انسان شناسى جلد ششم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انسان شناسى جلد ششم - نسخه متنی

نویسنده: جلال الدين فارسى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
نام كتاب : انسان شناسى جلد ششم
نام مولف : جلال الدين فارسى
40) تقرب ، آزادى عزت و منزلت والا در نظام هستى
والاترين منزلت در جهان انسانى :
نجاتبخشى و پيشگامى در انقلاب
درجات قرب
چند درجه هستى ارزشى
41) معناى واژه آزادى و واقعيت آن
42) انسان در نظام هستى ، و در محيط
43) عوامل محيطى اخلالگر و مفسد
الف . عوامل مخل و مفسد زيستن
1. دزدان
2. مهاجمان بيگانه يا استعمارگران
3. سلطه گران سياسى يا طاغوت
4. خائنان در بيت المال ، كه نامهاى مختلفى دارند مانند مگيران ، سوء استفاده كنندگان ازاطلاعات حكومتى ...
5. رشوه دهندگان و رشوه گيرندگان
6. خورندگان اموال مردم به باطل ، يا بشيوه گنهورزانه در داد و ستدها، قراردادها وروابط مختلف اجتماعى - اقتصادى .
الف . خورندگان اموال عمومى يا بيت المال :
ب . خورندگان مال يتيم
ج . مسرفان يا كسانى كه ثروت ملى و اموال ديگران يا عمومى را بهدر مى دهند
د. ربا خواران
ه . محتكران
و. كم فروشان - گران فروشان
ز. فروشندگان كالاهاى تقلبى ، حيله گران در خريد و فروش ، و كلاهبرداران
ح . استثمارگران
7. قاتلان عدوانى
8. اهل بغى ، يا اقتدار طلبان مسلح و متجاوز به حاكميت اسلامى
9. محاربان با خدا و پيامبرش كه افساد فى الارض مى كنند.
ب . عواملمخل و مفسد رشد معنوى
1. دنياداران در نقش سياسى طاغوت
2. مستكبران در دو نقش سياسى طاغوت و استعمارگر
3. كاهنان
4. نظريه پردازان شرك ، سلطه گرى ، و طاغوت در لباس علماىاهل كتاب
5. (علماى بد) در جامه متفقهان در دين
44) مرزهاى دگرگون سازى و سرنوشت
سرنوشت
45)آزادى در محيط طبيعى
ارزيابى اين آزادى
46) دستگاهى از واژه ها در درس پروردگار
نجات : نجات يابى و نجات دهى انسان نجاتبخش ، و مردم آزاد شده
تعابير و واژه هاى رساى قرآنى براى اسارت و آزادى
47) تبعيت
******************
40
تقرب ، آزادى عزت و منزلت والا در نظام هستى
رشد معنوى كه سير از پستى به علو و راستاى خداى على اعلا باشد فرو نهادن لايه هاى پست خود و جايگزين سازى لايه هاى هستى برين : دانايى ، علم به جهان ، انسان شناسى توحيدى آگاهى از محيط اجتماعى و بين المللى ، ايمان ، و اعمال صالحه ... است . فرو نهادن لايه هاى پستى كه در ما هست يا خود در خود ايجاد كرده يا عوامل مخل و مفسد محيط موجب آن شده اند مستلزم آن است كه هم حالت و موضع پرهيز و پروا - يا تقوى - نسبت به آنها و آثارشان به خود بگيريم و هم كمر به دفاع و دفع و نابودى آن عوامل ببنديم كه ما را پست و ذليل و اسير مى خواهند. (اصر و اغلال ) را - كه يا خود آنها هستند و يا آثارشان - از خود دور كنيم يا فرو بگسليم ، تا حالات اسارت - ذلت را پست سر نهادن به وضعيت هاى محيطى ارادى - عزت ارتقا يابيم .
اولين مرحله از اين سير با آگاهى از خويشتن ، محيط، و كيهان آغاز شده به نسبت خوش يا عوامل خوب و بد محيطى واقف مى شويم كه به معنى وقوع دگرگونى معرفتى در محيط درونى ما هم هست . اين انقلاب درونى كه انتقال و خروج از ظلمات به نور باشد و در شكل انفجار نور رخ مى دهد آغاز نوى است براى انقلاب هاى ديگرى كه در پيش روى داريم انقلاب در محيط اجتماعى ، در محيط بين المللى ، و حتى در محيط طبيعى كه آزادى - عزت ها جديدى را ببار مى آورد.
دومين مرحله از اين سير - كه به نوبه خود مراحلى دارد - آزادى كاملتر در محيط درونى است از بند (علائق پست )(1) كه اغلالى هولناك اند. و سپردن انديشه ، استدلال ، يادگيرى ، يادآورى ، حافظه ، داورى ، و عواطف - هيجانات - و فعاليت هاى معيشتى ، شغلى ، و سياسى به حقگرايى موروثى ، همان محركى كه ما را تكوينا به مبداء هستى و كمال و جلال و جمال وصل كرده است .
در اينجا و در اين نقطه از سير تقرب و رشد معنوى است ، در اينجا كه زندگى انسانى را يا برتر از آن حيات طيبه را اراده كرده بر زندگى هاى پست ترجيح داده ايم با طاغوت و استكبار جهانى درگير مى شويم . چه ، فراگرد سياسى كفر به طاغوت و ايمان به خدا و تمسك به عروة الوثقى - كه قرآن و شريعت و پيامبر و امام و فقيه صائنا لنفسه و حافظا لدينه ... باشد - در ما تحقق يافته است . امر به معروف و ناهى از منكر مى شويم . ابتدا با عواطف - هيجاناتى مانند دوستى ، و دشمنى ، نفرت و خشم ، بعد با زبان و قلم و بيان ، و سپس با تمام قوا: فليغيره بيده . همين كافر شدن به طاغوت و از گردن فرو نهادن (اصر) يا سلطه قانونگذارى و فرماندهى نظامى و اوامر سياسيش را مردم ايران سال 57 با فريادهاى پرخروش (مرگ بر شاه ) و (مرگ بر آمريكا) به جهان اعلام مى كردند از همان زمان و نه در بيست و دوم بهمن 57 يا دوازدهم فروردين 58 به (آزادى در محيط اجتماعى ) و استقلال يا (آزادى در محيط بين المللى ) دست يافتند.
اين همان فراگرد (نجات )، (فلاح ) و (فوز عظيم ) يا كاميابى و پيروزى بزرگ قرب خداست كه فراگرد ارتقا از اسارت - ذلت ها به آزادى - عزت ها - و فراگير اجتماعى و ملى انقلاب تكاملى را در بطن و متن خود دارد و انسان و مردم طى آن منزلتى والا و والاتر در جهان انسانى يافته (ستارگان ) و (چراغها) و (تيرهاى خدنگى ) در آسمان آن مى شوند و در نظام هستى اوج مى گيرند بر حسب مرتبه اى كه از معرفت ، ايمان ، و عمل صالح داشته باشند.
ترديد نمى توان كرد كه رشد آدمى و تقربش به خدا در بستر تاريخ و زيستن در سه محيط طبيعى ، اجتماعى و بين المللى صورت مى گيرد. او همواره در وضعيتى است ، وضعيتى نسبت به محيط اجتماعى و حتى نسبت به عوامل درونى و محرك هاى ساختارى خويش در سير رشد و تقرب ، اين وضعيت ها را به كيفيت خاصى دگرگون مى سازد تا رشد و تقربش سهل تر و در نتيجه سريع تر گردد. سرعت ، تعالى بر امكان تحقق رشد و تعالى اش مى افزايد.
اين جا دو پرسش اصلى مطرح مى شود: اول اين كه رشد و تقرب آيا قابل اشاره و سنجش است ؟ و اگر هست معيار سنجش و نمايشش چيست ؟ دوم اين كه مرزهاى رشد و تقرب كجاست ؟
در پاسخ به پرسش اول مى گوييم : رشد و تقرب هر كسى را با معيار آزادى اش از قيد و بندهاى و موانعى مى شناسيم كه در يكايك محيطهايى كه او را در برگرفت است وجود دارد. تابع اين است كه بر عوامل نامساعد محيطهاى درونى و بيرونى تا چه اندازه غلبه كرده و موانع موجود در آن ها را تا چه حد از سر راه رشدش برداشته باشد. در ساده ترين بيان بسته به اين است كه تا چه حد در محيط، آزاد و رها شده باشد.
در مسير رشد و تقرب ، موقعيت ما در محيط دگرگون مى شود. سير رشد و تقرب ما در واقع سير تحولى است كه در موقعيتهاى ما در هر يك از محيطها به طور پياپى رخ مى دهد به طورى كه در موقعيت پسينى آزادتر از آنيم كه در موقعيت پيشينى بوديم . سيرى است كه در آن رفته رفته بر عوامل اخلالگر زيست و رشد، عوامل پست محيط غلبه كرده محيط را فتح مى كنيم .
اين سير و فتوحاتش را در يكايك محيطهاى رخدادنش به زودى شرح خواهيم داد.
پاسخ پرسش دوم اين است كه وضعيت هايى در محيط هست كه حتى اگر لايه هاى سستى ، از آن را دگرگون كنيم به لايه اى مى رسيم كه دگرگون شدنى نيست . آن ، مرز امكان رشد و تقرب ماست . براى مثال در محيط طبيعى ، مى توانيم با عوامل بيمارى زا، با آفات گياهى ، با سرماى شديد و گرماى طاقت فرسا بستيزيم و آن ها را از ميان برداريم ؛ ولى به جايى مى رسيم كه عبور از آن امكان ندارد: ما مجبوريم با آلام و مصايب دست و پنجه نرم كنيم ، پير و فرتوت بشويم و سرانجام بميريم . نه مى توانيم از اين وضعيت ها بگريزيم و نه قادريم آن ها را دگرگون كنيم . البته از وجود اين وضعيت ها و مرزها آگاه مى شويم ؛ و اين آگاهى كه سرچشمه تاملات فلسفى هم هست نتايجى عبرت آموز در بر دارد. در عين حال ، افراد بى شمارى يافت مى شوند كه از اين وضعيت ها و مرزهاى وجودى غفلت مى زنند و چنان زندگى مى كنند كه پندارى چنين وضعيت هايى وجود ندارد. مرگ را به فراموشى مى سپارند تا چه رسد به بقا و زندگى و عذاب پس از آن . از درخشندگى نور به عمق ظلمت مى گريزند. بدينسان امكان گمراهى و اسارت و كفر و انكار و انحطاط و بعد از خدا را به نمايش مى گذارند.
در سير از ظلمات به نور - يا هدايت - و در ارتقا از زندگى هاى پست به حيات طيبه يا زندگى ديندارانه و در حال رشد و تقرب ، موقعيت هاى ما در چهار محيط پيوسته بهتر از پيش مى شود. در واقع ، در سير رشد و تقرب از مراتب وجود پله پله فرا مى رويم تا در نظام هستى به منزلت والايى دست يابيم . تقرب به خدا چيزى نيست جز ارتقاى منزلت در نظام هستى يا رسيدن به منزلتى هر چه والاتر در آن .
به همين دليل ، خداى متعال در مواردى براى بيان تقرب به خودش از يافتن (كرامت ) يعنى جايگاه محترم ، والا ارجمند و داراى ارزش معنوى استفاده مى فرمايد: تعبيرى كه در قرآن كريم از منزلت يابى ما در نظام هستى به كار رفته كرامت يافتن ما يا تكريم خدا نسبت به ماست .
تكريم خدا به ما امرى برتر از اكرامش به ما و اين يكى برتر از انعامش به ماست . انعامش كه همان رحمت رحمانى اوست ، اعطاى نعمت هاى وجود، روزى و امثال آن است كه اختصاصى به ما ندارد و جانداران ، گياهان و جمادات را نيز شامل شده و پاداشى هم نيست .
اكرامش عبارت است از اعطاى نعمت هاى ارزنده تر فقط به انسان ها و با اين ويژگى كه با احترام نهادن و گراميداشت و دادن جايگاهى اجتماعى همراهى مى شود. اكرام يعنى اعطاى نعمت ارزنده اى به كسى همراه با احترام وى و او را (كريم ) يا داراى ارزش معنوى شمردن و ساختن . نمونه كاربردهاى (كريم ) در قرآن مجيد اين هاست :
(رزق كريم ) روزى نفيس (2)؛ (اجر كريم ) مزدى محترمانه و توام با بزرگداشت (3)؛ (كتاب كريم ) نامه اى گرامى و ارزشمند(4)، و (مقام كريم ) جايگاهى والايى در جامعه .(5) آن نجيب زاده مصرى كه يوسف نوجوان را به خانه خود مى برد به همسرش در مورد او سفارش مى كند كه (اكرمى مثواه ) جايى كه به او مى دهى محترمانه و والا باشد.(6)
از اكرام مهم تر تكريم است . خدا نوع بشر را (تكريم ) فرموده است و اين بدان معنى است كه با اعطاى نعمت هاى اراده - يا توانايى گزينش كار نيك و بد، زندگى عالى و پست ، راه خير و راه شر، راه تعالى و قرب به خدا و راه انحطاط و بعد از خدا - و (خرد) و نه عقل ابزارى و هوش - و امثال آن ، امكان رشد و تقرب يا كسب منزلت هايى والا در نظام هستى را به بشر داده است . و لقد كرمنا بنى آدم و حملنا هم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات .(7)
1- امكان تقرب كه همان منزلت والا يافتن در نظام هستى باشد. اين همان آزادى در چهار محيط است و دگرگون سازى آن ها و فرارفتن از آن ها به طورى كه تاثير گذار در آن ها باشد، نه تاءثيرپذير از آن ها، فعال باشد نه منفعل ، (عزيز) يعنى مقتدر، رخنه ناپذير، اثرناپذير و شكست ناپذير باشد، نه دليل اسير در بند بى دست و پاى بى همت بى تكاپو.
2- امكان فتح محيط طبيعى و استخدام نيروهاى آن جهت سفر زمينى و دريايى و برخوردارى از منابع آن . اين همان نيل به آزادى در محيط طبيعى است .
3- امكان گزينش خوراك ، پوشاك و مسكن مطهر و (طيب ) يا حلال و پسنديده از ميان انواع ناپاك . اين همان نيل به آزادى در محيط درونى است .
كرامت در مقابل اهانت است : و من يهن الله فماله من مكرم (8)
كرامت ياداشتن منزلت والا در نظام هستى ، امرى تحقق يافته در وجود هر فرد بشر نيست ، بلكه امكانى براى اوست نه بيش . به اصطلاح فلسفه قديم قوه اى است كه مى تواند به فعليت برسد يا نرسد و اين آزمايشى براى اوست در اين زندگى و دنيا كه بايد از سر بگذراند. اوست كه مى تواند به عزم و همت و كوشش از ساختار فطرى و موروثى او هست ، بهره گيرد و به درجه اى از منزلت والا در نظام هستى دست يابد، چنان كه مى تواند آن را مهمل گذارد.
قرب به خدا و بعد از او، بدين ترتيب و در اين آزمايش و در همين دنيا براى هر فرد به وقوع مى پيوندد. هر كس درجه اى از كرامت يا مرتبه اى از (اهانت ) براى خويش فراهم مى آورد كه پس از مردنش ابتدا در زندگى برزخى و بعد در قيامت ادامه پيدا مى كند. از اين رو مى بينيم براى مقربان - كسانى كه در دنيا به آزادى از بندها و موانع و سدهاى چهار محيط، يعنى به كرامت نايل آمده اند - در دو زندگى پس از مرگ هم (ميوه ها) هست و هم كرامت : اولئك المقربون فى جنات النعيم (9)، فواكهه و هم مكرمون فى جنات النعيم (10) و مردى كه به پيامبر عصرش ايمان مى آورد، پس از رحلت مى گويد: ياليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى و جعلنى من المكرمين ، كاش هم وطنانم بدانند كه پروردگارم چه آمرزشى برايم نمود و مرا به جرگه كرامت يافتگان - يا صاحبان منزلت والا در نظام هستى - در آوردم .(11)
در برابر آنان ، مى بينيم كسانى كه راه كفر و شرك و شر و انحطاط را پيش گرفته تا بعد از خدا يافته اند در تف بادى و آتش گداخته اى و سايه اى از دود سياه به سر مى برند كه هم (سرد) نيست و هم (كريم ) نيست ، يعنى غيرمحترمانه و فاقد (كرامت ) است : فى سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا كريم ، انهم كانوا قبل ذلك مترفين و يصرون على الخنث العظيم و كانوا يقولون ائذا متنا و كنا ترابا و عظاما اءنالمبعوثون . او آباؤ نا الاولون !(12)
اين هم كه كفار منحط در قيامت و در زندگى برزخى نيز (عذاب مهين ) عذاب خواركننده و اهانت آميز دارند و در آيات بسيارى يادآورى مى شود(13) به اين سبب است كه آن دو زندگى امتداد وضعيت آنان در اين دنيا و در پايان آزمايش آن است .
از اين جا مى توان نتيجه گرفت كه نداشتن منزلت والا در زندگى پس از مرگ ادامه منزلت والا نداشتن در زندگى دنياست ، چنان كه در بند و زنجير بودن در زندگى پس از مرگ : اذا الاغلال فى اعناقهم و السلاسل يستحبون و انا اعتدنا للكافرين سلاسلا و اغلالا و سعيرا جز امتداد وضعيت آنان در دنيا كه پذيرفتن بند و اسارت و الزامات قانونى طاغوتى و سلطه مستكبران و مهاجمان بيگانه و تن دادن به بندگى و نوكرى هر كس و ناكس باشد، نيست چنان كه منزلت والايى كه مقربان يا دينداران متعالى در زندگى پس از مرگ دارند، امتداد كرامت يا منزلت والايى است كه با سير تقرب و آزادى از بندها و سدها و موانع سه محيط درون ، جامعه يا كشور و بين المللى در زندگى دنيا پيدا كرده اند.
اگر سير بعد از خدايى كه افراد كافر و منحط و زشتكار در دنيا دارند، به (عذاب مهين ) يا درد بى كرامتى و بى احترامى و بى منزلتى در هستى مى انجامد، به عكس سير تقرب به خدا كه ما با اراده و عمل و همت و تلاش خويش انجام مى دهيم و طى آن از بندهاى سه محيط يا چهار محيط مى رهيم و (اصر و اغلال ) را فرو مى گسليم و آزاد مى شويم تا در نظام هستى منزلت هر چه والاترى بيابيم به عزت و منزلت والاى پس از مرگ منتهى مى شود.
در سير رشد و تقرب به خدا به همان نسبت كه از (اصر و اغلال ) رها مى شويم و به آزادى در محيط نال مى آييم در نظام هستى صاحب منزلت والا يا مقام اثرگذارى مى شويم و با مردن به وضعيت تثبيت شده خويش ادامه خواهيم داد. پا به پاى آزادى ما از نفوذ گمراهانه ، سيطره تباهگرانه و مداخله اخلالگرانه عوامل محيط كه به معناى عزت يافتن يا مصونيت از اثرپذيرى از محيط باشد، در نظام هستى (اثرگذارتر) مى شويم . نيل به كرامت يا منزلت والا در نظام هستى به معناى اثرگذارى و خير رسانى و فيض بخشى بر آدميان ، جوامع و صحنه بين المللى است .
والاترين منزلت در جهان انسانى :
نجاتبخشى و پيشگامى در انقلاب
سير آگاهانه و ارادى فرد از حالات اسارت به حالت آزادى كه با سير تقربش به خدا و نيل به منزلت والا در نظام هستى يكى است او را هر چه اثرگذارتر در محيط مى سازد.
اين اثرگذارى بر محيط ماهيت فيض بخشى و خبررسانى دارد. با كارهايى كه در اشكال مختلفش ماهيت (عمل صالح ) را حفظ مى نمايد محيط را از عوامل مهلك و مفسد پاكسازى كرده شرايط مساعدى براى صلاح ديگران فراهم مى آورد. يكى از اشكال آن ، نجاتبخشى است . انسان آزاده و ديندار، انسانى كه بر عوامل فاسد و مفسد محيط و عليه طاغوت ، ستم ، استثمار و سلطه مى شورد، در عين اين كه خود را آزاد مى گرداند، بسترى براى آزادى ديگران فراهم مى سازد. در اين حركت ، يا از اين زاويه ديد نسبت به رفتار و زندگى و اعمالش ، چنين مى نمايد كه به نوعى ديگر به اخلاق الهى تخلق جسته و به خداى (منجى ) تقرب يافته است .
سير انحطاط يا بعد از خدا، از اين جهت با سير تعالى و تقرب ، متناظر است . چه ، روند در شرايط اسارت ، يا انتقال آگاهانه و ارادى او از حالات آزادى به حالات اسارت نيست . بدتر از آن روندى است كه فرد طى آن شرايط اسارت را بر ديگران تحميل مى كند. دو روند انحطاط جانورسانى و دون جانورى به اسارت رفتن خود است ، بى آن كه مستقيما موجب اسارت ديگرى شود.
در حالى كه روند انحطاط دنيادارى به ويژه روند انحطاط استكبارى موجبات اسارت توده هاى عظيمى از بشر را در پى دارد. دنيادار با (كنز) و بخل و اسراف و خوشگذرانى موجب فقر، محروميت و مفاسد ناشى از آن براى مردم مى شود. مستكبر با جهانگيرى ، غلبه و سلطه گرى بر ديگران و با افساد فى الارض عامل ذلت ، انحطاط، كفر، فساد و اسارت اقوام و ملت هايى مى گردد.
همان طور كه دينداران آزاده از نظر قرب و منزلت والا در نظام هستى و اثرگذارى بر محيط در مراتب مختلفى قرار دارند، توده هاى منحط هم از حيث انحطاط و بعد از خدا در يك درجه و رديف نيستند. اين ها هم در درجات مختلفى به سر مى برند.
بدين سان درجات قرب و بعدى براى يكايك افراد بشر پديده آمده است . از سوى ديگر مقربان نه تنها در جامعه بشر بر ساير مردم برترى يافته اند، بلكه در نظام هستى نسبت به ساير موجودات داراى مراتب برتر يا فروتر شده اند. نظام هستى را مى توان به مثابه يك جامعه پرتنوع و محيطى گسترده با عوالم مختلف در نظر گرفت كه در آن مراتبى و سلسله مراتبى از نظر وجودى و ارزشى هست . در جهت تعالى و بهترى درجاتى هست و در جهت انحطاط و پستى هم دركاتى وجود دارد.
حقايقى از اين دست مؤ يد واقعياتى در عالم بى كران هستى است . از جمله واقعيت مراتب وجود و ارجمندى ، تاءثير آنان كه در منزلت والاترى هستند، نسبت به ديگران ، يعنى شفاعت ، تاءثير عوامل پست محيطى - محيط عالم هستى - بر بشر، يعنى گمراهگرى ، اغواگرى يا وسوسه ، توجيه گرى - يا (تزيين ) در اصطلاح قرآنى - نظريه پردازى براى زندگى هاى پست يا (شيطنت ).
به برخى از اين واقعيت ها اشاره اى خواهم كرد.
درجات قرب
هر فردى - از گرونده نيكوكار گرفته تا كافر ناسپاس زشتكار - از لحاظ روحى و معنوى و اخلاقى مرتبه و درجه اى دارد با اين تفاوت كه درجات مؤ منان نيكوكار مثبت است و درجات كفار بدكردار منفى . (آيا با اين وصف ، كسى كه در پى خشنودى خدا باشد، مانند كسى خواهد بود كه گرفتار خشم خدا گشت و آشيانش دوزخ است و بد سرنوشتى است ؟! آنان را نزد خدا مراتبى است و خدا به آن چه مى كنند بيناست ).(14) براى همه از (آن كس كه در پى خشنودى خدا باشد تا آن كه با كفر و استكبار و نافرمانى و تبهكارى اش دچار خشم خدا گشته و به دوزخ در مى افتد - مرتبه اى و درجه اى وجود دارد كه آنان را از اعلى عليين تا اسفل سافلين رديف مى كند. اين درجات تابع اوضاع نفسانى و كارهاى ايشان است ، تابع نوعى از زندگى كه نخست اراده كرده و برگزيده اند: و الله بصير بما يعملون و خدا به آن چه مى كنند بيناست .
اين حقيقت برپايه سلسله اى از حقايق دينى و واقعيات انسان شناختى استوار است . از وجود ساختار و محرك هاى فطرى و اراده مستقل آدمى تا انواع زندگى ، راه هاى خير و شر يا تعالى و انحطاط و فرايندهاى تقرب و بعد از خدا و بسيارى واقعيت ها و پديدارهاى ديگر كه به برخى اشاره مى كنيم .
وجود درجات قرب ، مبتنى بر واقعيات و پديدارهاى بى شمارى است ؛ از جمله بر نوسان و عدم ثبات ايمان ، اميد، تقوا، توكل ، صبر و تسليم ؛ متدرج بودن ايمان و تقوا و صبر و غير آن ؛ قابليت رشد يافتن و زيادت و نقصان پذيرى آن ها. فمن الايمان ما يكون ثابتا مستقرا فى القلوب و منه ما يكون عوارى بين القلوب و منه ما يكون عوارى بين القلوب و الصدور الى اجل معلوم . فاذا كانت لكم براءة من احد فقفوه حتى يحضره الموت فعند ذلك يقع حد البراءة .(15) ايمان هست كه ثابت و برقرار در دل است و باز ايمان هست كه ميان دل و سينه به صورت يك تصور بدون فهم در چرخش است تا زمانى معين . بنابراين اگر خواستيد از كسى ابراز برائت و بى زارى كنيد به او مهلت بدهيد تا مرگش فرا برسد، آن وقت مى توانيد با اطمينان از وضعى كه پيدا كرده است ، ابراز برائت كنيد.
ايمان و تقوا و تسليم و اميد و توكل اگر به وسيله اعمال صالحه حفاظت نشوند، تنزل كرده رو به تباهى خواهند رفت . به همين دليل امام سجاد با نگرانى عوض مى كند: (خدايا... ما را به خودت هدايت كن يا برسان و ما را از خودت دور مكن ) و مولا على دستور مى دهد كه سوسوا ايمانكم بالصدقة با دادن صدقه از ايمانتان حفاظت كنيد.
ايمان با انجام اعمال صالحه نه تنها حفظ مى شود كه رشد هم مى يابد و ما را از درجاتش فرا مى برد. (ايمان ، مثل نقطه سپيد و درخشانى در دل ظاهر مى شود كه با افزايش آن گسترده تر مى گردد).(16)
درجات ايمان با حجم و گستره و تنوع اعمال صالحه و مداومت هر يك از آن ها و خلوص نيت در انجام آن ها متناسب است . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: (هر يك از شما كه منكرى را ديد، بايد با تمام قدرتش در از بين بردن آن بكوشد. اگر نتوانست ، با زبانش (و قلم و تبليغات ) آن را از بين ببرد. اگر نتوانست ، در دلش نسبت به آن اقدام كند (با ابراز خشم ، آرزوى نابودى ، تكريم مجاهدان ضد منكر و نقشه ريزى و انديشه در اين باره ) و آن ضعيف ترين درجه ايمان است .)
خداوند متعال مردم ايمان آورده را دعوت به ايمان مى كند و اين دعوت به بالا رفتن در مراتب آن از ضعيف به قوى و از پايين به بالاست . ايمان ، گاهى يك رفتار است : ان الذين آمنوا. يك بار منش و وضع نفسانى است : انما المؤ منون اخوة زمانى ذات است ، چنان كه رسول خدا اشاره به على بن ابيطالب در ابتداى جنگ خندق مى فرمايد: (اينك ايمان به كفر روبه رو شده است ). يا معصوم مى فرمايد: نحن الكلمات التامات . ما پديدارهاى تام و كمال يافته ايمان و تقوا تسليم و رجا و توكل و صبريم . اين استكمال به حكم آيات كريمه و احاديث شريفه با انجام عمل صالح صورت مى پذيرد: اليه يصعد الكلم الطيب العمل الصالح يرفعه .(17)
رفع يا ارتقاى درجه مومن مترادف رشد اوضاع نفسانى طيبه وى است . امام زين العابدين در دعاى خير براى پيامبر اكرم آرزوى (رفع درجه ) مى كند: اللهم صل على محمد و آل محمد... و ارفع درجته . در جاى ديگر براى جدش آرزو مى كند كه خدا به سبب مجاهداتش در راه خدا او را به بالاترين درجه بهشت نائل آورد، به طورى كه منزلتى برابر با آن وجود نداشته باشد و مرتبه اى همتايش يافت نشود و هيچ فرشته مقرب و پيامبر مرسلى يه پاى او نرسد.
اعمال صالحه - كه عبادات محض و عبادات اجتماعى از اهم آن هاست - عامل را فرا مى برند و بر درجه قريش مى افزايند. ستم و گناه و كار زشت هم موجب سقط و تنزل عاملش در درجات منفى مى شود. تنزل كافر در مراتب وجود به مقدار كارهاى زشتش و حجم ستم ها و تنوع گناهان اوست : (بى گمان ، ايشان زيانكار شدند. و هر يك از آنان بر حسب آن چه انجام داده اند مرتبه اى دارند و البته (خدا) سزاى كارهايشان را تمام دهد و به آنان ستم نرود).(18)
(و براى هر كس مرتبه اى است ناشى از آنچه انجام دهد و پروردگارت از آنچه مى كنند غافل نيست .)(19)
انسان با خدا هيچ فاصله مكانى ندارد و خدا هم به او بسيار نزديك است به طورى كه ارتباط برقرار كردن بنده با خدا كار ساده اى است : (و چون بندگانم از تو درباره من بپرسند بگو كه من نزديكم ، دعاى نيايشگر را چون مرا بخواند اجابت مى كنم . پس بايد دعوت مرا اجابت كنند و بايد به من ايمان آورند باشد كه آنان ره كمال پويند).(20) و (ما از رگ گردنش به او نزديك تريم ).(21) و (ما از شما به او نزديك تريم ولى شما نمى بينيد)(22) پس فاصله حقيقى ميان بنده و پروردگارش عبارت از تحولى كيفى است كه به واسطه انجام اعمال صالح صورت مى پذيرد. امام سجاد عرض مى كند: (كسى كه سوى تو راهى شده باشد راهى كوتاه در پيش ‍ دارد و تو از آفريدگانت در پس پرده نه اى ، جز اين كه كارها آنان را از تو فاصله داده است ).(23) مسافتى كه ميان بنده با خداست طول خودسازى و ايمان آوردن و پروا گرفتن و تسليم و توكل و اميد و صبر داشتن و انجام اعمال صالحه است آنچه بنده را به سوى خدا بالا مى برد: و العمل الصالح يرفعه .
مراتب مومنان تابع درجه رشد ايمان و اميد و تقوا و تسليم و توكل و صبر آنان هم چنين انواع و حجم و گستره و ميزان اعمال صالح آنان و مداومتشان در آن هاست : (و هر گرونده در حالى كه كارهاى شايسته كرده باشد به آستان وى رود. چنين كسانى مرتبه هاى برين - الدرجات اعلى - دارند.(24) در آيه ديگر مى فرمايد تابع وزن اعمال صالحه ايشان است : (هر كس هستى گرانمايه اش سنگين باشد پس آن گروه همان پيروزمندان باشند)(25)
چون جهاد با مال و جان يكى از كارهاى شايسته هر كس آن را انجام دهد يك درجه از ديگران ارتقا مى يابد: (خدا مجاهدان با مال و جان را بر نشستگان يك درجه برترى داده است .(26) كسانى كه علاوه بر جهاد، هجرت هم كرده باشند مرتبه اى فراتر دارند: (كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا با مال و جان جهاد كردند نزد خدا بلند پايه ترند و اينان همان برندگانند).(27)
زمان و شرايط اجتماعى و عوامل ديگر در تعيين ارزش عمل صالح و قدرت بالا بردن مرتبه عاملش موثرند: (كسانى از شما كه پيش ‍ از فتح (مكه ) انفاق كرده و جنگيده اند با ديگران برابر نيستند. اينان بلند پايه ترند نسبت به كسانى كه پيش از آن (فتح مكه ) انفاق كرده و جنگيده اند و به هر دو دسته خدا وعده بهشت نيكو داده است و خدا از آنچه مى كنيد آگاه است ).(28)
علاوه بر شرايط اجتماعى ، اقتصادى ، سياسى و نظامى امت ، شرايط خود شخص نيز در تعيين ارزش عمل موثر است . كسى كه در حال تنگدستى انفاق مى كند با كسى كه در توانگرى و رفاه چيزى مى بخشد در يك مرتبه نيست . (آنكسان كه در فراخى و سختى انفاق مى كنند و فروخورندگان خشم ...)(29)
اختلاف مراتب پيامبران نيز تحت تاثير همين عوامل است . هر چند علل ديگرى هم داشته باشد. خداوند، پيامبرانش را از فضل و فيضش به يك اندازه بهره مند نساخته است . وانگهى بعضى را به سبب كثرت عمل صالح بر ديگران برترى داده است : (آن فرستادگان را بعضى بر بعضى ديگر فزونى بخشيديم . يكى از آنان هست كه خدا با او سخن گفت و ديگرى را مرتبه ها بالا برد.)(30)
از تتبع در آيات كريمه قرآن استنباط مى شود كه چهار مرتبه كاملا متمايز در تقرب هست كه در اعمال شخص انعكاس نمايان و دقيق دارند:
1- مرتبه قسط.
2- مرتبه عدل .
3- مرتبه احسان .
4- مرتبه بر يا نيكى بيكران .
مومنان شايسته كردارى كه در هر يك از اين مراتب چهارگانه قرار دارند يك طبقه از مقربان را تشكيل مى دهند. قائمان به قسط، عادلان ، محسنين و ابرار. اعضاى هر يك از اين طبقات نيز درجه هاى مختلفى دارند و نسبت به يكديگر بالا و پايين هستند، اما نامى براى اين درجات ذكر نشده است .
مولاى متقيان در تفسير آيه كريمه ان الله يامر بالعدل و الاحسان مى فرمايد. (عدل ، همان انصاف است و احسان عبارت از تفضل يا زياده بر حق كسى به وى دادن است ).(31)
عدل ، صفتى براى يك نوع رفتار معين است و احسان صفتى براى نوعى ديگر از رفتار.
چند درجه هستى ارزشى
در نظام هستى بر حسب تصويرى كه وحى از آن ترسيم مى نمايد، چند مرتبه وجودى به لحاظ ارزشى يا كرامت ديده مى شود؛ خداى تبارك و تعالى در بلندترين مقام است : اقرا و ربك الاكرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم ؛ هم بخشنده ترين بخشنده و فيض بخش مطلق است و هم ارجمندترين وجود. پس از آن وجود (مكرم ) است و آن وجودى است كه پيام الهى يا معارف و و آموزه ها و احكام و توصيه هايش را در بر دارد: انها تذكر... فى صحف مكرمه مرفوعه مطهره بايدى سفرة كرام بررة .(32)
مكرمه ، وجودى رفيع يا فرارونده است ، پاك گشته يا مطهر كه در قبضه قدرت سفيران الهى است ؛ سفيرانى كه كريمند و از ابرار، صاحب نيكى پهناور و بى كران نسبت به آدميان و اجزاى هستى و هر موجودى كه در كيهان هست . ارجمندى اين وجود، به نظر مى رسد كه تكوينى باشد. سپس وجود انسان ها يا نوع بشر به صورت (امكان )است . اين امكان هست كه آدمى وجودى مكرم شود. اگر اراده حيات طيبه كرده خرد بورزد و به جهان بينى انسان شناسى و حيانى كه تجربه بشرى در هر زمان و در تاريخ تاييدش ‍ مى نمايد، ايمان بياورد و تقوا پيشه كند و حلقه هاى پياپى سير تقرب را بپيمايد، لازمه اش اين است كه نخست و پس از اراده حيات طيبه ، همان (تذكره )اى را ياد بگيرد كه در قرآن كريم درج است و با چنگ آويختن به حبل المتين پيام و آموزه هاى الهى كه مكرمه و مطهره و مرفوعه است (خود) را فرا بكشد به سوى (اكرم ) همان كه علم بالقلم ، علم الانسان ما لم يعلم . پس هر فردى به اندازه تقوايش در سير قرب فرا مى رود و به كرامت ، يعنى ارزش و ارجمندى راستين نايل مى آيد: ان اكرمكم عندالله اتقيكم . بدين سان شاهد هزاران مرتبه وجودى در جامعه بشرى هستيم ، آن هم در جهت مثبت و دارا بودن (ارزش ) و نه كاهش و پستى . در همين مراتب قرب و كرامت و آزادى ، پيامبران هم جاى دارند: (و گفتند خداى رحمان فرزندى گرفته است . او منزه است ، در واقع بندگانى نعمت يافته گرامى هستند كه در گفتار بر او سبقت نجويند و در همان حال به فرمانش كار كنند. خدا گذشته آنان و آينده آنان را مى داند و شفاعت جز براى كسى كه خدا بپسندد نمى كنند و در همان حال از بيم او در ترسند و در همان حال بگويد كه من به جاى او (يعنى خدا) معبودم ، پس او را دوزخ به كيفر دهيم . بدين سان ستمكاران را كيفر دهيم .(33)
و پيامبران هم در يك رديف نيستند: و رفع بعضهم درجات (34) فرشتگان كه نقش هاى بزرگى در نظام هستى ايفا مى كنند در مرتبه وجودى و ارجمندى بالايى قرار دارند و همگى آن ها در خدمت بقاى جانورى يا زيستى آدمى و نيز در خدمت تقرب وى به خدا و احراز كرامت او هستند. اما چرا از ميان انواع موجودات و گياهان و جانوران ، فقط در خدمت آدمى هستند؟ خداوند براى پاسخ به اين پرسش عقلا مقدر توضيح مى دهد كه نوع بشر در خلقت با ساير موجودات اين جهان برابر است و در دوران خلقت ، دوران صورتگرى سپرى گشت تا در نهايت ، آدمى را به گونه اى طراحى كرده و درآورديم كه نيروها و عوامل (كريم ) هستى ، يعنى فرشتگان و موجودات نامريى به خدمت او درآيند و نوع خاصى از موجودات نامريى و نامحسوس از خدمتش سر باز زنند: و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين (35)
آن گاه دوران بهشت پيش از زندگى دنيا روى مى دهد. بالاخره دوران تاريخى بشر فرا مى رسد كه ما اكنون در آن به سر مى بريم . براى فهم معناى سجده فرشتگان و عوامل نامريى (جن ) و نامحسوس به نوع بشر بايستى در امر سجده همه اجزاى نظام هستى در برابر آفريدگار و پروردگار عالم هستى بينديشيم : (آيا نينديشيدى به اين كه هر كس در زمين است و خورشيد و ماه و اختران و كوهساران و درختان و جنبندگان و بسيارى از آدميان براى او سجده مى كنند؟ و بسيارى هستند كه عذاب بر آنان واجب گشته است و هركس را خدا خوار (مقابل كريم ) دارد او را هيچ كرامت بخشى نباشد، زيرا خدا هرچه اراده فرمايد، كند.) سجده آن ها سجده تكوينى است و عبارت از چرخش و گردش و حركت و رفتار و كردار بر طبق امر خدا و مشيت او، چنان كه با هستى خود به طور تكوين و اضطرار پيوسته همان مى كنند كه مشيت اوست . اين هم كه بسيارى از بشر به مدد اراده و خرد و ساير تواناييهاى خدادادى به آزادى ، كرامت و قرب حق مى رسند و اين كه بسيارى ديگر از بشر با عمل خود و با اراده خويش راه انحطاط، عصيان و عدم انجام تكليف پيش ‍ مى گيرند تا به (مهانت ) ضد كرامت و درد يا عذاب آن پستى و انحطاط گرفتار مى گردند باز طبق مشيت الهى است ، نتايج و آثار و عواقب هر يك از اين دو گونه اراده و گزينش معلولهايى است كه بر علت هاى خاص خود تكوينا مترتب است .
آدمى در نظام هستى ، چون اراده زندگى انسانى يا حيات طيبه كند عوامل مساعد و يارى رسانى كه فرشتگان باشند به كمكش مى آيند و چون اراده زندگى هاى پست كند شياطين به دنبالش راه مى افتند تا به گمراهى افتد: فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين (36)
در نظام هستى ، ساز و كارى ديگر هست به نام شفاعت مرتبط با مراتب ارزشمند يا با كرامت وجود و نيز با درجات قرب و با نيروها و عوامل مددكار انسان مؤ من پرهيزگار جوياى قرب الهى . شفاعت شيوه اى است براى كسب اين يارى و امداد در راه تقرب و نيل به كرامت عبارت است از طلب شفاعت كه مثل دعا از مجاهدات سير تقرب به شمار مى آيد.
(شفع ، يعنى چيزى را به چيز همانندى ضميمه كردن و پيوستن . شفاعت ، يعنى چيزى به كمك ديگرى برود و مدد او بشود. اين واژه معمولا در مواردى به كار مى رود كه كسى بلند پايه تر و محترم تر به كسى كه در مرتبه پايين ترى قرار دارد، بپيوندد.)(37)
پس شفاعت ، يعنى اين كه در سلسله مراتب تعالى و قرب الهى هر مقام برتر و شخص محترم تر و مقرب تر واسطه فيض و رحمت هاى الهى گردد و براى دفع انحطاط و زدودن سيئات اعمال و كيفر از صاحبان مقام هاى پايين تر و جلب رضاى ايزد و كسب تعالى آنان به درخواست خودشان يا طلب به مددشان كمر بندد. طلب شفاعت از مقام هاى بالاتر و مقرب تر نيز براى پيشرفت كار و تعالى بيش تر و احراز مغفرت و جلب علو و عزت است . كسى كه درخواست شفاعت مى كند مقام بالاتر و شخص مقرب ترى را واسطه مغفرت و تعالى خويش مى سازد. شفاعت بدين معنا يكى از مصاديق سببيت به شمار مى آيد. شفاعت ، واسطه ، وساطت در رساندن خير يا دفع شر در عالم اسباب و علل شفاعت يا وساطت به اين ترتيب است كه هر سببى واسطه ميان سبب بعد از خود و مسبب خود مى باشد، به طورى كه مجموعه اسباب ، انواع نعمت ها و بخشايش هاى الهى را از صفات علياى او رحمت و خلق و احيا و رزق و... گرفته به نيازمندان مستحق و شايسته مى رسانند. (هر چه در آسمان ها و هرچه در زمين است از آن اوست . چه كسى در پيشگاهش جز به اذن وى شفاعت كند.)(38)
(بى گمان ، پروردگارتان خداست كه آسمان ها و زمين را در شش دوران آفريد، آن گاه به مقام ملك برآمد تا كار آفريدگان را تدبير كند. شفيعى نيست مگر پس از رخصت ولى ).(39)
در اين دو آيه كه سخن از آفرينش آسمان ها و زمين مى رود شفاعت جز به معناى تكوينى آن نيست و شفاعت در عالم تكوين بدين معناست كه علل و اسبابى ميان خدا و مسبب ها واسطه شده اند تا امور آن ها را تدبير و وجود و بقاى آن ها را تنظيم كنند.
پيامبر اكرم مى فرمايد:(سه گروهند كه نزد خدا براى گناهكاران شفاعت مى كنند و شفاعتشان مورد قبول واقع مى شود: پيامبران ، علماى دين و شهدا).
اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد: الشفيع جناح الطالب شفيع بالى است براى طالب قرب و امام زين العابدين عرض مى كند: اللهم فانى اتقرب اليك بالمحمديه الرفيعه و العلويه البيضاء . خدايا، من به وسيله شيوه برين محمدى و شيوه درخشان علوى به تو تقرب مى جويم . يعنى به وسيله سنت فرهنگى سياسى توحيدى و وحيانى . مخصوص و محكمات قرآنى ، تجربه تاريخى و مشاهده هر خردمند آگاه از جريانات اجتماعى و از فراگرد رشد معنوى بر اين حقيقت پرشكوه سرنوشت ساز گواهى مى دهند كه سير تقرب يا رشد معنوى جز با پيوستن به سنت فرهنگى سياسى توحيدى و وحيانى ، عضويت در جامعه دولت توحيدى ، خواه تشكل انقلابى و زيرزمينى باشد و خواه يك دولت رسمى ، و سرباز و افسر و سردار بودن در نيروى دفاعى امنيتى اطلاعاتى آن امكان پذير نيست و در عالم واقع رخ نخواهد داد همانچه شارع مقدس از آن با عمل صالح آگاهانه و ارادى (شفاعت حسنه ) يار مى كند و متضادش را شفاعت سيئه مى شمارد.
عالم نمايانى كه اين معنا را در نيافته اند بعلت سطح پايين معرفت و نيتشان از فيض مجاهدات انقلابى قلمى و قدمى عليه طاغوت ، از شرف آزادى سياسى ، و از فضيلت و ثواب حبس و شكنجه و آزار و تبعيد و شهادت محروم مانده اند. و آن كه دريافته و انكارش كرده است اخلد الى الارض واتبع هواه و كان امره فرطا(40) و اگر تظاهر به تشيع و اسلام ناب مى نموده و به آخوند دربارى (41) تنزل يافته است كه بفرموده صادق آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين ضررش بر مستضعفان فرهنگى شيعه بيش ‍ از ضررى است كه ارتش يزيد لعنه الله بر حسين عليه السلام زد.(42)
آدمى در سير تقرب به خدا، چهار محيط درونى ، طبيعى ، اجتماعى و بين المللى را دگرگون مى سازد تا آن ها را باز آفريند. او در اين حالت كيفى شكوهمند و متعالى ، با آگاهى كامل روى به آينده مى نهد. در نخستين مرحله ، تصميم مى گيرد با بذل مساعى لازم ، شخصيت خويش را شكل دهد و سرنوشت خود را با انديشه و عمل خويش تعيين كند. چه ، اراده زندگى انسانى و اراده حيات طيبه به معناى مهياسازى خويشتن براى ورود به سرنوشت معينى است كه آن را پسنديده و پذيرفته است . گاه در اين راه به زيستن منظم و راحت و پرنعمتش پشت پا مى زند و به روى ناراحتى هاى جسمانى و مخاطرات هراس انگيز آغوش مى گشايد؛ و به اين طريق ، انسانيت خويش را به نمايش مى گذارد . در مرحله بعد، به جنگ عوامل ناسازگار و اخلالگرى كه در محيط طبيعى و اجتماعى هست مى رود، سپس در محيط بين المللى به نبرد برمى خيزد. اين حركات و جنبش ها با آنچه از عهد باستان تاكنون درباره آدمى پنداشته مى شود در تعارض است . چه ، پندارهاى ظلمانى بر اين بوده و هست كه رفتار مردم ، اخلاق و خوى و عادات ، حتى عقايد و فرهنگ آنان تابع مثلا شرايط جغرافيايى يا شرايط اقتصادى و شيوه توليد مايحتاج زندگى است . ماركس و انگلس ، شرايط اقتصادى كه با دقت هم تعريف كرده اند تعيين كننده رفتار، اخلاق ، عقيده و فرهنگ اشخاص ، طبقات و حتى جامعه شمرده اند. ديگران ، از جمله فلاسفه و جامعه شناسان ليبرال ، فرهنگ و هنجارهاى رسمى جامعه را تعيين كننده پنداشته اند. اگر چه عواملى كه در نظريات يا فرضيه ها تعيين كننده شمرده شده اند غالبا به نحوى در عده اى از افراد يا بعضى گروه هاى اجتماعى يا اصناف تاءثير دارند، اما هيچ يك تعيين كننده نيستند و اراده آدمى در آن ميان استقلال خود را محفوظ داشته و تعيين كننده اصلى به شمار مى آيد. آدمى طورى آفريده شده كه بر خلاف جانوران ناگزير از سازگارى با محيط نيست . اين توانايى در او هست كه نسبت به محيط چه خوب ، چه بد و نامساعد چند گونه واكنش نشان دهد. مى تواند در برابر عوامل حاكم بر محيط سر بسپارد؛ چنان كه مى تواند ضمن كنار كشيدن از آن نسبت به آن بى تفاوت و بى خيال بماند؛ و مى تواند براى ايجاد دگرگونى مثبت و مطلوب عليه آن بشورد.
فلسفه هاى مختلفى از عهد باستان به توجيه در راه حل نخست پرداخته اند و اكثريت قاطع مردم يكى از اين دو واكنش را پيشه ساخته اند. دين وحيانى ، آموزه ها، احكام و توصيه هايى درباره راه سوم است . چنان كه خداوند متعال به شورش عليه سلطه هاى سه گانه طاغوتى و براندازى رژيم سياسى فرعون ها و دربارهاى سلطنتى و قدرتهاى استعمارگر دعوت مى كند و اين را دعوت و فراخوانى به زندگى شايسته يا حيات طيبه مى شمارد: استجيبوا الله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (43)
درجات ايمان و قرب هركس تابع شورشگرى اش عليه عوامل مفسد و هنجارهاى نارواى اجتماعى است . امام زين العابدين از همين عوامل محيطى به خدا پناه مى برد و در دفع آن ها مدد مى طلبد: الحمدلله ... و اعوذ به من شر نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى و اعوذ به من شر الشيطان الذى يزيدنى ذنبا الى ذنبى و احترز به من كل جبار فاجر و سلطان جائر و عدو قاهر(1) شر نفس ، شر آزى است كه در محيط درونى عمل مى كند تا علايقى پست به وجود آورد. شر شيطان ، عوامل گمراهگر دو محيط طبيعى و اجتماعى است . جبار فاجر، حاكميت طاغوتى و زشتكار بيرون از مرز جامعه اسلامى است . سلطان جائر، حاكميت منحرف از شريعتى است در محيط اجتماعى مسلمانان . عدو قاهر، قدرت استعمارگرى در محيط بين المللى است كه قصد تسلط دارد يا عملا سلطه و غلبه يافته است .
فلاسفه اى بوده اند كه مانند توده هاى بى شمار جانورسان و حتى دون جانور از كنار سلطه گران و ستمكاران و غارتگران با بى تفاوتى و بيعارى عبور كرده و هيچ گونه واكنش دفاعى نشان نداده اند. اينان نه فقط پا از سياست و مبارزه و اعتراض به دامن كشيده اند كه از كسب و كار هم دست شسته اند. اين بينوايى و دريوزگى و بى همتى را بى اعتنايى به دنيا و رياضت كشى بنامند و با اين حيله نظر مردم و احترام آنان را به خود جلب كنند و با حسن شهرت پوشالى خوش باشند، و اين خوشى را سعادت بشمارند. آنگاه با گفتار و نوشتارى كه آب و رنگ فلسفه و خردورزى دارد چنين وانمود كند كه نه به سرنوشت مردم ستمديده و محروم و بينوا و فريب خورده بلكه به (اشياء دنيا بى اعتنا مانده اند و جايگاهى بر فراز دنيا و مافى ها يافتند. زندگى را سفرى شمرده اند كه سپرى خواهد شد بى آن كه توشه اى همراه بردارند.
ساختارهاى فكرى چنين فيلسوفى بازيچه هايى است كه با قدرت انديشه اش ترتيب داده و آنها را با تردستى طورى مى چيند و آرايش ‍ مى دهد تا به اصطلاح قضايايى با نتيجه گيرى هاى دلخواه پديد آيد اما اين مهارت استدلالى نه پاسخى براى مسايل حياتى فرد و جامعه در بر دارد و نه واقعيتهاى زشت و بد سامان را مى تواند تغيير دهد و از ميان بردارد.
جدايى از محيط، بركنارى از مردم و بركندن خود از واقعيتهاى مشهود و حوادث جارى آن هم در عالم وهم و خيال بدون واكنش ‍ نشان دادن نسبت به آنها، بدون نبرد عليه آنچه ناروا و بى جا و نابسامان است و بدون قصد ايجاد تحول تكاملى در آنها، هيچ خيرى را در بر ندارد. فيلسوفى كه بى عاطفه و بى تعهد باشد و زندگى رواقيان را پيشه سازد تا از غم مردمان برهد اسير نفس خويش است و مطلوبى جز (آرامش خاطر) ندارد كه برايش جامه فريباى (سعادت ) پوشانده است .
كار چنين فيلسوفى سرسپارى به هر چه بود و به وضع موجود است و با كار آنان كه همرنگ جماعت شده تن به شن وارگى مى دهند، از ديد تعالى شناختى يكسان است .
در حالى كه عده بسيارى تسليم هنجارهاى رسمى و عادات جارى شده اند ديگران قيد آن ها را مى زنند و جمعى كه آن ها را با رشد خويش منافى مى يابند عليه شان همچون سدهايى كه بر سر راه رشد و تعالى بر پا شده باشد، مى شورند. در كنار ذلت پذيرانى كه سلطه حكام را به گردن گرفته اند و زير فرمانشان جان مى كنند و جان مى سپارند، آزاد مردان و آزاد زنانى هستند كه تصميم به قيام و اقدام و براندازى گرفته و در راه رهايى و نيل به آزادى سياسى از مرگ نمى هراسند، بلكه با آغوش باز از آن استقبال مى كنند. در نخستين گام ، يوغ سلطه حاكمانه مستكبران و دنياداران را از گردن فرو مى نهند و بند هنجارهاى رسمى را فرو مى گسلند و فشار طاقت فرسا و نفس گير آن ها را بر روح و جانشان دفع مى كنند. آنان ديگر در بند آز درون يا در قبضه قهر سائقه هاى عضوى نمانده اند. در اين حركت اعتلا از صرف به روز زيستن و وجود جسمانى به پهنه بلند انسانيت جهيده اند.
رابطه انسان با خدا چيزى نيست كه طبيعت به انسان داده باشد بلكه به عكس رابطه و كيفيتى از بودن است كه در گسستن از طبيعت برقرار مى شود. آن لحظه كه ديگر پديدارى جسمانى يا وجد تجربى محضى نيستيم از آن جمله كه موضوع شناسايى رشته هاى علمى واقع مى شود. در سطح فوق طبيعى وجودمان است كه با شهود، معناى خود از خدا آگاه مى شويم و با ژرفاى آگاهيمان از او مى باليم تا نسبت به او يقين پيدا كنيم . آنچه ما را به مبارزه عليه موانع و محدوديت هاى محيط فرا مى خواند و به پاره كردن بند و زنجيرها بر مى انگيزد و سبب مى شود به مراتب آزادى نايل آييم و از سطح پست طبيعت به پهنه فوق طبيعى وجودمان فرا رويم ، حقگرايى ماست ؛ اين گوهر تابناك الهى كه از ژرفاى وجودمان ما را به جستجوى حقيقت ، نيل به روشنايى و تكاپو در راه آزادى و سير الى الله وامى دارد، خواستى هميشگى و گسست ناپذير است و انگيزشى ابدى دارد. در راه بودن حق طلبانه جستجوگرانه و مجاهدانه است . ديندار در هر لحظه كمال را مى يابد، مى ستاند و با خود مى برد ولى هيچ گاه به پايان راه نمى رسد؛ راهش مانند مقصدش نامتناهى است و به همين سبب رضايت خاطرى كه در لحظه به لحظه حيات طيبه احساس مينمايد بسى ژرف و آرام بخش است او وصالى پيوسته تجديد شنونده را در مى يابد.
41
معناى واژه آزادى و واقعيت آن
منتسكيو در نيمه قرن هيجدهم (44) مى نويسد: (هيچ واژه اى به اندازه واژه آزادى ذهن مردم را به خود جلب نكرده است و هيچ واژه اى هم مانند آزادى به معناى مختلف بيشمار بكار نرفته است . براى بعضى از مردم آزادى يعنى اختيار داشته باشند كسى را كه خودشان به او اختياراتى داده اند به محض اين كه خواست از آن اختيار سوء استفاده كند و ظالم شود، خلع كنند. براى عده اى ديگر يعنى بتوانند كسى را كه بايد مطيع او باشند خودشان انتخاب كنند. دسته سوم آزادى را در اين مى دانند كه حق داشته باشند مسلح شوند و زور نگويند.)(45)
آنگاه تحت عنوان (آزادى چيست ؟) جز به تصحيح انديشه مردم در مورد آزادى سياسى يا آزادى در محيط اجتماعى نمى پردازد، چنانكه در سراسر كتاب پر حجمش جز درباره آن سخن نمى گويد. تصحيح وى نيز اندكى كار آمد آست . مى گويد: (آزادى سياسى اين نيست كه هر كس هر چه دلش مى خواهد بكند بلكه آزادى آن است كه افراد آنچه را بايد بخواهند بخواهند و بكنند و آنچه را موظف به خواستن آن نيستند مجبور نباشند انجام دهند...)(46) با همه بلندى مقام علميش از تعيين (آنچه افراد بايد بخواهند و بكنند) عاجز است . و به همين علت نمى تواند با دليل و استناد به واقعيت رشد و انحطاط آدمى ، برترى يك انسان و پست شدنش ، ادعاى كسانى را كه مى گويند: (آزادى سياسى اين است كه هر كس هر چه دلش مى خواهد بكند.) ادعاى كسانى را كه مى گويند: (آزادى اين است كه حق داشته باشند مسلح شوند و (به ديگران ) زور بگويند) رد و ابطال كند. چه ، مساءله اصلى در بحث آزادى ، اين است كه (آزادى ، آزادى انجام چه كارى ، و يا شرايط اجتماعى و فرصت و آسانى و توانايى چه كارهايى است ؟) نهايت آنچه وى در پاسخ به آن مى تواند بگويد اين است كه (آزادى اين است كه انسان حق داشته باشد هر كارى را كه قانون اجازه داده و مى دهد بكند و آنچه كه قانون منع كرده مجبور به انجام آن نباشد.)(47)
مى دانيم كه (قانون ) چيست و نتيجه تبعيت از قانون كدام است . قانون چيزى نيست جز احكام تكليفى و احكام وضعى يا اوامر و نواهى - عمومى و نه موردى ، و نسبتا ثابت حكام ، حكامى كه اغلب آنها مستكبر يا دنياداراند و منشاء اوامر و نواهيشان يعنى قوانين ، علائق پست و استكبارى و دنيادارى است . به همين علت ، مردم چون از آن اوامر و نواهى اطاعت و از حكام پيروى كنند انسانيت را از دست داده به دو گونه مردم جانورسان و دون جانور تنزل خواهند كرد، چنانكه منتقدان مدرنيته و شاهدان متفكر جامعه سرمايه هاى از اين سقوط، با (مسخ شدن ) - يا (بيگانه با انسانيت شدن ) - تعبير كرده اند.
وانگهى تعريف وى از آزادى مبتنى بر اين پيشفرض است كه واقعيتى به نام آزادى در هستى فرد انسان وجود ندارد تا چه رسد به اين كه آن واقعيت داراى ارزش بوده سير از اسارت به آزادى متضمن رشد معنوى يا بهترى و برترى فاعل اجتماعى باشد. بعكس ، آزادى چيزى است كه حاكم يا قانونگذار در صورتى كه دلش بخواهد به يكايك افراد مى بخشد و هر گاه هوس كرد از آنان باز مى ستاند. آزادى ، رشدى كه انسان با اراده و تلاش و فداكارى به خود بدهد نيست ، همچنين واقعيتى كه در مورد يكايك انسانها در تاريخ و جغرافياى فرهنگى سياسى صدق كند يا تحقق يابد نيست بلكه تابع تصميم گيرى و هوس حكام هر جامعه در هر عصر بلكه در هر سالى و ماهى است . چيز ثابتى به نام آزادى سياسى نداريم ، بلكه امرى نسبى است كه از اين جامعه تا آن جامعه حتى از اين روز جامعه معينى تا روز ديگرش فرق مى كند يا تضاد پيدا مى كند. آزادى با تعريف منتسكيو و اخلاف و امثالش چيزى نيست كه قانونگزار ملزم به رعايت آن باشد بلكه - وحشتناك تر از آن - قانونگزار خالق آزادى سياسى بشمار مى آيد.
******************
آنچه مردم خردمند از بكارگيرى واژه (آزادى ) در نظر يا اشاره به آن داشته اند جز اين است كه منتسكيو واقرانش پنداشته يا گفته اند.
(مردم از آزادى در كلى ترين معنى ، وضعيت رهايى ، گرفتار و در بند نبودن ، مقهور كسى نبودن ، تحت فشار نبودن ، و بارى بر دوش ‍ نداشتن است .)(48)
از وصف (وضعيت آزادى ) مى فهميم كه واژه آزادى بر حالت ترك اسارت ، رفع گرفتارى ، گسستن بند، دفع قهر و غلبه ديگران ، و فرو افكندن بار سنگين تكاليف تحميلى اطلاق مى شود، و مراد از آن پشت سر نهادن وضعيت اسارت و انتقال از آن وضعيت به وضعيتى متضاد با آن است . همچنين پى مى بريم به اين كه آزادى فقط به معنى يك حالت و وضعيت نيست بلكه به معنى سير از حالت اسارت به وضعيت آزادى هم هست . در نتيجه در مى يابيم كه براى تحقق (آزادى ) عناصر نهگانه زير بايد وجود داشته باشد.
1. انسان
2. توانايى او بر زيستن و بر رشد معنوى يا سير تقرب .
3. تعلق گرفتن اراده و علاقه اش بر زيستن و بر رشد معنوى .
4. عوامل مخل و مفسد.
5. كنش اخلال و افساد در شكلهاى منع ، جلوگيرى ، سد، و بند
6. محيط.
7. واكنش انسان خواستار زيستن و رشد معنوى عليه عوامل مخل و مفسد.
8. كشمكش و تشديد روز افزون آن .
9. پيروزى (49) به صورت سير از وضعيت محيطى اسارت به وضعيت محيطى آزادى .
ما، همگى تجربه هايى داريم از رويارويى با عوامل مخل و مفسدى كه مانع امر زيستن يا سدى در راه رشد معنوى ما شده اند. كشمكش ديگران با موانع و دشمنانشان را هم ديده و شاهد بوده ايم . ماجراى اينها را در تاريخ هم خوانده ايم . در عين حال كمتر كسى از ما هست كه از ساز و كار اين تجربه ها، از فرايندش ، محركهاى آن ، و چگونگى رخداد پيروزى در آن - يعنى تحقق رهايى و آزادى - دركى علمى و فهمى ژرف داشته باشد. چه ، مفاهيم اسارت يا ذلت و آزادى ، عزت چيزى نيست كه منطقا از تجربه حسى ما از وضعيت محيطى استنتاج شده باشد بلكه تعابير ما از آن دو تجربه اى است كه منطقا قابل مبرهن شدن نيستند.
سعى من در اين كتاب اهداى درك علمى و فهم ژرف از طريق تحليل و بيان علمى اين پديدار و رخداد است .
ما براى دوام زيستن يا بقاى خويش علاوه بر نيروى عضلانى ، حواس ، و هوش به محركى موروثى مجهزيم كه آن را سائقه هاى عضوى يا باختصار سائق صيانت ذات مى خوانيم . براى تاءمين رشد معنوى نيز علاوه بر آن سرمايه ها و توانايى ها به خرد و محرك فطرى ديگرى مسلح شده ايم كه حقگرايى - حنيفيت (50) - نام دارد. اين دو سائق چه اراده كنيم و چه اراده نكنيم به محض برخورد با عوامل مهلك و عوامل مخل رشد معنوى در برابر آثار آنها بطور خودكار و ناآگاهانه واكنش نشان مى دهند. حتى ما را به همكارى با ديگران و جستجوى متحدانى در اين راه بر مى انگيزاند تا ما با آنان برهمكنش هايى را به منظور تقويت نيروى خود و موفقيت در دفاع از زيستن يا رشد معنوى سامان دهيم و قدرت و امكانات و تجهيزاتى را فراهم آوريم كه ما را در دفع دشمن ، رفع موانع ، و خنثى كردن آثار سوء عوامل مخل و مفسد كمك كنند.
42
انسان در نظام هستى ، و در محيط
ما، در مقام بشر، در نظام هستى بسر مى بريم . محاط در آن هستيم ، اما نظام هستى غير از محيط، و بسى بيش از آن است ، لايتناهى است . در عين حال ، در چهار محيط بسر مى بريم : محيط طبيعى ، درونى ، اجتماعى و بين المللى .
واژه محيط را به پهنه ، و گاه به فضايى اطلاق مى كنيم كه در آن عوامل گوناگون اثرگذار بر انسان ، اثرپذير از او، و يا خنثى وجود دارند. دسته اثرگذار مهم تر از ديگران است . هر عامل اثرگذار بر انسان بر حسب نسبتش با يكى از دو امر زيستن و رشد معنوى به دو گونه مساعد و مخل يا مانع ، تقسيم پذير است .
عوامل مساعد، زيستن ما را تسهيل يا تاءمين ، و رشد معنوى ما را تسريع مى كنند يا با ما در آن همكارى دارند به اين معنى كه تكوينا يا تشريعا - و بطور ارادى و آگاهانه - مصداق اين امر خدايند كه تعاونوا على البر و التقوى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان .(51) عوامل اخلالگر و مفسد، سدى بر حركات زيستى ما و بر مسير تقرب ما به خدا تشكيل مى دهند مناع للخير معتد اثيماند. (52)
عوامل اثرگذارنده محيطهاى چهارگانه از نظر ماهيت بسيار متنوع اند فقط مى توان گفت به دو دسته انسانى (افراد بشر، گروههاى اجتماعى ، و ملتها) و غير انسانى (اشياء، رويدادها، جانداران و...) تقسيم پذيراند. انسانها و گروهها در محيط اجتماعى و افراد، و ملتها در محيط بين المللى اثرگذارى متقابل دارند. از نظر ديگرى به دو دسته مرئى و نامرئى تقسيم مى شوند.
از ماهيت عوامل اثرگذار كه بگذريم مساءله مهم ديگر شيوه هاى اثرگذارى متقابل است كه آنهم از تنوع برخوردار است اما نه بكثرت اولى . براى مثال ، در اكثر جوامع شيوه هاى گفتگو، مراوده ، تبادل نظر، تفاهم ، و همكارى رواج دارد و دوام جوامع در گرو دوام آنهاست . اين نوع از شيوه هاى اثرگذارى دو يا چند جانبه را مى توان شيوه هاى مسالمت آميز يا دوستانه ناميد. بهترين و برترينش ‍ شيوه هاى برادرانه اى است كه نزديكترين هدفى كه از اخلال آنها تعقيب مى شود اصلاح رفتار، انديشه ، گفتار، عقايد، جهان بينى و انسان شناسى ديگران بوده و به جامعه توحيدى يا امت اسلامى اختصاصى دارد: (سوگند به اين دوران كه آدمى يكسره در زيانكارى (يا انحطاط و بعد از خدا) است مگر انسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و يكديگر را به حق سفارش كردند و يكديگر را به مقاومت (53) (در برابر عوامل مفسد و اخلالگر محيط)(54) فراخواندند.)
شيوه دوستانه و خيرخواهانه اثرگذارى نظير فرهنگ دهى ، آگاهى بخشى ، جهاد آزاديبخش يا نجات مردم و كمك به ارتقاى آنان از وضعيت اسارت و ذلت به وضعيت آزادى يا عزت ، محدود به محيط اجتماعى يا داخل مرزهاى امت اسلامى نيست بلكه به صحنه جهانى و محيط بين المللى كشيده شده است .
نوع ديگر اثرگذارى بر عوامل محيطى هست كه نه مسالمت آميز است و نه دوستانه بلكه بشكل كشمكش و مبارزه با عوامل مفسدى است كه در يكى از دو جريان زيستن و رشد معنوى اخلال مى كنند عبارتند از: عوامل نامرئى ، اشياء؛ رويدادهاى طبيعى و اجتماعى ، افراد و گروههاى اجتماعى ؛ فرآورده هاى فرهنگى الحاد و شرك ، و دولتهاى طاغوتى و مستكبر و استعمارگر.
ما معمولا هر دو شيوه اثرگذارى بر محيط طبيعى را پابه پاى هم بكار مى بريم . از يك سو به حفاظت از محيط زيست كمر بسته ايم و از ديگر سو در برابر عوامل بيماريزا و مهلك ، آفات ، و قواى مخرب موجود در طبيعت ، خويشتن را مى پاييم و با تمام امكانات عليه آنها مبارزه مى كنيم تا آنها را از بين ببريم . زيستن ما در گرو اين خودپايى و جهاد است .
آدميان در محيط طبيعى هم به شكل فردى و هم بشكل دسته جمعى و سازمان يافته عليه عوامل مفسد و مخل واكنش نشان مى دهند. واكنش دسته جمعى و سازمان يافته آنان نظير همزيستى اى است كه در ميان اعضاى يك اجتماع گياهى يا ميان مورچگان و شته ها در يك مستعمره حشراتى ديده مى شود. همزيستى بطور غير مستقيم ، از طريق اثرگذارى دو جانبه موجودات انسانى با محيطشان عمل مى كند و با هنجارهاى فرهنگى همراه است . در زيست شناسى ، همزيستى به معنى زيستن دو يا بيش از دو نوع سازواره ناهمگون در كنار يكديگر با پيوستگى نزديك در يك آشيانه يا در يك مجتمع است و بر محور تغذيه مى چرخد كه ممكن است تعارض آميز باشد يا بطور متقابل سودمند، و يا هم تعارض آميز باشد و هم متقابلا سودمند. در علوم اجتماعى برخى نويسندگان همزيستى را براى بيان شبكه پيچيده روابط معيشتى بكار مى برند كه جمعيت انسانى يك اجتماع يا اقتصاد را مرتبط مى سازد و در داخل يك ساختار مبتنى بر تقسيم كار، موقعيت هاى كاركردى تخصصى را اشغال مى كند.
(خود) آدمى كه از توانايى دگرگونسارى محيطهاى طبيعى ، اجتماعى ، و بين المللى برخوردار است توانايى فطرى ايجاد دگرگونى هاى مهمى در عوامل ساختار تعالى شناختى خويش را هم دارد. چنانكه قادر است محرك فطرى اما پست (آز) را كه در درون او پيوسته انگيزش مى كند از كار بيندازد، سائقه هاى عضو كه را تحت سيطره ايمان و تقواى خويش در آورد و طرز كارشان را برنامه ريزى كند برنامه اى كه به ذهن سپرده مى شود تا بشكل نيمه خودكار عمل نمايد. روزه ، تمرينى براى همين كار است . همچنين با تاءمل در كارهاى گذشته و در انديشه ها و باورهاى سابقش يا از طريق سخن گفتن با خودش خطاها و انحرافهايش را تصحيح مى كند و در محيط درونى بر عوامل منفى ساختار فطريش اثر مى نهد.
آدمى حتى بدن خويش را يك چيز خارجى تلقى كرده بخشى از محيط دانسته با آن بر اين اساس رفتار و اثرگذارى مى كند در حالى كه چون به مبارزه با عوامل مفسد و مخل زيستن همت گماشته باشد بدن را جزئى از خود مى شمارد و بر اين اساس با آن عمل مى نمايد. چنانكه حتى (خود) وقتى موضوع شناسايى او قرار مى گيرد به گونه (معلوم ) از خود وى در مقام عالم جدا مى شود.
هر يك از دو محيط اجتماعى و محيط بين المللى از سه فضاى فرهنگى ، سياسى ، و اقتصادى تركيب شده است . در هر يك از آن دو محيط، تهديدهايى از سوى سلطه گران سياسى ، سلطه گران اقتصادى ، سلطه گران فرهنگى - يا كاهنان قديم و سلاطين رسانه اى مدرنيته - و فرآورده هاى فرهنگى الحادى نسبت به دو امر زيستن و رشد يا تعالى مردم در كار است . اينها اهم عوامل مفسد و مخل زيست و رشد معنوى را تشكيل مى دهند. سه دسته سلطه گر ياد شده همان دو مردم يا دو گروه اجتماعى دنيادار و مستكبراند كه نوعى كنشگر اجتماعى بشمار مى آيند و خود و سياستهايشان محركى در وضعيت اجتماعى است كه بنوبه خود واكنش مردم ستمديده و اسير يا مستضعفان و آزاديخواهان را بر مى انگيزد.
واكنشهاى مردم ستمديده و آزاديخواه نسبت به كنش هاى دنياداران و مستكبران ، مبارزه اى است براى براندازى سلطه سياسى ، سلطه اقتصادى ، يا سلطه فرهنگى ، خارج كردن منابع ، ثروت ، و قدرت از چنگال دنياداران و مستكبران كه از طريق آسيب رساندن به آنان ، خنثى كردن كار و اثرشان ، يا نابود كردن و كشتن آنان بقصد آزاد شدن و رشد تعالى و تقرب صورت مى گيرد. اين جهاد آزاديبخش ‍ يكى از شكل هاى اساسى بر همكنش است كه با از بين بردن دوگانگى تحمل ناپذير، وحدتى آگاهانه و حكيمانه كه وحدت در حق ، عدالت ، ارزشهاى والا، و علائق عاليه باشد به ارمغان مى آورد. گسستگى يى است كه پيوستگى فرخنده اى را در پى دارد: و اعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا و اذكر نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فاءلف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمه اخوانا.(55) همگى به ريسمان خدا [ قرآن و محتوايش كه آموزه ها و احكام الهى باشد] چنگ بزنيد و از هم جدا نشويد و نعمتى را كه خدا به شما داد بياد آوريد آنگاه كه دشمن يكديگر بوديد بعد دلهايتان را به هم الفت و پيوند داد تا در پرتو نعمتش برادر يكديگر شديد.
افراد بشر از نظر دارا بودن حساسيت نسبت به عوامل مخل و مفسد محيط و پاسخ دهى به آنها و مبارزه با آنها يكسان و برابر نيستند. چنانكه از حيث شدت همكارى با يكديگر عليه آنها در يك سطح قرار ندارند.
اين اختلاف ارزشى ، اخلاقى و دينى ميان افراد بشر بالاتر و شديدتر از داشتن حساسيت كم و بيش نسبت به عوامل مخل و مفسد محيط و مبارزه عليه آنهاست . بخش بزرگى از بشر را عوامل مخل و مفسد محيط تشكيل مى دهند كه مستكبران در راءس آن و دنياداران در مرتبه دوم آن جاى دارند - پادشاهان و امپراتوران و استعمارگران و سرمايه داران براى مردم عوامل مخرب و تبهكار و ستمگر شناخته شده اى بشمار مى آيند.
پرفضيلت ترين و ارزنده ترين انسانها، كسانى كه زندگى را با مجاهدات متنوع و مستمر عليه ستمگران ، مستكبران مهاجم ، و دنياداران سلطه گر يا طاغوت مى گذرانند و حتى جان در اين راه مقدس - كه سبيل الله و راه تقرب به خداست - فدا مى كنند مؤ منان به خداى يگانه و داخلى و عوامل مخل و مفسد محيطى ، و سعى و نقشى كه در صيانت خود و بقاى جامعه و بشريت و رشد معنوى آن دارند تعيين شده است : من راءى منكم المنكر فليغيره بيده فان لم يستطع فبلسانه فان لم يستطع فبقلبه و ذلك اضعف الايمان (56)
(معروف ) اعمال صالحه است و عاملانش ، و (منكر) انواع كارهاى زشت و گناه و ستمگرى است و عاملانش . خداوند در قرآن به اين دو مفهوم بيشترين اهميت را قائل گشته و (امر به معروف ) را كه شامل اقامه معروف و تثبيت آن در جامعه مى شود و قيام مردم به قسط را ببار مى آورد و نيز (نهى از منكر) را كه براندازى طاغوت و استعمارگر و حكام جائر يا منحرف از شريعت - را در برمى گيرد مهم ترين تكاليف مردم شمرده است . (كسانى از بنى اسرائيل كه كافر شدند به زبان داود و عيسى بن مريم لعنت شدند بدليل نافرمانيشان و اين كه به حقوق ديگران دست درازى مى كردند (نافرمانى باين صورت كه ) يكديگر را از منكرى كه مرتكب شده بودند منع نمى كردند و باز نمى داشتند. قطعا بد است آنچه مى كردند).(57) امام باقر عليه السلام مى فرمايد: (در اعصار آينده مردم سفيهى (نقطه مقابل فقيه يا دينشناس ) پيدا مى شوند كه امر به معروف و نهى از منكر را فقط در صورتى كه ضررى به آنها وارد نشود واجب مى شمارند و دنبال سرهمبندى كردن عذر و بهانه فرار از اداى تكليف اند... رو به نماز و روزه مى آورند و هر كارى ديگرى كه از جان و مالشان مايه گذارى ندارد بطورى كه اگر نماز خواندن هم ضررى به مال و به خانواده شان داشته باشد آن را هم پشت پا مى زنند چنانكه به جامع ترين فرائض و پرفضيلت ترين آن پشت پا زده بودند).
اين تفاوت ارزشى ، و درجه بندى به بشر اختصاص ندارد. بوم شناسان گياهى همان را براى گياهان قائلند. گونه گياهى برتر را آن گونه اى مى دانند كه عملكردهايش اثر تعيين كننده اى در شرايط محيطى مى نهد بطورى كه شرايط ضرورى براى عملكرد گونه هاى گياهى وابسته به خود را فراهم مى سازد.
مطالعات فيزيولوژيك پا را فراتر از اين نهاده ميان اجزاء مختلف سازواره زنده از نظر همين ارزش يا اثرگذارى تفاوت قائل مى شود و آن جزء از سازواره زنده را برترين و سرآمد مى شمارد كه بيش ترين حساسيت و پاسخ دهى را به محركهاى داخلى و محيطى دارا باشد و از اين طريق و با اين عملكرد و نقش قادر به صيانت ذات سازواره زنده در ميان عوامل محيط باشد.
در انقلابهاى تكاملى كه شرايط محيط اجتماعى تغيير اساسى پيدا مى كند و عوامل مخل و مفسدى مانند سلطنت استبدادى ، طاغوت ، و غارتگران بيت المال از محيط بيرون ريخته مى شوند يا علاوه بر آن استعمارگر خلع يد يا طرد مى گردد مردم در اولى به آزادى سياسى و در دومى به آزادى سياسى و استقلال - يا آزادى ملى - دست مى يابند ارزش گروههاى اجتماعى تفاوتى در حد تضاد دارد. گروه اجتماعى انقلابيون در نقطه مقابل گروه محافظه كاران قرار گرفته گروه بيطرف يا خنثى وضع خاصى خود را پيدا مى كند. انقلابيون هم درجه بندى شده اند. براى مثال در انقلاب 1789 فرانسه ، منتسكيو و روسو عملكرد كليدى دارند و سرآمد انقلابيون بشمار مى آيند. با طراحى يك ساخت اجتماعى برتر نسبت به آنچه در فرانسه و اروپا وجود دارد و ارائه اش به مردم موجبات آگاهى ، معرفت سياسى ، و علائق نسبتا عاليه اى در آنان را فراهم مى آورند و در واقع دو پدر انقلاب اند. لوئى شانزدهم در زندان انقلابيون پس از خواندن آثارشان بى اختيار برخاسته فرياد مى زند: (اينها بودند كه فرانسه را بر باد دادند) يعنى تاج و تخت او را.
عملكرد كليدى يا برترين اثرگذارى بر محيط اجتماعى و بين المللى در بعثت انقلابهاى توحيدى به پيامبر تعلق دارد كه خداوند او را (اول المؤ منين )(58) مى خواند يا (اول المسلمين )(59). دو پدر انقلاب تكاملى اسلام پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - و على عليه السلام اند: مى فرمايد: اءنا و على ابوا هذه الاءمة . اثرگذارى شگرف پيامبران - عليهم السلام - از طريق رسالت يعنى پيام آورى و پيام برى صورت مى گيرد يعنى انتقال آموزه هاى وحيانى و شريعت - يا مجموعه قوانين الهى - همچنين از طريق سازماندهى اجتماعى وحيانى ، رهبرى مردم ديندار، فرماندهى جهادشان و حكومتى كه مساعد كردن محيط براى رشد معنوى ، و تقرب به خدا سرلوحه برنامه آن است .
در انقلاب اسلامى ايران كه با هدف (استقلال ) طرد استعمار را، و با هدف (آزادى ) تحقق سلامت و رشد معنوى مردم ، و براندازى سلطنت و طاغوت را، و با هدف (جمهورى اسلامى ) تعالى ساخت اجتماعى را پى مى گيرد و با شعار (نه شرقى نه غربى ) ساختى اجتماعى را كه در صدر اسلام تحقق يافته است فراراه مسلمانان و مستضعفان جهان مى نهد عملكرد كليدى را احياگران ميراث فرهنگى توحيدى - يا سنت انبياء الهى و سنت نبوى و معصومان - دارند، و متفكران اسلام شناس انقلابى كه با شناخت اسلام از دو منبع قرآن و عترت و نيز از حاملانش در طول بيش از يكهزار سال ، آن را از (نااسلام ) متمايز ساخته به مردم ارائه و از دو راه آموزش و انتقال مى دهند: راه قلم (و گفتار)، و راه حيات طيبه اى كه خود آن را تجربه كرده و تجسم بخشيده اند و آكنده از مجاهدات طاغوت ستيزى ، استكبار ستيزى ، و استقبال از شهادت است .
43
عوامل محيطى اخلالگر و مفسد
الف . عوامل مخل و مفسد زيستن
ما با اينها آشناييم . زيستن بدون آشنايى با آنها و مبارزه عليه آنها امكان پذير نيست :
1. دزدان
امر خدا به ما درباره دزدان اين است : (دستهاى مرد دزد و زن دزد را قطع كنيد به كيفر آنچه انجام داده و بدست آوردند. كيفرى است از خدا، و خدا عزيزى (شكست ناپذيرى ) حكيم است .(60) ذيل آيه تفهيم اين معناست كه شما در حال مبارزه با دزدان ، سير تقرب به خداى عزيز يافته به عزت يا شكست ناپذيرى ، فتح محيط، و آزادى (61) نائل مى شويد.
2. مهاجمان بيگانه يا استعمارگران
اينها در تاريخ نامهاى مختلف دارند: شاهنشاهان ، امپراتوران ، امپرياليسم ، امپرياليست ، پادشاه و شاه . كاركردشان را خداوند چنين بيان مى فرمايد: (گفت بيشك شاهان چون به كشورى وارد شوند آن را فاسد مى كنند(62) و اهالى عزيز آزادمنش را ذليل اسير مى سازند. و اينها هم چنين خواهند كرد.)(63)
(و شاهى در كمين و از پى آنان (بينوايان كه سرگرم ماهيگيرى بودند) بود كه هر شناورى را غاصبانه مى گرفت ).(64) امر خدا در چنين وضعيتى دفاع مقدس براى دفع ستم و دفع سلطه بيگانه و مستكبران و دنياداران مهاجم است . (به كسانى كه مورد حمله نظامى واقع شده اند اجازه دفاع مسلحانه داده شده است به اين دليل كه مورد ستم واقع شده اند و بيشك خدا بر اين كه ياريشان دهد تواناست ).(65)
... سالقى فى قلوب الذين كفرو الرعب فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم كل بنان . ذلك باءنهم شاقوا الله و رسوله ، و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب ... يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الاءدبار. و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال اءو متحيرا الى فئة فقد بآء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس المصير...(66) آندم كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى كند كه من با شما هستم پس كسانى را كه ايمان آوردند استوار داريد، بزودى در دل كسانى كه كافر شدند وحشت افكنم تا فراز گردنها را بزنيد و از آنان هر سه انگشتى را بزنيد. آن بدين دليل است كه آنان با خدا و پيامبرش مقابله كردند و هر كس با خدا و پيامبرش مقابله كند بداند كه خدا سخت كيفر است . آن شماراست ، اينك بچشيد آن را و بيشك براى كافران عذاب آتش است . هان اى كسانى كه ايمان آوردند، چون در حال پيشروى با كسانى كه كافر شدند بر خورديد نبايد پشت به آنها كنيد. و هر كس در آن هنگام پشت به آنها كند - مگر در حالى كه براى جنگيدن به يكسو مى شود يا جانب رزمنده يا واحدى را مى گيرد - بيقين گرفتار خشمى از خدا شود و آشيانش دوزخ باشد و بد سرنوشتى است . بنابراين شما آنان را نكشتيد بلكه خدا آنان را كشت - و چون تير افكندى تو تير نيفكندى بلكه خدا تير افكند و تا مؤ منان را با آزمايش خوبى از جانب خويش بيازمايد، زيرا خدا شنوايى بس داناست . اين است ، و بيگمان خدا سست كننده تدبير خصمانه كافران است .
3. سلطه گران سياسى يا طاغوت (67)
اينها كه مستكبران استعمارگر، و دنياداران يا سرمايه داران استعمارگر را هم در بر مى گيرند بدتر از دشمن مستضعفان و محرومان و ستمديدگان اند. شرط تقرب به خدا مبارزه عليه آنها و جنگيدن با آنهاست براى رهايى مستضعفان و آزادى ايشان كه دو گونه آزادى است : يكى آزادى سياسى در محيط اجتماعى : و ديگرى آزادى ملى - يا استقلال - كه آزادى در محيط بين المللى باشد.
(و شما را چه شد كه در راه خدا و مردان و زنان و فرزندان مستضعفى نمى جنگيد كه مى گويند پروردگار ما، ما را از اين كشورى كه مردمش ستمكارند بدر آر و از جانب خويش براى ما رهبرى (وليى ) پديد آر و از جانب خويش براى ما ياورى پديد گردان ؟ كسانى كه ايمان آوردند در راه خدا مى جنگند و كسانى كه كافر شدند در راه طاغوت مى جنگند. پس با دوستداران شيطان بجنگيد زيرا تدبير خصمانه شيطان سست و پوشالى است ).(68)
4. خائنان در بيت المال ، كه نامهاى مختلفى دارند مانند مگيران ، سوء استفاده كنندگان ازاطلاعات حكومتى ...
خداوند متعال بيت المال را گسترده و امانتهايش را متنوع دانسته همه را متعلق به خود، پيامبر، مردم ديندار مى داند و خيانت در آنها را خيانت به خدا، پيامبر، و مردم مى شمارد: (هان اى كسانى كه ايمان آوردند، به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و به امانتهايتان - در حاليكه آگاهيد - خيانت نكنيد. و بدانيد كه اموالتان و فرزندانتان در حقيقت جز مايه آزمايش نيست و بيگمان خداست كه پاداش عظيم نزد اوست .)(69)
5. رشوه دهندگان و رشوه گيرندگان
رشوه دهندگان ، دنيادارانى هستند كه با رشوه دادن به قضاوت و ساير حكام و كارمندان مى خواهند اموال ساير مردم را بخورند. كارمندان دولت بويژه مسؤ ولان رده بالاى اجرايى و قضايى را با رشوه دادن به خدمت مطامع پليد خود در آورده اموال اشخاص ديگر يا اموال عمومى را تصرف و تصاحب مى كنند. اين را خداوند خوردن گناه ورزانه بخشى از اموال مردم مى نامد: و لاتاءكلوا اموالكم بينكم و بالباطل و تدلوا بها الى الحكام التاءكلوا فريقا من اموال الناس بالاثم و انتم تعلمون .(70)
6. خورندگان اموال مردم به باطل ، يا بشيوه گنهورزانه در داد و ستدها، قراردادها وروابط مختلف اجتماعى - اقتصادى .
از آيه كريمه 188 بقره و آيه 28 نساء، همچنين از تجربه هاى بيشمار اجتماعى و جهانى پى مى بريم به اين حقيقت اساسى كه رشوه و ارتشا وسيله اى بيش نيست براى ارتكاب حرامخوارى هولناك و شنيعى كه خوردن اموال مردم به باطل - يا بدون ما به ازاء - و بشيوه گنهورزانه - بالاثم - باشد و مى توان آن را باختصار (مال مردم خورى ) ناميد.
مال مردم خورى - كه رشوه دادن و رشوه خوارى يكى از فروع و ابزارهاى آن است - در شكلهاى مختلف ظاهر گشته نامها به خود گرفته و بر اثرش چندين گروه اجتماعى (مال مردم خور) پيدا شده به جمع عوامل مخل و مفسد زيستن پيوسته اند:
الف . خورندگان اموال عمومى يا بيت المال :
اينها كه مولاى متقيان خائن به امام و به ملت اسلام و نيز (مختلس ) مى خواند(71) و در قوانين كشور ما (مختلس ) ناميده مى شوند لعنت شده پيامبر خدا هستند. امام باقر عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى فرمايد: (پنج نفرند كه لعنتشان كرده ام - و دعا و نفرين هر پيامبرى مستجاب است - كسى كه چيزى به كتاب خدا بيفزايد - و كسى كه سنت مرا ترك گويد ...- و كسى كه چيزى بناحق از بيت المال و اموال عمومى به خود اختصاص دهد و آنرا روا شمارد.(72))
اميرالمؤ منين على براى تعريف خورندگان بيت المال و مختلسان اموال عمومى يا خائنين رفتار خودش در مورد آن اموال را شرح مى دهد كه نقطه مقابل اختلاس و خيانت در بيت المال است : (من به سرزمين شما با همين لباسها و بار جامه و وسيله سفر كه مى بينيد آمده ام بنابراين اگر ديديد وقتى از سرزمين شما بيرون مى روم چيزى بيش از اين دارم بدانيد كه من از خائنين هستم .(73))
ب . خورندگان مال يتيم
(بيشك كسانى كه اموال يتيمان را ظالمانه مى خورند در واقع در شكمشان آتش را مى خورند و بزودى به آتش گدازان در افكنده خواهند شد.(74))
ج . مسرفان يا كسانى كه ثروت ملى و اموال ديگران يا عمومى را بهدر مى دهند
پيامبر اكرم مى فرمايد: (مسرف سه نشانه دارد: آنچه را كه نبايد مى خورد و آنچه را كه نشايد مى پوشد و آنچه را كه بايسته نيست مى خرد(75)).
و خداوند متعال مى فرمايد: ان المسرفين هم اصحاب النار(76) و ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين .(77) و برخى از آنان را (مفسدان فى الارض ) مى شمارد مفسدانى كه اثرى از اصلاح كردن و سير در خط انقلاب تكاملى توحيدى در وجودشان يافت نمى شود.(78)
د. ربا خواران
(كسانى كه اموالشان را در شب و روز و در نهان و آشكار انفاق مى كنند پاداششان را نزد پروردگارشان دارند و نه بيمى برايشان هست و نه آنان اندوه خورند. كسانى كه ربا مى خورند از گور بپا نخيزند مگر چنان كسى كه شيطان با دست ماليدن او را ديوانه كرده باشد. آن بدين سبب است كه آنان گفتند كه داد و ستد هم مثل ربا خوارى است . حال آنكه خدا داد و ستد را حلال كرده و ربا خوارى را حرام كرده است ...)(79)
پيامبر اكرم (ص ) رباخوارى را يكى از تهديداتى كه متوجه امت اوست مى شناسد: (شديدترين تهديداتى كه پس از من متوجه امت من است همين كسب هاى حرام است و شهوت پنهانى ، و ربا خوارى .)(80)
ه . محتكران
(و كسانى كه زر و سيم را اندوخته مى سازند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند آنان را به عذابى دردناك مژده بده ...)(81) و اميرالمؤ منين مى فرمايد: (احتكار موجب محروميت مردم مى شود)(82) و (احتكار رويه اشرار است ).(83) و به قاضى خود در اهواز دستور مى دهد: (احتكار را ممنوع كن . مرتكبش را تعزير كن و علاوه بر آن با افشاى احتكارش او را كيفر بده ).(84)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اطلاعى كه از غيب به او مى رسد مى فرمايد كه در يكى از دركات جهنم (برزخى و موجود) سه گروه اجتماعى گرد آمده اند: محتكران ، دائم الخمرها، و قوادان .(85)
و. كم فروشان - گران فروشان
(واى بر كم فروشان ، آن كسانى كه چون پيمانه از آدميان مى ستانند پر مى ستانند و چون به آنان پيمانه دهند يا براى آنان وزن كنند كم مى دهند. آيا اينان گمان نمى كنند كه برانگيخته خواهند شد براى دورانى سهمگين دورانى كه آدميان در پيشگاه پروردگار عالمهاى آفريدگان بپا مى ايستند؟ نه چنان است كه (پندارند). بيگمان دفتر وجود بدكاران در آن اسارتگاه باشد، و تو چه دانى كه آن زندان تنگ چه باشد؟ دفترى است رقم خورده . در آن روز واى بر تكذيب كنندگان ، آنان كه دوران حساب را دروغ مى شمردند)(86) امام محمد باقر عليه السلام در تفسير آن مى فرمايد: (واى بر - ويل - را مورد هر كسى بكار برده او را كافر خوانده است . خداى عزوجل مى فرمايد: فويل للذين كفروا من مشهد يوم عظيم .(87)
ز. فروشندگان كالاهاى تقلبى ، حيله گران در خريد و فروش ، و كلاهبرداران
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: (هر كس كه در خريد و فروش حيله گرى كند از ما - امت اسلامى - نيست و در دوران قيامت با يهود محشور مى شود چون آنها در معامله با مسلمانان از هر كسى حيله گرترند.)(88) و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: (مغبون كردن مؤ من حرام است ).(89)
ح . استثمارگران
(راه تعرض فقط عليه كسانى باز است كه به مردم ستم مى كنند و در روى زمين بناحق از پى بدست آوردن چيزى بر مى آيند).(90)
پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: (خدا هر گناهكارى را مى بخشد مگر كسى كه دينى بسازد، يا مزد كارگرى را غصب كند (كم بدهد يا ندهد) يا انسان آزاده اى را بفروشد)(91) و (اى مردم ! كسى كه مزد يك كارگر را كم بدهد نشيمنگاهش از آتش دوزخ انباشته شود)(92) و (ستم كردن به كارگر با تضييع حقش از گناهان كبيره است ).(93) و هنگام وفاتش به على بن ابيطالب عليه السلام چنين وصيت مى فرمايد: (اى على ! در جلو چشم تو كشاورزان نبايد ستم ببينند...)(94)
گروههاى اجتماعى هشتگانه اى كه نام برديم جملگى يك وصف دارند و آن (خورندگان اموال مردم به باطل - بدون مابه ازاء - يا بشيوه گنهورزانه ) است كه خداوند از آنان با واژه (قاسطون ) ياد مى فرمايد: و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا(95) و نقطه مقابل آنان (مقسطون ) يا قائمنان بالقسط هستند كه در داد و ستد و مبادله خدمات و كالا با ديگران و عقد قرار داد و روابط مختلف اجتماعى - اقتصادى ، عادلانه رفتار مى كنند به اين معنى كه بيش از حق خود نمى ستانند و حق ديگران را هم تمام مى پردازند. ان الله يحب المقطين .(96)
قائمان به قسط - يا (مقسطون ) - سير تقرب الى الله دارند و (قاسطون ) سير بعد از خدا، و به جهنم در مى افتند بسبب آنكه اسير آز خويش اند.
بازرگانان و مغازه دارانى كه قائم به قسط مؤ من باشند در سير تقرب اند: رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوة .(97) و كارگر كشاورزى مانند سعد انصارى كه دستش پينه بسته و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر آن بوسه زده مى فرمايد: (اين دستى است كه آتش دوزخ با آن ترس پيدا نمى كند.) و انسان مؤ منى كه چون كارى مى كند آن را با دقت تمام و مهارت كامل انجام مى دهد.(98) و پيشه ور و صنعتگر امين .(99)
7. قاتلان عدوانى
(و كسى را كه خدا حرمت نهاده مكشيد مگر به حق (در دفاع يا به حكم دادگاه صالح ) و هر كس مظلومانه كشته شود براى ولى او حجتى (بر قصاص قاتل ) قرار داديم ، بنابراين نبايد در كشتن قاتل زياده روى كند زيرا كه او پيروز است ).(100)
8. اهل بغى ، يا اقتدار طلبان مسلح و متجاوز به حاكميت اسلامى
(و اگر دو گروه از مؤ منان با هم جنگيدند بايد آن دو را به صلح و آشتى وا داريد. آنگاه اگر يكى از آن دو گروه به ديگرى تعرض ‍ مسلحانه كرد بايد با آن گروهى كه تعرض كرده بجنگيد تا به حكم خدا باز گردد و تمكين نمايد. سپس چون به حكم خدا باز آمد بايد عادلانه ميان آن دو گروه صلح و آشتى برقرار كنيد و از خدا پروا گيريد شايد مشمول رحمتش شويد).(101) اينها از نظر دينى يا تعالى شناختى همان دنيادارانى هستند كه آزشان نه مستقيما به ثروت ، جفت ، مهارت و علم بلكه به قدرت سياسى تعالى گرفته است .
9. محاربان با خدا و پيامبرش كه افساد فى الارض مى كنند.
اينها از نظر انسان شناختى يا دينى هيچ تفاوتى با كفار مهاجم ندارند و مانند استعمارگران ملوك ، و شاهنشاهان بيگانه به يكى از دو مردم مستكبر و دنيادار تعلق دارند. تنها دو چيز است كه آنها را از يكديگر متمايز مى سازد: يكى محل زندگى و استقرارشان ، و ديگرى روش و ابزارى كه عليه مسلمانان يا دولت اسلامى بكار مى گيرند.
مستكبران و دنياداران مهاجم بيرون از مرزهاى دولت اسلامى بسر مى برند و كافر علنى اند، ولى مستكبران و دنياداران محارب با خدا و رسولش در درون مرزهاى دولت اسلامى زندگى مى كنند. از نظر روش و ابزار هم اين فرق در ميانشان هست كه دسته اول روشهاى غير مسلحانه - فرهنگى اقتصادى و سياسى - را بى پروا با تهاجم مسلحانه در مى آميزند يا هر يك را به موقع و بر حسب ضرورت بكار مى بندند و مهاجم علنى اند، حال آنكه دسته دوم در داخل بسر برده به مسلمانى تظاهر نموده محاربه با خدا و رسولش ‍ - يا دولت اسلامى - را بيشتر با روش هاى پنهانى و غير مسلحانه انجام مى دهند چنانكه برخلاف ظاهر كلمه (محاربه ) جز تنى چند از آنان و بندرت امنيت عمومى را بدون توسل به اسلحه مختل مى سازند. استعمال حكيمانه و خبيرانه واژه (محاربه ) در مورد اعمال و رفتار و سياست آنان دقيقا براى توجه دادن مسلمانان و هشدارشان به همين معناست كه اين جماعت منافق دو رو، گر چه خلاف مهاجمان كافر كيش خارجى غالبا و عمدتا دست به اسلحه نمى برند اما به دليل اين كه آثار اعمالشان جز آثارى نيست كه تهاجم مسلحانه بيگانه در بر دارد اعمالشان جز مصداق محاربه با دولت اسلامى و رويارويى با خدا و رسولش نيست و از اين بابت هر دو مفسد فى الارض اند و (حرث و نسل ) را نابود و تباه مى كنند. هر دو امنيت داخلى يعنى آزادى زيستن و آزادى رشد معنوى را به خطر افكنده در اين دو امر اخلال و افساد مى نمايد.
انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا اءن يقتلوا اءو يصلبوا ...)(102) كيفر كسانى كه با خدا و پيامبرش (يا دولت اسلامى ) مى جنگند و در زمين بر فساد دارند اين است كه كشته شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پايشان بى قرينه بريده شود يا از ديارشان تبعيد و رانده شوند. اين براى آنان ننگى در دنياست و در آخرت عذاب سهمگين دارند، مگر كسانى كه پيش از اينكه بر آنان دست يابيد توبه كنند. پس بدانيد كه خدا آمرزنده اى مهربان است هان اى كسانى كه ايمان آوردند، از خدا پروا گيريد و به سوى او وسيله بجوييد و در راهش جهاد كنيد باشد كه پيروز (در سير تقرب ) شويد.
مصاديقى از محاربه با خدا و رسولش در مواد 507 تا 512 قانون مجازات اسلامى ذكر شده است . بدون آن كه بتوانند همه را برشمرده دقيقا مشخص كنند. چنانكه ذكرى از تهاجم فرهنگى در شكلهاى افساد در رشد معنوى مردم و عقايد حقه آنان ، و دگرگون سازى آموزه هاى مقدس وحيانى در آن قانون نمى يابيم .
ب . عوامل مخل و مفسد رشد معنوى
1. دنياداران در نقش سياسى طاغوت
اينها كه (مترفين ) و سرمايه داران مشرك و منافق - نظير رباخواران - را شامل مى شوند در محيط اجتماعى يا كشورشان استثمار كننده بناحق - يا بباطل و بدون مابه ازا - و به تعبير قرآنى از (قاسطون )اند؛ اما در محيط بين المللى (استعمارگر)اند و جنايات كشورگشايى ، تاءسيس امپراتورى ، و سياست آن يا امپرياليسم از طريق اسارت ملتهاى مغلوب كارنامه ننگين و سياه آنها را تشكيل مى دهد. با اين وصف ، اخلال آنها در امر زيستن مردم نيازى به بيان ندارد. افساد فرهنگى و سياسيشان هم كه اخلال مستقيم در رشد معنوى مردم بشمار مى آيد لازمه طبيعى استعمارگرى و دوام سلطه استعمارى آنهاست . كارهاى اين گروه اجتماعى را مى توان چنين خلاصه كرد. كشتار، و اذلال ، يا به اسارت و بردگى گرفتن - به قصد ثروت اندوزى و سرمايه دارى .
نكته اساسى انسان شناختى - دينى در زندگى و سياست آن گروه اين است كه كشتار، تخريب و اذلال را با هدف ثروت اندوزى مرتكب مى شود و فقط از ثروت اندوزى لذت برده ارضا مى شود نه از مقدمات و طريق كسب ثروت كه سياست استضعاف باشد. و همين وجه تمايزش از مردم يا گروه اجتماعى مستكبران است .
2. مستكبران در دو نقش سياسى طاغوت و استعمارگر
اين گروه از آنچه براى دنياداران طريقيت دارد التذاذ مى يابد و ارضا مى شود يعنى از نفس لشكركشى ، جنگ ، قتل و تخريب و سوزاندن ، كشتن و بستن ، اذلال و تحقير و اهانت ، سلطه گرى سياسى ، و تقنين طاغوتى كه مردم را پست و منحط مى گرداند.
اين دو گونه مردم مختلف در طول تاريخ و در سطح جغرافياى فرهنگى - سياسى - اقتصادى در كنار يكديگر بسر برده اند و همواره تمايزشان را حفظ كرده اند.
تضاد مستكبران - به سبب ساخت ويژه منش آنان - با مردم صالح و ديندار و پرهيزگار بيش از ساير مردمان است . دشمنى آنان با پيامبران و معصومان شديدتر است تا با مردم صالح و ديندار عادى و متوسطالحال . خداوند متعال تاريخ اين تضاد و كشمكش را از ابتدا تا زمان پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله داستان فرموده است : (و سرگذشت دو پسر آدم را بحق براى آنان بخوان آنگاه هر يك كارى تقرب آور انجام دادند، پس از يكى پذيرفته (درگاه خدا) شد و از ديگرى پذيرفته نشد. گفت : حتما ترا خواهم كشت . در جوابش ‍ ديگرى گفت : جز اين نيست كه خدا از پرهيزگاران مى پذيرد؛ اگر دستت را سوى من دراز كنى تا مرا بكشى من آن نى ام كه دستم را سوى تو دراز كنم تا ترا بكشم زيرا من از خدا پروردگار عالمهاى آفريدگان مى ترسم ... پس نفس او كشتن برادرش را برايش تسهيل نمود تا او را بكشت و در نتيجه از زيانكاران گشت ).(103)
(بيقين در سرگذشت يوسف و برادرانش آيتها (يا عبرتها) براى جويندگان حقيقت هست . چون گفتند: يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما - كه جمعى نيرومنديم - محبوب تر است براستى پدر ما در گمراهى آشكارى است . يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى بيافكنيد تا سراپاى وجود پدرتان مال شما بماند و در غياب وى گروه صالح به نظر آييد. يكى از آنان گفت : يوسف را نكشيد و اگر مى خواهيد كارى بكنيد او را به ته چاه افكنيد تا كاروانى او را برگيرد).(104)
مى بينيم برادران مستكبرش قصد كشتنش مى كنند و برادران دنيادارش دور ساختنش را از صحنه خانواده و رقابت بر سر كسب محبت و اعتبار، وافى به مقصود مى يابند.
(و ابراهيم به قومش گفت : خدا را بپرستيد و از او پروا گيريد. آن براى شما بهتر است اگر دانسته بوديد. شما به جاى خدا جز بت هايى را نمى پرستيد و بتهايى مى تراشيد. بيشك آنها كه بجاى خدا مى پرستيد مالك روزى براى شما نيستند. بنابراين روزى را نزد خدا بجوييد و او را بپرستيد و براى او شكر بگزاريد، بسوى او باز گردانده مى شويد... و جواب قومش جز اين نبود كه او را بكشيد يا او را بسوزانيد. پس خدا او را از آتش برهانيد، بيگمان در آن آيتهاست براى مردمى كه ايمان مى آورند).(105)
(به آسمان برجدار سوگند و به ... كه نگونسارند آن سازندگان چاله هاى افروخته آن آتش مايه دار بگاهى كه آنان بر كنارش نشسته اند و شاهد كارى هستند كه با مؤ منان مى كنند و از هيچ كارشان كينه به دل نگرفتند جز اين كار كه به خدا مقتدر ستوده مى گرويدند، آن خدا كه فرمانروايى آسمانها و زمين او راست . و خداوند شاهد هر چيزى است . مسلما آنان كه مردان و زنان مؤ من را شكنجه كردند بعد توبه نكردند براى آنان عذاب دوزخ و هم براى آنان عذاب سوختن به آتش است ).(106)
(و آنگاه را كه كسانى كه كافر شديد عليه تو توطئه مى چيدند تا ترا زندانى كنند يا ترا بكشند يا ترا بيرون كنند. و تدبير خصمانه مى كنند و خدا تدبير مى كند و خدا بهترين تدبير كننده است ).(107)
حمله نظامى مستكبران قريش به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان مهاجر و انصارى در مدينه ؛ و لشكركشى هاى بسيار ديگر؛ تا لشكركشى معاويه ، و لشكركشى يزيد و ابن زياد به كربلا و قتل عام سيد الشهداء و خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و يارانش .
ساير آماج حملات نظامى مستكبران ، مراكز فرهنگ معنوى است : صومعه ها، كليساها، كنشت ها، و مساجدى كه در آن نام خدا بسيار برده مى شود. (اگر خدا بعضى از آدميان را بوسيله گروهى ديكر دفع نمى كرد قطعا صومعه ها، كليساها، كنشت ها، و مساجدى كه در آن نام خدا بسيار برده مى شود ويران مى شد. و البته خدا كسانى را كه يارى كند زيرا خدا بيشك نيرومندى شكست ناپذير است .)(108)
3. كاهنان
سازندگان فلسفه زندگى هاى پست دنيادارى و استكبارى ؛ نظريه پردازان شرك و الحاد، غارت و بيداد، و كشورگشايى و جنگ افروزى و سلطه گرى ؛ و حاملان و ناشران آن فلسفه ها و نظريه ها و آيين ها و قوانين - يا باختصار: ميراث فرهنگى شرك و الحاد - كه آن را از نسلى به نسلى انتقال داده مى آموزند و نشر مى دهند تا جامعه - دولت شرك و الحاد كه تحت سلطه مستكبران و دنياداران قرار دارد در بستر زمان دوام يابد. دانشمندان علوم اجتماعى مدرنيته امتداد وجودى همين كاهنان اند و نظريه پردازان ستون پنجم شاگردان دست چندم آنان شعيب پيامبر، آنها را از اين تبهكارى و گمراهگرى برحذر مى دارد: (و بر سر هر راه راست منشينيد تا تهديد كرده و كسانى را كه به خدا ايمان آورده اند از راه خدا(109) باز داريد و آن راه (110) را كجراهه بخواهيد ساخت . و بياد آوريد زمانى را كه كم بوديد و شما را زياد كرد، و بنگريد كه عاقبت مفسدان چگونه بود. و اگر دسته اى از شما به پيامى كه به من داده شد تا بياورم ايمان آوردند و دسته اى ايمان نياوردند بايد شكيبايى ورزيد تا خدا ميان ما داورى كند و او بهترين داور است . از قوم او اشرافى كه استكبار ورزيدند گفتند: بيشك ترا - اى شعيب - و كسانى را كه با تو ايمان آوردند از مدينه مان بيرون كنيم يا اينكه به كيش ما باز گرديد. گفت : آيا گر چه به آن بى رغبت باشم ؟!)(111)
اخلافشان در رشد معنوى موساى كليم و سپس در سير تقرب پيامبر خاتم اخلال و افساد مى كنند: (اى موسى ! اين منم ، من پروردگار تو هستم ... پس مبادا كسى كه به رستاخيز ايمان نمى آورد و پيروى هواى نفس كند ترا از كار به مقتضاى قيامت باز دارد تا به انحطاط درافتى ).(112) (آيا ديدى آنكس را كه بنده اى را كه نماز مى خواند باز مى دارد؟ آيا به نظرت در آن حال به راه راست بود يا فرمان به پرهيزگارى دارد؟! آيه به نظرت اگر دروغ شمرد و رويگردان شد آيا ندانست كه خدا مى بيند؟! چنان نيست (كه او پندارد). اگر دست از اين كارش بر ندارد قطعا از همان موى پيشانيش گرفته او را با خشونت بكشيم از پيشانى دروغگوى خطاكارش ، آنوقت بگذار دار و دسته اش را به كمك بخواند ما نيروهاى عذابگر را فرا خواهيم خواند. زنهار! فرمان او مبر، و به سجده در آى و تقرب جوى ).(113)
از همين آيات كريمه اين حقيقت را نيز در مى يابيم كه مستكبران ، دنياداران ، و كاهنانى كه همدستشان هستند فقط با پيامبران و پيران ايشان - كه (سبيل الله ) يا صراط مستقيم و راه تقرب به خدا را مى پيمايند - دشمنى و تضاد ندارند بلكه با خدا همين راه (سبيل الله ) - دشمنى دارند و در صدد براندازى و ريشه كنى آن هستند. به همين علت در كنار ساير دشمنى ها و اخلال و افسادها مى خواهند و در صددند كه (راه تقرب جويى به خدا) نباشد و به جاى آن كجراهه اى باشد كه بعد از خدا را بوجود آورد: و تبغونها عوجا و مى خواهيد و در صدديد كه (سبيل الله ) كجراهه اى باشد. اين غرض و تلاش كاهنان را در آيه اى ديگر چنين تفهيم مى فرمايد: (... لعنت خدا بر ستمكاران باد، آنها كه سر راه خدا (سبيل الله ) را مى گيرند و مى خواهند و تلاش دارند تا آن كجراهه اى باشد در حالى كه زندگانى بازپسين را كافرند).(114)
كاهنان ، همين نقش را در حاليكه لباس عالم دين بر تن كرده اند در جوامع اديان الهى ايفاى مى نمايند.
4. نظريه پردازان شرك ، سلطه گرى ، و طاغوت در لباس علماىاهل كتاب
(هان اى كسانى كه ايمان آوردند! واقعيت اين است كه مشركان نجس اند، از نيرو پس از امسال نبايد به مسجدالحرام نزديك شوند... با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا ايمان مى آورند و نه به دوران آخرت و نه آنچه را خدا و پيامبرش حرام كرده حرام مى شمارند و نه به دين حق در مى آيند بجنگيد تا بدست خويش جزيه دهند در حالى كه آنان خوارشده باشند... احبارشان را و راهبانشان را و مسيح بن مريم را بجاى خدا ارباب خويش گرفته اند حال آنكه جز اين دستور نيافتند كه خداى يگانه را بپرستند كه خدايى جز او نيست و او منزه است در آنچه با وى انباز مى سازند. مى خواهند با دهان (انديشه و تبليغات )شان نور خدا را خاموش سازند حال آنكه خدا جز بدين رضا نمى دهد كه نور خويش را به تماميت رساند گر چه كافران را ناخوش آيد. اوست كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه دين ها غالب گرداند گر چه مشركان را خوش نيايد. هان اى كسانى كه ايمان آوردند، بيگمان بسيارى از احبار و راهبان اموال آدميان را بناحق مى خورند و راه خدا را مى بندند. و كسانى كه زر و سيم مى اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند بايد آنان را به عذابى دردناك مژده دهى ، به دورانى كه آن را در آتش دوزخ سرخ كنند آنگاه پيشانى و پهلو و پشت آنان را بدان داغ نهند كه اين است آنچه براى خويشتن اندوختيد. اينك بچشيد آنچه را كه مى اندوختيد).(115) (بگو: اى اهل كتاب ! چرا كسى را كه ايمان آورد از (راه خدا) باز مى داريد و آن راه را كجراهه مى خواهيد باشد حال آنكه شما گواهيد و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست . هان اى كسانى كه ايمان آوردند! اگر گروهى از اهل كتاب را اطاعت كنيد شما را پس از ايمانتان به دسته اى كافر تبديل مى كنند... و همگى چنگ به ريسمان خدا (معارف و آموزه ها و اوامر و نواهى الهى و قرآنى ) بزنيد و از هم مپراكنيد و نعمت خدا را بر خويشتن بياد آريد آنگاه كه دشمن يكديگر بوديد و دلهايتان را بهم الفت بخشيد تا در پرتو نعمتش برادر شديد و بر لبه پرتگاهش از آتش بوديد و شما را از آن برهانيد. بدينسان خدا آياتش را براى شما بيان مى دارد مگر شما راه يابيد).(116)
(و ستمكارتر از آنكس كه دروغى عليه خدا (بنام آموزه يا امر و نهى الهى ) بسازد كيست ؟! اين گروه از برابر پروردگارشان عبور داده مى شوند و شاهدان مى گويند: اينها هستند آن كسان كه به پروردگارشان امرى را به دروغ نسبت داده اند. آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ستمكاران است ، آن كسان كه مانعى بر سر (راه خدا) هستند و آن راه را مى خواهند كجراهه باشد در حالى كه آنان به آخرت كافرند. آن گروه در زمين (يا عالم طبيعت و پيش از مردن ) عاجزكننده خدا نيستند و در برابر خدا هيچ ياورى ندارند؛ عذابشان چند چندان مى شود؛ قادر به شنيدن نبودند و بصيرت نمى ورزيدند. آن گروه كسانى هستند كه خودشان را به باد داده اند و آنچه به بهتان و باطل مى ساختند از كفشان برفت . بناچار آنان در آخرت زيانكارترين افرادند).(117)
5. (علماى بد) در جامه متفقهان در دين
عالمانى كه به نام تفسير قرآن يا آموزش حديث و سيره معصوم عليهم السلام دست به تحريف معنوى معارف دينى مى زنند تا مردم و مستضعفان را به نفع طاغوت ، مستكبران ، دنياداران ، و خودشان گمراه و ضايع كنند و مآلا نااسلام را اسلام جلوه مى دهند و راه تقرب به خدا را مكتوم داشته كجراهه اى را (راه خدا) و صراط مستقيم ديندارى و تقرب معرفى مى كنند معرفى و ارائه را گاه با زبان و (دهان ) و بيان از انديشه هاى شيطانى انجام مى دهند و زمانى با نحوه زندگى و موضعگيرى نسبت به مهم ترين مسائل اجتماعى - سياسى نظير طاغوت ، بدعت ، سلطه استعمارى ، استكبار جهانى ، و دفاع مقدس . آنها زندگى پست دنيادارى را بر بهشت جاويد و رضوان الهى ترجيح داده اند با انديشه هاى ناپاك و گفتار و اظهارنظرهاى شيطانى و نحوه زندگى خويش (راه خدا) را كه راه تقرب به او باشد به روى مستضعفان و محرومان و ستمديدگان مى بندند.
******************
(الف . لام . راء. كتابى است كه آن را بسوى تو فرو فرستاديم تا آدميان را به اذن پروردگارشان از تاريكى ها بسوى نور بدرآورى به (راه آن مقتدر ستوده )، خدايى كه آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است از آن اوست ، و واى به كافران از عذابى شديد، آنكسان كه زندگى پست را خوش مى دارند و بر آخرت ترجيح مى دهند و (راه خدا) را مى بندند و در پى آنند كه (آن راه ) كجراهه اى باشد. آن گروه در گمراهى دورى هستند)(118) هان اى كسانى كه ايمان آوردند! چرا آنچه را انجام نمى دهيد مى گوييد؟ نزد خدا گناهى بزرگ است كه بگوييد آنچه را كه نمى كنيد. بيگمان خدا كسانى را دوست مى دارد كه در راه او صف كشيده مى جنگند گويى آنان شالوده اى از سرب اند. و ياد كن آنگاه را كه موسى به قوم خود گفت اى هموطنان من ، چرا مرا مى آزاريد (مخصوصا با زخم زبان و حرفهايتان ) حال آنكه مى دانيد كه من فرستاده خدا سوى شمايم ؟ پس چون از حق بگشتند خدا دلهايشان را از حق بگردانيد و خدا مردم زشتكار را هدايت نمى كند... و ستمكارتر از آن كس كيست كه در حالى كه او به اسلام خوانده مى شود دروغ را به خدا افترا بندد؟ و خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند. مى خواهند نور خدا را با (دهانشان ) خاموش كنند حال آنكه خدا بر آن است كه نور خويش را تماميت بخشد گر چه كافران را ناخوش آيد. اوست كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر دين يكسره پيروز گرداند گر چه مشركان را ناخوش آيد).(119)
زندگى پست و دنيادارانه (علماى بد) انطباقى بر آموزه هاى الهى كه خودشان تبليغ مى كنند ندارد بويژه آنجا كه بايد و موظفند همراه مؤ منان مجاهد در يك صف بهم فشرده پولادين عليه طاغوت زمان ، دربار، استعمار، و استكبار جهانى بجنگند و فداكارى كرده به شهادت برسند. حتى در عصر پيامبرانى چون موساى كليم و خاتم المرسلين و در حضورشان بناى بدگويى به آنان را گذاشته و اظهار نظرهاى خلاف عقل و وحى و اظهارات غير خردمندانه و غير خيرخواهانه مى كنند. در برابر طاغوت و استمارگر، و بدعتهاى سياسى و اجتماعى و فرهنگى سكوت پيشه ساخته قدر مردانگى براى دفاع از دين بر مى افرازند: اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنة الله .(120)
از امام جعفر صادق عليه السلام در روايت احتجاج درباره (علماى بد) آمده است : اولئك اضر على ضعفاء شيعتنا من جيش ‍ يزيد لعنه الله ، على الحسين عليه السلام ضرر اين گروه براى بخش كم تر آگاه شيعه ما بيش از ضرر ارتش يزيد ملعون براى حسين عليه السلام است ).(121)
44
مرزهاى دگرگون سازى و سرنوشت
ما با چهار محيط در ارتباط و تعامليم . آنها را مى كاويم تا بشناسيم ، و دگرگون و مساعد مى گردانيم تا به آزادى و كمال برسيم . اينها (محيط ساختار) ماست . محيطى كه توانايى هاى ما در آن بكار و شكوفا شده به ثمر مى نشيند.
اما براى توانايى هاى ما حدى هست ، مرزهايى كه راه تكاپو و پيشرفت را بر آن مى بندد اين مرزها حدى است بر امكان هاى خدا دادى ما.
چون به آنها برسيم از (محيطى مقدر) آگاه مى شويم . در برابر جلال آفريننده اش سر تعظيم فرود مى آوريم و زبان به ستايش ‍ مى گشاييم . با اين آگاهى از مرزهاى توانايى و امكان خويش ، خود را در جزيره كوچكى مى يابيم كه چون برگى در پهنه لايتناهى اقيانوسى سرگردان است . مى بينيم در نقطه دور افتاده اى ، در گوشه اى ، بر روى ذره اى از فضاى بيكران كيهان ايستاده ايم . و در لحظه اى از تاريخ بشر زندگى مى كنيم كه آن تاريخ لحظه اى رستنى ها و جانوران است و اين يك در مقايسه با تاريخ دور و دراز طبيعت دمى بيش نيست .
از سوى ديگر، ما ساختارى زيستى هستيم و در همان حال ساختارى تعالى شناختى يعنى با قابليت اعتلا و فراروى از سطح طبيعت بطورى كه در عين جانور بودن قادريم از طبيعت بسى فرا رفته به ارزش و كرامت در نظام هستى نائل آييم كه هيچ موجودى در كيهان به آن دسترسى ندارد.
از اين نظر كه نوعى جانوريم - چنان كه بسيارى از دانشمندان هم پنداشته اند - رشد طبيعى داريم . رنج مى بريم ، بيمار مى شويم ، و پير شده مى ميريم . مانند هر موجود بى جان و جاندارى پديد آمده پس از مدتى از بين مى رويم .
اين به دنيا آمدن و مردن ، مانند وقايعى كه براى گياهان و جانداران پيش مى آيد جزئى از آمدن رفتن بى پايان ، و تكرارى يكنواخت و ملال آور است كه تاريخ طبيعى را آكنده است . با وجود جانوريمان جزئى از طبيعتيم و با زيستن كارهايى مى كنيم و حركاتى نشان مى دهيم كه (عرض الحياة الدنيا) است يعنى چيزهاى بيشمار اما پيش پا افتاده و سطحى و گذرا و رفتنى و نابود شدنى ؛ و امور تكرارى و فراموش شدنى ؛ در نتيجه بى ارزش و فاقد معنى و كرامت است .
اين واقعيت هاى بيرونى و درونى - يا نهاد آدمى - مرزهايى است كه محيط مختار ما را از محيط مقدرمان جدا مى سازد.
در محيط مختار همواره در وضعيت هايى بسر مى بريم كه در آنها امكانيابى جهت تلاش ، تحقق خواسته ها، ارضاى علائق ، و دگرگونى محيط براى ما وجود دارد. اين امكانها پيش مى آيند و دير يا زود از ميان مى روند، و بر ماست كه فرصت وجود آنها را غنيمت شماريم و در جهت آزادى و رشد و تعالى خويش بهره برداريم . اما وضعيت هايى هم هست كه نه گريز پذيراند و نه دگرگون شدنى . اينها محيط مقدر ما بشمار مى آيند.
آگاهى ما از (محيط مقدر) مقدمه اى است براى سير تقرب ما. چون از مرزهاى وجودى خويش آگاه شويم در مى يابيم كه ما و هر كه و هر چه هست محاط در فراگيرنده محيطى هستيم كه هستى را در برگرفته است : انه بكل شى ء محيط.(122)
احاطه اش بر اشياء و امور، هم از لحاظ وجود است و هم از لحاظ احاطه علمى و هم از حيث قدرتش بر آنها، و اينها سه وجه يك حقيقت است . محيط بودن وجودش از آن روست كه وجودش قبل از وجود هر چيز و بعد از وجود همه اشياء است . پيش از آنكه چيزى ثبوت پيدا كند او ثابت بود و پس از زوال هر شى ء داراى ثبوتى ، ثابت است .
ما - در مقام بشر - چون با چهار محيط در ارتباط و تعامل هستيم همواره در كنش ، بر همكنش و واكنش ايم . در حال مبارزه با عوامل مفسد و مخل زيستن و مخل رشد و تقرب ؛ در حال همكارى و اشتراك مساعى و وحدت ؛ در حال اثرگذارى بر محيط و اثرپذيرى از آن ؛ بالاخره در حال دگرگونسازى خود، ديگران ، و عوامل مختلف چهار محيط.
همواره در وضعيتى هستيم . بعضى از وضعيت ها خود به خود يا توسط ديگران دگرگون مى شوند، برخى را ما دگرگون مى كنيم . اما وضعيت هايى هم هست كه دگرگون شدنى نيستند. وجود آنها دلالت قطعى دارد بر مرزهاى توانايى ساختارى و توانايى اكتسابى ما. آگاهى ما از اين مرزها ما را به حكمت نائل مى آورد و مى تواند مقدمه اى براى رشد و تقربمان به خداى متعال باشد.
آنچه به وراثت يافته ايم ، زمان و لحظه تولدمان ، ابتلايمان به بيمارى و درد و رنج ، پير شدن و مرگمان ، مقدر است . اين كه كار بدمان موجب انحطاط و بعدمان از خدا مى شود يا كار خوبمان رشدمان بخشيده به قرب خدا نائلمان مى گرداند: (هر كس كار شايسته اى كند به نفع خودش باشد و هر كس كار بدى كند به زيان خودش )؛ يا اين كه پس مرگ زيستى ، يك زندگى برزخى داريم كه ساخته و پرداخته خودمان است و با دقت بى نهايت متناسب با (خود)مان و پس از برچيده شدن عالم طبيعت و بى پايى نظام قيامت با تغييرات محدودى در همان راستا دوام مى يابد و نظائر اينها، وضعيت هايى ثابت ، رخنه ناپذير، و مرزى هستند كه نمى توانيم از آنها بگريزيم و نه قادريم آنها را دگرگون كنيم يا از ميان برداريم :
(هان اى انسان ، بيگمان تو تلاش كنان در تلاشى فرساينده بسوى پروردگار روانه اى يا پس او را ملاقات كنى بدين شرح كه هر كس ‍ كارنامه اش در بخش فرخنده وجودش باشد با نرمش به حسابش رسيدگى شود و شادمانه به دلبسته هايش باز آيد. اما آنكس كه كارنامه اش در بخش شوم و تاريك وجودش باشد فرياد شيونش بر آيد و به آتشى گدازان در آيد بدين سبب كه با دلبستگى هاى پستش دلخوش بود و بدين سبب كه گمان مى كرد هرگز نزد پروردگارش باز نگردد. آرى ، بيگمان پروردگارش همواره او را تحت نظر داشت ).(123)
اين وضعيت ها مرزهاى وجودى ما را تشكيل مى دهند. اينها در نظام هستى واقع اند هر چند در چهار محيط زندگى و فعاليت خويش ‍ در عالم طبيعت با آنها سر و كار داشته باشيم .
آنچه در برابر وضعيت هاى وجودى يا مرزهاى امكان خويش مى توانيم بكنيم يكى از دو كار غفلت يا آگاهى از آن است ؛ و يكى از دو كار كفر يا ايمان به آن . اگر از واقعيت هاى مرزى وجودمان غفلت كرده به آنها كافر شويم دليل بر آن است كه يكى از زندگى هاى پست جانورى محض ، دون جانورى ، دنيادارى ، و استكبارى را براى خويش برگزيده و به آن راه و رسم زندگى پرداخته ايم . هر گاه از آنها آگاه شده و به آنها باور آوريم از ظلمات بدر آمده به نور رسيده و بهره اى از حكمت يافته ايم . در اين هنگام قادريم در چهار محيط با عوامل مفسد و مخرب و مخل زيستن و رشد بستيزيم تا بندهايى را كه بر پيكرمان بسه اند گسسته راه خويش را در مراتب پياپى آزادى و قرب به خدا بپيماييم .
طى صراط مستقيم آزادى ، رشد و تقرب با تجربه كردن آفرينندگى ، احسان ، حسن و كمال ، پاكى و قدس ، و تعالى و متعال تواءم است و آگاهى ما را از اين امور هم مى افزايد هم عمق مى بخشد و مى گستراند. پيروزى و فلاح - يا رستگارى - را تجربه مى كنيم . هرگز احساس شكست و نوميدى كسانى را كه در رويارويى با مزرهاى امكان خود را باختند و آن را تجاهل كردند و انكار نمودند نداريم ، و بعكس خود را با عالم وجود و نظام هستى هماهنگ مى يابيم و با همان جاودانگى مى دانيم . كسانى كه واقعيت هاى مرزى وجودشان را انكار كنند و آنها را ندانسته و نديده بگيرند و كفر بورزند سرانجام غافلگير مى شوند. در طول عمر كوتاه يا درازشان هم ، ناگزير از خيالبافى و خود فريبى اند و با نوميدى و اسارت و ذلت در چنگال اهريمنى سلطه گران گرفتار مى مانند. تنها جايى كه مى توانند از شر عوامل مفسد و مخل محيط و از ستم و آزار مستكبران به آن پناه ببرند آغوش خيال است جايى كه فلاسفه اسارت و ذلت نامهاى فريبناك برايش برگزيده اند. رواقيان (استقلال ذهن )، بوداييان (نيروانا) يا نفس كيهانى ، ديگران خلاء، يا (سكوت و آرامشى كه از تصاريف دنيوى و تزاحم ساير موجودات زنده نخواهد آشفت )؛...
اينها اشكال مختلف تعبير از يك تجربه است و آن گريز از واقعيت هاى حاضر و عوامل اثرگذار محيط و تهديدهايش ، آرى گريز به عمق ذهن و خيال است بانگيزه يك علاقه پست كه همانا علاقه شديد و بيمارگونه بازگشت به گرمناى زهدان مادر باشد. اين علاقه نقطه مقابل علائق عاليه خود ساخته و حقگرايى فطرى آدمى است كه عشق به فتح محيط درونى و بيرونى ، عشق به دگرگونسازى انقلاب و آفرينندگى و خداگونه باشد.
سرنوشت
واژه (سرنوشت ) بر دو واقعيت متفاوت دلالت مى نمايد، يكى مقدراتى كه از آن با (ضرورت ) يا جبر تعبير مى شود و در مورد آدمى ، مرزهاى توانايى گزينش و اعمال مسوولانه و ارادى اش را تشكيل مى دهد، دومى حوادث و آثار و اعمالى است كه به مدد توانايى ساختارى و موروثى خويش كه اراده يا اختيار و توانايى گزينش ناميده مى شود پديد مى آورد(124) آن چه آدمى با اراده و مسووليتش انجام مى دهد و در چهار محيط طبيعى ، درونى ، اجتماعى و جهانى ايجاد مى كند گرچه در دايره تقدير الهى و ضرورت كيهانى و رابطه غليت يا مرزهاى وجود، حركت ، رفتار و زندگى اش صورت مى پذيرد، آثار وجودى و عملكرد خود اوست . اين عملكرد آثارى هم براى خود وى در بر دارد و برايش به بار مى آورد. مراد ما از (سرنوشت ) در بحث جارى ، اين دومى يعنى آثار و نتايج مترتب بر عملكردش كه آينده و فرجام كارش را رقم مى زنند.
در جهان بينى كفر و شرك و الحاد جاهليت ، سرنوشت يا آينده ، پيشامدهاى محتمل ، و عاقبت كار هر كس را تابع چگونگى پرواز پرنده در اثناى حركت يا سفرش مى پنداشت . آن چه سرنوشت هر كسى را تعيين مى كرد چگونگى پرواز اين پرنده بود. در جاهليت مدرنيته ، عامل منحصر به فرد تعيين سرنوشت هر كسى (زمينه اجتماعى ) تولد و زيست اوست . در اين جهان بينى و انسان شناسى خرارفاتى ، ذهن هر كس كاغذ سفيدى است كه متون و موضوعات مربوط به جامعه و فرهنگ در آن نقش مى بندد و از خود ذات و اصلى ندارد. ليبرال ها را سده هجدهم تا كنون به شكل پذيرى آدمى و نفوذ قطعى و جبرى عوامل محيط بر او تكيه و تاكيد كرده اند. اين جهان بينى و انسان شناسى همان قدر خرافاتى و غير منطقى و بازدارنده رشد و تعالى انسان و پيشرفت معنوى جامعه است كه جهان بينى و انسان شناسى جاهليت عرب جهان بينى و انسان شناسى وحيانى بر اين جهان بينى ها و پندارها خط بطلان كشيده است خداى سبحان در وحى خاتمش مى فرمايد: و هر انسانى را سرنوشت و عاقبت چنان وابسته او كرد كه همواره در گردنش باشد و آن آينده و سرنوشت را در دوران قيامت به گونه كتابى برايش (از پرده غفلت و ناخودآگاهى ) بيرون آريم تا پهن شده اش ببينند. بخوان (خواندنى كه جز ديدن اعمال نيست ) كارنامه ات را كه اينك خود حسابرس خويشتن توانى بود.
سه پيامبرى كه مشتركا رسالتى انجام مى دهند به مردم كافر و مستكبرى كه آنان را عامل تعيين سرنوشت خودشان آن هم سرنوشت و آينده بسيار شومى مى دانند گوشزد مى فرمايند كه (طائركم معكم ) تعيين كننده سرنوشت و عاقبت و آينده تان با خودتان است ، يعنى نوع زندگى كه اختيار كرده ايد، اوضاع نفسانى كه براى خود ايجاد نموده ايد و اعمال خوب و بدى كه انجام داده ايد، آن الزامات سياسى - قانونى كه پذيرفته ايد يا تن به آن سپرده و به گردن گرفته ايد. صالح پيامبر به هموطنانش - ثمود - كه او را عامل سرنوشت بدى براى خودشان مى شماريد، تفهيم مى كند كه (طائر كم عندالله بل انتم قوم تفتنون عامل تعيين سرنوشت شما نزد خداست ) يعنى رابطه ثابتى كه با تكوين الهى ميان متعلقات اراده شما از جمله نوع زندگى و ايمان يا كفر، و تسليم يا استكبارى كه در درون خويش ايجاد كرده ايد و اعمالى كه انجام مى دهيد از خوب و بد، با آثارى كه بر وجود و (خودتان ) مى گذارد برقرار است و آينده دنيايى و آخرت يا عاقبت پس از مرگتان را شكل مى دهد. رابطه ثابتى كه سنت اجتماعى الهى را سنتى را كه دگرگون شدنى و تغييرپذير نيست بر عالم بشريت به جريان انداخته است . (واقعيت - نه پندار شما بلكه - اين است كه شما مردمى در حال آزمايشيد.
سرنوشت هر كسى در اين دنيا به صورت آينده و حوادثى كه برايش پيش مى آيد و به صورت امتداد زندگى اين جهانى او يا عاقبت و آخرتش با اعمالش رقم مى خورد و آن ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزاه الحزاء الاوفى .(125)
همه اين آيات و نظاير آنها كه جهان بينى انسان شناسى توحيدى را در بردارند دلالت بر اين مى نمايند كه سرنوشت و آخرت هر كسى و نيز قرب به خدا و بعد از خدا را براى هر كسى اعمال ارادى اش تعيين مى كنند. اكنون در اين ميان و براى بيان اين حقيقت ، تعبير ويژه ولى مكررى به چشم مى خورد كه دلالت خاص خود را دارد و يك معنى اضافى را افاده مى نمايد كه در تعبيرات ديگر از آن حقيقت ، يافت نمى شود. آن تعبير اين است كه (كل انسان الزمناه طائره فى عنقه )(126) عامل تعيين سرنوشت و آ خرت هر انسانى را در - يابر - (گردنش ) قرار داديم . اين تعبير و تعبير مشابهش كه (كل نفس بما كسبت رهينه )(127) هر فرد يا هر (خود)ى در بند اعمال مستمر اثر گذارش مى باشد، اين پرسش را پيش مى آورد كه (گردن ) انسان همان چه (دربند) و نيز (آزاد) مى شود. چه نفشى در اين سنت تكوينى تعيين سرنوشت و عاقبت ايفا مى كند؟
پاسخ به اين مساءله فلسفى را در ساير بخش هاى جهان بينى انسان شناسى توحيدى مى يابيم در آن جا خداوند به ما مى آموزد كه سرنوشت و عاقبت و آخرت هر كسى تابع بندهايى است كه (بر گردن ) دارد و (آزادى )اش از اين بندها، بندهايى كه به دو دسته (اصر) و (اغلال ) تقسيم شده اند. اولى الزامات سياسى - حقوقى - قانونى است . كه تعهدات و تكاليف مى ناميم ؛ و دوستى انواع (بند و زنجير) است كه بر پيكر - و نه تنها تن - مان آويخته اند و سدها و موانع و ممنوعيت ها و محدوديت ها كه بر سر راه رشد و تعالى و تقرب آدم ، جامعه ها و بشريت ايجاد كرده اند.
45
آزادى در محيط طبيعى
با ساختار زيست شناختى خويش يك جانوريم و جزئى از طبيعت بشمار مى رويم ، چنانكه بدن ما جريانى از تغذيه است . ما به خوراك ، آب ، جفت ، و بمنظور حفظ درجه معينى از دماى بدن به پوشاك ، مسكن ، و سوخت نياز داريم كه نيازهاى زيستى يا جانوريمان را تشكيل مى دهد.
ساير جانوران را غرائز به رفع اين نيازهاى زيستى وا مى دارد. غريزه ، الگوى رفتار پيچيده اى است كه ريشه فطرى - موروثى دارد. ولى ما از ميان جانوران تنها جانورى هستيم كه مجهز به غرائز آفريده نشده است . اكثريت زيست شناسان و جامعه شناسان بر اين باورند كه انسان هيچ غريزه اى ندارد و آنچه براى صيانت ذات انجام مى دهد معلول سائقه هاى عضوى يا واكنشهاى انعكاسى است و نه يك الگوى رفتار پيچيده . اين واكنشها را در رويارويى با محيط طبيعى و محيط اجتماعى بروز مى دهيم .
گر چه سائقه هاى عضوى ، كه جايگزين غرائز جانورى در ساختار ما هستند، ما را به نفع نيازهاى زيستى بر مى انگيزاند ما برخلاف ساير جانوران تابع آنها و انگيزش آنها نيستيم و به همين سبب بگونه اى يكنواخت و مشابه رفع نياز زيستى نمى كنيم . چنانكه هر كس ‍ قادر است آنها را به شيوه هاى مختلف ارضا كند و عملا اغلب به يكى از شيوه ها ارضا مى كند. اين تنوع در شيوه ارضا يا رفع نيازهاى زيستى يكى از اسباب پيدايش انواعى كاملا متفاوت از زندگى و انواعى از انسانها و مردم است .
تفاوت انسان با حيوان فقط در تنوع شيوه ارضاى سائقه هاى عضوى و رفع نيازهاى زيستى نيست بلكه در چگونگى برخورد و رويارويى با محيط زيست هم هست . جانور نسبت به محيط زيست رفتار سازشكارانه دارد و گر چه تلاش از خود نشان مى دهد ولى ساختار زيستنش او را جزء ثابت ولى تغييرى از طبيعت گردانده بطورى كه بر اثرش يا زندگيش مناسب با محيط شده باقى مى ماند و يا مى ميرد و از بين مى رود او با محيط زيستش هماهنگ و منطبق مى شود. و اين روند - روند هماهنگى حيوان با محيط زيستش - در تمام مدت عمرش يكسان و بى تغيير باقى مى ماند. اگر وسيله غريزى يكنوع جانور نتواند با تغييرات محيط مقابله كند نسل آن جانور منقرض خواهد شد. حيوان از طريق تغيير خود با محيط هماهنگ مى شود نه با انقلاب در شرايط محيط زيست . اما آدمى هم مى تواند به روش حيوان با محيط زيست برخورد نمايد و هم قادر است انقلابى در محيط زيست پديد آوردن و آن را دگرگون سازد - از اين انقلاب است كه آزادى بشر در محيط طبيعى تحقق مى يابد.
همه اينها بدان سبب است كه آدمى علاوه بر ساختار زيست شناختى داراى دو ساختار فطرى ديگر هم هست : 1. ساختار معرفت شناختى ؛ 2. ساختار تعادل شناختى .(128)
اين دو ساختاراند كه به آدمى امكان داده اند تا تاريخى براى خود بسازد كه از (تاريخ طبيعى ) متمايز باشد. در اين تاريخ است كه بر خلاف (تاريخ طبيعى ) فقط با وقايع بيرونى سر و كار نداريم بلكه با دگرگونى هايى كه آدمى در محيط درونى خويش ايجاد كرده اند: با تربيت ، تهذيب ، و ايجاد علائق و منش ، و تكوين شخصيت ، آشنا مى شويم و به شكوه كرامتى كه در نظام هستى يافته است پى مى بريم و در برابرش سر تعظيم و تكريم فرود مى آوريم . در اين عرصه است كه مى خواهد از خود برتر برود و خرد را بكار مى اندازد تا مبداء و نهايت را برايش روشن گرداند تا بتواند راه عروج را بيابد و بپيمايد به ناپايدارى و زوال اشياء و مرگ خودش آگاه مى گردد و مى فهمد هر چيز و هر كس در اين دنيا زمانى مقدر و اجلى دارد و بايد از بين برود و بميرد. با برخورد به اين مرز، از ابديت در زمان آگاه مى شود و به پايان رسيدن زمان را تجربه مى كند و آگاهيش از شدن و اعتلا با آگاهيش از جاوادنگى بهم مى پيوندند.
نه تنها از خود در مقام يك موجود متمايز از ديگران و از اشياء آگاه است و توانايى بياد آوردن گذشته و تجسم آينده را دارد بلكه آنچه را در محيط طبيعى است بدقت از يكديگر باز مى شناسد و شرايط زيست مساعد را از عوامل نامساعد و مهلك تشخيص مى دهد. بر دامن اولى مى آرمد و دومى را از پيش پاى خود برمى دارد. طبيعت مساعد را مادر پر مهر و عطوفتى مى بيند كه مى تواند از پستانش ‍ بنوشد و در آغوشش گرم شود و نوازش ببيند. گمراهانى مانند كارل ماركس و برتراند راسل كه درباره مبارزه انسان با طبيعت پر گفته اند جهلشان را نسبت به تاريخ بشر و ساختار آدمى اثبات كرده اند. امروز همه مى دانيم كه سه مرحله اوليه و طولانى به اصطلاح (توسعه ) در تاريخ بشر عبارتند از: 1. مرحله گردآورى خوراك 2. مرحله گله دارى 3. مرحله يا دوران كشاورزى .
طبيعت همواره محيط زيست ما يعنى مادرى بوده است كه در آغوشش احساس امنيت و آرامش و رضايت داشته ايم منابع طبيعى و ظرفيت هاى بالقوه اش ما را براى مقابله با عوامل مخرب و مهلكى كه در آن هست يارى داده اند، و از اين منظر، عاملى قادر و مؤ ثر در تحقق آزادى و امنيت ما بشمار مى رود. (ظرفيت طبيعى ) بر معادن امكانات طبيعى ، قلمرو جغرافيايى ، وضعيت جغرافيايى و نظائر آنها دلالت دارد و نقش مؤ ثر عمده اى در تامين آزادى و امنيت هر ملتى ايفا مى كند.
خداوند متعال بارها اين واقعيت را گوشزد مى فرمايد كه هر چه را در آسمانها و هر چه را در زمين هست طورى آفريده و نظم و تقدير بخشيده كه به تصرف ما در مى آيد و مورد استفاده ما قرار گيرد: (آيا نينديشيد و بديده عقل نديديد كه خدا آنچه را در آسمانها هست و آنچه را در زمين هست به تصرف شما درآورده است ؟(129) (و اوست كه دريا را به تصرف شما درآورده تا از آن گوشت تازه به چنگ آورده بخوريد)(130) (آنگاه باد را به تصرفش در مى آوريم تا بفرمانش هر جا بوزد وفور نعمت آورد)(131) (خداست كه دريا را به تصرفتان در آورد چنان كه كشتى بر رويش به فرمان او روان مى شود)(132) (و شب و روز و خورشيد و ماه را به تصرفتان در آورده است )(133) (بدينسان آنها را به تصرف شما در آورديم باشد كه شما شگر گزاريد).(134) اءولم يروا اءنا خلقنا لهم مما عملت ايدينا انعاما فهم لها ما يكون (135) آيا در اين نينديشيده و بديده خرد ندانستند كه ما از آنچه قدرتهاى ما پديدار ساخته اند براى آنان چارپايان حلال گوشتى آفريده ام كه آنان مالك آنها شده اند؟
با اينهمه ، محيط طبيعى مانند محيط اجتماعى ، محيط بين المللى ، و حتى محيط درونى ، خالى از عوامل تهديدكننده زيستن نيست . زلزله ، آتشفشانى ، سيل ، عوامل بيمارى زا، آفات گياهى و جانورى ، يخبندان و سرماى شديد، و گرما و تف باد، در زيستن ما اخلال مى كنند و موجب مرگ و مير ما مى شوند. آزادى در محيط طبيعى ، به معناى امنيت در آن است .
بشر در طول تاريخ كوشيده است خود را در برابر اين تهديدات مصون و محفوظ بدارد: و اگر بتواند بر برخى از آنها فائق بيايد. بعضى مانند عوامل بيمارى زا معينى ريشه كن شده اند؛ اما زلزله و توفان و امثال آن قابل ريشه كنى نيستند. ستيزه با آنها و جنگيدن هم نه هميشه كارساز است و نه همواره بصرفه و صلاح است . در اينگونه موارد بهترين راه آزادى و امنيت ، دفاع در شكل گريز يا مهاجرت و كوچ است . كوچ زمستانه و تابستانه براى اقوام مختلف در قاره هاى گيتى متداول بوده است . در دوره طولانى يخبندان بشر به جاى ستيز با آن از برابرش به سمت جنوب و دره فرات و دجله كوچيده و چون دوران گرما فرا رسيده به جاى مناسب تر رخت بسته است . چنانكه در دوره چهارم يخبندان به غارها پناه برده است .
به همان نسبت كه به اسرار طبيعت پى برده ايم توانسته ايم در برابر عوامل تهديد كننده اش چاره جويى و دفاع كنيم و به آزادى و امنيت دست يابيم . اين پى بردن ، كشف كردن و بهره گرفتن از آن ، علم و فناورى را پديد آورده است . ابزارها از اين طريق ساخته شده است . بكارگيرى هوش در اين طريق به پيدايش و تقويت و پيشرفت (عقل ابزارى ) انجاميده و به اصطلاح توسعه اقتصادى - اجتماعى را بوجود آورده است : اختراع جنگ افزارهاى ابتدايى كه ما را قادر به شكار ساخته است . كشف آتش و بهره بردارى از آن ما را در برابر سرما و يخبندان و حتى جانوران درنده ايمنى و آزادى بخشيده . سپس براى پختن غذا و نرم كردن دانه هاى خوراكى مفيد افتاده است . اهلى كردن حيوانات ، و كشاورزى ، دو جهش بزرگ ديگر در اين زمينه است . نقاشى و بدنبالش خط و نوشتن ، توانايى هاى جديدى در خدمت آزادى در محيط طبيعى ، و حتى در محيط اجتماعى و محيط درونى شده است .
راهى كه آدمى براى آزادى در محيط طبيعى پيش گرفته از نقطه معينى از راهى ديگر منشعب شده كه پيشتر همراه ساير جانوران مى پيموده است . در نخستين مرحله تاريخش ، مرحله طولانى گردآورى خوراك و پوشاك و مسكن مثل ساير جانوران آنچه را در محيط زيست آماده مى يافته بر مى گرفته و مصرف مى كرده است . در اين دوران ، فقط سائقه هاى عضويش - نظير هر حيوانى و اندكى از هوشش بكار مى افتاده است . انديشه و عقلش در رفع نيازهاى زيستى در مواردى دخالت نداشته و در موارد ديگر دخالت كمى داشته است . همانچه در طبيعت هست بى آنكه تغيير و تبديلى در آن ضرورت يابد يا داده شود به مصرف مى رسيده است نوع كار در اين دوران عمدتا كار بدنى و عضلانى بوده و كار فكرى و ذهنى در امر توليد و زيستن كمتر مصرف مى شده است .
نه شناسايى اشياء و نيروهاى طبيعى ، نه علوم طبيعى ، و نه فنون طبيعى يافت مى شد و نه از هوشمندى ، روحيه اختراع ، و سازمان كار خبرى بود: (و خدا مثلى زد: مدينه اى را كه ايمن و آسوده بود و روزيش از گستره قلمروش به آسودگى و فراوانى سرازير بود؛ آنگاه قدر نعمت هاى خدا را نشناخت ...)(136)
آدمى رفته رفته با بكار بردن هوش و صرف انديشه و انجام محاسبه و پيش بينى و شناخت ارتباط وسائل و اشياء با يكديگر و همه اينها با مقصد تسهيل و بهبود امر زيستن توانست مواد خامى را كه در طبيعت هست ولى بهمان صورت به كار رفع نيازهايش نمى آيد به كالاهاى قابل مصرف تبديل كند و نيز محيط زيست را مساعدتر، رنجهاى روزانه را كمتر، فراغت را بيشتر، و زندگى را آسوده تر گرداند.
تبديل مواد خام طبيعى به كالاى قابل مصرف ، نياز به ابزار توليد داشت . پس در كنار تبديل مواد خام به كالاى قابل مصرف ، به تبديل مواد خامى ديگر به وسائل توليد همت گماشت ، يعنى به ابزارسازى پرداخت . سپس نيروهاى طبيعت و جانوران را به عنوان وسيله و يا نيروى محركه وسائل توليد و توزيع خويش بكار گرفت . در نتيجه اين بكارگيرى ها سه دسته فن ابداع گشت :
1. تدارك نيرو
2. ابزار سازى
3. كالاپردازى
اهلى كردن حيوانات و استفاده از آسياى آبى و بادى از جمله كهن ترين فنون دسته اولى است كه بعدها ماشين بخار، الكتروموتور، و نيروگاه هسته اى به آن افزوده شد. تهيه وسائل برنده و كشنده يا جنگ افزار براى دفاع و شكار، و خيش براى شخم زدن ، و چرخ و قايق براى حمل و نقل در عهد باستان و كوزه گرى ، ساختن دوك نخريسى و دار قالى بافى از دسته دوم بشمار مى آيد. كشاورزى ، دامپرورى ، ريسندگى ، بافندگى ، خانه سازى ، صنايع شيميايى و غذايى ، و تهيه دارو از گياهان طبى به دسته سوم تعلق دارد.
با گذشت زمان ، نيروى محدود، خستگى آور، و فرساينده عضله آدمى ، و نيروى حيوانات باركش جاى خود را به نيروى هاى طبيعى تسخير شده اى دارد و ماشين به جاى ابزارهاى كهن نشست تا صرفه جويى هنگفتى در كارهاى بدنى و فكرى مردم حاصل آيد و فراغتى پيدا كنند تا در آن به انديشه ، خردورزى ، تعليم و تعلم ، ديندارى ، هنر، و تفريح بپردازند. وفور كالاهاى مصرفى ، و پيشرفت و تعميم بهداشت در قرون اخير به جايى رسيد كه جمعيت را بسرعت افزايش داد به طورى كه ظرف مدت كوتاهى چند برابر شد.
بشر به كمك اختراعاتى كه صورت پذيرفت توانست محيط طبيعى را بدلخواه شكل دهد و محيطى تازه پديد آورد كه بكلى با آنچه در گذشته بود فرق دارد. مهم ترين فرقش اين است كه بشر در محيط طبيعى رفته رفته آزاد گشته است . اما اين همه پيشامدى كه رخ داده نيست . محيطى كه هنوز در مرحله جوانه زدن است در آينده به شكلى در خواهد آمد كه تصورش براى ما چندان آسان نيست ، چنانكه اين احتمال هم هست كه در نتيجه علوم طبيعى و اكتشافات و اختراعات تازه تر هم طبيعت نابود شود و هم بشريت .
پيشرفت حيرت انگيز علوم طبيعى و فنون طبيعى ، و تعميم آن در همه قاره ها، فصلى جديد در تاريخ بشر گشوده است كه هيچ خيالى هر چند قوى باشد نمى تواند عاقبتش را پيش بينى كند هر چند نظاره گر همين پيشرفت و آثارش باشد و ببيند ماشين و فنون طبيعى روزانه بر زندگى آدمى چيره تر مى شوند. بدينسان بشر در مسير آزاديش در محيط طبيعى پس از سپرى كردن سه مرحله گردآورى خوراك ، گله دارى ، و كشاورزى وارد عرصه صنعتى مى شود كه خود به دو دوره قابل تقسيم است : الف . مرحله صنعت مكانيك ؛ ب . مرحله صنعت الكترونيك . در اين عصر، دگرگونى هايى كه بشر در محيط طبيعى براى نيل به آزادى بيشتر و امنيت كاملتر بوجود مى آورد قابل قياس با آنچه در گذشته انجام داده نيست . اين عصر با سرمايه دارى صنعتى مشخص مى شود فرق سرمايه دارى با نظامهاى توليد پيشين اين است كه در آن توليد دائما گسترش يافته ثروت و سرمايه هر چه انباشته تر مى گردد. توسعه سرمايه دارى بازنگرى فنآورى توليد را ايجاب مى كند همانچه علوم طبيعى و علوم پايه اش را مستمرا به درون خود مى كشاند. در نتيجه ، ميزان نوآورى در فن بطور بيسابقه اى روز افزون مى گردد. توسعه صنعت و حجم عظيم توليدات مرزهاى كشور و قاره را در مى نوردد و به صحنه بين المللى مى ريزد و توليد كنندگان و مصرف كنندگان را در نوعى تقسيم كار جهانى مشاركت مى دهد اما مشاركتى ظالمانه و استثمارگرانه . ماركس و انگلس از آن چنين ياد مى كنند: (به توليد و مصرف در هر كشورى خصلت جهانى داده است ... و صنعت را از قيد مليت آن رها ساخته است . تمام صنايع ملى و محلى قديمى نابود شده اند يا روز به روز بيشتر نابود مى شوند. آنها جاى خود را به صنايع جديد مى دهند كه معمول شدنشان به صورت مساءله مرگ و زندگى براى همه ملل متمدن در مى آيد، به صنايعى كه ديگر نه فقط از مواد خام بومى بلكه از مواد خامى استفاده مى كنند كه از دور افتاده ترين مناطق آورده مى شود، صنايعى كه محصولاتش نه فقط در داخل بلكه در هر گوشه جهان مصرف مى شود.)
فنآورى از نظر سياسى و اجتماعى نه خنثى است و نه تعيين كننده . نظر صاحبنظرانى چون ژرژ سورل و وبلن را كه عقيده دارند فقط با توسعه كامل منابع فنآورى و بهره بردارى كافى و وافى از ظرفيت آن و با حذف تجملگرايى و اسراف مى توان بشر را به اوج كمال رسانيد قبول ندارم . اما در اين هم ترديدى نيست كه بنياد رشد را كه همان زيستن باشد جز بوسيله فنآورى نمى توان تاءمين كرد.
اگر متفكران يك قرن پيشتر را بخاطر اين كه مى پنداشتند فنآورى پرولتاريا را چندان رشد مى دهد كه نظام پرورش دهنده خود را به آسانى واژگون كرده براى اولين بار در تاريخ آزادى را به آغوش مى كشد قابل ملامت و شماتت ندانيم امروز كه ديده ايم فنآورى به مقياس كلان آثار سياسى و اجتماعى فوق العاده متضادى را همراهى مى كند و با نظام سرمايه دارى و نظام سوسياليستى و نظام كمونيستى و مالكيت خصوصى بر وسائل توليد و مالكيت سوسياليستى يا اجتماعى و دولتى بر وسائل توليد و انواع ديگر مالكيت بر آنها سازگارى دارد بالضروره بايد اذعان نماييم كه آثار و پيامدهاى فنآورى به مقياس كلان جز آنهاست كه گذشتگان بى تجربه مى پنداشته اند.
فنآورى به مقياس كلان ، مستلزم وابستگى تام جمعيت صنعتى به ساز و كارى پيچيده و يكپارچه است كه فقط در يك نظام بسيار سازمان يافته و لايه بندى شده و مركب از سلسله مراتب ممكن است بكار بيفتد. اين نظام صرف نظر از اين كه چه كسى مالك وسايل توليد است بايد صفاتى از قبيل انضباط و اطاعت و تبعيت از كارفرما را در اشخاص راسخ گرداند، خواه كارفرما سرمايه دار باشد يا مدير دولتى نظام كمونيستى يا مدير عامل شركت سهامى عام . در هر صورت و در هر حال ، فضيلت يا ارزش مورد قبول افراد عبارت است از انضباط، اطاعت ، و تبعيت از كسى كه نماينده سلطه مالكانه است . بنابراين صنعت گسترى و فنآورى در مقياس كلان كه ويژگى جهان امروز باشد لزوم تبعيت و اطاعت از طاغوتى را در بطن خود مى پرورد كه مستند و متكى بر سلطه مالكانه اى است كه رؤ ساى قبائل مشرك عهد باستان از آسياى مركزى گرفه تا روم و يونان قديم و ايران باستان و هند كهن بر آن اتكا داشته اند و پادشاهان و امپراتوران بر آن تكيه مى كرده اند. تبعيت و اطاعت از (كارفرما) بعلت نياز زيستى ، مخالف آزادى انسان در محيط اجتماعى است .
در جامعه توحيدى يا ديندار كه مالكيت بر وسائل توليد و امكانات زيستى نه سلطه بلكه مسؤ وليت و تكليف تلقى مى شود و مشروط به چندين شرط اساسى است از جمله بلوغ و عقل و حسن نيت و عدم اضرار به غير، فنآورى به مقياس كلان ، آثار و تبعات كاملا متضادى را همراهى مى نمايد كه عبارتند از نگرش تعاونى و هبستگى و احساس اتكاى به خود، و دنبال كردن خودبسندگى ملى ، و خدمت به خلق و به مستضعفان براى خشنودى پروردگار و تقرب به او
ارزيابى اين آزادى
شرط ارزيابى ، وجود معيارهاى متناسب با امر يا شى ء و مورد سنجش و دقت آن هاست . هر امر و شيئى معيار يا معيارهاى خاص خود را مى طلبد. آزادى يك رشد، ارزش معنوى ، يا فضيلت است . تحولى كيفى كه فرد، ملت يا بشريت پيدا مى كند، انتقال از يك حالت يا وضعيت محيطى عالى يا برتر است . رشد، ارزش معنوى و فضيلتى كه فرد پيدا مى كند و تحولى كيفى كه فرد يا جامعه به خود مى بخشد مراتبى قابل تشخصيص دارد. بعلاوه چند نوع رشد يا تحول كيفى رو به كمال هست كه هر يك ارزش و فضيلت نسبتا متفاوتى را كه خاص آن است دارد. ارزش و فضيلتى كه با توجه به تعريف آزادى بستگى به اين دارد كه آزادى مورد نظر و ارزيابى ، چه بندى را از ذهن يا پيكر آدمى يا جامعه اى مى گشايد؟ چه سدى را از پيش پايش در مسير رشد و تعالى برمى دارد؟ و چه امكانى را براى رشد و تعالى فراهم مى آورد؟
در پاسخ به اين پرسش ها نخست بايد بدانيم كه ما پيش از هر چيز يك موجود زنده با ساختارى زيستى هستيم . ساختار تعالى شناختى ما با قابليت اعتلايش بر روى ساختار زيستى يا طبيعت ما بنا شده است . به همين سبب رشد و تعالى ما منوط به بقاى ما همچون موجودى طبيعى است . ساختار زيستى ما با كل طبيعت زمينه تاريخ فرهنگى - اخلاقى و معنوى ما بوده چيزى است كه حركاتش در جريان تاريخ تكرار مى شود، اختلال و كندى و فساد و انحلال بر آن عارض مى گردد بى آن كه اعتلا و رشدى بيابد. ما همچون موجودى طبيعى از خويشتن آگاه نيستيم و همچون رويداد زيستى ، خود را نمى شناسيم . با ساختار تعالى شناختى خويش ‍ است كه از خودمان و از موجوديت طبيعى و رويداد زيستى خويش آگاه مى شويم و بالاتر از آن براى چگونگى زيستن و مردن ، مهرورزى و پرستش ، نفرت و پرخاشگرى و تنظيم عواطف هيجانات تصميم مى گيريم و نحوه هر يك از آن ها را گزينش مى كنيم و در اين ماجرا (خود) را باز مى آفرينيم .
اهميت زيستن ما وابسته به اين واقعيت است كه پايه و مقدمه اى براى رشد و تعالى يعنى فرا رفتن از زندگى جانورى به زندگى انسانى و سپس به حيات طيبه است . پس هر مانع و سدى در راه زيستن ما در مقدمه ضرورى رشد و تعالى ما اخلال مى كند و به طور غير مستقيم سدى در راه آن مى شود.
بنابراين آزادى در محيط طبيعى ارزش خود را از آنچه بر پايه و مقدمه اى براى رشد و تعالى يعنى فرا رفتن از زدگى جانورى به زندگى انسانى و سپس به حيات طيبه است پس هر مانع و سدى در راه زيستن ما در مقدمه ضرورى رشد و تعالى ما اخلال مى كند و به طور غير مستقيم سدى در راه آن مى شود.
بنابراين آزادى در محيط طبيعى ، ارزش خود را از آنچه بر پايه زيستن يا زندگى جانورى استوار است مى ستاند. اين آزادى دروازه اى ات كه از آن گام در مسير انسانيت زده سپس قدم بر صراط مستقيم تقرب الى الله مى نهيم . وقتى طبيعت را فتح كرديم راهمان به سوى كرامتى در نظام هستى گشوده خواهد گشت . اين است معنى و ارزش آزادى در محيط طبيعى .
آزادى در محيط طبيعى يا امنيت زيستى ، يكى از شروط و نه شرط كافى نيل به ساير آزدى ها و سير تقرب است . بسا كسانى كه غلبه بر طبيعت را وسيله تخريب محيط زيست يا تهديدى عليه بشريت و عليه صلاح و خير و فضيلت مردمان ساخته اند. دنيا دارانى بوده و هستند كه ثروت ، قدرت و دانش و مهارتشان را عليه خود و عليه ديگران به كار برده اند. خانه ساختار تعالى شناختى شان را بر سر خودشان ويران كرده اند. مستكبرانى يافت شده اند كه از كشتار مردم پاك و بيگناه و انهدام خانه و آبادى و مسجد و معبد التذاذ يافته اند. و از آدميان كسى هست كه سخنش درباره زندگى دنيا تو را به شگفت آورد و خدا را بى آنچه در دل دارد گواه مى گيرد حال آن كه او سرسخت ترين دشمن است و چون روى از تو بگرداند در زمين بگردد تا در آن فساد انگيزى و كشتزار و نسل ها را به تباهى كشد و خدا فساد را دوست نمى دارد و چون به او گفته شود كه از خدا بترس او را غرور گنهكارى بگيرد. پس دوزخ او را كفايت كند و به راستى چه بدبسترى است .
از مقدمه هايى كه گذشت چنين نتيجه مى گيريم : آزادى در محيط طبيعى نه تنها ارزشى در برندارد و منشا خير و فايده اى براى ديگران نمى شود بلكه در اكثر موارد رفاه مترفان و مستكبران موجودات بلايى هولناك و مصائبى پايان ناپذير را براى ساير مردم فراهم مى آورد. دومين ويژگى اين نوع آزادى ، آن است كه بر خلاف مثلا آزادى در محيط درونى ، غالبا اهدايى و عاريتى است نه اكتسابى و اصيل و مايه رشد. اكثريت افرادى كه طى تاريخ به ويژه تاريخ جديد از محيط طبيعى آزاد شده اند در رويداد آزاديشان مشاركتى نداشته اند و آزادى به گونه كيفيتى از شخصيت آنان نيست بلكه خاصيتى از رابطه شان با طبيعت است . آنان در واقع نجات داده شده اند نه اين كه خود را نجات داده يا آزاد كرده باشد كه آنان منجى خود نبوده اند. حال آن كه آزاد شدن به معنى تعالى شناختى آن ، آزادى اصيل ، شروطى دارد كه عبارتند از: 1- آگاهى از نوع و چگونگى اسارت . 2- تصور آزادى كه نقطه مقابل اين نوع اسارت است . 3- اراده تحقق بخشيدن به آن تصور. 4- اميد بستن به نيل و كسب آن . 5- انتظار فعال و مجاهدانه رخدادش . 6- تلاش ‍ فكرى و علمى در راهش . مجموعه اين شروط در انسان هاى برجسته اى تحقق يافته كه يا علوم طبيعى را پيشرفت داده اند، يا روحيه اختراع داشته اند، يا با بهره گيرى از علوم طبيعى جديد به اختراع مرتب و از روى نقشه همت گماشته اند و يا در ايجاد سازمان كار نقشى ايفا نموده اند، و به هر حال توانسته اند مواد خام و نيروهاى طبيعى را وسيله ساختن ابزار و كالا كنند، آن هم به منظور رهايى خود و ديگرن از اسارت حيوانى در چنگ طبيعت و زنجير ضرورت هاى طبيعت تا مردمان از رنج هاى روزانه برهند و آسان و راحت زندگى كنند. اينان انسان هاى فنى اند، انسان هايى كه آن چه را در طبيعت هست به شكلى كه يافت مى شد نمى پذيرند، بلكه آن ها را از نظر فايده اى كه براى آسان زيستن و بهتر زيستن دارند مى نگرند و آن گاه مى انديشند و مى كوشند تا شكل آن ها را چنان دگرگون سازند كه مناسب زيستن راحت و آسان باشد.
وقتى در اين راه به موفقيت رسيدند هم خود آزاد شده رشد مى يابند و هم منجى ديگران مى شوند و اين بدان سبب است كه قواعد فنى به گونه اى هستند كه مى توان آن ها را آموخت و در مورد مشابه و همسان بكار برد. فن ، به عنوان چيز آموختنى ، روشى را به دست مى دهد كه براى رسيدن به هدفى معين سودمندتر از هر روش ديگر است . يعنى با هدف تناسب تام دارد و نيز با به كارگيرى آن مى توان از فعاليت زيادى و غير ضرورى به مقصود رسيد. فن از اعمال و وسايلى تشكيل مى يابد كه آدمى خود كشف و اختراع كرده است و مى تواند آن ها را هر چند بار و با هر مقدار كه بخواهد بكار ببرد. به همين سبب ميان آن عمل آفريننده اى كه منجر به اختراع شده را از راه تكرار و به منظور توليد كميت بيش تر به كار مى برد، فرق ماهوى فاحشى وجود دارد.
اين اعمال فنى كه تكرار يك روش اختراع شده است و توسط توده هاى عظيمى روزانه انجام مى گيرد نه تنها مايه رشد نيست بلكه حتى سبب فقر روحى و معنوى مى شود، كارى است كه چون با فعاليت روحى و فكرى همراه نيست آگاهى و معرفت عاملش را نمى افزايد و فرد عامل را يا در ناآگاهى فرو مى برد و يا سبب زوال آگاهى اش مى گردد.
در اينجاست كه پرسش اصلى حيات بشر پيش مى آيد: از سطح انسانيت فراتر مى رويم يا از آن پست مى شويم ؟ اعمالمان به قرب خدا مى انجامد يا به بعد از او منتهى مى شود؟ پاى دين و اخلاق و معنويت به ميان مى آيد و مساله فوق العاده مهم امكان هاى معنى كار و ارزش معنوى مطرح مى گردد.
شروط آزادى اصيل در محيط طبيعى ، در هر كسى يافت نمى شود. يك نگاه به تاريخ معاصر و جديد پيشرفت علمى و فنى جهان ، ما را به اين يقين مى رساند كه اكثريت كسانى كه محيط طبيعى را هموار ساخته اند به انگيزه علائق پست بدان پرداخته اند. اشراف غاصب ، استثمارگر، سلطه گر، كشورهاى اروپايى كه فراغت بسيار و تمكن مالى هنگفت داشته اند در اين پيشرفت سهم بزرگى گرفته اند. (هوس هاى شخصى و اشتياق هاى بعضى افراد كه گاه به ديوانگى مى ماند، خصوصا گردآورى اشيا گوناگون و مهارتى كه در اين كار يافتند و رقابت هايى كه با هم داشتند به كسب شناسايى و علم يارى كرد. چنين مى نمايد كه كار و كوشش عمده بسيار بزرگى از آدميان كه همه رشته ها و همه چيزها را در برمى گرفت ، چه خواسته و چه ناخواسته ، براى رسيدن به هدف شناسايى ندانسته اى به هم پيوسته بود.(137)) در بحث از انگيزهايى كه سبب پيدايى علوم جديد شده اند، محققان بزرگ گفته اند كه منشا علوم جديد، قدرت طلبى بوده است . قدرت طلبى ، سبب تمايل به فن يا تكنولوژى و چيرگى بر اشيا و نيروهاى طبيعت و منابع آن مى شود و پيشرفت فنى را به بار مى آورد. ميل به سر در آوردن از نحوه كار طبيعت را نيز به وجود مى آورد. اين ، ممكن است با خواست حق گرايانه و كمال جويانه معرفت و دانش و دانايى اشتباه نشود. قدرت طلب و كسى كه مى خواهد در جريان شناسايى طبيعت و غلبه بر آن بر ثروت و شهرت و لذت دست يابد اين شناسايى و دانش را نوعى تجسس عليه دشمن و گونه اى از عمليات شناسايى در نبرد با موجودات به منظور چيرگى بر آنها و استفاده از آن ها و استثمار تلقى مى نمايد.
اين علايق پست و كاركرد حاصل از آن ها را زمانى بهتر و دقيق تر خواهيم شناخت كه آن را با كاركرد صاحبان علايق عاليه مقايسه نماييم . محققان عالى مقام حقگرا نسبت به طبيعت موضعى اخلاقى دارند. مى خواهند بدانند كه طبيعت چه مى كند و در آن چه روى مى دهد و چرا روى مى دهد؟ اين عشق به دانايى توام با خير خواهى هرگز در پى تخريب محيط زيست نيست بلكه آن را ثروتى براى نوع بشر و نسل هاى آينده مى داند و به قدر حاجت امروزى بشر از آن بهره برمى دارد آن هم به روشى مهرآميز و بى آنكه تا سر حد امكان لطمه به طبيعت و مخازنش وارد آيد. اين به كلى غير از قدرت طلبى و حمله به محيط زيست است .
قدرت طلبان و سرمايه پرستان برخلاف حقگرايان ، نه تنها به منابع و نظام محيط زيست رحم نمى كردند بلكه از آدميان بى خبر و بيگناه به عنوان (موش آزمايشگاهى ) تا مدت هاى مديد استفاده مى كردند. امروزه هم منحطان امريكايى سلاح هاى مرگبار جديدشان را بر روى اهدافى از مردم عراق و مردم بالكان آزمايش مى كنند. شناسايى و توانايى يا علم و فن حاصل از چنين جنايات وحشت انگيزى گرچه به پيشرفت علم و فن كمك مى كند، اما براى مرتكبانش جز اسارت افزون تر اثرى به بار نمى آورد.
از اسارت در محيط طبيعى به مغاك اسارت هايى ژرف تر
تا كنون سخن درباره ارتقاى آدميان از پستى اسارت به بلنداى آزادى مى رفت و به عكس درباره سقوطش از بلنداى آزادى به مغاك اسارت . اينك در بحث درباره آزادى در محيط طبيعى به جايى رسيده ايم كه ناگزير بايستى از واقعيت تلخى ياد كنيم كه سقوط از يك اسارت به پستى اسارتى يا اسارت هايى ژرف تر و بدتر باشد.
جامعه هاى اروپايى و امريكاى شمالى از سيصد و پنجاه سال پيش در سير رهايى از جنبه منفى و مهلك طبيعت و كسب موفقيت هاى خيره كننده در زمينه تسلط بر طبيعت ، به جاى اين كه آزادتر شوند به اسارت هاى ژرف ترى سقوط مى كنند. به طورى كه متفكران همان جوامع به ويژه در نيمه قرن بيستم احساس مى نمايند بشريت در آستانه مصيبتى هولناك قرار گرفته است و بيم آن مى رود همه چيزهايى كه بشر طى هزاران سال چه از نظر نحوه كار و توليد لوازم زيستن و چه از نظر طرز فكر به دست آورده است يكباره از بين برود. كارل يا سپرس مى گويد: (زمان حاضر، دوران مصيبت است ، دوران فقر روحى و فقر انسانيت و فقر محبت و فقر قدرت خلاقه است ... ما البته خوشوقتى و خرسندى كاشفان و مخترعان را مى فهميم . اما در عين حال آنان را هم چون عاملان و كارگزارانى مى بينيم در سلسله جراين آفرينش بى نام ، كه در آن هر حلقه ديگر بسته است ، و آنان كه در اين جريان سهمى دارند به عنوان بشر تاثير نمى بخشند و عظمت روح فراگير را در آنان نمى توان ديد. با وجود كه خود روح ، اسير جريانى فنى است ، جريانى كه حتى بر علوم نيز چيره روز به روز و نسل به نسل سخت تر مى شود: ابلهى پژوهندگان طبيعت ، در امور بيرون از رشته تخصص يشان از اينجا ناشى است ، هم چنين است درماندگى اهل فن در امور بيرون از وظيفه هايشان كه در نظرشان وظيفه هاى نهايى اند، حال آنكه در واقع و به خودى خود چنين نيستند. ناخرسندى نهان دنياى ما هم كه روز به روز از انسانيت دورتر مى شود از همين جاست ... براى عصر خودمان عصر مشابهى در دوره فنى ديگرى مى يابيم كه درباره اش مدركى نداريم : آن دوره ، دوره اختراع ابزار كار و استفاده از آتش ‍ است ، دوره اى كه در در آن آدمى با جهشى كلى شرايط تازه اى براى امكانات خود يافت ... فن تكنيك عملى است كه به واسطه آن ، انسان بهره مند از علم بر طبيعت چيره مى شود تا به هستى خود چنان شكلى بدهد كه از دشوارى هاى زندگى رهايى يابد و محيط خود را به صورتى سازگار با سليقه اش درآورد. اينكه طبيعت بر اثر فن به چه صورتى درمى آيد، و در عمل فنى انسانى ، چگونه در خود انسان اثر مى بخشد و به عبارت ديگر نحوه كار آدمى و نحوه سازمانى كه آدمى براى كار خود پديد مى آورد و نحوه شكل دادن به محيط چگونه خود آدمى را دگرگون مى سازد، خود پايه اى براى تاريخ است ...
وابستگى آدمى به طبيعت به يارى فن به نحو تازه اى عيان شده است . بر اثر چيرگى خارق العاده اى كه آدمى بر طبيعت يافته ، اين خطر پيدا شده است كه طبيعت ، آدمى را به نحوى زبون سازد كه حتى در روزگاران گذشته نيز مانند آن تصور نمى شده است . طبيعت ، از طريق طبيعت انسان فنى ، با استبدادى به مراتب بيشتر از پيش بر انسان فرمان مى راند. خطر اين است كه آدمى در زير فشار طبيعت دومى كه به عنوان طبيعت خودش پديد آورده است خفه شود، هر چند كه در برابر طبيعتى كه هنوز نتوانسته است بر آن چيره گردد در حال كوشش دايم براى زندگى ، نسبتا آزاد به نظر مى آيد.
فن زندگى روزمره آدمى را در محيطش از بن دگرگون ساخته و نحوه كار آدمى و جامعه انسانى را به راه تازه اى سوق داده است . فرد در ميان توده گم شده ، زندگى شكل ماشين يافته و كره زمين به صورت كارخانه درآمده است . بدين سان آدمى از هر قرارگاهى جدا شده است : ساكن كره زمين است بى آنكه وطنى داشته باشد. ادامه رسوم و عادات از دست رفته است و روح و معنويت به مشى ها آموختنى ها و به پرورش و تمرين براى آمادگى به انجام كارهاى (به درد بخور) تنزل يافته است .
اين دوره دگرگون ، فعلا دوره ويرانى است . ما امروز در وضعى به سر مى برم كه در آن يافتن شكل درستى براى زندگى غير ممكن است . چيزى حقيقى و شايان اعتماد كه بتواند براى فرد خودآگاه قرارگاهى باشد، به ندرت از سوى دنيا عرضه مى شود.
از اين رو فرد يا به درد ناخرسندى از خويشتن [ سرزنش وجدان ] دچار مى شود، يا خود را به كلى فراموش مى كند و به صورت مهره ماشين (توليد يا جامعه ) در مى آيد، بى هيچ انديشه اى تسليم وجود زيستى خود مى شود، افق گذشته و آينده را گم مى كند [ نمى بيند] و در تخته بند تنگ زمان حال اسير مى افتد: بى وفا به خويشتن ، قابل تعويض با هر كس ديگر، قابل استفاده به هر منظور، پاى بسته در دايره تنگ يقينى كاذب ، يقينى ناآزموده ، و بى حركت و عارى از ديالكتيك ، كه به آسانى دگرگون مى تواند شد.(138)
******************
برتراند راسل هم مى گويد: (آزادى از اسارت در دست طبيعت نظرا انسان را در انتخاب هدف هاى خود به اندازه اى كه در هيچ يك از ادوار سابق ميسر نبوده توانا ساخته است . گفتيم (نظرا )؛ زيرا قواى محركه و تمايلاتى كه جزو طبيعت انسان است ، چگونگى رفتار او را قطع نظر از احتياجات طبيعى [ زيستى ] امروزى اش تعيين مى كند. امروز فقط قسمتى از آن چه را كه ملتى به مصرف افزايش جمعيت نمى رساند، صرف رفاه و آسايش خويش مى كند و قسمت بسيار عظيمى از نيروى خود را به كشتن مردم ديگر يا تهيه وسايل كشتن آنان يا پرداخت مزد و بيمه به كسانى كه سابقا مردم را كشته اند (نظاميان بازنشسته يا از كار افتاده ) اختصاص ‍ مى دهد.
در ايالات متحده آمريكا، تقريبا يك پنجم توليد ملى ، صرف تجهيزات نظامى مى شود. بنابراين ، آزادى از قيد اسارت در چنگال طبيعت را به هيچ وجه نمى شود مطلقا نعمت دانست ، نعمت است تا آن جا كه توانايى يا آزادى عملى كه در نتيجه آن نصيب ما مى شود افزايش فعاليت در امور مفيد به حال نوع بشر را براى ما ممكن مى سازد، ولى در آن جا كه صرفا به غريزه جنگجويى مجال عمل مى دهد، نه فقط هيچ فايده اى نمى رساند، بلكه به عكس كاملا مضر هم هست . اشخاصى قصه هاى شيرينى از به كارگيرى انرژى اتمى در صنعت و صرفه جويى هاى حاصل از آن نقل مى كنند. اين صرفه جويى ها، اگر دنيا به همين وضعيت سياسى امروز باقى بماند، جز زيان حاصلى نخواهد داشت ، زيرا در نتيجه آن ، قسمت عظيمى از همان نيروى انسانى صرفه جويى و ذخيره شده به مصرف كشتن و جنگ خواهد رسيد.
اين مثال به خوبى نشان مى دهد كه چگونه تسلط انسان بر طبيعت ، مسؤ وليت و وظايف تازه اى برايش به وجود مى آورد.
اگر انسان خود را لايق متناسب شدن با اين وضع نشان ندهد، سراسر نهضت علمى و جنبش علمى صنعتى جز بدبختى چيزى به بار نخواهد آورد و شايد نوع بشر را به بن بست بكشاند... علم و دانش عملا وسايل مبارزه با دشمن غير انسانى [ عوامل مضر و مهلك طبيعى ] را به دست مى دهد ولى نمى تواند براى مبارزه با دشمن انسانى و يا براى مبارزه با قسمتى از روح خود شخص [ بخش ‍ منفى ساختار آدمى ] كه او را به جاى حيات به طرف مرگ سوق مى دهد، وسيله فراهم كند.
به عبارت ديگر، مسايل راجع به مبارزه انسان با طبيعت را تا حدودى كه آن مسايل قابل حل باشد، مى توان به وسيله علوم طبيعى حل كرد، ولى آن ها تنها مسايلى نيست كه انسان با آن مواجه است . براى حل ساير مسايل مورد ابتلاى بشر، روش هاى ديگرى لازم است .(139)
بيان علمى و انسان شناختى وضعيت انسان باخترى اين است كه واقعيت هاى به ظاهر متفاوت آزادى در چند محيط، از جمله آزادى در محيط طبيعى ، در وجود فرد تحقق مى يابد و رشدهاى متنوعى در اوست ، نسبت به عوامل محيطى ، ليكن در وجودش مرتبه اى يكسان ندارند. براى مثال وقتى در محيط طبيعى آزاد شد باز يك جانور آزاد از قيود و ضرورت هاى محيط طبيعى است نه بيش .
تمايزى كه نسبت به حيوان مى يابد يك خاصيت فريبنده و گول زننده هم دارد و به اين پندار باطل مى كشاند. كه گويا به يك امتياز و ارزشى نسبت به حيوان دست يافته است . حال آن كه مى دانيم هر تمايزى بالضروره يك امتياز و فضيلت نيست . آزادى در محيط طبيعى يا غير طبيعى به او نوعى توانايى غير طبيعى بخشيده است و ارزش آن بستگى دارد به كاربرد بعدى اين توانايى در مورد خودش ، همنوعانش و محيط زيستى كه از آن آزاد شده است . آزادى در دو محيط اجتماعى و بين المللى هم يك توانايى است و بستگى به اين دارد كه اين سه توانايى در (محيط درونى ) او به چه كار مى آيد؟ به كار كفر و خيم و استكبار، و انواع ديگر انحطاط يا به كار ايمان و تعالى و رشد و تقرب ؟
در آزادى از ضرورت هاى نامساعد محيط طبيعى ، در امر زيستن و زندگى جانورى (آزاد) مى شويم و نه اين كه راه رشد و تعالى ما در محيط درونى هموار شده باشد. آزادى در محيط طبيعى تا با آزادى در محيط درونى توام و متوازن نشود و با دو آزادى ديگر تعادل نيابد، با آزادى به معناى رشديابى نيست و يا به ضد رشد تبديل خواهد شد.
رشد و تقرب ، همزمان و به طور متوازن در چند محيط تحقق مى يابد. چنين رشد و تقربى كه مستلزم آزادى هاى متوازن است ، پايدار خواهد بود.
در تابستان 1381، اينياسيو رامونه ، روزنامه نگار مشهور فرانسوى به بشريت هشدار مى دهد كه تواناترين دولت مدرنيته يعنى امپراتورى آمريكا در سه جبهه پهناور جهانى به آنان حمله ور شده است .
به اعتقاد (رامونه ) كه در ماهنامه (لوموند ديپلماتيك ) فعاليت دارد. اولين جبهه اقتصادى است . و به اين علت كه به مجموع بشريت مربوط مى شود مركز سه جبهه را تشكيل مى دهد. اين جبهه كماكان تحت هدايت آنچه كه حقيقتا بايد يك (محور شرارت ) ناميده شود، قرار دارد و از صندوق بين المللى پول ، بانك جهانى و سازمان تجارت جهانى ، تشكيل مى شود. محور شيطانى فوق ، ديكتاتورى بازار، سلطه بخش خصوصى و كيش بهره ورى را كماكان به جهان تحميل مى كند و موجبات به وجود آمدن آسيب ها و خساراتى وحشتناك در سراسر كره زمين را فراهم مى آورد - كه از جمله آن ها مى توان به ورشكستگى تخلف آميز و گسترده شركت (انرون ) بحران مالى در تركيه ، فروپاشى اقتصاد آرژانتين ، تخريب محيط زيست جهان و... اشاره كرد.
به اعتقاد به روزنامه نگار فرانسوى ، اين حقيقتا يك رسوايى بزرگ است كه سران كشورها و دولت ها به ويژه رهبران اتحاديه اروپا حاضر نيستند اقدامات لازم را در جهت توسعه كشورهاى جنوب اتخاذ كنند اقداماتى كه مى تواند دو سوم بشريت را از فقر برهاند و حداقل آن لغو كامل بدهى كشورهاى فقير، ايجاد نظامى سخاوتمندانه ، درست و منصفانه براى بازپرداخت بدهى كشورهاى جنوب ، تعيين ضمانت هايى براى آن كه سرمايه گذارى هاى آينده در شرايط رضايتبخش انجام گرفته و در راه توسعه اى پايدار مورد استفاده قرار گيرند، وادار كردن كشورهاى ثروتمند به اختصاص دست كم 7 درصد از ثروت خود به توسعه ، متعادل ساختن مقررات تجارى ميان شمال و جنوب ، تضمين حاكميت غذايى كشورها، كنترل جريان هاى غير منطقى سرمايه ها، ممنوعيت اسرار بانكى ، غير قانونى شمردن بهشت هاى مالياتى و بالاخره ، اجراى يك نظام مالياتى بين المللى براى معاملات مالى است .
جبهه دوم كه مخفى ، خاموش و نامرئى است ، جبهه ايدئولوژى است . از ديدگاه (رامونه ) يك صنعت واقعى (متقاعد سازى ) با همكارى فعالانه دانشگاه ها، موسسات پژوهشى معتبر (بنياد هريتيج ، موسسه امريكن اينترپرايز، موسسه كيتو) و رسانه ها بزرگ (سى ان ان ، فايننشال تايمز، وال استريت ژورنال ، اكونوميست ، كه جمعيتى از روزنامه نگاران خودباخته در فرانسه و ديگر نقاط جهان از آنها تقليد مى كنند) ايجاد گرديده تا سراسر كره زمين را متقاعد سازد كه جهانى سازى ليبرال سرانجام خوشبختى و كامروايى جهانى را به ارمغان خواهد آورد. به اين ترتيب ، نظريه پردازان با تكيه بر قدرت اطلاعات و همدستى سلطه پذران آنچه را كه مى توان يك (استبداد دلپذير) ناميد، بنا نهاده اند.
اين بازى و مانور غير صادقانه را پنتاگون پس از حوادث 11 سپتامبر با تاسيس (دفتر نفوذ استراتژيك ) كه مسئوليت انتشار اخبار و اطلاعات غلط به منظور (تاثير بر افكار عمومى و رهبران سياسى در كشورهاى دوست و دشمن ) را بر عهده داشته است ، آغاز مى كند. به اين ترتيب ، نوعى وزارتخانه اطلاعات زدايى و تبليغاتى همانند تاريك ترين سال هاى (مك كارتيسم ) و جنگ سرد بنيان نهاده مى شود كه وظيفه اش را مانند تمامى ديكتاتورهايى بيرحم و بزدل ، برقرارى (حقيقت رسمى ) تعيين مى كنند. اما اين نخ نامرئى آنچنان (صحيم و مرئى ) جلوه گر مى شود كه دفتر مزبور بناچار در اواخر فوريه رسما منحل مى گردد.
و جبهه سوم كه تا كنون وجود خارجى نداشته ، نظامى است و در فرداى شوك روانى 11 سپتامبر 2001 گشوده شده است . (راموئه ) هدف از ايجاد اين جبهه را نيز تجهيز جهاى سازى ليبرال به يك دستگاه امنيتى رسمى مى داند. آمريكا كه لحظه اى وسوسه شده بود اين ماموريت را به سازمان پيمان آتلانتيك شمالى (ناتو) محول كند، سرانجام تصميم مى گيرد خود به تنهايى مسئوليت آن را بر عهده بگيرد و براى اجراى آن نيز خود را به وسايل و امكاناتى بيشمار و بسيار موثر مجهز سازد. جنگ اخير در افغانستان عليه رژيم طالبان و شبكه (القاعده ) واشنگتن را متقاعد ساخته است كه درخواست يك همكارى نظامى گسترده از متحدان استراتژيك اصلى اش ، يعنى انگليس و فرانسه و يا حتى ناتو، براى ماموريت هايى با اين وسعت غير ضرورى است .
اين رفتار تحقيرآميز نسبت به متحدان در اعلام اخير قصد واشنگتن براى حمله به عراق در آينده اى نزديك - كه بدون مشورت با آنها انجام مى پذيرد- كاملا مشهود است . اعتراض هاى اروپايى - كه خيلى زود هم به خاموشى مى گرايد - به هيچوجه دولت آمريكا را تحت تاثير قرار نمى دهد. چرا كه ، وظيفه مالكين در نظام ملوك الطوايفى ، يا به عبارت ديگر تكليف اقمار يك كشور، سرفروآوردن و تعظيم در برابر خواسته ارباب است و امريكا كه خود را اين ارباب مى داند، از اين پس قصد دارد يك سلطه سياسى مطلق را به اجر گذارد.
امروز اين (امپراتورى خودخوانده ) در عمل مصمم است جهانى سازى ليبرال را محقق سازد. تمامى مخالفان ، متمردان و نيروهاى مقاومت اكنون بايد بدانند كه مبارزه با آنها از اين سه جبهه انجام خواهد گرفت : اقتصادى ، ايدئولوژيك و نظامى . و اين كه ، دوران احترام به حقوق بشر ظاهرا ديگر به سر آمده است و وجود اين (زندان حاره اى ) شرم آور در (گوانتانامو) كه افرادى در آن در قفس ... محبوسند، خود گواه اين مطلب است . (رامونه ) در پايان مى گويد: (محور شرارت ) (صندوق بين المللى پول ، بانك جهانى ، سازمان تجارت جهانى ) چهره واقعى خود را پنهان مى كرده است ، اما امروز ديگر آن را مى شناسيم ...
هشت ماه بعد، ارتش آمريكا در حالى كه فقط دو نوكرش انگليس و استراليا- كه توسط نماينده ملكه انگليس اداره مى شود - وحشيانه ترين تجاوز نظامى و كشتار وحشيانه مردم غير نظامى و زنان و كودكان را با قصد و اعلان رسمى تصاحب عراق و نفت آن مرتكب مى شوند، و آنچه را اين مفسر سياسى و اقتصادى برجسته پيش بينى مى كند عملى مى سازد.
46
دستگاهى از واژه ها در درس پروردگار
نجات : نجات يابى و نجات دهى انسان نجاتبخش ، و مردم آزاد شده
يكى از واژه هايى كه در كلام الهى و دو زبان عربى و فارسى براى تعبير از سير ارادى از اسارت به آزادى بكار مى رود واژه نجات است . اين واژه ، رساترين واژه براى تعبير از آزاد شدن ، رهايى از گرفتارى مهلك ، رشد كردن و فرا رفتن سريع (140) از پلكان تقرب است . اين واژه در اصل به معنى جدا شدن از عوامل مهلك و از پستى و رسيدن به جاى بلند و امن است مانند فرا رفتن از محل پست امواج مرگبار دريا و رودخانه به فراز ساحل .(141) بعد براى ارتقا از حالت غم و اندوه (142) و بدتر از آن ، اندوه شديد - هولناك الكرب العظيم - به حالت شادى و آرامش به كارگرفته مى شود.(143) سپس براى جدايى از هر گونه پستى و رذيلت و قرار گرفتن در بلنداى علمى و اخلاقى و معنوى (144) و رهايى از زندان (145) و هر گونه اسارت ، تحت سلطه بودن ، ذلت شكنجه شدن و آزار ديدن و عذاب اين جهان و زندگى پس از مرگ : برزخى و قيامت ، به كار مى رود.
نجات از محيط فاسد و مردمى كه به مفاسد جنسى آلوده اند: (و نجيناه من القريه التى كانت تعمل الخبائث (146) از حاكميت و اسارت مردم ستمكار(147) از چنگال عذاب خوار كننده و پستى آور، از فرعون ،(148) نجات از فرهنگ پست و رسوم عادات و آيين و عقايد باطل و فاسد كننده (149) نجات از (فرعون و عمل - سياست و قانونگذارى و حكومت - او(150)) نجات از مردم كافر و محيط زندگى و حاكميت آنها،(151) از دار و دسته فرعون ،(152) نجات از استيلا، حاكميت و استعمارگرى دشمن ،(153) بالاخره نجات از زندگى پست كه موجب (عذاب اليم ) آخرت است .(154)
خداوند با اين فرمايش ؟ هر پيامبرى به (نجات ) دعوت مى نمايد و مردم را فرا مى خواند،(155) اين حقيقت پرشكوه را اعلام مى دارد كه هدف از بعثت پيامبران و الهام كتاب آسمانى ، يارى بشر براى ارتقا از تمامى حالات اسارت ، انحطاط، بعد از خدا، ذلت ، مرگ معنوى و آزار و قرب و امنيت يا ايمنى است ؛ و اين حقيقت كه دين ، آموزه هاى آزادى و تقرب به خداست .
هم چنين وقتى از ارجمندترين نعمت هايى كه به مردم داده ياد مى فرمايد به نجات آنان اشاره مى نمايد: (و آن گاه كه شما را از دار و دسته فرعون كه بدترين آزارها را به شما مى رساندند نجات داديم ، (شما را از جنگ دشمنانتان نجات داديم )، (آنگاه پيامبرانمان و كسانى را كه ايمن آوردند نجات مى دهيم . بدينسان سزاوار ما اين است كه مومنان را نجات بخشيم ،(156) و انجينا الذين آمنوا و كانوا يتقون (157)) با عنايت به نجاتبخشى خدا و سريان اين حقيقت بر سراپاى نظام هستى و جوامع بشرى ، امام زين العابدين به درگاه خدا چنين دعا مى كند: (پس اى ولى و اى سرور من ، تندرستى مرا و آنچه صلاح من است و رهايى مرا از آنچه بدان گرفتارم از شمار مقدرات و حوادثى قرار بده كه در مورد من قطعيت بخشيده اى چون من براى دفع آن عواملى كه در تندرستى ، صلاح اخلاقى و رهايى من اخلال مى كنند كسى را جز تو ندارم و نه جز به تو اعتماد و اتكا مى كنم ... و غم شديد مرا بزداى ).(158)
در اين آيات كريمه ، واژه نجات ، فقط براى بيان سير ارادى انسان از حالت اسيرى و گرفتارى و زير سلطه سياسى ديگرى بودن و پستى به حالت والاى آزادى به كار مى رود بلكه براى بيان رفع اسارت و گرفتارى و پستى از ديگران هم استعمال مى شود يعنى براى تعبير از نجات دادن و نه نجات يافتن .
كاربرد اخير نجات - به صورت نجات دادن - اين توهم را پيش مى آورد كه سير از اسارت به آزادى ، امر ارادى نيست و گاه اتفاق مى افتد كه ديگران آزادى ما را تحقق مى بخشند. اما بايد توجه داشت كه نجات دادن يك انسان توسط ديگرى به معناى اين نيست كه ديگرى به جاى او تصميم به آزاد شدن وى گرفت آزاد شدنى كه فرايندى ارادى و تواءم با تحول تكاملى و سير به سوى بهترى و برترى است . نجات دادن همواره به اين معنى است كه كسى ما را به نحوى از انحاء كمك مى كند تا با عوامل مخل و مفسد محيط و آثار آنها بهتر و كارسازتر مبارزه كنيم يا اخلال و افساد آنها را خنثى كرده عقيم مى نهد و يا آنها را بكلى از ميان مى برد و از محيط ما مى زدايد. در چنين مواردى بهترين كمك آن است كه كسى راه دفع و نابودى عواملى مخل و مفسد، و فن مبارزه آزاديبخش را به ما بياموزد. معرفت به اين راه ، و دانستن فن مبارزات آزاديبخش در چهار محيط، درونى ، اجتماعى ، بين المللى ، و طبيعى ابزار و وسيله ضرورى آزادى و سير تقرب الى الله است . يا خروجمان از ظلمات و آگاهيمان از راه و فن به نور در آمده مجهز به اين وسيله مى شويم . اين مجهز شدن به علم و فن مبارزه آزاديبخش ، نعمتى گران است از خدا به ما.
الله ولى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور(159) و اين را از طريق كتاب آسمانى يا پيام و درس هايش انجام مى دهد، كتابى كه يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه (160) و توسط پيامبران و كسانى كه آن پيامبر خبرآور كتاب آسمانى نخوانده اى را پيروى مى كنند كه او را نزد خويش در تورات و انجيل نوشته مى يابند كه آنان را به كار پسنديده دستور مى دهد (امر به معروف ) و از كار ناپسند باز مى دارد. (نهى از منكر) و نعمت هاى پاكيزه را براى آنان حلال مى شمارد. و چيزهاى پليد را بر آنان حرام مى كند و الزامات فشارنده و تحميلى (اصر) و پندهايى (اغلال ) را كه بر پيكرشان است فرو مى گسلند و الغا مى كند پس كسانى كه به او ايمان آوردند و تاءييدش كردند و يارى اش ، دادند و نورى (پيام و آموزه هاى الهى ) را كه با او فرستاده شد، پيروى كردند، آنان همان رستگارانند).(161)
بدين سان رسالت پيامبران كه كمك به فلاح مردم ، يعنى موفقيت آنان در سير تقرب الى الله و تخلق به اخلاق الهى است با يارى كردن آنان در سير انتقال از انواع اسارت به انواع آزادى و عروج به علو مرتبه معادل و مرادف است . پيامبرانى كه هدايتگر و آموزنده چگونگى سير تقرب به مردمند، آزاديبخش و نجات دهنده آنان به شمار مى آيند.
پيروان پيامبران ، به ويژه علماى پرهيزكار و صالح امت اسلامى كه به فرموده نبوى نظير انبياى بنى اسراييلند با آموزش سير تقرب الى الله به مردم و ايجاد محيط مساعد اجتماعى و برپايى حكومت اسلامى تلاش دارند مردم را از حالات پست اسارت به كيفيات ارزنده و عالى (آزادى ) ارتقا بخشند: (و آن شخصى كه ايمان آورده بود، گفت : اى هم وطنان من ! از من پيروى كنيد تا شما را به راه رشد و عروج برسانم . هان اى هم وطنان ! واقعيت جز اين نيست كه اين زندگى پست (دنيا) يك برخوردارى است و بى گمان آخرت (زندگى پس از مرگ ) است كه سراى قرار است . كسى كه كار بدى كند، جز مانندش را كيفر نبيند و كسى كه كار شايسته اى كند، مرد باشد يا زن ، در صورتى كه مومن باشد، چنين كسانى به بهشت درآيند و در آن بدون حساب روزى داده شوند.
اى هم وطنان من ! شگفتا كه من شما را به نجات (عروج از اسارت به آزادى ) مى خوانم و شما مرا به آتش مى خوانيد، مرا دعوت مى كنيد به اين كه به خدا كافر شوم و آن چه را بدان علمى ندارم ، شركش بينگارم ، حال آن كه من شما را به سوى آن مقتدر آمرزگار فرا مى خوانم .(162))
در سير تقرب به خدا و پشت سر نهادن حالات مختلف اسارت و نيل به آزادى ها مرم از زندگى هاى پست به زندگى انسانى و از اين يك به حيات طيبه عروج مى كنند: (من عمل صالحا من ذكر وانثى و هو مومن فلنحيينه حياه (163)) هر كس ، چه مرد و چه زن كه عمل صالحى انجام دهد، در حالى كه مومن باشد به يقين او را زندگى مى بخشيم ، زندگى طيبه .
نجات يابى ما و نجات بخشى خدا
در سير تقرب كه با تغيير احوال و كيفيت انسان به گونه اى خاص و معين صورت مى پذيرد انسان آگاهانه و با عزم و سعى محيط را دگرگون مى سازد به اين نحو كه عومل مخل و مفسد را تضعيف ، كم اثر، خنثى ، بى اثر، و يا نابود مى گرداند تا بر اثر مساعى وى ، يا يك گروه اجتماعى ، شرايط جديدى در سه محيط طبيعى ، اجتماعى و بين المللى به وجود مى آيد كه اختصاصى به موجدش ندارد. هر كوششى كه فاعلان اجتماعى در اين زمينه به عمل آورند، خواه ناخواه در زندگى و رفتارهاى مردمى كه در همان محيط به سر مى برند، اثر مى گذراد و آنان كم و بيش از همان رهايى يا سهولتى كه براى آفرينندگان شرايط جديد در زمينه رشد و تعالى پديد آمده است ، برخوردار مى گردند به كوتاه ترين بيان ، نجات فاعلان اجتماعى به نجات ساير مردم مى انجامد. در اين جا ما با دو پديدار يا واقعه متفاوت روبه رو هستيم .
الف - نجات يافتن
ب - نجات دادن
يكى پديدار آزادى اى كه فرد يا گروهى با اراده خويش در محيط به نفع اصلاح خويش پديد مى آورند، و ديگرى پديدار آزادى اى كه فرياد يا مردمى بدون اراده يا كوچك ترين تلاشى نصيب مى برند. وضع و ويژگى هاى تعالى شناختى دسته نجات يافتگان اخير با دسته اول كه آفريننده آزادى در محيط باشند، به كلى متفاوت است .
حالت ميانه اى هم يافت مى شود، به اين معنى كه گروه دوم تحت تاثير گروه اول طالب آزادى مى شود و تلاشى هم به عمل مى آورد، اما عمده پيروزى مديون دسته اول است . از نظر تعالى شناختى هر فردى مرتبه و جايگاه خود را در تغيير تكاملى محيط يا در (تحول انقلابى ) داراست ، مرتبه و منزلتى كه با ديگران متفاوت است ، چنان كه مرتبه و منزلت يكى هزاران درجه پايين تر از ديگرى است .
در بعثت ها، پيامبر پيشتاز راه آزادى است . زيرا پيشتاز راه هدايت و صراط مستقيم ديندارى است . اين كه خداوند موساى كليم را (اول المومنين ) مى خواند به همين دليل است . ايمان به خدا، توحيد، نبوت ، معاد و ساير متعلقات ايمان ، نخستين گام بزرگ - و نه نخستين گام - در طريق آزادى و تقرب الى الله است . لكن همين اولين گام بزرگ را ابتدا موساى كليم برداشته سپس ديگران .
تسليم شدن به فرمان هاى الهى و خود را بر اساس آن تحول بخشيدن ، گام بزرگ ديگرى است كه باز پيامبر پيش از ديگران بر مى دارد تا (اول المسلمين ) مى گردد. (قل انى امرت ان اكون اول من اسلم و لا تكونن من المشركين ) بگو: به راستى من دستور دارم كه نخستين كسى باشم كه تسليم مى شود و اين دستور كه هرگز از مشركان مباش .(164) (و دستور دارم كه اولين تسليم شونده (به احكام خدا) باشم .(165))
پيامبر چون اوامر و نواهى را در خويشتن به كار بست در محيطى درونى به مراتب عالى ترى از آزادى و تقرب نايل مى آيد و چون در مورد موقعيت بين المللى خود به كار بست به آزادى در محيط جهانى دست مى يابد و در اين مجاهدت كه برجسته ترين اعمال سالحه باشد به درجات بالاترى از قرب الهى نايل مى آيد. فتح مكه ، مرحله اى از همين جهاد فى سبيل الله است . فتوحات ديگر، درهم شكستن قدرت هاى مانع رشد و تعالى مردم است .
تعابير و واژه هاى رساى قرآنى براى اسارت و آزادى
با دقت در موارد استعمال واژه هاى آزادى و اسارت ميان مردم در اقاليم و فرهنگ هاى مختلف مى بينيم اسارت بر حالت تحت فشار بودن ، دشوارى زيستن و زندگى ، سختى كشيدن ، با بر دوش داشتن و امثال آن اطلاق مى شود. در بند و اسير بودن هم مرادف دشوارى زيستن است . در مقابل ، آزادى - گذشته از دلالت بر رهايى و بر انتقال از حالت اسارت به حالت آزادى - به حالت عارى از تحميلات ، فاقد بند و زنجير، آسان زيستن ، آسان و بى مانع رشد كردن و نظائرش اشاره دارد.
به همين جهت ، خداوند براى تفهيم و اسارت و آزادى ، در كنار بكار بردن تعابير رسايى چون : (پيامبرى كه ... بند الزامات سيايس - قانونى و زنجيرهايى را كه بر پيكرشان است از پيكرشان مى گسلد و فرو مى نهد)(166) از دو واژه عسر (دشوارى ) و يسر (آسانى ) هم استفاده مى فرمايد.
(ساعة العسرة )(167) زمان يا دوره تنگدستى و فشار دشمن و تهديدهاى مختلف است (عسر) به معنى كمى درآمد و (يسر) به معنى حالت افزايش درآمد است .(168) پس عسرت همان تنگدستى ، كمى درآمد، تحت فشار دشمن و در معرض ‍ تهديدهاى مختلف بودن است و اسارت در محيط طبيعى و محيط اجتماعى ، يا تحت فشار عوامل مخل و مفسد محيط بودن . (عسرى ) به معنى دشوارى - با اسارت مترادف است . و (يسرى ) به معنى آسانى زيستن و آسانى رشد معنوى با آزادى تفاوتى از حيث معنى ندارد.
از طرفى چون چگونگى زندگى پس از مرگ ما تابع اسارت پذيرى ما و آزادى يابى ما در زندگى آزمايشى اين دنياست پس از مرگ يكى از همين دو حالت كلى و عمومى را خواهيم داشت و به دو گروه اسير و آزاد يا در دو عالم (سجين ) يعنى زندان بسيار تنگ ، و ماءواى بهشت بسر خواهيم برد: فاءما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى فسنيسره للعسرى .(169) همانطور كه مكان كافران تبهكار در عالم پس از مرگ ، زندان بسيار تنگ است روزگار آنان نيز روزگار دشوارى است : فاذا نقر فى الناقور فذلك يومئذ يوم عسير على الكافرين غير يسير.(170) مهطعين الى الداع يقول الكافرون هذا يوم عسر.(171)
خداوند در بيان حالت و زندگى تمامى مردم منحط و بى تقرب كه بالضروره اسير عوامل مخل و مفسد محيط درونى خويش و محيطهاى بيرونى اند مى فرمايد: و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا(172) و هر كس از پند من رو بگرداند بدان سبب زيستنى دشوار و پرفشار(173) خواهد داشت .
دو واژه ديگرى كه در قرآن براى تعبير از اسارت و آزادى بكار مى رود (شقاوت و سعادت ) است كه اولى به معناى حالت سختى و فشار، و دومى به معناى حالت آرامش خاطر و آسايش است : فمنهم شقى و سعيد. فاءما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق ... و اما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها.(174)
از آنچه درباره (شقى ) آمده است مى فهميم او كسى است كه خدا، نبوت و وحى ، و معاد را دروغ مى شمارد؛ احكام خدا را اطاعت نمى كند و (طاغى ) يعنى در برابر خدا نافرمان است ؛ و (خودش ) را رشد نداده بدتر از آن ، (خودش ) را آلوده است . طبعا چنين كسى كه از خدا فرمان نبرد از آز درونش پيروى مى كند، از شيطان پيروى و اطاعت مى كند از يك طاغوت ، از يك مستكبر يا دنيادار، به ديگر بيان ، تابع و مطيع عوامل مخل و مفسد محيط است ؛ (اسير و در بند) اين عوامل است و در حالت دشوارى و فشار تحميلات عوامل مخل و مفسد بسر مى برد: قد افلح من زكاها. و قد خاب من دساها. كذبت ثمود بطغواها. اذ انبعث اشقى ها... بيقين كسى كه (خود) را رشد داد پيروز گشت و بيشك كسى كه (خود) را بيالود ناكام ماند. قوم ثمود با نافرمانيش (حقايق مسلم را) دروغ شمرد آنگاه كه شقى - يا اسير - ترينش برانگيخته شد. در اين هنگام رسولخدا به آنان گفت : ماده شتر وقف خدا را بگذاريد آب بخورد. اما او را دروغگو شمرده آن ماده شتر را سر بريدند.(175)
دو واژه ديگرى كه حتى بيش از ساير جفت واژه ها براى اسارت و آزادى بكار مى رود (ذلت و عزت ) است .
واژه عزت در زبان عربى براى بيان واقعيتى كه اينك مورد انديشه و بحث ماست بسيار رساتر از واژه آزادى در زبان فارسى و رساتر از معادلش در زبانهاى همريشه اروپايى و زبان لاتين است . چه ، عزت به معنى قدرت خلل ناپذير در محيط، صلابت و استحكام رخنه ناپذير، و اقتدارى شكست ناپذير است . و مى دانيم كه آزادى را ما براى حالت توانايى در محيط، قدرت غلبه بر موانع و عوامل مخل و مفسد محيط، اثر ناپذيرى از آن عوامل و نظائرش بكار مى بريم . عزت در زبان عربى تمامى اين معانى را افاده مى كند. عزيز آن توانا و مقتدر و رخنه ناپذير و نفوذناپذير محكم و پر صلابتى است كه عوامل مخل و مفسد نمى توانند در زيستن او يا در رشد معنوى او كم ترين اثرى داشته باشند.
در عربى به زمين خيلى سخت و محكمى كه نيش كلنگ در آن كارگر و موثر نباشد (ارض عزاز) مى گويند. عزيز به انسانى گفته مى شود كه دشمنانش به او دسترسى ندارد و هيچ گزند و آسيبى به او نمى توانند بزنند.(176) او در برابر عوامل مخل و مفسد محيط بين المللى و محيط اجتماعى ، مستحكم ، مصون ، و شكست ناپذير است .
وانگهى اين واژه برخلاف ساير واژه هايى كه در كلام الهى در مورد آزادى بكار رفته قابليت و شايستگى آن را دارد كه در مورد خداوند متعال بكار رود: ولله العزة و لرسوله و للمؤ منين عزت ، يا قدرت خلل ناپذير اختصاص به خدا و پيامبرش و به مومنان دارد.(177) فلله العزة جميعا عزت بتمامى و مطلقا متعلق به خداست .(178) پيامبر و يكايك مؤ منان بقدر ظرفيت وجودى خود به عزت دست مى يابند. خداى متعال ، عزيز است اما عزت مطلق . پيامبرش گرانقدرترين قدرت خلل ناپذير در محيط و در عالم بشريت است . هر مؤ منى بر حسب درجه ايمان و خلوص نيت و حجم و گستره اعمال صالحه اش و تنوع آن اعمال و مداومتش در آنها به قدرتى خلل ناپذير در چهار محيط و به كرامت - يا منزلتى - متناسب با آن در نظام هستى نائل مى آيد. در راءس ‍ همه منزلت هاى مومنان ، منزلت پيامبر خاتم است . معصوم بودن او تعبير ديگرى از همين ، عزت ، آزادى و مصونيت در برابر همزات الشياطين و در برابر اثرگذارى تمامى عوامل مرئى و نامرئى ، آدمى و غير آدمى مخل و مفسد چهار محيط است .
حتى سير تقرب مؤ منان و سير تقرب پيامبر اكرم سيرشان از ذلت به عزت و از اسارت به آزادى است . مؤ لف لسان العرب از ابو زيد چنين نقل مى كند: عز الرجل يعز عزا و عزة اذا قوى بعد ذلة و صار عزيزا.(179)
بنابراين عزت يابى يك سير هم هست .
اءعزه - جمع عزيز - به مردم برخوردار از حقوق سياسى و مدنى يا صاحبان آزادى سياسى گفته مى شود؛ و اذله - جمع ذليل - به افراد محروم از آن حقوق ، و اسيران سلطه و تحميلات سياسى حكام : ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة و كذلك يفعلون (180) پادشاهان هر گاه به مدينه اى وارد شوند آن را فاسد مى كنند و اهالى عزيزش را ذليل (- اسير سياسى ) مى كنند و (اين شهرياران ) هم چنين خواهند كرد. (ملوك ) يا گروه اجتماعى بيگانه اى كه در كشورش از حقوق مدنى يا سياسى برخوردار است و بر توده محكوم آن كشور فرمانروا است استعمارگرانى هستند كه به هر كشورى حمله كرده قدم مى گذارند مردم و افراد كشور را از آزاد و صاحب حقوق سياسى به اسير سياسى يا برده تبديل مى كنند. چون با حمله نظامى ، عزيزان يا مردم آزاد آن كشور بر سر يك دو راهى قرار مى گيرند. دفاع و كشته شدن ، يا قبول سلطه مهاجم و ذليل و اسير سياسى آنان شدن . بعدها هم چنين بوده و هم اكنون و دوره استعمارگرى نوين چنين است . حتى وضعى كه در عاشورا و كربلا براى حضرت سيدالشهدا پيش ‍ مى آيد جز اين نيست . ابن زياد با لشكركشى به كربلا امام حسين عليه السلام را در همين وضع و بر سر همان دو راهى قرار مى دهد. مى فرمايد: اءلا و ان الدعى بن الدعى ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة . هيهات منا الذلة ... هان اى مردم ، آن زنازاده پسر زنازاده فقط يكى از دو راه را برايم تعيين كرده است : شمشير (يا كشته شدن ) و ذلت سياسى پذيرفتن . اما اين كه ذلت بپذيريم چقدر بعيد است از ما (من و همراهان من و امثال ما) خدا نمى پذيرد اين ذلت پذيرى را براى ما، پيامبرش نمى پذيرد كه چنين كنيم ، دامان پاك مادران پاك نسل اندر نسل ما [ محيط خانوادگى ما و عوامل طاهر و مطهرش ] اين را نمى پذيرند كه ذلت پذيرى را بر شهادت در راه خدا ترجيح دهيم .
عزت كه حالت ، كيفيتى از بودن و زندگى كردن ، و سيرى از يك حالت و كيفيت پست به حالت كيفيت عالى و برتر باشد امرى ارادى است كه معناى خود را در برابر عوامل مخل و مفسدى مانند مستكبران مهاجم و دنياداران و استعمارگران سلطه گر و طاغوتها دست بالا گرفتن را افاده مى نمايد. همچنين ذلت كه متضاد با آن است خود را در برابر ديگرى - از مفسد و مصالح ، و از بد و خوب - دست كم و دست پايين گرفتن هم معنى مى دهد. وقتى چيزى يا انسانى خود را دست بالا بگيرد دسترسى ناپذير شده (عزيز) مى گردد. بعكس ، وقتى خود را دست پايين بگيرد دسترسى پذير شده (ذليل ) مى نمايد. در عربى (عزيز) به معنى دسترسى ناپذير هم هست يا (ناياب ) و (ذليل ) يه دسترسى پذير و آنچه به آسانى مى توان تصاحبش كرد هم گفته مى شود.
چنانكه خداوند براى در دسترس بودن و بآسانى قابل دسترسى بودن ميوه هاى درختان بهشت ، از واژه (ذللت ) براى خوشه هاى آن ميوه يا چيدنش استفاده مى فرمايد: و دانية عليهم ظلالها و ذللت قطوفها تذليلا(181) سايه اش بر آنان نزديك (و موثر) است و خوشه هايش رام و در دسترس آنهم چه دسترسى .
مؤ منان در عين اين كه در برابر عوامل مخل و مفسد محيط، دست بالا را مى گيرند و اثرناپذيرى و صلابت و استحكام نشان مى دهند و ذلت يا اسارت نمى پذيرند در ميان خود و در برابر مؤ منان ، و در برابر پدر و مادرشان رام بودن ، نرم بودن ، و فرو دستى نشان داده است و دست پايين را مى گيرند و در دسترس مى شوند. و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة ... و در برابر پدر و مادرت از سر مهربانى و نرمى عاطفى بال فرو دستى بخوابان ، و بگو اى پروردگار من ، اين دو را رحمت فرما همانگونه كه مرا در خوردى پرورش دادند.(182) و مى فرمايد: خدا مردمى را دوست مى دارد كه او را دوست مى دارند و در برابر مؤ منان (ذليل ) - يا اثرپذير و نرم - هستند و در برابر كافران (عزيز) - يا اثرناپذير و سخت و مقاوم - هستند بطورى كه در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ سرزنشگرى نمى ترسند - آن برترى خدا داديى است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خدا فراخ رحمتى بسيار داناست .(183)
چون (عزيز از صفات خداوند متعال و اسماء حسناى اوست و خدا ممتنعى است كه هيچ چيز بر او غلبه نمى تواند كرد)(184) انسان ديندار با سير ارادى و آگاهانه از حالات اسارت و ذلت به حالات و كيفيات زندگى آزادى و عزت ، رشد معنوى يا تقرب به خدا پيدا مى كنند. به بيانى دقيق تر، رشد معنوى ، تخلق به اخلاق الهى ، با سير از اسارت به آزادى و از ذلت به عزت ، يكى است . اينها تعابير گوناگونى از يك واقعيت بيش نيست كه وضعيت آدمى را در چهار محيط، و شدن و تحول تكاملى و اعتلايش را در چهار محيط مشخص و روشن ساخته توضيح مى دهد. آدمى از حالت ذليل در محيط يا ذليل عوامل مخل و مفسد آن بدر آمده فاتح محيط مى شود و به عزت و كرامت نائل آمده در سلسله مراتب وجود فرا مى رود و به منزلت والايى در نظام هستى مى رسد. قرب خدا، يعنى همين .
منزلت والاى قرآن كه منزلتى تكوينى و نه ارادى است و البته اين است كه تمامى واقعيت هاى تاريخى يا گذشته و اسير امور و پديدارها در زمان سابق ، و تمام واقعيت هاى آينده يا سير امور و حوادث و پديدارهاى آتى دلالت بر صدق آموزه ها و احكام و معارف يا محتواى آن دارند: و انه لكتاب عزيز لا ياءتيه الباطل من بين يديه و الامن خلفه (185) كتابى است ابطال ناپذير.
براى اشاره به سير انسان از حالات اسارت به حالت آزادى در كلام الهى واژه (نجات ) هم بكار مى رود كه از آن مستقلا ياد كرديم .
اينها الفاظ كليدى قرآن مجيد است كه براى تفهيم معناى واحدى بكار مى رود كه در زبان متعارف و عاميانه از آن با عبارت رهايى از اسارت ، و واژه آزادى تعبير مى شود. در واقع ، در درس حاضر به معناشناسى الفاظ و كشف مفاهيم اساسى قرآن كريم پرداختيم .
47
تبعيت
ذلت و عزت در مقام نسبت با انسان ابتدا جز وضعيت محيطى نيستند. اوضاع مختلف محيطى امرى بيرونى و مقدر است . به همين لحاظ تا وقتى مقدر - يا موروثى و خارج از اراده - باشد از نظر ارزشى يا اخلاقى و دينى خنثى است . بدنيا آمدن در منطقه معتدل و پر آب و گياهى مانند مالزى و مكزيك ، كناره خشك و سوزان كوير، و سرزمين يخبندان روسيه و سيبرى ، اوضاع محيطى متضادى است كه عزت و ذلت مقدر در محيط طبيعى را رقم مى زند. چنانكه تولد در ايران دوره رضا خانى و پس از كودتاى مرداد 32 و تولد در ايران پس از انقلاب اسلامى قرار گرفتن مقدر و غير ارادى در دو محيط اجتماعى يا دو وضعيت محيطى متضاد بشمار مى آيد.
پس از تولد و زيستن طبق روال همگانى در وضعيت محيطى مقدر است كه ذلت و عزت به معناى حقيقى ، تعالى شناختى و دينى آنها واقعيت مى يابد، بدين طريق كه اگر فردى تسليم عوامل مخل و مفسد دو محيط طبيعى و اجتماعى شد ذلت را نپذيرفته و از آن خودكرده و مستوجب وصف (ذليل ) - يا اسير - شده است . و در صورتى كه آنها را نپذيرفته با آنها مبارزه كرد و در عقيم نهادن آثار آنها جديت بخرج داد باندازه سعيش در اين راه (عزت ) يا آزادى يافته تعالى و تقرب پيدا مى كند.
ذلت در معناى تعالى شناختى ، ارزش ، يا دينى آن ، عبارت است از تسليم شدن به عوامل مخل و مفسد محيط و تبعيت كردن از آنها، و عزت به معنى مقاومت كردن در برابر آن عوامل است و خنثى كردن آثار و عقيم نهادن فعاليت آنها تا به رسد به ريشه كنى و براندازى و نابودى آنها.
چون اولا بيشترين اين عوامل ، مستكبران ، و دنياداران اند؛ و ثانيا از طريق تقنين يا صدور اوامر و نواهى يا حكومت - كه در اصل و اساس ، قانونگذارى و صدور احكام وضعى و تكاليفى است - قادر به اذلال و اسير كردن مردم مى شوند؛ و ثالثا ذلت پذيرى يا پذيرايى اسارت و از آنِ خودكردن آن از طريق (تبعيت ) از آنها تحقق پيدا مى كند خداى متعال واژه (تبعيت ) را مناسب ترين واژه براى تعبير از پذيرايى ذلت شناخته آن را بكار مى برد تا تفهيم نمايد كه اگر كسى آگاهانه و با اراده خويش از عوامل مخل و مفسد (تبعيت ) كند و مطيع و تسليم امر و نهى يا قوانين آنها شود اسارت و ذلت در وجودش تحقق مى يابد و گرنه صرف قرار گرفتن موروثى يا تصادفى و بى اختيار در يك وضعيت محيطى هرگز او را (ذليل ) نمى گرداند. فقط در نسبت ارادى و آگاهانه با عوامل مخل و مفسد محيط طبيعى است كه ذلت يا عزت تحقق مى يابند نه در نسبت ، موروثى ، و غير ارادى با آنها.
نسبت ارادى با عزت ، و پذيراى آن ؛ همچنين نسبت ارادى با ذلت ، و پذيراى آن از طريق (تبعيت ) آگاهانه و ارادى رخ مى دهد. دو رخداد يا پديداراند در وجود آدمى ، گروه اجتماعى ، و ملت ، و در يك مورد در بشريت .
اولى در سير تقرب الى الله ، و دومى در سير بعد از خدا روى مى دهد. در سير تقرب به خداى عزيز قادر متعال على حكيم ، عزت يافته شكست ناپذير گشته چهار محيط را فتح مى كنيم كه خود آفرينش ديگر است . در سير بعد از خدا، ماهيت موجودات پستى را پيدا كنيم كه علائقمان به آنها تعلق گرفته به آنها عشق ورزيده ايم تا اسير و ذليلشان شده ايم . در اين حالت ، خالق نيستيم ، فعلپذير و در قبضه قدرت آنها و مغلوب آنهاييم . شب و روز به دنبال آنها مى رويم و آسايش و آرامش نداريم و مثل اسب عصارى حول محور آنها مى چرخيم .
زمانى تصميم به سير تقرب الى الله - يا ديندارى توحيدى ، و حيات طيبه - مى گيريم كه قبلا از وجود سيرى به نام سير قرب و چگونگى آن ، از فرايندهاى انحطاط و پستى يا بعد از خدا، از اعمال صالحه اى كه كارمايه صعود و سير تقرب است و از كفر و زشتكارى كه موجب بعد از خدا مى شود، از خدا و صفات و اسماى حسنايش و از نظام هستى يا جهان - انسان شناسى توحيدى آگاه شده باشيم و دانسته باشيم كه اوامر و نواهى الهى يا (شريعت ) كدام است و اوامر و نهى او - شريعت - چه اثرى در هستى ما مى بخشد و چه نتايجى براى ما ببار مى آورد؟ تبعيت از ابليس ، طاغوت ، مستكبران ، دنياداران سلطه گر و كاهنان تبهكار چه اثرى بر وجودمان مى گذارد و چه عواقبى براى ما دارد؟
پس در لحظه اى از زندگى كه حيات طيبه - ديندارى و سير تقرب - را اراده مى كنيم در روشنايى - نور - بسر مى بريم ، آگاهيم ، و داراى معارفى هستيم . وانگهى آن معارف وحيانى و نيز تجربى را كه با ميراث فرهنگى يا سنت توحيدى ما وحدت دارد باور بسته ايم و داراى ايمان شده ايم . به خداى يگانه ايمان داريم ، و مى دانيم اطاعت كردن از خدا و پيامبر و اولوالامرش به معنى بكار بستن اوامر و نواهى خدا در هستى خودمان براى وقوع تحولات كيفى قرب به خداست . براى فرو نشاندن (اصر و اغلال ) يا آزاد شدنها، براى عزت يافتن و شكست ناپذير شدن يا آفرينندگى در محيط و فتح محيط: فلاح و فوز عظيم .
(طاعت ) يا بكار بستن اوامر و نواهى الهى ، حلقه پس از ايمان در فرايند تقرب است . اوامر و نواهى اساسى خداوند متعال كه (قانون اساسى ) او را براى ما تشكيل مى دهند عبارتند از اوامرش به (تبعيت ) يا پيروى - از چيزها و كسانى ؛ و نواهيش دائر بر (عدم تبعيت ) از عوامل مخل و مفسد محيطهاى چهارگانه . تسليم شدن ما به نواهى اساسى خدا ما را متصف به (تقوى ) گردانده از آلايشها - يا بعد از خدا - مصونيت و سلامت مى بخشد و به آزادى يا عزت نائل مى گرداند. تسليم شدن به اوامرش ما را عامل به اعمال صالحه اى مى گرداند كه جز كارمايه صعودمان به درجات قربش نيست ، درجات قربى - بر درجات آزادى و عزت منطبق اند.
بخش هنگفتى از اوامر الهى يا شريعت - چنانكه پيشتر شرح داديم امر به مقاومت در برابر عوامل مخل و مفسد، و مبارزه عليه آنها و نابود كردن آنهاست كه طى آن حالات اسارت يا ذلت را پشت سر نهاده به حالات آزادى يا عزت فرا مى رويم از نواهى اساسى خدا هم ذيل عنوان (سير بعد از خدا) ياد خواهيم كرد.
ميان دو حلقه ابتدايى و اصلى از سير تقرب الى الله ؛ ميان حلقه معرفت و آگاهى از حقائق اساسى نظام هستى توحيدى و حلقه ايمان به آنها - كه ايمان به خدا و نبوت و معاد را در بر مى يگرد - حلقه واسطه اى هست كه در آن اراده انسان خردورز آگاه به حيات طيبه ، دنيادارى ، توحيدى و سير تقرب تعلق مى گيرد تا به ايمان به خداى تعالى بيانجامد. دقيقا در همين حلقه واسطه ، اراده اش پيش از ايمان آوردن ، به مدد حقگرايى موروثى - اين محرك شريف تاريخ - علائق عاليه اى در خويشتن ايجاد مى كند تا عشقى سرشار به خدا و به تمامى مظاهر و آيات الهى در وى تكوين مى پذيرد و داراى شخصيت مى گردد.
با پيدايش علائق عاليه اى كه ريشه در (حنيفيت ) دارد به خدا عشق مى ورزد، عشقى كه سير تقربش را سرعت مى بخشد و او را به (تبعيت ) از دين خدا(186)، و نور هدايتى كه محتواى قرآن باشد پيروى رضوان الهى (187)، تمسك به شريعتش ، و (تبعيت ) از پيامبرش (188)، (تبعيت ) از ميراث فرهنگى يا سنت توحيدى (189) موجود در جامعه و در تاريخ بر مى انگيزد. قل : ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم (190)
چون بينديشد در پرتو خرد مى بيند پيامبران شخصيت هايى هستند كه هم هدايت يافته از جانب خدايند و هم خواهان مزد و پاداشى نيستند: قال يا قوم اتبعوا المرسلين . اتبعوا من لا يساءلكم اجرا و هم مهتدون .(191) دعوت به فرمانبردارى از خدا و پيروى دين و شريعت او مى كنند و فرمانبردارى از خودشان را هم نمى خواهند مگر به اين اعتبار كه خود به اجراى اوامر و نواهى خدا رحمان كمر بسته اند: و ان ربكم الرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى .(192) و به اين اعتبار كه علمشان درباره سازماندهى اجتماعى و هدايت مردم ماءخوذ از خدا و وحى شده از پروردگار حكيم است : يا اءبت انى قد جاءنى من العلم مالم ياءتك فاتبعنى .(193). ثم جعلناك على شريعة من الامر فاتبعها.(194)
متعالى و مقرب خدا كسى است كه با خدا و عوامل و نيروهاى پاك و مطهر نظام هستى و چهار محيط تعاملى به شكل اثر پذيرى ، و حالت (شرح صدر) داشته باشد؛ و در عين حال در برابر عوامل مخل و مفسد چهار محيط اثرناپذير يا با صلابت و عزت باشد. به خدا تسليم باشد و به اين عوامل نه تنها تسليم نشود بلكه كمر به عقيم نهادن ، بى اثر ساختن ، و نابودى آنها ببندد و دراين راه كه راه قرب خدا باشد از جانبازى هم دريغ ننمايد. او در اين دفاع مقدس ، خدا را يارى مى دهد و خدا هم به همين دليل ياريش مى دهد: ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم .(195)
******************
1 حب الشهوات من النساء و... الخيل المسومة و الانعام و الحرث .
2 نور، 26 - حج ، 50 - انفال ، 4 و 74. رزقنا كريما: احزاب ، 31.
3حديد، 11 و 18.
4 نمل ، 29.
5شعراء، 58.
6 يوسف ، 21.
7اسراء، 70.
8حج ، 8، (همچنين اين تقابل در آيه 15، فجر به چشم مى خورد).
9واقعه ، 12.
10صافات ، 43.
11يس ، 37.
12واقعه ، 42-48.
13آل عمران ، 178، نساء ، 14.
14آل عمران ، 163-162.
15نهج البلاغه ، ج 2، ص 128.
16همان ، ص 195
17فاطر، 10.
18احقاف ، 18.
19انعام ، 132
20بقره 186.
21ق ، 16.
22واقعه ، 85.
23 دعاى ابوحمزه ثمالى
24طه ، 75.
25مؤ منون ، 102.
26نساء، 95.
27توبه ، 10.
28حديد، 10.
29آل عمران ، 134
30بقره ، 253.
31نهج البلاغه ، ج 3، ص 187.
32عبس ، 11.
33انبياء، 29-26.
34بقره ، 253.
35 اعراف ، 11
36اعراف ، 175.
37مفردات ، راغب اصفهانى ، ص 263.
38بقره ، 355.
39يونس ، 3.
40اعراف ، 176.
41فرهنگ واژه هاى انقلاب اسلامى ، از نويسنده ، ص 28-26.
42تنبيه الامة و تنزيه المله ، آيت الله العظمى نايينى ، چاپ 1288 شمسى ، و چاپ 1334 تهران ، ص 38.
43انفال ، 24.
44سال 1748.
45 روح القوانين ، كتاب يازدهم ، فصل دوم .
46همان ، فصل سوم .
47همان .
48فرهنگ علوم اجتماعى ، تاءليف جوليوس گولد، و ويليام كولب ، ص 6. از انتشارات يونسكو.
49در اصطلاح قرآنى : فلاح ، فوز، نجات ، و عزت .
50فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها.
51مائده ، 2.
52قلم ، 12
53صبر.
54والصابرين فى الباءساء و الضراء و حين الباءس .
55آل عمران ، 99.
56حديث نبوى .
57مائده ، 79.
58در مورد موسى كليم : اعراف ، 143.
59در مورد پيامبر خاتم (ص )، زمر، 12، انعام ، 163.
60مائده ، 38.
61سه لفظ يا عبارت مترادف از يك واقعيت است .
62فاسد كردن يا افساد، يعنى در آوردن جامعه به حالتى متضاد با آنچه پيامبران مى كنند و از آن با (اصلاح ) تعبير شده است .
63 نمل ، 34
64كهف ، 79.
65حج ، 39.
66انفال ، 12-18.
67اين واژه هم براى سلطه گر سياسى بكار مى رود و هم براى جمع آنان .
68نساء، 75-76.
69انفال ، 27-28. ر.ك : پيامبرى و جهاد، 150 و151 - المعاذى ، واقدى ، ج 1، ص 102
70بقره ، 188.
71نهج البلاغه با شرح عبده ، ج 3، ص 73-74.
72كافى ، ج 2، ص 293.
73المناقب ، ج 2، ص 98. اصل يكصد و چهل و دوم قانون اساسى متضمن اجراى همين حديث است .
74نساء، 10.
75مستدرك : ج 2، ص 645 به روايت امام سجاد عليه السلام
76غافر، 43.
77اسراء، 27.
78شعراء، 151-152: و لا تطيعوا امر المسرفين الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون .
79بقره ، 274-275.
80بحار، جلد 103، ص 54 به نقل از (نوادر راوندى ) حديثى است از امام كاظم عليه السلام
81توبه ، 34.
82غررالحكم ، ص 15.
83غرر الحكم ، ص 21.
84دعائم الاسلام ، ج 2، ص 36.
85وسائل الشيعه ، ج 12، ص 314-315.
86مطففين ، 1 - 10.
87 تفسير نور الثقلين ، ج 5، ص 527.
88سفينة البحار، ج 2، ص 318.
89كافى ، ج 5، ص 380.
90شورى ، 42.
91وسائل الشيعه ، ج 13، ص 247.
92بحار، ج 40، ص 59 بنقل از تفسير فرات كوفى .
93بحار، ج 103، ص 170 به روايت امام موسى كاظم عليه السلام .
94كافى ، ج 5، ص 284 به روايت امام جعفر صادق عليه السلام
95جن ، 15.
96مائده ، 42، ممتحنه ، 8.
97نور، 37.
98سفينة البحار، ج 2، ص 278 و امالى صدوق ، ص 344: دو حديث نبوى است . 99وسائل الشيعه ، ج 12، ص 4.
100اسراء، 33.
101حجرات ، 9.
102مائده ، 33.
103مائده ، 27-30.
104يوسف ، 7-10.
105عنكبوت ، 16 و 17 و 24.
106بروج ، 1-10.
107انفال ، 30.
108حج ، 40.
109سبيل الله يا راه تقرب به خدا.
110اشاره به سبيل الله با راه ديندارى توحيد گران .
111اعراف ، 86-88.
112طه ، 11 و 12 و 16.
113علق ، 9-19.
114اعراف ، 45.
115 توبه ، 28-35.
116آل عمران ، 99-103.
117هود، 18-22.
118ابراهيم ، 1-3.
119صف ، 2-5 و 7-9.
120تنبيه الاءمة و تنزيه المله ، آيات عظام نائينى ، آخوند خراسانى ، و عبدالله مازندرانى رضوان الله تعالى عليه .
121همان ، ص 38.
122فصلت ، 54.
123انشقاق ، 6-16.
124 نمل ، 47
125نجم ، 40 - 39
126اسراء، 13
127مدثر، 38
128ر.ك : اراده معطوف به حيات طيبه ، صص 80 و 105-108.
129لقمان ، 20.
130نحل ، 14.
131ص ، 36 در مورد، داود عليه السلام .
132جاثيه ، 12.
133نحل ، 12.
134حج ، 36.
135يس ، 71.
136نحل ، 112.
137 كارل ياسپرس ، آغاز و انجام تاريخ ، ص 121
138همان ، صص 134-130.
139اميدهاى نو، ترجمه دكتر على شايگان ، چاپ 1334 صص 38 - 40
140اين فعل براى بيان سرعت سير هم بكار مى رود.
141مفردات ، راغب اصفهانى متوفاى 502. قرآن كريم ، اسراء، آيه 67 - عنكبوت 65. لقمان ، 32- يونس 92.
142 انبيا، 88
143 انبياء، 76 - صافات ، 76 و 115 - انعام ، 64
144 اعراف ، 89
145 يوسف ، 42 و 45
146نبيا، 74
147قصص ، 25 - مومنون ، 28
148خان ، 30
149عراف ، 89
150حريم ، 11
151ونس ، 86
152براهيم ، 6
153طه ، 80
154ف ، 10
155غافر، 41
156ونس ، 130
157مل 53
158صحيفه سجاديه ، دعائه فى الكرب و الاقاله
159بقره ، 257.
160مائده ، 16.
161اعراف ، 157
162مومن ، 45-41
163حل ، 97
164انعام ، 14
165مر، 12
166الرسول النبى الامى الذى ... يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم .
167توبه ، 119.
168طلاق ، 8.
169ليل ، 6-11.
170مدثر، 9-11.
171قمر، 8.
172طه ، 124
173راغب اصفهانى ، در معناى (ضنكا) مى گويد: يعنى ضيقا، مفردات ، ص 99
174هود، 107-117.
175شمس ، 10-15.
176لسان العرب ، ج 5، ص 374: رجل عزيز: منيع لايغلب و لايقهر.
177منافقون ، 8.
178 فاطر، 10.
179ج 5، ص 375.
180نمل ، 34.
181انسان ، 14.
182اسراء، 24.
183مائده ، 60: اءذلة على المؤ منين اءعزة على الكافرين .
184لسان العرب ، ج 5، ص 374.
185فصلت ، 41-42.
186 و هذا كتاب انزلناه مبارك فاتبعون و اتقوالله لعلكم ترحمون . انعام ، 155.
187 قد جاء كم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ... و يهديهم الى صراط مستقيم . مائده 18
188 الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى ... يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم . اعراف ، 157.
189 من اتبع ملة ابراهيم حنيفا : نساء 125 - و اتبعت ملة آبائى ابراهيم و اسحق و يعقوب : يوسف ، 38 و الذين ابتعوهم باحسان : توبه ، 100 - والذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان : طور، 21
190 آل عمران ، 31
191يس ، 20 و 21.
192طه ، 90.
193مريم ، 43.
194جاثيه ، 18.
195محمد، 7
/ 1