگيرد، و مىدانيم اين مكانى است كه نه در زير آن بلكه درون آن نهرهايى جارى است.واژه شياطين (the devils) جمع شيطان satanاست. من در ترجمه خود براى آيه 8 از سوره نحل در اشاره به صفت «الرجيم» از معادل انگليسى outcast به معناى مطرود استفاده كردهام. شياطين در اصل آنچنان از خداوند دورند كه هيچ هشدارى به آنها نمىرسد (شعراء، 212). از همين رو، پدر يوسف به فرزند خود هشدار مىدهد كه شيطان وسوسهگر دائماً دستاندركار توطئه عليه انسان است (يوسف، 5). به عبارت ديگر، ما نبايد از شيطان و يا اميال نفسانى خويش پيروى كنيم (مريم، 59؛ فرقان، 43)، هرچند در آيات 98 و 99 سوره نحل گفته شده كه شيطان بر مؤمنان تسلطى ندارد. واژه شيطان و يا ابليس (معادل دو كلمه the devilو Diabolis به معناى تقريبى «اهريمن») همگى به يك موجود واحد اشاره دارند (اسراء، 61ـ64) و مىدانيم كه شيطان از ملائك مقرب بود كه با امر خدا مخالفت كرد. فرشتگان همچون ارواح از آتش و نور آفريده شدهاند كه بنا بر آيه 206 سوره اعراف خداوند را عبادت مىكنند. شايد ذهنيت امروزى انسان كه مرتباً با برنامههاى تصويرى سروكار دارد باعث شود تا انسان معاصر از آن موجودات نوعى تصوير مبهم و غير دقيق داشته باشد و در نتيجه نتواند بپذيرد كه اين موجودات از آتش و نور به وجود آمدهاند.دو واژه ديگر كه ايجاد تمايز بين آنها و ترجمه دقيقشان به انگليسى به دشوارى صورت مىگيرد عبارتند از واژههاى «قوم» و «اهل». من شخصاً به طور كلى در برابر واژه عربى «قوم» از واژه انگليسى folk استفاده مىكنم، ولى مىدانم كه واژه «قوم» به معناى افرادى است كه به معناى واقعى كلمه براى دفاع از فرد و منافع مشترك آنها «قيام» مىكنند؛ در صورتى كه در برابر واژه «اهل» از واژه انگليسى peopleاستفاده مىكنم كه به معناى كسى است كه جزو چادرنشينان بيابانگرد است و شايد اين واژه با معناى امروزى «هم محل» كه در محيطهاى شهرى و آپارتماننشينى امروزى به كار مىرود نزديكى دارد. واژه «امّت» (يكى ديگر از مترادفهاى دو واژه قبلى) نيز به معناى جماعت community و قوم nation است و در اصل عربى «امّت» به معناى كسانى است كه از طرف مادرى نسبت مشتركى دارند. به عنوان مثال، حضرت موسى آن گاه كه در حال دور شدن از قوم خود بود، بر سر چاهى در منطقه مدين (قصص، 23) با گروهى از اين گونه افراد (كه در قرآن با واژه «امت» از آنها نام برده شده است) روبهرو شد. البته اين واژه ضرورتاً به معناى نوعى رابطه نسبى مذهبى نيست. همچنين در كاربردهاى جديدتر زبان عربى براى اين مفهوم از واژه «شعب» استفاده مىشود و مىدانيم كه اين واژه در قرآن فقط به صورت تركيبى (شعوب و...) مورد استفاده قرار گرفته است. واژه انگليسى manنيز مشكلات مشابهى را ايجاد مىكند، چرا كه مىدانيم اين واژه، هم به معناى مقابل «زن» (برابر دو واژه عربى «رجل و امرأة») است و هم مىتواند معادل با «ناس» در برابر حيوانات و جنّ به كار رود. همچنين ضمير دوم شخص youدر انگليسى ضميرى است دو پهلو و بايد براى ترجمه آن دقت زيادى كرد تا بسته به مورد آن در زبان عربى ترجمهاى دقيق ارائه شود.مشكل ديگر در مورد واژه عربى «قلب» (معادل واژه انگليسى heart) است، چرا كه علاوه بر واژه «قلب» براى اشاره به اين عضو از بدن، به طور معمول در قرآن از واژه «فؤاد» نيز استفاده شده است. واقعيت اين است كه در زبان انگليسى واژه مناسبى كه نشان دهنده مركز احساسات و عواطف آدمى باشد (كه لغت فؤاد در اصل عربى به آن معناست) وجود ندارد و من كوشيدهام به خصوص در مواردى كه در قرآن از جمع اين كلمه «افئده» استفاده شده از واژه انگليسى vitals و يا vital organs استفاده كنم و اين تا حدودى شبيه واژه Eingeweide است كه گوته شاعر آلمانى در شعر خود استفاده كرده كه مىدانيم در ترجمه اين واژه به None but the Lonely Heart مشكلاتى وجود داشته است.عنوان سوره 110 قرآن «نصر» است، چرا كه ريشه يكى ديگر از واژهها يعنى «عون» به خصوص در باب اِفْعال نيز به معناى «كمك» يا «كمك كردن» است. همچنين، واژه «عون» در باب اِسْتِفعال به معناى «كمك گرفتن» يا «خواستن» نيز هست كه اين معنا را ما در آيه چهارم سوره فاتحه (نخستين سوره قرآن) مشاهده مىكنيم. البته در زبان عربى افعال ديگرى نيز وجود دارند كه مىتوان در برابر آنها از واژههاى انگليسى assistance support, help يا aid استفاده كرد، و مىدانيم كه اين افعال مىتوانند به صورت تركيبات فعلى قوى در انگليسى نيز به كار روند.واژه عربى «ملك» يكى ديگر از اين اصطلاحات است كه ترجمه آن دشوار است. من شخصاً در برابر واژه «ملك» به معناى قلمرو نفوذ realm به طور كلى از واژه control هم به معناى فعلى و هم به معناى اسمى آن استفاده كردهام. به خصوص اين كار در برگردان جمله دعايى در آيه 26 سوره آل عمران صورت گرفته، يعنى آنجا كه در قرآن مىگويد:Say: O God, Holder of control! قل اللهم مالك الملكYou grant control to anyone You wish تؤتى الملك من تشاءand deny control to anyone You wish و تنزع الملك ممن تشاءالبته من در برابر واژه انتزاعىتر ملكوت (انعام، 75) از معادل انگليسى sovereignty به معناى «حاكميت» و «تسلط» استفاده كردهام، اما در موارد ديگر بهتر است از اين واژه انگليسى با برداشتى كه با جمهورىخواهى امروزى تطابق داشته باشد استفاده كرد. علاوه بر اين بايد دانست كه پيامبر اسلام زندگى خود را به سبك پادشاهان نمىگذراند، بلكه وى عضوى از جامعهاى به تعبير امروزى كنفدراتيو روبه رشد بود كه مىكوشيد بر آن جامعه تسلط يابد.اكنون مناسب است به تقابل بين اوقات شب و روز و يا به تعبير قرآنى «الليل» و «النهار» (بقره، 164؛ اسراء، 12؛ و قصص 73 و چند آيه ديگر) بپردازيم. كلمه انگليسى day واژه انگليسى ناقصى است، چه در تقابل با night يا همان «ليل» در عربى، و چه به عنوان يك دوره زمانى بيست و چهارساعته كه در تقابل با دورههاى زمانى ديگر مانند هفته و ماه قرار مىگيرد. اين روز نجومى كه معمولاً براى ذكر تاريخها از آن استفاده مىشود، به طور معمول در عربى با واژه «يوم» مشخص مىگردد. به همين دليل من به طور كلى هر جايى كه مفهوم «روز» در مقابل «شب» مورد نظر بوده است، از واژه daytime يا daylight به عنوان معادل «نهار» استفاده كردهام، اما هر جا كه در قرآن مفهوم دوم مورد نظر بوده، براى انگليسى آن از كلمه dayبه تنهايى بهره گرفتهام، مگر اينكه در متن آيه تقابل به نحو ديگرى مطرح شده باشد. البته مىتوان در انگليسى دو واژه nightو daylight را به نحوى به صورت هم قافيه درآورد، اما بايد دقت كرد اين كار به صورت بازى با الفاظ نمود نيابد.براى اشاره به الطاف خداوند در قرآن از واژه عربى «رحمة» (معادل انگليسى mercy) استفاده شده است و مىدانيم كه اين اصطلاح مرتباً در وجه دعايى آيه بسم اللّه الرحمن الرحيم In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful به كار رفته است. در اين مورد، واژه «الرحمن» كه درواقع نام يكى از سورههاى قرآنى (سوره 55) نيز هست و در سرتاسر سوره مريم نيز فراوان مورد استفاده قرار گرفته است، به ذات خداوند به عنوان هويتى متعالى و سرشار از رحمت mercyاشاره مىكند. من وجه ديگر اين كلمه به صورت «الرحيم» را به انگليسى Merciful برگرداندم تا بتوانم اين مشترك بودن ريشه هر دو كلمه عربى را در انگليسى نشان دهم. در برابر واژه kindness ما واژه عربى«احسان» به معناى «انجام خوبى يا نيكى در حق ديگران» را داريم، هرچند واژه فضل در برابر grace و bounty و يا «نعمت» در برابر انگليسى favor وجود دارد كه از همين واژه اخير مىتوان به صورت فعل مناسب در زبان عربى استفاده كرد و من در ترجمه خود كوشيدهام تا مشتقات اين كلمات را به صورتى كه ارتباط تنگاتنگى با ريشه آنها داشته باشد حفظ كنم.براى اشاره به دو واژه «حرام» و «حُرُم» از انگليسى hollowed استفاده كردهام؛ منظورم اشاره به مفهوم پديدههايى است كه «حرمت» دارند hallowed يا sacred. بايد دانست كه عنوان اين پديدهها از ريشه «حرم» است كه اتفاقاً اين ريشه به شكل كلمه harem يا harimو هر دو در انگليسى امروزى به معناى حرمسرا مورد استفاده قرار مىگيرند، هرچند اين دو واژه اندكى داراى بار معنايى نسبتاً ناخوشايندى است. به هر حال، مفهوم «حرم» مستلزم نوعى حرمتگذارى است و به ما مىآموزد كه بايد در برابر پديدههاى قدسى ادب را رعايت كنيم. «عزت» authority در واقع رابطهاى است حاصل آموزش كه اين ارتباط بين افراد به وجود مىآيد تا بتواند آنها را وادارد كه به نحوى طبيعى يا عادى و آسان چه به صورت فردى يا دسته جمعى در جامعه رفتار كنند. در برابر واژه عربى «مقدس» نيز من از اصطلاح انگليسى sacred استفاده كردهام و مىدانيم كه واژه «مقدس» در مورد «وادى طوى» به كار رفته است و «وادى طوى» مكانى بوده كه خداوند در آن به حضرت موسى فرمان داد پاىافزار خود را از پاى درآورد (طه، 12؛ نازعات، 16).درباره يكى ديگر از تصاوير نمادين قرآن يعنى واژه «سدر» من ترجيح دادهام به جاى استفاده از اصطلاح مبهم Lote Tree (عناب) كه ممكن است با دو گياه باغهاى شرقى يعنى lotus و يا waterlily (هر دو به معناى نيلوفر آبى) اشتباه شوند، از اصطلاح Hawthorn(گياهى شبيه «سدر» يا «زالزالك») استفاده كنم كه مىدانيم اين گياه در فرهنگ غربى به شكل حصار يا پرچين بين دو محيط كاشته مىشود. به همين دليل است كه گياه Hawthorn براى نوعى از حشرات مانند شب پره كه بر روى اين گياه مىنشيند فضايى به وجود مىآورد تا حدودى شبيه به غنچههايى كه ما تمام زمستان را به شوق ديدن آنها در بهار پشت سر مىگذاريم. ما همين كلمه «سدر» (نجم، 14) را دقيقاً به همان صورتى كه اين گياه به صورت حصار يا گياه پرچين در كشور انگلستان براى جداسازى حريمها از يكديگر به كار مىرود مىبينيم. علاوه بر اين در آيات (سبأ، 16 و واقعه، 26) نيز به نام همين گياه، يعنى سدر، اشاراتى شده است.يكى ديگر از موجودات فرهنگ عامه كه من سعى كردهام آن را براى فرزندانمان ملموستر كنم، پرندهاى است به نام «هدهد» سليمان (نمل، 20). مىدانيم كه نام اين پرنده در ترجمههاى پيشين انگليسى به hoopoe برگردانده شده است. هرچند به نظر مىرسد از نظر علم پرندهشناسى، «هدهد» به plover (آبچليك) و يا lapwing (زياك) نزديكتر باشد، اما من در برابر واژه «هدهد» عربى از واژه آمريكايى roadrunner (فاخته آمريكايى) به همين منظور استفاده كردهام، چرا كه به همان صورتى كه roadrunner در زبان انگليسى به صورت مجازى به معناى پيك يا پيام آور است، در قرآن نيز «هدهد» چنين خصوصيتى داشته است.در يكى ديگر از موارد و آن هم در مورد واژه عربى «جن» من نخواستهام تصورى را به وجود آورم كه «جن» همچون «غول» داستانهاى سندباد در هزار و يك شب در كنار ساحل از درون يك بطرى بيرون مىآيد، چرا كه تصور مىكنم با انجام چنين كارى، يعنى با ايجاد تصورات شرق گرايانه فقط باعث خواهيم شد كه مطالب قرآن براى خوانندگان غربى مسخره يا طنزآميز به نظر برسد؛ حال آنكه اگر بخواهيم اين موضوع را به حوزه فرهنگ عامه محدود كنيم، بايد بدانيم كه هدف تعاليم و آموزشهاى قرآنى يقيناً چنين چيزى نبوده است.واژه عربى «آيه» به دو معناى نشانه sign و جملات قرآنى verse است و من در ترجمه خود كوشيدهام در هر دو مورد متناسب با ضروريات بافت متن مورد نظر، معادلى براى آن به كار ببرم. واژه «آيه» همچنين مىتواند به معناى دليل يا مدرك (مريم، 58) نيز باشد و به همين دليل است كه لغت «بينه» نشانه token و يا مدركى proof است تصويرى مانند زلزلهاى كه بر قوم شعيب در مدين نازل شد (اعراف، 58). مثال ديگر واژه عربى «سنّت» است. مىدانيم كه «سنّت» در واقع رسم، عمل، قانون يا نهادى است كه به وجود آمده و بايد آن را رعايت كرد (آل عمران، 137؛ اسراء، 77 و احزاب، 61). واژه انگليسى tradition، هم مىتواند به معناى «حديث» به كار رود و هم به معناى هر نوع حكايتى نغز كه به صورت شفاهى به ما رسيده است؛ يعنى درست مانند همان كارى كه اِكرمان Eckermann در مورد قصههاى گوته انجام داده است. علاوه بر اين بايد از واژه تقليد نام برد كه به طور معمول يك فرد انگليسى زبان ممكن است با توجه به معادل انگليسى آن imitation تقليد از اجداد خود و يا پيشنيان ارجمند و گرامى را از آن برداشت كند.و بالأخره من در برابر واژه قرآنى «سوره» از اصطلاح انگليسى chapter استفاده كردهام، چرا كه كار من درواقع ترجمه قرآن بوده است و درواقع مىبايست تمام واژههايى را كه داراى معادل انگليسى هستند، به همان ترتيب به انگليسى برمىگرداندم. ما به عنوان مترجم بايد بكوشيم تا با توجه به غناى زبان انگليسى معاصر از منابع زبانى خود بهره گيريم تا بتوانيم براى بيان مفاهيم و اصطلاحات قرآنى واژههايى را در زبان خود ابداع كنيم. به همين دليل من شخصاً ترجيح دادهام در ترجمه خود از اسامى عام انگليسى به صورت Satan در برابر شيطان زبان عربى، Ishmael در برابر اسماعيل، Jesus در برابر عيسى مسيح و همچنين Heavenدر برابر بهشت و Hades و Hell در برابر جهنم استفاده كنم تا بتوانم از اين رهگذر اصطلاحات قرآنى را با ميراث زبانى خودمان در جامعه امروزى غرب به صورت آسانترى مرتبط سازم.مشكلات ترجمه اصطلاحات مربوط به وحدانيت الهىاصطلاحات و مفاهيمى كه در بالا از آنها نام برديم ما را به سطحى بالاتر و دشوارتر از مفاهيمى كه بايد در اينجا به آنها اشاره كنيم سوق مىدهد. مىدانيم هر شخصى نيازمند دينى است كه مجموعهاى از قوانين و قواعد رفتارى را براى وى معين كند و از او بخواهد كه مطابق آن قوانين و قواعد رفتار نمايد. در زبان عربى اين مجموعه قوانين در پديدهاى به نام «دين» خلاصه شدهاند و واژه عربى «دين» در اصل به اين معناست كه اعمال ما در نهايت به خداوند بازمىگردد، و يا همچنان كه واژه religio در لاتين بيان مىكند اعمال ما، ما را به خداوند متعهد مىسازد.واژه عربى «دين» نشان مىدهد كه چگونه نتيجه هر چيز به خود ما برمىگردد. از آنجا كه عقوبت پديدهاى است ناشى از رفتار هر شخص، بايد بدانيم كه عقوبت نه از جانب خداوند بلكه محصول رفتار فرد است؛ يعنى محصول همان رفتارهايى كه از ما سر زده است. با توجه به اينكه ريشه «دَين» به معناى بازپرداخت repayment است، من نيز كوشيدهام در برابر واژه عربى «يوم الدين» از واژه Day of Repayment استفاده كنم كه منظور زمانى است كه انسانها بايد بنشينند و رفتارهاى دنيوى خود را ارزيابى كنند. در پارهاى موارد نيز ترجيح دادهام در برابر «يوم الدين» از تعبير Doomsday استفاده كنم، البته به استثناى بعضى از عناوين فرعى مطالب قرآنى.به سراغ پارهاى ديگر از فضايل غير دينى برويم. در اينجا قبل از هر چيز بايد به واژه قرآنى «برّ» به عنوان يك واژه اساسى اشاره كرد كه براى نخستين بار در آيه 177 سوره بقره از آن استفاده شده است. مىدانيم كه اصطلاح انگليسى righteousness معادلى بسيار قديمى براى اين كلمه است و به همين دليل بعيد است امروزه براى فرزندان ما چنين مفهومى را القا كند. همچنين است واژه «صدقه» كه در انگليسى به charity ترجمه شده است، در صورتى كه مىدانيم صدقه در واقع هديهاى است كه فرد داوطلبانه به نيازمندان اهدا مىكند، و من در ادامه اين گفتار در مورد آن سخن خواهم گفت. واژه ديگر عربى كه با اين اصطلاح تشابه معنايى دارد كلمه «احسان» است كه در اصل به معناى رفتار مهربانانه و يا مهربانى است، و اين اصطلاح در مجموع به معناى انجام كارهاى خير به منظور كمك به ديگران است. البته ممكن است در برابر اين اصطلاح عربى بتوان از معادل انگليسى beneficence استفاده كرد و آن دسته افرادى كه براى توصيف پروردگار از صفت انگليسى Beneficent در برابر «رحمن» يا «رحيم» استفاده مىكنند در واقع به جاى آن دو واژه، كلمه «محسن» را ترجمه مىكنند.واژه عربى «اسلام» در اصل به معناى پايبندى به زندگى آرام و مسالمتآميز است و وجه وصفى «مُسلم» با توجه به پيشوند «م» در آن به شخصى اشاره مىكند كه اين پايبندى را پذيرفته است (آل عمران 19 و 20 ؛ مائده، 5). من از تعبير پايبندى به صلح يا آرامش commitment to peace استفاده مىكنم، چرا كه گمان مىكنم از نظر معنايى اين تعبير نسبت به ديگر تعابير ارائه شده مفهوم سازندهترى القا مىكند. اسلام به معناى تسليم شدن surrender و يا وادادگى submission به مفهومى كه مفسران اروپايى از آن اراده كردهاند نيست، چرا كه اين اصطلاحات داراى بار معناى ناخوشايندى است، در صورتى كه واژه اسلام داراى بار معنايى مثبت و متضمن نوعى نگرش فعال نسبت به زندگى است.حال به سراغ اين مطلب مىرويم كه اصولاً واژه سِلم / اسلام (peace) به لحاظ مفهومى داراى چه معنايى است. مصدر ثلاثى مجرد اين فعل يعنى «سَلم» به راحتى نشان دهنده ريشه اين كلمه است، در حالى كه واژه «سلام» كه برگرفته از صيغه سوم آن است به روابط بين افراد برمىگردد كه در عمل به نوعى تعارف براى احوالپرسى تبديل شده است. كلمه اسلام خود مصدرى متعدى از باب اِفْعال و به معناى دستيابى و يا رسيدن به سلامت و آرامش است. مىدانيم كه اسلام به عنوان يك سنت دينى از زمان حضرت ابراهيم شروع شده است؛ يعنى همان پيامبرى كه جزو پيامبران اولواالعزم اقوام سامى است (آل عمران، 67). ابراهيم در اصطلاح قرآنى «حنيف» يعنى در جستوجوى حقيقت (انعام، 161) ناميده شده و نخستين موحد واقعى ثبت شده در تاريخ بشرى است. ابراهيم تجسم سرآغاز ميراث سامى ماست و اين ميراث به همان اندازه كه بخشى از تمدن غرب به شمار مىآيد، به همان اندازه نيز بخشى است از خاورميانه. به گفته قرآن، آن گاه كه ابراهيم و فرزند عرب او يعنى اسماعيل موضوع عبادت خداوند اَحَد و واحد را در مكه اعلام كردند، درواقع همان زمان بود كه او دين جديدى را در منطقه اعلام كرد (حج، 26).اين نوع خدا پرستى خالصانه و محض بر وحدانيت ذات الهى تأكيد دارد و نقطه محورى آن توجه به اصل يگانگى ذات خداوند است كه من ترجيح مىدهم در اين مورد از همان اصطلاح عربى توحيد (يگانگى ذات خداوند) استفاده كنم. بر همين اساس است كه متوجه مىشويم رفتار انسان و عملكرد طبيعى وى بايد شامل چه چيزهايى باشد، و بدين ترتيب است كه به وحدت جهان و زندگى كه نقطه مقابل بىنظمى موجود در شرك كهن و شرك امروزى است و در صدر اسلام جاهليت ناميده مىشد، پى مىبريم. البته اين موضوع در مورد ثنويت يا دوگانه پرستى در دين زرتشت و نيز تثليث يا سهگانهپرستى اروپاييان نيز قابل مشاهده است. در هر صورت اين نوع توحيد ديرپا بر وحدت ذات بارى تعالى تأكيد دارد و در همين چهارچوب بر ارجگذارى ذات پروردگار مُهر تأييد مىگذارد. از نظر اسلام خداوند نيرويى است زنده و اين نوع توحيد خاص، اساسِ اسلام واقعى است. درواقع وحدانيت الهى جزو اصول ثابت دين اسلام است و اين مفهوم با تمام اعتقادات مذهبى ما گره خورده است.من در ترجمه واژه عربى «اللّه» از واژه انگليسى God استفاده كردهام. البته آن را با حرف بزرگ شروع كردهام، چه به عنوان يك اسم خاص و چه در ديگر مواردى كه اَشكال ديگرى از اين كلمه به صورت ضمير يا غير آن به كار رفته است؛ به خصوص در مواردى كه اين دو كلمه با ضماير ملكى به كار رفتهاند. معمولاً انگليسىزبانان اروپايى واژه عربى «اللّه» را نمىتوانند به راحتى تلفظ كنند و طبيعتاً تلاش براى نشان دادن چگونگى تلفظ صحيح اين كلمه عربى با استفاده از نشانههاى زير و زبر باعث خواهد شد تا متن به شكلى غير متعارف درآيد كه اين امر با توجه به حروف چاپى انگليسى در حقيقت كارى بيهوده است.بر اساس آيه 143 سوره اعراف، در بيان سرگذشت حضرت موسى چنين آمده است كه چشم آدمى توانايى ديدن ذات پروردگار را ندارد. اين نوع يگانگى خاص ذات الهى همان چيزى است كه توحيد ناب ناميده مىشود. معبود اسلام آن چنان نزديك است كه از رگ گردن به هر انسانى نزديكتر است. در اسلام خداوند واحد (Single) يا احد (Unique) ناميده شده است، همچنان كه در آيه نخست سوره توحيد آمده است «قل هو اللّه احد». در عين حال خداوند واحد God Aloneنيز ناميده شده است و اين همان تركيب انگليسى سادهاى است كه من در ترجمه آيه 110 سوره كهف و نيز در ترجمه آيه 98 سوره طه در بازگويى سرگذشت حضرت موسى از آن استفاده كردهام.Your God is God Alone; there is no other deity than Him! He is Vaster than anything in knowledgeانما الهكم اللّه الذى لا اله الا هو وسع كل شىءٍ علماًدستيابى به اين گونه ديدگاه مستلزم به كارگيرى تلاشهاى فكرى بسيار جدى است، و اين موضوعى است كه در قرآن به آن اشاره شده است و نتيجه اين تلاشها رسيدن به فوز (پيروزى) است كه من در برابر اين اصطلاح عربى در آيات مورد نظر (انعام، 16؛ توبه، 72؛ احزاب، 71) از واژههاى انگليسى triumph و achievement استفاده كردهام. تأكيد فراوان قرآن و جامعه اسلامى بر وحدت ذات الهى و همچنين بر مراعات اخلاق انسانى امرى كاملاً بديهى است. يكى از خطراتى كه به گفته قرآن (بقره، 223) متوجه انسان است عدم تلاش و كوشش براى ملاقات با پروردگار است، چرا كه هدف متعالى هر مؤمنى (قيامت، 21ـ23) اين است كه خدا را ديدار كند. به عبارت ديگر نقطه اوج تمامى خواستهاى بشر و يا هدف نهايى سلوك هر مؤمنى عبارت است از ملاقات پروردگار و يا ورود به حريم ربوبيت.حضور ذات بارى تعالى در سرتاسر قرآن قابل مشاهده است، همچنان كه در اين كتاب مقدس در آيات متعددى از عظمت و علو ذات احديت سخن گفته شده است. «اللّه» اسمى فراسوى تمامى اسمهاى ديگر است؛ اسمى است مستلزم تكريم و تجليل، اما با اين همه بحث از اسامى نودونه گانه خداوند مستلزم ژرفانديشىهاى خاصى است، و طبيعى است با توجه به وجود صفاتى كه براى القاى اين معنا در زبان انگليسى رسا نيست بايد بدانيم كه به همان ترتيب كه دستيابى به اسم يكصدمين (اسم اعظم) خداوند تلاشى است نافرجام، به همان اندازه نيز يافتن صفات و واژههايى كه بتواند اين معانى و مفاهيم را القا كند بيهوده خواهد بود. اگر بخواهيم به اين ترتيب عمل كنيم، در آن صورت ابداعات ادبى محض جاى تصاوير صفات شاعرانه را خواهد گرفت، چرا كه مىدانيم ذات ربوبى داراى صفات بسيار فراوانى است كه اين صفات با عنوان الاسماء الحسنى در آيه 24 سوره حشر و ديگر سورههاى قرآنى مورد اشاره قرار گرفتهاند.به هرحال، در ادامه اين گفتار به تعدادى از اين صفات الهى و معادل انگليسى آنها اشاره خواهيم كرد. من در ترجمه خود كوشيدهام تا در برابر صفت الهى «علىّ» از صفت انگليسى Lofty (و در پارهاى موارد Sublime) و در برابر صفت «عزيز» از Powerful استفاده كنم. همچنين در سرتاسر ترجمه خود در برابر عربى «العظيم» انگليسى Almighty را مورد استفاده قرار دادهام. رئوف را بهCompassionate يا Gentle ترجمه كردهام. صفت «اَعلَم» را در مورد خداوند به صورت quite Aware (اسراء، 47) ترجمه كردهام، چرا كه اين صفت عالى از ريشه علم است و شكل ساده آن، يعنى «عليم» به Aware در انگليسى برگردانده مىشود. همچنين خداوند به عنوان معبودى متعالى كه به هيچ چيز نياز ندارد (غنىّ) Free from all wants(فارغ از هر گونه نياز) ترجمه شده است (فاطر، 15). ثروت و مكنت همه از آنِ خداست؛ هم او كه اين امكانات را در اختيار آدمى قرار داده تا او نيز به نحوى مطلوب از آنها استفاده نمايد.منظور از تعبير عربى «الغيب» (نحل، 77) اشاره به ناديدنىهاست. Unseen يعنى همان عوامل ناديدنى كه ما قادر به مشاهده آنها نيستيم. آگاهى از اين امر منجر به آگاهى از ناديدهها خواهد شد، و در اينجاست كه ما با پديده احترام برانگيز ديگرى روبهرو مىشويم و از خود مىپرسيم غيب چيست؟ كه پاسخ اين پرسش را مىتوان در آيات 59ـ62 سوره انعام پيدا كرد.He holds the keys to the Unseen; only Heو عنده مفاتح الغيب لايعلمها الاّهوknows them! He knows everything on landو يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقةand at sea; no leaf drops down unless Heالاّ يعلمها ولاحبّة فى ظلمات لأٔضknows it, nor any seed in the darkness ofولا رطب ولايابس الاّ فى كتاب مبينthe earth nor any tender [shoot] nor anywithered [stalk] unless it is in a plain Book.ولى به هر حال غيب اهميتى بيش از پاسخ خود دارد، زيرا زمانى كه رازى گشوده شد و يا معمايى حل گرديد، در آن صورت آن راز ديگر به صفت راز بودن وجود نخواهد داشت. در هر حال، غيب نماد شوق بىپايان ما به دانستن اسرار است. خداوند نماد عقل مطلق است. به عبارت ديگر پروردگار منبع همه چيز است، به خصوص منبع عزت و احترام، و از اين روست كه انسان نبايد خود را منزوى سازد، چرا كه بدين ترتيب انسان رابطه خود با واقعيت را قطع كرده و قوه تعقل خود را از دست خواهد داد.ضرباهنگ زندگى و معناى واقعيت كه از اين طريق به دست مىآوريم هر دو مسائلى هستند كه ما را به شناخت هستى رهنمون مىشوند. آيينهاى مذهبى معمولاً شامل دو مرحله است؛ يكى مرحله آموزش اوليه و ديگرى انجام مستقل آن، و در اين فرآيند است كه ما اندك اندك اسرار و علت آفرينش خود را درمىيابيم، خواه به صورت زن و مرد، و خواه به شكل انسان در برابر حيوان و ارواح، و خواه به صورت موجودى در كل عالم هستى. شكل ديگرى از آفرينش كه در زندگى با آن برخورد مىكنيم مسئله توليد مثل است كه براى هر يك از ما انسانها رخ مىدهد. حال بهتر است پارهاى از اين مفاهيم را در ادامه اين گفتار مورد بررسى قرار دهيم.اصول پنج گانه دين اسلام و گناهان كبيرهاصول پنج گانه دين اسلام با اصول اعتقادى ديگر اديان كاملاً قابل مقايسه نيست؛ همچنين اهميت گناهان سه گانه بزرگ (گناهان كبيره) در اسلام ظاهراً در اين است كه اين نوع گناهان مىتوانند مانع پيشرفت آدمى به سمت ملاقات با پروردگار شوند، و همين گناهان ما را از رستگارى باز مىدارند. پرداختن به مفهوم اصول پنج گانه دين اسلام به ما نشان مىدهد كه اين مفهوم در رفتار فرد متدين تأثير بسزايى دارد. اعتقاداتى كه انسان بايد در چهارچوب دين اسلام به آنها پايبند باشد محدود هستند و اين اصول بسيار ساده (شفاف) قابل فهم و به لحاظ عقلانى قابل قبول مىباشند. علاوه بر اين، اين اعتقادات پايهاى براى تقويت رفتار دين محور و كمك به انسان درجهت دادن زندگى خويش به سمت نيكيهاست.عظمت رفتار يك مسلمان معتقد كه تعليمات دينى خود را مراعات مىكند ـ چه در برابر خداوند و چه در برابر ديگر انسانها ـ افراد غير مسلمان و معتقد به كيشها و اديان ديگر را تحت تأثير قرار مىدهد. همچنان كه يكى از افراد بدنام و نسلكش اسپانيايى به نام كاردينال خىمهنز دوسيسنروس Cardinal Jimenez de Cisneros در اين مورد چنين شكوه و شكايت كرده بود كه مسلمانان از ايمان ما بىبهرهاند و ما از رفتار آنها. هرچند وى پس از اين اظهارات اقدام به قتل عام مسلمانان گرانادا (غرناطه) پس از تصرف آن در سال 1492 كرد. رفتار مناسب شكلى است از انضباط و اين امر نه به معناى خدمت به شيطان و نه به مفهوم پيروى از هوا و هوسهاى شخصى است. مسلمان بودن صرفاً اعتراف به داشتنِ ايمان نيست. درواقع اين اعتراف بايد با اعتقاد صحيح و عبادت واقعى همراه باشد تا فرد مؤمن بتواند رفتارى مورد رضايت خداوند داشته باشد. بنابراين ما بايد به صورت جمعى تلاش كنيم تا به انسانهاى پايبند به مسائل اخلاقى تبديل شويم. مجموعه اين اعتقادات در تعاليم دينى با عنوان خاص اركان، به معناى اصول پنج گانه دين اسلام شناخته شدهاند كه ما اين اصول را به ترتيب زير شرح خواهيم داد.1. ايمان، كه پيش از اين در مورد آن سخن گفتيم. اعتراف به ايمان كه اصطلاحاً به آن «شهادت» مىگويند، هنگام اداى نماز و در وضعيتى كه انگشت نشانه انسان بالا برده شده است بيان مىشود. البته براى يك مسلمان حقيقى ايمان تنها كفايت نمىكند، بلكه اگر مؤمن واقعى مىخواهد رفتار او مورد رضاى خداوند و نيز مورد احترام جامعه مؤمنان قرار گيرد، بايد اين اعتقاد در عبادات او نيز متجلى شود. به همين دليل است كه مؤمنان بايد از خود ثبات اخلاقى نشان دهند (حجرات، 13ـ15). ايمان به خداوند همچنين دربرگيرنده نوعى اعتقاد و رفتار عملى به شيوهاى از زندگى شخص است، يعنى همان چيزى كه امروزه به آن سبك زندگى حقيقى مىگويند. همچنين، درست به همان ترتيب كه كفر به معناى ناسپاسى است، ايمان به معناى سپاسگزارى از خداوند است.2. نيايش: نيايش مىتواند هم به صورت درخواستهاى خودجوش موردى، يعنى دعا (اسراء، 11) و يا به صورت نماز معمولى يا صلاة (اسراء، 74؛ عنكبوت، 45) باشد. آنچه كه به صورت محرك حواس آدمى عمل مىكند و ما آن محرك را در ادعيه و مناسك مذهبى شاهد هستيم، حاصل رفتارى است كه به صورت آگاهانه تكرار شده و حاوى معانى اجتماعى و فردى فراوان است. اوقات انجام نماز آنچنان كه دين اسلام آن را معين كرده عبارت است از پنج نوبت در شبانهروز. البته بعضى دعاها يا نمازها به صورت جمعى يا گروهى در روز جمعه و يا مناسبتهاى خاصى مانند مراسم ازدواج، بعضى اعياد و نيز مراسم تشييع و تدفين انجام مىگيرند. بايد يادآورى كنيم كه نمازها صرفاً از كسى پذيرفته مىشود كه در حال طهارت باشد و مرتكب گناه و يا كارهاى زشت ديگر نشود. و به همين دليل است كه شست و شوى خود كه در انجام نماز اصطلاحاً به آن وضو مىگويند، بايد قبل از اداى رسمى نماز صورت پذيرد. وضو نه صرفاً امرى نمادين، بلكه جزو ضروريات نمازهاست. همچنين واژه «قبله» به معناى جهتگيرى فرد به سمت خانه خدا هنگام اداى نماز (بقره، 142) و به معناى رويا رو شدن و قرار گرفتن در برابر چيزى است كه فرد به آن احترام مىگذارد. در مورد نماز مىدانيم كه اين عمل به اين صورت انجام مىشود كه كل جامعه اسلامى در سرتاسر جهان زمانى كه وارد شهر مكه مىشوند، دور كعبه به عنوان نقطه محورى اين موضوع تجمع مىكنند و در همين جاست كه طواف مؤمنان به دور اين خانه مقدس را به چشم مىبينيم. اينجاست كه آدمى از نزديك به عظمت اين نوع مناسك گسترده مذهبى پى مىبرد.3. پرداخت نوعى ماليات رفاهى به نام «زكات» كه به ندرت پيش آمده است كه اين اصطلاح به نحو مناسبى به زبان انگليسى توضيح داده شود. واژه زكات از نظر لفظى به معناى پاكيزه ساختن، تزكيه و يا تطهير است و منظور از آن در زندگى عملى نوعى ماليات است كه با هدف كمك به خدمات اجتماعى در جامعه مسلمانان گردآورى مىشود. من شخصاً در ترجمه خود به جاى استفاده از دو واژه انگليسى charity و alms كه سالها باعث سردرگمى من شده بود، از تعبير welfare tax استفاده كردهام، هرچند شخصاً از اين معادل هم كاملاً راضى نيستم. مىدانيم كه در آيه 17 سوره تغابن، زكات مانند دادن قرض به خداوند محسوب شده و زكات قرضى است كه به هنگام پس دادن مضاعف خواهد شد. البته واژه زكات در مورد ديگرى، يعنى در مورد زمان كودكى حضرت يحيى در آيه 13 سوره مريم نيز به كار رفته كه در آنجا من در برابر اين واژه از واژه انگليسى innocence (پاكى، عصمت) استفاده كردهام، و مىدانيم كه اين واژه انگليسى تا حدودى بعضى از معانى نهفته در اين واژه عربى را بيان مىكند.پرداخت كمكهاى مالى به اين اندازه رسمى نيست. درواقع اين مفهوم را اصطلاحاً در زبان عربى «صدقه» مىنامند و پرداخت صدقه امرى است اختيارى (توبه، 104)، هرچند در پارهاى موارد ممكن است اين امر «احسان» ناميده شود كه ما به طور كلى ممكن است يكى از مشتقات آن، يعنى اسم فاعل آن از باب اِفْعال را به صورت «محسن» يعنى كسى كه با احسان و مهربانى رفتار مىكند، مشاهده كنيم، و من در مجموع ترجيح دادهام در برابر واژه احسان از kindnessاستفاده كنم و يا در مواردى كه خواستهام از ريشه لاتين بهره گيرم، از واژه beneficentو beneficenceاستفاده كردهام. البته بايد اين نكته را يادآور شوم كه كتابهايى كه در كشورهاى غربى درباره اسلام نوشته شده به ندرت تفاوتِ احسان و صدقه از يك سو، و پرداخت رسمى زكات را به عنوان امرى در خدمت رفاه اجتماعى از سوى ديگر بيان كردهاند.4. روزه (در عربى صوم و در انگليسى fasting) كه اسم فاعلِ آن «صائم»، و مصدرش «صيام» است، جزو فرايضى است كه در ماه مبارك رمضان انجام مىگيرد. به طور معمول ماه رمضان مانند مراسم حج و بعضى ديگر از مناسك اسلامى هر سال 10 روز زودتر از سال شمسى رخ مىدهد.5. و بالاخره بايد از مراسم حج the pilgrimage نام برد. اين فريضه فقط براى كسانى كه استطاعت انجام آن را دارند واجب است. اين مراسم به گونهاى است كه افراد ضمن آن با پوشيدن نوعى پوشاك به نام «اِحرام» همگى به يك شكل و شمايل درمىآيند و به عمل طواف به دور خانه خدا مىپردازند كه به شكلى برجسته آگاهى از جهان را به هنگام طواف به دور كعبه نمايش مىدهد.يكى ديگر از نكات لازم الذكر، «جهاد» است. مبارزه معنوى يا جهاد با نفس جزو اصول دين اسلام نيست (حجرات، 15) و اگر بخواهيم ترجمه درستى از اين مفهوم به انگليسى ارائه دهيم، بايد بدانيم كه ترجمه دقيق آن معادل تركيب انگليسى holy warنيست، مگر به صورت توسعى. ولى در هر صورت اين معناى غير مناسب نيز به آن منسوب شده است، در صورتى كه اين نوع معادل نوعى كاربرد ژورناليستى است.نقطه مقابل اين موضوع بحث گناهان و ديگر عملكردهاى غلط انسان است. براى شناخت دقيق گناهان كبيره در اسلام بايد دانست كه نقطه كليدى ارتكاب تمامى گناهان فقدان ايمان به خداوند يگانه است. گناهان كبيره «الكبائر» (نساء، 31؛ شورى، 37) سه چيزند: 1ـ كفر 2ـ شرك 3ـ طغيان. هر كدام از اين سه واژه در ترجمه به انگليسى مشكلاتى را ايجاد مىكنند، به خصوص در مواردى كه اين واژهها با افعال، وجه وصفى و ديگر مشتقات به كار روند و در اين گونه موارد معادليابى آنها مستلزم بحث و بررسى است.«كفر» و معادلهاى آن به شكل «كَفور» و «كُفور» پيش از هر چيز به معناى عدم ايمان/بىايمانى disbelief است، هرچند گستره معنايى آن از اين نيز وسيعتر است.[4] معادلهايى كه در انگليسى داده شده مانند disbelief ، unbelief ، ingratitude ، rejection و امثال آنها در برابر كاربرد اصل عربى همين كلمه در آيه 99 سوره اسراء قابل مشاهده است، در صورتى كه بايد دقت كرد كه معادلهاى اولى و چهارمى تنها گزينههايى هستند كه در انگليسى به صورت فعل نيز مىتوان از آنها استفاده كرد. مثلاً در ترجمه آربرى، خواننده ممكن است از مشاهده تركيب cried lies to در برابر افعال عربى «كَفَر» و «كَذَّب» خسته شود، چرا كه مىدانيم فعلهايى مانند deniedو rejectedهر دو به شكلى شفافتر و صريحتر و بهتر اين معنا را مىرسانند. من شخصاً فعل disbelieveرا ترجيح مىدهم و به همين دليل در برابر فعل «كَفَر» به جاى reject از آن استفاده مىكنم، و از همين روست كه در برابر واژه «كُفّار» از دو اصطلاح انگليسى disbelievers يا rejectorsاستفاده مىكنم. واژه انگليسى كهنهتر infidelsيكى ديگر از معادلهاى نابجايى است كه بعضى مترجمان ارائه دادهاند وامروزه به صورتى بسيار پُركاربرد در روزنامهها و مجلات از آن استفاده مىشود. گروهى از اين افراد كه در قرآن «مقتسمين» ناميده شدهاند، قرآن را پاره مىكنند (حجر، 90ـ91) در حالى كه پرسيدن پرسشهاى بيش از اندازه نيز مىتواند باعث كفر ورزيدن انسانها شود (مائده، 102).دومين گناه قابل توجه «شرك» (نساء، 48) است كه معمولاً مترجمان مسيحى در برابر آن از دو اصطلاح polytheism و idolatry استفاده مىكنند و شايد با اين كار مىخواهند از زحمت پاسخگويى به اين اعتقاد كه تثليث دقيقاً همان لغزش يا گناهى است كه آنها مرتكب شدند، طفره روند. از اسم انگليسى idolatry و يكى از مشتقات آن idolator شايد بتوان استفاده كرد، اما فعل آن يعنى idolise را در همه موارد نمىتوان به صورت رضايت بخشى بهكار برد. اصطلاح انگليسى polytheism مشكلاتى به مراتب بيش از واژه قبلى دارد. گناه دوگانهپرستى، خود بخشى از شرك است و از سوى ديگر در برابر اصطلاح اشتباه ايرانيان يا زرتشتيان و يا مانويان كه با اعتقادات گروهى از ساكنان جنوب فرانسه كه آنها نيز معتقد به ضرورت وجود شر هستند و به مفاهيمى مانند نور و ظلمت، شب و روز و آتش و خاك (بقره، 164) اعتقاد دارند نيز شباهت دارد. در هر صورت، از ديدگاه اسلام بدترين نوع گناه، شريك قايل شدن براى خدا در انجام عبادات خالصانه در حضور خداوند است و همين امر واژههاى سادهاى مانند association براى اين نوع گناه و associate و همچنين associator به معناى مشرك و علاوه بر آن فعل associate (توبه، 31؛ سبأ، 22) را به وجود مىآورد و هواها و هوسهاى آدمى جزو معبودهاى دروغين هستند، و بنابراين نبايد از هيچ كدام از آنها پيروى كرد، و به همين دليل اگر مشركان بخواهند بخشيده شوند بايد توبه كنند و بدانند چگونه اعتقادات مناسبى داشته باشند تا بتوانند پس از آن به گونهاى احترامآميز رفتار كنند (قصص، 67).سومين گناه بزرگ «طغيان» است كه من در برابر آن از كلمه انگليسى arrogation و arrogance استفاده كردهام. متأسفانه اين نوع گناه چه در غرب و چه در ميان بسيارى از مسلمانان خوب شناخته نشده است. «طغيان» مىتواند نمايشگر نوعى ناتوانى در زندگى اجتماعى دنيوى باشد. به عنوان مثال، فرعون زمامدارى مستبد و طغيانگر arrogant است كه در قرآن به عنوان «طاغى» طغيان كننده و به عنوان مَثَل اعلاى كسى كه خود را مطلقالعنان پنداشته و بر اين باور است كه بايد ديگران او را اطاعت كنند (طه، 43؛ نازعات، 17) مطرح گرديده است، ولى بايد دانست كه اين نوع اعتماد به خود براى هر شخصى كارى است فراتر از تواناييهاى عادى يك انسان (بقره، 15؛ انبياء، 22). در مورد قوم باستانى ثمود در آيه 5 سوره حاقه سمبل طغيان آنها «طاغيه» (اشاره به نوعى تند باد) است، در صورتى كه مىدانيم در زبان عربى حتى آب نيز مىتواند طغيان و ويرانگرى كند (حاقه، 11) و دقيقاً به همين علت بوده كه قرآن انسان را طاغى arrogantيا خودسر ناميده است. ولى در هر حال، مطابق آيات 256ـ257 سوره بقره پس از آية الكرسى مىخوانيم كه هر كس به طاغوتيان كفر ورزد و به خداوند ايمان بياورد به ريسمانى محكم چنگ زده كه هرگز گسيخته نخواهد شد.پس از اين سه گناه مىتوان به راحتى گناهان ديگر را توضيح داد، به خصوص به اين علت كه بيشتر اين گناهان جزو گناهانى هستند كه در اين دنيا رخ دادهاند و به عنوان گناهان دنيوى شناخته مىشوند. گناهان كم اهميتتر يعنى رفتارهاى غلط و يا كوتاهيهاى رفتارى هر چند از نظر اخلاقى غلط هستند، ولى چنانچه به صورت ارادى چندين بار تكرار شوند باز بايد جزو گناهان تلقى شوند، چرا كه اين نوع گناه، گناهى است تكرارى و آگاهانه.توضيحات پايانىهدف ما در اين گفتار بيان صادقانه نظراتى در مورد ترجمه اصطلاحات و مفاهيم مربوط به اسلام براى جهان انگليسى زبان در پايان قرن بيستم يا براى جهان غرب و يا در آغاز قرن پانزدهم هجرى است؛ قرنى كه تا يكى دو سال ديگر (1980) ميلادى فرا خواهد رسيد. اين نكته براى ما حائز اهميت است كه بتوانيم اصطلاحات دينى خود را با استفاده از زبان خود براى ديگران تبيين كنيم و به اين ترتيب بتوانيم آن اصطلاحات را چنان كه شايسته است با ديگران مورد بحث قرار دهيم و در نهايت بتوانيم آنها را از دايره فرهنگ عام غربى و يا اصطلاحات جامعهشناسى محض خارج كنيم. بسيارى از مبلغان مسلمان اغلب طورى عمل كردهاند كه گويى با كسى خارج از جرگه همدينان خود صحبت نكردهاند و در نتيجه همين محدود كردن خود به دوستان و همكيشان آنها حتى به تبليغات سياسى خود آسيب رسانده و در نهايت نوميد شدهاند. به همين دليل ضرورتى ندارد كه ما در گفتوگو با ديگران بيش از يكى دوبار از اصل اصطلاحات عربى مانند زكات استفاده كنيم، ولى اگر از اين كار سرباز زنيم و اين كار را نكينم موفق نخواهيم شد به راحتى با ديگران هم كلام شويم. همچنين ضرورتى ندارد ما از اصطلاح «تسليم در برابر خداوند» به عنوان معناى حقيقى اسلام استفاده كنيم، آن هم در زمانى كه ديگران مىخواهند چنين تفسيرى را براى اسلام جا بيندازند. در هر صورت حتى واژه اسلام به عنوان يك واژه صد درصد عربى، وقتى به عنوان يك واژه انگليسى مورد استفاده قرار مىگيرد، يقيناً نياز به تبيين و توجيه دارد.كلام آخر اينكه ما در اين گفتار به موضوع نحو زبان قرآن و انگليسى نپرداختيم، اما نظرات من در اين زمينه به طور خلاصه در مقالهاى در يك مجله انگليسى به شرح زير منتشر گرديده است:A Contemporary Translation of the Quran, Impact (8th-21st September, 1972, pp.9-8).من در اين مقاله كوشيدهام تا با دقت و با انگيزهاى برگرفته از ادعيه اسلامى (و نه به منظور جنجال آفرينى) زمينه ايجاد نوعى گفتوگوى انديشمندانه و دوستانه را برقرار نمايم، و دليل اين امر اين است كه ما به عنوان مسلمان به شدت نيازمند اين هستيم كه براى گفتوگوى آگاهانه با ديگران خود را به ابزارهاى مناسب بيانى مجهز كنيم.پی نوشت ها:[1] اين مقاله ترجمهاى است از:T.B. Irving, »Terms and Concepts: Problems in Translating the Qur'ān «, Islamic Perspectives: Studies in Honour of Sayyid Abul A،la Mawdud, Leicester: The Islamic Foundation, 1979. pp.121-134.[2]1. Charles J. Adams, »Islam, Religion (Part II)« MESA Newsletter, 1 February 1971, vol. 1, pp. 9-25.[3]. گوينده اين سخن در آيه 28 سوره مائده هابيل است، اما مؤلف در متن مقاله خود آن را اشتباهاً به قابيل نسبت داده است. ويراستار[4]. پروفسور توشيهيكو ايزوتسو تبيينى بسيار عالى از اين موضوع در كتاب مفاهيم اخلاقى ـ دينى در قرآن مونترآل، انتشارات دانشگاه مك گيل، 1966 ص 9، پاورقى 6 به دست داده است.