بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نام كتاب: پندهاى كوتاه از نهجالبلاغه نويسنده : هئيت تحريريه بنياد نهجالبلاغه مقدمه: دانشآموزان گرامى، فرزندان عزيز با نهج البلاغه، بيشتر آشنا شويم درباره خطبهها درباره نامهها درباره سخنان كوتاه شريف رضى كيست؟ سخنان على عليهالسلام، پيش از سيد رضى چرا اين جملات را انتخاب كردهايم؟ 1. اگر خدا شريكى داشت 2. انگيزه دورى از گناه 3. زندگى دنيوى دليل زندگى اخروى 4. در خلوت هم از گناه بپرهيزيد 5. رابطه عقل و گفتار 6. حق يكى است 7 . جامعيت قرآن 8. خشنودى از كار بدكاران 9. لزوم شناخت رفيق راه و همسايه 10 . خودرايى و مشورت 11 . فضيلت علم بر ثروت 12. آنچه بر خود نمىپسندى بر ديگران مپسند 13. اندرز پذيرى 14. دوستى و خردمندى 15. پرهيز از دوستى با... 16. هشدار مژده است 17. خودپسندى 18. اكرام خويشاوندان 19. بزرگترين عيب 20. همت عالى و شكم پرورى 21. آنچه دارى قدر بدان 22. تنگدستى و پاكدامنى يا ثروت و زشتكارى 23. همه كاره، هيچكاره 24. احترام معلم 25. ادب آموزى از بىادبان 26. غيبت: كار ناتوانها 27. ايمان و راستگويى 28. چرا بنده ديگران ؟ 29. شوخى و عقل 30. كم بخشيدن يا نبخشيدن 31. ايمان چيست؟ 32. ستيزهجويى 33. چه بسا كه يكبار خوردن 34. صبر و ظفر 35. ميانهرو تنگدست نمىشود 36. تندخويى ديوانگى است 37. حكمتهاى ايمان، نماز... 38. در دوستى و دشمنى اندازه نگهدار 39. نگاه به زيردستان 40. معيار زشتى كارها 41. تمرين بردبارى 42. زبان عاقل و زبان احمق 43. اينچنين مالى از دست نميرود 44. عمل و نسب 45. تفاوت اعمال 47. آخرت نتيجه دنيا 47. عجز آفت است و صبر شجاعت... 48. پرهيز از جايگاه تهمت 49. فرصت را از دست ندهيم 50. مسئوليت وعده 51. ناتوانتر از ناتوانترين 52. رفتار ما گفتار ديگران 53. فروتنى توانگران و سرافرازى تهيدستان 54. اهميت نماز جمعه 55. نرمخويى زمينه دوستى ****************** بسم الله الرحمن الرحيم مقدمه: دانشآموزان گرامى، فرزندان عزيز كتابى كه اكنون در دست داريد، با همه كوچكى خود، به وسعت درياهاى بيكرانه، و به عظمت كوههاى سر به فلك كشيده است: زيرا آنچه در اين كتاب كوچك مىخوانيد، بخشى از كلمات و جملات كتاب ارجمند((نهج البلاغه)) است، كه به اين صورت ساده، براى شما فراهم شده است. اين كلمات و جملات، مانند دانههاى مرواريد درخشان، كه از اعماق دريايى سرشار از مرواريدهاى ناب به دست آمده باشد، مخصوص شما نوجوانان عزيز انتخاب شده است. از اين رو، تمامى مطالب اين كتاب، با بيانى ساده، به زبان فارسى امروز، نوشته شده تا براى شما و ديگر هم سن سالهايتان، به آسانى قابل درك و آموختن باشد. و از اين راه، شما عزيزان را، با كتابى كه پس از قرآن، عاليترين و گرانقدرترين كتاب انسان سازى است، آشنا سازد. با نهج البلاغه، بيشتر آشنا شويم زندگى در باشكوهترين دوره تاريخ كشورمان، يعنى دوران شكوهمند انقلاب اسلامى، خوشبختى بزرگى است كه نصيب شما نوجوانان عزيز شده است. و بى ترديد، نوجوان دانشآموز و درسى خواندهيى كه در چنين دوران پرشكوهى زندگى مىكند، كمتر ممكن است كه با نام((نهج البلاغه)) آشنا نباشد. با اين حال، براى آشنائى بيشتر شما، بهتر است به چند نكته اشاره شود: نهج البلاغه، كه نمايانگر گوشهيى از انديشه بلند و آسمانى حضرت على عليه السلام است. از يكهزار سال پيش، به صورت كتاب جاودانه، در اختيار جهان و جهانيان قرار گرفته و دنيا را با تحسين و حيرت روبرو كرده است. اين كتاب، مجموعهيى از گفتارها، پند و اندرزها، نامهها و نوشتهها، سخنان كوتاه و پر مغز آن امام بزرگوار است، كه توسط دانشمند بر جسته اسلامى،((سيد رضى)) در پايان قرن چهارم و آغاز قرن پنجم هجرى، گرد آورى شده است. ((سيد رضى)) سخنان والا و نوشتههاى بىهمتاى امام عليه السلام را، در كتاب نهجالبلاغه، به سه بخش اصلى تقسيم كرده كه ترتيب آنها چنين است 1- خطبهها 2-نامهها 3- سخنان كوتاه درباره خطبهها نوجوانانى كه در ايران انقلابى و اسلامى زندگى مىكنند، بر خلاف نسلهاى گذشته، به خوبى با((خطبه)) و معنى آن،آشنا هستند.زيرا يا خود، همراه پدر و مادر و بزرگترهايشان، در نماز جمعه شركت مىكنند و خطبه امام جمعه شهرشان را از نزديك مىشوند .يا بوسيله راديو و تلويزيون، كه خطبههاى نماز جمعه را پخش مىكنند، با معنى و مفهم خطبه، آشنا شدهاند . خطبه، مجموعه گفتارهايى است، كه امام جمعه، براى مسلمانانى كه در نماز جمعه شركت كردهاند، بيان مىكند. در اين گفتارها، مسائل و مطالب گوناگونى مطرح مىشود، تا ضمن آن، آگاهى لازم، به امت مسلمان داده شود: آگاهىهايى در باره توحيد و خداشناسى، اصول عقايد اسلامى، بحثها و مسائل قرآن، فلسفه بعثت پيامبران و مسئله ظهور آخرين امام، و امامت، موضوع امت و امامت و هر مسئله ديگرى كه مطرح ساختن آنها لازم باشد مانند مسائل گوناگون سياسى و اجتماعى كه در جامعه مسلمانان پيش مىآيد. از اين رو، امام جمعه در خطبههاى خود، پيرامون اينگونه مسائل نيز توضيحات لازم را مىدهد، تا ذهن امت مسلمان نسبت به آنها روشن شود و فريب دشمنان خدا و دين خدا را نخورند. اما بايد دانست كه خطبههاى امام على عليهالسلام، مخصوص روزهاى جمعه نبود. بلكه چون در دوران حكومت آن حضرت، نماز تمام روزهاى هفته به صورت جماعت خوانده مىشد، هميشه براى ايراد خطبه، فرصت مناسب وجود داشت. امام عليهالسلام نيز، هر گاه كه مسئله فورى و مهمى پيش مىآمد، كه لازم بود با مسلمانان در ميان گذاشته شود، بر منبر قرار مىگرفت و به ايراد خطبه و روشنگرى ذهن مسلمانان مىپرداخت. خطبههايى كه در نهج البلاغه گرد آورى شده، تنها 238 خطبه، از صدها خطبه آن حضرت است. با اين حال، بخش خطبهها، در نهج البلاغه، از دو بخش بعدى كه نامهها و سخنان كوتاه امام (ع) را در بر دارد، مفصلتر و بلندتر است. خطبههاى نهج البلاغه، بيشتر در موضوع توحيد و خداشناسى، بحث درباره رسالت و معرفى مقام والاى رسول اكرم (ص)، مسائل و مباحث اسلامى و قرآنى، مسائل سياسى و اجتماعى جهان اسلام، و دعوت مسلمانان به سركت در جهاد و استقبال از شهادت در راه خدا و دين خدإ؛ بيان شده است. درباره نامهها بخش نامههاى نهج البلاغه، آثارى را كه از قلم گهربار آن حضرت تراوش كرده است، در بر دارد. و اين آثار، عبارت از نامههايى است كه امام عليهالسلام، پيرامون مسائل و حكومت اسلامى و امت مسلمان، براى دوستان و نزديكان، و حتى براى دشمنان خود نوشته است. همچنين نامهها و فرمانهايى است كه آن حضرت، براى فرمانداران و استانداران و مسئولان حكومتى امور مسلمانان نوشته، و در هر يك، عاليترين اصول حكومت و كشوردارى، بهترين راه خدمت به مردم، و بخصوص حفظ حقوق افراد ضعيف و طبقه مستضعف را تعيين كرده، و كاركنان حكومت اسلامى را، به رعايت يكايك اين دستورات، موظف ساخته است. علاوه بر اينها، مكاتبات، و اصولا در تمامى نامهها و نوشتههاى امام عليهالسلام، علاوه بر مسائل آن روز، از يك سو، اصول زندگى در پرتو اسلام و در حكومت اسلامى بيان شده، و از سوى ديگر، مسائل تربيتى و اخلاقى و اعتقادى اسلام، و از ديدگاه آن حضرت روشن شده است. درباره سخنان كوتاه سومين بخش نهجالبلاغه، در بردارنده سخنان كوتاه امام عليهالسلام است كه بيشتر آنها، از يك يا دو جمله فشرده تشكيل شده است.اما همين گفتههاى بسيار كوتاه و يكى دو جملههايى، كه بين مردم به((كلمات قصار)) معروف شده، هر يك دريايى از معنى را در خود جاى داده است.كلمات قصار على عليهالسلام بيشتر دربردارنده پند و اندرزهاى آن حضرت، و راهنمايىهاى بىنظيرى درباره روش صحيح اعتقادى و تربيت اسلامى است. مطالب عميق و پرمعنايى كه در اين جملههاى كوتاه وجود دارد، چنان است كه دوست و دشمن،آن را همچون ساير آثار گسترده و مفصل امام (ع)، پس از قرآن كريم و گفتارهاى رسول اكرم (ص)، عالىترين راهنماى بشر، براى زندگى پاك و سعادت آميز دانستهاند. طورى كه هر كدام از اين سخنان فشرده، صدها درس زندگى و سرمشق انسانيت، و خوب بودن و خوب زيستن، در خود نهفته دارد. پس از آشنائى مختصر با مطالب سه گانه نهجالبلاغه، اكنون بايد گفت كه: نهجالبلاغه، علاوه برداشتن مطالب عميق و معانى والا و ارزنده، و مفاهيم انسان ساز خود، از لحاظ طرز نگارش نيز مقام ارجمندى دارد . نثر اين كتاب و شيوه نگارش حضرت، چنان شيوا و دلنشين است، كه در زبان و ادبيات عرب، هرگز نظيرى نداشته و بعدها در طول چند قرن نيز، نظيرى براى آن پيدا نشده است.و از همين رو، براى آن نام نهجالبلاغه يعنى((راه و روش شيوايى گفتار و رسايى كلام)) انتخاب شده است. شريف رضى كيست؟ شريف رضى، معروف به (( سيد رضى)) دانشمند بزرگ اسلامى در قرن چهارم هجرى است كه با گردآورى نهج البلاغه نام خود را در تاريخ اسلام جاودانه كرد. جد پنجم او، حضرت موسى بن جعفر (ع) امام هفتم شيعيان است و چون حضرت على (ع) نيز، جد پنجم امام موسى بن جعفر (ع) بوده است، به اين ترتيب درمى يابيم كه حضرت على (ع)، جد دهم سيد رضى است. همچنين از طرف مادر نيز اجداد سيد رضى، با9 نسل فاصله، به حضرت على (ع) مىرسند. از اين رو معلوم مىشود كه سيد رضى هم از سوى پدر، هم از سوى مادر، خاندان پاك و شريفى داشته كه هر دو از نسل مبارك امام على عليهالسلام بودهاند. سيد رضى در سال 359 هجرى قمرى متولد شد و پس از يك زندگى كوتاه ولى پر ثمر 47 ساله، در سال 406 هجرى درگذشت. وى از كودكى، دوشادوش برادرش((شريف مرتضى)) به تحصيل دانش رفته بود، به زودى هوش فراوان و نبوغ سرشار خود رانشان داد، و از تمامى هم سن سالهاى خود پيش افتاد. به طورى كه در نخستين سالهاى جوانى به عنوان يك دانشمند برجسته اسلامى شناخته شد و مورد احترام دانشمندان بزرگ آن زمان قرار گرفت. سيد رضى از آغاز جوانى، شروع به تحقيقات با ارزشى در زمينه قرآن و اسلام و مسائل اسلامى كرد. حاصل تلاشها و تحقيقات او، چند كتاب با ارزش بود كه در قرنهاى بعد نيز، هميشه مورد توجه دانشمندان جهان اسلام قرار گرفته است. وى در زمينه شعر نيز نبوغ سرشارى داشت، چنانكه دانشمندان و شعر شناسان، با مطالعه اشعارى كه از او باقى مانده است، وى را بزرگترين و بهترين شاعر عرب دانستهاند. اما كتابى كه نام او را جويده كرده، نوشتهها و اشعار و تحقيقات خودش نيست، بلكه گردآورى و تدوين همين كتابى كه امروز، با نام ((نهجالبلاغه)) در دنيا مىدرخشد. سيد رضى، براى جمع آورى مطالب اين كتاب نزديك 20 سال زحمت كشيد. به دهها كتابخانه رفت و صدها كتاب را از آغاز تا پايان به دقت خواند. در آن كتابها، كه هر كدام دهها سال پيش نوشته شده بود، آثار مختلفى از على عليهالسلام نيز وجود داشت. نويسندگان آن كتابها، هر كدام به مناسبتهاى مختلف، قسمتهائى از خطبهها، نامهها، سخنان كوتاه و پند و اندرزهاى امام عليهالسلام را نقل كرده بودند. اما اين آثار، در هيچكدام از آن كتابها، نظم و ترتيب درستى نداشت. بلكه هر نويسندهيى قسمتهايى از آثار امام را، در كتاب خود نقل كرده بود. از اين رو، سيد رضى سعى و همت فراوان به كار برد و پس از سالها تحقيق و مطالعه، در سال 400 هجرى قمرى، موفق شد آثار پراكنده امام را در سه بخش گردآورى كند و به صورت كتابى جامع، در جهان فرهنگ و انديشه انتشار دهد. بايد دانست كه نهجالبلاغه نيز، در بردارنده تمامى آثار امام (ع) نيست. اما از تمام كتابهايى كه در زمينه گفتهها و نوشتههاى آن حضرت، پيش از سيد رضى، تدوين و تأليف شده بود، پرمطلبتر و داراى نظم و ترتيب بيشتر و به كمال نزديك است. سخنان على عليهالسلام، پيش از سيد رضى سيد رضى، نهجالبلاغه را در زمانى گردآورى و تنظيم كرد كه حدود 350 سال از شهادت حضرت اميرمؤمنان (ع) مىگذشت. مىدانيم كه سيد رضى مطالب نهج البلاغه را از ميان نوشتههاى كتابهاى كه قبل از او تاليف شده بود بدست آورد و يكجا گردآورى كرد، و همين نكته آشكار مىكند كه پيش از او بسيارى از نويسندگان و محققان ديگر، دست به جمع آورى آثار امام (ع) زده بودند. به طورى كه دانشمندان و تاريخ نويسان در كتابهاى خود نوشتهاند پيش از تنظيم نهجالبلاغه 22 كتاب ديگر نيز وجود داشت كه همه آنها، مثل نهجالبلاغه، شامل سخنان و نامهها و نوشتههاى امام عليهالسلام بود، نخستين كتابى كه در اين زمينه تدوين شد، سخنرانىهاى على عليهالسلام روى منبر نام داشت، مولف اين كتاب كسى بود كه در زمان جاهليت - يعنى پيش از بعثت رسول اكرم (ص) به دنيا آمد او كه بعد از ظهور اسلام، مسلمان شده بود، پس از رحلت پيامبر (ص) به جمع ياران على (ع) پيوست و پس از آن، تا زمان شهادت امام، از ياوران وفادار و فداكار او بود. اين شخص كه زيد بن وهب نام داشت در سال 96 هجرى در گذشت. اما سالها پيش از مرگ، مطالبى را كه خود از زبان اميرالمؤمنين شنيده بود در((سخنرانيهاى على (ع) روى منبر)) نوشت. پس از او، بيست كتاب ديگر در اين زمينه تنظيم شد. و بالاخره آخرين كسى كه پس از سيد رضى در اين مورد كتابى تدوين كرد، دانشمند برجستهيى به نام((ابو عثمان جاحظ)) بود. جاحظ در سال 225 هجرى در گذشت و اين، تاريخى بود كه سيد رضى، 104 سال پس از آن متولد شد. كتاب جاحظ((صد سخن از اميرالمؤمنين على عليهالسلام )) نام دارد كه سيد رضى از مطالب آن نيز مانند مطالب كتابهاى ديگر، استفاده كرده و قسمتهايى از آن را در نهجالبلاغه نقل كردهاست . مجموعا هفتاد نفر از دانشمندان قبل از سيد رضى خطبهها و سخنهاى امام على (ع) را جمع آورى كردهاند كه اين مختصر را گنجايش ذكر نام همه آنها نمىباشد. - گردآورندگان سخنان حضرت على (ع) قبل از سيد رضى نوشته عزيزالله عطاردى، از سرى انتشارات بنياد نهجالبلاغه. ? چرا اين جملات را انتخاب كردهايم؟ براستى انتخاب چند گوهر از ميان گوهرهاى يك گنجينه پربار، كار دشوارى است. و از آن دشوارتر، انتخاب گوهرهاى معنوى كلام حضرت على (ع) از گنجينه بى مانند نهجالبلاغه است. زيرا وقتى قرنهاست كه كلام امام (ع) را، فروتر از كلام خلق و فراتر از كلام مخلوق مىنامند و مىشناسند، جسارت گستاخى خواهد بود كه كسى از ميان آنها، چند كلام را((انتخاب)) كند. چون انتخاب كردن، معمولا به معنى ترجيح و برتر دانستن چيزى از ميان چيزهاى ديگر است. و حال آنكه كلام امام (ع) در چنان حدى از اوج ارزش و والايى است، كه هيچكدام را نمىتوان انتخاب كرد و نسبت به بقيه ترجيح داد. به اين ترتيب، كارى كه در اين كتاب كوچك صورت گرفته، انتخاب كردن، به معنى ترجيح دادن نيست، بلكه به منظور آشنا ساختن نوجوانان عزيز، با كوتاهترين و سادهترين كلمات و جملات امام (ع) است. بدين كه خواستهايم تعدادى از كلمات و جملات كوتاه امام را، كه درك و دريافت و آموختن آن، براى نوجوانان كلاس پنجم ابتدائى آسانترين باشد، در دسترس آنان قرار دهيم. از اين رو، در اين مجموعه كوچك، سادهترين جملهها را انتخاب كردهايم، نه بهترين آنها را. زيرا ستارگان و تابناك كلام امام (ع)، در آسمان روشن و گسترده. نهجالبلاغه، همه،((بهترين)) و((والاترين)) هستند. كوشش كردهايم تا جملات اين كتاب، در زمينههاى گوناگون سخنان زندگى بخش، و پندها و راهنمايىهاى انسان امام (ع) باشد. تعدادى از جملات درباره توحيد و خداشناسى، تعدادى ديگر در موضوع راز آفرينش انسان و ساير موجودات، تعدادى از آنها پيرامون ارتباط انسان با خلق خود، و بيشترين آنها، درباره مربوط به روشهاى تربيتى و اخلاقى اسلام، و پندهاى امام (ع) پيرامون شيوههاى صحيح زندگى فردى و اجتماعى است. اين قسمت از جملات امام (ع)، اندرزهايى ساده و قابل اجرا هستند، كه عمل به آنها كه نه تنها سخت و دشوار نيست، بلكه آسان و دلپذير است، و در عين حال، آسايش انسان در دنيا و رستگارى او را در آخرت تضمين مىكند. هر كدام از جملهها، در سادهترين صورت ممكن، به زبان فارسى ساده و آسانى ترجمه شده است. ممكن است درك كامل كلام امام (ع) با وجود ترجمه ساده، باز هم براى نوجوانانى كه اين كتاب بخاطر آنها تهيه شده است، دشوار باشد. از اين رو، علاوه بر ترجمه كلمات امام (ع)، درباره هر يك، شرح كوتاهى نيز تهيه كرده و با زبانى درخور درك اين گروه سنى، نوشتهايم، تا مطالعه آنها، به اين فرزندان عزيز، براى درك كلام امام (ع)، بيشتر كمك كند. اميدواريم اين كتاب كوچك، دريچهاى به روى نوجوانان عزيز بگشايد، تا از راه آن، به دنياى پهناور انديشههاى امام (ع) وارد شوند و با تعاليم درخشان اعتقادى و اخلاقى و تربيتى و انسانى اسلام بيشتر آشنا شوند. هيئت تحرير به بنياد نهجالبلاغه 1. اگر خدا شريكى داشت لو كان لربك شريك لاتتك رسله.-نامه / 31. ? ترجمه: اگر پروردگارت شريكى مىداشت، فرستادگان آن شريك (يعنى پيامبران آن خدا ديگر) نزد تو مىآمدند. شرح: خداوند توانائى كه ما را، و اين دنياى پهناور و پر از زيبائى را، آفريده است، خدايى يگانه و بى همانند است. تمامى پيغمبرانى كه براى راهنمايى افراد بشر، به ميان مردم آمدهاند، با آن كه دينهاى گوناگون آوردهاند، سخنهايشان درباره خدا، يكسان و همانند بوده است. همه آنها، به پيروان خود گفتهاند كه: خدا يكى است و شبيه و شريك ندارد. فرزند عزيز، اين را بدان كه اگر غير از پروردگار يگانه و بى شريك، خدا ديگرى هم وجود داشت، او را به افراد بشر اعلام دارند، هم مردم را به سوى او دعوت كنند. ولى در طول ميليونها سالى كه از زندگى بشر مىگذرد، واز ميان 124 هزار پيغمبرى كه براى هدايت مردم آمدهاند، هرگز پيغمبرى نگفته است: من، از سوى خدايى، غير از خداى يگانه، به سوى شما فرستاده شدهام. همين موضوع، دليل آشكارى است براى آن كه بدانى: خداى تو، و آفريدگار و همه افراد بشر، و خالق اين جهان بزرگ، همان خداوند يگانه و بى مانند است كه تمام پيغمبران، از او سخن گفتهاند و همه افراد بشر را، به سوى او دعوت كردهاند. 2. انگيزه دورى از گناه لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يجب ان لا يعصى شكرا لنعمه. -ح / 290. ? ترجمه: اگر حتى خداوند، بندگانش را،از نافرمانى كردن و گناه ورزيدن نترسانيده بود، باز هم واجب بود كه انسان، مرتكب هيچ گناهى نشود، تا به اين وسيله، در برابر نعمتهاى او سپاسگزارى كرده باشد. شرح: كسيكه گناه ميكند و فرمان خداوند را به جاى نمىآورد، در حقيقت، نعمتهايى را كه خداوند به او داده است، تباه ميكند. زيرا چنين كسى، براى آن كه بتواند گناهى را مرتكب شود، ناچار بايد تمام نيروهائى را كه در وجودش هست، به كار ببرد. در حاليكه خداوند، اين نيروها را، براى گناه و نافرمانى كردن به او نداده است. خداوند، اين نيروها را، براى گناه و نافرمانى كردن به او نداده است. فرزند عزيز، كسى را در نظر بگير، كه مىخواهد، بر خلاف فرمان خداوند، مرتكب گناه شود، و بطور مثال، دست به دزدى بزند: تمام اعضاء بدن آن شخص، بايد وظايف خود را، با تمام نيرويى كه دارند انجام دهند، تا او توانايى انجام چنين گناهى را داشته باشد. ششهاى او، بايد بطور مرتب هواى تازه را به خود بگيرند، تا او نفس بكشد و زنده بماند، قلبش بايد بطور منظم در حال تپيدن باشد، تا خون به تمام پيكرش برسد و او را زنده نگاه دارد، چشمهايش بايد توانايى ديدن داشته باشند، تا او راه خود را ببيند، پاهايش بايد قادر به حركت و قدم برداشتن باشند، تا او در مسيرى كه با چشمش مىبيند، پيش برود، گوشهايش بايد توانايى شنيدن داشته باشند، تا او صداى نزديك شدن مردم را تشخيص بدهد و از خطر فرار كند، دستهايش بايد توانايى كار و حركت داشته باشند، تا او درها را باز كند و اشياى را بردارد، مغزش بايد كار خود را انجام دهد،تا ساير اعضاى بدنش از آن فرمان بگيرند، و وظايف خود را اجرا كنند... و اگر يكى از اين اعضاى، يعنى يكى از اين نعمتهايى كه خداوند به انسان داده است، كار خود را به درشتى انجام ندهد، شخص گناهكار، قادر به انجام گناه نخواهد بود. پس مىبينى كه گناهكار، براى آنكه در برابر خداوند، مرتكب گناه و نافرمانى، شود، از همان امكانات و نيروهايى استفاده ميكند، كه خداوند، آنها را، براى انجام كارهاى درست و نيك به او داده است. به اين ترتيب، آيا شخص گناهكار، با انجام هر كدام از گناهان خود، و نعمتها و نيروهايى را كه خداوند دارد، تباه و حرام نمىكند؟ البته خداوند، به بندگان خود هشدار داده، و آنها را از گناه و نافرمانى، بيمناك كرده است. ولى اگر خداوند چنين بيم و هشدارى هم نداده بود، و اگر انسان آسوده خاطر بود كه به خاطر گناهانش كيفر و مجازات نخواهد ديد، باز هم حق نداشت نعمتهاى خداوند را تباه كند. يعنى در برابر نعمتهاى ديدن، شنيدن، بوئيدن، حركت، تپيدن قلب، تنفس ششها، انديشيدن، توانايى انجام كارهاى گوناگون داشتن، و هزاران نعمت ديگر، انسان بايد قدرشناس باشد، و به - شكرانه اين نعمتهاى بزرگ و با ارزش، هرگز مرتكب گناه و نافرمانى خداوند نشود. ****************** 3. زندگى دنيوى دليل زندگى اخروى عجبت لمن أنكر النشاه الاخرى و هويرى النشاه الاولى.-ح/ 126 ? ترجمه: در شگفتم، از كسيكه زندگى اين دنيا را مىبيند، و باز زندگى دنياى ديگر (آخرت) را قبول ندارد. شرح: كسيكه با درك و دانائى، در زندگى اين دنيا نظر كند، سراسر دنيا را، پر از نشانههايى خواهد ديد كه از قدرت آفرينش خداوند حكايت مىكنند. و كسيكه قدرت آفرينش خداوند را، با عقل و بينش برسى كند، هرگز مسئله آخرت و زندگى پس از مرگ را انكار نخواهد كرد. اگر ما، با دقت و شعور و انصاف، به دنياى خود نگاه كنيم، به روشنى مىبينيم كه انسان و حيوان و گياه، و بالاخره تمام موجودات زنده اين دنيا، از ((نيستى)) به وجود آمدهاند. پس خداوند كه قادر بوده است اين زندگى و اين همه موجودات زنده را، از((نيستى)) به ((هستى)) بياورد، باز هم قدرت آن را خواهد داشت كه پس از مرگ و نابودى اين موجودات، يكبار ديگر آنها را زنده كند. اگر در زندگى انسان دقت كنيم، از يك نظر، خواهيم ديد كه خداوند، در همين دنيا هم، ريشه و اصل زندگى انسانها را دل خاك قرار داده، و در وقت لزوم، افراد بشر را، از خاك به وجود آورده است. ابتدا، ريشه زندگى و اصل وجود ما، در دل همين خاكهاى بيابانى پنهان بوده است. از دل اين خاكها، گندم و برنج و سبزى و ميوه و ديگر گياهان خوردنى و روئيدهاند. قسمتى از اين روئيدنيها را، پدر و مادر ما خوردهاند. قسمت ديگرى را نيز حيوانات خوردهاند، تا زنده بمانند و بزرگ شوند و به صورت غذاى انسان در آيند. يعنى پدر و مادر ما، وقتى گوشت حيوانات را نيز خوردهاند، در حقيقت، از غذايى استفاده كردهاند كه اصل آن، باز هم از خاك بوده است. به اين ترتيب، پدر و مادر ما، با خوردن خوراكىهايى، كه در هر حال، از زمين بدست مىآيد، به زندگى خود ادامه دادهاند و بزرگ شدهاند بعد، وجود ما، همچون يك ياخته، در پشت و شكم آنها، پيدا شده است آنگاه ما شروع به رشد كردهايم، صاحب دست و پا و چشم و گوش و مغز و ساير اعضاء بدن شدهايم سرانجام، به صورت يك انسان كامل، از شكم مادر، به اين جهان قدم گذاشتهايم. تمام اين مراحل، از وقتى كه ذرات هستى ما، در دل خاكها بوده، تا وقتى كه اين ذرات به وجود پدر و مادر منتقل شده و سپس به صورت انسان در آمده است، با قدرت آفرينش خداوند طى شده است. پس مىبينيم كه خداوند، قبلا، يكبار قدرت خود را، در همين دنيا، نشان داده و ما را، از خاك به خود آورده است. به اين ترتيب، خدايى كه چنين قدرتى دارد، يكبار ديگر هم، قادر به انجام اين كار خواهد بود. يعنى، وقتى ما بميريم و به مشتى خاك مبدل شويم، دوباره، در روز قيامت، خداوند ما را، از دل خاكها بيرون مىآورد، و به ما (( هستى)) و زندگى مىدهد، تا براى رسيدگى به حساب كارهايمان، در صف محشر آماده شويم. 4. در خلوت هم از گناه بپرهيزيد اتقوا معاصى الله فى الخلوات فان الشاهد هو الحاكم. -ح / 324. ? ترجمه: در خلوت و تنهايى هم، از گناه و نافرمانى بپرهيزيد، زيرا همان كسى كه گناه شما را مىبيند (يعنى خداوند) خودش نيز درباره آن، داورى خواهد كرد. شرح: گروهى از افراد كوته فكر هستند، كه گمان مىكنند اگر در خلوت و تنهايى، مرتكب گناه شوند، و كسى شاهد گناه آنها نباشد، از كيفر و مجازات در امان خواهند بود. غافل از آنكه خداوند، در همه جا حاضر است، و در خلوت و تنهايى هم، شاهد اعمال بندگان خويش است. امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: كسيكه در تنهايى مرتكب گناه مىشوند، مثل كسى است كه در يك كشتى، داخل اطاقك خصوص خود، نشسته است و كف آن را سوراخ مىكند. گرچه كسى شاهد اين عمل زشت و نادرست نيست، تا از آن جلوگيرى كند، يا آن شخص را به مجازات رساند، ولى چنين كسى، مجازات عمل خود را خواهد ديد، زيرا به خاطر كار زشت او، ديگران هم صدمه خواهند ديد. چون سرانجام، آب دريا، از سوراخ آن اتاقك بلا خواهد آمد، و همه كشتى را، با تمام سرنشينان آن غرق خواهد كرد. پس گناه، اگر در خلوت و تنهايى صورت گيرد، هم شخص گناهكار به مجازات خواهد رسانيد، هم به روى جامعه اثر بد خواهد گذاشت. از سوى ديگر، انسان در رابطه با خدا، بايد بداند كه: هرچند در خلوت و تنهايى مرتكب گناه شود، و كسى شاهد او نباشد، ولى خداوند، او را مىبيند و شاهد گناهان اوست. به اين ترتيب، شخص گناهكار، در روز رستاخيز، از داورى خداوند توانا و بينا كه خود آن گناه را ديده است - هيچ راه فرارى نخواهد داشت. 5. رابطه عقل و گفتار اذا تم العقل نقص الكلام. ترجمه: هنگامى كه عقل انسان كامل گردد، گفتارش كوتاه مىشود. شرح: انسان، هر اندازه كه عقل و شعورش بيشتر شود و به سوى كمال برود، به همان نسبت، كمتر حرف ميزند و در عوض بيشتر فكر مىكند. كسانيكه زياد حرف مىزنند و جلوى زبان خود را نميگيرند، عقلشان كم و فكرشان كوتاه است. بهمين دليل، هنگام سخن گفتن، درباره آنچه مىگويند، فكر نمىكنند، و هر چه به زبانشان آيد بدون فكر و انديشه، بيان مىكنند. اما برعكس، افراد عاقل، تا زمانى كه موضوعى را خوب بررسى نكردهاند، و درباره خوب و بد آن نينديشيدهاند، سخنى بر زبان نمىآورند. به همين دليل، شخص عاقل، كمتر حرف ميزند، چون مقدارى از وقت خود را، به فكر كردن درباره گفتارى كه ميخواهد بر زبان آورد، مىگذراند. حضرت على عليهالسلام، در جمله ديگرى ميفرمايد: (( زبان عاقل، در پشت عقل او قرار دارد)). يعنى: شخص عاقل، عقل خود را پيش از زبانش به كار مىاندازد. در هر كارى، اول فكر مىكند، عقل و شعور خود را به كار مىگيرد، و هنگامى كه به درستى سخن خود مطمئن شد، زبان به گفتار مىگشايد. در حاليكه شخص نادان، پيش از آنكه فكر خود را به كار اندازد، شروع به حرف زدن مىكند، و چه بسا كه با سخنان بىمعنى و حساب نشدهاش، هم خود و هم ديگران را بزحمت و ناراحتى دچار مىسازد. 6. حق يكى است ما اختلفت دعوتان الا كانت احداهما ضلالة -ح / 183 ? ترجمه: هر گاه در مورد امرى واحد، دو ادعاى مختلف وجود داشته باشد، ناچار، يكى از آن دو گمراهى (باطل) است. شرح: بسيار ديده مىشود كه دو شخص، يا دو گروه، بر سر يك مسئله اختلاف دارند. به اين معنى كه هر كدام، در مورد آن مسئله، ادعايى دارد كه با ادعاى ديگرى مخالف است، و هر يك نيز، ادعاى خود را صحيح و بر حق ميداند و ادعاى ديگرى را غلط و باطل ميشمارد. اما، از آنجا كه هميشه حق يگانه است، و هر چيزى كه بر حق باشد، نمىتواند دو صورت و دو شكل جداگانه داشته باشد و هر دو نيز، درست و بر حق باشند، ناگزير بايد قبول كرد كه دستكم، يكى از آن دو ادعا، باطل و گمراهانه است. روشنتر بگوييم: نمىشود كه دو نفر، در مورد يك موضوع دو ادعاى مختلف بكنند، و هر دو نيز درست گفته باشند. يعنى اگر، در چنين مواردى، يقين داشته باشيم كه هر دو نفر در اشتباه نيستند، پس بايد مطمئن باشيم كه بطور قطع، فقط يكى از آنها ((حق)) ميگويد و ديگرى بر باطل است. وظيفه كسى هم كه با چنين افراد يا گروههايى روبرو ميشود، آن است كه سخن و عقيده و ادعاى هر دو را، به دقت بررسى كند، تا آنچه را كه بر حق است دريابد، و با انتخاب و پذيرش حق، از باطل دورى كند. 7 . جامعيت قرآن و فى القرآن نبا ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم و ما بينكم. -ح / 313 ? ترجمه: سرگذشت نسلهاى پيشين شما، و خبرهاى مربوط به نسلهاى آينده شما، و احكام و دستورات به امورى كه بين شما جارى است، همه در قرآن آمده است. شرح: آنچه انسان، در زندگى اين جهانى خود به آن نيازمند است، بطور كلى، خارج از اين سه مورد نيست: * نخست، ميخواهد بداند كه پدران و مادران و نياكان او، در گذشته، چگونه بودهاند، چگونه زيستهاند، چهها مىانديشيدهاند، * آن گناه مىخواهد بداند پس از مرگ او، دنيا چه صورتى خواهد داشت، و نسلهاى آينده در چه اوضاع و شرايطى خواهند زيست، و احوال آنها، در دنياى آينده چگونه خواهد بود. * و سپس مىخواهند بداند: در حال حاضر، در دوران بين گذشته و آينده، كه خود در آن زندگى ميكند، با مردم چگونه بايد رفتار كند، و امورى را كه بين او و ديگران جارى است، چگونه سر و سامان دهد، تا به راه نادرست نرود و به طريق آسايش و رستگارى گام بردارد قرآن مجيد، كلام الهى و آسمانى ما مسلمانان، كتاب سازنده و روشنگرى است كه اين سه موضوع مهم و حياتى را، براى ما، به روشنى و بدون ترديد يا ابهام، توضيح داده است. پس ما، اگر مىخواهيم با درك و آگاهى زندگى كنيم و در منجلاب و گمراهيها فرو نرويم، و به سوى سعادت گام برداريم، بايد قرآن را به دقت بخوانيد، معنى آن را درك كنيم، و مفاهيم آن را دستور زندگى خويش قرار دهيم، و احكام آن را به كار بنديم. 8. خشنودى از كار بدكاران الراض بفعل قوم كالداخل فيه معم و على كل داخل فى باطل أثمان اثم العمل به و اثم الرض به. -ح / 154 ? ترجمه: هر كس كه به كار گروهى از مردم خرسند باشد، مانند آن است كه در آن كار، با آنها همراهى كرده است، هر كس در كار نادرست همراهى كند، براى او دو گناه خواهد بود: گناه همكارى در آن كار نادرست، و گناه رضايت دادن به انجام آن. شرح: اسلام، دينى است كه پيرامون خود را، همواره از زندگى كردن و حصارهاى خلوت و تنهائى و سر بردن در چهار ديواريهاى در بسته، باز ميدارد. و در مقابل، همه را به زندگى اجتماعى دعوت ميكند. براى يك چنين زندگى اجتماعى برادرانهايى، كه در آن همه نسب به يكديگر وظايف و مسئوليتهايى دارند قوانين كاملى نيز قرار داده، كه جلوههاى گوناگون آن، در تعاليم درخشان اسلامى ديده مىشود. بر اساس اين قوانين، خوب بودن و خوب زيستن، تنها اين نيست كه ما، خود را از همه كنار بكشيم، و در خلوت و تنهايى مشغول عبادت شويم و كارى به كار ديگران و ساير افراد جامعه نداشته باشيم. چه، در اين صورت، حتى اگر هيچ گناهى از ما سر نزند، باز در گناهى كه ديگران، در كنار ما و مقابل چشمان ما انجام ميدهند، شريك و سهيم خواهيم بود. به بيان ديگر، يك مسلمان مؤمن واقعى، نبايد در برابر كارهاى باطل و نادرست ديگران نيز، ساكت بنشيند و هيچ اقدامى نكند.چون اين سكوت، دليل آن است كه او، با انجام آن كارهاى باطل مخالفتى ندارد و كسى كه مخالف امرى نباشد، بطور طبيعى، به انجام آن امر، رضايت داده است. و راضى بودن به انجام كار ديگران نيز مانند آن است كه خود او هم در آن كار، شركت و دخالت داشته است. از اين روست كه امام عليهالسلام ميفرمايد: مسلمانان مؤمن حق ندارد ساكت بنشيند و شاهد و تماشاگر كارهاى باطل ديگران باشد.چون در آنصورت، از او دو گناه سرزده است. يك گناه همان رضايت دادن به انجام آن كار است، و گناه ديگر آن است كه با چنين رضايتى، خود او نيز، در آن كار نادرست بصورت همكار و همراه در آمده و در حقيقت مثل آن است كه خود نيز، در انجام آن گناه، شركت و همكارى داشته است. 9. لزوم شناخت رفيق راه و همسايه سل من الرفيق قبل الطريق و عن الجار قبل الدار. -نامه /31 ? ترجمه: پيش از آنكه درباره راه بپرسى، درباره((رفيق راه)) بپرس، و پيش از آنكه((خانه)) انتخاب كنى درباره((همسايه)) پرس و جو كن. شرح: بر اساس اين فرمايش امام عليهالسلام، در زبان فارسى هم ضربالمثلى رواج يافته است كه مىگويند:((بگو رفيقت كيست، تا بگويم چگونه آدمى هستى)). و شاعرى، همين معنى را به شعر در آورده است: تو، اول بگو: با كيان زيستى؟ پس آنگه، بگويم كه: تو، كيستى! سخن امام، اين هشدار را مىدهد كه: انسان بايد دقت كند و هنگام سفر، از رفيق راه و همسفر بد و فاسد، پرهيز و دورى جويد، و همچنين هنگام انتخاب خانه، مراقبت كند، تا با اشخاصى نادرست و گمراه، همسايه نشود. زيرا، همسفر فاسد و همسايه گمراه، علاوه بر زيانها و ناراحتيهايى كه توليد مىكنند، بر اثر همراهى و همنشينى و معاشرت پى در پى، در روحيه انسان، تأثير بد مىگذارند. و چه فاسد، خود نيز، اندك اندك و ندانسته، به فساد و گمراهى كشيده ميشود. به همين دليل، ما بايد مراقب باشيم و در هر كارى كه انجام ميدهيم، با كسانى همراهى و همفكرى كنيم كه مطمئن باشيم درستكار و با ايمان و پاك و نيك كردارند. اين سخن، ميتواند ما را، در اين جهت نيز راهنمائى كند كه: هر گاه در انتخاب راهى و انجام كارى دچار شك و ترديد شديم، يا اگر ديديم كه خودمان، قادر به انتخاب راه درست نيستيم، بهتر است پيش از آنكه با چشم بسته به راهى برويم يا شروع به كارى كنيم، افراد ديگر را درنظر بگيريم. يعنى ببينيم كسانى كه عقل و درايت و ايمان و پارسايى آنها ثابت شده است، چه كار ميكنند و از كدام راه مىروند، تا ما نيز همان راه را در پيش گيرم. به اين ترتيب، علاوه بر آنكه به گمراهى و فساد دچار نمىشويم، از وجود همراه و همنشين خوب هم بهرهمند مىگرديم. 10 . خودرايى و مشورت من استبد برأته هلك و من شاورالرجال شاركها فى عقلولها. ترجمه: شخص خود رأى به هلاكت ميرسد، و كسيكه با مردان برجسته و انديشمند مشورت كند، در عقل آنها شريك ميشود. شرح: كسيكه در همه كارها، تنها عقيده و نظر خود را درست ميداند و به رأى و عقيده هيچ كس ديگر، اهميتى نمىدهد، بيش از هر كس، به خودش ظلم ميكند. هيچكس نيست كه همه چيز را بداند و براى همه مسائلى و مشكلات، راه حل درست و منطقى و قابل اجرأ پيدا كند، و هر كس، هر اندازه هم كه عاقل و دانشمند باشد، باز با مسائلى روبرو خواهد شد، كه راه حل درست و عملى آنها، به فكرش نخواهد رسيد. در چنين حالى، اگر شخصى، خود رأى باشد و جز عقيده خود، عقيده هيچ كس را نمىپذيرد، بطور مسلم، در حل مسائل، به راههاى غلط مىرود، و چه بسا دچار اشتباهاتى ميشود كه حتى زندگىاش را به خطر مىافكند و او را به هلاكت و نيستى ميكشاند. اما كسيكه تنها به عقيده خود اتكأ ندارد، و در مسائل گوناگون مشورت ميكند، به راه سعادت ميرود. مخصوصا اگر شخصى، با افراد عاقل و انديشمند و مردان برجسته مشورت كند، مانند آن است كه در فكر و دانش آنها شريك شده، و از عقل و انديشه هركدام، براى خود سهمى برداشته است. وقتى ما، بار سنگينى داريم كه نمىتوانيم از روى زمين حركت دهيم، به كمك چند نفر ديگر نياز پيدا مىكنيم. و هنگامى كه چند نفر آمدند و به ما كمك كردن، مثل آن است كه ما را، در زور بازوى خود شريك كردهاند و هر كدام، از قدرت و توانايى خود، سهمى به ما دادهاند. در مورد مسائل مربوط به فكر و عقل نيز همينطور است. وقتى با مسألهيى روبرو ميشويم كه به تنهايى از حل آن عاجزيم، بايد از عقل و انديشه ديگران هم كمك بگيريم. و در اين صورت، مثل آن است كه خود را، در عقل و شعور آنها شريك ساختهايم و از نيروى انديشه و فكرشان، سهمى هم به ما رسيده است. 11 . فضيلت علم بر ثروت العلم خير من المال، العلم يحرسك، و انت تحرس المال، و المال تنقصه النفقه و العلم يز كو على الأنفاق، و صنيع المال يزول بزواله. -ح / 174 - از فرمايشات امام (ع) به كميل بن زياد ? ترجمه: دانش، از مال دنيا بهتر است، زيرا دانش نگهبان توست، ولى مال را تو بايد نگهبانى كنى. مال دنيا با بخشش كاسته ميشود، ولى دانش، براثر بخشش، رشد و فزونى مىيابد، و آنچه با مال دنيا ساخته و پرداخته شده و بدست آمده، با تمام شدن مال، از بين ميرود. شرح: عليهالسلام، بارها در سخنان خود، دانش را با مال دنيا مقايسه فرموده، و همواره دانش را برتر و گرانبهاتر شمرده است. در اين كلام ارزنده نيز، اميرمؤمنان (ع)، از برترى دانش نسبت به مال دنيا سخن مىگويد، و در اين مورد سه دليل بيان مىفرمايد: * اول آنكه: دانش، انسان را از مشكلات زندگى و گرفتاريهاى آخرت نگهدارى ميكند، و از خسارتها و زيانهايى كه به سراغ اشخاص جاهل ميروند، در امان مىدارد.- ولى مال دنيا، نه تنها نگهبان صاحب خود نيست، بلكه صاحب مال، ناچار است قسمتى از وقت و فكر و نيروى خود را به خاطر نگهدارى مال، از دست بدهد، تا از تلف شدن و از بين رفتن آن جلوگيرى كند. * دوم آنكه: صاحب مال، وقتى مقدارى از مالش را به ديگرى ببخشد، به مقدارى كه بخشش كرده است، از مال او كم مىشود. ولى صاحب علم، هر چه از علم خود به ديگران ببخشد، يعنى هر چه علم خود را بديگران بياموزد، بر علم او افزوده ميشود چون با هربار آموزش كه به ديگرى ميدهند، خود او نيز ورزيدهتر مىشود و در رشته علمى خود، مهارت و تسلط بيشترى پيدا ميكند. * سوم آنكه: مال و ثروت از بين برود، تمام چيزهائى هم كه به واسطه آن مال و ثروت ساخته و پرداخته شده و بدست صاحب مال آمده است، از بين خواهد رفت. مثلا اگر كسى مقامى را به خاطر ثروت خود به دست آورده است، يا اگر كسانى بخاطر ثروت با او دوست شده و گردش را گرفتهاند، همينكه ثروت او به هر علتى، از بين برود، مقام و احترام و دوستان او هم از دست خواهند رفت. در حاليكه آنچه شخص عالم، به خاطر علم خود به دست مىآورد، هيچگاه از بين نخواهد رفت، زيرا علمى كه باعث بدست آمدن آن چيزها شده، هميشه براى صاحب خود باقى ميماند. ****************** 12. آنچه بر خود نمىپسندى بر ديگران مپسند فأحبب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره له ما تكره لها. -نامه /31 ? ترجمه: آنچه كه براى خود دوست ميدارد، براى خود نمىپسندى، براى ديگران هم مپسند. شرح: يك ضربالمثل فارسى مىگويد ((آنچه به خود نمىپسندى، به ديگران روا مدار)). و ضربالمثل ديگرى مىگويد:((يك سوزن به خودت بزن، يك جوالدوز به مردم)). اين دو ضربالمثل، و دهها ضربالمثل ديگر، و شعرها، و كلمات كوتاه و بلند بسيارى كه در زبان و ادبيات ما، در باره همين موضوع صحبت ميكند، همه، با الهام گرفتن از سخن امام عليهالسلام، و در توضيح و تشريح آن گفته شده و رواج پيدا كرده است. و منظور از تمام اين سخنان، آن است كه درباره يكى از دستورات عميق و پر معنى اسلام، به شكلهاى گوناگون، توضيح داده شود. بر اساس اين دستور والا و زندگى ساز اسلام، ما انسانها وظيفه داريم كه در هر كارى، رعايت حال ديگران را نيز بكنيم. يعنى هميشه خودمان را به جاى ديگران بگذاريم، و با مردم طورى رفتار كنيم، كه دوست داريم ديگران با ما همانطور رفتار كنند. كسيكه به مشكلات و ناراحتيهاى ديگران اهميت نمىدهد، بايد حساب كند كه آيا خودش مىتوان همان مشكلات و ناراحتيها را تحمل كند، يا نه، به زبان سادهتر بايد گفت: هر كس راضى شود كه يك جوالدوز به تن ديگرى فرو رود، بايد با انصاف و مروت حساب كند كه آيا خودش حاضر است يك سوزن به تنش فرو رود، يا نه؟ مسلمان مومن واقعى، كسى است كه براى ديگران نيز به اندازه خودش، راحت و آسايش و حق استفاده از مواهب زندگى را بخواهد و اصولا آسايش و خوشبختى خود را، در آسايش و خوشبختى ديگران جستجو كند. 13. اندرز پذيرى و لا تكونن ممن لا تنفعه العظة الا اذا بالغت فى ايلامه، فان العاقل يتعظ بالاداب و البهائم لا تتعظ الا بالضرب -نامه / 31 ? ترجمه: از كسانى مباش كه اندرز نمىپذيرند مگر هنگامى كه آزار و عذابى به آنها برسد. شخص عاقل، باادب و ملايمت اندرز مىپذيرد، و چهار پايان هستند كه جز با كتك، فرمان نميبرند و به راه نمىآيند. شرح: انسان كه برترين مخلوق خداوند است، و بهمين جهت((اشرف مخلوقات)) نام گرفته، با ساير جانداران، تفاوتهاى بسيار دارد. يكى از مهمترين تفاوتهاى انسان با حيوانات، اين است كه انسان اندرزپذير نيستند، و صاحب با نگهبان حيوانات و چهارپايان، ناچار مىشوند كه به ضرب چوب و شلاق، آنها را به راه بياورند و از خطر و ناراحتىها دور سازند. انسان عاقل، ميداند كه پدر و مادر، يا معلم، يا ساير بزرگترها، كه بيش از او دانش و تجربه دارند، جز خير و صلاح او را نميخواهند و به همين دليل، هر گاه ببينند كه كودك خردسال يا شاگرد كوچكشان به راه خطا مىرود، او را اندرز ميدهند و سعى مىكنند با ارشاد و راهنمايى، از خطا و خطرها، دورش كنند. در چنين مواقعى،انسان اگر عاقل باشد، با زبان خوش و ملايم، اندرز بزرگترها را مىپذيرد و مؤدبانه به راهنمايى آنها گردن مىگذارد. اما، گاهى، كسانى هم پيدا مىشوند كه بر خلاف انتظار، اندرز افراد خيرخواه را خطاى خود، ادامه مىدهند. حتما شما هم ديدهايد كه گاهى، پدر و مادر، مجبور مىشوند فرزند خود را، به خاطر آن كه با زبان خوش اندرز نپذيرفته است، با تنبيه بدنى و كتك و خشونت تربيت كنند. در حاليكه انسان عاقل، هرگز كارى نمىكند كه با او مانند حيوانات و چهارپايان رفتار كنند و با كتك به راهش بياورند. بلكه باادب و ملايمت، اندرز بزرگترها را مىپذيرد، و با خوبى و خوشى، به راهى ميرود، كه سعادت و خوشبختى او، در آن است. 14. دوستى و خردمندى التودد نصف العقل -ح /142 ? ترجمه: دوستى و مهربانى با مردم، نيمى از عقل است. شرح: شخص عاقل، با شخص نادان، تفاوتهاى زيادى دارد. اما اين تفاوتها، هميشه و همه جا معلوم و آشكار ميگردد كه كداميك عاقل و كداميك نادان هستند. يكى از اين موارد، طرز رفتار با مردم است. شخص نادان، ارزش دوستى و مهربانى را نميداند و بهمين دليل، با مردم دوستى نمىكند و محبت كسى را در دل خود جاى نمىدهد. اما شخص عاقل، چون به نيروى عقل خود، قدر و قيمت دوستى و محبت را درك مىكند و با دوستانش نيز، هميشه با مهر و محبت رفتار مىكند. يكى از راههائى كه ما ميتوانيم تشخيص دهيم چه كسى عاقل و چه كسى نادان است، همين است كه ببينيم آيا شخص مورد نظر، با مردم دوستى و محبت ميكند، يا با هيچكس از دل مهر و محبت و دوستى وارد نميشود از آنجا كه دوستى و محبت با مردم، يكى از مهمترين نشانههاى عقل و شعور است، امام عليهالسلام، براى دوستى ارزش فراوانى قائل شده است، تا جائى كه فرموده است: همينكه شخصى با مردم دوستى و محبت كند، نشانه آن است كه دست كم، نيمى از عقل طبيعى يك انسان در او وجود دارد. 15. پرهيز از دوستى با... اباك و مصادقه الاحمق، فانه يريد ان ينفعك فيضرك و مصادقه البخيل، فانه يبعد عنك احوج ماتكون اليه، و اياك و مصادقه الفاجر، فانه يبيعك بالتافه، و اياك و مصادقه الكذاب، فانه كالسراب: يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القرب.-ح /38 ? ترجمه: از دوستى با نادان بپرهيز، چون او ميخواهد به تو سود برساند، ولى از روى نادانى زياد ميرساند، از دوستى با شخص تنگ نظر بپرهيز، چون او تو را، هنگامى كه به شدت نيازمند او باشى رها ميكند، از دوستى با شخص بد كاره بپرهيز، چون او به ناچيزترين قيمتها تو را مىفروشد، و از دوستى با دروغگو بپرهيز، چون او، مانند سهراب، فريبت ميدهد. دور را در نظرت نزديك نشان ميدهد، و نزديك را دور جلوهگر ميسازد. شرح: يكى از مهم اسلامى، كه هم پيامبران اكرم (ص) و هم امام عليهالسلام، درباره آن بسيار سفارش كردهاند، مسئله انتخاب دوست و همنشين است. كسانى كه خصوصيات زشت و ناپسند، و صفات بد و نامطلوب دارند، بر روى دوستان و معاشران خود نيز تأثير منفى ميگذارند، و به آنان، زيانهاى جبرانناپذير مىزنند. از اينرو، در انتخاب دوست، بايد كمال مراقبت را به عمل آوريم و دستكم، كسانى را كه داراى چهار خصوصيت زشت((نادانى))،((بخل))،((بدكارى)) و((دروغگويى)) هستند، به عنوان دوست انتخاب نكنيم. شخص نادان، هر چند هم كه مهربان و صميمى باشد، از آنجا كه عقل كافى ندارد، موارد سود و زيان را نيز تشخيص نميدهد. به همين جهت، حتى وقتى ميخواهد به دوست خود، سودى برساند، از روى نادانى، كارى ميكند كه به زيان دوستش تمام شود. شخص بخيل، يا تنگ نظر، نيز چون به مال دنيا بيش از هر چيز ديگرى دلبستگى دارد، و حاضر نيست ذرهاى از مال خود را از دست بدهد، تا زمانى به دوستى خود با ديگران ادامه ميدهد، كه به او نيازمند نباشد. اما همينكه يكى از دوستانش به او نيازمند شود، حتى اگر در اوج نيازمندى باشد و تمام زندگىاش به اندكى گذشت و بخشش از سوى او بستگى پيدا كند، باز حاضر به گذشت و چشم پوشى از مال دنيا نمىشود، و دوست خود را، در آن اوج احتياج، رها ميكند و به حال خود مىگذرد. بد كاره، يا كسى كه در روى زمين به فسق و فجور و فساد دست ميزند، نيز از كسانى است كه بايد از دوستى با او پرهيز كرد. شخص بد كاره، عزت و شرافت انسانى خود، و سعادت و رستگارى آخرت خود را، در برابر كم ارزشىترين چيزها از دست مىدهد. بنابراين، مسلم است كه چنين كسى، براى دوستان نيز، ارزشى قائل نخواهد شد، و آنها را در برابر اندك چيزى خواهد فروخت. دروغگو نيز، شايسته دوستى نيست. چون او نيز، مانند سراب كه از دور به شكل آب ديده ميشود و از نزديك چيزى جز خاك و ريگ بيابان نيست، هميشه به فكر فريب دادن است. شخص دروغگو، هميشه با دروغهاى خود، كارهاى خوب را به صورت كارهاى((بد)) وانمود ميكند. و كارهاى بد را بصورت((خوب)) نشان ميدهد. در نتيجه، كسيكه با شخص دروغگو دوستى كند، فريب حرفهاى او را ميخورد، و دو عيب بزرگ در زندگى پيدا ميكند: نخست آن كه از كارهاى خوب رويگردان ميشود، چون خيال ميكند كه آن كارها((بد)) است. و ديگر آنكه به انجام كارهاى بد مىپردازد، چون بخاطر حرفهاى دوست دروغگوى خود، گمان ميكند كه آن كارها((خوب)) است. فرزند عزيز، وقتى ميخواهى با كسى دوست شوى مراقب باش كه او، جزو هيچكدام از اين چهار گروه نباشد. چون امام عليهالسلام، به خاطر خير و صلاح مسلمانان، سفارش كرده است كه از دوستى با اين گونه افراد، دورى كنند. 16. هشدار مژده است من حدرك، كمن بشرك. -ج / 59 ? ترجمه: كسى كه تو را هشدار ميدهد مانند كسى است كه به تو مژده مىدهد. شرح: گاهى پدر و مادرها، و بزرگترها، و دوستان خوب و دلسوز، از روى خيرخواهى، و براى آن كه ما را از انجام كارهاى بد باز دارند، مجبور ميشوند به جاى نرمش و ملايمت، با لحنى تند و درشت، هشدار دهند و ما را، از كارى كه مىخواهيم انجام دهيم، بر حذر و بيمناك سازند. ممكن است بعضى افراد، اينگونه بر حذر داشتن را خوش نداشته باشند، و از لحن تند و هشدار دهنده كسى كه با درشتى از انجام كار بد آنها جلوگيرى ميكند، ناراحت شوند. ولى، فرزند عزيز، اين را بدان كه: وقتى كسى با درشتى و تندى، به تو هشدار ميدهد و از انجام كارهاى بد تو جلوگيرى ميكند، مثل كسى است كه بالحنى ملايم و مهرآميز، به تو مژدهيى را ميدهد. به عنوان مثال: وقتى كسى تو را از تنبلى در مدرسه و بازيگوشى در خانه باز ميدارد، و بالحنى تند ميگويد:((در خواندن درسهايت تنبلى نكن، چون بيسواد و بيكاره بار مىآيى و بدبخت ميشوى))، مثل كسى است كه به تو مژده ميدهد و ميگويد:((شاگرد اول شدهاى و بزرگترين جايزه نصيب تو شده است)). پس، از هشدار و انتقاد سازنده ناراحت نشو بلكه خوشحال و متشكر باش زيرا انتقاد بجا، انسان را متوجه اشتباه خود ميكند و باعث برطرف شدن عيب و ايراد ميگردد. 17. خودپسندى الاعجاب يمنع من الازدياد. -ج / 167 ? ترجمه: خودپسندى، مانع از پيشرفت و رسيدن به كمال است. شرح: يكى از بزرگترين عيبهايى كه بعضى افراد دچار آن هستند، غرور و خود پسندى، يعنى كسى كه خود را، در همه چيز، برتر و بالاتر از همه مردم ميداند، و خيال ميكند كه هيچ كس در علم و دانش و درك و شعور، به پاى او نمىرسد. شخصى كه دچار اين عيب بزرگ باشد، از دو جهت لطمه ميخورد و صدمه مىبيند. نخست، از اين جهت كه: چون خود را بزرگترين و برترين عاقلان و دانشمندان ميداند، ديگر لازم نمىبيند كه دنبال تحصيل علم و دانش، برود. و به اين صورت، از آموختن باز ميماند، و در همان مرحلهيى كه هست، در جاى ميزند، و ديگر بالاتر و پيشتر نمىرود. علاوه بر اين، شخص خود پسند، چون كسى را عاقلتر و دانشمندتر از خود نمىداند، هنگامى كه برايش مسئله و مشكلى پيش مىآيد، با هيچكس مشورت نمىكند، و از افراد عاقلتر و دانشمندتر از خودش، راهنمايى نمىخواهد. و به اين صورت، از حل مسائل و مشكلات، و گشودن راههاى بسته زندگىاش، عاجز مىماند، و همواره، در ميان گرداب مشكلات و گرفتاريها دست و پا ميزند، و هيچگاه نمىتوان راههاى پيشرفت و ترقى را پيدا كند و به سوى كمال گام بردارد. 18. اكرام خويشاوندان و اكرم عشيرتك... -نامه /31 ? ترجمه: اقوام و خويشاوندانت را گرامى و عزيز بدار. شرح: امام عليهالسلام، در اين جمله زيبا و پر معنى، ما را به حفظ و رعايت((صله رحم)) دعوت كرده است. درباره((صله رحم)) در قرآن و روايات اسلامى، سفارش فراوانى شده است. تا جاى كه ترك آن - يعنى بجا نياوردن صله رحم - از گناهان بزرگ به شمار آمده است. معناى((صله رحم)) آن است كه: انسان، با اقوام و خويشاوندان خود، مناسبات و رفت و آمدهاى سالم و صميمانه داشته باشد، با مهربانى و لطف و گرامى، به ديدار و احوال پرسى آنها برود، در حل مشكلات و رفع گرفتاريهاى آنان شركت كند و هنگامى كه آنها مشكل و نيازى داشته باشد، از كمك كردن به آنها خوددارى نورزد. در اين باره، امام عليهالسلام، با زيباترين و مؤثرترين بيان، ما را، بيش، به اهميت و ارزش معاشرت با خانواده و خويشاوند، متوجه نموده است. طبق فرموده امام عليهالسلام، خويشاوندان، همانند پر و بالى هستند كه ما، به كمك آنها قدرت پرواز پيدا ميكنيم و مىتوانيم به آسانى به سوى هدفهاى خود برويم. در حاليكه بدون داشتن پروبال يعنى بدون داشتن خانواده دلسوز و مهربان و يارى دهنده قادر به پرواز نخواهيم بود و به اين زوديها، به هدفهاى خود نخواهيم رسيد. از نظر ديگر، ما همچون شاخه و برگ درختى هستيم، كه ريشههاى آن را، اقوام و خويشاوندان ما تشكيل ميدهند، و در حقيقت، اصالت و پابرجايى ما، به آنها بستگى دارد. و همچنين، خويشاوندان همانند دستهاى ما هستند، كه بوسيله آنها، دشمنان را از خود دور ميسازد، و نيز، هدفهاى خود را به چنگ مىآوريم. به اين ترتيب، اگر ما با خانواده و خويشاوندان خود رفت و آمد داشته باشيم، و با مهربانى و نيكدلى و صميميت معاشرت كنيم، هميشه در جريان كارها و مشكلات و مسائل زندگى يكديگر خواهيم بود، و در هنگام گرفتاريها، به كمك همديگر خواهيم شتافت و از نيروهاى يكديگر، براى حل مشكلات و سازندگى در راه زندگى يكديگر، كمك خواهيم گرفت . و البته، اينها همه به شرطى درست خواهد بود، كه براى رفت و آمد و صميميت و كمك خواهى، خويشاوندان مؤمن و متدين و با تقواى خود را انتخاب كنيم. چون خويشاوندى كه دين و ايمان محكم و تقواى اسلامى نداشته باشد، جز ضرر و زيان و ايجاد ناراحتى و گرفتارى بيشتر، تأثيرى در زندگى ما نخواهد داشت. 19. بزرگترين عيب اكبر العيب أن تعجب ما فيك مثله. -ح /353 ? ترجمه: بزرگترين عيب آن است كه: عيبى را كه خود نيز داراى، در ديگران، عيب بشمارى. شرح: كسانى هستند كه عيب و ايرادى را كه در اعمال و رفتار خودشان وجود دارد، نمىبينند و به حساب نمىآورند، اما همينكه آن عيب را، در شخص ديگرى ببينند، زبان به عيبجويى و انتقاد باز مىكنند، و همه جا و پيش همه كس، از عيب آن شخص سخن مىگويند. براى مثال: گاهى كسى را مىبينم، كه براى حقوق انسانى ديگران، ارزش قائل نيست، حق مردم را پايمال ميكند، دستمزد كارى را كه ديگران برايش انجام دادهاند نمىدهد، يا كم و با تأخير ميدهند، قول و قرارهاى خود را به هم ميزند، و وعدههايى را كه به مردم داده است انجام نمىدهد. اما همين شخص، به محض آنكه ديگرى، كمترين حق او را پايمال كند، يا دستمزدش را يك ريال كمتر يا يك روز ديرتر بدهد، يا با او مختصرى بد قولى كند، يا وعدهيى را كه به وى داده است انجام ندهد، فريادش به آسمان ميرود، و همه جا، از آن شخص، عيبجوئى و انتقاد ميكند. شاعرى، در همين معنى گفته است: ببرى مال مسلمان و چو مالت ببرند داد و فرياد بر آرى كه: مسلمانى نيست! امام عليهالسلام مىفرمايد: اين خود، بزرگترين عيب است كه تو، عيبى را در مردم ببينى و آن را زشت و ناپسند بشمارى و زبان به انتقادش بگشايى، در حاليكه خودت نيز، شبيه همان عيب را داشته باشى، ولى به آن توجه نكنى. البته، منظور امام اين نيست كه وقتى در ديگران عيبى را ديدى كه خودت نيز شبيه آن عيب را دارى، همين كافى است كه عيب ديگران را به زبان نياورى، و در عوض، عيب خودت نيز، سر جايش باقى بماند. بلكه، منظور اين است كه وقتى، عيب ديگران، باعث ناراحتى ما شد، هوشيار باشيم و فورا به خود آئيم و ببينيم كه آيا خود ما نيز، آن عيب را داريم يا نه؟ و اگر ديديم كه خودمان نيز، دارى همان عيب هستيم، در صدد بر طرف كردن آن بر آئيم، زيرا آن عيب، همانطور كه در وجود ديگران، ما را ناراحت كرده است، در وجود ما نيز باعث ناراحتى ديگران خواهد شد. ****************** 20. همت عالى و شكم پرورى لا تجتمع عزيمه و وليمه -خ 241/ ? ترجمه: همت عالى، با سورچرانى و شكم پرورى، سازگار نيست. شرح: كسى كه صاحب همت عالى است به شكم پرورى برود، نمىتواند همت عالى داشته باشد. و به عبارت ديگر، ممكن نيست كه همت عالى، و شكم پرورى، در وجود انسان، يكجا جمع شده باشد. زيرا شخص سورچران، بيش از هر چيز، در بند شكم خوش است، و تمام فكر و كوشش او صرف آن ميشود كه چطور و از چه راهى، خود را به سفرهيى رنگين برساند و شكمش را از خوراكيهاى لذيذ انباشته كند. آشكار است كه چنين كسى، نه فرصت آن را دارد و نه اصولا در فكر آن است كه ذهن و انديشهاش را در كارهاى با شكوه به كار اندازد، و تصميمهاى عالى و والا بگيرد، و اراده و همت خود را در انجام كارهاى با ارزش و انسانى نمايان سازد. شخص شكم پرور و سورچران، از آغاز صبح، دائما به اين فكر ميكند كه ظهر، چگونه ناهار لذيذى بدست آورد، و از ظهر به بعد، ذهن و انديشهاش در اين جهت كار ميكند كه براى شب، از كجا و چگونه شام چرب و شيرينى فراهم كند. و طبيعى است كه چنين شخصى، شب هم با اين فكر به بستر ميرود كه صبح، چه خوراكيهايى سر سفره صبحانه در انتظارش خواهد بود. اما كسى كه همت عالى دارد، فكر و ذهنش، آنقدر مشغول مسائل مهم و كارهاى عالى و انسانى است، كه اصولا فرصتى براى فكر كردن به شكم پيدا نمىكند. و تازه وقتى هم سر سفره بنشيند، غذايش، سادهترين غذاها خواهد بود. نمونه درخشان اين افراد، خود حضرت على عليهالسلام است كه غذايش، بيشتر اوقات، چيزى جز نان خالى، يا نانى همواره با كمى خرما، يا كمى پياز، يا كمى نبوده است. تا جايى كه اگر اندكى بيش از اين برايش غذا مىآورد، به شدت اعتراض ميرد. 21. آنچه دارى قدر بدان و حفظ ما فى يديك أحب الى من طلب ما فى يدى غيرك-نامه /31 ? ترجمه: نگهدارى از آنچه خود، در دست دارى، در نظر من، از خواستن و جستجوى آنچه در دست ديگرى است، بهتر و دوست داشتنىتر است. شرح: كسانى هستند كه هيچگاه به آنچه دارند، راضى و قانع نمىشوند، دائما در فكر بدست آوردن مال و ثروت بيشتر هستند، و تمامى نيروى آنها، بجاى آنكه صرف كسب مال ميشود. انگونه افراد، تازه هر چقدر هم كه بيشتر بدست آورند، باز چشم و دلشان سير نمىشود و نگاهشان به مال ديگران است. و گاهى، كار را به جايى مىرسانند كه شخصيت و عزت نفس خود را زير پا مىگذارند، تا براى مدتى كوتاه از آنچه ديگران دارند، استفاده كنند. شايد شما هم ديدهايد كه: بعضى افراد، وقتى ميخواهند به مهمانى بروند، با آن كه خودشان لباس تميز و قابل استفاده دارند، چون پارچه و دوخت آن ساده و معمولى است، به سراغ همسايه ميروند و لباس گرانقيمت او را ميگيرند، تا در مهمانى، بيشتر خود نمايى كنند. يا وقتى مهمان در خانه دارند، كاسه و بشقاب معمولى و ارزان قيمت خود را كنار مىگذارند، و در عوض، ظروف چينى و بلور گرانقيمت همسايه را قرض مىگيرند و جلوى مهمان مىآورند. اين دسته از افراد، براى شخصيت انسانى و عزت نفس خود ارزش قائل نيستند و كارى هم كه ميكنند، بر خلاف دستورات اسلام است. امام عليهالسلام نيز، در همين مورد توضيح داده و اين چند نكته را در يك جمله كوتاه، بيان فرموده است: 1- قناعت: به آنچه دارى اكتفا كن و چشم طمع به مال ديگران نداشته باش. 2- عزت نفس: شخصيت انسانى و عزت نفس خود را حفظ كن، و از آنچه دارى خوشنود باش، تا از رنج خواهش و تمنا و ذلت در خواست و تقاضا از ديگران، آسوده باشى. 3- حفظ آبرو: با دورى كردن از زيادهطلبى و چشم حسرت دوختن به مال ديگران، آبروى خود را به باد مده. 4- شكر نعمت: نسبت به آنچه خداوند به تو داده است، كفران نعمت مكن، بلكه شكر نعمت خداوندى را - به هر اندازه كه باشد - بجاى آور، تا به آنچه دارى راضى باشى و در حفظ نگهدارى آن بكوشى. نه آن كه مال خود را، بخاطر ناچيز و كم قيمت بودن، خوب حفظ نكنى و آن را از بين ببرى، و بعد، محتاج ديگران بشوى. 22. تنگدستى و پاكدامنى يا ثروت و زشتكارى و الحرفته مع العفته خير من الغنى مع الفجور. -نامه /31 ? ترجمه: كارگرى، همواره با پاكدامنى، بهتر از داشتن ثروتى است كه با گناهكارى به دست آمده باشد. شرح: بسيارى از ثروتمندان هستند، كه به خاطر داشتن مال و دارايى فراوان، ظاهرا همه گونه وسايل راحت و آسايش را در اختيار دارند. اما در حقيقت، آنها، نه تنها آسوده و راحت نيستند، نه تنها در خوشى و خوشبختى به سر نمىبرد، بلكه روز و شب خود را، با رنج و اضطراب مىگذرانند، و عمرشان در دلهره و نگرانى طى ميشود. زيرا بيشتر ثروتمندان، مال و دارايى خود را، از راههاى حرام و آلوده به گناه، به دست آوردهاند. امام عليهالسلام، در جايى ديگر فرموده است:((هر جا ثروتى هنگفت انباشته شده باشد، حتما در كنار آن، حق پايمال شده گروهى از محرومان جامعه، دفن شده است)) معنى اين سخن آن است كه: كمتر ممكن است ثروتى پيدا شود كه تمام آن، از راه حلال بدست آمده باشد. بيشتر كسانى كه به ثروتهاى هنگفت مىرسند، حق مردم محروم و مستضعف را پايمال كرده و مال ديگران را خوردهاند يعنى از راههايى مانند دزدى، كم فروش، گران فروش، احتكار(يعنى: انباركردن و مخفى كردن نگاه داشتن اجناس مورد نياز مردم، و به وجود آوردن قحطى، و سپس فروختن آن اجناس به چند برابر قيمت)، يا خوردن مال افراد ضعيف، بيوه زنان، يتيمان و امثال آنها، و خيانت كردن به افراد ملت به مال و دارايى رسيدهاند. چنين ثروتى، كه از راههاى ناپاك و نادرست بدست آمده، آلوده به گناه است و كسى كه چنين ثروتى دارد، اگر هم در ظاهر، راحت و آسوده زندگى مىكند، در باطن، آرامش و آسايش ندارد و تمام ساعات روز و شبش، در وحشت و اضطراب مىگذرد. از يك طرف، ترس از خدا، و حساب و كتاب روز قيامت او را مىترساند و آرامشش را بهم ميزند، و از طرف ديگر، دائما وحشت آن را دارد، كه مبادا مردم محروم و ستمديده، راز دزدى و مال مردم خورى و خيانت او را بفهمند، و براى گرفتن حق خود، بر سرش بتازند و حكم عدالت اسلامى را، دربارهاش اجرأ كنند. اما كسى كه كار كم در آمدى دارد، ولى با تقوى و پاكدامنى آنرا انجام ميدهد، و به خيانت و ظلم آلوده نمىشود، دل راحت و فكر آسوده دارد، چنين كسى، چون درآمدش حلال و پاك است، حقى را پايمال نكرده و مال كسى را نخورده است، كمترين نگرانى و دلهره و وحشتى هم ندارد. اگر سفرهاش رنگين نيست ولى در عوض با وجدان پاك كابوسهاى وحشتآور و سبكبار بيدار مىشود، و خوشبختى واقعى را با تمام و جودش حس ميكند. بخاطر همين است كه امام عليهالسلام نيز، كار كم در آمد، ولى همواره با پاكدامنى را از ثروتى كه همواره با گناه باشد، بهتر شمردهاند. 23. همه كاره، هيچكاره من أوما الى متفاوت خذلته الحيل. -ح /403 ? ترجمه: كسى كه به كارهاى پراكنده بپردازد، از يافتن راه حل صحيح براى آنها ناتوان مىماند. شرح: يك ضربالمثل فارسى، كه به پيروى از كلام امام عليهالسلام، در زبان ما پيدا شده است مىگويد:((همه كارها، هيچكارهاند!)) ولى متأسفانه، اين عيب در بعضى از افراد وجود دارد، كه خود را((همه كاره)) مىدانند. يعنى، در آن واحد، به چند كار مختلف مىپردازد، و انتظار هم دارند كه در تمام آن كارها، موفق و سر بلند باشد. در حاليكه، چنين افرادى، نه تنها در كار خود موفق نمىشوند، بلكه به دهها مشكل و ناراحتى برخورد مىكنند كه از چاره جويى و يافتن راه حل آنها عاجز مىمانند، علاوه باعث مىشوند كه چرخ امور جامعه نيز بخوابد و به افراد اجتماعى هم لطمه بخورد. زيرا در جامعه بشرى، كارهاى مردم، به يكديگر مربوط و پيوسته است، طورى كه اگر در يك گوشه از جامعه، كارى معطل بماند و به خوبى انجام نشود، كارهاى ديگران هم، بر اثر آن، معطل خواهد ماند. از قديم گفتهاند:((شكارچى طمع كارى كه در آن واحد دنبال دو خرگوش بدود، هيچكدام را نمىتواند شكار كند)). انسانى هم كه بخواهند در آن واحد، دنبال چند كار برود، هيچكدام از آن كارها را، ياد نمىگيرد و در هيچ رشتهيى، نمىتوان مهارت لازم را بدست آورد. بدون شك، اگر كسى بگويد:((من هم پزشكى مىدانم، هم معمارى مىكنم، هم نان مىپزم، هم قاليباف هستم، هم در نجارى و در و پنجره سازى مهارت دارم و هم راديو و تلويزيون تعمير مىكنم)) مطمئن باشيد كه هيچكدام از اين كارها را بلد نيست. و اگر هم، از هر يك از اين كارها، اطلاعى داشته باشد، اطلاع او آن قدر كم و ناچيز است كه هيچگاه موفق نخواهد شد يكى از اين كارها را به درستى انجام دهد. پس، انسان عاقل كسى است كه: بجاى آن كه فكر و وقت خود را تلف كند و از هر كارى، مقدار كمى ياد بگيرد، نيروى خود را صرف يادگيرى و انجام يك كار كند تا هم در زندگى شخصى موفق شود، و هم وجودش براى جامعه فايده بيشترى داشته باشند. 24. احترام معلم لا تجعلن ذرب لسانك على من أنطقك و بلاغه قولك على من سددك.-ح / 411 ? ترجمه: تيزى و برندگى زبانت را، به سوى كسى كه تو را سخنگو ساخته است مگير، و رسايى گفتار و قدرت بيان خود را، بر ضد كسى كه به تو قدرت گفتار آموخته است، بكار مبر. شرح: امام عليهالسلام، همواره در مورد احترام معلم و آموزگار، سفارش ميفرمود، و ديگران را، به ارزش و اهميت احترام نمودن به آموزگاران، متوجه ميساخت. تا جاى كه خود، با آن درياى علم و دانش كه داشت، هميشه مىفرمود:((كسيكه به من يك كلمه بياموزد، تا پايان عمر، غلام و بنده او خواهيم بود)). يك نمونه درخشان و با شكوه ديگر، براى آنكه بدانيم اسلام چه احترام شايانى براى معلم و آموزگار قائل شده است، توجه به وضع اسير جنگى در صدر اسلام است. در آن جنگها، پيامبر اكرم (ص)، به كسانى كه تا ساعتى پيش، شمشير بر دست، با سپاه مسلمانان جنگيده بودند، اجازه مىفرمود كه هر كدام، به ده نفر از مسلمانان سواد خواندن و نوشتن بياموزند، و پاداش اين سواد خواندن و نوشتن بياموزند، و به پاداش اين سواد آموزى از اسارت آزاد شوند. امام عليهالسلام نيز، در اين كلام عميق و پر معنى، در همين باره سخن گفته، و ديگران را به احترام نمودن به معلم آموزگار، متوجه ساخته و ترغيب و سفارش فرموده است. ما نيز، بايد از پيشواى راستين خود بياموزيم. يعنى هرگز نبايد تيزى و برندگى زبان خود را بسوى پدر و مادر، يا خواهر و برادر بزرگتر، يا هر كسى كه در راه به سخن آمدن ما زحمت كشيده است، بگيريم. و همچنين هيچگاه نبايد رسايى كلام و قدرت بيانى را كه از معلم و يا شخصى ديگرى آموختهايم، بر ضد خود او بكار بريم. زيرا، چنين كارى نا سپاسى است، و در اسلام، ناسپاسى، زشت و ناپسند شمرده مىشود. 25. ادب آموزى از بىادبان كفاك أدبا لنفسك اجتناب ما تكرهه من غيرك. -ح / 412 ? ترجمه: براى آنكه ادب و آراستگى داشته باشى، همينقدر بس است كه از انجام آنچه در ديگران نمىپسندى، دورى كنى. شرح: سالهاى بسيارى است، كه دانشمندان غربى تلاش مىكنند تا راهها و روشهاى پيشرفته و مدرنى پيدا كنند كه بر اساس آن، افراد جامعه، هم خود را به اخلاق نيكو آراسته سازند، هم كودكان مؤدبى تربيت كنند. اين دانشمندان براى منظور خود، دهها سال تحقيق كرده و هزاران جلد نوشتهاند، ولى هنوز هم نتوانستهاند موفقيتى بدست آورند. در حاليكه اگر تمام اين كتابها و روشهاى تربيتى دانشمندان غرب را، رويهم بگذارند، هرگز نمىتوانند با همين يك كلام كوتاه امام بزرگوار ما برابرى كنند. امام عليهالسلام، تمام راهها و روشهايى كه براى ادب و آراستگى و تربيت جامعه ممكن است بوجود آيد، 1400 سال پيش از اين، در يك جمله كوتاه و بسيار عميق و پر معنى، خلاصه فرمودهاند. و آن اين است كه: اگر مىخواهى مؤدب و آراسته و داراى اخلاق نيكو باشى، لازم نيست كه راههاى دشوارى را طى كنى. بلكه فقط كافى است هر كارى كه ديگرى انجام داد، و تو متوجه شدى كه كار زشت و ناپسندى كرده است، خودت آن كار را انجام ندهى. به اين ترتيب تو تمام كارهاى زشت و ناپسندى كه ممكن است كسى انجام دهد، از وجود خودت دور خواهى كرد، و در نتيجه مدل به شخص خواهى شد كه هيچگونه زشتى و ناپسندى، در و جودش پيدا نميشود. براستى آيا، براى رسيدن به ادب و آراستگى و اخلاق نيكوى انسانى دستورى از اين سادهتر و مؤثرتر پيدا مىشود؟ 26. غيبت: كار ناتوانها الغيبه جهد العاجز -ح /461 ? ترجمه: غيبت كردن، آخرين تلاش آدم ناتوان است. شرح: غيبت كردن، پشت سر كسى سخن گفتن، و بد گويى كردن، و براى او عيب و ايراد شمردن. و اين، از زشتترين و ناپسندترين عيبهايى است كه بعضى از افراد، دچار آن هستند. كسى كه غيبت ميكند، بدون شك آدم ناتوان و بى جرأتى است. زيرا همينكه مىنشيند و پشت سر ديگران بد گويى مىكند، نشان مىدهد كه جرأت ندارد با آن افراد روبرو شود، و حرف خود را، پيش روى آنها بر زبان آورد. و چون در خود، قدرت و جرأت روبرو شدن با آن افراد را نمىبيند، آخرين تلاشى كه مىتوان بكار ببرند، اين است كه به وسيله بد گوئى كردن در پشت سر، انتقام خود را از آنها بگيرد و باصطلاح دل خود را خنك كند. حال آن كه يك مسلمان مؤمن واقعى، اگر نسبت به كسى ايراد و انتقادى داشته باشد، بايد بر اساس جرأت انسانى و اخلاق اسلامى، رو دروى آن شخص، ايراد و انتقاد خود را بر زبان آورد، بدون ترس و واهمه، او را امر به معروف و نهى از منكر كند. اگر هم ايراد و انتقادش درست نباشد، و فقط از حسارت و تنگ نظرى سر چشمه گرفته باشد، هرگز نبايد پشت سر كسى كه از او شايستهتر بود و به پيشرفت و ترقى رسيده است، بد گويى كند و خود را در جامعه، رسوا و بى اعتبار سازد. 27. ايمان و راستگويى الايمان ان توثر الصدق حيث يضرك على الكذب حيث ينفعك. -ح /458 ? ترجمه: نشانه ايمان، آن است كه: راستگويى را، اگر چه به تو زيان برساند، مقدم بدارى. شرح: مسلمانان مؤمن واقعى، يعنى كسى كه داراى ايمان محكم و راستين است، نشانههائى دارد، كه بوسيله آنها، ميتوان او را، از افراد بىايمان، بازشناسى كرد. يكى از اين نشانهها، آن است: شخص مؤمن، سود واقعى را در اطاعت از دستورات خدا، زيان واقعى را، در اطاعتنكردن از دستورات خدا مىداند، از آنجا كه خداوند به ما دستور داده است كه هميشه راست بگوئيم و از دروغگوئى پرهيز كنيم، مسلمان باايمان نيز، هرگز حاضر نمىشود بر خلاف اين دستور رفتار كند. تا جايى كه حتى اگر زمانى، راست گفتن به زيانش باشد و دروغ گفتن به او سود برساند، از سود دروغ گفتن چشم مىپوشد، و زيان راست گفتن را به جان مىپذيرد، و لب به دروغگويى باز نمىكند. زيرا مؤمن، سود و زيان واقعى را نزد خدا ميداند و بس. 28. چرا بنده ديگران ؟ و لا تنكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا. -نامه /31 ? ترجمه: بنده ديگرى مباش، كه خدا، تو را آزاده آفريده است. شرح: خداوند، انسان را به صورت موجودى((آزاد))، و داراى شخصيت و عزت نفس آفريده شده است. و به او عقل و شعور، و نيروى درك و دريافت، و قدرت اراده بخشيده است، تا انديشه خود را به كار اندازد، از نيروى بدنى خود استفاده كند، و با قدرت فكر، و تن دادن به كار و تلاش، در كمال آزادى و سربلندى، زندگى شرافتمندانهيى را دنبال كند. در آفرينش خدا، هيچ انسانى از ديگرى برتر و باارزشتر، يا كمتر و بىمقدارتر نيست. بنابر اين، هيچ انسانى حق ندارد كه ديگران را بنده خود سازد، و هيچ انسان هم حق ندارد خود را به صورت بنده ديگران در آورد. زيرا بندگى، تنها در برابر خداوند متعال شايسته است، و جز خدا، هيچكس شايسته آن نيست كه انسانى، در برابرش، خود را دچار ذلت و زبونى كند و مانند بنده ناتوان و بيمقدارى ظاهر شود. البته كسى كه عزت داشته باشد، و ارزش انسانى خود را بشناسد، به آزادى گرانقيمتى كه خداوند به او ارزانى داشته، احترام خواهد گذشت. چنين فردى، هميشه به نيروى فكر و قدرت كار و تلاش خود متكى خواهد بود، به آنچه در يك زندگى شرافتمندانه نصيبش ميشود قناعت خواهد كرد، و در نتيجه، همواره سربلند و آزاد خواهد زيست. اما افراد ذليل و بى شخصيتى هم پيدا مىشوند، كه به خاطر مال دنيا، در برابر ثروتمندان يا صاحبان مقام و قدرت، به زانو مىافتند، سر تعظيم فرود مىآورد، و بصورت بندهيى ذليل و بى ارزش ظاهر مىشوند، تا شايد از ثروت و مقام آن افراد بهرهيى ببرند و بيش از حد لياقت خود، مال و مقامى بدست آورند. امام عليهالسلام، اينگونه افراد را نكوهش مىكند و به همه مسلمانان هشدار مىدهد كه: مبادا آزادى و ارزش انسانى خود را، كه خداوند به شما ارزانى داشته است، پايمال كنيد و به طمع مال و مقام، در برابر انسانى همچون خودتان، بندگى كنيد، زيرا خداوند، همه انسانها را آزاد و يكسان آفريده است. ****************** 29. شوخى و عقل ما مزح امرؤ مزحه الا مج من عقله مجه 0-ح /405 ? ترجمه: هيچكس شوخى نكرد، مگر آن كه، با پرداختن به شوخى، پارهيى از عقل خود را به دور انداخت. شرح: يكى از نشانههاى سنگين و با وقار بودن آن است كه انسان، از شوخى كردن بپرهيزد و متن و جدى باشد. كسانى كه در هر محفل و مجلسى لب به شوخى باز مىكنند و سخنان مضحك به زبان مىآورند و ديگران را مىخندانند، پيدا است كه وقار و متانت ندارند و افرادى جلف و سبك مغز هستند. امام عليهالسلام، در جاى ديگرى، هنگامى براى فرزندان گرامى خود، امام حسن مجتبى (ع) وصيت نامه مىنويسد، او را بهشدت از شوخى كردن بر حذر مىكند. امام (ع) به فرزند خود مىفرمايد (( نه تنها خودت، هيچگاه در حضور مردم شوخى مكن و حرفهاى خنده آور مزن، بلكه حرفهاى خنده آور ديگران را هم نقل مكن. چون اين كار، باعث سبكى و جلفى مىشود و ارزش انسان را از بين ميبرد)). شيخ سعدى نيز به پيروى از امام (ع)، در يكى از شعرهاى خود گفته است: ز شوخى، بپرهيز، اى باخرد شوخى، تو را، آبرو مىبرد! ما نيز اگر در اطراف خود دقت كنيم، خواهيم ديد كه مردم، كسانى را كه زياد شوخى مىكنند و حرفهاى خنده آور مىزنند. چندان جدى نمىگيرند و براى آنها ارزش و احترام قائل نمىشوند. به خاطر همين است كه امام (ع) فرموده است: وقتى كسى شوخى مىكند مثل آن است كه قسمتى از عقل خود را بيرون ريخته و به دور انداخته است معنى اين سخن آن است كه با هر شوخى مقدارى از عقل انسان در نظر مردم از بين مىرود و اگر كسى زياد شوخى كند، مثل آن است كه قسمتهاى زيادترى از عقل خود را دور ريخته است و در نظر مردم به صورت كسى در آمده كه ديگر در سرش عقل باقى نمانده است. 30. كم بخشيدن يا نبخشيدن لا تستح من اعطاء آلقليل فان الحرمان اقل منه -ح/ 67 ? ترجمه: از بخش اندك شرمنده مباش، زيرا هيچ ندادن از آن (( بخشش اندك)) نيز كمتر و ناچيزتر است. شرح: يكى از كارهاى خوب و پسنديده، كه باعث خوشنودى خلق و رضايت خدا ميشود، اين كه ما، از مال و دارائى خود بخشش كنيم. البته بخشش كردن، اين نيست كه مال خود دور بريزيم و در راههاى نادرست تلف كنيم. بلكه معنى بخشش آن است كه وقتى يك كار خير پيش مىآيد و براى انجام آن، به كمك ديگران احتياج پيدا ميشود، ما نيز قدم به پيش گذاريم و در حد توانائى خود، به انجام آن كار خير، كمك كنيم. مثلا ممكن است در كشور، جنگى رخ دهد و گروهى از هموطنان جنگزده ما، خانه و زندگيشان را از دست بدهند. يا ممكن است حوادثى مانند آمدن سيل و زلزله شهر و خانه و محل كار عدهئى آسيب ببيند و سرمايه و دار و ندارشان از بين برود. حتى ممكن است بدون هيچگونه از اين حوادث، باز هم عدهئى پيدا مىشوند، كه در عين آبرومندى، دچار فقر و محروميت شده باشند. در تمام اين حالات، وضعى پيش ميايد، كه گروهى از هموطنان و هم دنيهاى ما، به كمك اشخاص مؤمن و نيكوكار، پيدا مىكنند. در چنين مواقعى، وظيفه دينى و اخلاقى ما حكم ميكند كه براى رضاى خدا. از مال و دارائى خود. هر قدر كه ميتوانيم به اينگونه افراد((بخشش)) كنيم. لازم نيست كه حتما مقدار بخشش ما، زياد و هنگفت باشد، بلكه مهم اين است كه از بخشيدن آنچه در قدرت داريم، كوتاهى نكنيم. بعضى از افراد، با آنكه دلشان مىخواهد در اينگونه موارد، به ديگران كمك كنند، ولى چون مقدارى كه قادر به ((بخشيدن)) آن هستند، كم و ناپذير هستند، كم و ناچيز است، احساس شرمندگى مىكنند. اينگونه افراد، بخاطر شرم بيهوده از ((بخشش)) آن مقدار كم، خوددارى مىكنند، و در نتيجه، اشخاص نيازمند را، از همان مقدار اندك بخشش نيز محروم و بىنصيب ميگذارند. براى آنكه بدانيم اين طرز فكر تا چه حد نادرست است. به يك مثال توجه كنيم: فرض مىكنيم براى يكى از هموطنان جنگزده بايد خانهيى ساخته شود كه 10 هزار تومان هزينه دارد. ما نيز يكهزار نفر هستيم، كه هر كدام فقط 10 تومان ميتوانيم كمك كنيم. اگر همه ما كه 1000 نفر هستيم، 10 تومانهاى خود را بدون هيچگونه شرمندگى روى هم بگذاريم، مجموع آن ميشود 000/10 تومان، كه ميتوان با آن، خانه مورد نظر را ساخت. اما اگر يكايك ما، از دادن 10 تومان خجالت بكشيم و اين مبلغ را((بخشش)) نكنيم، هيچ پولى فراهم نميشود و در نتيجه، آن خانه نيز ساخته نخواهد شد. در اين مورد، آيا دادن 10 تومان بهتر است يا ندادن آن؟ و آيا آن 10 كمتر است و يا خجالت كشيدن و هيچ ندادن؟ بخاطر همين است كه امام عليهالسلام ميفرمايد: از بخشش كم، شرمنده نباشيد، چون شرمندگى باعث ميشود كه از((بخشش كم)) خوددارى كنيد و به افراد نيازمند چيزى ندهيد. در حاليكه بخشش شما، هر چقدر كه كم و ناچيز باشد((هيچ ندادن)) از آن كمتر و ناچيزتر، و در نتيجه باعث شرمندگى بيشتر است. 31. ايمان چيست؟ و سئل عن الايمان، فقال: الايمان معرفه با لقلب، و اقرار با للسان، و عمل با لاركان. -ح /227 ? ترجمه: از اميرالمؤمنين عليهالسلام، پر سيدند كه:((ايمان چست))؟ فرمود:((ايمان عبارت است: شناخت قبلى، اعتراف و اقرار به زبان، عمل با اعضاء و جوارح بدن)) شرح: ايمان حقيقى: نشانههائى دارد، كه هر كس اين نشانهها را در خود داشته باشد، مؤمن حقيقى است. امام عليهالسلام، براى مؤمن حقيقى، سه نشانه اصلى و مهم تعيين فرموده است، كه ما نيز با توجه به آنها ميتوانيم مؤمنان حقيقى را بشناسيم. طبق فرموده امام (ع) مؤمن حقيقى كسى است كه: * اولا شناخت قبلى داشته باشد. يعنى از صميم قلب و از ته دل، وجود خدا را شناخته باشد، و صميمانه معتقد باشد كه اصول دين اسلام، يعنى يگانگى خداوند متعال، نبوت حضرت محمد (ص)، و فرارسيدن روز قيامت، عدل خداوند و جانشينى امامان عليهالسلام ، بر حق است. * ثانيا به زبان اعتراف كند، يعنى اعتقادات الهى و اسلامى خود را بر زبان آورد، و همواره كلمه((شهادتين)) را به زبان جارى سازد، و به يگانگى خدا و نبوت حضرت محمد (ص) اقرار كند. * ثالثا وظايف اسلامى خود را با اعضاء بدنش انجام دهد، يعنى وضو ساختن، نماز خواندن، روزه گرفتن، بدنگرفتن با زبان بد نشنيدن با گوش، نگاه حرام نكردن با چشم، و... تمام وظائفى را كه خداوند براى اعضاء بدن او تعيين فرموده است، بطور صحيح و كامل به انجام رساند. بنابراين، كس كه يكى از اين نشانهها، يا قسمتى از اين نشانهها را نداشته باشد، نمىتوان خود را مؤمن حقيقى بداند. 32. ستيزهجويى لا تدعوك الى مبارزه، و ان دعيت اليها فأجب، فان الداعى باغ و الباغى مصروع. -ح / 233 ? ترجمه: كسى را به ستيز دعوت مكن، اما اگر تو را به مبارزه دعوت كردند، براى دفاع از خود، جنگ را قبول كن. زيرا شخص ستيزه جو، ستمگر است، و ستمگر بر خاك مىافتد و مغلوب مىشود. شرح: يكى از افتخارات فراوان اسلام، اين است كه در دستورات آن هيچگاه دعوت به ستيزه وجود ندارد. زيرا اسلام، دين صلح و صفا و آشتى است، و قادر است كه تمام مسائل را با منطق قوى و دلايل روشن و محكم خود حل كند. و بخاطر همين برخوردارى از منطق و دليل است كه هيچگاه پيغمبر (ص) و ائمه معصوم (ع) لازم نمىديدند كارها را با زور پيش ببرند، و رفتار جنگ طلبانه داشته باشند و جنگى را شروع كنند. در جنگهاى صدر اسلام، هيچگاه حضرت محمد (ص) و مسلمانان براى جنگ پيشقدم نمىشدند و به جنگ كسى نمىرفتند. بلكه اين دشمنان اسلام بودند كه يا بطرف مسلمانان لشكر كشى ميكردند، يا آنقدر به آزار و اذيت و شكنجه مسلمين مىپرداختند كه آنها هم براى دفاع از خود ناچار از جنگيدن مىشدند. دليل اينكه اسلام، پيشقدم شدن در جنگ و جنگطلب بودن را جايز نميداند. اين است كه هر كس جنگطلب باشد، و با برپاكردن جنگ به كشتار و تجاوز دست بزند،((ستمگر)) است. و ستمگر نيز، سر انجام بر خاك مىافتد و مغلوب ميشود. پس اسلام، هرگز دستور جنگطلبى نمىدهد، چون هرگز نميخواهد پيروانش ستمگر باشند. اما همان اندازه كه اسلام، مسلمانان را از جنگطلبى بر حذر ميدارد، به همان اندازه هم، هر مسلمانى را موظف ميسازد كه در برابر جنگ طلبها، از خود دفاع كند. زيرا دفاع نكردن در برابر جنگ طلبها، دليل خوارى و زبونى است، و اسلام هرگز نميخواهد كه پيروانش خوار و زبون باشد و به ديگران، اجازه كشتار و تجاوز بدهد. به همين دليل است كه امام عليهالسلام نيز مىفرمايد كه مسلمانان نبايد جنگ طلب باشند، اما اگر جنگى به آنها تحميل شد، بايد بهر قيمتى كه هست از خود دفاع كنند و حتى((با چنگ و دندان به جهاد برخيزند و به زمزمههاى شوم صلح و سازش اعتنا نكنند)). 33. چه بسا كه يكبار خوردن كم من أكله منعت أكلات. -ح /171 ? ترجمه: بسا كه يك خوردن چيزى، تو را از خوردن بسيارى از خوردنيهاى ديگر، محروم مىكند. شرح: گاهى كسى را مىبينيم كه سر سفره، به غذائى ميرسد كه با وضع مزاجى آن روز او سازگار نيست و نبايد از آن بخورد. اما او نميتواند از هوس خوردن جلوگيرى كند، و از آن غذائى ناسازگار ميخورد، و چند ساعت بعد، به بستر بيمارى مىافتد. يا گاهى، كسى ديگرى را مىبينيم، كه ناراحتى مزاجى ندارد، ولى در خوردن غذا، چنان افراط و زياده روى ميكند كه بيمار مىشود. در هر حال، اينگونه افراد، بخاطر آن كه نتوانستهاند شكم خود را نگاه دارند چنان بيمار و نزار ميشود، كه تا مدتها از خوردن بسيارى از غذاها و ميوهها و خوراكىها محروم ميشوند. و ته دستور پزشك با چند روز، جز غذائى ساده، نميتوانند به چيز ديگرى لب بزنند. در حاليكه اگر آن يكى ناپرهيزى نميكرد، و اين يكى به افراط و زيادهروى نمىپرداخت هر دو، در روزهاى بعد نيز ميتوانستند از هر نوع خوراكى استفاده كنند، و ناچار از تحمل چند روز پرهيز و محروميت نمىشدند. اين سخن امام عليهالسلام، به ما مىآورد كه: در هر كارى، بايد به عاقبت آن هم بينديشيم و صلاح خود را تشخيص دهيم. يعنى اگر ديديم، در كارى، با يكبار استفاده كردن، چندين استفاده بعدى را از دست ميدهيم، بايد از انجام آن كار خوددارى كنيم. 34. صبر و ظفر لا يعدم الصبور الظفروان طال به الزمان -ح /153 ? ترجمه: شخص بردبار و شكيبا، پيروى را، سرانجام از دست نخواهد داد، هر چند روزگارى دراز بر او بگذرد. شرح: انسان براى بدست آوردن پيروزى، بايد صبر و شكيبائى داشته باشند. زيرا كسى كه در برابر مشكلات زندگى، صبور و بردبار باشد، مىتواند با حوصله و شكيبائى، سر فرصت، فكر كند و راههاى مختلف را بررسى و آزمايش كند، و سرانجام، از ميان آنها، راهى را كه به پيروزى ميرسد بر گزيند. ولى افراد شتاب زده، كه براى انجام هر كارى، عجله ميكنند و حاضر نيستند صبر و آرامش بكار برند، در برابر مشكلات دست و درست پيدا كنند. يك ضربالمثل فارسى مىگويد:((صبر تلخ است وليكن بر شيرين دارد.)). و ضربالمثل ديگرى هم ميگويد:((گر صبر كنى، ز غوره حلوا سازى)). اين دو ضربالمثل، كه تقريبا معنى يكسانى دارند، به خوبى ارزش و كارسازى صبر و بردبارى را نشان ميدهند. وقتى درخت ((مو)) شروع به ميوهدادن مىكند، ميوههايش به صورت دانههاى ريزى بنام((غوره)) كه مزهيى بسيار ترش دارد و قابل خوردن نيست. اگر كسى چند ماه صبر كند، اين غورههاى ترش، به انگورهاى شيرين و آبدار مبدل ميشوند، كه ميتواند با آن، شيرينترين حلواها را نيز بسازد. اما كسى كه صبر نداشته باشد، و براى استفاده از ميوه درخت مو عجله كند، از عجله خود فايدهئى نخواهد برد. چون هر كدام از غورههاى كه به دهان بگذارد، كمترين اثرى از شيرينى در آن نخواهد ديد. پس صبر و شكيبائى، اگر چه ممكن است تلخ و دشوار باشد، و اگر چه ممكن است ساليان دراز طول بكشد ولى سرانجام به پيروزى منتهى ميشود. همچنانكه در قرآن كريم نيز صبر بعنوان يكى از عبارات ذكر شده است. 35. ميانهرو تنگدست نمىشود مأ أعال من اقتصد. -ح /140 ? ترجمه: كسى كه در خرج كردن ميانهروى كند، تنگدست نمىشود. شرح: بهترين راه، براى داشتن يك زندگى آسوده و راحت، ميانهروى در خرج كردن است. و اين، راهى هست كه در اسلام و قرآن به ما مىآموزند. خداوند، در قرآن كريم، به مؤمنان ميفرمايد: كه در زندگى ميانهرو باشند. نه آنقدر خسيس باشند و كم خرج كنند كه حتى آسايش خود و خانوادهشان خراب شود. و نه آنقدر ولخرج باشد و مال خود را دور بريزند كه به فقر و تنگدستى دچار شوند. سخن امام عليهالسلام نيز به ما مىآموزد: انسان، هر قدر هم كه در آمد زياد داشته باشد، اگر در خرج كردن اندازه نگه ندارد، در آمدش تمام مىشود، و خودش نيز تنگدست و محتاج مىشود، اما كسى كه عقل معاش دارد پولش را به اندازه خرج مىكند، هيچگاه تنگدست و محتاج نخواهد شد. 36. تندخويى ديوانگى است الحدة ضرب من الجون لان صاحبها يندم فاان لم يندم فجنونه مستحكم. -ح /255 ? ترجمه: تندخوئى يك نوع ديوانگى است، زيرا تندخو پشيمان ميشود، و اگر پشيمان نشود، ديوانگىاش پابرجا و پايدار شده است. شرح: شخصى تندخو، نميتواند بر اعصاب خود مسلط باشد، و اعمال و رفتار خود را مهار كند. در نتيجه، هنگام خشم و تند خوئى، دست به كارهائى عقل سالم انجام آن را نمىپذيرد: زبان به بى ادبى و فحاشى مىگشايد، دست به شكستن و پاره كردن و دور ريختن چيزهاى مختلف مىزند. با ديگران نزاع و كتك كارى ميكند و باعث زخم و جراحت خود يا ديگران مىشود چه بسا ديده شده كه خشم و تند خوئى يك نفر. باعث نزاع دسته جمعى خانواده و دوستانش شده، و سرانجام در ميان آنها جنايت و فاجعهئى رخ داده. يا زيان و خسارت جبرانناپذير ديگرى پيش آمده است. وقتى شخص تندخو، در حالت خشم به سر مىبرد و باعث ايجاد چنين مشكلات و مصيبتهائى ميشود، حالت او شبيه نوعى ديوانگى است. زيرا او هم، در آن لحظات، مانند ديوانگان، بر اعصاب خود تسلط ندارد و متوجه نيست كه مرتكب چه كارهائى ميشود. البته شخص تندخو، پس از فرونشستن خشم، از كارهايى كه انجام داده پشيمان ميشود و همين پشيمانى، نشان ميدهد كه وى، سر عقل آمده و متوجه زشتى آن كارهاى ديوانه وار خود شده است. يعنى خود او هم متوجه مىشود كه در آن لحظات خشم، نوعى ديوانگى زود گذر گريبانش را گرفته و سپس رهايش كرده است. اما اگر كسى باشد كه پس از فرونشستن خشم نيز، از انجام آن كارهاى زشت پشيمان نشود، معلوم ميشود كه آن حالت ديوانگيش زودگذر و موقتى نيست، بلكه ديوانگى براى هميشه، در وجود او، باقى و پاورجا مانده است. 37. حكمتهاى ايمان، نماز... فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك، و الصلاة تنزيها عن الكبر، و الزكاة تسبيبا للرزق، و الصيام ابتلاء لا خلاص الخق، و الحج تقربة للدين، و الجهاد عزا للاسلام، و الامر بالمعروف مصلحه للعوام و النهى عن المنكرردعا للسفهاء. -ح /252 ? ترجمه: خداوند، ايمان را براى پاك شدن دلها از آلودگى كفر و شرك، و نماز را براى پاك بودن از سركشى و نافرمانى واجب كرد، زكوة را وسيلهايى براى روزى مستمندان، و روزه را وسيلهيى براى آزمايش اخلاص بندگان قرار داد، حج را براى نيرومند شدن دين، و جهاد را براى شكوه و سربلندى اسلام واجب ساخت، امر به معروف را بخاطر اصلاح توده نا آگاه مردم، و نهى از منكر را براى باز داشتن افراد بىخرد، از كارهاى زشت و گناه آلود مقرر كرد. شرح: احكام دين اسلام، با تمام جزئيات خود، دستورهائى هستند كه خداوند براى بندگان مؤمن خود مقرر كرده است. از اينرو، انجام دادن اين احكام، وظيفه حتمى و قطعى مسلمانان است، و يك مسلمان مؤمن كسى است كه دستورهاى واجبالاجراى خداوند را، بدون چون و چرا انجام دهد، و درباره آنها دچار هيچگونه شك و ترديدى نشود، هيچگونه سؤال و جوابى نكند، و هيچگونه دليل و برهانى بخواهد. با اين حال، گاهى پيشوايان معصوم و امامان بزرگوارما، علت منطقى و فلسفه فردى و اجتماعى اين دستورها را تشريح كرده و درباره هر يك، توضيح كافى دادهاند. تا هم غير مسلمانان، به منطقى و مستدل بودن دستورهاى اسلام پى ببرند و بتوانند با دستورهاى اديان ديگر مقايسه كنند، و هم مسلمانها، با فلسفه احكامى كه انجام ميدهند آشنا شوند و فوايد سازنده، آنها را بهتر و بيشتر بشناسند. امام عليهالسلام نيز، در اين جملههاى كوتاه و پر معنى، فلسفه ايمان، نماز، زكوة، روزه، حج، جهاد، امر به معروف، و نهى از منكر را تشريح فرموده، و درباره واجب بودن هر يك، توضيحى دقيق و عميق داده است. ****************** 38. در دوستى و دشمنى اندازه نگهدار أحبب حبيبك هونا ما، عسى أن يكون بغيضك يوما ما، و أبغضك هونا ما، عسى أن يكون حبيبك يوماما. -ح /268 ? ترجمه: در دوستى با دوست خود اندازه نگهدار، بخاطر آنكه شايد روزى با تو دشمن شود، و در دشمنى با دشمن خود اندازه نگهدار، بخاطر آنكه شايد او نيز، شايد با تو دوست شود. شرح: در دوستى و دشمنى نيز، همچون مسائل ديگر، بايد ميانه روى كرد و اندازه نگهداشت. چون زياده روى در دشمنى و يا دوستى نيز، ممكن است زيانهائى متوجه ما سازد، كه ديگر قابل جبران نباشد. وقتى با كسى دوست ميشويم، نبايد در معاشرت با او آنقدر زياده روى كنيم، كه بيش از اندازه به حريم زندگى ما نزديك شود، و تمام اسرار ما را بداند. زيرا ممكن است روزى بين ما اخلافى پيدا شود و آن دوست، بصورت دشمن ما درآيد. درانصورت، او، چون تمام اسرار ما را ميداند و از آنچه در حريم خانواده ما ميگذرد آگاه است، ميتواند از دانستههاى خود، بر ضد ما سؤ استفاده كند، و ضربههايى به ما بزند، كه ديگر قابل جبران نباشد. در دشمنى نيز بايد ميانه روى باشيم و اندازه نگه داريم. يعنى نبايد دشمن را آنقدر اذيت و آزار كنيم، و آنقدر دربارهاش سخنان زشت و زننده بگوئم، كه اگر روزى بايكديگر دوست شديم، به خاطر كارها و حرفهاى خود، شرمنده و خجل باشيم. 39. نگاه به زيردستان و أكثر أن تنظر الى من فضلت عليه فان ذلك من أبواب الشكر.-نامه /69 ? ترجمه: به افراد پائينتر از خود، زياد بنگر، كه اين نگريستنها، درهاىشكر گزارى را به روى تو باز مىكند. شرح: انسان بايد، در مورد نعمتهائى كه خداوند به او داده است، هميشه شكر گزار باشد، و نشان دهد كه قدر آن نعمتهاى خدا را بداند، و بخاطر آنها در برابر خداوند شكر گزار باشد، لياقت و شايستگى رسيدن به نعمتهاى بيشتر را نيز بدست آورد. اما كسى كه قدر نعمتهائى كه خداوند به او داده است ناراضى باشد، نعمتهاى خدا را تلف مىكند، و نشان مىدهد لياقت آن نعمتها را ندارد. در آن صورت، نه تنها نعمت بيشترى بدست نمىآورد، بلكه آنچه كه دارد از دست مىدهد. ما، براى قدر نعمتهاى خداوند را بدانيم، بايد هميشه به افراد پائينتر از خود نظر داشته باشيم. يعنى كسانى را نگاه كنيم، كه كمتر از ما، از نعمتهاى خداوند برخوردار شدهاند. در اين صورت، نه تنها از آنچه داريم ناراضى نخواهم بود، بلكه احساس رضايت و خوشنودى خواهيم كرد. و از خداوند سپاسگذار خواهيم بود. هر چه بيشتر به اينگونه افراد نگاه كنيم، درهاى شكر گزارى، بيشترى به روى ما باز خواهند شد، زيرا در اين نگاه كردنها، به نعمتهاى خود بيشتر آگاه خواهيم شد و شكر خداوند را بيشتر بجاى خواهيم آورد. سعدى، شاعر بزرگ ايرانى مىگويد: در ايام جوانى، روزى كفش نداشتم و از اين رو، از زندگى خود سخت ناراضى بودم و بسيار گله و شكايت ميكردم. اما وقتى بيرون رفتم، مردى را ديدم كه كنار ديوار نشسته است و پا ندارد. با ديدن او، يكباره به خود آمدم و به درگاه خداوند شكر گزارى كردم كه اگر كفش ندارم، در عوض دو پاى سالم دارم كه بدون كفش هم مىتوانم با آنها راه بروم. ما نيز به جاى آنكه به پاى بى كفش خود نگاه كنيم، بايد به كسانى كه اصلا پا ندارند بنگريم و خدا را شكر گوئيم. البته آنچه كه شرح داده شده دليل اين نيست كه انسان پيوسته زندگى خود را در يك حالت سكون نگهداشته و بعنوان رضايت از تقدير هيچگاه حقوق خود را مطالبه نكند. در زمان طاغوت از اين نصيحت سعدى براى ساكت نگهداشتن مردم استفاده ميكردند والى آنچه كه ما امروز ميگوئيم فقط براى شكر نعمتهاى الهى است و بس. 40. معيار زشتى كارها و احذر كل عمل يعمل به فى السرو يستحيى منه فى العلانيه، و احذر كل عمل اذا سئل عنه صاحبه انكره أو اعتذرمنه.-نامه /69 ? ترجمه: از كارى كه در نهان انجام مىشود، و در آشكار شرم آور است، بپرهيز و نيز از كارى كه اگر انجام دهندهاش، در باره آن بپر سند، يا انجام آن را انكار مىكند و يا بخاطر آن پوزش مىطلبد، دورى كن. شرح: بسيار كسان هستند كه دلشان نميخواهد كار بد انجام دهند و مورد سرزنش مردم و خشم و نارضايى خدا قرار گيرند. ولى چون گاهى نمىتوانند فرق ميان خوب و بد را تشخيص دهند، بطور ناخواسته و نا آگاهانه مرتكب اعمال ناپسند مىشوند. از اين رو، براى آنكه كار خوب از كار بد مشخص شود، و انسان بتواند فرق بين اين دو را بشناسد و كار بد انجام ندهد، امام عليهالسلام دو قانون و نشانه ساده و آسان تعيين فرموده است: اول آنكه كار بد، آن است كه بطور پنهانى و دور از چشم ديگران انجام داده مىشود، زيرا انجام آن بطور آشكار و برابر چشم مردم. باعث شرم و خجالت است. دومين نشانه كار بد، آن است كه انجام دهنده آن را مورد پرسش قرار دهند كه چرا چنان كارى كرده است، يا انكار ميكند و ميگويد:((من چنين كارى نكردهام))، و يا بخاطر انجام آن كار عذر خواهى مىكند و ميگويد:((مرا ببخشيد، از روى نادانى چنين كارى كردهام)). پس ما نيز، هر گاه ديديم كارى كه ميخواهيم انجام دهيم، يكى از اين دو نشانه را دارد، بايد بدانيم كه كار بدى است، و از انجام آن خوددارى كنيم. 41. تمرين بردبارى ان لم تكن حلما فتحلم، فانه قل من تشبه بقوم الا أو شك أن يكون منهم. -ح /207 ? ترجمه: اگر بردبار نيستى، خود را وادار به بردبارى كن، زيرا كسى كه خودرا به گروهى شبيه كند، به زودى از آنان مىشود. شرح: كسانى هستند كه برخى از صفات خوب انسانى، بطور طبيعى، در آنها وجود ندارد، مثلا در طبيعت آنها، از آغاز، صفت حلم و بردبارى وجود نداشته است، و همواره در برابر كوچكترين ناملايمى، آرامش خود را از كف داده، و دست به كارهايى زدهاند كه باعث ايجاد مشكلات و ناراحتيها فراوانى شده است. بهترين راهى كه براى اينگونه افراد وجود دارد، آن است كه با اراده و تمرين، خود را به آن صفت عادت دهند، تا رفته رفته، بر اثر عادت، آن صفت خوب جزو وجود آنها شود. امام عليهالسلام، به عنوان نمونه، صفت((بردبارى)) را مطرح ساخته و در باره آن فرموده است: اگر خصلت حلم و بردبارى، در طبيعت شما وجود ندارد، دليل بر آن نيست كه هرگز نميتوانيد حليم و بردبارى شويد. كافى است كه براى مدتى، خود را به بردبارى وادار سازيد يعنى در برابر مسائلى كه آرامش شما را بر هم مىزند، سعى كنيد رفتارتان شبيه كسى باشد كه بطور طبيعى بردبار است و در برابر چنان مسئلهيى، آرامش خود را با بردبارى حفظ مىكند. وقتى مدتى به اين كار ادامه داديد و رفتارى شبيه رفتار اشخاص بردبار در پيش گرفتيد، رفته رفته عادت مىكنيد كه هر وقت با چنان مسائلى روبرو شديد، همان رفتار را از خود نشان دهيد. به اين ترتيب، صفاتى كه در طبيعت شما وجود ندارد، بر اثر تمرين به صورت يك عادت در شما ايجاد مىشود. بطوريكه يك كسى نمىتواند تشخيص دهد كه آن صفت خوب، از آغاز در طبيعت شما وجود داشته است، يا خود با تمرين و عادت، آنرا در وجودتان ايجاد كردهايد. 42. زبان عاقل و زبان احمق لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه. -ح /40 ? ترجمه: زبان عاقل، پشت قلب او قرار دارد، و قلب احمق، پشت زبان او جاى گرفته است ( عاقل،با انديشه سخن مىگويد ونادان بىفكر ) شرح: انسان عاقل، وقتى بخواهد سخن بر زبان آورد، نخست به دل و انديشه خود مراجعه مىكند، معنى آن سخن و نيكى يا بدى آن را با عقل و شعور خود مىسنجد، نتيجهيى را كه ممكن است از آن حاصل شود حساب مىكند، و هنگامى كه به درستى و خوبى سخن خود اطمينان يافت، آن را بر زبان مىآورد. پس عاقل، قلب و انديشهاش بيش از زبانش به كار مىاندازد، و زبانش را پشت سر عقل و شعور خود نگاه ميدارد. اما احمق، بر عكس رفتار مىكند. يعنى هر سخنى كه به زبانش آمد، نسنجيده و بدون فكر و انديشه بيان مىكند، و پس از آن كه سخن او، در ديگران، تأثير بد گذاشت، تازه بفكر مىافتد كه آيا سخنش درست بوده يا نادرست. يعنى احمق، نخست زبان خود را به كار مىاندازد و نسنجيده حرف مىزند، و بعد از آن، به قلب و عقل خود مراجعه مىكند و در باره نيك و بد سخن خود و نتيجه و حاصل آن مىانديشد. به همين دليل است كه خردمندان، از قديم گفتهاند: سخنى كه درباره آن كاملا فكر نكردهاى، بر زبان مياور. 43. اينچنين مالى از دست نميرود لم يذهب من مالك ما وعظك. -ح /196 ? ترجمه: مالى كه از دستت رفت و تو را پندى آموخت، از دست رفته مپندار. شرح: انسان وقتى قسمتى از مال خود را از دست مىدهد، غمگين و افسرده مىشود و به خاطر مال از دست رفته، غصه مىخورد. زيرا معمولا اينطور تصور مىشود كه مالى كه از كف رفت، بيهوده تلف شده است و ديگر جبران نخواهد شد. اما حقيقت اين است كه مال از دست رفته، بكلى تلف و نابود نمىشود. بلكه با از بين رفتن آن، نتيجه و فايدهيى براى صاحبش به جاى مىماند، كه گاهى ممكن است بيش از آن مال، ارزش داشته باشد. و اين نتيجه و فايده، تجربهيى است كه شخصى، در برابر از كف دادن مال خود، به دست مىآورد. اينكه بسيارى از مردم، تجربه را گرانبهاتر و باارزشتر از مال مىدانند، براى آن است كه مال، هر اندازه هم كه باشد، براى هميشه باقى نمىماند و بالاخره روزى، تمام مىشود، ولى تجربه، سرمايهيى است كه هرگز تمام نمىشود، و هميشه و در هر حالى هم در دسترس قرار دارد و مىتوان از آن استفاده كرد. پس اگر ما نيز مالى را از دست داديم، ولى در كارى كه مال خود را بخاطر آن از كف داديم، تجربهيى به دست آورديم، بايد بدانيد كه آن مال را، بيهوده و رايگان از دست ندادهايم. بلكه به - جاى آن، سرمايه گرانبهاترى به دست آوريم كه چه بسا در طول زندگى، بسيار بيشتر از آن مال به درمان خواهد خورد. اما آنچه كه در خور تأمل است اين است كه انسان نبايد هيچ كارى را بدون فكر و دقت انجام دهد زيرا بالاخره از دست دادن مال موجب ضرر و دليل كم دقتى است. 44. عمل و نسب من أبطابه عمله لم يسرع به نسبه -ح /23 ? ترجمه: كسى كه به خاطر كردارش عقب مانده است، با اتكاء به اصل و نسب، نمىتواند پيش بيفتد. شرح: انسان بايد كردار نيكو داشته باشد، و تنها به اتكاء كردار خود، به سوى آسايش دنيا و سعادت آخرت پيش برود. زيرا در قانون الهى، كردار هيچكس را به بستگان و نزديكان او نمىدهند. ما، در تاريخ اسلام مىبينيم كه حتى فرزندان امامان معصوم نيز، با آن كه پدرشان((((ولى)))) خدا، و پيشواى مسلمانان بودهاند، از سزاى كردار خود، در امان نمىمانند. مثلا، پس از رحلت حضرت امام حسن عسكرى (ع)، پسر بزرگتر آن حضرت امام زمان (ع) را پايمال كند، و خود رهبرى مسلمين را به عهده بگيرد. ولى خداوند او را رسوا كرد، و با آن كه پدرش و تمام اجدادش امام و معصوم بودند، خود او گمراه شد و نتوانست از اصل و نسب شريفى كه داشت، استفاده كند و پيش بيفتد. و علت اين امر آن بود كه وى كردار خوبى نداشت و به همين دليل در دنيا و آخرت عقب افتاده بود. پس انسان، نمىتوان به پدر و مادر و اجداد شريف و بزرگوارش، كه در تقوى يا علم يا هنر احترام و اعتبار داشتهاند، متكى باشد. و نمىتواند به اتكاء آنها، به كردار خود بى توجهى كند. يعنى عبادت و بندگى خداوند را بجاى نياورد، و براى پيشرفت زندگى رستگارى آخرت خود هيچ كارى انجام ندهد، ولى بخاطر اصل و نسب خود، منتظر باشد كه در اين دنيا به منزلت و احترام برسد، و در آن دنيا هم پاداش نيكو بگيرد. 45. تفاوت اعمال شتان ما بين عملين عمل تذهب لذته و تبقى تبعته، و عمل تذهب موونته و يبقى أجره -ح /121 ? ترجمه: چه تفاوت بسيارى، كه بين دو گونه عمل و كردار انسانها وجود دارد: عملى كه لذت و خوشى آن به سرعت مىگذرد، ولى نتايج زيانبار و عواقب آن باقى مىماند، و عملى كه رنج و زحمت آن، زود تمام مىشود ولى پاداش آن برجا مىماند. شرح: خداوند انسان را آزاد و مختار آفريد و به او عقل و شعور داد، تا آزادانه راه زندگىاش را انتخاب كند، و با اراده و اختيار خود، هر عملى كه دلش خواست، انجام دهد. اما در روز قيامت، كسى كه عمل خوب انجام داده باشد پاداش مىگيرد و كسى كه مرتكب اعمال بد شده، به كيفر و مجازات مىرسد. امام عليهالسلام، به مسلمانان هشدار مىدهد، تا بدانند كه بين اين دو گونه عمل، تفاوت بسيارى هست، و فريب ظاهر را نخورند. يعنى انسان بايد بداند، كه كار خوب و بد، هر دو، به زودى مىگذرد و تمام مىشود، در حاليكه نتايج و پىآمدهاى آن، از بين نمىرود، و در كارنامه اعمال انسان، باقى مىماند. فرزند عزيز، تو خود، در ميان دوستان، همكلاسىها، و اطرافيانت، نمونههايى اين دو گونه عمل را، بسيار ديدهاى. به عنوان مثال: دانش آموزى كه به جاى درس خواندن و زحمت كشيدن، وقت خود را به بازى و تفريح و خوشگذرانى تلف مىكند، تمام آن بازيها و تفريحاتش، زودگذر است، و تمام خوشگذرانيهايش، به زودى تمام مىشود. اما نتيجه اين خوشيهاى زودگذر، مردود شدن است كه يك سال عمر او را بيهوده تلف مىكند و ديگر تا پايان عمر نمىتواند آن يك سال را دوباره به - دست آورد. دانش آموزى هم كه زحمت درس خواندن را تحمل مىكند، رنج و زحمتش به زودى تمام مىشود، در حاليكه پاداش اين زحمت، يعنى آموختن به زودى تمام مىشود، در حاليكه پاداش اين زحمت، يعنى آموختن علم و دانش، و رفتن به كلاس بالاتر و پيشرفتى كه نصيب او مىشود، نتايج خوب و لذت بخشى است كه براى هميشه در زندگى او باقى مىماند. از اين مثال ساده، نتيجه مىگيريم كه اعمال گناه آلوده نيز اگر هم لذتى داشته باشند، لذت شان زودگذر است، در حاليكه نتيجه آنها، يعنى مجازاتى كه در پى دارند، نزد خدا باقى مىماند و در روز قيامت، گريبان شخص گناهكار را مىگيرد. مثلا كسى كه بر خلاف فرمان خداوند، روزه نمىگيرد. مثلا كسى كه بر خلاف فرمان خداوند، روزه نمىگيرد و در ايام ماه مبارك رمضان، شكمچرانى مىكند، لذتى كه از خوردن و آشاميدن مىبرد، يك لذت زودگذر است. يعنى لذتى است كه با جمع كردن سفره غذا، تمام مىشود و چيزى از آن باقى نمىماند. ولى نتيجه اين نافرمانى، تا روز قيامت باقى مىماند و خداوند شخصى روزه خور را به مجازات نافرمانىاش مىرساند. اما كسى روزه مىگيرد، فقط چند ساعت، زحمت گرسنگى و تشنگى را تحمل مىكند، ولى در عوض اين رنج زودگذر، كه با فرارسيدن غروب همان روز تمام خواهد شد. اگر خود شما خوب فكر كنيد خواهيد ديد كه تمام كارها همين طور است. يعنى هم تمام لذتها زودگذر هستند، هم تمام زحمتها. ولى آنچه براى هميشه باقى مىماند، نتيجه و عمل و كردار انسان است، كه اگر بخاطر لذتهاى زودگذر گناه كرده، مجازات مىشود، و اگر در راه اطاعت از خدا، رنج و زحمت زودگذر را تحمل كرده، مزد و پاداش ميگيرد. 47. آخرت نتيجه دنيا أعمال العباد فى عجلهم، نصيب أعينهم فى آجلهم. -ح / 7 ? ترحمه: كارهايى كه بندگان در اين دنيا انجام ميدهند، روز قيامت، در برابر چشمهايشان خواهد بود. شرح: دستگاههاى راديو و تلويزيونى كه به دست بشر ساخته شده، صدا و گفتار، و حركات و اعمال آدمى را كه چند سال پيش ضبط شده، پس از گذشت سالها دوباره پخش مىكنند، و دوباره عين همان حرفها و حركات را جلوى چشم ما مجسم مىسازند. فيلمى كه از اعمال و حركات كسى ضبط شد، تا سالهاى سال، حتى تا وقتى كه دنيا وجود دارد، مىتواند باقى بماند. چون به فرض اينكه يك فيلم رو به كهنگى و خرابى برود، مىتواند تصوير و صداى آن را روى فيلم ديگرى ضبط كرد و به اين ترتيب، براى، هميشه آن تصوير و صدا را نگهدارى كرد. وقتى بشر كه مخلوق خداوند است، توانسته چنين دستگاهى بسازد، به سادگى مىتوان فهميد كه خداوند متعال، در دستگاه عظيم آفرينش خود، چه دستگاههاى عجيب و دقيقى براى ضبط و نگهدارى اعمال انسان، خلق كرده است. آرى، دستگاههاى گيرنده و فرستنده و نگهدارنده جهان آفرينش، چنان عظيم و دقيق و حساس است كه كوچكترين اعمال و كردار انسانها را ضبط مىكند و حساب يكايك كارها و كلمه به كلمه حرفها را نگاه ميدارد. امام عليهالسلام، درباره اين دستگاه عظيم، چنين خبر مىدهد كه: هر كارى كه بندگان، در دنيا انجام مىدهند، خداوند با تمام جزئياتش ضبط و حفظ مىكند. و در روز قيامت، تمام آن كارها را، كه در نامه عمل هركس محفوظ مانده است، جلوى چشم بندگان مجسم مىسازد، و بدانند كه خداوند، هر كس را، به - نسبت اعمال نيك و يا بدش، پاداش يا كيفر مىدهد. و در آن روز، سختترين عذابها، براى كسانى است كه كارهاى بدى كه در اين دنيا انجام دادهاند، در آن دنيا مقابل چشمشان مجسم مىشود. ****************** 47. عجز آفت است و صبر شجاعت... و العجز افه، و الصبر شجاعه، و الزهد ثروه، و الورع جنه، و نعم القرين الرضا.-ح /4 ? ترجمه: ناتوانى آفت است و بردبارى شجاعت، پرهيز كارى و پارسايى توانگرى است و خرسندى به رويدادها يار و همراهى است با ارزش. شرح: انسانى كه گرفتار ضعفهاى روحى و اخلاقى باشد، هميشه با يك خطر اين است كه: در برابر مسائل مختلف و پيش آمدهاى گوناگون، قدرت ايستادگى نخواهد داشت، و دچار سستى و لغزش خواهد شد و از راه راست، انحراف پيدا خواهد كرد. از اين رو است كه در تعاليم اسلامى، هميشه تكيه بر اين است كه انسان، قبل از هرچيز، ضعفهاى روحى و اخلاقى را از خود دور كند، و قدرت درونى لازم براى ايستادگى در برابر مسائل مختلف را به دست آورد و در حفظ و تقويت آن بكوشد. امام عليهالسلام نيز، در اين كلام، از اين گونه جنبههاى مثبت و منفى سخن مىگويد و انسان را با عيب و ضعفها، و ارزش قدرتهاى روحى و اخلاقى آشنا مىسازد. بر اساس فرمايش امام (ع)، ضعف و ناتوانى، بزرگترين آفت و دشمن زندگى انسان است. زيرا انسان ضعف، زود فريب ميخورد، زود به لغزش دچار مىشود، و زود از راه راست منحرف مىگردد. يك انسان ضعف، ممكن است در برابر چند كلمه فريبنده، از راه بدر شود. ممكن است با هر تهديد پوچى دچار وحشت شود، يا اگر پول و مقامى به پيشنهاد كنند، در برابر آن تاب مقاومت از دست برهد، و حاظر به انجام هر كار نادرستى بشود. افراد بسيارى بودهاند كه سالها از عمر خود را در راه عبادت و انجام وظايف شرعى و دينى گذراندهاند. ولى بخاطر همين ضعف، ناگهان از راه بدر رفته و حاصل تمام عمر خود را چند لحظه بر باد دادهاند و چيزى جز رسوايى و بد نامى بدست نياوردهاند. اين است كه ضعف و ناتوانى از بزرگترين آفتهاى زندگى و از خطر نازكترين دشمنان انسان است. اما در برابر اين عجز و ناتوانى، صفتهاى نيكوى روحى و اخلاقى قرار دارد، كه تعدادى از آنها را، امام (ع) در همين كلام پر معنى، بر شمرده است. يكى از اين صفات، صبر و بردبارى است، كه عالىترين جلوههاى شجاعت انسان بشمار مىرود. شجاع، آن كسى نيست كه در برابر هر مسئلهيى به خشم مىآيد و عجولانه دست به اقدامات حساب نشده مىزند. چون بسيار ديده شده كه چنين افرادى، صدها گرفتارى براى خود، و هزاران مشكل براى ديگران ايجاد كردهاند. بلكه آن كسى براستى شجاعت دارد كه در برابر مسائل و مشكلات بردبار باشد و با صبر و حوصله، درباره آن فكر كند و هميشه، بجاى سريعترين راه حل، در جست و جوى بهترين راه حلها باشد. صفت ديگر، پارسايى و پرهيز كارى است، كه براى انسان، بهترين ثروتها و بالاترين توانگريها به شمار مىآيد. انسان پارسا و پرهيز كار، در وجود خود، آنقدر ارزشهاى روحى و معنوى ذخيره مىكند، كه ديگر به مال و ثروت دنيا چشم نمىدوزد. و همين بىنيازى از مال دنيا، او را از بزرگترين ثروتمندان و توانگران، ثروتمندتر مىسازد. خرسندى به رويدادهاى نيز از صفات ارزنده انسان است. اصولا يك مسلمان مؤمن، از آنچه با اراده و قدرت خداوند، در زندگىاش رخ دهد، هرگز اظهار نارضايى نمىكند. يعنى به هر پيشامدى كه خداوند برايش مقدر كرده باشد راضى و خرسند است و همين رضايت و خرسندى، باعث مىشود كه از پيش آمدهاى گوناگون، دچار رنج و عذاب نشود. چنين كسى اگر ببيند كه ديگران به قدرت و مقام رسيدهاند و مال و ثروت بدست آوردهاند. و او از آنها بىنصيب مانده است، هرگز حسادت نمىورزد و غم و غصه به دل راه نمى دهد. زيرا صفت خرسندى و رضايتى كه در او وجود دارد، مانند نعمتى با ارزش، هميشه همراه اوست و مانند دوستى مهربان و دلسوز، هميشه او را از دچار شدن به اينگونه رنج و عذابها، باز مىدارد. 48. پرهيز از جايگاه تهمت من وضع نفسه مواضع التهمه فلايلومن من أساء به الظن.-ح /159 ? ترجمه: كسى كه خود را در معرض بد نامى و جايگاه تهمت قرار مىدهد،نبايد كسى را كه به او گمان بد مىبرد، ملامت كند. شرح: يكى از دستورهاى اسلامى اين است كه: مسلمان مؤمن نبايد فقط به اين كه كار بد نمىكند و حرف بد نمىزند، راضى و خشنود باشد. بلكه بايد از شنيدن حرف بد و ديدن كار بد نيز خوددارى كند. يعنى اگر در مكانى، عدهيى، سخنان را بشنود. يا اگر در جايى كارهاى گناه آلود انجام شود، نبايد در آنجا درنگ كند. امام عليهالسلام نيز، بر اساس همين دستور اسلامى، شيعيان خود را راهنمايى فرموده است. طبق فرمايش امام (ع): مسلمان مؤمن، نبايد به جاهايى برود، كه در آنها، كارهاى زشت و گناه آلود انجام مىگيرد. مثلا هرگز نبايد به قمارخانه يا مشروب فروشى برود. زيرا با رفتن به چنين مكانهايى، به جايگاه تهمت قدم مىنهد و خود را در معرض بد نامى قرار مىدهد. يعنى هر چند هم كه خود او، اهل قمار و مشروب نباشد، وقتى در چنان مكانهايى ديده شود، مورد بد گمانى قرار خواهد گرفت. و ديگران كه از باطن او خبر ندارند، ممكن است تصور كنند كه او نيز اهل قمار و مشروب است و به اين ترتيب، به او تهمت قمار بازى و ميگسارى بزنند. روشن است كه اگر چنين وضعى پيش بيايد، كسى كه مورد تهمت قرار گرفته، نبايد كسانى را كه به او بد گمان شده و تهمت زدهاند، ملامت كند. زيرا، تقصير از خود اوست، كه با قدم گذاشتن به چنان مكانهايى، در دل ديگران، نسبت به خود بد گمانى ايجاد كرده است. 49. فرصت را از دست ندهيم اضاعه الفرصه غصه. -ح /118 ? ترجمه: از دست دادن فرصت، مايه غم و انده است. شرح: عمر انسان كوتاه و زودگذر است، و فرصتهاى زندگى كوتاهتر و زودگذرتر از آن. هر روزى كه از عمر انسان مىگذرد، تعدادى از فرصتهاى زندگى او نيز براى هميشه از دست مىرود و نابود ميشود. چون فرصتهاى زندگى، ديگر قابل بازگشت نيستند، بايد از هر فرصتى بهترين استفاده را بكنيم. استفاده كردن از فرصت، يعنى اينكه هر كارى را در وقت مناسب انجام دهيم. اگر فرصتى كه امروز، براى انجام كارى در اختيار ما است از دست برود، فردا، براى آن كار، فرصتى نخواهد بود. چون فرصتهاى فردا هم، مخصوص كارهاى ديگران است كه هر يك بايد در وقت خود انجام شود، و ديگر نمىتوانيم كارى را كه فرصت انجامش امروز بوده، براى فردا بگذاريم، در آن صورت، كارهايى هم كه بايد در فرصتهاى فردا انجام شود، عقب مىافتد، و اگر كار به همين شكل پيش برود، تمام فرصتهاى روزهاى آينده ما نيز، تباه مىشوند و از دست مىروند. پس هر كارى را، بايد در فرصت مناسب آن كار انجام داد، وگرنه ممكن است كه ديگر، هيچگاه فرصتى براى انجام آن پيدا نشود. مثلا سنين كودكى و نوجوانى، فرصت مناسب تحصيل علم و آموختن دانش است. كس كه چنين فرصت مناسبى را از دست برهد، در سالهاى بعد، گرفتهاريهاى زندگى، اشتغال به كار و تأمين معاش، رسيدگى به امور خانه و همسر و فرزندان، و دهها مسئوليت ديگر، به او اجازه و فرصت تحصيل نخواهد داد. بهمين دليل است كه انسان بايد هر فرصتى را كه پيش مىآيد، غنيمت بشمارد و از آن بهترين استفاده را بكند. و گرنه، از دست دادن فرصت، مايه غم و اندوهى مىشود كه به هيچ قيمتى، قابل جبران نخواهد بود. 50. مسئوليت وعده المسئول حرحتى يعد. -ح /336 ? ترجمه: كس كه از او درخواستى مىشود، تا زمانى كه وعده انجامش را نداده باشد، آزاد است. شرح: اسلام، درباره وفاى به عهد سفارش بسيار كرده است. تا جايى كه گفته مىشود: يكى از تفاوتهاى مسلمان با ديگران، در اين است كه مسلمان، وقتى براى انجام كارى قول بدهد، ديگر به هيچ قيمتى نبايد از انجام قول وعده خود، شانه خالى كند. بدين ترتيب، مسلمان بايد به شدت مراقب قول و قرارهاى خود باشد، و با بىتوجهى به عهد و وعدههايش، خود را نسبت به دستورهاى اسلام، بى اعتناء نشان ندهد. پس هرگاه، كسى از شما در خواستى كرد، نبايد نسنجيده و بدون انديشه و حساب، و عده انجام آن را بدهيد. بلكه بايد به خوبى فكر كنيد و ببينيد كه آيا توانايى انجام آن را داريد يا نه. چون اگر وعدهيى بدهيد و بعد، از عهده انجامش برنيائيد، كسى كه به او وعده دادهايد، به اطمينان قول شما، در انتظار كمك و مساعدت شما مىماند، و براى حل مشكل خود، دست به اقدام ديگرى نمىزند و اگر شما وعده خود را انجام ندهيد، ممكن است به آن شخص و زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعىاش، لطمههاى جبرانناپذير وارد آيد و مسلمان مؤمن، هرگز راضى نمىشود تا برادر و خواهر دينىاش، بخاطر بدقولى او، لطمه ببيند. امام عليهالسلام، براى آن كه ارزش و اهميت خوش قولى، و زشتى بد قولى را نشان دهد، در اين كلام، موضوع را به شكل تازهيى مطرح كرده است. حضرت مىفرمايد: وقتى از شما درخواستى مىشود، تا زمانى كه قول انجامش را ندادهايد، آزاد هستيد كه انجام آن كار را قبول كنيد يا قبول نكنيد. اما همينكه وعده انجامش را داديد، ديگر آزاد نيستيد، بلكه خود را به صورت بنده كسى درآوردهايد، كه بايد برايش كارى انجام بدهيد. يعنى انسان، در برابر قول و قرارى كه مىگذارد، آنقدر مسئوليت پيدا مىكند كه گويى به صورت بنده قول و عهده خود در آمده است، و هيچ چارهيى، جز انجام آن ندارد. 51. ناتوانتر از ناتوانترين اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان، و اعجزمنه من ضيع من ظفربه منهم. -ح /12 ? ترجمه: ناتوانترين مردم كسى است كه در بدست آوردن دوست، ناتوان باشد، و ناتوانتر از او، كسى است كه دوست بدست آمده را، از دست بدهد. شرح: توانايى انسان، تنها در قدرت جسم و زور بازو نيست. بلكه توانايى روحى و اخلاقى، بالاتر و با ارزشتر از توانائى جسم و تن است. قدرت جسمى، با گذشت زمان و افزايش سن و سال از بين مىرود، اما توانايى روحى و اخلاقى، بر اثر گذشت زمان بيشتر ميشود، و انسان را قوىتر و ورزيدهتر مىكند. پس ما، ضمن آنكه براى سلامت تن و قدرت جسم خود، بايد ارزش و اهميت قائل باشيم و در حفظ آن بكوشيم، بايد سعى كنيم كه توانايى روحى و اخلاقى هم بدست آوريم و هر روز به مقدار آن بيفزائم. على عليهالسلام مىفرمايد: يكى از نشانههاى قدرت روح و توانايى اخلاق، اين است كه انسان بتواند با اخلاق خوب و رفتار انسانى و مناسب، براى خود دوستان زيادى پيدا كند. پس كسى كه نمىتواند براى خود دوست صميمى و خوبى پيدا كند. از لحاظ روحى و اخلاقى، عاجز و ناتوان است. اما، ناتوانتر از او، كسى است كه دوستى را پيدا كرده، نتواند براى هميشه نگه دارد. يعنى با رفتار بد و اخلاق نامناسب خود، دوستان بدست آمده را، از دست بدهد و در زندگى اجتماعى، تنها بماند. زيرا نگهدارى دوست، دشوارتر از بدست آوردن دوست است. يعنى براى حفظ دوستان بدست آمده، بيش از يافتن دوستان جديد، قدرت روحى و اخلاق لازم است. 52. رفتار ما گفتار ديگران من أسرع الى الناس بما يكرهون قالوا فيه بما لا يعلمون. -ح /35 ? ترجمه: هر كسى به سوى چيزى كه مردم از آن بدشان مىآيد بشتابد، مردم نيز درباره او، آنچه را كه نميدانند، خواهند گفت. شرح: كسى كه با گفتار و كردار زننده خويش، مردم را برنجاند، مثل آن است كه شتابان، به سوى چيزى رفته كه مردم از آن بدشان مىآيد. يعنى، براى انجام كارى كه باعث رنجش و آزردگى ديگران ميشود، شتاب كرده است. معنى شتاب كردن، در كارى كه باعث رنجش ميشود، آن است كه ما، بدون فكر و انديشه، و بدون سنجيدن و حساب كردن، سخنى بگوئيم يا كارى كنيم كه ديگران را از ما متنفر و رنجيده سازد. وقتى كسى چنين كارى كند، معلوم است كه ديگران هم بفكر تلافى كردن مىافتند و تصميم ميگيرند كارى كنند، كه آن شخص هم رنجيده شود. در چنين حالتى، مردم نيز، مثل همان شخص رفتار ميكنند. يعنى نسنجيده و نينديشيده، درباره او بدگوئى آغاز ميكنند، و هر چند را كه درباره او شنيده باشند، چه راست باشد چه دروغ به زبان مىآورند. و از گفتن چيزهائى هم كه نميدانند واقعيت دارد يا نه، خوددارى نميكنند. البته اين هم رفتار خوبى نيست، ولى بهر صورت اين نتيجه اعمال كسى است كه مردم را مىرنجاند، و به سوى چيزى كه نا خوشايند ديگران است شتاب مىكند. 53. فروتنى توانگران و سرافرازى تهيدستان ما احسن تواضع الاغنياء للفقراء طلبا لما عند الله! و أحسن منه تيه الفقراء على الاغنياء اتكالا على الله. ترجمه: چه زيباست فروتنى توانگران، در برابر مستمندان، بخاطر رضاى خدا، و چه زيباتر است سرفرازى و بى اعتنائى تهيدستان، در برابر ثروتمندان، بخاطر اعتماد و توكل بر خدا. شرح: در اسلام، ثروت يا فقير، هيچكدام ملاك ارزش و برترى نيست. يعنى مسلمانى كه اخلاق اسلامى و ايمان راستين دارد، براى ثروتمندان بيش از لياقتش، و براى فقير كمتر از شايستگىاش، ارزش و احترام قائل نمىشود. زيرا خداوند فرموده است: ارزش انسان، به تقوى است. يعنى هر كسى بيشتر تقوى داشته باشد، ارزشمندتر است. با اين حال، متأسفانه بعضى از افراد هستند كه اين اخلاق اسلامى در آنها ضعيف است. اينگونه افراد، اگر ثروتمند باشد، بخاطر ثروت خود. گردن فرازى مىكنند، نسبت بفقراء اعتنائى نشان نمىدهند. و گاهى حتى حاضر نمىشوند با شخص فقير، همنشين و همصحبت شوند، و اگر به مجلسى بروند، حاضر نميشوند با فقراء، بر سر يك سفره بنشينند. از سوى ديگر، شخصى كه از لحاظ اخلاق اسلامى ضعيف است، اگر فقير باشد، عزت نفس خود را از دست ميدهد، و در برابر ثروتمندان، به تعظيم و كرنش و تملق مىپردازد. حضرت اميرالمؤمنين (ع) در همين مورد مىفرمايند: اگر شخصى ثروتمند، در برابر فقراء بجاى گردن فرازى و بىاعتنائى، از خود تواضع و فروتنى نشان دهد، تا رضايت خداوند را بدست آورد، كار نيكو و زيبائى كرده است. چون ثروت و احترام واقعى، پاداشى است كه نزد خداوند وجود دارد. ولى از آن زيباتر و نيكوتر، آن است كه شخصى فقير، در برابر ثروتمندان، تعظيم و كرنش، مخصوص خداوند متعال است، و كسى كه به خدا، توكل و اعتماد داشته باشد. همه خواستهايش را از او مىخواهد. پس چنين كسى احتياجى ندارد كه براى جلب محبت و نظر ثروتمندان، و به اميد اينكه آنها نياز او را بر طرف كنند، در برابرشان، كوچكى و افتادگى نشان دهد. 54. اهميت نماز جمعه و لا تسافر فى يوم جمعه حتى تشهد الصلاة الا فاصلا فى سبيل الله و فى أمر تعذربه. ترجمه: در روز جمعه، تا در نماز جمعه حاضر نشدهاى، مسافرت مكن، مگر آنكه سفر تو، براى جهاد در راه خدا باشد، يا براى كارى كه چارهيى جز انجام آن نيست. شرح: مردم مسلمان ايران، پس از پيروزى انقلاب اسلامى، به ارزش و اهميت نماز جمعه، به خوبى پى بردند، و دانستند كه اين مراسم پر شكوه سياس و عبادى، براى وحدت و پيوند مسلمانان، چقدر با ارزش است. اساسا خداوند متعال، براى انكه مسلمانان با يكديگر پيوند و همبستگى بيشترى پيدا كنند، و نسبت به همديگر الفت و محبت داشته باشند، با شرايط ويژهئى امر به برگزارى نماز جمعه فرموده است. در مراسم نماز جمعه مسلمانان در يك محل گرد مىآيند، با يكديگر نزديك و متحد مىشوند، مشكلات زندگى خود را بازگو مىكنند و به چاره جوئى مسائل يكديگر مىپردازند، و شخصى فاضل و دانشمند و دلسوزى ، به عنوان امام جماعت آنها را براى حل مشكلات فردى و اجتماعى راهنمائى مىكند. اين مراسم با شكوه الهى و اسلامى، كه هفتهيى يكبار روزهاى جمعه انجام ميگيرد، آنقدر ارزش و اهميت دارد، كه خداوند متعال و رسول اكرم (ص) بارها مسلمانان را به شركت در آن، شفارش و ترغيب كرده و حتى سورهاى نيز در قرآن كريم بهمين نام نازل شده است. امام عليهالسلام، براى نشان دادن اهميت نماز جمعه، تأكيد بسيار كرده است، تا جايى كه ميفرمايد: حتى كسى كه ميخواهد به مسافرت برود، اگر سفرش در روز جمعه باشد، بايد آنقدر مسافرتش را عقب بيندازد، كه وقت نماز جمعه فرا رسد، و پس از شركت در آن، مسافرت خود را آغاز كند. مگر آنكه بخواهد براى جهاد در راه خدا و دفاع از اسلام، به جنگ كفار برود، يا انجام ندادن آن، زيارتى جبرانناپذير ببيند. مانند كسى كه براى انجام معاملهئى ناچار است، سر ساعت معين در شهر ديگرى باشد، و در غير اين صورت معامله بهم مىخورد، و زيان غير قابل جبرانى مىبيند كه معاش خانوادهاش را مختل مىكند. 55. نرمخويى زمينه دوستى من لان عوده كثفت أغصانه. -ح /214 ? ترجمه: كسى كه درخت وجودش، چوب نرم باشد، شاخههاى انبوه و فراوان، از آن سر مىزند. شرح: امام عليهالسلام، در اين كلام نغز و پرمعنى، انسان را به درخت تشبيه فرموده است، و دوستان انسان را، مانند شاخههاى درخت دانسته است. در ميان درختان، آن درختى كه جنس چوبش، نرمتر باشد، شاخههاى بيشترى از آن سر ميزند. و درختى كه پرشاخهتر است، اولا سايه گستردهترى دارد كه عده بيشترى ميتوانند در آن بياسايند، ثانيا ميوههاى بيشترى ميدهد كه باز، ديگران، فايده بيشترى از آن مىبرند. در نتيجه، چنين درختى، از توجه و مراقبت بيشترى هم برخوردار خواهد شد، و بيشتر به آن رسيدگى خواهند كرد. انسان نيز، اگر درخت و جودش نرم باشد، يعنى اگر نرمخوى و خوشاخلاق و مهربان و گشاده رو باشد، شاخههاى بيشترى خواهد داشت، يعنى دوستان بيشترى گرد او جمع خواهند شد. در نتيجه هم دوستانش از او محبت خواهند ديد و هم خود او از توجه و محبت عده بيشترى برخوردار خواهد شد.