بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تميم دارى لَخمى: از راهبان مسلمانشدهتميم بن اوس بن خارجه، از تيره بنى داربن هانى از قبيله لخم از عرب قحطانى(جنوبى) است و از همين رو[1] به«دارى» شهرت يافته است[2] وچون تنها فرزندش رقيه نام داشت،[3] بهكنيه ابورقيه معروف است.[4]تميم پيش از مسلمان شدن در منطقه شام سكونت داشت[5] و ازراهبان آن سرزمين به شمار مى آمد[6].البته زمان هجرت او يا خاندانش به آن سرزمين معلوم نيست. آنچه مسلم است، لخمى ها وجذامى ها در زمره آن دسته از عرب جنوبى بودند كه از مدت ها قبل از ظهور اسلام بهسوريه و لبنان مهاجرت كرده بودند.[7] براساس برخى گزارش ها تميم به سبب اشتغال به تجارت به حجاز رفت و آمد داشته است.[8]تميم در سال نهم هجرت (يك سال پيش از رحلت پيامبر) پس از غزوه تبوك، همراهبرادرش نعيم و هيئتى 10 نفره از بنى دار[9] به مدينهنزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده و مسلمان شد[10]برخى گزارش ها اسلام او را در سال هفتم، پس از نبرد خيبر دانسته اند.[11]همراهان تميم تا رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)[12] وخود او تا قتل عثمان (م. 35 ق.) در مدينه ماندند.[13]به گزارش زهرى و كلبى، در ملاقات اين هيئت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)،تميم از آن حضرت خواست در صورت فتح شام، شمارى از روستاهاى محل سكونتش مانند«حبُرى» (حبرون، روستايى است كنار بيت المقدس كه آرامگاه ابراهيم(عليه السلام) درآن واقع است[14]) و«بيت عينون» را به او، و به نقلى به همراهان يا خاندانش اَقطاع (بخشيدن زمين براىگذراندن زندگى) دهد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز با خواسته او دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 644موافقت كرد و در اين خصوص سندى تنظيم فرمود. متن سند در بسيارى از منابعآمده است.[15] بنابه گفته قلقشندى (م. 821 ق.) مكتوب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در دست خاندانتميم به عنوان خدام حرم ابراهيم خليل(عليه السلام) موجود است.[16]به نقل زيد بن عامر ثقفى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خود از تميمخواست، چيزى از حضرت بخواهند و او روستاهاى ياد شده را درخواست كرد و پيامبر آن هارا به او واگذار كرد.[17]برخى محققان، سند ياد شده را ساخته و پرداخته دوران خلفا يا بنى اميه دانسته اندكه با توجه به اعتبار تميم و طرفدارى او از دستگاه خلافت، براى وى فضيلت تراشىكرده اند.[18] دربرخى منابع، در اين باره كه آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام، ملكى را كه درتصرفشان نيست مى توانند به ديگرى واگذار كنند يا نه، نظرها و توجيهاتى ارائه شدهاست.[19]برخى سيره نويسان، چون ابن اسحاق، بدون ذكر نام غزوات، تميم را از كسانىدانسته اند كه در برخى از آن ها، همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود.[20]براساسگزارش واقدى، آن حضرت از غنايم جنگ خيبر، سهمى براى تميم و هيئت بنى دار اختصاصداد.[21] اينگزارش فقط در صورتى مى تواند مورد توجه قرار گيرد كه بنابر نقل غير مشهور، اسلامتميم را در سال هفتم بدانيم.منابع بدون اشاره به زمان مشخصى آورده اند كه تميم با ام فروه خواهرابوبكر ازدواج كرد كه دوامى نيافت و به طلاق انجاميد[22]. باتوجه به اينكه ام فروه در سال 11 هجرى با اشعث بن قيس، رهبر كنديان، ازدواج كرد[23] (=>اشعث بن قيس)، مى توان طلاق او را قبل از اين سال دانست. در گزارشى ديگر آمده استكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ام مغيره يا ام حكيم، دختر نوفل بن حارث بنعبدالمطلب را به تميم دارى تزويج كرد.[24] ابن حجرپس از ذكر اين خبر، سند آن را ضعيف دانسته است.[25]مطابق نقلى، پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگام سخنرانى و خطابه، بر شاخه اىاز خرما تكيه مى دادند و چون احساس خستگى خود را يادآور شدند، تميم پيشنهاد كردبراى آن حضرت منبرى ساخته شود. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از مشورت باصحابه، دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 645پذيرفت.[26]برخى نيز ساخت منبر را در سال هفتم يا پس از آن به افراد ديگرى نسبت مى دهند.[27]تميم و به نقل مشهور غلام وى، اولين كسى بود كه در مسجد پيامبر(صلى اللهعليه وآله) با استفاده از روغن، چراغ روشن كرد و بدين سبب آن حضرت در حق وى دعاكرد. پيش از آن، براى روشنايى مسجد از شاخه و برگ خرما استفاده مى شد.[28] گويندتميم اسب خود به نام «الورد» را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بخشيد؛ اما زماندقيق آن معلوم نيست.[29]عده اى تميم را در شمار روايان حديث نبوى آورده و شمار احاديث او را 18مورد برشمرده اند. كسانى مانند عبدالله بن وهب، سُليم بن عامر و شرحبيل بن مسلم،از ناقلان و راويان حديث او بوده اند.[30]تميم پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله):از وى در عهد خلافت ابوبكر، خبرى در دست نيست، جز فرمان خليفه مبنى برواگذارى اقطاع داده شده به تميم در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)[31]؛اما خليفه دوم، توجهى ويژه به او داشت، چنان كه گفته اند: عمر وى را تمجيد و از اوبا عنوان بهترين مدنى (خير اهل المدينه) ياد مى كرد[32]و وىرا صاحب كرامات مى دانست.[33]گويند در سال 14 قمرى پس از آنكه عمر دستور داد نمازهاى نافله در شب هاىماه مبارك رمضان به صورت جماعت (نماز تراويح) گزارده شود ـ در زمان رسول خدا(صلىالله عليه وآله) و ابوبكر به صورت فرادى خوانده مى شد ـ به ابى بن كعب و تميم دارىدستور داد امامت اين نمازها را بر عهده گيرند، از اين رو آن دو، امامت جماعت مردانرا و سليمان بن ابى حشمه امامت جماعت زنان را عهده دار شدند[34]؛نيز آمده است كه تميم نخستين كسى بود كه در مسجد پيامبر به قصه گويى پرداخت.[35]زيرا عمر به كسى اجازه نمى داد براى مردم قصه بگويد؛ ولى به او اجازه داد. بنابهگزارشى، تميم در عهد عمر در هفته يك روز و در دوره عثمان، دو روز براى مردم قصه مىگفت.[36]برخى قصه گويى او را صرفاً به زمان عثمان نسبت داده و از توجه ويژه عثمان به اوسخن گفته اند.[37]دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 646طبق نقلى، عمر تنها در يك مورد تميم را نكوهش كرد و او را با تازيانه زد وآن بدان سبب بود كه تميم پس از نماز عصر ـ به رغم نهى عمر از نمازگزاردن بعد ازنماز عصر تا مغرب ـ دو ركعت نماز خواند.[38] تميم درفتح مصر (16 ـ 20 ق.)[39]شركت داشت و مدتى بر بيت المقدس امارت كرد كه زمان آن مشخص نيست.[40]زمانى تميم به مسافرتى طولانى رفت. همسرش به گمان درگذشت او با شخص ديگرىازدواج كرد و چون تميم از سفر بازگشت براى حل مشكل، نزد اميرمؤمنان(عليه السلام)آمد و با قضاوت آن حضرت، زن به خانه تميم بازگشت.[41] از آنجاكه تميم پس از قتل عثمان[42] ودر آغاز حكومت اميرمؤمنان، على(عليه السلام) به شام رفت، لذا مى توان اين گزارش رامربوط به دوره قبل از حكومت آن حضرت دانست.منابع اهل سنت براى تميم شأن و مقامى والا قائل اند و وى را در زمرهزاهدان و اهل تهجد دانسته[43] وآورده اند كه در نمازش سوره هاى طولانى (مئين) را تلاوت مى كرد[44]،همه قرآن را در يك ركعت خوانده[45] وختم قرآن او در مدت 7 روز بود.[46]كراماتى نيز به وى نسبت داده شده است؛ مانند هدايت آتش با دستش به دره اى يا غارى.[47] بهنقل ابن سيرين، در جامه اى كه 1000 درهم خريده بود، نماز گزارده است.[48]كسانى از بزرگان اهل سنت، مانند ابن سيرين، برخى اعمال خود، چون نمازخواندن درجامه هاى گرانبها را به كار تميم مستند كرده اند، از اين رو عمل تميم را بهمعترضان، يادآورى مى كردند[49]. درشرح حال و تكريم تميم، اخبارى نيز آورده اند كه نمى توان آن ها را تأييد و بر آنهااعتماد كرد؛ مانند اينكه او مژده بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از زبان جنّشنيد و پس از آنكه به مدينه آمد مسلمان شد[50]، تنها كسىبود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن او را درباره جسّاس و دجّال بر منبر بازگفت[51] وقرآن را در دوران حيات دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 647رسول خدا(صلى الله عليه وآله) جمع كرد.[52] در مقابل،برخى محققان شيعى، با تنقيص تميم او را همانند كعب الاحبار و وهب بن منبه دانسته اندكه اسرائيليات را وارد فرهنگ اسلامى مى كرد[53]؛ نيز حركتوى از مدينه به شام، پس از قتل عثمان[54] را نشانانحراف تميم از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى دانند.[55]سرانجام تميم دارى در سال 40 قمرى در بيت المقدس درگذشت[56] ودر بيت جبرين (حد فاصل غزه و بيت المقدس) به خاك سپرده شد.[57]مشهور آن است از وى نسلى نماند[58]؛اما برخى او را داراى فرزند دانسته، احمدبن محمد بن يعقوب دارى محدّث را به اومنتسب مى دانند.[59]خانه تميم دارى در مدينه تا عصر حاضر محل توجه اهل سنت بوده و زيارت مى شد.[60]درباره تميم، مقريزى كتابى با عنوان ضوء السارى فى معرفة خبر تميم الدارى نگاشتهاست.[61] بهزبان اردو و فارسى نيز كتابى به نام حكايت تميم الدارى نوشته شده است.[62]تميم دارى در شأن نزول:در تفاسير، در شأن نزول آيات 106 ـ 108 مائده/5 دو گزارش متضاد در خصوصتميم، وجود دارد كه با كنكاش در منابع تاريخى و تفسيرى، خطاهاى آشكارى در آن گزارشها به چشم مى خورند؛ بنا به يكى از گزارش ها تميم دارى به اتفاق دو نفر نصرانى بهنام هاى ابن بندى و ابن ابى ماريه سهمى، به قصد تجارت از مدينه خارج شدند. دراثناى راه، تميم بيمار شد و چون مرگ خود را نزديك ديد وصيتنامه اى متضمن بر صورتاثاثيه خود، نوشت و آن را در ميان كالاهاى سفرش پنهان كرد؛ آن گاه اموال خويش رابه همسفرانش سپرد و بدانان وصيت كرد كه در بازگشت از سفر آن ها را به ورثه اشتحويل دهند. همسفران پس از مرگ تميم، با تجسس در اموال وى، برخى از اشياى قيمتىآن، از جمله جامى زرين را ربودند و ساير ما ترك او را طبق وصيت وى به خانواده اشتحويل دادند. ورثه با خواندن فهرست اموال تميم كه خود وى ميان وسايلش جاسازى كردهبود دريافتند برخى از اموال تميم موجود نيست، از اين رو نخست مطلب را با همسفرانوى در ميان گذاشتند؛ اما چون آنان اظهار بى اطلاعى كردند و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 648منكر دستبرد به اموال شدند، موضوع را با پيامبر(صلى الله عليه وآله) درميان گذاشتند. آن حضرت چون دليلى ضد همسفران تميم نداشت پس از سوگند دادنشان،ايشان را تبرئه كرد؛ اما چيزى نگذشت كه اموال ربوده شده شناسايى شد. ورثه تميمجريان را به عرض رسول خدا(صلى الله عليه وآله)رساندند. حضرت منتظر حكم ماند تاآيات ياد شده نازل شدند. در پى آن پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد اولياىتميم سوگند ياد كردند؛ آن گاه اموال را از سارقان گرفت و به ورثه داد.[63] اينگزارش با داده هاى تاريخى سازگارى ندارد، زيرا به نقل سيره نويسان و مورخان، تميمدارى در سال چهلم هجرت درگذشته است.[64] مناسباتاو با عمر و عثمان نيز كه بدان اشاره شد، حيات تميم را دست كم تا سال ياد شدهتأييد مى كند، از اين رو نظر بحرانى، كلينى و قمى را نمى توان تأييد كرد.در گزارشى ديگر، از طرفى برخى مفسران مشهور، به نقل از خود تميم دارىآورده اند كه اين آيات درباره من و عدى بن بداء نازل شده كه هر دو مسيحى بوديم[65] ودر سفرى تجارى، بديل بن ابى ماريه سهمى قريشى كه همراه، بود، بيمار شد و درگذشت.پس از مرگ وى، ما از ميان لوازم سفرش، جامى زرين را ربوده، به مبلغ 1000 درهمفروختيم و آن را ميان خود قسمت كرديم. در بازگشت، مطابق وصيت بديل، اموال وى را بهخانواده اش بازگردانديم و چون آنان مطابق نوشته بديل كه ميان اثاثيه اش جاسازىكرده بود، از مفقود شدن جام آگاهى يافتند به ما مراجعه كردند؛ ولى ما منكر سرقت آنشديم. با گذشت زمان، هنگامى كه من مسلمان شدم، با مراجعه به ورثه بديل، آنان را ازربوده شدن جام زرين آگاه ساخته، 500 درهم بدانان پرداختم و براى دريافت مبلغباقيمانده، ايشان را به همسفرم عدى، راهنمايى كردم. ورثه بديل، نزد رسول خدا(صلىالله عليه وآله) آمدند و آن حضرت از آنان دليل خواست. سپس آنان را سوگند داد و چونآيات ياد شده نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) 500 درهم را از عدى گرفت و بهآن ها داد.[66] اينآيات براى حفظ حقوق و اموال مردم دستورهايى مى دهند، مانند وصيت به هنگام مرگ،سوگند بعد از نماز براى اداى شهادت و نحوه شهادت: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا شَهـدَةُبَينِكُم اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ المَوتُ حينَ الوَصِيَّةِ اثنانِ ذَوا عَدلمِنكُم اَو ءاخَرانِ مِن غَيرِكُم اِن اَنتُم ضَرَبتُم فِى الاَرضِ فَاَصـبَتكُممُصيبَةُ المَوتِ تَحبِسونَهُما مِن بَعدِ الصَّلوةِ فَيُقسِمانِ بِاللّهِ اِنِارتَبتُم لانَشتَرى بِهِ ثَمَنـًا ولَو كانَ ذاقُربى ولا نَكتُمُ شَهـدَةَ اللّهِاِنّا اِذًا لَمِنَ الاثِميندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 649* فَاِن عُثِرَ عَلى اَنَّهُمَااستَحَقّا اِثمـًا فَــاخَرانِ يَقومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذينَ استَحَقَّعَلَيهِمُ الاَولَيـنِ فَيُقسِمانِ بِاللّهِ لَشَهـدَتُنا اَحَقُّ مِنشَهـدَتِهِما وما اعتَدَينا اِنّا اِذًا لَمِنَ الظّــلِمين * ذلِكَ اَدنى اَنيَأتوا بِالشَّهـدَةِ عَلى وجهِها اَو يَخافوا اَن تُرَدَّ اَيمـنٌ بَعدَاَيمـنِهِم واتَّقُوا اللّهَ واسمَعوا واللّهُ لا يَهدِى القَومَ الفـسِقين».(مائده/5،106 ـ108) گزارش هاى ديگرى نيز از اين داستان با اندك تفاوت هايى رسيده اند.[67] (=>بديل بن ابى ماريه)مفسران برخى آيات مكّى را كه از علم و اعتقاد اهل كتاب به ظهور رسولخدا(صلى الله عليه وآله) و حقانيت قرآن سخن مى گويند، بر مسيحيان و يهوديان معدودىهمانند تميم دارى كه سال ها پس از هجرت آن حضرت به يثرب، به اسلام گرويدند تطبيقكرده اند.1.قتاده، ابن عباس و مجاهد گفته اند: آيه 43 رعد/13، به مسيحيانى چون تميم دارى،سلمان فارسى و يهوديانى چون عبدالله بن سلام اشاره دارد: «و يَقولُ الَّذينَ كَفَروا لَستَ مُرسَلاًقُل كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَينى و بَينَكُم و مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتـب».در اين آيه، با تأكيد بر معجزه بودن قرآن، خطاب به كافرانى كه هر روز بهانه اىتازه تراشيده، معجزه مى طلبند آمده است كه گواهى خداوند و كسانى كه علم كتاب نزدآن هاست، براى حقانيت و رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كفايت مى كند؛ امابراساس روايات فراوانى مقصود از«من عنده علم من الكتاب»اميرمؤمنان، على(عليه السلام) است.[68]2. طبرسى[69] بهنقل از قتاده آورده است: هنگامى كه مسيحيانى چون تميم دارى، سلمان فارسى و جمعى ازعلماى يهود از اهل كتاب مسلمان شدند، آيات 52 ـ 55 قصص/28 درباره ايشان نازل شد.در اين آيات، خداوند به ايمان آوردن كسانى كه قبلا به آن ها كتاب آسمانى داده شده،اشاره فرموده كه آنان چون قرآن را هماهنگ با نشانه هايى مى بينند كه در كتب آسمانىخود يافته اند، با خوانده شدن آيات قرآن، ضمن تصديق آن، مى گويند كه ما پيش ازآنكه قرآن نازل شود در برابر آن تسليم بوديم. آنان دوبار از پاداش برخوردار مى شوند؛يك بار به سبب ايمانشان به كتاب آسمانى خودشان و يك بار نيز به سبب ايمان آوردن بهپيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) يا بدين سبب دوبار اجر داده مى شوند كه قبل ازظهور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و بعد از آن، به آن حضرت ايمان داشتند. «اَلَّذينَ ءاتَينـهُمُالكِتـبَ مِن قَبلِهِ هُم بِهِ يُؤمِنون * و اِذا يُتلى عَلَيهِم قالوا ءامَنّابِهِ اِنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّنا اِنّا كُنّا مِن قَبلِهِ مُسلِمين * اُولـئِكَيُؤتَونَ اَجرَهُم مَرَّتَينِ بِما صَبَروا و يَدرَءونَ بِالحَسَنَةِ السَّيِّئَةَومِمّا رَزَقنـهُم يُنفِقون».دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 6503. ابنقتيبه دينورى[70]تميم دارى را در زمره كسانى دانسته كه آيه 94 يونس/10 بدانان اشاره دارد و مى فرمايد:ايشان به كتاب آسمانى ايمان داشته و آن را تلاوت مى كردند: «فَاِن كُنتَ فى شَكّ مِمّا اَنزَلنا اِلَيكَفَسـَلِ الَّذينَ يَقرَءونَ الكِتـبَ مِن قَبلِكَ لَقَد جاءَكَ الحَقُّ مِنرَبِّكَ فَلا تَكونَنَّ مِنَ المُمتَرين؛پس اگر در آنچه به تو فروفرستاديم ترديد دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب [آسمانى]مى خواندند بپرس. حق از جانب پروردگارت به تو رسيده است، پس مبادا ازترديدكنندگان باشى».منابعاسباب النزول، سيد محمد باقر حجتى، تهران، فرهنگاسلامى، 1374 ش؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر (م. 463 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران،بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ اسد الغابه، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م.630 ق.)، به كوشش على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ الاصابه، ابن حجرالعسقلانى (م. 852 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق؛ الاعلام، الزركلى (م. 1389 ق.)، بيروت، دارالعلم للملايين، 1997 م؛ اعلامالقرآن، شبسترى، قم، دفتر تبليغات، 1379 ش؛ اكمال تهذيب الكمال، علاءالدين مغلطاى(م. 762 ق.)، به كوشش عادل احمد، الفاروق الحديثة، 1422 ق؛ امتاع الاسماع،المقريزى (م. 845 ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1420 ق؛الانساب، ابن السمعانى، (م. 562 ق.)، به كوشش عبدالله عمر، بيروت، دارالجنان، 1408ق؛ انساب الاشراف، البلاذرى (م. 279 ق.)، به كوشش سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت،دارالفكر، 1417 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراثالعربى، 1403 ق؛ البداية والنهايه، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش على محمد و عادلاحمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م. 794ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1415 ق؛ تأويل مشكل القرآن، ابن قتيبة(م. 276 ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، قاهرة، دارالتراث، 1393 ق؛ تاريخ الاسلام ووفيات المشاهير، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دارالكتابالعربى، 1410 ق؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش گروهى ازعلماء، بيروت، اعلمى، 1403 ق؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر (م. 571 ق.)، به كوششعلى شيرى، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ تاريخ المدينة المنوره، ابن شبّه النميرى (م.262 ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دارالفكر، 1410 ق؛ تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م.292 ق.)، بيروت، دارصادر، 1415 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش احمد حبيبالعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تدوين القرآن، على الكورانى، دارالقرآنالكريم، 1418 ق؛ التعريف والاعلام، السهيلى (م. 581 ق.)، به كوشش محمد على،طرابلس، كلية الدعوة الاسلامية، 1401 ق؛ تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به كوششالجزائرى، قم، دارالكتاب، 1404 ق؛ تهذيب الكمال، المزى (م. 742 ق.)، به كوشش بشارعواد، بيروت، الرسالة، 1415 ق؛ الثقات، ابن حبان (م. 354 ق.)، الكتب الثقافية،1393 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر،1415 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية،1417 ق؛ الجرح والتعديل، ابن ابى حاتم الرازى (م. 327 ق.)، دكن، دائرة المعارفالعثمانيه، بيروت، دارالفكر، 1372 ق؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم (م. 456 ق.)، بهكوشش لجنة من العلماء، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ خزانة الادب، عبدالقادرالبغدادى (م. 1093 ق.)، به كوشش طريفى و اليعقوبى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1998 م؛الخصال، الصدوق (م. 381 ق.)، به دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 651كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1416 ق؛ دائرة المعارفبزرگ اسلامى، زير نظر بجنوردى، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372 ش؛ دلائلالنبوه، ابونعيم الاصفهانى (م. 430 ق.)، به كوشش محمد رواس و عبدالبر عباس، بيروت،دارالنفائس، 1406 ق؛ دلائل النبوه، البيهقى (م. 458 ق.)، به كوشش عبد المعطىقلعجى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1405 ق؛ الذريعة الى تصانيف الشيعه، آقابزرگتهرانى (م. 1389 ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1403 ق؛ الرده، الواقدى (م. 207 ق.)، بهكوشش محمود ابوالخير، عمان، دارالفرقان؛ سبل الهدى، محمد بن يوسف الصالحى (م. 942ق.)، به كوشش عادل احمد و على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1414 ق؛ سير اعلامالنبلاء، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش گروهى از محققان، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛السيرة النبويه، زينى دحلان، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ صبح الاعشى، احمد بنعلى القلقشندى (م. 821 ق.)، مصر، وزارة الثقافة والارشاد القومى، 1383 ق؛ الصحيحمن سيرة النبى(صلى الله عليه وآله)، جعفر مرتضى العاملى، بيروت، دارالسيرة، 1414 ق؛صفة الصفوه، ابى الفرج الجوزى (م. 597 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1413 ق؛ الطبقاتالكبرى، ابن سعد (م. 230 ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دارالكتب العلمية،1418 ق؛ العقد الفريد، احمد ابن عبد ربه (م. 328 ق.)، به كوشش ابراهيم الابيارى وعمر تدمرى، بيروت، دارالكتاب العربى؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)،بيروت، دارالمعرفه؛ الفتوح، ابن اعثم الكوفى (م. 314 ق.)، به كوشش على شيرى،بيروت، دارالاضواء، 1411 ق؛ قاموس الرجال، محمد تقى شوشترى، قم، نشر اسلامى، 1418 ق؛الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛الكامل فى ضعفاء الرجال، عبدالله بن عدى (م. 365 ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت،دارالفكر، 1405 ق؛ كشف الاسرار، ميبدى (م. 520 ق.)، به كوشش حكمت، تهران،اميركبير، 1361 ش؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوة السقاء،بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة،1406 ق؛ المحبر، ابن حبيب (م. 245 ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت،دارالافاق الجديده؛ مسند احمد، احمد بن حنبل (م. 241 ق.)، بيروت، دار احياء التراثالعربى، 1415 ق؛ المصنّف، عبدالرزاق الصنعانى (م. 211 ق.)، به كوشش حبيب الرحمن،المجلس العلمى؛ المصنّف، ابن ابى شيبه (م. 235 ق.)، به كوشش سعيد محمد، دارالفكر،1409 ق؛ المعارف، ابن قتيبة (م. 376 ق.)، به كوشش ثروت عكاشة، قم، شريف رضى، 1373 ش؛المعجم الاوسط، الطبرانى (م. 360 ق.)، ابراهيم الحسينى، قاهرة، دارالحرمين، 1415 ق؛معجم البلدان، ياقوت الحموى (م. 626 ق.)، بيروت، دارصادر، 1995 م؛ المعجم الكبير،الطبرانى (م. 360 ق.)، به كوشش حمدى عبدالمجيد، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛المغازى، الواقدى (م. 207 ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى،1409 ق؛ مكاتيبالرسول، احمدى ميانجى، به كوشش مركز تحقيقات حج، تهران، دارالحديث، 1419 ق؛ مناقبآل ابى طالب، ابن شهر آشوب (م. 588 ق.)، به كوشش يوسف البقاعى، بيروت، دارالاضواء،1412 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نظام ادارىمسلمانان در صدراسلام، عبدالحى كتانى، ترجمه: ذكاوتى، انتشارات سمت، 1384 ش؛الوافى بالوفيات، الصفدى (م. 764 ق.)، به كوشش احمد الارناؤوط و تركى مصطفى،بيروت، دار احياء التراث العربى، 1420 ق.سيد محمود سامانى[1]. جمهرة انسابالعرب، ص 422؛ الانساب، ج 2، ص 33، 442.[2]. الاستيعاب، ج 1،ص 270؛ خزانة الأدب، ج 7، ص 330؛ تاريخ الاسلام، ج 7، ص 404.[3]. الاستيعاب، ج 1،ص 270؛ اسدالغابه، ج 1، ص 428.[4]. الطبقات، ج 7، ص286؛ الجرح و التعديل، ج 2، ص 440؛ الثقات، ج 3، ص 40.[5]. الاصابه، ج 1، ص488.[6]. همان.[7]. كنزالعمال، ج 8،ص 3؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 442؛ الانساب، ج 2، ص 33.[8]. تفسير قمى، ج 1،ص 196؛ الكافى، ج 7، ص 5؛ اسباب النزول، ص 175.[9]. السيرة النبويه،ج 3، ص 354؛ الطبقات، ج 1، ص 258؛ جمهرة انساب العرب، ص 422.[10]. الطبقات، ج 1، ص258؛ الاستيعاب، ج 1، ص 270؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 326.[11]. السيرة النبويه،ج 3، ص 354.[12]. الطبقات، ج 1، ص259؛ اسد الغابه، ج2، ص 365؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 64.[13]. اسدالغابه، ج 1،ص 429؛ الطبقات، ج 7، ص 286؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 69.[14]. معجم البلدان، ج2، ص 212؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 444.[15]. الطبقات، ج 1، ص259؛ امتاع الاسماع، ج 13، ص142؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 67؛ معجم البلدان، ج 2، ص213.[16]. صبح الاعشى، ج13، ص 122.[17]. اسدالغابه، ج 2،ص 365؛ الاصابه، ج 2، ص 505.[18]. مكاتيب الرسول، ج3، ص 515.[19]. امتاع الاسماع، ج13، ص 142؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 9، ص 643، «اقطاع».[20]. الطبقات، ج 7، ص286؛ الاصابه، ج 1، ص 448.[21]. المغازى، ج 2، ص695؛ السيرة النبويه، ج 3، ص 354.[22]. المحبر، ص 452؛تهذيب الكمال، ج 3، ص 54؛ المعارف، ص 168.[23]. الردّه، ص 319؛الفتوح، ج 1، ص 55 ـ 68.[24]. اسدالغابه، ج 5،ص 145، 621؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 302؛ الاصابه، ج 8، ص 480.[25]. الاصابه، ج 7، ص30.[26]. الطبقات، ج 1، ص192؛ امتاع الاسماع، ج 10، ص 106؛ الاصابه، ج 5، ص 461.[27]. امتاع الاسماع، ج10، ص 96، 106؛ نظام ادارى مسلمانان در صدر اسلام، ص 49 ـ 50.[28]. الخصال، ص 294؛اسدالغابه، ج 2، ص 410؛ الاستيعاب، ج 2، ص 683.[29]. الطبقات، ج 1. ص490؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 218؛ تاريخ دمشق، ج 4، ص 227.[30]. الاستيعاب، ج 1،ص 270؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 441؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 326 ـ 327.[31]. اسدالغابه، ج 6،ص 317؛ الطبقات، ج 1، ص 259.[32]. تهذيب الكمال، ج3، ص 55.[33]. دلايل النبوه،ابونعيم، ج 2، ص 583؛ دلائل النبوه، بيهقى، ج 6، ص 80.[34]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص 140؛ الطبقات، ج 5، ص 296؛ الانساب، ج 2، ص 443.[35]. المصنف، صنعانى،ج 3، ص 219؛ تاريخ المدينه، ج 1، ص 11 ـ 12؛ مسند احمد، ج 3، ص 449.[36]. تاريخ المدينه، ج1، ص 11 ـ 12؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 81؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 447.[37]. تاريخ المدينه، ج1، ص 10؛ المصنف، صنعانى، ج 3، ص 219.[38]. كنزالعمال، ج 8،ص 180.[39]. تاريخ طبرى، ج 3،ص 194 ـ 195؛ البداية والنهايه، ج 7، ص 110.[40]. تاريخ دمشق، ج18، ص 243؛ ج 11، ص 140.[41]. اعلام القرآن، ص206.[42]. الطبقات، ج 7، ص286؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 326.[43]. اسد الغابه، ج 1،ص 429؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 445؛ الاصابه، ج 1، ص 488.[44]. تاريخ المدينه، ج2، ص 713.[45]. المصنف، ابن ابىشيبه، ج 2، ص 386؛ الثقات، ج 3، ص 40؛ الانساب، ج 2، ص 442.[46]. سير اعلامالنبلاء، ج 2، ص 445؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 332.[47]. دلائل النبوه،بيهقى، ج 6، ص 80؛ دلائل النبوه، ابونعيم، ج 2، ص 583؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص447.[48]. عقد الفريد، ج 2،ص 366 ـ 367؛ الثقات، ج 3، ص 40.[49]. الثقات، ج 3، ص40؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 332؛ عقد الفريد، ج 2، ص 366 ـ 367.[50]. امتاع الاسماع، ج4، ص 15؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 121؛ بحارالانوار، ج 18، ص 92.[51]. المعجم الكبير، ج24، ص 385؛ جمهرة انساب العرب، ص 422؛ الاصابه، ج 1، ص 488.[52]. تفسير قرطبى، ج1، ص 41 ـ 42؛ تاريخ الاسلام، ج 3، ص 613؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 445.[53]. مكاتيب الرسول، ج1، ص 659؛ تدوين القرآن، ص 444 ـ 451؛ الصحيح من السيره، ج 1، ص 124؛ ج 6، ص 101 ـ102.[54]. الاصابه، ج 1، ص838 ، 488؛ اسدالغابه، ج 1، ص 215؛ الخصال، ص 294.[55]. قاموس الرجال، ج2، ص 422.[56]. سير اعلامالنبلاء، ج 2، ص 448؛ الوافى بالوفيات، ج 10، ص 252.[57]. الثقات، ج 3، ص40؛ الاصابه، ج 1، ص 488.[58]. جمهرة انسابالعرب، ص 422؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 328.[59]. معجم الاوسط، ج7، ص 315؛ الكامل، ج 2، ص 92؛ تهذيب الكمال، ج 27، ص 21.[60]. الذريعه، ج 7، ص52.[61]. الاعلام، ج 2، ص87.[62]. الذريعه، ج 7، ص52.[63]. تفسير قمى، ج 1،ص 196 ـ 197؛ البرهان، ج 2، ص 374 ـ 375؛ الكافى، ج 7، ص 5.[64]. سير اعلامالنبلاء، ج 2، ص 448؛ سبل الهدى، ج 1، ص 310؛ فتح البارى، ج 3، ص 39.[65]. التعريفوالاعلام، ص 52؛ كشف الاسرار، ج 3، ص 251؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 69 ـ 70.[66]. جامع البيان، ج7، ص 156 ـ 157؛ اسباب النزول، ص 175؛ مجمع البيان، ج 3، ص 395 ـ 396.[67]. جامع البيان، ج7، ص 158 ـ 159.[68]. مجمع البيان، ج3، ص 462؛ الميزان، ج 11، ص 385.[69]. مجمع البيان، ج7، ص 403؛ التبيان، ج 8، ص 162.[70]. تأويل مشكلالقرآن، ص 272.