ترجمه‏پژوهى قرآنى (بخش دهم) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه‏پژوهى قرآنى (بخش دهم) - نسخه متنی

حسين عبدالرؤف؛ ترجمه و تحرير: بهاء الدين خرمشاهى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه‏پژوهى قرآنى (بخش دهم)

حسين عبدالرؤف - ترجمه و تحرير: بهاء الدين خرمشاهى

ويژگيهاى گفتمان قرآنى (دنباله...)

11. ايجاز واژگانى

واژه‏ها، گاه سرشار از معانى عاطفى‏اند يا فرهنگمند و فرهنگ ـ مدار هستند. واژگان قرآنى عموماً برخوردار از ايجاز معنايى‏اند كه جزئيات مفصّل ويژگيهاى معنايى در تك‏واژه‏ها به شيوه‏اى فشرده مندرج است، براى نمونه:

ــ أَمْشاجٍ [سوره انسان، آيه 2] : قطره‏اى از نطفه آميخته.

ــ كَظيمٌ [يوسف، 84] : حالت افسردگى خاموش، داراى حالتى سرشار از اندوه، بدون شكايت بردن به كسى غير از خداوند [البته كظيم به معناى كسى كه خشم خود را فروخورده است نيز در قرآن به كار رفته است. از جمله: نحل، 58؛ زخرف، 17 نيز ــ كاظم / كاظمين به همين معنا: غافر، 18 ـ مترجم].

ــ مَوْقُوذَةُ [مائده، 3] : حيوانى كه ضربه شديدى به او خورده و كشته شده كه خوردن گوشت آن بدون ذبح شرعى، قبل از مردنش، در قرآن تحريم شده است.

ــ كالِحُونَ [مؤمنون، 104] : ترش‏رو[يان] لب ورچيده.

ــ شُواظٌ [الرحمن، 35] : شعله آتش بدون دود.

ــ تَيَمُّم [نساء، 43] : دست كوفتن بر خاك / غبار پاك و سپس كشيدن كف هر دو دست بر روى دست ديگر، و سپس با آنها چهره را مسح كردن.

12. تكرار واژه

يكى از ويژگيهاى گفتمان قرآنى تكرار بعضى از واژه‏ها در جمله است. هدف از تكرار واژه، افزايش اتصال و ربط و اثر بلاغى است.

الف) تكرار افعال

وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَنُؤْمِنُ كَمآ آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (و چون به ايشان گفته شود: چنانكه ساير مردم ايمان آورده‏اند، شما هم ايمان بياوريد، گويند: آيا همان‏گونه ايمان بياوريم كه كم‏خردان ايمان آورده‏اند. بدانيد كه خودشان كم‏خردند، ولى نمى‏دانند) (بقره، 13) كه در آن 4 بار صيغه‏هاى مختلف ايمان آوردن تكرار شده است.

ب) تكرار اسم

مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَميعًا (هر كس عزّت مى‏خواهد [بداند كه] هر چه عزت است نزد خداوند است) (فاطر، 10)، كه در آن دوبار اسم عزت به كار رفته است. همچنين در آيه 139 سوره نساء، كلمه عزت دوبار آمده است. همچنين در اين آيه: وَ مآ أُبَرِّىُ نَفْسى اِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّى اِنَّ رَبّى غَفُورٌ رَحيمٌ (من نفس خود را مبرّا نمى‏شمارم، چرا كه نفس [آدمى] بدفرماست ؛ مگر آنكه پروردگارم رحمت آورد، كه پروردگار من آمرزگار مهربان است) (يوسف، 53) كه در آن «نفس» و «ربّى» (پروردگار من) هر يك دو بار به كار رفته است.

13. گسست نحوى

مراد از اين مورد، انقطاع ساختار نحوى و پديد آمدن وقف غيرمنتظره است. ولى گسست نحوى، كاركرد معنايى دارد، و اگر محل اين انقطاع، درست بازيابى نشود، تحريف معنايى و ترجمه‏اى و تفسيرى به بار مى‏آيد. چنانكه در اين مورد:

قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (گويند: واى بر ما، كى ما را از خواب[گاه]مان برانگيخت؟ اين همان است كه خداى رحمان وعده داده بود و پيامبران راست گفته بودند) (سوره يس، 52). در اينجا انقطاع يا مقطع نحوى، با توجه به معنا بايد بعد از «مرقدنا» باشد، وگرنه اگر به نادرستى پس از «هذا» قرار گيرد، معنا نادرست و اين گونه خواهد شد: گويند: واى بر ما، كى ما را از اين خواب / خوابگاهمان برانگيخت؟ خداى رحمان وعده‏اى نداده و پيامبران نيز راست نگفته بودند!

مورد ديگر از گسست نحوى و تأثير آن در معناى آيه از اين قرار است:

قالَ فَاِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ فِى الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقينَ (فرمود: در اين صورت [ورود به] آن سرزمين چهل سال بر آنان حرام است كه در بيابانها سرگشته باشند...) (مائده، 26). در اين نمونه مقطع نحوى بايد پس از كلمه «سنة» باشد. ولى اگر مقطع را به صورت نادرست پس از «عليهم» قرار دهيم، به تبع آن معنا هم به اين صورت نادرست درخواهد آمد كه ورود به آن سرزمين همواره بر آنان حرام است، و چهل سال در بيابانها سرگشته خواهند بود.

14. پيوند نحوى ـ بلاغى

در گفتمان و سبك و ساختار قرآن نمونه‏هاى بسيارى هست كه سازوكار نحوى براى ايجاد تأثير بلاغى و زيبايى‏شناختى به كار گرفته مى‏شود. از جمله در اين نمونه:

أَنّا صَبَبْنَا الْمآءَ صَبًّا. ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (ما آب را به فراوانى فروريخته‏ايم. سپس زمين را به‏نيكى برشكافته‏ايم). [يا طبق ترجمه قدما: ما آب را ريخته‏ايم ريختنى و زمين را شكافته‏ايم شكافتنى] (عبس، 25-26). در اينجا «صَبًّا» و «شَقًّا» از نظر نحوى مفعول مطلق است، ولى چون هموزن و هماهنگ است، سجعى پديد آورده كه ارزش زيبايى‏شناسانه دارد.

گاه نيز در ساختار عبارت قرآنى فعل معلوم و مجهول با هم به كار مى‏رود كه ارزش بلاغى و زيبايى‏شناسى ادبى دارد. مانند اين مورد:

لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (نه ستم مى‏كنيد نه بر شما ستم رود) (بقره، 279) كه از رهگذر كاربرد صيغه معلوم و سپس مجهول از يك ماده جناس خط پديد آمده است.

15. عدم انطباق ضمير

در بعضى از عبارات قرآنى مرجع ضميرى هست كه با تعداد يا جنس اسم ضمير راجع به آنها وفق ندارد، و نحويان براى اين گونه عمل نحوى دليلى ياد كرده‏اند. فى‏المثل در اين عبارت قرآنى: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ» (و همه نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت...) (بقره، 29). در ترجمه انگليسى يا فارسى اين ويژگى ناپديد مى‏شود. مراد اين است كه مرجع ضمير «ـهم» [در عرضهم] «اسماء» است و براى «اسماء» انتظار مى‏رود كه ضمير مؤنث «ها» يا «هُنَّ» آورده شود، نه «هم» كه ضمير جمع مذكر است. پاسخ نحويان اين است كه طبق يك عادت و عملكرد زبانى كهن، به جمع غيرجاندار يعنى «اسماء» شخصيت انسانى مى‏بخشند و آن را در حكم «الناس» يا «الاشخاص» مى‏گيرند، لذا ضمير به صورت جمع مذكر مى‏آيد.

16. حروف مقطّعه / مرموز

حروفى هستند كه در آغاز 29 سوره قرآن آمده و نسبتاً جدا از هم به قرائت يا تلفظ درمى‏آيند. از جمله «المر» در آغاز سوره رعد، كه به صورت الف. لام. ميم. راء تلفظ مى‏شود. قطع نظر از تكرار اين حروف، كل آنها 14 حرف است از اين قرار: أ، ل، م، ص، ر، ك، ه ، ى، ع، ط، س، ح، ق، ن.

بر طبق قواعد تجويد قرآن، حروف مقطّعه از حيث تلفظ و ادا پنج گروه‏اند:

ـ مهموسه. مانند: ك، ص، س، ه ، ح.

ـ شديده. مانند: أ، ق، ط، ك.

متوسطه. مانند: ر، م، ع، ن، ل.

ـ مستعليه. مانند: ط، ص.

ـ رخوه. مانند: ى.

17. ادات ربط (ربطْ‏گونه)

يكى از ويژگيهاى شايع سبك و ساختار قرآنى ادات ربط يا پيونددهنده است كه تأثير بلاغى و روانى دارد. دو نمونه از آنها إذا (آنگاه كه / زمانى كه / چون...) و ثمّ (سپس) است:

الف) اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ. وَ اِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ. وَ اِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ.  وَ اِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ. وَ اِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ. وَ اِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ. وَ اِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ. (آنگاه كه خورشيد تاريك شود. و آنگاه كه ستارگان رو به خاموشى نهند. و آنگاه كه كوهها روان كرده شوند. و آنگاه كه شتران آبستن ده ماهه [ى بس عزيز] وانهاده گردند. و آنگاه كه جانوران وحشى گرد آورده شوند. و آنگاه كه درياها افروخته گردد. و آنگاه كه جانها را قرين همديگر كنند) (تكوير، 1-7).

ب) هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا (او كسى است كه شما را [ابتدا] از خاك، سپس از نطفه، سپس از خونِ بسته آفريد، سپس شما را به هيئت نوزادى [از رحمها] بيرون آورد، تا سپس به كمال رشدتان برسيد، سپس تا پير شويد) (غافر، 67).

18. جملات پايه عبارتى

اين نوع از ربط و پيوندهاى قرآنى، غالباً در مقام جمله پايه مى‏آيند. نظير يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا، همچنين يا أَيُّهَا النّاسُ، از جمله در اين دو عبارت قرآنى: يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (اى مؤمنان [و در ترجمه اغلب مترجمان: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد] به خداوند و پيامبر خيانت مكنيد) (انفال، 27).

يآ أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جآءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ... (اى مردم از سوى پروردگارتان پندى براى شما آمده است) (يونس، 57).

19. فصل

مراد از اين مورد، نداشن وصل يا عطف است كه به دلايل معناگرايانه، از جمله تأكيد گزاره(ها)ى پيشين، ظاهر مى‏گردد.

قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ. اَللّهُ الصَّمَدُ. لَمْ يَلِدْ ... (بگو: او خداوند يگانه است. خداوند مهتر [بى‏نياز]. نه فرزند آرد...) (اخلاص، 1-3).

عبارت قرآنى «لم يلد» بدون ادات عطف ـ يعنى واو عاطفه ـ به كار رفته است. زيرا اين ساختار، تأكيد گزاره پيشين يعنى صمديت (مهترى و بى‏نيازى مطلق، يا به تعبير ديگر هستى سرمدى و مطلق خداوند) را در بر دارد (Al-darwish1992, 10:616).

همچنين در اين نمونه:

فَلْيَنْظُرِ الاِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ. خُلِقَ مِنْ مآءٍ دافِقٍ (پس انسان بنگرد كه از چه آفريده شده است. از آبى جهيده آفريده شده است) (طارق، 5-6). در اين دو آيه، دومى بدون داشتن واو يا هيچ گونه ادات عطف ديگر، آغاز مى‏گردد. اين شگرد زبانى قرآنى است، و مراد از آن ايجاد تعليق با تأخير انداختن پاسخ مطروحه در آخر آيه اول يعنى «مِمَّ خُلِقَ» (از چه آفريده شده؟) است، و نيز تأكيد بخشيدن به گزاره / جمله اول.

20. ساختارهاى متوازى / سجع

مراد از اين مورد، كاربرد الگوهاى نحوى، به نحوى است كه از تكرار آنها هماوايى و سجع پديد آيد. چنانكه در اين مورد:

وَ الْعادِياتِ ضَبْحًا. فَالْمُورِياتِ قَدْحًا. فَالْمُغيراتِ صُبْحًا (سوگند به اسبان تيزتك [جهادى] كه نفس‏نفس مى‏زنند. و سوگند به تكاوران بامدادى) (عاديات، 1-3).

21. تعديل تكرارى

در ساختار بسيارى از جملات قرآنى، به جملات معطوفه تعديل‏كننده و تكرارى برمى‏خوريم، كه همه آنها يك جمله اسميه را تعديل يا تفسير مى‏كنند. از جمله در اين مورد:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذينَ هُمْ فى صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ. وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ. وَ الَّذينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ. وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ. اِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَاِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ... وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ. وَ الَّذينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ. (به راستى كه مؤمنان رستگار شوند. همان كسانى كه در نمازشان فروتنند. و همان كسانى كه از [كار و سخن] بيهوده رويگردان‏اند. و كسانى كه زكات مى‏پردازند. و كسانى كه پاكدامنى مى‏ورزند. مگر در مورد زنانشان يا ملك يمينشان، كه در اين صورت آنان نكوهيده نيستند... و نيز [رستگار شوند] كسانى كه در برابر امانتها و پيمانهايشان رعايتگر هستند. و كسانى كه بر نمازهاى خويش مواظبت دارند.) (مؤمنون، 1-9).

در اينجا «الذين» (كسانى) و جمله‏هاى همراه آن كراراً جمله فعليه‏اى را كه با همراهى «المؤمنون» آغاز مى‏شود، تعديل يا تفسير مى‏كند.

22. پايان‏بندى آيات

اين مورد اصطلاحاً به خواتم الآيات معروف است و غالباً مشتمل بر سه كلمه يعنى اللّه‏ + دو صفت يا اسم از اسماءالحسنى است، نظير اين موارد:

وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (و خداوند گشايشگر داناست) (بقره، 247).

وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (و خداوند پيروزمند فرزانه است) (مائده، 38).

اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (بى‏گمان خداوند آمرزگار مهربان است) (انفال، 69).

اِنَّ اللّهَ قَوِىٌّ عَزيزٌ (بى‏گمان خداوند تواناى پيروزمند است) (حديد، 25).

غالباً معناى اين اسماء خواتم آيات، ربط و تناسب پيدا يا پنهان با صدر آيه دارد. از جمله در اين مورد:

لِيُعَذِّبَ اللّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (تا سرانجام خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را عذاب كند، و از [غفلت و قصور] مردان و زنان مؤمن درگذرد، و خداوند آمرزگار مهربان است) (احزاب، 73). عبارت پايان بخش «غفوراً رحيماً» ناظر به دو مرجع است. اسم / صفت اول (غفور) ارتباط با «يعذّب» دارد، به تعبير روشن‏تر خداوند آنان را مى‏آمرزد، و او سرچشمه آمرزش است. پايان‏بخش دوم (رحيم) به «يتوب» (درمى‏گذرد) اشاره دارد. به اين شرح كه خداوند بر آنان رحمت مى‏آورد و از آنان درمى‏گذرد. چنين است كه پايان‏بنديهاى ذيل آيات غالباً با آنچه در صدر آيه/آيات مى‏گذرد ارتباط معنايى دارد.

(cf Al-zarkashi 1988, 1:115 ff; Al-Suyuti 1988, 1:32 ff).

23. سوگندهاى قرآنى

از نظر سبك‏شناسى، سوگند در زبان عربى قرآن، نقشى آرايشى و تأكيدى دارد. سوگند كراراً در قرآن در صدر آيه مى‏آيد؛ از جمله:

ــ وَ الْفَجْرِ. وَ لَيالٍ عَشْرٍ (سوگند به سپيده دم. و سوگند به شبهاى دهگانه) (فجر، 1-2).

ــ وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها. وَ الْقَمَرِ اِذا تَلاها (سوگند به خورشيد و پرتوافشانى‏اش. و سوگند به ماه چون از آن پيروى كند) (شمس، 1-2).

گاه ممكن است سوگند قرآنى در ميانه آيات بيايد:

فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعينَ (سوگند به پروردگارت كه از همگى آنان خواهيم پرسيد) (حِجْر، 92).

ساختار بعضى از سوگندهاى قرآنى به شيوه و شكلى كه ياد شد نيست، بلكه از ادات تأكيد كه همراه فعل است تشكيل مى‏يابد؛ يعنى حرف آغازين «ل» [= لام قسم/تأكيد] همراه با نون تأكيد [ثقيله/خفيفه]. اين نوع سوگند مضمر، حاكى از قطعيت و قاطعيت جمله و فعل مندرج در آن است:

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ‏لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذى كانُوا يَعْمَلُونَ (و كسانى كه ايمان آورده‏اند و كارهاى شايسته كرده‏اند، سيّئاتشان را مى‏زداييم و به بهتر از آنچه كرده‏اند پاداششان مى‏دهيم/يا: قطعاً سيئاتشان را مى‏زداييم و قطعاً به بهتر از آنچه كرده‏اند پاداششان مى‏دهيم) (عنكبوت، 7)

دو فعل «نُكفّر» (مى‏زداييم) و «نجزى» (پاداش مى‏دهيم) متصل به ادات تأكيد «ل» و «ن» در آغاز و انجام آنها شده‏اند. بدين سان سوگند مضمر پديد مى‏آيد كه حاكى از قطعيت رخداد آن فعلهاست كه صيغه‏هاى فاعلى متكلّم مع الغير (جمع) است. نقش سوگند، به نظر بسيارى از صاحب‏نظران  از جمله دنفر (Denffer, 1983:78) تقويت قول قائل و برطرف ساختن ترديدى است كه ممكن است در ذهن مخاطب باشد.

24. تقارن عددى

مراد از اين مورد، آوردن دو يا بيشتر از دو عبارت قرآنى است كه توازى ساختارى يا عددى دارند، از جمله:

وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ. وَ زَرابِىُّ مَبْثُوثَةٌ (و بالشهايى رديف شده. و فرشهاى زرباف گسترده) (غاشيه، 15-16).

در اين نمونه، آهنگ و ريخت و تعداد حروف هر دو بخش برابر است: (5-6 در برابر 5-6).

25. ذكر خاص پس از عام

در بعضى عبارات قرآنى، ابتدا اسم عام و به دنبال آن اسم يا اسامى خاص مى‏آيد. دليل عمده اين كاربرد جلب توجه مخاطب است، چرا كه نامهاى خاص در اين موارد، داراى تشخص و اهميت بيشترى است، از جمله در اين نمونه‏ها:

ــ فيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّانٌ (در آن دو [درختان] ميوه و خرما و انار هست) (الرحمن، 68)

ــ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِكَتِه وَ رُسُلِه وَ جِبْريلَ وَميكالَ فَاِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ (كسى كه دشمن خداوند و فرشتگان او و پيامبرانش و جبرئيل و ميكائيل باشد [كافر است] و خداوند دشمن كافران است) (بقره، 98).

در نمونه اول، اسم عام «فاكهة» (ميوه) را داريم كه به دنبالش دو اسم خاص «نخل» (خرما) و «رُمان» (انار) مى‏آيد. در نمونه دوم اسم عام «ملائكه» (فرشتگان) را داريم كه دو اسم خاص «جبريل» و «ميكال» در پى آن مى‏آيد.

26. اشتراك لفظى

اشتراك لفظى [كما بيش شبيه به وجوه در «وجوه و نظائر»] در جايى پيش مى‏آيد كه كلمه‏اى با شكل و املاى واحد داراى دو يا چند معناى بى‏ارتباط باهم باشد، كه در عين تعدد معانى، فقط داراى يك صورت است (Yule 1985:96-7; Rippin 1988:162, 170).. بافت و ساخت قرآن سرشار از اشتراكات/مشتركات لفظى است (cf. Ibn Al-Imad 1977) كه معانى آنها از زمينه و فحواى كلام برمى‏آيد. نظير كلمه «فساد» كه 6 معناى گوناگون دارد:

الف) معاصى cf. Al-mahalli&Al-Suyuti 1989:157)):

ــ وَ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها (اعراف، 56).

ب) هلاك cf. Al-zamakhshari 1995, 3:191)):

ــ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ (مؤمنون، 71).

پ) قحط (cf. Qurtubi 1997, 14:39):

ــ ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ (روم، 41).

ت: قتل :(Al-Qurtubi, 11:54)

ــ اِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ (كهف، 94).

ث) فساد :(Al-Qurtubi, 3:21)

ــ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ (بقره، 205).

ج) سِحْر .(Al-Qurtubi, 8:328)

ــ اِنَّ اللّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدينَ (يونس، 81).

يكى ديگر از مشتركات لفظى چندمعنايى قرآن، كلمه «السّوء» است كه 11 معناى مختلف دارد. (cf. Ibn Al-Imad 1977:58). گفتنى است كه ترجمه‏هاى انگليسى [و فارسى] قرآن، تعدد معانى مشتركات لفظى را در نظر نمى‏گيرند، چون بيشتر مسئله‏اى تفسيرى است، و مترجمان در مورد كلمه «فساد» اغلب يك ـ دو معادل دارند.

27. اصطلاحات فعلى (مبتنى بر فعل)

اصطلاحات مبتنى بر فعل در واژگان و تعبيرات قرآنى فراوان است. وفور رخداد آنها حاكى از اين واقعيت است كه مخاطبان با اندك توجهى معناى آنها را بازمى‏يافته‏اند. حتى در آيات و ساختارهاى كوتاه هم گاه خوشه‏اى از اصطلاحهاى فعلى وجود دارد (Mir 1989:2). اين گونه اصطلاحها، گويى «درخشش الماسهاى نشانده در طلا دارند» (پيشين، ص 4). بعضى از اصطلاحات فعلى قرآن، عميقاً عاطفى و «خوش‏تصوير» هستند (پيشين). از جمله در موارد زير:

ــ تَقَرَّ عَيْنُ. اين اصطلاح در سوره طه، آيه 40؛ قصص، 13؛ احزاب، 51 به كار رفته است. معناى آن خنك شدن دل يا روشن شدن ديده آدمى است.

ــ بلغ من الكبر عتيّاً (= وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا: خود نيز از پيرى به فرتوتى و فرسودگى رسيده‏ام) (مريم، 8).

ــ جَعَلَهُ دَكّآءَ (آن را پخش و پريشان كند) (كهف، 98).

28. حذف حروف اضافه

حروف اضافه بعضى از عبارات قرآنى، براى رسيدن به بيان والاتر، بدون خدشه و خلل وارد شدن به بيان حذف شده است. از جمله در اين نمونه‏ها :

ــ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ (و همه جا در كمينشان بنشينيد) (توبه، 5).

ــ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ (بر سر راه راست تو در كمين آنان مى‏نشينم) (اعراف، 16).

در اين نمونه‏ها، فى‏المثل قابل انتظار است كه حرف اضافه «على»، پس از كلمه «لهم» آمده باشد. ولى كاربرد چنين حرف اضافه‏اى در اين ساختارهاى قرآنى از يك سو فخامت سبك را فرومى‏اندازد، و از سوى ديگر، تأثير معهود قرآنى را بر خواننده/شنونده باقى نمى‏گذارد.

29. در هم تنيدن ساختار، آوا و معنا

سلز (Sells 1993) ربط  و پيوندى بين آوا و معنا در بسيارى از عبارات و آيات قرآنى پيدا كرده است و از آثار سمعى سلسله‏اى از كلمات و موسيقا، يا «توازن» سرشته در بافت آنها سخن مى‏گويد (قس: فضائل القرآن ابن كثير كه ضميمه تفسير القرآن العظيم اوست).

30. كاربرد ماضى با معناى آينده (ماضى محقق‏الوقوع)

اغلب تعبيرات و عبارات قرآنى كه صيغه ماضى دارد، معناى آنها به آينده مربوط است، از جمله:

ــ وَ نادى أَصْحابُ النّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ (و دوزخيان بهشتيان را ندا دهند) [به جاى ندا دادند] (اعراف، 50).

ــ وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ (و اگر آنان را بينى كه بر آتش دوزخ بداشته‏اند [شگرفيها خواهى ديد] و گويند: كاش ما را بازگردانند...) (انعام، 27).

در نمونه‏هاى قرآنى پيشگفته، فعلهاى «نادى، ترى، وقفوا، قالوا» همه به زمان گذشته‏اند، ولى ارجاعشان به آينده است (قس: عظيمه، 1972=Ithima1972, 1:144-148)

31. تكرير

تكرير نوعى از اتصال قاموسى/واژگانى است كه از طريق ربط معنايى تكرار كلمه‏اى يا عبارتى واحد حاصل مى‏گردد. تكرير، ربط قاموسى است كه نقش مهمى در تحقق اتصال دارد. (cf. Halliday and Hasan 1976). تكرير از مشخصه‏هاى بلاغى سبك و ساختار قرآن است. نمونه‏هاى آن بسيار است، از جمله:

ــ اَللّهُ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَخْرَجَ بِه مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِه وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ. وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دآئِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْلَيْلَ وَ النَّهارَ (خداوند كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده است و از آسمان آبى فروباريده آنگاه بدان [انواع] ميوه‏ها براى روزى شما برآورده است؛ و براى شما كشتيها را رام ساخته كه به فرمان او در دريا روان شوند و رودباران را نيز براى شما رام كرده است، و خورشيد و ماه را رام شما كرد كه پيوسته روانند و شب و روز را [نيز] براى شما رام كرد) (ابراهيم، 32-33).

در اين دو آيه كلمات «سخَّر» و «لكم» مكرر براى نشان دادن ربط و اتصال قاموسى به كار رفته است.

/ 1