بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نام كتاب : انسان شناسى جلد دوم نام مولف : جلال الدين فارسى 8 ) يادگيرى درس زندگى يا تفقه در دين و آموزش دادن آن 9 ) انسان شناسى تجربى و تاريخى ، تنوع انسانها، و تنوع مردم 10 ) انسان بر سر شش راهى 1. زندگى انسانى 2. زندگى جانورى محض 3. زندگى دون جانورى 4. زندگى دنيادارى منش و رفتار دنيادارى 5. زندگى استكبارى پـــديـــدارهـــاى زنـــدگـــى اســـتـــكـــبـــارى در تـــاريـــخ و درحال حاضر رفتار استكبارى در زمينه جنسى و در قلمرو سياست و جنگ مستكبران كم زور، و بى زور چگونگى و علت تكوين منش استكبارى 1.به سائق گرسنگى 2. به سائق دفاع 3. به انگيزه حقگرايى 4. به انگيزه آز 5.به انگيزه التذاذازويرانگرى ،دگرآزارى ،ودگرتباهگيرى 6. حيات طيبه 11 ) سياست 1.حكومت باگوهرمديريت خدمات عمومى : 2. رفتار و ارتباط بين المللى : 3. فعاليت حزبى و سنديكايى : 4. سلطه گرى : 5. مـبـارزات انـقـلابـى و آزاديـخـواهـانـه : 12 ) حكومت حكومت ، و اطاعت 13 ) ولايت نظام سياسى ولايى هشت ولايت هشت ولايت ولايت پنجم ، ولايت همگانى 14 ) پيوند ولايت تكوينى با ولايت تشريعى 15 ) ولايت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم 16 ) ولايت همگانى 17 ) ولايت امامان معصوم عليهم السلام 18 ) ولايت فقيه 19 ) ولايـــت صـــاحـــبـــنـــظـــران ســـيـاسـت دفاعى و خارجى و دانشمندان و متخصصان توسعه اقتصادىپايدار ****************** 8 يادگيرى درس زندگى يا تفقه در دين و آموزش دادن آن كلام خدا كه درس پروردگار درباره زندگى باشد و به همين جهت (ذكر)، (ذكرى )، (نور مبين ) يا پرتو روشنگر راه زندگى ناميده مى شود و نخست به گونه ادراكى در قلب پيامبر پديدار مى گردد آيا زمانى هم كه بر زبان مبارك پيامبر جارى شده به صورت امواج صوتى در گوش مردم مى نشيند همان كلام خداست يا چيزى و رخدادى ديگر؟ اين پرسش را مى توان در اين عبارت ريخت : آيا درس خدا به پيامبرش كلامى است ، و كلامى كه به گونه درس از زبان پيامبر جارى شده به گوش مردم مى رسد كلامى ديگر است ؟ آيا درس خدا به پيامبرش با درس پيامبرش به مردم يكى است ؟ هر دو كلام ، كلام خداست و درسش به سوى مردم (ناس )، مردم پيش از ايمان و مشركان و مومنان ، و (در عين حال درسى به پيامبرش ). يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا و اليكم نورا مبينا ، هان اى آدميان ، اينك برهانى از پروردگارتان به شما رسيد و به سوى شما نورى روشنگر (راه زندگى ) فرو فرستاديم . و جاءك فى هذه الحق و موعظة و ذكرى للمؤ منين و در اين آيات و سوره ها به تو (اى پيامبر) معارفى مستند به هستى و واقعيات تكوينى ، و موعظه اى رسيد و درسى براى مؤ منان (1) و انزلنا و اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و به سوى تو آن درس را فرو فرستاديم تا براى آدميان بيان كنى آنچه را كه به سوى آنان فرو فرستاده شد.(2) و ان اءحد من المشركين استجارك فاءجره حتى يسمع كلام الله ... و اگر يكى از مشركان از تو تاءمين سياسى - دفاعى - خواست بايد به او تاءمين بدهى تا كلام خدا را بشنود، آنگاه او را به سر پناه و محل امنش برسانى چون آنان مردمى هستند كه نمى دانند (علم زندگى را).(3) بنابراين ، آنچه به گوش شاگردان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى رسد همان است كه پروردگار به گوش جان پيامبرش بواسطه رسولى كريم (4) و با قدرت سفيرانى كريم و داراى نيكى بيكران (5) رسانده است . شاگردان پيامبر كه در محضرش و از زبانش آيات و سوره هاى قرآن را بتدريج مى شنوند و ياد مى گيرند و به حافظه سپرده در صفحاتى مى نگارند آن درسهاى پروردگار را با مشاهدات و مسموعاتى كه از زندگى پيامبر اكرم دارند در محيط خانواده و عشيره و منطقه اى دور يا نزديك به ديگران تعليم مى دهند. آنان كه مرد هستند (ذاكرون ) و آنان كه زن هستند (ذاكرات ) نام مى گيرند.(6) همگى متفقه در دين - به معنى زندگى - مى شوند.(7) در اواسط يا اواخر سال نهم هجرى (8) و در حالى كه سلسله درسهاى پروردگار به پايانش نزديك مى شود خداوند دستور مى دهد تا جريان يادگيرى قرآن يا درس زندگى از پيامبر اكرم و تعليم آن به ديگران سرعت و گستره بيشترى پيدا كند. ضمن آن دستور از اين يادگيرى با تفقه در دين ياد مى فرمايد: و نمى شد مؤ منان يكپارچه بسيج شوند (براى شاگردى پيامبر و يادگيرى قرآن و سنت )، بنابراين چرا نبايد از هر بخشى از آنان عده اى بسيج شوند تا متفقه در دين گردند و وقتى نزد قوم و هموطنانشان بازگشتند آنان را بيم دهند شايد آنان بر حذر شوند.(9) اين (فقه ) يا دين شناسى كه كتابش جز قرآن نيست و تبلورش جز متعالى ترين و مقرب ترين انسان به خدا كه ميزان لقب مى گيرد نيست هم زندگى را در بر مى گيرد و هم نظام هستى و مبداء آن را كه پروردگار باشد و هم سازماندهى اجتماعى مسلمانان شايسته كردارى را كه حيات طيبه را تجربه كرده اند. چنانكه زندگى شناسى آن ، انواع مختلف و پست و عالى زندگى و حتى انسان شناسى را نيز در بر دارد. به ديگر بيان يك جهان - انسان شناسى است . بديهى است در فاصله يادگيرى قرآن يا آموزه هاى وحيانى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ياد دادن آن به مردم ، كارهاى مهمى صورت مى گيرد كه نخستين آن تفكر و تعقل است و دومى باور بستن به آن ، و سومى بكار بستن آن در خويشتن . چنانكه مى فرمايد: انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (10) جريان آموزش دادن آموزه هاى وحيانى يا زندگى شناسى به ديگران يكى از بزرگترين و مهم ترين فعاليت ها و اعمال صالحه اى است كه مجموعا ولايت همگانى را تشكيل مى دهند، و شكلهاى تواصى به حق يا معارف حقه ، امر به معروف و نهى از منكر و نظائرش را پيدا مى كنند. براى مثال برپايى نماز جماعت و نماز جمعه ، براى آموزش دادن درسهاى پروردگار به مردم است . اين عمل صالح فرهنگى - سياسى سبب مى شود كه وجود آدميان و اعضاى جامعه - دولت آباد گردد. پيامبر اكرم مى فرمايد: (كسى كه مقدارى از قرآن در وجودش نباشد مانند يك خانه خراب است ).(11) مسلمانان چندان تحول كيفى و ارتقاى فرهنگى پيدا مى كنند كه ورد زبانشان اين است : (هديه اى بهتر از اين يافت نمى شود كه سخن حكيمانه اى (آموزه اى وحيانى ) را به برادرت اهدا كنى .)(12) اين جريان از ماههاى اول بعثت در جامعه هفت نفره اى كه سوره مباركه (عصر) وصف آن است برقرار مى شود و در ميان مسلمانان مكه ، حبشه ، و مدينه تداوم مى يابد و تمدن اسلامى را در بستر خويش كه همانا بستر ولايت همگانى باشد پى مى ريزد. (با بازگشت دوازده نفرى كه در نخستين بيعت عقبه ) شركت دارند به مدينه و انتشار اسلام (مسلمان شدن ) در خانواده هاى انصار، انصار مردى را با نامه اى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرستند به اين عبارت : ابعث الينا رجلا يفقهنا فى الدين و يقرئنا القرآن . در نتيجه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مصعب بن عمير را نزدشان مى فرستد... او به خانه ها و ميان قبائل انصار رفته آنان را به مسلمان شدن دعوت كرده براى آنان قرآن مى خواند تا يكايك و دو نفره مسلمان شده مسلمان شدن در تمامى خانواده هاى انصار گسترش و قوت مى يابد به جز سه خانواده از قبيله اوس كه عبارتند از خطمه ، وائل ، و واقف . مصعب براى آنان قرآن خوانده و تعليمشان مى دهد. (پيش از اين ) طى نامه اى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اجازه مى گيرد كه همه را در يك جا گرد آورد. او هم اجازه داده برايش مى نويسد: پيش از روز كه يهودان تعطيلى خود را اعلام مى كنند آنگاه كه خورشيد بازگشت آغاز كند (ظهر) با دو ركعت نماز به خدا تقرب جوى و براى آنان نطقى (خطبه اى ) ايراد كن . مصعب بن عمير آنان را كه دوازده نفرند در خانه سعد بن خيثمه جمع مى كند (براى نماز جمعه ) و در آن روز جز يك گوسفند برايشان نمى كشد. بدينقرار او اولين كسى است كه در دوره مسلمانى نماز جمعه را برقرار و مردم را براى آن جمع مى كند.(13) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: برترى عالم بر عابد مانند برترى من بر پايين ترين فرد شما (مسلمانان ) است . آنگاه با تلاوت آيه انما يمخشى الله من عباده العلماء... مى افزايد: خدا و فرشتگانش و اهل آسمانهايش و زمين هايش و ماهى دريا بر كسانى كه به مردم (خير) (خوبى ، انديشه و كار پسنديده ، اعتلا و قرب به خدا) مى آموزند درود مى فرستند.(14) و مى فرمايد: و ان العلما هم ورثة الانبياء ورثوا العلم (اءو ورثوا العلم ) من اءخذه اءخذ بحظ وافر و من سلك طريقا يطلب به علما سهل الله له طريقا الى الجنة علما همان ميراث بران پيامبران اند كه علم (به زندگى ) را به ارث برده اند (يا علم را به ارث نهاده اند براى ديگران ). كسى كه آن علم را فرا بگيرد سهمى هنگفت و سرشار برده باشد و كسى كه براى فراگرفتن بخشى از اين علم به سفر برود خدا راهى تا بهشت را به رويش هموار مى فرمايد.(15) من يردالله به خيرا يفقهه . و انما العلم بالتعلم خدا اگر خير كسى را بخواهد او را متفقه در دين (زندگى ) مى گرداند. و البته علم دين از طريق يادگيرى تحصيل مى شود.(16) عبدالله بن مسعود مى گويد: قال لى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : تعلموا العلم و عملوه الناس . تعلموا الفرائض و عملوه الناس . تعلموا القرآن و عملوه الناس . رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد خودش دو گروه را نشسته مى بيند. مى فرمايد: هر دو به كار خير - خوب - پرداخته اند ولى يكى بر ديگرى برترى دارد. اين دسته خدا را مى خوانند و به او ابراز محبت مى نمايند كه اگر بخواهد دعايشان را اجابت مى كند و اگر بخواهد خواسته هايشان را بر نمى آورد. اما آن دسته ديگر فقه و علم مى آموزند و بعد آن را به كسى كه نمى داند ياد مى دهند. بنابراين آنان برترى دارند. من هم فقط براى معلمى مبعوث شده ام آنگاه در كنار آن دسته مى نشيند.(17) و مى فرمايد: كسى كه در لحظه مردنش در حال پژوهش علمى باشد كه بدان علم جريان مسلمان شدن را تقويت نمايد(18) در بهشت (زندگى پس از مرگ و نيز قيامت ) فقط يك درجه با پيامبران فاصله دارد.(19) عبدالله بن عمر مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم معاذ بن جبل و ابوموسى (اشعرى ) را روانه يمن كرد و... چون به يمن رسيدند معاذ براى مردم سخنرانى و آنان را به مسلمان شدن تشويق كرد و امرهم بالتفقه فى القرآن (20) عطاء بن ابى رباح كه از تابعين است در تفسير آيه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم مى گويد: اولو العلم و الفقه هستند. و مراد از طاعت پيامبر پيروى از قرآن و سنت است .(21) زيد بن ارقم مى گويد: روزى رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم به نطق ايستاد و پس از حمد و ثناى خدا فرمود: هان اى آدميان ! من فقط يك بشرم كه چيزى نمانده فرستاده پروردگارم به سراغم بيايد و از دنيا بروم . و من در ميان شما دو ميراث گرانقدر بجا مى نهم كه اولينش كتاب خداست ، در آن هدايت و نور است و چنگ به كتاب خدا بزنيد و آن را محكم بگيريد. بعد خيلى در مورد قرآن تشويق كرد و علاقه ما را بر انگيخت آنگاه افزود: و اهل بيتم را. سه بار هم گفت : در مورد اهل بيتم خدا را به ياد شما مى آورم تا خدا را در موردشان بياد داشته باشيد. (از على بن ابيطالب (عليه الصلوة والسلام ) مى پرسند: هل خصكم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بشى ء؟ پاسخ مى دهد: ما عندنا غير ما فى هذه الصحيفة ، اءو فهم يؤ تاه الرجل .(22) زركشى دانشمند بزرگ قرن هشتم پس از نقل آن مى گويد: بر پايه همين يكى از اهل ذوق مى گويد: قرآن يك نزول دارد و يك تنزل . نزول آن گذشته است ، و تنزل آن تا برپايى قيامت دوام دارد.(23) همين حديث شريف در منابع شيعى به اين صورت مى آيد: (... آيا چيزى از وحى نزد شما هست ؟ پاسخ مى دهد: نه به خدايى كه بذر را شكافته و آدمى را آفريده است جز اين كه خدا به بنده اى فهم كتابش (قرآن ) را عطا فرمايد.) مؤ لف الميزان پس از آوردن اين حديث شريف مى گويد: اين يكى از درخشنده ترين احاديثى است كه از آن حضرت به ما رسيده و كمترين چيزى كه از آن مى فهميم اين است كه تمام معارف حيرت آورى كه از مقام علمى آن حضرت تراوش نموده و عقول خردمندان را به اعجاب آورده همه از قرآن كريم سرچشمه گرفته است .)(24) على بن ابيطالب مى فرمايد: تعلموا العلم تعرفوا به و اعلموا به تكونوا من اهله ... دانش دين را ياد بگيريد تا به آن شناخته شويد و آن را بكار بنديد تا از اهل دين شويد. چون پس از امروز دوره اى خواهد آمد كه در آن نود درصد مردمش (معروف ) (كار و زندگى پسنديده ) را نمى شناسند و تنها كسانى از آن اوضاع محيطى نجات مى يابند كه با اشرار تماس نداشته باشند. ايشان همان امامان هدايتگرند و چراغهايى كه پرتو دانش دين را مى پراكنند و نه اشاعه دهنده شر هستند و نه پرحرفهاى ناروا گوى ).(25) و مى فرمايد: (فقيه ، كسى كه واقعا فقيه باشد مردم را از رحمت خدا نوميد نمى كند و نه به آنان اطمينان خاطر قطعى از عذاب خدا مى دهد و نه اظهار نظر و فتوايى مى كند كه در آن گناه و معصيتى جايز شمرده شده باشد. خيرى در عبادتى كه علمى در آن نباشد نيست و نه خيرى در علمى است كه به فهم در نيامده باشد و نه خيرى در قرائت قرآنى كه تدبرى در آن نباشد.)(26) در اين حديث شريف فراگرد تقرب به خدا را كه مرادف حيات طيبه و سير در صراط مستقيم تعالى باشد بيان مى فرمايد به اين ترتيب كه از قرائت قرآن آغاز گشته با تفكر و تدبر در قرآن دنبال مى گردد تا علم به آموزه هايش تبديل به فهم آن شود بطورى كه تمامى عبادات و اعمال صالحه اى كه زندگى را تشكيل مى دهند آگاهانه صورت مى پذيرد و عاملش فقيهى - يا دينشناس و زندگى شناسى مى شود كه مردم را از رحمت خدا نوميد نمى سازد و در عين حال آسوده خاطر از عواقب سوء زشتكارى و ستمگرى نمى گرداند و در فعاليت فرهنگى - سياسى اش اظهار نظر، فتوا دادن ، داورى كردن و كارى كه برخلاف موازين وحيانى- توحيدى باشد يافت نمى شود. مجتهد سياسى چنين كسى است . در برابر مردمى كه درسهاى پروردگارشان درباره زندگى را ياد گرفته متفقه در دين شده به آنان باور بسته آن را در وجودشان و در جامعه و محيط بين الملل بكار بسته اند افرادى قرار دارند كه روى از اين درسها مى گردانند، به آن بى اعتنا مانده زندگى هاى پست را پيش مى گيرند. و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و هر كس از درس من روى بگرداند معيشتى پرفشار و بيمارگونه (27) دارد.(28) درس بده آنجا كه درس سودمند افتد. آن كس كه پروا بگيرد درس ما را مى گيرد و آن كس از آن دور مى شود كه ناپذيرنده باشد همان كس كه آتش بزرگ در انداخته و بريان شود، بعلاوه نه در آن بميرد و نه زنده مى باشد.(29) همچنين افرادى كه آموزه ها را فرا مى گيرند يا حتى خيلى خوب ياد مى گيرند اما نه به آن ايمان مى آورند و نه وجود خود را به آن سپرده باصطلاح (اسلام ) مى آورند خودشان را از آن معارف و شريعت بكلى جدا ساخته تسليم يك دستگاه طاغوتى مى شوند يا علائق پستشان را معبود خويش ساخته از آن اطاعت مى كنند و به سلطه گرى بر ديگران دست مى زنند، و از اين قبيل . و اتل عليهم بناء الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاءتبعت الشيطان فكان من الغاوين ...(30) و براى آنان سرگذشت كسى را بخوان كه درسهاى ما به او رسيد، بعد خودش را از آنها بركند، در نتيجه شيطان او را دنبال كرد تا از بيراهه رفتگان بود. و اگر خواسته بوديم البته او را بوسيله آن درسها به مراتب بلند مى رسانديم ولى او به سوى خاك (پستى ) جاودانگى خواست گيرد و علائق پستش را پيروى و تبعيت كرد. در نتيجه ، داستان زندگى او شبيه داستان زندگى سگ است ، اگر به آن حمله كنى پارس مى كند و اگر كارى به كارش نداشته باشى پارس مى كند (و خودش را خسته و بيچاره مى كند).(31) اين سرگذشت طائفه اى است كه درسهاى ما را دروغ شمردند و به خود ستم مى كردند. اين چند گروه اجتماعى و بشرى بيراهه مى روند و صراط مستقيم رشد معنوى و تقرب به خدا را كه راه ارتقا از چندين وضعيت محيطى اسارت ذلت به اوضاع محيطى آزادى - عزت هم هست نمى پيمايند. آنها راه و رسم زندگى هاى پست دون جانورى ، دام وارگى ، استكبارى ، و دنيادارى را طى كرده بعد از خدا پيدا مى كنند. راه بعد از خدا، راههاى چهار زندگى پست ، جز يك صراط نيست كه در درس پروردگار از آن با (صراط الحكيم )(32) و صراط كسانى كه مورد خشم خدا واقع شده اند و راه راست و قرب خدا را گم كرده اند.(33) ياد مى شود. اين موضوع در جاى خود خواهد آمد. 9 انسان شناسى تجربى و تاريخى ، تنوع انسانها، و تنوع مردم از ابتداى درسش تا بيست و سه سال پيوسته درس انسان شناسى مى دهد و با اشاره به آدمهايى كه در محيط اجتماعى و بين المللى هستند و به مردم و گروههاى اجتماعى كه سرگذشتشان نسل به نسل به مخاطبان رسيده است از واقعيت تنوع آدمها و گونه گونه بودن مردم و گروههاى اجتماعى و بشرى ديده بر مى دارد. اعمال مختلف ، انديشه هاى متفاوت ، باورهاى گوناگون ، عواطف هيجاناتى رنگارنگ و متضاد، و سرانجام راه و رسم هاى مختلف و پست و عالى زندگى را به مخاطبشان نشان مى دهد تا به يك انسان شناسى تعالى شناختى و نه زيستى و امثال آن نائل آيند. در همان نخستين سوره هاى سال اول بعثت ، سيماى برترين انسان حاضر و زنده را كه والاترين انسان تاريخ هم هست ترسيم مى فرمايد: 1. انسانى كه درسهاى پروردگارشان را كه كريم ترين وجود است مى گيرد، درسهايى كه هيچ آدمى آن را جز از آفريدگار نمى تواند فرا بگيرد. انسانى كه معلم همين علم نادره براى ديگران و نسلهاى آينده شده است .(34) 2. انسانى كه با تدريس درسهاى پروردگارش قلمى شده است كه از طريق سطورش حامل آموزه هاى مفيد و رشددهنده و تعالى بخش به ساير انسانهاست و بر خوى و رفتارى پرشكوه و با عظمت .(35) 3. پاره اى از شب را كه گاه به نيمى مى رسد كمتر از آن يا بيشتر به بازخوانى درس قرآن مى گذراند، و يا ياد خدا و دعاهاى پياپى علائقش را با رضاى خدا تطبيق داده متعالى مى گرداند. و خدا را تكيه گاه خويش مى سازد.(36) 4. به فرمان پروردگار برخاسته جامه اش را پاكيزه ساخته تنش را مى شويد و تقوا پيشه ساخته به دامنه كوه صفا مى رود و مردم را از روبرو شدن با عذايى شديد برحذر مى دارد و به تقوا مى خواند.(37) دعوتى كه او را با واكنش خصمانه و تهديد به نابودى و مرگ مستكبرى از درون عشيره و خويشاوندان نزديكش روبرو مى سازد.(38) 5. گفتارى را كه از رسولى كريم ، بس نيرومند و داراى جايگاهى بلند در قلمرو فرمانروايى آفريدگار، و صاحب نيروهاى باشعورى در جهان برين ، و علاوه بر همه اينها امين است گرفته است بدون هيچ كم و كاست يا دغلكارى و دريغدارى به بشر منتقل مى كند، درسى كه راه را براى هر كس از شما كه بخواهد راست قامت - با عزت - طريق زندگى را بسپارد روشن مى نمايد؟(39) 6. آن (خود) آرامش يافته به خدايى است كه در حالى كه خشنود و مورد خشنودى خداست تحولاتى كيفى در راستاى خدا مى يابد و به جرگه پرستندگان مطيع او در مى آيد و به بهشت خدا.(40) 7. زندگى پس از وفاتش بهتر از زندگى او در عالم طبيعت و اين جهان است ، و آن قدر از عطاى پروردگارش دريافت مى كند كه به نهايت خشنودى مى رسد. چنانكه پيشتر يتيم بوده و پناه و سرپرست يافته و در خانه ابوطالب ، و از درس پروردگار بى نصيب بوده و درس روشنگر او را دريافت كرده است و كم در آمد بوده و بى نياز گشته است ، يتيم را سركوفت نمى زند و گدا را بى نصيب نمى داند و از نعمت پروردگارش پيوسته سخن مى گويد و درسهايش را كه گوهر نعمت دارند براى ديگران باز مى خواند و آموزش مى دهد.(41) به شكرانه دخترى كه خدا به او داده و خير كثير - است پروردگارش را سپاس و نماز مى برد و شتر قربانى مى كند.(42) 8. در برابر مستكبر پرخاشگرى كه او را تهديد كرده از نماز باز مى دارد مقاومت ورزيده ، از او اطاعت نكرده به سجده در آمده ، نماز گزارده و قرب خدا مى يابد.(43) 9. نوعى زندگى دارد متمايز از نوع زندگى كفار. قل :... لكم دينكم و لى دين .(44) 10. از تمامى گونه هاى عوامل مخل زيستن و عوامل مفسد رشد معنوى و قرب خدا، مى پرهيزد و با همه آنها چه نامرئيان و چه آدميانى از قبيل مستكبران و دنياداران مى ستيزد و در برابر آنها مقاومت (صبر) نشان مى دهد.(45) در اين جهان - انسان شناسى كارهاى آدميان از مرد و زن گوهرهايى جدا مختلف دارند:... ان سعيكم لشتى ).(46) انسانها متنوع اند. چندين گروه اجتماعى و بين المللى در هر جغرافياى فرهنگى - سياسى و در هر مرحله تاريخى در كنار يكديگر يا روياروى هم بسر مى برند. دست كم بشر به دو گروه بزرگ تقسيم شده است : الف . كسى كه اراده كند تا راست قامت (يا آزاد و با عزت در محيط) زندگى كند و بر اثر اين تصميم درس پروردگار را ياد مى گيرد.(47) او پرواگيرنده است ، از زشتى و ستم و پستى و بعد از خدا و اسارت - ذلت مى خواهد دور و در امان باشد، و به همين سبب - به سبب همين اراده و تصميم درس پروردگار را كه براى تحقق خواسته اش مفيد است استقبال نموده ياد مى گيرد پروردگار و پيامبرش را معلم خويش مى سازد و قرآن را كتاب درسيش .(48) او كه فراگرد رشد معنوى و قرب خدا را پيمودن گرفته و نام پروردگارش را براى تخلق به اخلاق او مى برد و در پى آن نماز هم مى گزارد و از زندگى هاى پست روى برتافته است و زندگى پس از مرگ را بهتر و پايدارتر از طول عمرش مى داند انسان برنده و موفق و پيروز است .(49) او از دارايى اش - دانش ، ثروت ، قدرت ، مهارت - به ديگران مى بخشد و پرهيزگار است - از پستى ، اسارت ، ذلت ، ستم و... پروا دارد - و هستى برين را - خداى متعال ، جهان برين ، فضيلت ، زيبايى ، احسان ... را - تصديق مى نمايد و واقعيت مى داند و باور دارد. چنين انسانى كه از مراتب بلند تقوى فرا رفته باشد از آنچه دارد مى بخشد و مصرف مى كند به قصد رشد معنوى كه همان قرب خدا باشد آن هم بدون اين كه كسى از او طلبكار باشد يا كمكى به او كرده باشد. همين و فقط براى نيل به هستى پروردگارش كه برترين است . و البته به نتايج مطلوب و پاداش خوبى هم مى رسد و خشنود مى گردد.(50) او آن (خود) آرامش يافته اى است كه در دم مردن در حالى به آستان پروردگار عليهم السلام - كه معلم او هست - باز مى گردد كه خشنود و خوشحال است و پروردگارش از او رضايت دارد و به او مى فرمايد: به همايش پرستندگان مطيع من در آى ، و به بهشتم اندر آى .(51) اين انسان در جامعه - دولتى عضويت دارد كه وضعش چنين است : الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام مى دهند و يكديگر را معارف فقه و درسهاى پروردگار و اوامر و نواهى يا قوانين و قواعد رفتارى او را آموزش مى دهند و يكديگر را به مقاومت در برابر تهديدات عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى كه اسارت - ذلت آور و پست كننده اند فرامى خوانند و سفارش مى كنند.(52) جامعه - دولت او با چند ولايت - سرپرستى و مديريت و حكومت - اداره مى شود از جمله ولايت تشريعى پروردگار متعال ، ولايت پيامبرى كه معصوم است و درسهاى پروردگار را در وجود خودش و در جامعه و محيط بين المللى بكار مى بندد، ولايت همگانى مردان و زنان مومن شايسته كردار كه هر يك در سطح معينى و در درجاتى از تفقد در دين قرار دارند. در نتيجه ، ولايت فقه و فقيه ، و ولايت صلاح و صالح و مصلح - يا انقلابى - در آن برقرار است . جامعه - دولت توحيدى و وحيانى در روز نزول سوره مباركه (عصر) هفت عضو دارد و بس : محمد مصطفى ، خديجه كبرى ، على مرتضى ، عليهم افضل الصلوات والسلام - زينب ، رقيه ، و ام كلثوم دختران پيامبر، و زيد بن حارثه كه پيامبر اكرم ما او را زيد دوست داشتنى (زيد الحب ) لقب داده است . چند روز يا هفته بعد، فاطمه - سلام الله عليها - به دنيا مى آيد و سوره كوثر تبريك آن به پيامبر است و به بشريت آن جامعه - دولت هشت نفره مى شود. از نزول سوره (دين ) كه به فاصله يك سوره - سوره تكاثر - از سوره كوثر مى آيد مى فهميم كه يكى از مصاديق (تواصى به حق ) و ولايت همگانى مردان و زنان مؤ من ، تشويق ديگران به اطعام مساكين است . چه در آن ، عدم تشويق ديگران به اطعام مساكين از صفات كافران شمرده مى شود. از سوره هاى فلق ، و ناس كه اندك زمانى پس از آن مى آيد و استعاذه و پرواگيرى از تهديدهاى محيطى درونى ، محيط اجتماعى ، و محيط بين المللى را در بر دارد با مصاديق مقاومت يا (صبر) در برابر عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى آشنا مى شوند و ولايت همگانى را در گستره روبه ازديادش مى شناسند. سوره هايى كه در فاصله آغاز وحى تا اين سوره ها و سوره اخلاص و سوره نجم نازل مى شود و تحركات مستكبران و دنياداران سلطه گر و مهاجم و اسارت - ذلت آور را در تاريخ و در آن عصر شرح مى دهند سطح آموزش سياسى همان جامعه - دولت كوچك هر چه بالاتر برود. اين آموزش هاى سياسى را كه در بيست و دو سال آتى نظائرى دارد مى توان بخشى از جهان - انسان شناسى هم تلقى كرد كه تكيه اش بر واقعيات دو زندگى استكبارى و دنيادارى است ، بخشى كه پرده از ماهيت گروه اجتماعى و بشرى پرشمار دوم برمى دارد. ب . آدم كافر به مستكبرى مانند ابولهب كه ثروتمند هم هست . اما اموال و درآمدش و كارهايى كه زندگى او را در طول عمرش تشكيل مى دهد بر باد رفتنى است : تبت يدا ابى لهب و تب . ما اغنى عنه ماله و ما كسب . سيصلى نارا ذات لهب ... نفرين (53) نيست . خبر از يك واقعيت و رخداد تكوينى است ، واقعه اى در نظام هستى . همان (دين ) در سوره (دين ) و نيز در آيه 52 سوره نحل : و له ما فى السموات و ما فى الارض و له الدين واصبا است .(54) ابولهب با همه سرمايه و در آمدش در زندگى بازنده ، ناكام ، و شكست خورده است . زيان برده ، (خود) را باخته و به تباهى رفته است : والعصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا... اولئك يؤ منون به و من يكفر به فاولئك هم الخاسرون .(55) (و هر كس وزن كارهاى ارزشمندش سبك باشد چنين كسانى همانها هستند كه (خود)شان را به زيان و بر باد داده اند و در دوزخ جاودانه اند.(56) (بگو: زيان بردگان (الخاسرون ) كسانى هستند كه (خود)شان و كس و كارشان را در دوران قيامت زيانبار ساخته اند).(57) چنين كسى پروا از پستى ، و زشتى ، ستم بر خود و بر ديگران ندارد و به همين علت درس پروردگار برايش سودمند نمى افتد و حتى از آن درسها دورى مى گزيند چون حق ناپذير(58) است .(59) او زندگى پست از جمله دوره كوتاه و ناچيز عمرش را بر زندگى عالى و بر زندگى بى پايان پس از مرگ طبيعى ترجيح داده است حال آن كه زندگى پس مردن بهتر و پايدارتر است : (و الآخرة خير و البقى )(60) بخل مى ورزد، اهل بخشش نيست ، به ثروت و بى نيازى ماليش مى نازد و خود را بى نياز از رشد معنوى ، تعالى ، كمال ، بهتر شدن و قرب خدا معرفى مى نمايد. حال آن كه در لحظه مردن هيچيك از اينها برايش فايده اى ندارد. آموزه هاى وحيانى را دروغ مى شمارد و روى از درس پروردگار و مجلس درس پيامبرش بر مى تابد.(61) اين قماش آدم و گروه اجتماعى و بين المللى آن به اين عصر و به اقليم حجاز اختصاص ندارد و در تاريخ و ساير اقاليم يافت مى شود. وجودش هميشگى است نه موقتى و مرحله اى و زاييده شرايط جغرافيايى يا شرايط توليدى و مقتضيات سياسى : ... اءلم تر كيف فعل ربك بعاد. ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد. و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد. و فرعون ذى الاءوتاد. الذين طعوا فى البلاد فاكثروا فيها الفساد. فصب عليهم ربك سوط عذاب . ان ربك لبالمرصاد.(62) اين قماش آدم امتحان بدى در مورد درآمدها و بهره مندى هاى طبيعى و كارى و شغلى اش مى دهد. هر كاهش درآمد و نعمتى را به پروردگارش نسبت مى دهد نه به طرز كار و عدم مهارت و دانش خويش يا نظم طبيعى . ناسپاس است . و اين واقعيت را انكار مى كند كه بسيارى از اين كاستى ها و زيان و ضررها معلول اين است كه از سرمايه و نعمت ها بدرستى استفاده نشده است . جمع اين آدمها يتيمان را گرامى نداشته به عزت و بى نيازى نرسانده اند و ديگران را به اطعام مساكين تشويق ننموده اند سرمايه نسلهاى پيشين و اموال عمومى را يكجا مى بلعند و به دارايى و ثروت و داشته ها عشق مى ورزند چه عشقى ! اينها وقتى درس مى گيرند كه كار از كار گذشته باشد و با پروردگار در حالى روبرو مى شوند كه فرشتگان صف اندر صف و لايه به لايه از جهان برين قابل ادراك براى آنها شده باشد و جهنم حاضر و آماده باشد. آرى ، فقط در اين حال است كه اين آدم درس مى گيرد ولى چه سود؟! ... يومئذ يتذكر الانسان و اءنى له الذكرى ! در اين لحظه است كه فرياد پشيمانى سر مى دهد كه ايكاش چيزى براى زندگى ام از پيش تدارك كرده بودم !(63) آدم كافر مستكبر يا دنيادار كافر كه نسبت به پروردگارش حق نشناس و ناسپاس است آگاهانه و بنحو ارادى چنين است : ان الانسان لربه لكنود و انه على ذلك لشهيد و انه لحب الخير لشديد.(64) عشق آدم دنيادار دنياپرست نسبت به ثروت آنقدر شديد است كه نه تنها به كثرت اموال و اشيائش مى بالد و فخر مى فروشد بلكه از كثرت نفرات تحت مديريت و حكومت ، اكثريت آرائى كه بدست مى آورد و حتى شماره نژادش هم دستاويز تفاخر و رقابتش با ديگران مى شود. سوره تكاثر در اين معنى پس از سوره سه آيه اى كوثر مى آيد كه خود بلافاصله بعد از (عاديات ) و آن سه آيه اش نازل شده است . بدينسان مى بينيم سلسله درسهاى قرآن از چه حكيمى نازل شده است . آيا اعجازى برتر از اين درس جهان- انسان شناسى ناشناخته تا به امروز سراغ داريد كه جاودانگيش را در برابر ديده بصيرت نسلهاى پياپى تا به قيامت حفظ كرده باشد؟ در درس بعد كه سوره (دين ) باشد همين سنخ آدم را چنين وصف ميكند: آيا ديدى آن كس را كه نظام هستى را دروغ ميشمارد؟ آرى او همان است كه يتيم را (يتيمى بينوا را كه از گوسفند سربريده او پاره اى گوشت خواسته است ) به تشر مى راند و ديگران را به اطعام بينوايان بيچاره بر نمى انگيزد و تشويق نمى كند. بلافاصله آيات 6 تا 19 سوره علق فرود مى آيد در وصف ابوجهل ، آدمى كه (عمرو) نام دارد و لقب (ابوالحكم ) صاحب حكمت ها به خود داده است ، توانگرى است كه خود را بى نياز از خدا مى داند و با چنين پندار باطل و خودبزرگ بينى در برابر خدا نافرمانى مى نمايد و براى خودش طاغوتى شده سات : ان الانسان ليطغى اءن رآه استغنى . در برابر خدايى كه (امر) كرده مردم نماز بگزارند و او را بپرستند و اطاعت كنند پيامبر خدا را (نهى ) از نماز مى كند. معارف حقه را كه جهان - انسانى وحيانى و درسهاى پروردگار باشد دروغ مى شمارد و روى از آن مى گرداند. و از پيامبر خدا مى خواهد دست از پرستش و اطاعت خدا برداشته از او فرمان ببرد و راه بعد از خدا را بپيمايد. خدا در مقابله با او به پيامبرش دستور مى دهد: كلا لا تطعه و اسجد و اقترب ؟ چنان نشايد! او را فرمان مبر و به سجده در آمده و تقرب جوى . پيش از اين دستور، نهيبى بر آن طاغوت مى زند كه او را به لرزه در مى آورد اگر دست از اين كارش بر ندارد از همان موى پيشانيش گرفته او را با خشونت بكشيم از پيشانى دروغگوى خطاكار، آنوقت بگذار دار و دسته اش را به كمك بخواند، ما نيروهاى عذابگر را فرا خواهيم خواند. آنگاه گروه كافران مستكبر و كافران دنيادار را در سراسر تاريخ و در پهنه جغرافياى سياسى از طريق پيامبرش مخاطب مى سازد تا اعلام بدارد كه زندگى پيامبرش ، همان كه بشر را به گزينش آن فرا مى خواند، نقطه مقابل زندگى مستكبران و زندگى دنياداران و ديگر كافران است : (بگو: هان اى شما كافران !... من نوعى زندگى دارم و شما نوع ديگرى از زندگى ). به اين تهديد اكتفا نفرموده در درس بعدى به تاريخ اخير مردم مكه زمانى كه ارتش فيل سواران را در هم شكسته است اشاره مى نمايد تا از آن درس عبرتى بسازد و قوت قلبى براى مستضعفان روى زمين : (مگر نديدى كه پروردگارت با ارتش فيل سواران چه كرد؟ مگر تدبير بدخواهانه سرشان را بر باد نداد و دسته هاى پرنده اى بر سرشان نفرستاد كه سنگى از جنس سنگ گل پرتاب مى كردند تا آنان را مانند كاهى خورد شده گردانيد؟) در دو سوره بعدى - (فلق ) و (ناس ) انواعى از (شر) - يا تهديدهايى كه متوجه زيستن و رشد معنوى بشرند - بر شمرده و شناسانده مى شوند. شرور يا تهديدها از دو گونه عوامل محيطى مرئى و نامرئى سر مى زنند كه نوعى مرئى آنها باز بر دو گونه اند: انسانى و غير انسانى . گونه انسانى را دو گروه اجتماعى و بين المللى مستكبران و دنياداران تشكيل مى دهند كه هر دو سلطه گرند و از نظر انسان شناختى تفاوت هاى بارزى ميان آن دو گروه قابل تشخيص است و در جاى خود خواهد آمد. درس بعدى پروردگار، سوره (اخلاص ) است : (بگو: او - خدا - يگانه است . خدا صمد است (نظام هستى آهنگ از او دارد و آهنگ او دارد)(65). نزاد و زاده نشد. و هيچ كس او را همتا نيست .) فرمانروايى است كه نظام هستى را تحت فرمان دارد و بشر بايد براى نيل به هستى برتر و هستى برين ، آزادى ، عزت - قرب آن حكيم عليم قدير رحيم و رحمان فرمان از او كه بى همتاست ببرد نه از موجودى همتاى خويش و گاه پست تر از خويش . نه از كسى كه مى زايد يا زاده مى شود و وابسته و دلبسته اين و آن است و محتاج هر كس و ناكس . در درس بعدى كه سوره نجم باشد همان را شرح و بسط مى دهد: آن كه بايستى از او فرمان ببريد و قواعد رفتارى صادره از او را در وجود عزيزتان بكار بنديد براى تدريس شما همشهرى شما(66) را برگزيده است تا درسهايش را از طريق او به گوشتان بخواند. درسها را مستقيما هم به او نداده است . براى وصول درسهاى پروردگار به پيامبرش نظام هستى سراسر به چرخش و حركت و گردش در آمده است . (سوگند به ستاره بگاهى كه از مدارش بدور شود كه همشهريتان ره گم نكرد و نه بيراهه پيمود و نه سخن به هواى دلش مى گويد. درسش چنين نيست جز دريافت راز گونه اى كه به صورتى رازآميز به وى رسانده مى شود. آن معرفت را سخت توانايى انتقال داد كه بس خردمند است ، پس در حالى كه در برترين افق جهان برين قرار داشت گسترده شد آنگه نزديك شده بياويخت تا به فاصله اى كه به ميزان جهان طبيعى دو كمان يا كمتر باشد ببرد. در اين دم به بنده او وحى كرد و آنچه وحى فرمود: ژرفاى دل (فؤ اد) محمد آنچه را بديده بصيرت بديد دروغ نيانگاشت . يا همه اين احوال باز بر سر آنچه او (و نه شما) مى بيند با او كلنجار مى رويد! و چنين رخ داد كه (محمد) او را در يك فرو آمدن ديگر بديده بصيرت بديد، در آستانه (سدرة المنتهى ) آستانه اش بهشت آشيانه است ، بگاهى كه (سدره ) را آنچه ببايد در پوشاند در مى پوشاند. ديده نه گرديد و نه سر از فرمان پيچيد. بيقين از آيات پروردگارش آن بزرگترين آيت را بديد. اينك بگوييد آيا لات و عزى را ديده و به آنها انديشيده ايد و به منات آن سومين بت ماده انديشيده ايد؟ آيا مى شود شما پسر (كه از نظر شما بر دختر برترى دارد) داشته باشيد و معبودتان فقط دختر داشته باشد؟! آن بنابراين يك تقسيم نابرابر و مسخره است . آنها جز نامهايى نيست كه شما و نياكانتان گذاشته ايد. خدا به آن نامها هيچ واقعيت وجودى نداده است . اين مردم جز گمان و آنچه را دل مى خواهد پيروى نكنند حال آنكه از سوى پروردگارشان مايه هدايت به آنان رسيده است ... بيشك كسانى كه به زندگى بازپسين ايمان نمى آورند بر فرشتگان نامهاى دخترانه مى نهند بدون اين كه علمى نسبت به واقعيات داشته باشند. جز گمان را پيروى نكنند و ترديد نيست كه گمان ذره اى از واقعيت را در بر ندارد. بنابراين از كسى كه روى از درس ما مى گرداند و جز زندگى پست را اراده نمى كند رو بگردان . دانش آنان تا همين حد (مرز گمان ) است . بيشك پروردگارت داناتر است درباره كسى كه از راه او گم شده باشد و او داناتر است درباره كسى كه راه يافته باشد. آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است مال خداست تا كسانى را كه بد كردند سبب آنچه كردند كيفر دهد و كسانى را كه نكو كردند هستى برين (67) پاداش دهد...). اينها بخشى از جهان انسان شناسى وحيانى است كه در سال اول بعثت رسول گرامى ما مى آيد. بخش هاى ديگرش . در بيست و دو سال بتدريج و همچنان با اشاره به افراد يا مجموعه هاى معين تدريس مى شود و مردم آنها را ياد مى گيرند تا سطح تفقه يا دينشناسى آنان هر چه بالاتر برود. اينك آن آموزه ها را در حالى كه زير عناوين خاص خودشان قرار داده ايم ارائه مى كنيم . 10 انسان بر سر شش راهى تنوع مردمان ، تنوع منش ها، تنوع رفتارها، و تنوع زندگى ها، معلول ساختار فطرى مشترك آدمى به اضافه امكان گزينش و جهتگيرى و منش سازى و زندگى پذيرى ارادى ماست . ما طورى آفريده و ساخته شده ايم كه قادريم يكى از شش نوع زندگى ممكن را برگزينيم و پيش گيريم ؛ و اگر بخواهيم از يكى به ديگرى انتقال يابيم و تحول پذيريم . ما مى توانيم اگر اراده كنيم ، از زندگى انسانى به يكى از چهار نوع زندگى پست تنزل يابيم . چنان كه قادريم در مراتب هر يك از اين انواع هم پايين و بالا برويم . و اگر بخواهيم مى توانيم توبه كرده از سير نزولى باز گرديم و در مراتب زندگى فرا رفته به زندگى انسانى برسيم . حتى مى توانيم از زندگى انسانى فرا رفته در درجات حيات طيبه ارتقا يابيم . واژه زندگى در تمامى زبان ها و ميان عامه مردم حتى ميان اغلب دانشمندان بر پديدارهاى مختلفى اطلاق مى شود. و همين ، تفاوت ماهوى آن پديدارها را از ديده بصيرت مى پوشاند. شواهد موجود و حقائق آشكار در جوامع بشرى و در بطن تاريخ ، بوضوح دلالت بر كيفيت هاى متنوعى دارد كه زندگى آدمى به خود مى گيرد. اطلاق زندگى بر اين كيفيت هاى مختلف ، خطايى فاحش و موجب گمراهى است . گاهى به مجموعه فعاليت هاى زيستى - كه عبارتند از تغذيه ، رشد و تكثير، شناخت محيط و واكنش نسبت به شرايط آن- زندگى گفته مى شود. صحيح آن است كه بدان حيات زيستى يا زيستن اطلاق كنيم . اين پديدارها همان است كه موضوع زيست شناسى و ساير علومى است كه درباره موجودات زنده و پديدارها و مسائل آن ها گفتگو و پژوهش مى كنند. و همان است كه جانداران را از غير آن ها جدا و مشخص مى سازد. آدمى ، در حال عادى و بى آن كه تحولى در كيفيت او رخ دهد، داراى زيستن است و در عين حال آدميت هم دارد. موجودى با دو حيات جانورى و آدميت است . هم او استعداد و امكان ساختارى دارد تا زندگى خود را به پنج كيفيت ديگر در آورد، يا به بيان ديگر، به يكى از پنج زندگى ديگر درآيد. در هر زندگى - از اين شش نوع - رفتارهاى خاصى بروز مى دهد كه در انواع ديگر زندگى يافت نمى شود. قرآن كريم تنوع رفتارى آدميان را چنين بيان مى فرمايد: ان سعيكم لشتى . فاءما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى . و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى فسنيسره للعسرى و ما يغنى عنه ماله اذا تردى كار و رفتارتان سخت گوناگون است ، به اين ترتيب كه هر كس (از نعمتهايش ) بخشيد و پرهيزگارى نمود و بهشت نيكو را راست شمرد ما او را روانه آسايش خواهيم كرد؛ و هر كس بخل ورزيد و بى نيازى و توانگرى نمود و هستى برين را دروغ شمرد ما او را روانه دشوارى (دوزخ ) خواهيم كرد كه چون بدان در افتد دارايى اش بلا از او نگرداند.(68) و از تنوع مردمان و طبقات و درجات آن ها، از مردم مؤ من شايسته كردار، مردم دام وار، مردم بدتر از دام كه دنيادار، دون جانور، و مستكبر باشند، ياد مى فرمايد: (بيگمان ، خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند به بهشت هايى در مى آورد كه زير آن ها جوى ها روان است ، و كسانى كه كافر شدند بهره مى برند و چنان مى خورند كه ستوران خورند و آتش آشيانى براى آن هاست ).(69) (و براى آنان سرگذشت كسى را بخوان كه درس هاى خود را بدو داديم آنگاه خويشتن را از آن بدر كند [زندگى خويشتن را از پرتو هدايت آن آيات دور ساخت ] پس شيطان او را دنبال كرد تا از بيراهه رفتگان شد. و اگر مى خواستيم او را بوسيله آن درسها به مقامى بلند برمى كشيديم ، اما او به زمين چسبيد و خواهش درون خويش را پيروى كرد. از اينرو، داستان وى داستان سگ است كه اگر به او حمله كنى پارس مى كند و اگر رهايش كنى پارس مى كند (و خودش را خسته و بيچاره مى كند). اين داستان گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس داستان كن مگر آنان بينديشند. بد داستانى است داستان گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند و به خودشان ستم مى كردند. هر كه را خدا هدايت كند او همان راه يافته باشد و كسانى را كه گمراه كند آنان همان زيانكاران باشند. و ما بسيارى از نامرئيان و آدميان را براى دوزخ آفريديم ؛ دل هايى دارند كه با آن در نمى يابند و ديدگانى دارند كه با آن نمى بينند و گوش هايى دارند كه با آن نمى شنوند. آنان مثل چارپايان اند بلكه گمراه ترند، آنان همان غافلان اند).(70) (آيا ديدى آن كس را كه هوايش را معبود خويش گرفت ؟ آيا با اين حال تو عهده دار و وكيلش باشى ؟ يا چنين مى پندارى كه بيشتر آنان مى شنوند يا بخردانه مى انديشند؟! آنان فقط مثل چارپايان اند بلكه در حقيقت آنان گمراه تر از چارپايان اند).(71) على عليه السلام مى فرمايد: هم الكافر لدنياه ، و سعيه لعاجلته ، و غايته شهوته (72) اهتمام كافر به زندگى پست خويش است ، و كار و رفتارش براى همين بهره گيرى زودگذر، و هدف نهائى اش كامجويى و ارضاى سائقه ها. آدمى كه در وضعيت سالم و عادى ضمن زندگى زيستى - يا جانورى - حيات انسانيت هم دارد مى تواند به حيات طيبه - كه فوق حيات آدميت است - ارتقا يابد، چنان كه ممكن است حيات آدميت را از دست بدهد و زندگى جانورى محض پيدا كند و مانند چارپايان شود. او مى تواند سه زندگى پست تر از جانور داشته باشد در حالى كه هيچ جانورى قادر به آن گونه حيات نيست و هرگز به آن تنزل نمى كند. زندگى دون جانورى ، زندگى دنيادارى ، و زندگى استكبارى . لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم . ثم رددناه اسفل سافلين . الا الذين آمنوا و عموا الصالحات فلهم اجز غير ممنون .(73) چنين به وقوع پيوست كه آدمى را به نيكوترين نگاشتى آفريديم . آنگاه او را به پست ترين مرتبه ها باز پس رانديم ، مگر آنان كه گرويدند و كارهاى شايسته كردند كه ايشان مزدى ناكاست و بى منت دارند. 1. زندگى انسانى انسان علاوه بر طبيعت حيوانى - كه وضع بنيادينش را تشكيل مى دهد - داراى طبيعت و استعدادهايى است كه او را از ساير جانوران متمايز مى كند. مى تواند بينديشد، اراده كند، راه هاى مختلف را در زندگى پيش گيرد، و كارهاى متضادى را انجام دهد. مى تواند به تفكر عميق و جامع يا به فلسفه بپردازد. با توجه به همين خاصيت است كه انسان را در اصطلاح فلاسفه ، يك حيوان (ناطق ) - يعنى خردمند و انديشمند - است . (74) به عبارت ديگر، داراى نيرويى است كه به وسيله آن كليات را درك مى كند. لايپ نيتز مى گويد: (شناخت حقائق ضرورى و ابدى چيزى است كه ما را از حيوانات ساده متمايز مى كند و موجب چيرگى ما بر عقل و علم مى شود و توسط آن به شناخت خود و خداوند موفق مى شويم . اين چيزى است كه آن را نفس ناطقه يا عقل مى گوييم ). قرن ها پيش از او ابن سينا مى گويد: (انسانيت انسان به حيوان بودن يا به ميرا بودن او يا به چيزى ديگرى از اين قبيل نيست بلكه به اين است كه در عين حيوان بودن ، ناطق است ).(75) وى در مورد مجموعه استعدادهاى انسان مى گويد: (انسان محتاج به اين است كه جوهر باشد و داراى ابعادى باشد كه بتوان طول و عرض و عمق را در آن فرض كرد، و داراى نفس باشد، و نفس او چنان باشد كه بتواند معقولات را درك كند و حرفه ها را بياموزد و بياموزاند... وقتى تمام اين صفات تمام شد، از اجتماع آن ها ذات واحدى تشكيل مى شود كه آن را انسان مى نامند).(76) فارابى مى گويد: (انسان داراى دو قسمت پنهان و آشكار است . قسمت آشكار او عبارت از جسم اوست كه داراى اعضاى آشكار است . ظاهر جسم را با احساس ، و باطن آن را با تشريح مى توان دريافت . اما قسمت پنهان انسان ، قواى روحى اوست .) صفات محض به انسان را كه وجه غير جانوريش باشد انسانيت مى خوانند. و آن به عقيده فيلسوفان قديم عبارت است از يك معنى كلى مجرد كه دال بر ماهيت انسان است . ابن سينا در اين مورد مى گويد: (انسانيت در ذات خود حقيقت و ماهيتى است كه موجود در اعيان و يا اذهان و مقوم آن ها نيست بلكه بر آن ها اضافه مى شود. چه اگر مقوم آن ها باشد معنى آن در ذهن ، بدون ذواتى كه اين مفهوم جزء آن هاست متصور نمى شود).(77) در نظر آنان ، انسان به مراتب عالى انسانيت نمى رسد مگر اين كه تمام آنچه را بالقوه دارد فعليت بخشد تا به انسان كاملى تبديل شود. از نوع فلاسفه جديد، انسانيت ، به مجموع خصائص جنس بشر اطلاق مى شود كه مقوم فصل نوعى انسان است و اين فصل نوعى ، او را از ديگر حيوانات متمايز مى كنند. مثلا اگوست كنت مى گويد: (در جامعه شناسى تحصلى ، مفهوم اساسى تصور انسانى ، چه فردى و چه اجتماعى ، قائم به غلبه انسانيت ما بر حيوانيت ماست ). فلاسفه قديم و جديد چون بزرگ ترين ارزش در حرفه و رشته خود را انديشه عميق و جامع يا تعقل دانسته اند مهمترين صفت مشخصه انسانيت را نيز همين مى دانند. و قدما از آن به عنوان (نطق ) ياد كرده اند و عقل را (نفس ناطقه ) خوانده اند. ما انسانيت را به نوعى حيات اطلاق مى كنيم كه با تعقل ، آزادگى ، لطف به همنوعان ، احساس مسؤ وليت ، و احترام به انسان ها، مشخص مى شود. اين زندگى ، برتر از زندگى حيوانى و فروتر از حيات ايمانى - يا حيات طيبه - است . با عنايت به همين طبقه بندى است كه سيدالشهدا روز عاشورا خطاب به افراد مسلحى كه از تنهايى او سوء استفاده كرده به اردوگاه و خانواده و فرزندانش حمله مى برند مى فرمايد: ان لم يكن لكم دين و كنتم لاتخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم (78) اگر دين نداريد و از معاد نمى ترسيد حداقل در زندگى دنياتان آزاده باشيد. يعنى انسانى باشيد كه داراى زندگى و رفتار آزادگان غير اسير هواى نفس است و اسير سلطه يك طاغوت يا ارباب نمى شود. شخصى آزاده كه انسان واقعى است ، دست تعدى به طرف افراد ناتوان و بى دفاع مانند زن و فرزند ديگران دراز نمى كند، دزدى و غارت نمى كند، و آنچه كه كرامت و حيثيت انسانيت را لكه دار نمايد مرتكب نمى شود. در عين حال تن به اسارت ديگران نمى دهد، زير بار زور و ظلم نمى رود، قيد حكومت استبداد و استعمار را به گردن مى نهد، و براى گسستن آن اقدام و قيام مى كند. نهضتهاى ملى ضداستعمارى و مبارزات ضداستبدادى يا آزاديخواهانه در طول تاريخ معلول حيات انسانيت بوده است . انسان طبيعى و سالم ، حيات انسانيت دارد. كودكان ، نوجوانان ، و اكثريت جوانان در جامعه هاى سالم تر، از اين گروه اند. به همين سبب ، جنبش هاى اصلاحى و آزاديخواهانه و حق طلبانه در ميان دانش آموزان ، و دانشجويان پا مى گيرد و اين اقشار اجتماعى بيش از ديگران در برابر ستم و بى عدالتى و سلطه گرى حساسيت ، و مقاومت و ستيزه نشان مى دهند. شايد اولين ويژگى حيات انسانيت ، انديشيدن و آگاهى از خويشتن باشد؛ و دومين ويژگى آن جستجوى معنايى براى زندگى يا ادراك آن معنا باشد. همين احساس معناداشتن زندگى است كه موجب احساس كرامت براى خويشتن براى همنوعان مى گردد. احترام به همنوعان ، معلول احساس كرامت براى آنان ، و اين يك در گرو احساس معنا داشتن براى زندگى بطور مطلق است . گوته ، كه متوجه اين نكته است از فاوست سمبلى براى جستجوى مفهوم زندگى مى سازد. نه دانستن ، نه خوشى ، نه قدرت ، و نه حتى زيبايى ، پاسخ فاوست را كه در جستجوى معناى زندگى است نمى دهند. از ديد گوته ، تنها پاسخ به خواسته انسان واقعى ، تلاش خيرخواهانه است كه وى آن را خير يا خوبى مى نامد. ****************** عشق و محبت كه جوهرش لطف و احساس مسؤ وليت باشد. رفتارى است كه از انسان واقعى سر مى زند. عشق مادرى ، معمولى ترين و شناخته شده ترين نمونه اين رفتار است . مادر تا لحظه تولد، براى بچه اش زحمت مى كشد و از آن دم نيز براى پرورش و تندرستى او كوشش بيدريغ و مهرآميز مى كند. تلاش مهرورزانه اش بلا شرط و بدون چشمداشت مزد و ثمر است . عشق پدرى نيز همين گونه است هر چند شدت مهرورزى در آن باندازه محبت مادرى نيست . 2. زندگى جانورى محض ساختمان طبيعى بدن انسان به پستانداران عالى ، و در نتيجه ، كار اعضاى بدنش به كار اعضاى بدن آن ها شبيه است . انسان از اين جهت كه موجودى زنده است صفاتى نظير تغذيه ، احساس ، حركت ، و توليد مثل را داراست . به طور مثال ، وظايف تغذيه عبارت است از تنفس ، گردش خون ، هضم غذا، جذب غذا، و دفع زوائد. اگر انسان حقگرايى را - كه محرك فطرى و شريف تاريخ است - عاطل بگذارد و اراده خود را در انديشه و عاطفه و عمل به آن نسپارد و همواره اراده اش را به سائقه هاى عضوى بسپارد رفته رفته از حيات انسانيت به زندگى جانورى محض سقوط خواهد كرد و مثل جانوران خواهد شد: ان هم الا كالانعام آنان جز مانند چارپايان نيستند.(79) بر اثر چنين رفتارى ، وضع نفسانى كفر و وضع نفسانى كبر و تكبر در او پيدا خواهد شد كفر و كبرى كه هنوز تشديد نشده و وخامت نيافته است : والذين كفروا يتمتعون و ياءكلون كما تاءكل الانعام و النار مثوى لهم (80) بيگمان ، كسانى كه كافر شدند بهره مى برند و چنان مى خورند كه چارپايان مى خورند، و آتش جايگاهى براى آن هاست . اين گونه از مردم ، منحصرا به نيازهاى زيستى و به زنده ماندن و سلامتشان توجه دارند و فقط به ارضاى سائقه هاى عضوى همت مى گمارند، و در نتيجه ، مثل گاو و گوسفند يا مانند شمپانزه و گوريل زندگى مى كنند. چنان كه توده هاى هر جامعه غربى و شرقى مطلقا جوياى چيزهاى مادى اند و به انسانيت ، به معناى زندگى ، به نيك و بد، به ارزش هاى معنوى ، و به ديندارى نمى انديشند. حتى عده اى از مردم جوامع دينى به چنين زندگى پستى سقوط مى كنند. خداوند اشاره به آنان مى فرمايد: و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية و دسته اى جانشان آنان را به فكر انداخته بود و درباره خدا به ناروا گمان مى زدند گمانى از آن جاهليت .(81) مدار انديشه و اهتمام و توجهشان جانشان - جان جانوريشان - است . آرى ، برخلاف ساير جانوران ، انديشه دارند. ولى اين انديشه ، انديشه اى سطحى و منحصر به هوش است . در اينجا بايستى فرق ميان هوش و خرد را با دقت تمام درك كرد. اين مردم جانورسان فقط هوش دارند و از خرد بى بهره اند. هوش ، وسيله اى است براى رسيدن به هدف هاى عملى به منظور كشف آن جنبه هاى اشياء كه گاهى بر آن جهت بكار بردن اشياء مذكور لازم است . خود هدف و يا هر قضيه اى كه پايه تفكر هوش است محل پرسش نيست بلكه فرض مسلمى گرفته مى شود كه ممكن است منطقى يا غيرمنطقى باشد. بيشتر تفكرهاى مردم جانورسان لزوما در راه نيل به نتايج عملى است كه با جنبه كمى و سطحى پديده ها بدون تحقيق درباره ارزش نتايج متصور و بدون كوشش در فهم ماهيت و كيفيت پديده همراه است . خرد، تعقلى در عمق و در كيفيت و جوهر اشياء و امور است و نه تنها به راه كارهاى زندگى و وسائل آن مى پردازد بلكه با معناى زندگى و غايت و مال آن ارتباط پيدا مى كند. خردمندى انديشه اى عميق و فراگير و تنظيم شده توسط حقگرايى - اين ميل قدسى فطرى - با توسط ايمان و تقواى انسان متعالى است . زندگى جانورى محض علاوه بر انديشه خاص خود كه هوش باشد اخلاقيات و نظام ارزشى ويژه اش را هم دارد. اين اخلاقيات كه زيست پرستانه است خير و شر و يا نيك و بد را با معيار زيست و جان هر فرد مى سنجد و داورى مى نمايد. آنچه براى جان و زيستن شخص مفيد باشد خير و نيك ، و آنچه جان و زيستن وى را به مخاطره اندازد يا از آن بكاهد شر و بد است . خوشى كه از ارضاى سائقه هاى عضوى حاصل مى آيد و خير و خوب است و اندوه و همدردى با همنوعان شر و بد است . تندرستى و فربهى و شادابى و لذت ، تنها چيزهاى خوب و بدردبخور بشمار مى آيند و البته همه كارها و اشيائى هم كه اين جمله را موجب مى شوند يا تاءمين مى كنند. دولت و رئيس خوب آن است كه نگذارد اين مردم تك غذايى باشند و كارى كند كه (سبزى و خيار و سير و عدس و پياز از زمين بدر آيد).(82) جانورسان ، ظلم و ذلت و سلطه پذير است مشروط بر آن كه سلطه گر و طاغوت ، زيستن او را تاءمين كند و بگذارد از حداقل معيشت - تا چه رسد به حداكثرش - برخوردار باشد، يا اگر معيشت او را تاءمين نمى كند چنان تهديدى را به او متوجه گرداند كه اگر بانگ اعتراض از كمبود معيشت برآورد جانش از دست برود. مردم جانورسان ، خوى گوسفندى دارند. هم مى ترسند و هم گول و فريب مى خورند و هم به آب و علف و سايه حمايت چوپانى قانع اند. همه جا مردمى را مى توان ديد كه در مواردى كه برايشان زيان آور يا ذلت بار است اطاعت و تسليم نشان مى دهند. زير پرچم حكامشان به جنگ تجاوزكارانه و ويرانگر مى روند و جان هم مى بازند. گول تبليغات اغواگرانه هر كس و ناكسى را مى خورند و به او راءى مى دهند. كودكان خواب آلوده و تلقين پذيرى را مى مانند كه تن به هر فريبكار يا تهديد كننده اى مى سپارند. استقلال راءى ، شخصيت ، شجاعت نه گفتن و مخالفت و اعتراض و رد و تقبيحى را ندارند. همواره به كسانى احتياج دارند كه به جاى آنان تصميم بگيرند. كم نيستند به اصطلاح دانشمندانى كه با مشاهده كثرت چنين مردمى به اين گمان افتاده اند كه آدمى از حيث ساختار و استعداد و خميره ، دام وار است . فرضيه دام وارگى آدمى از اينجا و از اين تجربه و مشاهده ، نضج گرفته است . 3. زندگى دون جانورى انسانى كه به منجلات اين نوع زندگى مى غلتد از جانور هم پست تر مى شود. او به جان و زيستن خويش هم اهميت نمى دهد و در ارضاى سائقه هاى عضوى هم نمى كوشد. نه تنها زيست پرست نيست بلكه زيست خواه هم نيست . مرتاضان ، چنين اند. مردم دون جانور، با عدم ارضاى سائقه هاى عضوى ، ترك بهداشت و درمان ، و خودآزارى - يا رياضت - مشخص مى شوند، شيفته بينوايى ، بيكسى ، بى نامى ، و ناتوانى اند. در برخى از اشكال اين گونه ، شخص حقارت و همرنگى با ديگران و محو شدن در يك شخص ، يك حزب ، يك دولت ، يك قوم يا قبيله ، و يا يك گروه را پيش مى گيرد، و جزئى از آن مى شود. كارگران ، كارمندان ، و عامه جوامع صنعتى پيشرفته ، چنين شكلى از زندگى به خود مى گيرند. متفكران غربى از اين دگرگونى با تبديل شدن به شيئى و كالا، يا (از خود بيگانگى ) - كه معادل مسخ شدن است - تعبير مى نمايند. از نوشتار بعضى از آن متفكران چنين بر مى آيد كه جامعه صنعتى پيشرفته غربى را مركب از دو گونه مردم دنباله دار، و مردم دون جانور مى بينند. اريك فروم مى نويسد: (امروزه برداشت ما از زندگى بطور فزاينده اى مكانيستى شده است . هدف اصلى ما [ حكام دنيادار و سرمايه داران و مديران ] توليد اشياء است ، و در اين فرايند بت پرستانه اشياء، خويشتن را نيز به كالا بدل كرده ايم ، مردم به چشم عدد و رقم ديده مى شوند، بحث در اين نيست كه آدمى شى ء است يا موجودى زنده ؟ مردمان به ابزار ماشين بيش از موجودات زنده عشق مى ورزند. نگرش به آدمى ، مجرد و ذهنى است . توجهى كه نسبت به آدميان ابراز مى شود در خور اشياء و خواص مشتركشان و قواعد آمارى رفتار جمعى است و نه در خور يك فرد زنده . همه اين ها با نقش متزايد روش هاى ديوان سالارى دست به دست هم مى دهند. در مراكز غول پيكر، و كشورهاى غول پيكر، آدمين بسان اشياء اداره مى شوند، انسان ها و گردانندگانشان به اشياء تبديل شده اند و از قوانين اشياء پيروى مى كنند. اما هدف از خلقت آدمى اين نبوده است كه يك شيئى باشد. آدمى چنانچه به شى ء بدل شود نابود مى گردد، و پيش از آن كه نابود شود نوميد مى گردد و بر آن مى شود كه همه حيات را بكشد).(83) 4. زندگى دنيادارى منشاء اين نوع زندگى ، ميل سيرى ناپذيرى به اشياء مختلف است كه در ساختار آدمى سرشته شده و در خدمت زيستن و بقاى او هم نيست . ان الانسان خلق هلوعا... آدمى آزمند آفريده شده است .(84) هر گاه عنان رفتارش را به اين ميل فطرى بسپارد رفتارهايى از او سر مى زند و منشى خاص پيدا مى كند كه مجموعه آن ها را از زندگى دنيادارى تشكيل مى دهد.مردم دنيادار، آزشان به چيزهايى مختلفى تعلق مى گيرد، و كامجويى و تمتع و لذت بردن از مالكيت بر آن اشياء يا از مصرف آن ها براى آنان هدف و غايت زندگى مى شود. دنباله دار ممكن است به هر يك از قدرت ، ثروت ، شهرت ، علم ، مهارت ، تجملات ، يا جفت و همسر دل ببندد و ممكن است به چند تايى از آن ها بستگى پيدا كند. دلبستگى او غيرعادى و بسيار شديد و سيرى ناپذير است . اين ها بت يا معبودش مى شوند. ولى آز معمولا و اكثرا متوجه يكى از اين ها مى شود. آنچه از طوائف متنوع و مختلف دنياداران توجه كارل ماركس را جلب كرده است برده داران ، فئودال ها، و بيش از همه سرمايه داران صنعتى اند. در قرآن به معبودها يا متعلقات آز مردم دنيادار چنين اشاره مى رود: (عشق به خواسته ها از: زن ، فرزند، گنجينه هاى زر و سيم ، اسبان نشاندار تربيت شده ، رمه ، و كشتزار براى مردم (غير متدين ، ناس ) خوش جلوه داده شده است ). عده اى از دنياداران به كسب اندوخته زر و سيم و ثروت و دارايى همت مى گمارند و از جمع و اندوختن لذت مى برند. اين دسته ، خسيس و بى خير و بى درداند و هيچ انفاق و كمكى به ديگران نمى كنند: (كسانى كه زر و سيم مى اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند).(85) (واى بر هر ريشخند كننده عيب جويى ، آن كه مالى فراهم كرد و آن را شمرد و اندوخت . مى پندارد دارايى اش او را پاينده مى دارد).(86) دسته ديگر از بريز و بپاش يا خرج اسرافكارانه ارضا مى شوند: ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين .(87) سرمايه و معبودات مادى آنان جزء شخصيت و پاره تن آن هاست . به همين علت نسبت به هر تهديدى كه متوجه آن ها شود چنان واكنشى نشان مى دهند كه براى حفظ جانشان نشان مى دهند. ممسك بودن و خست آنان رفتارهايى برخاسته از اين تلقى و ادراك است . (آدمى آزمند آفريده شده است . وقتى زيان يا گزندى به او رسد بسيار بى تاب و ناشكيباست و چون درآمد و پيشامد خوبى به او برسد سخت بخيل است ، مگر نمازگزاران ...)(88) سخت بخيل بودن ، همان بى خير و بى احسان بودن است . آن كه عملش خوددارى از انفاق و احسان باشد از معادل عاطفى آن كه غمخوارى براى مردم و شفقت و ترحم به بينوايان و دردمندان و ستمديدگان باشد تهى خواهد بود. تعبير امام خمينى (ره ): (مرفهين بى درد)، در مورد دنياداران ، تعريفى بجا و بقاعده است . دنيادار فقط به خودش و متعلقات و دارايى و معبودش - كه (خود) گسترده اش را تشكيل مى دهند- مى انديشد. او به معناى زندگى ، به فضيلت و به كمال نمى انديشد. نگرش وى به زندگى ، انسان ها، و امور، نگرشى خشك ، مادى ، بى معنا، و ماشينى است ، گويى انسان ها شى ء و كالايند. آنچه در مغز و حساب و انديشه اش مى آيد داشتنى ها يا اموال و اشياء قابل تملك است نه كيفيت هاى انسانى يا معنويات . در ذهن و ديده اش همه كيفيت هاى ارزنده ، فراينده ها، كمالات ، احساسات پاك ، عواطف خيرخواهانه و بشر دوستانه ، و افكار خلاق و ارزنده به شى ء - چيز مبدل شده است . تنها رابطه اش با اشخاص جز رابطه اى كه با اشياء برقرار مى كند نيست : تملك و نگهدارى و مصرف . به همين علت ، فقط با موضوعى - شخصى ، چيزى ، امرى ، حادثه اى ، فرايندى - مى تواند ارتباط برقرار كند كه به تملكش درآيد يا قابل مصرفش باشد. عشق ورزى دنيادار ماهيت و شكل مخصوص به خود را دارد. زن ، محبوب ، همدم و معشوق و همسرش نيست بلكه (مال او) است . احساس عاطفيش نسبت به وى احساسى است كه نسبت به ساير مايملك خود دارد، يعنى مى خواهد هر چه بيشتر انحصارا مالك شخص مورد نظر خودش باشد. چنين عشقى به همسر از نوع هوس اندوختن است . يكى از روانكاران مى گويد: يكى از بيماران دنيادارش كيفى داشته كه تمام يادگارى هاى برخورد و ملاقات با زنان را در آن نگهدارى مى كرده است : برنامه هاى تآتر، بليطهاى مصرف شده ، نامه و غيره .(89) خداوند در وصف دنيادار آزمند مى فرمايد: (وقتى چيز خوبى را دارا شود، سخت بخيل است ). چيز خوب ، فقط پول و ارزش هاى مادى نيست ، وقت و انرژى را هم شامل مى شود. چنين كسانى از بهدر دادن يا مصرف آن به نفع و صلاح ديگران بشدت خوددارى مى كنند. فروم مى نويسد: (بسيارى از روان نژاندان بشدت نگران بهدر رفتن وقت هستند. فقط وقتى كه صرف كار مى شود از نظر آنان با ارزش است . هر وقفه از كار سبب پريشانيشان خواهد شد. از عدم فعاليت ، و از تفريح بيزارند. فرنجى آنان را روان نژندان يكشنبه ناميده است . اين بيماران در كارهاى كوچك از وقت صرفه جويى مى كنند و در كارهاى مهم آن را بهدر مى دهند).(90) زندگى دنيادار كه مقصدى معنوى ندارد در باتلاقى از لهو و لعب غرق شده است . عمرش در كارهاى بيهوده و هرزگى هدر مى رود. اگر زندگى در رقصيدن و تماشاى برنامه هاى مبتذل سينمايى و تلويزيونى و گردش با اتومبيلى بدور شهر يا با هواپيما به دور جهان بگذرد چه عابد شخص مى شود؟ چنين وقت گذرانى ، فرصت هاى فراغت را كه كارگر و كارمند به بركت پيشرفت وسائل و شيوه توليد بدست آورده است بر باد مى دهد. همه اين پيشرفت ها سبب شده است در جامعه هاى پيشرفته از حيث صنعت و فن آورى و مديريت سياسى چهار ساعت در روز بر طول عمر بيفزايد. در اين چهار ساعت روزانه اگر عاقلانه و طبق راهنمايى وحى صرف شود بر دانش شخص و آثار مفيد وجودش افزوده خواهد گشت . مى تواند جسم و جانش را تقويت كند، از بيماران و خويشاوندان و دوستان عيادت نمايد، كتاب هاى مفيد و آموزنده اى بخواند، و به خانواده اش برسد. رسانه هاى فريبكار سرمايه دارى از فرد دنيادار ليبرال عقابى ساخته اند كه در فضاى بيكران آسمان مى چرخد. ولى او در واقع سگى را مى ماند كه از خانه صاحبش گريخته و دست قضا او را به كشاكش اتومبيل هاى سريع السير انداخته باشد. شك نيست كه او به هواى دلش رفتار مى كند و به هر جا كه بخواهد مى رود؛ ولى او سرگشته و گمراه است و نمى داند مقصدش از دويدن و خوردن و تاختن چيست ؟ يا چگونه خود را از خطر انحطاط و فنا و زيانكارى برهاند؟ نمى داند معناى زندگى چيست و پايان آن كجاست و كارش به كجا خواهد كشيد؟ درست است كه دنياداران به هواى دلشان زندگى مى كنند و از تسهيلات مادى فراوانى كه تكنولوژى در اختيارشان نهاده استفاده مى برند، ولى در اين هم نبايد ترديد كرد كه خيلشان همچون فاضلاب گنديده و نفرت آورى سراشيب تمنيات پستى را طى مى كند و به اعماق باتلاق سودجويى و هوسبازى و بيهودگى و تباهى فرو مى لغزد. انديشه سود تمامى مشاعرشان را پر كرده و ثروت و قدرت و لذت چون بزرگ ترين چيزهاى ممكن در نظرشان جلوه نموده است . توفيق در زندگى را با ميزان پولدارى مى سنجند، مشاغل و مناصب را مى ستايند، انگيزه شان نه در تجارت و صنعت و بانكدارى بلكه در هر كارى كه بكنند سود مادى و پيشرفت شخصى است و پيش از هر چيز امتيازات مالى و ارضاى حس خودنمايى و تفاخر به درجه و عنوان و نشان افتخار و جايزه و موقعيت سياسى و اجتماعى . دكتر آلكسى كارل (91) در وصفشان مى گويد: ما آزمند ماليم ؛ زيرا پول همه چيز تهيه مى كند و قبل از هر چيز قدرت مى دهد. تقريبا همه كس خريدنى است ، يا با پول و يا با اشيائى كه مالداران فراهم مى آورند و عرضه مى كنند. بالاخره ، پول مايه ارضاى خواسته هاى ماست ، زيرا خواسته هاى ما پست است . زندگى كردن امروزى مستلزم تسكين كوركورانه تمايلات است . زياده روى در غذا خوردن بدون توجه به قوانين گوارش از مواد ناياب و بدبخت يكى از آن هاست . زيرا زن ها ديگر از پخت و پز چيزى نمى دانند. كم كم مردم امروزى عادت كرده اند كه هر روز با مقادير زياد قهوه ، چاى ، الكل ، شراب سيدر، و تنباكو خود را مسموم كنند. به علت تبليغات تجارتى و صنعتى ، و شريك جرم بودن دستگاه حكومتى ، مردم غرب احتياجات تازه اى براى خود بوجود آورده اند و با ولع زياد به ارضاى اين حوائج مى كوشند. عشق الكل نوشى يكى از علل اصلى انحطاط امروزى است . مردم متمدن به فرمان اميال جنسى خود - كه انحرافاتش اينقدر براى جوانان و پيران زيانبخش است - به هر سو كشيده مى شوند؛ ولى اميال ديگرى وجود دارد كه در ظاهر كم خطرتر و ساده تر از شرب الكل و انحرافات جنسى است و ارضاى آن ها نيز آسان تر است مثل غيبت ، دروغگويى ، سفسطه ، ياوه گويى ، و شيطنت هاى مقدس مآبانه . اين اختلالات فكرى هم كه اغلب مردم با آن تفريح مى كنند چون الكل خطرناك اند).(92) منش و رفتار دنيادارى مردم دنيادار، منش و رفتار خاصى دارند. منش آنان با سه صفت : ذلت پذيرى ، گردآورى ، و بى خيرى مشخص مى شود. 1. ذلت پذيرى . به اين معناست كه در برابر دو محرك ساختارى و درونى سائقه هاى عضوى و آز و در برابر عوامل محيط طبيعى و اجتماعى بشدت منفعل و رخنه پذيراند. شيطان كه از عوامل محيطى است به آسانى وسوسه كرده آن ها را تحت نفوذ و استيلاى خود قرار مى دهد. به عبارت ديگر سوارشان مى شود و به بيراهه مى بردشان . در برابر اشياء و خوردنى ها و پوشيدنى ها و جنس مخالف آب از دهانشان سرازير و پايشان سست مى شود. از زرق و برق زورمندان و حكام هم زود مى ترسند. خلاصه ، مغلوب سائقه هاى عضوى و آز درون اند، مغلوب اشياء و كالاها، و جفت جنسى ، مغلوب شيطان و مهاجم فرهنگى ، و مغلوب اقتدار سياسى حاكم . در چندين وضعيت محيطى اسارت - ذلت بسر مى برند. در مبحث تقرب و فرايندش خواهيم ديد انسان با رشد و تقرب داراى عزت - آزادى روز افزون مى گردد. و عزت ، صلابت رخنه ناپذير و اقتدار شكست ناپذير است و نوعى عصمت و مصونيت در برابر آز و سائقه هاى عضوى و وسوسه شيطان و جباران و طاغوت زمان مى بخشد. ذلت پذيرى ، نقطه مقابل آن است . ذلت همان اسارت است و عزت همان آزادى . رفتار دنيادارى دو شكل به خود مى گيرد: 1. اندوختن ، و بخل ورزيدن - كه نوعى بى خيرى است . 2. اندوختن ، و مصرف مفرط يا اسراف - كه آن هم با عدم خيررسانى به ديگران همراه است . رژيم هاى دنيادارى نظير ايالات متحده آمريكا، علائق دنياداران را علاوه بر علائق مردم جانورسان ، اشباع مى كنند. در آن جوامع ، تنوع و تعداد فرآورده هاى چندان زياد است كه مردم با خريد آن ها علاقه مفرط يا آز مصرف اسرافكارانه را ارضا مى كنند و با خريد و مصرف دائم و تعويض كالاهاى تجملى به خود و به ديگران چنين وانمود مى كنند كه زنده و موفق و موجود مفيد با افتخارى هستند. اين افراد كه به علت نداشتن فضائل و كمالات احساس پوچى و بيزارى از زندگى مى نمايند با مصرف مسرفانه و بى امان ، با ولخرجى ، با پرخورى ، يا با باده گسارى خود را آدمى سرزنده ، فعال ، و پيروز جلوه مى دهند. در واقع ، آنچه دارا مى شوند و مصرف مى كنند كمالاتى بدلى است و جايگزين فضائل و كمالات . اسراف ، پرخورى ، مد پرستى ، و تعويض مدام كالاهاى بادوامى چون اتومبيل ، تلويزيون ، مبل و صندلى ، جايگزين خدمت به همنوعان ، ايثار، و خير رسانى مى شود. با خريد اشياء گرانقيمت تازه ، با شركت در مجالس عيش و عشرت ، با توسل به ديدنى ها، سفرها، خواندنى هاى پوچ و مبتذل ، ميگسارى ، و دست زدن به اعمال جنسى ، انحطاط و حقارت و پستى و فقدان فضائل خود را جبران يا پرده پوشى مى كنند. آنچه دنياداران اروپايى و آمريكايى در زمينه جنسى مى كردند در قياس با آنچه در جامعه تحت نفوذ فرهنگى مسيحيت از عفت و پاكدامنى و تك همسرى رواج داشت يك انقلاب جنسى بود. فرويد آمد و براى انقلاب جنسى وقوع يافته فلسفه و توجيه علمى ساخت . او موجد واقعيت و حركتى نبود بلكه فقط توجيه گر آن بشمار مى آمد. در جامعه دنيادارى پرمصرف مسرف آن ايام ، ميل جنسى هم يك كالاى مصرفى بود و تعدادى از صنايع و مؤ سسات به آن وابسته بودند و سرمايه هنگفتى صرف نگهدارى جاذبه جنسى مى شد. اين وضع نشانه تحولى نسبت به گذشته جامعه و فرهنگ مسيحى و نظام اخلاقى آن ، از ميل جنسى براى جبران عاطفه و صميميتى كه سابقا در ميان مرد و زن مؤ من به مسيحيت وجود داشت بهره بردارى شد. از آن پس ، مرد عاطفه و محبت صادقانه اش را نسبت به همسرش به نمايش نمى گذاشت ؛ چه چنين چيزى را نداشت و با ترك ايمان و اخلاق مسيحى از دست داده بود. به جاى آن ، لباس خوش دوختش ، ثروتش ، شهرتش ، هنرش ، و يا اتومبيلش را نشان جنس مخالف مى داد و با اين وسائل او را جذب خود مى كرد. بسيارى از زنان غربى ، مرد را به خاطر همين چيزهايش ، حتى بخاطر اتومبيل گرانبها يا شغل پر درآمدش خوش - مى خواستم بگويم : دوست - مى دارند. دو طرف چنين رابطه اى اغلب در آغاز كار خوش و خوشحالند، اما پس از مدتى از يكديگر خسته و گاهى بيزار مى شوند. چون هر دو فريب خورده اند و دوستى و عشق واقعى و صميميت را با پول و كالا عوضى گرفته اند. رفتار طرف مقابلشان را كه عشق راستين و صميمانه مى پنداشتند مى بينند كه تزويرى و ظاهرسازيى بيش نبوده است و نمى تواند اساس پيوند زناشويى شالوده خانواده باشد. در آن جامعه ، هر دنيادارى مى انديشد و مى پندارد كه محبوبيت قابل خريدارى است ، با عطر با جامه زيباى گرانبها، با دادن هداياى گرانقيمت ، با برخ كشيدن ثروت و در آمد... اما در عمل مى فهمد كه اشتباه كرده است و عشق همسرى و صميميت دو انسانى كه مى خواهند در زندگى شركت داشته باشند و خانواده اى تشكيل داده فرزندانى بپرورند با اشياء و پول بوجود نمى آيد و چيز ديگرى مى خواهد كه در آنان يافت نمى شود. عامه مردم با مشاهده زندگى دنيادارى و رفتارهاى خاص آن بويژه مشاهده امساك و خست دنياداران به روان شناسى عاميانه خاصى مى رسند. چنان كه در كشور ما در پرتو همين روان شناسى از آدم دنيادار با وصف (... س خور) ياد مى كنند؛ يا مى گويند: فلانى كه ...اش را مى خورد. در باختر زمين ، همين واقعيت ها سبب مى شود تا فرويد مقاله اى با عنوان (خوى و لذت جويى مقعدى ) در سال 1909 منتشر كند: (مردمانى كه به وصفشان مى پردازم بخاطر تلفيق بقاعده سه خصيصه زير قابل توجه هستند. آن ها به طرز خاصى منظم ، ممسك ، و لجوج هستند. در واقع ، هر يك از اين واژه ها، يك گروه كوچك با يك رشته از خصايص خوى را كه به هم وابسته اند در برمى گيرد. (منظم ) دال بر پاكيزگى جسمى ، و همچنين مداومت در انجام وظايف كوچك و امور جزئى است كه ضد آن (نامنظم ) و (مسامحه كار) است . امساك ممكن است به صورت اغراق آميز حرص (مال اندوزى ) نمايان شود. و لجاج ممكن است به ستيزه جويى بينجامد كه خشم و انتقامجويى بسادگى به آن مى پيوندد... هر سه اين خصايص به نحوى به هم متعلق اند). آنگاه نتيجه مى گيرد كه (اين خصايص خوى يا نظم و امساك و لجاج را كه اغلب در مردمانى به چشم مى خورد كه قبلا لذت جوى مقعدى بوده اند بايد نخستين و پايدارترين نتيجه وخامت لذت جويى مقعدى پنداشت ). فرويد، و بعدها ساير روانكاوان ، نشان دادند كه صور ديگر امساك يا بخيلى به جاى مدفوع ، با پول ، كثافت ، دارايى ، و تملك اموال غير قابل استفاده ، ارتباط مى يابد. اريك فروم كه قسمت هايى از فرضيه فرويد را مردود مى داند به جاى (خوى مقعدى ) اصطلاح خوى احتكاركننده را مى گذارد و شواهد بالينى فراوان ، وى را در بررسى خوى مقعدى به اين نتيجه واقعى مى رساند كه توجه ژرف و كشش اين گونه اشخاص نسبت به مدفوع ، جزئى از كشش كلى آن ها نسبت به نمونه هايى است كه از حيات بى بهره است . مدفوع ، محصولى است كه ديگر فايده اى براى بدن ندارد و سرانجام از آن دفع مى گردد. دنيادار همان گونه كه مجذوب هر چيزى مى شود كه براى زندگانى بى فايده است از قبيل كثافت ، اشياء بيهوده ، و دارايى صرفا براى تملك و نه به عنوان وسيله اى براى توليد و مصرف و تاءمين حوائج مردم ، مجذوب مدفوع مى گردد.(93) آبراهام ، از بنيانگذاران روانكارى ، كه در رفتار و منش مردم دنيادار دقت بسيار مى كند به اين نظر مى رسد كه دارنده منش نشيمنى ، بطور ناخودآگاه كار نشيمن را يك فعاليت مولد مهم و چيزى بالاتر از عملكرد دستگاه تناسلى مى داند. پول در آوردن ، مال اندوزى ، جمع آورى پاره پاره معلومات بدون اين كه آن ها را در راه مفيد به حال بشريت يا صلاح خويشتن بكار اندازد، همه نمايانگر همان رويه است . وى درباره چگونگى مال اندوزى اين نوع مردم مى گويد: (در مواردى از صورتبندى منش نشيمنى تقريبا تمام مناسبات زندگى به منزله داشتن [ نگهدارى ] و بخشش تلقى مى شود، يعنى برحسب ثروت . سخن به اصطلاح حكمت آموزشان اين است : كسى كه چيزى به من مى دهد و دوست من و آنكه چيزى از من مى خواهد دشمنم است .) و مى گويد: (در مواردى رابطه بين حبس مدفوع و بخيلى سيستماتيك بسيار بارز است . بانكدار ثروتمندى را مى شناسم كه هميشه فرزندانش را وادار مى كند كه تا مى توانند مدفوع خود را نگهدارند تا از غذايى كه خورده اند بيشتر جذب بدنشان شود. عده زيادى از روان نژندان بخيلى خود را به نوع مخصوصى از هزينه محدود مى كنند و در ساير موارد دستى باز دارند. مثلا بيمارانى هستند كه از صرف پول براى كالاى ناپايدار خوددارى مى كنند. رفتن به كنسرت يا مسافرت مستلزم صرف پول است ولى در برابر آن مالكيتى بدست نمى آيد. كسى را مى شناسم كه به همين دليل به اپرا نمى رفت ولى از خريد صفحه موسيقى مضايقه اى نداشت ، زيرا صفحه كالايى دايمى و نگهداشتنى است . عده اى از اين روان نژندها از صرف پول براى خوراك امساك دارند زيرا غذا كالايى ماندنى نيست . عده دگر بر عكس ، هزينه خوراك را آسان مى پردازند. اين افراد به حفظ جسم و وزن خود بسيار باقى مى ماند. بديهى است كه اينان محتواى بدن را با پول معادل مى كنند. در بعضى موارد خست اين دسته از مردم شامل تمام زندگى مى شود، به طورى كه درباره كمترين برخورد مالى رنجيده و خشمگين مى شوند.(94) شخصى را مى شناسم كه دكمه هاى شلوارش را در منزل نمى بست تا جا دكمه هايش كمتر ساييده شود. مى توان گفت كه سائق هاى ديگر هم در كار است كه در پوشش منش نشيمنى استتار شده اند). اريك فروم كه برخلاف فرويد عقيده ندارد به اين كه رفتار و منش دنيادارى يا به تعبير وى (احتكارى ) و (مال اندوزى )، ريشه در منطقه تمايلات نشيمنى داشته باشد محرك هاى آن رفتار و منش را (به منزله نيروى مولد در تكامل اقتصاد سرمايه دارى ) مى داند.(95) مطلب مهمى از انسان شناسى اسلامى كه در نوشته هاى آبراهام يافت مى شود و فروم نيز به آن توجه يافته امكان تعلق آز به علم و دانش است و ظهور عالمان دنيادار در كنار ارباب زمين و سرمايه داران و بانكداران و كامكاران جنسى . وى چنان كه گذشت (جمع آورى پاره پاره معلومات بدون اين كه آن ها را در راه مفيد به حال بشريت يا صلاح خويشتن بكار اندازد) را شكلى از منش نشيمنى - يا زندگى دنيا دارى - مى داند. ما خود شاهد بسيارى از دانشمندان هستيم كه دانش آنان براى خودشان و براى ديگران حكم ثروت و سرمايه را براى سرمايه داران دارد. دوستى دارم كه دسته اى از دانشمندان مورد اشاره آبراهام را (اصحاب الفهارس ) مى خواند. 5. زندگى استكبارى اين نوع زندگى خصوصيات مشتركى با سه نوع زندگى پست ديگر: جانورى محض ، دون جانوران ، و دنيا دارى ، دارد كه خصوصيات سلبى اند: كفر به خدا و فضيلت ، خالى بودن از معنا و كمال ، فقدان احساس مسؤ وليت و نسبت به همنوعان ، فقدان شفقت و همدردى با ديگران ، و بى خيرى . در عين حال ، صفات ويژه اش را دارد كه توسط آن ها از سه زندگى پست ديگر باز شناخته مى شود. در دو زندگى پست جانورسانى و دنيادارى ، محاسبه سود و زيان ، و رفتارهاى جلب منفعت و دفع مضرت به چشم مى خورد بلكه چشمگير است . مى توان گفت اگر جانورسان يا دنيادارى گاهى و در مورد خاصى جلب منفعت براى خود و دفع مضرت از خود نكنند رفتارى به خطا و از روى اشتباه از آنان سر زده است . به خصوص دنيادار كه جلب سود و شهرت و جاه و قدرت و علم و مهارت را بنحو سيرى ناپذيرى پى مى گيرد. رفتار جانورسان و دنيادار همواره تابع محاسبه سود و زيان و تواءم با آن است . مستكبر بر خلاف اين دو فرد پست ديگر تنها براى حفظ جان و ادامه زيستن محاسبه سود و زيان مى كند. چون مى داند كه بدون چنين محاسبه اى زنده نمى ماند. ولى مهم ترين فعاليت و رفتارى كه موجب ارضاى وى مى گردد اين اعمال نيست بلكه دگرآزارى ، ويانگرى ، كشتن ، و سلب خير و نعمت از ديگران است . او از دگرتباهگرى ارضا مى شود، خواه تباهى مورد نظرش تباهى و زوال نعمت هاى مادى باشد و خواه سلب فضائل و هدايت و كمال و آزادى و كرامت و استقلال و شخصيت به صورت تنزل معنوى و انحطاط باشد. خداوند دگر تباهگرى در صورت كلى ذكر شده را (افساد فى الارض ) مى خواند. مستكبر از افساد فى الارض كه نابود شدن يا نابود كردن آبادانى ، تمدن ، و نيروهاى اقتصادى و انسانى و معنوى باشد و از حقير و ذليل كردن يا حقير و ذليل ديدن مردم بويژه مردم صالح و پرهيزگار و با كمال ، از انهدام مساجد و معابد، از پايمال كردن مقدسات دينى ، و از هتك رجال شريف و عظيم الشاءن و محبوب مردم يا اولياى الهى ارضا مى شود. از حيث رفتار - به استثناى اعمال زيستى - نه زيست خواه است و نه دنيا طلب و جاه طلب و شهرت طلب و قدرت طلب و مال اندوز. او مفسد فى الارض و دگر تباهگر است : و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل ...(96) تا كشاورزى (يا توليد و اقتصاد و تمدن ) و نسل را نابود و فاسد كند، حال آنكه خدا فساد را دوست نمى دارد. و اگر به او گفته شود: از خدا بترس ، تعصب گناه ورزى او را فرا گيرد. پس دوزخ او را بس ، و بد گهواره اى است . رفتار (افساد) يا تباهگرى در ميان مردمان پست فقط در دو مردم دون جانور و مستكبر ديده مى شود، و تفاوت آن در ميان اين دو دسته از افراد به اين است كه در دسته دون جانور متوجه خود فرد است و در دسته مستكبر متوجه ديگران يا محيط طبيعى است . اين دو رفتار: خود تباهگرى و دگرتباهگرى ، نه با روان شناسى حيوانى قابل توجيه و بيان علمى است و نه در روان شناسى غربى كه بيشتر ناظر به مردم دنيادار است . فقط انسان شناسى دين است كه از ظهور اين دو پديدار و عموميت آن در ميان بخش بزرگى از بشريت داستان مى نمايد. مرتاضان و درويش هاى دو جهان مسيحى و اسلامى كه به نحله رياضت تعلق دارند ضمن اين كه براى زيستن و موجوديت جانورى خويش كشكول گدايى و دريوزگى بر مى دارند تنها از رفتارهاى خود آزارانه ارضا مى شوند. حتى شيوه ارتزاق و معيشتشان در خدمت خودتباهگرى است چون با تحقير خويش و ذلت پذيرى همراه است . مستكبران به عكس مرتاضان ، از پرخاشگرى و تعرض به ديگران كه دگرآزارى و دگرتباهگرى باشد خوششان مى آيد. شك نيست كه در دو مردم جانورسان و دنيادار هم پرخاشگرى و تعرض به ديگران در اشكال رقابت و جنگ و حيله گرى خصمانه و امثالش يافت مى شود و حتى بخش بزرگى از جنگ ها را بخصوص دنياداران بر مى افروزند تا به استعمارگرى و استثمار بيرحمانه توده هاى مغلوب و محكوم و اسير بپردازند. اما نبايد پرخاشگرى يا حتى دگر تباهگرى اين دو مردم را با مردم مستكبر به صرف تشابه هيكل و ظاهر رفتار اشتباه گرفت و يك نوع پنداشت . جانورسان و دنيادار هر عملى را كه از اين نوع انجام مى دهند بقصد بقاى خويش يا افزايش ثروت و قدرت است . پرخاشگرى ، رقابت ، و جنگ براى جانورسان وسيله اى است براى بقايش ، و از بقاى جانوريش و نه از نفس پرخاشگرى ، رقابت ، و زد و خورد لذت مى برد. براى دنيا دار هم اين گونه اعمال از آن جهت لذت بخش است كه او را به ثروت بيشتر، قدرت بيشتر، و قلمرو وسيع تر مى رساند نه اين كه نفس زدن و كشتن و اسير گرفتن و حكومت بر مردم مغلوب ارضايش كند. اما همانچه براى جانورسان و دنيادار، وسيله اى است تا به چيزى دست يابد كه از آن ارضا مى شود براى مستكبر هدف است و با همين كارها ارضا مى شود. عموم مستكبران چون از رفتار افساد فى الارض يا دگرآزارى و دگرتباهگرى ارضا مى شوند شيفته و مجذوب هر چيزى هستند كه بى كمال ، بى ارزش ، مرده و غير زنده باشد. جسد، لاشه ، مدفوع ، كثافت ، ويرانه ، و مرگ ، آنان را مسحور و مجذوب مى كند. از مشاهده يا استماع اخبار ويرانى ها، مرگ و ميرها، ذلت ها، تباه شده ها، حقير شده ها، بدنام و هتك شده ها، لذت مى برند و نعشه مى شوند. بعضى از آن ها كه ناتوان ، كم هوش ، و بى اقتدارند دوست دارند درباره بيمارى ، تدفين ، و مرگ گفتگو كنند. درست موقعى جان مى گيرند و نعشه مى شوند كه بتوانند از مرگ ، ويرانى ، و ذلت مردمان حرف بزنند و غيبت كنند. از هيچ جانورى چنين رفتارى سر نمى زند، چنان كه در زندگى هيچ حيوانى رفتار خودآزارى هم ديده نشده است . اين از استعدادهاى ساختارى آدمى است كه مى توان تا اسفل سافلين تنزل كند. اين كه جامعه تحت سلطه اقليت مستكبر را به جنگل تشبيه مى كنند از عوامى و بى اطلاعى است . پديدارهاى زندگى استكبارى در تاريخ و درحال حاضر مى توان گفت كسى نيست كه با رفتار مستكبران آشنا نباشد. همه آشنايند؛ اما هر كسى نمى تواند مفهوم دگرآزارى و دگرتباهگرى را كه رفتار نوعى مستكبران است از رفتارهاى مشهود خويش انتزاع كند. هر مستكبرى دو رفتار عاطفى و عملى تواءم بروز مى دهد، و شايد سه رفتار: عاطفى ، فكرى ، عملى . رفتار عاطفى او حسد است . بايد گفت : حسد معادل عاطفى انديشه و عمل دگر آزارانه و دگر تباهگرانه است . ما همه با حسد آشناييم . غرض حسود از اين رفتار هيجانى - عاطفى اش كسب منفعت يا دفع مضرت نيست بلكه قصدى ويرانگرانه ، نابود كننده ، و بدخواهانه در آن نهفته است . رفتارى است به قصد از بين بردن يا از بين رفتن نعمت هاى مادى و معنوى و كمالاتى كه ديگران دارند نه اين كه بخواهد آن نعمت ها از آنان سلب شده عايد خود او گردد. به ديگر بيان ، حسد، رقابتى با ديگران و با صاحبان نعمت بر سر نعمت يا اشياء و مناصب و منافع نيست و فقط آرزوى اين است كه خير و نعمت و پول و علم و كمالى كه ديگرى يا ديگران دارند از بين برود يا خير و نعمتى كه امكان دارد در آينده نصيب شخص ، اشخاص ، يا ملت و بخش بزرگى از بشريت بشود نازل نشود و تحقق نيابد: (نه كسانى از اهل كتاب كه كافر شدند (به رسالت پيامبر اسلام ) مى خواهند و نه مشركان دوست مى دارند كه خيرى از پروردگارتان بر شما فرود آيد، حال كه آن كه خدا هر كه را بخواهد به رحمتش اختصاص مى دهد، و خدا داراى بخشايشى بيكران است .).(97) انديشه ها و گفتارهاى استكبارى هم داريم كه همه خاصيت دگرآزارى ، دگر تباهگرى ، يا بدخواهانه دارند بدون اين كه نفعى عايد خود كنند يا زيانى و مضرتى از او دفع نمايند. كسانى كه با بردن گمان بد در حق خواهران و برادران مؤ من و صالح و نيكوكار، و با تجسس در احوال و شؤ ون خصوصى آنان ، و با غيبت كردن درباره آنان لذت مى برند رفتارهاى استكبارى دارند عينا مثل كسى كه از جويدن و دريدن گوشت نعش برادر و خواهرش لذت مى برد: (هان اى كسانى كه ايمان آوردند، از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، زيرا بعضى از گمان بردن ها گناه است ، و خبر جويى مكنيد، و نه يكديگر را غيبت كنيد. آيا يكى از شما دوست مى دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ و پس ، از آن نفرت كرديد؟ و از خدا پروا گيريد، زيرا خدا توبه پذيرى مهربان است .)(98) مشاهدات و شنيدن هاى استكبارى داريم . آسان ترين و كم خرج ترين رفتار استكبارى ، رفتن به تماشاى صحنه هاى دگرآزارى و دگرتباهگرى است ، يا نشستن پاى تلويزيون براى تماشاى آن . ميدان بزرگ رم باستان كه در آن هزاران نفر از مردم درمانده و مفلوك با نظاره انسان هايى كه طعمه جانوران مى گشتند يا يكديگر را مى كشتند بيشترين لذت خويش را مى جستند (ياد بناى ) بزرگ و تاريخى استكبار و دگرتباهگرى است . كسانى كه از اذيت كردن كودكان و گرياندن آنان ، يا از مثله كردن و آزار جانداران يا دست انداختن اشخاص كم هوش يا عقب مانده ذهنى كسب لذت مى كنند خرده مستكبرند. هر تعرض زبانى - كه از آن با متلك يا زخم زبان تعبير مى شود - به يك انسان بيدفاع يا با شرم و حيا يك رفتار استكبارى است . قرآن ، تاريخ زخم زبان هاى مستكبران معاصر پيامبر اكرم و اعصار پيشين است . مستكبران گاهى نسبت به خدا زخم زبان مى زنند و زمانى به پيامبرانشان ، و در مواقعى به مردم ديندار، يا به اشخاص معينى كه از حرمت بسيار برخوردارند. (بيشك كسانى كه خدا و پيامبرش را مى آزارند (از جمله با زخم زبان ) خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده است و براى آنان عذابى خوار كننده آماده كرده است . و كسانى كه مردان و زنان مؤ من را بدون اين كه كارى كرده باشند مى آزارند (با زخم زبان ) بيقين بهتان و گناهى آشكار به دوش گرفته باشند. هان اى پيامبر، به همسرانت و دخترانت و زنان مؤ منان بگو كه دامن چادر خويش بر خويشتن فرو پيچند، آن بدين كه شناخته شوند (به عفت ) و زخم زبان (يا متلك ) نشنوند نزديك تر باشد، و خدا آمرزنده اى مهربان است . هرگاه منافقان و كسانى كه بيماريى در دل دارند و كسانى كه (با شايعه و ساير شگردهاى تبليغى ) ترس و تشويش در دل مردم مدينه مى افكنند دست بر ندارند البته ترا عليه آنان برانگيزيم آنگاه در آن شهر جز اندك زمانى با تو همسايه نباشند در حالى كه لعنت شده باشند، هر جا بيابندشان دستگيرشان كنند و بكشندشان كشتنى سخت ).(99) آزار دادن خدا، يا زخم زبان زدن به او، در شكل هاى مختلفى صورت مى گيرد. بدگويى از پيامبرانش ، تهمت زدن به آنان ، تكذيب و دروغگو شمردن ايشان ، سخن گفتن و قلم زدن عليه خدا و پيام و شريعتش به قصد تخطئه و خاموش كردن مشعل هدايت الهى : (و ياد كن آنگاه را كه موسى به قومش گفت : اى هموطنان من ، چرا مرا مى آزاريد حال آن كه مى دانيد من فرستاده خدا سوى شمايم ؟ پس چون از حق بگشتند خدا دلهايشان را از حق بگردانيد و خدا مردم زشتكار را هدايت نمى كند. و ياد كن آنگاه كه عيسى بن مريم گفت : اى بنى اسرائيل ، من فرستاده خدا سوى شمايم كه آنچه از تورات پيش از من برفته است تصديق مى كنم و به پيامبرى بشارت مى دهم كه پس از من بيايد و نامش احمد باشد. پس چون وى آنان را با معجزه ها (يا دلائل روشن ) آمد گفتند: اين جادويى نمايان است ... مى خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش كنند حال آن كه خدا بر آن است كه نور خويش به تمامى رساند گر چه كافران را ناخوش آيد).(100) (و از آنان كسانى هستند كه پيامبر را مى آزارند و مى گويند: او همه گوش است : بگو: گوش خير خواهى براى شماست ، به خدا ايمان مى آورد و براى مؤ منان ايمان مى آورد و براى كسانى از كه ايمان آوردند رحمتى است . و كسانى كه پيامبر خدا را مى آزارند عذابى دردناك دارند... منافقان بر حذر از اين اند كه سوره اى عليه آنان فرود آيد كه آنان را از آنچه در دلشان هست داستان كند. بگو: مسخره كنيد. بيگمان خدا آنچه را كه از آن برحذريد پديدار كند. و اگر از آنان بپرسى قطعا خواهند گفت : در حقيقت ما در گفتگو فرو رفته بوديم و بازى مى كرديم . بگو: آيا خدا و آياتش و پيامبرش را مسخره مى كرديد؟! بهانه مياوريد. اينك پس از ايمانتان كافر شديد. اگر از دسته اى از شما درگذريم دسته اى ديگر را عذاب كنيم بدين سبب كه آنان تبهكار بودند. مردان و زنان منافق از سنخ يكديگرند؟ به ناپسند امر مى كنند و از پسنديده نهى مى كنند و دست خويش فرو مى بندند (از انفاق و صدقه ). خدا را فراموش كردند در نتيجه آنان را به فراموشى سپرد، بيشك منافقان همان زشتكاراند. خداوند به مردان و زنان منافق و كفار آتش دوزخ را وعده داده است ، در آن ماندگارند، آن برايشان كافى است ، و خدا آنان را لعنت كرد و عذابى پايدار دارند.) (101) (هان اى كسانى كه ايمان آوردند... شما را نسزد كه پيامبر خدا را بيازاريد(102) و نه اين كه پس از وى زنانش را به عقد خويش در آوريد هيچگاه . بيگمان آنكارتان نزد خدا سهمگين باشد. خواه چيزى را آشكار كنيد يا پنهانش كنيد بيشك خدا به هر چيزى داناست ... بيگمان خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند. هان اى كسانى كه ايمان آوردند، بر او، درود فرستيد و سلام گوييد. بيشك كسانى كه خدا و پيامبرش را مى آزارند خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و براى آنان عذابى خوار كننده آماده كرده است ).(103) (و كافران و منافقان را فرمان مبر و آزارشان را واگذار، و به خدا توكل كن كه خدا عهده دارى بسنده باشد).(104) (البته در اموال و جان هايتان آزمايش مى شويد و قطعا از كسانى كه پيش از شما كتاب (آسمانى ) دريافت كردند و از كسانى كه شرك ورزيدند زخم زبان بسيار خواهيد شنيد. و اگر مقاومت ورزيد و پرهيزگارى كنيد بيشك آن را از اراده طلب ترين كارها باشد).(105) يكى از اشكال زخم زبان يا آزار زبانى (افك ) يا بهتان و دادن نسبت هاى نارواست . (واى بر هر بهتان زننده گناه ورزى كه آيات خدا را مى شنود كه برايش خوانده مى شود آنگاه در حال استكبار اصرار (بر كفر) مى ورزد و پندارى آن را نشنيده است . پس او را به عذابى دردناك مژده بده . و هر گاه چيزى از درس هاى ما بداند آن را با استهزاء بگيرد. اينها هستند كه عذابى خواركننده دارند. و دوزخ در كمين آن هاست و آنچه بدست آوردند (از اقتدار سياسى و نيروى نظامى و...) هيچ بكارشان نيايد و نه آن سرپرستانى كه بجاى خود گرفتند سودى به آنان تواند داد، و آنان عذابى سهمگين دارند).(106) (آيا به شما خبر دهم با چه كسى شياطين ارتباط مى گيرند؟ با هر بهتان پرداز گنه ورز. آنان گوش (به شيطان ) مى سپارند و بيشترشان دروغگويند؟).(107) (هان ، آنان از بهتان پردازى خود مى گويند كه خدا فرزند آورد؛ و آنان البته دروغگويند).(108) (بيگمان ، كسانى كه اين بهتان (تهمت زدن به عايشه ) بپرداختند دسته اى از شما بودند. آن را شرى براى خود مپنداريد. در واقع آن براى شما خيرى است . هر يك از آنان سهمى از آن گناه دارد و آن شخص كه گناه سهمگين ساختن آن را مرتكب گشت عذابى سهمگين دارد. چرا نبايد وقتى آن را شنيديد مردان و زنان مؤ من در حق خويشتن گمان نيك برند و بگويند: اين بهتانى آشكار است ؟)(109) يكى از اسلحه هاى مستكبران فرومايه و پست ، انواع حرف هاى زشتى است كه نسبت به مردان و زنان خدا مى زنند. امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد: سلاح اللئام قبيح الكلام .(110) خداوند در آخرين پيام آسمانيش شرحى از حالات خفيف و حاد منش استكبارى و رفتارهاى مختلف ناشى از آن را كه در مراحل متوالى تاريخ بشر وجود دارد مى آورد از ابتداى جامعه بشرى تا زمان نزول وحى خاتم .(111) و مى فرمايد كه نخستين مستكبر مفسد فى الارض ، قابيل بوده است كه تضادش با رقباى معيشتش يا دنياداران نبوده و نه بر سر مال و جاه بلكه با برادر پرهيزگار بخشنده نيكوكار و ايثاگرش هابيل تضاد داشته است . مستكبرى كه با ايمان ، با صلاح ، با تقوى ، با مسجد، با معبد، با دين و عبادت و تقرب ، و با متقيان و نيكوكاران و صالحان و مقربان حضرت حق تضاد و دشمنى دارد: (قال لاءقتلنك ).(112) گفت : حتما ترا مى كشم . پديدار شگفت انگيز نفرت و دشمنى نسبت به شخصيت هاى متعالى و با فضيلت هم در تاريخ جوامع مختلف ثبت است و هم اينك همه جا به چشم مى خورد. در يونان باستان ، فرمانده نظامى صالح و درستكارى به نام آريستيد(113) مورد نفرت و دشمنى عامه مردم آتن قرار مى گيرد. وقتى محكوم مى شود به اين كه در صورت راءى دادن اكثريت مردم به خارج كشور تبعيد شود عامه آتنيان راءى به تبعيدش مى دهند. آريستيد از يكى از همشهريانش كه براى راءى دادن مى رود مى پرسد: آيا به تبعيد آريستيد راءى مى دهى ؟ جواب مى دهد: آرى . مى پرسد: او را مى شناسى ؟ مى گويد: نه . مى پرسد: از اين مرد شخصا بدى ديده اى ؟ پاسخ منفى مى دهد. مى پرسد: پس چرا راءى به تبعيدش مى دهى ؟ مى گويد: از بس ذكر خويش را شنيده ام كه گفته اند: (مرد خوبى است ، مرد صالحى است )، خسته شده ام و ديگر حوصله تحمل او را ندارم !(114) مردم شناسى و انتروپولوژى هم با پديده رفتار استكبارى آشنايى دارد. در ميان قبيله ساموآ رفتارى هست كه آن را موزو ناميده اند. و آن رفتارى است به صورت سرباز زدن از انجام وظيفه يا كارى با سوء نيت و همراه با لجاجت ، و در آن پاى نفع شخصى هم در ميان نيست ؛ بلكه به قصد ضرر زدن به ديگرى يا به خود و ديگران در آن واحد، انجام مى گيرد. مردى از عاريه دادن وسيله اى به همسايه يا دوست خود كه سخت به آن نيازمند است خوددارى مى كند. زنى به طور ناگهانى از ازدواج با مردى كه سال ها او را دوست مى داشته است سرباز مى زند تا او را بيازارد.(115) روان شناسى عاميانه هم كه با اين پديدار برخورد داشته آن را كه ويژه گروهى از آدميان است به پاره اى حيوانات آشنا نسبت مى دهد. در خراسان بزرگ ، از خر (موشه ) ياد مى شود كه الاغى است لجباز و براى اين كه به صاحبش ضرر بزند خود را با بارش از پرتگاهى به ته دره مى افكند. رفتار استكبارى در زمينه جنسى كافر دنيادارى كه آزش به همسر تعلق گرفته باشد از شهوترانى و بر پا كردن حرمسرا ارضا مى شود حال آن كه كافر مستكبر از تجاوز به ديگرى و از عمل جنسى تواءم با آزار ارضا مى شود. ساديست - كه فرويد براى روان شناسى آن متحمل زحمت بسيار شد و به حقيقت نرسيد - يك كافر مستكبر است . منحرف جنسى كه در شريعت اسلام محكوم به اعدام است يك مستكبر است كه انسان يا انسان هايى را در ذلت و حقارت مى خواهد و از پايمال كردن شرف و كرامت انسان ها لذت مى برد. پديده تجاوز جنسى تواءم با عنف كه در جوامع دنيادارى كافر آمريكا و اروپا بيش از هر كشور و اقليمى ديده مى شود يك رفتار استكبارى با استفاده از سائق جنسى است . طبق آخرين اخبار نام و تصوير شصت و سه هزار نفر از متجاوزان به عنف كه در دادگاههاى ايالتى آمريكا محكوم شده اند، در مراكز پليس بر روى ديسكتهاى نورى عرضه خواهد شد. چهل و شش ايالت از پنجاه ايالت آمريكا به تازگى در اقدامى مشترك براى افزايش آگاهى والدين در مورد متجاوزان به عنف كه در قتل و تجاوزهاى جنسى در اين كشور شركت داشته اند، تصميم گرفته اند نام و تصوير اين افراد را كه تعداد آنها به شصت هزار نفر مى رسد، به مردم عرضه كنند. ايالت كاليفرنيا به عنوان اولين گام در اين راه با ترتيب دادن نمايشگاهى اختصاصى از ديسكتهاى نورى كامپيوترى كه شامل اطلاعات كامل اينگونه افراد است ، دست به اقدامى جديد زده است كه باعث توجه والدين در اين ايالت شده است .(116) ****************** و در قلمرو سياست و جنگ جنگ هاى خانمان براندازى كه ملت يا فرهنگى را بر باد مى دهد و به قصد توسعه طلبى يا جمع ثروت نيست از اعمال كافران مستكبر است كه برخلاف دنياكاران كه از داشتن و ثروت اندوزى و بر پا كردن حرمسرا و جفت هاى رنگارنگ ارضا مى شوند از كشتن ، خونريزى ، ويرانگرى ، و آزار مردم و تحقير و ذليل كردن آنان ارضا مى شوند. اگر دنياداران جنگ را براى توسعه قلمرو يا بدست آوردن منابع مواد خام و كارگران ارزان ، يا بازار فروش بر پا مى كنند يا براى اين كه رقباى دنيادار خود از صحنه رقابت حذف كنند مستكبران براى خونريزى و اسارت و ذليل كردن مردمان لشكر مى كشند. اسكندر مقدونى ، نرون ، آتيلا، چنگيز مغول ، هيتلتر، استالين ، جناحى از نظاميان و دولتمردان آمريكا، و جناح ليكود صهيونيست ها مستكبران قلمرو سياست و جنگ به شمار مى آيند. آتاتورك و رضا خان با دشمنيشان نسبت به اسلام و روحانيت پرهيزگار و مجاهد، دو نمونه ديگر آنند. از مقايسه پادشاهانى كه با درآمد نفتى كشورشان به غنايى بيحساب رسيده اند با صدام ، فرق كافر دنيادار را با كافر مستكبر مفسد فى الارض ، به روشنى مى توان تشخيص داد. رفتار سياسى گروه اول تابع محاسبه سود و زيان است ولى رفتار سياسى صدام تابع محاسبه سود و زيان نيست . چه ، وى از داشتن و توسعه قلمرو و كشورگشايى ارضا نمى شود، بلكه از ويران كردن ، آتش زدن ، كشتن و كشته شدن ، و تحقير و ذليل كردن انسان ها بويژه مردم ديندار و صالح و پرهيزگار، ارضا مى شود. از كشتن كويتى ها و بسيجى هاى جمهورى اسلامى ايران همان قدر لذت مى برد كه از كشته شدن سربازان و مردم خوب عراق به دست نيروهاى آمريكايى . از نفس كشته شدن و نابودى و ويرانى لذت مى برد و ارضا مى شود. كافر پس از آن كه به علت مداومت در زشتكارى داراى كفر و خيم شد و تكبر در او به استكبار تحول يافت علاقه شديدى به قلدرى و زورگويى پيدا مى كند و از پى كسب وسائل ارضاى اين ميل شديد كه قدرت در اشكال مناسب آن باشد بويژه قدرت نظامى و سياسى بر مى آيد. اين قدرت خاص است كه سيمون ويل (117) آن را (قابليت تبديل يك انسان به يك لاشه ) مى نامد. توانايى كشتن مردم و اذلال و افساد فرهنگى آنان است . محروم كردن مردم از آزادى رشد و تعالى و تهذيب و تدين ، بارزترين شكل اذلال و افساد فرهنگى است . طاغوت ها، فرعون ، استالين ، احزاب كمونيست ، و سرمايه دارى هاى فريبكار و مفسد غربى ، رضا خان ، و آتاتورك ، چنين قدرتى را اعمال مى كنند. استعمارگران انگليسى و غربى بطور كلى ، كه مردم را نمى كشتند ولى آنان را از آزادى سياسى و ملى و از استقلال محروم ساخته مايملكشان را به غارت برده استثمارشان مى كردند سياست دوگانه دنيادارى - استكبارى را بكار مى بردند. جمعى از آن ها كه دنيادار بودند از تملك ثروت و كار ملل مستعمرات لذت مى بردند و عده اى هم كه مستكبر بودند عشق خود را به اذلال و تباهگرى و مرگ تدريجى توده هاى زحمتكش و مستضعف ارضا مى كردند. بزرگ ترين كار در نظر مستكبر و در زندگى شخصى اش نه احيا و توليد و آفرينش بلكه نابود كردن ، افساد، و كشتن - فورى يا تدريجى و زجر كش كردن - است . اين كار، يك رفتار از رفتارهاى مختلفش نيست و نه استثنايى گاه گذر، بلكه شيوه زندگانى او و جوهر آن است . جهان بينى او هم جالب است . در نظام هستى مورد باورش دو حادثه مهم بيش اتفاق نمى افتد: كشتن و كشته شدن . و دو گونه مردم بيش نيستند: توانا و ناتوان ، يا مستكبر و مستضعف ، كسانى كه قدرت كشتن و افساد فرهنگى و استضعاف دارند، و مردمى كه فاقد آن هستند. به دسته اول احترام مى گذارد و ديگران را خوار مى دارد. دسته اول موضوع جاذبه و تخيلات رؤ يايى اويند. خرده مستكبران همواره مستكبران زورمند و مسلط و مشهور را معبود خويش گرفته به آنان رشك مى برند. سلطه گرى بر مردم بخصوص مردم صالح و ديندار و نيكوكار، آنان را اسير اراده خود ساختن ، بر آنان اربابى كردن و آنان را به شكل دلخواه خود در آوردن ؛ و در اين راه آنان را آزردن و شكنجه دادن و تحقير و ذليل كردن ، جوهر رفتار استكبارى است . براى مستكبر، لذتى و قدرتى بالاتر از اين نيست . او از چيرگى كامل يا سلطه و فرمانروايى بى چون و چرا و مطلق بر انسان ها بيشترين لذت را مى برد. روانكاوانى كه پديدار زندگى و رفتار استكبارى را در بررسى هاى بالينى و مطالعات تاريخى و اجتماعى شناسايى كرده اند سلطه گرى و چيرگى تام و لذت بردن از آن را جوهر سائق ساديستى مى دانند و مى گويند هدف و مراد ساديست تبديل انسان به شى ء يا جاندار به بيجان است ؛ زيرا موجود زنده در اثر تسلط كامل و محض ديگرى بر او ويژگى اصلى حيات را كه آزادى باشد از دست مى دهد. گرايش شگفت انگيز اكثريت دولتمردان ايالات متحده آمريكا و بخشى از آن جامعه به افروختن جنگ هسته اى ، و حمايتشان از سياست هاى راهبرديى مانند انهدام دسته جمعى و گسترده كشورهاى بزرگ ، حكايت از زندگى استكبارى آنان دارد. بگذريم از جنبه هاى مشترك انگيزش جنگ هسته اى با جنگ قرون گذشته كه در آنها هدف متجاوز، منافع اقتصادى ، كشور گشايى ، و كسب افتخار ملى يا شخصى ، مى تواند باشد. براى جنگ هسته اى كه استكبار آمريكا در پى آن است هيچ يك از اين انگيزه ها يا اهداف نمى تواند مفروض يا منظور باشد. چه ، در هر جنگ هسته اى - حتى در كم شرترينش - نيمى از جمعيت يك كشور ظرف چند ساعت خاكستر مى شود. و همه مراكز فرهنگى منهدم مى گردد و تنها يك شبه زندگى وحشيانه به جا مى ماند كه در آن زندگان به حال مردگان حسرت مى برند. بنابراين ، ساعاتى پس از وقوعش نه از دفاع خبر و اثرى هست و نه منافع اقتصادى و كشورگشايى و پيروزى و افتخار. با وجود اين واقعيت ، باز مى بينيم مقدمه چينى و تدارك جنگ هسته اى از طرف دولتمردان آمريكا بدون كه اين كه اعتراض گسترده و موثرى از جانب مردمش صورت گيرد ادامه مى يابد. چرا مردمى كه صاحب فرزند و نوه اند و زندگى مرفهى هم دارند بر نمى خيزند و اعتراض نمى كنند؟ چرا در انتخابات به مخالفان جنگ هسته اى راءى نمى دهند؟ چرا مردمى كه خيلى چيزهاى مادى دارند بخاطر تمتع از آن زندگى كنند چنين بى خيال و بى دغدغه نابودى همه آن ها به تمامى بشريت و با ويرانى سراسر كره زمين نظاره مى كنند؟ براى سؤ ال هايى از اين دست پاسخ قانع كننده اى جز اين نيست كه خيل عظيمى از مردم ايالات متحده آمريكا نسبت به زندگى و بقاى بشريت بى تفاوت اند و خيل عظيمى از آنان نيز مبتلا به گرايش بيمارگونه استكبارى و افساد فى الارض اند و از آنچه براى كره زمين و بشريت در آستانه وقوع است لذت مى برند و ارضا مى شوند. مستكبران كم زور، و بى زور منش استكبارى و رفتار ناشى از آن كه دگرآزارى و دگرتباهگرى باشد مستلزم داشتن ثروت سرشار، اقتدار سياسى ، و قدرت نظامى نيست . حتى هوش سرشار نمى خواهد. هر كسى مى تواند به نحوى و از طريقى و تا حدودى رفتار استكبارى داشته باشد. البته بزودى و با ارتكاب چند بار دگرآزارى و دگرتباهگرى داراى منش استكبارى نخواهد داشت ، و تكوين چنين منشى سيرى از رفتار و تصميم گيرى دارد كه در بحث از انحطاط و فرايندهايش بيان خواهد شد. از تعريف رفتار استكبارى و ذكر نمونه هاى برجسته مستكبران در تاريخ طبعا اين گمان پيش مى آيد كه مستكبران همگى قدرتمند و سلطه گرند و زندگى و رفتار استكبارى مسلتزم وجود اقتدار و نيروى نظامى و شايد ثروت سرشار است . در حالى كه چنين گمانى از واقعيت بدور است . هسته زندگى استكبارى لذت بردن از تخريب ، دگرآزارى ، و دگرتباهگرى است . اين با هر مقدار از توان و هوش و امكان و دارايى مى سازد و عملى مى شود. در كنار مستكبران نامى و شناخته شده ، توده هاى بيشمارى خرده مستكبر هست كه چنين التذاذى مى برند بى آن كه سلطه اى يا اقتدار سياسى يا ثروت و هوش سرشارى داشته باشند. كارمندان مردم آزار از آن جمله اند. يك كارمند جزء را پشت ميز يا باجه بانك يا مقابل صفت اجناس كالابرگى مجسم كنيد. بيست نفر صف كشيده اند و به نوبت براى انجام كارشان پيش مى آيند. دو نفر مانده به آخر صداى زنگ ساعت ، پايان وقت ادارى را اعلام مى كند. لبخندى بر لبان كارمند نقش مى بندد كه بوضوح پوزخند يك ساديست است . خوشحال است كه آن دو نفر با دست خالى پس از معطلى اداره را ترك مى كنند. به خود مى بالد كه آن قدر توانايى داشته است كه آنان را بيهوده معطل كند و ناچار سازد كه فردا دوباره مراجعه كنند. گر چه آن كارمند ساديست يا كارمندان بسيارى كه با پوزخند پيروزمندانه به مراجعه كننده مى گويند: اين مشكل شماست ! حقوق زيادى هم دريافت نمى كنند، اما همين قبيل اعمال ساديستى كه طى آن عمر، وقت ، انرژى ، و مال انسان هاى بيدفاعى را پايمال مى كنند معادل پول گزاف و حقوق كلان براى آنان لذت بخش است و بدون چنين التذاذى نمى توانند بسر ببرند.(118) خفاش شب تنها با يك كارد و پيكان قراضه اى به كشتن دختر و پسر بيگناه دست زده التذاذ مى يافت . پيرزنى فقير تنها مى تواند در كوچه هاى تنگ مدينه اگر با پيامبر و يارانش بر مى خورد راه را به روى آنان باز نكند تا براحتى عبور كنند و در برابر نصيحت يكى از ياران پيامبر كه از او مى خواد كنار بكشد جواب سربالايى بدهد تا پيامبر اكرم به نصيحت كننده اش بفرمايد: (انها مستكبرة ) اين ، زنى مستكبر است .(119) غيبت كردن كه از نظر شدت آزارى كه به يك انسان مى رساند به شهادت خداى متعال همسنگ جويدن گوشت تن اوست ، افترا و بهتان كه با زبان يا نوشتن مقاله يا نشر خبر و گزارش كذب انجام شدنى است ، مسخره كردن شخصيت هاى برجسته و خدمتگزار، و ناسزا گفتن به مردان و زنان صالح و نيكوكار، اعمالى است كه از هر فرومايه اى بر مى آيد. بسيارى از اين مردم پست ، براى التذاذ از دگرآزارى و دگرتباهگرى يوغ نوكرى جباران و كشورگشايان سفاك را به گردن مى آويزند يا براى آن ها جاسوسى و شايعه سازى و پادويى مى كنند. سياهى لشكر رضا خان و پسرش . صدام و بوش زمان ما، و معاويه و يزيد و حجاج بن يوسف ثقفى در قديم از اين قماش اند. چگونگى و علت تكوين منش استكبارى در ميان چهاگونه زندگى پست ، زندگى استكبارى از همه بدتر و بيمار گونه تر است . بدتر، نه تنها براى كسى كه آن را بر مى گزيند تا عاقبت اعمالش به آنجا مى كشد بلكه براى جامعه بشريت . مستكبران بيشتر از حتى دنياداران به بشريت صدمه مى زنند. دنياداران چون جنگى هم مى افروزند از جنگ و از ويرانى و كشته شدن و تلفات و خساراتش خشنود نيستند و فقط از پيروزى تواءم با تسخير و تصرف به تملك لذت مى برند. اما مفسدان فى الارض تنها از ويرانگرى و كشتار ذليل و اسير سازى ارضا مى شوند. دنيادار، ملت مغلوب مستعمره را براى بهره كشى مى خواهد و به زندگى او باندازه يك گاودارى بزرگ علاقه مند و دلسوز است . اما مستكبر، از زجر دادن و حقير و بيچاره ديدن آن ملت التذاذ پيدا مى كند.بديهى است زيان و خسارت مادى و معنوى اين رفتار و سياست بين المللى تا چه پايه هنگفت و جبران ناپذير است . ماركس - كه تنها با مردم جانورسان و با دنياداران آشناست - براى سه طبقه برده دار، ارباب زمين ، و سرمايه دار در يك برهه مديد از تاريخ نقش پيشرو جامعه در امر توليد و اقتصاد قائل است و مى گويد: (سرمايه دارى انقلابى ترين نقش را در تاريخ بازى كرده است ). نقش مستكبران نقطه مقابل سه طبقه مالك مورد نظر و بحث ماركس است ، چون كارى جز افساد فى الارض ندارند: يفسد فيها و يهلك الحرث و النسل . دانشمندان بيشمارى كه صلح طلبى افراطى را پيشه كرده اند در توجيه شيوه غيرخردمندانه زندگيشان وجود شرارت استكبارى را يا ناچيز مى شمارند و يا از بن انكار مى كنند. فلاسفه دوران روشنفكرى در فرانسه از آن جمله اند. توهم يا گمراهى آنان در آثار و عقايد سوسياليست هاى اوليه و در ماركس و انگلس انعكاس يافته است . جامعه شناسانى مانند ماركس و انگلس اساسا با پديدار استكبار و رفتار و سياست دگرآزارى و دگرتباهگرى آشنا نيستند. بسيارى از دانشمندان علوم اجتماعى در صورت آگاهى از آن ، منكرش مى شوند. برخى ضمن اعتراف به وجود فرضيه اى در باب علت و چگونگى پيدايش و فرايندش دارند كه نادرست است . كسى نتوانسته آن را بدرستى و با دقت شناسايى و تعريف كرده و تحليل نمايند. معرفت به آن فقط از درس پروردگار به بشر امكانى پذيرفته شده است . واقعيت زندگى استكبارى با رفتار دگرآزارى و دگرتباهگريش فلاسفه اى چون تامس هابز(120) را به اين فرضيه مى كشاند كه (آدمى گرگى آدميخوار است ). يعنى به اين باور و پندار نادرست كه آدمى به لحاظ ساختار فطريش شرير و مخرب است و تنها از ترس اشرار و دگرتباهگران قوى تر از خود ممكن است از التذاذ هميشگى و حرفه اى خود دست باز دارد. بدينسان ، فرضيه ساختار گرگينگى براى آدمى پيدا مى شود. تئورى غريزه ، شرارت و خشونت هاى بيمارگونه مستكبران را به طبيعت حيوانى انسان نسبت مى دهد. اين تئورى مى پذيرد كه پرخاشگرى هاى بعضى از آدميان شديدتر و خونبارتر از آن است كه در ميان درنده ترين جانوران يافت مى شود. اما در عين حال ، آن را امتداد طبيعت حيوانى و ميراث حيوانى بشر مى شمارد. در تئورى كنرادلورنتس ، اين شرارت ها معلول خشمى انباشته است كه نياز به تخليه ايجاد مى كند و در ظهور و تخليه تابع قانون ئيدرليك است . او در كتاب (پرخاشگرى ) مى نويسد كه خشونت بطور مدام و خود جوش در مغز انسان بوجود مى آيد. آن ويژگى ارثى از نياكان حيوان ماست ؛ و اگر گريز گاهى نداشته باشد انباشته مى شود. پرخاشگرى در موقع لازم و مقتضى بروز مى كند. اما اگر انگيزه هاى و عللى كه موجب خشم مى شود ضعيف باشد يا اصلا در ميان نباشد خشونت متراكم شده منفجر خواهد شد. مردم نمى توانند مدت زيادى از پرخاشگرى خوددارى كنند، زيرا آن قدر نيروى خشونت انباشته مى شود كه ناچار بايد تخليه شود. مى توان تئورى ئيدروليك را در آن نيز معتبر دانست . هر قدر فشار بيشتر شود انفجار ظرف محتوى آب يا بخار شديدتر خواهد شد. فرويد در تئورى خود، منشاء اين شرارت ها را شور مرگ مى داند كه در كنار شور زندگى عمل مى كند و گاهى اين و زمانى و در افرادى آن غالب گشته منش و جهتگيرى خاصى را براى فرد بوجود مى آورند. وى تئورى قبليش را مبنى بر اين كه غريزه جنسى با غرائز (من ) - كه هر دو در خدمت بقايند - در تضاد است به موجب اين فرض كه هم تكاپو براى زندگى و هم تلاش براى مرگ جزء لاينفك زندگانى اند مورد تجديد نظر قرار مى دهد و در 1920 در كتاب (فراسوى اصل لذت جويى ) اين نظر را ابراز مى دارد كه از لحاظ تكامل نژادى اصل قديم ترى وجود داشته كه بايد آن را (وسواس تكرار) ناميد. كاركردش حفظ وضعيت پيشين و بالاخره باز گرداندن حيات زنده يا ارگانيك به حالت اوليه وجود غير ارگانيك يا مرده است . مى نويسد: (اگر حقيقت داشته باشد كه زمانى در گذشته اى دور و با شيوه اى غير قابل تصور، از ماده بيجان ، حيات برخاسته باشد مطابق با فرضيه ما آنگاه بايد در همان زمان غريزه اى بوجود آمده باشد كه هدفش باز برانداختن زندگانى و بازآفرينى حالت غير آلى چيزها باشد. اگر در اين غريزه ، جوشش براى نابودى نفس را تشخيص دهيم آنگاه مى توانيم اين جوشش را به صورت تجلى غريزه مرگ در نظر بگيريم كه پيوسته در همه فرايندهاى حايت حضور دارد). رفتارگرايان كه پرخاشگرى شرارت آميز را خصلتى مكتسب - و نه داراى منشاء فطرى - مى دانند آن را معلول اوضاع و احوالى اجتماعى مى پندارند. تئورى رفتارگرايان و همه كسانى كه محيط اجتماعى را علت شرارت مى دانند، همچنين تئورى غريزه - كه بر پايه فطرى بودن آن است - توسط واقعيات اجتماعى سرسختى رد مى شود. از جمله متغير بودن سطح پرخاشگرى در ميان افراد هر جامعه و در شرايط ثبات محيط اجتماعى . اگر محيط اجتماعى معينى مستكبر شرير بسازد بايد حداقل اكثريت آن چنين باشند. در آن صورت مستكبران با تباه كردن و از بين بردن يكديگر آن محيط را نابود مى كردند. بعلاوه مى دانيم سطح پرخاشگرى در افراد در يك جامعه متفاوت است و بالاتر از آن ، نوع پرخاشگرى هر فردى نسبت به ساير افراد متفاوت است . پرخاشگرى اكثر مردم دفاعى است نه دگرآزارانه يا دگرتباهگرانه . دنياداران علاوه بر پرخاشگرى دفاعى پرخاشگرى توسعه طلبانه ، استعمارگونه ، و رقابتى دارند. حال آن كه پرخاشگرى مستكبران ماهيت و هدف ديگرى دارد. اين كه شرارت را همواره ملازم پرخاشگرى دانسته اند خطاى فاحشى است . رفتار استكبارى ممكن است تواءم با پرخاشگرى باشد و ممكن است عارى از آن باشد. در حسد كه رفتارى استكبارى است تنها آرزو و تصور زوال نعمت هاى ديگران هست و هيچ اقدامى همراه ندارد. حسود حتى خود در رنج است . در امثال ما هست كه (حسود هرگز نياسود). شلاير ماخر، فيلسوف آلمانى ، مى گويد: (حسادت يعنى هيجانى كه موجب رنج مى شود.)(121) يعنى يك انفعال است و نه فعل . در غيبت كردن ، افترا و بهتان ، دروغگويى و شايعه سازى بقصد تخريب حيثيت اشخاص صالح ، و گمراه كردن ، و بسيارى اعمال ديگر كه همه دگر آزارى و دگر تباهگرى بشمار مى آيند اثرى و نقشى از خشونت و پرخاشگرى يافت نمى شود. وانگهى خشونت و پرخاشگرى در ميان آدميان پنج منشاء و محرك دارد كه پرخاشگرى استكبارى تنها يكى از آن هاست . مبادى چهار پرخاشگرى و جنگ ديگر، فطرى و موجود در ساختار آدمى است و فقط پرخاشگرى و جنگ استكبارى است كه منشاء ساختارى و فطرى نداشته برخاسته از منشى است كه فرد براى خود مى سازد. در رد تئورى هايى كه آن را امتداد ضخامت يافته پرخاشگرى حيوانى يا عين آن مى دانند بايد خاطر نشان سازيم كه جز در اعمال خشونت و بكار رفتن خشم - آن هم در مواردى كه تواءم با خشونت باشد - هيچ وجه اشتراك و مشابهتى با پرخاشگرى حيوانى ندارد. انواع جنگ و پرخاشگرى هاى آدمى بقرار زير است . 1.به سائق گرسنگى آدمى در قديمى ترين ادوار زندگيش با جمع آورى ميوه و سبزى و با شكار حيوانات گذران مى كرده است . هم اكنون به سائق گرسنگى با جانوران به پرخاشگرى مى پردازد. در اين رفتار با جانوران گوشتخوار يا بسيارى از آن ها شباهت دارد. خشونت و حمله درندگان براى بدست آوردن طعمه است . اين رفتار در خدمت بقاء جانور و آدمى و ناشى از سائق صيانت ذات است و بى شباهت به جنگ استكبارى . مركز تحريك پرخاشگرى در مغز آن حيوانات با مركز تحريك پرخاشگرى براى دفاع در مغزشان تفاوت دارد. دو مركز است كه هر يك به كار و رفتارى خاص بر مى انگيزند. و هر دو تحت الشعاع سائق صيانت ذات اند. ريختن خون همنوع در ميان حيوانات بندرت ديده مى شود حتى اگر با هم بجنگند. 2. به سائق دفاع آدمى به سائق دفاع هم پرخاشگرى مى كند. و اين رفتار خشونت آميزش تنها يك از اشكال دفاعى او بشمار مى رود. شكل ديگرش گريز است . اگر دفاع و گريز در زندگى آدمى نبود زنده نمى ماند. هم پرخاشگرى به انگيزه دفاع و هم پرخاشگرى به انگيزه رفع گرسنگى با نيازهاى زيستى انسان و جانور و يا بقاء نژاد و نسلش همساز است . هم انسان و هم جانور چون منافع حياتشان از خارج مورد تهديد قرار مى گيرد وارد ميدان جنگ و پرخاشگرى دفاعى مى شوند. اگر جان ، خوراك ، روابط جنسى ، يا قلمرو هر يك مورد تجاوز قرار گيرد انسان يا حيوان به يكى از دو شكل پرخاشگرى يا فرار واكنش نشان مى دهد. خواه با خطر روبرو شود يا فقط آن خطر را احساس كند. اگر تهديدى از محيط خارج نباشد نه مى گريزد و نه پرخاشگرى مى نمايد. پرخاشگرى و معادل عاطفى آن كه خشم مانند مكانيسمى در مغز وجود دارد و مى تواند هر لحظه فعال شود. هس ، متخصص روان تنى اولين كسى است كه مراكز تحريك پرخاشگرى در مغز را هنگام وجود تهديد كشف مى كند. هس و ديگر متخصصان روان تنى از اين واقعيت مشهود همگانى كه فرار مانند پرخاشگرى واكنشى در برابر خطر است سخن مى گويند. حتى حيوان در صورتى حمله مى كند كه امكان قرار نداشته بادش ؛ و فقط در آن موقعيت است كه به خشونت و جنگ دفاعى متوسل مى شود. پزشكان روان تنى بر اين باوراند كه پرخاشگرى دفاعى انسان و حيوان سائقى در حال رشد و خود انگيخته نيست و با تهديد حيات يا منافع آنان بسيج ، برانگيخته ، و وارد عمل مى شود. تفاوتى كه ميان انسانها با حيوان از نظر پرخاشگرى دفاعى هست در اين است كه در انسان بسيار گسترده تر از حيوان ، و متنوع تر است . حيوان فقط تهديد مشهود و محسوس و حال را احساس مى كند ولى انسان تهديدهاى محتمل و خطرات آتى را پيش بينى و نيز چاره انديشى مى نمايد. در واقع نسبت به خطرهاى آينده هم واكنش نشان مى دهد. موجوديت حيوان و آنچه مورد دفاعش قرار مى گيرد به نسبت انسان ناچيز است . انسان علاوه بر منافع ، علائق و بالنتيجه مصالحى دارد كه با ارزش ها و آرمان ها و به همكيشان و همنوعانش و به شخصيت هاى بر جسته تاريخى و موجود پيوند خورده اند و تهديد و تعرض به هر يك از آن ها واكنش هاى دفاعى او را بر مى انگيزد. تعرض سلمان رشدى مرتد و استكبار جهانى آمرش به حيثيت پيامبر اكرم اسلام و ساير پيامبران الهى خشم و واكنش امت اسلامى را در سراسر جهان برانگيخت . تنوع واكنش هاى انسان نسبت به حيوان هم از اهميت فوق العاده اى برخوردار است . حيوان فقط با چنگ و دندان و شاخش يا با گريز واكنش نشان مى دهد، در حالى كه انسان بسيارى از موارد با بكارگيرى يك برنامه و سياست راهبردى جامع انواعى از واكنش ها را كه به شماره در نمى آيند. بظهور مى آورد. 3. به انگيزه حقگرايى علاوه بر پرخاشگرى هايى كه به انگيزه صيانت ذات بروز مى دهد - و امرى فطرى است - به انگيزه حقگرايى - كه در خدمت بقايش نيست بلكه گاه با آن معارض هم هست - جنگ و پرخاشگرى دارد؛ مثلا براى نجات مستضعفان و بر طرف كردن موانع هدايت از سر راه آنان به جنگ يا به فعاليت هاى مختلف سياسى و فرهنگى مى گمارد. انقلابيون براى نجات نسل هاى آينده يا ملت خويش قيام مسلحانه و مبارزه مى كنند. 4. به انگيزه آز اين محرك فطرى مبدا بسيارى از رقابت هاى خصمانه ، تعرضات مسلحانه ، و جنگ هاست . پس از انقلاب نوسنگى كه تقريبا ده هزار سال پيش روى مى دهد و موجب گسترش و پيشرفت كشاورزى مى گردد و توليد خيلى بيش از نياز و مصرف مى شود انسان جنگيدن و برده گيرى و برده دارى و دزدى ذخائر ديگران را فرا مى گيرد يا در آن مهارت مى يابد. محركش در اين امور، آز است . ادامه آن جنگ و پرخاشگرى ها استعمارگرى اروپائيان است و بالاخره تحركات نظامى و اقتصادى و سياسى ايالات متحده آمريكا. 5.به انگيزه التذاذازويرانگرى ،دگرآزارى ،ودگرتباهگيرى اين رفتار پرخاشگرانه مانند حسد يا رفتارهاى استكبارى ديگر هيچ مبدا فطرى يا محرك خاصى در ساختار موروثى انسان ندارد. دانشمندان هم در كشف علت و منشا آن به جايى نرسيده اند. اما انسان شناسى دينى ، تحليل دقيق و علمى آن را دربر دارد. به موجب آن ، آدمى به علت زشتكارى هاى مداوم تنزل كرده و انحطاط مى يابد تا جايى كه در وجود خويش و در زندگيش چيزى ارزنده كه به آن عشق و احترامى قائل شود نمى يابد. چون در ساختار فطريش ساز و كارى براى تعالى تعبيه شده است كه موجب مى شود از ارتكاب ستم و كار زشت دچار سرزنش و ندامت شود و از انجام كار نيك به خشنودى يا رضايت وجدانى برسد،(122) و از طرفى مشاهده مردم صالح و متعالى و نمادهاى آنان يعنى مساجد و معابد و پيامبران و كتاب آسمانى احساس ندامت و احساس حقارت و پستى را در او تشديد مى كنند به حذف فيزيكى يا فرهنگى آنان دست مى زند و در اين راه شگردهاى مختلفى از جمله پرخاشگرى را پيش مى گيرد. پستى ، و فقدان فضائل ، در مقابله با شخصيت هاى متعالى و اشخاص صالح و با فضيلت آشكارتر مى شود و افراد منحط و فاقد فضيلت را بيشتر رنج مى دهد و آزرده خاطر و ملول مى گرداند. در صحنه اى كه مردان عظيم الشان پاك و زنان عفيف و صالح و فداكار حضور داشته باشند عناصر منحط و زشتكار بيش از پيش احساس شرمندگى و خفت و ذلت مى كنند. داغ دلشان تازه تر مى شوند. دو راه بيشتر پيش پايشان نيست : 1. توبه و بازگشت از راه زشتكارى و كفر و استكبار 2. بر همزدن صحنه رنج آور، با كشتن يا لجن مال كردن ، زندانى كردن ، و در يك كلمه : حذف فرهنگى يا جسمانى زنان و مردان متعالى . مستكبران معمولا و غالبا راه دوم را پيش مى گيرند. ديده مى شود با اين كه در دل و حتى گاهى به زبان براى اشخاص صالح و برجسته احترام قائلند باز نمى توانند خشم خود را نسبت به حضورشان در صحنه و وجودشان در عالم واقع و ذكر خيرشان را در محافل و مجامع عمومى و خصوصى پنهان سازند. گاهى با اظهار تنفر و با دشنام و بدگويى و افترا يا نقل بهتان ديگران ، و زمانى با عمليات خصمانه و توطئه ، اين خشم و نفرت را به ظهور مى رسانند. اكثر اعمالى كه آن مردم مرتكب مى شوند كمترين سودى به حالشان ندارد، و فقط زيانى به ديگران مى رساند. و اين يگانه معيار بازشناسى پرخاشگرى و رفتار استكبارى از پرخاشگرى و رفتار مردم جانسورسان و مردم دنيادار است . عجيب تر آن كه پرخاشگرى و ساير اعمال بدخواههانه و تباهگرانه آنان بسا كه متوجه اشخاصى مى شود كه بزرگترين خدمات را به آنان كرده اند يا ممكن است در آينده به آنان بكنند. قابيل ، برادر نيكو كار بخشنده اش را كه ممكن است بيش از هر كس برايش مفيد باشد تهديد مى كند و بعد هم مى كشد؛ فقط به اين علت كه او متقى و نيكوكار است و بازنده و حاضر بودنش احساس خفت و پستى را در او تشديد مى نمايد. يك انسان سالم و عادى نسبت به احسانى كه به او مى شود و نسبت به نيكوكارى كه اين احسان و خدمت را در حقش كرده است احساس و اظهار احترام و تواضع مى نمايد. چنان كه گفته اند: الانسان عبيد الاحسان . اما يك مستكبر نسبت به كسى كه به او احسان و خدمت عظيمى كرده باشد بدترين و شديدترين دشمنى ها را دارد. زيرا او در حافظه اش بيش از ديگران حضور و ياد و نمود دارد و بيشتر از ديگران او را از حقارتش مى رنجاند. براى اين پديدار، عرب اين دستورالعمل را دارد: اتق شر من احسنت اليه از شر كسى كه به او نيكى و خدمت كرده اى بپرهيز و بر حذر باش . معاويه به بركت وجود پيامبر اكرم و خاندانش و قرآن ، به تمتع و ثروت و قدرتى مى رسد كه شايد هيچ كس و ناكسى به بركت ديگرى نرسيده باشد. اما هم او بيشترين دشمنى را با پيامبر و دودمانش مى ورزد. به مطرف بن مغيره بن شعبه مى گويد: (تا نام محمد را به گور نكنم آوازه اى نخواهم داشت ). پسرش يزيد، با چوب خيزران بر لبان سر بريده نوه همين پيامبر و جانشينش مى نوازد. و عبيدالله بن زياد كه همه چيزش را مديون پيامبر و ثقلين است در مورد سيدالشهدا (دو پا را در يك كفش كرده كه بايد يا ذلت (بيعت با يزيد بن معاويه ) را بپذيرى و يا گردن به شمشير بسپارى ) و پس از كشتن او دستور ميدهند بر پيكرش و بر پيكر فرزندان و خويشاوندان و يارانش اسب بدوانند. ابن زياد، كه از زنازاده بودن خود و پدرش و از ساير فرومايگى ها در رنج است با چنين اعمالى مى خواهد خود را از رنج احساس پستى برهاند. وليد بن يزيد بن عبدالملك مروانى كه به بركت قرآن و پيام آورش به سلطنت مى رسد قرآن كريم را به تير بسته خطاب به آن مى گويد: وقتى رفتى پيش خدا بگو وليد مرا با تير پاره پاره كرد.(123) بنابراين ، پرخاشگرى استكبارى ، و ساير رفتارهاى دگرآزارانه و دگرتباهگرانه و ويرانگرانه ، ريشه در منشى دارند كه فرد ستمگر زشتكار براى خود بوجود مى آورد. منش استكبارى ، زاييده علائق استكبارى و اوضاع نفسانى پليدى است كه مستكبر در خودش ساخته و يا ايجاد كرده است تا جانشين غريزه حيوانى باشد. اين علائق و اين اوضاع نفسانى كه عبارت از كفر و كبر و استكبار باشد او را با مجموعه اى از روابط ويژه به جهان ، جامعه ، بشريت و اشياء و امور پيوند مى دهد تا زندگى او به نحو استكبارى سامان يابد. علائق استكبارى و رفتار و پرخاشگريش يكى از بزرگ ترين تهديدهايى است كه متوجه بشريت بخصوص مردم ديندار صالح نيكوكار است . خداوند به پيامبرش - و از طريق او به مردم - مى آموزد: (بگو: به پروردگار سپيده دمان پناه مى برم از شر آنچه بيافريد و... از شر حسود بگاهى كه حسد ورزد).(124) حسد مستكبران بيش و پيش از آن كه متوجه مردم عادى و اموال و فرآورده هايشان باشد متوجه پيامبران و صالحان است ؛ آن هم بيش از آن كه بدخواه مال و جانشان باشند با ديندارى و ايمان و رفتار شايسته شان دشمنى دارند، و با فضائل و كمالاتشان مى ستيزند: (نه كسانى از اهل كتاب كه كافر شدند مى خواهند و نه مشركان كه خيرى از پروردگارتان بر شما فرود آيد، حال آن كه خدا هر كه را بخواهد به رحمتش اختصاص دهد و خدا داراى فضل (دهشى ) عظيم است ... بسيارى از اهل كتاب بعلت حسدى كه در اندرونشان هست دوست دارند شما را پس از ايمانتان به حالت كفار بر گردانند آن هم پس از آن كه حق براى آنان نمودار گشت ).(125) (آيا ننگريستى به كسانى كه پاره اى از كتاب (آسمانى ) دريافت كرده اند كه به بت و طاغوت ايمان مى آورند و اشاره به كسانى كه كافر شدند مى گويند: اينان از كسانى كه ايمان آوردند راه يافته ترند؟... مگر آنان نصيبى از فرمانروايى دارند؟ اگر چنين باشد ذره اى از آن را به آدميان ندهند (بعلت بى خيرى و بخل ). يا مگر به آدميان بخاطر آنچه خدا از فضلش به ايشان عطا فرموده است حسد مى ورزند؟)(126) 6. حيات طيبه امروز مانند ادوار تاريخى گذشته ، در همه اقاليم و در هر كشورى ، كسانى يافت مى شوند كه زيستن براى آنان مقصد زندگى نيست و خور و خواب و ارضاى سائقه جنسى و بقاى نسل را ارزنده ترين چيزها نمى دانند، و شيفته رفتارهايى چون احسان ، گذشت ، بخشندگى ، دفاع از ستمديدگان ، و ايثاراند؛ به كمالات و به شخصيت هاى عاليقدر و متعالى عشق مى ورزند و مى خواهند به خداوند تقرب جويند. از ميان جانوران ، تنها انسان است كه مى تواند به اراده خويش در تربيت و تهذيب خويشتن بكوشد و حتى به تغيير تكاملى سايرين همت ببندد يا بالاتر از آن به انقلاب تكاملى در سازمان اجتماعى قيام و اقدام نمايد. در اين فراگرد، انسان از نظر زيست شناسى حيوان باقى مى ماند، ولى طى كشمكشى كه با سائقه هاى عضوى و آز و نيز شرايط محيطى ، طاغوت ، و گمراهگرى فرهنگى مى كند خود را در مقام انسانيت تثبيت كرده از آن فراتر مى رود. عمق مغاكى كه ميان او با عالى ترين رده جانوران هست خيلى بيش از آن است كه ميان موجود بيجان با جاندار هست . طى اين اعتلا، او به حيات طيبه در مى آيد. زندگى پاك و برين ، زندگى خاصى كه فوق حيات انسانيت است ، و انسان در پرتو هدايت وحيانى و طى فرايند تدين و ايمان به آن ارتقا مى يابد. اين زندگى با رفتار اطاعت از پروردگار تسليم وجود خويش به آموزه هايش و عبادت خداى متعال ، و با رفتار اعمال صالحه مشخص مى شود. عبادت و عمل صالحى كه معطوف به تهذيب اخلاق و دارا شدن منش نيكو و منتهى به تقرب يا تخلق به اخلاق الهى است . مشخصه ديگر آن ، عارى بودنش از فروگرد چندگانه انحطاط است . به سبب همين خصيصه ، رفتار انسان متدين به انگيزه آز صورت نمى گيرد و نه به انگيزه محرك اكتسابى علائق پست ، كفر و خيم و استكبار. تنها سائقه هاى عضوى و حقگرايى هستند كه در وى انگيزش و اثر دارند. سومين مشخصه آن ، اين است كه علائق عاليه ، عشق به خدا، اوضاع نفسانى ايمان ، تقوى ، رجاء، تسليم ، و توكل رفتارها و حركات صاحبش را شكل مى دهند و تنظيم مى كنند. سائقه هاى عضوى انسان متدين تحت سيطره و هدايت ايمان ، تقوى ، و تسليم در مى آيد و در پرتو قواعد شريعت ارضا و برآورده مى شود. مؤ من هنگام گرسنگى و تشنگى هر لقمه اى را نمى خورد و هر نوشيدنى را نمى آشامد، و براى رفع نياز جنسى با هر جفتى همسر نمى شود: (و آنان كه شرمگاهشان را نگاهدارنده اند مگر بر همسران يا كنيزان خويش ، كه در آن صورت ايشان سرزنش نشوند. و هر كس فراتر از اين بجويد پس ايشان اند كه از حد در گذشته اند).(127) پيش از شروع به هر كسب و كارى قواعد شرعى و آداب آن را مى آموزد و چون به سياست و حكومت پردازد حكومتش در پرتو قرآن و سنت صورت مى گيرد و سياستش را به قواعد اخلاقى مشروط مى سازد. بدينسان ، كارهايش جملگى عمل صالح مى شود: (هر كس - از مرد و زن - كه مؤ من باشد و كار شايسته كند قطعا او را به حيات طيبه زنده گردانيم و با دادن پاداش بهترين كارهايى كه مى كردند مزدشان دهيم ).(128) حيات طيبه از درآمدن رفتارهاى عقلى ، عاطفى - هيجانى ، و عملى انسان به گونه اعمال صالحه ، مى شكفد. انسان مؤ من از طريق درك كردن نظام هستى ، و شناخت خدايى كه آفريدگار و مدير آن و پروردگار آدميان است با نظام هستى و اجزاء و اركان آن ارتباط برقرار مى كند. اين ارتباط تنها ادراكى نيست ، عاطفى هم هست . با شناسايى آفريدگار و نظام هستى نسبت به آفريدگار احساس جلال ، كمال ، عظمت و كبريائى مى كند و نسبت به نظام هستى كه آفريده خداى متعال عظيم و قدير است احساس احترام و تكريم مى نمايد. انديشه اش درباره نظام هستى و آدميان با احساس و عاطفه خود مى آميزد. در همان حال كه به موضوع انديشه اش مى انديشد به آن احترام و ارادت هم مى ورزد و به آن بديده تجليل و تقديس مى نگرد. بدينسان ، و از رهگذر اين ارتباط فعال ، و درك معنا و كرامت و عظمت در آن ، معناى انديشه و عاطفه و سراپاى زندگى خود را نيز در مى يابد. از آن پس ، نسبت به نظام هستى ، آدميان ، و موجودات گيتى ، هم آگاهى و هم معرفت و هم عشق و احترام و مسؤ وليت دارد. آگاهى او به كيهان و انسان ، و به خودش ، سطحى و در حد هوش هم نيست . عمقى و همه جانبه است . طى آن ، همه اشياء و اجزاء كيهان را مى شناسد و مى فهمد و ربطشان را در مى يابد و جايگاه خويش و مسؤ وليت خود را در آن ميان تشخيص مى دهد تا بتواند چنان كه بايد در آن تصرف كند. او با خرد مجهز شده به هدايت وحيانى به درون اشياء و امور نفوذ مى كند تا جوهر آن ها، روابط باطنى آن ها، و معناى عميق و ذات آن ها را درك كند، دركى از تمامى ابعاد قابل تصور و از همه زوايا و مناظر ممكن و منظور، به طورى كه ويژگى هاى اساسى ، اصيل ، جامع ، عمومى و نافذ آن ها را مدنظر داشته باشد. در اين نگرش و بينش است كه او با دلبستگى قوى و شور فراوان به موضوع انديشه اش آن را به دقت و با نظرى شكافنده و نافذ مى شناسد؛ دقت و نفوذى كه يك زندگى رو به رشد و پوياى در صراط تعالى مى طلبد. در چنين نگرش و انديشه و بينشى ، موضوع انديشه و بصيرت ، محرك و برانگيزنده هم مى گردد؛ و نگرنده و انديشنده از موضوع فكرى و عاطفى خويش متاءثر مى گردد و هم نسبت به آن واكنش شايسته نشان مى دهد. هم توجه و عنايت دارد و هم پاسخ مى دهد. 11 سياست سياست كه واژه اى عربى است و در فارسى به همان معانى بكار مى رود به معنى عهده دار شدن و پرداختن و اقدام به كارى است كه مربوط به عامه مردم ، بخشى از آنان و يا بشريت است ، آن هم كارى در جهت بهترى و برترى آنان و مرادف اصلاح . سياست يك كار (سياست آموزشى ، سياست اقتصادى ، سياست مالى ...) عبارت است از پرداختن به آن به گونه اى كه آن كار به پيش برود و بهتر شود يا اصلاح گردد. اما به شرط اين كه آن كار يك كار عمومى و اجتماعى باشد نه فردى . به مرور زمان كاربرد وسيع ترى پيدا مى كند مانند: سياست الهى ، سياست نبوى ، سياست شرعى ، سياست اجتماعى يا مدنى . (129) در زبان فرانسه همين معانى را افاده مى نمايد.(130) معانى آن در ميان ساير اقوام و ملل شامل هرگونه راهبرد، روش و شيوه براى اداره يا بهكرد امور اعم از شخصى و اجتماعى است كه در آن اقتدارى سازمان يافته اعمال شود. در معناى خاص ، هر امرى كه به سازمان اقتدار يا قانونگذارى و اجرايى و ادارى مربوط باشد و به مديريت و تعيين شكل و مقاصد و چگونگى فعاليت دولت و طرز حكومت . چنانكه رهبرى مردم يا يك طبقه و گروه آنان مشاركت در اداره مصالح عمومى به حكومت و روابط ميان ملتها و دولتها يا سياست خارجى و بين المللى را در بر مى گيرد. همين امور و پديدارها و فعاليت ها و سلوك خاص ، موضوعات علم سياست را تشكيل مى دهد. مطالعه ژرف در تاريخ فعاليت هاى سياسى به اين جمع بندى مى انجامد كه سياست بر كارها و فعاليت هاى ديگرى هم اطلاق مى شود كه از حيث رفتارشناسى و از لحاظ ارزش يا دينى و اخلاقى متفاوت اند، تفاوتى كه در پاره اى موارد حالت تضاد را پيدا مى كند. همه آنها را در پنج دسته مى توان گرد آورد: 1.حكومت باگوهرمديريت خدمات عمومى : خدمات عمومى ، خود به دو دسته خدمات عمومى اوليه و خدمات عمومى عاليه تقسيم مى شود. خدمات عمومى اوليه عبارتند از خدماتى كه براى زيستن - زندگى جانورى - مردم هر كشور حياتى بوده بقاى مردم و دولت به تاءمين آن و تقديمش به مردم بستگى دارد. خدمات عمومى عاليه عبارتند از هدايت مردم يا تبليغ و رساندن آموزه هاى وحيانى به ايشان ، و تربيت يا كمك به رشد معنوى آنان كه مرادف سير تقربشان به خداست . تاءمين هر دو گونه خدمات عمومى براى مردم ويژه نظام سياسى توحيدى - وحيانى است . در حالى كه تاءمين خدمات عمومى اوليه از ويژگى هاى حكومت هاى ملى و انسانى بشمار مى آيد. حكومت در اين معناى خاص - كه خود بر دو نوع انسانى و وحيانى - توحيدى مشتمل باشد - از اكثر حكومتها كه سلطه گرانه هستند تفكيك مى شود تا از اختلاطى كه در مباحث سياسى از انضمام دو پديدار سياسى مختلف صورت گرفته و باعث خطا و سر در گمى و ابهام گشته است پرهيز شده باشد. اگر از بيشتر حكومتهاى تاريخى و حاليه كه سلطه گرانه و غيرمردمى چشم بپوشيم مى توانيم حكومت را مديريت خدمات عمومى خاصى بدانيم كه براى بقاى مردم ضرورت دارد از طريق اعمال اقتدار سياسى مشروع يا سامان يافته . بدين اعتبار، حكومت - يا اين بخش از سياست - شامل رشته اى از مطالعه ، دانش و تخصص ، تصميم گيرى ، و اجراست . اولين و مهم ترين خدمات عمومى ، حل و فصل اختلافات و دعاوى ، و تعقيب و مجازات مجرمان است . مجرمان از زمره عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى بشمار مى آيند. اين كار يا خدمات عمومى ، دفاع ملى است . هسته حكومت هاى جديد و معاصر همين دو خدمت عمومى است كه حكومت هاى صالح و مردمى قديم به بيش از آن همت نمى گماشتند در برخى تمدن هاى كهن به خدمت عمومى سدسازى و تاءمين آب كشاورزى ، و راهسازى در كنار اين دو خدمت انجام مى شده است . چنانكه در تاريخ مصر و بين النهرين و چين و هند ذكرى از آن رفته است . به مرور زمان ، خدمات كشاورزى ، بهداشت ، صنعت ، راهسازى و ارتباطات ، و مهم تر از همه آموزش و پرورش بر آن افزوده مى شود. حال آنكه در جامعه - دولت توحيدى و وحيانى از بدو تاريخ تا به امروز خدمات عمومى آموزش پرورش جريان دارد تا در كنار خدمات عمومى اوليه ، تاءمين خدمات عمومى عاليه امكان پذيرد و رشد معنوى مردم كه امرى آگاهانه و ارادى است به سهولت انجام گيرد و تعميم پيدا كند. انجام خدمات عمومى و مديريت آن ، نتيجه طبيعى تشكيل جامعه سياسى يا دولت است ، جامعه اى كه اساسش را همكارى بر سر بقاء و امنيت مردم تشكيل مى دهد. در يونان باستان كه كار حكومت جز كار حكومت يا همين دو خدمت عمومى نبود. چه با انجام اين دو، زيستن مردم از طريق دفع عوامل مخل داخلى و خارجى تاءمين مى گشت . آنچه باقى مى ماند رشد معنوى بود كه بنحو جزئى و محدود به گونه تفكر فلسفى صورت مى گرفت ؛ و آن هم مديون سنت فرهنگى - سياسى توحيدى بود. اين كه در سازمان سياسى سيته هاى يونان و اروپاى جنوبى هيچ مسؤ وليتى براى رشد معنوى در نظر نگرفته بودند دليلى قاطع است بر اين واقعيت . بسيارى از تعاريفى كه براى سياست شده است ناظر به حكومت در همين معناى خاص است . اما جز آن كار، دست كم سه نوع كار سياسى و ديگر داريم كه مورد غفلت واقع شده است . فرهنگ ليتره ، سياست را (علم حكومت بر كشور) و فرهنگ روبر آن را (فن حكومت بر جوامع بشرى ) معرفى مى نمايد. دوورژه سياست را علم قدرت مى داند كه توسط دولت به شكلى بكار مى رود تا نظم اجتماعى را تاءمين مى كند تا سرانجام همگونى مشخصى در جامعه پديد مى آيد. همگونى خاصى كه جز مشابهت در زندگى جانورى نمى تواند باشد. تعريف ارسطو كه بيش از دو هزار سال با اين تعاريف فاصله زمانى دارد چنين است : (سياست ، علم فرمانروايى ، و سرور علوم است ). 2. رفتار و ارتباط بين المللى : كارى كه در بيرون قلمرو دولت ، و در محيط بين المللى انجام مى گيرد. خدمتى است عمومى كه در يك حكومت مردمى منافع ملى را تاءمين مى نمايد و در يك نظام سياسى توحيدى عمدتا به صلاح بشريت و مستضعفان صورت گرفته منافع مردم تحت الشعاع آن قرار دارد. ارتباط با مؤ سسات فراملّى ، جزئى از همين كار است . 3. فعاليت حزبى و سنديكايى : نوع ديگرى از سياست كه عاملانش نه حكام بلكه مردم هم مى توانند باشند. صاحبنظران ، اين دسته از مردم را سياستمدار مى خوانند. وصف سياستمدار براى كسى كه درگير مبارزه قانونى و مسالمت آميز براى دستيابى به اقتدار سياسى يا مقام دولتى باشد. توفيق او تا حد زيادى به چيره دستى اش در فنون ترغيب و تحريض و مذاكره و معامله و سازش بستگى دارد. اين اصطلاح دستيابى به قدرت حكومت و به مقام درگير باشد. البته اين وصف معمولا براى اداريان تمام وقت حرفه اى بكار نمى رود. 4. سلطه گرى : اين وصف ويژه كار حكامى است كه حكومت را از راه غلبه نظامى يا فريب و نيرنگ به چنگ آورده باشند و قصدشان در آن كارها تاءمين خدمات عمومى و تحقق مصالح مردم نيست و به همين علت بنيادين بقائشان بر مسند قدرت مستلزم اعمال قوه قهريه و اجبار و سركوب و اختناق است . علم سياست اروپاى رنسانس و مدرنيته براى توجيه چنين حكومت هايى شكل گرفته است . مؤ لفان حوزه فرهنگ انگليسى و تعدادى از فرانسويان پيرو آنان به اين تمايل دارند كه سياست را صرفا از ديدگاه قدرت و مناسبات نيروهاى اجتماعى تعريف كنند. چنانكه از نظر كاتلين سياست (كار مبتنى بر كنترل انسانى و اجتماعى است ). به عبارت روشن تر، سياست فن به اطاعت در آوردن مردم از هر راه خباثت آميز و گمراهگرانه اى است . سازمان سياسى يا نظام آن از نظر اين طايفه ساختى است كه رابطه سلطه را ميان حكومت كنندگان و مردم برقرار مى سازد. قلمرو چنين كشورهايى جز دوزخ اسارت - ذلت نيست . (سجين ) زندانى تنگ ، پرفشار عارى از كرامت ، و بس اهانتبار. سياست بيشتر جنبه پوياى تمامى پديده هايى را مى رساند كه در گردونه فعاليتى قرار مى گيرند كه غرض از آن يا كسب قدرت است يا اعمال آن . چنانكه ژوونل سياست را مطالعه اعمال قدرت و نفوذ - كه در جوامع بشرى رواج دارد - مى داند. مك آيور، كه حكومت را مساءله اصلى سياست مى خواند به همين طايفه تعلق دارد. به زعم اين طايفه امر سياسى عبارت است از تلاش براى نگهدارى يا بدست آوردن قدرت يا بكار بستن آن در جهت اغراض گوناگون . اهميت عنصر قدرت در دولت و كار سياست به نظر اين طايفه تا بدان پايه است كه ماكس وبر، جامعه شناس آلمانى ، دولت را دستگاهى تعريف مى كند كه (حق و انحصار) كاربرد قدرت را در قلمرو معين دارد. و ديسرائيلى مى گويد: (سياست هنر حكومت بر بشر است از راه فريبشان ). 5. مبارزات انقلابى و آزاديخواهانه : رفتار سياسى كه مستضعفان روى زمين عليه مهاجمانبيگانه مسلط بر خود بروز مى دهند. مقاومت و عصيانى است در برابرعوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى كه به قيام و براندازى دولت سلطه گرى مى انجامديا به تضعيف آن در مقابله با سلطه گران رقيب بين المللى . مبارزه انقلابى بر يكرشته از كار سياسى و فرهنگى و غير آن اطلاق مى شود كه سه مقطع زمانى را پوششمى دهند: الف . نهضت ، ب . قيام ، ج . انقلاب اجتماعى . فعاليت هاى مقطع نهضتشامل مقاومت عصيان ، مهاجرت اعتصاب و امثال آن است . قيام هم شكلهايى به خود مى گيرد. وانقلاب بر گونه هايى مشتمل است . 12 حكومت حُكم ، واژه اى عربى و به معنى منع كردن به منظور اصلاح است . به دهانه اسب از آن جهت (حكمه ) گفته اند كه اسب را از نافرمانى و بيراهه رفتن باز مى دارد. (احكام ) كه از همان ماده است به معنى انجام كارى به طور متقن و با مهارت تمام و استادى است چنان كه حاصلش - اگر كالايى باشد - مرغوب ترين و بهترين نمونه باشد. حكم كردن درباره يك چيز كار يا شخص يعنى اظهار درباره آن ، خواه ديگران را ملزم به اين نظر و راءى كند، خواه فقط يك بيان باشد. حكم كردن قاضى از نوع الزام آور آن است . حكم محكمه يا دادگاه ، راءيى است كه قاضى يا حاكم پس از رسيدگى به قضيه يا دعوى صادر مى كند. حكم در اصطلاح علم اصول فقه خطاب خداوند متعال است كه به كارهاى بندگان مكلف تعلق گرفته باشد، و بر دو گونه است : الف . احكام تكليفى . يعنى اوامر شرعى كه ذاتا به كارهاى بندگان مكلف تعلق گرفته باشد. اين اوامر، انجام كارى يا دور شدن از كارى يا مخير بودن در كارى را اقتضا مى كنند. اگر انجام كارى را اقتضا كنند آن كار واجب يا مستحب است . و اگر اقتضاى دور شدن از كارى را داشته باشند آن كار يا متعلق حكم ، حرام ، يا مكروه است . و اگر آن كار اقتضاى مخير بودن داشته باشد مباح است . ب . احكام وضعى . يعنى اوامر شرعى كه برانگيختن به كار يا پرهيز از كارى ، يا مخبر بودن در كارى را اقتضا نمى كنند و با لذات به كارهاى مكلفان تعلق نمى گيرند، ولى به هر حال با اين كارها به نحوى ارتباط دارند. به گفته صائب فقيه شهيد سيد محمد باقر صدر، حكم شرعى ، قانونى است كه براى تنظيم روابط و سر و سامان دادن به زندگى انسان از جانب خداوند صادر شده است .(131) زندگى انسان فقط با صدور احكام تكليفى و احكام وضعى يا شريعت سر و سامان پيدا نمى كند و تعليم جهان- انسان شناسى توحيدى و طرحى براى سازماندهى اجتماعى ، و بيان سيره نبوى و ارائه انسانى كه تبلور حيات طيبه يا اسلام باشد نيز ضرورت مبرم دارند. حكومت ، اشاره به چندين كار مشابه و به هم پيوسته است : داورى در اختلافات و دعاوى ، صدور حكم ، صدور فرمان و دستور، قانونگذارى ، اجراى قانون ، مديريت و تاءمين خدمات عمومى كه بر عهده دولت يا سازمان سياسى جامعه است . حاكميت ، داشتن موقعيت اجتماعى ، اختيارات ، و توانايى عملى امر و نهى يا وضع قانون و تعيين قواعد رفتارى و هنجار، اجراى امر و نهى - يا قانون - و داورى به قصد تصرف و اثر نهادن در چگونگى زندگى مردم ، بشريت ، و حتى زندگى خويشتن و وجود خويش است . حكومت ، و اطاعت لفظ حكومت اشاره است به كار يا جريان حكم راندن يا صدور فرمان ، دستور دادن ، امر و نهى كردن ، و قانونگذارى ، و اين به معناى اعمال نظارت بر ديگران است و واداشتن ديگر اين به رفتار و عمل به شيوه هاى دلخواه حاكم و قانونگذار. اينها هسته هر حكومت يا نظام سياسى است . فرقى نمى كند كه حاكم يك تن يا يك گروه باشد و بر يك يا چند نفر فرمان براند يا يك سازمان سياسى - دولت باشد كه بر يك انسان ، يك گروه بيشمار، و يا حتى بر يك يا چند دولت ديگر حكم براند. فرد، گروه و دولتى كه حكم و قانون در موردش صادر و به اجرا گذشته مى شود ممكن است آن حكم و قانون را بدون چون و چرا و حتى مشتاقانه بپذيرند چنانكه مى توانند در برابرش سرپيچى و ايستادگى نمايند يا بالاتر از آن عليه آن اقدام و قيام كنند. حكومت كردن بدينسان فرايند يا فعاليت وضع قواعد و رفتارى و هنجارهاى سياس براى يك گروه و جمعيت ، يك ملت ، و يك يا چند دولت - ملت همراه با پيشنهاد و سفارش بكار بستن آن به خير و صلاحشان است يا بعكس ، تحميل آن به زيان ايشان و به سود و براى ارضاى مطامع استكبارى و دنيادارى حكام تبهكار و قانونگذاران ستمگر و زورگوى قدرتمند. ****************** در حالت نخست ، حكومت كردن عملى دوستانه ، مشفقانه و خيرخواهانه است كه اطاعت يا حكومت پذيرى دوستانه و عشق ورزانه را در پى دارد. در حالت دوم ، حكومت كردن جز با جنگ و غلبه نظامى ، اعمال زور، ستمگرى بويژه گمراهگرى امكان نمى پذيرد و حاصلى براى اطاعت كنندگان يا سلطه پذيران جز وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت ، و سير انحطاط و بعد از خدا ندارد. در فرهنگ نظام هاى سياسى دسته اخير، حكومت به اقليت يا اكثريت سلطه گر هم اطلاق مى شود، حتى گاهى قوه مجريه آن را كه عاملان سركوب و اذلال و دگرتباهگرى باشند (حكومت ) يا (دولت ) مى خوانند. آنچه را به معنى كار است بر كارگزارانش هم اطلاق مى كنند. در اينجا، واقعيت اجتماعى به مفهوم مورد نظر اميل دوركيم شكل مى گيرد: روش هاى عمل تفكر، و احساسات - هيجاناتى كه نسبت به فرد جنبه بيرونى و تحميلى دارند و به اين علت فرد را تحت نظارت و دستخوش تعيير قرار مى دهند كه از قدرت اجباركننده و تهديدآميز و فشار برخوردارند. از اين طريق كه طريق غليه نظامى - سياسى ، تحميل و سلطه گرى باشد دولت سازمان سياسى طاغوتى شكل مى گيرد. اين روش به سنت فرهنگى- سياسى الحادى تعلق دارد. در برابر آن ، طريق پيوستن آگاهانه ، آزادانه ، و ارادى مردم به دولت ، يا تاءسيس سازمان سياسى - فرهنگى توحيدى و وحيانى قرار گرفته كه از نظر تاريخى اندك زمانى بر دولت طاغوتى - الحادى تقدم دارد. در اين روش ، آفريدگار بشر از راه وحى به پيامبران مجموعه اى از اوامر و نواهى يا قواعد رفتارى و قوانينى كه شريعت نام دارد به ما ارائه مى دهد تا در صورتى كه بخواهيم پس از انديشه و تحقيق و تاءمل در آنها و پى بردن به اين كه بكار بستن آنها در وجودمان ما را رشد داده به آزادى - عزت هايى نائل آورده منزلتمان را در نظام هستى ارتقاء بخشيده به قرب خدا نائل مى گرداند به آن ايمان آورده از مصدر و شارعش كه پروردگار متعال باشد اطاعت مى كنيم . بدينسان دولت توحيدى - وحيانى شكل مى گيرد. در پيوستن به اين شارع و اطاعت از او كه به معنى اختيار يك نوع زندگى است امكان تحميل و اجبار وجود ندارد. چنانكه تحميل و اجبار ظاهرى در دولت هاى طاغوتى - الحادى هم يك تحميل و اجبار تكوينى نيست و راههاى متنوعى از هجرت ، عدم همكارى و قبول شهادت ، تا قيام براى براندازى آن وجود دارد و انسانى كه نخواهد سلطه سياسى و فرهنگى و اسارت - ذلت اجتماعى را بپذيرد هميشه و همه جا قادر به رهايى و آزادى - عزت خويش است . اين است معناى قول الهى كه لا اكراه فى الدين (گزينش نوع زندگى و راه و رسم آن كه شامل قبول امر و نهى و اطاعت از يك حاكم و سازمان سياسى هم مى شود) قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لاانفصام لها و الله سميع عليم . مؤ سس دولت هاى الحادى - طاغوتى كه از طريق ضد انسانى حمله نظامى و تحميل سلطه سياسى بر مردم مغلوب و ميهن و اراضى و اموالشان تشكيل مى شود دو گروه بشرى و اجتماعى مستكبران و دنياداران (يا مترفين )اند. كفار سلطه گر و طاغوت جز اين دو گروه نيستند. ساير كفار، فقط زير سلطه يا مستضعف اند. مستضعفان و مردم زير سلطه اى كه اراده آزادى عزت نكرده تن و جان و ذهن خويش را به سلطه جباران و مهاجمان بيگانه بسپارند و از آنها اطاعت كنند از دو مردم دامواره و دون جانور تركيب مى شوند. اگر دو گروه بشرى - اجتماعى مستضعفان سلطه زير وجود نمى داشتند امكان تشكيل دولت هاى طاغوتى - الحادى هم از بين مى رفت يا جدا تقليل مى يافت . دولتهاى طاغوتى - الحادى گر چه همه بوسيله مستكبران يا دنياداران يا تركيبى از آن دو برپا شده اداره مى شود باز پايه هاى تخت سلطه گرى و سلطنت را مستضعفان اسارت - ذلت پذير بر دوش مى كشند. چه ، سلطه گرى در جا و سرزمينى امكان وجود مى يابد كه سلطه پذير ذليل مطيعى پيدا شده باشد. اطاعت از طاغوت ، و سلطه گرى الحادى ، دو وجه نظام سلطه گرى طاغوتى الحادى است . وصفى كه خداى متعال از صحنه هاى دوزخ برزخى و دوزخ قيامت مى فرمايد از جمله صحنه مشاجره مستضعفان اسارت - ذلت پذير با مستكبران سلطه گر و دنياداران ستمگر، و اعتراضشان به سياست فرهنگى آنان كه موجبات گمراهى زير دستان را فراهم آورده است متضمن اين معنا هم هست . چنانكه تحقير و سرزنش فرشتگان نسبت به مستضعفانى كه با اطاعت از طاغوت بر خود ستم كرده و بعد از خدا يافته اند در لحظه مردن و انتقال به عالم برزخ هشدارى است به دو مردم دامواره و شى ءواره اى كه قواعد رفتارى و امر و نهى و سلطه قانونگذارى و اجرايى و قضائى ملحدان و دنيادار را در وجود خويش بكار بسته اند. در تاريخ بشر خبر از دولتى كه با حاكميت مردم دامواره يا مردم دون جانور تشكيل شده باشد نمى يابيم . مى توان استنباط كرد كه اگر دولت كوچكى هم از اين قماش بوجود آمده باشد ديرى نپاييده كه بر اثر عوامل طبيعى يا بر اثر حمله نظامى اقوام مستكبر جنگجو يا مترفان استعمارگر منقرض شده است . باز به همين دليل كتاب تاريخى و تاريخ سياسى و فلسفه سياسى اى نمى يابيم كه تعلق به مستضعفان سلطه پذير و ذليل داشته باشد. هر چه در قلمرو سياست و سازماندهى اجتماعى در دست داريم به يكى از دو سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و الحادى وابسته است كه اولى از وحى نشاءت گرفته و توسط مردمى كه حيات طيبه را اراده كرده اند در اقاليم مختلف و در طول تاريخ دوام پيدا كرده و به ما رسيده است ، و دومى را كاهنان قديم و جديد توليد كرده تزيين نموده ، نشر داده و حفظ كرده اند. اكنون شرحى را كه دانشمندان علوم اجتماعى و سياسى درباره ماهيت دولت در آثارشان آورده اند و بر دولتهاى اروپايى و آمريكايى مدرنيته صدق مى كند از نظر مى گذرانيم : (هر شهروند مدرنيته تابع دولتى است . او به حكم قانون اساسى كشورش موظف است كه مقررات و مصوبات دولت را گردن نهد؛ و در نتيجه نوع زندگى او را معيارها و هنجارها كه قانونگذار تحميل مى كند معين مى سازد. اين معيارها و هنجارها عبارتند از قانون و جوهر دولت را بايد در قدرتى جست كه اين معيارها را بر همه كسانى كه در درون مرزهايش زندگى مى كنند تحميل مى كند. زيرا در حالى كه همه اجتماعات ديگر ماهيت داوطلبانه دارند و تنها هنگامى مى توانند فرد را موظف به انجام كارى يا خوددارى از انجام كارى كنند كه آن فرد عضويتشان را پذيرفته باشد همين كه فرد ساكن كشور معينى بود بنا به قانون هيچ راهى جز گردن نهادن به فرمانهاى آن ندارد. دولت يا حكام مدعى اند كه بالاترين مرجع صدور امر و نهى و قانونگذارى هستند. دولت به اصطلاح بالاترين لايه سازماندهى اجتماعى عصر جديد است و ماهيتش را بايد در تفوق آن بر همه اشكال گروهبندى اجتماعى جست . بنابراين دولت (يا حكومت ) يك شيوه تنظيم رفتار انسانى است . هر تحليلى از ماهيت دولت نشان مى دهد كه دولت عبارت است از شيوه تحميل كردن اصول رفتارى كه افراد بايد زندگيشان را بوسيله آن تنظيم كنند. دولت مجموعه اى از اوامر وضع مى كند و براى تاءمين گردن نهادن و اطاعت از آن اوامر زور را بكار مى برد. از نظر حكام اعتبار آن اوامر ناشى از اين است كه اوامر حكام اند. اين اوامر، قانونى - يا معتبر - هستند نه به دليل اين كه خوب عادلانه يا خردمندانه اند، بلكه به اين دليل كه اوامر حكام است ، حكامى كه يگانه مرجع قدرت اند و مرجعى كه تنها اوست كه صلاحيت دارد تصميم هاى نهايى از اين گونه را بگيرد. يكى اوامر قانونى نه توجيهات و دلائل صحت و مشروعيت خود را همراه دارند و نه خود به خود اجرا مى شوند. آنها را تنى چند يا چند هياءت و مجموعه از افراد اراده كرده اند و چند نفرى يا چند دستگاه و گروه بايد آنها را اجرا كنند. هنگامى كه دولتهاى عصر جديد را بررسى مى كنيم در مى يابيم كه آنها همواره منظره گروه بزرگى از انسانهاى مطيع و جمع كوچكى از افراد ديگر را در يك قلمرو معين در پيش چشم ما مى گسترانند. همچنين در مى يابيم كه نظامى كه بوسيله اين جمع كوچك ساخته و برقرار مى شود چه مانند بريتانياى كبير و چه مانند ايالات متحده امريكا هم بلحاظ مواردى كه مى تواند فرمان اطاعت بدهد و هم بلحاظ روشهاى آن اين خاصيت را دارد كه اگر از آن تخطى يا سرپيچى شود اين جمع كوچك افراد همه زور لازم را بكار مى برد تا مرجعيت خود را مسجل كند. خلاصه كلام اين كه هر كشورى عبارت است از يك جامعه ارضى كه به حكام و حكومت شوندگان تقسيم شده است ، و حكام عبارتند از گروهى در داخل كشور كه اوامر قانونى را كه پايه حكومت است بكار مى بندند؛ و اين گروه بر خلاف هر گروه و جامعه و انجمن ديگرى در جامعه ارضى ، حق آن را دارد كه براى به اطاعت در آوردن مردم زور بكار ببرد. اين بدان معنى است كه در هر كشور و دولتى اراده اى وجود دارد كه بنا به قانون اساسى از همه اراده هاى ديگر برتر است . تصميم هاى نهائى و قعطى و بى چون و چرا را اين اراده مى گيرد. اين اراده باصطلاح اهل فن يك اراده داراى حاكميت است . اين اراده نه از هيچ اراده ديگرى دستور مى گيرد و نه اختيارات خود را به ديگرى وا مى گذارد... ممكن است مردم تصميم هاى آن را غير اخلاقى يا نابخردانه بدانند با اينهمه آنان موظف اند به آن تصميم ها گردن بنهند... از اين رو، دولت عبارت از اجتماعى است از افراد كه شيوه خاصى از زندگى را تحميل مى كند. تمامى مردم آن كشور بايد خود را با اين شيوه خاص زندگى تطبيق دهند. مقرراتى كه ماهيت و خصوصيات اين شيوه زندگى را معين مى كنند عبارت است از قوانين و مقررات موضوعه همين حكام يا دولت ).(132) 13 ولايت نظام سياسى ولايى هشت ولايت ولايت ، عبارت است از نوعى اعمال حاكميت ، و اثر گذارى بر زندگى ديگران و حتى خود با نيت اصلاح و اعتلا، تواءم با هيجان - عاطفه خيرخواهى و عشق ورزى و محبت و احترام . (ولايت ) گونه اى سياست و حكومت است كه معادل عاطفى آن محبت و خيرخواهى و دلسوزى باشد نه دشمنى و بدخواهى و سود جويى شخصى . در عين حال نوعى اطاعت هم هست نسبت به ولايتى برتر از خود يا همرديف و در سطح خود به صورت همكارى بر سر نيكى بيكران و تقوى . نظام سياسى توحيدى - وحيانى ، نظامى كه پروردگار متعال به بندگانش پيشنهاد و سفارش كرده آموزش مى دهد تركيبى از هشت ولايت است با مرزهاى كاملا مشخص . در علم حقوق اساسى ، به (علم حاكميت ) حكومت گفته مى شود. اشكال مختلفى براى اعمال حاكميت در نظامهاى الحادى - طاغوتى هست كه بر اساس هر يك از آنها نظام سياسى شكل مى گيرد. اشكال حكومت در كنار اشكال دولت - يا سازمان سياسى ملت كه از قلمرو، جمعيت ، و تقسيم جمعيت به حاكم و محكوم تركيب مى شود - از موضوعات اين رشته علمى است . در علم حقوق اساسى وظيفه حقوق و سياست مدرنيته - كه به سنت الحادى و طاغوتى تعلق دارد - اعمال حاكميت عبارت از سه كار: 1. قانونگذارى ، 2. اجرا، 3. قضا شمرده مى شود. و اين تعريف به فهم واقعيات سياسى كمك چندانى نمى كند. تعريف روشنگر، بيدار كننده ، و دقيق آن چنين است : اعمال حاكميت در همه شكلهاى خوب و بد، و مردمى و ضدمردمى اش عبارت است از وضع قانون به قصد تعيين قواعد رفتارى يا هنجارهاى رسمى و اجراى آن براى حرمت دادن ، تصرف كردن ، و كيفيت بخشيدن خوب و بد به دو امر زيستن و رشدمعنوى مردم در يك جامعه . آنچه در هر جامعه اى در طول تاريخ و پهنه جغرافياى فرهنگى - سياسى آن روى داده است و براى هميشه جارى خواهد بود. دو فعاليت انسانى اساسى زيستن - به معنى زندگى جانورى يا طبيعى - و رشد معنوى يا ارتقا از سطح زندگى عادى و عامى است . دولت - حكومت ها بسته به اين كه نسبت به اين دو امر فوق العاده مهم و عظيم و دائمى چه مى كنند؟ چه تصميم گرفته يا قانونى وضع كرده چه قاعده هاى رفتارى و هنجارهايى را رسميت مى دهند و به اجرا گذاشته وسائلى از جمله قوه قهريه را بكار مى گيرند؟ و چه نقشى در اين زمينه ايفا كرده و چه كاركردهايى را بروز مى دهند؟ قابل تميز، تقسيم ، و دسته بندى اند. اگر كسى تاريخ بشر را بدقت مطالعه و پژوهش كرده باشد مى داند كه بيش از سه دسته كلى نظام سياسى يا حكومت يافت نمى شود. 1. دولت - حكومت (غالب - مغلوب ) يا استعمارگر كه اكثر سازمان هاى سياسى بزرگ تاريخ را تشكيل مى دهد؛ از جمله شاهنشاهى ايران ، اميراتورى روم ، دولت چنگيز مغول و اسكندر مقدونى ، دولتهاى استعمارگر انگليسى ، فرانسه ، روسيه تزارى ، هلند، اسپانيا، ايتاليا، و امپراتورى كنونى امريكا. 2. دولت - حكومت بشرى كه بيشتر براى در امان ماندن از دولتهاى تحميلى نوع اول و بالضروره با شبه رضايت ناگزيرانه و قبول نسبى اكثريت مردم برقرار شده و دوام مى يابد. در آن اعمال حاكميت بويژه وضع قانون و قواعد رفتارى يا هنجارهاى رسمى از سوى يك تن ، يك گروه اشرافى ، يا دسته اى از مردم كه حكام يا مدنيون نام دارند صورت مى گيرد. 3. دولت - حكومت توحيدى و وحيانى كه قوانينش با تعليم يك جريان انسان شناسى و آموزش انواع زندگى هاى پست و عالى همراه بوده از راه وحى به مردم عرضه مى شود تا با قبول خردورزانه ، آگاهانه ، و ارادى و گاه مشتاقانه و جانفشانه اعضا تاءسيس شده دوام يابد. و قانونگذارى كه مهم ترين امر حكومتى و سرنوشت ساز است از طريق پروردگار متعال و ولايت تشريعى او صورت مى پذيرد. و در اجراى آن هيچ اجبار و تحميلى- يا (اكراهى ) امكان پذير نيست نه اين كه جايز نباشد. (در گزينش راه و رسم (دين ) اجبارى نباشد. اينك راه و رشد از پيوندى استوار گشته است ، بنابراين هر كس به طاغوت كافر گشت و به خدا گرويد بيقين به پيوندى استوار چنگ آويخته باشد كه گسستنى نيست ، و خدا شنوايى داناست . خدا ولى كسانى است كه ايمان آوردند، از ظلمت (اباطيل ) بدرشان آورده به سوى نور (معارف حقه ) مى بردشان و كسانى كه كافر گشتند اوليائشان طاغوت است ، آنان را از روشنايى به سوى ظلمت مى برند. اينان همدم آتش اند. آنان در آن ماندگارند. آيا نينديشيدى به آنكس كه با ابراهيم بدين بهانه كه خدا به او پادشاهى داده بود مجادله كرد؟ آن زمان كه ابراهيم گفت : پروردگار من آن است كه زنده مى كند و مى ميراند. گفت : من زنده مى كنم و مى ميرانم . ابراهيم گفت : بيگمان خداوند خورشيد را از مشرق بر مى آورد و پس تو آن را از مغرب برآر در اين هنگام آنكه كفر ورزيده بود مبهوت مانده و خدا مردم ستمكار را هدايت نكند).(133) از جمله دلالت هاى اين آيات كريمه آن است كه ولايت تشريعى و حق امر و نهى متعلق نه به بشر بلكه به آفريدگار جهان و انسان است ، همو كه ولايت تكوينى دارد و غنى بالذات و قادر متعال است . اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه اولياء... انا جعلناه الشياطين اولياء للذين لايؤ منون ... انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله .(134) دولت - حكومت هاى نوع اول ، كه به دست يكى از دو گروه (مستكبران ) و (دنياداران ) (مترفان ) يا ائتلافى از آنان تاءسيس شده و حفاظت مى گردد امر زيستن توده هاى مغلوب محكوم را تا حدى كه معارض با مطامع دنياداران و علائق پست مستكبران - كه دگرتباهگرى است - نباشد رعايت مى كنند، اما امر رشد معنوى و تعالى مردم را بشدت و با جديت مانع مى شوند. حكام اين دولت ها تحميل كننده اسارت - ذلت هاى اجتماعى و بين المللى اند. هم آزادى هاى اجتماعى را سر مى كوبند و هم استقلال را كه آزادى ها در محيط بين المللى باشد. خودشان اسير - ذليل آز درون و علائق پست دنيادارى اند(135) يا اسير - ذليل علائق پست استكبارى كه جز با اذلال و سركوب و كشتار بيرحمانه ارضا نمى گردد و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل و الله لايحب الفسار(136) (فرعون در روى زمين (آيا آن كشور) به برتريگرى برخاست و مردمش را چند طبقه ساخت دسته اى از آنان را مستضعف گردانيد، پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را (براى خدمتكارى و زحمتكشى ) زنده نگاه مى داشت ) بيشك او از مفسدان بود)(137) (آيا نديدى كه پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ با اهالى (ارم ) آن شهر پر ستون كه نظيرش در هيچ كشورى بوجود نيامد، و با قوم ثمود كه صخره (يا سنگ ساختمانى ) به دره و دشت آوردند، و با فرعون لشكر دار؟ همانها كه در كشورها در برابر خدا به سركشى و نافرمانى برخاستند و بر اثرش در آن بسى تبهكارى كردند تا سرانجام پروردگارت تازيانه عذاب بر سرشان نواخت ؟ بيگمان پروردگارت در كمين است ).(138) (و بسيارى از آنان را بينى كه در گنهورزى و تجاوز (به حقوق مردم ) و حرام خوارگيشان شتابان اند، براستى چه بد است آنچه مى كردند... البته بسيارى از آنان را آنچه از جانب پروردگارت سوى تو فرود آمد نافرمانى (در برابر خدا) و كفر بيافزايد. و ميان آنان دشمنى و كينه توزى افكنديم تا به دوران قيامت . هر بار كه آتش براى جنگ برافروزند خدا آن آتش را فرو نشاند (و در جنگ تجاوزكارانه عليه مردم مؤ من ناكام گذارد.) و در زمين از ره فساد تلاش كنند حال آنكه خدا مفسدان را دوست نمى دارد.)(139) در كار خداى قادر حكيم كه ميان مترفان از يك سو و ميان مستكبران از سوى ديگر و ميان آن دو گروه اجتماعى و بين المللى از سوم سو دشمنى و كينه توزيى افكنده كه تا به قيامت دوام دارد بطورى كه هر بار آتش جنگى عليه مردم ديندار برمى افروزند به قدرت خدا خاموش مى گردد حكمتى آموزنده نهفته است . چه با وجود مطامعى كه دنياداران در دل مى پرورند و محرك ساختاريش آز است ، انگيزه اى اشباع ناپذير، و با وجود علائق استكبارى مستكبران كه تا دم مرگ در اسارتش بسر مى برند و بايد يكسره با ويرانگرى ، كشتار عمومى و اذلال و شكنجه ديگران ارضا شود اگر قرار بود اين تهديدات فقط متوجه مردم ديندار باشد دينداران پرهيزگار در نخستين قرنهاى تاريخ منقرض شده بودند. اما خداوند، جهان انسانى را طورى ترتيب داده است كه هم دولتهاى سرمايه سالار به جان هم مى افتند و هم مستكبران مثل گرگهاى گرسنه يكديگر را مى درند و هم مترفان با مستكبران بر سر دنيا مى ستيزند. چنانكه كمتر اتفاق مى افتد يك ابرقدرت تبهكار براى مدتى مديد يكه تاز عرصه بين المللى باشد. به گفته ويكتور شر بوليه (140) تنها در اروپا از سال 1500 ق .م تا 1860 م تقريبا هشت هزار پيمان صلح دايم بسته شده كه هر كدام بطور متوسط دو سال دوام داشته و جنگ ميان طرفين از سر گرفته شده است . توده هاى مستضعفى كه مغلوب - محكوم مستكبران و دنياداران شده اند تركيبى از چهار گونه مردم اند: 1. مردم ديندار پيرو سنت توحيدى - وحيانى 2. انسان هاى راستين يا آزاده 3. مردم دامواره (141) 4. مردم دون جانور يا شى ء واره (142) دو گونه نخستين ، كسانى هستند كه اسارت - ذلت اجتماعى را نپذيرفته از اطاعت طاغوت به انحاء گوناگون و با تدابير لازم سرپيچيده و طفره رفته سعى در راه آزادى عزت خود دارند. دو گونه اخير تا زمانى كه اراده آزادى - عزت نكنند - همانچه مستلزم كفر به طاغوت و ايمان به ولايت خداى يگانه است - پايه هاى تخت سلطنت مستكبران و دنياداران يا ائتلافشان را به دوش كشيده اسارت - ذلت ها را با خود به گور مى برند. دولت - حكومت هاى نوع دوم تنها امر زيستن را تاءمين كرده انتظامات ، حل و فصل - دعاوى ، دفاع ملى ، و سياست خارجى را عهده دار مى شوند. حداكثر خدمتى كه براى عموم مردم انجام مى دهند اين است كه سلامت بدن را بيمه و عمر را طولانى كنند. پيشرفت فرهنگى در چنين حكومت هايى هيچگاه به رشد معنوى و اعتلاى انسانها در حد قيام به قسط و برقرارى عدالت نمى رسد تا چه رسد به مرز نيلشان به مرتبه احسان يا مقام والاى نيكى بيكران كه مقام (ابرار) باشد. اين گونه دولت - حكومت ها را جنبش هاى مردمى آزاديخواهانه اى روى كار مى آورند كه توفيق پيروزى بر حكومت هاى استبداد داخلى يا استعمار خارجى را پيدا كرده باشند. در واقع ، اينها بر ويرانه رژيم هاى دسته اول بر پا وبرقرار مى شوند نهايت توانايى بشرى كه از وحى و آموزه هاى الهى محروم بماند تاءسيس و نگهدارى چنين دولت - حكومت هايى است . اينها دولتهاى ملى و مردمى اند. براى بر پا شدن دولت - حكومت هاى نوع سوم ، لازم است بخش قابل توجهى از مردم نه فقط از سطح پايين دو زندگى شى ءوارگى و داموارگى به سطح زندگى انسانى ارتقا يابند بلكه از سطح آزادگى - خردورزى - به بلنداى حيات طيبه فرا روند و راهى را طى كنند كه به يكى از دو فرجام شهادت يا آزادى- عزت در دو محيط اجتماعى و بين المللى مى انجامد. و اين يك مستلزم آن است كه به طاغوت كافر گشته به ولايت تكوينى و ولايت تشريعى پروردگارشان ايمان آورند، ايمانى كه لازمه اش معرفت به شريعت و جهان - انسان شناسى توحيدى است و بالضروره مستلزم آگاهى و پذيرش خردورزانه اساسى ترين قوانين قواعد رفتارى ، اوامر و نواهى ثابت و جاودانى ، و هنجارهاى مطلوب منتهى به رشد معنوى اين ، يگانه دولت - حكومتى است كه چگونگى آن با آگاهى و بنحو ارادى در شعور ملت جاى مى گيرد، خردورزانه قبول مى شود و متعلق ايمان مردم واقع مى گردد ايمان كه تصديق و يقينى است آرامش دهنده و اطمينان آور. حكومت كنندگان خود مردم اند. و آنان كه اين عنوان را بنحو ويژه اى مى گيرند تنها مسؤ وليت بيان و اعلان قواعد رفتارى و قوانين ، و همت به اجراى آن را بر عهده داشته برنامه ريزى براى خدمات عمومى را چنان برگزار مى كنند كه دو امر زيستن و رشد معنوى را به تحقق رساند و آنچه را كه مردم متعالى و تقرب جوى شخصا بكار مى بندند بطور غير مستقيم تقويت و حمايت نمايد. تشريع خداوند جز قواعد رفتارى ، و هنجارهايى همكارى آفرين بر سر (بر و تقوى ) نيست . (بر) نيكى بيكران و مداوم براى پيشبرد دو امر زيستن و رشد معنوى - يا حيات طيبه - است . تقوى ، پرهيز از هر كارى است كه در يكى از دو امر زيستن و رشد معنوى اخلال كند. پرهيز از همكارى بر سر (اثم و عدوان ) است . آنچه در نتيجه اطاعت مردم از شريعت الهى رخ مى دهد جريان عظيمى از تعاون است با محتواى نيكى بيكران نسبت به يكديگر يا خدمات متقابل در عين پرهيز و جلوگيرى از تجاوز به زيستن و رشد معنوى ديگران : تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان . تصميم ها، برنامه ريزى ها، و اعمال حكومت كنندگان - كه جز متصديان خدمات عمومى نيستند - بشرطى و تا زمانى مشروعيت دارد كه با اين قاعده رفتارى - سياسى اساسى مطابقت داشته باشد. در صورت تصادم و تضاد آنها با اين قاعده بنيادى ، نه تنها مشروعيتشان را از دست مى دهند بلكه به (طاغوت ) به دشمنان خلق ، به عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى تبديل شده مستوجب عزل ، كيفر، اعدام ، و اقدام و قيام عمومى مى شوند. از آن پس متصدى خدمات عمومى نيستند، بل خائن به ملت اند. قوانين الهى ، و احكام خداى متعال از تكليفى و وضعى ، و از امر تا نهى ، پشتوانه تحقق دو امر زيستن و رشد معنوى مردم است . در نتيجه ، كسانى كه بدليل تخصصى و دانش لازم به نام حكومت اسلامى - وحيانى عهده دار اجراى اين قوانين و احكام شده مسؤ وليت تاءمين خدمات عمومى جامعه را مى پذيرند اجازه اخلال در اين دو امر حياتى و تعالى بخش را ندارند. چه ، حكمت تاءسيس و دوام اين نوع دولت - حكومت جز تاءمين خدمات عمومى نيست كه جملگى معطوف و منتهى به دوام زيستن و تسهيل رشد معنوى مردم است . اخلال و افساد در دو امر زيستن و رشد معنوى - يا سير تقرب الى الله - جز از دو گروه كافر مستكبر و دنيادار سر نمى زند كه تهديدى هميشگى براى بشريت بشمار مى رود. چون اولا در كشورى كه تحت سلطه دارند با استثمار بيرحمانه توده هاى زحمتكش و حتى كشتار آنان با سياست استضعاف يعنى سلب حقوق اقتصادى و سياسى و فرهنگى از زير دستان هم زيستن آنان را به خطر مى اندازند و هم رشد معنويشان را سد مى كنند. ثانيا در محيط بين المللى از طريق افروختن شعله جنگهاى تجاوزكارانه و جهانخوارانه دست به افساد فى الارض و (نابودى حرث و نسل ) مى زنند. هشت ولايت آنچه از درسهاى پروردگار متعال تاكنون آموخته ايم ما را بر معرفت به نظام سياسى توحيدى - وحيانى توانا ساخته است بطورى كه مى دانيم نظامى ولايى است و در راءس آن شارع مقدس و ولايت آفريدگارى كه پروردگار است قرار دارد. آن نظام سياسى را چندين ولايت با مرزهاى مشخص و حدود معينى كه دارند بر پا مى دارد، مديريت مى كند، و در گردش مى دارد. پروردگار عالمهاى آفريدگان از راه وحى و تدريس به ولايت تعليمى ، تشريعى ، و تربيتى پرداخته است . قانونگذاريش با آموزش جهان - انسان شناسى و زندگى شناسى همراه است . آثار و نتايج ، و عواقب گزينش هر يك از زندگى هاى ممكن ، و هر انديشه ، باور، هيجان - عاطفه ، داورى ، شغل ، و اقدام و تصميمى را به تفصيل و مكرر بيان مى فرمايد. از برخى پرهيز داده به بعضى امر و تشويق مى فرمايد كه فرجام نيك را در پى دارد و هستى برين را بر وجود عاملش مى نشاند. و او را از وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت به وضعيت هاى متناظرى كه وضعيت آزادى - عزت باشند فرا برده به منزلت والايى در نظام هستى نائل آورده و پس از مردن در درجات قرب و خشنودى ايزد متعال جاى مى دهد. انسانى كه تن و جان به ولايت تعليمى ، تربيتى ، و تشريعى پروردگارش بسپارد، درسهايش را فرا گرفته ، خرد را بكار برده و در آنها انديشيده و آنها را معارفى حقه يافته باشد اگر زندگى برتر را اراده كند به آن آموزه ها و معارف ايمان خواهد آورد. زنجير الزامات سياسى (طاغوت ) را از پيكرش فرو مى زند و تسليم شارع متعال مى گردد به اين معنى كه آموزه ها و احكام و قوانينش را پذيرفته از او اطاعت كرده و آنها را در وجود خويش بكار مى بندد. در اين حال ، ولايت طاغوت از صحنه زندگيش زدوده شده چهار ولايت به جاى آن نشسته و در وجودش محقق گشته است . اين همان رخدادى است كه در جامعه هفت - هشت نفره سال اول بعثت در مكه مكرمه شاهد آن هستيم . از آن زمان تا به امروز تكرار و تجديد شده و در آينده مشهود خواهد افتاد. آن جامعه - دولت ، از پروردگار متعال اطاعت مى كند و بنحو آگاهانه و ارادى ولايتش را در وجود خويش ، در خانواده و خانه و مايملكش ، و در محيط بين المللى بكار بسته به اجرا مى گذارد. ولايت پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - را كه ولايت تعليمى ، تربيتى ، قضائى ، نظامى ، سياسى ، و اجرايى است پذيرفته و اجرا مى كند. چون در سوره هاى سال اول بعثت مى آيد كه همه آموزه هاى وحيانى اين بعثت همان است كه در بعثت سلسله انبيا - عليهم السلام - آمده است : ... ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى (143) ولايت پيامبران الهى را بر خود و بر بشريت مى پذيرد و به اجرا مى گذارد. با پذيرش هر يك از سه ولايت تكوينى - تشريعى خداى متعال ، ولايت تشريعى پيامبر اكرم و ولايت تشريعى پيامبران الهى ، ولايت چهارمى در وجود وى رخ مى دهد كه ولايت وى بر خودش باشد. همچنين با بكار بستن آن آموزه ها و اطاعت از آن سه (مولى ) بار ديگر ولايت وى بر خودش اعمال مى گردد. اين ولايت كه خود بر خويشتن اعمال مى كنيم ولايتى تشريعى - و نه تكوينى - است هر چند بر توانايى خدادادى ما نسبت به گزينش و تغيير زندگى استوار باشد. ما - چنانكه در جاى خود خواهد آمد(144) - ساختار دوازده لايه اى داريم كه (خود) ما فقط لايه اراده ماست . در مقام (خود) نه تنها قادريم با بدن خويش كه لايه طبيعى وجودمان است هر كارى حتى نابودى را انجام دهيم . با ساير لايه هاى ساختارمان هم مى توانيم كارهاى متفاوتى انجام دهيم . ما قادريم هر يك از آنها را بكار گيريم يا بكار نگرفته عاطل و باطل گذاريم . ولايت مرد مؤ من و زن مؤ منه بر خويشتن چنان محرز و يقينى است كه خداوند متعال با استناد به آن و انگشت نهادن بر آن به اثبات ولايت پيامبر عظيم الشاءنش بر مردان و زنان مؤ من مى پردازد و مى فرمايد: النبى اءولى بالمؤ منين من انفسهم پيامبر، نسبت به مؤ منان بيش از (خود) شان ولايت دارد. هر گاه انسانها بر خودشان ولايت نمى داشتند تعليم زندگى پسنديده تعالى بخش به آنان بى فايده و كارى عبث بود. اين توقع از آنان كه ولايت تعليمى معلمى را كه خدا باشد و پيامبرش ، و ولايت تشريعى و تربيتى پروردگار متعال را بپذيرند بيجا بود. آموزش دادن زندگى هاى پست به روش نظرى و به روش تجربى با نشان دادن افراد معين به آنان براى پرهيز از آن زندگى ها و عدم گزينش آنها بيهوده مى نمود. بالاتر از اينها و غير اينها، برپايى جهان انسانى ، كارى عبث و باطل مى بود. بدون وجود مردمى كه يكايك بر خود ولايت داشته باشند تا تكليف و مسؤ وليت در مورد تغييرات كيفى اى كه به خود مى دهند صدق كند و معقول باشد وحى و نبوت و رسالت بكار نمى آمد و در عالم هستى دو زندگى برزخى و قيامت ، و چنين دوران هايى وجود نمى داشت . پس ولايت انسان ، از زن و مرد، بر خودش جزئى اساسى و تكوينى در نظام هستى است . با ضرورت ولايت انسان بر خودش ، وجوب يادگيرى درسهاى پروردگار انديشيدن به آن ، قبولش ، باور به آن ، و بكار بستنش در خويشتن و در خانواده و دو محيط اجتماعى و بين المللى و حتى محيط طبيعى ، بخردانه و به صلاح مى گردد. مرد و زنى كه درس حيات طيبه را از كتاب درسيش قرآن ، از پيامبر، از امام معصوم ، و از فقيه و مجتهد سياسى فرا مى گيرند، در آن مى انديشند، به آن ايمان مى آورند و بكارش مى بندند بر خود نه حكومت بلكه ولايت دارند. چه ، ولايت بر خويشتن حكومت بر خويشتن است خيرخواهانه ، صلاح انديشانه ، دلسوزانه و با نيت قرب به خدا كه نيل به آزادى عزت هاى دوازدهگانه و منزلت والا در نظام هستى را در بر مى گيرد. چنين مرد و زنى هستند كه شايستگى و صلاحيت ولايت بر مردم و بر بشريت را با نسلهاى آينده اش حائزند. نظر، داورى ، و راءى چنين انسانهايى درباره سرنوشت ديگران معتبر و مشروع است . از سفارش متقابل چنين مردان و زنانى به معارف حقه و جهان - انسان شناسى و زندگى شناسى وحيانى و توحيدى ، و از سفارش متقابل آنان به مقاومت در برابر عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى ، و از جهاد دوشادوش آنان در صفوفى فشرده و پولادين در راه خدا، رشد معنوى جامعه بشرى مى شكند و به ثمر مى نشيند. ولايت پنجم ، ولايت همگانى ولايت همگانى ، ولايت هر مرد مؤ من صالحى بر برادران و خواهرانش ، و ولايت هر زن مؤ منه صالحه اى بر امت واحده اسلامى و بر بشريت مستضعف و زير ستم بدينسان در امتداد ولايت او بر خودش ، و ولايت پروردگار متعال بر او و بر بشريت ، و ولايت سلسله انبياء، ولايت رسول اكرم ما- عليهم السلام - تكوين مى پذيرد و رخ مى دهد. گستره ولايت همگانى ، بحثى مفصل دارد. سه ولايت ديگر كه ولايت امامان معصوم عليهم السلام ، ولايت فقيه و مجتهد سياسى ) ولايت متخصصان و دانشمندان باشد پس از شناسايى دقيق اين پنج ولايت بيان خواهد شد. 14 پيوند ولايت تكوينى با ولايت تشريعى حلقه اى كه ولايت تكوينى خدا را به ولايت تشريعى او مى پيوندد نازل كرن وحى و ارائه معارف حقه از طريق پيامبر به بشر است . اعطاى عصمت به پيامبران و ائمه طاهرين عليهم السلام و توفيق و تسديد مدرم صالح و متقى و نظائرش در اين شمار است . لطف نخستين ، نزول كتاب است و لطف دوم (نزول ميزان ): و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط(145) خداوند همانطور كه كتاب را همراه رسولان نازل مى فرمايد (ميزان ) را همراهشان در جهان انسانى پديدار مى گرداند پيدايشى كه نزول از جهان برين به جهان كانونى و خود مختار انسانى است .(146) ولايت تشريعى خداوند گاهى در زمان نزول وحى با حفظ ماهيت تشريعى ، گوهر قضائى هم دارد. چنانكه آيه اول سوره توبه چنين است : برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين . خطابش به مؤ منين است كه پيامبر اكرم را هم را هم در بر مى گيرد كه واسطه ابلاغ خطاب است و جمع معينى از مشركان موضوع حكم اند. مفادش تشريع محض نيست و متضمن انشاء حكم و قضاء بر برائت از آن جمع مشرك است . به دليل اين كه پيامبر را با خودش در برائت از مشركين شركت مى دهد و فقط او را ماءمور اجرا مى كند نه قضا؛ و به اين دليل كه خداوند مكرر تاكيد مى فرمايد كه و لا يشرك فى حكمه اءحدا(147) و از مصاديق حكم فقط حكم به معناى سياست و ولايت و حل و فصل دعاوى را به پيامبرش نسبت مى دهد. بنابراين مراد از آيه اين است كه خدا حكم صادر كرده كه از مشركانى كه شما با آنها معاهده اى بسته ايد امان برداشته مى شود. پس از چند آيه خداوند حكمت اين كار را توضيح مى دهد تا به صورت يك تشريع براى نسلهاى آينده باقى بماند. دو ولايت تشريعى و قضائى خداوند ولايت تكوينى او را در جهان خودمختار انسانى جهت مى دهند بطورى كه جمعى از بشر تحولات كيفى عاليه پيدا كرده هستى برين يافته به لايه هاى جهان برين مى پيوندند و جمعى ديگر از آنان كه بيشترند به جهان پست كه بخشى از جهان طبيعى باشد سرازير و سرنگون مى گردند. (آدميان امت واحدى بودند، پس خدا پيامبران را كه بشارت دهنده و اخطاركننده اند از برانگيخت و كتاب محتوى معارف حقه همراهشان كرد تا در ميان آدميان ؛ موارد اختلاف و منازعه حكم براند... در نتيجه خدا كسانى را كه ايمان آوردند به اذن خود هدايت كرد - يا به مقصد نيكو رساند - و خدا كسى را كه بخواهد به صراطى مستقيم - راه تقرب و رشد معنوى - مى رساند.)(148) نخستين مساءله مهم براى بشر اين است : آموزش و تشريع خدا از راه وحى به پيامبران كه در كتابى مدون شده است چه فايده اى براى ما دارد؟ خداوند در اولين دسته آيايى كه بر قلب پيامبر خاتم نازل مى فرمايد پاسخ مى دهد و در دهها آيه ديگر هم . (بخوان بنام پروردگارت كه آفريد. آدمى را از لخته اى آفريد. بخوان در حالى كه بدانى پروردگارت آن برترين بخشنده اى است كه با قلم آموخت ، آدمى را آنچه نمى دانست آموخت ؟ دومين مساءله مهم دين است : چه چيزى را مى آموزد؟ صدها آيه پاسخ آن را در بر دارند آن هم به سه گونه و با اشاره به سه وجه اين سؤ ال . اول ، موضوع خاص اين آموزش يا معرفت . و دوم ، كاربرد اين معرفت سوم ، ويژگى حصول و تحصيل آن . موضوع آن : زندگى ، كار و انديشه و عاطفه - هيجان ، و تنوع آن . جهان - انسان ، و هستى و گونه هاى هستى از متعال و برين تا پست و پست ترين است فراگرد تقرب به خدا يا رشد، و فروگردهاى بعد از خدا، و وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت ، و وضعيت هاى محيطى آزادى - عزت است ... كاربردش ، (تزكيه ) به معناى رشديابى آگاهانه و ارادى يا تقرب به خداست كه طى آن با پس پشت نهادن دوازده وضعيت محيطى اسارت - ذلت به دوازده وضعيت محيطى متناظر آزادى - عزت ارتقا يافته به منزلت والايى در نظام هستى نائل گشته هستى برين يافته پس از مردن در دو مرحله به جاودانگى برين مى رسيم . (بيگمان ، خدا به مؤ منان نعمتى گران بخشيد آندم كه در ميان آنان رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنان بخواند (آموزش ) و رشدشان دهد و (كتاب ) و حكمت به آنان آموزش دهد گر چه پيش از آن البته در ضلالت آشكارى بودند).(149) در تزكيه يا رشد معنوى يافتن مردم : خدا، قرآن با معارف حقه اى كه در بردارد، و پيامبر كه آن معارف حقه را از راه وحى از خدا دريافت مى كند، نقش دارند. اما تعيين كنننده براى هر كس تصميم و اراده اوست كه : اولا ياد بگيرد و ثانيا به آن ايمان بياورد و ثالثا آن را در وجود خودش و در محيط اجتماعى و بين المللى بكار بندد. يا بعكس آن را ياد نگرفته يا پس از يادگيرى به آن معارف حقه كافر شده آن را بكار نبرد. قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى . بل تؤ ثرون الحياة الدنيا. و الآخرة خير و ابقى . ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى بيقين ، كسى كه رشد معنوى يافت و نام پروردگارش را ياد كرده نماز خواند پيروز گشت . اما واقع اين است كه شما زندگى پست را ترجيح (بر حيات طيبه ) مى دهيد حال آنكه زندگى پس از مرگ بهتر و پايدارتر است . اين (آموزه ها و معارف حقه ) البته در صحيفه هاى پيشينى ، صحيفه هاى ابراهيم و موسى ، هم هست .(150) (به خورشيد سوگند و به تابش درخشانش ... و به (خود) و آن كه بساختش ، پس بدكارى هايش و پرواگيريش را به آن الهام فرمود (يا در ساختارش و امكانش بنهاد) بيگمان كسى كه (خود)ش را رشد داد پيروز گشت و بيشك كسى كه (خود)ش را به زير خاك فرو برد ناكام گشت .)(151) هل اتاك حديث موسى . اذ ناداه ربه باواد المقدس طوى اذهب الى فرعون انه طغى فقل هل لك الى اءن تزكى و اهديك الى ربك فتخشى آيا سرگذشت موسى به تو رسيده است آن زمان كه پروردگارش او را در حالى كه در آن دره مقدس به حالت قدسى دريافت وحى فرا كشيده بود ندا داد كه برو پيش فرعون چون كه او سر از فرمان بپيچيد و بگو: آيا تو را سِر آن هست كه رشد معنوى يابى ؟ و ترا راه به سوى پروردگارت نشان دهم آنگه پروا يابى ؟(152) و من تزكى فانما يتزكى لنفسه و الى الله المصير(153) و كسى كه رشد معنوى به خود بدهد فقط به نفع و صلاح خودش رشد داده باشد (نه آنكه سودى به خدا غنى بالذات رسانده باشد) و فرجام ، آستان خداست . من عمل صالحا فلنسف و من اساء فعيلها كسى كه عمل صالح انجام دهد به خير و صلاح خودش باشد و كسى كه كار بد كند به زيان خودش باشد (و به خدا ضررى نمى رسد).(154) و من ياءته مؤ منا قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلى و هر كس مؤ من به پيشگاه خدا در آيد در حالى كه كارهاى شايسته كرده باشد چنين كسانى مراتب برين هستى را دارند.(155) عمل صالح ، معروف ، و (صالحات ) كه خدا با ولايت تشريعيش به آنها امر مى كند چه گوهرى دارند؟ و كار بد يا زشت و (منكر) كه از آنها نهى مى فرمايد كدام اند؟ دهها آيه بيانگر گوهر عمل صالح و معروف اند و از ماهيت كار بد، كار زشت ، و (منكر) پرده بر مى دارند ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى (تصرف نارواى حقوق ديگران و مناصب حكومتى ) يعظكم لعلكم تذكرون . و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الاءيمان بعد توكيدها...(156) (بيقين مؤ منان پيروز شدند، آن كسان كه در نمازشان خاشع اند و آن كسان كه از كار بيهوده رويگردان اند، و آن كسان كه زكات را مى پردازند و شرمگاههاى خويش پاس مى دارند مگر بر همسران خويش يا كنيزان خويش كه در آن صورت ايشان سرزنش نمى شوند و هر كس فراتر از اين را پى گيرد چنين كسانى از حد در گذشته باشند- و آن كسان كه امانتهايشان و عده و قرارشان را پاسداراند، و آن كسان كه نمازهاى خودشان را مواظبت مى كنند. اين گروهند كه ايشان ميراث برند، آنان كه بهشت را به ميراث مى برند و آنان در آن ماندگاراند.)(157) بنابراين ، كاربرد معارف حقه اى كه خداى حكيم عليم خبير لطيف از راه وحى و با قلم و از طريق سنت فرهنگى - سياسى توحيدى به ما مى آموزد رشد معنوى و تقرب ما به اوست بطورى كه متخلق به اخلاق الهى مى شويم . بر هيچ خردمند با تجربه اى پوشيده نيست كه ما با بكار بستن امر و نهى و قوانين الهى كه قواعد رفتارى (معروف ) باشد متخلق به اخلاق شارع مقدس مى شويم . و اين بر هر اطاعت و تبعيت ديگرى هم صدق مى كند. چون حكام طاغوتى و كافر جز دو دسته مستكبران و دنياداران نيستند هر كس به سلطه طاغوت تن در داده اوامر و نواهى آنان را بكار بندد همان مى شود كه مستكبران و دنياداران مى خواهند: اسير - ذليل ، دام ، شى ء، ابزار. مستضعفان سلطه پذير همان موجوداتى هستند كه مطلوب مستكبران و دنياداران قانونگذار هست . آنها را (بهنجار) مى يابند و مى شناسند. آنچه را خدا از راه وحى به مردم مى آموزد هيچ بشر دانشمندى به مردم نمى آموزد. اولا، چون بشر احاطه علمى به ساختار تعالى شناختى خود و به نظام هستى ندارد تا بتواند آن را با تجربه كوتاهى كه اقتضاى عمر اوست كشف كند و بكار بندد. ثانيا مطالعه تطبيقى جهان - انسان شناسى وحيانى با بشرى از ديرترين ازمند تاكنون ثابت مى كند كه فاصله يافته هاى رقباى وحى و پيامبران از فلاسفه و علماى اخلاق و روانشناسى كمال و فلاسفه حقوق و سياست تا متفكران و جامعه شناسانى كه در غرب و شرق جهان پيدا شده اند با معارف حقه وحيانى از زمين تا آسمان است .(158) براى تفهيم اين معنا مى فرمايد: ... و علمتم ما لم تعلموا اءنتم و لا آباؤ كم چيزى به شما آموخته شد كه نه شما مى دانستيد و نه نياكانتان مى دانستند.(159) و در اولين آيات وحى شده بر پيامبر اكرم مى فرمايد: علم الانسان ما لم يعلم . ولايت كه به معناى هدايت ، ارشاد، تعليم دادن ، امر و نهى ، و قانونگذارى دوستانه ، خير خواهانه و صائب و حكيمانه است براى غير خدا ناممكن و محال است مگر كسى كه اسلم وجهه لله و هو محسن به اين معنى كه وى اولا: بهره وافى از (تفقه فى الدين ) برده و معارف حقه وحيانى را به ذهن سپرده و فراگرفته باشد. ثانيا، به آن معارف ايمان بياورد از جمله به ولايت تكوينى و ولايت تشريعى خداى متعال . ثالثا، هدايت ، تعاليم و احكامش از وضعى و تكليفى و از امر تا نهى را در خود بكار بسته و رشد معنوى يا تقرب به خدا يافته باشد بطورى كه از مصاديق حديث شريفى شده باشد كه عصاره بخشى از قرآن كريم است و اءما من كان من الفقهاء صائنا لنفس حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لاءمر مولاه فللعوام اءن يقلدوه .(160) به دلائل بسيار، از جمله اين كه (ولايت ، از الولى است به معنى (القرب و الدنو). و مراد از اسم (ولى ) براى خدا متعال اين است كه او متولى امور جهان و آفريدگار و قائم به آن است . همچنين به معنى ناصر و يارى كننده است . خدا (ولى ) هم نام دارد كه عبارت است از مالك جميع اشياء و متصرف در آنها. ابن اثير مى گويد: (ولايت ) اشاره به مجموعه تدبير و قدرت و فعل دارد بطورى كه اگر اين جمله در كس جمع نيايد اطلاق والى بر او روا نباشد... اين كه (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه قابل حمل بر بيشتر آن اسم هايى است كه ذكر شد و شافى مى گويد: معنى آن حديث (ولاء اسلام ) است مانند آن فرمايش الهى كه ذلك باءن الله مولى الذين آمنوا و اءن الكافرين لا مولى لهم . در پى آن گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمر به على مى گويد: اصبحت مولى كل مؤ من يعنى (ولى ) هر مؤ منى شده اى ).(161) بنابراين ، كسى مى تواند در ذهن ، انديشه ، استدلال ، داورى ، عواطف ، هيجانات ، بدن ، اموال ، زيستن ، و سير تحولات كيفى يك انسان ديگر يا تمام يك جامعه تصرف و مداخله نمايد كه اولا مانند آفريدگار و پروردگار حى قيوم حكيم عليم خيرخواه آن انسان و جامعه باشد و ثانيا از معارف حقه وحيانى كه شريعت و جهان- انسان شناسى توحيدى باشد باخبر، و به عبارت ديگر متفقه در دين باشد. خيرخواهى او وقتى ثابت مى شود كه اين معارف و شريعت را در وجود خويشتن بكار بسته و به مراتبى از رشد معنوى و قرب به خدا نائل گشته باشد. و اين همان معناى صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواء مطيعا لامر مولاه است با نيلش به قرب خدا، عشق ورزيش به خدا ثابت شده است . و اين عشق ورزى دلالت بر آن دارد كه وى داراى علائق عاليه بوده اراده اش را به حقگرايى ساختارى و موروثيش سپرده است و (هوى ) را كه آز درون باشد سر كوفته است . با ايجاد علائق عاليه در خويشتن به خدا نزديك شده و صلاحيت تصرف ، تعليم ، ارشاد و رهبرى ديگران را پيدا كرده است . شك نيست كه تفقه فى الدين يا دينشناسى مانند هر علم و معرفتى مراتبى دارد. و ايمان جز به مرتبه اى پايين يا بالا از معرفت و تفقه در دين تعلق نمى گيرد. چه ، محال است ايمان به (ندانسته ) و مجهول يا جهل تعلق بگيرد. ايمان ، البته معرفت محض نبوده با عاطفه - هيجان (اطمينان ) يا احساس امنيت و آرامش آميخته است . لكن از لحاظ وجودى و تحقق (انسان ) نخست آگاهى و معرفت روى مى دهد سپس اين عاطفه - هيجان با آن مى آميزد. به همين سبب ، درجات ايمان هر كس تابع دو چيز است : اولى محتواى ايمان و حجم و گستره معرفتى كه ايمان به آن تعلق گرفته است . دوم ، اعمال صالحه اى كه بر اساس ايمان و در پى رخ دادنش از شخص به ظهور مى رسد و به حكم آيه اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه موجبات صعودش را به قرب حق فراهم مى آورد. حجم و گستره تفقه فى الدين ضريبى است در ايمان و اعمال صالحه اش براى تعيين منزلتش در هستى . 15 ولايت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر اكرم ما و هر پيامبرى گر چه به دليل دين شناسيش از راه وحى و مرتبه والا و بى نظيرى كه در اين زمينه به اراده و مشيت الهى پيدا مى كند و به دليل (خلق عظيم )اش به مردم مؤ من پرهيزگار مجاهد در ولايت همگانى مشاركت دارد از ارجحيت و برتريى ذاتى برخوردار است و آن عصمت خدادادى است و برخوردارى از آنچه به اذن خدا از ولايت تكوينى دارد. ولايت تكوينى خدا مطلق و گسترده و دائمى است چنانكه خود آن را چنين توصيف مى فرمايد: انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون .(162) اما همين ولايت در موارد نادرى در تاريخ بشر به پيامبران آن هم در چند لحظه اعطا مى شود. خود درباره يكى از آن موارد مى فرمايد: فسخرنا له الريح تجرى باءمره ما باد را تحت امر سليمان نبى قرار داديم تا هر جا دستورش دهد روان شود.(163) و عيسى عليه السلام از آنچه خدا به او عطا فرموده چنين حكايت مى كند براى مردم : (من براى شما از گل شكل مرغى مى سازم و در آن مى دمم تا به اذن خدا مرغى شود و كور مادرزاد و آدم برص دار را به اذن خدا شفا مى دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم .)(164) در عين حال ، خداى قادر متعال به هيچ پيامبرى نه اذن مى دهد و نه روا مى شمارد كه در قانونگذارى با او شركت نمايند: ما كان لبشر اءن يؤ تيه الله الكتاب و الحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله و لكن كونوا ربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب و بما كنتم تدرسون ...(165) جايز و معقول و ممكن نيست كه آدمى كه خدا به او وحى كرده و حكمت و نبوت عطا كرده به مردم بگويد: بياييد بجاى اين كه بنده خدا باشيد مرا بندگى كنيد. واقعيت اين است كه او مى گويد: شمايى كه كتاب وحى شده الهى را به ديگران تعليم مى دهيد و از روى كتاب هم تدريس مى كنيد متصف به صفات الهى بشويد و خدايى عمل كنيد. و (آن بشر) نه به شما امر مى كند كه فرشتگان و پيامبران را ارباب بگيريد. آيا امكان دارد كه به شما پس از اين كه تسليم خدا و تعاليمش شده و آنها را در وجودتان بكار بسته ايد دستور بدهيد كه كافر شود؟! ولايت پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم - بر مردم فقط در امتداد تشريع و هدايت يا ولايت خدا قرار مى گيرد. خود مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اءولى الاءمر منكم ... هان اى كسانى كه ايمان آوردند، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اختياردارانى را كه از خودتان هستند اطاعت كنيد.(166) (آنچه را پيامبر آورده است بگيريد و آنچه را از آن نهى كرده است ترك كنيد) (167) قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى ... بگو: اگر خدا را دوست مى داريد مرا پيروى كنيد. (168) اين پيروى و اطاعت كردن به خير و صلاح مردم است و موجب آزادى - عزت و رشد معنوى آنان مى شود: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة ... پيامبر خدا براى شما نيكو مقتدايى است .(169) ****************** با توجه به اين حقايق ، سلسله مراتب ولايت را كه نظام سياسى توحيدى - وحيانى از آن تشكيل مى شود چنين بيان مى دارد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون .(170) در تقدم ولايت پيامبر بر ولايت همگانى مردم ايمان آورده اى كه نمازگزار و زكات پرداز و صدقه دهنده حتى در حال ركوع اند و ياد خدا در حافظه شان با ياد بينوايان و محرومان و مستضعفان قرين است چنين مى فرمايد: النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم پيامبر نسبت به مؤ منان اختياردارتر از خودشان است .(171) فليحذر الذين يخالفون عن اءمره اءن تصيبهم فتنة اءو يصيبهم عذاب اليم كسانى كه از فرمان پيامبر سر مى پيچند بايد بترسند از اين كه شرايط لغزنده و گمراهى آورى در جامعه پيش آيد و به آنان آسيب بزند يا عذابى دردناك (پس از مرگ ترجيحا) گريبانگيرشان شود.(172) 16 ولايت همگانى مهم ترين تشريع خداوند از ميان همه احكام تكليفى و وضعى اش امر به دين است كه از او و پيامبرش اطاعت كنيم و نهى از اطاعت هر طاغوتى خواه يك تن يا يك گروه باشد و خواه يك نهاد و مؤ سسه اى . لكن اين هم مسلم است كه جامعه توحيدى با اين دو ولايت - ولايت خدا و رسولش - قابل اداره نيست خواه در زمان حيات پيامبر باشد و خواه پس از رحلتش و با استناد به قرآن و سنت . تاريخ تكوين و پيشرفت جامعه توحيدى بويژه جامعه توحيدى عصر بعثت خاتم كه مبتنى بر ترتيب نزول آيات و سور، و اسباب نزول و كهن ترين و موثق ترين اسناد تاريخى عصر نبوى باشد(173) دلالت قاطع دارد بر اين كه حتى در ماههاى اوليه بعثت و نزول وحى كه شمار اعضاى جامعه توحيدى به ده نفر نمى رسد يا در همين حدود است ولايت همگانى در امتداد ولايت خدا و رسولش برقرار است . همان چند نفر نسبت به يكديگر از اختياراتى برخوردارند كه ولايت خدا نسبت به پيامبرش و مردم صورت مى پذيرد: سفارش به معارف حقه و بكار بستن آن و سفارش به اجراى احكام الهى ، و سفارش متقابل به مقاومت در برابر مستكبران و مفسدان فى الارض و ديگر تبهكاران داخلى و خارجى . همگى تواصى به حق و تواصى به صبر يا مقاومت مى كنند، (174) درست همان كارى كه خدا نسبت به پيامبرش دارد: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذين اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى اءن اقيموا الدين ...(175) حدود پانزده سال بعد از نزول سوره (عصر)، پس از جنگ احد و در حالى كه 4 - 33 ماه از هجرت گذشته است خداوند به پيامبرش دستور مى دهد در امر جنگ و نظائرش با مردم مشورت كند همانچه يك يا دو ماه پيش و در آستانه جنگ احد پيامبر بر اساس اصل ولايت همگانى مردم انجام داده و بكارش بسته است . بدينسان دائره ولايت همگانى مى گسترد و پا به پاى پيچيده تر شدن امور اجتماعى و دفاعى ضرورت افزون ترى پيدا مى كند. اصل ولايت همگانى در سلسله بعثت - انقلاب هاى تكاملى توحيدى در جامعه مؤ منان برقرار است و اختصاص به بعثت - انقلاب خاتم ندارد. ولايت همگانى يكى از ويژگى هاى آن نظام سياسى و حكومتى است كه خدا به آن مشروعيت داده و در استقرارش مدد رسانده و هدايت و ارشاد فرموده است . آن نظام سياسى را امامت همگانى و حاكميت مقتدرانه (تمكين فى الارض ) مردمى برخوردار از مالكيت و حق ميراث بردن و بهره مندى از نعمت هاى طبيعى دانسته است كه در آن اثرى و خبرى از علو فى الارض و افساد فى الارض و دخالت بيجا و نارواى مستكبران و مترفان خوشگذران يافت نمى شود؛ و اصولا آن جامعه عارى از تقسيم مردم به طبقات مستكبر، دنيادار، و مستضعف است : ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح اءبناءهم و يستحيى نساءهم انه كان من المفسدين و اراده ما اين است كه به كسانى كه در روى زمين ضعيف و پايمال شده اند نعمتى بس گران عطا كنيم و آنان را ائمه بگردانيم و آنان را ميراث بر بسازيم و بر ايشان در زمين اقتدار دهيم و از آنان قدرتى ساخته به فرعون و هامان و لشكريانشان نشان دهيم كه از آن سخت نگران و بيمناك اند).(176) امامت همگانى مردم ديندار را كه بالضروره با بهره مندى آحادشان از مالكيت و حق ميراث بردن و ميراث نهادن قرين است در جاى ديگر بدين عبارت تصريح مى فرمايد: و اذ قال موسى لقومه يا قوم اذكروا نعمة الله عليكم اذ جعل فيكم انبياء و جعلكم ملوكا و اباكم مالم يؤ ت احدا من العالمين .(177) در ميان قوم ، پيامبرانى ظهور مى كنند ولى همه افرادش ملك يا حاكمِ مالكِ سرنوشت خود و همكار در تعيين سرنوشت ملى و اداره جامعه و سازماندهى آن مى شوند. لكن نبايد از ياد ببريم كه همين مردم پيش از پيروزى طاغوت زمان و محيط اجتماعى خويش آگاهانه و بنحو ارادى حيات طيبه را برگزيده به هر طاغوتى كافر گشته به ولايت تكوينى آفريدگارى كه (بارى ) و (مصور) است و ولايت تشريعى او ايمان آورده و ولايت پيامبرش را هم پذيرفته اند تا طى اين انقلاب فرهنگى - سياسى مبارك و باشكوه قدرتى پيروزمند بوجود آورده اند. ولايت همگانى آنان عملا امتداد ولايت شارع مقدس و پيامبر اوست . جايى هم كه و نريد ان ... و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون را توضيح داده تفسير مى فرمايد: بر همگانى بودن امامت و ولايت و مردم گردانى بودن نظام سياسى توحيدى تاءكيد و تصريح مى نمايد: الذين ان مكناهم فى الارض اءقاموا الصلوة و آتوا الزكات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الاءمور.(178) چهار كارى را كه براى مردم بعنوان كار حكومتى و در عين حال عبادى و تربيتى و فرهنگى بر مى شمارد در جايى كه مى خواهد اهم مسؤ وليت هاى پيامبر خاتم و هر پيامبر حاكم ديگرى را تعريف فرمايد ذكر مى كند: ... الرسول النبى الاءمى الذى ... ياءمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم . از حلال كردن طيبات و حرام كردن خبائث كه پيامبر از طريق وحى الهى انجام مى دهد چون بگذريم در ساير امور حكومتى ، مردم ديندار متفقه يا دينشناس مشاركت دارند، حتى در امر به معروف و نهى از منكر كه مهم ترين كار و مسؤ وليت حكومتى بشمار مى آيد آحاد مردم با پيامبر، امام معصوم ، و فقيه واجد صلاحيت هاى مشروحه شريك و همكاراند. اصل هشتم قانون اساسى مقرر مى دارد: در جمهورى اسلامى ايران دعوت به خير، امر به معروف و نهى از منكر وظيفه اى است همگانى و متقابل بر عهده مردم نسبت به يكديگر، دولت نسبت به مردم ، و مردم نسبت به دولت . شرايط و حدود و كيفيت آن را قانون معين مى كند. و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر. آيه 71 توبه كه مستند آن اصل قرار مى گيرد علاوه بر همگانى شمردن ولايت ، بر اين كه اين دو كار اهم و مسؤ وليت هاى ولايت و حكومت است تاءكيد دارد. منحصر پنداشتن ولايت همگانى مردان و زنان مؤ من نسبت به يكديگر و امور سياسى و فرهنگى و امنيتى و دفاعى در دو كار حكومتى فوق العاده مهم ، دلالت دارد بر درك ناقص واضعان قانون اساسى از اين آيه ، و بى توجهى به سياق آن و به مجموعه آيات مشابهش در سوره توبه و ساير آيات اين موضوع . لازمه فهم آن مجموعه آيات اطلاع دقيق از تاريخ جنگ بدر - رمضان سال دوم هجرى - و سوره مباركه انفعال كه تاريخ آن جنگ را در بر دارد و نقش محورى آيه 72 است و علم به جزئيات لشكركشى تبوك در رجب سال نهم هجرى و دقت كافى در سياق آيات 64 تا 73 توبه كه تاريخ آن جنگ بشمار مى آيد، و توجه به اين نكته مهم كه مجموعه آيات نخستين ، درسى است براى يك ملت - دولت پس از برگزارى نخستين لشكركشى و جنگش ، و مجموعه آيات دوم درسى است مكرر برايش پس از آخرين لشكركشى و جنگش . اين دو درس در فاصله خود با درسهاى ديگرى پيوند مى خورند و به پيشينه خود كه سوره مباركه (عصر) باشد مى پيوندند به زمانى كه جامعه - دولت اسلامى بيش از هفت تا ده عضو ندارد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، خديجه سلام الله عليها، على بن ابيطالب عليه السلام دختران خديجه : زينب و رقيه و ام كلثوم با زيد بن حارثه ...(179) ولايت همگانى در اين جامعه از روزى كه خديجه و على به خدا، پيامبر، وحى و معاد ايمان مى آورند تا جامعه و دولتى تشكيل شود و با مستكبرى به نام ابولهب و مستكبره اى به نام ام جميل و پسران آنها(180) روبرو گردد برقرار است : ... الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر يكديگر را به معارف حقه اى كه آموزه هاى وحيانى و درسهاى قرآنى باشد سفارش مى كنند و به مقاومت در برابر دشمنان و عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى - يا ديندارى - فرا مى خوانند.(181) از همان روزهاى اول بعثت - انقلاب تكاملى اسلام جامعه - دولت توحيدى تاءسيس مى شود و كارهاى حكومتى و سياسى كه از مجاهدات فرهنگى جدايى ناپذير است جريان دارد: ولايت الهى ، ولايت پيامبر نسبت به مردم ، و ولايت همگانى : (رسولخدا، همسرش را، دختران ، برادر زاده اش ، على و فرزند خوانده اش زيد بن حارثه را به حقى كه از راه وحى - يا ولايت الهى - به او رسيده است دعوت و سفارش مى كند. ديگران هم يكديگر را به حق سفارش مى كنند. خديجه رسولخدا را به (صبر) - يا مقاومت در برابر انكار و حمله و دشمنى كافران - مى خواند و او را تسلى و دلدارى مى دهد و به تحمل شدايد در راه حق بر مى انگيزد. ابن اسحاق (182) مى گويد: (نمى شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حرف ناگوارى از قبيل جواب سر بالا و تكذيب بشنود و غمگين شود و وقتى پيش خديجه مى رود خدا به وسيله خديجه آن غم را از دل او نبرد. خديجه او را استوار مى داشت و تقويت مى كرد و بار اندوه از خاطرش فرو مى گذاشت ، او را تصديق مى كرد و كارى را كه از آن آدمها سر زده بود خوار و غير قابل اعتنا مى شمرد. خدايش بيامرزد).(183) خداوند متعال با فرو فرستادن سوره مباركه (عصر) جامعه مؤ منان را وصف مى كند و پيدايش آن را كه اعضايش يكديگر را به حق و به شكيبايى سفارش مى كنند آغاز عصر نوى در تاريخ بشر مى شمارد).(184) در صدر سوره مباركه احزاب كه تاريخ دو جنگ خندق و بنى قريظه - ذيقعده و ذيحجه سال پنجم هجرى - را در بر دارد(185) آنجا كه مردم را به ولايت پيامبرش بر آنان توجه مى دهد ولايت همگانى آنان را ثابت و مسلم شمرده ولايت پيامبرش را برتر از آن ولايت معرفى مى فرمايد: النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم و ازواجه اءمهاتهم . در سوره مباركه آل عمران - كه تاريخ جنگ احد را در بردارد - ولايت پيامبر اكرم و هر پيامبرى را مشتمل بر شش كار اصلى مى داند: امر به معروف ، نهى از منكر، حلال كردن طيبات ، حرام كردن خبائث ، نائل آوردن به آزادى - عزت ها از طريق فرو نهادن با الزامات سياسى طاغوتى - الحادى (اصرهم ) و گسستن انواع بند و زنجيرها (اءغلال ) كه به برداشتن هرگونه مانع و سدى از برابر دو امر زيستن و رشد معنوى مردم به يك معنى است . همين شش كار ولايى را رفتارهاى بارز و برجسته و عمومى مردان و زنان مؤ من مى داند از جمله در اين آيات : الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و اءمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر كسانى كه چون آنان در زمين اقتدار داديم نماز را اقامه كردند و زكارت را بپرداختند و امر به معروف و نهى از منكر كردند.(186) كنتم خير اءمة اءخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤ منون بالله ... شما بهترين ملتى هستيد كه براى آدميان (يا بشريت ) پديدار گشته ايد شمايى كه امر به معروف مى كنيد و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان مى آوريد...(187) در آيه 25 حديد كه حكمت نبوت عامه - يا فلسفه تاريخ - را در بر دارد ثمره نبوت عامه و سلسله مباركه پيامبران عليهم السلام را اين مى داند كه آدميان ما قبل ايمان (الناس ) قائم به قسط مى شوند و به يارى خدا و پيامبرانش برمى خيزند يعنى همان كارهاى ولايى خدا و پيامبرانش را تكرار و تجديد مى كنند و بلحاظ رفتارى پيامبر گونه و خداگونه (188) مى شوند. همچنين با پرداخت زكات و با (انفاق فى سبيل الله ) در ولايت همگانى مشاركت مى ورزند بطورى كه همزمان با كار ولايى پيامبر - يا ولى امر پس از او - كه به حكم خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها(189) آن زكات ، صدقه ، و انفاق شده را دريافت مى كند پاكى فرهنگى يافته رشد معنوى پيدا مى كنند و به قرب خدا نائل مى آيند. چه كسى حق و مسؤ وليت ولايت همگانى را پيدا مى كند؟ نيل به آن سه شرط دارد اول ، دانايى ويژه اى كه تفقه فى الدين - يا دينشناسى - نام دارد. دوم ، ايمان به آن دانايى و معرفت كه همزمان و تواءم است با كفر به طاغوت : فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى ... كفر به طاغوت همان ترك (شفاعت سيئه ) - ترك وابستگى به سازمان سياسى و دولت طاغوتى و الحادى است . سوم (شفاعت حسنه ) است يعنى پيوستن عملى به سازمان سياسى - دولت اسلامى بطورى كه مشاركت فعال در كار فرهنگى ، اطلاعاتى ، امنيتى ، و دفاعى آن داشته باشد. گسستن از هر دولت و سازمان سياسى - فرهنگى الحادى و طاغوتى شرط نخستين و پيشين پيوستن به جامعه اسلامى بشمار مى آيد: يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا الكافرين اولياء من دون المؤ منين (190) لا يتخذ المؤ منون الكافرين اولياء من دون المؤ منين .(191)192 ولو كانوا يؤ منون بالله و النبى و ما انزل اليه ما اتخذوهم اولياء.(192) آيه اخير بيش از ساير آيات دلالت صريح دارد بر اين كه اگر كسى به خدا و پيامبر و قرآن ايمان آورده باشد از هر دولت و سازمان سياسى - فرهنگى الحادى و طاغوتى قطع رابطه كرده به دولت اسلامى پيوسته با آن همكارى سياسى ، دفاعى ، اطلاعاتى و امنيتى مى كند چنان همكاريى كه با دوستى و عشق ورزى تواءم باشد و از صميم قلب صورت پذيرد. (هان اى كسانى كه ايمان آوردند، كسانى از اهل كتاب و كفار را كه دينتان را مسخره و به بازيچه گرفته اند ولى (دوست و همكار سياسى ) نگيريد.)(193) (پدرانتان و برادرانتان (و اعضاى قبيله و عشيره و خانواده تان ) را اگر كفر را بر ايمان ترجيح داده و پسنديده باشند دوست و همكار سياسى نگيريد).(194) (بنابراين شما را چه شده است كه درباره منافقين دو دسته شده ايد... منافقين دوست داشتند شما كافر بشويد مثل آنها تا با آنها يكسان و همانند باشيد، بنابراين از آنها دوست سياسى نگيريد مگر اين كه در راه خدا (براى پيوستن جغرافيايى و عملى به دولت اسلامى ) هجرت كنند. پس اگر روى (از پيوستن عملى و جغرافيايى به دولت اسلامى ) بر تافتند آنها را دستگيرى كرده هر جا كه پيدا كرديد و آنها را بكشيد و از آنها نه دولت و همكار سياسى بگيريد و نه همكار دفاعى (نصيرا)...(195) پيوستن يا پيوسته سياسى - دفاعى ماندن به دولت الحادى - طاغوتى (شفاعت سيئه ) و پيوستن به دولت اسلامى براى همكارى دوستانه سياسى ، اطلاعاتى ، دفاعى ، و امنيتى (شفاعت حسنه ) نام دارد كه هر دو كارى آگاهانه و ارادى است كه در پى كفر واقعى و ايمان واقعى رخ مى دهند اساسا واقعيت كفر و ايمان جز از دين طريق مشهود و عملى و روشن قابل تشخيص و داورى نيست اين معنا در سياق دهها آيه سوره مباركه نساء آمده است : ... من يشفع شفاعة حسنة يكن له كفل منها و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها و كان الله على كل شى ء مقيتا(196) همين معنا را در سوره مباركه (مائده ) باز در سياق دهها آيه چنين بيان مى فرمايد: (... كسى كه بر اساس آنچه خدا وحى كرد حكومت و داورى نكند چنين كسانى همان كافران اند...(197) و كسى كه بر اساس آنچه خدا وحى كرد حكومت و داورى نكند چنين كسانى همان ستمگران (مشرك )اند. و در پى آن پيامبران ، عيسى بن مريم را فرستاديم تا آنچه از تورات پيش از آن است تصديق مى نمايد و مايه هدايت است و موعظه اى براى متقيان . و بايد اهل انجيل بر اساس آنچه خدا در آن نازل كرد حكومت و داورى كنند و هر كس بر اساس آنچه خدا نازل (وحى ) كرد حكومت و داورى نكرد چنين كسانى همان زشتكاران اند. و به سوى تو آن كتاب (قرآن ) را نازل (وحى ) كرديم كه تصديق كننده كتابهايى است كه پيش از آن نازل شده و محيط بر آنهاست ، بنابراين ميان آنان بر اساس آنچه خدا نازل (وحى ) كرد حكومت و داورى كن و از علائقشان بجاى آنچه از حق به تو رسيد پيروى منما. براى هر يك از شما شريعت و راه روشنى قرار داديم (198)... و اين كه در ميانشان بر اساس آنچه خدا نازل (وحى ) كرد حكومت و داورى كن و مطالبات و علائق پستشان را پيروى مكن (و به اجرا مگذار و ملاك عمل قرار مده ). و بر حذر باش از اين كه ترا از پاره اى از آنچه خدا به تو وحى كرد بفريفته و بلغزانند. بنابراين اگر آنان روى گرداندند (از آموزه ها و احكام الهى و حكومت بر مبناى آنها) بدان كه فقط خدا مى خواهد آنان را به كيفر بخشى از گناهان برساند و بيگمان بسيارى از مردم البته زشتكارند. آيا با اينهمه حكومت جاهليت را مى خواهند و مى جويند حال آنكه چه كسى از نظر حكومت و داورى بهتر از خداست براى مردمى كه يقين مى آورند (و نه اين كه اهل گمان ، و پندار باطل اند)؟ هان اى كسانى كه ايمان آوردند، يهود و مسيحيان را دوست و همكار سياسى - دفاعى (اولياء) نگيريد، يكى دوست و همكار سياسى - دفاعى ديگرى است ، و هر كس از شما كه آنان را ولى خويش بگيرد بيگمان او از آنان (يهود و نصارى ) باشد بيشك خدا مردم ستمگر (و مشرك ) را هدايت نمى كند. بر همين اساس ، مى بينى كسانى كه در دلهايشان مرضى هست درباره ايشان (يهود و مسيحيان ) عجله بخرج داده (در دل ) مى گويند مى ترسيم به محاصره خطرى بزرگ در آييم . برخلاف گفته شان شايد خدا فتح را پيش آورد يا رخدادى از جانبش بطورى كه بر آنچه در دل با خود مى گفتند پشيمانى خورند و كسانى كه ايمان آوردند بگويند: آيا همينها بودند كه با سخت ترين سوگندها ادعا و تعهد مى كردند كه حتما با شما خواهند بود؟ اعمالشان بر باد رفت تا جملگى زيانكار شدند. هان اى كسانى كه ايمان آوردند، از شما هر كس از دينش برگردد زود باشد كه خدا مردمى را پديد آورد كه دوستشان مى دارد و آنان هم دوستش مى دارند در برابر مؤ منان رام و نرم اند در برابر كافران محكم و آزاده ، در راه خدا (صراط مستقيم رشد معنوى و سير تقرب ) در حالى جهاد مى كنند كه از سرزنش هيچ سرزنشگرى نمى هراسند. آن برترى در رشدى است كه خدا نصيب هر كس كه بخواهد مى فرمايد و خدا فراخ رحمتى بس داناست . بيگمان ، ولى شما خداست و پيامبرش و كسانى كه ايمان آوردند، كسانى كه نماز را اقامه مى كنند و زكات مى پردازند در حالى كه در ركوع اند و كسى كه ولايت خدا و پيامبرش و كسانى را كه ايمان آوردند بپذيرد بيگمان گروه اجتماعى خدا همان پيروزمندان چيره اند. هان اى كسانى كه ايمان آوردند، كسانى از اهل كتاب و كفار را كه دينتان را مسخره و بازيچه گرفته اند ولى (حاكم و همكار سياسى ) مگيريد و اگر مؤ من هستيد از خدا پروا گيريد. و چون (با بانگ اذان ) به نماز فرا مى خوانيد نماز را به مسخره و بازيچه مى گيرند؛ آن بدين علت است كه مردمى هستند كه خرد بكار نمى گيرند.)(199) در سال دوم هجرى ، پس از جنگ بنى قَيْنُقاع ، و به احتمال قوى در ذيقعده يا ذيحجه آن (200) ولايت همگانى چنين تشريح مى شود: ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض . و الذين آمنوا و لم يهاجروا مالكم من ولايتهم من شى ء حتى يهاجروا، و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق و الله بما تعملون بصير. و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض الا تفعلوه تكن فتنة فى الارض و فساد كبير. و الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك هم المؤ منون حقا لهم مغفرة و رزق كريم و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم . و اولوا الارحام بعضهم اءولى ببعض فى كتاب الله ان الله بكل شى ء عليم .(201) آيه اخير با مسلم شمردن ولايت همگانى مردم مؤ من نسبت به يكديگر، خويشاوندان نسبى را علاوه بر ولايت همگانى نسبت به يكديگر داراى حق ميراث بردن هم مى داند و آنان را (اءولى ) يا داراى ولايتى بيشتر مى داند. چنانكه پيامبر را داراى ولايتى بيشتر از ولايتى كه همگان از مردم مؤ من و زن مؤ منه دارند مى داند و با ثابت دانستن (ولايت همگانى )، پيامبر را داراى يك درجه بالاتر از ولايت مى شمارد. النبى اءولى بالمؤ منين من انفسهم .(202) مؤ لف الميزان - اعلى الله مقامه - در تفسير آيات انفال مى نويسد: (مسلمانان در ايام نزول اين آيات منحصر به همين دو طائفه يعنى مهاجر و انصار بودند مگر عده كمى كه در مكه ايمان آورده و هنوز مهاجرت نكرده بودند. خداوند ميانه اين دو طايفه ولايت برقرار كرده و فرمود اولئك بعضهم اءولياء بعض و اين ولايت ، معنايى است اعم از ولايت ميراث و ولايت نصرت (يارى متقابل ) و ولايت امنيتى يا امان دادن به اين معنا كه حتى اگر يك مسلمان كافرى را امان داده باشد امانش در ميان تمامى مسلمانان نافذ است - بنابراين همه مسلمانان نسبت به يكديگر ولايت دارند. يك مهاجر، (ولى ) تمامى مهاجران و انصار است . يك انصارى (ولى ) همه انصار و مهاجرين است . و دليل همه اينها اين است كه ولايت در اين آيه بطور مطلق ذكر شده است .)(203) در سال نهم هجرى با نزول آيات 64 تا 74 سوره توبه (204) دو واقعيت نمايان و مرتبط به مردم مؤ من خاطر نشان مى شود تا راهنماى عمل و سياستشان قرار گيرد: اول و خدمت سياسى - فرهنگى منافقان كه كفار درون كشوراند و چگونگى تعامل سياسى - فرهنگى آنها با يكديگر. دوم وحدت سياسى - فرهنگى و ولايت همگانى مردم مؤ من از مرد و زن و چگونگى همكاريشان بر سر نيكى گسترده و بيكران ، تقوى : (منافقان برحذر از اين اند كه سوره اى بر آنان فرود آيد كه براى آنان از آنچه در دلشان هست داستان كند... اينك پس از ايمانتان كافر شديد. اگر از دسته اى از شما در گذريم دسته اى ديگر را عذاب كنيم بدين سبب كه تبهكارند. مردان منافق و زنان منافق از يكديگرند (همسنخ اند) به ناپسند امر مى كنند و از پسنديده نهى مى كنند و دست از انفاق و صدقه فرومى بندند. خدا را فراموش مى كردند در نتيجه آنان را به فراموشى سپرد. بيشك منافقان همان زشتكاران اند. خداوند به مردان و زنان منافق و كفار آتش دوزخ را وعده داده است ، در آن ماندگارند، آن براى آنها كفايت مى كند... مردان مؤ من و زنان مؤ منه اولياء يكديگرند. امر به معروف مى كنند و نهى از منكر مى كنند، نماز را بر پا مى دارند و زكات مى پردازند و خدا و پيامبرش را فرمان مى برند. ايشان هستند كه خدا بر آنان رحمت خواهد آورد زيرا خدا مقتدرى حكيم است . خداوند به مردان مؤ من و زنان مؤ منه بهشتهايى وعده داده است كه از زير آنها جويها روان است و منزل هايى پاكيزه در بهشتهايى كه به تصور نيايد، و خشنوديى كه از خدا باشد بزرگتر از اينهاست . آن همان موفقيت بزرگ است . هان اى پيامبر، با كفار و منافقان جهاد كن و با آنها خشونت كن و آشيانشان دوزخ است و بد سرنوشتى است ).(205) مولف الميزان در تفسير اين آيات مى نويسد: (بعد از تذكر و بيان حال منافقان اينك حال عامه مؤ منان را بيان مى فرمايد: مردان و زنان با ايمان اولياء يكديگرند. تا منافقان بدانند نقطه مقابل آنها مؤ منان هستند كه به مردانشان و زنانشان با همه كثرت و پراكندگى افرادشان همه در حكم (تن واحد)اند و به همين سبب هر يك از ايشان امور ديگران را عهده دار مى شود. هر كدام ديگرى را به معروف امر مى كند و از منكر نهى مى نمايد. آرى ، بدليل ولايت داشتن ايشان در امور يكديگر است آنهم ولايتى كه تا كوچك ترين فرد جامعه گسترش دارد. به همين دليل است كه به خودشان اجازه مى دهند ديگران را به معروف واداشته و از منكر باز بدارند... پس از وصف آنان به اقامه نماز و پرداختن زكات اين وصف را مى آورد: و يطيعون الله و رسوله . در اين جمله ، تمامى احكام شرعى در يك جمله كوتاه (اطاعت خدا) و تمام احكام ولايتى را كه پيامبر در اداره امور امت و اصلاح شؤ ون ايشان دارد از قبيل فرماندهى نظامى و احكام قضايى و اجراى محدود و امثال آن را در يك جمله كوتاه (اطاعت رسول ) خلاصه مى فرمايد. هر چند مى توان گفت كه وقتى مردم احكام خدا را اطاعت كرده بكار بندند و به اجرا گذارند از يك نظر اطاعت از پيامبرى مى كنند كه دعوت به اصول و فروغ دين مى كند. بدين شرح ، در سال نهم هجرى با نازل كردن سوره ما قبل آخر، خداى متعال (ولايت همگانى ) را از جمع كثيرى از مسلمانان ظاهرى كه مردان منافق و زنان منافق باشند به دليل فاقد بودن چندين صلاحيت لازم براى آن سلب مى فرمايد: (مؤ من حقيقى نيستند.(206) پس از ايمان كافر شده اند.(207) تبهكار(208) و زشتكارند(209). امر به منكر مى كنند؛ نهى از معروف مى كنند؛ دست از زكات و انفاق فرو مى بندند و خدا را فراموش كرده اند.(210) خدا، آياتش و قرآن ، و پيامبرش را مسخره مى كنند؛ چون مؤ اخذه شده به محاكمه كشيده شوند بهانه مى آورند كه مسخره نمى كرديم سرگرم وراجى بوديم و بازى و شوخى مى كرديم ...(211) هر گاه اين فهرست كوتاه از روى ساير آيات تكميل كرده فهرستى هم از رفتارهاى اجتماعى سياسى و ويژگيهاى اعتقادى و عبادات محض (مؤ منان حقيقى ) ترتيب دهيم خواهيم دانست كه ولايت همگانى به يك گروه اجتماعى بزرگ تعلق مى گيرد. فهرست اخير تمامى كاركردهاى (ولايتى ) مردم مؤ من را در بر دارد و در راءس آن امر به معروف و نهى از منكر، سفارش متقابل به معارف حقه يا جهان - انسان شناسى توحيدى ، طرح سازماندهى اجتماعى ، فراگرد سير تقرب الى الله با رشد معنوى ، و سفارش متقابل به مقاومت ؛ برابر عوامل مخل زيستن و مفسد ديندارى جاى مى گيرد اين مجموعه رفتار اجتماعى - سياسى متقابل كه از مصاديق بارز (خيرات ) و اعمال صالحه بشمار مى آيند جز اعمال ولايت همگانى و جز اطاعت پيامبر و اطاعت خدا نيست چه ، معروفى كه خود به آن عمل مى كنند يا معرفت حقه اى است مانند توحيد، نوبت و معاد كه آن را با خردورزى و دينشناسى فرا گرفته و به آن ايمان آورده اند و يا عمل صالحى است كه خدا، و به تبع او پيامبرش ، به آن امر كرده اند. وقتى هم ديگران را به آن (معروف ) دعوت و سفارش مى كنند خواهان اعتلاى ديگران و سيرشان در صراط مستقيم رشد معنوى و ديندارى اند. و اين كار را چنانچه اقتضاى (ولايت ) است با دوستى ، عشق ورزى ، دلسوزى و خيرخواهى براى طرف دعوت و مخاطب انجام مى دهند. محرك فطرى حقگرايى - يا حنيفيت - آنان را بدان برمى انگيزد. نهى از منكرشان هم كه پس از تقوى و پرهيز خودشان از همان منكر صورت مى گيرد امتداد اولى مسؤ وليت و رسالت پيامبر(212) است و ادامه نهى خداوند از همان منكر. در همه اين كارها و نظائرش اطاعت خدا و اطاعت پيامبرش مى كنند. بنابراين ، ولايت همگانى مردم مؤ من پرهيزگارى كه صراط مستقيم تقرب الى الله يا رشد معنوى را پيموده در حيات طيبه بسر مى برند در امتداد ولايت پيامبر و ولايت خداست . مشروعيتش و ماهيتش و اثر گذاريش مرهون همين امتداد است . چنانكه ولايت پيامبر هم اين نسبت را با ولايت خدا دارد. آيه 71 توبه : و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم ظهور در تابعيت ولايت همگانى مردم مؤ من از اطاعت يا تولاى پيامبر خدا و از اطاعت يا تولاى خداوند متعال دارد. 17 ولايت امامان معصوم عليهم السلام در ذيعقده سال نهم هجرى ، چند روز پس از نزول آيه 71 توبه ، اين آيات دائر بر ضرورت سازماندهى ولايت همگانى و آموزش لازم براى آن فرود مى آيد: (اهالى مدينه و بيابانگردانى را كه پيرامون ايشانند نسزد كه پاى از همراهى نظامى با پيامبر به دامن كشند و نه اين كه بجاى جان وى به جان خويش پردازند... و مؤ منان را نسزد و نشايد كه دسته جمعى بسيج شوند اما چرا نبايد از هر فرقه اى از آنان دسته اى بسيج شوند تا دينشناس شوند (ليتفقوا فى الدين ) و تا قوم خود را وقتى كه نزد آنان باز گشتند بيم دهند مگر آنان بر حذر شوند؟)(213) مراد از دينشناسى در اين آيه فراگيرى قرآن از پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - است و يادگيرى حديث به منظور بى نيازى خود و آموزش آن به مردم منطقه خويش . مؤ لف الميزان مى فرمايد: (مقصود از تفقه در دين ، فهميدن همه معارف دينى از اصول و فروغ آن است نه فقط احكام عملى كه امروز در زبان علماى دين كلمه فقه براى آن اصطلاح شده است . چه ، معلوم است كه (برحذر شدن ) با بيان فقه مصطلح امروزى يعنى با گفتن مسائل عملى صورت نمى بندد بلكه احتياج به بيان و آموزش اصول عقايد (جهان - انسان شناسى وحيانى و توحيدى ) دارد.)(214) بايد بيافزايم كه علاوه بر اصول عقايد يا جهان انسان شناسى احتياج به طرح سازماندهى اجتماعى وحيانى و چگونگى اعمال ولايت همگانى در راستاى ولايت نبوى و ولايت الهى دارد و آموزش سنت پيامبر اكرم در اين زمينه كه شاهدان - يا شاگردانش - بايد به اطلاع مردم منطقه خود برسانند و گزارش امور سياسى و نظامى و امنيتى كشور را به مردم بدهند. از اين آيات كريمه و از آيات بسيار ديگر مى فهميم كه در كنار ولايت همگانى بلكه فرق آن ، ولايت پيامبر و ولايت خداى متعال قرار دارد. پس سلسله مراتبى از ولايت ، نظام توحيدى - وحيانى ما را تشكيل مى دهد. آيه 55 مائده - آخرين سوره نازل شده كه پس از سوره توبه نازل مى شود - آن سلسله متدج ولايت را به نحو اتم بيان مى فرمايد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون . و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا الذين فان حزب الله هم الغالبون ... يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس لايهدى القوم الكافرين .(215) آيه نخستين ولايت بر مردم و بشريت را منحصر در ولايت خدا، ولايت پيامبرش و ولايت همگانى مردم مؤ من اقامه كننده نماز پرداخت كننده زكاتى مى كند كه مصداق بارزشان و سرآمدشان على بن ابيطالب است . آيه ، تكرار حقيقتى كه در ماههاى اول بعثت با نزول سوره (عصر)آموزش داده شده و بارها گوشزد و بسط داده و تكميل گشته نيست در سال نهم هجرى سخن گفتن از (ولايت همگانى ) كه بيست و دو سال اجرا و عملى شده است و همه با آن نهايت آشنايى و انس را دارند شايسته خداى حكيم نيست . اين آيه و آيه 67 كه در پى آن مى آيد تكمله اى براى ولايت در بردارد و مى خواهد بفرمايد همانطور كه اينك ميان ولايت تشريعى و هدايتگرى خداوند متعال و ولايت همگانى مردم مؤ من و صالح حلقه ولايت نبوى برقرار و جارى است با رحلت پيامبر و قطع جريان وحى ، ولايت سرآمدان دينشناسى و ايمان و تقوى كه مقربان خدايند جايگزين ولايت پيامبر خاتم مى گردد و هيچ خللى در لطف الهى نسبت به خلق روى نخواهى داد. امامت دوازده معصومى كه على بن ابيطالب - ركوع كننده اى كه براى تزكيه يا رشد معنوى و سير تقرب صدقه مى دهد و انفاق مى كند - و دو فرزندش در راءس آنان قرار دارند و هم اكنون در ميان شما مردم بسر مى برند و همواره با (قرآن ) مى مانند تا در (كوثر) به پيامبر خاتم بپيوندند جاى (نبوت ) و ولايت نبوى را پر مى كند. ولايت همگانى پس از پيامبر خاتم نيز بايد تحت ولايت على بن ابيطالب و ديگر معصومان عليهم السلام صورت بگيرد. و پس از يازده معصوم ، باز سرآمدان در دينشناسى و صلاحيت هاى اعتقادى و رشد معنوى و تقرب به خدا همين منزلت اجتماعى - سياسى را دارند؛ و اما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه ... آيه بعدى (حزب الله ) گروه اجتماعى - سياسى مؤ منان حقيقى - اولئك مؤ منون حقا - را مردان و زنان مى داند كه ولايت خدا و رسولش و كسانى را كه ايمان آوردند مى پذيرند آن هم با نهايت عشق ورزى : و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا. مردم مؤ من لحظه و روز نزول اين آيات از دير باز ولايت همگانى مردم مؤ من را پذيرفته و آن را بكار بسته و در وجود خويش و در متن جامعه و دو محيط اجتماعى و بين المللى محقق ساخته بودند و نيازى به اين نداشتند كه خدا بار ديگر آن را به ايشان گوشزد فرمايد. خدا مطلب تازه و فوق العاده مهم را گوشزد مى فرمايد و آن پذيرفتن عشق ورزانه و محبت آميز ولايت (الذين آمنوا)اى است كه يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون . همان كه مردم نمازگزار با چشمان خود ديدند كه در حال ركوع انگشتر نقره اش را به گدايى مى بخشد. از آنجمله ابوذر غفارى است كه در انجمن هاى بسيار نقل مى كند و حسان بن ثابت انصارى ابياتى را مى سرايد كه نسل به نسل نقل مى شود. ابن اسحاق - متوفاى حدود 152 - مى نويسد كه پيامبر اكرم سالها پيش از بعثتش در قحطى هولناكى كه روى مى دهد براى كاستن از تكليف عمويش ابوطالب ، على بن ابيطالب را به خانه خود مى برد.(216) عفيف كه از شاهدان سال اول بعثت است در حالى كه به مكه آمده و ميهمان عباس بن عبدالمطلب شده و با او به مسجدالحرام در آمده است مى بيند پيامبر براى اقامه نماز به كنار كعبه مى آيد و على كه نوجوانى است به كنارش مى ايستد و سپس خديجه پشت سرش . و عباس برايش توضيح مى دهد كه در سراسر زمين كسى جز اين سه تن بر اين دين و شيوه عبادت نيست .(217) خودش مى فرمايد: (مى دانيد كه من نزد رسولخدا - صلى الله عليه و آله و سلم - چه جايگاهى داشتم هم از نظر قوم و خويشى نزديك و هم از لحاظ منزلت دين و معنوى ويژه . بچه بودم كه مرا روى زانويش مى نشاند و به سينه خودش مى چسباند و در كنار خودش مى خواباند. عطر دلاويزش را مى بوييدم و لقمه از دستش ستانده مى خوردم . يك دروغ از من نشيند و نه لغزشى در كردار از من ديد. خدا از همان روزها كه او - صلى الله عليه و آله و سلم - شيرخواره بود بزرگترين فرشته اش را بر او گماشت تا شبانه روز او را در طريق مكارم و محاسن اخلاقى به رفتار آرد. و من از پى او گام بر جاى گامش مى نهادم و در رفتار بودم چونان جوجه طاووس در پى مادرش . هر روز چيزى از اخلاقش به من ارائه مى نمود و مى آموخت و دستور مى داد تا از آن سرمشق بگيرم و بكارش بندم . آن زمان هيچ خانه مسلمانى غير خانواده پيامبر نبود كه هم او - صلى الله عليه و آله و سلم - و خديجه و مرا كه سومى باشم در بر مى گرفت . نور وحى رسالت را مى ديدم و عطر دل انگيز نبوت را مى بوييدم . روزى كه اولين مجموعه آيات از راه وحى بر او نازل مى گشت ناله شيطان را شنيدم و از پيامبر پرسيدم : اين ناله چيست ؟ فرمود: اين ، شيطان است كه نوميد از آن گشته كه زين پس مردم بندگيش كنند و ناله سر داده . تو آنچه را من مى شنوم مى شنوى و آنچه را من ادارك مى كنم ادارك مى كنى با اين تفاوت كه تو پيامبر نيستى ولى ياور پيامبرى و تو البته بر خير و صلاحى ...(218) پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - با عبارات مشابه بر ولايى مقام وى در دينشناسى گواهى مى دهد: اءنا مدينة العلم و على بابها، و لا تؤ تى البيوت الا من ابوابها.(219) يا اءنا مدينة الفقه و على بابها.(220) پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - در اجراى امر خداى متعال كه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ... كه در حجة الوداع در كنار غدير خم دريافت مى كند طى نطق مشروحى اين پيام را كه ان الله مولاى و اءنا مولى المؤ منين و اءنا اولى بهم من انفسهم فمن كنت مولاه فعلى مولاه سه بار تكرار مى فرمايد يا به روايت احمد بن حنبل چهار بار. آنگاه مى افزايد: اللهم والى من والاه و عاد من عاداه و اءحب من احبه و البغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله واءدر الحق معه حيث دار. اءلا فليبلغ الشاهد الغايب . در اين هنگام و پيش از آن كه جمعيت از هم بپراكنند بر او وحى مى آيد كه اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.(221) سنت سياسى و عبادى ائمه طاهرين عليهم السلام كتاب مستقلى را مى طلبد. كتاب (انقلاب تكاملى اسلام ) بخش مهمى از سنت سياسى مولاى متقيان و حسنين عليهم السلام را در بر دارد. 18 ولايت فقيه (فقيه ) تعريف شده خداوند در كلام مجيدش به اين دليل ولايت دارد بر ديگران كه نوع فهم و دانايى و رشته تخصصى اش او را قادر ساخته به مسؤ وليت پيامبران دوام بخشد و خليفه رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - باشد. او پژوهنده زندگى شناس است و رشته اش تفقه فى الدين . راغب اصفهانى- متوفاى 502 - مى نويسد: الفقه العلم باحكام الشريعة ... و تفقه اذا طلبه فتخصص به . لكن اگر به كاربردهايش در كلام الهى باز گرديم مى بينيم لغت شناسان و مفسران از معناى اصلى و حقيقى آن غافل مانده اند. چه ، (فقه ) به هر گونه علم يا فهمى اطلاق نمى شود و فقط (علم به احكام شريعت ) هم نيست بلكه فراتر از آن و بعلاوه بشيوه اى خاص است و اختصاص دارد به علم و فهم كلام خدا و حديث پيامبر اكرم كه جملگى درباره زندگى بويژه حيات طيبه است . بنگريد به اين كاربردها: و لكن لا تفقهون تسبيحهم (222) قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول (223) واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى .(224) فما لهولاء القوم لايكادون يفقهون حديثا.(225) اءنظر كيف نصرف الآيات لعلهم يفقهون .(226)22 وجد من دونهما قوما لايكادون يفقهون قولا.(227) و آيات 25 انعام ، 46 اسراء، و 57 كهف كه فقدان تفقه را با سنگينى گوش ملازم كرده است . بنابراين تفقه فى الدين آمده در آيه 122 توبه ، آيه بسيج شدن گروههاى پژوهنده مردمى به معنى شناختن زندگى در تنوع آن و چگونگى و راه و رسم هاى آن با فراگرد رشد معنوى ياتقرب به خدا و فروگردهاى بعد از خدا، و طرح سازماندهى اجتماعى براى ايجاد محيط مساعد جهت رشد معنوى از كلام الهى و حديث نبوى و سنتش بتمامى است . محتواى كلام الهى معارف حقه و آموزه هايى در باب زندگى - يا دين - است ، كلامى كه پيامبر پس از ادراك الفاظ و معانيش آن را براى مردم بيان كرده تا به صورت گفتارى به گوششان رسيده و آنان كه (وقر)ى در گوش نداشته اند شنيده و فهميده اند و (متفقه در دين شده اند. آنگاه نوبت به ايمان آوردن بدان معرفت رسيده است .) چه ، قرآن كريم مشتمل بر يك كيهان - انسان شناسى است كه جهان بينى راستين و مايه تعالى انسان را به او مى بخشد و بر يك سلوك تقرب آور و بر يك سازماندهى اجتماعى كه محيط لازم براى حيات طيبه را فراهم مى آورد. بعلاوه زندگى هاى پست و فروگردهاى بعد از خدا را تعريف مى كند تا مردم بتوانند از آنها بپرهيزند و پروا گيرند. وانگهى با صدور احكامى از امر و نهى خطاب به تمام كسانى كه ايمان آورده اند آنان را در سازماندهى اجتماعى و ولايت همگانى شركت مى دهد. براى مثال ، قدرت ملى را تعريف مى كند و جايگاه آن را در زندگى عمومى و خصوصى مردم مشخص مى گرداند تا آنان را به تهيه و تدارك و افزايش روز افزون قدرت ملى فراخوانده و بسيج كرده چگونگى بكارگيرى آن را آموزش دهد. در يك نهى عمومى و جاودانى از هر انديشه و اقدامى كه موجب فرسايش و كاهش و نابودى آن گردد پرهيز مى دهد. فهم و دانستن اين جمله از معارف يا آموزه ها و احكام ، لازمه ايمان هر فردى است . چه ، ايمان عبارت است از تصديق (228) معارف و دانسته ها و آموزه ها و احكامى كه بايد در زندگى بكار بست و خود را در پرتوش ساخت و پرورش و رشد داد. ايمان به ندانسته ، مجهول ، و نامعلوم تعلق نمى گيرد. آن هم نه هر تصديق يا تصديق هر دانسته يا معرفت به اين و آن چيز يا امرى است ، بل تصديقى كه كيفيت باور پيدا كند. و در همانحال آرامش و ايمنى ببخشد. بنابراين ، آن حجم از دانسته ها و معلومات كه براى حيات طيبه و مشاركت جدى در بقا و دفاع از جامعه اسلامى ضرورت دارد فراگيريش و دانستنيش فرض عين است . چنانكه مرتبه رشد معنوى و سير تقرب هر كس تابع مرتبه اش در تفقه فى الدين نتواند بود. همانقدر كه شاگرد خدا و پيامبرش باشد مى تواند در مراتب ولايت همگانى و تصرف در ذهن يا انديشه ، استدلال و داورى ، و در جان و مال مردم شركت داشته باشد. به ديگر بيان ، جايگاهش در سلسله مراتب نظام اسلامى را دو عامل تعيين مى كند: 1. سطح دينشناسى اش 2. ميزان خيرخواهيش براى مردم . هر قدر در زمينه آموزشى يعنى دينشناسى بالاتر برود توان و بالنتيجه صلاحيتش براى مداخله در شؤ ون عمومى مسلمانان و بشريت فراتر مى رود. چه ، همانقدر به خداى عليم حكيم هادى كه معلم قرآن و معارف حقه اش و شريعت است نزديك شده و از اين كه (ظلام للعبيد)(229) باشد مبرا گشته به (شارع مقدس ) تقرب جسته است . و اين مشروط به داشتن ايمان و تقوى و علائق عاليه اى است كه ايجادش در (خود) منوط بدان است كه اراده را از تابعيت آز يا هواى درون و شياطين الانس و الجن رها ساخته و به حقگرايى موروثى سپرده باشد و در حال حنينيت سراسر وجودش را به خدا و تعاليمش و به پيامبر و سنتش تسليم كرده باشد صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لاءمر مولاه به حساب آيد. چه ، بسيارند دنيشناسانى كه در عين داشتن حجم قابل توجهى از معلومات و معرفت گسترده به آن كافر گشته ، آن را براى ساختن خويش بكار نبرده اراده پستى و انحطاط كرده به ژرفاى آتشين و گدازان زمين گراييده اند: و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث اءو تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون .(230) معارف حقه بر خلاف آگاهى بر علوم طبيعى و علوم پايه و نظائرش خواه ناخواه احساس مسؤ وليت و تكاليف اجتماعى سنگينى براى صاحبانش ببار مى آورد كه قادر نيستند آن احساس و محتوايش را نديده بگيرند. لكن مى توانند انكارش كرده همچنين از اداى آن مسؤ وليت و تكاليف اجتماعى شانه خالى كنند. چنانكه جمع بيشمارى مرتكب آن مى شوند. آن معارف را نه مايه رشد معنوى خويش مى سازند و نه از آن براى نجات مردم مستضعف بهره مى گيرند و چه نادرند مردان و زنان بزرگى كه هم خود را در پرتوش بسازند و هم با آن در جامعه و در محيط بين المللى انقلابى بر پا كنند. مولاى متقيان على عليه السلام كه از همين نوادر و سرآمدشان پس از رسولخدا - صلى الله عليه و آله و سلم - است يكى از دو دلهايش را براى قبول مسؤ وليت حكومت بر مردم همين احساس مسؤ وليت مى شمارد و مى فرمايد: لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و اءن الله تبارك و تعالى اءخذ على العلماء ان لايقاروا فى كظة ظالم و لا فى سغب مظلوم ... بنابراين ، شرط دوم مداخله در ذهن و جان و مال مردم از مؤ منان تا بشريت كه به معناى مشاركت در ولايت همگانى باشد تقرب به خداى رحمان و رحيمى است كه غنى عن العالمين است و به احدى بقدر ذره اى ستم روا نمى دارد. بطورى كه متضاد با مستكبران و مترفان شده باشد. بدينسان عامه مردم ديندار نيكوكار پرهيزگار گر چه نه در دينشناسى به مرتبه امامان معصوم و پيامبر عليهم السلام مى رسند و نه قربشان به پروردگار رحمان و رحيم و غنى بالذات و محسن به درجه آن مقربان مى رسد باز به همان نسبت قربى كه از دو لحاظ تفقه فى الدين و صلاح پيدا كنند توان و صلاحيت مشاركت در مصالح عمومى يا ولايت همگانى را احراز مى نمايند. از اينجا دانسته مى شود كه ولايت فقيه جامع الشرايط، فرعى از اصل ولايت همگانى است . تنها تفاوتى كه ميان اين دو ولايت هست در اين است كه فقيه جامع الشرايط در ابوابى از فقه كه به ولايت همگانى اختصاص دارد تخصص يافته است ، مانند قوانين كيفرى يا حقوق مدنى يا قضا بطور كلى يا حقوق بين الملل اسلامى ، و يا مهم ترين آن ابواب : (دانش سياست راهبردى كلان ) كه عبارت است از دانش طراحى و برنامه ريزى تهيه و تدارك و افزايش قدرت ملى و چگونگى بكارگيرى آن . تحصيل فقاهت در اين ابواب در سطح تخصصى ، يا به بيانى دقيق تر. در سطح فوق تخصصى ، واجب كفائى است . چنانكه تفقه فى الدين در ساير ابواب از جمله طهارت نماز، و روزه همين حكم را دارد. با اين تفاوت كه در ابواب اخير وجود چند فقيه كفايت مى نمايد حال آن كه پوشش دستگاههاى حكومتى اعم از دستگاه قضايى ، اجرايى ، و قوه مقننه و فرماندهى هاى نيروههاى دفاعى به هزاران و در جوامع بزرگ به دهها هزار فقيه در دو سطح تخصصى و فوق تخصصى نيازمند است . اين كثرت و قوت جريان مستمر اجتهاد به فقيهى كه در راءس هرم نظام سياسى قرار دارد امكان اعتلاى فقهى مى بخشد و همواره جمع معتنابهى از فقيهان فوق تخصصى را آماده تصدى مقام خالى شده مى گرداند. با توجه به همين واقعيت ، واضعان قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران ، راءس هرم نظام سياسى را نه مقام رهبرى بلكه دو جريان (اجتهاد مستمر فقهاى جامع الشرايط بر اساس كتاب و سنت )، (و استفاده از علوم و فنون و تجارب پيشرفته بشرى و تلاش در پيشبرد آنها) مى شمارند.(231) مقام رهبرى تنها به مدد اين دو جريان مستمر علمى و تخصصى قادر به اداى مسؤ وليت هاى خويش است . منشاء هر دو جريان هم ولايت همگانى است كه از چشمه فياضش دو هر زلال انديشه ، نظريه ، علم ، و طرح جامعه آتى روان مى شود تا دو امر زيستن و رشد معنوى تاءمين و تضمين و تسهيل گردد. واضعان قانون اساسى و مردم مؤ من پرهيزگار مجاهدى كه به آن راءى مثبت دادند اين معنا را به وضوح تمام درك كرده بودند كه (جمهورى اسلامى ، نظامى است بر پايه ايمان به : 1. خداى يكتا و اختصاص حاكميت و تشريع به او، و لزوم تسليم در برابر امر او. 2. وحى الهى و نقش بنيادى آن در بيان قوانين . 3. معاد و نقش سازنده آن در سير تكاملى انسان به سوى خدا (رشد معنوى يا تقرب به خدا).(232) 4. عدل خدا در خلقت و تشريع . 5. امامت و رهبرى مستمر و نقش اساسى آن در تداوم انقلاب اسلامى . 6. كرامت و ارزش والاى انسان ، و آزادى تواءم با مسؤ وليت او در برابر خدا...)(233) 19 ولايت صاحبنظران سياست دفاعى و خارجى و دانشمندان و متخصصان توسعه اقتصادىپايدار دولت - حكومت توحيدى فقط با مردم دينشناس با ايمان و متخصصان ابواب سياسى فقه اداره نمى شود و دانش هاى متنوعى در آن بكار گرفته مى شود كه ساير دولتهاى مردمى و غير تحميلى نيز بدون آنها بر پا نمى مانند. وانگهى دينشناسى جايگزين علوم زيستى - طبيعى نيست ؛ متمم و مكمل آنهاست . انسان جامعه بيش از آن كه نيازمند دينشناسى باشد محتاج تجارب و علوم زيستى و علوم پايه آنهاست . چه ، بدون تن احتياج به دين و دينشناسى احساس نمى گردد. دين ، راه و رسمى خاص و آدابى براى زيستن و مردن است . ****************** نظام سياسى توحيدى - وحيانى كه كامل ترين نظام ممكن و موجود است دو امر زيستن و رشد معنوى را با اعطاى سه دسته خدمات عمومى تاءمين مى نمايد. به ديگر بيان ، نظام اسلامى دستگاهى است كه سه گونه كاركرد دارد كه با اداى سه گونه مسؤ وليت به بار مى نشيند و سه مجموعه از خدمات عمومى به مردم داده مى شود. اعمال حاكميت يعنى برقرارى چندين ولايت در آن تنها به قصد ارائه سه گونه خدمات عمومى صورت مى گيرد و بس . قصد غرض يا هدفى جز اين در آن يافت نمى شود: 1. خدمات عمومى اوليه كه بيشتر تاءمين كننده امر زيستن است و توسعه اقتصادى پايدار را ببار مى آورد و موجبات آزادى - عزت در محيط طبيعى را فراهم مى سازد. 2. خدمات عمومى دفاع ملى و سياست خارجى كه اولى امتداد دومى ولى با وسائل مختلف به شمار رفته است امنيت بين المللى يا خارجى را برقرار مى كنند. طى آن آزادى - عزت در محيط بين المللى حاصل مى شود كه از آن به (استقلال ) ياد مى كنيم . 3. مسؤ وليت ها يا خدمات عاليه كه عبارتند از هدايت و كمك به رشد معنوى - يا تقرب و ديندارى . انديشه ها، نظريات و علوم مربوط به هر يك از اين سه مجموعه خدمت عمومى يا كار حكومتى يا كاركرد نظام سياسى به خود آنها اختصاص دارد و شناخته شده هم هست . براى مثال ، خدمات عمومى اولين مجموعه كه عبارتند از كشاورزى ، صنعت ، تجارت ، بهداشت - درمان ، راهسازى و ارتباطات بطور كلى ... بوسيله علوم طبيعى هدايت و تنظيم و اداره مى شود. امر قضا و انتظامات علوم خاص خود را دارد. دفاع ملى و سياست خارجى با دانش ها و فنون ويژه اش مرتبط است . رشد معنوى به آموزه هاى وحيانى اختصاص دارد كه علوم بشرى رقيب آن عبارتند از: علم اخلاق ، فلسفه حقوق ، فلسفه سياست ، روانشناسى رشد يا كمال و غير آن . آموزه هاى وحيانى به امر دفاع ملى ، تهيه و تدارك قدرت ملى و چگونگى بكارگيرى آن ، سياست بين المللى ، و سازماندهى اجتماعى هم مى پردازد تا محيط را براى رشد معنوى مساعد گرداند. در عين حال مردم را دعوت مى كند تا در اين امور از تجارب خود و بشر نيز درس و عبرت بگيرند و سطح دانش خود را در اين زمينه را پيوسته بالا ببرند. اما خدمت عمومى دسته اول را به بشر وا مى گذارد و تنها آداب آن را مى آموزد تا آن فعاليت ها متحول به عمل صالح گشته عاملانش را رشد معنوى بدهد. به اين معنى كه به قرب خدا و منزلت والا در نظام هستى نائل آورد. حديث شريف اطلبوا العلم ولو بالصين ناظر به اين علوم است ، همچنين بند ب اصل دوم قانون اساسى كه يكى از دو راه برپايى نظام جمهورى اسلامى را (استفاده از علوم و فنون و تجارب پيشرفته بشرى و تلاش در تمام زمينه هاى علمى ، فنى ، فرهنگى و اسلامى از طريق تاءسيس مراكز تحقيق و تشويق محققان ) را مقرر مى دارد و دولت جمهورى اسلامى ايران را موظف مى كند براى نيل به اهداف مذكور در اصل دوم ، همه امكانات خود را براى اين امر و امور مشابه آن بكار برد. و اين جز پيروى از قرآن - سنت نيست . پيامبر خدا در آستانه جنگ دفاعى احد با برجسته ترين جنگ آزمودگان و با تجربه ترين مردان كشورش مشورت مى كند و تمامى نظريات صائب را هر چند بظاهر مختلف مى نمايند در چگونگى برگزارى آن دفاع مقدس بكار مى بندد. نظريه دفاع در منطقه ساختمانى را با مستقر كردن سپاهش در دامنه كوه احد و تاءمين عقبه آن با گماردن دسته اى كماندار بر سر تنها راهى كه ممكن است از آنجا سپاه را دور بزنند به اجرا مى گذارد و نظريه دفاع دليرانه در بيرون شهر كه اكثر جوانان و جمعى از بزرگسالان شهادت طلب ارائه مى دهند نيز با آن جمع مى آيد. پس از جنگ ، طى آيات 121 آل عمران به بعد كه گزارش آن دفاع مقدس بشمار مى آيد پيامبر دستور مى يابد براى كشور دارى ، دفاع ، و سياست خارجى تمامى دانش ها، تجارب ، و نظريات مورد بهره بردارى قرار دهد:(234) بنابراين به سبب رحمتى از خدا يا آنان نرمى نمودى ، و اگر تندخويى سختدل بودى از دور تو مى پراكندند. پس ، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كار با آنان مشورت كن ، پس چون تصميم گرفتن بايد بر خدا توكل كنى زيرا خدا توكل كنندگان را دوست مى دارد.(235) در سوره مكى شورى كه در سالهايى نازل مى شود كه جامعه - دولت كوچك اسلامى در دره ابوطالب محاصره است صفت بارز جامعه - دولت اسلامى اين است كه امور مهم سياسى از طرف بالاترين مقام حاضر به شوراى اشخاص با تجربه ، دانشمند و متخصص گذشته مى شود: (و كسانى كه از گناهان سهمگين و از كارهاى بسيار زشت دورى مى كنند و چون به خشم آيند در گذرند، و كسانى كه دعوت پروردگارشان را اجابت نمودند و نماز را اقامه كردند و كارشان ميانشان به شورا است و از آنچه به آنان روزى داديم انفاق مى كنند و كسانى كه چون مورد تجاوز مسلحانه قرار گيرند يكديگر را يارى مى دهند و انتقام مى گيرند.(236) علاوه بر امرش به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مردم با ايمان و صالحى كه (ولايت همگانى دارند دستور مى دهد خودسرانه ، بى نظم و ترتيب ، و بدون مراجعه به كارشناسان دانشمند و قادر به تحليل و استنباط دست به هيچ كار عمومى و سياسى نزنند حتى گفتن كلمه و جمله اى كه در حيات سياسى و اجتماعى اثر مثبت يا منفى داشته باشد. دستور خداوند متضمن نهى از عمل غير كارشناسى شده هم هست . چه ، در شرايط و هنگامى صادر مى شود كه عده اى به محض شنيدن خبرى حاكى از امنيت و رفع شدن تهديد دشمن يا حاكى از وقوع خطر تهديد آن را براى ديگران نقل و پخش مى كنند بدون اين كه صلاحيت كشف واقعيت يا عدم واقعيت آن ، و توانايى تحليل آن و تشخيص آثار بخش و نشرش را داشته باشند و بدانند روحيه مردم را تضعيف مى كند يا نه ، و باور كردن آن راست يا دروغ موجب چه تصميم هايى مى گردد. دستور در پى اين شرح عملى نادرست و زيانبار جارى مى آيد: ... و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الاءمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم و لولا فضل الله عليكم و رحمته لا تبعتم الشيطان الا قليلا حال آن كه اگر آن خبر را به پيامبر و به زمامدارانشان گزارش داده بودند البته آن كسانى از فرماندهان ايشان كه اهل تحليل و استنتاج هستند مى دانستند كه آن چيست . و اگر فضل و رحمت خدا سايه بر شما نگسترده بود (و شما را از زيان ها و خطرات محفوظ نمى داشت ) البته دنباله روى شيطان [ دشمن مستكبر و كافر] مى كرديد جز اقليتى . (اولى الامر) مورد اشاره همانطور كه قديمى ترين مفسران گفته اند فرماندهان واحدهاى رزمى اعزامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم يا اصحاب با تجربه حضرتش هستند(237) كه البته همه آنان داراى تجربه و تخصص و دانش لازم براى اين كار نيستند ولى در ميان آنان افراد يا فرد صاحب اين تجربه و تخصص يافت مى شود. و همين فرد يا افرادند كه بر اين كار خطير و حياتى ولايت دارند، ولايتى در رديف پيامبر خدا. پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين ولايت با ائمه معصومين عليهم السلام است چنانكه امام محمد باقر عليه السلام فرموده اند(238) در زمان ائمه و در كنارشان باز اشخاصى كارشناس و تحليلگر نظامى و سياسى يافت مى شوند كه در هر منطقه اى قادر به هدايت مردم با ايمان و مجاهد و انقلابى هستند و مردم حق ندارند بدون مشورت با آنان و امر آنان در امور دفاعى و سياسى و انقلابى عمل كنند. و هرگاه از پيامبر و امام يا از نمايندگان آنان در اين امور تبعيت نكنند چنان است كه از (شيطان ) يا دشمن تبعيت كرده و آب به آسياب او ريخته باشند. زيان ها و مفاسد و خطرهاى چنين اعمالى بر هيچ خردمندى پوشيده نيست . مؤ لف الميزان - رضوان الله تعالى عليه - در تفسير اين آيت مى نويسد: (در اين آيه صحبت از رجوع به خدا نيست . ولى در آيه 59 نساء كه مى فرمايد: فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ، سخن از ارجاع به خداست . علتش اين است كه رد و ارجاع در آيه نساء رد حكم شرعى متنازع فيه است كه غير از خدا و رسول نمى تواند در خصوص آن كارى كند. ولى در اينجا ارجاع اخبار ترس يا امنى است كه بين مردم منتشر مى شود. رد كردن اين اخبار به خدا و كتاب خدا معنى ندارد. اين ، كار پيغمبر و اولى الامر مردم است كه اگر اين اخبار را به آنان گزارش بدهند برايشان ممكن است استنباط كنند و صحت و سقم و صدق و كذب آن را براى مردم باز گويند... بعضى گفته اند كه مراد از اولى الامر علما يعنى محدثين ، فقها، قراء و متكلمين اند. در حالى كه مورد آيه اخبارى است كه داراى ريشه ها و رشته هاى سياسى است و ارتباط با جهات مختلفى دارد كه رد و قبول و يا اهمال درباره آن به يك سلسله مفاسد حياتى و ضررهاى اجتماعى منجر مى شود كه بهيچوجه قابل اصلاح نيست . اينگونه اخبار دروغ ممكن است تمام مساعى ملت را كه در راه سعادت خود متحمل شده است از بين ببرد و آقايى و سعادتشان را به باد فنا بسپارد و ذلت و مسكنت و قتل و اسارت ببار آورد. علما يعنى محدثين يا فقها يا قراء در اين قضايا چه تجربه و تخصصى دارند كه خدا دستور بدهد مردم اين سلسله مطالب را به آنان گزارش بدهند و از آنان كسب تكليف كنند؟ مگر اميدى هست كه امثال اين مشكلات بدست آنان حل شود؟!)(239) خداى متعال در آيه كريمه 84 نساء از صاحبان اين ولايت با واژه (اولوالامر) يا كارشناسان ياد مى فرمايد كه همان الذين آمنو منكم والذين اوتوا العلم يا دانشمندان آيه 12 سوره مباركه مجادله اند. مؤ منان بلند پايه اى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم چند روز پيش از نزول اين آيه هنگام نماز جمعه آنان را در برابر همه نمازگزاران مدينه تجليل مى فرمايد و در صف مقدم آنان مى نشاند بدون هيچ فاصله اى با خودش تا به مردان و زنان مؤ من و شايسته كردارى كه داراى ولايت همگانى اند تفهيم نمايد كه ولايت صاحبنظران و دانشمندان و متخصصان ، حاكم بر ولايت يكايك مؤ منان صالح شايسته كردار در امور سياسى- دفاعى و حكومتى است . ميان نزول آيه 84 نساء با نزول آيه 12 مجادله چند سال فاصله است . با نزول اين دو آيه ، ولايت همگانى كه ولايت مردان مؤ من و زنان مؤ منه شايسته كردار بر يكديگر و بر جامعه باشد و از نخستين روزهاى نزول وحى در مكه برقرار است نظم و كيفيت عالى ترى پيدا مى كند و نهاد تصميم گيرى شورايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در راءس آن است نيز ارتقاى كيفى مى يابد. چه ، آيه 84 نساء پس از جنگ احد و نزول آيه 159 آل عمران : و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله مى آيد كه خود مسبوق به آيه مكى 38 شورى است كه در سالهاى محاصره مسلمانان در دره ابى طالب نزديك مكه اجرا مى شده است . آيات 84 تا 86 سوره مباركه نساء در دهه آخر ماه شوال سال چهارم هجرى نازل مى شود كه روز اول ذيقعده آن در حالى كه 45 ماه از هجرت گذشته است پيامبر خدا با يكهزار و پانصد مرد جنگى از مدينه آهنگ (بدر) زرد مى كند تا با قرار جنگى كه ابوسفيان سال پيش در ميدان جنگ احد با او گذاشته وفا كند و قدرت سياسى - نظامى مسلمانان را به قريش و ساير قبائل مشرك محارب نشان بدهد. شيخ طبرسى با استناد و به قول (كلبى ) كه حجت در شناسايى شاءن نزول است همين را مى گويد. واقدى - متوفاى 207 - در المغازى اوضاع را چنين گزارش مى كند (بدر) زرد همايشى در عربها بود و بازارى كه از اول ذيقعده به مدت هشت روز بر پا مى شد و روز نهم مردم به شهر و ديارشان باز مى گشتند. چون روز قرار جنگى نزديك شد ابوسفيان از اين كه طبق قرارش به طرف رسولخدا - صلى الله عليه و آله - حركت كند ناراحت بود و دلش مى خواست كه رسولخدا - صلى الله عليه و آله - و پيروانش در مدينه بمانند و سرقرار حاضر نشوند. به همين علت براى هر كسى كه در مكه پيش او مى آمد و قصد رفتن به مدينه را هم داشت اين طور وانمود مى كرد كه تصميم داريم با لشكرى گران به جنگ محمد برويم آن كسى كه شنيده بود وقتى به مدينه مى رسيد و مى ديد مسلمانان دارند آماده لشكر كشى مى شوند به آنان مى گفت : ديدم ابوسفيان دارد نيرو جمع مى كند و به ميان قبائل صحرانشين رفته تلاش مى كند كمك بگيرد تا سرقرارش به جنگ شما بيايد. مسلمانان ناراحت شده از اين اخبار مكرر به هراس مى افتند. از جمله نعيم بن مسعود اشجعى وارد مكه مى شود. ابوسفيان پسر حرب همراه با تنى چند از رجال قريش به ديدنش مى روند. ابوسفيان به او مى گويد: من در جنگ احد با محمد و پيروانش قرار گذاشتم سر سال در بدر زرد رو در رو شويم . و حالا وقت فرا رسيدن آن موعد است . نعيم مى گويد: من فقط به اين دليل به مكه آمدم كه ديدم محمد و يارانش مشغول تهيه و تدارك اسلحه و دستوراند و همپيمانان قبيله اوس از قبيله بلس و جهينه و ديگران به او پيوسته اند بطورى كه روزى از مدينه بيرون آمدم آن شهر مثل يك انار شده بود. ابوسفيان از او مى پرسد: اين را براستى مى گويى ؟ پاسخ مى دهد: آرى بخدا! ابوسفيان مى گويد: تو مى گويى چنين و چنان تهيه و فراهم كردند حال آنكه امسال خشكسالى است ، چه جمع كرده اند؟ نعيم : بله ، زمين صاف و خشك است مثل روى سپر، و هيچ چيزى پيدا نمى شود كه شتر و اسب بخورد. ابوسفيان : سالى براى ما خوب است به جنگ برويم كه بارندگى و علف خيز باشد و اسب و شتر بچرند و شير سرشارى بنوشيم . و من دلم نمى خواهد محمد و پيروانش سر قرارمان بيايند و من نروم و آنان شير بشوند. اگر طورى بشود كه آنان خلف وعده كنند برايم خيلى خوب مى شود. بيست جايزه به تو مى دهيم : ده شتر چهار سال به بالا، و ده شتر سه سال به بالا. مى گذاريم امانت پيش سهيل بن عمرو، و او ضامن اعطاى آنها به تو مى شود. نعيم مى پذيرد. سهيل ، دوست نعيم است . مى رود پيش سهيل و مى گويد: تو ضمانت مى كنى كه اگر بروم مدينه كارى بكنم كه پيروان محمد سست بشوند و پا از لشكر به دامن بكشند آن بيست جايزه را به من بپردازى ؟ مى گويد: آرى . نعيم سوار شترى كه به او داده اند مى شود و با سرى كه براى عمره تراشيده است به سرعت خود را به مدينه مى رساند. مى بيند مسلمانان ساز و برگ برگرفته و آماده حركت مى شوند. از او مى پرسند: از كجا مى آيى نعيم ؟ - براى عمره به مكه رفته بودم . - از ابوسفيان چه خبر؟ - نيرو جمع كرده بود و از قبائل بيابانگرد هم عده اى به او پيوسته بودند و دارد با لشكر عظيمى مى آيد كه تاب رويارويى با آن را نداريد. بهتر است در شهرتان بمانيد و از آن تكان نخوريد. چون ديديد كه آمدند به قلمرو و محل استقرارتان تا جز فرارى از چنگشان جان بدر نبرد، و سران شما كشته شدند و آن زخمها بر تن محمد وارد شد. حالا مى خواهيد از شهر و قلمروتان بيرون رفته در نقطه اى دور دست با آنان درگير شويد؟ تصميم خيلى بدى است كه گرفته ايد آن هم در زمانى كه تمام مردم در آنجا جمع اند. بخدا فكر نمى كنم حتى يكنفرتان جان سالم بدر ببرد. نعيم اين حرفها را در اينجا و آنجا به گوش مسلمانان مى خواند تا به وحشت افتاده و مخالف رفتن به جنگ مى شوند، و بعض سخن او را تاءييد و تصديق هم مى كنند. منافقان و يهوديان هم از اين حرفهاى نعيم خوشحال شده به يكديگر مى گويند: محمد از اين لشكر گران جان سالم بدر نخواهد برد. كار به جايى مى رسد كه پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - مطلع مى شود بلكه از هر گوشه و كنارى همين را خبر مى آورند بطورى كه مى ترسد هيچ كس در اين لشكركشى همراهيش نكند.) تاريخ صحيح در اين نقطه از گزارش توقف مى كند. لكن مهم ترين واقعيت را پروردگار متعال با فرو فرستادن آيات 84 - 86 نساء بيان و تفهيم مى فرمايد تا در پرتوش پى مى بريم كه چه اتفاق افتاده است . در اين وقت كارشناسانى از ميان مؤ منان در كنار پيامبر خدا هستند كه هر يك يا چند نفرى از آنان در يكى از امور سياسى و نظامى علم ، تجربه ، و تخصصى دارند. علمى كه مبتنى بر تجربه شخصى يا بشرى است و عمدتا از طريق شفاهى نسل به نسل انتقال و رشد و توسعه مى يابد. يكى از همين كارشناسان كه صاحبنظر و كارشناس سياست دفاعى و خارجى هم هست با قدرت استنباطى كه دارد حيله شيطانى نعيم بن مسعود را كشف كرده به اطلاع پيامبر كه ولى امر است مى رساند. شايد همزمان پيامبر هم به آن پى برده باشد و يا در يك گفتگو و هم انديشى به آن رسيده باشند. در هر صورت خدا چنين وحى مى فرستد: و اذا جاء هم امر من الاءمر او الخوف اذا عواب و لوردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم و لولا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان الا قليلا. فقاتل فى سبيل الله لاتكلف الا نفسك و حرض المؤ منين عسى الله ان يكف باءس الذين كفروا و الله اءشد باءسا و اءشد تنكيلا. من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة له كفل منها و كان الله على كل شى ء مقيتا. و هر گاه خبرى دال بر امنيت و رفع تهديد يا حاكى از مخاطره به آنان برسد آن را منتشر مى كنند حال آنكه اگر آن را به پيامبر و به كارشناسانى كه از خودشان هستند گزارش برده بودند قطعا از كسانى از آن كارشناسان كه كشف آن توانند كرد حقيقت آن را مى دانند. و اگر فضل خدا بر شما و رحمتش نبود بيگمان شيطان را پيروى مى كرديد مگر اقليتى . بنابراين ، در راه خدا بجنگ ، فقط تكليف خودت را بر عهده دارى ، و مؤ منان را تشويق كن (به جهاد) مگر شود كه خدا گزند كسانى را كه كافر شدند باز دارد و خدا گزندى سخت تر و كيفرى شديدتر دارد. هر كس پيوستگى و انضمام سياسى - دفاعى نيكويى داشته باشد نصيبى از آن مى برد و هر كس پيوستگى سياسى - دفاعى بدى داشته باشد و بالى از آن به گردن مى گيرد و خدا بر هر چيز نگهبانى توان رسان است . آيه 84 تحريم هر كار - حتى هر سخن - داراى ماهيت اجتماعى و سياسى- نظامى است هر كار تاءثيرگذار در وضع اجتماعى و سرنوشت مردم و بشريت بدون ارجاع به كارشناسان مرتبط با آن و بدون كسب تكليف و بدون تصويب آنان اگر چه اين كار در حد بازگو كردن يك نظر و پيشنهاد و توصيه اى باشد بظاهر منطقى و مفيد، و انتشار آن ، (اذاعوا به ). بدينسان حكومت اسلامى ، سازمان دولتى و ادارات نيست . مجموعه جامعه و ملت است از مردان و زنان و پيرو جوان با تمام انديشه ها، باورها، كارها، گفته ها، و نوشته ها و عواطف و در يك كلمه : زندگانيش . جامعه و ملتى كه هر چه در آن انجام مى گيرد و زير نظر كارشناسان ، دانشمندان و متخصصان و صاحبنظران و فقيهان است و همه در پرتو آموزه هايى وحيانى ولايت تشريعى پروردگار متعال . ولايت هر عضو جامعه بر خودش ، و ولايت مردان مؤ من و زنان مؤ منه شايسته كردار و مجاهد بر يكديگر و بر جامعه ، مستضعفان و بشريت تحت مديريت و ولايت دانشمندان و كارشناسان- در امر زيستن - و تحت ولايت فقها، و ولايت فقيه عادل با تقواى صاحب اجتهاد سياسى - در امر رشد معنوى و قانونگذارى و سازماندهى اجتماعى - رخ مى دهد. آن (ولى امر) يا صاحبنظر و كارشناس سياست دفاعى و خارجى كه حيله شيطانى نعيم بن مسعود و ابوسفيان و مستكبران مكه را كشف و خنثى مى كند كدام شاگرد و پيرو پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است ؟ وحى در اين مورد ساكت است . پس ببينيم هر يك از ما - در مقام يك خردمند دلسوز مسؤ وليت شناس - اگر به جاى پيامبر خدا بوديم پس از نزول اين آيات كه تاءكيد دارد بر سپردن هر كار سياسى- اجتماعى - دفاعى به كارشناس و صاحبنظر، وقتى در مقام اجراى آن حكم يا احكام يكهزار و پانصد مرد جنگى را براه مى اندازيم تا به (بدر) زرد بروريم براى رويارويى با لشكر كفار مكه پرچم را به دست كداميك از اين نفرات مى سپاريم ؟ به دست مردى كه قهرمان مجاهدان (بدر) و (احد) است و بيش از ديگران از دشمن به خاك هلاك افكنده است يا به دست يكى از آنان كه در (احد) پس از در هم ريختن صفوف سپاه براى چند ساعتى مى گريزد. يا كسانى كه موفق نمى شوند حتى يكى از مشركان مهاجم را بكشند؟ بدون شك و ذره اى ترديد، پرچم را به دست همان (كارشناس ) يا (ولى امر) مى سپاريم بخصوص اگر او همان قهرمان و سرآمد مجاهدان بدر و احد باشد. حال نگاه كنيم به تاريخ تا ببينيم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چه مى كند؟ او در اجراى حكم آيه 85 به مردم مى فرمايد: (من حتما رهسپار جبهه مى شوم حتى اگر يك نفر همراهم نيايد.) اين را واقدى مستند به مشهود واقعه مى نويسد: (رسولخدا- صلى الله عليه و آله و سلم - مى گويد: سوگند به آن كه جانم به دست قدرت اوست من رهسپار جبهه مى شوم حتى اگر يك نفر همراهم نيايد. از طرف ديگر، ابوسفيان به قريش مى گويد. پيشتر نعيم بن مسعود را فرستاديم تا اراده پيروان محمد را سست كرده از آمدن به جنگ منصرف گرداند؛ و او سخت در تلاش است . اما ما بايد به طرف (بدر) زرد حركت كنيم به مسافت يك يا دو شب ، بعد برگرديم تا اگر محمد لشكر نكشيد به او خبر مى رسد كه ما لشكر كشيديم و چون ديديم او نيامد ما هم برگشتيم . نتيجه به نفع ما و به ضرر او خواهد شد. در صورتى هم كه او لشكر بكشد ما اينطور جلوه مى دهيم كه چون امسال خشكسالى بود مصلحت نديدم تا سالى پرباران و علف خيز پيش آيد. قريش نظرش را پسنديده مى گويند: بهترين نظر همين است ... تا مجنه مى آيند و بر مى گردند به مكه . به همين جهت مردم مكه آن لشكر را لشكر آش بلغور نام داده مى گويند: رفتند براى خوردن آش بلغور (نه براى جنگيدن با مسلمانان ). در اين لشكر كشى ، درفش اعظم پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - را على بن ابى طالب عليه السلام بر دوش دارد. در بازار (بدر) زرد، مخشى بن عمرو، از قبيله بنى ضمره كه در لشكركشى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به (ودان ) با او پيمان عدم تعرض بسته است در برابر اعراب و مسلمانان به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد: به ما گفته بودند (در جنگ احد) هيچ كس از شما زنده نمانده است . ولى حالا مى بينيم شما اكثريت جمعيت اين بازار عمومى را تشكيل مى دهيد. پيامبر خدا - براى اين كه خبر به دشمنش يعنى قريش ببرد - به او مى گويد: فقط به خاطر قرارى كه با ابوسفيان داشتيم و جنگيدن با او (و نه براى تجارت ) آمديم . با وجود اين اگر مايل باشى حاضريم پيمان عدم تعرضى را كه با هم داريم ملغى اعلام كرده در همين جا بجنگيم ؟ او به نمايندگى قبيله اش پاسخ مى دهد: نه ، ما دست به تعرض به شما نمى زنيم و بر سر پيمانى كه با شما داريم مى مانيم ... خبر اين قدرت نمايى در مكه و همه جا انتشار مى يابد و صفوان بن اميه ، ابوسفيان را شماتت مى كند كه مگر در احد به تو نگفتم قرار جنگ با محمد مگذار اينك ببين كه آنان و همه ديدند كه ما سر قرارمان نيامديم و از ترس هم نيامديم . آنان بر ما دلير شده اند). آيه كريمه فقط دلالت بر كثرت و تنوع كارشناسان عهد نبوى دارد و اين كه دانش و تخصصشان در يك يا دو رشته نيست چنانكه امر مطرح شده را بعضى از آنان مى توانند كشف يا استنباط كرده درباره اش نظر بدهند نه همه آنان . ولى اين منافات ندارد با اين كه يكى از آن ميان معصومى چون على بن ابى طالب عليه السلام باشد. چنانكه امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد: (آنان ائمه معصومين اند) (مجمع البيان ، شيخ طبرسى مفسر قرن ششم ). و از ايشان امام جعفر صادق عليهماالسلام حديث داريم كه فضل الله و رحمته (در اين آيه ) عبارتند از: پيامبر و على عليهماالسلام . (همان تفسير). و اين با آنچه در واقعه لشكر كشى به (بدر) زرد در اواخر شوال سال چهارم هجرى واقع مى شود كاملا مطابقت دارد. اگر پيامبر و على عليهماالسلام نبودند اكثريت مسلمانان حتى كارشناسان آنان از (شيطان ) كه نعيم بن مسعود باشد پيروى كرده بودند: ولو لا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان الا قليلا. بيشك على بن ابيطالب عليه السلام در همه رشته هاى علوم تجربى تخصصى ندارد. پس در چه رشته و زمينه اى (كارشناس ) است غير از (سياست دفاعى و خارجى )، كه در آن رشته و زمينه امام مجتبى ، سيدالشهداء، امام زين العابدين ، امام محمد باقر و امام جعفر صادق و ديگران عليهم الصلوة والسلام اشتراك دارند؟ و مگر ساير كارشناسان و دانشمندان علوم تجربى عصرشان نمى توانند در آن رشته و زمينه جايگزين ايشان شوند؟ آن رشته از علوم تجربى ، علم و فن بر پا كردن انقلاب تكاملى توحيدى است كه شاهد وحى - على بن ابيطالب عليه السلام - از روز اول نزول وحى در كنار پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - درس پروردگار را از زبان حضرتش مى شنود و كار اجراى آن درسها توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در وجود مباركش و در محيط اجتماعى و محيط بين المللى نظاره مى كند و فرا مى گيرد: (و تعيها اءذن واعية ). بطورى كه در پايان درسهاى پروردگار به بشر و نزول آيات اليوم اكملت لكم دينكم لايق رهبرى انقلاب پس از رحلت پيامبر خدا مى گردد. چنانكه در دوره سه حاكم بعدى اين شايستگى و صلاحيت بر همه مجاهدان و مهاجران و انصار ثابت و مسلم است و چون از جبهه هاى جهاد خارجى نگران به مدينه باز مى گردند تا امور ولايت خود را سامان دهند و آن حوادث رخ مى دهد كسى جز او را شايسته جانشين پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم نمى يابند و در ازدحام و شور و شعفى با وى بيعت مى كنند كه در تاريخ بيسابقه است . امر فوق العاده مهم تجديد انقلاب تكاملى اسلام در شرايط انقطاع وحى و آن سالهاى طولانى و مصيبتبار جز از امام معصومى كه علاوه بر ساير مقاماتش استاد علم و فن تجديد انقلاب تكاملى و توحيدى باشد بر نمى آيد. تنوع ظاهرى سياست راهبردى ائمه هدى عليهم الصلوة والسلام مطابقت دارد با تنوع شرايط و احوال جامعه بزرگ و پهناور اسلامى و با تنوع سلسله ها و حكامى كه از پى هم مى آيند و هر يك سياستى در پيش دارند؛ تنوع جائران سلطه گر، و تنوع تهاجمات فرهنگى و بدعت هاى هر زمان . همه اين واقعيات ايجاب مى كنند كه در دوره دويست ساله انقطاع وحى امامان معصومى كه در مقام بشريشان مجهز به علم و فن تجديد انقلاب تكاملى توجيداند هدايت مسلمانان را بر عهده داشته باشند. اگر امام مجتبى عليه السلام با امضاى معاهده صلح مشروط، توده هاى مردمى را كه زير پرچم معاويه گرد آمده و (اهل بغى ) را تشكيل مى دهند يا توده مردم و عالم نمايانى را كه برخلاف حكم آيه 9 حجرات از جهاد ضدبغى و عليه معاويه و لشكرش پا به دامن پيچيده اند به حوادث عبرت آموز آتى وامى گذارد تا كيفر رويه خود را كه جز سلطه پذيرى و اسارت - ذلت - نيست بچشند؛ امام بعدى - سيدالشهداء - با: (تاكتيك طف ) كه ظاهرى متفاوت دارد تجديد انقلاب تكاملى اسلام را پى مى گيرد. همانچه در صفحات 41 تا 873 كتاب (انقلاب تكاملى اسلام )، چاپ 1349 آمده است . امام زين العابدين با صحنه سجاديه اش و با آموزش انسان شناسى وحيانى به مردم . با نشان دادن ماهيت مردمى كه به حج آمده اند به كسى كه از كثرت جمعيت حاجيان غرق شعف شده است تا ببيند مردم زير سلطه امويان - باستثنا مجاهدان ضدبغى كه اندك اند - جز (انعام )- چارپايان يا (بل هل اضل ) - دون جانوران ، شى ءوارگان - نيستند. و دو امام باقر و صادق عليهماالسلام با تاءسيس حوزه علميه و تربيت كردن هزاران فقيه و اسلام شناس ... كارشناسان آيه 84 نساء همان (الذين اوتوا العلم ) يا دانشمندان آيه 12 مجادله اند كه به حكم همان آيات مرتبه بلندى را در نظام سياسى اسلامى در اختيار و تحت ولايت خويش دارند نام يكى از اين دانشمندان در تاريخ و تفسير قرآن و شرح حال شاگردان پيامبر خدا درج است چنانكه نام مبارك مولاى متقيان در تاريخ واقدى - المغازى - و بعضى ديگر از مآخذ معتبر درج است . نزول آيه 12 سوره مجادله در شاءن چند (كارشناس ) يا (اولوالامر) است كه در اين آيه (دانشمندان ) ناميده مى شوند و يكى از آنان ثابت بن قيس بن شماس نام دارد كه از مجاهدان (بدر) هم هست . دو آيه پس از آن - آيات 13 و 14 مجادله - به اتفاق مفسران در شاءن مولاى متقيان على بن ابيطالب نازل مى شود. اما تا به امروز هيچ مفسر و محققى به راز از پى هم آمدن اين سه آيه شريفه پى نبرده است : على بن ابيطالب عليه السلام معصومى است كه از (اولوالامر) و (اوتواالعلم ) رفيع الدرجه هم هست و با وجودش در شاءن نزول اين دو مجموعه آيه ، كه فاصله چند ساله دارند فهم معناى آنها را هر چه آسان تر مى گرداند. شيخ طبرسى - مفسر قرن ششم - و پيش از او واحدى نيشابورى - متوفاى 468 هجرى - از قول مقاتل كه به شهود وحى نزديك است درباره شاءن نزول آن چنين مى نويسد: (رسولخدا (ص ) در صفه يا صحن مسجد است جايى تنگ ، و روز جمعه است . آن حضرت همواره مجاهدان (بدر) را اعم از مهاجر و انصارى احترام فراوان مى كند. عده اى از مجاهدان (بدر) كه ثابت بن قيس بن شماس در ميان ايشان است مى آيند، در حالى كه ديگران زودتر آمده همه جا را پر كرده اند. ناچار روبروى پيامبر (ص ) ايستاده عرض مى كنند. سلام بر تو اى پيامبر و رحمت خدا و بركاتش . پيامبر (ص ) جواب سلامشان را مى دهد. بعد، آن عده به ساير نمازگزاران سلام مى كنند و پاسخ مى شنوند. آنان همچنان ايستاده اند مگر كسى براى آنان جايى باز كند. هيچ كس جايى براى آنان نمى گشايد. اين رفتار بر پيامبر (ص ) گران مى آيد. در نتيجه به مهاجران و انصارى كه گرداگرد او نشسته اند غير از مجاهدان بدر، با ذكر نام يكايك اما به تعداد همين ايستادگان مى فرمايد كه برخيزند. آنان مى رنجند و در حالى كه آثار رنجش بر چهره دارند برخاسته جا مى گشايند بعد هم منافقان به مسلمانان مى گويند: مگر ادعا نمى كنيد كه رهبرتان ميان مردم به عدالت رفتار مى نمايد؟ بخدا سوگند كه با اينها به عدالت رفتار نكرد، با اينها كه زودتر در جايى نشسته اند و خواسته اند نزديك به پيامبرشان باشند. مى آيد آنها را از جايشان بلند مى كند و جايشان را به كسانى مى دهد كه دير آمده اند. در پى آن ، اين آيه مى آيد. (هان اى كسانى كه ايمان آوردند، هنگامى كه به شما گفته مى شويد جا بگشاييد براى نشستن جا بگشاييد تا خدا برايتان گشايش در كار بوجود آورد. و هنگامى كه گفته مى شود برخيزيد بايد بر خيزيد، خدا كسانى را كه شما را كه ايمان آوردند بالا مى برد و كسانى را كه دانشمند هستند مرتبه ها بالا مى برد، و خدا از آنچه انجام مى دهيد بسيار با خبر است ) ثابت بن قيس بن شماس چگونه شخصيتى است ؟ ابن اثير در (اسد الغابه ) مى نويسد: (او از نسل امرى القيس است و مادرش از قبيله (طى ). او خطيب انصار بود و خطيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنانكه حسان شاعر او بود. در جنگ احد شركت داشت و در جنگهاى پس از آن نيز و در جنگ يمامه ، در زمان ابوبكر، به شهادت مى رسد. موسى پسر انس بن مالك از قول پدرش مى گويد: رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم از نديدن ثابت بن قيس اظهار دلتنگى فرموده گفت : چه كسى مى تواند خبرى از او برايم بياورد؟ مردى گفت : من اى پيامبر خدا. و رفت و ديد در خانه اش غمگين و سرافكنده نشسته است . پرسيد: در چه حالى ؟ گفت : در بد حالى . در گذشته (و پيش از نزول آيه مربوطه ) صدايم را بلندتر از صداى رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم مى كردم . كارم بر باد رفته است و از اهل آتشم . آن مرد به خدمت رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم باز گشته ماجرا را باز مى گويد: اين بار، بخدا سوگند، در حالى نزد ثابت بن قيس بن شماس باز مى گردد كه مژده بس فرخنده اى برايش مى برد. چه ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او مى گويد: برو و به او بگو: تو از اهل آتش نيستى بلكه از اهل بهشتى ... انس بن مالك مى گويد: در جنگ يمامه وقتى صفوف مسلمانان در هم ريخت به ثابت بن قيس بن شماس - در حالى كه مشغول سامان دادن اجساد شهدا بود- گفتم : عمو جان ! مى بينى چه وضعى است ؟ گفت : ما زمانى كه همراه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم بوديم اينطور نمى جنگيديم . شما، هم رفقايقان را بد تربيت كرده ايد و هم خودتان را بد عادت كرده ايد. خدايا، من به درگاهت از كارهاى آنها - اشاره به كفار - بيزارى مى نمايم و هم از آنچه اينها - اشاره به مسلمانان - انجام داده اند ابراز تنفر مى كنم . بعد هم با سالم آزاد شده ابو حذيفه دو نفرى به لشكر دشمن زدند و چندان جنگيدند تا به شهادت نائل آمدند... انس بن مالك و اولادش محمد و يحيى و عبدالله اولاد ثابت از او حديث نقل كرده اند. و اين جمله در واقعه حره به شهادت رسيده اند.) با علم ما به آموزه هاى وحيانى در خصوص ولايت صاحبنظران ، دانشمندان و كارشناسان بر اهم امر مسلمين كه سنت سياسى نبى اكرم و اهل بيتش عليهم السلام را ايجاد كرده است به يقين پيوست كه اين ولايت در كنار ولايت همگانى مردان و زنان ، ولايت هر مسلمان بر خودش ، و ولايت فقها جزئى از نظام سياسى توحيدى - وحيانى است . ولايت صاحبنظران سياست دفاعى و سياست خارجى و دانشمندان علوم زيستى شاخه ديگرى از (ولايت همگانى ) است كه اهميتش خيلى بيش از اهميت شاخه (ولايت فقيه ) آن است . چه ، براى مثال ، در دستگاه قضائى كه فقه در نگاه سطحى و ابتدايى بيشترين نقش را در احقاق حقوق ، حل مخاصمات ، و اجراى عدالت و كيفر مجرمان و دفع آنان ايفا مى نمايد در نگاهى ژرف و محققانه جز نقشى فرعى ندارد و نقش اصلى و شالوده اى و سرنوشت ساز را علوم و فنونى ايفا مى كنند كه در كشور ما و كشورى چون فرانسه و سويس در دانشگاهها تعليم داده مى شود و در دادستانى و دادسراها كاربرد داشته پرونده را مى سازند. فقيهى كه از علوم نظير جرم شناسى و از تجارب زندگى و مسائل پيچيده اجتماعى و حيله هاى مجرمان و دغلكاران و وكلاى آنها بى بهره و بى خبر باشد جز بازيچه اى در چنگال نيرومند آن تردستان نخواهد بود. تخصصى شدن محاكم يكى از تدابير ضرورى براى اسلامى شدن دستگاه قضائى است و (دادگاه عام ) از ناشيانه ترين حركاتى كه آن را از نظام سياسى توحيدى - وحيانى دور و به بعد از خدا گرفتار مى گرداند. نظر به اهميت فوق العاده اين شاخه ولايت همگانى ، خداى حكيم عليم خبير در عصر پيامبرى كه معصصوم است و متكى به وحى و هدايت الهى ، خود از فراز سر مردم با ايمان صالح به يارى آنان بر مى خيزد تا اين شاخه ولايت همگانى را تدارك و تقويت فرمايد و ضمنا به مردم بفهماند كه پس از پيامبر و قطع جريان وحى چه مسؤ وليت سنگينى در اين زمينه بر عهده دارند. چنانكه از طريق وحى بارها آنچه را دادسرا و دادستانى و بازرسى حكومت و اطلاعات همگانى و توده اى بعدها بايد دسته جمعى انجام بدهند برعهده گرفته اطلاعات قضائى و نظارتى و حفاظتى را در اختيار پيامبرش مى گذارد كه به ذكر چند نمونه مى پردازم . 1. (و چون پيامبر به يكى از همسرانش سخنى براز گفت آنگاه آن زن سخن را به ديگران خبر داد و خدا او (پيامبرش ) را از آن آگاه ساخت پاره اى از آن را به وى بشناساند و از پاره اى ديگر در گذشت . پس چون پيامبر آن را به آن زن خبر داد آن زن پرسيد: چه كسى به تو اين خبر داد؟ گفت : داناى رازدان به من خبر داد. اگر شما دو نفر سوى خدا توبه آريد بيشك دلهايتان آواى هستى برين را نپوشيده باشد. ولى اگر عليه پيامبر همپشت شويد بدانيد كه خدا مولاى (ياور، سرپرست ، اختيار دار) اوست و جبرئيل و صالحان مؤ من و فرشتگان علاوه بر آن پشتيبان اويند.)(240) 2. (چون از ميدان جهاد باز گرديد نزد آن پا از جهاد به دامن كشيدگان عذر خواهى كنند. بگو: عذر مخواهيد. چون هرگز به شما باور نياوريم . بيقين خدا از خبرهاى شما براى ما داستان كرده است و بزودى خدا و پيامبرش كارتان را از نظر بگذرانند، سپس سوى داناى غيب و مشهود باز گردانده مى شويد آنوقت آنچه را انجام مى داديد براى شما داستان مى كند).(241) 3. (پيامبر، وليد بن عقبه را براى جمع آورى زكات بنى مصطلق كه مسلمان شده و مسجدها در دهكده هايشان ساخته اند مى فرستد. به محض با خبر شدن از آمدنش شادمان بيست تن با شتر و گوسفند بسيار به استقبالش مى شتابند. و اينها تنها كسانى هستند كه زكات به آنان تعلق گرفته است . وليد همين كه آنان را مى بيند راهش را كج كرده به مدينه باز مى گردد بى آنكه نزديكشان برود. و به پيامبر گزارش مى دهد كه به محض نزديك رسيدن به آن قبيله ، ديده است كه مسلحانه بيرون آمده اند تا مانع جمع آورى زكات شوند و... خبر به آن قبيله مى رسد. همان عده اى كه به استقبال وليد بن عقبه آمده بودند به مدينه مى آيند و ماجرا را به پيامبر گزارش مى دهند و مى گويند: (اى رسولخدا، از او بپرس آيا با ما سخن گفته است و گفتگويى داشته است ؟) در حالى كه بر بيگناهى خويش دليل مى آورند و سخن مى گويند حالت دريافت وحى بر پيامبر عارض مى گردد. پس از دقايقى كه از آن حال بيرون مى آيد اين آيت را كه بر وى فرود آمده است مى خواند: (هان اى كسانى كه ايمان آوردند، اگر زشتكارى خبرى براى شما آورد بايد كه نيك بررسى كنيد مبادا عده اى را از روى نادانى آسيب برسانيد و بر آنچه كرده ايد پشيمانى خوريد. و بدانيد كه پيامبر خدا در ميان شماست . اگر پيامبر در بسيارى از امور از شما پيروى كند قطعا به رنج در افتيد. اما خدا ايمان را براى شما دوست داشتنى ساخت و آن را در دلهاى شما خوش آراست و كفر و زشتكارى و نافرمانى را براى شما ناخوشايند ساخت . اينگونه مردم اند كه رشد يافته اند آن بخششى غير پاداشى از خدا و نعمتى است و خدا بسيار دانايى حكيم است (242)).(243) 4. عبدالله بن نبتل ، منافقى است كه با حاضر شدن در محضر پيامبر خدا و شنيدن سخنانش آنها را به يهوديان گزارش مى دهد و در جلسات پنهانى با همدستانش به آن حضرت دشنام مى دهد از راه وحى به پيامبر معرفى مى شود و تهديد. آيات 14 تا 20 سوره مجادله درباره او و همدستانش نازل شده است .(244) 5. در جريان جنگ احد، وقتى صفوف سپاه اسلام از هم مى پراكند حارث پسر سويد بن صامت به انتقام خون پدرش كه در جاهليت ريخته مجذر بن ذياد را غافلگيرانه گردن مى زند بدون اين كه كسى بيند. اما پس از ختم آن جنگ و لشكركشى به حمراء الاسد پيامبر از طريق وحى خبر دار مى شود و دستور مى يابد تا حارث را قصاص كند. اين حكم در حالى كه مردم در مسجد قبا جمع اند و مى بينند، پيامبر در روزى كه معمولا به آن مسجد نمى آيد آمده است به فرمان پيامبر به اجرا در مى آيد.(245) ****************** 1- هود، 120. 2- نحل ، 44. 3- توبه ، 6. 4- تكوير، 19-21 انه لقول رسول كريم : ذى قوة عند ذى العرش مكين ... 5- عبس ، 16-13 فى صحف مكرمت مرفوعة مطهرة بايدى سفرة كرام بررة . 6- ذلك ذكرى للذاكرين ، هود، 116 - ذاكرات در احزاب ، 35. 7- انعام ، 6، كهف ، 57، اسراء، 46، توبه ، 122. 8- ر.ك : پيامبرى و حكومت ، ص 528. 9- توبه ، 122. 10- زخرف ، 3. 11- سنن دارمى ، ج 2، ص 429. دارمى - متوفاى 255 - كسى است كه بخارى ، مسلم ترمذى ، نسائى ، ابو داود، و عبدالله پسر احمد بن حنبل از او حديث نقل و ثبت مى كنند. 12- همان ، ج 1، ص 100. 13- طبقات ، ابن سعد، ج 3، ص 118. 14- سنن دارمى ، ج 1، ص 88. 15- صحيح بخارى ، ج 1، ص 26. 16- سنن دارمى ، ج 1، ص 73. 17- سنن دارمى ، ج 1، ص 100. 18- ليحيى به الاسلام . 19- همان . 20- سنن دارمى ، ج 1، ص 73. 21- همان ، ص 72. 22- سنن دارمى ، ج 2، ص 432. 23- البرهان فى علوم القرآن ، ج 2، ص 161. 24- الميزان ، ج 5، ص 135. 25- سنن دارمى ، ج 1، ص 81. 26- همان ، ص 89: ان الفقيه حق الفقيه ... 27- مفردات راغب ، معيشة ضنكا اءى ضيقا. و قد ضنك عيشه ... و الضناك الزكام . 28- طه ، 124. 29- اعلى ، 9-13. 30- اعراف ، 176-175. 31- لسان العرب ، ج 2، ص 14. 32- صافات ، 23. 33- حمد، 7. 34- صدر سوره علق . 35- صدر سوره قلم . 36- صدر سوره مزمل . 37- صدر سوره مدثر. 38- صدر سوره تبت . 39- سوره تكوير. 40- ذيل سوره فجر. 41- سوره ضحى . 42- سوره كوثر. 43- بخش دوم سوره علق . 44- كافرون . 45- فلق ، ناس ، عصر. 46- ليل ، 4. 47- تكوير، 27-28. 48- اعلى ، 9-10. 49- همان ، 14-17. 50- ليل ، 6-5 و 21-17. 51- فجر، 27-30. 52- عصر. 53- بيشتر اين طور پنداشته اند. 54- هر گاه اين آيه را بر آيه 32 نجم منطبق كنيم كه نيمه اول آن دو مشترك است مى بينيم رخداد پيوست و گسست ناپذير (دين ) مشتمل است بر ترتب پاداش و كيفر بر اعمال ، و تحولات اعتلايى و انحطاطى يا قرب به خدا و بعد از او. آيه نجم اين است : و لله ما فى السموات و ما فى الارض ليجزى الذين اساءوا بها عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى . 55- بقره ، 121. 56- مؤ منون ، 103. 57- زمر، 15. 58- اعلى ، 11. (الاءشقى ) آن حق ناپذيرترين . (شقى ) به معنى حق ناپذير است كه بد عاقبت هم مى شود. 59- همان ، 9-11. 60- همان ، 17. 61- ليل ، 8-16. 62- سوره فجر كه ترجمه آن در جلد اول آمده است . 63- همان سوره ، 15-26. 64- عاديات ، 6-8. 65- لسان العرب ، ابن منظور شيعى ، ج 3، ص 258: صمده ، و صمد اليه : قصده ... و الصمد السيد المطاع الذى لا يقضى دونه امر. و قيل : الذى يصمد اليه فى الحوائج اءى يقصد. 66- صاحبكم ، آيه 2 نجم . 67- الحسنى . 68- ليل ، 11-4. 69- محمد، 12. 70- اعراف ، 179-175. 71- فرقان ، 44-43. 72- تصنيف غررالحكم ، 92. 73- تين ، 6-4. 74- جرجانى ، تعريفات . 75- نجات . 76- شفا، مدخل منطق . 77- اشارات . 78- بحار الانوار، ج 45، ص 51. به نقل از اللهوف ، سيد بن طاووس . 79- فرقان ، 44. 80- محمد، 12. 81- آل عمران ، 154. 82- تقاضاى يهوديان جانورسان از موسى كليم الله پس از هجرت و نجات از سلطه و ستم فرعون و فرعونيان . آيه 61 سوره مباركه بقره . 83- دل آدمى ، ص 62. 84- آل عمران ، 14. 85- توبه ، 34. 86- همزه ، 3-1. 87- اسراء، 27. 88- معارج ، 26-19. 89- اريك فروم ، بحران روانكاوى ، ص 240. 90- همان ، 242. 91- كار - تن شناس ، زيست شناس ، و جراح نامدار فرانسوى (1944-1873)؛ برنده جائزه نوبل بخاطر جراحى و بخيه رگ ها و پيوند اعضا در سال 1912. 92- راه و رسم زندگى ، ترجمه دكتر پرويز دبيرى ، چاپ 1344، ص 16. 93- دل آدمى ، ص 58. 94- و اذا مسه الشر جزوعا 95- بحران روانكاوى ، 257. 96- بقره ، 205. 97- بقره ، 105. 98- حجرات ، 12. 99- احزاب ، 61-57. 100- صف ، 5، 6، 8. 101- توبه ، 61، 64 تا 68. 102- با زخم زبان ، و گفتن اين كه فلان همسرش را پس از مرگش به زنى خواهيم برد. 103- احزاب ، 53، 54، 56، 57. 104- احزاب ، 48. 105- آل عمران ، 186. 106- جاثيه ، 10-7. 107- شعراء، 223-221. 108- صافات ، 152-151. 109- نور، 12-11. 110- صفة الصفوة ، عبدالرحمن بن الجوزى ، متوفاى 597 ه ، ج 2، ص 61. 111- ر.ك : فلسفه انقلاب اسلامى ، چ 1368، ص 262 تا 280. 112- مائده ، 27. 113- Aristide (540 - 460 ق .م ). 114- فلسفه اخلاق ، ژكس ، ص 23. 115- روان شناسى اجتماعى ، ژان استوتزل ، ترجمه كاردان ، ص 106. 116- اطلاعات ، آبان 1377. 117- .Weil Simone 118- ر.ك : فرهنگ واژه هاى انقلاب اسلامى ، ذيل (ضد انقلاب )، ضد انقلاب كاغذ باز. 119- كافى ، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب الكبر، حديث 2. 120- .Habbes 121- بنام زندگى ، اريك فروم ، ص 17. 122-رك : همين كتاب ، فصل : ساختار تعالى شناختى . 123- تتمه المنتهى ، ص 93. 124- سوره مباركه فلق . 125- بقره ، 105 و 109. 126- نساء، 51 و 53 و 54. 127- مؤ منون ، 7-5. 128- نحل ، 97. 129- تاريخ الشعر السياسى الى منتصف القرن الثانى ، احمد الشايب ، قاهره 1953، ص 2. 130- علم السياسة ، دكتر حسن صعب ، بيروت 1966، ص 19. 131- علم اصول ، ص 154-158. 132- هارولد لاسكى ، مقدمه اى بر سياست ، چاپ 1956، مؤ سسه انتشارات فرانكلين ، صص 9 - 5. 133- آل عمران ، 256-258. 134- اعراف ، 3، 27، 30. 135- زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنظرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا و الله عنده حسن مآب (آل عمران ، 14). 136- بقره ، 205. 137- قصص ، 4. 138- فجر، 6-14. 139- مائده ، 62-64. 140- Cherbulliey Victor 141- در اصطلاح قرآنى : كلاءنعام . 142- در اصطلاح قرآنى : بل هم اءضل 143- اعلى ، 18-19. 144- ساختار تعالى شناختى . 145- حديد، 25. 146- ر.ك : كتابم (آزادى ، انقلاب ، و سير تقرب الى الله ). چاپ انتشارات سروش ، 383. 147- كهف ، 26. 148- بقره ، 213. 149- آل عمران ، 164 - مشابه آن : جمعه ، 2. 150- اعلى ، 19 - 14. 151- شمس ، 1-10. 152- نازعات ، 15-19. 153- فاطر، 18. 154- فصلت ، 46 - جاثيه ، 15. 155- طه ، 75. 156- نحل ، 90-91. 157- صدر سوره مباركه مؤ منون 158- در همين سلسله درسها خواهد آمد. 159- انعام ، 91. 160- وسائل الشيعه ، ابواب 6، 10 و 11 از اوباب صفات قاضى . 161- لسان العرب ، ج 15، ص 406-411. 162- يس ، 82. 163- ص ، 36. 164- آل عمران ، 49. 165- همان ، 73-74. 166- نساء، 59. 167- حشر، 7. 168- آل عمران ، 31. 169- احزاب ، 21. 170- مائده ، 55. 171- احزاب 6. 172- نور، 63. 173- ر.ك : دوره سه جلدى (پيامبرى )، چاپ 63 - 1361، شركت فرجام . 174- سوره مباركه عصر. 175- شورى ، 13. 176- قصص ، 4-6. 177- مائده ، 20. 178- حج ، 41. 179- ر.ك : پيامبرى و انقلاب ، ص 49-50 و 61، و 73. 180- عتبه و عتيبه كه اولى نامزد رقيه و دومى نامزد ام كلثوم است . 181- پيامبرى و انقلاب ، ص 74. 182- متوفاى حدود 152 هجرى . 183- سيره ابن اسحاق ، ج 1، ص 257. 184- پيامبرى و انقلاب ، چاپ ارديبهشت 1361، ص 74-75. 185- بنگريد: پيامبرى و جهاد، ص -482 431 186- حج ، 42. 187- آل عمران ، 110. 188- خدا قائم به قسط است : شهدالله ... قائما بالقسط آل عمران ، 18. 189- توبه ، 103. 190- نساء، 144. 191- آل عمران ، 28. 192- مائده ، 81. 193- همان ، 57. 194- توبه ، 23. 195- نساء، 91-92. 196- نساء، 88. 197- آيه 49 مائده . 198- آيه 50-53. 199- آيات ، 55-64. 200- ر.ك : پيامبرى و جهاد، چاپ 1363، ص 190-195. 201- انفعال ، 72-75. 202- احزاب ، 6. 203- الميزان ، ج 17، ص 221. 204- سيره ابن اسحاق ، ج 4، 159-169. 205- آيه ، 73. 206- انفال : 76. با مشخص كردن رفتارهاى اجتماعى - سياسى مؤ منان حقيقى ، غيرمؤ منان يا منافقان را تعريف مى فرمايد. 207- توبه ، 68. 208- همان . 209- همان ، 69. 210- همان . 211- همان ، 67. 212- آيه 157 اعراف : الرسول النبى الاءمى الذى ... ياءمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر... 213- توبه ، 120 و 122. 214- ج 18، ص 349. 215- مائده ، 55-67. 216- سيره ، ج 1، ص 263. اعلام الورى ، شيخ طبرسى ، ص 25. بحارالانوار، ج 18، ص 8. 217- تاريخ طبرى ، ج 2، ص 311. ر.ك : پيامبرى و انقلاب ، ص 74. 218- نهج البلاغه ، ج 2، ص 156-158. 219- به روايت حذيقة ايمان . ابن عباس ، جابر بن عبدالله انصارى ، و ديگران با عبارتى مشابه . 220- تذكره ابوالمظفر سبط ابن الجوزى ، ص 29، ر.ك : الغدير، ج 6، ص 61-81. 221- ر.ك : الغدير، ج 1. 222- اسراء، 44. 223- هود، 91. 224- طه ، 28. 225- نساء، 78. 226- انعام ، 65. 227- كهف ، 93. 228- ليل ، 6: فاءما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى ... - قيامت ، 31: فلا صدق و لاصلى و لكن كذب و تولى - معارج ، 26: والذين يصدقون بيوم الدين . 229- خداوند خودش را اين طور تعريف مى فرمايد: ما يبدل القول لدى و ما اءنا بظلام للعبيد. (ق ، 29). 230- اعراف ، 176. 231- بندهاى الف و ب اصل دوم . 232- افزوده از من است . 233- اصل دوم قانون اساسى . 234- ر.ك : كتابم (پيامبرى و جهاد)، شركت انجام كتاب ، چاپ 1363، صصص 240-258. 235- آيه ، 159. 236- آيات 35-37. 237- مجمع البيان ، شيخ طبرسى ، ج 5، ص 174. 238- همان 239- جلد 9، ص 32-35. 240- تحريم ، 3-4. 241- توبه ، 94. 242- حجرات ، 6-8. 243- المغازى ، واقدى - متوفاى 207 - ج 3، ص 981. با اندك تفاوتى در اسباب النزول ، واحدى نيشابورى - متوفاى 468 - ص 261. 244- اسباب النزول ، واحدى نيشابورى ، ص 277. به گفته سدى و مقاتل . بنگريد: پيامبرى و حكومت : ص 420-421. 245- مغازى ، واقدى ، ج 1، ص 305 - 304. بنگريد: پيامبرى و جهاد، ص 328- 327.