بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
قواعد تفسير: دستورالعمل هايىكلى براى تفسير، مبتنى بر مبانى عقلى، نقلى و عقلايى«قواعد»جمع قاعده است و قاعده در زبان عربى و فارسى معانى و كاربردهاى متعددى[1]مانند پايه و اساس دارد.[2]خليل، ابن فارس و فيّومى نيز «قواعد البيت» را پايه هاى خانه معنا كرده اند.[3] درقرآن كريم نيز در اين معنا به كار رفته است: «واِذ يَرفَعُ اِبرهيمُ القَواعِدَ مِنَالبَيتِ واِسمـعيلُ ...».(بقره/2،127) به گفته طبرسى، قواعد، اساس واركان مانند هم اند. مفرد قواعد قاعده است و معناى اصلى آن در لغت ثَبات و استقراراست. قاعده كوه ريشه آن و قاعده خانه اساس و پايه اى است كه خانه بر آن بنا شدهاست.[4] روشناست كه به ريشه كوه و پايه خانه نيز از آن جهت كه ثَبات و استقرار دارند قاعدهگفته مى شود.برخى لغت دانان گفته اند: قاعده در اصطلاح به معناى ضابطه است و آن امرىكلى منطبق بر تمامى جزئيات است.[5]جرجانى نيز در تعريف آن «امر كلى» را به «قضيه كلى» تغيير داده و گفته است: «إنالقاعدة هي قضية كلية منطبقة على جميع جزئياتها».[6] برخىمعاصران نيز قاعده را به «حكم كلى» تعريف كرده و در تعريف آن نوشته اند: «إنالقاعدة هي حكم كلي يتعرف به على احكام جزئياته».[7]برخى درتعريف قواعد فقهى گفته اند: قواعد فقهى، احكام فقهى عامى اندكه در باب هاى گوناگونفقه جريان دارند.[8] اينتعريف ها گرچه اندك تفاوتى دارند، در همه آن ها ويژگى «كلى بودن قاعده» منعكس شدهاست و با توجه به آن معلوم مى شود اين ويژگى مورد اتفاق پيشينيان و معاصران است.قواعد تفسير عنوان مركبى است كه مى توان معانى مختلفى از آن اراده كرد، ازاين رو آن را دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 29گوناگون تعريف كرده اند؛ مانند اينكه قاعده تفسير قضيه اى كلى است كهاستنباط معانى قرآن با آن حاصل مى شود.[9] اين تعريفمبهم است، زيرا روشن نيست كه وسيله بودن آن براى استنباط معانى قرآن چگونه است؟آيا شناخت و ديدگاهى كلى است كه «مبناى» تفسير واقع مى شود و استنباط معانى قرآنبر اساس آن انجام مى گيرد، مانند اينكه قرآن با قرائت واحد از جانب خدا نازل شدهاست يا قرآن با مردم به زبان خود آنان سخن گفته است يا قرآن معانى باطنى فراعرفىدارد يا اصول مسلم و پذيرفته شده اى مانند حجيت قول و ديدگاه لغت دان، حجيت خبرثقه و... است كه استنباط معانى با «استناد» به آن ها حاصل مى شود، يا دستورالعمل هايىكلى براى استنباط معانى آيات است كه مفسر براى مصونيت از اشتباه و دستيابى بهمعانى واقعى آيات بايد از آن ها پيروى كند.برخى ديگر نوشته اند: قواعد تفسير احكامى كلى اند كه به وسيله آن هااستنباط معانى قرآن عظيم و شناخت چگونگى استفاده از آن ها به دست مى آيد.[10] دراين تعريف نيز وسيله قرار گرفتن احكام كلى براى استنباط معانى قرآنى مبهم است،زيرا معلوم نيست وسيله بودن آن ها بدين معناست كه استنباط معانى از آيات «برمبناى» آن احكام يا «مستند به آن ها» بيان مى شود يا به اين لحاظ است كه آن احكامچگونگى استنباط معانى و روش صحيح آن را تعيين مى كنند؛ همچنين عبارت «چگونگىاستفاده از آن ها» در اين تعريف مبهم است و اگر منظور از ذكر آن وارد كردن قواعدترجيحى در تعريف باشد به نظر مى رسد به آن نيازى نباشد، زيرا عبارت «احكام كليه اىكه معانى قرآن با آن ها استنباط مى شوند» قواعد ترجيحى را نيز شامل مى شود؛ براىمثال، حكم به اينكه در موارد تعارض سياق با روايت مفسر آيه، روايت يا سياق مقدماست، قاعده اى ترجيحى و از مصاديق احكام كلى ياد شده است.با توجه به اينكه يكى از معانى لغوى قاعده، اساس (پى و پايه) است مى توانگفت كه قواعد تفسير، معرفت ها و ديدگاه هايى اند كه اساس و پايه تفسيرند و تفسيربر آن ها مبتنى مى شود؛ ولى اشكال اين تعريف ها اين است كه اصول و مبانى تفسير رانيز شامل مى شوند و قواعد با اصول و مبانى تفسير تداخل پيدا مى كنند، زيرا اصول ومبانى تفسير نيز معرفت ها و ديدگاه هايى اند كه تفسير بر آن ها مبتنى مى شود وقاعده اى كه براى تحصيل حجت بر كشف مراد خداى متعالى از آيات تبيين شده است براصول و مبانى تفسير نيز صادق است[11]، پساگر بخواهيم قواعد را به گونه اى تعريف كنيم كه از مبانى و اصول جدا شود، با توجهبه اينكه قاعده در لغت به معناى ضابطه ودائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه30قانون نيز آمده[12]بهتر است آن را چنين تعريف كنيم: «قواعد تفسير، دستورالعمل هايى كلى براى تفسيرقرآن مبتنى بر مبانى متقن عقلى، نقلى و عقلايى اند كه رعايت آن ها تفسير را ضابطه مندمى كند و خطا و انحراف در فهم معنا را كاهش مى دهد». طبق اين تعريف، معرفت ها وديدگاه هايى كه مبناى تفسيرند اگر دستورالعمل نباشند و ويژگى دستورى نداشته باشندقواعد تفسير نيستند، بلكه مبانى يا اصول تفسيرند. امتياز اين تعريف اين است كهاولا بر پايه آن، قواعد تفسير از مبانى و اصول تفسير جدا شناخته مى شوند و ثانياًدر اين تعريف، برخلاف تعاريف پيشين، به خاستگاه قواعد تفسير اشاره شده است.نكته شايان توجه اينكه تفسير دو مرحله دارد: 1. بيان مفاد استعمالى آيات؛2. آشكار كردن مراد خداى متعالى از آن و به اصطلاح اصوليان، بيان مراد جدى آيات[13]، براين اساس قواعد تفسير نيز دو دسته اند: 1. دستورالعمل هايى كلى براى بيان مفاداستعمالى آيات؛ 2. دستورالعمل هايى كلى براى بيان مراد جدى آيات.اهميت و ضرورت شناخت قواعد تفسير:از ديرزمان تفسير قرآن با شيوه هايى گوناگون رواج داشته است. به كارگيرىشيوه هاى مختلف ياد شده، عامل پيدايش اختلاف هاى بسيارى در كلمات مفسران در بيانمفاهيم آيات قرآن و مراد خداى سبحان از آن شده كه نمايانگر خطاهايى است كه براىبرخى از آنان در تفسير قرآن رخ داده است. وجود شيوه هاى گونه گون تفسيرى و اختلاف هاو خطاهاى مفسران، حاكى از نياز مفسر به شناسايى قواعدى متقن بر مبناى بديهيات عقلىو قطعيّات و مسلّمات شرعى و ارتكازات عقلايى است تا شيوه تفسيرى خود را بر آناستوار سازد، تا هم شيوه تفسيرى او بى مبنا و استحسانى نباشد و هم در موارداختلاف، گزينش و ترجيح او بى ملاك و گزاف نباشد و هم با رعايت آن قواعد، خطاهاىتفسيرى وى كاهش يافته، به مراد واقعى خداى متعالى دست يابد و با توجه به اينكهنازل كننده قرآن كريم، آفريدگار عقل و فرود آورنده شرع است و به اين دو حجيتبخشيده[14] ودر قرآن با مردم به زبان خود آنان سخن گفته است (ابراهيم/14،4) اتقان قواعد مزبورو صحّت تفسير استوار بر آن آشكار و بى نياز از بيان است.شايان ذكر است كه نسبت قواعد تفسير با تفسير، مانند نسبت علم منطق باانديشه و استدلال و نسبت اصول فقه با علم فقه است و همان گونه كه رعايت قواعد علممنطق، از خطا در استدلال جلوگيرى مى كند و اصول فقه، از خطاى فقيه در استنباط هاىفقهى مى كاهد، رعايت قواعد تفسير نيز، مفسر را در تفسير آيات يارى كرده، از خطاهاباز مى دارد و همان گونه كه بداهت و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 31ارتكازى بودن قواعد منطق و بسيارى از مسائل اصول فقه، منطقيان و اصوليانرا از تبيين و تدوين آن قواعد و مسائل بى نياز نمى كند، ارتكازى بودن اين قواعدنيز مفسران را از تبيين و تدوين آن ها با حد و مرزى معين بى نياز نمى كند، زيراچنانچه به طور كامل استقصا، تبيين، تدوين و مرزبندى نشده باشند، ممكن است هنگامتفسير آيات كريمه، از همه يا بعضى از آن ها غفلت شود و خطايى در تفسير رخ دهد.به نظر مى رسد بيشتر اختلاف ها و خطاهايى كه تاكنون در تفسير رخ داده، براثر غفلت از اين قواعد بوده است و سهم ديگر عوامل در پديد آمدن اين اختلاف ها وخطاها در مقايسه با اين عامل، به ويژه در ميان پيروان يك فرقه و مذهب، اندك است،در حالى كه مى توان در پرتو تبيين دقيق قواعد مزبور، هم تفاسير موجود را محك زد وصحت و سقم برداشت هاى موجود در آن ها را بازشناخت و هم مبناى مناسبى براى تفسيرصحيح و زمينه اى براى كاستن از خطا در اين دانش فراهم آورد.پيشينه بحث:در قرون نخستين اسلام كتابى با عنوان قواعد تفسيرى نگاشته نشده و حتى ميانآثار تفسيرى و قرآنى آن قرون بحثى با اين عنوان ديده نمى شود؛ ولى به نظر مى رسدبسيارى از قواعد تفسيرىِ برخاسته از اصول عقلايى محاوره بدون اينكه عنوان «قواعدتفسير» درباره آن ها به كار رفته باشد در تفسير قرآن رعايت مى شده اند.در برخى كتاب هاى علوم قرآنى و مقدمات برخى از تفاسير نيز شرايطى براىتفسير بيان شده كه هرچند با عنوان قاعده تفسيرى ياد نشده اند، حقيقت و ماهيت آن هاقاعده تفسيرى است؛ براى نمونه سيوطى در نوع سى و ششم اتقان (معرفة غريبه) فصلى رابا عنوان «معرفة هذا الفن للمفسر ضروريّة» گشوده و در آن لزوم شناخت معناى كلماتغريب (نامأنوس) قرآن را تبيين كرده است.[15] لازمه سخنوى آن است كه در تفسير قرآن بايد معانى مفردات نامأنوس را شناخت؛ و اين از قواعدتفسيرى است، زيرا دستورالعملى كلى براى تفسير، برخاسته از روش عقلا در فهم متوناست.بسيارى از اصول تبيين شده در مباحث الفاظ علم اصول فقه نيز از مصاديققواعد تفسيرى اند و در تفسير آيات قرآن نيز كاربرد دارند، هرچند با عنوان قواعدتفسيرى ياد نشده اند؛ براى مثال در اصول فقه تبيين شده كه تمسك به ظاهر كلام، پيشاز فحص از قراين منفصل و نيافتن قرينه اى بر خلاف آن جايز نيست.[16]نتيجه و بازگشت اين اصل به اين است كه استدلال به ظاهر كلام و اعتماد به آن بايدبعد از جست و جو از قراين و نيافتن قرينه اى برخلاف آن باشد و اين قاعده چون درتفسير آيات نيز كاربرد فراوان دارد دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 32مى توان آن را قاعده اى تفسيرى نيز دانست.محتواى برخى كتاب هايى كه با عنوان «اصول تفسير» نگاشته شده اند نيز قواعدتفسير است، هرچند با اين عنوان معرفى نشده اند؛ براى نمونه محتواى اصلِ «لزومشناخت عادات عرب در جاهليت» كه در كتاب بحوث فى اصول التفسير، تأليف محمد بن لطفىصبّاغ از امور مهم در اصول تفسير معرفى شده[17]، قاعده اىتفسيرى است، زيرا مفادش اين است كه مفسر در تفسير آيات بايد به عادات و فرهنگ عربجاهلى آشنا باشد و با توجه به آن، آيات را تفسير كند، پس برخى از كتاب هاى اصولتفسير نيز به اين اعتبار از پيشينه بحث قواعد تفسير به شمار مى آيند.در برخى كتاب هاى علوم قرآنى با عنوان «فى قواعد مهمة يحتاج المفسر الىمعرفتها» قواعدى بيان شده؛ ولى قواعدى ادبى است[18]، زيراگرچه مفسر در تفسير آيات به دانستن آن قواعد نياز دارد و تفسير بر آن ها مبتنى يامستند به آن هاست و طبق برخى تعاريف ممكن است از قواعد تفسير نيز باشند اما طبقتعريف ما، قواعد تفسيرى به شمار نمى آيند، زيرا دستورالعمل هايى كلى براى تفسيرنيستند؛ همچنين در كتاب هايى كه با عنوان «قواعد تفسير» يا مشابه آن تأليف شده اندبرخى از اصول و نكاتى كه با عنوان قواعد ياد شده اند، قواعد تفسيرى نيستند؛ بهعنوان مثال قاعده «القول في أسباب النزول موقوف على النقل والسماع» كه نخستينقاعده اى است كه در قواعد التفسير خالد بن عثمان السبت آمده است[19]گرچه در تفسير آيات اثر دارد و از اين رو ممكن است از مبانى يا اصول تفسير به شمارآيد، ولى چون دستورالعملى كلى براى تفسير نيست طبق تعريف ما قاعده اى تفسيرى نيست.در كتاب القواعد الحسان المتعلقة بتفسير القرآن نيز 71 قاعده بيان شده كه بيشتر آنها قواعد تفسيرى نيستند؛ برخى از آن ها قاعده ادبى اند؛ مانند قاعده سوم با عنوان«الألف واللام الداخلة على الأوصاف و أسماء الأجناس تفيد الاستغراق»[20] وبرخى از آن ها مطالب مستفاد از قرآن اند و قاعده و حتى مبنا و اصلى براى فهم وتفسير قرآن نيستند؛ مانند قاعده هشتم، با عنوان «في طريقة القرآن في تقرير المعاد»[21]،قاعده نهم با عنوان «في طريقة القرآن في أمرالمؤمنين و خطابهم بالأحكام الشرعية»[22] وقاعده بيست و هشتم با عنوان «فى ذكر الأوصاف الجامعة التي وصف الله بها المؤمن».[23]كتابشناسى:كتاب هايى كه با عنوان هايى مانند «قواعد تفسير» تأليف شده اند يا دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 33فصلى از آن ها به بيان قواعد تفسير اختصاص يافته ـ اعم از اينكه قواعدمزبور حقيقتاً قواعد تفسيرى باشند يا نه ـ به ترتيب تاريخى عبارت اند از:1.قواعد التفسير، اثر ابن تيميه، فخر الدين ابوعبدالله محمد بن خضر (م. 621 ق).[24]2.المنهج القويم فى قواعد تتعلق بالقرآن الكريم، تأليف شمس الدين ابن الصائغ، محمدبن عبدالرحمن الحنفى (م. 777 ق.).[25] ازاين دو كتاب اطلاعى در دست نيست.3.قواعد التفسير، اثر ابن الوزير، (م. 840 ق). السبت اين كتاب را از فهرس التيموريّهنقل كرده و گفته است: ابن الوزير محمد بن ابراهيم الوزير اليمانى متوفاى 840 قمرىاست و اين كتاب فصلى از كتاب ايثار الحق على الخلق اوست كه چاپ شده است و در آنفصل با عنوان «فصل في الإرشاد إلى طريق المعرفة لصحيح التفسير» درباره راه هاىتفسير، مراتب و انواع آن سخن گفته است، از اين رو اين كتاب از نگاشته هاى قواعدتفسير به حسب اصطلاح خاص به شمار نمى آيد.[26]4.الاكسير فى قواعد التفسير، تأليف نجم الدين سليمان بن عبد القوى حنبلى طوفى (م. 710ق.).[27]5.التيسير فى قواعد التفسير، تأليف كافيجى (م. 879 ق.). اين كتاب چاپ شده و موجوداست.6. نوعچهل و دوم الاتقان فى علوم القرآن با عنوان «في قواعد مهمّة يحتاج المفسر إلىمعرفتها».[28]7. قواعدالتفسير، تأليف عثمان بن على المودورنهوى (م. 1211 ق.).[29]8.توشيح التفسير فى قواعد التفسير والتأويل، تأليف ميرزا محمد بن سليمان تنكابنى (م.1302ق .). اين كتاب با تحقيق شيخ جعفر سعيدى گيلانى در سال 1411 قمرى چاپ شده است.آقا بزرگ طهرانى در معرفى توشيح التفسير گفته است: يك جلد آن در قواعد تفسير و جلدديگر آن در تفسير سوره فاتحه و اندكى از سوره بقره است.[30] بابنخست اين كتاب در مقدمات و مبادى تفسير و باب دوم آن در قواعد تفسير و تأويل است؛اما همه قواعدى كه نقل كرده قواعد تفسيرى به معناى اصطلاحى نيستند.9. القواعدالحسان (المتعلّقة بتفسير القرآن)، تأليف عبدالرحمن بن ناصر بن عبدالله سعدى (م. 1376ق.). اين كتاب نيز چاپ شده و موجود است و 71 قاعده براى تفسير بيان كرده كه بيشترآن ها قواعد تفسيرى مصطلح نيستند. دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 34خالدبن عثمان السبت نيز گفته است: نزديك به 20 قاعده از اين قواعد حقيقتاًقواعد تفسيرند و بخشى از آن ها مانند قاعده مقابله وعد با وعيد شايسته است كهقواعد قرآنى ناميده شوند و قواعد تفسيرى نيستند و قسمتى از آن ها فايده ها و لطيفهها و بخشى از آن ها قواعد فقهى استنباط شده از قرآن اند.[31]10.اصول التفسير وقواعده، تأليف خالد عبدالرحمن العك از نويسندگان معاصر. اين كتابنيز گرچه موضوعش خصوص قواعد تفسير نيست، ولى بخش هايى از آن با عناوين «قواعدالتفسير في بيان دلالات النظم القرآني»، «قواعد التفسير في حالات وضوح الألفاظالقرآنية»، «قواعد التفسير في حالات شمول الألفاظ القرآنية» در بيان قواعد تفسيرى اند.[32]11. روششناسى تفسير قرآن، تأليف على اكبر بابايى و همكاران كه فصل دوم آن 7 قاعده تفسيرىرا دربردارد.[33]12.قواعد التفسير جمعاً و دراسةً، تأليف خالد بن عثمان السبت كه نزديك به 380 قاعده رادر دو جلد بيان كرده است.13.قواعد التفسير لدى الشيعة و اهل السنه، تأليف محمد فاكر ميبدى كه قواعد تفسير رااز منظر شيعه و اهل سنت معرفى كرده است.14.دروس تمهيديّة فى القواعد التفسيريه، تأليف على اكبر سيفى مازندرانى. اين كتاب نيزقواعدى را براى تفسير بيان كرده است.در كتاب هاى مقدمة فى اصول التفسير، تأليف تقى الدين احمد بن عبدالحليمابن تيميّه (م. 728 ق.)، الفوز الكبير فى اصول التفسير، تأليف قطب الدين احمد بنعبدالحليم شاه ولى الله دهلوى هندى (م. 1176 ق.)، الاكسير فى اصول التفسير، تأليفمحمد صديق خان فنوجى (م. 1307 ق.)، اصول التفسير تأليف طه بن صالح الفضيل الراوى(م. 1365 ق.)، بحوث فى اصول التفسير، تأليف محمد لطفى الصباغ، فصول فى اصولالتفسير، تأليف مساعد بن سليمان طيار، دراسات فى اصول التفسير، تأليف محمد كبيريونس نيز گرچه با عنوان «قواعد تفسير» نگاشته نشده اند، ولى چون معناى اصطلاحىقواعد و اصول تفسير به هم نزديك اند و گاهى اين دو به جاى يكديگر به كار مى رونددر اين كتابها نيز مطالبى درباره قواعد تفسير وجود دارد.مهم ترين قواعد تفسير:ين مقاله گنجايش تبيين تمامى قواعد تفسير و ذكر مبانى و ادله آن ها را ندارد،از اين رو به ذكر عناوين مهم ترين قواعد بسنده مى شود. مهم ترين قواعد تفسيرى كهدر فصل دوم كتاب روش شناسى تفسير قرآن بر اساس مبانى متقن عقلى، عقلايى و نقلىتبيين شده اند عبارت اند از:1. آياتكريمه قرآن بايد برپايه قرائت واقعى دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 35آيات (قرائت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)) تفسير شوند.2. درتفسير آياتى كه با بيش از يك قرائت مشهورِ تأثيرگذار بر معنا قرائت شده اند بايداز قرائت واقعى آيات (قرائت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)) تفحص شود و اگر آنقرائت شناخته شد طبق آن قرائت تفسير شود و گرنه از نسبت دادن معناى آيه طبق هريكاز آن قرائت ها به خداى متعالى پرهيز و به معناى جامعى اكتفا شود كه طبق همه آنقرائت ها از آيه فهميده مى شود.3. آياتبايد طبق مفاهيم كلمات در زمان نزول قرآن تفسير شوند.4. براىتعيين معانى كلمات به كار رفته در آيات بايد با جست و جو در منابع معتبر همه معانىرايج كلمات در زمان نزول شناسايى و با توجه به همه آن معانى معناى مراد از كلماتدر آيات استنباط شوند.5. بايداز حمل كلمات بر معناى مجازى بدون قرينه صارف از معناى حقيقى و تعيين كننده معناىمجازى پرهيز شود.6. درمشترك لفظى بايد از حمل كلمه بر معانى متعدد بدون قرينه و دليل معتبر پرهيز شود.7. درمشترك معنوى بايد از تخصيص كلمه به بعضى از مصاديق بدون قرينه و دليل معتبر اجتنابشود.8. درتفسير آيات بايد به همه قراين متصل و منفصل توجه شود و با توجه به آن ها، معنا ومراد آيات به دست آيد.9. درتفسير آياتى كه پيوستگى در نزول دارند بايد به سياق توجه شود و ظاهر و معناى آياتبا توجه به سياق به دست آيد.10. درفهم معنا و ظاهر آيه اى كه به تنهايى نازل شده است نبايد به سياق حاصل از آياتى كهجدا از آن نازل شده و پيش يا پس از آن آيه قرار گرفته اند توجه شود.11.معناى ظاهر هر آيه را بايد با توجه به فضاى نزول (سبب، شأن، زمان و مكان نزول وفرهنگ مردم در زمان نزول) به دست آورد.12.معناى ظاهر آيات را بايد با توجه به صفات گوينده آن (خداى متعالى) و ويژگى هاىمخاطب آن (پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله)) و مشخصات خارجى موضوع آيات به دستآورد.13.معناى ظاهر آيات را بايد با توجه به معلومات عقلى بديهى و ارتكازات عقلايى به دستآورد.14.بايد از تمسك به معناى ظاهر آيات قبل از فحص از قراين منفصل پرهيز كرد.15.مراد خداى متعالى از آيات را بايد با توجه به آيات ديگر مربوط به موضوع آن آيات وروايات مربوط به آن و ضرورت هاى دينى و اجماع به دست آورد.16. درتفسير آيات بايد به مستنداتى كه علم يا علمى (ظن معتبر) هستند اتكا و از استناد بهغير علم يا علمى پرهيز شود.17.براى رسيدن به معنا و مقصود كامل آيات دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8،صفحه 36بايد دلالت هاى عرفى كلام را شناخت و به همه آن ها توجه كرد.18. درتفسير آيات بايد به معانى عرفى (معناهايى كه با يكى از دلالت هاى عرفى از آياتفهميده مى شوند) اكتفا و از تفسير باطنى بدون معيار و ضابطه و بيان معانى فراعرفىبدون استناد به روايات معتبر پرهيز شود.[34]منابعالاتقان، السيوطى (م. 911 ق.)، به كوشش ديب البغاء،دمشق، دارابن كثير، 1416 ق؛ اصول التفسير و قواعده، خالد عبدالرحمن العك،دارالنفائس، 1406 ق؛ اصول الفقه، محمد رضا مظفر (م. 1388 ق.)، به كوشش حسن زادهالمراغى، قم، فيروزآبادى، 1412 ق؛ الاعلام، الزركلى (م. 1389 ق.)، بيروت، دارالعلمللملايين، 1997 م؛ بحوث فى اصول التفسير، محمد بن لطيفى الصباغ، بيروت، المكتبةالاسلامى، 1408 ق؛ ترتيب العين، خليل (م. 175 ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، قم،اسوه، 1414 ق؛ ترتيب مقاييس اللغه، ابن فارس (م. 395 ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم،پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387 ش؛ التعريفات، على بن محمد الجرجانى (م. 816 ق.)،به كوشش ابراهيم الابيارى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1405 ق؛ دروس تمهيدية فىالقواعد التفسيريه، على اكبر سيفى، النشر الاسلامى، 1428 ق؛ الذريعة الى تصانيفالشيعه، آقابزرگ تهرانى (م. 1389 ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1403 ق؛ روش شناسى تفسيرقرآن، محمود رجبى و ديگران، تهران، الهادى، 1379 ش؛ قواعد التفسير جمعاً و دراسةً،خالد بن عثمان السبت، مصر، دارابن عفوان، 1421 ق؛ قواعد التفسير لدى الشيعةوالسنه، محمد فاكر ميبدى، قم، التقريب بين المذاهب، 1428 ق؛ القواعد الحسان لتفسيرالقرآن، عبدالرحمن بن ناصر السعدى (م. 1376 ق.)، رياض، دارالصميعى، 1420 ق؛القواعد الفقهيه، مكارم شيرازى، مدرسة الامام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، 1411 ق؛الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛كشف الظنون، حاجى خليفه (م. 1067 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413 ق؛ لسانالعرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى،1408 ق؛ لغت نامه، دهخدا (م. 1334 ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغت نامه و دانشگاهتهران، 1373 ش؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت،اعلمى، 1415 ق؛ المصباح المنير، الفيومى (م. 770 ق.)، قم، دارالهجرة، 1405 ق؛ معجمالمؤلفين، عمر كحّالة، بيروت، دار احياءالتراث العربى ـ مكتبة المثنى؛على اكبر بابايى[1]. لغت نامه، ج 10،ص 15324 -15325، «قاعده».[2]. لسان العرب، ج11، ص 239، «قعد».[3]. ترتيب العين، ج3، ص 1502؛ ترتيب مقاييس اللغه، 828؛ المصباح، ص 510، «قعد».[4]. مجمع البيان، ج1، ص 386.[5]. المصباح، ص 510.[6]. التعريفات، ص219.[7]. قواعد التفسيرجمعاً و دراسةً، ص 23 - 24.[8]. القواعد الفقهيه،ج 1، ص 23.[9]. قواعدالتفسير لدىالشيعة والسنه، ص 33.[10]. قواعد التفسيرجمعاً و دراسةً، ص 30.[11]. دروس تمهيدية فىالقواعد التفسيريه، ص 164.[12]. لغت نامه، ج 10،ص 15324 -15325، «قاعده».[13]. نك: روش شناسىتفسير قرآن، ص 23 - 25.[14]. الكافى، ج 1، ص13 -17.[15]. ر. ك: الاتقان، ج1، ص 353.[16]. ر. ك: اصولالفقه، ج 1، ص 145 -194.[17]. ر . ك: بحوث فىاصول التفسير، ص 187.[18]. ر. ك: الاتقان، ج1، ص 597 - 638.[19]. ر. ك: قواعدالتفسير جمعاً و دراسةً، ج 1، ص 54.[20]. ر. ك: القواعدالحسان، ص 19.[21]. همان، ص 29.[22]. همان، ص 30.[23]. همان، ص 108.[24]. قواعد التفسيرجمعاً و دراسةً، ج 1، ص 43.[25]. كشف الظنون، ج 2،ص 1883.[26]. قواعد التفسيرجمعاً و دراسةً، ج 1، ص 44.[27]. كشف الظنون، ج 1،ص 143؛ الاعلام، ج 3، ص 128.[28]. ر. ك: الاتقان، ج1، ص 597 - 638.[29]. ر. ك: معجمالمؤلفين، ج 6، ص 265.[30]. ر. ك: الذريعه، ج4، ص 488.[31]. قواعد التفسيرجمعاً و دراسةً، ج 1، ص 44.[32]. ر. ك: اصولالتفسير، ص 265 - 417.[33]. ر. ك: روش شناسىتفسير قرآن، ص 61 - 260.[34]. براى تبيين اينقواعد و اطلاع از ادله و مبانى آن ر. ك: روش شناسى تفسير قرآن، فصل دوم.