بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تقرّب : نزديكى جستن به خداتقرّب مصدر باب تفعّل و از ريشه «ق ـ رـ ب» است. قُرب در لغت خلاف بُعد[1] و بهمعناى نزديكى است[2]؛خواه مادى يا معنوى[3]،بنابراين در موارد گوناگونى مانند نزديكى از حيث زمان، مكان، نسبت، منزلت و... بهكار مى رود.[4] گفتهشده است: قرب در مكان و قربت در منزلت و قربى و قرابت در خويشاوندى استعمال مى شوند.[5] بهاعتقاد برخى واژه قرب ابتدا درباره پديده هاى جسمانى به اعتبار نسبت مكانى آن هابه كار مى رفت؛ ولى پس از آن توسعه يافت و در غير مكان مانند نزديكى از جهت زماننيز استعمال شد و سپس مجدداً گسترش يافت و در حقايق غير جسمانى نيز به كار رفت.[6]تقرّب در لغت به معناى طلب نزديكى است.[7]در فرهنگ اسلامى، تقرّب به معناى طلب نزديك شدن به خداوند با انجام دادنعملى است[8] وكسانى كه به قرب الهى رسيده اند «مُقَرَّب» ناميده مى شوند و از آنجا كه در حقيقتخدا بنده خويش را به خود نزديك مى سازد، يكى از اسماء الهى «مُقَرِّب»[9] است.تقرّب و قرب در علوم گوناگون اسلامى خصوصاً عرفان كاربرد فراوان دارند؛عارفان قرب دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 396را به صورت هاى گوناگونى تعريف كرده اند؛ مانند استغراق وجود سالك در عينجمع (مقام جمع)، با غيبت از جميع صفات خود، تا جايى كه از صفت قرب، استغراق و غيبتخود هم غايب شود، از ميان برداشتن هرچه پيش آيد، اطاعت خدا[10]،نزديكى به خدا با مكاشفه و مشاهده[11] وانقطاع از غير خدا.[12]در فلسفه اخلاق، برخى قرب به خدا را مطلوب نهايى انسان و ملاك ارزشمندبودن فعل اخلاقى را تأثير آن در نزديك كردن صاحبش به خدا دانسته اند.[13]در علم فقه، قصد قربت، شرط صحت عبادات دانسته شده[14] ووجوب آن در عبادات با آيات، روايات و اجماع ثابت شده است[15]؛ولى فقيهان در تفسير قصد قربت مفاهيم ديگرى به جز قرب روحانى را ارائه كرده اند.[16] يكىاز بزرگ ترين فقيهان اماميه، قصد قرب روحانى را از غايات و انگيزه هاى قصد امتثالدانسته و گفته است: قصد قرب روحانى قطعاً واجب نيست و اثبات وجوب آن با آيات وروايات ناممكن است.[17]براى قرب تقسيماتى ذكر شده است كه مهم ترين آن ها تقسيم به قرب فرايض ونوافل است. عارفان با اقتباس از حديث مشهور نبوى[18] اين تقسيمرا ارائه كرده و در توضيح آن گفته اند: قرب فرايض هنگام فناى ذات بنده در ذاتخداوند حاصل مى شود و نتيجه آن اين است كه بنده، گوش و چشم و دست خدا مى گردد وقرب نوافل، هنگام فناى صفات وى در صفات الهى حاصل مى شود و نتيجه آن اين است كهخدا، گوش و چشم بنده مى گردد، بنابراين رتبه قرب فرايض از قرب نوافل برتر است[19]؛ولى برخى مرتبه قرب نوافل را برتر دانسته اند.[20]برپايه تقسيم ديگرى، قرب يا با علم نظرى به دست مى آيد يا با علم كشفى يابا عمل و قسم سوم، خود يا با اداى واجبات حاصل مى شود يا با انجام دادن مستحبات وبرترين قرب، علم كشفى توحيد است.[21]قرآن كريم در آيات بسيارى با واژه ها و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 397تعبيرهايى گوناگون، به گونه اى بر تقرّب و مسائل آن تأكيد كرده است؛ مانندمشتقات قرب (مائده/5،27؛ مريم/19، 52؛ سبأ/34، 37؛ توبه/9، 99؛ واقعه/56، 11)، طلبوسيله (مائده/5، 35؛ اسراء/17،57)، لقاء الله[22] (عنكبوت/29، 5؛ كهف/18، 110)، طلب وجه الهى[23](رعد/13،22؛ بقره/ 2، 72؛ روم/ 30، 38 - 39؛ انسان/76،9؛ ليل/ 92، 20؛ انعام/6، 52؛ كهف/18، 28)، عنديّت[24](قمر/54، 55؛ آل عمران/3، 15 - 16؛ انعام/6، 127؛ حديد/ 57، 19؛ يونس/ 10، 2)،مقام محمود[25](اسراء/17،79)، توبه به سوى خدا[26](هود/ 11، 3 ، 52 ، 61 ، 90) با اين توضيح كه در اين آيات به استغفار و سپس توبهفرمان داده شده است و چون استغفار توبه از گناهان را در بردارد، مى توان گفت مقصوداز توبه در اين آيات، توبه كردن از گناهان نيست، بلكه حركت و تقرّب به سوى خداست[27]،رفتن به سوى خدا[28](صافّات/37،99)، آمدن نزد خدا[29](صافّات/37، 84)، دنوّ (نجم/53،8، 9)، صعود (فاطر/ 35، 10)، اتّخاذ سبيل[30](فرقان/25، 57؛ مزمّل/73، 19؛ انسان/76، 29؛ عنكبوت/ 29، 69؛ فاتحه/1، 6 ،7؛ آل عمران/3،101)، ولايت[31](يونس/ 10، 62)، رفع (آل عمران/3، 55)[32]، عمل صالح[33](كهف/ 18، 110)، نُسُك (انعام/ 6، 162)[34]، تسليمچهره به سوى خدا[35](لقمان/ 31، 22؛ بقره/2، 112؛ نساء/4، 125) و مشتقات اخلاص. (نساء/4،146؛ زمر/39،2؛بقره/2،139؛ اعراف/ 7، 29؛ بيّنه/ 98، 5؛ صافّات/37، 4) عمل خالص، عملى است كه هيچانگيزه اى جز طلب قرب الهى در آن نيست.[36]در روايات[37] وادعيه[38] نيزبه تقرّب، توجّهى ويژه شده است.مفهوم تقرّب:نزديكى بنده به خدا دو گونه است: عام و خاص.دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 398قرب عام آن است كه هر انسانى: «يـاَيُّهَا الاِنسـنُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدحـًا فَمُلـقيه»(انشقاق/84،6) بلكه هر موجودى (شورى/42، 53) پيوسته به سوى خدا نزديك شده، سرانجامبه اسماى لطف يا قهر او مى رسد.[39]درقرآن كريم آيات فراوانى با تعبيرهايى گوناگون نظير رجوع (آل عمران/3، 83)، صيرورت(نور/24، 42)، حشر (انعام/6، 38)، انتهاء (نجم/53،42) و اياب (غاشيه/88، 25) براين مطلب دلالت دارند؛ اما قرب خاص آن است كه تنها انسان هاى مؤمن هر يك به اندازهدرجه ايمان و عمل صالح خود به خدا نزديك مى شوند (توبه/9،99) و در نهايت، تنهابرخى به لقاى الهى مى رسند. (واقعه/56، 11 - 14؛ عنكبوت/ 29، 5) محور بحث در اينمقاله قرب خاص و طلب آن است.آيات و روايات تقرّب، برخى از فرقه هاى اسلامى را به انديشه تجسم كشاندهاست؛ ولى همه مفسران با واكنش جدى به اين رويكرد تصريح كرده اند كه نزديكى بندگانبه خداوند، نزديكى مكانى[40] يازمانى[41]نيست و قول مشبّهه كه از نزد خدا بودن فرشتگان (اعراف/ 7، 206) چنين برداشت كرده اندكه خدا مكان و جهت دارد باطل است[42]؛اما در اينكه نزديك شدن بندگان به خداوند كه در آيات متعددى مانند آل عمران/3،45؛نساء/4،172؛ سبأ/34، 37؛ ص/38، 25، 40؛ واقعه/ 56، 11؛ مطّففين/ 83، 21،28؛علق/96،19 به آن اشاره شده است، حقيقى است يا مجازى، اختلاف نظر هست.برخى با رويكردى فلسفى، نزديكى بندگان به خداوند را حقيقى و آن را قربذاتى، معنوى[43] وروحانى[44]دانسته اند كه واقع شدن بنده در معرض شمول رحمت الهى[45] واتصاف به صفات الهى، مانند حكمت، علم، حلم، رحمت و غناست، گرچه متصف شدن انسان هابه اين صفات، مانند اتصاف خداوند به آن ها نيست:[46] خداوندكمال مطلق و نامحدود است و از طرفى، حقيقت وجود، مساوى با كمالى است و هر كمالواقعى مانند علم، قدرت، حيات، اراده و... به حقيقت وجود باز مى گردد. موجودات دراصل آفرينش (قوس نزول) يا در مرحله بازگشت به سوى خدا (قوس صعود) به هر نسبت كه ازوجودى كامل تر (قوى تر و شديدتر) برخوردار باشند، همان اندازه به خداوند كه وجودمحض و كمال صرف است نزديك ترند.انسان به حكم مرتبه وجودى خود بايد اين دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 399بازگشت را با اختيار و عمل خويش انجام دهد. وى با پيمودن طريق طاعتپروردگار، واقعاً مراتب و مراحل هستى را طى كرده، به كانون نامتناهى هستى نزديك مىشود.[47]بعضى با ديدگاهى اخلاقى ـ عرفانى پس از آنكه قرب به خداوند را تخلّق بهاخلاق الهى از لحاظ علمى و عملى و حقيقت آن را فناى فى الله و بقاى بالله دانسته اندكه پس از حصول ملكه، استقامت و تمكين به دست مى آيد، هرگونه قربى حتى ذاتى را نفىكرده اند.[48]در مقايسه ميان ديدگاه فلسفى و عرفانى مى توان گفت ديدگاه فلسفى بر مبناىتشكيك در وجود است كه بر اساس آن مخلوقات داراى اصالت و وجودند، گرچه وجود آن هاضعيف و عين ربط به خداست، بنابراين نزديك شدن آنان به خدا ذاتى و معنوى است؛ ولىبر اساس ديدگاه عرفانى تنها خدا داراى اصالت و وجود است و آفريدگان تنها مظهر وجودو نمودى از آويند، پس حتى قرب ذاتى نيز تصور كردنى نيست.در برابر معتقدان به حقيقى بودن قرب الهى، برخى مفسران با رويكردى كلامى،نزديك شدن به خداوند را مجازى و آن را نزديك شدن به بهشت و نعمت هاى بهشتى وبرخوردارى هرچه بيشتر از آن ها[49] يانزديك شدن به ثواب و كرامت الهى[50] وفضل و رحمت خداوند[51] ياقرب به شرف نظير نزديك بودن وزير به پادشاه[52] دانسته اند.بعضى در تفسير نزد خدا بودن فرشتگان (اعراف/ 7، 206) گفته اند: فرشتگان درمكانى هستند كه خداوند به آن مكان كرامت و شرافت بخشيده است[53] وبرخى نيز هر گونه قرب حسى و عقلى ميان ممكنات و خداوند را نفى كرده و نسبت ميانجميع ممكنات و واجب را نسبت بُعد و مباينت صرف معنوى دانسته اند.[54]عوامل تقرب:قرآن كريم مقرَّب بودن را، هم صفت برخى از انسان ها (واقعه/ 56، 11) و همويژگى برخى فرشتگان (نساء/ 4، 172) دانسته است، پس مقام قرب هميشه مقامى اكتسابىنيست، زيرا فرشتگان مقامات خود را كسب نمى كنند، بلكه اين مقام براى آنان غيراكتسابى (وَهْبى) است؛ ولى انسان ها بايد با عمل آن رابه دست آورند.[55] قربالهى تنها با پاك كردن پليدى ها[56]،دورى از دنيا و شروردائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 400آن[57]،نفى صفات ناپسند و خودبينى و حصول تسليم صرف و فناى كامل و عبوديت تام[58] بهدست مى آيد و اين به معناى در آمدن تحت ولايت الهى است، از اين رو مقربان، اولياىالهى هستند.[59]تنها مقرِّب حقيقى خداست و اوست كه برخى انسان ها را به خود نزديك مى كند،چنان كه در آياتى اين امر را به خود نسبت داده است: «وقَرَّبنـهُ نَجيـّا» (مريم/19،52)و اين مطلب از به كار رفتن صيغه اسم مفعولِ «مقرَّبون» در آياتى ديگر(واقعه/56،11،88؛ مطفّفين/ 83، 21 - 22) نيز فهميده مى شود؛ ولى تلاش انسان ها نيزدر طول مقرِّب بودن خداوند مى تواند در نزديك ساختن آنان به خدا مؤثر باشد. در قرآن كريم از آنچه انسان را به خدا نزديك مى كندبا واژه هايى نظير«قربان»، «وسيله»، «نُسُك» و «قربة» ياد شده است. قربان گرچه در اصل مصدر است؛ ولىبه معناى هر چيزى است كه با آن به سوى خدا تقرّب جويند و در عرف مسلمانان معمولاًبراى قربانى به كار مى رود.[60]انجام دادن كارى نيك به قصد تقرّب به خدا امرى فطرى است و قدمتى به درازاى تاريخانسان دارد. دو فرزند آدم هر يك فعلى را به قصد تقرّب به خدا انجام دادند[61]؛ولى تنها عمل فرزند پرهيزگار پذيرفته شد: «واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ ابنَى ءادَمَ بِالحَقِّ اِذ قَرَّبا قُربانـًافَتُقُبِّلَ مِن اَحَدِهِما ولَم يُتَقَبَّل مِنَ الأخَرِ». (مائده/5،27)گفته شده است: قربان در امت هاى گذشته مانند صدقه ها و زكات ها در امتاسلامى است؛ علامت قبول يا رد شدن آن در زمان هاى گذشته اين بود كه آنچه پذيرفتهمى شده با آتشى مى سوخته است؛ ولى در امت ما قربان، اعمال پسنديده مانند نماز،روزه، صدقه و زكات است و در دنيا نمى توان فهيمد كدام يك از قربان ها پذيرفته شده اند.[62] طبقآيه اى يهوديان ادعا كرده اند كه خداوند با آنان عهد بسته كه به هيچ پيامبرى ايماننياورند، مگر صدقه[63] ياعمل نيك[64]ديگرى جهت تقرّب به خدا بياورد و آتش آن را بسوزاند. آنان از پيامبر اسلام(صلىالله عليه وآله)نيز چنين درخواستى داشتند: «اَلَّذينَ قالوا اِنَّ اللّهَ عَهِدَ اِلَينا اَلاَّ نُؤمِنَ لِرَسولحَتّى يَأتِيَنا بِقُربان تَأكُلُهُ النّارُ». (آل عمران/3، 183)در آيه اى به مؤمنان فرمان داده شده است كه به سوى خدا وسيله بجويند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوااتَّقُوا اللّهَ وابتَغوا اِلَيهِ الوَسيلَةَ».(مائده/5،35) دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 401بر اساس آيه اى ديگر از ميان اولياى الهى آنان كه به خدا نزديك ترند در پىوسيله اى براى تقرّب هرچه بيشتر به او هستند[65] يا آنكهاولياى الهى در پى وسيله اى هستند تا دانسته شود كدام يك به خدا نزديك ترند[66]: «اُولـئِكَ الَّذينَ يَدعونَيَبتَغونَ اِلى رَبِّهِمُ الوَسيلَةَ اَيُّهُم اَقرَبُ». (اسراء/17، 57)بر اساس احتمالى، مراد از اين دو آيه جستن وسيله اى است كه انسان را بهخدا نزديك مى كند[67] واين وسيله مفهوم وسيعى دارد و هر كار نيك و شايسته و هر صفت پسنديده اى را در برمى گيرد كه از جمله آن ها توسل به مقربان الهى براى بهره مندى از شفاعت آنان است[68]،چنان كه در رواياتى «وسيله» به امام تفسير شده است.[69]در آيه 35 مائده/5، پيش از طلب وسيله به تقوا امر شده است كه از آن برمى آيددر طلب وسيله نيز بايد تقواى الهى را رعايت كرد و نبايد از هر وسيله اى براى تقرّببه خدا بهره جست.[70] بر اساساحتمالى ديگر در آيات ياد شده واژه «وسيله» خود به معناى قرب و مفاد آيات، طلب قربالهى است.[71]قرآن كريم در آياتى تنها عامل تقرّب به خدا را ايمان و عمل* صالح مى شناساند:«وما اَمولُكُم و لااَولـدُكُم بِالَّتى تُقَرِّبُكُم عِندَنا زُلفى اِلاّ مَن ءامَنَ وعَمِلَصــلِحـًا». (سبأ/34، 37) اين برداشت در صورتى است كه استثنا در آيهمنفصل و مفاد آيه آن باشد كه تنها ايمان و عمل صالح انسان را به خدا نزديك مى سازند[72]؛شايد استثنا متصل باشد، در نتيجه اموال و فرزندان انسان نيز در صورت برخوردارى وىاز ايمان و عمل صالح، مايه تقرّب او به خدا هستند.[73]در آيه اى ايمان* وسيله دستيابى به مقام قرب خدا معرفى شده است[74]: «وبَشِّرِ الَّذينَ ءامَنوااَنَّ لَهُم قَدَمَ صِدق عِندَ رَبِّهِم» (يونس/10،2) و در آيه اى ديگراز صعود «كلم طيب» به سوى خدا و اينكه عمل صالح آن را بالا مى برد سخن رفته است: «اِلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُالطَّيِّبُ والعَمَلُ الصّــلِحُ يَرفَعُهُ». (فاطر/35،10) مقصود ازصعود، تقرّب به خدا و مقصود از كلم طيب، اعتقادات حقى است كه انسان با پذيرش آن هاو عمل بر اساس آن ها سعادتمند مى شود و از آنجا كه هر اعتقادى قائم به معتقِد آناست، تقرّب اعتقاد به خدا همان تقرّب معتقِد به خداوند است. عمل دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 402صالح نيز اعتقاد حق را در صعود به سوى خدا يارى كرده، آن را بالا مى برد،زيرا هر چه عمل بر اساس اعتقاد تكرار شود، باور راسخ تر و روشن تر و تأثير آنبيشتر مى گردد.[75]در آيه اى نيز به كسى كه اميد دارد به لقاى پروردگارش برسد دستور عمل صالحو پرهيز از شرك در عبادت داده شده است: «فَمَن كانَ يَرجوا لِقاءَ رَبِّهِ فَليَعمَل عَمَلاً صــلِحـًا ولايُشرِك بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَدا». (كهف/18،110)در آياتى متعدد به امورى اشاره شده است كه مايه تقرّب انسان به خداست؛مانند انفاق: «... ويَتَّخِذُ ما يُنفِقُ قُرُبـت عِندَ اللّهِ... اَلا اِنَّها قُربَةٌ لَهُم»(توبه/9،99[76] ونيز بقره/2، 272)، زكات: «وما ءاتَيتُم مِن زَكوة تُريدونَ وجهَ اللّهِ»(روم/30،39 و نيزليل/92،18 - 20)، اطعام فقيران:«اِنَّما نُطعِمُكُم لِوَجهِ اللّهِ» (انسان/ 76، 9)، صبر: «والَّذينَ صَبَرُوا ابتِغاءَوجهِ رَبِّهِم» (رعد/13، 22)، اميد به لقاى الهى: «مَن كانَ يَرجوا لِقاءَ اللّهِ فَاِنَّاَجَلَ اللّهِ لاَت» (عنكبوت/29، 5)، تقوا: «لِلَّذينَ اتَّقَوا عِندَ رَبِّهِم...»(آل عمران/3، 15[77] ونيز قمر/ 54، 54 - 55)، دعا: «ولا تَطرُدِ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشِىِّ يُريدونَوجهَهُ» (انعام/6،52 و نيز كهف/18، 28)، دعاى پيامبر اكرم(صلى اللهعليه وآله): «و صَلَوتِالرَّسولِ اَلا اِنَّها قُربَةٌ لَهُم» (توبه/ 9، 99)[78]،نماز: «فَصَلِّ لِرَبِّكَ...»(كوثر/ 108،3[79] ونيز علق/96، 19)[80]،سجده: «واسجُد واقتَرِب»(علق/96،19)[81]،كشته شدن در راه خدا: «ولاتَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ اَموتـًا بَل اَحياءٌ عِندَرَبِّهِم يُرزَقون» (آل عمران/3،169)، قربانى: «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وانحَر» (كوثر/108،3[82] ونيز ص/38، 33[83])،التزام به آيات الهى و پرهيز از دنياگرايى و هواپرستى: «واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ الَّذى ءاتَينـهُءايـتِنا... ولَو شِئنا لَرَفَعنـهُ بِها ولـكِنَّهُ اَخلَدَ اِلَى الاَرضِواتَّبَعَ هَوهُ» (اعراف/7،175 - 176)[84]، پاكى دلاز مرض هاى روحى و اخلاقى: «اِذجاءَ رَبَّه بِقَلب سَليم» (صافّات/37،84)[85]،اداى شهادت: «واَقيمُواالشَّهـدَةَ لِلّهِ» (طلاق/65، 2)[86] و تذكر: «قَد فَصَّلنَا الأيـتِ لِقَوميَذَّكَّرون * لَهُم دارُ السَّلـمِ عِندَ رَبِّهِم». (انعام/6،126 -127 و نيزدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 403مزمّل/73، 19؛ انسان/76، 29)روايات نيز براى تقرّب به خدا عوامل گوناگونى برمى شمرند؛ مانند اطاعت ازخدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اولواالامر[87]، دورى ازگناهان، زهد، گريه از ترس خدا[88]،تلاش براى برآوردن حاجت مؤمن[89]،دشمنى با اهل معاصى و دورى از آنان[90]تعقل.[91]قرآن كريم در كنار عوامل حقيقى تقرّب به خدا، به پندارهايى اشاره مى كندكه بر خلاف گمان برخى، در نزديك ساختن انسان به خدا هيچ اثرى ندارند. مهم ترين اينامور، پرستش آلهه اى به جز خداست. مشركان، آن ها را به اين انگيزه مى پرستيدند كهآنان را به خدا نزديك ساخته، در نيازهايشان شفيع آنان باشند: «والَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِهِ اَولِياءَما نَعبُدُهُم اِلاّ لِيُقَرِّبونا اِلَى اللّهِ زُلفى...» (زمر/39، 3)[92]،چنان كه يكى از عوامل پرستش بت ها ميان قوم عاد، همين امر دانسته شده است: «و ما نَحنُ بِتارِكى ءالِهَتِناعَن قَولِكَ» (هود/11،53)[93]؛ ليكن اينآلهه به هنگام نياز مشركان و نزول عذاب الهى براى مشركان هيچ سودى نداشته[94]،نمى توانند آنان را يارى كنند: «فَلَولا نَصَرَهُمُ الَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ قُربانـًاءالِهَةً» (احقاف/46،28)، بلكه در آن هنگام گم مى شوند؛ يعنى رابطهالوهيت و عبوديتى كه مشركان مى پنداشتند مى گسلد: «بَل ضَلّوا عَنهُم». (احقاف/46،28)[95]در آيه ديگرى عامل تقرّب بودن اموالى كه برخى به آن افتخار مى كنند وفرزندانى كه به آنان تكبر مىورزند، نفى شده است: «وما اَمولُكُم ولا اَولـدُكُم بِالَّتىتُقَرِّبُكُم عِندَنا زُلفى». (سبأ/34، 37)[96]بر اساس آياتى يهوديان و نصارا خود را فرزندان و دوستان خدا و از مقربانالهى مى پنداشتند[97]: «نَحنُ اَبنـؤُا اللّهِواَحِبّـؤُهُ» (مائده/ 5، 18) و در آيه اى از يهوديان خواسته شده استاگر در ادعاى خود بر ايمان و قرب به خدا صادق اند آرزوى مرگ كنند و به اين ترتيب،دروغ بودن ادعاى آنان براى همگان آشكار مى شود: «قُل اِن كانَت لَكُمُ الدّارُ الأخِرَةُعِندَ اللّهِ خالِصَةً مِن دونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوتَ اِن كُنتُمصـدِقين». (بقره/2،94)[98]اهمّيّت و آثار تقرّب:مطلوب نهايى دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 404انسان[99] وغايت همه عبادت ها[100] رسيدن بهقرب الهى است و در ميان اولياء الله، بالاترين مقام از آنِ مقربان است.[101]برخى حقيقت جهنم را وسيله دورى از خدا و حقيقت بهشت را ابزار نزديكى به خدا دانستهاند.[102]در قرآن تمام آيات تقرّب و قرب، به گونه اى بر اهميت قرب الهى دلالت و بهآن تشويق مى كنند. تلاش براى تقرب به سوى خدا در كنار تقوا و جهاد مى تواند انسانرا به سعادت و رستگارى برساند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقُوا اللّهَ وابتَغوا اِلَيهِالوَسيلَةَ و جـهِدوا فى سَبيلِهِ لَعَلَّكُم تُفلِحون». (مائده/5،35)بر اساس احتمالى در آيه «قُللا اَسـَلُكُم عَلَيهِ اَجرًا اِلاَّ المَوَدَّةَ فِى القُربى» (شورى/42،23)پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اجر رسالت خويش را تنها آن نهاده است كه مؤمنانبا خدا دوستى كرده، با اعمال نيك به سوى او تقرب جويند[103]،گرچه با توجه به سياق آيه و روايات فراوان شيعه و اهل سنت، اين آيه درباره دوستىبا اهل بيت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) است.[104]از آنجا كه تقرب به معناى نزديك شدن واقعى به كانون بى نهايت هستى يعنىخداوند است لازمِ آن، شدت و قوت و كمال يافتن وجود است كه مساوى است با فزونى واستكمال در كمالات وجودى؛ مانند علم و قدرت و حيات و اراده و مشيت و ازدياد دايرهنفوذ و تصرّف.[105]عارفان معمولاً قرب را مقدم بر اطاعت و علت آن و نيز اطاعت از خدا را از آثار قربدانسته اند.[106]قرآن كريم آثار گوناگونى براى قرب بر شمرده است؛ از جمله مقربان، كتابابرار را مشاهده مى كنند كه درجه آن ها پايين تر از مقربان است و در آن كتاب جزاىابرار نوشته شده است: «كَلاّاِنَّ كِتـبَ الاَبرارِ لَفى عِلّيّين * ... * كِتـبٌ مَرقوم * يَشهَدُهُالمُقَرَّبون» (مطفّفين/83،18 - 21)[107] و طبقآيه ديگرى اهل يقين، جهنم را مى بينند: «كَلاّ لَو تَعلَمونَ عِلمَ اليَقين * لَتَرَوُنَّ الجَحيم» (تكاثر/102،5 - 6) و چون ديدن جهنم همسنگ مشاهده كتاب ابرار است، مقربان، اهل يقين اند.[108] درتفسير آيات 18 - 21 مطّففين آراى ديگرى نيز هست.[109]ديگر آثار قرب الهى، دورى از تكبر نسبت به عبادت خداوند و خسته نشدن ازعبادت: «و مَن عِندَهُلايَستَكبِرونَ عَن عِبادَتِهِ ولادائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 405يَستَحسِرون» (انبياء/21،19[110] ونيز اعراف/ 7، 206؛ فصّلت/41، 38) و برخوردارى از هدايت الهى است: «و قالَ اِنّى ذاهِبٌ اِلىرَبّى سَيَهدين» (صافّات/37،99) و نيز از آثار پرداخت زكات با قصدتقّرب، زياد شدن مال در دنيا و ثواب در آخرت است: «وما ءاتَيتُم مِن زَكوة تُريدونَ وجهَاللّهِ فَاُولـئِكَ هُمُ المُضعِفون» (روم/30،39)[111] واز ديگر آثار مهم قرب خداوند، آسايش و راحتى مقربان هنگام احتضار و بهره مندى ازروزى بهشتى است: «فَاَمّااِن كانَ مِنَ المُقَرَّبين * فَرَوحٌ و رَيحانٌ...». (واقعه/56،88 -89)[112] درتفسير اين آيه آراى ديگرى نيز هست.[113]مقربان در برزخ نيز از رحمت ويژه الهى بى بهره نيستند، چنان كه كشته شدگانراه خدا، نزد پروردگارشان زنده بوده، روزى مى خورند و به آنچه خداوند از فضل خويشنصيبشان ساخته است، شادمان اند: «بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون * فَرِحينَ بِما ءاتـهُمُ اللّهُمِن فَضلِهِ». (آل عمران/3، 169 - 170)مهم ترين اثر قرب خداوند، برخوردارى مقربان از رحمت الهى، بهشت مخصوص ونعمت هاى ويژه بهشتى است. خداوند باديه نشينانى را كه با انفاق خويش تقرب به سوىخدا را مى خواهند، مشمول رحمت خود قرار داده، وارد بهشت خواهد ساخت[114]: «... اَلا اِنَّها قُربَةٌلَهُم سَيُدخِلُهُمُ اللّهُ فى رَحمَتِهِ». (توبه/9،99) قرآن كريم بهشتمقربان را «جنت نعيم» ناميده است: «اُولـئِكَ المُقَرَّبون * فى جَنّـتِ النَّعيم» (واقعه/56،11- 12)، «فَرَوحٌ ورَيحانٌ و جَنَّتُ نَعيم» (واقعه/56،89) كه برخى آن را درجه بالاى بهشت[115] وبعضى بهشت ولايت دانسته اند.[116] مقربانبه سوى ثواب و رحمت الهى و بهشت از ديگر بهشتيان پيشى مى گيرند: «والسّـبِقونَ السّـبِقون * اُولـئِكَالمُقَرَّبون». (واقعه/56،10-11)[117]خداوند از نعمت هاى گوناگون مقربان در بهشت نعيم چنين ياد مى كند: «عَلى سُرُر مَوضونَه *مُتَّكِـينَ عَلَيها مُتَقـبِلين * يَطوفُ عَلَيهِم وِلدنٌ مُخَلَّدون * بِاَكوابواَباريقَ وكَأس مِن مَعين * لا يُصَدَّعونَ عَنها ولا يُنزِفون * وفـكِهَة مِمّايَتَخَيَّرون * ولَحمِ طَير مِمّا يَشتَهون * وحورٌ عين * كَاَمثـلِ اللُّؤلُوِالمَكنُون * جَزاءً بِما كانوا يَعمَلون * لا دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 406يَسمَعونَفيها لَغوًا ولا تَأثيما* اِلاّ قيلاً سَلـمـًا سَلـمـا؛ بر تخت هاى بافته(به زر و گوهر و مرواريد) روياروى هم بر آن ها تكيه زده اند، پسرانى هماره نوجوان ]به خدمت ]پيرامون ايشان مى گردند؛ با صراحى ها و كوزه ها و جام هايىاز مى صافى گوارا كه از ]نوشيدنِ[آن سر درد نگيرند و مست و بى خرد نشوند و از هر ميوه اى كه برگزينند و از گوشتمرغانى كه بخواهند و دوشيزگانى با چشم هاى سياه و درشت، همچون مرواريد پوشيده درصدف ـ كه هوا در آن اثر نكند و روشنى اش بر جاى باشد ـ، به پاداش آنچه مى كردند؛در آنجا سخن بيهوده و گنه آلود نشنوند، مگر گفتارى: سلام، سلام». (واقعه/56، 15 - 26)بر اساس برخى آيات نيز در بهشت چشمه اى به نام تسنيم هست كه تنها مقرباناز آن به صورت خالص مى نوشند؛ ولى ابرار از شرابى ممزوج با تسنيم مى نوشند: «اِنَّ الاَبرارَ لَفى نَعيم *... * يُسقَونَ مِن رَحيق مَختوم * ... * و مِزاجُهُ مِن تَسنيم * عَينـًا يَشرَبُبِهَا المُقَرَّبون». (مطفّفين/83،22 - 28)[118]برخى مقصود از چشمه تسنيم را معرفت خدا و محبت و لذت لقاى او دانسته اند.[119]مقربان:مقربان هم در ميان فرشتگان مصداق دارند (نساء/ 4، 172) و هم در ميان انسانها. (واقعه/56، 11 ، 88) فرشتگان مقرب، فرشتگانى اند كه خداوند آنان را به خودنزديك كرده و بر ديگر مخلوقات خود برترى داده است.[120] گفته شدهاست: فرشتگان مقرب 4 فرشته جبرئيل، ميكائيل، عزرائيل و اسرافيل هستند[121] واز ميان آنان جبرئيل مقرب تر است.[122] برخى،آيات «ثُمَّ دَنافَتَدَلّى * فَكانَ قابَ قَوسَينِ اَو اَدنى» (نجم/53،8-9) را دربارهنزديك شدن جبرئيل به خدا دانسته اند.[123] قربجبرئيل را مى توان از آيات «ذىقُوَّة عِندَ ذِى العَرشِ مَكين * مُطاع ثَمَّ اَمين» (تكوير/81،20 -21) نيز فهميد.انسان هاى مقرب كسانى اند كه از ديگران در راه بازگشت به سوى خدا پيشىگرفته اند.[124]ميان آنان و پروردگارشان هيچ حجاب قلبى مانند گناه، جهل و شك نيست[125] ودرجات ايشان نزد خدا بالا و مراتبشان در بهشت عالى است.[126]آنان در دنيا به سوى اطاعت الهى، ايمان، هجرت، نمازهاى پنج گانه، جهاد، توبه واعمال نيك و هر آنچه خدا به سوى آن فرا خوانده است پيشى مى گيرند: دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 407«والسّـبِقونَ السّـبِقون *اُولـئِكَ المُقَرَّبون». (واقعه/56،10 - 11)[127] براساس روايتى، «سابقون» 4 نفرند: هابيل فرزند آدم(عليه السلام)، مؤمن آل فرعون درامت موسى(عليه السلام)، حبيب نجار در امت عيسى(عليه السلام) و على بن ابى طالب(عليهالسلام) در امت محمد(صلى الله عليه وآله).[128] در روايتديگرى «سابقون» على(عليه السلام) و شيعيان وى دانسته شده اند.[129]قرآن كريم درباره عدد مقربان فرموده است: بسيارى از آنان از پيشينيان وكمى از ايشان از پسينيان هستند: «ثُـلَّةٌ مِنَ الاَوَّلين * وقَليلٌ مِنَ الأخِرين» (واقعه/56،13- 14)؛ يعنى بسيارى از مقربان از امت هاى پيش از امت اسلامى و كمى از آنان از امتاسلامى اند.[130]برخى گفته اند: مقصود آن است كه بسيارى از مقربان از مسلمانان صدر اسلام و كمى ازآنان از بقيه امت اسلامى هستند.[131]قرآن كريم به مقرب بودن برخى پيامبران(عليهم السلام) تصريح كرده است؛ ولىهيچ كس مقرب تر از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيست. چگونگى نزديك شدن پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به خدا[132] هنگاممعراج چنين بيان شده است: «ثُمَّدَنا فَتَدَلّى * فَكانَ قابَ قَوسَينِ اَو اَدنى؛ سپس نزديك شد ونزديك تر شد تا به اندازه دو كمان يا نزديك تر». (نجم/53،8 - 9) مفسران اين دو آيهرا به صورت هايى گوناگون تفسير كرده اند.[133]عارفان در تقسيمى مقربان را 4 نوع دانسته اند: 1. كسى كه تنها صاحب قربنوافل است؛ 2. كسى كه فقط صاحب قرب فرايض است؛ 3. كسى كه جامع ميان دو قرب با هماست و اين شخص، صاحب مرتبه جمع و داراى مقام «قاب قوسين» است؛ 4. كسى كه به هيچ يكاز مقامات سه گانه مقيد نيست، بلكه به گونه اى است كه در هر يك از آن ها ظهور مى يابدو ميان آن ها جمع مى كند، بى آنكه به هيچ يك از آن ها مقيد شود و اين شخص، صاحبمرتبه احديت جمع و داراى مقام «اَو اَدنى» است و اين مقام، بالاصاله به رسول اكرم(صلىالله عليه وآله)اختصاص دارد.[134] بدينترتيب، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در معراج تمام مراحل قرب را به دست آورده اند.از ديگر پيامبرانى كه قرآن كريم مقرب بودن آنان را اعلام كرده عبارت انداز ابراهيم(عليه السلام): «اِذجاءَ رَبَّه بِقَلب سَليم» (صافّات/37،84)، عيسى(عليه السلام): «... و مِنَ المُقَرِبين»(آل عمران/ 3، 45)؛ «...و رافِعُكَ اِلَىَّ» دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 408(آل عمران/3، 55)،[135]موسى(عليه السلام) «...وقَرَّبنـهُ نَجيـّا» (مريم/19،52 و نيز 51)، داود(عليه السلام): «و اِنَّ لَهُ عِندَنالَزُلفى» (ص/38،25)، سليمان(عليه السلام) (ص/38، 40) و يوسف(عليهالسلام):«اِنَّهُ مِنعِبادِنَا المُخلَصين». (يوسف/12،24)منابعاحياى حكمت، عليقلى بن قرچغاى خان (م. 1091 ق.)، بهكوشش فاطمه فنا، احياء كتاب، 1377 ش؛ اربعين، البهائى (م. 1031 ق.)، ترجمه و كوشش:بخشايشى، قم، نويد اسلام؛ اسرار الحكم، هادى السبزوارى (م. 1289 ق.)، به كوششميانجى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1362 ش؛ اعلام قرآن، خزائلى، تهران، اميركبير،1371 ش؛ اعلام القرآن، شبسترى، قم، دفتر تبليغات، 1379 ش؛ بصائر ذوى التمييز،الفيروز آبادى (م. 817 ق.)، به كوشش محمدعلى النجار، بيروت، المكتبة العلمية؛ تاجالعروس، الزبيدى (م. 1205 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش احمد حبيب العاملى، بيروت، دار احياء التراثالعربى؛ التبيان فى آداب حملة القرآن، النووى (م. 676 ق.)، به كوشش احمد عدنان،بغداد، مطبعة السعد، 1989 م؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ترتيب العين، خليل (م. 175 ق.)، به كوشش بكايى، قم، نشر اسلامى، 1414 ق؛ تفسيرالجلالين، جلال الدين المحلى (م. 864 ق.)، جلال الدين السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت،النور، 1416 ق؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373 ش؛تفسير روح البيان، بروسوى (م. 1137 ق.)، بيروت، دارالفكر؛ تفسير الصافى، الفيضكاشانى (م. 1091 ق.)، بيروت، نشر اعلمى، 1402 ق؛ تفسير غريب القرآن الكريم،الطريحى (م. 1085 ق.)، به كوشش محمد كاظم، قم، زاهدى؛ تفسير فرات الكوفى، الفراتالكوفى (م. 307 ق.)، به كوشش محمد كاظم، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تفسير القرآنالعظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409 ق؛ تفسيرالقرآن الكريم، صدرالمتالهين (م. 1050 ق.)، به كوشش خواجوى، قم، بيدار، 1366 ش؛تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى (م. 1356 ش.)، به كوشش سجادى، تهران، وزارتارشاد، 1362 ش؛ تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به كوشش الجزايرى، لبنان،دارالسرور، 1411 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، قم، دفتر تبليغات،1413 ق؛ تفسير مجاهد، مجاهد (م. 102 ق.)، به كوشش محمد عبدالسلام، دارالفكرالاسلامى الحديثة، 1410 ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتبالاسلامية، 1375 ش؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م. 1112 ق.)، به كوششرسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقىجميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لأحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)،بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ الجواهر الحسان، الثعالبى (م. 875 ق.)، به كوششابومحمد الغمارى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416 ق؛ جواهر الكلام، النجفى (م. 1266ق.)، به كوشش قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ خلاصة شرح تعرّف، به كوششاحمد على رجايى، بنياد فرهنگ ايران؛ دايرة المعارف فارسى، مصاحب و ديگران، تهران،اميركبير، 1356 ش؛ ذخيرة المعاد، محمد باقر السبزوارى (م. 1090 ق.)، آل البيت(عليهمالسلام) لاحياءالتراث؛ رساله هاى شاه نعمت الله ولى، به كوشش جواد نوربخش، تهران،انتشارات خانقاه نعمت اللهى، 1356 ش؛ الروضة البهيه، الشهيد الثانى (م. 965 ق.)،به كوشش كلانتر، قم، مكتبة الداورى، 1410 ق؛ روض الجنان فى شرح ارشاد الاذهان،الشهيد الثانى (م. 965 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياءالتراث؛ رياضالمسائل، سيد على الطباطبائى (م. 1231 ق.)، قم، موسسة آل البيت(عليهم السلام)،1418 ق؛ زادالمسير، ابن الجوزى (م. 597 ق.)، بيروت، المكتب الاسلامى، 1407 ق؛ شرح توحيدالصدوق،قاضىسعيد قمى (م. 1107 ق.)، به كوشش حبيبى، تهران، وزارت دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 409ارشاد، 1415 ق؛ شرح چهل حديث، امام خمينى(قدس سره)(م. 1368 ش.)، تهران، نشر آثار امام(قدس سره)، 1376 ش؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى (م.751 ق.)، به كوشش آشتيانى، تهران، علمى و فرهنگى، 1375 ش؛ فتح القدير، الشوكانى(م. 1250 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ الفتوحات المكيه، محيى الدين بن عربى (م. 638ق.)، به كوشش عثمان يحيى، قاهرة، الهيئة المصرية، 1405 ق؛ فرشتگان (تحقيق قرآنىروايى و عقلى)، عليرضا رجالى تهرانى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1376 ش؛ فرهنگاصطلاحات و تعبيرات عرفانى، سيد جعفر سجادى، تهران، زبان و فرهنگ ايران، 1378 ش؛فرهنگ نوربخش اصطلاحات تصوّف، جواد نوربخش، يلدا قلم، 1372 ش؛ فقه القرآن،الراوندى (م. 573 ق.)، به كوشش حسينى، قم، كتابخانه نجفى، 1405 ق؛ فلسفه اخلاق،محمدتقى مصباح، تهران، روزنامه اطلاعات؛ القاموس المحيط، الفيروزآبادى (م. 817ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1417 ق؛ الكافى، الكلينى(م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ كشف الاسرار،ميبدى (م. 520 ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361 ش؛ كنزالعمال، المتقىالهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ لسان العرب،ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1415 ق؛مجموعه آثار، مرتضى مطهرى (م. 1358 ش.)، تهران، صدرا، 1377 ش؛ المحجة البيضاء،الفيض الكاشانى (م. 1091 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى؛ مستند الشيعه، احمدالنراقى (م. 1245 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، 1415 ق؛المصباح، الكفعمى (م. 905 ق.)، بيروت، نشر اعلمى، 1414 ق؛ المصباح المنير، الفيومى(م. 770 ق.)، قم، دارالهجرة، 1405 ق؛ مصباح الهدايه، عزالدين محمود الكاشانى (م.735 ق.)، به كوشش همايى، تهران، هما، 1372 ش؛ معجم اعلام القرآن الكريم، محمدالقونجى، كويت، مركز المخطوطات والتراث والوثاق، 1416 ق؛ المعجم المفهرس لالفاظالصحيفة السجادية الجامعه، مصطفى الدرايتى، احمد الدرايتى، اطلاعات و مدارك علمىايران، 1377 ش؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م. 395 ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد،قم، دفتر تبليغات، 1404 ق؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى،دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ المقام الاسنى، الكفعمى (م. 905 ق.)، به كوشش فارسالحسون، مؤسسة قائم آل محمد(عج)؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، محمد علىتهانوى، بيروت، مكتبة لبنان ناشرون، 1996 م؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)،بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نثر طوبى، الشعرانى (م. 1393 ق.)، تهران، دارالكتبالاسلامية، 1398 ق.احمد جمالىتقسيمات سور => سوره[1]. لسان العرب، ج11، ص 82؛ مقاييس اللغه، ج 5، ص 80؛ مفردات، ص 663، «قرب».[2]. ترتيب العين، ج3، ص 1454؛ الصحاح، ج 1، ص 198؛ القاموس المحيط، ج 1، ص 211، «قرب». [3]. التحقيق، ج 9، ص226،«قرب».[4]. مفردات، ص 663؛بصائر ذوى التمييز، ج 4، ص 253؛ نثر طوبى، ص 293 - 294، «قرب».[5]. المصباح، فيومى،ص 495، «قرب».[6]. الميزان، ج 19، ص120.[7]. القاموس المحيط،ج 1، ص 211.[8]. الصحاح، ج 1، ص199؛ لسان العرب، ج 1، ص 664؛ تاج العروس، ج 2، ص 308، «قرب».[9]. المقام الاسنى، ص95؛ المصباح، كفعمى، ص 358.[10]. مصباح الهدايه، ص417 - 418؛ خلاصة شرح تعرّف، ص 335 - 336؛ فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص637.[11]. كشاف اصطلاحاتالفنون، ج 2، ص 1313.[12]. همان.[13]. فلسفه اخلاق، ص182.[14]. الروضة البهيه، ج1، ص 321؛ روض الجنان، ص 27.[15]. مدارك الاحكام، ج1، ص 186؛ ج 3، ص 310؛ رياض المسائل، ج 1، ص 18؛ مستند الشيعه، ج 2، ص 45.[16]. ذخيرة المعاد، ص24؛ مفتاح الكرامه، ج 2، ص 312 - 313؛ مستند الشيعه، ج 2، ص 48.[17]. جواهر الكلام، ج2، ص 86 - 88؛ ج 9، ص 157.[18]. الكافى، ج 2، ص352؛ كنزالعمال، ج 7، ص 770.[19]. شرح فصوص الحكم،ص 350 - 351؛ كشاف اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 1313؛ فرهنگ نوربخش، ج 6، ص 242 - 243.[20]. شرح توحيد صدوق،ج 1، ص 29؛ كشاف اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 1313.[21]. رساله هاى شاهنعمت الله ولى، ج 2، ص 179.[22]. تفسير سيد مصطفىخمينى، ج 5، ص 550؛ الميزان، ج 13، ص 406 ؛ ج 16، ص 102؛ چهل حديث، ص 453 ـ 454 ،601.[23]. تفسير فرات الكوفى،ص 568؛ التبيان، ج 7، ص 35؛ الميزان، ج 13، ص 302.[24]. مفردات، ص 590،«عند»؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 226؛ الميزان، ج 8، ص 383؛ ج 14، 265.[25]. نمونه، ج 12، ص225.[26]. راهنما، ج 8، ص14.[27]. همان.[28]. جامع البيان، ج23، ص 89؛ التبيان، ج 8، ص 515؛ الصافى، ج 4، ص 274.[29]. راهنما، ج 15، ص417.[30]. الصافى، ج 4، ص21؛ ج 5، ص 243 ، 266؛ الميزان، ج 20، ص 69؛ ج 1، ص 33.[31]. شرح فصوص الحكم،ص 440 ـ 441.[32]. راهنما، ج 2، ص457.[33]. مجمع البيان، ج6، ص 770.[34]. روح البيان، ج 3،ص 128 - 129.[35]. همان، ج 8، ص502.[36]. محجة البيضاء، ج8، ص 129؛ التبيان فى آداب حملة القرآن، ص 32؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 98.[37]. الكافى، ج 1، ص187 - 188؛ ج 2، ص 74 - 75 ، 80 ، 196؛ كنزالعمال، ج 3، ص 24.[38]. الكافى، ج 2، ص545؛ المعجم المفهرس لالفاظ صحيفة السجاديه، ص 468 - 470.[39]. الميزان، ج 1، ص28 ؛ ج 3، ص 195.[40]. مجمع البيان، ج2، ص 749؛ التفسير الكبير، ج 15، ص 111؛ تفسير صدرالمتألهين، ج 7، ص 24.[41]. تفسيرصدرالمتألهين، ج 7، ص 24.[42]. التفسير الكبير،ج 15، ص 111.[43]. تفسيرصدرالمتألهين، ج 7، ص 24؛ التحقيق، ج 9، ص 228، «قرب».[44]. مفردات، ص 665،«قرب»؛ بصائر ذوى التمييز، ج 4، ص 254.[45]. الميزان، ج 19، ص121.[46]. مفردات، ص 664 -665 ؛ بصائر ذوى التمييز، ج 4، ص 254.[47]. مجموعه آثار، ج3، ص 292، «ولاها و ولايتها».[48]. اسرار الحكم، ص514.[49]. ر. ك: مجموعهآثار، ج 3، ص 291، «ولاها و ولايتها».[50]. مجمع البيان، ج2، ص 749؛ ج 10، ص 783؛ الميزان، ج 20، ص 327.[51]. مجمع البيان، ج4، ص 793؛ التفسير الكبير، ج 15، ص 111.[52]. التفسير الكبير،ج 15، ص 111.[53]. مجمع البيان، ج4، ص 793؛ التفسير الكبير، ج 15، ص 111.[54]. احياى حكمت، ج 2،ص 515.[55]. الميزان، ج 3، ص195.[56]. مفردات، ص 665؛بصائر ذوى التمييز، ج 4، ص 254.[57]. تفسيرصدرالمتألهين، ج 7، ص 24.[58]. التحقيق، ج 9، ص228، «قرب».[59]. الميزان، ج 19، ص121.[60]. التفسير الكبير،ج 3، ص 450؛ مفردات، ص 664؛ بصائر ذوى المتييز، ج 4، ص 253.[61]. جامع البيان، ج6، ص 254 - 257؛ مجمع البيان، ج 3، ص 282؛ تفسير مجاهد، ج 1، ص 306.[62]. جامع البيان، ج6، ص 260.[63]. همان، ج 4، ص262؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 89؛ فتح القدير، ج 1، ص 406.[64]. مجمع البيان، ج2، ص 901؛ التفسير الكبير، ج 14، ص 10.[65]. الصافى، ج 3، ص198؛ فتح القدير، ج 3، ص 237.[66]. مجمع البيان، ج6، ص 651.[67]. فقه القرآن، ج 1،ص 369؛ الصافى، ج 2، ص 33؛ الميزان، ج 13، ص 128.[68]. نمونه، ج 12، ص165.[69]. تفسير قمى، ج 1،ص 195؛ الصافى، ج 2، ص 33.[70]. راهنما، ج 4، ص367 - 368.[71]. جامع البيان، ج15، ص 133؛ التبيان، ج 3، ص 509؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 181.[72]. مجمع البيان، ج8، ص 615؛ التبيان، ج 8، ص 399؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 195.[73]. جامع البيان، ج22، ص 122؛ مجمع البيان، ج 8، ص 615؛ الصافى، ج 4، ص 222.[74]. راهنما، ج 7، ص367.[75]. الميزان، ج 17، ص23.[76]. تفسير قرطبى، ج8، ص 234؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 398؛ نثر طوبى، ص 294.[77]. راهنما، ج 2، ص352.[78]. جامع البيان، ج11، ص 9؛ مجمع البيان، ج 5، ص 96؛ الميزان، ج 9، ص 371.[79]. مجمع البيان، ج10، ص 837؛ نمونه، ج 27، ص 372 - 373.[80]. مجمع البيان، ج10، ص 783؛ تفسير قرطبى، ج 20، ص 128.[81]. مجمع البيان، ج10، ص 783؛ تفسير ثعالبى، ج 3، ص 504.[82]. مجمع البيان، ج10، ص 837.[83]. همان، ج 8، ص741.[84]. راهنما، ج 6، ص344.[85]. راهنما، ج 15، ص418.[86]. مجمع البيان، ج10، ص 460.[87]. الكافى، ج1، ص187- 188؛ ج2، ص74 - 75.[88]. همان، ج 2، ص 80، 483.[89]. همان، ص 196.[90]. كنز العمال، ج 3،ص 65.[91]. همان، ص 384.[92]. جامع البيان، ج22، ص 227 - 228.[93]. مجمع البيان، ج5، ص 258.[94]. همان، ج 9، ص139.[95]. الميزان، ج 18، ص214.[96]. جامع البيان، ج22، ص 121.[97]. مجمع البيان، ج3، ص 272؛ تفسير غريب القرآن، ص 93؛ الميزان، ج 5، ص 249.[98]. جامع البيان، ج1، ص 596.[99]. فلسفه اخلاق، ص182.[100]. اسرار الحكم، ص514.[101]. الفتوحات المكيه،ج 4، ص 137.[102]. تفسيرصدرالمتألهين، ج 4، ص 264.[103]. جامع البيان، ج25، ص 34 - 35؛ مجمع البيان، ج 9، ص 43؛ زادالمسير، ج 7، ص 285.[104]. الميزان، ج 18، ص45 - 46.[105]. مجموعه آثار، ج3، ص 292، «ولاها و ولايتها».[106]. خلاصة شرح تعرف،ص 335؛ دايرة المعارف فارسى، ج 2، ص 2533.[107]. الميزان، ج 20، ص235.[108]. همان. [109]. تفسير قرطبى، ج19، ص 173؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 448 - 449؛ فتح القدير، ج 5، ص 402.[110]. راهنما، ج 11، ص325.[111]. مجمع البيان، ج8، ص 479؛ الصافى، ج 4، ص 134؛ الميزان، ج 16، ص 185.[112]. مجمع البيان، ج9، ص 379؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 321 - 322؛ الميزان، ج 19، ص 139.[113]. التبيان، ج 9، ص514؛ زادالمسير، ج 8، ص 156؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 232 - 233.[114]. جامع البيان، ج11، ص 9؛ مجمع البيان، ج 5، ص 96؛ تفسير جلالين، ص 258.[115]. التبيان، ج 9، ص490؛ مجمع البيان، ج 9، ص 358.[116]. الميزان، ج 19، ص121.[117]. مجمع البيان، ج9، ص 325؛ زادالمسير، ج 8، ص 156؛ فتح القدير، ج 5، ص 148.[118]. جامع البيان، ج30، ص 135 ـ 136؛ فتح القدير، ج 5، ص 404؛ الميزان، ج 20، ص 239.[119]. روح البيان، ج10، ص 372.[120]. جامع البيان، ج6، ص 50؛ مجمع البيان، ج 3 - 4، ص 225.[121]. فرشتگان، ص 101؛معجم اعلام القرآن، ص 99.[122]. اعلام قرآن، ص278؛ اعلام القرآن، ص 241؛ كشف الاسرار، ج 1، ص 290.[123]. جامع البيان، ج27، ص 62؛ زادالمسير، ج 8، ص 66.[124]. الميزان، ج 3، ص195.[125]. الميزان، ج 1، ص273.[126]. تفسير صدرالمتألهين،ج 7، ص 24.[127]. مجمع البيان، ج9، ص 325؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 129؛ فتح القدير، ج 5، ص 148.[128]. مجمع البيان، ج9، ص 325؛ تفسير فرات الكوفى، ص 465.[129]. نورالثقلين، ج 5،ص 209.[130]. تفسير قمى، ج 2،ص 359؛ التبيان، ج 9، ص 490؛ جامع البيان، ج 27، ص 223.[131]. زادالمسير، ج 8،ص 134 - 135؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 130؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 315.[132]. تفسير قمى، ج 2،ص 343؛ الميزان، ج 19، ص 28؛ زادالمسير، ج 8، ص 66.[133]. جامع البيان، ج27، ص 59 - 62؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 59 - 61؛ فتح القدير، ج 5، ص 106.[134]. شرح فصوص الحكم،ص 351.[135]. راهنما، ج 2، ص457.