بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تفسير / تفسير عرفانى: از روش هاى تفسيرقرآن، بر اساس تأويل و موسوم به تفسير اشارى و رمزىتفسير عرفانى بر اين مبنا استوار است كه قرآن افزون بر ظواهر داراى بواطنىاست كه از راه تصور يا از طريق كشف و شهود عرفانى مى توان به آن دست يافت. مفسرانو قرآن پژوهان در تعريف اين روش تفسيرى ديدگاه يكسانى ندارند.عارف در تفسير عرفانى بر مبناى تعاليم عرفانى يا ذوق وجدانى حاصل از شهودباطنى به تأويل ظواهر آيات قرآن مى پردازد. وجه تمايز اين نوع تفسير از ديگر روش هاىتفسيرى يكى به كار بردن «زبان اشارت» و مصطلحات ويژه اى است كه تجربه عرفانى آن رااقتضا مى كند[1] وديگرى منبع قرار دادن كشف و شهود است كه در ساير روش هاى تفسيرى اين منبع جايگاهىندارد.از نظر زركشى (م. 794 ق.) تفسير عرفانى همان معانى و مواجيدى اند كه مفسرهنگام تلاوت آيات قرآن آن ها را درمى يابد.[2] منظور ازمعانى، دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 245حقايق و بواطن و مراد از مواجيد نيز حالات و مقاماتى اند كه از طريق كشف ووجدان بر عارفان حاصل مى آيند. مى توان گفت در ديدگاه زركشى عارفان در فرآينددريافت معانى كلام وحى، تفسير را در معناى اصطلاحى آن به كار نمى گيرند.به عقيده زرقانى، تفسير عرفانى، همان تفسير اشارى است كه اساس آن تأويلقرآن به معناى تطبيق است كه از رهگذر ظهور اشارت پنهانى موجود در آيات قرآن براىعارفان حاصل مى آيد.[3]برخى ديگر تنها يك گونه خاص از تفسير عرفانى يعنى تفسير مبتنى بر عرفانعملى را تفسير اشارى مى دانند و با عنوان تفسير صوفى فيضى ـ اشارى از آن ياد مى كنند[4]يكسان انگارى تفسير عرفانى با تفسير باطنى ـ رمزى[5] بهنظر برداشتى درست نمى آيد، زيرا گرچه در تفاسير عرفانى، تأكيد بر توجه به باطن ورمز است؛ اما در عين حال، در بيشتر آن ها برخلاف تفاسير باطنى محض، جانب ظاهر لحاظمى گردد.بلاشر نيز اساس تفسير عرفانى را برداشت هاى رمزى و كنايى دانسته كهتعبيرهاى نشانه اى (سمبوليك) در آن حاكى از معانى حقيقى متن قرآنى اند.[6]انواع تفسير عرفانى:از آنجا كه عرفان به دو نوع نظرى و عملى قسمت مى شود تفسير پژوهانى چونذهبى تفسير عرفانى را به دو نوع تفسير فيضى ـ اشارى (عملى) و تفسير مبتنى بر عرفاننظرى، تقسيم كرده اند[7]؛ امااز نظر آية الله معرفت، اين تقسيم صحيح نيست، زيرا تفاوت اين دو نوع تفسير تنها بهشدت و ضعف تأويلات آن هاست نه چيز ديگر.[8]در تفسير فيضى ـ اشارى، عارفان، آيات قرآنى را بر معنايى مغاير با مفاهيمظاهرى و به مقتضاى اشارات پنهانى و رمزى تأويل مى كنند. در اغلب موارد تفسير بر اساساين روش تلاشى است براى جمع بين ظاهر و باطن يا شريعت و حقيقت. اگر تأويل قرآن درشيوه تفسيرى فيضى ـ اشارى با ظاهر كتاب و سنت مخالفت نداشته باشد پسنديده است.[9] ازهمين روست كه زرقانى براى تفسير اشارى شرايطى قائل است.[10]ذهبى اساس اين شيوه تفسيرى را مجاهدت و رياضت نفسانى عارفان دانسته كه محصول آنكشف و شهود عرفانى است و نيل به معانى باطنى قرآن از رهگذر همين كشف يا شهود پديدمى آيد.[11]تفسير مبتنى بر عرفان نظرى، تحت تأثير مكتب و آثار عرفانى ابن عربى (م. 638ق.) بهويژه دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 246آموزه وحدت وجود پديد آمد. صدرالدين قونوى (م.673 ق.) شاگرد و پسر خواندهابن عربى، و عبدالرزاق كاشانى (م. 730 ق.) در تفسير قرآن از روش ابن عربى پيروىكردند.تفسير عرفانى به لحاظ روش و رويكرد تأويلى با برخى مشرب هاى فلسفى و كلامىهمچون مشرب شيعى وجه اشتراك دارد.[12] ازنظر تفكر شيعى، ضرورت تأويل را نمى توان انكار كرد؛ اما مصداق بارز آگاهان بهتأويل آيات، بر مبناى روايات صحيح و موثق، اهل بيت(عليهم السلام) و راسخان در علم اند.هدف اصلى در اين شيوه تفسيرى، تطبيق انديشه هاى عرفان نظرى همچون وحدتوجود با آيات قرآن است.[13]در كنار اين رويكرد تأويلى، شيخ اكبر به نوع ديگرى از تفسير پايبند است كهآن تفسير اشارى ـ رمزى است. عارفانى چون ابن عربى فهم خود را از قرآن كريم نوعىالهام و معرفتى وحى گونه تلقى مى كنند. اگر در تفسير ابن عربى از روش تفسير اشارىسخن مى رود دقيقاً همين مفهوم مراد است. ابن عربى تنزيل اصلى قرآن بر پيامبر را ازسوى خداوند دانسته، به موازات آن تنزيل فهم آن بر دل مؤمنان نيز به باور او ازناحيه خداوند است. ابن عربى فهمى از قرآن را معتبر مى داند كه خداوند بر اهلشارزانى مى كند. در چنين نگرشى وى از سخن بايزيد بسطامى كه گفته بود «حدثني قلبى عنإلهى» اثر پذيرفته بود. ابن عربى جريان افاضه الهى را مستمر دانسته، معتقد است فيضالهى و بشارت هاى روحانى هرگز پايان نمى پذيرند.[14] ابن عربىادعا مى كند هرچه بر زبان اهل حقيقت (عارفان و صوفيان) از معانى اشارى قرآن جارىمى شود در واقع شرح مراد خداوند است. به نظر او اينكه اهل باطن معنايى را كه ازآيه ها به دست مى آورند اشارات مى نامند نه تفسير براى تقيه است، چون از علماىظاهرى و فقيهان مى هراسند.[15]موافقان و مخالفان تفسير عرفانى:از ديرباز درباره جواز يا عدم جواز اين شيوه تفسيرى اختلاف نظر بوده است.شايد بتوان ريشه مخالفت برخى عالمان دينى را با تفسير عرفانى در ابراز نظرهايى چونوحدت وجود يا تأويل قرآن توسط صوفيان جست و جو كرد.[16]همين امر باعث شده كه گروهى اين شيوه تفسيرى را ناروا و بلكه الحاد بدانند.[17]علامه طباطبايى ضمن آنكه به ظاهر و باطن قرآن معتقد است، اكتفا به تأويل به معناىمورد نظر صوفيان ـ حمل لفظ بر معناى خلاف ظاهر قرآن ـ و رفض و رها كردن ظاهر را درحوزه دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 247تفسير قرآن برنتافته و آن را موجب تجرى و به هم ريختن مرز ظاهر و باطنقرآن تلقى كرده و معتقد است تأويلى كه قرآن كريم اراده كرده از مقوله معنا و مفهومنيست.[18]برخى ديگر دليل مخالفت خود با اين روش تفسير را خروج آن از حدود دلالت هاى لفظىدانسته اند.[19]از سوى ديگر برخى عقيده دارند كه در صورت حفظ اصول تفسير و جمع ميان ظواهرالفاظ با دقايق نكات باطنى آن ها، كه كمال ايمان و عرفان محض است[20]،اين نوع تفسير اشكالى ندارد.[21] بهنظر عبدالوهاب شعرانى اين شيوه تفسير مذموم نيست و عارفان مى توانند با توجه بهطهارت و پاكى درون به معناهايى دست يابند كه رسيدن به آن ها براى عالمان اهل ظاهرميسر نيست.[22] ضعفاين ديدگاه در اين است كه استناد دريافت هاى باطنى عارفان به آيات شريفه بدونسازگارى با ظواهر الفاظ مشكل است.برخى نيز روش صوفيان در تفسير را همان تفسير به رأى مذموم دانسته اند[23]؛ليكن بايد توجه داشت تفسير به رأى تفسيرى بر خلاف اصول و قواعد و بدون استناد بهشواهد قطعى و علمى است و به تعبير علامه طباطبايى مفسر بدون مراجعه به منابع ديگردر رأى خود مستقل است.[24]قرطبى نيز تفسير به رأى را تفسير بر اساس ميل و اعتقاد مفسر دانسته است.[25] اينشيوه تفسيرى هر نوع تفسير مانند فقهى، كلامى، ادبى يا عرفانى را مى تواند شاملگردد.ضوابط و معيارها:به نظر مى رسد استنباطات عرفانى به ويژه با توجه به نظر ابونصر سراج[26]درباره آيات قرآن، اگر با ظاهر شرع متعارض نباشد در جاى خود داراى ارزش و اعتباراست، زيرا در تفاسير عرفانى مواردى قابل توجه يافت مى شوند كه از استنباط هاى نيكوو دلنشين عارفان و لطايف و دقايق عرفانى حكايت دارند. از نظر ذهبى[27] فهمباطن و مقصد قرآن كه اساس تأويل عرفانى است بايد داراى دو شرط اساسى باشد: 1. برمقتضاى ظاهر لفظ باشد؛ يعنى ميان تأويل و ظاهر لفظ چنان تناسبى باشد كه لفظ آنتأويل را برتابد. 2. قرينه اى در جاى ديگر قرآن آن را تأييد كند.آية الله معرفت[28]رعايت مناسبت ميان ظاهر و باطن كلام و مراعات نظم و دقت در الغاى خصوصيت و تنقيحمناط را شرط صحت تأويل و بطن يابى صحيح دانسته است. اگر رهيافت به دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 248معناى باطنى از طريق تأويل بر اساس هيچ قاعده عقلايى و قرآنى استوار نگرددپذيرفتنى نمى نمايد.ريشه ها و اصول نظرى تفسير عرفانى در قرآن:آياتى از قرآن (براى نمونه ر. ك: نساء/4،82؛ محمّد/47،42؛ يس/36، 12؛بقره/2،115 ، 156؛ نور/24، 35) كه به كار استوار كردن طرز تلقى صوفيه مى آمده،زمينه اى براى تفسيرى عرفانى شدند.[29]بنابراين آيات، عارفان معتقدند نبايد به معناى ظاهرى آيات بسنده كرد، زيرا نيل بهمرتبه اى از معرفت، فراتر از ظواهر سطحى آيات، مورد تأكيد قرآن است؛ همچنين به نظرآنان در برخى از اين گونه آيات، نوعى دعوت به استنباط وجود دارد. استنباط كه عبارتاز آشكار كردن امرى پنهان است، مستلزم قول به وجود معناى باطنى و مخفى (وراى ظاهر)براى آيات و الفاظ است.[30]برخى ديگر با استفاده از اين آيات بر اين باورند كه تحت هر حرفى از حروف قرآن فهم هاو معانى متعددى نهفته است و تحصيل اين معانى براى اهل آن به فراخور درك و مرتبه اىاست كه به لحاظ شخصيت معنوى آن را دارند[31]؛ همچنيناستعارات، كنايات و تشبيهات پر رمز و رازى در قرآن هستند كه از آن ميان مى توان بهاستعاره حيات براى علم (انعام/6،122)[32]يا استعارهآب ـ كه مايه حيات است ـ براى شريعت (رعد/13،17)[33] وتشبيهاتى چون تشبيه زوجين به لباس (بقره/2، 187) و تشبيه برخى دل ها به سنگ(بقره/2، 74) به عنوان نمونه اشاره كرد.مبانى تفسير عرفانى:عارفان بر اين باور بودند كه در قرآن نبايد فقط ظاهر را ديد، زيرا اين طرزتلقى، انسان را از هدف و غايت اصلى آيات دور مى كند. به عقيده آنان روح و جوهرهقرآن وراى نقش و حرف و ظاهر اين الفاظ است. بدين سان يكى از مبانى آنان در تفسيرقرآن اعتقاد به اصل اشتمال قرآن بر ظاهر و باطن است؛ به عبارت ديگر در اين شيوهتفسيرى، مفسر عارف بر مبناى تعاليم عرفانى يا ذوق وجدانى حاصل از شهود باطنى بهتأويل ظواهر آيات قرآن مى پردازد. اين رويكرد ويژه تفسيرى، در واقع برآيند مبانىويژه هستى شناسى و معرفت شناسى عارفان است؛ آنان براى جهان هستى ظاهر و باطنى قائلو معتقدند كه هستى در هر لحظه از بطون به ظهور مى آيد و دگربار از ظهور به بطون مىرود و همانند تنفس داراى قبض و بسط است.[34] اين جهاندر حال زوال و حدوث مستمر دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 249است. بنا به آيه شريفه «كُلَّ يَوم هُوَ فى شَأن» هر لحظه جهان هستى از فيض جديدى درقالب تجليات الهى بهره مند مى گردد.[35] انسان نيزهمانند جهان هستى داراى ظاهر و باطنى است؛ جسم، ظاهر او و روحش باطن او را تشكيلمى دهد. عارفان معتقدند ظاهر قرآن مانند شخص آدمى است. ظاهرش نقش و حرف است و باطنآن وراى ظاهر قرار دارد.[36]سيد حيدر آملى نيز بر اساس آيه شريفه «سَنُريهِم ءايـتِنا فِى الاَفاقِ و فىاَنفُسِهِم حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُم اَنَّهُ الحَقُّ اَو لَم يَكفِ بِرَبِّكَاَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء شَهيد» (فصّلت/41،53) به تطبيق كتاب تكوين(آفاق يا جهان خارج) با كتاب تدوين (قرآن كريم) معتقد است.[37]افزون بر اين، از نظر برخى حكيمان بين انسان و قرآن نيز همانندى وجود دارد[38]؛علاءالدوله سمنانى براى انسان لطايف هفت گانه قائل است كه عبارت اند از طبع، نفس،قلب، روح، سرّ، خفى و اخفى كه به موازات آن قرآن داراى 7 بطن يا باطن است.[39]صدرالمتألهين همانندى بين قرآن و انسان را به گونه اى ديگر مى داند؛ وى مراتب نزولقرآن را با مراتب صعود انسان برابر مى داند. به عقيده او قرآن در فرود آمدن، مراتبمختلفى دارد و در هر عالم به نامى كه درخور آن مقام و ويژه آن عالم است، ناميده مىشود. نام هاى مختلف، مراتب نزول گوناگون اند؛ همچنين انسان كامل حقيقت واحدى استكه مقامات، درجات و حالات گوناگونى در مرتبه صعود دارد كه نام هاى مختلفى دارند واو در هر حال و مقامى برحسب آن مقام، نام خاصى دارد.[40]ظاهر و باطن قرآن در روايات نيز جايگاهى ويژه دارد؛ در بخشى از رواياتمربوط به قرآن، سخن از ظاهر و باطن اين كتاب الهى رفته و اين گونه احاديث، انديشهعارفان را به خود معطوف داشته و از آن ها در تعميق و تحكيم مبانى تفسير خود بهرهگرفته اند. اين روايات كه متضمن تعابيرى چون ظاهر، باطن، حد و مُطَّلَع (يامَطْلَع) هستند هم در جوامع حديثى[41] وهم در كتب علوم قرآنى[42] بهچشم مى خورند.بنابراين روايات، هر آيه قرآن داراى ظاهر و باطنى و هر حرف آن داراى حدّىاست و هر حدّى نيز داراى مُطَّلَعى. بر اساس اين روايات منظور از ظاهر قرآن يكى ازاين موارد است: حكم خدا، تلاوت كردن قرآن، محكم و زيبا بودن قرآن، تنزيل قرآن(معناى ظاهرى و اولى الفاظ قرآن). بنا به مفاد همين روايات منظور از باطن، عمق و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 250ژرفاى قرآن، تأويل آن، فهم قرآن و علم خداست. به مقتضاى معانى مستفاد ازروايات ظاهر و باطن قرآن، ظاهر گرايان و كسانى كه به سطح كلمات قرآن توجه دارند جزمعانى قشرى ظاهرى را ادراك نمى كنند؛ ولى روح و مغز اين كلمات از آن ارباب بصيرت وعارفان خواهد بود.در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده كه قرآن مشتمل بر 4 چيز است:عبارت، اشارت، لطايف و حقايق.[43] بر اساساين روايت، مراتب مؤمنان برپايه پيوندشان با اين وجوه متفاوت اند؛ عوام فقط الفاظظاهرى قرآن را درمى يابند و از عبارت يعنى زيبايى بيان آن بهره مى برند. خواص كهفراتر از حد عبارت مى روند، از عبارت به اشارت پى مى برند. اوليا و انبيا نيز بهترتيب از لطايف و حقايق قرآنى بهره مندند. بدين سان با استناد به اين گونه روايات،عارفان معتقد شده اند كه در پس ظاهر كلمات و آيات قرآن معانى پنهانى هستند و آنمعانى نيز متضمن معانى ديگرند و اين لايه هاى معنايى را تا 7 بطن و لايه دانسته اند.[44]عارفانى چون ابونصر سراج، ابوطالب مكى و ابن عربى به استناد اين گونهروايات براى قرآن ظاهر و باطنى قائل اند. ابونصر سراج ذيل مبحثى با عنوانمستنبطات، به موضوع ظاهر و باطن مى پردازد و افزون بر قرآن براى سنت نيز ظاهر وباطن قائل است.[45]ابوطالب مكى، پس از تصريح به وجود ظاهر و باطن قرآن بر برترى علم باطن بر ظاهرتأكيد ورزيده است.[46] ابنعربى نيز معتقد بود، هر آيه قرآن دو وجه دارد: وجه و معانى ظاهرى آن خارج از نفوسعارفان است؛ اما وجه باطنى آيات را فقط اهل حق و عارفان در مى يابند.[47]نكته ديگر در تفسير عرفانى توجه به زبان اشاره و رمز است. عارفان در تبيينرابطه لفظ و معنا به جاى عبارت، اشارت يا رمز را مطرح مى كنند. از نظر آنان زبانمعارف و حقايق زبان اشارت، و نزد اهل الله خبر دادن از مراد بدون عبارت و لفظ است.[48] ازنظر صدرالدين قونوى اين زبان، جامع بين كتم و افشاست[49] واحمد غزالى آن را «عبارت اشارت» ناميده است.[50] بينشعارفان نسبت به عالم طبيعت و محسوسات اصولا بينش مبتنى بر رمز است. عالم حقيقتعالم ملكوت است و عالم شهادت عالم ملك. دنياى محسوس در برابر عالم حقيقى حكم سايهو مجاز را دارد.[51]چنين ديدى نسبت به جهان محسوسات ايجاب مى كند كه اين جهان نه به عنوان يك شى بلكهبه عنوان علامت و نماينده چيزى برتر از خود دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 251نگريسته شود. اين بينش خاص عارف ناگزير زبان را رمزآميز مى كند.ابوعبدالرحمن سلمى (م. 412 ق.) در مقدمه تفسير خود از زبانى خاص سخن مى گويد كهويژه بيان رموز قرآن است. او قدرت فهم آدمى را در درك حقائق قرآنى ناتوان انگاشتهجز آنكه كسانى پاره اى از عجايب كلام الهى (مكاشفات و منازلات) را با اشاراتى خبرمى دهند كه جز بر ارباب اشاره پنهان و مبهم است.[52]كلاباذى (م. 380 ق.) دريافت معناى عبارت از طريق تجارب عرفانى را دركاشارت مى نامد و به نظر او تجربه آن حالتى است كه عارف هنگام مطالعه قرآن پيدا مى كندو بر اساس آن «حال»، معناى خاصى از قرآن در مى يابد و هر «حالى» اشارتى خاص دارد.[53]تفاوت تفسير باطنى با تفاسير عرفانى (فيضى ـ اشارى):تفسير فيضى ـ اشارى را نمى توان با تفسير باطنى يكسان شمرد، زيرا بيشترمفسران عارف كه شيوه فيضى ـ اشارى را به كار مى گيرند، به معناى ظاهرى الفاظ همتوجه دارند، برخلاف تفسير باطنى كه عدول از ظواهر قرآنى است. تفاسير باطنيه به سببعدم تطبيق با قواعد علم تفسير غالباً متضمن ادعاهايى بى مبنايند[54] واساساً آنان ظواهر قرآنى را مراد اصلى آيات نمى دانند.[55]آنان گرچه به عدم انفكاك ظاهر و باطن قرآن تأكيد دارند[56]؛ولى تقدم رتبى باطن بر ظاهر را قائل اند.[57] از ايننكته نيز نبايد غفلت كرد كه در تفسير فيضى ـ اشارى نيز غالباً اصول تصوف عملى ازرهگذر آيات قرآنى مورد استفاده قرار مى گيرند.[58] اين درحالى است كه از نظر برخى صوفيان، تأويل نبايد مجوزى براى وانهادن معناى ظاهرى قرآنباشد، بنابراين اين تأويل ها با تأويل هاى برخى فلاسفه، متكلمان و باطنيان متفاوت اند.[59]زرين كوب معتقد است محكمات و آيات الاحكام از دايره اين تفسير و تأويل بيرون اند وفقط متشابهات و آيات مربوط به احوال انسان و اسرار كائنات در اين تفسير مورد توجهو توجيه صوفيانه قرار مى گيرند.[60]غزالى، تأويل را اساساً شيوه باطنيان تلقى و آن را نفى كرده و نگارش كتابىبنام فضائح الباطنيه از سوى وى نيز در همين راستا ارزيابى مى شود. او از اينكه بهمشرب تأويل، به معناى مذموم آن منسوب گردد، ابا دارد و مى گويد اين طرز تلقى رانبايد نوعى رخصت در رفع ظواهر به شمار آورد.[61] غزالىاعتقاد دارد هركس ادعا كند دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 252كه حقيقت مخالف شريعت و باطن مغاير ظاهر است به كفر نزديك تر است تا بهايمان.[62] ابنعربى نيز باطنيان را در زمره گمراهانى مى داند كه هيچ حكمى از احكام شريعت را برظاهر خود باقى نمى گذارند.[63]ديگر عارفى كه به نحوى تأويل جويى به مفهوم خاص آن را بر نمى تابد، مولوىاست. برخورد اين عارف با قرآن كريم آن چنان كه مثنوى از آن حكايت دارد در نقد روشباطنگرايى با اهميت است.[64] ازنظر صوفيان اگر بتوان معيارى صحيح از تأويل به دست داد، همان تأويل كشفى است كه بهنوعى جامع بين ظاهر و باطن الفاظ قرآنى است.نمونه ها و آثار تفسير فيضى ـ اشارى:1. ازمهم ترين و كهن ترين تفاسير فيضى و اشارى، تفسير سهل تسترى (م. 283 ق.) است. برخىپژوهشگران مانند باورينگ كه درباره شخصيت و آثار تسترى از جمله تفسير او تحقيقكرده اند، ضمن مقايسه موارد نسبتاً زيادى بين تفسير سهل تسترى و حقائق التفسيرسلمى به شواهدى دست يافته اند كه هر ترديدى را در باب اصالت تفسير منتفى مى سازد ومى توان گفت سخنان بيان شده در اين تفسير كه به صورت «قال سهل» آمده اند از زبانتسترى اند.[65] دراين تفسير تأويلاتى از واژگان و آيات قرآنى به چشم مى خورند؛ مانند تأويل «ليل» به«نفس طبعى» و «نهار» به «نفس روحى» و ام القرى به «قلب».[66]تلاش سهل تسترى عمدتاً مصروف جمع بين ظاهر و باطن آيات است و از تأويلات غير مقبولكمتر در آن ملاحظه مى شود. اين تفسير كه از نظم خاص هم پيروى نمى كند و مفسر خودرا ملزم به ذكر تمام آيه نمى بيند در حقيقت سخنانى است كه تسترى در تفسير آياتمختلف قرآنى باز گفته و در خلال آن ديدگاه هاى صوفيانه و تعاليم عرفانى را مطرحكرده است.2.حقائق التفسير ابوعبدالرحمن سلمى (م. 412 ق.) از تفاسير مهم فيضى ـ اشارى است.حقائق التفسير نيز بر تفسيرهاى بعدى خود مانند لطائف الاشارات مؤثر بوده است.[67] اينتفسير مجموعه اى است از تفاسير منسوب به امام صادق(عليه السلام)، تفسير ابوالحسينثورى (م. 295 ق.) تفسير حسين بن منصور حلاج (م. 309 ق.) و تفسير ابن عطاء (م. 309 ق.).اين كتاب كه از كهن ترين كتب تفسير عرفانى به شمار مى آيد، مجموعه اى است از اقوالو تفاسيرى كه تا پيش از سلمى با نگاه عرفانى فراهم آمده اند. اين تفسير با وجودشهرتى كه دارد از طعن و قدح برخى محققان در امان نمانده است؛ حافظ ذهبى آن راسراسر اقوال قرمطيان و تحريف قرآن دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 253دانسته است.[68]سيوطى نيز در بررسى خود به اين نتيجه رسيده است كه تفسير او تفسير اهل بدعت است.[69] وىدر الاتقان نيز نظر واحدى نيشابورى را آورده كه اگر او (سلمى) معتقد باشد كه اينتفسير است كفر ورزيده است.[70]سلمى در اين تفسير ادعا نكرده كه ظاهر آيات قرآنى مراد نيست، بلكه آنچنان كه وى درمقدمه تفسيرش آورده عمده همتش مصروف جمع اقوال و گفتار اهل حقيقت (صوفيان وعارفان) درباره آيات قرآنى شده است.3. پساز حقائق التفسير مى توان به لطائف الاشارات قشيرى به عنوان تفسير مهم ديگر عرفانىاشاره كرد. قشيرى تفسير ديگرى نيز بنام التيسير فى التفسير داشته است كه نتيجهپژوهش هاى عقلانى و بعدى اوست، گرچه بر منقولات نيز متكى بوده است. لطائف الاشاراتقشيرى نخستين تفسير عرفانى است كه متكلمى صوفى نگاشته است.عنوان لطائف الاشارات بيانگر روش تفسير قشيرى در فهم حقايق وحى است، بامحوريت اشارت به جاى عبارت. وى در تفسير اشارى خود بر عنصر تهذيب نفس به عنوان مهمترين عنصر در درك اشارات و لطايف قرآنى تكيه مى كند. قشيرى خود را ملتزم به نصقرآنى دانسته و به آن به ديده اعتبار نگريسته و به قولى بر حفظ نص قرآن حريص بودهاست.[71] درتفسير قشيرى نمونه هايى فراوان يافت مى شوند كه براساس آن اصول تصوف با آيات قرآنتطبيق شده اند. تفسير قشيرى براى مفسران پس از وى مأخذى معتبر بوده است.4. تفسيرعرائس البيان فى حقائق القرآن اثر روزبهان بقلى شيرازى (م. 606 ق.) نيز از تفاسيرفيضى ـ اشارى است. اين تفسير لطائف الاشارات قشيرى را از منابع خود معرفى كردهاست. در برخى متون تاريخى از اين تفسير با عنوان تفسير عرائس نام برده شده است.[72] اينتفسير از جنبه عملى و سير و سلوكى از مهم ترين متون عرفانى به شمار مى آيد. ازهمين روست كه او طريقت روزبهانيه را تأسيس كرده و براى اهل الله رباطى ساخته است.[73]مفسر در عين اعتراف به معناى ظاهر در اكثر قريب به اتفاق آيات، رويكردى اشارى وذوقى و تأويل گرايانه به آيات دارد.[74]5. كشفالاسرار و عدة الابرار (تأليف 520 ق.) به فارسى از ديگر تفاسير عرفانى است. ميبدىكه از واعظان و مجلس گويان عصر خود به شمار مى آمد[75] در تدويناين تفسير به تفسير دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 254خواجه عبدالله انصارى نظر داشته است و در حقيقت خواسته تفسير موجز پيرهرات را با شرح و بسط بيشترى عرضه دارد. اين تفسير مدت ها بر اثر اشتباه صاحب كشف الظنونبه سعدالدين تفتازانى نسبت داده مى شد.[76] پس از آن،اين تفسير با كوشش هاى محمد معين با نام تفسير خواجه عبدالله انصارى شناسايى شد تااينكه بر اثر كوشش و تحقيق على اصغر حكمت نقاب از چهره حقيقى آن برگرفته و معلومشد از آنِ رشيدالدين فضل الله ميبدى است. مؤلف روش خود را در سه نوبت ذكر كردهاست: نخست ترجمه آيه. سپس بيان تفسير و در نهايت تأويل آيات. وى نوبت سوم اينتفسير را به روش عرفانى و به مذاق صوفيان سامان داده است.6.الفصول، نوشته ابوحنيفه عبدالوهاب بن محمد (از علماى قرن پنجم هجرى)، تفسيرى استعرفانى ـ كلامى كه بر مذاق كرّاميه نوشته شده و هنوز چاپ نشده است. ويژگى اينتفسير اشتمال آن بر اقوال محمد بن كرّام و ديگر علما و عرفاى كرّامى و نيز عقايدآن هاست. در اين اثر تصويرى نسبتاً واقعى از عقايد كرّاميان ترسيم شده است.[77]7.بحرالحقائق و المعانى فى تفسير السبع المثانى يا التأويلات النجميه نوشته نجم الدينرازى معروف به نجم الدين دايه (م. 654 ق.) نيز از زمره تفاسير عرفانى است.[78]مؤلف اين تفسير از مريدان و اصحاب شيخ نجم الدين كبرى بوده كه وى تربيت او را بهشيخ مجدالدين بغدادى در خوارزم سپرده است.[79] نجم الدينرازى در عصر خود چه در عراق و چه در آسياى صغير از مشايخ برجسته طريقه كبرويه بودهاست. اهتمام اين مفسر به جمع ميان ظاهر و باطن آيات و تأييد اصول تصوف بوده است.كار او را علاءالدوله سمنانى ادامه داده است.[80]آنچه از بررسى و كاوش در تفسير بحرالحقائق نجم الدين رازى مى توان به دستآورد دو نكته مهم و اساسى است كه توجه بدان روشنگر خط مشى كلى تفسير اوست. أ. نگاهعميق او به دو جنبه ظاهرى و باطنى آيات در سراسر تفسير او مشهود است. او گفته معنىظاهر آيت شنيده باشى و ليكن معنى باطنش بشنو كه قرآن را ظاهرى و باطنى است.[81] ب.تطبيق آيات با اصول تصوف و سلوك عرفانى.8 .مثنوى معنوى، سروده جلال الدين محمد مولوى را هم به سبب اشتمال آن بر تفسير وتأويل بخش عمده اى از آيات قرآن مى توان از تفاسير عرفانى قرآن به شمار آورد.[82]دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 2559.اسماعيل بن مصطفى حقى بُروسَوى صاحب تفسير روح البيان با بهره گيرى از تفاسيرعرفانى پيشين مانند تأويلات عبدالرزاق كاشانى و بحرالحقايق والمعانى فى تفسيرالسبع المثانى نجم الدين رازى و با بهره گيرى از اشعار عرفانى مولوى و حافظ و سعدىتفسيرى ذوقى تأليف كرده است.[83]بروسوى در استانبول تركيه، زبان فارسى را نيز آموخت و به ويژه در كتاب هاىعرفانى فارسى همچون آثار عطار، مولوى، حافظ و جامى تعمق كرد. آشنايى با اين آثارعرفانى و نيز شرح و ترجمه او بر فصوص الحكم ابن عربى به زبان تركى، يا ترجمه و شرحاو بر پند نامه منسوب به عطار نيشابورى موجب شد كه تفسير او، روح البيان صبغهعرفانى بگيرد.10.بيان السعادة فى مقامات العبادة تأليف حاج ملا سلطان محمد گنابادى معروف به سلطانعلى شاه (م. 1327 ق.) نيز از تفاسير فيضى ـ اشارى و شيعى قرآن و نويسنده آن ازاقطاب متأخر سلسله نعمت اللهى است، گرچه برخى صحت انتساب اين تفسير را به وى انكاركرده اند. سبب نگارش اين تفسير به گفته مؤلف آن جمع آورى لطايف و نكات نغز دراشارات قرآن است.[84]محور اساسى اين تفسير، ولايت در معناى عرفانى است. از جنبه هاى روايى، فقهى، فلسفىو ادبى اين تفسير نبايد غافل بود؛ اما وجه غالب آن توجه به مباحث عرفانى است واگرهم از حيث روايى بتوان از آن سخنى گفت، عرفان مبتنى بر اين روايات است كه ازپيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) فراوان در آن نقل شده است.درهم آميختگى آراى فلسفى با لطايف و نكات عرفانى چنان كه در شيوه ملاصدرامشهود است از خصوصيات اين تفسير عرفانى است.[85]در ميان تفاسير فيضى ـ اشارى تفاسيرى وجود دارند كه در آن ها فقط يك سورهيا يك آيه تفسير شده است؛ مانند مشكاة الانوار و مصفاة الاسرار امام محمد غزالى(م. 505 ق.) كه تفسير آيه 35 سوره نور است. غزالى در اين كتاب خدا را نورى مى خواندكه جز آن ديگر نورى نيست و مرادش از نور، وجود است و نور رمز وجود است و وجود اوجزء او نيست.[86]ديگرى تفسير بحر المحبة فى اسرارالموده از احمد غزالى (م. 520 ق.)، الستين الجامعللطائف البساتين از احمد بن محمد بن زيد طوسى (از مؤلفان قرن ششم) و حدائق الحقائقاز معين الدين فراهى هروى مشهور به ملامسكين (از عارفان قرن دهم) هر سه اثر تفسيرسوره يوسف و به زبان فارسى است.[87]دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 256نمونه ها و آثار تفاسير مبتنى بر عرفان نظرى:تفسير رحمة من الرحمن فراهم آمده از آثار قرآنى و عرفانى ابن عربى همچونايجاز البيان فى الترجمة عن القرآن، الجمع والتفصيل فى اسرار معانى التنزيل، تفسيرالقرآن الكريم والفتوحات المكيه از جمله تفاسير مبتنى بر عرفان نظرى است.[88]شيخ محمد عبده بر اين باور است كه تفسير القرآن الكريم متعلق به عبدالرزاقكاشانى است. و انتساب آن به ابن عربى به ادله اى درست نيست.[89]گرچه برخى ديگر به دليل همسانى مباحث آن با الفتوحات المكيه انتساب آن را به ابنعربى پذيرفتنى تر مى دانند.[90]برخىديگر از تفاسير مهم و مشهور عرفان نظرى عبارت اند از اعجازالبيان فى كشف بعض اسرارام القرآن از صدرالدين قونوى در تفسير سوره حمد. او قرآن را ذوبطون و راه نيل بهاين بطون و لايه هاى درونى را تأويل مى داند.تفسير ديگر، تفسير المحيط الاعظم سيد حيدر آملى است. اين تفسير نيز برآموزه هاى ابن عربى مبتنى و تلاشى است در جهت تطبيق تشيع و تصوف و جامع شريعت وطريقت و حقيقت است.[91]اين اثر در اصل مشتمل بر 7 مجلد بوده است كه تاكنون جز جلد يكم و دوم آنكه به خط خود سيد حيدر آملى و در كتابخانه عمومى مرحوم آيت الله نجفى مرعشى است،يافت نشده است. المحيط الاعظم مشتمل است بر 7 مقدمه از جمله در بيان تأويل و تفسيرو فرق ميان آن ها و وجوب عقلى و نقلى تأويل قرآن است. پس از آن سوره حمد و بخشى ازسوره بقره تفسير شده است. وى اين تفسير را افاضه اى غيبى به طريقه كشف و شهود مى داند.[92]منابعآفاق تفكر معنوى در اسلام ايرانى، هانرى كربن وشايگان، ترجمه پرهان، تهران، فرزان، 1373 ش؛ الاتقان، السيوطى (م. 911 ق.)، بهكوشش سعيد، لبنان، دارالفكر، 1416 ق؛ احياء علوم الدين، الغزالى (م. 505 ق.)،بيروت، دار الكتب العربى؛ ارج نامه ايرج، به كوشش محسن باقرزاده، تهران، طوس، 1377ش؛ اصول التفسير و قواعده، خالد عبدالرحمن العك، دارالنفائس، 1406 ق؛ اعجاز البيانفى تفسير القرآن، القونوى (م. 673 ق.)، به كوشش آشتيانى، بوستان كتاب، 1381 ش؛بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م. 794 ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، قاهرة،احياء الكتب العربية، 1376 ق؛ بيان السعاده، الجنابذى (م. 1327 ق.)، بيروت، اعلمى،1408 ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش عمرعبدالسلام، بيروت، دارالكتاب العربى، 1410 ق؛ تحقيق و بررسى در تاريخ تصوف، عميدزنجانى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1367 ش؛ تفسير اطيب البيان، عبدالحسين طيب،تهران، انتشارات اسلامى، 1364 ش؛ تفسير روح البيان، بروسوى (م. 1137 ق.)، بيروت،دارالفكر؛ تفسير القرآن العظيم، دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 257سهل تسترى (م. 283 ق.)، مصر، دار الكتب العربيةالكبرى؛ تفسير المحيط الاعظم، سيد حيدر آملى (م. 782 ق.)، به كوشش موسوى تبريزى،وزارت ارشاد، 1414 ق؛ التفسير والمفسرون، محمد حسين الذهبى، قاهرة، دارالكتبالحديثة، 1396 ق؛ التفسير والمفسرون، معرفت، مشهد، الجامعة الرضوية، 1426 ق؛ تفسيرو مفسران، معرفت، قم، التمهيد، 1373 ش؛ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، آدام متز،ترجمه: ذكاوتى، تهران، اميركبير، 1362 ش؛ جامع الاسرار و منبع الانوار، سيد حيدرآملى (م. 782 ق.)، علمى و فرهنگى، 1368؛ الجامع لأحكام القرآن، القرطبى (م. 671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ تاريخ حبيب السير، خواند مير غياث الدين،ترجمه: سياقى، انتشارات خيام، 1380 ش؛ الجامع للشرايع، يحيى بن سعيد الحلى (م. 690ق.)، به كوشش گروهى از فضلا، قم، سيدالشهداء، 1405 ق؛ جستجو در تصوف ايران،عبدالحسين زرين كوب، تهران، اميركبير، 1376 ش؛ حقائق التفسير، السلمى (م. 412 ق.)،به كوشش سيد عمران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1421 ق؛ در آستانه قرآن، رژى بلاشر،ترجمه: راميار، فرهنگ اسلامى، 1376 ش؛ روزبهان نامه، محمدتقى دانش پژوه، مشهد،انجمن آثار ملى، 1347 ش؛ زادالمسير، ابن الجوزى (م. 597 ق.)، به كوشش عبدالرزاق،بيروت، دارالكتاب العربى، 1422 ق؛ سرّ نى، عبدالحسين زرين كوب، تهران، علمى، 1379ش؛ سوانح، احمد الغزالى (م. 520 ق.)، به كوشش هلموت ريتر، تهران، نشر دانشگاهى،1368 ش؛ شد الازار فى حط الاوزار، جنيد شيرازى، به كوشش قزوينى و آشتيانى، تهران،چاپخانه مجلس، 1328 ش؛ الشرح التعرف لمذهب اهل التصوف، اسماعيل مستملى، به كوششمحمد روشن، تهران، اساطير، 1366 ش؛ شرح گلشن راز، شمس الدين محمد لاهيجى، به كوششبرزگر و كرباسى، تهران، زوّار، 1371 ش؛ الطبقات الكبرى، عبدالوهاب الشعرانى (م.973 ق.)، دارالفكر، 1413 ق؛ طبقات المفسرين، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالكتبالعلميه؛ الفتوحات المكيه، محيى الدين بن عربى (م. 638 ق.)، بيروت، دار صادر؛ قوتالقلوب، محمد ابوطالب مكى (م. 386 ق.)، دارالفكر؛ كشف الاسرار، ميبدى (م. 520 ق.)،به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361 ش؛ كشف الظنون، حاجى خليفه (م. 1067 ق.)،بيروت، دارالكتب العلمية، 1413 ق؛ لطائف الاشارات، النيشابورى القشيرى (م. 465ق.)، به كوشش بسيونى، مصر، الهيئة المصرية العامة للكتاب؛ لطائفى از قرآن كريم،محمد مهدى ركنى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1365 ش؛ اللّمع، ابونصر السراج الطوسى، بهكوشش عبدالحليم، طه عبدالباقى، مصر، دارالكتب الحديثة، 1380 ق؛ مبانى و روشهاىتفسير قرآن، عميد زنجانى، تهران، وزارت ارشاد، 1373 ش؛ مثنوى معنوى، جلال الدينمحمد بلخى (م. 672 ق.)، به كوشش آذر يزدى، تهران، پژوهش، 1378 ش؛ مجمع البيان،الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مذاهب التفسير الاسلامى، اجنتسجولد تسهر، به كوشش عبدالحليم النجار، القاهرة، مكتبة الخانجى، 1374 ق؛ مرصادالعباد، نجم الدين ابوبكر بن محمد (م. 654 ق.)، به كوشش رياحى، علمى و فرهنگى،1365 ش؛ مفاتيح الغيب، صدرالمتألهين (م. 1050 ق.)، ترجمه: خواجوى، مولى، 1413 ق؛مكتب تفسير اشارى، سليمان آتش، ترجمه: سبحانى، تهران، نشر دانشگاهى، 1381 ش؛ مناهلالعرفان، الزرقانى، به كوشش احمد شمس الدين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416 ق؛الموافقات فى اصول الشريعه، الشاطبى (م. 790 ق.)، بيروت، به كوشش محمد عبدالباقر،المكتبة العصرية، 1421 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛نفحات الانس، عبدالرحمن بن احمد الجامى (م. 898 ق.)، به كوشش توحيدى پور، انتشاراتمحمودى؛ نور و ظلمت (مشكاة الانوار)، الغزالى (م. 505 ق.)، ترجمه: كيانى نژاد،تهران، شركت سهامى، 1363 ش؛ وجه دين، ناصر خسرو، به كوشش اعوانى، انجمن فلسفهايران، 1397 ق.محسن قاسم پور[1]. شرح التعرف، ج 3،ص 1160 - 1161.[2]. البرهان فى علومالقرآن، ج 2، ص 170.[3]. مناهل العرفان، ج2 ص 86.[4]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 352.[5]. مبانى و روشهاىتفسير قرآن، ص 315 - 316.[6]. در آستانه قرآنكريم، ص 240.[7]. التفسيروالمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 352.[8]. التفسيروالمفسرون، معرفت، ج 2، ص 538 - 539.[9]. سر نى، ج 1، ص348.[10]. مناهل العرفان، ج2، ص 89.[11]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 381 - 382.[12]. تمدن اسلامى درقرن چهارم، ج 1، ص 227.[13]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 577؛ مكتب تفسير اشارى، ص 174.[14]. الفتوحات المكيه،ج 1، ص 280.[15]. همان، ص 279.[16]. التفسيروالمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 328 - 333.[17]. ر. ك: اصولالتفسير، ص 216.[18]. الميزان، ج 1، ص7 ، 10.[19]. التفسيروالمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 337، 343.[20]. الاتقان، ج 2، ص486.[21]. مناهل العرفان، ج2، ص 86 و 89؛ مكتب تفسير اشارى، ص 14 - 15.[22]. الطبقات الكبرى،ج 1، ص 6.[23]. التفسيروالمفسرون، معرفت، ج 2، ص 538.[24]. الميزان، ج 3، ص76 - 77.[25]. تفسير قرطبى، ج1، ص 33 - 34.[26]. اللمع، ص 105 -106.[27]. التفسيروالمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 358.[28]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 24 و 28.[29]. اللمع، ص 147 ـ149، الموافقات فى اصول الشريعه، ج 3، ص 243 ـ 245، مذاهب التفسير الاسلامى، ص 204ـ 206.[30]. اللمع، 147 -149.[31]. لطايف الاشارات،ج 1، ص 56.[32]. زادالمسير، ج 2،ص 73 - 74؛ منهج الصادقين، ج 3، ص 462.[33]. نك، مجمع البيان،ج 6، ص 441؛ اطيب البيان، ج 7، ص 323 - 324.[34]. الفتوحات المكيه،ج 2، ص 391 - 392، شرح گلشن راز، ص 432 - 438.[35]. مرصاد العباد، ص311.[36]. مثنوى معنوى،دفتر سوم، بيت 4248.[37]. المحيط الاعظم، ج1، ص 206.[38]. مفاتيح الغيب، ص164، آفاق تفكر، ص 110.[39]. آفاق تفكر، ص110.[40]. مفاتيح الغيب، ص164.[41]. احياء العلوم، ج1، ص 524 - 525؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 33، ص 155؛ ج 89، ص 83 - 84، 90 - 95.[42]. الاتقان، ج 2،486.[43]. بحار الانوار، ج89، ص 103.[44]. جامع الاسرار، ص530.[45]. اللمع، ص 147 -149.[46]. قوت القلوب، ج 1،ص 56 - 57.[47]. الفتوحات المكيه،ج 1، ص 279.[48]. ر. ك: تحقيق وبررسى در تاريخ تصوف، ص 203.[49]. اعجاز البيان، ص13.[50]. سوانح، ص 2.[51]. مثنوى معنوى،دفتر اول، ابيات 417 - 418.[52]. حقائق التفسير، ص19.[53]. شرح التعرف، ص146 - 147.[54]. مكتب تفسيراشارى، ص 16 - 17.[55]. مناهل العرفان، ج2، ص 87.[56]. وجه دين، ص 82 -83.[57]. وجه دين، ص 81 -82.[58]. كشف الاسرار، ج10، ص 654.[59]. احياء العلوم، ج1، ص 62، مشكاة الانوار، ص 60، كشف الاسرار، ج 5، ص 307.[60]. سر نى، ج 1، ص349.[61]. مشكاة الانوار، ص60.[62]. احياء العلوم، ج1، ص 173.[63]. الفتوحات المكيه،ج 1، ص 334.[64]. مثنوى معنوى،دفتر سوم، ابيات 1020 - 1023.[65]. ارج نامه ايرج، ج2، ص 30 - 32.[66]. تفسير سهل تسترى،ص 84 ، 122.[67]. لطائف الاشارات،مقدمه، ص 11.[68]. تاريخ الاسلام، ج28، ص 307.[69]. طبقات المفسرين،ص 84 ـ 85.[70]. الاتقان، ج 2، ص485.[71]. لطائف الاشارات،مقدمه، ص 37.[72]. حبيب السير، ج 2،ص 331.[73]. جستجو در تصوفايران، ص 222.[74]. شد الازار فى حطالاوزار، ص 244؛ روز بهان نامه، ص 8.[75]. لطايفى از قرآن،ص 37.[76]. كشف الظنون، ج 2،ص 1487.[77]. ارج نامه ايرج، ج2، ص 61 - 113.[78]. كشف الظنون، ج 1،ص 224؛ مرصاد العباد، «مقدمه»، ص 47.[79]. نفحات الانس، ص435.[80]. مكتب تفسيراشارى، ص 145، التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 393.[81]. مرصاد العباد،«مقدمه»، ص 65.[82]. سر نى، ج 1، ص373.[83]. روح البيان، ج 3،ص 450، 453؛ ج 6، ص 177، 188، 201.[84]. بيان السعاده، ج1، ص 2.[85]. بيان السعاده، ج1، ص 218 - 220، ج 2، ص 276 - 277، 431 - 432.[86]. جستجو در تصوفايران، ص 99 - 100.[87]. مكتب تفسيراشارى، ص 56 - 257.[88]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 570 - 573.[89]. التفسيروالمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 400.[90]. تفسير و مفسران،معرفت، ج 2، ص 414.[91]. المحيط الاعظم، ج1، ص 195.[92]. ر. ك: تفسيرالمحيط الاعظم، «مقدمه».