انسان در جهان بینی اسلامی: ارزش انسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انسان در جهان بینی اسلامی: ارزش انسان - نسخه متنی

جعفرسبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انسان در جهان بینی اسلامی: ارزش انسان

جعفرسبحانی

ارزش انسان

تمدن ماشینی غرب،و قدرت فزاینده‏"تکنیک‏"چشمها را خیره و عقلهای ظاهر بین‏ را مبهوت ساخت،و نسل معاصر را بر آن داشت که زندگی نیاکان خود را با دیده تمسخر بنگرند و آنان را بیچارگانی بیندیشند که چشم و گوش بسته در جهان زیستند و رفتند.

قدرت‏"ماشین‏"تحول عظیمی در مساله تولید"و مصرف‏"پدید آورد و زراندوزی‏"و"ثروت یابی‏"را کاملا آسان ساخت و در نتیجه تمایلات درونی انسان‏ها را تحریک نمود و در این مجال حس طمع و آز انسان بیش از هر حسی،شانس داشت.

توجه به یک حس و نادیده گرفتن دیگر تمایلات درونی،سبب شد که بسیاری از مرزهای اخلاقی آسیب پذیرد و کرامت و شرافت انسانی در ثورت و تولید خلاثه گردد.

در مجتمعی که‏"اقتصاد"و"تولید"و به اصطلاح گذشتگان‏"سیم و زر"محور ستایش و هرم فضائل شمرد شود،بحث از زهد و وارستگی،و تقوی و پارسائی بی‏معنی و یک نوع ارتجاع خوانده خواهد شد.

تمدن غرب نه تنها به مساله‏"تولید"سهولت بخشید و حس آز او را تحریک‏ کرد،بلکه بر اثر حذف هر نوع حاجز و مانع در طرق تولید و مجاز شمردن فزونی ثروت از هر طریق ممکن،دیگر تمایلات و کشش‏های درونی انسان،تحریک شد و در این مورد، حس جنسی بیش از دیگر تمایلات سهم داشت و در نتیجه انسان در"اقتصاد"و"شهوت‏" و به تعبیر دیگر درشکم‏"و"مادرون آن‏"خلاصه گردید و هر روز مکاتب متنوع در زمینه- های اقتصاد و غرائز بروز کرد تا آنجا که مارکسیسم اقتصاد را محور و محرک چرخ تاریخ‏ دانست و فروید پدیده‏های اجتماعی و فردی را از طریق عوامل جنسی تفسیر کرد ودر هر دو مکتب که یکی بر تولید،و دیگری بر شهوت،تکیه می‏نماید ضربت سهمگینی‏ بر ارزش انسان و بالاخص بر اخلاق وارد ساختند.

اومانیسم یا اصالت انسان

فوئرباخ که مارکس ما دیگری را از او گرفته،وقتی به خشونت ماشین و بی‏ارزش گشتن انسان در چنین محیط توجه پیدا کرد و لمس کرد که خود و پیراونش‏ درباره ارزش انسان زیر سئوال قرار گرفته‏اند،نغمه جدیدی را ساز کرد و مسالهء اومانیسم یا اصالت انسان را مطرح نمود و تا از این طریق از خشونت و بی‏رحمی تمدن‏ ماشینی کاسته و بر افکار مادی خود،سرپوشی بگذارد و همین سرپوش را مارکس طوطی‏وار از او گرفت و در تز خود وارد ساخت و به اندازه‏ای در این قلمرو پیش رفت که تعلق‏ انسان را به غیر خود حتی خدا و پیامبران که مظاهر کمال و جمالند،مایه از خود بیگانگی‏ انسان دانست.1

شگفتا کسی که جز ماده و مادیات چیزی در نظر او اصالت ندارد،و معنویت و روحانیت در نظر او ارتجاع به حساب می‏آید،چگونه می‏تواند دم از اصالت انسان بزند و برای جبران خشونت مکتب و جلب نظر توده‏های ساده لوح اومانیسم را مطرح‏ سازند.

1-برتری انسان بر تمام موجودات

مکتبی که می‏تواند برای انسان اصالت قائل شود که او را ترکیبی از تن و روان، از ماده و معنی،از فنا و بقا بداند و اصولا مجموع جهان را تالیفی از ملک و ملکوت‏ بیندیشد،و چهره ظاهری اشیاء او را نفریبد و مطمئن باشد که همه آنچه در عالم هست‏ صورتی در زر دارد آنچه در بالاستی.

یک چنین مکتب می‏تواند با صدای هر چه رساتر درباره انسان بگوید: و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات، و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا

(اسراء/70)

ما انسان را گرامی داشتیم و او را در خشکی و دریا مسلط ساختیم و از روزی‏های‏ پاکیزه نصیبشان ساختیم و بر بسیاری از مخلوقات برتری بخشیدیم.

در این آیه،انسان،با جمله‏های چهارگانه توصیف شده است به توضیح آنها می‏پردازیم و آنها عبارتند از:

1-کرمنا 2-حملناهم 3-رزقناهم من الطیبات 4-و فضلناهم علی کثیر.اینک‏ به مفاد هر یک از این معرفها اشاره می‏کنیم.

الف-لفظ کرمنا به طور سربسته می‏گوید او را گرامی داشتیم ولی چگونه او را گرامی داشته هرگز در آیه به آن اشاره نمی‏کند و نکته آن این است که مواهبی که خدا به انسان داده یکی دو تا نیست تا به طور مشخص مطرح شوند او مجموعه‏ای است که‏ استعدادها و شایستگی‏ها،از قابلیتها و...ولی در این میان نمی‏توان از موهبت عقل‏ و خرد چشم پوشید.موهبتی که انسان را از دیگر جانداران جدا ساختهو اختسار فراوانی‏ به او بخشیده است تا آنجا که دیگر مواهب بدون این موهبت بزرگ کارساز نبوده و وسیله‏ تکامل و تعالی نمی‏باشند.

ب-لفظ و حملناهم فی البر و البحر اشاره به نعمت حرکت است که بهره‏گیری از طیبات و انواع روزیها بدون آن امکان پذیر نیست،و به دیگر سخن هر موجودی بر بخشی‏ از زمین تسلط دارد،این تنها انسان است که بر تمام پنهای زمین در سایه نیروی عقل و خرد،تسلط دارد و بر آن حکومت می‏کند.

ج-و رزقناهم من الطیبات لفظ طیب در لغت عرب به معنی هر چیز پاکیزه است بنا بر این دائره این نعمت بسیار گسترده‏تر از آن است که تصور می‏کنیم.

د-و فضلناهم علی کثیر مما خلقتنا در آغاز آیه او را با جمله کرمنا و در این جا با لفظ فضلنا توصیف می‏کند اکنون سئوال می‏شود تفاوت این دو لفظ چیست؟ شاید جمله نخست ناظر به موهبت آفرینشی و دومی اشاره به مواهب اکتسابی او است.

و در هر حال این آیه با این جمله‏های کوتاه،شخصیت موجودی را ترسیم می‏کند که مورد کرامت و تفضیل الهی قرار گرفته و بر دت و دمی و خشکی و دریا تسلط یافته و طیبات در تسخیر او قرار گرفته و بر بیشتر2و یا همه کائنات برتری یافته است.

2-انسان خلیفه خدا در روی زمین

"و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی اعلم مالا تعلمون

(بقره 30)

"به یاد آر هنگامی را که پروردگار تو به فرشتگان گفت می‏خواهم در زمین‏ خلیفه‏ای قرار دهم آنان گفتند آیا کسی را که در زمین جانشین قرار می‏دهی که فساد و خون‏ریزی کند ما ترا از طریق حمد و ثنا تسبیح می‏گوئیم خدا گفت من چیزی را می‏دانم‏ که شماها نمی‏دانید.

در این آیه بر خلاف آیه قبلی،سخن از برتری انسان از طریق تسلط بر کل زمین‏ و طیبیب نیست،بلکه محور بلکه محور سخن جانشینی او از خدا در روی زمین است او باید آنچنان‏ موجود برتر و والا باشد که بتواند جانشین و نماینده خدا در روی زمین باشد،خدائی که‏ جامع تمام کمالات است.

مقصود از خلافت از جانب خدا این است که با وجود خود وجود خدا،و با صفات و کمالات خود،صفات و کمالات خدا،و با فعل و کار خود افعال خدا را ترسیم کند و آیه ایزدی گردد.و به دیگر سخن با کلیه شئون و خصوصیات وجودی و فعلی خویش‏ کمالات و صفات او را نشان دهد و یک چنین مقام و موقعیت فقط از آن انسان است و بس.

برخی از افراد ناآگاه که با قرآن درست انس نگرفته و روح و روان آنان‏"قرآنی‏" نشده است،تصور کرده است که مقصود جانشینی آدم از موجودات دیرینه است که پیش‏ از آدم،منقرض شده و راه فنا را رفته‏اند.

یک چنین نظریه جز پیشداوری،علت و اساسی ندارد،و دقت در مضمون آیات‏ چهارگانه که در این مورد فرود آمده است بی‏پایگی آن را ثابت می‏کند3

این نه تنها ما هستیم که از خلافت،جانشینی از جانب خدا را می‏فهمیم،بلکه‏ فرشتگاه نیز از"جانشینی انسان‏"همین معنی را درک کرده و-لذا-زبان به سئوال و پرسش گشوده و گفتند:"موجود خاکی که زندگی پرتزاحم او با فساد و خونریزی توام‏ است چگونه می‏تواند جانشین خدا گردد و با شئون خود مظهر اسماء و صفات او شود آنگاه افزوددند اگر هدف از جعل خلافت‏"تسبیح‏"و"تقدیس‏"تو است،این کار که از ما ساخته است و ما پیوسته ثناخوان و تسبیح گویان تو هستیم‏"خدا در این هنگام در برابر (3)-به تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن مراجعه فرمائید.

پرستش آنان دو پاسخ داد،یکی اجمالی و آن اینکه‏"من چیزی می‏دانم که شما نمیدانید" دیگری تفصیلی که آیه‏ها بعد،آن را بازگو می‏کند آنجا که می‏فرماید:

"و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکه فقال انبهونی باسماء هولاء ان کنتم صادقین‏"

خداوند اسماء را به آدم آموخت سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت‏ اگر راست می‏گوئید مرا به اسماء آنها آگاه سازید.

"قالوا سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم‏"

(بقره/31- 32)

فرشتگان گفتند منزهی تو ماجز آنچه را که به ما تعلیم داده‏ای نمی‏دانیم تو دانا و حکیم هستی.

در این آیه که پاسخ تفصیلی فرشتگان در آن آمده است،نکاتی است که به تدریج‏ یادآور می‏شویم:

1-مقصود از تعلیم اسماء چیست؟آیا مقصود از آن اسامی و نام اشیاء و موجودات‏ است یا چیز دیگر.به طور مسلم مقصود تعلیم اسامی نیست،زیرا دیر این صورت تفاوتی‏ میان آدم و فرشتگان نخواهد بود زیرا همان‏طور که آدم این اسامی را از خدا آموخت‏ فرشتگان نیز آنها را از آدم آموختند4و سرانجام هر دو یکسان شدند،چیزی که هست آدم‏ بدون واسطه آموخت فرشتگان با واسطه و یک چنین تفاوت مایه تفاضل نمی‏شود.

در این صورت باید گفت مقصود از"آگاهی آدم از اسماء"آگاهی خاصی است که‏ در آدم قدرت و توان چنین آموزش بود ولی فرشتگان فاقد چنین شایستگی بودند وگرنه‏ آگاهی از لغات و الفاظ و اسامی و نامها در توان هر دو گروه بود و هر دو گروه آنها را به‏ تدریج آموختند.

گواه روشن بر اینکه آگاهی آدم از اسماء به صورت آگاهی از الفاظ و اسامی اشیاء نبود همان جمله ثم عرضهم علی الملائکه‏"است.

ضمیر متصل هم در"عرضهم‏"حاکی است که مقصود از این تعلیم آموزش اسما و نامها نبوده است زیرا اگر مقصود این بود لازم بود بفرماید و"علم آدم الاسماء کلها ثم عرضها"و با توجه به اسلوب آیه باید گفت مقصود از تعلیم اسماء تعلیم اسرار و رموز (4)-چنانکه می‏فرماید

"قال یا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباءهم باسمائهم قال الم اقل‏ لکم انی اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون‏"(بقره 32)

جهان آفرینش است که این اسرار به گونه‏ای در نظر آدم مجسم گردید و در چشم‏انداز او قرار گرفت و از این جهت لفظ"عرض‏"(در معرض قرار دادن)به کار برده است و فرشتگان را استعداد و شایستگی درک چنین حقائق و اسرار را نبود.

و علت اینکه لفظ"هم‏"که غالبا در موجودات زنده عاقل به کار می‏برند،به کار برده شده اینست که عظمت و جلالت حقایق جهان و اسرار آن محور آن شد،که درباره‏ آن ضمیری که مخصوص ذوی العقول است به کار برده شود چنانکه یک چنین کار درباره‏ شمس و قمر در سوره یوسف انجام گرفته است.آنجا که می‏فرماید:

"و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین‏"

(یوسف/4)خورشید و ماه را دیدم‏ که بر من سجده می‏کنند.

2-آیا این جانشینی از خصایص آدم است یا فرزندان او نیز در این فضیلت‏ سهمی دارند اگر نظر نخست استوار باشد ارتباطی به ارزش انسان نخواهد داشت

پاسخ-ظاهر آیات دیگر نظریه دوم را تایید می‏کند زیرا قرآن پس از تثبیت‏ والا مقامی آدم و اینکه او اسراری را تحمل کرد که فرشتگان را یارای تحمل آن نبود فورا جریان سجده فرشتگان را بر آدم مطرح می‏کند و روشن می‏سازد که ملاک مسجود شدن آدم‏ همان والا مقامی او است و اگر دارای چنین مقامی و فضیلتی نبود،هرگز خدا فرشتگان را امر نمی‏کرد که بر او سجده کنند،این از یک طرف.

از طرف دیگر در بحث آینده خواهیم گفت سجده فرشتگان،بر آدم رنگ‏ خصوصی نداشته است،بلکه سجده بر او به عنوان او بود که او نماینده کل آدمها و انسانها است،و سجده بر او حکم سجده بر کل انسان‏ها داشته است.

با توجه به این دو مطلب می‏توان گفت تعلیم اسماء مخصوص شخص آدم نبوده‏ بلکه این فیض درباره فرزندان آدم نیز جریان داشته و به دیگر سخن از گسترش معلول‏ و اینکه فرشتگان یا سجده بر آدم مطلق آدمی زاد را سجده کرده‏اند و سجده بر او به عنوان‏ نمایندگی از تمام انسانها بوده است می‏توان به وسعت علت و آگاهی مطلق انسان از اسرار جهان پی برد چیزی که هست آدم ابوالبشر تمام این اسرار و رموز را بالفعل و یکجا آموخت چون در جائی زندگی می‏کرد که در آنجا حرکت و تدریج در کار نبود.ولی‏ فرزندان آدم در نقطه‏ای زندگی می‏کنند که اساس آن را،تدریج و حرکت،استعداد و فعلیت تشکیل می‏دهد از این جهت آموزش آنان به صورت‏"ابداع استعداد"و داشتن‏ لیاقت و امکان می‏باشد به تدریج بتوانند بر اسرار هستی دست یابند و از آنها آگاه هر لحظه‏ای در صفحه بیابان برق می‏زند،(پیش پای خود را می‏بینند)و راه می‏روند و هر موقع خاموش می‏گردد توقف می‏کنند هرگاه خدا بخواهد گوش و چشم آنان را از بین‏ می‏برد خداوند بر هر چیزی توانا است.

در مثال نخست،منافقان به فردی تشبیه شده‏اند که در بیابانی توقف کرده و با افروختن آتش می‏خواهند اطراف خود را ببینند در حالی که در این تشبیه آنان به‏ رهگذرانی در بیابان تشبیه شده‏اند که با باران سیل‏آسا روبرو شده‏اند و صدای غرض‏ وحشتزا و مهیب‏"رعد"نزدیک است پرده‏های گوش آنان را پاره کند یا در آتش صاعقه‏ بسوزند.

برای رهائی از چنین مهلکه‏ای می‏خواهند،راهی پناهگاهی شوند،هر موقع از کناره افق برق پر نوری می‏جهد فورا چند گام بر می‏دارند و هر موقع خاموش می‏شود، فورا توقف کرده و حیران و سرگردان آمیخته با اضطراب و دلهره در خود فرو می‏روند.

از ترس غرش مهیب و وحشت‏زای‏"رعد"انگشت در گوش می‏نهند،تا پردهء گوش آنان پاره نشود اما از طرف دیگر نو برق آنچنان نیرومند است که نزدیک است که‏ دید چشم آنان را برباید.

از طرف سوم،ترس از آتش صاعقه آنچنان آنان را حیران و سرگردان و مضطرب‏ و پریشان ساخته که نمی‏دانند چه کنند.

این حال آن رهگذرانی است که در چنین شرایطی قرار گیرند قرآن یادآور می‏شود که وضع منافقان درست همانند وضع چنین رهگذران است که در خطر تاریکی و سیل رعد و برق و صاعقه قرار گرفته باشند.

حالا این تشبیه چگونه در زندگی منافقان صادق است و مقصود از تاریکی و باران و یا رعد و برق و صاعقه در زندگی آنان چیست؟مشروح این قسمت را در شماره‏ آینده می‏خوانید.

بقیه:ارزش انسان‏ شوند.

گذشته از این،از برخی از آیات می‏توان استفاده کرد که جانشینی آدم‏ اختصاص به وی نداشته و فرزندان وی در این مورد با او شریکند زیرا خدا مجموع انسانهای‏ عصر رسول اسلام و پس از او را چنین توصیف می‏کند:

"و یجعلکم خلائف فی الارض اءاله مع الله قلیلا ما تذکرون‏"

(نمل/62) شماها را جانشینانی در زمین قرار دادیم آیا با خدا،خدایی هست،کمتر یادآور می‏شوید.

پی نوشت ها:

(1)-در کتاب منشور جاوید پیرامون مساله از خود بیگانگی انسان که مارکس آن را مطرح کرده،به صورت گسترده سخن گفته‏ایم و یادآور شده‏ایم که اعتقاد به خدا مایهء تعالی و تکامل او است نه مایه از خود بیگانگی،به ج 3 صفحات 256-268 بازگشت‏ بفرمائید.

(2)-تردید به خاطر این است که احتمال دارد که کثیر به معنی جمیع باشد چنانکه‏ قرآن درباره شیاطین می‏فرماید و اکثرهم کاذبون(شعراء/223)در حالی که همهء شیاطین دروغگو هستند نه بیشترشان.

/ 1