انسان شناسى جلد سوم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انسان شناسى جلد سوم - نسخه متنی

نویسنده: جلال الدين فارسى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
نام كتاب : انسان شناسى جلد سوم
نام مولف : جلال الدين فارسى
20)دين چيست ؟
كار تشريعى خدا چه فايده اى براى زندگى و رفتار ما دارد؟
كارهاى ما در زندگى
نوع زندگى ما، و نوع زندگى كافران
مشاركت - ولايت تكوينى
مشاركت - ولايت تشريعى
ولايت تشريعى آفريدگار
نامهاى اين شيوه زندگى ، عبادت و مردن
1. حيات طيبه
2. شيوه زندگى بايسته
3. شيوه زندگى فوق العاده ارزنده
4. راه و رسمى از زندگى كه محركش حقگرايى است
5. شيوه ى زندگى يكسره طاعت خداست
6. زندگى خاص كه با اسلام يا تسليم تواءم است
دين ، و خدا
21)جهان - انسان شناسى بشرى
22)جهان - انسان شناسى توحيدى ، مبداء هستى
مبداء هستى
لايه هاى هستى قرآن
23)جهان برين ، و جهان طبيعى
24)جهان برين لايه ها، و رخدادها
1. لايه خزائن غيب
2. لايه كتاب مبين
3. لايه (امام مبين )
4. لايه حفاظت
5. لايه روح
6. لايه روح دميدنى
7. لايه فرشتگان
25)جهان طبيعى
عرش ، و كرسى
26)جهان انسانى گشوده خود مختار
جهانى ميان دو جهان برين و طبيعى
******************
20
دين چيست ؟
(دين ) مفهومى محورى در كلام مجيد الهى است . بدون فهم ژرف اين واژه نمى توان جمله اى و آيه اى از كلامش را فهميد. فهم ولايت او بر ما، ولايت خودمان بر خويشتن ، ولايت همگانى ، و ولايت پيامبرش بر بشر، و اطاعت ما از او منوط به فهم ما از (دين ) است .
لغت شناسان نامدار و مفسران بلند آوازه به اين پرسش بنيادين جز پاسخ ابتدايى ناقص دست و پا شكسته و گاهى غلط نداده اند. اغلب مدعيان آموزش دين هم در سطحى از آشنايى با پديدارها و حوادث و واقعيات انسان شناختى نبوده اند كه بتوانند پس از تتبع در كاربردهاى آن در قرآن به تعريف جامعى از آن دست يابند.
(دين ) يك رخداد آگاهانه و ارادى در انسان است كه به سبب آگاهانه بودن و وقوعش بنحو ارادى ، متنوع و متضاد گشته است .
به نام خداوند بخشنده مهربان
بگو: هان اى كافران ، من آنچه را مى پرستيد نمى پرستم ، و نه شما پرستنده آن هستيد كه من مى پرستم ، و نه من پرستنده آنم كه پرستيده ايد، و نه شما پرستنده آن خواهيد شد كه من مى پرستم . دين شما شماراست و دين من مرا.
مى بينيم (دين ) به معنى مهم ترين كارهايى است كه فرد آگاهانه و بنحو ارادى در گذشته كرده و اكنون مى كند. ايجاد علائق پست يا عالى در خودش ، عشق ورزيدن به اشياء و اشخاص يا آفريدگار انسان و جهان ، اطاعت از اين يا آن ، بطورى كه بنده و مطيع اين و آن گردد،... بكار بستن اوامر و نواهى اين يا آن كه بالضروره او را بر حسب ماهيت آن اوامر و نواهى و اراده يا علائقى كه پشت سر آنهاست و بر حسب ميزان اطاعتش از مصدر آنها متحول مى گرداند تحولى اعم از پست شدن و بهتر و برتر شدن ، و رفتن به اسفل سافلين يا به اعلى عليين . چنانكه كافران در درجات پستى و بعد از خدا و دركات حجيم و پيامبر اكرم در اعلى مراتب عليين قرار مى گيرد.
اين معانى را از آيه ديگرى هم استنباط مى كنيم : و قال فرعون ... انى اخاف اءن يبدل دينكم اءو يظهر فى الارض الفساد.(1)
فرعون كه در راءس هرم حاكميت مصر قرار داشته قانونگذار و مصدر امر و نهى است و مردم با اطاعت از او (عابد)ش بشمار مى آيند احساس ‍ مى كند كه اطاعت مردم از موسى كليم و شناختن و ايمان آوردن به اوامر و نواهى الهى و تسليم شدن به موسى و به آفريدگار حكيم ، تغيير احوالات آنان و دگرگونى زندگيشان و بالنتيجه يك انقلاب اجتماعى بزرگ و تكاملى را در پى خواهد داشت همانچه او آن را يك (افساد فى الارض ) تلقى و معرفى مى نمايد.
پس دين عبارت است از نوعى زندگى ، و شيوه يا راه و رسمى از آن كه اطاعت از اين و آن مصدر حاكميت و صدور اوامر و نواهى در تعيين چگونگى و ماهيت آن زندگى نقش اساسى دارد. اراده كردن هر نوع زندگى - از پست تا عالى - با اختيار يك نوع مصدر حاكميت - يا قانونگذار و قبول اطاعت از آن و تسليم شدن به آن ملازمه وجودى دارد. و بعكس ، قبول هر نوع قانونگذار و مصدر حكومت مستلزم پذيرش و گزينش يك نوع زندگى از پست تا عالى است . اينها دو واقعيت جدايى ناپذيرند. تن دادن به حاكميت فرعون - و هر طاغوتى - همان و (داموار) يا (دون جانور) شدن همان . قبول و تسليم شدن به حاكميت پروردگار عالمهاى آفريدگان و به حكومت و اداره پيامبرش و اطاعت از اوامر و نواهى الهى - يا شريعت - همان و اعتلا به حيات طيبه همان .
زندگى مجموعه اى كار است ، كارهاى متنوع از رفتارهاى عقلى : انديشه ، استدلال ، تجريد و تعميم ، داورى ، و تخيل و يادگيرى و حافظه ، و رفتارهاى هيجانى - عاطفى ، تا كارهاى عملى نظير انتخاب شغل و همسر، يا خوردن و پوشيدن . در راءس آنها، اراده ، تصميم گيرى ، گزينش نوع زندگى ، موضعگيرى سياسى - امنيت - دفاعى ، و ايجاد علائق پست و عالى كه بعدا انگيزه رفتارها و اعمال و انديشه هاى ما مى شوند قرار دارند. اين اعمال حتى حركات بيهوده و بيفايده - يا لهو - و بازى را در بر مى گيرند. چنانكه زندگى پست هست كه فقط تركيبى از لهو و لعب است : الذين اتخذوا دينهم لهوا و لعبا و عزتهم الحياة الدنيا.(2) اينها گروهى از كافران اند. زندگى پست دنيا دارى متنوع تر از اين است : اعملوا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ...(3)
انديشه ها، استدلال ها، و داورى ها و گزاره هاى زندگى هاى پست داموارگى ، دون جانورى ، دنيا دارى و استكبارى حول همين موضوعات و كارها مى چرخد. چنانكه ادبيات مدرنيته را همين ها پر كرده است . تفاوتى كه زندگى استكبارى با ساير زندگى هاى پست دارد اين است كه مفهوم (سلطه ) يا قدرت سياسى - نظامى در آن برجسته تر است نسبت به زندگى دنيا دارى - كه سرمايه دارى يكى از شاخه هاى آن بشمار مى آيد. سلطه مالكان يا سرمايه همين جايگاه را در انديشه و فرهنگ و فلسفه زندگى دنيادارى بازى مى كند و در خود آن زندگى . ما با زندگى پستى كه تركيبى از (لهو و لعب ) باشد هم در محيط اجتماعى و محيط بين المللى خويش ‍ آشناييم و هم اگر مطالعه اى در تاريخ بشر كرده باشيم با آن آشنا شده ايم .
ديندارى اروپاييان عهد باستان اين گونه است . معبودشان ژوپيتر از غيبت (آمفى تريون ) سردار دولتشهر تب كه به جنگ دشمن رفته سوء استفاده كرده خود را به شكل او در آورده به همسر وى كه زنى زيباست نزديك مى شود و او را مى فرمايد همانچه موضوع نمايشنامه آمفى تريون اثر (پلوتوس ) نمايشنامه نويس رومى سده هاى سوم و دوم پيش از ميلاد است . روميان كه معتقد بودند ژوپيتر مانند همه زنبارگان بزهكار و پست از بازگويى داستانهاى عيش و عشرت و هرزگى خويش غرق سرور مى شود براى ارضايش در هر گرفتارى و شكستى يا پيشامد قحطى و طاعونى دستور مى دادند تا بار ديگر اين نمايشنامه به روى پرده بيايد.(4) آريستو فانس ‍ بزرگترين نمايشنامه نويس يونان كه حدود 450 تا 380 ق .م مى زيسته است تاريخ ديندارى بازيگرانه و بلهوسانه اروپاييان قديم را با مهارت و هنرمندى مى نگارد.
در حالى كه انديشه در زندگى ديندارانه به مفهوم وحيانى - توحيدى آن ، همچنين ساير رفتارهاى عقلى با محرك حقگرايى - پاكى گرايى - كه از آن با حنيفيت ياد شده است - صورت مى پذيرد. نقطه مقابلش در زندگى دنيادارى (آز) است و در زندگى استكبارى ، علائق استكبارى كه نه فطرى - ساختارى بلكه با ايجاد ارادى آن در خود برقرار و دست اندركار مى شود. انديشه حقگرايانه گام نخست در صراط مستقيم رشد معنوى و سير تقرب الى الله است . اينگونه انديشه كه در سرگذشت ابراهيم خليل در كلام الهى مى آيد و ارائه مى گردد گشايش خود است به روى ظهور آيات آفاقى و انفسى ، و نيل به حقيقت . آنگاه نوبت به آرميدن در آغوش حقيقت مى رسد يعنى ايمان . در اين حال از زمان - مكان بمثابه ناآفريده ، آرامش در آغوش حقيقت را براى خود مى آفرينيم . ايمان بنحو آگاهانه و ارادى در ما آفريده مى شود.
نه ما سوژه دكارتى هستيم و نه آيات آفاقى و انفسى ، ابژه هاى آن هستند تا موضوع پژوهش و انديشه مان واقع شوند؛ و نه معرفت ، شناخت و نيل به حقيقت بدان گونه كه دكارت و كانت و ديگر اخلافش در مدرنيته مى پندارند روى مى دهد.
ما، چنانكه جهان - انسان شناسى وحيانى و توحيدى مى گويد به رويداد خود آفرينى و حاكميت بر چهار محيط، يا محكوميت ، ذلت در آن سپرده مى شويم . به دو امكان رشد و بيراهه روى ، قرب به خدا و بعد از او، فراگرد ارتقا از وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت به وضعيت هاى محيطى و كيفيت هاى تكاملى آزادى - عزت سپرده شده ايم : قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لاانفصام لها...(5) به ريسمانى سپرده شده ايم كه بسيار محكم است و در سير الى الله پاره نمى شود تا به قعر پستى و دركات جهنم سقوط كنيم . در عين حال به تبعيت از ابليس سپرده شده ايم بطورى كه مى توانيم گوش به تلقينات كاهنان قديم و سلاطين رسانه اى و مدعيان دانش اجتماعى مدرنيته بسپاريم و به اباطيل آنها باور بسته قواعد رفتارى آنان را بكار ببنديم تا هستى پستى را كه آنان براى ما مى پسندند و تكيه گاه سلطه آنان بشمار مى آيد از آن خود سازيم .
اين آيه كريمه و نظائرش بر خلاف متافيزيك يونانى كه به علت توجه دارد و بر آن متمركز است از آينده خبر مى دهند. به موجب آنها (دين ): هرگونه زندگى از پست تا عالى ، و هر رفتار و كار از بد تا خوب و از صالح تا فاسد، و نيز تحولى كه به بار مى آورند جملگى (يك رخداد) آگاهانه و ارادى است و نحوه اى از خود آفرينى .
و انا منا المسلمون و منا القاسطون فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا. و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا(6)
(دين ): هر گونه زندگى و رفتار و كار آگاهانه و ارادى ، و نيز تحولى كه آن گونه از زندگى و آن رفتار و كار در عامل و فاعل خود ايجاد مى كنند يك رخداد است رخدادى در يك انسان . براى مثال ، حيات طيبه را يك فرد بر مى گزيند و پيش مى گيرد تا طى آن كيفيت هايى تكاملى پيدا كند. كارهايش ‍ از انديشه و استدلال و داورى تا گفتگو و خوردن و آشاميدن و رفتن و خفتن (عمل صالح ) مى گردد همانچه رشدش داده اعتلايش مى بخشد و به يك يا چند آزادى - عزت نائلش مى گرداند تا به منزلتى والا در نظام هستى فرا رود. مثلا شخصيت او در مكان و زمان - در بسيط جغرافيا بگونه امت و در طول تاريخ و دوران آينده - بسط مى يابد و خود بر چهار محيط اثر مثبت مى نهد آثارى كه بصورت (باقيات الصالحات ) بعد از مردنش هم دوام دارند. براى بشريت و براى نسلهاى آينده نافع شده است و فيض از خير و صلاح از وجودش جارى گشته است .
(دين ) كفار دنيادار و كفار مستكبر هم چنين است . رخدادى است در خود آنها، رويدادى آگاهانه و ارادى كه پيامدهايى براى خودشان و نيز در محيط اجتماعى ، طبيعى ، و بين المللى دارد. آنچه سرمايه داران استعمارگر و مستكبران جنگ افروز و مفسد فى الارض در سده هاى اخير كرده اند رخدادهايى بيش نيست .
علت تفاوت بلكه تضاد ماهوى اين چند دسته رخداد، اين است كه مردمى خدا را ولى خويش و (شارع ) - يا قانونگذار - و مصدر امر و نهى خود گرفته اند و بسيارى هم در برابرش طغيان - يا سركشى و نافرمانى - نموده تابع علائق دنيادارى يا استكبارى يا داموارگى يا دون جانورى خود گشته اند. مستكبران و دنياداران ، سلطه گر شده اند و داموارگان و دون جانوران سلطه پذير و اسير - ذليل آنها. دو گونه دولت يا سازمان سياسى در كنار هم در طول تاريخ برقرار مانده اند: 1. الحادى - طاغوتى 2. وحيانى - توحيدى .
آن دوراهى سرنوشت ساز و تعيين كننده ماهيت انسان ها عبارت است از دوراهى گزينش حاكميت و شريعت الهى ، و گزينش طاغوت . اسلام يا تسليم شدن به خدا، و سرسپارى به طاغوت ، طاغوتى كه خود اسير - ذليل علائق پست دنيادارى و آز درونى خويش است يا اسير - ذليل علائق استكباريى كه خود در خويشتن ايجاد كرده است .
كشمكش پيامبران با مترفان و مستكبران بر سر همين دوراهى است . كشمكش ما در صحنه بين المللى و حتى در درون سرزمين و ميهن اسلامى در حال حاضر بر سر همين دوراهى است .
كار تشريعى خدا چه فايده اى براى زندگى و رفتار ما دارد؟
تشريع كه در آيه شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا... و غير آن آمده است بيان كردن ، توضيح دادن ، و روشن كردن راه زندگى و كار را افاده مى نمايد. يا اگر از شرعه و شريعه باشد به معناى رسيدن انسان به جوى يا چشمه آبى گوارا و قطع نشدنى است كه مى توان مستقيما و بدون احتياج به وسيله اى از آن نوشيد چنانكه وقتى مى گويند شرع يشرع به اين معناست كه با دهان نوشيد.
اين آب حياتبخشى كه خدا از راه وحى به پيامبرانش در دسترس مردم قرار مى دهد چيست ؟ معارف حقه يا جهان - انسان شناسى و احكامى است كه هم زندگى هاى پست و فروگردهاى بعد از خدا را معرفى مى نمايد و هم چگونگى حيات طيبه را روشن مى كند. يك زندگى شناسى تطبيقى و مقايسه اى است كه ما هم در زندگى شخصى و هم با مشاهده و مطالعه زندگى ديگران و هم در گزارشهاى مكتوب و شفاهى دانشمندان و متفكران مى توانيم تا حدودى با آن آشنا شويم و پى ببريم كه خدا با ارائه اين معرفت فوق العاده با اهميت و غيرقابل چشم پوشى از آن امكان بهترى و برترى را براى ما فراهم آورده و لطفش را به ما به نهايت رسانده است . بخشى از اين معارف حقه آموزه ها و طرحى است درباره سازماندهى اجتماعى يا حكومت و اداره محيط اجتماعى . چه ، محيط اجتماعى يكى از سه عنصر اصلى مؤ ثر در رشد و انحطاط ماست .
مجموعه معارف حقه و اوامر و نواهى الهى و احكام وضعى و احكام تكليفى يك كاركرد دارد و آن بيان چگونگى حيات طيبه است تا آن را در پيش گيريم و از زندگى هاى پست اجتناب نماييم . اين كلام الهى را بشنويد: استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ... وقتى خدا و پيامبر شما را دعوت مى كنند به آنچه كه شما را زنده مى كند (به حيات طيبه ، به زندگى بايسته ) دعوتشان را اجابت كنيد و بپذيريد.(7)
در زندگى طيبه ، و زندگى بايسته - دين الحق - ما زندگى جديدى پيدا مى كنيم كه فوق زندگى انسانى است ، از سطح عادى و عامى فرا رفته فاتح چهار محيط شده عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى را شكست داده مقهور خويش ساخته يا زدوده به دوازده وضعيت محيطى آزادى - عزت نائل مى شويم ؛ به مقامى هر چه والاتر در نظام هستى يافته به قرب خدا نائل مى گرديم . افعال ما رنگ - يا صبغه - و ماهيت فعل خدا پيدا مى كند. با برادران و خواهرانمان بر سر نيكى بيكران و تقوى همكارى مى كنيم . از جمله فعل (وصايت ) يا سفارشى را كه خدا نسبت به پيامبرانش داشته است نسبت به يكديگر انجام مى دهيم : الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر همان جهان - انسان شناسى و زندگى شناسى و احكام و اوامرى را كه خدا به پيامبرانش از آدم و نوح تا ابراهيم و موسى و عيسى و پيامبر خاتم (سفارش ) كرده است و همان زندگى را كه به ايشان آموخته است به يكديگر مى آموزيم . همچنين در دفاع از اين زندگى ، و در جريان براندازى طاغوت و مستكبران و مترفان سلطه گر، يكديگر را به ادامه جهاد و انقلاب و پايدارى در برابر آن دشمنان تبهكار فرا مى خوانيم و سفارش و دعوت مى كنيم ، دعوتى كه تكرار دعوت خدا و پيامبر است . بدينسان با پيامبران و خدا در صحنه تاريخ ، و در محيط اجتماعى و محيط بين المللى ، حتى در نظام همكار و همنوا مى شويم . و اين همان ولايت همگانى مؤ منان نمازگزار زكات پرداز، صدقه دهنده دينشناس است با يكديگر كه در راستاى ولايت امامان معصوم و پيامبران گيرنده وحى ، و ولايت الهى قرار دارد و همواره تاريخ جارى بوده است .
كارهاى ما در زندگى
رخدادهاى ارادى و آگاهانه اى كه جمعا نوعى زندگى يا (دين ) را تشكيل مى دهند از لحاظ زمانى تقدم و تاءخر دارند. چه محال است همزمان روى دهند. دليل اين تقدم و تاءخر زمانى آنها رابطه عليت است كه ميان برخى با ساير رخدادها برقرار است . نخستين رخداد، گزينش نوعى از زندگى - دين است . دومين رخداد، تسليم شدن به ، و اطاعت از يك (شارع ) يا قانونگذار و مجموعه قوانين است . به ملاحظه همين حقيقت خداوند متعال از طاعت يا اطاعت با لفظ (دين ) تعبير مى فرمايد تا بفهماند كه ما با اسلام يا تسليم شدن به او و اطاعت از اوامر و نواهيش و رعايت احكام وضعى او به نوعى از زندگى كه همان حيات طيبه باشد و به فرجامى معين نائل مى گرديم و با تسليم شدن به او اطاعت از غير او، يا طاغوت ، به نوعى متضاد از زندگى ، استكبارى ، دنيادارى ، دامواره ، و دون جانورى و به فرجامى مى رسيم نقطه مقابل فرجام مردمى كه احكام الهى را اطاعت كرده و وجودشان را به شريعت سپرده اند. و بفهماند كه هيچيك از انواع زندگى بدون طاعت از يك مصدر امر و نهى يا حاكميت و حكومت و سازمان سياسى - فرهنگى روى نمى دهد.
مى بينيم در آيات بسيارى براى اشاره به طاعت و اطاعت از لفظ دين استفاده مى شود. براى مثال : و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة و يكون الدين كله لله (8) با مستكبران و دنياداران سلطه گر بجنگيد و سلطه و تخت و تاجشان را براندازيد تا شرايط فرهنگى - سياسى لغزنده فريبنده گمراه كننده اى نمانده مستضعفان - يا مردم دامواره و مردم دون جانور - بتوانند فارغ از ترس و تهديد، نوع زندگى انسانى يا نوع ديندارانه را برگزيده راه آزادى - عزت - بسپارند و (اطاعت ) - دين - فقط براى خدا باشد.
نوع زندگى ما، و نوع زندگى كافران
هر يك از ما و كافران نوعى زندگى داريم ، بطورى كه خدا به پيامبرش ‍ مى آموزد تا به كافران بگويد... لكم دينكم ولى دين . شما راه و رسمى از زندگى داريد و من راه و رسم ديگرى .
در عين حال ، زندگى پيامبر اكرم و ما با زندگى هاى مستكبران ، دنياداران ، دامواره ها، دون جانورها وجوه مشتركى هم دارد. براى مثال زندگى ما و زندگى آنها را يك مجموعه قوانين و يك قانونگذار - يا شارع - شكل مى دهد و ما مطيع يك شارع و اوامر و نواهيش هستيم و آنها هم مطيع يك قانونگذار و مجموعه احكام وضعى و احكام تكليفى او هستند. اطاعت از اين مجموعه احكام يا قوانين و اين قانونگذار، يا آن مجموعه احكام يا قوانين و آن قانونگذار كار بسيار مهمى و جزء بنيادين شيوه زندگى است . سرنوشت ما و سرنوشت كفار هر دو با همين تصميم گيرى و كار رقم مى خورد. در اين نقطه عطف زندگى است كه راه ما از راه آنها جدا مى شود و هر يك از ما و آنها چيزى مى شويم كه ديگرى نمى شود. ما قانونگذارى و ولايت طاغوت را مردود و نامشروع شمرده به آن كافر مى شويم و خدا را شارع و ولى خويش مى گيريم ، و كافران ، طاغوت را ولى و حاكم خويش ‍ گرفته به خدا كافر مى شوند: فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها...
در زندگى نسل حاضر كفار، طاغوت هاى زنده و اسلاف مرده آنها كه بيشترين احكام و اوامر را وضع كرده و بصورت سنت فرهنگى - سياسى الحادى - طاغوتى بجا نهاده اند مشاركت دارند، مشاركتى بر سر (اثم و عدوان ). در زندگى ما مسلمانان از زندگى پيامبران كه نخستين مسلمان و مؤ من قوم و جامعه خويش اند (خدا) از دو طريق مشاركت ولايت دارد.
مشاركت - ولايت تكوينى
مشاركت - ولايت تشريعى
بنابراين درست گفتيم كه (دين ) رخدادى آگاهانه و ارادى در وجود ما - اعم از مؤ من و كافر - است . اما با اين توضيح و متمم كه آن رخداد از چندين جهت و نظر با خدا نسبت دارد. همه ما آفريده او و پرورده رحمت رحمانى او هستيم . ساختارى به ما داده كه ريشه و پايه در نظام هستى دارد و با روابطى على به جهان برين و لايه هايش تا مبداء هستى و كرسى فلك و عرش امرش پيوسته است . لايه خود مختارى - يا اراده - ما مخلوق اوست . و او اجازه و امكان و توان به ما داده است تا كيفيت هاى مختلف بپذيريم و زندگى هاى متفاوت و متضاد برگزيده پيش گيريم . از هر يك از راههاى بعد از خدا و قرب به او برويم يا از آن كه رفته ايم باز گشته در ديگرى طى طريق و كسب تحول كنيم و بسر بريم . توبه آريم ، و توبه بشكنيم .
همچنين بر هر رفتنى و هر گونه زندگى كردنى آثار و نتايجى مترتب فرموده كه ما عملا به تجربه در مى يابيم و درك و احساسش مى كنيم و بسيارى در همين زندگى و در طول عمرمان براى ما مشهود است و پاداش و كيفرى پيوسته و لاينقطع است ولى آنكه فاصله اى زمانى ميان عمل و نتيجه اش ‍ وجود داشته باشد بر ما كه عاملش هستيم بار مى گردد: فمن يعمل عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره .
هم رحمت رحمانى خدا كه به كافر و مؤ من و هر آدمى ارزانى مى شود فيض ‍ بى انقطاعى از نعمت و امكان است و هم رحمت رحيميش كه پاداش عمل صالح است و به مؤ منان نيكوكار تعلق مى گيرد يك رخداد است ، رخدادى كه تواءما با رخداد عمل صالح سير تقرب اتفاق مى افتد و در وجود عاملش . انحطاط و بعد از خدا هم كه در كافر رخ مى دهد از كيفر زشتكارى و كفرش ‍ جدا نيست . اين پاداشها و كيفرها از نخستين روز تاريخ بشريت پيوسته روى داده است و روى مى دهد و روى خواهد داد. طول تاريخ و تمامى ايام عمر يكايك ما يوم الحساب است . پاداش و كيفر را در تمام روزهاى عمرمان مى بينيم و مى گيريم و پس از مرگ كه جز فقدان زيستن نيست در دو مرحله زندگى برزخى و زندگى قيامت هم متناسب با آن دو عالم متفاوت است با اين عالم ، جارى و برقرار است . زندگى برزخى ما هنوز شروع نشده است ولى زندگى برزخى رفتگان و نسلهاى گذشته با درجات بهشت آن و دركات جهنم آن برقرار بوده و هست و تا به قيامت دوام دارد: انما توعدون لصادق . و ان الدين لواقع آنچه به شما وعده داده مى شود از دو زندگى برزخى و قيامتى پس از مرگ راست است و حساب و پاداش و كيفر البته در حال وقوع و رخدادن مستمر لاينقطع است . و له ما فى السماوات و الارض و له الدين واصبا اءفغير الله تتقون ؟(9) آنچه در جهان هاى برين و در عالم طبيعت هست متعلق به اوست و چرخه مستمر و بى انقطاع طاعت تكوينى و پاداش و كيفريابى به او تعلق دارد. با وجود اين آيا از غير خدا پروا مى گيريد (و اطاعت مى نماييد؟)
منتهى شدن كفر و زشتكارى و ستمگرى به انحطاط و بعد از خدا و آتش و عذاب و ذلت اسارت در چنگال آنها مانند مترتب شدن اعتلا و قرب به خدا و نعيم بهشت و رضوان و كاميابى و آزادى - عزت بر ايمان و تقوى و توكل و رجاء و صبر و اعمال صالحه امرى تكوينى و تخلف ناپذير و مستمر و بى انقطاع است : واصبا. و حفظا من كل شيطان ما رد لايسمعون الى الملاء الاءعلى و يقذفون من كل جانب دحورا و لهم عذاب واصب (10) پاداش اسلام و ايمان و اعمال صالحه و (خلق عظيم ) پيامبر اكرم هم مستمر و بى انقطاع است : ما انت بنعمة ربك بمجنون . و ان لك لاءجرا غير ممنون و انك لعلى خلق عظيم (11)
كيفر و پاداش دقيقا مانند بعد از خدا و قرب به خدا، و پستى مرتبه اى خلود الى الارض و والايى منزلت در نظام هستى با انجام عمل زشت و زيبا يا منكر و معروف همراه است بلكه تعبير از آن به (همراه ) ناصواب و اشتباه آور است . بالضروره در همين زندگى و در لحظه انجام عمل و تعين رفتار و زندگى تحقق يافته دوام يا تثبيت آن در لحظه مردن صورت گرفته در زندگى برزخى بسبب آنكه آثار آن اعمال بر ديگران هنوز به نتيجه نرسيده و خاتمه نيافته فقط ثبات نسبى پيدا مى كند تا با برچيده شدن دو جهان طبيعى و انسانى ، و رخداد حشر و نشر در قيامت ثبات مطلق و جاويد پيدا كند. براى تفهيم اين حقيقت آيات متعدد نازل مى فرمايد از جمله : ويل لكل همزة لمزة . الذى جمع مالا و عدده ... كلا لينبذن فى الحطمه . وما ادراك ما الحطمة . نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة . انها عليهم مؤ صدة . فى عمد ممددة .
در جاى ديگر مى فرمايد: (و بگو: حق از جانب پروردگار شماست . پس ‍ هر كس بخواهد ايمان آورد و هر كس بخواهد ناباور شود. ما براى ستمكاران مشرك آتشى آماده كرده ايم كه سراپرده اش آنها را احاطه كرده است و اگر فريادرسى خواهند با آبى به فريادشان رسيده شود چون مى گداخته كه روى آنها را بريان كند. بد شرابى است و بد آرامشگاهى !) فعل ماضى (احاط) را بكار مى برد تا بفهماند كه به آينده و پس از مردن اختصاص ندارد و در همين زندگى بر كفر و شرك و تبعيت از طاغوت و ستم كردن بر خود و بر ديگران مترتب مى شود.
(دين ) در آيات (و له الدين واصبا)، (و ان الدين لواقع ) و نظائرش دلالت قطعى دارد بر ولايت تكوينى خداى متعال در نظام هستى با جريان هاى مختلفش : جهان برين ، جهان انسانى ، جريان طبيعى ، و جهان پست كه در دو جهان انسانى و طبيعى به صورت تحقق حساب و پاداش و كيفر، و نيز ترتب آثار عمل و زندگى بر عامل و اختياركننده آن كه جز وجه ديگرى از همان امر نخستين يعنى حساب و پاداش و كيفر نيست ، بلكه همان است و اين وجه چيزى جز تصور ناشيانه و اشتباه آميز از آن در بعضى اذهان نيست . اين (دين ) رخدادى از خدا، و فعل اوست كه مترتب مى شود بر عمل آگاهانه و ارادى ما از بد و خوب . چنانكه مشتق آن : مدينون ، و مدينيين در آيات 53 صافات و 86 واقعه دلالت بر حالت تكوينى محكوميت بشر در برابر ولايت تكوينى خدا دارد و مى فهماند كه ما چه در زيستن و عمر كوتاهمان و چه پس از فقدان زيستن ، و دو زندگى برزخى و قيامت محكوم سنن حاكم بر نظام هستى هستيم ، محكوم محاسبه و پاداش و كيفر: ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمدينون . ... فلولا ان كنتم غير مدينين ترجعونها ان كنتم صادقين پس چرا آنگاه كه جان به گلو رسد و شما آنگاه با چشم خود (آن جان به لب رسيده را) نگاه كنيد و در همانحال ما از شما به او نزديكتريم ولى شما به ديده بصيرت در نمى يابيد. آرى اگر شما محكوم ولايت تكوينى ما نيستيد و اگر راست مى گوييد چرا آن جان (به لب رسيده ) را باز پس نمى گردانيد؟!
بدينسان ، آفريدگار جهان و انسان كه پروردگار او هم هست در دين - زندگى ما - خواه زندگى هاى پست باشد و خواه زندگى انسانى و حيات طيبه - على رغم ارادى و آگاهانه بودن آن زندگى ها كه اختيار مى كنيم ولايت تكوينى دارد. زندگى هاى ما بدون ولايت تكوينى او گذران نمى شود. مى ماند بحث ولايت تشريعى او.
ولايت تشريعى آفريدگار
اين ولايت مستند به ولايت تكوينى اوست . چه ، تنها اوست كه بر حقايق جهان هستى و جهان انسانى ، بر ساختار ما و رابطه تحولات انحطاطى و تكاملى بشر با اعمالش ، و انديشه ها، باورها، و نوع زندگيى كه اختيار مى نمايد احاطه علمى دارد و لطيف خبير بصير عليم حكيم است . به همين دليل هدايت ما را بر عهده گرفته صراط مستقيمى را به ما نشان مى دهد كه حيات طيبه نام دارد و پيمودنش ما را متخلق به اخلاق الهى ساخته به قربش نائل مى گرداند.
هدايت را از راه وحى به پيامبران صورت داده كه قابل تدوين و كتابت هم هست : نازل كردن (كتاب ). همچنين از طريق اعطاى عصمت تكوينى به پيامبران و ائمه اهل بيت پيامبر خاتم و توفيق دادن به آنان تا هدايتش را بر وجود خويش با دقت تمام بكار بندند از آنان (ميزان ) ساخته است . كتاب متبلور، امام ، اسوه ، و سرمشق . هم قرآن و انجيل و تورات نازل شده خدا است و هم پيامبران . و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط.(12)
بدينسان هر پيامبرى (اول من آمن ) و (اول من اسلم ) بشمار مى آيد. در عين حال ادامه دهنده سنت فرهنگى - سياسى توحيدى - و وحيانى است : قل اءننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا... بگو: پروردگارم مرا به صراطى مستقيم هدايت كرد به دينى ارزنده ، به سنت توحيدگرايى ابراهيم كه از مشركان نبود. بگو: براستى نماز من و عبادت من و زندگى من و مردن من براى خداى ، پروردگار عالمهاى آفريدگان است . شريكى ندارد و مرا به آن امر فرموده است ، و من نخستين تسليم شونده ام . بگو: آيا جز خدا پروردگارى بجويم حال آنكه او پروردگار همه چيز است ، و هر كس هر چه بدست آورد و انجام دهد بر عهده خويش ‍ كرده باشد و هيچكس بار گناه ديگرى را بدوش نكشد، وانگهى بازگشت شما بسوى پروردگار شماست آنگاه به شما درباره آنچه بر سرش اختلاف داشتيد خبر مى دهد (و داورى مى فرمايد).(13)
اين شيوه خاص زندگى و مردن و نمازگزارى و عبادت و عشق ورزى كه سلسله انبياء از آدم تا خاتم از راه وحى از خدا آموخته و در وجود خويش ‍ بكار بسته اند و به مردم آموزش داده اند در (كتاب ) هست و در هر پيامبر و معصومى متبلور و نمايان است . پيامبر خاتم بدستور خدا آن را كه در وجود خودش متبلور شده است به كافران عصر و جامعه اش نشان مى دهد و بدان اشاره مى كند بدين عبارت كه : (... ولى دين ) من هم شيوه زندگيى دارم .
خداى متعال هم مكرر مى فرمايد كه اين راه و رسم زندگى را او به پيامبران و از طريق آنان به مردم نشان داده است : (خداى شكست ناپذير حكيم اين چنين وحى مى كند به تو و به كسانى كه پيش از تو دارند: آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين (يا عالم طبيعت ) است از آن اوست و او بلند پايه (العلى ) عظيم است . آسمانها (جريان هاى برين ، و نه آسمانهاى عالم طبيعت ) مى روند تا از فراز خودشان بشكافند در حالى كه فرشتگان در ستايش پروردگارشان خدا را از هر شبيه و پندار و تصور منزه مى شمارند و براى كسانى كه در عالم طبيعت (و نيز جهان انسانى )اند مصونيت مى طلبند. هان ! بيگمان ، خداست كه مصونيت بخش و بخشنده رحمت رحيمى است . و كسانى كه بجاى او اوليايى گرفتند خدا برايشان نگاهبان است و تو بر آنان گماشته نيستى ... آيا بجاى او اوليايى گرفتند حال آنكه خداست كه ولى است و اوست كه مردگان را زنده مى كند و او بر همه چيز تواناست (او ولايت تكوينى دارد). و هر چيز كه درباره اش اختلاف پيدا كرديد حكم آن با خداست (او ولايت تشريعى هم دارد). آن خداى ، پروردگار من است . بر او توكل كردم و به سوى او رو مى آورم . آفريدگار آسمانها و زمين ... كليدهاى آسمانها و زمين روزنه هاى على ميان جهان انسانى و جهان طبيعى و... با جهان برين و با مبداء هستى ) از آن اوست . روزى را براى هر كس كه بخواهد بگستراند و تنگ گرداند. بيگمان او به هر چيزى داناست . شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و... از نوع يا شيوه زندگى آن را به شما ارائه كرد و نشان داد كه نوح را به آن سفارش كرد و آنچه را كه به تو وحى كرديم و آنچه را كه ابراهيم و موسى و عيسى را بدان سفارش كرديم ، اين را كه زندگى را بر پا داريد (اءن اقيموا الدين ) و بر سر آن شاخه شاخه نشويد (و مصادر امر و نهى متعدد نپذيريد). مشركان (يا طاغوتيان ) را آنچه آنها را بدان مى خوانى (اطاعت مطلق از آفريدگار يكتا) گران مى آيد. خدا هر كه را بخواهد به سوى تو - توحيد - جذب مى كند و هر كه را روى به سوى او آورد هدايت فرمايد... پس بايد كه به سوى آن دعوت كنى و چنانكه دستور يافته اى راست قامت بر راه روى و علائق پست آنان را تبعيت نكنى . و بگو: به آنچه از كتاب كه خدا نازل فرمود ايمان آوردم و دستور يافته ام كه ميان شما به عدالت حكومت و قضاوت كنم . خدا پروردگار ما و پروردگار شماست . كارهاى ما راست و كارهاى شما شما راست مشابه لكم دينكم ولى دين دعوايى ميان ما و شما نيست . خدا ما را گرد هم آورده داورى خواهد كرد و بازگشتمان نزد اوست .)(14)
چگونگى ولايت تكوينى و ولايت تشريعى خود را بر جهان و انسان بيان مى فرمايد كه هم در روزى رسانى و پروردگارى موجودات است و هم در وحى به پيامبرانش ، و هم در ترتب پاداش و كيفر و رشد و انحطاط بر انسانها كه عامل عمل صالح و فسق و فجورانه و هم در امور مشابه آن ، روزنه هاى على جهان برين و لايه هاى آن به روى دو جهان انسانى و طبيعى گشوده مى شود: تكاد السموات يتفطرن من فوقهن و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض ... آن هم به سبب اين كه از ناحيه خداى على عظيم نازل مى شوند و فرشتگان آن روزى ، وحى ، و اثر و نتيجه عمل را به دو جهان انسانى و طبيعى مى رسانند. اشاره به اين مسير تكوينى نظام هستى مى فرمايد: و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما كنا عن الخلق غافلين (15) و مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم .(16) تكاد السموات يتفطرن من فوقهن اشاره به گشوده شدن مستمر روزنه هاى على ميان دو جهان برين و جهان هاى انسانى ، طبيعى و پست است . و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض اشاره است به نفى اين احتمال و امكان كه خدا به هدايت بندگانش نپرداخته امرشان را مهمل گذارد و به تشريع يعنى ارائه شيوه زندگى و مردن و عبادت و عشق ورزى پسنديده نپردازد. وقتى موجودات جهان برين كه جز به امر خدا كارى نمى كنند همواره در پى مصونيت بخشيدن به مردم روى زمين در برابر عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى باشند چگونه ممكن است خداى آمرشان مردم را هدايت نكرده راههاى كسب دوازده وضعيت محيطى آزادى - عزت و پشت سر نهادن دوازده حالت اسارت ذلت را كه مستلزم مجاهدت و براندازى رژيم سلطه گران و مستكبر و دنيادار است به آنان آموزش ندهد؟
الا ان الله هو الغفور الرحيم تفهيم اين معناست كه مردمى در روى زمين باشند مورد تعرض و تجاوز و دگرتباهگرى مستكبران مفسد فى الارض ، و پروردگارشان آن مردم را بى حمايت و بى ولايت نگذارد و به دادشان برسد و چون عليه مستكبران و طاغوت اقدام و قيام كرده (ولى ) و (نصير)ى از خدا خواستند او با رحمت رحيمى خويش كه خاص مؤ منان پرهيزگار مجاهد فى سبيل الله است فيض رحمت هدايت خويش را كه سرآمد كمك ها و يارى ها بشمار مى آيد بر آنان سرازير و جارى گرداند.
سخن از (تشريع دين ) فقط سه بار مى رود. دو بار در سوره شورى كه در اواخر محاصره شدن جامعه مسلمانان در دره ابوطالب در كنار مكه نازل مى شود و يك بار در سوره جاثيه كه مدت كوتاهى با نزول سوره شورى فاصله دارد و پس از پايمال شدن پيمان مشركان مكه داير بر محاصره مسلمانان و پيش از درگذشت ابوطالب و خديجه سلام الله عليهما نازل مى گردد. اولين سخن از (تشريع دين ) را از نظر گذرانديم . دومى بفاصله هشت آيه پس از آن مى آيد درباره تشريع طاغوتى : اءم لهم شركاء واشرعوا لهم من الدين ما لم ياءذن به الله ؟ يا مگر آنان طاغوتيهايى دارند كه براى آنان راه و رسمى از زندگى نشان داده اند و ارائه كرده اند كه خدا آن را صحه نگذاشته است ؟ سومى در سوره جاثيه بدين عبارت : ثم جعلناك على شريعة من الاءمر فاتبعها و لا تتبع اهواء بعض و الله ولى المتقين معناى اين آيات و مراد از (شريعتى ) از زندگى و رفتار و كار وقتى بدرستى و بروشنى درك خواهد شد كه بدانيم آنها در پايان دوره محاصره در دره ابوطالب نازل شده است و پس از آن كه جامعه - دولت توحيدى و نبوى قهرا و اجبارا در آن دره متمركز مى شود و به محاصره سياسى - نظامى - اقتصادى دريايى از مشركان و طاغوتيان در مى آيد. اعضاى آن گسستن از هر سازمان سياسى و دولتان طاغوتى ، و پيوستن به دولت اسلامى - وحيانى را مدتها پيش تجربه كرده و از سر گذرانده اند. از (شفاعت سيئه ) پروا گرفته و (شفاعت حسنه ) را بكار بسته اند. از بند سلطه هر رئيس قبيله و پادشاهى آزاد بوده اند. اينك كلام خدا در گوششان چنين طنين مى افكند: (سپس ترا بر سر راه و رسمى از حكومت و زندگى قرار داديم . بنابراين آن را پيروى كن و علائق پست كسانى را كه نمى دانند پيروى مكن ، زيرا آنان در برابر خدا هيچ ترا بكار نيايند و بيشك ستمگران مشرك ولى يكديگرند و خدا ولى متقيان است . اين (قرآن ) بينايى هايى است براى آدميان و هدايت و رحمتى است براى مردمى كه يقين مى آورند. آيا كسانى كه كارهاى بد كردند پنداشته اند كه ما آنان را مانند كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند بطورى كه زندگانى آنان و مردنشان يكسان باشد؟ چه بد داورى مى كنند. و خدا آسمانها و زمين را بحق (يا بايستگى ) آفريد و تا هر كسى بدانچه كرد پاداش ‍ داده شود چنانكه بر آنان هيچ ستم نرود. آيا ديدى آن كس را كه علائق پستش را معبود خويش گرفت و خدا او را با دانشى كه (به فسادش ) داشت از راه بدر كرد و بر گوش او و دل او مهر نهاد و بر ديده اش پوششى قرار داد، و از خدا گذشته او را چه كسى مى تواند راه نمايد؟ آيا پند نمى گيريد؟ و گفتند: جز زندگى اين دنيامان نيست ، مى ميريم و... زندگى مى كنيم و ما را جز روزگار هلاك نكند. حال آنكه نسبت به آن چه مى گفتند) هيچ علمى ندارند و جز گمان بردن كارى نمى كنند.)(17)
نامهاى اين شيوه زندگى ، عبادت و مردن
اين شيوه زندگى اوصافى دارد كه آن را از زندگى هاى كفار، از زندگى هاى پست استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى متمايز مى گرداند.
1. حيات طيبه
زندگى پاك ، پيراسته ، و منزه از هر پليدى ، ستم زشتى ، زشتكارى ، و نجاست كه در زندگى هاى استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى يافت مى شود. راغب اصفهانى مى نويسد: (انسان طيب كسى است كه از نجاست نادانى و زشتكارى و كارهاى بد عارى باشد و به زيور دانش و ايمان و كارهاى نيكو آراسته باشد و چنين انسانهايى در آن آيه مورد اشاره اند كه الذين تتوفاهم الملائكة طيبين ... ) و در اين آيات : طبتم فادخلوها خالدين . هب لى من لدنك ذرية طيبة ...(18) آيه كريمه 97 نحل مويد گفتار اوست : من عمل صالحا من ذكر اءو اءنثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبة .
2. شيوه زندگى بايسته
اين شيوه زندگى بارها با وصف (حق ) به معنى بايسته توصيف مى شود: هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ...(19) اين حقيقت كه (دين الحق ) به معنى زندگى بايسته است در آيه كريمه 11 توبه بروشنى نمايان است . (با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا ايمان مى آورند و نه به دوره آخرت ، و نه آنچه را خدا و پيامبرش حرام كرده است حرام مى شمارند و لا يدينون دين الحق - و نه زندگى بايسته را زندگى مى كنند بجنگيد تا در حالى كه خوار و شكست خورده اند بدست خود جزيه بپردازند.)
3. شيوه زندگى فوق العاده ارزنده
با عبارت (الدين القيم ). هر گاه در كاربرد قيم و قيمة در قرآن تاءملى كنيم در مى يابيم كه قيم به معناى بسيار ارزنده (20) چهار بار به صورت وصفى براى دين به معنى زندگى آگاهانه و اراديى كه انسان پيش مى گيرد بكار مى رود و دو بار براى مطالب يا محتواى وحى الهى و آموزه ها و احكامى كه خداوند در مورد زندگى بايسته دارد و در يك جا هم به صورت (ذلك دين القيمة ) كه مفسران (21) با دقت نظر آن را مختصر (دين الكتب القيمه )اى دانسته اند كه اندكى پيش سخن از آن رفته است .
قيم در مورد كتاب ، و جمع آن قيمة براى كتب جز به معناى بسيار ارزنده نيست . الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب ... قيما لينذر باءسا شديدا...(22) رسول من الله يتلوا صحفا مطهرة فيها كتب قيمة ... و ما اءمروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلوة و يؤ توا الزكاة و ذلك دين القيمة .(23) ستايش خدايى راست كه بر بنده اش آن آموزه ها و احكام مكتوب و مقرر را نازل كرد و در آن هيچ كژراهه اى ننهاد بطورى كه ارزش آور، ارزش آفرين باشد تا (بنده اش ) مردم را از كيفرى سخت بيم دهد... در پايان سوره كهف كه با اين آيات آغاز مى شود ارزش آورى و ارزش آفرينى - يا قيم بودن - آموزه ها و احكام وحيانى را كه مكتوب يا (كتاب )اند بدين شرح معين و مشخص مى فرمايد: (بگو: همه سخن اين است و نه بيش كه من بشرى مانند شما هستم ، به من چنين وحى مى شود كه خدايتان فقط خداى يگانه است بنابراين كسى كه اميد به ديدار پروردگارش بسته است بايد عمل صالح داشته باشد و در پرستش و اطاعت پروردگارش هيچكس را شركت ندهد.) راه و رسم زندگى بسيار ارزنده اى كه خداوند از راه وحى به پيامبرش به بشر مى آموزد و داراى اين خصوصيات است كه همه انديشه ها، و استدلال ها، داورى ها، عواطف هيجانات ، و كارهاى عملى آن صالح يا شايسته و پسنديده است و مصدر امر به اين كارها و نهى از كارهايى كه در اين راه و رسم زندگى يافت نمى شود خداى يگانه اى است كه جهان و انسان را آفريده و مى پرورد و سه مرحله زندگى دنيا و زندگى برزخى و زندگى قيامتى را حاكميت و مالكيت و اداره و تدبير مى فرمايد. در اين شيوه زندگى از هيچ مصدر امر و نهى و قانونگذار ديگرى خبر و اثرى نيست .
(رسول من الله ...) آن بنده خدا كه كتاب قيم يا آموزه ها و احكام ارزش آور ارزش آفرين بر او نازل شده است فرستاده اى از جانب خداست . با تصميم گيرى خودش كمر به دعوت و آموزش دادن به مردم نبسته است ، به دستور خدا انجام ماءموريت و رسالت مى كند. آموزه ها و احكام به او تعلق ندارد، متعلق به خداست . صحيفه هايى را براى مردم مى خواند كه منزه از باطل و از كژراهه هاى زندگى است . در آن صحيفه ها آموزه ها و اوامر و نواهى و معارف حقه اى مكتوب يا قابل كتابت هست كه بسيار ارزنده و ارزش آفرين است .
فيها كتب قيمة . چه آموزه ها و اوامرى است ؟ هيچ آموزه و امرى جز اين نيست كه خدا را در حالى كه حقگرا باشند (و نه آزگرا، و نه دستخوش ‍ سائقه هاى عضوى ، و نه اسير - ذليل علائق پست استكبارى و دنيادارى و جانورسانى و دون جانورى ) بندگى و پرستش كنند و هم در حالى كه زندگى دين - را كه جز طاعت و كار نيست بتمامى براى او كنند (و نه بخشى از زندگى و طاعت و كارشان را به خدا و بخشى را به طاغوت اختصاص ‍ دهند) و نماز را مداومت دهند و زكات را (كه مايه رشد معنوى است )(24) بپردازند. آن ، زندگى بسيار ارزنده است .
اين معنا در صورتى درست خواهد بود كه بنا بر گفته ابن منظور افريقايى (هاء) را در القيمة براى مبالغه بدانيم . اما اگر آن را تاء تاءنيث بشماريم ، چنانكه تنى چند از مفسران نظر داده اند معنا چنين خواهد بود: (آن زندگى و راه و رسمى است كه معارف و آموزه ها و احكام ارزش آفرين در بر دارند.) در هر حال ، (آن ) اشاره است به شيوه اى از زندگى كه صاحب و برگزيننده اش به انگيزه حقگرايى فطرى آن را بر زندگى هاى پست استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى ترجيح داده و اختيار كرده است و اطاعت و بندگيش بتمامى براى خداست و اوامر و نواهى هيچكس ‍ و هيچ مصدرى را به گردن نگرفته اطاعت غير خدا را نمى پذيرد و بر جسته ترين فعاليت هايش اقامه نماز و پرداخت زكات با قصد رشد معنوى يعنى تقرب به خداست . چنانكه همين حقيقت را يوسف بر زبان مى آورد: ان الحكم الا الله امر اءلا تعبدوا الا اياه . ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس ‍ لا يعلمون (25) و در سوره روم مى فرمايد: فاءقم وجهك للدين حنيفا... ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لايعلمون ... بنابراين سراپاى وجودت را حقگرايانه براى زندگى بر پا دار همان كه سرشتى خدايى است كه آدميان را بر آن سرشته است . آفرينش خدا قابل تغيير نيست . زندگى بسيار ارزنده همان است ولى بيشتر آدميان نمى دانند. در حالى چنين كنيد كه رو به سوى او باز آورده باشيد و از او پروا گيريد و نماز را بپا داريد و از مشركان نباشيد (مصدر امر و نهى ديگرى در كنار خدا نداشته باشيد).(26) فاءقم وجهك للدين القيم من قبل ان ياءتى يوم لامرد له من الله ...
بنابراين سراپاى وجودت را براى زندگى بسيار ارزنده بپا دار پيش از آن كه زمانى فرا رسد كه هيچ قدرتى نتواند در برابر خدا مانع گردد.(27)
(ذلك الدين القيم ) در آيه 36 توبه هم به معنى زندگى بسيار ارزنده اى است كه در آن مقررات الهى درباره جنگ و صلح بدقت مراعات مى شود.
به نظر مى رسد واژگان قيام ، اقامه قيم ، و قيمه بدان سبب در گذشت روزگار در فرهنگ تازيان معناى ارزش و ارزندگى مى يابد كه حالت قيام به امرى و اقامه چيزى يا امرى همان وضعيت محيطى آزادى - عزت است و نقطه مقابلش وضعيت محيطى اسارت - ذلت كه در آن فرد به روى در افتاده بر زمين است . چنانكه خداوند اشاره به تقابل آن دو مى فرمايد: اءفمن يمشى مكبا على وجهه اءهدى اءمن يمشى سويا على صراط مستقيم با وجود اين آيا كسى كه بر روى در افتاده راه مى رود به مقصد رسيده تر است يا كسى كه راست قامت بر راه راست هموار رهسپار است ؟(28)
4. راه و رسمى از زندگى كه محركش حقگرايى است
در چندين آيه مى آيد كه يكى از ويژگى هاى اين راه و رسم زندگى آن است كه به انگيزه فطرى حقگرايى يا حنيفيت صورت مى گيرد. يا دستور داده مى شود كه حقگرا زندگى كنيد يا وجودتان را حقگرايانه براى زندگى بپا داريد: فاءقم وجهك للدين حنيفا.(29)
5. شيوه ى زندگى يكسره طاعت خداست
به همين جهت از آن به (دين الله ) يا طاعت خدا ياد مى شود: اذا جاء نصر الله و الفتح و راءيت الناس يدخلون فى دين الله ... در اين زندگى ، انسان به طاعت خدا در مى آيد: ولا تاءخذكم بهما راءفة فى دين الله (30) در اجراى احكام كيفرى نسبت به اين دو مجرم و در اطاعت خدا نبايد شما دستخوش نرمدلى و احساسات شويد.
6. زندگى خاص كه با اسلام يا تسليم تواءم است
شروع اين زندگى با اسلام به معنى تسليم و سپردن سراپاى وجودمان به ولايت تشريعى خدا و به آموزش هاى پيامبر و ولايتش است : و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهيم حنيفا(31) و چه كسى نيكو زندگى تر از كسى تواند بود كه وجودش را براى خدا سپرده است در حالى كه احسان كننده باشد و حقگرايانه سنت ابراهيم را پيروى كند؟
ان الدين عندالله الاسلام بيگمان زندگى معتبر تسليم كردن سراپاى وجود خويش است .(32) فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا(33) بنابراين هر كس وجودش را (به خدا و پيامبر) بسپارد چنين گروهى پژوهنده رشد باشند. (آرى ، كسى كه وجودش را تسليم خدا كند در حالى كه احسان كننده باشد مزد خويش را نزد پروردگارش دارد).(34)
رخداد آگاهانه و ارادى اسلام يا تسليم وجود خويش به آموزه ها و اوامر و نواهى يا احكام وضعى و احكام تكليفى الهى كه در هر فردى ممكن است روى دهد در پيامبر پيش از ديگران و معاصرانش روى مى دهد. به همين دليل خداوند به پيامبر اكرم دستور مى دهد: (بگو: من دستور دارم كه اولين كسى باشم كه تسليم مى شود).(35) بنابراين بر خلاف تصور عوام و مدعيان تدريس دين ، (اسلام ) نه چيزى خارج از وجود آدميان بلكه رخدادى آگاهانه و ارادى است كه در هر بعثت انقلابى ابتدا در وجود پيامبر، و در بعثت - انقلاب اجتماعى خاتم در نبى اكرم و سپس در ساير انسانها اتفاق افتاده است .
بدينسان پيامبر و پيروانش تسليم ولايت تشريعى آفريدگار مى شوند و از مساوات سياسى نسبت به يكديگر برخوردارند. در برابر خداوند كه (شارع ) يا قانونگذار است برابراند.
مردمى كه ولايت تشريعى خداوندى را كه پروردگارشان است مى پذيرند و تسليم آن شده و اوامر و نواهيش را در سراپاى وجودشان بكار مى بندند به همان اثر و نتيجه اى مى رسند كه پيامبر با اين كارها به آن نائل آمده و نائل مى آيد. از نظر تكوينى و آنچه در نظام هستى هم روى مى دهند با هم برابرند. به ديگر بيان ، همگى هم در برابر ولايت تشريعى خدا و هم در برابر ولايت تكوينى او برابرند و در يك مقام قرار دارند.
******************
دين ، و خدا
حال كه دانستيم (دين ) رخدادى آگاهانه و ارادى در وجود ما آدميان است حقائق بسيارى بر ما مكشوف مى گردد. از جمله اين حقيقت كه رخداد دين اختصاصى به ما مسلمانان يا پيروان پيامبران ندارد و در هر آدمى اتفاق مى افتد. تفاوت اين اتفاقات در اين است كه آنچه در كفار روى مى دهد چهار زندگى استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى است در حالى كه در ما حيات طيبه رخ مى دهد و فراگرد خردورزى ، دانايى ، معرفت به انواع زندگى و كارهاى مختلف از خوب و بد و نظائرش ، ايمان به اين معارف ، تقوى ، توكل ، رجا يا اميد، و تسليم ، همچنين اعمال صالحه اى كه سير تقرب ما به خدا متعال منوط به آن است .
در اينجا و در حال روشنايى و بينايى حكيمانه مى توانيم با تاءمل و انديشه در كلام الهى آنجا كه (دين ) را به خودش نسبت مى دهد دريابيم كه اين نسبت به چه معنى است ؟ در رخداد آگاهانه اى كه بنحو ارادى ما - اعم از مسلم و كافر - در خويشتن بوجود مى آوريم و دوام مى بخشيم خدا چه دخالتى دارد؟ روشن است كه اين (دين ) كه خداوند ميان خودش با آن نسبتى برقرار مى داند آن رخداد آگاهانه و ارادى كه ما در خودمان پديد آورده ايم نيست و خلق و ايجادى از نوعى ديگر است . اما چرا خداوند با لفظى به آنچه ايجاد و خلق اوست اشاره مى فرمايد كه همان را در مورد رخداد زندگى اختيارى ما هم بكار مى برد؟
ابتدا در كلام الهى دقت كافى كنيم :
و له ما فى السموات و الارض و له الدين واصبا.(36) و هر آنچه در جهان هاى برين و در عالم طبيعت هست متعلق به اوست و (دين ) كه دائما و بطور لاينقطع و پيوسته در حال وقوع است متعلق به اوست .
هر چه ما و كفار انجام مى دهيم و مجموعا زندگى نام دارد در نظام هستى و بر اساس روابط و قوانينى كه خدا برقرار كرده و برقرار است انجام مى گيرد. تمام امكانات و توانايى هايى كه در زندگى بكار مى گيريم اعم از آنچه در ساختار ما هست و بوديعت نهاده شده است و آنچه در محيط و زمان - مكان در دسترس ما قرار گرفته است و به كمك و بواسطه آنها زندگى مى كنيم متعلق به خداست چه از نظر خلق و ايجاد و چه از نظر بقا. چون او هم خالق است و هم پروردگار و هم قيوم . كفار از رحمت رحمانيش كه سيل پايان ناپذير نعمت هاى خدا باشد استفاده مى كنند. و ما هم از آن بهره مند مى شويم . فرق ما و آنها در اين است كه ما بنحو صحيح استفاده كرده (شاكر) هستيم و آنها نعمت ها را بهدر داده بد از آن استفاده مى كنند و (كافر) - به معنى حق ناشناس ناسپاس اند. پس هيچكس جز با آنچه خدا داده است زندگى و كار نمى كند.
وانگهى بر آنچه ما و كفار از كار خوب و بد مى كنيم تكوينا و در همين نظام هستى آثار و نتايجى مترتب است كه اين ترتب مانند آنچه قوانين جريان طبيعى مى ناميم بر اساس نظام هستى روى مى دهد كه خدا برقرارش ساخته است . از همين مترتب بودن و برقرارى رابطه ميان آثار و نتايج با اعمال آگاهانه و ارادى ما انسانهاست كه ما بعنوان پاداش و كيفر تكوينى و قانونمند ياد مى كنيم . اينها همه با خدا نسبت دارند. مثلا اين نسبت :
(كسى كه كار شايسته كند به نفع و خبر و صلاح خودش باشد و كسى كه كار بد كند عليه خودش باشد).(37)
(كسى كه كار شايسته كند مرد باشد يا زن در حالى كه مؤ من باشد او را به حيات طيبه زنده كنيم ).(38) (... چنين كسانى به بهشت در آيند، در آن بى حساب روزى خورند.)(39)
فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا.(40)
بلى من اسلم وجهه الله و هو محسن فله اجره عند ربه .(41)
در حيات طيبه ، در زندگى پيامبر اكرم ، و در زندگى ما مسلمانان و پيروان هر پيامبرى اثر گذارى خداى متعال بيش از اثرگذارى او در زندگى كفار است . چه ، ما آنچه را از معارف حقه نازل فرموده خواه جهان - انسان شناسى توحيدى و خواه احكام و طرح سازماندهى اجتماعى آن در وجود خويش ‍ و در محيط اجتماعى و محيط بين المللى و محيطهاى درونى و طبيعى بكار بسته ايم . چنانكه پيامبر اكرم - به فرمان الهى - همين معنا را در مورد خودش چنين بيان مى دارد: ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين و الذين تدعون من دونه لايستطيعون نصركم و لا انفسهم ينصرون . و ان تدعوهم الى الهدى لايسمعوا و تراهم ينظرون اليك و هم لايبصرون .(42)
و خداوند در مورد عامه مسلمانان و تعالى يافتگان به حيات طيبه چنين بيان مى فرمايد: (سوگند به اين دوران - دوران پيامبر خاتم - كه انسان در حال زيان برى - يا بعد از خدا - است مگر كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و يكديگر را به معارف حقه سفارش كردند و يكديگر را به مقاومت در برابر عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى فراخواندند.)
اين حقيقت را كه در صدها آيه به شيوه هاى گوناگون تفهيم مى فرمايد در يك جا بدين ايجاز بيان مى فرمايد: انما توعدون لصادق . و ان الدين لواقع بيگمان آنچه به شما وعده داده مى شود البته راست است و بيگمان (دين ) البته پيوسته در حال وقوع و رخ دادن است .(43) و رخ دادن (دين ) در مورد كفار را چنين تاءكيد مى فرمايد: ... و لهم عذاب واصب (44) تا تفسيرى باشد براى وصوب در آيه ... و له الدين واصبا(45) چنانكه (دين ) در آيه 53 صافات : اءئذا متنا و كنا ترابا و عظاما اءئنا لمدينون و آيه 86 واقعه فلولا ان كنتم غير مدينين ترجعونها ان كنتم صادقين به همين معنا و حاكميت تكوينى خدا و محكوميت بشر در نظام هستى است .(46)
رويداد دين در وجود ما به كارهاى طولانى سه پيكر تراشى مى ماند كه تنديس لائوكون را از سنگ مرمر يكپارچه اى با هنرمندى اعجاب انگيزى تراشيده اند.(47) رحمت رحمانى خداوند در رخداد (دين ) در ما و كفار سهيم است ، آنچه آگاهانه و بنحو ارادى انجام مى دهيم از گزينش يك نوع زندگى تا هر انديشه حق و باطلى ، استدلال و داورى و عاطفه - هيجان و كردارى نقش تعيين كننده و سرنوشت ساز دارد، آنچه به صلاح ما بصورت رشد معنوى ، تقرب به خدا، و احراز منزلت والا در نظام هستى ، فتح چهار محيط، و رستگارى پس از مرگ در بهشت برزخى و سپس در بهشت قيامت روى مى دهد و تكوينا پاداش ما بشمار مى آيد و آنچه عليه كفار زشتكار ستمگر برخود و بر ديگران در وجودشان در همين زندگى و پس از مرگ روى مى دهد و تكوينا كيفرشان حساب مى شود جملگى كار خداست و رخدادى در نظام هستى كه جزئى جدايى ناپذير از عمل آگاهانه و ارادى انسانها محسوب است .
21
جهان - انسان شناسى بشرى
در كنار سنت توحيدى - وحيانى از تلاشهاى فكرى بشر سنت فرهنگى ديگرى شكل مى گيرد. علمى پيدا مى شود كه در آن مبداء يا علت پيدايش و وقوع حوادث ، اشياء و موجودات طبيعى جستجو مى گردد. پژوهندگانى كه نام فيلسوف و متافيزيسين به خود مى گيرند از پى آن بر مى خيزند كه چگونه رخ دادن پديدارهاى طبيعى را بدانند. و نيز اين را كه كداميك از موجودات طبيعى موجد و پديدآرنده ديگران است ؟ موجودات اصلى چند تا و كدام است ؟ وجود چيست ؟ هستى انسان با هستى آب و خاك ، باد، و آتش - عناصر چهار گانه اى كه اصلى هستند - چه تفاوتهايى دارد؟ آيا ممكن است بعضى از چيزهايى كه در ساختار آدمى هست مانند (جان )، ذهن ، انديشه يا عقل ، مبداء و پديده آورنده اعمال او و بدنش و ساير موجودات طبيعى باشد؟
بوميان هند باستان كه اوپانيشادها مظهر سنت فلسفى آنهاست به نظريه اخير مى رسند. آگاهى محض را كه در حال خلسه ، بى واسطه ادراك - يا شهود - مى شود و آن را نفس فردى مى خوانند مبداء سياله آگاهى - يا محتواى تجربى ذهن - مى دانند و اين يك را منشاء جان و به همين ترتيب ساير لايه هاى وجود آدمى تا برسند به (اپان ) يا بادى كه از نشيمنگاه خارج مى شود. جهان خارجى را هم يك فرد انسان انگاشته انسان كبير يا (نفس كيهانى و داراى مراتب وجودى مشابهى فرض كرده (باد) را در آن پست ترين مرتبه وجودى و متناظر با (اپان ) در نفس فردى معرفى مى كنند. نفس فردى ، قطره اى از درياى نفس كيهانى انگاشته مى شود و ادعا مى كنند نفس فردى آنان در حالت خلسه به اقيانوس نفس كيهانى مى پيوندد. دهها جهان - انسان شناسى با همين محتواى مشترك پديد مى آيد كه نوع بودايى آن جالب ترين است .
در اروپا كه بسى عقب تر از شرق است تفكر فلسفى و پژوهش در باب هستى و مبداء آن از دو هزار و پانصد سال پيش آغاز مى شود و همانند آن و حتى تحت تاءثير آنچه در هند و سراسر شرق اتفاق افتاده براى يافتن واقعيت در سرچشمه يا در نخستين سرچشمه هايش - همان مساءله ديرين تكرار مى گردد: چه چيزى هست ؟ وجود، آنچه به اين همه موجودات رنگارنگ هستى مى بخشد يا هستى بخشيده است و سرچشمه آنها چيست ؟ پاسخ فلاسفه يونانى اين است : آب ، آتش ، هوا، امر نامتعين ، ماده ، ذره تجزيه ناپذير همچنين به تقليد از بوميان هند كه دو هزار سال يا بيشتر پيش از ايشان مى زيسته اند (ذهن ). اين را افلاطون مى گويد. ذهن ، وجود حقيقى است و اشياء چيزى نيستند جز نمودها يا مثلى كه ذهن در مقام ذهنى كه در خواب باشد مى آفريند.
در تمام اين اين پاسخها و نظائرش هستى تعريف نمى شود و به جاى پاسخ به اين پرسش كه وجود، چيست ؟ اشاره به چيزى كه در عالم طبيعت موجود است مى رود و ساير چيزها زاييده از آن چيز واحد معرفى مى شود. وجود را در حد (موضوع شناسايى ) پايين مى آورند. حال آنكه موضوع هاى شناسايى يعنى موجودات ، تمامى وجود كلى يا وجود مطلق نيستند. هر يك از آنها در يك دوگانگى جاودانى عالم - معلوم شناسايى مى شوند. شناسايى يا علم به معنى دانايى ، خود يك نوع از وجود است . در اين دوگانگى عالم - معلوم ، فراگيرنده ها ظاهر مى شود. پس وجود به اين معنى نه عالم است و نه معلوم و نه شناسايى . چه ، وقتى من در مقام شناسا به شناسايى موضوع معينى مى پردازم آن موضوع را از ساير موضوعات و از خودم جدا و متمايز مى گردانم . زيرا تعيين يافتن آن موضوع جز در مناسبت با ساير موضوع ها و نظر به تفاوتهايش و تمايزش تحقق نمى يابد.
در متافيزيك يونانى و غربى غفلت از حقيقت هستى ، گونه ها و لايه هاى آن نمايان است گر چه پرسش هاى راهگشايى مطرح مى شود ولى پاسخ ‌هاى درستى نمى يابد. هر چند مدعى اند كه چشم از موجودات مى پوشند تا به حقيقت هستى برسند همچنان در قلاده اى كه از حلقه هاى موجودات بافته اى اسير مى مانند و دلخوشند كه به گوهر اشياء پى برده اند.
فلسفه بشرى و متافيزيك يونانى مساءله اساسى را به فراموشى سپرده چون جوابى برايش نمى يابد آن را دور مى زند و به اين مساءله دست دوم مى پردازد كه هستى چيست ؟ و گوهر هر چيزى كدام است ؟ مساءله اساسى اين است كه عالم طبيعت و موجوداتش چرا هست ؟ تنى چند از فلاسفه كه اين مساءله اساسى را پيش مى كشند و بدرستى آن را اساسى ترين مساءله فلسفه مى شمارند براى آن پاسخى نمى يابند. در واقع ، از پاسخ دادن به مساءله (نيستى عالم طبيعت ) عاجزند. به علت همين ناتوانى است كه براى نمونه ، فلسفه بشرى متافيزيك يونانى غالبا در پى آن است كه با گردآورى انديشه هايى درباره موجودات - و نه هستى - نظامى بسازد تا بوسيله اش بتوان درباره واقعيت اشياء و رخدادها داورى كرد و به ذات يا كنه وجود آنها پى برد همانچه در علوم طبيعى و رياضى و امثالش به آن نمى پردازند.
در ذهن ما پديده هاى گوناگونى رخ مى دهند. از ادراكات حسى كه عينى است مانند ادراك درختى كه در حياط خانه ماست و خود را بر آگاهى ما عرضه مى دارد تا آن را در حيز مكان و لحظه اى از زمان مشاهده مى كنيم تا وجود مستقل آن را در جهان بيرونى يقين مى كنيم ، درختى كه در خواب در ذهن ما جلوه مى آرايد و موجوديتى در جهان خارجى ندارد، انديشه ، پژوهش علمى ، استدلال ، انديشه منطقى ، تفكر فلسفى ، مفاهيم اساسى فيزيك كه در ذهن محققان آن رشته آفريده و ابداع شده و از راه گفتار و نوشتار بيان يا تعبيرى از آن ها شده و به ذهن ما راه يافته و سپس پذيرفته شده است ... رشته درازى است كه اگر بخواهيم حلقه هايش را ذكر كنيم اطاله كلام شده است . توهمات و روياهاى ما از آنجمله اند كه هيچ عينيتى در خارج از ذهن ندارند. با اينهمه وجود آنها در ذهن منشاء آثارى بر ساختار و رفتار و پندار و گفتار ما و در نتيجه بر ديگران و محيط است .
در مسير فعاليت قدرت ادراكى ما از تجربه حسى تا نهايت و پيش از آن كه به تعبير بيانجامد چيزهايى ساخته مى شود و پديدار مى گردد مانند مفاهيم مقولى ، استنتاج منطقى ، و فرضيه تبيينى . همه اينها نوعى از هستى را تشكيل مى دهند كه از ساير انواع آن متمايز است و در ميان هستى هاى ديگر جايگاه خود را دارد.
خطاى فاحش آنان اين است كه مى پندارند هستى فعلپذير است نه فعال ، اثرپذير است نه اثرگذار؛ ذهن ما و حواس ما هستى را درك مى كنند نه اين كه هستى خود را بر حواس و ذهن ما عرضه نمايد يا براى آن ظهور كند.
موجودات ، و رخدادها را بيجان و بيروح و گنگ و بى حركت مى پندارند كه نقشى در ادراك ما از خود و از هستى ندارند حال آنكه ذهن ما كاشف و مدرك آنهاست . ولى واقعيت امور غير از اين است . موجودات و رخدادها آيات آفاقى و انفسى اند. آيات خدا؛ يعنى براى ما از خدا، مبداء هستى و از لايه هاى هستى برين و چگونگى پيدايش خويش و از فرو دين بودن هستى خود و از متعالى بودن مبداء خويش سخن مى گويند ما با شنيدن آواى آنها كه آواى هستى باشد، و البته با اراده معرفت و به انگيزه هاى حقگرايى قادر به شنيدن آواى آنها شده به ادراك آنها نائل مى آييم . خداست كه آنها را به ما نشان مى دهد تا ببينيم : سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى تبيين لهم اءنه الحق آياتمان را در پهنه هاى هستى و در خودشان به آنان نشان مى دهيم و نمايان مى سازيم تا براى آنان روشن شود كه او حق است (48) يا هستى مطلق است ، يا هستى اوست . (منزه است آنكه شبى بنده اش را از مسجد الحرام سير داد تا مسجد اقصى كه پيرامونش را بركت داده ايم تا از آياتمان به او بنمايانيم ، بيگمان او بسيار شنواى بسيار داناست ).(49)
آنچه به راستى در عالم طبيعت هست نه آن است كه ما آن را شى ء مى پنداريم و مى ناميم بلكه وقايع يا رويدادها هستند كه خود عبارتند از نزول مراتب برين هستى به عالم طبيعت . تجلى آن لايه ها به صورت لايه طبيعى است كه واقعيت دارد و اشياء عبارتند از خصوصيات پايدار و مستمرى كه ما در آن تجلى تشخيص مى دهيم . وايتهد متوجه شده است كه ما اشياء را به صورت منفرد و با خصوصيات مجزا مشاهده نمى كنيم بلكه آنها را به عنوان بخشى از يك نظام مى بينيم . او مى كوشد خصوصيت اشياء را برحسب نسبت آنها با يكديگر تبيين كند. در ادراك ، ذهن مى كوشد تا بخشى از نظام طبيعت اطراف خود را بفهمد، يا به قول وايتهد آن را دريابد. ذهن درك اين حقيقت غافل مى ماند كه گروه بزرگى از انسانها علاوه بر اين ذهنى دارند كه مى كوشد تا نظام هستى را با مبداء و معاد و ميانه او كه سير تاريخ و چگونگى آن باشد بفهمد يا دريابد. ذهن در اين مورد به نحوى تعالى شناختى نسبت به چهار محيط و عواملش واكنش نشان مى دهد.
عالم طبيعت ، عالم رويدادهاى شيميايى ، مكانيكى ، و زيست شناختى است و فقط مجازا مى توان آن را عالم سنگها، درختان ، و ميدانها و نيروهاى فيزيكى بشمار آورد.
ظهور آيات آفاقى و انفسى بر ذهن ما كه به معرفت ما نسبت به آنها مى انجامد و تجارب ما يا پديدارها را شكل مى دهد واقعيت اساسى است نه اشياء يا شى ء فى نفسه ، براى شى ء فى نفسه ما هيچ دليل موجهى نداريم . اعتقاد به وجود اشياى فى نفسه تعبيه شده است تا تمايزى ميان سهم ذهن و سهم غير ذهن امكان يابد.
آنچه واقعيت دارد صيرورت و شدن است نه هستى و نيستى . هستى - آنطور كه تصور مى كنند - ظهور يا تجلى لايه هاى برين هستى در عالم طبيعت و به صورت رخداد و صيرورت و شدن است و نيستى مقوله اى نقطه مقابل آن . هستى و نيستى تصوراتى هستند كه عقل براى توصيف عالم طبيعت و رخدادهايش به آنها نيازى مبرم داشته منطق نيز بر آنها استوار است از ساير شكلهاى ظهور لايه هاى برين هستى در لايه فرو دين عالم طبيعت ، ظهور مقدمه منطقى در نتيجه است . همچنين اعمال تصور مقدمه و نتيجه بر پديده ها كه به صورت علت و معلول كه اساسا زمانى است جلوه مى نمايد. يا تجليات گوناگون آگاهى و ماهياتى كه مورد توجه آگاهى است .
مفاهيمى كه مى سازيم و در قالب گزاره ها بكار مى بريم مخلوق تعاملى است ميان ظهور رخداد يا شى ء كه خود تجلى لايه هاى هستى برين است - با فعاليت ذهنى ما. در اين تعامل و نيز در بيان محصولش به صورت گزاره هاى راست ، ما از دوگانگى فعاليت ذهنى - موضوع آن ، آگاه مى شويم . بعضى اين دوگانگى و تعامل ميان ظهور رخداد يا شى ء و آيات آفاقى يا انفسى را با فعاليت ذهنى ما منكر شده اند. از اين انكار، نظريه (وجود همان ادراك است ) پديد آمده است . اين نظريه ، دورترين نظريه از معرفت - هستى شناسى وحيانى بشمار مى آيد.
اگر لايه هاى هستى برين بشكل پديدارى يا موجود يا حادثه تجلى ننمايد امكان گزاره هاى حقيقى درباره آن نخواهد بود. پس حقيقت همان تجلى است نه مطابقت داشتن گزاره اى با واقع . ابتدا لايه هاى هستى برين از غيب به صورتهاى پديدار، و حادثه ظهور مى نمايد تا براى ما قابل ادراك گردد سپس گزاره هاى درباره اش مطرح مى گردد. بنابراين ، اصل تجلى و ظهور يا قابليت ادراك است نه گزاره . اصل ، هستى است نه گزاره . و هستى چيزى نيست جز از غيب به شهود و ظهور آمدن .
هستى خيلى بيش از آنچه رخ داده و به ظهور رسيده باشد در پرده غيب مانده است تاريخ مشهودات و موجودات عالم طبيعت در قياس با آنچه در پرده غيب است و هنوز به ظهور نرسيده هيچ است .
حقيقت يا هستى ، خبر ما از امر واقع نيست . پيش از خبر دادن ما، خورشيدى تابان هست كه پرتو بر ماه افكنده و ما كه در شب بسر مى بريم پرتو ماه را كه بازتاب يا تجلى آن حقيقت باشد ادراك مى كنيم ؛ و خبرى كه از ادراكمان به ديگران مى دهيم گزاره ماست كه صادق هم هست . اين صدق ، هستى نيست ؛ بيان حقيقى و درست از هستى است . حقيقت حتى نه پرتو خورشيد و نه خورشيد، بلكه لايه هاى هستى برين است كه به گونه خورشيد در عالم طبيعت تجلى كرده و هستيش را امتداد بخشيده است .
آنچه بيان كرديم بسى بزرگتر از اين مطلب است كه پديدارها، رخدادها، و عوامل و موجودات عالم طبيعت نخست به سراغ ذهن ما آمده اثر ادراكى مى نهند و سپس خواست سوژه براى شناخت بكار مى افتد يا اين مطلب كه سوژه هرگز بيرون از زندگى و تاريخ خود با ابژه ها روبرو نمى شود.
22
جهان - انسان شناسى توحيدى ، مبداء هستى
مبداء هستى
پروردگار متعال كه مبداء هستى است همواره خود را در مقامى برين كه به تصور بشر نيامدنى است مى داند و با اوصافى نظير على ، عظيم ، كبير، رفيع الدرجات ، متعال ، و قاهر فوق بندگانش ، مى ستايد. همچنين براى اشاره به وجود محسوس و قابل فهم قرآن از كلمه اشاره به دور - آن استفاده مى فرمايد: (الم . ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين (50)) يا (تلك آيات الكتاب الامين (51)) تا علاوه بر تمايز آفريدگانش از خود بعد هستى آنها را از خود تفهيم و تاءكيد فرمايد. همچنين براى اشاره به ايجاد يا خلق آنچه از شى ء و رخداد و پديدار در جهان طبيعى هست از دو واژه اءنزال - فرود آوردن ، فرو فرستادن - و تنزيل كه همان معنا را تواءم با تدريج افاده مى نمايد كار مى گيرد(52) تا ضمن تفهيم واقعيت هاى معقول از طريق تشبيه آنها به واقعيت ها و امور محسوس ، از بعد هستى خود با هستى هاى جهان برين پرده بردارد تا چه رسد به هستى هاى محسوس و مشهود جهان طبيعى . نزول يا فرود آمدن در مورد اجسام به اين معنى است كه از جايى بلند به نقطه اى پايين حركت كند. در معقولات به معنى واهليدن گونه اى هستى برتر و تبدل به هستى پست تر است . فروفرستادن تدريجى خدا به اين معنى است كه لايه هاى هستى برين از خزائن غيب به هستى مقدر و هستى طبيعى يا انسانى و غير آن تحول پذيرد بى آنكه هستى اصلى خود را فرو نهد. لايه هاى هستى برين به امر مبداء هستى به گونه رخدادها و امور طبيعى در جهان طبيعى و در جهان انسانى تجلى مى نمايند و طبق تقدير و حساب معين تجلى خود را فرا مى كشند و به وضع و شاءن نخستين بار مى گردند.
هستى را لايه لايه ، داراى مراتب ، و مشتمل بر چند جريان برين ، طبيعى ، انسانى - كانونى گشوده خود مختار، و پست معرفى مى فرمايد: و انه لتنزيل رب العالمين و بيگمان ، آن (قرآن ) البته فرو فرستادن پروردگار جهان هاى آفريده است .(53) بطورى كه جهان - انسان شناسى ما مى شود و هر شبانه روزى چندين بار مبداء هستى را با اين وصف مى ستاييم . الحمدلله رب العالمين ، الرحمن الرحيم ، مالك يوم الدين .
يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون امر را از جهان برين تا زمين - يا جهان طبيعى با آسمانها و زمين هاى آن - تدبير مى فرمايد آنگاه طى دورانى كه اندازه اش با شمارگرى شما هزار سال است به سوى او عروج مى نمايد.(54)
اما براى دفع شبهه هاى محتمل بارها يادآورى مى شود كه الرحمن على العرش استوى (55)) صدوق ، كلينى ، و قمى (ره ) از امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه روايت مى كنند كه (همه چيز از نظر دورى و نزديكى براى خدا يكسان است و چنين نيست كه چيزى به او نزديك تر از چيز ديگرى باشد).(56) (خداوند با اين بيان خود را توصيف مى فرمايد و همين طور هم هست . او محيط و مستولى بر عرش ، و جداى از خلق خويش است .) آيات محكماتى چون ليس كمثل شى ء(57) و سبحان الله عما يصفون (58) و رب العرش ‍ العظيم (59) مبداء بودن خدا را براى جهان هاى هستى و لايه لايه هاى آن ، و برترى وصف ناپذير او را در جهان برين - تا چه رسد به جهان طبيعى - افاده مى كند. همچنين است آيه والله خير و ابقى .(60)
رخدادهايى كه در نظام هستى با همه جهان هايش جريان دارد و در حال وقوع است فعل خدا و حكم او است كه از آن با حق هم تعبير مى شود. مبداء آنها خداست و قوام و دوام آنها به اوست و بازگشت آنها به سوى اوست .
قول به امكان و به تحقق سير تقرب الى الله ، قول به سيرى كه طى آن حالات اسارت - ذلت را پشت سر نهاده به حالات آزادى - عزت فرا مى رويم ، قول به اين كه به عامل اجتماعى انقلابى استكبار ستيز تحول مى پذيريم ، يا در براندازى طاغوت و برپايى حاكميت توحيدى سهم مى گيريم ، فاتح چهار محيط جهان مى شويم تا منزلتى والا و كرامتى شكوهمند در نظام هستى بيابيم منزلت و كرامتى كه از آن با قرب خدا تعبير مى نماييم ، جملگى بر پيش فرضهايى چند در باب جهان و انسان استوار است .
نخست ، نامتعين بودن هستى انسان . دوم خود مختاريش . سوم ، لايه لايه بودن هستى متدرج بودن و پست و عالى بودن آنها. چهارم ، وجود چندين جهان متمايز لايه لايه . پنجم ، تعلق انسان به يكى از آن جهان ها. ششم ، وجود روزنه على ميان انسان و جهان انسانى به ساير جهان ها و لايه لايه هاى هستى . هفتم ، گشوده بودن دست كم تعدادى از جهان ها به روى يكديگر و امكان اثرگذارى و اثرپذيرى از هم .
اين جهان - انسان شناسى به مبداء هستى و آموزهايش براى بشر اختصاص ‍ دارد و در سراسر قرآن مجيد به نظر مى رسد. به اين درس پروردگار گوش ‍ بسپاريم .
بسم الله الرحمن الرحيم . طه . ما انزلنا عليك القرآن لتشقى . الا تذكرة لمن يخشى . تنزيلا ممن خلق الارض و السموات العلى . الرحمن على العرش استوى . له ما فى السموات و ما فى الارض و ما بينهما و ما تحت الثرى . و ان تجهر بالقول فانه يعلم السر و اخفى . الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى .
رخدادى كه مبداء هستى اشاره به آن مى فرمايد فرو فرستادن معارف حقه يا معانى دو قالب الفاظ عربى بر محمد مصطفى است . به او مى فرمايد تو در پى اين رخداد نبايد كارهايى بكنى كه به زحمت و رنج درآيى . اين رخداد هيچ نيست مگر به كار اندازى اذهان ، و يادآورى و ياد دادن به كسى كه نسبت به پستى ، بدى ، انحطاط، و بعد از خدا حساس باشد و از تنزل به لايه هاى پست هستى بهراسد. آماده يادگيرى بوده آغوش ذهن و جان به روى معرفت دينى و هدايت گشوده مى دارد نه بسته . فرو فرستادن قرآن ، ريزش باران حياتبخش معارف حقه است از مبداء هستى (از كسى كه زمين (عالم طبيعت ) را و لايه هاى برين هستى (السموات العلى ) را آفريد. آن رحمانى كه در عرش آفرينش و پيدايش نسبت به سراسر هستى نامتناهى و جهان ها لايه هايش از طبيعى و انسانى و غير آن احاطه خلق ، قيوميت ، تدبير، اداره ، و علم دارد و نسبتى يكسان به همه هستى ها و رخدادها) بطورى كه همه رخدادهاى عالم طبيعت ، جهان برين ، و عالم انسانى از او سرچشمه مى گيرد: ثم استوى على العرش يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامر الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين احاطه او در تكوين رخدادها و در تدبير امور جهان ها و جهان طبيعت ، گسترده و نسبت به آنها يكسان است چنانكه شب را با روز مى پوشاند و روز پيوسته در طلب شب مى كوشد، و خورشيد و ماه و ستارگان مسخر امر اويند. هان ! خلق - يا تكوين و آفرينش - از آن اوست و امر نيز.(61)
ثم استوى على العرش يدبر الامر.(62) ... ثم استوى على العرش يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو معكم اين ما كنتم و الله بما تعلمون بصير. له ملك السموات و الارض و الى الله ترجع الامور.(63)
فرو فرستنده معارف حقه - يا معانى و الفاظ قرآن - بر تو اى پيامبر، نه تنها آفريننده عالم طبيعت - الارض - و جهان لايه لايه برين - السموات العلى - است بلكه آن رحمان است كه نسبت تكوين ، تدبير، قيوميت و فيض رحمانى همگانيش به تمامى امور و همه موجودات و لايه هاى گوناگون هستى يكسان است و نيز آنچه در لايه هاى برين هستى - السموات - و آنچه در عالم طبيعت - الارض - و آنچه ميان جهان برين و جهان طبيعت هست يعنى در عالم انسانى كانونى خودمختار، و آنچه در جهان پست يا زير زمين - تحت الثرى هست متعلق به او و در قبضه قدرت و ايجاد حاكميت ، تدبير، و علم اوست . بطورى كه اگر نيت ، انديشه ، و باورت را آشكار كرده بلند بگويى بيشك او نه تنها آن را مى داند بلكه اگر آنها را در دلت پنهان كنى و حتى مخفى تر از آن را - آنچه را خودت هم نسبت به آن ناآگاه باشى - مى داند.(64) خدا كه هيچ معبودى جز او نيست لايه هاى برين نيكويى هست - الاسماء الحسنى از آن اوست .
اجمال رخداد نازل شدن معانى و الفاظ قرآن كريم از مبداء هستى بر پيامبر اكرم در آيات ديگر تفصيل مى يابد و گفته مى شود كه با وساطت لايه هاى برين هستى - فرشتگان و لايه هستى برين ويژه اى كه فرشته وحى - يا جبرئيل امين - باشد رخ مى دهد. تحرك لايه هاى برين هستى هم جز به امر پروردگار نيست .(65) و همان حقايق اين بار از زبان لايه هاى برين واسطه چنين حكايت مى گردد. و ما تنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك و ما كان ربك نسيا. رب السموات و الارض و ما بينهم فاعبده و اصطبر لعبادته هل تعليم له سميا . فرود نمى آييم مگر به امر پروردگارت . لايه هاى برين فراتر از ما، و لايه هاى فروتر از ما - يعنى عالم طبيعت - و آنچه ميان اين دو جهان هست - يعنى عالم انسانى كانونى گشوده خودمختار - متعلق به اوست ؛ و پروردگارت فراموشكار نيست ، پروردگار جهان برين و جهان طبيعى و جهان انسانى . بنابراين تنها او را بپرست و در طريق عبادتش مقاومت ورز (در برابر عوامل مخل و مفسد رشد معنوى ) مگر همتايى برايش سراغ دارى .(66)
لايه هاى هستى قرآن
در صدر سوره مباركه طه از رخداد فرو فرستادن قرآن بر پيامبر اكرم ياد مى فرمايد بدون ذكرى از لايه لايه بودن هستى قرآن يا اين كه قرآن بى كداميك از لايه هاى وجود پيامبر نازل شده است لكن در جا و موقع مناسب به هر يك از اين دو حقيقت اشاره مى فرمايد.
در صدر سوره زخرف مى آيد: و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم سوگند به (كتاب مبين ) كه ما آن را قرآنى عربى قرار داديم شايد شما به عقل دريابيد. و بيگمان آن (قرآن ) در ام الكتاب (لايه اصلى جهان برين ) نزد ما البته با هستى اى برين و به گونه يكپارچه سرشار از حكمت است .
غايت و هدف از رخداد نازل شدن هستى سر تا پا حكمت يكپارچه اى را كه در (ام الكتاب ) و نزد مبداء هستى است و (على ) يا هستى برين است ، در قلب پيامبر اكرم به گونه معارف حقه و در قالب الفاظ عربى كه قابل كتابت است بخشيدن قابليت دريافتن و فهميدن به آن براى مردم معرفى مى فرمايد. تا وقتى آن هستى برين يكپارچه حكمت مانند ساير هستى هايى كه در خزائن غيب اند(67) تقدير نگردد و نازل نشود مردم با لايه برين وجودشان كه خرد باشد نمى توانند با آن تماس و تعامل پيدا كنند. تنها در تحول يابى آن به هستى (كتاب ) است كه بيانگر حقايق عاليه و جهان - انسان شناسى توحيدى و آموزه هاى سير تقرب مى گردد. و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء(68) ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين (69)
از كلام الهى مى فهميم قرآن كه لايه اى طبيعى از كاغذ و مانندش دارد و حاوى معارف حقه هم هست تا ما آن را هم با حواس ادراك مى كنيم و هم با لايه برين وجودمان كه عقل باشد در عين حال در (ام الكتاب ) و نزد خدا هست لكن با وجودى ممتد و متجلى از اصل جهان برين تا به اينجا و به اعيان ذهنى و روانى و به اعيان طبيعى كتاب و نوار و ديسكت . (كتاب ) برحسب موطن نفس الامرى آن برتر از انديشه و بيگانه با عقل بشر است . مبداء هستى ، آن هستى را از آن موطن تنزل داده در خور فهم بشرش كرده جامه الفاظ عربى بر آن پوشانده تا تعامل عقل بشر با آن امكان پذيرد و بتواند حقائقش را بفهمد و بر وجود خويش تطبيق داده زندگى خود را صبغه الهى ببخشد.
مراد از (ام الكتاب ) همان لوح محفوظ است - بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ(70) كه تمامى وحى هاى پيشين و معارف حقه اى كه محتواى كتاب هاى آسمانى گذشته است از آن سرچشمه گرفته و تجلى كرده اند. هستى قرآن در لوح محفوظ، (على و حكيم ) است يعنى يكپارچه و واحد و نه مانند قرآن نازل و قابل فهم مشهود كه مفصل ، سوره سوره ، آيه آيه ، كلمه كلمه است . چنانكه مى فرمايد. كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير.(71) (ثم )، وقتى تحول يافت به مفاهيم و الفاظ و از مقدماتى تصديقى تركيب يافت كه هر يك مترتب بر ديگرى است و نظائرش مانند آيات و جمله هاى قرآنى ، عقل بشر مى تواند به آنها و در آنها بينديشد و ادراكشان كند و بفهمد.
چون هستى اصلى و اءم الكتابى آن ، زمانى - مكانى نيست براى عقل و انديشه ما قابل درك هم نيست . در هستى (كتابى ) قابل تعقل مى شود. آن هستى (امر) ناميد شده است و اين هستى ، (خلق ): اءلا له الخلق و الامر(72) آن هستى تنها مستند به خداست و اين هستى مستند به خداست با وساطت علل و اسباب .
اين بود گزارشى كه مبداء هستى و نازل كننده قرآن از لايه هاى هستى قرآن به ما مى دهد. لكن گزارش ديگرى داريم كه از نظر تاريخى مقدم بر آن است هر چند فاصله زمانى كوتاهى با هم بيش ندارند. آن گزارش در حالى بتدريج به مردم داده مى شود كه رخداد نزول قرآن از مبداء هستى بر قلب پيامبر اكرم ما دوام دارد و در نخستين آيات و سوره هاى قرآنى هم هست .
نخستين گزارش خداوند از چگونگى نزول وحى به قرآن به مردم در بخش ‍ دوم سوره مباركه تكوير مى آيد از آيه 19-29. پيش از سوره تكوير هيچ سوره اى بطور كامل نازل نشده است و از آيات قرآن هم فقط پنج آيه صدر سوره علق ، بعد چهار آيه صدر سوره قلم ، نه آيه صدر سوره مزمل ده آيه صدر سوره مدثر، و سه آيه صدر سوره لهب نازل شده است .(73) انه لقول رسول كريم . ذى قوة عند ذى العرش مكين . مطاع ثم امين . و ما صاحبكم بمجنون . و لقد رآه بالافق المبين . و ما هو على الغيب بضنين . و ما بقول شيطان رجيم . فاءين تذهبون . ان هو الا ذكر للعالمين . لمن شاء منكم ان يستقيم . و ما تشاءون الا ان يشاء الله رب العالمين . آن (آيات قرآن و محتوايش ) البته گفتار سفيرى كريم (داراى منزلت والا در نظام هستى ) داراى قدرت ، با پايگاه در درگاه صاحب عرش (مبداء هستى )، فرمانها و علاوه بر همه امين است . و همشهريتان جن زده نيست . و چنين رخ داد كه (همشهريتان او را در افق مبين (لايه هستى فوق جهان طبيعى ) بديد. و او از اين كه چيزى از پيام غيبى و نامحسوس بكاهد يا نزد خود نگهدارد مبراست . و آن (پيام يا قرآن ) گفتار شيطان رجيم (عوامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى كه لايه پست و مطرود هستى باشند) نيست . بنابراين ، به كجا مى رويد؟ آن جز ياد دادن براى جهان هاى آفريده نيست ، براى هر كسى از شما بخواهد صراط مستقيم قرب را بپيمايد و شما خواستن نتوانيد مگر اين كه خدا، پروردگار عالمهاى آفريدگان ، بخواهد.
دومين گزارشى كه خداى متعال از طريق وحى و نزول همين لايه هاى هستى به مردم مى دهد صدر سوره مباركه نجم است . والنجم اذا هوى . ما ضل صاحبكم و ما غوى . و ما ينطق عن الهوى . ان هو الا وحى يوحى . علمه شديد القوى . ذومرة فاستوى . و هو بالافق الاعلى ثم دنى فتدلى . فكان قاب قوسين او ادنى . فاوحى الى عبده ما اوحى . ما كذب الفؤ اد ما راءس . اءفتمارونه على ما يرى . و لقد رآه نزلة اخرى . عند سدرة المنتهى . عندها جنة الماءوى . اذ يغشى السدرة ما يغشى . ما زاغ البصر و ما طغى . لقد راى من آيات ربه الكبرى (74) به ستاره بگاهى كه فرود آيد سوگند كه همشهريتان گمراه نگشت و نه بيراهه رفت ، و سخن به هواى دل نمى راند. آن جز وحيى كه به او مى رسد نيست . سخت نيرومندى متين راى به وى آموخت آنگاه در حالى كه در افق برين (جهان برين ) بود بگسترد تا با سراسر جهان طبيعى يكسان بود. سپس چندان (به پيامبر) نزديك شد تا آويزان گشت . پس به فاصله دو كمان يا نزديكتر از آن بود. در اين حال (خدا) به بنده اش وحى كرد آنچه وحى كرد. ژرف ترين لايه هستى پيامبر آنچه را بديد دروغ ندانست . آيا با وجود همه اينها شما بر سر آنچه او مى بيند با وى كلنجار مى رويد؟! و بيقين آن را در يك فرود آمدن ديگر (از لايه هاى هستى برين ) بديد، نزديك سدرة المنتهى كه نزديك جنة الماءوى است بگاهى كه سدره را آنچه در مى پوشد در همى پوشيد. ديده بصيرتش نلغزيد و نه سر از ديدن باطنى پيچيد. بيگمان ، از آيات پروردگارش آن بزرگترين را بديد.
سومين گزارش اين است : انها تذكرة . فمن شاء ذكره . فى صحف مكرمة . مرفوعة مطهرة . بايدى سفرة . كرام بررة (75) بيگمان ، آن (قرآن ) ياد دهى و يادآورى است پس كسى كه بخواهد آن را ياد گيرد(76) - در لايه هاى هستى ارجمندى والا و بالا برده شده بسى پاك گشته اى است در يد قدرت سفيرانى داراى منزلت برينى در نظام هستى كه نيكى بيكرانى هم دارند.
اين گزارش در واقع تفصيل دو گزارش پيشين است . در آن دو گزارش فقط از (رسول كريم ) سفيرى داراى منزلت و والا و جايگاهى برين در نظام هستى ياد فرمود با اوصافى بسيار گويا و شناسا. در اينجا اين حقيقت را مى آموزد كه در فرايند نزول وحى و رساندن محتوا و الفاظ قرآن به قلب پيامبر اكرم فقط يك لايه هستى برين كه بعدها آن را جبرئيل هم مى خواند و روح القدس و... دست اندركار نيست بلكه لايه هاى هستى برين ديگرى هم دركارند آنهم با نظمى عجيب و غير قابل تصور براى عقل بشر، و درست همانطور كه قبلا يادآورى شده است اين رخداد، بزرگترين آيت پروردگار - صلى الله عليه و آله و سلم - است : لقد راءى من آيات ربه الكبرى . تمامى جهان برين بكار مى افتد تا اين پديدار در قلب مبارك رسولخدا رخ دهد. يك سفير كريم بلند منزلت (ذى قوة ) نيست . يك صحيفه يا لايه هستى برين هم نيست . همه لايه هاى جهان برين ، و همه قدرتهاى واسطه ميان (ذى العرش ) و قلب پيامبر در كار و در گردش و چرخش اند و ترتيبى هم ميانشان بر قرار است بطورى كه جبرئيل در رابطه با ساير لايه هاى هستى برين (مطاع ) است .
در عين حال ، كار همه آنها، گردش و چرخش همه آنها فعل مبداء هستى است . اين انتساب وحى به چند فاعل نظائرى دارد. چنانكه رخداد مردان انسانها گاهى به خودشان ، زمانى به ملك الموت ، در موردى به فرشتگان ، و در عين حال به خداى متعال نسبت داده مى شود.
چهارمين گزارش را سوره مباركه (قدر) در بردارد: (بيگمان ، ما آن (قرآن ) را در شب قدر نازل كرديم . و چه دانى تو كه شب قدر چيست ؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است . در آن شب فرشتگان و روح (روح القدس ، روح الامين ، جبرئيل ) به اذن پروردگارشان از هر (امرى ) (هستى برينى ) نازل مى شوند. آن شب تا طلوع سپيده ، سلامتى است .)
پنجمين گزارش در دو آيه اى است كه سوره مباركه بروج را ختم مى كنند: بل هو قرآن مجيد. فى لوح محفوظ .
ششمين گزارش در صدر سوره شريفه مرسلات است : و المرسلات عرفا. فالعصفات عصفا. و الناشرات نشرا. فالفارقات فرقا. فالملقيات ذكرا. عذرا او نذرا. انما توعدون لواقع .(77) مضمونش همان است كه در سومين گزارش آمده است . تفهيم اين معناست كه (ذكر)ى كه قرآن باشد و ياددهى معارف حقه و يادگيرى جهان - انسان شناسى توحيدى است و (عذر)ى را در بردارد. يا (نذر)ى - بيمدادنى و اخطارى - را تا بدانيد كه آنچه درباره حشر و نشر، زندگى برزخى و قيامت وعده داده مى شود واقعيت يافته است يا واقع خواهد شد. لكن اين معنا با قيد چند سوگند به لايه هاى هستى برين تاءكيد مى شود و با ذكر اوصافى براى آنها چگونگى وقوع حوادث آتى - كه غيب عالم اند - از جمله وقوع زندگى برزخى كه براى همه مردگان و نسلهاى پيشين تحقق يافته است و وقوع قيامت و حشر و نشر و حساب و كتاب اجزاء آن واقعه عظيم را تشكيل مى دهند، آرى اين چگونگى هم بيان مى شود. گفته مى شود آن (صحف مكرمه )اى كه گفتيم قرآن را در بردارند لايه هاى هستى برين اند؛ و آن سفره كرام برره اى كه گفتيم قرآن در قبضه قدرتهاى ايشان است قرآن را با لفظ و معنايش از مبداء هستى - يا ذى العرش تا قلب پيامبر در يك چشم بهم زدن يا چشم واگشودن (78) مى رسانند. و مثالهاى محسوس و مشهودش كه شما در جهان طبيعى با آن آشناييد اسبان تيزتك است كه يالشان در سرعت زياد پريشان كردد و توفانها سخت وزان حركت و انجام وظيفه لايه هاى برين هستى زنجيروار هم هست و در صف فشرده و منتظمى صورت مى گيرد و لايه برين هستى قرآن را بدينگونه از مبدا هستى و (ذى العرش ) به قلب پيامبر مى گسترانند و ميرسانند و (الناشرات نشرا) تا آنچه در جهان كانونى انسانى رخ ميدهد تميز و تمايز حق از باطل . باطلى كه ساخته و پرداخته فلاسفه ملحد، دانشمندان اجتماعى ، و كاهنان است حلال و پسنديده از حرام و ناپسند و زيبا از زشت باشد و هدايت ارادى و گمراهى ارادى را ميسر سازد و تمهيد كند: فالفارقات فرقا فالملقيات ذكرا عذرا او نذرا
هفتمين گزارش در دو آيه دوم و آخر سوره ق است ق . والقرآن المجيد فذكر بالقرآن من يخاف وعيد كه صورت ديگرى از بخش اخير گزارش ‍ قبلى باشد
هشتمين گزارش در دو آيه سوره طارق انه لقول فصل و ما هو بالهزل (79).
نهمين گزارش در سوره قمر است با مطلب تازه اى كه بيان مرحله اخير تحول هستى برين قرآن به هستى (كتاب ) يا هستى آن در قلب مبارك پيامبر باشد و آن تقدير يا قدر معلوم پيش از خلق و تعيين در جهان طبيعى است يا همزمان با آن چون آنچه در جهان برين صورت مى گيرد غير متزمن - غير متمكن است بدينسان خداى متعال كه نازل كننده وحى است رخداد نازل كردن يا نازل شدن قرآن را نمونه اى از نزول يا تنزيل همه رخدادها و موجودات است و امور و هستى هاى جهان طبيعى معرفى مى فرمايد كه بعدها با فرو فرستادن آيه كريمه و ان من شى ء الا عندنا خزانه و ما تزله الا بقدر معلوم (80) و آيات ديگر اتمام و اكمال يابد. و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر... انا كل شى ء خلقناه بقدر. و اءمرنا الا واحدة كلمح بالصبر.(81)
دهمين گزارش : ص و القرآن ذى الذكر. بل الذين كفروا فى عزة و شقاق ... و انطلق الملاء منهم ...ءانزل عليه الذكر من بيننا؟! بل هم فى شك من ذكرى بل لما يذوقوا عذاب . اءم عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب . اءم لهم ملك السموات و الارض و ما بينهما فليرتقوا فى الاسباب (82) به قرآنى كه اثر ياددهى و يادآورى دارد سوگند كه در واقع كسانى كه كافر شدند در حالت صلابت حق ناپذيرند و در حالت مخالفت ... و عناصر شاخص و برجسته شان براه افتادند كه ... آيا از ميان همه ما قرآن بر او نازل شده است ؟! واقعيت اين است كه آنان (نه درباره نزول قرآن بر شخص تو بلكه ) درباره قرآن من تشكيك مى كنند. از آن جهت تشكيك مى كنند كه هنوز عذاب را نچشيده اند (كه واقعه اى نه تنها محسوس بلكه خود آگاهى و شهود است ). مگر خزائن رحمت پروردگار شكست ناپذير بيدريغ عطاگر تو را مالك اند؟ يا فرمانروايى بر لايه هاى هستى برين و بر جهان طبيعى و جهان (انسانى ) ميان آندو را دارند؟ اگر چنين است بگذار تا از نردبان عليت فرا روند.
23
جهان برين ، و جهان طبيعى
معارف حقيقى و اسرار در نظام هستى را ذات اقدس الهى در كلام مجيدش ‍ از جمله در آيات 16 تا 25 سوره مباركه حجر اينطور مى فرمايد. ما در آسمان دنيا، آسمان عالم طبيعت (83)، برجها يا هياءتهايى از طرز قرار گرفتن و آرايش ستارگان و اجرام آسمانى قرار داديم و آن را براى تماشاگران بياراستيم و آن را از دستبرد هر عامل مخل و مفسد پستى رانده شده و بعد از خدا يافته اى محفوظ و در حال امنيت نگاه داشتيم مگر آن عامل مخل مفسد پستى كه بخواهد دزدانه آواى هستى برين را بشنود كه در آن صورت شهابى روشنگر تحت پيگردش درآورد. و زمين را از هر سو از طول و عرض ‍ بگسترانيديم (تا آماده رويش گياهان حركت جانداران و كشت و زرع و بهره بردارى جهت زيستن و رشد معنوى مردم باشد) و كوهها در آن طرح افكنديم و در آن از هر چيز موزون برويانديم و در آن براى شما و هم براى موجوداتى كه شما روزى دهنده آنها نيستند مايه هاى معيشت فراهم آورديم . و هيچ چيزى (در عالم طبيعت با آسمانها و زمينش ) نيست مگر اين كه خزائن آن نزد ماست (هستى ها سرچشمه اى برتر و برينى دارد) و آن را بواسطه يا از راه قدر معلومى - يا اندازه و زمان و مكان و ساير لوازم هستى طبيعى اش دادن و بخشيدن حد و رسم و دادن تعين به آن - به عالم طبيعت فرودش مى آوريم . و بادها را در نقش و رسالت گرده افشانى و بارورى در عالم طبيعت به حركت وا داشتيم تا بر اثرش آبى - يا بارانى - از آسمان فرو فرستاديم تا آن را به شما بنوشانديم حال آنكه شما خزانه دار - يا صاحب و مالك مراتب هستى برين - آن نيستيد. و بيگمان ، ما و البته ماييم كه زنده مى گردانيم و مى ميرانيم و ماييم كه هر آنچه از ديگران بجا مى ماند را در تملك داريم . و بيقين ، ما مى دانيم كداميك شما زودتر بوجود مى آيد (از لايه هاى برين هستى اش به وجود طبيعى در مى آيد) و كداميك شما ديرتر. و باز شك نيست كه پروردگار تو است كه آنان را پس از مردن فراهم و زنده مى آورد، بيگمان ، او حكيمى بسيار داناست .
آنچه در عالم طبيعت - كره زمين ، آسمانها، كهكشان ها، و فضاى لايتناهى آن - هست بدون استثنا - ان من شى ء الا - و از واقعيت عينى آب ، خاك ، باد و آتش و عناصر بسيط تا انديشه و ساير واقعيت ها و رخدادهاى ذهنى و عقلى ، و جان كه ادراكشان مى كنيم تا آنها را (موجود) مى شماريم تنها يك لايه هستى آن (چيز) است نه بيش . آن هستى طبيعى ، چندين لايه وجودى دارد كه سرچشمه آن هستند. لايه هايى كه هر چند ارزش وجود بيشترى دارند برابر بشر قابل ادراك نيستند مگر به نوعى خاص از ادراك . از آن ميان ، لايه بيواسطه با لايه طبيعى ، لايه (تقدير شده ) است . برتر از آن لايه هايى قرار دارند كه قدر يا تقدير بر آنها مشمول و احاطه ندارد. همه آن لايه ها (عندنا) يا (عندالله ) به معنى برتر از لايه وجود طبيعى اند بطورى كه وجود طبيعى آن شى ء از سرچشمه آنها (نازل ) مى شود.
لايه هاى هستى سرچشمگى در عين آن كه فوق تقدير، تعين ، و قبول حد و اندازه بلحاظ مرتبه وجودى از يكديگر متمايزند. و چون فقط محدود به حدود لايه پايين تر از خود هستند در نسبت به لايه وجود طبيعى ، نامحدودند.
ناشى شدن لايه وجود طبيعى از آنها به معناى تحول هر يك از آنها به ديگرى و سپس به لايه وجود طبيعى و زوال آن منابع نيست و نه به معناى تجافى است بلكه وجود طبيعى هر چيز ربطش را به آنها و قيامش را به آنها حفظ مى كند و آنها با زوال و مركب وجود طبيعى زائل و فانى نمى شوند: ما عندكم ينفد و ما عندالله باق آنچه نزد شما (و معلوم و موضوع شناسايى شماست ) مصرف شدنى ، پايان پذير و زائل است و آنچه نزد خداست (لايه هاى وجودى برين هر چيز) باقى است .(84) بقاى لايه هاى هستى فوق طبيعى به معنى لايتغير، لايزال ، و ثابت بودن آنهاست .
آنگاه در پى بيان اين حقيقت عظيم براى نمونه آب و يا باران را داراى لايه هاى هستى برين مى شمارد و در چگونگى ريزش آن عوامل طبيعى مثل باد را موثر مى داند ولى عملكرد باد را و تاءثيرش را در تكوين و ريزش باران به لايه هاى هستى برين باد و باران نسبت مى دهد و مى فرمايد سرچشمه هاى باد و باران در تملك شما نيست يعنى وجود طبيعى ندارند: و ما انتم بخازنين شما خزانه دار آب و باد نيستيد. چرا آنها در تملك ما نيستند و سرچشمه هاى باد و باران و ساير حوادث و اشياء طبيعى را در اختيار نداريم ؟ چون ما (مخلوق ) هستيم و وجودى طبيعى داريم حال آنكه آن سرچشمه ها لايه هاى برين هستى اند. عندنا، عندالله ، و باقى . خلقت عبارت است از نزول لايه هاى هستى برين به عالم طبيعت ، نزولى كه با تغيير مكان ، گذشت زمان ، و خالى و مستهلك شدن جايش ملازمه ندارد بلكه امتداد يابى و تجلى است . ما مثل باد و باران مخلوق ايم و لايه هاى هستى برينى داريم كه در ايجاد ما سهيم اند.
******************
هر چيزى از جمله انسان ، و حتى قرآن ، ابتدا تقدير و سپس خلق مى شود يعنى تعين و تحقق در عالم طبيعت پيدا مى كند. چنانكه هر حادثه طبيعى از قبيل وزش باد، ريزش قطره اى باران ، افتادن برگى از درختان ، مرگى ، تولدى ، رشد و انحطاطى نخست تقدير مى شود و بعد در عالم طبيعت تحقق مى يابد. البته نخست و بعدى از ديد كاركرد ذهنى ما و كل شى ء عنده بمقدار(85) و ان من شى ء الا عنده خزائنه و ما تزله الا بقدر معلوم (86) الا امراءته قدرناها من الغابرين مگر همسر لوط را كه تقدير كرديم از تباه شدگان باشد.(87) گردش حسابشده و منظم خورشيد و ماه در لايه برين (تقدير) تنظيم شده است والشمس والقمر حسبانا ذلك تقدير العزيز العليم (88) والشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العظيم العليم .(89) انا كل شى ء خلقناه بقدر بيگمان ، ما هر چيزى را با تقدير (تواءم با تقدير) خلقش كرديم .(90) بنابراين خلق شدن ، به دنيا آمدن ، و وارد چرخه عالم طبيعت شدن همان نازل شدن (91) است و وجود پست طبيعى به خود گرفتن يا امتداد و تجلى يافتن از لايه هاى هستى برين از جمله لايه اخيرش - قدر يا تقدير - به لايه طبيعت .
به چه دليل مى گوييم لايه وجودى تقدير مصاحب و تواءم با لايه طبيعى وجود است . به اين دليل كه خداوند از تحولات طبيعى نطفه تا آدمى شدن - همانچه از آن با خلق تعبير مى شود - با تقدير كردن او ياد مى فرمايد: من اى شى ء خلقه ؟ من نطفة خلقه فقدره اين آدمى را از چه چيزى آفريد؟ از نطفه اى آفريدش . وانگهى او را طرح افكند و تقدير كرد.(92) و تحولات طبيعى ماه را: والقمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم (93) و حركت خورشيد و تغيير جايگاهش در عالم طبيعت را: هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدرناه منازل (94) و شب و روز را: و الله يقدر الليل و النهار.(95)
تقدير، همان طراحى ، اندازه گيرى ، اندازه دهى ، تعيين حد و رسم ، تمايز بخشيدن تكوينى - و نه شبيه كار ما انسانها - و خلق يا تعين طبيعى دادن به چيزى ، پديدارى يا رخدادى است بطورى كه زمانى - مكانى گرديد و مناسبات معينى با ساير موجودات پيدا كرد در حاليكه اصل هستى آن بسيط، ثابت ، عارى از تغيير و زوال ، و استهلاك و بمصرف رسيدن ، و غير متزمن و غير متمكن است .
حتى هستى قرآن مجيد استثنايى بر اين قاعده نيست . قرآنى كه در دسترس ‍ ما و قابل ادراك و آموختن و يادگيرى براى ماست (قرآنا عربيا) است : انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب ارينا لعلى حكيم بيگمان ، ما آن را قرآنى عربى ساختيم مگر شما به خرد دريابيد و بيگمان ، آن را در اصل كتاب هستى (لدينا) نزد ما (عندنا) است البته بسى برين و والا و حكيم (96). انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون (97) قرآنى است كه در نظام هستى مقام بلند و كريمانه اى دارد بطورى كه جز آنان كه خدا طهارتشان بخشيده است با آن تماس نتوانند يافت . مردم با چه لايه اى از هستى قرآن مى توانند تماس و ارتباط برقرار كنند؟ با لايه تفريق شده يا تفصيل شده و از بساطت و ثبات لايه غيب و كتاب مكنون و ام الكتاب بيرون آمده . و قرآنا فرقناه لتقراءه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا(98) قرآنى را كه موجوديتش در اصل كتاب هستى است و در لوح محفوظ و كتاب مكنون مثل ساير موجودات و رخدادها و هستى ها و پديدارها كه كلمات پروردگارند و ساطع از سرچشمه هاى هستى در يك شب قدر تفصيل داديم يا تفريق كرديم تا تو بتوانى آن را بر آدميان بخوانى و به آنان بشنوانى آنهم به تدريج و با آهستگى و در بستر زمان . بدينگونه و بدين معنى كه (نزلناه تنزيلا) آن را از مراتب برين هستى پايين تر و پايين آوريم تا سطحى كه بر قلب تو قرار يابد و از زبانت جارى گردد و اين در ليلة القدر رخ مى دهد همان شبى كه فيها يفرق كل امر حكيم .
و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط م ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يا بس الا فى كتاب مبين گنجينه هاى - سرچشمه هاى - غيب نزد اوست ، نمى داند آنها را مگر او و مى داند آنچه را در خشكى و درياست و برگى نيفتد مگر اين كه آن را ميداند و نه دانه اى در ژرفيهاى زمين باشد و نه ترى و نه خشكى كه آن در هستى مبين هست (99). اين كتاب مبين همان (قدر معلوم ) در آيات سوره مباركه حجر است و براى تفهيم اين معنا به ما كه علم خدا و احاطه عليش به اشيا و رخدادها و پديدارها و هر چيزى علمى است قبل الاشياء و مع الاشياء و بعد الاشياء
چون لايه هاى هستى برين نه متزمن اند و نه متمكن ، و بيرون از ظرف زمان و مكان اند و عارى از تغير، جا به جايى ، زوال ، تاءخر و تقدم ، تجلى آنها در يكديگر در بى زمانى - بى مكانى روى مى دهد. اما تجلى آنها به يكديگر، و به بيان دقيق تر، تجلى لايه برتر هستى برين به لايه پايين تر (از نظر مرتبه وجودى ) چگونه و به چه معنى است ؟ تجلى به معناى قبول جلاء و ظهور است . پس عبارت است از ظهور هستى برتر براى هستى فروتر تا برسد به ظهور هستى تقدير شده براى هستى طبيعى يا مادى كه با حس درك مى كنيم و فروترين لايه هستى است و از آن به همين التفات ، خداى متعال با واژه (دنيا) يا فرودين و پست هم تعبير مى فرمايد. اين عالم براى ما (ظاهر)، مشهود، و محسوس است در حالى كه لايه هاى برين هستى (باطن ) همان لايه طبيعى و مادى هستى است .
فهم اين حقايق از عالى ترين دانايى هاست و همان است كه خداوند متعال علم حضورى و درونى به آن را به ابراهيم خليل ارزانى مى دارد. و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين .(100) همين علم يقينى كه علم حضورى درونى شبيه علم حضورى ما به احوالات درونى خويش از دوست داشتن و نفرت و اراده و تصميم و امثال آن است مى تواند به هستى دوزخ هم تعلق گيرد: كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين (101) هم علم يقينى به آن براى انسان پيدا مى شود و ديدن يقينى كه البته ديدن با چشم نيست بلكه ديدن درونى مانند علم حضورى ماست به اميد و آرزو و محبت و كينه و تصميم ها و اراده و اهداف خويشتن . نوعى از همين علم حضورى پس از مرگ براى انسان هاى صالح نسبت به خداى متعال ظهور مى نمايد كه از آن با لقاء پروردگار ياد شده است : اءولم يكف بربك اءنه على كل شى ء شهيد، اءلا انهم فى مرية من لقاء ربهم ، اءلا انه بكل شى ء محيط(102) شرط تحقق اين علم حضورى پس از مرگ ، اعمال صالحه اى است كه خود بر پايه ايمان ، تقوى ، و اميد به لقاء پروردگار استوار است : فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا(103) به همين سبب زشتكاران كافر از آن محروم و محجوب اند: كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون . كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون (104) نقطه مقابل محروم كنندگان خود از لقاء پروردگارشان كسانى هستند كه هستى انسانى سير تقرب يافته اى دارند يا پيدا و كسب كرده اند، هستى انسانى با (طراوتى )، هستى اى كه از راه ديندارى كسب كرده اند و با (طراوتى ) كه اين طريق بدست آورده اند در قيامت مى تونند به پروردگارشان نظاره كنند: وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة .(105) توانايى نگريستن بشيوه اى كه طى آن انسان بتواند به لقاء پروردگارش نائل آيد واقعيتى است كه گر چه در همين دنيا كسب مى شود ولى ظرف تحقق و فعليت يافتن آن فقط قيامت است . بعيد نيست سطح پايين ترى از آن نگريستن و ديدن براى انسانهاى صالح پس از مرگ و در زندگى برزخى روى دهد.
آنچه در زندگى دنيا يا عالم طبيعت ممكن است براى انسانهاى صالح و حتى پيامبران اولواالعزم در نسبت با خداى متعال روى دهد علم از روى آيات آفاقى و انفسى و پديدارها و موجودات مخلوق خدا به خداست كه علم نظرى ، عقلى ، و استدلالى باشد. پيامبران علاوه بر آن از روى پديدار وحى و شنيدن آواى هستى برين هم به خدا آگاهى مخصوص مى يابند. موسى كليم آرزو و درخواست آن ديدن خدا يا علم حضورى به او را كه فقط در قيامت براى صالحان امكان پذير است مى كند. خداوند در جوابش ‍ مى فرمايد: (لن ترانى ) هرگز مرا تا در عالم طبيعت واقع باشى و قيامت بر پا نشده باشد نمى بينى . و بلافاصله تجربه عظيمى را ويژه او پديد مى آورد. مى فرمايد: (هرگز مرا نمى بينى ، ولى به آن كوه نگاه كن تا اگر بر جايش برقرار ماند آنگاه امكان ديدن من برايت خواهد بود. پس چون پروردگارش براى آن كوه تجلى كرد آن را از هم فرو پاشيده ساخت و موسى مدهوش در غلتيد. پس وقتى به هوش آمد گفت : منزهى تو (از اين كه هستى تو برايم در اين عالم قابل نگريستن باشد) به تو روى مى آورم (توبه ) و من اولين مؤ من به اين واقعيت ام )(106)
علت پيدايى همه پديدارها، حوادث ، و موجودات عالم طبيعت از جمله بدن ما و حركات زيستى آن ، تجلى لايه هاى هستى برين - يا خزائن عندالله - پس از (تقدير معلوم ) است ، قدر معلومى كه آن هستى برين را زمانى - مكانى مى سازد و رابطه آن موجود را با ساير موجودات و پديدارها و حوادث تعين مى بخشد. براى تفهيم اين معنا خداوند متعال پيدايى روز به امر خود را چنين بيان مى فرمايد: به خورشيد و روشنى چاشتگاهش سوگند، و به ماه بگاهى كه از پى آن برآيد سوگند و به روز آندم كه (خدا) تجلى دهدش (يا به ظهور آوردش )(107) (به شب سوگند بگاهى كه فرا گيرد و فرو پوشد و به روز سوگند بگاهى كه نمايان گردد. والنهار اذا تجلى (108) و پيدايى قيامت يا رستاخيز و بر چيده شدن بساط اين عالم طبيعت و تحولش به گونه اى ديگر را چنين بيان مى دارد: از تو درباره هنگام قيامت مى پرسند كه آن كى برپا شود؟ بگو: يقينا دانش آن را فقط پروردگار دارد، جز وى آن را در هنگامش بظهور نيارد: لايجليها لوقتها الا هو(109) و نمونه اى از تجلى دادن خود بر كوه را كه به فرو پاشى آن مى انجامد يا به لحظه اى فناى طبيعى و بازگشت آن به عالم طبيعت ، چنين : (و چون موسى به وعده گاه آمد و پروردگارش او را سخن گفت ، گفت : اى پروردگار من ، مرا بنما تا نگرشى به تو داشته باشم (نگرشى خود آگاهانه و همچون علم حضورى به احوال درونى خويش ). فرمود: هرگز مرا نبينى (حتى به علم حضورى ) در عوض ، كوه را بنگر تا اگر بر جايش ماند در آن صورت مرا خواهى ديد (به علم حضورى ) پس چون پروردگارش براى آن كوه تجلى كرد آن را در هم شكسته بريخت و موسى مدهوش به خاك در غلتيد، چون بهوش آمد گفت : منزهى تو (از اين كه حتى به علم حضورى آيى ) توبه مى آرم و به تو روى مى آرم و من نخستين گرونده (به اين امتناع و محال بودن ، و آگاهى از مرزهاى وجود خويش )ام .)(110)
مرزهاى شناسايى ما را كه يكى از گونه هاى وجود ماست يا لايه اى از هستى انسانى ، به پيامبر اولى العزم خويش و از آن طريق به ما مى شناساند تا بدانيم قادر به چگونگى فهم و درك دقيق (تجلى ) يا ظهور لايه هاى هستى برين در صورت هاى انديشه ، اعتقاد، اميد، عمل ، گياه ، جانور، حادثه ، و پديدار و نظائرش - كه در عالم طبيعت با آن آشناييم - نيستيم . فقط در پرتو مثالهايى مى توانيم به آن حقيقت نزديك شويم بى آنكه هرگز آن را به تمام و كمال دريابيم . از جمله مثالهايى كه خداوند براى تفهيم اين حقيقت به ما مى زند اين است : الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى (111) آن كه خلق كرد (يا به عالم طبيعت در آورد) بنابراين پرداخته كرد، و آن كه تقدير كرد (يا تعين بخشيد). كاركرد و رفتار هر شى ء، موجود، و نيرو، دستگاه و سازواره طبيعى پيش از موجوديت آن در عالم طبيعت ساخته و پرداخته شده است .
هدايت ، تسويه ، و تقدير كه به خلق مى انجامد و طى آن لايه هاى برين هستى هر چيز، انسان ، رخداد، و پديدارى متعين و متمايز از غير خود گشته گوهرى مى يابد مبدلى نامتناهى و فراگيرنده دارد: انه بكل شى ء محيط(112)، و كان الله بكل شى ء محيطا(113)، ان الله على كل شى ء قدير(114) فسواهن (115) سبع سماوات و هو بكل شى ء عليم (116) وسع ربنا كل شى ء علما(117) بل له ما فى السموات و الارض ( مراتب برين هستى ، و طبيعت ) كل له قانتون .(118) فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون (119) و هو على كل شى ء وكيل (120)
محيط بودن خداى - تبارك و تعالى - يا فرا گيرندگيش بر لايه هاى متدرج هستى و بر رخدادها و پديدارها براى ما جلوه اى گوناگونى دارد. به ديگر بيان ، اين واقعيت عظيم و پرشكوه براى ذهن ما يا براى ما در مقام شناسا، به چند صورت ظهور مى نمايد. يكى احاطه علمى بر هر چيز.
لايه هاى هستى از برين تا طبيعى و مادى هم جلوه گرى دارند و هم سخنورى . تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (121) و يسبح الرعد بحمده و الملائكة من خيفته .(122)
خدا كه مبداء هستى و قيوم همه موجودات و رخدادهاست پيوسته بواسطه آيات آفاقى و انفسى به ما جلوه گر و با ما سخنور است : ان الله على كل شى ء شهيد(123) و الله شهيد على ما تعملون (124) اءو لم يكف بربك اءنه على كل شى ء شهيد.(125)
اما براى پيامبرانش به نحو عالى ترى ظهور و سخنورى دارد تا پيامش را كه حقائق عاليه باشد به آنان ، و از طريق آن بزرگان به بشر تفهيم فرمايد. چنانكه به محض دريافت آن خواه بواسطه فرشته وحى يا بيواسطه يقين مى كنند كه پيام خداست . در لحظه اى هم كه كلام الهى با واسطه يا بيواسطه را مى شنوند هيچ انديشه ، استدلال ، و فعاليت ذهنى ديگرى كه متناسب با چنين ادراك و معرفت حقائق عاليه اى باشد نكرده اند. به همين سبب انتظار رخ دادن آن معرفت بيسابقه ، بى نظير، حيرت انگيز و تكان دهنده را ندارند. شبانى مستضعف ، گريخته از سلطه جبارى فرعون ، آواره بيابانها كه سالها دورى از يار و ديار را تجربه كرده با زن و بچه اش گله را به چراگاه مى برد اما نگرشش به هستى ، جهان ، انسان ، زندگى ، جامعه ، و اشياء و امور و رخدادها توحيدى - وحيانى است . نه علمى - بويژه علم مدرن - و نه متافيزيكى و يونانى و هندى و رومى مى نگرد و مى انديشد و مى بيند. آتشى را كه از دور مى بيند منحصر در لايه طبيعى آن نمى داند و اميد آن دارد كه مايه هدايتى بشود. و چوبدستى خود را تنها تكه چوبى كه فقط چيزى طبيعى و مادى باشد و كاركردى جز تكيه دادن به آن ، و هى كردن گله نداشته باشد نمى پندارد بلكه به هستى همان چوبدستى اميدها مى ورزد. در چنين جايگاه بلندى از نگرش و بينش و با ديد لايه هاى برين و فرودين هستى ، و شناخت مبداء متعالى و نامتناهى و منزه هستى قرار دارد كه اميد مى ورزد ذره ذره عالم طبيعت و لايه لايه عالم هستى با فرشتگانش به خدمت هدايت ، آزادى - عزت ، و استقلال ملى و سير تقرب وى به خدا در آيند تا مستضعفان بتوانند بر سرنگونى فرعون ، سركوبى قارون ، تبعيد و رسوايى سامرى ، و خاكستر كردن بتان و ابزارهاى اسارت نائل آيند و حاكميت توحيدى بر خويشتن برقرار كنند: (آيا سرگذشت موسى به تو رسيده است آنگاه كه آتشى از دور ديده به خانواده اش گفت : درنگ كنيد كه من از دور آتشى ديدم شايد افروزه اى از آن براى شما بيارم يا در كنارش ‍ هدايتى بيابم . آنگاه چون به آتش رسيد ندايى شنيد كه اى موسى ، اين منم ، من پروردگار توام ، پس كفش از پا بدرآر زيرا تو با طى سيرى طولانى به منزلت مقدسى در آمده اى .(126) و من ترا به پيامبرى برگزيدم ، بايد به آن چه به تو وحى مى شود گوش بسپارى . اينك منم ، من خدايم ، جز من خدايى نيست ، بنابراين مرا بپرست و نماز را براى ياد آوردنم بپا دار. هنگام رستاخيز آمدنى است ، من آن را پنهان مى دارم تا هر كس آنچه را به كردار آرد پاداش ‍ گيرد. پس مبادا كسى كه به رستاخيز ايمان ندارد و پيروى هواس نفس كند (مثل فرعون ) ترا از كار به مقتضاى رستاخيز باز دارد تا به انحطاط در افتى . و آن چيست كه در دست تو است اى موسى ؟ گفت : اين چوبدستى من است ، به آن تكيه مى دهم و با آن برگ درخت را براى گله خويش مى ريزم و به آن اميدهاى ديگر دارم . گفت : اى موسى آن را بيفكن . آن را بيفكند و بناگهان مارى گشت روان . فرمود: آن را بگير و مترس ، ما آن را به سيرت نخستينش باز مى گردانيم ...)(127)
در آيه 144 اعراف به امتياز كم نظير تكلم بيواسطه خود با موسى اشاره مى فرمايد، تكلمى كه فرشته وحى در آن حضور ندارد. همانچه برتر از آن براى پيامبر خاتم در معراج رخ مى دهد. اين بدان معناست كه خداوند، موسى را به عالم غيب ، به لايه هاى برين هستى فرا مى برد تا آواى آنها را بشنود و معارف عاليه اى را ادراك نمايد كه به كار رشد معنوى توده هاى بشر مى آيد.
حقيقت ، بيش و پيش از آن كه امرى باشد كه ذهن انسان با انديشه و تاءمل و تعقل دريابد ظهور لايه هاى برين هستى براى قواى مدركه اوست . حقيقت نه مطابقت فهم امور و فهم ما از اشياء و رخدادهاى طبيعى با خود امور و اشياء و رخدادها(128) بلكه ظهور لايه هاى برين هستى آنها براى فهم ماست . شنيدن ، گوش سپردن ، نيوشيدن آواى هستى است . هستى به گونه آيات آفاقى و انفسى الهى خود را بر ما آشكار مى گرداند و ما به تفقه به آن نائل مى شويم و همين نيل و وصال را حقيقت مى ناميم . حقيقت نه در انديشه و نه در داورى و احكام ما بلكه در هستى لايه هاى برين آن است . به همين سبب انكار حقيقت و كتمان و پوشاندنش - يعنى كفر - براى ما امكان پذير شده است . امور و رخدادها و واقعيت ها ناپوشيده و ظاهر، گويا و آيت اند. در ذهن ما و با انديشه ماست كه گاهى پوشيده و ناديده و نابوده انگاشته مى شوند. اراده مستكبر يا دنيادار است كه پرده بر روى حقايق انعكاس يافته در ذهن خويش مى كشد و آن حقيقت ، يا باطل را به صورت انديشه ، اعتقاد، تصديق ، و داورى بيان مى دارد و انتشارش مى دهد. چنانكه همانچه پنهان و مكتوم نگهداشته شده است مى تواند آشكار و بر ملا گردد. هستى يا واقعيت ظاهر است و امكان ظهورش در شكل حقيقت براى هر ذهنى هست .
هستى در ذهن آدم كافر و انسان مؤ من هر دو ظهور دارد، كافر آن را مى پوشاند چون شيوه زندگى اى كه اراده كرده و برگزيده است آن را بر نمى تابد، اما انسان غيركافر، به آن آرامش مى گيرد، خود را بتمامى به حقيقت مى سپارد تا حالت اطمينان يا آرامش پيدا كند چون با حيات طيبه اش مطابقت و سازگارى دارد.
حقيقت در ذهن جاهل بدان سبب نيست كه او هستى يا واقعيت را فهم نمى كند، و آغوش به روى ظهور هستى نمى گشايد. با ظهور هستى و آغوش ‍ گشايى به رويش ، حقيقت در ذهن ما پديدار مى گردد. نشانه پديداريش آن است كه مى توانيم آن را بدانيم و در عبارتى يا حكمى و گزاره اى براى ديگران حكايت كنيم . قادر مى شويم آن را بكار بنديم .
باطل ، واقعيتى به معناى امر يا چيزى كه هست ، نيست . انديشه ، يا وهم يا تصور ساخته ذهنى است كه مانند حقيقت قابليت بيان شدن و تعبير را دارد. اما محتواى آن بيان بكار آمدنى نيست از آن گونه كه حقيقت بكار برده مى شود و ثمر مى بخشد. همان دروغ است . به همين سبب ، دروغ و باطل در مورد يك رخداد، پديدار، امر يا چيز، متعدد و حتى بيشمار است ، در حاليكه حقيقت جز واحد نيست : فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون (129) فذلكم الله ربكم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال (130). ضلال پندار، انديشه ، تصور و نظريه اى است كه در فردى رخ مى دهد و با واقعيت امور و با نظام هستى و احكام تكوينى آن مطابقت ندارد و به همين سبب به نتيجه و ثمر نمى رسد. عملى هم كه بر اساس يا به كمك آن صورت بگيرد به هدر مى رود. آن پديدارها كه در ذهن فرد روى مى دهد (باطل ) است و بكارگيرى آنها هيچ هستى ارزشمندى را پديد نمى آورد و به هيچ پاداش تكوينى و عاقبت خيرى نمى انجامد.
باطل يكى از فرآورده هاى ارادى ذهن است . فعاليت هاى ذهنى ما مى توانند حقيقت را ببار آورند كه معرفت به امرى است يا باطل را بسازند. درونمايه هر فعاليت ذهنى مانند هر كارى كه مى كنيم قصد يا نيت است . انما الاعمال بالنيات . هر حكمى كه صادر مى كنيم محصول فعاليت داورى ماست . اين حكم ممكن است حق يا صادق باشد و ممكن است باطل يا كاذب . حكم صادر از داورى آگاهانه ، قصدى را در اساس دارد كه نتيجه و چگونگى داورى و حكم را تعيين مى نمايد. ما مى توانيم به اشيائى كه وجود ندارند بينديشيم و درباره آنها حكم صادر كنيم . همچنين درباره امور، اشخاص ، و اشياء واقعى مى توانيم حكم حق يا باطلى صادر كنيم . در حالى كه انديشه ، داورى ، و نيت ما كه پايه و درونمايه هر يك از ين دو كار ماست واقعيت دارند ولى ممكن است در مواردى انديشه درباره چيزى باشد كه وجود ندارد يا داورى باطلى باشد و حتى موضوعى غير واقعى داشته باشد. اينها انديشه هايى باطل و احكامى كاذب است .
ساخته هاى باطل ذهن در عين اين كه يك واقعيت اند فعليت ندارند. بهدر رفتن باطل يا در ضلالت بودن آن ، بدين معناست : اولئك الذين خسروا انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون (131) اءلم يجعل كيدهم فى تضليل (132)
(باطل ) يك هستى است كه فقط در لايه فرودين هستى - در عالم طبيعت پديد مى آيد و چون برخلاف (حق ) يا حقيقت كه امتداد لايه هاى هستى برين در عالم انسانى باشد ريشه در لايه هاى غيب هستى ندارد (فى ضلال )، به هدر است . نسبت باطل به هستى نسبت كفى است كه بر روى آب رودخانه اى پديد مى آيد و نسبت كف بيقدرى كه بر روى گدازه زر و سيم و مس و آهن پديد مى آيد. آب و فلزات كه براى مردم سودمند هستند هستى است و باطل همان كف دور ريختنى بهدر رفتنى : (بگو: خدا آفريننده هر چيز است . از آسمان آبى فرود آورد تا رودبارها هر يك به اندازه خود روان گشت ، آنگاه سيل كفى بلند بر زبر آورد؛ و از آنچه در آتش مى گدازند در طلب زيورى يا كالايى كفى همانند كف آب بر مى آيد. بدينگونه خدا (حق ) و (باطل ) را مثل مى زند. اما كف وازده مى شود و اما آنچه آدميان را سود دهد در زمين باقى مى ماند. بدينسان خدا مثل ها مى زند. براى كسانى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كردند (و سير تقرب يافتند) لايه هاى برين و نيكوى هستى است و كسانى كه دعوتش را اجابت نكردند (و سير بعد از خدا يافتند) اگر همه آنچه در زمين است (سراسر عالم طبيعت را) و همانند آن را با آن مى داشتند قطعا آن را براى جبران زيان و نقصى كه يافتند مى پرداختند. اينها بدحسابى دارند و آشيانشان دوزخ است . و بد جايگاهى است . آيا، با وجود اين واقعيت كه بيان شد كسى كه مى داند آنچه از جانب پروردگارت ، بر تو نازل شد حق است مثل كسى است كه او كور (و نادان ) است ؟ شك نيست كه فقط صاحبان مغزهاى بزرگ اين حقايق عاليه را ياد مى گيرند، همان كسانى كه به عهد خدا وفا كنند و پيمان را نمى شكنند و كسانى كه آنچه را خدا فرمان داده كه پيوسته و برقرار باشد پيوسته و برقرار نگاه مى دارند و از پروردگارشان پروا دارند و از بدى حساب همى ترسند، و كسانى كه جوياى هستى برين پروردگارشان (در برابر فشار و تهديد عوامل مخل و مفسد محيطى ) مقاومت ورزيدند و نماز را اقامه كردند و از آنچه به ايشان روزى داديم در پنهان و آشكار انفاق كردند و هر كار بدى را كه (از خودشان يا از ديگران نسبت به ايشان ) سر زد با كارى نيك جبران و مقابله نمودند، اينان سراى آخرت را دارند).(133)
همواره دو گروه بزرگ اجتماعى يافت مى شوند كه هر يك سيرى ويژه در هستى دارد در جهت عكس آن ديگرى . يكى علائق عاليه اى دارد و جوياى قرب خداست جوياى لايه هاى هستى برين ؛ و به همين سبب در اين راه يكسره تلاش مى كند و مجاهدت مى ورزد مجاهدتى كه بر دو گونه است : اول ، مقاومت در برابر عوامل مخل و مفسد چهار محيط: والذين صبروا ابتغاء وجه ربهم كسانى كه جوياى لايه هاى هستى برين مقاومت مى ورزند. دوم ، عبادات محض كه خاصيت خودسازى داشته به فتح محيط درونى مى انجامد (جهاد نفس ): والذين اقاموا الصلوة و عبادات اجتماعى با ماهيت خير رسانى و فيض بيكران نسبت به ديگران و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية و يدرؤ ون بالحسنة السيئة و الذين يوفون بعهدالله و لاينقضون الميثاق و الذين يصلون ما امر الله به اين يوصل . كارهايشان در سراسر زندگى و شب و روز با حساب و كتاب و دقت و نظم ، و تحت برنامه و طرح معينى است چون از خدا پروا دارند و او را حاضر و ناظر مى دانند و به زندگى پس از مرگ ايمان دارند و از بدى حساب بيمناك اند: يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب (134).
طرح زندگى و مسير تقربشان به خدا چگونه در ذهنشان پيدا شده است طرحى كه از لايه هاى هستى برين است و راهنماى زندگيشان ؟ از طريق وحى خدا به پيامبرش ، تجلى لايه هاى هستى برين بر قلب پيامبر كه بصورت آيات كتاب آسمانى مسجل گشته و در ذهن صاحبان خردى كه خرد را بكار مى برند (دانسته ) شده است ، صاحب خردانى كه دل يا ذهن را به روى اين ظهور هستى برين گشوده اند (شرح صدر) تا تبديل شده اند به من يعلم اءن ما انزل اليك من ربك الحق ... انما يتذكر اولوا الالباب (135) و نقطه مقابل گروه اجتماعى ديگر شده اند: (من اعمى )(136) الذين لم يستجيبوا له و الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به اءن يوضل و يفسدون فى الارض ‍ اولئك لهم اللعنة (بعد از خدا) و لهم سوء الدار(137)
خردورزان دينشناس و عاملان به معرفت وحيانى كه ايمان به آن معارف حقه داشته اند به سبب بكارگيرى معارف حقه ، سير تقرب پيدا كرده و به لايه هاى هستى برين كه از ثبات و جاودانگى برخوردار است . و (عندالله ، عندنا) است نائل شده اند. جنات عدن يدخلق و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم ...(138) محيطى كه همه صالحان نسلهاى بشر و صالحان خويشاوند انسان صالح از زن و مرد در آن گرد هم اند و عارى از تمامى عوامل مخل و مفسد چهار محيط عالم طبيعت است . نه مستكبر و دنيادارى در آن يافت مى شود. و نه كاهن و صاحب رسانه بين المللى گمراهگرى ، نه طاغوتى و نه مهاجمى . از لايه هاى پست هستى ، از كف روى آب و كف روى گدازه زر و سيم و مس و آهن ، در آن اثر و خبرى نيست . لايه هاى برين هستى آن محيط را در آغوش گرم و پر مهرشان گرفته اند: ... و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب : سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار(139) به امنيت و سلامتى رسيده ايد به سبب - و به دليل - مقاومتى كه در عالم طبيعت و زندگى دنيا در برابر عوامل مخل و مفسد چهار محيط درونى ، طبيعى ، اجتماعى ، و بين المللى نشان داديد و مبارزه اى كه عليه آنها كرديد و از بذل مال و وقت و جان دريغ ننموديد.
24
جهان برين لايه ها، و رخدادها
از مبداء هستى مى شنويم (140) كه سرچشمه آنچه در جهان طبيعى هست - از جمله بدن ، مغز ما حتى قلم و كاغذى كه كلام مجيد الهى با آن و بر آن نوشته مى شود - خزائنى است كه نزد ما - عندنا - است و نازلش ‍ نمى كنيم مگر با تقديرى معلوم . از اين آيه و دهها آيه استنباط مى كنيم فوق جهان طبيعى جهانى است كه ميان آن با عالم طبيعت روزنه اى على هست ، عليتى كه دو صورت رخدا نزول (يا تنزيل ) و رخداد تقدير يا (قدر معلوم ) دارد و البته صورتهاى ديگرى هم .
از آيات ديگر استنباط مى شود كه نه تنها اشياء و موجودات جهان طبيعى از (خزائن ) - يا لايه هاى - جهان برين سرچشمه مى گيرند بلكه حوادث و پديدارهاى جهان طبيعى و جهان انسانى - اجتماعى هم بنياد در جهان برين دارند جهان برينى كه قائم بر مبداء هستى است و با امر و تدبيرش اداره مى شود.
بالاتر از اينها، آيات بسيارى دلالت قاطع بر اين حقيقت دارند كه بزرگترين حادثه جهان طبيعى و جهان انسانى كه برچيده شدن و زوال جهان طبيعى كنونى باشد و پيدايى دو جهان طبيعى و انسانى جديد به جاى آن از پيش ‍ در جهان برين طراحى شده است . همچنين زندگى برزخى آدميان در كنار دو جهان طبيعى و انسانى طبق طراحى پيشين از ابتداى تاريخ بشر تاكنون برقرار است و تا به قيامت - كه بزرگترين و انقلابى ترين حادثه دو جهان طبيعى و انسانى به شمار مى آيد - دوام دارد. و آن جريان - عالم برزخى - نيز با برپايى قيامت مانند دو جهان طبيعى و انسانى برچيده مى شود تا جهانى نو را كه فقط با وعده آن و وصفش در كلام وحيانى آشناييم تجربه كنيم يوم نطوى السماء كطى السجل لكتب كما بداءنا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين (141) اين (آسمان ) كه در آغاز بر پايى قيامت (طومارش چنان در هم پيچيده مى شود كه كاغذ با پيچيده شدن نوشته متنش را در هم پيچيد آسمان جهان طبيعى است . در حالى كه همين كلمه بسيارى موارد براى اشاره به (جهان برين ) بكار مى رود تا نسبتش ‍ با جهان طبيعى را به نسبت آسمان عالم طبيعت با كره زمين تشبيه نمايد. چنانكه در سوره مزمل تمامى وقايع پيشين و قريب به وقوع قيامت و خود آن را سرشته شده در (آسمان ) يعنى جهان برين مى داند: فكيف تتقون ان كفرتم يوما يجعل الولدان شيبا. السماء منفطر به كان وعده مفعولا.(142)
در اينجا از جهان برين با لفظ مفرد (سماء) ياد فرمود ولى در بسيارى موارد براى تفهيم تنوع رخدادهاى جهان برين از آن با لفظ جمه (آسمانها) ياد مى فرمايد تا بفهماند كه جهان برين مانند جهان طبيعى لايه لايه است و همانند وجود انسان و نيز جهان انسانى .
لايه لايه بودن هستى جهان برين به طرق ديگرى نيز تفهيم مى گردد. از فاعلانى در آن ياد مى شود كه هر يك كاركرد ويژه خود را دارند ولى در يك چيز اشتراك دارند كه آن هم تحقق (امر) است به معنى ايجاد و تكوين . والذاريات ذروا فالحاملات وقرا فالجاريات يسرا فالمقسمات امرا انما توعدون لصادق و ان الذين لواقع و السماء ذات الحبك انكم لفى قول مختلف يؤ فك عنه من افك قتل اخراصون ... و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون و فى السماء رزقكم و ما توعدون . فورب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون (143) به وزندگان سريع سوگند همچنين به گرانباران و به روانشدگان به آسانى و به آنها كه تقسيم كننده (امر) اند كه آنچه به شما وعده داده ميشود (حوادث آينده و در راس ‍ آنها قيامت ) البته راست است و بيگمان زندگى پس از مرگ و حساب و كتاب و قيامت البته بوقوع پيوسته است . و به جهان برين - اسماء - چندين روزنه ى سوگند كه شما عقايد (و اقوال ) متضادى داريد. از عقيده به آن (محتواى قرآن از جمله جهان برين ، و قيامت و زندگى پس از مرگ ) منحرف و رويگردان شويد آنكس كه منحرف و رويگردان ميشود. مرگ بر ياوه گويان ، همانان كه رد منجلاب بيهوده گويى غافل مانده اند، مى پرسند: دوران جزا (زندگى برزخى و زندگى قيامت كى خواهد بود؟ زمانى خواهد بود كه آنان بر آتش شكنجه شوند كه شكنجه تان را بچشيد؛ اين همان است كه وقوع سريعش را مطالبه ميكرديد!... و در عالم طبيعت - (الارض ) - آيتهايى براى يقين آورندگان هست و در (خود) شما نيز؛ آيا با اينهمه باز نگرديد؟ و در اين نمى نگريد كه روزيتان و حوادث آينده كه به شما وعده داده مى شود در جهان برين (اسماء) است ؟ پس سوگند به پروردگار جهان برين و جهان طبعى كه آن البته بوقوع پيوستنى است درست مثل همين سخن گفتن و انديشيدن شما.
در صدر سوره ذاريات فرمود لايه هاى ذيشعور جهان برين تقسيم كنندگان (امر) - المقسمات امرا - هستند يعنى در كار ايجاد و بخشيدن تعين به موجودات اشياء، و حوادث جهان طبيعى و جهان انسانى ، و انجام كارهايى كه وصف كرد اما عقل ما از روى آن اوصاف هم جز به تقريب و با بخاطر آوردن پاره اى از پديدارهاى دو جهان طبيعى و انسانى نمى تواند تصورى درباره آنها داشته باشد. در ذيل سوره مباركه طلاق از چند لايه بودن جهان برين ، و چند لايه بودن جهان طبيعى ، و شايد متناظر بودن حقيقت را به ما بفهماند كه چندين روزنه على ميان جهان برين با دو جهان طبيعى و انسانى هست . (خدا كه هفت - يا چند آسمان آفريد و از زمين - يا عالم طبيعت - همانند آنها؛ امر ميان آنها فرود مى آيد تا بدانيد كه خدا بر هر چيزى قادر است و خدا البته بر هر چيزى احاطه علمى دارد).(144) از عبارت يتنزل الامر بينهن در مى يابيم كه هفت - يا چند آسمان نه آسمانهاى جهان طبيعى بلكه لايه هاى هستى برين است ، آنچه از آنها با (عندنا خزائنه ) يا (كتاب مبين ) و (ام الكتاب ) و نظائرش هم ياد مى فرمايد.
(امر) يا امر الهى هم در آيه 83 سوره يس تعريف مى شود كه همان كلمه ايجاد يا رخداد ايجاد و تكوين است : انما امره اذا اراد شيئا اءن يقول له كن فيكون . پس تنزل امر ميان جهان غير زمانى - مكانى برين با جهان طبيعى به اين معنى خواهد بود كه قادر عليم حكيم هر چه را اراده فرمايد از حوادث طبيعى يا اعيان طبيعى و آثار آنها مانند رويش گياهان ، زاد و ولد جانوران ، رشد آدميان ، تولد و مردن آنان ، سيل و زلزله و توفان يا افتادن يك برگ درخت ، تكوين يافته در عالم طبيعت و در جهان انسانى رخ خواهد داد.
براى تصور اين حقايق و واقعيت ها مى توان گفت : جهان برين داراى چندين لايه است كه هر لايه اش روزنه اى على به جهان طبيعى و جهان انسانى دارد و رخداد يا مجموعه اى از رخدادها را سبب مى شود يا تسهيل و تمهيد مى نمايد:
1. لايه خزائن غيب
همانچه مى فرمايد هر چيزى كه در جهان طبيعى و جهان انسانى هست از آنها نازل مى وشد. و شرح آن گذشت .
2. لايه كتاب مبين
و عنده الغيب لايعلمها الا هو و يعلم ... گنجينه هاى غيب (ماوراء عالم محسوس طبيعى كه قمرو علوم بشرى است ) نزد اوست . نمى داند آن را مگر او، و مى داند آنچه را در خشكى و دريا هست و برگى نمى افتد مگر اين كه آن را مى داند و دانه اى در طبقات زير و تاريك زمين - يا عالم طبيعت - وتر و خشكى نيست مگر اين كه در كتاب مبين هست .(145) علم به كتاب مبين را كه لايه اى از غيب باشد منحصر به خود مى فرمايد. هر حادثه اى پيش از وقوع در جهان طبيعى و در بدن و مغز آدمى پيش از آن كه به وقوع پيوسته مشهود و محسوس و قابل ادراك براى ما بشود در يك لايه جهان برين كه همين (كتاب مبين ) باشد وجود دارد به گونه اى از وجود كه ويژه هستى برين است : ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل اءن نبراءها(146) و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين .(147) لايعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين (148). قال : فما بال القرون الاولى ؟ قال : علمها عند ربى فى كتاب لايضل ربى و لاينسى (149) مى بينيم لايه اى از جهان برين را كه جهان غيب - در نسبت به حوادث ، مصائب ، و موجودات عالم طبيعت و بدن و مغز آدميان تقدم وجودى داشته بعد از فناى آنها نيز باقى مى ماند و در نسبت با بشر - باشد (كتاب ) مى نامد با اين وصف متمايز كننده از ساير لايه هاى جهان برين كه (مبين ) است روشنگر، بيانگر. لايه اى كه نسبت به حوادث ، مصائب ، و موجودات عالم طبيعت و بدن و مغز آدميان تقدم وجودى داشته بعد از فناى آنها نيز باقى مى ماند و در نسبت با آن حوادث و موجودات ، به محتواى طرح و برنامه اى مى ماند كه حاوى خطوط اعمال متنوع و پيچيده ولى منتظمى است كه پيش از تحقق يا اجرا و پياده كردن به صورت خطوطى در كتابى مندرج باشد و پس از تحقق و اجرا همچنان باقى بماند. حوادث و موجودات عالم طبيعت علاوه بر اين كه تجلى يا امتداد وجودش (خزائن غيب )اند. تجلى يا امتداد وجودى طرح اصلى يا (كتاب مبين ) هم هستند. چنانكه در مورد رخداد عظيم و بيمانند قيامت مى فرمايد: السماء منفطر به كان وعده مفعولا(150).
خداوند متعال از (كتاب مبين ) در مواردى ياد مى فرمايد كه مى خواهد احاطه علميش را به رخدادهاى جهان طبيعى و موجودات آن تفهيم نمايد خواه رخدادهاى گذشته و تحقق يافته باشد و خواه رخدادهاى آتى كه براى ما هنوز در پرده غيب اند. تنها موردى كه علم به پاره اى از آنچه در لايه كتاب مبين است براى انسانهاى معينى ممكن شناخته مى شود. آيه 79 سوره واقعه است : فى كتاب مكنون لايسمه الا المطهرون ...جز پاك شدگان به آن دسترسى ندارند.
آگاهى از بخش اعظم (كتاب مبين ) را نه تنها براى بشر عادى بلكه حتى براى پيامبران محال مى شمارد: قل لا يعلم من فى السموات و الارض ‍ الغيب الا الله و ما يشعرون اءيان يبعثون (151)
3. لايه (امام مبين )
امام مبين ، اسم عامى است براى لايه اى فوق طبيعى در وجود فرد بشر كه هر چه مى كند و آثار و نتايج اعمالش بر روى ديگران و نسلهاى آينده و در چهار محيط درونيش ، طبيعى ، اجتماعى ، و بين المللى نه تنها در دروه عمرش بلكه در طول زندگى برزخيش تا به قيامت در آن ثبت ، ضبط، و درج مى شود و (خودش ) پس از آنكه مرد و لايه طبيعى وجودش را فرو نهاد تبديل به آن مى گردد تا آثار و نتايج اعمالش از لحظه مرگش تا قيامت بر روى آن بنشيند يا (استنساخ ) و (حفظ) شود تا در لحظه حشر - يا احياى مردگان - هستى نهايى خويش را حاضر بيابد. بطورى كه خود آگاهيش تام و تمام باشد: و اذا الجحيم سعرت و اذا الجنة ازلفت علمت نفس ما احضرت ...هر كسى بداند كه چه را حاضر ساخته است .(152) (و دورانى كه ... (كتاب ) - لايه هستى عملى و اثرى هر كسى - نهاده شود تبهكاران را بينى كه از آنچه در آن لايه هست سخت اندوهگين و وحشت زده اند و مى گويند: واى بر ما كه اين لايه هستى هيچ كار خرد و كلانى را فرو نگذاشته و همه را احصا كرده است . و آنچه كرده اند را حاضر مى يابند و پروردگارت به هيچ كسى ستم نمى كند.)(153) (بگو: اگر آنچه را در درون شما (از نيات ، انديشه ها، و حافظه كارهاى گذشته تان ) هست پنهان سازيد يا اظهار بداريد خدا آن را مى داند و آنچه را در آسمانها (جهان برين ) و در زمين (يا عالم طبيعت با آسمانها و زمين آن ) هست مى داند و خدا بر هر چيزى احاطه قدرت دارد. دورانى كه هر كس آنچه كار خوب كرده است حاضر شده - و مورد آگاهى و حضور خويش - مى يابد و هر كار بدى كه كرده است آرزو مى كند كه كاش ميان او و آن كار بدش فاصله دورى مى بود).(154) عبارت اخير هم صراحت دارد بر اين كه كارهاى بد هر كسى لايه هستى جاودانه اش را تشكيل مى دهند و از او جدايى ناپذيرند كه آرزو مى كند كاش با او فاصله مى داشتند و هستى او نمى بودند.(155)
از آنچه گفته شد اين توهم ممكن است در ذهن پديد آيد كه (امام مبين ) دانه هاى بيشمارى است به عدد آدميان در طول تاريخ كه مانند ساير عناصر طبيعى خاصيت جذب معلوماتى يا داده هايى را دارد. لكن واقعيت امر غير از آن است . هر فردى از طريق اين لايه وجودش كه لايه اى از هستى برين باشد با ساير جهان ها در نظام هستى مرتبط است و در حال شدن و بودن . خداوند حكيم اين واقعيت را با بيانى تفهيم مى فرمايد جز آنچه گفتيم . نخست اين واقعيت را اعلام مى دارد كه انا نحن نحيى الموتى بيگمان ما، آرى ما مردگان را زنده مى گردانيم . و بلافاصله براى اثبات حكمت آفرينش آدميان و جهان ها و زنده كردن مردگان اشاره به نظام (شدن ) و سير قرب به خدا و بعد از خدا و تحولات آدميان بر حسب اعمال ، نيات ، علائق و اراده شان مى فرمايد: و نكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين آنچه انجام داده اند را و آثارشان را مى نگاريم (به ارج وجودشان ) و هر چيزى را در لايه اى بيانگر روشنگر احصا مى كنيم .(156) (بگو: خدا شما را زنده مى كند آنگاه مى ميراند سپس ‍ تا به دوران قيامت كه در آن شكى نيست گردتان مى آورد ولى بيشتر آدميان نمى دانند. و فرمانروايى بر آسمانها (لايه هاى برين هستى ) و زمين (عالم طبيعت ) متعلق به خداست و دورانى كه قيامت بر پا گردد باطلسازان زيان برند. و هر گروه فرهنگى انسانى (امة ) را مى بينى كه زانو زده اند، هر گروه فرهنگى انسانى از روى لايه هستى اش فرا خوانده شود كه واقعيت را در مورد شما - يا عليه شما - به زبان مى آورد. بيگمان ما بوديم كه آنچه را شما انجام مى داديد استنساخ مى كرديم . پس - بر اساس اين واقعيت ها و حقايق - كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالحه انجام دادند پروردگارشان آنان را وارد رحمتش مى گرداند. آن ، همان پيروزى درخشان (مبين ) است اما كسانى كه كافر شدند، مگر نه اين بود كه آيات من براى شما تلاوت مى شد و شما استكبار مى ورزيديد و قومى تبهكار بوديد؟ و چون گفته مى شد وعده خدا حق است و قيامت شك بردار نيست مى گفتند ما نمى فهميم قيامت چيست ، فقط گمانى درباره اش داريم نه بيش و ما هنوز يقين نكرده ايم . سيئات - يا لايه هاى پست نفرت انگيز - آنچه مى كردند براى آنان هويدا گشته است و آنچه را به تمسخر و ريشخند گرفته بودند دامنگيرشان شده است و به ايشان تفهيم شده كه اينك مورد عنايت نيستند چنانكه همين ديدار امروزتان را به فراموشى سپرديد. و آشيانه تان آتش و هيچ ياورى هم نداريد. آن بدين سبب است كه آيات خدا را به مسخره گرفتيد و زندگى پست شما را بفريفت ، در نتيجه امروز از آن بيرون نيايند و عذرشان پذيرفته نيست . بنابراين ، ستايش خداى راست ، پروردگار لايه هاى برين هستى و پروردگار جهان را كه پروردگار جهان هاى آفريده است . و بزرگى هم او راست در لايه هاى برين هستى و در جهان طبيعى ؛ و او عزيز حكيم است ).(157)
4. لايه حفاظت
سواء منكم من اسر القول و من جهر به و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار. له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله . ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له و ما لهم من وال (158) سخن درباره انسانهاست انسانهايى با رفتارهاى مختلف و حالات رفتارى و وضعيت هاى محيطى متفاوت : گوينده سخن آشكار، و گوينده در گوشى و رمز گويى كسى كه در ظلمت شب پنهان شده است ، و كسى كه در روشنايى روز تند روان است همه آنان حافظانى دارند كه از لايه برين هستى - من امر الله - هستند و هر انسانى را در هر حال ، وضعيت محيطى ، و رفتارى باشد پيش از آنكه به آن كار بپردازد و يا به آن حال و وضعيت محيطى در آيد حفاظت مى كنند و نيز پس از انجام آن كار و يا در آمدن به آن حال و وضعيت محيطى .
اكنون ببينيم معنى اين حفاظت چيست و (حافظان ) چه مى كنند؟ كلا بل تكذبون بالدين . و ان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون . ان الابرار لفى نعيم و ان الفجار لفى جحيم يصلونها يوم الدين و ما هم عنها بغائبين (159)
آنطور كه شما ادعا مى نماييد نيست ؛ واقعيت اين است كه شما دوران - يا رخداد - قيامت و حساب كتاب را دروغ مى شماريد. حال آنكه حافظانى بر شما گماشته است صاحبان منزلت والايى در نظام هستى كه هستى نگارند، آنچه را انجام ميدهيد ميدانند بيگمان ، صاحبان نيكى بيكران در نعمت فراوانند و بى شك منحرفان زشت كار در آتشى شعله ورند، به دروان حساب و جزا به آن افكنده مى شوند و خود از آن در پرده و به دور نى اند.
( به نام خداوند بخشنده مهربان . به آسمان سوگند و به پيدا شونده در شب و چه دانى كه شباينده چيست ؟ ستاره درخشنده . هيچ كس نيست كه بر او حافظى هست . بنابراين انسان بايد بنگرد كه از چه آفريده شد؟ از آبى جهنده افريده شد كه از ميان ستون پشت (مرد) و استخوانهاى لگن (زن ) بيرون مى آيد. قطعا خدا قادر به بازگرداندنش هست . در دوران كه لايه هاى پنهان آدميان به روشنى آشكار و بازشناخته شود در آن دم انسان را نه نيرويى هست و نه ياورى . به آسمان كه بازگرداننده (آب به صورت باران ) است سوگند و به زمين كه شكاف بردار (دانه پذير و دانه پرور) است سوگند كه قرآن سخنى قاطع و بازنماينده حق از باطل است و آن سست و شوخى نيست . قطعا آنان حيله بدخواهانه ميورزند و من تدبير خيرخواهانه مى نمايم . پس كافران را درنگ ده ، پاسى چند فروگذارشان )(160)
نظير همين حفاظت براى پيامبران رخ مى دهد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم اءن قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بمالديهم و احصى كل شى ء مدادا داناى غيب است ، بنابراين به هيچكس در اطلاع يابى از غيبش ‍ كمك نمى كند مگر پيامبرى را كه بپسندد براى پيامبرى . در آن صورت ديده بانى بر او مى گمارد تا از جهت گذشته و پيش از اقدامش و نيز از جهت آينده و بعد از اقدامش او را بپايد تا بداند كه پيامهاى پروردگارشان را رساندند؛ و احاطه دارد به آنچه پيامبران انجام دهند و هر چيزى را احصاى عددى مى فرمايد.(161) اگر حقايقى را كه بخش اندكى از حقايق دسترسى ناپذير براى بشر است به انسان با صلاحيت و پسنديده اى مى سپارد تا براى هدايت مردم و بندگان خدا به آنان برساند و ابلاغ كند مسير دريافت آن حقايق يا پيامها از مبداء هستى و جهان برين تا به قلب پيامبر و از قلب پيامبر تا به زبانش و بر خواندش براى مردم و از آنجا تا به رسيدنش به محيط اجتماعى و بين المللى و به نسلهاى آينده از طريق سنت مستمر وحيانى - توحيدى تا به قيامت همگى و سراسر اين مسيرها تحت حفاظت و امنيت تكوينى و تحقق تضمين قرار دارند و ديده بانى و نگهبانى و (احصا) مى شوند اين غير از (كتاب مبين ) است كه همه اين رخدادها پيش از وقوع در جريان طبيعى و جهان انسانى طراحى شده است و اين علم فعلى خداست كه عبارت است از تحقق ابلاغ در اين دو جهان . چنانكه مى فرمايد: فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين .(162)
از آنچه گذشت استنباط مى شود كه عصمت پيامبران در دريافت معارف حقه و شريعت از طريق وحى ، و ابلاغ آن به مردم به دو شيوه قرائت و زندگى مطابق قرآن به گونه سرمشق و اسوه و قرآن متبلور و درخشنده ، كه ما آن را به صورت صفت پيامبر تصور مى كنيم وجود و رخدادى است بر بنياد لايه هاى برين هستى ، و طرحى كه در تكوين جهان - انسان در افكنده شده ، به اجرا در آمده ، و دوام يافته است . و همه اينها قائم بى مبداء هستى است . چنانكه مى فرمايد: انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون .(163)
5. لايه روح
چون آخرين بار در سوره مباركه (شعرا) سخن از روح به ميان مى آيد: و انه لتنزيل رب العالمين . نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين . بيگمان ، آن (قرآن ) البته فرو فرستادن پروردگار عالمهاى آفريده است . آن را روح الامين بر قلب تو نازل كرد تا از بيم دهندگان باشى به زبان عربى روشن (164)، كفار مكه مى پرسند: روح چيست ؟ خداوند مدتى بعد در سوره مباركه اسراء در پاسخ آنان چنين خبر مى دهد: (و از تو درباره روح مى پرسند. بگو: روح از امر پروردگار من است و به شما از علم جز اندكى داده نشده است ).(165)
ذيل آيه افاده اين معناست كه آنچه درباره روح گفتيم اندكى از بسيار است و روح لايه اى از هستى برين است با نقش ها و آثارى شگفت انگيز و تعيين كننده سرنوشت بشر در دو جهان طبيعى و انسانى ، و بتدريج آن مقدار كه عقل شما ظرفيت ادراكش را دارد درباره اش به شما اطلاع خواهيم داد.
******************
از تتبع در آيات قرآن و تاءمل در آنها اين حقيقت بدست مى آيد كه روح لايه برينى از هستى است كه از مبداء هستى بواسطه لايه هاى جهان برين فقط بر هستى انسانها مى نشيند نه بر موجودات طبيعى . و اين حقيقت كه روح - كه از (امر) خداست - از راه وحى قلب پيامبر را متحول و منقلب و منور به نور معارف حقه مى گرداند. خداوند متعال گاهى اين رخداد را كه در قلب - يا ذهن و قواى ادراكى - پيامبر تعين مى يابد به خود نسبت مى دهد مانند: و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا(166) زمانى آن را به فرشتگان نسبت مى دهد: ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده (167) و در مواردى به روح الامين - جبرئيل نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين .(168)
سومين حقيقت اين است كه همين روح كه معارف حقه وحيانى يا جهان - انسان شناسى و شريعت توحيدى باشد چون بر قلب پيامبر بسان لايه اى از هستى برين بنشيند او را نورانى و در عين حال تبديل به مشعل هدايتى براى مردم مى گرداند: انا ارسلناك شاهدا... و سراجا منيرا(169) در ساير انسانها همين اثر تكامل كيفى را بجا مى گذارد. چنانكه خداوند متعال در مودر يكى از ياران پيامبر - شايد عمار ياسر - گواهى مى فرمايد اءو من كان ميتا فاءحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها.
چهارمين حقيقت اين است كه ليلة القدر كه موقعيتى از جهان طبيعى است در جهان انسانى كانون خودمختار نقش تعيين كننده اى ايفا مى كند. به اين معنى كه در اين زمان كوتاه روزنه على جهان برين به روى جهان انسانى گشودگى خارق العاده اى مى يابد كه در طول سال قمرى بى نظير است : ليلة القدر خير من الف شهر. تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر سلام هى حتى مطلع الفجر . فرشتگان به اذن پروردگارشان نازل مى شوند تا لايه برين روح (كل امر) را بر هستى انسانهايى كه صلاحيت رحمت خاصه را يافته اند بنشانند كه اثرش (سلامت ) يا ايمنى در برابر همه عوامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى است . به عبارت ديگر، در آن شب تا سپيده دمان ، آن عوامل كه اسم عام (ابليس ) دارند و لايه پست هستى را تشكيل مى دهند خنثى و عاطل و بى گزند مى گردند.
6. لايه روح دميدنى
صرفنظر از پاره اى وجوه مشترك ميان اين لايه هستى برين با لايه روحى كه از آن سخن گفتيم و سبب شده از هر دو لايه با لفظ روح تعبير شود فرقهاى اساسى ميان آنها وجود دارد.
نخست اين فرق كه آن روح ، رحمتى رحمانى است و عايد انسانها از نيكوكار و بدكار مى شود، حتى - و خدا داناتر است - ممكن است شامل موجودات طبيعى هم بشود لايه روح دميدنى رحمتى رحيمى است به اين معنى كه فقط به مردم مؤ من پرهيزكار نيكوكار تعلق مى گيرد.
اكنون دو پرسش پيش مى آيد. اول اين كه چرا (روح دميدنى خدا) كه لايه اى از هستى برين باشد فقط در اين مردم دميده مى شود و نه در ديگران ؟ دوم اين كه آن روح چيست و چه اثر و خاصيتى دارد؟
روح ، لايه اى از هستى است كه منشاء مجموعه اى از فعاليت ها و حركات است كه به آن زندگى مى گوييم . اين مجموعه گاهى حركات گياهى است ، زمانى فعاليت هاى زيستى يا حيوانى كه در انسان هم هست . در انسان علاوه بر فعاليت هاى زيستى ، فعاليت هاى ويژه اى وجود دارد مانند انديشه ، استدلال ، اراده ، و پاره اى عواطف - هيجانات كه در ساير جانوران يافت نمى شود. مجموعه فعاليت هاى ويژه انسان را به روح انسانى نسبت مى دهيم . اين نسبت بدان معنى است كه لايه اى از هستى در ساختار آدمى است كه در ساير جانوران نيست تا چه رسد به گياهان و جمادات . اين لايه هستى آدمى است كه زندگى انسانى از آن سر مى زند. بالاتر از زندگى انسانى ، حيات طيبه يا زندگى ديندارانه - دين به معناى وحيانى آن - است كه ويژگى هاى بسيار دارد و انسان عادى بدون آن و در نسبت به آن ، مرده بشمار مى آيد.(170)
حيات طيبه براى انسانها يك امكان است ، چنانكه دو زندگى استكبارى و دنيادارى هم جز يك امكان نيستند. آدمى با توانايى فطرى ويژه اى كه در ساختار اوست - و البته ريشه در نظام هستى دارد - مى تواند يكى از شش ‍ نوع زندگى را برگزيند كه چهار نوعش را نام برديم .
روح حيات طيبه ، همان روح دميدنى خداست ، و لايه اى از هستى برين كه آدمى قادر است اگر آن را اراده كند و برگزيند و بر ساير انواع زندگى ممكن و موجود و رايج ترجيح دهد به آن ارتقا يابد. در اين صورت روح حيات طيبه كه رحمت رحيمى يعنى پاداش و جايزه اى از خداست به او تعلق مى گيرد يا در او دميده مى شود. فرشتگان كه همواره براى خدا سجده مى كنند بر چنين انسان و مردمى هم سجده مى كنند نه سبب تنى كه لايه اى از جهان طبيعى بوده با بدن ساير جانوران يكى است يا بواسطه روح انسانى آنان بلكه به خاطر روحى كه موجد يا محرك حيات طيبه است و نفخه اى الهى - در اين حال نه بر انسان و نه بر جاندار كه بر روحى كه از خداست - و (نفخت من روحى )(171) سجده برده اند.
فرشتگان - چنانكه اندكى بعد پيامبر - هم از جهان برين به عالم طبيعت وبه جهان انسانى نزول مى كنند تا (روحى ) را كه از امر خداست نازل كنند يا هستى هاى برين ديگرى را، و هم فقط بر چنين مردمى سجده مى برند تا آنان را به جهان برين و به سوى خدا - مبداء هستى - بالا برند و اين كلمات را به قريب حق برسانند: اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (172) اعمال صالحه كه در عين حال عبادات خالصه هم هستند و (صلاحيت ) قرب خدا را دارند و با مبداء هستى مناسبت ، عاملش را كه همان كلمه يا انسان طيبه باشد داراى حيات طيبه ساخته اوج مى دهند: من عمل صالحا من ذكر اءو اءنثى و هو مومن فلنحيينه حياة طيبة (173) براى مثال ، هر گاه سائقه جنسى خود را صيانت و حفاظت كرده مصداق و الذين هم لفروجهم حافظون شود از روح خدا كه همان روح حيات طيبه باشد در او دميده مى شود چنانكه در حضرت مريم سلام الله عليها دميده شد به همين سبب : والتى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا.(174)
دومين فرق ميان آنها - هر چند به فرق اولى باز گردد - اين است كه تحقق لايه هستى روح دميدنى بر وجود آدمى تابعى است از اراده و تصميم گيريش و گزينش حيات طيبه كه با انجام اعمال صالحه ، تسلط بر نفس ، فتح محيط درونى ، فتح محيط اجتماعى ، و فتح محيط بين المللى تواءم است . برخلاف لايه روح ديگر كه بستگى به اراده و تصميم انسان نداشته فيضى است از حق شامل همه انسانها يا حتى موجودات بيشمار. ايمان ارادى و آگاهانه به خدا و زندگى برزخى و قيامت لايه اى از هستى برين بر قلب انسان و در عين حال روحى از خداست .(175)
سومين فرق آنها اين است كه آن لايه روح همواره بواسطه ساير لايه هاى هستى برين به انسان مى رسد در حالى كه اين يك بيواسطه است .
توضيحات بيشتر در مبحث (جهان انسانى كانونى گشوده خود مختار) خواهد آمد.
7. لايه فرشتگان
گونه اى هستى ذيشعور و برين - مكرم -اند كه يكسره در كار و و در گردش ‍ و چرخش اند. در كار پرستش و طاعت خدا و اجراى اوامرش تا نظام هستى با جهان هايش دوام يابد. مهم ترين كارشان كه بالضروره اجراى عالى ترين وظائفشان هم بشمار مى آيد - شفاعت است : وساطت براى ارتقاى آدميان در مراتب قرب . اين وظيفه را مانند اسير ماءموريت ها طبق امر خدا انجام مى دهند و جز در مورد كسى كه خدا از او راضى باشد شفاعت نمى كنند. نوعى عاطفه هم دارند و آن (خشيت ) از خداست كه ثمره اش دلسوزى و خير خواهى براى بندگان اوست . مى دانيم در مورد انسانها يگانه اثر، و نخستين اثر ممكن ابلاغ معارف حقه وحيانى جز يادآورى - يا يادگيرى - و خشيت نيست . و همين كه انسان پس از معرفت به حقايق و آموزه هاى وحيانى متذكر و عارف گشت و نيز خشيت يافت فرايند ايمان آوردنش به آن معارف و حقايق آغاز مى گردد و به حيات طيبه مى رسد كه اعمالش همه از انديشه ، خردورزى ، استدلال ، هيجانات ، عواطف ، كار و زندگى و مبارزه و مجاهده ، (صالح ) مى شود يعنى به كار مايه سير تقرب بدل مى گردد. ما اءنزلنا عليك القرآن لتشقى الا تذكرة لمن يخشى .(176) اذهبا الى فرعون فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى (177) ان فى ذلك لعبرة لمن يخشى .(178)
مى فرمايد: و له من فى السموات و الارض . و من عنده لايستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون . يسبحون الليل و النهار لايفترون ... بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ... و لا يشفعون الا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون .(179)
واسطه ها، و سفيرانى هستند ميان مبداء هستى با جهان طبيعى ، جهان انسانى ، و جهان پست ، الله يصطفى من الملائكة رسلا و من الناس (180) و بر پيامى كه مى برند و نسبت به آنچه از خزائن غيب به جهان طبيعى وارد مى كنند يا از (كتاب مبين ) براى تحقق و تعين در جهان طبيعى و جهان انسانى و جهان پست ، مى رسانند آگاهى دارند: لكن الله يشهد بما انزل اليك ، انزله بعلمه ، و الملائكة يشهدون ...(181)
اما نزول آنان به اراده و به قدرت مبداء هستى است : ينزل الملائكة بالروح من اءمره على من يشاء من عباده .(182)
ماءموريتشان منحصر به اينها نيست . ماءموريت ديگرشان پشتيبانى از پيامبر است . وقتى يكى از همسران پيامبر رازى را كه پيامبر با او در ميان گذاشته براى همسر ديگر پيامبر فاش مى سازد خداوند آن دو را دعوت به بازگشت از خطايشان مى فرمايد و پيامبر، وحى الهى را به دو همسرش حفصه و عايشه چنين ابلاغ مى فرمايد: ان تتوبا الى الله فقة صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤ منين و الملائكة بعد ذلك ظهير(183) اگر شما دوباره رو به خدا آريد دلهايتان آواى خدا را خواهد شنيد و در صورتى كه عليه پيامبر هم پشت شويد بدانيد كه مولاى اوخداست و علاوه بر آن جبرئيل و مؤ منان صالح و فرشتگان پشتيبانش .
كاركرد ديگرشان صلوات بر پيامبر اكرم و بر مردم ديندار نيكوكار است . و اين كارى است كه هم خدا نسبت به پيامبر اكرم و مردم مى فرمايد و هم فرشتگان . از طرف ديگر كارى است كه مردم ديندار نيكوكار مكلفند و ماءمور تا نسبت به پيامبر اكرم انجام دهند: ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما(184) هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمومنين رحيما. تحيتهم يوم يلقونه سلام و اءعد لهم اجرا كريما.(185) از سياق دو آيه اخير و دو آيه ماقبل آنها، همچنين از سياق آيه اولى كه با آيات قبل و بعدش ‍ يك مجموعه را تشكيل مى دهند و از فضاى آموزشى سوره مباركه احزاب ، بعلاوه آنچه راغب اصفهانى و بسيارى از لغت شناسان درباره معنى صلوات گفته اند استنباط مى شود كه اين كار همانا تبريك و تمجيد و تحسين است . چون پيش از دو آيه اخير، اين دو آيه آمده است : يا ايها الذين آمنوا اذكرو الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا . و اندكى پيش از آيه اولى آمده است كه (شما حق نداريد به پيامبر خدا زخم زبان بزنيد و نه اين كه پس از او تا هميشه با همسرانش ازدواج كنيد.) و پس از آن آيه - بلافاصله چنين آمده است : (بيگمان ، كسانى كه به خدا و پيامبرش زخم زبان مى زنند خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده است و براى آنان عذابى خوار و پست كننده مهيا كرده است . و كسانى كه به مردان مؤ من و زنان مؤ من بدون اين كه كار بدى كرده باشند - زخم زبان مى زنند مسؤ وليت بهتان و گناه بسيار آشكارى را بر دوش خود بار مى كنند.)
در آيه نخست ، درس بزرگى هم نهفته است و آن اين كه تحسين كردن ، تمجيد و تبريك خدا و فرشتگانش به مردم پيش از آموزش معارف حقه به آنان امر يادگيرى آن معارف و ايمان آوردن به آنها را تسهيل و تمهيد مى نمايد. و مردم ديندار و دينشناس هم بايد با گفتار نرم (186) و آميخته به تحسين ، آفرين ، تمجيد و تبريك ، مقدمات پذيرش معارف حقه را از طرف مخاطبان فراهم آورند تا امر انتقال از ظلمات به نور كه مقدمه ايمان به آن معارف باشد به سرعت و سهولت و جديت انجام پذيرد.
صلوات ما بر پيامبر اكرم و خاندانش كه با انديشه درباره آن شخصيت هاى متعال و آموزه هاى آنان تواءم است و هرگز از هم جدايى ندارند سبب رشد فرهنگى ما مى گردد و در عين حال سپاسگزارى استاد است و حقشناسى نسبت به پروردگارى كه مبداء هستى و دانش و حكمت و معرفت است . همچنين آوازه پيامبر اكرم و خاندانش را كه با آوازه دين خدا و راه نجات و تعالى و كرامت قرين است در محيط اجتماعى و محيط بين المللى بلند و طنين انداز مى سازد. و اين به نوبه خود تمهيد ديگرى است براى هدايت و رشد معنوى و آزادى و عزت بشريت بويژه مستضعفان .
از همه اينها مى توان چنين نتيجه گرفت كه هسته مشترك ميان تمام اين صلوات ها سعى بر رشد معنوى كسى است كه صلوات بر او فرستاده مى شود و بر كسانى كه در دائره وجوبى و اثرگذارى او قرار دارند. حال خواه اين رشد معنوى كه براى او يا دائره وجوديش حاصل مى آيد خروج از ظلمات به نور باشد يا از كفر به ايمان ، يا سير در مراتب ايمان و تقوى و رجاء و توكل .
در مورد فرشتگان اين (سعى ) در رساندن امدادهاى الهى به پيامبر، يا به مردم است البته فقط به مردمى كه گام در صراط مستقيم تقرب به پروردگار و مبداء هستى نهاده باشند يا به تعبيرى كه خداى متعال در كلام مجيدش دارد (روحى از خدا در آنان دميده شده باشد). در اين صورت فرشتگان به امر خدا عمل مى كنند آنجا كه فرمايد: فقعوا له ساجدين فسجد الملائكة كلهم اجمعون (187) اما اين سجده ، سجده بر آدم و بر مردم نيست ؛ سجده براى خداست ؛ ان الذين عند ربك لايستكبرون عن عبادته و يسجونه و له يسجدون (188)، ولى سجده اى هم هست كه به صلاح و به نفع بنى آدم - له - است .
رؤ ياى يوسف عليه السلام هم چيزى جز همين معنا نيست آنجا كه چنين داستان مى كند: انى راءيت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر راءيتهم لى ساجدين (189) لايه هاى هستى برين ، و فرشتگان در اجراى امر كلى و عمومى و جاويدان خداى متعال و مدبر امور، نظام جهان طبيعى ، و نظام جهان انسانى كانونى گشوده خودمختار را به نفع و صلاح يوسف به جنبش ‍ و سعى وا مى دارند - آنان به سير تقرب مردمان مدد مى رسانند.
اين امداد و يارى رسانى جنبه ديگرى هم دارد. و آن تضعيف - توهين ، طرد و رفع عوامل مخل و مفسد چهار محيط است تا سير تقرب آدميان آسان گردد: (فنيسرك لليسرى ).
... و الله لايهدى القوم الظالمين . اولئك جزاؤ هم اءن عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين خالدين فيها لايخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون .(190)
كاكرد ديگرشان اداره زندگى برزخى است . مردم ديندار نيكوكار را كه بر صراط مستقيم تقرب الى الله بوده اند در لحظه مردن چنين استقبال مى نمايند: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لاتحزنوا و البشروا بالجنة التى كنتم توعدون . نحن اولياءكم فى الحياة الدنيا و فى الاخرة و لكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكم فيها ما تدعون . نزلا من غفور رحيم .(191) الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون .(192)
يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا و قودها الناس و الحجارة عليها ملائكة غلاظ شداد لايعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون (193) ساصليه سقر. و ما ادراك ما سقر. لاتبقى و لاتذر. لواحة للبشر. عليها تسعة عشر. و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة .(194)
(بيگمان ، كسانى كه فرشتگان آنان را در حالى دريافت مى كنند كه ستمگر بر خويشتن از او مى پرسند: در چه حالى بوديد؟ پاسخ مى دهند: در روى زمين مستضعف بوديم . مى گويند. مگر زمين خدا پهناور نبود تا بتوانيد در آن هجرت كنيد؟ بنابراين ، آنان آشيانشان جهنم است . بدسرشتى است . مگر مستضعفانى كه خواه مرد باشند و خواه زن و كودك . چاره اى نتوانند انديشيد و راهى به رهايى نتوانند جست .)(195)
و اگر ستمگران را در لحظه اى كه در ژرفاى مردن دست و پا مى زنند ببينى كه چگونه فرشتگان قدرتهايشان را گسترده اند كه هان ! خودهاتان را بدر كنيد (از تن ). اينك عذاب خوارى (يا ذلت و اسارت ) را به كيفر مى بينيد بدان سبب كه عليه خدا ناحق مى گفتيد و درباره آياتش استكبار مى ورزيديد. اكنون تك و تنها و همانطور كه بار اول خلقتان كرديم نزد ما آمديد...)(196)
(و اگر ببينى لحظه اى كه فرشتگان جان كسانى را كه كافر شدند دريافت مى كنند چگونه بر روى و پشتشان مى زنند كه بچشيد عذاب احتراق را، آن سبب اعمالى است كه از پيش فرستاديد و اين دليل كه خدا نسبت به بندگان ستم كننده نيست .)(197)
(و كسانى كه اميدى به ديدار ما ندارند گفتند چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند پروردگارمان را (به چشم ) نمى بينيم . واقعا در مورد خودشان بزرگ پندارى كردند و زياده روى هولناكى كردند. زمانى (لحظه مرگ ) كه فرشتگان را ببينند در آن لحظه براى مجرمان مژده ها نباشد و مى گويند دور بادا، نبينيم هرگز. و به سراغ آنچه از كار كرده اند آييم تا همه را بر باد رفته و پراكنده نماييم . بهشتيان در آن لحظه بهترين قرارگاه و نيكوترين آسايشكده را دارند).(198)
كاركرد ديگر فرشتگان در دوران قيامت است كه امتداد كاركردشان در عالم برزخى آدميان بشمار مى آيد. شايد اشاره به همين امتداد و استمرار باشد كه پروردگار متعال در پى چند آيه ذكر شده بلافاصله بذكر كاركرد فرشتگان در دوران قيامت پرداخته مى فرمايد: (و دورانى كه آسمان - يا جهان برين - با پاره پاره شدن ابرهايى كه آن را از ديده مردم پوشانده نمايان و گشوده شود و فرشتگان فرود آيند چه فرود آمدنى ، فرمانروايى مطلق آن زمان براى خداى رحمان ثابت و روشن (از ديده منكران سابق ) است و دورانى - يا زمانى - است كه براى كافران بسى دشوار است . دورانى است كه ستمگر (بر خدا، خود، و مردم ) دستش را بدندان گزيده گويد ايكاش راه و رسم زندگى با آن پيامبر گزيده بودم . اى واى بر من كاش فلانكس را دوست صميمى نگرفته بودم ، آن را كه چون پند قرآن به من رسيد مرا از آن دور كرده بدور برد. و شيطان (همان فرد انسان ) انسان را بيدفاع وا مى گذارد. و آن پيامبر (زبان به شكايت به درگاه خدا گشوده ) گفت : پروردگار من ! هموطنانم اين قرآن را ترك كردند).(199)
25
جهان طبيعى
جهان طبيعى ، خلق شده است . به اين معنى كه زمانى چنين هستى اى نبوده و بعد هستى ويژه اش يافت شده است ، درست مثل تولد يك حيوان يا انسان ، اين پيدايى ، نه از عدم بلكه از نداشتن هستى متزمن - متمكن يا بگونه يك رخداد يا يك چيز است . چنانكه امروز و فردا هر چه پديد آيد از عدم نيست از جهان برينى است كه سرچشمه هاى آن را در بر دارد: (هيچ چيزى نيست مگر خزائن - يا سرچشمه هاى آن نزد ماست و ما آن را نازل نمى كنيم مگر با تقديرى معلوم ).
اشاره به همين معناست آنجا كه از جهان برين سرچشمه اشياء و رخدادهاى جهان طبيعى . بالفظ (سماء) - آسمان - در برابر جهان طبيعى با آسمانها و زمينش ياد مى شود و از جهان طبيعى در برابرش با لفظ (الارض ). در حالى كه چون مى خواهد از آسمانهاى جهان طبيعى ياد فرمايد از كره زمين و حتى بدن ما انسانها با كلمه (الارض ) تعبير مى فرمايد. باز به همين دليل است كه آفرينش جهان طبيعى تدريجى و زمانى است و هستى آن هم مدت دار است . آغازى دارد و انجامى كه قيامت باشد. بدن ما هم كه جزئى از همين عالم است آغاز يا تولدى دارد و انجام يا مرگى .
آسمانهاى جهان طبيعى از چيزى طبيعى ساخته شده اند كه خود آن نازل شده هستى ويژه اى از جهان برين است . به ديگر بيان ، هستى ويژه اى از جهان برين تجلى يافته است و امتداد وجودى پيدا كرده - بى آنكه مانند امتداد در عالم طبيعى جايش را خالى كند و از نقطه اى به نقطه ديگر حركت نمايد - تا هستى طبيعى آن و همانچه براى ما مشهود و محسوس و قابل اندازه گيرى است پيدا - و نه هست از عدم - گشته و عالمى طبيعى براى ما (ظهور) كرده است نه وجود يافتن پس از عدم .
(بگو: آيا با وجود همه اينها شما باز هم به آن كه زمين را در دو دوران خلق كرد كافر مى شويد و براى او، آن عظيمى كه پروردگار عالمهاى آفريدگان است ، همتايان و جايگزينانى قائل مى شويد؟! و در زمين اما بر روى آن ، كوهستانها قرار داد و در آن بركت ها نهاد و در آن مايه هاى معيشت ويژه اش ‍ را تعبيه كرد در چهار دوران ، تعبيه اى كه تمامى نيازمندان (از گياه و جانور و انسان ) بتوانند يكسان به آن دسترسى داشته باشند. بعلاوه اراده اش به آسمان تعلق گرفت در حالى كه آن بخارى گداخته بود. به آن (بخار گداخته ) و به زمين فرمود: خواسته يا ناخواسته بشويد. (به زبان شدن و ايجاد) گفتند: خواستار؛ شديم . آنگاه در دو دوران آنها را هفت - يا چندين - آسمان گردانيد گرداندنى به قضا، و در هر آسمانى (امر) (شايد قضا، قانون ، سنتها و نظام ) آن را به گونه پنهان (پنهان از فهم بشر: وحى ) ايجاد كرد).(200)
در سوره مباركه نازعات از آغاز جهان طبيعى و از انجام آن ياد مى كند با قيد چندين سوگند به لايه هاى ذيشعور جهان برين كه در پيدايى جهان طبيعى و آغازش و نيز در فرجامش ايفاى نقش مى كنند: (به نام خداوند بخشنده مهربان . سوگند به بركنندگان (جانها) بشدت (201)، به تكاپو كنندگان پرتلاش ، به شناگران تيزرو، و به پيشى گيرندگان بشتاب ، و به تدبير كنندگان (امر)- يا لايه هستى برين - كه روزى كه آن سخت لرزنده بلرزد و از پى آن لرزش سختى در آيد دلهايى در آن دوران مضطرب باشد، چشمهايشان فرو هشته گويند: آيا در حالى كه در گوريم به زندگى باز گردانده مى شويم ؟! آيا پس از آنكه استخوان پوسيده هايى شده بوديم ؟! انديشيدند كه آن براستى بازگشتى زيانبار است . پس آن جز يك بيدار باش بلند آهنگ نباشد كه بناگه در دشت هموار قيامت اند... آيا شما به لحاظ خلقت و ساختار مستحكم تريد يا آسمان كه او بنانهادش ، سقفش را برافراشت پس ‍ آن را متناسب گردانيد و شبش را تاريك كرد و روزش را پديد آورد؟ وانگهى زمين را مدور ساخت تا براى شما و براى چارپايانتان مايه برخوردارى باشد. پس چون آن رخداد عظيم سهمگين تحقق يابد آن روز كه انسان هر چه كرده است را بياد آرد و دوزخ براى كه كسى كه مى بيند نمودار آيه ، آرى آن هنگام كسى كه فرمان خدا نبرد و زندگى هاى پست را ترجيح داده برگزيد دوزخش آشيان باشد. و اما كسى كه از مقام پروردگارش انديشه و پروا كرد و خود را از خواهش پست ساختارش برحذر كرد، آرى او را بهشت آشيان باشد. از تو درباره رستاخيز مى پرسند كه چه وقت بر پا شود و رخ دهد؟ تو كجا باشى و خبرش : هنگام آن با پروردگار تو است . تو بيم دهنده اى بيش ‍ نيستى آنهم به كسى كه از قيامت پروايى نمايد. گويى اكنون است وقتى كه آن را ببينند پندارند (در زندگى برزخى خويش ) جز شامگاهى يا چاشتگاهى درنگ نداشته اند)
عرش ، و كرسى
در آيه 256 بقره مى فرمايد: الله لا اله الا هو الحى القيوم لا تاءخذه سنة و لانوم له ما فى السموات و الارض ... وسع كرسيه السموات و الارض و لايؤ ده حفظهما و هو العلى العظيم . كرسى خدايى كه (على ) برتر از هستى طبيعى آسمانها و زمين جهان طبيعى ، و برتر از جهان برين است مقام فرمانروايى و تدبير اوست بر عالم طبيعت . چنانكه در توضيح همين آسمانها و زمين مى فرمايد كه خلقت آنها در شش دوران صورت گرفته است و فوق اين جهان طبيعى جهان برينى هست كه جهان طبيعى بواسطت آن اداره و تدبير مى شود و از مقام فرمانروايى برترى كه (عرش ) نام دارد: ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش يدبر الاءمر، ما من شفيع (واسطه اى ) الا من بعد اذنه . ذلكم الله ربكم فاعبدوه اءفلا تذكرون . اليه مرجعكم جميعا وعدالله حقا انه يبدء الخلق ثم يعيده ليجزى الذين آمنوا و عموا الصالحات بالقسط والذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما كانوا يكفرون .(202)
يدبر الامر من السماء (جهان برين ) الى الارض (جهان طبيعى ) ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون . ذلك عالم الغيب و الشهادة العزيز الرحيم .(203)
26
جهانِ انسانىِ گشوده خود مختار
انسان - در مقام فرد - منظومه اى از رخداد و عمل است كه پس از مرگ و آغاز زندگى برزخيش جز به همين گونه از هستى نيست . اما چون بدنى هم دارد كه جزئى از جهان طبيعى است و اعمال خوردن ، آشاميدن ، جذب ، هضم و دفع را انجام مى دهد ما او را، و حتى خودمان را به گونه چيز - شى ء- هم ادراك مى كنيم ؛ و بيشتر بدين صورت ادراك مى شويم .
هستى ما در حقيقت فعل خداى متعال است هستى اى كه سرچشمه در جهان برين داشته در دو جهان طبيعى و انسانى هم ظهور دارد. بالاتر از اين ، آنچه در نظام هستى مى گذرد با همه جهان ها و لايه هاى هستى آنها (فعل خدا سبحان است . ابتدايش از او، قوامش به او، و انتها و بازگشتش هم بسوى اوست ).(204) (خلقت همه عالم ، فعل حق تعالى است و همه آنها را بحق آفريده است نه بباطل ).(205) و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا. ذلك ظن الذين كفروا فويل الذين كفروا من النار. اءم نجعل الذين آمنوا و عموا الصالحات كالمفسدين فى الارض . اءم نجعل المتقين كالفجار. كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوالالباب .(206) بباطل آفريده شدن جهان برين ، جهان طبيعى ، و جهان انسانى - مابينهما - را اين مى داند كه حساب و كتاب و سنجش ‍ اعمال و پاداش كيفرى نباشد، از سير تعالى و تقرب به خدا كه مبداء هستى و كمال مطلق است و از چهار فرايند و سير بعد از خدا و از پست شدن و مستكبر و مفسد فى الارض شدن آدميان اثر و خبر و واقعيتى نباشد. كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيك شايسته كردند با مفسدين فى الارض يا دگرتباهگران مستكبر يكسان و هم سرنوشت باشند. متقيان مثل رستگاران و بدكاران باشند و هر دو پس از مردن و نيز در قيامت يكسان و هموزن و همشاءن باشند. زندگى پس از مرگ و زندگى جاويد قيامتى نباشد. مردگان ، رستاخيزى نداشته و ميزان اعمالى در كار نباشد. بهشت و دوزخى وجود نداشته و برقرار نباشد. حق بودن آفرينش چند جهان ، اين است كه خلاف اين احوالى و اوضاع باشد. و همين باشد كه هست .
اين كه هست و حق هم هست ، امكان دو سير متخالف قرب به خدا و بعد از اوست . وجود جهان انسانى كانونى گشوده به روى جهان هاى برين و پست و طبيعى است ؛ وجود خودمختارى آدمى است ؛ وجود امكانات و توانايى هاى متفاوت و متضاد است . گشوده بودن جهان انسانى به روى سه جهان برين ، جهان طبيعى و جهان پست است ؛ و متقابلا گشوده بودن روزنه على آن سه جهان به روى جهان انسانى كانونى تعيين كننده و به نوبه خود و با ظرفيت وجود خود، آفريننده . آفريننده خودمختارى كه مى تواند فاتح محيط درونى خود، فاتح محيط طبيعى فاتح محيط اجتماعى ، و فاتح محيط بين المللى باشد. چنانكه اين امكان را دارد كه اسير، ذليل و مغلوب عوامل مخل و مفسد چهار محيط - كه لايه هاى پست هستى را تشكيل مى دهند - باشد. اختيار با اوست . اما سرنوشت و آثار مترتب بر گزينش هاى او با او نيست . مرزهاى توانايى و وجودى او را مبداء هستى و ناظم و مدبر نظام هستى تعيين و مقدور فرموده است .
جهانى ميان دو جهان برين و طبيعى
جهان انسانى ، جهانى است كه در نظام هستى و نفس الامر، ميان جهان برين جهان طبيعى - الارض - قرار دارد. با اين حقيقت ، اندكى پيش در آيه 26 سوره مباركه ص آشنا شديم : و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا... اءم نجعل المتقين كالفجار... در سوره مباركه انبيا هم مى خوانيم : و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعتبين او اردنا ان نتخذ لهوا لا تخذناه من لدنا ان كنا فاعلين . بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون .(207)
لعب يا لعب - بازى - عملى طبق قواعد قراردادى است كه به نتيجه معقولى و پسند نمى رسد و اگر هم نتيجه اى داشته باشد بدرد آدم يا موجود محتاجى مى خورد كه سرش را گرم كند. و محرك درونى چنين اعمالى جز علاقه اى و محركى پست نيست . خدا در رد اتهام كفار و سنت الحادى كه جهان - انسان شناسى باطلش بر پيشفرض بازى بودن گردش جهان و كارهاى انسان نهاده است مى فرمايد: اتخاذ رفتار (بازى ) مثل هر رفتار يا فعلى بايد نياز - احتياج ، نقص - يا محركى در ذات رفتار كننده يا فاعل داشته باشد: ... لاتخذناه من لدنا . و علائق پست و احتياج درباره ذات اقدس الهى محال و قول به آن باطل است . آنگاه مى فرمايد: فعل ما - نه بازى بلكه - اين است كه حق را بر پيكر باطل مى زنيم تا از فرق سرش تا پايين بشكافد در نتيجه ره زوال گيرد. و واى به حال شما با اين وصفى كه از ذات اقدس الهى و از فعلش - آفرينش جهان برين ، جهان طبيعى ، و جهان انسانى - مى كنيد.
اين كشمكش و رخدادهايش در جهان انسانى - و نه جهان برين و نه جهان طبيعى جريان دارد. چه ، مى دانيم كه (باطل ) جز فرآورده هاى عوامل پست چهار محيط طبيعى درونى ، اجتماعى ، و بين المللى نيست . باطل ، جهان انسان شناسى ها، و فلسفه هاى توجيه گر زندگى هاى استكبارى ، دنيادارى ، جانورى محض ، و دون جانورى است . فرضيه ها نظريه ها، و تئوريهايى است براى توجيه يا به تعبير قرآنى (تزيين ) سلطه گرى و سياستهاى ظالمانه جباران ، مالكان حرامخوار و زالو صفت ، شهوترانان ، مترفين ، كاهنان باستان و مدرنيته ، كشورگشايان مسلح و خونخوار، و دگرتباهگران ، و در يك جمله : (مفسدان فى الارض ).
اين گروهها و طبقات اجتماعى ، و اقران نامرئى آنها كه مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى بشريت اند علاوه بر ساير روشهاى تهاجمى و عدوانى ، دست به تهاجم فرهنگى - سياسى هم مى آلايند و باطلسازى و (باطل رسانى )(208) هم مى كنند. بر اثر آن كشمكش و مبارزه اى ميان دو نيروى انسانى در مى گيرد. نيروى انسانى متعالى مجهز به معارف حقه و سنت توحيدى - وحيانى ، با آن دار و دسته ها و گروههاى اجتماعى و بين المللى كه مجهز به سنت الحادى - طاغوتى يعنى (باطل )اند. دو سنت الحادى طاغوتى و توحيدى - وحيانى رو در روى هم قرار دارند. و دو نيروى حق و باطل پيوسته در ستيزه و كشمكش اند. اراده الهى بر اين تعلق گرفته است كه با مددرسانى به نيروى اجتماعى و بين المللى حق ، نيروى باطل ، و فرآورده هاى باطل را از فرق سر تا به پاشنه پا بشكافد و ازاله كند، ازاله اى كه به فرو افتادن و سقوطش به لايه هاى جهان پست - دوزخ - مى انجامد.
با اين بيانى كه خداوند مى فرمايد برهان بر مبداء هستى و حكمت و عزت مطلقه اش و بر جهان برين ، جهان طبيعى ، جهان انسانى ، و لايه هايش و جهان پست ، و معاد و بالضروره بر نبوت ، تمام مى شود. آنگاه بلافاصله مى افزايد كه در آنچه در جهان انسانى ميان دو نيروى حق و باطل مى گذرد همه قواى جهان برين - از جمله واسطه وحى كه ذى قوة عند ذى العرش مكين باشد - مداخله دارند: و له من فى السموات و الارض و من عنده لايستكبرون عن عبادته و لايستحسرون . يسبحون الليل و النهار لايفترون (209) و از امداد غيبى ذات اقدسش چنين ياد مى فرمايد: و يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته انه عليم بذات الصدور. و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات و يعلم ما تفعلون . و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله و الكافرون لهم عذاب شديد.(210)
خداوند، نيروى باطل را كه مستكبران ، دنياداران ، و كاهنان قديم و جديد باشند و فلسفه هاى چهار راه زندگى پست ، و جهان - انسان شناسى موهوم و خيالى و گمراهگر، و سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى ، محو و ازاله مى كند. اما با ترتيب دادن سنت هاى تكوينى حاكم بر جهان انسانى كه به صورت كشمكش ميان گروههاى اجتماعى و بين المللى تظاهر مى نمايد. بواسطه (كلماتش ) كه پديدارهاى متعالى و رشيد و آگاه به معارف حقه و مؤ من به آن و مجاهد در راه خدا باشند. و از طريق اجابت دعوت و خواسته هاى عالى و مقدس يا آرمانهاى (كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند) و افاضه فضلش بر آنان ؛ و نيز از طريق مقدر كردن عذاب شديد در جريان همين كشمكش و جهان طبيعى ، و پس از مرگ - و در دو زندگى برزخى و قيامت .
(و با مشركان بصورت دسته جمعى بجنگيد همانطور كه بطور دسته جمعى با شما مى جنگند و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است ... هان اى كسانى كه ايمان آوردند، ما را چه مى شود كه وقتى به شما دستور الهى مى رسد كه در راه خدا بسيج شويد به پستى گراييده به زمين مى چسبيد؟ آيا بجاى زندگى پس از مرگ به زندگى پست دل بستيد حال آنكه بهره مندى زندگى دنيا در مقايسه با زندگى پس از مرگ - آخرت - جز اندكى نيست . اگر بسيج نشويد شما را عذاب دردناكى كند و بجاى شما گروه انسانى ديگرى آورد و هيچ زيانى به او نرسانيد و خدا بر هر چيز بسيار تواناست . اگر او (يعنى پيامبر) را يارى ندهيد بدانيد كه خدا او را يارى داده است آن زمان كه كسانى كه كافر شدند او را بيرون راندند چنانكه وى يكى از دو تن بود آندم كه هر دو غار بودند آندم كه به يار خويش مى گفت : غم مدار كه خدا با ماست . پس خدا آرامشش را بر وى فرو فرستاد و او را با سپاهيانى كه آنان را نديديد پشتيبانى كرد؛ و خدا سنت فرهنگى - سياسى كسانى را كه كافر شدند به لايه هاى پست هستى فرو برد و سنت و دين خداست كه فر است و برين ، و خدا شكست ناپذيرى حكيم است . سبكبار و سنگين بار بسيج شويد و با مال و جان در راه خدا جهاد كنيد. آن كار براى شما بهتر است اگر دانسته باشيد).(211)
******************
1) غافر، 26.
2) اعراف ، 51.
3) حديد، 20.
4) (در رد بيدينان )، ارنو بيوس - نويسنده لاتين سده هاى سوم و چهارم ميلادى - فصل هفتم ، H - 507.
5) بقره ، 256.
6) جن ، 15-14.
7) انفعال ، 24.
8) انفال ، 39. بقره ، 193 بدون لفظ (كله ).
9) نحل ، 52.
10) صافات ، 9-7.
11) قلم ، 4-2.
12) حديد، 25.
13) انعام ، 164-161.
14) شورى ، 15-2.
15) مؤ منون ، 17.
16) سوره حجر آيه 21
17) جاثيه ، 24-18.
18) مفردات ، ص 309.
19) فتح ، 28، صف 9. توبه ، 33.
20) معجم الفاظ القرآن الكريم ، مجمع اللغة العربية ، ج 2، ص 452: القيمة : ذات القيمة الرفيعة . مفردات ، راغب ، ص 418: و تقويم السلعة بيان قيمتها. لسان العرب ، ج 12، ص 500: و القيمة : وحدة القيم ... و القيمة : ثمن الشى ء بالتقويم ... و يقال : كم قامت ناقتك اءى كم بلغت . و قد قامت الاءمة مائة دينار اءى بلغ قيمتها مائة دينار... و قيل : الهاء فى القيمة للمبالغة . و دين
21) شيخ طبرسى ، مجمع البيان ، ج 30، ص 202.
22) كهف ، 2-1.
23) بينه ، 2 و 4.
24) اصل الزكاة النمو الحاصل عن بركة الله تعالى ... يقال زكا الزرع يزكو اذا حصل منه نمو و بركة . مفردات راغب ، ص 213.
25) يوسف ، 40.
26) آيات 30-29.
27) همان ، 42.
28) ملك ، 22.
29) روم ، 30 - يونس ، 105: و اءن اءقم وجهك ...
30) نور، 2.
31) نساء، 125.
32) آل عمران ، 19.
33) جن ، 14.
34) بقره ، 112.
35) انعام ، 14.
36) نحل ، 52.
37) فصلت ، 46 - جاثيه ، 15.
38) نحل ، 97.
39) غافر، 40.
40) جن ، 14.
41) بقره ، 112.
42) اعراف ، 195 تا 197.
43) ذاريات ، 6.
44) صافات ، 9.
45) راغب در مفردات ، 524 مى نويسد: (وصب وصوبا دام ).
46) ر.ك : لسان العرب ، ج ، ص 170.
47) اگساندروس ، آثنودوروس ، و پوليدوروس ، هنرمندان مكتب رودس در قرن دوم پيش از ميلاد.
48) فصلت ، 53.
49) اسراء، 1.
50) بقره ، 2-1.
51) شعراء، 2.
52) طه ، 5.
53) شعراء، 192.
54) سجده ، 5.
55) طه ، 5.
56) الميزان ، ج 27، ص 198-199.
57) شورى ، 11.
58) صافات ، 159.
59) مومنون ، 86.
60) طه ، 73.
61) اعراف ، 54.
62) الم سجده ، 4.
63) حديد، 4-5.
64) علم خدا به هر رخداد و هر چيز را لايه برينى از هستى در بر دارد كه آن را (كتاب مبين ) خوانده است و تحت عنوان (جهان برين ) از آن بقدر كفايت سخن خواهيم گفت .
65) تحريم ، 6: (لايعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون ).
66) مريم ، 64-65.
67) بزودى تعريف خواهد شد.
68) نحل ، 89.
69) بقره ، 2.
70) بروج ، 22.
71) هود، 2.
72) اعراف ، 54.
73) ر.ك : پيامبرى و انقلاب ، ص 63-53. كتابم حوادث دوره مكى را با رخدادهاى نزول آيات و سوره مكى در بر دارد دو جلد ديگرعليهم السلام - پيامبرى و جهاد؛ و پيامبرى و حكومت - حاوى حوادث دوره مدتى باستناد كهن ترين و معتبرترين منابع تاريخ اسلام است با نزول آيات و سور مدنى و تتمه هاى سور مكى باستناد ترتيب نزول محقق و صحيح .
74) 18-1.
75) عبس ، 16-11.
76) جمله معترضه اى است اشاره به اين حقيقت جهان انسانى خود مختار كه دعوت خدا و بالضروره دعوت پيامبرانش و امامان معصوم و دينشناسان متقى دعوت به يادگيرى معارف حقه و راه و رسم حيات طيبه و سير تقرب الى الله يا رشد معنوى و فرجام نيك است نه يبش . تعيين كننده اصلى همانا اراده آدمى است كه بخواهد رشد كن يا بعد از خدا پيدا كند. 77) آيات 7-1.
78) بعدها مى آيد كه و ما اءمرنا الا واحدة كلمح بالبصر قمر، 50 و و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب نحل ، 77.
79) آيات 13 - 14
80) حجر، 21.
81) آيات 17 و 49 و 50 سوره قمر.
82) آيات 10-1.
83) به دليل آيه 12 سوره صافات : و زينا السماء الدنيا بمصابيح . و آيه 10 صافات : انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب و حفظا من كل شيطان ما رد لايسمعون الى الملاء الاعلى و يقذفون من كل جانب (حورا و لهم عذاب واصب الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب .
84) نحل ، 96.
85) رعد، 8.
86) حجر، 21.
87) نمل ، 57.
88) انعام ، 96.
89) يس ، 38.
90) قمر، 49.
91) حديد، 25: (وانزلنا الحديد فيه باءس شديد) زمر، 6: (و انزل لكم من الانعام شمانية ازواج ) و براى شما از چارپايان هشت جفت نازل كرد.
92) عبس ، 19.
93) يس ، 39.
94) يونس ، 5.
95) مزمل ، 20.
96) زخرف ، 4.
97) واقعه ، 79.
98) اسراء، 106
99) انعام ، 59
100) انعام ، 75.
101) تكاثر، 7.
102) فصلت ، 54.
103) كهف ، 110.
104) مطفقين ، 15.
105) قيامت ، 23.
106) اعراف ، 143.
107) شمس ، 3-1.
108) ليل ، 2-1.
109) اعراف ، 187.
110) همان ، 143.
111) اعلى ، 3.
112) فصلت ، 54.
113) نساء، 126.
114) بقره ، 20.
115) تسويه آسمانها يا مراتب هستى برين .
116) بقره ، 29.
117) اعراف ، 89.
118) بقره ، 116.
119) يس ، 83.
120) زمر، 62.
121) اسراء، 44.
122) رعد، 13.
123) حج ، 17.
124) آل عمران ، 98.
125) فصلت ، 53.
126) راغب اصفهانى - متوفاى 502 - مى گويد: گفته اند (طوى ) نام دره اى است كه واقعه در آن رخ داده است . نيز گفته اند: اشاره به حالتى است در طريق (اصطفا) يعنى برگزيده شدن براى پيامبرى گويى مسافتى طولانى با مجاهدت (طى ) كرده باشد.
127) طه ، 9-21.
128) نظر ارسطو، و فلسفه عربى از سنتى تا مدرن كه دكارت و كانت و نوكانتى ها را در بر مى گيرد.
129) اعراف ، 118.
130) يونس ، 32.
131) هود، 21.
132) فيل ، 2.
133) رعد، 22-16.
134) رعد، 24-16.
135) همان ، 19.
136) همان .
137) همان ، 25-18.
138) همان ، 24-23.
139) همان .
140) حجر، 21.
141) انبياء، 104.
142) آيات 18-17.
143) ذاريات ، 1 - 10 و 20 - 23
144) آيه 12.
145) انعام ، 59.
146) حديد، 22.
147) يونس ، 61.
148) سبا، 3.
149) طه ، 52.
150) مزمل ، 18.
151) نمل ، 67-68.
152) تكوير، 14-12.
153) كهف ، 48-46.
154) آل عمران ، 29-28.
155) در بيان جهان انسانى ، آيات ديگرى خواهد آمد.
156) يس ، 12.
157) جاثيه ، 37-26.
158) رعد، 11-10.
159) انفطار، 10 - 16
160) سوره مباركه طارق
161) جن ، 28.
162) عنكبوت ، 3.
163) حجر، 9.
164) آيات 192 تا 195. براى اطلاع از ترتيب نزول اين سوره با سوره مباركه اسراء ر.ك : پيامبرى و انقلاب ، صص 187-226.
165) آيه 85.
166) شورى ، 52.
167) نحل ، 2.
168) شعرا، 195.
169) احزاب ، 45-44.
170) ر.ك : اراده معطوف به حيات طيبه جلد سوم تعالى شناسى .
171) حجر، 29 - ص 72.
172) فاطر، 10.
173) نحل ، 97.
174) انبياء، 91.
175) لاتجد قوما يومنون بالله و اليوم الآخر، يوادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آباءهم اوا بناءهم او اخوانه او عشيرتهم . اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه (مجادله ، 22.
176) طه ، 3.
177) همان ، 44.
178) نازعات ، 26.
179) انبيا، 20-19 و 29-26.
180) حج ، 75.
181) نساء، 166.
182) نحل ، 2.
183) تحريم ، 5-4.
184) احزاب ، 56.
185) همان ، 43-42.
186) فقولا له قولا لينا.
187) حجر، 30، ص 73.
188) اعراف ، 206.
189) يوسف ، 4.
190) آل عمران ، 82-80. مشابه آن : بقره 158-156.
191) فصلت ، 33-30.
192) نحل ، 34.
193) تحريم ، 6.
194) مدثر، 31-26.
195) نساء، 100-99.
196) انعام ، 94-93.
197) انفال ، 51-50.
198) فرقان ، 24-21.
199) همان ، 30-25.
200) سجده ، 12-9.
201) در سوره نجم يكى از از آنها را (شديدالقوى ) مى خواند.
202) يونس ، 4-3.
203) سجده 6-5.
204) علامه طباطبائى - رضوان الله تعالى عليه - الميزان ، ج 13، ص 187.
205) همان ، ص 231.
206) ص ، آيات 28-26.
207) آيات 18-16.
208) همانچه (اطلاع رسانى ) مى نامند.
209) انبياء، 20-19.
210) شورى ، 26-24.
211) توبه ، 41-36.
/ 1