بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
عشق و محبت حقیقی در آینه وحی (1)اسماعیل نساجی زواره عشق و محبت، گاهی صادق و حقیقی است و گاهی کاذب و بیمعنا . در این نوشتار با ویژگیهای هرکدام از این دو نوع عشق و محبت آشنا میشویم . یکی از معیارهای اخلاقی حیاتبخش مکتب اسلام «عشق و محبت» است . قرآن کریم در مورد محبت میفرماید: «و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله ...» (1) . «بعضی از مردم معبودهایی غیر از خداوند برای خود انتخاب میکنند و آنها را همچون خدا دوست دارند، اما آنهایی که ایمان دارند، محبتشان به خدا شدیدتر است ...» . مؤمنان به خدا دل بستهاند و دوستان او هستند ولی مشرکان و کافران دوستان بتها هستند، اما محبت مؤمنان به خدا از حبتبتپرستان بیشتر است; چون هیچ زیبایی به اندازه خدا جمیل نیست و هیچ معرفتی به اندازه معرفت او کمال نیست و هیچ انسانی به اندازه مؤمن عارف نیست، از اینرو هیچ انسانی به اندازه مؤمن، عاشق و محب نیست . مؤمنان مردمی اندیشمند و دانا هستند و هرگز ذات پاک او را که منبع همه کمالات است، رها نمیکند . هر میل و محبتی در برابر عشق به خدا در نظر مؤمنان بیارزش و ناچیز است . اصولا آنها غیر او را شایسته عشق و محبت نمیبینند; زیرا عشق حقیقی همیشه متوجه نوعی از کمال است . انسان مؤمن هرگز عاشق عدم و کمبودها نمیشود، بلکه همواره دنبال هستی و کمال میرود و به همیندلیل آن کسی که هستی و کمالش از همه برتر است، از همه کس به عشقورزیدن و حبتسزاوارتر است . همانطور که آیه فوق میگوید: عشق و علاقه افراد با ایمان نسبتبه خدا از عشق و علاقه بتپرستان به معبودهای پنداریشان ریشهدارتر و عمیقتر است . چرا چنین نباشد؟ آیا کسی که واقعیتی را دریافته و به آن عشق و محبت میورزد با کسی که گرفتار خرافه و تخیل است میتواند یکسان باشد؟ (1) . محبت مؤمن به خدا از محبت مشرک به بتبرتر است; زیرا بت اگرچه زیبا باشد، زیبایی بصری و سمعی یا زیبایی خیالی و وهمی دارد و درک این زیباییها به وسیله گوش و چشم و تاثیر این محبوبها در حد وهم و خیال است، چون انسان ناآگاه میپندارد از بتان و به طور کلی از غیر خدا کاری ساخته است، بنابراین، معرفتبتپرستان در حد توهم; و زیباییشناسی آنها در حد خیال است و به همین دلیل محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از یک سو و از محور وهم و خیال از سوی دیگر نمیگذرد، ولی مؤمن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبیعی محبوب حقیقی را مینگرد، بلکه از راه عقل، کمال معقول و اسمای حسنای الهی را مینگرد و درک او قویتر است و چون درکش قویتر است در نتیجه محبت او هم بیشتر است . در نبردهایی که بین مردان با ایمان و کافران در طول تاریخ اتفاق افتاده است، مؤمنان همواره پیروز بودهاند و این بدان دلیل است که ایستادگی و مقاومت در سایه علاقه، همان ایستادگی در پرتو معرفت است و چون معرفت مؤمنان کاملتر است، علاقه آنها نیز کاملتر است و چون محبت و اشتیاق و علاقه آنها کاملتر است، ایستادگی آنها نیز کاملتر و بیشتر است و چون مقاومت و ایستادگی آنها بیشتر است، قهرا پیروزی از آن آنهاست . البته امدادهای غیبی، نقش سازندهای دارد ولی زمینهساز حصول آن امدادهای غیبی همین محبتها، معرفتها، عشقها و شوقهای وافر سالکان کوی حقیقت و معنویت است و در هر موردی که چنین ثمری از نبرد با کافران به دست نیامده، بر اثر ضعف معرفت، نقص ایمان و قصور محبتبوده است (1) . انواع محبتدر دایره خلقت، محبتبه پنج درجه تقسیم میشود: الف) محبت نزولی: مانند محبت والدین نسبتبه فرزند . ب) محبت صعودی: مانند محبت فرزند نسبتبه والدین . ج) محبت عرضی: مانند محبتبین زن و شوهر و خواهر و برادر . د) محبتخیالی: مانند محبتبین مردم . ه) محبت فطری: مانند محبتبین خدا و بنده . این پنج درجه محبتبر دو نوع است: 1 . محبت صادق (فطری) . 2 . محبت کاذب (بقیه موارد) . عشق و محبت راستین محبت صادق آن است که انسان کمال را درست تشخیص بدهد و وقتی به کمال آگاهی پیدا کند به آن دل میبندد; مانند محبتبه خدا، که این نوع محبت جاذبهساز است و تنها یک علاقه قلبی نیست، بلکه باید آثار آن در عمل انسان منعکس شود . کسی که مدعی حب پروردگار است، نخستین نشانه آن این است که باید از پیامبر و فرستاده او پیروی کند . «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله ...» (2) . «بگو ای پیامبر اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید که خدا شما را دوست دارد ...» . در حقیقت این اثر طبیعی محبت است که انسان را به سوی «محبوب» میکشاند و اینگونه محبت آثار علمی دارد و دارنده آن را با محبوب پیوند میدهد و در مسیر خواستههای او به تلاش پرثمر وا میدارد . دلیل این موضوع روشن است; زیرا عشق و علاقه انسان به موجودی، حتما به خاطر این است که کمالی در آن یافته است . هرگز انسان به موجودی که هیچ نقطه قوتی در آن نیست، عشق نمیورزد، بنابراین، عشق انسان به خدا به خاطر این است که او منبع و سرچشمه اصلی هر نوع کمال است، مسلم چنین وجودی، تمام برنامهها و دستورهایش نیز کامل است و در این حال چگونه ممکن است انسانی که عاشق تکامل و پیشرفت است از آن برنامهها سر باز زند و اگر سر باز زد، نشانه عدم واقعیت عشق و محبت است . آنها که شب و روز از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان دم میزنند، اما در عمل کمترین شباهتی به آنها ندارند، مدعیان دروغین بیش نیستند . آنها که سر تا پا آلوده گناهند، با این حال قلب خود را مملو از عشق خدا، پیامبر، امیر مؤمنان و پیشوایان بزرگ میدانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطی با عمل ندارد، از منطق اسلام به کلی بیگانهاند; بنابراین، محبتیک علاقه عملی است و کسی که خدا را دوست میدارد، از فرمان او پیروی میکند و خداوند هم او را دوست دارد و به دنبال این دوستی، آثارش در مناسبات او با انسان آشکار میگردد، گناهانش را میبخشد و او را مشمول رحت «رحمانیه» و رحیمیه» خویش قرار میدهد . دلیل دوستی متقابل خداوند نیز روشن است; زیرا او وجودی است از هر نظر کامل و بیپایان و به هر موجودی که در مسیر تکامل گام بردارد، بر اثر سنخیت، پیوند محبتخواهد داشت (1) و هرچه این پیوند قویتر باشد، انسان را به سوی «محبوب» میکشاند; مخصوصا محبتی که انگیزه آن کمال محبوب است، احساس این کمال سبب میشود که انسان سعی کند خود را به آن مبدا کمال و اجرای خواستههای او نزدیکتر گرداند (2) . در حدیثی از امام صادق علیه السلام میخوانیم که فرمود: «هیچکس ایمانش به خدا خالص نمیشود مگر آن زمانی که خداوند در نظرش محبوبتر از جانش و پدر و مادر و فرزند و خانواده و مالش باشد» (3) . در حقیقت اخلاص در دین هنگامی بهطور کامل واقع میشود که قلب انسان به غیر خداوند متعال (حتی به منظورهای اخروی از قبیل رسیدن به نعمتبهشت و یا خلاصی از آتش) بستگی پیدا نکند، بلکه تنها و تنها متعلق قلبش خداوند متعال باشد . پس اخلاص در دین تنها با حب الهی صورت میگیرد . آری حب و دوستی، تنها وسیله ارتباط هر طالبی به مطلوب خود میباشد و دوست را به سوی «محبوب» و معشوق خود جذب میکند تا بدینوسیله نقص خود را کامل نماید و هیچ بشارتی برای «محب» لذتبخشتر از آن نیست که به او خبر دهند محبوبت، ترا دوست دارد . انسان غذا را دوست دارد و به سوی آن میرود، میخوهد نقصی را که در خود به واسطه گرسنگی احساس میکند، رفع نماید . کسی هم که دوستخود را میجوید برای انسگرفتن با او و رفع تنهایی خود میباشد . پس بندهای که راه محبت الهی را طی میکند، آرزویی جز آنکه خداوند او را دوست داشته باشد، ندارد . او میخواهد چنانکه خدا را دوست دارد، خدا هم او را دوست داشته باشد و چنانکه او برای خداست، خدا هم برای او باشد . اما سخن در اینجاست که خدای متعال هر محبتی را لایق خود محسوب نمیدارد، بلکه محبتی را لایق خود میداند که صادق باشد و بنده صراط توحید را (به آن اندازهای که در ادراکش میگنجد) طی کند و متدین به دین توحید و اسلام شود; همان اسلامی که تمام انبیاء و سفرای الهی به آن دعوت کرده و در آخرین دین آسمانی یعنی «اسلام» به نحو احسن و اکمل بیان شده است . خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله راهی را که در طریق توحید و اخلاص طی کرده است، معرفی نموده که راه من دعوت به سوی خداوند از روی بصیرت کامل و اخلاص بدون شرک میباشد، پس راه پیامبر دعوت به سوی حق و اخلاص است و تابعین او هم چنان خواهند بود . خدای متعال هم بیان داشته که شریعت این پیامبر، آیینه تمامنمای همان راه; یعنی «دعوت به سوی حق و اخلاص» میباشد که بر پایه اخلاص و حب خداوند پایهگذاری شده است (1) که این اخلاص و محبوبیت همان عشق حقیقی است که در جهان پاکیها غلغله به پا میکند و عاشق را از خود بیخود میکند تا آنجا که جز او را نمیبیند و سودایی جز سودای او در دلش نیست و آنگاه وجود عاشق در آتش عشق معشوق شعلهور میگردد و در نتیجه عاشق هیچ نبیند، هیچ نخواهد، هیچ نپسندد و هیچ راه نپوید مگر حضرت دوست را . عشق و محبت دروغین محبت کاذب آن است که انسان، نقص را کمال بپندارد و بر اساس چنین پندار باطلی به آن کمال موهوم علاقهمند گردد; مانند محبت غیر خدا، مخصوصا محبت عالم طبیعت; محبت کاذب، جاذبهای است که عین دافعه است; چنانکه افعیها با نفسکشیدن، برخی از حشرات را جذب میکنند، اما نه برای پرورش و کمال، بلکه برای هضم و نابود کردن . بنابراین، جذب آنان، جذب کاذب است . زرق و برق دنیا نیز چنین است . انسان اگر به دنیا دل ببندد، دنیا جاذبه دارد و او را به سوی خود جذب میکند، اما این جذب برای این است که او را درهم بکوبد و نابود کند; ولی ذات اقدس خداوند نه تنها محبوب مؤمنان است، بلکه محب آنان نیز هست و آنان را به سمتخود جذب میکند تا آنها را بپروراند و احیاء کند . از این رو هر محبتی غیر از محبتخدا باطل و دروغین است . (مراحل اخلاق در قرآن، ج11، ص327 - 326) . نظامی گنجوی در پایان داستان «لیلی و مجنون» میگوید: لیلی در اواخر عمر بیمار شد و طراوتش از بین رفت . او به مادرش وصیت کرد: «پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستی محبوبی برگزینی، دوستی مانند من مگیر که با یک بیماری همه طراوت خود را از دستبدهد و نشاط او فرو بنشیند; بلکه محبوبی را انتخاب کن که زوالپذیر نباشد» . بنابراین شناخت و معرفت، حبتحقیقی میآورد و غفلت، محبت کاذب. (همان، ص328) . پی نوشت ها:1) بقره، 165 . 1) تفسیرنمونه، ج1، ص565 . 1) مراحل اخلاق در قرآن، آیت الله جوادی آملی، ج11، ص325 و 326 . 2) آل عمران، 31 . 1) تفسیر نمونه، ج2، ص385 - 384 . 2) همان، ج15، ص138 . 3) سفینةالبحار، ج1، ص201 . 1) ترجمه تفسیر المیزان، استاد عبدالکریم نیری بروجردی، ج3، ص289 - 288 .