بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نام كتاب : نبوت از ديدگاه امام خمينى ناشر : مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام فهرست مطالب مقدمه فصل اول : ضرورت ارسال رسل فصل دوم حقيقت نبوت و نبى فصل سوم : خصوصيات انبياى الهى فصل چهارم : معجزه فصل پنجم : عصمت فصل ششم : مقاصد رسالت انبيا فصل هفتم : نكاتى پيرامون مقام و شخصيت انبيا(ع ) فصل هشتم : مقام و شخصيت رسول اكرم (ص ) فصل نهم : بعثت فصل دهم : معراج فصل يازدهم : پيرامون وحى و قرآن فصل دوازدهم : جامعيت و خاتميت اسلام فصل سيزدهم : مباحثى پيرامون دين ****************** فهرست مطالب مقدمه فصل اول : ضرورت ارسال رسل فطرى بودن امر ارسال رسل و انزالكتب ارسال رسل ، لازمه ربوبيت تشريعى ارسال رسل جزئى از نظام اتم وجود ارسال رسل اقتضاى رحمت و حكمت حق تجلى رحمت حق در هدايت انبيا تجلى رحمت حق در ارسال انبيا بعثت انبيا مظهر رحمت رحيميه ضرورت بيان طرق سعادت و شقاوت آشنا ساختن بشر با غيب و جهان آخرت يارى عقل در بالفعل كردن استعدادها انبيا مددگران عقل براى تعديل قوا ارسال انبيا براى فعليت مراتب انسانى رساندن انسان به ماءواى تجرد عقلى وحى ، يگانه راه اطلاع از زندگانى مابعدالطبيه ارتباط با عالم غيب و تربيت بعد غير مادى بشر ارتباط با عالم غيب و تربيت بعد غير مادى بشر تربيت بشر به تربيت خاص الهى راهنمايى به مقام والاى انسانى پاسخگويى به فطرت كمال جويى مدد رسانى به فطرت انطباق تعاليم انبيا با فطرت انسان ارسال رسل راه ابلاغ تكاليف الهى فصل دوم حقيقت نبوت و نبى حقيقت نبوت معناى پيامبرى اظهار حقايق عالم غيب الغيوب كشف و بسط حقايق و درك و حفظ وحدت و كثرت نظر عبدالرزاق كاشانى در حقيقت نبوت حقيقت نبوت عامه تفاوت ميان نبوت و امامت حقيقت انباء در نشآت مختلف حقيقت انباء در نشآت مختلف حقيقت نبوت در نشئه غيبيه حقيقت نبوت در نشئه غيبيه حقيقت نبوت در نشئه غيبيه ايمان به رسول حقيقى وديعه اى در نهاد موجودات خلافت و نبوت عقل كلى انباء در عالم اسما نبوت از ديدگاه امام نبوت انسان كامل و مقامات سه گانه انباء معناى نبوت در حديث ((كنت نبيا و آدم بين الماء والطين )) حفظ حدود الهى و منع از اطلاق طبيعت وجوب تنصيص در مناصب الهى مراحل سير انبيا تا نيل به مقام ختمى نبى ، مدرك و حافظ وحدت و كثرت نبى شاهد و جامع و عالم غيب و شهادت جعلى و اعتبارى نبودن منصب نبوت تابعيت نبوت از كمالات نفسانى اصطفاى حق و تخلع به خلعت نبوت اسفار اربعه ، مراحل وصول به خلعت نبوت نظر حضرت امام (س ) پيرامون اسفار اربعه تفاوت انبيا در اسفار اربعه و دوره نبوت آنان رجوع كنندگان به عالم ملك و ارشاد خلق رجوع كنندگان به عالم ملك و ارشاد خلق ارجاع سالك پس از عقل و روح و جسم كل شدن بازگرداندن سالك پس از حصول به فناى تام حصول ولايت كليه در گرو نيل به مقام قرب فرايض راجعان از مقام صعق كلى به سوى خلق چگونگى سير انبيا در ابتدا و انتهاى حركت كيفيت نيل به مقام ولايت بيان منتهاى قرب نوافل منتها و ثمر قرب فرايض مراتب سلوك تا نيل به مقام خاتميت جامعيت نبوت ، تابع تجليات و اختلاف و اختلاف اسما سعه خلافت و نبوت تابع حكومت اسماءالله اشراف نبوت ختمى بر ساير نبوات نگين خاتم دايره نبوت سر ختميت مظهر ربوبيت مطلق و خلاقت كلى الهى نبى ختمى صاحب مقام اسمايى وصول خاتم از طريق اسم جامع حق رجوع خاتم از طريق تمام الاسماء اكمل اسماى ، اكمل مظاهر الهى ، اكمل شرايع سر عدم تكرار در تشريع تشريع رسول ختمى و ايمان به آن ، تشريع و ايمان به همه انبيا ظليت جميع نبوات و ولايات از نبوات نبى خاتم اعيان انبيا مظاهر عين ثابت نبى خاتم پيامبر خاتم ، صاحب مقام ولايت كلى وجه جمع اوليت رسول اكرم (ص ) و خاتميت ايشان لطيفه اى در بيان جامعيت و خاتميت نبوت ختمى پيغبر (ص ) صاحب برترين درك از كمال وجمال حق مقام تشريع و علت عدم تشريع على (ع ) مقام جمع نبى خاتم ، مانع ادامه تشريع اختلاف و اشتراك اميرالمؤ منين با پيامبر - صلوات الله عليهما و آلهما- در عظمت نبوت ختميه رسالت ختميه ، دربردارنده تمام دايره وجود باطن خلافت ختمى رسالت ختميه ، خلافت كبراى الهى و مقام فناى مطلق سعه قلب ختمى و اتصال به مقام احديت تجلى بالاطلاق براى نبى خاتم اختصاص تجلى اسماى ذاتى به مقام ختمى فصل سوم : خصوصيات انبياى الهى نسخ در احكام انبيا يگانگى منبع اخذ احكام در نبى و ولى خاص انبيا پدران روحانى هماهنگى انبيا در ادراك حقايق صاحبان مقام صحو و راجعان به خلق براى هدايت وارستگان از حجب حقى و خلقى جنبه الهى همه اعمال انبيا عامل نستوهى و استقامت انبيا حركت براى خدا و تكيه بر خدا پيروزى انبيا در راه انسانيت نگاه غير استقلالى به اسباب و ابزار صاحب روح با ثبات و طماءنيه پشبرد مكتب ، تنها هدف پيامبران جنگ براى نشر توحيد جنگ و صلح براى خدا قيام در مقابل طاغوت ، فروتنى در برابر مستضعفان شفا دهندگان قلوب و ارواح طبيب جانها، مربى روحها اصلاحگران جامعه ، اطباى نفوس صاحبان اسرار الهى جلوه رحمت حق ، مايه نجات امت اختيار فقر بر غنا و ابتلا بر راحت بى اعتنايى به مقامات دنيايى برگزيدگان از بين مستضعفين فصل چهارم : معجزه تعريف معجزه معجزات حضرت عيسى - عليه السلام - قرآن ،معجزه نبى خاتم (ص ) معجزات ظاهرى دليلى براى اقناع عوام اذن خداوند بر انجام معجزات شبهه اول ، نفى معجزه به استناد قرآن معجزه ، آيت و نشانه امامت اشكالى بر علم غيب پيغمبر و امام (ع ) پاسخ اشكال با استناد به قرآن راءى شيخ اشراق راءى صدر المتاءلهين اعتراف دنياى علم به صدق گفتار اديان تفاوت معجزه با كارهاى طبيعى كلام فريد وجدى در دائرة المعارف انجام معجزه اى براى بسط ربوبيت حق تعالى معجزه ،اظهار ربوبيت حق در مظهر كامل خود اباى انبيا از اظهار معجزات سبب اباى انبيا - عليهم السلام -از اظهار معجزات متعدد نقص سلوك و بقاى انانيت عواملتمايل به اظهار ربوبيت فصل پنجم : عصمت حقيقت عصمت عصمت ، ثمره باور عصمت ، زاييده اعتقاد به حضور حق خصيصه هاديان الهى تفاوت درجه عصمت اولياء الله دورى از خطا، نسيان و حوادث و نواقص امكانيه نقش طينت و ارواح و قلوب و مقام علمى در عصمت خروج از سلطه شيطان و خالص شدن هويت روح و باطن قلب سلامت از تصرفات شيطان در جميع مراتب سير خلاصى از غوايت شيطان با نيل به مرتبهكامل اخلاص سلامت از آلودگى شرك و غلبه وحدت و كثرت بر يكديگر سلامت مطلق از تصرفات شيطانيه در شب قدر تا طلوع فجر قيامت مقهور ساختن عالم طبيعت با تجلى نور عقل كل عصمت در كلام عصمت معصومين تبيين نسبت ذنب به پيامبر مغفرت براى ايشان مراد از ذنب پيغمبر (ص ) توجيهات ديگر آيه توجيهات ديگر آيه توجيه بر مسلك اصحاب قلوب فتح قريب و مفتوح شدن باب معارف فتح مبين و گشوده شدن باب اسما و صفات فتح مطلق ، گشوده شدن تجليات ذاتيه احديه فتح مطلق ،گشوده شدن تجليات ذاتيه احديه طى مراتب كمال تا رسيدن به فتح مطلق و غفران ذنب وجودى مبرا بودن از جميع اخترامات مصاديق ذنوب اوليا و سبب استغفار آنان توجه به عالم كثرت و مظاهر الهى كدورت رجوع از عالم وحدت و محو به عالم كثرت و صحو كدورت رؤ يت حق در كثرت كدورت رؤ يت جمال محبوب در آينه هاى مكدر عدم حضور دائم در محضر حق استعاذه از احتجابات تلوينيه در مقام صحو توضيحى پيرامون يك حديث بحث دورى انبيا از امراض منفره فصل ششم : مقاصد رسالت انبيا خداشناسى بسط توحيد تحقق مكتب الوهيت و ايده توحيد نشر توحيد و معارف الهى معرفت حق ، آرمان اصلى وحى معرفة الله ، تمام مقصد انبيا حقيقت توحيد، غايت نبوات قرآن و احاديث مشحون از معرفة الله الهى شدن عالم ، هدف بعثت شناساندن حق به جميع اسما و صفات برچيدن حجاب از جلوه ازلى حصول لقاء الله توجه دادن فطرت به كمال مطلق و انقطاع نفس از عالم طبيعت رهانيدن نور فطرت از ظلمات جهل بسط معرفة الله اقبال به حق و اغراض از ماسوى الهى كردن همه امور توجه به جنبه الوهيت انبيا انسان سازى انسان ، موضوع انبيا كتب انبيا، كتب انسان سازى اقامه عدل و تربيت انسان مقصد اصلى رسالت انبيا تبديل انسان طبيعى به انسان الهى به فعليت رساندن انسان نشان دادن راه كمال مطلق ساختن انسان جامع راهنمايى به مقام والاى انسانى تربيت ، جهل نيل به مراتب مافوق طبيعت تربيت جهت نيل به مراتب مافوق طبيعت تربيت بعد معنوى و ماوراى طبيعى انسانها آشنا ساختن با حيات ابدى و لوازم آن رساندن انسان به كمال لايق و سعادت جامع تبيين راههاى سعادت دنيوى و اخروى تبيين راههاى سعادت دنيوى و اخروى تبيين راههاى سعادت دنيوى و اخروى توجه دادن به عالم غيب و روحانيت ساختن انسان الهى صالح در خلوت و جلوت تبديل كردن انسان به افضل خلايق خارج كردن انسان از ظلمات طبيعت و ماوراى طبيعت اعتلاى بشر از مرتبه حيوانى به جايگاه انسانى رها ساختن از علقه هاى خلاف فطرت وارستگى از تعلقات ، تشبث به مقام ربوبيت هدايت از حجابهاى ظلمانى و نورانى به سوى نور مطلق نجات انسان از چاه نفسانيت تزكيه نفس و زدودن روحيه طغيان اصلاح حال انسانها جلوگيرى از اطلاق طبيعت انسانى تعاليم انبيا جلوگير اطلاق طبيعت عدالت اجتماعى و حكومت دينى اقامه عدالت اجتماعى و قيام به قسط اقامه عدل فردى و اجتماعى بسط عدالت اجتماعى در جامعه نقش عدل الهى بر صورت عالم قيام جهت برپايى قسط اصلاح جامعه با بينات و حديد شكستن كنگره هاى ظلم مداومت براى زدودن ظلم پيوند دنيا و آخرت در تعاليم انبيا اقامه عدل در كنار دعوت به معنويت و آخرت اقامه عدل در كنار دعوت به معنويت و آخرت اقامه قسط و حكومت عدل از بزرگترين واجبات قيام عملى براى اقامه عدل و تشكيل حكومت قيام عملى بر عليه ستمگران هدايت حق جويان و سركوبى ستمگران انبيا فقط ناصح امت نبودند دو ماموريت بزرگ انبيا راهنمايى براى سعادت دو عالم راهنمايى به معنويت و ماديت عارفان ، حاضر در صحنه سياست ، سالكان ، قائم به قسط قيام با تمام قوا عليه حكومتهاى طاغوت قيام عملى براى اقامه عدل به همراه دعوت به معنويات سردمدارى مبارزه و بيان احكام دينى ارشاد و هدايت به موازات اقامه عدل نبرد در كنار وعظ پيوند مبارزه عليه ظلم با تعهد دينى نگاه يك بعدى به اسلام خطاى يك بعدى ديدن اسلام گرفتارى اسلام به نگرشهاى يك بعدى عدم محدوديت احكام اسلام به عالم غيب يا شهادت منحصر كردن اسلام به ماديت يا معنويت منحصر كردن اسلام به ماديت يا معنويت شناخت ناقص اسلام شناخت ناقص اسلام تربيت انسان به تمام ابعاد اديان ، مربى تمام ابعاد انسانى قرآن مربى همه ابعاد انسان قرآن ، پاسخ دهنده به همه احتياجها تطابق با ابعاد برنامه اسلام با ابعاد وجود انسان تطابق ابعاد برنامه اسلام با ابعاد وجود انسان برنامه اسلام مطابق ابعاد وجود انسان برنامه فراگير براى حيات فردى - اجتماعى - سياسى - معنوى برنامه فراگير براى حيات انسان برنامه همه جانبه اسلام برنامه فراگير براى فرد و جامعه برنامه فراگير براى دنيا و آخرت برنامه حكومت سياسى و حكومت معنوى ضامن سعادت دو عالم ضامن سعادت دو عالم جامع معنويت و حكومت الهيت و ماديت بعثت جامع معنويت و حكومت قرآن جامع معنويت و حكومت برنامه حكومتى - سياسى همراه برنامه معنوى - عبادى سياست همراه معنويت نسبت اجتماعيات اسلام به عبادات آن تجلى اصلاح اجتماعى و حاكميت اسلامى در ادعيه و اذكار مبارزه در هر شرايط پيوند سياست و ديانت پيوند قيام به قسط يا دخالت در سياست منحصر كردن اسلام به امور عبادى مسخ مفاهيم مربوط به ظلم ستيزى اديان ترويج گوشه نشينى و عزلت گزينى شيوه استعمار نو در استضعاف و استثمار ملتها نهادن كردن چهره تشكيلاتى حكومتى اسلام گرفتن خاصيت احياگرى و برانگيزانندگى از اسلام اسلام منزوى اسلام منهاى حكومت و سياست تبليغ قداست و معنويت با دورى از سياست حفظ قداست و معنويت همراه حكومت و سياست حفظ قداست و معنويت تلاش استعمار در پوشاندن چهره سياسى اسلام پيوند رهبرى سياسى و دينى در صدر اسلام خط بطلان بر تز جدايى دين از سياست سياست ، حق انبياست مبارزه سياسى ، مسئوليت رهبران دينى حضور دائمى در صحنه هاى سياسى حضور اوليا در امور سياسى حضور عنصر سياست در تمامى احكام اسلام حضور عنصر سياست در احكام اسلام جنبه سياسى عبادات حج ، تجليگاه سياست در عبادت كعبه ، بيت قيام كنگره سراپا سياست براى قيام به قسط حج ، معرف محتواى سياست اسلام در زندگى سرآغاز علنى ساختن منشور مبارزه قيام براى مصالح توده هاى مستضعف كنگره سياسى جهان اسلام انبيا و حكومت انبيا و تشكيل حكومت انگيزه الهى در حكومت وظيفه تشكيل حكومت براى نيل به اهداف متعالى حكومت ، فلسفه عملى احكام دين حكومت ، فلسفه عملى برخورد با شرك و كفر تقدم حكومت بر جميع احكام فرعيه احكام دينى ، ابزارهاى اجرايى حكومت حركت براى برقرارى حكومت عدل وضع نظام اقتصادى - اجتماعى فرهنگى اسلام ، تدوين كننده برنامه حكومتى اسلام ، تدوين كننده برنامه حكومتى حكومت ، تمام معناى سياست مجراى حكومت از ناحيه خداوند مساءله اصلى ولايت بالاترين دعوت اسلام رسول اكرم (ص ) و تشكيل حكومت ضرورت ((اجرا)) پس از تشريع بيان احكام ، تنها رسالت انبيا نيست وجوب اطاعت از رسول در مقام رياست ضرورت وجود قوه مجريه و تشكيلات حكومتى رسالت اجراى احكام و نظارت و حكومت تشكيل حكومت توسط خود پيامبر (ص ) تشكيل حكومت توسط پيغمبر (ص ) انگيزه حكومت نبوى پايه گذارى سياست و حكومت در ديانت پيوند رسالت رهبرى مذهبى با رهبرى دينى ضرورت پاسخگويى دين جامع به تمامى نيازهاى بشر احكام دفاع ملى احكام حقوقى جزائى دلالت احكام اسلام بر لزوم حكومت ضرورت تشكيل حكومت در احاديث اهداف عالى حكومت از ديدگاه اديان حصول معرفت و ايمان به ذات حق حصول معرفت و ايمان به ذات حق كسب معرفت ، معنويت و عرفان تعليم خودشناسى و خداشناسى دعوت به توحيد و روحانيت مقصد، اجراى عدالت براى خدا مقصد اصلى ، خدايى شدن كارها توجه دادن مردم به خدا الهى شدن انسان طبيعى اعتلا بخشيدن به انسان تا رساندن او بهكمال مطلق وسيله هدايت و ارشاد و خدمت اصلاح جامعه و احياى ارزشهاى انسانى تحقق كمال و سلامت در جهان اجراى حق و از ميان بردن باطل اقامه عدل اجراى احكام خدا در پناه حكومت الهى تحقق و تحكيم حكومت الله نجات مردم از ظلمت ماده فراهم شدن زمينه براى ارائه تمامى استعدادها و كمالات اقامه حكومت عدل ، مقدمه حاكميت ارزشهاى الهى بر جوامع فصل هشتم : نكاتى پيرامون مقام و شخصيت انبيا(ع ) حضرت آدم - عليه السلام - تعليم اسما حقيقت تعليم اسما معناى تعليم اسما نظر آلى اسمى حضرت آدم به اسما رمز برترى آدم بر ملائكة الله سبب افضليت آدم بر ملكوتين در عظمت مقام ((تعلم اسما)) آدم مظهر تمامى اسما تفاوت ((آدم اولى )) با آدم ابوالبشر نظر به ظاهر سجده شيطان خود بينى ، مانع سجده شيطان استنكاف شيطان از سجده بر آدم (ع ) پيرامون خطيئه آدم و شجره منهيه سبب توجه آدم به عالم ملك و خروج از بهشت لقا هبوط، يگانه راه كسب كمالات ملكيه سر توجه دادن آدم به شجره طبيعت تصرفات ابليس در جلب توجه به شجره خطيئه آدم و مقام ((صفى اللهى )) مراتب و مظاهر خطيئه آدم توجه به كثرات و اشتغال به تعينات صرف توجه از محبوب اصلى به اسما و لوازم آن شروع توجه به كثرت با تعليم اسما شجره منهيه ، توجه به كثرات و طبيعت شجره خبيثه ، رجوع به طبيعت سر خطيئه ، روح شجره توجه به غير و اقبال به دنيا اصل شجره منهيه اكل آدم از شجره ، از اسرار علوم قرآن مظاهر شجره منهيه باطن شجره منهيه لطيفه اى در باب خطيئه آدم و اوقات خلق آدم بر صورت الهى پيرامون خلق آدم بر صورت الهى حضرت نوح - عليه السلام - نحوه دعوت حضرت نوح - عليه السلام - اندراج دعوت به تنزيه و تشبيه در يكديگر دعاى نوح عليه قوم ، رحمت در صورت غضب حضرت ابراهيم - عليه السلام - نفى شرك و تعليم توحيد مراحل سلوك عرفانى حضرت ابراهيم مراحل سلوك عرفانى حضرت ابراهيم - عليه السلام - اشارات و لطايف عرفانى در سير حضرت ابراهيم (ع ) شهود اسماى مقيده الهى در آينه هاى خلقى و حقى تجلى حق به اسم اطلاقى بر حضرت ابراهيم (ع ) كشف حقيقت ، تجلى در صورت زهره و ماه و خورشيد رؤ يت ملكوت توسط حضرت ابراهيم (ع ) معناى اول ملكوت معناى دوم ملكوت معناى سوم ملكوت فانى كردن وجهه جسمانى نفس و توجه تام به وجهه الهيه اتكا به حق در تمامى نيازها نيل به مقام اطمينان نيل به مقام اطمينان صاحب مقام خلت درسى از ايثار حضرت ابراهيم (ع ) نمونه اى از اوج معرفت حضرت ابراهيم - عليه السلام - قربانى كردن تمامى نفسانيت و خوديت پيرامون حقيقت ذبح بيان عرفانى پيرامون رؤ ياى حضرت ابراهيم (ع ) ذبح فرزند و فداى آن ذبيح ، اسماعيل يا اسحاق حضرت يعقوب و يوسف - عليهما السلام - ويژگى حضرت يعقوب (ع ) در ميان فرزندان ابراهيم (ع ) پيرامون رؤ ياى حضرت يوسف (ع ) حضرت يوسف (ع ) صاحب كشف مثالى حضرت موسى - عليه السلام - سير تربيتهاى معنوى حضرت موسى (ع ) به دست خدا طريقه حضرت موسى (ع ) نيل به مقام صعق و صحو و ميقات محبوب وجود موسى (ع ) به عصا قدرت اعجاز ملاقات حضرت موسى با حضرت خضر - عليهما السلام - ملاقات حضرت موسى با حضرت خضر - عليهماالسلام - علت اختلاف برخورد حضرت خضر و حضرت موسى (ع ) در موارد سه گانه رؤ يت نور الهى در شجره فرمان خلع تمام محبتها به موسى (ع ) ميقات حضرت موسى و رؤ يت حق سر بيان ((لن ترانى )) اقسام تجليات بر حضرت موسى (ع ) تقاضاى ديدن عابدترين بنده خدا حضرت سليمان - عليه السلام - كيفيت حاضر كردن تخت بلقيس حضرت عيسى - عليه السلام - درود و سلام و حضرت مسيح و مريم (ع ) اسلام و احترام به مسيح (ع ) پيامبرى سراپا معجزه پيامبر صالح تواضع حضرت عيسى (ع ) ظهور رحمت و جمال حق انبساط حضرت مريم (س ) از بشارت جبرئيل اسم جامع واسطه در افاضه روح عيسوى - عليه السلام - اجمالى از اعتقادات مسيحيان و فرق آنان تحريف در مذهب مسيح تحريف تورات و انجيل مسخ مسيحيت عيسوى خطاى انحصار تعاليم عيسى به معنويات خطاى انحصار تعاليم عيسى به معنويات عيسى ، طرفدار مظلومان پيامبر عيسى از ستم بيزارى عيسى از ستم سيلى برگونه ظلم تعاليم عيسى (ع ) مخالفت عيسى با ستمگرى فصل هشتم : مقام و شخصيت رسول اكرم (ص ) اوصاف رسول اكرم (ص ) اوصاف رسول اكرم (ص ) اوصاف رسول اكرم (ص ) محل تجلى حق به تمام اسما و صفات خلق اول صاحب احديت ؛ جمع حقايق غيب و شهادت آينه ظهور احديت جمع در مقام تدلى ذاتى عالم ، تجلى حقيقت محمديه (ص ) حقيقت محمديه (ص ) صورت اسم الله عين ثابت احمدى (ص )، عرش صفات واسطه در بهره مندى موجودات از مقام غيب احدى واسطه ايجاد زمين و آسمان سلطان دنيا و آخرت و متصرف در جميع عوالم طاهر مطلق ، نور خالص و صاحب فتح مطلق احاطه بر اشياى عالم و ترتيب تكميل عوالم صاحب علم كامل لدنى جلوه تام حق تعالى نيل به مرتبه نهايى ، كمال اكتسابى حيطه وجود و كمالات وجودى پيامبر (ص ) پيرامون نام شريف احمد و محمد (ص ) صاحب مقام جمع تشبيه و تنزيه صاحب مقام جمع بين جمع و فرق حقيقت مقام برزخيت رسول اكرم (ص ) اول اولالين و آخر الاخرين و عوالم وجود صاحب سلوك اصح و كشف اتم بيان جامع الكلم بودن پيامبر (ص ) قلب ختمى و وصول به مقام ((او ادنى )) قيام لله عامل به نيل به مقامات معنوى اختصاص مواجهه قلبى با مقام احديت جمع صاحب برزخيت كبرا و خلافت عظما عظمت ميقات رسول اكرم (ص ) با خداوند منحصر به فرد بودن حالات رسول اكرم (ص ) با خداوند دائمى بودن تجلى به احديت و اطلاق براىرسول خاتم عبدالله حقيقى و صاحب مقام عبوديت مطلقه عبوديت مطلقه مقام خاص اكمل خلق الله عبد مطلق فانى در حق و معبر خلق به بارگاه قدس انطباق مقام عبوديت با تجليات ذاتيه و فعليه در آينه كثرت قيام تام به عبادت و اطاعت خداوند در بيان شدت عبادت و رياضت رسول اكرم (ص ) سرى از اسرار عبادت رسول اكرم - صلوات الله عليه وآله - حالات وقت نماز اعراض از ماسوى الله ظلل الله فنا كردن اراده خود در اراده خداوند عدم اخترام و خلجان براى رسول خدا(ص ) مظهر رحمت واسعه و كرامت مطلقه الهيه شدت راءفت رسول الله (ص ) رياضت رسول خدا (ص ) براى دعوت رحمت براى مؤ منين و كفار رحمت براى همه انسانها پيامبر (ص ) رحمت براى جهانيان صاحب خلق عظيم قرآن خدا رسول الله (ص ) بزرگترين روح بشرى و متواضعترين بنده پروردگار كاملترين موجود در مشاهده كمال ربوبيت و نقص عبوديت جسم بشرى و روح الهى اختيار فقر خواب پيغمبر (ص ) سر قدر، شب قدر ليله قدر بنيه محمدى - صلوات الله عليه - حقيقت محمديه (ص ) و حقيقت ليلة القدر حقيقت محمديه (ص ) و حقيقت ليلة القدر عظمت مقام روحانى رسول اكرم (ص ) ولى كامل و نبى ختمى ، شب و روز قدر شب و روز قدر محمدى (ص ) افضليت پيامبر - صلوات الله عليه و آله - اشرف موجودات ، اكمل انسانها رابطه وجود، نبوت و كتاب رسول اكرم با اسم اعظم بزرگترين وجود و بزرگترين حادثه در عالم اكمل نوع بشر، آدم حقيقى ابوالبشر صاحب مقام تدلى و قاب قوسين اوادنى افضليت ، وصف پيامبر در مقام تعين خلقى افضليت انبيا بر ملائكه و پيامبر بر انبيا سبب افضليت پيامبر (ص ) صاحب مقام اطلاق مشيت و ولايت كليه اصليه صاحب قلب جمعى احدى و جامع ولايت و نبوت مطلقه تجلى حق به جمال و جلال بر خاتم الانبياء - صلى الله عليه و آله - تجلى حق به اسم جامع بر پيامبر (ص ) و مقام حفظ حضرات سد بين ممكن و واجب فتح مطلق مقام خاص پيامبر - صلوات الله عليه و آله - فتح مطلق حفظ مقام وحدت در كثرت و كثرت در وحدت اختصاص حصول ولايت كلى و ظهور برزخيت كبرا بهرسول اكرم (ص ) ولى اعظم براى همه عالم ما اوذى نبى مثل ما اوذيت اكرم و اتقاى ناس باعرف خلق به بدء و ختم وجود يكى از معانى ما اوذى نبى مقام صبر عن الله انتساب امور مورد عنايت خاص به رب محمد(ص ) از سوى خداوند فصل نهم : بعثت بزرگترين حادثه تاريخ بهره مندى بشريت از مواهب و معارف وحى تزكيه نفوس براى دريافت نور هدايت ايجاد بزرگترين تحول علمى - عرفانى ايجاد بزرگترين تحول علمى - عرفانى اعجازى فوق ادراك بشريت دلالت جامعيت شريعت اسلام بر وحيانى بودن فصل دهم : معراج معراج ، رفتن به بطن ماهى و عروج به فوق لاهوت تعبيرى عرفانى از حقيقت براق و رفرف سه مرتبه تجلى نور عظمت حق حالات رسول اكرم در شهود عظمت حق نماز، رهاورد سفر روحانى پيامبر(ص ) نماز رهاورد سفر روحانى پيامبر (ص ) نظر نمودن به نور عرش در نماز معراج حديثى پيرامون معراج و عظمت مقام رسول اكرم - صلوات الله عليه و آله - در وصف عظمت جمال احمدى - صلوات الله عليه و آله - معراج روحانى ، حركت انعطافى يا قهقرايى پيرامون جسمانى بودن معراج فصل يازدهم : پيرامون وحى و قرآن كلام الهى و تكلم حق انتساب صفت ((متكلم ))به خداوند پيرامون كلام حق تعالى و تكلم او پيرامون كلام حق تعالى و تكلم او مجازى نبودن ((نطق ))در حق تعالى كلام نفسى ذاتى كلام نفسى ذاتى كلام ذاتى و كلام ظلى كلام ذاتى نفسى در حضرت علميه كلام ذاتى نفسى در حضرت علميه پيرامون صفت ذات حق بودن ((كلام ذاتى )) عينيت كلام قولى يا نفسى با ذات سبب اختلاف كلام الهى ملك وحى ذكر صنوف ملائكه و حقيقت آنها ذكر صنوف ملائكه و حقيقت آنها اصناف و انواع ملائك بال و پر داشتن ملائك و اقسام تمثلات آنها رسول وحى ، اعظم اركان دار تحقق اقسام فرشتگان و برترى انسان كامل بر آنها تطابق مراتب نزول حقايق غيبى با مراتب نزولجبرئيل بر پيامبر(ص ) كيفيت نزول وحى و قرآن حقيقت وحى دور از دسترس بشرى مجهول بودن كيفيت نزول وحى مجهول بودن كيفيت نزول وحى وجود ابهام در حقيقت نزول بر قلب پيامبر وتنزل روح ژ كيفيت وساطت جبرئيل نزول وحى و دريافت آن كيفيت مشاهده صور غيبى چگونگى نزول ملائكه و صعود اوليا لزوم سنخيت براى درك سكنه جبروت و ملكوت نزول وحى حاصل رياضات و سير معنوىرسول خدا(ص ) حصول فنا و تنزل ملائكه قلب نبى ، منزلگاه وحى قلب نبوى ، مبداء وحى و منزل جبرئيل ادراك وحى با مكاشفه تامه الهيه اتصال به مبداء فيض و كسب نزولى و تنزيلى وحى تنزل وحى از مقام احديت به كشف تام محمدى متنزل ساختن وحى بر پيامبر تابعيت نزول قرآن از ولى اعظم وصول ولى اعظم عامل نزول وحى و ملائكه معنويت پيغمبر منزل وحى و جبرئيل انتساب نزول وحى به خداوند نزول قرآن حاصل تجلى خداوند به مقام اسم اعظم به ظهور رحمانيت و رحيميت مدئيت حق به جميع شئون براى تنزيل وحى تنزل وحى به وسيله روح الامين ضرورت وجود تناسب بين جبرئيل و روح انبيا(ع ) وجه جمع انتساب نزول وحى به خداوند و جبرئيل كيفيت انتساب آثار و افعال به حق و خلق ضرورت ((نازل كردن )) وحى از جايگاه اصلى مراتب نزول وحى كينونتهاى قرآن قبل از تنزل در عالم ماده نزول از عالم غيب الهى تا صورت لفظى تنزل از مرتبه سر تا مرتبه فهم عامه نزول از حجب نور تا مقام بيان با زبان مراتب هفتگانه نزول پيرامون بطون هفتگانه قرآن مراتبه هفت يا هفتادگانه تنزيل و تاءويل در عظمت قرآن و نسبت آن با ذات حق عظمت قرآن در جميع جهات مبدئيت حق به جميع شئون براى قرآن تنزل به آخرين مرتبه نزول تنزل در حد فهم بشر تنزل در حد فهم بشر نزولهاى هفتگانه تا مرحله صورت كتبى نازله جميع شئون و دو دست جمال و جلال حق اتحاد با ذات در مرتبه كينونت علمى شاءن ذاتى و حقيقت علمى در حضرت واحديت تجليگاه ذات حق به جميع اسما جلوه تام حق تعالى صورت عينى و كتبى اسما و صفات حق صورت كتبيه حضرت غيب نازله تجليات الهى و صورت كتبيه اسماى ربوبى ترجمان تمام دايره وجود مظهر بزرگ رحمت مطلقه الهى جامعترين كلام الهى و صاحب احديت جمع و تفصيل صاحب مقام جمع عظمت ظرف جمع سر الهى و محرم آن سر الهى براى وجود من خوطب به مدرك حقيقى حقيقت قرآن فراتر از ادراك جبرئيل كتب تكوينى ، حاملان كتاب تدوينى تحريف و نسخ قرآن حافظ قرآن حافظ قرآن بقاى قرآن بدون كم و كاست مصونيت از زيادت و نقصان وجود قرآن به خط ائمه (ع ) پيرامون ادعاى تحريف لفظى و حذف آيات قرآن رد احاديث مبنى بر تحريف قرآن عدم ورود نسخ و انقطاع به قرآن : اعجاز قرآن تحدى و مبارزطلبى قرآن امى بودن پيامبر و اعجاز قرآن امى بودن پيامبر و اعجاز قرآن اعجاز در معارف و محتوا معارف توحيد، وجه اصلى اعجاز قرآن علوم و معارف الهيه وجه اعجاز قرآن قرآن داراى معارف بى سابقه وجه ديگرى از اعجاز قرآن معجزه اختصار و ايجاز در بيان و تبيين فصل دوازدهم : جامعيت و خاتميت اسلام كمال و علو اسلام دين بشريت پيرامون جامعيت و فراگير بودن قوانين اسلام تعارض نسخ و تغيير با جاودانگى دليل عقلى بر جامعيت و جاودانگى ضرورت بقاى قانون اسلام گواه از احاديث بر بقاى اسلام پيرامون ناسخ و منسوخ عدم ورود نسخ در احكام اسلام قوانين قابل نسخ نظرى به قانون مادى و معنوى اسلام قوانين مالى و نظامى جريان نسخ در قرآن و حديث اكتفاى به ظاهر يا باطن ، نقص در شريعت ختميه ضرورت جامعيت كتاب خاتم پيرامون اعتبار و ارزش حديث ادعاى خدشه در دومين منبع دين پيرامون دليل انسداد عدم هماهنگى ميان حكم عقل و برخى احاديث احاديث و نحوه مطابقت آنها با عقل توضيحى پيرامون اعتبار و صحت احاديث بحارالانوار ناسازگارى بعضى احاديث با علم يا حس تفاوت مدركين آيات و احاديث عملى و علمى وجود رمز در قرآن و حديث مضامين برتر از فهم عموم در قرآن و حديث ناهماهنگى ميان برخى احاديث جعل و وضع در احاديث اشكال بر ظنى بودن احاديث برخى موجبات وثوق حديث يك نكته دانستنى پيرامون اجرا و تطبيق دين توطئه ناهمگونى اسلام و تمدن جديد ارتجاعى معرفى كردن اسلام ارتجاعى معرفى كردن اسلام نسبت ارتجاعى به اسلام عدم ورود نقص در احكام خداوند عدم فهم اسلام جاودانگى ملاكها و ارزشها اسلام ، دين همه اعصار دينى براى همه اعصار تمدن اسلامى ، يعنى اعتلاى معنوى معناى واقعى ترقى معناى واقعى ترقى اسلام ، مكتب ترقيخواه اسلام ، مكتب ترقيخواه محوريت تفكر و انديشه در قوانين اسلام عدم وابستگى ارزشهاى معنوى به زمان و مكان خاص همگام اسلام با پيشرفت و تمدن همگام اسلام به پيشرفت و تمدن همراهى اسلام با پيشرفت و تمدن انعطاف پذيرى احكام اسلام ، دين دموكراسى واقعى اسلام ، دين دموكراسى واقعى توامندى اسلام در اداره جوامع علل شكست و ركود مسلمين فصل سيزدهم : مباحثى پيرامون دين دين ،محتوا و نياز به آن علوم و معارف سه گانه شريعت نياز بشر به قانونگذار الهى دين ، براى زندگى فردى و جمعى دنيوى و اخروى جواز وضع قانون و تصرف در جان و مال انسانها بازگشت بشر به مذهب آرامش روح ، نياز بشر امروزى تاءثير پيشرفتهاى علمى بر مشكلات اجتماعى - اخلاقى اعتقادى عدم شناخت انسان بحران دين زدايى و عدم اعتقاد به معنويت بشريت و احساس پوچى دين : حركت يا سكون دين ، افيون توده ها دين ، ساخته قدرتمندان دين براى تحقق انبيا، قيام كنندگان بر ضد طاغوت در طول تاريخ مقابله با مستكبرين و حمايت از مستضفين پيوند متقابل اديان و انبيا با مستضعفين پيامبران ، برخاسته از متن توده هاى و مستضعفين رد شبهه با بررسى زندگى و تعاليم انبيا رد شبهه با توجه به تعاليم قرآن حربه استعمار نو عليه السلام معرفى نادرست از اسلام دسيسه براى جدايى ملت از قرآن قرآن ، بزرگترين داعى به قيام ضد سلطه و طاغوت مشحون بودن قرآن از دعوت به قيام عليه استكبار پيامبر اسلام ، رهبر نبرد دائمى با قدرتمندان جانشينان پيامبر و جهاد مستمر عليه حكومتهاى ظالم مقايسه زندگى و سياست رؤ ساى حكومت اسلامى و حكومتهاى مادى مذهب امريكايى مخدر است مقدمه بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين ... حق تعالى در مقام ذات خويش در حجاب ذات پوشيده بود و حقيقت او هيچ تجلى و ظهورى نداشت ، آنگاه از پرده ذات خارج شد و در عالم اسما و صفات جلوه كرد - و اعيان ثابته به فيض اقدس در مقام واحديت آشكار گشتند - نياز به خليفه اى داشت تا جانشين او باشد، و از اسما و صفات و ذات او خبر دهد، بدين گونه مقام خلافت و نبوت برپا گرديد؛ و در هر عالم كه حق - جل جلاله - تجلى كرد، خليفه او نيز براى رساندن اخبار او ظهور كرد و نبوت در سراسر هستى محقق گشت . در عالم انسان كه جلوه اى از ظهور حق بود، انبياى الهى براى اخبار از ذات و اسما و صفات او و راه نمودن و راه بردن انسان به سوى او ظاهر گشتند؛ و چون انسان يك حقيقت بيش نيست و روح و جسم در او دوگانگى ايجاد نكرده ، بلكه اين دو مراتب يك هستى هستند، انبيا نيز با انسان دوگانه برخورد نكرده اند، و او را جامع ديده اند و اوامر و نواهى آنان در تمام ابعاد وجودى و جلوه هاى هستى انسان در زندگى فردى و اجتماعى و مادى و معنوى جارى گشته تا او را به سرمنزل مقصود راهنمايى نمايد. امام خمينى (ره ) كه از عارفان به اسما و صفات حق بوده ، و همه عالم و موجودات را اسامى حق مى بيند و مى شناسد، نگاه او به نبوت با چنين معرفت و جامعيتى آميخته است و در آثار خويش از نبوت در همه حضرات و عوالم از عالم اسما و صفات تا عالم ناسوت و طبيعت سخن رانده است ؛ و رسالت پيغمبران الهى را در زمين نه به دنيا محدود كرده ، و نه در آخرت خلاصه نموده ، و رسالت آنان را دوگانه و يا گسيخته ندانسته است ، بلكه آن را يك رسالت واحد براى تربيت و كمال انسانى شناخته و شناسانده است . مجموعه اى كه در پيش رو داريد با توجه به چنين معرفتى مباحث نبوت را از لابه لاى آثار ايشان به نظم درآورده ، و داراى جامعيت و گستردگى است كه در كمتر كتابى مى توان به چنين مطالبى دست يافت ؛ و براى خواننده شناختى جامع و كامل از رسالت پيغمبران الهى فراهم مى آورد كه او را از يكسونگرى و محدودبينى و انحصار نبوت به دنيا يا آخرت و ماديت يا معنويت دور مى سازد. ويژگيهاى اين مجموعه : 1. اين مجموعه در گروه معارف اسلامى حوزه معاونت پژوهشى مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره ) استخراج و تنظيم گشته ، و مشتمل بر سيزده فصل است . 2. برخى مطالب كه در تبيانهاى ديگر نيز گرد آمده است به دليل ضرورت و ايجاد پيوستگى بين مطالب در اين مجموعه تكرار شده است و تلاش شده به حد ضرورت و لزوم بسنده گردد. 3. مقدمه ، پاورقيها، فهرستها و ترجمه متون عربى از تهيه كنندگان مى باشد. 4. در پايان كتاب براى بهره بردارى بهتر و افزونتر، علاوه بر فهرست اجمالى و تفصيلى مطالب ، فهرست آيات و روايات و منابع متن كتاب و فهرست منابع نامبرده در توضيحات ، ذكر شده است . 5. در تنظيم اين مجموعه سعى بر استقراى تام مطالب يك عنوان از جميع آثار حضرت امام (ره ) بوده است ، لكن آنچه در اينجا ارائه شده ، جامع و نتيجه نظر ايشان در هر مورد است به نحوى كه در برگيرنده تمامى نكات اصلى ديدگاههاى ايشان باشد. از اين رو ممكن است خواننده و محقق ديگرى ، در آثار امام به مطالبى با همين مضمون برخورد نمايد كه ما فقط جهت پرهيز از تكرار از ذكر آنها خوددارى نموده ايم . 6. ترتيب فصول و عناوين فصول و زيرفصلها با توجه به پيوستگى لازم بين مباحث نبوت و مطالب موجود در آثار ايشان ، فراهم گشته است ؛ و از آنجا كه حضرت امام (ره ) كتاب جداگانه اى درباره نبوت در همه ابعاد آن تاءليف نكرده اند، بلكه به تناسب زمان ، مكان و موضوع ، در كتابها و بيانهاى مختلف به آن پرداخته اند. انتخاب مطالب و نظم و ترتيب اين مجموعه بنابر نظر گردآورندگان بوده است . 7. در برخى فصول ، به طور صحيح پاره اى از سؤ الها و اشكالها و شبهه ها درباره نبوت آمده ، و پاسخ آنها بيان گرديده است ؛ اما پاسخ برخى از مطالب در لابه لاى مباحث حضرت امام (ره ) آورده شده ، بدون اينكه به اصل پرسش اشاره شده باشد، از آنجا كه بناى مجموعه هاى ((تبيان )) بر ارائه خالص مطالب حضرت امام (ره ) است ، چيزى بر متن اصلى افزوده نشده ، و در اينگونه موارد با اشاره اى كوتاه در عناوين يا توضيح در پاورقى ، برخى مطالب روشنتر شده است . لكن درك كامل مقصود به عهده خواننده گرامى ، و ايضاح و شرح و تفسير بيشتر مطالب ، به عهده محققان و اسلام شناسان نهاده شده است . در پايان لازم مى دانم از همكاران گروه معارف كه در تمام مراحل استخراج و تنظيم و... ما را يارى كرده اند و با همت آنها اين مجموعه آماده كشته است ، صميمانه تشكر نماييم و همچنين سپاس خود را از همكاران دفتر نظارت و ارزشيابى ، انتشارات و چاپ اعلام مى داريم . معاونت پژوهشى مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (س ) فصل اول : ضرورت ارسال رسل فطرى بودن امر ارسال رسل و انزال كتب بدانكه مفسرين - از عامه و خاصه - هر يك به حسب طريقه خود طورى بيان كيفيت فطرى بودن دين يا توحيد را كرده اند؛ و ما در اين اوراق بر طبق آراى آنها سخن نگوييم ، بلكه در اين مقام آنچه از محضر شريف شيخ عارف كامل ، شاه آبادى (1) - دام ظله - كه متفرد است در اين ميدان ، استفاده نموده ام بيان مى كنم (2)؛ گر چه بعضى از آنها به طريق رمز و اشاره در كتب بعضى از محققين از اهل معارف هست ، و بعضى از آنان به نظر خود قاصر رسيده است . پس ، بايد دانست كه از فطرتهاى الهى يكى فطرت بر اصل وجود مبدا - تعالى و تقدس - است ؛ و ديگر فطرت بر توحيد است ؛ و ديگر فطرت بر استجماع آن ذات مقدس است جميع كمالات را؛ و ديگر فطرت بر يوم معاد و روز رستاخيز است ؛ و ديگر فطرت بر نبوت است ؛ و ديگر فطرت بر وجود ملائكه و روحانيين و انزال كتب و اعلام طريق هدايت است ؛ كه بعضى از اينها كه ذكر شد از احكام فطرت ، و برخى ديگر از لوازم فطرت است . و ايمان به خداى تعالى و ملائكه و كتب و رسل و يوم قيامت ، دين قيم محكم و مستقيم حق است در تمام دوره زندگانى عائله سلسله بشر. چهل حديث صفحه 181 - 182. ارسال رسل ، لازمه ربوبيت تشريعى بدانكه ربوبيت حق تعالى - جل شاءنه - از عالميان بر دو گونه است : يكى ((ربوبيت عامه )) كه تمام موجودات عالم در آن شركت دارند. و آن تربيتهاى تكوينى است كه هر موجودى را از حد نقص به كمال لايق خود در تحت تصرف ربوبيت مى رساند. و تمام ترقيات طبيعيه و جوهريه و حركات و تطورات ذاتيه و عرضيه در تحت تصرفات ربوبيت واقع شود. و بالجمله ، از منزل مادة المواد و هيولاى اولى تا منزل حيوانيت و حصول قواى جسمانيه و روحانيه حيوانيه ، تربيت تكوينى ، و هر يك از آنها شهادت دهند به اينكه ((اللّه - جل جلاله ربى )). و دوم از مراتب ربوبيت ((ربوبيت تشريعى )) است ، كه مختص به نوع انسانى است و ديگر موجودات را از آن نصيبى نيست ؛ و اين تربيت هدايت طرق نجات است و ارائه راههاى سعادت و انسانيت و تحذير از منافيات آن [است ] كه به توسط انبيا - عليهم السلام - اظهار فرموده ؛ و اگر كسى با قدم اختيار، خود را در تحت تربيت و تصرف رب العالمين واقع كرد و مربوب آن تربيت شد به طورى كه تصرفات اعضا و قواى ظاهريه و باطنيه او تصرفات نفسانيه نشد، بلكه تصرفات الهيه و ربوبيه گرديد، به مرتبه ((كمال انسانيت )) كه مختص به اين نوع انسانى است ميرسد. آداب الصلاة صفحه 264 - 265. ارسال رسل جزئى از نظام اتم وجود ان ايحاء الوحى و انزال الكتب و ارسال الرسل جزء من النظام الاتم الكيانى التابع للنظام الاجمل الربانى ، و كيفية تعلق الارادة بها كيفية تعلقها بالنظام الكيانى بنحو التبعية و الاستجرار للنظام الربانى - اى حضرة الاسما و الصفات - و هى ((الكنز المخفى ))(3) المحبوب باالذات و المحب و المحبوب و الحب عين الذات . صلب و اراده صفحه 47. ارسال رسل اقتضاى رحمت و حكمت حق [خداوند] چون ارحم الراحمين است ، رحمت واسعه و حكمت بالغه اش اقتضا مى كند كه طرق هدايت و راه خير و شر و زشت و زيبا را به ما بنماياند، و پرتگاههاى راه انسانيت و لغزشگاههاى طريق سعادت را به ما ارائه دهد. چهل حديث صفحه 43. تجلى رحمت حق در هدايت انبيا از صدر عالم تاكنون ، تمام انبيا يك جلوه رحمتى بوده است از خداى تبارك و تعالى و چنانچه موجوديت همه ما جلوه رحمت حق تعالى است . همين طور ((هدايت )) خداوند تبارك و تعالى به واسطه انبيا يك رحمت بزرگى است بر همه ، رحمة للعالمين (4) است ، پيغمبر و همه انبيا رحمت بوده اند و اين براى اين است كه اين بشر متوجه نيست ، جاهل است نمى داند چه خبر است آن طرف ، نمى داند كه راه انسانيت را اگر طى نكند چه خواهد گذشت بر او. از اين جهت آنهايى كه راه را مى دانند، مى دانند كه اين بشر به چه ظلالتى مى افتد و به چه زحمتهايى دچار مى شود از اعمال خودش . بيانات امام در ديدار با اعضاى هيات دولت ، صحيفه نور جلد: 16 صفحه : 2 تاريخ سخنرانى :23/10/60 تجلى رحمت حق در ارسال انبيا خداوند به همه بندگان خودش رحمت دارد و همين رحمت موجب ايجاد بندگان و فراهم كردن اسباب رفاه و زندگى آنها و همين رحمت موجب فرستادن انبياء بزرگ است . رحمت خدا اقتضا دارد كه بندگان خدا را هم در دنيا و هم در آخرت به سعادت برساند، تمام اسباب سعادت را مادى و معنوى فراهم فرموده است . بيانات امام در جمع گروهى از مردم استان خراسان . صحيفه نور جلد: 9 صفحه : 6 تاريخ سخنرانى :9/6/58 بعثت انبيا مظهر رحمت رحيميه انسان سالك را به طريق كلى دو طريق است براى وصول به مقصد اعلى و مقام قرب ربوبيت : يكى از آن دو، كه مقام اوليت و اصالت دارد، سير الى اللّه است به توجه به مقام رحمت مطلقه و خصوصا رحمت رحيميه كه رحمتى است كه هر موجودى را به كمال لايق خود مى رساند. و از شعب و مظاهر رحمت رحيميه ((بعث انبيا و رسل )) - صلوات اللّه عليهم - است كه هاديان سبل و دستگير بازماندگانند؛ بلكه در نظر اهل معرفت و اصحاب قلوب ، دار تحقق صورت رحمت الهيه است ، و خلايق دائما مستغرق بحار رحمت حقند و از آن استفاده نمى كنند. آداب الصلوة صفحه : 66. ضرورت بيان طرق سعادت و شقاوت ببايد دانست كه از براى نفوس ، صحت و مرض و صلاح و فساد و سعادت و شقاوتى است كه پى بردن به طرق آن و دقايق مصالح و مفاسد آن براى احدى جز ذات مقدس حق ممكن نيست ؛ ناچار در نظام اتم كه - احسن نظام است - و قبل از اين معلوم شد كه منظم آن حكيم اعلى الاطلاق است و واقف بر همه امور است ، تعليم طرق سعادت و شقاوت و هدايت راه صلاح و فساد و اعلام طرق علاج نفوس ممتنع است اهمال شود؛ زيرا كه در اهمال آن يا نقص در علم لازم آيد، يا نقص در قدرت ، يا بخل و ظلم بى جهت . معلوم شد كه ذات مقدس مبداء از تمام اينها برى است ؛ او كامل على الاطلاق و مفيض على الاطلاق است . و در اهمال هدايت طرق سعادت و شقاوت خللى عظيم در حكمت وارد آيد و فساد و اختلال بزرگ بر نظام و مملكت آشكار شود. پس ، در نظام اتم لازم شد كه طريق سعادت و شقاوت و طرق هدايت را اعلام فرمايد. و از اين بيان دو نتيجه واضحه حاصل شد: يكى آنكه شريعت ، كه عبارت از نسخه اصلاح امراض نفسانيه است ، جز پيش ذات مقدس حق نيست . و ديگر آنكه حق تعالى اعلام آن را ناچار مى فرمايد. و معلوم است يك چنين مقصد بزرگ و علم كامل دقيقى كه عقل عقلا از ادراك آن عاجز است و ربط ملك و ملكوت و تاءثير صور ملكيه در باطن نفس را احدى نداند، لابد بايد به طريق وحى و الهام واقع شود؛ يعنى بايد به تعليم حق باشد. و واضح است كه تمام افراد بشر قابل اين خلعت نيستند و استعداد اين مقام و انجام اين وظيفه را ندارند، و در هر چند قرن يكى پيدا شود كه لايق يك همچو وظيفه باشد و بتواند يك همچو مقصد بزرگى را انجام دهد. حق تعالى او را مبعوث فرمايد كه طرق سعادت و شقاوت را به بشر بفهماند و مردم را به صلاح خود آگاه نمايد. و اين عبارت از ((نبوت عامه )) است . چهل حديث - صفحه : 200. آشنا ساختن بشر با غيب و جهان آخرت يارى عقل در بالفعل كردن استعدادها بدانكه نفوس انسانيه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط آن به عالم ملك در جميع علوم و معارف و ملكات حسنه و سيئه ، بلكه در جميع ادراكات و فعليات بالقوه است و كم كم رو به فعليت گذارد به عنايت حق - جل و علا -. و ادراكات ضعيفه جزئيه اول در او پيدا شود، از قبيل احساس لمس و حواس ظاهره ديگر الاخس فالاخس ؛ و پس از آن ادراكات باطنيه نيز به ترتيب در او حادث گردد. ولى در جميع ملكات باز بالقوه باشد، و اگر در تحت تاءثيراتى واقع نشود به حسب نوع ، ملكات خبيثه در او غالب شود و متمايل به زشتى و ناهنجارى گردد؛ زيرا كه دواعى داخليه از قبيل شهوت و غضب و غير آن او را طبعا به فجور و تعدى و جور دعوت كند؛ و پس از تبعيت آنها به اندك زمانى حيوانى بس عجيب و شيطانى بى اندازه غريب گردد. و چون عنايت حق تعالى و رحمتش شامل حال فرزند آدم در ازل بود، دو نوع از مربى و مهذب به تقدير كامل در او قرار داد كه آن دو به منزله دو بال است از براى بنى آدم كه مى تواند به واسطه آنها از حضيض جهل و نقص و زشتى و شقاوت به اوج علم و معرفت و كمال و جمال و سعادت پرواز نمايد و خود را از تنگناى ضيق طبيعت به فضاى وسيع ملكوت اعلى رساند. و اين دو يكى ((مربى باطنى )) كه ((قوه عقل و تمييز)) است ؛ و ديگرى ((مربى خارجى )) كه ((انبيا)) و راهنمايان طرق سعادت و شقاوت مى باشند. و اين دو هيچ كدام بى ديگرى انجام اين مقصد ندهند، چه كه عقل بشر خود نتواند كشف طرق سعادت و شقاوت كند و راهى به عالم غيب و نشئه آخرت پيدا كند، و هدايت و راهنمايى پيمبران بدون قوه تميز و ادراك عقلى مؤ ثر نيفتد. پس ، حق تبارك و تعالى اين دو نوع مربى را مرحمت فرموده كه به واسطه آنها تمام قواى مخزونه و استعدادات كامله در نفوس به فعليت تبديل پيدا كند. و اين دو نعمت بزرگ را حق تعالى براى امتحان بشر و اختبار آنها مرحمت فرموده ؛ زيرا كه بدين دو نعمت ممتاز شوند افراد بنى نوع انسان از يكديگر، و سعيد و شقى و مطيع و عاصى و كامل و ناقص از هم جدا شوند. چهل حديث - صفحه : 237. انبيا مددگران عقل براى تعديل قوا قوايى كه انسان دارد به ترتيب در او حاصل مى شود، حال اگر قوا آزادى داشته باشند و بدون تقيد به قيدى كار كنند، فساد به دنبال دارد، پس لازم است قوا تحت يك ميزان صحيح وارد شوند و در هر اقتضايى كه دارند و به هر چيزى كه مايلند، با اجازه و رخصت عمل كنند، چرا كه اينها قدرت تمييز ندارند تا بفهمند كه در بعضى از موارد اقتضايشان باعث فساد و اختلال نظام و اقتحام در مهلكه است . در نتيجه ، قوه ديگرى لازم است كه نيروى ناصحه و عاقله و مميزه باشد و اين قوه در مملكت بدن ، بعد از قواى مذكور حاصل مى شود، و چون بعد از آنها حاصل مى شود غلبه اش بر آن قوا دشوار است ، زيرا قوه عقليه بايد طورى مستقر شود، كه آنها را تحت تسخير حكومت خود بياورد و حال آنكه آنها قبلا مستقر شده اند و خودشان را با تمام توابع در صفحه قلب گسترده اند. پس ، غلبه و تسلط بر اينها مشكل است و بدون ارتياض نفس ممكن نيست و ارتياض نفس به ضعف كشاندن اينهاست ، چون اين قوا سابقه تصرف در قلب دارند و خارج كردن ريشه هاى اينها از قلب ، امر مشكلى است . بنابراين ، قوه تمييز و عقل به تنهايى كافى نيست ؛ لذا حضرت احديت ، انبيا و مرسلين و اولياءاللّه و علماى باللّه را براى اعتضاد اين قوه فرستاده تا بتوانند آنها را لجام كنند و تحت فرمان عقل ، بلكه عقل كل و دستور شرع درآورند. تقريرات اسفار ارسال انبيا براى فعليت مراتب انسانى در ميان همه موجوداتى كه در اين طبيعت موجود هستند انسان اختصاصاتى دارد كه ساير موجودات ندارند - انسان - يك مرتبه باطن ، يك مرتبه عقليت ، يك مرتبه بالاتر از مرتبه عقل در انسان به قوه هست ، از اول در سرشت انسان هست كه اين انسان از عالم طبيعت سير مى كند تا برسد به آنجايى كه وهم ماها نمى تواند برسد و همه اينها محتاج به تربيت است . همانطورى كه تربيت هاى مناسب با طبيعت هست ، تربيت هاى مناسب با مراتب ديگرش هم هست كه بعضيهايش را بشر مى تواند مطلع بشود و بعضيهايش را و بيشترش را بشر نميتواند مطلع بشود. اطلاع را خداى تبارك و تعالى دارد و بعث انبياء براى اين است كه اين بشر اين چيزهايى را كه اطلاع ندارد، اين مراتب از انسانيت را كه خود بشر مطلع نيست و كيفيت تربيت را (تا اطلاع بر خود درد و دوا نباشد نمى شود معالجه كرد) انبياء آمدند تا اين انسان را به آن مراتبى كه كسانى ديگر، علماى طبيعت نمى توانند اين مراتب را اطلاع پيدا كنند و تربيت كنند انسان را، اين مراتب را تربيت بدهند و نمو و مورد ارتقاء بدهند. چون انسان قابليت اين را دارد كه تربيت بشود و آن مراتب مافوق طبيعت را هم پيدا بكند و كسى نيست كه به انسان اين نحو تربيت را بكند، خداى تبارك و تعالى انبياء را مامور فرمودند كه اينها بيايند و تربيت كنند اين انسان را كه برسد به آن مراتب مافوق طبيعت و هر چيزى كه در آن قابليت هست فعليت پيدا بكند و تربيت يك تربيت الهى بشود. بيانات امام در مورد ابعاد سياسى - عبادى احكام اسلام - صحيفه نور جلد: 2 صفحه : 231 تاريخ سخنرانى :6/8/57 رساندن انسان به ماءواى تجرد عقلى بعضى آيات قرآن ، بر رجوع به يك مقام عالى دلالت دارد، مثلا آيات رجعت يك نشئه تجردى را ماءوى جمعى از انسانها معرفى مى كند و مقصود انبيا رسانيدن همه به آن مقام است ؛ ولى رسيدن همه به آن مقام با اين اعمال و اثرات و افعالى كه از نوع بشر صادر مى شود غير ممكن است و نيل به آن جز براى عده قليلى ميسر نمى شود، چون نوعا افراد در مسير اين مقام شامخ و ماءواى اعلى در راه مى مانند. همت انبيا اين بوده كه همه را به آن مقام كه خودشان رسيدند برساند خصوصا نبى اكرم (ص ). اگر عنايت نمى شد و انبيا و مرسلين نمى آمدند، تجرد اغلب مردم در حد همان تجرد حيوانى باقى مانده بود. از اين رو طبق عنايت الهى ، انزال كتب و ارسال رسل و اوليا و اوصيا انجام شده تا در حالى كه حركت به سوى تجرد ذاتى جوهرى كه قهرى و ذاتى است انجام مى گيرد، اگر انسان اعمال و افعال و كردارش را با دستورات شرعيه مطابق كرد و اعمال قلبيه و نيات خود را خالص نمود، كمالات اكتسابيه اى هم از فضايل و معارف تحصيل كند تا بتواند يك موجود مجرد عقلانى شود. تقريرات اسفار وحى ، يگانه راه اطلاع از زندگانى مابعدالطبيه از عالم طبيعت به آن طرف اين موجودات طبيعى نمى توانند بفهمند و لهذا اينها راهى به آن عالم ندارند مگر از راه وحى كه همه عالم را در تحت سيطره اش هست و چون اين انسان مثل ساير حيوانات نيست كه همان حيات طبيعى و دنيايى باشد بلكه انسان يك طور خلق شده است كه علاوه بر حيات طبيعى ، حيات مابعدالطبيعه هم دارد و آن حيات مابعدالطبيعه ، حيات صحيح انسان است ، اينجا همان حيات حيوانى است ، از اين جهت مردم محتاج شده اند به اينكه در پيدا كردن راه صحيح از طريق وحى به اين ها گزارش داده بشود و خداى تبارك و تعالى هم منت بر مردم گذاشت و انبيا را مبعوث فرمود تا اينكه راه را به اينها نشان بدهند. تمام تعليمات انبيا براى مقصد، نشان دادن راهى است كه انسان ناچار از اين راه بايد عبور كند. ناچار انسان از اين عالم طبيعت به يك عالم ديگرى عبور مى كند، اگر سر خود باشد يك حيوانى است كه از اين عالم به عالم ديگر مى رود و اگر چنانچه به راه انبيا برود انسانيتش كامل مى شود بيانات امام در جمع كاركنان وزارت درايى - صحيفه نور جلد:8 صفحه : 81 - 82 - تاريخ سخنرانى :6/8/ ارتباط با عالم غيب و تربيت بعد غير مادى بشر انسان در بين اين حيوانات ممتاز مى شود به اينكه يك ترقيات ديگرى مى شود بكند هم در ادراكات با آنها فرق دارد و هم در غايات ادراكات فرق دارد. حيوانات تا يك حدودى ادراكشان هست و محدود است و تمام مى شود انسان ادراكاتش و قابليتش براى ترتيب تقريبا بايد گفت غير متناهى است . پس انسان همه عالم را دارد به اضافه ، همه چيزهايى كه در عالم هست از اول موجودات تا آنجايى كه آن ممتاز شده است با همه حيوانات و با نباتات و با معادل آنها شركت دارد لكن يك اضافه دارد و آن اينكه در انسان يك قوه عاقله و قوه بالاتر هست كه در آنها نيست . اگر انسان مثل ساير حيوانات تا همان حدى كه حيوانات رشد مى كردند بود انبيايى لازم نبود، انبياءمى خواستيم چه كنيم ، انسان مى آيد اينجا مثل حيوانات زندگى مى كند و مثل حيوانات مى خورد و مثل حيوانات مى خوابد و تا مى ميرد... اينكه احتياج به انبياء ما داريم براى اينكه انسان مثل حيوانات نيست كه يك حد حيوانى داشته باشد و تمام بشود، انسان يك حد مافوق حيوانى و يك مراتب مافوق حيوانى ، مافوق عقل تا برسد به مقامى كه نمى توانيم از آن تعبير كنيم و آن آخر مقامى مثلا تعبير مى كنند، فنا تعبير مى كنند ((كالالوهيه ))، يك تعبيرات مختلفى چون كه تربيت انسان به همه ابعادش ، هم تربيت جسمى و هم روحى و عقلى و هم مافوق آن نمى شود در عهده بشر باشد براى اينكه بشر اطلاع ندارد از احتياجات انسان و كيفيت تربيت انسان نسبت به ماوراء الطبيعت ، تمام قواى بشر را روى هم بگذاريد همين طبيعت را و خاصيت طبيعت را مى تواند بفهمد منتهى باز هم خاصيتهاى طبيعت براى بشر هم كشف نشده است ، تا حدودى كشف شده است ، اخيرا خوب ، زياد پيشرفت كرده است لكن مانده است خيلى چيزها كه بعدها كشف خواهد شد اما تا آخر هر چه باشد مال طبيعت است ، مال اين عالم است و هر چه بشود مال اين ورق است . آن چيزى را كه بشر مى تواند ادراك كند و حد ادراك طبيعى خودش هست اين است كه عالم طبيعت را، همه خصوصيات فرض كنيد يك وقتى عالم طبيعت را انسان بفهمد و همه چيزهايى كه مربوط به كمال طبيعت است و ترقيات در طبيعت ، اينها را هم انسان كشف بكند لكن حدش حد طبيعت است بيشتر نيست آن ورق بعد را اطلاعى بر آن ندارد و نمى داند چه خبر است آنجا و روابطى كه مابين اشيا هست با هم ، آنقدر را انسان اگر هم تا آخر كوشش كند مى تواند بفهمد، آن روابطى است كه در طبيعت بين اشياء علل و معلول و سبب و مسببات ، روابطى كه در اشياى طبيعت است انسان مى تواند ادراك بكند. تا آخر هم وقتى كه تربيت بشود و تحصيل بكند و كشفيات اين عالم واقع بشود تا آخر هم همين است كه اين طبيعت را با تمام خصوصياتى كه دارد و تمام روابطى كه ما بين اجزاء اين طبيعت است او كشف مى كند، مى تواند كه ادراك كند كه رابطه مثلا زلزله چه جورى است با زمين ، چه وقت مى آيد، نتايج و آثارش را همه را معين كند و چقدر مى آيد، چه جورى مى آيد، افقى است ، عمودى است ، چى است ، همه اينها را پيدا بكند، روابط ما بين طبيعت انسان با فلان چيز چه است ، تمام آنها را كه ادراك بكند و فرض كنيم كه ديگر مجهولى برايش نماند همه اش طبيعت است ، پايش را از طبيعت بالا (تر) نمى تواند بگذارد و ادراك آنجا را نكرده است ... ارتباط با عالم غيب و تربيت بعد غير مادى بشر انسان اگر به همين حد طبيعت بود و بيشتر از اين چيزى نبود، ديگر احتياج به اينكه يك چيزى از عالم غيب براى انسان فرستاده بشود تا انسان را تربيت بكند، تربيت آن ورق را بكند چون آن ورق نبود احتياج هم نبود لكن چون انسان مجرد از اين عالم طبيعت يك حقيقتى است ، همين خود خصوصياتى كه در انسان هست دال بر اين است كه ، يك ماورايى از براى اين طبيعت هست چون انسان يك ماورايى دارد و به حسب براهينى كه در فلسفه ثابت است ماوراء اين طبيعت در انسان هست و انسان داراى يك عقل بالامكان مجرد و بعد هم مجرد تام خواهد شد، تربيت آن ورق كه ورق معنوى انسان باشد بايد كسى اين تربيت را بكند كه علم به آن طرف ، علم حقيقى به آن طرف داشته باشد و علم به روابطى كه مابين انسان و آن طرف طبيعت و آن طرف هست ، آن روابط را بتواند ادراك بكند و آن بشر نيست ، بشر ندارد همين قدر مورد طبيعت را او مى تواند ادراك بكند، هر چه ذره بين بيندازند ماوراء طبيعت با ذره بين ديده نمى شود آن محتاج به آن است كه يك معانى ديگرى در كار باشد و چون اين روابط بر بشر مخفى است و خداى تبارك و تعالى كه خالق همه چيز است اين روابط را ميداند از اين جهت به وحى الهى براى يك عده اى از اشخاصى كه كمال پيدا كرده اند و كمالات معنويه را دنبالش كردند و فهميدند، روابطى حاصل مى شود مابين انسان و عالم وحى ، به او وحى ميشود و براى تربيت آن ورق دوم انسان بعث مى شوند اينها، مى آيند در بين مردم و مردم را تربيت مى خواهند بكنند. خداى تبارك و تعالى نه احتياج به ماها دارد و نه احتياج به تربيت ما دارد، همه ما اگر مشرك هم بشويم ، شديم جهنم ، همه ما هم موحد هم بشويم يك نفعى نمى رسد تمام مربوط به خودماست بعث انبياء براى تربيت ماست كه ما در آن ورق كه بايد تربيت بشويم ، جورى تربيت بشويم كه آنجا هم زندگيمان زندگى سعادتمند باشد اگر اين تربيت نباشد و انسان با همان خوى حيوانى از اين عالم به عالم ديگر برود، در آن عالم سعادت ندارد و به شقاوت مى رسد، انسان در آن عالم به ظلمات مى رسد انبياء آمده اند كه ما را از اين عالم طبيعت كم كم تربيت كنند و آن مقدارى كه مربوط به تربيت هاى معنوى است به ما بفرمايند - به وحى من الله تعالى تا ما كه اگر انبياء نباشند يك حيوانى هستيم كه هر چه هست همين طبيعت است ، بيشتر از اين ادراك نداريم ، ما را ببرند به آن عالم و تقويت كنند كه ما وقتى از اين عالم منتقل به يك عالم ديگرى شديم زندگى آن عالم هم يك زندگى سعادتمند باشد. تمام نكته آمدن انبيا اين است كه تربيت كنند اين بشر را كه قابل از براى اين است كه تربيت بشود و مافوق حيوانات است ، اين را تربيتش كنند براى اينكه همان طورى كه اينجا زندگى سعادتمند، اگر همه اوضاع طبيعت به وفق مراد باشد يك زندگى سعادتمند در اينجا دارند، آنجا هم زندگى سعادتمند داشته باشند لطفى است از جانب خداى تبارك و تعالى به بشر كه قابل از براى اين است كه تربيت بشود و تربيت بشر به وحى خدا و به تربيت انبياء اين است كه چيزهايى كه رابطه بوده است مابين آن عالم و اين عالم ، چيزهايى كه اگر آن كارها را ما انجام بدهيم در تربيت معنوى ما دخالت دارد، آنها را به ما بيان كردند كه اين كارها را بكنيم ما نمى دانيم البته كه آيا رابطه ما بين نماز و سعادت آن عالم چيست ، رابطه اش را ما نمى دانيم خدا مى داند، چنانچه من و شما كه طبيب نيستيم نميدانيم كه رابطه ما بين اين قرصى كه طبيب مى دهد با آن مرض چيست لكن رابطه دارد آن كه عالم است اين رابطه را ادراك كرده است و به ما گفته است و ما هم بايد اطاعت كنيم تا مرضمان خوب بشود اين رابطه را كه بين اين اعمال ماست ، اعمال صالحه ما با آن عالم است اين را انبيا مى دانند به وحى خداى تبارك و تعالى و آمده اند براى اينكه به ما بگويند كه فلان كار را اگر بكنيد اين رابطه دارد اينجا با آن عالم و روح شما را تربيت ميكند اين كه شما در آن عالم وقتى كه مى رويد با سعادت هستيد چيزهايى كه اگر چنانچه آن چيزها را انسان ارتكاب كنند مثل سمومات مى ماند كه اگر انسان يكى كه مسموم است بخورد مسموم مى شود و به هلاكت مى رسد، در عالم ماوراء الطبيعت و روح هم اينطورى است كه بعضى از چيزها است كه اگر چنانچه آن چيزها را عمل كند انسان ، يا اعتقاد به آن پيدا كند مثل سم قاتل مى ماند به مراتبش كه يك وقت مسموم مى كند انسان را لكن قابل علاج است ، يك وقت مسموم مى كند و اگر تا آخر برود ديگر علاج هم ندارد آنها هم براى ما گفته اند كه نكنيد، گفته اند نكنيد، اين كار را نكنيد آن كار را نكنيد، آن كار را نكنيد، البته يك مقدارى از امورى كه آنها فهميده اند ((بكنيد و نكنيد)) باز براى تنظيم عالم طبيعت است و اجتماع است لكن بسيارى از امور راجع به تنظيم امور اجتماع نيست ، راجع به ماوراء الطبيعت است انسان چون يك مجموعه اى است كه احتياج به همه چيز دارد، انبياء آمده اند كه آن همه احتياجات انسان را هر چه احتياج دارد انسان براى انسان بيان كنند كه انسان اگر عمل بكند به سعادت تمام مى رسد. بيانات امام در ميان جمعى از ايرانيان - صحيفه نور جلد:2 صفحه 225 - 228 - تاريخ سخنرانى :6/8/57. تربيت بشر به تربيت خاص الهى فرمايد: ((هوالذى بعث ))(5) آن است كه فرستاده است بين مردم ، و همه عالم امى هستند، حتى آنهايى كه به حسب ظاهر درس هايى خوانده ايد و به حسب ظاهر صنايعى را مى دانند و مسائلى را اطلاع بر آن دارند لكن همه آنها نسبت به آن تربيتى كه از جانب خدا به وسيله انبيا به آنها مى شود همه امى هستند، همه در ضلال مبين هستند. تنها راه تربيت و تعليم راهى است كه از ناحيه وحى و مربى همه عالم رب العالمين ، تنها راه آن راهى است كه از ناحيه حق تعالى ارائه مى شود و آن تهذيبى است كه با تربيت الهى به وسيله انبيا، مردم آن تربيت را مى شوند و آن علمى است كه به وسيله انبيا بر بشر عرضه مى شود و آن علمى است كه انسان را به كمال مطلوب خودش مى رساند. بيانات امام در ميان جمع گروهى از دانشجويان - صحيفه نور جلد:13 صفحه :265 تاريخ سخنرانى : 18/10/59. راهنمايى به مقام والاى انسانى انسان يك موجودى است كه در طرف سعادت به بالاترين مقام مى رسد، در طرف كمال به بالاترين مقام موجود است مى رسد و اگر انحراف داشته باشد از پست ترين موجودات پست تر است . انبياء كه ديدند مردم در هلاكت هستند از حيث اخلاق ، از حيث عقايد، از حيث اعمال ، مكتب هائى را خداى تبارك و تعالى به آنها الهام كرد تا نجات بدهد انسان را به همه ابعادى كه دارد. اگر انسان حيوانى بود مثل ساير حيوانات ، لكن حيوانى كه تدبير دارد، حيوانى كه اهل صنعت است ، اگر اين بود احتياج به آمدن انبيا نداشت . براى اينكه اين راه ، راهى است كه ماديين خودشان ادراك مى كنند. آمدن انبيا براى اين است كه آن راههايى كه بشر نميداند، آن حقايقى را كه انسان نمى داند، به آنها تعليم بفرمايند. انبياء براى راهنمايى يك مقام بالاتر، يك مقام انسانى بالاتر آمده اند. بيانات امام در جمع پاسداران - صحيفه نور جلد:7 صفحه :16 تاريخ سخنرانى :8/3/58. پاسخگويى به فطرت كمال جويى كمال مطلق آرزوى انسان است فطرت انسان ((فطرت الله التى فطر الناس عليها)) كه اين فطرت توحيد است فطرت كمال مطلق است . بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس - صحيفه نور جلد:14 صفحه :137 تاريخ سخنرانى :28/12/59. مدد رسانى به فطرت بدانكه از براى قلب - كه مركز حقيقت فطرت است - دو وجهه است : يكى وجهه به عالم غيبت و روحانيت و ديگر، وجهه به عالم شهادت و طبيعت . و چون انسان وليده عالم طبيعت و فرزند نشئه دنياست - چنانچه آيه شريفه ((امه هاوية ))(6) نيز شاهد اشاره به آن باشد - از بدو خلقت در غلاف طبيعت تربيت شود، و روحانيت و فطرت در اين حجاب وارد شود، و كم كم احكام طبيعت بر آن احاطه كند، و هر چه در عالم طبيعت رشد و نماى طبيعى كند بر آن بيشتر چيره و غالب شود. و چون به مرتبه طفوليت رسد با سه قوه ، هم آغوش باشد كه آن قوه شيطنت - كه وليده واهمه است - و قوه غضب و شهوت مى باشد. و هر چه رشد حيوانى كند اين سه قوه در او كامل شود و رشد نمايد و احكام طبيعت و حيوانيت بر آن غالب شود و شايد كريمه شريفه : لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم - ثم رددناه اءسفل سافلين (7) اشاره باشد به نور اصلى فطرت ، كه تخمير به يد قدرت حق تعالى شده و آن احسن تقويم است ؛ زيرا كه بر يد قدرت حق تعالى شده و آن احسن تقويم است ؛ زيرا كه بر نقشه كمال مطلق و جمال تام است ، و رد به به اسفل سافلين اشاره به اين احتجاب به طبيعت - كه اسفل سافلين است - باشد. و چون اين احتجابات و ظلمات و كدورات بر نفس غالب و چيره است ، و كم اتفاق افتد كه كسى به خودى خود بتواند و به كمال مطلق و نور و جمال و جلال مطلق برسد، حق - تبارك و تعالى - به عنايت ازلى و رحمت واسعه انبياى عظام - عليهم السلام - را براى تربيت بشر فرستاد و كتب آسمانى را فرو فرستاد تا آنها از خارج ، كمك به فطرت داخليه كنند، و نفس را از اين غلاف غليظ نجات دهند. و از اين جهت ، احكام آسمانى و آيات باهرات الهى و دستورات انبياى عظام و اولياى كرام ، بر طبق نقشه فطرت و طريقه جبلت بنا نهاده شده ، و تمام احكام الهى به طريق كلى به دو قصد منقسم شود كه يكى ، اصلى و استقلالى ؛ و ديگر فرعى و تبعى است ، و جميع دستورات الهيه به اين دو مقصد، يا بى واسطه ، يا با واسطه كند. مقصد اول - كه اصلى است و استقلالى - توجه دادن فطرت است به كمال مطلق ، كه حق - جل و علا - و شئون ذاتيه و صفاتيه و افعاليه اوست كه مباحث مبداء و معاد و مقاصد ربوبيات از ايمان بالله و كتب و رسل و ملائكه و يوم الاخره ، و اءهم و عمده مراتب سلوك نفسانى و بسيارى از فروع احكام از قبيل مهمات صلاة وحج به اين مقصد مربوط است ، يا بى واسطه ،يا با واسطه . مقصد دوم - كه عرضى و تبعى است - تنفردادن فطرت است از شجره خبيثه دنيا و طبيعت كه ام النقايص و ام الامراض است ؛ و بسيارى از مسائل ربوبيات ، و عمده دعوتهاى قرآنى و مواعظ الهيه و نبويه و ولويه ، و عمده ابواب ارتياض و سلوك ،و كثيرى از فروع شرعيات از قبيل صوم و صدقات صوم و صدقات واجبه و مستحبه ، و تقوا و ترك فواحش و معاصى به آن رجوع كند. و اين دو مقصد مطابق نقشه فطرت است ، چنانچه دانستى كه در انسان دو فطرت است : فطرت عشق به كمال ، و فطرت تنفر از نقص . پس ، جميع احكام شرايع مربوط به فطرت است و براى تخلص فطرت از حجب طبيعت است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 79 - 80 انطباق تعاليم انبيا با فطرت انسان ان الله تعالى لم يترك الانسان بفطرته لعمله تعالى باءنه سيحجب عن الفطرة المخمورة بابتلائه بالقوى الحيونية الشهوية و الغضبية ،و القوة الوهمية الشيطانية . و هذه القوى معه منذ فطره لاحتياجه اليها فى عيشه و بقائه شخصا و نوعا و فى رقاه و سيره و سلوكه الى الله تعالى ،لكن الحنين الجبلى اليها حجبه عن فطرتة و منعه عن سيره ، فبعث الله رسلا مبشرين و منذرين (8) تكون احكامهم على طبق مقتضى الفطرة لرفع الحجب عنها و اعانتها فى سيره و سلوكه . فاءحكامهم اما على طبق مقتضى الفطرة الاصلية ابتداء اءو مع الواسطة كالدعوة الى الله و معارفه و اءسمائه و صفاته و الى فضائل النفس و كمالاتها، و كالصلوة التى هى معراج المؤ من الى الله تعالى (9) و الحج الذى هو الوفود اليه تعالى و اءشباهها. اءو مقتضى الفطرة التابعة )) كالزجر عن الكفر و الشرك و عبادة الاوثان والتوجه الى غيره ، و عن الاخلاق الذميمة و الافعال القبيحة مما تمنع النفس عن الوصول الى الله و الامر بالتقوى والصوم الذى هو تقوى النفس و يكون لله و هو جزائه . و بالجمله جل اءحكام الله تعالى مطابق لمقتضى المفطرة ، اى مربوط برفع حجبها و اءحياء مقتضاها،و المقصود الاصلى والمقصد الاسنى هو المعرفة و الوصول الى باب الله تعالى ؛ كل ذلك من عناياته تعالى على عباده لتخلصهم عن سجن الطبيعة و ارجاعهم الى ماوى المقربين و مقر المخلصين . فالتكاليف الطاف الهية واودية ربانية لعلاج الارواح المريضة و القلوب العليلة ، و الانبياء اطباة النفوس و مربى الارواح و مخرجها من الظلمات الى النور و من النقص الى الكمال . (10) طلب و اراده - صفحه : 154 - 155. قصور ذاتى حق ممكن است ، و علو ذاتى ، مخصوص ذات كبريايى - جل جلاله . و چون دست بندگان از ثنا ذات مقدس كوتاه بود و بدون معرفت و عبوديت حق هيچ يك از بندگان به مقامات كماليه و مدارج اخرويه نرسند - چنانچه در محل خود پيش علماى آخرت مبرهن است ، و عامه از آن غفلت دارند و مدارج اخرويه را جزاف يا شبه جزاف دانند، تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا - حق تعالى به لطف شامل و رحمت واسعه خود بابى از رحمت و درى از عنايت به روى آنها باز كرد، به تعليمات غيبيه و وحى و الهام به توسط ملائكه و انبيا- و آن باب عبادت و معرفت است - طرق عبادت خود را بر بندگان آموخت و راهى از معارف بر آنها گشود تا رفع نقصان خويش حتى الامكان بنمايند و تحصيل كمال ممكن بكنند، و از پرتو نور بندگى هدايت شوند به عالم كرامت حق و به روح و ريحان و جنت نعيم ،بلكه به رضوان الله اكبر رسند. چهل حديث - صفحه : 224. ارسال رسل راه ابلاغ تكاليف الهى قوله تعالى : و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا (11)... انه لا اشكال فى ان المتفاهم العرفى من الاية الشريفة - و لو بمناسبة الحكم و الموضوع - اءن بعث الرسل يكون طريقا الى ايصال التكاليف (الى ) العباد، ان له جهة موضوعية - خصوصا مع انتخاب لفظ الرسول المناسب للرسالة و التبليغ - فلو فرضا انه تعالى - بعث رسولا، لكنه لم يبلغ الاحكام الى العباد فى شطر من الزمان لجهة من الجهات و مصلحة من المصالح ، لايكن اءن يقال : انه - تعالى - يعذبهم لانه بعث الرسول ؛ ضرورة ان المتفاهم من الاية اءن البعث لاجل التبلغ و اتمام الحجة يكون غاية لعدم التعذيب ، و هذا و اضح .(12) انوار الهداية - جلد 2 - صفحه : 21 - 22. فصل دوم حقيقت نبوت و نبى حقيقت نبوت معناى پيامبرى معنى ((پيغمبرى )) كه در پارسى ((پيامبرى )) است و در عربى ((رسالت يا نبوت )) است ، عبارت از آن است كه خداوند عالم يا توسط ملائكه و يا بى واسطه كسى را برانگيزد براى تاءسيس شريعت و احكام و قانونگذارى در بين مردم هر كسى چنين شد پيغمبر،يعنى پيامبر آور است ، چه ملائكه بر او نازل شود يا نشود و هر كس اين سمت را نداشت و ماءمور اين كار نبود پيغمبر نيست چه ملائكه را ببيند يا نبيند. كشف الاسرار - صفحه : 126. اظهار حقايق عالم غيب الغيوب ان النبوة الحقيقة المطلقة ، هى اءظهار ما فى غيب الغيوب فى الحضرة الواحدية حسب استعدادات المظاهر بحسب التعليم الحقيقى و الانباء الذاتى . فالنبوة مقام ظهور الخلافة و الولاية ، و هما مقام بطونها (13) مصباح الهداية - صفحه : 38. كشف و بسط حقايق و درك و حفظ وحدت و كثرت حقيقت نبوت عبارت است از كشف حقايق و بسط حقايق . اگر كسى بتواند وحدت و كثرت را با هم ادراك و حفظ كند قهرا نبى است و چيز ديگرى لازم نيست . اين همان نبوت است . تقريرات اسفار نظر عبدالرزاق كاشانى در حقيقت نبوت قال كمال الدين عبدالرزاق الكاشانى (14) فى مقدمات شرحه على قصيدة ابن فارض ماهذا لفضه : النبوة بمعنى الابناء، والنبى هم المنبى عن ذات الله و صفاته و اءسمائه و اءحكامه و مراداته . و الانباء الحقيقى الذاتى الاولى ليس الاللروح الاعظم الذى بعثه الله تعالى الى النفس الكلية اولا، ثم الى النفوس الجزئية ثانيا، لينبئهم بلسانه العقلى عن الذات الاحدية و الصفات الازلية و الاسماة الالهية و الاحكام القديمة و المرادات الحسية (15) (انتهى كلامه ) هذا غاية بلوغهم فى ((حقيقة النبوة ))؛ بل الخلافة و الولاية اءيضا. كما يظهر بالمراجعة اءلى مسفوراتهم و المداقة لمسطوراتهم . و اءنت - بحمدالله و حسن توفيقه - بعد استنارة قبلك لمسطوراتهم . و اءنت - بحمدالله وحسين توفيقه - بعد استنارة قبلك بالمصابيح النورية و استضائه سرك بالحقائق الايمانية ، تجلى حقيقة الخلافة ورفيقها لطور قلبك ؛ فصرت مغشيا عليه بالغشوة الغيبة الروحانية ، فاءحييت بالحياة السرمدية الابدية . فلك اءن تقول لهذا العارف الجليل و اءمثاله : ايها السالك طريق المعرفة ،اءن النبوة التى وصفتها بانها الحقيقى الذاتى الاولى ظل النبوة التى فى الحضرة الاعيان التى هى ظل النبوة الحقيقية فى الحضرة الواحدية ، اءى حضرة الاسم ((الله ))الاعظم المبعوث على الاسماء فى النشاءة الواحدية المنبى ء عن الحضرة الاحدية الغيبية بلسانه الالهى و التكلم الذاتى ؛ و نبوة نبيناصلى الله عليه و آله - بحسب الباطن مظهرها؛ و بنشاءتها الظاهرة مظهر بطون نبوته . كما سياءتى ، ان شاء الله ، بيانها. و اما قوله : لينبئهم بلسانه العقلى عن الذات الاحدية ... الى آخره ، فمجعل المراد يمكن تطبيقه على التحقيق الحق الذى قد اءشرنا سابقا اليه فى حجاب الرمز. و هو ارتباط غيب الهوية مع كل شى ء بالوجهة الخاصة من دون وساطة . و بقاؤ ه تحت الاستار اءولى ، و ترك التكلم فى تلك الحقائق اءسنى . فلنغمض العين عنه .(16) مصباح الهداية - صفحه : 41 - 43. حقيقت نبوت عامه لا تجمع ((النبوة العامة )) التى هى الانباء عن الحقائق و المعارف بمرتبها الكاملة المنطبقة على الولى الخاص مع التشريع الموروث ، - الذى هو الاجتهاد - فى شخص واحد. فان الولى الخاص ياءخذ الاحكام عن معدن اخذ النبى منه وينكشف الاحكام عنده بواسطة التبعية والنبى ينكشف لديه ((بالاصالة )) (17) تعليقات على شرح - صفحه :179 ****************** تفاوت ميان نبوت و امامت پيمبرى كه شغل ((قانونگذارى )) است از جانب خدا با امامت كه شغل ((حفظ و قانون و بيان آن و تعليم به مردمان )) است ، و ديدن و مراوده با ملائكه و يادگرفتن چيزى از علم غيب يا غير آن هيچ يك پيوسته نيست . كشف الاسرار - صفحه : 127 حقيقت انباء در نشآت مختلف ان ((الانباء و التعليم )) بحسب نشآت الوجود و مقامات الغيب و الشهود مختلف المراتب ، فان لكل قوم لسانا: و ما ارسل رسول الا بلسان قومه (18)فلما مراتب شتى تجمعها حقيقة الابناء و التعليم .)) فمرتبة منها ما وقع لاصحاب سجن الطبيعة و ارباب القبور المظلمة فى عالم الطبيعة . و مرتبة منهما ما وقع الاهل السر من الروحانيون والملائكة المقربين ، كما سياءتى ، ان شاءالله ، ذكرها. و فى الروية : سبحنا، فسبحت الملائكة ؛ هللنا، فهللت الملائكة (19).اءلى غير ذلك من فقرات الرواية الاتى ذكرها، ان شاء الله ، فى المشكاة الثانية (20). و من ذلك تعليم اءبينا، آدم - عليه السلام -. و مرتبة منها ما وقع للاءعيان الثابتة من حضرة العين الثابت المحمدى (ص ). و مرتبة عالية منهما ما وقع لحضرة الاسماء فى مقام الواحدية و النشاءة العلمية الجمعية من حضرة الاسم ((الله ))الاعظم بمقامه الظهورى . و فوق ذلك لايكون اءنباء و ظهور؛ بل بطون و كمون (21) مصباح الهداية - صفحه : 38 - 39. حقيقت انباء در نشآت مختلف هل بلغك من تضاعيف اشارات الاولياء - عليهم السلام - و كلمات العرفاء، رضى الله عنهم ان الالفاظ لارواح المعانى و حقائقها ؟ و هل تدبرت فى ذلك ؟ ولعمرى ان التدبير فيه من مصاديق قوله (ع ): تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنة (22) فانه مفتاح مفاتيح المعرفة و اءصل اصول فهم الاسرار القرانية . و من ثمرات ذلك التدبر كشف حقيقة الانباء و التعليم فى النشآت و العوالم . فان التعاليم و الانباآت فى عالم الروحانيات و عالم الاسماء و الصفات غير ما هو شاهد عندنا، اءصحاب السجون والقيود و جهنام الطبيعة و اهل عن اسرار الوجود.(23) مصباح الهداية - صفحه : 39 حقيقت نبوت در نشئه غيبيه ان النبوة فى ذلك المقام الشامخ هى اءظهار الحقائق الالهية و الاسماء و الصفات الربوبية فى النشاءة العينية طبقا للانباء الحقيقة الغيبية فى النشاءة العلمية و من ذاك المقام اءعطى كل ذى حق حقه ، بالكمال المستعدين و ايصال القابلين الى كمالاتها اللائقة و المترقبة فان مقام ((الرحمانية )) التى هى مقام بسط الوجود؛ و مقام ((الرحيمية )) التى هى مقام بسط كمال الوجود من ذاك المقام ؛ و هو اءحدية جمعهما و لهذا جعل ((الرحمن الرحيم )) تابعين لاسم ((الله )) فى قوله تعالى : ((بسم الله الرحمن الرحيم )) و قال الشيخ العربى (24) فى فتوحاته : ظهرالعالم ببسم الله الرحمن الرحيم .(25) انتهى . و هو الرسول على سكان عالمى الغيب و الشهادة ، و الناطق بالحق عن مقام الجمع على قطان سكنة الملك و الملكوت (26) مصباح الهداية - صفحه : 55 حقيقت نبوت در نشئه غيبيه يا على او لا نحن ، ما خلق الله آدم - عليه السلام - و لا حواء و لا الجنه و النار؛ و لا السماء و الارض . فكيف لا نكون افضل من الملائكة و قد سبقناهم الى معرفة ربنا و تسبيحه و تهليله وتقديسه ؟ لان اول ما خلق الله - عزوجل - اروحنا؛ فانطقها بتوحيده و تمجيده ثم ، خلق الملائكة . فلما شاهدوا ارواحنا نورا واحدا استعظمت امرنا؛ فسبحنا لتعليم الملائكة انا خلق مخلوقون ، و انه خلق مخلوقون ، و انه منزة عن صفاتنا؛ فسبحت الملائكة بتسبيحنا و نزهته عن صفاتنا، فلما شاهدوا عظم شاءننا هللنا، لتعلم الملائكة اءن لا اله الا الله ، و اءنا عبيد، و لسنا بالالهة يجب اءن نعبد معه او دونه . فقالوا: ((لا اله الا الله )). فلما شاهدوا و اكبر محلنا، كبرنا، لتعلم الملائكة اءن الله تعالى اءكبر من ان ينال عظم المحل الا به . فلما شاهدوا ما جعله الله من العز و القوة قلنا: ((لا حول و لا قوة الا بالله .)) لتعلم الملائكة اءن لا حول لنا و لا قوة الا بالله . فلما شاهدوا ما انعم الله به علينا و اءوجبه لنا من فرض الطاعة قلنا: ((الحمد لله .)) لتعلم الملائكة ما يحق لله تعالى ذكره علينا من الحمد على نعمه ؛ فقالت الملائكة ما يحق الله تعالى ذكره علينا من الحمد على نعمه ؛ ((الحمدلله .)) فبنا اهتدوا الى معرفة توحيد الله - عزوجل - و تسبيحه و تهليله و تحميده و تمجيده . (27)... ان مقصودنا من نقل الرواية الشريفة بطونها هذه الفقرات التى بصدد بيان تعليمهم حقيقة العبودية والطريق اليها للملائكة فى النشاءة العقلية الغيبة ؛ و بيان اءن هذه التعليم هو حقيقة العبودية و الطريق اليها للملائكة فى النشاة العقلية الغيبة ؛ و بيان اءن هذا التعليم هو حقيقة النبوة فى النشاءه الغيبة . (28) مصباح الهداية - صفحه : 73،78 حقيقت نبوت در نشئه غيبيه هذه التعاليم التى وقعت فى النشاءة العقليه من النبى الكريم و آله الطيبين الطاهرين - سلام الله عليهم اءجمعين - هى حقيقة النبوة و الامامة فى العالم الامرى الغيبى (29) مصباح الهداية - صفحه : 81 ايمان به رسول حقيقى وديعه اى در نهاد موجودات اءول من آمن بهذا الرسول الغيبى و الولى الحقيقى ، هو سكان سكنة الجبروت من الانوار القاهرة النورية و الاقلام الهية العالية . فهى اءول ظهور بسط الفيض و مد الظل ؛ كما قال النبى - صلى الله عليه و آله - ((اول ما خلق الله نورى .)) اءو ((روحى )).(30) ثم ، على الترتيب النزولى من العالى الى السافل ، و من الصاعد الى النازل ، حتى انتهى الامر الى عالم المادة والماديات و سكان اءراضى السافات ، بلا تعص و لا استنكار. و هذا اءحد معانى قوله - صلى الله عليه و آله وسلم - ((آدم و من دونه تحت لوائى .))(31) و اءحد معانى عرض الولاية على جميع الموجودات . و اءما عدم قبول بعضها - كما فى الخبر(32) - فمبنى على نقصان القابلية و استعداد من قبول الكمال ؛ لا عدم القبول مطلقا، حتى فى مقام الوجود، بل مقام كماله . و بعبارة اءخرى ، قبول مقام ((الرحمانية ))، وعدم قبول مقام ((الرحيمية )). و الا فكل موجود على مقدار سعة وجودة و قابلية قبل الولاية و الخلافة الباطنيتين ؛ و هما نافذتان فى اءقطار السموات و الارضين ، كما نطق به الاحديث الشريفة . لعل الامانة المعروضة على السموات و الارض و الجبال التى اءيين اءن يحملنها، و حملها الانسان ((الظلوم الجهول ))(33)، هى هذا المقام الاطلاقى . فان السموات و الارضين و ما فيهن محدودات مقيدات ، حتى الارواح الكلية ؛ و من شاءن المقيد اءن ياءبى عن الحقيقة الاطلاقية ؛ و الامانة هى ظل الله المطلق ،و ظل الله المطلق ، و ظل المطلق مطلق ، ياءبى كل متغين عن حملها. و اءما الانسان بمقام الظلومية التى هى التجاوز عن قاطبة الحدودات و التخطى عن كافة التغيات و اللامقامى المشار اليه بقوله ، تعالى شاءنه ، على ما قيل : ((يا اءهل يثرب ، لا مقام لكم .))(34)، و الجهولية التى هى الفناة عن الفناة قابل لحملها؛ فحملها بحقيقتها الاطلاقية حين وصوله الى مقام ((قاب قوسين )). وتفكر فى قوله تعالى : ((اءو اءدنى .))(35) و اطف السراج فقد طلع الصبح (36).(37) مصباح الهداية - صفحه : 55 -56 خلافت و نبوت عقل كلى قد حان حين ان تعليم معنى ((خلافة ))العقل الكلى فى العالم الخلقى . فان فى الظهور فى الحقايق الكونية و نبوته اظهار كمالات مبدثه المتعال و ابراز الاسماء و الصفات من حضره الجمع ذى الجلال و ولاية التصرف التام فى جميع مراتب الغيب و الشهود، تصرف النفس الانسانية فى اجزاء بدنها (38) انباء در عالم اسما بعد تلك القراءة و ذاك التدبر فارق الى مشاهدة اهل العرفان و منزل اصحاب الايمان من عرفان حقيقة الانباء التى فى عالم الاسماء كانت كلامنا هيهنا فيها. نبوت از ديدگاه امام فاعلم ان الانباء فى تلك الحضره هو اظهار الحقايق المستكنة فى الهوية الغيبيه على المرائى المصيقلة المستعدة لا نعكاس الوجه الغيبى فيها حسب استعداداتها النارله من حضره الغيب بهذا الفيض الاقدس فالاسم الله الاعظم اى مقام ظهور حضره الفيض الاقدس و الخليفة الكبرى و الولى المطلق هو النبى المطلق المتكلم على الاسماء و الصفات بمقام تكله الذاتى فى الحضره الواحديه و ان لم يطلق عليه اسم النبى و لا يجرى على الله تعالى اسم غير الاسماء التى وردت فى لسان الشريعه فان اسماء الله توفيقة (39) نبوت انسان كامل و مقامات سه گانه انباء اعلم هداك الله طريق الصواب ان هذا المقام اى الظهور بمقام النبوة فى النشاة العينيه و اظهار الحقايق الغيبية و الاسماء الالهية طبقا لصور الاسماء فى النشاة العلمية و الاعيان الثابتة هو النبوة للانسان الكامل اى الحقيقة المحمدية (ص ) فى النشاة الثانيه بل فى الحضره الثالثه لمكان اتحاد الظاهر و المظهر خصوصا المظهر الاتم الاطلاقى الذى لا تعين و لا نفسيه له فالمقام الاول هو الانباء بالحقيقة الجميعة و الاسم الاعظم ، احدية جمع الاسماء عن لسان غيب الغيوب للحضرات الاسمائيه و فى مقام الواحدية و المقام الثانى هو الانباء بالمظهر الاتم و المجلى الاعظم اى العين الثابتة الانسانيه عن لسان الحقيقة الجمعية اى الاسم الاعظم بل عن لسان الغيب ايضا لعدم الحجاب اصلا لصور الاسماء الالهية اى الاعيان الثابة . و مقامنا هذا اى ثالث المقامات الذى كلامنا فيه هو الانباء بالمظهر الاتم فى النشاة العينيه اى الحقيقة الانسانية فى عالم الامر عن لسان العين الثابته حقيقتها العلمية بل عن الاسم الاعظم بل عن مقام الغيب لما عرفت . (40) معناى نبوت در حديث ((كنت نبيا و آدم بين الماء والطين )) در خبر شريف نبوى (ص ) كه مى فرمايد: ((كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين ))(41) مراد از نبوت ، نبوتى كه به معنى اخبار و انباء از احكام باشد نبوده است ، براى اينكه به ضرورت اجماع مسلمين ، اين نبوت از حضرت بعد از چهل سالگى داشته ، و كسى نمى تواند خلاف اين را بگويد، و مسلم است كه نبوت به معنى انباء تا چهل سالگى مطرح نبوده است ، پس (براى تفسير حديث ) بايد خلاف ظاهر مرتكب شد و اگر بنابر ارتكاب خلاف ظاهر باشد چه داعى دارد كه نبوت در حديث فوق به غير آنچه ما مى گوييم تاءويل شود؟ ما مى گوييم مراد از نبوت در حديث مذكور، نبوت در يك مرتبه از وجود است كه عبارت است از مرتبه نور محمدى - صلى الله عليه و آله -و مرتبه واسطه فيض نور محمدى - صلى الله عليه و آله - و مرتبه واسطه فيض بودن ايشان در ايصال نور وجود و كمالات وجود (به ما سوى ) تقريرات اسفار حفظ حدود الهى و منع از اطلاق طبيعت فقد لك اءن شاءن النبى (ص ) فى كل نشاءة من النشآت و عالم من العوالم حفظ الحدود الالهية و المنع عن الخروج عن حد الاعتدال و الزجر عن مقتضى الطبيعة ، اءى اطلاقها، لا على الاطلاق . فان المنع على الاطلاق خروج عن الحكمة و قسر فى الطبيعة ، و خلاف العدل فى القضية ، و هو خلاف النظام الاتم و السنة الجارية . فالنبى (ص ) هو الظاهر باسمى ((الحكم العدل )) لمنع اطلاق الطبيعة ، و الدعوة الى العدل فى القضية . و خليفة مظهره و مظهر صفاته . و هذا اءحد معانى قوله (ع ) فى حديث الكافى (42) والتوحيد(43): ((و اولى الامر بالمعروف و العدل و الاحسان .)) اءى اعرفوهم بكذا.الا اءن فى الكافى : بالامر بالمعروف .(44) مصباح الهداية - صفحه : 41 وجوب تنصيص در مناصب الهى ((الخلافة المعنوية )) التى هى عبارة عن المكاشفة المعنوية للحقائق بالاطلاع على عالم الاسماء او الاعيان لا يجب النص عليها و اما الخلافة الظاهرة التى هى من شؤ ون الانباء و الرسالة التى هى تحت الاسماء الكونية فهى واجب اظهارها...و الخلافة الظاهرة كالنبوة تكون تحت الاسماء الكونية فكما يكون النبوة من المناصب الا لهية من آثارها الاولوية على النفس و الاموال فكذا الخلافة الظاهرة والمنصب الالهى اءمر خفى على الخلق لابد من اظهاره بالتنصيص . (45) تعليقات على شرح - صفحه : 196 - 197 مراحل سير انبيا تا نيل به مقام ختمى نبى ، مدرك و حافظ وحدت و كثرت حقيقت نبوت عبارت است از كشف حقايق و بسط حقايق . اگر كسى بتواند وحدت و كثرت را با هم ادراك و حفظ كند قهرا نبى است و چيز ديگرى لازم نيست ؛ اين همان حقيقت نبوت است . ادراك در اين مرحله عبارت است از درك قلب به درك شهودى و حضورى نه به درك علمى و مفهومى ، يعنى فرد به تمام معنى جميع حقايق عالم غيب را كه عبارت از مرتبه ملائكه مقربين ، يعنى عقول و مرتبه بالاتر از آن ، كه مرتبه اسما و صفات باشد، و بالاتر از آن ، كه مرتبه ذات الهى و آخر مرتبه وجود است ، و همين طور مراتب تحت مرتبه ملائكه مقربين - كه ملائكه متوسطين باشد - و پايين تر از آنها را - جن و و شياطين باشد - درك كند. اينچنين قلبى ديگر به مقام فنا رسيده و غايب عقل نظرى هم همين است . تقريرات اسفار نبى شاهد و جامع و عالم غيب و شهادت انبيا و مرسلين كسانى هستند كه با قوت وجود و شرح صدرى كه دارند مى توانند در عين حالى كه عالم غيب را مشاهده مى كنند، عالم شهادت را هم مشاهده نمايند. شايد تعبير به شرح صدر در انبيا:((الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك ))(46) اشاره به همين حفظ وحدت غيبيه و حفظ مراتب عالم غيب با حفظ كثرات عالم طبيعت باشد، كه امرى است تكوينى و به شرح صدر و قوت آن بستگى دارد و مناط نبوت است . هر كس توانست اينطور باشد كه نه عالم غيب را مشاهده مى كنند، عالم شهادت را هم مشاهده نمايند. شايد تعبير به شرح صدر در انبيا: ((الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك ))(47) اشاره به همين حفظ وحدت غيبيه و حفظ مراتب عالم غيب با حفظ كثرات عالم طبيعت باشد، كه امرى است تكوينى و به شرح صدر و قوت آن بستگى دارد و مناط نبوت است . هر كس توانست اينطور باشد كه نه عالم غيب او را بيخبر از عالم طبيعت كند، و نه عالم طبيعت او را از مشاهده عالم غيب مانع شود، يعنى اگر هر دو وجهه قلب را دارا باشد، چنين فردى از بين مردم ((نبى )) است . تقريرات اسفار جعلى و اعتبارى نبودن منصب نبوت چنين نيست كه نبوت امرى مجعول و منصبى باشد به آن نحو كه ولات را جعل مى كنند. قضيه اين نيست كه مثلا يك نفر در عرش بنشيند و مشورت و مصلحتى بكند كه از بين مردم به چه كسى منصب نبوت را بدهيم ، بلكه اين منصب به عين حقيقت نبى قائم است . نبى بايد كسى باشد كه بتواند حقايق را از عالم غيب گرفته ، و مشاهده نمايد و سپس آنها را در عالم شهود و كثرت بسط دهد و به ديگران هم برساند، و اين امر بدون اينكه وجهه قلب فرد رو به هر دو طرف هستى ، يعنى عالم شهادت و عالم غيب باز باشد، ممكن نيست . معنى ((انى جاعل فى الارض خليفة )) هم همين است ، نه اينكه جعل خلافت ، امرى اعتبارى باشد، هر چند كه فرد اصلا قابل نباشد. ماهيت و حقيقت آن ((كشف حقايق و بسط آنهاست )) و هر كس قلب صافى و محكم و قوى داشته باشد نبى است و هر كس در اين كشف و بسط پيشتر رفت ، نبوتش كاملتر است . تقريرات اسفار تابعيت نبوت از كمالات نفسانى مقام نبوت تابع كمالات نفسانيه و مدارج روحانيه است ، و ربطى به مقام جسمانيت ندارد. چهل حديث - صفحه : 243 اصطفاى حق و تخلع به خلعت نبوت وصل : ((عن مصباح الشريعة ، قال الصادق - عليه السلام -: لا يركع عبد لله ركوعا على الحقيقة ، الا زينه الله تعالى بنور بهائه واظله فى ظلال كبريائه و كساه كسوة اصفيائه ...الخ ))(48) در اين حديث شريف نيز اشاراتى است به بعض آنچه در ركوع ذكر شد. چنانچه مقام اسما و صفات ((تزيين )) عبد به قدر حالات سالكين باشد؛ چه كه ((بهى ))از اسماى صفات است ؛ چنانچه ((اظلال )) در ((ظلال كبريا)) افناى عبد است در تحت نور كبريايى ؛ و ((تكسى ))به ((كسوه اصفياء)) شايد اشاره به بقاى بعد از اين فنا باشد؛ چه كه اصطفاء به حسب حضرت فيض الله اقدس است و از نعم و عطيات ابتداييه است ؛ چون كه مقام فناى عبوديت در الوهيت ، كه حقيقت ربوبيت و جوهره عبوديت است ، به سلوك حاصل شود؛ ولى اصطفاى حق و اكتساى به كسوه اصفيا كه مقام ((تخلع به خلعت نبوت )) است ، از تحت سلوك عبوديت خارج و در تحت اصطفاى ربوبيت داخل است . آداب الصلوة - صفحه : 321 -323 اسفار اربعه ، مراحل وصول به خلعت نبوت قال العارف الكامل شيخ مشايخنا، آقا محمد رضا القمشه اى (49)، رضوان الله تعالى عليه ، فى رسالته المعولة لتحقيق ((الاسفار الاربعة ))ما ملخصه : اعلم ، اءن ((السفر)) هو الحركة من الموطن ، متوجها الى المقصد بطى المنازل . و هو صورى مستغن عن البيان و معنوى ،و هو اءربعة : الاول السفر من الخلق الى الحق ، برفع الحجب الظلمانية و النورانية التى بينه ونبين حقيقة التى معه اءزلا و اءبدا. و اءصولها ثلاثه : و هى الحجب الظلمانية النفسانية ، و النورانية العقلية و الروحية . اءى ، بالترقى من المقامات الثلاثة برفع الحجب الثلاثة . فاذا رفع الحجب ، يشاهد السالك جمال الحق ، و فنى عن ذاته ، و هو مقام ((الفناء)).و فيه ((السر)) و ((الخفى )).فينتهى سفره الاول ؛ و يصير وجوده وجودا حقانيا؛ و يعرض له ((المحو))، و يصدر عنه ((الشطح ))، فيحكم بكفره ، فان تداركته العناية الالهية ، يشمله ويزول المحو؛ فيقر بالعبودية بعد الظهور بالربوبية .)) ((ثم ، عند انتها السفر الاول ، ياءخذ فى السفر الثانى . و هو السفر من الحق الى الحق بالحق . و انما يكون ((بالحق ))، لانه صار وليا و وجوده وجودا حقانيا؛ فياءخذ بالسلوك من الذات الى الكلمات حتى يعلم الاسماء كلها، الا ما استاءثره عنده . فيصر ولايته تاما، و يفنى ذاته و صفاته و اءفعاله فى ذات الحق و صفاته و اءفعاله . و فيه يحصل الفناء عن الفنائية اءيضا،الذى هو مقام ((الخفى )).و تتم دائرة الولاية ، و ينتهى السفر الثانى ، و ياءخذ فى السفر الثالث : و هو من الحق الى الخلق . و يسلك فى هذه الموقف فى مراتب الافعال ؛ و يحصل له ((الصحو))التام ، و بيقى بابقاءالله ، و يسافر فى عوالم ((الجبروت )) و ((الملكوت )) و ((الناسوت ))، و يحصل له حظ من النبوة ؛ و ليس له نبوة التشريع . و حينئذ ينتهى السفر الثالث ، و ياءخذ فى السفر الرابع : و هو من الخلق الى الخلق بالحق . فيشاهد الخلائق و آثارها و لوازمها؛ فيعلم مضارها و منافعها؛ و يعلم كيفية رجوعها الى الله و ما يسوقها؛ فيخبر بها و بما يمنعها. فيكون نبيا بنبوة التشريع .))(50) انتهى ملخصه . نظر حضرت امام (س ) پيرامون اسفار اربعه و ميض و عندى اءن السفر الاول ، من الخلق الى الحق المقيد برفع الحجب التى هى جنبة يلقى الخلقى ، و رؤ ية جمال بظهوره الفعلى الذى هو فى الحقيقة ظهور الذات فى مراتب الاكوان و هو جنبة يلى الحق . و بعبارة اءخرى ، بانكشاف وجه الحقى . وبعبارة اءخرى ، بانكشاف وجه الحق لديه . و اءخيرة هذا السفر رؤ ية جميع الخلق ظهور الحق و آياته . فينتهى السفر الاول ، و ياءخذ فى السفر الثانى و هو من الحق المقيد الى الحق المطلق . فيضمحل الهويات الوجودية عنده ؛ و يستهلك التعينات الخلقية بالكلية لديه ؛ و يقوم قيامته الكبرى بظهور الوحدة التامة ؛ و يتجلى الحق له بمقام وحدانيته . و عند ذلك لايرى الاشياة اءصلا، و يفنى عن ذاته و صفاته و اءفعاله . و فى هذين السفرين لو بقى من الانانية شى ء، يظهر له شيطانه الذى بين جنبيه بالربوبية ،و يصدر منه ((الشطح )).و الشطيحات كلها من نقصان السالك و السلوك و بقاء الانية و الانانية . و لذلك بعقيدة اءهل السلوك لابد للسالك من معلم ، يرشده الى طريق السلوك ، عارفا كيفياته ، غير معوج عن طريق الرياضات الشرعية . فان طرق السلوك الباطنى غير محصور بعدد اءنفاس الخلائق . ثم اءن شملته العناية الالهية - و هى ، اءى العناية الالهية ، مقام تقدير الاستعدادت ، كما قال الشيخ العربى : ((و القابل لا يكون الا من فيضه الا قدس ))(51) - اءرجعته الى نفسه ، فياءخذ فى السفر الثالث . و هو من الحق الى الحق بالحق . اءى ، من حضرة الاحدية الجمعية الى حضرة الاعيان الثابتة . و عند ذلك ينكشف له حقائق الاشياء و كمالاتها، و كيفية تدرجها الى المقام الاول و وصولها الى وطنها الاصلى . و لم يكن فى هذا نبيا مشرعا؛ فانه لم يرجع الى الخلق فى النشاءة العينية . ثم ، ياءخذ فى السلوك فى السفر الرابع و هو الخلق الذى هو الحق ؛ اءى من حضرة الاعيان الثابتة الى الخلق ؛ اءى الاعيان الخارجية بالحق ؛ اءى بوجوده الحقانى ، مشاهدا جمال فى الكل ؛ عارفا بمقاماتها التى لها فى النشاة العلمية ؛ عالما طريقة سلوكها الى الحضرة الاعيان فما فوقها، و كيفية وصولها الى موطنها الاصلى . و فى هذا السفر يشرع و يجعل الاحكام الظهرة القالبية و الباطنية القلبية ، و يخبر و ينبى عن الله و صفاته و اءسمائه و المعارف الحقه ، على قدر استعداد المستعدين . تفاوت انبيا در اسفار اربعه و دوره نبوت آنان و ميض و ليعلم اءن هذه ((اسفار الاربعة )) لابد و اءن تكون لكل مشرع مرسل ؛ و لكن المراتب مع ذلك متفاوتة و المقامات متخالفة : فان بعض الانبياء و المرسلين من مظاهر اسم ((الرحمن )) مثلا. ففى السفر الاول يشاهد اسم ((الرحمن )) ظاهرا فى العالم ؛ و ينتهى سفره الثانى باستهلاك الاشياء فى الاسم ((الرحمن )) و يرجع بالرحمة و الوجود الرحمانى الى العالم ؛ فتكون دورة نبوته محدودة . و كذلك مظاهر سائر الاسماء، حسب اختلافات التى هى من حضرة العلم ؛ حتى ينتهى الامر الى مظهر اسم ((الله ))؛فيشاهد فى اءخيرة سفره الاول الحق بجميع شؤ ونه ظاهرا؛ و لا يشغله شاءن . و اءخيرة سفره الثانى باستهلاك كل الحقائق فى الاسم الجامع الالهى ؛ بل استهلاكه اءيضا فى الاحدية المحضة . فهو يرجع الى الخلق بوجود جامع الهى . و له النبوة الازلية الابدية و الخلافه الظاهرية و الباطنية .(52) مصباح الهداية - صفحه : 87 -89 رجوع كنندگان به عالم ملك و ارشاد خلق بايد دانست كه قلوبى كه به طريق سلوك معنوى و سفر باطنى سير الى الله مى كنند و از منزل مظلم نفس و بيت انيت و انانيت مهاجرت مى نمايند، در طايفه اند به طريق كلى : اول ، آنان كه پس از اتمام سفر الى الله ، موت آنها را درك كند؛ و در همين حال جذبه و فنا و موت باقى مانند. و اينها اجرشان على الله و هو الله است . اينها محبوبينى هستند كه در تحت ((قباب الله )) فانى ، و كسى آنها را نشناسد و با كسى رابطه نكنند و آنها نيز جز حق كسى را نشناسد و با كسى رابطه پيدا نكنند و آنها نيز حق كسى را نشناسند ((اوليائى تحت قبابى ، لا يعرفهم غيرى .)) طايفه دوم آنان هستند كه پس از تماميت سير الى الله و فى الله ، قابل آن هستند كه به خود رجوع كنند و حالت صحو و هوشيارى براى آنها دست دهد. اينها آنان هستند كه به حسب تجلى به فيض اقدس كه ((سر قدر)) است ، تقدير استعداد آنها شده و آنها را براى تكميل عباد و تعمير بلاد انتخاب فرموده اند. اينها پس از اتصال به حضرت علميه و رجوع به حقايق اعيان ، كشف سير اعيان و اتصال آنها را به حضرت قدس و سفر آنها را الى الله و الى السعادة نمايند، و مخلع به خلعت نبوت شوند. و اين كشف وحى الهى است قبل از تنزل به عالم وحى جبرائيلى . و پس از آنكه از اين عالم توجه به عوالم نازله كردند، كشف آنچه در اقلام عاليه و الواح قدسيه است نمايند به قدر احاطه علميه و نشئه كماليه خود كه تابع حضرات اسماييه است . و اختلاف شرايع و نبوات بلكه جميع اختلافات از آنجاست . آداب الصلوة - صفحه : 321 -323 رجوع كنندگان به عالم ملك و ارشاد خلق چون از حجاب غليظ علم و برهان رست ، با تفكر سر و كارى ندارد و بى واسطه برهان ، بلكه بى واسطه موجودى ، در آخر كار و منتهاى سلوك ، به مشاهده جمال جميل مطلق نايل گردد و به لذت دائم سرمد برسد، و از عالم و هر چه در اوست وارهد و در تحت قباب كبريايى به فناى باقى ماند، و از او ستم و رسمى باقى نماند و مجهول مطلق گردد؛ مگر آنكه عنايت حق شامل حال او گردد و او را ((ارجاع )) به ممكلت خود و ممالك وجود به مقدار سعه وجود عين ثابت او نمايد؛ و در اين رجوع ، كشف سبحات جمال و جلال براى او گردد و در آيينه ذات اسما و صفات را مشاهده نمايد، و از آن به شهود عين ثابت خود و هر چه در ظل حمايت اوست نايل شود، و كيفيت سلوك مظاهر و رجوع به ظاهر و رجوع به ظاهر بر قلب او كشف شود؛ پس به ((خلعت نبوت )) مفتخر گردد. و اختلاف مقامات انبيا و رسل در اين مقام ظاهر شود؛ و مقدار سعه و ضيق دايره رسالت و مبعوث منه و مبعوث اليه در اين مقام براى آنها منكشف گردد، و بسط مقال در اين مقام مناسبتى با وضع اين اوراق ندارد. چهل حديث -صفحه : 192. ارجاع سالك پس از عقل و روح و جسم كل شدن الهيمان هو الدهشة المفرطة من شهود جلال الجمال و الحيرة فيه كما يحصل عند ورود المعشوق بغتة ، او من تجلى الاسماة الجلالية القهرية و نتيجته اندكاك جبل انية السالك و جعل المجذوب صعقا. فبعض السالكين لفرط دهشتهم و محبتهم او لسوء استعدادهم او لنقصان مزاجهم لا يمكنهم الرجوع الى مملكتهم ، فيبقون مجذوبين مهيمين لا يعرفون غير الله و لا يعرفهم غير الله ، تحت قبابى لا يعرفهم غيرى (53) و يشمل بعضهم العناية الالهية باعطاة الاستعداد بالفيض لاقدس و رجعهم الى مملكتهم غانمين فى تلك التجارة ، حيث صار عقل الكل عقلهم . و روحهم روح الكل و جسمهم جسم الكل كماورد:((ارواحكم فى الارواح و انفسكم فى النفوس ))(54) فالكل من قاطنى عالم الارواح و الاشباح مربون بتربيتهم مدبرون بتدبيرهم يتصرفون فيه كما شاء و لا يحصل ذالك الا بقرب الفرائض ، كما ان نتيجة قرب النوافل هو التخلق باخلاق الله و الفناء الصفاتى ، كما اشاراليه فى الحديث القدسى بقوله : ((كنت سمعه و بصره ))(55) و فى قرب الفرائض يصير العبداذان الله الواعية و عين الله الناظرة ، فالله تعالى ينظر به و يسمع به و يبطش به .(56) تعليقات على شرح - صفحه : 109 - 110 فصوص الحكم بازگرداندن سالك پس از حصول به فناى تام ان فى ((قرب النوافل )) لا يصير العبد فانيا حتى عن ذاته ، بل هو مقام الفناء الصفاتى ؛ و اما حصول ((الفناء التام )) فهو الذى يكون عند ((قرب الفرئض )) و عند ذلك قد يصير العبد المستهلك الانية مجذوبا غاية الجذبة لا يمكن ارجاعه الى ممكلته ، فيصير فى رتبة الملائكة المهيمة ، منخرطا فى سلكهم ؛ و قد يكون لائقا للارجاع فتشمله العناية الالهية ، فيرجعه الى مملكلته غانما فى تجارته . فتصير نفسه نفس الكل و عقله عقل الكل و جسمه الكل الى غير ذلك .(57) تعليقات على شرح - صفحه : 114 - 115. فصوص الحكم حصول ولايت كليه در گرو نيل به مقام قرب فرايض ان قرب الفرائض لا يحصل الا بعد قرب النوافل . ((فالقرب النوافلى )) استهلاك الاسماء و الصفات فيصير الحق سمعه و يده ، ((و القرب الفرائضى )) الاستهلاك الكلى الذاتى و الصفاتى المستتبع لا بقاء العبد فى بعض الاحيان . فيصير العبد سمع الحق و بصره . فان حصول الولاية الكلية و ظهور البرزخية الكبرى لا يحصل الا بعد قرب الفرائض و هو غاية المعراج الصعودى لنبيا - صلى الله عليه و آله - و لا يحصل لغيره من الا نبيا الا بالتبعية لا الا صالة . (58) تعليقات على شرح - صفحه :112 فصوص الحكم راجعان از مقام صعق كلى به سوى خلق كسانى كه از جذبه غيبيه به خود آمده و مقام صحو براى آنها حاصل شده ، كثرت حجاب آنها نيست ؛ زيرا كه مردم چند طايفه اند: گروهى محجوبانند؛ چون ما بيچارگان فرو رفته در حجب ظلمانى طبيعت . و گروهى سالكانند، كه مسافر الى الله و مهاجر به سوى بارگاه قدسند. و گروهى واصلانند، كه از حجب كثرت خارج و اشتغال به حق دارند و از خلق غافل و محجوبند؛ و از براى آنها صعق كلى و محو مطلق حاصل شده . و يك گروه راجعان الى الخلق هستند، كه سمت مكمليت و هادويت دارند؛ چون انبياى عظام واوصياى آنها، عليهم السلام ، و اين طايفه با آنكه در كثرت واقع و به ارشاد خلق مشغولند، كثرت حجاب آنها نيست و از براى آنها مقام برزخيت است . آداب الصلوة - صفحه : 281 -282 چگونگى سير انبيا در ابتدا و انتهاى حركت لما وصل العبد الى مقام ((المحبوبية )) بحصول جمعية الاسماء الظاهرة يصير سيره باسراة الحق ، فيسير بقدمه ، فان المحجوب مجذوب . فيقع المكاشفة بين الحق و العبد برؤ ية كل منها جميع الاحكام و الاثار فى الاخر و يصير كل مرآة الاخرة الا هذا السير و الاسراء يكون فى بادى الامر من وراء حجاب العقائد و التعلقات و غلبة بعض الاسماء، فيكون المشهود اسماء مقيدة الهية فى مراة خلقى او حقى مجرد او مادى . كما اخبر الله تعالى عن خليله ابراهيم ، عليه السلام ، بقوله : ((فلما جن عليه الليل راءى كوكبا)) (59) الخ المراتب و التدرجات و الكمالات ؛ ثم يخلصه عن المظاهرة و يسيره فى الظاهر الا انه مع تميز الحق و العبد. فيقع المشاهدة . ثم يسيره حتى يعاين كل منها الاخر بلا وصف و تميز، الا كون الحق ظاهرا بهوية العبد وباطنا الى آخر المراتب والمقامات (60) تعليقات على شرح - صفحه : 225 - 226 فصوص الحكم كيفيت نيل به مقام ولايت اعلم ان العبد السالك الى الله مقام بقدم العبودية اذا خرج من بيت الطبيعة مهاجرا الى الله و جذبه الجذبات الحبية السرية الازلية . واحراق تعينات نفسه بقيسات نارالله من ناحية شجرة الاسماء الالهية ، فقد يتجلى عليه الحق ((بالتجلى الفعلى )) النورى او النارى ، او البرزخى الجمعى حسب مقامه فى الحضرة الفيض الاقدس . ففى هذا التجلى يرى بعين المشاهدة من منتهى نهاية عرش الشهود الى غاية قصورى غيب الوجود استار تجلياته الفعلية . فيفنى عين العالم فى التجلى الظهورى عنده . فاذا تمكن فى المقام و استقام و ذهب عنه ((التلوين ))، يصير الشهود تحققا فى حقه ، فيصير الله سمعه و بصره و يده كما فى الحديث (61)، و هذا حقيقة قرب النوافل . فيصير العبد مخلفا بخلعة ((الولاية ))، فيكون حقا فى صورة الخلق . فيظهر فيه باطن الربوبية التى هى كنه العبودية (62) و يصير العبودية باطنه . و هذا اول منازل الولاية و اختلاف الاولياء فى هذا المقام و المقامات الاخر حسب الختلاف الاسماء المتجلية عليهم . فالو لى المطلق من ظهر عن حضرة الذات بحسب المقام الجمعى و الاسم الجامع الاعظم رب الاسماء و الاعيان . فالولاية الاحمدية الاحدية الجمعية مظهر الاسم الاحدى الجمعى و سائر الاولياء مظاهر ولايته و محال تجلياته ، كما ان النبوات كلها مظاهر نبوته و كل دعوة دعوة اليه بل دعوته . فكما ان لا تجلى ازلا و ابدا الا التجلى بالاسم الاعظم ، و هو المحيط المطلق الازلى الابدى ؛ كذلك لا نبوة و لا ولاية و لاامامة الا نبوته و ولايته و امامته ، و سائر الاسماء رشحات الاسم الاعظم و تجلياته الجمالية و الجلالية ، و سائر الاعيان رشحات العين الاحمدى و تجليات نوره الجمالى و الجلالى و اللطفى و القهرى . فالله تعالى هو ((الهو المطلق )) و هو - صلى الله عليه و آله - ((الولى المطلق )) (63) تعليقات على شرح - صفحه : 39 -41 فصوص الحكم بيان منتهاى قرب نوافل بدانكه از براى سالك الى الله و مهاجر از بيت مظلمه نفس به سوى كعبه حقيقى ، يك سفر روحانى و سلوك عرفانى است ... و بالجمله ، مبداء سفر روحانى بيت مظلمه نفس است ؛ و منازل آن مراحل و مراتب آفاق و انفس است ؛ و غايت آن ذات مقدس حق است به جميع اسما و صفات در ابتداى امر براى انسان كامل ، و مضمحلا فيه الاسماء و الصفات در آخر امر، و اسمى و صفتى و تعينى از اسما و صفات و تعينات است براى غير آن . و پس از آنكه انسان سالك قدم بر فرق انيت و انانيت خود گذاشت ؛ و از اين بيت خارج شد و در طلب مقصد اصلى و خداجويى ، منازل و مراحل تعينات را سير كرد و قدم بر فرق هر يك گذاشت و حجب ظلمانيه و نورانيه را خرق نمود، و دل از همه موجودات و كائنات بركند و بتها و شموس از افق قلبش افول كردند و وجهه دلش يك رو و يك جهت بى كدورت تعلق به غير،الهى شدو حال قلبش ((و جهت وجهى للذى فطر السموات و الارض ))(64) شد و فانى در اسما و ذات و افعال گرديد، پس در اين حال از خود بيخود شود و ((محو كلى )) برايش حاصل شود و ((صعق مطلق )) رخ دهد؛ پس خود در وجود او كارگر شود و به سمع حق نطق كند، و به حق ببيند، و به حق نطق كند و جز نطق كند، و به حق ببيند و جز حق نبيند، و به حق نطق كند و جز حق نطق نكند؛ از غير حق كرو و كر و لال شود و چشمش و گوشش جز به حق باز نشود. و اين مقام حاصل نشود مگر به جذبه الهيه و جذوه نار عشق كه بدين جذوه عشقيه ، الازال متقرب به حق شود، و به آن جذبه ربوبيه كه عقيب حب ذاتى است ، از او دستگيرى شود كه در اين وادى حيرت نلغزد و به ((شطح )) و جز آن ، اشاره به اين دو شده است بقوله : ((و انه يتقرب الى بالنافلة حتى اءحبه .)) تقرب عبد از جذوه عشق است ؛ و جذبه الهيه حق از حب است . ((تا كه از جانب معشوق نباشد كششى كوشش عاشق بيچاره به جايى نرسد))(65) پس ، منتهاى قرب نوافل فناى كلى و اضمحلال مطلق و تلاشى تام است ؛ و نتيجه آن : ((كنت سمعه الذى يسمع به ...)) است . و پس از اين فناى تام و محو كلى و محق مطلق و صعق تمام ، گاه شود كه عنايت ازليه شامل حالش شود و او را به خود آورد و ارجاع به مملكت خودش فرمايد، و حالت ((صحو)) از براى او دست دهد، و حالت انس و طماءنينه پيدا كند و كشف سبحات جمال و جلال بر او گردد؛ و در اين حالت صحو، در مرآت ذات صفات ، و در آنها اعيان ثابتات را و لوازم آنها را كشف نمايد. و حال اهل سلوك در اين مقام نيز مثل مقام اول است در اينكه عين ثابتش تابع هر اسمى است ، در همان اسم فانى شود و به همان اسم باقى ماند؛ و در حال صحو نيز كشف همان اسم بر او گردد، و كشف عين ثابت تابع اسم بر او گردد. پس ، انسان كامل در تحت اسم جامع اعظم كشف مطلق اعيان ثابته و لوازم آن ازلا و ابدا بر او گردد، و كشف حالات و استعداد موجودات و كيفيت سلوك و نقشه وصول آنها بر او گردد، و خلعت خاتميت و نبوت ختمى كه نتيجه كشف مطلق است ، بر قامت زيباى متقيمش راست آيد. و ديگر پيغمبران هر يك به مناسبت اسمى كه از آن مظهريت دارند و به مقدار حيطه و سعه دايره آن ، كشف اعيان تابعه آن اسم كنند، و باب كمال و نقص و اشرفيت و غير آن و سعه و ضيق دايره دعوت از آنجا شروع شود و به تبعيت اسماى الهيه رجوع كند؛ چنانچه تفصيل آن را در رساله مصباح الهداية ذكر كرديم . بالجمله ، پس از اين حالت كه صحو بعد المحو دست داد، وجود او وجود حقانى گردد و حق تعالى در مرآت جمال او موجودات ديگر را مشاهده فرمايد؛ بلكه هم افق با مشيت گردد. و اگر انسان كامل باشد با مشيت مطلقه هم افق گردد و روحانيت او عين مقام ظهور فعلى حق گردد؛ و در اين حال حق تعالى به او مى بيند و مى شنود و بطش مى كند، و خود او اراده نافذه حق و مشيت كامله و علم فعلى است : فالحق يسمع به و يبصر به ... الحديث . ((على عين الله و سمع الله و جنب الله ))(66) الى غير ذلك . پس ، قرب فرايض صحو فرايض بعد المحو است و نتيجه آن آنهاست كه شنيدى . منتها و ثمر قرب فرايض و بايد دانست كه اين صحو و رجوع به كثرت را ((قرب )) گوييم ، زيرا كه اين صحو بعد المحو غير از اين حالت غفلتى است كه از براى ماست ؛ و اين وقوع در كثرت پس از فناى محض غير از اين كثرتى است كه ما در آن واقع هستيم ؛ زيرا كه كثرت براى ما حجاب است از وجه حق ، و براى آنها مرآت مشاهده است : ((ما راءيت شيئا الا و رايت الله معه و فيه و قبله و بعده ))(67) و توان قرب نوافل را فناى اسمايى دانست ، و قرب فرايض را فناى ذاتى ؛ و بنابراين ، نتيجه قرب فرايض محو مطلق شود. و تفصيل آن در اين مقام بيش از اين مناسب نيست ، و همين اندازه نيز خروج از طور اين اوراق بود. چهل حديث - صفحه : 589 -592 مراتب سلوك تا نيل به مقام خاتميت و اما ((حضور قلب در معبود)) و آن نيز داراى مراتبى است كه عمده آن سه مرتبه است : يكى حضور قلب در تجليات افعالى ،و ديگر حضور قلب در تجليات اسمايى و صفاتى ، و سوم حضور قلب در تجليات ذاتى . و از براى هر يك چهار مرتبه است به طريثك كلى : مرتبه علمى و مرتبه ايمانى و مرتبه شهودى و مرتبه فنايى . و مقصود از حضور قلب در تجليات افعاليه ((علما))، آن است كه شخص عابد سالك علما و برهانا بداند كه تمام مراتب وجود و مشاهد غيب و شهود پرتو فيض تجلى ذات اقدس هستند، و از اخيره عالم طبيعت تا سرچشمه ملكوت اعلى و جبروت اعظم به يك طور و يك نحو حاضرند در پيشگاه مقدسش ، و همه پرتو جلوه مشيت هستند؛ چنانچه در حديث شريف كافى وارد است : عن ابى عبدالله - عليه السلام -: خلق الله المشية بنفسها، ثم خلق الاشياء بالمشية .))(68) پس ، مشيت به نفس ذاتها جلوه ذات است ، و ديگر موجودات به واسطه آن مخلوقند و ما اكنون در صدد اقامه برهان بر اين مطلب شريف نيستيم . پس ، شخص عابد كه اين مطلب را ((علما)) و برهانا دانست ، مى فهمد كه خود و عبادت و علم و اراده و قلب و حركات قلب و ظاهر و باطنش همه در پيشگاه مقدس حاضرند؛ بلكه همه نفس حضورند. و اگر با قلم عقل اين مطلب برهانى را به لوح قلب نگاشت و قلب با ارتياضات علميه و عمليه ايمان به اين قضيه يقينيه ايمانيه پيدا كرد، آن وقت حضور قلب در تجلى ((ايمانا)) پيدا مى كند. و پس از كمال اين ايمان و مجاهدات و رياضات و تقواى كامل قلب ، هدايت الهيه شامل حالش شده و بهره اى از تجليات افعالى بالعيان و ((الشهود)) براى قلب او حاصل شود. تا وقتى كه قلب يكسره مرآت تجليات گرديد و صعق و ((فنا)) براى سالك دست داد. و اين آخر مرتبه حضور است كه منتهى به فناى حاضر در تجليات افعاليه شود. و بسيارى از اهل سلوك در همين صعق تا ابد باقى مانند و به خود نيايند. و اگر قلب سالك از پرتو فيض اقدس در ازل ، قابليتش بيش از اين باشد پس از اين صعق به خود آيد و انس حاصل كند و به مملكت خود رجوع كند، و مورد تجليات اسماييه شود، و همان مراتب را طى كرده به ((فناى صفاتى )) نايل شود،و به مناسبت عين ثابتش در اسمى از اسماى الهيه فانى گردد و بسيارى از اهل سلوك نيز در همين ((فناى اسمايى )) باقى مانند و به خود نيايند: ((ان اوليائى تحت قبابى لا يعرفهم غيرى .)) شايد اشاره به اين اوليا باشد. و اگر از تجلى فيض اقدس ، استعداد بيش از اين اندازه باشد، پس از اين صعق و فنا نيز ((انس )) حاصل آيد و سالك به خود آيد،و مورد تجليات ذاتيه گردد تا آخر مرتبه فناى ذاتى و صعق كلى سير تمام شود و فناى تام حاصل آيد: ((و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله .))(69) بعضى گويند اشاره به اين اولياء الله و سالكين الى است ، و اجر اين سالك جز با ذات مقدس نيست . و گاه افتد كه براى سالك در اين مقام نيز ((افاقه )) حاصل آيد، پس به حسب استعداد خود و مناسبت احاطه عين ثابتش به هدايت خلق قيام كند: ((يا ايها المدثر. قم فانذر)).(70) و اگر عين ثابتش تابع ((اسم اعظم )) باشد، دايره نبوت به او ختم شود؛ چنانچه به رسول اكرم و نبى معظم خاتم - صلى الله عليه و آله - ختم شد - و احدى از موجودات اولين و آخرين و انبياى مرسلين (عين ) ثابتشان تابع اسم اعظم و ظهور ذات به جميع شئون نبود - از اين جهت ظهور به تمام شئون پيدا كرد، و غايت ظهور به هدايت حاصل شد و كشف كلى واقع گرديد، و نبوت ختم به وجود مقدسش شد. و اگر فرضا از اوليا به تبع آن ذات مقدس و هدايت او بدين مقام رسد، كشفش عين همين خواهد بود، و تكرار در تشريع جايز نخواهد بود. پس ، دايره نبوت به وجود مقدسش به آخر رسيد و لبنه آخرى را در دايره نبوت گذاشت ؛ چنانچه در حديث است (71). چهل حديث - صفحه : 435 -436 جامعيت نبوت ، تابع تجليات و اختلاف و اختلاف اسما چون ذات مقدس حق - جل و علا - به حسب ((كل يوم هو فى شاءن ))(72)، در كسوه اسما و صفات تجلى به قلوب انبيا و اوليا كند، و به حسب اختلاف قلوب آنها تجليات مختلف شود، و كتب سماويه كه به نعت ايحاء به توسط ملك وحى ، جناب جبرئيل ،بر قلوب آنها نازل شده به حسب اختلاف اين تجليات و اختلاف اسمايى كه مبدئيت براى آن دارد مختلف شود - چنانچه اختلاف انبيا و شرايع آنها نيز به اختلاف دول اسماييه است - پس ، هر اسمى كه محيطتر و كتاب نازل از او محيطتر و جامعتر است ، و شريعت تابعه او محيطتر و بادوامتر است . و چون نبوت ختميه و قرآن شريف و شريعت آن سرور از مظاهر و مجالى ، يا از تجليات و ظهورات مقام جامع احدى و حضرت اسم الله الاعظم است ، از اين جهت محيطترين و جامعترين آنهاست ، واكمل و اشرف از آنها تصور نشود؛ و ديگر از عالم غيب به بسيط طبيعت علمى بالاتر يا شبيه به آن تنزل نخواهد نمود؛ يعنى ، آخرين ظهور كمال علمى كه مربوط به شرايع است همين (است ) و بالاتر از اين امكان نزول در عالم ملك ندارد؛ پس ، خود رسول ختمى ، صلى الله عليه و آله ، اشرف موجودات و مظهر تام اسم اعظم است ،و نبوت او نيز اتم نبوات ممكنه و صورت دولت اسم اعظم است كه ازلى و ابدى است . آدب الصلوة - صفحه : 309 ****************** سعه خلافت و نبوت تابع حكومت اسماءالله كما ان الاسماء المحيطة حاكمة على الاسماء التى تحت حيطتها و قاهرة عليها، و كل اسم كانت جامعيته و حيطته اكثر كان حكمه اءشمل و حكومه اءكثر،الى ان ينتهى الامر الى اسم ((الله )) الاعظم الذى يكون محيطا على الاسماء كلها اءزلا و اءبدا، و لم يكن حكمه مخصوصا باسم اءو اءسما، كذلك الامر فى المظاهر، طابق النعل بالنعل ، فان العالم نقشة ما فى الاسماء الالهية و العلم الربوبى . فسعة دائرة الخلافة و النبوة و ضيقها فى عالم الملك الربوبى . فسعة دائرة الخلافة و النبوة و ضيقها فى عالم الملك حسب احاطة الاسماء الحاكمة على صاحبها و شاعها - و هذا سر اختلاف الانبياء - عليهم الصلاة و السلام - فى الخلافة و النبوة - الى اءن ينتهى الامر الى مظهر الاسم الجامع الاعظم على سائر النبوات و الخلافات باقية دائمة محيطة ازلية ابدية حاكمة على سائر النبوات و الخلافات ، كما اءن الامر فى المظاهر كذلك . فذورة نبوات الانبياء، عليهم السلام ، دورة نبوته و خلافته ؛ و هم مظاهر ذاته الشريفة ، و خلافاتهم مظاهر خلافته المحيطة . و هو - صلى الله عليه و آله - خليفة الله الاعظم ؛ و سائر الانبياء خليفة غيره من الاسماء المحاطة . بل الانبياء (ع ): و ((آدم و من دونه تحت لوائه .)) فمن اول ظهور الملك الى انقضائه و انقهاره تحت سطوح نور الواحد القهار، دورة خلافته الظاهرة فى الملك .(73) اشراف نبوت ختمى بر ساير نبوات و ليعلم ،ان هذه الفضيلة (74) ليست فضيلة تشريفية اعتبارية ، كفضيلة السلطان على الرعيه ؛ بل فضيلة حقيقية وجودية كمالية ، ناشئة من احاطته التامة و سلطنته القيومية ، ظل الاحاطة التى لحضرة الاسم ((الله )) الاعظم على سائر الاسماء و الصفات ؛ فان سائر الاسماء و الصفات من شوؤ نه و اءطواره و مظاهره و اءنوار. فكما اءن شرافة اسم ((الله )) الاعظم المحيط على سائر الاسماء ليست تشريفية اعتبارية و كذلك سائر الاسماء المحيطة ، الذى هو النبى فى كل عصر و خصوصا نبينا (ص ) الذى بعضها بالنسبة الى بعض ،كذلك الامر فى مربوب الاسماء هو مربوب السابقة و اللاحقة ؛ بل كل النبوات من شؤ ون نبوته ؛ و نبوته (ص ) دائرة عظمية محيطة على جميع الدوائر الكلية و الجزئية و العظيمة و الصغيرة . (75) مصباح الهداية - صفحه : 76 - 77. نگين خاتم دايره نبوت ان الفص احدية جمع حلقة خاتم و كان الحلقة منه ظهرت و به ختمت و كذلك كل دورة من ادوار النوبت بمنزلة دائرة تامة ، نبى تلك الدورة جمعها و كل الدوائر الختيمة و فصها الخاتم -صلى الله عليه و آله -(76). تعليقات على شرح - صفحه : 72. فصوص الحكم سر ختميت الثالث ان كل من حيث دلالته على الذات ، له جميع الاسماة ، و من حيث دلالته على المعنى الذى ينفرد به ، تميز عن غيره )) قوله : ((من حيث دلالته على الذات ))،اى من حيث ظهور الذات فيه ؛ فالذات بحقيقة احدية جمعه ظاهر فى كل اسم ؛ فكل اسم فيه جميع الاسماء حقيقة و ان كان التميز باعتبار الظهور و البطون . فالاسم ((الرحمن )) ظاهر الرحمة باطن فيه الغضب ، و ((القهار))بالعكس . ((فالجنة حفت بالمكاره و النار حفت بالشهوات ))(77) فكل شى آية ((الله )) اسمه الجامع لدى اولى البصائر ((و ما راءيت شيئا الا و راءيت الله قبله و معه )) اى باسمه الجامع كما عن الصادق - عليه السلام -. ((و منه يعلم ذوق كل شى فى كل شى و هو للمحمديين خاصه كما مر)) فان لهم البرزخية الكبرى و هم امة وسط، و هذا سر الختمية ، اى تمام دائرة الوجود و ختم سير النور فى الغيب و الشهود.(78) تعليقات على شرح - صفحه : 257 - 258. مظهر ربوبيت مطلق و خلاقت كلى الهى اعلم ان لكل موجود جهة ربوبية هى ظهور الحضرة الربوبية فيه ، و كل تاثير و فاعلية وايجاد فى العالم فهو من الرب الظاهر فيه ، ((فلا مؤ ثر فى الوجود الا الله ))؛ الا ان المرائى مختلفه على حسب مرتبتها من المحيطية و المحاطية حتى تنتهى الى المرآة الاتم الاحمدية ، التى لها الربوبية المطلقة و الخلافة الكلية الالهية ازلا و ابدا. فجمع دائرة الخلافة و الولاية من مظاهر خلافته و ابدا. فجمع دائرة الخلافة و الولاية من مظاهر خلافتها الكبرى و ((هو الاول و الاخر والظاهر والباطن ))(79)و جميع الدعوات دعوات اليها و هى مرجع الكل و مصدره و مبدء الكل و منتهاه ((و الله من ورائهم محيط)) (80).(81) تعليقات على شرح - صفحه : 38 -39 فصوص الحكم نبى ختمى صاحب مقام اسمايى ان تنزيل الحكم - التى هى مقام احدية الطريق المستقيم - على قلوب الكلم يكون من المقام الاقدم الاحدى بالفيض الاقدس و الوجهة الخاصة الاحدية . فبهذه الوجهة تكون للحكم احدية جمعية الهية ، و اما بالوجهة الكثرة الاسمائية و الدول الوقعة من الحضرة الواحدية فالدول مختلفة باختلاف الاسماء و الشرائع متكثره بتكثر الحقائث الغيبية الاسمائية و صاحب المقام الاقدم الاحد فى التجلى الاقدس و مقام جمع الاسمائى فى الحضرة الواحدية هو النبى الختمى الذى له الاولية و الاخرية والظاهرية والباطنية .(82) تعليقات على شرح - صفحه :46 وصول خاتم از طريق اسم جامع حق بعض از انسانهاى برگزيده ، محزون فى خزائن الله مى شوند و با بهره گيرى از تربيت بشرى و پيمودن راههاى صحيح شهودى مشمول عنايت حق گرديده ، به توحيد ذاتى مى رسند، بعضى از طريق اسم جامع ((الله ))، و بعضى از طريق اسم خلت و يا مهيمنيت و...؛ اما خداوند به سبب فضل بى منتهايى كه بر بشر دارد، اينها را بعد از محو شدن در جمال ذات الهى و بعد از انمحاى در افعال و اسما و صفات خود، در جمال خود، براى تربيت بشر عودت مى دهد، و هر يك از آنها از طريق همان صفتى كه به وسيله آن به توحيد ذاتى رسيده بود به عالم بشرى عودت مى يابد. مثلا آنكه از طريق اسم جامع حق به توحيد ذاتى رسيده بود، از طريق تمام الاسماء عودت مى كند و در عودت بر لوازم تمام اسما و صفات (يعنى اعيان ثابته ) مطلع مى شود و طريق وصل الى الله را كما هو حقه و از راه صحيح مى يابد و به همين ترتيب ؛ و اختلاف در نبوتها از همين جا ايجاد مى شود يعنى آن كسى كه از طريق تمام الاسماء و الصفات به توحيد حق رسيده بود، نبوت ختميه و آنكه از طريق صفت محدود و خاصى به توحيد رسيده بود، نبوت محدود پيدا خواهد نمود. رجوع خاتم از طريق تمام الاسماء به اين ترتيب هر يك از آنها از طريق صفتى كه به وسيله آن به شناخت ذات الهى نايل شده بودند، مردم را دعوت به حق خواهند كرد. مثلا حضرت يحيى كه از راه خوف به شناخت حق رسيده بود نبوتش محدودتر بود و مردم را نيز از راه انذار و تخويق دعوت مى نمود؛ ولى حضرت موسى وعيسى كه از طريق اسم جامعترى به توحيد رسيده بودند نبوتشان جامعتر بود، و در نهايت وجود شريف ختمى مرتبت (ص ) كه از طريق تمام الاوصاف و الاسماء به معرفت و توحيد ذات رسيده بود، نبوت ختميه پيدا نمود. و اما در مورد دامنه ولايت نواب انبيا بايد گفت كه چون اينان بالاصالة و مستقلا به شناخت نمى رسند، بلكه به تبع نبى اى كه نايبش هستند به درك ذات بارى مى رسند؛ لذا جامعيت وصايت و نيابت و جانشينى شان متناسب با جامعيت نبوت متبوعشان است پس ، ولايت حضرت امير - عليه السلام - كه وصى حضرت ختمى مرتبت - صلوات الله عليه و آله - بود ولايت ختميه بوده است ، چرا كه حضرت رسول (ص ) نبوت جامعه داشته و به جميع صفاتى كه انبياى سلف رسيده بودند، رسيده بود و علاوه بر آن اختصاصاتى داشته كه ديگر انبيا نداشتند. ولايت ، باطن نبوت است ؛ لذا به تبع نبوت ، محدود و يا جامع مى گردد. پس اگر نبوت جامع تمام نبوات سلف باشد، ولايت تابع آن هم جامع نبوات (و ولايات ) سلف خواهد شد و لذا حضرت امير (ع ) فرمود:((كنت مع انبيا ء السلف سرا ومع محمد - صلى الله عليه و آله - جهرا))(83) تقريرات اسفار اكمل اسماى ، اكمل مظاهر الهى ، اكمل شرايع ان الاسماء و الصفات الالهيه كلها كامل بل نفس الكمال ، لعدم لنقص هناك حتى يجبر، و كل كمال ظهور كمال الاسماء الالهية و تجليات و اكمل الاسماء هو الاسم لكل الكلمات و مظهره الانسان الكامل المستجمع لجميع الصفات و الاسماء الالهية و المظهر لجميع تجلياته ، ففى الاسماء الالهية اسم الله اكمل و فى المظاهر الانسان الكامل اكمل و فى الشرايع شريعته اكمل ، و كمال شريعته بالولاية . و نسبة شريعته الى الشريع كنسبته الى صاحب الشرايع ، و كنسبة الاسم الجامع الى سائر الاسماء؛ فشريعته واقعة تحت دولة اسم ((الله ))الذى كان حكمه ابديا و ازليا. فان سائر الشرايع ايضا مظاهر شريعته ، و شريعته كمال سائر الشرايع .(84) و لهذا كان - عليه و على آله الصلاة و السلام - نبيا و آدم بين الماء و الطين ، بل لا ماء و لا طين ؛ و كان مع آدم و نوح و غيرها من الانبياء .(85) شرح دعاى سحر - صفحه : 66 -67 سر عدم تكرار در تشريع و اگر عين ثابتش تابع ((اسم اعظم )) باشد، دايره نبوت به او ختم شود؛ چنانچه به رسول اكرم و نبى معظم خاتم ، صلى الله عليه و آله ، ختم شد. و احدى از موجودات اولين و آخرين و انبياى مرسلين (عين ) ثابتشان تابع اسم اعظم و ظهور ذات به جميع شئون نبود، از اين جهت ظهور به تمام شئون پيدا كرد، و غايت ظهور به هدايت حاصل شد و كشف كلى واقع گرديد، و نبوت ختم به وجود مقدسش شد. و اگر فرضا از اوليا به تبع آن ذات مقدس و هدايت او بدين مقام رسد، كشفش عين خواهد بود؛ و تكرار در تشريع جايز نخواهد بود. پس ، دايره نبوت به وجود مقدسش به آخر رسيد و لبنه آخرى را در دايره گذاشت ؛ چنانچه در حديث است . چهل حديث - صفحه : 436 تشريع رسول ختمى و ايمان به آن ، تشريع و ايمان به همه انبيا ان عيسى - عليه السلام - لما بلغ مدارج الكمالات المعنوية حتى اتصل قوسه بقوس ولاية رسول الله - صلى الله عليه و آله - يكون تشريع رسول الله (ص ) الذى هو ظهور الولاية و رقيقتها تشريعه - عليه السلام - فصح ان يقال شرع عيسى - عليه السلام - الجزية و ايضا لما كان لرسول الله (ص ) مقام جمعى خاطى احدى تكون شريعتة كل الشرائع فيكون تشريعه تشريع عيسى (ع ) فلذا يكون الايمان به ايمانا بكل الانبياء روحا، و هذا احد الاحتمالات فى الاية الشريفة الامرة بالايمان بالانبياء و جعله من اركان الايمان فان الايمان بالانبياء ليس مجرد العلم بوجودهمو التصدق بكونهم صاحب الشريعة بل الظاهر منه تحمل شريعتهم كمالا يخفى .(86) تعليقات على شرح - صفحه : 183 - 184 ظليت جميع نبوات و ولايات از نبوات نبى خاتم و امداد النبى المهم من خزائن الجود و الكرم الذى للحضرة الالهية انما هو لقطبيته و خلافته ... كل همه اصحاب القلوب و الكمل بامداد همته - صلى الله عليه و آله - بل كل همة ظل همته و مظهر قدرته على القول الاقوم الموافق لذوق اهل المعرفة . فان كل النبوات و الولايات ظل نبوته الذاتية و ولايته المطلقة و لا يكون دعوة الا اليه و لا دعاء الا له و لا احسان الا به قال تعالى : ((و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوادين احسانا))(87) فهو - صلى الله عليه و اله و سلم - احد الابوين الروحانيين و خليفته المتحد معه فى الروحانية احد الابوين ، كما قال - صلى الله عليه و آله و سلم -: ((انا و على اءبواهذه الامة )) .(88)(89) تعليقات على شرح - صفحه :47 -48 فصوص الحكم اعيان انبيا مظاهر عين ثابت نبى خاتم كما ان نبيا (ص ) نبى ازلا بالنبوة التشريعية و غيره من الانبياء لا يكون الا عند البعثة قوله : ((كما ان نبينا نبى ازلا)) الخ ، فان عينه الثابتة جامعة لجميع اعيان الموجودات منهم المشرعين - عليمهم السلام - فاعيانهم مظاهر عينه - صلى الله عليه و اله و سلم - فى الحضرة العلمية ، و اعيانهم الخارجية مظاهر هويته التى الفيض المقدس و النفس الرحمانى ، و كل الشرائع مظاهر شريعته ؛ فهو خليفة الله ازلا و ابدا كما انه نبى و رسول كذلك .(90) تعليقات على شرح - صفحه : 179 - 180 فصوص الحكم پيامبر خاتم ، صاحب مقام ولايت كلى قوله قدس سره :((و منه : آدم و من دونه تحت لوائى .)) لان مقامه هو مقام اطلاق المشية و الولاية الكلية الاصلية الهيولوية الاولى ، و سائر الانبياء مقام تقييد المشية و الولاية الجزئية التبعية و صورة التبعية و صورة الهيولى ؛ والمقيدات مظاهر المطلق ، و الجزئيات مشارق نوره ، و مطالع ظهوره ؛ و لهذا كانت نبوة الانبياء ظهور نبوته - صلى الله عليه و آله - روح النبوات و باطنها. و هذا سر كينوتة على امير المؤ منين - عليه الصلاة و السلام - مع الانبياء باطنا و مع نبينا ظاهرا، اءو معهم سرا و معه جهرا، كما ورد عنه - عليه السلام - دعوة اليه و نبوته - صلى الله عليه و آله - روح النبوات و باطنها. وهذا سر كينونة على امير المومنين - عليه الصلاة والسلام - مع الانبياء باطنا و مع نبينا ظاهرا، او معهم سرا كينونيته - صلى الله عليه و آله - نبيا و آدم بين الماء و الطين فان نبوته دائمة سرمدية اءزلية اءبدية ، كما اءن نبوة عينه الثابت على الاعيان اءيضا اءزلية اءبدية .(91) التعليقة على - صفحه : 75 -76 الفوائد الرضوية وجه جمع اوليت رسول اكرم (ص ) و خاتميت ايشان ان عوالم الوجود و اقليم الكون من الغيب و الشهود، كتاب و آيات و كلام و كلمات ،... ففاتحة الكتاب التكوينى الالهى الذى صنفه ، تعالى جده ، بيد قدرته الكاملة ، التى فيها كل الكتاب بالوجود الجمعى الالهى ، المنزلة عن الكثرة المقدس عن الشين و الكدورة : بوجه هو عالم العقول المجرد و الروحانيين من الملائكة ، و التعين الاول للمشية . وبوجه عبارة عن نفس المشية ، فانها مفتاح غيب الوجود. و الزيارة الجامعة :((بكم فتح الله .))(92) و خاتمه الكتاب الالهى و التصنيف الربانى ، عالم الطبيعة و سجل الكون . بحسب قوس النزول ، و الا فالحتم و الفتح واحد؛ فان ما تنزل من سماء الالهية عرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون .(93) و هذا وجه ((خاتمية ))النبى المكرم و الرسول الهاشمى المعظم الذى هو اول الوجود، كماورد: ((نحن السابقون الاخرون .)) (94)(95) شرح دعاى سحر - صفحه : 51 -53 لطيفه اى در بيان جامعيت و خاتميت نبوت ختمى يكى از معانى و مقامات جامعيت نبوت ختميه ، بلكه دلايل بر خاتميت ، آن است كه در جميع مقامات نفسيه تمام حقوق و حظوظ آن را جميع شئون شريعت استيفا فرمود؛ و چنانچه در معرفت شئون ربوبيت - جلت عظمته - حق را در علو و دنو ادنى به مقام جامعيت معرفى فرموده :و ((هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ))(96)، و ((الله نور السموات و الارض ...))(97) الخ ، ((و لو دليتم بحبل الى الارضين السفلى لهبطتم على الله ))(98)، ((و اينما تولوا فثم وجه الله ))(99) الى غير ذلك فرمود،كه عارف به معارف الهيه و مجذوب جذبات رحمانيه را از آنها طرب ملكوتى حاصل و وجد لاهوتى پيدا شود، همين طور توحيد عملى قلبى را تا آخرين مراتب افق طبيعت و ملك بدن سرايت داده ، و هيچ موجودى را از حظ معرفت الله محروم نكرده . بالجمله ، اهل تصوف را حكمت عيسويه ، من حيث لا يشعرون ، دم مى زنند و اهل ظاهر از حكمت موسويه ؛ و محمديون از هر دو اينها به طريق تقييد برى هستند. آداب الصلوة - صفحه : 81 پيغبر (ص ) صاحب برترين درك از كمال وجمال حق پيغمبر (ص ) جامع الكلم و كاملترين موجود بين موجودات است و معنى ((نبوت ختميه )) هم اين است كه ممكن نيست ديگر كسى كاملتر از اين باشد، براى اينكه همه چيز به طور اكمل در او هست . همه تجليات با عظمت حق را مى تواند ادراك كند و كشف جمال حق به اكمل وجهى كه ممكن است ، براى او روى مى دهد، او پرده از جمال حق بر مى دارد؛ ولى در عين حال ، محو جمال نمى شود. لذا از موجودات كامل گرفته تا آخرين تجليات ضعيف وجود، به همه رسيدگى مى كند. اين است كه پيغمبر اكرم حتى به نباتات و ذرات و جمادات هم رسيدگى داشته ، و آخرين درجه كشف هم براى او دست داده است ، و به همين دليل هم ممكن نيست كه ((خاتم ))، كس ديگرى غير از او باشد و يا پيامبرى بعد از او بيايد، چرا كه چنانچه صرف الوجود لا يتكرر، صرف الجمال و الكمال هم لا يتكرر، پس اگر فرضا كس ديگرى بخواهد خاتم يا پيامبر بعد از او باشد، قطعا بايد حدى كمتر از حد او را دارا باشد، براى اينكه زيادتر از حد خاتم ، (ديگر) ممكن نيست و با كمتر از اين حد هم مقام ختميت پيدا نمى كند. بالجمله ، بايد در تمام انبيا و مرسلين اين دو جهت ، يعنى حفظ كمال عالم بالا،و محو نشدن در آن كمال وجود داشته باشد تا رسيدگى به عالم پايين ممكن شود، منتها اكمل انبيا در داشتن دو جهت ، مرتبه و مقام پايين ممكن شود، منتها اكمل انبيا در داشتن دو جهت ، مرتبه و مقام ختم نبوت است و اين كمال مختص به حضرت ختمى مرتبت ، پيغمبر ما حضرت محمد - صلى الله عليه و آله - مى باشد. حقيقت نبوت و ولايت عبارت است از ((كشف و بسط حقايق )). هر كس كشف و بسط حقايق نمايد و قلب صافى و محكم و قوى داشته باشد نبى است ، و هر پيامبرى كه بهره اش از كشف و بسط حقايق بيشتر باشد نبوتش كاملتر است . انبياى سلف هم كشف داشتند و هم بسط؛ اما نه به طور اطلاق ، بلكه فى الجمله . انبيا در ميزان بهره مندى از اين معنا مختلف بودند و پيامبران اولى العزم نسبت به ساير پيامبران كشف و بسط بيشترى داشتند، و در بين آنها نيز وجود نازنين احمدى (ص ) كشف تام و بسط تام داشت ؛ و لذا خاتم پيامبران گرديد؛ يعنى حقايق به آن نحو كه ممكن است كشف شود، بر حضرت محمد (ص ) مكشوف شد و آنقدرى كه ممكن است حقايق بسط يابد براى حضرت (ص ) بسط يافت ؛ فلذا ديگر هرگز ممكن نيست كشف و بسطى اتم از اين كشف و بسط وجود داشته باشد تا بتواند ديگرى حاصل آيد. تقريرات اسفار مقام تشريع و علت عدم تشريع على (ع ) قال شيخنا العارف الكامل الشاه آبادى -مدظله -: ((ان لسالك بقدم المعرفة الى الله ، اذاتم سفره الثالث و سرى بهوية الجمعية فى جميع مراتب الموجودات ، يرى بعين البصيرة جميع مصالح العباد، من امور المبداء و المعاد، و ما يقربهم اليه تعالى ؛ و (اءن ) الطريق اليه لكل احد بخصوصه ، و لو التشريع فى هذا المقام . و كان هذا المقام حاصلا لمولانا قطب الموحدين و امير المؤ منين و الائمة المعصومين من بعده ؛ ولكن رسول الله - صلى الله عليه و آله - لما تقدم عليهم زمانا و كان صاحب المقام ، اظهر الشريعة ، فلم يبق مجال لتشريع لاحد، لتمامية شريعته . فلا بد للاولياء من بعده من متابعته . و لو فرضنا تقدم اميرالمؤ منين - عليه السلام -عليه - صلى الله عليه و آله - زمانا لاظهر الشريعة و تكفل امر السالة و النبوة ؛ فللرسول - صلى الله عليه و آله - متابعته اذا جاء بعده . و لكن الحكمة البالغة تعلقت باءن اظهر الشريعة بيد رسول الله - صلى الله عليه و آله - .(100) شرح دعاى سحر - صفحه : 4 مقام جمع نبى خاتم ، مانع ادامه تشريع اعلم ،ان هذه ((الاسفار)) قد تحصل للاولياء الكمل ايضا، حتى السفر الرابع . فانه لمولانا امير المؤ منين و اولاد المعصومين - صلوات الله اجمعين - الا ان النبى - صلى الله عليه و آله - لما كان صاحب المقام الجمعى ، لم يبق للتشريع لاحد من المخلوقين بعده . فلرسول الله (ص ) هذه المقام بالاصالة ؛ و لخلائه العصومين (ع ) بالمتابعة و التبعية . بل روحانية الكل واحدة . قال شيخنا و استاذنا فى المعارف الالهية ، العارف الكامل ، الشاه آبادى - ادام الله ظله - على رؤ وس مريديه : ((لو كان على - عليه السلام - ظهر قبل رسول الله - صلى الله عليه و آله - لاظهر الشريعة ، كما اءظهر النبى (ص )؛ ولكان نبيا مرسلا. و ذلك لا تحادهما فى الروحانية و المقامات المعنوية و الظاهرية . (101) مصباح الهداية - صفحه : 89 -90 اختلاف و اشتراك اميرالمؤ منين با پيامبر - صلوات الله عليهما و آلهما- وجود نازنين احمدى (ص ) كه كشف تام و بسط تمام و تام داشت . خاتم پيامبران گرديد و حقايق به اكمل وجهى كه ممكن است كشف شود و بسط يابد، براى حضرت محمد (ص ) كشف شد و بسط يافت و چون ممكن نيست و بسطى اتم وجهى كه ممكن است كثرات را هم ملاحظه نموده بود و شرح صدر كامل داشت ، و كشف حقايق و بسط حقايق را به نهايتى كه كشف و بسط ممكن است ، فى حد ذاته داشته ؛ اما حال كه اين معنا در پيامبر (ص ) حاصل شده ، در مورد وقوع عين اين امر درباره حضرت على (ع ) چند حالت مفروض است : اول ، اينكه كشف حضرت على (ع ) بيشتر باشد كه اين امر ممكن نيست (و چون كشف بيشتر ممكن نشد، بسط افزونتر هم ممكن نمى شود.) دوم ، اينكه براى ايشان همانها كه براى پيامبر كشف شده بود و بسط داده شده بود كشف شود و بسط يابد، كه در اين صورت چيزى غير از امور قبلى حاصل نشده بلكه عينا همانها حاصل شده ، چون ((صرف الشى لا يتكرر)) و سوم ، اينكه بخواهد كمتر از بسط و كشف كند كه اين هم ظلالت مى شود نه هدايت . پس ، در عين اينكه نبوت در حضرت امير - عليه السلام - هست و ملاك نبوت ختمى مرتبتى هم در ايشان هست ، ممكن نيست نبى ختمى باشد. فرقى كه آن حضرت با پيغمبر اكرم (ص ) دارد اين است و لذا قهرا ايشان نبى ختمى شده ؛ ولى فرضا اگر حضرت امير (ع ) زمانا مقدم بر رسول اكرم (ص ) مى بود مقامى كه پيغمبر (ص ) به آن رسيد، ايشان نيز به آن مى رسيد، و آن حضرت پيغمبر خاتم مى بود چرا كه تمامى ملاكهاى نبوت ختمى در ايشان نيز وجود داشت ؛ اما بنابر حكمت الهى پيامبر اكرم (ص ) زمانا مقدم بودند و ايشان نبى ختمى شدند. تقريرات اسفار در عظمت نبوت ختميه خلعت نبوت ختميه - كه - تمام سير دايره كمال و لبنه اخراى معرفت و توحيد است . آداب الصلوة - صفحه : 177 رسالت ختميه ، دربردارنده تمام دايره وجود رسالت ختميه را كه تمام دايره وجود از عوالم غيب و شهود تكوينا و تشريعا، وجودا و هدايتا ريزه خوار خوان نعمت آن سرور هستند؛ و آن بزرگوار واسطه فيض حق و رابطه بين حق و خلق است . و اگر مقام روحانيت و ولايت مطلقه او نبود، احدى از موجودات لايق استفاده از مقام استفاده از مقام غيب احدى نبود و فيض حق عبور به موجودى از موجودات نمى كرد و نور هدايت در هيچ يك از عوالم ظاهر و باطن نمى تابيد. آداب الصلوة - صفحه : 137 باطن خلافت ختمى حقيقت خلافت و ولايت ظهور الوهيت است ؛ و آن اصل وجود و كمال آن است . و هر موجودى كه حظى از وجود دارد، از حقيقت الوهيت و ظهور آن ، كه حقيقت خلافت و ولايت است حظى دارد؛ و لطيفه الهيه در سرتاسر كائنات از عوالم غيب تا منتهاى عالم شهادت بر ناصيه همه ثبت است . و آن لطيفه الهيه حقيقت ((وجود منبسط)) و ((نفس الرحمن )) و ((حق مخلوق به ))است كه بعينه باطن خلافت ختميه و ولايت مطلقه علويه است . آداب الصلوة - صفحه : 14 رسالت ختميه ، خلافت كبراى الهى و مقام فناى مطلق سالك بايد به واسطه اين شهادات از احتجابات بيرون آيد، و در شهادت به رسالت را كه براى اشرف الخلقيه ثابت نمود، مقام فناى مطلق ولا استقلالى تام است ، زيرا كه رسالت مطلقه ختميه خلافت كبراى الهيه برزخيه است ؛ و اين خلافت ، خلافت در ظهور و تجلى و تكوين و تشريع است ؛ و خليفه را از خود به هيچ وجه استقلالى و تعينى نبايد باشد، و الا خلافت به اصالت برگردد، و اين براى احدى از موجودات امكان ندارد. پس ، سالك الى الله بايد مقام خلافت كبراى احمديه را به باطن قلب و روح برساند؛ و به واسطه آن ، كشف حجاب و خرق ستور نمايد و از حجب تعين خلقى بكلى خارج شود. پس ، ابواب جميع سماوات براى او مفتوح شود و به مقصد خود بى حجاب نايل گردد. آداب الصلوة - صفحه : 139 -140 سعه قلب ختمى و اتصال به مقام احديت القلب اوسع من الوجود فان الوجود هو الوجود المنبسط و قلب الختمى اوسع منه وصل الى مقام او ادنى و هو مقام الاتصال بالاحدية .(102) تعليقات على شرح - صفحه : 167 - 168 فصوص الحكم تجلى بالاطلاق براى نبى خاتم و اما التجلى من حيث الاطلاق والاحدية فيفنى كل التعينات و لا يبقى اشارة و اسم الا عند الصحو الحاصل بعد المحو، و هذا هو مقام ((او ادنى )) المشاراليه بعد الصحو بقوله ((لى مع الله حالة او وقت )) الخ . و هذا التجلى بالاطلاق و الاحدية يحصل للكمل فى بعض حالات السلوك و للختم فى كل الحالات و للناس كلهم عند القيامة الكبرى .(103) تعليقات على شرح - صفحه : 282 - 283 فصوص الحكم اختصاص تجلى اسماى ذاتى به مقام ختمى الاسماء الذاتية التى هى مفاتيح الغيب فانها لا تتجلى له فى هذا المقام ، بل هى مختفية بمقام (104) الخاتمية صاحب مقام او ادنى (105) تعليقات على شرح - صفحه :227 فصوص الحكم فصل سوم : خصوصيات انبياى الهى (106) نسخ در احكام انبيا ليس علم الانبياء بالاحكام من قبيل ((الاجتهاد))، فانهم - عليهم السلام - يستكشفون الحقائق من الاطلاع على ما فى علم الحق او اللوح المحفوظ حسب مراتبهم ، و ليس ((النسخ )) من قبيل كشف خطا النبى السابق ، بل الحكم فى زمن النبى السابق كان بالنسبة الى الامة ما حكم به ذلك النبى ؛ والنسخ عبارة عن استكشاف حد الحكم السابق لا رفع الحكم المطلق .(107) تعليقات على شرح - صفحه : 194 -195 فصوص الحكم يگانگى منبع اخذ احكام در نبى و ولى خاص و لا تجمتمع هذه العامة و التشريع الموروث فى شخص واحد قوله : ((و لا تجتمع هذه النبوة ))الخ ، اى لا تجتمع النبوة العامة التى هى الانباء عن الحقائق و المعارف بمرتبتها الكاملة المنطبقة على الولى الخاص مع التشريع الموروث الذى هو الاجتهاد فى شخص واحد. فان الولى الخاص ياءخذ الاحكام عن معدن اخذ النبى منه و ينكشف الاحكام عنده بواسطه التبعية ، و النبى ينكشف لديه بالاصاله .(108) تعليقات على شرح - صفحه :179 فصوص الحكم انبيا پدران روحانى و اين وارثت ((روحانى )) است ، و ولادت علما از انبيا ((ولادت ملكوتى )) است . و انسان همان طور كه به حسب نشئه ملكيه و جسمانيه وليده ملك است ، پس از تربيت انبيا و حصول مقام ((قلب )) براى او، ولادت ملكوتى پيدا كند. و چنانچه منشاء اين ولادت پدر جسمانى است ، منشاء آن ولادت انبيا - عليهم السلام - هستند. پس ، آنها پدرهاى روحانى هستند و وراثت ، وراثت روحانى باطنى است ، و ولادت ثانوى ملكوتى است ... و انبيا - عليهم السلام - به حسب اين مقام روحانيت ، مالك درهم و دينار و متوجه به عالم ملك و شئون ملكيه نبودند، و ارث آنها به حسب اين مقام ، غير از علم و معارف چيز ديگر نبوده ؛ گرچه به حسب ولادت ملكى و شئون دنيوى داراى تمام بشريه بودند: ((قل انما انا بشر مثلكم )).(109) (و) وارث آنها به حسب اين مقام علما نبودند، بلكه اولاد جسمانى خودشان بودند؛ و ارث آنها به حسب ((مقام جسمانيت ))ممكن است درهم و دينار باشد. و اين حديث شريف (110) دلالت واضحه ، بلكه صراحت دارد در وراثت روحانيه به طورى كه ذكر شد و مقصود رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - از حديثى كه منسوب به آن سرور است كه ((نحن معاشر الانبياء نورث ))(111) بر فرض صحت ، معلوم است همين بوده كه به حسب شاءن نبوت و وراثت روحانى ، ارث مال و منال نمى گذاريم ؛ بلكه ارث ما علم است . چهل حديث - صفحه : 420 -421 هماهنگى انبيا در ادراك حقايق اختلافات علما در علوم مختلف براى اين است كه هيچ يك از آنها تجرد كامل نداشته اند و هر كدام به اندازه ممازجت ظلمت ماديت با نور وجود و به ميزان تجردش ، حقايق را ادراك كرده اند؛ و لذا اختلافات بين عالمان الى ماشاءالله است . اما كسانى كه مجرد كاملند علومشان مطابق واقع مى باشد؛ و لذا همه انبيا در كشفيات مطابق هم بوده اند و علوم و اخبارات آنها هميشه موافق همديگر بوده ، ابدا مطالب همديگر را تكذيب نكرده اند و محال است كه تكذيب كرده باشند. البته نه از جهت تقدس و اينكه ذم مؤ من حرام است ، بلكه از اين جهت كه همه آنها در ادراك حقايق ، موافق و هماهنگ همديگر بوده اند. چنانچه ما در ((الوحد نصف الاثنين )) اختلاف نداريم ، زيرا اين يك معقول ضعيفى از معقولات است و پايين ترين مرتبه تجرد را دارد و نفس با اولين درجه تجرد هم اين معنى را درك مى نمايد. هر اندازه تجرد بيشتر باشد، انسان بيشتر به ادراك اعيان مجرده نايل مى گردد، به طورى كه اگر مداومت داشته باشد، حقايق از نفس و قلب او طلوع مى نمايد. البته منظورمان اين است كه با مبادى عاليه انس اتحادى حاصل شود، نه اينكه فقط انسان مفهومى را درك كند. پس ، به همين جهت است كه انبيا و مرسلين بشر را به يك مبداء توجه مى دهند و به سوى اعمالى كه كوتاهترين راه به مقصود است ، سوق مى دهند. تقريرات اسفار صاحبان مقام صحو و راجعان به خلق براى هدايت بدان اى عبد سالك كه حصر عبادت و استعانت به حق نيز از مقامات موحدين و مدارج كامله سالكين نيست ، زيرا كه در آن دعوى است كه منافى با توحيد و تجريد است ، بلكه رؤ يت عبادت و عابد و معبود و مستعين و مستعان به و استعانت منافى با توحيد است ، و در توحيد حقيقى سالك جلوه كند اين كثرات مستهلك ، و رؤ يت اين امور مضمحل است . وارستگان از حجب حقى و خلقى بلى ، كسانى كه از جذبه غيبيه به خود آمده و مقام ((صحو)) براى آنها حاصل شده ، كثرت حجاب آنها نيست ، زيرا كه مردم چند طايفه اند: گروهى ((محجوبانند)) چون ما بيچارگان فرو رفته در حجب ظلمانى طبيعت ؛ و گروهى ((سالكانند))كه مسافر الى الله و مهاجر به سوى درگاه قدسند؛ و گروهى ((واصلانند)) كه از حجب كثرت خارج ، و اشتغال به حق دارند و از خلق غافل و محجوبند و از براى آنها ((صعق كلى )) و ((محو مطلق )) حاصل شده ؛ و يك گروه ((راجعان الى الخلق ))هستند كه سمت مكمليت و هادويت دارند چون انبياى عظام و اوصياى آنها - عليهم السلام - و اين طايفه با آنكه در كثرت واقع و به ارشاد خلق مشغولند، كثرت حجاب آنها نيست و از براى آنها مقام برزخيت است . بنابراين ((اياك نعبد و اياك نستعين )) به حسب حالات اين طوايف فرق مى كند. پس از ما محجوبان صرف ادعا و صورت است . پس ، اگر تنبه بر حجاب خود پيدا كنيم ونقصان خود را دريابيم به هر اندازه كه از نقصان خود مطلع شويم عبادت ما نورانيت پيدا كند و مورد عنايت حق تعالى شود. و از سالكان به اندازه قدم سلوك نزديك به حقيقت است . و از واصلان نسبت به رؤ يت حق ، حقيقت است و نسبت به رؤ يت كثرت ، صرف صورت و جرى بر عادت است . و از كاملان صرف حقيقت است ، پس آنها نه حجاب حقى دارند و نه حجاب خلقى . آداب الصلوة - صفحه : 281 -282 جنبه الهى همه اعمال انبيا انبيا اينطور بودند كه معاشرت هايشان هم جنبه الهى داشته است ، ازدواج هايشان هم جنبه الهى داشته ، همه چيزهايشان ، هر جهتى كه ما به نظرمان يك جهت مادى حيوانى است آنها اين جنبه را انسانى ، اين جنبه را الهى كرده اند. اگر جنگ مى كنند، جنگ هايشان الهى است وبراى اوست ، اگر صلح مى كنند، صلحشان هم الهى است و براى اوست در مقابل طاغوت ، يك جنبه الهى در مقابل طاغوت است . طاغوت همه چيزش مادى است ، شيطانى است ، معنويات را هم مى كشد طرف ماديات و طرف دنيا، لكن آنها كه تابع دستورات الهى هستند، همين مادياتى كه همه از آن استفاده مى كنند همين ماديات را با يك صورت معنويت به آن مى دهند، با جنبه معنويت به اينها نگاه مى كنند، همه عالم را به جنبه الهيت نگاه مى كنند، همه را مظاهر خدا مى دانند. صحيفه نور جلد:7 صفحه :59 - 60 - تاريخ سخنرانى :16/3/58. عامل نستوهى و استقامت انبيا آن عملى كه الهى باشد و انگيزه اى جز الوهيت نداشته باشد، مثل اعمالى كه انبيا - عليهم السلام در تبليغات خودشان انجام مى دادند، اين اعمال طورى است كه هيچ انگيزه اى ندارد الا خداى تبارك و تعالى . و لهذا انبياى بزرگ در عين حالى كه دراين تبليغشان و در اين ارشادشان آنقدر زحمات را متحمل مى شدند، هيچ يك از اين زحمات آنها را از آن عملى كه داشتند سست نمى كرد و بايد گفت كه هيچ يك از آن زحماتى كه ما و به حسب انگيزه هاى بشرى به نظر مى آيد كه زحمت است ، براى آنها اينطور نبود براى اينكه روى آن مقصدى كه آنها حركت مى كردند و عمل مى كردند، آن مقصد به قدرى بزرگ بود و به قدرى عالى بود كه تمام زحماتى كه براى آن مقصد متحمل مى شدند، به نظرشان زحمت نبود، مقصد نظر بود؛ و لهذا مى بينيد كه تمام عمرشان را انبيا صرف مى كردند در همان مقصدى كه داشتند و يك قدم عقب نمى گذاشتند و هيچ تزلزلى در روح آنها حاصل نمى شد. بيانات امام در جمع گروهى از دانشجويان - صحيفه نور جلد:13 صفحه : 257 تاريخ سخنرانى :6/8/59. حركت براى خدا و تكيه بر خدا انبيا با دست خالى مى آمدند كارهاى بزرگ مى كردند. پيغمبر اكرم چى بود؟ خوب ! يك شبانى بود در مكه ، همه هم با او مخالف بودند و اذيتش هم مى كردند و چه مى كردند منتها چيز بود؛ اما اين يك شبان پا شد يك همچو كارى كرد كه حالا دنيا را اينطور كرده . حضرت عيسى هم همين طور، حضرت موسى هم يك شبانى بود آن هم اينطور، حضرت ابراهيم هم همين طور، يكى بودند اينها خودشان ، لكن جمع بودند، يك ملت بودند هر يكى شان ، يعنى همه چيز داشتند و عمده همان است كه نقطه اتكا خدا بوده است ، براى خدا بوده ، حركت براى خدا، سيرالى الله تعالى بوده ، سيرالى الله تعالى چون بوده است هركارى كه مى كردند الهى بوده . بيانات امام در جمع مردم و مسئولان كشورى - صحيفه نور جلد:19 صفحه : 257 - تاريخ سخنرانى :19/9/64. پيروزى انبيا در راه انسانيت انبيا - عليهم السلام پيروز بودند، در آن راهى كه راه مستقيم انسانيت است پيروز بودند، ولو اينكه كشته شده اند، ولو اينكه آتش زدند بعضى شان را، ولو اينكه به زحمت انداختند آنها را، لكن در آن راهى كه راه انسان بود همه آنها پيروز بودند در مقابل آنهايى كه طاغوت بودند. فرعون ها و امثال آنها در اين راه شكست خوردند، در راهى كه راه انسان است ، آنها شكست خوردند، اصلش در اين راه نيامدند. دشمن هاى انسانيت و اسلام اصلش شم اين معنا را نكردند كه يك چيز ديگر غير از اين حيوانيت و غير از اين طبيعت هم هست . آنهايى كه فهميدند كه مقصد، مقصد الهى بايد باشد و ما از خداييم و به او رجوع مى كنيم ((انالله و انا اليه راجعون ))(112) ما از خداييم ، ما كارى انجام نمى دهيم ، ما همان چيزهايى كه خدا به ما داده است در راه خودش ، اگر چنانچه مثل انبيا هم فرض كنيد، يا در طريق انبيا هم باشيم ، اين كوردلى است كه انسان خيال كند من يك كارى كردم . بيانات امام در اعضاى شوراى عالى انقلاب - صحيفه نور جلد:13 - صفحه :132. تاريخ سخنرانى :6/8/59. نگاه غير استقلالى به اسباب و ابزار آنان عليهم صلوات الله و سلامه - براى مقاصد الهى و انسانى همه كوششهاى لازم را مى فرمودند اما نه مثل ما كوردلان كه با استقلال ، نظر به اسباب داريم ، بلكه هر چيز را در اين مقام كه از مقامات معمولى آنان است از او - جل و علا - مى دانستند و استعانت به هر چيز را استعانت به مبداء خلقت مى ديدند و يك فرق بين آنان و ديگران همين است . من و تو و امثال ما با نظر به حق و استعانت از آنها، از حق تعالى غافل هستيم و آنان استعانت را از او مى دانستند به حسب واقع گر چه در صورت ، استعانت به ابزار و اسباب است و پيشامدها را از او مى دانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غير از آن است و از اين جهت از پيشآمدها هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقه جان آنان گوارا است . صاحب روح با ثبات و طماءنيه انبياى عظام يك تنه در مقابل پندارهاى جاهلانه يك جهان قيام و نهضت مى كنند، و از تنهايى خود و زيادى جمعيتهاى مخالف ، هيچ خوف و وحشتى به خود راه ندهد و بر همه پندارهاى بيخردانه چيره شوند و تمام عادات و اطوار جهانيان را پايمان كنند و آنها را به رنگ خود در آورند. اين روح با ثبات ، با طماءنينه است كه جمعيتهاى كم را در مقابل گروههاى انبوه حفظ مى كند و بر ممالك بزرگ عالم با عده وعده معدود، مسلط و چيره مى كند. بيانات امام در جمع مردم و مسوولان كشورى - نقطه عطف صفحه : 27 - 29. تاريخ 6/8/59. شرح حديث عقل و جهل - صفحه :258 پشبرد مكتب ، تنها هدف پيامبران انسان بايد توجه به خدا داشته باشد و خودش را در مكتبش فانى كند، هى نگويد من ، بگويد مكتب من . هر وقت مى گوييد، ((مكتب من )) بگوييد. از پيغمبرها بشنويد اين مطلب را، از اولياى خدا تعليم بگيريد كه هميشه دنبال مكتب بوده اند، نه دنبال خودشان ، نه خودشان زرق و برق دنيايى داشته اند و نه اينقدر توجه به نفس داشتند كه من چه كردم و من چه كردم . بيانات امام به مناسبت روز قدس - صحيفه نور جلد:12 صفحه : 277 - تاريخ سخنرانى :15/5/59. جنگ براى نشر توحيد انبيا كه جنگ مى كردند با مخالفين توحيد، مقصدشان اين نبود كه جنگ بكنند و طرف را از بين ببرند، مقصد اصلى اين بود كه توحيد را در عالم منتشر كنند، دين حق را در عالم منتشر كنند. آنها مانع بودند اينها مى ديدند كه اين مانع را بايد برداشت و به مقصد رسيد. بيانات امام در جمع گروهى از بانوان اهواز - صحيفه نور جلد:7 صفحه :44. تاريخ سخنرانى :11/3/58. جنگ و صلح براى خدا سيره انبيا از اول تا آخر (اين ) بوده است كه جنگ و صلحشان براى خدا بوده است ، هيچ پيغمبرى جنگ نكرد الا براى خدا. و صلح نكرد الا براى خدا. پيام امام به مناسبت سال نو - صحيفه نور جلد:21 صفحه :106. تاريخ سخنرانى :29/12/67. قيام در مقابل طاغوت ، فروتنى در برابر مستضعفان سيره انبيا براى اين بوده است كه در مقابل طاغوت محكم مى ايستادند و در مقابل ضعفا و فقرا و مستضعفين و مستمندان فروتن بودند...كسى كه توجه دارد به اينكه قدرت هر چه هست مال خداى تبارك و تعالى است و ديگران هيچ نيستند، اين ديگر نمى تواند خاضع بشود در مقابل يك قدرتمندى . بيانات امام در ديدار با اعضاى هياءت دولت - صحيفه نور جلد:16 صفحه :268 - تاريخ سخنرانى :7/6/61. شفا دهندگان قلوب و ارواح انبيا - عليهم السلام - نيز براى شفاى جسمانى نيامده بودند، گرچه شفا مى دادند، آنها اطباى نفوس و شفا دهندگان قلوب و ارواحند. آداب الصلوة - صفحه : 205. طبيب جانها، مربى روحها الانبياء اطباالنفوس و مربى الارواح و مخرجها من الظلمات الى النور و من النقص الى الكمال .(113) طلب و اراده صفحه : 155. اصلاحگران جامعه ، اطباى نفوس انبيا بنايشان بر اين بود كه دست به شمشير نبرند الا براى آنها كه علاجى ندارند جز شمشيرو فاسد مى كنند جامعه را، آن كه فاسد مى كند جامعه را و دست از فسادش برنخواهد داشت او را بايد از جامعه جدا كرد و يك غده سرطانى است كه جامعه را فاسد مى كند - جنگ - انبيا مثل يك طبيبى بودند، آنها كه مى خواستند اصلاح كنند جامعه را. اگر يك طبيبى آمد و غده سرطانى را، چاقو را در آورد و شكم را پاره كرد و غده سرطانى را در آورد، شما فرياد مى زنيد كه شكم مردم را پاره كردى ، جانى هستى ؟! نه ، احترامش مى كنيد و اجر هم به او مى دهيد و دستش را هم فرض كنيد مى بوسيد و خيلى هم خوشحال مى شويد براى اينكه اين شكم را پاره كرده ؛ اما براى درآوردن غده سرطانى كه اين را به هلاكت مى رساند. انبيا اينطور بودند. انبيا در عين حالى كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: ((كه چرا اينقدر خودت را به زحمت مى اندازى ، چرا اينقدر خودت را مى خواهى بكشى كه اينها ايمان نميآورند))(114)، آنقدر عاطفه داشته است و آنقدر دلش ميخواسته است كه مردم صالح بشوند، خوب بشوند، لكن وقتى كه مى ديد كه فلان جمعيت اگر باشند مردم را به فساد مى كشند شمشير او همان چاقوى طبيب است ، او طبيب عالم است و طبيب جامعه است و جامعه را بايد با حسن نيتى كه دارد اصلاح بكند. بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس - صحيفه نور جلد:14 - صفحه :23 - تاريخ سخنرانى :4/11/59. صاحبان اسرار الهى فامتثلوا و اعربوا عن ما شاهدوا لكن بلسان التشويق و الايماء الجامع بين الكتم و الافشاء وفاء لحقوق الحكمة . فان الانبياء - عليهم السلام - صاحب الاسرار و ليس من شاءنهم افشائها لدى الاءغيار، ولذا تريهم فى اظهار المعارف كان لسانهم غير لسان الحكماء، والمحقون ايضا تابع لهم فى ذلك .(115) تعليقات على شرح - صفحه :217 فصوص الحكم ****************** جلوه رحمت حق ، مايه نجات امت تمام انبيا از صدر عالم تاكنون ، تمام انبيا يك جلوه رحمتى بوده است از خداى تبارك و تعالى و چنانچه موجوديت همه ما جلوه رحمت حق تعالى است . همين طور هدايت خداوند تبارك و تعالى به واسطه انبيا يك رحمت بزرگى است بر همه ، رحمة للعالمين است پيغمبر و همه انبيا رحمت بوده اند و اين براى اين است كه اين بشر متوجه نيست ، جاهل است نمى داند چه خبر است آن طرف ، نمى داند كه راه انسانيت را اگر طى نكند چه خواهد گذشت بر او... بنابراين آنهايى كه ، انبيا و اوليايى كه راهها را مى دانستند، عواقب را مى دانستند، براى بشر غصه مى خوردند و جانفشانى مى كردند كه مردم را نجات بدهند. يك جانفشانى است و فعاليتى است كه ميخواهد خودش برسد به نوايى مردم را وادار مى كند به شيطنت ، جوانها را وادار مى كند كه خودشان را به كشتن بدهند تا بعد بيايد او زمام امور را به دست بگيرد. اين يك طور است . يك طور هم اين هست كه همه چيزش را فداى بشر مى كند براى تهذيب بشر. انبيا اينطورند. انبيا يك روزشان براى خودشان صرف نشده است ، يك ساعتشان توجه به خودشان نبوده ، همه توجه به اين بوده است كه اين مريض ها را، اينهايى كه دارند خودشان را به چاه مى اندازند، اينهايى كه دارند خودشان را به عاقبتهاى بسيار بد مى اندازند، اينها را نجات بدهند. بيانات امام در ديدار با اعضاى هياءت دولت - صحيفه نور جلد:16 - صفحه :2 - 3 - تاريخ سخنرانى :23/10/60. اختيار فقر بر غنا و ابتلا بر راحت طبيعى اين نوع بنى الانسان است كه در وقت بليات ، تشبث به هر ركنى كه احتمال نجات در او بدهند، پيدا مى كنند، و در وقت سلامت و راحت ، غفلت از آن پيدا مى كنند. و چون خواص ، ركنى جز حق سراغ ندارند، بدان متوجه شوند و انقطاع به مقام مقدس او پيدا كنند، و حق تعالى از عنايتى كه به آنها دارد، خود سبب انقطاع را فراهم فرمايد. گرچه اين نكته ، بلكه نكته سابقه (116)نسبت به انبيا و اولياى كمل درست نيايد، چه كه آنها مقامشان ، مقدستر از آن است ، و قلبشان محكمتر از آن است كه به اين امور علاقه به دنيا پيدا كنند، يا در توجه و انقطاعشان به حق فرقى حاصل شود. و تواند بود كه انبيا و اولياى كمل ، چون به نور باطنى و مكاشفات روحانى يافته اند كه حق تعالى به اين عالم و زخارف آن نظر لطف ندارد، و دنيا و هر چه در اوست ، خوار و پست است در پيشگاه مقدس او، از اين جهت اختيار كردند فقر را بر غنا و ابتلا را بر راحتى ، وبليات را بر غير آنها. چهل حديث - صفحه 104. بى اعتنايى به مقامات دنيايى پيغمبران به نعمتهايى كه به مردم معمولى مى دهند نظر ندارند و آن نعمتها را به هيچ نمى شمرند، بلكه در همين دنيا كه منزل ثواب و رسيدن به آن مقامات معنويه به حسب حقيقت نيست نيز اين سخن جريان دارد. فرعونيان و فرعون با آنكه سلطتنها و ممالكى داشتند كه موسى آن را نداشت ؛ ولى نزد موسى از كمالات روحيه چيزهايى بود كه به ممكلت فرعون اعتنا نداشت و فرعونيان و فرعون از آن لذاتى كه موسى با آن دلخوشى داشت در خواب هم نمى ديدند. كشف الاسرار - صفحه : 173. برگزيدگان از بين مستضعفين حضرت موسى يك شبانى بوده است سال ها براى حضرت شعيب شبانى مى كرده است و همين شبان را چون لياقت داشته است خداوند مبعوثش كرده است و در اسلام هم پيغمبر اسلام از قريش بوده لكن قريش آن ثروتمندهايشان و آن مستكبرين شان يك دسته بودند و اين طايفه پايين تر را كه خود حضرت مى فرمايند من هم شبانى كرده ام . يك موجودى بوده است كه از طايفه فقير بوده است كه اينها خود حضرت و عموهايش ، اينها فقير بوده اند و لهذا در يك وقتى حضرت فرمود كه ابوطالب نمى تواند بچه هايش را حفظ كند، ما برادريم هر كدام قسمت كنيم . اين براى اين بوده است كه مال نداشتند و اين طايفه پايين را هميشه اينطور بوده كه پيغمبرها اين مردم مستضعف را، اين طايفه اى را كه مستكبرين آنها را ضعيف مى شمردند و مى ديدند كه شما چيزى نيستيد در مقابل ماها، از همين ها، خداوند يكى را انتخاب مى فرمود روى لياقت ذاتى اى كه داشت و او را در مقابل مستكبرين قرار مى داد. بيانات امام در جمع دانشجويان - صحيفه نور جلد:8 صفحه :177. تاريخ سخنرانى :30/4/58. فصل چهارم : معجزه تعريف معجزه مقصود از ((معجزه )) نشانه اى است كه به واسطه آن ما پى ببريم كه حرفهاى اين شخص مدعى پيغمبرى از مغز بشرى خود نيست و گفتار او پندارهاى از پيش خود نيست ، و آنچه مى گويد گفته هاى خداست كه آفريدگار ما و جهانيان است ، و موافقت و اطاعت آن لازم است به حكم عقل ، و مخالفت آن موجب زيانهاى دو جهان است . عقل فطرى خداداد هر كس ، حكم مى كند كه قبول كردن هر دعوايى بى دليل و برهان روانيست ، و كسى كه بى دليل چيزى را قبول كند از فطرى انسانيت خارج است . مثلا يكى آمده مى گويد: ((من از جانب خداى عالم آمدم و پيامهايى دارم كه همه بايد آنها را به رسميت شناخته و عملى كنيد، و از جان و مال خود در راه اجراى اين مقاصد دريغ نكنيد و هر كس مخالفت آن كند بايد او را نابود كنيد و آشيانه او را درهم و برهم كنيد. جوانهاى نورس رشيد شما بايد براى اجراى اين احكام آسمانى خدايى در پيش گلوله هاى توپ و تفنگ و در مقابل سرنيزه هاى دشمن من و گفتار من سينه سپر كنند و شما با ميل و رغبت و روى گشاده بايد از اين عمليات و كردار استقبال كنيد.)) مى گوييد از او نپرسيم شما با چه دليل و منطق مى گويى من از خداى شما پيام آوردم و اين گفته هاى خداى جهان است . و اين گفتار، گفتار آسمانى الهى است ، و اگر پرسيديم و او گفت اين حرفها برهان و دليل نمى خواهد، بايد خود به خود قبول كنيد و در مقابل آن جان نثارى كنيد، آيا عقل ما مى گويد از او قبول كنيد يا بى دليل قانع نمى شويد؟! اكنون چند راه گواه از گفتار قرآن مى آوريم تا معلوم شود پيمبران با اعجاز و خارق عادات دعوى خود را به توده القا كردند و هيچ كس در هيچ عصرى زيربار اطاعت پيمبرى نرفته ، و از جاده عقل قدم بيرون ننهاده : سوره قصص آيه 31: ((و ان الق عصاك فلما راها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب يا موسى اقبل و لا تخف انك من الامنين .))آيه 32: اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء واضمم اليك جناحك من الرهب فذانك برهانان من ربك الى فرعون و ملائه انهم كانوا قوما فاسقين . ((خطاب شد به موسى كه عصاى خود را بيفكن . چون ديد آن را (كه ) به جولان درآمد، چون تيره مارى فرار كرد. خطاب شد برگرد، تو ايمنى ؛ دست خود را بر سينه خود نه تا ترست فرو ريزد و اين دو يعنى عصا و يد بيضاء، نشانه پروردگار تواند به سوى فرعون و فرعونيان .)) اينك يا بايد گفت اينها كارهاى عادى است و معجزه نيست و يا بايد گفت اين پيشنهاد لغو بيجايى بود. كه خدا به موسى كرده با آنكه نبوت معجزه نمى خواسته تا آنكه پندار مشتى هرزه گرد درست شود. معجزات حضرت عيسى - عليه السلام - و درباره عيسى سوره آل عمران آيه 49 - كه سابق ذكر شد - گويد: انى قد جئتكم بآية من ربكم انى خلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرء الاكمه و الابرص و احيى الموتى باذن الله . ((عيسى مى گويد: من با نشانه (اى ) از خدا نزد شما آمدم . نشانه من آن است (به اذن خداوند) صورت مرغ گلى را مرغ جاندار مى كنم ، و كور مادرزاد را چشم مى دهم ، و مردگان را زنده مى كنم .)) خوب است بگوييد مرده زنده كردن ، و زندگى به مرغ گلى دادن معجزه نيست ، يا عيسى - عليه السلام - خود سرانه به كار بيهوده اقدام كرده !!... قرآن ،معجزه نبى خاتم (ص ) قرآن كريم خود در چند جا معجزه بودن خود را به تمام بشر در تمام دوره ها اعلان كرده است و عجز جميع بشر را، بلكه تمام جن و انس را از آوردن به مثل خود ابلاغ كرده . امروز ملت اسلام همين نشانه خدا را در دست دارند و به تمام عائله بشرى از روى كمال اطمينان اعلان مى كنند كه اين نشانه پيغمبرى نور پاك محمد - صلى الله عليه و آله - است . هر كس از دنياى پرآشوب علم و دانش مثل او را آورد ما تسليم او مى شويم و از گفته هاى خود بر مى گرديم . در سوره بنى اسرائيل آيه 88 گويد: قل لئن اجتمعت الانس و الجن ان ياءتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا. (117) در سوره هود آيه 13: ام يقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين . (در سوره هود آيه ) 14: فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله . ((اينها مى گويند قرآن را افترا به خدا بسته و اين خود از خود اوست . بگو شما هم ده سوره از پيش خود بياوريد و هر كس را مى توانيد به يارى بخوانيد اگر راست مى گوييد، و اگر قبول اين سخن نكردند بدانيد كه اين نشانه كه با علم خدا نازل شده .)) اكنون خوب روشن مى شود كه آيه قل لااملك لنفسى نفعا و لاضرا(118) نمى خواهد خود را از معجزات - كه آيت نبوت و راستگويى اوست - بر كنار كند، بلكه مى خواهد يكى از آيات توحيد و قدرتهاى آفريننده عالم را گوشزد جهانيان كند كه هيچ كس مالك مستقل هيچ كار نيست ، و كسى به خودى خود، بى مددهاى غيبى الهى از عهده چيزى بر نمى آيد، و بى پشتيبانى خداى عالم ، پيمبران نيز كه مثل اعلاى انسانند در اين عالم كارى انجام نخواهند داد و نتوانند مالك نفع و ضررى بود؛ و اگر به گفته شما مى خواهد بگويد كه من مالك نفع و ضرر خود به هيچ وجه نيستم بايد او را جمادى هم فرض نكنيم ، در صورتى كه مغز بشر را چنان تكانى داده كه تا قيامت آثارش باقى است ، زيرا جماد هم قوه تماسك كه براى او نفع دارد (را) واجد است . همه مى دانيم كه انسان هر كه باشد و هر چه باشد به يك معنى به خود مى تواند نفع رساند به كارهاى خوب و كردارهاى نيكو و افكار درست و آراى محكم ، و مى تواند به خود زيان رساند به كردار ناشايست و رفتار زشت و پندارهاى نازيبا و آراى فاسد. شما مى گوييد پيغمبر اسلام را خدا امر كرده كه بگويد من هيچ كار نمى توانم بكنم ، نه كارى خوب و آراى رزين محكم ، و نه مقابل آن را دارم ؛ و يك چنين دروغ و گزافه (اى ) را كه بچه هاى نارس ، بلكه ديوانگان نيز باور نمى كنند در محضر جمعيت بگويد و به عالم ابلاغ كند، يا آنكه مراد آن است كه زيانها و سودهايى كه عالميان مى برند با تقديرات الهى است ، و يك دست قادر توانايى پشت اين پرده است كه مالك سود و زيانها به استقلال و استحقاق اوست . موسى اگر عصاى خود را به اژدها كند و يد بيضا به عالم نمايش دهد آثارش قدرت خود او نيست ، و عيسى اگر مردگان را زنده كند و كوران را شفا دهد از توانايى خود او نيست و حضرت محمد (ص ) اگر به حكم ايه شريفه : اقتربت الساعة و انشق القمر (119) ماه را دو نيمه كند با قدرت بى نهايت خدايى كرده ، و با قدرت خود او نيست ؛ همه بشرى هستند كه راه وحى الهى به روى آنها باز است و با اذن خدا و قدرت خدا داده كارهاى بزرگ فوق طاقت بشرى كنند. و اينكه مى گويد:((چرا ابن ام مكتوم )) و عقيل را شفا ندادند و چون چنين نشد پس ، معجزه دروغ است .)) حرفى است كه اطفال خردسال نيز بايد به آن بخندند و دينداران خردمند بايد از آن گريه كنند، خنده آنها به سستى كلام و گريه آنها به اينكه روزگار تا چه پايه رسيد كه چنين اشخاصى با آيين خدايى بازى مى كنند. اكنون از كودكان كلاس اول سؤ ال كنيد كه از نشدن يك قضيه ، يك مطلب كلى استفاده مى شود؟ مثلا اگر يك نفر نرفت پيش طبيب براى علاج ، بايد بگوييم طب دروغ است والا اگر راست بود خوب بود فلان شخص هم رفته باشد پيش طبيب ؛ و خوب است بگوييم مريضخانه ها و بيمارستانها در عالم دروغ است ، زيرا اگر راست بود خوب بود فلان مريض كه در خيابان افتاده رفته باشد مريضخانه ؟! كشف الاسرار - صفحه : 45 -48 معجزات ظاهرى دليلى براى اقناع عوام معجزاتى كه انبيا آورده بودند براى عوام و يك دسته از مردم كه به جز آن امور ديگرى سرشان نمى شود بوده ؛ والا براى عقلا و حكما معجزه نمى تواند (بزرگترين ) دليل نبوت باشد. مار درست كردن چه ربط دارد به نبوت و شئون نبوت ؟ به تكلم آوردن سوسمار چه سازشى با نبوت دارد؟ قدرت نفس ممكن است به جايى برسد كه شخص حقيقتا بتواند در عنصريات تصرف كند و عنصرى را تبديل و قلب به عنصر ديگر كند؛ ولى صرف اين معنى نمى تواند دليل بر نبوت باشد. بلى ، انبيا از باب اينكه مثلا فلان مردك عامى و جاهل اتقان و احكام قوانين و آنچه حقيقتا شاءن نبوت است را ادراك نمى كند، يك سوسمارى را در آستين گرفته و مى آورند تا تكلم كند و آن مرد ايمان آورد. نبى مى بيند فلان شخص با اين ، اصطلاح خواهد شد؛ لذا آن را به تكلم در مى آورد؛ ولى پيش همان اتقان حكم و قوانين قرآن و امثالهم دليل نبوت بوده است . تقريرات اسفار اذن خداوند بر انجام معجزات واذن الله لعبده فى الاتيان بخوارق العادات قسمان : ذاتى قديم و عرضى حادث . قوله :((ذاتى قديم ))الخ ، قال شيخنا الاستاد: ((الذاتى القديم كاذن الله للعين الثابته الاحمدية لاحاطتة بجميع الاعيان و كون سائر الاعيان مندكة فيه فانية فى حضرته ، و العرض غير ذلك .)) اقول : ليس المراد ذلك بل المراد ان المراد ان القابليات لما كانت بالفيض الاقدس فى النشاة العلمية كما قال الشيخ : ((و القابل من فيضه الاقدس )) كان الاذن فى تلك اذنا ذاتيا قديما تبعا للتجلى اللذاتى القديم و اما الوجود المفاض بالفيض المقدس على الاعيان فى النشاءة العينية فعارض حادث فالاذن عرض حادث تابع ، و الفرق بين ما ذكرنا و بين افاد شيخنا - دام ظلة - واضح كما لايخفى .(120) تعليقات على شرح - صفحه : 182 - 183 فصوص الحكم شبهه اول ، نفى معجزه به استناد قرآن اين ماجراجويان يك دستاويز ديگر پيدا كردند و بدون آنكه سر و ته را بسنجند ناگزير به آب زدند و يكسره معجزه را منكر شدند و آيه شريفه قرآن را كه مى فرمايد: ((قل لا املك لنفسى نفعا و لا ضرا))(121) بى مطالعه و برانداز صحيح ، به رخ دينداران كشيدند و دليل مضحك رسوايى هم باز آوردند كه : اگر معجزه درست بود خوب بود پيغمبر - صلى الله عليه و آله - ((ابن مكتوم )) را كه كور بود شفا دهد، و امير المؤ منين (ع ) عقيل را شفا دهد. ))...اين بيخردان گمان كردند كه اگر معجزه درست باشد بايد پيغمبر و امام دور محله ها و برزنها بگردند و بگويند معجزه مى كنيم ، كرامت مى كنيم ، مثل اينكه دوره گردها مى گويند آب حوض مى كشيم فرش مى تكانيم . اف بر اين منطق و برهان . معجزه ، آيت و نشانه امامت ((معجزه )) آيت و نشانه نبوت است و ((كرامت )) نشانه امامت و آشنايى با خداست ،نه بازيچه و ملعبه است ؛ و گاهى اگر خداى عالم بخواهد براى توجه دادن ، مردم را به يك عالمى وراى عالم دنيا و طبيعت يك خرق عادتى به وسيله پيغمبرى يا امامى كند، بايد تمام كارها را درهم و برهم كند و تمام چرخهاى عالم طبيعت را فلج كند و نظام زندگانى عائله بشر را بر هم زند و همه چيز را به واسطه معجزه و خرق عادت انجام دهد، والا شما لج مى كنيد و قدرت خدا را يكسره منكر مى شويد!! پس ، خدايى كه با قدرت كامل خود اين آسمان و زمين را خلق كرده ، چرا روزى بشر را بى زحمت خود آنها خلق نمى كند تا بشر از اين زحمت فراوان تهيه زندگانى راحت شود؟! حالا كه اينطور است ، خوب است بگوييم اصلا آسمان و زمين را هم او خلق نكرده ، زيرا اگر كرده بود خوب بود اين كار هم كه من مى گويم به طورى غير عادى انجام دهد. آن وقت خدا بازيچه آراى ما و شماست ، و نه خداى بزرگ عالم . كشف الاسرار - صفحه : 45، 48 -50 اشكالى بر علم غيب پيغمبر و امام (ع ) اين ماجراجويان يك دست و پاى ديگرى كردند در مقابل دينداران مى گويند: ((قرآن در چند جا مى گويد خود پيغمبر غيب نمى داند. پس ، چرا دينداران غيب گويى به پيغمبر، بلكه امام نسبت مى دهند؟))...دينداران نمى گويند كه پيغمبر يا امام از پيش خود بى تعليمات خدايى غيب مى گويند؛ آنها هم بشرى هستند كه اگر راه تعليمات عالم غيب به آنها بسته شود از غيب بيخبرند، و اين آيات شريفه كه مى گويد پيغمبر بشرى است كه غيب نمى گويد، همين معنى را گوشزد مى كند و گرنه ما گواه داريم از قرآن خدا كه با تعليم خدايى ، پيغمبران بلكه غير آنها غيبگويى مى كردند و از امور پنهان و گذشته و آينده خبر مى دادند. در قرآن براى غيبگويى عمومى پيغمبران و غيبگويى خصوصى بعضى از آنها آياتى نازل شده است كه ما بعضى از آنها را از نظر خوانندگان مى گذرانيم تا مطلب را خوب دريابند.... سوره جن آيه 26: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين و من خلفه رصدا يعنى ((خدا عالم به غيب است . مطلع نمى كند بر غيب احدى را مگر آنهايى را كه براى پيغمبرى برگزيده كه راهى براى آنها باز كند كه مطلع شوند بر پيشينيان و كسانى كه پس از آنها مى آيند. )) يعنى از گذشته و آينده آنها را خبردار كند. پاسخ اشكال با استناد به قرآن سوره آل عمران در دنباله آيه 49 كه معجزات عيسى را مى شمرد مى گويد: ان كنتم بما تاءكلون و ما تدخرون فى بيوتكم بان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مؤ منين . ((و آگاه مى كنم شما را به آنچه مى خوريد و در خانه خود ذخيره مى كنيد و در اين نشانه اى است از براى شما و معجزه اى است ، اگر مؤ من هستيد.)) سوره تحريم آيه 3: و اذا اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبات به و ظهره الله عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير. ((پيغمبر در پنهانى به بعض زنهاى خود مطلبى را فرمود. آن زن در خفيه براى كسى ديگر اظهار كرد. خداوند به پيغمبر خبر داد كه آن زن سر تو را فاش كرد. پيغمبر - صل الله عليه و آله - از او مؤ اخذه كرد. او گفت : كه تو را خبردار كرد پيغمبر - صلوات الله عليه و آله - گفت : خداى دانا به من خبر داد)). بلكه در قرآن براى مريم ، مادر عيسى غيب گويى ثابت كرده است كه پس از اين ذكر آن را مى كنيم . اينك مى گوييد اين قبيل آيات را از قرآن برداريم تا پندارهاى شما درست شود يا به خطاى خود اعتراف مى كنيد تا خلاف برداشته شود. اين گفتار مختصر و اوراق معدود را جاى آن نيست كه در اينگونه مسائل كه پايه اش بر فلسفه اعلاى الهى و طبيعى گذاشته شده ، سخنرانى شود و تحقيق چگونگى خارق عادات و اسرار آيات و ريشه حقيقى غيب گوييها گفته شود تا مساءله به تحليل علمى و تحقيق فلسفى روشن و واضح گردد. از اين جهت ما به گفته چند نفر از معتبرين فلاسفه و بزرگان علم الروح قديم و جديد شرقى و غربى اكتفا مى كنيم ، و هر كس بخواهد آراى آنها را و براهين عقليه فلسفيه يا حسيه طبيعيه را به طور كافى ببيند به كتب قديم و جديد كه در اين باب نوشته شده كند... رئيس فلاسفه اسلام ((ابوعلى بن سينا)) كه شهرتش و پايه علمش بالاتر از آن است كه محتاج به شرح باشد و نمط دهم از كتاب اشارات كه از كتب متقنه معتبره اوست چنين گويد: ((اگر به تو خبر رسيد كه از عارفى كه از غيب سخنى گفت و درست بود، تصديق كن او را و بر تو مشكل نباشد ايمان به او، زيرا كه براى امر در جاده هاى طبيعت اسبابى است معلوم )) پس از آن در شانزده فصل بيان راءى را با اقامه برهان كرده ، و در يكى از تنبيهات گويد: ((چون اشتغالات حس كم شد، بعيد نيست كه از براى نفس ناگهان فرصتهايى حاصل شود كه از شغل تخيل خلاص شود و به جانب قدس پرواز كند. پس ، از نقشهاى عالم غيب در آن نقشه هايى حاصل آيد و اينها در حال خواب و در حال مرض هم حاصل شود.)) پس از آن گويد: ((پس ، اگر به حسب جوهر قوى شد - كه احاطه به اطراف متجاذبه كند - بعيد نيست كه اين فرصت در حال بيدارى براى او دست دهد.)) پس از آن اقسامى ذكر مى كند. شيخ الرئيس در باب كرامات و معجزات نيز بياناتى دارد كه يك جمله آن ذكر مى كنيم . مى گويد: ((اگر به تو خبر رسيد از عارفى كه به قوت خود طاقت دارد كه كارى كند، يا حركتى به چيزى دهد، يا خود حركتى كند كه از طاقت ديگران خارج است ، تلقى به انكار مكن ، كه اگر جاده هاى طبيعت را بپيمايى راهى بر آن پيدا مى كنى .)) راءى شيخ اشراق اين حكيم بزرگ اشراقى كه جمع بين فلسفه و رياضات نفسانيه كرده ، و از علماى بزرگ روح به شمار مى رود در مقاله پنجم از كتاب حكمة الاشراق مى گويد: ((انسان وقتى كه كم شد شواغل حواس ظاهره اش ، گاهى تخلص پيدا مى كند از شغل تخيل . پس ، اطلاع پيدا مى كند بر امور غيبيه .)) پس از آن وارد مى شود در بيان اين دعوى به وجه برهانى ، و در چندى بعد مى گويد: ((و آنچه كه كاملين از غيب مى گيرند، و آنچه انبيا و اوليا و غير آنها مى گيرند، گاهى به طور نوشته هايى است و گاهى به شنيدن صوتى است كه بسا لذيذ باشد آن صوت و بسا هولناك باشد، و گاهى مشاهده مى كنند صورت موجودى را، و گاهى صورت جميل انسانى مى بينند كه با نهايت خوبى با آنها مخاطبه مى كند و از غيب به آنها خبر مى دهد.)) و اين حكيم نورانى درباره كرامات و معجزات چنين مى گويد: ((براى اخوان تجريد، يعنى كسانى كه كامل شدند در علم و عمل و رياضات نفسانيه ، مقام خاصى است كه در آن مقام قدرت دارند بر موجود كردن موجوداتى كه به نفس خود قائم باشند به هر صورتى كه آنها اراده كنند.)) راءى صدر المتاءلهين و نيز در فصلى چنين مى گويد: ((بدانكه چون اشراقات عالم علوى بر نفوس پيوسته تابيد، ماده عالم مطيع او شود و در عالم اعلا دعاى او مستجاب شود و نورى كه افاضه شود از عالم اعلى بر بعض نفوس ، اكسير قدرت و علم اوست و به واسطه آن عالم مطيع او شود و نفوس مجرده به واسطه آن نور، قدرت بر خلق كردن پيدا كنند.)) اين فيلسوف بزرگ اسلامى و حكيم عظيم الهى كه افق شرق را به نور حكمت قرآن روشن كرد، در تعليقه بر حكمة الاشراق چنين مى گويد:((پايه معجزات و كرامات بر سه چيز بنا نهاده شده كه همه در پيغمبر جمع است . اول ، خاصيتى است در نفس كه اجسام پيش او خاضع شوند و مواد عنصريه مطيع او گردند كه صورتى را بگيرد و ديگر صورت موجود كند، و اين امرى است ممكن و آنگاه وارد برهان بر اين مطلب مى شود، پس ، مى گويد خاصيت دوم ، قوه اى است در نفس كه قوه اى است در نفس كه قوه نظريه است ، و آنچنان است كه صفايى نفس پيدا مى كند كه به واسطه آن شديد شود اتصال آن به عقل فعال ، تا اينكه افاضه شود بر آن علوم عقليه و آنگاه وارد بيان آن مى شود و اقسام آن را بيان مى كند. پس ، مى گويد خاصيت سوم آن است كه قوه متخيله قوت پيدا كند و به عالم غيب مثالى در بيدارى متصل شود.)) و آنگاه وارد اقسام اتصال به عالم غيب و كيفيت آن مى شود به كلامى طولانى . ((مينيانيزم )) يا ((نوم مغناطيسى )) تكان بزرگى به جهان داده . نفسهاى آخر ماديين به شمار افتاده . در آتيه نزديكى علم پرده از روى كار بكلى بر مى دارد و عالم ارواح و زندگانى جاويد آنها و آثار غريبه آنها را از قبيل عدم حساسيت خفتگان مغناطيسى و غيب گوييهاى آنها و صدها اسرار شگفت آميز را به روى دايره ريخته ، اساس ماديت را براى هميشه از جهان برمى چيند. اعتراف دنياى علم به صدق گفتار اديان قدمهاى بزرگى علم امروز براى آشكار كردن اسرار نهان جهان برداشته : خوارق عادات ، معجزات ، كرامات ، اطلاع به مغيبات كه در نظر ماديين جزو افسانه ها به شمار مى رفت ، در جهان علم امروز نزديك به واضحات ، و فرداى علم آن را از بديهيات مى كند. چيزهايى را كه امروز علماى روح اروپا بدان با كمال وجد و سرافرازى به خود مى بالند امورى است كه در هزار و سيصد سال قبل از اين پيغمبر اسلام و امامان شيعيان با صراحت لهجه بى ترديد و شبهه به جهان اعلان كردند، در روزى كه تاريكى سرتاسر عالم و بخصوص جزيرة العرب را فرا گرفته بود و از اينگونه سخنان در جهان آن روز سابقه نداشت . فرداى علم كه تكان ديگرى جهان به خود دهد. حقايق دقيقترى كه قرآن گوشزد جامعه كرده خواهد بشر راه به او پيدا كرد. ما ملت قرآن ، تسبيح و نطق همه ذرات عالم جمادات ، نباتات ، حيوانات را به جهان امروز اعلان مى كنيم و منتظريم قدم دوم را علم بردارد و جهان به خود تكان ديگرى دهد تا پرده از روى اين حقيقت برداشته شود. تفاوت معجزه با كارهاى طبيعى ديروز ما مى گفتيم خدا علم غيب را به رسولان خود نصيب مى كند و با الهام غيبى برگزيدگان خود را به مغيبات آگاه مى كند، امروز شما در جريان طبيعت آن را يافتيد و چيزى را كه پيمبران بى واسطه هاى طبيعى و اسباب ظاهرى در مى ياقتند و خدا به واسطه وحى و الهام به آنها مى رساند. از غيب گوييها، شما يك كوره راه ضعيفى بر آن پيدا كرديد از روى طبيعت ، و همين يكى از فرقهاى ميان معجزه و غير آن است كه صاحبان معجزه و كرامت كارهايى بدون وسايل طبيعى انجام مى دهند، كه ديگران يا اصلا نمى توانند بكنند يا بى واسطه و آلات طبيعى نمى توانند انجام دهند. شما با هواپيما اگر روزى (برابر با) دو ماه راه برويد سليمان بن داوود به همه بساط كه داشت دو ماه راه را بى وسيله هاى ظاهرى مى رفت . كلام فريد وجدى در دائرة المعارف كتاب دائرة المعارف و بسيارى از كتب ديگر كه براى همين موضوع بالخصوص نوشته شده ، مملو است از حكايات بسيار عجيبى كه يكى از آنها غيبگويى است به توسط ((تنويم مغناطيسى )) (خواب كردن ) فريد وجدى پس از آنكه چيزهاى عجيبى نقل مى كند مى گويد تمام اين مشاهدات و مليونها از امثال آن در كتب طب نوشته ، و اين اختصاص ندارد بر بى حس شدن شخص خواب شده ، بلكه امور ديگر مهمه نيز هست ، مثل غيب گوييه و ديدن چيزهاى دور و واقف شدند به اسرار نزديكان و دوران ، از چيزهايى كه انسان ممكن نيست قبول كند اگر نزديكان و دوران ، از چيزهايى كه انسان ممكن نيست قبول كند اگر نبود محقق و ثابت بودن آنها به واسطه مشاهدات حسيه بسيار وتواتر نقلهاى علمى كه شك در آنها خوب نيست . و از چيزهايى كه در دائرة المعارف نقل مى كند آن است : ((لويس ))كه يكى از خواب كنندگان معروف است يك زنى را در حضور جمعى خواب كرد و به او گفت : ((برو به منزلت ببين اهل منزل چه مى كنند.)) زن خواب گفت : ((رفتم (ديدم ) دو نفر آنجا مشغول كارهاى خانه هستند.)) لويس به او گفت : ((دست به بدن يكى از آنها بگذار.)) در اين هنگام زن خواب خنديد و گفت : ((به يكى از آنها دست گذاشتم چنانچه امر كردى ، آنها خيلى ترسيدند.)) لويس از حاضرين پرسيد: ((كسى منزل اين زن را مى داند؟)) يكى از آنها اظهار اطلاع كرد. از آنها خواهش كرد كه بروند منزل آن زن ، ببينند قضيه درست است يا نه ؟ رفتند، ديدند اهل منزل در ترس و هول هستند. از سبب سؤ ال كردند، گفتند: ((در مطبخ يك هيكلى ديدند كه حركت مى كند و دست گذاشت به كسى به كسى كه در آنجا بود.)) از اين قبيل قضايا در كتابهاى اين فن بسيار است و امروز ملل غربى و فلاسفه روحى بزرگ آنها اين قضيه را جزو واضحات مى شمارند. كشف الاسرار - صفحه : 50 -55 انجام معجزه اى براى بسط ربوبيت حق تعالى و ذلك ان ((المعرفة )) لا تترك الهمة تصرفا فكلما علت معرفتة نقص تصرفه بالهمة . قوله :((ان المعرفة لا تترك الهمة ))الخ . و اما اظهار المعجزات على ايدى الانبياء فلان الاحتياج دعاهم الى ذلك ، بل هو لبسط ربوبية الحق لا لاظهار قدرتهم و لذا كان ديدنهم بحسب الغالب التوجه الظاهرى ايضا الى الله تعالى .(122) تعليقات على شرح - صفحه :174 فصوص حكم معجزه ،اظهار ربوبيت حق در مظهر كامل خود اعلم ان الاولياء الكاملين مع كون مقام ولايتهم اتم واكمل من مقام عبوديتهم ، فان الولاية التامة افناء رسوم العبودية - فهى الربوبية التى هى كنه العبودية (123) - الا ان الظهور بالربوبية التى هى من مختصات الحق - جل و علا - كان من اصعب الامور عليهم فان مقام العبد الكامل هو التذلل بين يدى سيده و اظهار المعجزات فى بعض الاحيان فى الحقيقة اظهار ربوبية الحق فى المظهر الكامل .(124) تعليقات على شرح - صفحه : 178 - 179 فصوص حكم اباى انبيا از اظهار معجزات و من ذلك المقام (125) اباء الانبياء المرسلين و الاولياء الراشدين - صلوات الله عليهم اجمعين - عن اظهار المعجزات و الكرامات التى اصولها اظهار الربوبية والقدر و السلطنة و الولاية فى العوالم العالية و السافلة ، الا فى موارد اقتضت المصلحة لاظهارها. و فيها ايضا كانوا يصلون و يتوجهون الى رب الارباب باظهار الذلة و المسكنة و العبودية و رفض الانانية ، و ايكال الامر الى بارئه و استدعاء الاظهار عن جاعله ومنشئه ، علت قدرته . مع ان تلك الربوبية الظاهرة بايديهم - عليهم السلام - هى ربوبية الحق - جل و علا - الا انهم عن اظهارها بايديهم ايضا ياءبون . و اما اصحاب الطلسمات و النير نجات ، و ارباب السحر والشعبذة و الرياضات التى اءصولها الاتصال بعالم الجن و الشياطين الكفرة ، و هو الملكوت السفلى التى هى الظل الظلمانى لعام الملك ، مقابل الظل النورانى الذى هو الملكوت العليا، عالم الملائكة ، تراهم لازال فى مقام اظهار سلطنتهم و ابراز تصرفهم ، لفرط العشق باءنانيتهم و زيادة الشوق بحيثية نفوسهم . فهم عباد اءصنام النفس و تابعى الجبت و اطاغوت ، غافلون عن رب العالمين ؛ و ((ان جهنم لمحيطة بالكافرين .)) (126) سبب اباى انبيا - عليهم السلام -از اظهار معجزات متعدد ...اى فى تعب و ضيق لانه يطالب بالاشياء حينئذ فيجز عن الاتيان بها قوله : ((فيعجز عن الاتيان بها))، و عجز الاولياء عن الاتيان بمطلوب الجهال لا لنقص فى قدرتهم ، بل لان القدرة محدودة بالعلم ؛ فان الاولياء يعلمون ان اصلاح بحسب النظام الكلى وجود كذا وعدم كذا، فاذا ساءله الجاهل خلاف ما هو الصلاح الكلى يعجز عن الاتيان به مع ان الظهور بالربوبية من اعظم الامور على الاولياء و اءثقلها و لذا ياءتون بالمعاجيز الا فى مقام يجب اظهار ربوبية الله تعالى و مع ذلك يتذلون اليه و يصلون و يظهرون العجز و الانكسار و يعتذرون عند ربهم من ظهور هم بشاءنه تعالى مع انهم شاءنه و ظهوره ، و ما كان لهم ان ياءتون بآية الا باذنه و قيوميته ؛ و لذا قال شيخنا العارف الكامل - دام ظله العالى -: - ان التمسك و التوكل بالاولياء الجزء فى الحاجات و خصوصا الحاجات الدنيوية اولى من الولى المطلق . (127) تعليقات على شرح - صفحه :134 فصوص حكم نقص سلوك و بقاى انانيت عواملتمايل به اظهار ربوبيت ...لعمله بتميز مقامه عن مقام ربه . فان ((الخشية ))هى التواضع و التذلل لعظمة الرب و لا يظهر بمقام ليكون عين ربه فيدعى انه هو، كما ظهر به ((ارباب الشطح )). قال تعالى معاتبا للمسيح و تنبيها للعباد: ءانت قلت للناس اتخذونى وامى الهين من دون الله ... (128) قوله : ((كما ظهر به ارباب الشطح ))، ظهور اهل الشطح بالربوبية - و اظهار هم اياها لنفسهم - ليس الا نقصان السلوك و بقاء الانانية والانية ؛ فان السالك اذا اراد بالسلوك اظهار القدرة و السلطة لما راءى اهل السر من الاولياء قد يظهرون ذلك ، فاشتغل به ذلك ، ربما يظهر نفسه و شيطانه له و يتجلى بالربوبية . فانه عبد نفسه لا عبد ربه . قال شيخنا -دام ظله العالى -: ((ان اكثر اهل الدعاوى الباطلة كانوا من اصحاب الرياضات الباطلة .)) اقول و ميزان تميز الرياضة الباطلة عن غيرها هو ذلك الذى ذكرنا. فعليك بخلوص النية و صدق السريرة مع ربك ، فان ((من اخلص لله اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه .)) (129)(130) كه اى صوفى شراب آنگه شود صاف كه اندر خم بماند اربعينى . تعليقات على شرح - صفحه : 139 -140 فصوص الحكم فصل پنجم : عصمت حقيقت عصمت بالسند المتصل الى الشيخ الجليل ، اءفضل المحدثين ، محمدبن يعقوب الكلينى ،عن على بن ابراهيم ، عن اءبيه عن حماد، عن ربعى ، عن زرارة ، عن اءبى جعفر - عليه السلام - قال سمعته يقول : ان الله - عزوجل - لا يوصف . و كيف يوصف ، و قال فى كتابه : ((و ما قدروا الله حق قدره ))؛(131) فلا يوصف بقدره ، الا كان اءعظم من ذلك . و ان النبى - صل الله عليه و آله - فلا يوصف . و كيف يوصف ، عبد احتجب الله - عزوجل - بسبع و جعل طاعته فى الارض كطاعته فى السماء فقال : ((و ما اتيكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا.))(132) و من اطاع هذا فقد اطاعنى ؛ و من عصاه فقد عصانى . و فوص اليه . و انا لا نوصف . و كيف يوصف ، قوم رفع الله عنهم الرجس ،و هو الشك (133).... ترجمه : جناب زراره گويد شنيدم حضرت باقر العلوم -عليه السلام - مى فرمود:همانا خداوند - عزوجل - وصف كرده نشود. و چگونه به وصف آيد و حال آنكه در كتاب خود فرموده كه : ((تعظيم و تقدير ننموده خداوند را حق تعظيم (او).))پس ، توصيف نشود خداى تعالى به عظمت و وصفى مگر آنكه حق تعالى بزرگتر از آن است . و همانا پيغمبر - صل الله عليه و آله - به وصف نيايد. و چگونه توصيف شود بنده اى كه محجوب نموده است او را خداى تعالى به هفت حجاب ، و قرار داده است اطاعت او را در زمين مثل اطاعت خودش در آسمان ، پس فرمود: ((آنچه آورد براى شما پيغمبر - صل الله عليه و آله - يعنى امر كرد به آن بگيريد او را؛ و آنچه نهى فرمود شما را از آن ، خوددارى كنيد از آن .)) و كسى كه اطاعت مرا نموده . و واگذار فرمود خداوند به سوى او امر را. و ما وصف نشويم . و چگونه وصف شوند قومى كه خداى برداشته است از آنها ((رجس ))را كه آن شك است .... و ((رجس )) را در اين حديث شريف و احاديث شريفه تفسير به ((شك ))فرموده ، و در بعض احاديث ((تطهير از جميع عيوب )) شمرده . و (از) ملاحظه شرح بعضى احاديث سابقه معلوم شود كه نفى شك مستلزم نفى عيوب قلبيه و قالبيه است ، بلكه مستلزم ((عصمت ))است ؛ زيرا كه ((عصمت )) امرى است بر خلاف اختيار و از قبيل امور طبيعيه و جبليه نيست ؛ بلكه حالتى است نفسانيه و نورى است باطنيه كه از نور كامل يقين و اطمينان تام حاصل شود. آنچه از خطئيات و معاصى كه از نبى الانسان صادر مى شود از نقصان يقين و ايمان است . و درجات يقين و ايمان به قدرى متفاوت است كه در بيان نيايد. يقين كامل انبيا و اطمينان تام آنها، كه از مشاهده حضوريه حاصل شده ، آنها را معصوم از خطئيات نموده . يقين على بن ابيطالب - عليه السلام - او را به آنجا رسانده كه مى فرمايد: ((اگر همه عالم را به من دهند كه يك مورچه را در حبه اى كه برداشته ، ظلم كنم ، نخواهم كرد.))(134) در هر صورت ، زوال شرك و شك را و تطهير از ارجاس و اخباث عالم طبيعت و ظلمات تعلقات به غير حق - تعالى شاءنه -و كدورت انيت و حجاب غليظه انانيت و رؤ يت غيريت كه به اراده ازليه از انوار قدسيه الهيه و آيات تامه ربوبيه گرديده ،و آنها را خلص و خالص براى خود فرموده ، از مقاماتى است كه به وصف و بيان درست نيايد، و چون عنقاى مغرب هويت دست آمال از ذوره جلال آن كوتاه است : ((عنقا شكار كس نشود دام باز گير)).(135) چهل حديث - صفحه : 539 -540 عصمت ، ثمره باور ((باور كردن )) غير اعتقاد علمى است . برهان هم بر او قائم شده ؛ اما باور آمدن مساءله ديگرى است . عصمت كه در انبيا هست دنبال ((باور)) است . باورش وقتى كه آمد ممكن نيست تخلف بكند. شما اگر باورتان آمد وقتى كه يك آدمى شمشيرش را كشيده است كه اگر كلمه اى برخلاف او بگوييد گردن شما را مى زند، نسبت به اين امر معصوم مى شويد، يعنى ديگر امكان ندارد از شما صادر بشود، براى اينكه شما خودتان را مى خواهيد. آن كسى كه ((باور))ش آمده است وقتى كه يك كلمه غيبت بكند، در آنجا زبان انسان به يك صورتى درمى آيد كه همان طورى كه از اينجا اين زبان را دراز كرده در مكه مثلا، كسى را غيبت كرده ، در آنجا ظهور پيدا مى كند: يك زبان از اينجا تا آنجا كه يطاءه ))(آن را پايمال مى كنند) اين جمعيتى كه در آنجا موجودند. اگر كسى باورش بيايد كه غيبت ((ادام كلاب النار ))(136) است : كسى كه غيبت بكند، كلبهاى آتش او را مى بلعند - نه بلعيدنى كه موجود بشود و تمام بشود،(137) بلعيدنى كه او هست ، و مى بلعندش ، آنجا هم كه مى رود مى بلعندش - اگر آدم باورش بيايد غيبت نمى كند. اينكه ما خداى ناخواسته يك وقت غيبت مى كنيم براى اين (است ) كه آنجا را باورمان نيامده است . تفسير سوره حمد - صفحه :108 عصمت ، زاييده اعتقاد به حضور حق معناى عصمت انبيا و اوليا اين نيست كه مثلا جبرئيل دست آنان را بگيرد (البته اگر جبرئيل دست شمر را هم بگيرد هرگز مرتكب گناه نمى شود) بلكه عصمت ، ((زاييده ايمان )) است . اگر انسان به حق تعالى ايمان داشته باشد و با چشم قلب خداوند متعال را مانند خورشيد ببيند، امكان ندارد مرتكب گناه و معصيت گردد، چنانكه در مقابل يك مقتدر مسلح عصمت پديد مى آيد،اين خوف از ((اعتقاد به حضور)) است كه انسان را از وقوع در گناه حفظ مى كند. معصومين - عليهم السلام - بعد از خلقت از طينت پاك ، بر اثر رياضت و كسب نورانيت و ملكات فاضله ، همواره خود را در محضر خداوند تعالى كه همه چيز را مى داند و به همه امور احاطه دارد مشاهده مى كنند، و به معناى ((لا اله الا الله )) ايمان داشته ، باور دارند، كه غير از خدا همه كس و همه چيز فانى بوده در سرنوشت انسان نمى تواند نقش داشته باشد: ((كل شى هالك الا وجهه ))(138) جهاد اكبر - صفحه : 44 خصيصه هاديان الهى خداى تبارك و تعالى كه براى مردم هادى مى فرستد و پيغمبران را انتخاب مى كند، كسى كه خودش از اول عمر تا آخر عمرش يك لغزش نداشته معصوم بوده ، يك همچو موجودى را انتخاب مى كند براى اينكه تربيت كنند مردم را، تزكيه كنند و تعليم كنند. بيانات امام در جمع كاركنان وزارت كشور - صحيفه نور جلد:12 - صفحه :216 - تاريخ سخنرانى :10/4/59. تفاوت درجه عصمت اولياء الله بدانكه انسان تا در عالم طبيعت و منزلگاه ماده هيولانى است ، در تحت تصرفات جنود الهيه و جنود ابلسيه است . و جنود الهيه جنود رحمت و سلامت و سعادت و نور و طهارت و كمال است ؛ و جنود ابليس در مقابل آنهاست . و چون ربوبيه غلبه بر جهات ابليسيه دارد، در بدو فطرت انسان را نورانيت و سلامت و سعادتى است فطرى الهى ؛ چنانچه در احاديث شريفه صراحتا و در كتاب شريف الهى اشارتا بيان آن شده ؛(139) و تا انسان در اين عالم است با قدم اختيار مى تواند خود را در تحت تصرف يكى از آن دو قرار دهد. پس ، اگر از اول فطرت تا آخر ابليس را در آن تصرفى نبود. انسان الهى لاهوتى است كه سرتا پايش نور و طهارت و سعادت است ؛ قلبش نور حق است و جز به حق توجه نكند و قواى باطنه و ظاهره اش نورانى و طاهر است و جز حق در آنها تصرف نكند؛ ابليس را از آن حظى نباشد و جنود او را در او تصرفى نبود. و همچو موجود شريفى طاهر مطلق و نور خالص است و ما تقدم و ما تاءخر ذنوب او مغفور است (140)، و صاحب فتح مطلق است و داراى مقام ((عصمت كبرا))است بالاصالة ، و ديگر معصومين به تبعيت آن ذات مقدس داراى آن مقامند. و آن حضرت داراى مقام خاتميت است ، كه كمال على الاطلاق است ؛ و چون اوصياى او از طينت او منفصل و با فطرت او متصلند، صاحب ((عصمت مطلقه )) به تبعيت او هستند و آنها را تبعيت كامله است ؛ و اما بعضى معصومين از انبيا و اوليا - عليهم السلام - صاحب عصمت مطلقه نيستند و از تصرف شيطان خالى نمى باشند؛ چنانچه توجه آدم - عليه السلام - به شجره ، از تصرفات ابليس بزرگ الا بالسه است ؛ با آنكه آن شجره ، شجره بهشتى الهى بوده ، با اين وصف داراى كثرت اسمايى است كه منافى با مقام آدميت كامله است . و اين يكى از معانى يا يكى از مراتب شجره منهيه است . آداب الصلوة - 59 -60 دورى از خطا، نسيان و حوادث و نواقص امكانيه (141) بدانكه معرفت روحانيت و مقام كمال جناب ختمى مرتبت - صل الله عليه و آله - خاصتا، و انبياى معظم و اولياى معصومين - عليهم السلام - نيز با قدم فكر و سير آفاق و انفس ميسور نگردد؛ زيرا كه آن بزرگوران از انوار غيبيه الهيه و مظاهر تامه و آيات باهره جلال و جمالند، (او) در سير معنوى و سفر الى به غاية القصوراى فناى ذاتى و منتهى العروج ((قاب قوسين او اودنى )) رسيده اند؛ گرچه صاحب مقام بالاصاله نبى ختمى است ؛ و ديگر سالكين در عروج تبع آن ذات مقدس هستند؛ و ما اكنون در صدد بيان كيفيت سير آن ذات مقدس ، و تفاوت معراج روحانى او با معراج ساير انبيا و اوليا - عليهم السلام - نيستيم ؛ و در مقام ، به ذكر يك حديث كه راجع به نورانيت آنها وارد است اكتفا مى كنيم ، زيرا كه ادراك نورانيت آنها نيز نورانيت باطنيه و جذبه الهيه مى خواهد: كافى باسناده عن جابر، عن ابى جعفر - عليه السلام - قال : ((ساءلته عن علم العالم . فقال لى : يا جابر، ان فى الانبياء و الاوصياء خمسة ارواح : روح القدس ، و روح الايمان ، و روح الحيوة ، و روح القوة ، و روح الشهوة . فبروح القدس ، يا جابر، عرفوا ما تحت العرش الى ما تحت الثرى . ثم قال : يا حيوة ، ان هذا الاربعة ارواح يصيبها الحدثان ، الا روح القدس ؛ فانها لا تهلو و لا تلعب .))(142) و باسناده عن ابى بصير، قال : ((سالت اءبا عبد الله - عليه السلام - عن قول الله تبارك تعالى : ((و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و الايمان .(143) ))قال : خلق من خلق الله تبارك و تعالى ، اعظم من جبرئيل و ميكائيل ؛ كان مع رسول الله - صل الله عليه و آله - يخبره و يسدده . و هو مع الائمة من بعده - صلوات الله عليهم -))(144) از حديث اول معلوم شد كه براى انبيا و اوصيا - عليهم السلام - مقام شامخى است از روحانيت كه آن را ((روح القدس گويند. و به آن مقام احاطه علمى قيومى دارند به جميع ذرات كائنات . و در آن روح غفلت و نوم و سهو و نسيان و ساير امكانيه و تجددات و نقايص ملكيه نيست ؛ بلكه از عالم غيب مجرد و جبروت اعظم است . چنانچه از حديث دوم معلوم شد كه آن روح مجرد كامل ، از جبرئيل و ميكائيل - كه اعظم قاطنين مقام قرب جبروت هستند - اعظم است . آرى ، اوليايى كه حق تعالى با دو دست قدرت جمال و جلال خود تخمين طينت آنها را كرده ، و در تجلى ذاتى اولى ، به جميع اسماء و صفات و مقام احديت جمع در مرآت كامل آنها ظهور نموده ، و تعليم حقايق اسما و صفات در خلوتگاه غيب هويت فرمود، دست آمال اهل معرفت از دامن كبرياى جلال و جمال آنها كوتاه و پاى معرفت اصحاب قلوب از دامن كبرياى جلال و جمال آنها كوتاه و پاى معرفت اصحاب قلوب از نيل وصول به اوج كمال آنها در گل است . و در حديث نبوى - صل الله عليه و آله - است : ((على ممسوس فى ذات تعالى (145) و نويسنده شمه اى از سريان مقام نبوت و ولايت را چون خفاش كه از آفتاب عالمتاب بخواهد وصف كند در سابق ايام در رساله اى على حده موسوم به مصباح الهدية (146) به رشته تحرير در آورده . چهل حديث - صفحه : 544 -546 ****************** نقش طينت و ارواح و قلوب و مقام علمى در عصمت بدانكه از براى اهل بيت عصمت و طهارت - عليهم الصلاة و السلام - در مقامات شامخه روحانيه اى است در سير معنوى الى الله كه ادراك آن علما نيز از طاقت بشر خارج و فوق عقول ارباب عقول و شهود اصحاب عرفان است ؛ چنانچه از احاديث شريفه ظاهر شود كه در مقام روحانيت با رسول اكرم - صل الله عليه و آله - شركت دارند و انوار مطهره آنها قبل از خلقت عوالم مخلوق و اشتغال به تسبيح و تحميد ذات مقدس داشتند. كافى باسناده عن محمد بن سنان قال كنت عند ابى جعفر الثانى - عليه السلام - فاجزيت اختلاف الشيعة ، فقال : يا محمد، ان الله - تبارك الله تعالى - لم يزل متفردا بواحدنيته ؛ ثم خلق محمدا و عليا و فاطمة ، فمكثوا الف دهر، ثم خلق جميع الاشياء فاشهدهم خلقها و اجرى طاعتهم عليها و فوض امورها اليهم ؛ فهم يحلون ما يشاؤ ون و يحرمون ما يشاؤ ون ؛ و لن يشاؤ وا الا يشاءالله تعالى . ثم قال : يا محمد، هذه الديانة التى من تقدمها مرق ؛ و من تخلف عنها محق ؛ و من لزمها لحق . خذها اليك يا محمد. (147) و باسناده عن المفضل قال قلت لابى عبدالله - عليه السلام - كيف كنتم حيث كنتم فى الاظلة ؟ فقال : يا مفضل ، كنا عند ربنا، ليس عنده احد غيرنا فى ظلة خضراء، نسبحه و نقدسه و نهلله و نمجده ؛ و ما من ملك مقرب و لا ذى روح غيرنا حتى بداله فى خلق الاشياء، فخلق ما شاء كيف شاء من الملائكة و غيرهم ؛ ثم انهى علم ذلك الينا. (148) واحاديثى كه در طينت ابدان و خلق ارواح و قلوب آنها و آنچه كه به آنها از اسم اعظم عطا شده ، و علومى كه به آنها از خزينه غيب الهى مرحمت شده ، از علوم انبيا و ملائكه و بالاتر از آن ، آنچه در وهم من و تو نيايد، و آنچه در ساير فضايل آنها در ابواب متفرقه كتب معتبره اصحاب ، خصوصا اصول كافى است به قدرى است كه عقول را حيران كند و به اسرار و حقايق آنها كسى آگاه نگردد جز خود ذوات مقدسه آنان . و در اين حديث شريف كه ما اكنون به شرح آن اشتغال داريم اشاره به يكى از فضايل فرموده ؛ و آن آيه ((تطهير)) است كه از طرق عامه و خاصه اخبار به حد متواتر است كه در شاءن اهل بيت عصمت وارد است . و مراد از اهل بيت به اتفاق شيعه و استفاضه اخبار يا تواتر آن از طرق عامه در اين آيه شريفه اهل بيت عصمت و طهارت است كه ذكر آن از قبيل توضيح واضحات است . چهل حديث - صفحه : 551 -552 خروج از سلطه شيطان و خالص شدن هويت روح و باطن قلب آن خلوص كه موجب خروج از تحت سلطنت شيطانيه است ؛ خالص شدن هويت روح و باطن قلب است براى خداى تعالى . و اشاره به اين مرتبه از خلوص است كلام حضرت امير المؤ منين در مناجات شعبانيه :((الهى ، هب لى كمال الانقطاع اليك .))(149) و چون قلب به اين مرتبه از اخلاص رسد و از ما سوى بكلى منقطع شود و در ممكلت وجود او به جز حق راه نداشته باشد، شيطان را كه از غير راه حق بر انسان راه يابد بر او راه نباشد؛ و حق تعالى او را به پناه خود بپذيرد و در صحن حصين الوهيت واقع شود؛ كسى را كه اين مقام دست داد، عبدالله حقيقى است و در تحت قباب ربوبيت واقع شود و حق تعالى متصرف در مملكت او شود و از تحت مدارج اصفياء است و ديگر مردم را از آن حظى نيست ؛...تخليص به اين مرتبه كامله براى غير كمل از اوليا و اصفيا - عليهم الصلوة و السلام - صورت نگيرد، بلكه مقام كمال اين مرتبه از مختصات نبى ختمى و قلب خالص نورانى احدى جمعى محمدى - صل الله عليه و آله و سلم - است بالاصالة و از براى كمل و خلص اهل بيت او است بالتبعية . آداب الصلوة - صفحه : 222 -224 سلامت از تصرفات شيطان در جميع مراتب سير سفر اگر در مراتب نفس شد و براى رسيدن به كمالات نفسانيه ، سير الى الله نيست بلكه من النفس است ؛ ولى سالك را براى سفر الى الله اين سفر ناچار پيشامد كند. و جز كمل از اولياء - عليهم السلام - نتواند كسى سفر ربانى بى سفر نفسانى كند؛ فقط اين شاءن براى كمل است ؛ و شايد آيه شريفه ((سلام هى حتى مطلع الفجر))(150) اشاره به اين سلامت از تصرفات شيطانى و نفسانى باشد در جميع مراتب سير در ليالى مظلمه طبيعت ، كه براى كمل ليلة القدر است تا طلوع فجر يوم القيمة ، كه براى كمل رؤ يت جمال احديت است ؛ و اما غير آنها، در جميع مراتب سير به سلامت نيستند، بلكه در اوايل امر هيچ سالكى از تصرفات شيطانيه خارج نيست . خلاصى از غوايت شيطان با نيل به مرتبهكامل اخلاص پس ، معلوم شد كه اين مرتبه از اخلاص كه سلامت از اول مرتبه سير الى الله تا آخر مراتب آن - كه حصول موت حقيقى است - بلكه تا پس از حيات ثانوى حقانى - كه صحو بعد المحو است - براى اهل السلوك و متعارف از اصحاب معرفت و رياضت دست ندهد. و علامت اين نحو از خلوص آن است كه غوايت شيطان را در آنها راهى نيست و طمع شيطان از آنها يكسره بريده است ؛ چنانچه در آيه شريفه فرمايد از قول آن پليد: ((فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين .))(151) و در اينجا اخلاص به عين عبد نسبت داده شده ، نه به فعل عبد؛ و اين مقامى است بالاتر از اخلاص در عمل . و شايد حديث معروف نبوى كه مى فرمايد:((من اخلص لله اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه .))(152) مراد جميع مراتب اخلاص باشد؛ يعنى اخلاص عملى و صفتى و ذاتى ؛ و شايد هم ظهور در اخلاص ذاتى داشته باشد كه مراتب اخلاص ديگر از لوازم اوست . آداب الصلوة - صفحه : 162 -163 سلامت از آلودگى شرك و غلبه وحدت و كثرت بر يكديگر فهو المتنزل من غيب الهوية الى الشهادة المطلقة ، فهو ((ليلة القدر)) و له الخروج من جميع الحجب بظهور يوم القيامة فيه ، فهو ((يوم القيامة )). فاستتار نور الاحدى فى تعين الاحمدى ليلة القدر و لعل قوله تعالى : ((انا انزلنا فى ليلة القدر))(153) اشارة اليه على بعض البطون . و طلوع نوره تعالى من وراء حجابه الاقرب يوم القيامة ، و لعل قوله تعالى : ((سلام هى حتى مطلع الفجر))(154) اشارة الى ذلك . فهو - صل الله عليه و آله - على سلامة من تصرف الشيطان و قذارات الشرك و غلبة الوحدة على الكثرة و الكثرة على الوحدة فى تمام ليلة القدر الى مطلع الفجر من يوم القيامة .(155) تعليقات على شرح - صفحه : 61 -62 فصوص الحكم سلامت مطلق از تصرفات شيطانيه در شب قدر تا طلوع فجر قيامت چنانچه سابقا در بيان حقيقت ((ليلة القدر))مذكور شد، از مراتب وحود و تعينات غيب و شهود به اعتبار احتجاب شمس حقيقت در افق آنها ((ليل )) تعبير شود؛ و بنابر آن ((ليلة القدر))ليله اى است كه حق تعالى به حسب جميع شئون و احديت جمع اسما و صفات - كه حقيقت اسم اعظم است - در قرآن محتجب باشد. و آن تعين و بنيه ولى كامل است كه در زمان رسول خدا آن سرور و پس از آن ، ائمه هدى واحدا بعد واحد مى باشند. بنابراين ، ((فجر)) ليلة القدر وقتى است كه آثار شمس حقيقت از خلف حجب تعينات ظاهر گردد. و طلوع شمس از افق تعينات ، ((فجر)) يوم القيمة نيز هست . و چون از مدت غروب و احتجاب شمس حقيقت در افق تعينات اين اولياى كمل تا وقت طلوع فجر كه مدت ((ليلة القدر))است ، آن ليله صاحب شرف از تصرفات شيطانيه مطلقا سالم است و به همان طور كه شمس محتجب شده است بى كدورت و تصرف شيطانيه طالع شود، فرموده است :((سلام است تا آن شب تا طلوع فجر.)) و اما ساير ليلها يا اصلا سلامت ندارند، و آن ليالى بنى اميه و امثال آنهاست ؛ و يا سلامت به جميع معانى ندارند، و آن ليالى ساير ناس است . آداب الصلوة - صفحه : 344 -345 مقهور ساختن عالم طبيعت با تجلى نور عقل كل براى صاحبان عقل كل و حضرات اولياى كمل - عليهم صلوات الله - وارد است ((جزنا و هى خامدة ))(156) زيرا كه دار طبيعت را در نفوس كامله ، به هيچ وجه تصرفى نيست و از لهيب جهنم طبيعت ، بكلى ماءمورنند؛ زيرا كه آنها طبيعت را نيز الهى نمودند و شيطان آنها به دست ايمان آورده است (157)، پس جلوه نور عقل كل آنها سراسر طبيعت را مقهور حكم خود فرموده ، وليله عالم طبيعت از اول آن تا مطلع فجر يوم القيمه ، براى آنها ليله قدر است و در جميع اين ليله ، در سلامت از تصرف دست ابليس و دام آن - كه طبيعت و شئون آن است - مى باشند؛ سلام حى حتى مطلع الفجر))(158).از اين جهت ، درباره آنها ((جزنا و هى خامدة ))است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 46 - 47 عصمت در كلام احاديث شريفه اهل بيت عصمت و طهارت - عليهم السلام - را كه خلفاى رحمان و خلاصه بنى الانسانند. روحانيت و نورانيتى است كه در ديگر كلمات و احاديث يافت نشود؛ چه كه آن از سرچشمه علم رحمانى و فيض سبحانى نازل ، و دست تصرف هوا و نفس اماره از آن دور، و ديو پليد و شيطان بعيد از خيانت به آن مهجور است ، و نورانيت نفوس شريفه و طهارت ارواح لطيفه آن بزرگان دين و اولياى يقين در كلام آنها جلوه نموده ، بلكه نور كلام حق از گريبان احاديث آنها تجلى فرموده ؛ ((قل كل يعمل على شاكلته )).(159) عصمت معصومين و اينكه از قرآن شريف به ((حبل ممدود بين آنها و زمين ))تعبير شده (160) شايد يك وجهش همين باشد كه رابطه روحانيه و واسطه معنويه بين عالم قدس و ارواح انس است . از اين رو كلمات حضرات معصومين - عليهم الصلاة و السلام - كه از ارواح متعلقه به عالم قدس و نفوس منقطعه به حضرت انس صدر يافته ، به ((حبل ممدود بين آسمان و زمين ))تعبير مى توان (كرد). چه كه سروران ما - عليهم السلام - آنچه در ارشاد خلق و اصلاح مخلوق بيان مى فرمودند، از سرچشمه علم كامل لدنى رسول اكرم است كه از صراح وحى الهى و علم ربانى بوده ، و از قياسات و اختراعات كه ساخته به دست تصرف شيطان است ، عارى و برى است . و همان طورى كه درباره رسول اكرم - صل الله عليه و آله - وارد است كه : ما ينطق عن الهوى - ان هو الا وحى يوحى (161) در حضرات ائمه هدى جارى و سارى است ؛ و چنانچه در احاديث شريفه بدان اشارت است .(162) شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 4 - 5 تبيين نسبت ذنب به پيامبر مغفرت براى ايشان بالسند المتصل الى حجة الفرقة و امامهم ، محمد بن يعقوب الكلينى ،كرام الله وجهه ، عن حميد بن زياد، عن الحسن بن محمد بن سماعة ، عن وهيب بن حفض ، عن ابى بصير، عن ابى جعفر - عليه السلام - قال : كان رسول الله - صل الله عليه و آله - عند شائشة ليلتها فقالت : يا رسول الله تتعب نفسك و قد غفرالله لك ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر؟ فقال : يا عائشة ، الااكون عبدا شكورا؟ قال :و كان رسول الله - صل الله عليه و آله - يقوم على اطراف اصابع رجليه ، فانزل الله سبحانه و تعالى : ((طه ، ما انزلنا عليك القرآن لتشقى )) (163)(164) ترجمه :از ابى بصير نقل شده كه فرمود حضرت باقر - عليه السلام -: بود رسول خدا - صل الله عليه و آله - پيش عايشه در شب او؛ پس گفت : اى رسول خدا چرا به زحمت مى اندازى جان خود را و حال آنكه آمرزيده است خداوند براى تو آنچه پيش بوده است از گناه تو و آنچه پيش از اين آيد؟ فرمود:اى عايشه آيا نباشم بنده سپاسگذار! فرمود حضرت باقر - عليه السلام -: و بود رسول خدا - صل الله عليه و آله - كه مى ايستاد بر سر انگشتهاى دو پاى خود، پس فرو فرستاد خدا سبحانه و تعالى :((طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى .))يعنى محمد - يا اى طالب حق و اى هادى - ما فرو نفرستاديم بر تو قرآن را تا به مشقت افتى . شرح : ((قد غفرالله لك )) اشاره است به قول خداى تعالى در سوره ((فتح )):((انا فتحنالك فتحا مبينا. ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر.(165) ما گشوديم براى تو گشودنى آشكارا، تا بيامرزد براى تو آنچه پيشى گرفته از گناه تو و آنچه پس از اين آيد.)) بدانكه علما -رضوان الله عليهم - توجيهاتى در آيه شريفه فرموده اند كه منافات نداشته باشد با عصمت نبى مكرم . و ما به ذكر بعضى از آنها كه مرحوم علامه مجلسى - رحمه الله تعالى - نقل فرمودند(166) مى پردازيم ،و پس از آن آنچه اهل معرفت به حسب مسلك خود بيان كردند مجملا بيان مى نماييم . مراد از ذنب پيغمبر (ص ) مرحوم مجلسى فرموده از براى شيعه در تاءويل اين آيه اقوالى است : يكى آنكه مقصود از گناه ، ((گناه امت ))است كه به شفاعت حضرت آمرزيده شود. و نسبت گناهان امت به آن حضرت براى اتصالى است كه بين آن حضرت و امت است . و مؤ يد اين احتمال است آنچه روايت كرده مفضل بن عمر از حضرت صادق - عليه السلام - قال : ((ساءله رجل عن هذه الاية ، فقال : و الله ، ما كان له ذنب و لكن الله سبحانه ضمن له ان يغفر ذنوب شيعة على ما تقدم من ذنبهم و ما تاءخر.))(167) و روى عمر بن يزيد عنه - عليه السلام - قال : ((ما كان له ذنب ،و لا هم بذنب ؛ و لكن الله حمله ذنوب شيعيته ثم غفرها له .)) فرمود: ((نبود از براى گناهى ، و نه اراده گناهى كرد؛ وليكن خداى تعالى ذنوب شيعه او بر او تحميل كرد، پس از آن آمرزيده آن را براى او.))(168) نويسنده گويد از براى اين توجيه در مشرب عرفان وجه وجيهى است كه اشاره به آن (به ) طريق اجمالى خالى از فايده نيست . بايد دانست كه در محل خود مقرر است كه عين ثابت انسان كامل ، مظهر اسم ((الله )) الاعظم كه امام ائمه اسماست ، مى باشد؛ و اعيان ساير موجودات در ظل عين انسان كامل در علم و عالم اعيان مقرر، و در عين و عالم تحقق موجود است . پس ، اعيان جميع موجودات مظاهر جمال و جلال او هستند در عالم ظهور. و از اين جهت ، هر نقص كه در عالم تحقق واقع شود و هر ذنبى كه از مظاهر بروز كند، چه ذنوب تكوينى يا تشريعى باشد، به حكم ظاهر و مظهر به ظاهر منسوب است حقيقتا و بى شائبه مجاز. گرچه ((ما اصابك من سيئة فمن نفسك ))(169)، و لكن ((قل كل من عند الله .))(170)و اشاره به اين مطلب در اخبار بسيار است ؛ چنانچه فرمايد: ((نحن السابقون الاخرون .))(171) و فرمايد:((آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيامة .))(172) و فرمايد:((اول ما خلق الله روحى - يا نورى ))(173) و فرمايد: ((سبحنا فسبحت الملائكة ؛ قدسنا فقدست الملائكة .))(174) و فرمايد: ((لولانا ما عرف الله ))(175) و فرمايد: ((لولاك لما خلقت الافلاك .))(176) و فرمايد: ((نحن وجه الله . ))(177) و در حديثى است كه رسول اكرم - صل الله عليه و آله - به منزله ساقه شجر است ، و ائمه هدى - عليهم السلام - به منزله شاخه هاى آن ، و شيعيان به منزله برگ آن درخت هستند(178) پس ، زينت شجره طيبه ولايت به مظاهر است ؛ و هر يك از مظاهر كه نقصانى يابد، در شجره طيبه نقصانى واقع گردد. پس ، ذنوب جميع موجودات ذنوب ولى مطلق است ؛ و حق تعالى به رحمت تامه خود و به غفران شامل خود رحمت بر نبى اكرم - صل الله عليه و آله - فرموده ، مى فرمايد آنچه گناه است از پيشينيان و آنچه پس از اين گناهى واقع شود در تحت مغفرت تامه واقع گردد، و به شفاعت تو تمام دايره تحقق به سعادت كامله خود رسند؛ و آخر من يشفع ارحم الراحمين .))(179) و بر اين مسلك ، آيه شريفه در عداد آن آيه است كه مى فرمايد: ((و لسوف يعطيك ربك فترضى .))(180) كه فرمودند:((ارجى آية فية القرآن (181))) و بنابراين مسلك جميع امم ، امت اين ذات مقدسند و جميع دعوت انبيا، دعوت به شريعت ختميه و مظاهر ولى مطلق هستند؛ و ((آدم و من دونه )) از اوراق شجره ولايت هستند. توجيه دوم ، آن است كه سيد مرتضى (182) - رضى الله عنه - ذكر فرمودند كه ((ذنب ))مصدر است ، و جايز است اضافه آن به فاعل و به مفعول ؛ و در اينجا اضافه به مفعول شده و مراد آن است كه آنچه گذشته است از گناه كردن آنها تو را، در منع نمودن آنها تو را از مكه و جلوگيرى نمودن از مسجدالحرام . و معنى ((مغفرت )) بنابراين تاءويل ازاله و نسخ احكام اعداى آن سرور است از مشركين بر آن حضرت ؛ يعنى ازاله مى فرمايد خدا آن را نزد فتح ، و ستر مى فرمايد بر تو آن عار را به فتح مكه ؛ پس زود است كه داخل مكه شوى بعد از اين . و از اين جهت قرار داده است غفران را جزاى جهاد و فايده فتح .(183) توجيهات ديگر آيه فرموده است سيد - رحمه الله - اگر مراد مغفرت ((ذنوب ))باشد معناى معقولى از براى آيه نتوان نمود؛ براى اينكه مغفرت ذنوب تعلقى (به فتح ) ندارد و غرض و فايده آن نمى باشد. و اما قوله : ((ما تقدم و ما تاءخر))، مانعى ندارد كه مراد اين باشد كه آنچه در زمان سابق گذشته از افعال قبيحى كه نسبت به تو و به قوم تو كردند.(184) سوم ، آنكه معنى چنين است كه اگر گناهى براى تو باشد در قديم يا پس از اين ، هر آينه آمرزيدم تو را. و قضيه شرطيه مستلزم صدق و وقوع طرفين نيست . چهارم ، آنكه مراد به گناه ترك مستحب باشد، زيرا كه واجبات از آن حضرت ترك نشده . و جايز است كه به واسطه علو قدر و رفعت مقام آن حضرت آنچه از ديگران گناه نيست به آن حضرت گناه شمرده شود. پنچم ،آنكه اين آيه براى تعظيم آن حضرت وارد است و در مقام حسن خطاب است ، چنانچه گويى مثلا: غفر الله لك . مجلسى فرموده : و قد روى الصدوق فى العيون باسناده عن على بن محمد بن الجهم قال : ((حضرت مجلس الماءمون و عنده الرضا - عليه السلام - فقال له الماءمون : يا ابن رسول الله ، اليس من قولك ان الانبياء معصومون ؟ قال : بلى . قال : فما معنى قول الله : ((ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر ))؟ قال الرضا - عليه السلام -: لم يكن احد عند مشركى مكة اءعظم ذنبا من رسول الله -صل الله عليه و آله - لانهم كانوا يعبدون من دون الله ثلاثمائة و ستين صنما؛ فلما جاءهم - صل الله عليه و آله - بالدعواة الى كلمة الاخلاص ، كبر ذلك عليهم و عظم ، و قالوا: ((اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب .)) الى قوله : ((ان هذا الا اختلاق .))(185) فلما فتح الله تعالى نبيه - صل الله عليه و آله - مكة ، قال له : يا محمد، ((انا فتحنا لك فتحا مبينا. ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر.))(186) عند مشركى اهل مكة بدعائك الى توحيد الله فيما تقدم و ما تاءخر؛ لان مشركى مكة اءسلم بعضهم ، و خرج بعضهم عن مكة ؛ و من بقى منهم لم يقدر على انكار التوحيد عليه اذا دعا الناس اليه ؛ فصار ذنبه عندهم فى ذلك مغفورا بظهوره عليهم . فقال الماءمون : لله درك يا اءبا الحسن !)) (187) توجيهات ديگر آيه على بن محمد بن الجهم گويد:((حاضر شدم در مجلس ماءمون و حال آنكه حضرت رضا - عليه السلام - پيش او بود. پس ، ماءمون به آن حضرت عرض كرد: اى پسر رسول خدا (ص ) آيا از فرموده تو نيست كه انبيا معصومند؟ فرمود: چرا گفت : پس چيست معنى قول خدا: ليغفرلك ...؟ حضرت فرمود: نبود كسى پيش مشركان (مكه ) كه گناهش بزرگتر از رسول خدا - صل الله عليه و آله - باشد، زيرا كه آنها عبادت غير خدا مى كردند سيصدوشصت بت را. چون كه پيغمبر آمد آنها را دعوت به كلمه اخلاص كرد، بزرگ و گران آمد آن بر آنها، و گفتند: ((آيا خدايان را يك خدا قرار داد؟ همانا اين چيز عجيبى است !)) تا قول خدا:((ان هذا الا اختلاق (نيست اين مگر دروغ )پس ، چون كه خداى تعالى مفتوح كرد مكه را براى رسول خدا، فرمود به او: ((اى محمد، ما فتح نموديم براى تو فتح آشكارا، تا بيامرزد خداوند گناه قبل و بعد تو را پيش مشركان اهل مكه به دعوت كردن (تو) به سوى توحيد قبل و بعد.))زيرا كه مشركان مكه بعضى اسلام آوردند، و بعضى از مكه خارج شدند؛ و كسى از آنها باقى ماند قدرت انكار توحيد بر آن حضرت نداشت ؛ وقتى كه حضرت دعوت مى فرمود مردم را به سوى آن ؛ پس گرديد گناه او آمرزيده به غلبه بر آنها. پس ماءمون گفت :لله درك اى ابوالحسن . توجيه بر مسلك اصحاب قلوب نويسنده گويد كه اين توجيه ششمى است كه در حديث شريف از آيه مباركه شده است . و حاصل آن ، آن است كه مراد گناه آن بزرگوار است در نظر اهل شرك و به غم فاسد آنها. بدانكه از براى آيه شريفه توجيهى است بر مشرب اهل عرفان و مسلك اصحاب قلوب ، كه براى ذكر آن لابديم از ذكر ((فتوحات ثلاثه )) متداوله نزد آنها. پس ، گوييم كه ((فتح ))در مشرب آنها عبارت است از گشايش ابواب معارف و عوارف و علوم و مكاشفات از جانب حق بعد از آنكه آن ابواب بر او معلق و بسته است . فتح قريب و مفتوح شدن باب معارف مادامى كه انسان در بيت مظلم نفس است و بسته به تعلقات نفسانيه است ، جميع ابواب معارف و مكاشفات به روى او مغلق است ؛ و همينكه از اين بيت مظلم به قوت رياضات و انوار هدايات خارج شد و منازل نفس را طى كرد، فتح باب قلب به روى او شود و معارف در قلب وى ظهور كند و داراى مقام ((قلب ))گردد. و اين فتح را ((فتح قريب ))گويند، زيرا كه اين اول فتوحات و اقرب آنهاست . و گويند اشاره بدين فتح است قول خداى تعالى :((نصر من الله و فتح قريب .))(188) البته با يارى و نصر خداوند و نور هدايت و جذبه آن ذات مقدس اين فتح و ساير فتوحات واقع مى شود. و مادامى كه سالك در عالم قلب است و رسوم و تعينات قلبيه در او حكمفرماست ، باب اسما و صفات بر او مغلق و منسد است . فتح مبين و گشوده شدن باب اسما و صفات و پس از آنكه به تجليات اسمايى و صفاتى ، و رسوم عالم قلب فانى شد و آن تجليات صفات قلب و كمالات آن را فنا نمود ((فتح مبين )) رو دهد، و باب اسما به روى او مفتوح گردد و رسوم متقدمه نفسيه و متاءخره قلبيه زايل و فانى شود و در تحت غفاريت و ستاريت اسما مغفور گردد. و گويند اشاره به اين است قول خداى تعالى : ((انا فتحنا لك فتحا مبينا. ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر.))(189) ما فتح آشكاراى عالم اسما و صفات را بر تو نموديم تا در تحت غفاريت اسماى الهيه ، ذنوب نفسيه متقدمه و قلبيه متاءخره مغفور شود. و اين فتح باب ((ولايت ))است . فتح مطلق ، گشوده شدن تجليات ذاتيه احديه و مادامى كه سالك در حجاب كثرت اسمايى و تعينات صفاتى است ، ابواب تجليات ذاتيه به روى او مغلق است . و چون تجليات ذاتيه احديه براى او شو و جميع رسوم خلقيه و امريه را فانى نمايد و عبد را مستغرق در عين جمع نمايد، ((فتح مطلق ))شود و ذنب مطلق مغفور گردد؛ و با تجلى احدى ذنب ذاتى كه مبداء همه ذنوب است ، ستر شود: ((وجودك ذنب لا يقاس به ذنب .))(190)و گويند اشاره به اين فتح است قول خداى تعالى :((اذا جاء نصر الله و الفتح .))(191) پس ، با ((فتح قريب )) ابواب معارف قلبيه مفتوح شود و ذنوب نفسيه مغفور گردد. و با ((فتح مبين )) رو دهد، و باب اسما و صفات به روى او مفتوح گردد و رسوم متقدمه نفسيه و متاءخره قلبيه زايل و فانى شود و در تحت غفاريت و ستاريت اسما مغفور گردد و گويند اشاره به اين فتح است قول خداى تعالى : ((انا فتحنا لك فتحا مبينا. و ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر.))(192) ما فتح آشكاراى عالم و صفات را بر تو نموديم تا در تحت غفاريت اسماى الهيه ، ذنوب نفسيه متقدمه و قلبيه متاءخره مغفور شود. و اين فتح باب ((ولايت )) است . فتح مطلق ،گشوده شدن تجليات ذاتيه احديه و مادامى كه سالك تجليات در حجاب كثرت اسمايى و تعينات صفاتى است ، ابواب تجليات ذاتيه به روى او مغلق است . و چون تجليات ذاتيه احديه براى او شود و جميع رسوم خلقيه و امريه را فانى نمايد و عبد را مستغرق در عين جمع ذنب ذاتى كه مبداء همه ذنوب است ، ستر شود: ((وجود ذنب لا يقاس به ذنب .))(193)و گويند اشاره به اين فتح است قول خداى تعالى : ((اذا جاء نصرالله والفتح .))(194) طى مراتب كمال تا رسيدن به فتح مطلق و غفران ذنب وجودى پس ، با ((فتح قريب )) ابواب معارف قلبيه مفتوح شود و ذنوب نفسيه مغفور گردد. و با ((فتح مبين ))ابواب ولايت و تجليات الهيه مفتوح گردد، و بقاياى ذنوب نفسيه متقدمه و ذنوب قلبيه متاءخره آمرزيده شود. و با ((فتح مطلق ))، فتح تجليات ذاتيه احديه گردد و ذنب مطلق ذاتى مغفور شود. و بايد دانست كه فتح قريب و فتح مبين عام است نسبت به اوليا و انبيا و اهل معارف ؛ و اما فتح مطلق از مقامات خاصه ختميه است ، و اگر براى كسى حاصل شود، بالتبعيه و به شفاعت آن بزرگوار واقع شود. و از اين بيانات معلوم شد كه از براى ذنب و گناه مراتبى است كه بعضى از آن حسنات ابرار شمرده شود؛ و بعضى براى خلص ذنب است . و گويند كه رسول اكرم - صل الله عليه و آله - فرموده :((ليران (اوليغان ) على قلبى ؛ و انى لا ستغفر الله فى كل يوم سبعين مرة .))(195) اين كدورت توجه به كثرت تواند بود؛ ولى از قبيل خواطر بوده كه بزودى زايل مى شده . و در حديث است كه رسول خدا - صل الله عليه و آله - از هيچ مجلسى بيرون تشريف نمى برد مگر آنكه 25 مرتبه استغفار مى كرد.(196) و از اين احاديث معلوم مى شود كه ((استغفار))فقط منحصر به گناه منافى عصمت نيست ؛ و ((مغفرت )) و ((ذنب ))به اصطلاح عرف عام نيست . پس ، اين آيه شريفه منافات با مقام معنويه ندارد؛ بلكه مؤ كد آن است ، زيرا كه از لوازم سلوك معنوى و عبور از مدارج و رسيدن به اوج كمال انسان غفران ذنوب لازمه مقامات و مدارج است ؛ زيرا كه هر موجودى در اين عالم است وليده همين نشئه ملكيه و ماده جسمانيه است و داراى تمام شئون ملكى حيوانى و بشرى و انسانى است ، بعضى بالقوه و برخى بالفعل ؛ پس ، اگر بخواهد از اين عالم به عالم ديگر و از آنجا به مقام قرب مطلق سفر كند، بايد اين مدارج را طى كرده و از منازل متوسطه كوچ نمايد؛ و به هر مرتبه اى كه رسد، در آن مرتبه مغفور شود ذنوب مرتبه سابقه ، تا در تحت تجليات ذاتيه احديه تمام ذنوب مغفور گردد، و ذنب وجودى كه مبداء و منشاء تمام ذنوب است در ظل كبرياى احدى مستور گردد، و اين غايت عروج كمال موجود است . و در اين مقام ((موت و فناى تام ))دست دهد. و لهذا وقتى كه آيه شريفه ((اذا جاء نصرالله و الفتح ))(197) نازل شد، رسول اكرم - صل الله عليه و آله - فرمود: ((اين سوره خبر موت من است ))(198) و الله العالم . چهل حديث - صفحه : 337 -343 مبرا بودن از جميع اخترامات آن كسى كه هيچ گاه اخترامى برايش حاصل نشده ، تنها يك نفر است و آن هم وجود مقدس ولى الكل است كه خلبانى ابدا به قلبش هم وارد نشد، و اينكه فرمود: ((ليغان على قلبى )) الخ در جايى بود كه ابوجهل ها در مقام ايذاى قلب محترمش بر مى آمدند و حرفهاى ناگوارى مى گفتند، والا هيچ نحوه اخترام به خودش وارد نشد بلكه حضرت در اين طبيعت دقيقا آنطورى كه نقشه سير الهى بود سير فرمود. تقريرات اسفار مصاديق ذنوب اوليا و سبب استغفار آنان خود وقوع در كثرت و نشئه ظهور و اشتغال به تدبيرات ملكى ، بلكه تاءييدات ملكوتى براى محبين و مجذوبين رنج و المى است كه ما تصور آن را نمى توانيم كنيم . بيشتر ناله اوليا از درد فراق و جدايى از محبوب است و كرامت او؛ چنانچه در مناجاتهاى خود اشاره بدان كرده اند(199)؛ با اينكه آنها احتجابات ملكى و ملكوتى را نداشته اند و از جهنم طبيعت گذشته اند و آن خامده بوده ، و فروزان نبوده ، و تعلقات عالم در آنها نبوده ، و قلوب آنها خطيئه طبيعى نداشته ؛ ولى وقوع در عالم طبيعت خود حظ طبيعى است ؛ و التذاذ قهرى كه در ملك حاصل مى شد، براى آنها ولو به مقدار خيلى كم هم باشد اسباب حجاب بوده . چنانچه از حضرت رسول اكرم - صل الله عليه و آله - منقول است كه مى فرمود: ((ليغان على قلبى و انى لاستغفر الله فى كل يوم سبعين مرة .)) و شايد خطئيه حضرت آدم ، ابوالبشر، همين توجه قهرى به تدبير ملك و احتياج قهرى به گندم و ساير امور طبيعيه بوده ؛ و اين از براى اولياى خدا و مجذوبين ، خطيئه است . و اگر به آن جذبه الهيه حضرت آدم مى ماند و وارد در ملك نمى شد، اينهمه بساط رحمت در دنيا و آخرت بسط پيدا نمى كرد. از اين مقام بگذرم تا اين اندازه هم از طور اين اوراق خارج شدم . چهل حديث - صفحه : 123 توجه به عالم كثرت و مظاهر الهى مساءله اى است كه اولياء مى دانند چى است قضيه ؛ آنها فهميدند تا آن اندازه اى كه بشر بايد بفهمد كه قضيه چه بزرگ است و در مقابل چه عظمتى ما هستيم و سر و كار ما با كيست اينها به ما تعليم مى دهند و اين طور نيست كه دعا براى تعليم ما باشد، دعا براى خودشان بوده است ، خودشان مى ترسيدند، از گناهان خودشان گريه مى كردند تا صبح ، از پيغمبر گرفته تا امام عصر - سلام الله عليه - همه از گناه مى ترسيدند، گناه آنها غير اينى است كه من و شما داريم ، آنها يك عظمتى را ادراك مى كردند كه توجه به كثرت ، از گناهان كبيره است پيش آنها حضرت سجاد در يك شبش به حسب آن چيزى كه وارد شده تا صبح اللهم ارزقنا التجافى عن دارالغرور و الانابة الى دارالسرور والاستعداد للموت قبل حلول الفوت .(200) (مى گفته است ) مساءله ، مساءله بزرگ است ، آنها در مقابل عظمت خدا وقتى كه خودشان را حساب مى كنند مى بينند كه هيچ نيستند و هيچ ندارند، واقع مطلب همين است ، جز او كسى نيست و چيزى نيست . وقتى كه توجه بكنند به عالم كثرت ولو به امر خدا اين است كه نسبت مى دهند به رسول خدا كه فرمود ((ليغان على قلبى فانى لاستغفرالله فى كل الامور سبعين مرة )) او غير از اين مسائلى بوده است كه پيش ماهاست . آنها در ضيافت بوده اند، در مافوق ضيافت هم بوده اند، در ضيافت بوده اند و از اين كه حضور در مقابل حق تعالى دارند و مع ذلك دارند مردم را دعوت مى كنند، از همين كدورت حاصل مى شده . توجه به مظاهر الهى ، از غيب متوجه شدن به شهادت و به مظاهر الهى ولو همه اش الهى است ، براى آنها همه الهى است لكن مع ذلك از آن جايى كه ، از آن غيبى كه آنها مى خواهند كه كمال انقطاع اليك است وقتى كه توجه مى كنند به مظاهر، اين گناه بزرگ است ، اين گناه نابخشودنى است . اين دار غرور است پيش حضرت سجاد، توجه به ملكوت دار غرور است ، توجه به مافوق ملكوت هم دار غرور است ، توجه به حق تعالى طورى كه ديگر ضيافتى در كار نباشد كه مخصوص كمل اولياء است آن جا ديگر ضيافت الله نيست در كار. بيانات امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:20 صفحه :139 - 140 - تاريخ سخنرانى :8/3/63. كدورت رجوع از عالم وحدت و محو به عالم كثرت و صحو اين دعاهايى كه از ايشان وارد شده است كه در آن ، آنهمه ناله است ، اينها چى است ؟ آيا حضرت امير- سلام الله عليه - براى خاطر اين كه توجه به اين دنيا دارد و از مرتبه وحدت به سوى كثرت آمده است اين قدر فرياد مى زند؟ آيا توجه به كثرت موجب اين همه فرياد ايشان هست ؟ آيا در آن ناله هاى شب و در آن چاهها كه ايشان ناله مى زده است و در آن مواردى كه ايشان با خداى تبارك و تعالى مناجات مى كرده است راجع به اين معنا بوده است ؟ راجع به اين بوده است كه خدايا! مرا از جوار خودت برگرداندى به عالم كثرت و همان حرفى كه رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمودند، از ايشان نقل شده است كه :((يغان على قلبى و انى ژ فى كل يوم سبعين مره )). اين ((يغان على قلبى ))؛ يعنى - من - همين طورى يك كدورت حاصل مى شده يا همين رجوع به كثرت كدورت بوده ؟ توجه به اين عالم طبيعت با اين كه در نظر آنها جلوه خداست مع ذلك از آن جلوه باطنى و از آن مرتبه غير حضرت الوهيت آنها را واداشته است ، از اين جهت ناله مى زدند. اين مساءله اى است كه ما نمى توانيم ادراكش را بكنيم ما خيال مى كنيم كه اين حرف هايى كه فلاسفه مى گويند، اين حرف هايى كه عرفاى علمى مى گويند، اين حرف هايى كه حكما مى گويند، اينها نمونه اى از اين مسائل است ؛ نمونه اى از آن مسائلى است كه براى ولى اعظم ، ولى الله اعظم و براى اولياى بزرگ خدا حاصل شده است هست ، اينها هم مسائل علمى است ، عرفان علمى ، فلسفه علمى و حكمت علمى ، اينها علمى است غير آن معنايى است كه بايد باشد. يافتن ، مساءله ديگرى است و غرق شدن در آن مسائل ، مساءله بالاتر و محوشدن در همه مسايل ، مرتبه بالاتر و صعق از برايشان حاصل مى شده است اين از بالاتر و رجوع از آنجا براى آنها مشكل بوده است ، دردناك بوده است هيچ دردى بالاتر از اين نبوده است كه از آن مرتبه غيب ، از آنجايى كه لقاى خداست بدون اين كه كسى در كار باشد، بدون اين كه خودشان هم در كار باشند، از آن جا وقتى برگشت مى كنند به اين عالم ، خوب اين خيلى سخت است برايشان . اين مساءله در همه اولياى خدا بوده است از حضرت آدم تا رسول خدا و اين يك مطلبى است كه ماها نميتوانيم ادراك كنيم ، ما جز اين كه همين چيزهايى كه مربوط به همين عالم است ، همه اش طبيعى است ، حتى عرفان هم طبيعى است ، حتى حكمت هم طبيعى است و حتى فلسفه هم طبيعى است ، همه اينها يك امور طبيعى است ، ما در همين حدود، آنى كه غايت آمال عارفين بوده همين بوده است ، عارفين علمى ، اين غير آنى است كه آنها ادراك مى كردند، ما در باره او چه مى توانيم بگوييم ؟ البته وقتى رجوع به كثرت هم مى كردند، مصيبت هايى كه برشان و بر مسلمين وارد مى شده است آن هم كمرشكن بوده ، آنها همه مصايب را داشته اند، منتها مصايب معنوى شان غلبه داشته است بر همه چيزها، رجوعشان از عالم صعق ، صحو، از عالم محو به عالم صحو، اين رجوع برايشان مشكل بوده است ، دردناك بوده . ديدار امام با مسئولان جهاد سازندگى - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :139 - 140 - تاريخ سخنرانى :23/5/66. كدورت رؤ يت حق در كثرت انبياى عظام و اولياى خاص خدا در عين حال كه مشابه ديگران اشتغال به كارها داشته اند، هيچ گاه در دنيا وارد نبوده اند؛ چون اشتغالشان بالحق و للحق بوده ؛ در عين حال از رسول ختمى - صل الله عليه و آله - روايت شده كه فرموده است : ((ليغان على قلبى و انى لا ستغفر الله فى كل يوم سبعين مرة )) شايد رؤ يت حق در كثرت را كدورت حساب مى فرمود. آداب الصلوة - صفحه : 12 كدورت رؤ يت جمال محبوب در آينه هاى مكدر بايد دانست كه به حسب فطرت و جبلت قلب به هر چه علاقه و محبت پيدا كرد، قبله توجه آن همان محبوب است . و اگر اشتغال به امرى مانع از تفكر در حال محبوب و جمال مطلوب شود و مجرد آنكه آن اشتغال كم شود و آن مانع از ميان برخيزد، فورا قلب به سوى محبوب خود پرواز نمود، متعلق به دامن آن شود. اهل معارف و صاحبان جذبه الهيه اگر داراى قوت قلب باشند ومتمكن در جذبه و حب باشند، در هر مرآتى جمال محبوب و در هر موجودى كمال مطلوب را مشاهده نموده و ((ما رايت شيئا الا (و) رايت الله فيه و لا ستغفرالله فى كل يوم سبعين مرة )) براى آن است كه جمال محبوب را در مرآت ، خصوصا مرائى كدره چون مرآت بوجهلى ديدن ، خود كدورت براى كمل است . و اگر قلب آنها قوى نباشد و اشتغال به كثرات مانع از حضور شود، به مجرد آنكه آن اشتغال كم شود طائر قلوب آنها به آشيانه قدس خود پرواز كند و دستاويز جمال جميل گردد. آداب الصلوة - صفحه :47 عدم حضور دائم در محضر حق پيغمبر اكرم در عين حالى كه يك موجود الهى بود، به او نسبت مى دهند كه فرمود: ((ليغان على قلبى و انى لاستغفر الله فى كل يوم سبعين مرة )). همين معاشرت كردن با اشخاصى كه ناباب بودند، موجب كدورت مى شود. يك كسى كه دائم الحضور بايد باشد پيش محبوبش ، اگر يك نفر كه خيلى صحيح و خوبى است ، پيش او برود و مثلا بخواهد مساءله بپرسد، لكن اين باز مى دارد او را به همين مقدار، از آن مرتبه اى كه مى خواهد باشد، در عين حال كه اين هم حضور است ، اين آدمى كه با او صحبت مى كند در نظر او از مظاهر است ؛ لكن از آن مرتبه اى كه او مى خواهد دائم الحضور باشد در آن مرتبه بازش مى دارد. ((ليغان على قلبى و انى لا ستغفر الله فى كل يوم سبعين مرة )) يك چنين چيزى از پيغمبر نقل شده است ، كه اشتغال به اينطور مسائل ، حجاب است براى ما؛ و ما بايد از اين حجاب بيرون بياييم . تفسير سوره حمد - صفحه : 148 -149 استعاذه از احتجابات تلوينيه در مقام صحو انسان قبل از شروع به سلوك و سير الى الله مستعيذ نيست ؛ و پس از آنكه سير تمام شد و از آثار عبوديت به هيچ وجه باقى نماند و به فناى ذاتى مطلق نايل شد، از استعاذه و مستعاذ منه و مستعيذ اثرى باقى نماند و جز حق و سلطنت الهيه در قلب عارف چيزى نيست ، و از قلب خود و خود نيز خبرى ندارد و ((اعوذ بك منك ))(201) نيز در اين مقام نيست . و چون حالت صحو و انس و رجوع رخ داد، باز استعاذه را حقيقى باشد، لكن نه چون استعاذه اى كه سالك را است ؛ و لهذا به حضرت رسول ختمى - صل الله عليه و آله - نيز امر به استعاذه شده ؛ چنانچه خداى تعالى فرمايد: ((قل اعوذ برب الفلق ))(202) و ((قل اعوذ برب الناس ))(203) و ((قل رب اعوذبك من همزات الشياطنى و اعوذبك رب ان يحضرون .))(204) پس ، انسان در دو مقام مستعيذ نيست : يكى قبل از سلوك ؛ و آن حال احتجاب محض است كه در تحت تصرف و سلطنت شيطان است . و يكى بعد از ختم سلوك ؛ كه فناى مطلق دست دهد، كه از مستعيذ و مستعاذله و استعاذه خبرى نيست . و در دو مقام مستعيذ است : يكى حال سلوك الى الله ؛ كه استعاذه كند از خارهاى طريق وصول كه قعود بر صراط مستقيم انسانيت كردند ؛ چنانچه خداوند از قول شيطان حكايت فرمايد: ((فبما اغويتنى لا قعدن لهم صراطك المستقيم .))(205) يكى در حال صحو و رجوع از فناى مطلق ؛ كه استعاذه كند از احتجابات تلوينيه و غير آن . آداب الصلوة - صفحه : 229 -230 توضيحى پيرامون يك حديث ... و اما آنچه در روايت حمزة بن حمران وارد است : عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : ((ثلاتة لم ينج نها نبى - فمن دونه ؛ التفكر فى الوسوسة فى الخلق و الطيرة و الحسد الا ان المؤ من لا يستعمل حسده .))(206) يا آنكه مبالغه فرمودند و مقصود كثرت ابتلاى به آن است . يا اينكه اين تركيب كنايه از كثرت ابتلاست ، بدون آنكه مقصود به لذات خود مضمون جمله باشد، يا آنكه حسد را اعم از غبطه اراده فرمودند. مجازا. يا آنكه ميل زوال بعض نعم از كفار را استعمال مى كنند در ترويج مذهب باطل خود، حسد نام نهاده اند. و الا از حسد به معناى حقيقى خودش انبيا و اوليا - عليهم السلام - پاك و پاكيزه اند: قلبى كه آلوده به مساوى اخلاقى و قذارات باطنى شد، مورد وحى و الهام الهى نشود و مورد تجليات ذاتى و صفاتى حق نگردد. پس ، بايد يا توجيهى از روايت شود به نحوى كه ذكر شد، يا به نحو ديگر، يا رد علمش به قائلش - صلوات الله عليه - شود. والحمدالله اولا و آخرا.(207) چهل حديث - صفحه :115 بحث دورى انبيا از امراض منفره محقق مدقق طوسى (208) و حكيم عظيم قدوسى - عطرالله مرقده - در تجريد فرمايد - در ضمن آنچه انبيا بايد از آن مبرا باشند: ((و هرچه تنفر از آن حاصل آيد.)) و علامه علماى اسلام (209) - رضوان الله عليه - فرمايد در شرح آن : ((و بايد منزه باشد از امراض منفره مثل سلس و جذام و برص ، براى اينكه اينها تنفر آورد و منافى با غرض از بعثت است .))(210) نويسنده گويد: گرچه مقام نبوت تابع كمالات نفسانيه و مدارج روحانيه است ، و ربطى به مقام جسمانيت ندارد، و امراض و نقايص جسمانيه ضررى به مقام روحانى آنها نرساند و امراض منفره از علو شاءن و عظمت رتبه آنها چيزى ناقص نكند، اگر مؤ كد كمالات آن ها نباشد و مؤ يد درجات آن ها نگردد، چنانچه اشاره به آن شد، لكن آنچه اين دو محقق اشاره بدان كردند، خالى از وجه نيست ، زيرا كه چون عامه مردم تميز مابين مقامات را نمى دانند، و گمان مى كنند كه نقص جسمانى از نقص روحانى يا ملازم با او است ، و بعضى از نقايص را منافى با مقام علو شاءن و عظمت مرتبت دانند، لهذا عنايت حق چنان اقتضا كند كه پيامبران را صاحب شريعت و مبعوث به رسالت هستند به امراضى كه به موجب تنفر طباع و استيحاش مردم است ، مبتلا نفرمايد. پس عدم ابتلاى آنها نه از براى آن است كه ابتلاى به آن ، نقص مقام نبوت است ، بلكه براى اكمال فايده تبليغ است . بنابراين ، مانع ندارد ابتلاى بعض انبيا كه صاحب شريعت نيستند، و ابتلاى اولياى بزرگ و مؤ منين به اينگونه بليات . چنانچه حضرت ايوب و جناب حبيب نجار مبتلا بودند و اخبار كثيره وارد شده در ابتلاى حضرت ايوب . چهل حديث - صفحه : 243 ****************** فصل ششم : مقاصد رسالت انبيا خداشناسى بسط توحيد آنچه كه انبيا براى او مبعوث شده بودند و تمام كارهاى ديگر، مقدمه آن است ((بسط توحيد)) و شناخت مردم از عالم است . ارائه عالم به آنطورى كه هست ، نه به آن طورى كه ما ادراك مى كنيم . و دنبال اين بودند كه همه تهذيب ها، تعليم ها و همه كوششها در اين باشد كه مردم را از اين ظلمتكده هايى كه همه عالم ظلمت است ، نجات بدهند و به نور برسانند غير حق تعالى نور نيست ؛ همه ظلمتند. و اگر چنانچه ما از اين حجابهاى ظلمانى بيرون برويم و همين طور اگر موفق بشويم از حجابهاى نورانى هم بيرون برويم و همه حجابها را خرق كنيم ، آن وقت حق را به همه صفات و اسمايش مشاهده مى كنيم و غير او كسى نيست ، سراب است . البته به آن معناى كاملش ، نادرى از اولياى خدا به تبع انبيا موفق شدند و ديگران مراتب پايين تر را تا برسد به ما كه هيچ . بيانات امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :171 - تاريخ سخنرانى :30/3/64. تحقق مكتب الوهيت و ايده توحيد والاترين و بالاترين و ارزشمندترين - مقصدى است و مقصودى - است - كه از صدر عالم در ازل ، و از پس اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد. و آن مكتب الوهيت به معنى وسيع آن و ايده توحيد با ابعاد رفيع آن است كه اساس خلقت و غايت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غيب و شهود است ؛ و آن در مكتب محمدى - صلى الله عليه و آله و سلم - به تمام معنى و درجات و ابعاد متجلى شده ، و كوشش تمام انبياى عظام - عليهم سلام الله - و اولياى معظم - سلام الله عليهم - براى تحقق آن بوده و راهيابى به كمال مطلق و جلال و جمال بى نهايت جز با آن ميسر نگردد، آن است كه خاكيان را بر ملكوتيان و برتر از آنان شرافت داده و آنچه براى خاكيان از سير در آن حاصل مى شود، براى هيچ موجودى در سراسر خلقت در سر و علن حاصل نشود. وصيتنامه امام به مناسبت حلول سال نو - صحيفه نور جلد:21 - صفحه :203 - تاريخ سخنرانى :15/3/68. نشر توحيد و معارف الهى عمده مقصد و مقصود انبياى عظام و تشريع شرايع و تاءسيس احكام و نزول كتابهاى آسمانى ، خصوصا قرآن شريف جامع - كه صاحب و مكاشف آن نور مطهر رسول خدا ختمى - صلى الله عليه و آله - است . نشر توحيد و معارف الهيه و قطع ريشه كفر و شرك و دوبينى و دوپرستى بوده ، و سر توحيد و تجريد در جميع عبادات قلبيه و قالبيه سارى و جارى است . آداب الصلوة - صفحه 298. معرفت حق ، آرمان اصلى وحى آرمان اصلى وحى اين بوده است كه براى بشر معرفت ايجاد كند، معرفت به حق تعالى ، در راس همه امور اين معناست . اگر تزكيه گفته شده است و دنبالش تعليم گفته شده است ، براى اين است كه نفوس تا تزكيه نشوند نمى توانند برسند. بيانات امام در جمع مسئولان لشكرى و لشكرى - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :143 - تاريخ سخنرانى :29/1/64. معرفة الله ، تمام مقصد انبيا تمام مقاصد انبيا، برگشتش به يك كلمه است و آن معرفت الله ، تمام مقدمه اين است ؛ اگر دعوت به عمل صالح شده است ، اگر دعوت به تهذيب نفس شده است ، اگر دعوت به معارف شده است ، تمام برگشتش به اين است كه آن نقطه اصلى را كه در فطرت همه انسانها هست ، حجاب را بردارند تا انسان برسد به آن ، و آن معرفت حق است ، مقصد عالى همين است . پيام امام در جمع رؤ ساى سه قوه - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :156 - تاريخ سخنرانى :1/1/65. حقيقت توحيد، غايت نبوات جميع مقاصد كتاب الهى برگشت به مقصد واحد كند و آن ((حقيقت توحيد)) است ، كه غايت همه نبوات و نهايت مقاصد همه انبياى عظام - عليهم السلام - است . آداب الصلوة - صفحه 298. قرآن و احاديث مشحون از معرفة الله نظر در ذات براى اثبات وجود و توجيه و تنزيه و تقديس آن ، غايت ارسال انبيا و آمال عرفا بوده ؛ و قرآن كريم و احاديث شريفه مشحون از علم به ذات و كمالات و اسما و صفات ذات مقدس است ، و ملحدين اسما را حق تعالى فرموده . و هيچ كتابى از كتب حكما و متكلمين بيشتر از كتاب الهى و كتب معتبره اخبار، و مثل اصول كافى و توحيد شيخ صدوق ، غور در اثبات ذات و اسما و صفات ننمودند. چهل حديث - صفحه 192 - 193. الهى شدن عالم ، هدف بعثت تمام انبيا كه مبعوث شده اند، تمام كتب آسمانى كه آمده اند، براى اين است كه اين انسان را از اين بتخانه بيرونش بياورند و اين بت را بشكنند و خداپرست بشوند، همه انبيا آمدند براى اينكه اين عالم را عالم الهى اش كنند بعد از اينكه يك عالم شيطانى است ، يك عالمى است كه حكومت ، حكومت شيطان است . تفسير سوره حمد - صفحه 51. شناساندن حق به جميع اسما و صفات رسول اكرم و ساير انبيا نيامدند كه اينجا حكومت تاءسيس كنند، مقصد اعلا اين نيست ؛ نيامدند كه اين جا عدالت ايجاد كنند، آن هم مقصد اعلا نيست ، اينها همه مقدمه است . تمام زحمتها كه اينها كشيدند - چه - از حضرت نوح گرفته ، از حضرت ابراهيم گرفته تا آمده است اينجا، (به ) رسول اكرم رسيده است ، تمام مشقتهايى كه كشيدند و كارهايى كه كردند، مقدمه يك مطلب است و او معرفى ذات مقدس حق . (است ) كتابهاى آسمانى هم كه بالاترينش كتاب قرآن كريم است ، تمام مقصدش همين است كه معرفى كند حق تعالى را با همه اسماء و صفاتى كه دارد. بيانات امام در جمع رؤ ساى سه قوه - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :156 - تاريخ سخنرانى :19/8/66. برچيدن حجاب از جلوه ازلى بعثت انبيا براى برچيده استتار - است - از جلوه جمال ازلى - جلت عظمته است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 132. حصول لقاء الله تمام شرايع و اديان و تمام احكام و اخلاق و معاملات و هدايات و نهايات و ارتياضات براى تهيه حصول لقاء الله است ، و آن مقصد اصلى از همه چيز است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه :298 توجه دادن فطرت به كمال مطلق و انقطاع نفس از عالم طبيعت تمام احكام الهى به طريق كلى به دو قسمت منقسم شود كه يكى اصلى و استقلالى ، و ديگر فرعى و تبعى است ، و جميع دستورات الهيه به اين دو مقصد، يا بى واسطه يا با واسطه رجوع كند: مقصد اول : كه اصلى است و استقلالى ، توجه دادن فطرت است به كمال مطلق ، كه حق - جل و علا - و شئون ذاتيه و صفاتيه و افعاليه اوست كه مباحث مبداء و معاد و مقاصد ربوبيات ، از ايمان بالله و كتب و رسل و ملائكه و يوم الآخره ، و اءهم و عمده مراتب سلوك نفسانى و بسيارى از فروع احكام از قبيل مهمات صلاة و حج ، به اين مقصد مربوط است ، يا بى واسطه يا با واسطه . مقصد دوم : كه عرضى و تبعى است ، تنفر دادن فطرت است از شجره خبيثه دنيا و طبيعت ، كه ام النقايص و ام الامراض است .و بسيارى از مسائل ربوبيات ، و عمده دعوتهاى قرآنى و مواعظ الهيه و نبويه و لويه ، و عمده ابواب ارتياض و سلوك ، و كثيرى از فروع شرعيات از قبيل صوم و صدقات واجبه و مستحبه ، و تقوا و ترك فواحش و معاصى به آن رجوع كند. شرح حديث عقل و جهل - صفحه :79 رهانيدن نور فطرت از ظلمات جهل آن دو فطرت الهيه يكى تنفر از نقص و ناقص است ؛ و دوم عشق به كمال و كامل است . و اين دو، كه يكى اصلى ذاتى و ديگرى تبعى ظلى است ، از فطرتهايى است كه تمام عائله بشرى بدون استثناى احدى بدان مخمرند؛ و در جميع سلسله بشر، با اختلاف عقايد و اخلاق و طبايع و امزجه و امكنه و عادات در بدوى و حضرى و وحشى و متمدن و عالم و جاهل و الهى و طبيعى ، اين دو فطرت مخمر است ؛ گرچه خود آنها از آن مختلف باشند و در تشخيص كمال و نقص و كامل و ناقص مختلف باشند. آن وحشى خوانخوار آدمكش كمال را به آن داند كه غلبه پيدا كند به جان و عرض مردم ؛ و خوانخوارى و آدمكشى را كمال تشخيص داده و بدان صرف عمر كند. و آن دنيا طلب جاه و مالخوار كمال را به مال و جاه داند و عشق به آن دارد. بالجمله ، صاحب هر مقصدى مقصد خويش را كمال و صاحب آن مقصد را كامل داند، و عشق به آن دارد و از غير آن متنفر است . انبيا - عليهم السلام - و علماى بالله و اصحاب معرفت آمدند تا مردم را از احتجاب بيرون آورند و نور فطرت آنها را از ظلمات جهل خلاصى دهند و به آنها كامل و كمال را بفهمانند. و پس از تشخيص كمال و كامل ، توجه به آن و ترك غير محتاج به دعوت نيست ، بلكه نور فطرت ، خود بزرگترين راهنماهاى الهى است كه در تمام سلسله بشر موجود است . آداب الصلوة - صفحه : 117 بسط معرفة الله اقبال به حق و اغراض از ماسوى تمام دعوتهاى حقه الهيه و شرايع كامله ربانيه - چه در كشف حقايق توحيد و سراير تفريد و تجريد،و چه در بسط فضايل و محاسن اخلاقيه ، و چه در تشريع احكام الهيه - بيرون از مقصد كه يكى مقصود بالذات و بالاستقلال است و ديگرى مقصود بالعرض و بالتبعيه است ، نيست . آنچه مقصد ذاتى و غايت بعثت و دعوت انبيا - عليهم السلام - و مجاهدت و مكاشفت كمل و اوليا - عليهم السلام - است آن است كه انسان طبيعى لحمى حيوانى بشرى ، انسان لاهوتى الهى ربانى روحانى شود، و افق كثرت به افق وحدت متصل شود، و آخر و اول پيوند به هم شود، و اين كمال حقيقت معرفت است كه در حديث شريف قدسى به آن فرمايد: ((كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف ، فخلقت الخلق لكى اعرف )). در حديث شريف فرمايد: ((اول الدين معرفته ))(211). و تمام اعمال قلبيه و قالبيه و افعال روحيه و جسديه براى حصول اين مقصد مقدس است ، و به غايت بسط معارف الهيه است . و چون اين مقصد ذاتى استقلال حاصل نشود مگر به دو امر: يكى ((اقبال )) به سوى خداى تعالى ، و ديگر ((ادبار)) از غير حق تعالى و اعراض از ما سوى ؛ از اين جهت كليه دعوتهاى الهيه يا دعوت بر اقبال به سوى حق تعالى است ، يا دعوت (به ) اعراض از غير اوست . و كليه اعمال قلبيه و قالبيه و ظاهره ، و باطنه يا نفس اقبال بر خدا و يا اعانت به آن كند، و يا اعراض از ما سوى الله است يا معين آن است . شرح حديث - صفحه : 297 -298 الهى كردن همه امور آن چيزى كه انبيا مى خواستند اين بود كه همه امور را الهى كنند. تمام ابعاد عالم را و تمام ابعاد انسان را كه خلاصه عالم است ، عصاره عالم است ، انبيا براى اين آمدند كه همه اينها را الهى كنند؛ يعنى انسان كه خلاصه (و) عصاره همه عالم است ، يك انسان الهى بشود كه وقتى كه هر كارى مى كند روى جنبه الهيت بكند. انبيا اينطور بودند كه معاشرتهايشان هم جنبه الهى داشته است ، ازدواجهاشان هم جنبه الهى داشته ، همه چيزهايشان ، هر جهتى كه ما به نظرمان يك جهت مادى حيوانى هست آنها اين جنبه را انسانى ، اين جنبه را الهى كرده اند. اگر جنگ مى كنند، جنگ هايشان الهى است و براى اوست ، اگر صلح مى كنند، صلح شان هم الهى است و براى اوست در مقابل طاغوت ، يك جنبه الهى در مقابل طاغوت است . طاغوت همه چيزش مادى است ، شيطانى است ، معنويات را هم مى كشد طرف ماديات و طرف دنيا، لكن آنها كه تابع دستورات الهى هستند، همين مادياتى كه همه از آن استفاده مى كنند همين ماديات را با يك صورت معنويت به آن مى دهند، با جنبه معنويت به اينها نگاه مى كنند، همه عالم را به جنبه الهيت نگاه مى كنند، همه را مظاهر خدا مى دانند. بيانات امام در جمع دانشجويان - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :59 - 60 - تاريخ سخنرانى :16/3/58. توجه به جنبه الوهيت انبيا آن چيزى كه در قرآن است آن جنبه الوهيتش است ، هميشه هر چيزى طرح شده به جنبه الوهيت طرح شده است ، همه چيز در آن است اما به جنبه الوهيتش اسلام براى خدمت به خدا آمده است . انبيا خدمه خدا هستند و براى خدا آمده اند و براى توجه دادن همه موجودات اينجا و همه انسانهاى اينجا به خداى تبارك و تعالى . بيانات امام در جمع استادان دانشگاه - صحيفه نور جلد:8 - صفحه :8 - تاريخ سخنرانى : 13/4/58. انسان سازى انسان ، موضوع انبيا اگر براى هر علمى موضوعى است ... علم همه انبيا هم موضوعش ((انسان )) است و اگر براى هر دولتى برنامه اى است ، برنامه رسول اكرم - صل الله عليه و اله وسلم - را مى شود گفت همان سوره اى كه در اول وارد شده است آن برنامه رسول خداست : ((بسم الله الرحمن الرحيم . اقراء باسم ربك ، اقراء باسم ربك الذى خلق ، خلق الانسان من علق ، اقراء و ربك الاكرم الذى علم بالقلم ، علم الانسان مالم يعلم )).(212) تمام انبياء موضوع بحثشان ، موضوع تربيتشان ، موضوع علمشان انسان است . آمده اند انسان را تربيت كنند، آمده اند اين موجود طبيعى را از مرتبه طبيعت به مرتبه عالى مافوق الطبيعه ماوفوق الجبروت برسانند. تمام بحث انبيا در انسان است . از اول ، هركس هر يك از انبيا كه مبعوث شدند، مبعوث شدند براى انسان و براى تربيت انسان . بيانات امام در روحانيون حوزه قم - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :223 - تاريخ سخنرانى :7/4/58 كتب انبيا، كتب انسان سازى انبيا آمدند كه ما را هوشيار كنند، تربيت كنند. انبيا براى انسان آمده اند و براى انسان سازى آمده اند، كتب انبيا كتب انسان سازى است . قرآن كريم كتاب انسان است . موضوع علم انبيا انسان است هر چه هست با انسان حرف است ، انسان منشاء همه خيرات است و اگر انسان نشود منشاء همه ظلمات است . در سر دو راهى واقع است اين موجود، يك راه ، راه انسان ، يك راه ، راه منحرف از انسانيت تا از چه حيوانى سر بيرون بياورد... انبيا آمدند كه بفهمانند به ما كه قضايا چه هست . ما همه حيران ، سرگردان ، همه عالم سرگردانند نمى دانند قضايا چيست ، اينهايى كه ادعاى انسان شناسى و اسلام شناسى مى كنند ادعاست . كى انسان را مى شناسد و كى اسلام را؟ يك پرده هايى ، يك ورقهاى بسيار مختصرى از انسان ، يك ورقهاى بسيار مختصرى از اسلام وقتى كه كسى بشناسد خيال مى كند انسان را شناخته ، اسلام را شناخته . انسان (را) به معناى حقيقى انسان ، به آن معنايى كه انسان است جز ذات مقدس حق و آنهايى كه ملهمند به الهام او، كسى نمى شناسد. بيانات امام در روحانيون حوزه قم - صحيفه نور جلد:7 صفحه :224 - تاريخ سخنرانى :7/4/58. اقامه عدل و تربيت انسان انبيا همه آمدند آدم را درست كنند، همه يك نبى نيامده است كه مقصدش اين معنا نباشد كه انسان را اصلاح كند. اقامه عدل همان درست كردن انسانهاست ، عدل يك چيزى نيست الا اينكه از انسان صادر شود و ظلم همان است كه از انسان صادر بشود. اقامه عدل تحول دادن ظالم به عادل است ، تحول دادن مشترك به مؤ من است . تفسير سوره حمد 129. مقصد اصلى رسالت انبيا نهضت هايى كه به وسيله انبيا و اوليا - عليهم السلام واقع شده است ، قابل مطالعه است ما كه تابع مكتب انبيا هستيم بايد آن نهضتها را مطالعه كنيم و بفهميم نهضت چه بوده است ، براى چه بوده است ... آيا فقط اين بوده است كه دست ستمكاران را كوتاه كنند ؟ آيا دعوت انبيا فقط براى اين بوده است كه مزاحمين با مستضعفين را كنار بزنند و همين كه غلبه بر آنها كردند و كار را به پيروزى و راندن آنها رساندند كار تمام است ؟ آيا مقصد انبيا اين است كه ظالم نباشد فقط؟ يامقصد بالاتر از اين است ؟...انبيا آمده اند تا مردم را، تا جامعه را ترتيبى بدهند كه رفاه زندگى مادى آنها باشد؟ مقصد انبياء اين بوده است كه مستكبرين بروند و مستضعفين به نواى دنيا برسند؟ يا مقصد بالاتر از اينهاست ؟ مقصد انبيا دنيا بوده است ؟ اينهمه انبيا آمده اند و دعوت كردند و كشته شدند، جنگها كردند و زحمتها كشيدند، فقط براى اين بود كه مستكبرين را كنار بزنند و توده هاى مردم را براى آنها رفاه حاصل كنند؟ يا مقصد بالاتر از اينهاست ؟ خداى تبارك و تعالى كه انبياء را فرستاده است ، براى تعمير دنيا فقط فرستاده است ؟ يا مقصد بيشتر از اينهاست و بالاتر از اينهاست ؟... رفتن مستكبرين مقدمه است ، رفاه مستضعفين يكى از مقاصد اسلام است ... مكتب اسلام يك مكتب مادى نيست ، يك مكتب مادى معنوى است . ماديت را در پناه معنويت اسلام قبول دارد، معنويات ، اخلاق ، تهذيب نفس . اسلام براى تهذيب انسان آمده است . براى انسان سازى آمده است . همه مكتب هاى توحيدى براى انسان سازى آمده اند. بيانات امام در جمع پاسداران - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :15 - 16 - تاريخ سخنرانى :8/3/58. تبديل انسان طبيعى به انسان الهى تمام دعوتهاى حقه الهيه و شرايع كامله ربانيه - چه در كشف حقايق توحيد و سراير تفريد و تجريد، و چه بسط فضايل و محاسن اخلاقيه ، و چه در تشريع احكام الهيه - بيرون از دو مقصد كه يكى مقصود بالذات و با استقلال است و ديگرى مقصود بالعرض و بالتبعيه است ، نيست . آنچه مقصد ذاتى و غايت بعثت و دعوت انبيا - عليهم السلام - و مجاهدت و مكاشفت كمل و اوليا - عليهم السلام است ، آن است كه انسان طبيعى لحمى حيوانى بشرى ، انسان لاهوتى الهى ربانى روحانى شود، و افق كثرت به افق وحدت متصل شود. شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 297. به فعليت رساندن انسان اساس عالم بر تربيت انسان است ، انسان عصاره همه موجودات است و فشرده تمام عالم است و انبيا آمده اند براى اينكه اين عصاره بالقوه را بالفعل كنند و انسان يك موجودى الهى بشود كه اين موجود الهى تمام صفات حق تعالى در اوست و جلوه گاه نور مقدس حق تعالى است . بيانات امام در جمع نمايندگان كشورى - صحيفه نور جلد:14 - صفحه :103 - تاريخ سخنرانى :7/12/59. نشان دادن راه كمال مطلق پيغمبرها براى همين آمده بودند كه مردم را هدايت كنند به آن راهى كه مى رسند به آن كمال مطلق و از اين حيرتها و از اين سرگشتگيها نجات پيدا مى كنند، براى نجات انسان است از اين ظلمت طبيعت به نور، بلكه از حجابهاى نور و ظلمت براى ماوراى اينها. بيانات امام در جمع روحانيون و ائمه جماعات - صحيفه نور جلد:12 - صفحه :232 - تاريخ سخنرانى :15/4/59. ساختن انسان جامع اسلام براى اين انسانى كه همه چيز است يعنى از طبيعت تا ماوراى طبيعت تا عالم الوهيت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد اسلام ، اسلام مى خواهد انسان را يك انسانى بسازد جامع ، يعنى رشد به آنطور كه هست بدهد - از - حظ طبيعت دارد، رشد طبيعى به او بدهد؛ حظ برزخيت دارد رشد برزخيت به او بدهد؛ حظ روحانيت دارد، رشد روحانيت به او بدهد؛ حظ عقلانيت دارد، رشد عقلانيت به او بدهد، حظ الوهيت دارد، رشد الوهيت به او بدهد. همه خظوظى كه انسان دارد و به طور نقص است ، الان نرسيده است ، اديان آمده اند كه اين ميوه نارس را رسيده اش كنند، اين ميوه ناقص را كاملش كنند. بيانات امام در مورد نقش انسان ساز مكتب اسلام - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :155 - تاريخ سخنرانى :22/7/57. راهنمايى به مقام والاى انسانى انسان حيوان نيست ، انسان يك موجودى است كه در طرف سعادت به بالاترين مقام مى رسد، در طرف كمال به بالاترين مقام موجود - است - مى رسد و اگر انحراف داشته باشد از پست ترين موجودات پست تر است . انبيا كه ديدند مردم در هلاكت هستند از حيث اخلاق ، از حيث عقايد، از حيث اعمال ، مكتب هايى را خداى تبارك و تعالى به آنها الهام كرد تا نجات بدهد انسان را به همه ابعادى كه دارد. اگر انسان حيوانى بود مثل ساير حيوانات ، لكن حيوانى كه تدبير دارد، حيوانى كه اهل صنعت است ، اگر اين بود احتياج به آمدن انبيا نداشت ، براى اينكه اين راه ، راهى است كه ماديين خودشان ادراك مى كنند. آمدن انبيا براى اين است كه آن راههايى كه بشر نمى داند، آن حقايقى را كه انسان نمى داند، به آنها تعليم بفرمايند. انبيا براى راهنمايى يك مقام بالاتر، يك مقام انسانى بالاتر آمده اند. قرآن كتاب آدم سازى است ، براى آدم ساختن آمده اند، كتاب حيوان سازى نيست ، كتاب تعمير ماديت نيست ، همه چيز است ، انسان را به تمام ابعاد تربيت مى كند، ماديات را قبول دارد در پناه معنويات و ماديات را تبع معنويات قرار مى دهد. بيانات امام در جمع پاسداران - صحيفه نور جلد: 7 - صفحه :16 - تاريخ سخنرانى :8/3/58. تربيت ، جهل نيل به مراتب مافوق طبيعت بعث انبيا براى اين است كه اين بشر اين چيزهايى را كه اطلاع ندارد، اين مراتب از انسانيت را كه خود بشر مطلع نيست و كيفيت تربيت را (تا اطلاع بر خود درد و دوا نباشد نمى شود معالجه كرد - انبيا آمدند تا اين انسان را به آن مراتبى كه كسانى ديگر، علماى طبيعت نمى توانند اين مراتب را اطلاع پيدا كنند و تربيت كنند انسان را، اين مراتب را تربيت بدهند و نمو و مورد ارتقاء بدهند. تمام علماى طبيعت به هر مرتبه اى كه برسند، آخر اداركاتشان ، اين مراتب ادراكات همين خصوصيات عالم طبيعت است . از عالم طبيعت به ماوراى اين عالم طبيعت كه آن عالم با اين عالم در موجوديت شبيه اند والا در مرتبه وجود، آنجا خيلى بالاتر از اينجاست و ما الان خواب هستيم و آنجا را - الان - با اين چشم طبيعى نمى توانيم ببينيم . چون انسان قابليت اين را دارد كه تربيت بشود و آن مراتب مافوق طبيعت را هم پيدا بكند و كسى نيست كه به انسان اين نحو تربيت را بكند، خداى تبارك و تعالى انبيا را ماءمور فرمودند كه اينها بيايند و تربيت كنند اين انسان را كه برسد به آن مراتب مافوق طبيعت و هر چيزى كه در آن قابليت هست فعليت پيدا بكند، و تربيت يك تربيت الهى بشود. بيانات امام در مورد ابعاد سياسى - عبادى احكام اسلام - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :231 - تاريخ سخنرانى :6/8/57. تربيت جهت نيل به مراتب مافوق طبيعت انسان مراتب سيرش از طبيعت است تا مافوق طبيعت ، تابرسد به آنجايى كه مقام الوهيت است ، سير از طبيعت تا رسيدن به مقامى كه غير از خدا هيچ نمى بيند، مراتب معنوى انسان . و اين موجود كه قابل اين است كه از اين طبيعت سير بكند و تمام معنويت ها را در خودش ايجاد بكند با تربيت هاى صحيح و برسد به يك مقامى كه حتى فوق مقام ملائكه الله باشد، احتياجات انسان يك همچو احتياج است . انسان مثل يك حيوان نيست كه احتياجش به خوردن و خوابيدن باشد، انسان يك موجودى است كه خداى تبارك و تعالى تا حالا او را خلق كرده است براى اينكه همه جهاتى كه در عالم هست در انسان هست ، منتها به طور قوه است ، به طور استعداد است و اين استعدادها بايد فعاليت پيدا بكند... تحقق پيدا بكند... هر چه علوم طبيعى ترقى بكند انسان را به آن چيزهايى كه در طبيعت به آن احتياج دارد مى رساند، آن ورق بالا كه فوق طبيعت است ، هيچ يكى از اين علوم بشرى به آنجا نمى رسد...اين مكتبهاى توحيدى كه بالاترينش اسلام است ، آمده اند براى اينكه انسان درست كنند، نيامده اند كه يك حيوانى منتها داراى ادراكاتى كه حدود همان حيوانيت و همان مقصدهاى حيوانى باشد، منتها يك قدرى زيادتر. نيامده اند اينها را درست كنند آمده اند انسان درست كنند. اينكه شما گفتيد كه هيچ مكتبى مثل اسلام نيست و هيچ رژيمى مثل اسلام نيست ، نكته اش اين معناست كه اسلام است كه مى تواند انسان را از مرتبه طبيعت تا مرتبه روحانيت ، تا فوق روحانيت تربيت كند. غير اسلام و غير مكتبهاى توحيدى اصلا كارى به ماورا ندارند، عقلشان هم به ماوراى طبيعت نمى رسد، علمشان هم به ماوراى طبيعت نمى رسد، آنى كه علمش به ماوراى طبيعت مى رسد آنى است كه از راه وحى باشد، آنى است كه ادراكش ادراك متصل به وحى باشد و آن انبياء هستند. بيانات امام در جمع پاسداران آباده - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :282 - 272 - تاريخ سخنرانى :13/4/58. تربيت بعد معنوى و ماوراى طبيعى انسانها انسان اگر به همين حد طبيعت بود و بيشتر از اين چيزى نبود، ديگر احتياج به اينكه يك چيزى از عالم غيب براى انسان فرستاده بشود تا انسان را تربيت بكند، تربيت آن ورق را بكند چون آن ورق نبود احتياج هم نبود، لكن چون انسان مجرد از اين عالم طبيعت يك حقيقتى است ، همين خود خصوصياتى كه در انسان هست دال بر اين است كه ، يك ماورايى از براى اين طبيعت هست چون انسان يك ماورايى دارد و به حسب براهينى كه در فلسفه ثابت است ماوراى اين طبيعت در انسان هست و انسان داراى يك عقل بالامكان مجرد و بعد هم مجرد تام خواهد شد، تربيت آن ورق كه ورق معنوى انسان باشد بايد كسى اين تربيت را بكند كه علم به آن طرف ، علم حقيقى به آن طرف داشته باشد و علم به روابط كه مابين انسان و آن طرف طبيعت و آن طرف هست ، آن روابط را بتواند ادراك بكند و آن بشر نيست ، بشر ندارد. همين قدر مورد طبيعت را او مى تواند ادراك بكند، هر چه ذره بين بيندازند ماوراء طبيعت با ذره بين ديده نمى شود آن محتاج به آن است كه يك معانى ديگرى در كار باشد و چون اين روابط بر بشر مخفى است و خداى تبارك و تعالى كه خالق همه چيز است اين روابط را ميداند از اين جهت به وحى الهى براى يك عده اى از اشخاصى كه كمال پيدا كرده اند و كمالات معنويه را دنبالش كردند و فهميدند، روابطى حاصل مى شود مابين انسان و عالم وحى ، به او وحى مى شود و براى تربيت آن ورق دوم انسان بعث مى شوند اينها، مى آيند در بين مردم و مردم را تربيت مى خواهند بكنند. بيانات امام در جمعى از ايرانيان - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :227 - تاريخ سخنرانى :6/8/57. آشنا ساختن با حيات ابدى و لوازم آن انبيا آمدند و كتابها آوردند و دعوتها نمودند با اينهمه تشريفات و اينهمه تحمل رنج و تعب كه ما را از خواب غفلت بيدار و از سكر طبيعت هوشيار كنند و ما را به عالم نور و نشئه بهجت و سرور رسانند و به حيات ابدى و نعمتهاى سرمدى و لذتهاى جاويدانى رسانند و از هلاك و شقاوت و نار و ظلمت و حسرت و ندامت رهايى دهند؛ تمام اينها براى خود ما، بدون اينكه براى آنها نتيجه اى حاصل شود و آن ذوات مقدسه احتياجى به ايمان و اعمال ما داشته باشند. آداب الصلوة - صفحه 35. رساندن انسان به كمال لايق و سعادت جامع انبيا - عليهم السلام - كه براى سعادت بشر مبعوث شدند، يعنى سعادت همه جانبه بشر، سعادت دنياى بشر، سعادت حيات ديگر. بشر، آنها مى خواستند كه انسانها را به كمال لايق به انسانيت برسانند. بيانات امام در مورد نقش اجانب در ايجاد وابستگى - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :270 - تاريخ سخنرانى :8/11/57. تبيين راههاى سعادت دنيوى و اخروى خداى تبارك و تعالى نه احتياج به ماها دارد و نه احتياج به تربيت ما دارد، همه ما اگر مشرك هم بشويم ، شديم جهنم ، همه ما هم موحد هم بشويم يك نفعى نمى رسد تمام مربوط به خودماست بعث انبيا براى تربيت ماست كه ما در آن ورق كه بايد تربيت بشويم ، جورى تربيت بشويم كه آنجا هم زندگيمان زندگى سعادتمند باشد. اگر اين تربيت نباشد و انسان با همان خوى حيوانى از اين عالم به عالم ديگر برود، در آن عالم سعادت ندارد و به شقاوت مى رسد، انسان در آن عالم به ظلمات مى رسد انبيا آمده اند كه ما را از اين عالم طبيعت كم كم تربيت كنند و آن مقدارى كه مربوط به تربيت هاى معنوى است به ما بفرمايند به وحى من الله تعالى تا ما كه اگر انبياء نباشند يك حيوانى هستيم كه هر چه هست همين طبيعت است ، بيشتر از اين ادراك نداريم ، ما را ببرند به آن عالم و تقويت كنند كه ما وقتى از اين عالم منتقل به يك عالم ديگرى شديم زندگى آن عالم هم يك زندگى سعادتمند باشد. تمام نكته آمدن انبياء اين است كه تربيت كنند اين بشر را كه قابل از براى اين است كه تربيت بشود و مافوق حيوانات است ، اين را تربيتش كنند براى اينكه همان طورى كه اينجا زندگى سعادتمند، اگر همه اوضاع طبيعت به وفق مراد باشد يك زندگى سعادتمند در اينجا دارند، آنجا هم زندگى سعادتمند داشته باشند لطفى است از جانب خداى تبارك و تعالى به بشر كه قابل از براى اين است كه تربيت بشود و تربيت بشر به وحى خدا و به تربيت انبياء اين است كه چيزهايى كه رابطه بوده است مابين آن عالم و اين عالم ، چيزهايى كه اگر آن كارها را ما انجام بدهيم در تربيت معنوى ما دخالت دارد، آنها را به ما بيان كردند كه اين كارها را بكنيم . ما نمى دانيم البته كه آيا رابطه ما بين نماز و سعادت آن عالم چيست ، رابطه اش را ما نمى دانيم خدا مى داند، چنانچه من و شما كه طبيب نيستيم نميدانيم كه رابطه ما بين اين قرصى كه طبيب مى دهد با آن مرض چيست ؛ لكن رابطه دارد آن كه عالم است اين رابطه را ادراك كرده است و به ما گفته است و ما هم بايد اطاعت كنيم تا مرضمان خوب بشود اين رابطه را كه بين اين اعمال ماست ، اعمال صالحه ما با آن عالم است اين را انبيا مى دانند به وحى خداى تبارك و تعالى و آمده اند براى اينكه به ما بگويند كه فلان كار را اگر بكنيد اين رابطه دارد اينجا با آن عالم و روح شما را تربيت مى كند اين كه شما در آن عالم وقتى كه مى رويد با سعادت هستيد چيزهايى كه اگر چنانچه آن چيزها را انسان ارتكاب كنند مثل سمومات مى ماند كه اگر انسان يكى كه مسموم است بخورد مسموم مى شود و به هلاكت مى رسد، در عالم ماوراء الطبيعة و روح هم اينطورى است كه بعضى از چيزهاست كه اگر چنانچه آن چيزها را عمل كند انسان ، يا اعتقاد به آن پيدا كند مثل سم قاتل مى ماند به مراتبش كه يك وقت مسموم مى كند انسان را لكن قابل علاج است ، يك وقت مسموم مى كند و اگر تا آخر برود ديگر علاج هم ندارد آنها هم براى ما گفته اند كه نكنيد، گفته اند نكنيد، اين كار را نكنيد آن كار را نكنيد، آن كار را نكنيد، البته يك مقدارى از امورى كه آنها فهميده اند ((بكنيد و نكنيد)) باز براى تنظيم عالم طبيعت است و اجتماع است لكن بسيارى از امور راجع به تنظيم امور اجتماع نيست ، راجع به ماوراى طبيعت است انسان چون يك مجموعه اى است كه احتياج به همه چيز دارد، انبياء آمده اند كه آن همه احتياجات انسان را هر چه احتياج دارد انسان براى انسان بيان كنند كه انسان اگر عمل بكند به سعادت تمام مى رسد. بيانات امام در ميان جمعى از ايرانيان - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :227 - 228 - تاريخ سخنرانى :6/8/57. تبيين راههاى سعادت دنيوى و اخروى كوششهايى كه انبيا مى كردند و جنگ هايى كه با مخالفين راه حق مى كردند و خصوصا جنگهايى كه در صدر اسلام واقع شد، مقصد جنگ نبوده است و مقصد كشورگشايى هم نبود...انبيا آنهمه زحمت كشيدند نه فقط براى اينكه طرف را از صحنه خارج كنند و خودشان صحنه را دست بگيرند، بلكه مقصد اصلى اين بوده است كه اين انسانهايى كه انسانيت ندارند، اين اشخاصى كه در راه خلاف دارند سير مى كنند و آنها مى ديدند كه اين راه خلاف ، راه شقاوت است ، راه ضلالت است ، راهى است كه مردم را در اين دنيا به شقاوت و در آن دنيا هم به مهلكه مى كشاند، انبيا از طرف خداى تبارك و تعالى مامور شدند براى نجات مردم .مردم را اگر به حال خودشان مى گذاشتند جز يك حيوانى كه خوردن و خوابيدن را و شهوات را ادراك بكند و در راه آن عمل بكند، چيز ديگر را نمى توانستند بفهمند، از باب اينكه ورق ماوراى طبيعت بر مردم پوشيده است . اينكه مردم مى دانند، همين عالم را عالم طبيعت را، آنهايى كه علمشان ديگر زياد هست ، يك خصوصيات طبيعت را زيادتر مى فهمند، لكن همه آنها همين است كه از طبيعت بهره ور مى شوند و به طبيعت توجه دارند و انسان را هم به همين جنبه طبيعى مى شناسند و براى همين جنبه طبيعى انسان هم زحمت مى كشند. تمام زحمات ماديين كه مربوط به مكتب الهى نباشد صرف ادراك طبيعت و خصوصياتى كه در طبيعت است مى شود و استفاده از طبيعت ، آنهم طبيعت انسان از طبايع عالم . هر چه نگاه بكنيد از اين تمدن هاى بزرگ ، جديد، از اين پيشرفت هاى عظيم انسانى مى بينيد كه همه آن مربوط به همين طبيعت است و مربوط به استفاده انسان از طبيعت است ، آنهم استفاده انسان طبيعى از عالم طبيعت . از عالم طبيعت به آن طرف اين موجودات طبيعى نمى توانند بفهمند و لهذا اينها راهى به آن عالم ندارند مگر از راه وحى كه همه عالم را در تحت سيطره اش هست و چون اين انسان مثل ساير حيوانات نيست كه همان حيات طبيعى و دنيايى باشد بلكه انسان يك طور خلق شده است كه علاوه بر حيات طبيعى ، حيات مابعدالطبيعه هم دارد و آن حيات مابعدالطبيعه ، حيات صحيح انسان است ، اينجا همان حيات حيوانى است ، از اين جهت مردم محتاج شده اند به اينكه در پيدا كردن راه صحيح از طريق وحى به اينها گزارش داده بشود و خداى تبارك و تعالى هم منت بر مردم گذاشت و انبيا را مبعوث فرمود تا اينكه راه را به اينها نشان بدهند. تمام تعليمات انبيا براى مقصد، نشان دادن راهى است كه انسان ناچار از اين راه بايد عبور كند. ناچار انسان از اين عالم طبيعت به يك عالم ديگرى عبور مى كند، اگر سر خود باشد يك حيوانى است كه از اين عالم به عالم ديگر مى رود و اگر چنانچه به راه انبيا برود انسانيتش كامل مى شود و هر چه بيشتر اطاعت كند بيشتر انسانيتش رشد مى كند. تمام كوشش انبيا براى اين بوده است كه انسان را بسازند، تعديل كنند، انسان طبيعى را مبدل كنند به يك انسان الهى ، در همين عالم كه هست هم ، باز اينطور باشد. نظر انبيا به اين عالم با نظر اشخاص ديگر فرق دارد، آنها مى خواهند اين عالم را الهى كنند، يعنى به هر چه نگاه مى كنند آثار الهيت در آن ملاحظه كنند. ساير قشرها چه فلاسفه باشند و چه ساير دانشمندان باشند خصوصا دانشمندان طبيعى ، اينها تمام نظرشان به اين است كه آثار طبيعت را كشف كنند و استفاده از طبيعت بكنند. انبيا طبيعت را قبول دارند لكن طبيعت را مهار مى كنند به طورى كه در تحت الوهيت مهار بشود، در تحت عالم بالاتر باشد. همان استفاده اى را كه ماها كه اطلاعى از آن واقعيات نداريم از اين عالم طبيعت مى كنيم آن آدمى كه از ماعداى طبيعت هم اطلاع دارد همين استفاده را مى كند بافرق اينكه ، اين كه استفاده مى كند نظرش به همين طبيعت است و او كه استفاده مى كند طبيعت را آثار آن عالم مى بيند و حق تعالى را در طبيعت مشاهده مى كند. بيانات امام در جمع كاركنان وزارت اقتصاد - صحيفه نور جلد: 8 - صفحه :81 - 82 - تاريخ سخنرانى :17/4/58. تبيين راههاى سعادت دنيوى و اخروى آن عباداتى كه انبيا آورده اند و شما را به آن دعوت كردند مثل نماز، مثل روزه ، مثل حج ، اينطور چيزها، اينها يك امورى هستند كه ، نسخه هستند از طبيب هاى واقعى كه آمدند شما را برسانند به يك مرتبه هاى كمالى كه همانطورى كه از طبيعت استفاده مى كنيد مادامى كه در طبيعت هستيد، وقتى كه نفوس شما از اين طبيعت بيرون رفت و نفس عاقله شما در يك عالم ديگر رفت آنجا هم با يك تربيت صحيح رفته باشد و يك زندگانى كاملا سعادتمند شما داشته باشيد. بيانات امام در جمع كاركنان وزارت اقتصاد - صحيفه نور جلد:2 - صفحه : 232 - تاريخ سخنرانى :6/8/57. توجه دادن به عالم غيب و روحانيت هدف دعوت انبيا و مرسلين در هر حكم و تحريض و ترغيبى ، دعوت به سوى حق و به كمال رساندن افراد انسان و توجه دادن آنان به عالم غيب و روحانيت است . كمال انسانى با دو اصل متحقق است ، و معناى كمال داشتن ذات انسان آن است كه وجودش به گونه اى صفا داشته باشد كه از كدورات عارى شود و اين امر با دو عامل متحقق مى شود: ((حكمت )) و ((حريت )). ((حكمت )) عبارت است از علم پيدا كردن نسبت به نظام وجود (نه به ماهيات و مفاهيم و حدود) و مطالعه نظام موجودات عالم ، و اما ((حريت )) عبارت است از آنكه فرد بتواند خود را از عبوديت شهوت و نقص خلاص نمايد. اين حريت ذاتى است و هر قدر انسان بيشتر اسير شهوت و حرص و طمع و ظلمت حسد باشد كمتر به كمال مى رسد. تقريرات اسفار ساختن انسان الهى صالح در خلوت و جلوت خدا مى خواهد مردم را به اعلى عليين برساند از اسفل سافلين بكشاندشان تا اعلى عليين و اين در غير رژيم هاى انبيا جاهاى ديگر اصلا مطرح نيست . چكار دارند به اينكه مردم بشوند يك مردم الهى ، به ما چه ربط دارد، اينجا خلاف نظم نكنند، اينجا كارى نكنند به حكومت ما ضرر بزند، هر چه مى خواهد باشد. انبيا اينطور نيستند، انبيا به شما كار دارند، توى صندوقخانه هم كه هستى به تو كار دارند. هيچ كس نيست ، لكن حكم خدا هست دنبال شما. آنها مى خواهند يك انسانى تربيت كنند كه خلوتش و جلوتش فرقى نداشته باشد، همانطورى كه خيانت نمى كند در جلوت و در پيش مردم براى اينكه از مردم ملاحظه مى كند، انبيا مى خواهند كه انسانى درست كنند كه پيش مردمش و غياب مردمش ديگر فرقى نباشد، هر دويش آدم باشد، وقتى كه آدم شد، چه در خلوت آدم است ، چه در بين مردم هم آدم است . بيانات امام در جمع پاسداران آباده - صحيفه نور جلد:8 - صفحه :4 - تاريخ سخنرانى :13/4/58 تبديل كردن انسان به افضل خلايق تمام زحمتى كه انبيا كشيده اند و تمام رنج هايى كه اولياى خدا از بدو خلقت تاكنون كشيده اند و بعدها هم تا آخر خواهند كشيد مقدمه اين بوده است كه اين موجودى كه در خارج مى گويند انسان ، انسان بشود. تمام كتب آسمانى كه بر انبيا نازل شده است براى اين بوده است كه اين موجودى كه اگر سر خود باشد، خطرناكترين موجودات عالم است ، تحت تربيت و تعليم الهى واقع بشود و بهترين موجودات و افضل تمام خلايق بشود. نهضت هاى اسلامى ، نهضت هاى توحيدى ، تمام براى همين معينى بوده است . در اسلام همه امور مقدمه انسان سازى است . اگر رها كنند اين موجود دو پا را، تمام عالم را به تباهى مى كشد. براى جلوگيرى از اين فسادهاى بزرگ و اين جنگ هاى ويران كن و اين كارهاى بسيار ناروا كه در كشورها هست انبيا آمده اند تا بشر را هدايت كنند به راهى كه همه در آن راه سير كنند و همه انسان صحيح و كامل بشوند. اگر اين موجود دو پا تربيت شد تمام حوايج دنيا و آخرت بشر تحقق پيدا مى كند و اگر اين موجود دو پا سرخود شد يا به خلاف مسيرطبيعى خودش حركت كرد تمام عالم به تباهى كشيده مى شود. از اين جهت تمام انبيا معلم ها هستند و تمام بشر دانشجو انبيا مكتبى دارند كه در آن مكتب مى خواهند اين موجود دوپايى كه بدترين موجودات است و اگر رها بشود خطرناكترين موجودات عالم است ، اين را به راه مستقيم ، به صراط مستقيم هدايت كنند و اجراى اين امر را هم خودشان متكفلند. بيانات امام در جمع گروهى از دانشجويان پاكستان و معلمين - صحيفه نور جلد:13 - صفحه :52 تاريخ سخنرانى :8/6/59 خارج كردن انسان از ظلمات طبيعت و ماوراى طبيعت اسلام و همه مكتب هاى توحيدى آمده اند كه اين انسانى كه يك موجود مادى است ابتدائا مثل ساير موجودات مادى ؛ يعنى بعد از اينكه يك مراحلى سير كرده حالا رسيده است كه شده است يك موجودى مادى داراى چشم و گوش و حواس و خواص ، ساير حيوانات هم همين را دارند، مكتب هاى الهى آمدند كه اين موجودى كه قابل اين است كه همه چيز بشود، انسان يك نسخه كوچكى هست از همه عالم ... يعنى انسان در آن همه چيزهايى كه در همه چيز هست ، هست . تمام عوالم غيب و شهود در انسان هست منتها يك مقداريش بالفعل است ، يك مقداريش بالقوه است انبيا آمدند كه دست اين انسان را بگيرند، از اين چاه بيرون ببرندش ، دست انسان را بگيرند از اين ظلمت ها بيرون ببرند و به نور برسانند الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور(213) خدا اخراج مى كند به وسيله انبياء بوسيله تعليمات ، تعليمات انبياء براى اين است كه اين ظلمت هايى كه در اطراف يك موجودى هجوم به آن آوردند از همه اطراف دست آن ها را بگيرد و از اين ظلمت ها بيرون بياورد ما وقتى در همين وضع فعلى كه ملاحظه مى كنيم گرفتار يك ظلمت هايى هستيم غير از اين ظلمت هايى كه براى ما هست راجع به ماوراء طبيعت در همين جا ما يك گرفتارى هايى داريم كه اينها ظلمات اند و انبياء آمدند كه ما را از اين نجات بدهند بيانات امام در جمع گروهى از جامعه پيشه وران اصفهان - صحيفه نور جلد:10 صفحه :276 - تاريخ سخنرانى :21/9/58 اعتلاى بشر از مرتبه حيوانى به جايگاه انسانى اگر انبيا نيامده بودند، شايد همه مردم ، الا نادرى ، همه شان مثل حيوانات جنگل و بدتر از او به جان هم مى افتادند. حالا هم مى بينيد كه آنهايى كه به اين حصار ايمان نزديكترند از اين جنايات دورترند...تربيت هاى انبياست كه نجات داده اين مردم را از حد حيوانيت و آن جنونى كه انسان دارد در قدرت طلبى و شهوترانى بيانات امام در جمع مديران صندوقهاى قرض الحسنه صحيفه نور جلد:12 صفحه :171 تاريخ سخنرانى :20/3/59 رها ساختن از علقه هاى خلاف فطرت همه دعوت انبيا اين بوده است كه مردم را از اين سرگردانى اى كه دارند هر كه يك طرف مى رود و هر كه يك مقصدى دارد اين مردم را از اينجا دعوت كنند و راه را نشانشان بدهد كه اين راه است ، ديگر آن راه ها كه مى رويد رها كنيد، راه همين است اهدنا الصراط المستقيم (214)، ان ربى على صراط المستقيم (215) آن طرف ، طرف ندارد، دنياست و ماوراى آن ، آنچه كه مربوط به نفسانيت انسان است ، شهوات انسان است ، آمال و آرزوهاى انسان است اين دنياست آن دنيايى كه تكذيب شده است . اين عالم طبيعت ، اين عالم طبيعت نور است ، دلبستگى هاى به اين عالم انسان را بيچاره مى كند، ظلمت ما از اين دلبستگى هايى است كه ما داريم به اين دنيا، به اين مقام ، به اين مسند، به اين اوهام ، به اين خرافات . همه انبيا آمدند براى اينكه دست شما را بگيرند از اين علايقى كه همه اش بر ضد آنى است كه طبيعت و فطرت شما اقتضا مى كند، شما را دستتان را بگيرند و از اين علايق نجاتتان بدهند و واردتان كنند به عالم نور بيانات امام در جمع گروهى از زنان انقلاب اسلامى صحيفه نور جلد:12 صفحه :241 تاريخ سخنرانى :21/4/59 ****************** وارستگى از تعلقات ، تشبث به مقام ربوبيت سرمنشاء همه كمالات وارسته شدن نفس از تعلقات است و بدبختى هر انسان تعلق به ماديات است . توجه و تعلق نفس به ماديات ، انسان را از كاروان انسان ها باز مى دارد و بيرون رفتن از تعلقات مادى و توجه به خداى تبارك و تعالى انسان را به مقام انسانيت مى رساند. انبياء هم براى همين دو جهت آمده بودند: بيرون كردن مردم را از تعلقات و تشبث به مقام ربوبيت . بيانات امام در جمع طلاب حوزه علميه قم - صحيفه نور جلد:7 صفحه :191 تاريخ سخنرانى :3/4/58 هدايت از حجابهاى ظلمانى و نورانى به سوى نور مطلق انبيا آمدند مردم را از اين دنيا، از اين ظلمتها بيرون بكشند و به مبدا نور برسانند... تمام انبيا براى همين آمده اند و تمام علوم وسيله است ؛ و عينيت مال آن نور است ، ما عدمهاييم ، اصلمان از آنجاست ، عينيت مال آنجاست . همه انبيا هم آمده اند كه ما را از اين ظلمتها بيرون بكشند و به نور برسانند، نه به انوار؛ از حجابهاى ظلمانى و از حجابهاى نورانى بيرون بكشند، و به نور مطلق متصل كنند. تفسير سوره حمد - صفحه : 144-145. نجات انسان از چاه نفسانيت همه انبيا آمده اند براى اينكه دست انسان را بگيرند و از اين چاه عميقى كه در آن افتاده است - و آن چاهى كه از همه عميقتر است چاه نفسانيت است - او را از اين چاه در بياورند و جلوه حق را به او نشان دهند تا اينكه همه چيز را فراموش و نسيان كند. تفسير سوره حمد - صفحه : 113. تزكيه نفس و زدودن روحيه طغيان ((اقرا باسم ربك الذى خلق ))(216) و در همين سوره است كه ((ان الانسان ليطغى ان راه استغنى ))(217) اين سوره براى اولين مورد وحى و در اولين نزول وحى اين آيه در اين سوره وارد شده است كه ((كلا ان الانسان ليطغى ان راه استغنى )) معلوم مى شود كه طغيان و طاغوت بودند از امورى است كه در راس امور است و براى طاغوت زدايى بايد تعليم كتاب و حكمت و تعلم كتاب و حكمت كرد و تزكيه كرد. انسان اينطورى است ، وضع روحى همه انسان ها اينطور است كه تا يك استغنايى پيدا مى كند طغيان پيدا مى كند استغناى مالى پيدا مى كند. به حسب همان مقدار طغيان پيدا مى كند، استغناى علمى پيدا مى كند به همان مقدار طغيان پيدا مى كند، مقام پيدا مى كند به مقدارى كه مقام پيدا كرده است طغيان مى كند...انگيزه بعثت اين است كه ما را از اين طغيان ها نجات دهد و ما تزكيه كنيم خودمان را، نفوس خودمان را مصفا كنيم و نفوس خودمان را از اين ظلمات نجات بدهيم . اگر اين توفيق براى همگان حاصل شد دنيا يك نورى مى شود نظير نور قرآن و جلوه نور حق بيانات امام در جمع اقشار مردم تبريز - صحيفه نور جلد: 14 - صفحه : 253 - تاريخ سخنرانى : 11/3/60 اصلاح حال انسانها از صلاح و فساد و سعادت و شقاوت ما به حق تعالى - نعوذبالله - يا انبياى عظام و مبلغين وحى يا اولياى كرام - عليهم السلام - نفع و ضررى نمى رسد. عالم همه فاسد شود، در مملكت حق - جل و علا - خللى وارد نشود، و همه صالح و نيكوكار شود، توسعه در مملكت حق نشود. بشر و هرچه با او مساس دارد، در مقابل عظمت ممالك الهيه . قدر محسوسى ندارد تا صلاح و فساد او مورد نظر باشد. پس با اينهمه ، تشريفات فروفرستادن وحى و دستورات الهيه و زحمت و تعب انبياء و فداكارى و از خود گذشتن اوليا همه براى صلاح حال ماست . آنها مى دانند عاقبت كار مفسدان چه خواهد بود. آنها از نشآت غيبيه اطلاع دارند و مى خواهند ما خوابها را بلكه بيدار كنند و به وظايف خود آشنا كنند. شرح حديث عقل و جهل - صفحه :256 جلوگيرى از اطلاق طبيعت انسانى وهم و غضب و شهوت ممكن است از جنود رحمانى باشند و موجب سعادت و خوشبختى انسان گردند، اگر آنها را تسليم عقل سليم و انبيا عظيم الشاءن نمايى . و ممكن است از جنود شيطانى باشند، اگر آنها از سرخود گرانى و ((وهم ))بر آن دو قوه بااطلاق عنان حكومت دهى . و اين نيز پوشيده نماند كه هيچ يك از انبياى عظام - عليهم السلام - جلو شهوت و غضب و وهم را به طور كلى نگرفته اند، و هيچ داعى الله تاكنون نگفته است بايد شهوت را بكلى كشت و نائره غضب را بكلى خاموش كرد و تدبير ((وهم )) را از دست داد؛ بلكه فرموده اند بايد جلو آنها را گرفته كه در تحت ميزان عقلى و قانون الهى انجام وظيفه دهند ؛ زيرا اين قواهر يك مى خواهند كار خود را انجام دهند و به مقصود خويش نايل شوند اگر چه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود. مثلا نفس بهيمى مستغرق شهوت خود سرعنان گسيخته مى خواهد مقصد و مقصود خود را انجام دهد، اگر چه به زناى با محصنات در خانه كعبه باشد. و نفس قتل انبيا و اوليا گردد. نفس داراى واهمه شيطانيه مى خواهد كار خود را انجام دهد، اگر چه مستلزم فساد در ارض باشد و عالم درهم و برهم گردد. انبيا - عليهم السلام - آمدند، قانونها آوردند و كتابهاى آسمانى بر آنها نازل شد كه جلوگيرى از اطلاق و زياده روى طبيعت كنند و نفس انسانى را در تحت قانون عقل و شرع درآورند و آن را مرتاض و مؤ دب كنند كه خارج از ميزان عقل و شرع رفتار نكنند. چهل حديث - صفحه : 16 -17 تعاليم انبيا جلوگير اطلاق طبيعت آنهايى كه گمان كردند نبى ختمى و رسول هاشمى - صل الله عليه و آله - دعوتش داراى دو جنبه است : دنيايى و آخرتى ، و اين را مايه سرافرازى صاحب شريعت و كمال نبوت فرض كرده اند، از ديانت بيخبر، و از دعوت و مقصد نبوت عارى و برى هستند. دعوت به دنيا از مقصد انبيا عظام بكلى خارج ، و حس شهوت و غضب و شيطان باطن و ظاهر براى دعوت به دنيا كفايت مى كنند، محتاج به بعث رسل نيست - اداره شهوت و غضب قرآن و نبى لازم ندارد. بلكه انبيا مردم را از دنيا باز دارند و تقييد اطلاق شهوت و غضب كنند و تحديد موارد منافع نمايند، غافل گمان كند دعوت به دنيا كنند. آنها مى فرمايند مال را از هر راه تحصيل نكن و شهوت را با هر طريق فرو ننشان - نكاح بايد باشد، تجارت و صناعت و زراعت بايد باشد - با آنكه در كانون شهوت و غضب ، اطلاق است . پس ، آنها جلوگير اطلاق هستند نه داعى به دنيا. روح دعوت به تجارت ، تقييد و بازدارى از به دست آوردن باطن است ؛ و روح دعوت به نكاح ، تحديد طبيعت و جلوگيرى از فجور و اطلاق قوه شهوت است . بلى ، آنها مخالف مطلق نيستند چه كه آن مخالف نظام اتم است . آداب الصلوة - صفحه : 45 -46 عدالت اجتماعى و حكومت دينى اقامه عدالت اجتماعى (218)و قيام به قسط اقامه عدل فردى و اجتماعى اساسا انبياى خدا صلوات الله و سلامه عليهم - مبعوث شدند براى خدمت به بندگان خدا، خدمت هاى معنوى و ارشادى و اخراج بشر از ظلمات به نور و خدمت به مظلومان و ستمديدگان و ((اقامه عدل ))، عدل فردى و اجتماعى . پيام امام به مناسبت افتتاح مجلس خبرگان صفحه نور جلد: 18 صفحه : 43 تاريخ سخنرانى : 23/4/62 بسط عدالت اجتماعى در جامعه انگيزه انبيا در انقلاباتشان ، در قيامشان دنيا نبوده است ، اگر دنيا را اصلاح كردند تبع بوده است ، انگيزه الهى بوده است ، براى خدا بوده و براى معارف الهى و براى ((بسط عدالت الهى در جامعه )). ديدار با گروهى از مسئولان كشور - صحيفه نور جلد: 20 - صفحه : 64 - تاريخ سخنرانى : 21/7/60. نقش عدل الهى بر صورت عالم ... اگر ممكن بود طريق خير و سعادت را به مردم بطور ديگر نشان بدهند، مى دادند، به موجب وسعت رحمت ؛ و اگر ممكن بود اكراها مردم را به سعادت برسانند مى رساندند؛ لكن هيهات ! راه آخرت راهى است كه جز با قدم اختيار نمى توان آن را پيمود. سعادت با زور حاصل نشود؛ فضيلت و عمل صالح بدون اختيار فضيلت نيست و عمل صالح نمى باشد؛ و شايد معنى آيه شريفه : ((لا اكراه فى الدين ))(219) نيز همين باشد. بلى آنچه در آن اعمال اكراه و اجبار مى توان نمود صورت دين الهى است نه حقيقت آن ، انبيا - عليهم السلام - ماءمور بودند كه صورت را با هر طور ممكن است تحميل مردم كنند تا صورت عالم صورت عدل الهى شود و مردم را ارشاد به باطن نمايند تا مردم به قدم خود آن را بپيمايند و به سعادت برسند. آداب الصلوة - صفحه : 37 قيام جهت برپايى قسط قيام انسان ها به قسط بر رفع ستمگرى ها و چپاولگريهاست كه سياست كلى انبياى عظام و خصوص حضرت رسول خاتم - صلوات الله عليه - است . پاسخ امام به نامه خالدبن عبدالعزيز - صحيفه نور جلد: 15 - صفحه : 186 - تاريخ سخنرانى :17/7/60. اصلاح جامعه با بينات و حديد تمام انبيا از صدر بشر و بشريت ، از آنوقتى كه آدم - عليه السلام - آمده است تا خاتم انبيا - صلى الله عليه و آله و سلم - تمام انبيا براى اين بوده است كه جامعه را اصلاح كنند و فرد را فداى جامعه مى كردند. ما فردى بالاتر از خود انبيا نداريم ، مافردى بالاتر از ائمه - عليهم السلام - نداريم ، اين فردها خودشان را فدا مى كردند براى جامعه . خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه انبيا را ما فرستاديم ، بينات به آنها داديم ، آيات به آنها داديم ، ميزان برايشان داديم و فرستاديم ((ليقوم الناس بالقسط))(220) غايت اين است كه مردم قيام به قسط بكنند عدالت اجتماعى در بين مردم باشد، ظلم ها از بين برود، ستمگرى ها از بين برود و ضعفا به آنها رسيدگى بشود، قيام به قسط بشود. دنبالش هم مى فرمايد ((وانزلنا الحديد))(221) تناسب اين چيست ؟ تناسب اين است كه با حديد بايد اينها انجام بگيرد، با بينات ، با ميزان و با حديد((فيه باس شديد))(222)؛ يعنى اگر چنانچه شخصى يا گروهى بخواهند يك جامعه را تباه كنند، يك حكومتى را كه حكومت عدل است ، تباه كنند، با بينات با آنها بايد صحبت كرد، نشنيدند با موازين ، موازين عقلى ، نشنيدند با حديد.... تمام انبيا براى اصلاح جامعه آمده اند، تمام . و همه آنها اين مساءله را داشتند كه فرد بايد فداى جامعه بشود. فرد هر چه بزرگ باشد، بالاترين فرد كه ارزشش بيشتر از هر چيز است در دنيا، وقتى كه با مصالح جامعه معارضه كرد اين فرد بايد فدا بشود. سيدالشهداء روى همين ميزان آمد رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا كرد، كه فرد بايد فداى جامعه بشود، جامعه بايد اصلاح بشود. ((ليقوم الناس بالقسط(223))) بايد عدالت در بين مردم و در بين جامعه تحقق پيدا بكند. جانها را دادند، مال ها را دادند، زحمت ها كشيدند، نمى شود گفت پيغمبر يك شب و روز راحت خوابيده باشد، تمام زمان عمرش صرف اين شد كه با هر ترتيبى كه مى شود، با قرآن ، با احاديث خودش ، با كلمات خودش ، با موعظه هاى خودش ، وقتى كه مى بيند نمى شود اين ، با شمشير، با شمشير مى زند و اشخاصى كه مى خواهند اين جامعه را از بين ببرند و ملت را تباه بكنند، آن با شمشير، وقتى نمى شود با بينه و ميزان عمل كرد، با حديد عمل مى كند. ما همان ادعا مى كنيم كه ما امت رسول الله هستيم و شيعه على ابن ابيطالب ، ما بايد مطالعه بكنيم ببينيم آنها چه كردند. شيعه اين نيست كه فقط بگويد من شيعه هستم ، اين است كه ببيند چه كردند آنها، دنبال كند همان چيزهايى را كه آنها كردند. پيغمبر اكرم چقدر جنگ در زمان او واقع شد براى اينكه اصلاح كند جامعه را، براى اينكه دست ستمكارها را كوتاه كند، دست اين سرمايه دار چپاولگر را كوتاه كند، دست آن جبارهاى ظالم را كوتاه كند، تمام عمرش مشغول اين بود در مكه ، به آنطور نمى توانست ، به بينات و به ميزان و به موعظه ها عمل مى كرد تا وقتى كه درصدد بود، نه اينكه نشسته بود همين طور، صدد بود آدم جمع مى كرد تا وقتى كه مدينه مهيا شد و ايشان هم آمدند مدينه ، ديگر همه اش مسائل ، مسائل جنگ بود و مسائل سياست بود و اينها. اگر امت رسول الله هستيم ، اين رسول الله . پيام امام به مناسبت سومين سالروز 17 شهريور - صحيفه نور جلد:15 - صفحه :148-149 - تاريخ سخنرانى :18/6/60. شكستن كنگره هاى ظلم نبوت اصلا آمده است ، نبى اصلش مبعوث است براى اينكه قدرتمندهايى كه به مردم ظلم مى كنند پايه هاى ظلم آنها را بشكند و اين كنگره هاى ظلم كه با زحمت اين بيچاره ها، به خون دل اين بيچاره ها، به استثمار گرفتن اين مردم ضعيف اين پايه هاى قصر بالا رفته و كنگره هايش ، كنگره اى بوده است كه بوده است ، آمدن پيغمبر اكرم (ص ) براى شكستن اين كنگره ها و فرو ريختن اين پايه هاى ظلم بوده است ، و از آن طرف چون بسط توحيد است ، اين جاهايى كه مبدا ستايش غير خدا بود و آتش پرستى بوده است ، آنها را منهدم كرده است و آتش ها را خاموش كرده است . بيانات امام در مورد چهارم آبان - صحيفه نور جلد: 2 - صفحه : 214 تاريخ سخنرانى :4/8/ 58. مداومت براى زدودن ظلم سازش با ظالم ، ظلم بر مظلومين است ... سازش با ظالم ، يعنى ، اينكه دست ظالم را باز كن تا ظلم كند. اين خلاف راى تمام انبياست . انبياى عظام ، تا آن جا كه توانستند جديت كردند كه ظلم را از اين بشر ظالم بزدايند، به موعظه ، به نصيحت ، به امر به معروف ، به نهى از منكر، به ((انزلنا الحديد و فيه باس شديد))(224)، ((آخر الدواء الكى (225)))؛ بعد از آنكه موعظه نشد، نصيحت نشد، آخر دوا است اين كه داغش كنند شمشير، آخر دواست . بيانات امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :20 - تاريخ سخنرانى :10/4/63. پيوند دنيا و آخرت در تعاليم انبيا اقامه عدل در كنار دعوت به معنويت و آخرت گفته نشود كه اينها دعوت به آن طرف (آخرت ) مى كنند و اينجا (دنيا) نه . انبيا در عين حالى كه همه دعوتهايشان براى آنجا بود، اينجا عدالت را رواج مى دادند. تفسير سوره حمد - صفحه : 148. اقامه عدل در كنار دعوت به معنويت و آخرت عدل را همين انبيايى كه همه مصايب براى آنها بود و اهل ذكر و فكر و همه چيز بودند و در دنيا اقامه كردند. به ضد ستمگرها قيام كردند. تفسير سوره حمد - صفحه : 149 - 150. اقامه قسط و حكومت عدل از بزرگترين واجبات آنچه گفته شده و مى شود كه انبيا - عليهم السلام - به معنويات كار دارند و حكومت و سررشته دارى دنيايى مطرود است و انبيا و اوليا و بزرگان از آن احتراز مى كردند و ما نيز بايد چنين كنيم اشتباه تاسف آورى است كه نتايج آن به تباهى كشيدن ملت هاى اسلامى و باز كردن راه براى استعمارگران خونخوار است . زيرا آنچه مردود است حكومت هاى شيطانى و ديكتاتورى و ستمگرى است - كه - براى سلطه جويى و انگيزه هاى منحرف و دنيايى كه از آن تحذير نموده اند، جمع آورى ثروت و مال و قدرت طلبى و طاغوت گرايى است و بالاخره دنيايى است كه انسان را از حق تعالى غافل كند. و اما حكومت حق براى نفع مستضعفان و جلوگيرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى همان است كه مثل سليمان بن داود و پيامبر عظيم الشان اسلام - صلى الله عليه و آله - و اوصياى بزرگوارش براى آن كوشش مى كردند از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است : چنانچه سياست سالم كه در اين حكومت بوده از امور لازمه است . وصيتنامه سياسى - الهى - حضرت امام (ره ) - صحيفه نور جلد:21 - صفحه :178 - تاريخ سخنرانى :15/3/68. قيام عملى براى اقامه عدل و تشكيل حكومت وقتى كه مفاد آيات شريفه را مى خوانيم يا سيره انبيا را ملاحظه مى كنيم ، مى بينيم كه آنها تمامشان يكى از كارهايى كه البته مقصد نبوده لكن مقدمه بوده ، اين بوده است كه عدالت را در دنيا ايجاد كنند پيغمبر مى خواهد عدالت ايجاد كند تا بتواند آن مسايلى كه دارد كه آن مسايل ، انسان مى خواهد درست كند، آن مسايل را طرح كند، و از زمانى كه وحى براى پيغمبرها آمده است يكى از مسائلشان همين معنا بوده است كه معارضه مى كردند با كسانى كه ظلم داشتند، ظالم بودند، ستمگر بودند، خونخوار بودند و هر كدام به يك صورتى با آنها معارضه مى كردند و گمان نشود كه هيچ پيغمبرى تو خانه اش مى نشست و فقط يا دعا مى خواند و يا احكام مى گفته ، خير اينطور نيست احكام را مى گفتند دنبالش مى رفتند براى اجرا. ابراهيم مسايل را مى گفت بعد هم برمى داشت بت هايى كه آن وقت مثل اين بود كه يكى به خداى تبارك و تعالى در مذهب ما جسارت كند، اين طور معارضه مى كرد باهاشان ؛ ولى مسائل را هم مى گفت ، مقابله مى كرد با ستم ، مقابله مى كرد با ظلم ... حتى حضرت عيسى - سلام الله عليه - كه اين اشخاصى كه تابع او هستند خيال مى كنند كه حضرت عيسى فقط يك معنوياتى مى گفته است ايشان هم همين طور بوده ، از اول بنا بوده بر اين كه معارضه كند آن وقتى كه متولد شده ، تازه متولد شده است مى گويد كه من كتاب آوردم . قرآن اين را نقل مى كند كه تازه متولد شده بوده ، وقتى كه مادرش به واسطه آن تهمت كه مى زدند، (يهود برش مى زدند) ناراحت بود همچو كه متولد شد گفت كه نه ، غصه نخور، اگر كسى آمد پيشت باهات صحبت بكند، تو بگو كه من صائمم و صائم بوده لابد و برويد از آن بچه بپرسيد. اينها آمدند، حضرت تازه متولد شده بود، آمدند بنا كردند به حضرت مريم حرف هاى نا مربوط زدن ، حضرت مريم هم اشاره كرد به او كه برويد آن جا، گفتند: ما چه جور با اين تكلم كنيم ؟ بعد ايشان شروع كرد كه خدا به من كتاب داده است . ببينيد چى مى گويد، اين مساله كتاب دادن معلوم مى شود يك مسايلى قبل از اين است كه ايشان متولد بشود - من را - كتاب به من داده ، به من توصيه كرده چه بكنم ، چه بكنم همان مسايل را مى گويد يك همچو حضرت عيسايى نمى نشيند تو خانه و مساءله بگويد تا چه بشود. اگر مساءله مى خواست بگويد و مساءله گو بود، ديگر چرا دارش مى كشيدند؟ ديگر چرا اذيتش مى كردند؟! و همين طور ساير انبيا و آن چيزى كه از همه مشهودتر است ، حضرت رسول سلام الله عليه است كه آمد و تشكيل اداره داد، تشكيل حكومت داد: اين معنايش اين است كه كار دارند. به حكومت ، در سياست كار دارند و تشكيل حكومت دادن جز اين است كه دخالت در سياست است و وارد شدن در عرصه سياست است ؟ بيانات امام در جمع رؤ ساى سه قوه - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :157- 158 - تاريخ سخنرانى :19/8/66. قيام عملى بر عليه ستمگران اشخاص بيدار اينطورند. اينطور نيست كه بنشينند توى مسجد و كار به اين كارها نداشته باشند. بنشينند توى خانه هايشان و كار به كسى نداشته باشند. بيطرف باشند. كارى ما به اين كارها نداريم . اگر اين منطق انبيا بود كه فرعون نمى رفت سراغ موسى ، موسى نمى رفت سراغ فرعون . اگر منطق انبيا اين بود كه ابراهيم نمى رفت هجمه كند بر آنها، پيغمبر اين كار را نمى كرد. منطق انبيا اين نيست . منطق انبيا اين است كه ((اشداء))(226) بايد باشند بر كفار و بر كسانى كه بر ضد بشريت هستند، بين خودشان هم رحيم باشند. و آن شدت هم رحمت است بر آنها. بيانات امام در ديدار با اعضاى خبرگان - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :96- تاريخ سخنرانى :14/11/63. هدايت حق جويان و سركوبى ستمگران دينهاى بزرگ پيامبران سابق و دين بسيار بزرگ اسلام در عين حالى كه يك دستشان به كتابهاى آسمانى و براى هدايت مردم ،(بود) دست ديگر به اسلحه ها بود. ابراهيم خليل - سلام الله عليه - با يك دست صحف را داشت و با دست ديگر تبر براى سركوبى بتها. موسى كليم - سلام الله عليه - با يك دست تورات را داشت و با دست ديگر عصا - عصايى كه فرعونيان را به خاك مذلت كشاند، عصايى كه اژدها بود، عصايى كه خيانتكاران را مى بلعيد. پيغمبر بزرگ اسلام با يك يك دست قرآن را داشت و با دست ديگر شمشير، شمشير براى سركوبى خيانتكاران و قرآن براى هدايت ، آنها كه قابل هدايت بودند، قرآن راهنماى آنهابود و آنهايى كه هدايت نمى شدند و توطئه گر بودند، شمشير بر سر آنها. بيانات امام خطاب به ملت مسلمان ايران - صحيفه نور جلد:8 - صفحه :269 - تاريخ سخنرانى :2/6/58. انبيا فقط ناصح امت نبودند انبياى عظام سلام - الله عليهم - از آدم تا خاتم كه تشريف آورده اند و انبياى بزرگ اولواالعزم كه در بين مردم تشريف داشته اند، همه آنها براى اينكه پرچم ((توحيد)) را و ((عدالت )) را در بين ملتها برپا كنند - پيامبران - تمام پيامبران در طول تاريخ اينطور نبوده است كه فقط يك ناصحان باشند، بلكه آنها براى تهذيب اخلاق مردم به گفتار، به كردار، به عمل ، به فعاليت مامور بودند و خداى تبارك و تعالى آنها را براى اينكه انسانها را بسازند، براى اينكه خلق انسانى در آنها رشد پيدا بكند و اعمال و افعال انسانى داشته باشند، مبعوث فرموده است و همه در هر حالى كه بوده اند كوشش خود را كرده اند. بيانات امام پس از شهادت آية الله مصطفى خمينى - صحيفه نور جلد:1 - صفحه :257 - تاريخ سخنرانى :10/10/56. دو ماموريت بزرگ انبيا انبيا هم كه مبعوث شدند، براى اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را و آن استعدادها را شكوفا كنند كه در آن استعدادها بفهمند به اينكه چيزى نيستيم و علاوه بر آن مردم را، ضعفا را از تحت سلطه استكبار بيرون بياورند. از اول انبيا اين دو شغل را داشته اند: شغل معنوى كه مردم را از اسارت نفس خارج كنند، از اسارت خودش خارج كنند (كه شيطان بزرگ است ) و مردم و ضعفا را از گير ستمگران نجات بدهند. اين دو شغل ، شغل انبياست . وقتى انسان حضرت موسى را، حضرت ابراهيم را ملاحظه مى كند و چيزهايى كه از اينها در قرآن نقل شده است ، مى بيند كه اينها همين دو سمت را داشتند، يكى دعوت مردم به توحيد و يكى نجات بيچاره ها از تحت ستم . اگر در تعليمات حضرت عيسى - سلام الله عليه - در اين امر كم است حضرت عيسى كم عمر كرد و كم تماس پيدا كرد با مردم ، والا شيوه او هم همان شيوه حضرت موسى است و همه انبيا، و بالاترين آنها كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است . اين دو شيوه را به عيان در قرآن و سنت در عمل خود رسول الله مى بينيم . قرآن دعوت به معنويات الى حدى كه بشر مى تواند به او برسد وفوق او و بعد هم اقامه عدل (مى كند) پيغمبر هم و ساير كسانى كه لسان وحى بودند، آنها هم اين دو رويه را داشتند. خود پيغمبر هم عملش اينطور بود تا آن روزى كه حكومت تشكيل نداده بود، معنويات را تقويت مى كرد. به مجرد اينكه توانست حكومت تشكيل بدهد علاوه بر معنويات اقامه عدل كرد، حكومت تشكيل داد و اين مستمندان را از زير بار ستمگران تا آنقدر كه اقتضا داشت وقت ، نجات داد. و اين سيره مستمره انبيا (است ) بايد (در بين ) كسانى كه خودشان را تابع انبيا مى دانند اين سيره مستمره باقى باشد. هم جهات معنوى كه اشخاصى كه با معنويات آشنا هستند، آنها بايد تقويت بكنند و همه مردم را، خود مردم هم همين طور، جهات معنويات را تقويت بكنند و هم آن مساله دوم كه اقامه عدل است ؛ حكومت اسلام بايد اقامه عدل بكند در عين حالى كه معنويات را تصحيح مى كند و ترويج مى كند. و ما اگر تابع اسلام هستيم و تابع انبياء هستيم اين سيره مستمره انبيا بوده است و اگر تا ابد هم فرض كنيد انبيا بيايند باز همين است ، باز جهات معنوى بشر تا آن اندازه اى كه بشر لايق است ، (و) ادامه اقامه عدل در بين بشر و كوتاه كردن دست ستمكاران و ما بايد اين دو امر را تقويت كنيم . بيانات امام در جمع مسوولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :32-33 - تاريخ سخنرانى :21/4/64. راهنمايى براى سعادت دو عالم انبيا هستند كه ما را به راه مستقيم هدايت مى كنند و كيفيت تربيت و تعليمى كه براى آن عالم هم باشد، هم اين عالم و هم آن عالم ، نه اينكه انبيا به اين عالم كارى ندارند، اين عالم هم با هر چيزى كه بگوييد، آنها منافى و مخالف با آن نيستند، مخالف با دل بستن به دنيا هستند، اين دو تا اشتباه مى شوند. بيانات امام در جمع بانوان مكتب ولى عصر (عج ) - صحيفه نور جلد:8 - صفحه :63 - تاريخ سخنرانى :16/4/58. راهنمايى به معنويت و ماديت انبيا هم ، همه چيزهايى كه مربوط به روح و مربوط به مقامات عقليه و مربوط به مراكز فيضيه است براى ما بيان كرده اند و قرآن هم بيان كرده است و اهلش مى دانند و هم آن چيزهايى كه وظايف شخصيه است و دخيل در ترقيات انسان و تكامل انسان است در سنت و در كتاب بيان شده است و هم آن چيزهايى كه مربوط به اجتماع است و امور سياسى است و امور اجتماعى است و راجع به تنظيم و تربيت اجتماع است ، بيان فرموده است و ما همه و همه بشر مكلفند بر اينكه همه اين مراتب را، همه اين مقامات را مواظبت كنند و منحصر به يك طرف نكنند. بيانات امام پس از شهادت حاج آقا مصطفى خمينى - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :30 - تاريخ سخنرانى :10/10/56. عارفان ، حاضر در صحنه سياست ، سالكان ، قائم به قسط خيال كردند يك دسته زيادى كه معناى عرفان عبارت از اين است كه انسان يك محلى پيدا بشود و يك ذكرى بگويد و يك سرى حركت بدهد و يك رقصى بكند و اينها، اين معنى عرفان است ، مرتبه اعلاى عرفان را امام على - سلام الله عليه - داشته است و هيچ اين چيزها نبوده در كار. خيال مى كردند كه كسى كه عارف است بايد ديگر بكلى كناره گيرد از همه چيز و برود كنار بنشيند و يك قدرى ذكر بگويد و يك قدرى تغنى بشود و يك قدرى چه بكند و دكاندارى . اميرالمومنين در عين حالى كه اعرف خلق الله بعد از رسول الله در اين امت ، اعرف خلقالله به حق تعالى بود، معذلك نرفت كنار بنشيند و هيچ كارى به هيچى نداشته باشد، هيچ وقت هم حلقه ذكر نداشت . مشغول بود به كارهايش ؛ ولى آن هم بود. يا خيال مى شود كه كسى كه اهل سلوك است ، اهل سلوك بايد به مردم ديگر كار نداشته باشد، در شهر هرچه مى خواهد بگذرد، من اهل سلوكم ، بروم يك گوشه اى بنشينم و ورد بگويم و سلوك به قول خودش پيدا كند. اين سلوك در انبيا زيادتر از ديگران بوده است ، در اوليا زيادتر از ديگران بوده است ، لكن نرفتند در خانه شان بنشينند و بگويند كه ما اهل سلوكيم و چكار داريم كه به ملت چه مى گذرد، هر كه هر كارى مى خواهد بكند اگر بنا باشد كه اهل سلوك - بايد - بروند كنار بنشينند، پس بايد انبيا هم همين كار را بكنند و نكردند. موسى بن عمران اهل سلوك بود ولى معذلك رفت سراغ فرعون و آن كارها را كرد ابراهيم هم همين طور، رسول خدا هم كه همه مى دانيم . رسول خدايى كه سالهاى طولانى در سلوك بوده است ، وقتى كه فرصت پيدا كرد، يك حكومت سياسى ايجاد كرد براى اينكه عدالت ايجاد بشود، تبع ايجاد عدالت فرصت پيدا مى شود براى اين كه هر كس هر چيزى دارد بياورد. وقتى كه آشفته است نمى توانند، در يك محيط آشفته نمى شود كه اهل عرفان ، عرفانشان را عرضه كنند، اهل فلسفه ، فلسفه شان را، اهل فقه ، فقه شان را، لكن وقتى حكومت يك حكومت عدل الهى شد و عدالت را جارى كرد و نگذاشت كه فرصت طلب ها به مقاصد خودشان برسند، يك محيط آرام پيدا ميشود، در اين محيط آرام همه چيز پيدا مى شود. ديدار با مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :30 - تاريخ سخنرانى :2/6/65. قيام با تمام قوا عليه حكومتهاى طاغوت سيره انبياى عظام - صلى الله نبينا و عليهم اجمعين - و ائمه اطهار - عليهم السلام - كه سرآمد عارفان بالله و رستگان از هر قيد و بند، و وارستگان به ساحت الهى در قيام به همه قوا عليه حكومتهاى طاغوتى و فرعونهاى زمان بوده ، و در اجراى عدالت در جهان رنجها برده و كوششها كرده اند، به ما درسها مى دهد. نقطه عطف - صفحه : 14. قيام عملى براى اقامه عدل به همراه دعوت به معنويات ما فرض مى كنيم اينى كه گفته مى شود، گفته شده است غلط و بر خلاف واقع كه بعض انبيا قيام براى اقامه عدل نكردند، همان موعظه كردند، همان صحبت كردند، ما فرض مى كنيم كه اين حرف ، ((جنگ نكردند)) - ما فرض مى كنيم - صحيح باشد؛ اما شما ملاحظه كنيد مقدس ترين چيزهايى كه براى كفار بوده است ، بتها بوده اند... اگر ابراهيم خليل الله ما فرض كنيم هيچ كارى نكرده جز اين كه عصايش را كشيده و بت ها را شكسته مقدسترين چيزى كه پيش بت پرستها بوده آن بوده اين قيام بر ضد آنها نيست ؟ اين قيام مسلحانه نيست ؟ اين بالاتر از قيام مسلحانه نيست ؟... بنابراين ، اين حرف غلط كه حضرت عيسى - سلام الله عليه - همين موعظه كرده و نصيحت كرده يا حضرت موسى همان مقدار كارهاى مختصر را كرده حالا بعضى شان كه خوب قيام كردند، ولى اين مساءله مساءله اى بوده است كه در تمام ايام ، در تمام دنيا از صدر عالم تا حالا بوده و تا آخر هم خواهد بود كه هركس قيام كرد براى اين كه عدالت ايجاد كند، حكومت عدل ايجاد كند، سيلى خورده .... ابراهيم خليل الله تاوان را پس داد، موساى كليم الله داد و رسول خدا داد و اميرالمومنين آن همه شدت كشيد و ائمه ما آن قدر سختى كشيدند براى اين كه آنها همه در نظر داشتند كه حكومت عدل ايجاد كنند. اگر فقط حضرت ابراهيم مى آمد و دعا مى كرد و ذكر مى كرد، اين ديگر تو آتشش نمى انداختند. اگر حضرت رسول سلام الله عليه فقط آن وقت كه در مكه بود، فقط دعا مى خواند، بيش از اين نبود، اما او با اين چيزهايى كه پيش آنها شريف بود، پيش آنها عظمت داشت مبارزه مى كرد، از اين جهت باهاش مخالفت مى كردند و اگر هر كس بنشيند همان دعا بكند، هيچ كس كاريش ندارد اگر مسلمانها هم بنشينند دست دراز كنند طرف خدا، خدايا رحمت كن كى را، لعنت كن كى را و چى را، هيچ كس كارشان ندارد اما اين خلاف سيره انبياست . خلاف شيوه انبياست . ديدار با مسئولان و پرسنل جهاد سازندگى - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :142-141 - تاريخ سخنرانى :23/5/66. سردمدارى مبارزه و بيان احكام دينى آنها خيال مى كنند كه انبيا آمده اند مساءله بگويند، تمام . شما كدام يك از انبيا را سراغ داريد كه در امور اجتماعى به آنطور حادش شركت نكرده و سردمدار نبوده است ؟ موسى - عليه السلام - يك شبان با عصايش راه مى افتد مى رود سراغ فرعون ، نمى آيد توى بازار مساله بگويد. اين هم هست البته اما مى رود سراغ فرعون ، خدا هم او را مى فرستد (كه ) دنبال فرعون برويد او را دعوت كنيد، دعوتش كنيد، به قول لين هم دعوتش كنيد(227) و امثال ذلك ، وقتى كه قول لين نشد آنوقت قيام مى خواهد. پيغمبر اكرم كدام روز نشست همين طورى فقط مساله بگويد، كارى به كار جامعه نداشته باشد؟ اينهايى كه مى گويند آخوند چه كار دارد به امور سياسى ، پيغمبر اكرم كدام روزش از مسائل سياسى خارج بود؟ دولت تشكيل مى داد، با اشخاصى كه بر ضد اسلام ، ستمگر بر مردم بودند، با آنها مبارزه ميكرد، جنگ مى كرد. ما را آنطور مى خواستند منزوى كنند كه لباس جندى را مى گفتند با عدالت منافات دارد. حضرت امير لباس جندى داشت ، با عدالت منافات داشت ؟! حضرت سيدالشهدا نداشت لباس جندى ؟ مساله دخالت در سياست در راس تعليمات انبياست ، مساله جنگ مسلحانه با اشخاصى كه آدم نمى شوند و مى خواهند ملت را تباه كنند، در راس برنامه هاى انبيا بوده است . ما همه تعليمات انبيا را كنار گذاشتيم ، فقط به آن تعليماتى كه با دخالت نكردن در جامعه ، اينها همينش را گرفته ايم ، نمازش را گرفته ايم و باقى را رها كرديم . مگر امكان دارد كه انسان مسلمان باشد به فقط نماز خواندن و روزه گرفتن و حج رفتن و امثال ذلك و در امر مسلمين دخالت نكردن ؟ اگر اهتمام به امر مسلمين كسى نكند مسلم نيست ، به حسب روايت منسوب الى رسول الله .(228) پيام امام به مناسبت سومين سالروز 17 شهريور - صحيفه نور جلد:15 - صفحه :146-147 - تاريخ سخنرانى :17/6/60. ارشاد و هدايت به موازات اقامه عدل ...((اگر اين طرف صورتمان را زدند، آن طرفش (را) هم چيز مى كنم ( نگه مى داريم )، تا يكى هم آن طرف بزنند))، اين را به حضرت عيسى هم به غلط نسبت دادند، خود اين جانورها. حضرت عيسى ، پيغمبر است ، پيغمبر كه نمى تواند منطقش اين باشد شما ديديد پيغمبرها را، منتهى حضرت عيسى كم عمر كرد در بين ملت بعد تشريف برد به معراج ، به بالا. شما همه مى دانيد كه تاريخ انبيا را، آن حضرت ابراهيم است كه تقريبا راس انبيا طرف بود با تبرش برداشت اين بت ها را همه را شكست . هيچ خوف اين هم نداشت . كه بيندازندش توى آتش ، خوف اين حرفها را نداشت . اگر داشت كه پيغمبر نبود يك همچو موجودى كه با يك قدرت هاى بزرگ جنگ مى كند و يك تنه خودش تنهايى در مقابل يك همچو قدرت هايى مى ايستد كه بعدا بيايند بخواهند آتشش بزنند، اين منطقش اين نيست كه اگر آن طرف را سيلى زدند بر مى گردد اين طرف هم بزنند، اين منطق آدم هاى تنبل است ، اين منطق آنهايى است كه خدا را نمى شناسند، قرآن نخواندند اينها آن هم حضرت موسى كه ( با يك عصا) يك نفر بود، يك نفر چوپان ، مقابل كى ؟ مقابل فرعون كه داد خدايى مى زد، اينها هم داد خدايى مى خواهند بزنند، مى بينند حالا خيلى خريدار ندارد، اگر يك خرده سست بياييد آنها هم مى گويند ((انا ربكم الاعلى (229))). اين مزخرفات هميشه بوده در دنيا و حالا هم هست و بعدها هم خواهد بود اين هم حضرت موسى سلام الله عليه ، اين هم رسول اكرم كه تاريخش را خوب مى دانيد ديگر كه تنهايى مبعوث شد، سيزده سال نقشه كشيد و ده سال جنگ كرد نگفت كه ما را چه به سياست ، اداره كرد ممالكى را مملكتى را، نگفت ما چكار داريم به اين حرفها آن هم حكومت حضرت امير است كه همه تان مى دانيد و آن وضع حكومتش و آن وضع سياستش و آن وضع جنگ هايش ، نگفت كه ما بنشينيم در خانه مان دعا بخوانيم و زيارت بكنيم و چكار داريم به اين حرفها، به ما چه . بيانات امام در به مناسبت چهلم شهداى قم - صحيفه نور جلد:2 - صفحه : 27-28 - تاريخ سخنرانى :29/11/56. نبرد در كنار وعظ آن مذهبى كه جنگ درش نيست ، ناقص است اگر باشد، و من گمانم اين است كه حضرت عيسى - سلام الله عليه - اگر به او مهلت مى دادند، همين ترتيبى كه حضرت موسى سلام الله عليه - عمل مى كرد، همان طورى كه حضرت نوح سلام الله عليه عمل مى كرد، آن هم با كفار آن طور عمل مى كرد. اين اشخاصى كه گمان مى كنند كه حضرت عيسى اصلا سر اين كارها را نداشته است و فقط يك ناصح بوده ، اينها به نبوت حضرت عيسى (ع ) لطمه وارد مى كنند. - معلوم مى شود - اگر اين طور باشد، معلوم مى شود كه يك واعظى بوده ، نه يك نبى اى بوده است . واعظ غير نبى است . نبى ، همه چيز دارد، شمشير دارد، نبى جنگ دارد، نبى صلح دارد، يعنى ، جنگ اساسش نيست ، براى اين كه اصلاح را در دنيا توسعه بدهد، براى اين كه مردم را نجات بدهد جنگ مى كند. بيانات امام در جمع اقشار مردم - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :84 - تاريخ سخنرانى :20/9/63. پيوند مبارزه عليه ظلم با تعهد دينى كسى كه تاريخ انبيا را ديده باشد و تاريخ اسلام را ديده باشد و تاريخ زندگى حضرت رسول - سلام الله عليه - را و ائمه اطهار و اصحاب رسول الله را ديده باشد مى بيند كه اينها از اولى كه وارد شدند در ميدان و به حد بلوغ رسيدند و رسول اكرم از اولى كه آن رسالت به او محول شد تا آنوقتى كه در بستر مرگ خوابيده بود يا شهادت ، بين اين بستر و آن بعثت ، تمام فعاليت بوده است ، جنگ بوده ، دفاع بوده و كسى كه زندگى اميرالمومنين - سلام الله عليه - را مشاهده كند نيز همين طور بوده ، جهاد در راه خدا و جهاد در راه احكام خدا بوده است و ساير - ائمه عليهم السلام -. البته آن كه از همه بارزتر و معروفتر است سيدالشهدا - سلام الله عليه - است . اگر وضع تفكر سيدالشهدا - سلام الله عليه - مثل بعض مقدسين زمان خودش بود، آنها طرحشان اين بود كه بماند همان در جوار حضرت رسول - سلام الله عليه - و عبادت كند، اگر وضع تفكر مولا هم اينطور بود كربلايى پيش نمى آمد، يك راحت طلبى بود و كناره گيرى از جامعه و دعا و ذكر بود، لكن وضع تفكر جور ديگرى بود. اگر چنانچه ائمه ما عليهم السلام سازش مى كردند با اهل ظلم و ستم ، احتراماتشان بسيار زياد بود، خلفا حاضر بودند كه آنها را هر جور احترام مى خواهند بكنند كه آنها دست از دعوتشان بردارند. حضرت موسى بن جعفر همين طور من باب اتفاق نبود كه چندين سال در حبس بسر برد، و تبعيد بعض ائمه و احضار از مدينه ، بردنشان به محل خليفه همچو نبود كه اينها يك مردم عادى باشند كه همين بنشينند و درسى بخوانند و درسى بگويند و مطالعه اى بكنند و عبادت خدا را بكنند و در جوار رسول خدا عبادت كنند. اگر طرز افكار آنها هم اين بود، اين مذهب ، اين مذهبى كه در مقابل ظلم در طول تاريخ واقع شده است نبود. اين دو رشته ، از اول خلقت تا حالا بوده است . رشته تعهد به اسلام و ايستادگى در مقابل ظلم و ستم و ديكتاتورى و قدرت هاى شيطانى ، وسازش . بيانات امام در ديدار اقشار مردم - صحيفه نور جلد:15 - صفحه :45 - 46 - تاريخ سخنرانى :8/4/60. نگاه يك بعدى به اسلام خطاى يك بعدى ديدن اسلام يك فاجعه اى براى اسلام از اول تا حالا بوده و آن فاجعه اينكه اسلام را نشاخته اند، كسانى كه بحث از اسلام كردند، چه در سابق و چه در لاحق ، اينها اسلام را با همه ابعادش نشناخته اند. هر كسى يك بعدى از ابعاد اسلام را در آن نظر كرده است و همه مطالبى كه در اسلام بوده است و در قرآن كريم بوده است ، به همان معنايى كه خودش ادراك كرده برگردانده است . بيانات امام در مورد نقش انسان ساز مكتب اسلام - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :153 - تاريخ سخنرانى :22/7/57. گرفتارى اسلام به نگرشهاى يك بعدى اسلام هميشه مبتلا بوده به اين يك طرف ديدنها، هميشه مبتلا بوده . اينكه در روايت است كه اسلام غريب است (230)، از اول غريب بوده و الان هم غريب است ، براى اينكه غريب آن است كه نمى شناسند او را، در يك جامعه اى هست او اما نمى شناسند، نمى شناسند اسلام را، هيچ وقت شناخته نشده به آنطورى كه بايد باشد، مگر پيش خودمان ، هميشه يك ورق را گرفته اند، آن ورق ديگر را حذفش كرده اند يا مخالفت با آن كرده اند. يك مدت زيادى گرفتار عرفا ما بوديم ، اسلام گرفتار عرفا بود. آنها خدمتشان خوب بود اما گرفتارى براى اين بود كه همه چيز بر مى گردانند به آن طرف ، هر چه دستشان ، هر آيه اى دستشان مى آمد مى رفت آن طرف ، مثل تفسير ملا عبدالرزاق ، خوب بسيار مرد دانشمندى ، بسيار مرد با فضيلتى ؛ اما همه قرآن را برگردانده به آن طرف ، كانه قرآن با اين كارها كار ندارد. يك وقت هم گرفتار شديم به يك دسته ديگرى كه همه معنويات را بر مى گردانند به اين طرف ، اصلا به معنويات كار ندارند، كانه اسلام آمده براى اينكه اسلام هم طريقه اش مثل هيتلر كه او آمد كه دنياگيرى كند و كشورگشايى كند، اسلام هم آمده كشورگشايى كند. هر چه مربوط به زندگى است و هر چه مربوط به طبيعت است و هر چه اينها را گرفته اند، هر چه معنويات است برگردانده اند به اين طرف . بعضى از تفسيرها، بعضى از اشخاصى كه مى خواهند اظهار فضيلت مثلا بكنند، ملاحظه كنيد همه مسائل را برگردانده اند به اين آب و خاك ، همه چيز را فداى حيوانيت كرده اند. عرفا همه چيز را فداى انسانيت كرده اند، خوب باز او، اما اينها غفلت از آن كرده اند. اسلام همه چيز است آقا، اسلام آمده انسان درست كند و انسان . همه چيز است ، همه عالم است انسان . بيانات امام در جمع وعاظ تهران - صحيفه نور جلد:8 - صفحه :71 - تاريخ سخنرانى :17/4/58. عدم محدوديت احكام اسلام به عالم غيب يا شهادت برداشت هاى مختلفى كه از اسلام شده است به حسب نظرهاى مختلفى كه صاحبنظرها داشتند و بينشى كه داشتند بسيار اختلاف هست و هيچ كدامش نرسيده است به حدى كه اسلام را بشناسد... چه بسا اشخاصى كه خيال مى كنند كه پيغمبر اكرم كه آمده است يا ساير انبيايى كه خداى تبارك و تعالى فرستاده است ، براى اين است كه مردم را از اين ظلمها و بى عدالتيها و امثال اين نجات بدهد و ماموريت همين است كه عدالت ايجاد كند در اجتماع و در افراد و ماموريت به همين قدر بيشتر نيست . چه بسا اشخاصى كه اقتصاد را در يك مطلب با اهميتى تلقى مى كنند و ماموريت انبيا. را محدود به اين بكنند كه اينها آمده اند مردم را به يك شكم سير و يك زندگى رفاه برسانند و همين است ماموريت انبيا و چه بسا اشخاصى كه به حسب ديد عرفانى كه دارند بعثت انبيا را محدود مى كنند به اينكه براى بسط معارف الهى است و غير از اين بعثت چيزى نيست . و همين طور فلاسفه يك طور فكر مى كنند، فقهاى اسلام ، ملتها يك طور فكر مى كنند، روشنفكرها يك طور فكر مى كنند و مومنين هم هر كدام به يك نحو فكرى دارند و همه قاصرند از رسيدن به آنچه كه هست ... گمان نبايد بشود كه اسلام آمده است براى اينكه اين دنيا را اداره بكند يا آمده است فقط براى اينكه مردم را متوجه به آخرت بكند يا آمده است كه (فقط) مردم را آشناى به معارف الهيه بكند. محدود كردن ، هر چه باشد خلاف واقعيت است . انسان غير محدود است و مربى انسان غير محدود است و نسخه تربيت انسان كه قرآن است غير محدود است ، نه محدود به عالم طبيعت و ماده است ، نه محدود به عالم غيب است ، نه محدود به عالم تجرد است ، همه چيز است . بيانات امام در جمع مديران صندوقهاى قرض الحسنه - صحيفه نور جلد:12 - صفحه : 169-170 - تاريخ سخنرانى :20/3/59. ****************** منحصر كردن اسلام به ماديت يا معنويت اسلام شناسان ما هم يك ورقى از اسلام را اطلاع دارند، اسلام به آنطورى كه هست نگذاشتند تا حالا ظهور پيدا بكند كوششهاى دائم خلفاى بنى اميه ، خلفاى بنى عباس ، بعد هم خلفاى ديگر و سلاطين و سلاطين ايران بالخصوص و بعد هم در عصرهاى ما كه مطلع هستيد اين دودمان فاسد، اين پدر و پسر فاسد كوشش كردند به اينكه اسلام را نگذارند اصلا ظهور پيدا بكند و اين عمده تبليغات خارجى بوده است . دستهاى خارجى كه با مطالعات فهميده بودند كه اگر اسلام تحقق پيدا بكند دست آنها كوتاه مى شود، نگذاشتند كه اسلام به آنطورى كه هست تحقق پيدا بكند، اسلام را محصورش كردند در مدرسه ها و در مساجد؛ آن هم ، همان جهات عباديش كه اگر فرض كنيد از يك ملايى هم پرسيده مى شد، همان جهات عبادى را توجه به آن داشت آن جهات ديگر توجه به آن نشده بود، در كتابها هست اما در كتابها مدفون شده بود اسلام ، كتابهاى علمى ما همه ابواب اسلام در آن هست ، همانطورى كه ابواب عبادات و وظايف عبادى هست ابواب حكومت و وظايف حكومت و جزائيات و قضا و همه اينها، چيزهايى كه مربوط به حكومت است در كتابهاى ما هست ، لكن همانجا مدفون شده است ، فقط توى كتاب است . اسلامى كه آمده است براى اينكه در خارج يك وجود عينى پيدا بكند و مردم را در خارج تربيت بكند، تربيت همه جانبه در قطبهاى مختلف در بعدهاى مختلف يعنى آنطورى كه انسان هست انسان اين هيكل موجود، اين جثه موجود و اين حواس موجودى كه ما احساسش مى كنيم ، اين انسان نيست ، به اين معنا حيوانات و انسان مثل هم هستند، همه مادى هستند، همه اين نحوه ادراكات (را دارند) منتها يك قدرى كم و زياد، يك بعد انسان عبارت (است ) از اين موجود فعلى كه داراى اين حواس و داراى خواص هست ، بعدهاى ديگرش اصلا به آن توجه نشده است و يا كم توجه شده است . مع الاسف ما در دو زمان مبتلاى به دو طايفه بوديم ، در يك زمان ما مبتلا بوديم به يك جمعيتى كه قرآن را وقتى كه نگاه مى كردند و تفسير مى كردند، تاويل مى كردند، اصلا راجع به آن جهت بعد مادى اش ، بعد دنيايى اش توجه نداشتند، تمام را بر مى گرداندند به يك معنوياتى حتى قتال وقتى كه در قرآن واقع شده بود - قتال با مشركين - اينها قتال با را تاويل به قتال با نفس مى كردند، چيزهايى كه مربوط به زندگى دنيايى بود تاويل مى كردند به معنويات . اينها يك بعد از قرآن را ادراك كرده بودند و آن بعد معنوى اش (بود) البته به طريق ناقص ، آن بعد معنويش بود و همه جهات را به همين بعد بر مى گرداندند و ما بعدها مبتلا شديم يك عكس العملى در مقابل او كه فعلا الان هست و از مدتى پيش اين معنا تحقق پيدا كرده كه در مقابل آن طايفه اى كه قرآن را و احاديث را تاويل مى كردند به ماوراى طبيعت و به اين زندگى دنيا اصلا توجه نداشتند، به حكومت اسلامى توجه نداشتند و به جهاتى كه مربوط به زندگى است توجه نداشتند، اين طايفه دوم عكس كردند، معنويات را فداى ماديات كردند آنها ماديات را فداى معنويات كرده بودند و اينها معنويات را فداى ماديات كردند، هر آيه اى كه دستشان مى رسد و بتوانند، تعبير مى كنند به يك امر دنيايى ، كانه ماوراى دنيا چيزى نيست آنها كانه در نظرشان ماوراى عالم غيب چيزى نبود آنها در يك حدودى كه خودشان داشتند درست بود حرفشان ، اينها اعتقادشان اين است يا مسائلى كه طرح مى كنند اين است كه ماوراى اين عالم خبرى نيست همه اين مسائل را فداى همين عالم مى كنند. بيانات امام در جمع مردم بابلسر - صحيفه نور جلد:10 - صفحه : 272-273 - تاريخ سخنرانى :21/9/59. منحصر كردن اسلام به ماديت يا معنويت بسيارى از زمانها بر ما گذشت كه يك طايفه اى فيلسوف و - عرض مى كنم - كه عارف و متكلم و امثال ذلك كه دنبال همان جهات معنوى بودند، اينها گرفتند معنويات را هر كسى به اندازه ادراك خودش و تخطئه كردند قشريون تمام ماعداى خودشان را قشرى حساب كردند و تخطئه كردند، بلكه وقتى دنبال تفسير قرآن رفتند ملاحظه مى كنيد كه تمام آيات را نباشد اكثر آيات را برگرداندند به آن جهات عرفانى و فلسفى و جهات معنوى و به كلى غفلت كردند از حيات دنيايى و جهاتى كه در اين جا به آن احتياج هست و تربيت هايى كه در اين جا بايد بشود، از اين غفلت كردند به حسب اختلاف مسلكشان رفتند دنبال همان معانى بالاتر از ادراك مثلا عامه مردم و علاوه بر آن ما عداى خودشان را تخطئه كردند و در همين اوان و همين عصر، يك دسته ديگرى كه اشتغال داشتند به امور فقهى و به امور تعبدى ، اينها هم تخطئه كردند آنها را، يا حكم الحاد كردند يا حكم تكفير كردند يا هر چه كردند، آنها را تخطئه كردند و اين هر دو روش خلاف واقع بوده است اينها محصور كردند اسلام را به احكام فرعيه و آنها محصور كرده بودند اسلام را به احكام معنويه ، به امور معنويه و به مافوق الطبيعه آنها به خيال خودشان مافوق الطبيعه همه جهات است و اينها هم به خيال خودشان احكام طبيعت و فقه اسلامى و اينهاست و ديگران همه اش بى جهت است و اخيرا باز يك وضع ديگرى پيدا شده است و آن اين كه اشخاصى پيدا شده اند، نويسنده هايى پيدا شده اند كه ... آيات قرآن را عكس آن چيزى كه فلاسفه و عرفاى آن وقت - چيز- (تفسير) كرده بودند و همه ماديات را برمى گرداندند به معنويات اينها تمام معنويات را به ماديات برمى گردانند، عكس آنها. حالا كه جنبه ماديت در دنيا غلبه پيدا كرده است به اين سختى و دنيا بازرق وبرق زياد شده است و - عرض مى كنم كه - اصحاب دنيا خيلى زياد شده اند، حالا هم يك دسته پيدا شده اند كه اصل تمام احكام اسلام را مى گويند براى اين است كه يك عدالت اجتماعى پيدا بشود، طبقات از بين برود و اصلا اسلام ديگر چيزى ندارد، توحيدش هم عبارت است از توحيد در نسل ملتها در زندگى توحيد داشته باشند، واحد باشند، عدالتش هم عبارت از اين است كه ملت ها همه به طور عدالت و به طور تساوى با هم زندگى كنند يعنى زندگى حيوانى على السواء، با هم زندگى بكنند و عرض مى كنم با هم كار نداشته باشند اين همه آياتى كه وارد شده است راجع به معاد و راجع به - عرض مى كنم - كه توحيد و آن همه براهينى كه وارد شده است راجع به اثبات يك نشآت ديگرى ، اينها، آنى كه متدين است غمض عين مى كند، چشم هايش را از اين آيات مى پوشد و مى رود سراغ آيات ديگر، آنكه خيلى تدينش قوى نيست تاويل مى كند.(231) بيانات امام در مورد نقش احكام سياسى - عبادى قرآن - صحيفه نور جلد:1 - صفحه : 236-235 - تاريخ سخنرانى :6/8/56. شناخت ناقص اسلام اين دو طايفه كه يك طايفه طرف معنويت را گرفته اند و طرف اجتماع را رها كردند و اين طايفه طرف اجتماع و علم اجتماع و علم سياست و علم نمى دانم اين معانى را دارند و آن طرف را رها كردند و اين دو نه اين اسلام شناس است ، نه آن اسلام شناس است . بيانات امام در ميان جمعى از ايرانيان - صحيفه نور جلد:- 2 صفحه :229 - تاريخ سخنرانى :6/8/57. شناخت ناقص اسلام آنها دعوت به باطن مى كردند و از ظاهر و از طبيعت غافل بودند، اينها دعوت به ماديت مى كنند و از معنويت غافلند و اين هر دو اشتباه است . اسلام نه محصور در آن معنوياتى است كه آنها مى گويند ( دارد معنويات اما محصور نيست ) و نه در محصور اين مادياتى است كه اينها مى گويند؛ يعنى ماديات را دارد لكن محصور به آن نيست . بيانات امام در مورد نقش انسان ساز مكتب اسلام - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :154 - تاريخ سخنرانى :22/7/57. تربيت انسان به تمام ابعاد اين دو طايفه اسلام را به تمام معنا نشناختند كه اسلام چيست . اسلام نه دعوتش به خصوص معنويات است و نه دعوتش به خصوص ماديات است ، هر دو را دارد، يعنى اسلام و قرآن كريم آمده اند كه انسان را به همه ابعادى كه انسان دارد بسازند او را، تربيت كنند او را. بيانات امام در ميان جمعى از ايرانيان - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :225 - تاريخ سخنرانى :6/8/57. اديان ، مربى تمام ابعاد انسانى خداوند تمام ابعاد انسان را آفريده است و توجه به آن دارد، انسان را با همه ابعادش مى خواهد تربيت بكند، اين ديگر در اين جهت ما بين اديان فرقى نيست كه همه اديان آمده اند براى تربيت بشر، در اسلام همين معنا كه گفته شد، در احكامش ، در قرآن و در حديث ، همه اين مسائل كه من تذكر بعضيش را دادم مطرح است . بيانات امام در جمع كليميان - صحيفه نور جلد:6 - صفحه :164 - تاريخ سخنرانى :24/2/58. قرآن مربى همه ابعاد انسان اسلام همه اين معانى را دارد و جامع تمام جهات مادى و معنوى و غيبى و ظاهرى هست براى اين كه انسان داراى همه مراتب است و قرآن كتاب انسان سازى است انسان چون بالقوه همه مراتب را دارد، كتاب خدا آمده است كه انسان را انسان كند و همان طورى كه جامعه اش را اصلاح بكند خودش هم كامل كند تا برسد به مرتبه عالى . بيانات امام در مورد نقش احكام سياسى - عبادى قرآن - صحيفه نور جلد:3 - صفحه :121 - تاريخ سخنرانى :6/7/56. قرآن ، پاسخ دهنده به همه احتياجها مذهب اسلام كه سندش قرآن است و محفوظ است ، حتى يك كلمه تغيير نكرده است . اينطور است كه قرآن مشتمل بر همه چيز است ؛ يعنى يك كتاب آدم سازى است ، همين طور كه آدم همه چيز است ، معنويت دارد، ماديت دارد، ظاهر دارد، باطن دارد. قرآن كريم هم كه آمده است اين انسان را بسازد، همه ابعاد انسان را مى سازد؛ يعنى كليه احتياجاتى كه انسان دارد، چه احتياجاتى كه شخص دارد و چيزهايى كه مربوط به شخص است ، روابط بين شخص و خالق تبارك و تعالى و مسائل توحيد، مسائل صفات حق تعالى ، مسائل قيامت ، اينها هست ، مسائل سياسى و اجتماعى و قضيه جنگ با كفار و اينها. قرآن پر است از اين آياتى كه اين آيات مردم را وادار كرده است و پيغمبر را مامور كرده است كه جنگ كنند. با كسانى كه متعدى هستند، با ظالمها جنگ بكنند. بيانات امام مورد توبه فريبكارانه شاه - صحيفه نور جلد:3 - صفحه :21 - تاريخ سخنرانى :21/8/57. تطابق با ابعاد برنامه اسلام با ابعاد وجود انسان شما وقتى اسلام را ملاحظه مى كنيد به حسب ابعاد انسانيت او، طرح دارد، قانون دارد...هيچ يك از قوانين بشر تكفل اين امر را ندارد، اين امر مختص به قوانين انبياست . ابعاد ديگرى كه بشر دارد و اصلا قواعد ديگر دنبالش نبوده است ، آن قواعدى است كه براى تهذيب نفس است ، براى اينكه انسان يك موجود انسانى الهى بشود قرآن كتاب انسان سازى است ، مكتب اسلام ، مكتب انسان سازى است ، انسان به همه ابعاد، نه فقط يك انسان مادى مى خواهد درست بكند يك انسان الهى مى خواهد درست بكند، همه ابعاد انسان مورد نظرش هست . در اين امور اصلا ساير قواعد وقوانين كه در دنياى ما هست آنطور مسائل طرح نيست ... فرق مابين اسلام و آن چيزهاى كه از جانب خدا براى تربيت بشر آمده است با آن چيزهايى كه به دست بشر درست شده است ، يك فرق اساسى اين است كه آنچه بشر درست كرده است يك جنبه ضعيف را ملاحظه كرده است . مثلا قوانينى وضع كرده اند از براى اينكه حفظ نظم بكنند، حفظ انتظامات بكنند، قوانينى وضع كرده اند كه مال همين معاشرت دنياست و كيفيت سياست دنيوى ابعاد ديگرى كه بشر دارد هيچ مورد توجه قواعدى كه يا قوانينى كه بشر درست كرده است هيچ متوجه او نيست . يكى از ابعاد انسان ، بعدى است كه در اين دنياى مادى مى خواهد معاشرت بكند، در اين دنياى مادى مى خواهد تاسيس دولت بكند، در اين دنياى مادى مى خواهد تاسيس مثلا ساير چيزهايى كه مربوط به ماديتش هست بكند. اسلام اين را هم دارد. آنقدر آيه و روايت كه در سياست وارد شده است ، در عبادت وارد نشده است . شما از پنجاه و چند كتاب فقه را ملاحظه مى كنيد، هفت ، هشت تايش كتابى است كه مربوط به عبادات است ، باقيش مربوط به سياسات و اجتماعيات و معاشرات و اينطور چيزهاست . ما همه آنها را گذاشتيم كنار و يك بعد را، بعد ضعيفش را گرفتيم . اسلام را همچو بد معرفى كرده اند به ما كه ما هم باورمان آمده است كه اسلام به سياست چه . سياست مال قيصر و محراب مال آخوند!! محراب هم نمى گذارند براى ما باشد. اسلام دين سياست است ، حكومت دارد. شما بخشنامه حضرت امير - كتاب حضرت امير - به مالك اشتر را بخوانيد ببينيد چيست . دستورات پيغمبر ودستورهاى امام (ع ) در جنگها و در سياسات ببينيد چى دارد... بيانات امام در جمع عده اى از روحانيون - صحيفه نور جلد:5 - صفحه :22 - 21 - تاريخ سخنرانى :14/11/57. تطابق ابعاد برنامه اسلام با ابعاد وجود انسان اسلام تمام جهاتى كه انسان به آن احتياج دارد، برايش احكام دارد. احكامى كه در اسلام آمده است ، چه احكام سياسى ، چه احكامى كه مربوط به حكومت است ، چه احكامى كه مربوط به اجتماع است ، چه احكامى كه مربوط به افراد است ، احكامى كه مربوط به فرهنگ اسلامى است ، تمام اينها موافق با احتياجات انسان هست يعنى هر مقدارى كه انسان احتياج دارد، احتياج به طبيعت دارد احكام طبيعى هست . اين احتياجات به ماوراى طبيعت كه من و شما الان از آن غافل هستيم انسان دارد، آنهم احكام دارد اسلام براى اينكه اين احتياجات را رفع بكند و به عبارت ديگر براى اينكه تربيت كند ما را و ما را سعادتمند كند. بيانات در مورد ابعاد سياسى - عبادى احكام اسلام - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :232 - تاريخ سخنرانى :6/8/57. برنامه اسلام مطابق ابعاد وجود انسان اسلام براى اين انسانى كه همه چيز است ؛ يعنى از طبيعت تا ماوراى طبيعت تا عالم الوهيت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد اسلام ، اسلام مى خواهد انسان را يك انسانى بسازد جامع يعنى رشد به آنطور كه هست بدهد، از حظ طبيعت دارد، رشد طبيعى به او بدهد، حظ برزخيت دارد، رشد برزخيت به او بدهد، حظ روحانيت دارد، رشد روحانيت به او بدهد، حظ عقلانيت دارد، رشد عقلانيت به او بدهد... شما خيال نكنيد كه اسلام آمده حيوان تربيت كند، آمده است كه آب و خوراك براى حيوان درست كند، اين يكى اش است ، اين را هم درست مى كند لكن اين يك بعد است آن هم بعد آخرش هست ، بعدهاى ديگرى دارد كه آنها هم همه اش از اسلام است و براى تربيت انسان است و انسان را مى خواهد يك موجود رشيدى كه همه اين ابعاد را داشته باشد تربيت كند و براى همه اينها هم دستور دارد اسلام ، نسبت به يك جهت و جهت ديگرى نيست ، براى حكومت اسلامى دستور داده براى تشكيلاتش دستور دارد، براى مقابله با دشمنان دستور دارد، براى تحرك جامعه دستور دارد، براى رسيدن به ماوراء الطبيعة دستور دارد، همه اينها را دارد، يك بعدى نيست . بيانات امام در مورد نقش انسان ساز مكتب اسلام - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :155-156 - تاريخ سخنرانى :22/7/57. برنامه فراگير براى حيات فردى - اجتماعى - سياسى - معنوى اسلام از قبل تولد انسان شالوده حيات فردى را ريخته است تا آنوقت كه در عائله زندگى مى كند شالوده اجتماع عائله اى را ريخته است و تكليف معين فرموده است ، تا آن وقت كه در تعليم وارد مى شود، تا آن وقت كه در اجتماع وارد مى شود، تاآن وقت كه روابطش با ساير ممالك و ساير دول و ساير ملل هست ، تمام اينها برنامه دارد، تمام اينها تكليف دارد در شرع مطهر اين طور نيست كه فقط دعا و زيارت است فقط نماز و دعا و زيارت ، احكام اسلام نيست ، يك باب از احكام اسلام است دعا و زيارت يك باب از ابواب اسلام است لكن سياست دارد اسلام ، اداره مملكتى دارد اسلام ، ممالك بزرگ را اداره مى كند اسلام . بيانات امام در مورد وظايف و مسئوليتهاى رؤ سا - صحيفه نور جلد:1 - صفحه :119 - تاريخ سخنرانى :23/8/44. برنامه فراگير براى حيات انسان اسلام همان طورى كه فقط احكام ظاهرى راجع به افراد باشد نيست ، همين طور همه اسلام عبارت از قيام و نهضت و اينها هم نيست اسلام اينجور جهات دارد و كسى كه بخواهد اسلام را بشناسد، همه جهات در اسلام هست يعنى آن چيزى كه مربوط به رشد فرد است ، آنكه مربوط به رشد جامعه است ، آن كه مربوط به سياستى است كه بين آن و ساير ملل هست ، آنكه مربوط به اقتصاد است ، آن كه مربوط به فرهنگ است ، تمام اينها در اسلام هست مع الاسف بعضى از اشخاص را گفته مى شود (همين جوانهايى كه در اروپا هستند و زندگى مى كنند يا در آمريكا و اينها) همان يك جهت را در نظر مى گيرند و آن جهت مبارزه - عرض مى كنم كه تظاهرات و امثال ذلك . البته مبارزه با دشمن ، مبارزه با فساد، مبارزه با اين حكومتهاى فاسد جزء برنامه هاى دولت اسلامى است و جزء احكام است ؛ لكن انحصار به اين ندارد. بيانات امام در مورد ابعاد گسترده مكتب اسلام - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :53 - تاريخ سخنرانى :20/9/57. برنامه همه جانبه اسلام اسلام ... مكتبى است كه بر خلاف مكتبهاى غيرتوحيدى در تمام شئون فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى و سياسى و نظامى و اقتصادى دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته و لو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادى و معنوى نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است . وصيتنامه سياسى - الهى حضرت امام (ره ) - صحيفه نور جلد: 21 - صفحه : 176 - تاريخ سخنرانى :15/3/68. برنامه فراگير براى فرد و جامعه هيچ حركتى و عملى از فرد و يا جامعه نيست مگر اينكه مذهب اسلام براى آن حكمى مقرر داشته است بنابراين طبيعى است كه مفهوم رهبر دينى و مذهبى بودن ، رهبرى علماى مذهبى است در همه شئون جامعه ، چون اسلام هدايت جامعه را در همه شئون و ابعاد آن به عهده گرفته است . مصاحبه با خبرنگار تايمز - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :167- 168 - تاريخ سخنرانى :18/10/57. برنامه فراگير براى دنيا و آخرت اسلام يك چيزى نيست كه براى يك طرف قضيه فكر كرده باشد، اسلام همه اطراف قضايا را در آن حكم دارد، تمام قضاياى مربوط به دنيا، مربوط به سياست ، مربوط به اجتماع ، مربوط به اقتصاد، تمام قضاياى مربوط به آن طرف قضيه كه اهل دنيا از آن بى اطلاعند. اديان توحيدى آمده اند براى اينكه هر دو طرف قضيه را نگاه بكنند و طرح بدهند، نسبت به هر دو طرف قضيه آنها حكم دارند، طرح دارند، اينطور نيست كه يا اين طرف را و از آن طرف غافل باشند، يا آن طرف را و از اين طرف غافل باشند، نه ، آن طرف هم نظر دارند، اين طرف هم نظر دارند و خصوصا اسلام كه از همه اديان بيشتر در اين معنا پافشارى دارد، كه همه احكامش يك احكام مخلوط به سياست است ، دست به گردن از احكام سياست نمازش مخلوط به سياست است ، حجش مخلوط به سياست است ، زكاتش سياست است ، اداره مملكت است ، خمسش براى اداره مملكت است . بيانات امام در جمع گروهى از لنگرود - صحيفه نور جلد:9 - صفحه :137-138 - تاريخ سخنرانى :25/6/58. برنامه حكومت سياسى و حكومت معنوى اسلام يك حكومتى است كه يك جنبه اش حكومت سياسى است و يك جنبه اش حكومت معنوى ؛ يعنى دو طرف دارد انسان ، دو وضع دارد انسان ، دو رو دارد انسان ، يك روى مادى ، اسلام در اين روى مادى در همه جهاتش احكام دارد، يك روى معنوى كه اصلا مطرح نيست در رژيم ها كه انسان را تربيت هاى معنوى و تهذيبى بكند تا برسد به مرتبه اى كه ديگر هيچ كس نمى داند الاالله . تا آن جا اسلام همين طور كشيده دست مردم را گرفته و برده است تا برساند به ملكوت اعلى ساير رژيم ها اينطور نيستند. بيانات امام در جمع فرهنگيان - صحيفه نور جلد:5 - صفحه :108 -تاريخ سخنرانى :30/11/57. ضامن سعادت دو عالم اسلام همه چيز دارد، اسلام هم دنيا دارد، هم آخرت دارد، اسلام همه بعدها را نظر به آن دارد. حكومت اسلامى مثل حكومت هاى ديگر نيست كه فقط به يك بعد نظر داشته باشند، حكومت اسلامى حكومتى است كه همه اگر انشاء الله پياده بشود... سعادت دنيا و آخرت ملت ها را ضمانت كرده است و مى كند. بيانات امام در جمع اقشار مردم - صحيفه نور جلد:13 - صفحه :180 - تاريخ سخنرانى :27/8/59. ضامن سعادت دو عالم در راس برنامه هاى اسلامى هدايت است كه شما را هدايت كند به راهى كه هم دنياى شما تعمير بشود و معمور باشد و هم آخرت شما. بيانات امام در جمع گروهى از نيروهاى هوايى - صحيفه نور جلد:14- صفحه :53 - تاريخ سخنرانى :19/11/59. جامع معنويت و حكومت الهيت و ماديت اسلام همانطورى كه به معنويات نظر دارد و همانطورى كه به روحيات نظر دارد و تربيت دينى مى كند و تربيت نفسانى مى كند و تهذيب نفس مى كند، همانطور به ماديات نظر دارد و مردم را تربيت مى كند در عالم كه چطور از ماديات استفاده كنند و چه نظر داشته باشند در ماديات . اسلام ماديات را همچو تعديل مى كند كه به الهيات منجر مى شود. اسلام در ماديات به نظر الهيات نظر مى كند و در الهيات به نظر ماديات نظر مى كند. اسلام جامع مابين همه جهات است و شما در روزى وارد شديد كه ما به حكومت خودمان رسيديم و همان طورى كه اسلام معنويات را داشت و در صدر اسلام حكومت را هم داشت . بيانات امام در جمع گروه فلسطينى - صحيفه نور جلد:5 - صفحه :241 - تاريخ سخنرانى :13/1/58. بعثت جامع معنويت و حكومت بركات بعثت آن مقدارى كه در معنويات هست آنقدر در ماديات ظاهر نشده است ، لكن آن مقدارى هم كه در ماديات ظاهر شده است باز قبل از اسلام نبوده است اتصال - معنا به - معنويت به ماديات و انعكاس معنويت در همه جهات ماديات از خصوصيات قرآن است كه افاضه فرموده است - قرآن در عين حالى كه يك كتاب معنوى ، عرفانى و آنطورى است كه به دست ماها، به خيال ماها، به خيال جبرئيل امين هم نمى رسد، در عين حال يك كتابى است كه تهذيب اخلاق را مى كند، استدلال هم مى كند، حكومت هم مى كند و وحدت را هم سفارش مى كند و قتال را هم سفارش مى كند و اين از خصوصيات كتاب آسمانى ماست كه هم باب معرفت را باز كرده است تا حدودى كه در حد انسان است و هم باب ماديات را و اتصال ماديات به معنويات را و هم باب حكومت را و هم باب خلافت را. بيانات امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:17 - صفحه :252 - تاريخ سخنرانى :21/2/62. قرآن جامع معنويت و حكومت قرآن ... كتابى است كه آدمى كه بايد از اينجا تا آخر دنيا و تا آخر مراتب حركت بكند، يك همچو كتابى است كه هم معنويات انسان را درست مى كند و هم حكومت را درست مى كند، همه چيز تو قرآن هست . بيانات امام در مناسبت چهلم شهداى قم - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :34 - تاريخ سخنرانى :19/11/56. برنامه حكومتى - سياسى همراه برنامه معنوى - عبادى گمان نشود اسلام مثل مسيحيت هست ، فقط يك رابطه معنوى مابين افراد و خداى تبارك و تعالى است و بس . اسلام برنامه زندگى دارد اسلام برنامه حكومت دارد اسلام قريب پانصد سال تقريبا يا بيشتر حكومت كرده است ، سلطنت كرده است با اينكه احكام اسلام در آن وقت باز آن طور اجرا نشده است كه بايد اجرا بشود لكن همان مقدار اجرا شده اش ممالك بزرگى را، وسيع را اداره كرده است با عزت و شوكت از همه جهات ، از همه كيفيات اسلام مثل ساير اديانى كه حالا در دست هست (شايد آنها هم در وقت خودش اين طور بوده اند لكن ساير اديانى كه حالا در دست هست ) خصوصا مسيحيت كه هيچ ندارد جز چند كلمه اخلاقى و راجع به تدبير نظام و راجع به سياست مدرن و راجع به كشورها و راجع به اداره كشورها برنامه ندارد، گمان نشود كه اسلام هم مثل آنها برنامه ندارد. بيانات امام در مورد وظايف علماى اسلام - صحيفه نور جلد:1 - صفحه :119 - تاريخ سخنرانى :23/8/44. سياست همراه معنويت خيال نكنيد كه اسلام فقط اين تكه است ؛ نماز و روزه است فقط، نيست اينطور! اگر اينطور بود پيغمبر هم مى نشست توى مسجدش و نماز مى خواند. چرا از اول عمرش تا آخر زحمت كشيد، جنگ كرد، زد و خورد كرد، شكست خورد، شكست داد تا مسائل را آنقدرى كه مى توانست عمل كرد. اميرالمومنين هم همين طور، ديگران هم همين طور، صلحا هم همين طورند، اشخاص بيدار اين طورند. اين طور نيست كه بنشينند توى مسجد و كار به اين كارها نداشته باشند. بنشينند توى خانه هايشان و كار به كسى نداشته باشند. بى طرف باشند. كارى ما به اين كارها نداريم !. بيانات امام در ديدار با اعضاى مجلس خبرگان - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :96- تاريخ سخنرانى :14/11/63. نسبت اجتماعيات اسلام به عبادات آن براى اينكه كمى معلوم شود فرق ميان اسلام و آنچه به عنوان اسلام معرفى مى شود تا چه حد است ، شما را توجه مى دهم به تفاوتى كه ميان ((قرآن )) و كتب حديث ، با رساله هاى عمليه هست : قرآن و كتابهاى حديث كه منابع احكام و دستورات اسلام است ، با رساله هاى عمليه كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مى شود، از لحاظ جامعيت و اثرى كه در زندگى اجتماعى مى تواند داشته باشد بكلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن ، از نسبت صد به يك هم بيشتر است ! از يك دوره كتاب حديث كه حدود پنجاه كتاب (232) است و همه احكام اسلام را در بردارد، سه - چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است ؛ مقدارى از احكام هم مربوط به اخلاقيات است ؛ بقيه همه مربوط به اجتماعيات ، اقتصاديات ، حقوق ، و سياست و تدبير جامعه است ... نگذاريد حقيقت وماهيت اسلام مخفى بماند، و تصور شود كه اسلام مانند مسيحيت اسمى - و نه حقيقى - چند دستور درباره رابطه بين حق و خلق است ، و ((مسجد)) فرقى با ((كليسا)) ندارد. ولايت فقيه - صفحه : 5. تجلى اصلاح اجتماعى و حاكميت اسلامى در ادعيه و اذكار پيغمبر اكرم در عين حالى كه وظايف شخصى خودش را بجا مى آورد و خلوت ها با خداى تبارك و تعالى داشت ، تشكيل حكومت داد و به انحاى عالم براى دعوت آدم فرستاد و مردم را دعوت كرد به ديانت و دعوت كردند بعد به اجتماع اينطور نبود كه بناى او اين باشد كه بنشيند توى خانه و ذكر بگويد. ذكر مى گفت ؛ لكن همان ذكر هم خودسازى بود. دعا مى كرد، ولى همان دعا هم ، هم خودسازى و هم مردم سازى بود و مردم را تجهيز مى كرد براى مقاومت . تمام ادعيه اى كه در لسان او و ائمه مسلمين واقع شده است ، تمام اين ادعيه در عين حالى كه دعوت به معنويات است ، از راه دعوت معنويات تمام مسائل مسلمين اصلاح مى شود. بيانات امام در جمع ميهمانان دومين كنگره جهانى ائمه جمعه - صحيفه نور جلد:18 - صفحه : 275 - تاريخ سخنرانى :23/2/63. مبارزه در هر شرايط بايد متشبث به آن سيره اى بشويد كه پيغمبر اكرم و ائمه اسلام بين ما گذاشته است كه حتى آن روزى كه دست هايشان بسته بود و نمى توانستند يك كلمه برخلاف سياست دولت وقت بگويند، با ادعيه شان مردم را دعوت مى كردند، دعا مى كردند، با دعا مردم را دعوت مى كردند و هر روزى كه فرصت مى كردند، در هر فرصتى دعوت را تصريحا مى كردند. بيانات امام در جمع ميهمانان دومين كنگره جهانى ائمه جمعه - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :276 - تاريخ سخنرانى :23/2/63. پيوند سياست و ديانت پيوند قيام به قسط يا دخالت در سياست امروز همه فهميدند اين را... كه اين مساله دخالت در امور سياسى از بالاترين مسائلى است كه انبيا براى او آمده بودند. قيام بالقسط و مردم را به قسط وارد كردن مگر مى شود بدون دخالت در امور سياسى ؟ مگر امكان دارد بدون دخالت در سياست و دخالت در امور اجتماعى و در احتياجات ملت ها كسى بدون اينكه دخالت كند، قيام بالقسط باشد؟((يقوم الناس بالقسط)) باشد؟ اين اشكال اولش به نبى اكرم وارد است ، اگر ايشان هم به سرمايه دارهاى مكه و حجاز كارى نداشت و توى مسجد مى نشست و مساله مى گفت ، جنگ پيش نمى آمد، كشتار نمى شد، عموى معظمش كشته نمى شد. و به سيدالشهداء وارد است ، اگر سيدالشهداء مى رفت پيش يزيد و بيعت مى كرد و مساله گو، مساله مى گفت ، با او مى ساخت و مساله مى گفت ، يزيد خيلى هم احترام مى كرد و دستش هم مى بوسيد؛ ولى تكليف اين بود؟ ما وحشت داريم از اينكه چند هزار آدم از ما كشته شده است ؟ اگر ما وحشت داريم بايد ما اصلا طريقه انبيا را كنار بگذاريم ، بايد آن چيزى كه انبيا آوردند، آن چيزى را كه خدا امر كرده به آنها كه برويد اين سردمدارها را دعوت كنيد، دعوت همين نبود كه بروند بگويند آقا مسلمان شو، اگر چنانچه نشد ديگر بروند سراغ كارشان . نخير، دعوت مى كردند با شمشير توى سرشان مى زدند تا آدم بشوند، كشته مى دادند و مى كشتند... كدام روز پيغمبر خالى از اين مسائل سياسى و اجتماعى بود، از جنگ بود. پيغمبر نمى دانست اگر در احد اينقدر كشته مى شد و در فلان ، اينهمه عزيزان از بين مى روند؟ لكن تكليف بود، خدا گفته بود اين را، پيغمبر هم نمى توانست تخلف كند، امر خدا بود خدا بينات فرستاده و ميزان فرستاده و حديد فرستاد ((ليقوم الناس بالقسط)) اگر شد با بينات ، با ميزان ، موازين هر چه هست ، اگر نشد حديد است ، تو سر مردم با حديد زد تا اينكه اينها را آدم كرد، تا جامعه را جامعه صحيح كرد. پيام امام به مناسبت سومين سالروز 17 شهريور - صحيفه نور جلد:15 - صفحه :147-148 - تاريخ سخنرانى :17/6/60. منحصر كردن اسلام به امور عبادى دستهاى ناپاك و عقلهاى ضعيف موجب اين شد كه بعد از رسول الله و صدر اسلام كم كم مردم را از آن مسائل اصلى كه در نظر اسلام بوده است ، منحرف كنند و مردم را متوجه به فقط يك مسائل جزيى بكنند و در مسائل عمومى كلى كه كشورهاى اسلامى به آن احتياج دارند، بيطرف باشند و احيانا هم مخالف باشند اين يك نقشه شيطانى بوده است كه از زمان بنى اميه و بنى عباس طرح ريزى شده است و بعد از آن هم هر حكومتى كه آمده است تاييد اين امر را كرده است و اخيرا هم كه راه شرق و غرب به دولت هاى اسلامى باز شد، اين امر در اوج خودش قرار گرفت كه اسلام ، يك مسائل شخصى بين بنده و خداست و سياست از اسلام جداست و نبايد مسلمانان در سياست دخالت كنند و نبايد روحانيون وارد سياست بشوند، آنها همان در مسجدها محبوس باشند و همه كارشان اين باشد كه بروند نماز بخوانند و چند كلمه هم دعا كنند و برگردند منزل اين يك نقشه اى بوده است كه از صدر اسلام ريشه دارد و امروز كه دولت هاى شرق و غرب ، قدرت هاى بزرگ شرق و غرب در مقابل اسلام ايستاده اند، به اوج خود رسيده . بيانات امام در جمعى از گروهى از استان خراسان - صحيفه نور جلد:16- صفحه :232 - تاريخ سخنرانى :3/5/61. مسخ مفاهيم مربوط به ظلم ستيزى اديان يكى از بدترين چيزى كه اجانب در بين مردم و در بين خود ما القا كردند اين است كه اسلام براى اين است كه ما همان عبادت بكنيم ، چنان كه مذهب مسيح را هم مسخ كردند، مذهب مسيح مسخ شد. مسيح هرگز نمى شود كه دعوتش اين باشد كه فقط عبادت بكنيد، ظلمه را بگذاريد به كار خودشان ، اين نمى شود، نبى نمى تواند اينطور باشد، مسخ شده است اينها. اينها اسلام را در نظر ما، در نظر جاهلين مسخ كردند. اسلام را بصورت ديگر نشان دادند و اين از كيدهايى بود كه با نقشه هاى پياده شده است . صحيفه نور جلد:14 - صفحه :119 - تاريخ سخنرانى : 16/12/59. ترويج گوشه نشينى و عزلت گزينى دستهاى مرموز جهانخواران به وسيله اشخاص و گروه هايى كه در قشرهاى ملتهاى اسلامى نفوذ كرده اند، در طول ساليان دراز يك برنامه اى را انجام دادند و مع الاسف انجام گرفت و ثمرات خبيث خودش را هم تحويل ملتها داد و آن اين معنا كه روحانيون بايد در مساجد و در حجره ها و در زاويه ها منزوى باشند... اين امر را از اروپا گرفته بودند كه آنها هم روحانيت خودشان را منزوى كرده بودند تا هر كارى كه مى خواهند به سر ملت ها بياورند و كسى نباشد ((چرا)) بگويد. بيانات امام در جمع مسئولان تبليغات قم و مشهد - صحيفه نور جلد:14 - صفحه :119 - تاريخ سخنرانى :14/12/59. شيوه استعمار نو در استضعاف و استثمار ملتها همه مى دانيم و بايد بدانيم كه آنچه از قرن ها پيش تاكنون بر سر مسلمين آمده خصوصا در يكى دو قرن اخير كه دست دولت هاى اجنبى به كشورهاى اسلامى باز شده و سايه شوم آنان بلاد مسلمين را به تاريكى و ظلمات كشانده است و ذخاير خداداد آنان را به باد فنا داده و به طور مداوم مى دهد، غفلت مسلمانان از مسائل سياسى و اجتماعى اسلام است كه به دست استعمارگران و استثمارچيان و عمال غربزده و شرقزده آنان به توده هاى مسلمانان محروم تحميل شده است كه حتى غالب علماى اسلام گمان مى كردند و مى كنند كه اسلام از سياست منزه است و يك شخص مسلمان نبايد در سياست دخالت كند. چپاولگران حيله گر كوشش كردند به دست عمال به اصطلاح روشنفكر خود اسلام را همچون مسيحيت منحرف به انزوا كشانند و علما را در چهارچوب مسائل عبادى محبوس كنند و ائمه جماعات را در مساجد و محافل عقد و ازدواج منزوى و مقدسين از توده را سرگرم ذكر و دعا و جوانان عزيز را سرگرم عيش و نوش ، از صحنه امور سياسى و اجتماعى و اهتمام به امور مسلمين و گرفتارى بلاد اسلامى خارج نمايند و در اين امر توفيق بسزايى پيدا كردند و از اين جهالت و غفت ما سوء استفاده نمودند و بلاد مسلمين را يا مستعمره خويش نمودند و يا به استثمار كشيدند و بسيارى از سلاطين و حكام مسلمين را استخدام نموده و با دست آنان ملت ها را به استضعاف و استثمار كشاندند و وابستگى و فقر و فاقه و پيامدهاى آنها گريبانگير توده هاى دربند گرديد. پيام امام به زائرين بيت الله الحرام - صحيفه نور جلد:1 - صفحه :152 - تاريخ سخنرانى :12/6/62. نهادن كردن چهره تشكيلاتى حكومتى اسلام كارشناسان استعمار با كمال تزوير و حيله ، با اسم اسلام دوستى و شرق شناسى پرده هاى ضخيمى بر چهره نورانى اسلام كشيده و اسلام را با معمارى ها و نقاشى ها، ابنيه عاليه و هنرهاى زيبا معرفى نموده و حكومت هاى جائرانه ضد اسلام اموى و عباسى و عثمانى را به اسم خلافت اسلامى به جامعه ها تحويل داده اند و چهره واقعى اسلام را در پشت اين پرده ها پنهان نگاه داشته ، به طورى كه امروز مشكل است ما بتوانيم حكومت اسلام و تشكيلات اساسى و سياسى و اقتصادى و اجتماعى آن را بر جوامع بشرى حتى مسلمين بفهمانيم . پاسخ امام به نامه اتحاديه انجمنهاى اسلامى - صحيفه نور جلد:1 - صفحه :152 - تاريخ سخنرانى :10/3/49. گرفتن خاصيت احياگرى و برانگيزانندگى از اسلام نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد و تبليغات ضد اسلامى و دسايس فكرى را نخست آنها شروع كردند و به طورى كه ملاحظه مى كنيد دامنه آن تا به حال كشيده شده است . بعد از آنها نوبت به طوايفى رسيد كه به يك معنى شيطانتر از يهودند. اينها به صورت استعمارگر از سيصدسال پيش يا بيشتر به كشورهاى اسلامى راه پيدا كردند(233) و براى رسيدن به مطامع استعمارى خود لازم ديدند كه زمينه هاى فراهم سازند تا اسلام را نابود كنند. قصدشان اين نبود كه مردم را از اسلام دور سازند تا نصرانيت نضجى بگيرد. قصدشان اين نبود كه مردم را از اسلام دور كنند تا نصرانيت نضجى بگيرد. چون اينها نه به نصرانيت اعتقاد داشتند و نه به اسلام ؛ لكن در طول اين مدت و در اثناى جنگهاى صليبى (234) احساس كردند آنچه سدى در مقابل منافع مادى آنهاست و منافع مادى و قدرت سياسى آنها را به خطر مى اندازد، اسلام و احكام اسلام است و ايمانى كه مردم به آن دارند. پس ، به وسايل مختلف بر ضد اسلام تبليغ و دسيسه كردند. مبلغينى كه در حوزه هاى روحانيت درست كردند و عمالى كه در دانشگاهها و مؤ سسات تبليغاتى دولتى يا بنگاههاى انتشاراتى داشتند و متشرقينى كه در خدمت دولتهاى استعمارگر هستند، همه دست به دست هم داده در تحريف حقايق اسلام كار كردند، به طورى كه بسيارى از مردم و افراد تحصيلكرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شده اند. اسلام دين افراد مجاهدى است كه به دنبال حق و عدالتند، دين كسانى است كه آزادى و استقلال مى خواهند، مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است ؛ اما اينها اسلام را طور ديگرى معرفى كرده اند و مى كنند. تصور نادرستى كه از اسلام در اذهان عامه به وجود آورده ، و شكل ناقصى كه در حوزه هاى علميه عرضه مى شود براى اين منظور است كه خاصيت انقلابى و حياتى اسلام را از آن بگيرند و نگذارند مسلمانان در كوشش و جنبش و نهضت باشند، آزاديخواه باشند. دنبال اجراى احكام اسلام باشند، حكومتى به وجود بياورند كه سعادتشان را تاءمين كند چنان زندگى داشته باشند كه در شاءن زندگى انسان است . مثلا تبليغ كردند كه : ((اسلام دين جامعى نيست ، دين زندگى نيست ، براى جامعه نظامات و قوانين ندارد. طرز حكومت و قوانين حكومتى نياورده است . اسلام فقط احكام حيض و نفاس است ، اخلاقياتى هم دارد ؛ اما راجع به زندگى و اداره جامعه چيزى ندارد!)). ولايت فقيه - صفحه : 3 - 5 اسلام منزوى مع الاسف به قدرى تبليغات دامنه دار دشمنان اسلام در همه مسائل اسلامى زياد و دامنه دار بوده است كه به خود مسلمين هم باورانده اند كه نبايد دخالت در سياست بكنند، به خود روحانيون هم بسيارى از روحانيون هم باورشان آمده است كه روحانى نبايد دخالت در سياست بكند. روحانى بايد مساءله بگويد، آن هم مسائل غيرسياسى - مسائل سياسى اسلام چندين برابر مسائل عبادى اش است ، براى اينكه مسائل سياسى هم عبادت است مع الاضافه . كتب اسلام ، كتب فقهى اسلام مشحون از مسائل سياسى است ، مشحون از مسائل اجتماعى است . و آنوقت يك دسته نادان گمان مى كنند كه اسلام مثل ساير اديان منحرفه كه آن هم در اول اينطور نبوده است بعد با دست همين استعمارگران به اينجا رسيده است ، وضع اين است كه بايد روحانى عقب بنشيند و دو ركعت نماز بخواند و برود منزلش و همان جا چرت بزند تا دوباره وقت نماز ديگر بيايد. اينها همه تبليغاتى بوده است كه در طول مدت از آنوقتى كه اسلام تولد پيدا كرد و قدرت پيدا كرد به دست خلفاى اموى و عباسى و بعد هم به دست حكومت هاى مرتجع و بعد هم به دست قدرت هاى بزرگ اين مسائل شده است كه اسلام را منزوى كنند و منزوى كردند. آن اسلامى كه به درد جامعه نرسد و آن اسلامى كه به درد حكومت جامعه نرسد، آن اسلام منزوى است . اسلام منزوى در مساجد بود با اسم اسلام ، اسلام را منزوى كردند در چهار ديوار مساجد، مساجد بى تحرك . بيانات امام در جمع مسئولان حج - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :67 - تاريخ سخنرانى :26/5/62. اسلام منهاى حكومت و سياست راجع به اسلام شروع كردند تبليغات كردن به اينكه اسلام يك مكتبى است كه مى گويد ملايم ، كم كم لابد پيش مى رود، يك مكتبى است كه مربوط به دعا و ذكر و يك روابطى مابين مردم و مابين خالق ، و سياست را كارى به آن ندارد، اسلام به حكومت كار ندارد، به سياست كار ندارد، اين را آنقدر تبليغات روى آن كردند كه در جامعه خود روحانيت هم به خورد آنها هم دادند كه بسيارى از آنها هم همين اعتقاد را پيدا كردند كه روحانى را به سياست چه كار دارد؟ به حكومت چه كار دارد؟ به نظام حكومت چه كار دارد؟ روحانى مسجد برود و نماز بخواند و عرض مى كنم كه از اين صنف كارها، درس بگويد و مباحثه بكند و آن آداب شرعيه را به مردم نشان بدهد آنها ديدند كه نماز روحانيون و نماز اسلام هيچ به آنها ضرر ندارد، هر چه مى خواهند نماز بخوانند، آنها به نفت كار نداشته باشند، نماز بخوانند تا هر چه مى خواهند تا خسته بشوند، درس هر چه دلشان مى خواهد بدهند، مباحثه هم هر چه مى خواهند بكنند، كار نداشته باشند به اينكه سياست استعمارى در اينجا نبايد اجرا بشود، هر كارى مى خواهند بكنند، اينقدر خواندند به مردم و تبليغات كردند كه مردم همه تقريبا به اين معنا عادت كردند كه حالا هم باز اين صحبت هست كه دخالت در سياست به شان روحانيت نيست ، شان روحانيت نيست كه برود و ببيند كه كيفيت حكومت چيست و چه مى كنند اين ظلمه با مردم ، شان روحانيت همان است كه تو مدارس باشند و نماز جماعت هم بخوانند و اول ظهر و اول مغرب ، مردم هم همين مقدار به روحانيت بيشتر نظر نداشته باشند. اسلام را اصلش مى گفتند كارى ندارد به سياست ، جداست ، سياست و ديانت از هم جداست ، سياست مال آنها و ديانت مال ما، مراكز قدرت دست آنها كه هر كارى مى خواهند بكنند و مساجد و پيرمردهاى توى مسجد هم مال ما، اين تفسيرى است كه از اول كردند... بنابراين اسلام را به اينكه اولا مكتبش بيش از اينكه يك نمازى خوانده بشود و يك روزه اى گرفته بشود و اينها، نيست و كارى به زندگى مردم ندارد، كارى به دنياى مردم ندارد و از - آنطرف روحانيون را معرفى كردند كه - اينها هم - قدرت ها اينها را روى كار آوردند براى اينكه افيون باشند از براى جامعه ، اينها مردم را خواب كنند، سست كنند كه اگر چنانچه آنها ببرند. چيزهايشان را، اينها نتوانند حرف بزنند يعنى ديگر مردم را نگذارند حرف بزنند، اينها خواب كنند مردم را و آنها، اينهايى كه خوابند اموالشان را ببرند اين را آنقدر تبليغ كردند و گفتند كه حتى بعض روشنفكرهاى ما هم كه بى اطلاع از قرآن و سنت بودند باورشان آمده است و آنها هم دنبال كردند و هم نفس شدند با آنها. بيانات امام در مورد مطالعات اجانب در عادات شرقيان - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :163-164 - تاريخ سخنرانى :23/7/57. ****************** تبليغ قداست و معنويت با دورى از سياست از توطئه هاى مهمى كه در قرن اخير، خصوصا در دهه هاى معاصر و بويژه پس از پيروزى انقلاب آشكارا به چشم مى خورد، تبليغات دامنه دار با ابعاد مختلف براى مايوس نمودن ملت ها و خصوص ملت فداكار ايران از اسلام است . گاهى ناشيانه ... و گاهى موذيانه و شيطنت آميز، به گونه طرفدارى از قداست اسلام كه اسلام و ديگر اديان الهى سر و كار دارند با معنويات و تهذيب نفوس و تحذير از مقامات دنيايى و دعوت به ترك دنيا و اشتغال به عبادات و اذكار و ادعيه - كه انسان را به خداى تعالى نزديك و از دنيا دور مى كند - و حكومت و سياست و سررشته دارى بر خلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوى است چه اينها تمام براى تعمير دنيا است و آن مخالف مسلك انبيا عظام است و مع الاسف تبليغ به وجه دوم در بعض از روحانيان و متدينان بى خبر از اسلام تاثير گذاشته كه حتى دخالت در حكومت و سياست را به مثابه يك گناه و فسق مى دانستند و شايد بعضى بدانند و اين فاجعه بزرگى است كه اسلام مبتلاى به آن بود... و اما طايفه دوم كه نقشه موذيانه دارند و اسلام را از حكومت و سياست جدا مى دانند، بايد به اين نادانان گفت كه قرآن كريم و سنت رسول الله - صلى الله عليه و آله - آن قدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند، بلكه بسيار از احكام عبادى اسلام ، عبادى - سياسى است كه غفلت از آنها اين مصيبت ها را به بار آورده . پيغمبر اسلام (ص ) تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومت هاى جهان لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعى ، و خلفاى اول اسلامى حكومت هاى وسيع داشته اند و حكومت على بن ابى طالب - عليه السلام - نيز با همان انگيزه به طور وسيعتر و گسترده تر از واضحات تاريخ است و پس از آن به تدريج حكومت به اسم اسلام بوده ، و اكنون نيز مدعيان حكومت اسلامى به پيروى از اسلام و رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - بسيارند. وصيتنامه سياسى - الهى حضرت امام (ره ) - صحيفه نور جلد:21 - صفحه : 177-178 - تاريخ سخنرانى :15/3/68. حفظ قداست و معنويت همراه حكومت و سياست اينها ديدند كه يك كار خطرناكى است براى آنها براى اينكه يك حكومت اسلامى دارد درست مى شود اينها هم نمى خواهند اين را. گوينده شان گاهى مى گويد كه بگذاريد كه روحانيون قداستشان را حفظ بكنند، قداست روحانيون كه اينها مى گويند، معنايش اين است كه بگذاريد روحانيون مشغول مسجد و محراب همين مقدار در همين حدود باشند و سياست را به امپراطور واگذار كنيد. اين يك تزى است كه مسجد مال پاپ ، سياست مال امپراطور. اينها هم ميگويند مسجدها مال شماست ، برويد تو مسجدتان نماز بخوانيد، درس هم مى خواهيد بگوييد، درس هم بگوييد هيچ مانعى ندارد اما در يك حدودى نه اينكه تو مسجد برويد و سنگر بگيريد براى ما، يا توى مدرسه برويد و براى ما ايجاد زحمت بكنيد. نه ، آن نه ، همان مقدارى كه قداست شما محفوظ باشد، بگويند يك آدم مقدس ، يك آدم خوب مهذبى است ، يك آدمى است كه اگر نفتش را هم ببرند حرفى نمى زند و مى گويد بردند مال دنيا چه ارزشى دارد. اينها اينجور قداست را مى خواهند و نمى دانند كه اسلام و پيغمبر اسلام و اولياى اسلام با تمام قداست اين مسائل را داشتند، تمام قداست و الوهيت محفوظ بوده است معذلك مى رفتند و اشخاصى كه بر خلاف مسير انسانيت هستند آنها را دفع مى كردند و سياست مملكت را حفظ ميكردند و منافات با قداست هم نداشتند؛ يعنى - ما - روحانيون قداستشان از حضرت امير زيادتر باشد؟ اينها ادعا دارند، يا او را قداست برايش قائل نيستند؟ - اين - منطق اين است كه شما قداستتان را حفظ كنيد و كار نداشته باشيد ديگر به حكومت و به جريان سياست مملكت . خوب ، اينها مى خواهند بگويند پيغمبر اسلام و حضرت امير - سلام الله عليه - قداست خودشان را حفظ نكرده بودند؟ براى اينكه آنها كار داشتند، نمى توانند بگويند آنها كار نداشتند حضرت امير والى مى فرستاد - او - خود پيغمبر هم همين طور والى مى فرستاد - او - خود پيغمبر هم همين طور والى مى فرستاد آن طرف ، جنگ مى كردند با كذا و سياست مملكت دست خود آنها بود. اين آدمى كه مى گويد كه بگذاريد روحانيت قداست خودش را حفظ كند، منطقش اين است كه امير المومنين هم قداست نداشت براى اينكه اين داخل شد در امور مملكتى و اينها، خود پيغمبر هم كه نداشت . پس معلوم مى شود تو نمى خواهى قداست ما حفظ شود، تو يك شيطنتى مى كنى كه اينها را كنار بزنى و اربابها بيايند سراغ كار. بيانات امام در جمع اعضاى انجمن اسلامى دانشگاهها - صحيفه نور جلد:15 صفحه :56 تاريخ سخنرانى :30/6/58. حفظ قداست و معنويت پيغمبر اسلام در سياست دخالت نمى كرد؟ مى توانيد بگوييد پيغمبر هم يك عامل سياسى بوده ، پس كنار؟ در امور سياست وارد نمى شد؟ تمام عمرش در امور سياسى بود، تمام عمرش را صرف كرد در سياست اسلامى ، و حكومت اسلامى تشكيل داد. حضرت امير حكومت اسلامى داشت و حكومت هاى اسلامى مى فرستاد آن طرف ، اينها سياست نبودند؟ حضرت امير را تخطئه مى كنيد؟... شما قبول نداريد - كه يا بايد قبول نكنيد كه اصلا پيغمبر اسلام وارد سياست مى شد، و حكومتى نداشته و گوشه مدينه در مسجد نشسته بوده و مساله مى گفته ، اينجور بوده ؟ حضرت امير هم گوشه خانه اش نشسته بود و عبايش را سر مى كشيده و مى رفته مسجد نماز مى خوانده بر مى گشته باز آنجا مى نشسته مطالعه مى كرده ، مساله اين بود؟ يا اينها از اول وارد سياست بودند؟ مدتى كه مكه بود حضرت (ص ) نمى توانست يك حكومتى تشكيل بدهد، لكن مشغول جمع آورى افراد بود، مشغول يك سياست زيرزمينى بود. بعد كه كار را درست ديد و آمدند به مدينه ، آنجا ديگر حكومتى بود تشكيل دادند و فرستادند. همان آخرى هم كه در رختخواب رحلت خوابيده بودند، جيش اسامه بيرون شهر مهيا بودند براى رفتن ، و حضرت رسول گفت : ((خدا لعنت كند كسى را كه تخلف كند - به حسب روايت - از جيش اسامه ))(235) قضيه ، بعد از مرگشان هم مى خواستند درست بكنند، كردند درست . آنهمه شمشيرى كه حضرت امير زد، به ما حالى كرده بودند كه يكى از خلاف مروت ها پوشيدن لباس جندى است . اين خلاف است ، اين با عدالت نمى سازد. حضرت امير هم مگر عادل نبود؟ سيدالشهدا مگر عادل نبود؟ خلاف مروت بود آن كارى كه سيدالشهدا مى كرد؟ آن كارى كه حضرت امير مى كرد؟ اينها مى خواستند از ما و از شما و از روحانيون يك موجود بى خاصيتى درست كنند كه هيچ رنگ و بويى نداشته باشد و هيچ كارى نداشته باشد به اينكه به اين ملت چه مى گذرد، به اين مخازن ملت چه مى گذرد، حكومت چه مى كند، اين قلدرها چه مى كنند با ملت ، اين خانها چه مى كنند با ملت ، يك اشخاص بى رنگ وبويى مى خواستند كه خيلى هم احترام مى كردند. شما بنشينيد سر جاهايتان و مساله تان را بگوييد، ما احترامتان هم مى كنيم ، سلام بلند بالايى هم به شما مى دهيم اما اگر يك قدم آن طرف بگذاريد نه ، ديگر اينجا حد شما نيست ، حد شما تا آنجايى است كه مساله بگوييد و بياييد مسجد و خيلى هم كه چى بشود، مجلس فاتحه اى باشد، برويد مجلس فاتحه بنشينيد... بنابراين بود كه اين قشرى كه مى تواند بسيج كند ملت را و قدرت دارد كه تمام ملت را تحت يك مطلب وارد كند اگر مهلت به او بدهند، اين را كنار بگذارد با حيله هاى مختلف ، يكى همان باور آوردن به خود آقايان و به ملت كه اينها نبايد در امور سياسى داخل بشوند، خلاف شان آنهاست ، حتى اين آخرى مى گفتند كه باقداست اينها مخالف است ، با قداست اهل علم ، وارد شدن در حكومت و سياست مخالف است . اين قداست در زمان حضرت رسول نبوده ؟ حضرت رسول قداستش محفوظ نمى مانده ؟ حضرت امير قداست نداشته ؟ حضرت سيدالشهدا و امام حسن قداست نداشتند؟ بيانات امام در جمع روحانيون تهران - صحيفه نور جلد:15 - صفحه :56 - 57 - تاريخ سخنرانى :10/4/60. تلاش استعمار در پوشاندن چهره سياسى اسلام نقشه آن است كه ما را عقب مانده نگه دارند و به همين حالى كه هستيم و زندگى نكبت بارى كه داريم نگه داريم تا بتوانند از سرمايه هاى ما، از مخازن زير زمينى و منابع و زمينها و نيروى انسانى ما استفاده كنند. مى خواهند ما گرفتار و بيچاره بمانيم ، فقراى ما در همين بدبختى بمانند و به احكام اسلام كه مساءله فقر و فقرا را حل كرده است تسليم نشوند و آنان و عمالشان در كاخهاى بزرگ بنشينند و آن زندگانى مرفه و كذايى را داشته باشند. اينها نقشه هايى است كه دامنه اش حتى به حوزه هاى دينى و علمى رسيده است به طورى كه اگر كسى بخواهد راجع به حكومت و با مخالفت استعمارزدگان روبه رو شود. اكنون كار به اينجا رسيده كه لباس جندى (سربازى ) را جزو خلاف مروت و عدالت مى دانند!(236) در صورتى كه ائمه دين ما جندى (سرباز) بودند، سردار بودند، جنگى بودند، در جنگهايى كه شرحش را در تاريخ ملاحضه مى فرماييد يا لباس سربازى به جنگ مى رفتند، آدم مى كشتند، كشته مى دادند. امير المؤ منين (ع ) خود بر سر مبارك مى گذاشت و زره بر تن مى كرد و شمشير حمايل داشت . حضرت امام حسن (ع ) و سيد الشهداء چنين بودند. بعد هم فرصت ندادند و گرنه حضرت باقر (ع ) هم اينطور مى بود. حالا مطلب به اينجا رسيده كه پوشيدن لباس جندى مضر به عدالت انسان است و نبايد لباس جندى پوشيد! و اگر بخواهيم حكومت اسلامى تشكيل دهيم بايد با همين عبا و عمامه تشكيل حكومت دهيم و الا خلاف مروت و عدالت است ! اينها موج همان تبليغاتى است كه به اينجا رسيده ، و ما را به اينجا رسانيده است كه حالا محتاجيم زحمت بكشيم تا اثبات كنيم كه اسلام هم قواعد حكومتى دارد. ولايت فقيه - صفحه : 12 -13 پيوند رهبرى سياسى و دينى در صدر اسلام اين را كه ((ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماى اسلام در امور اجتماعى و سياسى دخالت نكنند)) استعمارگران گفته و شايع كرده اند. اين را بى دينه مى گويند. مگر زمان پيغمبر اكرم - صل الله عليه و آله -سياست از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره ، عده اى روحانى بودند و عده ديگر سياستمدار و زمامدار؟ مگر زمان خلفاى حق يا ناحق ، زمان خلافت حضرت امير - عليه السلام - سياست از ديانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسى آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف امور دنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بر كفار سازند و ضمنا علماى اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادى و استقلال جدا كنند. در اين صورت مى توانند بر مردم مسلط شده و ثروتهاى ما را غارت كنند. منظور آنها همين است . اگر ما مسلمانان كارى جز نماز خواندن و دعا و ذكر گفتن نداشته باشيم استعمارگران و دولتهاى جائر متحد آنها هيچ كارى به ما ندارند، و شما برو هر قدر مى خواهى اذان بگو، نماز بخوان ، بيايند هرچه داريم ببرند، حواله شان با خدا، لا حول و لا قوة الا بالله ! وقتى كه مرديم ان شاءالله به ما اجر مى دهند! اگر منطق ما اين باشد آنها كارى به ما ندارند. آن مردك (نظامى انگليس در زمان اشتغال عراق ) پرسيد: ((اينكه در بالاى ماءذنه دارد اذان مى گويد به سياست انگلستان ضرر دارد ؟ ))گفتند: ((نه )) گفت : ((بگذار هر چه مى خواهد بگويد!)) اگر شما به سياست استعمارگران كارى نداشته باشيد و اسلام را همين احكامى كه هميشه فقط از آن بحث مى كنيد بدانيد و هرگز از آن تخطى نكنيد، به شما كارى ندارند، شما هر چه مى خواهيد نماز بخوانيد. آنها نفت شما را مى خواهند، به شما چه كار دارند؟ آنها معادن ما را مى خواهند. مى خواهند كشور ما بازار فروش كالاى آنها باشد، و به همين جهت حكومتهاى دست نشانده آنها از صنعتى شدن ما جلوگيرى مى كنند يا صنايع وابسته و مونتاژ تاءسيس مى كنند. آنها مى خواهند ما آدم نباشيم ، از آدم مى ترسند. اگر يك آدم پيدا شد از او مى ترسند، براى اينكه توليد مثل مى كند و تاءثيراتى مى گذارد كه اساس استبداد و استعمار و حكومت دست نشاندگى را در هم مى ريزد ؛ لذا هر وقت آدمى پيدا شد، يا او را است ! اين آخوند، سياسى است ! پيغمبر (ص ) هم سياسى بود. ولايت فقيه - صفحه : 16 -17 خط بطلان بر تز جدايى دين از سياست اسلام مى گويند از سياست كنار است ، دين على حده است ، سياست على حده ، اينها اسلام را نشناخته اند اسلامى كه حكومتش تشكيل شد در زمان رسول الله و باقى ماند اين حكومت به عدل يا به غير عدل و در زمان حضرت امير بود باز حكومت عادله اسلامى بود، يك حكومتى بود با سياست ، با همه جهاتى كه بود مگر سياست چى است ؟! روابط ما بين حاكم و ملت ، روابط ما بين حاكم با ساير حكومت ها عرض مى كنم كه جلوگيرى از مفاسدى كه هست ، همه اينها سياست است احكام سياسى اسلام بيشتر از احكام عبادى آن هست كتابهايى كه اسلام در سياست دارد بيشتر از كتابهايى است كه در عبادت دارد اين غلط را در ذهن ما جايگير كردنده اند و حتى حال باورشان آمده است آقايان به اين كه اسلام با سياست جداست ، يك احكام عبادى است ما بين خود و خدا، برويد توى مسجدتان و هر چى ميخواهيد دعا كنيد، هر چه مى خواهيد قرآن بخوانيد ما هم با شما كار نداريم اما اين اسلام نيست ، اسلام در مقابل ظلمه ايستاده است ، حكم به قتال داده ، حكم به كشتن داده ، در مقابل كفار و در مقابل متجاسرين و كسانى كه چيز هستند احكام دارد اين همه احكام در اسلام نسبت به اينها هست ، اين همه احكام حكم به قتال و حكم به جهاد و حكم به اينها هست ، اسلام از سياست دور است ؟ اسلام فقط اين مسجد رفتن و قرآن خواندن و نماز خواندن است ؟ اين نيست ، اين احكام را دارد و بايد اين احكام هم اجرا بشود. بيانات امام در مورد نقش احكام سياسى - عبادى قرآن - صحيفه نور جلد:1 - صفحه :239 - 240 - تاريخ سخنرانى :6/7/56. سياست ، حق انبياست سياست به معناى اينكه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آنجايى كه صلاح جامعه و صلاح افراد هست ، اين در روايات ما براى نبى اكرم با لفظ سياست ثابت شده است و در دعاى ، در زيارت جامعه ظاهرا هست كه ساسه العباد هم هست ، در آن روايت هم هست كه پيغمبر اكرم مبعوث شد كه سياست امت را متكفل باشد. بايد عرض كنم كه سياست براى روحانيون و براى انبيا و براى اولياى خدا حقى است ، لكن سياستى كه آنها دارند، دامنه اش با سياستى كه اينها دارند فرق دارد. ما اگر فرض كنيم كه يك فردى هم پيدا بشود كه سياست صحيح اجرا كند، نه به آن معناى شيطانى فاسدش ، يك حكومتى ، يك رئيس جمهورى ، يك دولتى سياست صحيح را هم اجرا كند و به خير و صلاح ملت باشد، اين سياست يك بعد از سياستى است كه براى انبيا بوده است و براى اوليا و حالا براى علماى اسلام . انسان يك بعد ندارد، جامعه هم يك بعد ندارد، انسان فقط يك حيوانى نيست كه خوردن و خوراك همه شئون او باشد. سياست هاى شيطانى و سياست هاى صحيح اگر هم باشد امت را در يك بعد هدايت مى كند و راه مى برد و آن بعد حيوانى است بعد اجتماع مادى است و اين سياست يك جزء ناقصى از سياستى است كه در اسلام براى انبيا و براى اوليا ثابت است . آنها مى خواهند ملت را، ملتها را، اجتماع را، افراد را هدايت كنند، راه ببرند در همه مصالحى كه از براى انسان متصور است ، از براى جامعه متصور است ، همانى كه در قرآن ((صراط مستقيم )) گفته مى شود و ((اهدنا الصراط المستقيم )) ما در نماز مى گوييم ، ملت را، اجتماع را، اشخاص را راه ببرد به يك صراط مستقيمى كه از اينجا شروع مى شود و به آخرت ختم مى شود، الى الله است . سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد و اينها را هدايت كند به طرف آن چيزى كه صلاحشان هست ، صلاح ملت هست ، صلاح افراد هست و اين مختص به انبياست . و ديگران اين سياست را نمى توانند اداره كنند، اين مختص به انبيا و اولياست . و به تبع آنها به علماى بيدار اسلام ، و هر ملتى علماى بيدارش در زمانى كه آن ملت نبى شان بوده است . اينكه ميگويند شما دخالت در سياست نكنيد و بگذاريد براى ما، شماها سياستشان سياست صحيح تان هم يك سياست حيوانى است ، آنهايى كه فاسدند سياست شان سياست شيطانى است ، آنهايى كه صحيح راه مى برند باز سياستى است كه راجع به مرتبه حيوانيت انسان ، راجع به رفاه اين عالم ، راجع به حيثياتى كه در اين عالم هست راه مى برند لكن انبيا هم اين عالم و هم آن عالم را ( و اينجا راه است براى آنجا) اينها هدايت مى كنند مردم را به اين راه و آنچه كه صلاح ملت است ، صلاح جامعه است ، اينها آنها را به آن صلاح دعوت مى كنند و صلاح مادى و معنوى از مرتبه اول تا آخرى كه انسان مراتب كمال دارد، سياستمداران اسلامى ، سياستمداران روحانى ، انبيا عليهم السلام ، شغلشان سياست است . ديانت همان سياستى است كه مردم را از اينجا حركت مى دهد و تمام چيزهايى كه به صلاح ملت است و به صلاح مردم است ، آنها را از آن راه ميبرد كه صلاح مردم است كه همان صراط مستقيم است . بيانات امام در جمع ائمه جمعه - صحيفه نور جلد:13 - صفحه :217 - 218 - تاريخ سخنرانى :3/10/59. مبارزه سياسى ، مسئوليت رهبران دينى در احكام مقدس اسلام ، بيش از امور عبادى در امور سياسى و اجتماعى بحث شده است روش پيامبر اسلام نسبت به امور داخلى مسلمين و امور خارجى آنها نشان مى دهد كه يكى از مسئوليت هاى بزرگ شخص رسول اكرم (ص ) مبارزات سياسى آن حضرت است شهادت اميرالمومنين عليه السلام ونيز حسين عليه السلام و حبس و شكنجه و تبعيد و مسموميت هاى ائمه عليه السلام همه در جهت مبارزات سياسى شيعيان عليه ستمگرى ها بوده است و در يك كلمه مبارزه و فعاليت هاى سياسى بخش مهمى از مسووليت هاى مذهبى است . مصاحبه امام در امل - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :33 - تاريخ سخنرانى :16/9/57. حضور دائمى در صحنه هاى سياسى ما نديديم در تاريخ كسى گفته باشد رسول اكرم و امير مومنان در جايى از صحنه كناره گيرى كنند و در مسجد بنشينند و ذكر بگويند، بلكه بعكس در همه جا حضور داشتند و در صحنه بودند. بيانات امام در جمع ائمه استان خراسان - صحيفه نور جلد:17 - صفحه :84 - تاريخ سخنرانى :3/9/61. حضور اوليا در امور سياسى همان خاصيتى كه در على ابن ابيطالب (ع ) بود كه يك رجل سياسى بود، از خطش معلوم است كه مرد سياست بوده و از كاغذى كه به مالك اشتر نوشته و دستورهايى كه داده ، همه اش دستورهاى سياسى است ما غفلت كرديم ، از مبادى امر و از صدر اسلام و از كيفيت سياست رسول اكرم (ص ) و از سياست اميرالمومنين سلام الله عليه و سياست ائمه عليهم السلام كه به صورت تقيه سياستها را اجرا مى كردند. بيانات امام در ديدار ائمه وعاظ تهران - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :128 - تاريخ سخنرانى :26/2/58. حضور عنصر سياست در تمامى احكام اسلام دعوتهاى قرآن هم در مكه مكرمه و هم در مدينه مشرفه ، دعوتهاى شخصى بين فرد و خداى تبارك و تعالى نبود. مى شود گفت كه بى استثنا دعوت هاى خدا حتى در آن چيزهايى كه وظايف شخصى افراد است ، روابط شخصى افراد است بين خود و خدا از معناى اجتماعى و سياسى برخوردار است . بيانات امام در جمع ميهمانان كنگره جهانى ائمه - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :274 - تاريخ سخنرانى :23/2/63. حضور عنصر سياست در احكام اسلام من نظر اجمالا الى احكام الاسلام و بسطها فى جيمع شؤ ون الجامعة من العباديات التى هى وظائف بين العباد و خالقهم ، كالصلاة و الحج ، و ان كان فيهما اءيضا جهات اجتماعية و سياسية مربوطة بالحياة و المعيشة الدنيوية ، و قد غفل عنها المسلمون سيما مثل ما فى الاجتماع فى الحج فى محبط الوحى و مركز ظهور الاسلام ، و مع الاسف قد اءغفلوا بركات هذا الاجتماع الذى سهل تحققه لهم الشارع الاقدس بوجه لا يتحقق لسائر الدول و الملل الا مع جهاد عظيم و مصارف خطيرة .)... فعلى المسلمين ...على ضد تبليغات اءعداء الاسلام باءية وسيلة ممكنة ، حتى يظهر اءن الاسلام قام لتاءسيس حكومة عادلة فيها قوانين مربوطة بالماليات و بيت المال ، و اءخذها من جميع الطبقات على نهج عدل (237) كتاب البيع - جلد: 2 - صفحه : 459 -460 جنبه سياسى عبادات اسلام دين سياست است ، دينى است كه در احكام او، در مواقف او سياست بوضوح ديده مى شود. در هر روز اجتماعات در تمام مساجد كشورهاى اسلامى از شهرستانها گرفته است تا دهات و قرا و قصبات ، روزى چند مرتبه اجتماع براى جماعت و براى اينكه مسلمين در هر بلدى ، در هر قصبه اى از احوال خودشان مطلع بشوند، از احوال مستضعفين اطلاع پيدا كنند و در هر هفته يك اجتماع بزرگ از همه در يك محل و نماز جمعه كه مشتمل دو خطبه است كه در آن خطبتين بايد مسائل روز، احتياجات كشور، احتياجات منطقه و جهات سياسى ، جهات اجتماعى ، جهات اقتصادى طرح بشود و مردم مطلع بشوند بر اين مسائل و در هر سال دو عيد كه در آن دو عيد مجتمع بشوند و دو خطبه در آن دو عيد در نماز هست . در نماز عيد دو خطبه هست كه آن دو خطبه هم بايد بعد از حمد و بعد از صلوات بر پيغمبر اكرم و ائمه - عليهم السلام - جهات سياسى ، جهات اجتماعى ، جهات اقتصادى ، احتياجاتى كه كشور دارد، احتياجاتى كه منطقه دارد در آنها طرح بشود و خطبا مردم را آگاه كنند از مسائل . واز همه بالاتر در هر سال يك مرتبه اجتماع در حج كه از همه بلاد اسلامى اشخاصى كه مستطيع هستند واجب شده است بر آنها كه مجتمع بشوند و بايد در آنجا مسائل اسلام در آن مواقفى كه در حج هست ، در عرفات ، بخصوص در منا و بعد در خود مكه مكرمه و بعد در حرم رسول اكرم اين مواقفى كه در آنجا هست ، در آنجا مردم مطلع بشوند از اوضاع مملكت و از اوضاع تمام كشورهاى اسلامى و در آنجا بالحقيقه يك مجلس عالى است و يك اجتماع عالى براى بررسى تمام اوضاع تمام كشورهاى اسلامى . پس مطلب اين است هر روز در محله ها اجتماع و رسيدگى به اوضاع شهر و محله ، در هر هفته اجتماع بزرگ در شهرها و در جاهايى كه شرايط نماز محقق است براى بررسى اوضاع شهرستان و بالاتر، اوضاع تمام كشور و در هر سال باز دو اجتماع بزرگ براى بررسى به اوضاع كشورها و در هر سال يك اجتماع بسيار بزرگ از تمام ممالك اسلامى براى حج و آن مواقفى كه در حج هست ، اجتماعات در آنجا براى رسيدگى به اوضاع تمام كشورهاى اسلامى . تمام اينها مسائل سياسى هست و مسائلى است كه بايد مسلمين به آن توجه داشته باشند. بيانات امام در به مناسبت عيد فطر - صحيفه نور جلد:8 - صفحه :264 - 265 - تاريخ سخنرانى :2/6/58. حج ، تجليگاه سياست در عبادت حج بيت الله الحرام كه سرتاسر آن مشحون به سياست و سر جعل آن قيام انسانها به قسط بر رفع ستمگريها و چپاولگريهاست كه سياست كلى انبياى عظام و خصوص حضرت رسول خاتم - صلوات الله عليه - است . پاسخ امام به نامه خالدبن عبدالعزيز - صحيفه نور جلد:15 - صفحه :186 - تاريخ سخنرانى :18/7/60. كعبه ، بيت قيام اين بيت معظم براى ناس بنا شده و براى قيام ناس و نهضت همگانى و براى منافع مردمى ... بيتى كه براى قيام تاسيس شده است ، آن هم قيام ناس و للناس ، پس بايد براى همين مقصد بزرگ در آن اجتماع نمود و منافع ناس را در همين مواقف شريف تاءمين نمود و رمى شياطين بزرگ و كوچك را در همين مواقف انجام داد. پيام امام به مناسبت برگزارى كنگره عظيم حج - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :43 - تاريخ سخنرانى :7/6/63 كنگره سراپا سياست براى قيام به قسط اين كنگره سراپا سياست كه به دعوت ابراهيم و محمد - صلى الله عليهما و آلهما - برپا مى شود و از هر گوشه دنيا و از هر ((فج عميق ))(238) در آن اجتماع مى كنند، براى منافع ناس است و قيام به قسط است و در ادامه بت شكنيهاى ابراهيم و محمد است و طاغوت شكنها و فرعون زدودنهاى موسى است . پيام امام به زائرين بيت الله الحرام - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :18 - تاريخ سخنرانى :16/5/65. حج ، معرف محتواى سياست اسلام در زندگى حج ، كانون معارف الهى است كه از آن محتواى سياست اسلام را در تمامى زواياى زندگى بايد جستجو نمود، حج پيام آور و ايجاد و بناى جامعه اى به دور از رذايل مادى و معنوى است . پيام امام به مناسبت سالگرد كشتار خونين در مكه - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :112 - تاريخ سخنرانى :29/4/67. سرآغاز علنى ساختن منشور مبارزه اعلان برائت در حج ، تجديد ميثاق مبارزه و تمرين تشكل مجاهدان براى ادامه نبرد با كفر و شرك و بت پرستهاست ، و به شعار هم خلاصه نمى شود كه سرآغاز علنى ساختن منشور مبارزه و سازماندهى جنود خداى تعالى در برابر جنود ابليس صفتان است و از اصول اوليه توحيد به شمار مى رود و اگر مسلمانان در خانه ناس و خانه خدا از دشمنان خدا اظهار برائت نكنند، پس در كجا مى توانند اظهار نمايند؟ و اگر حرم و كعبه و مسجد و محراب ، سنگر و پشتيبان سربازان خدا و مدافعان حرم و حرمت انبيا نيست ، پس مومن و پناهگاه آنان در كجاست ؟ اعلان برائت مرحله اول مبارزه و ادامه آن مراحل ديگر وظيفه ماست و در هر عصر و زمانى جلوه ها و شيوه ها و برنامه هاى متناسب خود را مى طلبد و بايد ديد كه در عصرى همانند امروز كه سران كفر و شرك همه موجوديت توحيد را به خطر انداخته اند و تمامى مظاهر ملى و فرهنگى و دينى و سياسى ملت ها را بازيچه هوسها و شهوت ها نموده اند چه بايد كرد آيا بايد در خانه ها نشست و با تحليل هاى غلط و اهانت به مقام و منزلت انسانها و القاء روحيه ناتوانى و عجز در مسلمانان ، عملا شيطان و شيطان زادگان را تحمل كرد و جامعه را از وصول به خلوص كه غايت كمال و نهايت آمال است ، منع كرد و تصور نمود كه مبارزه انبيا با بت و بت پرستها منحصر به سنگ و چوبهاى بيجان بوده است و نعوذبالله پيامبرانى همچون ابراهيم در شكستن بت پيشقدم و اما در مصاف با ستمگران ، صحنه مبارزه را ترك كرده اند؟ و حال آن كه تمام بت شكنى و مبارزات و جنگ هاى حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و خورشيد و ستاره پرستان مقدمه يك هجرت بزرگ و همه آن هجرت ها و تحمل سختى ها و سكونت در وادى غير ذى زرع . پيام برائت به زائرين بيت الله الحرام - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :112 - تاريخ سخنرانى :6/5/66. قيام براى مصالح توده هاى مستضعف خداوند تعالى در آيه شريفه اى كه در صدر ذكر شد(239)، سر و انگيزه حج و غايت قرار داد كعبه و بيت الحرام را، نهضت و قيام مسلمانان براى مصالح ناس و توده هاى مستضعف جهان ذكر مى فرمايد. بايد در اين اجتماع عظيم الهى كه هيچ قدرتى جز قدرت لايزال خداوند نمى تواند آن را فراهم كند، مسلمانان به بررسى مشكلات عمومى مسلمين پرداخته و در راه رفع آنها با مشورت همگانى كوشش كنند. پيام امام به مسلمانان جهان و زائرين بيت الله الحرام - صحيفه نور جلد:15 - صفحه :123 - تاريخ سخنرانى :15/6/60. كنگره سياسى جهان اسلام اجتماع در مكه در اين محافل مختلف با اين يكپارچگى مردم كه از همه بلاد مسلمين واجب شده است كه بيايند در آنجا، بروند چه بكنند، خدا كه احتياج به عبادت من و تو ندارد. خداى تبارك و تعالى مى خواهد كه مردم را مجتمع كند، واجب كرده است كه اينها را، جمع بشوند در آنجا و مسائل اسلام را طرح كنند و حل كنند... نكته سياسى اين اجتماع اين است كه اولا خودشان مطلع بشوند از حالات هم ، تفاهم كنند با هم ، برادر باشند با هم برادرى كنند با هم و مسائل بلاد خودشان ، ممالك خودشان را طرح كنند در آنجا و چاره جويى كنند براى مسائل خودشان . ما اگر همين حج را به آن معنايى كه روح حج اقتضا مى كند عمل مى كرديم ، اين گرفتاريهاى زيادى كه براى مسلمانها پيش آمده است ، پيش نمى آمد. بيانات امام در جمع وعاظ - صحيفه نور جلد:13 - صفحه :154 - تاريخ سخنرانى :14/8/59. انبيا و حكومت انبيا و تشكيل حكومت تمام زحماتى كه انبيا كشيدند، وقتى كه ما كيفيت زندگى آنها را مطالعه كنيم ، زندگى حضرت موسى ، حضرت عيسى - سلام الله عليهما - را و خصوصا زندگى حضرت رسول اكرم پيغمبر خودمان را اگر ملاحظه كنيد...مى فهميد كه اينها تشكيل حكومت بعضى شان دادند حكومت بعضى شان دادند، احكام حكومتى دارند. بيانات امام در مورد ابعاد سياسى - عبادى احكام اسلام - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :232 - 233 - تاريخ سخنرانى :6/8/57. انگيزه الهى در حكومت نه گوشه گيرى صوفيانه ، دليل پيوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشكيل حكومت ، شاهد گسستن از حق ... چه بسا متصدى امور حكومت كه با انگيزه الهى به معدن قرب حق نايل مى شود چون داوود نبى و سليمان پيامبر - عليهماالسلام - و بالاتر و والاتر چون نبى اكرم - صلى الله عليه و آله - و خليفه بر حقش على بن ابيطالب - عليه السلام - و چون حضرت مهدى - ارواحنالمقدمه الفداء - در عصر حكومت جهانى اش . نقطه عطف - صفحه : 15 - 16. وظيفه تشكيل حكومت براى نيل به اهداف متعالى عهده دار شدن حكومت فى حد ذاته شان و مقامى نيست ، بلكه وسيله انجام وظيفه اجراى احكام و برقرارى نظام عادلانه اسلام است ... لذا در خطبه نهج البلاغه مى فرمايد: ((اگر حجت بر من تمام نشده و ((ملزم )) به اين كار نشده بودم ، آن را يعنى فرماندهى و حكومت را رها مى كردم ... ائمه و فقهاى عادل ((موظفند)) كه از نظام و تشكيلات حكومتى براى اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صرف حكومت براى آنان جز رنج و زحمت چيزى ندارد؛ منتها چه بكنند؟ ((مامورند)) انجام وظيفه كنند. ولايت فقيه - صفحه : 44. حكومت ، فلسفه عملى احكام دين حكومت ... فلسفه عملى تمامى فقه در تمامى زواياى زندگى بشريت است ، حكومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است ، فقه ، تئورى واقعى و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است . پيام امام در مورد استراتژى آينده اسلام - صحيفه نور جلد:21 - صفحه :98 - تاريخ سخنرانى :3/12/67. حكومت ، فلسفه عملى برخورد با شرك و كفر ((حكومت )) فلسفه عملى برخورد با شرك و كفر و معضلات داخلى و خارجى را تعيين مى كند. پيام امام به اعضاى تشخيص مصلحت نظام - صحيفه نور جلد:21 - صفحه :61 - تاريخ سخنرانى :8/10/67. تقدم حكومت بر جميع احكام فرعيه حكومت را كه به معناى ولايت مطلقه اى كه از جانب خدا به نبى اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - واگذار شده و اهم احكام الهى است و بر جميع احكام فرعيه الهيه تقدم دارد... اگر اختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهيه است ، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبى اسلام - صلى الله عليه و آله و سلم - يك پديده بى معنى و محتوا باشد... حكومت كه شعبه اى از ولايت مطلقه رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - است ، يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است . پاسخ امام به نامه رئيس جمهور - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :171 - تاريخ سخنرانى :16/10/66. احكام دينى ، ابزارهاى اجرايى حكومت بل يمكن اءن يقال : الاسلام هم الحكومة بشؤ ونها، والاحكام قوانين اسلام ، و هى شان من شؤ ونها، بل الاحكام مطلوبات بالعرض ، و امور آلية لاجرئها و بسط العدالة . (240) كتاب البيع : جلد: 2 - صفحه : 472. حركت براى برقرارى حكومت عدل اسلام مكتب تحرك است و قرآن كريم كتاب تحرك ، تحرك از طبيعت به غيب ، تحرك از ماديت به معنويت ، تحرك در راه عدالت ، تحرك در برقرارى ((حكومت عدل )). بيانات امام در جمع افراد جهاد سازندگى - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :207 - تاريخ سخنرانى :5/4/58. وضع نظام اقتصادى - اجتماعى فرهنگى مذهب اسلام از هنگام ظهورش متعرض نظام هاى حاكم در جامعه بوده است و خود داراى سيستم و نظام خاص اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى است كه براى تمامى ابعاد و شئون زندگى فردى و اجتماعى قوانين خاصى - وضع - دارد و جز آن را براى سعادت جامعه نمى پذيرد مذهب اسلام همزمان با اينكه به انسان مى گويد كه خدا را عبادت كن و چگونه عبادت كن ، به او مى گويد چگونه زندگى كن و روابط خود را با ساير انسان ها بايد چگونه تنظيم كنى و حتى جامعه اسلامى با ساير جوامع بايد چگونه روابطى را برقرار نمايد هيچ حركتى و عملى از فرد و يا جامعه نيست مگر اينكه مذهب اسلام براى آن حكمى مقرر داشته است . مصاحبه امام با خبرنگار تايمز لندن - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :167 - 168 - تاريخ سخنرانى :18/10/57. اسلام ، تدوين كننده برنامه حكومتى اسلام كيفيت حكومت را و برنامه حكومت را تعيين كرده ، اينطور نيست كه برنامه اى در كار نباشد، اين حرف هاى مفتى كه زده مى شود، خير، هم اوصاف حاكم معلوم است در اسلام و مدون است و هم برنامه حكومت را حضرت امير معين كرده است كه بايد چه جور حكومت بايد باشد، بايد عدليه اش چه باشد، بايد - عرض مى كنم كه - قضاتش چه وضعى داشته باشند بايد ديگران و جناح حكومت بايد چه جور باشند. يك مساله معلوم واضحى است كه معين كرده است . بيانات امام در تشريح كيفيت خلافت از ديدگاه اسلام - صحيفه نور جلد:3 - صفحه :199 - 200 - تاريخ سخنرانى :28/8/57. اسلام ، تدوين كننده برنامه حكومتى اسلام دين سياست است ، حكومت دارد. شما بخشنامه حضرت امير - كتاب حضرت امير - به مالك اشتر را بخوانيد ببينيد چيست . دستورات پيغمبر و دستورهاى امام (ع ) در جنگ ها و در سياسات ببينيد چى دارد... حكومت دارد، اسلام امامت دارد، خلافت دارد، پيغمبر اسلام حكومت تشكيل كرده بود، حضرت امير - سلام الله عليه - حكومت داشت ، استاندار داشت ، فرماندار داشت ، همه اينها را داشت ، اينها ارتش داشتند، قواعد ارتش داشتند، همه چيز داشتند. بيانات امام در جمع عده اى از روحانيون - صحيفه نور جلد:5 - صفحه :21 - تاريخ سخنرانى :14/11/57. حكومت ، تمام معناى سياست مساءله ، مساءله حكومت است ؛ مساءله ، مساءله سياست است ، حكومت عدل سياست است ، تمام معناى سياست است خداى تبارك و تعالى اين حكومت را و اين سياست را امر كرد كه پيغمبر به حضرت امير واگذار كنند، چنانچه خود رسول خدا سياست داشت و حكومت بدون سياست ممكن نيست ، اين سياست و اين حكومتى كه عجين با سياست است ، در روز عيد غدير براى حضرت امير ثابت شد اينكه در اين روايت هست كه ((بنى الاسلام على خمس ))،(241) اين ولايت ، ولايت كلى امامت نيست ، آن امامتى كه هيچ عملى مقبول نيست ، قبول نمى شود. الا به اعتقاد به امامت ، اين معنايش اين حكومت نيست خوب ما بسيارى از ائمه مان حكومت نداشتند. ما الان معتقديم كه حضرت امير در يك برهه از زمان به حكومت رسيد، حضرت امام حسن هم يك مدت بسيار بسيار كمى به حكومت رسيد، باقى ائمه حكومت نداشتند. آن كه خداى تبارك و تعالى جعل كرد و دنبالش هم براى ائمه هدى جعل شده است ، حكومت است ،. لكن نگذاشتند كه اين حكومت ثمر پيدا بكند، بنابراين حكومت را خدا جعل كرده است براى حضرت امير - سلام الله عليه -... اين كه اين قدر صداى غدير بلند شده است و اين قدر براى غدير ارج قايل شده اند و ارج هم دارد براى اين است كه با اقامه ولايت يعنى با رسيدن حكومت به دست صاحب حق ، همه اين مسايل حل مى شود، همه انحرافات از بين ميرود. اگر حكومت عدل بپا شود، اگر گذاشته بودند كه حضرت امير سلام الله عليه حكومتى را كه مى خواهد بپا كند، تمام انحرافات از بين مى رفت و محيط يك محيط صحيح و سالم مى شد كه آن وقت مجال براى همه اشخاص كه داراى افكار هستند، عرفا كه داراى افكار هستند، حكما كه داراى افكار هستند، فقها، همه براى آنها مجال هم پيدا بشود. مجراى حكومت از ناحيه خداوند از اين جهت اسلام ((بنى على خمس )) نه معنايش اين است كه ولايت در عرض اين است ، ولايت اصلش مساءله حكومت است ، حكومت هم اين طورى است ، حكومت حتى از فروع هم نيست . آن چيزى كه براى ائمه ما قبل از غدير و قبل از همه چيزها بوده است ، اين يك مقامى است كه مقام ولايت كلى است كه آن اقامت است كه در روايت هست كه ((حسن و حسين امامان قاما او قعدا))(242) وقتى قعد است كه امام نيست . امام به معناى حكومت نيست ، اين يك امام ديگرى است و آن مساءله ديگرى است آن مساءله ، مساءله اى است كه اگر او را كسى قبول نداشته باشد، اگر تمام نمازها را مطابق با همين قواعد اسلامى شيعه هم بجا بياورد باطل است . اين غير حكومت است ، آن در عرض اينها نيست ، آن از اصول مذهب است ، آنى است كه اعتقاد به او لازم است و از اصول مذهب است ... مساءله اصلى ولايت غدير آمده است كه بفهماند كه سياست به همه مربوط است ، در هر عصرى بايد حكومتى باشد با سياست ، منتها سياست عادلانه كه بتواند به واسطه آن سياست اقامه صلوه كند، اقامه صوم كند، اقامه حج كند، اقامه همه معارف را بكند و راه را باز بگذارد براى اين كه صاحب افكار، يعنى آرام كند كه صاحب افكار، افكارشان را با دلگرمى و با آرامش ارائه بدهند بنابراين اين طور نيست كه ما خيال كنيم كه ولايتى كه در اين جا مى گويند آن امامت است و امامت هم در عرض هم فروع دين است ، نخير اين ولايت عبارت از حكومت است ، حكومت مجرى اينهاست ، در عرض هم به آن معنا نيست ، مجرى اين مسايل ديگر است اين انحرافات خيلى زياد است ، نمى شود همه اش را احصا كرد... بالاترين دعوت اسلام ... رسول خدايى كه سالهاى طولانى در سلوك بوده است ، وقتى كه فرصت پيدا كرد، يك حكومت سياسى ايجاد كرد براى اين كه عدالت ايجاد بشود، تبع ايجاد عدالت فرصت پيدا مى شود براى اين كه هر كس هر چيزى دارد بياورد وقتى كه آشفته است نمى توانند، در يك محيط آشفته نمى شود كه اهل عرفان ، عرفانشان را عرضه كنند، اهل فلسفه ، فلسفه شان را، اهل فقه ، فقه شان را، لكن وقتى حكومت يك حكومت عدل الهى شد و عدالت را جارى كرد و نگذاشت كه فرصت طلبها به مقاصد خودشان برسند، يك محيط آرام پيدا ميشود، در اين محيط آرام همه چيز پيدا ميشود بنابراين ((ما نودى - بشى ء مثل ما نودى بالولايه براى اين كه حكومت است به هيچ چيز مثل اين امر سياسى دعوت نشده است . ديدار امام با مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:7 صفحه :44 تاريخ سخنرانى :2/6/65. رسول اكرم (ص ) و تشكيل حكومت ضرورت ((اجرا)) پس از تشريع مجموعه قانون براى اصلاح جامعه نيست . براى اينكه قانون مايه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجراييه و مجرى احتياج دارد. به همين جهت ، خداوند تعالى در كنار فرستادن يك مجموعه قانون ، يعنى احكام شرع ، يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است . رسول اكرم (ص ) در راءس تشكيلات اجرايى و ادارى مسلمانان قرار داشت . علاوه بر ابلاغ وحى و بيان و تفسير عقايد و احكام و نظامات اسلام ، به اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به وجود آورد. در آن زمان مثلا به بيان جزا اكتفا نمى كرد، بلكه در ضمن ، به اجراى آن مى پرداخت : دست مى بريد؛ حد مى زد؛ و رجم مى كرد. ولايت فقيه - صفحه : 18 بيان احكام ، تنها رسالت انبيا نيست به حكم عقل و ضرورت اديان ، هدف بعثت و كار انبيا (ع ) تنها مساءله گويى و بيان احكام نيست . اينطور نيست كه مثلا مسائل و احكام از طريق وحى به رسول اكرم (ص ) رسيده باشد و آن حضرت و حضرت اميرالمؤ منين و ساير ائمه (ع ) مساءله گوهايى باشند كه خداوند آنان را تعيين فرموده تا مسائل و احكام را بدون خيانت براى مردم نقل كنند، و آنان نيز اين امانت را به فقها واگذار كرده باشند تا مسائلى را كه از نبى گرفته اند بدون خيانت به مردم برسانند، و معناى ((الفقهاء امناء الرسل ))(243) اين باشد كه فقها در مساءله گفتن امين باشند. در حقيقت ، مهمترين وظيفه انبيا (ع ) برقرار كردن يك نظام عادلانه اجتماعى از طريق ((اجراى ))قوانين احكام است كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهى ملازمه دارد. چنانكه اين معنى از آيه شريفه به وضوح پيداست : و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط... (244) هدف بعثتها به طور كلى اين است كه مردمان بر اساس روابط اجتماعى عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده ، قد آدميت راست گردانند و اين با ((تشكيل حكومت ))و ((اجراى احكام ))امكان پذير است ، خواه نبى خود موفق به تشكيل حكومت شود مانند رسول اكرم (ص ) و خواه پيروانش . پس ، از وى توفيق تشكيل حكومت و برقرارى نظام عادلانه اجتماعى را پيدا كنند. خداوند متعال كه در باب خمس مى فرمايد: و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى ... (245) يا درباره زكات مى فرمايد: ((خذ من اموالهم صدقة ...))(246) يا درباره خراجات دستوراتى صادر مى فرمايد: در حقيقت رسول اكرم (ص ) را نه براى فقط بيان اين احكام براى مردم ، بلكه براى اجراى احكام آنها موظف مى كند، همان طور كه بايد اينها را ميان مردم نشر دهد ماءمور است كه اجرا كند. مالياتهايى نظير خمس و زكات و خراج را بگيرد و صرف مصالح مسلمين كند، عدالت را بين ملتها و افراد مردم گسترش دهد، اجراى حدود و حفظ مرز و استقلال كشور كند، و نگذارد كسى ماليات دولت اسلامى را حيف و ميل نمايد. اينكه خداوند رسول اكرم (ص ) را رئيس قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است : ((اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ...))(247) مراد اين نبوده كه اگر پيغمبر اكرم (ص ) مساءله گفت قبول كنيم و عمل نماييم . عمل كردن به احكام ، اطاعت خداست . همه كارهاى عبادى و غير عبادى كه مربوط به احكام است اطاعت خدا مى باشد. متابعت از رسول اكرم (ص ) عمل كردن به احكام نيست ، مطلب ديگرى است .البته اطاعت رسول اكرم (ص ) به يك معنى اطاعت خداست ، چون خدا دستور داده از پيغمبرش اطاعت كنيم . اگر رسول اكرم (ص ) كه رئيس و رهبر جامعه اسلامى است امر كند و بگويد همه بايد با سپاه ((اسامه ))(248) به جنگ بروند، كسى حق تخلف ندارد.(249) اين امر خدا نيست ، بلكه امر رسول است . خداوند حكومت و فرماندهى را به آن حضرت واگذار كرده است و حضرت هم بنا بر مصالح به تدارك و بسيج سپاه مى پردازد، والى و حاكم و قاضى تعيين مى كند يا بركنار مى سازد. ولايت فقيه - صفحه : 59 -60 ****************** وجوب اطاعت از رسول در مقام رياست پيغمبر اكرم (ص ) ((ماءمور اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام ))بود و خداوند او را رئيس مسلمين قرار داده ، و اطاعتش را واجب شمرده است . ولايت فقيه - صفحه : 61 ضرورت وجود قوه مجريه و تشكيلات حكومتى ضرورت اجراى احكام و ضرورت قوه مجريه و اهميت آن در تحقق رسالت و ايجاد نظام عادلانه اى كه مايه خوشبختى بشر است سبب شده كه ((تعيين جانشين ))مرادف ((اتمام رسالت ))باشد. در زمان رسول اكرم (ص ) اينطور نبود كه فقط قانون را بيان و ابلاغ كنند؛ بلكه آن را اجرا مى كردند. رسول الله (ص ) مجرى قانون بود. مثلا قوانين جزايى را اجرا مى كرد: دست سارق را مى بريد؛ حد مى زد؛ رجم مى كرد. خليفه هم براى اين امور است . خليفه قانونگذار نيست . خليفه براى اين است كه احكام خدا را كه رسول اكرم (ص ) آورده اجرا كند. اينجاست كه تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه و اداره ، جزئى از ولايت است ؛ چنانكه مبارزه و كوشش براى آن از اعتقاد به ولايت است . درست توجه كنيد. همان طور كه آنها بر ضد اسلام شما اسلام را بد معرفى كرده اند، شما اسلام را آنطور كه هست معرفى كنيد ؛ ولايت را چنانكه هست معرفى كنيد. بگوييد ما كه به ولايت معتقديم ،و به اينكه رسول اكرم (ص ) تعيين خليفه كرده ، و خدا او را واداشته تا تعيين خليفه كند و ((ولى امر)) مسلمانان را تعيين كند، بايد به ضرورت تشكيل حكومت معتقد باشيم ؛ و بايد كوشش كنيم كه دستگاه اجراى احكام و اداره امور برقرار شود. مبارزه در راه تشكيل حكومت اسلامى لازمه اعتقاد به ولايت است ... توجه داشته باشيد كه شما ((وظيفه ))داريد حكومت اسلامى تاءسيس كنيد. ولايت فقيه - صفحه : 15 رسالت اجراى احكام و نظارت و حكومت مگر امام مساءله گو بود و تنها بيان قانون مى كرد؟ مگر پيامبران مساءله گو بودند؟...اسلام به قانون نظر ((آلى )) دارد ؛ يعنى آن را آلت و وسيله تحقق عدالت در جامعه مى داند، وسيله اصلاح اعتقادى و اخلاقى و تهذيب انسان مى داند. قانون براى اجرا و برقرار شدن نظم پيغمبران اجراى احكام بوده ، و قضيه نظارت و حكومت مطرح بوده است .... ولايت فقيه - صفحه :62 تشكيل حكومت توسط خود پيامبر (ص ) سنت و رويه پيغمبر اكرم (ص ) دليل بر لزوم تشكيل حكومت است ؛ زيرا: اولا، خود تشكيل حكومت داد، و تاريخ گواهى مى دهد كه تشكيل حكومت داده ، و به اجراى قوانين و برقرارى نظامات اسلام پرداخته ، و به اداره جامعه برخاسته است . والى به اطراف مى فرستاده ؛ به قضاوت مى نشسته ، و قاضى نصب مى فرموده ؛ سفرايى به خارج و نزد روساى قبايل و پادشاهان روانه مى كرده ؛ معاهده و پيمان مى بسته ؛ جنگ را فرماندهى مى كرده . و خلاصه ، احكام حكومتى را به جريان مى انداخته است ثانيا، براى پس از خود به فرمان خدا تعيين ((حاكم ))كرده است . وقتى خداوند متعال براى جامعه پس از پيامبر اكرم (ص ) تعيين حاكم مى كند، به اين معناست كه حكومت پس از رحلت رسول اكرم (ص )نيز ابلاغ مى نمايد، ضرورت تشكيل حكومت را نيز مى رساند. ولايت فقيه - صفحه : 18 تشكيل حكومت توسط پيغمبر (ص ) (پيامبر(ص ) ) تشكيل يك حكومت عادلانه كه پايه اش بر قوانين آسمانى استوار بود داد و پس از بيست و چند سال كوششهاى طاقتفرسا با گفتارهاى منطقى الهى و سيره و كردار عادلانه و اخلاق بزرگ جالب قلوب و نيروهاى شگرف آسمانى و زمينى و جانبازى فداكاران در راه آيين مقدس خدايى موفق به يك تشكيلات با اساسى شد كه پايه اش با عدالت و توحيد برقرار بود و پيغمبر اسلام چنانچه مى دانيد و در تواريخ جهان خوانديد تا آخرين روز زندگانى اش از كوشش در راه انداختن چرخهاى توحيد خدا و توحيد كلمه و توحيد آرا و عقايد خود دارى نكرد تا پايه دين و آيين و نظام مدينه فاضله استوار و برقرار شد. كشف الاسرار - صفحه :106 انگيزه حكومت نبوى رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - مقصدشان اين نبود كه مشركين مكه را از بين ببرند و يا مشركين جزيره العرب را از بين ببرند، مقصد اين بود كه دين اسلام را منتشر كنند و حكومت ، حكومت قرآن باشد. حكومت اسلام باشد آنها چون مانع بودند از اينكه اين حكومت اسلامى تحقق پيدا بكند منتهى به جنگ مى شد و معارضه ، آنها معارضه مى كردند با حكومت اسلامى ، اينها مقابله مى كردند. جنگ ها، جنگ هاى زيادى كه پيغمبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - فرموده است ، همه براى اين معنا بوده است كه موانع را از سر اين مقصد الهى ، مقصد اعلى كه دارند و آن تحكيم حكومت اسلامى ، حكومت الله ، حكومت قرآن ، همه براى اين بود، به طورى كه اگر چنانچه معارض با اين نبودند معلوم نبود كه جنگ پيش بيايد. معارضه داشتند و نمى گذاشتند كه اين حكومت تحقق پيدا بكند، جنگ پيش آمد. بيانات امام در ديدار با پرسنل نيروى دريايى - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :44-45 - تاريخ سخنرانى :11/3/61. پايه گذارى سياست و حكومت در ديانت شما اگر صدر اسلام را ملاحظه كنيد مى بينيد كه اسلام از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم حكومت تشكيل كرده است ، قواى نظامى و انتظامى داشته است ، در سياست ها دخالت مى كرده است و مسجد النبى مركز سياست اسلامى بوده است . بيانات امام در جمع كاركنان آستان قدس رضوى - صحيفه نور جلد:16 - صفحه :232 - تاريخ سخنرانى :3/5/61. پيوند رسالت رهبرى مذهبى با رهبرى دينى سوال : مى خواهم كه توانايى آن را بيابم تا اين تناقض مشهود بين نقش شما به عنوان يك رهبر مذهبى و نقشى را كه به عنوان محور مخالفين به عهده داريد توجيه كنم . جواب : اگر شما بتوانيد مفهوم مذهب را در فرهنگ اسلامى ما درك و دريافت كنيد، به روشنى خواهيد ديد كه هيچ گونه تناقضى بين رهبرى مذهبى و سياسى نيست ، بلكه همچنان كه مبارزه سياسى بخشى از وظايف و واجبات دينى و مذهبى است ، رهبرى و هدايت كردن مبارزات سياسى گوشه اى از وظايف و مسئوليتهاى يك رهبر دينى است كافى است شما به زندگى پيامبر بزرگ اسلام (ص ) و نيز زندگى امام على - عليه اسلام - نگاه كنيد كه هم يك رهبر مذهبى ماست و هم يك رهبر سياسى و اين مساله در فرهنگ شيعه از مسائل بسيار روشن است و هر مسلمان شيعى وظيفه يك رهبر مذهبى و دينى ميداند كه در سرنوشت سياسى و اجتماعى جامعه مستقيما دخالت كند و هدايت و نقش تعيين كننده خود را انجام دهد مفهوم مذهب و رهبر مذهبى در فرهنگ اسلامى بسيار تفاوت دارد از مفهوم آن در فرهنگ شما كه مذهب صرفا يك رابطه شخصى و معنوى است بين انسان و خدا. مصاحبه امام با خبرنگار تايمز لندن - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :167 - تاريخ سخنرانى :18/10/57. ضرورت پاسخگويى دين جامع به تمامى نيازهاى بشر(250) دليل ديگر بر لزوم تشكيل حكومت ، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام (احكام شرع ) است . ماهيت و كيفيت اين قوانين مى رساند كه براى تكوين يك دولت و براى اداره سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه تشريع گشته است : اولا، احكام شرع حاوى قوانين و مقررات متنوعى است كه يك نظام كلى اجتماعى را مى سازد. در اين نظام حقوقى هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است : از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهرى و امور خصوصى و زندگى زناشويى گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل ؛ از انجام نكاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور مى دهد كه نكاح چه گونه صورت بگيرد، و خوراك انسان در آن هنگام يا موقع انعقاد نطفه چه باشد، در دوره شيرخوارگى چه وظايفى بر عهده پدر و مادر است ، و بچه چگونه بايد تربيت شود، و سلوك مرد و زن با همديگر و با فرزندان چگونه باشد. براى همه اين مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربيت كند، انسان كامل و فاضل ؛ انسانى كه قانون دارد تا انسان تربيت كند، انسان كامل و فاضل ؛ انسانى كه قانون متحرك و مجسم است و مجرى داوطلب و خودكار قانون است . معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسى و اقتصادى جامعه اهتمام مى ورزد تا هم شرايط به خدمت تربيت انسان مهذب و با فضليت در آيد. قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامى است كه بشر براى سعادت و كمال خود احتياج دارد. در كافى فصلى است به عنوان ((تمام احتياجات مردم در كتاب و سنت بيان شده است ))(251) و ((كتاب )) يعنى قرآن ((تبيان كل شى ء))(252) است ، روشنگر همه چيز و همه امور است . امام سوگند ياد مى كند (طبق روايات ) كه تمام آنچه ملت احتياج دارد در كتاب و سنت هست (253) و در اين شكى نيست . ثانيا، با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع در مى يابيم كه اجراى آنها و عمل به آنها مستلزم تشكيل حكومت است ؛ و بدون تاءسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره نمى توان به وظيفه اجراى احكام الهى عمل كرد. ما اكنون بعضى موارد را ذكر مى كنيم ، آقايان به موارد ديگر هم مراجعه كنند: مالياتهايى كه اسلام مقرر داشته و طرح بودجه اى كه ريخته نشان مى دهد تنها براى سد رمق فقرا و سادات فقير نيست ؛ بلكه براى تشكيل حكومت و تاءمين مخارج ضرورى يك دولت بزرگ است ، مثلا، ((خمس )) يكى از درآمدهاى هنگفتى است ك به بيت المال مى ريزد و يكى از اقلام بودجه را تشكيل مى دهد. طبق مذهب ما، از تمام منافع كشاورزى ، تجارت ، منابع زيرزمينى و روى زمينى ، و به طور كلى از كليه منافع و عوايد، به طرز عادلانه اى (خمس ) گرفته مى شود. به طورى كه از سبزى فروش درب اين مسجد،تا كسى كه به كشتيرانى اشتغال دارد، يا معدن استخراج مى كند، همه را شامل مى شود. اين اشخاص بايد خمس اضافه بر درآمد را پس از صرف مخارج متعارف خود به حاكم اسلام بپردازد تا به بيت المال وارد شود. بديهى است درآمد به اين عظمت براى اداره كشور اسلامى و رفع همه احتجات اسلامى مالى آن است . هرگاه خمس درآمد كشورهاى اسلام ، يا تمام دنيا را - اگر تحت نظام اسلام درآيد - حساب كنيم ، معلوم مى شود منظور از وضع چنين مالياتى ، فقط رفع احتياج سيد و روحانى نيست ؛ بلكه قضيه مهمتر از اينهاست . منظور، رفع نياز مالى تشكيلات بزرگ حكومتى است .اگر حكومت اسلامى و زكات - كه البته ماليات اخير زياد نيست - جزيه و ((خرابات )) (يا ماليات بر اراضى كشاورزى ) اداره مى شود. سادات كه به چنين بودجه اى احتياج دارند؟ خمس درآمد بازار بغداد براى سادات و تمام حوزه هاى علميه و تمام فقراى مسلمين كافى است تا چه رسد به بازار تهران و بازار اسلامبول و بازار قاهره و ديگر بازارها. تعيين بودجه اى به اين هنگفتى دلالت دارد بر اينكه منظور، تشكيل حكومت و اداره كشور است . براى عمده حوايج مردم و انجام خدمات عمومى ، اعم از بهداشتى و فرهنگى و دفاعى و عمرانى قرار داده شده است . مخصوصا با ترتيبى كه اسلام براى جمع آورى و نگهدارى و مصرف آن تعيين كرده ، كه هيچ گونه واليان و متصديان خدمات عمومى ، يعنى اعضاى دولت هيچ گونه امتيازى در استفاده از درآمد و اموال عمومى بر افراد عادى ندارند ؛ بلكه سهم مساوى مى برند. آيا اين بودجه فراوان را بايد به دريا بريزيم ؟ يا زير خاك كنيم تا حضرت بيايد(254)؟ يا براى اين است كه آن روز مثلا پنجاه نفر سيد بخورند؟ يا اكنون فرض كنيد به پانصد هزار سيد بدهند كه ندانند چه كارش كنند! در صورتى كه مى دانيم حق سادات و فقرا به مقدارى است كه با آن امرار معاش كنند. منتها طرح بودجه اسلام اينطور است كه هر درآمدى مصارف اصلى معينى دارد. يك صندوق ، مخصوص زكات ، و صندوق ديگر براى صدقات و تبرعات ، و يك صندوق هم براى خمس است . سادات در آخر سال بايد اضافه از مخارج خود را به حاكم اسلام برگردانند. و اگر كم آوردند، حاكم به آنان كمك مى كند.(255) از طرفى ((جزيه )) كه بر ((اهل ذمه ))(256)مقرر شده و ((اخراج ))كه از اراضى كشاورزى وسيعى گرفته مى شود، درآمد فوق العاده اى را به وجود مى آورد. مقرر شدن چنين مالياتهايى دلالت دارد بر اينكه حاكمى و حكومتى لازم است . وظيفه حاكم و والى است كه بر ((اهل ذمه )) بر حسب استطاعت مالى و در آمدشان ماليات سرانه ببندد، يا از مزارع و ((مواشى ))(257) آنها ماليات متناسب بگيرد. همچنين ((خراج ))، يعنى ماليات بر اراضى وسيعى را كه ((مال الله ))و در تصرف دولت اسلامى است ، جمع آورى كند. اين كار مستلزم تشكيلات منظم و حساب و كتاب و تدبير و مصلحت انديشى است ؛ و با هرج و مرج انجام شدنى نيست . اين به عهده متصديان حكومت اسلامى است كه چنين مالياتهايى را به اندازه و به تناسب و طبق مصلحت برسانند. ملاحظه مى كنيد كه احكام مالى اسلام بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد ؛ و اجراى آن جز از طريق استقرار تشكيلات اسلامى ميسر نيست . احكام دفاع ملى از طرف ديگر، احكامى كه راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تماميت ارضى و استقلال امت اسلام است ، بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد. مثلا اين حكم :((و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل .))(258) كه امر به تهيه و تدارك هر چه بيشتر نيروى مسلح و دفاعى به طور كلى است ؛ و امر به آماده باش و مراقبت هميشگى در دوره صلح و آرامش . احكام حقوقى جزائى بسيارى از احكام ، از قبيل ديات كه بايد گرفته ،و به صاحبانش داده شود، يا حدود و قصاصى كه بايد با نظر حاكم اسلامى اجرا شود، بدون برقرارى يك تشكيلات حكومتى تحقق نمى يابد. همه اين قوانين مربوط به سازمان دولت است ؛ و جز قدرت حكومتى از عهده انجام اين امور مهم بر نمى آيد. ولايت فقيه - صفحه : 20 -25 دلالت احكام اسلام بر لزوم حكومت اينجا اين نويسنده بيخرد داد سخن داده ،و گزافه گويى را تكرار كرده ، مى گويد:((مى گويند حكومت بايد از روى عدالت باشد، البته آن شرطى است كه هيچ كس منكر آن نيست ؛ ولى همه مى دانيم كه اينها بهانه است و مقصود اصلى چيز ديگرى است . جايى تكليف ارث آدم دو سر و احكام ازدواج زن جنيه را تعيين كرده اند، و احكام مردگان را از دم مرگ تا صور اسرافيل نوشته اند براى كارى مانند حكومت كه پايه اول زندگى است و همه مردم در هز زمانى با آن سرو كار دارند، هيچ تكليفى معين نكرده اند. شما از كجا مى گوييد دين تكليف حكومت را تعيين نكرده ، اگر تعيين نكرده بود پيغمبر اسلام چطور تشكيل حكومت كرد و به قول شما در نيم قرن از جهان را گرفت ؟ آن تشكيلات برخلاف دين بود با دستور دين ؟ اگر بر خلاف بود چطور پيغمبر اسلام و على بن ابيطالب - عليهما و على آلهما السلام - خود بر خلاف دين رفتار مى كردند؟! از هم گذشتيم ، شما مگر قرآن را هيچ نديديد؟ اگر ديديد دست كم چند صفحه آن را بخوانيد و از يكى ترجمه اش را بپرسيد. اينهمه آياتى كه براى قتال با كفار و جنگ براى استقلال كشور اسلامى و براى كشورگيرى در قران است بدون حكومت و تشكيلات صورت مى گيرد؟ اينهمه جنگها و فتوحات اسلامى بدون حكومت و تشكيلات بوده ؟خوب بود دست كم احكام جهاد و دفاع و سبق و رمايه و امر به معروف و ولايت را از يكى بپرسيد و بى گدار به آب نزده ، رسوايى بار نياوريد. اساس حكومت بر قوه تقنينيه و قوه قضاييه و قوه مجريه و بودجه بيت المال است ، و براى بسط سلطنت و كشورگيرى بر جهاد، وبراى حفظ استقلال كشور و دفع از هجوم اجانب بر دفاع است . همه اينها در قرآن و حديث اسلام موجود است . قرآن در عين حال كه كتاب قانون است . براى اجراى آن نيز كوشش كرده ، و در حالى كه بودجه مملكت را به بهترين طرز كه پس از اين مى گوييم تعيين كرده ، تكليف كشورگيرى و حفظ استقلال كشور را نيز معلوم نموده . ... اى بيخرد كه عيب قانون را اين مى دانى كه براى مردگان و مردم دو سر نيز تكليف معين كرده ، اين قانون خدايى است كه از قبل از ولادت تا پس از مردن ، و از تحت سلطنت تا تخته تابوت هيچ جزئى از جزئيات اجتماعى و فردى از فروگذار نكرده است . اينجا قانونگذار خداى داناست كه غفلت از هيچ چيز بشر ندارد، در حالى كه زندگانى مادى او را به بهترين طرز و بزرگترين اساس تمدن و تعالى اداره مى كند ؛ زندگانى معنوى او را با نيكوترين و سعادتمندترين طور تاءمين مى نمايد. كشف الاسرار - صفحه : 236 -238 ضرورت تشكيل حكومت در احاديث و فى رواية العلل بسند جيد عن الفضل بن شاذان عن اءبى الحسن الرضا - عليه السلام - فى حديث قال : فلم جعل اءولى الامر و اءمر بطاعتهم ؟ قيل : لعلل كثيرة : منها اءن الخلق لما وقفوا على حد محدود و اءمروا اءن لايتعدوا ذلك الحد لما فيه اءمينا يمنعهم من التعدى و الدخول فيما حظر عليهم ، لانه ان لم يكن ذلك لكان اءحد لايترك لذته و منفعته لفساد غيره ، فجعل يمنعهم من الفساد، و يقيم فيهم الحدود و الاحكام . و منها اءنا لانجد فرقة من الفرق ولاملة من الملل بقوا و عاشوا الا بقيم و رئيس لما لابد لهم من اءمر الدين و الدنيا، فلم يجز فى حكمة الحكيم اءن يترك الخلق مما يعلم اءنه لابد لهم منه ، ولا قوام لهم الا به ، فيقاتلون به عدوهم و يقسمون به فيئهم ، و يقيم لهم جمعتهم و جماعتهم ، و يمنع ظالمهم من مظلومهم . و منها اءنه لو لم يجعل لهم اماما قيما حافظا مستودعا لدرست الملة و ذهب الدين ، و غيرت السنة و الاحكام ، و لزاد فيه المبتدعون ،و نقص منه الملحدون ، و شبهوا ذلك على المسلمين ، لانا قد وجدنا الخلق منقوصين محتاجين غير كاملين مع اختلافهم و اختلاف اهوائهم تشتت اءنحائهم ، فلو لم يجعل قيما حافظا لما جاء به الرسول لفسدوا على نحو ما بينا، و غيرت الشرائع و السنن و الاحكام و الايمان ، و كان فى ذلك فساد الخلق اءجمعين )).(259) و فى نهج البلاغة ((فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك - الى اءن قال - و الامامة نظاما للامة )).(260) و فى خطبة الصديقة - سلام الله عليها - ((ففرض الله الايمان تطهيرا من الشرك - الى اءن قالت - و الطاعة نظاما للملة ،و الامامة لما من الفرقة ))(261) الى غير ذلك مما يدل على لزوم بقاء الولاية و الرئاسة العامة .(262) كتاب البيع - جلد: 2 - صفحه : 463 -464 اهداف عالى حكومت از ديدگاه اديان حصول معرفت و ايمان به ذات حق من بايد عرض كنم كه مقصد اصلى انبيا تا حالاكم حاصل شده است ، خيلى كم ... مقصد انبيا حكومت نبوده است ، حكومت براى مقصد ديگر بوده ، نه مقصد بوده . تمام مقاصد برمى گردد به ((معرفت الله ))، هر چه در دنيا واقع بشود و انبيا هرچه دنبالش بودند دنبال اين بودند كه خداشناسى ، واقعا خداشناسى ، اگر او حاصل بشود همه چيز دنبالش حاصل است . تمام فسادهايى كه در دنيا واقع بشود از اين است كه ايمان ندارند به خدا... اگر ايمان به خدا پيدا شد همه چيز دنبالش است ، تمام فضايل دنبالش است . انبيا هم دنبال اين بودند كه به تدريج آن طور كه مى شود اين بشر را سوق بدهند طرف معرفت الله . تمام چيزهاى ديگر هم مقدمه همين معناست و تمام چيزهايى كه از آن مى سوختند انبيا، اين بود كه مى ديدند مردم دارند خودشان را مى كشند طرف جهنم . انبيا مظهر رحمت حق تعالى هستند، مى خواهند كه همه مردم خوب باشند، مى خواهند همه مردم معرفت الله داشته باشند، مى خواهند همه مردم سعادت داشته باشند وقتى مى بينند كه اين مردم دارند رو به جهنم مى روند، آنها افسوسش را مى خورند، در قرآن هم اشاره اى به اين هست ، ((فلعلك باخع نفسك ))(263)؛ اين كه اينها مومن نشدند. مساله اين است كه همه دنبال اين بودند كه مردم را آشنا كنند با خدا. بيانات امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :250 - 251 - تاريخ سخنرانى :9/9/64. حصول معرفت و ايمان به ذات حق رسول اكرم و ساير انبيا نيامدند كه اين جا حكومت تاسيس كنند، مقصد اعلا اين نيست ؛ نيامدند كه اين جا عدالت ايجاد كنند، آن هم مقصد اعلا نيست ، اينها همه مقدمه است . تمام زحمتها كه اينها كشيدند چه از حضرت نوح گرفته ، از حضرت ابراهيم گرفته تا آمده است اين جا، رسول اكرم رسيده است ، تمام مشقتهايى كه كشيدند و كارهايى كه كردند، مقدمه يك مطلب است و او معرفى ذات مقدس حق . بيانات امام در جمع رؤ ساى سه قوه - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :156 - تاريخ سخنرانى :19/8/66. كسب معرفت ، معنويت و عرفان تمام تشكيلاتى كه در اسلام از صدر اسلام تا حالا بوده است و تمام چيزهايى كه انبيا از صدر خلقت تا حالا داشتند و اولياى اسلام تا آخر دارند، معنويات اسلام است ، عرفان اسلام است ، معرفت اسلام است ، در راس همه امور اين معنويات واقع است . تشكيل حكومت براى همين است . البته اقامه عدل است لكن غايت نهايى معرفى خداست و عرفان اسلام . بيانات امام در جمع اعضاى مجلس خبرگان - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :107 - تاريخ سخنرانى :11/4/66. تعليم خودشناسى و خداشناسى تشكيل حكومت مقصود به ذات نيست براى انبيا. دعوت ها هرچه مى شود مقدمه است براى اين كه انسان را بيدار كنند، انسان را بفهمانند به او، ارائه بدهند به او كه چه بوده است و چه هست و چه خواهد بود و عالم چه جور است وضعش با ذات مقدس حق تعالى . بيانات امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :172 - تاريخ سخنرانى :30/3/64. دعوت به توحيد و روحانيت اسلام آمده است كه اين طبيعت را بكشد طرف روحانيت ، مهار كند طبيعت را به همان معنايى كه همه مى گويند، آن هم مى گويد اينجور نيست كه به طبيعت كار نداشته باشد، تمدن را به درجه اعلايش اسلام قبول دارد و كوشش مى كند براى تحققش و لهذا حكومتهايى كه در اسلام بوده يك حكومتهايى بوده اند كه همه جور تمدنى در آنها بوده است ؛ اما نظر به اين نبوده است كه در عين حالى كه همان چيزهايى كه در ممالك متمدن باشد، اسلام هم آنها را قبول دارد و كوشش هم برايش مى كند، در عين حال ... او به اين نگاه مى كند كه بكشدش طرف روحانيت ، بكشدش طرف توحيد. از اين جهت فرق است مابين اسلام و غير اسلام ، بين حكومت اسلامى و حكومت هاى غير اسلامى ، بين آن چيزى كه مكتب اسلام آورده با مكتبهاى ديگر. بيانات امام در جمع پاسداران - صحيفه نور جلد:8 - صفحه :3 - 4 - تاريخ سخنرانى :13/4/58. مقصد، اجراى عدالت براى خدا خدا هم كه انبيا را فرستاده ، مقصد اصلى اين نبوده كه حكومت بكنند، مقصد اصلى اين نبوده است كه نظام ايجاد كنند، مقصد اعلا اين نبوده كه عدالت اجتماعى ايجاد كنند، مقصد اعلا اينها نيست ، اما اينها مقصد است - بعضيهايش مقصد است - البته عدالت ، اجراى عدالت يك مقصدى است ، عدالت الهى را بخواهيد اجرا كنيد لله تعالى ، مقصدى است . بيانات امام در جمع اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :254 - تاريخ سخنرانى :19/9/64. مقصد اصلى ، خدايى شدن كارها آنى كه مقصود است اين است كه انسان در كارهايش چه در تشكيل حكومتش ، نظرش اين باشد كه يك كار الهى كرده باشد، اين پيش خدا ارزش دارد مثل انبيا. انبيا كارشان به واسطه اين ارزش داشت - نه براى عمق كارشان و عرض مى كنم كه سعه كارشان ، حكومتشان زياد باشد، كم باشد فرقى نمى كند اين . بيانات امام در جمع اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :254 - تاريخ سخنرانى :19/9/64. توجه دادن مردم به خدا انبيا در عين حال كه دنيا را اداره مى كردند، مملكتها را اداره مى كردند كه در اسلام نمونه بارزش نزديك به ماست و تاريخ نشان مى دهد كه در ظرف نيم قرن تقريبا اكثر معموره را فتح كردند، در عين حال تعلق نداشتند به دنيا. فتح براى مملكت گيرى در اسلام نيست . مملكت گيرى براى حكومت در اسلام نيست . حكومت جائرانه مطرح نيست . فتح براى اين است كه انسان ها را، آدمها را به كمال برساند. فتوحات اسلام غير از فتوحات رژيمهاى ديگر است . آنها فتوحاتشان ، رژيمها فتوحاتشان ، فتوحات براى دنياست و انبيا فتوحاتشان براى خداست ، براى ((توجه دادن مردم به خدا)) ست . آنها مردمى كه اسير ماده هستند و اسير نفس و شيطان هستند، آنها را مى خواهند تحت تاثير خودشان و مكتب خودشان قرار بدهند و آنها را از حزب شيطان به حزب الله وارد كنند. بيانات امام در جمع طلاب حوزه قم - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :192 - تاريخ سخنرانى :3/4/58. الهى شدن انسان طبيعى انسان طبيعى مى شود يك انسان الهى بشود به طورى كه همه چيزش الهى مى شود. هر چه مى بيند حق مى بيند. انبيا هم براى همين آمده اند. همه اينها هم وسيله اند. انبيا نيامده اند حكومت درست كنند. حكومت براى چه مى خواهند؟! اين هم هست ؛ اما نه اينكه انبيا آمده اند فقط دنيا را اداره كنند. حيوانات هم دنيا دارند و دنيايشان را اداره مى كنند. بحث عدالت همان بحث صفت حق تعالى است براى اشخاصى كه چشم بصيرت دارند بحث عدالت هم مى كنند. عدالت اجتماعى هم به دست آنهاست . حكومت هم تاسيس مى كنند. حكومتى كه حكومت عادله باشد؛ لكن مقصد اين نيست ؛ اينها هم وسيله است براى اينكه انسان برسد به يك مرتبه ديگرى كه براى او انبيا آمده اند. تفسير سوره حمد - صفحه : 103. اعتلا بخشيدن به انسان تا رساندن او بهكمال مطلق در سيره نبى اكرم و ساير انبيا و اولياء بزرگ ، حضرت امير سلام - الله عليه - اولياى بزرگ در سيره آنها مى بينيم كه اصل قضيه قدرت طلبى در كار نبوده و اگر براى اداى وظيفه نبود و براى ساختن اين انسانها نبود، حتى اين خلافت ظاهرى را هم قبول نمى كردند، مى رفتند، اما تكليف بود، تكليف خداست بايد قبول كند تا بتواند آن مقدارى كه مى تواند انسان درست كند، مع الاسف نتوانست معاويه را آدم كند چنانكه پيغمبر نتوانست ابوجهل و ابولهب و اين صنف جمعيت را آدم كند، امير المومنين هم نتوانست معاويه و اتباع معاويه را آدم كند اما آمدند براى اين كار. گمان نشود كه اسلام شمشير كشيده است براى اين كه قدرت پيدا كند مثل ساير حكومتها، حكومت اسلامى اينطورى نيست ، اگر كسى براى قدرت اقدام بكند و براى تحصيل قدرت شمشير بكشد، اين از اسلام دور است ، اين وارد در اسلام نشده است باز، ظاهرا مسلم است اما آن ايمانى كه بايد داشته باشد ندارد. انبيا آمده اند براى اينكه اين قدرتها را بشكنند، اين قدرتهاى شيطانى را سركوب كنند و نبى اكرم هم آمده بودند، آمدند براى اينكه اين قدرتها را بشكنند. اين يكى از كارهايى است كه انبيا دارند نه اينكه فقط اين است . كار مهم انبيا اين است كه مردم را برسانند به آن نقطه كمال و ساير كارها وسيله است غايب ، كمال مطلق است . انبيا مى خواهند كه همه مردم بشوند مثل امير المومنين - سلام الله عليه - لكن نمى شود، توفيق پيدا نمى كنند. اينطور نيست كه انبيا براى دنيا آمده باشند، دنيا يك وسيله اى است براى كمال ، چنانكه اهل دنيا هم اين وسيله را به ضد كمال استعمال مى كنند. جنگ على ابن ابيطالب با جنگ معاويه ماهيتا فرق دارد، ذاتا فرق دارد، يكى شمشير مى كشد و ظل الله است ، ظل خداست ، يكى شمشير مى كشد و ظل شيطان است ، ماهيتا اين دو تا با هم فرق دارند. آن كه براى قدرت طلبى و شيطنت فعاليت مى كند با آن كه براى خدا فعاليت مى كند، ذاتا اين دو تا با هم فرق دارند و كارهايشان ذاتا فرق دارد. انبيا براى ثروت و قدرت و دنيا و رسيدن به حكومت ابدا يك قدم برنداشتند و اگر كسى گمان كند كه انبيايى اولياى بزرگ قدمى براى مسند برداشتند، اين نمى شناسد آنها را، اين انبيا را نشناخته است . مسندها همه در نظر انبيا پوچ است و قدرت ها همه پوچ . بيانات امام در جمع مديران صندوقهاى قرض الحسنه - صحيفه نور جلد:12 - صفحه :172 - تاريخ سخنرانى :20/3/59. وسيله هدايت و ارشاد و خدمت انبيا خودشان را خدمتگزار مى دانستند نه اينكه يك نبى اى خيال كنند حكومت دارد به مردم ، حكومت در كار نبوده ، اولياى بزرگ خدا، انبياى بزرگ همين احساس را داشتند كه اينها آمدند براى اينكه مردم را هدايت كنند، ارشاد كنند، خدمت كنند به آنها. بيانات امام در ديدار هياءت دولت - صحيفه نور جلد:15 - صفحه :217 - تاريخ سخنرانى :23/8/60. اصلاح جامعه و احياى ارزشهاى انسانى انبيا اينكه دنبال اين بودند كه يك حكومت عدلى در دنيا متحقق كنند، براى اين است كه حكومت عدل اگر باشد، حكومتى باشد با انگيزه الهى ، با انگيزه اخلاق و ارزشهاى معنوى انسانى ، يك همچو حكومتى اگر تحقق پيدا بكند، جامعه را مهار مى كند و تا حد زيادى اصلاح مى كند و اگر حكومتها به دست جباران باشد به دست منحرفان باشد، به دست اشخاصى باشد كه ارزشها را در آمال نفسانى خودشان مى دانند، ارزش هاى انسانى را هم گمان مى كنند كه همين سلطه جوييها و شهوات است ، تا اين حكومتها برقرار هستند بشريت رو به انحطاط است و اگر آمال انبيا در يك كشورى تحقق پيدا بكند آن ولو بعض آمال انبيا، آن كشور رو به اصلاح مى رود. بيانات امام در ديدار با اعضاى حزب جمهورى - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :156 - تاريخ سخنرانى :14/1/61. تحقق كمال و سلامت در جهان اگر قدرت در دست انبيا باشد، اوليا باشد باعث مى شود كه سلامت در جهان تحقق پيدا كند، كمال در جهان تحقق پيدا بكند. بيانات امام در ديدار با گروهى از پرسنل سپاه - صحيفه نور جلد: 18 - صفحه : 156 - تاريخ سخنرانى :15/8/61. اجراى حق و از ميان بردن باطل عهده دار شدن حكومت فى حد ذاته شاءن و مقامى نيست ؛ بلكه وسيله انجام وسيله انجام وظيفه اجراى احكام و برقرارى نظام عادلانه اسلام است . حضرت امير المؤ منين (ع ) درباره نفس حكومت و فرماندهى به ابن عباس (264)فرمود:((اين كفش چقدر مى ارزد؟)) گفت : ((هيچ )). فرمود: ((فرماندهى بر شما نزد من از اين هم كم ارزشتر است ؛ مگر اينكه به وسيله فرماندهى و حكومت بر شما بتوانم حق ، يعنى قانون و نظام اسلام را برقرار سازم ؛ و باطل ؛ يعنى قانون و نظامات ناروا و ظالمانه را از ميان بردارم .))(265) پس ،نفس حاكم شدن و فرمانروايى وسيله اى بيش نيست . و براى مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاى عالى نيايد، هيچ ارزش ندارد، لذا در خطبه نهج البلاغه مى فرمايد: ((اگر حجت بر من تمام نشده ، و ملزم به اين كار نشده بودم ، آن را، يعنى فرماندهى و حكومت را رها مى كردم .))(266) بديهى است تصدى حكومت به دست آوردن يك وسيله است ؛ نه اينكه يك مقام معنوى باشد ؛ زيرا اگر مقام معنوى بود، كسى نمى توانست آن را غضب كند يا رها سازد. هرگاه حكومت و فرماندهى وسيله اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مى كند ؛ و متصدى آن صاحب ارجمندى و معنويت بيشتر مى شود. بعضى از مردم چون دنيا چشمشان را پر كرده ، خيال مى كنند كه رياست و حكومت فى نفسه براى ائمه (ع ) شاءن و مقامى است ، كه اگر براى ديگرى ثابت شد دنيا به هم مى خورد. حال آنكه نخست وزير شوروى يا انگليس و رئيس جمهور امريكا حكومت دارند، منتها كافرند. اما حكومت و نفوذ سياسى دارند؛ و اين حكومت و نفوذ و اقتدار سياسى را وسيله كامروايى خود از طريق اجراى قوانين و سياستهاى ضد انسانى مى كنند. ائمه (و فقهاى عادل ) موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتى براى اجرى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صرف حكومت براى آنان جز رنج و زحمت چيزى ندارد ؛ منتها چه بكنند؟ ماءمورند انجام وظيفه كنند. حضرت درباره اينكه چرا حاكم و فرمانده و عهده دار كار حكومت شده ، تصريح مى كند كه براى هدفهاى عالى ؛ براى اينكه حق را برقرار كند و باطل را از ميان ببرد. فرمايش امام اين است كه خدايا تو مى دانى ما براى به دست آوردن منصب و حكومت قيام نكرده ايم ؛ بلكه مقصود ما نجات مظلومين از دست ستمكاران است . آنچه مرا وادار كرد كه فرماندهى و حكومت بر مردم را قبول كنم ، اين بود كه ((خداى تبارك و تعالى از علما تعهد گرفته ، و آنان را موظف كرده كه بر پرخورى و بهره مندى ظالمانه ستمگران و گرسنگى جانكاه ستمديدگان سكوت ننمايد.(267))) يا مى فرمايد: اللهم ، انك تعلم لم يكن الذى كان منا مناقسة فى سلطان ، و لا التماس شيى ء من فضول الحطام . (268) ((خدايا، تو خوب مى دانى كه آنچه از ما سرزده و انجام شده ، رقابت براى به دست گرفتن قدرت سياسى ، يا جستجوى چيزى از اموال ناچيز دنيا نبوده است .)) و بلافاصله درباره اينكه پس او و يارانش به چه منظورى كوشش و تلاش مى كرده اند مى فرمايد: و لكن لنرد المعالم من دينك ، نظهر الاصلاح فى بلادك فياءمن المظلومون من عبادك ، و مقام المعطلة من حدودك . (269) ((بلكه براى اين بود كه اصول روشن دينت را باز گردانيم و به تحقق رسانيم ؛ و اصلاح را در كشورت پديد آوريم تا در نتيجه آن بندگان ستمديده ات به اجرا درآيد و برقرار گردد)). ولايت فقيه - صفحه : 44 -45 اقامه عدل ما مى دانيم انبيا بودند، اولياى خدا بودند كه اين جور بودند. براى او بوده هر چه كار كردند، نه اين است كه براى حكومت بوده است يا براى چى بوده . مى رفتند دنبال حكومت براى اين كه از دست جاهلين بگيرند، فشار مى آوردند كه از دست جاهلين بگيرند، لكن نه از دست جائرين بگيرند كه خودشان حاكم باشند، از دست جائرين مى گيرند كه عدالت الهى را اجرا بكنند. اين كار، كار انبيا بوده ، عدالت الهى را مى خواستند ايجاد كنند لله تعالى . بيانات امام در جمع اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :81 - تاريخ سخنرانى :19/9/64. اجراى احكام خدا در پناه حكومت الهى كوششهايى كه انبيا مى كردند و جنگ هايى كه با مخالفين راه حق مى كردند و خصوصا جنگهايى كه در صدر اسلام واقع شد، مقصد جنگ نبوده است و مقصد كشورگشايى هم نبود، مقصد اين بوده است كه يك نظامى عادلانه كه در آن نظام عادلانه ، احكام خدا جارى بشود. بيانات امام در جمع كاركنان جامعه اسلامى - صحيفه نور جلد:8 - صفحه :81 - تاريخ سخنرانى :17/4/58. تحقق و تحكيم حكومت الله رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - مقصدشان اين نبود كه مشركين مكه را از بين ببرند و يا مشركين جزيره العرب را از بين ببرند، مقصد اين بود كه دين اسلام را منتشر كنند و حكومت ، حكومت قرآن باشد، حكومت اسلام باشد آنها چون مانع بودند از اينكه اين حكومت اسلامى تحقق پيدا بكند منتهى به جنگ مى شد و معارضه ، آنها معارضه مى كردند با حكومت اسلامى ، اينها مقابله مى كردند. جنگها، جنگهاى زيادى كه پيغمبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - فرموده است ، همه براى اين معنا بوده است كه موانع را از سر اين مقصد الهى ، مقصد اعلى كه دارند و آن تحكيم حكومت اسلامى ، حكومت الله ، حكومت قرآن ، همه براى اين بود، به طورى كه اگر چنانچه معارض با اين نبودند معلوم نبود كه جنگ پيش بيايد. معارضه داشتند و نمى گذاشتند كه اين حكومت تحقق پيدا بكند، جنگ پيش آمد. بيانات امام در جمع بانوان اهواز - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :44- 45 - تاريخ سخنرانى :11/3/58. نجات مردم از ظلمت ماده مكتبهاى توحيدى نمى خواهند فتح كنند بلاد را و نمى خواهند با مردم با خشونت رفتار كنند، آنها مى خواهند مردم را از ظلمت هاى ماده به نور بكشند، به طرف خدا بكشند، توجه به خدا بدهند. بيانات امام در جمع اعضاى انجمن اسلامى معلمان - صحيفه نور جلد:8 - صفحه :238 - تاريخ سخنرانى :26/5/58. فراهم شدن زمينه براى ارائه تمامى استعدادها و كمالات تبع ايجاد عدالت فرصت پيدا مى شود براى اين كه هر كس هر چيزى دارد بياورد وقتى كه آشفته است نمى توانند، در يك محيط آشفته نمى شود كه اهل عرفان ، عرفانشان را عرضه كنند، اهل فلسفه ، فلسفه شان را، اهل فقه ، فقه شان را، لكن وقتى حكومت يك حكومت عدل الهى شد و عدالت را جارى كرد و نگذاشت كه فرصت طلبها به مقاصد خودشان برسند، يك محيط آرام پيدا ميشود، در اين محيط آرام همه چيز پيدا ميشود. در ديدار با مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :30 - تاريخ سخنرانى :2/3/65. اقامه حكومت عدل ، مقدمه حاكميت ارزشهاى الهى بر جوامع نهضتهايى كه به وسيله انبيا و اوليا - عليهم السلام - واقع شده است ، قابل مطالعه است . ما كه تابع مكتب انبيا هستيم بايد آن نهضتها را مطالعه كنيم و بفهميم نهضت چه بوده است ، براى چه بوده است ، مقصد انبيا چه بوده است ، مقصد پيغمبر اسلام (ص ) از نهضت اسلامى چه بوده است مقصد ائمه - عليهم السلام - چه بوده است ، آيا فقط اين بوده است كه دست ستمكاران را كوتاه كنند؟ آيا دعوت انبيا فقط براى اين بوده است كه مزاحمين با مستضعفين را كنار بزنند و همين كه غلبه برآنها كردند و كار را به پيروزى و راندن آنها رساندند كار تمام است ؟ آيا مقصد انبيا اين است كه ظالم نباشد فقط؟ يا مقصد بالاتر از اين است ؟ اگر مقصد بالاتر از اين است بايد ما هم كه تابع انبيا هستيم و تابع مكتب اسلام هستيم ، به تبعيت از آن بزرگان دين و دنيا مقصدمان همان مقاصد باشد. آيا راندن رژيم پهلوى و ابطال رژيم شاهنشاهى تمام مقصد بود؟ آيا رفاه ملت و رسيدن ملت به چيزهاى مادى آخر مقصد است ؟ انبيا آمده اند تا مردم را، تا جامعه را ترتيبى بدهند كه رفاه زندگى مادى آنها باشد؟ مقصد انبيا اين بوده است كه مستكبرين بروند و مستضعفين به نواى دنيا برسند؟ يا مقصد بالاتر از اينهاست ؟ مقصد انبيا دنيا بوده است ؟ اينهمه انبيا آمده اند و دعوت كردند و كشته شدند، جنگها كردند و زحمتها كشيدند، فقط براى اين بود كه مستكبرين را كنار بزنند و توده هاى مردم را براى آنها رفاه حاصل كنند؟ يا مقصد بالاتر از اينهاست ؟ خداى تبارك و تعالى كه انبيا را فرستاده است ، براى تعمير دنيا فقط فرستاده است ؟ يا مقصد بيشتر از اينهاست و بالاتر از اينهاست ؟ اگر مقصد همين شكست مستكبرين بود، ما به مقصد تقريبا رسيديم و آنها را شكست داده ايم ، ملت ما شكست داد اجانب را، دست خيانتكاران را قطع كرد و اين ريشه هايى هم كه مانده است آن را هم قطع مى كنند لكن مقصد همين نيست ،... مقصد اين است كه كشور ما يك كشور اسلامى باشد كشور ما در تحت رهبرى قرآن ، تحت رهبرى پيغمبر اكرم و ساير اولياى عظام اداره بشود. رفتن مستكبرين مقدمه است ، رفاه مستضعفين يكى از مقاصد اسلام است . بيانات امام در جمع پاسداران - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :15 - تاريخ سخنرانى : 8/3/58. فصل هشتم : نكاتى پيرامون مقام و شخصيت انبيا(ع )(270) حضرت آدم - عليه السلام - تعليم اسما حقيقت تعليم اسما ... ((و علم آدم الاسماء كلها))(271)، فان ((التعليم ))فى ذلك المقام بايداع صورالاسماء و الصفات بنحو اللف و الاجمال و احدية الجمع فيه ، لا انه خلقه مجردا عن بالاسماء ثم علمها اياه .(272) مصباح الهداية - صفحه :71 معناى تعليم اسما از حضرت صادق (ع ) منقول است كه فرمودند: ((در مقام اسمايى كه به آدم تعليم كردند حضرت آدم حتى به اين جانمازى كه زير من است و رويش نشسته ام نيز معلم شد.)) البته تعليم الهى از آن نوع تعليمايى نيست كه مثلا دارها مى كنند. اينكه گفته شده آدم به اسما الله شد نه اينكه مثلا ((الله ))، ((رحمان ))يا ((رحيم ))و ((عليم ))را براى او نوشته باشند بلكه تعليمش به اين نحو بوده كه جلوات رحمت و علم و... را ديده است . بعد از تعين اسما - توجه به كثرات شروع شد و آدم لوازم هر كثرتى را - كه عبارت از كثرات ديگر است - مشاهده كرد و تمام موجودات عالم طبيعت كه آخرين مرتبه از مراتب كثرت هستند - را مشاهده نمود كه حتى سجاده حضرت هم در آنجا بود. پس ، تعليم الهى از آن نوع تعليمها نيست كه جمعى گمان كرده اند. بعضى حتى گفته اند كه خواص نباتات و ادويه جات را هم به آدم تعليم كردند. مگر آدم مى خواست دوا فروش باشد و به نسخه هاى مريضها دوا بدهد كه اسم دواها را به او آموخته ، و خواص آنها را به او فهمانيده باشند؟! تقريرات اسفار ****************** نظر آلى اسمى حضرت آدم به اسما اعلم ان الفيض المنبسط و الظل النورى الممتد على هيا كل سكان الملك و الملكوت و قطان الجبروت له اعتباران : اعتبار الوحدة البساطة ، و هو اعتبار اضمحلال الكثرات فى ذاته و فناء الصور و التعينات فى حضرته ، و بهذا الاعتبار ليس له ظهور و لا تعين فى مظهر من المظاهر و هذا مقام الباطنية و الاولية الفعلية ؛ نعم هو متعين بذاته عند اعتبارها و النظر اليها استقلالا و بالمعنى الاسمى ، و ان كان هذا النظر نظرا باطلا شيطانيا؛ و النظر المحقق الذى كان لابينا آدم - عليه السلام - غير ذلك ؛ اى كان نظره اليه و الى كل الاسماء نظرا اليا اسميا. فانه - عليه السلام - كان متعلما بالتعليم الالهى كما شهدالله بقوله تعالى : ((و اعلم آدم الاسماء كلها))(273) هذا احد الاعتبارين . (274) تعليقات على شرح - صفحه : 235 -236 فصوص الحكم رمز برترى آدم بر ملائكة الله تفكر كنيم در همين قصه شريفه و سبب مزيت آدم و برترى او را از ملائكة الله ببينيم چه بوده ،... مى بينيم ((تعليم اسما ))سبب آن بوده ؛ چنانچه مى فرمايد:((و اعلم آدم الاسماء كلها.)) و مرتبه عاليه تعليم اسما تحقق به مقام اسماء الله است ؛ چنانچه مرتبه عاليه از احصاى اسما كه در روايت شريفه است : ((ان لله تسع و تسعين اسما ؛ من احصاها، دخل الجنة ))(275)، تحقق به حقيقت آنهاست كه انسان را به جنت اسمايى نايل كند. آداب الصلوة - صفحه : 206 -207 سبب افضليت آدم بر ملكوتين در تشريف آدم - عليه السلام - فرمايد: ((و اعلم آدم الاسماء كلها)). و تعليم اسما را سبب تقدم او بر صنوف ملائكة الله قرار داد، و فضل او را ملكوتيين به دانش و تعلم اسما اثبات فرمود. و اگر چيزى در اين مقام از حقيقت علم بالاتر بود، خداى تعالى به آن تعجيز مى فرمود ملائكه را، و تفضيل مى داد ابوالبشر را. از اينجا معلوم شود كه علم به اسما افضل همه فضايل است و البته اين علم ، علم به طرق استدلال و علم به مفاهيم و كليات و اعتباريات نيست ؛ زيرا كه در آن فضلى نيست كه حق تعالى آن را موجب فخر آدم و تشريف او قرار دهد. پس مقصود، علم به حقايق اسماست ، و رؤ يت فناى خلق در حق كه حقيقت اسميت بدان متقوم است ؛ در مقابل نظر ابليس كه نظر استقلال به طين آدم و نار خود بود، و آن عين جهالت و ضلالت است . و اين امتياز آدم از ابليس دستور كلى است از براى بنى آدم كه بايد خود را به مقام آدميت كه تعلم اسماست برسانند، و نظر آنها به موجودات ، نظر آيه و اسم باشد؛ نه نظر ابليس كه نظر استقلال است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 263 -264 در عظمت مقام ((تعلم اسما)) در اين حديث شريف (276) اشارات و بشارات و آداب و دستوراتى است ؛ چنانچه ((تزين ))به ((نور بهاء الله )) و ((اضلال ))در تحت ((ظل كبرياء الله ))و ((تكسى )) به ((كسوه اصفياء الله ))، بشارات به وصول به مقام تعلم اسمايى و ((علم آدم الاسماء كلها)) است ، و تحقق به مقام فناى صفاتى و حصول حالت صحو از آن مقام است ؛ زيرا كه مزين فرمودن حق عبد را به مقام ((نور بها)) متحقق نمودن اوست به مقام اسما كه حقيقت تعليم آدمى است . و او را در ظل و سايه ((كبريا))، كه از اسماى قهريه است ، بردن و در فناى آن جاى دادن ، افناى عبد است از خويشتن ، و پس از اين مقام ، او را در ((كسوه اصفيا))در آوردن ابقاى اوست پس از افنا. آداب الصلوة - صفحه : 353 آدم مظهر تمامى اسما آدم ، مظهر تمام اسماى الهيه است و فوق تمام ملائكه ، بلكه فوق تمام موجودات عالم است ، و چون بدن جسمانى نمى تواند مظهر اسماى الهى باشد معلوم مى شود چيز ديگرى در كار است كه فوق التجرد است ، و آن ((نفس )) است . نفس از صعق ربوبى است و به تمام ملائكه امر شد بر او سجده كنند و آن ، همان مظهر اسم جامع ((الله )) است . ملائكه اعتراض كردند كه ما تسبيح و تقديس مى كنيم ، خداوند فرمود: ((انى اعلم ما لا تعلمون ))(277) سپس به آدم فرمود: خود را به ملائكه عرضه كن (278) و ملائكه تا ديدند بلافاصله گفتند: ((خدايا مى دانى كه ما نمى دانيم ، مگر آنچه تو به ما تعليم فرموده اى )).(279)معنى ((تعليم )) اين نيست كه به آدم بيشتر درس داده شده ، و به اينها كمتر، بلكه معنى تعليم اين است كه وجود اينها مظهريت محدودى داشته است و تنها وجود آدم بود كه مى توانست مظهر همه اسماى الهيه باشد. انسان مظهريت اسم اعظم الهى را داشته ، و اسم اعظم جامع همه اسماى الهى است و تمام اسما در او فعليت دارند؛ لذا آدم توانست خودش را به ملائكه عرضه بدارد تا بدانند كمالات او از آنان بيشتر است ، هر چه آنان بر روى هم دارند او به تنهايى دارد؛ آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى . البته فقط آدم (ع ) نبود كه مظهر هم اسما بود، بلكه ما هم آدميم ،وليكن فرق ما و او اين است كه در ما قوه اى هست كه به واسطه آن مظهر اسماى الهى بودن مى تواند در ما فعليت پيدا كند(280)، ليكن اين قوه در حالت قوه مانده ، و به فعليت نرسيده است و نخواهد رسيد، در نتيجه ما نمى توانيم خودمان را به ملائكه عرضه بداريم و نمى توانيم آن اسماى الهيه را نمايان كنيم . ما فقط مى توانيم حيوانيت را به خوبى عرضه بداريم ، تمام شئون حيوانيت را به طور كمال فعلى و به نحو فعليت اتم - از شهوت و حرص و طمع و غضب و درندگى و حقد و حسد - مى توانيم عرضه كنيم ؛ ولى هيچ يك از شئون انسانى را نمى توانيم عرضه كنيم ، به خلاف آدم كه اين مظهريت تامه در او فعليت داشت و توانست آن را عرضه بدارد، و ملائكة الله هم تا ديدند دانستند كه آدم اشرف است و قابليت آن را دارد كه مقدم باشد؛ چرا كه برخلاف آدم ، مظهريت اينها محدود بوده ، و بلكه اينها خو از ((ابوالبشر)) روحانى متعلم بودند، و اگر آن ((ابوالبشر)) نبود اين كمالات محدود هم براى آنان نبود. و آن ((ابوالبشر))عبارت از ((نور نورانى محمد - صل الله عليه و آله - است كه مظهر اسم اعظم الهى است ؛ لذا در روايات فرمودند: ((سبحنا فسبحت الملائكة و قدسنا فقدست الملائكه .)) پس ، آن آدم روحانى ، ابوالبشر نورانى اولى است كه به ملائكة الله تعليم الهيه دارد و ملائكه از اظله او هستند. اما آن آدمى كه در دامنه كوه سرنديب (281) افتاد ابوالبشر روحانى نيست ، بلكه او ((آدم (ع )) و فرقش با ما اين است كه آنچه ماها بالقوه داريم ، او بالفعل داشته است . وجود اين ((آدم ))بعد از وجود ملائك بوده ، در حالى كه آن ابوالبشر روحانى قبل از تمام موجودات بوده است و حتى صدور ملائك هم از اوست . تقريرات اسفار تفاوت ((آدم اولى )) با آدم ابوالبشر ثبوت عقل مجرد، بلكه عوالم عقليه ، موافق احاديث اهل بيت عصمت (282) و اشارات بعض آيات شريفه الهيه (283) و ضرورت عقول اولواالالباب (284)و نتيجه رياضات اصحاب معارف است . و اين جوهر مجرد، عقل عالم كبير است و در لسان بعضى (285)، از آن به ((آدم اول )) تعبير شده . و اين غير آدم ابوالبشر است ، بلكه روحانيت آدم -عليه السلام - ظهور آن است (286) شرح حديث عقل و جهل - صفحه :23 نظر به ظاهر سجده شيطان فان اول من وقف الظاهر و عمى قلبه عن حظ الباطن هو الشيطان اللعين ، حيث نظر الى ظاهر آدم - عليه السلام - فاشتبه عليه الامر و قال : ((خلقتنى من نار و خلقته من طين ، و انا خير منه ؛))(287) فان النار خير من الطين . و لم يتفطن ان جهله بباطن آدم - عليه السلام - و النظر الى ظاهره فحسب بلا الى مقام نورانية و روحانية خروج من مذهب البرهان ، و يجعل قياسه مغالطيا عليلا .(288) شرح دعاى سحر - صفحه :60 خود بينى ، مانع سجده شيطان در قصه شريفه حضرت آدم - عليه السلام - ببيند - سبب مطرود شدن شيطان از بارگاه قدس با آنهمه سجده ها و عبادتهاى طولانى چه بوده ... از آيات شريفه استفاده شود كه مبداء سجده ننمودن ابليس خود بينى و عجب بوده ، كه كوس ((انا خير من خلقتنى من نار و خلقته من طين ))(289) زد، و اين خود بينى اسباب خود خواهى و خود فروشى - كه استكبار است - شد ؛ و آن اسباب خودراءيى - كه استقلال و سرپيچى از فرمان است - شد، پس مطرود درگاه شد. آداب الصلوة - صفحه :206 استنكاف شيطان از سجده بر آدم (ع ) جهل هرچه روبه ترقيات جهليه رود، اين خاصيت - يعنى خود خواهى و خود بينى - در آن افزون گردد و از اين جهت ، نماز چهار هزار ساله شيطان (290) جز تاءكد انانيت و كثرت عجب و افتخار، ثمره (اى ) از آن حاصل نشد و به آنجا رسيد كه در مقابل امر حق ، قيام كرد و ((خلقتنى من نار و خلقته من طين .))(291)گفت و از غايت جهل و خود بينى و خودخواهى ، نورانيت آدم (ع )) را نديد و قياس مغالطى كرد. شرح حديث عقل و جهل - صفحه :44 پيرامون خطيئه آدم و شجره منهيه سبب توجه آدم به عالم ملك و خروج از بهشت لقا روى عن الائمة الاطهار - عليه السلام -: ((ان آدم (ع ) لما مشى الى الشجرة و توجه اليها و تناولها، فوضعها على راءسه طمعا للخلود و اعظاما لها امرت هذه الامة التى خير امة اخرجت للناس ، بان يطهروا هذه المواضع بالمسح . و الغسل ليتطهروا من جنابة الاب الذى هو الاصل .(292)و قريب به اين روايات روايتى است كه از مجالس شيخ صدوق منقول است .(293) بدانكه آدم - عليه السلام - در حال جذبه در ((بهشت لقا)) بود و توجه به شجره طبيعت نداشت ؛ و اگر به آن جذبه باقى مى ماند، از آدميت ساقط مى شد و به سير كمال كه بايد در قوس صعودى نايل شود نمى شد، و بسط بساط رحمت در اين عالم نمى گرديد. پس ، اراده ازليه تعلق گرفت كه بساط رحمت و نعمت را در اين نشئه ، بسط دهد و فتح ابواب خيرات و بركات نمايد و جواهر مخزونه نفوس عالم ملك و طبيعت را از ارض طبيعت خارج كند و اثقال آن را بيرون آورد. و اين در سنت الله حاصل نمى شد مگر به توجه آدم به طبيعت و خروج آن از محو به صحو و خارج شدن از بهشت لقا و جذبه الهيه كه اصل همه خطيئات است ؛ پس ، بر او مسلط فرمود قواى داخليه و شيطان خارجى را، كه او را دعوت به اين شجره كنند كه مبداء بسط كمالات و منشاء فتح ابواب فيوضات است . پس ، او را از بساط قرب التنزل تبعيد كردند و به توجه به طبيعت دعوت نمودند تا آنكه وارد حجب ظلمانيه گردد، زيرا كه تا وارد در حجاب نشود، خرق آن نتواند كرد. قال تعالى : لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ، ثم رددناه اسفل سافلين . (294) رد به اسفل سافلين ، كه آخرين حجب ظلمانيه است ، از جامعيت اين اعجوبه الهيه است و لازمه تعليم اسما و صفات در حضرت علميه است . و چون آدم (ع ) از ظهور ملكوتى ايجادى به توجه به ملك خود خارج شد، محدث اكبر يا بهشت و مجنب به جنابت عظما گرديد. و چون اين توجه به حدث اكبر و مجنب به جنابت عظما گرديد. و چون اين توجه در حضرت مثال يا بهشت دنيا متمثل شد، دنيا و صورت شجره درآمد و آدم به توجه و مشى به سوى آن و بر داشتن به دست و به سر نهادن و اعظام نمودن آن ، مبتلاى به خطئيه شد. پس ، اين خطئيه را و موارد آلودگى به آن را بايد خود و ذريه او، خصوصا اين امت كه خير امم و عارف به اسرارند از نور اولاد اطهار، جبران كنند. سر الصلوة - صفحه : 46 -47 هبوط، يگانه راه كسب كمالات ملكيه آدم - عليه السلام - در تحت جذبه غيبيه اگر مانده بود، و در آن حال فنا و بيخبرى - كه بهشت دنيا به آن معتبر است - باقى مى ماند، از تعمير عالم و كسب كمالات ملكيه ، آثارى نبود. پس ، به واسطه تسلط شيطان بر او، توجه به كثرات حاصل شد و از درخت گندم ، كه صورت دنيا در عالم جنت است ، تناول نمود. پس از آن توجه ، باب كثرت مفتوح و راه كمال و استكمال ، بلكه باب كمال ((جلا)) و ((استجلا)) باز شد. پس ، با آنكه در مذهب محبت و عشق ، اين توجه خطيئه و خطا بود، در طريقه عقل و سنت نظام اتم لازم و حتم بود، و مبداء همه خيرات و كمالات و بسط بساط رحمت رحمانيه و رحيميه گرديد. شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 42 - 43 سر توجه دادن آدم به شجره طبيعت شيخ عارف كامل شاه آبادى - روحى فداه - مى فرمود حالت روحى حضرت آدم - عليه السلام - اين بود كه توجه به ملك خود نكند و مجذوب عالم غيب و مقام قدسى باشد؛ و اين حركت آدم - عليه السلام -را از آدميت سلب مى كرد؛ پس ، حق تعالى شيطان را بر او مسلط فرمود تا او را متوجه به شجره طبيعت كند و از آن جاذبه ملكوتى او را به ملك منصرف كند. چهل حديث - صفحه :622 تصرفات ابليس در جلب توجه به شجره بعضى معصومين از انبيا و اوليا - عليهم السلام -صاحب ((عصمت مطلقه )) نيستند و از تصرفات شيطان خالى نمى باشند؛ چنانچه توجه آدم - عليه السلام - به شجره ، از تصرفات ابليس بزرگ است كه ابليس الابالسه است ؛ با آنكه آن شجره ، شجره بهشتى الهى بوده ، با اين وصف داراى ((كثرت اسمايى )) است كه منافى با مقام آدميت كامله است . آداب الصلوة - صفحه : 70 -72 خطيئه آدم و مقام ((صفى اللهى )) جاء نفر نم اليهود الى رسول الله - صل الله عليه و آله - فساءلوه عن مسائل ؛ و كان فيما سئلوه : اخبرنا، يا محمد (ص )، لاى علة توضا هذه الجوارح الاربع و هى انظف المواضع فى الجسد؟ فقال النبى - صل الله عليه و آله - لما ان وسوس الشيطان الى آدم (ع ) و دنا من الشجرة ، فنظر اليها، فذهب ماء وجهه ؛ ثم قال و مشى اليها، و هى اول قدم مشت الى الخطيئة ؛ ثم تناول بيده منها ما عليها و اكل ، فتطاير الحلى و الحلل عن جسده . فوضع آدم يده على ام راءسه و بكى . فلما تاب الله عليه ، فرض الله عليه و على ذريته تطهير هذه الجوارح الاربع : فامرالله - عزوجل - بغسل الوجه ، لمام نظر الى الشجرة ؛ و امره بغسل اليدين الى المرفقين ، لما تناول بهما ؛ و امر بمسح الراءس لما وضع يده على ام راءسه ؛ و امره بمسح القدمين ، لما مشى بهما الى الخطيئة . (295) حاصل ترجمه آنكه : ((يهودان سؤ ال كردند از حضرت رسول -صل الله عليه و آله - كه به چه علت وضو مختص به اين چهار موضع شد، با آنكه اينها از همه اعضاى بدن نظيفترند. فرمود: چون شيطان وسوسه كرد آدم را و او نزديك آن درخت رفت و نظر به سوى آن كرد، آبرويش ريخت ؛ پس ، برخاست و به سوى آن درخت روان شد و آن اول قدمى بود كه براى گناه برداشته شد. پس از آن با دست خويش آنچه در آن درخت بود چيد و خورد، پس زينت و زيور از جسمش پرواز نمود. و آدم دست خود را بالاى سرش گذاشت و گريه نمود. پس ، چون خداوند توبه او را قبول فرمود، واجب نمود بر او و بر ذريه اش پاكيزه نمودن اين چهار عضو را؛ پس ، امر فرمود خداى - عزوجل - به شستن روى ، براى آنكه نظر نمود به شجره ؛ و امر فرمود به شستن دستها تا مرفق ، چون با آنها تناول نمود ؛ و امر فرمود به مسح سر، چون دست خود را به سرگذاشت ؛ و امر نمود به مسح قدمها، چون كه به آنها به سوى گناه رفته بود.)) و در باب علت وجوب صوم نيز در حديث شريف است : كه ((يهودان سؤ ال نمودند كه به چه علت واجب نمود خداوند بر امت تو سى روز روزه در روزها؟ فرمود: همانا آدم - عليه السلام - چون از آن درخت خورد باقى ماند در شكمش سى روز؛ پس ، واجب فرمود خداوند بر آدم و بر ذريه اش سى روز گرسنگى و تشنگى را؛ و تفصل فرمود بر آنها به اينكه در شبها اجازه خوردن داد به آنها.))(296) از اين احاديث شريفه ، اهل اشارات و اصحاب قلوب را استفاده هايى باشد كه خطيئه آدم - عليه السلام - با آنكه از قبيل خطيئات ديگران نبوده ، بلكه شايد خطيئه آدم - عليه السلام - با آنكه از قبيل خطيئات ديگران نبوده ، بلكه شايد خطيئه طبيعيه بوده ، يا خطيئه توجه به كثرت كه شجره طبيعت است بوده ، يا توجه به كثرت اسمايى پس از جاذبه فناى ذاتى بوده ، لكن از مثل آدم - عليه السلام - كه صفى الله و مخصوص به قرب و فناى ذاتى است ، متوقع نبوده ، لهذا به مقتضاى غيرت حبى ،ذات مقدس اعلان عصيان و غوايت او را در همه عوالم و در لسان همه انبيا - عليهم السلام - فرمود. و قال تعالى : ((و عصى آدم ربه فغوى .))(297)با اين وصف ، اينهه تطهير و تنزيه لازم است . براى خود و ذريه اش كه در صلب او مستكن بودند و در خطيئه شركت داشتند، بلكه پس از خروج از صلب نيز شركت نمودند. مراتب و مظاهر خطيئه آدم پس ، خطيئه آدم و آدم زادگان را - چنانچه - مراتب و مظاهرى است - چنانچه اول مرتبه آن ، توجه به كثرات اسماييه و آخر مظهر آن ، اكل از شجره منهيه است كه صورت ملكوتى آن درختى است كه در آن انواع اثمار و فواكه است ؛ و صورت ملكى آن طبيعت و شئون آن است و حب دنيا و نفس كه اكنون در اين ذريه است است از شئون همان ميل به شجره و اكل آن است - همين طور از براى تطهير و تنزيه و طهارت و صلوة و صيام آنها كه براى خروج از خطيئه پدر كه اصل است ، مراتب بسيارى است مطابق مراتب خطيئه ، و از اين بيان معلوم شد كه جميع انواع معاصى قالبى ابن آدم از شئون اكل شجره است و تطهير آن به طورى است ؛ و جميع انواع معاصى قلبيه آنها نيز از شئون آن شجره است ؛ و تطهير آن به طورى است . و جميع انواع معاصى روحيه از آن ، و تطهير آن به طورى است . آداب الصلوة - صفحه 70 -72 توجه به كثرات و اشتغال به تعينات ...اما ادبار عقول جزيئه عبارت است از: توجه آنها به كثرات و اشتغال به تعينات ، براى اكتساب كمال و ارتزاق روحانى و ترقيات باطنه روحيه ، كه بدون اين وقوع در كثرت صورت نگيرد. و اين به يك معنى ، خطيئه آدم يا يكى از معانى خطيئه آدم - على نبيا و آله و عليه السلام - است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه :42 صرف توجه از محبوب اصلى به اسما و لوازم آن در قوس صعودى وجود، هر يك از مراتب فوق مرتبه ديگر است و معنى ((هبوط))تنزل شعاع مراتب است ، و مرحوم آخوند هم در آيه ((قلنا اهبطوا منها جميعا))(298) هبوط آدم را به اين معنى حمل كرده است ؛ وليكن آيات مرموزه قرآنى مانند ((و عصى آدم ربه )) و يا كيفيت اكل از شجره و يا اغواى شيطان و غيره ، بهتر است كه مطابق آنچه اهل طريقت مى گويند تفسير شود. انبياى بعد از آدم كه به مقام رسيدند، از كثرات ، حتى كثرت اسمايى گذشتند، يعنى اسما را فانى در مبداء ديدند و براى همه كثرات افول قائل شدند، مثل حضرت ابراهيم (ع ). البته مقتضاى حكمت الهى لازم بود اينها براى هدايت خلق به عالم كثرت برگردند و خطاى آدم (ع ) اين بود كه به كثرت اسما متوجه شد و بعد از كثرت اسما، متوجه لوازم اسما شد و نظر خود را از محبوب قطع كرد. اين توجه به غير، در پيشگاه بزرگان مكروه است بخصوص كه خلاف قانون حب و محبت مى باشد. پس ، بايد گفت آن شجره ((شجره كثرات )) است و اصل آن شجره ((عالم طبيعت و هيولاى اولى ))مى باشد كه تعينات در آن استقلال پيدا كره ، و شركه به وجود آمده است و عدم نماها خود را نمايان كرده اند، و حضرت آدم هم از آنچه كه بايد مدنظر قرار مى داد غفلت نمود. شايد مراد از ((شجره خبيثه )) كه مورد مدنظر قرار مى داد غفلت نمود. شايد مراد از ((شجره خبيثه )) كه مورد نهى واقع شده بود همين باشد و شيطان (با اغواى خود) آدم را به شجره كثرت و دنيا هدايت كرد و نظر او از محبوب انحراف و انعطاف داد. و بالجمله چون آدم از فنا، متوجه كثرات شد، به اين كثرات برگشت ، و اين اندوه و درد بود كه آدم را به شكوه و گريه درآورد، و گرنه از دست دادن گلابى و امثالهم ، آنقدر اهميت ندارد. آدم نظر را از محبوب اصلى متوجه كثرت اسما نمود، (و البته نظر به كثرت اسما، نظر به كثرات لوازم هم خواهد بود.) و چون محبوب اين امر خلاف قانون محبت را ديد با صداى رساى قرآنى صلا به رسوايى آدم زد و اين ندا به گوش همه ذرات جهان و جهانيان رسيد و آدم به كيفر نظر كردن به عالم طبيعت ، اهباط شد تا در اين كثرات و قعر عالم وجود سير كند و بداند كه اين كثرات لايق توجه نبوده ، و در واقع متن جهنم است . تقريرات اسفار شروع توجه به كثرت با تعليم اسما خطيئه حضرت آدم ، توجه به كثرات طبيعت و توجه به وجهه كثرت ، براى اتجاه به ذريه خود بوده است ، گرچه اين توجه هم به امر الهى صورت گرفته ، و مصلحتى وجود داشته كه لازمه حصولش توجه به كثرات عالم طبيعت بوده است . لازم بوده كه آدم از آن مقام شامخ به يك ماءواى نازل توجه داشته باشد، يعنى هم به ((الله )) توجه داشته باشد و هم به ذريه توجه داشته باشد؛ بلكه مى توان گفت خطيئه آدم از همان تعلم اسما شروع گرديده است زيرا توجه به اسما هم ، نوعى خطيئه است چرا كه به سبب آن ، انقطاع از آن جذبه كه ((فناى در ذات و هويت و اصل الحقيقة )) باشد حاصل شده است در آن مقام شامخ هيچ گونه غير و غيريتى نيست ، و اگرچه جهت وجوديه اسما همان وجهه يلى الربى است ؛ اما تعين اسما و صفات به نحوى كه مثلا علم از اراده تميز داشته باشد و اراده از حيات و حيات از قدرت ، وجهه غيريت اسماست ، و اين غيريت و تعين كثرت در مقام اسما و توجه اسماست ، و اين غيريت و تعين كثرت در مقام اسما و توجه به تعينات اسمايى ، مستلزم توجه به لوازم جهت غيريت اسما و صفات است و آن ام المهيات است ،كه در لسان عرفا از آن به ((اعيان ثابته ))تعبير مى شود؛ و توجه به اعيان ثابته هم مستلزم توجه به كثراتى است كه تحت اين ماهيات است و اينها عبارتند از وجودات ذى ماهيت و موجودات عالم طبيعت . تقريرات اسفار شجره منهيه ، توجه به كثرات و طبيعت مقام اسما و صفات جهت وجوديه آن اسما است و جهت وجودى ، ملاك وحدت است . در جهت وجودى هيچ اسمى از اسم ديگر غيريت ندارد و اين همان ((شجره طيبه ))است و تعين و تحديد اسمى از اسم ديگر كه از ناحيه لاحظ ملاحظه مى شود ((شجره خبيثه ))است ، و همه خطيئات از اين شجره كه ام الخبايث است منشاء مى گيرد. تعينات ، جهت كثرت و تعين اسمى ، ام المهيات است ، و ماهيات از لوازم اين كثرتند چنانچه كثرات عالم طبيعت هم از لوازم ماهيات است . پس ، اين خطيئه ((توجه به كثرت و غيريت است كه آدم را مستعد كرد تا شيطان را كه خيال الكل باشد، به خود متوجه سازد و او نيز آدم را به عالم طبيعت متوجه نمايد، و اين امر گرچه به اجازه الهيه بود؛ ولى اگر وسوسه شيطانى هم باشد منافاتى ندارد. گفتيم كه ((عالم طبيعت )) همان شجره منهيه است . عالمى كه عالم استقلال ماهيات و ضعف وجود و ضعف نور وجود و غلبه جهت ظلمت و عدميات و جهات كثرت و شرور است ، و اين كثرات است كه توجه را جلب و انقطاع از مقام قدسى را فراهم مى آورد، و اين مقام مناسب آدم نبود؛ ولى براى تربيت امت و ذريه ناچار بود به اين مقام توجه كند. در بعضى از اخبار وارد شده است كه شجره منهيه درختى بوده كه در آن ، همه چيز بوده است از سيب زمينى و گلابى و جو و گندم و عسل و روغن و بادام الى ماشاءالله از آنچه در طبيعت و زير گنبد فلك است . البته چنين درختى ، غير از درخت عالم طبيعت نيست ، و متوجه شدن به اين جهات كثرت ، خطيئه آدم است و خطيئه اولى از مقام تعلم اسما شروع شد. تقريرات اسفار شجره خبيثه ، رجوع به طبيعت ...عقل به حسب فطرت ذاتيه مخموره خود، محتجب نيست ، و حجاب از ((رجوع به طبيعت )) است كه شجره خبيثه است ، و آن در عالم تنزل ، شجره منهيه مى باشد؛ از اين جهت ، به حسب فطرت اصليه خود، معرفت فطرى به حق تعالى دارد. شرح حديث عقل و جهل - صفحه :130 سر خطيئه ، روح شجره توجه به كثرت - و لو كثرت اسمايى - از سراير توحيد و حقايق تجريد بعيد است و لهذا شايد سر خطيئه آدم - عليه السلام - توجه به كثرت اسمايى است كه روح شجره منهيه است . آداب الصلوة - صفحه : 278 توجه به غير و اقبال به دنيا اصل شجره منهيه ...و باطن روح را، كه نفخه الهيه است و با نفس رحمانى در او منفوخ شده ، از حظوظ شيطانى ، كه توجه به غير - كه اصل شجره منهيه است (مى باشد) تطهير كند تا لايق جنت پدرش ، آدم - عليه السلام - گردد؛ و بداند كه اكل از اين شجره طبيعت و اقبال به دنيا و توجه به كثرت ، اصل اصول جنابت است ؛ و تا طهارت از اين جنابت به انغماس يا تطهير تام به آب رحمت حق كه از ساق عرش رحمانى جارى است و خالص از تصرف شيطانى است نكند، لايق صلوة ، كه حقيقت معراج قرب است ، نشود؛ فانه ((لا صلوة الا بطهور.))(299) و اشاره به آنچه ذكر شد فرموده در حديث شريف كه در وسائل از شيخ صدوق - رضوان الله عليه - نقل نمايد. قال : و باسناده قال : اكل آدم از شجره ، از اسرار علوم قرآن جاء نفر من الهيود الى رسول الله - صلى الله عليه و آله - فسئله اعلمهم عن مسائل ؛ و كان فيما سئله ان قال : لاى شى ء امرالله تعالى بالاغتسال من الجنابة ، و لم ياءمر بالغسل من الغائط و البول ؟ فقال رسول الله (ص ): ان آدم (ع ) لما اكل من الشجرة ، دب ذلك فى عروقه و شعره و بشره . فاذا جامع الرجل اهله ، خرج الماء من كل عرق و شعرة فى جسده ، فاوجب الله - عز و جل - على ذريته الاغتسال من الجنابة الى يوم القيامة ...(300) الخبر و فى رواية اخرى عن الرضا - عليه السلام -: ((و انما امروا بالغسل من الجنابة ، و لم يؤ مروا بالغسل من الخلاء، و هو انجس من الجنابة و اقذر،من اجل ان الجنابة من نفس الانسان ، و هو شى ء يخرج من جميع جسده ، و الخلاء ليس هو من نفس الانسان : انما هو غذاء يدخل من باب و يخرج من باب .)) (301) گرچه ظاهر اين احاديث نزد اصحاب ظاهر آن است كه چون نطفه از تمام بدن خارج مى شود، غسل جميع بدن لازم شد؛ و اين مطابق با راءى جمعى از اطبا و حكماى طبيعى است ؛ ولى معلل نمودن آن را به اكل شجره چنانچه در حديث اول است ، و نسبت دادن جنابت را به نفس چنانچه در حديث دوم است براى اهل معرفت و اشارت راهى به معارف باز كند؛ چه كه قضيه شجره و اكل آدم - عليه السلام - از آن از اسرار علوم قرآن و اهل بيت عصمت و طهارت - عليهم السلام - است كه بسيارى از معارف در آن مرموز است ، و لهذا در احاديث شريفه علت تشريع بسيارى از عبادات را همان قضيه آدم و اكل شجره قرار داده اند. من جمله باب وضو و نماز و غسل و صوم شهر رمضان و سى روز بودن آن و بسيارى از مناسك حج . و نويسنده را سالها در نظر است كه در اين باب رساله اى تنظيم كنم و اشتغالات ديگر مانع شده ؛ از خداى تعالى توفيق و سعادت مى خواهم . مظاهر شجره منهيه بالجمله ، تو آدم زاده كه بذر لقايى و براى معرفت مخلوق و خداى تعالى تو را براى خود برگزيده ، و با دو دست جمال و جلال خود تخمير فرموده ، و مسجود ملائكه و محسود ابليس قرار داده ، اگر بخواهى از جنابت پدر كه اصل توست خارج شوى و لايق لقاى حضرت محبوب شوى و استعداد وصول به مقام انس و حضرت قدس پيدا كنى ، بايد با آب رحمت حق باطن دل را غسل دهى و از ((اقبال به دنيا)) كه از مظاهر جميل و جمال جليل است ، از ((حب دنيا و شئون خبيثه آن ))كه رجز شيطان است ، شست و شو دهى كه جنت لقاى حق جاى پاكان است ((و يدخل الجنة الا الطيب .))(302) ((شست و شويى كن و آنگه به خرابات خرام ))(303). آداب الصلوة - صفحه : 74 -76 باطن شجره منهيه بدانكه ازاله حدث - چنانچه گذشت - خروج از انيت و انانيت و فناى از نفسيت است ، بلكه خروج از بيت النفس است بالكلية ؛.. پس ، تطهير از حدث ، تطهير از حدوث است و فناى در بحر قدم است ؛ و كمال آن ، خروج از كثرت اسمايى است كه باطن شجره است ؛ و با اين خروج ، از خطيئه ساريه آدم ، كه اصل ذريه است ، خارج شود. آداب الصلوة - صفحه : 76 -76 لطيفه اى در باب خطيئه آدم و اوقات وقت صلوة عصر، هنگام خطيئه آدم -عليه السلام - به ورود در حجاب تعين و ميل به شجره طبيعت است . و اما صلاة عشائين در اوقات ظلمت ديجور طبيعت و احتجاب تام شمس حقيقت است ، براى خروج از اين ظلمت به توبه صحيحه از خطاى غريزى ابوالبشر - عليه السلام - به صلاة مغرب ؛ و خروج از ظلمات قبر و صراط و قيامت كه بقايات ظلمت طبيعت است ، به طريق مشايعت ؛ چنانچه در حديث اهل بيت عصمت و طهارت است كه مغرب وقتى است كه آدم توبه كرد پس ، سه ركعت نماز خواند،يكى براى خطيئه خود، و يكى براى خطيئه حوا - عليهاالسلام - و يكى براى توبه خود. آداب الصلوة - صفحه : 61 -62 خلق آدم بر صورت الهى و انما ورد: ان الله خلق آدم على صورته دون سائر الاشياء (304). فانه مظهر الاسم الجامع الالهى ، فهو صورة الحق على ما هى عليه من الاسماء الحسنى و الامثال العليا،و اما غيره فليس مظهرا تاما الا فى نظر الاستهلاك .(305) تعليقات على شرح - صفحه : 159 -160 فصوص الحكم پيرامون خلق آدم بر صورت الهى و هو كما قال - عليه السلام -:ان الله خلق آدم على صورته و ما ذكر فى تحقيق ((العدد احد المقربات لقوله ((خلق الله آدم على صورته فان ((الوحدة ))باعتبار احدية جميع الكثرة صار مثالا للحق ، حتى مولينا السجاد - عليه السلام - ((لك يا الهى وحدانية العدد))(306) - و الانسان ايضا بوحدته كل التعينات الخلقية و الامرية و له احدية جمع الكثرة . فهو، تعالى شانه ، على صورته و صورة الانسان مثاله - تعالى . تعليقات على شرح - صفحه :104 فصوص الحكم حضرت نوح - عليه السلام - نحوه دعوت حضرت نوح - عليه السلام - ((فلو ان نوحا جمع لقومه بين الدعوتين لاجابوه ...)) قالل شيخنا العارف الكامل الشاه آبادى - مدشظله العالى -:((فلو ان نوحا جمع بين الدعوتين لما اجالوه اصلا، فان قومه كانوا واقعين فى الكثرة و التشبيه . بطريق ((التقييد لا)) ((التشبيه الا طلاقى ))الذى هو حق التشبيه . فانهم كانوا يعبدون الاصنام و هو تقييد فى التشبيه . فلو ان نوحا تفوة بالتشبيه او اطلاقه بان يقول :ان التقييد باطل و الاطلاق حق لما توجهوا الى التنزيه والوحدة اصلا، فكان عليه ان يدعو الى ((التزيه ))، فيعالج قومه معالجة الضد كما فعل . فهو - عليه السلام - وان كان صاحب التشبيه و التنزيه جمعا لا تفرقة ، الا انه مادعا الاالى التنزيه لمناسبة حال المدعوين ، نعم كان نبيا (ص ). صاحب مقام التشبيه والتنزيه و كان جمعهما مقاما له ، بخلاف ساير الانبياء -عليهم السلام - فانهم لم يكونوا صاحب المقام ، بل كانا فيهم بطريق الحال )). اندراج دعوت به تنزيه و تشبيه در يكديگر اقول :الدعوة الى التنزيه هى الدعوة الى التشبيه و بالعكس ، فان التنزيه محجوب فى التشبيه والتشبيه مستور فى التزيه نعم كان من داءب الانبياء - عليهم السلام - التصريح بالتنزيه و جعل التشبيه فى الحجاب لاصحاب السر و ارباب القلوب و بحسب حالات قومهم وغلبة جهات الكثرة والوحدة عليهم كان الدعوة مختلفة فى التصريح و الرمز، و لهذا من اخذ موسى - عليه السلام - بلحية اخيه ما فهم القوم الا ((التنزيه ))مع ان ارباب المعرفة فهموا منه ((التشبيه ))، و على هذا يمكن ان يكون قوله : ((ثم ان دعوتهم جهارا ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا))(307)اشارة الى ان الجهر و الاسرار من كيفيد الدعوة ، فيكون دعوته جهرا و صراحة الى التنزيد المطلق و سرا و فى الحجاب الى التشبيه المطلق والعطف بثم لدلالة ان الدعوة الاسرارية الى التشبيه منضمة فى الدعوة الجهرية الى التزيه ، و لعل قوله ((دعوت قومى ليلا و نهارا))(308) حكاية عن الدعوة الجهزية و الاسرارية و تقديم الليل على النهار لعله للاشارة الى عدم الحتجاب نفسه - عليه السلام - عن الكثرد فى عين الكثرة فى عين الوحدة و عن الوحدة فى عين الكثرة .(309) تعليقات على شرح - صفحه : 92-93 فصوص الحكم دعاى نوح عليه قوم ، رحمت در صورت غضب اهل معرفت مى دانند كه شدت بر كفار كه از صفات مؤ منين است و قتال با آنان نيز رحمتى است و از الطاف خفيه حق است و كفار و اشقيا در هر لحظه كه بر آنان مى گذرد بر عذاب آنان كه از خودشان است افزايش كيفى و كمى ((الى ما لا نهاية له ))حاصل مى شود، پس قتل آنان كه اصلاح پذير نيستند، رحمتى است در صورت غضب و نعمتى است در صورت نقمت ، علاوه بر آن رحمتى است بر جامعه ، زيرا عضوى كه جامعه را به فساد كشاند چون عضوى است در بدن انسان كه قطع نشود او را به هلاكت كشاند؛ و اين همان است كه نوح نبى الله - صلوات الله و سلامه عليه - از خداوند تعالى خواست : قال نوح رب لاتدر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا. (310) و خداوند تعالى مى فرمايد: و قاتلوا هم حتى لا تكون فتنة .))(311)و بدين انگيزه و نيز انگيزه سابق ، تمام حدود و قصاص و تعزيرات از طرف ارحم الراحمين ، رحمتى است بر مرتكب و رحمتى است بر جامعه ، از اين مرحله بگذرم . تفسير سوره حمد - صفحه :226 حضرت ابراهيم - عليه السلام - نفى شرك و تعليم توحيد ابراهيم با ((برهان غروب ))كه از خواص ممكن است ستاره پرستان و ماه و خورشيد پرستان را محكوم كرد. قرآن ، برهان ابراهيم را براى ابطال مشركين عرب نقل نموده ، فرمود: ((چون شب شد ابراهيم كوكبى را ديد، گفت : آيا اين خداى من است ؟ چون غروب كرد گفت : خدا غروب ندارد پس ، اين خدا نيست ؛ و همين طور ماه و خورشيد را از خدايى انداخت و توحيد خداى عالم را به قوم خود تعليم كرد.))(312) كشف الاسرار - صفحه :19 مراحل سلوك عرفانى حضرت ابراهيم بدانكه از براى سالك الى الله و مهاجر از بيت مظلمه نفس به سوى كعبه حقيقى يك سفر روحانى و سلوك عرفانى است كه مبداء آن مسافت بيت نفس و اءنانيت است ، و منازل آن ، مراتب تعينات آفاقى و انفس و ملكى و ملكوتى است كه از آنها به حجب نورانيه و ظلمانيه تعبير شده : ان لله سبعين الف حجاب من نور و ظلمة (313) يعنى انوار وجود و ظلمات تعين ، يا انوار ملكوت و ظلمات ملك ؛ يا ادناس ظلمانيه تعلقات نفسانيه و انوار طاهره تعلقات قلبيه . و از اين هفتاد هزار حجب نوريه ظلمانيه گاهى به طريق جمع تعبير به هفت حجاب شده ؛ چنانچه در خصوص تكبيرات افتتاحيه از ائمه اطهار وارد است كه در خرق هر حجابى تكبيرى فرموده ...(314) و حضرت ابراهيم خليل الرحمن -عليه السلام - در آن سير روحانى كه حق تعالى از آن حكايت مى فرمايد، منازل را به سه مقام تعبير فرموده ؛ و از يكى به ((كوكب )) و ديگرى به ((قمر)) و سومى به ((شمس ))تعبير فرموده . چهل حديث - صفحه : 589 -590 مراحل سلوك عرفانى حضرت ابراهيم - عليه السلام - و اعلم ان السالك بقدم المعرفة الى الله لايصل الى الغاية القصوى ، و لايستهلك فى احدية الجمع ، و لا يشاهد ربه المطلق الا بعد تدرجه فى السير الى منازل و مدارج و مراحل و معارج من ((الخلق الى الحق المقيد)).و (بعد اءن ) يزيل القيد يسيرا يسيرا، و ينتقل من نشاءة الى نشاءة و من منزل الى منزل ، حتى ينتهى الى ((الحق المطلق )). كما هو المشار اليه فى الكتاب الالهى (مبينا) لطريقة شيخ الانبياء - عليه و عليهم الصلاة و السلام - بقوله تعالى : ((فلما جن عليه الليل راءى كوكبا قال هذا ربى ))(315)، الى قوله : و جهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا مسلما و ما انا من المشركين ))(316). فتدرج من ظلمات عالم الطبيعة ، مرتقيا الى طلوع ربوبية النفس ، متجلية بصورة الزهرة . فارتقى عنها، فراءى الافول و الغروب لها. فانتقل من هذا المنزل الى منزل القلب الطالع قمر القلب من افق وجوده ، فراءى ربوبيته . فتدرج عن هذا المقام ايضا الى طلوع شمس الروح ؛ فراءى غروب قمر افلت بسطوع نور الحق و طلوع الشمس الحقيقى نفى الربوبية عنها و توجه الى فاطرها. فخلص من كل اسم و رسم و تعين و وسم ، و انا راحلته عند الرب المطلق .(317) شرح دعاى سحر - صفحه : 13 -14 اشارات و لطايف عرفانى در سير حضرت ابراهيم (ع ) از كريمه شريفه فلما جن عليه الليل راءى كوكبا الخ (318)، مثلا، اهل معرفت كيفيت سلوك و سير معنوى حضرت ابراهيم - عليه السلام - را ادراك مى كنند، و راه سلوك الى الله و سير الى جنابه را تعلم مى نمايند، و حقيقت سير انفسى و سلوك معنوى را از منتهاى ظلمت طبيعت ، كه به ((جن عليه الليل )) در آن مسلك تعبير شده تا القاى مطلق انيت و انانيت و ترك خودى و خودپرستى و وصول به مقام قدس و دخول در محفل انس ، كه در اين مسلك اشارت به آن است ((وجهت وجهى للذى فطر السموات الخ ))(319)از آن دريابند. و ديگران از آن ، سير آفاقى و كيفيت تربيت و تعليم جناب خليل الرحمن امت خود را ادراك كنند. آداب الصلوة - صفحه :188 شهود اسماى مقيده الهى در آينه هاى خلقى و حقى لما وصل العبد الى مقام المحبوبية بحصول جمعية الاسماء الظاهرة يصير سيره باسراءالحق ، فيسير بقدمه فان المحبوب مجذوب . فيقع المكاشفة بين الحق و العبد برؤ ية كل منهما جميع الاحكام و الاثار فى الاخر و يصير كل مراة الاخر. الا هذا السير و الاسراء يكون فى بادى الامر من وراء حجاب العقائد و التعلقات و غلبة بعض الاسماء فيكون المشهود اسماء مقيدة الهية فى مرآة خلقى او حقى ، مجرد او مادى ، كما اخبر الله تعالى عن خليله ابراهيم - عليه السلام - بقوله : ((فلما جن عليه الليل راءى كوكباالخ ))(320) المراتب و التدرجات و الكمالات ثم يخلصه عن المظاهر و يسيره فى الظاهر. الا انه مع تميز بين الحق و العبد، فيقع المشاهدة . ثم يسيره حتى يعاين كل منهما الاخر بلاوصف و تميز، الا كون الحق ظاهرا بهوية العبد و باطنا الى آخر المراتب و المقامات .(321) تعليقات على شرح - صفحه : 225 - 226 فصوص الحكم تجلى حق به اسم اطلاقى بر حضرت ابراهيم (ع ) قدمر الفص الشيثى من ان لله تجليين تجلى غيب و تجلى شهادة فبالتجلى الغيبى يهب للقلب الاستعداد، فيتسع فيتجلى على حسب ذلك الاستعداد قوله :((فيتسع ))، كما فى شيخ الانبياء ابراهيم - صلوات الله عليه - فان اختلاف التجليات جعل قلبه متسعا قابلا للتجلى باسمه الاطلاقى . فقال :((انى وجهت للذى فطر السموات و الارض (322)(323) تعليقات على شرح - صفحه :200 فصوص الحكم كشف حقيقت ، تجلى در صورت زهره و ماه و خورشيد التجلى بالصورة النورية المقيدة كالصورة الشمسية او القمرية ايضا مما يرده العقل النظرى ، فلابد من ارجاعها الى الحق المشروع كما فعل شيخ الانبياء فى رؤ ياه الزهرة و القمر و الشمس فى قوله : ((فلما جن عليه الليل راءى كوكبا))(324)الى آخر الاية . فالتجلى اولا وقع بالصورة الكوكبية المقيدة فى المظهر النفسى ، ثم بالصورة القمريد التى مظهرها بالفعل ، ثم بالصورة الشمسية التى مظهرها الروح ، ثم خرج عن حد التقييد و وقع فى مقام الاطلاق بمقامه القدسى فقال اخبارا عن حاله و مقامه : ((انى وجهت وجهى للذى فطر السموات الارواح الشمسية و العقول القمرية واراضى الاشباح الكوكبية حنيفا مسلما و ما انا من المشركين .(325)(326) تعليقات على شرح - صفحه : 129 -130 فصوص الحكم رؤ يت ملكوت توسط حضرت ابراهيم (ع ) ((و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض ليكون من الموقنين .))(327) رؤ يت ملكوت توسط حضرت ابراهيم با چشم ظاهر نبوه است ، بلكه رؤ يت او، شهودى و حضورى و عقلانى بوده است ، و البته ((رؤ يت ))به طريق ((عقلانى ))هم امكان دارد و لازم نيست كه حتما انسان با دو ديده چيزى را ببيند تا رؤ يت متحقق گردد. حتى در خواب هم رؤ يت رخ مى دهد، با اينكه در آن حال ديدگان روى هم گذاشته شده ، و انسان در خواب است . تقريرات اسفار معناى اول ملكوت مقام ((رؤ يت ملكوت ))توسط حضرت ابراهيم ، كانه بالاتر از مقام ((تعليم اسما))به حضرت آدم (ع ) است ، براى اينكه آنجا به ((علم ))تعبير آورده است و در اينجا ((نرى ))تعبير كرده است (در آيه شريفه : ((نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض )(328) ((ملكوت ))را به هر معنايى بگيريم ، اثبات تجرد نفس ابراهيمى مى كند. ابتدا ملكوت را به عنوان حقيقت و وصفى مربوط به مرتبه اسما و صفات حق در نظر مى گيريم . ملكوت مبالغه در مالكيت است ، مثل طاغوت كه مبالغه در طغيان است . عالم ملك از آنجا كه از نظر وجودى خيلى ضعيف است ، گويا اصلا وجود ندارد، چه رسد به اينكه مبالغه در مالكيت در آن صدق داشته باشد. در مرتبه ذات هم ، اسما و صفات كثرت ندارند و آن مرتبه ، غيب الغيوب و غيب مطلق و بى نام و نشان است و در آن مرتبه ذات مسمى به اسم ((مالك ))نيست ، چنانچه در آن مرتبه ساير صفات هم اعتبار نمى شود... مرتبه تجلى به اسم ملكوت ، يعنى مالكيت خيلى قويم ، كه طبق آن تمام موجودات عالم تحت مالكيت حقه الهيه هستند و سماوات و ارضين و سرتاسر عالم در مملوكيت احدى اداره مى شوند، و تعلق صرفه موجودات به خداوند طورى است كه : ((كيف يشاء يتملك و يتصرف ))به نحوى كه در جوهره اشيا نيز تصرف مى كند، مرتبه ديگرى از عالم وجود (نه مرتبه ذات و نه مرتبه عالم ملك ) است و اگر اين مرتبه بخواهد به حضرت ابراهيم ارائه بشود بايد حضرت ابراهيم با آن وجه از عالم ، سنخيتى داشته باشد تا بتواند وجهه الهى و ملكوتى حق را مشاهده نمايد. اين سنخيت متحقق نمى شود مگر اينكه در حضرت ابراهيم يك قوه الهى كه فوق قواى تمام موجودات ، حتى مجردات است ، وجود داشته باشد تا به وسيله آن بتواند موجودات ، حتى مجردات است ، وجود داشته باشد تا به وسيله آن بتواند تجلى مالكيت حقه حق در همه چيز، و حتى در مجردات را نيز رويت كند و اين معنى ، مقامى فوق تجرد را براى ان حضرت اثبات مى كند. حاصل سخن اينكه حضرت بدين وسيله مى تواند ((وجه يلى الربى )) تمامى عالم امكان و موجودات هستى - از عالم هيولا گرفته تا آخرين مجردى كه در راءس ممكنات قرار گرفته است - را ببيند كه در اين بخش از عالم به چه نحوى نظام هستى تدبير و تصرف مى شود. مشاهده اسما و صفات الهيه و ارائه دادن اينگونه مشاهدات حضوريه به حضرت ابراهيم (ع ) مستلزم اين است كه او مقام و جنبه اى داشته باشد كه به واسطه آن قادر بر رويت مرتبه اسميه الهيه باشد و اين مقامى فوق مجرد است . در بيانى كه گذشت تمام مطلب در اين بود كه ((ملكوت )) را صفت ((مالكيت حقه الهيه )) و ((تجلى حق به اسم مالك )) بگيريم . البته در اين صورت ، مرتبه حضرت ابراهيم (ع ) از حضرت آدم (ع ) بالاتر است و لذا از آن تعبير به ((و نرى ابراهيم ))شده است . ****************** معناى دوم ملكوت مى توانيم ملكوت را آنطور كه در لسان اشراقيون و مشائين و در لسان شرايع آمده است معنى كنيم كه در لسان اشراقيون و افلاطونيها به ((ارباب انواع )) و در لسان مشائين به ((عقول قادسه )) در لسان شرايع به ((ملائكة الله )) تعبير شده است ، ملائكه اى كه به تدبير عالم مشغولند و مالك عالم ملكند، از كرسى تا عرش (كه آخرين و بالاترين نقطه عالم ملك است .) ملائكة الله حمله عرشند، البته معنى ((حمله بودن ))آنها اين نيست كه مثل حمالها چيزى را به دوش گرفته باشند، بلكه به اين معنى است كه تدبير عرش به عهده آنهاست . در بعضى از روايات گفته شده كه حمله عرش هست تا هستند(329) و چون اينها مجرد هستند رؤ يت اينها ممكن نيست ؛ مگر براى كسى كه نفس مجرد داشته است مانند حضرت ابراهيم - عليه السلام. معناى سوم ملكوت نيز مى توانيم ملكوت را ((سرتاسر عالم ملك و سراى جسمانى بگيريم كه در اين صورت مى گوييم : با در نظر گرفتن خصوصيات بسيار گسترده اى كه در زمان حاضر براى عالم جسمانى كشف كرده اند، ممكن نيست رؤ يت ملكوت عالم با همين رؤ يت بصرى جسمانى باشد براى اينكه اگر بنا باشد كه اين عالم را به يك نفر نشان بدهند، چون فرض اين است كه اين بصر و ديدن ، جسمانى است و با بصر جسمانى ، حتى نمى شود پشت اين ديوار را ديد و اگر كسى بخواهد به مشاهده حضورى و رؤ يت بصرى پشت را ببيند، ناچار لازم است به پشت ديوار برود. خوب ، اگر قرار باشد رؤ يت به اين نحو باشد، حتى اگر كسى به اندازه زمان بعد از حضرت آدم به اين نحو باشد، حتى اگر كسى به اندازه زمان بعد از حضرت آدم به اين طرف هم فرصت سير در عالم داشته باشد، باز رويتش تمام نمى شود. بالجمله ، با فرض اينكه ملكوت را به معنى عالم ملك بگيريم ؛ با توجه به آنچه گفتيم نمى توان با استمداد از قواى جسمانى در يك مدت كوتاه ، تمام عالم را به حضرت ابراهيم نشان داد؛ پس ، به ناچار تجردى لازم است كه به وسيله آن ، حضرت بتواند به تمام عالم ملك احاطه پيدا كند تا معناى رويت تحقق بيابد. علاوه بر همه اينها، مى توان از قضيه حضرت ابراهيم (ع ) با توجه به صدر و ذيل آن ، به نحو ديگرى هم بر مطلب استدلال كرد به اين ترتيب كه حقيقت معنى آيات شريفه ، توجه به سير حضرت ابراهيم (ع ) است و اينكه ايشان حجابهاى طبيعت را پاره نموده ، و هر موجودى كه پرده اى از خود نمودار مى نمود را نفى كرد و فهميد كه اينها از خود هيچ نورى ندارند، فلك قمر و زهره و شمس هم كه ظاهرا از خود نور دارند، نورشان از خودشان نيست ، بلكه از يك مبداء ديگر است . مراد از گذشتن از قمر و شمس اين است كه حضرت ابراهيم (ع ) از عالم طبيعت بكلى گذشت و ديد كه اينها همه نمود ((بود))هستند، و هيچ يك مستقلا جمالى ندارند بلكه همه محوند و افول دارند. وجود ممكن ، وجود آفل است و در مغرب وجود، همه موجودات آفلند. فانى كردن وجهه جسمانى نفس و توجه تام به وجهه الهيه حضرت ابراهيم چون همه چيز را آفل ديد و در عالم امكان غير از افول ، چيزى نديد، همه اينها را رد كرد و گفت : ((انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين ))(330) يعنى تمام انواع شرك را نفى كرد چرا كه ديدن ممكن ، شرك است و وجود ممكن افول كننده است ، و البته ((وجهت وجهى للذى فطر السموات )) را كه گفت نه اينكه فقط در عالم ملك ، فاطريت حق تعالى را ديد، بلكه چون آن حضرت حتى مرتبه اسما را هم آفل در مرتبه ذات ديد، تعبير ((فطر ))آورد كه آوردن اين لفظ از باب به مرتبه ذات حق است . و اما توجه به حق و فاطر السموات ، با اين وجه و صورت عادى ممكن نمى شود براى اينكه خدا روبه روى انسان نيست كه با جسمانيت به او توجه شود معنى ((وجهت ))در اينجا اين است كه حضرت وجهه نفسى را وجهه الهى كرده ، و غير از وجهه الهى به چيزى قائل نيست . حاصل سخن اينكه حضرت ابراهيم تمام روزنه ها و درهايى كه از طريق آنها موجودات ممكنه را به گمان اينكه از خودشان نور دارند، مى ديد بست و به اين ترتيب وجهه جسمانى نفس نابود شد و تمامى وجود حضرت به وجهه الهيه برگشت و چنين امرى ممكن نيست ، مگر اينكه نفس ابراهيمى مجرد باشد. تقريرات اسفار اتكا به حق در تمامى نيازها آنان كه از جام محبت دوست نوشيدند، و از آب زندگانى وصال او زندگى ابدى پيدا كردند، هر دو عالم را لايق دشمن دانند.خليل الرحمن كه در وجهه قلبش ((وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض ))(331) بود، چون جبرئيل امين - آن ملك بزرگوار وحى و علم - به او گفت : آيا حاجتى دارى ؟ فرمود:اما به تو حاجتى ندارم .(332) آنها بار حاجات خود را به كى دوست انداختند، حاجتى جز خود او ندارند، مقصودى جز قافله حقيقى براى عشاق جمال نيست ؛ ((قبله عشق يكى آمد و بس )) شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 127 -128 نيل به مقام اطمينان حضرت ابراهيم ، خليل الرحمن - عليه السلام - از حق تعالى مرتبه اطمينان را طلب كرد و به او مرحمت گرديد. چهل حديث - صفحه : 122 نيل به مقام اطمينان حضرت ابراهيم - عليه السلام - به مقام بزرگ ايمان و علم خاص به انبيا - عليهم السلام - قناعت نكرد، عرض كرد: ((رب ارنى كيف تحيى المؤ تى ))(333). از ايمان قلبى خواست ترقى كند به مقام اطمينان شهودى . آداب الصلوة - صفحه : 196 صاحب مقام خلت قيام براى خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه هاى گوناگون عالم طبيعت رهانده . خليل آسا در علم اليقين زن / نداى لااحب الافلين زن . تاريخى ترين سند مبارزاتى امام خمينى (ره ) - صحيفه نور جلد:1 - صفحه :3 - تاريخ سخنرانى :11/6/63. درسى از ايثار حضرت ابراهيم (ع ) اين پدر توحيد و بت شكن جهان به ما و همه انسانها آموخت كه قربانى در راه خدا پيش از آنكه جنبه توحيدى و عبادى داشته باشد جنبه هاى سياسى و ارزشهاى اجتماعى دارد به ما و همه آموخت كه عزيزترين ثمره حيات خود را در راه خدا بدهيد و عيد بگيريد خود و عزيزان خود را فدا كنيد و دين خدا را و عدل الهى را برپا نماييد. به همه ما ذريه آدم فهماند كه مكه و منى قربانگاه عاشقان است و اينجا محل نشر توحيد و نفى شرك: كه دلبستگى به جان و عزيزان نيز شرك است . به فرزندان آدم درس آموزنده جهاد در راه حق را داد كه از اين مكان عظيم نيز فداكارى و از خود گذشتن را به جهانيان ابلاغ كنيد. به جهانيان بگوييد در راه حق و اقامه عدل الهى و كوتاه كردن دست مشركان زمان بايد سر از پا نشناخت و از هر چيزى حتى مثل اسمعيل ذبيح الله گذشت كه حق جاودانه شود اين بت شكن و فرزند عزيزش بت شكن ديگر سيد انبيا محمد مصطفى - صلى الله عليه وآله وسلم - به بشريت آموختند كه بتها هر چه بايد شكسته شود و كعبه كه ام القرى است و آنچه از آن بسط پيدا كرده تا آخرين نقطه زمين ، تا آخرين روز جهان بايد از لوث بت ها تطهير شود بت هر چه باشد، چه هياكل ، چه خورشيد، چه ماه و چه حيوان و انسان و چه بتى بدتر و خطرناكتر از طاغوتهاى در طول تاريخ از زمان آدم صفى الله تا ابراهيم خليل الله تا محمد حبيب الله - صلى الله عليه وآلهم اجمعين - تا آخر الزمان كه بت شكن آخر، از كعبه نداى توحيد سر دهد. پيام امام به زائرين و مسلمانان بيت الله الحرام به مناسبت عيد سعيد قربان - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :87 - تاريخ سخنرانى :12/6/62. نمونه اى از اوج معرفت حضرت ابراهيم - عليه السلام - حضرت ابراهيم (ع )...بنيانگذار ايثار است ، صورت عمل ، يك معناست و معنا و محتواى عمل ، يك باب ديگر. اين جا صورت عمل هم يك مشكلى است - براى حلش و يك امرى است كه فوق طاقت نوع بشر است ؛ اما آن چيزى كه ابراهيم (ع ) را ابراهيم مى كند، مساله اين صورت نيست ، مساله آن سيرى است كه فرموده است و منتهى به اين مسائل شده است . ابراهيم كه به حسب روايات شريفه ما، در آن وقتى كه طرف آتش داشت مى رفت ، ملائكه آسمان به او گفتند كه حاجت داريد؟ گفت : به شماها نه . آن يك باب ديگرى از معارف را داشته است و ما صورت عمل را مى بينيم و از آن هم اعجاب مى كنيم و اعجاب آور هم هست . لكن آنهايى كه اهل معارف الهى هستند، باطن اين صورت را ملاحظه مى كنند. پيام امام به رؤ ساى جمهور، مجلس ، مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :53 - تاريخ سخنرانى :15/6/63. قربانى كردن تمامى نفسانيت و خوديت مساله قربانى فرزند يك باب است كه به حسب البته ديد نوع بشر، مساله مهمى است ، لكن آن چيزى كه مبدا اين عمل مى شود، آن چيزى كه مقابله مابين پدر و پسر را در آن جا متحقق مى كند، اين يك مسائل قلبى و روحى و معنوى است ، فوق اين مسائلى كه ماها مى فهميم . ما همه مى گوييم كه ايثار كرد، قربانى كرد و واقعا اين طور بوده است ، خوب ! مهم هم هست . لكن آيا در نظر ابراهيم (ع ) هم ايثار بوده است ؟ ابراهيم هم در نظرش اين بوده است كه حالا يك چيزى ، تحفه اى مى برد پيش خدا؟ اسماعيل هم سلام الله عليه در نظرش بوده كه يك جانفشانى دارد مى كند براى خدا؟ يا مساله اين نيست . اين مساله اى است كه تا نفسانيت انسان هست ، خوديت انسان هست ، ايثار اسمش هست . من ايثار مى كنم در راه خدا فرزندم را، من ايثار مى كنم در راه خدا جان خودم را. اين ، براى ما مهم است و زياد مهم است ، براى ابراهيم نيست مساله اين ، ايثار نيست ابراهيم خودى نمى بيند تا ايثارى كرده باشد، اسماعيل خودى نمى بيند تا ايثار كرده باشد. ايثار اين است كه من هستم و تو هستى و عمل من و براى تو و ايثار. اين ، در نظر بزرگان اهل معرفت و اولياى خدا شرك است ، در عين حالى كه در نظر ما كمال بزرگى است ، ايثار بزرگى است . عيد براى ما يك معنا دارد، براى ابراهيم و براى پيغمبرها يك معناى ديگرى دارد. ما هم عيد مى كنيم ، آنها هم عيد مى گيرند، لكن آنهايى كه عيد مى گيرند عيد لقاست ، آنها عود مى كنند به آن جايى كه از آن جا ظاهر شدند و عيد مى گيرند براى اين امر، البته بعد از ارجاع - به ، باز- از آن معناى سير الهى ، بعد از ارجاع اسمش عيد مى شود. و بعدهاى معنويش بسيار زياد است . پيام امام به رؤ ساى جمهور، مجلس ، مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :54 - تاريخ سخنرانى :15/6/63. پيرامون حقيقت ذبح قال يا ابت افعل ما تؤ مر (334) و لما كان الولد سر ابيه الظاهر فى صورة الولد فهو بالحقيقة ابوه الظاهر؛ و كان نسبة الاب الى الاولاد كنسبة الحقيقة الى العالم و كنسبة الواحد الى الاعداد تمثل الحقيقة الظاهرة فى الاكوان المنزهة عنها كمالا و نقصانا تارة بالواحد و الاعداد و تارة بالوالد و الاولاد فقال ((يا ابت افعل ))الخ . ((فماراى يذبح سوى نفسه ،و ذبحه صورة افنائه من انانيته ...)) قال شيخنا الاستاد العارف - ادام الله ظله العالى -: ((ان ما راءى ابراهيم - عليه السلام - فى النوم هو حقيقة العبودية الا ان الخيال لكثرة اشتغاله بالامور الحسية ثمثل ((حقيقة العبودية ))بصورة ذبح الولد الذى اعز الاشياء عنده .)) اقول : حصول العبودية لا يمكن الا بالخروج عن الانانية و افناة الانية و افناء الانية . فهيهنا امران : افناء الانيد و الخروج عن الانانية ، و حصول العبودية . و ما راه - عليه السلام - هو حقيقة الخروج عن الانانية ، لان ذبح الولد الذى هو نفسه و ظهوره صورة افناة الانانية لا صورة العبودية . و يمكن ان يكون المرئى ((حقيقة العبودية ))و بعد ذلك الرؤ ية انتقلت نفسه الى سببها الذى هو افناء الانية و الخروج عن الانانية فتمثل له صورة المسبب . (335) تعليقات على شرح - صفحه : 106 - 107 فصوص الحكم بيان عرفانى پيرامون رؤ ياى حضرت ابراهيم (ع ) لان الانبياء و الكمل اكثر ما يشاهدون الامور فى العالم المثالى المطلق لما كان الشارح من اصحاب القياس ، قاس ابراهيم - عليه السلام - بنفسه فى انه - عليه السلام - قاس رؤ ياه هذه بسائر ما راءى فى عالم المثال المطلق ، مع انه راءى فى المثال المقيد او قاس - عليه السلام - ذلك على حال كثير من الانبياء - عليهم السلام من كونهم محل الوحى فى المنام و ليس الامر كما توهم الشارح بل يمكن . ان يكون حبه المفرط بمقام الربوبية و عشقه و خلته حجب عن ان يعبر رؤ ياه . فان العشق المفرط يوجب ان يفدى ما هو احب عنده فى طريق محبوبه ، فالاستغراق فى جمال المحبوب يمنعه عن ان يعبر فالحقيقة غلبت على الشريعة مع ان حكم الشريعة انه ((لاتقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق )). هذا ما افاد شيخنا العارف - دام ظله العالى -. ذبح فرزند و فداى آن و لانه توهم ان المرئى لا ينبغى ان يعبر، فقصد ذبح ابنه ... ليس الامر كما ذكره الشارح ، بل مراد المصنف من قوله : ((من و هم ابراهيم ))ان اطلاق ((الفداء))على الكبش كان بحسب و هم ابراهيم - عليه السلام - فانه توهم انه ماءمور بذبح ابنه - مع انه كان ماءمور بذبح الكبش لم يكن فداء، بل التحقيق ان ما راءى ابراهيم - عليه السلام - هو حقيقة ((الفناة التام ))و ((الاضمحلال الكلى ))فى الحضرة الاحدية ، و ذبح الابن او الكبش هو رقيقة هذه الحقيقة ، الا ان الجمع بين الشريعة و الحقيقة يقتضى ذبح الكبش ولكن شدة محبة ابراهيم و عشقه احتجبه عن الجمع بينهما، فاراد ذبح الابن . فالفداء يكون على و همه (336) تعليقات على شرح - صفحه : 126 - 127 فصوص الحكم ذبيح ، اسماعيل يا اسحاق و اعلم ان ظاهر القرآن يدل على ان الفداء عن اسمعيل ، و هو الذى رآه ابراهيم (ع ) انه يذبحه ، و اليه ذهب اكثر المفسرين . و ذهب بعضهم الى انه ((اسحق ))، و الشيخ معذور فيما ذهب اليه . لانه به ماءمور كما قال فى اول الكتاب ... قال شيخنا العارف الكامل - دام ظله العالى -: ((ان الشيخ (337) بحسب كشفه فى عالم المكاشفة راى فى العين الثابتة الاسحاقية القتضاء هذا المعنى الذى ظهر فى اسمعيل - عليه السلام - فى عالم الملك من العبودية التامة و الفناة التام فاخبر عما ظهر عليه من العين الثابتة . و هذه المكاشفة صحيحة الا ان عدم الظهور فى عالم الملك لقوة العين الثابتة الاسماعيلية او لمانع آخر.)) هذا و قداستشكلت ، عليه بان الظاهر من كلام الشيخ وقوعه بالنسبة الى اسحق فى عالم الملك ، فصدق ذلك ؛ و قال - دام ظله -: ((يمكن ان يكون كشفه صحيحا، الا ان خياله بصورة اسحق - عليه السلام - فان المكاشفات تقع مجردة عن الصورة و لكن الخيال يمثلها باى صورة شاء بمجرد مناسبة ، و الغالب دخالة الماءنوسات و المعتقدات فى ذلك التمثل .))هذا ما افاد - دام ظله . (338) تعليقات على شرح - صفحه : 123 - 124 فصوص الحكم حضرت يعقوب و يوسف - عليهما السلام - ويژگى حضرت يعقوب (ع ) در ميان فرزندان ابراهيم (ع ) قوله :فى كلمة يعقوبية انما خصص هذه الحكمة ((بكلمة )) لاختصاص من بين اولاد ابراهيم فى ظهور الدين و اظهاره و بسطته كما قال الله : ((و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون ))(339)و لانه - عليه السلام - بعد ما ابتلى بفراق يوسفه ((و ابيضت عيناه من الحزن ))(340) تداكه الرحمة الالهية بالقاة السكينة فى قلبه و اراد ان يبسطها فى بينه فقال : ((يا بنى اذهبوا فتحسوا من يوسف و اخيه و لا تياءسوا من روح الله انه لا يباءس من روح الله انه الا القوم الكافرون .))(341) و لان روحانيته سرت بظاهر حسه ولذا وجد ريح يوسف بالقوة الشامة كما شم النبى - صل الله عليه و آله - ريح اويس القرنى من جانب يمن .(342) ...فانه كان يجد فى مقام روحه بقاء يوسف و اخيه وجدانيا اجماليا كما قال :((انى لاجد ريح يوسف ))(343) و لا يجد عيانا تفصيليا لذلك ابيضت عيناه من الحزن )).(344) قد عرفت ان وجدانه لريح يوسف كان عيانا بعد ما تداركه الرحمة الالهيه بالقاء السكينة فى قلبه و ذلك بعد ارتياضه و ابيضاض عينه من الحزن و هو كظيم كما اخبر الله تعالى عنه .(345)(346) تعليقات على شرح - صفحه : 142 -143 فصوص الحكم پيرامون رؤ ياى حضرت يوسف (ع ) فلما لم يكن لهم علم بمارآه يوسف ، كان الادراك من يوسف فى خزانة خياله ، و علم ذلك يعقوب حين قصها عليه ، فقال : ((يا بنى لا تقصص رؤ ياك على اخواتك (347) قوله : و علم ذلك يعقوب الخ يحتمل فيه وجهان : الاول - و لعلة الاظهر - ان يعقوب - عليه السلام - ايضا يعلم بماراه يوسف ، اى لم يكن رؤ ياه بقصده ، الا انه علم بالمقصود حين قصها عليه من جهة علم التعبير. الثانى ان يكون المراد ان رؤ ياه و ان لم يكن بارادة اخوته و خالته الا انه كان بارادة يعقوب - عليه السلام -. ((فكان قول يوسف (ع ) يوسف (ع ): ((قد جعلها ربى حقا ))(348) بمنزلة من راءى فى نومه انه قد استيقظ من رؤ يا رآها ثم عبرها و لم يعلم انه فى النوم عينه .)) قوله : ((انه قد استفيظ))الخ ، فان يقظته نوم عند المحمديين . فقوله ((قد جعلها ربى حقا))(349) تعبير عن المنام الخيالى فى المنام الحسى الخيالى . فاستيقاظه انتقال من نوم الى نوم . ((... و جعل يوسف (ع ) الصور الحسية حقا ثابتا و الصور الخيالية غير ذلك . فصار الحس عنده مجالى للحق و المعانى الغيبية دون الخيال ...)) قوله : ((دون الخيال ))، ان كانت العبارة كذلك يكون المراد ان الحس عنده لما كان حقا يكون مجلى للحق و المعانى الغيبية ، و اما الخيال فيكون عبرة الى الحس فلا يكشف الا عن الحس ، و هذا ((كشف يوسفى ))؛ و اما ((كشف المحمديين ))فغير ذلك . فان الخيال عندهم مجلى للحق و المعانى الغيبية كما ان الحس كذلك . اى ان الخيال عبرة الى الغيب كما هو عبرة الى الحس الذى هو عبرة الى الغيب . (350) تعليقات على شرح - صفحه : 147 -148 فصوص الحكم حضرت يوسف (ع ) صاحب كشف مثالى قوله : ((و كان كشف يوسف مثاليا))الخ ليس المراد ان مقام يوسف محدود بالكشف المثالى ))، و كيف ذا و هو نبى عظيم الشاءن ، لابد له من حصول الفناء التام و البقاء بالحق بعد الفناء كما هو شاءن الانبياء - عليهم السلام - بل المراد ان الكشف المثالى مقامه و هو - عليه السلام - صاحب الكشف المثالى و قطبه و يستفيد سائر اهل الكشف المثالى من مقامه ، و ان كان هو ايضا يستفيد من مقام ((قطب الاقطاب ))ازلا و ابدا .(351) تعليقات على شرح - صفحه : 145 فصوص الحكم حضرت موسى - عليه السلام - سير تربيتهاى معنوى حضرت موسى (ع ) به دست خدا خداوند رحمان به رحمت رحيميه خود در جمع زمين نظر فرمود و متواضعترين و كاملترين نوع بشر، يعنى نبى عظيم الشاءن و رسول عاليمقام مكرمى مثل موسى بن عمران - على نبيا و آله و عليه السلام - را انتخاب فرمود و با دست تربيت خود تعليم و تربيت كرد او را، چنانچه فرمايد: ((و لما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين ))(352)و پشت او را قوى فرمود به برادر بزرگوارى مثل هارون - عليه السلام - و اين دو بزرگوار را - كه گل سر سبد عالم انسانيت بودند - خداى تعالى انتخاب فرمود؛ چنانچه فرمايد:((و انا اخترتك )).(353) و فرمايد: ((و لتصنع على عينى .))(354)و فرمايد:((و اصطنعتك لنفسى اذهب انت و اخوك بآياتى و لاتنيا فى ذكرى ))(355). و ديگر آيات شريفه كه در اين موضوع وارد شده كه از حوصله بيان خارج است و قلب عارف را از آن نصيبى است كه گفتنى نيست ؛ خصوصا از اين دو كلمه شريفه ((و لتصنع على عينى و اصطنعتك لنفسى .)) تو نيز اگر چشم دل باز كنى ، يك نغمه روحانى لطيفى مى شنوى كه جميع مسامع قلبت و شراشر وجودت از سر توحيد پر شود. بالجمله ، با همه تشريفات خداى تعالى اينهمه تهيه را ديد و موسى كليم را ورزيد به ورزشهاى روحانى ؛ چنانچه فرمايد: ((و فتناك فتونا))(356) و سالها در خدمت شعيب ، پيرمرد راه هدايت و ورزيده عالم انسانيت ، او را فرستاد؛ چنانچه فرمايد:((فلبثت سنين فى اهل مدين ثم جئت على قدر يا موسى ))(357). و پس از آن ، براى اختبار و افتتان بالاترى ، او را در بيابان در طريق شام فرستاد، و راه او را گم كرد، و باران بر او فرو ريخت ، و تاريكى را بر او چيره فرمود، و درد زاييدن را بر زنش عارض فرمود؛ و چون جميع درهاى طبيعت به روى او بسته شد و قلب شريفش از كثرات منضجر شد و به جبلت فطرت صافيه ، منقطع به حق شد و سفر روحانى الهى در اين بيابان ظلمانى بى پايان به آخر رسيد، آنس من جانب نارا الى اءن قال : فلما اتيها نودى من شاطى الوادى الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انى اناالله رب العالمين (358) طريقه حضرت موسى (ع ) در قرآن بيشتر از همه انبيا ذكر حضرت موسى شده است و تاريخ حضرت موسى (كه ) در قرآن گفته شده است ، يك تعليمات ارزنده اى است و ترتيبى كه حضرت موسى رفتار كرده است با فرعون ، يك شبان بوده است با يك عالم قدرت واراده و اين بر ضد قدرت بزرگ فرعون قيام كرد و فرعون را از بين برد. قدرت الهى و توجه به مصالح مستضعفين در قبال مستكبرين كه اولش فرعون بوده ، قيام بر ضد مستكبرين طريقه حضرت موسى - سلام الله عليه - بوده است . بيانات امام در جمع اعضاى جامعه كليميان ايران - صحيفه نور جلد:6 - صفحه :164 - تاريخ سخنرانى :24/2/58. نيل به مقام صعق و صحو و ميقات محبوب قيام لله است كه موسى كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو كشاند. تاريخى ترين سند مبارزاتى امام خمينى (ره ) - صحيفه نور جلد:1 - صفحه :3 - تاريخ سخنرانى :11/6/63. وجود موسى (ع ) به عصا قدرت اعجاز موسى شبانى بيش نبود و سالها شبانى كرد؛ آن روز كه براى مبارزه با فرعون ماءمور شد، ياور و پشتيبانى نداشت ؛ ولى بر اثر لياقت ذاتى و ايستادگى خود با يك عصا اساس حكومت فرعون را برچيد. شما خيال مى كنيد اگر عصاى موسى دست من و جنابعالى بود، اين كار از ما مى آمد؟ همت و جديت و تدبير موسى مى خواهد تا با آن عصا بساط فرعون را به هم بريزد. ولايت فقيه - صفحه :124 ملاقات حضرت موسى با حضرت خضر - عليهما السلام - حضرت موسى بعد از تمام سيرهايى كه كرد آمد روى منبر نشست و خواست براى مردم وعظ كند. به قلبش خطور كرد كه :من از كجا به كجا رسيدم ، چقدر بزرگ و افضل شدم . فورا حكم شد بيا پايين ، چون هنوز ناقصى . برو تا وقتى كه تربيت كامل بيابى ، بعد كه تربيت يافتى مى توانى بيايى تربيت كنى ، فورا از منبر پايين آمد. مردم هر چه التماس كردند، كه نرو،گفت : خير، بايد بروم ؛ لذا با رفيقش آمد تا خضر - عليه السلام - را پيدا كرد و چه تربيتها از او گرفت . در آيه شريفه اى كه حكايت حال او را مى فرمايد چقدر آداب تعلم وجود دارد:((قال له موسى هل اتبعك عل ان تعلمن مما علمت به رشدا.)) شهيد ثانى در منية المريدش مى فرمايد:((دوازدة ادب از آداب تعلم ، بلكه بيش از اين ، در آيه هست .)) تقريرات اسفار ملاقات حضرت موسى با حضرت خضر - عليهماالسلام - حضرت موسى كليم با مقام بزرگ نبوت قناعت به آن مقام نكرد و به مقام شامخ علمى خود وقوف نفرمود؛ به مجرد آنكه شخص كاملى را مثل خضر ملاقات كرد با آن تواضع و خضوع گفت : ((هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا))(359) و ملازم خدمت او شد تا علومى كه بايد استفاده كند فرا گرفت . آداب الصلوة - صفحه : 196 علت اختلاف برخورد حضرت خضر و حضرت موسى (ع ) در موارد سه گانه قال شيخنا العارف ، الشاه آبادى - ادام الله ظله - الظليل على رؤ وس مريديه و مستفيديه ، ان مخالفة موسى - على نبينا و آله و عليه السلام - عن خضر (ع ) فى الموارد الثلاثة (360)، و مع عهده باءن لا يساءل عنه ، لحفظ حضور الحق . فان المعاصى هتك مجلس الحق و الانبياء - عليهم السلام - ماءموران بحفظ الحضور. و حيث راءى موسى (ع ) اءن خضرا (ع ) ارتكب ما بظاهره ينافى مجلس الحضور، نسى ما عاهد معه و حفظ الحضرة . و كان خضر النبى لقوة مقام ولايته و سلوكه يرى ما لا يرى موسى (ع ). فموسى (ع ) حفظ الحضرة ، و خضر (ع ) الحاضر. و بين المقامين فرق جلى . يعرفه الراسخون فى المعرفة .(361) مصباح الهداية - صفحه : 46 رؤ يت نور الهى در شجره مرتبه ((ليطمئن قلبى ))(362) - هم - غير آن مسائلى است كه انبيا داشتند. اين مرتبه اى است و قدم مشاهده فوق اينهاست ؛ كه مشاهده جمال حق تعالى : ((تجلى ربه للجبل ))(363) براى موسى تجلى كرده است . ميقاتى كه براى حضرت موسى بوده است ، اول سى روز و بعد چهل روز و بعد هم آن مسائلى كه واقع شده است . بعد از آن كه از منزل شعيب پدر زنش بيرون آمد و با بچه هايش راه افتاد به عائله اش مى گويد: ((انى اءنست نارا))(364) اين نار را كه او ادراك كرده بود، بچه هايش و زنش اصلا نمى ديدند. (گفت ): بروم آنجا ((لعلى آتيكم منها بقبس ))(365) (شايد) از اين نار يك جلوه اى بياورم . وقتى كه نزديك شد ندا آمد ((انى انا الله ))(366) همان نارى كه در شجر بود، از او ندا آمد: ((اننى انا الله .)) قدم مشاهده ، يعنى آنكه آن كور با عصا رفت و آن عارف به قلبش رساند موسى مشاهده كرد. اينها حرفهايى است كه ما مى گوييم و شما هم مى شنويد ولكن مسائل فوق اينهاست . ((اننى انا الله )) نورى كه در شجر بود، آن نور را كسى نمى توانست ببيند، به جز خود حضرت موسى كسى نمى توانست ببيند. تفسير سوره حمد - صفحه : 164 -165 فرمان خلع تمام محبتها به موسى (ع ) خار طريق انسان در هر مقصد و مقصود دينى ، حب دنيا و نفس است . اگر از اهل معارف و جذبه و جذوه است ، حب دنيا و نفس بزرگترين حجابهاى رخسار محبوب است : ((مادر بتها، بت نفس شماست )).(367) موسى كليم - على نبينا و آله و عليه السلام - با مقام بزرگ نبوت و معرفت ، پس از آن رياضات ، چون در مقام مقدسين و اصحاب محبت قدم نهاد و به ملاقات محبوب شتاب كرد، نداى ((فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى )) او را از محبت زن و فرزند، منع كرد كه هان ! اگر خيال ورود در وادى عشق و محبت - كه وادى مقدسين و مخلصين است - داراى ،با محبت ديگران نتوان در آن قدم نهاد با آنكه محبت موسوى چون محبت امثال ما نخواهد بود، و شايد از اين جهت تعبير شده است به ((نعلين ))كه در اسفل اعضا است و سهل الخلع است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 254 - 255 ميقات حضرت موسى و رؤ يت حق ((فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا))(368)موسى بعد از اينكه تحت ربوبيت حق تعالى واقع شد و از اين منازل گذشت ، آن وقت عرض كرد. ((انى انظر اليك ))(369) به من خودت را ارائه بده ؛ ارائه بده ، يعنى من با چشمم ببينمت . اينكه از يك نبى بزرگى صادر نمى شود، آن نحو ارائه و آن نحو رؤ يتى كه مناسب با مرئى و رائى كه دست ما به آن نمى رسد. در عين حالى كه به آنجا رسيده بود كه متكلم بود، با خدا تكلم مى كرد، (عرض كرد:) ((رب ارنى انظر اليك ))جواب آمد كه ((لن ترانى ))يعنى - محتملا - تا موسى هستى رؤ يت نمى شود تا تو هستى نمى شود. لكن ماءيوسش نكرد؛ ارجاعش كرد به اينكه ((انظر الى الجبل ))(370) اين ((جبل ))چيست ؟ اين جبلى كه تجلى حق بر موسى نمى شود و بر آن مى شود، اين ((جبل طور))است . آيا اين تجلى ، يك تجلى بود كه اگر آن روز مردم در كوه طور بودند آن را مى ديدند؟ (آيا) مثل (رؤ يت ) شمس بود؟ اين ((ولكن انظر الى الجبل ))وعده ملاقات است ؛ نمى بينى ((و لكن انظر الى الجبل ، فان استقر مكانه فسوف ترانى .))(371) محتمل است كه ((استقر على مكانه ))مراد اين جبل باشد؛ اين جبل محتمل است كه همان انانيت نفس موسى بوده (باشد) كه باز بقايا داشته است ، با همان تجلى جبل را((دك ))كرد، به هم زد اوضاع انانيت را، و موسى به مقام موت رسيد: ((خر موسى صعقا.))(372) تفسير سوره حمد - صفحه : 137 -138 سر بيان ((لن ترانى )) درباره موسى بن عمران - على نبينا و آله و عليه السلام - در قرآن شريف وارد شد كه :((لن ترانى ))(373) يا موسى . با آنكه تجلى ذاتى يا صفاتى از براى آن سرور شد به دليل ((فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا))(374)و به دليل فقرات دعاى شريف عظيم الشاءن ((سمات ))چنانچه پرواضح است . و اين را نكته نيز آن است كه : اى موسى ،تا در حجاب موسوى و احتجاب خودى هستى ، امكان مشاهده نيست . مشاهده جمال جميل براى كسى است كه از خود بيرون رود؛ و چون از خود بيرون رفت ،به چشم ببيند، و چشم حق ، حق بين خواهد بود. آداب الصلوة - صفحه :336 اقسام تجليات بر حضرت موسى (ع ) شايد تجلى به موسى به عمران در اول امر كه گفت :((انست نارا))(375) به تجلى افعال بوده ؛ و آن تجلى كه اشاره به آن است قول خداى تعالى :((فلما ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا ))(376) تجلى اسمايى يا ذاتى بوده . آداب الصلوة - صفحه :296 تقاضاى ديدن عابدترين بنده خدا و در حديث وارد است كه حضرت موسى - على نبيا و آله و عليه السلام - عرض كرد به خداى تعالى كه : به من ارائه بده محبوبترين مخلوق خود را و عابدترين بندگان خود را. خداوند امرش فرمود كه به سوى قريه اش رود كه در ساحل درياست ، كه در آن مكان كه اسم برده شد، او را مى يابد. چون به آن مكان رسيد، برخورد به يك مرد زمينگير داراى جذام و برصى كه تسبيح مى كرد خداى تعالى را. حضرت موسى به جبرئيل گفت : كجاست آن مردى كه از خداوند سؤ ال كردم به من ارائه دهد؟ جبرئيل گفت :يا كليم الله ! آن مرد همين است . فرمود: اى جبرئيل ، من دوست داشتم كه او را ببينم در صورتى كه بسيار روزه و نماز به جا آورد. جبرئيل گفت : اين شخص محبوبتر است پيش خدا و عابدتر است از بسيار روزه گير و نماز كن . اكنون امر نمودم كه چشمان او كور شود، گوش كن چه مى گويد! پس جبرائيل اشاره فرمود به چشمهاى او، پس فرو ريخت چشمان او به رخسارش . چون چنين شد، گفت : خداوندا! مرا برخوردار فرمودى از چشمان تا هر وقت خواستى ، و مسلوب فرمودى از من آنها را هر وقت خواستى ، و باقى گذاشتى براى من در خودت طول اءمل ((يا بار يا وصول !)) موسى - عليه السلام - به او فرمود:اى بنده خدا، من مردى هستم كه دعايم اجابت مى شود. اگر دوست داشته باشى دعا كنم خداوند اعضاى تو را به تو رد فرمايد، و علتهاى ، را شفا مرحمت كند. گفت :هيچ يك از اينان را كه گفتى نمى خواهم . آنچه خداوند بخواهد براى من ، پيش من محبوبتر است از آنچه خودم براى خودم مى خواهم . پس ، موسى ، عليه السلام - فرمود كه : شنيدم مى گفتى به حق تعالى ((يا بار يا وصول )).اين ((بر))و ((وصله ))چيست ؟ گفت : در اين شهر كسى نيست تعجب فرمود و گفت : اين شخص عابدترين اهل دنياست (377). شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 177 - 178 حضرت سليمان - عليه السلام - كيفيت حاضر كردن تخت بلقيس و انما كان اعدام و ايجاد من حيث لا يشعر احد بذلك الا من عرفه ، اى اعدامه فى سبا و واجده عند سليمان (ع ). قوله :((و انما كان اعدام و ايجاد))الخ ليس هذا الاعدام اعداما مطلقا حتى يكون الايجاد من قبيل اعادة المعدوم ، بل الاعدام هو الادخال تحت الاسماء الباطنة المناسبة ، و الايجاد هو الاظهار من الاسماء الظاهرة المناسبة و ليس هذا البطون و الظهور بطريق الانتقال ؛ فان افعال الكمل التى هى افعال الله اجل من ان يكون للزمان و الحركة سلطنة عليها، و يمكن ان يكون امثال هذه الافاعيل ((بطى المكان )) كما انه يمكن ان يكون ببسط الزمان . فان العوالم كلها خاضعة للولى الكامل الذى عنده من الاسم الاعظم شى ، و قد ورد عن موالينا:ان عند آصف حرفا واحدا من الاسم الاعظم ، فتكلم به ، فانخرقت له الارض فيما بينه و بين سبا، فتناول عرش بلقيس حتى صيره الى سليمان ثم انبسطت الارض فى اقل من طرقة عين . (378) فان مسئلة حصول عرش بلقيس من اشكل المسائل الا عند من عرف ما ذكرناه . اقول : و لكونه من اشكل المسائل اشتبه على الشيخ و زعم انه بطريق الايجاد و الاعدام فحسب اى لا يمكن حصول امثالها الا بهذا الطريق . فقيد قدرة الولى الذى له من الاسم الاعظم نصيب . فهذا مقدار معرفة هذا العارف و كشفه ؛ و اما الكشف المحمدى (ص ) الكاشف عنه اهل بيته - صلى الله عليه و عليهم اجمعين - فهو يقتضى ان لا يقيد القدرة الالهية و يحكم بصحة الانتقال من مسافات بعيدة قبل ارتداد الطرف و اقل منه الاترى ان النور الحسى مع كونه من عالم الملك و القوى الملكية لا يقاس بالقوى الروحانية يقطع فى ثانية واحدة من المسافة قريبا من ستين الف فرسخا على ما عينه اهل الهيئة الجديدة ، فاجعل هذا مقياسا لما لا يقاس بالعالم الطبيعى و قواه . (379) تعليقات على شرح - صفحه : 191 -192 فصوص الحكم در روايات ما هم هست كه لعل كه نمله خيال كند براى خدا دو تا شاخ است (380)، اين حب نفس است . معلوم مى شود در نمله هم اين هست . اين نمله هم چيز عجيبى است . حالا آنجا دارد كه لعل خيال كند (خدا) دو تا شاخ (دارد). اين شاخ را كمال مى داند. ما هم وقتى بخواهيم تعبير بكنيم (به ) يك چيزهايى كه پيش خودمان است ، يك مطالب ، يك كمالاتى كه پيش خودمان است ، اينطور خيال مى كنيم . اين نمله همان است كه (راجع ) به حضرت سليمان مى گويد:((بيشعورند اينها!)):((يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ، فتبسم ضاحكا من قولها.))(381) كه اين به من مى گويد ((بيشعور)). اين همين حرف نمله است كه همه جا هست . هدهد هم مثل او (بود كه ) گفت :((احطت بما لم تحط به ))(382) (به ) آن آدمى كه پيغمبر است ، و يكى از جليسهاى او، اصحاب او، آن است كه تخت بلقيس را به طرفة العينى (حاضر كرد.) تا حالا چنين چيزى براى بشر هيچ اتفاق نيفتاده (است ) اين چه بوده ؟ تا حالا چنين چيزى براى بشر مجهولى است . آيا مخابره بوده ؟ اعدام و ايجاد بوده است ؟ مخابره برقى بوده . تبديل (كرده ) به برق و رسانده ؟ چه است ، نمى دانم ؛ اما يك حرف از اسم اعظم را مى دانسته - اينطور بوده است كه ((قبل ان يرتد اليك طرفك ))(383)اين را مى رسانده اينجا، آن وقت هدهد (به ايشان ) مى گويد:((احطت بما لم تحط به .)) حضرت هم بنايشان بر اين بوده است كه همان طورى كه اينها مى فهميدند، همان طورى گفتند و عمل مى كردند. تفسير سوره حمد - صفحه : 188 -189 حضرت عيسى - عليه السلام - درود و سلام و حضرت مسيح و مريم (ع ) صلوات و سلام خداى بزرگ بر حضرت عيسى بن مريم روح الله و پيامبر عظيم الشان كه مردگان را احيا و خفتگان را بيدار فرمود صلوات و سلام خداى بزرگ بر مادر عظيم الشانش مريم عذرا و صديقه حورا كه با نفخه الهى ، چنين فرزند بزرگى را به تشنگان رحمت الهى تسليم نمود. پيام امام به مسيحيان جهان - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :88 - تاريخ سخنرانى :2/10/57. اسلام و احترام به مسيح (ع ) اسلام نسبت به حضرت مسيح احترام بسيار قائل است و او را پيغمبر بزرگ خدا مى داند و از او در قرآن مجيد و همچنين از حضرت مريم بسيار دفاع شده است ما مسلمين ، مسيح را پيغمبر بزرگ خدا مى دانيم قرآن ، حضرت مسيح را پيغمبر بزرگ خوانده است . مصاحبه امام با راديو لوكزامبورگ - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :82 - تاريخ سخنرانى :30/9/57. پيامبرى سراپا معجزه عيسى مسيح همه چيزش معجزه بود. معجزه بود كه از يك مادر باكره متولد شد، معجزه بود كه در مهد سخن گفت ، معجزه بود براى بشر صلح و صفا و روحانيت آورد. بيانات امام در ديدار با چند تن از كشيشهاى امريكايى و الجزايرى - صحيفه نور جلد:11 - صفحه :92 - تاريخ سخنرانى :4/10/58. پيامبر صالح عيسى مسيح - كه - پيامبر صلح هست و مى خواهد صلح در دنيا باشد. بيانات امام در ديدار با چند تن از كشيشهاى امريكايى و الجزايرى - صحيفه نور جلد:11 - صفحه :95 - تاريخ سخنرانى :4/10/58. تواضع حضرت عيسى (ع ) زيرا كه اگر (اعمال و علومشان ) براى خدا بود، بايد به تواضع متصف شوند كه از همه چيز، انسان را به خدا نزديكتر مى كند. و در كافى شريف نقل مى كند كه : ((عيسى بن مريم به حواريين گفت : من حاجتى به شماها دارم آن را برآوريد. گفتند: حاجتت رواست اى روح الله ! پس برخاست و پاهاى آنها را شست و شو داد. گفتند: ما سزاواتر بوديم در اين كار از تو. فرمود: سزاوارترين به مردم خدمت نمودن به خلق ، عالم است . و من براى شما اينگونه تواضع كردم كه شما نيز براى مردم بعد از من اينگونه تواضع كنيد. و آنگاه عيسى گفت : به تواضع تعمير مى شود حكمت ، نه به تكبر. چنانكه در زمين نرم زراعت مى رويد، نه در كوهستان )).(384) شرح حديث عقل و جهل - صفحه :347 ظهور رحمت و جمال حق قلوب اوليا به حسب فطرت اصليه ، مختلف و متمزند، يك قسم از قلوب است كه به افق رحمت نزديكتر و مناسبتر است ، و آن قلوبى است كه از اسماى جمال و رحمت ، ظاهر شده ،و خود ظهور تجلى رحمت و جمال است ؛ چون قلب عيسوى (385) على نبينا و آله و عليه السلام - در اين قلوب ، رجا غلبه بر خوف دارد، و تجليات جمال غالب بر تجليات جلال است . و يك طايفه از قلوب است كه به افق جلال و عظمت نزديكتر و آن قلوبى است كه از تجلى جلال ظاهر شده ، و خود ظهور تجلى جلالند؛ چون قلب يحيوى - عليه السلام -. در اين قلوب ، خوف غلبه بر رجا و تجليات جلاليه غالب بر تجليات جماليه است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 142 - 143 انبساط حضرت مريم (س ) از بشارت جبرئيل فلما قال لها: ((انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا(386) انبسطت عن ذلك القلب انشرح صدرها)) قوله :((انبسطت عن ذلك ))الخ ، و انما قبلت مريم - عليهاالسلام - قوله بمجرد الاظهار و انبسطت من قوله ، اما لما ذكره الشارح اولحصول الروح لهامنه او لكليهما. ((لما كان وجود عيسى (ع ) بالنفخ الجبرئيلى بلاواسطه اءب بشرى ، روحه فائضا من الحضرة الالهية بلاواسطه روح من الارواح او اسم من الاسماء، حصل فى الوجود الخارجى متصفا الالهية و هو احياء الموتى .)) اسم جامع واسطه در افاضه روح عيسوى - عليه السلام - قوله : ((او اسم من الاسماة ))، اى اسم خاص من الاسماء بل بتوسط الجامع ، و الا فالفيض من الحضرة الالهية بلاتوسط اسم مطلقا غير مفاض . فان الذات من حيث هى بل من حيث مقامها الاحدى غير مربوط بالخلق و لم يكن منشا للآثار و الفيوضات . و قد اشبعنا التحقيق فى ذلك فى رسالتنا الموسومة بمصباح الهداية . (387) تعليقات على شرح - صفحه : 180 -181 فصوص الحكم اجمالى از اعتقادات مسيحيان و فرق آنان پس از آنكه عيسى به آسمان برده شد حواريين و ديگران درباره او اختلافاتى كردند و عمده اختلافات آنها در دو امر بود: يكى در كيفيت نزول عيسى و اتصال او به مادرش بود، ديگر در كيفيت صعودش و اتصالش به ملائكه . در كيفيت نزول عيسى حرفها و عقايدى است و در باب تجمسد كلمه خرافاتى در بين ملت مسيح شايع شد كه ذكر آنها لزومى ندارد. آنها از براى خداى تعالى اقانيم ثلثه قائل شد كه ذكر آنها لزومى ندارد. آنها از براى خداى تعالى اقانيم ثلثه قائل شدند و خدا را در جوهر، يك و در اقنوم سه داشتند، و ((اقنوم ))سريانى است و به معنى ((اصل ))است . به ذات خدا با اقنوم وجود ((اب )) مى گفتند و يا اقنوم علم ((ابن ))، و با اقنوم حيات ((روح القدس ))مى گفتند، و عقيده داشتند كه علم تجسد پيدا كرده ، و عيسى بن وحيد خداست ؛ يعنى پسر يگانه اوست . پس ، نصارا به هفتاد و دو فرقه متفرق شدند و عمده آنها سه فرقه است . ((ملكائيه ))كه عقيده داشتند مسيح ناسوت كلى است و قديم و ازلى است و مريم خداى ازلى را زاييد، و مسيح را پسر خدا و غير مخلوق و از جنس پدرش مى دانستند. و يك طايفه ((نسطوريه )) مى باشند. آنها اقانيم ثلثه را نه زايد بر ذات و نه متحد با آن مى دانستند، و بعضى از اينها اقانيم ثلثه را خدا مى دانستند و بعضى عيسى را اله و انسان مى گفتند و لاهوت را با ناسوت و متحد مى دانستند؛ و يك طايفه ((يعقوبيه ))است . آنها اقانيم ثلثه را همان طورها قائل شدند، لكن مى گفتند لاهوت منقلب شد به ناسوت ، پس خدا مسيح شد و مسيح همان خداست كه متجسد شده . كشف الاسرار - صفحه : 16 -17 ****************** تحريف در مذهب مسيح مذهب مسيح ، يعنى اين مذهبى كه حالا در دست مسيحيها هست و من گمان ندارم كه مسيح - عليه السلام - مذهبش اين بوده است كه اينها الان مى گويند كه هيچ كارى نداشته باشند به زندگى مردم و هيچ كارى به وضع سياسى نداشته باشند و همين بروند يك زنگى بزنند و دنبال آن زنگ هم يك عبادت مختصرى بكنند و تمام بشود برود تا آخر، نيست . من گمان نكنم كه در دنيا همچو مذهبى ، مذهب مسيحى باشد. منحرف شده است اين مذاهب ، مذهب يهود و همين طور مذهب نصارى انحرافات پيدا كرده است ، دست در اين وارد شده است . بيانات امام پيرامون ابعاد سياسى - عبادى اسلام - صحيفه نور جلد:3 - صفحه :121 - تاريخ سخنرانى :21/8/57. تحريف تورات و انجيل مذهب مسيح حالا نسخش كردند و الا مذهب مسيح اين نبوده است كه همه اش روحانيت و چيز نباشد،... حضرت موسى عليه السلام كه از انبياى معظم و از انبياى اولى العزم است كامل بوده است چيزش به اندازه اى كه محتاج بوده است بشر، لكن از بين رفته است كتاب حضرت موسى ، كتاب حضرت عيسى ، هر دوتايشان از بين رفته اند اينكه الان دست اينهاست اينها خود متن شان دلالت بر اين ميكند كه اينها تورات اصلى و انجيل اصلى نيستند. بيانات امام در ميان جمعى از ايرانيان - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :229 - تاريخ سخنرانى :6/8/57. مسخ مسيحيت عيسوى كوشش كردند تا اينكه اسلام را بگويند اگر چيزى هم باشد، يك دعا و يك وردى است ، يك آدابى است بين بشر و خدا، آنطورى كه در مسيحيت هست . مسيحيت هم ، اين مسيحيت منسوخ اينجور است . مسيحيتى كه نسخ شده است ، مسيحيت حضرت عيسى نمى تواند اينطور باشد. بيانات امام در جمع عده اى از روحانيون - صحيفه نور جلد:5 - صفحه :19 - تاريخ سخنرانى :14/11/57. خطاى انحصار تعاليم عيسى به معنويات حضرت عيسى - سلام الله عليه - كه اين اشخاصى كه تابع او هستند خيال مى كنند كه حضرت عيسى فقط يك معنوياتى مى گفته است ايشان هم همين طور بوده ، از اول بنا بوده بر اين كه معارضه كند آن وقتى كه متولد شده ، تازه متولد شده است مى گويد كه من كتاب آوردم . قرآن اين را نقل مى كند كه تازه متولد شده بوده ، وقتى كه مادرش به واسطه آن تهمت كه مى زدند، (يهود برش مى زدند) ناراحت بود همچو كه متولد شد گفت كه نه ، غصه نخور، اگر كسى آمد پيشت باهات صحبت بكند، تو بگو كه من صائمم - و صائم بوده لابد - و برويد از آن بچه بپرسيد. اينها آمدند، حضرت تازه متولد شده بود، آمدند بنا كردند به حضرت مريم حرفهاى نا مربوط زدن ، حضرت مريم هم اشاره كرد به او كه برويد آن جا، گفتند: ما چه جور با اين تكلم كنيم ؟ بعد ايشان شروع كرد كه خدا به من كتاب داده است .(388) ببينيد چى مى گويد، اين مساله كتاب دادن معلوم مى شود يك مسائلى قبل از اين است كه ايشان متولد بشود - من را - كتاب به هم داده ، به من توصيه كرده چه بكنم ، چه بكنم همان مسايل را مى گويد يك همچو حضرت عيسايى نمى نشيند تو خانه و مساءله بگويد تا چه بشود. اگر مساءله مى خواست بگويد و مساءله گو بود، ديگر چرا دارش مى كشيدند؟! ديگر چرا اذيتش مى كردند؟! بيانات امام در جمع قواى سه گانه ، مسئولان لشكرى و كشورى و كنفرانس وحدت اسلامى - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :158 - تاريخ سخنرانى :19/8/66. خطاى انحصار تعاليم عيسى به معنويات حضرت عيسى - سلام الله عليه - اگر به او مهلت مى دادند، همين ترتيبى كه حضرت موسى سلام الله عليه عمل مى كرد، همان طورى كه حضرت نوح - سلام الله عليه - عمل مى كرد، آن هم با كفار آن طور عمل مى كرد. اين اشخاصى كه گمان مى كنند كه حضرت عيسى اصلا سر اين كارها را نداشته است و فقط يك ناصح بوده ، اينها به نبوت حضرت عيسى (ع ) لطمه وارد مى كنند. بيانات امام در ديدار با رئيس جمهور، نخست وزير و جمعى از مسئولان مملكتى - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :84 - تاريخ سخنرانى :20/9/63. عيسى ، طرفدار مظلومان خوشا به حال آنان كه گرسنه و تشنه عدالتند، از آن رو كه سير نخواهند شد (انجيل متى ) خوشا به حال آنان كه از بهر عدالت زحمت مى كشند، به سبب آنكه مملكت آسمانى از آنهاست (انجيل متى ). ... مسيح پيامبر عظيم الشان كه براى طرفدارى مظلومان و برقرارى عدل و رحمت مبعوث و با گفتار آسمانى و كردار ملكوتى خود ظالمان و ستمكاران را محكوم و مظلومان و مستضعفان را پشتيبانى فرمود. پيام امام به مسيحيان جهان به مناسبت ميلاد حضرت مسيح - صحيفه نور جلد:11 - صفحه :78 - تاريخ سخنرانى :2/10/58. پيامبر عيسى از ستم عيسى كه براى عدالت آمده است و مردم را به عدالت مى خواهد و دارد و شما موظفيد كه عمل كنيد به آن چيزى كه عيسى مسيح فرموده است و ظالمها را وادار كنيد به عمل كردن . بيانات امام در ديدار با چند تن از كشيشهاى امريكايى و الجزايرى - صحيفه نور جلد:11 صفحه :79 تاريخ سخنرانى :4/10/58. بيزارى عيسى از ستم هان ! اى پدران كليسا بپا خيزيد و عيسى مسيح را از چنگال اين دژخيمان نجات دهيد كه آن پيامبر بزرگ از ستمگرى كه دين را وسيله ظلم و دعا را وسيله رسيدن به مسند ستمگرى به بندگان خدا قرار مى دهد بيزار است ، كه دستورهاى آسمانى همه براى نجات مظلومان ، از ملكوت نازل شده است . پيام امام به مسيحيان جهان به مناسبت ميلاد حضرت مسيح - صحيفه نور جلد:11 - صفحه :79 - تاريخ سخنرانى :2/10/58. سيلى برگونه ظلم آنها كه خودشان را طرفدار حضرت مسيح جا زده اند و ادعا مى كنند كه حضرت مسيح فرموده است كه اگر چنانچه كسى به شما سيلى زد آن طرف صورتتان را بگيريد تا سيلى بزند، گر چه اين دروغ است ، حضرت مسيح ، پيغمبر بزرگ خدا يك همچو حرف غير صحيح را نخواهد زد. اگر به مسيح مجال داده بودند، همانطورى كه موسى با قوم خودش با فراعنه عمل كرده بود، آنهم عمل مى كرد. لكن مجال نداشت . بيانات امام در جمع رؤ ساى جمهور، مجلس ، مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:19- صفحه :19 - تاريخ سخنرانى :10/4/63. تعاليم عيسى (ع ) به حضرت عيسى هم نسبت داده اند كه يك وقت فرمود كه اگر اين طرف من سيلى بزنند آن طرف هم درست مى كنيم تا سيل بزنند! همچو حضرت عيسى را ما نمى خواهيم ، البته نمى گويد همچو چيزى ، اين منطق تنبل هاست ، حضرت عيسى پيغمبر اعظم است ، آن كس است كه در مهدش شروع مى كند به گفتن كه من چه مى كنم ، چه مى كنم ، اقامه صلات مى كنم ، چه مى كنم ، چه مى كنم ، در مهدش پيغمبر مبعوث بوده به حسب مثال قرآن ، يك همچو موجودى حرف هاى تنبل را مى زند؟ حرفهاى بى عرضه ها را مى زند كه اگر اين طرف بزنند؟ اين را همين ، همين اشخاص ، همين هايى كه به عيسى منتسبند، (اينها عسيوى كه نيستند، منتسبند)، همين اشخاص اينها را درست كرده اند كه اين عيسويها و اين كاتوليكها را بازيشان بدهند، آنها هم احمق ها بازى خوردند و لهذا در مقابل حكومتشان هيچ كار اساسى نمى كنند. بيانات امام به مناسبت چهلم شهداى قم - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :32 - 33 - تاريخ سخنرانى :29/11/56. مخالفت عيسى با ستمگرى مگر امكان دارد كه حضرت مسيح تعليمش اين داده كه ظلم قبول كنى ، صورتت را اينطور بگيرى وقتى مى زنند، آن طرف مى گيرى ، اين تعليم خدا نيست ، اين تعليم مسيح نيست ، حضرت مسيح مبراى از اين است ، حضرت مسيح با زور مخالف است ، حضرت مسيح مبعوث شدند، اينها براى اينكه رفع كنند اين ظلمها را. مصاحبه پروفسور الگار با امام خمينى (ره ) - صحيفه نور جلد:11 - صفحه :132 - تاريخ سخنرانى :7/10/58. فصل هشتم : مقام و شخصيت رسول اكرم (ص )(389) اوصاف رسول اكرم (ص ) الصلاة و السلام على اءصل الانوار و محرم سر الاسرار، المستغرق فى غيب الهوية و المنجى عنه التعينات السوائية ، اصل اءصول حقيقة الخلافة و روح ارواح منصب الولاية ، المستتر فى حجاب الخلافة و روح ارواح منصب الولاية ، المستتر فى حجاب عز الجلال و المخمر بيدى الجلال ، و كاشف رموز الحدية بجمملتها و مظهر حقائق الالهية برمتها، المرآة الاثم الامجد سيدنا ابى القاسم محمد - صل الله عليه و آله - .(390) مصباح الهداية - صفحه : 11 -12 اوصاف رسول اكرم (ص ) الصلوة و السلام على مفتاح الوجود، و الرابط بين الشاهد و المشهود،باب الابواب غيب الهوية ، المتردى بردائه العمائية ، الحافظ للحضرات الخمس الالهية ،الذى تدلى (391)و افتقرو استقام بامره كما امره .(392) مفتاح الدائرة و مختمها مؤ خر السلسلة و مقامها، محمد -صل الله عليه و آله - المصطفين من الله .(393) شرح دعاى سحر - صفحه : 3 اوصاف رسول اكرم (ص ) و السلام على سيد الرسل و مرشد الكل الذى ظهر من غيب الوجود الى عالم الشهود و اتم الدائرة وارجعها الى اولها .(394) محرم راز - صفحه : 7 محل تجلى حق به تمام اسما و صفات ذات مقدس حق تعالى كه غيب است و در عين حال ظاهر است ، مستجمع همه كمال به طور غير متناهى است ، در رسول اكرم متجلى است به تمام اسما و صفات و در قرآن متجلى است به تمام اسما و صفات . و روز بعثت روزى است كه خداى تبارك و تعالى موجود كاملى كه از او كاملتر نيست و نمى شود باشد مامور كرد كه تكميل كند موجودات را. بيانات امام در جمع مديران صندوقهاى قرض الحسنه سراسر كشور - صحيفه نور جلد:12 - صفحه :169 - تاريخ سخنرانى :20/3/59. خلق اول ... و ذات مقدس حق - و جل و علا - به حسب تجلى به اسم اعظم و مقام احديت جمع ، به مقام ظهور به فيض مقدس اطلاقى و وسطيت آن : در مرآت عقل اول به جميع شئون و مقام جامعيت تجلى فرمود و از اين سبب . اول مخلوق را به ((نور مقدس نبى ختمى )) كه مركز اسم اعظم و مرآت تجلى مقام جمع و جمع الجمع است تعبير نموده اند، چنانچه در حديث است از رسول خدا - صل الله عليه و آله - كه :((اول مخلوق ، نور من است ))(395) و در بعض روايات : ((اول مخلوق ، روح من است .))(396) شرح حديث عقل و جهل - صفحه :16 صاحب احديت ؛ جمع حقايق غيب و شهادت ان لرسول الله - صل الله عليه و آله - احدية جمع الحقائق الغيبية و الشهادتية ؛ و هو اءصل اصول المراتب الكلية و الجزئية . و نسبته الى رعيته نسبة الاسم الاعظم فى الحضرة الجميعة الى سائر الاسماء و الصفات . بل هو الاسم الاعظم بسائر الاسماء الالهية فى النشاءة الخلقية و الامريه .(397) مصباح الهداية - صفحه : 75 -76 آينه ظهور احديت جمع در مقام تدلى ذاتى و قل امر است از حضرت احديت جمع به مقام برزخيت كبرى و مرآت جمع و تفصيل ، يعنى ، بگو اى محمد، اى مرآت ظهور احديت جمع ، در مقام تدلى ذاتى يا مقام مقدس ((اوادنى ))- كه شايد اشاره به مقام ((فيض اقدس )) باشد - با زبان فانى از خود و باقى به بقاء الله : هو الله احد. آداب الصلوة - صفحه : 305 عالم ، تجلى حقيقت محمديه (ص ) ((الحقيقة المحمدية )) هى التى تجلت فى العوالم من العقل الى الهيولى ؛ و العالم ظهورها و تجليها؛ و كل ذرة من مراتب الوجود تفصيل هذه الصورة ، و هذه هى الاسم الاعظم ، و بحقيقتها الخارجية عبارة عن ظهور المشيئة التى لا تعين فيها، و بها كل ذى حقيقة و تعين كل متعين : ((خلق الله الاشياء بالمشيئة و المشيئة بنفسها))(398) و هذه البنية المسماة بمحمد بن عبدالله - صل الله عليه و آله -، النازلة من عالم العلم الالهى بمحمد بن عبدالله - صل الله عليه و آله -، النازلة من عالم العلم الالهى الى عالم الملك لخلاص المسجونين فى سجن عالم الطبيعة ، مجملة تلك الحقيقة الكلية ؛ و انطورى فيها جمع المراتب انطواء العقل التفصيلى فى العقل البسيط الاجمالى (399) شرح دعاى سحر - صفحه : 77 -78 حقيقت محمديه (ص ) صورت اسم الله ((...و الجامع بينهما ثانيا هى الحقيقة الانسانية التى هى ((باعتبار غلبة حكم الوحدة تسمى ((بالحقيقة المحمدية ))و باعتبار غلبة حكم الوحدة و الكثرة هى الحضرة العمائية ...)) قوله :((باعتباره غلبة حكم الوحدة ))،و عندى ان الحقيقة المحمدية صورة الاسم الله الجامع لاحدية جمع الاسماء، كما آنها جامعة لاحدية جمع الاعيان و اما ((العماء))فهى الوجهة الغيبية القدسية للاسم الله المنزهة للاسم الله المنزهة عن كل كثرة و تفصيل )) .(400) تعليقات على شرح - صفحه : 308 - 309 فصوص الحكم عين ثابت احمدى (ص )، عرش صفات و اما عرش الذات و مستوى السلطنة الذاتية هو الاسم الجامع الاحدى و به يظهر مقام الواحدية و الكثرات الاسمائية كما ان ((عرش الصفات ))هو العين الثابتة الاحدية الاحمدية الجمعية ، و به يظهر الاعيان الثابتة و صور الاسماء الالهية .(401) تعليقات على شرح - 302 -303 فصوص الحكم واسطه در بهره مندى موجودات از مقام غيب احدى تمام دايره وجود، از عوالم غيب و شهود تكوينا و تشريعا، وجودا، هدايتا ريزه خوار خوان نعمت آن سرور هستند و آن بزرگوار واسطه فيض حق و رابطه بين حق و خلق است و اگر مقام روحانيت و ولايت مطلقه او نبود احدى از موجودات لايق استفاده از مقام غيب احدى نبود و فيض حق عبور به موجودى از موجودات نمى كرد و نور هدايت در هيچ از عوالم ظاهر و باطن نمى تابيد. و آن سرورى نورى است كه در آيه نور وارد است كه : ((الله نور المسوات و الارض )).(402) آداب الصلوة - صفحه : 137 -138 واسطه ايجاد زمين و آسمان هيكل مقدس و صورت جسمانى رسول اكرم ، خاتم و نبى مكرم معظم - صل الله عليه و آله - يكى از موجودات كوچك اين عالم بود و روح مقدسش محيط به ملك و ملكوت و واسطه ايجاد سماوات و ارضين بود. چهل حديث - صفحه : 484 سلطان دنيا و آخرت و متصرف در جميع عوالم رسول خدا - صل الله عليه و آله - كه علمش از وحى الهى ماءخوذ بود و روحش به قدرى بزرگ بود كه يك تنه غلبه بر روحيات ميليون ميليون بشر كرد. تمام عادات جاهليت و اديات باطله را زير پا گذاشت ، و نسخ جميع كتب كرد و ختم دايره نبوت به وجود شريفش شد، سلطان دنيا و آخرت دنيا و آخرت متصرف در تمام عوالم بود باذن الله . چهل حديث - صفحه : 95 طاهر مطلق ، نور خالص و صاحب فتح مطلق ... و تا انسان در اين عالم است با قدم اختيار مى توان خود را در تحت تصرف يكى از آن دو(403) قرار دهد. پس ، اگر از اول فطرت تا آخر، ابليس را در آن تصرفى نبود انسان الهى لاهوتى است كه سرتا پايش نور و طهارت و سعادت است . قلبش نور حق است و جز به حق توجه نكند و قواى باطنيه و ظاهره اش نورانى و طاهر است و جز حق در آنها تصرف نكند، ابليس را از آن حظى نباشد و جنود او را در او تصرفى نبود و همچو موجود شريفى طاهر مطلق و نور خالص است و ما تقدم و ما تاءخر ذنوب او مغفور است و صاحب فتح مطلق است و داراى مقام عصمت كبراست بالاصاله . آداب الصلوة - صفحه : 59 -60 احاطه بر اشياى عالم و ترتيب تكميل عوالم اعلم ان حظ الملائكة من التوحيدات الثلاثة والتنزية ليس كحظ الانسان الكامل فى جميع المقامات ، بل لكل منها مقام معلوم لايتجاوزه . فاتعليم فى تلك النشاءة بحسب استعدادتهم التى يحيط بها النبى المكرم - صل الله عليه و آله - الذى احاط بكل الاشياء و ترتيب تكميل كل العوالم و النشآت على طبق القضاء. (404) مصباح الهداية - صفحه : 80 صاحب علم كامل لدنى علم كامل لدنى رسول اكرم (ص ) - است كه - از صراح وحى الهى و علم ربانى بوده ، و از قياسات و اختراعات كه ساخته به دست تصرف شيطان است عارى و برى است ، و همان طور كه درباره رسول اكرم (ص ) وارد است كه : ((ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ))(405) شرح حديث عقل و جهل - صفحه :3 جلوه تام حق تعالى مى خواهم عرض كنم به آقايان كه معرف رسول اكرم ، قرآن است همان طور كه خود رسول اكرم و حضرت صادق - سلام الله عليه - ولى الله اعظم جلوه تام حق تعالى هستند، قرآن هم همان طور است ، قرآن هم جلوه نام خداى تعالى است يعنى با همه اسماء و صفات تجلى كرده است و ولى الله اعظم و رسول اكرم را با آن اشراقهايى كه ما ازش اطلاع نداريم و با همه اسما و صفات محقق كرده است ... لكن معرف ايشان خود كتاب الهى است ، يعنى هر كس هر چند در اين كتاب مقدس دقت كند و توجه داشته باشد بيشتر مطلع مى شود كه آورنده او كيست و چه جور آدمى است . بيانات امام در جمع رؤ ساى سه قوه مسئولان كشورى و لشكرى و كنفرانس وحدت اسلامى - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :156 - تاريخ سخنرانى :19/8/66. نيل به مرتبه نهايى ، كمال اكتسابى كملين از انسانها كسانى هستند كه با احتساب و اختيار، همه آنچه كه براى كمالشان لازم بوده ، كه با خود برداشته ، و از اين عالم خارج شده اند. گرچه در اصل حركت جوهريه ، با ديگران يكسان بوده ، و با آنها فرقى نداشته اند، مثلا اين انسان و اين گياه و حضرت ختمى مرتبت (ص ) هر سه حركت جوهريه دارند و حركت جوهريه كه عبارت از خارج شدن از دار طبيعت و از قوه به فعليت درآمدن باشد براى هر سه اين موجودات قهرى است ، منتها حضرت ختمى مرتبت (ص ) در اين راه و سير كمالى به خاطر اكتساب اختيارى به مقامى رسيده كه براى احدى ، رسيدن به آن مقام ممكن نيست . تقريرات اسفار حيطه وجود و كمالات وجودى پيامبر (ص ) اعلم هداك الله الى الطريق المستقيم ان رسول الله - صل الله عليه و آله - لما كان متحققا بتمام دائرة الوجود و مستجمعا للكلمات التى فى جميع عوالم الغيب و الشهود و له البرزخية الكلية و هو المشيئة المطلقة و الفيض المقدس الاطلاقى لم يكن كمال و لا وجود خارجا عن حيطة كماله و وجوده ،فهو كل الوجود الظلى و كله الوجود، و ليس وجود و لا كمال وجود خارجا عن وجوده و كمال وجوده حتى يكون فضلا و زيادة ، الفيوضات الوجودية و الكمالية التى تصل الى ما سواه من حضرته يكون بطريق التجلى التشاءن لا بطريق الفضل و الزيادة .(406) نعم ما كان فضلا عن الوجود هو التعين و العدم و عن الكمالات ما كان من سنخ مقابلاتها .(407) تعليقات على شرح - صفحه : 128 - 129 فصوص الحكم پيرامون نام شريف احمد و محمد (ص ) و اتصال ما قلبه من الحروف به و اتصاله بما قبله فى غير هذا الاسم لايوجب كونه من حروف اتصال مطلقا. قوله :((و اتصال ما قبله من الحروف ))الخ ، فان الاتصال بما قبله هو الاتصال بالحقيقة الغيبية التى كل دابة متصلة بها ((و ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها))(408)، او الاتصال عما بعمده ، و لو لا الانقطاع عما بعده من الحروف لم يتصل بما قبله . و اما المقام المحمدى ، فهو مقام البرزخية الكبرى و الجامعة للوحدة و الكثرة و الحق و الخلق ((و هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ))(409)، و اسمه ((المحمدى )) ملكى ، و لهذا يكون حروف الاتصال فيه اكثر؛ و اسمه ((الاحمدى )) ملكوتى و لهذا احتف بحروف الانفصال . و فى كون حرف الاتصال آخر اسمه المحمدى سر بل اسرار. (410) تعليقات على شرح - صفحه : 195 - 196 فصوص الحكم صاحب مقام جمع تشبيه و تنزيه كان نبينا (ص ) صاحب مقام التشبيه و التنزيه و كان جمعها مقاما له بخلاف سائر الانبياء - عليهم السلام - فانهم لم يكونوا صاحب المقام بل كانا فيهم بطريق الحال .(411) تعليقات على شرح - صفحه :92 فصوص الحكم صاحب مقام جمع بين جمع و فرق ان الجمع بين الجمع و الفرق لا يحصل الامع عدم احتجاب الجمع عن الفرق و بالعكس ، وهذا لا يحصل الا فى الكشف الثالث الذى ياءتى ذكره من بعد و هوالكشف التام المحمدى - صل الله عليه و آله - الذى له البرزخية الكبرى و قد وصل الى ((قاب قوسين و ادنى )) (412)(413) تعليقات على شرح - صفحه :117 فصوص الحكم حقيقت مقام برزخيت رسول اكرم (ص ) ... ((برزخية )) - صل الله عليه و آله - عبارة عن الاعتدال بين افراط و التفريط، والقيام بمقام الكثرة و الوحدة كما قال - صل الله عليه و آله -: ((كما اخى موسى - عليه السلام - عينه اليمنى عمياء، و كان اخى عيسى - عليه السلام - عينه اليسرى عمياء و انا ذو العينين )) و خروجه عن الكفرين ، و دخول فى التوحيد التام ، و خروجه عن انحاء الكفر و الشرك )).(414) تعليقات على شرح - صفحه :71 فصوص الحكم اول اولالين و آخر الاخرين و عوالم وجود فتم العالم بوجوده ؛ اى لما وجد هذا الكون الجامع تم العالم بوجودع الخارجى لانه روح العالم ، المدبر له و المتصرف فيه و لا شك ان الجسد لايتم كماله الا بروحه التى تدبره و تحفظه من الافات ، و انما تاخر نشاته العنصرية فى الجود العينى . الخ . قوله :((و انما تاءخر نشاءته العنصرية ))، اقول :تاخره باعتبار كونه الارض السابعة و اسفل السافلين ، فلما وقع الحجب كلها امكن له خرقها، فهو آخر الاخرين كما هو وقع فى الحجب كلها امكن له خرقها، فهو آخر الاخرين كما هو اول الاولين ، فله الرجوع الى نهاية النهايات و غاية الغايات . فهو المتنزل من غيب الهوية الى الشهادة المطلقة ؛ فهو ((ليلة القدر)) و له الخروج من جمع الحجب بظهور يوم القيامة فيه ، فهو ((يوم القيامة ))، فاستتار نور الاحدى فى تعين الاحمدى ((ليلة القدر))، و لعل قوله تعالى : ((انا انزلنا فى ليلة القدر))(415) اشارة اليه على بعض البطون ، و طلوع نوره تعال من وراء حجابه الاقرب ((يوم القيامة )). (416) تعليقات على شرح - صفحه : 61 -62 فصوص الحكم صاحب سلوك اصح و كشف اتم كشفى اتم از كشف نبى ختمى و سلوكى اصح و اصوب از آن نخواهد بود. سر الصلوة - صفحه : 12 بيان جامع الكلم بودن پيامبر (ص ) ائمه (ع ) فرموند:((نحن الكلمات التامات ))و در قرآن مجيد داريم : اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم و جيها فى الدنيا و الاخرة من المقربين (417). ((جامع الكلم )) و ((هادى الامة ))، پيغمبر ماست . آن حضرت از ((كلمات تامه )) است و وجه جامع الكلم بودن ايشان آن است كه بعضى از موجودات ناقصند و نمى توانند به طور كامل حفظ كمالات و آداب عالم بالا را بنمايند. و بعضى ديگر از موجودات هم هستند كه چون ترقى كرده اند محو عالم بالا شده اند و براى آنها نسبت به عالم پايين حالت غفلت اتفاق مى افتد، اين است كه مى بينيد بعضى از كسانى كه ترقى مى كنند وقتى به آن مرتبه اى كه قابليت داشته اند مى رسند، كمال آن عالم آنها را محو مى نمايد كسانى كه در آن عالم محو شده اند، امور مربوط مشى كنند و چه بسا به چنين اشخاصى نسبت بله و جنون داده مى شود؛ ولى كسى كه به آن مقام عالى مى رسد و تمام اسما و صفات در او تجلى مى كند، در عين حال كه حفظ ادب و شئون آن عالم را مى كند، حفظ ادب و شئون اين عالم را هم مى نمايد؛ نهايت عظمت و تجلياتى كه ممكن است براى انسان طلوع كند براى وى طلوع مى نمايد ولى چون وجود او وجود كامل است مانع انمحاى او در اين تجليات مى شود و اين تجليات او را از عالم طبيعت غافل نمى كند، بلكه حفظ آداب آن را نموده و حفظ آداب اين را هم مى نمايد. انسان كامل كسى است كه فيوضات عالم بالا را به نحوى كه افاضه مى شود ضبط و حفظ كند و چنانكه شايسته است به عالم پايين فيض برساند، يعنى هم فيض بدهد و هم فيض بگيرد، نه از آن دستش كوتاه باشد و نه از اين غافل شود و دور افتد. به همين سبب است كه حضرت رسول (ص ) جامع الكلم و كاملترين موجود بين موجودات است . تقريرات اسفار قلب ختمى و وصول به مقام ((او ادنى )) ((ليس المراد هنا بالرحمة ((الوجود)). اذ القلب ليس اوسع من الوجود)) قوله :((اذ القلب ليس اوسع من الوجود))،هذا بلسان العموم والا فالقلب اوسع من الوجود فان ((الوجود))هو ((الوجود المنبسط))، و قلب الختمى اوسع منه . فانه وصل الى المقام ((او ادنى )) و هو مقام الاتصال بالاحدية )).(418) تعليقات على شرح - صفحه : 167 - 168 فصوص الحكم قيام لله عامل به نيل به مقامات معنوى قيام براى خداست كه خاتم النبيين (ص ) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بتها را از خانه خدا برانداخت و به جاى آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به ((مقام قاب قوسين او ادنى ))(419)رساند. تاريخى ترين سند مبارزاتى امام خمينى (ره ) - صحيفه نور جلد:1 - صفحه :3 - تاريخ سخنرانى :1/3/62. اختصاص مواجهه قلبى با مقام احديت جمع انما تسمى بالقلب لتقلبها بين العالم العقلى المحض و عالم النفس المنطبعة و تقلبها فى وجوهها الخمسة التى لها الى العالم الكلية الخمسة قوله : ((وجوها الخمسة )) احدها ما يواجة الحق و هو الوجهة الخاصة التى لكل شى ء بالنسبة الى الحق المشاراليه بقوله تعالى ((و لكل وجهة هو موليها)) و(420) ثانيها ما يواجه به عالم المجردات و الارواح ، و ثالثها ما يواجه به عالم المثال ، و رابعها ما يواجه به عالم الشهادة و خامسها ما يواجه به الى المقام الحدية الجمع ، والقلب المختص بهذه المرتبة هو القلب التقى النقى الذى له النقطة الوسطية بين الاسماة الظاهرة و الباطنة الغير المحجوب عن احكامها و اوصافها. (421) تعليقات على شرح - صفحه : 166 - 167 فصوص الحكم صاحب برزخيت كبرا و خلافت عظما آن قلب تقى نقى احمدى احدى جمعى محمدى است كه حق تعالى به جميع شئون ذاتيه و صفاتيه و اسمائيه و افعاليه ، بر آن تجلى نموده ؛ و داراى ختم نبوت و ولايت مطلقه است ؛ و اكرم بريه و اعظم خليفه و خلاصه كون و جوهره و عصاره دار تحقق و لبنه و صاحب برزخيت كبرا و خلافت عظما است . آداب الصلوة - صفحه : 183 عظمت ميقات رسول اكرم (ص ) با خداوند سرحلقه اهل معرفت و خلاصه اصحاب محبت و حقيقت ، ((ابيت عند ربى يطمعنى و يسقينى ))(422) فرمايد. خدايا اين چه بيتوته اى است كه در دار الخلوت انس ، محمد (ص ) را با تو بوده ، و اين چه طعام و شراب است كه با دست خود اين موجود شريف را چشاندى و از همه عوالم وارهاندى ؟ آن سرور را رسد كه فرمايد:((لى مع الله وقت لا يسمعه ملك مقرب و لا نبى مرسل ))(423) آيا اين وقت از اوقات عالم دنيا و آخرت است ، يا وقت خلوتگاه ((قاب قوسين )) و طرح الكونين است ؟ چهل روز موسى كليم صوم موسوى گرفت و به ميقات حق نايل شد و خدا فرمود: ((فتم ميقات ربه اربعين ليلة .))(424) با اين وصف به ميقات محمد (ص ) نرسد و با وقت احمدى (ص ) تناسب پيدا نكند به موسى - عليه السلام - در ميعادگاه ((فاخلع نعليك ))(425) خطاب رسيد و آن را به ((محبت اهل ))تفسير كردند و به رسول ختمى (ص ) امر به حب على شد. در قلب از اين سر جذوه اى است كه دم از او نزنم . تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل . آداب الصلوة - صفحه : 110 منحصر به فرد بودن حالات رسول اكرم (ص ) با خداوند آن حالى كه براى رسول اكرم - صل الله عليه و آله - دست مى داده ، براى احدى از موجودات نبود، چنانچه در حديث مشهور است : ((لى مع الله حال لا يسمعه ملك مقرب و لا نبى مرسل )). چهل حديث - صفحه : 437 دائمى بودن تجلى به احديت و اطلاق براىرسول خاتم ... اما التجلى من حيث الاطلاق و الاحدية ، فيفنى كل التعينات و لا يبقى اشارة و اسم الا عند الصحو الحاصل بعد المحو و هذا هو مقام ((او ادنى )) المشار اليه بعد الصحو بقوله : ((لى مع الله حالة او وقت ))الخ . و هذا التجلى بالاصلاق و الاحدية يحصل للكمل فى بعض حالات السلوك و للختم فى كل الحالات و للناس كلهم عند القيامة الكبرى .(426) تعليقات على شرح - صفحه : 282 - 283 عبدالله حقيقى و صاحب مقام عبوديت مطلقه ... و چون سالك را مقام ((اسميت ))دست داد، خود را مستغرق در الوهيت بيند: ((العبودية جوهرد كنهها الربوبية ))(427)؛ پس خو را ((اسم الله )) و ((علامة الله )) و ((فانى فى الله ))بيند و ساير موجودات را نيز چنين بيند، و اگر ولى كامل باشد متحقق به ((اسم مطلق )) شود و براى او تحقق به عبوديت مطلقه دست دهد و ((عبدالله )) حقيقى شود. و تواند بود كه تعبير به ((عبد)) در آيه شريفه ((سبحان الذى اسرى بعبده ))(428). براى آن باشد كه عروج به معراج قرب و افق قدس و محفل انس به قدم عبوديت و فقر است و رفض غبار انيت و خودى و استقلال است . و شهادت به رسالت در تشهد، بعد از شهادت به عبوديت است ؛ چه كه عبوديت مرقات رسالت است ؛ و در نماز كه معراج مؤ منين و مظهر معراج نبوت است ، شروع شود، پس از رفع حجب به بسم الله كه حقيقت عبوديت است : ((فسبحان الذى اسرى بنبيه بمرقاة العبودية المطلقة .))(429) و او را به قدم عبوديت به افق احديت جذب فرمود و از كشور ملك و ملكوت و مملكت جبروت و لاهوت رهانيد؛ و ساير بندگان را كه مستظل به ظل آن نور پاكند،به سمه اى از سمات الله و مرقات تحقق به اسم الله ، كه باطن آن عبوديت است ، به معراج قرب رساند. سر الصلوة - صفحه : 89 -90 عبوديت مطلقه مقام خاص اكمل خلق الله ... و بايد دانست كه عبوديت مطلقه از اعلا مراتب و كمال و ارفع مقامات انسانيت است كه جز اكمل خلق الله محمد - صل الله عليه و آله - بالاصالة و ديگر اولياى كمل بالتعبية ، كسى ديگر را از آن نصيبى نيست ، و ديگران را پاى عبوديت لنگ است و عبادت و عبوديت آنها معطل است . و جز با قدم عبوديت نتوان به معراج حقيقى مطلق رسيد؛ و لهذا در آيه شريفه فرمايد: ((سبحان الذى اسرى بعبده .)) قدم عبوديت و جذبه ربوبيت سير داد آن ذات مقدس را به معراج قرب و وصول و در ((تشهد)) نماز كه رجوع از فناى مطلق است ، كه در سجده حاصل شده ، باز توجه به عبوديت قبل از توجه به رسالت است . و ممكن است اشاره به آن باشد كه مقام رسالت نيز در نتيجه جوهره عبوديت است . آداب الصلوة - صفحه : 10 عبد مطلق فانى در حق و معبر خلق به بارگاه قدس ... پس از آداب شهادت به وحدانيت و الوهيت حق ، متوجه به مقام قدس عبد مطلق و رسول ختمى شود و از تقدم مقام عبوديت بر رسالت متنبه شود كه قدم عبوديت مقدمه همه مقامات سالكين است و رسالت شعبه عبوديت است ، و چون رسول ختمى ، عبد حقيقى فانى در حق است اطاعت او اطاعت حق است ، و شهادت به رسالت موصول به شهادت به وحدانيت است ، و عبد سالك بايد از خود مراقبت كند كه قصور در طاعت رسول كه طاعت الله است نكند تا از بركات عبادت كه وصول به بارگاه قدس است به دستگيرى ولى مطلق محروم نشود و بداند كه كسى را بى دستيارى ولى نعم و رسول اكرم - صل الله عليه و آله - به بارگاه قدس و جايگاه انس بار ندهد. آداب الصلوة - صفحه : 365 انطباق مقام عبوديت با تجليات ذاتيه و فعليه در آينه كثرت مقام عبوديت ولى مطلق محمد - صل الله عليه و آله - و مقام رسالت آن سرور است كه منطبق با تجليات ذاتيه و فعليه در مرآت كثرت است . سر الصلوة - صفحه : 108 قيام تام به عبادت و اطاعت خداوند رسول خدا، كه على مرتضى و جمع ماسوى الله بنده درگاه اويند و ذره خور خوان نعمت معارفش هستند و متعلم به تعليم او هستند، آنطور قيام به امر مى كند. پس از خلعت نبوت ختميه ، كه تمام سير دايره كمال و لبنه اخراى معرفت و توحيد است ، ده سال در كوه حرا برپا مى ايستد و قيام به اطاعت مى كند تا آنكه قدمهاى مباركش ورم مى كند و خداى تعالى بر او آيه فرو مى فرستد:((طه ، ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ؛(430) اى طاهر هادى ؛ ما قرآن برتو فرو نفرستاديم كه به مشقت بيفتى )) تو پاكيزه و هادى هستى ، اگر مردم اطاعت تو نكنند، از نقص و شقاوت آنهاست نه نقصان سلوك يا هدايت تو، مع ذلك ، عجز و قصور خود را اعلان مى فرمايد. آداب الصلوة - صفحه : 177 در بيان شدت عبادت و رياضت رسول اكرم (ص ) حضرت ختمى مرتبت به قدرى رياضت كشيد و قيام در مقابل حق كرد كه قدمهاى مباركش ورم كرد و از طرف ذات مقدس حق - جل و جلاله - آيه نازل شد:((طه ، ما انزلنا عليك القرآن لتشقى )).(431) فرمود حضرت باقر - عليه السلام -:((بود رسول خدا - صل الله عليه و آله - پيش عايشه در شب او؛ پس گفت :اى رسول خدا چرا به زحمت اندازى جان خود را و حال آنكه آمرزيده است خداوند براى تو آنچه پيش بوده است از گناه تو و آنچه پس از اين آيد؟ فرمود:اى عايشه ، آيا نباشم بنده سپاسگزار)) چهل حديث - صفحه : 176 -337 سرى از اسرار عبادت رسول اكرم - صلوات الله عليه وآله - بدان كه عيشه گمان كرده بود كه سر عبادات منحصر به خوف از عذاب يا محو سيئات است ؛ و تصور كرده بود كه عبادت نبى مكرم - صل الله عليه و آله - نيز مثل عبادت ساير مردم است ؛ از اين جهت ، مبادرت به اين اعتراض نمود كه چرا اينقدر خود را به زحمت مى اندازى . اين گمان ناشى از جهل او به مقام عبادت و عبوديت ؛ بود و از جهل به مقام نبوت و رسالت . نمى دانست كه عبادت عبيد و اجرا از ساحت مقدس آن سرور دور است ، و عظمت پروردگار و شكر نعماى غير متناهيه خلص نقشه تجليات بى پايان محبوب است ؛ چنانچه در نماز معراج (432) اشاره به آن شد. حضرات اوليا - عليهم السلام - با آنكه محو جمالند و جلال ، و فانى در صفات و ذات ، مع ذلك هيچ يك از مراحل عبوديت از غفلت نكنند. حركات ابدان آنها تابع حركات عشقيه روحانيه آنهاست ؛ و آن تابع كيفيت ظهور جمال محبوب است ؛ولى از مراتب نازله را بيان فرمود كه همين قدر بداند عبادات آن سرور براى اين امور دنيه نيست . چهل حديث - صفحه : 349 -350 حالات وقت نماز از بعضى از زنهاى رسول خدا - صل الله عليه و آله - نقل شده كه رسول خدا - صل الله عليه و آله - با ما صحبت مى كرد و ما با او صحبت مى كرديم ؛ چون وقت نماز حاضر مى شد گويى او ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناختيم ؛ براى اشتغالى كه به خدا پيدا مى كرد از هر چيز.(433) آداب الصلوة - صفحه : 111 اعراض از ماسوى الله آن چيزى كه انسان را به ضيافتگاه خدا راه مى دهد اين است كه غير خدا را كنار بگذارد و اين براى هركس ميسور نيست ، براى افراد انگشت شمارى كه در راس آنها رسول الله است ميسور بوده . بيانات امام در جمع ائمه جمعه و جماعات برخى استانها - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :17 - تاريخ سخنرانى :21/3/62. ظلل الله رسول الله (ص ) ظل الله است ، غير رسول الله (ص ) آنهايى كه نزديك به رسول الله اند نزديك به ظل الله اند، اصل رسول الله است ، او ظل الله است . بيانات امام در جمع عده اى از مسلمانان قطر - صحيفه نور جلد:5 - صفحه :173 - تاريخ سخنرانى :16/12/57. فنا كردن اراده خود در اراده خداوند پيغمبر اكرم از باب اينكه دستش دستى بود كه تخلف در تمام عمرش از كارهايى كه خدا فرموده بود نكرده بود، اين دست ، دست خدا مى شود، بيعت ، بيعت با خداست از آنجايى كه كارهايى را كه كرده بود اراده اش تابع اراده خدا كارش تابع كارهاى خدا، حكومتش حكومت الهى است به او گفته مى شود كه تو تير نينداختى ، وقتى كه تير انداختى تو نبودى ، خدا تير انداخت .(434) با اينكه پيغمبر تير انداخته بود اما ظل خدا بود، هيچ حركتى از خود نداشت ، هر چه داشت تبع قانون بود، قرآن مجسم بود پيغمبر، قانون مجسم بود پيغمبر. بيانات امام در جمع گروهى از ايرانيان در پاريس - صحيفه نور جلد:3 - صفحه :111 - تاريخ سخنرانى :21/8/57. عدم اخترام و خلجان براى رسول خدا(ص ) آن كسى كه هيچ گاه اخترامى برايش حاصل نشده ، تنها يك نفر است و آن هم وجود مقدس ولى الكل است كه خلجانى ابدا به قلبش هم وارد نشد، و اينكه فرمود: ((ليغان على قلبى )) در جايى بود كه ابوجهل ها در مقام ايذاى قلب محترمش بر مى آمدند و حرفهاى ناگوارى مى گفتند، و الا هيچ نحوه اخترام به خودش وارد نشد، بلكه حضرت در اين طبيعت دقيقا آنطورى كه نقشه سير الهى بود، سير فرمود. تقريرات اسفار مظهر رحمت واسعه و كرامت مطلقه الهيه آن رسول ختمى و ولى مطلق گرامى كه از محضر قدس ربوبى و محفل قرب و انس الهى به اين سر منزل غربت و وحشت قدم رنجه فرموده و گرفتار معاشرت و مرادوت با ابوجهل ها و بدتر از آنها گرديده و ناله ((ليغان على قلبى )) اش دل اهل معرفت و ولايت را محترق كرده و مى كند، رحمت واسعه و كرامت مطلقه الهيه است كه آمدن در اين كلبه اش براى رحمت موجودات سكنه عالم اسفل ادنى است و بيرون بردن آنها است از اين دار وحشت و غربت ؛ چون كبوتر مطوقه كه براى نجات رفقا خود را به دام اندازد. آداب الصلوة - صفحه : 66 شدت راءفت رسول الله (ص ) خداى تعالى معرفى رسول اكرم (ص ) را فرموده در آخر سوره ((توبه ))- كه خود سوره غضب است به اين نحو -: لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رؤ وف رحيم (435)؛ و در شدت شفقت و راءفت آن بزرگوار بر همه عائله بشرى بس است آيه شريفه اول سوره شعرا كه فرمايد: ((لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤ منين ))(436) و در اوايل سوره كهف كه فرمايد:((لعلك باخع نفسك ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا.))(437) سبحان الله ، تاسف به حال كفار و جاحدين حق و علاقه مندى به سعادت بندگان خدا، كار را چقدر به رسول خدا - صل الله عليه و آله - تنگ نموده كه خداى تعالى او را تسليت دهد، و دل لطيف او را نگهدارى كند كه مبادا از شدت هم و حزن به حال اين جاهلان بدبخت ،دل آن بزرگوار پاره شود و قالب تهى كند...((محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماة بينهم )).(438) شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 164 - 165 رياضت رسول خدا (ص ) براى دعوت و شيخ عارف كامل ، شاه آبادى - دام ظله - مى فرمودند:((پس از آنكه آن وجود مبارك مدتى دعوت فرمود وموثر نشد آنطورى كه حضرت مايل بود، آن سرور احتمال داد كه شايد نقص در دعوت او باشد. پس ، اشتغال به رياضت پيدا كرد مدت ده سال ، تا آنكه قدمهاى مباركش ورم كرد. آيه شريفه نازل شد كه خود را مشقت مده ؛ تو طاهر و هادى هستى و نقص در تو نيست ، بلكه نقص در مردم است . ((انك لا تهدى من احببت )).(439) چهل حديث - صفحه : 351 -352 رحمت براى مؤ منين و كفار پيغمبر اسلام (ص ) همانطورى كه براى مومنين رحمت و دلسوز بود، براى كفار هم بود، دلسوز بود براى كفار يعنى متاثر مى شد كه اين كفار به كفر خودشان باقى باشند و منتهى به آتش جهنم بشوند، براى آنها دلسوزى مى كرد، دعوتش براى اين بود كه نجات بدهد اين اشخاص كافر را، آن اشخاص عاصى را. خداى تبارك و تعالى خطاب مى فرمايد كه : ((مثل اينكه مى خواهى خودت را بكشى براى اينها كه اينها ايمان نياورده اند.))(440) همچو متاثر بود كه اينها چرا ايمان نمى آورند، اينها چرا نجات پيدا نمى كنند. وقتى يك دسته اى را در يك جنگى در تاريخ هست كه بسته بودند آنها را و مى آوردند از كفار، مى فرمود كه ما اينها را بايد با زنجير وارد بهشت كنيم ، حالا بايد با اينطور بياوريم و هدايتشان بكنيم . نور هدايت بود، همانطورى كه با مومنين سرصلح و صفا داشت ، با ديگران هم داشت ، مگر آنهايى كه يك غده سرطانى بودند كه بايد كنده بشوند، از جامعه بايد كنار بروند. بيانات امام در ديدار با گروهى از جوانان اصفهان - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :259 - تاريخ سخنرانى :12/4/58. رحمت براى همه انسانها شخص سالك كه بخواهد تسميه او حقيقت پيدا كند، بايد رحمتهاى حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانيه و رحيميه متحقق شود، و علامت حصول نمونه آن در قلب آن است كه با چشم عنايت و تلطف به بندگان خدانظر كند و خير و صلاح همه را طالب باشد. و اين نظر، نظر انبياى عظام و اولياى كمل - عليهم السلام - است . منتها آنها دو نظر دارند: يكى ، نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدينه فاضله ؛ و ديگر نظر به سعادت شخص ، و علاقه كامل به اين سعادت دارند. و قوانين الهيه كه به دست آنها تاءسيس و انفاذ و كشف و اجرا مى شود، اين دو سعادت را كاملا مراعات مى نمايد. حتى در اجراى قصاص و حدود و تعزيرات و امثال آن ، كه به نظر مى رسد با ملاحظه نظام مدينه فاضله تاءسيس و تقنين شده است ، هر دو سعادت منظور است ؛ زيرا كه اين امور در اكثر براى تربيت جانى و رساندن او به سعادت دخالت كامل دارد. حتى كسانى كه نور ايمان و سعادت ندارند و آنها را با جهاد و امثال آن به قتل مى رسانند - مثل يهود بنى قريظه - براى خود آنها نيز اين قتل صلاح و اصلاح بود، و مى توان گفت از رحمت كامله نبى ختمى ، قتل آنها است ؛ زيرا كه با بودن آنها در اين عالم حيات اينجا به يك روز عذاب و سختيهاى آنجا مقابله نكند. و اين مطلب براى كسانى كه ميزان عذاب و عقاب آنجا مقابله نكند. و اين مطلب براى كسانى كه ميزان عذاب و عقاب آخرت و اسباب و مسببات آنجا را مى دانند پر واضح است . پس شمشيرى كه به گردن يهود بنى قريظه و امثال آنها زده مى شد به افق رحمت نزديكتر بوده و هست تا به افق غضب و سخط. آداب الصلوة - صفحه : 236 -237 ****************** پيامبر (ص ) رحمت براى جهانيان ... بالاتر از اين مرتبه (441)، آن مرتبه اى است كه قوه عاقله به صبغه الهيه رنگين شود و الهى گردد و قوه عشق ، به كمال مطلق الهيه برسد، به طورى كه هر چه بكند به حب الهى نمايد و به هر چه بنگرد به ديده مهر و با اين ديد كه نشانه و اثر محبوب است بنگرد. البته اى مرتبه و مقامى است كه براى هر كسى ميسر نمى باشد. اين مرتبه ،((رحمة للعالمين ))و نبى اكرم (ص ) را مى خواهد كه اگر به سنگ هم نگاه مى كرد به مهر نگاه مى كرد، با اين ديد كه اثر محبوب است مى نگريست ، ابوجهل را هم با اين نظر نگاه مى كرد و مى توان گفت قتل او هم از سر مهر بود؛ براى اينكه حضرت مى دانست كه هر چه او بيشتر در دنيا بماند بر خسرانش افزوده خواهد شد. به علاوه تنظيم امور و مراعات حق ديگران هم اقتضا مى كند كه اگر عضو فاسدى هست كه موجب افساد هم مى شود؛ پيامبر - صل الله عليه و آله - به قانون عمل فرمايد و او را به كيفر برساند، چنانچه ما هم تحت قانون هستيم و بايد تولا و تبرا داشته باشيم . ايشان ((رحمة للعاليمن )) بوده اند. ما مسلمين در اين عالم زير سايه رحمت الهيه ، يعنى نور پاك محمد مصطفى - صل الله عليه و آله - هستيم ؛ و اميدواريم در آخرت هم زير نور شفاعت محمديه قرار بگريم ، ان شاءالله . تقريرات اسفار صاحب خلق عظيم خداى تعالى پيغمبر بزرگ خود را ستايش مى فرمايد كه ((تو بر خلق بزرگ هستى ))(442)، البته براى چنين مقصد بزرگ ، خلق بزرگ لازم است كه قوه مقاومت با تمام ناملايمات را داشته باشد، و با هيچ چيز از ميدان ارشاد خلق در نرود. بزرگتر زحمت و سخت ترين رنج و تعب هاديان راه حق ، معاشرت با جاهلان و دعوت بيخردان بوده و هست . و از اين جهت ، اينها بايد متصف به بزرگترين اخلاق حسنه باشد و بايد قوه رفق و مدارا و حسن عشرت ، در آنها به طورى باشد كه با تمام جهالت جاهلان و بيخردان ، مقاومت كنند. زود رنجى و كدورت و امراض عصبى ، بكلى با اين شغل شريف منافى است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 316 -317 قرآن خدا رسول الله (ص ) وظيفه سالك الى الله آن است كه خود را به شريف عرضه دارد؛ و چنانچه ميزان در تشخيص صحت و عدم صحت و اعتبار ولا اعتبار حديث ، آن است كه آن را به كتاب خدا عرضه دارند و آنچه مخالف آن باشد باطل و زخرف شمارند، ميزان در استقامت و اعوجاج و شقاوت و سعادت آن است كه در ميزان كتاب الله درست و مستقيم درآيد. و چنانچه خلق رسول الله قرآن است ،(443) خلق خود را با قرآن بايد متوفق كند تا با خلق ولى كامل نيز مطابق گردد. آداب الصلوة - صفحه :208 بزرگترين روح بشرى و متواضعترين بنده پروردگار رسول خدا - صل الله عليه و آله - كه علمش از وحى الهى ماءخوذ بود و روحش به قدرى بزرگ بود كه يك تنه غلبه بر روحيات ميليونها بشر كرد، تمام عادات جاهليت و اديان باطله را زير پا گذاشت و نسخ جميع كتب كرد و ختم دايره نبوت به وجود شريفش شد؛ سلطان دنيا و آخرت و متصرف در تمام عوالم بود - باذن الله - تواضعش با بندگان خدا از همه كس بيشتر بود. كراهت داشت كه اصحاب براى احترام به او به پا خيزند. وقتى وارد مجلس مى شد پايين مى نشست . روى زمين طعام ميل مى فرمود و روى زمين مى نشست و مى فرمود:((من بنده اى هستم ، مى خورم مثل خوردن بنده و مى نشينم مثل نشستن بنده )).(444) چهل حديث - صفحه : 95-96 كاملترين موجود در مشاهده كمال ربوبيت و نقص عبوديت بدانكه از براى تواضع درجاتى است ... اول ، تواضع اولياى كمل و انبياى عظام است كه آنان به واسطه تجليات ذاتى و اسمايى و صفاتى و افعالى در قلبشان ، در پيشگاه حق تعالى و مظاهر جمال و جلال آن ذات مقدس متواضع شوند،و مشاهده كمال ربوبيت و ذلت عبوديت در آنها، غايت تواضع و تذلل را در قلبشان ايجاد كند، و هر چه در اين دو نظر و دو مشاهده كامل گردند، در حقيقت تواضع نيز كامل شوند، چنانكه ذات مقدس اعراف خلق الله و اعبد عبادالله ، خاتم النبيين ، متواضعترين موجودات است در پيشگاه مقدس حق تعالى ؛ زيرا كه در مشاهده كمال ربوبيت و نقص عبوديت ، كاملترين موجودات است . و اين طايفه از متواضعترين ، چنانچه براى حق - جل و علا - متواضعند، براى مظاهر جمال و جلال او نيز براى او متواضعند، و تواضع براى اينان ، ظل تواضع براى حق است . و اينان علاوه بر تواضع ، داراى مقام محبت نيز هستند، و محبت به مظاهر حق - تابع محبت به حق - دارند، و اين تواضع كه مشفوع با محبت است ، كاملترين مراتب تواضع است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه :335 جسم بشرى و روح الهى صورت ظاهر نبى اكرم - صل الله عليه و آله - و ساير مردم فرقى نداشت ، و لهذا بعضى از اعراب غريب كه به حضور مباركش مى رسيدند و آن حضرت با جمعى نشسته بودند، مى پرسيدند: كدام يك پيغمبر هستيد(445) آنچه پيغمبر (ص ) را از ممتاز مى كند، روح بزرگ قوى لطيف آن سرور است ، نه جسم مبارك و بدن شريفش . چهل حديث - صفحه :331 اختيار فقر در حديث است كه جبرئيل كليد خزاين ارض را در حضور خاتم النبيين - صل الله عليه و آله - آورد و عرض كرد در صورت اختيار آن از مقامات اخروى شما نيز چيزى كم نشود. حضرت براى تواضع از حق تعالى قبول نفرمود و فقر را در اختيار فرمود.(446) چهل حديث - صفحه : 242 خواب پيغمبر (ص ) اختلفت الرؤ يا حسب حال اهل المنام ، فان منافات رسول الله - صلى الله عليه و آله - من قبيل تمثلات الحقائق الغيبية فى الحضرة الخيال الغير المشتغل عن الحضرات الحقائق بخلاف منافات سائر الناس .(447) تعليقات على شرح - صفحه :146 فصوص الحكم سر قدر، شب قدر شايد ليلة القدر براى آن ، صاحب قدر شده است كه شب وصال نبى ختمى و ليله وصول عاشق حقيقى به محبوب خود است . آداب الصلوة - صفحه : 326 ليله قدر بنيه محمدى - صلوات الله عليه - اگر ملاحظه حقيقت ليلة القدر شود ((الف شهر)) ممكن است كنايه از جميع موجودات باشد، به اعتبار آنكه ((الف ))عدد كامل است ،و مراد از ((شهر))انواع است . يعنى ((بنيه شريفه محمديه )) كه انسان كامل است از هزار نوع كه جميع موجودات مى باشد بهتر است ، چنانچه بعض اهل معرفت گفته است . و احتمال ديگرى به نظر نويسنده آمده و آن ، آن است كه ((ليلة القدر)) اشاره باشد به مظهر اسم اعظم ؛ يعنى مرآت تام محمدى - صل الله عليه و آله - و ((هزار شهر)) عبارت باشد از مظهر اسماى ديگر؛ و چون از براى حق تعالى هزار (و) يك اسم است و يك اسم ((مستاءثر))در علم غيب است ؛ از اين جهت ليلة القدر نيز مستاءثر است ، و ليله قدر بنيه محمدى (ص ) نيز اسم مستاءثر است . از اين جهت بر اسم مستاءثر، كسى جز ذات مقدس رسول ختمى - صل الله عليه و آله - اطلاع پيدا نكند. آداب الصلوة - صفحه : 328 -329 حقيقت محمديه (ص ) و حقيقت ليلة القدر امر دوم در حقيقت ((ليلة القدر)): بدانكه از براى هر رقيقه حقيقتى ، و براى هر صورتى ملكى باطنى و غيبى است ؛ و اهل معرفت گويند كه مراتب نزول حقيقت وجود به اعتبار احتجاب شمس حقيقت در افق تعينات ، ((ليالى )) است ؛ و مراتب صعود به اعتبار خروج شمس حقيقت از آفاق تعينات ، ((ايام ))است . و شرافت و نحوست ((ايام )) و ((ليالى ))به حسب اين بيان واضح شود. و به اعتبارى ، قوس نزول ليلة القدر محمدى است ؛ و قوس صعود يوم القامه احمدى است ؛ زيرا كه اين دو قوس مد نور ((فيض منبسط))است ، كه ((حقيقت محمديه ))است و تمام تعينات از تعين اولى ((اسم اعظم ))است . پس ، در نظر وحدت ، عالم شب قدر و روز قيامت است ؛ و بيش از يك شب (و) روز نيست ،كه آن تمام دار تحقق و ليلة القدر محمدى و يوم القيامه احمدى است ؛ و كسى كه متحقق به اين حقيقت شود، هميشه در ((ليلة القدر)) و ((يوم القيامة )) است ، و اين با هم جمع شود. و به اعتبار نظر كثرت ، ليالى و ايام پيدا شود. پس بعضى ليالى صاحب قدر است ،و بعضى نيست ؛ و در بين همه ليالى ، بنيه احمدى و تعين محمدى - صل الله عليه و آله - كه نور حقيقت وجود به جميع شئون و اسما و صفات و با كمال نوريت و تمام حقيقت در افق غروب نموده است ، ليلة القدر مطلق است ؛ چنانچه يوم محمدى ، يوم القيامة مطلق است . و ديگر ليالى و ايام ، ليالى و ايام مقيده است . آداب الصلوة - صفحه : 328 -329 حقيقت محمديه (ص ) و حقيقت ليلة القدر قوله تعالى :((و ما ادريك ما ليلة القدر))(448)، اين تركيب براى تفخيم و تعظيم و بزرگى مطلب است و عظمت حقيقت ، خصوصا به ملاحظه متكلم و مخاطب . با آنكه حق تعالى - جلت قدرته - متكلم است و رسول اكرم - صل الله عليه و آله - مخاطب است ، با اين وصف ، به قدرى گاهى مطلب با عظمت است كه اظهار آن در نسج الفاظ و تركيب حروف و كلمات ممكن نيست ؛ كانه مى فرمايد:ليلة القدر نمى دانى چه حقيقت با عظمتى است ؛ حقيقت آن را نتوان بيان نمود و نسج و نظم حروف و كلمات در خور آن حقيقت نيست ؛ و لهذا با آنكه كلمه ((ما))براى بيان حقيقت است ، از بيان آن صرف نظر فرمود و فرمود:((ليلة القدر خير من الف شهر))(449) به خواص و آثار آن معرفى آن را فرمود، چه كه بيان حقيقت ممكن نيست ؛ و از اينجا نيز مى توان حدس قوى زد به اينكه حقيقت ((ليلة القدر)) و باطنش غير از اين صورت و ظاهر است . گرچه اين ظاهر نيز با اهميت و عظمت است ؛ ولى نه به ان مثابه كه نسبت به رسول الله ، ولى مطلق و محيط به كل عوالم ، اين نحو تعبير شود. ان قلت :بنابر آن احتمال كه مذكور شد كه باطن ((ليلة القدر)) حقيقت و بنيه خود رسول مكرم باشد كه در آن محتجب است شمس حقيقت به تمام شئون ، اشكال بالاتر شود؛ زيرا كه به خود آن سرور نتوان گفت كه تو نمى دانى كه ((ليلة القدر)) كه صورت ملكى خود تو است چيست . قلت :اين مطلب را سرى و اين لطيفه را باطنى است ، ((و ذلك لمن القى السمع و هو شهيد))(450). اى عزيزان بدان ، كه چون در باطن ((ليلة القدر)) حقيقى ، يعنى بنيه و صورت ملكى يا عين ثابت محمدى - صل الله عليه و آله -جلوه اسم اعظم و تجلى احدى جمعى الهى است ، از اين جهت تا عبد سالك الى الله ، يعنى رسول ختمى - صل الله عليه و آله - در حجاب خود است ، نتواند آن باطن را و آن حقيقت را مشاهده فرمود. چنانچه درباره موسى به عمران - على نبينا و آله و عليه السلام - در قرآن شريف وارد شد كه : ((لن ترانى يا موسى .))(451) با آنكه تجلى ذاتى يا صفاتى از براى آن سرور شد به دليل :((فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا))(452) و به دليل فقرات دعاى شريف عظيم الشاءن ((سمات )) چنانچه پرواضح است ؛ و اين را نكته نيز آن است كه :اى موسى ،تا در حجاب موسوى و احتجاب خودى هستى ، امكان مشاهده نيست . مشاهده جمال جميل براى كسى است كه از خود بيرون رود؛ و چون از خود بيرون رفت ، به چشم حق ببيند، و چشم حق بين خواهد بود. پس ، جلوه اسم اعظم ، كه صورت كماليه ((ليلة القدر))،با احتجاب به خودى نتوان ديد. پس ، اين تعبير بنابر اين تحقيق صحيح و به موقع خواهد بود. ان قلت :ليلة القدر نفس بنيه احمدى است به اعتبار احتجاب شمس حقيقت در آن ، نه نفس شمس تا اين توجيه صحيح باشد. قلت :به لسان اهل نظر، شيئيت شى ء به صورت كماليه آن شى ء به صورت كماليه آن شى ء است ؛ و اشياء ذوات اسباب ، خصوصا سبب الهى ،شناخته نشود به حقيقت مگر به شناختن اسباب آنها؛ و به لسان اهل معرفت نسبت ظاهر و باطن و جلوه و متجلى ، نسبت دو امر مفارق نيست ؛ بلكه يك حقيقت گاهى جلوه ظهورى كند و گاهى جلوه بطونى ؛ چنانچه عارف معروف فرمايد: ما عدمهاييم هستى ها نما تو وجود مطلق و هستى ما(453) اين سخن به قول عارف رومى پايان ندارد و صرف نظر از آن اولى است . آداب الصلوة - صفحه : 335 -336 عظمت مقام روحانى رسول اكرم (ص ) ...از اين جهت ، اين كتاب شريف ((قرآن ))است و ((فرقان است ؛ چنانچه روحانيت رسول ختمى ، و مقام مقدس ولايت آن سرور، نيز قرآن و فرقان است و مقام احديت جمع وتفصيل است . پس ذات مقدس به حسب اين احتمال گويى چنين فرمايد: ما به تجلى به مقام اسم اعظم ،كه مقام احديت جمع و تفصيل است ، به ظهور رحمت ((رحمانيه )) و ((رحيميه ))قرآن را تنزل داديم در ليله قدر محمدى ؛ و چون در عالم فرق ، بلكه فرق الفرق ، فرقانيتى بين ((قرآنين ))، يعنى قرآن مكتوب منزل و قرآن منزل عليه ، يعنى كتاب الهى و حقيقت محمديه ، حاصل شده ، در ليله وصال بين القرآنين وجمع الفرقانين فرموديم ؛ و به اعتبار نيز اين شب ((ليلة القدر))(است ) ولى قدر آن را به آنطور كه شايد، جز خود حضرت خاتم النبيين - صل الله عليه و آله - كه صاحب ليلة القدر است بالاصالة و اوصياى معصومين او كه صاحب آنند بالتعبية ، كسى نداند. آداب الصلوة - صفحه : 333 ولى كامل و نبى ختمى ، شب و روز قدر بايد دانست كه چنانچه ولى كامل و نبى ختمى - صل الله عليه و آله - ((ليلة القدر))است به اعتبار بطون اسم اعظم در او و احتجاب حق به جميع شئون در او، همين طور ((يوم القدر))نيز هست به اعتبار ظهور شمس حقيقت و بروز اسم جامع از افق تعين او، چنانچه يوم القيامة نيز خود آن سرور است . بالجملة آن ذات مقدس شب و روز قدر است و روز قيامت نيز روز قدر است . بنابراين ، نكته اينكه از ساير مظاهر به ((شهر))، و از اين مظهر مقدس تام ، به ((ليلة )) تعبير شده است ، شايد آن باشد كه مبداء شهور و سنين يوم وليلة است چنانچه واحد مبداء ساير اسماست ،و به تعين و عين ثابت خود اصل شجره طيبه و مبداء تعينات است . تدبر تعرف واغتنم . آداب الصلوة - صفحه : 337 -338 شب و روز قدر محمدى (ص ) تمام دايره وجود، يك شب قدر محمدى است ، اگر قدر بدانى ؛ و يك قوم القيامه احمدى است ، اگر قيام به خدمت كنى . سر الصلوة - صفحه : 337 -338 افضليت پيامبر - صلوات الله عليه و آله - اشرف موجودات ، اكمل انسانها بركت وجود رسول اكرم بركتى است كه در سرتاسر عالم از اول خلق تا آخر يك همچو موجود با بركت نيامده است و نخواهد آمد. اشرف موجودات و اكمل انسان ها و بزرگتر مربى بشر اين وجود مبارك است . بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس و اعضاى هياءت دولت - صحيفه نور جلد:14 - صفحه :15 - تاريخ سخنرانى :4/11/59. رابطه وجود، نبوت و كتاب رسول اكرم با اسم اعظم رسول ختمى - صلى الله عليه و آله - اشرف موجودات و مظهر تام اسم اعظم است و نبوت او نيز اتم موجودات ممكنه و صورت دولت اسم اعظم است كه ازلى و ابدى است و كتاب نازل به او نيز از مرتبه غيب به تجلى اسم اعظم نازل شده . آداب الصلوة - صفحه : 309 - 310. بزرگترين وجود و بزرگترين حادثه در عالم زمانها خودشان هيچ مزيتى ندارند بعضى بر بعضى ، زمان يك موجود سارى متحرك است ، متعين و هيچ فرق ما بين قطعه اى با قطعه اى ديگر نيست . شرافت زمانها يا نحوست زمانها به واسطه قضايايى است كه در آنها واقع ميشود. اگر چنانچه شرافت زمان به واسطه حادثه اى است كه در آن زمان واقع مى شود، بايد عرض كنم كه روز بعثت رسول اكرم در سرتاسر دهر من الازل الى الابد روزى شريفتر از آن نيست براى اينكه حادثه اى بزرگتر از اين حادثه اتفاق نيفتاده . حوادث بسيار بزرگ در دنيا اتفاق افتاده است ، بعثت انبياى بزرگ ، انبياى اولوالعزم و بسيارى از حوادث بسيار بزرگ ، لكن حادثه اى بزرگتر از بعثت رسول اكرم نشده است و تصور هم ندارد كه بشود زيرا كه بزرگتر از رسول اكرم در عالم وجود نيست غير از ذات مقدس حق تعالى و حادثه اى بزرگتر از بعثت او هم نيست . بعثتى كه بعثت رسول ختمى است و بزرگترين شخصيت هاى عالم امكان و بزرگترين قوانين الهى ، و اين حادثه در يك همچو روزى اتفاق افتاده است و اين روز را بزرگ كرده است و شريف ، و همچو روزى ما ديگر در ازل و ابد نداريم و نخواهيم داشت . بيانات امام در جمع مديران صندوقهاى قرض الحسنه سراسر كشور - صحيفه نور جلد:12 - صفحه :168 - تاريخ سخنرانى :20/3/59. اكمل نوع بشر، آدم حقيقى ابوالبشر لا اكمل فى النوع الانسانى من نبينا- صل الله عليه و آله - كما هو شهود ائمة الكشف و المعرفة (454) و المنقول عن معدن الحكمة و الرسالة ، و المستفاد من كلام الله المعين لاصحاب القلوب و الراسخين : فمن كتاب الله قوله تعالى حكاية عن معراجه : ((ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى ))(455)،((فتدلى )) هو حقيقة الفقر المشار اليه بقوله - صل الله عليه و آله -:((الفقر فخرى ))(456)((فتدلى ))هو حقيقة الفقر المشاراليه الكبرى ،و الهولويه المطلقة ، و مقام ((او ادنى ))استهلاكه فى الاحدية و زوال حكم الواحدية . صاحب مقام تدلى و قاب قوسين اوادنى و من كلمات ارباب الوحى و النبوة ما فى الزيارة الجامعة ، كقوله :((بكم فتح الله و بكم يختم ))(457)، و قوله : ((ارواحكم فى الارواح و انفسكم فى النفوس ))(458) و قوله :((انتم السبب المتصل بين السماء والارض ))(459) الى غير ذلك من الفقرات و الاخبار المنقولة عن من طريقهم - عليه السلام - فى حد الاستفاضة بل التواتر. فاذا علمت ماذكنا و آمنت بما تلونا يظهرلك سر كونه - صل الله عليه و آله - اءبا البشر و آدم الحقيقى فتبصر .(460) التعليقة على الفوائد 49 -50 الرضوية افضليت ، وصف پيامبر در مقام تعين خلقى اعلم ، جعلك الله و ايانا من امة الرسول المختار و سلكنا سبيل الشيعة الابرار،ان قوله - صل الله عليه و آله -:((ماخلق الله خلقا اءفضل منى ))(461)، اشاره الى افضيلته - صل الله عليه و آله - فى مقام تعينه الخلقى . فانه فى النشاءة الخلقية اول التعينات و اءقربها الى الاسم الاعظم ، امام ائمة الاسماء و الصفات و الا فهو بمقام ولايته الكلية العظمى و برزخية الكبرى و الهيولوية الاولى ، المعبر عنها ب ((دنى فتدلى )) و ((الوجود الانبساطى الاطلاقى ))و ((الوجه الدائم الباقى )) المستهلك فيه كل الوجودات و التعينات والمضمحل لديه جميع الرسوم و السمات لانسبة بينه و بنى شى ء، لاحاطته القيومية بكل ضوء و فى ء.فلا يستصح الاكرمية والافضلية ،و لا يتصور الاولية و الاخرية ؛ بل هو الاول فى عين الاخرية ؛ و الاخر فى عين الاولية ؛ ظاهر بالوجه الذى هو باطن ؛ و بالوجه الذى هو ظاهر كامن . كما قال : ((نحن السابقون الاولون (462))) (463) مصباح الهداية - صفحه : 75 افضليت انبيا بر ملائكه و پيامبر بر انبيا ...قال على - عليه السلام -:((فقلت : ((يا رسول الله فانت افضل ام جبرئيل - عليه السلام -؟)) فقال : ((يا على ، ان شاء الله تبارك و تعالى فضل انبيائه المرسلين على ملائكته المقربين ، و فضلنى على جميع النبيين و المرسلين . ... ان السؤ ال عن افضيلته عن جبرئيل (ع ) سؤ ال عن قاطبة سكنة عالم الجبروت . و اختصاصه بالذكر، اما لعظمة شاءنه من بين سائر الملائكة ؛ او لتوجه الاذهان اليه دون غيره . و بالجمله ، ليس السؤ ال مختصا به (ع ) و لهذا اءجاب - صلى الله عليه و آله - بفضيلته على جميع الملائكة . سبب افضليت پيامبر (ص ) و ليعلم ان هذه الفضيلة ليست فضيلة تشريفية اعتبارية ، كفضيلة السلطان على الرعية ؛ بل فضيلة حقيقة وجودية كمالية ، ناشئة من احاطته التامة و سلطنته القيومة ظل الاحاطة التى لحضرة اسم الله الاعظم على سائر الاسماء و الصفات ، فان سائر الاسماء و الصفات من شؤ ونه و اءطواره و مظاهره و اءنوار فكما ان شرافة اسم الله اعظم المحيط على سائر الاسماء ليست تشريفية اعتبارية و كذلك سائر الاسماء بعضها بالنسبة الى بعض ، كذلك الامر فى مربوب الاسماء المحيطة الذى هو النبى فى كل عصر و خصوصا نبينا - صلى الله عليه و آله - و هو مربوب امام ائمة الاسماء و الصفات .(464) مصباح الهداية - صفحه : 75 صاحب مقام اطلاق مشيت و ولايت كليه اصليه قوله قدس سره : و منه :((آدم و من دونه تحت لوائى )). لان مقامه هو مقام اطلاق المشيئة و الولاية الكلة الاصلية الهيولوية الاولى ، و سائر الانبياء مقامهم مقام تقييد المشيئة و الولاية الجزئية التعبية و صورة الهيولى ، و المقيدات مظاهر المطلق و الجزئيات مشارق نوره و مطالع ظهوره .(465) مصباح الهداية - صفحه : 72 - 73 - 76 - 77 التعليقة على الفوائد الرضوية صاحب قلب جمعى احدى و جامع ولايت و نبوت مطلقه چون قلوب اوليا به حسب فطرت اصليه ، مختلف و متميزند، يك قسم از قلوب است كه به افق رحمت نزديكتر و مناسبتر است ، و آن قلوبى است كه از اسماى جمال و رحمت ظاهر شده ، و خود ظهور تجلى رحمت و جمال است ؛ چون قلب عيسوى - على نبينا و آله و عليه السلام - در اين قلوب رجا غلبه بر خوف دارد، و تجليات جمال غالب بر تجليات جلال است . و يك طايفه از قلوب است كه به افق جلال و عظمت نزديكترند و آن قلوبى است كه از تجلى جلال ظاهر شده و خود ظهور تجلى جلالند؛ چون قلب يحويى - عليه السلام -. در اين قلوب ، خوف بر رجا و تجليات غالب بر تجليات جماليه است . و يك قسم از قلوب ، آنهايى است كه جمع بين هر دو تجلى نموده و اين نحو قلوب ، هرچه به افق اعتدال نزديكتر باشند، كاملترند، تا آنجا رسد كه تجليات جمال و جلال بر حد استوار و اعتدال حقيقى ، بر قلب آنها ظاهر شود. نه جلال را بر جمال غلبه باشد و نه جمال را بر جلال ؛ و صاحب اين قلب جمعى احدى احمدى ، خاتم دايره كمال و جامع ولايت مطلقه و نبوت مطلقه است ؛ و آن ؛ خاتم نبوات و مرجع و مآب ولايات است .(466) شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 142 -143 تجلى حق به جمال و جلال بر خاتم الانبياء - صلى الله عليه و آله - ان قلوب الاولياء والسالكين مرائى تجليات الحق و محال ظهوره ، كما قال تعالى :((يا موسى لايسعنى ارضى و لا سمائى ،و لكن يسعنى قلب عبدى المؤ من .))(467) الا ان القلوب مختلفة فى بروز التجليات فيها، فرب قلب عشقى و ذوقى تجلى له ربه بالجمال و الحسن و البهاء، و قلب خوفى تجلى له ربه بالجلال و العظمة و الكبرياء و الهيبة ، و قلب ذى وجهتين تجلى له بالجمال والجلال و الصفات المتقابلة ، او تجلى له بالاسم الاعظم الجامع . و هذا المقام مختص بخاتم الانبياء و اوصيائه - عليهم السلام -... فان كل واحد منهم تجلى له ربه باسم مناسب لحاله : اما بصفة الجلال كشيخ الانبياء و المرسلين - صلوات الله عليه و عليهم اجمعين - فانه - عليه السلام - لاستغراقه فى بحر عشقه تعالى و هيمانه فى نور جماله ، تجلى له ربه بالجمال من وراء الجلال ، و لهذا اختص بالخلة ... و كيحيى - عليه السلام - فان قلبه كان خاضعا خاشعا منقبضا؛ فتجلى له ربه بصفة الجلال من العظمة و الكبرياء و القهر و السطنة ... و اما تجلى له ربه بالجمال كعيسى - عليه السلام - و لهذا اجاب يحيى - عليه السلام - حين اعترض عليه معاتبا (اياه ) حين رآه يضحك فقال :((كانك قد امنت مكر الله و عذابه ! بقوله - عليه السلام - ((كانك قد آيست من فضل الله و رحمة !))فاوحى الهيما:((احبكما الى احسنكما ظنا بى .))(468) فيحى - عليه السلام - بمناسبة قلبه و نشاءته تجلى له ربه بالقهر و السلطنة ، فاعترض بما اعترض ؛ و عيسى - عليه السلام - بمقتضى نشاءته و مقامه تجلى له باللطف و الرحمة ، فاءجاب بما اءجاب .و وحيه تعالى باءن احبكما الى احسنكما ظنا بى بمناسبة سبق الرحمة الغضب و ظهور المحبة الالهية فى مظاهر الجمال اولا؛ كما ورد:((يا من سبقت رحمة غضبه )) .(469)(470) شرح دعاى سحر - صفحه : 28 -29 تجلى حق به اسم جامع بر پيامبر (ص ) و مقام حفظ حضرات السالك اذا تجلى له ربه بكل اسم و تحقق بمقام كل اسم خاص ، صار قلبه قابلا للتجلى بالاسم الجامع الذى فيه كل الشؤ ونات و تمام الجبروت و السطان ، بالوحدة الجميعة و الكثرة فى الوحدة اولا، و بالكثرة التفصيلية و البقاء بعد الفناء و الوحدة فى الكثرة ثانيا؛... و بهذا المرتبة تتم المراتب . و هذا اخيرة مراتب السير الى سيرالله ؛ و السفر الرابع الذى هو البقاء بعد استهلاكه التام . فان حفظ الحضرات و التمكن فى مقام الجمع و التفصيل و الوحدة و الكثرة من اعلى مراتب الانسانية (471) و اتم مراحل السير و السلوك .و لم يتفق لاحد من اهل السلوك و اصحاب المعرفة بحقيقة الالنبيا الاكرم و الرسول المكرم - صلى الله عليه و آله - ولاوليائه الذين اقتبسوا العلم و المعرفة من مكاشفة ، و السلوك و الطريقة من مصباح ذاته و صفاته . (472) شرح دعاى سحر - صفحه : 150 -151 سد بين ممكن و واجب ...با توجه به آنچه گفتيم (473)اگر قرآن بخواهد در حق رسول اكرم (ص ) تعبيرى به كار برد كه حد سير ايشان را بيان نموده باشد لازم است تعبيرى به كار ببرد كه فوق مرتبه ((ارائه و رؤ يت ))(كه در مورد حضرت ابراهيم به كار رفته ) را برساند، و نيز بايد تعبيرى بياورد كه آن تعبير و عبارت برساند كه مرتبه اسمايى و صفاتى در حضرتش متحقق بوده ، تا به واسطه ايشان ، آدم (ع ) بر اسما و صفات تعلم يابد و ابراهيم (ع ) به مقام رؤ يت برسد. پيامبر خاتم (ص ) تحقق آخرين درجه ارتقا و پرواز از عالم امكان است ، جايى كه هم مرز با مرتبه واجب الوجود و سد بين ممكن و واجب است و تجافى از اين حد ديگر عقلا و فى نفس الامر معقول نيست ؛ چرا كه تجافى از آن ، انقلاب ممكن به واجب است و انقلاب ممكن به واجب محال است . ماءواى نبى اكرم (ص ) اعلا درجه تجرد،فوق الامكان است و تحت الوجوب بوده و دعوتش هم به آنجا بوده است . آنجا، مقام شامخى است كه در آن صفاى تجردى و قوت وجودى به حدى مى رسد كه جذبه حق ، انسان را مجذوب مى كند و تمام شئون ذاتى ، از اسما و صفات براى انسان در حالت تعديل كامل مى باشد، به طورى كه نه آن شاءن به اين غلبه دارد و نه اين به آن . پس اين انسان ، در جهت وجودى و وحدتى همه اسما و صفات است نه در جهت تعين و غيريت و كثرت آنها، و به همين سبب حضرت رسول ، - صلوات الله عليه و آله - فرمود:((ان ربى على صراط مستقيم )). رب محمد(ص ) بر صراط مستقيم است . آرى ، بر رسول اكرم (ص ) آن مقامى شامخ را حايز است ، مقامى كه در آن اسمى بر اسمى ديگر غلبه ندارد و هيچ اسمى بر ديگرى ترجيحى ندارد، به خلاف ديگر كه مقام آنها، مقام غلبه اسمى بر اسم ديگر بوده و آن حضرات اسما و صفات را تعديل نكرده بوده اند؛ مثلا حضرت موسى - عليه السلام - نبى اى بود كه مظهريت اسم ((قهار))در او بيشتر از ديگر اسما بوده ، و در حضرت عيسى (ع ) اسم ((رحمت ))غلبه داشته ، و حضرت يحيى (ع ) مظهر اسم ((خائف )) بوده و هكذا انبياى ديگر. از بين انبيا، آنكه غلبه هيچ اسمى به تنهايى در او نبوده و نبى اى كه در كمال استقامت بوده ، نبى اكرم - صلى الله عليه و آله - بوده است . تقريرات اسفار فتح مطلق مقام خاص پيامبر - صلوات الله عليه و آله - با ((فتح قريب )) ابواب معارف قلبيه مفتوح شود و ذنوب نفسيه مغفور گردد، و با ((فتح مبين )) ابواب ولايت و تجليات الهيه مفتوح گردد، و بقاياى ذنوب متقدمه و ذنوب قلبيه متاءخره آمرزيده شود، و با ((فتح مطلق )) فتح تجليات ذاتيه احديه گردد و ذنب مطلق ذاتى مغفور شود. و بايد دانست كه فتح قريب و فتح مبين عام است نسبت به اوليا و انبيا و اهل معارف ؛ و اما فتح مطلق از مقامات خاصه ختميه است و اگر براى كسى حاصل شود، بالتعبة و به شفاعت آن بزرگوار واقع مى شود. چهل حديث - صفحه :342 فتح مطلق ثم ايدهم بالمعجزات والنصرة التى يتضمنها احكام نفوسهم الماضية وسيوفهم الباترة هذه النصرة هى ((الفتح المطلق )) المشاراليه بقوله تعالى :((اذا جاء نصر الله و الفتح ))(474)و الفتوحات ثلاثة :فتح قريب و فتح مبين و فتح مطلق ، و هذا الاخير و ان كان مختصا بصاحب الولاية المطلقة الا ان غيره من الرسل ايضا له حظ بالتبع لاباصالة ؛ و اما الفتحان السابقان فلا يختص به - صلى الله عليه و آله .(475) تعليقات على شرح - صفحه :216 فصوص الحكم حفظ مقام وحدت در كثرت و كثرت در وحدت حفظ مقام الكثرة فى الوحدة والوحة فى الكثرة فى الكثرة لم يتيسر لاحد من الانبياء و المرسلين ، الا لخاتمهم بالاصالة و اوصيائه بالتعبية ، و - صلى الله عليه و آله - اجمعين - .(476) شرح دعاى سحر - صفحه :10 اختصاص حصول ولايت كلى و ظهور برزخيت كبرا بهرسول اكرم (ص ) ان قرب الفرائض لايحصل الا بعد ((قرب النوافل )) فالقرب النوافلى استهلاك الاسماء و الصفات فيصير الحق سمعه و يده ، و القرب الفرائضى الاستهلاك الكلى الذاتى و الصفاتى المستتبع لابقاء العبد فى بعض الا حيان فيصير العبد سمع الحق و بصره فان حصول ((الولاية الكلية )) و ظهور ((البرزخية الكبرى )) لايحصل الا بعد قرب الفرائض ، و هو غاية المعراج الصعودى لنبينا - صلى الله عليه و آله - و لايحصل لغيره من الانبياء و الاولياء الا بالتبعية لا الاصالة .(477) تعليقات على شرح - صفحه :112 فصوص الحكم ولى اعظم براى همه عالم حضرت ابراهيم - سلام الله عليه - ولى وقت بود و ولى است براى همه نسلها و رسول اكرم ولى اعظم است و ولى است براى همه عالم ، و از راه اينها بايد رسيد به آنجا كه بايد رسيد. ابراهيم - عليه السلام - بعد از اينكه مراحلى را طى فرمود، آخرش فرمود، عرض كرد: ((وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض )).(478) او ((وجهت وجهى )) را مى گويد و براى رسول اكرم ((ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى ))(479) است و بين اين دوتا فرق است با اينكه هر دو در غايت كمال است . بيانات امام در ديدار با مقامات و مسئولان لشكرى و كشورى به مناسبت عيد سعيد قربان صحيفه نور جلد:18 - صفحه :104 - تاريخ سخنرانى :27/6/62. ما اوذى نبى مثل ما اوذيت فرموده حضرت رسالت پناه - صلى الله عليه و آله - كه فرمود: ((ما اوذى مثل ما اءوذيت ))،(480) يعنى ((اذيت نشد پيغمبرى مثل اذيتى كه من شدم .)) نيز به اين برگردد، زيرا كه هر كس عظمت و جلالت ربوبيت را بيشتر ادراك كند و مقام مقدس حق - جل و علا را زيادتر بشناسد، از عصيان بندگان و هتك حرمت آنها بيشتر متاثر و متالم گردد، و نيز هر كس رحمتش و عنايت و لطفش به بندگان خدا بيشتر باشد، از اعوجاج و شقاوت آنها بيشتر اذيت مى شود، و البته خاتم النبيين - صلى الله عليه و آله -، در اين مقامات و ساير مدارج كماليه از انبيا و اوليا و ساير بنى الانسان كاملتر بوده ، پس اذيت بيشتر و تاثرش بالاتر بوده (است ). چهل حديث : صفحه : 246 - 247. اكرم و اتقاى ناس پيغمبر اكرم (ص ) براى اينكه اتقاى ناس بود، اكرم ناس بود. بيانات امام در جمع اعضاى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى - صحيفه نور جلد:5 - صفحه :144 - تاريخ سخنرانى :14/12/57. باعرف خلق به بدء و ختم وجود وقتى عبد شكور شود كه ارتباط خلق را به خلق را به بسط رحمت حق را از اول ظهور تا ختم آن ، و ارتباط را به يكديگر، و بدء و ختم وجود را، على ما هو عليه ، بدانند؛ و معرفت آن براى خلص اوليا كه اشرف و افضل آنها ذات مقدس نبى ختمى - صلى الله عليه و آله - است رخ ندهد. چهل حديث - صفحه :345 يكى از معانى ما اوذى نبى پيغمبر اكرم عقده اش از همه بيشتر بود، براى اينكه آنچه او يافته بود،آنچه از قرآن در قلب او نازل شده بود براى چه كسى بكند، مگر آنكه رسيده (باشد) به مقام ولايت تامه . شايد يكى از معانى ((ما اوذى نبى مثل اوذيت ))اگر وارد شده باشد از رسول الله ، اين باشد كه يك آدمى كه آنچه يافته بگويد، تاءثر دارد. (خصوصا) آنچه كه او يافته است امورى (را) و ميل دارد همه بيابند، نتواند برساند تاءثر(ش چقدر است ؟) آن پدرى كه مى خواهد بچه اش شمس را ببيند ولى بچه كور است ،تاءثرش چقدر است ؟ تفسير سوره حمد - صفحه :141 مقام صبر عن الله و اما صبر عن الله ؛ پس آن صبر مشتاقين و محبوبين جمال است كه پس از ارجاع آنها به مملكت خود ناچار بايد صبر كنند، و از جمال جميل براى اطاعت خود او محجوب باشند، و اين اشق مراتب صبر است ؛ و شايد يك معنى ((ما اوذى نبى مثل اوذيت ))همين باشد؛ زيرا هرچه محبت و عشق زيادتر باشد، صبر بر مفارقت بيشتر است ؛ چنانچه على - عليه السلام - نيز گويد:((و هبنى صبرت عل عذابك ، فكيف اصبر على فراقك )).(481) شرح حديث عقل و جهل - صفحه :420 انتساب امور مورد عنايت خاص به رب محمد(ص ) از سوى خداوند از تفصلات خداوند كريم است كه تعليم كند، انسان را آنچه ندانسته است و آن وجه آن است كه خداى تعالى خلقت انسان و تعليم او را به رب محمد - صلى الله عليه و آله - نسبت داده ، و رب محمد - صلى الله عليه و آله - چنانچه در علم اسما مقرر است ، اسم جامع اعظم است ، و اين اسم اعظم مبداء خلقت انسان كامل است ، و ديگر موجودات لياقت مبدئيت اين اسم را ندارند؛ و خداى تبارك و تعالى ، از غايت تشريف علم و عظمت آن ، خلقت او را نيز رب خاص به محمد - صلى الله عليه و آله - نسبت داده ، و حق تعالى در مواردى كه عنايت خاص به امرى دارد، رب محمد - صلى الله عليه و آله - را ذكر مى فرمايد، چنانچه از مطالعه قرآن كريم و مراجعه به آيات شريفه كه به اين سياق است ، معلوم شود. چنانچه در آيه شريفه سوره ((هود)) فرمايد:ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم (482)؛ صراط مستقيم را به رب محمد- صلى الله عليه و آله -، نسبت داده ،و اين علاوه به تناسب مقام استقامت مطلقه با رب انسان كامل ،به واسطه غايت عنايت به مطلوب ، اين اضافه مذكور شده . و نيز در آيه شريفه تحكيم فرمايد: ((فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك ))(483)... الى آخره و در سوره حجر فرمايد:((فو ربك لنسئلهم اءجمعين ))(484)،و اين موارد، مورد عنايت خاص است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 265 - 266 فصل نهم : بعثت بزرگترين حادثه تاريخ بايد عرض كنم كه روز بعثت رسول اكرم در سرتاسر دهر ((من الازل الى الابد)) روزى شريفتر از آن نيست براى اينكه حادثه اى بزرگتر از اين حادثه اتفاق نيفتاده . حوادث بسيار بزرگ در دنيا اتفاق افتاده است ، بعثت انبياى بزرگ ، انبياى اولوالعزم و بسيارى از حوادث بسيار بزرگ ، لكن حادثه اى بزرگتر از بعثت رسول اكرم نشده است و تصور هم ندارد كه بشود زيرا كه بزرگتر از رسول اكرم در عالم وجود نيست غير از ذات مقدس حق تعالى و حادثه اى بزرگتر از بعثت او هم نيست . بعثتى كه بعثت رسول ختمى است و بزرگترين شخصيت هاى عالم امكان و بزرگترين قوانين الهى ، و اين حادثه در يك همچو روزى اتفاق افتاده است و اين روز را بزرگ كرده است و شريف ، و همچو روزى ما ديگر در ازل و ابد نداريم و نخواهيم داشت ، لهذا تبريك اين روز را بر همه مسلمين و بر همه مستضعفين جهان عرض مى كنم . بيانات امام در جمع مديران صندوقهاى قرض الحسنه - صحيفه نور جلد:12 - صفحه :168 - تاريخ سخنرانى :20/3/59. بهره مندى بشريت از مواهب و معارف وحى يك انگيزه ، از بعثت اين است كه قرآن كه در غيب بوده است و به صورتهاى غيبى بوده است و در علم خداى تعالى بوده است و در غيب الغيوب بوده است ، به وسيله اين موجود عظيمى كه به واسطه مجاهدات بسيار و به واسطه بودن او بر فطرت حقيقى و فطرت توحيدى و همه مسائلى كه هست ، او رابطه دارد با غيب و به واسطه رابطه اى كه با غيب دارد اين كتاب مقدس را از مرتبه غيب متنزل كرده است و بلكه تنزلاتى حاصل شده است تا رسيده است به مرتبه شهادت كه به صورت الفاظ درآمده است و اين الفاظ را ما و شما و همه مى توانيم بفهميم و معانى آن را تا اندازه اى كه مى توانيم ما استفاده از آن مى كنيم و انگيزه بعثت بسط اين سفره در بين بشر از زمان نزول تا آخر. اين يكى از انگيزه هاى كتاب است و انگيزه بعثت است . ((بعثه عليكم )) رسولى را كه تلاوت مى كند بر شما قرآن را، آيات الهى ((و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ))(485) اين شايد غايت اين تلاوت باشد، تلاوت مى كند براى تزكيه و براى تعليم و براى تعليم همگانى ، تعليم همين كتاب و تعليم حكمت كه آن هم از همين كتاب است . پس انگيزه بعثت نزول وحى است و نزول قرآن است و انگيزه تلاوت قرآن بر بشر اين است كه تزكيه پيدا بكنند و نفوس مصفا بشوند از اين ظلماتى كه در آنها موجود است تا اينكه بعد از اينكه مصفا شدند ارواح و اذهان آنها قابل اين بشود كه كتاب و حكمت را بفهمند. بيانات امام در جمع اقشار مردم تبريز - صحيفه نور جلد:14 - صفحه :252 - تاريخ سخنرانى :11/3/60. تزكيه نفوس براى دريافت نور هدايت آنهايى كه بعثت را يك بعثت الهى مى دانند و انگيزه بعثت را هدايت همه خلق مى دانند بايد به غايت بعثت توجه كنند كه خود خدا انگيزه بعثت را فرموده است ، فرموده است : ((يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه )).(486) تزكيه براى اين است كه نور هدايت در انسان واقع بشود. بيانات امام در جمع اقشار مردم تبريز - صحيفه نور جلد:14 - صفحه :255 - تاريخ سخنرانى :11/3/60. ايجاد بزرگترين تحول علمى - عرفانى مساله مبعث و ماهيت آن و بركات آن چيزى نيست كه بتوان با زبان هاى الكن ما از آن ذكرى كرد و به قدرى ابعاد آن زياد است و جهات معنوى و مادى او زياد است كه گمان ندارم بتوان حول و بر او هم صحبت كرد. مساله بعثت يك تحول علمى - عرفانى در عالم ايجاد كرد كه آن فلسفه هاى خشك يونانى را كه به دست يونانى ها تحقق پيدا كرده بود و ارزش هم داشت و دارد، لكن مبدل كرد به يك عرفان عينى و يك شهود واقعى براى ارباب شهود. قرآن در اين بعدش براى كسى تاكنون منكشف نشده است مگر((من خوطب به )) و در بعضى ابعادش حتى براى ((من خوطب به )) منكشف نشده است فقط براى ذات ذوالجلال جلت عظمته معلوم است . اگر كسى سير كند در فلسفه هاى قبل از اسلام و فلسفه هاى بعد از اسلام و خصوصا قرن هاى آخر و عرفاى قبل از اسلام و آن كسانى كه در هندوستان و امثال آن يك همچو مسائلى داشتند، با عرفاى بعد از اسلام كه به تعليم اسلام در اين امر وارد شده اند، مى فهمد كه چه تحولى در اين بعد حاصل شده است در صورتى كه عرفاى بزرگ اسلام هم راجل هستند در كشف حقايق قرآن ، لسان قرآن كه از بركات بعثت است ، از بركات بزرگ بعثت رسول خداست . بيانات امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:17 - صفحه :250 - تاريخ سخنرانى :21/2/62. ايجاد بزرگترين تحول علمى - عرفانى اين ولادت كه دنبالش بركات پى در پى بود و منتهى شد به بعثت و نزول وحى از جانب خداى تبارك و تعالى بر قلب مبارك آن سرور، ابعادش براى بشر تاكنون معلوم نشده است . آنكه قرآن كريم دنبالش بوده است حتى براى متعمقان آخر الزمان هم به آنطورى كه بايد كشف نشده است و همين مقدارى كه معلوم شده است و كشف شده است ، وقتى كه ملاحظه كنيد با قبل از اسلام و معارف قبل از اسلام و فلسفه قبل از اسلام و عدالتهاى اجتماعى قبل از اسلام مى بينيد كه همين مقدار هم يك تحول عظيمى در دنيا پيش آورده است كه سابقه نداشته است . و لاحقه هم ندارد. در سير عرفانى ، شما ملاحظه بفرماييد كه قبل از اسلام چى بوده است و بعد از اسلام و با تعليمات اسلام مقدس و قرآن كريم چه شده است . اشخاصى كه قبل از اسلام بودند در عين حالى كه اشخاص بزرگى بودند مثل ارسطو و امثال او، معذلك وقتى كتاب هاى آنها را ما ملاحظه مى كنيم بويى از آن چيزى كه در قرآن كريم است در آنها نيست . همين آياتى كه در روايات ما وارد شده است كه براى متعمقين آخرالزمان وارد شده است مثل سوره توحيد و شش آيه از آيه سوره حديد، گمان ندارم كه واقعيتش براى بشر تا الان و تا بعدها بشود آنطورى كه بايد باشد، كشف بشود. البته مسائل در اين باب خيلى گفته شده است ، تحقيقات ، تحقيقات بسيار ارزنده هم بسيار شده است ، لكن افق قرآن بالاتر از اين مسائل است . بيانات امام در ديدار با اعضاى هياءت دولت - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :190 - تاريخ سخنرانى :1/10/62. ****************** اعجازى فوق ادراك بشريت قضيه بعثت ، مساله اى نيست كه ما بتوانيم در اطراف او صحبتى بكنيم ما همين قدر مى دانيم كه با بعثت پيغمبر اكرم انقلاباتى حاصل شد و چيزهايى در دنيا حاصل شد - به تدريج - كه قبل از او نبوده است . آن معارفى كه به بركت بعثت رسول اكرم در عالم - پخش شد - كسانى كه مطلعند كه اين معارف چى است و تا آن اندازه اى كه ماها مى توانيم ادراك بكنيم . مى بينيم كه از حد بشريت خارج است ، اعجازى است فوق ادراك بشريت ، از يك انسانى كه در جاهليت متولد شده است ، در جاهليت بزرگ شده است و يك آدمى بوده است كه در يك محيطى پرورش يافته است كه اسمى از اين مسائل اصلا نبوده در آن وقت . محيط آن جا اصلا راجع به مسائل دنيا و به مسائل عرفان و فلسفه و ساير مسائل اصلا آشنايى نداشتند و در تمام عمرش حضرت آن جا بوده ، يك سفر مختصرى كرده است كه چند وقتى ، يك چند روزى ، سفر كرده و برگشته . آن وقت ، وقتى كه بعثت حاصل شد، انسان ميبيند كه يك مطالبى پيش آورده است كه از حد بشريت خارج است اين اعجازى است كه براى اهل نظر دليل بر نبوت پيغمبر است و الا ايشان به خودش نمى توانست اين كار را بكند، نه تحصيلاتى داشت ، حتى نوشتن را هم نمى دانست . مسايل ، يك مسايل بزرگى است كه ما نمى توانيم در اطرافش صحبت كنيم و كشف هم نشده است ، براى خود ايشان است و كسانى كه خاص الخالص ايشان هستند. مسايل اجتماعى در اسلام مى دانيد كه هست ، همه جور مسايل هست و به درجه اعلا هست كه از عهده يك نفر آدمى كه در آن محيط زندگى كرده است ، و يا در هر محيطى يك نفر آدم بتواند اين طور در دنيا همه چيز را بيابد كه مطابق عقل حالا باشد و آينده ، اين يك امر اعجاز است ، غير از اعجاز چيز ديگر نمى تواند باشد. بيانات امام ديدار با وزير بهداشت و درمان - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :78 - تاريخ سخنرانى :8/1/66. دلالت جامعيت شريعت اسلام بر وحيانى بودن محصل برهان ما بر اثبات نبوت خاتم النبيين - صلى الله عليه و آله - اين شد كه همين طور كه اتقان خلقت كائنات و حسن ترتيب و نظم آن ما را هدايت مى كند كه يك موجودى منظم اوست كه علمش محيط به دقايق و لطايف و جلايل است ، اتقان احكام يك شريعت و حسن نظام و ترتيب كامل آن ، كه متكفل تمام احتياجات مادى و معنوى ، دنيوى و اخروى ، اجتماعى و فردى است ، ما را هدايت مى كند به آنكه مشرع و منظم آن يك علم محيط مطلع بر تمام احتياجات عايله بشر است ؛ و چون به بداهت عقل مى دانيم كه از عقل يك نفر بشر، كه تاريخ حيات او را همه مورخين ملل نوشته اند و شخصى بوده كه تحصيل نكرده و در محيط عارى از كمالات و معارف تربيت شده ،اين ترتيب كامل و نظام تام و تمام صادر نتواند شد، بالضروره مى فهميم كه از طريق غيب و ماوراء الطبيعه ، اين شريعت تشريع شده و به طريق وحى و الهام به آن بزرگوار رسيده . والحمدلله (على ) وضوح الحجة . چهل حديث - صفحه : 201 -202 فصل دهم : معراج معراج ، رفتن به بطن ماهى و عروج به فوق لاهوت ...و الاخر اعتبار الكثرة و التركيب و هو اعتبار الظهور فى المظاهر من التعينات الجبروتية و الملكوتية الكلية و الملكية الناسوتية الجزئية ، و بهذا الاعتبار ليس له تعين خاص بل يتعى بلكل التعينات ، بل نسبة الى كل التعينات على حد سواء، و ((هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ))،(487) ((و لو دليتم بحبل الى الارض السفلى لهبطتم على الله ))و بهذا الاعتبار ورد: ((ان معراج يونس - عليه السلام - كان فى بطن الحوت كما ان معراج نبينا(ص ) كان بالعروج الى فوق اللاهوت )) (488)(489) تعليقات على شرح - صفحه : 236 - 237 فصوص الحكم تعبيرى عرفانى از حقيقت براق و رفرف بدان اى طالب حق و حقيقت كه حق تبارك و تعالى چون خلقت نظام وجود و مظاهر غيب و شهود را به حسب حب ذاتى به معروفيت در حضرت اسما و صفات فرموده ، به مقتضاى حديث شريف ((كنت كنزا مخفيا فاءحبت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف ))در فطرت تمام موجودات حب ذاتى و عشق جبلى ايداع و ابداع فرموده كه به آن جذبه الهيه و آتش عشق ربانى متوجه به كمال مطلق و طالب و عاشق جميل على الاطلاق مى باشند، و براى هر يك از آنها نورى فطرى الهى قرار داده كه به آن نور طريق وصول به مقصد و مقصود را دريابند؛ و اين نار و نور يكى ((رفرف وصول ))،و يكى ((براق عروج ))است و شايد براق و رفرف رسول خدا - صلى الله عليه و آله - رقيقه اين لطيفه و صورت متمثله ملكيه اين حقيقت بوده و لهذا از بهشت كه باطن اين عالم است نازل شده . آداب الصلوة - صفحه : 288 سه مرتبه تجلى نور عظمت حق از حديث معراج معلوم شود كه براى حضرت ختمى مآب - صلى الله عليه و آله - سه مرتبه نور عظمت تجلى كرده در تكبيرات افتتاحيه ؛ چنانچه براى خليل الرحمن نيز انوار تقييدى سه مرتبه تجلى كرد، پس از آن وصول حاصل شد.(490) و در اين حديث نيز چنين فرمايد:((فلما فرغ من التكبير والافتتاح ، قال الله -عزوجل :الان وصلت الى فسم باسمى ...))الحديث .(491) سر الصلوة - صفحه : 80 حالات رسول اكرم در شهود عظمت حق در ليله معراج ، رسول اكرم (ص )، رسول اكرم (ص ) به مشاهده هر جلوه از جلوات عظمت غش مى كرد و پس از آن از جلوه هاى انس و رحمت به هوشش مى آوردند. شرح حديث عقل و جهل - صفحه :235 نماز، رهاورد سفر روحانى پيامبر(ص ) الصلوة - التى - لها مقام الجامعية و فيها الفناءات الثلاثة و لهذا اختصت بانها عبادة ليلة المعراج الذى هو مقام القرب الاحمدى الاحدى المحمدى واختصت بثناءالله تعالى نفسه بهاكماورد عن جبرئيل - عليه السلام - انه قال رسول الله - صلى الله عليه و آله - ان ربك يصلى (492)(493) تعليقات على شرح - صفحه : 42 -43 فصوص الحكم نماز رهاورد سفر روحانى پيامبر (ص ) نماز كه حقيقت معراج مؤ منين و سرچشمه معارف اصحاب عرفان و ارباب ايقان است ، نتيجه كشف تام محمدى - صلى الله عليه و آله - است كه خود به سلوك روحانى و جذبات الهيه و جذوات رحمانيه ، به وصول به مقام ((قاب قوسين او اودنى ))(494)، كشف حقيقت آن را به تبع تجليات ذاتيه و اسماييه و صفاتيه و الهامات انسيه در حضرت غيب احدى فرموده ،و فى الحقيقة اين سوغات و رهاوردى است كه از اين سفر معنوى روحانى براى امت خود كه خير امم است آورده و آنها را قرين منت و مستغرق نعمت فرموده . آداب الصلوة - صفحه :139 نظر نمودن به نور عرش در نماز معراج در صلوة معراج رسول خدا - صلى الله عليه و آله - وارد است كه پس از ركوع خطاب عزت رسيد: فانظر الى عرشى . قال رسول الله - صلى الله عليه و آله -:فنظرت الى عظمة ذهبت لها نفسى و غشى على فالهمت ان قلت سبحان ربى العظيم و بحمده لعظم ما راءيت فلما قلت ذلك تجلى الغشى عنى حتى قلتها سبعها الهم ذلك فرجعت الى نفسى كما كانت . (495) الحديث . نظر كن اى عزيز به مقام عظمت سلوك سرور كل و هادى كل و هادى سبل - صلى الله عليه و آله - كه در حال ركوع كه نظر به مادون خود است نور عرش را ببيند، و چون نور عرش در نظر اوليا جلوه ذات است بى مرآت ، تعين نفسى از بين برود و حالت غشوه و صعق دست دهد. پس ، ذات مقدس به عنايات ازلى از آن وجود شريف دستگيرى فرمود و با الهام حبى ، تسبيح و تعظيم و تحميد را به آن ذات مقدس تلقين فرمود تا پس از هفت مرتبه ،به عدد حجب و عدد مراتب انسان ،به خود آمد و حالت صحو براى او دست داد و در جميع نماز معراج دوام داشته . آداب الصلوة - صفحه :288 حديثى پيرامون معراج و عظمت مقام رسول اكرم - صلوات الله عليه و آله - در حديثى كه از علل منقول است از حضرت صادق - سلام الله عليه - در حديثى طويلى كه در آن حديث وصف معراج را فرموده : قال :((انزل الله العزيز الجبار عليه محملا من نور، فيه اربعون نوعا من انواع النور كانت محدقة حول العرش ، عرشه تبارك و تعالى تغشى ابصار الناظرين . اما واحد منها فاصفر؛ فمن اجل ذلك اصفرت الصفرة . و واحد منها فاصفر؛ فمن اجل ذلك اصفرت الصفرة . و واحد منها احمر؛ فمن اجل ذلك احمرت الحمرة الى ان قال : فجلس فيه ثم عرج به الى السماء الدنيا. فنفرت الملائكة الى اطراف السماء؛ ثم عرج به الى السماء الدنيا فنفرت الملائكة الى اطراف السماء؛ ثم خرت سجدا، فقالت :سبوح قدوس ربنا و رب الملائكة و الروح ؛ ما اشبه هذا النور بنور ربنا! فقال جبرئيل :الله اكبر. فكست الملائكة ، و فتحت السماء، و اجتمعت الملائكة ؛ ثم جاءت و سلمت على النبى - صلى الله عليه و آله - افواجا... الحديث .(496) و در اين حديث شريف اسرارى بزرگ است كه دست آمال ما از آن كوتاه است ؛ و آنچه ذكر كردنى است اكنون از مقصد ما خارج است ، مثل سر تنزل محمل از نور، و سر كثرت انوار، و سر كثرت نوعيه ، و سرعدد اربعين ، و سر تنزيل خدا آن را، و سر احاطه آنها حول عرش ، و حقيقت عرش در اين مقام ، و سر اصفرا و صفره و احمرا حمره به واسطه آنها، و سر نفور فرشتگان ، و سجده كردن آنها و تسبيح و تقديس آنها، و تشبيه كردن آنها آن را به نور پروردگار، الى غير ذلك كه بيان در اطراف هر يك طولانى است ؛ و آنچه تناسب با اين مقام دارد و شهادت بر مطلب ما مى دهد، آن است كه ملائكة الله به واسطه تكبير جبرئيل ساكت و مطمئن شدند، و اجتماع برگرد شمع جمع ولى مطلق كردند؛ و به واسطه تكبير، فتح آسمان اول گرديد و يكى از حجب ، كه بين راه عروج الى الله بود، خرق گرديد. آداب الصلوة - صفحه : 128 -129 در وصف عظمت جمال احمدى - صلوات الله عليه و آله - در حديث شريف علل كه ((صلوة معراج ))را تفصيل مى دهد و توصيف مى كند، وارد است كه پس از آنكه رسول خدا با محمل نورى كه از جانب رب العزة نازل شده بود به مصاحبت جبرئيل عروج كردند و به آسمان سوم رسيدند، ملائكه فرار كردند و سجده نمودند و تسبيح گفتند و جبرئيل گفت :((اشهد ان محمدا رسول الله اشهد ان محمد رسول الله ))ملائكه مجتمع شدند و سلام بر رسول خدا كردند و از حال حضرت امير المؤ منين - عليه السلام - سؤ ال كردند و درهاى آسمان گشوده شد و حضرت عروج به آسمان چهارم فرمودند، و در آنجا ملائكة الله چيزى نگفتند. پس ،ابواب آسمان گشوده شد و ملائكه مجتمع شدند و جبرئيل بقيه اقامه را گفت ...الحديث .(497) و از تفسير عياشى نيز قريب به اين مضمون وارد شده ،(498) و از اين حديث معلوم شود كه ملائكه هيچ يك از آسمانها طاقت مشاهده جمال احمدى ندارند و به رؤ يت آن نور مقدس به سجده بيفتند و متفرق شوند و توهم نور حق مطلق كنند. آداب الصلوة - صفحه : 139 معراج روحانى ، حركت انعطافى يا قهقرايى و بعض از اهل ذوق مى گفت : حقيقت معراج معنوى و روحانى ، تذكر ايام سلف است .(499) ما وقتى كه به قهقرا متوجه احوال متوجه احوال سابقه خود شويم ، به اختلاف اشخاص ، هر كس تا وقتى از اوقات زندگى خود را به ياد مى آورد و متذكر مى شود:يكى تا هفت سالگى ، يكى تا پنج يا سه سالگى ؛ و كمتر از اين نادر است كه كسى متذكر شود - از شيخ الرئيس نقل كنند كه مدعى آن بوده كه اول زمان تولدش را به خاطر داشته ! مى گفت ممكن است از اين بيشتر متذكر شد؛ مثلا متذكر ايامى شود كه در رحم مادر يا در صلب پدر بوده ، و همين طور جميع تطوراتى كه در ملك اعلا و جبروت را تا جبروت اعلا، تا آنكه منتهى شود به تذكر از نشئه علم ربوبى ، و اين تذكر، حقيقت معراج است و غايت عروج روحانى است . انتهى بيانه . و اين مطلب خود اگر فى نفسه صحيح باشد، ولى حقيقت معراج عبارت از اين رجوع قهقرايى )) بودن در مشرب رحيق عرفان درست نيايد و در مسلك اصحاب قلوب صحيح ننمايد، بلكه حقيقت ((معراج روحانى )) عبارت است از ((حركت معنويه انعطافيه )) كه با آن تتميم شود دايره وجود، و رجوع شود به عالم غيب ، جميع ما فى سلسلة الشهود؛ و اين در قوس صعودى و حركت انعطافى صورت گيرد، و اين حركت رجوعى قهقرايى خلاف سنة الله جاريه است در موجودات ، و بالخصوص در انبيا و خاصه در خاتم آنها، صلوات الله عليه و آله و عليهم اجمعين -. و اينطور از سلوك ، شبيه مجذوبيت يك صنف از ملائكه مهيمه متحيره در ذات ذوالجلال است كه غفلت از كثرات بكلى دارند و ندانند كه آدمى و عالمى خلق شده . چهل حديث - صفحه : 622 پيرامون جسمانى بودن معراج ... و اما در قضيه معراج حضرت خاتم (ص ) كه جسمانى بود، اگر به تجرد نفس قائل نباشيم ؛ نمى توانيم به آسانى معراج جمسانى را اثبات نماييم . معنى جسمانى بودن معراج اين است كه :روح مجرد تام حضرت خاتم (ص ) خواست تمام عالم را سير كند و حضرت حق تشريفات گردش او را فراهم آورد، جسم حضرت مجذوب روح شريف او بود و به تبعيت آن و به جذبه آن ، معراج جسمانى اتفاق افتاد؛ البته منظور از معراج اين نيست كه حضرت جسمانيه را ببيند، چنانچه در قضيه رؤ يت ملكوت آسمانها و زمين توسط حضرت ابراهيم (ع ) هم همين طور بوده است ، چرا كه عالم جسم و كرات جسمانى چندان تعريفى ندارند كه به خاطر ديدن آنها حضرت به معراج برود، و يا رؤ يت آنها نصيب حضرت ابراهيم (ع ) شود، بلكه رؤ يت و يا معراج براى ديدن عالم مجردات و عقول بوده است . گاه نيز بعضى گمان مى كنند مثلا براق هم يك اسب شلى مثل اين اسبهايى كه ما سوار شده و جبرئيل هم دهنه اسبش را گرفته ، خير، براق هم يك موجود مجرد بوده است . (و اينگونه تصورات جسمانى و مادى در مورد معراج و جزئيات آن ، صحيح نيست .) تقريرات اسفار فصل يازدهم : پيرامون وحى و قرآن كلام الهى و تكلم حق انتساب صفت ((متكلم ))به خداوند ميزان در صفات ثبوتيه براى ذات مقدس واجب - جل اسمه - و صفات سلبيه ،آن است كه هر صفت كه (از) اوصاف كماليه و از نعوت جماليه است براى اصل حقيقت وجود و صرف ذات هستى ، بى تعين آن به لباس تعينى وبدون تطور آن به عالمى دون عالمى ، و بالجمله (آنچه ) به عين هويت هستى و ذات نوريه وجوديه رجوع كند، از صفات لازم الثبوت و واجب التحقق است براى ذات مقدس - تعالى شاءنه ؛ زيرا كه اگر ثابت نباشد، لازم آيد يا ذات مقدس صرف وجود و محض هستى نباشد؛ و اين هر دو در مشرب عرفان و مسلك برهان باطل است ؛ چنانچه در محال خود مقرر است . و هر صفت و نعتى كه براى موجود ثابت نشود مگر پس از تنزل آن به منزلى از منازل تعينات و تطور آن به طورى از اطوار تقييدات و تعانق آن با مرتبه اى از مراتب قصور و تلازم آن با حدى از حدود فتور، و بالجمله آنچه از ذات هستى نباشد و به حدود و ماهيات رجوع كند،از صفات لازم السلب و ممتنع التحقق است در ذات كامل على الاطلاق ؛ زيرا كه ذات كامل مطلق و صرف وجود چنانچه مصداق صرف كمال است مصدوق عليه سلب نقايص و حدود و اعدام و ماهيات است ... بالجمله ، پس از آنكه معلوم شد ميزان صفات ثبوتيه و سلبيه ، مى توان فهميد كه ... ((تكلم )) به اين معنى عرفى و مفهوم متعارف كه مورد سؤ ال راوى است ، صفت محدثه متجدده اى است كه ذات حق تعالى منزه و مبرا از آن است ؛ و اين منافات ندارد با اثبات كلام و تكلم ذاتى از براى حق تعالى در مقام ذات ، به يك معناى مقدس از تجدد و مبراى از حدوث . و اجمال اين مطلب شريف آنكه ، حقيقت ((تكلم ))متقوم به خروج كلام از مخارج مخصوصه نيست ؛ و اين تقيد و انصرافى كه در عرف لغت و متعارف جمهور است از انس و عادت به ضميمه اوهام و افكار ناشى است ؛ والا اصل معانى تقييد و تعينى ندارد. ((علم ))عبارت از صرف دانش و ظهور شى لدى العالم است ، و مقيد به آن نيست كه با آلات ماديه ، مثل دماغ ؛ يا معنويه ؛ مثل حس مشترك يا لوح خيال مثلا، ادراك شود. اگر فرض كنيم يكى با دوستش يا پايش علم به چيزى پيدا كند يا چيزى را بشنود يا ببيند، علم و سمع و بصر بر آنها صادق است ؛ و همين طور اگر كسى در عالم خواب ببيند و بشنود و تكلم كند واحساس كند؛ تمام اين معانى بر آنها بى شائبد مجاز صادق است ؛ با آكه هيچ يك ازاين آلات مخصوصه محسوسه به كار نيفتاده . پس ، ميزان نفس ادراك مخصوص است در صدق اين معنى و مفاهيم ؛ و حقيقت ((تكلم )) اظهار مكنونات خاطر است و ابراز مافى الضمير است بدون آنكه آلت مخصوصه در آن مدخليت داشته باشد، فرضا كه به حسب لغت و عرف هم مجاز باشد، در معنى و حقايق اين تقيدات نيست و به حسب عقل مقوصد اثبات نفس حقايق است گرچه لغت و عرف با آن مساعد نباشد. پس گوييم كه حقيقت ((كلام ))اظهار ما فى الضمير است ،چه با آلات حسيه يا غير آن باشد يا نباشد؛ و ((كلام )) اظهار از مقوله صوت و لفظ و هواى خارج از باطن باشد يا نباشد؛ و ((كلام )) به حسب اين حقيقت از اوصاف كماليه وجود است ؛ زيرا كه ظهور و اظهار از حقيقت وجود و به حقيقت وجود است ؛ و هرچه وجود روبه كمال و قوت رود، ظهور و اظهارش بيشتر گردد، تا به افق اعلا و مقام اسناى واجبى رسد كه نور الانوار و نور على و ظهور على ظهور است ، و به فيض مقدس اطلاقى و كلمه ((كن )) وجودى اظهار آنچه در غيب مقام واحديت دارد كند، و به فيض اقدس و تجلى ذاتى احدى اظهار غيب مطلق و مقام لامقامى احديت فرمايد؛ و در اين تجلى ذاتى ، و سامع اسما و صفات (است )؛ و به نفس آن تجلى ، تعينات اسما و صفات اطاعت نموده تحقق علمى پيدا كنند؛ و در تجلى واحدى به فيض مقدس ، متكلم ذات مقدس واحدى مستجمع جميع اسما و صفات ، و كلام نفس تجلى ، و سامع و مطيع در تحقق اعيان علميه لازمه اسما و صفات (است ) كه به امر ((كن ))تحقق پيدا كنند: فاذا قال لكل عين اراد ايجادها:كن فيطيع الامر الالهى ، فيكون و يتحقق .(500) چهل حديث - صفحه : 616 -618 پيرامون كلام حق تعالى و تكلم او ان الكلام عبارة عن تعين الهواء الخارج من باطن الانسان بالسير فى منازل المخارج و العبور على مراحل السير الى الخارج و الظهور من عالم الغيب الى الشهادة ؛ الكاشف عما فى ضمير المتكلم و سره و عن بطون مقصده و امره . فانشاء المتكلم للكلام و ايجاد له وانزله من عالم الغيب الى الشهادة و من سماء السر الى العلن لتعلن الحب الذاتى بابراز كمالاته فى مرتبة الخفاء، فاءحب اظهارها و عشق اعلانها، فاوجد وانشاءلكى يعرف قدره و شاءنه . و انت اذا كنت اذا قلب منور بالانوار الالهية و ذا روح متضى بالاشعة الروحانية ، واضاء زيت قلبك ولو لم تمسعه نار التعاليم الخارجية ، و كنت مستكفيا بالنور الباطنى الذى يسعى بين يديك لانشكف لك سرالكتاب الالهى ، بشرط الطهارة اللازمة فى مس الكتاب الكتاب الالهى ، و لعرفت فى مرآة المثل الاعلى و الاية الكبرى حقيقة الكلام الالهى و غاية تكلمه تعالى ، و ان مراتب الوجود و عوالم الغيب و الشهود كلام الهى خارج بالهواء الذى هو المرتبة العمائية من مرتبة الهوية الغيبية ، نازل من سماء للحب الذاتى لاظهار كماله و التجلى باسمائه و صفاته لكى يعرف شاءنه . كم فى الحديث القدسى : ((كنت كنزا مخفيا ان اعرف ، فخلقت الخلق لكى اعرف .)) و عن على - عليه الصلاة والسلام -: ((لقد تجلى الله العباده فى كلامه و لكن لايبصرون ))(501) و عنه :انما يقول لما اراد كونه :كن ، فيكون ؛ لا بصوت يقرع و لا بنداء يسمع ، و انما كلامه سبحانه فعله ))(502) و قال اهل المعرفة : تكلمه عبارة عن تجلى الحق الحاصل من تعلقى الارادة و القدر باظهار ما فى الغيب و ايجاده . (503)(504) شرح دعاى سحر - صفحه : 56 -57 پيرامون كلام حق تعالى و تكلم او و لما انتهى بحثهم الى ((الكلام ))طال التشاجر بين الفريقين .... فذهب المعتزلة و متكلموا الامامية الى ان توصيف البارى ((بالمتكلم ))لاجل ((ايجاده الكلام فى شيى ء)) مثل شجرة موسى - عليه السلام - او نفس نبى ، او ملك . و قال بعض اهل التحقيق ان اطاقه عليه لقيام ((التكلم )) به ، لا ((الكلام ))قياما صدوريا لاحلوليا، كما ان اطاقه علينا ايضا كذلك ، الا ان الفرق ان ايجادنا بالالة ، دون تعالى : و ذهبت الاشاعرة الى ان كلامه تعالى ليس من جنس الاصوات و الحروف بل هو معنى قائم بذاته تعالى فى الازل ، يسمى ((الكلام النفسى ))و هو مدلول ((الكلام اللفظى ))المركب من الحروف و منه الطلب القائم بنفسه و هو غير الارادة ... و القول الحق الموافق للبرهان ان اطلاق التمكلم عليه تعالى ليس لذاك و لا لذا. اما فساد قول المعتزلة فلان احداث الكلام المتجدد المتصرم بلا وسط مستلزم لمفاسد كثيرة ، منها: للتجدد فى صفاته و ذاته ، تعالى عنه ، و قضية ايحاء الوحى و انزال الكتب الى الانبياء و المرسلين من العلوم العالية الربانية التى قل ما يتفق لبشر ان يكشف مغزاها كتكلمه تعالى مع موسى و لقد اشار الى بعض اسرارها قوله تعالى :((نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين ))(505) و قوله تعالى :((ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى ذومرة فاستوى و هو بالافق الاعلى ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى فاوحى الى عبده ما اوحى ما كذب الفؤ اد ما راءى ))(506) الى آخر. فاءشار الى كيفية الوحى و نزول الكتاب بوجه موافق للبرهان غير مناف لتنزيهه تعالى عن شرب التغير و وصمة الحدوث ... و المقصود دفع توهم كونه تعالى متكلما بايجاد الكلام المتصرم فى شجرة اءو غيرها اءو بقيام التكلم به قياما صدوريا والفرق بيننا و بينه ان ايجادنا بالالة و ايجاده بغيرها، فان ذلك ايضا ملازم للتصرم و التغير فى الصفات و الذات .(507) طلب اراده - صفحه : 18 -24 مجازى نبودن ((نطق ))در حق تعالى بدانكه علماى ادب و ظاهر گفته اند كه ((حمد))ثناى به لسان است به جميل اختيارى ؛ و چون آنها غافل از جميع السنة هستند جز اين لسان لحمى ، از اين جهت تسبيح و تحميد حق تعالى ، بلكه مطلق كلام ذات مقدس را حمل به يك نوع از مجاز مى كنند؛ و نيز كلام و تسبيح و تحميد موجودات را حمل به مجاز مى كنند. پس ، در حق تعالى تكلم را عبارت از ((ايجاد كلام )) و در موجودات ديگر تسبيح و تحميد را ذاتى تكوينى دانند. اينها در حقيقت نطق را منحصر به نوع خود دانند و ذات مقدس حق - جل و علا - و ديگر موجودات را غير ناطق بلكه - نعوذ بالله - اخرس گمان كنند؛ و ديگر موجودات را غير ناطق بلكه - نعوذبالله - اخرس گمان كنند؛ و اين را تنزيه ذات مقدس گمان نمودند؛ با آنكه اين ، تحديد بلكه تعطيل است و حق منزه از اين تنزيه است ؛ چنانچه غالب تنزيهات عامه تحديد و تشبيه است . ما پيش از اين ذكر نموديم كيفيت وضع شدن الفاظ را از براى معانى عامه مطلقه ؛ و اكنون گوييم :ما اينقدر دربند آن نيستيم كه در اين حقايق الهيه صدق لغوى يا حقيقت لغويه لازم آيد، بلكه صحت اطلاق و حقيقت عقليه ميزان در اين مباحث است ؛ گرچه حقيقت لغويه نيز به حسب بيان سابق ثابت شد. پس ، گوييم كه از براى لسان و تكلم و كلام و كتابت و كتاب و حمد و مدح ، مراتبى است به حسب نشآت وجوديه ، كه هر يك با نشئه اى از نشآت و مرتبه اى از مراتب وجود مناسب است ، و چون حمد در هر مورد بر جميلى و مدح بر جمال و كمالى است ، پس ، چون حق - جل و علا - كه به حسب علم ذاتى خود در حضرت غيب هويت جمال جميل خود را مشاهده فرموده به اتم مراتب علم و شهود، مبتهج بوده به ذات جميل خود به اشد مراتب ابتهاج ؛ پس ، تجلى فرموده به تجلى ازلى به اعلا مراتب تجليات در حضرت ذات براى ذات ؛ و اين تجلى و اظهار مافى مكنون غيبى و مقارعه ذاتيه ، ((كلام ذاتى )) است كه به لسان ذات در حضرت غيب واقع است ؛ و مشاهده اين تجلى كلامى ، ((سمع ذات )) است .... و اهل معرفت گويند حق تعالى با السنه خمسه ، حمد و مدح خود كند؛ و آن السنه ، لسان ذات است من حيث هى ؛ و لسان احديت غيب است ؛ و لسان واحديت جمعيه است ؛ و لسان اسماى تفصيليه است ؛ و لسان اعيان است ؛ و اينها غير از لسان ظهور است ، كه اول آن لسان مشيت است تا آخر مراتب تعينات كه لسان كثرات وجوديه است . آداب الصلوة - صفحه : 254 -255 كلام نفسى ذاتى حقيقت قرآن شريف الهى ، قبل از تنزل به منازل خلقيه و تطور به اطوار فعليه از شئون ذاتيه و حقايق علميه در حضرت واحديت است و آن حقيقت ((كلام نفسى )) است كه مقارعه ذاتيه در حضرات اسماييه است و اين حقيقت براى احدى حاصل نشود به علوم رسميه و نه به معارف قلبيه و نه به مكاشفه غيبيه مگر به مكاشفه تامه الهيه براى ذات مبارك نبى ختمى در محفل انس ((قاب قوسين )) بلكه در خلوتگاه سر مقام ((او ادنى )) آداب الصلوة - صفحه : 81 كلام نفسى ذاتى و لانه لاطلاقه وسع كل شى ء رحمة و علما، فلا يمكن وقوع ما يخالفه وصح سرالقدر وصح تبعية الارادة لعلمه كما تبعته القدرة باظهار ما عينية الارادة و بمقارعتهما يظهر الكلام ... قوله :((و بمقارعتهما يظهر الكلام ))الخ ، و هذا هو ((الكلام )) الفعلى الظهوريت ))فى مقام الفيض و التجلى الفعلى ؛ و اما ((الكلام الذاتى النفسى )) فهو اظهار ما فى غيب ذاته فى الحضرة الاسمايية و مقام الواحدية التابع للتجلى الذاتى العلمى والحب الذاتى والارادة الذاتية ؛ بل على التحقيق العرفانى والذوق الشهودى هو تعالى ((متكلم )) فى مقام الاحدية ، و تكلمه الفيض الاقدس و التجلى الاعلى الارفع ، و المخاطب به الاسماء و الصفات ثانيا. و متكلم فى مقام الواحدية و تكلمه التجلى بمقام اسم ((الله )) بوجهته الظاهرة و المخاطب به الاعيان الثابتة عين الانسان الكامل اولا و البقية تبعا له . و لقد بسطنا الكلام بما لا مزيد عليه فى الرسالة الموسومة بمصباح الهداية الى حقيقة الرسالة والولاية .(508) تعليقات على شرح - صفحه : 275 - 276 فصوص الحكم كلام ذاتى و كلام ظلى كما اخبر ان للقرآن ظهرا و بطنا و حدا و مطلعا. و فى رواية و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن و الى سبعين بطنا. اذا كان القرآن جميع صفحة الوجود يمكن ان يكون المراد ((بالمطلع ))هو((الكلام الذاتى ))و التجلى الاعرابى فى الحضرة الواحدية المشرف على التعينات الغيبية والشهادية الائقين للفيض ((واحد))هو ((الكلام الظلى الفيضى ))الفاضل بين الحضرة الواحدية والمضاهر الغيبية والشهادية المعبر عنه ((بالعماء))و ((البطن ))هو العالم الغيبى الى منتهى النورية العرشية و ((الظهر)) هو عالم الشهادة .(509) تعليقات على شرح - صفحه : 213 -214 فصوص الحكم كلام ذاتى نفسى در حضرت علميه از براى قرآن قبل از تنزل در اين نشئه ، مقامات و كينونتهايى است : اول مقام او، ((كينونت علميه )) اوست در حضرت غيبيه به ((تكلم ذاتى )) و مقارعه ذاتيه به طريق احديت جمع ...و اين كتاب ، كه در كسوه عبارات و الفاظ ظهور نموده ، در مرتبه ذات به صورت تجليات ذاتيه و در مرتبه فعل ، عين تجلى فعلى است ؛ چنانچه امير المؤ منين - صلوات الله عليه - فرمود:((انما كلامه فعله )).(510) آداب الصلوة - صفحه : 323 -324 كلام ذاتى نفسى در حضرت علميه الكلام له حقيقة اخرى غير العلم والارادة و الكراهة و الرضا، فعند تكثير الاسماء و اعتبار مقام الوحدية و الكثرة الاسماييه لا يرجع الصفات بعضها الى بعض : لا الارادة الى العلم بالنظام كما هو المشهور بين الحكماء المحجوبين ، و لا السمع و البصر الى العلم و لا العلم اليهما كما هو راءى الشيخ المقتول شهاب الدين .(511) ((فالكلام النفسى ))فى الحضرة العلمية عبارة عن التجلى الجبى المظهر للمكون الغيبى على الحضرات الاعيانية فى التجلى الواحدى ، كما ان ((السمع ))عبارة عن مقارعة خاصة بين هذا التجلى و التجلى العلمى الحاصل بعده و ليس المقام بسط هذه الحقائق .(512) تعليقات على شرح - صفحه : 63 -64 فصوص الحكم پيرامون صفت ذات حق بودن ((كلام ذاتى )) قلت ذكر الشيخ فى تفسير الفاتحة قاعدة هى ان كل صفة من صفات الحق انما يضاف اليه على الوجه الاتم الاكمل ، و كلامه صفة من صفاته ، فله الاحاطة كما قال تعالى : ما فرطنا فى الكتاب من شى ء... (513) قوله :((ذكر الشيخ فى تفسير الفاتحة ))الخ ، ليس الكلام من حيث ظهوره الملكى و خصوصا الذى هو من مقوله اللفظ و الصوت ، صفة للحق من حيث هويته الاحاطية حتى يتفرع عليه ما ذكر كما ان قوله تعالى :((ما فرطنا فى الكتاب من شى ء)) الا يدل على مقصوده بوجه ، نعم ((الكلام الذاتى ))الذى هو التجلى باظهار ما فى الغيب على ذاته المقدسة صفة من صفاته فى الحضرة الجمعية الكمالية ، و ((الكلام الظهورى الوجودى )) الذى هو التجلى بالفيض المقدس لاظهار ما فى الغيب على الحقائق التفصيلية صفة من صفاته الفعلية ، و لهما الاحاطة و الشمول ، و لهذا ((الكلام اللفظى )) ايضا احاطة بمعنى آخر و هو وجه السر الوجودى الذى يعرفه المحققون و هو غير الاوضاع اللفظية نعم لم كان الالفاظ موضوعة لارواح المعانى او ارواح المعانى مرادة للحق من كلامه لكان تلك الاحاطة حقا كما الامر كذلك .(514) تعليقات على شرح - صفحه : 231 - 232 فصوص الحكم عينيت كلام قولى يا نفسى با ذات ... فلا يعلم مهية كلمة كن لان كلامه عين ذاته و مهية الذات غير معلومة لبشر... قوله : ((لان كلامه عين ذاته ))الخ ،قال شيخنا العارف الكامل الشاه آبادى - دام ظله العالى - ((ليس هذا ((الكلام القولى ))عين الذات ، بل الكلام الذى هو عين و هو ((كلام نفسى ))عبارة عن اعرابه تعالى عما فى غيب احديته تقدس و تعالى بالتجلى الذاتى على الحضرة الوحدية ، كما ان ((كن )) الذى وقع فى قوله تعالى (515) هو ((كن الوجودى ))الذى هو الفيض المنبسط فقول الشارح فى صدر الصفة ايضا مردود.)) اقول هذا مسلك الحكيم و اما ذوق العارف فيقتضى غير ذلك فان الكلمات القولية ايضا تجلى الذات باسمه الظاهر المتكلم ، كما ان الكلام القولى الامرى له والاطاعة الوجودية لنفس الاعيان لا ان الايجاد له تعالى على مسلكه كما مر و بالجميلة بين كلماتهم و ان كان وجه جمع كما بينها صدر المتالهين - قدس الله نفسه - و ذكرنا سرالاختلاف بينها فى بعض الرسائل الا ان مسلكهم ادق و احلى و لكن بشرط سلامة الفطرة و عدم اعوجاج السليقة .(516) تعليقات على شرح - صفحه : 184 - 185 فصوص الحكم سبب اختلاف كلام الهى بدانكه كلام هر متكلم جلوه ذات اوست به حسب مقام ظهور؛ و بروز ملكات باطنه اوست در مرآت الفاظ به مقدار استعداد نسج الفاظى . چنانچه اگر قلبى نورانى و صافى از الواث و كدورات عالم طبيعت شد، كلام او نيز نورانى بلكه نور خواهد بود؛ و همان نورانيت قلب جلوه در كسوه الفاظ مى نمايد؛ و در شاءن ائمه هدى وارد شده است :((كلامكم نور.))(517) و وارد است :((لقد تجلى فى كلامه لعباده .))(518) و در نهج البلاغه است :((انما كلامه فعله ))؛ و فعل جلوه ذات فاعل مى باشد بى ((كلام ))؛ و اگر قلبى ظلمانى و مكدر شد، فعل و قول او نيز ظلمانى و مكدر شود: مثل ((كلمة طيبة كشجرة طيبة ...و مثل كلمة خبيثة كشجرد خبيثة .))(519) و چون ذات مقدس حق - جل و علا - به حسب ((كل يوم هو فى شاءن ))(520)در كسوه اسما و صفات ، تجلى به قلوب انبيا و اوليا كند، و به حسب اختلاف قلوب آنها تجليات مختلف شود، و كتب سماويه كه به نعت ايحا به توسط ملك وحى ، جناب جبرئيل ، بر قلوب آنها نازل شده ، به حسب اختلاف اين تجليات و اختلاف اسمايى كه مدئيت براى آن دارد مختلف شود - چنانچه اختلاف انبيا و شرايع آنها نيز به اختلاف دول اسماييه است - پس ، هر اسمى كه محيطتر و جامعتر است ، دولت او محيطتر ونبوت تابعه او محيطتر و كتاب نازل از او محيطتر و جامعتر است ، و شريعت تابعه او محيطتر و بادوامتر است . آداب الصلوة - صفحه : 308 -309 ملك وحى ذكر صنوف ملائكه و حقيقت آنها در ذكر صنوف ملائكة الله تعالى واشاره به حقيقت آنها على الاجمال :بدانكه بنى محدثين و محققين ، اختلاف است در تجرد و تجسم ملائكة الله ؛ كافه حكما و محققين و بسيارى از محققين فقها قائل به تجرد آنها و نفس ناطقه شدند، و بر آن برهانهاى متين اقامه فرمودند؛ و از بسيارى از روايات و آيات شريفه نيز استفاده تجرد شود؛ چنانچه محدث محقق ، مولانا محمد تقى مجلسى (521)،پدر بزرگوار مرحوم مجلسى (522)، در شرح فقيه ، در ذيل بعضى از روايات فرموده است كه اين دلالت كند بر تجرد نفس ناطقه .(523) ذكر صنوف ملائكه و حقيقت آنها و بعضى از محدثين بزرگ قائل به عدم تجرد شدند؛ و غايت آنچه دليل آورده اند اين است كه قول به تجرد منافى با شريعت است ؛ و تصريح نموده اند به اينكه مجردى جز ذات مقدس حق نيست ؛ و اين كلام بسيار ضعيفى است ؛ زيرا كه عمده نظر آنها دو امر شايد باشد: يكى ، قضيه حدوث زمانى عالم ،كه توهم شده مجرد بودن موجودى جز حق با آن منافى است ؛ و يكى ، فاعل مختار بودن حق تعالى است ، كه گمان نمودند با تجرد عالم عقل و ملائكة الله مخالف است ؛ و اين هر دو مساءله از مسائل معنونه است در علوم عاليه ؛ و عدم تنافى اين قبيل مسائل با موجود مجرد به وضوح پيوسته ، بلكه قول به عدم تجرد نفوس ناطقه و عالم عقل و ملائكة الله با بسيارى از مسائل الهيه و كثيرى از عقايد حقه منافى است كه اكنون مجال بيان آنها نيست ؛ و حدوث زمانى عالم ، به آنطور كه اين دسته گمان نمودند، منافى با اصل مساءله حدوث زمانى است ؛ فضلا از آنكه با بسيارى از قواعد الهيه نيز مخالف است . و حق در نزد نويسنده موافق با عقل و نقل ، آن است كه از براى ملائكة الله اصنافى است كثيره كه بسيارى از آنها مجردند و بسيارى از آنها حسب تقسيم كلى آن است كه گفته اند موجودات ملكوتيه بر دو قسم است : يكى آنكه تعلق به عالم اجسام ندارد، نه تعلق حلولى و نه تعلق تدبيرى . و ديگر آنكه به يكى از اين دو وجه تعلق داشته باشد. و طايفه اولى دو قسمند: يك قسم آنان كه به آنها ملائكه ((مهيمه ))گويند؛ و آنها آنانند كه مستغرق در جمال جميل و متحير در ذات جليل مى باشند و از ديگر خلايق غافل ، و به ديگر موجودات توجه ندارند... قسم دوم ،آنان هستند كه خداى تعالى آنها را وسايط رحمت وجود خود قرار داده ؛ و آنها مبادى سلسله موجودات و غايت اشواق آنها هستند؛ و اين طايفه را ((اهل جبروت ))گويند؛ و مقدم و رئيس آنها ((روح اعظم ))است ؛و شايد آيه شريفه ((تنزل الملائكة و الروح ))(524) نيز اشاره باشد به اين طايفه از ملائكة الله ؛ و اختصاص به ذكر ((روح )) با آنكه از ملائكه است ، براى عظمت اوست ؛ چنانچه در آيه شريفه ((يوم يقوم الروح و الملائكة صفا))(525)نيز اشاره به همين است ؛ و به اعتبارى روح را ((قلم اعلا))گويند؛ چنانچه فرمايد: ((اول ما خلق الله القلم )) (526) و به اعتبارى او را ((قلم اعلا)) گويند؛ چنانچه فرمايد: ((اول ما خلق الله القلم ))(527) و به اعتبارى او را ((عقل اول ))گويند؛ چنانچه فرمايد: ((اول ما خلق الله العقل .))(528) و بعضى روح از ((جبرئيل )) دانند؛ و فلاسفه جبرئيل (را) آخر ملائكه كروبيين دانند؛ و در روايات شريفه نيز فرموده كه ((روح اعظم )) از جبرئيل است ؛ چنانچه از كافى شريف منقول است كه ابوبصير گويد: ((سؤ ال كردم از حضرت صادق - سلام الله عليه - از قول خداى تعالى : ((يساءلونك عن الروح قل الروح من امر ربى .))(529)فرمود:خلقى است اعظم از جبرئيل و ميكائيل ، با رسول خدا بود، و با ائمه هست ؛ و او از ملكوت مى باشد)).(530) و در بعض روايات است كه ((روح ))از ملائكه نيست ، بلكه اعظم از آنهاست .(531) و شايد ((روح ))دو اطلاق داشته باشد در لسان قرآن و اخبار، چنانچه در لسان اهل اصطلاح نيز اطلاقاتى دارد. يك روح از صنوف ملائكه است ؛ چنانچه فرمود از ((ملكوت ))است ؛ و يك روح نيز روح خود حضرات اولياست كه از ملائكه نيست و اعظم از آنهاست . بنابراين ، ممكن است ((روح ))در سوره شريفه ((قدر))به اعتبار تنزل در ليله قدر، عبارت از ((روح الامين ))يا ((روح اعظم )) باشد؛ و در آيه شريفه ((يساءلونك عن الروح ))(532) عبارت از روح انسانى باشد كه در مرتبه كمال از جبرئيل و ديگر ملائكه از اعظم است ؛ و از ((عالم امر)) بلكه گاهى متحد با ((مشيت ))كه امر مطلق است ، شود. آداب الصلوة - صفحه : 338 -341 اصناف و انواع ملائك بدان كه از براى ملائكة الله ، صنوف و انواعى كثيره است كه جز ذات مقدس علام الغيوب كسى عالم به آنها كه جنود حق هستند نيست :((ولا يعلم جنود ربك الاهو)).(533) يك صنف از آنها ملائكه مهيمين مجذوبين هستند كه اصلا نظر به عالم وجوديه ندارند ندانند خداوند آدم را خلق فرموده يا نه ؛ و مستغرق جمال و جلال حق و فانى كبرياى ذات مقدس او هستند(534) و گويند در آيه شريفه ((ن والقلم و ما يسطرون ))(535) كلمه مباركه ((ن ))اشاره به آن ملائكه است ؛ و طايفه ديگر ملائكه مقربين و سكنه جبرون اعلا هستند؛ و آنها انواع كثيره هستند كه از براى هر يك از آنها شاءن و تدبيرى است در عوالم كه از براى ديگرى آن شاءن و تدبير نيست ؛ و طايفه ديگر، ملائكه عوالم ملكوت اعلا و جنات عاليه هستند به اصناف مختلفه و انواع متشتته ؛ و طايفه ديگر ملائكه عوالم برزخ و مثال هستند؛ و طايفه ديگر ملائكه موكله به عوالم طبيعت و ملك هستند كه هر يك موكل انمرى و مدبر شاءنى هستند؛ و اين دسته از ملائكه مدبره در عالم ملك غير از ملائكه موجوده در عالم مثال و برزخ است ؛ چنانچه در محل خود مقرر است و از اخبار نيز مستفاده شود.(536) بال و پر داشتن ملائك و اقسام تمثلات آنها و ببايد دانست كه اجنحه و رياش و اعضاى ديگر در جميع اصناف ملائكه نيست ؛ بلكه از ملائكه مهيمين گرفته تا سكنه ملكوت اعلا، منزه و مبرا هستند از امثال اين اعضا اجزاى مقداريه ؛ و آنها مجرد از جميع مواد و لوازم آن و تقدرات و عوارض آن هستند؛ و اما ملائكه عوالم امثال و موجودات ملكوتيه برزخيه ، در جميع آنها اجزا و اعضا و اجنحه و رياش و غير آن ممكن التحقق (است )؛ و چون از عوالم تقدرات برزخيه و تمثلات مثاليه هستند، هر يك داراى مقدارى خاص و اعضا و جوارحى مخصوص به خود مى باشند. ((والصفات صفا))(537) و ((اولى الجنحة مثنى و ثلاث و رباع ))(538) راجع به اين صنف از ملائكه است ، ليكن ملائكه مقربين و قاطنين جبروت اعلا به واسطه احاطه وجوديه قيوميه ، مى توانند در هر يك از عوالم به هياءت و صورت آن عالم متمثل شوند؛ چنانچه جبرئيل امين ، كه از مقربين درگاه و حامل وحى الهى و از اعلا مراتب موجودات سكنه جبروت است ، براى ذات مقدس رسول اكرم در مثال مقيد دائما، و در مثال مطلق دو مرتبه ، و در مرتبه ، و در ملك گاهى ، متمثل مى شد. حتى در ملك گاهى متمثل به صورت دحيه كلبى ، رضيع رسول اكرم كه اجمل ناس بود، مى شد(539) چهل حديث - صفحه : 414 -415 رسول وحى ، اعظم اركان دار تحقق اما - عظمت - رسول وحى و واسطه ايصال :پس آن ، جبرئيل امين و روح اعظم است كه پس از خروج رسول اكرم از جلباب بشريت و توجه دادن شطر قلب را به حضرت جبروت ، متصل به آن روح اعظم شود؛ و آن يكى از اركان اربعه دار تحقق (540)، بلكه اعظم اركان و اشرف انواع آن است ؛ چه كه آن ذات شريف نورانى ملك موكل علم و حكمت و صاحب ارزاق معنويه و اطمعه روحانيه است ؛ و از كتاب خدا و احاديث شريفه تعظيم جبرئيل و تقدم او بر ديگر ملائكه استفاده شود(541) آداب الصلوة - صفحه :183 اقسام فرشتگان و برترى انسان كامل بر آنها اعلم ايها السالك الطالب ان الله تعالى بمقتضى اسم ((كل يوم هو فى شاءن ))(542) فى كل آن شاءنا؛ و لا يمكن التجلى بجميع شؤ وناته الا للانسان الكامل . فان كل موجود من الموجودات من عوالم العقول المجردة و الملائكة المهيمنة و الصافات صفا، الى النفوس الكلية الالهية و الملائكة المدبرة و المدبرات امرا و سكان الملكوت العليا، و سائر مراتبها من الملائكة الارضية مظهر اسم خاص ، يتجلى له ربه بذلك الاسم . و لكل منها مقام معلوم ، ((منهم ركع لا يسجدون و منهم سجد لا يركعون .)) لايمكن لهم تجاوز مقامهم و تحطى محلهم . و لهذا قال جبرئيل حين ساءله النبى عن علة عدم المصاحبة : ((لو دنوت انملة لاحترقت .))(543) و اما اهل يثرب الانسانية و مدينة النبوة فلا مقام لهم ؛ فلذا صاروا حاملى الولاية المطلقة العلوية التى هى كل الشؤ ون الالهية .(544) شرح دعاى سحر - صفحه :149 تطابق مراتب نزول حقايق غيبى با مراتب نزولجبرئيل بر پيامبر(ص ) و مراتب التاءثير اربعة : رتبة فى نفس المؤ ثر،و الثانية فى الذهن ، و الثالثة فى الحس والربعة الجامعة المشتملة على الثلاثة المذكورة ، فوقها قوله :الجامعة المشتملة على الثلاثة ، قال شيخنا العارف - دام ظله العالى - و هى كما فى تنزل الحقائق الغيبية من العالم العقلى الى مرتبة الخيال ، و منه الى مرتبة الحس كما فى نزول جبرئيل ، على قلب رسول الله و تمثلة فى عالم خياله بحيث ملاالخافقين و تنزله فى حسه الشريف بصورة دحية الكلبى مثلا .(545) تعليقات على شرح - صفحه : 342 - 343 فصوص الحكم ****************** كيفيت نزول وحى و قرآن حقيقت وحى دور از دسترس بشرى و قضية ايحاء الوحى و انزال الكتب الى انبياء و المرسلين ، من العلوم العالية الربانية التى قل ما يتفق ان يكشف مغزاها، كتكلمه تعالى مع موسى و لقد اءشارها الى بعض اسرارها قوله تعالى :((نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من النذرين ))(546)، و قوله تعالى :((ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى ذومرة فاستوى و هو بالافق ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين اءو ادنى فاءوحى الى عبده ما اءوحى الى عبده ما اءوحى ما كذب الفؤ اد ما راءى )) (547) الى آخر. فاءشار الى كيفية الوحى و نزول الكتاب بوجه موافق للبرهان ، غير مناف لتنزيهه تعالى عن شوب التغير و وصمة الحدوث . ولعمرى اءن الاسرار المودعة فى هذا الكلام الالهى المشير الى كيفية الوحى و دنو روحانية رسول الله - صلى الله عليه و آله - الى ((مقام التدلى )) و المقام المعبر عنه ((قاب قوسين ))و ما يشاراليه بقوله :((او ادنى ))، ثم تحقق الوحى ممالم يصل اليه فكر الا الاوحدى الراسخ فى العلم بقوة البرهان المشفوع الى الرياضات و نور الايمان .(548) طلب و اراده - صفحه : 23 -24 مجهول بودن كيفيت نزول وحى كيفيت وحى از امورى است كه غير از خود رسول خدا و كسانى كه در خلوت با رسول خدا بودند با اينكه از او الهام گرفته اند كيفيت نزول وحى را كسى نمى تواند بفهمد و لهذا هروقت خواستند معرفى هم بكنند با زبان ما عاميها معرفى كردند، چنانچه خداى تبارك و تعالى با زبان آن بشر عامى خودش را با شتر معرفى مى كند، با آسمان معرفى مى كند، با زمين معرفى مى كند، با خلق و امثال اينها و اين براى اين است كه بيان قاصر است از اينكه آن مطلبى كه هست ادا بشود و تا آن حدى كه بيان مى توانسته ادا كند قرآن ادا كرده است . بيانات امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:17 - صفحه :251 - تاريخ سخنرانى :21/2/62. مجهول بودن كيفيت نزول وحى مساله بعثت ، بعض از ابعادش براى احدى غير از خود رسول اكرم حقيقتش حاصل نشده است . مساله چه بوده است ؟ اين فشارى كه - به - از روح بزرگ به ايشان وارد شده - اين - چه صنف فشارى بوده است و چه حالى دست داده است در اين باب ؟ و كيفيت نزول وحى و - آمدن - نازل شدن روح اعظم براى رسول خدا وضعيتش چه بوده است ، دست ما كوتاه از آن است و ما يك چيزى از دور، از خيلى دور مى شنويم و ادراكش را نمى توانيم بكنيم . بيانات امام به مناسبت بعثت پيامبر - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :143 - تاريخ سخنرانى :29/1/64. وجود ابهام در حقيقت نزول بر قلب پيامبر وتنزل روح ژ در ماه مبارك رمضان قضيه اى اتفاق افتاد كه ابعاد آن قضيه و ماهيت آن قضيه در ابهام الى الابد مانده است براى امثال ماها و آن نزول قرآن است . نزول قرآن بر قلب رسول الله در ليله القدر، كيفيت نزول قرآن و قضيه چه بوده است و روح الامين (چگونه ) در قلب آن حضرت قرآن را نازل كرده است و از طرفى خدا ((انا انزلناه فى ليله القدر)) اين نزول قرآن در قلب پيغمبر در ليله القدر كيفيتش چيست ؟ بايد بگويم غير از خود رسول اكرم و آنهايى كه در دامن رسول اكرم بزرگ شدند و مورد عنايت خداى تبارك و تعالى ، عنايات خاص او بودند براى ديگران مطلقا در حجاب ابهام است كه مساله تنزل چى است ، نزول در قلب چى است ، روح الامين چى است ، كيفيت وارد شدن روح الامين با قرآن در قلب رسول الله چى است ،((ليله القدر)) چى است ؟ اينها مسائلى است كه به نظر سطحى يك مطالب آسانى است و گاهى هم يك حرفهايى گفته شده است لكن به شما عرض كنم كيفيت نزول قرآن در ابهام باقى مانده است براى امثال ما و كيفيت نزول ملائكه الله در ليله القدر و ماهيت ليله القدر. بيانات امام در جمع ائمه جمعه - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :16 - تاريخ سخنرانى :21/3/62. كيفيت وساطت جبرئيل مساله وحى و گرفتن وحى كه در انبيا هست - و آنها هم متفاوت هست - يكى از امور مهمى است كه انسان تصورش را نمى تواند بكند كه مساله چى هست و از چى بوده است . واسطه ، جبرئيل است ، جبرئيل چه جور واسطه بوده است ؟ آيا پيغمبر نازل كرده است جبرئيل را و به ولايت او نازل شده است ؟ با جبرئيل نازل شده است و آن وحى را رسانده است ؟ مسائلى كه در آن صحبت است . بيانات امام در جمع روساى سه قوه - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :53 - تاريخ سخنرانى :15/6/63. نزول وحى و دريافت آن مطلب سوم در اجمالى از كيفيت نزول قرآن است ، و اين از لطايف معارف الهيه و از اسرار حقايق دينيه است كه كم كسى مى تواند به شمه اى از آن اطلاع پيدا كند به طريق علمى ؛ و جز كمل از اوليا، كه اول آنها كه خود وجود مبارك رسول ختمى است و پس از آن به دستگيرى آن سرور ديگر از اوليا و اهل معارفند، كسى ديگر نتواند به طريق كشف و شهود از اين لطيفه الهيه مطلع شود؛زيرا كه مشاهده اين حقيقت نشود جز به وصول به عالم وحى و خروج از حدود عوالم امكانى ؛ و ما در اين مقام به طريق اشاره و رمز بيانى از اين حقيقت مى كنيم : بايد دانست كه قلوبى كه به طريق سلوك معنوى و سفر باطنى سير الى الله مى كنند و از منزل مظلم نفس و بيت انيت و انانيت مهاجرت مى نمايند، دو طايفه اند به طريق كلى : اول ، آنان كه پس از اتمام سفر الى الله ، موت آنها را درك كند؛ و در همين حال جذبه و فنا و موت باقى مانند؛ و اينها اجرشان على الله و هو الله است . و اينها محبوبيتى هستند كه در تحت ((قباب الله )) فانى ، و كسى آنها را نشناسند و با كسى رابطه پيدا نكنند و آنها نيز حق كسى را نشناسند - ((اوليائى تحت قبابى ، لايعرفهم غيرى .)) طايفه دوم آنان هستند كه پس از تماميت سير الى الله و فى الله ، قابل آن هستند كه به خود رجوع كنند و حالت صحو و هوشيارى براى آنها دست دهد. اينها آنان هستند كه به حسب تجلى به فيض اقدس ، كه ((سر قدر)) است ، تقدير استعداد آنها شده و آنها را براى تكميل عباد و تعمير بلاد انتخاب اعيان ، فرموده اند. اينها پس از اتصال به حضرت علميه و رجوع به حقايق اعيان ، كشف سير اعيان و اتصال آنها را به حضرت قدس و سفر آنها را الى الله و الى السعادة نمايند، و مخلع به خلعت ((نبوت )) شوند. و اين ، كشف وحى الهى است قبل از تنزل به ((عالم وحى جبرائيلى ))؛ و پس از آنكه از اين عوالم توجه به عوالم نازله كردند، كشف آنچه در اقلام عاليه و الواح قدسيه است نمايند(549) به قدر احاطه علميه و نشئه كماليه خود كه تابع حضرات اسماييه است ؛ و ((اختلاف شرايع و نبوات ))بلكه جميع اختلافات از آنجاست . و در اين مقام گاه شود كه آن حقيقت غيبيه و سريره قدسيه ،كه در حضرت علميه و اقلام والواح عاليه ((مشهود)) شده از طريق غيب نفس و سر روح شريف آنها، به توسط ملك وحى كه حضرت جبرئيل است تنزل كند در ((قلب )) مبارك آنها، و گاهى جبرائيل ((تمثل مثالى ))پيدا كند؛ و از ممكن غيب به توسط آن حقيقت تا مشهد عالم شهادت ظهور پيدا كند، و آن لطيفه الهيه را تنزل دهد؛ و در هر نشئه از نشآت ، صاحب وحى به طورى ادراك كند و مشاهده نمايد: در حضرت علميه به طورى ، و در حضرت اعيان به طورى ، و در حضرات اقلام به طورى ،و در حضرات الواح به طورى ، و در حضرت مثال به طورى ، و در حس مشترك به طورى ، و در شهادات مطلقه به طورى . آداب الصلوة - صفحه : 321 -323 كيفيت مشاهده صور غيبى اعلم ان الميزان فى مشاهدة الصور الغيبية هو انسلاخ النفس عن الطبيعة والرجوع الى عالمها الغيبى ، فيشاهد اولا مثالها المقيد و بعده المثال المطلق الى الحضرة الاعيان بالتفصيل الذى يشير اليه المصنف . و الانسلاخ قد يكون فى النوم عند استراحة النفس عن التدبيرات البدنية ، فبقدر صفاء النفس يتصل بالعوالم الغيبية ، فيشاهد الحقائق الغيبية . فعند ذلك يتمثل تلك الحقيقة فى مثالها حسب عادات النفس و ماءنوساتها فيحتاج الى التعبير. فكذلك ما وقع عند اليقظه لاهل السلوك من المشاهدات ، الا ان الكمل مثل الانبياء يمثلون الحقائق فى مثالهم حسب اختيارهم ، و من المثال ينزلونها الى الملك الخلاص المسجونين فى عالم الطبيعة ، فتنزل الملائكة فى عالمهم المثالى و الملكى حسب قوة روحانيتهم و فى الملك و لا ينافى ذلك ما حدث لهم من الاضطراب و شبه الاغماء عند نزول الوحى ، فان ضعف اجسامهم الشريفة عن تحمل ظهور الارواح المجردة فيها غير قوة مقام الروحانية و الجنبة الالهية الولوية .(550) تعليقات على شرح - صفحه : 36 -37 فصوص الحكم چگونگى نزول ملائكه و صعود اوليا بدانكه روح اعظم - كه - خلقى (است ) اعظم از ملائكة الله ، يعنى در مرتبه اول ، از ملائكة الله است و اشرف و اعظم از همه است ، و ملائكة الله مجرده قطان عالم جبروت از مقام خود تجافى نكنند، و از براى آنها نزول و صعود به آن معنى كه از براى اجسام است مستحيل است ؛ زيرا كه مجرد،از لوازم اجسام مبرا است و منزه است . پس ، تنزل آنها، چه در مرتبه قلب يا صدر يا حس مشترك ولى ، و چه در بقاع ارض و كعبه و حول قبر رسول خدا و چه در بيت المعور باشد، به طريق ((تمثل ملكوتى )) يا((ملكى ))است ؛ چنانچه خداى تعالى در باب تنزل ((روح الامين )) بر حضرت مريم فرمايد:((فتمثل لها بشرا سويا))(551)چنانچه براى اوليا و كمل نيز ((تمثل ملكوتى )) و ((تروح جبروتى )) ممكن است . پس ، ملائكة الله را قوه و قدرت دخول در ملك و ملكوت است به طور تمثل (552)؛ و كمل اوليا را قدرت بر دخول در مملكت و جبروت است به طور ((تروح )) و ((رجوع از ظاهر به باطن )).و تصديق اين معنى سهل است براى كسى كه حقايق مجردات را، چه مجرد ملكوتى يا جبروتى و چه نفوس ناطقه كه نيز از مجردات جبروتيه يا ملكوتيه هستند، فهميده باشد و مراحل وجود و مظاهر آن و نسبت ظاهر به باطن و باطن به ظاهر را تصور نموده باشد. لزوم سنخيت براى درك سكنه جبروت و ملكوت و بايد دانست كه تمثل ((جبروتيين )) و ((ملكوتيين )) در قلب و صدر و حس بشر ممكن نيست مگر پس از خروج او از جلبات بشريت و تناسب او با آن عوالم ؛ والا مادامى كه نفس مشتغل به تدبيرات ملكيه است و از آن عوامل غافل است ، ممكن نيست اين مشاهدات يا تمثلات براى او دست دهد. بلى ، گاهى شود كه به اشاره يكى از اوليا، نفس را از اين عالم انصرافى حاصل شود و به قدر لياقت از عوالم غيب ، ادراكى معنوى يا صورى نمايد. و گاه شود كه به واسطه بعضى امور هائله ، مثلا، از براى نفس انصراف از طبيعت حاصل شود و نمونه اى از عالم غيب (را) ادراك كند؛ چنانچه شيخ الرئيس قضيه آن شخص ساده لوح را كه در حج بيت الله برات آزادى از آتش جهنم گرفته بود، نقل كند؛ و شيخ بيت الله براى آزادى از آتش جهنم گرفته بود، نقل نمايد؛ و اينها نيز از انصراف نفوس است از ملك ، و توجه ملكوتى است ؛ و گاه شود كه نفوس اولياى كمل پس از انسلاخ از عوالم و مشاهده روح اعظم يا ساير ملائكة الله به واسطه قوت نفس ، به خود آيند و حفظ حضرات غيب و شهادت كنند؛ و در اين صورت ، در تمام نشآت در آن واحد حقايق جبروتيين را مشاهده كنند؛ و گاه شود كه به قدرت خود ولى كامل تنزل ملائكه حاصل شود. والله العالم . آداب الصلوة - صفحه : 342 -343 نزول وحى حاصل رياضات و سير معنوىرسول خدا(ص ) دعوت مراتب دارد، اجابت هم مراتب دارد. آن مرتبه اعلاى اجابت آنى است كه پس از حصول مقدمات و رياضاتى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم كشيده اند منتهى شد به اينكه خداى تبارك و تعالى از او ضيافت كرد به نزول قرآن . قرآن آن نعمتى است كه در ضيافتى كه از رسول خدا شده است ، آن نعمتى است كه در آن سفره اى كه از ازل تا ابد پهن است پيغمبر اكرم برخوردار از آن بوده و مقدمات آن مقدماتى است كه سالهاى طولانى ((رياضات معنوى )) كشيده است تا رسيده است به آنجايى كه لايق اين ضيافت شده است و مهم قضيه اعراض از دنياست . ...آن توجه قلبى به مبدا نور و اعراض از ماوراى او، او را لايق كرد به ضيافة الله و لايق كرد براى اينكه قرآن يكمرتبه به طور بسيط در قلب او وارد بشود. بيانات امام در جمع ائمه جمعه - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :16 -17 - تاريخ سخنرانى :21/3/62. حصول فنا و تنزل ملائكه ..تنزل ملائكه و نزول وحى ، پس از حصول فنا و قرب حقيقى است . آداب الصلوة - صفحه : 326 قلب نبى ، منزلگاه وحى مرتبه ((ليطمئن قلبى ))(553)هم غير آن مسائلى است كه انبيا داشتند. اين مرتبه اى است و قدم ((مشاهد))فوق اينهاست ؛ كه مشاهده جمال حق تعالى : ((تجلى ربه للجبل ))(554)براى موسى تجلى كرده است . اينها حرفهايى است كه ما مى گوييم و شما هم مى شنويد ولكن مسائل فوق اينهاست . ((اننى اءناالله ))(555) نورى كه در شجره بود، آن نور را كسى نمى توانست ببيند، بجز خود حضرت موسى كس نمى توانست ببيند، چنانكه وحى اى كه وارد مى شد به رسول الله ، كسى نمى توانست بفهمد كه چيست . وحى چيست ؟ و اصل وحى چيست ؟ و قرآن كه نازل مى شود به قلب رسول الله ، چطور همه اش يكدفعه نازل مى شود به قلب رسول الله . قرآن اگر همين است كه سى جزو اينطورى است كه نمى شود يكدفعه وارد بشود به قلب ، آن هم اين قلبهاى معمولى ؛ (لكن ) قلب يك باب ديگر است و قرآن يك حقيقتى است ، و اين حقيقت هم به قلب وارد مى شود. تفسير سوره حمد - صفحه : 164 -165 قلب نبوى ، مبداء وحى و منزل جبرئيل اينهايى كه با قدم معرفت مى روند بالا، تا برسند به آنجايى كه ذات به تمامه - البته نه - اينكه - ذات ، بلكه جلوه ذات - در قلبشان جلوه مى كند - نه در اين قلب ، آن قلبى كه قرآن در آن وارد مى شود، آن قلبى كه مبداء وحى است ، آن قلبى كه جبرئيل را متنزل مى كند - در آن قلب ، آن جلوه اى كه مى شود، يك جلوه اى است كه تمام جلوه ها را دارد، هم خودش اسم اعظم است ، هم متجلى به جلوه اسم اعظم . اسم اعظم خود اوست ((نحن الاسماء الحسنى ))(556) و اسم اعظم خود رسول الله است ، اعظم اسماست در مقام تجلى . تفسير سوره حمد - صفحه : 167 -168 ادراك وحى با مكاشفه تامه الهيه حقيقت قرآن شريف الهى قبل از تنزل به منازل خلقيه و تطور به اطوار فعليه از شئون ذاتيه و حقايق علميه در حضرت واحديت است ... و اين حقيقت براى احدى حاصل نشود به علوم رسميه و نه به معارف قلبيه و نه به مكاشفه غيبيه ، مگر به ((مكاشفه تامه الهيه )) براى ذات مبارك نبى ختمى در محفل انس ((قاب قوسين )) بلكه در خلوتگاه سر مقام ((اوادنى ))؛ و دست آمال عائله بشريه از آن كوتاه است مگر خلص از اولياء الله ... و حقيقت قرآن به همان نوارنيت و كمال كه در قلب مبارك آن حضرت تجلى كند، به قلوب آنها منعكس شود. آداب الصلوة - صفحه : 181 اتصال به مبداء فيض و كسب نزولى و تنزيلى وحى قرآن داراى ابعادى است كه تا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مبعوث نشده بودند و قرآن متنزل نشده بود از آن مقام غيب ، نازل نشده بود از آنجا، و با آن جلوه نزولى اش در ((قلب )) رسول خدا جلوه نكرده بود، براى احدى از موجودات ملك و ملكوت ظاهر نبود. بعد از آنكه اتصال پيدا كرد مقام مقدس نبوى ولى اعظم با مبدا فيض به آن اندازه اى كه قابل اتصال بود، قرآن را نازلتا و منزلتا كسب كرد، در قلب مباركش جلوه كرد و با نزول به مراتب هفتگانه به زبان مباركش جارى شد. بيانات امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:17 - صفحه :250 - 251 - تاريخ سخنرانى :20/2/62. تنزل وحى از مقام احديت به كشف تام محمدى قرآن كريم ... از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدى (ص ) تنزل كرد. وصيتنامه سياسى - الهى امام (ره ) - صحيفه نور جلد:21 - صفحه :170 - تاريخ سخنرانى :15/3/68. متنزل ساختن وحى بر پيامبر قرآن كه در غيب بوده است و به صورت هاى غيبى بوده است و در علم خداى تعالى بوده است و در غيب الغيوب بوده است ، به وسيله اين موجود عظيمى كه به واسطه مجاهدات بسيار و به واسطه بودن او بر فطرت حقيقى و فطرت توحيدى و همه مسائلى كه هست ، او رابطه دارد با غيب و به واسطه رابطه اى كه با غيب دارد اين كتاب مقدس را از مرتبه غيب متنزل كرده است و بلكه تنزلاتى حاصل شده است تا رسيده است به مرتبه شهادت كه به صورت الفاظ درآمده است . بيانات امام در جمع اقشار مختلف مردم تبريز - صحيفه نور جلد:14 - صفحه :252 - تاريخ سخنرانى :11/3/64. تابعيت نزول قرآن از ولى اعظم قرآن سرى است بين حق و ولى الله اعظم كه رسول خداست ، به تبع او نازل ميشود تا مى رسد به اين جايى كه به صورت حروف و كتاب در مى آيد. بيانات امام به مناسبت عيد فطر - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :171- 172 - تاريخ سخنرانى :30/3/64. وصول ولى اعظم عامل نزول وحى و ملائكه ماه مبارك رمضان كه ماه ، مبارك است - براى اين است كه - ممكن است براى اين باشد كه ماهى است كه ولى اعظم ، يعنى رسول خدا واصل شده و بعد از وصول ، ملايكه را و قرآن را نازل كرده است به قدرت او ملايكه نازل مى شوند، به قدرت ولى اعظم است كه قرآن نازل مى شود و ملايك نازل مى شوند. ولى اعظم ، به حقيقت قرآن مى رسد در ماه مبارك و شب قدر و پس از رسيدن ، متنزل مى كند به وسيله ملائكه - كه همه تابع او هستند - قرآن شريف را، تا به حدى كه براى مردم بگويد. بيانات امام به مناسبت عيد فطر - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :171 - 172 - تاريخ سخنرانى :30/3/62. معنويت پيغمبر منزل وحى و جبرئيل ماه رمضان مبارك است براى اين كه نزول وحى بر او شده است يا به عبارت ديگر معنويت رسول خدا وحى را نازل كرده است ... ماه رمضان ماهى است كه تمام پرده ها را دريده است و وارد شده است جبرئيل امين بر رسول خدا و به عبارت ديگر وارد كرده است پيغمبر اكرم جبرئيل امين را در دنيا. در ديدار با خانوده هاى شهدا، مفقودين ، اسراء و مسئولان وزارت كشور - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :82 - تاريخ سخنرانى :25/1/66. انتساب نزول وحى به خداوند(557) ((خداوند تبارك و تعالى )) به واسطه سعه رحمت بر بندگان ، اين كتاب شريف را از مقام قرب و قدس خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزل داده تا به اين عالم ظلمانى و سجن طبيعت رسيده و به كسوه الفاظ و صورت حروف درآمده . آداب الصلوة - صفحه : 184 نزول قرآن حاصل تجلى خداوند به مقام اسم اعظم به ظهور رحمانيت و رحيميت اظهر آن است كه بسم الله هر سوره متعق به خود آن سوره باشد. بنابراين ، در سوره مباركه ((قدر)) چنين شود كه حقيقت شريفه قرآنيه و لطيفه مقدسه الهيه را به اسم الله ، كه حقيقت جمعيه اسماييه و اسم اعظم ربوبى است و متعين به رحمت مطلقه ((رحمانيه )) و ((رحيميه )) است ، در ليلة القدر محمديه ((نازل فرموديم ))؛ يعنى ، ظهور قرآن تبع ظهور جمعى الهيت و قبض و بسط ((رحيميت )) و ((رحمانيت )) است ؛بلكه حقيقت قرآن مقام ظهور حضرت اسم الله الاعظم است به ظهور ((رحمانيت )) و ((رحيميت )) و جامع جمع و تفصيل است ؛ از اين جهت ، اين كتاب شريف ((قرآن )) است و ((فرقان )) است ؛ چنانچه روحانيت رسول ختمى ، و مقام مقدس ولايت آن سرور، نيز قرآن و فرقان است و مقام احديت جمع و تفصيل است . پس ، ذات مقدس به حسب اين احتمال گويى چنين فرمايد: ما به تجلى به مقام اسم اعظم ، كه مقام احديت جمع و تفصيل است ، به ظهور رحمت ((رحمانيه )) و ((رحيميه ))قرآن را تنزل داديم در ليله قدر محمدى . آداب الصلوة - صفحه : 322 -333 مدئيت حق به جميع شئون براى تنزيل وحى در اشاره به نكته آنكه فرموده است ((انا)) به صيغه جمع و ((انزلنا))(558) به صيغه جمع . بدان كه نكته آن ، تفخيم مقام حق تعالى به مبدئيت تنزيل اين كتاب شريف است . و شايد اين جمعيت براى جمعيت اسمائيه باشد، و اشاره به آن باشد كه حق تعالى به جميع شئون اسماييه و صفاتيه ، مبداء از براى كتاب شريف است ؛...و چنانچه حق تعالى بيدى الجلال و الجمال ، تخمير طينت آدم اول و انسان كامل فرمود؛ بيدى الجمال و الجلال ، تنزيل كتاب كامل و قرآن جامع فرمود، و شايد به همين جهت آن را((قرآن )) نيز گويد؛ چه كه مقام احديت جمع وحدت و كثرت است . آداب الصلوة - صفحه : 323 -324 تنزل وحى به وسيله روح الامين (559) ((نزل به الروح الامين على قلبك ))(560)نازل شده ، تنزل كرده ، و با دست ((روح الامين ))آمده ؛ لكن رسول الله در مقام تنزل اين نزول هست ، يك مقامى است كه از ((خود او)) اخذ مى كند. ((انا انزلنا فى ليلة القدر))(561) جمعا او نازل مى كند ((فى ليلة القدر)) وارد مى شود، ولى در مقام تنزل ، (مرتبه ) بالاتر روح الامين است . تفسير سوره حمد - صفحه : 139 -140 ضرورت وجود تناسب بين جبرئيل و روح انبيا(ع ) مساءله آمدن جبرئيل براى كسى يك مساله ساده نيست ، خيال نشود كه جبرئيل براى هر كسى مى آيد و امكان دارد بيايد - اين يك - تناسب لازم است بين روح آن كسى كه جبرئيل مى خواهد (براى او) بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است . چه ما قائل بشويم به اين كه قضيه تنزيل ، تنزل جبرئيل ، به واسطه ((روح اعظم خود اين ولى )) - است - يا پيغمبر است ، او تنزيل مى دهد او را و وارد مى كند تا مرتبه پايين يا بگوييم كه خير، ((حق تعالى )) او را مامور مى كند كه برو و اين مسائل را بگو، چه آن قسم بگوييم كه بعض اهل نظر مى گويند و چه اين قسم بگوييم كه بعض اهل ظاهر مى گويند، تا تناسب ما بين روح اين كسى كه جبرئيل مى آيد پيش او و بين جبرئيل كه روح اعظم است نباشد، امكان ندارد اين معنا و اين تناسب بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبياى درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسى و عيسى و ابراهيم - عليهم السلام - و امثال اينها، بين همه كس نبوده است . بيانات امام در ديدار با گروهى از خواهران - صحيفه نور جلد: 19 - صفحه :278 -279 - تاريخ سخنرانى :11/12/64. وجه جمع انتساب نزول وحى به خداوند و جبرئيل قوله :تعالى :((انا انزلنا فى ليلة القدر))(562)، در اين آيه شريفه مطالب عاليه اى است كه اشاره اى به بعض آن خالى از فايده نيست : مطلب اول : آنكه در اين آيه شريفه و بسيارى از آيات شريفه ، تنزيل قرآن را نسبت به ذات مقدس خود دهد؛ چنانچه فرمايد:((انا انزلناه فى ليلة مباركة ))(563)، ((انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ))(564)الى غير ذلك از آيات شريفه ؛ و در بعض آيات نسبت به جبرئيل كه روح الامين است مى دهد؛ چنانچه فرمايد:((نزل به الروح الامين )).(565) علماى ظاهر در اين مقامات گويند اين از قبيل ((يا هامان ابن لى صرحا))(566) مجاز است . نسبت تنزيل ، مثلا،به حق تعالى از باب آن است كه ذات مقدس سبب تنزيل و آمر آن است ، يا آنكه تنزيل نسبت به حق حقيقت است ، و چون روح الامين واسطه است به او نيز نسبت دهد مجازا؛ و اين براى آن است كه نسبت فعل حق به خلق را چون نسبت فعل خلق به خلق انگاشته اند؛ پس ، ماءموريت عزرائيل و جبرئيل را از حق تعالى چون ماءموريت هامان از فرعون ، و بناها و معمارها از هامان دانند؛ و اين قياسى است بس باطل و مع الفارق ؛ و فهم نسبت خلق به حق ، و فعل خلق و خالق ؛ از مهمات معارف الهيه و امهات مسائل فلسفيه است كه از آن ، حل بسيارى مهمات شود؛از آن جمله مساءله جبر و تفويض است كه اين مطلب ما از شعب آن است . بايد دانست كه در علوم عاليه مقرر و ثابت است كه جميع دارتحقق و مراتب وجود، صورت ((فيض مقدس )) كه تجلى اشراقى حق است ، مى باشد؛ و چنانچه ((اضافه اشراقيه )) محض ربط و صرف فقر است تعينات و صور آن نيز محض ربط مى باشند و از خود حيثيت و استقلالى ندارند؛ و به عبارت ديگر، تمام دار تحقق فانى در حق ، ذاتا و صفتا و فعلا، هستند؛ زيرا كه اگر موجودى از موجودات در يكى از شئون ذاتيه استقلال داشته باشد، چه در هويت وجوديه و چه در شئون آن ، از حدود بقعه امكان خارج شود و به وجوب ذاتى مبدل گردد؛ و اين واضح البطلان است ؛ و چون اين لطيفه الهيه در قلب راسخ شد و فؤ اد ذوق آن را چنانچه بايد و شايد كرد، بر او سرى از اسرار قدر و كشف شو و لطيفه اى از حقيقت ((امر بين الامرين ))منكشف گردد. كيفيت انتساب آثار و افعال به حق و خلق پس ، آثار و افعال كماليه را به همان نسبت كه به خلق نسبت دهند به حق نيز نسبت توان داد، بدون آنكه مجاز در هيچ طرف باشد؛ و اين در نظر وحدت و كثرت و جمع بين الامرين متحقق گردد. بلى ، كسى كه در كثرت محض واقع است و از وحدت محجوب است ، فعل را به خلق نسبت دهد و از حق غافل شود؛ چون ما محجوبان ؛ و كسى كه وحدت در قلبش جلوه كند، از خلق محجوب شود و همه افعال را به خلق نسبت دهد؛ و عارف محقق جمع بين ((وحدت )) و ((كثرت )) كند: در عين حال كه فعل را به حق نسبت مى دهد بى شائبه مجاز، به خلق نسبت دهد بى شائبه مجاز و آيه شريفه ((و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى ))(567) كه در عين اثبات رمى نفى آن نمود، و در عين نفى اثبات فرموده ، اشاره به همين مشرب احلاى عرفانى و مسلك دقيق ايمانى است ؛ و اينكه گفتيم افعال و آثار كماليه ، و نقايص را خارج نموديم ، چون كه نقايص به اعدام برگردد، و آن از تعينات وجود است و منسوب به حق نيست مگر بالعرض ؛ و شرح اين مبحث را در اين اوراق نتوان داد. و چون اين مقدمه معلوم شد، نسبت ((تنزيل )) به حق و جبرئيل ، و ((احياء))به اسرافيل و حق ، و ((اماته )) به عزرائيل و ملائكه موكله به نفوس و حق ، معلوم شود؛ و در قرآن شريف اشاره به اين مطلب بسيار است ؛ و اين يكى از معارف قرآن است كه قبل از اين كتاب شريف در آثار حكما و فلاسفه از آن عين و اثرى نيست ، و عائله بشريه مرهون عطيه اين صحيه الهيه اند در اين لطيفه ، چون ساير معارف الهيه قرآنيه .(568) آداب الصلوة - صفحه : 318 -320 ضرورت ((نازل كردن )) وحى از جايگاه اصلى اوليا با قدم سلوك از منازل گذشته و مى يافتند واقع را، ((مشاهده )) مى كردند. اوليا نمى توانند مشاهدات خودشان را براى مردم بيان كنند، قرآن هم نازل شده ، متنزل شده است ، رسيده است به جايى كه با اين مردم دربند و در چاه ضلالت ، مخاطبه كند. دست و زبان پيغمبر اكرم هم بسته است ، نمى توانند آن را كه واقعيت است برسانند مگر متنزل (كنند)، تنزل (بدهند). قرآن مراتب دارد، هفت باطن يا هفتاد بطن از براى قرآن است ؛(569) از اين بطون تنزل كرده است تا رسيده است به جايى كه ما مى خواهد صحبت كرد. خدا خودش را با شتر معرفى مى كند:((افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت ))(570)؛ و اين براى ما تاءسف آور است كه به همين موجودات نازل : به شمس ، به سما، به ارض ، به خود آدم (بخواهيم به خدا معرفت پيدا كنيم .) زبان انبيا عقده داشته : ((رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى واحلل عقدة من لسانى ))(571)، عقده ها در زبانشان ، نه در قلبشان بوده است . نمى توانستند آنچه يافته اند آنطور كه يافته اند بگويند، گفتنى نبوده است . از اين جهت با مثال با نظاير مى خواستند چيزى به ما بفهمانند. خوب وقتى كه خدا با شتر معرفى بشود معلوم است كه مرتبه ما چه مرتبه اى است ،مرتبه همان حيوان است ؛ و معرفتى كه ما از آن پيدا مى كنيم چه معرفتى است ؟ يك چيز بسيار ناقص (است ). آنجا هم كه گاهى (مطلبى ) ذكر مى شود راجع به انبيا:((فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا))(572) موسى بعد از اينكه تحت ربوبيت حق تعالى واقع شد و از اين منازل گذشت ، آن وقت عرض كرد:((ارنى انظر اليك ))(573)، به من خودت را ارائه بده . ارائه بده يعنى من با چشم ببينمت . اينكه از يك نبى بزرگى صادر نمى شود؛ آن نحو ارائه و آن نحو رؤ يتى كه مناسبت با مرئى و رائى است كه دست ما به آن نمى رسد. ...براى ما اينها قصه است . آنچه آنها با قدم شهود يافته اند، براى ما كه در اين ظلمتكده هستيم ، به صورت قصه است . جبل طور را براى ما گفته اند؛ تجلى هم به نظر ما مى آيد كه يك نورى بوده است از كوه طور، كه موسى ديده ، ديگران هم مى ديدند. اگر نور حسى بود خوب همه مى ديدند. جبرئيل امين قرائت مى كرد قرآن را براى رسول خدا، ليكن آنهايى كه آنجا بودند مى شنيدند؟! ما يك شبحى مى بينيم و از اصل غفلت داريم ، از دور يك مساءله اى مى شنويم . انبيا مثل آدمى هستند كه خوابى ديده ، چيزى مشاهده كرده ، لكن زبانش عقده دارد و مردم هم ، همه كر هستند:((من گنگ خواب ديده (و...))؛) هم آنها عاجزند از گفتن و هم ما عاجزيم از شنيدن . گفته اند، لكن براى ما نيست ؛ ما همان طورى كه قابل شنيدن . گفته اند، لكن براى ما نيست ؛ ما همان امورى كه قابل فهممان است مى فهميم . قرآن همه چيز دارد، احكام شرعيه ظاهريه دارد، قصه هايى دارد كه لبابش را نمى توانيم بفهميم ، ظواهرش را مى فهميم . براى همه هم هست ، يك چيزى است كه همه از آن استفاده مى كنند. ... قرآن كه از مقوله سمع و بصر نيست ، از مقوله الفاظ نيست ، از مقوله اعراض نيست ؛ لكن متنزلش كردند براى ما كه كور و كر هستيم ، تا آنجايى كه بشود اين كور و كرها هم از آن استفاده اى بكنند... جلوه حق تعالى از غيب ظاهر مى شود و متنزل مى شود، مى آيد تا همين عالم طبيعت ؛همان فرقى كه ما بين عالم طبيعت ، عالم جسم ، عالم ظاهر با مراتب غيب هست ؛ الى ماشاءالله ، تا به مرتبه جلوه اول برسد، همان فرقى ما بين ادراكات و بعد از ما بالاترها، و بعد از بالاترها و بالاترها (هست ؛) تا برسد به آن مرتبه اى كه اولياى خاص خدا و انبيا در آن مرتبه هستند. آن جلوه اى كه براى حضرت موسى (واقع شد)، آنجا مى فرمايد: ((فلما تجلى ربه للجبل ))(574)، و در دعاى سمات :((بنور وجهك الذى تجليت للجبل ))(575)؛ همه اش صحيح است ، و هر كدام در مقام خودش تمام است . ...قرآن همه مسائل را دارد؛ لكن آن كسى كه ادراك مى كند ((انما يعرف القرآن من خوطب به ))(576) است . قرآن را آنكه مخاطبش است مى فهمد؛ و معلوم است كه آن كسى كه ((من خوطب به )) است و قرآن را مى فهمد، آن مرتبه اى از قرآن است كه :((نزل به الروح المين ))، ((نزل على قلبه )) اين را غير از خود او نمى تواند مشاهده كند. قضيه ، قضيه ادراك عقلى نيست ، مشاهده با عقل نيست ، با قلب نيست . آن قلبى كه قلب عالم است ، قلب نبى ، مشاهده با اوست ، دريافته ، لكن نمى تواند بيان كند؛ مگر در لفافه امثله و الفاظ. به يك آدمى كه كور است چطور شما مى توانيد بفهمانيد كه نور چيست ؟ با چه زمانى (است كه ) روشن مى كند؟ آدمى كه نديده است نور را، چطور آن كسى ؟ نور را ديده مى تواند به او افهام كند؟ جز اينكه عقده در لسانش هست ؛ و اين عقده كه در لسان انبيا بود پيغمبر اكرم عقده اش از همه بيشتر بود، براى چه كسى بيان بكند مگر آنكه رسيده (باشد) به مقام ولايت تامه . شايد يكى از معانى : ((ما اوذى نبى مثل ما اءوذيت )) - اگر وارد شده باشد از رسول الله (ص ) - اين باشد كه يك آدمى كه آنچه را بايد برساند نتواند برساند؛ آنكه كسى را نيابد كه به او آنچه يافته بگويد؛ تاءثر دارد. (خصوصا) آنچه كه او يافته بود فوق همه آنها بود كه سايرين يافته بود؛ و كسى كه يافته است امورى (را) و ميل دارد هم بيابند، و نتواند برساند تاءثر(ش چقدر است ؟) آن پدرى كه مى خواهد بچه اش شمس را ببيند ولى بچه كور است ، تاءثرش چقدر است ؟ بخواهد افهام كند چه بگويد؟ چه بگويد كه اين نور را بفهمد؟ عناوينى كه همه اش مجهول (است ) جز مجهولات چيزى نيست . تفسير سوره حمد - صفحه : 136 -142 مراتب نزول وحى كينونتهاى قرآن قبل از تنزل در عالم ماده از براى قرآن قبل از تنزل در اين نشئه ، مقامات و كينونتهاى است : اول مقام او، ((كينونت علميه )) اوست در حضرت غيبيه به تكلم ذاتى و مقارعه ذاتيه به طريق احديت جمع ؛ و ضمير غايب شايد اشاره به آن مقام باشد، و براى افاده اين معنى به ضمير غيب ذكر فرموده است ؛ كانه مى فرمايد همين قرآن نازل در ((ليلة القدر))همان قرآن علمى در سر مكنون و غيبى در نشئه علميه است ؛ كه او را از آن مراتب كه در يك مقام متحد با ذات و از تجليات اسماييه بود، نازل فرموديم ؛ و اين حقيقت ، ظاهر همان سر الهى است ؛ و اين كتاب ، كه در كسوه عبارات و الفاظ ظهور نموده ، و در مرتبه ذات به صورت تجليات ذاتيه ، و در مرتبه فعل عين تجلى فعلى است ؛ چنانچه امير المؤ منين - صلوات الله عليه - فرمود:((انما كلامه فعله )). آداب الصلوة - صفحه : 322 -324 نزول از عالم غيب الهى تا صورت لفظى اين كتاب بزرگ الهى - كه - از عالم غيب الهى و قرب ربوبى نازل شده و براى استفاده ما مهجوران و خلاص ما زندانيان سجن طبيعت و مغلولان زنجيرهاى پيچ در پيچ هواى نفس و آمال به صورت لفظ و كلام درآمده . آداب الصلوة - صفحه : 66 تنزل از مرتبه سر تا مرتبه فهم عامه قرآن يك حقيقتى است ، و اين حقيقت - آن - هم به قلب وارد مى شود،قرآن سر است ، سرسر است ، سر مستسر به سر است ، سر مقنع به سر است ، و بايد تنزل كند، بيايد پايين بيايد، تا اينكه برسد به اين مراتب نازله ، حتى به قلب خود رسول الله كه وارد مى شد، باز تنزل بود، يك تنزلى كرده بو تا به قلب وارد مى شد. بعد هم از آنجا بايد نازل بشود تا برسد به آنجايى كه ديگران هم بفهمند. تفسير سوره حمد - صفحه :165 نزول از حجب نور تا مقام بيان با زبان ... قرآن را متنزل كرده است در ماه رمضان . قرآن نازله اى است كه پس از عبور از ((حجابهاى نور)) وارد شده است در ماه مبارك رمضان ، آن هم بر ((قلب )) مبارك رسول خدا و از آن جا باز متنزل شده است تا رسيده است به آن جايى كه با ((زبان )) گفته مى شود. بيانات امام به مناسبت عيد فطر - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :18- تاريخ سخنرانى :10/4/63. مراتب هفتگانه نزول آن حقيقت غيبيه و سريره قدسيه ... به طور ملك وحى ... تنزل كند...و آن لطيفه الهيه را تنزل دهد و در هر نشئه از نشآت ، صاحب وحى به طورى ادراك كند و مشاهده نمايد: در حضرت علميه به طورى ، و در حضرت اعيان به طورى ، و در حضرت اقلام به طورى ، و در حضرت الواح به طورى ، و در حضرت مثال به طورى ، و در حس مشترك به طورى ، و در شهادت مطلقه به طورى . و اين ، هفت مرتبه از تنزل است كه شايد نزول قرآن بر ((سبعة احرف ))(577) اشاره به اين معنى معنى باشد؛ و اين معنى منافات ندارد با آنچه فرمايد: ((قرآن واحد من عند واحد))(578)چنانچه معلوم است . آداب الصلوة - صفحه : 323 پيرامون بطون هفتگانه قرآن كما خبر ان ((للقرآن ظهرا و بطنا وحدا و مطلعا)) و فى رواية : ((و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن )) و فى رواية : ((الى سبعين بطنا)) اذا كان القرآن جميع صفحة الوجود يمكن ان يكون المراد... ((بالبطون السبعة ))هو المراتب السبعة الكلية من مقام الاحدية الغيبية ، و حضرة الواحدية ، و مقام المشيئة و الفيض المنبسط، و عالم العقل ، و عالم النفوس الكلية و عالم المثال المطلق ، و عالم الطبيعة ... و اما ((السبعة )) بالنسبة الى ما فى الدفتين من الكتاب المنزل فباعتبار كون الالفاظ موضوعة للمعانى العمامة و كون الكتاب الالهى النازل من مقام الاحدية الى عالم اللفظ و الصوت لايقا لهداية كل طائفة من الطوائف ، فيفهم كل طائفة من اهل السلوك من كل آيه ما لايفهم منه الاخر. مثلا يفهم اهل الظاهر من قوله :((زين للناس حب الشهوات ))(579) الخ معناه الظاهر، و اما اهل القلوب و اصحاب السلوك الروحى فيفهمون منه مرتبة عالية ... كذلك بالنسبة الى اهل السر و الخفى والاخفى . فالاية الشريفة لها سبعة ابطن بالنسبة الى سبع طوايف .(580) تعليقات على شرح - صفحه : 213 - 216 فصوص الحكم مراتبه هفت يا هفتادگانه تنزيل و تاءويل التنزل من مقام الغيب الى الشهادة ((تنزيل )) و الرجوع من الشهادة الى الغيب تعبير فى الرؤ يا و ((تاويل )) فى المكاشفة ، و من هذا القبيل تنزيل الكتاب من عند الله بحسب المراتب السبع التى للعوالم او للانسان الكامل فمراتب التنزيل سبعة كما ان مراتب التاءويل سبعة و هى بعينها بطون القرآن الى سبعة ابطن اجمالا و سبعين تفصيلا بل سبعين الف ، و باعتبار لاحد له يقف عنده . و العالم بالتاويل من له حظ من المراتب . فبمقدار تحققه بالمراتب له حظ من التاءويل الى ان ينتهى الى غاية الكمال الانسانى و منتهى مراتب الكمالى ، فيصير عالما بجميع مراتب التاءويل . فهو كما يتلوا الكتاب من الصحيفة المباركة الحسية التى بين ايدينا يقرء من صحيفة عالم المثال و عالم الالواح و الارواح الى العالم الاعلى الى الحضرة التجلى الى الحضرة العلم الاسم و هو الراسخ فى العلم ((وانما يعرف القرآن من خوطب به )) (581) تعليقات على شرح - صفحه :50 فصوص الحكم در عظمت قرآن و نسبت آن با ذات حق (582) عظمت قرآن در جميع جهات فهم عظمت قرآن خارج از طوق ادراك است ؛ لكن اشاره اجماليه به عظمت همين كتاب متنزل كه در دسترس همه بشر است موجب فوايد كثيره است . بدان اى عزيز كه عظمت هر كلام و كتابى ، يا به عظمت متكلم و كاتب آن است ، يا به عظمت مرسل اليه و حامل آن است ، و يا به عظمت حافظ و نگهبان آن است ، و يا به عظمت شارح و مبين آن است ؛ و يا به عظمت وقت ارسال و كيفيت آن است ؛ و بعضى از اين امور ذاتا و جوهرا دخيل است و بعضى عرضا و بالواسطه ، و بعضى كاشف از عظمت است . و جمع اين امور كه ذكر شد در اين صحيفه نورانيه به وجه اعلى و اوفى موجود است ، بلكه از مختصات آن است كه كتاب ديگرى را در آن يا اصلا شركت نيست و يا به جميع مراتب نيست . مبدئيت حق به جميع شئون براى قرآن اما عظمت متكلم آن و منشى و صاحب آن : پس آن ، عظيم مطلق است كه جميع عظمتهاى متصوره در ملك و ملكوت و تمام قدرتهاى نازل در غيب و شهادت ، رشحه اى از تجليات عظمت فعل آن ذات مقدس است ؛ و حق تعالى با تجلى و عظمت براى احدى ممكن نيست تجلى كند؛ و از پس هزاران حجب و سرادقات تجلى كند؛ چنانچه در حديث است :((ان لله سبعين اءلف حجاب من نور و ظلمة لو كشفت لا حرقت سبحات وجهه دونه )).(583) و پيش اهل معرفت ، اين كتاب شريف از حق تعالى به مبدئيت جميع شئون ذاتيه و صفاتيه و فعليه ، و به جميع تجليات جماليه و جلاليه صادر شده و ديگر كتب سماويه را اين مرتبت و منزلت نيست . آداب الصلوة - صفحه : 182 -183 تنزل به آخرين مرتبه نزول ((نزل به الروح الامين على قلبك ))(584)؛ نازل شده ، تنزل كرده ، و با دست روح الامين آمده ؛... آن هم كه به قلب او وارد مى شود بايد نازل بشود به مراتب :از اين بطن به آن بطن ،از اين حد به آن حد، تا برسد به حدى كه به صورت الفاظ درآيد. قرآن كه از مقوله سمع و بصر نيست ، از مقوله الفاظ نيست ، از مقوله اعراض نيست ؛ لكن متنزلش كردند تفسير سوره حمد - صفحه : 139 -140 تنزل در حد فهم بشر متنزل كرده است همه معارف را تا رسانده است به اينجا. قرآن را نازلش كرده ، پشت ستارهايى ، استارى پشت سر هم وارد كرده ، نازل كرده ، نازل كرده تا رسانده اش به يك الفاظى كه موافق با فهم بشر باشد و آن هم اين الفاظ باز موافق با فهم بشر نيست . بيانات امام در جمع اعضاى هيات دولت - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :31 - تاريخ سخنرانى :21/2/62. تنزل در حد فهم بشر قرآن مراتب دارد، هفت بطن يا هفتاد بطن از براى قرآن است ، از اين بطون تنزل كرده است تا رسيده است به جايى كه با ما مى خواهد صحبت كند، خدا خودش را با شتر معرفى مى كند: ((افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت )).(585) تفسير سوره حمد - صفحه : 136. نزولهاى هفتگانه تا مرحله صورت كتبى قرآن - و در روايات است اين - نازل شده است به منازل مختلف ، كلياتش سبع و الى سبعين و الى زيادتر، تا حالا رسيده است به دست ماها به صورت يك مكتوب . ديدار با مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :28 - تاريخ سخنرانى :2/6/65. نازله جميع شئون و دو دست جمال و جلال حق در اشاره به نكته آنكه فرموده است ((انا)) به صيغه جمع و ((انزلنا)) به صيغه جمع . بدانكه نكته آن ، تفخيم مقام حق تعالى در مبدئيت تنزيل اين كتاب شريف است ؛ و شايد اين جمعيت ، براى جمعيت اسمائيه باشد و اشاره به آن باشد كه حق تعالى به جميع شئون اسماييه و صفاتيه ، مبداء از براى اين كتاب شريف است ؛ و از اين جهت ، اين كتاب شريف صورت احديت جمع جميع اسما و صفات و معرف مقام مقدس حق به تمام شئون و تجليات است ؛ و به عبارت ديگر، اين صحيفه نورانيه صورت ((اسم اعظم )) است ، چنانچه انسان كامل نيز صورت اسم اعظم است ؛ بلكه حقيقت اين دو در حضرت غيب يكى است ، و در عالم تفرقه از هم به حسب صورت متفرق گردند، ولى باز به حسب معنا از هم متفرق نشوند؛ و اين ، يكى از معانى ((لن يفترقا حتى يردا على الحوض ))(586) مى باشد؛ و چنانچه حق تعالى بيدى الجلال و الجمال تخمير طينت آدم اول و انسان كامل فرموده ، بيدى الجمال والجلال تنزيل كتاب كامل و قرآن جامع فرموده ؛ و شايد به همين جهت آن را ((قرآن )) نيز گويند؛ چه كه مقام احديت ، جمع وحدت و كثرت است . آداب الصلوة - صفحه : 320 -321 ****************** اتحاد با ذات در مرتبه كينونت علمى از براى قرآن قبل از تنزل در اين نشئه ، مقامات و كينونتهاى است : اول مقام او، ((كينونت علميه )) اوست در حضرت غيبيه به تكلم ذاتى و مقارعه ذاتيه به طريق احديت جمع ؛ و ضمير غايت شايد اشاره به آن مقام باشد؛ و براى افاده اين معنى به ضمير غيبت ذكر فرموده است ؛ كانه مى فرمايد همين قرآن نازل در ((ليلة القدر)) همان قرآن علمى در سر مكنون و غيبى در نشئه علميه است ؛ كه او را از آن مراتب ، كه در يك مقام متحد با ذات و از تجليات اسماييه بود، نازل فرموديم ؛ و اين حقيقت ، ظاهر همان سر الهى است ؛ و اين كتاب ، كه در كسوه عبارات و الفاظ ظهور نموده ، در مرتبه ذات به صورت تجليات ذاتيه ، و در مرتبه فعل عين تجلى فعلى است ؛ چنانچه امير المؤ منين - صلوات الله عليه و آله - فرمود:((انما كلامه فعله )). آداب الصلوة - صفحه : 323 -324 شاءن ذاتى و حقيقت علمى در حضرت واحديت حقيقت قرآن شريف الهى ، قبل از تنزل به منازل خلقيه و تطور به اطوار فعليه ، از شئون ذاتيه و حقايق علميه در حضرت واحديت است . آداب الصلوة - صفحه : 181 تجليگاه ذات حق به جميع اسما ذات مقدس حق تعالى كه غيب است و در عين حال ظاهر است ، مستجمع همه كمال به طور غير متناهى است ، در رسول اكرم متجلى است به تمام اسما و صفات و در قرآن متجلى است به تمام اسما و صفات . بيانات امام در جمع مديران صندوقهاى قرض الحسنه - صحيفه نور جلد:12- صفحه :169 - تاريخ سخنرانى :20/3/59. جلوه تام حق تعالى قرآن - هم - جلوه تام خداى تعالى است يعنى با همه اسماء و صفات تجلى كرده است و ولى الله اعظم و رسول اكرم را با آن اشراقهايى كه ما ازش اطلاع نداريم و با همه اسما و صفات محقق كرده است . بيانات امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :156 - تاريخ سخنرانى :19/8/66. صورت عينى و كتبى اسما و صفات حق از كتاب مقدسى كه ((تبيان كل شى )) است و صادر از مقام جمع الهى به قلب نور اول و ظهور جمع الجمع تابيده است غفلت فرمايند. اين كتاب آسمانى الهى - كه صورت عينى و كتبى جميع اسما و صفات و آيات و بينات است و از مقامات غيبى آن دست ما كوتاه است . پيام امام به زائرين بيت الله الحرام - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :19 - 20 - تاريخ سخنرانى :16/5/65. صورت كتبيه حضرت غيب قرآن مجيد، اعظم و اشرف كتب مقدسه و صورت كتبيه حضرت غيب (و) مستجمع جميع كمالات به صورت وحدت جميعه (است ). پيام به زائرين بيت الله الحرام - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :109 - تاريخ سخنرانى :6/5/66. نازله تجليات الهى و صورت كتبيه اسماى ربوبى قرآن شريف نزد اصحاب قلوب ، نازله تجليات الهيه و صورت كتبيه اسماى حسانى ربوبيه است . آداب الصلوة - صفحه : 247 ترجمان تمام دايره وجود ... تمام دايره وجود و تجليات غيب و شهود، كه قرآن شريف ترجمان آن است . آداب الصلوة - صفحه : 274 مظهر بزرگ رحمت مطلقه الهى اين كتاب بزرگ الهى كه از عالم غيب الهى و قرب ربوبى نازل شده ... از بزرگترين مظاهر رحمت مطلقه الهيه است . آداب الصلوة - صفحه :66 جامعترين كلام الهى و صاحب احديت جمع و تفصيل چون ذات مقدس حق - جل و علا - به حسب :((كل يوم هو فى شاءن ))(587)، در كسوه اسما و صفات ، تجلى به قلوب انبيا و اوليا كند، و به حسب اختلاف قلوب آنها تجليات مختلف شود، و كتب سماويه كه به نعت ايحاء به توسط ملك وحى ، جناب جبرئيل - بر قلوب آنها نازل شده به حسب اختلاف اين تجليات و اختلاف اسمايى كه مبدئيت براى آن وارد مختلف شود، چنانچه اختلاف انبيا و شرايع آنها نيز به اختلاف دول اسماييه است - پس ، هر اسمى كه محيطتر و جامعتر است ، دولت او محيطتر، و نبوت تابعه او محيطتر و كتاب نازل از او محيطتر و جامعتر است ،و شريعت تابعه او محيطتر و بادوامتر است ؛ و چون نبوت ختميه و قرآن شريف و شريعت آن سرور از مظاهر و مجالى ، يا از تجليات و ظهورات مقام جامع احدى و حضرت اسم الله اعظم است ، از اين جهت محيطترين نبوات و كتب و شرايع است همين ، و بالاتر از اين مكان نزول در عالم ملك ندارند؛ پس ، خود رسول ختمى اشرف موجودات و مظهر تام اسم اعظم است كه ازلى و ابدى است ، و كتاب نازل به او نيز از مرتبه غيب به تجلى اسم اعظم نازل شده ؛ و از اين جهت ، از براى اين كتاب شريف احديت جمع و تفصيل است و از ((جوامع كلم )) است .(588) چنانچه كلام خود آن سرور نيز از جوامع كلم بوده و مراد از ((جوامع الكلم )) بودن قرآن ، يا كلام آن سرور، آن نيست كه كليات و ضوابط جامعه بيان فرمودند - گرچه به آن معنى نيز احاديث آن بزرگوار از جوامع و ضوابط است ، چنانچه در علم فقه معلوم است - بلكه جامعيت آن عبارت از آن است كه چون براى جميع طبقات انسان در تمام ادوار عمر بشرى نازل شده و رافع تمام احتياجات اين نوع است ، و حقيقت جامعه است و واجد تمام منازل است از منزل اسفل ملكى تا اعلا مراتب روحانيت و ملكوت و جبروت ، و از اين جهت افراد اين نوع در اين عالم اسفل ملكى اختلافات تامه دارد و آنقدر تفاوت و اختلافاتى كه در افراد اين نوع است ، در هيچ يك از افراد موجودات نيست - اين نوع است كه شقى در كمال شقاوت و سعيد در كمال سعادت دارد، اين نوع است كه بعضى از افراد آن از جميع انواع حيوانات پست تر و بعضى افراد آن از جميع ملائكه مقربين اشرف است - بالجمله ، چون افراد اين نوع در مدارك و معارف مختلف و متفاوتند، قرآن به طورى نازل شده كه هر كس به حسب كمال و ضعف ادراك و معارف و به حسب درجه اى كه از علم دارد از آن استفاده مى كند. آداب الصلوة - صفحه : 309 -310 صاحب مقام جمع ان القران له المقام الجمعى فى ليلة القدر الجمعى الاحمدى و ساير الكتب لها المقام التفريقى فى الليالى التفريقيه .(589) تعليقات على شرح - صفحه :43 فصوص الحكم عظمت ظرف جمع و اما عظمت مرسل اليه و محتمل آن : پس قلب تقى نقى احمدى احدى جمعى محمدى است كه حق تعالى به جميع شئون ذاتيه و صفاتيه و اسماييه و افعاليه بر آن تجلى نموده ؛ و دارى ختم نبوت و ولايت مطلقه است و اكرم بريه و اعظم خلقيه و خلاصه كون و جوهره وجود و عصاره دار تحقق و لبنه اخيره و صاحب برزخيت كبرا و خلافت عظمى است . و اما شارح و مبين آن ، ذوات مطهره معصومين از رسول خدا تا حجت عصر - عج الله فرجه - كه مفاتيح وجود و مخازن كبريا و معادن حكمت و وحى و اصول معارف و عوارف و صاحبان مقام جمع و تفصيلند. آداب الصلوة - صفحه : 183 -184 سر الهى و محرم آن قرآن در حد ما نيست ، در حد بشر نيست . قرآن سرى است بين حق و ولى الله اعظم كه رسول خداست . بيانات امام به مناسبت عيد فطر - صحيفه نور جلد:19 - صفحه :171 - تاريخ سخنرانى :30/3/64. سر الهى براى وجود من خوطب به اين كتاب آسمانى - الهى كه صورت عينى و كتبى جميع اسما و صفات و آيات و بينات است و از مقامات غيبى آن دست ما كوتاه است و جز وجود اقدس جامع ((من خوطب به )) از اسرار آن كسى آگاه نيست و به بركت آن ذات مقدس و به تعليم او خلص اولياى عظام دريافت آن نموده اند و به بركت مجاهدات و رياضتهاى قلبيه ، خلص اهل معرفت به پرتوى از آن به قدر استعداد و مراتب سير بهره مند شده اند. پيام امام به زائرين بيت الله الحرام - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :20 - تاريخ سخنرانى :16/5/65. مدرك حقيقى حقيقت قرآن آنى كه ((لايعرفه الامن خوطب به )) يعنى خود رسول اكرم ، يعنى واسطه هم نمى تواند بفهمد، جبرئيل هم نتوانسته است . جبرئيل امين هم يك واسطه اى بوده است كه خوانده است بر حضرت ، اين آياتى كه از غيب بر او وارد شده است و مامور شده است كه برساند، اما آن هم ((من خوطب به )) نيست . ((من خوطب به )) فقط خود رسول اكرم است و ديگران هم كه به واسطه آن نورى كه از حضرت رسول - صلى الله عليه وآله - در قلب آن تعليم نورانى اى كه از قلب او به قلب خواص او بوده است ، به واسطه او فهميده اند. بيانات امام در ديدار با مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :191 - تاريخ سخنرانى :1/10/62. فراتر از ادراك جبرئيل قرآن در عين حالى كه يك كتاب معنوى ، عرفانى و آنطورى است كه به دست ماها، به خيال ماها، به خيال جبرئيل امين هم نمى رسد. بيانات امام در ديدار با مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:17 - صفحه :252 - تاريخ سخنرانى :21/2/62. كتب تكوينى ، حاملان كتاب تدوينى انا قول : ان الكتاب التكوينى الالهى و القرآن الناطق الربانى ايضا نازل من عالم الغيب و الخزينة المكنونة الالهية ، مع سبعين الف حجاب لحمل هذا الكتاب التدوينى الالهى ، و خلاص النفوس المنكوسة المسجونة من سجن الطبيعة و جهنامها، و هداية غرباء هذا الديار الموحشة الى اوطانها، و الا فان تجلى هذا الكتاب المقدس و المكتوب السبحانى الاقدس باشارة من اشارته و غمزة من غمزاته برفع بعض الحجب النورية للسماوات و الارضين لاحترقت اركانها او للملائكة المقربين اركانها او للملائكة المقربين لاندكت انياتها. و نعم ما قيل : احمد ار بگشايد آن پر جليل تا ابد مدهوش ماند جبرئيل (590) فهذا الكتاب التكوينى الالهى و اوليائه ، الذين كلهم كتب سماوية ، نازلون من لدن حكيم عليم و حاملون للقرآن التدوينى . و لم يكن احد حاملا له بظاهرة و باطنه الا هولاء الاولياء المرضيين ، كما ورد من طريقهم . فمن طريق الكافى عن اءبى جعفر انه قال :((ما يستطيع احد ان يدعى ان عنده جميع القرآن كله ، ظاهره و باطنه ، غير الاوصياء)).(591) و من طريق الكافى ايضا عن جابر قال :((سمعت ابا جعفر، يقول :((ما ادعى احد من الناس انه جمع القرآن كله كما انزل الا كذاب . و ما جمعه و حفظه كما انزله الله تعالى الا على بن اءبى طالب و الائمة من بعده )).(592) و منه ايضا عن اءبى عبد الله ، انه قال : ((و عندنا - و الله - علم الكتاب كله )) .(593)(594) شرح دعاى سحر - صفحه : 58 -59 تحريف و نسخ قرآن حافظ قرآن حافظ و نگاهبان آن ، ذات مقدس حق جل جلاله است ؛ چنانچه فرمايد در كريمه مباركه : ((انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون )).(595) آداب الصلوة - صفحه : 183 -184 حافظ قرآن ضمانت حفظ و صيانت آن را از دستبرد شياطين انس و جن فرموده : ((انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ))(596)، قرآنى كه نه يك حرف بر آن افزوده شده و نه يك حرف كاسته . پيام برائت به زائرين بيت الله الحرام - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :109 - تاريخ سخنرانى :6/5/66. بقاى قرآن بدون كم و كاست اين قرآن كريم كه در بين يد مسلمين هست و از صدر اول تا حالايك كلمه ، يك حرف در او زياد و كم نشده است ...از آن اول آنچه را از قرآن كه مى ديدند با مصالح خودشان مخالف است چون نمى توانستند از قرآن بردارند، تعبير مى كردند، كج معنا مى كردند به روحانيونى كه وابسته به خودشان بود وادار مى كردند كه اينها را كج معنا كنند، منحرف كنند قرآن را از آن چيزى كه هست . ولى بحمدالله قرآن ماند بين مسلمين و نتوانستند قرآن را تحريف كنند و برادرند، اگر مى توانستند، مى كردند. لكن يكى از آنهايى كه مى خواست يك حرف را از قرآن بردارد يك عربى شمشير را كشيد گفت : با اين شمشير ما جواب مى دهيم . نگذاشتند قرآن شريف دست بخورد و همانطورى كه در زمان رسول الله وارد شد الان هم همان است به غير او نيست . بيانات امام در جمع ميهمانان كنگره ائمه جمعه - صحيفه نور جلد:18 - صفحه :275 - تاريخ سخنرانى :23/2/63. مصونيت از زيادت و نقصان اين كتاب آسمانى - الهى كه صورت عينى و كتبى جميع اسما و صفات و آيات و بينات است و از مقامات غيبى آن دست ما كوتاه است ... و اكنون صورت كتبى آن كه به لسان وحى بعد از نزول از مراحل و مراتب ، بى كم و كاست و بدون بك حرف كم و زياد به دست ما افتاده است . پيام امام به زائرين بيت الله الحرام - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :20 - تاريخ سخنرانى :16/5/65. وجود قرآن به خط ائمه (ع ) حتى قرآن به خط حضرت امير يا به خط حضرت سجاد هم الان موجود است در بين ما كه همين است ، غير از اين هيچ نيست ، همين قرآن است ، هيچ تغييرى نكرده است . بيانات امام در ميان جمعى از ايرانيان - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :229 - تاريخ سخنرانى :6/8/57. پيرامون ادعاى تحريف لفظى و حذف آيات قرآن و نيز مى گويند:((امامت در قرآن بسيار تصريح شده ، ولى آنها را انداخته اند)). شما با كى در اين باره سخن گفتيد و جواب شنيديد؟شايد پيش خود رجوع كرديد و بعضى كتابها يا بعضى اخبار، كه در اول نظر و با نظر عاميانه چنين مى نمايند كه از قرآن چيزى افتاده ؛ و اين خود يكى از عيبهايى است كه شماها داريد كه با اين خرد و دانش رجوع به اخبار مى كنيد و مطالعه كتابهاى علمى مى نماييد. فهم اخبار و كتاب دانشمندان ، زحمتهاى طاقتفرسا دارد. آنها كتاب قصه و رمان نيست كه سر خود بشود به آنها رجوع كرد و از آنها چيزى فهميد، عينا رجوع شما به آن كتابها مثل رجوع كشاورز است به فلسفه عاليه ، يا مطالعه مى خواهد، چون كور كورانه وارد اخبار و كتب شدى نتيجه اين مى دهد كه مى گويند: در قرآن امامت بوده و انداخته اند. آن اخبار راجع به تفسير و تاءويل است . ما مى گوييم :((اولواالامر))(597) در قرآن و ((اهل الذكر))(598) در آيات بسيار و ((اهل البيت )) در آيه تطهير(599) و ((صادقين ))در آيه ((كونوا مع الصادقين ))(600) و ((حبل الله )) در آيه ((اعتصام بحبل الله ))(601) و ((صراط الله و صراط مستقيم )) و ((مؤ منون )) در آيه ((انما وليكم الله ))(602) و ((امانت ))در آيه ((انا عرضنا الامامة ))(603)و صدها غير اين آيات درباره امامت و امام است ؛ نه آنكه اسم امام بخصوص در قرآن ذكر شده است ؛ و آنچه ما مى گوييم فقط از اخبار شيعه نمى گوييم ، اهل سنت نيز اينها را نقل كردند و در كتابهايشان مذكور است ، هر كس مى خواهد رجوع كند به كتابهاى كه در اين باب نوشته شده است ؛ و بسيارى از آن در كتاب غاية المرام (604) و اجمالى در كتاب مراجعات علامه بزرگوار سيد شرف الدين عاملى (605)، معاصر مذكور است ، به آنجا رجوع كنيد. آرى ، در اينجا يك چيزى هست و آن اين است كه بعضى از اخباريين و محدثين شيعه و سنى كه گرفتارشان پيش دانشمندان و علما مورد اعتنا نيست ، گول ظاهر بعضى اخبار را خورده و چنين راءيى اظهار كرده ، ولى دانشمندان و علما او را رد كردند و براى كتاب او قدر در جامعه علمى نيست . كشف الاسرار - صفحه : 130 -132 رد احاديث مبنى بر تحريف قرآن مقالة الاخباريين بالنسبة الى ظواهر الكتاب المجيد، و استدولوا على ذلك بوجوه : منها: وقوع التحريف فى الكتاب حسب اخبار كثيرة ، فلا يمكن التمسك به لعروض الاجمال بواسطة عليه . و هذا ممنوع بحسب الصغرى و الكبرى : اما الاولى : فلمنع وقوع التحريف فيه ، جدا، كما هو مذهب المحققين من علماء العامة و الخاصة ، والمعترين من الفريقين ، ان شئت شطرا من الكلام فى هذا المقام فارجع الى مقدمه تفسيرآلاء الرحمن لالعلامة البلاغى (606) المعاصر، قدس سره . و ازيدك توضيحا: انه لو كان الامر توهم صاحب فصل الخطاب (607) الذى كان كتبه لا يفيد علما و لا علما، و انما هو ايراد روايات ضعفاف اءعرض عنها الاصحاب ، و تنزه عنها اولوالالباب من قدماء اصحابنا كالمحمدين الثلاثة المقدمين ،(608) رحمهم الله ... و بالجملة :لو كان الامر كما ذكر هذا و اءشباهه ، من كون الكتاب الالهى مشحونا بذكر اهل البيت و فضلهم ، و ذكر اءميرالمؤ منين و اءثبات وصايته و امامته ، فلم لم يحتج بواحد من تلك الايات النازلة و البراهين القاطعة من الكتاب الالهى اميرالمؤ منين ، فاطمة ، و الحسن و الحسين و سلمان ، و ابوذر، و مقداد و عمار، و سائر الاصحاب الذين لايزالون يحتجون على خلافته ؟! و لم تشبث بالاحاديث النبوية ، و القرآن بين اءظهرهم ؟! و لو كان القرآن مشحونا باسم امير المؤ منين و اولاده المعصومين و فضائلهم و اثبات خلافتهم ، فباى وجه خاف النبى ، فى حجة الوداع آخر سنين عمره الشريف و اءخيرة نزول الوحى الالهى من تبليغ آية واحدة مربوطة بالتبليغ ، حتى ورد ان ((الله يعصمك من الناس )).(609) و لم احتاج النبى الى دواة و قلم حين موته للتصريح باسم على ؟! فهل راءى ان لكلامه اءثرا فوق اءثر الوحى الالهى ؟! و بالجملة : ففساد هذا القول الفظيع و الراءى الشنيع اءوضح من اءن يخفى على ذى مسكة ، الا ان هذا الفساد قد شاع على رغم علماء الاسلام و حفاظ شريعة سيد الانام .(610) انوار الهداية - جلد: 1 - صفحه : 243 - 247 عدم ورود نسخ و انقطاع به قرآن : اين كتاب شريف صورت احديت جميع اسما و صفات و معرف مقام مقدس حق به تمام شؤ ون و تجليات است ؛ و به عبارت ديگر، اين صحيفه نورانيه صورت ((اسم اعظم ))است ... و چنانچه حق تعالى بيدى الجمال و الجلال ، تخمير طينت آدم اول و انسان كامل فرموده ، بيدى الجمال و الجلال ، تنزيل كتاب كامل و قرآن جامع فرموده ؛ و شايد به همين جهت آن را ((قرآن )) نيز گويند؛ چه كه مقام احديت جمع وحدت وكثرت است و از اين جهت ،اين كتاب قابل ((نسخ وانقطاع )) نيست ؛ زيرا كه اسم اعظم و مظاهر او ازلى و ابدى است و تمام شرايع ، دعوت به همين شريعت و ولايت محمديه است آداب الصلوة - صفحه : 321 اعجاز قرآن تحدى و مبارزطلبى قرآن قرآن كريم ، خود در چند، جا معجزه بودن خود را به تمام بشر در تمام دوره ها اعلان كرده است و عجز جميع بشر را، بلكه تمام جن و انس را از آوردن به مثل خود ابلاغ كرده ، امروز ملت اسلام همين نشانه خدا را در دست دارند و به تمام عائله بشرى از روى كمال اطمينان اعلان مى كنند كه اين نشانه پيغمبرى نور پاك محمد است ، هركس از دنياى پرآشوب علم و دانش مثل او را آورد،ما تسليم او مى شويم و از گفته هاى خود برمى گرديم . در سوره بنى اسرائيل ،گويد: قل لئن اجتمعت الانس و الجن على اءن ياءتوا بمثل هذا القرآن لاياءتون بمثله ولوكان بعضهم لبعض ظهيرا(611) در سوره هود: ام يقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله (612) كشف الاسرار - صفحه : 47 امى بودن پيامبر و اعجاز قرآن آن معارفى كه به بركت بعثت رسول اكرم در عالم پخش شد كسانى كه مطلعند كه اين معارف چى است و تا آن اندازه اى كه ماها مى توانيم ادراك بكنيم - مى بينيم كه از حد بشريت خارج است ، (اين ) اعجازى است فوق ادراك بشريت ، از يك انسانى كه در جاهليت متولد شده است ، در جاهليت بزرگ شده است و يك آدمى بوده است كه در يك محيطى پرورش يافته است كه اسمى از اين مسائل اصلا نبوده در آن وقت . محيط آن جا اصلا راجع به مسائل دنيا و به مسائل عرفان و فلسفه و ساير مسائل اصلا آشنايى نداشتند و در تمام عمرش حضرت آن جا بوده ، يك سفر مختصرى كرده است كه چند وقتى ، يك چند روزى ، سفر كرده و برگشته آن وقت ، وقتى كه بعثت حاصل شد، انسان ميبيند كه يك مطالبى پيش آورده است كه از حد بشريت خارج است اين اعجازى است كه براى اهل نظر دليل بر نبوت پيغمبر است والا ايشان به خودش نمى توانست اين كار را بكند، نه تحصيلاتى داشت ، حتى نوشتن را هم نمى دانست . مسايل ، يك مسايل بزرگى است كه ما نمى توانيم در اطرافش صحبت كنيم و كشف هم نشده است ، براى خود ايشان است و كسانى كه خاص الخالص ايشان هستند. مسايل اجتماعى در اسلام ميدانيد كه هست ، همه جور مسايل هست و به درجه اعلا هست كه از عهده يك نفر آدمى كه در آن محيط زندگى كرده است ، و يا در هر محيطى يك نفر آدم بتواند اين طور در دنيا همه چيز را بيابد كه مطابق عقل حالا باشد و آينده ، اين يك امر اعجاز است ، غير از اعجاز چيز ديگر نمى تواند باشد. بيانات امام با وزير بهداشت و درمان و مسئولان پزشكى - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :78 - تاريخ سخنرانى :8/1/66. امى بودن پيامبر و اعجاز قرآن همين طور كه اتقان خلقت كائنات و حسن ترتيب و نظم آن ما را هدايت مى كند كه يك موجودى منظم اوست كه علمش محيط به دقايق و لطايف و جلايل است ، اتقان احكام يك شريعت و حسن نظام و ترتيب كامل آنكه متكفل تمام احتياجات مادى معنوى ، دنيوى و اخروى ، اجتماعى و فردى است ، ما را هدايت مى كند به آنكه مشرع و منظم آن ، يك علم محيط مطلع بر تمام احتياجات عائله بشر است ؛ و چون به بداهت عقل مى دانيم كه از عقل يك نفر بشر، كه تاريخ حيات او را همه مورخين ملل نوشته اند و شخصى بوده كه تحصيل نكرده و در محيط عارى از كمالات و معارف تربيت شده ، اين ترتيب كامل و نظام تام و تمام صادر نتواند شد، بالضرره مى فهميم كه از طريق غيب و ماوراء الطبيعه ، اين شريعت تشريع شده و به طريق وحى و الهام به آن بزرگوار رسيده . چهل حديث - صفحه : 201 -202 اعجاز در معارف و محتوا اين كتاب عزيز در محيطى و عصرى نازل شده كه تاريكترين محيط و عقب افتاده ترين مردم در آن زندگى مى كردند و به دست كسى و قلب الهى كسى نازل شد كه زندگى خود را در آن محيط ادامه مى داد، و در آن حقايق و معارفى است كه در جهان آن روز - چه رسد به محيط نزول آن - سابقه نداشت . و بالاترين و بزرگترين معجزه آن همين است ، آن مسائل بزرگ ، عرفانى كه در يونان و نزد فلاسفه آن سابقه نداشت و كتب ارسطو و افلاطون بزرگترين فلاسفه آن عصرها از رسيدن به آن عاجز بودند، و حتى فلاسفه اسلام كه در مهد قرآن كريم بزرگ شدند و از آن استفاده ها نمودند به آياتى كه صراحت زنده بودن همه موجودات جهان را ذكر كرده ، آن آيات را تاءويل مى كنند و عرفاى بزرگ اسلام كه از آن ذكر مى كنند، همه از اسلام اخذ نموده و از قرآن كريم گرفته اند و مسائل عرفانى به آن نحو كه در قرآن كريم است ، در كتاب ديگر نيست و اينها معجزه رسول اكرم است كه با مبداء وحى آنطور آشنايى دارد كه اسرار وجود را براى او بازگو مى نمايد و خود با عروج به قله كمال انسانيت ، حقايق را آشكارا و بدون هيچ حجاب مى بيند و در عين حال در تمام ابعاد انسانيت و مراحل وجود، حضور دارد و مظهر اعلاى ((هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ))(613) جلوه هاى رحمانى - صفحه :24 معارف توحيد، وجه اصلى اعجاز قرآن قرآن شريف به قدرى جامع لطايف و حقايق و سراير و دقايق توحيد است كه عقول اهل معرفت در آن حيران مى ماند؛ و اين ، اعجاز بزرگ اين صحيفه نورانيه آسمانى است ، نه فقط حسن تركيب و لطف بيان و غايت فصاحت و نهايت بلاغت و كيفيت دعوت و اخبار از مغيبات و احكام و اتقان تنظيم عائله و امثال آن ، كه هر يك مستقلا اعجازى فوق طاقت و خارق عادت است ؛ بلكه مى توان گفت ، اينكه قرآن شريف معروف به فصاحت شد و اين اعجاز در بين ساير معجزات مشهور آفاق شد، براى اين بود كه در صدر اول اعراب را اين تخصص بود و فقط اين جهت از اعجاز را درك كردند؛ و جهات مهمترى كه در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر و پايه اداراكش عاليتر بود، اعراب آن زمان ادراك نكردند. الآن نيز آنهايى كه هم افق آنها هستند، جز تركيبات لفظيه و محسنات بديعيد و بيانيه ، چيزى از اين لطيفه الهيه ادراك نكنند؛ و اما آنهايى كه به اسرار و دقايق معارف آشنا و از لطايف توحيد و تجريد با خبرند، وجهه نظرشان در اين كتاب الهى و قبله آمالشان در اين وحى سماوى همان معارف آن است و به جهات ديگر چندان توجهى ندارند؛ و هر كس نظرى به عرفان قرآن و عرفاى اسلام كه كسب معارف از قرآن نمودند و مقايسه مابين آنها با علماى ساير اديان و تصنيفات و معارف آنها كند، پايه معارف اسلام و قرآن را، كه اس اساس دين و ديانت و غاية القصواى بعث رسل و انزال كتب است ، مى فهمد، و تصديق به اينكه كتاب وحى الهى و اين معارف ، معارف الهيه است ، براى او مئونه ندارد. آداب الصلوة - صفحه : 263 -264 علوم و معارف الهيه وجه اعجاز قرآن صاحب اين كتاب ، سكاكى و شيخ نيست كه مقصدش جهات بلاغت و فصاحت باشد؛ سيبويه و خليل نيست تا منظورش جهات نحو و صرف باشد؛ مسعودى و ابن خلكان نيست تا در اطراف تاريخ عالم بحث كند؛ اين كتاب چون عصاى موسى و يد بيضاى آن سرور، يا دم عيسى كه احياى اموات مى كرد نيست كه فقط براى اعجاز و دلالت بر صدق نبى اكرم آمده باشد؛ بلكه اين صحيفه الهيه ، كتاب احياى قلوب به حيات ابدى علم و معارف الهيه است ؛ اين كتاب خداست و به شئون الهيه - جل و علا دعوت مى كند. آداب الصلوة - صفحه :194 قرآن داراى معارف بى سابقه در آيات شريفه اول سوره مباركه ((حديد))دقايقى است از توحيد، و معارف جليله اى است از اسرار الهيت و تجريد، كه در هيچ يك از مسفورات الهيه و صحف اهل معرفت و اصحاب قلوب نظير ندارد؛ و اگر براى صدق نبوت و كمال شريعت حضرت نبى ختمى جز آن آيات نبود، براى اهل نظر و معرفت هم آنها كفايت مى كرد؛ و بالاترين شاهد بر اينكه اين معارف از حوصله بشر خارج و از حيطه فكر انسانى بيرون است ، آن است كه تا قبل از نزول اين آيات شريفه و امثال آن ، از معارفى كه قرآن شامل است ، در بشر سابقه اى از اين قسم معارف نبوده و راهى به اين سراير نداشتند. اكنون كتب و صحف اعاظم فلاسفه عالم ، با آنكه علومشان نيز از سرچشمه وحى الهى است ، موجود است ، كه شايد بالاتر و لطيفترين آنها كتاب شريف اثولوجيا(614)، تصنيف گرانمايه فيلسوف عظيم الشاءن و حكيم بزرگوار، ارسطاطاليس است كه اعاظم حكما مثل شيخ الرئيس ابوعلى سينا، اعجوبه دهر و نادره زمان ، سرخضوع و كوچكى در پيشگاه او زمين گذاشتند، و از شحات فكر او منطق و تنظيم قواعد آن است ، و به همين جهت او را ((معلم اول )) گويند، و شيخ الرئيس فرمايد كه از زمانى كه آن بزرگ قواعد منطق را تنظيم نموده ، احدى نتوانسته به يكى از قواعد او خدشه اى كند يا زيادتى تاءسيس كند؛ با همه وصف ، با آنكه آن كتاب شريف را براى معرفة الربوبيه ، تاءسيس و تقنين فرموده ، ببينيد از اول تا آخر آن كتاب شريف براى معرفى مقام ربوبيت ، مثل اين كريمه شريفه اول سوره ((حديد)) يا نزديك به مفاد آن يا چيزى كه بويى از اين سر بزرگ توحيد داشته باشد، دارد؟ و آن قول خداى تعالى است : ((هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن .))(615) و يا آنكه شبيه اين قول در تمام اقول آنها هست : ((و هو معكم اينما كنتم ؟))(616) آداب الصلوة - صفحه : 302 -303 وجه ديگرى از اعجاز قرآن بايد دانست كه در اين كتاب جامع الهى به طورى اين معارف ، از معرفة الذات تا معرفة الافعال ، مذكور است كه هر طبقه به قدر استعداد خود از آن ادراك مى كنند؛ چنانچه آيات شريفه توحيد، و خصوصا توحيد افعال ، را علماى ظاهر و محدثين و فقها - رضوان الله عليهم - طورى بيان و تفسير مى كنند كه بكلى مخالف و مباين است با آنچه اهل معرفت و علماى باطن تفسير مى كنند؛ و نويسنده هر دو را در محل خود درست مى داند؛ زيرا كه قرآن شفاى دردهاى درونى است و هر مريض را به طورى علاج مى كند... ...و در عين حال كه بعضى آيات شريفه ، مثل آيات اول ((حديد)) و سوره مباركه ((توحيد))، به حسب حديث شريف كافى براى متعمقان از آخر الزمان وارد شد، اهل ظاهر را نيز از آن بهره كافى است ؛ و اين از معجزات اين كتاب شريف و از جامعيت آن است . آداب الصلوة - صفحه : 185 -186 معجزه اختصار و ايجاز در بيان و تبيين لسان انبيا و اوليا، بلكه لسان قرآن شريف نيز، چون ساير مصنفان و مؤ لفان نيست كه در صدر فحص تفتيش و بحث و جدال در اطراف مفهومات كليه و در مقام تشقيقات و حصر و تعدد باشد، كه خود اين امور از حجب غليظه سير الى الله است و ((باز دارد پياده را زسبيل ))(617). لهذا قرآن شريف ، با آنكه جامع همه معارف و حقايق اسما و صفات است و هيچ كتابى آسمانى و غير آن ، مثل آن ، معرفى ذات و صفات حق تعالى را ننموده ، و همين طور جامع و دعوت به مبداء و معاد و زهد و ترك دنيا و رفض طبيعت و سبكبار شدن از عالم ماده و رهسپار شدن به سرمنزل حقيقت است ، به طورى كه مثل آن متصور نيست ؛ مع ذلك چون ساير كتب مصنفه مشتمل نشده بر ابوابى و فصولى و مقدمه خاتمه و اين از قدرت كامله منشى آن است كه محتاج به اين وسايل و وسايط در القاى غرض خود نبوده . و از اين جهت مى بينيم كه گاهى با نصف سطر، برهانى را كه حكما با چندين مقدمات بايد بيان كنند، به صورت غير شبيه به برهان مى فرمايد: مثل قوله تعالى :((لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا))(618) و قوله : ((لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم على بعض ))(619)، كه برهان دقيق ، توحيد است ، و هر يك از اين دو محتاج به چندين صفحه بيان است كه پيش اهلش واضح است و غير اهلش را نيز حق تصرف در آن نيست ؛ گرچه چون كلام جامع است ، به اندازه فهمش هر كسى از آن ادراكى مى كند. شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 62 - 63 و مثل قوله تعالى :((الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير))(620) قوله :((و هو معكم اءين ما كنتم ))(621) و قوله : ((فاينما تولوا فثم وجه الله ))(622) و قوله : ((و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ))(623) و قوله :((هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ))(624)، كه هر يك اشاره به علوم عاليه حكمت ماقبل الطبيعه است و وجه عرفانى ، و هر كس مراجعه به احاديث شريفه اهل بيت عصمت و طهارت كند، خصوصا كتاب ((اصول كافى )) شريف و ((توحيد))شيخ صدوق و همين طور كتاب ((نهج البلاغه )) و ادعيه ماءثور از آن بزرگوار خصوصا ((صحيفه سجاديه )) از روى تدبر و تفكر، خواهد دانست كه مشحون از علوم الهيه و معارف ربانيه و اسما و صفات و شئون حضرت حق - جل و علا - هستند، بى حجاب اصطلاحات و قيود مفهومات ، كه هر يك حجاب روى جانان است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 62 - 64 فصل دوازدهم : جامعيت و خاتميت اسلام (625) كمال و علو اسلام مى دانيم با علم ضرورى كه شريعتى از جانب حق تعالى در بين بشر بايد باشد، و رجوع نماييم به شرايع معموله در بين بشر - كه عمده آنها سه شريعت اسلام - مى بينيم بالضرورة كه ديگر شريعت اسلام در سه مقام ، كه اساس شرايع و مدار تشريع بر آن است - يكى راجع به عقايد حقه و معارف الهى و توصيف و تنزيه حق و معاد و كيفيت آن و علم به ملائكه و توصيف و تنزيه انبيا - عليهم السلام - كه عمده و اصل شرايع است ؛ و ديگر راجع به اعمال قالبيه فرديه و اجتماعيه ، سياسيه و مدينه و غير آن - كاملتر از ديگران است ، بلكه هر منصف بى غرض نظر كند، مى يابد كه طرف نسبت با آنها نيست ؛ و در تمام دوره زندگانى بشر، قانون و شريعتى كه به اين اتقان باشد و در تمام مراحل دنيايى و آخرتى كامل و تام باشد وجود نداشته ؛ و اين خود بزرگتر دليل بر حقانيت آن است . بالجمله ، بعد از اثبات نبوت عامه و اينكه شريعتى از براى بشر، خداى تعالى تشريع فرموده و طرق هدايت را به آنها فهمانده و آنها را در تحت نظم و نظام درآورده ، اثبات حقيت دين اسلام احتياج به هيچ مقدمه ندارد جز نظر كردن به خود آن و مقايسه بين آن و ساير اديان و شرايع ، در جميع مراحلى كه تصور مى شود احتياج بنى الانسان ، از معارف حقه و ملكات نفسانيه ، تا وظايف نوعيه و شخصيه و تكاليف فرديه و اجتماعيه ؛ و اين يكى از معانى حديث شريف است كه مى فرمايد:((الاسلام يعلو و لا يعلى عليه .))(626) زيرا كه هر چه عقول بشر ترقى كند و ادراكات آنها زياد گردد، وقتى به حجج و براهين اسلام نظر كنند، پيش نور هدايت آن خاضعتر شوند و حجتى در عالم غلبه بر آن نكند. چهل حديث - صفحه : 201 دين بشريت اسلام براى يك كشور، براى چند كشور، براى يك طايفه ، حتى براى مسلمين نيست ، اسلام براى بشر آمده است ، خطاب هاى اسلام يا ((ايها الناس )) است ، گاهى ((ياايها المومنين ))، والا ((يا ايها الناس )) است و همه بشر را اسلام مى خواهد زير پوشش عدل خودش قرار بدهد. مصاحبه امام به خبرنگاران مسلمان انگلستان ، افريقايى و آسيايى - صحيفه نور جلد:11 - صفحه :28 - 29 - تاريخ سخنرانى :26/9/58. پيرامون جامعيت و فراگير بودن قوانين اسلام (متشكل ) مى گويد:((اين مسلم است كه قوانين شرع ، هر اندازه هم جامع و كامل باشد، باز محال است كه بتواند همه احتياجات بشر را در هر جا و هر زمان تاءمين كند، چنانكه ما امروز احتياج به قانونهاى زيادى داريم مانند قانون ثبت ، و بانك ، و مرور زمان ، و آيين دادرسى ، و محاسبات و بودجه و گمرك و صدها مانند آن ، كه از شرع نرسيده .)) (ما در پاسخ مى گوييم :) مقصود شما از اين قانون شرع هرچه كامل باشد نمى تواند به همه احتياجات بشر برسد، آن است كه خداى جهان چون كشورهاى ما خيلى زياد است و افراد آن بسيارند، و زمانهاى زياد بر آنها مى گذرد، نمى تواند اطلاع بر احوال و احتياجات اين همه اشخاص پيدا كند،و براى همه قانون جامعى كه به احتياجات همه برسد وضع كند؟ اگر چنين است آفرين بر اين خداشناسى . ما خدايى را مدير اين جهان پهناور مى دانيم كه ميليون ميليون منظومه هاى شمسى را در تحت تربيت خود اداره مى كند، و از ذره اى از ذرات جهانهاى پهناور پيدا و نهان كه علم بشرى تا آخر هم به قطره اى از آن درياى بى پايان نخواهد رسيد غافل نبوده و نخواهد بود، و جميع احتياجات هر موجودى پيش او آشكار و روشن است و به رفع آنها قادر و تواناست . آن خدايى كه از احتياج مشتى انسان كه در همين منظومه شمسى خود ما هم ذره اى ناقابل است - با آنكه منظومه شمسى ما با هر چه در اوست در ميان اين فضاى بى پايان از ذره ناقابلى كوچكتر است - بيخبر است ، و نمى تواند براى احتياج آنها قانونى درست بياورد، ما او را به خدايى كه نمى پذيريم هيچ ، از يك انسان كاملى هم او را بى ارجتر مى دانيم . شما خدا را كوچك و بى مقدار مى دانيد كه به قانونهاى او اشكال مى كنيد و گمان مى كنيد از قانون ثبت و گمرك بيخبر است ، و علم او به اينجا نرسيده كه قانون گمرك وضع كند؛ اينك ما بايد قانونهايى را كه شمرده بررسى كنيم ، ببينيم خدا براى آنها چه تكليفى معين كرده . قوانينى را كه نويسنده مى گويد كه كشور با مرور زمان به آنها محتاج مى شود و در شرع از آنها اثرى نيست ، بر دو گونه است : يكى آنهايى كه با قانون شرع مخالف است ؛ مانند ماليات بر - فواحش - باندرل مسكرات و مانند اينها. اينگونه قوانين براى مملكت و توده مضر، و بر خلاف صلاح كشور است و اگر كسى آنها را يكان يكان بررسى كند، خواهد فهميد چه ضررهايى از اينگونه قوانين پوسيده بر كشورهاى اسلامى وارد شده ... و ديگر از قوانين كه با مرور زمان - در - كشور نيازمند به آنها مى شود، آنهايى است كه با قانون شرع مخالف نيست و امروز در نظم مملكت و ترقيات كشور دخالت دارد. اينگونه قوانين را دولت اسلامى مى تواند به توسط كارشناسان دينى تشخيص دهد كه با قانون اسلامى تطبيق كند و وضع نمايند. مثلا، اگر براى حفظ كشور يا حفظ شهرستانها محتاج به آيين نامه ها يا قوانينى شدند كه برخلاف قانون اسلامى نبود و كارشناسان دينى تشخيص آن را دادند،مانعى از وضع و جريان آن نيست ، چنانچه در آيه (60) از سوره توانستيد و مقتضى بود، بايد در مقابل دشمن قيام كنيد))(627)، و با اين بيان راه سخنان پوچ اين نويسنده بسته مى شود؛ زيرا قانون ثبت و بانك و مانند آنها، اگر مخالف با قانون اسلام شد كه قانون نيست ، و اگر مخالف نشد و در نظام يا ترقيات كشور دخالت دارد، دولت مى تواند مطابق صلاح كشور آنها را به جريان بيندازد، اگر چه اسمى از آنها در قانون اسلام نباشد. مثلا، در صدر اسلام به واسطه محدود بودن كشور اسلامى ، نيازمند به بانك و ثبت املاك و سرشمارى و مانند اينها نبودند و ساز و برگ ارتش در آن زمان با اين مخالف بوده و وزارت پست و تلگراف نبوده يا به اين تشريفات نبوده ؛ لكن قانون اسلام از تشكيل آنها اساسا جلوگيرى نكرده . اكنون بايد كارشناسان دينى كه علماى اسلامند نظر كنند، هر يك از اين تشكيلات كه مخالف قوانين اسلامى نبود و كشور به آن نيازمند بود، در تشكيل آن موافقت كنند و همين طور ساز و برگ ارتش در اين زمان به هر طورى صلاح كشور است بايد تهيه شود و ابدا قانون اسلام با اينگونه ترقيات مخالفت نكرده و قوانين اسلامى به هيچ يك از تشريفات سياسى و اجتماعى مخالف نيست . قانون دادگسترى اسلام كه پس از اين اشاره به آن مى شود، به طورى وضع شده است كه به هيچ نيازمندى به قانون ثبت پيدا نمى شود؛ با همه وصف ، در قانون اسلام نيز براى ثبت اسناد تا آنجا كه نيازمند بوده قانون وضع كرده است ، چنانچه در آيه (282) از سوره بقره كه طولانيترين آيات قرآنى است مقرراتى بيان فرموده ... و اما قانون بانك از فروع قانون معاملات است كه در اسلام براى آن هزاران وضع شده است ، و اين ماجراجويان بيخرد از آن بى اطلاعند و بى جهت به ستيزه برخاستند، قانون معاملات در اسلام مانند ديگر قوانينش مراعات صلاح كشور و توده را به طور كافى كرده . حتى معاملات شخصى را كه بر خلاف صلاح كشور و توده است باطل دانسته و از معاملات مسكرات و قراردادهاى برد و باختى و معاملات آلات و ابزار بازيگريها و ساز و نواها و پولهايى كه در راه تئاتر و مجالس رقص و سينما و بالا و مانند آنها كه هر يك سرچشمه فساد اخلاق توده است ، مصرف مى شود و تمام چيزهايى كه فساد دارد جلوگيرى كرده است . در تمام قوانين اسلام جنبه هاى اجتماعى و اخلاقى به طور كامل مراعات شده است ....(مستشكل باز) مى گويد: ((آيين دادرسى در شرع نيست )). با آنكه آيين دادرسى در اسلام از بزرگترين آيينها است ، و هزاران مواد خردمند دارد، و اگر كسى كوچكتر(ين ) اطلاعى از قانون دادرسى اسلام و شرايطى كه براى قاضى و شاهد تعيين كرده داشته باشد، مى تواند اساس اين قانون چيست ، و همين طور اگر كسى به وضع جريان محاكمه و آسانى فصل خصومت و در عين حال نزديك بودن آن به كشف واقع و حقيقت درست برخورد كند، خواهد فرق ميان خدا و قانون بشر را فهميد. كشف الاسرار - صفحه : 293 -297 تعارض نسخ و تغيير با جاودانگى اين مسلم است كه هم در قرآن و هم در حديث ، ناسخ و منسوخ زياد است و علت اين تغيير هم رعايت اقتضاى زمان است . حال در جايى كه در يك محيط، آن هم در يك زمان كم ، قانون براى رعايت زمان عوض نشود؛ و به علاوه اينكه مى گويند همه قوانين اسلام براى هميشه است ،اگر مدرك مسلم روشنى دارد، خواهشمند است بيان فرماييد. اين پرسش منحل به دو سؤ ال شود: يكى آنكه دليلى هست كه قانون اسلام براى هميشه و همه جا است ؟ دوم :اگر دليلى هست ، نكته آنكه در بيست و چند سال ، در قانون نسخهايى واقع شده و در اين زمانهاى طولانى هيچ نسخى واقع نشده چيست ؟ و اما ديگر دليل از عقل و قرآن ، براى اينكه اسلام قانون هميشگى است و قابل نسخ نيست آورديم ، فرضا كه نكته نشدن را ندانيم ، به جايى ضرر نمى رساند و ما اول دليل بر اين مى آوريم كه اسلام براى هميشه و همه كس هست ، گرچه در سؤ ال بى ترتيب اين را متاءخر ذكر كرده است . در قرآن كريم گواههايى است بر اينكه قرآن و احكام اسلام براى هميشه و همه توده بشر است كه ما بعضى از آنها را در اينجا مى آوريم : 1 - سوره فصلت ، آيه (42): ((وانه لكتاب عزيز لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد))؛ يعنى :((همانا اين قرآن كتابى است گرامى كه نه در زمان خود و نه پس از خود خط باطل بر آن كشيده نى شود و قانونى آن را باطل نمى كند. چطور چنين نباشد در حالى كه اين قانون را خداى حكيم فرو فرستاده .)) اكنون شما مى گوييد با قانونهاى اروپايى و قانونهاى مجلس كه قانونگذاران را همه مى شناسيم ،ما خط باطل بر قانون خدايى كه خدا مى گويد هيچ چيز آن را باطل نمى كند بكشيم ، و به گفته خدا ارجى نگذاريم ؟ آيا اين خدا نشناسى نيست ؟! 2 - آيات (44 - 45 - 47) از سوره مائده كه در پرسش پنجم (628) آورديم . در آن آيات قانون كلى ذكر كرده كه هيچ كس حق ندارد حكمى بكند به غير آن احكامى كه خدا نازل كرده است . حالا قانونهايى كه مردم مى گذرانند، اگر همان قانونهاى خدايى باشد حرفى نيست ، و گرنه به موجب اين آيات ، حكم كننده آن كافر و فاسق و ظالم است . 3 - آيه (85) از سوره آل عمران : و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين (629)؛ اگر دين ديگرى غير از اسلام مى آمد اين آيه درست نمى شد. 4 - آيه (43) از سوره فاطر:((ولن تجد لسنة الله تحويلا))؛ يعنى :((هرگز نمى يابى از براى دستور خدا تبديل و تغييرى ))؛ و اين دليل هميشگى سنت و دستور خدايى است . 5 - آيه (1) از سوره فرقان : تبارك الذى نزل الفرقان عل عبده ليكون للعالمين نذيرا .(630) 6 - آيه (90) از سوره انعام : ((قل لا اسئلكم عليه اجرا ان هو الا ذكرى للعالمين )).(631) 7 - آيه (107) از سوره انبيا:((و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين )).(632) در اين آيات و بسيارى ديگر كه به اين مضمون وارد است ، خدا پيغمبر اسلام را بيم دهنده و رحمت براى تمام جهانيان خوانده و قرآن را تذكره و قانون همه جهانيان قرار داده ،و شك نيست كه تمام افراد بشر در هر دوره پيدا شوند و در هر كشورى زيست كنند، از جهانيان هستند. پس ، به موجب اين آيات ، پيغمبر براى همه قانون آورده و اسلام قانون همه جهانيان است ، و هر كس باشد و هر وقت باشد و هر جا باشد. اگر قانون براى يك زمان يا يك گروه باشد، تخلف از آن براى ديگر مردم بيمى ندارد، و عمل كردن به آن از نيكيها نيست تا پيغمبر بيم دهنده همه جهانيان و رحمت براى همه عالميان باشد و قرآن تذكره براى همه عالم باشد. 8 - آيه (40) از سوره احزاب : ((ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين )). در اين آيه خدا ختم پيغمبرى را به پيغمبر اسلام اعلان كرده ؛ پس قانون آسمانى و دستور خدايى كه بايد به وسيله پيغمبران بيايد ديگر براى بشر نخواهد آمد، و ما در جواب پرسش پنجم ثابت كرديم به حكم خرد و قرآن ، كه هيچ قانونى جز قانون خدا قانونيت ندارد، و پذيرفتن بشرى از حكم خرد و قرآن بيرون است . پس ، معلوم شد كه قانون اسلام كه آخرين قوانين خدايى است ، به حكم اين آيه براى هميشه و هم توده بشر خواهد بود، و قانونهاى اروپايى كه امروز در كشور ما نيز معمول است جز سياه مشقى نيست و نبايد عملى باشد. ما اگر بخواهيم تمام آياتى كه بر اين مقصود دلالت دارد بياوريم سخن طولانى مى شود، اين است كه به همين اندازه اكتفا كرديم .... ما گواه از خرد داريم بر اينكه قانون اسلام امروز هم براى تمام بشر قانون است و بايد همه بر آن به ناچار گردن بنهند. ****************** دليل عقلى بر جامعيت و جاودانگى پس از آنكه به حكم روشن عقل براى بشر قانون لازم است ، و جهان و جهانيان نيازمند به دستور و قانونند، و كشورهاى جهان را بدون قانون اداره نتوان كرد، مى گوييم : خداى جهان آيا حق قانونگذارى براى بشر دارد يا ندارد؟ اگر بگوييد ندارد، علاوه بر آنكه برخلاف حكم خرد سخن را نديد و خدا را بى ارج شمرديد، مى گوييم :پس چرا در قرآن و ديگر كتابهاى آسمانى براى بشر قانون فرستاد و برخلاف وظيفه خود رفتار كرد؟ ناچار بايد بگوييم خدا حق قانونگذارى دارد: در اين صورت آيا او بهتر مى تواند قانونگذارى كند يا بشر؟ ناچار بايد گفت او. در اين صورت آيا قانونى كه در اسلام گذاشته براى هم بشر و در اين زمان عملى است يا نه ؟ اگر عملى نيست چرا تكليف بشر را در زمانهاى پيش معين كرده ، و در اين زمان آنها را سرخود نموده ؟ چه دوستى با مردمان سابق داشته و چه دشمنى با ماها دارد كه براى آنها قرآن با آن همه قوانين بزرگ فرستاده و تكليف آنها را در تمام جزئيات زندگى معين كرده ، و لى ما را به خود واگذاشته تا هر كارى خواهيم بكنيم ، واز هر راهى خواهيم برويم ؟ آيا دانش خدا اين زمان كمتر است واروپاييان و اعضاى مجلس و پارلمانها از خدا بهتر قانون سازى مى كنند كه آنها را به خودشان واگذاشت ، يا آنكه با بشر لج كرده و خود را وظيفه دار قانون ودادگسترى نمى داند؟ اينها همه برخلاف قانون خرد است . پس ، ناچار بايد گفت اين قانون ، كه پس از او به حكم ضرورت قانونى نيامده ، امروز هم براى همه بشر قانون است و بايد عملى باشد. ضرورت بقاى قانون اسلام چنانكه احكام عقل بر دوگونه است : يكى احكام روشن عقل است كه در آن نيازمند نيست ؛ مانند خوبى عدل و بدى ظلم و بهتر بودن دانايى از نادانى . اينگونه احكام را ((ضرورى ))يعنى حكم واضح و روشن گويند. ديگر احكام غير روشن است ،مانند علومى كه پس از كوشش و تحصيل به دست مى آورد. چون جبر و مقابله و فلسفه و مانند آن ، و اينها را احكام ((نظرى ))، يعنى غيرواضح كه محتاج به دليل و كوشش است گويند. همين طور در قضاياى تاريخى ، بعضى قضاياست كه از ضروريات و قضاياى واضح روشن تاريخ است . امروز اگر كسى از يك نفر مورخ بپرسد كه به چه دليل شما مى گوييد سلاطين صفويه در ايران سلطنت كردند، يا نادرشاه افشار، شاه ايران بود، با يك لبخند و استهزا از او عذر خواهى مى كند، يا از يك جغرافيايى بپرسند: كه گفته اروپا يكى از قطعات زمين است ؟ جوابى جز لبخند به او نبايد بدهد، و صرف وقت در چنين امر بديهى و روشنى براى او جايز نيست . بسيارى از احكام دينى به طورى از واضحات و ضروريات شده است كه اگر از او سؤ ال شود، بايد سؤ ال كننده را جزو ديوانگان و بيخردان شمرد، مانند آنكه كسى بگويد: از كجا كه حضرت محمد بن عبدالله دعوى پيغمبرى كرد، و از كجا كه قرآن كتاب دينى است ؟ همين طور كه اينها جوابى جز استهزا ندارد، اگر كسى همه سؤ ال كند به چه دليل قانون اسلام براى هميشه است ، و پيغمبر اسلام پييغمبر آخر الزمان و آخر پيمبران است ، جوابى جز استهزا ندارد. پيش تمام مسلمانان در تمام روى زمين ، همان طور كه قرآن را كتاب پيغمبر مى دانند و محمدبن عبدالله را پيغمبر اسلام مى دانند،و اين از ضروريات واضحات است كه ديگر دليلى لازم ندارد، به همين روشنى و واضحى ، مساءله ((خاتميت پيغمبر)) است كه هيچ مسلمى در اينكه اين از دين اسلام است خود را به دليل نيازمند نمى داند، از شدت وضوح و روشنى آن . پس ، صرف وقت كردن در يك چنين امر روشنى ، جز ضايع كردن وقت حاصلى ندارد. هر كس دين اسلام را قبول كند، خاتميت را هم بايد قبول كند. گرچه اين مطلب به اين روشنى نيازمند به دليل و روايت نيست ، لكن اينجا براى تمام كردن مقصود تمسك به حديث نيز مى كنيم . در باب امامت يكى از احاديثى كه آورديم ((حديث منزلت ))بود كه پيغمبر به امير المؤ منين فرمود: ((انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ))؛(633) يعنى : ((منزلت تو پيش من منزلت هارون است به موسى ، لكن تو پيغمبر نيستى ؛ زيرا كه پس از من ديگر پيغمبرى نمى آيد.)) گواه از احاديث بر بقاى اسلام اين حديث از طرق شيعه و سنى از متواترات احاديث است ،و معنى ((تواتر))آن است كه به قدرى راويان آن زياد است كه يقين داريم آن را پيغمبر وارد شده است . متواتر بودن اين حديث پيش شيعه معلوم است و نزد سنيان نيز متواتر است . چنانچه ((حاكم شيرازى )) كه از بزرگان و مشايخ اهل سنت است ، و ((سيوطى )) كه از محققان نامدار آن طايفه است تصريح به تواتر آن كرده است ، و ((سيوطى ))از محققان نامدار آن طايفه است تصريح به تواتر آن كرده است ، و ((تنوخى )) كه از مشايخ بزرگ سنيان است ، يك كتابى مخصوص در اثبات آن نوشته و اين حديث را در صحيح بخارى و صحيح مسلم و صحيح ترمذى و صحيح ابى داوود و صحيح ابن ماجه ، معروف به سنن ابن ماجه و صحيح نسائى ، معروف به سنن نسائى و در مسند احمد بن حنبل ، امام سنيان نقل نموده و در نزد شيعه اين حديث از متواترات ، بلكه فوق آن است و در اين حديث مسلم ، پيغمبر اسلام نيامدن پيغمبر اكرم و ختم شدن قانون الهى را به همين قانون اسلام اعلان نموده . پس ، هر كس پيمبرى او را باور دارد، خاتميت او را نيز بايد باور كند. پيرامون ناسخ و منسوخ پس از آنكه ثابت شد كه قانون اسلام براى هميشه و همه كس است و خود خدا در آيه (3) از سوره مائده ، پس از آنكه امير المؤ منين را به خلافت نصب كرد، اعلان كامل شدن دين و تمام شدن نعمت و خشنود شدن خود را از اسلام نموده ، مى فرمايد: ((اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)).(634) عدم ورود نسخ در احكام اسلام پس قانون اسلام را خدا كامل و تام شمرده ، و چنين قانونى كه در پيشگاه خدا به كامل و تام بودن شناخته شده ، كسى ديگر نتواند آن را سنخ كنند، معنى آن تخلف از قانون خداست كه خرد نمى پذيرد، و خود خدا نيز قانونى نخواهد فرستاد، زيرا كه نبوت را چنانچه ديديم ختم كرده است . اينجا بايد به حكم خرد رجوع كرد و از قانونهاى خدايى تا آن اندازه كه در دسترس خرد است بررسى كرد تا ببينيم در اينگونه قانون كه اسلام آورده راهى براى نسخ باز است ، يا آنكه اينها چون كامل و با هر زمانى مناسب است نبايد نسخ شود، و نسخ آنها از حكم خرد بيرون است . گرچه اين بررسى يك وقت زيادترى مى خواهد كه مقايسه ميانه عقايد و آرا و قانونهاى جهانيان ، يكان يكان با آنچه بايد مقايسه كرد تا بيخرديها روشن شود. قوانين قابل نسخ به طور كلى قانونهايى كه قابل نسخ است ، عبارت از قوانينى است كه براى اداره كردن زندگانى معنوى و مادى بشر كافى نباشد،و يا قانونى بهتر از آن بتواند زندگانى مادى و معنوى او را اداره كند، و همه مى دانيم و در فلسفه اعلا مبرهن است - چنانچه راءى فلاسفه را در گفتار اول ديديد - كه از براى انسان دو زندگانى است : يكى زندگانى مادى دنيايى كه در اين جهان است ، و يكى زندگانى معنوى آخرتى كه در جهان ديگر است ، و از براى هر يك از اين دو زندگانى ، ساز و برگ و ابزارى است كه بايد با كوشش انسان تهيه آن شود، و در فلسفه اعلا و قرآن كريم و دستورات همه انبيا ثابت است كه ساز و برگ آن جهان را نيز اينجا بايد تهيه كرد، و براى اثبات اين ادعا همان دستورات روحى انبيا كفايت مى كند، و هر كس به قرآن رجوع كند اين مطلب را به خوبى خواهد دريافت . پس از اين مقدمه گوييم هر قانونى كه براى اداره حيات مادى تنها يا معنوى تنها گذاشته شده باشد ما آن قانون را به قانونيت و آن دين را به زندگانى نمى شناسيم . نظرى به قانون مادى و معنوى اسلام تمام قوانين بزرگ اسلام داراى اين دو جنبه است كه هم نظر به حيات مادى و فراهم ساختن ساز و برگ آن دارد و هم نظر به حيات معنوى و ساز و برگ آن ، مثلا دعوت به توحيد و تقوا كه بزرگترين دعوتهاست . در اسلام چنانچه تهيه ساز و برگ زندگانى معنوى را مى كند در زندگانى مادى و كمك كارى به نظم كشور و حيات اجتماعى و اساس تمدن دخالت كامل دارد. يك توده اگر با توحيد و تقوا بودند چنانكه روح آنها بزرگ و كامل مى شود كشور آنها نيز با عظمت و زندگانى اجتماعى و سياسى آنها نيز با عظمت مى شود. قانون مالى مثلا در اسلام كه براى اداره كشور و احتياج زندگانى مادى وضع شده ، به طورى وضع شده است كه جنبه زندگانى معنوى در آن منظور است و كمك كارى به زندگانى معنوى مى كند. از اين جهت در دادن بيشتر مالياتها قصد تقرب به خدا كه با واسطه آن زندگانى معنوى تاءمين و روح انسانى بزرگ مى شود، شرط شده است و همين طور در قانون نظام و قضا و ديگر قوانين . قانون نظام در كشورهاى جهان ، گو كه عظمت به كشور بدهد، لكن حيات معنوى را به طورى ساقط مى كند و روح را از معنويت مى اندازد كه گفتنى نيست ، لكن نظام اسلام در عين حال كه عظمت كشور را بهتر مى تواند اداره كند كمك كارى بزرگ به زندگانى معنوى مى كند، چنانچه خدا اين معنى را گوشزد كرده ، و كشتگان در راه خود را به زندگانى جاويدان و ناز و نعمت در پيشگاه خود دعوت كرده . در اسلام زندگانى مادى و معنوى را به هم آميخته ، و هر يك را كمك كار ديگر قرار داده ، چنانكه قانون شناسان اين معنى را خوب مى دانند و اين يكى از از بزرگترين شاهكارهاست كه از مختصات اين قانون است و در قانونهاى آسمانى ديگر ناچار كم و بيش بوده است ، و اين اجمالى بين قانون جهانيان و قانون خدا خوب مى توان فهميد كه اين قوانهاى بيهوده چقدر سست و بى پايه است و چنين قانونهايى حق ندارد با قانون خدايى مقابل شود و در پيش آن عرض اندام كند. قوانين مالى و نظامى ما اگر بخواهيم تشريح كنيم قانونهايى را كه براى ساز و برگ زندگانى معنوى وضع شده است ، نيازمند به يك كتاب جداگانه و بحثهاى فلسفه مى شويم و آن در خور اين اوقات نيست . اينجا مقايسه مى كنيم ميان قانونهاى كشورى و لشكرى اسلام با قوانين ديگر، تا معلوم شود اين قانون علاوه بر آنكه براى اداره كشور كافى است ؛ هر چه كشور ترقى كند قانون نيز دنبال آن ترقى مى كند، از همه قانونها نيز بالاتر است . قانون مالى اسلام كه اساس حيات كشور بر آن است ، چنانچه در پيشتر ديديم به طورى وضع شده است كه هر چه كشور اسلامى رو به ترقى گذارد ماليات آن به تضاعف ترقى كند، چنانچه از مراجعه به قانون خالصه جات مطلب واضح مى شود و يك همچو قانونى كه چنين كشى دارد و خود دنبال احتياجات بزرگ مى شود، قابل نسخ نيست بلكه براى هميشه و همه كشورها وضع شده است . قانون نظام اسلام نيز همين طور است ؛ زيرا نظام اجتماعى به قدر احتياج است و نظام اجبارى گاهى به بسيج عمومى مى رسد، و چنين قانونى كه هر چه جهان رو به تمدن رود و كشور بزرگ شود آن نيز بزرگ مى شود و رو به ترقى مى گذارد، قابل نسخ نيست و بهتر از آن چيزى تصور نمى شود، و قانون قضاوت چنانكه ديديد با بهترين طرز انجام مى گيرد و در عين حال نزديك به حقيقت و با كمال سهليه و سادگى تمام مى شود و با قوانين ديگر، زمين تا آسمان فرق داشت و چنين قانونى نسخ بردار نيست . اينها اصول قوانين كشور است و قوانين فرعيه نيز هر يك در اسلام به طور كافى هست كه با بررسى ، حال آن معلوم مى شود. در اينجا ما بايد به اصل اشكال جواب بدهيم ، با آنكه بى پايه بودن آن را تا اينجا روشن كرديم . مى گويد:((اين مسلم است كه هم در قرآن و هم در حديث ، ناسخ و منسوخ زياد است .)) جريان نسخ در قرآن و حديث جواب آن است كه زياد بودن ناسخ و منسوخ در قرآن و حديث دروغ است . در تمام احاديث گمان ندارم بتوان يك ناسخ و منسوخ پيدا كرد. خوب بود نويسنده از اين زياد چند مثالى مى آورد تا مورد استفاده مى شد؛ و اما در قرآن بسيار كم است و آن هم در قانونهاى اساسى كلى نيست ؛ مثلا در قانون مالى يا قضايى يا نظام يا مانند اينها، ابدا ناسخ و منسوخ نيست . بلى ، گاهى يك تغييرى جزئى داده شده است و در بعضى عبارات گاهى تصرفى شده است ، اين هم در جزئيات بوده ، و نكته آن هم ، آن است كه البته در ابتداى امر نمى توان يكمرتبه تمام قوانين را آورد و تمام آرا و عقايد و اعمال مردم را زير پا گذاشت . اين است كه اسلام به طور تدريج پايه هاى قانون را بنا گذاشت تا آنكه در خلال بيست و چند سال قوانين خدايى وضع شد و دين ، كامل و تمام شد. پس ، اينكه گفته است ناسخ و منسوخ در قرآن و حديث زياد است ، از بيخبرى از اسلام و قانون آن و قرآن و حديث است ، و اينكه گفته ، لابد اين ناسخ و منسوخ براى اقتضاى زمان بوده ، حرف بيهوده است ؛ زيرا هر كس به موارد نسخ رجوع كند، مى بيند بعضى جزئياتى است كه به ملاحظه حال مردم تخفيفى يا تغييرى داده شده است ، و آنچه براى اقتضاى زمان تغيير بايد داده شود قانونهاى كلى اساسى است از قرآن و مواردى كه مى گويند نسخ شده است اطلاع داشته باشد، بى پايه بودن سخنان اينان را مى فهمد. يكى از قانونهاى عمومى كه در اسلام گذاشته است ، يك طور قوانينى است كه براى مراعات توده موكل بر قانونهاى ديگر، خدا قرار داده ؛ مانند قانون حرج و قانون ديگر است براى مراعات حال مردم . اسلام با گذراندن اينگونه قانونها، مراعات مقتضيات زمانها و كشورها و اشخاص را به طور كافى كرده است ، پس اگر در بعضى كشورها يا براى بعضى اشخاص ، مقتضيات چيزى پيش بياورد به موجب اينگونه قوانين ، تغييراتى در قانونهاى اولى داده مى شود و اشكال اين بيخردان بكلى مرتفع مى گردد. كشف الاسرار - صفحه : 305 -315 اكتفاى به ظاهر يا باطن ، نقص در شريعت ختميه بعضى اهل ظاهر، علوم قرآن را عبارت از همان معانى عرفيه عاميه و مفاهيم سوقيه وضعيه مى دانند؛ و به همين عقيده تفكر و تدبر در قرآن نكنند؛... و بعضى اهل باطن ، به گمان خود از ظاهر قرآن و دعوتهاى صوريه آن ، كه دستور تاءدب به آداب محضر الهى و كيفيت سلوك الى الله است - و آنها غافل از آن هستند - منصرف شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس اماره بالسوء از ظاهر قرآن منحرف ، و به خيال خود به علوم باطنيه آن متشبث هستند؛ با آنكه راه وصول به باطن از تاءدب به ظاهر است . پس ، اين دو طايفه هر دو از جاده اعتدال و از نور هدايت به صراط مستقيم قرآنى محروم و به افراط و تفريط منسوبند... اهل ظاهر بدانند كه قصر قرآن را به آداب صوريه ظاهريه و يك مشت دستورات علميه و اخلاقيه و عقايد عاميه در باب توحيد و اسما و صفات ، نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شريعت ختميه است ، كه بايد اكمل از آن تصور نشود و الا ختميت آن در سنت عدل ، محال خواهد بود. پس ، چون شريعت ، ختم شرايع و قرآن ، ختم كتب نازله و آخرين رابطه بين خالق و مخلوق است ، بايد در حقايق توحيد و تجريد و معارف الهيه ، كه مقصد اصلى و غايت ذاتى اديان و شرايع و كتب نازله الهيه است ، آخرين مراتب و منتهى النهايه اوج كمال باشد، و الا نقص در شريعت كه خلاف عدل الهى و لطف ربوبى است ، لازم مى آيد؛ و اين خود محالى است فضيح و عارى است قبيح كه با هفت دريا از روى اديان حقه ، لكه ننگش شسته نشود،و العياذبالله . و اهل باطن بدانند كه وصول به مقصد اصلى و غايت حقيقى ، جز تطهير ظاهر و باطن نيست ؛ وبى تشبث به صورت و ظاهر، به لب و باطن نتوان رسيد؛ و بدون تلبس به لباس ظاهر شريعت راه به باطن نتوان پيدا كرد؛ پس در ترك ظاهر، ابطال ظاهر و باطن شرايع است ؛ و اين از تلبيسات شيطان جن و انس است . آداب الصلوة - صفحه : 290 -291 ضرورت جامعيت كتاب خاتم چون نبوت ختميه و قرآن شريف آن سرور، از مظاهر و مجالى يا از تجليات و ظهورات مقام احدى و حضرت اسم الله الاعظم است ، از اين جهت محيطترين نبوات و كتب و شرايع و جامعترين آنهاست ، و اكمل و اشرف از آنها تصور نشود؛ و ديگر از عالم غيب به بسيط طبيعت ، علمى بالاتر يا شبيه به آن تنزل نخواهد نمود؛ يعنى آخرين ظهور كمال علمى كه مربوط به شرايع است همين ،و بالاتر از اين مكان نزول در عالم ملك ندارد؛ پس خود رسول ختمى اشرف موجودات و مظهر تام اسم اعظم است ، و نبوت او نيز اتم نبوات ممكنه و صورت دولت اسم اعظم است كه ازلى و ابدى است ؛ و كتاب نازل به او نيز از مرتبه غيب به تجلى اسم اعظم نازل شده ؛ و از اين جهت ، از براى اين كتاب شريف احديت جمع و تفصيل است و از ((جوامع الكلام )) است (635)، چنانچه كلام خود آن سرور نيز از جوامع كلم بوده ؛ و مراد از ((جوامع الكلام )) بودن قرآن ، يا كلام آن سرور، آن نيست كه كليات و ضوابط جامعه بيان فرمودند- گرچه به آن معنى نيز احاديث آن بزرگوار از جوامع و ضوابط است ، چنانچه در علم فقه معلوم است - بلكه جامعيت آن عبارت از آن است كه چون جميع طبقات انسان در تمام ادوار عمر بشرى نازل شده ، و رافع تمام احتياجات اين نوع است ، و حقيقت اين نوع ، چون حقيقت جامعه است و واجد تمام منازل است از منزل اسفل ملكى تا اعلا مراتب روحانيت و ملكوت و جبروت ، و از اين جهت افراد اين نوع در اين عالم اسفل ملكى اختلافات تامه دارد و آنقدر تفاوت و اختلافى كه در افراد اين نوع است در هيچ يك از افراد موجودات نيست - اين نوع است كه شقى در كمال شقاوت و سعيد در كمال سعادت دارد، اين نوع است كه بعضى از افراد آن از جميع انواع حيوانات پست تر و بعضى افراد آن از جميع ملائكه مقربين اشرف است - بالجمله ، چون افراد اين نوع در مدارك و معارف ، مختلف و متفاوتند،قرآن به طورى نازل شده كه هر كس به حسب كمال و ضعف ادراك و معارف و به حسب درجه اى كه از علم دارد از آن استفاده مى كند. آداب الصلوة - صفحه : 309 -310 پيرامون اعتبار و ارزش حديث ادعاى خدشه در دومين منبع دين در گفتار ششم مى گويد:((دين امروز ما مى گويد وظيفه (اى ) را كه خدا براى آدمى قرار داده ، در ميان احاديثى است كه ما در دست داريم و بر اين سخن هم دليل از ((كتاب و سنت و عقل و اجماع )) آورده اند؛ ولى همه آنها را خودشان جواب داده اند، بجز دو دليل كه آن را هم من جواب مى دهم ، و سپس دليلهاى درست نبودن اين اخبار را مى آورم )). شما از همين جا خيانتكارى و دروغ بندى به دين را ببينيد؛ زيرا قانونهاى كلى اساس ؛ مانند قانون ماليات و قانون قضا و قانون نظام و قانون ازدواج و طلاق و قانون ميراث ، و قانون معاملات از قبيل تجارت و اجاره و صلح و هبه و مزارعه و شركت و مانند آنها، و قانون ثبت ، و قانون مجازات عمومى مانند حدود و قصاص ، و قانون تبليغات و قانون جلوگيرى از منكرات مانند شرب مسكرات و قماربازى و ساز و نواز و زنا و لواط و سرقت و خيانت و قتل و غارت ، و قانون تطهير و تنظيف ، و قانون كلى عبادات مانند نماز و روزه و حج و وضو و غسل و امثال آنها، همه در ((قرآن )) وارد است و در حقيقت ، احاديث تشريح و توضيح همين قوانين كليه است كه در قرآن به طور كلى ذكر شده است . پس ، اينكه اين نويسنده بيخبر مى گويد:((دين ما مى گويد وظيفه ما در همين احاديث است )) جز دروغگويى و ماجراجويى نيست و ما پس از اين ثابت مى كنيم كه فرضا قانونهاى دينى در احاديث باشد اشكالى لازم نمى آيد. و اما اينكه مى گويد:((دليلهايى آوردند و همه را خودشان رد كردند مگر دو دليل ))پايه اطلاعات او را به خوبى روشن مى كند، زيرا هر كس جزئى اطلاعات از كتابهاى اصول داشته باشد، مى داند كه دليلهايى كه از سنت متواتره آوردند، مورد قبول آنهاست و آن را رد نكردند و دليلهاى ديگر را نيز بسيارى قبول كردند. پيرامون دليل انسداد نويسنده در بيان آن دو دليل كه مى گويد علما آوردند و رد نكردند، چنين مى نويسد:((اول دليل ، ((انسداد))است كه مى گويند ما مى دانيم كه خدا ما را مكلف كرده ، و مى دانيم كه آن تكليف هم در ميان همين اخبار است . حال كه دست ما به علم نمى رسد، ناچاريم به همين اخبار عمل كنيم .))... خوانندگان محترم بدانند و از اهل اطلاع بپرسند كه اين گوينده بكلى برخلاف سخن گفته است ؛ زيرا دليل انسداد را علما رد كردند و انسداد باب علم را درست نمى دانند، بلكه باب علم را باز و مفتوح مى دانند و راه بر قانونهاى خدايى و تكليفاى دينى را روشن و باز مى دانند و اين بيخرد يك دليل انسدادى به گوشش خورده ، ديگر نمى داند كه دليل انسداد را كه در كتابها ذكر كردند، براى اين است كه يكى دو نفر علما آن را دليل دانسته اند و ديگران يكسره آن را رد كردند، و امروز احدى از علما دليل انسداد را درست نمى داند و همه يكدل و يك جهت آن را باطل مى دانند. نويسنده مى گويد: ((دليل دوم كه براى درست بودن اخبار آوردند((سير عقلا))(است )؛ يعنى اگر كسى خبرى را از جايى شنيد آن را مى پذيرد مانند تاريخ ؛ پس ما هم بايد اين اخبار را بپذيريم .آرى ، اين سخن درست است ؛ ولى تا وقتى كه دليلى برنادرستى آن نداشته باشيم ، چنانكه امروز به همين جهت تاريخ پيشداديان را نمى پذيريم . و ما گذشته از آنها كه تا اينجا گفته شد، شش دليل بر نادرستى اين احاديث داريم )). ((سير عقلا)) يكى از دليلهاى محكم بر عمل كردن به اخبار است و نظام زندگى تمام مردم و نظام كشورهاى جهان بر آن است . تمام مال التجارها كه از بلادى به بلادى حمل و نقل مى شود و تمام قوانينى كه در كشورهاى جهان اجرا مى شود و تمام تبليغاتى كه از طرف حكومتها و پارلمانها به اهالى يك كشور مى شود، يا به وسيله راديو با به وسيله روزنامه ، همه از اين قبيل است . نويسنده نيز اصل ((سير عقلا)) را قبول كرده است ، لكن شش دليل آورده بر نادرستى اين احاديث ، و ما آنها را مى آوريم و مورد خطاى او را ذكر مى كنيم : نويسنده كتابچه ، اين اشكالات را در ضمن سؤ ال يازده و دوازده نوشته ، پس جواب از اين اشكالات عين جواب از آن دو پرسش است . عدم هماهنگى ميان حكم عقل و برخى احاديث 1 - بسيارى از اين احاديث با عقل نمى سازد. نمونه هاى چندى از اين اخبار در گفتارهاى پيش گذشت . جواب آنها نيز در اين كتاب گذشت ، لكن فرض مى كنيم كه رواياتى در كتابها باشد كه با عقل نسازد، بايد همان روايات را كنار گذاشت . جرم ديگر كتابها و اخبار ديگر چيست ؟ مثلا شما اگر به گفته خودمان تاريخ پيشداديان را نپذيرفتيد، بايد تاريخ صفويه را هم نپذيريد يا اگر در بعضى تواريخ يك چيزى برخلاف عقل شما نقل شد، بايد تمام تواريخ را كنار بگذاريد؟ اگر اين كلام درست باشد بايد تمام اخبارى كه در جهان منتشر مى شود كنار گذاشت و رشته زندگى را يكباره از هم گسيخت ؛ زيرا در ميان اخبار جهان خلاف عقل بسيار است ، آيا اين بيخردى نيست ؟ احاديث و نحوه مطابقت آنها با عقل در اينجا يك نكته است كه اين نويسنده از آن بكلى بيخبر است و از اين جهت به ستيزه برخاسته ، اين اشكالات را كرده ، و با روشن شدن آن ، راه اشكالها بكلى بسته مى شود و آن ، آن است كه اساسا احاديثى كه در دست ماست بر دو گونه است : يكى ، احاديثى است كه ((جنبه عملى ))دارد؛ يعنى احاديثى كه در پيرامون قانونهاى اسلام وارد شده است و بايد به آنه عمل شود، مانند احاديثى كه در عبادات و دستور آنها وارد است ، يا در تشريح و توضيح قوانين كشورى از قبيل قانون قضايى و مالى و نظامى و مانند آنان وارد است ؛ و ديگر احاديثى كه جنبه عملى ندارد مانند تاريخهايى كه نقل شده ، و اخبارى كه راجع به فلكيات و جغرافيا و هيئت و تشريح و امثال آن وارد شده ، و به عبارت ديگر احاديثى كه فقط ((جنبه عملى )) دارد. علما و فقها چنانكه در كتابهايشان نوشته اند، احاديثى كه از قبيل دسته دوم است كه فقط جنبه تاريخى يا عملى دارد اساسا حجت نمى دانند و مورد اعتنا و بررسى هم قرار ندادند، و مى گويند در بحث اينها اثرى ندارد، اگر آنها موافق علم و عقل شد كه همان علم و عقل در كار است و اگر مخالف آن شد بايد آنها را كنار گذاشت . اين بيخرد گمان مى كند كه علماى اسلام مى گويند اگر خبرى وارد شد برخلاف برهان عقلى ، آن را هم بايد چسبيد و نگاه داشت . آنها خود قبل از اينكه از اين نويسندگان در عالم اثرى باشد، در كتابهاى خود نوشتند و گوشزد دانشجويان كردند كه اخبار مخالف عقل ، يك پول سياه نمى ارزد؛ لكن آن عقلى كه آنها مى گويند با عقل شما خيلى فرق دارد. آن عقل ، يعنى ((برهان عقلى ))، عقل شما ((سليقه و عادات )) است . از اين جهت پرداشتن فرشتگان را مى گفتيد خلاف عقل است ، با آنكه شما دليلى بر آن نداريد جز آنكه با سليقه شما نمى سازد،و يا آنكه آمدن ملائكه نزد امام را گفتيد خلاف عقل شما نمى سازد، و يا آنكه آمدن ملائكه نزد امام را گفتيد خلاف عقل است و ما مشت شما را باز كرديم در گفتار اول ، به آنجا رجوع كنيد.(636) آرى ، اگر صد حديث فرضا وارد شود كه خدا دوتاست يا اجتماع ضدين جايز است مثلا، يا سه زاويه مثلت ، مساوى با سه قائمه است ما آن را نمى پذيريم ، لكن اخبارى كه راجع به تشريع و توضيح قانونهاى خدايى است و جنبه عملى دارد، آنها را علما مورد بررسى كامل قرار دادند و در اطراف آنها كتابها نوشته اند؛ كتاب وسائل كه از بزرگترين كتابهاى اسلامى است و در آن اينگونه اخبار كه مورد عمل است وارد شده ، ببينيد اگر يك روايت برخلاف عقل در آن ديديد، حق داريد كه گفتار اين بيخردان را بپذيريد. از اينجا راهى باز شد به جواب اشكالات اين بيخرد كه ندانسته و از كتابهاى عملى و غير عملى بررسى نكرده ، همه را يك دسته كرده ، و به اشكالات برخاسته ، با آنكه خود علما اين مطلب را از اول امر متوجه بوده ، و گفته اند... توضيحى پيرامون اعتبار و صحت احاديث بحارالانوار كتاب بحارالانوار كه تاءليف عالم بزرگوار و محدث عاليمقدار، محمد باقر مجلسى است ، مجموعه اى است از قريب چهار صد كتاب و رساله كه در حقيقت يك كتابخانه كوچكى است كه با يك اسم نام برده مى شود. صاحب اين كتاب چون ديده ، كتابهاى بسيارى از احاديث است كه به واسطه كوچكى و گذشتن زمانها از دست مى رود، تمام آن كتابها را بدون آنكه التزام به صحت همه آنها داشته باشد، در يك مجموعه به اسم بحارالانوار فراهم كرده ، و نخواسته كتابى عملى بنويسد، يا دستورات و قوانين اسلام را در آنجا جدا كند، در حقيقت بحار خزانه همه اخبارى است كه به پيشوايان اسلام نسبت داده شده ، چه درست باشد يا نادرست . در آن كتابهايى هست كه خود صاحب بحار آنها را درست نمى داند و او نخواسته ، كتاب عملى بنويسد تا كسى اشكال كند كه چرا اين كتابها را فراهم كردى . پس ،نتوان هر خبرى كه در بحار است ، به رخ دينداران كشيد كه آن خلاف عقل يا حس است ، چنانكه نتوان بى جهت اخبار آن را رد كرد كه موافق سليقه ما نيست ، بلكه در هر روايتى بايد بررسى شود و آنگاه ما ميزانهايى كه علما در اصول تعيين كردند، عملى بودن يا نبودن آن را اعلان كرد. ناسازگارى بعضى احاديث با علم يا حس 2 - بسيارى از آنها با علم و گاهى با حس نمى سازد. (نمونه حديث ديده شود) اگر فرض كرديم حديثى با علم قطعى ؛ يعنى علمى كه به برهان ثابت باشد نسازد، آن نيز بايد رد شود، لكن در احاديث دسته اول ، كه جنبه علمى دارد و مورد اعتنا و اعتبار است ، چنين حديثى وجود ندارد. اگر چنين حديثى باشد، در احاديث غير عملى است كه فقها از اول ، حجت بودن آن را منكرند و نمونه حديثى كه ذكر مى كند، همان احاديث راجع به جغرافيا يا فكيات يا هيئت است كه در بحار ذكر شده است و حال آنها را معلوم كرديم ، چنانچه اگر حديثى با حس نسازد نيز مورد قبول نيست . لكن بايد دانست كه احاديث ((جابلقا)) و ((جابلسا))مخالف علم قطعى و حس نيست ؛ زيرا ما نمى دانيم در مشرق و مغرب دنيا چنين شهرهايى هست يا نيست . شايد در كرات ديگر يا منظومات شمسى ديگر چنين شهرهايى باشد؛ و همين طور اخبارى كه راجع به آسمان آمده ، ما نمى توانيم اصطلاح آنها در آسمان چيست ؟ آيا مدار شمسها و كواكب است يا چيز ديگر، و جمله ديگر، و جمله كلام آنكه اصلا مراد گوينده معلوم نيست تا بدانيم خلاف علم يا حس است ، به علاوه شايد پانصدسال راه سال نورى باشد و علم و حس راه ندارد كه بداند پس از پانصدسال نورى چه خبر است در عالم . تكذيب بيجا كار خردمندان نيست . و اما حديث ((غروب شمس ))و ((رفتن از آسمانى به آسمانى ))و ((رسيدن به زير عرش و سجده كردن )) و مانند اينگونه احاديث ، مراد درست معلوم نيست . اولا ((آسمان ))يعنى چه ، و ثانيا ((عرش )) يعنى چه ؟ عرش در اصطلاح حديث به چند معنى آمده ، آيا كلام يك مراد است ، و ثالثا ((سجده ))يعنى چه ؟ شايد سجده مانند آيه قرآن باشد كه در سوره ((رحمن )) مى گويد: ((النجم والشجر يسجدان ))(637) يعنى ((گياه و درخت سجده مى كنند)).خوب است قرآن را رد كنيم كه خلاف حس گفته ، يا آنكه بگوييم سجده اينها خاضع بودن و بر سنت خدايى سير وحركت كردن است . شمس نيز روى سير خدايى كه سير مى كند وپيش خدا خاضع است و سجده كرده است و البته با امر خدا غروب و طلوع مى كند و مددهاى غيبى به آن مى رسد،چنانچه خدا مى گويد: ((يسبح له ما فى السموات و الارض ؛ همه موجودات ذكر خدا مى كنند))(638) تفاوت مدركين آيات و احاديث عملى و علمى جمله كلام آنكه هيچ يك از اين احاديث كه آورده از باب آن كه مراد معلوم نيست ، نتوان درباره آنها حرفى زد. آرى ، يك حرف باقى مى ماند و آن ، آن است كه اين احاديث را چرا گفته اند، در صورتى كه مراد درست معلوم نبوده ؟ جواب آن است كه فرضا كه حديث صحيح باشد، و بگوييم گفته شده است ،از قرآن كه بالاتر نمى شود، در قرآن نيز آيات بسيارى است كه مراد را ما نمى دانيم ؛ مانند اوايل سور، شما براى اين آيات چه معنى درستى سراغ داريد:الم (639)،المر(640)،حم (641) حمعسق (642) كهيعص (643)،ق (644)،ن (645)و مانند آنها. در اينجا بايد ما خوانندگان راتوجه دهيم به يك نكته كه براى حل بسيارى از اشكالات ،بايد آن را دانست و آن ،آن است كه چنانچه گفتيم احاديث اساسا بر دو گونه است :يكى احاديثى كه ((جنبه عملى )) دارد و آن قانونهايى است كه براى زندگانى اين جهان يا آن جهان وضع شده است ، و ديگر احاديثى كه ((جنبه علمى )) دارد و آن قانونهايى است كه براى زندگانى اين جهان يا آن جهان وضع شده است ، و ديگر احاديثى كه ((جنبه علمى )) دارد و از قبيل قانونهاى كشورى و لشكرى و مانند آن نيست كه بايد به مورد اجرا و عمل گذاشت ، مانند احاديثى كه در باب قضا و قدر و جبر و اختيار، يا در باب هيئت و نجوم و مانند آن آمده است ؛ و در قرآن نيز همين دو گونه آيات وارد است :يكى ((آيات عملى )) كه بايد توده به آن عمل كنند و در كشور بايد به مورد اجرا گذاشت ، و ديگرى ((آيات علمى )) كه چنين نيست . ناچار احاديث و آياتى كه از دسته اول است ، چون عمومى است و براى عمل كردن است ، بايد با فهم عموم درست بيايد و در آنها تاءويل و توجيه راه ندارد. البته قانونى كه براى يك مملكت وارد شد، نبايد طورى وضع شود كه اهالى آن مملكت آن قانون را نفهمند. آرى ، ممكن است تشريح و توضيح قانون ، باز محتاج به دانشمندانى باشد؛ لكن اين غير از تاءويل است ؛ لكن آيات و احاديثى كه راجع به عمليات است و جنبه عملى ندارد، لازم نيست گوينده آنطورى بگويد كه همه كس آن را بفهمد، بلكه ممكن نيست اينگونه چيزها را با فهم عموم توده بيان كرد؛ مثلا يك نفر طبيب يك وقت مى خواهد يك دستور حفظ الصحة براى اهالى كشور بنويسد؛ ناچار بايد طورى بنويسد كه توده آن را بفهمد؛ زيرا اين دستور براى عمل است ؛ لكن يك وقت مى خواهد يك كتاب علمى بنويسد، البته اين كتاب را نمى تواند طورى بنويسد كه همه توده آن را بفهمند. التبه كه مبتنى بر يك قواعد بسيار دقيق علمى است ، ناچار براى يك دسته دانشمندان نوشته مى شود و ديگران حق دخالت در آن ندارند و اگر خردمند باشند اعتراض هم نمى كنند كه چرا طورى اين كتاب را ننوشتى كه حمالان و جامه داران نيز بفهمند. قرآن و حديث نيز قانونهاى علمى را كه براى توده آوردند، طورى بيان كردند كه مردم مى فهمند؛ لكن علوم قرآن و حديث را همه كس نمى تواند بفهمد و براى همه كس هم نيامده است ، بلكه بعضى از آنها رمز است ميان گوينده و يك دسته خاصى ، چناكه دولت بعضى تلگرافات رمزى دارد كه صلاح كشور نيست كه (كسى ) آنها را كشف كند، تلگرافخانه هم از آن تلگراف چيزى نمى فهمد. وجود رمز در قرآن و حديث در قرآن از اينگونه رمزهاست كه حتى به حسب روايات ، جبرئيل هم كه قرآن را آورد، خود نمى دانست معنى آن را، فقط پيغمبر اسلام و هر كس را او تعليم كرده ، كشف اين رمزها را مى توانستند بنمايد، مانند همان حروفى كه در اول سوره هاست و در قرآن صريحا اين سخن را گوشزد مردم كرده در آيه 7 از سوره آل عمران : هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هم ام الكتاب و اخر متشابهات ، فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه مه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاءويله و ما يعلم تاءويله الا الله و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به الخ (646) در اين آيه تصريح شده است به اينكه آيات بر دو گونه است : يك آيات محكمات كه تاءويلى ندارد و همه آن را مى فهمند و يك آيات متشابهات كه تاءويل دارد و از قبيل رمز است و تاءويل آن را جز خدا و راسخان در علم كسى نمى داند. پس ، اينكه اين نويسنده به تقليد بعضى بيخردان گفته :((تاءويل معنى ندارد و كار بسيار بيجايى است ؛ زيرا مسلم است كه اگر عاقل چيزى بگويد، مقصودش همان است كه عرف از آن مى فهمد. اگر غير از اين باشد زندگى به هم مى خورد)) از جهل و بيخردى است ، مانند آن است كسى بگويد اگر رياضيات عالى يا قانون ابوعلى را به زبان توده ننويسند، نظام زندگى به هم مى خورد. بايد در جواب گفت :اينگونه علم ، عمومى نيست و مربوط به زندگى عموم هم نيست ، بلكه اينها را نمى توان طورى نوشت كه عموم از آن استفاده كنند. مضامين برتر از فهم عموم در قرآن و حديث قرآن و حديث براى طبقات مختلفه مردم آمده است ، در آنها علومى است كه مخصوصين به وحى مى فهمند و ديگر مردم بهره (اى ) از آن ندارند،و علومى است كه براى يك طبقه عالى از دانشمندان است و ديگران از آن بكلى بى بهره هستند؛ مانند براهينى كه بر تجرد واجب و احاطه قيومى اوست كه شماها اگر تمام قرآن را بگرديد، نمى توانيد اينگونه مسائل را از قرآن استفاده كنيد؛ لكن اهل آن مانند فيلسوف بزرگ ((صدر المتاءلهين )) و شاگرد عاليمقدار او ((فيض كاشانى )) علوم عاليه عقليه را از همان آيات و اخبار كه شماها هيچ نمى فهميد استخراج مى كنند. آرى ، هر كس نبايد در علوم قرآن و حديث دخالت كند، و قرآن و حديث نيز نهى از اين تصرفات جاهلانه كرده است كه شما بيخردان پا از گليم خود دراز نكنيد. جمله كلام آنكه احاديث بسيارى كه در اينگونه علوم وارد است ، در صورت صحت مبتنى بر يك اصطلاحات و رمزهايى است كه مردم نمى توانند از آن استفاده كند؛ مانند اخبار كوه قاف ، و اخبار گاو و ماهى ، و اخبار رعد و برق و زلزله و صاعقه و مانند آنها، كه در اين كتابچه آورده ، به گمان آنكه اينها چيزى است كه با آن بتوان از زير بار قرآن و حديث بيرون رفت . ما فرضا كه تمام اين احاديث را باطل بدانيم ، باز به حكم عقل از احاديث ديگر نمى توانيم چشم پوشى كنيم ؛ زيرا باطل بودن يك كتاب كه در نظر علما هم اعتبارى ندارد، يا رد كردن يك حديث كه خود محدثين هم مى گويند بايد آن را رد كرد، موجب نمى شود كه احاديثى كه جنبه عملى دارد و علما آنها را قبول دارند و با عقل و علم و حس هم منافات ندارد، ما رد مى كنيم ؛ چنانچه اين بيخرد مى گويد:((چون اين چند حديث درست نيست بايد تمام احاديث را قلم دورش كشيد)). اين سخن مانند آن است كه بگوييم چون بعضى دواهاى اين دواخانه زهر كشنده است ، ما قلم دور تمام دواخانه ها مى كشيم ، و چون بعضى از حرفهاى تاريخ اعثم دروغ است ، ما همه كتابهاى تاريخ را كنار مى گذاريم . البته اين سخن مخالف حكم خرد است و هيچ عاقلى با آن همراه نيست . از اين قرار بايد دور قرآن هم قلم كشيد، براى آنكه بعضى از آيات را شما نمى فهميد و با عقل ناقص شما درست نمى شود؛ مانند سخن گفتن همه موجودات و تسبيح آنها، و سخن گفتن مورچه و هدهد، و زنده شدن مردگان به دست ابراهيم و عيسى ،و زنده شدن عزير و الاغش و مانند اينها. پس ، به گفته شما بايد دور تمام قرآن قلم كشيد يا بايد اعتراف كرد كه علم بشر ناقص و محدود است و اطلاع بر نواميس كائنات و اسرار موجودات ندارد، امروز هم كه روزگار علم ترقيات روز افزون كرده ، باز صدها هزار سال اسرار جهان در پس پرده مانده است و روزگار، انتظار دانشمندان بزرگترى دارد كه بعضى از آنها را به دسترس آنها گذارد. پس ، انسان عاقل نبايد به مجرد آنكه چيزى برخلاف سليقه يا عادتش شد يا علم ناقصش راهى بر ادارك آن نداشت ، به انكار برخيزد و آنگاه يكباره سراسيمه شده ، و انگاره را از دست داده ، بگويد دور تمام اخبار بايد قلم كشيد، با آنكه هزاران احاديث از پيغمبر اسلام و پيشوايان دين رسيده كه انسان را راهنمايى به اسرار توحيد و معرفت مى كند و مشكلات زندگانى دو جهان را براى انسان آسان مى كند و كليد درهاى فضايل و كمالات را به رايگان به دست انسان مى دهد. 3 - بسيارى از اينها با زندگى نمى سازد. گفتار حكومت و قانون ديده مى شود، جواب اين سخن در پيرامون همان گفتار داده شده است به آنجا رجوع شود... 4 - بيشتر اينها خودشان با هم نمى سازند، كتابهاى حديث پر است از اينها. اينكه ما مى گوييم سرخود كسى نمى تواند به كتابهاى حديث رجوع كند و از آنها حكم خدا را بفهمد و ((اجتهاد ))تخصص بيرون آوردن احكام است از قواعد و احاديث ، و جدا كردن احاديث عملى است از غير عملى ؛ كه مربوط به يك قواعد علمى دقيق است كه دست شماها به آن نمى رسد. براى همين است كه شماها وقتى رجوع مى كنيد به كتابهاى حديث ، سرگردان مى شويد كه بايد چه كرد، راه پيدا كردن احكام عملى را هم نداريد؛ زيرا قواعد فنى در دست شما نيست ، ناچار كار را آسان كرده ، به انكار مى پردازيد. ناهماهنگى ميان برخى احاديث خوب است شما با اينهم معلومات ، يك سركشى به همه علوم بكنيد، ناچار در آنها هم چيزهايى است كه شماها نمى فهميد و به نظرتان با هم متنافى مى آيد، و آنگاه يكسره خود را ناراحت كنيد و بگوييد همه علوم باطل است . همان رواياتى كه به نظر شما با هم مخالف است ، وقتى اهل فن آنه را در تحت قواعد مى آورند، بيشتر آنها تنافى بيرون مى آيد و بعضى از آنها كه به تنافى باقى مى ماند، تكليف قطعى آنها را در علم اصول تعيين كردند، به طورى كه عملى بودن يك دسته از آنها را اهل فن تميز مى دهند و سرگردانى براى آنها در راه يافتن به قوانين نيست . آرى ، چون علم نظرى اجتهادى است ؛ مانند همه علوم ، ميان اهل فن اختلاف نظر پيدا مى شود؛ آن هم نه در قوانين اساسى بلكه در بعضى جزئيات . جعل و وضع در احاديث 5 - مى دانيم بسيارى از اين احاديث ساختگى است ، كتابهاى درايه ، قسمت ((حديث موضوع يا مجعول )) ديده مى شود. اما شما كه براى تميز حديث ساختگى از غير ساختگى راهى نداريد كه مى گوييد مى دانيم ، از اين جهت همين طور تيرى به تاريكى انداخته ، مى گوييد به كتابهاى درايه رجوع شود، با آنكه در كتابهاى درايه اينگونه احاديث را ذكر نمى كنند. آرى ، در كتابهاى اصول ، ميزان براى تميز دادن هست و اهل فن تميز مى دهند از اين جهت مجعول را غير عملى مى دانند و كنار مى گذارند و غير مجعول را به مورد عمل مى گذارند. 6 - اين اخبار ظنى است و به حكم عقل و قرآن پيروى ظن جايز نيست :((ان الظن لا يغنى من الحق شيئا)).اين اشكال همان پرسش يازدهم است كه مى گويد اين احاديث كه امروز در دست ماست ظنى است و عقل هم اين را نمى پذيرد كه خداى قادر و عادل اشرف مخلوقات خود را به چيزى امر كند و راه علم را به روى او ببندد. ****************** اشكال بر ظنى بودن احاديث جواب اين اشكال ، آن است كه خدا در ابلاغ فرمانها و رساندن قانون خود به مردم ، يك امر تازه برخلاف سيره و طريقه عقلاى عالم نياورده ، چنانكه تمام عقلا در تمام كشورهاى جهان به خبر اشخاصى كه مورد وثوق و اطمينان آنهاست عمل مى كنند، و اگر عمل به خبر دادن اشخاص ممنوع شود بايد اساس زندگى خود را به هم زنندو نظام كشورهاى جهان بايد بكلى به هم بخورد، همين خدا در تبليغ قانونهاى كشورهاى جهان بايد بكلى به هم بخورد، همين طور خدا در تبليغ قانونهاى خود، علاوه بر آن احكام و قوانينى كه در قرآن است و قطعى است ، و علاوه بر آن احكامى كه از روايات متواتره ثابت شده و آن هم به طور قطع ثابت است ، به همان سيره و روش عقلا رفتار كرده ، و قانونهاى خود را به همان روش متعارف ميان جهانيان تبليغ نموده ، و عجب آن است كه نويسنده با اينكه اعتراف كرده كه روش و سيره عقلا، پذيرفتن عقل است ، و عمل به اخبار را عمل به ظن مى داند و حاصل كلام او اين مى شود كه سيره عقلا بر عمل نمودن به چيزى است كه خلاف عقل است ، و اين از غايت بيخردى و جهل است كه كسى كار تمام عقلاى عالم را برخلاف عقل بداند. پس ، بايد گفت كه عقلا يا عمل كردن با اخبار را عمل به ظن نمى دانند، بلكه عمل به وثوق مى دانند و در قرآن هم از ظن نهى كرده ، نه از وثوق ، و يا عمل به ظنى كه از خبر اشخاصى مورد اطمينان حاصل شد مخالف عقل نمى دانند و خدا هم اينگونه ظن را جلوگيرى نكرده ؛ زيرا جلوگيرى از آن برخلاف نظام جهان و نظام زندگانى جهانيان است و خدا نظام جهان را هرگز به هم نخواهد زد و طريقه قطعيه عقلا را خراب نخواهد كرد. برخى موجبات وثوق حديث در اينجا بايد خوانندگان را متوجه كنيم به يك نكته قابل توجه ، و آن اين است كه احاديثى كه از پيغمبر اسلام و پيشوايان دين به ما رسيده ، و در كتابها ثبت است ، از همين زمان ما تا زمان پيشوايان دين و ائمه معصومين - سلام الله عليهم - در همه طبقات ، اشخاصى كه آن روايات را نقل كردند، حالاتشان در علم رجال ذكر مذكور است و از اين علم معلوم مى شود كه حديث از چه اشخاصى دست به دست به ما رسيده ، و شرح حالات آنها و خوبى و بدى و چگونگى زندگانى آنها، همه در كتابها ضبط است . پس ، ميان اخبار بيشتر تواريخ و اخبار كتب احاديث ، اين فرق روشن هست كه در تاريخ ، وثوق و اطمينان نيست ؛ زيرا از احوال اشخاصى كه نقل شده ، و وسيله هايى كه خبر به ما رسيده ، درست اطلاعى نداريم لكن در اخبار ما اينطور نيست ، علما و محدثين ما هر حديثى را كه مى آورند مى توانند از روى كتابهاى رجال ثابت كنند كه اين خبر مورد وثوق است يا صحيح است ، يا مورد اطمينان نيست و نبايد به آن عمل كرد. الان كتابهاى هزار سال پيش از اين را مانند كتاب كافى كه از بزرگترين كتابهاى حديث است با وسيله اشخاص مورد اطمينان و وثوق به طور مسلسل نقل مى كنيم ، و احوال رجال خود كافى نيز معلوم و مضبوط است ، پس اگر اخبار تاريخ را هم كسى نيذيرد، براى آنكه از ناقلين اخبار آن بى اطلاعى است ، حق ندارد اخبار كتابهاى حديث را نپذيرد. پس از آنكه نويسنده جمله (اى ) از احاديث غير عملى را كه چگونگى آنها را ذكر كرديم آورده ، مى گويد: شايد شما بگوييد كه ما در برابر، احاديث خوب هم داريم ؛ ولى اين سخن بر فرض هم درست باشد بدان مى ماند كه كسى بخواهد از كاسه (اى ) كه نصفش شكسته ، كار بكشد، به نام آنكه نصف ديگرش سالم است ، چنانكه خود شما اگر يك سخن نادرست از كسى بشنويد، ديگر به گفته هايش بى اعتنا مى شويد. آفرين بر اين هوش سرشار و دليل منطقى كه با يك مثال بى تناسب مى خواهيد يك مطلب روشن را سرپوشى كنيد. اگر يك يا چند حديث در كتاب بحار الانوار كه خود صاحب كتاب نيز التزام به درست بودن آن ندارد وارد شد، كه يا مراد غير معلوم بود و يا فرضا برخلاف عقل بود، بايد دست از كتاب وسائل هم كه احاديث مورد عمل است برداشت و عمل به آن را مانند كار كشيدن از كاسه نيمه درست حساب كرد، با آنكه مثال درست آن ، اين است كه اگر دو كاسه باشد؛ يكى شكسته باشد و يكى درست ، انسان گناه شكسته را گردن درست نبايد بگذارد. سخن شما به آن ماند كه براى بد بودن يك دارو كه خود داروگر نيز به بدى آن اعلان كرده ، از داروهاى خوب آن نيز پرهيز كنيد و به واسطه بدى نان يك خبازى از تمام خبازيهاى شهر اجتناب نماييم ، خوب باشد يا بد باشد. و اين بيخرد، باز ندانسته كه هزاران نفر راوى حديث در علم رجال هست كه اين احاديث از چند نفر آنها نقل شده ، و به واسطه چند حديث از چند نفر كه يا مراد معلوم نيست و يا فرضا با عقل درست نمى آيد، نمى تواند دست از همه احاديثى كه هزاران اشخاص ديگر نقل كردند برداشت ... يك نكته دانستنى در اينجا بايد به يك نكته ديگر توجه پيدا كرد و آن اين است كه ما يك خبرى كه فرضا خلاف واقع باشد اگر از كسى شنيديم ، يك وقت معلوم مى شود كه گوينده آن خبر را از خود جعل كرده ، و به دروغ براى ما نقل نموده است ؛ در اين صورت ما اعتنا به اخبار ديگر او نيز نمى كنيم ؛ لكن اگر گوينده را به امانت و درستى شناختيم و از او يك خبر نادرست شنيديم و اطمينان پيدا كرديم يا احتمال صحيحى داديم به اينكه گوينده متعمدا دروغ پردازى نكرده ، و از روى اشتباه و خطا اين خبر را نقل كرده ، اين اسباب اين نمى شود كه ما به اخبار ديگرش كه نادرستى آن را نفهميديم اعتنا نكنيم . پس ، اينكه نويسنده مى گويد: ((خود شما اگر يك سخن نادرست از كسى بشنويد ديگر به گفته هايش بى اعتنا مى شويد))در همه جا درست نيست . خود شما از يك نفرى كه مورد وثوق و اطمينان است ، اگر يك خبرى كه به نظرتان نادرست است بشنويد و احتمال خطا و اشتباه درباره او بدهيد، به مجرد نقل كردن يك خبر نادرست ، از اخبار ديگرش دست نمى كشيد و اگر بنا باشد با نقل يك خبر نادرست ، مردم دست از تمام اخبار اشخاص بردارند، بايد نظام زندگى را به هم زنند؛ زيرا هيچ كس از خطا و اشتباه خالى نيست و ناچار در ميان خبرهاى او يك يا چند چيز نادرست پيدا مى شود. پس ، بايد مردم از پذيرفتن اخبار بكلى خوددارى كنند، با آنكه همه مى دانيم نظام جهان و زندگى به پذيرفتن اخبار برپاست ، پس اگر در روايات صحيحه كه اشخاص درست مورد اطمينان آنها را نقل كردند، يكى دو تا روايت برخلاف عقل شنيديم و احتمال خطا و اشتباه كارى در كار بود، نمى توانيم دست از تمام اخبار آن اشخاص برداريم به عذر آنكه در يك مورد خطا كرده است . آرى ، اگر كسى اخبار خلاف واقع خيلى نقل كرد، گرچه از روى خطا اشتباه هم باشد به اخبار او اعتمادى نتوان كرد. اكنون خوب است خوانندگان رجوع كنند و به اين اخبارى كه به خلاف عقل آنهاست ، ببينند آيا جز اين است كه يك نفر راوى كه هزار حديث مثلا نقل كرده ، و همه مطابق عقل و علم است ، يكى دو حديث هم برخلاف عقل و علم نقل نموده ، و احتمال مى دهيم اين حديث يا به واسطه گذشتن زمانها اشتباهى در نقل شده باشد يا فرضا راوى خطا و اشتباهى كرده باشد، در اين صورت آيا ما مى توانيم دست از هزار روايت ديگر كه در دست است برداريم ؟ شما در يك مجله كه نويسنده او را بدرستى و امانت مى شناسيد، صدها خبرهاى درست موافق با عقل ديديد، در بين شماره هاى آن ، يكى دو خطا بود كه احتمال داديد در مطبعه اشتباهى شده ، يا نويسنده به اشتباه و خطا آن خبر نادرست را نقل كرده . آيا تمام مجله هاى او را كنار مى گذاريد و اعتنا به اخبار ديگرش نمى كنيد؛ يا همان مورد خطا را كنار گذاشته ، ديگر مواردش را مى پذيريد؟ اگر چنين است ، ماجراجويى و غلط اندازى اين نويسندگان را بايد بپذيريد و راه غلط اندازى آنها را بفهميد. اينها چه واسطه چند حديث كه بر خلاف عقل آنهاست ، با آنكه ممكن است خطا و اشتباهى در كار باشد يا معانى ديگرى كه به فهم ما نيايد داشته باشد، مى خواهند از هزاران حديث درست كه با علم و عقل موافق و از اشخاصى مورد اطمينان و وثوق نقل شده ، دست بردارند، و جرم خيالى كتاب چهارده بحارالانوار را به گردن تمام كتابهاى حديث كه يكى از اينگونه روايات در آنها نيست بگذارند، و از زير فرمانهاى خدا يكسره شانه تهى كنند، در صورتى كه همين نويسندگان ، اخبار بعضى روزنامه هاى كنونى كشور را با آنكه اطمينان به نويسندگان آن نيست و در آنها خلاف حقيقت بسيار ديدند با جان و دل مى پذيرند. اكنون چه شده است كه اخبار روزنامه (اى ) كه نويسنده اش از هيچ گونه دروغ و نادرستى احتراز نمى كند باى فرضا يك كتاب ، بايد دست از تمام كتابهاى حديث برداشت . حكميت آن را واگذار مى كنيم به وجدان پاك و انصاف خوانندگان محترم . كشف الاسرار - صفحه : 315 -330 پيرامون اجرا و تطبيق دين توطئه ناهمگونى اسلام و تمدن جديد از توطئه هاى مهمى كه در قرن اخير، خصوصا در دهه هاى معاصر و بويژه پس از پيروزى انقلاب آشكارا به چشم مى خورد، تبليغات دامنه دار با ابعاد مختلف براى مايوس نمودن ملتها و خصوص ملت فداكار ايران از اسلام است . گاهى ناشيانه و با صراحت به اينكه احكام اسلام كه هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است نمى تواند در عصر حاضر كشورها را اداره كند يا آن كه اسلام يك دين ارتجاعى است و با هر نوآورى و مظاهر تمدن مخالف است و در عصر حاضر نمى شود كشورها از تمدن جهانى و مظاهر آن كناره گيرند و امثال اين تبليغات ابلهانه . وصيتنامه سياسى - الهى حضرت امام - صحيفه نور جلد:21 - صفحه :177 - تاريخ سخنرانى :15/3/68. ارتجاعى معرفى كردن اسلام دست استعمار در ممالك اسلامى ، يكى از فعاليت ها را كه مى كند اين است كه اسلام را به يك طريقت عقب افتاده كهنه شده معرفى كند سران قوم مى گويند كهنه پرستى است ، ارتجاع است اسلام را معرفى اين طور مى كنند. بيانات امام در مورد نقشه هاى استعمار براى غارت ممالك اسلامى - صحيفه نور جلد:1 - صفحه :90 - تاريخ سخنرانى :18/6/43. ارتجاعى معرفى كردن اسلام آنهايى كه يك قدرى جراتشان زيادتر بوده است گفتند كه ارتجاع است ، اصل دين در بين بشر كه آمده است براى اين است كه مردم را خواب كند. اينها مى گويند دين از اول به دست قدرتمندها و سرمايه دارها پيدا شده است براى اينكه اين به واسطه ديانت مردم را آرام كنند و آنها مال مردم را بخورند كم كم اين مطالب باور حتى خود مسلمان ها، حتى بعضى از روحانيون و معممين هم آمده است كه نه ، اين يك چيزى است كه حالا نمى شود اين را پياده اش كرد، اين چيزى است كه مال هزار و چند صد سال پيش از اين بوده است ، اينطور معرفى كرده اند اسلام را به خود جوامع مسلمين . بيانات امام در مورد مطالعات اجانب در عادات و روحيات شرقيان - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :163 - 164 - تاريخ سخنرانى :23/7/57. نسبت ارتجاعى به اسلام قلمهاى مسموم كه حتى حالا هم بعضى از آن انگل ها در ايران هستند، اسلام را معرفى كردند به اينكه اين يك ترتيبى است كه مال سابق بود كهنه است حالا ديگر، اين مال هزار و چهار صدسال پيش از اين است و بايد حالا فكر نويى كرد. آنها از آن طرف هر چه توانستند راجع به اسلام گفتند و حالا هم ميگويند و مهمش اين است كه از اسلام مى ترسند. اينهايى كه قلم هاى مسمومشان يا قدم هاى بسيار كثيفشان بر ضد اسلام و جمهورى اسلام و اينها برداشته مى شود، اينها بعضيهايشان يا خيليهايشان اصلا نمى دانند چيست اسلام ، غافل هستند اصلا نمى فهمند، يك چيزى از يك مقاله اى در اروپا منتشر شده است خوانده اند، همان را ميزان فهم خودشان و همانطورى كه ( غربزده اند ديگر) هر چه آنها بگويند اينها بى دليل مى پذيرند، هيچ دليلى ديگر نمى خواهند، هر چه آنها در مقالاتشان بنويسند اين دليلشان اين است كه او نوشته . شما در كتابهايى كه در اين قرنها از نويسندگان ما، از به اصطلاح محققين ما نوشته اند ( الا بعضى ) ملاحظه كنيد كه اينها هر مطلبى را كه مى گويند آخرش دليلشان اين است كه فلان پروفسور در كجا اين را گفته ، فلان مثلا كى در كجا اين را گفته . تمام استشهادشان به قول آنها نظير استشهاد ما به قول خداست . ما هم استشهاد مى كنيم به قول پيغمبر و خدا در حرفهايمان ، آنها هم استشهادشان همين نحو است كه هر چه كه فلان پروفسور گفت ، همين ، تمام است ... نمى دانند برنامه هاى اسلام چى هست اين را، اصلا نمى دانند اينها را و يك دسته هايى هم هستند كه اينها مى دانند اما اجيرند براى اينكه اگر چنانچه اسلام آنكه هست در خارج بيايد و عرضه بشود، كلاه آنها پس معركه است ، نمى توانند اجانب در اينجا حكومت كنند. بيانات امام در جمع اعضاى انجمن اسلامى نيروى هوايى - صحيفه نور جلد:9 صفحه :9- 10 - تاريخ سخنرانى :10/6/58. عدم ورود نقص در احكام خداوند بعضى از اشخاص خيلى مبتذل از خارج آمدند و اينجا صحبت مى كنند و در راديو صحبت آنها را مى كنند كه اسلام نمى شود پياده بشود و خوب غلط مى كند اين آدم كه اين حرف را مى زند... چه مى دانيد اسلام چه است ؟... اسلام قابل پياده شدن است ، اگر اسلام قابل پياده شدن نباشد پس ما بگوييم خداى تبارك وتعالى نقص داشته در احكامش ! بيانات امام در جمع روحانيت غرب تهران - صحيفه نور جلد: 5 - صفحه : 138 - تاريخ سخنرانى : 11/12/57. عدم فهم اسلام آنهايى كه فرم غربى را بر فرم الهى ترجيح مى دهند اينها از اسلام اطلاع ندارند. آنهايى كه مى گويند نمى شود اسلام را در اين زمان پياده كرد، براى اينكه اسلام را نشناخته اند، نمى فهمند چه مى گويند. بيانات امام در روز ورود به قم - صحيفه نور جلد:5 - صفحه :128 - تاريخ سخنرانى : 10/12/57. جاودانگى ملاكها و ارزشها اينان كه بايد گفت از حكومت و قانون و سياست يا اطلاع ندارند يا غرضمندانه خود را به بى اطلاعى مى زنند زيرا اجراى قوانين بر معيار قسط و عدل و جلوگيرى از ستمگران و حكومت جائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى و منع از فساد و فحشا و انواع كجرويها و آزادى بر معيار عقل و عدل و استقلال و خودكفايى و جلوگيرى از استعمار و استثمار و استعباد و حدود و قصاص و تعزيرات بر ميزان عدل براى جلوگيرى از فساد و تباهى يك جامعه و سياست و راه بردن جامعه به موازين عقل و عدل و انصاف و صدها از اين قبيل ، چيزهايى نيست كه با مرور زمان در طول تاريخ بشر و زندگى اجتماعى كهنه شود. اين دعوى به مثابه آن است كه گفته شود قواعد عقلى و رياضى در قرن حاضر بايد عوض شود و به جاى آن قواعد ديگر نشانده شود. در سطح كشور و در اگر در صدر خلقت ، عدالت اجتماعى بايد جارى شود و از ستمگرى و چپاول و قتل بايد جلوگيرى شود، امروز چون قرن اتم است آن روش كهنه شده و ادعاى آن كه اسلام با نوآوردها مخالف است ، همان سان كه محمدرضا پهلوى مخلوع مى گفت كه اينان مى خواهند با چارپايان در اين عصر سفر كنند يك اتهام ابلهانه بيش نيست ، زيرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوردها، اختراعات و ابتكارات و صنعتهاى پيشرفته (است ) كه در پيشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هيچ گاه اسلام و هيچ مذهب توحيدى با آن مخالفت نكرده و نخواهد كرد، بلكه علم و صنعت مورد تاكيد اسلام و قرآن مجيد است . وصيتنامه سياسى - الهى حضرت امام (ره ) - صحيفه نور جلد:21 - صفحه :177 - 178 - تاريخ سخنرانى :15/3/68. اسلام ، دين همه اعصار شما اسلام را ميگوييد براى اين زمان نيست براى اينكه اسلام را نمى دانيد، براى اينكه اعتقاد نداريد كه آن كه قانون اسلام را آورده است ، خداست ، خداست كه محيط بر همه چيزهاست ، بر همه اعصار است ، قرآن است كه كتاب همه اعصار است ، دستورات رسول الله است كه براى همه اعصار است . شما اطلاعى نه از قرآن داريد و نه از سنت داريد و نه از اسلام . بيانات امام در جمع اقشار مردم - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :121- 122 - تاريخ سخنرانى :25/3/58. دينى براى همه اعصار بايد بدانيم حكمت آن كه اين كتاب جاويد ابدى كه براى راهنمايى بشر به هر رنگ و مليت و در هر قطب و قطر، تا قيام ساعت نازل گرديده است ، آن است كه مسائل مهم حياتى را چه در معنويات و چه در نظام ملكى زنده نگه دارد و بفهماند كه مسايل كتاب براى يك عصر و يك ناحيه نيست . و گمان نشود قصد ابراهيم و موسى و محمد - عليهم و على آلهم السلام - مخصوص به زمان خاصى است . پيام امام به زائرين بيت الله الحرام - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :21 - تاريخ سخنرانى :16/5/65. تمدن اسلامى ، يعنى اعتلاى معنوى آنهايى كه مى خواهند عيب گيرى كنند مى گويند كه با همه تمدن ها مخالف است اسلام با همه تمدن ها مخالف است . اين اشتباه است ، اسلام با هيچ تمدنى مخالف نيست ، اسلام يك تمدنى را ايجاد كرد، ششصد، هفتصد سال يك دنيا را تقريبا اكثر معموره را چيز كرد، با اينكه باز اسلام نبود درست . با تمدن ، اسلام مخالف نيست ، با دلبستگى و محدود شدن مخالف است كه همه آمال و آرزوى ما همين باشد، همه هم ماهمان علفمان باشد، تمام همت ما اين باشد كه خوب بخوريم ، خوب بخوابيم و خوب شهوات . دلبستگى را مخالف است . اين هم انسان علفش باشد يا الفش باشد، با اين مخالف است اسلام . تمدن به اعلى مرتبه ، مهار، مهار در معنويت . همه مظاهر تمدن را انبيا قبول دارند لكن مهار شده ، نه مطلق و رها. شهوات را جلويش را نگرفتند، جلوى اطلاقش را گرفتند، جلو رهايى و آزادى را گرفتند. بيانات امام در در جمع بانوان مكتب ولى عصر (عج ) - صحيفه نور جلد:8 - صفحه :63 - تاريخ سخنرانى :16/4/58. معناى واقعى ترقى اسلام دينى است كه با تنظيم فعاليت هاى مادى ، راه را به اعتلاى معنوى انسان مى گشايد. ترقى واقعى همين است كه رشد خود انسان هدف فعاليت هاى مادى گردد و اسلام دين اين ترقى است . مصاحبه امام به مجله آلمانى اشپيگل - صحيفه نور جلد:3 - صفحه :53 -54 - تاريخ سخنرانى :16/8/57. معناى واقعى ترقى شناخت اصيل اسلام ، ما را به ترقى جامعه اى كه سرشار از استعدادها و تقواى انسانى و عدالت اجتماعى است راهنمايى مى كند مصاحبه امام با خبرنگار فيگارو - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :159 - تاريخ سخنرانى :22/7/57. اسلام ، مكتب ترقيخواه ما وقتى از اسلام صحبت مى كنيم به معنى پشت كردن به ترقى و پيشرفت نيست ، بلكه برعكس به عقيده ما اساسا اسلام يك مذهب ترقيخواه است . مصاحبه امام با خبرنگار فيگارو - صحيفه نور جلد:2 - صفحه : 158 - تاريخ سخنرانى :22/7/57. اسلام ، مكتب ترقيخواه اسلام همه ترقيات و همه صنعت را قبول دارد، با تباهى ها مخالف است ، با آن چيزهايى كه تباه مى كند جوانهاى ما را، مملكت ما را، با آنها مخالف است اما با همه ترقيات ، همه تمدنها موافق است . اسلام وابستگى شما را و ما خودمان رابه ديگران منكر است ، مى گويد نبايد صنعت ما وابسته باشد، نبايد زراعت ما وابسته باشد، نبايد ادارات ما وابسته باشد، نبايد اقتصاد ما وابسته باشد، نبايد فرهنگ ما وابسته به غير باشد، نبايد مستشارها بيايند ما را اداره كنند. خودمان ، ماخودمان را اداره مى كنيم . نبايد نظام ما را مستشارهاى آمريكايى بيايند درست بكنند. بيانات امام در جمع عشاير آذربايجان شرقى و كاركنان اداره دارايى كرمان - صحيفه نور جلد:9 - صفحه :166 - تاريخ سخنرانى :28/6/58. محوريت تفكر و انديشه در قوانين اسلام سوال : حكومت مدرن چگونه مى تواند در يك جامعه اسلامى وجود داشته باشد؟ جواب : اسلامى كه بيشترين تاكيد خود را بر ((انديشه )) و ((فكر)) قرار داده است و انسان را به بازدارى از همه خرافات و اسارت قدرت هاى ارتجاعى و ضدانسانى دعوت مى كند، چگونه ممكن است با تمدن و پيشرفت و نوآورى هاى مفيد بشر كه حاصل تجربه هاى اوست سازگار نباشد؟! مصاحبه امام با خبرنگار روزنامه ايتاليايى لوتاكونتينوا - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :168 - تاريخ سخنرانى :19/10/57. عدم وابستگى ارزشهاى معنوى به زمان و مكان خاص سوال : امام ! شما كه كوشش مى كنيد جامعه اى برقرار كنيد كه نمونه ارزش هايى باشد كه در صدر اسلام ديده ايم ، در زمان پيغمبر اسلام در مدينه و جامعه كوفه در زمان حضرت امير ديده شده است ، شما تصور مى كنيد كه اين ارزش ها كه در آن جامعه بوده قابل انطباق با دنياى جديد قرن بيستم هست يا خير؟ و چگونه ؟ جواب : بسم الله الرحمن الرحيم ارزش ها در عالم در دو قسم است : يك قسم ارزشهاى معنوى ، از قبيل ارزش توحيد و جهاد مربوط به الوهيت و از قبيل عدالت اجتماعى ، حكومت عدل و رفتار عادلانه حكومت ها با ملت ها و بسط عدالت اجتماعى در بين ملت هاو امثال اينها كه در صدر اسلام يا قبل از اسلام از آنوقتى كه انبيا مبعوث شدند وجود داشته و قابل تغيير نيست عدالت معنايى نيست كه تغيير بكند، يك وقت صحيح و زمانى غير صحيح باشد ارزش هاى معنوى ارزش هاى هميشگى هستند كه قبل از صنعتى شدن كشورها، ضمن و بعدا در آن نيز وجود داشته و دارد، عدالت ارتباطى به اين امور ندارد قسم ديگر امورى است مادى كه به مقتضاى زمان فرق مى كند، در زمان سابق يك طور بوده است و بعد رو به ترقى رفته است تا به مرحله كنونى رسيده است و بعد از اين هم بالاتر خواهد رفت آنچه ميزان حكومت و مربوط به اجتماع و سياست است ارزشهاى معنوى است . مصاحبه خبرنگاران شبكه راديو تلويزيون آلمان غربى با امام - صحيفه نور جلد:10 - صفحه :168 - تاريخ سخنرانى :17/8/58. همگام اسلام با پيشرفت و تمدن سوال : جهت اساسى دولتى كه شما مى خواهيد تشكيل بدهيد، چه خواهد بود؟ آيا بازگشت كامل به سنت مسلمانان شيعه با زندگى در قرن ما هماهنگ خواهد بود؟ جواب : من نمى دانم كه تبليغات عمال خارجى و تبليغات شاه در شما چه تاثيرى كرده است كه اسلام به معنى مصطلح امروزش را سنتى مى خوانيد اسلام پيشرفته ترين حكومت را دارد و به هيچ وجه حكومت اسلام با تمدن مخالفتى نداشته و ندارد اسلام خود از پايه گذاران تمدن بزرگ در جهان بوده است هر كشورى كه به قوانين اسلام عمل نمايد، بدون شك از پيشرفته ترين كشورها خواهد شد. مصاحبه امام به خبرنگار تلويزيون امريكا - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :49 - تاريخ سخنرانى :20/9/57. همگام اسلام به پيشرفت و تمدن از تبليغات دامنه دار كه به ظاهر ضد ايران و در حقيقت بر ضد اسلام است آن است كه انقلاب ايران نمى تواند كشور ما را اداره كند و يا دولت ايران در حال سقوط است چون نه اقتصاد سالم و نه فرهنگ صحيح و نه ارتش منسجم و نه قواى مسلح آماده دارد و اين تبليغات از همه رسانه هاى گروهى آمريكا و وابستگان به آن پخش مى شود و مايه دلخوشى دشمنان ايران و اسلام است و در حقيقت اين تبليغات عليه اسلام است و مى خواهند وانمود كنند كه اسلام در اين زمان قدرت اداره كشورها را ندارد. اين بدخواهان چه مى گويند؟ اسلامى كه چندين قرن بر نيمى از معموره دنيا حكومت كرده بود و كمتر از نيم قرن بر حكومت هاى كفر ستم چيره شد، اكنون چطور از اداره كشورها عاجز است ؟... دشمنان اسلام از قدرت اسلام در هدم اساس ظلم و برپا داشتن اساس اداره كشور بر عدالت غافلند و يا تغافل مى كنند. دشمنان اسلام و بلكه بسيارى از دوستان اسلام هم از قدرت اداره و احكام سياسى و اجتماعى اسلام بى اطلاعند. پيام امام به زائرين بيت الله الحرام - صحيفه نور جلد:13 - صفحه :82 - تاريخ سخنرانى :21/6/59. همراهى اسلام با پيشرفت و تمدن حكومتهايى كه در اسلام بوده اند يك حكومتهايى بوده اند كه همه جور تمدنى در آنها بوده است اما نظر به اين نبوده است كه در عين حالى كه همان چيزهايى كه در ممالك متمدن باشد، اسلام هم آنها را قبول دارد و كوشش هم برايش مى كند، در عين حال آنها به اين نگاه مى كنند و همين است ، او به اين نگاه مى كند كه بكشدش طرف روحانيت ، بكشدش طرف توحيد. از اين جهت فرق است مابين اسلام و غير اسلام ، بين حكومت اسلامى و حكومتهاى غير اسلامى ، بين آن چيزى كه مكتب اسلام آورده با مكتب هاى ديگر، مكتب هاى ديگر يك مكتب هاى ناقص هست كه خودشان خيال مى كنند خيلى كامل است لكن حدودش تا همين ديدى است كه دارند، بيشتر از اين نيست . بيانات امام در جمع پاسدران انقلاب اسلامى شهرستان آباده - صحيفه نور جلد:8 - صفحه :3-4 - تاريخ سخنرانى :13/4/58. انعطاف پذيرى احكام سوال : آيا اسلام با قوانين بدون انعطافى كه دارد، ميتواند آزادى و پيشرفت اجتماعى را ضمانت نمايد؟ نمونه اى از آن را در كشور ديگرى نشان بدهيد. جواب : اولا، اسلام قوانين اساسى اش انعطاف ندارد و بسيارى از قوانينش با نظرهاى خاصى انعطاف دارد و ميتواند تضمين همه انحاى دموكراسى را بكند و كشورى كه ما ميخواهيم ، كشور اسلامى به همه معناست و در خارج نظيرش الان نيست ، سابقا بوده . مصاحبه امام به خبرنگار تلويزيون فرانسه - صحيفه نور جلد:2- صفحه :221 - 222 - تاريخ سخنرانى :5/8/57. اسلام ، دين دموكراسى واقعى اسلام يك دين مترقى و دموكراسى به معناى واقعى است و آن رژيمى كه ما مى خواهيم تاسيس كنيم ، يك همچو رژيمى است و با اين رژيمهايى كه الان هستند تفاوت دارد احكام اسلام احكامى است كه بسيار مترقى است و متضمن آزاديها و استقلال و ترقيات (است ). مصاحبه امام با تلويزيون آلمان - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :144- تاريخ سخنرانى :16/10/57. اسلام ، دين دموكراسى واقعى محتواى اسلام ، همه آن معانى است كه در عالم به خيال خودشان بوده كه مى گويند دموكراسى اسلام همه اين واقعيتها را دارد و ملت ما هم براى همه اين واقعيات جنگيده اند و لكن در راسش خود اسلام است و اسلام همه اين را دارد. مصاحبه اوريانافالاچى با امام خمينى - صحيفه نور جلد:9 - صفحه :88 - تاريخ سخنرانى :21/6/58. توامندى اسلام در اداره جوامع آن روز كه در غرب هيچ خبرى نبود و ساكنانش در توحش به سر مى بردند و امريكا سرزمين سرخ پوستان نيمه وحشى بود، دو مملكت پهناور ايران و روم ، محكوم استبداد و اشراقيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود، خداى تبارك و تعالى به وسيله رسول اكرم قوانينى فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت مى آيد. براى همه امور قانون و آداب آورده است . براى انسان پيش از آنكه نطفه اش منعقد شود تا پس از آنكه به گور مى رود، قانون وضع كرده است . همان طور كه براى وظايف عبادى قانون دارد، براى امور اجتماعى و حكومتى ، قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است . كتابهاى قطورى كه از دير زمان در زمينه هاى مختلف حقوقى تدوين شده ، از احكام قضا و معاملات و حدود و قصاص گرفته تا روابط بين ملتها و مقررات صلح و جنگ و حقوق بين الملل عمومى و خصوصى ، شمه اى از احكام و نظامات اسلام است . هيچ موضوع حياتى نيست كه اسلام تكليفى براى آن مقرر نداشته ، و حكمى درباره آن نداده باشد. ولايت فقيه - صفحه : 6 علل شكست و ركود مسلمين اين ماجراجويان (علت ) عقب افتادن خودشان را از ملل دنيا و بازماندن از تمدن اروپا را عقيده به دين و پيشوايان آن حساب مى كنند و افسار گسيختگى و ترك مراسم دينى را از اسباب تعالى و تمدن مى شمارند، با صرف نظر از آنكه در اروپا كه اينها آرزوى آن را مى برند، تمدن به معنى خود حقيقت ندارد، و ما مى خواهيم وارد اين مبحث شويم كه از مورد بحث ما خارج است تا روشن شود كه كلمه توحش به اروپا نزديكتر است از تمدن ، ولى مطلعين مى دانند كه اروپا نيز از دين و مراسم دينى و احترام از حضرت عيسى مسيح و مادرش مريم بيرون نيست ، تا جايى كه عيسى را بنده مقرب خداست پسر خدا خوانند... ما همه ديديم كه در روزنامه هاى ايران به نقل از روزنامه هاى اروپا، مراسم دعاى بزرگان اروپا را منتشر كردند و مطلعين مى گويند، بزرگان فعلى انگلستان و امريكا در هر صبحگاه به مراسم دعا قيام مى كنند، همان دعايى كه نويسندگان افسار گسيخته ما از روى استهزا و توهين به آن نظر مى كنند. ...اينان گمان كردند كه اسلام كه در نيم قرن ، نيمى از جهان را گرفت و در سيزده قرن ، رو به پستى گذاشت ، از ديندارى ملت و قيام به مراسم آيين است . با يك مراجعه به احوال زمامداران و سرداران و نظاميان و دينداران دوره اول اسلام ، و تماشاى احوال امروز ما، مطلب خوب روشن مى شود و حيله گريها به خوبى معلوم مى گردد. زمامداران آن روز اسلام كسانى بودند كه در سرتاسر مملكت خود حدود الهى را اجرا مى كردند، حتى در لباس و خوراك و مركوب از آنها تقليد نمى كردند و شباهت به آنان را حرام مى دانستند. در آثار ملى و شعار مذهبى مستقل بودند و با بيگانگان مودت و مراودت نداشتند. آنها كسانى بودند كه به واسطه ربوده شدن يك خلخال از پاى زدن يهودى كه تحت الحمايه آنها بود، مى گفتند اگر مسلم از اين غم بميرد بجاست .(647) سرداران اسلامى در آن زمان به واسطه آنكه پيغمبر اسلام از پوشش حرير نهى فرموده بود، در يكى از دربارهاى سلطنتى روى حرير ننشستند.(648) قوه روحانيت در آنها به طور قوى بو كه سردار بزرگ اسلامى يك مشت زهر كشنده خورد، با عقيده آنكه خداى اسلام و قرآن او را نگاهدارى مى كند در مقابل دشمن دين ، همانطور هم شد.(649) نظاميان اسلام شصت نفرشان به شصت هزار لشكر رومى حمله كرده ، و آنها را در هم شكستند و چند هزار آنها هفتصدهزار رومى را از پا در آوردند و عده معدودى ، ايران را مسخر نمودند. اينها اثر نيروهاى دينى و علاقه منديهاى به دين بود، نه براى اين بود كه دين و مراسم آن را خوار مى شمردند. شما چه چيزتان شباهت به آنها دارد؟ آنها به عقيده به آنكه در كشتن و كشته شدن سعادت است و شهيدان در زندگى ابدى نزد پروردگار عالم در ناز و نعمت هستند، آنهمه فتوحات را كردند، جمله كلام آنكه : ((آنها از ديندارى و ايمان به غيب و علاقه مندى به روحانيت ، آنهمه نصيب بردند و ما در اين قدمها عقب مانديم و خواهيم ماند. كشف الاسرار - صفحه : 5 -7 فصل سيزدهم : مباحثى پيرامون دين دين ،محتوا و نياز به آن علوم و معارف سه گانه شريعت بدانكه پيش از اين ذكر شد(650) كه انسان به طور اجمال و كلى داراى سه نشئه و صاحب سه مقام و عالم است : اول ،نشئه آخرت و عالم غيب مقام روحانيت و عقل ؛ دوم ، نشئه برزخ و عالم متوسط بنى العالمين و مقام خيال ؛ سوم ، نشئه دنيا مقام ملك و عالم شهادت . و از براى هر يك از اين (ها) كمال خاصى و تربيت مخصوصى است و عملى است مناسب با نشئه و مقام خود؛ و انبيا، متكفل دستور آن اعمال هستند. پس ، كليه علوم نافه منقسم شود به اين سه علم ؛ يعنى علمى كه راجع است به كمالات عقليه و وظايف روحيه ؛ و علمى كه راجع به اعمال قلبيه وظايف آن است ؛ علمى كه راجع به اعمال قلبيه و وظايف آن است ؛ و علمى كه راجع به اعمال قالبيه و وظايف نشئه ظاهره نفس است . اما علومى كه تقويت و تربيت عالم روحانيت و عقل مجرد را كند، علم به ذات مقدس حق و معرفت اوصاف جمال و جلال ؛ و علم به عوالم غيبيه تجرديه ، از قبيل ملائكه و اصناف آن ، از اعلا مراتب جبروت اعلا و ملكوت اعلا تا اخيره ملكوت اسفل و ملائكه ارضيه و جنود حق - جل و علا - كه علم به انبيا و اوليا و مقامات و مدارج آنها؛ و علم به كتب منزله و كيفيت نزول وحى و تنزل ملائكه و روح ؛ و علم به نشئه آخرت و كيفيت رجوع موجودات به عالم غيب و حقيقت عالم برزخ و قيامت و تفاصيل آنها؛ و بالجمله ، علم به مبداء وجود و حقيقت و مراتب آن و بسط و قبض و ظهور و رجوع آنها؛ و متكفل اين علم پس از انبيا و اوليا، فلاسفه و اعاظم از حكما و اصحاب معرفت و عرفان هستند. و علومى كه راجع به تربيت قلب و ارتياض آن و اعمال قلبيه است ، علم به منجيات و مهلكات خلقيه است ؛ يعنى علم به محاسن اخلاق ، مثل صبر و شكر و حيا و تواضع و رضا و شجاعت و سخاوت و زهد و ورع و تقوا، و ديگر از محاسن اخلاق ، و علم به كيفيت تحصيل آنها و اسباب حصول آنها و مبادى و شرايط آنها؛ و علم به قبايح اخلاق ، از قبيل حسد و كبر و ريا حقد و غش و حب رياست و جاه و حب دنيا و نفس و غير آن ؛ و علم به مبادى وجود آنها و علم به كيفيت تنزه از آنها. و متكفل اين نيز پس از انبيا و اوصيا علماى اخلاق و اصحاب رياضات و معارفند. و علومى كه راجع به تربيت ظاهر و ارتياض آن است ، علم فقه و مبادى آن ؛ و علم آداب معاشرت و تدبير منزل و سياست مدن ؛ كه متكفل آن ، علماى ظاهر و فقها و محدثين هستند پس از انبيا و اوصيا... پيغمبر اكرم در اين حديث شريف (651) علوم را منقسم به سه قسمت مى فرمايد؛ و هيچ شك نيست كه اين علوم ثلاثه راجع به اين مراتب ثلاثه است . چنانچه شهادت به اين مدعا مى دهد علوم متداوله در كتب الهيه و سنن انبيا و اخبار معصومين - عليهم الصلوة و السلام - كه علوم آنها منقسم به همين سه قسمت شود: يكى ، علم به الله و ملائكه و كتب و رسل و يوم الاخرة ؛ كه كتب سماويه و بالخصوص ، كتاب جامع الهى و قرآن كريم ربوبى ، مشحون از آن است . بلكه مى توان گفت تنها چيزى را كه كتاب خدا از هر چيز بيشتر متكفل است ،همين علم است ،و دعوت به مبداء و معاد است به طريق برهان صحيح و تبيان كامل كه محققين بيان آن را فرمودند. و دو مرحله ديگر در كتاب الهى نسبت به اين مرتبه ، قدر قليلى دارد. و احاديث ائمه هدى نيز در اين مقصد فوق حد احصاست .... ...و همين طور راجع به تهذيب باطن و اصلاح خلق و تعديل خلق در كتاب الهى و اخبار وارده از اهل بيت فوق ماءمول وارد است .... و احاديث راجعه به فقه و مناسك ظاهره نيز محتاج به ذكر نيست كه جميع كتب ما مشحون از آن است . پس ، معلوم شد علوم شريعت منحصر به اين (سه ) قسم است بر طبق احتياجات بشر و مقامات ثلاثه انسانيه . چهل حديث - صفحه : 386 -389 نياز بشر به قانونگذار الهى از احكام روشن عقل كه هيچ كس انكار آن را نمى تواند بكند، آن است كه در ميانه بشر قانون و حكومت لازم است و عائله بشر، نيازمند به تشكيلات و نظام نامه ها و ولايت و حكومتهاى اساسى است و آنچه عقل خداداده ، حكم مى كند، آن است كه تاءسيس حكومت به طورى كه بر مردم به حكم خرد لازم باشد، متابعت و پيروى از آن ، از كسى روا و بجاست كه مالك همه چيز مردم باشد و هر تصرفى و ولايتش در تمام بشر به حكم خرد نافذ و درست است خداى عالم است كه مالك تمام موجودات و خالق ارض و سماوات است .پس ، هر حكمى كه جارى كند، در مملكت خود جارى كرده ، و هر تصرفى بكند، در داده خود تصرف كرده است و اگر خدا به كسى حكومت داد و حكم او را به توسط گفته پيغمبران ، لازم الاطاعة دانست ، بر بشر نيز لازم است از آن اطاعت كنند، و غير از حكم خدا و يا آنكه خدا تعيين كرده ، هيچ حكمى را بشر نبايد بپذيرد و جهت هم ندارد كه بپذيرد. حكم گذاران هم بشرى هستند مثل خود او، شهوت و غضب دارند، شيطنت و خدعه دارند، منافع شخصى خود را مى خواهند، منافع ديگران را فداى خود مى كنند. جمله كلام آنكه ، آنها هم محتاج و گرفتار عوامل بسيار هستند و از چنين بشرى كسى توقع ندارد كه احكامش به مصالح عامه باشد و خود را بر ديگران ترجيح ندهد و منافع ديگران را پايمال نكند. به علاوه ،اينها كه قانونگذارى مى كنند نيز چون ديگران احاطه به همه جهات و خصوصيات ندارند و از خطا كارى و غلط اندازى و اشتباه ماءمون نيستند، چه حكمى كنند كه بر ضرر مردم تمام شود و برخلاف مصالح كشور باشد.... گرچه اين سخن را هر كس ببيند و در اطراف آن فكر كند، خواهد پذيرفت و بشر هرچه زورمند باشد و داراى قدرت و سلطنت باشد، عقل حكم او را حق نمى داند و بى جهت نمى پذيرد و سلطنت و حكومت او را ظالمانه و بيخردانه مى داند؛ ولى ما از گفته هاى خدا در اينجا گواه مى آوريم تا حال اين حكما و حكومتها روشن شود. اينك گواه از قرآن خدا، سوره مائده ، آيه 44:((و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون ))(652)، آيه 45: و ((من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون ))(653)، آيه 47:((و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون ))(654)، آيه 48: و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه فاحكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم عما جائك من الحق (655)، آيه 49: و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم و احذرهم ان يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك (656)؛ آيه 50: ((افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من الله حكما))(657). دين ، براى زندگى فردى و جمعى دنيوى و اخروى اگر خصوصا آياتى كه عموما حكم را مخصوص به خدا كرده ،و خصوصا آنجاها كه يكان يكان قوانين را به قانون خدايى منحصر كرده ، بشمريم ، سخن طولانى و دامنه دار مى شود. اينجا باز از همه اين چيزها مى گذريم و از خرد مى پرسيم كه آيا خدايى كه اين جهان را با اين نظم و ترتيب بديع از روى حكمت و صلاح خلق كرده ، و خود بشر را مى شناخته كه چه موجود عجيبى است كه در هر يك هواى سلطنت همه جهان است و هيچ يك بر سر سفره خود نان نمى خورد، در نهاد هر كس تعدى و تجاوز به ديگران است ، ممكن است آنها را بدون تكليف رها كند و خود يك حكومت عادلانه در بين آنها تشكيل ندهد؟ ناچار اين كارى كه از حكم خرد بيرون است ؛ نبايد به خداى جهان كه همه كارش بر اساس محكم عقل بنا نهاده شده ، نسبت داد.پس ، بايد تاءسيس حكومت و وضع قوانين جاريه در ممالك را خود عهده دار شده باشد و قانونهاى او ناچار همه اش برپايه عدل و حفظ نظام و حقوق بنا نهاده باشد و البته در قانونهاى آسمانى ، جنبه هاى منافع شخصى و نظرهاى خصوصى و عوامل گوناگون اين عالم ، به هيچ وجه دخالت ندارند؛ زيرا خداوند از همه اينها مقدس و بركنار است . اين قانون كه از جنبه هاى عمومى ممالك جهان گرفته تا خصوصيات عائله اشخاص و از زندگانى اجتماعى تمام بشر تا زندگى شخصى انسانى كه تنها در يك غار زندگى مى كند و از قبل از قرار نطفه آدمى در رحم تا پس از رفتن در تنگناى قبر هزارها قانون گذشته ، عبارت است از ((دين خدا))كه همان دين اسلام است ، ((ان الذين عندالله الاسلام ))(658)... كسى جز خدا حق حكومت بر كسى ندارد و حق قانونگذارى نيز ندارد و خدا به حكم عقل ، بايد خود براى مردم حكومت تشكيل دهد و قانون وضع كند. كشف الاسرار - صفحه : 181 -184 جواز وضع قانون و تصرف در جان و مال انسانها آيا بشر حق دارد براى خود قانون وضع كند يا نه ؟ اگر دارد آيا اطاعت چنين قانونى واجب است يا نه ؟ در صورت وجوب اگر كسى تخلف كند سزايش چيست ؟ جواب اين پرسش پنجم نوشتيم ، خوانندگان به آنجا رجوع كنند.(659) اينجا نيز مى گوييم مقصود از اينكه بشر قانون وضع كند، اين است كه يك نفر يا چند نفر از پيش خود يك قانونى وضع كند و آنگاه بر افراد يك كشور واجب شود كه به آن عمل كنند، و اگر عمل نكنند، عقل آنها را نكوهش كند و براى آنها جزايى قائل شود، چنانچه قوانين كشورهاى جهان از اين قرار است . اگر مقصود اين است ، اين برخلاف حكم روشن خرد است . هيچ كس نمى تواند بگويد كه قانون يك نفر يا چند نفر، بى جهت براى يك كشور لازم الاطاعة باشد، به طورى كه به حكم عقل ، متخلف مجرم تشخيص داده شود. شما خود را از اين عادات جاهلانه كشورهاى جهان كه همه اش براساس ديكتاتورى بنا نهاده شده ، گرچه اسمهاى ديگر مانند مشروطه و دموكراسى و كمونيست و سوسياليست روى آنها گذاشته باشند، بيرون كنيد، و آنگاه به حكم عقل خالى از عادات ، رجوع كنيد ببينيد حدود اختيار يك نفر انسان چيست ؟ آيا جز تصرف در حدود دارايى حدود دارايى خود و آنچه به طور مشروع به دست آورده ، مى تواند باشد؟ انسان چنين اختيارى در قانون عقل دارد كه در مال و جان يك توده دخالت و برخلاف ميل آنها دست اندازى كند؟ اگر چند نفر تحصيلكرده كه از تمام بشر تحصيلكرده بيشتر بود، دور هم نشستند و گفتند: ما يك قانون گذرانديم از پيش خود كه ... افراد اين كشور فلان مقدار پول بدهند كه ما براى آنها يك مؤ سسه برق درست كنيم ، آيا دولت حكم اين اشخاص را هر چه دانشمند و تحصيلكرده باشند، لازم الاجرا مى داند يا اين قراردادها را بيهوده مى داند، و اگر بخواهند دنبال اين قرار داد و وضع قانون ، عملى هم بكنند، آنها را مجرم تشخيص مى دهد و محاكم صالحه آنها را محاكمه مى كنند؟اگر بشر چنين حقى به حكم عقل داشته باشد، چطور اينها را مجرم مى گويند؟ جمله كلام آخر بشر چنين حقى ندارد و هر قانونى كه وضع كند، جز سياه مشقى نيست ، و به حكم خرد احكام هيچ كس بر هيچ كس نافذ نيست ، مگر حكم خداى جهان كه چون همه جهان مخلوق و مملوك اوست ، عقل حكم او را بر همه كس نافذ و لازم الاطاعة مى داند؛ اينها همه در صورتى است كه احكام بشر را احكام خردمندانه و براى مصالح مردم بدانيم كه باز عقل حق نمى دهد به كسى كه برخلاف ميل ديگران تصرف در جان و مال آنها بكند، گرچه براى اصلاح خود آنها باشد، مگر در بعض موارد خيلى نادر؛ لكن چنين چيزى در حكومتهاى بشرى سابقه ندارد كه احكام آنها بر صلاح ديگران باشد. شما در تمام كشورهاى جهان يك نظر بيندازيد. از آن روزى كه تاريخ به ما نشان مى دهد كه بشر براى خود حكومت تشكيل داده تا امروز كه حكومتهاى بزرگ با نامهاى مختلف ميان توده بشر برپاست ، ببينيد غير از اين هست كه يك دسته با زور و سر نيزه ، حاصل رنجهاى طبقه زير دست را فداى استفاده ها و شهوترانيهاى خود مى كنند؛ لكن نامهايى روى آن گذاشتند كه توده را با آنها سرگرم و اغفال مى كنند؟ با نام وطن و حفظ استقلال كشور و احترام قانون كشور و ديگر الفاظى از اين قبيل ، حاصل خون دل ديگران را براى خود ذخيره مى كنند و خود آنها از همه كس بى علاقه تر به وطن و كشور، و از همه قانون شكنتر هستند... از اينجا بايد بدانيد كه قانونگذار بايد كسى باشد كه از نفع بردن و شهوترانى و هواهاى نفسانى و ستمكارى بركنار باشد و درباره او احتمال اينگونه چيزها ندهيم و آن غير خداى عادل نيست . پس قانونگذار، غير خدا نبايد باشد و چون عقل حكم كرد كه قانوگذارى وظيفه خداست و هيچ كس چنين وظيفه (اى ) ندارد و حق قانونگذارى هم ندارد، بايد حكم كنيم به اينكه خداى عادل وظيفه خود را انجام داده ، و گرنه لازم مى آيد خداى عادل را وظيفه نشناس و خائن بدانيم ؛ چه خيانت بالاتر از آن است كه اينهمه گروههاى گوناگون و جمعيتهاى خود سر را به جان هم بيندازد براى آنها يك قانون خردمندانه قرار ندهد و با سكوت به آنها خودسرى و خونخوارى و بيدادگرى و ستمكارى بدهد، اگر از براى خداى جهان ، اول مرتبه ادراك و عدل را قائل شويم ، او را از اين بيخردى و ستمكارى برى كنيم . از اينجاست كه دانمشندان ديندار مى گويند: دين ، قانون بزرگ خدايى است كه براى اداره كشورهاى جهان و چرخانيدن چرخهاى زندگى آمده است ؛ و هر كس به آن عمل كند به سعادت دو جهان مى رسد. كشف الاسرار - صفحه : 288 -291 ****************** بازگشت بشر به مذهب در حقيقت بشر امروز دارد به دوران جدايى ماديت از معنويت پايان مى دهد در همه جا ماديت جاى خود را در اعتلاى معنوى انسان دارد باز مى يابد. ماديت كه معنى آن در تحصيل قدرت مادى به هر وسيله و از هر راه خلاصه مى شد، كار بشريت را مواجه با بن بست ساخته است اينك زمان آن است كه فعاليت مادى ، آمادگى براى اعتلاى معنوى انسان تلقى شود و همين تلقى است كه بشريت امروز و فردا را به مذهب باز مى گرداند. مصاحبه امام با مجله آلمانى اشپيگل - صحيفه نور جلد:3 - صفحه :53 - تاريخ سخنرانى :16/8/57. آرامش روح ، نياز بشر امروزى آن تحرك مذهبى ، از اين است كه مردم از اين پيشروى مادى سر خورده اند و ديدند كه تمام اين پيشرفتهايى كه شده است چيزهايى نيست كه براى بشر آرامش بياورد بلكه زندگى آنها را بيشتر تباه كرده است ، بيشتر اين صنفها به ضرر بشر بوده تا به نفع بشر و آن چيزى كه بشر طالب است اين است كه به روحش آرامش بدهد و آن چيزى كه آرامش مى آورد مذهب است از اين جهت ممكن است كه جاهاى ديگر اين احساس را كرده باشند، چنانچه ممالك ما اين احساس را دارند كه تنها در سايه مذهب است كه بشر به آن آرامش روحى مطلوب مى رسد چرا كه در امور مادى اين آرامش نيست ، يك تحركاتى است كه منافى با آن آرامش است كه بشر طالب است . مصاحبه امام به خبرنگاران شبكه راديو تلويزيون آلمان غربى - صحيفه نور جلد:10 - صفحه :170 - تاريخ سخنرانى :17/8/58. تاءثير پيشرفتهاى علمى بر مشكلات اجتماعى - اخلاقى اعتقادى ... نقش تخربيى و فاسد كننده استعمار را گفتيم ، حالا عوامل درونى بعضى افراد جامعه خودمان را بايد بر آن اضافه كنيم ، و آن خودباختگى آنهاست در برابر پيشرفت مادى استعمارگران . وقتى كشورهاى استعمارگر با پيشرفت علمى و صنعتى يا به حساب استعمار و غارت ملل آسيا و افريقا، ثروت و تجملاتى فراهم آوردند، اينها خود را باختند. فكر كردند راه پيشرفت صنعتى اين است كه قوانين و عقايد خود را كنار بگذارند. همينكه آنها مثلا به كره ما رفتند اينها خيال مى كنند بايد قوانين خود را كنار بگذارند! رفتن به كره ماه چه ربطى دارد به قوانين اسلامى ؟ مگر نمى بينند كه كشورهايى با قوانين و نظامات اجتماعى متضاد، توانسته اند در پيشرفت صنعتى و علمى و تسخير فضا با هم رقابت كنند و با هم پيش بروند؟ آنها به كره مريخ هم بروند، به كهكشانها هم بروند، باز از سعادت و فضايل اخلاقى و تعالى روانى عاجزند، و قادر نيستند مشكلات اجتماعى خود را حل كنند؛ چون حل مشكلات اجتماعى و بدبختيهاى آنها، محتاج راه حلهاى اعتقادى و اخلاقى است و كسب قدرت مادى يا ثروت و تسخير طبيعت و فضا از عهده حل آن بر نمى آيد. ثروت و قدرت مادى و تسخير فضا احتياج به ايمان و اعتقاد و اخلاق اسلامى دارد تا تكميل و متعادل شود و در خدمت انسان قرار گيرد، نه اينكه بلاى جان انسان بشود. و اين اعتقاد و اخلاق و اين قوانين را ما داريم . بنابراين تا كسى جايى رفت يا چيزى ساخت ما نبايد فورا از دين و قوانينى كه مربوط به زندگى بشر است و مايه اصلاح حال بشر در دنيا و آخرت است دست برداريم . ولايت فقيه - صفحه : 13 -14 عدم شناخت انسان آنهايى كه دم از اقتصاد مى زنند و زير بناى همه چيز را اقتصاد مى دانند، آنها از باب اينكه انسان را نمى دانند يعنى چه ، خيال مى كنند كه انسان هم يك حيوانى است كه همان خورد و خوراك است منتها خورد و خوراك اين حيوان با حيوانات ديگر يك فرقى دارد، اين چلوكباب مى خورد، او كاه مى خورد، اما هر دو حيوانند. اينهايى كه زير بناى همه چيز را اقتصاد مى دانند اينها انسان را حيوان مى دانند، حيوان هم همه چيزش فداى اقتصادش است ، زير بناى همه چيزش است ، الاغ هم زير بناى همه چيزش اقتصادش است . اينها انسان را نشناختند اصلا كه چه هست . بيانات امام در جمع كاركنان واحد پخش صداى جمهورى اسلامى - صحيفه نور جلد:9 - صفحه :72 - تاريخ سخنرانى :18/6/58. بحران دين زدايى و عدم اعتقاد به معنويت جناب آقاى گورباچف صدر هيات رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستى شوروى با اميد خوشبختى و سعادت براى شما و ملت شوروى از آن جا كه پس از روى كار آمدن شما چنين احساس مى شود كه جناب عالى در تحليل حوادث سياسى جهان خصوصا در رابطه با مسائل شوروى در دور جديدى از بازنگرى و تحول و برخورد قرار گرفته ايد و جسارت و گستاخى شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشا تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلى حاكم بر جهان گردد، لازم ديدم نكاتى را يادآور شوم هر چند ممكن است حيطه تفكر و تصميمات جديد شما تنها روشى براى حل معضلات حزبى و در كنار آن حل پاره اى از مشكلات مردمتان باشد... اولين مساله اى كه مطمئنا باعث موفقيت شما خواهد شد، اين است كه در سياست اسلاف خود داير بر خدازدايى و دين زدايى از جامعه كه تحقيقا بزرگترين و بالاترين ضربه را بر پيكر مردم كشور شوروى وارد كرده است ، تجديد نظر نماييد و بدانيد كه برخورد واقعى با قضاياى جهان جز از اين طريق ميسر نيست . البته ممكن است از شيوه هاى ناصحيح و عملكرد غلط قدرتمندان پيشين كمونيسم در زمينه اقتصاد، باغ سبز دنياى غرب رخ بنمايد ولى حقيقت جاى ديگرى است شما اگر بخواهيد در اين مقطع تنها گره هاى كور اقتصادى سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن به كانون سرمايه دارى غرب حل كنيد، نه تنها دردى از جامعه خويش را دوا نكرده ايد كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روش هاى اقتصادى و اجتماعى به بن بست رسيده است ، دنياى غرب هم در همين مسايل - البته به شكل ديگر- و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است . جناب آقاى گورباچف ! بايد به حقيقت رو آورد؛ مشكل اصلى كشور شما مساله مالكيت و اقتصاد و آزادى نيست . مشكل شما عدم اعتقاد واقعى به خداست ، همان مشكلى كه غرب را هم به ابتذال و بن بست كشيده و يا خواهد كشيد. مشكل اصلى شما مبارزه طولانى و بيهوده با خدا و مبدا هستى و آفرينش است . جناب آقاى گورباچف ! براى همه روشن است كه از اين پس كمونيسم را بايد در موزه هاى تاريخ سياسى جهان جستجو كرد چرا كه ماركسيسم جوابگوى هيچ نيازى از نيازهاى واقعى انسان نيست ، چرا كه مكتبى است مادى و با ماديت نمى توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت كه اساسى ترين درد جامعه بشرى در غرب و شرق است ، به درآورد... اكنون بعد از ذكر اين مسائل و مقدمات از شما مى خواهم درباره اسلام به صورت جدى تحقيق و تفحص كنيد و اين نه به خاطر نياز اسلام و مسلمين به شما، كه به جهت ارزش هاى والا و جهانشمول اسلام است كه مى تواند وسيله راحتى و نجات همه ملتها باشد و گره مشكلات اساسى بشريت را بازگو نمايد. پيام امام به گورپاچف رهبر شوروى - صحيفه نور جلد:21 - صفحه :66-67 - تاريخ سخنرانى :11/10/67. بشريت و احساس پوچى سوال : در اكثر كشورهاى اسلامى موج روز افزونى در گرايش به مذهب به چشم مى خورد، چرا؟ جواب : يكى ، گرايش بشريت به مذهب است كه دليل آن در احساس پوچى نگران كننده اى است كه نسل امروز و فرار كرده از مذهب احساس ميكند و از اين رو مذهب را تنها پناهگاه خود مى يابد و ديگر گرايش به اسلام است و آن به اين دليل است كه بشريت از مكاتب رايج زمان براى حل مشكل خود در زمينه هاى مختلف زندگى مايوس شده است و با تلاشى كه دانشمندان و نويسندگان اسلامى كرده اند، اسلام را به جامعه بشر به عنوان مكتبى كه مى تواند پاسخگوى همه نيازهاى بشرى شود، معرفى نموده اند. مصاحبه امام به امل - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :33 - تاريخ سخنرانى :16/9/57. دين : حركت يا سكون دين ، افيون توده ها دشمنهاى بشريت ، اديان را مطلقا مى گويند كه براى اين است كه افيون باشد براى مردم ، براى ملتها. اينها چون ديده اند كه آن چيزى كه در مقابلشان مى ايستد ديانت است ...، اينها با اسلام و با ساير اديان مخالفت كردند و اديان را افيون بشر حساب كردند. يعنى گفته اند كه اديان يك چيزى است كه ثروتمندها وقلدرها درست كرده اند كه مردم را ساكت كنند، توده ها را ساكت كنند به وعده دادن و اين تبليغات . بيانات امام در جمع عده اى از روحانيون - صحيفه نور جلد:5- صفحه :19 - تاريخ سخنرانى :14/11/57. دين ، ساخته قدرتمندان اصل دين را - اينها دين را آنكه بجا آورده براى افيون است دين . اينها، قدرتمندها دينها را ايجاد كرده اند و دينى را كه اينها ايجاد كردند قدرتمندها بودند براى اينكه مردم را خواب بكنند و آنها قدرت خودشان را اعمال بكنند كه مبادا توده ها بر ضد قدرتمندها - چيز - (بيدار) بشوند، اينها با وعده بهشت و با وعده اينطور چيزها مردم را آرام ميكنند، لالايى مى گويند براى مردم ، مردم را بيهوش مى كنند و قدرتمندها مردم را مى چاپند. بيانات امام در ديدار با مسئولان كميته هاى چهارده گانه انقلاب - صحيفه نور جلد:6 - صفحه :31 - تاريخ سخنرانى :29/1/58. دين براى تحقق آنهايى كه يك قدرى جراتشان زيادتر بوده است گفتند كه ارتجاع است ، اصل دين در بين بشر كه آمده است براى اين است كه مردم را خواب كند. اينها مى گويند، دين از اول به دست قدرتمندها و سرمايه دارها پيدا شده است براى اينكه اين به واسطه ديانت مردم را آرام كنند و آنها مال مردم را بخورند. بيانات امام در مورد مطالعات اجانب در عادات و روحيات شرقيان - صحيفه نور جلد:2 - صفحه : 163-164 - تاريخ سخنرانى :23/7/57. انبيا، قيام كنندگان بر ضد طاغوت در طول تاريخ آنها مى گفتند اديان را سلاطين ايجاد كردند براى اينكه مردم را اينها خواب كنند و آنها بچاپند و اينها هجمه نكنند، اينها قيام نكنند و نهضت نكنند، در صورتى كه هر كس تاريخ را ببيند مى بيند كه اديان بودند كه مردم مستضعف را به ضد سلاطين شوراندند. حضرت موسى ، يك شبان با يك عصا حركت كرد و فرعون را سرنگون كرد با همين جمعيت مستضعف ، نه اينكه فرعون موسى را درست كرد براى خواب كردن . موسى مردم را بيدار كرد براى به هم زدن اوضاع او. تاريخ اسلام نزديك است به ما، هر كس كه مطالعه كرده باشد مى داند كه پيغمبر اسلام در مكه كه بودند از همين مردم مستضعف و طبقه به اصطلاح آنها صفر، و تجار قريش و ثروتمندان آنوقت و قدرتمندان آنوقت همه با او مخالف بودند، نه اينكه قدرتمندان او را آورده بودند كه مردم را خواب بكند ايشان بود كه تا مكه بود نمى توانست اظهار وجود بكند، زيرزمينى مشغول فعاليت بود و دارودسته ترتيب مى داد براى خودش ، وقتى كه ديدند آنجا نمى شود، از آنجا هجرت فرمودند به مدينه ، در مدينه هم كه آمدند وارد شدند به يك نفر از همين مردم طبقه سه به اصطلاح آنها و اشخاصى هم كه جمع شدند دور ايشان عبارت از همين فقرا بودند. جنگ هاى پيغمبر همه اش با اغنيا بود و با گردن كلفت ها بود و با ثروتمندها بود. اين عكس آنطورى است كه آنها تبليغ كردند...، نه اينكه فرعون موسى را درست كرد كه مردم را خواب كند، موسى مردم را بيدار كرد براى اينكه فرعون را از بين ببرد. نه اينكه قريش و ثروتمندان پيغمبر را درست كردند براى اينكه مردم را خواب كند، پيغمبر اين فقرا را بلند كرد و نهضت داد براى اينكه اغنيا را سركوب كند و سرجاى خودشان بنشاند. بعد هم كه يك قدرى نضج پيدا كرد اسلام ، باز همين طبقه ضعيف و مستضعف بودند كه حمله كردند به دو امپراطورى بزرگ دنيا كه رم و ايران بودند. رم و ايران پيغمبر را درست نكردند پيغمبر رم و ايران را راند و شكست داد. از آن طرف ، مى آييم سراغ روحانيون كه تبليغ روى آنها باشد كه روحانيون دربارى هستند، اينها را انگليسى ها آوردند اينجا براى اينكه نگذارند مردم بيدار بشوند، نگذارند مردم برخلاف مصالح آنها عمل بكنند، در صورتى كه هر كس تاريخ را بداند مى داند كه در طول تاريخ آنى كه بر ضد قدرت قيام كرده روحانيون بود نه اينكه آنها روحانيون را درست كردند، روحانيون مردم را بعث كردند بر ضد آنها. بيانات امام در جمع نمايندگان مردم بحرين و پاكستان - صحيفه نور جلد:6 - صفحه :201 - 202 - تاريخ سخنرانى :29/2/58. مقابله با مستكبرين و حمايت از مستضفين همه انبيا آمدند و با قلدرها دعوا كردند البته آنهايى كه مى خواهند انبيا را قبول نكنند و وابستگان به انبيا را محكوم كنند، آنها مى گويند كه دين براى اين است كه مردم را تخدير كند، اينها تخدير مى كنند و قدرتهاى بزرگ مى چاپند ولى هركس نگاه كند به سيره انبيا از صدر عالم تا حالا، مى بينيد كه آنى كه اطراف انبيا جمع شدند مظلوم ها هستند، آنى كه مقابل انبيا بودند قلدرها بودند ما هيچ نبى اى را سراغ نداريم كه با يك قلدرى ساخته باشد به ضد ملت خودش و هيچ وصى نبى اى را سراغ نداريم كه ساخته باشد به ضد ملت خودش اين سيره انبيا از صدر عالم تا زمان خاتم همين بوده است كه در مقابل اين قدرتهايى كه ظالم بودند، منتها هر كدام در يك محيطى بودند، از آنجا شروع كردند. بيانات امام در جمع ائمه جمعه استان اصفهان و چهارمحال بختيارى - صحيفه نور جلد:16 - صفحه :10 - تاريخ سخنرانى :30/10/60. پيوند متقابل اديان و انبيا با مستضعفين تمام اديان آسمانى از بين توده ها برخاسته است و با كمك مستضعفين بر مستكبرين حمله برده است . مستضعفين در همه طول تاريخ به كمك انبيا برخاسته اند و مستكبرين را به جاى خود نشانده اند. بيانات امام در جمع اقشار مختلف مردم و عشاير - صحيفه نور جلد:6 - صفحه :189 - تاريخ سخنرانى :26/2/58. پيامبران ، برخاسته از متن توده هاى و مستضعفين مى فرمايد كه ((من الله على المومنين ))(660) كه از خودشان يك كسى را فرستادم . اين در مقابل آن حرفى است كه عده اى براى منحرف كردن مردم از اديان مى گويند كه اديان را قدرتمندها مثل فرعون و امثال اينها درست كردند تا اينكه مردم را خواب كنند و آنها بچاپند. در تمام ادوار مومنين عبارت از اين طبقه مقابل مستكبرين بودند كه آنها داراى قدرتهاى فوق العاده (بودند). زمان حضرت موسى مومنين عبارت از يك دسته اى بودند در مقابل فرعون و قدرتهاى فرعونى . و در آيه مى فرمايد كه از خودشان ، از خود مومنين يعنى از اين طبقه پايين به اصطلاح ، خداوند منت بر آنها گذاشته كه از اين ، همين طبقه مومنها (كه ) در همه عصرها عبارت از همين طبقه پايين تر بودند مقابل مستكبرين كه طبقات بالا بودند. و اين يك واقعه اى است كه قرآن مى فرمايد، واقعه تاريخى است كه قرآن مى فرمايد و در مقابل چشم و گوش همه مردم كه در آن عصر بودند و ديدند كه چه بوده قصه . اگر چنانچه پيغمبر دستاورد آن مستكبرين بود و از آن طايفه بود، در مقابلش مردم مى ايستادند كه نه ، قرآن در اينجا خلاف واقع گفته است از همين طبقه به حسب تاريخ هم همين طور بوده است كه حضرت موسى يك شبانى بوده است سال ها براى حضرت شعيب شبانى مى كرده است و همين شبان را چون لياقت داشته است خداوند مبعوثش كرده است و در اسلام هم پيغمبر اسلام از قريش بوده لكن قريش آن ثروتمندهايشان و آن مستكبرين شان يك دسته بودند و اين طايفه پايين تر را كه خود حضرت مى فرمايند من هم شبانى كرده ام . يك موجودى بوده است كه از طايفه فقير بوده است كه اينها خود حضرت و عموهايش ، اينها فقير بوده اند و لهذا در يك وقتى حضرت فرمود كه ابوطالب نمى تواند بچه هايش را حفظ كند، ما برادريم هر كدام قسمت كنيم . اين براى اين بوده است كه مال نداشتند و اين طايفه پايين را هميشه اينطور بوده كه پيغمبرها اين مردم مستضعف را، اين طايفه اى را كه مستكبرين آنها را ضعيف مى شمردند و مى ديدند كه شما چيزى نيستيد در مقابل ماها، از همينها، خداوند يكى را انتخاب مى فرمود روى لياقت ذاتى اى كه داشت و او را در مقابل مستكبرين قرار مى داد، درست عكس آنكه تبليغات سويى كه مى شود و مى خواهند مردم را از اديان منحرف كنند درست عكس آن . اينها مى گويند كه پيغمبرها را مستكبرين درست كردند بر (اى ) اينكه مردم پايين را، كارگر را، صنعتگر را، زارع را، اينها را، اينها با موعظه و اينها خواب كنند و اغفال كنند، وعده بدهند و آن بزرگترها بچاپند مردم را و اينها هم حرفى نزنند براى اين وعده ها؛ و حال آنكه به حسب تاريخ ، تاريخ اسلام هم كه نزديك است به ما، تاريخ ديگر هم كه منقول است كه از اين طايفه تجهيز مى كردند انبيا مستضعفين را در مقابل مستكبرين ، نه متسكبرين اينها را درست مى كردند كه مستضعفين را خواب كنند، اينها مستضعفين را بيدار مى كردند كه بر ضد مستكبرين قيام كنند. قيامهاى انبيا هميشه اينطورى بوده كه يكى از بين خود اينها، از بين خود اين مومنين كه طبقه پايين بودند، از خود همين مردم پايين يكى انتخاب مى شد براى اينكه تبليغ كند و كارش هم ، يكى از كارهايش هم اين بود كه همين جمعيت مستضعف مقابل مستكبر را تجهيز مى كرد با تبليغاتى كه مى كرد، مهيا مى كرد، تجهيز مى كرد بر ضد آنها، بر ضد مستكبرين . مستكبرين اينها را براى منافع خودشان درست نمى كردند، اين مستضعفين بودند كه از ميان آنها يكى پا مى شد و خداوند انتخاب مى كرد و بر ضد مستكبرين قيام مى كردند. موسى بر ضد فرعون و رسول اكرم بر ضد قريشى كه آنوقت همه چيز دستشان بود. بيانات امام در جمع دانشجويان دانشكده بابل - صحيفه نور جلد:8 - صفحه :177-178 - تاريخ سخنرانى :30/4/58. رد شبهه با بررسى زندگى و تعاليم انبيا ما بايد... يك مطالعه سطحى در قرآن بكنيم ، يك مطالعه سطحى در آنهايى كه مردم را دعوت كردند و پيغمبرهايى كه مردم را دعوت كردند، بكنيم ببينيم كه آيا آنهايى كه دعوت كردند مردم را، اينها يك اشخاصى بودند كه آمدند و توده را ضعيف كردند توده را خواب كردند؟ براى خواب كردن توده آمدند؟ و اينها عمال قدرتمندها هستند؟... يك مطالعه جزيى هم در قرآن بكنيم كه ببينيم - كه - قرآن آمده است - كه - براى ذكر و دعا و براى حرز و امثال ذلك ، يا نه قرآن را نشناختند؟ اگر در قرآن مطالعه كنيد مى بينيد كه آنقدر آيات در جنگ هست كه وادار به جنگ است (مى كند) وادار به جنگ با كى ؟ با قدرتمندان . قرآن آياتى زياد دارد يكى دو تا نيست ، آيات زياد دارد در جنگ ، در كيفيت جنگ و جنگهايى كه در صدر اسلام بوده است ، بين قدرتمندها و بين پيغمبر اسلام بوده است و قرآن يك كتابى است كه از آن تحرك بيشتر استفاده مى شود تا چيزهاى ديگر، يك كتابى است كه مردم را حركت داده است ، از اين خمودى كه دارند حركت داده است و با همه طاغوت ها در انداخته است قرآن . آن وقتى كه پيغمبر اكرم در حجاز بودند، قدرتمندان حجاز كه ابتدا سروكار داشته پيغمبر با آنها، يك دسته شان در مكه بودند كه تجار خيلى معتبر و قدرتمند بودند، يك دسته شان در طائف بودند كه آنها ثروتمندهاى آنجا بودند و قدرتمندهاى آنجا بودند، ابوسفيان و امثال اينها، اينها نظير حكام و سلاطين بودند و داراى همه چيز بودند و پيغمبر اسلام با آنها درافتاد وقتى كه تشريف آوردند به مدينه با همين فقرا بودند ايشان ، نه با ثروتمندان بودند براى خواب كردن جمعيت ، بافقرا بودند براى بيدار كردن فقرا، اين فقرا را شوراندند به آن اغنيايى كه مال مردم را مى خوردند و ظلم به مردم مى كردند. جنگ هاى پيغمبر زياد است و همه اين جنگ ها، جنگهاى با قدرتمندها و ثروتمندها و ظلمه بوده است . جلوتر برويد حضرت موسى (ع ) عصايش را برداشت با فرعون ، با سلطان - عرض مى كنم - كه مصر، با او درافتاد، نه اينكه از قبل سلطان مصر مردم را خواب كرد، مردم را با همين عصا و با همين تبليغات برضد سلطان عصر خودش شوراند. ابراهيم را كه ملاحظه مى كنيد، تيشه اش را برداشت ، آن بتهايى را كه مال اشراف بود شكست و با اشراف در افتاد براى منافع توده ها و براى اينكه ظلم به توده ها، اينها نكنند البته آنها معنويات هم نقطه اصليش بوده است لكن وقتى مى ديدند كه يك ظلمى در جامعه واقع مى شود، موظف مى دانستند خودشان را كه با آن سرانى كه ظلم مى كند درافتند و جنگ بكنند با هر جورى كه ممكن است برايشان ، با آنها درافتادند پس اينكه مى گويند كه اينها را قدرتمندها قرار داده اند براى خواب كردن ، اين يك چيزى است كه حرف استعمار است يعنى آنها اين را درست كردند براى اينكه شما را از قرآن و از كتاب خدا و از اسلام رويتان را برگردانند و اين سد را بشكنند. بيانات امام در مورد مطالعات اجانب در عادات و روحيات شرقيان - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :164- 165 - تاريخ سخنرانى :23/7/57. رد شبهه با توجه به تعاليم قرآن اسلام مكتب تحرك است و قرآن كريم كتاب تحرك ، تحرك از طبيعت به غيب ، تحرك از ماديت به معنويت ، تحرك در راه عدالت ، تحرك در برقرارى حكومت عدل و مع الاسف آنهايى كه مى خواستند شرق را غارت كنند و ملتهاى اسلامى را به اسارت بكشند آنها تبليغاتى كردند كه حتى خود شرقيها هم ، آنهايى كه غافل بودند از اسلام و از مكتبهاى توحيدى باورشان آمد. آنها بعكس آن چيزى كه مكتبهاى توحيدى هست - كه همه مكتب تحرك بوده اند، گفته اند ديانت افيون جامعه است يعنى دين آمده است كه مردم را خواب كند... شما اگر حالت و تاريخ انبيا را ملاحظه كنيد و تاريخ اسلام را و صدر اسلام را كه به ما نزديك است ملاحظه كنيد مى بينيد بعكس آن چيزى كه اينها تبليغ كرده اند چيزى كه اينها تبليغ كرده اند كه ديانت افيون است يعنى ديانت آمده است كه مردم را خواب كند و مثل يك افيونى كه به چرت فرو مى رود و مرد مرا اينطور كند تا اينكه آن سرمايه دارها مردم را بچاپند، بعكس آن ، وقتى كه تاريخ انبيا را ملاحظه كنيد مى بينيد كه انبيا آمده اند مردم را بيدار كنند، اين مردم افيونى را هشيار كنند اين مردمى كه به خواب رفته بودند اينها را هشيار كنند. موسى ( عليه السلام ) كه تفصيل تاريخش در قرآن هم هست و در كتب آسمانى هم هست ، ملاحظه مى كنيد كه يك آدمى بوده است ، يك شبانى بوده است ، شبان حضرت شعيب بود مدتها و با يك عصا مردم را، همين مردم توده را برضد فرعون كه در زمان او بزرگترين قدرت بود بسيج كرد نه اينكه مردم را خواب كرد تا فرعون بچاپد آنها را، مردم را بيدار كرد كه فرعون نچاپد آنها را، عكس آن چيزى كه گفتند و جوان هاى ما باور كردند. اسلام كه نزديك به ماست ، تاريخ پيغمبر اسلام در دسترس همه است ، ملاحظه كنند ببينند كه آيا اسلام آمده است كه مردم را تخدير كند؟ خواب كند؟ يا اينكه قرآن يك كتاب سلحشورى است ، قرآن يك كتاب جنگجويى است در مقابل مشركين ، مشركينى كه قدرتمند بودند. اينكه ميفرمايد ((قاتلوا المشركين كافه ))(661) مشركين در آنوقت همان قدرتمندها بودند ، مشركين قريش همه قدرت دست آنها بود. آيا پيغمبر را مشركين ، قدرتمندها بسيج كردند، درست كردند كه مردم را خواب كند و مشركين بچاپند مردم را؟! يا پيغمبر اسلام مردم را بسيج كرد؟ همين سر و پا برهنه ها را بسيج كرد بر ضد مشركين و قتال كرد و جنگها كرد تا مشركين را دماغشان را به خاك ماليد و عدالت اجتماعى را ايجاد كرد. عكس آن مطلبى كه براى شرقيها، غربيها ديكته كردند و مع الاسف بسيارى از ما هم باورمان آمد. بيانات امام در جمع افراد جهاد سازندگى و كاركنان شركت نفت - صحيفه نور جلد:7 - صفحه :204- 205 - تاريخ سخنرانى :5/4/58. حربه استعمار نو عليه السلام تشخيص دادند كه اسلام است كه نمى گذارد اجانب استفاده هاى خودشان را بكنند و جديت كردند و مبلغين آنها و كارشناسان آنها وادار كردند و مبلغين آنها تبليغ كردند بر ضد اسلام ، اسلام را آنطورى كه اسلام هست معرفى نكردند، اسلام را گفتند مثل همه اديان آنطور هست كه يك مخدرى است . اصل ديانت را مخدر حساب كرده اند، كه اين يك افيونى است براى جامعه كه اين اسلام يا ساير اديان ، مردم را تخدير كند كه هر چه آنها ازشان مى برند، آنها صدايشان درنيايد، اينطور اسلام را معرفى كردند. بيانات امام در تبليغات سوء استعمارگران و مدعيان خلق دوستى - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :182 - تاريخ سخنرانى :30/7/57. معرفى نادرست از اسلام نيروى اسلام را كه بزرگترين نيروست ، كوبيدند از جهت اينكه كوشش كردند تا اسلام را بد معرفى كنند، كوشش كردند تا اينكه اسلام را بگويند اگر چيزى هم باشد، يك دعا و يك وردى است ، يك آدابى است بين بشر و خدا، آنطورى كه در مسيحيت هست . مسيحيت هم ، اين مسيحيت منسوخ اينجور است . مسيحيتى كه نسخ شده است ، مسيحيت حضرت عيسى نمى تواند اينطور باشد. بيانات امام در جمع عده اى از روحانيون - صحيفه نور جلد:5 - صفحه :19 - تاريخ سخنرانى :14/11/57. دسيسه براى جدايى ملت از قرآن امروز در روزنامه هاى شوروى (براى من ترجمه كرده بودند)، در يكى از آنها تيترش اين بود كه ((اسلام افيون جامعه است .)) ما هر نظامى را يك دفعه ملاحظه مى كنيم ، خود نظام را، مثلا نظام شاهنشاهى ، نظام جمهورى ، يكى هم حكومت اسلام است يك وقتى متن اسلام را بررسى مى كنيم ببينيم كه آيا متن ماهيت اسلام چطور است ، آيا اين افيون است و در دعوتهايى كه كرده است دعوت كرده است به اينكه مردم چرت بزنند؟ بخوابند؟ تنبلى كنند؟ يك بررسى راجع به خود متن اسلام است كه سندش قرآن است ( از همه سندها، بالاتر در اسلام قرآن است ) يك بررسى در قرآن بايد بشود. اينها مى گويند، مال حالا هم نيست ، سابقه دار است مساله و ريشه اش هم براى اين است كه اين ملت اسلام را از قرآن جدا كنند، از اسلام جدا كنند. اين تبليغاتى كه شده است واز تعبيراتشان گاهى ((اسلام افيون جامعه است )) ( كه همين امروز آنچه من خواندم نوشته بود يا ديروز ديدم ) گاهى ((دين افيون جامعه است )) وقتى دين را مى گويند كه افيون جامعه است ، بايد انسان ببيند كه اولا اين حرفى كه اينها مى گويند و تبليغى كه اينها مى كنند، اساس اين حرف چه است ، براى چه يك نفر روزنامه نويسى كه در شوروى هست او يك همچو مطلبى را، تيترى را در روزنامه اش مى نويسد، اين چه نظرى دارد كه از آن طرف دنيا يك همچو مطلبى را مى نويسد كه اسلام كذا يا دين كذا؟ و اساس اين مطلب چه هست ؟ اساس اين مطلب همين است كه اينها كه مى خواهند استفاده بكنند از شما و مملكت شما، استثمار كنند شما را و مملكت شما را هم هر چه دارد ببرند، بايد آن جيزهايى كه احتمال مى دهند كه مانع باشد از اين غارتگرى ، اينها را از جلو بردارند كه آزادانه بتوانند يك كارى را كه مى خواهند انجام بدهند. چه بكنند؟ اين مانع يا احتمال مانعيت در چه هست ؟ يكى در اسلام است ، خود اسلام يا دين - اينها ديدند كه دين يك مطلب - نه اينكه اينها همين طورى خودشان گفتند، اينها مطالعات كردند و روى مطالعات اين مسايل را مى گويند، طرح مى كنند. اينها متن قرآن را مطالعه كرده اند، اسلام را هم مطالعه كردند و فهميده اند كه قرآن يك كتابى است كه اگر مسلمانها به آن اتصال پيدا كنند، تودهنى مى زند به اين اقوامى كه مى خواهند بيايند سلطه پيدا كنند بر مسلمين . قرآن مى گويد هرگز خداى تبارك و تعالى سلطه اى براى غير مسلم بر مسلم قرار نداده است ، هرگز نبايد يك همچو چيزى واقع بشود، يك تسلطى ، يك راهى ، اصلا يك راه نبايد پيدا بكند ((لن يجعل الله للكافرين على المسلمين سبيلا))(662) اصلا راه نبايد داشته باشند مشركين و اين قدرتهاى فاسده ، راه نبايد داشته باشند بر مسلمين . قرآن ، بزرگترين داعى به قيام ضد سلطه و طاغوت اينها مطالعه كردند، ديدند كه وضع قرآن و اسلام و متون اسلام چه است كه اگر اين متون را مسلمين بر آن اطلاع پيدا كنند و اتصال پيدا كنند مسلمين بر قرآن و متشبث بشوند به قرآن و اسلام ، فاتحه اين غارتگريها و اين سلطه جوييها را مى خوانند، پس چه بكنند كه اين سلطه جويى ها به قوت خودش باقى باشد و اين غارتگرى ها هم ادامه پيدا كند؟ اينها بايد اين ملت را از اسلام جدا كنند. اديان ديگر هم ، چون اين مطلب تابع به آنطور كه مثلا پانصد سال ، هزار سال سابقه داشته باشد نداشته است . آنوقتى كه اروپاييها راه پيدا كردند به ممالك شرق و ديدند كه يك طعمه خوبى است ممالك شرق و براى بلعيدن اين طعمه مطالعات كردند، اين مسايل پيدا شده است . اينكه ساير اديان را هم مى گويند مقدمه اين است كه اسلام را بگويند و الا آن اديان ديگر خيلى مورد احتياطشان نيست ، مقدمه اين است كه اسلام را در نظر مسلمين از آن پايه اى كه دارد منحطش كنند، مسلمين را از اسلام جدا بكنند، به ذهنشان بياورند كه اسلام يك دينى است كه آمده است كه جامعه را...خواب كند تا قدرتمندها بخورند اين جامعه را. خوب ما بايد مطالعه كنيم ، ببينيم كه آيا متن اسلام كه سندش قرآن و حديث است ، اين متن اسلام اينطورى است ؟! قرآن اينطورى است كه جامعه را دعوت كرده به اينكه خواب بروند و قلدرها بخورند اين جامعه را؟! سلاطين و نمى دانم اينها بخورند اين جامعه را و هر كارى دارند، هر سلطه اى كه دارند آن سلطه را تحقق بدهند؟! يا قرآن اينجور نيست ؟ اين خيلى دقت نمى خواهد، يك نظر سطحى مى خواهد به قرآن كه قرآن را بخواند يك نظر سطحى ببينند كه در قرآن راجع به جنگها چقدر است و جنگها با كى بوده . چقدر آيات ما راجع به جنگها و آداب جنگ و تحريك به جنگ و وادار كردن و امر كردن و الزام كردن به اينكه مسلمين بايد بروند سراغ قتال و جنگ ، چقدر آيات است و جنگ با كى بوده است . اين يك مساله سطحى است اين ديگر دقت و علميت نمى خواهد، جنگها با مشركين بوده است .... جنگها شروع شد به دعوت قرآن يعنى متن اسلام ، يعنى سند اسلام ، جنگها در مدينه شروع شد و چندين جنگ ، زياد جنگها بوده است ، اين جنگها با كى بوده است ؟ افيونى كه اينها مى گويند مى گويند كه اسلام كه افيون جامعه است اسلام آمده است مردم طبقه سه و فقرا را بر ايشان لالايى بگويد، خوابشان بكند تا آن قدرتمندها بخورند آنها را، منافع آنها را بلع كنند!! بلكه اديان را مى گويند اينها كه اصل اديان را آن قدرتمندها درست كرده اند براى همين معنا، يك دينى درست كرده اند كه مردم را دعوت كنند به اينكه مردم مزاحمت با آنها نكنند، دعوت كنند به اينكه بخوريد و كتك بخوريد و صحبت هم نكنيد، حرفى نزنيد. ببينيم اين جنگهاى متعددى كه در اسلام واقع شده ، زمان رسول اكرم بوده ( حالا بعد از زمان رسول اكرم باز حرف ديگر است ) زمان خود پيغمبر اسلام بوده است كه متن اسلام است ، ديگر هيچ حاشيه نيست ، متن اسلام است ، قرآن است و آن كه قرآن را آورده است براى مردم . بيانات امام در مورد تبليغات اجانب عليه اسلام و روحانيت - صحيفه نور جلد:3 - صفحه :3-5 - تاريخ سخنرانى :14/8/57. مشحون بودن قرآن از دعوت به قيام عليه استكبار آخر بى انصافى اين است كه قرآنى كه در خانه همه مسلمانها هست ، همه دارند اين قرآن را مى بينند، قرآنى كه هر صفحه اش را كه باز كنى راجع ، يا مثلا هر جزئى اش را كه ببينيد راجع به قتال و راجع به كشتار اشخاص طاغوت و برانگيختن مستضعفين در مقابل مستكبرين است . اين بى انصافها قرآن را كه در دسترس همه هست ، ناديده گرفتند. آنوقت مى گويند اسلام آمده است كه مردم را، مستضعفين را خواب كند و مستكبرين را بر آنها غلبه بدهد. اين قرآنى كه قتال در آن هست - عرض مى كنم كه - جنگ مستضعف بر مستكبر هست ، سر تا ته آن راجع به فرعون راجع به اشخاص ديگر و راجع به مستكبرينى كه در آن عصر بودند هست و مردم را وادار كرده بر ضد آنها، مى گويند كه قرآن يا پيغمبر آمده است كه اين مردم بيچاره و فقير و رعيت و كشاورز را خواب كند تا محمد رضا بيايد بمكدشان اين قرآن وآن انبيا. بيانات امام در جمع اعضاى خانواده شهيد فراشاهى - صحيفه نور جلد:9 - صفحه :30 - تاريخ سخنرانى :12/6/58. پيامبر اسلام ، رهبر نبرد دائمى با قدرتمندان آنى كه اينها مى گويند كه دين را قدرتمندها درست كردند كه آن ضعفا و فقرا را، منافعشان را استثمار كنند و استعمار كنند، ببينيم كه آيا اين جنگها، جنگ اينطور بوده است كه پيغمبر اكرم همدست شده است با قدرتمندها و حمله كرده به فقرا؟ يا با فقرا ساخته و حمله كرد به قدرتمندها؟ هر كس همان ظواهر اول تاريخ را ببيند مى بيند اينطورى بوده كه پيغمبر يك دسته فقير دورش جمع بوده اند يك دسته بوده اند كه هيچ جا نداشتند غير صفه ((اصحاب صفه ))، يعنى يك جايى كه توى اين حياط يك جايى شما فرض كنيد كه يك جايى بود به آن صفه مى گفتند، اينها آنقدر بى جا بودند كه اصحاب صفه اى داشتند و اصحاب پيغمبر بودند و آنجا مى خوابيدند - اينقدر بى چيز بودند، چيزى نداشتند اينها، فقرا بودند، اينها بودند كه در جنگها يك خرما را ( در تاريخ است اينها) يك دانه خرما را اين مى گذاشت دهانش كه يك خرده اى چيز پيدا كند در مى آورد مى داد به آن (663)، آن هم مى گذاشت دهانش بعد در مى آورد مى داد به آن ، جنگ هم بود دارايى شان اين بود، وضع زندگى ، آنى كه اطراف پيغمبر جمع شده بودند گداها بودند، خوب فقرا و گداها جمع شدند دور پيغمبر، همين فقرا و گداها با تعليم قرآن در زمان خود رسول اكرم حجاز را فتح كردند، آنهايى كه هيچى بودند؛ يعنى پيغمبر نتوانست مكه بماند، شب ، نصف شبى فرار كرد از مكه به مدينه بعد از اينكه روابطش را با ((مدنى ))ها و با بعضى از مدنى ها درست كرده بود فرار كرد از آنجا به مدينه نصف شب و نمى توانست در آنجا هيچ كارى انجام بدهد. وقتى هم آمد مدينه وارد شد به يك عده اى كه همانطور كه عرض كردم اينها از فقرا بودند نه اينكه اينها از اغنيا و ثروتمندها بودند و پيغمبر با ثروتمندها بست و بند كرد كه فقرا را مثلا خاموش كند. تمام جنگهايى كه پيغمبر كرده است با اين مشركين عرب ، مشركين طاغى بوده ، مشركين قدرتمند بوده ، جنگجو بوده ...اينها طبقه فقرا حالا زمان پيغمبر را داشتيم عرض مى كردم كه ما بايد ببينيم كه آيا اين قرآن كه متن اسلام است و اين پيغمبر كه آورنده اسلام و آنوقت اسلام بى حواشى بوده و خود اسلام بوده ، متن اسلام بوده ، اين اسلام در آن متن اوليه اى كه هيچ ديگر تصرفى از هيچ جا در آن نبوده ، اين آيا مردم را دعوت كرده به اينكه با اغنيا بسازيد؟ اغنيا اگر از شما چيزى بردند، اين قدرتها اگر آمدند و مال شما را برداشتند، شما ديگر حرف نزنيد؟! شما ان شاء الله بهشت مى رويد، حرف نزنيد؟! يا همين قرآن مردم را، اين گداها را - عرض مى كنم - فقير، آن فقيرها كه نه مكان داشتند و يك عده كثيرى از آنها روى صفه مسجد يعنى يك جاى بى سقف ، زمين بى سقف آنجا زندگى مى كردند و پهلوى هم مى خوابيدند و هيچ چيز هم نداشتند كه بخورند، يك چيزى يا به آنان ميدادند از اين طرف و آن طرف مى رفتند پيدا مى كردند مى خوردند و آن جمعيتى كه يك خرما را اين طورى دور مى زدند، با اين جمعيت راه افتاد و حجاز را، قدرتمندها را عقب زد، اين افيون است ؟ يا اين محرك است ؟ تو با اين حرفت ميخواهى افيون درست كنى . اينهايى كه اين حرف را زدند كه اسلام افيون است ، مى خواهند مسلمين را خواب كنند، مى خواهند مسلمين را از اسلام جدا كنند و مسلمين خواب بروند و آنها مال مسلمين را بخورند اين كلام افيون است ، نه اسلام افيون است . اينكه مى گوييد اسلام افيون جامعه است ، خود اين براى اغفال مردم است چيزهايى كه براى اغفال مردم است اين افيون است ، نه اينكه آمده است ، نه آن حقيقتى كه آمده و در همان زمان خودش با يك عده فقير، مملكت حجاز را فتح كرده و عدل و انصاف را تا آخر حجاز برده . اين زمان خود پيغمبر است ، بعد كه قدرت پيدا شد و عرض بكنم قوه پيدا شد در همان قرن اول اسلام ، در همان قرن مثلا سى سال ، در همان قرن هاى اول ، سى سال اول و سى و پنجسال اول ، دو تا امپراطورى را اينها شكست دادند، امپراطور روم و امپراطور ايران ، ايران را فتح كردند، روم را فتح كردند، اين افيون است ؟ اين اسلام آمده است كه بسازد با كسرى و مردم را بگويد تبعيت كنيد از كسرى ؟ اين آمده است كه بسازد با سلطان روم و بگويد به مردم روم ، تعليم كند كه بسازيد با اينها؟ يا اين آمد و دو تا امپراطورى را شكست داد و عقبشان زد براى اينكه عدل را در عالم و براى اين فقرا براى اينكه اين فقرا را آنها مى خوردند جلويشان را بگيرد؟ بعدش هم در زمانهاى بعدى كه اسلام با - چيزها، جنگها - جنگهاى بين همين طايفه - طبقه سه بوده است با امپراطوريها، منتها اسلام همچو قدرتى داده بود به اين يك عده جمعيت كم چند هزارى كه رفتند امپراطورى روم را فتح كردند و امپراطورى ايران را هم فتح كردند، امپراطورى ايران كه وقتى كه مثلا در جنگ ها تجهيز قوا مى كردند، اسب هايشان چه و - عرض مى كنم - زينهاى اسب طلا، نمى دانم چه بساطى اينها داشتند، همين سروپا برهنه ها را، همين هايى كه پياده مى رفتند و چندتايشان يك شتر داشتند و البته يكى يك شمشير داشتند، قدرت داشتند، شمشير داشتند اما چند نفر با هم يك شتر داشتند و چند نفر با هم مثلا يك اسب ، ده تا اسب در يك جمعيتشان پيدا مى شد، اسبى نداشتند، شتر حسابى نداشتند، اسبى نداشتند، آذوقه حسابى نداشتند اما قدرت داده بود اسلام به اينها يعنى تحت تعليمات متن اسلام و آن كسى كه متن اسلام را پياده كرده بود، يك همچو قدرتى به مسلمين داده بود كه همين آدمهايى كه ديروز چيزى نبودند و يك عده فقرايى با هم آنجا مى لوليدند، امروز شمشير را كشيدند و دو تا امپراطورى كه تمام دنيا، آنوقت از اينجاها خبرى نبوده ، آنوقت اين دو تا امپراطورى بوده است و يكى روم بوده و يكى ايران بوده است ، اين دو امپراطورى را، اين يك مشت عرب مفلوك و گدا كه شمشير چند تا در اين مثلا ده هزار، بيست هزار نفر بوده ، اينها همه شمشير نداشتند، همه زره نداشتند، همه چيز نداشتند، با همين دست خالى راه افتادند لكن قدرت روحى داشتند، مثل ما نبودند كه ضعيف النفس و ضعيف القلب باشند، قدرت روحى - روحى - داده بود اسلام به آنها، همين عده قليل با همين قدرت الهى كه به آنها داده شده بود و پشتوانه اى كه اسلام دنبالش بود و دعوتى كه اسلام مى كرد از اينها، راه افتادند و آن دو تا امپراطورى بزرگ را شكست دادند و فتح كردند. ايران فتح شد در زمان قبل از اينكه سى سال از اسلام بگذرد، ايران فتح شد و روم فتح شد و مملكت اسلام رفت تا آن طرف افريقا و تا همه جا، تا اسپانيا رفت خوب بعد بى عرضگى كردند خود مسلمانها كه يك مساله ديگرى است . پس ما متن اسلام را كه مطالعه بكنيم اينجور نبوده است كه متن اسلام آمده است كه سلاطين را تسلط بدهد بر فقرا، بر طبقه بعد، قدرتمندها را سلطه بدهد بر غير قدرتمندها، متن اسلام اين جور نبوده است . بيانات امام در مورد تبليغات اجانب عليه اسلام و روحانيت - صحيفه نور جلد:3 - صفحه :5-8 - تاريخ سخنرانى :14/8/57. جانشينان پيامبر و جهاد مستمر عليه حكومتهاى ظالم ما بايد ببينيم كه آنهايى اسلام را تبليغ كرده اند از اول با چه كسانى جنگ مى كردند خود پيغمبر اسلام با كى جنگ كرد؟ با اين قدرتمندان مكه و اين قدرتمندان حجاز. بعدش خلفايى كه بودند، چه خلفايى كه ما قبولشان داريم ، چه خلفايى كه ما قبول نداريم آنها با كى جنگ كردند؟ آنها هم لشكر كشيدند با سلاطين ايران و سلاطين روم با اينها جنگ كردند، با سلاطين جنگ مى كردند نه اينكه از قبل سلاطين مامور بودند كه مردم را خواب كنند، آنها مامور تحرك بودند به اينكه مردم مسلم و ضعفا را، مستضعفين را بشورانند بر اين اشخاصى كه دارند مال مردم را مى خورند. رومى ها و - عرض مى كنم كه - ايرانى ها آنوقت محل ابتلا بودند، جنگها كردند با اينها و فتح كردند آنجاها را براى مسلمين و براى اسلام و ابدا اين مساله مطرح نبوده است كه يك كسى بگويد كه بسازيد با اين دولتمندان ، بسازيد با اين سلاطين ، يك همچو مطلبى نبوده است در كار هميشه جنگ بوده ، خود پيغمبر اسلام و بعدش هم خلفاى پيغمبر زمانى هم كه حضرت امير (ع ) بودند ايشان هم مبتلا شدند به يك جنگ داخلى و ديدند كه اگر اين جنگ داخلى را چيز نكنند، اسلام را معاويه فاتحه اش را مى خواند... ايشان هم جنگ مى كند؟ با معاويه كه در مركز شام نشسته و اسلام در بودن او در خطر است و الان دارد مردم را استعمار كرده و ظلم مى كند. اينها، ائمه ما عليه السلام همه شان كشته شدند براى اينكه همه اينها مخالف با دستگاه ظلم بودند اگر چنانچه امام هاى ما تو خانه شان مى نشستند و عرض بكنم آنطورى كه اينها مى گويند براى مردم ، مردم را دعوت مى كردند به بنى اميه و بنى عباس و اينها كه محترم بودند، روى سرشان مى گذاشتند ائمه ما را، لكن مى ديدند هر يك از اينها حالا كه نميتواند لشكركشى كند از باب اينكه مقتضياتش فراهم نيست ، دارد زير زمينى اينها را از بين مى برد، اينها را مى گرفتند، حبس مى كردند، ده سال در حبس آنها بودند براى نماز و روزه بود كه حبس كردند؟ حضرت موسى بن جعفر را چون نماز مى خواند، چون روزه مى گرفت ، چون مردم را دعوت مى كرد كه به هارون الرشيد و اينها، شما برويد و با آنها بسازيد، هر چه آنها ظلم مى كنند شما حرف نزنيد؟ يا قضيه اين نبوده است ؟ آنها از باب اينكه مى ديدند اين يك خطرناك است ، براى دولت خطرناك است ، براى اين قدرت ها اينها خطرناك بوده اند، اينها هم خطرناك بوده اند براى اينها از اين جهت اينطور شد كه آنها را حبس كردند، كشتند، چه كردند، تبعيد كردند، مى گويند مرديكه از چيز (مدينه ) بر مى دارد امام را مى آورد در اينجا، يا حضرت عسكرى را در سامرا چندين سال نگه مى دارد و تحت فشار و در نظام ، در عسكر، در نظام ، در جند، ايشان را نگه مى دارد و محبوس است امام عليه السلام در آنجا اين از باب اينكه نماز مى خواست بخواند؟ پس چه ؟ خود آنها هم نماز مى خواندند، به نماز چه كار داشتند؟ چون امام على السلام پسر پيغمبر بود آن وقت پسردارها خيلى هم اگر پسر پيغمبر سر جاى خودش مى نشست و كار نداشت به مردم ، چنين نبود اما آنها گاهى به اشاره آنها در ظاهر( چون موردى بود كه اگر چنانچه مى فهميدند ريشه اينها را مى كندند) در ظاهر وقتى كه يكى از اين هاشميون قيام مى كردند برضد حكومتها، در ظاهر اينها يك انتقاد صورى هم از آن مى كردند لكن با دست اينها بود، اينها، آنها را وادار مى كردند كه اين كار را بكنند دعا مى كند امام عليه السلام به زيد و امثال اينها كه قيام كردند برضد اين خلفا و برضد اين قدرتمندان . بيانات امام در مورد مطالعات اجانب در عادات و روحيات شرقيان - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :164-166 - تاريخ سخنرانى :23/7/57. ****************** مقايسه زندگى و سياست رؤ ساى حكومت اسلامى و حكومتهاى مادى وقتى مى آييم سراغ آنهايى كه دين را تبليغ مى كند، مثل خود پيغمبر و حضرت امير(ع ) خلفاى پيغمبر يعنى خلفاى صورى پيغمبر تا آنوقتى كه باب خلافت در كار بود و به سلطنت نرسيده بود، (و) بعد از علماى اسلام ، شما اگر تاريخ را ملاحظه كنيد هميشه جنگ ما بين اين طايفه و قلدرها بوده ، هيچ وقت همچون نبوده است كه اينها ساكت بنشينند، منتهى به مقدار قدرت و به مقدارى - كه عرض مى كنم - توانايى داشتند و كم بوده است توانايى شان ، آن هم البته عللى داشته است كه نقصى ، نقيصه هايى در كار بوده و ما در زمان خودمان ، در اين مدتى كه خودمان مشاهده كرديم ، قيام هايى از همين طبقه ديده ايم در مقابل رضاشاه آنوقت كه آمد و كودتا كرد و - عرض بكنم - آن بساط را درآورد و آن ظلم ها و آن تعديات به همه طبقات مردم ، هيچ قدرتى در مقابلش نايستاد الا قدرت روحانى كه قيام هاى متعدد شد كه ما همه اش را يادمان است ، قيام هايى كه از علماى اصفهان شد، در قم جمع شدند همه با هم ، از علماى بلاد هم آمدند در قم ، قيامى كه از خراسان شد كه همه علماى خراسان را كه قيام كرده بودند گرفتند و بردند در زندان ، مثل مرحوم آسيد يونس و مرحوم عاصفه و ديگران ، قيامى كه از آذربايجان شد، علماى بزرگ آذربايجان را مثل مرحوم آميرزا صادق آقا و مرحوم انگجى و ديگران را گرفتند و از آنجا بردند، تبعيد كردند قيام هاى متعدد، قياس كه مرحوم آقاى قمى كرد كه آمد به تهران و مردم با او همراهى درست نكردند و ايشان هم گرفتند و تبعيد كردند قيام هاى زيادى كرده اند كه تاريخ نشان مى دهد كه اينها اين جور نبود كه مردم را دعوت به آرامش كنند كه مردم در مقابل ظلم حرف نزنند، در مقابل ظلمه حرف نزنند، اين تبليغات بوده است كه كار ماها را به اينجا رسانده است كه الان هم باز صحبتش را مى كنند، يعنى منحرف ها صحبتش را الان هم مى كنند و اينها كمك مى كنند به بنگاه ظلم آنهايى كه اين مسائل را زمزمه مى كنند، اينها يا اينكه خودشان از دستگاه ها هستند و عمال آنها هستند يا فريب خورده اند از عمال آنها. اين شعارهاى مثلا كمونيستى و شعارهاى ماركسيستى اينها از همان قماش هست كه اينها يك دسته اى از جوان هاى بازى خورده اند به واسطه اينها، اينها مطالعه نكرده اند در احوال آنهايى كه اينها را دعوت مى كنند به كمونيستى و به ماركسيستى دعوت مى كنند، مطالعه در احوال آنها نكرده اند ببينند خود آنها چكاره بودند، مثلا استالين كه در اخير ما همه ادراكش كرديم و در زمان او بوديم و بعضى شما هم بوديد، اين چه جور بوده خودش ، خودش چه آدمى بوده است تا اينكه اينها مى خواهند تبعيت از او بكنند. بله آنوقتى كه جنگ عمومى واقع شد، لشكر ارتش روسيه آمدند به ايران ، تقريبا از آن طرف تهران تا خراسان و آنجا آنها بودند و مال انگلستان و مال آمريكا هم آن طرف ها را گرفته بودند، هر كدام يك گوشه ايران را ضبط كرده بودند و بودند در ايران و ما ديديم ، من خودم ديدم و يك مطلب هم آنوقت معروف معروف شد اما آن مطلبى كه معروف شد آنوقتى كه متفقين آمدند يعنى روساى متفقين ، استالين و روزولت و چرچيل - و آن يكى هم روزولت و اينها آمدند به ايران ، استالين ، آن آدمى كه اين آقايان مى گويند كه خير، آن آدم كمونيست بود، آن آدم توده اى بود، آن با مردم چطور بود، به او قارداش مى گفتند، برادر بود، همه اينها، وقتى خودش آمد به ايران حتى گاو شيرده برايش مى آوردند كه مبادا اين آقااز شيرگاو ايران بخورد اين آقاى كرملين نشين كه قارداشش عبارت از اين - عرض كنم - ارتشش و توده هاى مردم بود، اين وقتى كه آمد، در همان جنگ عمومى براى يك مشورت آمد به ايران ، آنوقت معروف بود به اينكه ايشان يك گاو خاصى عرض مى كنم كه همراهش آوردند كه شير آن گاو را بخورد و مبادا خداى نخواسته اين شير گاو نباشد و مبتلا بشود به شير گاو ايران اين زندگى اشرافى او بود و من خودم اين را ديگر ديدم كه ما از تهران مى رفتيم به مشهد با اتوبوس ، برخورديم به اين لشكرهايى كه از روسيه بودند كه عقيده شان اين بود كه ما و استالين هر دو برادر هستيم و همه با هم مثل هم مى مانيم ، اينها مى آمدند براى گدايى سيگار يا چيز ديگر، وقتى يك سيگار به آنها دادند، گرفت اين سيگار را آنقدر خوشحال شد كه بنا كرد سوت زدن و راه رفتن ، براى يك سيگار گدايى مى كرد. او وقتى كه آمد، با طياره آمد و با چه وضعى و با چه اشخاصى و با كذا، گاو شيرده هم آوردند كه آقا شير بخورد از آن گاو! اينها بازى مى دهند مردم را، اينها مردم را بازى مى دهند لنين كه اينقدر از او تعريف مى كنند و كذا، اولا به واسطه يك شكست جنسى ، خودش وارد شده و مخالفت كرده است با آنهايى كه ديانت داشتند، با آن علمايى كه آنوقت بودند و علماى خودشان ، يك مساله جنسى بوده است كه آنها منعش كردند و او عصبانى شده ، آنوقت يك قصه هم از او نقل مى كنند كه ايشان گفته است كه بايد ما حساب كنيم ببينيم كه اين افرادى كه در مملكت ما هست ، خرج و دخلشان چه جورى است ، هر نفر آدمى كه حساب كرديم در سال خرج و دخلش با هم مساوى است يا دخلش بيشتر از خرجش است اين را ما نگاه مى داريم براى اينكه خوب خرج خودش را دارد، يك چيزى هم به ما مى دهد، هر آدمى كه دخلش كمتر از خرجش است ، اين را بايد توى دريا انداخت اين آدم انسان دوست يك همچنين آدمى است ، اين كه حالا اينقدر از او تعريف مى كنند يك همچو آدمى است كه اين فقرا كه نمى توانند كار بكنند، پيرمرد حالا شده است ، ضعيف شده است ، يك عيبى دارد كه نمى توانند كار بكند به اندازه مخارج خودش ، اين ديگر به درد نمى خورد، اين را بايد ريخت تو دريا راحت بشود! توى دريا هم بريزيد كه ديگر محتاج به اينكه زمين را بكنند و اينها، نباشد! اينها بازى مى دهند جوان هاى ما را و تبليغات است همه اش ، واقعيت نيست . اين يك حكومت و يك - عرض بكنم كه - رئيس براى آنها و ما هم حكومت خودمان را نشان مى دهيم ، آن حكومتى كه ما مى خواهيم آن حكومتى كه ما مى خواهيم مصداقش يكى خود پيغمبر اكرم است كه حاكم بود ما بناست كه رؤ سا را بگيريم ، رؤ سا را نظر بكنيم ، سيره روسا را نظر بكنيم ، يكى از هم آنها حضرت امير بود، يكى هم عمر بود، ما ببينيم اينها مثل عمر هم هستند؟ خود پيغمبر را هر كس كه سيره نوشته است از رسول اكرم نوشته ، وضعش در زندگى كمتر بوده است از اين مردم عادى كه آن وقت در مدينه زندگى مى كردند اطاق گلى اينها داشتند توى مسجد يك اطاق گلى داشتند، سوار الاغ ميشده است يك كسى هم دنبالش ، پشت سرش مى نشسته و مى رفت ، آنوقت هم براى او مساله مى گفته ، او را تربيت مى كرده شما بياوريد يك حاكمى ، يك رئيس عرض مى كنم كلانترى ، يك كد خداى يك شهرى ، يك دهى بياوريد كه اينطورى باشد، سلوكش با ملت اين باشد كه وقتى توى مسجد - مسجد محل اداره حكومت ، مى آمدند آنجا وقتى كه پيغمبر توى مسجد نشستند و - عرض مى كنم - كه چند نفر هم همراهشان هستند، با هم نشسته اند و دارند صحبت ميكنند، اشخاصى كه نمى شناختند، از خارج مى آمدند نقل شده است كه نميشناختند اينها كدام يكى عرض مى كنم كه حاكم است و كدام يكى محكوم ، كدام يكى پيغمبر است و كدام يكى مردم ديگر يك زندگى اشرافى و يك زندگى عرض مى كنم چيزى نداشته در عين حال كه خودش اينطور بوده ، آنقدر به اين فقرا رسيدگى مى كرده و به اين ضعفا رسيدگى مى كرده است كه مردم همه از ذكرش (فرض كنيد) عاجز بودند. آن هم حضرت امير با سلطنت ( جسارت است كه من سلطنت به ايشان بگويم ) با خلافت چندين مملكتى كه ايران يكى از آنها، حجاز يكى از آنها نمى دانم عراق يكى از آنها، اردن يكى از آنها مصر يكى از آنها، اين يك همچو دامنه اى آنوقت داشته سلطنت ايشان ، با اين دامنه سلطنت ، زندگى خودش را ببينيم كه آيا اين غمخوار ملت است يا آنهايى كه اينها مى گويند؟ مقايسه بكنيد و زندگى شان را در تاريخ ببينيد آن چيزى كه نقل ميكنند، يك پوستى ايشان داشته است يك پوست گوسفندى داشته شب ها خودش و عيالش رويش مى خوابيدند، روز هم اين را مى گذاشتند آنجا براى شترشان علف مى ريختند اين زندگى حضرت امير. در عمرش شايد يك دفعه يك نان سيرى نخورده باشد اين وضع خوراك حضرت امير كه در آن چيز را ( برحسب نقد) مهر مى كرده ، آنجايى كه توى آن نان جو بوده است مهر مى كرده است ، كه مبادا اينها باز كنند يك چيز ديگر توى آن بريزند( يك چربى ، يك چيزى كه مثلا به حسب ترحمى كه فرزندانش مى خواستند به پدر بكنند و زينب مثلا مى خواسته به پدر بكند) چيزى داخل اين بكند مهر مى كرده كه دست نخورده باشد. اين خوراك حضرت امير سلام الله عليه بود. آن شبى كه شبى فوت ايشان است شب ضربت خوردن ايشان هست ، آن شب مهمان ام كلثوم مى گويند بوده است ، وقتى كه برايش غذا مى آورند، ايشان غذا براى افطار مى آورد، مى بيند كه نمك آورده و شير، مى گويد تو چه وقت ديدى من دو تا خورش داشته باشم ؟ يكيش را بردار، مى گويند كه رفته است نمك را بردارد، گفته است به جان من شير را بردار، دو لقمه نمك دست برد و خورد اين حكومت ماست ، حكومت اسلام است ، حاكم اسلام است ، آن هم حاكم كمونيست و ماركسيسم و اينها بيانات امام در مورد تبليغات اجانب بر عليه اسلام و روحانيت - صحيفه نور جلد:2 - صفحه :238-241 - تاريخ سخنرانى :8/8/57. مذهب امريكايى مخدر است ... با آزادى نسبى مراسم مذهبى در بعضى از جمهوريهاى شوروى ، نشان داديد كه ديگر اين گونه فكر نمى كنيد كه مذهب مخدر جامعه است راستى مذهبى كه ايران را در مقابل ابرقدرتها چون كوه استوار كرده است ، مخدر جامعه است ؟!. آيا مذهبى كه طالب اجراى عدالت در جهان و خواهان آزادى انسان از قيود مادى و معنوى است ، مخدر جامعه است ؟!. آرى مذهبى كه وسيله شود تا سرمايه هاى مادى و معنوى كشورهاى اسلامى و غير اسلامى در اختيار ابرقدرتها و قدرتها قرار گيرد و بر سر مردم فرياد كشد كه دين از سياست جداست ، مخدر جامعه است ولى اين ديگر مذهب واقعى نيست بلكه مذهبى است كه مردم ما آن را مذهب امريكايى مى نامند. پيام امام به گورپاچف رهبر شوروى - صحيفه نور جلد: 21 - صفحه : 69 - تاريخ سخنرانى :11/10/ 67. ****************** 1- ميرزا محمد على - فرزند محمد جواد حسين آبادى اصفهانى شاه آبادى (1296 - 1369 ه -.ق ) - فقيه ، اصولى ، عارف و فيلسوف برجسته قرن چهاردهم . (در بين سالهاى 1347 - 1354 ه -.ق در قم ). حضرت امام (ره ) به درس عرفان و اخلاق ايشان حاضر مى شد و همواره با احترام بسيار زياد از ايشان ياد نموده اند. شذرات المعارف ، الانسان و الفطرة ، القرآن و العترة ، الايمان و الرجعة ، منازل السالكين و حاشيه بر كفاية از آثار اوست . 2- رشحات البحار، ص 28 - 31، ((كتاب انسان و فطرت )). 3- اشاره به حديث قدسى : كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف . ((من گنجى پنهان بودم ، دوست داشتم كه شناخته شوم از اين رو مخلوقات را آفريدم تا شناخته شوم ))؛ اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه ؛ ص 45 - بحار الانوار؛ ج 84، ص 199 و 399 - كتاب الصلوة ؛ باب 81 و 82 حديث 6 و 19. * وحى كردن [به انبيا] و نازل نمودن كتابهاى آسمانى و فرستادن پيامبران ، جزئى از نظام اتم وجود است ، كه تابعى از نظام اجمل [خلاصه ] ربانى مى باشد و نحوه تعلق اراده به آنها [به وحى ، انزال كتب و بعثت ] - همانند تعلق اراده به نظام وجود - به نحو پيروى و تبعيت از نظام ربانى ؛ يعنى حضرت اسما و صفات است و حضرت اسما و صفات همان ((گنج مخفى )) است كه محبوب ذات متعال است و [در مقام ذات ] محب و محبوب و حب عين ذات است . 4- و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين ؛ اى رسول ، ما تو را نفرستاديم مگر آنكه براى اهل عالم رحمت باشى ))؛ (انبيا / 107) 5- جمعه / 2. 6- ((جايگاه او جهنم است ))؛ ( قارعه / 9). 7- هر آينه انسان را در بهترين قوام آفريديم ، سپس او را به پايين ترين پايينها باز گردانيديم )) ؛ (تين / 4 - 5). 8- اقتباس از آيه 213 / بقره . 9- اشاره به حديث : الصلوة معراج المؤ من ، ج 82، ص 243، حديث 2. 10- خداى تبارك و تعالى انسان را به فطرت خود رها نمى كند ؛ زيرا كه مى داند كه او با گرفتار آمدن ( در چنگ ) قواى حيوانى شهوى و غضبى و قوه وهميه شيطانى ، خيلى زود از فطرت حقيقى خود دور مى افتد. اين قوا از هنگام خلق شدن انسان با او هستند، زيرا وى براى و بقاى فرد و نوع خود و براى ترقى و تعالى و سير و سلوك به سوى حق تعالى به آنها احتياج دارد ؛ ولى كشش و ميل درونى نسبت به (خواسته هاى ) اين قوا، او را از فطرتش دور مى كند و در حجاب نگه مى دارد و مانع سير او (به سوى خداوند) مى شود. از اين رو خداوند متعال رسولانى بشارت دهنده و بيم دهنده برانگيخت كه دستورات ايشان بر طبق مقتضيات فطرت است تا (مگر) حجابهاى فطرت را ( از چهره آن ) و در سر و سلوك (الى الله ) يارى اش نمايد. پس دستورات انبيا يا مطابق مقتضيات ((فطرت اصليه )) است ،كه اين خود يا ابتدا و بلاواسطه است و يا باواسطه . ( ابتدايى و بلاواسطه ) مانند دعوت به خداوند و به شناخت او و اسما و صفات او، و نيز دعوت به فضايل و كمالات نفس ، ( و با واسطه ) مانند نماز كه مايه عروج مؤ من به سوى حق تعالى است و يا مانند حج كه به سوى او رفتن است و امثال اينها. ويا اينكه (احكام انبيا) مطابق ((فطرت تابعه )) است ، مانند منع كردن از كفر و شرك و پرستش بتها و توجه به غير (خدا) ونهى كردن از اخلاق ناپسند و اعمال ناشايسته اى كه نفس را از رسيدن به خدا و امر به تقوا و يا روزه كه تقواى نفس است و (عبادتى است كه ) از آن خداست واجر آن نيز (رضاى ) خداست باز مى دارد. به طور كلى تمامى احكام الهى ، يا مطابق مقتضيات فطرت است ، و يا مربوط به رفع حجابهاى فطرت و زنده كردن مقتضيات آن ، و مقصود اصلى و مقصد اصلى اعلا، معرفت و رسيدن به درگاه الهى است ، و همه اينها از عنايات خداوند بر بندگانش مى باشد تا آنها را از زندان طبيعت برهاند و به جايگاه مخلصين و پناهگاه مقربين باز گرداندشان .پس تكاليف (در واقع ) الطاف الهى و داروهاى ربانى براى درمان روحهاى بيمار وقلبهاى ناتوان هستند وانبيا،طبيبان نفوس و تربيت كنندگان روحها،و خارج كننده آنها از تاريكيها به سوى نور و از نقص به سوى كمالند. 11- اسراء / 15. 12- (درباره ) كلام حق تعالى كه فرمود: ((ما تا پيامبرى را بر نيانگيزيم ، عذاب نمى فرستيم )) در اين مطلب جاى بحثى نيست كه فهم عرفى از آيه شريفه - گر چه به مناسبت حكم و موضوع باشد - اين است كه بعثت انبيا راهى است براى ابلاغ تكاليف (به ) بندگان ، نه آنكه خود فى نفسه موضوعيت داشته باشد. خصوصا با انتخاب لفظ ((رسول )) كه با رسالت و تبليغ تناسب دارد. بنابراين ، چنانچه فرض كنيم كه خداوند متعال پيامبرى را برانگيخته ، ولى او بنا به دليل ومصلحتى در برهه اى از زمان احكام را به بندگان ابلاغ نكند، نمى توان گفت كه حق تعالى بندگان را عذاب خواهد نمود چون (به هر حال ) رسولى فرستاده است . زيرا، آنچه از آيه فهميده مى شد آن است كه بعثت به خاطر حجت و اتمام حجت ،از آن رو مورد نظر و هدف است كه عذابى واقع نشود كه ا ين مطلبى است واضح . 13- ((نبوت )) عبارت است از اظهار آنچه در غيب الغيوب است در حضرت واحديت (كه اين اظهار) مناسب با استعداد مظاهر و بر اساس تعليم حقيقى و خبر دادن ذاتى است . بنابراين ، ((نبوت ))مقام ظهور خلافت و ولايت ،وخلافت و ولايت مقام بطون نبوت است . 14- عبدالرزاق بن جمال (يا جلال ) الدين اسحاق كاشانى سمرقندى (730 ه يا 735 ه) اصطلاحات الصوفيه ، تاءويل الايات (يا تاويل القرآن ) شرح فصوص الحكم ، شرح منازل السائرين ، از آثار اوست . 15- حاشيه عبدالرزاق كاشانى بر شرح ديوان ابن فارض ؛ ص 23، فصل پنجم از قسمت اول ((در معارف )). 16- كمال الدين عبدالرزاق كاشانى در مقدمات شرح خود بر قصيده ((ابن فارض )) چنين گويد:((نبوت به معنى خبر دادن است و ((نبى )) كسى است كه از ذات و صفات و اسما و احكام و خواست خداوند خبر مى دهد، و((خبر دادن )) حقيقى ذاتى اولى مخصوص روح اعظم است كه خداوند متعال او ار ابتداء بر نفوس كليه وسپس بر نفوس جزئيه مبعوث داشت تا آنها را با زبان عقلانى خود از ذات احديت و صفات ازلى و اسماى الهى و احكام قديمه ومرادهاى حسى خبردار نمايد.)) (پايان سخنان وى ) اين نهايت چيزى است كه ايشان از حقيقت نبوت ، بلكه خلافت و ولايت دريافته اند، چنانچه اين موضوع از مراجعه به كتابهاى آنان و دقت در مطالب آن روشن مى شود. و تو - بحمدالله با توفيق نيكوى خداوندى - پس از روشن شدن قلبت به نور مصابيح منوره و نرانى گشتن سرت با حقايق ايمانى حقيقت خلافت و ولايت در طور قلبت متجلى گشت ، و با غشوه غيبى روحانى مدهوش شده و به حيات سرمدى ابدى رسيدى . پس ، جا دارد كه به اين عارف جليل وامثال او بگويى : اى پوينده راه معرفت ، اين نبوتى كه تو با صفات حقيقى ذاتى اولى از آن ياد نمودى سايه نبوتى است كه در حضرت اعيان واقع شده ، كه (آن )، خود سايه نبوت حقه حقيقى است كه در حضرت واحديت ، يعنى حضرت اسم الله اعظم بر اسما در نشئه واحديت مبعوث گرديده و از حضرت احديت غيبه با زبان الهى خود و با تكلم ذاتى خبر داده و نبوت پيامبر ما -صلى الله عليه و آله - به حسب باطن مظهر آن و در نشئه ظاهر مظهر بطون نبوتش است ، آنگونه كه ان شاء الله بيان خواهد شد. و اما اينكه گفت : ((تا آن را با زبان عقلانى خود از ذات احدى خبر دهد...))الخ منظور از آن را به طور اجمال مى توان با تحقيقى كه پيش از اين در پرده رمز بدان اشاره داشتيم تطبيق داده ، و آن تحقيق عبارت بود از ارتباط غيب هويت با هر چيز به صورتى خاص و بدون واسطه . و باقى ماندن غيب هويت در پس پرده سزاوار است و ترك سخن درباره آن حقايق پسنديده تر است ؛ از اين رو از آن چشم مى پوشيم . 17- ((نبوت عامه ))كه عبارت است از خبر دادن از حقايق و معارف به طور كامل ،و منطبق است بر ولى خاص ، با ((تشريع موروث )) كه عبارت است از اجتهاد، در يك نفر جمع نمى گردد، چون ولى خاص احكام را از همان منبعى كه پيامبر اخذ مى نمايد دريافت مى كند با اين تفاوت كه احكام براى وى به واسطه تبعيت ، ولى براى نبى ((بالاصالة ))مكشوف مى شود. 18- اقتباس از آيه ((و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم ؛ ما هيچ رسولى را جز به زبان قومش نفرستاديم تا حقايق را براى آنها بيان كند))؛ (ابراهيم /4) 19- عيون الاخبار الرضا (ع )؛ ص 20 و 263. 20- مصباح الهداية ؛ ص 43،((المشكاة الثانية )). 21- ((انباء و تعليم )) به حسب نشآت وجود و مقامات غيب و شهود، داراى مراتب مختلفى است ؛ چرا كه هر قومى زبانى خاص دارد: ((و ما هيچ رسولى را نفرستاديم مگر به زبان قومش )). بنابراين ، ((خبردادن و تعليم )) مراتب گوناگونى دارند كه ((حقيقت انباء و تعليم )) جامع آن مراتب است ؛ واما مرتبه اى از مراتب انباء و تعليم آنى است كه براى زندانيان طبيعت و اسيران قبور تاريك در عالم طبيعت واقع شده است . و مرتبه ديگر آن است كه براى اهل سر، اعم از روحانيين و ملائكة مقرب ، واقع شده كه آن شاء الله ذكرش خواهد آمد، و در روايت است كه : ((تسبيح گفتيم ، فرشتگان گفتيم و فرشتگان به دنبال تهليل ما تهليل گفتند.)) و ديگر بخشهاى روايت كه اشاءالله در مشكلات دوم مى آيد، تعليم پدرمان آدم - عليه السلام - در اين مرتبه است . و مرتبه ديگرى از انباء و تعليم آن است كه از ناحيه حضرت اسم اعظم - كه رب انسان كامل است - براى حقيقت اطلاقيه رخ داد. و مرتبه ديگر آن است ، كه از حضرت عين ثابت محمدى - صلوات الله عليه و آله - براى اعيان ثابته رخ داد. و مرتبه برتر از اين دو براى حضرت اسماء در مقام احديت و نشته علميه جمعيه از حضرت اسم الله به مقام ظهورش رخ داد و بالاتر از اين مرتبه ، ديگر انباء و ظهورى نيست ، بلكه هر چه هست بطون و كمون است . 22- المحجة البضياء،ج 8 ص 193 23- آيا از اشاره اى مكرر اوليا- عليهم السلام - و كلمات عرفا - رضى الله عنهم - (اين سخن )) به تو رسيده كه الفاظ براى حقيقت و روح معانى وضع شده اند ؟ و آيا در اين موضوع انديشديده اى ؟ و سوگند به جان عزيز كه انديشه در آن مصاديق اين فرموده معصوم - عليه السلام - است : ((ساعتى تفكر، برتر از هفتاد سال عبادت است )) چرا كه اين ( تفكر) شاه كليد معرفت و بنيادى ترين اصل فهم اسرار قرآنى است ؛ و از جمله ثمرات اين انديشيدن ، كشف حقيقت انباء و تعليم در نشآت و عوالم است ، چون تعاليم و خبردادنها در عالم اسما و صفات متفاوت از چيزى است كه مشهود ما زندانيان و در بند شدگان و جهنميان عالم طبيعت و مستور ماندگان از اسرار وجود است . 24- محمد بن على عربى (560 - 634 يا 7 يا 8) بزرگترين عارف قرن هفتم ، وى به ((ابن عربى )))) و محيى الدين و ((شيخ اكبر )) شهرت دارد. الفتوحات المكية ، فصوص الحكم تالتجليات الالهية ، انشاء الدواثر و تفسير قرآن از مهمترين آثار اوست . 25- الفتوحات المكيه ؛ ج 2،ص 133، ((السفرالثانى ))، الباب الخامس . 26- نبوت در اين مقام شامخ ( يعنى مقام تجلى اسم اعظم جامع ) عبارت است از ظاهر نمودن حقايق الهى و اسما و صفات ربوبى در نشئه عينيه ، مطابق با خبر دادن حقيقيه غيبيه در نشئه علميه ؛ و به واسطه اين مقام است كه حق خر موجودى از طريق كامل كردن وجود مستعد و (يا) رساندن وجودهاى قابل به كمالاتى كه لياقت و انتظارس را دارند، داده مى شود. بنابراين ، مقام (رحمانيت ) كه مقام (اصل ) وجود است و مقام (رحيميت ) كه مقام بسط كمال وجود است از آن مقام (يعنى تجلى اسم اعظم جامع ) مى باشند؛ و آن مقام ، مقام احديت جمع رحمانيت و رحيميت است و از همين روست كه ((الرحمن الرحيم )) در آيه ((بسم الله الرحمن الرحيم )) تابع اسم ((الله ))قرار داده شده اند. و شيخ عربى در فتوحات گفته : ((عالم به بسم الله الرحمن الرحيم ظاهر شد.)) تا آخر و آن مقام ، يعنى تجلى اسم اعظم جامع و صاحب آن ، يعنى رسول الله - صلوات الله عليه وآله - است كه رسول بر ساكنان عوالم غيب و شهود است ، و اوست گوينده اى كه درباره مقام جمع براى سكنه ملك و ملكوت بحق سخن مى گويد. 27- عيون الاخبار الرضا؛ ج 1، ص 204، باب 26، حديث 22. 28- اى على ! اگر ما نبوديم خداى تعالى نه آدم - عليه السلام - را مى آفريد و نه حوا را ونه بهشت و دوزخ را و نه آسمان و زمين را پس ، چگونه ما برتر از فرشتگان نباشيم و حال آنكه ما پيش از آنان پروردگار خود را شناختيم و او را تسبيح گفتيم و تهليل و تقديس كرديم ، زيرا نخستين چيزى كه خداى - عزوجل - آفريد ارواح ما بود پس ، خداى تعالى آنها را به توحيد و تمجيد خود گويا فرمود. سپس فرشتگان را آفريد و چون فرشتگان ديدند كه ارواح ما همگى يك نورند امر ما را بزرگ پنداشتند. پس ما تسبيح گفتيم تا ملائكه بدانند كه ما آفريده شده هستيم ديگرى ما را آفريده است و او را از صفات ما به دور است . پس ، فرشتگان نيز به تسبيح ما تسبيح گفتند و خداى تعالى را از صفات ما منزه دانستند. و چون فرشتگان عظمت مقام ما را ديدند، تهليل گفتيم ، تا فرشتگان بدانند كه خدايى به جز او نيست و ما بندگانيم و خدايگان نيستيم كه پرستش ما به همراه خداى تعالى و يا به تنهايى و بدون خداى تعالى بر آن واجب باشد، پس گفتند: ((لا اله الا لله )) و چون بزرگى محل برسد، مگر به وسيله او بوده باشد. و چون فرشتگان مشاهده كردند آنچه را كه خداى تعالى از عزت و قدرت به ما عطا كرده بود ما گفتيم : ((لا حول و لا قوة الا بالله )) تا فرشتگان بدانند كه ما را هيچ نيرو و توانى نيست ، مگر به وسيله او. و چون فرشتگان ديدند آنچه را كه خداى تعالى بر ما ارزانى داشته داشته و اطاعت ما را بر ديگران واجب كرده ديدند، ما گفتيم : ((الحمدلله )) تا فرشتگان بدانند كه خداى تعالى را چه حقى بر ماست كه بر نعمتهاى او ثنا گوييم . پس ، فرشتگان گفتند: ((الحمدالله )) بنابراين فرشتگان به وسيله ما خداى تعالى را شناختند و به تسبيح و تهليل و تمجيد او راه يافتند. غرض (اصلى ) ما از بيان اين روايت شريف - به طور كامل - اين بخشهايى است كه در صدد بيان تعليم حقيقت عبوديت و راههاى (نيل به ) آن توسط معصومين - عليهم السلام - به نشئه عقليه است و نيز بيان اين نكته كه اين تعليم ، حقيقت نبوت در نشئه غيبيه است . 29- حقيقت نبوت و امامت در عالم امرى غيبى همين تعاليمى است كه از ناحيه رسول اكريم و خاندان پاكش - صلوات الله عليهم اجمعين - در نوشته عقلى صورت گرفته است . 30- عوالم اللئالى ؛ ج 4، ص -99- الجمله الثانيه ؛ حديث 40. بحارالانوار؛ ج 15، ص 24؛ ((تاريخ نبينا (ص )))، باب 1، حديث 44. 31- بحار الانوار؛ ج 16 ص 402، ((تاريخ نبينا (ص )))، باب 12، حديث 1. 32- بحارالانوار؛ ج 27، ص 80 - 281، ((كتاب الامامه ))، باب 17، حديث 3 و 5. همچنين ج 25، ص 17، باب اول ، حديث 31. 33- اشاره به آيه 72 سوره مباركه احزاب . 34- اشاره به آيه 13 سوره مباركه احزاب . 35- اشاره به آيه 9سوره مباركه نجم . 36- مجالس المؤ منين ؛ ج 2، ص 11، المجلس السادس و كلمات مكنونه ، ص 32. 37- نخستين كسى كه به اين رسول غيبى و ولى حقيقى ايمان آورد ساكنان جبروت ، يعنى انوار قاهره و قلمهاى عاليه الهى بودند؛ و اين اولين نمود بسط فيض و گستردن سايه (خداوندى ) بود چنانكه پيامبر - صلى الله عليه و آله - فرمود: ((نخستين چيزى كه خداوند آفريد ((نور من ))يا ((روح من )) بود.)) سپس به ترتيب نزول از وجود عالى تا سافل و از (موجودات ) بالا رونده تا نزول كننده (گان ) (ايمان آوردن به اين رسول غيبى و ولى حقيقى ادامه يافت ) تا آنكه به عالم ماده و ماديات و ساكنان زمينهاى پست (وجود) رسيد،بدون اينكه هيچ گونه عصيان و اكراهى داشته باشد. و اين يكى از معانى فرموده رسول خدا -صلى الله عليه و آله - است (كه فرمود): آدم وهر آنكه غير اوست ، در زير لواى من هستند.)) و نيز يكى از معانى عرضه نمودن ولايت بر تمامى موجودات مى باشد. اما نپذيرفتن ايمان به اين رسالت يا ولايت از جانب بعضى موجودات - آنگونه كه در حديث بدان اشاره شده - مبنى به نقصان قابل و (نقص ) استعداد (او) در قبول كمال است نه (مبنى ) بر عدم قبول مطلق حتى در مقام وجود، بلكه ، (اين عدم پذيرش ) در مقام كمال وجود است ،وبه بيان ديگر (در اينجا) قبول رحمانيت و عدم مقبول رحيميت (صورت پذيرفته )، و گرنه هر موجودى (از موجودات عالم ) به ميزان گستره و دامنه وجودى و قابليت خود، ولايت و خلافت باطنه را پذيرفته ، و اين دو (معنا) در سراسر پهنه همه آسمانها و زمينها نفوذ دارند، چنانكه احاديث شريفه بيان كرده اند. و شايد مراد از ((امانت )) عرضه شده بر زمين و آسمانها و كوهها - كه از پذيرفتن آن سر باز زدند و انسان ظلوم و جهول بار پذيرش آن را بر دوش كشيد - همين مقام اطلاقى باشد. (چرا كه ) آسمانها و زمين و همه آنچه در آنهاست (موجوداتى ) محدود ومقيدند، حتى ارواح كليه و مقيد از پذيرش حقيقت اطلاقى امتناع مى ورزد، و ((امانت )) سايه خداوند مطلق است و سايه مطلق نيز مطلق مى باشد، (فلذا) تمامى (موجودات ) متعين از پذيرفتن آن سر باز مى زنند؛ اما انسان با (داشتن ) مقام ((ظلوميت )) كه عبارت از گذشتن از جميع حدود و تخطى از تمامى تعينات است و همان ((لامقامى )) مشاراليه در سخن پروردگار است كه فرمود: ((اى اهل يثرب ، ديگر شما را جاى ماندن نيست )) و نيز با (ادا بودن ) مقام ((جهوليت )) كه عبارت است از فناى از فنا، قابليت حمل و پذيرش آن (امانت ) را داشت ؛ پس هنگامى كه به مقام ((قاب قوسين )) رسيد امانت را-به حقيقت اطلاقى اش - پذيرفت . پس (اينك در عظمت ) فرموده حق :((اوادنى )) تفكر كن و چراغ را خاموش نماى كه صبح سرزده است . 38- اكنون زمان آن رسيده كه از معناى خلافت عقل كلى در عالم خلقت آگاهى يابى و بدانى كه اين خلافت خلافت در ظهور در حقايق مربوط به وجود مى باشد و اما نبوت عقل كلى اظهار نمودن كمالات مبدا متعالى اش و ابراز اسما و صفات حضرت ذوالجلال است و ولايت عقل كلى تصرف تام است در تمامى مراتب قيد و شهود تصرفى مانند تصرف نفس انسانى در اجزاى بدنش . 39- پس از خواندن كتاب نفس و تدبر در آن به سوى مشاهده اهل عرفان و جايگاه در باب شناخت حقيقت انباء در عالم اسما بالا رو كه بحث ما در اينجا در مورد آن است . سپس بدانكه انباء در آن حضرت عبارت است از آشكار نمودن حقايق پوشيده در هويت غيبيه بر آينه هاى صيقلى و مستعد براى نماياندن ان صورت غيبى كه متناسب است با لياقت و استعدادهاى آينه ها و استعدادى كه از حضرت غيب به واسطه اين فيض اقدس نازل گرديده است . پس ،اسم اعظم الله يعنى مقام ظهور فيض اقدس و خليفه كبرا و ولى مطلق همان نبى مطلق است كه با اسماء و صفات به مقام تكلم ذاتى خود در حضرت واحديت تكلم نموده هر چند كه نام نبى بر او اطلاق نشده باشد و بر خداوند متعال نامى جز آنچه از زبان شريعت وارد شده اطلاق نمى شود زيرا كه اسماى خداوند متعال توفيقى است . 40- بدانكه خدايت به راه راست هدايت فرمايد - اين مقام ؛ يعنى ظهور به مقام نبوت در نشئه عينيه ،و ظاهر كردن حقايق غيبيه و اسماء الهى مطابق با صور اسما در نشئه علميه و اعيان ثابته همان ((نبوت انسان كامل )) يعنى ،حقيقت محمدى - صلوات الله عليه و آله - است در نشئه دوم ،بلكه در حضرت سوم ، (و اين ) بخاطر اتحاد ظاهر و مظهر است ،خصوصا مظهر اتم اطلاقى و تعين و نفسيتى ندارد. پس ،مقام اول (نبوت ) عبارت است از خبر دادن از حقيقت جمعى و اسم اعظم ،(يعنى ) - احديت جمع اسما - براى حضرات اسمائيه و در مقام واحديت از زبان غيب الغيوب . و در مقام دوم عبارت است از خبر دادن از مظهر اتم و جلوه اعظم ،يعنى عين ثابت انسان از زبان حقيقت جمعيه ،يعنى اسم اعظم ؛ بلكه از زبان غيب نيز،زيرا صور اسماى الهى ،يعنى اعيان ثابته هيچ گونه حجابى ندارند. در مقام سوم كه بحث ما در مورد آن است عبارت است از خبر دادن از مظهر اتم در نشئه عينيه ،يعنى حقيقت انسانى در عالم امر،از زبان عين ثابت حقيقت علميه اش بلكه از اسم اعظم ، بلكه از مقام غيب خبر دهد چنانچه دانستى . 41- اسرار الشريعة و اطور الطريقة و انوار الحقيقة ؛ ص 46،92- بنابيع المودة ؛ ج 1،ص 9، الباب الاول ، ((فى سبق نور رسول الله (ص ))). 42- اصول كافى ؛ ج 1، ص 85، ((كتاب التوحيد ))، ((باب انه لا يعرف الا به ))، حديث 1. 43- توحيد؛ ص 285، ((باب اءنه - عزوجل - لا يعرف الا به ))، حديث 3. 44- بر تو روشن شد كه وظيفه پيامبر - صلوات الله عليه و آله - در هر يك از نشآت و عوالم ، حفظ حدود الهى و ممانعت از خروج از حد اعتدال و بازداشتن از مقتضاى طبيعت و باز داشتن از مقتضاى طبيعت است ، (كه البته ) مراد اطلاق طبيعت است نه (منع ) مطلق از آن ، زيرا كه ممانعت به طور مطلق كارى است غير حكيمانه و نوعى حركت قسرى در طبيعت و امرى خلاف عدالت در اين موضوع مى باشد، و اين خلاف نظام اتم آفرينش و سنت جارى آن است . 45- ((خلافت معنوى )) عبارت از مكاشفه معنوى حقايق به وسيله اطلاع يافتن بر عالم اسما واعيان است و تصريح و نص بر آن واجب نيست ؛ اما اظهار ((خلافت ظاهرى )) كه از شئون پيامبرى و رسالت است و تحت اسماى كونيه قرار دارد پس ، همان گونه كه نبوت از جمله مناصب الهى است و يكى از آثارش اولويت در جان و مال امت است ، خلافت ظاهرى نيز چنين است و منصب الهى است كه بر مردم مخفى است ، و لذا اظهار آن به طور معين و مشخص گريزناپذير است . 46- ((آيا ما سينه تو را گشاده نگردانيديم و بار سنگينت را از دوش تو برنگرفتيم ))؛ (انشراح / 1 - 2). 47- ((آيا ما سينه تو را گشاده نگردانيديم و بار سنگينت را از دوش تو بر نگرفتيم ))؛ (انشراح / 1 - 2 ). 48- از كتاب مصباح الشريعة نقل است كه امام صادق - عليه السلام فرمود: هيچ بنده اى براى خدا به حقيقت ركوع نكند، مگر آنكه خداوند تعالى او را به نور جمال خويش بيارايد و در سايه كبريايش درآورد و جامعه برگزيدگانش بپوشاند...الى آخر)) مصباح الشريعة ؛ باب 15 - بحارالانوار؛ ج 82،ص 108، كتاب الصلوة ))، باب 48، حديث 17. 49- محمد رضا قمشه اى (متوفى 1306 ه.ق ) از اساتيد عرفان و حكمت . حاشيه على تمهيد القواعد، حاشيه على شرح القيصرى على الفصوص ، رسالة الولاية و رسالة فى الاسفار الاربعة از اهم آثار اوست . 50- ((رسالة فى تحقيق الاسفار الاربعه ))(چاپ شده در حاشيه كتاب شرح الهداية ملاصدرا)؛ ص 394. 51- فصوص الحكم ؛ ((الفص الادى ))، ص 16. 52- عارف كامل ، شيخ مشايخ ما آقا محمد رضا قمشه اى - رضوان الله عليه - در رساله اى كه براى تحقيق پيرامون ((اسفار اربعه )) نوشته ، گفتارى دارد كه خلاصه اش چنين است : ((بدانكه ((سفر)) عبارت است از حركت از موطن به سوى مقصد با پيمودن منازل . و (اين سفر ) صورى است كه نيازى به توضيح ندارد كه بر چهار قسم است : قسم اول ((سفر از خلق است به حق )) با بر طرف كردن حجابهاى ظلمانى و نورانى كه ميان انسان و حقيقتش - كه از ازل تا ابد با اوست - وجود دارد، و اصل اين حجابها بر سه گونه است كه عبارتند از: حجابهاى ظلمانى نفسانى ، حجابهاى نورانى عقلانى ، و حجابهاى نورانى روحى . يعنى با گذر و ترقى از مقامات سه گانه و با رفع حجابهاى سه گانه (سفر از خلق به حق صورت مى گيرد.) پس ، اگر حجابها برطرف شد، سالك جمال حق را مشاهده كرده و از ذات خود فانى مى گردد، كه اين مقام ((فنا))ست و مراتب ((سر)) و ((خفى )) در آن هست . پس ، (در اين هنگام ) سفر اولش پايان يافته و وجودش وجودى حقانى مى گردد و محو بر او عارض شده ، شطح از وى صادر مى شود، فلذا حكم به كفر او مى دهند. حال اگر (در اين مقام ) عنايت الهى او دربايد، لطف حق شامل حالش مى گردد و حالت محو را از وى مى كند و پس از ظهور به ربوبيت ، به عبوديت اقرار مى كند.)) سپس در پايان سفر، سفر دوم را آغاز مى كند كه عبارت است از ((سفر از حق به سوى حق با حق )) و اين سفر ((باحق )) است ، زيرا سالك (در اين هنگام ) ولى (حق ) است و وجودش وجود حقانى شده است ؛ لذا سلوك از ذات به كمالات را آغاز مى كند تا آنجا كه همه اسما جز اسم مستاءثر نزد حق را بداند. آنگاه ولايتش كامل شده ذات و صفات و افعالش در ذات و صفات و افعال حق فانى مى گردد و در اينجاست كه فناى از فانى بودن ، كه همان مقام ((اخفى )) است نيز رخ مى دهد و (در اين وقت ) دايره ولايت كامل شده و سفر دوم به پايان مى رسد و سالك ، سفر سوم را آغاز مى كند كه ((سفر از حق به خلق )) است . وى در اين موقف در مراتب افعال سلوك مى كند و ((صحو)) تام برايش رخ مى دهد و به ايقاى الهى باقى مى ماند و در عالم ((جبروت )) و ((ملكوت )) و ((ناسوت )) مى كند، و نصيبى از نبوت برايش حاصل مى شود؛ وليكن نبوت تشريع ندارد. و در اين هنگام سفر سوم را به پايان رسانده و سفر چهارم را شروع مى كند كه ((سفر از خلق به خلق است با حق )) سالك (در اين سفر) مخلوقات و آثار و لوازمشان را مشاهده مى كند و ضرر و نفع آنها و نحوه رجوعشان به خداوند و آنچه (بدان سوى ) سوقشان مى دهد را دانسته ، از اين امور و نيز آن خبر مى دهد؛ فلذا نبى مى شود با نبوت تشريع .)) پايان خلاصه گفتار جناب قمشه اى . و ميض : به نظر من ، سفر اول از خلق به حق مفيد است كه رفع حجابهاى كه همان جنبه ((يلى الخلقى ))اند و با رؤ يت جمال حق در ظهور فعليش - كه در حقيقت ذات در مراتب موجودات است - و اين ظهور، همان جنبه ((يلى الحقى )) است . به عبارت ديگر (اين سفرى است كه ) با كشف وجه حق نزد سالك صورت مى پذيرد، و انتهاى اين سفر عبارت است از اينكه همه خلق را ظهور حق و آيات او را ببيند. پس ، (در اينجا) به سفر اول پايان داده سفر دوم را آغاز مى كند، (كه اين سفر) سفر از حق مقيد به سوى حق مطلق است . پس ، هويات وجودى سالك نزد سالك نابود گرديده و تعينات خلقى به طور كلى در نظرش نابود مى شود و قيامت كبرايش با ظهور وحدت تامه برپا مى شود؛ و حق به مقام وحدانيتش بر او تجلى مى كند. در اين هنگام سالك اصلا اشياء را نمى بيند و از ذات و صفات و افعال خود فانى مى گردد و چنانچه در خلال اين دو سفر، ذره اى از انانيت (در و جودش ) باقى مانده باشد شيطان او كه در سينه اش جاى دارد برايش ظهور به ربوبيت مى كند و ((شطح )) از او صادر مى شود؛ و شطحيات همگى ناشى از نقصان سالك و سلوك ، و باقى ماندن انيت و انانيت است ؛ لذا به عقيده اهل سلوك ، سالك ناگزير است ، چرا كه راههاى سلوك باطنى غير قابل شمارش و به تعداد نفوس مخلوقات است . سپس ، اگر عنايت الهى شامل حالش شود - و عنايت الهى عبارت است از مقام تقدير استعدادها، چنانچه ابن عربى گفته : ((و وجود قابل جز از (ناحيه ) فيض اقدس حق نيست )) - او را به خود باز مى گرداند و سالك سفر سوم را آغاز مى كند. در هنگام حقايق اشياء و كمالاتشان و كيفيت ارتقا يافتن آنها به مقام اول ، و رسيدنشان به وطن بر او آشكار خواهد شد و سالك در اين موطن اصلى اشان عالم است . در اين سفر است كه سالك تشريع مى كند (و قانون وضع مى نمايد) و احكام ظاهرى قالبى و احكام باطنى جعل مى نمايد و از خدا و صفات و اسماى او، و نيز از معارف حقه استعداد و ظرفيت مستعدين خبر مى دهد. و ميض : بايد دانست كه هر نبى مرسل و صاحب شريعتى يقينا سفرهاى چهارگانه را خواهد داشت ؛ ولى با اين وجود، مراتب (آنان ) متفاوت و مقاماتشان گوناگون و متخالف مى باشد؛ زيرا مثلا برخى از پيامبران و رسولان از مظاهر اسم رحمانند، فلذا در سفر اول مشاهده ظهور اسم رحمان در عالم را مى كند و سفر دومشان با استهلاك و نابودى اشياء در اسم رحمان به پايان مى رسد و با رحمت و وجود رحمانى به عالم باز مى گردند، و لذا مدت نبوت ايشان هم محدود خواهد شد، و به همين ترتيب است تجليات و مظاهر ديگر اسما، به حسب اختلافاتى كه از اختلاف آنها در حضرت علم ناشى مى گردد تا نوبت به مظهر اسم ((الله )) مى رسد كه در پايان سفر اول ، حق را با همه شئونش ظاهر مى بيند و هيچ شاءنى او را از شئون ظاهر مى بيند و هيچ شاءنى او را از شئون ديگر باز نمى دارد و انتهاى سفر دومش استهلاك و نابودى همه حقايق در اسم جامع الهى (و) حتى استهلاك اسم جامع الهى در احديت محض خواهد بود؛ فلذا او با وجود جامع الهى به سوى خلق باز مى گردد و صاحب نبوت ازلى و خلافت ظاهرى و باطنى مى باشد. 53- اسرار الشريعة ؛ ص 197 - مصباح الهداية و مفتاح الكفاية ؛ ص 378 -مرصادالعباد ؛ ص 127. 54- زيارت جامعه كبيره - من لا يحضره الفقيه ؛ ج 2، ص 370 - 375. 55- اصول كافى ؛ ج 2، ص 152، ((كتاب الايمان و الكفر))، ((باب من اذى المسلمين و احتقرهم ))، حديث 7 و 8. 56- ((هميان ))يعنى بهت و حيرت مفرط ناشى از شهود جلالت و شكوهمندى جمال و تحير در آن - (مانند حالتى كه ) هنگام ورود ناگهان معشوق (براى عاشق ) رخ مى دهد - و يا (حيرت مفرط ناشى از) تجلى اسماى جلاليه قهريه . و نتيجه هيمان ، عبارت است از درهم فرو ريختن كوه منيت سالك و مدهوش ساختن مجذوب . پس ، برخى از سالكان به واسطه شدت حيرت يا محبت ، يا به سبب بدى استعداد و نقصان مزاجشان نمى توانند به مملكت (وجود) خود بازگردند و در حالت جذب و حيرانى باقى مى مانند، در حالى كه غير از خدا را نمى شناسند و جز خدا نيز آنها را نمى شناسند و اين به سبب بروز ((بهلوليت )) در پاره اى اوقات از سوى آنهاست . خداوند مى فرمايد: ((اولياى من زير قبه هاى من هستند و غير از من كسى آنها را نمى شناسد.)) اما گاه عنايت الهى شامل حال بعضى از اين سالكان مى شود و (اين عنايت ) با اعطاى استعداد (و ظرفيت وجودى بالاتر) از ناحيه فيض اقدس (صورت مى پذيرد)، و آنان را - در حالى كه در اين تجارت (عرفانى ) سود برده اند - به ممكلت خود باز مى گرداند، زيرا كه عقل كل ، عقل آنان گرديده و روح كل ، روحشان و جسم كل ، جسمشان ؛ همان طور كه در زيارت وارد شده ؛ ((روحهاى شما در ساير روحها در نفستان در ديگر نفسها (جارى و سارى ) است .)) پس ، تمامى سكنه ارواح و اشباح ، تربيت شدگان ، تربيت آنان و تدبير شوندگان ، تحت تدبير ايشانند كه هر طور بخواهند در آن (عالم ) تصرف مى نمايند. و اين (مقام رفيع ) جز از طريق ((قرب فرايض )) حاصل نمى شود، همچنان كه ثمره ((قرب نوافل ))نيز تخلف به اخلاق الهى و ( نيل به مقام ) فناى صفاتى است كه خداوند در حديث قدسى به آن اشاره فرمده است : ((...من چشم و گوش او مى شوم .)) و در قرب فرايض بنده گوش شنواى حق و بيناى او مى شود و خداوند متعال به او مى بيند و مى شنود و حركت مى كند. 57- همانا در ((قرب نوافل )) بنده فانى از ذات نمى شود، بلكه قرب مقام فناى صفاتى است . و اما به دست آمدن فناى تام در رسيدن به ((قرب فرايض )) است و در اين مقام است كه خوديت عبد مستهلك و نابود مى شود و مجذوب به نهايت جذب مى رسد كه امكان برگرداندن او به مملكتش نيست ، و در رتبه فرشتگان مهيمه در مى آيد و در بين آنان قرار مى گيرد. و گاهى بنده لياقت و شايستگى برگرداندن را دارد آنگاه عنايت الهى شامل او مى شود و او را به مملكت وجود خود بر مى گرداند در حالى كه از تجارت خود سود برده است ، پس نفس او نفس كل و عقل و جسم او جسم كل و...مى شود. 58- همانا ((قرب فرايض )) حاصل نمى شود، مگر پس از قرب نوافل ، ((قرب نوافل و استهلاك اسما و صفات است و حق گوش و دست او مى شود. و ((قرب فرايض )) نابودى كلى و ذاتى و صفاتى است كه نگهدارى عبد را در برخى موارد به دنبال دارد و بنده گوش و چشم حق مى شود. ((ولايت كليه )) حاصل نمى شود و ((برزخيت كبرى )) آشكار نمى گردد، مگر پس از ((قرب فرايض )). و اين مقام نهايت معراج صعودى براى پيامبر ما (ص ) است و براى غير او از پيغمبران و اوليا حاصل نمى شود، مگر به تبعيت او نه به اصالت . 59- انعام / 76. 60- چون بنده ما حصول جمعيت اسماى ظاهر، به مقام ((محبوبيت ))رسيد سيرش ، به اسرا توسط حق بدل گرديده به قدم او سير خواهد كردن ، چرا كه محبوب مجذوب (حبيبت خود) است . پس ، ميان حق و عبد مكاشفه واقع مى شود بدين گونه كه هر يك از آن دو، تمامى احكام را در ديگرى رؤ يت نموده ، آينه او خواهد شد؛ منتها اين سير و اسرا در بدو او از وراى حجاب عقايد و تعلقات و غلبه برخى اسماست ، از اين رو آنچه مورد شهود قرار مى گيرد اسماى الهى مقيد در آينه خلقى يا حقى ، مجرد يا مادى خواهد بود، چنانچه خداوند متعال از اين مرتبه در وجود مبارك خليلش ابراهيم - عليه السلام - خبر داده آنجا كه فرموده است : ((پس آنگاه كه شب او را پوشاند ستاره اى را ديد...)) تا انتهاى مراتب و تدرجات و كمالات . سپس حق ، عبد سالك را از (بند رؤ يت ) مظاهر رهانيده ، در ظاهر سيرش مى دهد كه البته اين سير با تمايز ميان حق و عبد همراه است و در اين حال ((مشاهده ))صورت خواهد پذيرفت . سپس حق (همچنان ) سيرش مى دهد تا آنكه هر يك از حق و عبد، ديگرى را بدون هيچ وصف و تمايزى مشاهده كند، جز آنكه حق (در اين مورد) ظاهر است به هويت عبد و باطن (ونهان ) است تا آخر مراتب و مقامات . 61- كافى باستاده عن ابى جعفر - عليه السلام - فى حديث : و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى احبه ؛ فاذا احبيته ، كنت سمعه الذى يسمع به ، و بصره الذى ينطق به ، و يده التى يبطش به ... الحديث . 62- ((العبودية جوهرة كنهها الربوبية ))؛ مصباح فى الحقيقة العبودية ،باب 100. 63- بدان ، سالكى كه با قدم عبوديت سلوك الى الله مى كند هرگاه از منزلگاه طبيعت به سوى خداوند هجرت نمايد و جذبات حبى سرى ازلى او را به خود جذب نمايد و تعينات نفسيتش را در پرتو آتش خداوندى (تابنده ) از جانب شجره اسماى الهى بسوزاند، (آنگاه ) حق با تجلى فعلى نورى يا نارى يا برزخى جمعى ، بر حسب مقامش در حضرت فيض اقدس بر او تجلى مى كند و او در اين تجلى با چشم شهود از منتهاى عرش تا نهايت غيب وجود را در زير پرده هاى تجليات فعلى حق مى بيند و عين عالم در تجلى ظهورى ، نزدش فانى مى گردد. پس ، اگر در اين مقام متمكن گرديد و استقامت ورزيد و تلوين از وى زايل شد، شهود برايش متحقق مى گردد و خداوند گوش و چشم و دست او مى شود، چنانچه در حديث آمده است ؛ و اين حقيقت ((قرب نوافل )) است . (در اين حال ) بنده به خلعت ((ولايت )) ملبس گشته ، حق در صورت خلق مى شود و باطن ربوبيتى كه كنه عبوديت است در وى ظاهر مى شود و ((عبوديت )) باطن او مى گردد. اين نخستين منزل ولايت است و تفاوت اوليا در اين مقام و ديگر مقامات ، به حسب تفاوت اسمايى است كه بر آنان تجلى مى كند. (به اين ترتيب ) ((ولى مطلق ))كسى است كه از حضرت ذات به حسب مقام جمعى و اسم اعظم جامع - كه رب اسما و اعيان است - ظهور نمايد و ((ولايت احمديه جمعيه )) مظهر اسم احدى جمعى است و ديگر اوليا، مظاهر ولايت و تجليگاههاى اويند، چنانچه همه نبوتها مظاهر نبوت اويند و هر دعوتى دعوت به سوى او، بلكه بعينه دعوت آن حضرت است . پس ، چنانچه در ازل و ابد، هيچ تجلى اى جز تجلى اسم اعظم - كه محيط مطلق ازلى و ابدى است - وجود ندارد، به همان ترتيب هيچ نبوت و ولايت و امامتى هم جز نبوت و امامت حضرتش نيست و ساير اسما، تراوشات درياى اسما اعظم و تجليات جمال و جلال اويند و ديگر اعيان ، قطرات درياى عين احمدى و تجليات نور جمال و جلال و لطف و قهر اويند. و ((الله ))تعالى همان ((هو))ى مطلق ،و حضرتش - صلى الله عليه و آله - ((ولى مطلق )) است . 64- ((به سوى كسى كه آسمانها و زمين را آفريده رو كردم ))؛ (انعام /80). 65- امثال و حكم ؛ ج 1، ص 537. 66- ((على چشم خدا و گوش خدا و پهلوى خداست ))؛ امام صادق (ع ) مى فرمايد: ((امير مؤ منان (ع ) فرمودند: ((انا علم لله و اءنا قلب الله الواعى و لسان الله و عين الناطق و عين الله و جنب الله و اءنا يد الله )) توحيد صدوق ؛ ص 164،باب 22: ((در معنى جنب الله )).حديث 1. 67- ((نديدم چيزى را مگر آنكه خدا را همراه آن و پيش از آن و در آن ديدم ))؛اسفار اربعه ؛ ج 1،ص 117 - علم اليقين ؛ ج 1، ص 49. با اندكى اختلاف در كلمات مكنونة ؛ ص 3. 68- از امام صادق - عليه السلام - روايت شده :((خداوند مشيت را به خود مشيت آفريد و سپس موجودات را به وسيله مشيت آفريد))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 110 ((كتاب التوحيد))، ((باب الارادة آنهامن صفات الفعل ))، حديث 4. 69- ((هر كس به قصد مهاجرت در راه خدا و پيامبر او از خانه اش بيرون آيد، سپس مرگشت در رسد قطعا پاداش او بر خداست ))؛ (نسا/ 100). 70- ((هر كس به قصد مهاجرت در راه خدا و پيامبر او از خانه اش بيرون آيد، سپس مرگش در رسد، قطعا پاداش او بر خداست ))؛ (نسا/ 100). 71- پيغمبر (ص ) فرمودند: مثلى فى النبيين كمثل رجل بين دارا فاحسنها و اكملها و اجملها و اجملها و ترك فيها موضع لبنة لم يضعفها فجعل الناس يطوفون بالبنيان ويعجبون منه و يقولون : لو تم موضع هذه اللبنة . فانى فى النبيين موضع تللك اللبنة . پيغمبر (ص ) فرمودند: مثال من در جمله پيامبران مثال مردى است كه خانه اى بسازد پس ، آن را نيكو و كامل گرداند و در آن ، جاى يك خشت را خالى گذارد و آن را قرار ندهد. مردم دور آن ساختمان به گردش در آيند و از آن شگفت زده شوند و بگويند:كاش جاى اين خشت پر بود. پس ،من در جمله پيامبران جاى آن خشت هستم ))؛ كنزالعمال ؛ ج 11،ص 422،حديث 31981. 72- ((هر زمان او در كارى است ))؛ (الرحمن / 29). 73- همان طورى كه اسماى محيط بر اسمهايى كه تحت حيطه آنها هستند حكومت و سلطه دارند، و هر اسمى كه جامعيت و احاطه اش بيشتر باشد حاكميتش گسترده تر و تعداد (اسماى ) تحت حكمش بيشتر است تا برسد به اسم اعظم ((الله )) كه بر تمامى اسما - از ازل تا ابد - احاطه دارد و دايره حكومتش محدود به يك يا چند اسم نيست ، در مورد مظاهر نيز مساءله دقيقا به همين ترتيب است ، زيرا عالم تصوير و نقشه همان چيزى است كه در اسماى الهى و علم ربوبى وجود دارد. پس ، وسعت يا محدوديت دايره خلافت و نبوت در عالم ملك ، متناسب است با احاطه اسمى كه بر صاحب خلافت يا شارع نبوت حاكميت دارد و اين است راز تفاوت انبيا - عليهم السلام - در خلافت و نبوت تا برسد به مظهر اسم جامع اعظم الهى كه خلافتش پايدار و هميشگى و محيط و ابدى و ازلى و حاكم بر ساير نبوتها و خلافتهاست . همچنان كه در مورد مظاهر نيز موضوع به همين نحو است پس دوره نبوت انبيا - عليهم السلام - (در واقع ) دوره نبوت و خلافت اوست و آنان مظاهر ذات شريف وى ، و خلافتشان مظاهر خلافت فراگير و محيط اوست و ايشان - صلى الله عليه و آله - خليفه اعظم ((الله ))، و ساير انبيا خليفه ديگر اسماى محاطه اند. بلكه انبياء همگى خلفاى اويند و دعوتشان در حقيقت دعوت او و نبوت او -صلى الله عليه و آله - است و ((آدم و (نيز ديگر مخلوقات ) غير او تحت پرچم اويند.)) پس ،از ابتداى ظهور عالم ملك تا خاتمه ياقتن آن و مقهور شدنش در ظل تابش نور اسم ((الواحد القهار))، ( همه و همه ) دوران خلافت ظاهره آن حضرت (ص ) در عالم ملك است . 74- فضيلت پيامبر - صلوات الله عليه و آله - بر جبرئيل سكنه عالم جبروت و برترى حضرت (ص ) بر انبيا و مرسلين . 75- (بايد دانست كه اين فضيلت و برترى ، ( براى حضرت رسول ) يك برترى تشريفاتى صورى و قراردادى ، مانند برترى سلطان بر رعيت نيست ، بلكه فضيلت حقيقى وجودى كمالى است كه از احاطه تام و سلطنت قيومى ايشان سرچشمه گرفته است و آن هم خود ظل و سايه احاطه اى است كه حضرت اسم اعظم الله بر ديگر اسما و صفات دارد، چرا كه ساير اسما و صفات از شئون و صور و مظاهر انوار اويند. پس ، همان طورى كه شرافت اسم اعظم الله - كه محيط بر اسماست - و نيز (برترى ) ساير اسما نسبت به يكديگر، اعتبارى و تشريفاتى نيست در مورد (برترى و شرافت ) مربوب اسماى محيطه - كه همان نبى هر عصر است و خصوصا پيامبر ما - صلوات الله عليه و آله - كه مربوب امام ائمه اسما و صفات است - نيز به همين ترتيب است . لذاست كه رسول الله - صلى الله عليه و آله - رياست و حاكميت تام بر جميع امتهاى سابق و لاحق را دارد، بلكه (بايد گفت ) همه نبوته از شئون نبوت آن حضرت و نبوت ايشان (همانند) دايره عظيمى است كه محيط بر تمامى دواير كلى و جزئى و كوچك و بزرگ (نبوتهاى ديگر انبيا) مى باشد. 76- بدانكه نگين ، احديت جمع حلقه انگشترى است و حلقه انگشترى از آن شروع و بدان ختم مى شود به همين ترتيب هر يك از ادوار نبوت ، مانند دايره تام و تمام است و نبى آن دوره احديت جمع آن دايره است و همه اين دايره ها (به منزله ) نقطه هاى (تشكيل دهنده ) دايره ختميه هستند و نگين آن ، پيامبر خاتم - صلى الله عليه و آله - مى باشد. 77- قال على - عليه السلام -: ((ان رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - كان يقول : ان الجنة حفت بالمكاره ، و ان النار حفت بالشهوات ))؛ نهج البلاغه ؛ خطبه 176. 78- ((سوم اينكه هر اسمى از آن نظر كه بر ذات دلالت دارد مشتمل بر جميع اسماست ،و از آن نظر كه بر معنايى خاص دلالت دارد از اسماى ديگر متمايز مى باشد.)) اينكه گفته :((از نظر كه بر ذات دلالت دارد))، يعنى از آن نظر كه ذات در آن ظهور مى نمايد. پس ، ذات به حقيقت احديت جمعش در هر اسمى ظاهر مى شود و بنابراين ، در هر اسمى حقيقتا تمامى اسم موجود است ، هر چند به حسب ظهور و بطون از هم متمايزند. (مثلا) در اسم ((رحمان ))، رحمت ظاهر و غضب باطن است ، و اسم ((قهار)) بر عكس آن است ، ((و بهشت در احاطه دشواريها و دوزخ در محاصره شهوات است .)) پس ، در نظر بصيرت همه چيز آيه و نشانه الله ، اسم جامع خداوندى است ، چنانچه از حضرت صادق - عليه السلام - منقول است كه : ((در هيچ ننگريستم مگر آنكه ((الله ))را قبل از آن و با آن ديدم .)) يعنى خدا را با اسم جامع ((الله )) در آن شى ديدم . ((و از اين (ديدن همه اسما در هر اسم و همه را مظهر اسم جامع ديدن ) درك ( بودن ) همه چيز در هر چيز مى شود، كه همان گونه كه گذشت خاص محمد يون و امت محمدى است .)) زيرا آنان صاحب برزخيت كبرا هستند، و آنانند وسط و اين امت سر ((خاتميت ))؛ يعنى كامل شدن دايره وجود و خاتمه يافتن سير نور در (عوالم ) غيب و شهود. 79- حديد / 3. 80- بروج / 20. 81- بدانكه هر موجودى جهت ربوبيتى دارد كه اين جهت است از ظهور حضرت ربوبى در آن موجود، و هر گونه تاثير و فاعليت و ايجاد در عالم ، از ناحيه رب (و جنبه ربوبى ) ظاهر در اوست ، ((پس عالم وجود جز خداوند هيچ موجود ديگرى مؤ ثر نيست .)) منتها آينه ها در (ميزان ) ظاهر نمودن ربوبيت مختلفند، به اين ترتيب كه در هر آينه اى متناسب با مرتبه آن آينه از حيث محيط يا محاط بودن ربوبيت محدود و مقيد نمايان مى گردد تا برسد به آينه تمام نماى احمدى كه ربوبيت مطلقه و خلافت كلى الهى ازلى و ابدى در آن ظاهر مى شود. پس ، تمامى دايره خلافت و ولايت از مظاهر خلافت كبراى اوست و: ((اوست اول و آخر و ظاهر و باطن ))، و همه دعوتها، دعوت به آن خلافت كبراست ، و آن خلافت مرجع همه ، و مصدر و مبداء و منتهاى همه است ، ((و خداوند است كه بر همه آنها محيط است .)) 82- تنزيل حكم - كه همان مقام احديت طريق مستقيم است - از مقام اقدم احدى به واسطه فيض اقدس و وجهه خاص احدى ، بر قلب كلمه هاى الهى صورت مى گيرد. پس ، حكم از اين جنبه ، احديت جمعى الهى دارد و اما از جنبه كثرت اسمايى و دولتهاى اسما كه از جانب حضرت واحديت تحقق مى يابند،دولتها به اختلاف اسماى مختلف بوده ،و شرايع به تعدد حقايق غيبى اسمايى متعددند؛ و آن كسى كه در تجلى اقدس صاحب مقام اقدم بوده ، و در حضرت واحديت مقام جمع اسمايى را داراست ، نبى ختمى است كه اولويت و آخريت و ظاهريت و باطنيت از آن اوست . 83- ((من با انبياى پيشين در نهان و با (حضرت ) محمد - صلى الله عليه و آله -آشكارا همراهى داشتم ))؛ مشارق انوار اليقين ؛ ص 85. 84- سبقت حقيقت رسول اكرم (ص ) بر جميع انبيا و تاخر صورت حضرت از ايشان - عليهم السلام - در كلمات عرفا آمده است . قال العارف الكامل عبدالرزاق الكاشانى فى شرح تاثية ابن الفارض الكبرى : ((و كل نبى من بنى آدم - عليه السلام - الى محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - مظهر من مظاهر نبوة الروح الاعظم فنبوته ذاتية دائمة ؛ ونبوة الظاهرة عرضية متصرمة ؛ الانبوة محمد، - صلى الله عليه و آله - فانها دائمة غير متصرمة ؛ اذ حقيقة الروح الاعظم ، و صورته صورة الروح التى ظهرت فيها و اسم من اسمائها، الى ان تجلت فى المظهر المحمدى بذاتها و جميع صفاتها و ختم به النبوة . و كان الرسول - صلى الله عليه و آله - سابقا على جميع الانبياء من حيث الحقيقة ، متاءخرا عنهم من حيث الصورة ؛ كما قال : نحن الاخرون السابقون . (بحارالانوار؛ ج 16، ص 118، ((تاريخ نبيا)) باب اسمائه ، حديث 44 - صحيح مسلم ؛ ج 2، ص 585 - صحيح بخارى ؛ ج 1، ص 36)،. و قال : كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين . (اسرار الشريعة ؛ ص 46،93- ينابيع المودة ؛ ج 1،ص 9.الباب الاول : ((فى سبق نور رسول الله - صلى الله عليه و آله -). و فى رواية بين الروح و الجسد. (ينابيع المودة ؛ ج 1، ص 9.الباب الاول : ((فى سبق نور رسول الله ، - صلوات الله عليه و آله ))).اى : لا روحا و لا جسدا. هكذا فسره المحققون .)) و قال فى موضع آخر: ((ان مثابة الانبياء و الاولياء الى النبى - صلى الله عليه و آله و سلم - سواء من حيث مظاهر دائرتى نبوته و كما ان الاولياء يدعون الخلق الى الحق بتبعيته فكذلك الانبياء (دعوااممهم الى الحق بتبعيته لانهم ) مظاهر نبوته . و اشار الى هذا قوله (اى : ابن الفارض فى القصيدة ) فى الانبياء - عليهم السلام -: ((و ما منهم الا و قد كان داعيا به قوله للحق عن تبعيته )) انتهى كلامه بتفصيله . (كشف الوجوه الغر لمعانى نظم الدر؛ ص 164،الفصل الخامس : ((فى معرفة النبوة و الولاية ))). عارف كامل عبد الرزاق كاشانى در ((شرح تائيه ))كبراى ابن فارض چنين گفته : ((و هر پيامبرى از اولاد آدم - عليه السلام - تا محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - يكى از مظاهر نبوت ((روح اعظم )) است . و نبوت روح اعظم ذاتى و دائمى است و نبوت ظاهرى (مظاهر او يعنى انبيا) عرضى و گذراست ، جز نبوت محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - كه دائمى و زوال ناپذير است ، زيرا حقيقتش حقيقت روح اعظم ، و صورتش صورت آن روح است كه حقيقت با تمام اسما و صفاتش در آن ظهور يافته است . و ظاهر انبيا مظاهر روح اعظم است به پاره اى از اسما و صفات ؛ (بدين ترتيب كه روح اعظم ) در هر مظهرى با صفتى از صفات و اسمى از اسما تجلى نمود، تا آنكه در مظهر محمدى با ذات و همه صفاتش تجلى يافت و نبوت با وى پايان گرفت . و حضرت رسول -صلى الله عليه و آله - از نظر حقيقت ، بر همه انبيا پيشى دارد (هر چند) از نظر صورت ، متاءخر از آنان است ، چنانچه فرمود: ((ماييم پيشينيان آخرين ))، و فرمود:((من پيامبر بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل بود))، و در روايت ديگر (چنين آمده ):((ميان روح و جسد بود))؛ يعنى - مطابق تفسير محقيقين - نه (كاملا) روح بود و نه جسد. و در جاى ديگر گفته : ((نسبت انبيا و اوليا با پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم - يكسان است ، زيرا - همگى ) مظاهر دايره نبوت و ولايت اويند. و نيز گفته : ((علماى امت من همچون پيامبران بنى اسرائيل هستند.)) و همان طورى كه اوليا به تبعيت آن حضرت مردم را به سوى حق دعوت مى كنند، به همين ترتيب انبيا نيز (امتهاى خود را به تبعيت ايشان خود دعوت نمودند؛ زيرا آنان ) مظاهر نبوت آن حضرت حضرتند، و سروده او، (يعنى ابن فارض در قصيده اش ) در مورد پيامبران - عليهم السلام - به اين مطلب اشاره دارد: و هيچ يك از پيامبران نيست مگر اينكه دعوت مى كرد قوم خود را به سوى حق ، به تبعيت از آن حضرت (ص ) پايان كلام او با تفصيلش . 85- اسما و صفات الهى ، همگى كامل بلكه نفس كمالند، چرا كه در آن مقام ، (اساسا) نقصى وجود ندارد تا برطرف شود. و هر كمالى (در واقع ) ظهور كمال اسماى الهى و تجليات آنهاست . و كاملترين اسما، اسم جامع جميع كمالات است ، و مظهر اين اسم ، انسان كامل است كه مستجمع اسما و صفات الهى و مظهر جميع تجليات حق است . پس ، در ميان اسماى الهى اسم ((الله ))و در ميان مظاهر اسما، ((انسان كامل ))و در ميان شريعتها، شريعت او از همه كاملتر است . و كمال شريعت انسان كامل به ((ولايت ))است و نسبت شريعت او به ساير شريعتها، همانند نسبت خود او به صاحبان شريعتها، و مانند نسبت اسم جامع به ساير اسماست . پس ، شريعت انسان كامل تحت حكومت اسم ((الله ))- كه حكومتى ابدى و ازلى است - قرار دارد و ساير شرايع نيز مظاهر و نمودهاى شريعت او هستند و شريعت او كمال شرايع ديگر است . و به همين دليل ((او - درود و سلام بر خود و خاندانش باد - پيامبر بود در حالى كه آدم ميان آب و گل بود)) بلكه (اصطلاحا) نه آبى بود و نه گلى ،و ((او همراه آدم و نوح و ديگر انبيا - عليهم السلام - بود)). 86- از آنجا عيسى - عليه السلام - مدارج كمالات معنوى را پيموده تا بدان جا كه قوس (ولايت ) حضرتش به قوس ولايت رسول الله - صلى الله عليه و آله - متصل گرديد (لذا) تشريع رسول الله - صلوات الله عليه و آله - كه ظهور ولايت و رقيقه آن است تشريع حضرت عيسى - عليه السلام - صلى الله عليه و آله - داراى مقام جمعى احاطى احدى بودند، شريعت ايشان (جامع و دارنده ) همه شريعتهاست ، بنابراين قانونگذارى ايشان ايشان (همانند) تشريع (و قانونگذارى ) حضرت عيسى - عليه السلام - است و لذا ايمان به حضرت رسول - صلوات الله عليه و آله - ايمان باطنى به همه انبياست . آنچه گفتيم يكى از احتمالات در (مورد معناى ) آيه شريفه اى است كه ايمان به (همه ) پيامبران را يكى از ايمان قرار داده است ، چرا كه ايمان به (همه ) پيامبران ، تنها علم به وجود آنان و پذيرش اينكه ايشان صاحب شريعت بوده اند نيست . بلكه آنچه از ظاهر آيه بر مى آيد آن است كه منظور (از ايمان به پيامبران ) پذيرش شريعت آنان است . 87- اسرا / 23. 88- بحارالانوار؛ ج 36، ص 11، ((تاريخ اميرالمؤ منين )) باب 26، حديث 12. 89-...و مدد رسانى نبى (اكرم (ص ))به همتها از خزاين جود و كرم ((حضرت الهيت ، به سبب قطعيت و خليفه بودن آن حضرت است ...))(تحقق ) هر همتى از اصحاب قلوب و كمل ،با امداد و يارى همت او - صلى الله عليه و آله - است بلكه هر همتى سايه همت وى و مظهر قدرت اوست ، زيرا همه نبوتها و ولايتها سايه نبوت ذاتى و ولايت مطلقه اوست و دعوتى صورت نمى گيرد مگر دعوت به او، و دعايى نمى شود مگر براى او، و احسانى نمى شود مگر به او، چنانچه خداى متعال فرمود:((خداوند چنين مقرر داشت كه هيچ مقرر داشت كه هيچ معبودى جز او را ((نپرستيد)) و به والدين (خود) احسان كنيد))و او - صلى الله عليه و آله - يكى از دو پدر روحانى (امت )، و در جانشين وى - كه در روحانيت با او متحد است - يكى (ديگر) از دو پدر (امت ) است ؛ چنانچه او - صلى الله عليه و آله - فرمود:((من و على پدران اين امتيم .)) 90- همان گونه كه پيامبر ما - صلى الله عليه و آله - از ازل به نبوت تشريعى ، پيامبر بود در حالى كه انبياى ديگر جز از هنگام بعثت اينكه گفته : ((همان گونه پيامبر ما - صلوات الله عليه وآله وسلم - از ازل پيامبر بود)) تا آخر، به اين دليل است كه عين ثابت آن حضرت ، جامع اعيان همه موجودات ، از جمله صاحبان شريعت - عليهم السلام - است . و لذا اعيان آن حضرات ، مظاهر عين حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - در حضرت علميه است و اعيان خارجى ايشان مظاهر هويت حضرتش - كه همان فيض مقدس و نفس رحمانى است - مى باشد و همه شريعتها مظاهر شريعت ايشان است . پس ، حضرتش خليفه ازلى و ابدى خداست چنانچه نبى و رسول ازلى و ابدى نيز هست . 91- اينكه (قاضى سعيد قمى ) - قدس سره - گفته :((و از جمله مؤ يدات بر مطلب ، اين حديث است كه فرمود: ((آدم و غير او، همگى در زير پرچم منند)) به اين دليل است كه مقام رسول الله -صلوات الله عليه و آله - مقام اطلاق مشيت و ولايت كليه اصلى و هيولاى اولى بودن است در حالى كه مقام ديگر پيامبران ، مقام تقيد مشيت و ولايت جزئى تبعى و صورت هيولى بودن است و (همواره ) مقيدها،مظاهر مطلقند و جزئيات تابشگاههاى نور وى و جايگاههاى ظهور او هستند،و به همين دليل نبوت انبيا ظهور نبوت او - صلوات الله عليه و آله - و دعوت آنان - عليهم السلام - دعوت به او - صلوات الله عليه و اله - (به منزله ) روح و باطن همه نبوتهاست . و اين است راز بودن حضرت على - عليه السلام - در باطن با همه انبيا (ديگر)، و مظاهر با پيامبر ما - صلوات الله عليه و آله - يا بودن حضرتش در نهان با (ديگر انبيا و در ظاهر و آشكارا با رسول الله - صلوات الله عليه و آله - چنانچه از خود آن حضرت - عليه السلام - روايت شده است ، و اين است سر اينكه پيامبر - صلوات الله عليه و آله - پيامبر بود در حالى كه آدم ميان آب و گل بود (و هنوز خلقش پايان نيافته بود) زيرا كه نبوت ايشان سرمدى و ازلى و ابدى است ، همچنان كه نبوت عين ثابت او بر ساير اعيان نيز ازلى و ابدى است . 92- من لا يحضره الفقيه ؛ ج 2،ص 374، باب ما يجزى من القول عند زيارة جميع الائمة - عليهم السلام - حديث 2. 93- اقتباس از آيه 5، سوره سجده 94- بحارالانوار؛ ج 24، ص 4، ((الكتاب الامامة ))باب 23،حديث 11، از امام صادق - عليه السلام - نقل مى كند كه فرمودند:((نحن السابقون و نحن الاولون )) 95- تمامى عولم وجود و سراسر پهنه هستى ، از (عالم ) غيب گرفته تا شهود، كتابى است و آياتى و كلام و كلماتى ...پس ، فاتحه كتاب تكوين الهى كه خداوند متعال آن را با دست قدرت كامله خود نگاشته و همه كتاب به نحو وجود جمعى الهى - كه منزه از كثرت و مقدس از هر گونه عيب و كدورتى است - در آن وجود دارد، به يك بيان عبارت است از عالم عقول مجرده و ملائكه روحانيين و تعين اول مشيت ، و به بيان (ديگر) عبارت است از خود مشيت ، كه كليد غيب وجود است و در زيارت جامعه (است ): ((خداوند به واسطه شما (در غيب ) را گشود)). و پايان و خاتمه كتاب الهى و تصنيف ربانى ، عالم طبيعت و كتاب عالم كون به حسب قوس نزولى است ،و گرنه (در اصل ) انجام و آغاز يكى است چرا كه از آسمان الهى نازل مى شود در روزى كه بر حسب روزهاى شما، معادل هزار سال است بالا خواهد رفت ، و اين است علت خاتميت نبى مكرم و رسول هاشمى كه آغازگر وجود اوست ، چنانچه در روايت آمده :((نحن السابقون الاخرون (ماييم پيشينيان آخرين ). 96- ((اوست آغاز و انجام و پيدا و نهان ))؛(حديد / 3). 97- ((خدا نور آسمانها و زمين است ))؛(نور/ 35 ) 98- ((اگر با ريسمانى به سوى زمينهاى زيرين فرستاده شويد، بر خدا فرود مى آييد))؛ علم اليقين ؛ ج 1، ص 54 - بحارالانوار؛ ج 55، ص 77 ((كتاب السماء و العالم ، باب السماوات و كيفياتها وعددها)) حديث 54 - الجامع الصحيح ؛ ج 5،ص 377 ((كتاب تفسير القرآن )) باب 57. 99- ((به هر سو رو كنيد همان جا روى خداست ))؛ (بقره / 115). 100- شيخ ما، عارف كامل (جناب ) شاه آبادى - مدظله - فرمود: ((سالكى كه با قدم معرفت به سوى خداوند سير مى نمايد، وقتى سفر سوم خود را به پايان رساند و به هويت جمعيه اش ، در جمع مراتب موجودات سير كرد، با چشم بصيرت تمام مصالح بندگان را مى بيند، (يعنى آنان ) در امور (مربوط) به مبداء و معاد و همه آنچه كه آنان را به خداوند متعال نزديك مى كند، و نيز اينكه راه (رسيدن ) به خداوند براى هر كس ، (راهى است ) مخصوص به خود او؛ و سالك در اين مقام مى تواند تشريع نمايد و اين مقام براى مولاى ما، قطب الموحدين و امير المؤ منين ، و ائمه معصومين بعد از ايشان - عليهم السلام - حاصل شده است ؛ ولى چون رسول الله - صلى الله عليه و آله - از نظر زمان بر آن حضرات - عليهم السلام - تقدم داشت و صاحب آن مقام بود، فلذا شريعت را آن حضرت (ص ) ظاهر فرمود، و به سبب تام و تمام بودن شريعت ايشان (به هيچ روى ) مجال تشريع براى كس ديگرى باقى نماند. پس ، اولياى بعد (از او (ص )) بالضرورة ، تابع وى - صلوات الله عليه و اله وسلم - شدند. واگر فرض مى كرديم كه حضرت على - عليه و السلام - شريعت را ظاهر مى نمود و شاءن رسالت و نبوت را متكفل مى شد. پس ، بر پيامبر - صلوات الله عليه وآله وسلم - فرض بود كه اگر بعد از آن حضرت (ع ) مى آمد،،از ايشان - عليه السلام - تبعيت فرمايد؛ ولى حكمت بالغه (خداوندى ) بر اين تعلق گرفت كه شريعت به دست حضرت رسول - صلوات الله عليه و آله - ظاهر شود.)) 101- بدان سفرهاى چهارگانه حتى سفر چهارم ، گاه براى اولياى كمل نيز واقع مى گردد واين سفر براى مولاى ما امير المومنين - عليه السلام - و اولاد معصوم ايشان - صلوات الله السلام - به طريق متابعت و تبعيت ، صاحب اين مقامند بلكه (بايد گفت ) روحانيت همه آنها يكى است . شيخ و استاد ما در معارف الهى ؛ يعنى عارف كامل شاه آبادى - كه خداوند سايه اش را بر سر مريدان مستدام دارد - فرمود: ((اگر حضرت على - عليه السلام - پيش از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - ظهور مى نمود، همان گونه كه پيامبر - صلى الله عليه و آله - اظهار شريعت فرمود ايشان اظهار شريعت مى فرمود و پيامبرى مرسل مى بود، و اين امر به سبب اتحاد آن حضرات در روحانيت و مقام معنوى و ظاهرى است .)) 102- سعه قلب ، بيش از سعه وجود است ، زيرا (منظور از) وجود همان ((وجود منبسط)) است و قلب ختمى اوسع از آن است . چون حضرتش به مقام او ادنى رسيد، كه اين مقام ، مقام اتصال به احديت است . 103- و اما تجلى از جنبه اطلاق و احديت همه تعينات را فانى مى سازد و هيچ اسم و اشاره اى باقى نمى ماند مگر در هنگام صحو بعد المحو، و اين مقام او ادنى است كه بعد بدان اشاره فرموده كه : ((من با خداوند حالت يا وقتى دارم ))الخ . و اين تجلى به اطلاق و احديت براى كمل در برخى از حالات سلوك ، و براى حضرت ختمى مرتبت - صلوات الله عليه و آله - در جمع حالات و براى همه مردم به هنگام قيامت كبرا رخ مى دهد. 104- امام (ره ) به اين ((مقام )) در ابتداى همين متن اشاره مى نمايند. 105- اسماى ذاتى كه ((مفاتيح الغيب )) هستند، در اين مقام براى سائر و سالك تجلى نمى كنند بلكه اين اسما در مقام (نبى ) خاتم كه صاحب مقام ((او ادنى ))است مخفى و نهان شده اند. 106- جهت كاملتر شدن بحث به كتاب سيماى معصومين در انديشه امام خمينى بخش اول و دوم نيز مراجعه نماييد. 107- علم انبيا به احكام از سنخ اجتهاد نيست (تا احيانا مخالف واقع باشد.) زيرا آن حضرات - عليهم السلام - بر حسب مراتبشان حقايق را از طريق اطلاع يافتن بر آنچه در علم حق و يا لوح محفوظ (ثبت ) است كشف مى فرمايند، و مقوله ((نسخ )) (در شرايع پيشين و يا احكام هر شريعت نيز) از سنخ كشف خطاى پيامبر پيشين نيست بلكه (حقيقت امر چنين است كه ) حكم (واقعى ) در زمان نبى سابق و نسبت به امت او، همانى بوده كه آن پيامبر بيان فرموده ، و نسخ عبارت است از (اعلام ) پايان (يافتن زمان اجراى ) حكم سابق و نه رفع مطلق آن حكم . 108- ((و اين نبوت عامه و تشريع موروثى در يك نفر جمع نمى گردد.)) اينكه گفته : ((اين نبوت )) تا آخر؛ يعنى نبوت عامه كه همان خبر دادن از حقايق و معارف در كاملترين شكل است ، و درباره ولى خاص صدق مى كند - با تشريع موروثى كه عبارت از اجتهاد است - در يك نفر جمع نمى شود؛ زيرا ولى خاص احكام را از همان سرچشمه اى مى گيرد كه نبى احكام را از آن دريافت مى نموده ؛ و احكام براى او به واسطه تبعيت مكشوف مى شود، در حالى كه براى نبى ، اصالتا كشف حكم مى شده است . 109- ((بگو من بشرى مانند شما هستم ))؛ (كهف / 110). 110- ((... ان العلماء ورثة الانبياء؛ ان الانبيا لم يورثوا دينارا و دينارا و لادرهما، و لكن ورثوا العلم . فمن اخذ منه ، اخذ بحظ وافر.))، ((...همانا علما ارث بر پيامبرانند؛ پيامبران درهم به ارث نمى گذارند، بلكه علم ميراث آنهاست . پس ، كسى كه آن را فرا گيرد، بهره بسيار برده است ))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 34، ((كتاب فضل العلم ))، ((باب ثواب العالم و المتعلم ))، حديث 1. 111- ((ما گروه پيامبران ارث به جا نمى گذاريم ))؛ مسند حنبل ؛ ج 2، ص 463. 112- بقره / 156. 113- پيامبران ، طبيبان و مربيان روحها و بيرون آورندگان نفس و روح از تاريكيها به سوى نور و از نقص به سوى كمالند. 114- اشاره به سوره كهف آيه 6. 115-((پس ( انبياء) بعضى مشاهدات خود را به خوبى توضيح دادند و بيان نمودند، لكن به زبان تشويق و در كنايه و اشاره ، به ( نحوى كه ) جامع ميان مخفى داشتن و آشكار نمودن باشد، و اين (كار را) براى اداى حق حكمت به جا آوردند)). انبيا - عليهم السلام - صاحبان اسرارند و افشا كردن براى بيگانگان (از حقايق و معارف ) در شان آن بزرگوارن نيست ؛ و لذا مى بينى (در هنگام معارف ، زبان و بيان ايشان با زبان حكما تفاوت دارد، و محققين (از عرفا) نيز در اين امر تابع انبيا هستند. 116- به ياد افتادن به سبب شدت ابتلا. 117- ((بگو اگر جن و انس با هم جمع شوند كه مانند اين قرآن كتابى بياورند هرگز نتوانند، هر چند هم پشتيبان يكديگر باشند))؛(بنى اسرائيل / 88) 118- ((بگو من مالك سود و زيان خود نيستم ))؛ (اعراف / 188) 119- ((ساعت نزديك شد و ماه شكافت ))؛ (قمر / 1). 120- ((اذن خداوند به بنده اش براى انجام امور خارق عادت ، بر دو گونه است : (اذن ) قديم ذاتى و (اذن ) حادث عرضى .)) اينكه گفته : ((قديم ذاتى )) تا آخر، استاد بزرگوار ما فرمود: (((اذن ) ذاتى مانند خداوند (است ) به عين ثابت احمدى - صلوات الله و آله - براى احاطه داشتن او بر جميع اعيان و مندك بودن اعيان در حضرتش وفناى آنها در او؛ و (اذن ) عرضى به غير آن (اطلاق مى شود))). من معتقدم كه مقصود (نويسند) اين نيست ، بلكه مراد آن بوده كه چون قوابل (حاصل ) فيض اقدس علميه اند چنانچه شيخ گفته : ((قابل از فيض اقدس (ناشى شده ) است )) اذن در آن نشئه علميه اند چنانكه شيخ گفته : ((قابل از فيض اقدس (ناشى شده ) است )) اذن در آن نشئه ، ((اذن قديم ذاتى )) است كه تابع تجلى ذاتى مى باشد؛ اما وجودى كه به واسطه اقدس فيض اقدس و در نشئه به اعيان افاضه شده (وجودى ) عارض و حادث است ؛ لذا اذن (به تابعيت آن ) حادث و عرضى است . و تفاوت ميان نظر ما و راى استاد - دام ظله - روشن است . 121- اعراف / 188. 122- ((و اين بدان خاطر است كه ((معرفت )) مجالى براى تصرفات ((همت )) باقى نمى گذارد، و لذا هر اندازه معرفت در درجه والاترى باشد تصرف همت كمتر خواهد شد.)) اينك گفته :((معرفت مجالى براى تصرفات ((همت )) باقى نمى گذارد)) تا آخر. و اما علت انجام معجزات به دست انبيا (كه نوعى از تصرف همت است ) اين است كه ((ضرورت )) آن حضرات را به چنين كارى وا مى داشته ؛ بلكه اظهار معجزه از طرف آنان به هدف بسط ربوبيت حق صورت مى گرفته ، نه به قصد قدرت شخصى ، و لذا عادت جارى و حاكم برايشان چنين بوده كه (در معجزات حتى ) توجه ظاهرى را نيز به خداوند متعال معطوف نمايند. 123- اشاره به حديث : ((العبودية جوهرة كنهها الربوبية . عبوديت گوهرى است كه باطن آن ربوبيت مى باشد))؛ مصباح الشريعة ؛ باب 100. 124- بدانكه اولياى كمل با آنكه مقام ولايتشان كاملتر و تمامتر از مقام عبوديتشان است ، چرا كه ولايت تامه عبارت است از فنا كردن تمام آثار و نشانه هاى عبوديت - كه اين همان ربوبيت است كه حقيقت و كنه عبوديت مى باشد - ليكن نزد ايشان ظهور به (شاءن و مقام ) خداوندگارى كه از مختصات حق ، جل و علاست ،از جمله دشوارترين كارهاست ، زيرا مقام عبد كامل ، تذلل (تام ) در مقام مولاست ، (و ايشان عبد محض حقند)، لكن اظهار و انجام معجزات در برخى اوقات ، در واقع ظاهر ساختن ربوبيت حق در مظهر كامل است . 125- يعنى مقام حفظ عبوديت و ادب در برابر حضرت ربوبى . 126- خوددارى انبياى مرسلين و اولياى راشدين - صلوات الله عليهم اجمعين - از انجام دادن معجزات و كرامات كه اصل آن عبارت از اظهار ربوبيت و قدرت و سلطنت و ولايت بر عوالم والاى وجود و عوالم نازله آن است ، از ناحيه مقام ((حفظ عبوديت وادب در پيشگاه مقدس حضرت ربوبى )) از جانب ايشان مى باشد، مگر در مواردى كه مصلحت ، اظهار معجزات يا كرامات را اقتضا نمايد. البته در اين قبيل موارد نيز (اين بزرگواران ) با اظهار عبوديت و بندگى و فقر و افتادگى خود، و با دور افكندن خوديتشان ، روى به سوى رب الارباب مى گردانند و (انجام ) امر (مورد تقاضا به صورت معجزه يا كرامت ) را به خالق (اصلى اش ) واگذار مى كردند، و از جاعل و موجد حقيقى اش - كه قدرتش والا مرتبه است - استدعا و طلب ظاهر نمودن آن امر را مى نمودند، با وجود اينكه ربوبيتى كه به دست ايشان - عليهم السلام - ظاهر شده در حقيقت (همان ) ربوبيت حق ، جل و علاست ؛ اما آنها حتى از اينكه ربوبيت حق به دست آنان ظاهر شود نيز ابا داشتند. اما كسانى كه اهل طلسم و افسون و سحر و شعبده و رياضت كشيدن هستند - كه اصل تمامى اينگونه امور، اتصال يافتن به عالم جن و شياطين كافر است -و (اين عالم ) همان ((ملكوت سفلى )) است كه ظل ظلمانى عالم ملك به شمار مى رود، در مقابل ظل نورانى ، كه ((ملكوت عليا)) و عالم - ملائكه مى باشد - همواره در مقام اظهار نمودن سلطه خود و ابراز تصرف خويش هستند، و اين به سبب عشق مفرط ايشان به خوديت خود و شوق وافرشان به جنبه و جهت (دخالت ) نفسشان (در انجام اين امر خرق عادت ) است . اينان در واقع بندگان بت نفس و پيروان و طاغوتند و از جاى جهانيان غافلند و جهنم بر (اين ) كافران محيط است . 127- ((... يعنى در سختى و فشار، زيرا از او در آن هنگام چيزهايى خواسته مى شود كه نسبت به انجام آن اظهار عجز مى كند.)) درباره اينكه گفته : ((نسبت به انجام آن اظهار عجز مى كند.)) قدرت آنان نيست ، بلكه بدان سبب است كه ((قدرت )) به وسيله ((علم )) محدود مى گردد، و اوليا مى دانند كه بر حسب نظام كلى ، مصلحت در وجود و يا عدم وجود فلان چيز است ، بنابراين وقتى جاهل از ايشان چيزى را بر خلاف مصلحت كلى درخواست كند، آنان براى انجامش اظهار ناتوانى مى كنند. به علاوه ظهور به ربوبيت نزد اوليا از (جمله ) بزرگترين و سنگين ترين امور است و لذا جز در مواردى كه اظهار ربوبيت حق تعالى ايجاب كند، معجزه نمى آورند و با اين حال (حتى در آن موارد) هم در پيشگاه حق اظهار تذلل نموده ، نماز مى گزارند و اظهار عجز و شكستگى كرده ، از اينكه به آنچه شاءن حق تعالى است ظهور كرده اند از بارگاهش پوزش مى طلبند. هر چند كه آن حضرات خود (نشانگر و جلوه ) شاءن حق تعالى و ظهور اويند (ولى ) آنان را نسزد كه جز با اذن و قيوميت خداوند معجزه اى بياورند؛ و لذا شيخ ما عارف كامل - دام ظله العالى - مى فرمود: ((تمسك و توكل در حاجات و خصوصا در حاجات دنيوى به اولياى جزء بهتر از تمسك به ولى مطلق است .)) 128- مائده / 116. 129- ((هر كس خود را چهل روز براى خداوند خالص گرداند چشمه هاى حكمت از دل بر زبانش جارى مى گردد))؛بحار الانوار؛ ج 67،ص 242، ((كتاب الايمان و الكفر))، باب اخلاص ، حديث 10. 130- ((...به سبب آگاهى اش از تمايز مقام او از پرودگارش . پس ((خشيت )) عبارت است از تواضع و تذلل در برابر عظمت پروردگار و او هرگز مقامى را كه مانند مقام خدايش باشد و به واسطه آن بتواند ادعا كند كه او نيز (همانند) خداوند است (از خود) ظهور نمى رساند آنگونه كه ((اهل شطح )) آشكار كرده اند. خداوند متعال با (حالت ) عتاب به حضرت مسيح - عليه السلام - و براى آگاه ساختن و تنبه دادن بندگان (خود) فرمود: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم - نه خداوند را - به الوهيت گيريد؟...)) درباره اينكه گفته : آنگونه كه ((اهل شطح )) آشكار كرده اند؛ اينكه اهل شطح ، ربوبيت و خداوندگارى از خود نشان مى دهند و اين امر را براى (نمودن ) نفس خود و (خودنمايى كردن ) اظهار مى كنند جز به سبب نقصان سلوك و بقاى منيت و خوديتشان نيست ، چرا كه وقتى سالك به اين دليل كه ديد اولياى اهل سر گهگاه قدرت و سلطه و نفوذ خود را آشكار مى كنند، هدف خود از سلوك را اظهار قدرت و سلطه قرار داد و براى اظهار قدرت به سير و سلوك پرداخت ، گاه نفس و شيطان (درونش ) بر او ظاهر مى شود و تجلى به ربوبيت مى كند، و اينچنين سالكى بنده نفس خود است نه بنده خداى خود. شيخ بزرگوار ما - دام ظله العالى - فرمود: ((اكثر كسانى كه اهل ادعاهاى باطلند از اصحاب رياضتهاى باطلند.)) من معتقدم كه ميزان تميز و تشخيص رياضت باطل از غير باطل همانى است كه قبلا بيان كرديم پس ، بر تو واجب است كه خلوص نيت و صدق باطن را با خدايت در نظرگيرى ، چرا كه هر كس چهل صباح براى خدا خالص شد، سرچشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى مى شود. 131- انعام /91؛ حج /74؛ زمر/68. 132- حشر / 7. 133- اصول كافى ؛ ج 2، ص 182، ((كتاب الايمان والكفر))، ((باب مصافحه ))، حديث 16. 134- ((و الله لو اعطيت الاقاليم بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته ))؛ نهج البلاغه ؛ خطبه 215. 135- عنقا شكار نشود دام بازگير كانجا هميشه باد به دست است دام را (حافظ) 136- على - عليه السلام - در ضمن مواعظ خود به نوف خود بكالى مى فرمايد:((اجتنب الغيبة فانها ادام كلاب النار. از غيبت دورى كن زيرا كه آن نانخورش سگهاى آتش است .)) وسائل الشيعة ؛ ج 8،ص 599، ((ابواب احكام العشرة ))؛باب 152، حديث 13 - و اربعين ؛ امام خمينى ؛ حديث 19. 137- يعنى يك بار بلعيدن انجام نمى پذيرد كه پايان يابد، بلكه دائما بلعيدن تكرار مى شود. 138- ((هر چيزى جز وجه او نابود شونده است ))؛ (قصص /88) 139- از جمله آيه شريفه :((فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها...))؛ (روم / 30) و رجوع شود به روايات بحارالانوار؛ ج 3،ص 276 و ج 3، ص 130 - و التوحيد؛ ص 328، باب 53. 140- اشاره به آيه شريفه :((ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر))؛ (فتح / 2) 141- براى آشنا شدن با مبادى اى كه با استناد به آن مى توان ((عصمت مطلق )) در وجود معصومين - عليه السلام - را بهتر توضيح داد، اشاره به عظمت مقام و جايگاه آن بزرگواران ضرورى است . جهت آشنايى با ديدگاههاى حضرت امام در اين باب به كتاب امامت و انسان از ديدگاه امام ، خصوصا مباحث مربوط به جايگاه ائمه در هستى و علم ائمه - عليهم السلام - مراجعه شود. 142- جابر مى گويد: از امام باقر درباره علم عالم پرسيدم ، فرمود: اى جابر، همانا در پيغمبران و اوصيا پنج است : روح القدس ، روح ايمان ، روح زندگى ، روح قوه ، روح شهوت . اى جابر، ايشان به روح القدس امور و مطالب زير عرش تا زير خاك را مى دانند. سپس فرمود: اى جابر، اين چهار روح را آفت رسد، مگر روح القدس را كه بازى و ياوه گرى ندارد؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 272، ((كتاب الحجة ))، ((باب فيه ذكر و الارواح التى فى الائمة ))، حديث 2. 143- شورى / 52. 144- ((و با سند خود از ابوبصير روايت كند كه گفت از امام صادق - عليه السلام - از اين كلام خداوند، تبارك و تعالى : ((و همچنين روح را به فرمان خويش به سويت فرستاديم ؛ تو نمى دانستى كتاب و ايمان چيست .)) پرسيدم ، فرمود: روح آفريده اى است از آفريدگان خداى تبارك و تعالى ، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل . اين روح همراه پيامبر (ص ) بود، او را آگاه مى ساخت و استوارش مى داشت . و پس از پيامبر اين روح همراه امامان است ))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 273، ((كتاب الحجة ))، ((باب الروح التى يسددالله بها الائمة ))، حديث 1. 145- بحارالانوار؛ ج 4، ص 313، ((تاريخ امير المومنين ))، باب 88، حديث 5. 146- مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ، كتابى است گرانقدر از حضرت امام خمينى (س ) كه در سال 1349 ه - ق (1308 ه- ش ) به رشته تحرير در آورده اند. 147- ((در كافى به سندش از محمد بن سنان روايت كرده كه او گفت من در محضر امام محمد تقى (ع ) از اختلاف شيعه سخن گفتم ، حضرت فرمود: اى محمد خداى تبارك و تعالى همواره در يگانگى خود بى همتاست . در آغاز محمد و على و فاطمه را آفريد؛ آنها هزار دوران بماندند. سپس همه چيزهاى ديگر را آفريد و ايشان را بر آفريدگان خود گواه گرفت و اطاعت ايشان را بر آنها مقرر ساخت و كارهاى آفريدگان را به آنها واگذاشت ؛ پس آنها هر چه خواهند حرام سازند و هر چند را خواهند حلال كنند؛ و هرگز نخواهند جز آنچه راكه خدا بخواهد. سپس فرمود: اى محمد، اين است آن آيينى كه هر كه از آن پيش افتد از دين بيرون رفته است ؛ و هر كه از آن عقب بماند، نابود گردد، و هر كه با آن همراه باشد، به حق رسيده است . اى محمد، آنچه را گفتم مغتنم شمار.))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 441، ((كتاب الحجة ))، باب مولد النبى (ص ) و وفاته ))، حديث 5. 148- ((و (در كافى ) با سند خود از مفضل روايت كند كه گفت به امام صادق (ع ) عرض كردم : ((آنگاه كه در اظله (سايه ها) قرار داشتيد چگونه بوديد. فرمود:اى مفضل ، ما نزد پروردگار خود بوديم و نزد او كسى جز ما كه در سايه سبز فام او بوديم نبود؛ خداى را تسبيح مى گفتيم و تقديس مى كرديم و او را به يگانگى مى ستوديم . جز ما نه فرشته بود و نه ذى روحى ، تا آنكه خدا اراده آفرينش چيزها را كرد و فرشتگان را آنگونه كه خواست آفريد و سپس علم آن را به ما رسانيد))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 441، ((كتاب الحجة ))، ((باب مولد النبى (ص ) و وفاته ))، حديث 7. 149- ((بارالها، كمال بريدگى براى توجه به خودت ارزانى ام فرما))؛ بحارالانوار؛ ج 91 ص 99 -اقبال الاعمال ؛ ج 3، ص 299. 150- ((اين شب سلامت و تهنيت است تا صحبدم ))؛ (قدر/5) 151- ((پس به عزت تو قسم همه آنها، مگر بندگان مخلص تو را گمراه خواهم كرد))؛ (ص /82-83) 152- كسى كه چهل صبح را براى خدا خالص گرداند، چشمه هاى حكمت از قلب او بر زبانش جارى شود))؛ بحارالانوار؛ج 67، ص 242 ((كتاب الايمان و الكفر))، ((باب الاخلاص ))، حديث 10. به نقل از عيون الاخبار الرضا؛ ج 2، ص 69. (با اندكى اختلاف ). همچنين اين مضمون در منبع اخير، ص 249، حديث 25 نقل شده است . 153- قدر/1. 154- قدر/5. 155-...پس اوست كه از غيب هويت به شهادت مطلق نازل گرديده ؛ پس اوست ((ليلة القدر))؛ و او خارج شدن از تمامى حجابها، با ظهور ((يوم القيامة )) در وى پس او روز قيامت است ، بنابراين نور احدى در تعين احمدى در شب قدر مستتر شده است ؛ و شايد فرمايش حق تعالى كه : ((ما آن را در ليلة القدر نازل نموديم )) با چند بطن (و پرده در مفهوم )، اشاره به همين معنى باشد. و طلوع نور حق از وراى نزديكترين حجابش در ((روز قيامت ))است و شايد فرموده حق تعالى كه : ((سلام است كه آن شب تا طلوع فجر))اشارتى بدين مطلب باشد. پس ، آن حضرت - صل الله عليه و آله - در سراسر قدر تا طلوع فجر روز قيامت از غلبه وحدت بر كثرت و كثرت بر وحدت و از تصرف شيطان و پليديهاى شرك در سلامت است . 156- ما (از آتش ) عبور كرديم ، در حالى كه آتش جهنم خاموش و سرد بود))؛ علم اليقين ؛ فيض كاشانى ؛ ج 2،ص 971باب 9از مقصد 4 از فصل 2. 157- اشاره به اين حديث نبوى كه : ((ما منكم الا و له شيطان . قالوا:و انت يا رسول الله ؟ قال : وانا، الا ان الله اعاننى عليه ، فاسلم على يدى ))؛ يعنى : ((براى هر كدام از شما شيطانى است . گفتند حتى براى شما اى پيامبر خدا؟ فرمود: و براى من هم ، الا اينكه خداوند مرا كمك كرده ، و اعانت نموده بر عليه شيطان ، و او به دست من تسليم شده است ))؛ عوالم اللثالى ؛ ج 4، ص 97حديث 13 - مسند احمد بن حنبل ؛ ج 1، ص 257 با اختلاف در نقل . 158- قدر/ 5. 159- ((بگو هر كس بر شاكله خويش عمل مى كند))؛(اسرا/ 84) 160- اشاره است به اين حديث نبوى :((...كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض ...))؛بحارالانوار؛ ج 23، ص 108، ((كتاب الامامة ))، باب فضائل اهل البيت (ع ) و النص عليهم ، حديث 11. 161-((پيامبر از روى هواى نفس سخن نمى گويد و آنچه مى گويد جز وحى الهى نيست )) ؛ (نجم /3-4). 162- از امام صادق - عليه السلام - روايت شده كه فرمودند:((حديثى حديث اءبى ، و حديث اءبى حديث جدى ، و حديث جدى حديث الحسين ، و حديث الحسين حديث الحسن ، و حديث الحسن امير المومنين ، و حديث امير المومنين - عليه السلام - حديث رسول الله ، و حديث رسول الله - صل الله عليه و آله - قول الله - عزوجل - گفتار من گفتار پدرم ، و گفتار پدرم گفتار جدم ، و گفتار جدم گفتار حسين ، و گفتار حسين گفتار حسن ، و گفتار حسن گفتار امير المؤ منان - عليه السلام - و گفتار امير المؤ منان گفتار پيامبر خدا، و گفتار پيامبر خدا - صل الله عليه و آله - سخن خداى - عزوجل - است ))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 42، ((كتاب العلم ))،باب 15، حديث 14. 163- طه / 1 - 2. 164- اصول كافى ؛ ج 2، ص 95((كتاب الايمان و الكفر))،((باب الشكر))، حديث 6. 165- فتح /1-2. 166- علامه مجلسى از مجمع البيان ذيل تفسير آيه شريفه ايه 1، سوره ((فتح )) اين وجه را نقل مى كند؛ بحارالانوار؛ ج 17، ص 76، ((تاريخ نبينا)) باب 15. 167- مفضل گويد: ((مردى از امام صادق (ع ) درباره اين آيه پرسيد: فرمود: به خدا قسم او( پيامبر) به گناهى مبادرت نجست ؛ اما خداوند سبحان براى او ضمانت كرد كه گناهان گذشته و آينده شيعيان على را بيامرزد))؛بحارالانوار؛ ج 17، ص 76، ((تاريخ نبينا)) باب عصمته (ص ) و تاءويل بعض بعض ما يوهم خلاف ذلك . 168- همان . 169- ((هر بدى به تو مى رسد از خود توست ))؛ (نسا/ 79). 170- ((بگو همه (نيكيها و بديها ) از سوى خداست ))؛ (نسا/ 78). 171- ((ما هستيم اول و آخر خلقت ))؛ بحارالانوار؛ ج 24، ص 4. ((كتاب الامامة ))، حديث 11 از امام صادق (ع ) نقل مى كند فرمودند:((نحن السابقون و نحن الاخرون .)) 172- ((روز حشر آدم و غير او تحت لواى من خواهند بود))؛ بحارالانوار؛ ج 16،ص 402، ((تاريخ نبينا))، باب 12، حديث 1. 173- ((نخستين چيزى كه خدا آفريد روح من (يا نور من ) بود ))؛ عوالى اللئالى ؛ ج 4، ص 99((الجملة الثانية ))، حديث 140 - بحارالانوار؛ ج 15، ص 24، ((تاريخ نبينا ))باب 1، حديث 44. 174- ((ما خدا را تسبيح كرديم ، سپس ملائكه تسبيح مى كردند؛ ما خدا تقديس كرديم ، سپس ملائكه تقديس مى كردند))؛ عيون الاخبار الرضا؛ ج 1، ص 263. 175- امام صادق (ع ) فرمود:((اگر ما نبوديم خداوند شناخته نمى شد))؛ بحارالانوار؛ ج 26، ص 247، ((كتاب الامامة ))، باب 4، حديث 14. 176- ((اگر تو نبودى ، افلاك را نمى آفريدم ))؛ علم اليقين ؛ ج 1، ص 381، ((فى صفات الامام )). 177- ((وجه خدا ماييم ))؛ التوحيد؛ ج 150،((باب تفسير قول الله ، عزوجل : ((كل شى ء هالك الاوجهه ))، حديث 4. 178- قال رسول الله (ص ): ((انا اصلها و على فرعها و الائمة اغصانها و علمنا ثمرها و شيعتنا ورقعها...)) الحديث . پيغمبر (ص ) فرمود:((من اصل درخت هستم . على فرع آن و ائمه شاخه هاى آن و علم ما ميوه آن و شيعيان ما برگهاى آن است ؛ بحارالانوار ؛ ج 24، ص 138،((كتاب الامامة ))، باب 44، حديث 3. 179- ((آخرين كسى كه شفاعت كند مهرمانترين مهربانان است ))؛ علم اليقين ؛ ج 2، ص 1086، ((المقصد الرابع ، فى الخلود)). 180- ((بزودى پروردگار به تو عطايى كند كه خشنود شوى ))؛ (ضحى / 6). 181- (((اين آيه ) اميد بخشترين آيه در قرآن است ))؛ مجمع البيان ؛ ذيل آيه 5 سوره ضحى 182- على بن حسين بن موسى معروف به ((سيد مرتضى )) و ((علم الهدى ))(355 - 436 هق ) از بزرگان علماى اسلام و تشيع مى باشد. وى در كلام و فقه و اصول و تفسير و حديث و رجال و ادبيات متبحر بوده است . امالى ، الذريعة الى اصول الشريعة ،الناصريات ، الانتصار، الشافى از جمله آثار اوست . 183- تنزيه الانبياء؛ ص 115 - 118. 184- وجوه مزبور را سيد مرتضى در تنزيه الانبياء - شيخ طبرسى در مجمع البيان - علامه مجلسى در بحارالانوار؛ ج 17، ص 73 - 74 آورده اند. 185- ص / 5 - 7. 186- فتح / 1 - 2. 187- بحارالانوار؛ ج 17، ص 89 - 90((تاريخ نبينا)) باب 15، حديث 20 - عيون اخبار الرضا؛ ج 1، ص 202، باب 15، حديث 1. 188- ((يارى از خداست و فتح و گشايش نزديك است ))؛ (صف / 14). 189- فتح / 1 - 2. 190- ((وجود تو خود گناهى است كه با هيچ گناهى قابل قياس نيست )). 191- ((زمانى كه يارى خدا و پيروزى و گشايش فرا رسيد))؛ (نصر/ 1) 192- فتح / 1 - 2. 193- ((وجود تو خود گناهى است كه با هيچ گناهى قابل قياس نيست )). 194- ((زمانى كه يارى خدا و پيروزى و گشايش فرارسيد))؛ (نصر/ 1). 195- مستدرك الوسائل ؛ ج 5، ص 320، كتاب الصلوة ، ((ابواب الذكر))، باب 22، حديث 2. 196- عن الصادق (ع ) قال : ((كان الرسول الله (ص ) لا يقوم من مجلس و ان خف حتى يستغفرالله خمسا و عشرين مرة ، و كان من ايمانه - صل الله عليه و آله - لا و استغفرالله ))؛ مكارم الاخلاق ؛ ص 313، ((الباب العاشر))، ((الفصل الثالث ، فى الاستغفار و البكاء)). 197- ((زمانى كه يارى خدا و پيروزى و گشايش فرا رسيد))؛ (نصر / 1) 198- مجمع البيان ؛ ذيل تفسير سوره ((نصر)). 199- امير المومنين در دعاى كميل مى فرمايد: ((الهى و ربى هبنى صبرت عذابك فكيف اصبر على فراقك ))؛((اى خدا و پروردگار، گيرم كه در عذاب شكيبايى نمايم ، چگونه بر دورى ات شكيبا باشم ))؛ مصباح المتهجد و سلاح المتعبد؛ ص 578 در اعمال شب نيمه شعبان . 200-((بار خدايا، از تو دورى از سراى فريب و بازگشت به منزلگاه سرور و آمادگى براى مرگ پيش از گذشت زمان و موقع آن را درخواست مى كنم ،)) اين دعا با اندكى اختلاف از حضرت سجاد - عليه السلام - نقل شده است ؛ اقبال ؛ ص 228 - المراقبات فى اعمال السنة ؛ ص 155 - مفاتيح الجنان ؛ اعمال شب 27 ماه رمضان . 201- ((از توبه به تو پناه مى برم ))؛ فروع كافى ؛ ج 3،ص 324 -مصباح المجتهد و سلاح المتعبد؛ ج 308. 202- فلق / 1. 203- ناس / 1. 204- ((بگو پروردگارا، پناه مى برم به تو از وسوسه هاى شيطانها و پناه مى برم به تو از اينكه نزد من حاضر شوند))؛ (مؤ منون / 97-98). 205- ((چون مرا گمراه كردى بر سر راه راست تو در كمينشان خواهم نشست .))؛ (اعراف / 16) 206- از ابى عبدالله - عليه السلام - روايت شده كه ((سه چيز است كه هيچ پيامبر و پايينتر از او از آن رهائى نيافتند؛ انديشدن براى وسوسه كردن مردم ، فال بد زدن و حسد ورزيدن ، جز آن كه مؤ من به حسد خود كار نمى كند.)) روضه كافى ؛ ج 8، ص 108، حديث 86 - وسائل الشيعه ؛ جلد 11، ص 293، ((كتاب الجهاد))؛ باب 55، حديث 8. 207- براى تكميل بحث نگاه كنيد به فصل هفتم . 208- محمد بن حسن طوسى معروف به خواجه نصير طوسى و محقق طوسى (597 - 672) از حكما و دانشمندان مشهور اسلام است شرح اشارات ، تجريد، تحرير اقليدس ، تحرير مجسطى ، اخلاق ناصرى از آثار ارزشمند اوست . 209- آيت الله شيخ جمال الدين حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى ، (648 - 726 ه ق ) فقيه ، محدث ، مفسر و... رئيس اماميه در زمان خود بوده ، و شهرت ((علامه )) از اختصاصات اوست . تبصرة المتعلمين ، قواعد، تذكرة الفقهاء در فقه ، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد در كلام ، الفين در اثبات امامت ، المختصر در رجال و تلخيص الكشاف در تفسير از آثار اوست . 210- كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 218، ((مقصد چهارم فى وجوب العصمة )) 211- ((اول دين ، معرفت و شناخت خداوند است ))؛ نهج البلاغة ؛ خطبه 1. 212-((به نام پروردگار رحمان و رحيم بخوان به نام پروردگارت كه آفريد انسان را از خون بسته آفريد. بخوان به نام پروردگارت كه با كرامت ترين كريمان است . آن خدايى كه نوشتن با قلم را آموخت . و به آدمى آنچه را نمى دانست ياد داد))؛ (علق / 1 - 5). 213- خداوند ولى اهل ايمان است ، آنان را از تاريكيها به سوى نور خارج مى سازد. (بقره / 257). 214- ما را به راه راست هدايت فرما؛ (حمد / 6) 215- پروردگار من بر طريق مستقيم است . (هود/ 56) 216- علق / 1. 217- همانا انسان سركشى مى كند، همينكه خود را بى نياز ببيند. (علق / 6-7) 218- جهت درك كاملتر نظرات حضرت امام دراين باب به اين كتابها نيز مراجعه كنيد: 1- اسلام ناب در كلام و پيام امام خمينى ، چاپ مؤ سسه تنظيم و آثار امام ؛ 2- ولايت فقيه ؛ امام خمينى ؛ 3- شئون و اختيارات ولى فقيه ؛ امام خمينى ؛ چاپ وزارت ارشاد، (ترجمه بخشى از كتاب البيع )، 4- الرسائل (رسالة فى الاجتهاد و التقليد)؛ امام خمينى ، 5- سيماى معصومين در انديشه امام خمينى ؛ چاپ مؤ سسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام . 219- در دين هيچ اجبارى نيست . (بقره / 256) 220- حديد / 25. ****************** 221- و آهن را فرو فرستاديم و در آن نيرويى سخت است ؛ (حديد / 25). 222- همان . 223- حديد / 25. 224- حديد / 25. 225- آخرين درمان ، داغ نهادن است ، نهج البلاغه ؛ خطبه 167. 226- ((محمد رسول الله و الذين معه اشداء الكفار رحماء بينهم . محمد - صلوات الله عليه و آله - فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند بر كفار بسيار سخت گير و با يكديگر بسيار مهربانند))؛ (فتح / 29). 227- ((... فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى . با او كمال آرامى و نرمى سخن بگوييد، باشد كه متذكر شود يا از (نافرمانى ) خدا بترسد))؛ (طه / 44). 228- من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم ؛ هر كه صبح كند و به امور مسلمانان همت نگمارد مسلمان نيست . اصول كافى ، ج 2، ص 163؛ كتاب الايمان و الكفر، باب الاهتمام بامور المسلمين ، ح 1. 229- منم پروردگار بزرگ شما؛ (نازعات / 22). 230- بحارالنوار؛ ج 74، ص 97كتاب الروضة ، باب مواعظ النبى (ص ) لابن مسعود. 231- حضرت امام در صفحه 45 - 46 كتاب آداب الصلوة بحث انبيا به دنيا را روشن مى كنند: آنهايى كه گمان كردند نبى ختمى و رسول هاشمى - صلى الله عليه و آله - دعوتش داراى دو جنبه است : دنيايى و آخرتى ، و اين را مايه سرافرازى صاحب شريعت و كمال نبوت كرده اند، از ديانت بيخبر و از دعوت و مقصد نبوت عارى و برى هستند. دعوت به دنيا از مقصد انبياى عظام بكلى خارج ، و حس شهوت و غضب و شيطان باطن و ظاهر براى دعوت به دنيا كفايت مى كنند، محتاج به بعث رسل نيست ؛اداره شهوت و غضب قرآن و نبى لازم ندارند، بلكه انبيا مردم را از دنيا باز دارند و تقييد اطلاق شهوت و غضب كنند و تحديد موارد منافع نمايند، غافل گمان كند دعوت به دنيا كنند. آنها مى فرمايند مال را از هر راه تحصيل نكن و شهوت را با هر طريق فرونشان - نكاح بايد باشد، تجارت و صناعت و زراعت بايد باشد - با آنكه در كانون شهوت و غضب اطلاق است . پس ، آنها جلوگيرى اطلاق هستند نه داعى به دنيا. روح دعوت به تجارت تقييد و بازدارى از به دست آوردن باطل است ؛ و روح دعوت به نكاح تحديد طبيعت و جلوگيرى از فجور و اطلاق قوه شهوت است . بلى ، آنها مخالف مطلق نيستند چه كه آن مخالف نظام اتم است . 232- ((كتاب )) در اصطلاح اهل فقه و حديث به ابوابى گفته مى شود كه در آنها احاديث مربوط به يك موضوع جمع آورى شده ، يا احكام خاص يك موضوع مورد موضوع مورد بحث قرار گرفته است . مانند كتاب التوحيد، كتاب الايمان و الكفر، كتاب الصلاة و مانند آن . به عنوان مثال دوره كافى در حديث شامل 35 ((كتاب )) است ؛ و شرائع الاسلام در فقه پنجاه ((كتاب )) دارد. 233- از اواسط قرن شانزدهم ميلادى ، يعنى بيش از سه قرن پيش بود كه پرتغاليها و به دنبال آنان اتباع كشورهاى هلند، انگلستان فرانسه و ايتاليا به استعمار كشورهاى مسلمان نشين پرداختند. در آغاز كشورهاى تازه كشف شده افريقا، و بعد از پيدا شدن راههاى دريايى ،كشورهاى آسيايى (كه ارتباط آنها بعد از استيلاى تركان عثمانى بر قسطنطنيه با اروپا قطع شده بود) تحت استعمار در آمد. 234- جنگهاى صليبى نام سلسله جنگهايى است كه بين قرون يازده و سيزده ميلادى ، ميان مسيحيان اروپايى و مسلمانان به منظور گرفتن اورشليم (بيت المقدس ) از مسلمين جريان داشت . اين جنگها كه طى هشت مرحله صورت گرفت ، در 1096 م . (489 ه) با فتواى پاپ اوربان دوم آغاز گرديد، و با مرگ سن لويى - پادشاه فرانسه - در 1270 م . (669 ه)خاتمه يافت مسيحيان از آن رو كه پارچه اى قرمز رنگ به شكل صليب بر شانه راست خود دوخته بودند، به قشون صليب يا صليبيون مشهور شدند. 235- ((جهزوا جيش اسامة ، لعن الله من تخلف عنه )) الملل و النحل ؛ ج 1، ص 23. 236- ((عدالت ))به قولى يك صفت راسخ نفسانى است كه شخص را بر ملازمت تقوا، يعنى ترك محرمات و انجام واجبات وا دارد. عدالت از شرايط قاضى و مفتى وامام جماعت است . و ((مروت )) به معنى پيروى از عادات نيكو و دورى از زشتيهاى رفتارى ، حتى امور مباحى كه در نظر مردم ناپسند است مى باشد. حتى مروت را از شروط تحقق عدالت به شمار آورده اند. در حاشيه كتاب شرح لعمه ؛ ج 1، ص 98فصل 11 در نماز جماعت پوشيدن لباس جندى خلاف مروت و عدالت دانسته شده است . 237- هر كس نگاه اجمالى بر احكام و قوانين اسلام و گسترش آن در همه شؤ ون جامعه ، اعم از احكام عبادى - كه همانا وظايف بندگان خدا در قبال آفريدگارشان است - همچون نماز و حج بنمايد، در مى يابد كه در همين احكام نيز وجوه سياسى و اجتماعى مربوط به زندگى دنيا لحاظ شده است ؛ ولى متاءسفانه مسلمانان از اينگونه مسلمانان از اينگونه ابعاد و آثار ارزشمند عبادات غفلت ورزيده اند. حج ، كه مراسم آن در مهبط وحى و مركز ظهور اسلام برپا مى شود، اجتماع عظيمى است كه در پرتو فرمان شارع مقدس به آسانى و بدون تحمل مشكلات طاقتفرسا تشكيل مى شود. بر تمام مسلمانان واجب است كه عليه سمپاشيهاى دشمنان اسلام به هر وسيله ممكن قيام كنند تا اينكه بر همگان آشكار شود كه اسلام براى اقامه حكومتى عدل گستر آمده است . چه ، در اين آيين ، قوانين مربوط به امور مالى از قبيل ماليات و بيت المال ، و شيوه جمع آورى ماليات از همه اقشار و طبقات جامعه ، به طرز عادلانه اى تدوين و تنظيم شده است . 238- اشاره به آيه 27 سوره حج : ((و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كل ضامن ياتين من كل فج عميق ، و در ميان مردم براى حج بانگ برآور تكه پياده و سوار بر هر شتر لاغرى كه از هر راه دورى مى آيند رو به سوى تو آورند)). 239- ((جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس ؛ بيت الحرام را وسيله به پا داشتن ( مصالح ) مردم قرار داده است ))؛ (مائده / 97). 240- مى توان گفت كه اسلام از يك نظام حكومتى با همه شئون و ابعاد آن ؛ كه در اين صورت ، احكام اسلامى همانا قوانين آن نظام حكومت است و در واقع يكى از شئون آن محسوب مى شود. اصولا احكام ، مطلوبيت ذاتى ندارند، بلكه وسايل و ادواتى هستند كه جهت اجراى صحيح اهداف حكومت اسلامى و گسترش قسط و عدالت در جامعه كار مى روند. 241- امام باقر (ع ): ((بنى الاسلام على خمس : على الصلوة و الزكاة و الصوم و الحج و الولاية ، و لم يناد لشى ء كما نودى بالولاية ؛ اسلام بر پنج بنا گرديده : نماز، زكات ، روزه ، حج ، ولايت . و به هيچ چون ((ولايت )) دعوت نشده است ))؛ اصول كافى ؛ ج 2، ص 18، 21؛ ((كتاب الايمان و الكفر))، ((باب دعائم الاسلام ))، احاديث 1، 3، 5، 7 - 8. 242- بحار الانوار، ج 16، ص 307، ((كتاب نبينا))، ((فضايل فضايله و خصائصه )). 243- ((فقيهان امانتداران پيغمبران هستند ))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 46 ؛ كتاب ففففضل العلم ،باب المستاءكل بعلمه والمباهى به ، حديث 5. 244- حديث / 25. 245- ((بدانيد از هر چه به دست آورديد يك پنجم آن از خدا و پيغمبر و نزديكان و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است ))؛ (انفال / 42) 246- ((از اموال آنها صدقه بگير))؛ (توبه / 105) 247- ((خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و كسانى را از بين خودتان كه ولى امر هستند اطاعت كنيد ))؛ (نسا/ 59). 248- اسامة بن زيدبن حارثه (540 هق ) در اسلام به دنيا آمده ، پدر و مادرش هر دو از بندگان آزاد شده پيامبر بودند. ايشان در آخرين سال حيات خود (سال دهم هجرى ) اسامه را در حالى كه بيش از بيست سال نداشت به فرماندهى سپاهى از مهاجر و انصار برگزيد كه به سوى شام و فلسطين (روم ) گسيل شده بودند. 249- اشاره است به سخن پيامبر (ص ) در وقت روانه كردن سپاه همراه اسامه كه فرمود: ((جهزوا جيش اسامة ،لعن الله من تخلف عنها. اشاره اسامه را ساز و برگ آماده كنيد، خدا لعنت كند كسى را كه با اين لشكر همراهى نكند))؛ الملل و النحل ؛ مقدمه چهارم . 250- جهت كاملتر شدن اين مطلب مراجعه به عنوان ((يك بعدى ديدن اسلام )) نماييد. 251- اصول كافى ؛ ج 1، ص 76 - 80، ((كتاب فضل العلم ))، باب الرد الى الكتاب و السنة ...و جميع ما يحتاج الناس اليه الا و قدجاء فيه كتاب او سنة )). 252- اشاره است به ايه 89 از سوره نحل :((و انزلنا عليك الكتاب . و تبيانا لكل شى ء... و ما بر تو قرآن را فرو فرستاديم ، حالى كه روشنگر هر چيز است )). 253- عن مرازم ، عن ابى عبد الله - عليه السلام - قال : ((ان الله تعالى انزل فى القرآن تبيان كل شى ء، حتى والله ما ترك الله شيئا يحتاج اليه العباد حتى لا يستطيع عبد قول لو كان هذا انزل فى القران الا و قد انزله الله فيه .)) امام صادق (ع ) فرمود:((خداى تبارك و تعالى بيان هر چيز را در قرآن آمده بود، چه همان را خدا در قرآن بيان فرموده است ))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 76 - 77، ((كتاب فضل العلم ))، ((باب الرد الكتاب و السنة ...))، ح 1. 254- در مصرف خمس ، بويژه نصف آنكه ((سهم امام ))ناميده مى شود؛ نظر فقهاى اماميه مختلف است .برخى گويند كه آن ملك شخص امام معصوم است ، و بايد تا ظهور آن حضرت در زير خاك در زير خاك مدفون و محفوظ بماند ؛ المقنعة ؛ ص 285 - 286 - شرح لعمه ؛ ج 1، ص 184. 255- عن العبد الصالح (ع ): ((و له نصف الخمس كملا و نصف الخمس الباقى بين اهل بيته . فسهم ليتاماهم ؛ سهم لمساكينهم ؛ و سهم لا بناء سبيلهم . يقسم بينهم على الكتاب و السنة ما يستغنون فى سنتهم . فان فضل عنهم شى ء، فهو للوالى . و ان عجز او نقص عن استغنائهم ، كان على الوالى ان ينفق من عند بقدره بقدر ما يستغنون به . و انما صار عليه ان يمونهم لان له ما فضل عنهم )). موسى بن جعفر (ع ) فرمود: ((نصف كامل خمس از آن امام است . و نصف ديگر بين خانواده او تقسيم مى شود. يك سهم به يتيمان آنها، و يك سهم به تهيدستان ، و يك سهم به در راه ماندگانشان داده مى شود تا طبق قرآن و سنت پيامبر به مقدارى كه يك سالشان را كفايت كند ميان آنها تقسيم شود؛ و اگر چيزى از مخارج آنها زياد آيد، به حاكم مى رسد ؛ و اگر قابل قسمت نبود يا كمتر از مقدار كفاف آنها بود، بر عهده حاكم است كه از آنچه در دست دارد ايشان را بى نياز سازد؛ و بدان سبب تاءمين مخارج آنها بر عهده حاكم گذارده شده است كه آنچه از سهم آنها باقى مى ماند به امام تعلق مى گيرد))؛ اصول كافى ؛ ج 2، ص 491 - 492، ((كتاب الحجة ))، ((باب الفى و الانفال ))، ح 4 - التهذيب ؛ ج 4،ص 281، ((كتاب الزكوة ))، باب 37، ح 2 - التهذيب ؛ ج 4،ص 127،((كتاب الزكوة ))، باب 36، ح 5. 256- ((اهل ذمه )) به كسانى از اهل كتاب گفته مى شود كه با شرط پرداخت جزيه و خراج در سرزمين اسلام و تحت حمايت حكومت اسلام زندگى مى كنند. 257- ستور و چهارپايان بويژه شتر، گاو و گوسفند. 258- ((هر آنچه از نيروى سلاح و اسبان آماده مى توانيد فراهم سازيد))؛ (انفال / 60) 259- علل الشرايع ؛ ج 1، ص 251،باب 182،ح 9 260- نهج البلاغه ؛ حكمت 244. 261- كشف الغمة ؛ ج 2، ص 110. 262- در كتاب علل الشرايع با سندى خوب و موثق از فضل بن شاذان روايت شده كه او از امام رضا - عليه السلام - نقل كرده است كه در ضمن حديثى فرمود: اگر كسى بگويد كه چرا خداوند ((اولى الامر)) براى مردم قرار داده ، آنان را به پيروى از ايشان امر فرموده است ، پاسخ داده مى شود كه اين امر علل بسيار دارد: از جمله اينكه ، خداوند حدود و قوانينى براى زندگى بشر تعيين فرموده است كه به مردم فرمان داده كه از آن حدود و قوانين تجاوز نكنند، چرا كه فساد و تباهى براى آنان به ارمغان مى آورد؛ اما اجراى اين قوانين و رعايت حدود شرعى صورت تحقق نمى پذيرد مگر آنكه خداوند زمامدارى امين بر ايشان بگمارد تا آنان را از تعدى از حدود و ارتكاب محرمات باز دارد. در غير اين صورت ، چه بسا افرادى باشند كه از لذت و منفعت شخصى خود به بهاى تباه شدن امور ديگران ، صرف نظر نكنند. از اين رو، خداوند سرپرستى براى مردم تعيين فرموده است تا ايشان را از فساد و تباهى باز دارد و احكام و قوانين اسلامى را در ميان آنان اقامه كند. ديگر آنكه ، ما هيچ گروه يا ملتى را نمى يابيم كه بدون زمامدار و سرپرست زندگى كرده ، ادامه حيات داده باشند، زيرا اداره امور دينى و دنيوى آنان ، به زمامدار مدبر نيازمند است . از حكمت بارى تعالى به دور است كه آفريدگان خود را بدون رهبر و زمامدار رها كند، حال آنكه خود به خوبى مى داند كه مردمان بناچار بايد حكمى داشته باشد كه جامعه را قوام و پايدارى بخشد و مردم را در نبرد با دشمنانشان رهبرى كند و اموال عمومى را ميانشان تقسيم كند و نماز جمعه و جماعات آنان را برپا دارد و از ستم ستمگران نسبت به مظلومان جلوگيرى كند. و ديگر آنكه ، چنانچه خداوند براى مردم ، زمامدارى امين ، حفيظ و مورد اطمينان قرار نمى داد، به يقين آيين و دين الهى از بين مى رفت ، احكام و سنن خداوندى تغيير مى كرد، بدعتها در دين افزايش مى يافت ، بى دينان در مذهب الهى دست برده ، آن را دچار نقايص و كاستيها مى كردند و شبهاتى پيرامون اسلام در ميان مسلمانان رواج مى دادند. چرا كه مى دانيم مردمان ، ناقص و نيازمندند و آرا و افكار و تمايلات آنان مختلف است . پس ، اگر حضرت حق ، زمامدارى را كه از رهاوردهاى پيامبر پاسدارى كند، تعيين نمى فرمود، مردمان فاسد و تباه مى شدند، آيين و سنت و احكام خداوندى تغيير مى يافت ، ايمان مردم متزلزل مى شد و تمامى خلق به تباهى و ضلالت مى افتادند.)) و در نهج البلاغه نيز چنين آمده است : ((خداوند، ايمان را به جهت پاك شدن از شرك ... و امامت را به جهت سازمان دادن و نظام بخشيدن به امت واجب فرموده است .)) در خطبه حضرت صديقه طاهره - سلام الله عليها - چنين آمده است : ((پس ، خداوند ايمان را به جهت پاك ساختن انسانها از شرك و اطاعت (از خدا و پيامبر) را به جهت نظام بخشيدن به امور مردم ، و امامت و رهبرى را به جهت جلوگيرى از تفرقه واجب فرموده است .)) اين چند حديث و احاديث فراوان ديگرى كه از ذكر آنها اجتناب كرديم ، همه نشان دهنده لزوم و وجوب ولايت و زمامدارى براى جامعه است . 263- ((اى رسول ، نزديك اس خويشتن را به خاطر اينان از اندوه هلاك سازى ))؛ (كهف / 6). 264- عبد الله بن عباس بن عبدالمطلب (سه سال قبل از هجرت - 68 ه) پسر عموى رسول خدا (ص ) و على (ع ) تفسير را از على (ع ) فرا گرفت و به ((رئيس المفسرين )) و ((حبرالامامة )) و (دانشمند امت ) معروف گرديد. از ياران و سرداران سپاه حضرت در جنگهاى جمل و صفين و نهران بوده است . 265- قال - عليه السلام - ((ما قيمة هذه النعل ؟ فقلت : لا قيما لها فقال - عليه السلام -: و الله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا))؛ نهج البلاغه ، خطبه 33. 266- نهج البلاغه ؛ خطبه 3 (شقشقيه ). 267- نهج البلاغه ؛ خطبه 3. 268- نهج البلاغه ؛ خطبه 131. 269- همان . 270- جهت كاملتر شدن اين بحث به كتاب ((سيماى معصومين )) در انديشه امام خمينى (ره )))، بخش دوم ، خصوصا فصل چهارم نيز مراجعه شود. 271- جهت كاملتر شدن اين بحث به كتاب ((سيماى معصومين در انديشه امام خمينى (ره ) ))، بخش دوم ، خصوصا فصل چهارم نيز مراجعه شود. 272- ((و همه اسما را به آدم آموخت .)) تعليم در آن مقام ،به ايجاد صور اسما و صفات به صورت درهم پيچيده و اجمالى و به گونه احديت جمع در (ذات ) آدم است نه به اين ترتيب كه خداوند آدم را بدون علم به اسما خلق نمود، و سپس خود اسما را به او آموخت . 273- بقره / 31. 274- بدانكه فيض منبسط و ظل نورى كه بر پيكره تمامى ساكنان عالم ملك و ملكوت و سكنه عالم جبروت گسترده شده است دو اعتبار دارد: (يك ) اعتبار وحدت و بساطت كه عبارت است از اعتبار اضمحلال كثرات در ذات آن و فناى صور و تعينات در حضرت او ؛ و به اين اعتبار، در هيچ يك از مظاهر، ظهور و تعين ندارد، و اين (همان ) مقام باطنيت و اوليت فعلى است ؛ بلى ، فيض منبسط هنگامى كه مستقلا اعتبار شود و با نظر استقلالى و به معناى اسمى در نظر گرفته شود، بذاته متعين است ، اگرچه اين نظر (استقلالى و مستقل اعتبار كردنش ) نظر باطل و شيطانى است . و نظر صحيح و محقق كه پدرمان آدم - عليه السلام - داشت (چيزى ) غير از اين است ، يعنى نظر آن حضرت - عليه السلام - به آن (فيض منبسط) و به تمام اسما، نظر آلى اسمى است چرا كه آن حضرت - عليه السلام - تعليم يافته تعاليم خداوندى بود، چنانكه خداوند هم با فرموده خود (بر اين امر) شهادت مى دهد: ((به آدم تمامى اسما را آموخت ))اين يكى از دو اعتبار است . 275- ((همانا خدا را نودنه اسم است ، هر كس آنها را شمارش كند وارد بهشت مى شود))؛ بحارالانوار ؛ ج 4، ص 186 - 187، ((كتاب التوحيد))، ((باب عدد اسماء الله و فضل احصائها و شرحها))، ح 1. 276- عن مصباح الشريعة ، قال الصادق - عليه السلام -: ((لا يركع عبد لله ركوعا على الحقيقة ، الا زينه الله تعالى بنور بهائه ، و اظله فى ظلال كبريائه ، و كساه كسوة اصفيائه . و الركوع اول . و السجود ثان ، فمن اتى بمعنى الاول ، صلح للثانى ... الخ ((هيچ بنده اى براى خدا به حقيقت ركوع نكند مگر آنكه خداوند تعالى او را به نور جمال خود بيارايد و در سايه كبريايش جاى دهد و جامه برگزيدگانش بپوشاند. ركوع اول است ، و سجود دوم . هر كس حقيقت اول را به جاى آرد، شايستگى دومى را يافته است ؛ مصباح الشريعة ؛ ص 12. 277- بقره / 30. 278- بقره / 31. 279- بقره / 31. 280- سالك تمام دار 281- سرنديب : جزيره اى است بزرگ در هند و در آن كوهى است كه آدم (ع ) بر آن هبوط كرد؛ منتهى الارب ؛ ج 1. 282- علم اليقين ؛ ج 1، ص 255، المقصد الثانى فى العلم بالملائكة . 283- اسرا / 85 ؛ حجر / 29. 284- الاسفار الاربعه ؛ ج 7، ص 262، سفر سوم ، موقف نهم ، تبصرة تفصيلية . 285- الانسان الكامل ؛ عزيز الدين نسفى ؛ ص 72. 286- بدانكه ، آدم اول و ابليس اعظم حقيقت عقل و جهل مى باشند و از براى هر يك ، ذريه و مظاهرى است در عالم دنيا، كه تشخيص آنها و تميز بين آن دو طايفه را هم در اين عالم مى توان دارد از موازين قرآنيه ، كه ميزان اكبر است و از موازين حديثيه ، كه موازين صغرا هستند. (شرح حديث عقل و جهل ؛ ص 50) حقيقت عقليه مجرده كليه كه آدم اول است ، عقل الكل است ؛ آداب الصلوة ؛ ص 230. 287- اقتباس از آيه 12 / اعراف . 288- اول كسى كه در حد ظاهر ايستاد و چشم دلش از بهره باطن كور شد، شيطان لعين بود. چون به ظاهر آدم (ع ) نگريست ، حقيقت امر بر او مشتبه شد و گفت : من را از آتش آفريدى و او را از گل ، من از او بهترم ، زيرا آتش از گل بهتر است . و نفهميد كه باطن آدم را درك نكردن و فقط ظاهر را بدون توجه به مقام نورانيت و روحانيت ديدن ، بيرون رفتن از مذهب برهان است . و قياس خود را بر پايه يك مغالطه غلط بنا نهاد. 289- اعراف / 12. 290- در نهج البلاغه آمده است : ((و كان قد عبدالله ستة الاف ستة )) شيطان شش هزار سال خدا را عبادت كرد. نهج البلاغه ؛ ج 420، خطبه قاصعه (192). 291- اعراف / 12. 292- ((از ائمه اطهار - عليهم السلام - روايت شده است كه آدم (ع ) چون به سوى آن درخت روان شد و بدان رو كرد و از آن برگرفت و به اميد و طمع آنكه جاودانه در بهشت بماند و به قصد بزرگداشت آن درخت آن را بر سرگذاشت به اين امت ، كه بهترين امتهاى انسانى است ، امر شد كه اين مواضع را با مسح و شستن تطهير كنند تا از جنايت پدر كه اصل (آدمى ) است ، پاك گردند)). 293- مجالس (مالى )، ((مجلس )) 35. 294- ((همانا انسان را در بهترين صورت و هياءت آفريديم ، آنگاه او را به اسفل سافلين (پست ترين جاهاى پست بازگردانيديم ))؛ (تين / 4 - 5). 295- علل الشرايع ؛ ج 1 ص 280، باب 191، ح 1. 296- علل الشرايع ؛ ج 2، ص 378، باب 109، ح 1. 297- ((پس ، آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و گمراه شد))؛(طه / 121) 298- ((گفتيم جملگى از آن فرود آييد))؛(بقره / 38) 299- ((نماز نيست جز با طهارت ))؛ وسائل الشيعة ؛ ج 1،ص 261، ((كتاب الطهاره ))،((ابواب الوضوء))، باب 4، ح 1. 300- ((گروهى از يهود نزد رسول الله - صلى الله عليه و آله - آمدند، اعلم آنان پرسشهايى از آن حضرت كرد. از جمله پرسيد: براى چه خداوند تعالى به غسل از جنابت امر فرمود؛ ولى بعد از غائط و بول به غسل امر نفرمود؟ رسول الله - صلى الله عليه و آله - فرمود: چون آدم (ع ) از درخت (ممنوع ) خورد، آن در رگها و پوست و موى او نفوذ كرد؛ و چون مرد با همسرش در آميزد، آب (منى ) از همه رگ و موى بدنش خارج شود؛ از اين رو خداوند - عزوجل - تا قيامت غسل جنابت را بر فرزند آدم واجب فرمود ))؛ وسائل الشيعة ؛ ج 1، ص 466، ((كتاب الطهارة ))، ((ابواب الجنابة ))،باب 2، ح 2. 301- ((از امام رضا - عليه السلام - روايت شده است كه فرمود: اينكه به غسل جنابت دستور داده شده ، اما پس از قضاى حاجت ، با اينكه تجستر و پليدتر است ، دستور غسل داده نشده است ، از اين است كه جنابت از نفس آدمى است و از همه بدن چيزى خارج مى شود؛ اما خلا(بول و غائط) از نفس آدمى نيست ، بلكه غذايى است كه از يك در وارد مى شود و از در ديگر خارج مى گردد))؛ منبع پيشين ، ح 4. 302- ((...والجنة لايد خلها الا طيب . جز پاكيزه وارد بهشت نشود))؛ اصول كافى ؛ ج 3، ص 371، ((كتاب الايمان والكفر))، ((باب الذنوب ))، ح 7. 303- ((شست و شويى كن و آنگه به خرابات خرام / تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده )). (حافظ) 304- بحارالانوار؛ ج 1، ص 11 - 15. 305- در حديث آمده : ((خداوند (تنها) آدم - و نه ساير اشياء را - به صورت خود آفريد ))، چرا كه انسان مظهر اسم جامع الهى است و لذا صورت حق است ، با تمامى اسماى حسنا و صفات عليايى كه دارد؛ اما ديگر موجودات غير او، جز با نظر استهلاك ، مظهر تام حق نيستند. 306- صحيفه سجاديه ؛ دعا 281. 307- نوح / 8 - 9. 308- نوح / 5. 309- ((اگر نوح ميان دو دعوت جمع مى نمود قوم اجابتش مى كردند.)) شيخ عارف جناب شاه آبادى مدظله العالى - مى فرمود: ((اگر نوح ميان دو دعوت (به تشبيه و تنزيه ) جمع مى فرمود اصلا اجابتش نمى كردند، زيرا قوم وى به طريق تقييد در كثرت و تشبيه قرار داشتند، نه در تشبيه اطلاقى كه حق تشبيه است ؛ و لذا اصنام را مى پرستيدند كه اين ((تقييد در تشبيه )) است . پس ، چنانچه نوح (ع ) كلامى از تشبيه يا اطلاق آن به زبان مى آورد. و مى گفت كه تقييد باطل و اطلاق حق است ، آنان هرگز متوجه تنزيه و وحدت نمى شدند. پس ، لازم بود كه حضرت به تنزيه دعوت كند و قوم خود را از راه (دعوت به چيزى ) ضد (اعتقادات آنان ) هدايت نمايد، چنانچه آن حضرت - عليه السلام - چنين كرد. هر چند كه حضرتش صاحب تشبيه و تنزيه به طور جمعى ، و نه جداگانه بود. البته ايشان به جهت رعايت حال مدعوين فقط به تنزيه دعوت فرمود. آرى - پيامبر ما - صلوات الله عليه وآله - صاحب مقام ((تشبيه و تنزيه ))بود و جمع ميان اين دو براى آن حضرت ((مقام ))بود، به خلاف ديگر پيامبران - عليهم السلام - چرا كه آن حضرات صاحب ((مقام ))(جمع ميان تشبيه و تنزيه ) نبودند، بلكه (اين امر) براى آنها به صورت ((حال )) واقع مى شد.)) من مى گويم دعوت به ((تنزيه )) همان دعوت به ((تشبيه )) است وبالعكس ، زيرا تنزيه در حجاب تشبيه ، محجوب است و تشبيه در تنزيه ، مستور. البته روش انبيا - عليهم السلام - چنين بوده كه به تنزيه تصريح نمايند و تشبيه را براى اصحاب سر و ارباب قلوب در حجاب قار دهند و دعوت (انبيا) از حيث صراحت يا رمز گونه بودن بر حسب حالات قوم و غلبه جهات كثرت و وحدت بر آنان مختلف مى شده است و به همين دليل قوم (بنى اسرائيل ) از اينكه حضرت موسى - عليه السلام - ريش برادر خود را گرفت و از گوساله پرستى بنى اسرائيل ، از ايشان پرسش فرمود چيزى جز ((تنزيه ))نفهميدند، با اينكه ارباب معرفت از آن ((تشبيه )) را دريافتند. و مطابق اين برداشت ، ممكن است اين فرمايش كه : ((پس از آن ايشان را آشكارا دعوت نمودم ، سپس بر ايشان اعلان (دعوت ) نمودم و (رمز آلود گفتم و) پنهانش داشتن ، پنهان داشتنى )) اشاره بدين مطلب باشد كه -((جهر و اسرار ))(آشكار و پنهان گفتن )، نحو دعوت حضرت است كه دعوت جهرى و صريح ايشان به تنزيه مطلق ، و دعوت پنهانى و پوشيده ايشان به تشبيه مطلق بوده است . و ممكن است عطف با ((ثم ))بيانگر اين مطلب باشد كه دعوت سرى به تشبيه در دل دعوت صريح به تنزيه (نهفته ) است و شايد فرمايش حضرت كه ((من قومم را هم شبانه و هم به هنگام روز دعوت كردم ))بيانگر دعوت صريح و دعوت رمزى بوده ، و مقدم داشتن لفظ شب (ليل ) بر روز (نهار) اشاره به عدم احتجاب شخص ايشان - عليه السلام - از كثرت در عين وحدت و از وحدت در عين كثرت باشد. 310- ((و نوح عرض كرد: خدايا، هيچ يك از كافران را در روى زمين زنده مگذار كه اگر آنها را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى كنند و فرزندى جز فاجر و كافر به دنيا نمى آورند))؛ (نوح / 26 - 27) 311- ((و با آنان (كافران ) جهاد كنيد تا فسادى نماند))؛ (بقره / 193) 312- اشاره است به آيات 77 - 88 سوره ((انعام )): فلما عن عليه راءى كوكبا قال هذه ربى فلما اءفل قال لااحب الافلين فلما راءى القمر بازغا قال هذا ربى فلما افل قال لئن لم يهدنى ربى لا كونن من القوم الضالين ، فلما راءى الشمس بازغة قال هذا ربى هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم انى برى مما تشركون . چون شب بر او ظلمت افكند، ستاره اى بديد؛ گفت : اين پروردگار من است . پس ، چون غروب كرد گفت : من غروب كنندگان را دوست ندارم . پس ، آنگاه كه دميدن ماه را ديد، گفت : اين پروردگار من است . پس ، چون فرو شد، گفت : اگر پروردگار مرا هدايت نكند، از گروه گمراهان خواهم بود. پس چون سر زدن خورشيد را ديد، گفت : اين پروردگار من است ؛ اين بزرگتر است . پس ، چون غروب كرد، گفت : اى قوم ، من از آنچه شريك خدا قرار مى دهيد، بيزارم )). 313- ((خدا را هفتاد هزار حجاب نورانى و ظلمانى هست ))؛ بحارالانوار؛ ج 55، ص 45، ((كتاب السماء و العالم ))، ((باب الحجب و الاستار و السرادقات ))، ذيل حديث 13. 314- ((هشام بن الحكم ، عن ابى الحسن (ع ) انه روى لذلك علة اخرى ، و هى ان النبى (ص ) لما اسرى به الى السماء، قطع سبع حجب ؛ فكبر عند كل حجاب تكبيرة ؛ فاوصله الله - عزوجل - بذلك الى منتهى الكرامة . هشام بن حكم نقل مى كند كه امام هفتم (ع ) براى آن دليل ديگرى گفت : حضرت فرمود: وقتى كه پيامبر (ص ) به معراج برده شد، هفت حجاب را خرق كرد و نزد هر حجابى تكبير گفت ؛ پس به اين دليل سبب خداوند او را به منتهاى كرامت رسانيد))؛ وسائل الشيعه ؛ ج 4، ص 772، ((كتاب الصلاة ))، باب 7 از ((ابواب تكبيرة الاحرام ))، ح 5. 315- انعام / 76. 316- انعام / 79. 317- بدان ، رهروى كه با قدم معرفت به سوى خداوند در حركت است به غايت قصوا نمى رسد و در احديت جمع مستهلك نمى گردد و رب مطلق خود را مشاهده نمى نمايد، مگر پس از آنكه گام به گام و بتدريج در منازل و مراحل و مدارج و معارج (گوناگون ) از ((خلق به سوى حق مقيد))سير نمايد. و اندك اندك قيود را بر طرف كرده ، از عالمى به عالم ديگر و از منزلى به منزلگاه بعدى منتقل شود تا سرانجام (سيرش ) به ((حق مطلق )) منتهى شود، چنانكه خداوند براى روشن نمودن طريقه و مسير شيخ الانبياء - عليه و عليهم السلام - در كتاب خود اينگونه اشاره فرموده است : ((چون شب او را فرو پوشاند ستاره اى ديد و گفت : ((اين پروردگار من است .)) تا آنجا كه فرمود:((روى خود را به سوى او كه برپادارنده آسمانها و زمين است گردانيدم در حالى كه مسلم و حنيم و از زمره مشركين نيستم .)) پس ، با تجلى در صورت ستاره زهره ، اندك اندك از تاريكيهاى عالم طبيعت به سوى طلوع ((ربوبيت نفس ))اوج گرفت واز آن نيز فراتر رفت و به افول و غروب زهره قاتل شد. پس از آن ، از اين منزل به ((منزلگاه قلب ))كه ماه قلب از افق وجودش طلوع كره بود منتقل شد. و به ربوبيت ماه قاتل شد؛ ولى از اين جايگاه نيز به (سمت ) طلوع ((خورشيد روح )) حركت فرمود و به غروب ماه قلب راءى داد و خداوندگارى را از آن نفى كرد و در سومين مرتبه ، براى خورشيد اثبات ربوبيت كرد؛ اما وقتى كه با درخشش نور حق و طلوع خورشيد حقيقى ، خورشيد روح غروب كرد، ربوبيت را از او نفى نمود و به سوى پديد آورنده آنها روى كرد. پس ، از (قيد تعلق به ) هر گونه اسم و رسم و تعين و علامتى رهايى يافت و رحل اقامت خويش بر درگاه رب مطلق بيافكند. 318- انعام / 76. 319- انعام / 79. 320- انعام / 76. 321- چون بنده با حصول اسماى ظاهر، به مقام ((محبوبيت ))رسيد، سيرش به اسراى حق بدل گرديده ، به قدم او سير خواهد كرد؛ چرا كه محبوب مجذوب (حبيب خود) است . پس ، ميان حق و عبد مكاشفه واقع مى شود بدين گونه كه هر يك از آن دو، تمامى احكام و آثار را در ديگرى رؤ يت نموده ، آينه او خواهد شد؛ منتها اين سير و اسرا در بدو امر از وراى حجاب عقايد و تعلقات و غلبه برخى اسماست ، از اين رو آنچه مورد شهود قرار مى گيرد اسماى الهى مقيد در آينه خلقى يا حقى ، مجرد يا مادى خواهد بود، چنانچه خداوند متعال از اين مرتبه در وجود مبارك خليلش ابراهيم - عليه السلام - خبر داده ، آنجا كه فرموده است : ((پس ، آنگاه كه شب او را پوشاند ستاره اى را ديد...))تا انتهاى مراتب و تدرجات و كمالات . سپس حق ، عبد سالك را از (بند رؤ يت ) مظاهر رهانيده ، در ظاهر سيرش مى دهد كه البته اين سير با تمايز ميان حق و عبد همراه است و در اين حال ((مشاهده ))صورت خواهد پذيرفت . سپس حق (همچنان )سيرش مى دهد تا آنكه هر يك از حق و عبد، ديگرى را بدون هيچ وصف و تمايزى مشاهده كند، جز آنكه حق (در اين مورد) ظاهر است به هويت عبد و باطن (و نهان ) است تا آخر مراتب و مقامات . 322- انعام / 79. 323- در فص شيئى گذشت كه خداوند دوگونه تجلى دارد: تجلى غيب (ى ) و تجلى شهادت (ى ). با تجلى غيبى به قلب ((استعداد))مى بخشد كه در نتيجه آن ، قلب گشاده مى شود و خداوند بر حسب آن استعداد تجلى مى فرمايد.)) اينكه گفته :((پس (قلب ) گشاده مى گردد))تا آخر، (گشاده گشتن قلب ) چنانكه در شيخ الانبياء حضرت ابراهيم - عليه السلام - (رخ داد.) پس ، اختلاف تجليات (حق ) قلب حضرتش را متسع و قابل دريافت تجلى (خداوند )به اسم اطلاقى اش نمود، و لذا حضرت فرمود: ((روى خود را به سوى آنكه آسمانها و زمين را آفريد گرداندم )). 324- انعام / 76. 325- انعام / 79. 326- تجلى نمودن (حق ) به صورتهاى نوريه مقيده مانند صورت خورشيد يا ماه نيز از جمله امورى است كه عقل نظرى آن را رد مى كند، پس ، به ناچار بايد آن را به امر حق و مشروعى ارجاع داد و اين همان كارى است كه شيخ الانبياء در ديدن زهره و ماه و خورشيد انجام داد، كه خداوند در اين ايه به آن اشاره كرده : ((چون شب او را فرا گرفت ستاره اى را ديد...))تا آخر آيه . پس تجلى حق ابتداء به صورت مقيده ستاره گونه در مظهر نفسى ، سپس به صورت ماه گونه كه مظهر آن عقل است و سپس به صورت خورشيد كه مظهر آن روح است رخ داد. پس از آن (حضرت ابراهيم - عليه السلام -) از حد مقيد بودن خارج شد و به (واسطه ) مقام قدسى خود در مقام اطلاق قرار گرفت و براى آگاهى دادن از حال و مقام خود فرمود: ((من روى خود را به سوى كسى كه آسمان ارواح خورشيد گونه و عقول ماه گونه و اراضى اشباح ستاره گونه را آفريد، گرداندم ، در حالى كه حنيف و مسلمم و از مشركين نيستم .)) 327- ((همچنين ما به ابراهيم ملكوت زمين و آسمانها را نشان داديم تا از يقين كنندگان باشد ))؛ (انعام / 75). 328- انعام / 75. 329- عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : ((حملة العرش - و العرش العلم - ثمانية : اربعة منا، و اربعة ممن شاء الله .))از امام جعفر - عليه السلام - فرمودند: ((حاملان عرش - كه عرش علم است - هشت تن هستند: چهار تن از ما و چهار تن از كسانى كه خدا بخواهد))؛ اصول كافى ؛ ج 1،ص 132، ((كتاب التوحيد))، ((باب العرش و الكرسى ))، ح 6. 330- انعام / 79. 331- انعام / 79. 332- عن ابى عبدالله (ع ) قال : لما القى ابراهيم (ع ) فى النار فلقاء جبرئيل فى الهواء و هو يهوى فقال : يا ابراهيم اءلك حاجة ، فقال : اما اليك فلا. بحارالانوار؛ ج 12،ص 38، ((كتاب ولادة ابراهيم (ع ) الى كسره الاصنام ))، ح 21. 333- ((پرودگارا! نشانم بده چگونه مردگان را زنده مى كنى ))؛ (بقره / 260). 334- صافات / 102. 335- ((گفت اى پدر آنچه بدان امر شده اى را انجام ده )) و از آنجا كه فرزند نهان ظاهر شده است در صورت فرزند، و در حقيقت فرزند پدر ظهور يافته خود است و (از آنجا كه ) نسبت پدر به فرزندان متعدد خود مانند نسبت حقيقت به عالم و نسبت يك به (ديگر) اعداد است ، حقيقت ظهور يافته در موجودات كه خود از كمال و نقص آنها مبراست گاه به (صورت ) واحد و اعداد و گاه به (صورت ) پدر و فرزندانش متمثل مى شود. به همين سبب (اسماعيل - عليه السلام - )گفت : ((پدر انجام بده ))تا آخر. ((پس (در واقع ) جز ذبح نفس خود (ذبح ) چيز (ديگرى ) را نديد، و ذبح كردن توسط حضرت ، صورت فنا نمودن خوديتش (به دست خود) بود...)) شيخ و استاد عارف ما - كه خداوند سايه اش را مستدام بدارد - فرمود: ((آنچه ابراهيم - عليه السلام - در خواب ديد، عبارت بود از حقيقت عبوديت ، منتها خيال به سبب اشتغال فراوان به امور حسى حقيقت عبوديت را به صورت ((كشتن فرزند)) كه نزد وى عزيزترين چيزهاست - متمثل ساخت )) مى گويم :حصول عبوديت جز با خروج از ((خوديت ))و نابود كردن ((منيت ))امكان پذير نيست . پس ، در اينجا دو چيز وجود دارد: نابود كردن منيت و خارج شدن از خوديت ، و حصول عبوديت و بندگى ؛ و آنچه حضرت - عليه السلام -مشاهده فرمود عبارت بود از حقيقت خروج از خوديت و خودپرستى ، زيرا كشتن فرزندى كه در واقع خود او و ظهور وى مى باشد؛ صورت نابود كردن خوديت است ، نه صورت عبوديت ؛ و ممكن است كه آنچه رؤ يت شد ((حقيقت عبوديت )) بوده باشد؛ ولى بعد از آن رؤ يت ، نفس حضرت به سبب و علت (حصول حقيقت عبوديت ) كه عبارت است از نابود ساختن منيت و خارج شدن از خوديت منتقل شده باشد. و به همين دليل بوده كه صورت مسبب (و نه سبب ) برايش متمثل شده است . 336- ((زيرا پيامبران و كمل بيشتر اوقات ، امور را در عالم ((مثال مطلق )) مشاهده مى كنند...)) از آنجا كه شارح از اصحاب قياس است ، حضرت ابراهيم - عليه السلام - را در اين امر - كه ايشان (ع ) اين رؤ ياى خود را با ديگر چيزهايى كه در عالم ((مثال مطلق )) ديده بود مقايسه نموده - به خود قياس كرده است ب در حالى كه حضرت ، آن رؤ يا را در عالم ((مثال مقيد)) ديده بود،و يا (شارح گمان كرده ) حضرت - عليه السلام - آن رؤ يا را بر حالت بسيارى از پيامبران - عليهم السلام - كه در خواب به آنان وحى مى شده ، قياس فرموده است ، در حالى كه مساله چنانچه شارح پنداشته نيست ، بلكه ممكن است كه حب مفرط حضرت به مقام ربوبيت و عشق و علاقه ايشان به آن مقام ، حجاب و مانع تعيير تفسير (صحيح ) رؤ يا شده باشد؛ زيرا عشق مفرط باعث مى شود كه انسان هر آنچه نزدش عزيزتر است را در راه محبوب قربانى كند؛ و لذا غرقه شدن در جمال محبوب حضرت را از تعبير (و تاويل رؤ يا) بازداشت ؛ فلذا با آنكه حكم شرع اين است كه : ((نفسى را كه خداوند محترم شمرده ، جز به حق ، نكشيد)) (در اين مورد) حقيقت بر شريعت غلبه كرد. اين مطلبى است كه شيخ عارف ما - دام ظله العالى - افاده فرمود. ((و چون ابراهيم - عليه السلام - پنداشت كه شايسته نيست كه آنچه در خواب ديده تعبير شود قصد ذبح فرزندش را نمود...)) مطلب آنگونه كه شارع ذكر كرده ، نيست ، بلكه منظور مصنف از اينكه گفته :((از پندار ابراهيم )) آن است كه اطلاق ((فدا)) بر گوسفند به حسب پندار وهم ابرهيم - عليه السلام - بود، زيرا ايشان (ع ) چنين پنداشتند كه مامور ذبح فرزند خود هستند - با آنكه ماءمور ذبح گوسفند بودند - پس ، ذبح گوسفند، فدا و عوض (ذبح ) فرزند) نبود، بلكه تحقيق مطلب اين است كه آنچه حضرت ابراهيم - عليه السلام - ديد حقيقت فناى تام و اضمحلال كلى در حضرت احديت بود، و ذبح فرزند يا گوسفند، رقيقه اين حقيقت است . البته اقتضاى جمع ميان شريعت و حقيقت ، ذبح گوسفند است ؛ ولى شدت محبت ابراهيم و عشق وى به خداوند، حجاب آن حضرت در جمع ميان آن دو شد دو شد و لذا خواست كه فرزند را ذبح كند. پس ، فديه مطابق وهم پندار او بود. (يعنى اطلاق فدا بر گوسفند به حسب وهم پندار ابراهيم - عليه السلام - بود و ايشان چنين پنداشت كه ماءمور ذبح فرزند است با آنكه ماءمور ذبح گوسفند بود.) 337- محمد بن على بن محمد عربى (560 - 643 يا 7 يا 8) بزرگترين عارف قرن هفتم است . وى به ((ابن عربى ))، ((محى الدين ))و ((شيخ اكبر)) شهرت دارد. حدود 2000 اثر به وى منسوب است كه مهمترين آنها: فتوحات مكيه ، فصوص الحكم ، التجليات الالهية ، انشاء الدواثر و تفسير قرآن مى باشد. كتاب فصوص وى از كتابهاى اصلى و مهم درسى عرفان محسوب مى شود و امام خمينى (س ) بر آن حواشى نفيسى نوشته اند. 338- بدانكه ظاهر قرآن دل بر آن است كه فديه (و گوسفند قربانى ) براى اسماعيل بود و بود كه حضرت ابراهيم (در خواب ) ديد كه دارد او را مى كشند و نظر اكثر مفسرين هم همين است ، و بعضى از مفسرين نيز معتقدند كه ذبيح اسحاق بوده ؛ و شيخ در نظر خود(مبنى بر بودن اسحاق ) معذور است ، زيرا وى همان طور كه خود در ابتداى كتاب گفته ، ماءمور به اين نظر بوده است .)) شيخ عارف كامل ما - دام ظله العالى - فرمود: ((شيخ (محى الدين بن عربى ) به حسب كشف خود در عالم مكاشفه ، اقتضاى معانى عبوديت و فناى تام را كه در عالم ملك در اسماعيل - عليه السلام - ظاهر شده بود در عين ثابت اسحاق ديد و از عين ثابتى كه (در عالم مكاشفه ) برايش ظاهر شده ، خبر داد، و اين مكاشفه (مكاشفه اى ) صحيح است منتها (بايد در نظر داشت كه ) عدم ظهور (آن ) در عالم ملك ، به دليل قوت و شدت عين ثابت اسماعيلى ، و يا مانعى ديگر بوده است .))اما من نسبت به اين نظر، اشكالى كردم به اين شكل كه : آنچه از كلام شيخ ظاهر مى شود اين است كه وقوع اين امر براى حضرت اسحاق ، در عالم ملك بوده است ، پس ايشان سخن مرا تصديق كرد و فرمود:((ممكن است كشف (ابن عربى ) صحيح بوده باشد، منتها چون خيال وى مشوب بوده ، معناى مجرد از (هر گونه ) تلبس را در عالم خيال خود به صورت حضرت اسحاق - عليه السلام - متمثل نموده است ، چرا كه مكاشفات ، مجرد از (داشتن ) صورت اتفاق مى افتند، لكن خيال به مجرد كمترين مناسبت ، آن را به صورتى كه خود مى خواهد متمثل مى كند و غالبا ماءنوسات و معتقدات در اين تمثل دخالت مى كنند)) اين بود آنچه استاد بزرگوار - دام ظله - بيان فرمود. 339- بقره / 132. 340- يوسف / 84. 341- يوسف / 87. 342- بحارالانوار؛ ج 4، ص 155، تاريخ امير المؤ منين (ع )، باب 124، ح 22. 343- يوسف / 94. 344- و تولى عنهم و قال يا اسفى على يوسف و ابيضت عيناه من الحزن فهو كظيم . و از آنان روى گردانيم و گفت : ((اى دريغ بر يوسف ، و در حالى كه اندوه خود را فرو مى خورد، چشمانش از اندوه سپيد شد))؛ (يوسف / 84). 345- همان . 346-(درباره )اينكه گفته :((كلمه اى يعقوبى ))، علت اينكه اين حكمت را به ((كلمه يعقوبى )) اختصاص داده ، اين است كه از ميان اولاد حضرت ابراهيم - عليه السلام - حضرت يعقوب در ظهور دين و اظهار و بسط آن (داراى مقامى ) مخصوص است ، چنانچه خداوند مى فرمايد: ((و ابراهيم پسرانش و (بويژه ) يعقوب را بدان سفارش كرد كه اى فرزندانم ، خداوندى دين (خود) را براى شما برگزيد، پس از دنيا نرويد مگر در حالت مسلمانى )) و چون پس از ابتلاى ايشان به فراق يوسف و نابينا شدن چشمانش از شدت حزن ، رحمت الهى با نهادن سكينه و آرامش در قلب آن حضرت ، حال ايشان را بهبود بخشيد حضرتش خواست كه (با فرمايش خود) آرامش را در ميان بسط دهد لذا فرمود:((فرزندانم برويد و به دنبال يوسف و برادرش بگرديد و از رحمت خدا نااميد مباشيد، زيرا جز قوم كافر (كسانى ) از رحمت خدا ماءيوس نمى گردد.)) و چون روحانيت آن حضرت (از باطن ) به ظاهر حس ايشان (نيز) سرايت كرده بود. وى يوسف (ع ) را با مشام خود احساس نمود، همان طور كه حضرت رسول -صل الله عليه و آله - بوى اويس قرنى را از دست يمن استثمام فرمود. ((پس ... آن حضرت (ع ) در مقام روحش نسبت به بقاى حضرت يوسف و برادرش وجدانى اجمالى داشت ، چنانچه فرمود: ((من بوى يوسف را مى شنوم .)) ولى او را به صورت عيانى و تفصيلى نمى يافت و به همين سبب دو چشمش از شدت اندوه سپيد شد. )) (و قبلا) دانسته اى كه استثمام بوى يوسف - عليه السلام - توسط حضرت يعقوب - عليه السلام - به صورت ((عيانى ))بود و اين بعد از آن بود كه رحمت الهى از طريق ايجاد آرامش و سكينه در قلب وى حال او را بهبود بخشيد و اين امر پس از سختى و رنج كشيدن ايشان و سپيد شدن چشمانش از شدت غم بود، در حالى كه پيوسته اندوه خود را فرو مى خورد. چنانكه حق تعالى (در قرآن از احوال ) آن حضرت خبر داده است . 347- يوسف / 5. 348- يوسف / 100. 349- يوسف / 100. 350- ((پس ، چون ايشان از رؤ يايى كه يوسف ديده بود، آگاه نبودند، (لذا بايد گفت ) ادراك حضرت يوسف ، در خزانه خيال او بوده است ، و حضرت يعقوب هنگامى كه يوسف خواب را برايش تعريف كرد از آن اطلاع يافته ، گفت : ((پسرم ، خواب خود را براى برادرانت باز مگو))(در) اينكه گفته : ((و يعقوب از آن خواب آگاه شد))تا آخر، دو وجه محتمل است . وجه اول كه شايد واضحتر و روشنتر هم باشد اينكه يعقوب - عليه السلام - نيز از آنچه حضرت يوسف ديده بود (تا قبل از بيان آن توسط خود يوسف ) آگاه نبود، يعنى رؤ ياى حضرت يوسف ، به اراده و قصد يعقوب نبوده است . حضرت يعقوب هنگامى كه يوسف - عليه السلام - رؤ ياى خود را برايش تعريف كرد، از جهت علم تعبير خواب ، مقصود را دريافت . وجه دوم اينكه حضرت يوسف گرچه با اراده برادران و خاله اش نبوده ؛ ولى به اراده حضرت يعقوب بوده است . ((...پس اين فرموده حضرت يوسف كه :((پروردگارم اين رؤ يا را حق قرار داده است ))كسى است كه در خواب مى بيند از خواب بيدار شده ، و دارد آن را تعبير مى كند، و متوجه نيست كه اين تعبير كردن هم در خواب (واقع شده )است .)) اينكه گفته :((مى بيند كه از خواب بيدار شده )) تا آخر؛ بيدارى او نزد محمديين به منزله خواب است . پس ، اين گفته (حضرت يوسف ) كه : ((پروردگارم اين رؤ يا را حق قرار داده است ))تعبيرى است از خواب خيالى در خواب هستى خيالى ، پس بيدارى اش ، انتقال يافتن از خوابى است به خواب ديگر. ((...و يوسف صورتهاى حسى را حق ثابت قرار داد و صور خيالى را غير حق و غير ثابت ، پس براى آن حضرت حس ، تجليگاه (هاى ) حقيقت و معانى غيبيه شد، نه خيال ...)) اينكه گفته :((نه خيال ))اگر عبارت به همين شكل بوده باشد، منظور اين خواهد بود كه چون به نظر حضرتش ((حس ))حق بوده ؛ لذا (همين حس ) تجليگاه حق و معانى غيبيه قرار مى گيرد؛ اما خيال ، پس گذرى به حس خواهد بود بنابراين ، چيزى جز حس را كشف نمى كند. اينكه گفتيم ((كشف يوسفى )) بود؛ اما ((كشف محمديين )) غير از اين است ، چرا كه نزد آنان ((خيال )) جلوه گاه حق و تعالى غيبى است ، همان طور كه حس ، تجليگاه آن است ، يعنى خيال گذرى است ، به غيب ، همچنان كه گذرى است به حس ، كه حس خود معبرى به غيب است . 351- (درباره ) اينكه گفته : ((و كشف حضرت يوسف ، كشف مثالى بود))تا آخر. منظور اين نيست كه مقام حضرت يوسف محدود به كشف مثالى است . چگونه مى توان چنين گفت و حال آنكه ايشان پيامبرى عظيم الشاءن بودند كه قطعا همان گونه كه شاءن انبيا - عليهم السلام - است ((فناى تام )) و ((بقاى بالحق پس از فنا)) براى حضرتش حاصل شده بود؛ بلكه منظور اين است كه كشف مثالى اند از مقام آن حضرت سود مى جويند، هر چه خود حضرت نيز از مقام قطب الاقطاب ازلى و ابدى بهره مى بردند. 352- ((چون به (سن ) توانمندى پاى نهاد و به حد كمال رسيد به او حكم و علم داديم و اينچنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم ))؛ (قصص / 14). 353- ((و من تو را برگزيدم ...))؛ (طه / 13). 354- ((...و تا پيش چشم من (تحت نظر من ) ساخته شوى ))؛ (طه / 39). 355- ((تو را براى خود ساختم ، تو را و برادرت با آيات من برويد و در ياد كردن من سستى مكنيد))؛ (طه / 41 - 42). 356- ((و آزمايشت كرديم آزمايشى (سخت )))؛ (طه / 40). 357- ((سالها در ميان مردم مدين ماندى ، آنگاه مطابق آنچه مقدر شده بود بيامدى اى موسى ))؛ (طه / 40). 358- ((از سوى كوه طور آتشى ديد... چون به آن نزديك شد از كنار وادى ايمن در بقعه مباركه از درخت او را ندا آمد: اى موسى همانا منم خداى (يكتا) پروردگار جهانيان ))؛ (قصص / 29 - 30). 359- ((آيا پيروى (و همراهى ) تو نمايم تا آنچه را آموخته اى از بصيرت و ارشاد به من بياموزى ))؛ (كهف / 66). 360- اشاره به جريان ملاقات حضرت موسى و حضرت خضر - عليهما السلام -؛ (كهف / 64 - 82). 361- شيخ ما، عارف كامل جناب شاه آبادى - كه خداوند سايه پربركتش را بر سر مريدان و بهره مندان از وجودش مستدام بدارد- فرمود كه مخالفت حضرت موسى - على نبينا و آله و عليه السلام - در موارد سه گانه با حضرت خضر - عليه السلام - با وجود عهد آن حضرت - عليه السلام - بر اينكه از حضرت خضر سؤ الى نكند،به سبب حفظ حضور حق بود، زيرا كه (وقوع ) گناهان (به هر ترتيب ، در واقع ) هتك حرمت (نسبت به حضرت ) حق است و انبيا - عليهم السلام - ماءمور به حفظ (قداست و حرمت ) حضور (حقند). (به همين سبب ) چون موسى - عليه السلام - ديد كه حضرت خضر، - عليه السلام - كارهايى را انجام مى دهد كه على الظاهر با مجلس حضور حق و (حفظ حرمت و ادب چنان مجلسى ) منافات دارد، عهد خود با او را فراموش كرد و حفظ (حرمت ) محضر (ربوبى ) را نمود؛ و خضر نبى - عليه السلام - به خاطر شدت و قوت مقام ولايت و سلوكش چيزهايى را مى ديد كه حضرت موسى (ع ) نمى ديد؛ لذا موسى (ع ) محضر (حق ) را حفظ فرمود؛ ولى خضر (ع ) حفظ حاضر (متعال )نمود، و بين اين دو مقام فرق آشكارى است كه نهان راسخان در معرفت از آن آگاهند. 362- ((تا قلب من به آن آرام گيرد))؛ (بقره / 260) و براى اطلاع از مقام اطمينان - آداب الصلوة امام خمينى (س )؛ ص 16 - 19 - شرح منازل السائرين ؛ ج 254 - 255، ((قسم دهم ))، ((باب التحقيق )). 363- اعراف / 143. 364- و هل اتك حديث موسى اذ نارا فقال لاهله امكثوا انى انست نارا اتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى فلما اتئها تودى يا موسى انى ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى و انا اخترتك فاستمع لما يوحى اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى و آيا خبر موسى به تو رسيد؟ هنگامى كه آتشى ديد، پس به خانواده خود گفت : ((درنگ كنيد، زيرا من آتشى ديدم ، اميد كه پاره اى از آن براى شما بياورم يا در پرتو آتش راه (خود را باز) يابم پس چون بدان رسيد، ندا داده شد اى موسى اين منم پروردگار تو، پاى پوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس طوى هستى و من تو را برگزيده ام ، پس بدانچه وحى مى شود گوش فرده منم ، من خدايى كه جز من خدايى نيست ، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپادار. (طه / 9- 14). 365- و هل اتك حديث موسى اذ نارا فقال لاهله امكثوا انى انست نارا اتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى فلما اتئها تودى يا موسى انى ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى و انا اخترتك فاستمع لما يوحى اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى و آيا خبر موسى به تو رسيد؟ هنگامى كه آتشى ديد، پس به خانواده خود گفت : ((درنگ كنيد، زيرا من آتشى ديدم ، اميد كه پاره اى از آن براى شما بياورم يا در پرتو آتش راه (خود را باز) يابم پس چون بدان رسيد، ندا داده شد كه اى موسى اين منم پروردگار تو، پاى پوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس طوى هستى و من تو را برگزيده ام ، پس بدانچه وحى مى شود گوش فرده منم ، من خدايى كه جز من خدايى نيست ، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپادار. (طه / 9- 14). 366- و هل اتك حديث موسى اذ نارا فقال لاهله امكثوا انى انست نارا اتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى فلما اتئها تودى يا موسى انى ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى و انا اخترتك فاستمع لما يوحى اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى و آيا خبر موسى به تو رسيد؟ هنگامى كه آتشى ديد، پس به خانواده خود گفت : ((درنگ كنيد، زيرا من آتشى ديدم ، اميد كه پاره اى از آن براى شما بياورم يا در پرتو آتش راه (خود را باز) يابم پس چون بدان رسيد، ندا داده شد كه اى موسى اين منم پروردگار تو، پاى پوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس طوى هستى و من تو را برگزيده ام ، پس بدانچه وحى مى شود گوش فرده منم ، من خدايى كه جز من خدايى نيست ، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپادار. (طه / 9- 14). 367- مادر بتها، بت نفس شماست . زآنكه آن بت مار و اين يك اژدهاست . مثنوى معنوى ؛ دفتر اول ؛ ص 22. 368- و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمة ربه قال رب ارنى انظر اليك ، قال : لن ترانى ، و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترينى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المومنين . و چون موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، سخن عرض كرد: پرودگارا، خودت را به من بنما كه تو را بنگرم ، خداوند در پاسخ فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد؛ ولى به اين كوه بنگر اگر به جاى خويش برقرار ماند پس مرا توانى ديد، و همينكه پروردگارش بر آن كوه جلوه كرد آن را متلاشى و هموار كرد و موسى بيهوش افتاد و چون به خود آمد، گفت : منزهى تو، سوى تو باز مى گردم كه من مؤ من نخستينم ))؛ (اعراف / 143). 369- و هل اتك حديث موسى اذ نارا فقال لاهله امكثوا انى انست نارا اتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى فلما اتئها تودى يا موسى انى ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى و انا اخترتك فاستمع لما يوحى اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى و آيا خبر موسى به تو رسيد؟ هنگامى كه آتشى ديد، پس به خانواده خود گفت : ((درنگ كنيد، زيرا من آتشى ديدم ، اميد كه پاره اى از آن براى شما بياورم يا در پرتو آتش راه (خود را باز) يابم پس چون بدان رسيد، ندا داده شد كه اى موسى اين منم پروردگار تو، پاى پوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس طوى هستى و من تو را برگزيده ام ، پس بدانچه وحى مى شود گوش فرده منم ، من خدايى كه جز من خدايى نيست ، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپادار. (طه / 9- 14). 370- و هل اتك حديث موسى اذ نارا فقال لاهله امكثوا انى انست نارا اتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى فلما اتئها تودى يا موسى انى ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى و انا اخترتك فاستمع لما يوحى اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى و آيا خبر موسى به تو رسيد؟ هنگامى كه آتشى ديد، پس به خانواده خود گفت : ((درنگ كنيد، زيرا من آتشى ديدم ، اميد كه پاره اى از آن براى شما بياورم يا در پرتو آتش راه (خود را باز) يابم پس چون بدان رسيد، ندا داده شد كه اى موسى اين منم پروردگار تو، پاى پوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس طوى هستى و من تو را برگزيده ام ، پس بدانچه وحى مى شود گوش فرده منم ، من خدايى كه جز من خدايى نيست ، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپادار. (طه / 9- 14). 371- ر. ك . پاورقى شماره 1و2و3، ص 352. 372- ر. ك . پاورقى شماره 1و2و3، ص 352. 373- ر. ك . پاورقى شماره 1و2و3، ص 352. 374- ر. ك . پاورقى شماره 1و2و3، ص 352. 375- ر. ك . پاورقى شماره 1و2و3، ص 352. 376- اعراف / 143. 377- سفينة البحار؛ ج 1، ص 524، باب الرضا. 378- عن ابى الحسن صاحب العسكر - عليه السلام - قال : سمعته يقول :((اسم الله الاعظم ثلاثه و سبعون حرفا، كان عند آصف حرف . فتكلم به فانخرقت له الارض فيما بينه و بين سباء فتناول عرش بلقيس حتى صيره الى سليمان ، ثم انبسطت الارض فى اقل من طرفة عين ، و عند نا منه اثنان حرفا، و حرف عندالله مستاءثربه فى علم الغيب . اصول كافى ؛ ج 1،ص 230، ((باب ما اعطى الائمه - عليهم السلام - من اسم الله الاعظم ))، ح 3. امام هادى - حضرت ابوالحسن عسكرى - عليه السلام - مى فرمايد:اسم اعظم خداوند 73 حرف است و آصف يك حرف را داشت و چون آن را به زبان آورد زمين او و شهر سبا شكافته شد و او تخت بلقيس را گرفت و آن را به سليمان رسانيد. سپس در كمتر از يك چشم به هم زدن گشاده شد. (و به حال اولش برگشت .) و نزد ما 72 حرف از اسم اعظم است و يك حرف نزد خداست كه آن را در علم غيبش به خود اختصاص داده است . 379- ((همانا (عمل او) اعدام و ايجاد بود به نحوى كه جز آشناى (به اسرار) كسى آن را درك نمى كند، يعنى آن را در سبا معدوم كرد و نزد سليمان (ع ) ايجادش نمود.)) - (در مورد اينكه گفته : ((اعدام و ايجاد)) تا آخر، (بايد گفت ) چنين نابودكردنى ،نابود كردن مطلق نيست تا (ايجادش ) را سنخ اعاده معدوم باشد، بلكه (اين ) معدوم كردن عبارت است از وارد كردن (شى ء) تحت اسماى باطن مناسب ،و (اين ) ايجاد عبارت است از ظاهر كردن از (طريق ) اسماى ظاهر مناسب ، و اين بطون و ظهور ( و نهان و آشكار كردن ) به طريق انتقال نيست ، زيرا افعال كمل ، كه در واقع همان افعال خداست ، برتر از اين است كه تحت تاءثير زمان و حركت باشد و ممكن است اينگونه كارها با ((نور ديدن مكان ))رخ دهد، چنانچه ممكن است با ((كشش زمان )) صورت پذيرد، چون همه عالم تحت سلطه ولى كاملى است كه بهره اش از اسم اعظم دارد و از امامان ما منقول است كه : ((آصف يك حرف از اسم اعظم را مى دانست و بدان تكلم نمود و در نتيجه زمين ما بين او و سبا شكافته شد و تخت بلقيس را گرفت و نزد سليمان آورد، سپس در كمتر از چشم برهم زدنى زمين به حالت اوليه بازگشت .)) ((پس ، (در واقع ) مساءله ايجاد و حصول تخت بلقيس ، از دشوارترين مطالب است ، مگر براى كسى كه آنچه را گفتيم فهميده باشد.)) من مى گويم : چون اين امر از مشكلترين مسائل است ، حقيقت بر شيخ نيز مشتبه شده ، و گمان كرده كه اين عمل تنها به طريق اعدام و ايجاد صورت مى گيرد؛ يعنى گمان كرده كه حصول امثال اين امر جز از همين طريق ممكن نمى باشد؛ و بدين ترتيب قدرت ولى اى كه بهره اى از اسم اعظم دارد را محدود و مقيد نموده است . (البته ) اين (تفسير) متناسب با ميزان شناخت و معرفت و كشف اين عارف است ؛ اما كشف محمدى - صل الله عليه و آله - كه اهل بيت - عليهم السلام - كاشف از آنند اقتضا مى كند كه قدرت الهى مقيد و محدود نشود و طبق اين كشف ، حكم به صحت انتقال از راههاى بسيار دور، (در فاصله زمانى ) قبل از يك چشم برهم زدن و (حتى ) كمتر از آن مى شود. آيا نمى بينى كه نور محسوس ، با اينكه از عالم ملك است - و قواى ملكى قابل قياس با قواى روحانى نيستند - در يك ثانيه ، طبق اندازه گيريهاى علم نجوم جديد، مسافتى نزديك به شصت هزار فرسخ را مى پيمايد؟ پس تو اين را مقياسى براى (عظمت ) آنچه (عظيمتش به هيچ روى ) قابل قياس با عالم طبيعت و قواى آن نيست قرار ده . 380- امام باقر - عليه السلام - مى فرمايند: ... و لعل النمل الصغار تتوهم ان لله زبانيتين فانها كمالها، و تتصور ان عدمهما نقصان لمن لايكونان له . و چنين گمان كند مورچه كوچك كه براى خدا دو شاخك است و اين دو كمال اوست ، و تصور مى كند هر كس آن دو را نداشته باشد براى او نقص است . ؛ المحجة البيضاء؛ ج 1، ص 219 - 220. 381- (مورچه اى گفت :) ((اى موران همه به خانه هاى خود درآييد، مبادا سليمان و سپاهش ندانسته شما را پايمال كنند، پس خنده كننده اى از سخن مور لبخند زد))؛ (نمل / 18 - 19). 382- ((من به چيزى كه تو آگاه نشدى خبر يافتم ))؛ (نمل / 22). 383- (من آن را براى تو مى آورم )، ((پيش از آنكه چشمت را به هم زنى ))؛ (نمل / 40) 384- متن حديث اين است : ((قال عيسى بن مريم - عليه السلام -:((يا معشر الحواريين لى اليكم حاجة افضوهالى . قالوا: قضيت حاجتك يا روح الله ، فقام فغسل اقدامهم . فقالوا:كنا نحن بهذا يا روح الله . فقال :ان احق الناس بالخدمه العالم . انما تواضعت هكذا لكيما تتواضعوا بعدى فى الناس كتواضعى لكم . ثم قال عيسى - عليه السلام -:بالتواضع تعمر الحكمة لا بالتكبر، و كذلك فى السهل ينبت الزرع لا فى الجبل ))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 29، ((كتاب فضل العالم ))، ((باب صفة العلماء))، ح 6. 385- اشاره است به اين حديث امام موسى كاظم - عليه السلام -:((كان يحيى بن زكريا - عليه السلام - يبكى و لا يضحك ، و كان عيسى بن مريم - عليهما السلام - يضحك و يبكى ، و كان الذى يصنع عيسى - عليه السلام - افضل من الذى كان يصنع يحيى - عليه السلام -. يعنى ((يحيى بن زكريا - عليه السلام - گريه مى كرد و نمى خنديد، و عيسى بن مريم - عليه السلام - مى خنديد و گريه مى كرد، و آنچه كه عيسى انجام مى داد، بهتر از آن چيزى بود كه يحيى انجام مى داد))؛ اصول كافى ؛ ج 2، ص 488، ((كتاب العشرة ))، ((باب الدعابة و الضحك ))، ح 20، بحارالانوار؛ ج 14، ص 188، در باب قصص زكريا و يحيى ))، ح 40 - و نيز نگاه كنيد به : شرح فصوص الحكم ؛ شيخ داوود قيصرى ؛ ص 389، ((نص يحيوى )). 386- مريم / 19. 387- ((و چون (جبرئيل (ع )))به حضرت مريم گفت من فرستاده خداى تواءم ، آمده ام كه به تو فرزندى پاك سرشت ببخشم ، قلب مريم - سلام الله عليها - از شنيدن اين خبر شادمان شد و سينه اش گشاده گرديد.)) درباره اينكه گفته :((مريم از (شنيدن ) آن شادمان شد)) تا آخر. حضرت مريم - سلام الله عليها - به مجرد اظهار (اين خبر از سوى جبرئيل ) سخن او را پذيرفت و از گفته اش شاد شد و (اين شادمانى و انبساط) يا به همان دليل است كه شارح گفته ، و يا به سبب حاصل شدن روح معنوى در آن حضرت - عليها السلام - توسط جبرئيل و يا به هر دو دليل . ((از آنجا كه وجود حضرت عيسى - عليه السلام - حاصل نفخه جبرئيلى و بدون وساطت پدرى از جنس بود، و روح حضرت بدون وساطت روحى از روحها يا اسما (مستقيما) از حضرت الهى سرچشمه مى گرفت ؛ لذا (حضرت عيسى - عليه السلام -) در وجود خارجى (خود به صورت موجودى ))متوصف به همان صفت الهى ؛ يعنى زنده كردن مردگان ايجاد شد.)) اينكه گفته :((يا اسمى از اسما))يعنى نه وساطت اسم خاص از ميان اسما، بلكه به واسطه اسم جامع ، چرا كه فيضان فيض از ناحيه حضرت الهى ، بدون هيچ يك از اسما به طور مطلق صورت نمى پذيرد؛ لذا ذات من حيث هى ، بلكه از حيث مقام احدى اش با خلق در ارتباط نيست و از اين حيث منشاء آثار و فيوضات واقع نمى شود؛ و ما در رساله خود مسموم به مصباح الهدايه در اطراف اين مساءله بحث وافى كرده ايم . 388- ((يا اخت هرون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا - فاشارات اليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا.))، ((قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا، اى خواهر هارون ، پدرت مرد بدى نبود، و مادرت (نيز) بدكاره نبود)) پس ، مريم به عيسى اشاره كرد. گفتند: چگونه با كسى كه در گهواره كودك است سخن بگوييم ؟ (كودك ) گفت : ((منم بنده خدا، به من كتاب داده ، و مرا پيامبر قرار داده است ))، (مريم / 28 - 30). 389- جهت آشنا شدن اين بحث به كتاب سيره معصومين ، بخش سوم و كتاب امامت و انسان كامل از انتشارات مؤ سسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام مراجعه كنيد. و نيز، به همين كتاب فصول دوم و سوم و نهم و دهم مراجعه شود. 390- درود و سلام بر اصل نورها و محرم سر اسرار، آنكه در غيب هويت مستغرق گشته ، و تمامى تعينات ما سوا از او محو گرديده است . ريشه بنيادين حقيقت خلافت و جان جانان منصب ولايت ؛ آنكه در حجاب عز جلال مستور گشته ، و خميره اش با دست جلال و جمال سرشته شده و تمامى رموز احديت را كشف نموده ، مظهر جميع حقايق الهى و آينه تمام نماى بزرگوار، سرور ما ابوالقاسم محمد - صل الله عليه و آله -. 391- اشاره به سوره نجم ، آيات 8 - 9((ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى )). 392- اشاره به سوره هود، آيه 112: ((فاستقم كما امرت )). 393- درود و سلام بر مفتاح وجود و رابط ميان شاهد و مشهود و باب الابواب غيب هويت ، آنكه رداى عما بر تن كرده ، و حافظ حضرات خمس الهى است و آنكه (به حق ) در آويخت و فقير و نيازمند(او) شد و در امر او چنانچه ماءمور بود پايدارى ورزيد؛ آغاز و انجام و دايره (ى ) وجود و حلقه آخرين و اولين زنجيره (ى هستى ) را كامل نمود و انتهاى آن را به اولش باز گرداند. 394- درود بر سيد و مرشد كل ، آنكه از غيب وجود در عالم شهود ظهور كرد و دايره (ى هستى ) را كامل نمود و انتهاى آن را به اولش باز گرداند. 395- اول ما خلق الله روحى - يا نورى )) عوالى اللئالى ؛ ج 4،ص 99الجمله الثانية ، ح 140 - بحارالانوار؛ ج 15، ص 24، ((تاريخ نبينا))، باب 1، ح 44. 396- اول ما خلق الله روحى - يا نورى )) عوالى اللئالى ؛ ج 4،ص 99الجمله الثانية ، ح 140 - بحارالانوار؛ ج 15، ص 24، ((تاريخ نبينا))، باب 1، ح 44. 397- رسول الله - صلوات الله عليه و آله - صاحب (مقام ) احديت جمع حقايق غيبيه و شهادتيه ، و ريشه بنيادين (همه ) مراتب كليه و جزئيه است ، و نسبت ايشان به اعتباعشان مثل نسبت اسم اعظم در حضرت جمع به ساير اسما و صفات است ؛ بلكه ايشان اسم اعظم محيط بر ساير اسماى الهيه در نشئه خلق و امر هستند. 398- اصول كافى ؛ ج 1، ((كتاب التوحيد))، ((باب الارادة آنها...))ح 4. 399- حقيقت محمديه همان است كه در همه عوالم ، از عقل گرفته ، تا هيولى تجلى نمود و عالم ظهور و تجلى اين حقيقت است و هر ذره از مراتب وجود، تفصيل اين صورت است ، و حقيقت محمديه (ص ) همان ((اسم اعظم ))است ،و حقيقت خارجى آن عبارت از ظهور مشيتى است كه هيچ گونه تعينى ندارد و حقيقت هر (موجود) صاحب حقيقتى و تعين هر مشيتى از اوست : ((خداوند همه چيز را به (واسطه ))مشيت را به خود مشيت آفريد.)) و اين پيكره وجودى به نام محمد بن عبدالله - صلوات الله عليه و آله - كه از عالم علمى الهى براى نجات زندانيان در بند عالم طبيعت به عالم ملك نازل شده ، چكيده و مجمل آن حقيقت است ، و تمام مراتب (وجود) به گونه پيچيده و پنهان مانده به گونه انطواى عقل تفصيلى در عقل بسيط اجمالى ،در او پيچيده و پنهان است . 400- ((...و جامع ميان آنها دو در مرتبه دوم ، عبارت است از ((حقيقت انسانيت ))كه به اعتبار غلبه حكم وحدت ((حقيقت محمديه (ص ) ناميده مى شود، و به اعتبار غلبه تفصيل و ((كثرت )) همان ((حضرت علما))مى باشد...)) اينكه گفته :((به اعتبار غلبه حكم وحدت ))؛ به نظر من حقيقت محمديه - صلوات الله عليه و آله - صورت اسم ((الله ))است كه جامع احديت جمع اسماست ، همچنان كه جامع جمع اعيان نيز هست ؛ اما ((عما)) همان وجه غيبى قدسى اسم ((الله ))است ، (يعنى ) اسمى كه از هر گونه كثرت و تفصيل منزه است . 401- اما ((عرش ذات )) و قرارگاه سلطنت ذاتى ، همان اسم جامع احدى است و مقام واحديت و كثرات اسمايى به (وسيله ) آن ظاهر مى شود، چنانچه ((عرش صفات ))عبارت است از عين ثابت احدى احمدى جمعى ، كه اعيان ثابته و صورت اسمايى الهى به (سبب ) آن ظاهر مى شود. 402- ((خداوند نور آسمانها و زمين است ))؛ (نور / 35). 403- جنود الهى و جنود ابليسى . 404- بدانكه بهره ملائكه از توحيدات ثلاثه و از تنزيه ، به ميزان بهره انسان كامل از جميع اين مقامات نيست ، بلكه هر يك از ملائكه داراى مقامى معلومى است كه از آن پيشتر نمى رود. پس ،تعليم در اين نشئه استعداد ملائكه است كه پيامبر گرامى - صل الله عليه و آله - بدان احاطه دارد؛ هم او كه به تمام اشيا و نيز ترتيب تكميل هر يك از عوالم و نشآت بر طبق قضاى الهى عالم است . 405- ((و هرگز از سر هواى نفس سخن نمى گويد. سخن او چيزى جز وحى الهى نيست ))؛ (نجم / 3 - 4). 406- اشاره است به حديثى كه در شرح فصوص به پيغمبر (ص ) نسبت داده شده است كه اضافه شير نوشيده را در خواب به خليفه دوم داده است . و حضرت امام در تعليقه ص 37 - 38 مى نويسند: ((ان رسول الله - صل الله عليه و آله - حيث يكون حقيقة الاسم الاعظم و المرآة الاتم لايمكن ان يفضل منه ما هو من نسخ العلم .)) پيغمبر اكرم - صل الله عليه و آله - چون حقيقت اسم اعظم و آينه اتم است ، ممكن نيست كه چيزى از نسخ از وجود او زيادت كند.)) 407- بدان - خداست به راه راست هدايت فرمايد - از آنجا كه رسول الله - صل الله عليه و آله - متحقق به تمام دايره وجود است و مستجمع (جميع ) كمالاتى است كه در همه عوالم غيب و شهود وجود دارد، و صاحب بزرخيت كليه است ، و مشيت مطلقه و فيض مقدس است ؛ (لذا) هيچ كمال و وجودى خارج از حيطه كمال و وجود حضرتش نيست ، اوست كل الوجود ظلى ،و كل او وجود است ، و هيچ وجود و كمال وجودى اى خارج از وجود حضرتش نيست تا اضافى و زياده محسوب شود و فيوضات وجودى و كمالى كه از حضرتش به ماسوا مى رسد به نحو تجلى و نشاءن است نه به طريق فضل و زيادت . بله ، اضافه بر وجود (و غير آن ) تعين و عدم است و در (مورد) كمالات نيز، اضافه (چيزى ) از سنخ متقابل (ومتضاد با) آنهاست . 408- هود / 56. 409- حديد / 3. 410- ((و اتصال حروف ماقبل به آن ، و اتصال آن به ماقبلش در ديگر اسما مستلزم اين نيست كه اين (نام ) تماما از حروف اتصال (تشكيل شده ) باشد.)) اينكه گفته : ((و اتصال حروف ماقبل ))الخ :چون اتصال به ماقبل ، همان اتصال به حقيقت غيبيه اى است كه هر جنبنده اى بدان متصل است ، ((و هيچ جنبده اى نيست مگر آن كه زمامش به دست اوست )) و يا (اتصال به ما قبل ) عبارت است از اتصال به حق ، به مقام اسمايى او كه اين امر، كمال عبد است و موجب انقطاع از مابعدش مى گردد. و اگر انقطاع از حروف مابعد نبود به ماقبلش متصل نمى گرديد. و اما مقام محمدى ، و آن عبارت است از مقام برزخيت كبرا و جمع كننده وحدت و كثرت ، و جامع حق و خلق ،((و اوست اول و آخر و ظاهر و باطن ))، و ((نام محمدى )) ايشان ، ملكى است و از اين رو حروف اتصال در آن بيشتر به كار رفته ، و نام ((احمدى ))حضرت ، ملكوتى است ؛ و لذا در احاطه حروف انفصال قرار گرفته است . و در اينكه حرف اتصال (د) در پايات نام ((محمدى (ص )))ايشان به كار رفته سر، بلكه اسرارى نهفته است . 411- پيامبر ما - صلوات الله عليه و آله - صاحب مقام ((تشبيه و تنزيه )) بود و جمع ميان اين دو براى ايشان (به صورت ) مقام بود، به خلاف ديگر پيامبران - عليهم السلام - چرا كه آن صاحب مقام نبودند بلكه (جمع تشبيه و تنزيه ) براى آنان به صورت ((حال ))بود. 412- نجم / 9 413- جمع ميان ((جمع و ((فرق )) جز با عدم احتجاب ((جمع )) از ((فرق )) و بالعكس حاصل نمى گرددواين چيزى است كه جز در كشف سوم ، كه پس از اين ذكر خواهد شد به دست نمى آيد، و آن عبارت است از كشف تام محمدى - صل الله عليه و آله - كه صاحب برزخيت كبرا بوده ، به (مقام ) ((قاب قوسين او اودنى ))رسيده است . 414- برزخيت آن حضرت - صل الله عليه و آله - عبارت است از اعتدال ميان افراط و تفريط و قيام به مقام كثرت و وحدت ، چنانچه حضرتش - صل الله عليه و آله - فرمود: ((برادرم موسى چشم راستش نابينا بود و برادرم عيسى چشم چپش ، و من صاحب دو چشم (بينا) هستم ))؛ و نيز برزخيت حضرت عبارت است از خروج حضرت از هر دو كفر و داخل شدن ايشان در توحيد تام و خروج از همه اقسام كفر و شرك . 415- قدر / 1. 416- ((پس ،عالم به وجود او كامل شد؛ يعنى وقتى كه اين وجود جامع ايجاد شد، (به واسطه ) وجود خارجى او كامل شد و به اتمام رسيد؛ چرا كه او روح عالم مدبر و تصرف كننده در آن است و شكى نيست كه كمال جسم بدون (وجود يافتن ) روح كه مدبر جسم و نگهدارنده و حافظ آن از آفتهاست ؛ حاصل نمى شود. و اما عالم و نشئه عنصرى او در وجود عينى ، متاءخر واقع گرديد...تا آخر مطلب )) درباره اين گفته : ((اما نشئه عنصرى اش متاءخر واقع گرديد))، من معتقدم كه متاءخر واقع شدنش به اعتبار زمين هفتم (از زمينهاى هفتگانه ) بودن و پايين ترين پايينها قرار داشتنش است . پس ، چون در (درون ) همه حجابها قرار گرفت ، امكان پاره نمودن حجابهابرايش فراهم آمد؛ فلذا او آخر الاخرين است ، چنانكه اول الاولين نيز هست و به همين دليل به نهايت همه نهايتها و غايت همه غايتها رجوع مى نمايد. پس ، اوست آن فرو آمده از (مقام ) غيب هويت به عالم شهادت مطلق ، و اوست ليلة القدر، كه مى تواند با ظهور ((روز قيامت ))در وجودش ،از تمامى حجابها خارج مى شود؛ و از خود ((روز قيامت ))است . بنابراين ، مستور شدن نور احدى در (پس پرده ) تعين احمدى - صلوات الله عليه و اله - همان ((ليلة القدر))است و شايد اين فرموده خداوند كه :((ما آن را در شب قدر نازل كرديم ))اشاره اى مى باشد نهانى به همين مطلب ؛ و ((روز قيامت ))عبارت است از طلوع نور حق از وراى حجاب اقربش . 417- ((ياد كن هنگامى را كه فرشتگان گفتند:اى مريم ، خداوند تو را به كلمه اى از جانب خود، كه نامش مسيح بن مريم است مژده مى دهد، در حالى كه او در دنيا و آخرت آبرومند، و از مقربان درگاه خداست ))؛ (آل عمران / 45). 418- در اينجا، ((منظور از ((رحمت ))، ((وجود))نيست . زيرا ((قلب )) وسيعتر از وجود نيست . اينكه گفته : ((زيرا قلب وسيعتر از وجود نيست )) بنابر زبان عمومى است ، و گرنه سعه قلب ، بيش از سعه وجود است ؛ زيرا منظور از وجود همان ((وجود منبسط)) است و قلب ختمى وسيعتر از آن است ؛ چون حضرتش به مقام ((او ادنى ))رسيد كه اين مقام ، مقام اتصال به احديت است . 419- نجم / 9. 420- بقره / 148. 421- (((قلب ) ناميده مى شود به خاطر دگرگونى اش بين عالم محض و عالم نفس منطبع و (نيز به سبب ) دگرگونيهايش در وجوه پنجگانه قلب به سوى عوالم كليه پنجگانه .)) (درباره ) اينكه گفته : ((وجوه پنجگانه قلب ))، يكى از آنها،وجهى است كه با آن روبه رو مى شود و اين همان وجه خاص هر شى ء نسبت به حق تعالى است كه در فرموده خداوند به آن اشاره شده : ((هر كس را راهى است به سوى حق كه بدان راه يابد.)) و دومين وجه آن است كه با آن عالم مجردات و ارواح مى شود و سومين شهادت رو به رو شوند و پنجمين وجه ، وجهى است كه بدان به مقام احديت جمع روى كنند، و قلب مختص به اين مرتبه همان قلب تقى نفى است كه داراى نقطه وسطيت بين اسماى ظاهر و باطن مى باشد و از احكام و اوصاف آن محجوب و مستور نيست . 422- ((نزد پروردگار شب را به صبح مى رسانم . او غذايم مى دهد و سيرابم مى كند))؛ وسائل الشيعه ؛ ج 7، ص 388، (با اندكى اختلاف ) صحيح بخارى ؛ ج 4، ص 251،((كتاب التمنى )). 423- ((مرا با خدا حالتى است كه هيچ مقرب و پيامبر مرسلى را توان آن نيست ))؛ عوالى اللئالى ؛ ج 4، ص 7، حديث 7، و بحارالانوار؛ ج 18، ص 360، ((كتاب تاريخ النبى ))، ((باب اثبات المعراج )). 424- ((پس زمان وعده پروردگارش چهل شب تمام شد))؛ (اعراف / 142). 425- طه / 13. 426-... و اما تجلى از جنبه اطلاق و احديت ، همه تعينات را فانى مى سازد و هيچ اشاره و اسمى باقى نمى ماند مگر در هنگام صحو بعد المحو و اين مقام ((او ادنى ))است كه بعد از صحو بدان اشاره فرمود كه : ((من با خداوند حالت يا وقتى دارم الخ )) و اين تجلى به ((اطلاق )) و ((احديت ))براى كمل در برخى از حالات سلوك ، و براى حضرت ختمى مرتبت در همه حالات و براى همه مردم به هنگام قيامت كبر رخ مى دهد. 427- بندگى خداوند جوهرى است كه باطنش ربوبيت مى باشد))؛ مصباح الشريعة ؛ باب 100. 428- ((منزه است آن خدايى كه بنده اش را (شبانگاه ) سير داد))؛ (اسرا / 1). 429- منزه است آن خدايى كه پيامبرش را با نردبان عبوديت مطلقه سير داد)). 430- طه / 1 - 2. 431- طه / 1 - 2. 432- علل الشرايع ؛ ج 2،ص 312،باب 1،ح 1. 433- مستدرك الوسائل ؛ ((كتاب الصلوة ، ((ابواب افعال الصلوة ، ج 4، ص 100، باب 2، ح 17. 434- ((و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى ))، (انفال / 17). 435- ((همانا رسولى از خودتان برايتان آمد كه آنچه شما را به سختى مى اندازد بر او سخت دشوار است ، بسيار هواخواه شما و بر مؤ منان دلسوز و مهربان است ))؛ (توبه / 128) 436- ((اى رسول ما، تو چنان در انديشه هدايت خلقى كه خواهى جان عزيزت را از غم اينكه ايمان نمى آورند، هلاك سازى ))؛ (شعرا / 3). 437- ((اى رسول نزديك است كه تو اگر امت به قرآن ايمان نياورند، جان عزيزت را از شدت حزن و تاءسف بر آنان هلاك سازى ))؛ (كهف / 6) 438- ((محمد - صلوات الله عليه و آله - فرستاده خداست و كسانى كه با اويند بر كفار بسيار شديد و سختگير و در ميان بسيار مهربانند))؛ (فتح / 29). 439- ((تو نمى توانى هر كه را ميل دارى و راهنمايى و هدايت كنى ))؛ (قصص / 56). 440- كهف / 6. ****************** 441- منظور مرتبه غلبه بر تام قواست . 442- ((و انك لعلى خلق عظيم . براستى كه تو را خويى والاست ))؛ (قلم / 4). 443- ((كان خلقه القرآن . خلق آن حضرت (به نيكويى ) قرآن بود))؛ مسند احمد بن حنبل ؛ ج 6، ص 91- 163. 444- مكارم الاخلاق ؛ ص 12، فصل دوم - بحارالانوار؛ ج 16، ص 226، ((تاريخ نبينا (ص ) ))، ((باب مكارم اخلاقه ))، ح 34. 445- بحارالانوار؛ ج 16، ص 229، ((تاريخ نبينا ص ))،((باب مكارم اخلاقه و سيره ))، ح 35. 446- اشاره است به حديث : ...و هبط مع جبرئيل ملك لم يطا الارض قط، معه مفاتيح خزائن الارض . فقال : يا محمد، ان ربك يقرئك السلام و يقول هذه مفاتيح خزائن الارض ؛ فان شئت فكن نبيا عبدا؛ و ان شئت فكن نبيا ملكا فاشار اليه جبرئيل (ع ): ان تواضع يا محمد. فقال : بل اكون نبيا عبدا. ثم صعد الى المساء.... و يكى از فرشتگان الهى كه هرگز به زمين فرود نيامده بود با جبرئيل به زمين آمد، و با او كليدهاى گنجهاى زمين بود، و به پيغمبر گفت :اى محمد، پروردگارت بر تو سلام كرد و فرمود اين كليدهاى زمين است ،اگر خواهى پيامبرى بنده باش و اگر خواهى داراى ملك و سلطنت باش . پس جبرئيل اشاره كرد كه يا محمد فروتنى كن . پيامبر گفت : من پيامبرى بنده خواهم بود، فرشته به سوى آسمان رفت ...))؛ امالى صدوق ؛ مجلس 69، ح 2. 447- رؤ يا، بر حسب حال خواب بيننده متفاوت است ؛ و اما خوابهاى رسول الله - صل الله عليه و آله - از سنخ تمثلات حقايق غيبى در عالم خيال غير حال مشتغل از حضرات حقايق است ، بر خلاف خوابهاى ديگر مردم . 448- و چه چيز تو را به عظمت اين شب آگاه خواهد كرد؟))؛ (قدر / 2). 449- ((شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است ))؛ (قدر / 3). 450- ((براى هر كسى كه با حضور (و توجه كامل ) گوش فرا دهد))؛ اقتباس از سوره ق ، آيه 37. 451- ((اى موسى ، هرگز مرا نخواهى ديد))؛ (اعراف / 143). 452- پس ، چون پروردگار او بر كوه تجلى كرد، آن را از هم فروپاشيد و موسى مدهوش بيفتاد))؛ (اعراف / 143). 453- مثنوى مولوى ، دفتر اول ، ص 38. 454- جامع الاسرار و منبع الانوار؛ ص 10. 455- نجم / 8 - 9 456- بحارالانوار؛ ج 69،ص 49؛((كتاب الايمان والكفر))،((باب فضل الفقر والفقراء ))،ش 58 457- من لا يحضره الفقيه ؛ ج 2،ص 374، زيارت جامعه . 458- من لا يحضره الفقيه ؛ ج 2،ص 374، زيارت جامعه . 459- بحارالانوار؛ ج 69، ص 107، دعاى ندبه با اندكى اختلاف . 460- در نوع بشر (هيچ كس )كاملتر از پيامبر ما - صل الله عليه و آله - نيست ، چنانچه اين (حقيقت ) مشهود پيشوايات كشف و معرفت ،و منقول از معدن حكمت و رسالت است و از كلام خداوند كه ياور اصحاب قلوب و راسخان است - (نيز همين معنا) برمى آيد؛ و از جمله شواهد از كتاب خدا قول حق تعالى است آنجا كه از معراج حضرت رسول - صل الله عليه و آله - حكايت مى كند كه : ((سپس نزديك شد و نزديكتر شد تا اينكه (فاصله اش ) به قدر دو سر كمان يا كمتر شد))، ((تدلى )) همان ((حقيقت فقره )) است كه در (اين ) كلام حضرت - صل الله عليه و آله -:((فقره مايه فخر من است )) بدان اشاره گرديد، و همان مقام ((برزخيت كبرا)) و ((هيولويت مطلقه )) است ؛ و مقام ((اودنى )) استهلاك حضرتش در احديت و زوال حكم واحديت است . و از جمله اين شواهد در كلمات حاملان وحى و نبوت عباراتى است كه در زيارت جامعه آمده مانند:((خداوند با شما آغاز (وجود) كرد و با شما (وجود را) به انتها مى رساند))،و:((روحهاى شما در روحها و نفسهايتان در نفوس (جارى است )))،و: ((شماييد ريسمان اتصال ميان آسمان و زمين )) و قسمتهاى ديگر زيارت و خبرهاى نقل شده از طريق آن حضرات - عليهم السلام - كه در حد استفاضه و بلكه تواتر است . پس ، چون آنچه گفتيم را دانستى و بدانچه تلاوت كرديم ايمان آوردى ، سر اينكه حضرت -صل الله عليه و آله - ابوالبشر و آدم حقيقى است ، بر تو آشكار خواهد شد. نيك بينديش . 461- عيون اخبار الرضا - عليه السلام -؛ ج 1، ص 204، ((الباب السادس و العشرون ))،ح 22. متن كامل در كتاب مصباح الهداية حضرت امام (ره )، ص 73 - 74 آمده است . 462- بحارالانوار؛ ج 15، ص 15، ((تاريخ نبينا (ص )))، ((الباب الاول ))، ح 19، و ج 25، ص 22، ((الباب الاول من ابواب خلقهم و طينتهم و ارواحهم ))ح 38 - اسرار الشريعة و اطوار الطريقة ، ص 94 463- بدانكه اين فرمايش پيامبر - صل الله عليه و آله -:((خداوند هيچ مخلوقى برتر از من نيافريد))اشاره به برتر بودن حضرت -صل الله عليه و آله - در مقام ((تعين خلقى ))دارد؛ چرا كه آن حضرت (ص ) در عالم خلق ، نخستين تعين و نزديكترين آنها به اسم اعظم - كه امام ائمه اسما و صفات است -بود؛ اما با در نظر گرفتن مقام ((ولايت كليه عظما))ى ايشان ، و مقام برزخيت كبرا و هيولايت اولاى آن حضرت كه از آن به ((دنى فتدلى )) و ((وجود انبساطى اطلاقى ))و ((وجه دائم باقى )) تعبير شده كه هم وجودها و تعينات در آن مستهلك شد و تمامى رسوم و نشانه ها در آن مضمحل و نابود گرديده است ، (اساسا) نسبتى ميان ايشان و هيچ موجود ديگر وجود ندارد،(و اين ) به دليل احاطه قيوميه ايشان بر تمامى نورها و سايه ها است . پس ،(تعبير) ((اكرم بودن برتر بودن ))در اين مقام صحيح نيست ؛ (زيرا اساسا طرفى براى مقايسه وجود ندارد) و اوليت و آخريت متصور نيست ، بلكه حضرت (ص ) اول است در عين آخر بودن ، آخر است در عين اول بودن ؛ ظاهر است به همان گونه كه باطن است و به همان نحو كه ظاهر است پوشيده و نهان است ؛ چنانچه خود فرمود:((ماييم پيشينيان نخستين )). 464- ((...حضرت على - عليه السلام - فرمود:((گفتيم اى رسول خدا تو برترى يا جبرئيل - عليه السلام -؟ فرمود: ((يا على ، خداوند تبارك و تعالى انبياى مرسل خود را بر ملائكة مقرب برترى بخشيد و مرا بر جميع انبيا و مرسلين برترى داد.)) سؤ ال از برترى ايشان بر جبرئيل - عليه السلام - در واقع پرسش از (فضيلت ايشان ) بر همه ساكنان عالم جبروت است و علت اينكه از جبرئيل نام برده شده ، يا به دليل مقام عظيم وى در ميان ديگر فرشتگان است و يا به اين دليل است كه ذهنها بيشتر متوجه او بوده : نه سايرين ؛ و خلاصه اينكه سؤ ال (مذكور) ايشان فقط در مورد جبرئيل - عليه السلام - نيست و به همين دليل حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - پاسخ خود را با بيان فضيلت خود بر همه ملائك ايراد فرمودند، و بايد دانست كه اين فضيلت يك برترى تشريفاتى صورى و قراردادى مانند برترى سلطان بر رعيت نيست ، بلكه فضيلتى حقيقى و وجودى و كمالى است كه از احاطه تام و سلطنت قيومى ايشان سرچشمه گرفته ، كه ظل و سايه احاطه اى است كه حضرت اسم الله اعظم بر ديگر اسما و صفات دارد، چرا كه ساير اسما و صفات ، از شئون و صورتها و مظاهر و انوار اويند. پس همان طورى كه شرافت اعظم الله - كه محيط بر ساير اسما است - و نيز (برترى ) ساير اسما نسبت به يكديگر، اعتبارى و تشريفاتى نيست ، در مورد (برترى و شرافت ) مربوب اسماى محيطه كه نبى هر عصر است و خصوصا پيامبر ما - صلوات الله عليه و آله - كه ...مربوب امام ائمه اسما و صفات است نيز به همين ترتيب است . 465- مناقب ابن شهر آشوب ؛ ج 1، ص 214 - بحارالانور؛ ج 16، ص 402، تاريخ نبينا))، باب 12، ح 1 - مسند احمد بن حنبل ؛ ج 1، ص 281. 466- المقدمات من كتاب نص النصوص ؛ سيد حيدر آملى (ره )، ص 169، - الانسان الكامل ؛ شيخ عبدالكريم جبلى ، ص 132. 467- عوالى اللئالى ؛ ج 4، ص 7 - بحارالانوار، ج 55، ص 39، ((كتاب السماء و العالم ))،((باب العرش و الكرسى و حملتها))،ح 61 - محجبة البيضاء؛ ج 5، ص 28،((كتاب شرح عجائب القلب )) (با اندكى اختلاف ). 468- فيه مافيه ؛ ص 48. 469- عليم اليقين ؛ ج 1، ص 57 - اصول كافى ؛ ج 2، ص 529،((كتاب الدعاء))، باب القول عند الاصباح و الامساء))، ح 20 (عبارت به شكل : سبقت رحمتك غضبك آمده است ). 470- قلوب اوليا و سالكين ، آينه هاى تجليات حق و جايگاه ظهور اوست ، چنانچه خداوند فرمود:((اى موسى ، زمين و آسمان گنجايش مرا ندارند؛ اما قلب بنده مؤ منم گنجايش مرا ندارند؛ اما قلب بنده مؤ منم گنجايش مرا دارد.)) آرى ، قلبها از حيث بروز تجليات (الهى ) در آنها، مختلف و متفاوتند. گاه قلب ، ((قلب عشقى و ذوقى ))است كه پروردگار در آن به جمال و حسن و بها تجلى مى فرمايد و گاه ((قلب خوفى ))است كه پرودگار به جلال و عظمت و كبريا و هيبت در آن تجلى مى فرمايد و ديگر، قلب ذو وجهتين است كه پروردگار در آن به جمال و جلال و صفات متقابل و يا به اسم جامع اعظم تجلى مى فرمايد. و اين مقام به خاتم الانبيا و اوصياى ايشان - عليهم السلام - اختصاص دارد. پس ، خداوند براى هر يك از اوليا - عليهم السلام - به اسمى كه با حال آن ولى حق متناسب دارد تجلى مى فرمايد: گاه به صفت جلال مانند (تجلى بر) شيخ الانبيا و المرسلين - صلوات الله عليه و اجمعين - زيرا خداوند، به سبب استغراق حضرتش در بحر عشق الهى و شيفتگى ايشان نسبت به نور جمال خداوندى ، از وراى جلال ، به ((جمال ))تجلى نمود و به همين سبب حضرت عشق الهى و شيفتگى ايشان نسبت به نور جمال خداوندى ،از وراى جلال ، به ((جمال )) تجلى نمود و به همين سبب حضرت به ((خلعت ))(و دوستى حق تعالى ) اختصاص يافت ، و مانند حضرت يحيى - عليه السلام - كه قلبش خاضع و خاشع و در (حال ) قبض بود، لذا خداوند به صفت جلال ،از (جمله ) عظمت و كبريا و قهر و سلطنت تجلى فرمود. گاه نيز خداوند به ((جمال ))تجلى فرمايد چنانكه بر حضرت عيسى - عليه السلام - تجلى نمود؛ و به همين دليل هم بود كه وقتى حضرت يحيى - عليه السلام - ايشان را خندان ديد و با عتاب بر او اعتراض نموده گفت :((گويا كه آن جناب خو را از مكر و عذاب خدا در ايمنى يافته است .)) به او پاسخ داد:((گويا كه آن حضرت از فضل و رحمت حق نااميد گشته است .))و به آن دو بزرگوار - عليهما السلام - وحى شد:((محبوبترين شما نزد من آنى است كه بر من خوش گمانتر باشد.)) پس ، خداوند بر حضرت يحيى - عليه السلام - به مناسبت (حال ) قلب و نشئه خاصش به قهر و سلطنت تجلى فرمود و لذا ايشان به آن ترتيب اعتراض نمود؛ امام حضرت عيسى - عليه السلام - كه خداوند به مقتضاى نشئه و مقام ايشان به لطف و رحمت بر او تجلى فرموده بود آنگونه پاسخ داد، و وحى خداى متعال به اينكه محبوبتر شما دو تن ، نزد من آن است كه بر من حسن ظن بيشترى داشته باشد، به مناسبت تقدم رحمت بر غضب اينكه محبت الهى ابتدائا در مظاهر جمال تجلى مى نمايد مى باشد. چنانكه در روايات آمده :((اى آنكه رحمتش بر غضب پيشى گرفته است )). 471- و للتمكن بهذا المقام و انمحاء التلوين وردت الاية الشريفة :((فاستقم كما امرت ))(هود / 112؛ شورى / 15). و قال النبى - صلى الله عليه و آله -: ((شيبتنى سورة هود.))قيل :لمكان هذه الاية (علم اليقين ؛ ج 2،ص 971-مجمع البيان ؛ ذيل هود / 112) و ان قال شيخنا العارف الكامل الشاه آبادى - ادام الله ظله -: ان قوله - صلى الله عليه و آله - لكونهم من فروع شجرة النبوة .)) منه عفى عنه . به سبب تمكن در اين مقام و محو و فانى شدن تلوين بود كه آيه شريفه ((چنانكه فرمان داده شدى استقامت بورز)) نازل شد و پيامبر - صلوات الله عليه و آله - فرمود:((سوره هود مرا پير كرد.)) و گفته اند (فرموده حضرت (ص )) با توجه به مفاد اين آيه بود. گرچه شيخ ما، عارف جناب شاه آبادى - ادام الله ظله - فرمود:((فرمايش پيامبر(ص ) ناظر بر اين است كه استقامت امت نيز جزء استقامت آن حضرت است ، و رسول خدا ماءمور استقامت امت نيز مى باشد؛ زيرا امت به منزله شاخساران درخت نبوتند(از حضرت امام -رضوان الله تعالى عليه -). 472- قلب سالك هنگامى كه پروردگار به يك اسما بر او تجلى فرمود، و مقام هر اسم در او به تحقق پيوست قابل و پذيراى تجلى حق به اسم مى گردد،اسمى كه تمامى شئون الهى و جبروت و سلطان حق در او (جمع ) است و اين تجلى اولا(تجلى ) به وحدت جمعى و كثرت در وحدت و ثانيا (تجلى ) به كثرت تفصيلى و بقاى بعد از فنا و وحدت در كثرت خواهد بود... با (تحقق ) اين مرتبه ، مراتب به پايان مى رسد و اين ، مرتبه از مراتب سير الى الله ،و همان ((سفر چهارم )) كه بقاى بعد از فنا پس از استهلاك تام است ، مى باشد. پس ، حفظ حضرات تمكن در مقام جمع و تفصيل ، و وحدت و كثرت از بالاترين مراتب انسانيت و كاملترين مراحل سير و سلوك به شمار مى رود و حقيقت اين مقام براى هيچ يك از اهل سلوك و ارباب معرفت ، جز رسول اكرم ما - صلوات الله عليه و آله - و خاندان بزرگوارش ، كه نور علم و معرفت را از مشكات منور ايشان برگرفته اند و سلوك و طريقت را از مصباح ذات و صفات آن بزرگوار آموخته اند، واقع نمى گردد. 473- اشاره به برترى حضرت ابراهيم بر حضرت آدم - عليه السلام - به دليل اينكه او با خطاب ((نرى ابراهيم ملكوت ...)) مورد اشاره قرار گرفته ؛ ولى حضرت آدم با خطاب ((علم آدم الاسماء...)). متن كامل در فصل هفتم بحث پيرامون حضرت ابراهيم آمده است . 474- نصر / 1. 475- ((سپس آنان را با معجزات و نصرتى كه پايدارى جانهاى سخت و شمشيرهاى برانشان متضمن آن است ، تاءييد فرمود.)) اين نصرت همان ((فتح مطلقى ))است كه در آيه شريفه : ((اذا جاء نصرالله والفتح ))بدان اشاره شده است ، و فتوحات بر سه قسم است : فتح قريب و فتح مبين و فتح مطلق ، و فتح مطلق به صاحب ولايت مطلقه اختصاص دارد و رسولان ديگر به تبع ، و نه اصالتا، بهره اى از آن دارند؛ ولى در فتح پيشين مختص حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - نيست . 476- حفظ مقام كثرت در وحدت و وحدت در كثرت براى هيچ يك از انبيا و مرسلين ميسر نشده است جز ايشان - صلوات الله عليه و آله - بالاصاله و اولياى مكرمش به تبعيت (از آن بزرگوار) درود و سلام خداوند بر حضرت ختمى و خاندان بزرگوارش . 477- قرب فرايض پيش از قرب نوافل حاصل نمى گردد؛ و ((قرب نوافلى )) عبارت است از فنا و استهلاك اسما و صفات كه (در نتيجه آن ) حق ، گوش و چشم و دست او مى گردد؛ و ((قرب فرايضى )) عبارت است از استهلاك كلى ذاتى و صفاتى كه ابقاى عبد در پاره اى از اوقات را در پى دارد و (در نتيجه آن ) عبد گوش و چشم حق مى گردد. پس (بدانكه ) ولايت كليه و ظهور برزخيت كبرا تنها پس از قرب فرايض حاصل مى شود و اين قرب است كه غايت معراج صعودى پيامبر ما - صلى الله عليه و آله - مى باشد ؛ كه براى ساير انبيا بجز آن حضرت ، حاصل نمى شود مگر به تبع ، نه بالاصالة . 478- ((رو به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد.))، (انعام / 79). 479- نجم / 8 -9. 480- الجامع الصغير، ج 2، ص 144، بدون لفظ ((مثل )) - بحارالانوار، ج 39، ص 56، كتاب تاريخ امير المؤ منين ، باب 73، ح 15. 481- ((گيرم اى خدا من ، بر عذابت صبر نمايم ، چگونه مى توانم بر دورى تو صبر كنم ؟))، اقبال الاعمال ؛ ج 3، ص 8 - 331، دعاى كميل . 482- هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او مهار اختيارش را در دست دارد. براستى پروردگار من به راهى راست است ))؛ (هود/ 56). 483- ((ولى چنين نيست ، به پروردگارت قسم كه ايمان نمى آورند مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند...))الخ (نساء/ 56). 484- ((پس سوگند به پروردگارت كه از همه آنان خواهيم پرسيد))؛ (حجر92). 485- ((...تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به ايشان بياموزد))، (جمعه / 2). 486- ((...تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به ايشان بياموزد))، (جمعه / 2). 487- زخرف / 84. 488- علم اليقين ؛ ج 1، ص 520. 489- و ديگرى ، اعتبار كثرت و تركيب (در مورد فيض منبسط و ظل نورانى ) مى باشد كه عبارت است از اعتبار ظهور در همه مظاهر (اعم ) از تعينات جبروتى و ملكوتى كلى و (تعينات ) ملكى ناسوتى جزئى ؛ و به اين اعتبار، تعين خاصى ندارد بلكه با هر يك از از تعينها، تعين مى يابد، و بلكه نسبت آن با همه تهينها مساوى و يكسان است ، ((و اوست كه در آسمان خداست و در زمين خداست .))، ((و اگر با ريسمانى به (عمق ) زمين پايين رويد، بر خدا فرود مى آييد)). 490- اشاره به آيات 76 - 79 از سوره انعام . 491- ((چون از تكبير و افتتاح نماز فارغ گشت ، خداوند عزوجل فرمود:اينك به من رسيدى ، پس نام مرا ببر...))؛ علل الشرايع ؛ ج 2، ص 312، باب 1، ح 1. 492- ((اان ربك يصلى يقول : سبوح قدوس رب الملائكة و الروح ))؛ مصباح الشريعة ، باب 5 - عوالى اللئالى ؛ ج 1،ص 389، ح 21. 493- نماز - ى - كه مقام جامعيت دارد و هر سه قسم فنا در آن هست و به همين سبب به عبادت شب معراج - كه مقام قرب احمدى احدى محمدى - صلوات الله عليه و آله است - اختصاص يافت و مخصوص ثناى خداوند متعال از خودش شد، چنانچه از جبرئيل - عليه السلام - وارد شده كه به رسول الله (ص ) عرض كرد:((پروردگات (خود) نماز مى گذارد)). 494- نجم / 8. 495- ((... به عرش من بنگر. رسول الله - صلى الله عليه و آله - فرمود:((پس به عظمتى نگريستم كه از ديدنش جانم بشد و بيهوش شدم . آنگاه پس از ديدن آن عظمت به من الهام شد و گفتم : سبحان الله ربى العظيم و بحمده . (منزه است پروردگار بزرگ من و سپاس اوراست .) پس ، چون اين بگفتم از حالت غشوه به در آمدم ، تا اينكه با الهامات پى در پى هفت بار آن را مى گفتم . پس به خود آمدم و به حال عادى خود باز گشتم ...))؛ علل الشرائع ؛ ج 2، ص 315 بخشى از حديث ((صلوة معراج )). 496- خداوند عزيز جبار بر پيامبر، محملى از نور فرستاده كه چهل نوع از انواع نور در آن بود كه بر اطراف عرش خداوند تبارك و تعالى ، حلقه زده بودند، چنانكه چشم هر بيننده را خيره مى ساخت . يكى از آنها نور زرد بود، پس به اين جهت زردى زرد شد؛ و يكى از آنها سرخى سرخ شد. تا اينكه فرمود: پس پيامبر در آن نشست ، سپس به آسمان دنيا عروج كرد؛ پس ملائكه به اطراف آسمان گريختند و سپس به سجده افتاده و گفتند: ((منزه و مقدس است پروردگار ما و پروردگار ملائكه و روح ، اين نور چقدر شبيه به نور پروردگار ماست !)) پس جبرئيل گفت : ((الله اكبر))پس ، ملائكه ساكت شدند و آسمان باز شد و ملائكه مجتمع گشته و سپس آمدند و گروه گروه بر پيامبر - صلى الله عليه و آله - سلام كردند...))؛ علل الشرايع ؛ ج 2، ص 312، ((باب علل الوضوء والاذان و الصلوة ))، ح 1. 497- همان جا. 498- تفسير عياشى ؛ ج 2، ص 301 - 302، تفسير سوره اسراء. 499- حضرت امام در كتاب تعليقات على شرح فصوص الحكم ؛ ص 63 نيز به همين مطلب اشاره مى نمايند. 500- ((پس هرگاه به چيزى كه اراده تحقق آن را كرده است بگويد:((باش )) آن چيز فرمان الهى را اطاعت كرده ، موجود و محقق گردد)). 501- با اندكى اختلاف در بحارالانوار به نقل از حضرت صادق روايت شده است . بنگريد به ج 89،ص 107، ((كتاب القرآن ))، ((باب فضل التدبر فى القرآن ))، ح 2 - نهج البلاغه ؛ خطبه 147 - روضة من الكافى ؛ ص 387 (نزديك به اين مفهوم ). 502- نهج البلاغه ؛ ص 274، خطبه 186. (با اندكى اختلاف ). 503- مقدمه قيصرى ؛ فصل دوم ((فى معرفة اسمائه و صفاته )) - شرح مقدمه قيصرى ؛ ص 249. 504- ((كلام ))عبارت است از تعين هوايى كه از درون انسان خارج مى شود (و اين تعين ) با حركت هوا در جايگاهاى خروج هو و عبور از مراحل حركت به سوى خارج و ظهور از عالم غيب در عالم شهادت متحقق مى شود. (بدين ترتيب ) آنچه در ضمير و نهاد گوينده است و باطن مقصد و حقيقت امر او را روشن و آشكار مى نمايد، ايجاد و انشاى كلام توسط متكلم ، و فرو آمدن آن از عالم غيب به عالم شهادت ؛ و از آسمان سر به زمين علن ، به سبب حب ذاتى متكلم در مرتبه خفاست ،و او ظاهر نمودن آنها را دوست دارد و عاشق آشكار كردنشان است (كلام ) را ايجاد و انشا مى نمايد، تا قدر و شاءنش شناخته شود. تو اكر داراى قلبى روشن به انوار الهى ، و روحى پرتو گرفته از شعاههاى روحانى باشى ؛ و قلبت - بدون بهره گيرى از تعاليم خارجى - روشن شده باشد و از نور باطنى كه پيشاپيش تو در حركت است بهره مند باشى ؛ و قلب - بدون بهره گيرى از تعاليم خارجى - روشن شده باشد از نور باطنى كه پيشاپيش تو در حركت است بهره مند باشى ، يقينا كتاب الهى به شرط طهارت لازم در مس حقايق قرآن ، براى تو كشف گردد و در آينه ((مثل اعلا)) و ((آيت كبرا))،حقيقت كلام و غايت تكلم خداى تعالى را خواهى شناخت ، و خواهى دانست كه مراتب وجود و عوالم غيب و شهود، همگى كلام الهى اند كه به وسيله هوايى كه مرتبه عماست از مرتبه هويت غيبى خارج شده است و به دليل حب ذاتى كه حق تعالى براى اظهار كمالات و تجلى به اسما و صفات داشته ، از آسمان الهى نازل گشته تا شاءن و مقام او شناخته شود، چنانكه در حديث قدسى آمده :((من گنجى مخفى بودم و دوست شناخته شوم ، پس مخلوقات را آفريدم تا شناخته شوم )). و از حضرت على نقل شده :((خداوند در كلام خود براى بنده گانش متجلى شده است ، ولى آنان بصيرت دركش را ندارند.)) و از آن حضرت است كه : ((خداوند متعال به هر چه ((وجودش )) را اراده فرمايد مى گويد:((موجود شو)) و آن چيز موجود مى شود، (ولى ) نه (گفتن ) با صدايى كه به گوش رسد، و يا با آوايى كه شنيده شود؛ بلكه كلام و سخن گفتن خداى سبحان ، (همان ) فعل اوست )). اهل معرفت گفته اند: ((تكلم حق تعالى است از ((تجلى ))حق ، (اين تجلى ) حاصل تعلق يافتن اراده و قدرت او بر ايجاد و اظهار آنچه در غيب است ، مى باشد. 505- شعرا / 193 - 194. 506- نجم / 4 - 11. 507- چون سخن انديشمندان به مبحث ((كلام )) رسيد، گفتگو بين دو گروه از متكلمين به درازا كشيد،... پس راءى معتزله و متكلمين اماميه بر اين شد كه متصف كردن حضرت بارى به صفت ((متكلم ))به اين دليل است كه او در چيزى ايجاد كلام مى كند، مانند (ايجاد كلام از ناحيه حق در) درخت (در) حضرت موسى و با (ايجاد كلام ) در نفس نبى يا ملك . جمعى از اهل تحقيق نى گفتند: اطلاق لفظ ((متكلم )) بر خداوند به جهت قيام ((تكلم ))، و نه ((كلام ))بر حق تعالى است ، اين قيام هم قيام صدورى است نه قيام حلولى ، همان گونه كه اطلاق لفظ ((متكلم ))بر ما، همين سبب است ، منتها ايجاد كلام توسط ما با كمك ابزار و آلات است ؛ ولى خداوند نيازى به ابزار و وسيله ندارد. اما نظر اشاعره چنين بود كه كلام خداوند از جنس اصوات و حروف نيست ، بلكه معنايى است قائم به ذات حق تعالى در ازل كه آن را ((كلام نفسى ))مى نامند، و ((كلام لفظى ))ك مركب از حروف است دل بر آن است . و ((طلب ))قائم به نفس از كلام نفسى است ، (نه كلام لفظى ) و اين كلام با اراده فرق دارد و غير از آن است . اما سخن درست و مستدل اين است كه اطلاق لفظ ((متكلم ))بر حق تعالى ، نه بر طبق دليل معتزله و متكلمين اماميه است (كه خداوند را به سبب ايجاد كلام در اشيايى مثل درخت و غيره متكلم مى گويند) و نه مطابق نظرات اشاعره (كه كلام را معنايى قائم به ذات حق در ازل مى دانند.) دليل بطلان و فساد سخن معتزله اين است كه ايجاد كلام متجدد و متصرم و (زوال پذير) بدون اينكه واسطه اى در ميان باشد، مستلزم مفاسد بسيارى است از جمله تجدد در صفات و ذات حق ، تعالى عنه . مساءله وخى و فروفرستادن كتاب به سوى پيامبران و رسولان از علوم عالى ربانى است كه براى كمتر شخصى اتفاق افتد كه عمق آن را دريابد، مانند تكلم حق تعالى با موسى . خداوند در كلام خود به برخى از اسرار آن اشاره مى كند:((روح الامين آن بر قلب تو نازل كرد تا هشدار دهندگان باشى .)) و همچنين مى فرمايد:((سخن او غير وحى خدا نيست ، آن را (فرشته ) بسيار توانا به او آموخت ، همان فرشته مقتدر كه به صورت اصلى خود جلوه كرد،(پيغمبر) در بلندترين افق جاى گرفته ، سپس به جاى خدا نزديك و نزديكتر شد، (بدان نزديكى ) كه به اندازه دو كمان و يا كمتر رسيد، سپس به بنده اش وحى كرد آنچه را كه وحى كرد، قلب (پيغمبر) آنچه را ديد، دروغ نپنداشت .)) اين آيات به چگونگى وحى و نزول كتاب به وجهى موافق برهان و بدون منافات با تنزيه حق تعالى از هرگونه تغيير و عيب و حدوث اشاره دارد. به جانم سوگند كه اسرار وديعه نهاده شده در اين كلام الهى كه اشاره به چگونگى وحى و نزديكى روحانيت رسول الله (ص ) به مقام دلى و مقام ((قاب قوسين )) و مقام ((ادنى )) و سپس تحقق وحى دارد، از اسرارى است كه به فكر هيچ بشرى نرسد مگر افراد يگانه اى كه به قوه برهان همراه رياضتها و نور ايمان در علم راسخ شده باشند. مقصود ما (از سخنان مذكور) دفع اين توهم است كه متكلم بودن خداوند،به (معناى ) ايجاد كلام متغير و دگرگون شونده در درخت و امثالهم باشد و يا به قيام صدورى تكلم او،(با توجه به ) فرق ميان ما و خداوند،كه ايجاد (كلام به وسيله ) ما به كمك وسايل و آلات است و ايجاد حق تعالى بدون آنها، چرا كه اين سخن نيز (مانند مورد قبلى ) ملازم تغير و دگرگونى در ذات و صفات (حق ) است . 508- و از آنجا كه علم و رحمت او به سبب اطلاق و عدم محدوديت ذات حق همه چيز را فراگرفته است ،لذا وقع امورى كه مخالف با آن باشد غير ممكن است و سر قدر صحيح است و پيروى اراده از علم صحيح است ، همچنان كه قدرت نيز با ظاهر نمودن چيزى كه اراده معين كرده ، از علم پيروى مى كند و با مشاركت اين دو، كلام ظاهر و آشكار مى شود. )) اينكه گفته :((با مشاركت اين دو، كلام ظاهر مى شود))تا آخر. مقصود از اين كلام ، ((كلام فعلى ظهورى )) در مقام فيض و تجلى است ؛ اما ((كلام ذاتى نفسى )) كه عبارت از اظهار آنچه در غيب ذات است در حضرت اسما و مقام واحديت ، كه تابع تجلى ذاتى علمى و حب ذاتى و اراده ذاتى است - بلكه بر طبق تحقيق عرفانى و ذوق شهودى :خداى تعالى در مقام احديت ((متكلم )) است و تكلم او، عبارت از فيض اقدس و تجلى اعلاى ارفع است ؛ و مخاطب اين تكلم اولا، اسماى ذاتيه ، و ثانيا، حضرت واحديت و اسما و صفات هستند و خداوند در مقام ((واحديت ))نيز متكلم است و تكلم او تجلى نمودن به مقام اسم ((الله )) به وجهه ظاهره آن اسم مى باشد، و مورد خطاب اين تكلم ، اعيان ثابته هستند كه عين ثابت انسان كامل ابتدا و مابقى اعيان به تبع او (مورد خطاب قرار مى گيرند)؛ و ما سخن در اين مقوله را در رساله موسوم به مصباح الهدايه الى حقيقة الرسالة و الولاية به طور مشروح و مستوفا بيان كرده ايم . 509- ((چنانچه پيامبر خبر داده :قرآن ظاهرى دارد و باطنى و حدى و مطلعى ، و در اين روايتى آمده :((باطن آن داراى باطنى است تا هفت بطن ،و در روايت ديگر تا هفتاد بطن .)) اگر (مراد) از قرآن تمامى پهنه وجود باشد، ممكن است كه مراد از مطلع ((كلام ذاتى )) و تجلى مبين در حضرت واحديت باشد كه بر تعينات غيبى و شهادتى لايق (دريافت ) فيض اشراف دارد؛ و مراد از حد، ((كلام ظلى فيضى )) باشد كه جداكننده حضرت واحديت و مظاهر غيبى و شهادتى است كه از آن به ((عما)) تعبير مى شود؛ و نيز مراد از بطن ، عالم غيب تا انتهاى مثل نوريه عرشيه باشد و مقصود از ظهر، عالم شهادت بوده باشد. 510- ((همانا كلام او فعل اوست ))؛ نهج البلاغه ؛ خطبه 228. 511- ((يحيى بن حبش (شهاب الدين سهروردى ) مشهور به ((شيخ اشراق )) از حكماى قرن ششم هجرى است . وى مكتب اشراق را احيا كرد و در سال 581 در سن 36 سالگى به قتل رسيد. از آثار اوست : حكمة الاشراق ، بستان القلوب ، البارقات الالهية ، البروج ، شرح اشارات ، آواز پر جبرئيل . 512- كلام ، حقيقت ديگرى غير از علم و اراده كراهت و رضا دارد. پس (بايد بدانى كه ) هنگام تكثير اسما و اعتبارنمودن مقام واحديت و كثرت اسمايى ، صفات به يكديگر بر نمى گردند: نه اراده به علم بر مى گردد - چنانكه ميان حكماى محجوب (از حقيقت ) مشهور است - و نه سمع بصر به علم ، و نه علم بصر، و نه علمى به اين دو - چنانكه نظر شيخ مقتول شهاب الدين سهروردى است . پس ، ((كلام نفسى )) در حضرت علمى ، عبارت است از تجلى حبى كه ظاهر كننده مكنون غيبى است بر حضرات اعيانيه ، در تجلى واحدى چنانكه ((سمع )) عبارت است از هماهنگى و مقارنت خاص بين اين تجلى و تجلى علمى اى كه پس از آن حاصل مى شود، و اينجا، جاى بسط و توضيح بيشتر اين حقايق نيست . 513- انعام / 38. 514- ((گفتيم كه شيخ در تفسير فاتحة قاعده اى را بيان كرده ، و آن است كه هر يك از صفات حق به وجه اتم و اكمل به (ذات ) او نسبت داده و اضافه مى شوند، ((كلام ))او نيز صفتى از صفات اوست ، پس داراى احاطه است ، چنانكه خداوند فرمود: در اين كتاب از هيچ چيز فرو گذار نكرديم ...)) اينكه گفته : ((شيخ در تفسير فاتحه (قاعده اى ) ذكر كرده )) تا آخر، ((كلام - خصوصا كلامى كه از مقوله لفظ و صوت باشد - از جنبه ظهور در عالم ملك با نظر به هويت احاطى خداوند، صفت حق تعالى محسوب نمى شود، تا مطلبى كه شيخ گفته بر كلام نيز (به عنوان يك صفت ) متفرع شود، همچنان كه اين فرموده خداوند:((ما در اين كتاب از هيچ چيز فروگذار نكرديم )) نيز از نظر دلالتى بر مقصود و منظور شيخ ندارد. بله ، (مى توان گفت ) ((كلام ذاتى )) كه عبارت است از تجلى از طريق ظاهر ساختن چيزهايى كه در غيب ذات مقدس حق است ، صفتى از صفات خداوند در حضرت جمعى كمالى است ، و ((كلام ظهورى وجودى )) كه عبارت است از تجلى نمودن به فيض مقدس براى ظاهر نمودن امور غيبى بر حقايق تفصيلى ، از صفات فعلى خداوند است ، و اين دو؛ يعنى كلام ذاتى و كلام ظهورى وجودى داراى احاطه و شمولند. اين كلام لفظى به يك معناى ديگر نيز احاطه دارد و آن ، وجه سر وجودى اى است كه (تنها) محققان از آن آگاهند، و آن (امرى است ) غير از كيفيات و اوضاع لفظى . بلى ، اگر براى روح معانى وضع شده باشند يا مراد حق از كلامش ، روح معانى بوده باشد، در اين صورت اين احاطه ، (مطلب ) حق و دوستى است ، كما اينكه واقعيت امر نيز به همين ترتيب است . 515- ((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون . امر او چنين است كه چون اراده چيزى كند به او گويد:بشو، پس موجود شود))؛(يس / 82). 516- ((...پس ماهيت كلمه ((كن )) شناخته نمى شود؛ زيرا كلام او عين ذاتش است و ذات (او) براى بشر ناشناخته است ...)) درباره اينكه گفته :((كلام او عين ذات است ، كه ((كلام نفسى ))است ، عبارت است از اينكه خداوند متعال با تجلى ذاتى ، آنچه در غيب احديتش - تقديس و تعالى - هست را بر حضرت واحديت آشكار فرمايد، همچنان كه (لفظ) ((كن ))كه در فرموده او آمده ، ((كن وجودى ))است كه همان فيض منبسط مى باشد. پس ،(به اين ترتيب ) سخن شارح در ابتداى صفحه نيز مردود است .)) من مى گويم اين (سخنان بر) مسلك حكيم است ؛ اما اقتضاى ذوق عارف ، غير از اين است . پس ، (به مقتضاى اين ذوق بايد گفت كه ) ((كلمات قولى ))نيز تجلى ذاتند به اسم ظاهر و متكلم ، همچنان كه ((كلام قولى امرى ))(نيز) از ذات است ؛ و اطاعت وجودى ، از ناحيه اعيان است ، نه اينكه ايجاد مطابق مسلك او از ناحيه ذات حق تعالى باشد، چنانكه گذشت . بالجمله ، اگرچه ميان كلمات حكما و عرفا وجه جمعى دارد - همچنان كه ملاصدرا - قدس الله نفسه - ميان آنها جمع كرده است و ما در يكى از رسائل خود سر اختلاف ميان آنها را بيان كرده ايم - ولى مسلك عرفا دقيقتر و شيرينتر است ، منتها به شرط سلامت فطرت و كج سليقه نبودن . 517- ((كلام شما نور است ))؛ من لا يحضرة الفقيه ؛ ج 2،ص 370 - 375، زيارت جامعه كبيرة . 518- ((همانا خداوند در كلام خود بر بندگانش جلوه نموده است ))؛ بحارالانوار؛ ج 89، ص 107. 519- ((مثل كلمه طيبه مثل درختى پاكيزه است ))؛ مقتبس از آيه 24 سوره ابراهيم - ((و مثل كلمه خبيثه مثل درختى پليد است ...))؛ (ابراهيم / 26). 520- ((هر روز در شاءن و كارى است ))؛ (الرحمن / 29). 521- ملا محمد تقى بن مقصود على اصفهانى ، مشهور به مجلسى اول (1070 هق ) فقيه ، محدث ، رجالى و مردى عابد و زاهد بوده است . مشهورترين آثار اوست : شرح زيارت جامعه ، روضة المتقين در شرح من لا يحضره الفقيه ، احياء الاحاديث در شرح تهذيب شيخ طوسى ، اربعين حديثا و حاشيه صحيفه سجاديه . 522- ملا محمد تقى بن مقصود على اصفهانى ، مشهور به علامه مجلسى (1037 -1111 هق )از علماى بزرگ شيعه در علوم مختلف اسلامى ، بخصوص حديث متبحر بود. مهمترين آثار او: بحارالانوار مرآت العقول در شرح اصول كافى ، حيوة القلوب ، زاد العماد، حق اليقين ، جلاء العيون ، حلية المتقين والاربعون حديثا. 523- از جمله در ذيل روايتى از امام صادق (اذا قبضت الروح فهى مطلقة فوق الجسد...))چنين نوشته است : ((و هذا الخبر و الخبر الذى يجى ء بعده و مائلهما من الاخبار الكثيرة و غيرها من الاخبار بالغة التواتر و ظواهر الايات تدل على المعاد الروحانى ، و هو بقاء النفس بعد خراب البدن ...))؛ روضة المتقين ؛ ج 1، ص 492. 524- ((روح و فرشتگان در آن شب نازل مى شوند))؛ (قدر / 4). 525- ((روزى كه ملائكه و روح به صف مى ايستند))؛ (نبا / 38). 526- ((نخستين چيزى كه خدا آفريد قلم بود))؛ تفسير نور الثقلين ؛ ج 5، ص 389، ح 9-علم اليقين ؛ ح 9-علم اليقين ؛ ج 1، ص 154. 527- ((نخستين آفريده خدا خرد است ))؛ تفسير نور الثقلين ؛ ج 5، ص 389، ح 9علم اليقين ؛ ج 1، ص 154. 528- نخستين آفريده خدا خرد است ))؛ بحارالانوار؛ ج 1، ص 97 529- ((از تو درباره روح مى پرسند، بگو روح از امر پروردگارم است ))؛ (اسرا / 85). 530- عن ابى بصير قال :((ساءلت ابا عبدالله عن قوله الله - عزوجل -:((يساءلونك عن الروح قل الروح من امر ربى )) قال :((خلق اعظم من جبرئيل و ميكائيل ، كان مع رسول الله و هو مع الائمة ؛ و هو من الملكوت .))اصول كافى ؛ ج 1، ص 273، ((كتاب الحجة ))،((باب الروح التى يسدد الله بها الائمة ))، ح 3. 531- بحارالانوار؛ ج 25، ص 64، ((كتاب الامامة ))، ((ابواب خلقهم و طينتهم و ارواحهم ))، باب 3، ح 45. 532- ((از تو درباره روح مى پرسند...))؛ (اسرا / 85). 533- مدثر / 31. 534- علم اليقين ؛ ج 1، ص 256،((مقصد دوم ))، باب اول ، فصل اول . 535- ((ن ، قسم به قلم و آنچه نويسند))؛ (قلم / 1). 536- علم اليقين ؛ فيض كاشانى ؛ ج 1، ص 259 - 268، ((مقصد دوم ))، باب دوم ، فصل اول . 537- ((سوگند به صف كشندگان از ملائكه ))؛ (صافات / 1). 538-((فرشتگان را رسولانى بالدار كرد: دو تا دو تا و سه تا سه و چهار تا چهار تا))؛ (فاطر/ 1). 539- بحارالانوار؛ ج 18، ص 276، ((تاريخ النبى ))، باب 2، ح 29. 540- مراد از اركانن اربعه دار تحقق : ميكائيل ، جبرئيل ، عزرائيل و اسرافيل ، هستند كه براى روشنتر شدن جايگاه و شاءن آنها؛ توضيح ذيل را نيز مى آوريم : ...در سوره شريفه حمد پس از اسم ((الله )) كه اشاره به ذات است ، اين چهار اسم شريف كه ((رب )) و ((رحمن )) و ((رحيم )) و ((مالك )) است ، اختصاص به ذكر داده شده ممكن است براى اين باشد كه اين چهار اسم شريف حامل عرش ((وحدانيت ))هستند. پس ، اسم مبارك ((رب )) باطن ((ميكائيل ))است كه به مظهريت رب موكل ارزاق و مربى دار وجود است ؛ و اسم شريف ((رحمن )) باطن ((اسرافيل )) است كه منشى ارواح و نافخ و باسط ارواح و صور است ؛ چنانچه بسط وجود هم به اسم ((رحمن ))است ؛ و اسم شريف ((رحيم )) باطن ((جبرائيل )) است كه موكل بر تعليم موجودات است ؛ و اسم شريف ((مالك ))باطن ((عزرائيل )) است كه موكل بر قبض ارواح و صور و ارجاع ظاهر به باطن است . آداب الصلوة ؛ ص 273 - 274. 541- شعراء / 193؛ نجم / 9- 5؛ تكوير / 19 - 24 و بحارالانوار؛ ج 56، ص 285، ((كتاب السماء و العالم ))، ((ابواب الملائكة ))،((باب آخر فى وصف الملائكة المقربين ))، ح 23، 24. 542- الرحمن / 29. 543- بحارالانوار؛ ج 18، ص 382، ((كتاب تاريخ نبينا))((باب اثبات المعراج و معناه و كيفيته ...))، ح 86. 544- بدان اى هرو جوينده حق كه خداوند متعال به مقتضاى اسم ((كل يوم هو فى شاءن ))هر لحظه داراى شاءنى و در كارى است و ممكن نيست كه به جميع شؤ ن (بر هيچ موجودى ) تجلى فرمايد مگر بر انسان كامل ؛ زيرا كه هر موجودى از موجودات از عالم عقول مجرده و فرشتگان مهمين و صف بستگان كه صفى (با شكوه ) بسته اند، گرفته تا نفوس كليه الهيه و ملائكه مدبره و مدبرات امور و ساكنين ملكوت عليا و ساير مراتب فرشتگان زمينى ، هر يك مظهر اسم خاصى است كه پروردگارش به همان اسم بر او تجلى مى نمايد و هر يك از آن ملائك مقام معلوم و معينى دارد. ((برخى از آنان پيوسته ركوع كنندگانند كه سجده نمى نمايند و برخى پيوسته سجده كننده گانند كه ركوع نمى كنند.))نتوانند از مقام خود برتر روند و از محل و جايگاهشان فراتر شوند و به همين جهت هم بود كه ايشان ، حامل ولايت مطلقه علويه كه جميع شئون الهى است ، شدند. 545- ((تاءثير چهار مرتبه دارد: مرتبه اى در نفس و مرتبه دوم در ذهن و مرتبه سوم در حس ، و مرتبه چهارم كه جامع و شامل سه مرتبه مذكور و فوق هر سه آنهاست .)) در مورد اينكه گفته :((جامع و شامل سه مرتبه است ))، شيخ عارف ما ((دام - ظله العالى - فرموده : (ترتيب ) اين مراتب به همان نحو است كه حقايق غيبى از عالم عقل به مرتبه خيال و از آنجا به مرتبه حس نازل مى شوند، همچنان كه مثلا در نزول جبرئيل بر قلب رسول الله و متمثل شدن وى در عالم خيال ايشان - به گونه اى كه شرق و غرب را گرفته بود - و نزول او در حس شريف ايشان به صورت دحيه كلبى نيز به همان ترتيب است . 546- شعرا / 193 - 194. 547- نجم / 4 - 11. 548- مساءله وحى و نازل نمودن كتب آسمانى بر پيامبران و رسولان (ع ) از علوم عالى ربانى است كه براى كمتر اتفاق افتد كه عمق آن را دريابد، مانند تكلم حق تعالى با موسى و خداوند در كلام خود به برخى از اسرار آن اشاره مى كند:((روح الامين آن را بر قلب تو نازل كرد تا از هشدار دهندگان باشى .)) و همچنين مى فرمايد: ((سخن او غير وحى خدا نيست ، آن را (فرشته ) بسيار توانا به او آموخت ، همان فرشته مقتدر كه به صورت اصلى خود جلوه كرد، (پيغمبر) در بلندترين افق جاى گرفته سپس به خدا نزديك و نزديكتر شد، (بدان نزديكى )كه به اندازه دو كمان و يا كمتر رسيد، سپس به بنده اش وحى كرد آنچه را كه وحى كرد، قلب (پيغمبر) آنچه را ديد، دروغ نپنداشت .)) اين آيات به چگونگى وحى و نزول كتاب به موافق برهان و بدون تنافى با تنزيه حق تعالى از هر گونه تغيير و عيب و حدوث اشاره دارد. به جانم سوگند كه اسرار وديعه نهاده شده در اين كلام الهى كه اشاره به چگونگى وحى و نزديكى روحانيت رسول الله به مقام تدلى و مقام ((قاب قوسين ))و مقام ((اوادنى )) و سپس تحقق وحى دارد از اسرارى است كه به فكر هيچ بشرى نرسد مگر افراد يگانه اى كه به قوه برهان همراه رياضتها و نور ايمان در علم راسخ شده باشند. 549- حضرت امام (ره ) در بحث ((احاطه و اطلاع اوليا بر مقدرات خلق )) نيز به اتصال ولى الله به اقلام عاليه و الواح قدسيه اشاره مى نمايند:((ليلة القدر)) چون ليله مكاشفه رسول خدا و ائمه هدى است ، از اين جهت ، كشف جميع امور ملكيه از غيب ملكوت براى آنها مى شود؛ و ملائكه موكله بر هر امرى از امور براى آن حضرات در نشئه غيب و عالم قلب ظاهر شود، و جميع امورى كه در مدت سال براى خلايق تقدير شده و در الواح عاليه و سافله مكتوب گرديده ، به طور كتب ملكوتى و استجنان وجودى ، بر آنها مكشوف و معلوم گردد؛ و اين مكاشفه مكاشفه ملكوتيه است . ...و بالجمله ، گاه شود كه ولى امر متصل به ملا اعلا و اقلام عاليه و الواح مجرده شود، و براى او مكاشفه تامه جميع موجودات شود ازلا و ابدا؛ و گاه اتصال به الواح سافله حاصل شود، پس مدتى مقدر را كشف فرمايد؛ و تمام صفحه كون نيز در محضر ولايت مآبى او حاضر است و هر چه از امور واقع شود به نظر آن حضرات بگذرد. آداب الصلوة ؛ ص 343 - 344. 550- بدانكه ملاك مشاهده نمودن صور غيبيه ، كنده شدن و جداگشتن نفس از طبيعت و رجوع آن به عالم غيبى اش مى باشد؛ از اين رو ابتدا مثال مقيد صورت غيبيه و سپس مثال مطلق آن مشاهده مى شد تا برسد به حضرت اعيان (با تفاصيلى كه مصنف بدان اشاره مى نمايد.) و اين جدا شدن گاه در خواب ، به هنگام فراغت نفس از تدبير امور بدن رخ مى دهد و شخص به اندازه صفاى نفس (خود) به عوالم غيب متصل مى گردد و حقايق غيبى را مشاهده مى نمايد. در اين حالت ، آن حقيقت به شكلى متناسب با عادات و ماءنوسات نفس (او) متمثل مى گردد و (لذا) نياز به تعبير دارد؛ و مشاهداتى كه در حالت بيدارى براى اهل سلوك رخ مى دهد نيز به همين گونه است . البته كمل مانند انبيا حقايق را طبق اختيار خود در مقام مثالى شان تمثل داده و (مجسم مى سازند) و (سپس ) براى نجات اسيران زندان طبيعت آن را به عالم مثالشان نازل مى گردند؛ فلذا اين روحانيت پيامبر است كه ملائك روحانى را در (عوالم ) مثال و ملك نازل مى كند، و اين مطلب منافاتى با اضطراب و حالت شبه بيهوشى اش كه به هنگام نزول وحى به ايشان دست مى داد ندارد، زيرا (بحث ) ضعف جسم شريف آن حضرات در برابر تحمل ظهور ارواح مجرد در آن ، غير از (بحث ) قوت مقام روحانيت و جنبه الهى و ولوى آنان است . 551- ((پس به صورت انسانى معتدل براى او جلوه كرد))؛ (مريم / 17). 552- براى توضيح بيشتر در باب تمثل ، به ص 327 - 328 آداب الصلوة مراجعه نماييد. 553- ((تا قلب من به آن آرام گيرد))؛ (بقره / 260). و براى اطلاع از مقام اطمينان آداب الصلوة ؛ امام خمينى (س )؛ ص 16 - 19. شرح منازل السائرين ؛ ص 254 - 255، ((قسم دهم ))، ((باب التحقيق )). 554- اعراف / 143. 555- طه / 14. 556- عن ابى عبدالله :((نحن و الله الاسماء الحسنى ...))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ((كتاب التوحيد))،((باب النوادر))، ح 4. 557- جهت روشنتر شدن مطلب به عنوان ((نسبت قرآن با ذات حق )) رجوع شود. 558- قدر / 1. 559- به بحث ((ملك وحى )) نيز مراجعه شود. 560- تمام آيات : ((و انه لتنزيل رب العالمين نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين . و اين آيات نازل شده از پروردگار جهانيان است ، آن را روح الامين بر قلب تو نازل كرده تا از بيم دهندگان باشى ))؛ (شعرا / 192 - 194). 561- قدر / 3 562- قدر / 1. 563- ((ما آن (قرآن ) را در شبى مبارك نازل كرديم ))؛ (دخال / 3). 564- همانا ما ذكر(قرآن ) را فرو فرستاديم و خود حافظ و نگاهبان آنيم ))؛ (حجر / 9) 565- شعرا / 193. 566- ((اى هامان براى من قصرى بنا كن ))؛ (غافر / 36). 567- ((هنگامى كه تير انداختى تو تير نينداختى ، بلكه خداوند تير انداخت ))؛ (انفال / 7). 568- جهت روشنتر شدن كيفيت وساطت ملائك در افعال حق تعالى ، به متن شرح دعاى سحر؛ ص 83 - 85 مراجعه كنيد. 569- قال النبى (ص ): ((ان للقرآن ظهرا و لبطنه بطن الى سبعة اءبطن . همانا براى قرآن ظاهر و باطن است ))؛ تفسير صافى ؛ ج 1، ص 31، مقدمه چهارم ، و احاديث 1 و 2 و 8 و 9 10 همين مقدمه . 570- ((آيا در آفرينش شتر نمى گرند كه چگونه آفريده شده است ))؛ (غاشيه / 17). 571- ((پروردگارا سينه من بگشاى و كار مرا آسان گردان و گره از زبان من باز كن ))؛ (طه / 25 - 27). 572- و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمة ربه قال رب قال ارنى انظر اليك ، قال : لن ترانى ، و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا جعله و خر موسى صعقا فلما اءفاق قال سبحانك تبت اليك و اءنا اول المؤ منين . و چون موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، موسى عرض كرد: پروردگارا، خودت را به من بنما كه تو را بنگرم ، خداوند در پاسخ فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد؛ ولى به اين كوه بنگر، اگر به جاى خويش برقرار ماند پس مرا توانى ديد، و همين كه پروردگارش بر آن كوه جلوه كرد، آن را متلاشى و هموار كرد و موسى بيهوش افتاد و چون به خود آمد، گفت :منزهى تو، سوى تو باز مى گردم كه من مؤ من نخستينم ؛ (اعراف / 143). 573- و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمة ربه قال رب قال ارنى انظر اليك ، قال : لن ترانى ، و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا جعله و خر موسى صعقا فلما اءفاق قال سبحانك تبت اليك و اءنا اول المؤ منين . و چون موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، موسى عرض كرد: پروردگارا، خودت را به من بنما كه تو را بنگرم ، خداوند در پاسخ فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد؛ ولى به اين كوه بنگر، اگر به جاى خويش برقرار ماند پس مرا توانى ديد، و همين كه پروردگارش بر آن كوه جلوه كرد، آن را متلاشى و هموار كرد و موسى بيهوش افتاد و چون به خود آمد، گفت :منزهى تو، سوى تو باز مى گردم كه من مؤ من نخستينم ؛ (اعراف / 143). 574- اعراف / 143. 575- دعاى سمات ، مصباح المتهجد؛ ص 376. 576- زيد شحام گويد كه قتادبن دعامة خدمت امام باقر (ع ) رسيد، حضرت به او فرمودند: آيا تو فقيه اهل بصره هستى ؟ قتاده عرض كرد: چنين گمان مى كنند. سپس حضرت فرمود: خبردار شده ام كه تو قرآن تفسير مى كنى ؟ قتاده جواب داد:آرى ، حضرت فرمودند:آيا قرآن را از علم و آگاهى تفسير مى كنى يا بر پايه جهل و نادانى ؟ گفتگوى آنان ادامه پيدا كرد تا آنجا كه حضرت فرمودند: ((و يحك يا قتاده انما يعرف القرآن من خوطب به . واى بر تو اى قتاده ! جز اين نيست كه قرآن را فقط آن كسى كه مورد خطاب آن قرار گرفته مى شناسد))؛ بحارالانوار؛ ج 46، ص 349،((تاريخ الامام محمد باقر))، باب 20، ح 2. 577- ((ان القرآن نزل على سبعة احرف ...)) بحارالانوار؛ ج 89، ص 83، ((كتاب القرآن ))، در باب ان للقرآن ظهرا و بطنا))ح 13. 578- ((ان القرآن واحد نزل من عند واحد. همانا قرآن واحد است و از نزد خداى واحد نيز نازل است ))؛ اصول كافى ؛ ج 2، ص 630، ((كتاب فضل القرآن ))، ((باب النوادر))، ح 12. 579- آل عمران / 14. 580- همچنان كه پيامبر خبر داده ((قرآن ظهرى دارد و بطنى و حدى دارد و مطلعى ))، و در روايتى آمده ((هر بطن آن داراى بطنى است تا هفت بطن ))، و در روايت ديگر:((تا هفتاد بطن .)) اگر (مراد از) قرآن تمامى پهنه وجود باشد؛ ممكن است كه ...مراد از ((بطون هفتگانه )) مراتب هفتگانه كلى باشد كه عبارتند از: مقام احديت غيبى ، و حضرت واحديت ، و مقام مشيت و فيض منبسط، و عالم عقل و عالم نفوس كلى ، و عالم مثال مطلق و عالم طبيعت . اما((هفتگانه ))(بودن بطون ) نسبت به متن و محتواى كتاب منزل الهى به اعتبار وضع شدن الفاظ براى معانى عام است ، و زيرا به اين اعتبار كه كتاب الهى - كه از مقام احديت به عالم لفظ و صورت نازل شده - توانايى هدايت همه طوايف گوناگون را دارد (تا آنجا) كه هر طايفه از سالكان از يك آيه چيزى مى فهمد كه گروه ديگر نمى فهمد؛ مثلا اهل ظاهر از آيه ((علاقه مندى به شهوتها و خواستنيها براى مردم زينت داده شده )) معناى ظاهرش را درك مى كند؛ اما صاحبان قلب و سالكين به سلوك روحى ، مرتبه عاليه آيه را درمى يابند.... و به همين ترتيب است (درك بهتر و بالاتر آيه ) براى اهل سر و خفى واخفى . پس آيه شريفه داراى هفت بطن است نسبت به هفت گروه و طايفه (از اهل قرآن )؛ در اين معنا خوب تاءمل و دقت كن . 581- تنزل از مقام غيب به شهادت ((تنزيل )) و بازگشت از شهادت به غيب ، در مورد خواب ((تعبير)) و در مورد مكاشفه ((تاءويل )) نام دارد، و تنزيل كتاب از جانب خداوند به حسب مراتب هفتگانه عالم يا انسان كامل نيز از همين سنخ است ؛ فلذا مراتب تنزيل هفت مرتبه است ، چنانچه مراتب تاءويل نيز هفت مرتبه است كه بعينه همان بطون قرآن است تا هفت بطن به نحو اجمال و تا هفتاد بطن به نحو تفصيل ، و بلكه هفتاد هزار بطن و به اعتبارى (ديگر) بى نهايت بطن ؛ و كسى عالم به تاءويل است كه بهره اى از مراتب برده باشد. پس ، به اندازه اى كه مراتب برايش تحقق يافته باشد از تاءويل بهره خواهد داشت ، تا برسد به نهايت كمال انسانى و منتهاى مراتب كمال كه در اين صورت به همه مراتب تحقق عالم خواهد شد... پس ، وى همان گونه كه كتاب رااز صحيفه مبارك حسى كه پيش روى ماست مى خواند، آن را از صحيفه عالم مثال و عالم الواح و ارواح تا حضرت تجلى ، تا حضرت علم ، تا حضرت اسم اعظم مى خواند، و چنين كسى راسخ در علم است :((و همانا قرآن را فقط كسى كه مخاطب آن است مى شناسد)). 582- جهت تكميل اين بحث به كتاب ((قرآن كتاب هدايت )) مراجعه فرماييد. 583- ((همانا خدا را هفتاد هزار حجاب از نور و تاريكى است كه اگر آن حجابها برداشته شوند، انوار عظمت و جلال او غير او را مى سوزاند))؛ بحارالانوار؛ ج 55، ص 45؛ ((كتاب السماء والعالم ))، ((باب الحجب ولاستار والسرادقات ))، ذيل حديث 13. 584- شعرا / 193 - 194. 585- ((آيا در آفرينش نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است ))، (غاشيه / 17). 586- (((كتاب خدا و عترت من ) از هم جدا نمى گردند تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند))؛ قسمتى از حديث مشهور و متواتر ((ثقلين ))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 229، ((كتاب الحجبة ))، ((باب ما فرض الله و رسول من الكون مع الائمة ))، ح 6، و ج 4، ص 141، ((كتاب الايمان و الكفر))، ((باب ادنى ما يكون به العبد مؤ منا))، ح 1 و صحيح مسلم ؛ ج 2، ص 450، ((كتاب فضائل الصحابة ))، ((باب فضائل على (ع ))) و مسند احمد بن حنبل ؛ ج 4، ص 366، و مستدرك الصحيين ؛ ج 3، ص 109 و... 587- ((او هر روز در شاءنى است ))؛ (الرحمن / 29). 588- اشاره است به روايت : ((و عطيت جوامع الكلم . جوامع الكلم به من اعطا شده است ))؛ الخصال ، باب 5، ح 56. 589- قرآن داراى مقام جمع در شب قدر جمعى احدى است و ساير كتب الهى ، صاحب مقام تفريق در ليالى تفريقه اند. 590- مثنوى ؛ دفتر چهارم ، ص 276. 591- اصول كافى ؛ ج 1، ص 228، ((كتاب الحجة ))، ((باب انه لم يجمع القرآن كله الا الائمة (ع )....))، ح 2. 592- همان ؛ ص 228، ح 1. 593- همان ؛ ص 229، ح 5. 594- من مى گويم : كتاب تكوينى الهى و قرآن ناطق و ربانى نيز از جهان غيب و گنج پنهان الهى با هفتاد هزار حجاب نازل شده است تا اين كتاب تدوينى الهى را حمل كند؛ و نفسهاى واژگونه زندانى در طبيعت و جهنم آن را نجات دهد و غريبان اين سرزمين نا آشنا رابه وطنهايشان راهنمايى كند؛ وگرنه ،اگر اين كتاب مقدس و اين نوشته پاك سبحانى به اشاره اى از اشاره هايش و جلوه از جلوه هايش تجلى مى كرد و بعضى از حجابهاى نورانى خود را براى آسمانى و زمين برمى داشت ، اركان آن را مى سوزاند؛ و اگر بر فرشتگان مقرب جلوه مى كرد، وجود آنان را در هم مى كوبيد و چه خوب سروده است : احمد ار بگشايد آن پر جليل تا ابد مدهوش ماند جبرئيل كتاب تكوينى الهى و اولياى خدا كه همه كتابهاى آسمانى اند، فرودآمدگان از نزد خداوند حكيم عليم و حاملان قرآن تدوينى مى باشند؛ و هيچ كس جز اولياى پسنديده حق را ياراى حمل ظاهر و باطن آن نيست ؛ چنانكه از امامان اهل بيت روايت شده است : در كافى از امام باقر روايت مى كند كه فرمود:((كسى جز جانشينان پيغمبر نمى توانند ادعا كنند تمام قرآن ، ظاهر آن پيش آنهاست .)) و همچنين در كافى از جابر روايت مى كند كه گفت از امام باقر شنيدم كه فرمودند: ((كسى جز دروغگو نمى تواند ادعا كند كه تمام قرآن را همان گونه كه فرو فرستاده شده ، جمع كرده است . قرآن را گرد نياورده و حفظ نكرده است همان طورى كه خداوند نازل كرده مگر على بن ابيطالب و امامان پس از او.)) و نيز در كافى از امام صادق روايت مى كند كه فرمود:((به خدا سوگند، دانش تمام كتاب نزد ماست )). 595- حجر / 9 596- حجر / 9. 597- نسا/ 59. 598- انبيا / 7، نحل / 43. 599- احزاب / 33. 600- توبه / 119. 601- آل عمران / 103. 602- مائده / 55. 603- احزاب / 72. 604- غاية المرام ؛ تاءليف سيد هاشم بحرانى (متوفى 1138 ق ) مى باشد. 605- آيت الله سيد شرف الدين عاملى (1290 - 1377 ق ) از سرآمد فقيهان قرن چهارم هجرى است كه آثار گرانبهايى از او به جا مانده است ، مثل : الفصول المهمة فى تاءليف المهمة فى تاءليف الامة ، الكلمة الغراء فى تفصيل الزهرا(س )، النص و الاجتهاد، ابوهريرة ، المرجعات . 606- شيخ محمد جواد بلاغى نجفى (1282 - 1352 ق ) از شاگردان آخوند خراسانى و آقا رضا همدانى است و آثار متعددى دارد، مانند: الهدى الى دين المصطفى ، الرحلة المدرسية ، آلاء الرحمن . 607- ايشان محدث مشهور، ميزا حسين نورى طبرسى (1254 - 1320 ق ) است كه از شاگردان شيخ العراقين و شيخ انصارى مى باشد. 608- محمدين ثلاث متقدم ، عبارتند از سه عالم و محدث بزرگ شيعه : محمد بن يعقوب كلينى (1329 ق )، صاحب كتاب كافى و محمد بن على بن بابويه ، مشهور به صدوق (306 - 381)، صاحب كتاب من لايحضره الفقيه و محمد بن حسن طوسى (385 - 460 ق )، صاحب كتابهاى استبصار و تهذيب و... 609- مائده / 67. 610- سخن اخباريها پيرامون (اعتبار و حجيت ) ظواهر كتاب مجيد است كه براى آن به چند وجه استدلال كرده اند: از جمله گفته اند: بنابر روايت فروان ، در قرآن تحريف واقع شده است . بنابراين ، نمى توان به آن تمسك كرد؛ زيرا به واسطه تحريف ، اجمال در آن راه يافته است . تحريف ، اجمال در آن راه يافته است . اين ادعا از جهت صغرا و كبرا نادرست است : اما رد صغرا؛ تحريف در قرآن به طور جد نادرست است ، چنانكه عقيده محققين از علماى اهل سنت و شيعه مى باشد،و عالمان صاحب اعتبار در دو مذهب آن را رد كرده اند و اگر ميخواهى به گوشه اى از آن اطلاع پيدا كنى به مقدمه تفسير آلاء الرحمن ، علامه بلاغى (قدس ) از معاصرين مراجعه كن . براى توضيح بيشتر مى گويم : اگر اين مطلب همان طور بودكه نويسنده فصل الخطاب توهم كرده بود كه كتابهاى او نه علم و نه عملى را فايده رساند. و ايشان روايات ضعيفى را گردآوردنده اند كه اصحاب از آن رو برتافته اند و صاحبان انديشه و فهم از پيشينيان اصحاب ما مثل ((محمد بن ثلاث ) مقدم از آن دورى جسته اند.... خلاصه ،اگر مطلب آنچنان كه او و مانند او ذكر كه كتاب خدا پر از نام اهل بيت وفضايل آنها بوده و اسم اميرالمؤ منين و جانشينى و امامت او در قرآن وجود داشته است ؛پس چرا به هيچ يك از آيات نازله و براهين محكم از كتاب الهى ،اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن و حسين وسلمان و ابوذر و مقداد و عمار و ديگر ياران پيغمبر كه پيوسته برخلاف على استدلال مى كرده اند، تمسك نجسته و استناد نكرده اند؟ و چرا على به روايات پيغمبر استناد مى كند، با اينكه قرآن در ميان مردم بوده است ؛ و اگر قرآن پر از نام اميرالمؤ منين و اولاد پاك او و فضايل آنها و اثبات خلاف آنها بوده است ، به چه دليل پيغمبر در حجة الوداع و در واپسين سال عمر شريف و آخرين نزولهاى وحى الهى ، در تبليغ آيه اى كه مربوط به ابلاغ ولايت على بود خوف ،داشت تا اينكه نازل شد: ((خداوند تو را از مردم نگهدارى مى كند)) و چرا پيامبر نياز داشت كه در هنگام رحلت خود دوات و قلم بخواهد تابه نام على تصريح كند،آيا براى سخن پيغمبر اثرى برتر از وحى خدايى بود. و خلاصه نادرستى اين كلام زشت و عقيده ناپسند روشنتر از آن است كه بر صاحب درك و فهمى پنهان بماند؛الا اينكه اين نادرستى برخلاف نظر علماى اسلام و حافظان شريعت ، سيد مردمان گسترش يافته است . 611- ((بگو، اگر جن و انس گرد آيند تا همانند اين قرآن را بياورند هرگز نمى توانند، هر چند همه پشتيبان يكديگر باشند))؛ (اسراء/ 88) 612- آيا كافران مى گويند: اين قرآن افتراست . بگو:ده سوره مثل اين افتراها بياوريد،و هركس غير از خدا را كه مى خواهيد، به كمك بگيريد اگر راستگو هستيد، پس گر كافران جواب شما را ندادند، بدانيد كه قرآن به علم خدا نازل شده است ))؛ (هود / 12 - 13) 613- ((اوست آغاز و انجام و پيدا و پنهان ))؛ (حديد / 3). 614- لغتنامه دهخدا در ذيل ماده ((ارسطو)) اثولوجيا را از آثار ارسطو به شمار آورده و نوشته است : ((اثولوجيا، و آن كلام در باب ربوبيت است و آن را فرفرريوس صورى تفسير، عبدالمسيح بن عبدالله الحمصى الناعمى به عربى نقل كرده است ، و ابو يوسف يعقوب بن اسحق الكندرى براى احمد بن المعتصم آن را اصلاح كرده است . در برلين به سال 1882 ميلادى طبع شده و نيز در هامش كتبا قبسات ، تاءليف ميرداماد، در ايران به سال 1314 قمرى چاپ شده است .))اما در ذيل ماده ((اثولوجيا)) چنين نوشته شهد است : ((اثولوجيا))از يونانى ((ث ا س ل گش )) به معنى الهيات ، ميامير، نام كتابى از فلوطينس كه نزد مسلمين معروف به ((شيخ اليونانى )) است . و آن شامل كتاب چهارم تا ششم تاسوعات است و بعض قدما به غلط اين كتاب را به ارسطو نسبت كرده اند. اما در سال 1314 كتاب اثولوجيا در حاشيه كتاب قبسات توسط ابوالقاسم بن آخوند ملا رضا كمر بين نوشته شده است و در لغتنامه دهخدا تاريخ كتابت اشتباها تاريخ چاپ شده است . 615- حديد / 3. 616- ((او با شما هر جا باشيد))؛ (حديد / 4). 617- خواب نوشين بامداد رحيل باز دارد پياده را زسبيل ))؛ كليات سعدى ، ص 71. 618- ((اگر در آسمان و زمين ، خدايانى جز خداى يكتا بودند، فاسد مى شدند))؛ (انبيا/ 22). 619- ((هر خدايى با آفريدگار خود به يك سو مى كشيد، و بر يكديگر برترى مى جستند))؛ (مؤ منون / 91) 620- ((آيا آنكه آفريده ، نمى داند؟ و حال آنكه او باريك بين آگاه است ))؛ (ملك / 14). 621- حديد / 4. 622- ((به هر جا كه رو كنيد، همانجا رو به خداست ))؛ (بقره / 115). 623- ((اوست كه هم در آسمان خداست ، و هم در زمين خداست ))؛ (زخرف / 84) 624- حديد / 3. 625- جهت بررسى كاملتر مباحث مربوط به اسلام ، به كتاب اسلام ناب و اسلام امريكايى از ديدگاه حضرت امام (ره ) مراجعه شود. 626- ((اسلام برتر است و چيزى بر آن نحو برترى نجويد))؛ وسائل الشيعه ؛ ج 17، ص 376، ((كتاب الفرايض و المواريث ))، ((ابواب موانع الارث ))، باب 1، ح 11. 627- ((واعدوالهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل . ترهبون به عدوالله و عدوكم )). 628- ((و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون . هر كس بر خلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند، از كافران خواهد بود))؛ (مائده / 44). ((و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون . هر كس برخلاف آنچه فرستاده حكم كند، چنين كسى از ستمكاران است ))؛ (مائده / 45). ((و من لم يحكم انزل الله فاولئك هم الفاسقون . هر كس بر خلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند، چنين كسى از فاسقان خواهد بود))؛ (مائده / 47). 629- و هر كس غير از اسلام دينى را اختيار كند، هرگز از وى پذيرفته نيست و او در آخرت از زيانكاران است .)) 630- ((بزرگوار است خداوندى كه قرآن را بر بنده خالص خود نازل فرمود، تا اهل عالم را متذكر و خدا ترس گرداند)). 631- ((بگو من از شما هيچ مزدى بر اين (رسالت ) نمى طلبم . اين (قرآن ) جز تذكرى براى جهانيان نيست )). 632- ((و اى رسول ، ما تو را نفرستاديم مگر آنكه رحمت براى جهانيان باشى )). 633- صحيح بخارى ؛ ج 3،ص 1359، ((كتاب فضائل الصحابة ))،((باب مناقب على ))، ح 3، ص 3503. 634- ((امروز دين شما را به حد كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان بهترين آيين ، براى شما پسنديدم )). 635- اشاره به روايت نبوى :((واعطيت جوامع الكلم ))الخصال ؛ باب 5، ح 56. 636- كشف الاسرار؛ ص 126 - 128. 637- الرحمن / 6. 638- حشر/ 24 639- بقره / 1،آل عمران / 1؛ عنكبوت / 1؛ روم / 1؛لقمان / 1؛سجده / 1. 640- رعد / 1 641- غافر،/ 1؛ فصلت / 1؛زخرف / 1؛دخان / 1؛جاثيه / 1؛ احقاف / 1 642- شورى / 1 643- مريم / 1 644- ق ./ 1 645- قلم / 1 646- اوست كسى كه اين كتاب (قرآن ) را بر تو فرو فرستاد. پاره اى از آن ، آيات محكم (صريح و روشن ) است ؛ آنها اساس كتابند؛ و (پاره اى ) ديگر متشابهاتند كه تاءويل پذيرند)؛ اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است ، براى فتنه جويى و طلب تاءويل آن (به دلخواه خود)از متشابه آن پيروى مى كنند، با آنكه تاءويلش را جز خدا و ريشه داران در دانش كسى نمى داند. (آنانكه ) مى گويند: ((ما بدان ايمان آورديم ، همه (چه محكم و چه متشابه ) از جانب پروردگار ماست )) و جز خردمندان كسى متذكر نمى شود. 647- و لقد بلغنى ان الرجل منهم كان يدخل على المراءة المسلمة و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها رعائها،...فلو ان امر مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندى جديرا شنيده ام مهاجم به خانه هاى مسلمانان و كسانى كه در پناه اسلامند در آمده ، گردنبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به در مى كرده است ...اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه اى بميرد، چه جاى ملامت است ،كه در ديده من شايسته چنين كارى است ؛ نهج البلاغه ؛ خطبه 27. 648- اشاره است به واقعه زمان خلافت اميرالمؤ منين و سخن امام پيرامون آن در نهج البلاغه ؛ خطبه 27. 649- اشاره است به ورود ربعى بن عامر بر رستم ، فرمانده ايران در جنگ قادسيه ؛ تاريخ طبرى ؛ ج 3، ص 518 - 520. 650- چهل حديث ؛ ص 5،12. 651- انما العلم ثلاثة : آية محكمة ، او فريضة عادلة ؛ او سنة قائمة و ما خلاهن فهو فضل اصول كافى ؛ ج 1،ص 32،((كتاب فضل العلم ))، ((باب صفة العلم و فضله ))،ح 1. 652- هر كس بر خلاف آنچه خدا فرو فرستاده حكم كند، چنين كسى از كافران است ))؛ (مائده / 44). 653- ((هر كس خلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند، چنين كسى از ستمكاران خواهد بود))؛ (مائده / 45). 654- ((و هر كس خلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند، چنين كسى از فاسقان خواهد بود))؛ (مائده 47). 655- ((و ما اين كتاب را بحق فرستاديم كه تصديق به دوستى و راستى همه كتبى كه در برابر اوست نموده ، و بر حقيقت كتب آسمانى پيشين گواهى مى دهد. پس حكم كن ميان آنها به آنچه خدا فرستاده ، و در اثر پيروى از خواهشهاى ايشان ، حكم حقى كه به تو نازل آمده ، وامگذار...))؛ (مائده / 48). 656- ((و تو بدانچه خدا فرستاده ميان مردم حكم كن و پيرو خواهشهاى آنان مباش و بينديش كه مبادا تو را فريب دهند. و در بعضى احكام كه خدا به تو فرستاده تقاضاى تغيير كنند...))؛ (مائده / 49). 657- ((آيا باز تقاضاى تجديد حكم زمان جاهليت را دارند؟ و كدام يك از حكم خدا براى اهل يقين نيكوتر خواهد بود؟))؛ (مائده / 50). 658- ((همانا دين (پسنديده ) نزد خداوند اسلام است ))؛ (آل عمران / 19). 659- كشف الاسرار؛ ص 179. 660-((لقد من الله المومنين اذ بعث رسولا من انفسهم يتوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة . خداوند بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولى از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا بر آنها آيات خدا را تلاوت كند، و نفوسشان را از هر نقص و آلايش پاك گرداند، و به آنها احكام شريعت و حقايق حكمت بياموزد))، (آل عمران / 164). 661- ((همگى با مشركين بجنگيد))؛ (توبه / 36). 662- ((و خداوند هرگز براى كافران بر مومنان راهى (تسلطى ) قرار نداده است ))؛ (نساء / 141). 663- اشاره به داستان جنگ تبوك .