انسان شناسى جلد هفتم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انسان شناسى جلد هفتم - نسخه متنی

نویسنده: جلال الدين فارسى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
نام كتاب : انسان شناسى جلد هفتم
نام نويسنده : جلال الدين فارسى
48 آزادى در محيط اجتماعى
محيط و تربيت
1. آزادى از سلطه سياسى
2. آزادى اقتصادى
3. آزادى از وابستگى به اشياء
4. آزادى از سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوت
5. آزادى از سلطه فلاسفه زندگى هاى پست
كاهنان قديم و مدرنيته ، و سلاطين رسانه اى
49مقام خليفة اللهى
دستاوردها و كاركردهاى عواملمخل و مفسد
50 ولايت همگانى در پيوندش با ولايت پروردگار واكنش ها و برهمكنش هاىقرب آفرين
1. دعوت به خير
2.استعاذه
3. اهتمام به امور مسلمين ، مستضعفين ، و بشر
5. استعانت
6. استغفار
4. صبر يا مقاومت
7. پرورش خشم و نفرت در دل
8. لعنت كردن ، مبارزات گفتارى ، و شعاردادن
9. درگيرى با مستكبر و دنيادار، براندازى طاغوت ، و انقلاب
51 انقلاب ، آزادى و استقلال فتح محيط اجتماعى
قيام ، و انقلاب سياسى :
فتح محيط اجتماعى
52 بعثت - انقلاب تكاملى توحيدى
******************
48
آزادى در محيط اجتماعى
محيط و تربيت
از عواملى كه در شكل و كيفيت دادن به فرد موثرند يا در مورد افراد متعالى در تكوين شخصيت دخالت دارند يكى ساختار تعالى شناختى او و ديگرى لايه خودمختارى اين ساختار است . هر چند اراده جزيى از ساختار تعالى شناختى فرد به شمار مى آيد ولى در واقع (خود) اصلى اوست همان چيز كه مى تواند بعضى از استعدادهاى فطرى يا ساختارى را شكوفا كند و برخى را عاطل گذارد يا از راه كارهاى ممكن در ارضاى سائقه يكى را برگزيند و يا محركى چون آز را در اختيار گيرد يا آن را عقيم نهد، هم چنين حقگرايى را بپرورد يا عاطل رها كند. اراده فرد جزيى از ساختار موروثى تعالى شناختى است ؛ اما جزو بسيار مهمى كه در استعدادها و توانايى هاى فطرى و در ساختار طبيعى زيستى و در امكانات محيطى دخل و تصرف مى كند. از چگونگى همين دخل و تصرف هاست كه انواعى از زندگى و تنوعى از مردمان ، منش ها و رفتارها به وجود آمده است .
اينك هنگام آن است كه از عامل مهم ديگرى در (شدن ) آدمى و در تكوين شخصيت او سخن بگوييم و آن محيط اجتماعى است .
شدن آدمى و تكوين شخصيتش همواره در بستر دو محيط طبيعى و اجتماعى صورت مى پذيرد. چنان كه امر زيستن هم چنين است . در رشد و نمو اندامها و تغييراتى كه شخص از كودگى تا پيرى و مرگ پيدا مى كند هم ساختار زيست شناختى او موثر است و هم محيط طبيعى و هم محيط اجتماعى اش ، اما اين كه هر كدام به چه ميزان تاثير مى گذارند مساله اى است كه از قديم مورد بحث و محل خلاف بوده است .
از ديدگاه دينى و تعالى شناختى ، كردار آدمى معلول علايقى است كه خود در تكوين آنها نقش داشته و تصميم به آن گرفته است و در عين حال تابع راه كارها و امكانات موروثى و محيطى او همان چيزى است كه حدود آزادى گزينش وى را تعيين مى كنند. هرگاه محيط طبيعى يا اجتماعى ، يا هر دو، چنان باشند كه آزادى گزينش و انتخاب راه كارى را كه به صلاح خويش ميداند از او سلب كنند راه رشد و تعالى به رويش سد خواهد گشت . چه ، آزادى آدمى در امكان گزينش وى از ميان امكانات راستين موجود نهفته است . اين آزادى نه به معنى عمل كردن با آگاهى از ضرورت و موجبيت ، بلكه به معنى تصميم گيرى و اقدام مبتنى بر آگاهى از اختياهاى مختلف و عواقب هر يك از آن هاست . اقدام و رفتار ما مثل هر رويدادى معلول علتى است . اما در مجموعه رويدادهاى پيش از اقدام و رفتارمان چه بسا چندين انگيزش ناشى از تفاعل ساختار ما با محيط وجود داشته باشد كه بتوانند علت رويداد بعدى شوند يا اگر علت هم نمى شوند اقتضاى آن رويداد را داشته باشند. اين كه كدام يك از آن علل ممكن علت موثر يا موثرتر خواهد شد به هشيارى ما و به تصميم و اراده ما بستگى دارد. به ديگر بيان ، اقدام و رفتار ما مانند ساير رويدادها بى علت نيست ، اما همه چيز هم مقدر نيست .
مساله اى كه در دين و تعالى شناسى مطرح است روابط فرد با جامعه اى است كه در آن به سر مى برد و حدود تاثيرى كه هر يك بر ديگرى به جا مى گذارند. عده اى از افراد با محيطى كه در آن زندگى مى كنند تا حدودى هماهنگ و سازگارند اما بسيارى هم با آن سر ناسازگارى دارند و حتى به براندازى آن كمر مى بندند. از طرفى جامعه ها يا محيطهاى اجتماعى مختلف و متضادى داريم و به همين سبب سازگارى يا مخالفت فرد با جامعه و محيطش معانى مختلفى مى تواند داشته باشد.
اين مساله به شكلى كه در دين و تعالى شناسى مطرح است در تاريخ انديشه روانى - اجتماعى با مسله مشابهى كه در روان شناسى اجتماعى و در جامعه شناسى مورد بحث و جدال است و با مساله وراثت و تربيت كه در زيست شناسى و رشته هاى ديگر مورد مطالعه قرار دارد و با مسله وراثت و محيط كه در ميان انگليسى زبانان به رابطه طبيعت و تربيت (1) تحويل گشته و در بحث از آن مى كوشند تا سهم جنبه زيستى و جنبه اجتماعى در سرمايه روانى هر فرد را تعيين كنند در تماس دائم و گاه در اختلاط بوده است . به همين جهت لازم مى بينم با مشخص كردن آن مباحث زمينه جداسازى بحث خود رااز آن ها فراهم آورم . اين جداسازى ، مكمل جداسازى اى است كه براى متمايز ساختن ساختار تعالى شناختى فرد از ساير ساختارهايش ك ساخته و پرداخته رشته هاى مختلف علوم است انجام داده ام .(2) در زيست شناسى بحث بر سر اين است كه هر فرد دو منشا دارد: يكى ساختمان تخمى كه از آن پديد آمده است و ديگرى چگونگى رشد و پرورش يعنى تاريخچه تكاملش . خصايص موروثى در تخم به صورت زمينه و استعداد بالقوه موجودند و برحسب محيط يا شرايطى كه تخم ، جنين ، نوزاد و فرد بالغ از آن برخوردار باشند آن استعدادهاى بالقوه به فعاليت مى افتند يا عاطل و به حال خمود مى مانند. تاريخچه پرورش هر فرد مانند ساختار موروثى او و طرز تنظيم ژن هاى تخمى كه از او پيدا شده ، اختصاصى است . ولى از ميزان سهمى كه هر يك از اين دو عامل - وراثت و محيط - بر ساختمان ما ميگيرند اطلاعى نداريم و نمى دانيم اثر وراثت مهمتر است يا محيط و تربيت (3) اما نتيجه مشاهدات و تجارب نشان ميدهد كه سهم وراثت و تربيت - يامحيط - بر حسب افراد مختلف فرق مى كند. مثلا نقص عقل و ديوانگى و هموفيلى و گنگى از معايب ارثى است . برخى بيمارى ها مانند سرطان و سل به شكل زمينه از پدر و مادر به كودكان منتقل مى شود و از آن پس شرايط محيط و چگوگى زندگى ممكن است از پيدايش آنها ممانعت كند يا پيدايش آنها را تسهيل نمايد. در مورد فعاليت بدنى و تصميم گيرى هوش و قضاوت نيز وضع به همين منوال است . عوامل شيميايى ، فيزيولوژيك و روانى ، محيط نمود و رشد زمينه ها و استعدادهاى سرشتى را مساعد ميكند و يامانع ميشوند.
در اين محيط، احتمال وقوع پنج اسارت ، و بالضروره امكان رخداد پنج آزادى و پنج حركت اعتلا از اسارت به آزادى هست كه آن حركت همانا سير تقرب يا ديندارى و رهايى يا نجات است :
1. آزادى از سلطه سياسى ، يا سلطه گر سياسى طاغوت
2. آزادى از سلطه اقتصادى ، يا مالكان دنيادار وسائل توليد مترفين
3. آزادى از وابستگى به اشياء
4. آزادى فرهنگى يا رهايى و گسستن از سنت الحادى - طاغوت باطل
5. آزادى از سلطه فرهنگى كاهنان ، فلاسفه زندگى هاى پست ، و سلاطين رسانه اى
1. آزادى از سلطه سياسى
ما همواره در معرض اسارت سياسى قرار داريم ، اسارت در قيد و بند الزامات قانونى . سياسى طاغوت ، كه فشارى بر ما وارد مى سازد و تحميل مى كند كه خداوند از آن با واژه ى (اءصر) ياد كرده يكى از رسالتهاى پيامبران را الغاى آن الزامات و قوانين شمرده است ؟ تحميل (اءصر) يا الزامات قانونى - سياسى به اتكاى سلطه گرى يا ادعاى حق قانون گذارى بدون قيد شرط امكان پذير است كه مى توان از آن به عنوان سلطه حاكمانه يا سياسى ياد كرد طاغوت عنوان چنين سلطه گرى است خواه يك تن باشد يا مانند جمهورى رم باستان و بسيار از دولتشهرهاى يونان و روم قديم شورايى از روساى قبائل يا گروه اجتماعى (مدنيون ) كه طبقه حاكمه راتشكيل مى داد يا مجلس سنا كه (انجمن ملوك ) شهرت يافته بود. مجالس دولتهاى غربى مدرنيته و حتى اكثريت راءى دهندگان به آن مجالس نيز عارى از اين ماهيت نبوده عنوان طاغوت دارند و دنياداران و مستكبران متشكلى بيش نيستند.
اين اسارت ، هم يك واقعيت فردى است و هم يك واقعيت اجتماعى و در سطح يك ملت . به عبارت ديگر، الزامات ناشى از سلطه حاكمانه بر فرد است و بر عموم مردم و اتباع حتى ساكنان خارج يك كشور.
رهايى از اين سلطه و فروگذاشتن بند و تحميلات جابرانه اش آزادى فرد و ملت است از قيد و بند آن الزامات و از سلطه سياسى طاغوتى و قوه مقننه الحادى و سكولار. با تحقق اين آزادى ، انقلاب سياسى تكاملى در كشور رخ مى دهد همان گونه كه در ايران بيست و دوم بهمن 57 روى داد. در انقلابهاى غير تكاملى و غير توحيدى فقط سلطه و تشريع طاغوتى ميان طبقه حاكمه سابق و طبقه حاكمه جديد دست به دست مى شود. يك جابه جايى اتفاق مى افتد.
دوام اسارت - ذلت سياسى بستگى به دوام (تبعيت ) و اطاعت مردم يا اكثريت آنها يا اقليتى مقتدر و توانگر و رزم آور از امر طاغوت دارد و عدم روى آورى آنان به پيامبران و رهبران آزاديبخش . از اين حالتشان خداوند چنين حكايت مى فرمايد: و عصوا رسله و اتبعوا امر كل جبار عنيد(4) و اتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشيد(5) انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا(6) آنان در برابر من نافرمانى كردند و كسى را تبعيت و اطاعت كردند كه ثروتش و كثرت نفراتش برايش جز زيان بردن (پستى و بعد از خدا و فرجام دردناك ) نيافزود.
سبب اين كه تبعيت و اطاعت و دنباله روى مردم از چنين حكامى و رهبران احزاب و اتحاديه ها حتى سياسى و انقلاب هايى براى آنان جز ذلت و پستى و بعد از خدا و سقوط به جهان پست و اسارتگاه جهنم نتيجه اى ندارد آن است كه اوامر و نواهى آن حكام و سياستمداران جز از علائق پست استكبارى و دنياداريشان نشاءت نمى گيرد مثل هر كار و رفتار و سياست آگاهانه و ارادى ديگرى رفتار و سياست يا از علائق عاليه ، و از محرك فطرى حقگرايى سرميزند يا از آز و علائق پست دنيادارى و يا از علائق پست استكبارى . حالت چهارمى در جهان انسانى رخ نمى دهد. وقوعش محال است براى جلب توجه به اين حقيقت خداوند بيان نهى از تبعيت از سلطه گران را به اين صورت تغيير داده مى فرمايد ولا تتبع اهوائهم (علائق پستشان را) واحذرهم ان يفتنوك از علائق پست آنان تبعيت مكن و از اين كه ترا بلغزانند و فاسد كنند بر حذر باش .(7) ولا تتبع اهواء الذين كذبوا بآيتنا(8) و يريد الذين يتبعون الشهوات ان تميلو ميلا عظيما(9)
براى تشخيص اين كه مجلس قانونگذارى معينى صالح است يا فاسد و نامشروع ، و قوانيش اگر اطاعت و بكار بسته و اجرا شود چه آثارى در مردم و هر انسانى مى گذارد: پستش مى كند يا رشد معنوى ميدهد؟ به جان و مال و حيثيت او آسيب و ضرر ميزند يا نفع مى رساند و مفيد مى افتد؟ بايستى علائق اكثريت اعضايش را در هر راءى گيرى شناخت كه عاليه و حقگرايانه است يا استكبارى و دنيادارى ؟ آن مجلس ، عصاره فضائل ملت و راءى دهندگان است يا عصاره رذائل ملت ؟ راءى دهنده با آن با چه انگيزه و قصد و هدفى راى داده و راءيش درست به كسى داده شده است كه همان قصد و خواست را برآورده مى سازد يا نه ؟ قوانين مصوبه آن در راستاى اوامر و نواهى الهى و احكام عقلى مبتنى بر تجارب تاريخى و اجتماعى است يا نه ؟
2. آزادى اقتصادى
اسارت ديگرى كه بشر در زندگى اجتماعى همواره گرفتارش بوده ناشى از حق مالكيت مطلقه بر وسائل توليد و منابع آن است . سلطه گران اقتصادى ، مالكان يا سرمايه دارى ليبرال يا خودخواه خودكامه است كه با خوشگذرانى يا عياشى مشخص شده طبقه ى (مترفين ) خوانده شده است . بردگان در تاريخ باستان و در اروپاى قرون وسطى از جمله اين اسيران اند. كارگران صنعتى - يا پرولتاريا به نظر صائب مكتب سوسياليسم و نيز كارل ماركس در كشورهاى صنعتى مقهور مالكيت مطلقه و بدون قيد و شرط سرمايه داران و مالكان اند. اتحاديه هاى كارگرى و جنبش هاى سوسياليستى همگى بر اين نظرند و براى گسستن اين بند و الغاى چنين مالكيتى مجاهدات بيدريغ و خستگى ناپذير كرده اند. سوسياليسم ، انديشه ، طرح و تلاش در راستاى اين رهايى و آزادى است .
پيش از همه ى اينها، سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى در صدد الغاى چنين حق مالكيتى است تا مالكيت مشروطه اى را برقرار كند كه هم راه كسب آن شرايطى دارد وهم اراده آن و هم چگونگى مصرف و موارد مصرفش . چنانكه مالكيت مطلقه را به خداوند اختصاص داده و حق مالكيت مشروع را تواءم با وظيفه و مسؤ وليت ساخته است و راهكارهاى جلوگيرى از تبديل آن به سلطه مالكانه رانشان داده و مسؤ وليت همگانى و مسؤ وليت حكومتى ساخته است . چنانكه سفيه را از تصرف دراموالش ممنوع گردانيده اجازه نابودى اموال يا بهدر رفتن و اسراف را به صاحبش نداده اسراف را عملى شيطانى شمرده و در اموال توانگران براى گدا و محروم (حقى معلوم )مقرر فرموده است .
بالاتر از اينها، با معرفى دسته ها و اصناف آنان ، مجازاتهاى متعدد و متنوعى براى آنان وضع كرده و حكومت اسلامى را مكلف به تعقيب و دستگيرى و دفع و حذف آنها كرده است . چنانكه در جامعه - دولت توحيدى جنگى دائمى عليه اين عوامل مخل و مفسد جريان دارد.
3. آزادى از وابستگى به اشياء
اين اسارت نبايد با اسارت علائق پست كه در محيط درونى روى مى دهد اشتباه شود. چه علائق پست را ما خود در خويشتن ايجاد مى كنيم كه البته متعلقاتش در محيط اجتماعى ، محيط طبيعى ، و محيط بين المللى واقع است . حال آنكه (اشياء) در محيط بيرونى اند نه در محيط درونى ما.
آيات زير به اين اسارت اشاره دارند:
ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس (10) جز اسير گمان و آنچه خودشان به آن علاقه دارند نيستند. و اتبع الذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين (11) و كسانى كه ستم كردند (بر خود و بر خلق - يا شرك ورزيدند) اسير آن چيزهايى شدند كه مايه خوشگذرانيشان بود و خود تبهكار بودند. تركضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فيه و مساكنكم لعلكم تسالون . قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين . فازالت تلك دعواهم حتى جعلنا هم حصيدا خامدين (12)
چگونگى جان كندن و مواجهه اسيران (اشياء) با عذاب هولناك جهنم برزخى را به تصوير مى كشد: فلما احسوا باسنا اذاهم منها يركضوين . هنوز نمرده اند و حواسشان كار ميكند. در نتيجه با احساس عذاب هولناك جان كندن خاص چنين موجودات پستى ، در صدد رويگردانى و گريز از معبودهاشان : اشياء، برمى آيند. ولى توان گريز ندارند و آواى هستى را مى شنوند كه (نگريزيد و ندويد و برگرديد پيش همان چيزهايى كه مايه عيشتان بود و جايگاه عيشتان ): الى ما... و مساكنكم ؟ يعنى وجودشان در طول زندگى زشتكارانه و عشق ورزى و پرستش آن اشياء و در آن محل ، شده است همان چيزها و همان محل : عشرتكده ، ميكده ، كارخانه ، گاودارى ، مزرعه ، تجارتخانه ، بانك ، موزه ... صندلى مجلس طاغوتى ، مسند رياست جمهورى ، تخت سلطنت .(13) (برگرديد براى پاسخگويى !) و پاسخشان اين است : (ما بر خود و بر خلق ستم كرديم و به خدا شرك ورزيديم .) اين اقرار در لحظات جان كندن و سقوط به يكى از دركات جهنم برزخى تكرار مى شود تا از حركت باز ايستند در حاليكه (درويده جامدى ) شده اند! هيمه اى سوختنى ، هيمه دوزخ برزخى ...(14)
هزار و سيصد سال پس از نزول اين آيات ، بسيارى از متفكران مغرب زمين و روانكاوانى از جمله اريك فروم از مسلح شدن آدم در همين زندگى و در جامعه هاى صنعتى و تبديلش به شى ء و كالا سخن به ميان مى آوردند.(15)
4. آزادى از سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوت
براى زندگى كردن به دانش آن و درسى كه چگونه زندگى كردن و مردن را به ما بياموزد نياز داريم . براى زيستن ، درس بهداشت و راهنمايى پزشكان بكار ميآيد. براى زندگى انسانى و براى حيات طيبه كه فراتر از آن است درس دين بكار مى آيد كه چگونگى سير تقرب يا رشد معنوى و بسط شخصيت را مى آموزد. كتابش قرآن ، معلمش خدا، پيامبران ، و دينشناسان اند - برحسب مرتبه علميشان - و بصورت سنت فرهنگى - سياسى توحيدى در هر اقليم و جامعه بزرگى جارى است . ميراثى فرهنگى است و ادبياتى دارد كه از نسل گذشته به نسل حاضر انتقال يافته به نسلهاى آينده سرازير مى شود.
در كنار آن ، سنت الحادى - طاغوتى جريان دارد كه دانش ، فلسفه ، و درس زندگى استكبارى است يا زندگى دنيادارى يا جانورى محض و دون جانورى . اينها فلسفه هاى زندگى پست ، آداب و رسوم آن ، قواعد و هنجارهايش ، سرمشقهاى آن ، جهان - انسان شناسى ها هر يك از آنها و قوانين و دستورهاى مربوط به آنهاست .
ما در مقام فرد انسان امكان بيش از چند تحول كلى پست و اعلى را نداريم . تنها ميتوانيم در عين جانور بودن يكى از دو زندگى پست استكبارى و دنيادارى يا يكى از دو زندگى عالى انسانى و طيبه را برگزينيم و داشته باشيم . چنانكه قادريم جانور محض باشيم و حتى دون جانور شى ء، كالا، بشويم . جمع يك زندگى پست با يك زندگى عالى بر بنياد زيستن - يا زندگ جانورى - در ما نيز محال است . براى مثال ، با حفظ زيستن و بقاى جانورى كه بنياد هر گونه تحول كيفى در ماست نمى توانيم هم مستكبر و هم ديندار باشيم يا هم انسان راستين و هم دنيادار.
اين همان حقيقتى بزرگ است كه عيسى عليه السلام بدين عبارت بيان مى فرمايد: (هيچ كس دو آقا را خدمت نميتواند كرد زيرا يا از يكى نفرت دارد و با ديگرى محبت ، و يا به يكى وفادار مى ماند و از ديگرى رو مى گرداند. محال است كه هم خدا را بپرستيد و اطاعت كنيد و هم قمونا - نماد ثروت و سرمايه دارى را.)(16)
لكن گزينش يك زندگى پست يا عالى هر چند يك توانايى و امكان ساختارى است باز چندين عامل محيطى در اين انتخاب اثر گذارند. امكان آگاهيش از آنها و مقايسه آنها با يكديگر كه بستگى دارد به زمان و مكان تولدش در يك خانواده توحيدى بدنيا آمده باشد يا در يك خانواده الحادى ، از پدر و مادرى صالح بياموزد و تقليد كند يا ناصالح ؟ در جامعه اش حاكميت با كدام سنت باشد؟ گسستن از يك سنت و پيوستن به ديگرى و تغيير نوع زندگى برايش به چه بهايى تمام شود؟ توان خر ورزيش ، فراغتش براى انديشيدن ، جستجو، پرستش و دانايى درباره معناى زندگى چه باشد؟
مشاهدات اجتماعى ثابت كرده سنت جارى وسيله اى است كه از طريق آن هر كودك چيزى از رسوم اخلاقى و ذخيره ى دانش ‍ متراكم و عقايد نياكانش و خلاصه راه و رسم زندگى آنان را فراميگيرد. تاثيرات تقليد نيرومندتر از مهارت بزرگسالان براى بهره گيرى از آنهاست نيروى گيرندگى كودك از محيطش مهم تر از همه روشهاى انگيزش بيرونى است . در عين حال كودك نمى تواند از بزرگسالى كه در محيط خانه ، مدرسه ، دولت حامل سنت خاصى است تاثير نپذيرد يا از آن بگريزد.
شرايط در بلوغ و جوانى فرق ميكند. تعامل اجتماعى متنوع تر و گسترده تر است بويژه براى كسى كه سواد خواندن و نوشتن داشته و اهل مطالعه و انديشه باشد.
در هر حال و شرايطى ، شك نيست كه اين دو سنت حامل و ناقل آموزه هايى درباره نوع زندگى و راه و رسم آن اند. سنت توحيدى حامل و ناقل زندگى انسانى و حيات طيبه است و سنت الحادى - طاغوتى حامل و ناقل چهار زندگى پست و نظام سياسى سلطه گرى ، و زمينه ساز اسارت سياسى و اسارت اقتصادى توده مردم به نفع مستكبران و دنياداران .
به همين دليل انسان براى تاءمين زيستن و رشد معنوى خويش بايستى نسبت به رسوم و عادات و تمامى ميراث فرهنگى نياكانش ‍ حساس باشد، و از تقليد كوركورانه آنها امتناع بورزد، درباره آنها و آثارشان بر زندگى خود و ديگران بينديشد و تحقيق و مطالعه كند تا بتواند رسوم و عادات و انديشه ها و اوامر و نواهى پسنديده اى را كه در خدمت دو امر زيستن و رشد معنوى است بپذيرد و بكار بندد و از غير آن دورى نمايد و در صورت امكان به افشا و رد و ابطالش همت گمارد.
در سرتاسر تاريخ ، ميراث فرهنگى الحاد و شرك و سلطه گرى و برده پرورى بسان مانعى در برابر هدايت الهى و رسالت آزاديبخش ‍ پيامبران قد علم كرده است : (واقعيت اين است كه (كفار مكه ) گفتند ما نياكانمان را بر طريقه و راه و رسمى يافته ايم و ما قدم جاى قدمشان مى گذاريم .
و همينگونه پيش از تو به هر مدينه اى كه پيامبر بيم دهنده اى فرستاديم دنياداران خوشگذران آن گفتند ما نياكانمان را بر طريقه و راه و رسمى يافته ايم و همان راه و رسم را پيش گرفته ايم . پيامبرشان مى گفت : آيا حتى اگر راه و رسمى عرضه كنم بهتر از آنچه نيكانتان را بر آن يافته ايد باز بر همين راه ميرويد؟ گفتند: قطعا به پيام و راه و رسمى كه آورده ايد كافريم . و در نتيجه از آنان انتقام گرفتيم . اينك بنگر تا عاقبت تكذيت كنندگان چگونه بود. و آنگاه كه ابراهيم به پدرش و قومش گفت : من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم باستثناى آنكه مرا بسرشت پس آنگاه مرا راه مى نمايد. و اين گفتار را بگونه انديشه و اعتقادى جاودان براى نسلهاى پس از خويش بگذاشت تا مگر از راه و رسم باطلشان باز گردند).(17)
(و چه كسى از دين ابراهيم روى مى گرداند جز آنكس كه خود را ابله كرده باشد؟ واقعيت اين است كه ما او را در دنيا بعنوان سرمشق پاكى گرايى برگزيديم و او در آخرت هم از صالحان است .)(18) رويگردانندگان از دين توحيدى كسانى هستند كه در نهايت ابلهى قادر به تشخيص سود و زيان معنودى و فرهنگى نيستند.
آن سنت فرهنگى سياسى كه خداوند سنت ابراهيمى ميخواند و در جاى ديگر از ابراهيم به اسحاق و يعقوب امتدادش ميدهد(19) در آيه 13 شورى آن را به نوح ميرساند(20) و تا وحيش به آدم كشيده شده است . سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى را در دهها آيه سنت واحدى جارى در تاريخ و اقاليم و جامعه هاى مختلف مى شمارد.(21) نوع زندگى استكبارى و نوع زندگى دنيادارى را كه زندگى (مترفين ) باشد و حتى زندگى جانورى محض و زندگى دون جانورى را در سراسر تاريخ و اقاليم گيتى در اصل و اساس ‍ واحد و ثابت ميداند و با تعابيرى مانند (تشابهت قلوبهم ) آن حقيقت را گوشزد مى فرمايد.
حاملان اين دو سنت متضاد در سراسر تاريخ با هم درگير و در كشمكش اند. تهاجم فرهنگى مستكبران ، دنياداران ، و كاهنان قديم و جديدشان و سلاطين رسانه اى آنها به توده هاى بشر و به دين و پيروان سنت توحيدى ادامه دارد: و قال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا و لتحمل خطاياكم و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء انهم لكاذبون (22)
مردم در برابر اين تهاجم فرهنگى - سياسى بايستى مقاومت كنند تا از انحطاط، اسارت ، ذلت ، و پستى مصون بمانند يا به آزادى - عزت و رشد معنوى نائل آيند. اولين شرط و نخستين گام اين مقاومت آن است كه نسبت به آن حساس باشند و از ماهيت و آثار پذيرش القائات و تلقينات عمال فرهنگى - سياسى طاغوت و سلطه گران شوند اين آگاهى جز با خردورزى و انديشه و يادگيرى از صاحبنظران و اسلام شناسان امكان پذير نيست . تقواى فرهنگى - سياسى ايجاب مى كند انسان هيچ چيزى از سنت جارى در محيط را بدون انديشه و آگاهى از ماهيت آن و آثارش بر خويشتن و بر ساير مردمان نپذيرد و بكار نبندد، و اگر بخطا پذيرفته يا در كودكى و نوجوانى تحت تاءثيرش قرار گرفته اينك كه به بلوغ رسيده خردش را كه لايه هستى برينى در ساختار موروثى اوست بكار اندازد تا راه رشد را از راه انحطاط و پستى بازشناسد: و لا تقف ما ليس لك به علم . ان السمع و البصر و الفؤ اد كل اولئك كان عنه مسؤ ولا(23) پيروى از هر راه و رسم ، هر امر و نهى ، قانونى ، سنتى ، و شخصى بايد از روى علم و با آگاهى باشد نه كوركورانه و بى انديشه و خردورزى و پرس وجو، و تحقيق . (آنچه را كه نميدانى چيست پيروى مكن . چون بزودى از گوش و چشم و خرد (كه ابزارهاى دانستن و نعمتهاى رحمانى خدا هستند و به تو داده شده تا بكارگيرى ) پرسيده خواهد شد (كه آيا بكار بسته شدند و به حاصل كار آنها عمل شد يا نشد، به هر شنيده و ديده شده اى بدون ارزيابى صحت و سقم آن و بدون تحليل و سنجش ‍ خردمندانه مورد عمل قرار گرفت يا نه پس از تحليل و ارزيابى و نتييجه گيرى منطقى و معقول ؟)
آيه كريمه نهى از پيروى هر راه و رسم زندگى ، آداب و رسوم ، قانون ، امر و نهى ، مصوبه ى مجلس ، سنت جارى در جامعه ، آيى نامه ادارى ، مرامنامه حزبى ، و حتى از هر شخصى را بدون علم به آن و علم به صحت و حقانيت و آثار رشددهنده بكارگيرى آن و اجراى آن دربرمى گيرد. گزارشى را كه نمى دانى راست است يا دروغ باور و نقل نكن و به آن ترتيب اثر ندهد. انسانى را كه نمى دانى حيات طيبه دارد و فوق انسانهاى راستين است پيروى نكن ، چون در اجراى فرمانهايش كه يا حكم تكليفى است يا حكم وضعى ، يا امر به راه و رسم و كارى است يا نهى از آن ، نمى دانى كه چه اثرى بر خودت و از طريق تو به ديگران مى گذارد. پس اين احتمال هست كه بد، زيانبار، پست كننده ، ذلت آور، و ستمگرانه باشد. از اين كه كارى كنى يا راه و رسمى در زندگى پيش گيرى كه علم به آثار فرخنده و عواقب نيكش ندارى بر حذر باش . تازه اين حداقل كار، و منحصر به تقوى است . سپس بايد علم به نوع زندگى و كارهايى و انديشه ها و جهان - انسان شناسى پيدا كنى كه در خور ايمان آوردن باشد و بعد بكار بستن در خودت و در جامعه و نسبت به مردمان .
بايد از راه انديشه ، مطالعه ، جستجو و خردورزى به سنت توحيدى - وحيانى دست يابى ، سنت رشد معنوى ، رهايى و آزادى - عزت ، و قرب حق .
در غير اين صورت ، و اگر اين دستورالعمل را در زندگى بكار نبندى اسير باطل سنت فرهنگى الحادى و سنت سياسى طاغوتى - خواهى شد. پيرو كاهنان فلاسفه زندگى هاى پست مستكبران و دنياداران سلطه گر، طاغوت ، و سلاطين رسانه اى آن خواهى بود: ستمديده ، محروم ، ذليل ، توسرى خور، ناآگاه ، كور، ناشنوا، بيخرد؛ و در ظلمات . و پس از مردن با همين احوال كه براى خود ايجاد كردى و تن به آن سپردى در محيطى مشابه آن - اصلاً خود آن با همان همدمان - كه در اينجا براى خودت پسنديدى و برگزيدى و در ايجادش مشاركت جستى بسر خواهى برد. در دوزخ برزخى : و ان للطاغين لشر مآب : جهنم يصلونها فبئس ‍ المهاد... و بى شك براى سر پيچندگان از فرمان خدا البته گزنده ترين فرجام است : دوزخ (برزخى و سپس قيامت ) به آن درآيند و بستر بدى است . اين بسترش ، بعد: بچشيد آب جوشان و چرك زخم ها را (زخم زبانى كه ميزيد و لجن پراكنى هايى كه مى كرديد و تهمت و افترا و باطل رسانيها و ياوه گويى هاى خودتان را) و چيز ديگرى را بچشيد كه به شكل همان است با اين تفاوت كه ماهيت هاى متنوعى دارد. اين هم لشكرى كه همراه شما طاغوتها و سران وارد مى شود به آتش . (طاغوتها و سران مى گويند:) بى خوشامد! اينها هم كه به آتش در آمدند! (پيروان ) مى گويند: بى خوشامد لايق خودتان است ! اين شما بوديد كه سبب شديد اين سرنوشت شوم را براى ما. پس بدقرارگاهى است (همدمى با طاغوتها و سرانى كه هيمه دوزخ ‌اند)، (پيروان مى گويند: پروردگارا! عذاب كسى را كه ما را به اين سرنوشت گرفتار كرد در اين آتش چند برابر كن . و نيز از سر حيرت و شگفتى مى گويند: پس آنان كه ما از اشرار مى شمرديمشان كجايند؟! (و چرا نيستند در اينجا؟) ما آنان را مسخره مى كرديم . نكند چشم ما درست نمى بيند! بيگمان ، اين كه دوزخيان با هم كشمكش و درگيرى دارند واقعيتى است (كه هم اكنون در جهنم برزخى تحقق دارد)(24)
5. آزادى از سلطه فلاسفه زندگى هاى پست
كاهنان قديم و مدرنيته ، و سلاطين رسانه اى
اسارت باطل از طريق يادگيرى آن اتفاق مى افتد و يادگيرى هم اشكال مختلفى دارد مانند حضور در انجمن وراجى اهل باطل - الخراصون - معاشرت با تبهكاران فرهنگى و رفتن به درس آنها، و استماع از رسانه هاى طاغوتى ، استعمارى ، و استكبارى . به همين سبب اسارت باطل مقارن و تواءم است با اسارت كاهنان ، فلاسفه زندگى هاى پست ، سلاطين رسانه اى ، و مدعيان دانش اجتماعى و انسانى مدرنيته . بنابراين همانطور كه محتواى درس حق و درس باطل فرق مى كند معلمانش هم مختلف اند گرچه ابزارها و روشهاى فنى آموزش و پرورش آندو ممكن است مشابهت هايى داشته باشند. اگر دين وحيانى فلسفه حيات طيبه و درس آزادى - عزت ، درس كرامت ، و درس تقرب الى الله است باطل درس فلسفه زندگى پست يعنى درس اسارت - ذلت و مهانت است كه سلطه پذيرى را هم تمهيد مى نمايد يا درس سلطه گرى ، سرمايه دارى و استكبار است . در هر دو صورتش انحطاط يا بعد از خدا را ببار مى آورد.
اگر معلم دين وحيانى يا فلسفه حيات طيبه آفريدگار و پروردگار بشر است و پيامبرانش و دينشناسانى كه مخالف هواى نفس - يا علائق پست - اند و مطيع امر مولاى حقيقى خويش ، معلم باطل و فلسفه هاى زندگى پست كاهنان اند كه در تاريخ نامهاى متعددى دارند و شغل اجتماعى واحدى . در اورپاى باستان در دوره ژنس و جامعه خانواده - قبيله و پيش از دوره مدنى ، در ايتاليا (پاتريسيوس ) و در دوره مدنى (شاه ) - پروتانيس كاهن معبد نياكان ؛ و در يونان در دوره تريبوس و گنوس (اپاتريد) و در دوره مدنى اول (آرخن ) و در دوره مدنى دوم (آرخن ) و (شاه - وستاليس ) يا كاهن معبد نياكان نام دارند و در دوره مدرنيته جامعه شناس ، دانشمند علوم اجتماعى ، فيلسوف سياسى و فيلسوف حقوق .
نبايد گمان برد كه در قديم يا قرون جديد تنها بيسوادان تحت تاءثير كاهنان ، معلمان سنت الحادى ، و مدعيان جامعه شناس و علوم انسانى قرار گرفته به اسارت باطل درمى آمده اند آريستوفان (25) مى نويسد: (آتنيان به كهانت ، تطير، و علامات نجومى و آثار روده و شكنبه قربانى هايى كه در پاى مجسمه نياكان سلطه گرشان مى گذرانند باورى استوار دارند) و گزنفون (26) مينويسد كه (سقراط به كاهنان اعتقاد كامل داشت و به خرافات و اوهام نيز سخت معتقد بود و در امور خويش به روده و شكنبه حيوانات مراجعه مى كرد و هميشه با كاهنان مدعى غيبگويى بسر مى برد) پيندار(27) - بزرگترين شاعر غزلسراى يونان - را نسبت به الوهيت سلطه گران جامعه حتى پس از مرگ و پوسيدن استخوانهايشان اعتقادى راسخ است چنانكه درباره كاهنانى كه براى تكريم آن نياكان تبهكار در آتشگاهى كه بيادبودشان برپاست قربانى مى گذرانند مى نويسد: (قربانيهاى ايشان بر سر آتشگاه موجب حفظ سعادت دولت مدنى است ) بر دموكراسى هاى قديم اروپا نيز كسى جز كاهنان فرمانروا نيست . هيات دولت آن دموكراسيها فقط مجرى قوانين اند و مجلس سنا در مقام برتر قرار دارد كه از پنجاه پروتانيس تريبوس ها تشكيل مى شود و انتخابشان با قرعه كشى صورت مى گيرد. رفراندوم را نيز همين گروه مشرك خرافى باهمدستى فرماندهان لشكرى - استراتگوس ها - برگزار مى كنند تا لوايحى را كه از قبل توسط همين مجلس تهيه شده است رد يا قبول كنند. آريستوفان در نمايشنامه (سران لشكر) مردم را چنين وصف مى كند كه بر روى نيمكت هاى سنگى بيحركت نشسته با دقت تمام گوش به سخنرانان سپرده اند و از شدت اعجاب دهانشان بازمانده است . ساير مورخان و خطيبان يونان باستان هم غالبا اين اجتماعات توده اى و ملى را در آثارشان معرفى كرده اند و از سخنرانان بزرگى چون پريكلس ، كله ئون ، اسخنيس ، و دموستن نام مى برند. مدرنيته امتداد همين وضع است و به جاى خطيبان ، رسانه ها و مصاحبه گران و دانشمندان باصطلاح جامعه شناس و علوم انسانى نشسته اند.
اگر كاهنان عهد قريم تميز مصلحت و مفسده جامعه را از روى نشانه هاى نجومى ، پرواز پرندگان - يا تطير - يا از روده و شكنبه قربانى هايى صورت مى دادند كه در معبد و آتشگاه نياكان و سران سلطه گر سابق گذرانده مى شد كاهنان مدرنيته آن را از روى (زمينه اجتماعى ) كشف و بيان مى دارند و ساختمان فكرى و اعتقادى و روانى ، حتى اخلاق ، رفتار و منش افراد را معلول و مخلوق زمينه اجتماعى مى پندارند و قلمداد مى كنند. (زمينه اجتماعى ) از قرن هيجدهم به بعد بدستور سلطه گران سياسى و اقتصادى جديد و توسط كاهنان مدرنيته در ايدئولوژى ليبرال به جاى (آفريدگار بشر) و (اراده انسان ) نشسته است .
كاهنان قديم و مدرنيته كه حافظان سنت اجتماعى شرك و طاغوت و الحادند تكيه بر جايى زده اند كه پيامبران الهى در سنت توحيدى دارند نامشان در سنت توحيدى ، (شيطان ) است : (و از آدميان كسانى هستند كه بدون اين كه دانشى داشته باشند درباره خدا مجادله مى كنند و هر شيطان عارى از خيرى را تبعيت مى نمايند)(28) يعنى اسارتش را كه اسارتى فرهنگى باشد مى پذيرند و يوغش ‍ را به گردن مى گيرند. علائم ديگر (شيطان ) بدين قرار است : در برابر خداى رحمان و بخشنده نافرمان و عاصى است : ان الشيطان كان للرحمان عصيا(29) آنچه درباره نتايج اعمالى كه به آن ها بر مى انگيزد مى گويد دروغ و باطل و غيرواقعى و فريبكارانه است . روابط برادرانه و صميمانه اى را كه ميان مردم خوب و نيكوكار برقرار است مى گسلد و ميانشان دشمنى و كشمكش ‍ ايجاد مى كند با مردم ديندار و صالح دشمنى دارد: ( و به بندگانم بگو آنچه را كه بهترين باشد بينديشند و بگويند و باور داشته باشند زيرا شيطان در روابطشان اخلال و افساد مى كند، چه شيطان نسبت به انسان دشمنى علنى و آشكار است ...(30) ابليس گفت آيا اين (آدم و نوع بشر) است آنكه بر من برتريش دادى ! اگر به من تا دوران قيامت مهلت بدهى قطعاً بر نسل هاى پديد آمده از وى دهانه خواهم زد مگر اقليتى ...(31) و شيطان به مردم وعده نمى دهد مگر دروغ و از ره فريب (32)) كاركردش در آوردن بشر به انواع اسارت است . امر به آنچه خدا نهى فرموده و نهى از آنچه خدا به آن امر فرموده ، همانچه منافقان از زن و مرد، و كفار از مرد و زن مى كنند و (طاغوت ) مى شوند: و من يتبع خطوات الشيطان فانه يامر بالفحشاء و المنكر(33) كاركرد ديگرش توليد و ساختن شراب ، عشرتكده ، ميكده ، و قمارخانه ، بتكده ، و انتخابات جاهلانه و طاغوتى است : انما الخمر و الميسر و الانصاب و الاءزلام رجس من عمل الشيطان (34) و بدست آوردن اين نتيجه كه دشمنى و كينه توزى و خونريزى و بازماندن از پند و آموزه ها و ياد خدا و از نماز و رشد معنوى ، ببار آيد: انما يريد الشيطان اءن يوقع بينكم العداوه و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة (35)
همين عواقب ناگوار و وخيم در وجود كسانى كه به اسارت باطل و كاهنان درآيند تحقق پيدا مى كند: (و از ايشان كسانى هستند كه به تو (پيامبر اكرم ) گوش مى سپارند اما به محض آنكه از حضورت برفتند به دانشمندان تاريخ اديان مى گويند: اين ، همين چند لحظه پيش ‍ چه مى گفت ؟! اينها هستند كسانى كه علائق پستشان را پيروى كردند و خدا ذهنشان را از كار انداخت ، حال آنكه كسانى را كه پذيراى هدايت شدند هدايت افزود و تقوايشان عطا فرمود... و كسانى كه ايمان آوردند ميگويند: چرا سوره اى نيامد؟! اما همين كه سوره اى سراسر محكمات نازل گشت و در آن سوره سخن از جنگيدن رفت مى بينى كسانى كه در اندرونشان بيماريى هست نگاهى به تو مى كنند نگاه كسى كه مرگ گريبانگيرش شده باشد. لكن سزاوار براى آنان اين است كه اطاعتى (از دستور الهى جنگيدن ) نشان بدهند و گفتارى خردپسند داشته باشند بطورى كه چون كار جنگ جدى شد اگر با خدا راستى نمودند قطعا خيرى برايشان خواهد بود. بنابراين طمع بسته ايد اگر روى (از جهاد مسلحانه در وقتش ) بگردانيد در كشور (در غياب مجاهدان ) كمر به افساد ببنديد و پيوند خويشاوندى و برادرى دينيتان را بگسليد. اينها هستند كسانى كه خدا طردشان كرده است تا كرشان ساخته و ديدگانشان را كور كرده است . پس آيا در قرآن به ژرفى نمى انديشند يا بر ذهنهايى قفلهاى مخصوص آن هست ؟ شك نيست كه كسانى كه پس از روشن شدن راه هدايت براى آنان به وضع پيشين (يا جاهليت ) خود بر مى گردند شيطان توجيهاتى براى علائق پستشان تعبير و به آن القا كرده تا خوب را بد و بد را خوب پندارند و به تحقق آن علائق پست اميدوارشان ساخته است . آن بدين ترتيب روى داده است كه به كسانى كه از محتواى وحى الهى نفرت دارند گفته اند: در پاره اى امور (جنگ و سياست خارجى كشور) از شما اطاعت مى كنيم . حال آنكه خدا گفتگو و ارتباطات پنهانى آنان را ميداند. بنابراين آنگاه كه فرشتگان جانشان را بگيرند و بر صورتشان و بر پشتشان بزنند چه حالى خواهند داشت (زندگى برزخيشان چگونه خواهد بود)؟! آن (زندگى برزخى و پس از مرگشان ) به اين سبب است كه خود را به اسارت چيزى (36) درآوردند كه خدا آن را ناروا دانسته است و از مايه خشنودى او نفرت نموده اند تا خدا اعمالشان را به هدر داده است . آيا كسانى كه در دلهايشان مرضى هست پندارند كه خدا كينه هاى آنان (نسبت به دين و مردم ديندار صالح نيكوكار) را بيرون نمى ريزد و آشكار نمى گرداند؟! و اگر بخواهيم قطعاً اين افراد بيماردل را به تو نشان مى دهيم تا آنان را با نشانه شان بشناسى . و اينك هم تو آنان را از روى ادبيات و طرز انديشه و سخن گفتنشان ميشناسى و خدا كارهايتان را ميداند. و البته شما را مى آزماييم تا معلوم باشد از ميان شما، مجاهدان چه كسانى هستند و مقاومت كنندگان در برابر عوامل مخل و مفسد محيط) و اعمالتان را كه خبر از نيت و باطنان مى دهد مى آزماييم . بيگمان كسانى كه كافر شدند و راه خدا (ديندارى ، رشد معنوى و سير تقرب الى الله ) را مانع گشتند و پس ‍ از روشن شدن هدايت به مخالفت با پيامبر برخاستند ذره اى ضرر به خدا نمى توانند زد و خدا كارهايشان را بهدر داده به شكست مى كشاند.
يك كشمكش فرهنگى - يا آموزشى و پرورشى - دائمى در درون هر جامعه ، اقليم ، و تمدنى جريان دارد كه تا عمق خانواده هم گاهى نفوذ مى كند بطورى كه قابيل را به كشتن عدوانى برادرش هابيل مى كشاند و ابراهيم خليل را در برابر پدر - يا رئيس قبيله اش - قرار مى دهد و ابولهب و زنش در مقابل پيامبر اكرام بر مى خيزند. و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن (37) و بدينسان براى هر پيامبرى دشمنى قرار داديم : موجودات شرير آدمى و نامرئى
بخشى از آدميان شرير - يا شياطين الانس - و موجودات شرير نامرئى به آموزش باطل و القائات گمراهگرانه و پرورش تبهكار و مستكبر و دنيادار و امثال آن مى پردازند و چنين كاركردى دارند يا بخش ها يا گروههاى ديگرشان كاركردهاى ديگرى دارند كه تحت عنوان عوامل مخل و مفسد و ضمن ساير مباحث روشن خواهيم كرد.
ويژگى آدميان و نامرئيان شريرى كه كار فرهنگى و كشمكش فرهنگى عليه دين و وحى و پيامبر و دينداران و مستضعفان دارنداين است كه عمدتاً بر روى ذهن آنان اثر سوء مى گذارند. ويژگى ديگرشان اثرگذارى بر عواطف - هيجانات است . الوسواس ‍ الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس من الجنة و الناس آن وسوسه گر پيدا و پنهان شونده اى از نامرئيان و آدميان كه در اندرون - يا ذهن و قلب - آدميان وسوسه مى كند(38) (پيد شونده و پنهان شونده ) خاصيتى است كمه عموم عوامل مخل و مفسد از آدميان گرفته تا نامرئيان را دربرمى گيرد. آدميان مخل و مفسد گرچه غالباً مرئى اند باز در داخل جامعه هاى توحيدى (نامرئى ) شده به شكل (منافق ) عمل مى كنند. نامرئيان گرچه برخلاف آدميان غالبا و بيشتر اوقات (ناپيدا) و (نامرئى )اند باز گاهى بوجود آنها هر چند از راه دقت و تامل و كاوش علمى پى مى بريم و براى ما (مرئى ) ميشوند (آز) گرچه نامرئى يا(پنهان شونده ) باشد باز از ديده بصيرت و عقل مخفى نمى ماند. سائقه هاى عضوى چون متناوبا ظهور و كار دارند (پيداشونده و پنهان شونده اند). كاركرد عوامل مخل و مفسد محيط اجتماعى چنانكه به موقع بيان خواهد شد بسته به احوال ماست و به همين علت كاركرد آنها مانند كاركرد سائقه هاى عضوى متناوب است . وقتى بر ما اثر بگذارند توجه ما را جلب كرده (پيداشونده )اند و چون از اثرگذارى باز ايستند از توجه ما پنهان گشته (پنهان شونده ) مى باشند.
تحركات شياطين فرهنگى آدمى صورت در محيط اجتماعى هم پنهانى است و هم علنى . گاهى اين و گاهى آن چنانكه ارتباط منافقان در محيط اسلامى مدينه با نظريه پردازان و كاگردانان سياسى - نظامى خودشان پنهانى صورت مى گيرد: و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمومنين . يخادغون الله و الذين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون ... الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون ... و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطنهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون (39)... (وقتى با كسانى كه ايمان آوردند ملاقات كنند گويند: ايمان آورديم ). اين حال (پنهان شوندگى ) آنهاست (و وقتى با شياطنيشان خلوت كنند گوين : راستش ما با شماييم راستش ما مسخره مى كنيم (مؤ منان را)). اين حال (پيداشوندگى ) آنهاست .
خود آن شياطين فرهنگى - سياسى هم دو حالت پيدايى و پنهانى را دارند به لحاظ آدم بودن و زنده بودن ، پيدا و از (آدميان )اند. ولى چون گاهى كاركردشان پنهانى و در چهارچوب يك سازمان سياسى مخفى است از (نامرئيان ) محسوب اند. و چون دو حال به خود مى گيرند (خناس )اند به معنى (پيدا و پنهان شونده ). و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون ... و ان كثيرا ليظلون باهوائهم بغير علم ان ربك هو اعلم بالمعتدين ... و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون (40) مى بينيم شياطين آدمى صورت به طرق پنهانى و رازگونه آموزش ‍ و دستور و پرورش ميدهند (و بدينسان براى هر پيامبرى دشمنى قرار داديم : شياطين انسانى و نامرئى كه يكى به ديگرى به طرق پنهانى انديشه ، عقيده ، و سخن (41) بزك كرده ى خوشنما(42) را القا ميكند به قصد فريب دادن و گمراهى . و اگر پروردگارت مى خواست چنان نمى كردند. بنابراين (چون مشيت پروردگارت بر آن تعلق گرفته و خيرى نهايى در كاركرد آنها هست ) بگذارشان با آنچه بدروغ و بفريب مى بافند، و براى اين كه دلها و ذهنهاى كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند آنها را بنيوشند و جذب كنند و آنها را بپسندند و آنچه را كه اكنون مرتكبش مى شوند باز هم مرتكب شوند)(43)
شياطين الانسى كه در برابر هر پيامبرى به مخالفت و ضديت برمى خيزند همان كفاراند اما نه هر كافرى بلكه دو گروه اجتماعى و بين المللى مستكبران و دنياداران . كفار مستكبر با كاركرد (افساد فى الارض ) و لقب (مفسد فى الارض ) تعريف شده اند كه با توجه به كاركرد (اصلاح ) براى هر پيامبرى تقابل آن گروه اجتماعى و بين المللى با پيامبران و رسالتشان روشن مى شود. دنياداران هم با لفظ (مترفين ) و عبارت الذى جمع مالا و عدده والذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله و اما من بخل و استغنى و نظايرش تعريف شده اند و درباره شان چنين مى آيد: (و نشد كه پيامبر بيم دهنداى به مدينه اى بفرستيم و مترفانش نگويند: راستش ما به رسالت و پيامى كه آوره ايد كافريم ).
مستكبران و دنياداران - يا (مترفين ) چند وجه مشترك دارند كه آنها را از جانورسانان و دون جانواران متمايز مى گرداند. يكى اين است كه مانع گرويدن مردم به خدا، پيامبر، و آخرت و راه ديندارى و سير تقرب الى الله را سد مكنند و در صددند و همت بر اين بسته اند كه دين خدا و راه ديندارى را تحريف كرده آن را به كجراهه اى تبديل كنند در حاليكه كفار زير سلطه يا مستضعفان چنين كاركردى ندارند. ديگر اين كه در ضلالت و پستى يا بعد از خدا خيلى پيش رفته اند. به همين دليل خداوند متعال آنها را با شدت بيشترى تهديد مى فرمايد: و ويل للكافرين من عذاب شديد الذين يستحبون الحياة الدنيا على الاخرة و يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا اولئك فى ضلال بعيد.(44) يريدون ان يطفئوا نور الله بافواههم و ياءبى الله الا اءن يتم نوره ولو كره الكافرون (45)
در اينجا سه پرسش پيش مى آيد: اول ، كفار مستكبر و كفار دنيادار چرا مى خواهند مردم را از توجه به (سبيل الله ) و پيمودن آن يعنى مسير ديندارى توحيدى - وحيانى كه همان رشد معنوى و سير تقرب الى الله باشد بازدارند و از آن راه منحرف كرده به بيراهه يا (غى ) بكشانند. دوم چگونه مى توانند نور خدا را خاموش كنند؟ و سوم ، چگونه امكان دارد يا از بدو تاريخ تاكنون توانسته اند كجراهه اى را جايگزين (سبيل الله ) يا سير تقرب الى الله و ديندارى توحيدى كنند؟
مستكبران به علت منشى كه دارند نه از مال اندوزى ، كشورگشايى ، مقام و شهرت بلكه از دگرآزارى و دگرتباهگرى - يا به تعبير وحيانى از نابودى و افساد (حرث و نسل ) و سياست استضعاف ارضا مى شوند. استالين ، هيتلر، بوش ، شارون و صدام نمونه هايى از اين گروه اجتماعى اند. وجودشان طفيل مستضعفان است . اما دين كه فلسفه حيات طيبه باشد مردم مستضعف را از زندگى هاى پست جانورسانى و دون جانورى ارتقا داده به زندگى انسانى - زندگى خردورزانه و آزادانه - نائل آورده از آن به حيات طيبه فرامى كشد كه راه و رسمى است كه وجب به وجب آن با جهاد عليه مستكبران و دنياداران و ساير عوامل مخل و مفسد محيط فرش ‍ شده است . در مسير اين اعتلا، بندهاى انواع اسارت از جمله اسارت باطل و اسارت سياسى را مى گسلند و از پيكرشان فرو مى نهند تا آزادى - عزت و به اقتدار سياسى و مالكيت بر زمين و نعمات الهى نائل آيند. مستكران كه به طفيل مستضعفان زندگى پليد و ننگين خود را مى گذرانند در غياب مستضعفان از صحنه جامعه و محيط بين المللى قادر به ارضاى منش استكبارى خويش نيستند، چون بى طعمه مى مانند. اين است كه تا جان در بدن دارند نمى گذارند مستضعفان به راه ديندارى كه راه رهايى و آزادى و عزت و پيروزى است قدم گذارند.
دنياداران سلطه گر هم جز با بقاى دوگونه مردم جانورسان و دون جانورى قادر به استثمار، جمع مال و شمارش آن ، كنز ثروت و التذاذ از دلدايى و (داشتن ) نخواهند بود. آنان نيز براى ارضاى اميال پست خويش همان راهى را در قبال دين و دينداران و مستضعفان و آزادى خواهان پيش مى گيرند كه سلطه گران مستكبر در پيش دارند.
پاسخ پرسش دوم را خداوند مى دهد: (با دهان هايشان )(46)! با زخم زبان (47)؛ سرزنش (48)؛ مسخره كردن آموزه ها و احكام دين ، و ديندارى مردم پاك و صالح (49)؛ بازى شمردن ديندارى ، مجاهدات ، سياست و ساير اعمال صالحه همين مردم ؛(50) بازى شمردن دعوت به نماز و اقامه آن ، و مسخره كردن آن (51)؛ خوب و زيبا و روا و پسنديده جلوه دادن تبهكاران دنيادار و مستكبر و سلطه گر و مهاجم و استعمارگر، و اعمال و انديشه ها و سياستهاى آنان و هر انديشه ، باور، و عمل بد و ظالمانه اى كه از كفار و منافقان سر مى زند.(52)
خوب و پسنديده جلوه دادن علائق پست دنيادارى (53) توجيه كردن زندگى هاى پست (54) توجيه سياست هاى طاغوتى و استكبارى (55) و توجيه كارهاى زشت و انديشه ها و باورهاى باطل هر فردى كه گمراه و زشتكار است .(56)
پاسخ پرسش سوم اين است : در برابر دين كه آموزه ها، احكام - قوانين و توصيه هايى است براى رشد معنوى يا تحول تكاملى در انسان به دست و با اراده خودش كه مستلزم انقلاب و تغيير سازمان اجتماعى به منظور ايجاد محيط مساعد براى رشد كمال است و طرحى از انسان رشديافته متعالى و طرحى از سازماندهى اجتماعى را دربردارد مدعيان گمراهگر و كاهنان قديم و جديد راه رسم هاى ديگر از زندگى و رفتار و سازماندهى اجتماعى را به مردم القا كرده يا تحميل نموده اند كه در نتيجه آن چندين نحله معروف و جهانگير و چندين نظريه يا مكتب حقوقى - سياسى در ميان بشر پيدا شده و رواج يافته است . در زمينه رفتار تعالى بخش و رشد معنوى و شيوه زندگى اين نحله هاى پيدا شده است :
1. نحله قربانى و آيين وودايى كه ابتدا در آسياى مركزى و سپس با هجوم نظامى اقوام آريايى در شبه قاره هند و اروپاى جنوبى رواج مى يابد و در هند تا به امروز باقى است .(57)
2. نحله انديشه در چهار شكل : الف . انديشه عاميانه ب . انديشه علمى ج . انديشه فلسفى د. انديشه بارور(58)
3. نحله زهد يا بى ميلى نسبت به دنيا و نعمت هاى زندگى آن .(59)
******************
4. نحله رياضت ، با سلوك خودآزارى ، و زندگى دون جانورى كه عمده ترين توجيه كننده آن جهان بينى و جهان - انسان شناسى چرخه بازپيدايى يا توالد و تناسخ است .(60)
5. نحله عشق ورزى به خدا(61)
6. نحله عشق مجازى (62)
7. نحله مراقبه منتهى به خلسه ، يا عرفان (63)
8. نحله اگزيستانسياليسم
9. سرمشق انسان بالغ گوردون آلپورت (1917 - 1897)(64)
10. سرمشق انسان با فعليت كامل كارل راجرز (- 1902)
11. سرمشق انسان بارور اريك فروم (1980 - 1900)
12. انسان خواستار تحقق خود آبراهام مزلو (1970 - 1908)
13. انسان فرديت يافته كارل گوستاو يونگ (1961 - 1875)
14. انسان از خود فرارونده ويكتور فرانكل (- 1905)
15. انسان اين مكانى و اين زمانى فريس پرلز (1970 - 1893)(65)
در زمينه سازماندهى اجتماعى هم ميتوان به تاريخ فلسفه حقوق و تاريخ فلسفه سياسى مراجعه كرد و ديد چه چيزى توليد كرده اند.
قرآن كريم حاوى تاريخ توليدات فرهنگى اسارت - ذلت آور است و از كهن ترينش چنين داستان مى فرمايد: در محيط طبيعى سرشار از انواع نعمت ها و آسايش بى نظير و جامعه اى بينهايت مرفه ، آدم و همسرش زندگى ميكنند. سائقه هاى عضويشان ارضا شده است و هيچ گونه نياز زيستى غير قابل رفع و يا دشوارى وجود ندارد. لكن دو رخنه گاه يا بيشتر در ساختار فطريشان - محيط درونى - هست و يك عامل مخل و مفسدى در محيط اجتماعى . دو رخنه گاه عبارتند از (آز) - ميلى فطرى و سيرى ناپذير به هر چه هست و به عمر جاويد - و رخنه گاه ذهن يعنى قابليت فريب خوردن و گمراه شدن و تطميع شدن و خوب و بد را عوضى گرفتن و پنداشتن عامل مخل و مفسد، موجود شرير [ شيطان ](66) مشهود و محسوسى (67) است كه در اعمال ، ذهن ، انديشه ، استدلال ، و گفتار از جمله سوگند دروغ يادكردن و شهادت دروغ دادن و فريبكارى و حيله گرى و هوشمندى در سطح انسان و همانند اوست . مى توان گفت از شياطين الانس است . شناخته شده هم هست . خداوند او را با اشاره و نشان دادن و تعريف عينى به آدم و حوا مى شناساند(68) و اخطار ميكند اگر به وسوسه القائات ، يا سفارش و فراخوانش گوش بسپارند از محيط مرفه و سرشار از نعمت ساقط ومحروم خواهند گشت : (فتشقى ). فوسوس اليه الشيطان قال : يا آدم هل اءدلك على شجرة الخلد و ملك لايبلى ؟ فاكلا منها فبدت لهما سواتهما و طفقان يخصفان عليهما من ورق الجنة و عصى آدم ربه فقوى .(69)
شگرد عوامل مخل و مفسد فرهنگى اين است كه گياه يا ميوه اى را كه هيچ ضرورت و فايده اى براى زيستن ندارد داراى خاصيت (رشد معنوى ) جاودانه شدن و پيوستن به ابديت يا نفس كيهانى - چنانكه بودا و ديگر نظريه پردازان و كاهنان نحله ى مراقبه منتهى به خلسه مدعى اند - و رستن از مرگ يا نجات از چرخه نوپيدايى و توالد و تناسخ - كه بخش بزرگى از جهان به پندار و باورش ‍ گرفتارند - معرفى مى كنند و جلوه مى دهند. آدم و حوا - كه اولى هنوز پيامبر نشده و دومى از آموزه ها و هدايت دينى بهره نيافته جز يك اخطار و يك شناسايى عامل مخل و مفسد محيط، و به هدايت وحيانى مجهز نشده اند و تجربه اى هم از امر تعالى و انحطاط و شگردهاى ابليس ندارند - از آنجا كه عشق به جاودانگى جزئى از حقگرايى فطرى ايشان است و پيوسته در انگيزش است با قصد خير نيل به جاودانگى از فرمان خدا غفلت كرده دچار فراموشى غير اختيارى مى شوند تا آنچه را در مورد زيستن و خوردن نبايد بكنند مى كنند. در نتيجه برخلاف تصور و اميدى كه آن عامل گمراهگر محيط اجتماعى در ايشان بوجود آورده نه تنها جاودانه نمى شوند بلكه درست همانگونه كه خداى متعال هشدار داده از آسايش و فراوانى محيط طبيعى محروم مى شوند. از محيطى كه (در آن ميتوانند گرسنه نشوند و برهنه نمانند و تشنگى رانچشند و گرماى خورشيد را نبينند)(70) و ( از هر نقطه آن هر چه بخواهند بخورند و بهره ببرند)(71) اخراج شده به محيطى در مى آيند كه محيط كره زمين است جايى كه جنگ و كشمكش بر سر خوراك ، و پوشاك و آب و سايه است و جنگهاى زياده طلبانه استعمارى و استكبارى .(72)
تا اين لحظه آدم و حوا جز هدايت اندكى از خدا دريافت نكرده و تجربه تاريخى هم ندارند تجربه اى كه در پرتوش بتوانند آموزه هاى وحيانى را بهتر بفهمند يا تجربه را در پرتو آموزه ها تجزيه و تحليل كرده خردشان را بارور سازند. اينك كه تجربه بزرگ و پرمايه اى را از سر گذرانده درباره اش انديشه اى ژرف كرده نتيجه مى گيرند و به صحت آموزه هاى الهى و نهيش و به حكمت ولايت الهى بر خويشتن و بر ذريه شان يعنى نسلهاى آينده پى مى برند. تجربه اى را كه داشته اند چنين مرور مى كنند(73): شيطان با توجه به آن منع (74)، براى آنان وسوسه كرد تا نقاط ضعف و رخنه گاههاى آنان را كه از نظرشان پنهان بود برايشان آشكار گرداند و گفت : پروردگارتان فقط به اين نظر از اين درخت بر حذرتان داشت كه فرشته نشويد يا جاودانه نگرديد. و براى آنان سوگند خورد كه من از دلسوزانتان هستم . در نتيجه ، با فريب بزير دام آوردشان پس چون آن را بچشيدند (و پى بردند كه خبرى از فرشته شدن و جاودانگى نيست ) رخنه گاههاى وجودشان برايشان آشكار گشت و بنا كردند به چسباندن برگ بهشت بر خودشان (كنايه از چاره جويى براى رفع خطا و عيب ، و تجملات مادى را وسيله پوشاندن معايب اخلاقى و كمبود رشد معنوى قرار دادن ) و پروردگارشان ندا دادشان كه مگر شما را از آن درخت منع نكردم و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست ؟ گفتند: اى پروردگار ما، ما به خودمان ستم كرديم و اگر ما را مصون از آثارش نگردانى و بر ما رحمت نياورى بيشك از زيانكاران خواهيم بود.
دعايشان اجابت شده رحمت الهى شامل حالشان مى گردد و براى اينكه بتوانند با عوامل مخل و مفسد چهار محيط مقابله كرده به فتح آنها نائل آمده سير تقرب پيدا كنند آموزه هاى و احكام تكليفى و وضعى بصورت اوامر و نواهى جامعى از طريف وحى به آدم مى رسد. مى فهمند كه (در زمين زندگى ميكنند و در همانجامى ميرند و از همان جا برانگيخته مى شوند)(75) و (فرمان خدا بدين مضمون صدور يافته است كه جهنم را از همه نامرئيان (كه منشاء آنها آتش است ) و آدميان (مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى ) مى انبارم )(76) و خطاب به ابليس : (قطعا جهنم را از تو و از آدميانى كه از تو تبعيت كنند همگى و يكجا مى انبارم )(77)
مى بينند آينده هر فرد بشر - زندگى پس از مرگش - بستگى تام دارد به كنش ها و واكنشهايش نسبت به عوامل مخل و مفسد چهار محيط، بطورى كه اگر از آنها پيروى كرده يوغ اسارتشان را به گردن بگيرد يا تن ، جان ، و ذهنش را به آثار شوم و پليدشان بسپارد و الزامات سياسى و تقنينى آنها را بپذيرد و قبول ذلت و اسارت طاغوت نمايد در لحظه مرگ همين وضعيت محيطى با همه (اءصر) و (اغلالى ) كه به گردن گرفته و بر خود هموار ساخته است در عالم برزخ برايش دوام مى يابد و با برپايى قيامت قطعيت و جاودانگى پيدا مى كند.
در اين نقطه از درس و آموزه اش ، خداوند از سرگذشت و بيان فصلى از تاريخ آفرينش چنين نتيجه گيرى و تفهيم مى فرمايد: يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سواتكم و ريشا و لباس التقوى ذلك خير ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون . هان اى آدميان ، ما براى شما پوشش حفاظتى و دفاعى آفريديم كه نقاط ضعف و رخنه گاههاى شما را مى پوشاند و پروبالى (يا وسائل پرواز و حركت و گريزى ) و پوشش دفاعى تقوى را كه آن بهترين وسيله دفاعى و حفاظتى است و آن از آيات خداست شايد آنان خدا را بياد آرند. هان اى آدميان ، مبادا شيطان شما را به فريب بدر لغزاند چنانكه پدر و مادرتان را از بهشت بدر لغزانيده از پوشش دفاعى (78) خلعشان كرد تا رخنه گاههايشان را به آنان بنماياند. بيگمان ، او و قبيله اش بطريقى شما را مى بينند كه شما بآن طريق آنها را نمى بينيد. ما شيطانها را سرپرست و مدافع كسانى قرار داديم ؛ كه ايمان نمى آورند؛ و هر گاه كار زشت زننده اى مرتكب شوند گويند: ما نياكان خود را بر همين رويه ديده ايم و خدا ما را به آن امر كرده است [ اسير سنت اجتماعى الحادى اند]. بگو: بيشك خدا به كار زشت زننده امر نمى كند. آيا چيزى را كه نميدانيد به خدا نسبت مى دهيد؟!(79)
با تابيدن درخشنده ترين نور بر زواياى تاريك اولين و يكى از بزرگترين رخدادهاى تاريخ آفرينش حادثه فريب خوردن و تحت تاءثير قرار گرفتن آدم و حوا از عوامل مخل و مفسد محيط، و بيان دقائق چگونگى حادثه اى كه منتهى به عصيان از امر خيرخواهانه و حكيمانه پروردگار مى شود و اين نتيجه بد را مى دهد كه سقوط آنان از محيط طبيعى پرناز و نعمت خارق العاده به محيط پر آفت و پر ماجرا و ستيزه و جنگ آلود كره زمين باشد درس گرانمايه اى به (بنى آدم ) ميدهد و به آنان خاطر نشان مى سازد كه براى مقابله آنان با تهديدات و آثار سوء عوامل مخل و مفسد چهار محيط، وسائل دفاعى و ايمنى متنوعى آفريده و در دسترس مردم قرار داده است بطورى كه (تمامى نقاط ضعف و رخنه گاههاى شما را پوشش ميدهد) و (وسائل پرواز و حركت و جابه جايى در حمله و گريز)(80) و پوشش تقوى را به گونه يك امكان و سرآمد همه وسائل دفاعى و حفاظتى بوجود آورده است . و برانى نمونه يكى از همين وسائل را در آيه 187 بقره ذكر مى فرمايد كه نيمى از جمعيت بشر كه مردان باشند لباس يعنى پوشش دفاعى و امنيتى نيمه ديگرند و اين نيمه متقابلا سپر حمايتى آن يك ، اما فقط در برابر تنوع ويژه اى از تهديدات محيطى . ولى در آيه ديگر يادآور ميشود كه يك لباس يا پوشش ايمنى و امنيتى هست كه آدم را در برابر همه عوامل مخل و مفسد چهار محيط - يعنى ابليس كه كلى شياطن انس ‍ و جن باشد - حفظ ميكند و آن هم تقوى است كه از آيات يا پديدارهاى شگفت انگيز و عبرت آموز الهى بشمار مى آيد.
49
مقام خليفة اللهى
انسان فقط در اين مقام و بدين اعتبار از ميان موجودات بيشمار به افتخار خلية اللهى نائل و سرافراز ميگردد. خليفه خدا كسى است كه كارى بكند كه خدا ميكند، مانند داود: ((اى داود؟ ما ترا در آن كشور خليفه قرار داديم بنابراين ميان مردم به حق داورى كن )(81). خليفه پيامبر كسى تواند بود كه طرز حكومتى مانند پيامبر داشته باشد. خليفه در حدود ظرفيت و تواناييش آثار وجودى مستخلف را بروز ميدهد.
تا پيدايى انسان در عالم طبيعت و تاريخ طبيعى از خليفه خدا خبرى نيست ؛ زيرا در ساختار هيچيك از موجودات توانايى تصرف ارادى ، آگاهانه مصلحانه بوديعه نهاده نشده است . اگر قرار باشد انسان از توانايى ساختارى اراده يا اختيار و گزينش هر نوع كار و زندگى برخوردار شود و در چهار محيط درونى ، طبيعى ، اجتماعى ، و بين المللى هر گونه تصرفى بنمايد اين به معناى توانايى او بر افساد فى الارض و تبهكارى خواهد بود. سرشتن آدمى به اراده و وديعه نهادن توانايى گزينش و تصرف آگاهانه در ساختار فطريش به اين نتيجه مى انجامد كه او علاوه بر گزينش عمل صالح و تصرف مصلحانه بتواند تصميم به تصرف مفسدانه يعنى كشتار مردم و تخريب منابع و نيروهاى توليدى هم بگيرد و اين اختيار و گزينش را به عمل درآورد.
در اين نقطه از تاريخ هستى و يا تاريخ عالم طبيعى پرسشى برايه صاحبان ادراك و تدبير پيش مى آيد: ( آيا كسى در روى زمين پديد ميايد كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد؟)(82) و پاسخش چنين است : اين تنها يكى از نتايج اعطاى آن توانايى و امكان يا پيدايى انسان بر روى زمين است . حتى همين از جمله شرايط ضرورى دو محيط اجتماعى و بين المللى براى تسريع رشد معنوى و تقرب او به خداست . مستكبر مفسد فى الارض در شكل يك مانع هولناك بر سر راه زيستن و رشد معنوى ، چالشى را براى مردمى كه رشد معنوى يافته تا خليفه خدا شده اند پديد مى آورد و واكنش آنان را به گونه جهاد آزاديبخش در پى دارد كه بزرگترين حماسه هاى تاريخ از رهگذرش شكل ميگيرد و ارزش و معنا مى يابد: ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا و لينصرن الله من ينصره الله لقوى عزيز الذين ان مكنا هم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكات و امروا بالمعرف و نهوا عن المنكر و لله عاقبه الامور(83)
حماسه هاى بدر، احد، خندق و خيبر، و حماسه عاشوراى حسينى برترين آنهاست . حماسه قيام 15 خرداد و قيام 22 بهمن ، و حماسه انتفاضه مسجدالاقصى در همان راستاست ، ميدانى كه توده هاى آگاه و انسانهاى خليفة الله در آن به بلنداى قرب حق نائل مى آيند.
بازسازى سه محيط طبيعى ، اجتماعى ، و بين المللى ، و بازآفرينى آنها به صورتى مطلوب مستلزم فتح محيط درونى و بازآفرينى خويشتن و پيدايى شخصيت است كه كردارى باطنى بشمار ميآيد. فتح درون و بكارگيرى امكاناتش براى فتح سه محيط بيرونى جز با طرح قبلى و داشتن معيارها، احكام و سرمشقى براى خودسازى ممكن نيست . اينها لوازمى است كه خدا بشر را با گونه اى ادراك ساختارى و نيز از طريق دين و وحى مجهز به آن مى گرداند: و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة ... قالوا لاعلم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم
فتح محيط درونى ، و بازآفرينى خويشتن به گونه شخصيت ، كارى خواسته و دانسته بلكه آگاهانه ترين عمل ممكن و بنابراين عملى است از روى طرح و نقشه طرح و نقشه اى درباره حيات طيبه - يگانه زندگانى اى كه در آن هر كارى معنا و ارزشى دارد و رشدى را ببار مى آورد - كه از طريق (تعليم اسماء) حاصل ميآيد.
بدنيسان موجودى پا به عرصه جهان مى نهد كه كمالاتى را به نمايش مى گذارد و اسرارى را بظهور ميآورد و پديدارهايى خلق ميكند كه در وسع و توان فرشتگان نيست . موجوداتى كه نهايت كارشان انديشه درباره تمايز عالم و معلوم ، خالق و مخلوق ، قدسى و طبيعى ، منزه و آلوده ، و ستودن و ثناى پروردگار و اطاعت از اوامر اوست . پس فرمان مى يابند كه جملگى به خدمت زيستن و به خدمت رشد معنوى آزادى ،: تقرب او در آيند: و اذقلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ابى و استكبر و كان من الكافرين و چنين ميشوند ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما(84) هو الذى يصلى عليكم و ملائكتة ليخرجكم من الضلمات الى النور و كان بالمومنين رحيما(85).
بدين سان همه موجودات و نيرويهاى نظام هستى كه در عالم طبيعت تاءثير گذارند و خدمت آزادى و رشد معنوى يا تقرب مردم اند و تنها عامل منفى در چهار محيط يافت مى شود. يكى آز كه در محيط درونى آدمى و جزء مهمى از ساختار موروثى اوست و ديگرى ابليس كه در اشكال رنگارنگى در سه محيط بيرونى و نيز در محيط درونى انسان دست اندركار است .
آز مانند اشكال بيشمار ابليس ، ناديدنى و غير محسوس است ؛ اما حضور و وجودش را از روى كاركرد دائميش در درون خويش و گاه در درون ديگران احساس و يقين مى كنيم . محركى است كه پيوسته (خواهش ) داشتن و بدست آوردن اشيا، شهرت ، و مقام اجتماعى و سلطه را در ما پديد ميآورد و اين (علاقه پست ) را كه موجد سلطه مالكانه و تسلط بر وسائل توليد و كالاها و انسانها و كره زمين و حتى ستارگان است در وجود ما توليد مى كند. در خدمت بقا و زيستن ما نبوده حتى گاهى در آن اخلال هم ميكند برخلاف سائقه هاى عضوى كه در خدمت بقا و زيستن اند و پايه در ساختمان زيستى و فيزيولوژيك دارند چنان پايه اى در محيط بيولوژيك و فيزيولوژيك ما ندارد. باز برخلاف آنها انگيزش دائمى دارد نه متناوب و با انگيزش و فروكش و نه بصورت انگيزش ‍ -->ارضا و فركش --> انگيزش مجدد --> ارضا و كاهش . خداوند متعال از سرشته شدن آدمى به آز و از كاركردش ‍ چنين خبر ميدهد: (و گفتيم اى آدم ! تو و همسرت آن بوستان سرشار انبوه بيكران ، ساكن باشيد و هر چه ميخواهيد به فراوانى و وفور از آن بخوريد [و براى تو اين امكان هست كه نه گرسنه شوى در آن و نه برهنه و اين كه نه تشنه شوى در آن و نه آفتاب زده ](86) و (فقط) به اين يك درخت نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود. آنگاه شيطان آندو را در مورد آن درخت بفريفت و بلغزانيد و از آن محيطى كه در آن بودند بيرون آورد و گفتيم : همه تان از آن محيط سقوط كنيد در حالى كه دشمن يكديگر باشيد و در زمين براى شما محل استقرار و بهره مندى مدت دارى باشد)(87)
آز - مهم ترين جزء بخش آسيب پذير و آسيب رسان ساختار موروثى يا محيط درونى ما - به تنهايى نمى تواند ما را به متعلقاتش چنان دلبسته و وابسته گرداند كه از زندگى انسانى به زندگى دنيادارى تنزل - يا هبوط - كنيم . ابليس هم در نقش عامل مفسد محيطهاى بيرونى به تنهايى قادر به اين كار نيست . تنها كاركرد ابليس و آز ضمن هماهنگى در تاءثيرگذارى ميتواند منشا اثر با اهميتى باشد. آنهم نه تعين كننده . يگانه تعيين كننده نهايى اراده آدمى يا توانايى ساختاريش برگزينش انواع زندگى ، و اراده كردن يكى از آنهاست .
ابليس - عامل ناديدنى و غير محسوس محيط - فقط از طريق برقرارى ارتباط خاصى ميان درخت يا ميوه اى كه خوردنش نهى شده و وسيله آزمايش قرار گرفته با آز كه عاملى در محيط درونى است آنهم از طريق تغيير انديشه ، ادراك ، و باور فرد نسبت به آثار مترتب بر خوردن ميوه حرام يعنى با گمراه كردن ، سلب نور خرد، و وارد كردنش به ظلمات هر چند براى دقايق و ساعاتى ميتواند چنين تاءثيرى بگذارد. كوشش فلسفى و تبليغات دراز مدتى مى طلبد كه كسى باور كند وضعيت تكوينى و نفوذناپذير پيرى ، بيمارى و مرگ يكباره جابه جا شده و مرزهاى وجودى ما ناگهان برهم خورده و برداشته شده بطورى كه ميتوانيم با يك كار سهل و ساده و پيش پا افتاده به عمر جاويد (و قدرتى نا فرسودنى )(88) نائل آييم . اين تنها يكى از شگردهاى ابليس ، و فقط كاركرد فلسفى اوست كه نمونهاى (انسى ) و مشهودش را هم در تاريخ فلسفه و هم در عصر خود شاهديم .
ابليس ، نامى است كه خداوند بر نوع شياطين اطلاق مى فرمايد.(89) چنانكه در آيات مربوطه با ذكر (آدم ) نوع بشر را در نظر دارد و احوالش را بيان مى نمايد. ابليس (كلى ) عوامل مفسد و مخل زيستن و رشد معنوى محيطهاى چهاگانه است كه كاركردهاى مختفلى داشته به دسته هاى رنگارنگ تقسيم شده اند.
به دو دسته بزرگ (نامرئى ) و آدمى تقسيم ميشوند.(90) عامل در محيطاند و مثل آدمها كنش و برهمكنش دارند كنشهايى را عليه مردم بروز ميدهد. چنانكه باين اعتبار، (قرين )(91) - يا همنشين - او محسوب شده بدنبالش مى افتند(92) يا افرادى از مردم پست منحط بدنبالش مى افتند(93) تا آن را سرپرست و حاكم و دوست خود بگيرند(94) (در محيط مومن بيشتر از زنبورهاى پيرامون گوشت در گردشند)(95) و در محيط طبيعى هر جا مواد خوراكى فاسد شدنى يا زباله اى بشكل غير سربسته و مهارنشده يا تار عنكبوتى باشد يافت ميشوند(96) حالات نامناسب و يا ناشايستى كه انسان به خود بگيرد و طرز راه رفتن لباس ‍ پوشيدن ، ادار كردن ، و غير آن كه آثار ناگوار و سويى داشته باشد از جمله عوامل مفسد محيط بشمار آمده از مصاديق ابليس اند يا زمينه مناسبى براى كاركردهاى شيطانى محسوب ميشوند(97) چنانكه حالت سنگينى و تنبلى ناشى از پورخورى (98)، حالت خواب پس از مستى (99)، يا عاملى كه موجب شعله ور شدن خشم آدمى شده او را از حالت تعادل و آرامش تعقل و تصميم گيرى خردمندانه خارج ميسازند(100) يا جامه هاى فريبا و آرايشهايى كه براى جلب و تحريك ديگران بكار ميرود و آلات موسيقى طرب انگيزى كه در مجالس شرابخوارى و مدمستى هست (101) جملگى يا علائق پست را تحريك و يا افكار، معانى ، اوهام و تخيلات گمراهگر را القا مى نمايند.
سنت هاى فرهنگى ، عقايد و سوم الحادى و فلسفه هاى زندگى پست چيزى جز عوامل مفسد رشد معنوى نيستند كه خداوند از اثرگذارى آنها چنين ياد مى فرمايد: انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لايومنون . و اذا فعلوا فاحشة وجدنا عليهاآباءنا والله امرانا بها. قل ان الله لا يامر بالفحشاء. اءتقولون على الله مالا تعلمون . قل امر ربى بالقسط و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين .(102)
دستاوردها و كاركردهاى عواملمخل و مفسد
(هان اى كسانى كه ايمان آوردند، شراب و قمار و بتها وتيرهاى قرعه كشى پليدهايى داستاورد شيطان است . بنابراين از آن دورى كنيد مگر شما رستگار شويد.)(103)
(من - ابليس - بر سر راهى كه راست به قرب تو مى رساند به كمين آنان مى نشينم آنگاه از جهت تاريخ (يا با تاريخسازى و تاريخ ‌پردازى (104) و تعبيه فلسفه اى در باب تاريخ ) و از جهت آينده سرنوشت تاريخى (وعده و وعيدها(105)) و با موضوع بحث قرار دادن بخش حقگرا و تعالى يابنده وجود آدميان و استفاده از بخش آسيب پذير - آسيب رسان ساختارشان (يا با آمدن از شرق و غرب و هر سوى محيط) بكار مى پردازم بطوريكه كه بيشترشان را سپاسگزار نيابى )(106) بازى كردن با ادراكات و تصورات ، احساسات و عواطف ، و انديشه هاو باورهاى مردم ، لازنين لهم فى الارض (107) هر باور، انديشه ، احساس ، ادارك و تصور بد و باطل و زشتى را براى آنان خوب ، حق ، راست ، و زيبا جلوه خواهم داد.
براى كجروان و منحرفان از صراط مستقيم رشد و تقرب ، فلسفه سازى و نظريه پردازى مى كنند: ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين (108) بيگمان تو بر بندگان قدرت اثرگذارى قاطع ندارى مگر بر كسى از كجروان منحط كه پيروى تو كند.
فلسفه سازى ، نظريه پردازى ، تاريخسازى ، آراستن بديها و زشتكاريها و ستم ها، امر به كفر و انكار، دعوت به فحشاء، القائات خرافى و اندشه هاى باطل را از طريق رسانه هاى صوتى و تصويرى و نوشتارى منتشر مى سازند: (هر كس از ايشان را توانستى با صدايت برانگيز و تحريك كن ... و به آنان وعده دروغ و خلاف و رنگارنگ بده ...)(109) (آيا ميخواهيد آگاهتان كنم بر چه كسى شيطانها فرود ميآيند؟ بر هر دروغساز گنه ورزى كه آنان مسموعات خود را نشر ميدهند و بيشترشان دروغگويند. اگر گاهى حرف راستى دارند يا از بعضى افراد خوشنام راستگو هم نقل قول و استفاده مى كنند براى جلب مستمع و مخاطب و فريب است .
هدف نهايى اين تلاشها و كاركردها يك چيز بيش نيست : لذت و اسارت مردم يعنى انتقالشان از هشت حالت آزادى و عزت به هشت حالت اسارت و ذلت ، به حالتهاى پستى و بعد از خدا. (ابليس گفت :... قطعاً بنى آدم را باستثناى اقليتى لگام خواهم زد و به اسارت در خواهم آورد)(110) و خداوند اشاره به مردم منحطى كه پيرو شيطان شده اند مى فرمايد ان هم الا كالانعام بل هم اضل اينها جز چارپاى اسير دست انسان - نيستند.؛ حتى بدتر و اسيرتر از چارپايان اند.
در حاليكه رشد معنوى ما مستلزم بقا و زيستن و تامين معيشت ماست و چاره اى جز اين نداريم كه براى ريشه كنى فقر بر دانش و مهارتمان بيفزاييم و با عوامل مخل و مفسد محيط طبيعى و غير آن بجنگيم تا خود را از اسارت آن برهانيم شيطان ما را از فقر ميترساند تا از مبارزه آن منصرف گرداند.وسوسه ميكند تا به جاى دستيابى به ثروت طبيعى از راه خودفروشى و زشتكارى و بخل و غارت و اختلاس و استثمار و استعمار امرار معاش كنيم : الشيطان يعدكم الفقر يامركم بالفحشاء والله يعدكم مغفرة والله واسع عليم (111) حال آنكه توانايى ها و استعدادهاى خدادادى ، بشر را قادر بر تسلط بر منابع ، اشياء، و نيروهاى محيط طبيعى ساخته است همان توان ، استعداد، و امكانى كه او را صاحب (كرامت ) گردانيده و مايه بهره منديش از نعمتهاى پاك و فراوان طبيعى شده است و معيار مهم ترين تمايزش از ساير موجودات روى زمين ولقدكرمنا بنى ادم و حملنا هم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلنا هم على كثير ممن خلقنا تفضيلا(112)
نبايد گمان برد شيطانى كه ما را از فقر و عوامل مخل و مفسد محيط طبيعى ميترساند هميشه نامرئى و نامحسوس است گاهى او همان كاهن ، مرتاض ، و صوفى حقه بازى است كه فقر را ارزش شمرده به آن مباهات مى نمايد و خود را زاهد مى خواند؛ و همان كسى كه با علوم طبيعى و فناورى مخالفت ميورزد و مردم را مقهور و اسير طبيعت مى خواهد نه (كريم ) و آزاده و عزيز و مقتدر. او (وسواس ‍ خناس يعنى وسوسه گر پيدا و پنهان شونده اى است كه در ذهن و دل مردم وسوسه مى كند و نه از (نامرئيان ) بلكه از آدميان - الناس - است ؛ اما از مستكران ، دنياداران ، كاهنان و سلاطين رسانه اى ، و طاغوت ها يا سلطه گران سياسى كه اوامر و نواهيشان با احكام الهى تناقض و تعارض دارد. اينها همان ابليسى هستند كه برخلاف فرشتگان حاضر نشد به خدمت بنى آدم درآمده به آزادى ، كرامت ، رشد و تقربش يارى رساند بلكه بعكس نقش افساد فى الارض و اضلال مردم را در روى زمين بر عهده گرفت تا مردم و منابع طبيعى و اقتصادى را تباه يا نابود گرداند و دهانه بر انسان ها بزند و آنان را به اسارت بيفكند: لاحتنكن ذريتها الا قليلا.
گروههاى اجتماعى نامبرده ، ذريه شيطان اند، اما نه ذريه جسمى و زيستى بلكه اولاد فرهنگى او كه در مقام راهنمايى و اطلاع رسانى به كهانت او اضلال همت گماشته در مقام سرپرستى و حكومت به سلطه گرى سياسى پرداخته در مقام اقتصادى به اعمال سلطه مالكان دست زده اند تا توده هاى نادان و منحط جاورسان و دون جانور را اسير خود ساخته دهانه زده به خدمت ارضاى مطامع پليدشان درآوردند. توده هاى گمراهى كه خداوند متعال بشدت هشدارشان ميدهد كه ... اءفتخذونه و ذريته اولياء من دونى و هم لكم عدو؟ بئس للظالمين بدلا(113) و آن هنگام كه فرشتگان را گفتيم آدم را سجده بريد تا سجده بردند جز ابليس كه از ننامرئيان بود و از امر پروردگارش بدر شد. آيا با وجود اين او و ذريه اش را به جاى من حاكم و سرپرست خويش مى گيريد حال آنكه آنان دشمن شما هستند؟ اين بيجا گرفتن براى ستمكاران بر خويشتن چه بد و شوم است .
بشر چون موجودى است كه دستخوش ناآگاهى ، فراموشى ، غفلت ، و گمراهى مى شود با عوامل مخل و مفسد محيط طبيعى كه مانع زيستن او هستند آشناتر است تا با عوامل مفسدى كه در امر رشد معنوى و تقربش به خدا اخلال مى كنند. خطر عوامل بيماريزا را زودتر از خطر طاغوت و مستكبران ، دنياداران ، كاهنان ، و سلاطين رسانه اى جهان تشخيص ميدهد. به همين علت از عوامل محيطى دسته نخست سريعتر احساس خطر كرده مى پرهيزد. شگفت تر اين كه هيچگاه عوامل بيماريزا، آفات گياهى ، يا سيل و زلزله را احترام ننموده ، تسليمشان نشده و به آقايى ، اربابى ، و سرورى نپذيرفته است . اما طاغوت ، كاهنان ، مستكبران ، سرمايه داران خون آشام ، سلاطين رسانه اى ، فلاسفه گمراهگر و معيوبى مانند نيچه و ماركس و حتى سياستمداران ابلهى رااحترام و تجليل و ستايش كرده و به آنها ايمان آورده است بطوريكه قيد اطاعتشان را به گردن گرفته مانند گاوى براى آنها شخم كرده گاه همه چيزش را در اين راه از دست داده است . تاريخ پر است از حكايت مردمى كه يوغ بردگى و سربازى چنين موجودات پليدى را به گردن نهاده به عبوديت آنها نشسته در آستان و درگاهشان پيشانى بر خاك ذلت و اسارت سوده اند. اطاعت و پيروى از ذريه شيطان يعنى همين : انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يومنون . و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آباءنا و الله امرنا بها. قل ان الله لا يامر بالفحشاء اءفتخذونه و ذريته اولياء من ذونى وهم لكم عدو؟!(114)
(و كسانيكه كافر شدند گفتند: هرگز يه اين قرآن ايمان نمى آوريم و نه به آن (كتابى كه پيش از آن آمد. اگر ستگران را بهنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان ايستاده شده اند ببينى كه سخن رد و بدل مى كنند، مستضعفان به مستكبران مى گويند: اگر شما نبوديد ما مومن شده بوديم . مستكران به مستضعفان جواب ميدهند: آيا ما راه بر هدايت شما بستيم پس از آنكه پيام هدايت به شما رسيدى ؟ نه ، شما خود تبهكار بوديد. و مستضعفان به مستكبران مى گويند: نه ، در واقع تدبير خصمانه شبانه روزى شما بود آن هنگام كه به ما دستور ميداديد به خدا كافر شويد و برايش همتايان قرار دهيم . و چون عذاب را بديدند پشيمانى خويش پنهان داشتند. و ما طوقها بر گردن كسانى كه كافر شدند بگذاشتيم . آيا جز بدانچه مى كردند جزا داده مى شوند؟ و ما به هيچ مدينه اى پيامبر بيم دهنده اى نفرستاديم مگر اينكه طبقه خوشگذران مرفهش گفتند: ما به پيامى كه شما آورده ايد كافريم و گفتند: ما بيش از ديگران مال و فرزند (نفر و جمعيت ) داريم و امكان كيفر دادن مانيست .)
در طول تاريخ پيامبران و مردم آزاده ديندار با دو گروه اجتماعى : اسير زيرسلطه ، و سلطه گر اسير و ذليل كننده ، روبرو بوده تلاش ‍ كرده اند توده هاى دربند، فقير، ذليل شده و ستمديده مستضعف را هدايت ، بيدار، آگاه ، و با حيات طيبه زنده گردانند. عده اى هدايت شده ايمان مى آورند و از پى آزادى و رشد معنوى برخاسته با مستكبران و دنياداران و كاهنان و طاغوت درگير ميشوند ولى بسيارى هم نه اراده زندگى انسانى مى كنند و نه اراده حيات طيبه . نوح كه از اينها نوميد گشته به پروردگارش چنين گزارش و شكايت ميبرد: (پروردگار من ! اينها از من فرمان بردند و كسى را پيروى و اطاعت كردند كه كثرت مال و نفراتش جز بر انحطاطش نيفزود و عليه من حيله هاى سهمگين بكار بردند و گفتند هرگز معبودهاى خود را از دست منهيد.)(115)
مردم ديندار آزاده با قصد تسريع سير تقربشان و احراز درجات عاليه در نظام هستى مى كوشند در اجراى اوامر الهى به نجات مردم اسير و ذليل زير سلطه كمك كنند. نه تنها نسبت به آنان دشمنى ندارند بلكه آنان را مشمول رحمت رحمان خود قرار داده به حالشان دل ميسوزانند. دستور خداند به پيامبرش و مومنان در مورد آنان چنين است : خذ العفو و امر بالعرف و اءعرض عن الجاهلين ...از جاهلان رو برگردان .(116) چون عاملان جاهل و گمراه اصلاح ناپذيرى هستند ولى مفسد و مخل زيستن و رشد معنوى نيستند بايد از وجودشان چشم پوشى كرد. لكن همين مستضعفان اسير و زير سلطه هر گاه بدستور طاغوت و استعمارگر به جنگ مردم ديندار بيايند يا در گردش چرخ دستگاه ظلم و تجاوز مشاركت داشته باشند عاملانى مخل و مفسد تلقى شده با آنها مبارزه و شرشان دفع خواهد شد.
آنچه اصالتاً عاملان مخل و مفسد محيط اجتماعى و محيط بين المللى تلقى ميگردند مستكبران و دنياداران سلطه گرند. مستكبران اصولا از روى رفتار و سياست دگرتباهگرى يا افساد فى الارض و نابود كردن (حرث و نسل )(117) شناخته ميشوند. دنياداران يا مترفان را هم خداوند هم قبيله شيطان لقب داده است : ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين (118)
براى رشد معنوى و سير تقرب موسى كليم الله و دستيار برجسته اش هارون در دو محيط اجتماعى بين المللى تهديدى هولناك تر از فرعون - سلطه گر سياسى و مالك مطلق مصر - - هامان - كاهن اعظم و قارون - سرمايه دار منافق و دنيادار پليد، و سه گروه اجتماعى كه پشت سر هر يك از آنها قرار دارند يعنى (ملا) يافت نميشود: و لقد ارسلنا موسى بآياتنا و سلطان مبين الى فرعون و هامان و قارون ، فقالوا: ساحر كذاب . و چون حق از آستان ما به آنان ابلاغ شد گفتند: پسران كسانى را كه همراه موسى ايمان آوردند بكشيد و زنانشان را زنده نگاه داريد. حال آنكه سياست بدخواهانه كافران جز به هدر نيانجامد. و فرعون گفت : بگذاريد من موسى را بكشم و او پروردگارش را به يارى و ممانعت بخواند... و موسى گفت در واقع ، من از شر هر متكبرى كه به دوران حساب ايمان نياورد به پروردگار خودم و پروردگار شما پناه ميبرم ...(119) بنابراين (اى پيامبر، در برابر اين عوامل مخل و مفسد اجتماعى و بين المللى بايد صابر و قاوم باشى زيرا وعده خدا حق است (و به آن وفا مى كند) و در پى مصونيت و پاكى نسبت به آلايشت باش و هر شبانگاه ، بامداد پروردگارت را بپاكى بستاى . بيگمان كسانى كه بدون در دست داشتن دليل قاطعى از طرف خدا درباره آيات خدا بحث خصمانه مى كنند در اندرونشان جز يك خودبزرگ پندارى - (كبر) - نيست كه به آن رسيدنى هم نيستند. بنابراين به خدا پناه ببر زيرا شنواى بينا اوست .)(120)
50
ولايت همگانى در پيوندش با ولايت پروردگار واكنش ها و برهمكنش هاىقرب آفرين
نكته اساسى در اين ميان چگونگى واكنشهايى است كه پيامبران و مردم ديندار در برابر مستكبران سلطه گر، طاغوت ، و ديگر عوامل مخل و مفسد دو محيط اجتماعى و بين المللى اولاً بايد داشته باشند و ثانياً عملاً در تاريخ نشان داده اند. از مطالعه درسهاى پروردگار مى بينيم اولين واكنش ، احساس خطرى است كه از آنها مى كنند بطورى كه واكنشهاى بعدى آنان ماهيت آگاهانه ، ارادى ، سنجيده و طراحى شده پيدا مى كند. دوم ، درك بزرگى و استمرار تهديد است بطورى كه يقين مى كنند به تنهايى قادر به دفع آن نبوده بايد به پروردگار قادر متعال پناه ببرند (استعاذه ) و از او يار بجويند (استعانت ) در اينجاست كه ولايت همگانى با ولايت پروردگار پيوند محكم ترى پيدا ميكند. بدينسان واكنش بعديشان عبارت از دو برهمكنشى است كه با خدا دارند و طى آن بر امكانات عظيم و گسترده و مداوم نظام هستى تكيه و توكل كرده آنها را به خدمت مقابله با عوامل مخل و مفسد محيط مى گيرند تا سجده اى كه فرشتگان بر پيشگاه نوع بشر كرده اند تحقق يافته استعاذه و استعانت بثمرم برسد.
واكنش ديگر - كه پروردگار به پيامبر اكرم دستورش را ميدهد - صبر است يعنى مقاومت در برابر مستكبران ، سلطه گران ، و ساير عوامل مخل و مفسد اجتماعى و بين المللى كه از يقين و اميدشان به تحقق وعده خدا و پيروزى نهايى بر مى خيزد.
واكنش بعدى - كه دستور ديگر پروردگار باشد - (استغفار) است به معنى در پى مصونيت و پاكى به آلايش (ذنب ) خويش بودن ، و خود را در محيط درونى و در دو محيط اجتماعى و بين المللى آزاد كردن و رشددادن از طريق تسبيح پروردگار در هر شامگاه و بامداد. و (استعاذه ) همانچه هر پيامبر و انسان ديندار بهترى پوى برترى جوى رشيدى بايد همواره انجام بدهد تا طى آن از جمله آگاهيش نسبت به شنوايى و بينايى يا حضور ابدى خداوند در نظام هستى و ميدان كشمكش بامتكبران و مستكبران سلطه گر هر چه بالاتر برود. اين جمله از اوامر الهى به پيامبر خاتم كه فاصبر ان وعدالله حق و استغفر لذنبك و سبح بحمد ربك بالعشى و الابكار... فاستغذ بالله انه هو السميع البصير
دعوت به براندازى سلطه و دستگاه حكومت مستكبران و دنياداران و نابودى آنها جهت استقرار حكومت الهى است تا محيط اجتماعى و محيط بين المللى براى زيستن مردم و براى رشد معنوى و تقربشان مساعد باشد و در آن خدا، و نه سلطه گران و مستكبران و دنياداران عبادت ، احترام ، و پروا، و اطاعت شوند.
نوح كه آهنگ چنين انقلاب سياسى - اجتماعى را دارد به هموطنانش مى گويد: (هموطنان ! من براى شما هشداردهنده اى نمايانم اين هشدار كه خدا را بپرستيد و از او پروا گيريد و مرا (كه ماءمور اويم ) اطاعت كنيد تا شما را نسبت به آلايشها و پست شدن هايتان مصونيت بخشد و نيز طول عمرتان بدهد، زيرا لحظه مرگى كه خدا تعيين كند چون فرارسد - اگر دانا باشيد مى دانيد كه - تاءخير افتادنى نيست )(121) اما اكثريت قريب به اتفاق مستضعفان ، اسيران و ذليلان سياسى دعوتش را اجابت نكرده ايمان نياورده اراده حيات طيبه را كه زندگى آزاد از هر بند و سلطه اى باشد نكرده بعكس زندگى هاى پست دون جانورى و جانورى محض را بر زندگى انسانى و بر حيات طيبه ترجيح داده از نوح فرمان نمى برند و كسى را اطاعت مى كنند كه ثروت و كثرت نفراتش جز بر انحطاط و پستى و بعدش از خدا نيفزوده است : انهم عصونى و اتبعوا من لم يزره ماله و ولده الا خسارا و مكروا مكرا كبارا...(122)
ثمره يا دستاورد نهايى براندازى طاغوت ، حذف يا اعدام سلطه گران و برقرارى حكومت توحيدى يا تحقق انقلاب اجتماعى تكاملى چيست ؟ دو چيز: يغفر لكم من ذنوبكم و يؤ خركم ال اجل مسمى (123) نسبت به خطر آلايش و پست شدن [ ذنوب ] يا خطر بعد از خدا مصونيت پيدا مى كنيد؛ و عمرى طولانى تر. بعبارت ديگر هم امر رشد معنوى و سير تقربتان به خدا تاءمين ميشود و هم زيستن شما؛ دو امرى كه همواره مورد تهديد مجموعه عوامل مخل و مفسد مرئى و نامرئى چهار محيط است . ساير پيامبران دستاورد نهايى را همين دو چيز ميدانند و به مردم اعلام مينمايند: (پيامبرانشان گفتند: آيا درباره خدا ترديدى هست سرشت دهنده آسمانها و زمين كه دعوتتان مى كند تا شما را نسبت به آلايشها و پست شدنهاتان مصونيت ببخشد وعمرتان را طولانى كند؟)(124)
اين مصونيت به همان نسبت كه ايمان و تقواى شخص افزايش يافته حجم ، تنوع ، و زمان اعمال صالحه اش بيشتر گردد افزايش مى يابد چنانكه با بالارفتن هر درجه مصونيت يك درجه در مراتب تقرب فرا ميرود، (هان اى كسانى كه ايمان آوردند، آيا مى خواهيد داد و ستدى را به شما نشان دهم كه شما را از عذابى دردناك مى رهاند؟ به خدا و پيامبرش ايمان آوريد و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنيد. اين اگر دانسته باشيد برايتان بهتر است : شما را نسبت به آلايش و پست شدن هايتان مصونيت مى بخشد و به بهشت ها درمى آورد كه از زيرش جويباران روان است و به اقامتگاههاى طيبه در بهشت هاى ماندگار آن ، پيروزى و دستاورد بزرگ است .)(125)
به همين سبب در درجات بلند قرب خدا هم مى توان در پى نيل به درجات بالاترى از اين مصونيت بود و آن را از خدا طلب و آرزو كرد؛ چنانكه موسى كليم - پيش از بعثت و رسالت - بلافاصله پس از يك ترك اولى استغفار كرده مى گويد: رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى . فغفر له انه هو الغفور الرحيم .(126) آدم و همسرش نيز مى گويند: (پروردگار ما، ما برخودمان ستم كرديم و اگر ما را مصونيت نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى از به انحطاط رفتگان خواهيم بود.)(127) حتى اگر كسى يا پيامبرى مانند رسول اكرم به مرتبه اى از قرب خدا برسد كه در آن مرتبه از اين كه ترك اولايى بكند مصونيت يافته باشد باز گرچه از دام آز درون ، هيجانات سركش ، و همزات شياطين رهيده و آن همه را عقيم نهاده باشد در معرض اين خطر قرار خواهد داشت كه عوامل مخل و مفسد دو محيط اجتماعى و بين المللى از جمله مستكبران مهاجم و دنياداران استعمارگر تاءثيراتى تباهگر هر چند برخلاف ميلش بر او بگذراند. مگر به دو شرط: اول اين كه در جامعه اش عوامل يادشده مصدر كار نباشند و حكومت توحيدى برقرار باشد؛ دوم اين كه آن جامعه يا دولت به حدى از قدرت ملى بازدارندگى رسيده باشد كه مستكبران و دنياداران استعمارگر نخواهند يا نتوانند خاكش را اشغال و مردمش را اسير و ذليل گردانند. چنانكه اين موقعيت براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فقط پس از عقد صلح حديبيه در ذيحجه سال ششم هجرى پيش مى آيد و زمانى كه مشركان سلطه گر مكه ، دولت اسلامى را برسميت شناخته تعهد مى كنند تا ده سال با آن در صلح و آشتى باشند. خداوند متعال از موقعيت جديد بين المللى بعنوان تحقق يك فتح درخشان ياد مى فرمايند: (به نام خداوند بخشنده مهربان . ما برايت فتحى پيش آورديم فتحى درخشان تا خدا تو را نسبت به آثار سويى كه پيشتر و اخيرا تهديدت مى كرد مصونيت بخشد و نعمت خويش بر تو تمام گرداند و تو را به راهى راست (رساننده به قرب ما) هدايت نمايد. و خدا تو را يارى كند يارى مقتدرانه اى .)(128)
تفاوت اصلى و ارزش افراد بشر و گروههاى اجتماعى به حساسيتى بستگى دارد كه نسبت به دو امر زيستن رشد معنوى نشان ميدهند و به واكنش هايى كه در برابر عوامل مخل و مفسد مرئى و نامرئى از آنها سر ميزند. چنانكه مردم جانورسان فقط نسبت به امر زيستن حساس اند و كمترين عنايتى به رشد معنوى نداشته اساساً از آن بى خبر و با آن بيگانه اند مردم دون جانور بدتر از اين ، حتى به زيستن حساسيت ندارند و از جان و خانه خويش هم دفاع نمى كنند. در حاليكه انسان سليم علاوه بر دفاع از جان ، خانه ، و ميهن با تمام توان از آزادى و كرامتش پاسدارى كرده با عوامل مخل و اسارت آور و هر متجاوزى مى ستيزد. (آزادگى ) وصفى است براى بهره مندى شخص از همين حساسيت و دفاع و ستيزه .
هيچيك از سه گروه اجتماعى بزرگ ياد شده از عوامل مخل و مفسد اجتماعى يا بين المللى محسوب نشده در زيستن و رشد معنوى ديگران به هيچ وجه اخلال نمى كنند. دو گروه اجتماعى و بين المللى مستكبران و مترفان برخلاف آن سه گروه پرشمار، مهم ترين عامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى بشريت را تشكيل مى دهند بطوريكه با دستيابى به فنآورى جديد و سلاحهاى ويرانگر و كشتار وسيع ، و اسراف در استفاده از منابع طبيعى و تخريبش محيط زيست ، بشريت ، و حتى كره زمين را در خطر نابودى و انهدام قرار داده اند. اصولا مستكبران را از روى رفتار هيجانى - عاطفى حسد و كردار و سياست دگرتباهگرى و التذاذ از آن مى شناسيم و از ديگر گروهها اجتماعى تميز مى دهيم : سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل .(129) و (مترفان ) همان مسرفان هم قبيله شيطان تباهگراند كه استعمارگران قديم و جهانى سازان جديد و سرمايه دارانى كه ماركس موضوع مطالعاتش ‍ قرار داد نمادهاى آن گروه اجتماعى و بين المللى بشمار مى روند.
برتر از گروه اجتماعى (آزادگان ) يا انسانهاى سليم كه اكثريت نوجوانان و جوانان را در بر ميگيرد مردم دينداراند كه در برابر هر تهديدى كه متوجه شخصيت و كرامتشان باشد خواه در زيستن آنان اخلال كند يا مانع رشد معنويشان گردد با شدت و قدرت واكنش ‍ نشان مى دهند. چنانكه قيام 22 بهمن 57 ايران ثابت كرد اسارت طاغوت و سلطه استعمارگران آمريكايى و انگليسى را برنتافته از دين و معتقدات و حيات طيبه اى كه برگزيده اند دفاع مى كنند. حريم مقدساتشان كه مرزهاى حيات طيبه باشد مرز دفاعى آنان را تشكيل ميدهد. بطور مداوم در حالت آمادگى براى دفاع و پرخاشگرى در مقابل هر كس ، هر كار، هر قانون و امر و نهى ، و هر چيزى هستند كه رشد معنوى و زيستن آنان را به خطر اندازد. مهم ترين خطر دستگاه امر و نهى طاغوتى و مؤ سسات اجرايى و قهرى پشتيبان آن است . در زمان انقلاب كه با چنين تهديدى روبرو شده به مقابله براندازى آن برمى خيزند بيش از هر وقت ديگر احساس ديندارى ، قرب به خدا، و كرامت مى كنند. باز به همين سبب احساس هويت و كرامت در يك مجاهد فى سبيل الله و يك انقلاب ضد طاغوت و استكبار و استعمار و اشغالگر بيش تر از هر كسى تجربه ميشود. چه ، جهاد نوعى رابطه با جامعه و محيط است كه در آن ، شخص ‍ اراده اى را كه اراده خدا ميداند على رغم مخالفت محيط و مقاومت شريران و مستكبران و ابليس گمراهگر به تحقق ميرساند.
هر انسان ديندار بر حسب درجه تقوى - يا مصونيت از آلايش و پست شدن - و درجه ايمانش كه مجموعا مبين درجه قربش به خداست با عوامل مخل و مفسد محيط اجتماعى و محيط بين المللى مبارزه مى كند و هر قدر درجه بالاترى از تقوى و ايمان يا قرب داشته باشد با شدت بيشترى مخالفت ، پرخاشگرى و مبارزه ميكند. اين است معناى كلام الهى كه (محمد پيامبر خداست و كسانى كه با او هستند اشداء على الكفار رحماء بينهم ). حساسيت او هم به همان نسبت در مورد طاغوت ، ستم ، گمراهى ، مستكبران ، مترفان و ساير عوامل مخل و مفسد بيشتر است . بعكس هر قدر از تقوى ، ايمان و قرب خدا كم بهره تر باشد حساسيت و واكنش هايش هم در آن زمينه كمتر خواهد بود. كسى كه حساسيت و اهتمامش نسبت به كفر، زشتكارى ، گمراهى ، انحطاط، طاغوت ، استعمارگر، مستكبر، ستم ، و فساد به صفر برسد بطوريكه هيچگونه واكنشى خصمانه و پرخاشگرانه نسبت به آنها و عاملانش نشان ندهد از جرگه مسلمانان بيرون است : من اصبح لايهتم بامور المسلمين فليس بمسلم كسى كه به آن وضع درآيد كه اهتمامى به امور مسلمين نداشته باشد ديگر مسلمان نيست . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ما مى فرمايد: من راى منكم المنكر فليغيره بيده فان لم يستطع فبلسانه فان لم يستطع فبقلبه . و ذلك اضعف الايمان (130) هر يك از شما كه ناروايى را ديد بايد با تمام قدرت و امكانات و سراپاى وجودش در دگرگونى آن [ انقلاب ] بكوشد. اما اگر نتوانست ، با زبانش اين كار را بكند. و اگر اين را هم نتوانست با قصد و عواطف و انديشه و تدبيرش به آن همت بندد. و اين يك ، ضعيف ترين درجه ايمان است . خداوند بى واكنشان فاقد حساسيت و غيرت را چنين سرزنش مى فرمايد: (شما را چه شده است كه در راه خدا و مردان و زنان و فرزندان مستضعفى نمى جنگيد كه مى گويند: پروردگار ما، ما را از اين كشورى كه مردمش ستمكارند بدر آر و از جانب خويش براى ما رهبرى (حاكم و سرپرستى ) پديدآر و از جانب خويش براى ما ياورى پديد گردان ؟)(131) و پيش از اين سرزنش ، مردم را كه از زندگى پست چشم پوشيده به امتداد جاويد حيات طيبه شان دلبسته اند دستور ميدهد در راه براندازى طاغوت و نابودى عوامل مخل و مفسدى كه در جامعه در محيط بين المللى است در راهى كه راه خدا و رساننده به قرب خداست بجنگند. (راه خدا) را راه برپايى انقلاب سياسى و اجتماعى آزاديبخش ، و راه انقلاب جهانى توحيدى معرفى مى فرمايد:(پس بايد در راه خدا كسانى بجنگند كه زندگى پست را داده زندگى جاويد گرفته اند. و كسى كه در راه خدا ميجنگد و كشته مى شود يا پيروز مى گردد بزودى به وى پاداش هنگفت پرشكوهى مى دهيم .)(132)
******************
براى قدم نهادن در (راه خدا) كه صراط مستقيم تقرب به او باشد بايستى انسان ديندار چندين حركت تعالى بخش را انجام داده باشد بطورى كه شخصيت وى در سه دائره بگسترد. دوست داشتنها يا عشق علاقه اش را با دوست داشتن هاى خدا وحدت ببخشد و خشم و نفرتهايش را با ناخوش داشتنهاى خدا و غضب او تطبيق دهد. بدينسان دائره دوستيها و دشمنى هايش چندان بسط مييابد كه سراسر عالم و طول تاريخ را فرا مى گيرد. از آنپس مرزهايى علائق و اهتمام و همدرديش به بيرون از محله ، شهر، قبيله ، و ميهنش ‍ كشيده شده همه مردمان متدين و نيكوكار، تمامى محرومان ، مظلومان ، و مستضعفان را شامل ميشود تا به عمق تاريخ و به عهد هابيل و قابيل برسد. دشمنى ، نفرت ، بيزارى ، و پرخاشگرى و مبارزه اش نيز هر چه گسترده تر ميگردد تا همه عوامل مخل و مفسد نامرئى و مرئى - يا نامرئيان و آدميان (133) - را در بر ميگيرد. او در ميدان مبازه ، جهاد، دفاع و جنگ به نهضت جهانى توحيدى مى پيوندد. عواطفش را در زيارت عاشورا چنين مى پروراند: (اى اباعبدالله ، من با عشق ورزى به تو، و با ابراز نفرت از كسانى كه با تو جنگيدند و به تو اعلان جنگ دادند به خدا و پيامبرش تقرب مى جويم و به اميرالمومنين و به فاطمه و به حسن (مجتبى ) و به تو. همچنين اين تقرب را با ابراز خشم و بيزارى از هر كسى انجام مى دهم كه ستم به شما را آغاز كرد و در رفتار با شما از قواعد دين منحرف گشت . من بدرگاه خدا و به پيشگاه پيامبرش از كسانى كه آن كار را پايه ريزى كردند تا سلطه شان را بر آن بنيان نهند و ظلم و بدرفتاريشان با شما و پيروانتان را ادامه دادند ابراز بيزارى و خشم مى كنم . خشم و بيزارى ام را از آنان به درگاه خدا و به شما اعلام مى دارم و به خدا و بعد هم به شما تقرب مى جويم با عشق ورزى به شما و محبت به دوستدارانتان و با ابراز بيزارى و خشم نسبت به دشمنانتان و كسانى كه به شما اعلام جنگ دادند، همچنين با بيزارى جستن از نظاير آنان و پيروانشان . من با كسانى كه با شما در صلح و صفا باشند آشتى ام و با كسانى كه عليه شما جنگيده اند يا مى جنگند درجنگم . بادوستدارانتان دوستم و با بدخواهانتان دشمنم ... و از خداى متعال مسالت دارم كه مرا به مقام ستوده اى كه نزد خدا داريد نائل آورد و اين نعمت را به من ارزانى دارد كه زير پرچم پيشوايى هدايتگر و قيام كننده اى سخنور كه از دودمان شما باشد بخونخواهى برخيزم ... خدايا، ابوسفيان و پسرش معاويه را و يزيد پسر معاويه را لعنت كن . لعنت تو بر آنها جاودانه بادا. امروز، روز عاشورا، روزى است كه در آن دارودسته زياد و خانواده مروان بخاطر كشتن حسين - صلوات الله و سلامه عليه - نعره شادى كشيدند. خدايا، بر لعنت و عذابت بر آنها بيفزا. خدايا، من در اين روز و در اين موقعيت دعا كردنم و سراسر زندگى ام به تو تقرب مى جويم از طريق ابراز نفرت و خشم نسبت به آنها و با لعنت كردن آنها و با عشق ورزى به پيامبرت و خاندان پيامبرت عليهم السلام .)
ما با تنظيم خشم ، مخالفت ، دشمنى و پرخاشگرى دفاعى از روز قرآن و سيره معصومان بطرزى كه عليه امور و عوامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى جهت پيدا كند به قرب خدا نائل مى آييم . همين يكى از صور تخلق به اخلاق الهى يا رفتار مطابق فعل خداست . اسوه قرار دادن پيامبران وامامان ، و تاءسى به آنان در انديشه ، باور، موضعگيرى ، عواطف - هيجانات ، گفتار، نگاه كردن ، گوش دادن ، اعراض ، التفات ، و كردار همه از صور تخلق به اخلاق الهى يا رفتار مطابق فعل خداست . تقرب ، چيزى جز اين نيست . اميرمومنان ميفرمايد: يكى از تظاهرات ايمان ، جهاد است و يكى از جلوهاى جهاد، كينه ورزيدن نسبت و زشتكاران [فاسقان ]؛ و مى افزايد: (كسى كه نسبت به زشتكاران كينه بورزد و براى خدا به خشم آيد خدا هم به خاطر او به خشم مى آيد و در دوران قيامت او را خشنود مى گرداند.)(134)
واكنش هايى كه در برابر عوامل مخل و مفسد مانند مستكبران و مترفان استعمارگر صورت بگيرد از بهترين اعمال صالحى بشمار ميرود كه خود پلكان صعود در مراتب قرب خداست : اليه يصعدكم الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (135) انسانها پاك طاهر به سوى خدا فرا ميروند و عمل صالح فرامى بردشان .
واكنش هايى تقرب آورى كه مى توانيم داشته باشيم بدين شرح است :
1. دعوت به خير 2.استعاذه 3. اهتمام به امور مسلمين 4. صبر يا مقاومت 5. استعانت 6. استغفار 7. پرورش خشم و نفرت نسبت به آنها 8. لعنت كردن آنها 9. براندازى 10. برپايى انقلاب
واكنش هاى تقرب آور عليه عوامل مخل و مفسد محيط همواره تواءم است با دوگونه برهمكنش : يكى برهمكنش با خداى متعال ، و ديگرى برهمكنش با ساير مردم ديندار. به همين سبب در تجربه عملى خود و نيز در مشاهده اعمال و رفتار انسانهاى ديندار و سير تقربشان مى بينم (كفر به طاغوت ) كه واكنشى عليه عوامل محيطى است با (ايمان به خدا) و با (استعاذه ) كه حالت پرواگيرى از آثار سوء و تهديدات عوامل مخل و مفسد باشد همزمان رخ ميدهد. تفكيك اينها فقط در هنگام تحليل ذهنى صورت مى پذيرد. طى واكنش فردى عليه عوامل مخل و مفسد محيط برهمكنش با ساير مردم ديندار كه واكنشگران عليه عوامل محيطاند صورت ميگيرد و در جريان همين برهمكنش است كه نيروى انقلابى شكل ميگيرد و تكوين پيدا كرده رشد مى نمايد تا لحظه قيام و پيروزى فرا برسد. آيات الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر بيان همين برهمكنش مستمر است . چنانكه آيه كريمه ادعونى استجب لكم و نظائر بسيارش اشاره به برهمكنش بنده مومن آزاد رشيد با خدايش ‍ دارد.
1. دعوت به خير
نخستين واكنشى كه در برابر مستكبران و دنياداران بايد نشان داد دعوت به خير است . چه ، اغلب بر نيرويى اجتماعى تكيه دارند كه از توده هاى جانورسان و دون جانور تشكيل ميشود، ستمديدگان غافل و مستضعفان ناآگاه و حتى گمراه شده اى كه خوب را از بد بدقت تميز نمى دهند و با (خير) و فضيلت و رشد معنوى آشنايى چندان ندارند يا از تشخيص مصاديق آن عاجزند. دعوت به خير سبب ميشود مساله آزادى ، رشد معنوى ، نجات انسانها، سلطه و قيد و بندها، الزامات طاغوتى و سياست هاى استعمارى مطرح و شناخته شود. مردم مستضعف به چشم خود ببينند كه مردانى به نام پيامبر و فرستاه خدا در پى قدرت و ثروت و نشستن در جايگاه مستكبران و دنياداران نيستند. حتى قصد از بين بردن فرعون و هامان و قارون را ندارند بلكه فقط ميخواهند آنان را انسان و عادل و نيكوكار گردانند هدفى جز هدايت و رشد معنوى بشريت ندارند: اذهب انت و اخوك بآياتى و لاتنيا فى ذكرى اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى .(136)
به پيامبر خاتم هم دستور ميدهد كار بد - (السيئه ) - مشركان را كه حملات تبليغاتى عليه توحيد و نبوت و معاد و رد و انكار آنها و شبه افكنى با نيكوترين وجه دفع و خنثى كند: ادفع بالتى هى احسن السيئه نحن اعلم بما يصفون . و قل : رب اعوذ بك من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون .(137)
اين نخستين واكنش در برابر حملات فرهنگى مفسدانه مشركان و طاغوت كه بهترين شيوه برخورد با آنها خوانده شده از آن شيوه با سخن گفتن نرم و لطيف - قولاً لينا- به منظور پرواگيرى مخاطب از خدا و يادگيرى و يادآورى تعبير ميشود (دعوت به خير) است كه از برجسته ترين صفات امت اسلامى است : ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون شما بايد امتى باشيد كه دعوت به خير مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و رستگاران همين جماعت اند.(138)
2.استعاذه
مصدر (عوذ) به معنى حفظ كردن خود و پرهيزكردن از گزند عوامل مخل و مفسد محيط است از طريق پناه بردن به يك شخص ‍ يا گروه اجتماعى يا خداى متعال . استعاذه نوعى استمداد دفاعى است .
عوامل مخل و مفسد هم در محيط درونى ما گزندهايى بر ما وارد مى كنند هم از سه محيط بيرونى : طبيعى ، جامعه يا دولت ، و بين المللى .گزندهايى كه بر جسم ما وارد مى شود از گزندهايى كه بر ذهن و اراده ما وارد ميگردد ماهيتاً جداست هرچند بى تاءثير هم نيست . چنانكه در محيط درونى ما گزندهايى وارد مى شود به صورت (وسوسه )، القائات گمراهگرانه ، توجيهات باطل ، (تزيين ) يا آراستن كارها و عقايد و افراد بد به صورت (خوب )، شبه افكنى فريب و صور ديگر كه همگى تبديل به (تحريكات ) شده خاصيت انگيزشى به خود مى گيرند و در كلام الهى عنوان (همزات الشياطين )(139) دارند.
شيطانها يا ابليس ممكن است نامرئى باشند و يا ديدنى و محسوس مانند مستكبران ، دنياداران منافق و مشرك و كافر مجرم كه همگى در صفت مجرميت يا تبهكارى اشتراك دارند. تبهكارى هم شامل بسيارى از كارهاست كه تحريكات اخلالگرانه و مفسدانه محيطهاى بيرونى و محيط درونى انسان را تشكيل ميدهند. بدينسان ، ما همواره در معرض (همزات الشياطين ) قرار داريم و براى دفاع از زيستن و از رشد معنوى يا تقربمان به خدا ناگزيريم واكنشهايى عليه آنها داشته باشيم و برهمكنشى است با يكديگرمان و با خداى متعال . استعاذه برهمكنشى است كه با خدا داريم در رابطه با دفاع از زيستن و رشد معنويمان و دفع و خنثى كردن گزندهاى مخل و مفسد محيط. پس هم كنش است و هم بلحاظى ديگر برهمكنش .
خداى متعال همين برهمكنش و واكنش ها را به رسول گراميش در برابر مشركان كه به حملات گمراهگرانه و انكار و رد حقايق مبرهن دست زده اند مى آموزد و سفارش مى فرمايد:...خدا از آنچه اينها درباره اش ميگويند منزه است ، خدايى كه داناى غيب و عالم مشهود است ، پس برتر آمده از انچه اينها شرك ورزانه ميگويند. بگو: پروردگار من ! اگر وعده تهديدآميزى را كه به آنها داده اى با بودنم بتحقيق ميرسانى اى پروردگارم در آنصورت مرا در ميان آنقوم ستمگر مشرك مگذار. و ما بيگمان بر اين كه با بودن و در حضورت آنچه را به تهديد ميگويى بتحقيق رسانيم تواناييم . (اما تو) آن كار بد را با نيكوترين وجه دفع و خنثى كن ، چه ما به آنچه آنها به زبان مى آورند داناتريم ؛ و بگو: پروردگار من ، از گزندهاى فشارنده و تحريكات شياطين به تو پناه مى برم ؛ و پروردگار من از اين كه آنها در محيطم حضور يابند به تو پناه مى برم .)(140)
خداى متعال در سوره مباركه (فلق ) به پيامبر گراميش دستور ميدهد براى دفاع از خود در برابر عوامل مخل و مفسد بطور كلى ، و بويژه از گزند سه عامل مشخص با كاركردهاى معين ، به او پناه ببرد: الف . از شر يا اثر سوء ظلمت [غفلت بى خبرى ، گمراهى ، و جهالت ] در آغاز دامن گسترانيش ب . از شر فنون سست كردن تصميم ، متزلزل كردن اراده جدايى افكنى ، گسستن روابط صميمانه و پيوندهاى مفيد ج . از شر حسود بگاه حسدورزى
در سوره مباركه (ناس ) به پيامبر، و از آن طريق به پيروانش دستور ميدهد از شر وسوسه گر پيدا و پنهان شونده اى كه ميتواند نامرئى و نامحسوس باشد يا از آدميان باشد و در محيط درونى آدميان وسوسه مى كند به او كه پروردگار آدميان ، فرمانرواى آدميان ، و معبود آدميان است پناه ببرند. هشدارى است به مردم تا بدانند گروههايى اجتماعى وجود دارند كه با پيروى از شيطان ناپيدا تبديل به يك گروه شيطانى شده اند: (شياطين الانس و الجن )(141) اينها مثل شياطين ناپيدا، در ذهن مردم در عواطف و هيجاناتشان و در جريان تصميم گيرى هاى آنان اخلالگرى و فسادانگيزى مى كنند. مشخصات اين عناصر تبهكار در آيات ديگر آمده است : و قال موسى انى عذت بربى و ربكم من كل متكبر لا يومن بيوم الحساب (142)
از عمليات خصمانه ، اعدام كردنها، و كشتارهاى وحشيانه متكبران و مستكبران هم بايد به خدا پناه برد و به دفع آنها كمر بست . موسى كليم ميگويد: ( و من از اين كه مرا سنگسار كنيد به پروردگارم و پروردگارتان پناه مى برم . و اگر به (رسالت ) من ايمان نمى آوريد از من كناره بگيريد (و كمر به قتلم نبنديد) ).(143)
از جاهل شدن ، انحطاط، و بعد از خدا هم بايد به خدا پناه برد و تدابير دفاعى لازم را براى جلوگيرى از چنين رويدادها و تحولات ناروايى انديشيد و بكار بست . موسى كليم ميفرمايد: (من از آن كه از جاهلان باشم به خدا پناه مى برم )(144). از خيانت به كسى كه در حق ما احسان كرده باشد بايد پرهيز كرد و به خدا پناه برد تا ما را از آن بازداشته مصون نگهدارد كارى كه يوسف عليه السلام انجام ميدهد: (آن زن گفت : بيا كه آماده ام . (يوسف ) گفت : پناه مى برم به خدا، آنمرد ميزبان من است و بهترين پذيرايى را از من كرده است ؛ و شك نيست كه ستمگران (يا خيانتكاران ) رستگار نميشوند)(145)
منشا انحطاط در ساختار فطرى تعالى شناختى ماست و آن آز يا هواى نفس است . از آن هم پيش از هر عامل مفسد و مضرى بايد به خدا پناه برد و نخست بايستى نسبت به خطرش آگاه گشت . زمامداران دلسوز مردم ، بيش از هر چيز نسبت به خطرى كه آز يا هواى نفس براى مردم دارد احساس خطر ميكنند. مولاى متقيان به مردم ميفرمايد: ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان : اتباع الهوى و طول الامل . بزرگترين خطرى كه براى شما احساس مى كنم دو خطراست : پيروى از آز يا هواى نفس ، و آرزوهاى دور و دراز.(146) و در وصف دوست داشتنى ترين افراد براى خدا مى فرمايد: قد الزم نفسه العدل ، فكان اول عدل نفى الهوى عن نفسه خودش را ملزم به رفتار عادلانه كرده است بطورى كه نخستين اقدام عادلانه اش طرد آز يا هواى نفس از خويشتن است .(147)
3. اهتمام به امور مسلمين ، مستضعفين ، و بشر
آگاه شدن از تهديدات محيطى ، استعاذه و واكنشهاى ديگرى كه در برابر آنها نشان داده ايم رفته رفته ادراكهاى تازه اى را براى ما به ارمغان مى آورد. از اين واقعيت كه تهديدات مورد نظر محدود به ما نشده جمع كثيرى را در بر مى گيرد و اين واقعيت كه با مردم و امت خويش سرنوشت مشتركى داريم كه ايجاب ميكند همكارى و همفكرى و همراهى داشته باشيم هر چه بيشتر آگاه مى شويم . در نتيجه ، اهتمامى به امور مسلمين ، به امور مستضعفين ، و حتى امور بين المللى و جهانى پيدا مى كنيم .
اهتمام عبارت است از توجه كردن و آمادگى براى درك كردن يا تمركز ذهنى بر روى امر، حادثه ، موضوع ، و وضعيتى . (اهتمام ) امير ارادى و انتخابى است . اهتمام به عوامل مخل و مفسدى كه جامعه اسلامى را در معرض تهديد قرار داده است سبب ميشود آنها را روشن تر و بهتر درك كنيم تا به صورت گروهى از پى چاره جويى و رفع و دفع آنها برخيزيم .
به همين دليل اهتمام به امور مسلمين و به آنچه بر سر مستضعفان آمده و به رويدادهاى صحنه بين المللى شرط ديندارى ، تقرب ، آزاد بودن ، و خليفة اللهى شمرده شده است : (كسى كه به اين وضع درآمده كه اهتمامى به امور مسلمين نداشته باشد مسلمان نيست ). شرط مسلمانى و ديندارى ، داشتن حساسيت و اهتمام نسبت به اوضاع اجتماعى ، سرنوشت خود و مردم و بشريت است حساسيت و اهتمامى منتهى به تصميم گيرى دائر بر مشاركت در تعيين اوضاع محيطى و صورتبندى سرنوشت خود و امت .
5. استعانت
يارى خواستن از خدا براى دفع عوامل مخل و مفسد محيط مكمل مقاومت ما در برابر آنها و متمم استعاذه يعنى آگاهى ما بر تهديدات و پناه بردن از آنها به خداست . در هر ركعتى از نماز، رد كنار استعاذه ، با خدا چنين راز و نياز داريم : اياك نعبد و اياك نستعين فقط ترا ميپرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم . استعانت ، گر چه واكنش ما در برابر عوامل مخل و مفسد محيط بشمار ميآيد برهمكنشى نيز با خداست و دعايى كه اجابت مى شود بهمان نسبت كه صادقانه باشد و همت به خرج رود و عمل شود: ان من احب عبادالله اليه عبدا اعانه الله على نفسه بيگمان از دوست داشتنى ترين بندگان براى خدا بنده اى است كه خدا او را عليه هواى نفسش يارى كند.(148)
6. استغفار
خواستن و طلبيدن از خداست . اما چه چيزى را؟ اولاً وسائل امكانات ، نيرو، توفيق ، هدايت ، مدد و هر چيز ممكنى كه ما را از گزند دشمن و از آثار سوء اخلالگر و مفسد چهار محيط: درونى ، طبيعى ، اجتماعى ، و بين المللى مصون بدارد. ثانياً اين توفيق و اين امكان كه بتوانيم لايه هاى پستى را كه با ارتكاب كارهاى ناروا، حتى ترك اولى در وجودمان ايجاد كرده ايم بزداييم . و اين هم امكان و توفيق انجام اعمال صالحه يعنى خيرات و حسنات است كه خاصيت زدودن لايه هاى پستى را دارند كه آگاهانه و بطور ارادى در خودمان بوجود آورده ايم : ان الحسنات يذهبن السيئات (149) خواستن معرفت به دين طلبيدن فهم درس قرآن و حديث ، نيل به جهان انسان شناسى توحيدى تا نور آن ، ظلمات جهالت ما، و نا آشنايى ما با آنها را در ذهن ما بزدايد و ما را به حيات طيبه زنده گرداند يعنى از زندگى انسانى به زندگى ديندارانه عروج بخشد: اءو من كان ميتا (فاقد حيات طيبه ) فاحيينا و جعلنا له تورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها؟!(150)
درست است كه زدودن (سيئات ) - لايه هاى هستى پست نشسته بر وجودمان - را به (حسنات ) - لايه هاى برين يا اعمال صالحه و ايمان ما - نسبت ميدهد كه با آگاهى و اراده ما رخ داده است لكن مانند همه رخدادها به خدا هم منسوب است كه مبداء علل و قله رفيع ولايت و شفاعت تكوينى است . به همين لحاظ و براى توجه دادن به اين حقيقت پرشكوه در جاى ديگر ميفرمايد: فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات (151) بنابراين ، فراگرد استغفار كه عملى صالح و رفعت بخش و بالابرنده ماست باانديشه ، خواستن ، طلبيدن ، و سپس دعا - استغفار زبانى - توام با سلسله اى از اعمال صالحه اى كه صراط مستقيم قرب خدا را تشكيل ميدهند آغاز گشته با اجابت آن دعا كه تحقق يابى آن خواستن و طلبيدن و تحولات محيطى و سير تعالى ما باشد آنهم تكويناً ختم ميگردد. اين است معناى (ادعونى استجب لكم ).
بنابراين استغفار دعاى ميدان جنگ دعاى ميدان انقلاب و دعاى ميدان مبارزه آزاديبخش است و به كسانى اختصاص دارد كه تقواى سياسى دارند و تقواى فرهنگى - پرواى بعد از خدا كه با اسارت - ذلت به يك معنا است ، پرواى زير سلطه طاغوت و استكبار و مهاجم بيگانه رفتن به مردان و زنانى كه راه آزادى عزت كرامت استقلال ملى و سير تقرب الى الله را در ميدان انقلاب و براندازى طاغوت ، استكبارستيزى ، و برپايى دولت توحيدى يا دفاع مقدس از آن در پيش گرفته باشند دشمنان را - كه در كلمه (ابليس ) جمع اند(152) - بشناسند، از آنها متنفر و بر حذر باشند، بفكر مصونيت از آلايش سياسى و فرهنگى و آثار سوء دشمنان باشند و در حال تدبير سياسى - نظامى و سرگرم مبازه انقلابى يا دفاع مقدس . استغفار لفظى آدم بيعار بيكار، ربطى به چنين فراگرد ديندارانه اى ندارد. كذب محض است .(153)
ريشه اين كلمه (غفر) است به معنى پوشيدن زره كه لباس رزم قديم باشد و رزمنده را از گزند شمشير و تير دشمن مصون و محفوظ مى دارد. (به چرم يا پارچه ضخيمى كه ته كلاهخود آهنى ميگذراند تا كله را از آسيب ضربه اى كه بر كلاهخود وارد ميآيد مصوين بدارد مغفر ميگويند)(154). راغب اصفهانى مينويسد: الغفر اءلباس ما يصونه عن الدنس ... پوشاندن چيزى است بطورى كه آن چيز را از آلودگى و چرك محفوظ بدارد. گفته ميشود: اءغفر ثوبك فى الوعاء. واصبغ ثوبك فانه اغفر للوسخ . چرك از لباست در طشت بزداى . لباست را رنگ بزن تا از چرك نمايى مصون باشد... استغفار طلب مصونيت از خداست با گفتن و عمل كردن . آنجا كه ميفرمايد: استغفروا ربكم انه كان غفارا دستور اين نيست كه آن را فقط با زبان بخواهيد بلكه هم با زبان و هم با عمل در پى آن باشيد. به همين دليل گفته اند استغفار زبانى بدون جستجوى عملى و تلاش ، كار آدمهاى بسيار دروغگو است . و اين است معناى ادعونى استجب لكم ... مغفر به كلاه آهنى - كلاهخود - ميگويند. )(155) خداى حكيم با بكارگيرى واژه غفر و مغفرت و غفران كه رساترين واژه فرهنگ عربى براى افاده معناى مصونيت بخشى معنوى - فرهنگى و مصونيت يابى آن است از اين رخداد تكوينى و رخداد آگاهانه و ارادى پرده برميدارد واين رخداد را در وجود آدمى و نيز در نظام هستى يا تكوين متفرع بر عفو كه رخداد مشابهى است مى شمارد: واعف عنا و اغفر لنا(156) و كان الله عفوا غفورا(157)
در فرهنگ وحيانى بر خلاف فرهنگ جاهليت عرب و سنت فرهنگى - سياسى الحادى و جهان انسان شناسى آن ، نه عفو مخصوص ‍ رفتار انسان با انسان ميماند و نه مغفرت . هر دو كار عفو و مغفرت را هم انسانها مى كنند و هم خدا نسبت به انسانها: الا ان يعفون او يعفو الذى بيده عقدة النكاح و ان تعفوا اقرب للتقوى (158) قل للذين آمنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام الله (159) فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر(160) بعلاوه ، فرشتگان كه در جهان برين و واسطه ميان مبدا هستى با دو جهان انسانى و طبيعى اند خواستار مصونيت يابى مردم روى زمين اند.(161) اما نه براى هر كسى ، بلكه براى كسانى كه با ايمان ، تقوى ، و عمل صالح يا (حسنات ) اقدام به زدودن (سيئات ) خود كنند و در عين ريارويى و مقاومت در برابر مستكبران مهاجم و دنياداران طماع و تبهكار، و باطلسازان فريبكار گمراهگر و (دين تراشان )، از پروردگار خويش استمداد كرده يارى بطلبند، مانند آدم و همسرش ،ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين (162) دعا و درخواست اين دو نفر پس از آن است كه تنها يك گامى را كه در طريق ترك اولى برداشته اند واپس ميكشند يعنى توبه ميآورند. در نتيجه ، و بپاداش توبه يا پس كشيدن يك گام ، خدا
هم توبه ميآرد به اين معنى كه فيض رحمت رحيميش را كه لحظه اى از آنان بازداشته است . به جريان مى اندازد. و اين رخداد گر چه به كار ما آدميان بى شباهت نيست لكن رخدادى در نظام تكوينى خودكار است چنانكه عفو و مغفرت تكوينى همزمان و تواءم با حركات آدميان - و در اين مورد آدم و همسرش - رخ ميدهد؛ و هرگز به موجودى بى حركت و بى عمل تعلق نمى گيرد. به بيان فلسفى : عفو و مغفرت دو روزنه علّى ميان جريان انسانى با جهان برين است كه گشوده و بسته ميشود.(163) به همين دليل مولاى متقيان چون آدم غافلى را مى بيند كه به گفتن استغفر الله اكتفا ميكند بر سرش نهيب مى زند: (بميرى ! ميدانى استغفار چيست ؟ استغفار مرتبه عليين است و اسمى كه شش معنى و مسمى دارد: اولين آن پشيمانى از كار خطاى گذشته است دوم ، تصميم به تكرار نكردنش تا ابد سوم ، حقوق كسانى را كه با خطاى قبلى پيمال شده است به آنان بپردازى و جبران كنى بطورى كه چون با خدا روبرو شدى هيچ حقى بر ذمه ات نباشد چهارم ، هر فريضه اى را كه ادا نكرده اى آن را تمام و كمال ادا كنى پنجم ، گوشتى را كه از آن حرامخوارى بر تنت روييده باغمخوارى در راه جبرانش آب كنى بطورى كه جز پوستى براستخوان نمانده گوشت تازه اى (از مال حلال ) به جايش پديد آيد ششم ، به تنت كه شيرينى لذت معصيت را چشيده رنج و درد طاعت را بچشانى در اين هنگام بگويى استغفرالله (164)).
هر گاه در فراگرد استغفار كه باب مدينة العلم پيامبر اكرم به آن فرد غافل پيمودنش را توصيه ميفرمايد دقت كنيم به حقيقت بزرگى كه بدان اشارت كردم متفطن مى شويم . آن حقيقت كه استغفار، دعاى ميدان جهاد و مبارزه آزاديبخش است . نيك دقت فرماييد. آن فراگرد كه بايد طى شود جز جهاد با (آز) - هوانى نفس - يا با علائق پستى كه وى در خود ايجاد كرده ، يا با هر دو، نيست . او تحت تاءثير محرك موروثى آز - كه به زندگى دنيادارى برمى انگيزد تا آدم از (مترفين ) گردد - يا تحت تاءثير علائق پستى كه در خودش ايجاد كرده - و در اينجا علائق دنيادارى است حقوق فرد يا جمعى از مردم را پيمال و تصاحب كرده است . پس راهى جز اين براى اصلاح ندارد كه از اسارت - ذلت (آز) يا آن علائق پست بدر آيد و آزاد عزيز گردد: فاتح محيط درونى . گام نخست در اين جهاد آزاديبخش ، پشيمانى از كرده خويش است . گام دوم ، تصميم قاطع به اين كه هرگز اسير آز يا آن علائق پست نشده خطايش ‍ را تكرار نكند (توبه ). گام سوم ، پس دادن آخرين ذره اموالى است كه غصب و غارت و اختلاس و تصاحب كرده است به صاحبانش . گام چهارم ، چون حرام خوارى ، رباخوارى ، و تعدى به حقوق ، اموال ، و حيثيت ديگران جز از آدم كاهل نماز يا كسى كه در عبادات محض و رابطه اش با پروردگارش كوتاهى و كمبودى داشته باشد سرنمى زند بايد همت به قضاى آن فرائض بگمارد گام پنجم ، سختى كشيدن در حد آب شدن گوشت و چربى و چاقى ، و صبورى است براى مسلط شدن بر عواطف - هيجانات تا به جاى شاديهاى مستانه ناشى از لذت حرامخوارى و عيش و نوش مترفانه ، غمخوار و دلسوز خود و ديگران گردد. گام ششم ، رنج و درد كشيدن طى اعمال صالحه و نيكوكارى يا (حسنات )اى است كه (سيئات ) يا لايه هاى هستى پستى را كه با زشتكارى در خود ايجاد كرده ايم مى زدايد و جايگزينش ميشود(165) كه ان الحسنات يذهبن السيئات .
مغفرت خدا و پذيرفتن توبه مردم عصر پيامبر در ميدان جهاد فرهنگى - سياسى آنان عليه كفار ستمكار شكنجه گر تجاوزكار روى ميدهد در ايام و سالهايى كه در مكه بسر مى برند وبا (صبر) - مقاومت در برابر عوامل اخلالگر و مفسد محيط اجتماعى و بين المللى - تواءم است : حم . تنزيل الكتاب من الله العزيز العليم . غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب ذى الطول لا اله الا هو اليه المصير. ما يجادل فى آيات الله الا الذين كفروا. فلا يغررك تقلبهم فى البلاد كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعد هم و همت كل امة برسولهم لياخذوه و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق فاخذتهم فكيف كان عقاب . كذلك حقت كلمة ربك على الذين كفروا انهم اصحاب النار.(166)
اين سوره مباركه زمانى نازل ميشود كه جامعه - دولت كوچك توحيدى در دره ابوطالب متمركز و در شديدترين محاصره اقتصادى و منع رفت و آمد است و مورد تعرض ، بطورى كه جز در ماه حرام و موسم حج نمى توانند از آن دره تنگ بدر آيند.(167)
سپس مغفرت خدا و پذيرفتن توبه بندگانش طى جنگهاى بدر و احد در مدينه رخ ميدهد. چنانكه در گزارش تاريخى خدا از چنگ خونين و سخت و پرمصيبت (احد) از آن سخن ميرود آنهم همراه با تاريخ جهاد و جنگهاى خونين و شديد پيامبران و پيروان سلحشور آنان با مستكبران كافر مهاجم ، در آيه 121 آل عمران تا شصت آيه (168). آيه 133 و 134 آن وسارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات والارض اعدت للمتقين الذين ينفقون فى السراء و الضراء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس والله يحب المحسنين و آيات 146 تا 148 آن : (و چه بسا پيامبرى كه همراهش علماى فقهاى صابر(169) (يا مقاوم ) - يا توده هاى مسلح رزمنده (170) - جنگيدند وانگهى از هيچ مصيبت و شهادتى كه در راه خدا [ سير تقرب ] به آنان رسيد سست نشدند و نه احساس ناتوانى كردند و نه سر تسليم در برابر دشمن فرود آوردند.(171) و خدا صابران و مقاومت كنندگان را دوست ميدارد. و جز اين سخنى بر زبان نياوردند كه پروردگارا، اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين در نتيجه خدا ثواب دنيا و بهترين ثواب آخرت ، (زندگى پس از مرگ ) را نصيبشان كرد و خدا احسان كنندگان را دوست مى دارد.) سلسله اعمالشان (حسنات ) است و خودشان (محسنين ). حسناتى كه لايه هاى برين هستى اند و جايگزين لايه هاى پست وجود آدمى - از جمله بدنش كه در شهادت از او جدا ميشود - مى گردند تا به جهان برين به بهشت و رضوان برزخى و سمت و سوى پروردگارى كه مبدا هستى و منتهاى كمال و جمال است و رفيع الدرجاتى كه على اعلاست پرواز كنند.
اين فراگرد در حمله برق آسا به دروازه شهر دشمن ، و انهدام دژهايش و خاكريزهايش رخ ميدهد: واذ قلنا ادخلو هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا (سينه سرخ ) و قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم و سنريد المحسنين (172)
امام سجاد عليه السلام دعايى دارد معادل استغفار: اللهم انا نعوذ بك من نزعات الشيطان الرجيم و كيده و مكائده ... اللهم ... واجعل بيننا و بينه سترا لا يهتكه و رد ما مصمتا لا يفتقه ... و اعصمنا منه بحسن رعايتك . خدايا ميان ما و آن حجابى برافراز كه آن را دريدن نتواند و خاكريزى برپا كن استوار كه آن را شكافتن نيارد.(173)
دريغا و دردا كه توليد كنندگان باطل ، (نااسلام ) ياوه مانندى مى سازند كه در آن استغفار - دعاى ميدان هاى جهاد درونى ، جهاد آزاديبخش بين المللى ، قيام و انقلاب ، و جنگهاى خونين و دفاع مقدس - بكار بيرون آمدن از مستراح ميآيد. علامه ابن منظور مصرى مينويسد: و فى الحديث :كان خرج من الخلاء قال : غفرانك !... يعنى استغفرالله و مى افزايد: درباره اين كه چرا استغفار به بيرون آمدن از مستراح اختصاص يافته است ؟ گفته اند: براى شكر خدا كه خوراكى به او داده و مدد كرده تا هضم و براحتى دفع كند!(174)
آموزه هاى پيامبر اين (نااسلام ) محدود به سبك آشپزى آبگوشتى است كه پيامبران سابق مى خورده اند.(175) و اين كه (سركه ، بهترين خورشت است )(176)(سير را خام بخوريد(177))، (آيه ان الفجار هم اصحاب النار، اشاره به زنان است !(178)) و بالاخره (يكى از پيابران را كك (حشره ) از خواب بيدار كرد تا نماز بخواند!(179)) و عالى ترين صحابى و شاگردش كه ميتواند سرمشق مردم باشد:عمروعاص (180)
4. صبر يا مقاومت
صبر، مقاومتى است كه در برابر عوامل مخل و مفسد محيط و آثار زيانبار آنها نشان ميدهيم : والصابرين فى الباءساء و الضراء و حين الباءس كسانى كه در حالت تنگدستى و حالت بيمارى - يعنى در برابر عوامل مخل طبيعى - و در حالت جنگ - يا در برابر عوامل انسانى مخل و آسيب رسان اجتماعى و بين المللى - مقاومت مى كنند.(181)
رهايى از (اصر و اغلال ) و ارتقا از هشت حالت اسارت و به حالات فرخنده آزادى ، و برپا كردن انقلاب سياسى و انقلاب اجتماعى مستلزم مقاومت سرسختانه در برابر عوامل مخل و مفسد موجود در چهار محيط است . به همين سبب خداوند به پيامبر اكرم ما امر ميفرمايد: فاصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل (182)
و به مردم ديندار امر ميفرمايد كه در برابر عوامل مخل و مفسد چهار محيط همانطور كه از او استعانت مينمايند از صبر و نماز هم كمك بگيرند. بدينسان ، صبر جايگاه يك قدرت الهى را پيدا مى كند و معلوم ميشود صبر و نماز در نظام هستى نقش دو گونه از امداد غيبى را ايفا ميكنند: (هان اى كسانى كه ايمان آوردند، از صبر و نماز كمك بگيريد زيرا خدا با صابران است . و درباره كسانى كه در راه خدا كشته ميشوند مرده مگوييد چون در واقع زنده اند ولى شما در نمى يابيد. و البته شما را با چيزى از ترس و گرسنگى و كمبود محصول و سرمايه و مرگ و مير مى آزماييم و صابران را مژده بده همانان كه چون مصيبتى به ايشان برسد گويند: بيگمان ما از خداييم و براستى كه بسوى او باز مى گرديم . آنان هستند كه درودها از پروردگارشان بر آنهاست و راه يافته هم ايشان اند.)(183)
در عين آنكه به همه كسانى كه در برابر عوامل مخل و مفسد محيط طبيعى ، محيط اجتماعى ، محيط بين المللى و محيط درونى مقاومت مى ورزند ارج مى نهد و مژده شان ميدهد كسانى را كه در اثناى نقل و انتقالات نظامى و عمليات دفاعى ، و بازدارندگى و امثال آن (184) كشته مى شوند زنده در بهشت برزخى مى شمارد و يادآور مى شود كه بهشت برزخى - همچنين دوزخ برزخى - از قديم برقرار بوده و هم اكنون دائر است بى آنكه شما بتوانيد برقرارى ، دائر بودن ، و موجوديت آنها را بگونه اى كه نسبت به موجودهاى عالم طبيعت استشعار داريد ادارك كنيد آن ايام - كه بايد شعبان يا اوائل رمضان و پيش از جمعه هفدهم رمضان سال دوم هجرى باشد كه در دره (بدر) اردو مى زند - خداوند مسلمانان را براى جهاد مسلحانه عليه مستكبران و دنياداران و طاغوت مستقر در مكه آموزش ‍ مى دهد و آماده و تربيت ميكند، تعليم و تربيت چند ساله اى كه به صلح پيروزمند حديبيه در ذيقعده سال ششم مى انجامد و پس از اندك مدتى به فتح مكه در رمضان سال هشتم هجرى تعليم و تربيت خدا دو دستور عملى دارد و چند آموزه فكرى و اعتقادى . دو دستور عملى عبارتند از استعانت از صبر يا مقاونت ، و از نماز. در حالى كه در جاى ديگر مى آموزد از غير خدا كمك نگيريد: اياك نعبد و اياك نستعين فقط ترا مى پرستيم و فقط از تو استعانت مى نماييم در آن معناى بزرگى نهفته است . اين معنا كه استعانت فقط به گفتن و اظهار داشتن نيست ؛ عمدتاً در عمل در جهاد و انديشه و تدبير و تلاش عليه عوامل مخل و مفسد محيط صورت ميگيرد و آميخته با يك همكارى اجتماعى و تعاون بر سر كارهاى نيك گسترده و پهناور در چهار محيط است : (بر) و بر سر (تقوى ) يا پيشبرد رشد معنوى تمام انسانها: تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان اگر طالب دريافت كمك و معاونت خدا هستيد صبر يعنى مقاومت و نماز را كه عبادتى محض ولى سازنده شخصيت و شالوده آن است پيشه كنيد چون (خدا با صابران است ). كمك خدا را در مبارزه براى آزادى و عليه عوامل مخل و مفسد محيط مانند مستكبران طاغوت و دنياداران استعمارگر به گونه مقاومت در برابر آنها و به گونه آثار رشددهنده نماز و ساير عبادات دريافت خواهيد كرد. كمك خدا يا امداد غيبى ، بدون عمل صالح (صبر) يعنى مقاومت و بدون عبادات و اعمال صالحه اى مانند نماز، به كسى داده نمى شود؛ چون اين زندگى ميدان آزمايش است : و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون . اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المفلحون .(185)
موساى كليم هم براى رهايى مستضعفان اسير سلطه فرعون دستورالعملى جز استعانت از خدا و (صبر) - يا مقاومت و تحمل ناراحتى ها و مصائب ناشى از آن - ندارد. اما اكثريت مردم زير سلطه كه زندگى جانورى و بردگى سياسى را پذيرفته اند از مقاومت در برابر رژيم سلطه گر و تحمل آسيب ها و صدمات لازمه آزادى و رشد معنوى امتناع كرده حفظ بدن را با هر خفت و ذلتى شده بر آزادى رشد معنوى و تقرب به خدا ترجيح ميدهند: (موسى به قوم خود گفت از خدا كمك بطلبيد و مقاومت كنيد؛ زيرا زمين متعلق به خداست و آن را به كسانى از بندگانش كه بخواهد واگذار مى كند و فرجام نيك را مردم با تقوى دارند. گفتند: پيش از آنكه به اينجا بيايى اذيت آزار مى ديديم و حال هم كه آمده اى همين طور. گفت : اميد است پروردگارتان دشمنتان را از بين ببرد و شما را در روى زمين جانشين گرداند تا ببيند شما چگونه رفتار خواهيد كرد.)(186)
صابر بودن يا داشتن شكيبايى كه حلم يا بردبارى شكلى از آن محسوب ميشود از لوازم تقرب است به اين شرح كه بر اثر يا پابه پاى اعمال صالحى كه براى تقرب يافتن به خدا انجام ميدهيم صبر و حلم رويه ما ميشود. صبر و حلم دو رويه يا شيوه برخورد با حوادث ناگوراى مانند بيمارى ، سيل ، زلزله ، تصادفات و با تهديدات و عوامل مفسد و مخل اجتماعى و بين المللى است كه مومن پرهيزگار بتدريج مى آموزد و پيش مى گيرد. در شرح فرايند تقرب گفته ايم (187) كه ديندار به تنظيم غم و شادى ، ترس و خشم ، و دوستى و دشمنى خود مى پردازد تا پا به پاى تنظيم شدن غم و شادى و ترس و خشم ، در وى صبر يا شكيبايى و حلم يا بردبارى به صورت دو رويه متبع شكل گيرد. ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا ولا يلقيها الا الصابرون (188) اين آيه كريمه و نظائرش ‍ ثواب الهى يا قرب به خدا را منوط به دو شرط ايمان و عمل صالح مى كند ولى در عين حال شرط مقدم بر اين دو را صابر بودن يا مقاومت سرسختانه در برابر اخلال و افساد مستكبران و ساير عوامل محيطى مى شمارد. از اينجا مى فهميم كه در آغاز كار و نيز در سير افزايش ايمان و تقوى و عمل صالح شخص به رويه صبر و رويه حلم هم مجهز ميشود. اين معنا همان است كه سالها پيش از نزول آيه اخير، در سوره عصر تفهيم شده است : ( سوگند به عصر (نوين ديندارى و اسلام ) كه آدمى در زيانكارى (و سير انحطاطى ) است مگر كسانى كه ايمان آوردند و كاهاى شايسته كردند و يكديگر را به حق سفارش كردند و يكديگر را به صبر توصيه نمودند).
صبر، رويه برخوردم مردم ديندار در هنگام مصائب ، حوادث ناگهاى و ناگوار، و عوامل مضر و مفسد محيط و هنگامه جنگ يا درگيرى بامستكبران و دنياداران زورگو و غارتگر و اسارت آور است . آن را زمانى دقيقا و به روشنى ميشناسيم كه با رويه دنياداران در چنين موقعيت هايى مقايسه كنيم : ان الانسان خلق حلوعا اذا مسهوا الشر جزوعا بيگمان ، آدمى آزمند آفريده شده است ، چون آسيبى به وى برسد سخت بى تابى ميكند(189). دنيادار كه محرك اصليش آز است جاندوست نازك نارنجى و مرفهى بى درد مى شود و اين علاوه بر بخل ، بيخيرى ، و پولپرستى اوست . صابران ، بعكس در بيعت با خدا از جان و مالشان ميگذرند تا به كمالات و به قرب حق نائل آيند. هر خطرى را كه لازم باشد و هر سختى و تنگدستى و مصيبتى را كه اداى تكليف و نيل به خشنودى و قرب خدا اقتضا كند استقبال مى نمايند. اگر سيل ، زلزله ، خشكسالى و قحطى روى دهد يا فرزند، پدر و مادر، و خواهر و برادرشان از دنيا برود آن را حادثه اى طبيعى و مشيت الهى تلقى كرده رضا به قضايش مى دهند و مى گويند: انا لله و انا اليه راجعون .
در دو محيط اجتماعى و بين المللى در برابر مهاجمان تبهكار، مستكبران مفسد و جنگ افروز، با نهايت دليرى مقاومت مى ورزند و به هيچ وجه ترسى به دل راه نميدهند. شهادت در اين راه را كه راه خداست سعادت و بالاترين موفقيت و پيروزى مى دانند. وصف آنان كه زير پرچم پيامبران جنگيده اند اين است : (و چه بسا پيامبرانى كه خداپرستان بسيارى همراهشان جنگيدند آنگاه بر اثر آنچه در راه خدا ديدند سست نشدند و نه اظهار ناتوانى نمودند و نه خوارى پذيرفتند. و خدا صابران را دوست مى دارد و گفتارشان جز اين نبود كه گفتند: پروردگار ما، از گناهانمان و زياده رويمان در كارمان درگذر و گامهايمان را استوار بدار و ما را بر مردم كافر پيروز گردان . پس خدا پاداش دنيا و نيكويى پاداش آخرت را به ايشان داد و خدا نيكوكارانرا دوست ميدارد.)(190)
حلم يا بردبارى ، شكلى از صبر است كه در برابر حركات زشت عناصر منحط از خود نشان مى دهيم . صاحب اين رويه را (حليم ) مى گويند كه از صفات خداوند متعال (191) و پيامبران (192) اوست . اميرالمومنين على بن ابيطالب به فوائد بردبارى چنين توجه مى دهد: (اولين نتيجه اى كه حليم از بردباريش مى گيرد اين است كه مردم در برابر آن جاهل بى ادب جانب او را ميگيرند)(193) (بوسيله رفتار عادلانه ، دشمن بدخواه مقهور ميشود و بوسيله حلم در برابر نابخرد طرفداران شخص زياد ميشوند). عالى ترين (194)نوع بردبارى را حضرت يعقوب در برابر رفتار ناپسند و نابخردانه اى كه فرزندانش نسبت به يوسف دارند نشان داده ان را (صبرى جميل ) ميخواند(195). بردبارى در برابر رفتارهاى ستمگرانه و بى ادبانه افراد جاهلى و غير متدين به معناى اين نيست كه به دفع شر آنان در مواقع ضرورت اقدام نشود بلكه به معناى عدم واكنش هيجانى بيجا و غير مفيد است . چنان كه يعقوب عليه السلام در برابر تبهكارى فرزندانش موضع و سياست خنثى كردن و دفع آن را با استعانت از خداوند دارد: فصبر جميل والله المستعان على ماتصفون پس صبرى جميل بايد كرد و عليه آنچه حكايت ميكنيد و گزارش ميدهيد از خدا بايد كمك گرفت .
7. پرورش خشم و نفرت در دل
در سير تقرب الى الله ، شخصيت انسان در چند جهت يا در ابعاد مختلف بسط و رشد مى يابد: بسط عقلانى ، بسط منابع يادگيرى ، بسط عاطفى ، بسط در مكان و در زمان ، بسط كردارى ، حضور در دل ذهن ديگران ، بسط احترام به خود، و بسط تصوير خود.(196) يكى از اعمال صالحه اى كه در اين فرايند شركت دارد پرورش خشم و نفرت در دل نسبت به عوامل اسارت آور و ذلت بار است همانچه انسان را از پستى خودشيفتگى بدر آورده تا محبت سرشار به خالق و مخلوق و خشمى تند و آتشين نسبت به مستكبران و ستمگران بالا مى برد. شخصيت چنين مردان و زنانى در سير تقربشان از جنبه عاطفى - هيجانى چندان گسترش مى يابد كه علائقشان از تن و لوازمش فاصله گرفته همانند مهر رحيمى بر همه مؤ منان و صالحان و پاكدامنان مى گسترد و بسان مهر رحمانى بر مستضفان ، محرومان ، و اسيران مى تابد و هر چه را در هستى است در بر مى گيرد. خشم و نفرتشان نيز دامنگستر است و مرزهاى جغرافيايى نژادى و سياسى را در مى نوردد و تا عمق تاريخ هم فرو ميرود. باعده اى دوست و با دسته اى دشمن اند، و اين دوستى و دشمنى كه بر سراسر بشريت سايه گسترده كسى را استثنا نمى كند. هر قدر بر عظمت و اعتلاى شخصيت آنان بيافزايد جاذبه و دافعه شان افرون تر ميشود. نه خنثى هستند و نه بى دوست و دشمن . نقطه مقابلشان دون جانواران اسير و ذلت پذيرى هستند كه نه دشمنى و مبارزه مى كنند و نه كسى با آنها دشمنى دارد. حافظ در تمجيد آنها مى گويد:
چنان بانيك و بد سركن كه بعد از مردنت حافظ مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند
فلاسفه اى كه نظريه پرداز زندگى دون جانورى اند بهترين وضعيت و رفتار را اين ميدانند كه فرد نه دشمنى بورزد و نه كسى دشمن او باشد. ابوبكر واسطى گويد: خلق عظيم (كه در آيه چهارم سوره قلم در وصف رفتار رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - آمده است ) آن است كه دشمنى نورزد و مورد دشمنى قرار نگيرد.(197)
8. لعنت كردن ، مبارزات گفتارى ، و شعاردادن
چون از عوامل مخل و مفسد آگاه شديم درباره آنها انديشيديم تا اهتمامى نسبت به امور اجتماعى و بين المللى يافتيم ، نسبت به تهديدات حساسيت پيدا كرده موضع دفاعى و پرهيز گرفته مقاومت يا صبر نشان داديم ، به خدا پناه برده در مبارزه عليه آنها از او يارى طلبيدم در درون خويش بسيج عاطفى - هيجانى كرده خشم و نفرتمان را عليه آنها پرورش داده و متمركز كرديم نوبت به آن مى رسد كه از حالت فردى و آمادگى درونى بدر آمده يكايك به هم بپيونديم . در نتيجه ، واكنش هاى فردى ما عليه عوامل مخل و مفسد محيط به صحنه جامعه و به صحنه بين المللى كشيده مى شود و صورت گروهى و اجتماعى پيدا كرده يك جريان انقلابى را پديد مى آورد.
از آن پس هر فردى دست بكار ميشود و معمولا از ساده و ابتدايى ترين كارها كه گفتار باشد آغاز خواهد كرد: به زبان آوردن احساسات درونى و آرمانهايش ؛ از جمله شعار عليه عوامل مخل و مفسد محيط: لعنت بر شيطان كه دشمن آشكار مردم است ؛ بر ستمگران دنياداران و مستكبران كه شيطانهاى آدمى صورت اند؛ لعنت بر تبار آنها، مانند لعنت بر يزيد پليد؛ و بر طاغوت و مستكبر و ستمگرى كه هنوز نمرده است : مرگ بر شاه ، و مرگ بار آمريكا...
خشم و نفرتى كه در دلمان پرورش يافته و متراكم شده بود به گونه فريادها و شعارهايى عليه دشمن و كانونهاى تهديد و تجاوز و تبهكارى منفجر مى شود.
در اين نقطه از سير تقربان پا از محيط درونى و در مقام فاتح به بيرون نهاده به دگرگونى محيط اجتماعى و محيط بين المللى مى پردازيم .
9. درگيرى با مستكبر و دنيادار، براندازى طاغوت ، و انقلاب
من در سير تقرب از حصار تنگ رابطه با امور و اشياء و پديدارهاى طبيعى زيستى بيرون مى آيم تا به مدار پيامبران و صالحان و انقلابيان درآيم . به عالم آنان كشيده مى شوم و پرواز مى گيرم . بالاتر از اين ، قرارم رادر محضر خدا ادراك مى كنم . از اين واقعيت كه خدا، فرشتگان ، و بندگان صالح خدا مرا مى بينند و تحت نظر دارند آگاه ميگردم . من ديگر فقط كسى كه به آنان مينگرد يا مى انديشد و ادراكشان ميكند نيستم بلكه علاوه برآن كسى هستم زيرنگاهشان و در معرض داوريشان : قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المومنون . پس دستخوش شرم مى شوم ، شرمى كه نشانه ديندارى من است .(198) بعدى جديد بر ابعاد حيات و هستى ام مى فزايد ديگر هستى اى كه بوده ام و هستى اى كه بايد باشم نخواهم بود بلكه هستى اى را شاملم كه در محضر خدا، ديد پيامبر، و منظر مردم صالح است . خدايى كه بسيار شنواى داناى (لطيف ) - بس نفوذ كننده در ژرفاى وجود هر كسى و هر چيزى - (خبير) يا خبردارى است مرا و مرتبه ام در نظام هستى را بهتر از خودم ميشناسد و پيامبرش به نسبتى كمتر از آن ، و مومنان هر يك بر حسب تجربه اى كه از سير تقرب و كرامت و والايى در نظام هستى دارند.
اما من براى ديگران ، براى مردم پست چه هستم ؟ براى جانورسانان ، دون جانور - شبيه كالا و شى ء - دنياداران و مستكبران درباره من كمترين آگاهى و بصيرتى نيست . من از آگاهى آنها همچون شناخت ، غايبم . اگر جانورسان باشند يا دون جانور مرا چون يك شى ء و چيزهاى داده شده اى كه پيرامون آنان و من هست تجربه مى كنند؛ و در صورتى كه دنيادار باشند بر حسب بهايى كه در بازار دارم ؛ و هر گاه مستكبر باشند بر حسب ظرفيت كه براى اذلال و آزار و سركوب در من مى بينند.
هر يك از پست هاى بى بصيرت ، مرا به كيش خويش و به شكل خودش مى بينند نه آن كه تصويرى از واقعيت من در ذهنش داشته باشد. من در واقع برتر از شى ء جانورسان ، و كالايم ؛ نامحدودم ، امكان محض ام ، و در حال فرارفتن هر چه بيشتر. اما براى او كه از بيرون به من نگاه ميكند و از پشت عينك تجربه اى كه از خودش دارد مينگرد چيز همتاى او هستم . پس با من چنان رفتار ميكند كه با شى ء، كالا، گوسفند، و خوردنى براى او چيزى قابل مصرف ام .
من نيز او را عينى مى يابم كه مخل زيستن و مفسد رشد معنوى ، يعنى دشمن من داريم كه (ما) كننده كار و فاعل امر هستيم . جنبه صورى خود آگاهى ، آگاهى از اين مطلب است كه من شخص يا (من ) هستم ؛ و جنبه ديگرش محتواى آن است . هنگامى كه در انقلاب سياسى و انقلاب اجتماعى شركت مى كنيم و به بازآفرينى محيط جامعه مى پردازيم يا زمانى كه در مبارزه ى آزاديبخش مردمى ديگر در صحنه جهانى سهم مى گيريم محتواى خودآگاهى ما مشاركت اخلاقى با پروردگار عالم هاى آفريدگان است و حضور و آفرينندگى در متن واقعيت اجتماعى و در دل و ذهن مردم صالح و مردم آزاد و مردم آزاديخواه و مستضعف .
هچنين از اين معنا آگاهى مى يابيم كه انديشه ها، عواطف ، و كردار، و مبارزاتمان ، را از روى اوامر و نواهى آفريدگار تنظيم كرده ايم ، آموزه هاى قرآنى يا معرفت دينى را سرمشق زندگى قرار داده ايم ، و چنان شده ايم كه خداوند فرموده است باشيم . از همسر پيامبر اكرم مى پرسند كه رفتارش چگونه بود؟ پاسخ ميدهد كان خلقه القرآن رفتارش قرآن بود. بدينسان ميان ما با خداى متعال در افعال ، نوعى هماهنگى و مطابقت كه حاصل طاعت ما باشد پديد مى آيد. و اين همان تخلق به اخلاق الهى يا قرب اوست . هرگاه خودمان را با كسانى مقايسه است . كشمكش من با او، و جنگ او با من از اينجا در ميگيرد.
سير من در مقاومتم در برابر مستكبران سلطه گر، اشغالگران ، دنياداران استعمارگر، و طاغوت ، و در كشمكش با آنها در براندازى و در انقلاب شتاب ميگيرد و بر قربم به حق مى افزايد. چه ، در هنگامه عمل صالحى بدين بيكرانى هم آگاهى و خودآگاهى ما اعتلا و گسترش مى يابد و هم كيفيت زندگيمان كمال مى پذيرد. زيرا ما در باره خود دو گونه آگاهى داريم : 1. در مقام فعلپذيرى 2. در مقام فاعلى و آفرينندگى . وقتى از اوضاع طبيعى آگاه شده روزى را نشاطانگيز و شاديبخش مييابيم يا غم انگيز و دلگير؛ يا هنگامى كه درد اندمهاى خود را يا تشنگى و گرسنگى و سيرى يا لذت جنسى را احساس مى كنيم در مقام فعلپذيرى اين آگاهى براى ما دست ميدهد. اما زمانى كه نسبت به كارى كه در محيط طبيعى يا در محيط جامعه انجام ميدهيم آگاهى داريم اين آگاهى در مقام فاعلى است . در اين حالت ضمن آن كه از آنچه رخ ميدهد و انجام ميدهيم آگاه ميشويم از اين هم آگاهى كنيم كه كار، انديشه ، و فعاليتى جز ارضاى تمايلات زيستى نداند و در واقع جانورسان اند به عظمت مرتبه و مقاممان در نظام هستى پى خواهيم برد و از معناى خليفة اللهى آگاه خواهيم شد. خليفة اللهى را تجربه كرده ايم تجربه اى فراتر و ژرف تر از شهود. ديگران هم اگر كافركيش نباشند اعتراف مى نمايند كه وجود ما بر خلاف وجود آنان بسطى واضح و نمايان يافته است . همه ما قبول داريم كه معلم دلسوز و استاد خيرخواه در وجود شاگردانش دوام پيدا كرده است . پزشك نوعدوست در وجود بيماران شفا يافته اش ، و سرباز فداكار و دلير يا شهيد دفاع مقدس در وجود امنيت و استقلال ، آزادى ملت و ميهنش بسط و بقا يافته است . دلهاى پرعاطفه و عقلهاى سليم و كسانى كه كارهاى خير، خدمات بشر دوستانه ، مبارزات آزاديخواه و قهرمانى هاى رهايى بخش را ديده اند يا شنيده و خوانده اند جملگى اين شخصيتهاى متعالى و مقرب را در خود جاى مى دهند و با عزت و احترام و تقدير نگاه ميدارند. زنده شان را تقدير و تكريم و ياد مرده شان را تجليل ميكنند.
حضور معزز و مكرمشان در ذهن و در قلب مردم حقشناس معلول آثارشان بر زندگى و واقعيت اجتماعى و واقعيت بين المللى است و گوياى اين كه با خيررسانى ، با اهتمام به امور مسلمين و مستضعفين و با جهادشان در راه مردان و زنان و كودكان مستضعف ، و با شورش و قيامشان عليه طاغوت و طاغوتيان در متن واقعيت اجتماعى و در صحنه بين المللى حضورى فعال و جدى يافته اند. با خدايى كه اراده اش بر سرنگونى مستكبران و اقتداريابى مستضعفان تعلق گرفته است همرزم و همراه شده اند؛ با آفريدگارى كه مستصلح امور مفسدين ، يا به تعبير علم سياست جديد (انقلابى ) است همپيمان و همدست و همراه گشته اند. و اين كمال ديندارى بشمار مى آيد. اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد من كمال السعادة السعى فى اصلاح الجمهور(199)
حديث مشهور رسول خدا كه نهى از منكر، يا به تعبير بسيار جالب و رساى حديث شريف (نابودى منكر و تغيير آن با تمام توان و امكان ) را رفتارى دال بر عالى ترين درجه ايمان عاملش مى شمارد(200) مويد همين حقيقت است .
******************
51
انقلاب ، آزادى و استقلال فتح محيط اجتماعى
(انقلاب ) واژه اى است كه دگرگونى بطور عام و در چيزهاى مختلف و در دو راستاى متضاد مثبت و منفى يا نيك و بد، و كمال و پستى ، ولى بيشتر در راستاى مثبت و نيك و كمال را افاده مى كند. (دگرگون شونده ) از اين كاربرد تا آن كاربرد ممكن است تفاوت كند يا تفاوت نكند. چنانكه جامعه شناسى انقلاب رشته اى است كه فقط به دگرگونى جامعه و شايد دگرگونى سياسى آن اختصاص ‍ دارد. به همين سبب جامعه شناسان سياسى و انقلاب - كه انگشت شمار هم هستند - نتوانسته اند براى آن تعريف جامع و مانعى ارائه دهند. آنان از اين واژه براى اشاره به واژگونى هاى بزرگ گذشته در جامعه - دولتهايى كه پيشتر ثبات سياسى داشته اند استفاده مى كنند مانند انقلاب فرانسه و دستاوردها و پيامدهاى سده نوزدهم آن ، انقلاب 1917 روسيه و پيامدها و آثارى كه در سده بيستم در اروپا و در سراسر جهان برجاى گذاشت و يا نهضت آزاديبخش و انقلابى كه در ايرلند عليه سلطه گرى انگليس و در الجزاير عليه استعمارگرى فرانسه در قرن بيستم رخ داد. در آن ميان جانشينى خشونت آميز و خونين گروهى اجتماعى كه دستى در حكومت نداشته اند به جاى گروه اجتماعى يا طبقه حاكمه ، رخدادى كه با دگرگونى ماهيت و قصد و نتيجه اوامر و نواهى يا قوانين همراه است و تحول در قانونگذارى است بيش از هر چيز در كانون توجه جامعه شناسان انقلاب و سياسى قرار دارد. همانچه در بعثت انقلاب هاى توحيدى جانشينى خدا و شريعت او و تصدى پيامبر امام معصوم به جاى (طاغوت ) يا مستكبران دنياداران ، و فاتحان بيگانه و مهاجم يا دست نشاندگان آنها ظاهر ميشود و جلب توجه مى كند.
قانونگذارى و قوانين جديد - كه جز مجموعه اى از اوامر و نواهى يا احكام وضعى و احكام تكليفى (201) نيست - امنيت زيستن امنيت رشد معنوى ، آزادى - عزت ، كرامت و يافتن منزلت والا در نظام هستى يا قرب به خدا را در بر داشته ببار مى آورد و خوشايند توده هاى مردم است در حاليكه خشم ، نفرت ، دشمنى ، و ياوه سرايى مستكبران ، دنياداران يا دزدان قدرت و ثروت ملى را برمى انگيزد. ازينرو، جامعه شناسان انقلاب اظهار مى دارند كه (انقلاب از آن گونه واژه هاست كه آغشته به مضمون عاطفى است ... مردم ايالات متحده آمريكا از آنچه پس از 1917 در روسيه و سپس در چين پيش آمده خوشحال نيستند. طبقات حاكم بر فرانسه پيش از انقلاب 1789 هنوز از ضربه (عصر وحشت ) (اعدام و سركوب اشراف و عمال سياسى آنها) بهبود نيافته اند هيچ چيز و هيچ پيشامد ديگرى نمى تواند خاطر يك اشراف زاده فرانسوى را از يك انقلاب آسوده سازد. در حاليكه در روسيه واژه انقلاب هنوز (1965) هم به گونه يك واژه مقدس تقديس ميشود در چين و كوبا انقلاب چيزى بيشتر از يك (واژه ) جلوه ميكند)(202).
اين همان حقيقتى است كه 1400 سال پيش خداوند متعال در قرآن مجيد چند بار گوشزد مى فرمايد. عبارتى كه براى انقلاب بكار ميبرد (تفوق بخشيدن شريعت يا قانونگذارى الهى - توحيدى بر هر گونه قانونگذراى و حكومت طاغوتى است ) رخدادى كه مشركان و كافران سلطه گر از آن نفرت دارند: هو الذى ارسل رسوله باهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون (203) (احبارشان و راهبانشان را بجاى خدا ارباب (قانونگذار و فرمانروا) خويش گرفته اند حال آنكه جز اين دستورى نداشتند كه خداى يگانه را بپرستند كه جز او خدايى نيست و او منزه است از آنچه باوى انباز ميسازند. مى خواهد نور خدا (معارف حقه وحيانى و شريعت ) را با دهانشان (از جمله امر و نهى و صدور قوانين طاغوتى ) خاموش سازند حال آنكه خدا جز به اين رضايت نمى دهد كه نور خويش تا نهايت بتحقق رساند گر چه كافران را خوش نيايد اوست كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاده است تا او را بر همه نظامهاى حقوقى و راه و رسم هاى زندگى پست پيروز گردانده تفوق بخشد گر چه مشركان از آن نفرت داشته باشند. هان اى كسانى كه ايمان آوردند! بيگمان بسيارى از احبار و راهبان اموال مردم را به باطل (بدون مابازاء و خدمت يا كالايى ) ميخوردند و مانع سير تقرب به خدا ميشوند و كسانى كه زر و سيم مى اندوزند و آنها را در راه خدا انفاق نمى كنند بايد به عذابى دردناك مژده دهى به دورانى كه آنها را در آتش دوزخ سرخ كنند آنگاه پيشانى و پهلو و پشت آنان را داغ نهند كه اين است آنچه براى خويشتن اندوخته و سپرده مى ساختيد. حال بچشيد آنچه را كه مى اندوختيد و مى انباشتيد.)(204)
جامعه شناسان سياسى و انقلاب از يك طرف مى بينند انقلاب در كاربرد عمومى و مردم و حتى دانشمندان علوم اجتماعى بر تحولات و تغييرات متنوع و شايد بيشمارى اطلاق ميشود از تدريجى تا ناگهانى ، از خشونتبار تا مسالمت آميز و غيرخونين و بر اساس ‍ توافق و پذيرش همگانى ، و براى امور و چيزهاى مختلفى از انديشيدن مردم تا طرز لباس پوشيدن خانمها و خريد و فروش اين پوشاكها، و از طرف ديگر با هيچ انقلابى در تاريخ آشنايى ندارند كه اگر نه همه اينها دست كم بخش اعظم آنها را در برداشته باشد، در نتيجه هر چه تلاش مى كنند نمى توانند ميان اينهمه تغيير و تحول ربطى معقول بيابند يا تعريف جامع و مانعى براى انقلاب اجتماعى ارائه دهند.
اما از شرحى كه در فصول گذشته داشتم ، از آنچه در كتاب انقلاب تكامل اسلام - چاپ 1349 - نوشته ام و نيز از مشاهده جنبش ‍ - انقلاب اسلامى ايران كه تكرار بعثت - انقلابهاى تكاملى پيامبران (205) است در مى يابيم كه بزرگترين انقلابهاى اجتماعى تاريخ همه ى آن تعبيرات و تحولات را كه جامعه شناسان سياسى غير قابل جمع در يك انقلاب مى پندارند در بطن خود مى پرورد؛ چند دهه فراگردش طول مى كشد و پيامدها و آثارش قرنها و هزاره ها را ميپوشاند.
كرين برينتون كتابش را با اين عبارت آغاز ميكند: (انقلاب يكى از آن واژه هاى نادقيق است كه برانقلاب بزرگ فرانسه ، انقلاب صنعتى ، يك انقلاب اجتماعى ، انقلابى در انديشيدن ما، يا انقلاب در داد و ستد پوشاك خانمها و... اطلاق مى شود و اين فهرست ميتواند تقريبا بى پايان باشد.) فرهنگ علوم اجتماعى (206) ذيل (انقلاب ) چنين شروع ميشود: ( اكثر نويسندگان جديد اصطلاح انقلاب را در اشاره به معانى زير بكار برده اند: الف . تغييرات ناگهاى و بنيادينى كه در اوضاع و احوال سياسى و اجتماعى روى ميدهد، يعنى زمانى وقوع مى يابد كه حكومتى مستقر و نيز يك نظام اجتماعى و حقوقى بطور ناگهانى ، و گاه به طرزى خشونت آميز بوسيله حكوممت يا نظام جديدى كنار زده مى شود. ب . تغييراتى از نوع بنيادى و غير سياسى هر چند كه تغييرات مورد بحث به كندى و بى خشونت روى داده باشد. اصطلاح هايى مانند انقلاب علمى ، انقلاب هنرى ، انقلاب فرهنگى ، و حتى انقلاب در روابط جنسى مرد و زن در قرن ما غالباً براى توصيف دگرگونيهاى همه جانبه در حوزه هاى مختلف زندگى فرهنگى بكار برده ميشوند.)(207)
گى روشه هم مى نويسد: (تغييرى را كه فقط يك يا چند نفر تحت تاءثير آن قرار گيرند نمى توان به عنوان يك تغيير اجتماعى محسوب نمود. به عبارت ديگر تغيير ايده يا رفتار عده معدودى از افراد جامعه نميتواند به عنوان يك تغيير اجتماعى پذيرفته شود مگر اين كه اين تغيير ايده يا طرز برخورد و تلقى در سطح بسيار وسيعى صورت پذيرد... اولا تغيير اجتماعى لزوما يك پديده جمعى است . به سخن ديگر، تغيير اجتماعى بايد يك جامعه يا بخش مهمى از يك جامعه را در برگيرد. تغيير اجتماعى بايد شرايط، شكل زندگى يا زمينه فكرى و روحى سطح وسيعى از يك جامعه يعنى خيلى بيش از چند نفر را دگرگون نمايد. و اين اصل مهمى است براى مشخص نمودن يك تغيير اجتماعى . ثانياً يك تغيير اجتماعى بايد يك تغيير ساختى باشد يعنى تغييرى كه در كل سازمان اجتماعى يا در بعضى از قسمت هاى تشكيل دهنده سازمان اجتماعى حادث شود. در حقيقت ، ما موقعى مى توانيم از تغيير اجتماعى صحبت كنيم كه بتوانيم عناصر ساختگى يا فرهنگى سازمان اجتماعى را كه تبديل و تغيير يافته اند به صورت روشن بازشناسيم و تشخيص دهيم ...تغيير اجتماعى عبارت است از تغييرى قابل رؤ يت در طول زمان به صورتى كه موقتى يا كم دوام نباشد، بر روى ساخت يا وظايف سازمان اجتماعى يك جامعه اثر بگذارد و جريان تاريخ را دگرگون نمايد)(208)
تمامى تغييرات و تحولاتى كه در چند گفتار اين جامعه شناسان سياسى و انقلاب از آنها سخن مى رود هم در انقلاب تكاملى اسلام ، و هم در انقلاب اسلامى ايران كه در فاصله تاريخى 1400 ساله از يكديگر قرار دارند قابل رؤ يت است ؛ حتى (انقلاب در لباس ‍ پوشيدن خانم ها و در داد و ستد اين پوشاك ). آيات سوره نور - كه در صفحات پيش از نظرتان گذشت - و نقش حجاب و چادر و مقنعه در هر دو انقلاب بر كسى پوشيده نيست . در عين حال ، تغيير و تحولى تكاملى و از پست به اعلى هم هست ، چنانكه به تصديق بزرگترين تاريخدان معاصر غرب ، ويل ديورانت (209) و همسرش كه چنين پوششى را براى مردم ايالات متحده آمريكا آرزو مى كند: (فرزندان بى بند و بار ما شايد در طول عمر خود روزى را ببينند كه مقيد بودن به اصول اخلاقى و نجابت مطلوب زمانه باشد سرانجام حجاب دلپذيرتر از برهنگى باشد.)(210)
انقلاب اسلامى ايران مهم ترين حادثه سياسى قرن ، و گسترده ترين و ژرف ترين تحول فرهنگى و اجتماعى يك ملت ، و بنابراين بزرگ ترين جهش تاريخ است كه دستاوردها و آثار و نتائجش در آينده بشريت اثر مى گذارد. طى آن ، آدمى در يك گستره توده اى و ميليونى به اوج انسانيت برآمده از اين سطح با همين گستره به قله رفيع حيات طيبه كه اعتلا به دوازده حالت محيطى و كيفيت فرهنگى آزادى - عزت باشد عروج مى كند.
اراده الهى كه بر تاريخ و بر نظام هستى حاكميت داشته به رفعت مستضعفان تعلق دارد به گونه فيض نعمت هاى گران اسلام ناب ، توفيق ، و تاءييد و برانگيختن امامى پرهيزگار و فداكار جارى شده از مردم ايران كه روى از طاغوت برتافته به خدا آورده اند و چنگ به دينش زده اند قدرتى شكست ناپذير مى سازد تا تخت و تاج مستكبران را فرو كوبد و او رنگ عزت و آزادى بر تارك مظلومان نهد و بر اريكه اقتدارشان بنشاند.
در شبستان سرد و تاريك ايران ، فطرت حنيف آدمى چون مشعلى از ژرفاى هستى اين مردم عابد مجاهد سر برمى زند تا در جبين رستگار و بلندشان پرتو اندازد، مردمى كه اراده شان بر قهر ستمكاران و جباران و ديوان و بر استقلال و آزادى ايران تعلق گرفته است .
بدينسان اراده مردم به اراده الهى مى پيوندد تا شفاعت حسنه اى رخ دهد كه از برق درخشش آن درخشان ترين نقطه عطف تاريخ ، پس از بعثت - انقلاب خاتم ، رقم مى خورد. ملتى نه تولد جديد، كه هستى دوباره اما برين مى يابد. ملتى كه به دنيا پشت پا ميزند (اغلال ) علائق پست را گسسته و از (خود) فرو نهاده بر طاغوت شوريده عليه استكبار جهانى و دو ابر قدرت شرقى و غربى بپاخاسته با چنگ مردانه و خونالوده ، بند و زنجيرهايى كه زورمندان روى زمين در طول قرون بر پا و اندامش بسته اند يكباره مى گسلد و پرده اوهام و اباطيلى را كه صاحبان تزوير بر ذهن و دلش تنيده اند يكسره دريده و آزادى - عزتش را بدست مى آورد و تنگ در آغوش مى فشارد.
در اين آفرينش معنوى ، انسان والا با هستى برين پا به عرصه تاريخ مى زند و فرهنگى پديد مى آيد كه در ديده كسانى كه از تاريخ راستين و آفرينش معنوى بى خبرند نو مى نمايد. چه ، با پيشرفتهاى فنى و كشفيات علمى و پيدايى دولتهاى بزرگ و مقتدر، و كشورگشايى ها سنخيتى ندارد. لحظات درخشان به خود آمدن ها، بيدارى و برخاستن از خواب غفلت ، نگرش به عمق تاريخ و معناى هستى ، اميد به آخرت - زندگى پس از مرگ طبيعى - و عدل و داد الهى ، باور آوردن به كرامت انسان و امكان دستيابى او به منزلت والا در نظام هستى ، و جانبازى وايثار و همت نهادن به نيكوكارى و خدمت به خلق است . بسط شخصيت (211) در عمق تاريخ تا خاتم و آدم ، و در بسيط جغرافياى انسانى است .
انقلاب اسلامى ايران شيوه هاى از زندگى اخلاقى و باورها و جهان - انسان شناسى توحيدى را به مردم دنيا عرضه مى كند. بدين اعتبار نيز آخرين در زنجير بعثت هاى پيامبران و نهضت هاى آزاديبخش و تكاملى تاريخ بشمار مى آيد. مردمى كه آن را بر پا كرده اند مى خواهند از راه بدست آوردن بينش و تربيت و دگرگون ساختن اوضاع و شرايط اجتماعى و سياسى و از طريق نقشه و برنامه بر امور خويش حكومت كنند، فاتح چهار محيط باشند و بمانند و امور را در مجارى صحيح و در مسير صلاح بيندازند. اگر در اين كار توفيق يابند و به همان مقدر كه توفيق يابند براى ملتهاى ديگر و هم نسلهاى آينده پايه و مايه زندگى خواهد گشت . در آينده ، هر ملتى بخواهد آزادى و استقلال داشته باشد و جنبشى كند يا به حيات طيبه فرا رود به اين تجربه باز خواهد گشت و مراجعه خواهد كرد تا از آن كسب نيرو و حركت و سرمشق كند. حتى به ياد آوردن و مطالعه اين تجربه ، موجب شوق و جنبش و اعتلا ميشود. از اينجا، خورشيد انقلاب اسلامى بر تاريخ آينده و سرنوشت بشريت پرتو مى افشاند. نقطه عطفى در حيات مستضعفان و ملتهاى جهان به وجود آمده است . تكليفى سنگين و رسالتى بزرگ بر دوش ما نهاده است و آن ابلاغ پيام آن است . ارزشها و آرمانهاى اسلامى جهان - انسان شناسى توحيدى بايد شناسانده و ارائه شود. درس ديندارى را كه درس رشد معنوى ، فرونهادن (اصر) و گسستن (اغلال ) و پشت سر نهادن اسارت - ذلت و ارتقا به آزادى - عزت هاى دوازده گانه باشد پس از آنكه خود آموختيم و در سطح استادى آن قرار گرفتيم به مردم جهان بويژه فرهيختگان و فرهنگيانش بياموزيم فرهنگ انقلاب را كه فرهنگ آزادى و استقلال و والايى در نظام هستى و فتح چهار محيط است به صحنه جهانى صادر كنيم تا به هدف نهايى انقلاب كه برنامه ريزى براى انسانيت و سير دادن مردم در حيات طيبه با آگاهى و تصميم گيرى خودشان باشد نزديك شويم ...
اينجاست كه بسيج و سازماندهى دانشمندان علوم اجتماعى و انسانى مرتبط با تربيت و رشد و صلاح آدمى ضرورت مى يابد.
قيام ، و انقلاب سياسى :
فتح محيط اجتماعى
قيام كه دومين حلقه از فراگرد انقلاب اجتماعى باشد همان شوريدن بر محيط فاسد و مفسد است . تعدادى از عوامل محيط اجتماعى ، فاسدكننده روحيه ، جهان بينى ، عقايد و رفتار افرادند. بعضى از عوامل ممكن است عده اى را فاسد كنند و در عين حال نسبت به افرادى بى اثر باشند يا حتى جمعى را در راه تقرب مفيد افتند. از جمله عوامل اخير فقر و است و براى ديگران مفيد و مصلح . در همين جاست كه با تفاعل عوامل محيطى با اراده و شخصيت آدمى سروكار پيدا ميكنى و پى مى برى كه محيط بى فرد داراى خاصيت اجتماعى معينى نيست و از تفاعل اين دو اثر يا آثار متفاوتى به ظهور مى رسد.
اشاره به تاثير فاسدكننده ثروت و نعمت كه شامل اقتدار سياسى و قدرت نظامى هم ميشود مى فرمايد: (و چون به انسان نعمت دهيم روى بگرداند و شانه اش را بچرخاند (از سر بى اعتنايى به دين ) و چون شرى به او رسد ناميد باشد. بگو: هر كس بر حسب شخصيتش (يا منشش ) عمل مى كند و پروردگار شما داناتر است به آنكه او راه يافته تر باشد)(212).
ان الانسان ليطفى ان راه استغنى بيگمان ، آدمى چون خويشتن را توانگر بيند سركشى كند.(213)
ولكن متعتهم و ابائهم حتى نسوا الذكر و كانوا قوما بورا لكن تو آنان و پدرانشان را نعمت دار برخوردار كردى چندان كه پند و ياد تو را از ياد بردند و جماعتى بى خير گشتند.(214)
فقر، بيمارى و ميدان جنگ را سه وضعيت محيطى لغزش آور و مقتضى انحراف اعتقادى و اخلاقى ميداند و بر اين اساس ، از كسانى كه در چنين شرايطى مقاومت و تحمل و شكيبايى نشان دهند تجليل به عمل مى آورد: و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس (215)
در سوره مباركه فلق ، بسيارى از آفريده هاى خود را موجب گمراهى و انحطاط و فساد مى شمرد و دستور ميدهد از شر آنها و ديگر عوامل مفسد وگمراهگر و پستى آور بپروردگار سپيده دم پناه بريم . از جمله شر آنها كه در گره ميدمند - و شايد علاوه بر جادوگران كسانى را هم كه موجب گسستن روابط مسالمت آميز و دوستانه به همكارى ها مى شوند شامل گردد - شر حسود به گاهى كه حسد ورزد: (بگو: به پروردگار سپيده دم پناه ميبرم از شر آنچه بيافريد و از شر شب (يا هر تاريكى مانند تاريكى جهل و جاهليت و گمراهى ) چون فراگيرد و از شر آنان كه در گره ميدمند (يا جادوگران ) و از شر هر حسود آنگاه كه حسد ورزد.) و در سوره بعدى - كه آخرين سوره قرآن باشد - به شمارش تعداد ديگرى از عوامل شرير و مفسد اجتماعى مى پردازد: (بگو: به پروردگار آدميان پناه مى برم ، فرمانرواى آدميان ، خداى آدميان ، از شر وسوسه گر پيدا و پنهان شونده اى كه در سينه آدميان وسوسه ميكند، از پريان باشد يا آدميان ).
اين سوره مباركه دلالت بر اين دارد كه علاوه بر آدميان وسوسه گر كه شيطان صفت و شيطان رفتارند شيطان اصلى هم از عوامل مفسد محيط اجتماعى بشمار ميرود، گو اينكه از عوامل محيط طبيعى هم هست . به عبارتى ديگر در هر دو محيط اجتماعى و طبيعى عمل ميكند مولاى متقيان درباره عملكرد آدميان شيطان صفت وسوسه گر مى فرمايد: (شيطان را براى كارشان ابزار وحدت و قوام موجوديت خويش ساختند و او هم انان را دام فريب و گمراهى خويش كرد. چنانكه در سينه شان تخم ريزى كرد و جوجه شيطان پرورد و به آغوششان خزيد و جا گرفت بطورى كه از چشمشان نگريست و با زبانشان سخن گفت تا به ارتكاب اشتباهات و گناهان فاحش وادارشان كرد، يعنى كار كسى كه شيطان او را شريك قدرتش ساخته و باطل را بر زبانش جارى كرده باشد).(216)
زبانى كه شيطان باطل را بر آن جارى ساخته همان زبانهاييست كه از راديوها و تلويزيون هاى آمريكايى و غربى و طاغوتى سخن مى گويند شيطان با زبان آنان سخن مى گويد و با قلم امسالشان در مطبوعات ، كتابها، فيلمنامه ها و نمايشنامه ها مى نويسد. صدا، سيما، فيلم ، نمايش ، مطبوعات و كتاب ابزارهاى انتشار جمعى و تبليغاتند كه در عصر ما نقش تعيين كننده اى هم در هدايت مردم و هم در گمراه و فاسد كردن آنان بازى مى كنند. بديهى است وقتى به دست آدمهاى شيطان صفت و طاغوتها بيفتد چه بر سر مردم خواهد آمد. اولين تزويرى كه مى كنند اين است كه آنها را وسايل (اطلاع رسانى ) يا (رسانه هاى جمعى ) مى خوانند در حاليكه هدفهاى متعددى را تعقيب كرده كاركردهاى معلومى را دارند. در راس آنها دفاع از فلسفه زندگى دنيادارى و حكومت آن ، دفاع از مستكبران ، زورمندان ، مرفهان بى درد يا مترفان ؛ و گمراه كردن توده هاى مردم و غافل و خواب كردن و انصراف آنان از جهاد آزادى بخش است .
اين رسانه ها تمام كاركردهايى را كه افراد منحط در گفتن و از راه زبان دارند به اجرا مى گذارند. پستى و حقارت روساى دنيادار خود را از ديده مردم مى پوشانند. جامعه خود را كه با دنيا دارند يا جانورسان روان درمانى مى كنند. اريك فروم ، روانكاو آمريكايى پس از آنكه به اين سوال كه ما از سلامت روان برخورداريم ؟ پاسخ منفى ميدهد دلايل محكم و قاطعى بر آن اقامه مى كند از جمله مى گويد: (فرض كنيم در جامعه غربى ما فقط به مدت چهار هفته برنامه هاى سينما، راديو، تلويزيون ، خبرهاى ورزشى و روزنامه ها تعطيل و متوقف شوند. عوامل اين تعطيل و توقف چه خواهد بود؟ يقين دارم كه حتى در همين مدت كوتاه چندين هزار اختلال عصبى بروز خواهد كرد و هزاران نفر دچار تشويش خواهد شد كه از لحاظ كلينيكى فرق با روان نژندى ندارد.اگر معجون مخدر براى نارسايى هاى اجتماعى موقوف شود بيمارى آشكار خواهد شد.)(217) هم او درباره اين ابزارهاى شيطانى مينويسد: (ما داراى راديو و تلويزيون و سينما هستيم روزانه به تعداد هر نفر يك روزنامه داريم ولى اين رسانه هاى گروهى به جاى اين كه بهترين آگاهى ها ادب و موزيك را از گذشته و حال در اختيار ما بگذارند با آگهى هاى بازرگانى و تبليغاتى مغز ما را با كم بهاترين مطالب كه به هيچ وجه نشان از حقيقت ندارند با فانتزى هاى ساديستى پر مى كنند كه حتى شخص با فرهنگ متوسط هم از ديدن يا شنيدن گاه به گاه آنها دچار اغتشاش فكرى مى شود.)(218)
بدگويى ها و تحريف ها و دروغ پراكنى هاى آنها نسبت به مردم ديندار، آزاده ، انقلابى و شخصيتهاى متعالى و اشخاص صالح و خدمتگذار، يا دولتهاى مستقل و مردمى و ضداستكبارى عينا كاركرد پرگويى هاى ناروا و تبهكارانه منحطترين مجرمان را دارد و كه مى خواهند حقارتشان را با پست نمودن صالحان توجيح نمايند.
شايعه پراكنى ، شگرد ديگرى است كه عليه ملتهاى آزاده و ديندار يا مستضعفان به پا خواسته بكار ميرود و آن وسيله ايست براى انتقال سريع هراس و دروغ و باطل ؛ و مسموم كردن افكار و گمراه كردن مردم و بدبين كردن آنان نسبت به يكديگر و ايجاد فتنه و آشوب .
همين كارها را منافقين يا ستون پنجم استكبار جهانى و طاغوت مغلوب در داخل كشور مى كنند. در صدر اسلام هم منافقين مى كردند. (اينك خدا كسانى از شما را كه كارشكنى (در جنگ ) مى كنند و به هم عشيره هاى خويش مى گويند به ما بپيونديد و جز اندكى به كارزار در نيايند در حالى كه نسبت به شما بخيلند مى شناسد، به طورى كه چون خطرى پيش آيد آنان را مى بينى كه ترا در حاليكه مى نگرند چشمهايشان مى چرخد...)
(هر گاه منافقان و كسانى كه بيمارى در دل دارند و شايعه پردازان وحشت آفرين مدينه دست بر ندارند البته تو را عليه آنان برانگيزيم آنگاه در آن شهر جز اندك زمانى با تو همسايه نباشند در حالى كه لعنت شده باشند، هر جا بيابندشان دستگرشان كنند و بكشندشان كشتنى سخت . سنت خداست كه در ميان كسانى كه از پيش برفتند و براى سنت خدا هرگز دگرگونى نيابى .)(219)
حوزه دوستان و معاشران محيط اجتماعى ديگرى است كه از نظر اهميت اثرگذارى پس از خانواده قرار مى گيرد افراد فاسد، كافر و منافق اگر در اين حوزه قرار گرفتند موجبات انحراف و انحطاط شخص را فراهم مى آورند. حتى از آدم احمق هم بايد پرهيز كرد مولاى متقيان مى فرمايد: (با آدم احمق معاشرت مكن ؛ زيرا رفتارشان را براى تو توجيه كرده خوب جلوه ميدهد و مايل است تو مثل خودش باشى .)
مطبوعات (220) يكى از عوامل محيط اجتماعى مفسد است . در باختر زمين كه جامعه دنيادارى است ( غالبا جرايد را به غرض ورزى در ارائه وقايع تازه ، مانند نشر و حذف آنها و انتخاب عناوين و جايگزينى مطالب خبر در صفحات مختلف و تفسير آن ، سرزنش ‍ مى كنند جرايد متهمند به اينكه به تبليغات آميخته به تحريف مطلب مى پردازند و در اين كار فنونى را به كار مى برند كه بارها تجربه تحليل و برملا شده اند.)(221)
بدترين محيط اجتماعى ، سازمان سياسى مبتنى بر سلطه گرى حكام و سلطه پذيرى مردم است . چنين دولتى كه طبعا قوه مقننه اى هم دارد با تعيين تكليف و هم براى افراد كشور به شرك و رقابت با خدا دست مى زند و نظام و موسسه اى طاغوتى است كه عقايد و رفتار ومنش مردم را به پستى ميبرد و آنان را به جانورسان و دون جانور تبديل ميكند. اين تحول در واقع جز مرگ معنوى نيست . امير المومنين على عليه السلام به مجاهدان زير پرچمش هشدار ميدهد كه اگر در جنگ با معاويه به شهادت برسند در اين مردن قاهرانه حيات طيبه خواهند داشت و در صورتى كه مقهور شده شكست بخورند و به سلطه و اقتدار سياسى طاغوتى معاويه تن در دهند در عين زيستن ، از نظر معنوى مرده خواهند بود: فال موت فى حياتكم مقهورين والحياة فى موتكم قاهرين (222)
به همين دليل ، خداوند شرط اول ايمان را ترك طاعت طاغوت و رها كردن خود از سلطه سياسى جباران ميداند و مى فرمايد: فمن يكفر بطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوسقى (223)
و در حكمت آن بلافاصله مى افزايد: الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا يخرجهم من النور الى الظلمات (224)
فردى كه صاحب زندگى انسانى باشد و شخصى كه به حيات طيبه ارتقا يافته باشد از قبول مقامى كه جامعه پست برايش تعيين كرده است سر باز مى زند و ميخواهد هم موقعيت خود را در جامعه و هم سازمان پديد آورنده و تنظيم كننده مقامها را مورد چون و چرا قرار دهد و سپس آنرا براندازد. رفتارهاى انقلابى و عصيانهاى اجتماعى از اين رهگذر و در چنين زمينه اى بوجود مى آيند.
در واقعيتى كه يكى را آزادى و ديگرى را انقلاب نام نهاده ايم چندان به هم آميخته اند كه جدايى آنها از يكديگر و تصور يكى بدون ديگرى در نخستين نگاه محال مى نمايد در مفهوم هر آزادى هر چند كوچك و حدود باشد چيزى از معنى يك تحول تكاملى هر چند ناچيز و محدود نهفته است .
هر گاه تنها يكى از آزادى ها آن هم فقط در يك فرد تحقق يابد بدان معنى است كه يك فرد تحقق يابد بدان معنى است كه يك دگرگونى با ماهيت تحول انقلابى در وى رخ داده است فرايند انقلاب تكاملى از به هم پيوستگى هزاران هزار رخداد تكرارى و مشابهى كه آزادى نام دارد در بستر زمان و در بسيط قلمرو جامعه معينى شكل مى گيرد رخداد آزادى هاى گوناگون آن هم در يكايك عاملان اجتماعى و گسترش يابى آن در بسيط جامعه به نحوى روزافزون به جريان انقلاب سرعت بخشيده نيروى انقلابى را چندان تقويت مى كند كه توازن نيروهاى سياسى - فرهنگى جامعه به نفع انقلابيون و به زيان حكام سلطه گر و طاغوتى برهم خورده و پيروزى انقلاب را به بار آورد.
بعضى آزادى ها تحولى تكاملى است كه انسان هايى همدستان و همدل و همدرد و هماهنگ و متحد آگاهانه و سنجيده و با طرح و نقشه در محيط اجتماعى خويش يا حتى در صحنه جهانى ايجاد ميكنند. آزادى ملى كه مردمى در كشور خود با طرد استعمارگران ، واژگون كردن حاكميت يك دولت دست نشانده بيگانه مانند رژيم شاه خائن ، و استكبارستيزى بدست مى آورند از آن جمله است . اين آزادى كه براى تمايزش از حيث ماهيت و اهميت از ساير آزادى ها (استقلال ) ناميده مى شود در آن واحد در دو محيط اجتماعى و بين المللى تحقق مى يابد. بر اثرش يك ملت در صحنه بين المللى از حاكميت ملى و توانايى تعيين سرنوشت خويش برخوردار گشته توانايى ساير دولتها را از مداخله در امور خويش سلب مى نمايد. از آن پس ، ساير دولتها و سازمانهاى سياسى بين المللى برايش حق حاكميت ملى قائل مى شوند.
52
بعثت - انقلاب تكاملى توحيدى
انقلاب تكاملى در يك جامعه چگونه و از كجا آغاز مى شود؟ از آنچه يكايك افراد و اعضاى جامعه در محيط درونى مى كنند. با اولين فردى كه قيام لله كند يعنى ترك علائق پست بگويد، حقگرايانه و با احترام و تعظيم خداوند آهنگ بكارگيرى عقل سليم كند؛ از محيط فاسد طاغوتى بگسلد و جدايى بجويد تا عوامل مخل و مفسدش را پشت سر بنهد و آنگاه به تنهايى يا دو نفره در معناى زندگى درباره هدايت و گمراهى ، آزادى و اسارت ، ذلت و عزت كمال و انحطاط بينديشد و گفتگو كند. درباره برترين شخصيت زمانه يا تاريخ به انديشه ، بررسى ، تحقيق و كاوش همت گمارد؛ درباره شخصيتى كه او مردم را از مستكبران و دنياداران و ابليس و كاهنان و از عواقب اعمال زشت و ستمگرى و جنايت و خيانت مى ترساند بينديشد تا ببيند و بفهمد كه او چه زندگى و سابقه اى دارد؟ آيا در ازاى آموزش ، هدايت ، و دعوتش مزد و پولى مى طلبد يا نه ؟ به دنبال كسب جاه و مقام و ثروت و شهرت است يا خير مردم ، صلاح او و صلاح بشريت را مى خواهد مردم را آزاد، عزيز، و دانا، و حكيم كند يا اسير و ذليل و زير سلطه خويش يا ديگرى : قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ... بگو جز اين نيست كه شما را از ره خيرخواهى و پند به يك چيز سفارش ‍ مى كنم : اين كه براى خدا برخيزيد دو نفره و يك نفره ، آنگاه بينديشيد كه همنشين ديرين شما هيچ آسيب عقلى ندارد، او فقط بيم دهنده اى است كه شما را از رويارويى با عذابى شديد مى ترساند. بگو: هر مزدى كه از شما خواستم مال خودتان باشد. مزد و پاداشم فقط بر عهده خداست و او بر هر چيزى شاهد و ناظر است . بگو: بيگمان پروردگارم آن بسيار داناى غيب ها حق را برون مى فكند و ارائه مى نمايد. بگو حق آمد و باطل را نه ارائه مى نمايد و نه پس از ابطالش اعاده مى كند. بگو: اگر گمراه شوم بيشك به زيان خودم گمراه شده ام و اگر هدايت شوم قطعا بمدد آنچه پروردگارم به من وحى مى فرمايد هدايت مى شوم زيرا كه او بسيار شنواى نزديك است .(225)
انسان صاحب عقل سليم پس از انديشه هاى دو نفره و تنهايى در اين امور و مسائل پى به حقيقت مى برد و به انگيزه حقگرايى به آن ايمان ميآورد. به خدا و فرشتگانش و كتابهاى وحى شده و پيامبرانش باور مى كند و اذعان مينمايد كه هيچيك از پيامبران با ديگران از نظر محتواى رسالتش و پيامى كه دريافت كرده و ماءمور آموزشش شده فرقى ندارد. همچنين اعلام شنيدن و بكاربستن و اطاعت مى نمايد و از پروردگارش مصونيت از آثار تباهگر عوامل مخل و مفسد محيط را درخواست مى كند و اظهار مى دارد كه اى پروردگار ما، سرانجام تحولات تكوينى و سير ما آستان تو است : عالمى بكلى متفاوت از عالم دنيا و محيطهاى چهاگانه اش ، عالمى كه در آن از وجود و كنش هاى ابليس - يا شياطين نامحسوس و آدمى صورت - جباران ، سلطه گران ، مستكبران ، و دنياداران ، آز، سائقه هاى عضوى ، و ساير عوامل مخل و مفسد عارى است ، آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير... ربنا لا تؤ اخذنا ان نسينا او اخطانا ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا... فانصرنا على القوم الكافرين (226). پس از آنكه ايمان و اميدشان را به رهايى از زندگى دنيا و از گيرودار با عوامل مخل و مفسد محيط و درآمدن به عالمى كه آستان خداست و خالى از اين عوامل آلاينده ، اظهار نمودند و پذيرفتند كه مرز تكليف و مسووليت آنان در زندگى دنيا همان مرز توانايى و امكاناتشان است نه بيشتر از آن و هر كس آن خواهد شد كه سعى و عمل كرده باشد از خوب و بد، از قرب خدا و بعد از او، از خداى متعال مى خواهند كه از آنچه به علت فراموشى و اشتباه و خطا انجام داده اند در گذرد و نيز مى خواهند نگذارد الزامات سياسى - قانونى سلطه گران و تحميلات فاتحان استعمارگر و طاغوتها بر آنان به شدت و حدت و سنگينى نسلهاى گذشته باشد بطورى كه آنان را بكلى و يكباره از پا درآورد و مجال رهايى و آزادى نيابند. خداوند در برابر آن عوامل مفسد و مخل چنان مصونيت و امكانات حفاظتى ببخشد و رحمت رحييمش را بر آنان چندان بيفزايد كه بتوانند به مدد او كه مولاى ايشان است بر مردم كافر غلبه كرده به پيروزى و آزادى نائل آيند.
اين آيات كريمه كه ذيل سوره مباركه بقره است زبان حال مردم ديندار عهد پيامبر خاتم است در ابتداى تشكيل دولت اسلامى در مدينه و آغاز تحركات نظامى آنان عليه مشركان سلطه گر مكه و حجاز كه عوامل مخل و مفسد محيط بين المللى بشمار مى آيند و چون هنوز دولت اسلامى مدينه را به رسميت نمى شناسند(227) و اين مردم ديندار را اتباع فرارى خود بشمار مى آورند. عوامل مخل و مفسد محيط اجتماعى هم محسوب ميشوند.
اين مردم ديندار پس از انديشه تحقيق و بررسى و نتيجه گيرى معقول ؛ و ايمان آوردن به آن حقايق و واقعيت ها؛ و اراده تعالى و قرب خدا و حيات طيبه ؛ و ترجيح دادن آن بر پستى و بعد از خدا و زندگى هاى پست ؛ كنش ها، برهمكنشها، و واكنش هايى بروز ميدهند كه جملگى ، اعمال صالحه محسوب است ، واكنشهايشان در برابر عوامل مخل و مفسد محيط اجتماعى بين المللى ، جهادى متنوع و مستمر و خونين است . جهادى است در راه خدا، به اين معنى كه رساننده آنان به قرب اوست ، و ماهيت آزاديبخشى و عزت آفرينى براى عاملش دارد. برهمكنشى نيز در همين زمينه با خدا دارند: از خدا عليه عوامل مخل و مفسد محيط استعانت مى كنند و او هم ياريشان ميدهد. خدايى كه هيچ خائن ناسپاسى را دوست نميدارد و بر عوامل مخل و مفسد محيط اجتماعى و بين المللى خشم گرفته است (228) اين دشمنان را از مردم مجاهد آزاديخواه عزت طلب ميراند و دفع مى كند تا پس از شكست دادن آنها بتوانند حكومت توحيدى مبتنى بر امر و نهى و تقنين الهى را برقرار كنند ان الله يدافع عن الذين آمنوا ان الله لا يحب كل خوان كفور اذكر للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير. الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا و لنيصرن الله من ينصره ان الله لقوى عزيز. الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلاة و آتوا الزكات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الامور بيگمان خدا از كسانى كه ايمان آوردند دفاع ميكند (و عوامل مخل و مفسد را از آنان دفع و دور ميكند) بيشك خدا هيچ بسيار خيانتگر ناسپاس را دوست نميدارد. به كسانى كه مورد حمله نظامى واقع شده اند اجازه دفاع مسلحانه داده شد چون مورد ستم واقع شده اند و خدا بر يارى كردن به آنان و پيروزيشان بسيار تواناست ؛ همان كسان كه بناروا از سرزمينشان رانده شده اند فقط به اين بهانه كه مى گويند پروردگار ما خداست و اگر اين نبود كه خدا گروهى از آدميان را بوسيله گروه ديگرى از آنان دفع كرده از اخلال و افساد باز مى دارد قطعا صومعه ها، و معابد و نمازخانه ها و مساجدى كه در آن نام خدا بسيار به ياد ويران شده بود حالا آنكه خدا كسانى را كه يارى او كنند يقينا يارى مى دهد و شك نيست كه خدا نيرومندى شكست ناپذير (عزيز) است . همان كسانى كه اگر در زمين اقتدار سياسى - نظاميشان دهيم نماز را اقامه مى كنند و زكات را مى پردازند و امر به معروف و نهى از منكر (يعنى حكومت توحيدى مبتنى بر تقنين الهى ) مى كنند و فرجام امور با خداست .(229)
اينها آيات سوره مباركه حج است . درس جديدى است كه مسلمانان در آستانه لشكركشى و فتح مكه و واژگونى رژيم الحادى - طاغوتى ستمكارش از خداى متعال مى گيرند. جمعى از آنان كه لقب مهاجر دارند در سرزمين مكه آزار، اهانت ، زخم زبان ، و شكنجه ديده اند و ناچار از ترك خانه و كاشانه شده اند. اكنون هم فقط درس لازم را ميگيرند بدون اينكه خبر داشته باشند چه كار بزرگى در پيش است اما آنچه را كه بر جامعه دولتشان گذشته و بر يكايك برادران و خواهرانشان ذره به ذره را بياد دارند و جلو چشمشان است . سوره هاى قبلى و همين سوره حج پاره اى را در بر داشته به يادشان ميدهد تا شبانه روز مرور كنند و براى ساختن آينده خود و مستضعفان روى زمين آماده باشند. مى دانند اول المومنين ، پيامبر خداست و قرآن طرح سازماندهى اجتماعى و سياست بين المللى آنان . جامعه - دولت توحيدى در هفته اول تاسيس جز پيامبر، على ، خديجه و دو دخترش عضوى نداشته است و تاريخچه اش اين است : تشكيل هسته اى از مهاجران در حبشه -->برپايى جامعه - دولت كوچكى در دره ابوطالب و تحت حمايت عشيره او --> تكثير اين مجموعه ها بتدريج در ميان چند قبيله از قبائل حجاز، و بيشتر از همه در دو قبيله اوس و خزرج در مدينه --> هجرت پيامبر و ابوبكر به مدينه ، ملحق شدن ساير مهاجران از مكه به آنجا، باز آمدن مهاجران حبشه و تشكيل دولت اسلامى با مرزهاى نيمه ترسيم شده اى كه دفاع از آن در برابر كاروان هاى تجارى - مسلح قريش به جنگ (بدر) و احد مى انجامد. و در حديبيه - ذيقعده سال ششم هجرى از سوى سران مشرك دولت مكه برسميت شناخته ميشود. پيامبر على بن ابيطالت را كه سالها پيش و در مكه در جمع معاريف بنى مطلب بعنوان وصى ، جانشين و حاكم پس از خود معرفى فرموده اينك نه به عنوان (اميرالمومنين ) بلكه بالاتر از آن به عنوان (امير البرره ) امير برترين طبقه ارزشى آنان ، لايه اى از جامعه مومنان كه نيكى بيكران دارند معرفى مى نمايد: هذا امير البرره و قاتل الفجره . منصورى من نصره و مخذول من خذله و نيز در مقام باب مدينة العلم پيامبر كه هر كس مى خواهد آهنگ مكتب پيامبر كه جز مكتب توحيد و وحى نيست كند بايد روى به آستان على آورد.(230)
سپاه اسلام از حديبيه به طرف مدينه در حال بازگشت است كه سوره مباركه فتح نازل مى شود: به نام خداوند بخشنده مهربان بيگمان ، ما فتحى نصيبت كرديم فتحى نمايان ، تا خدا به نفع تو آثار زيانبارى را كه در گذشته دور و نزديك بر تو وارد ميشد بزدايد و نعمت خويش بر تو تمام گرداند و راه آينده را روشن سازد و خدا ترا يارى كند يارى پرتوان . اوست كه آرامش به دلهاى مومنان فرود آورد تا ايمانى بر ايمانشان بيافزايد (لايه اى از هستى برين بر لايه هاى برين پيشين ). و سپاهيان آسمانى (سپاهيان جهان برين يا فرشتگان ) و سپاهيان زمين (يا عالم طبيعت ) از آن خداست و خدا دانايى حكيم است تا مردان و زنان مومن را به بهشتهايى درآورد كه از زير آنها جويبارى روان است و در آنها جاودان اند و تا لايه هاى پست را از وجود شان (سيئاتهم ) بپيرايد (يكفر عنها) و اين نزد خدا (نفس ‍ الامر، و واقعيت ) پيروزى باشكوهى است و مردان و زنان منافق (كه در همان سفر هم حضور داشتند) و مردان و زنان مشرك را عذاب كند همانان را كه به خدا گمان بد مى برند. پيشامد بد به گرد آنان باد؛ و خدا خشم بر آنان گرفت و لعنتشان كرد (به بعد ا ز خود رساند) و بران آنان دوزخ را آماده ساخت و بد سرنوشتى است . و سپاهيان جهان برين و جهان طبيعى از آن خداوند است و خدا مقتدرى حكيم است . بيگمان ، ما تو را شاهد و مژده رسان و بيم دهنده فرستاديم تا شما به خدا و پيامبرش ايمان آوريد و (پيامبر) را تقويت كنيد و محترم داريد و او (خدا) را هر بامداد و شبانگاه تسبيح گوييد. بيشك كسانى كه با تو بيعت مى كنند در واقع با خدا بيعت كرده عهد مى بندند. دست خدا بالاى دست ايشان است . به همين دليل هر كس پيمان بشكند در واقع به زيان خويش شكسته باشد و هر كس تعهداتى را كه در برابر خدا دارد ادا كند بداند كه بزودى او را پاداشى هنگفت دهد. بيابانگردان كه پا از جهاد به دامن كشيدند به تو خواهند گفت : اموال ما و خانواده مان ما را به خود مشغول داشت (نميتوانستيم دست از كار و كسب و زندگى خصوصى بكشيم ) بنابراين براى ما آمرزش بخواه (عذر ما را به خدا برسان !) به زبان خويش چيزى مى گويند كه در دلشان نيست . بگو چه كسى براى شما در برابر خدا توان كارى دارد اگر اراده آسيبى به شما كند يا اراده سودى براى شما كند در واقع خدا از آنچه ميكنيد آگاه است در حقيقت شما خيال كرديد پيامبر و مومنان (از مكه يا حديبيه ) سالم نزد خانواده شان برنمى گردند و اين پندار كه آنان به شهادت مى رسند و شما خوش و خرم زنده مى مانيد به نظرتان فكر خوبى و خوشى آمد و گمان حادثه بدى (براى سپاه اسلام و پيامبر) برديد و مردمى بى خير بوديد كه كسى كه به خدا و پيامبرش نگرود (گرويدنى كه لازمه اش مشاركت در دفاع مقدس و جهاد آزاديبخش براى مستضعفان است ) بداند كه ما براى كافران آتش سوزانى آماده كرده ايم ...
سپس ، در صفر سال هفتم هجرى خيبر فتح شده است . لشكركشى به مرز روم شرقى در جمادى الاول سال هشتم و جنگ موته ؛ همچنين جنگ ذات السلاسل رخ داده است . اينك سوره مباركه حج نازل مى شود و آن آيات . مجاهدان اسلام در دورترين نقطه حجاز در مرز امپراتورى روم شرقى ضرت شستى به آن نشان داده اند و گرچه سردار سپاه جعفر بن ابيطالب بشهادت رسيده و (جعفر طيار) لقب گرفته است سپاه پيرزمندانه بازگشته است . پيامبر خدا در راءس جامعه دولت توحيدى در انديشه و تدبير فتح مكه و براندازى پايتخت شرك و طاغوت در عربستان است . بخش بعدى سوره حج به اين انديشه و تدبير تعلق دارد. ابتداى اين بخش ، تاريخ درگيرى فرهنگى - سياسى - نظامى حق و باطل و پيامبران با كفار است كفارى كه هر پيامبرى را دروغگو مى خوانند، وجود خدا، رخدادهاى وحى ، نبوت ، معاد و حساب و كتاب نظام هستى را دروغ مى شمارند و با انواع تلاشها از گمراهگرى و طعنه و زخم زبان تا تهاجم نظامى و دسيسه سياسى مى خواهند پيامبر و پيروانش را - و در واقع خدا را كه دستش بالاى دست آنان است - خسته ، فرسوده و بيچاره كنند و در يك كلمه : بستوه آورند: والذين سعوا فى آياتنا معاجزين اولئك اصحاب الجحيم (231)
آنگاه پيامبر و پيروانش را - و از آن طريق نسلهاى آينده را - به حقيقت تعيين كننده و كارسازى توجه مى دهد كه نتيجه و سرانجام درگيرى حق و باطل ، و كشمكشهاى جامعه - دولت توحيدى با طاغوت و جامعه - دولتهاى استكبارى و دنيادارى بسته به دانستن آن حقيقت و بكار بستن است . و آن حقيقت اين است كه مهم ترين وجه اين درگيرى ، وجه فرهنگى آن است . به اين شرح كه هر پيامبرى آرمانهايى دارد كه عبارت است از طرح تحقق علائق عاليه و حقگرايى اش در واقعيت جهان انسانى ، در جامعه و در محيط بين المللى ؛ طرحى كه خدا به صورت كتابى : (قرآن ) افكنده است . آن طرف در آن جبهه ، جبهه كفار مستكبر و دنيادار، كاهنان و نظريه پردازان الحاد و طاغوت ، فلسفه زندگى هاى پست و دانشمندان علوم اجتماعى مدرنيته ، و سلاطين رسانه اى و ملايان دربارى (232) قرار دارند: شيطان ! آنها هم طرح هاى متقابلى ، انديشه ها، داوريها، نظريه ها، فلسفه ها، و فرضيه هايى دارند كه (القا ميشود). رسانه هايى كه آنها را متقابلا به مردم القا ميكنند و البته تاثيرگذار هم هست . بايد هم تاثيرگذار باشد تكويناً. چنون اگر نباشد مبارزه وكشمكش رخ نخواهد داد و جهان انسانى آزمايشگاهى نخواهد بود تا مردم از نامردم و متعالى از پست باز شناخته و متمايز گردد (و پيش از تو نشد كه پيامبرى يا يك نبى بفرستيم و آن پيامبر يا نبى طرحى را كه با محاسبه و سنجش در ذهنش به تصورى ثابت درآورده و با انديشهاى ژرف و دقيق پايه ريز كرده است به اجرا گذارد و شيطان به طرح ريزى متقابل و اجرايش نپردازد.(233) در نتيجه خدا بر آنچه شيطان طرح افكنده و به اجرا گذاشته خط بطلان مى كشد. وانگهى خدا آياتش (قرآن را كه طرح حيات طيبه و سازماندهى اجتماعى توحيدى باشد، پيامبرش ، و نهضت انقلابيش ) را استوار مى دارد - و خدا بسيار داناى حكيم است - تا آنچه شيطان طرح افكنده و القا كرده مايه لغزش كسانى باشد كه در دلهايشان بيماريى هست و حق ناپذيران خشك مغز فاقد انديشه ژرف (القاسية (234) قلوبهم ). و شك نيست در اين كه ستمكاران (برخود و برخلق ) البته در مخالفتى دور و درازاند. و نيز تا كسانى كه صاحب دينشانسى اند بدانند كه آن طرح (قرآن ) حقيقتى است از پروردگارت (و ساخته ذهن پيامبر بشر نيست ) در نتيجه به آن ايمان بياورند تا دلهاشان به آن آرام گيرد و ثبات پذيرد. و بيشك خدا البته كسانى را كه ايمان آورند به راه راست (اجراى آن طرح و برنامه ، و نيل به پيروزى در كشمكش و قرب حق ) مى رساند...)
به محض نزول اين آيات پيامبر خدا در رمضان سال هشتم هجرى ، با اتخاذ دقيقترين تدابير ضد جاسوسى و براى اين كه دشمن را غافلگير و صدماتش را هر چه كمتر يا غير ممكن سازد لشكرى بزرگ را براى فتح مكه و براندازى آن رژيم الحادى - طاغوتى حركت مى دهد و مكه را فتح ميكند.(235)
در اينجا طبيعى است اين پرسش براى خواننده انديشمند پيش آيد كه طرح انقلاب و سازماندهى اجتماعى وحيانى چه زمانى و در كدام نقطه از تاريخ آن انقلاب بزرگ نازل شده است تا در قلب يا ذهن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به گونه تصور يا تصويرى انعكاس يافته است ؟ چه ، تاريخ آن از بعثت - 27 رجب سال چهاردهم پيش از هجرت - تا فتح مكه - رمضان سال هشتم هجرى - حدود 21 سال است .
پاسخ اين است : مى توان گفت از همان لحظه نزول پنج آيه صدر سوره مباركه علق ، يا دست كم از نزول سوره بسيار كوتاه (عصر) در سال اول بعثت كه وصف جامعه - دولتى است كه اعضايش به دو نفر نمى رسند ولى همه عناصر ضرورى براى تاسيس دولت را در بر دارد: (به اين عصر سوگند كه آدمى در زيانكارى است مگر كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالحه انجام دادند و يكديگر را به حق سفارش كردند و يكديگر را به مقاومت (در برابر عوامل مخل و مفسد محيط) فراخواندند.) مرزهاى فرهنگى - سياسى - حقوقى آن را از تمامى بشريت و دولتهايش جدا ميسازند. وضع فرهنگى واعتقادى - اخلاقى آن مشخص است : (حق )، جهان انسان شناسى توحيدى كه در چند سوره مكى تكوير، والليل ، فجر، والضحى ، آمده است . پيامبر با وصف و انك لعلى خلق عظيم سرمشق و (ميزان ) رفتار اجتماعى و تفكر معرفى شده است كه خود قرآن متبلور است و تبلور ايمان و اعمال صالحه . وانگهى بسيارى از كارهاى شايسته آموزش داده شده است : خداوند در مقام پروردگار پيامبر و مردم ، و مبدا هستى ، بلندترين مقام كرامت كه مقام (آموزش با قلم به بشر آنچه را كه نميداند - يعنى بى نهايت ) - باشد معرفى مى شود. بنابراين ، تفهيم مى شود كه انسان با يادگيرى آموزه ها و درسهاى وحيانى - توحيدى از (علق ) تا بالاترين مراتب علمى ممكن براى بشر برسد. راه اين يادگيرى در صدر سوره مزمل نشان داده مى شود و حتى زمان و بهترين وقت يادگير و چگونگى برنامه ريزى براى يك شبانه روز بطورى كه هم امر معاش و زيستن تامين شود و هم امر رشد معنوى يا سير تقرب به خدا. در سه آيه صدر سوره (تبت ) مقاومت در برابر مستكبران و دنياداران سلطه گر تعليم داده شده است . در سوره تكوير از زشت ترين كارها و منكرات كه زنده به گور كردن دختربچه هاست پرهيز داده مى شود. و با صدر سوره ليل كارهاى زيبا و زشت آنهم مهمترينش بشرح مى آيد و چگونگى سير تقرب با اعمال صالحه بيان ميشود. سروه فجر درس تاريخ فرهنگى - سياسى است همراه با عبرتهايش و ويژگى هاى مستكبران و دنياداران مال اندوز جهان - انسان شناسى توحيدى كه با تعريف اسارت - ذلت و فرجام آن و تعريف سير تقرب و نيل به آزادى - عزت و فرجام نيك و فرخنداش پايان مى يابد. سوره (والضحى ) نيز آكنده از حكمت است كه كتابى در شرحش توان نوشت .
******************
طرح جامع اما موجز انقلاب توحيدى و نظام سياسى آن در سومين ساگرد نزول وحى - يا بعثت - در آيات 158 - 155 سوره اعراف مى آيد و در ايامى كه به موسم حج نزديك است و شوراى سران سلطه گر قريش تشكيل شده تا به رايزنى در برابر حركت فرهنگى - سياسى انقلاب نوپا ولى روبه رشد بپردازند(236) خداوند در مقدمه آن سوره طولانى و اولين آيه اش گوشزد مى فرمايد: حركت انقلابى تو اى پيامبر بايد در پرتو آموزه هاى وحيانى و درس قرآن صورت بگيرد. بعد هم جز با اين درس طرح امكان پذير نيست و نمى تواند كوركورانه و بى طرح و درس باشد و نه از روى نظريانت بشر ناقص و نادن دانشمندنما. سازماندهى اجتماعى يا حكومت توحيدى جز در پرتو قرآن امكانپذير نيست . بعد تاريخ بعثت - انقلاب هاى را شرح ميدهند. آنگاه مى فرمايد: عذابم - محروميت از رحمت رحيمى كه همان سير تقرب و آزادى عزت و نيل به منزلت والا در هستى ، و فتح چهار محيط با فرجام پس از مرگ آن باشد - را به كسى مى رسانم كه بخواهم - خواستن يا مشيتى كه نظام هستى و تكوين را تشكيل داده است - و رحمتم - رحمت رحمانى ام - همه چيز را در بر گرفته است . يعنى آن عذاب يا محروميت و سير بعد از خدا و سقوط به جهان پست يا اسارتگاه جهنم ، جزئى از نظام تكوين رحمانى و رخداد نيك و خيرى است كه شائبه ذره اى شر در آن نيست ، باطل و ستم و بيمارى و زخم و جانبازى و رنجها و مشقات و شياطينى بايد باشد تا درگيرى و مجاهدتى توام با سير تقرب و اعتلا رخ دهد. اسارت و عوامل مخل و مفسدى كه از عناصر تشكيل دهنده آن هستند بايد باشد تا سير رهايى و نجات امكان تحقق پيدا كند. اما همين رحمت رحمانى از وجود انسان ، علم او، دوازده لايه وجودش ، رزق او، بستر زندگيش كه جهان طبيعى و بدنش باشد در چه صورت و به چه شرط و شروطى و در چه كسى تكوينا به لايه هستى برين - كه همان رحمت رحيمى باشد - تحول خواهد پذيرفت ؟ فساءكتبها للذين يتقون و يوتون الزكات و الذين هم بآيتنا يومنون . الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورات و الانجيل يامرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليمهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم فالذين آمنو به و عزروه و نصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون . قال يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا الذى له ملك السموات و الارض لا اله الا هو يحيى و يميت فآمنوا بالله و رسوله الانبى الامى الذى يؤ من بالله و كلماته و اتبعوه لعلكم تهتدون (237) سير تقرت يا رشد معنوى كه ارتقا از دوازده حالت اسارت ذلت به دوازده كيفيت و وضعيت محيطى آزادى - عزت باشد و نيل به منزلت والا در نظام هستى و عروج به جهان برين و سمت و سوى مبدا هستى و كمال مطلق و على اعلا مستلزم (تبعيت )، مرادف پيروى و سرمشق گيرى و اطاعت سياسى - نظامى از پيامبر خبرآور هر چند خواندن و نوشتن ندانسته اى كه مشخصات و اوصافش در سنت توحيدى - وحيانى و كتابهاى تورات و انجيل درج است و انيهاست : اوامر و نواهيش ‍ امر به كارهاى پسنديده عقلى و شناخت و تعريف شده در سنت توحيدى - وحيانى است و نهى از كارهاى قبيح عقلى و زشت شناخته شده در سنت خداپرستان ونيكوكاران و صالحان پرهيزگار. بنابرين تشريع يا قانگذارى در رهبرى و نظام سياسى او از خودش ‍ نيست : از يك (امى ) و نه اقتباس از نظامهاى شرقى يا غربى است به همان دليل روشن و قاطع امى بودن . او مجرى است و آنچه را مى گويد شما در وجود شخص خودتان بكار بنديد نخست خودش كه (اول المومنين ) و اول المسلمين است در وجود خودش ‍ بكار بسته تا براى شما (ميزان )، (اسوه )، مقتدا و مولا شده است . ولايتش جز در امتداد ولايت تشريع الهى نيست .(238) مزدى هم از شما و مقام و منصبى حتى لشكرى از شما در ازاى دعوتش نمى خواهد جز اين كه ببيند شما مردم با پيرويش و بكار بستن قوانين الهى رشد معنوى و قرب به خدا يافت ايد. به اين مقام رفيع از تقوى و طهارت و عصمت است . حكومتش و رهبريش در انقلاب و در قيام و براندازى طاغوت ، طاغوتى نيست تا با پيروى از او از سلطه يك طاغوت مستكبر يا دنيادار نجات يافته به چاه ذلت و اسارت سلطه گرى طاغوتى جديد يا مدرنى بيفتيد. چون احكام تكليفى از مبدا هستى و از ذات يگانه غنى ، حميد، بى نياز، ستوده است احكام وضعى نظام سياسى او نيز جز اين نيست : و يحل لهم الطيبات و يحرم عليه الخبائث . آنچه را طيب يا حلال و مستحب مى سازد عقل و تجربه هاى اجتماعى و انساين بر پاكى و رشددهندگى آن حكم مى كند و آنچه را حرام و مكروه يا پليد و انحطاطآور و زيانبخش معرفى ميكند عقل و تجربه و مشاهده هم بر آن حكم ميكند. با اين تفاوت كه زندگى با اين امور را نمى توان متوقف بر كشف آنها در پايان عمر يا قرنها از تاريخ بشر كرد. معلومات و آموزه هايى است كه از بدو تاريخ همان ضرورت را بر امنيت زيستى و براى رشد معنوى داشته كه حال دارد و تا دهها هزار سال ديگر خواهد داشت . به همين سبب ، خدا متكفل آموختن آن و تشريعش شده است و نبوت و وحى و عترت و فقيه يا دينشناس صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه لازم آمده است .
بكار بستين اين احكام تكليفى و احكام وضعى و ايمان به جهان انسان شناسى توحيدى و به آن تشريع كه حيات طيبه را در وجود مردم تحقق مى بخشد امرى آگاهانه و ارادى است و بايد در يك جامعه - دولت يا سازمان فرهنگى ، تربيتى ، آموزشى ، سياسى ، دفاعى ، اطلاعاتى ، امنيتى واحد و منضبط و منسجمى صورت بگيرد؛ و بالاتر از اين ، جز در آن صورت و واقعيت نمى پذيرد. (تبعيت ) مى خواهد: آموختن قرآن از او كه خود از خدا آموخته ، و بكار بستن آنها در ساختن خويشتن و در رابطه با ديگران از دوست و دشمن و از خودى تا بيگانه تحت رهبرى و فرماندهى او يا كسانى كه او معين و نصب كرده است و شما با بيعت مشروط با آنان قبول اطاعت مى كنيد و متقابلاً آنان را مثل ديگران نصيحت و امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد: تواصى بالحق و تواصى بالصبر.
نقش فرهنگى - سياسى پيامبر و حكومت كنندگان بعدى در مورد و نسبت به مردمى كه از آنان تبعيت و اطاعت نموده آنان را تقويت و پشتيبانى و يارى كنند نجات است : آزاديبخش (اصر) و (اغلالى ) را كه بر مردم فشار وارد آورده اسير و ذليلشان كرده و از زيستن و از رشد معنوى بازشان مى دارد. از شانه ، از پيكر، از روح و از سر راه شان برمى دارند و فرو مى نهند.
پيامبران پرچمداران آزادى ، هدايتگران طريقش ؛ و بعثت آنان جنبش و انقلابى آزاديبخش است . (قرآن ) - پيام خدا- درس ‍ آزادى - عزت ، آموزه حكيمانه ، رشد معنوى : فتح چهار محيط و نيل به منزلت والا در نظام هستى يا عروج ارادى و آگاهانه به جهان برين به سمت و سوى مبدا لايزال هستى است .
نبوت ناب ، يعنى اين .
و محصولش چنين جامعه - دولتى است :
هان اى كسانى كه ايمان آوردند! اگر دسته اى از كسانى را كه كتاب آسمانى دريافت كرده اند پيروى كنيد (پيروى فرهنگى - سياسى ) شما را از ايمانتان به صورت جمعى كافر برمى گردانند و چگونه كافر مى شويد حال آنكه آيات خدا بر شما خوانده مى شود و پيامبرش ‍ در ميان شماست ؟ و هر كس به خدا پناه گيرد يقينا به راهى راست ره برده باشد. هان اى كسانى كه ايمان آوردند! از خدا پروا گيريد بدانسان كه در خور پروا گرفتن باشد و جز در حالى كه مسلمان باشيد نمى ميريد و دسته جمعى به ريسمان خدا (رشته وحى و قرآن آويخته از آسمان جهان برين ) چنگ بزنيد و از هم پروا كنيد و نعمت خدا را بر خويشتن بياد آريد آنگاه كه دشمن يكديگر بوديد و دلهايتان را به هم الفت بخشيد تا در پرتو نعمتش برادر گشتيد و بر لبه پرتگاهى از آتش بوديد تا شما را از آن برهانيد. بدينسان خدا آياتش (239) را براى شما بيان مى دارد مگر شما راه يابيد. و بايد كه شما(240) جامعه - دولتى باشيد كه دعوت به خير ميكنند و امر به معروف و نهى از منكر، و رهايى يافتگان پيروز هم ايشان ... شما بهترين امتى هستيد كه براى بشر پديد آورده شده است : امر به معروف مى كنيد ونهى از منكر مى كنيد(241) و به خدا ايمان ميآوريد. و هر گاه اهل كتاب ايمان آورده بودند البته براى آنان بهتر بود و خير و رشد معنوى در برداشت . حال آنكه عده اى از آنان مومن اند و بيشترشان زشتكار. ذلت اسارت ، در هر جامعه و محيطى كه باشند، بر آنان رقم خورده است مگر به ريسمانى از خدا (به رشته اى يا شاخه اى از سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى ) بپيوندند و به رشته اى از آدميان ملحق شوند...(242)
از همه اينها استنباط مى شود كه حكومت ، سازماندهى اجتماعى و سياسيت كه شامل قانونگذارى ، اجرا، و قضا، يا حل و فصل دعاوى و خصومات و صدور راءى محاكم و اجراى آنها باشد و نيز برنامه ريزى براى خدمات عمومى از كارهاى وزارت راه و كشاورزى تا دفاع را در بر مى گيرد يا صدور احكام وضعى و احكام تكليفى است يا حول محورش مى چرخد و يا مبتنى بر آن است .
بعضى از فلاسفه حقوق غربى كه نظائر علماى اصول فقه ما باشند پس از جبران عقب ماندگى فرهنگى - سياسى خويش آنهم بفاصله هزار سال از بعثت خاتم و اقتباس تفكيك قوا از اسلام با اندك دقتى متوجه مى شوند حكومت جز دو قوه نبوده قضا به اجرا بر ميگردد. لكن اگر دقت بيشترى مى شد اين نكته را هم در ميافتند كه اجرا همواره با صدور يا تقنين توام است با اين تفاوت كه يكى از دو شرط تقنين را كه عموميت باشد فاقد است و تقنين يا صدور دستورى موردى بشمار مى آيد.
وانگهى نظام سياسى توحيدى - وحيانى اين مزيت بى مثال را كه در هيچيك از نظامهاى ساخته بشر ديده نميشود دارد كه قانون شناسى يا علم به تكاليف شرعى و اجرايش همگانى بوده به گروه اجتماعى خاصى به نام حكام منحصر نبوده نظام امامت همگانى است . به همين سبب ، فرضيه گريز ناپذير بودن تجزيه و طبقه بندى مردم به دو گروه حاكم و محكوم را ابطال و واقعيت اجتماعى آن را زايل كرده است . عموميت فريضه امر به معروف و نهى از منكر يكى از تجليات آن است . و آيه اذكروا نعمة الله عليكم اذ جعل فيكم انبياء و جعلكم ملوكاً(243) دلالت قاطع بر آن دارد كه پس از مهاجرت پيروزمندانه بنى اسرائيل از قلمرو سلطه گرى فرعون همگى ملك يا حاكم مالك مى شوند و به نعمتى از خدا دست مى يابند كه هيچيك از افراد عالمهاى آفريدگان نصيبشان نشده است و آتاكم مالم يؤ ت احدا من العالمين بر اساس اصل امامت و حكومت همگانى است كه لقمان ، پيامبر و حكيم آفريقا، به پسرش مى گويد: يا بنى اقم الصلوة و امر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور(244) و اين امامت همگانى ، چنانكه در همين آيه نيز مشهود است هم بر فعاليت انقلابى و براندازى رژيم طاغوتى و تضعيف و تزلزل آن كه مستلزم مقاومت و شكيبايى بر ناملايمات است اطلاق مى شود و هم بر مشاركت سياسى در نظام توحيدى مستقر، و هم بر قانونگذارى بر اساس احكام الهى كه تخصص و تبحر علمى خاص خودش را مى طلبد. چنانكه سيدالشهدا بر سلسله اعمال خويش از رد بيعت با يزيد در مدينه و رفتن به مكه و از مكه تا كربلا و آخرين لحظه عمرش در عاشورا (امر به معروف و نهى از منكر) اطلاق مى فرمايد. و اين جز تكرار فرمايش الهى در آيه 157 اعراف و در آيه 118 هود نيست فلولا كان من القرون من قبلكم اولو بقية ينهون عن الفساد فى الارض الا قليلا ممن انجينا منهم و اتبع الذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين . در تمام جوامعى كه خداى متعال به آنها اشاره مى كند و در نسلهاى پيش بوده اند اكثريت در منجلاب آنچه مايه خوشگذرانيشان بوده مى لوليده اند و از همان اشياء و از علائق پستشان به همان اشياء و كالاها و امور(تبعيت ) مى كرده اند و در اسارت - ذلت آن ها بسر مى برده اند و يك اقليت انقلابى مجاهد هم در كنارشان بوده است كه خدا آن را (نجات ) داده بوده است و چون بر آز درون غلبه كرده (اغلال ) علائق پست و اشياء بى ارزش را فرو نهاده اند و فاتح محيط درونى شده اند بند اسارت طاغوت راه هم گسسته اند و به مخالفت با آن و سياستش كه جز (افساد فى الارض ) نيست بر خاسته اند. هم خشم بر آن گرفته اند و هم شعار عليه آن مى دهند و هم با تمام قوا و امكانات عليه آن و براى براندازيش اقدام كرده اند. لكن چون در كشمكش و جنگى نابرابرند - از نظر كميت - كارى در زمينه براندازى از پيش نمى برند. اما به مقصد اصلى كه نجات خود باشد و قرب حق و منزلت والا در نظام هستى رسيده اند، همانچه خدا آن را به خودش نسبت مى دهد ممن انجينا منهم چطور خدا نجاتشان داده است ؟ (نجات ) - چنانكه مستندا و مشروحا گفتيم از پستى و قعر آب يا پستى و چاه اسارت - ذلت به بلنداى ساحل و اوج هستى برين يا قرب حق و آزادى - عزت يا سمت و سوى خداى عزيز على اعلا رسيدن يا رساندن است (و آن شخصى كه ايمان آورده بود گفت : اى هموطنان من از من پيروى كنيد تا شما را به راه رشد و عروج برسانم ... اى هموطنانم ! شگفتا كه من شما را به
(بالا آمدن از چاه اسارت - ذلت به بلنداى آزادى - عزت ) مى خوانم شما مرا به آتش (اسارتگاه جهنم و دركاتش و به اعماق چاه اسارت - ذلت و اسفل سافلين ) مى خوانيد).(245) (فاوحينا الى موسى ان اضرب بعصاك البحر فانفلق فكان كل فرق كالطور العظيم . و ازلفنا ثم الاخرين . و انجينا موسى و من معه اجمعين . ثم اغرقنا الآخرين . ان فى ذلك لاية و ما كان اكثر هم مومنين . او ان ربك لهو العزيز الحكيم .)(246)
خدا، كتابى مانند قرآن را بسان ريسمانى از آسمان ، از جهان برين ، به سوى زمين آويزان مى كند: نزول و تنزيل . به فرمايش مولاى متقيان كه قرآن (حبل الله الممدود من السماء الى الارض ) است ، و به ته چاه اسارت ذلت ، آنجا كه مستضعفان روى زمين بسر مى برند مى رسد و ابلاغ مى شود: رسالت . اينك ما هستيم كه امكان داريم اگر اراده آزادى - عزت ، سير تقرب ، وصول به قرب حق كنيم و حركت به بالا، اعتلا، عروج ، و سمت و سوى خداى عزيز حكيم ، بايد كافر به طاغوت ، يعنى انقلابى و آزاديخواه شويم و به خدا ايمان آوريم و سراپاى وجودمان يعنى سراسر و تماميت زندگانيمان - و نه جزئى از آن - را تسليم خدا كنيم تا نيكوكار - محسن - شويم كه فقط با چنگ آويختن به قرآن كه ريسمان خدا و رشته ناگسستنى يا (العروه الوثقى ) باشد امكان پذير است . فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها(247). و من يسلم وجهه اله الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى و الى الله عاقبة الامور(248). و اعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا(249). ضربت عليهم الذلة اين ما ثقفوا الا بحبل من الله هو حبل من الناس (250)
امام زين العابدين دعاى روز يكشنبه اش را با نام خدايى آغاز مى كند كه جز به فضلش اميد نبرده جز از عدلش بيمى به دل راه ندارد جز به قولش - قرآن - اعتماد نكرده جز به (ريسمانش ) - قرآن - چنگ نمى آويزد و تمسك نمى كند.
******************
1 mustuse and matuse
2 رك : اراده معطوف به حيات طيبه ، صص 197-73
3 روان شناسى اجتماعى ، استوتزل ، ص 51.
4 هود، 59
5 هود، 97
6 نوح ، 21
7 مائده ، 49
8 انعام ، 150
9 نساء، 27
10 نجم ، 23.
11هود، 116.
12 انبياء، 15 - 13
13 حديثى داريم كه هر كس همان ميشود كه پرستيده است .
14 تفسيرم با آنچه ابومسلم بحر، و جبائى گفته اند سازگار است . رك : مجمع البيان ، جلد 17، ص ‍ 13
15 براى نمونه رك : جامعه سالم ، انسان براى خويشتن ،...
16 انجيل متى ، باب ششم
17 زخرف ، 28-22
18 بقره ، 130
19 يوسف ، 38
20 ولقد نادانا نوح فلنعم المجيبون ... و ان من شيعته لابراهيم اذجاء ربه بقلب سليم اذقال لابيه و قومه ماذا تعبدون ... (صافات ، 83-72) - همچنين آيه 91 انعام كه قرآن را ادامه كتابهاى آسمانى و وحى پيشين ميداند.
21 اءنها شجرة تخرج فى اصل الجحيم . طلعها كاءنه رؤ س الشياطين ... انهم الفوا آبائهم ضالين فهم على آثار هم يهرعون . ولقد ضل قبلهم اكثر الاولين . و لقد ارسلنا فيهم منذرين فانظر كيف كان عاقبة المنذرين . (صافات ، 71-62)
22 عنكبوت ، 12
23 اسراء، 36
24 ص ، 64 - 55
25 از شعراى بزرگ آتن متولد حدود 450 ق .م و متوفاى 388 نمايشنامه هايش در دولت مدنى آتن باستان مانند مطبوعات كنونى مؤ ثر بوده است .
26 شاگرد سقراط و مالف (بازگشت ده هزار نفر)
27 متولد 521 ق . م و متوفاى بعد از 440
28 حج ، 3
29 مريم ، 44
30 اسراء، 56
31 اسراء، 65
32 اسراء، 67
33 نور، 21
34 مائده ، 90
35 مائده ، 93
36 علائق پست كه خودشان براى خويشتن ايجاد كرده اند يا آز و سائق هاى عضوى سركش را كه فطرى و موروثى است : (واتبعوا اهوائهم )، و باطل يا توجيهات پوچ و ناروا و فلسفه زندگى پست و آرزوهاى دراز واهى يا واقعى : (الشيطان سول لهم و اءملى لهم )
37 انعام ، 112
38 سوره ناس .
39 بقره ، 8 - 14
40 انعام ، 116-121
41 قول ، هر سه معنى را در بر دارد. در حقيقت ، سخن پيش از پيدايى هستى (باور) را دارد كه خود اصلش انديشه است . انديشه گاهى باورشده تبديل به سخن مى گردد.
42 زخرف القول
43 انعام ، 112 - 113
44 ابراهيم ، 4-3
45 توبه ، 33
46 توبه ، 33
47 احزاب ، 48: ولا تطع الكافرين والمنافقين و دع اذاهم
48 مائده ، 60: يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم
49 مائده ، 63: الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا
50 مائده 63
51 مائده ، 64: واذا ناديتم الى الصلاة اتخذوها هزوا و لعبا
52 انعام ، 122: كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون . توبه ، 37: زين لهم سوء اعمالهم
53 آل عمران ، 14: زين للناس حب الشهوات من النساء والبنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة والانعام و الحرث . ذلك متاع الحيوة الدنيا والله عنده حسن مآب
54 بقره ، 212: زين للذين كفروا الحياة الدنيا
55 غافر، 37: و كذلك زين لفرعون سوء عمله و صد عن سبيل
56 فاطر، 8: افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا فان الله يضل من يشاء. محمد، 14: افمن كان على بينة من ربه كمن زين له سوء عمله و اتبعوا اهواءهم . فتح ، 12: و زين ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظن السوء
57 رك : تعالى شناسى ، ج 1، ص 125 - 131
58 رك : تعالى شناسى ، ج 1، ص 135 - 154
59 رك : تعالى شناسى ، ج 1، ص 157 - 170
60 رك : تعالى شناسى ، ج 1، ص 173 - 213
61 رك : تعالى شناسى ، ج 1، ص 217 - 230
62 رك : تعالى شناسى ، ج 1، ص 233 - 268
63 تعالى شناسى ، ج 2
64 رك : روانشناسى كمال ، دوآن شولتس ، ترجمه گيتى خوشدل ، نشر نو
65 رك : روانشناسى كمال ، دوآن شولتس ، ترجمه گيتى خوشدل ، نشر نو
66 راغب اصفهانى - متوفاى 502 - ميگويد: شيطان نام هر موجود نامرئى و انسان و حيوان درنده و موذى و آسيب زننده اى است . مفردات ، ص 261. وى حتى شياطين در آيه واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان را انسانها متمرد و گستاخ آن زمان هم مى داند؛ و حسد و خشم سركش و ضبط نشده بوسيله عقل و ايمان را شيطان ميشمارد.
67 الميزان ، ج 1، ص 248 - 249.
68 الميزان ، ج 1، ص 248 - 249.
69 طه ، 119 - 120
70 طه ، 117 - 118
71 اعراف ، 19
72 اعراف ، 24 - طه ، 122
73 اعراف ، 20 - 22
74 فاء تفريع : فوسوس ...
75 اعراف ، 25
76 هود، 119
77 ص ، 85
78 بيشتر مفسران واژه (لباس ) را به معنى جامه معمولى پنداشته اند و (السواه ) راعضوى از بدن كه بايد پوشيده باشد. و بى ربط بودن آن با اين تجربه عظيم و گرانمايه و آموزنده بر هيچكس ‍ پوشيده نيست . حال آنكه خداوند متعال در آيه پنجاهم فرقان از آفرينش شب به عنوان يك پوشش ‍ حفاظتى و دفاعى (لباسا) ياد مى فرمايد و در آيه هشتادم انبياء از صنعت لباس زره به عنوان يك نعمت و دانش مفيدى كه به داود پيامبر آموخته تا او و ديگران از طريق وى بتوانند خويشتين را از حملات پرگزند متجاوزان حفظ كرده و مصون بدارند: و علمناه صنعة لبوس لكم لتحصنكم من باسكم در آيه 187 بقره از وسيله دفاعى و حفاظتى بسيار مهم ديگر كه همسر باشد با لفظ (لباس ) ياد ميكند چون مرد را در برابر خطر فساد اخلاقى و زنا حفظ مى نمايد و زن را در مقابل همين خطرها مصونيت مى بخشد. زن وسيله حفاظتى بزرگ براى مرد است و مزد سپر - (لباس ) بلاها و مفاسد اخلاقى احتمالى زن است : احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن .
79 اعراف ، 26 - 28
80 راغب اصفهانى مى گويد (ريش ) گر چه به معناى پر است اما به پر بال اختصاص دارد.
81 ص ، 26
82 اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء... بقره ، 30
83 حج ، 42 - 43
84 احزاب ، 56
85 احزاب ، 43
86 طه ، 118 - 119
87 بقره ، 35 - 36
88 و ملك لايبلى : طه ، 120
89 بقره ، 34 - اعراف ، 7 - سباء، 20
90 ناس ، 6 - اعراف ، 27 - اعراف ، 202: و اخوانهم يمدونهم فى الغى ثم لا يقصرون - و منافقان كه مثل شيطان عمل ميكنند: حشر، 12 تا 18
91 ق ، 27
92 اعراف ، 175
93 حجر، 42
94 اعراف ، 27
95 تفسير عياشى ، از امام صادق عليه السلام
96 كافى ، كلينى ، از امير المومنين
97 كافى ، كلينى ، از امام صادق يا امام باقر عليهم السلام
98 الميزان ، ج 15، ص 90
99 الميزان ، ص 88
100 كافى ، از امام باقر عليه السلام
101 الميزان ، ج 15، ص 88 و 89
102 اعراف ، 27 - 29
103 مائده ، 90
104 تاريخهايى كه براى شاهنشاهان و امپراتوران و استعمارگران نوشته اند.
105 آنچه مدرنيته وعده داده است !
106 اعراف ، 17
107 حجر، 39
108 حجر، 72 - به همين مظمون در ابراهيم ، 22
109 اسرا، 64
110 اسرا، 64: قال ... لئن اخرتن الى يوم القيامت لاحتكن ذريته الا قليا.
111 بقره ، 269
112 اسرا، 70
113 كهف ، 50
114 كهف ، 50
115 نوح ، 23
116 اعراف ، 199
117 بقره ، 205: و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل
118 اسرا، 27
119 مومن ، 23 - 27
120 مومن ، 55 - 56
121 نوح ، 2 - 4
122 نوح ، 21 - 24
123 نوح ، 4
124 ابراهيم ، 12
125 صف ، 11 - 13
126 قصص ، 16
127 اعراف ، 23
128 فتح ، 1 - 3، سيد مرتضى ، علم الهدى ، مى گويد: كلمه (ذنب ) مصدر است و در اينجا به مفعول خود اضافه شده و مراد اين است كه اعمال سوء مشركان مكه نسبت به تو خنثى شد و عقيم ماند.
129 بقره ، 205
130 اصول كافى ، ج 2
131 نساء، 75
132 همان ، 74
133... من الجنة و الناس
134 نهج البلاغه ، ج 3، ص 145
135 فاطر، 10
136 طه ، 43 - 45
137 مؤ منون ، 99 - 100
138 اين (من ) بيانيه و نه تبعيضيه است .
139 راغب اصفهانى مى گويد: (همز مانند عصر يا فشردن براى روغن گيرى يا آبگيرى است و در مورد غيبت كردن از كسى هم بكار مى رود). ولى در مورد بسيارى از آزار دادن ها
به قصد تحريك و ناراحت كردن بكار ميرود مانند غيبت كردن مردم ، زدن ، گاز گرفتن ، هل دادن ، با چوب يا چيز آزارنده اى به پهلوى اسب و ستور براى تحريك و راندن يا آزارش زدن ... رك ، المنجد، ص ‍ 963
140 مومنون ، 98 - 91
141 انعام ، 112
142 مومن ، 37
143 دخان ، 30
144 بقره ، 67
145 يوسف ، 23
146 نهج البلاغه ، ج 1، ص 101
147 نهج البلاغه ، ج 1، ص 166
148 نهج البلاغه ، ج 1، ص 165
149 هود، 114
150 انعام ، 122
151 فرقان ، 70
152 رك : الميزان ، ج 15، ص 51
153 بگفته راغب اصفهانى قرآن شناس قرن پنجم
154 لسان العرب ، ج 5، ص 25
155 مفردات ، ص 362
156 بقره ، 286
157 نساء، 99
158 بقره ، 237
159 جاثيه ، 14
160 آل عمران ، 159
161 شورى ، 5
162 اعراف ، 23
163 شرحش در فصول آتى خواهد آمد
164 نهج البلاغه ، ج 2، ص 243
165 در فصل (سير تقرب ) مى آيد.
166 مومن ، 1 - 7
167 رك : پيامبرى و انقلاب ، ص 320 - 314
168 رك : پيامبرى و جهاد، ص 336 - 320
169 مجمع البيان ، طبرسى ، ج 4، ص 223، به گفته ابن عباس ، و حسن بصرى
170 همان ، به گفته مجاهد و قتاده
171 همان ، ص 225، به نظر تفسيرى زجاج
172 بقره ، 56
173 صحيفه ، دعاى هفدهم
174 لسان العرب ، ج 5، ص 25
175 طبقات الصوفيه ، تاليف ابو عبدالرحمن سلمى از نسل ابواعور سلمى سرلشكر معاويه در صفين ، و نسل سفيان بن عبد شمس سلمى سرلشكر مشركان در جنگ خندق كه در عصر خودش - قرن سوم - به جعل حديث انگشت نما است ص 498. انتشارات شوراى عالى انقلاب فرهنگى (!)
176 همان ، 502
177 همان ، 42
178 همان ، 292
179 همان ، 181
180 مجموعه آثار سلمى ، ج 1، ص 101
181 بقره ، 177
182 احقاف ، 35
183 بقره ، 149 - 153
184 اين آيات كريمه در شعبان يا رمضان سال دوم هجرى نازل مى شود يعنى پس از اعزام گروه رزمى حمزة بن عبدالمطلب در رمضان سال قبل حدود شش ماه پس از هجرت ، و اعزام گروه رزمى عبيدة بن حارث در شوال آن ، اعزام گروه رزمى سعد بن ابى وقاص به خرار در ذيقعده ، لشكركشى به ابواء در ماه صفر سال دوم ، لشكركشى به بواط در يكسال پس از هجرت ، لشكركشى به محل بدر در ربيع الاول ، لشكركشى به ذوالعشيره در جمادى الاخر سال دوم هجرت و تغيير قبله در روز دوشنبه پانزدهم رجب سال دوم ، رك : پيامبرى و جهاد، صص 43 تا 64
185 بقره ، 149 - 153
186 اعراف ، 126 - 127
187 اراده معطوف به حيات طيبه (جلد سوم تعالى شناسى ) ص 371 - 697
188 قصص ، 80
189 معارج ، 20
190 آل عمران ، 146 - 148
191 بقره ، 225 و 235 و 263 - آل عمران ، 155 - نساء، 12 - مائده ، 101
192 توبه ، 114 - هود، 75
193 نهج البلاغه ، ج 3، ص 183
194 همان ، ص 186
195 يوسف ، 18
196 رك : تعالى شناختى ، ج 3، (اراده معطوف به حيات طيبه ) صص 683 - 696
197 جواد نوربخش ، اصطلاحات تصوف ، ج 10، ص 130
198 رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم : لا دين لمن لا حياء له كسى كه شرم ندارد ديندارى ندارد
199 غررالحكم ، ص 722
200 من راءى المنكر O113O فان لم يستطع فلسانه فان يستطع فبقلبه فذلك اضعف الايمان
201 تعريف علم فقه ، استنباط همين احكام است
202كرين برينتون ، كالبد شكافى چهار انقلاب ، ص 3
203 صف ، 9
204 توبه ، 31 - 35
205 نهضت هاى انبياء، درسم در جلسات مخفى نهضت مقاومت ملى ايران از سال 33 تا 1338 چاپ تهران 1344، انتشارات فراهانى
206 تاليف جوليوس گولد، و ويليام ل . كولب ، از انتشارات يونسكو، ترجمه 32 كاردان متخصص ‍ ايرانى ، چاپ تهران 1376
207 ص 125
208 تغييرات اجتماعى ، تهران 1366، ص 26 - 24
209 ملحد، و قولش در اين موضوع بيش از ديگران حجت است
210 درسهاى تاريخ ، ص 54 - 53
211 رك : اراده معطوف به حيات طيبه (جلد سوم تعالى شناسى )، ص 697 - 681
212 اسرا، 83
213 علق ، 6
214 فرقان ، 18
215 بقره ، 177
216 نهج البلاغه ، ج 1، ص 42
217 جامعه سالم ، ص 33
218 جامعه سالم ، ص 19
219 احزاب ، 18 و 60
220 نهج البلاغه ، ج 3 ص 100
221 روانشناسى اجتماعى ، استودول ، ص 373
222 نهج البلاغه ، ج 1، ص 100
223 بقره ، 256
224 بقره ، 257
225 سباء، 46 - 50
226 بقره ، 285 - 286
227 دولت اسلامى در حديبيه و اواخر ذيقعده سال ششم هجرى به رسميت شناخته مى شود. و در برگشتن از حديبيه به مدينه ، در طول راه ، سوره مباركه (فتح ) نازل مى گردد. رك : پيامبرى و حكومت ، ص 104 - 60
228 به معناى محروم داشتن از رحمتش
229 حج ، 39 - 42
230 رك : پيامبرى و حكومت ، ص 102. در اين حديث ، مانند حديث انذارعشيره و حديث غدير و ثقلين - كه محتواى آن وحى است نه سخن و انديشه و تصميم پيامبر - از چندين واژه رسا و گويا استفاده مى شود تا براى هيچ كس نه تنها شبهه و ترديدى بلكه جايى براى بازى نماند.
231 حج ،43 - 52
232 آيات عظام : نائينى ، محمد كاظم خراسانى ، و عبدالله مازندرانى در (تنبيه الامه و تنزيه المله ) حاملان شيعه استبداد دينى را كه آزادى سياسى از طاغوت ، و حكومت مبتنى بر تقنين الهى را منافى اسلام و قرآن شمرده اند و مذهبى تازه اختراع نموده اسمش را (اسلام ) گذاشته و اساسش را بر شريك ساختن طواغيت امت با ذات احديت نهاده اند (شياطين الانس )مى خوانند و همكارى فرهنگى - سياسى آن آخوندهاى دربارى را با سياستمداران رژيم امپراطورى روسيه تزارى از مصاديق بارز ايه شريفه 131 انعام ميدانند ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم : ص 60
233 راغب اصفهانى -متوفاى 502 - مينويسد: المنى التقدير. و منه المنا الذى يوزن به . و در آيه اى كه مى فرمايد: من منى يمنى يعنى با قدرت الهى آنچه در آن نبود مقدر ميگردد. تمنى ، تقدير شى ء فى النفس (در ذهن ) و تصويره فيها و ذلك يكون عن تخمين ظن ، و يكون عن روية و بناء على اصل ... والامنية الصورة الحاصلة فى النفس (در ذهن ) من تحمنى الشى ء.
234ريشه قساوت از (حجر قاس ) بمعنى سنگ سخت است : مفردات ، ص 404
235 رك : پيامبرى و حكومت ، ص 338 - 263
236 براى مشروح حوادث و شرايط عمومى فرهنگى - سياسى عربستان در آن زمان و فضاى نزول تمامى سوره اعراف و فهم محتوايش رك : پيامبرى و حكومت ، ص 155 - 127
237 آيات 158 - 155
238 ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى (نحل ، 90). الشيطان (مستكبر دنيادار و كاهن و نظريه پرداز و فيلسوف اجتماعى مدرنيته سلطه گر) يهدكم الفقر (شما را از عدم يا كندى توسعه اقتصادى مى ترساند) و ى يامركم بالفحشاء(و دستور ميدهد با او در تهاجم نظامى و استعمارگرى مشاركت كنيد) بقره 268
239از جمله همين انقلاب فرهنگى ، اعتقادى ، اخلاقى و سياسى را كه در وجود فرد فرد شما و در جامعه تان رخداد داده به بركت هدايت و لطف ارسالى كتاب و ميزان ...
240و نه (از شما)، بدليل آيه 110
241در حالى كه حكومت ها و نظامهاى سياسى طاغوتى - الحادى بعكش ، بسيارى از قوانين و قانونگذارى هاى آنها امر به منكر - كار قبيح عقلى و بد عاقبت از نظر تجربى - و نهى از معروف - كار نيك عقلى و از نظر تجربى خوش فرجام و رشد معنوى آفرين و تعالى بخش - است و در نتيجه مردمش در عمل و گفتار چنين شده اند.
242 آل عمران
243 مائده ، 20
244 لقمان ، 17
245 مومن ، 38 - 42
246 شعراء، 63 - 68
247 بقره ، 256
248 لقمان ، 22
249 آل عمران ، 102
250 همان ، 112
/ 1