چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع) - نسخه متنی

عبد الله صالحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وساطت برای رفع مشکل:


مرحوم شیخ طوسی ، کلینی و دیگر بزرگان آورده اند :
در اوایل خلافت معتصم عبّاسی ، شخصی از اهالی سجستان به همراه امام محمّد جواد علیه السلام و نیز عدّه ای دیگر ، راهی مکّه معظّمه گردید .
شخص سجستانی گوید : در بین راه ، جهت استراحت در محلّی نشسته بودیم و سفره غذا پهن بود ، ما با عدّه ای از افراد مختلف مشغول خوردن غذا گشتیم .
من به حضرت خطاب کردم و اظهار داشتم : یاابن رسول اللّه ! فدایت گردم ، در شهر ما شخصی از دوستان و محبّان شما ، از طرف حکومت ، مسئول امور مردم می باشد .
مالیات زیادی را بر من مقرّر کرده است که بپردازم ، در حالی که من توان پرداخت آن را ندارم ، چنانچه ممکن باشد نامه ای برایش بنویسید تا ملاحظه حال مرا نماید و تخفیفی دهد ؟
امام علیه السلام فرمود : او را نمی شناسم .
عرض کردم : ای سرورم ! او از دوستان و علاقه مندان به شما اهل بیت عصمت و طهارت می باشد؛ و من مطمئنّ هستم که نامه شما سودمند خواهد بود .
و چون سخن و تقاضای من به اتمام رسید ، حضرت قلم و کاغذی را در دست مبارک خود گرفت و این عبارات را نگاشت :
به نام خداوند بخشاینده مهربان ، حامل نامه از جنابعالی و نیز از عقیده ات تعریف و تمجید کرد ، توجّه داشته باش که خوشبختی تو در گرو رفتار و کردارت می باشد؛ بنابر این ، سعی کن نسبت به دوستان و هم نوعان خود دلسوز باشی ، همانا خداوند متعال فردای قیامت تو را در مقابل اعمال و کردارت مؤ اخذه و مورد بازجوئی قرار می دهد .
بعد از آن نامه را امضاء نمود و تحویل من داد .
پس از آن که وارد سجستان شدم و نامه حضرت را به والی - که به نام حسین بن عبداللّه نیشابوری معروف بود - دادم ، او نامه را گرفت و بوسید و بر چشم خود نهاد و سپس آن را گشود و خواند و به من خطاب کرد و گفت : خواسته ات چیست ؟
گفتم : ماءمورین شما مالیات سنگینی بر من بسته اند و توان پرداخت آن را ندارم .
سپس دستور داد : مالیات را از من بردارند و چون سخت در مضیقه بودم نیز مبلغی را لطف کرد . ( 52 )

/ 49