عصمت پیامبران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عصمت پیامبران - نسخه متنی

محمدهادی معرفت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عصمت پیامبران

محمدهادی معرفت

وجوب عصمت انبیا و پاکی آنها از هر گونه آلودگی یکی از مهمترین مسائل علم کلام، و تقریبا مورد اتفاق علمای اسلام است.

انبیا که مبلّغ احکام و آورنده شریعت از جانب پروردگارند باید خود از هر گونه آلودگی که با مقام نبوت و رسالت سازگار نیست پاک و منزّه باشند؛چه، در غیر این صورت، علاوه بر این‏که مورد نفرت عموم قرار می‏گیرند، خود به وعظ و نهی و زجر دیگران نیاز دارند و به جای آن‏که خود واعظ باشند، باید به وعظ دیگران گوش فرا دهند. کسی که خود آلوده است، نمی‏تواند دیگران را از آلودگی باز دارد، و سخن او هرگز مؤثر نخواهد افتاد.لذا شرط اول در تأثیر وعظ و ارشاد، همانا پاک بودن واعظ از آلودگی و دور بودن او از زشتیهاست:

یا أیّها الّذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتا عند اللّه أن تقولوا ما لا تفعلون 1 «ای دین‏باوران، چرا گفتارتان هماهنگ کردارتان نیست؟سخت نفرت‏انگیز است نزد پروردگار آن‏که چیزی را بگویید که به آن عمل نکنید»

عصمت چیست؟

عصمت، گونه‏ای حالت نفسانی است که دارنده آن از دست یازیدن به هرگونه زشتی و پستی نگاه داشته می‏شود.دارنده این صفت، از نظر حالت نفسانی در وضعیتی قرار دارد که هرگز آهنگ آلوده شدن نمی‏کند و بر خود روا نمی‏دارد که به آلودگیها رو آورد.این بدان جهت است که از زشتی زشتیها کاملا آگاهی دارد، و بلندای شامخ انسانیت را هرگز روا نمی‏دارد که به چنین پستیها رو آورد.

حقیقت«مقام عصمت»همان آگاهی همه جانبه از حسن و قبح اشیاء و پی بردن کامل به حسن هر حسن و قبح هر قبیح است، آن چنان که زشتی منکرات، در دیدگاه آنان قابل لمس باشد و امکان آلودگی را بر خود روا نبینند.

لذا«عصمت»چیزی جز آگاهی کامل از زیباییها و زشتیها نیست، به گونه‏ای که خود عامل باز دارنده از هر گونه آلودگی می‏باشد.

البته این مقام(عصمت)بر اثر مجاهدت و مبارزه پیگیر با خواسته‏های پست حیوانی و نیز کوشش مستمر در راه رسیدن به کمالات ارجمند انسانی است که حاصل می‏گردد، و توأم با عنایت ربّانی است و صاحبان چنین مقامی مورد لطف خاص پروردگار قرار می‏گیرند:

و الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و إنّ اللّه لمع المحسنین 1

«کسانی که در راه ما کوشش کنند، هر آینه را مورد عنایت خود قرار داده، به راههایی که به حق منتهی می‏شود، هدایتشان می‏کنیم.البته خداوند، پیوسته با نیک‏کرداران همراه و همساز است.»

لذا، خداوند همواره اهل ایمان را به کوشش در راه حق ترغیب می‏کند:

یا أیّها الذین آمنوا اتّقوا اللّه و ابتغوا إلیه الوسیلة و جاهدوا فی سبیله لعلّکم تفلحون 2

«ای کسانی که ایمان آورده‏اید، همواره پرهیزگار و در پی آن باشید تا وسیله‏ای به سوی خدا بدست آوردید».

یا أیّها الذین آمنوا إن تتقوا اللّه یجعل لکم فرقانا 1

«ای کسانی که ایمان آورده‏اید، اگر تقوا و پرهیزگاری را پیشه خود قرار دهید، خداوند در درون شما بینشی قرار می‏دهد تا از تابش آن، حق را از باطل و راه را از چاه تشخیص دهید..و پیوسته در زندگی با بصیرتی نافذ و دیدگانی باز حرکت کنید.»

از این رو عصمت در شرایطی حاصل می‏شود، که شخص، مراتب هدایت فطری و تشریعی را پیموده، به سلامت پشت سرگذارده باشد و خود، حرکت را به سوی کمال نهایی انسانی آغاز کرده و به سر حدّ منزل عصمت رسیده باشد، تا بینش کامل را به دست آورد و برای جهانیان امام و الگو شود.

و کذلک نری إبراهیم ملکوت السّماوات و الأرض و لیکون من الموقنین 2

«اینچنین است که ابراهیم را در سیر آفاقی و انفسی یاری کردیم، و حقایق عالم هستی، اسرار وجود را، برایش نمودار ساختیم؛یعنی به اسرار هستی پی برد، تا آن‏که حالت یقین به دست آورد و حقایق را آشکارا ببیند».

و إذ ابتلی إبراهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال إنی جاعلک للنّاس إماما... 3

«در آن هنگام که ابراهیم را آزمودیم، و آنچه در امر مراتب بندگی ضرورت داشت، بخوبی انجام داد، آنگاه بود که صلاحیت الگو شدن را در خود فراهم ساخت، و این مقام را از جانب ما دریافت کرد».

این مراتب بندگی، همان مراحل هدایت است که گذراندن آن شرط وصول به مقام امامت است.اکنون مراتب هدایت را، که به مرحله عصمت منتهی می‏شود، در اینجا می‏آوریم:

مراتب هدایت

هدایت، دارای مراتبی است که از فطرت آغاز می‏گردد، و به عصمت منتهی می‏شود. برخی از این مراتب تکوینی، و برخی تشریعی هستند.همچنین این مراتب به عنایت عام و خاصّ و خاصّ الخاصّ تقسیم می‏گردد، که شرح اجمالی آن در زیر ارائه می‏گردد:

1.اولین مرتبه، هدایت تکوینی و فطری است که هر موجودی، در نظام طبیعت، به آنچه کمال اوست هدایت می‏شود.

پیوسته، اشیاء، اعم از جماد و نبات و حیوان و انسان، به سوی کمال نهایی خود، در حرکتند، و هر آنچه را با کمال وجودی آنان سازگار است، جذب و آنچه را ناسازگار است دفع می‏کنند.جلب منافع و خیرات و دفع مضرّات و شرور، از لوازم وجودی هر موجودی است و ضرورت بقا و تداوم حرکت به سوی کمال، آن را ایجاب می‏کند.

این حرکت به سوی کمال، و جذب و دفع، یک حرکت هدایت شده فطری و طبیعی است که در نهاد اشیاء قرار داده شده است:

البته هیچ‏گونه دگرگونی در این نظام، که نظام آفرینش است، وجود ندارد، و هر موجودی در این حرکت تکاملی با کمال جدّیت رهسپار است:

2.دومین مرتبه، مرتبه عقل و قدرت اندیشه است، که پروردگار عالم، آن را به انسان اختصاص داده، به او این قدرت را داده که پیرامون امور اندیشه کند و به حقایق اشیاء پی ببرد.خداوند به انسان این نیرو را داده است که بر شناخت خوب و بد(خیر و شرّ)توانایی ذاتی داشته باشد و خود بتواند تشخیص بدهد که کدام زیبا و کدام زشت است.

ألم نجعل له عینین و لسانا و شفتین و هدیناه النّجدین 1

«به او، دو چشم و زبان و لبان دادیم و او را به دو راه نیک و بد رهنمون ساختیم».

لذا انسان، خود حاکم بر نفس خویشتن است، خیر و شر و صلاح و فساد را بخوبی تشخیص می‏دهد، زشت و زیبا در نظرش یکسان نیست، خود می‏تواند راه نیکی یا بدی را انتخاب کند، به خوبی و بدی هر یک از هر دو راه آگاهی کامل داد و می‏داند که حق انتخاب دارد، تحمیلی در کار نیست، سرگردانی وجود ندارد.اینها چیزهایی است که هر کس، بالفطرة، در ذات خود لمس می‏کند.

إنّا هدیناه السّبیل إمّا کفورا 1

«ما، راه را به او، نموده‏ایم، خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس».

لذا، انبیا و شرایع الهی آمده‏اند.تا پشتیبان خرد انسان باشند.اگر در نهاد انسان این تقاضا وجود نداشت، هرگز برای آن عرضه راهی نبود؛چرا که پیوسته عرضه بر وفق تقاضا انجام می‏شود.

مولا امیر مؤمنان علیه السّلام می‏فرماید:

فبعث فیهم رسله و واتر إلیهم أنبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکّروهم منسیّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم الآیات المقدّرة 2 پیامبران و انبیا را پی در پی بر مردم فرستاد تا آنچه را که در میثاق فطرت با آنان عهد بسته ادا کنند، نعمتهای فراموش شده را یادآور شوند و آنچه که باید برسانند، برسانند تا حجّت تمام شود.و نیز آنچه را که در گنجینه‏های خرد اندوخته گردیده، برانگیزند و دلایل و آیات دالّ بر ذات احدیّت را که حساب شده است ارائه دهند.

در این زمینه، هشام بن حکم، که یکی از بزرگان علما و راویان حدیث است، از امام کاظم موسی بن جعفر علیه السّلام حدیثی نقل کرده است.در این حدیث، امام عقل را حجت باطنی خداوند که در درون انسان است معرفی کرده، می‏فرماید:

یا هشام، إنّ اللّه تبارک و تعالی أکمل للنّاس الحجج بالعقول و نصر النّبیّین بالبیان و دلّهم علی ربوبیّته بالأدلّة[إلی أن قال‏]یا هشام، إنّ للّه علی النّاس حجّتین؛حجّة ظاهرة و حجّة باطنة فأمّا الظّاهرة فالرّسل و الأنبیاء و الأئمّة:و أمّا الباطنة فالعقول 3 خداوند با آفرینش عقل و قرار دادن آن در نهاد انسانها، حجّت خود را تمام کرده، و انبیا را با بیانی رسا یاری کرده و مردم را بر وحدانیّت ربوبیّت خود، به وسیله دلایل رهنمون ساخته است‏[تا آن‏که گوید]ای هشام، خداوند را بر مردم دو حجّت است:حجت آشکار که همان انبیا و رسولان و امامان می‏باشند، ولی حجت درونی همانا خرد انسانی است.

همسوی با همین حقیقت است که دانشمندان علم کلام مسأله مصلاح و مفاسد واقعی احکام را مطرح کرده‏اند، و زیر بنای مذهب تشیّع تبعیّت احکام و تکالیف شرعی از مصالح و مفاسد واقعی قرار گرفته است.گفته‏اند:«الأحکام الشّرعیّة ألطاف فی الأحکام العقلیّة». هر آینه احکام شریعت هر یک لطف و عنایتی است که به احکام عقل هدایت می‏کند؛یعنی آنچه را که شرع می‏گوید همان است که خرد انسان می‏گوید.در نتیجه، شرع جدا از عقل و فطرت سخنی ندارد.

از همین جا مسأله«تلازم حکم شرع و عقل»به وجود آمد:

«ما حکم به الشّرع حکم به العقل و ما حکم به العقل حکم به الشّرع»

یعنی عقل، اگر خود به خود باشد، همان را می‏گوید که شرع می‏گوید.عقل و شرع از هم جدا نیستند و تمامی احکام شریعت بر وفق عقل و مطابق با فطرت است:

3.سوّمین مرتبه هدایت، هدایتی است که به دست انبیا و رسولان الهی انجام می‏گیرد و آن را هدایت تشریعی می‏نامیم.انسان در پهنای زندگی و در گرداب حوادث، پیوسته به کمک و یاری رساندن نیاز دارد تا وی را در معرکه حیات یاری بخشند و او را به ساحل نجات نزدیک سازند.

خداوند به آدم، در هنگام بیرون راندن او از بهشت، این نوید را می‏دهد، که او را کمک خواهد کرد و با فرستادن دین و شریعت او را از هر گونه بیم و هراس نجات خواهد بخشید:

قلنا اهبطوا منها جمیعا فإمّا یأتینّکم منّی هدی فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون 1

«هر که از راهنمایی‏های ما پیروی کند، بیم و هرسی بر او نخواهد بود».

وظیفه پیامبران در این‏باره روشن است.

لقد منّ اللّه علی المؤمنین إذ بعث فیهم رسولا من أنفسهم یتلو علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و إن کانوا من قبل لفی ضلال مبین 1

«خداوند بر گروندگان حق و حقیقت منّت نهاده و پیامبری از خود ایشان برگزیده تا آیات الهی را بر آنان تلاوت کند و آنان را پاکیزه نگه دارد، و شریعت و حکمت را به آنان بیاموزد.»

این خود نصرت الهی است که بر بندگان صالح خویش روا داشته است.

پیامبران راهنمایان بشر می‏باشند که به یاری عقل و خرد و اندیشه تابناک انسان برخاسته‏اند.وظیفه آنان هدایت و کمک رساندن به نیازمندیهای انسان می‏باشد، که در این راه کوتاهی نکرده‏اند.این گونه هدایت که وظیه پیامبران است، همانا هدایت تشریعی و رهنمودی است.

اما هدایتی را که خداوند، از امکان پیامبرش بیرون دانسته و او را بدان دستی نیست، هدایت تکوینی است که خواست هدایت شوندگان نمی‏تواند در آن تأثیری داشته باشد و نه از پیغمبرش خواسته و نه در توان اوست:

أفأنت تهدی العمی و لو کانوا لا یبصرون 2

أفأنت تسمع الصّمّ أو تهدی العمی و من کان فی ضلال مبین 3

این قبیل آیات، به گونه استنکار، پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم را مورد خطاب قرار داده، می‏گوید:آیا توانایی هدایت گمراهان را داری، گرچه بینش لازم را نداشته باشند؟

این بدان معناست که کسانی که آمادگی لازم را در خود فراهم نساخته‏اند، موعظه و نصیحت آنها بیهوده است؛گر چه انجام وظیفه می‏کنی، ولی امید تأثیر نداشته باش.

و ما أکثر النّاس و لو حرصت بمؤمنین 4

«بیشتر مردم(مقصود معاصرین عهد رسالت است)هر چند کوشش کنی، ایمان نمی‏آورند.»

إنّک لا تهدی من أحببت و لکنّ اللّه یهدی من یشاء و هو أعلم بالمهتدین 5

«تو آن را که بخواهی که قابل نباشد نمی‏توانی هدایت کنی، ولی خداوند هر که را بخواهد، که آمادگی داشته باشد یا قهرا، هدایت می‏کند.البته خداوند داناتر است به آن‏که قابل هدایت است.»

پس هیچ‏گونه منافاتی ندارد که پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم هدایت کننده باشد و به وظیفه خود عمل کند، ولی هدایت او در برخی از مردم مؤثر واقع نگردد؛زیرا قابلیّت محلّ شرط است.

4.چهارمین مرتبه هدایت، توفیق الهی و عنایت ربّانی است و شامل کسانی می‏شود که مراتب سه‏گانه پیش راه، به سلامت گذرانده باشند.

و الّذین اهتدوا زادهم هدی و آتاهم تقواهم 1

«کسانی که در راه هدایت، گاه برداشته‏اند، مورد عنایت قرار بدهیم، و بر هدایت آنان می‏افزاییم آنها را در این راه یاری بیشتری می‏کنیم.بعلاوه راه و روش تقوا را، که متعهّد به مبادی اخلاقی انسانی است، به آنها ارائه می‏دهیم.»

مقصود آیه این است که بینش تقوایی را در نهاد آنان فروزانتر می‏سازیم و این، همان توفیق و عنایت ربّانی است که شامل حال بندگان صالح می‏گردد.

قد جائکم من اللّه نور و کتاب منبین یهدی به اللّه من اتّبع رضوانه سبل السّلام و یخرجهم من الظّلمات إلی النّور بإذنه و یهدیهم إلی صراط مستقیم 2

«خداوند، مایه نور و روشنایی را که همان شریعت است، با مبانی روشن و آشکار، بر شما فرستاد.خداوند، به آن وسیله، کسانی را که پیرو خواسته‏های الهی بوده باشند، هدایت می‏کند و آنان را به راههای زندگی سالم و سعادت‏بخش رهنمون می‏سازد، و همواره از تاریکیها بیرون آورده، به روشناییهای حیات، و راه و روش مستقیم هدایت می‏کند.»

اللّه ولیّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات إلی النّور 3

«خداوند، عهده‏دار سرپرستی ایمان آورندگان است.همواره آنان را از تاریکیها بیرون آورده، به سوی نور هدایت می‏کند.»

انسان، در حرکت به سوی روشناییهای حیات، پیوسته، در حالی که در روشنایی قرار دارد، باز هم فاقد مقدار نوری است که هنوز به دست نیاورده است.

در اینجاست که عنایت الهی شامل حال او می‏گردد و خداوند او را از تاریکیهای نسبی بیرون آورده، به روشنایی بیشتر و بهتر هدایت می‏کند.

بر عکس، کسانی که سیر قهقرایی دارند، آن اندازه از روشنایی را که دارند از دست می‏دهند و به تاریکیهای بیشتر فرو می‏روند.

اینجاست که خداوند، هدایت خود را از چنین کسانی، سلب می‏کند و عنایت خود را شامل حال آنان نمی‏گرداند و از آنها دریغ می‏دارد.

خداوند، کسانی را که بر خود ستم روا داشته‏اند، و در مقابل حق و حقیقت، عناد ورزیده‏اند، هرگز مورد عنایت خاصّ خود قرار نمی‏دهد.

هدایت به معنای چهارم، همان است که نسبت به برخی مرحمت کرده و نسبت به برخی دیگر دریغ می‏دارد.

مشیّت الهی، طبق حکمت اوست.پس هر که قابل باشد و خود را آماده کرده باشد، مورد خواست الهی قرار می‏گیرد و خداوند او را هدایت بیشتر مرحمت می‏کند، و هر که این آمادگی را در خود فراهم نکرده باشد و بر عکس، بر حرکت قهقرایی خود افزوده باشد، از عنایت الهی محروم خواهد بود.

و من أراد الآخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمنّ فأولئک کان سعیهم مشکورا 1

«هر که سعادت اخروی را خواستار باشد و در این راه کوشش به خرج دهد، در حالی که باورهای ایمانی را دارا باشد، چنان کسانی کوشششان به هدر نخواهد رفت و مورد عنایت خاصّ قرار خواهند گرفت.»

کسانی که در مقابل حق عناد می‏ورزند، زندگانی سخت و دشواری را می‏گذرانند، زیرا عرصه بر آنها تنگ می‏شود، از حال و آینده خود بیمناکند، امیدی به آینده روشنتری ندارند و با همین کوردلی در روز واپسین برانگیخته می‏شود؛زیرا پیش از این خود کوردل بوده‏اند.

لذا اگر خداوند، عنایت خود را از کسی دریغ کند، از خود اوست.گر گداکاهل بود، تقصیر صاحبخانه چیست؟

و ما اللّه یرید ظلما للعالمین 1 .

«خداوند، هرگز ستمی بر جهانیان روا نداشته است.»

5.پنجمین مرتبه هدایت، عنایت خاصّ الهی است، برای کسانی که با کمال جدیّت تمامی مراحل پیشین هدایت را گذرانده، هرگز درنگی در حرکت تکاملی خویش روا نداشته، پیوسته پاک و پاکیزه این راه پر خطر را پیموده‏اند و از خود استقامت نشان داده‏اند. إنّ الّذین قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة أن لا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون نحن أولیاؤکم فی الحیاة الدّنیا و فی الآخرة 2

«کسانی که سخن حق را گفتند و بر آن ایستادگی ورزیدند، گفتند:پروردگار ما خداست و بر این گفتار استوار بودند، هر آینه فرشتگان بر آنان فرود آیند و نویدشان دهند که هرگز به خود بیم و هراس راه ندهید، بشارت باد شما را بهشت برین که وعدگاه شماست. ما، نیروهای یرای‏ساز الهی، همواره در دنیا و آخرت با شما هستیم.»

و أن لو استقاموا علی الطّریقةلاسقیناهم ماء غدقا 3

«اگر بر روش حق استقامت ورزند، همانا آب سرشار به آنان می‏نوشانیم».

مقصود از آب سرشار، همان علم و معرفت و وصل به حق است که درباه انبیا و اولیا مقام عصمت یا همان بینش سرشار درونی است.

لذا در کلمات مولا امیرمؤمنان علیه السّلام آمده است:«قرنت الحکمة بالعصمة» 4 ؛حکمت که همان بینش درونی است، همواره با عصمت قرین است.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام نیز آمده است:«المعصوم هو الممتنع باللّه من جمیع محارم اللّه».

علامه مجلسی در تبیین«الممتنع باللّه» گوید:أی بتوفیق اللّه؛ 1 یعنی توفیق الهی موجب گردیده که آنان دست به گناه، آلوده نکنند.این بینش را خداوند به آنان مرحمت فرموده است.

در قرآن کریم درباه زکریا و یحیی چنین آمده است.

إنّهم کانوا یسارعون فی الخیرات و یدعوننا رغبا و رهبا و کانوا لنا خاشعین 2

«در تمامی نیکیها پیش دستی می‏کردند، پیوسته خدا را در نظر داشتند و جویای او بودند، و شوق و بیم، هر دو، آنان را بر آن داشته بود که همواره او را بخوانند و همیشه در پیشگاه حضرت حق فروتن و افتاده بودند.اینها حالاتی است که تمامی انبیا در پیشگاه حضرت احدیّت دارند، و همین جهت مایه لیاقت و شایستگی آنان برای نبوت گردیده است.»

درباره حضرت ابراهیم می‏خوانیم.

و إنّ من شریعته لإبراهیم إذ جاء ربّه بقلب سلیم 3

از این جهت ابراهیم، در زمره پیروان نوح در آمده که در پیشگاه حق سر تسلیم فرود آورده بود.

در جای دیگر آمده است:

و لقد اصطفیناه فی الدّنیا و إنّه فی الآخرة لمن الصّالحین إذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمین 4

«سبب آن‏که مورد«اصطفاء»و انتخاب حق تعالی گردید و در زمره صالحان در آمد، آن است که در مقابل فرمان الهی کاملا سر تسلیم فرود آورده بود».

آیا عصمت صرفا یک مقام موهبتی است و جنبه اختیاری ندارد؟

این پرسشی است که در بیشتر اذهان خطور می‏کند.چون مقام عصمت را یک امر موهبتی، و عنایت خاص از جانب پروردگار می‏دانند، گمان می‏برند که اراده و اختیار شخص معصوم در تحصیل آن نقشی ندارد.

بنابراین فرض، عصمت فضیلتی برای دارندگانش به حساب نمی‏آید؛زیرا خداوند به هر کس این عنایت را روا دارد، دست خود را خواه و ناخواه به گناه دراز نمی‏کند.

پس اولا، فضیلتی نیست.و ثانیا جبر در میان است و از اختیار بیرون است.

در پاسخ این سؤال باید گفت:

اولا، از مطالب گذشته به دست آمد که ریشه عصمت همان طی مراحل هدایت پیشین است، که به سلامت از آنها گذشته و در راه تکامل بیشتر قدم برداشته باشد و همواره به پیش برود تا به این مقام رفیع نایل گردد.روشن گردید که ابراهیم علیه السلاّم پس از طی مراحل آزمایش و کوشش در راه تکامل به این درجه والا رسید که شایستگی امامت خلق به طور مطلق را دارا شود.

همچنین نسبت به حضرت موسی می‏خوانیم:

و فتنّاک فتونا فلبث سنین فی أهل مدین ثمّ جئت علی قدر یا موسی و اصطنعتک لنفسی 1

«ای موسی، تو را آن چنان در گرداب حوادث آزمودیم.سپس سالیانی را در میان مردم مدین گذراندی.آنگاه حساب شده آمدی، و من تو را برای خود ساختم.»

جمله«جئت علی قدر»اشاره به همان شایستگی و لیاقت خاص است که بر اثر آزمودن برایش حاصل گردید.

پس عصمت موهبتی است که بر اثر کوشش و مجاهدت به دست می‏آید و از همین روی آن را فضیلت می‏دانیم.

پرسش دیگری در اینجا مطرح است:

آیا می‏توان عنایات خاصی که به برخی از انبیا، پیش از احراز مقام نبوت بلکه از دوران کودکی و طفولت می‏شده است را در حساب اقدامات پیشین خود آنان درآورد؟

به جواب این پرسش سابقا اشارت رفت:هیچ فردی از افراد انسانها ذاتا بر فرد دیگر تقدّمی ندارد، و تمامی افراد انسان در نظر خالق پروردگار یکسانند.همه را آفریده تا به سعادت کمال نهایی خود برسند، و وجهی ندارد که برخی را بی‏جهت بر برخی مقدّم بدارد؛زیرا با قانون عدل الهی، که همه خلایق در پیشگاه او برابرند، سازگار نیست.

آری در علم ازلی الهی، گذشته که برخی با اراده و جدیّت خود راه حق را خواهند جست و خواهند پویید و با تصمیم و سعی و کوشش خود راه تکامل را در پیش خواهند گرفت، و آنچه را وظیفه عبودیت است بخوبی انجام خواهند داد.

این علم ازلی موجب می‏گردد، که خداوند این گونه افراد را از روز نخستین مورد عنایت خاص قرار دهد و در پوشش رحمت گسترده خود در آورده، همواره آنان را یاری کند و نصرت عطا فرماید.از آن جمله این‏که تسهیلات و آمادگی در راه رسیدن به کمال و سرعت بخشیدن به آن را برایشان فراهم کند.

این است که می‏بینیم، حضرت عیسی را از همان اوان ولادت در پوشش عنایت خود قرار می‏دهد و او کلمات زیبای‏إنّی عبد اللّه آتانی الکتاب و جعلنی نبیّا و جعلنی مبارکا أین ما کنت و أوصانی بالصّلاة و الزّکاة ما دمت حیّا و بّرا بوالدتی و لم یجعلنی جبّارا شقیّا و السّلام علیّ یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیّا 1 را بر زبان می‏راند.

یا پیامبر اسلام که از دوران طفولت مورد تربیت خاص حق تعالی قرار گرفت، چنان که مولا امیر مؤمنان علیه السلاّم فرمود:«و لقد قرن اللّه به صلی اللّه علیه و آله و سلّم من لدن أن کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن أخلاق العالم لیله و نهار...» 2

پرسش سومی نیز مطرح است:

چه لزومی دارد که انبیا معصوم باشند، بلکه صرف عدالت که رتبه پایینتر از عصمت است کفایت می‏کند؛زیرا مردم به گفتار علما و فقهای عادل گردن می‏نهند، و جز عدالت و و ثاقت و راستی و درستی که در آنها سراغ دارند، دلیل دیگری ندارد، و بیش از این هم ضرورتی ندارد!

در جواب باید گفت:فرق میان انبیا و علما در این است که منبع گفته‏های انبیا عالم غیب و ماورای ماده است که قابل تبیین نیست، و در صورت احتمال خطا تا تعمّد کذب، راه تشخیص بسته است، بر خلاف منبع فتاوای علما و فقها که در دسترس قرار دارد، و اهل فنّ و آگاهان از دلایل علمی و فقهی، امکان بررسی و دسترسی به صحت و سقم قضیه را دارند.

لذا پیوسته اهل خبره و کارشناسان فقه و فقاهت، در پی آن هستند که درجه مقام فقاهت، قوت و ضعف دلایل هر فقیه را سنجیده، درستی و نادرستی، فقه، و یا اعلم بودن فقیهی را تشخیص دهند و این در امکان آنان می‏باشد؛زیرا منابع اصلی(کتاب و سنّت و اجماع و عقل)در دست است، و کتب فقهی استدلالی نیز فراوان است و جملگی منابع فقاهت یک فقیه را تشکیل می‏دهند.

ولی برای کسی که بخواهد صحت و سقم گفتار یک پیغمبر را بسنجد چنین معیارهایی وجود ندارد و هرگز نتوان، در صورت احتمال خلاف در گفتار یک پیغمبر، آن را تبیین کرد، بدان جهت که مصدر گفته‏های او وحی است و از ماورای ماده خبر می‏دهد که در دسترس بشریت عادی نیست.

لذا برای صحت نبوت و صدق اصل رسالت، صرفا به معجزه نیاز است، و راه دیگری (در صورت شک)وجود ندارد.

از این رو، نتوان به صرف عدالت ظاهری، در انبیا بسنده کرد، تا دلیل صدق وی که همان عصمت است و تحت پوشش حق تعالی قرار دارد وجود نداشته باشد.

پرسش چهارمی نیز ممکن است مطرح شود:

آیا برخورداری از مقام عصمت انبیا و امامان معصوم، که به عصمت شناخته شده‏اند، امکان پذیر است؟زیرا طبق برداشت یاد شده، هر کس که شایستگی خود را در مراحل طی شده در راه هدایت نشان دهد، لیاقت و صلاحت شمول عنایت خاص را دارد و می‏تواند آن بینش تابناک را که برای معصومین وجود دارد به دست آورد و خود را آماده‏ شمول رحمت خاص الخاص کند.

پاسخ این پرسش مثبت است:آری، می‏توان با مجاهدت مستمر در راه وصول به حق، حقیقت را آشکارا دریافت کرد و خود را از مراتب علم الیقین به مرتبه عین الیقین رساند.

راه باز است و رهرو، چه اندک و چه بسیار، اگر به راه خود ادامه دهد، حتما به سر منزل مقصود نایل می‏گردد.«من جدّ وجد و من لجّ و لج»

گفت پیغمبر اگر کوبی دری

عاقبت زان در برون آید سری

وعده‏هایی که در قرآن داده شده عمومیت دارد.

یا أیّها الّذین آمنوا إن تتّقوا اللّه یجعل لکم فرقانا 1

پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلّم در این زمینه فرموده است:«من أخلص للّه أربعین یوما فجّر اللّه ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه» 2

درباره حضرت سلمان می‏خوانیم:«سلمان بحر لا ینزف و کنز لا ینفد.سلمان منّا أهل البیت.سلسل یمنح الحکمة و یؤتی البرهان» 3

در اینجا مناسب است بخشی از کلمات مولا امیر مؤمنان علیه السلاّم را که درباره مردان خدایی فرموده است بیاوریم؛مردانی که پیوسته جایگزین انبیا بوده، و در مواقعی که زمانه از وجود انبیا بی‏بهره بوده است، چراغ هدایت بوده‏اند.

حضرت پس از تلاوت آیه:فی بیوت أذن اللّه أن ترفع و یذکر فیها اسمه یسبّح له فیها بالغدوّ و الاصال رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه و إقام الصّلاة و إیتاء الزّکاة یخافون یوما تتقلّب فیه القلوب و الأبصار لیجزیهم اللّه أحسن ما عملوا و یزیدهم من فضله و اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب 4 فرمودند:«...و ما برح للّه- عزّت آلاؤه- فی البرهة بعد البرهة و فی أزمان الفترات 5 عباد، ناجاهم فی فکرهم، و کلّمهم فی ذات عقولهم.فاستصحبوا بنور یقظة 1 فی الابصار و الاسماع و الافئدة.یذکّرون بأیّام اللّه، و یخوّفون مقامه، بمنزلة الأدلّة فی الفلوات. 2 من أخذ القّصد 3 حمدوا إلیه طریقه و بشّروه بالنّجاة.و من أخذ یمینا و شمالا ذمّوا إلیه الطّریق و حذّروه من الهلکة.و کانوا کذلک مصابیح تلک الظّّلمات و أدلّة تلک الشّبهات.

و إنّ للذّکر لأنهلا أخذوه من الدّنیا بدلا، فلم تشغلهم تجارة و لا بیع عنه، یقطعون به أیّام الحیاة و یهتفون بالزّواحر عن محارم اللّه فی أسماع الغافلیین و یأمرون بالقسط و یأتمرون به و ینهون عن المنکر و یتناهون عنه.

فکأنّما قطعوا الدّنیا إلی الأخرة و هم فیها، فشاهدوا ماوراء ذلک.فکأنّما الطّلعوا غیوب أهل البرزخ فی طول الإقامة فیه و حقّقت القیامة علیهم عداتها.

فکشفوا غطاء ذلک لأهل الدّنیا، حتّی کأنّهم یرون ما لا یری النّاس و یسمعون ما لا یسمعون فلو مثّلتهم لعقلک فی مقاومهم المحمودة (4) ، و مجالسهم المشهودة-إلی قوله- لرأیت أعلام هدی و مصابیح دجیّ.قد حفّت بهم الملائکة و تنزّلت علیهم السّکینة و فتحت لهم أبواب السّماء و أعدّت لهم مقاعد الکرامات فی مقعد اطّلع اللّه علیهم فیه فرضی سعیهم و حمد مقامهم...» 5

امثال این خطبه و دیگر کلمات درر بار ائمه هدی، علاوه بر آیات شریف قرآن، جنبه عمومی و لحن گسترده دارد و روشن است که مقصود از آن اشخاص معیّن و محدود و شناخته شده نیستند، بلکه شامل دیگر مردان خدایی که در این وادی قدم نهاده‏اند نیز می‏شود و اگر چنین نبود، بکار بردن الفاظ عموم در این زمینه مناسبتی نداشت.

بعلاوه، در رحمت همواره به روی همه کس باز است و هر کس مراحل رحمت رحمانیت خداوندی را به خوبی شامل حال خود گرداند، شایسته شمول رحمت رحیمیت خداوند نیز می‏گردد و می‏تواند درجات متعالی آن را یکی پس از دیگری طی کند.خداوند هم از شمول رحمت و عنایت خود به افراد شایسته تلاشگر دریغ نمی‏دارد.

آراء در عصمت

عصمت، دست نیالودن به گناه است، چه از روی عمد باشد یا از روی سهو و غفلت. بلکه معصوم باید از هر زشتی و ناروایی به دور باشد و به گونه‏ای رفتار کند که کرامت انسانیت او لکه‏دار نشود.همچنین درباره انبیا و ائمه دین گفته‏اند:باید از خطا و اشتباه در امان باشند، هرگز خطا نکنند و اشتباه نروند، بویژه در تبلیغ شرایع دین که هرگز در آنها اشتباه روا نیست.

اکنون باید دید که این پاکی و نزاهت باید در هر دو حالت پیش از نبوت و پس از آن باشد، یا صرفا شرط است که پس از نبوت دچار خطا و سهو نگردد، آن هم در تبلیغ شرایع دین، نه در دیگر اموری که مربوط به تبلیغ دین نیست.همچنین باید دید معصوم باید هم از کبائر و هم از صغائر و هم از آنچه قابل تأویل است و هم از آنچه تأویل‏پذیر نیست دوری گزیند یا چنین چیزی لازم نیست.

گفته‏ها و نظرها در این‏باره مختلف است؛فخر رازی در این زمینه، پنج نظر آورده است:

1.دیدگاه«حشویّه»، یعنی کسانی که به ظاهر شرع بسنده کرده، ظواهر قرآن و حدیث را مستند آرا و نظرات خویش قرار می‏دهند و آنان را اهل حدیث نیز گویند، این است که امکان ارتکاب معصیت، چه گناهان کبیره و چه گناهان صغیره برای انبیا مانند دیگر انسانها وجود دارد.این گروه اصلا مسأله«عصمت»نزد آنان مطرح نیست.

2.بیشتر«معتزله»، یعنی همان کسانی که عقل و درایت را در کنار کتاب و سنت به کار گرفته‏اند، گویند:تعمّد، در ارتکاب گناهان کبیره برای انبیا نشاید، ولی ارتکاب صغائر برای آن جایز است، مشروط بر آن‏که موجب نفرت طباع نگردد.و اگر موجب شود باید از آن هم بپرهیزند.

3.ابو علی جبّانی، که از سران معتزله است، گوید:تعمد ارتکاب کبائر و صغائر، هر دو نشاید، گر چه برخی گناهان که با تأویل بردن، صورت عوض می‏کنند، جایز الوقوع‏اند.این را خطا در تأویل می‏نامیم و ممکن است انبیا مرتکب آن گردند.

4.ابو اسحاق نظّام، که او نیز از سران معتزله است، گوید:نه کبائر، نه صغائر، نه عمدا، نه از روی خطا و با امکان تأویل، هیچکدام برای انبیا روا نیست.البته سهو و نسیان(فراموشی و غفلت)در ارتکاب برخی اشتباهها از آنان امکان دارد و مورد عتاب قرار می‏گیرند.

ولی چون آگاهی آنان بیش از دیگران است، لازم است هشیاری آنان نسبت به وقوع در اشتباه نیز بیش از دیگران باشد.

5.شیعه امامیه گویند:نه کبائر، نه صغائر، نه عمدا، نه از روی خطا در تأویل، و نه سهوا غفلة ارتکاب هر گونه اشتباه و آلودگی برای آنان روا نیست.

رازی گوید:همچنین اختلاف دارند که این عصمت در کدام حالت است؛برخی آن را از نخستین لحظه پا نهادن به عرصه وجود، یعنی از هنگام ولادت، تا پایان عمر می‏دانند، (و این گفتار شیعه است)ولی بیشتر پیروان اسلام آن را مخصوص دوران نبوت می‏شمرند، و پیش از این دوران آن را لازم نمی‏دانند.

رازی در ادامه می‏گوید:این قول دوم، گفتار بیشتر اصحاب ما(اشعریّون، پیروان مکتب ابوالحسن اشعری)است، او سپس می‏افزاید:آنچه را که ما می‏گوییم، همان قول بیشتر اصحاب ماست و آن این‏که انبیا در دوران نبوت از کبائر و صغائر معصوم هستند و عمدا مرتکب آن نمی‏گردند، ولی سهوا وقوع آن امکان دارد. 1

علامه محمد باقر مجلسی در بحار الانوار به تفصیل پیرامون مسأله«عصمت»سخن رانده است و ما در اینجا گوشه‏ای از گفته‏های وی را می‏آوریم:

گوید:سخن در این باره در چهار جهت است:

1.در باب عقاید:هرگز نشاید کفر ورزند یا گمراه شوند.این مسأله مورد اتفاق است اسلامی است که انبیا علیه السلام باید در راه هدایت قدم بردارند و کفر و ضلالت بر آنان روا 1.فخر الدین رازی، رساله عصمة الأنبیاء، صص 9-8.نیست، چه پیش از نبوت و چه بس از آن.

2.در باب تبلیغ احکام:این نیز مورد اتفاق امت است که هرگز، کذب و تحریف و خیانت در امانت رسالت، آنان ر انشاید، نه عمدا و نه سهوا.

3.در بیان احکام و نظر در حلال و حرام، هرگز خطا نکنند و هرگز احتمال خطا در این باب درباه آنان نمی‏رود.

4.در گفتار و کردار و رفتار ایشان پنج قول است:

نخست، رأی شیعه امامیه:هرگز مرتکب گناه نشوند، چه کبائر و چه صغائر، چه عمدا، چه سهوا و چه از روی خطای در تأویل.

دوم، رأی بیشتر معتزله:مرتکب کبائر نشوند، ولی صغائر را شاید.

سوم، رأی ابو علی جبایی:عمدا مرتکب گناه نگردد، ولی سهوا شاید.

چهارم، رأی نظّام و جعفر بن مبشّر و پیروانشان:اگر سهوا مرتکب گناه شوند مورد مؤاخذه و عتاب قرار می‏گیرند.گرچه گناه سهوی از دیگر مردم مؤاخذه ندارد.

پنجم، رأی حشویه و بسیاری از محدّثان عامّه:ممکن است انبیا، مانند دیگر مردم، مرتکب گناه شوند، چه از روی سهو باشد و چه از روی عمد، چه صغیره و چه کبیره. بیشتر اهل حدیث(ظاهریون و اهل سنت)بر این مذهب‏اند.

درباره وقت وجوب عصمت سه قول است:

عقیده ما درباره انبیا و ائمه صلی اللّه علیه و آله سلّم آن است که از هر گونه آلودگی پاک و منزّهند و هرگز دست به گناه آلوده نمی‏کنند، نه کبیر، نه صغیره.و هر کس از آنان نفی عصمت کند، آنان را نشناخته است عقیده ما درباه آنان آن است که به کمالات آراسته‏اند، از همان اوایل زندگی تا پایان عمر، و هرگز در تمامی حالات به جهل و نقص متصف نگردند.

دلائل عصمت

دلائل عقلی و نقلی بر اثبات عصمت انبیا بسیار است.اینک پاره‏ای از این دلایل را می‏آوریم:

1-همان بینش درونی و آگاهی ضمیر، که معصوم بر اثر مجاهدت با نفس و کوشش در راه وصول به حقّ، به دست آورده، و به واسطه آن مورد عنایت خاصّ پروردگار قرار گرفته نخستین دلیل است، خداوند می‏فرماید:

و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و إن اللّه لمع المحسنین 1

و أن لو استقاموا علی الطریقة لأسقیناهم ماء غدقا 2

بینش و آگاهی از حسن و قبح اشیاء، آن گونه که هستند، مؤثرترین عامل بازدارنده از ارتکاب قبایح است، چنان که انسانهای عادی هرگز خود را با ارتکاب قبایح روشن آلوده نمی‏کنند، مگر آنکه عقل و خرد خود را از دست داده باشند.همین گونه است روش انسانهای والا و حکیم که از دانایی و حکمت سرشاری برخوردارند.لذا در کلام مولا امیر مؤمنان علیه السلاّم آمده است:«قرنت الحکمة بالعصمة»؛حکمت، که همان بینش سرشار است، همواره با عصمت قرین است.

لذا، قبح قبیح کافی است که انسان حکیم را از دست یازیدن به آن باز دارد.البته پوشیده نیست که تمامی گناهان-در شریعت-قبایحی هستند که شرع مقدس از آنها پرده برداشته و قبح آنها برای اهل بصیرت روشن است.

صدر المتألهین در این زمینه گوید:«پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم درون و سر خود را کامل کرد، پیش از آن‏که این صفت از درون به برون سرایت کند.آنگاه ساختار قالب هماهنگ ساختار قلب گردید و از آن حکایت می‏کرد؛که نخست نهایت سفر از خلق به سوی حق است، و سپس نهایت سفر از حق با همراه داشتن حق به سوی خلق است.» 1

2-جلب اعتماد بر پیامبران واجب است، موقعیت والای خود را در میان جامعه حفظ کنند، کارهایی انجام ندهند که مردم از آنها دوری گزینند، یا موجب نفرت آنان گردد. همچنین نباید رفتاری داشته باشند که در نظر مردم سبک و موهون جلوه کنند.می‏بایست راستی و درستی را برای خود در جامعه ثابت نگه دارند، هرگز دروغ نگویند، خلف وعد نکنند و دامن خود را به گناه چرکین نسازند تا جلب اعتماد کنند و مردم به سخنان آنان گوش فرا داده، از جان و دل بپذیرند.

البته این وظیفه تمام داعیان اصلاح در جامعه است که خود نباید آلوده باشند تا بتوانند در راه پاکی و پاکیزگی جامعه خویش قدم بردارند:

أتأمرون الناس بالبر و تنسون أنفسکم و أنتم تتلون الکتاب أفلا تعقلون 2

«آیا مردم را به نیکی دعوت می‏کنید، و خود را فراموش می‏کنید، در حالی که شما مردم باسواد هستید، مگر خرد خود را از دست داده‏اید؟»

مقصود این آیه آن است که باور عقلی نیست کسی خود آلوده باشد و دیگران را به پاکیزگی دعوت کند؛زیرا رفتار و کردار هر انسان نشانگر صدق نیّت در گفتار وی است.

امام علی بن موسی الرضا علیه السلاّم در این باره می‏فرماید:

و إن العبد إذا اختاره اللّه لأمور عباده، شرح صدره لذلک، و أودع قلبه ینابیع الحکمة، و ألهمه العلم إلهاما، فلم یعی بعده بجواب، و لا یحیر فیه عن الصواب ...فهو معصوم مؤیّد، موفّق مسوّد، قد أمن من الخطایا و الزلل و العثار، یخصّه اللّه بذلک لیکون حجته علی عباده، و شاهده علی خلقه، و ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء، و اللّه ذو الفضل العظیم. 1 بنده‏ای را که خداوند برای رسیدگی به امور مردم انتخاب می‏کند، سینه او را فراخ می‏سازد، و در قلب او چشمه‏سارهای حکمت را به ودیعت می‏نهد.و علم و دانش را به او الهام می‏کند تا هرگز در جواب پرسشها نماند، و از راه راست فاصله نگیرد و سرگردان نشود...پس او معصوم است و مؤیّد و موفّق و مصون است، و از هر گونه اشتباه و لغزش و فرو افتادگی در امان خداوند این عنایت را به او روا داشته تا حجت او بر بندگانش، و نیز شاهد و ناظری بر مردم باشد.این است فضل الهی که به هر کس بخواهد و شایستگی آن را داشته باشد عطا می‏کند.

3-شایستگی تلقّی وحی:انسانی که می‏خواهد طرف وحی قرار گیرد، باید شایستگی آن را، که همان پاک بودن درون است، دارا باشد و سنخیت و تناسب مستقیم با ملأاعلی، که عالم قدس و طهارت است، داشته باشد.

آلوده بودن و داشتن غفلت و سهو در خور تلقی وحی نمی‏باشد.تحمل رسالت الهی در صلاحیت کسانی است که صداقت و درستی و امانت داشته باشند، و آگاهی و توانایی پذیرش آنان در سرحد کمال باشد؛زیرا نماینده هر کس مظهر وجودی اوست.و فرستنده در وجود او تجلی می‏کند و با این وصف، آلودگان و غفلت ورزان شایستگی نمایندگی کمال علی الاطلاق را ندارند.

امام حسن عسکری علیه السلاّم می‏فرماید:

إنّ اللّه وجد قلب محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم أفضل القلوب و أوعاها فاختاره لنبوّته 2 .

خداوند قلب پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم را کامل‏ترین قلبها و پذیراترین قلبها یافت، آنگاه او را برای پیامبری برانگیخت.

پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

و لا بعث اللّه نبیّا و لا رسولا یستکمل العقل و یکون عقله أفضل من جمیع عقول أمته 3 .خداوند پیامبری نفرستاده مگر آن هنگام که وی از نظر عقل به کمال رسیده، و عقل او از عقلهای تمامی امتش برتر باشد 1 .

در این زمینه آیات و روایات بسیار است، که به چند نمونه بسنده می‏کنیم:

در سوره بقره(آیه 124)چنین می‏خوانیم:

و إذ ابتلی إبراهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال إنّی جاعلک للناس إماما قال و من ذرّیّتی قال لا ینال عهدی الظالمین 2

دو جای این آیه، دلالت بر عصمت انبیا دارد:

اولا-آن‏که ابراهیم علیه السلاّم پس از پیمودن مراحل آزمایش و صعود به مراتب کمال انسانی، از فطرت گرفته تا سرحدّ عصمت رسیده، لایق مقام امامت گردیده، خود شاهدی است بر آن‏که تا این مقامات پیموده نشود، شایستگی نبوت و امامت خلق حاصل نمی‏گردد.

به دیگر سخن، ابراهیم علیه السلاّم از خداوند در خواست می‏کند تا این موهبت، همچنان، در ذرّیّه و نسل او ادامه یابد، در جواب در خواست وی چنین پاسخ آمد:

لا ینال عهدی الظالمین 3

«عهد رسالت و تعهّد امامت، هرگز ستمکاران را نشاید».

پس کسی که بر خود ستم روا داشته، و دست به گناه آلوده کرده است، شایستگی مقام نبوّت را ندارد.

به این آیه استدلال شده که پیامبر پیش از احراز مقام نبوّت نیز باید از گناه معصوم باشد؛زیرا در آن موقع اگر دامنش آلوده باشد، مشمول«لا ینال عهدی الظالمین»می‏گردد؛ مورد این خطاب آیه قرار می‏گیرد که ای کسی که دست خود را به گناه آلوده ساختی و بر خود و خدای خود ستم روا داشتی، هرگز شایسته احراز مقام نبوّت نخواهی بود.

ممکن است گفته شود:این آیه مخصوص کسانی است که فعلا ظالم باشند چنین کسانی در حال ظلم شایستگی مقام نبوت را ندارند.ولی اگر از ظلم دست کشیده و توبه کرده باشند، مانعی نخواهد داشت که امام شوند.

ولی همان گونه که در استدلال آمده، در همان حال ظلم و ستمگری این خطاب متوجه شخص می‏شود، که ای سست عنصر فرومایه که نتوانستی در مقابل خواسته‏های پست نفسانی خویشتن داری کنی، هرگز لیاقت امانتداری بزرگ آسمانی را نداری و شایستگی آن را برای همیشه از دست داده‏ای.

شایستگی و لیاقت تحمّل رسالت الهی، و به دوش گرفتن مسؤولیت امانت کبرای آسمانی به سابقه روشنی نیاز دارد که شخص در آن ورزیدگی و قدرت و توانایی حفظ کرامت انسانی را در خود نشان داده باشد، و گرنه هر سست عنصری که مدتها اسیر نفس و فرمانبردار دستورات شیطان بود، این صلاحیت را ندارد، و شایستگی لازم را از دست داده است، بویژه اگر این ظلم، شرک به خدا باشد که بزرگترین ستمها است.

لذا شیعه به این آیه استدلال جسته، شرط شایستگی خلافت و امامت را، نبود سابقه کفر و شرک دانسته‏اند.

خداوند درباره زکریا و فرزندش یحیی و خانواده آنان می‏فرماید:

إنّهم کانوا یسارعون فی الخیرات و یدعوننا رغبا و رهبا و کانوا لنا خاشعین 1

«آنان در تمامی نیکیها پیش دستی می‏کردند، همواره ما را می‏خواندند، آنچه را نزد ماست می‏خواستند، و از آنچه ما خوشایند نداریم گریزان بودند و پیوسته در پیش ما حالت فروافتادگی فروتنی داشتند که این خود کنایه از تسلیم محض و خضوع مطلق در پیشگاه پروردگار است.»

این گونه شهادتها درباره پیامبران، به فراوانی در قرآن آمده و خداوند در این آیات آنان را به عبودیت کامل و تسلیم محض در مقابل خواسته‏های الهی که همانا مقام عصمت است، یاد کرده است.

درباره حضرت یوسف آمده است:

إنه من عبادنا المخلّصین 1

درباره حضرت موسی آمده است:

فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا 2

درباره ابراهیم و اسحاق و یعقوب آمده است:

و اذکر عبادنا إبراهیم و إسحاق و یعقوب 3

درباره نوح و لوط آمده است:

کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما 4

درباره خصوص حضرت ابراهیم آمده است:

سلام علی إبراهیم کذلک نجزی المحسنین إنّه من عبادنا المؤمنین 5

درباره موسی و هارون آمده است:

و لقد مننّا علی موسی و هارون و نجّیناهما و قومهما من الکرب العظیم و نصرناهم فکانونا هم الغالبین و آتیناهما الکتاب المستبین و هدیناهما الصراط المستقیم و ترکنا علیهما فی الآخرین سلام علی موسی و هارون إنا کذلک نجزی المحسنین إنّهما من عبادنا المؤمنین 6

درباره الیاس آمده است:

سلام علی إلیاسین إنا کذلک نجزی المحسنین انه من عبادنا المؤمنین 7

همچنین درباره ابراهیم آمده است:

و من یرغب عن ملّة ابراهیم إلا من سفه نفسه و لقد اصطفیناه فی الدنیا و انه فی الآخرة لن الصالحین اذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمین و وصّی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنیّ انّ اللّه اصطفی لکم الدی فلا تموتنّ إلا و أنتم مسلمون 8

نکته قابل توجه تعلیلی است که در این آورده شده؛...إذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت؛زیرا تمامی این اوصاف و مدحها با هیمن تعلیل پیوند دارد که هرگز در مقابل انجام فرمان الهی درنگ را جایز نشمرده است.

این مانند همان تعبیری است که در آیه دیگر آمده است.

و إنّ من شیعته لإبراهیم إذ جاء ربّه بقلب سلیم 1

بر پایه این آیه، سبب متصف شدن به پیروزی نوح، سر تسلیم فرود آوردن در مقابل حق می‏باشد.

افزون بر آیه‏های گذشته درباره انبیا به صورت عام آمده است:

و لقد سبقتّ کلمتنا لعبادنا المرسلین إنّهم لهم المنصورون و إنّ جندنا لهم الغالبون 2

سلام علی المرسلین و الحمد للّه ربّ العالمین 3

ثمّ أورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا 4

مسأله«اصطفاء»و انتخاب برتر، درباره انبیا بسیار آمده است:

اللّه یصطفی من الملائکة رسلا و من النّاس 5

و اذکر عبادنا إبراهیم و إسحاق و یعقوب أولی الأیدی و الأبصار إنا أخلصناهم بخالصة ذکری الدار و إنّهم عندنا لمن المطفین الأخیار و اذکر إسماعیل و الیسع و ذاالکفل و کلّ من الأخیار 6

إنّ اللّه اصطفی آدم و نوحا و آل إبراهیم و آل عمران علی العالمین 7

در اینحا این پرسش پیش می‏آید که در آیه 32 سوره فاطر چنین آمده است:

فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات، یعنی بندگان اصطفا شده(انتخاب شدگان)سه دسته‏اند:ظالم، میانه‏رو و سبقت‏گیرنده؛پس این بندگان اصطفا شده، چگونه‏اند که دسته‏ای از آنان ظالم و ستمگرند؟

فخر رازی در جواب گوید:ضمیر«فمنهم» به«عبادنا»باز می‏گردد... 1

سید مرتضی نیز همین نظر را اختیار کرده چنین گوید:

آنچه مورد اعتماد است این است که در این، ضمیر«فمنهم»به«عبادنا» باز می‏گردد، نه به«الذین اصطفینا»؛زیرا ضمیر باید به نزدیکترین مرجع عود کند.به دیگر سخن، مانند آن است که خداوند فرموده باشد:و من عبادنا ظالم لنفسه و مقتصد و سابق بالخیرات 2

علامه طبرسی، از بسیاری از مفسران نقل کرده که ضمیر به‏الذین اصطفینا... باز می‏گردد، ولی مقصود از ظلم در اینجا، ارتکاب گناه نیست، بلکه برخی نارواییها که مایه فشار زندگی می‏گردد، از قبیل ظلمی که آدم درباره خویش روا داشت، و چنان که خواهد آمد با عصمت وی منافاتی نداشت.

برخی اساساالذین اصطفیناندانسته، بلکه گفته‏اند مقصود امت اسلامی است که سه دسته‏اند:ظالم به نفس کسانی هستند که موضع امامت را نشناخته‏اند، مقتصد کسی است که شناخت دارد، و سابق بالخیرات هم ائمه هدی علیه السلاّم می‏باشند، چنان که در حدیثی از امام صادق علیه السلاّم نیز همین مضمون آمده است . 3

دلایل دیگری جز آن‏که آوردیم، نیز ذکر کرده‏اند، که اجمالی از آن را یادآور می‏شویم: گویند:ابلیس قسم یاد کرده که همه کس را اغوا کند، جز بندگان خالص خدا؛ فبعزّتک لأغوینّهم أجمعین إلا عبادک منهم المخلصین 4

از طرفی هم خداوند از پیغمبرانش با عنوان«عباد مخلص»یاد کرده است:

درباره ابراهیم و اسحاق و یعقوب آمده:إنا أخلصناهم بخالصة من ذکری الدار و إنهم عندنا لمن المصطفین الأخیار 5

و درباره یوسف نیز آمده:إنّه من عبادنا المخلصین 6

به علاوه، خداوند منّت ابلیس را نپذیرفته و عدم سلطه او را به بندگان صالح خویش گوشزد کرده است:

إنّ عبادی لیس علیهم سلطان الاّ من اتبعک من الغاوین 1

مقصود از«عبادی»در این آیه همان بندگان خالص و خاص پروردگار است.با استناد به این دلایل است که می‏گوییم:انبیا که برگزیدگان خلق می‏باشند، هرگز دستاویز وساوس ابلیس قرار نمی‏گیرند.

گفته‏اند:اگر از آنان گناهی سر بزند، هر آینه فاسق خواهند شد، و در این صورت گفتار آنان قابل تصدیق نخواهد بود؛زیرا خبر دادن و گواهی دادن فاسق، هر دو، مردود است:

یا أیها الذین آمنوا إن جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا 2

«اگر فاسقی خبری آورد، آن را نپذیرید و پیرامون آن تحقیق کنید تا صحت و سقم آن آشکار شود».

طبق این آیه، و نیز بر پایه شیوه عقلا، اگر پیغمبری-العیاذ باللّه-مرتکب گناه شد، خبر او را نباید پذیرفت.همچنین اگر در معرض ارتکاب باشد، باید درباره او احتمال عدم صحت خبر جاری گردد.

بعلاوه، اگر چنین افرادی که خود زاجر و آمر و ناهی مردم‏اند، مرتکب معصیت گردند، چه کسی آنها را زجر و منع کند؟اگر مردم باشند، لازمه‏اش چیرگی آنها بر پیامبرانشان است.

همچنین باید از پیامبران پیروی کرد.اکنون می‏پرسیم:آیا پیامبر آلوده نیز پیروی می‏شود؟

نتیجه بحث

اکنون به این نتیجه رسیدیم که پیامبران باید از گناه معصوم، و از آلودگی مصون باشند. ولی آیا اقتضای عصمت آن است که در همه احوال، حتی پیش از نبوت، و از دوران کودکی معصوم باشند؟و نیز صرفا از گناه باید مصون باشند، یا از خطا و غفلت و اشتباه هم باید مصون باشند؟

آنچه مسلم است این‏که باید از گناه در همه احوال معصوم باشند و هرگز دست به گناه آلوده نکنند، چه پیش از بعثت و چه پس از آن، به دلیل آیه عهدلا ینال عهدی الظالمین 1

همان‏گونه که شرح آن رفت.و نیز به دلیل نفرت و عدم اعتماد به کسی که خود سابقه آلودگی دارد و نتوانسته نفس خویش را در برابر خواسته پست و پلید نگهدارد؛ چنین شخصی شایستگی رهبری جامعه را ندارد.

لذا از همان دوران پیش از نبوت و حتی در دوران پیش از بلوغ، باید انسانی درستگار و استوار شناخته شده باشد و اهل هوی و هوس و انحراف نباشد.

ولی در مقابل خطا و اشتباه باید به گونه‏ای باشد که به کثرت سهو و نسیان و غلبه غفلت معروف نباشد، تا موجب سلب اعتماد نگردد، گرچه در دوران نبوت باید بطور مطلق از سهو و نسیان و اشتباه، در امان باشد.

خلاصه آن‏که از آلودگی به گناه باید در همه احوال مبرّا، و از کثرت سهو و غفلت، پیش از نبوت در امان باشد.

پی نوشت ها:

1.سوره صف 2 و 3.

1.سوره عنکبوت، آیه 69.

2.سوره مائده، آیه 35.

1.سوره انفال، آیه 29.

2.سوره انعام، آیه 75.

3.سوره بقره، آیه 124.

1.سوره بلد، آیه 8 تا 10.

1.سوره انسان، آیه 3.

2.نهج البلاغة، خطبه 1.

3.اصول کافی، ج 1، صص 16-13.

1.سوره بقره، آیه 38.

1.سوره آل عمران، آیه 164.

2.سوره یونس، آیه 43.

3.سوره زخرف، آیه 40.

4.سوره یوسف، آیه 103.

5.سوره قصص، آیه 56.

1.سوره محمد، آیه 17.

2.سوره مائده، آیه 15 و 16.

3.سوره بقره، آیه 257.

1.سوره اسراء، آیه 19.

1.سوره آل عمران، آیه 108.

2.سوره فصلت، آیه 30 و 31

3.سوره جنّ، آیه 16.

4.غرر الحکم، ج 2 ص 534، فصل 61، شماره 1، ترجمه محمّد علی انصاری؛پیام قرآن ج 7، ص 183، به نقل از غرر الحکم.

1.بحار الانوار، ج 25، ص 194، حدیث 6، نه نقل از معانی الاخبار، ص 44.

2.سوره انبیاء، آیه 90.

3.سوره صافّات، آیه 83 و 84.

4.سوره بقره، آیه 130 و 131.

1.سوره طه، آیه 40 و 41.

1.سوره مریم، آیه 30 تا 33.

2.نهج البلاغه، خ 192.

1.سوره أنفال، آیه 29.

2.سفینة البحار، ج 1، ص 408.

3.بحار الانوار، ج 22، ص 348، حدیث 64، به نقل از کتاب اختصاص، ص 341.

4.سوره نور، آیه 36 تا 38.

5.برهة:مدت زمان را گویند.فترة:فاصله زمانی میان دو چیز، و مقصود از آن در اینجا دورانهایی است که از وجود انبیا و اوصیا(اوصیا منصوص علیهم)خالی است.

1.یقظة:بیداری و هشیاری را گویند.استصباح:چراغ برافروختن است.

2.فلوات:بیابانهای پهناور را گویند که در آنها تشخیص راه دشوار باشد.این راهنمایان چنین دشتهای بی‏پایان می‏باشند.

3.قصد:میانه‏روی.

4.مقاوم جمع مقام یعنی مقامات ارزنده و قابل ستایش.

5.نهج البلاغة، خطبه 222.

1.از هنگام ولادت تا موقع وفات، این رأی امامیه است.

2.از موقع بلوغ(پیش از نبوت)تا موقع وفات.بسیاری از معتزله بر این قول‏اند.

3.مخصوص حالت نبوت است.نه پیش از آن بیشتر اشاعره(از جمله فخر رازی)بر این عقیده‏اند. 1

ابوجعفر صدوق در این باره گوید:

1.رجوع شود به بحار الأنوار، ج 11، کتاب النّبؤة، باب 4، صص 91-89.

همچنین رجوع شود به:شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 7، ص 20-7؛الشافی، سید مرتضی، ج 1، ص 300 و ص 138؛با تنزیه الأنبیاء، همان مؤلف، ص 9-3؛دلائل الصدق، محمد حسن مظفر، ج 1، ص 411-368؛شرح مقاصد، تفتازانی، ج 5، ص 49؛شرح مواقف، میر سید شریف جرجانی، ج 8، ص 263.

1.سوره عنکبوت، آیه 69.

2.سوره جنّ، آیه 16.

1.رجوع شود به:التّمهید، ج 1، ص 57، به نقل از شرح اصول کافی ملاصدرا، کتاب الحجة، ج 3، ص 454.

2.سوره بقرة، آیه 44.

1.کافی، ج 1، صص 203-202.

2.بحار الانوار، ج 18، صص 205 و 206، ج 36.

3.اصول کافی، ج 1، صص 13-12.

1.رجوع شود به:التمهید، ج 1، ص 76 به بعد.

2.سوره بقره، آیه 124.

3.سوره بقره، آیه 124.

1.سوره انبیاء، آیه 90.

1.سوره یوسف، آیه 24.

2.سوره کهف، آیه 69.

3.سوره ص، آیه 45.

4.سوره تحریم، آیه 10.

5.سوره صافات، 111-109.

6.سوره صافات، 122-114.

7.سوره صافات، 132-130.

8.سوره بقره، آیه 130.

1.سوره صافات، 84-83.

2.سوره صافات، 173-171.

3.سوره صافات، 182-181.

4.سوره فاطر، آیه 32.

5.سوره حجّ، آیه 75.

6.سوره ص، 48-45.

7.سوره آل عمران، آیه 33.

1.عصمة الانبیاء، ص 12.

2.الأمالی، ج 2، ص 362.

3.مجمع البیان، ج 8، ص 408.

4.سوره ص، آیه 82.

5.سوره ص، 49-47.

6.سوره یوسف، آیه 24.

1.سوره حجر، آیه 42.

2.سوره حجرات، آیه 6.

1.سوره بقره، آیه 124

/ 1