چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) - نسخه متنی

عبد الله صالحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برخورد بر مبنای نیّت افراد:


حسین بن محمّد اشعری به نقل از پیرمردی به نام عبداللّه زرّین حکایت کند :
در مدّتی که ساکن مدینه منوّره بودم ، هر روز نزدیک ظهر حضرت جوادالا ئمّه علیه السلام را می دیدم که وارد مسجدالنّبی می شد و مقداری در صحن مسجد می نشست ؛ و سپس قبر مطهّر جدّش ، حضرت رسول و نیز قبر شریف مادرش ، فاطمه زهرا علیها السلام را زیارت می نمود و نماز به جای می آورد .
روزی به فکر افتادم که مقداری خاک از جای پای مبارک آن حضرت را جهت تبرّک بردارم .
پس به همین منظور - بدون این که چیزی به کسی اظهار کنم - فردای آن روز در انتظار ورود حضرت نشستم ؛ ولی بر خلاف هر روز ، مشاهده کردم که این بار سواره آمد تا جای پائی بر زمین نباشد و چون خواست از مرکب خویش فرود آید ، بر سنگی که جلوی مسجد بود قدم نهاد .
و چندین روز به همین منوال و کیفیّت گذشت و من به هدف خود نرسیدم ، تا آن که با خود گفتم : هر کجا حضرت ، کفش خود را درآورد ، از زیر کفش وی چند ریگ یا مقداری خاک برمی دارم .
فردای آن روز متوجّه شدم که امام علیه السلام با کفش وارد صحن مسجد شد؛ و مدّتی نیز به همین منوال سپری شد .
این بار با خود گفتم : می روم جلوی آن حمّامی که حضرت داخل آن می شود؛ و آن جا به مقصود خود خواهم رسید .
پس از سؤ ال و جستجو از این که امام جواد علیه السلام به کدام حمام می رود ؟
در جواب گفتند : حمّامی در کنار قبرستان بقیع است ، که مال یکی از فرزندان طلحه می باشد .
لذا آن روزی که بنا بود حضرت به حمّام برود ، من نیز رفتم و کنار صاحب حمّام نشستم و با وی مشغول صحبت شدم ، در حالتی که منتظر قدوم مبارک حضرت جوادالا ئمّه علیه السلام بودم .
صاحب حمّام گفت : چرا این جا نشسته ای ؟
اگر می خواهی حمّام بروی ، بلند شو برو؛ چون اگر فرزند امام رضا علیه السلام بیاید ، دیگر نمی توانی حمّام بروی .
در بین صحبت ها بودیم که ناگاه متوجّه شدیم ، حضرت وارد شد و سه نفر نیز همراه وی بودند .
چون خواست از الاغ و مرکب خویش پیاده شود ، آن سه نفر قطعه حصیری زیر قدوم مبارکش انداختند تا آن حضرت روی زمین قرار نگیرد .
به حمّامی گفتم : چرا چنین کرد و حصیر زیر پایش انداختند ؟ !
صاحب حمّام گفت : به خدا قسم ، تا به حال چنین ندیده بودم و این اوّلین روزی بود که برای حضرت حصیر پهن شد .
در این هنگام ، با خود گفتم : من موجب این همه زحمت برای حضرت شده ام ؛ و از تصمیم خود بازگشتم .
پس چون نزدیک ظهر شد ، دیدم امام علیه السلام همانند روزهای اوّل وارد صحن مسجد شد و پس از اندکی نشستن مرقد مطهّر جدّش ، رسول اکرم و مادرش ، فاطمه زهراء علیها السلام را زیارت نمود؛ و سپس در جایگاه همیشگی نماز خود را به جای آورد و از مسجد خارج گردید . ( 21 )

/ 49