بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نام كتاب : طعم خوب بندگى نكته هايى از بزرگان علم و دين مؤ لف :غلامحسن اسدى ملا محله اى مقدمه ناشر مقدمه بلال بن رياح (وفات 20 ق ) سلمان فارسى (وفات 36 ق ) ابوذر: وفات (31 يا 32 ق ) عبدالله بن مسعود (مشهور به ابن مسعود): (وفات 32 ق ) اويس قرنى (شهادت 37 ق ) عمار بن ياسر (شهادت 37 ق ) مالك بن نويرة سعد بن مالك حارث بن عبدالله همدانى زيد بن صوحان العبدى حجر بن عدى (وفات 60 ق ) زهير بن قين (شهادت 61 ق ) عبدالله بن جعفر طيار (وفات 80 ق ) ابو همدان معروف به قنبر ذكوان غلام امام حسين عليه السلام هشام بن حكم (وفات 179 ق ) حسين بن زيد، ذوالدمعة (وفات يا 191 ق ) جنيد و كشتن فارس قزوينى حجاج بن عمرو بن غذيه انصارى سيد رضى (وفات 406 ق ) شيخ مفيد (وفات 413 ق ) سيد مرتضى (وفات 440 ق ) ابوريحان بيرونى (وفات 440 ق ) سيد بن طاووس (وفات 664) شيخ شهاب الدين سهروردى (وفات 590 - 581 ق ) مقدس اردبيلى (وفات 933 ق ) شهيد ثانى (شهادت 966 ق ) شيخ بهائى (وفات 1030 ق ) ملاصدرا (وفات 1050 ق ) ملا محمد تقى مجلسى (وفات 1070 ق ) فيض كاشانى (وفات 1091 ق ) علامه مجلسى (وفات 1111 ق ) وحيد بهبهانى (وفات 1205 ق ) ملا مهدى نراقى (وفات 1209 ق ) ملا احمد نراقى : سيد بحرالعلوم (وفات 1212 ق ) حاج ملا هادى سبزوارى (وفات 1289 ق ) شيخ انصارى (وفات 1298) سيد محمد حسن شيرازى (ميرزاى بزرگ ) (وفات 1312 ق ) سيد جمال الدين اسد آبادى (وفات 1314 ق ) شيخ عبدالكريم حائرى يزدى (وفات 1315 ش ) سيد ابوالحسن اصفهانى (وفات 1325 ش ) حاج آقا حسين قمى (وفات 1325 ق ) شيخ فضل الله نورى : وفات (1327 ق ) آخوند خراسانى (وفات 1329 ق ) شيخ محمد خيابانى (شهادت 1338 ق ) ملا فتح الله اصفهانى (وفات 1339 ق ) سيد مجتبى نواب صفوى (شهادت 1334 ش ) سيد محمد كاظم يزدى (وفات 1337 ق ) شيخ عباس قمى (وفات 1319 ش ) آخوند ملا حبيب الله كاشانى (وفات 1340 ق ) ميرزا كوچك خان جنگلى (شهادت 1300 ش ) آيت الله سيد حسن مدرس (شهادت 1316 ش ) مرحوم آقا سيد مهدى درچه اى (وفات 1364 ق ) ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (وفات 1304 ش ) آيت الله سيد محمد تقى خوانسارى (وفات 1331 ش ) سيد محسن امين (وفات 1331 ش ) شيخ محمد حسين كاشف الغطا (وفات 1333 ش ) مرحوم آيت الله ميرزا محمد على شاه آبادى (وفات 1328 ش ) آيت الله ابوالقاسم كاشانى (وفات 1340 ش ) آيت الله حاج آقا حسين طباطبائى بروجردى (وفات 1340 ش ) مرحوم آيت الله سيد محسن حكيم (وفات 1348 ش ) علامه شيخ عبدالحسين امينى (وفات 1349 ش ) مرحوم آيت الله حاج سيد محمد هادى حسينى ميلانى (وفات 1354 ش ) آيت الله آخوند ملا على همدانى (وفات 1357 ش ) استاد مرتضى مطهرى (شهادت 1358 ش ) آيت الله محمد مفتح (شهادت 1358 ش ) آيت الله سيد محمد باقر صدر (شهادت 1359 ش ) آيت الله شهيد بهشتى (شهادت 1360 ش ) آيت الله سيد اسدالله مدنى (شهادت 1360 ش ) علامه سيد محمد حسين طباطبائى (وفات 1360 ش ) آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب (شهادت 1360 ش ) آيت الله ربانى شيرازى (شهادت 1360 ش ) آيت الله عطاء الله اشرفى اصفهانى (شهادت 1361 ش ) آيت الله شيخ عبدالرحمن حيدرى اسلامى (وفات 1365 ش ) حضرت امام خمينى ؛ (وفات 1368 ش ) آيت الله سيد شهاب الدين مرعشى نجفى (وفات 1369 ش ) آيت الله سيد محمد رضا گلپايگانى (وفات 1372 ش ) آيت الله اراكى (وفات 1373 ش ) حضرت آيت الله سيد رضا بهاء الدينى (وفات 1376 ش ) ****************** مقدمه ناشر به نام حضرت دوست ، كه هر آن چه هست از اوست . انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون . مائده ، 55. معبودا، چون سر برآوردم ، دير زمانى بود كه نسيم عشق از ساحت كبريايى تو نشاءت گرفته و خورشيد ولايت درخشيدن آغازيده بود. دانه در خاك پوست شكافته و جوانه سر از خاك برآورده ، قد مى كشيد. شكوفه ها با شميم مصطفوى پلك گشوده بودند و گل هاى بوستان مرتضى پيرايه ريخته و بودن را در خود مى پروريدند. پرندگان عاشق چندين منزل پشت سر نهاده و رو به سوى تو داشتند. سى مرغابى كه سليمان و ابوذر را از عهد خليل تو و روح الله و... را از عصر خورشيد مستور اهل بيت را در ميان داشتند، به سوى قله ى سيمرغ تو پر گشوده بودند و من مى سوختم كه هلا، بلندى پرواز و اين بى بال و پرى ! و بر سجاده اى كه راه آسمان را مى جست بر تربت سيد و مولاى عاشقان استغاثه مى كردم . ... و طعم خوب بندگى پيكى است به شما تا شكوه پرواز عاشقان را نظاره گر باشيد و در اين استغاثه با هم نوا. مقدمه الحمد لله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين . خوش تر آن باشد كه سر دلبران گفته آيد در زبان ديگران مولوى نشان دادن الگوها و شخصيتهاى بزرگ مذهبى و فرمايشات آنان ، خود نيز انسان ساز است . رفتار و گفتار آن فرزانگان ابتداء با نفس خود كه مقابله با شيطان درونى است و انقلاب را كه همان تزكيه نفس است از خود شروع كردند و حقيقتا هم پيروز گشتند و فاتح تمام و كمال گرديدند. اگر كلمه اى گفتند اثر خود را بر جان انسان گذاشت و مى گذارد! امت مسلمان ، براى تربيت اسلامى نيازمند به نشان دادن الگوى تربيتى و ارائه قهرمان و نمونه است . بر ما است كه خاطره و شرح حال مردان بزرگ و عالمان دين را كه راهيان كوى طريقت هستند پاس بداريم كه به قول قرآن كريم : لقد كان فى قصصهم عبرة لاءولى الاءلباب .(1) در سرگذشت و قصه هاى آنان عبرت و تجربه اى براى خردمندان است . افرادى در يك موقعيت ويژه زمانى ، قدم در راهى مى گذارند و خود را در صف مشخصى جاى مى دهند و به نفع مكتبى قدم بر مى دارند، و تبليغ مى كنند و ثابت قدم و استوار حتى تا پاى شهادت حاضر مى شوند كه همه هستى خود را فدا مى كنند. آنها مصداق فرمايش امام على عليه السلام در دعاى كميل هستند. به درگاه خداوند عرضه مى دارد: خدايا تو را به قداست و پاكيت و به بزرگترين نام ها و صفت هايت مى خوانم و مسئلت دارم كه لحظه هاى مرا در شب و روز به ياد خويش آباد سازى و به خدمت خودت پيوسته گردانى و عملهايم را پذيرا باش تا آن كه تمامى علمها و ذكرهايم يك ذكر شود و حال من همواره در خدمت تو باشد. در اين كتاب دو هدف دنبال مى شود: 1. آشنايى با بزرگان علم و دين 2. زندگى ساز بودن فرمايشات آنان . به فرموده امام خمينى رحمه الله : آنان (روحانيت ) در هر عصرى از اعصار براى دفاع از مقدسات دينى و ميهنى خود مرارت ها و تلخى هايى متحمل شده اند و همراه با تحمل اسارت ها و تبعيدها، زندان ها و اذيت و آزارها و زخم زبان ها، شهداى گرانقدرى را به پيشگاه مقدس حق تقديم نموده اند.(2) بارالها عنايت خود را از ما دريغ مدار و ناموس دهر و ولى عصر ارواحنا، فداه را از ما راضى فرما و ما را از نور هدايت خود هميشه بهره مند نما انك مجيب قريب .(3) بلال بن رياح (وفات 20 ق ) بعد از رحلت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله 9 يا 10 سال بيشتر در قيد حيات نبود. او مؤ ذن رسول اكرم صلى الله عليه و آله و از سابقين در اسلام است . وقتى ابوبكر با مردم نماز مى گذارد، انتظار داشت كه بلال كما فى السابق اذان بگويد، ولى اين آرزوى او هرگز برآورده نشد. وقتى ابوبكر، بلال را ملاقات كرد گفت : اى بلال ، تو علاوه بر آنكه ترك ما كرده اى اذان گفتن را نيز ترك گفته هنگام نماز در مسجد ما را از بانك اذان خود بى بهره ساخته اى . اى مؤ ذن رسول خدا صلى الله عليه و آله آيا اين كناره گيرى تو دليلى داشته و علت و سببى را در بردارد؟ بلال گفت : اى ابوبكر هيچكارى بدون دليل و هيچ عملى بى برهان نيست . تو خود جواب سؤ الت را بهتر مى دانى . سپس بلال با يك قيافه جدى ادامه داد. آيا من براى امامت نماز تو اى ابوبكر چگونه مى توانم اذان بگويم در حاليكه اين كار تو نيست و لباس اين امر برازنده اندام تو نمى باشد. ابوبكر گفت : اى بلال از اين مقوله سخن مگو و در اين مورد وارد بحث نشو ولى مى خواستم از تو خواهش كنم كه به مؤ ذنى خود ادامه دهى . بلال در پاسخ اظهار داشت : اى ابوبكر من خيلى صريح و روشن مطلب را گفتم . كه چشمان بلال نمى تواند كس ديگرى را جز آنكه خود تعيين فرمود. بر منبر پيامبر اسلام و در محراب رسول خدا ملاحظه نمايد. ابوبكر كه تصميم داشت به هر طريقى است بلال را راضى نموده و به نفع خود باز بلال را مخاطب ساخته گفته : اى بلال من فكر مى كنم كه اگر در همين شهر باقى بمانى و مانند گذشته به فعاليت خود ادامه دهى براى تو بهتر و نيكوتر است و زندگانيت صورت مطلوب ترى به خود خواهد گرفت . بلال اظهار داشت كه : اى ابوبكر تو از مطلوبيت زندگانى بحث مى كنى و آن را رخ من مى كشى . آخر بعد از محمد صلى الله عليه و آله زندگانى به چه درد من مى خورد و پس از رحلت آن وجود آن عزيز زندگى چه ثمرى در بر دارد كه مطلوب باشد. سلمان فارسى (وفات 36 ق ) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: سلمان منا اهل بيت . امام باقر عليه السلام مى فرمايد: عده اى با هم نشسته بودند و نسب خود را ياد مى نمودند و افتخار مى كردند كه سلمان نيز در ميان آنان حاضر بود. عمر به سلمان گفت : اى سلمان اصل و نسب تو چيست ؟ فقال سلمان انا سلمان بن عبدالله كنت ضالا فهد انى الله بمحمد صلى الله عليه و آله و كنت عائلا فاغنانى الله بمحمد صلى الله عليه و آله و كنت مملوكا فاعتقنى الله تعالى بمحمد صلى الله عليه و آله فهذا حسبى و نسبى يا عمر.(4) سلمان فرمود: من سلمان پسر عبدالله ، گمراه بودم كه خداوند بوسيله حضرت محمد صلى الله عليه و آله مرا هدايت كرد و بنده بودم كه خداوند بوسيله حضرت محمد صلى الله عليه و آله مرا آزاد فرمود، پس اى عمر اين است حسب و نسب من ! در روايتى آمده وقتى امام امير مؤ منان عليه السلام بر سر جنازه سلمان حاضر شد پارچه اى كه بر صورت سلمان بود برداشت . سلمان به صورت آن حضرت تبسمى كرد، امام عليه السلام فرمود: مرحبا يا ابا عبدالله اذا لقيت رسول الله صلى الله عليه و آله فقل له مامر على اخيك من قومك .(5) سلمان موعظه سودمند به جرير مى كند، مى فرمايد: اى جرير نسبت به خدا فروتن باش ، زيرا هر كس كه براى خدا تواضع كند، روز قيامت مقام بلندى دارد. اى جرير ميدانى علت تاريكى و ظلمات قيامت چيست ؟ جرير گفت : نه سلمان گفت : ظلم كردن به ديگران در دنيا سبب ظلمات روز قيامت است .(6) پس از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله گروهى از اصحاب آن حضرت مسئله خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله را از سلمان سؤ ال كردند: آيا چه كسى لياقت جانشينى پيامبر اسلام را دارد؟ سلمان گفت : گمان نمى كنم اين مقام بغير از على عليه السلام زيبنده ديگرى باشد! مگر ابوالحسن عليه السلام اول كسى نيست كه به قبله مسلمانان نماز خواند و احكام دين و سنت پيغمبر اسلام را از ديگران بهتر مى داند؟! در ميان بنى هاشم هر چه خوب و نيك شمرده شود، على عليه السلام كانون تمام خيرات است و آنچه را على عليه السلام دارد ديگران ندارند! در زمان خليفه اول حذيقة بن يمان فرماندار مدائن بود، بعد از او سلمان به سمت رهبرى آن شهر انتخاب شد و در زمان خليفه دوم سلمان همچنان بر حكومت خويش برقرار بود. اما رفتارش بر اساس عدل و انصاف بود، از اين جهت مورد انتقاد و يا سرزنش خليفه دوم قرار گرفت . چرا همچون حذيقه رفتار نمى كند؟ سلمان در پاسخ نامه انتقاد آميز خليفه نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم نامه سلمان غلام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به عمر بن خطاب : موضوع سخن اينكه در جواب نامه خشن و ملامت آميزى كه به من نوشته و عتاب كرده اى كه چون امير مدائن هستم چرا به شيوه حذيقه رفتار نمى كنم ؟ آگاه باش : خداى متعال مرا از كار زشت باز داشته است ، و در قرآن كريم فرموده : هان مؤ منين از گمان بد بردن سخت دورى جوئيد، بدرستى كه قسمتى از گمانها گناه و معصيت است ! و پيرامون ديگران تجسس نكنيد، و در غياب و نبود ديگران از آنها سخن نرانيد! آيا دوست داريد گوشت مرده برادر مسلمان خود را بخوريد؟! اين عمل پيش شما تنفر آميز است از خدا بترسيد.(7) من پيروى ترا نمى كنم و به دنبال اعمال زشت حذيقه و نافرمانى خدا نخواهم رفت ! نوشته اى كه چرا حصير مى بافم و نان جو مى خورم اين كار براى مؤ من عار نيست تا سبب ملامت شود! خدا بر من مبارك كند كه حصير ببافم و نان جو بخورم و از ديگران بى نياز باشم نه اينكه غذاى خوب بخورم و مؤ منى را غضبناك كرده و بنا حق حكم كنم ! اين كار به پارسائى نزديك تر و در پيشگاه پروردگار محبوب تر است ، خود بارها ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله هر گاه نان جو مى يافت مى خورد و سپاسگزارى مى كرد و از اين نحوه خوراك هيچگاه خشمناك نمى شد! مرا ملامت كرده اى كه چرا به مردم بخشش مى كنم ؟ اين عيبى نيست عطا را براى خدا و روز فقر و تهيدستى خويش انجام مى دهم . براى من فرقى ندارد غذائى كه جويده شد و در گلويم رسيد شيره گندم و مغز قلم يا سبوس جو باشد! در نامه نوشته اى من : چون تشكيلات و دم دستگاه ندارم سلطنت خدا را ضعيف كرده و سبك شمرده ام . و مردم مدائن هم براى مقام خلافت احترام قائل نمى شوند تا جائى كه در كارهاى شخصى از من كمك مى گيرند و اين رفتار باعث ذلتى و سستى حكومت الهى است ! وه ، چه لغزشى اين طور كه تو فكر كرده اى نيست . مطمئن باش اين شيوه كه به نظر تو ذلت است در صورتى كه مطيع خدا باشم براى من از عزت و بزرگى كه در طغيان و معصيت باشد محبوب تر است ؟ تو خود كردار رسول اكرم صلى الله عليه و آله سفير الهى را ديدى كه در عين حال همچون پدرى مهربان با مردم گرم و دمساز بود، با اين وصف لباس خشن مى پوشيد و غذاى نامطبوع مى خورد و قرشى و عربى ، سياه و سفيد و بالاخره همه افراد در نظرش يكسان بودند.(8) ابوذر: وفات (31 يا 32 ق ) به سندهاى زياد در كتابهاى سنى و شيعه روايت است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آسمان سايه نكرده بر سر كسى و زمين نداشته كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد. از امام باقر عليه السلام منقول است : ابوذر از خوف خداوند آنقدر گريه كرد تا اينكه به درد چشم آزرده شد، به او گفتند كه دعا كن تا خدا چشم ترا شفا بخشد، گفت : مرا از آن غمى نيست . غم من دو چيز بزرگ و عظيم است كه در پيش دارم و آن بهشت و دوزخ است . از امام موسى بن جعفر عليه السلام منقول است : هنگام فوت ابوذر، از وى پرسيدند، ثروت تو چيست ؟ گفت : ثروت من ؛ عمل من است ، گفتند ما از طلا و نقره سؤ ال مى كنيم . ابوذر گفت : هرگز صبح و شام نكرده ام كه مرا خزانه اى بوده باشد كه مال خود را در آن جمع كرده باشم ؛ از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: كندو ج القمرء قبره خزانه و صندوق انسان قبر او است .(9) آزاد مردى ابوذر: روزى عثمان توسط يكى از غلامانش پولى براى ابوذر فرستاد و به عبد خود گفت : اگر ابوذر اين پول را قبول كند ترا آزاد خواهم كرد، برده عثمان كيسه را نزد ابوذر آورد، هر چه اصرار كرد ابوذر قبول نكرد، عرض كرد: اى ابوذر اين كيسه را قبول كن ، زيرا اگر به پذيرى عثمان مرا آزاد خواهد كرد، ابوذر گفت : ان كان فيها عتقك فان فيها رقى درست است كه در پذيرفتن من تو آزاد مى شوى ولى من بنده مى شوم ، بالاخره قبول نكرد.(10) ابوذر در كوچه و بازار و مسجد؛ در هر جا كه اجتماعى مى ديد، با گفتار آتشين خود بديها و خيانتهاى معاويه را مى گفت و مردم را بر ضد او مى شوراند، معاويه از راه نقشه وارد شد كه ابوذر را ساكت كند و آن نقشه اين بود. سيصد دينار براى ابوذر فرستاد، ابوذر گفت : اگر اين حقوق من است كه مرا از آن محروم كرده اند، مى پذيرم ولى اگر به عنوان صله و انعام است ، آن را قبول نمى كنم و رد كرد. روزى معاويه گفت : ابوذر را نزد من بياوريد، ابوذر را به حضورش آوردند معاويه به ابوذر گفت : اى دشمن خدا واى دشمن رسول خدا، آيا هر روز نزد ما مى آئى و بر ضد ما سخن مى گوئى ، اگر من بى اجازه امير مؤ منان عثمان ، كسى را مى كشتم ، حتما ترا بقتل مى رسانم ولى درباره قتل تو اجازه مى گيرم . ابوذر گفت : من دشمن خدا و دشمن رسول خدا صلى الله عليه و آله نيستم ، بلكه تو و پدر تو دشمن رسول خدا هستيد؛ در ظاهر دم از اسلام مى زنيد ولى باطن شما را كفر گرفته است رسول خدا ترا لعنت كرده و مكرر نفرين نموده كه خدا ترا سير نكند.(11) عبدالله بن مسعود (مشهور به ابن مسعود): (وفات 32 ق ) در جنگ بدر زمانى ابن مسعود با ابوجهل روبرو شد كه ديد ابوجهل زخمهاى زيادى را متحمل شده و گوشه اى افتاده بود، ابن مسعود پاى خود را بر روى سينه آن انسان مغرور گذاشت و فشارى داد، آن وقت به او گفت تو را مى كشم ! ابوجهل گفت : اولين غلامى نيستى كه ارباب خويش را كشته است . اما سخت ترين چيزى كه امروز مى بينم اين است كه تو مرا بكشى . آيا از جوانمردان و پاكان و صاحبان سوگند كسى نبود كه ماءمور كشتن من شود؟(12) ابوجهل كه ديد بايد سرش بريده شود از ابن مسعود خواهش كرد حالا كه سر مرا جدا مى كنى ، چنان جدا كن كه گردن من نيز روى سرم باشد تا وقتى به نيزه زده مى شود در ميان سرهاى ديگر بزرگ تر ديده شوم . ابن مسعود برعكس خواسته هاى او سرش را آنچنان از بيخ بريد كه مقدارى از سرش نيز روى گردنش ماند. آنگاه سلاح و زره او را برگرفت و پيش پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و آن حضرت را به كشته شدن ابوجهل بشارت داد. وقتى خبر كشته شدن ابوجهل را ابن مسعود به پيامبر صلى الله عليه و آله داد پيامبر صلى الله عليه و آله داد پيامبر فرمود: آيا خودت او را كشتى ؟ عرض كرد: بله يا رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: برويم جسدش را نشانم بده پيامبر جسد او را ديد فرمود: خدا را سپاس كه تو را خوار ساخت ، اين فرعون امت من بود دستور داد تا جسدش را در چاه انداختند.(13) ابن مسعود مى گويد: اگر دانشمندان ، دانش خود را حفاظت و صيانت و پاسدارى مى كردند و دانش خود را در پيش اهلش مى نهادند مسلما سروران مردم زمان خويش مى شدند. ليكن آنها دانش و علم خود را به پاى نااهلان ريختند و در خدمت دنيا پرستان نهادند تا از دنياى آنان بهره مند شوند و آنان هم ، اينان را خوار كردند و پستى و رسوائى نشاندند.(14) ابن مسعود يكى از آن دوازده نفرى بود كه هر كدام به پا خاستند و در مسجد سخنانى ايراد كردند و به گوش همه رساندند. عبارتند از: خالد بن سعيد، ابوذر غفارى ، سلمان فارسى ، مقداد، بريده اسمى ، عمار ياسر، خزيمه ، ابو الهيثم ، سهل بن حنيف ، ابو ايوب انصارى ، و زيدبن وهب و ابن مسعود. ابن مسعود در برابر ابوبكر چنين سخن گفت : اى گروه قريش شما و نيكان شما خوب مى دانيد كه اهلبيت پيامبرتان به پيامبر از شما نزديكتر است و اگر اين خلافت و زمامدارى را با حساب خويشاوندى و نزديكى به پيامبر مى دانيد و مى گوئيد كه سابقه شما در اسلام زيادتر است ، پس بدانيد كه اهلبيت پيامبرتان به آن حضرت نزديكتر از شما هستند و نيز نسبت به اسلام با سابقه تر و پيش قدم ترند. و على بن ابى طالب عليه السلام بعد از پيامبرتان صاحب اين امر (خلافت ) است . پس آن چه را كه خداوند برايش قرار داده است به او باز گردانيد و به پشت بر نگرديد و به جاهليت رجعت نكنيد كه در نتيجه دچار يك دگرگونى و انحراف زيان بار شويد.(15) ابن مسعود از طرف عثمان سرپرست بيت المال در شهر كوفه بود. وقتى وليد به كوفه آمد اين والى جديد كوفه روى محاسبات خودش مى خواست از اين خزانه دار دولت در كوفه استفاده كند. از اين رو مقدارى مال از ابن مسعود قرض گرفت . بعد از مدتى كه گذشته بود ابن مسعود آن مقدار از وليد تقاضاى بازپرداخت و اداى قرض نمود. وليد از اين مسئله ناراحت شد و جريان را به عثمان گزارش داد. عثمان بن ابن مسعود نوشت ! تو خزانه دار ما هستى كارى به كار وليد نداشته باش و هر چه كه بيت المال گرفته است عيبى ندارد. ابن مسعود كليدهاى خزانه را پرتاب كرد و به وليد گفت : گمان مى كردم كه خزانه دار مسلمانان هستم ولى حالا مى بينم كه خزانه دار شما هستم . مرا به اين سمت و منصب نيازى نيست . ابن مسعود، سخنى داشت كه آن را زياد تكرار مى كرد و از آن دست بردار نبود و آن اينكه هر روز جمعه با صداى بلند، به مردم مى گفت : راست ترين سخن ، قرآن است . بهترين هدايت و رهنمود، هدايت محمد صلى الله عليه و آله است . بدترين كارها، چيزهايى نو ساخته و تازه پيدا شده مى باشد و هر چيز تازه اى (كه در دين نبوده و پديد آورده اند) بدعت است و هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى در آتش .(16) اويس قرنى (شهادت 37 ق ) در سال 37 هجرى در جنگ صفين و در ركاب امام امير المؤ منين عليه السلام بدست لشكريان معاويه به شهادت رسيد. از گفتار اويس است كه : به خدا سوگند درباره مرگ انديشيدن و ترس و بيم از روز رستاخيز براى مرد با ايمان در دنيا جاى شادمانى باز نمى گذارد، در برابر امر به معروف و نهى از منكر به ما دشنام مى دهند و تهمت مى زنند اما با اين همه ما به حق خدا قيام مى كنيم و براى سربلندى جامعه اسلامى از پاى نمى نشينيم .(17) آنان كه روى دنيا با چشم عقل ديدند چون صيد تير خورده از دام وى رميدند مرغان باغ جنت در كشتزار دنيا از نيك و بد گذشته جز حق كسى نديدند مردان حق زدنيا بستند ديده دل از نيك و بد گذشته جز جق كسى نديدند اويس گفت : من محضر رسول خدا را درك نكرده ام ولى مطالبى بواسطه افرادى شنيده ام كه آن حضرت : بر عمر اعتمادى نيست ، براى سراى آخرت بايد تدارك ديد و زاد و توشه تهيه كرد. و اويس بعد از تلاوت آياتى از قرآن كريم : و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين (18) ما آسمان و زمين و آن چه بين آنهاست ، بيهوده نيافريديم . ما خلقنا هما الا بالحق و لكن اكثرهم لايعلمون (19) خلق نكرديم آنها را مگر به حق و از روى حكمت ولى بسيار از مردم آگاه نيستند. ان يوم الفضل ميقاتهم اجمعين (20) روز قيامت روز جدائى كافر و مؤ من و وعده گاه تمام خلايق است . يوم لايغنى مولى عن مولى شيئا و لاهم ينصرون الارحم الله انه هو العزيز الرحيم (21) روزى است كه هيچ دوست و يار و ياورى دوستش را از عذاب نرهاند و بى نياز نگرداند، واحدى را يارى نكنند مگر اينكه خدا به او رحم كند و او است كه مقتدر و مهربان است . پس از آنكه آيات فوق را تلاوت كرد، آن چنان نعره اى زد، كه خوف آن بود كه از دنيا برود، بعد گفت : اى هرم بن حيان ، آيا اين موعظه ترا كافى نيست كه مى بينى انسانها يكى پس از ديگرى از اين جهان رخت مى بندند، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه اشرف مخلوقات است ، از اين دنياى ناپايدار رفت ، پدرت از دنيا رفت ، نزديك است تو هم بميرى ، آدم و حوا مردند، ابراهيم خليل از دنيا رفت و من و تو هم فردا از مردگانيم فريفته دنيا مشو، خود را درياب ، آماده مرگ باش ، براى اين سفر دور راحله تهيه كن كه سفرى بس دراز در پيش دارى ، وقتى كه برگشتى مردم را از عذاب الهى بترسان ، مبادا از دين خارج شوى .(22) در كتاب تذكرة الاولياء آمده است : در زمان خلافت عمر، به دستور امام على عليه السلام و عمر، لباس مخصوص از پيامبر صلى الله عليه و آله را براى اويس آوردند. اويس توانگرى دو عالم را به زير پا گذاشته بود و با گليم شتر خود را پوشانده بود، عمر او را ستود و اظهار زهد كرد و گفت : كيست كه اين خلافت را از من به يك قرص نان بخرد. اويس گفت : اى عمر! آن كس را كه عقل باشد چنين معامله اى نمى كند، اگر راست مى گوئى آن (خلافت ) را بينداز تا هر كه خواهد برگيرد. از سخن اويس دو چيز انسان مى فهمد: 1. خريد و فروش خلافت خلاف عقل است . 2. سخن عمر مطابق با قلبش نبود و اگر چنين بود امثال معاويه ها را خلافت را به صدها جان مى فروخت . روزى عمر از اويس سؤ ال كرد: چرا نيامدى پيامبر صلى الله عليه و آله را ببينى ؟ اويس گفت : آيا تو پيامبر صلى الله عليه و آله را ديده اى ؟ عمر گفت : آرى ديده ام . اويس گفت : بلكه لباس پيغمبر صلى الله عليه و آله را ديده اى ، اگر خودش را ديده اى بگو بدانم آبروى آن حضرت پيوسته بود يا باز و گشاده ؟ عمر نتوانست جواب بگويد. شايد از اين سؤ ال فهميده شود بيگانگى خليفه با پيامبر صلى الله عليه و آله چقدر بوده است . در جنگ صفين اويس ندا داد: اى مردم ما كسانى هستيم كه روى از جنگ نمى گيريم تا بهشت را بنگريم ، مكرر اين جمله را مى گفت تا تيرى بر قلب مباركش خورد و به شهادت رسيد. عمار بن ياسر (شهادت 37 ق ) مادرش سميه اولين شهيد در بين زنان اسلام كه بدست ابوجهل به شهادت رسيد و او را آشفته نمود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حق عمار مى فرمايد: عمار سر تا پا مملو از ايمان است . و نيز فرمود: عمار مع الحق و الحق مع عمار حيث كان عمار جلدة بين عينى وانفى تقتله الفئة الباغية .(23) در مجالس المؤ منين آمده است كه نزديك به شهادتش گفت : بار خدايا! من هيچ كارى را نزديك تر به رضاى شما نمى بينم كه نزديكتر از محاربه و جنگ با اين گروه باشد. در هنگام شهادت عمار، امام امير المؤ منين عليه السلام بر بالين او آمد و سر او را به زانوى مبارك نهاده فرمود: كشنده عمار و دشنام دهنده و رباينده سلاح او به آتش دوزخ معذب خواهد شد. آنگاه بر عمار نماز گذارد و او را بر خاك سپرد طوبى له و حسن مآب . خوش دمى كز بهر يار مهربان ميرد كسى چون ببايد مرد بارى اين چنين ميرد كسى چون شهيد عشق را در كوى خود جا مى دهند جاى آن دارد كه بهر آن زمين ميرد كسى جناب عمار در ايام خلافت عمر، والى كوفه شد و در كوفه فضائل امام على عليه السلام را نشر مى داد، خبر به خليفه رسيد او را عزل نمود، وقتى به مدينه آمد عمر گفت : آيا از عزل شدن كوفه محزون شدى ؟ فرمود: به منصوب بودن از جانب تو مسرور نبودم تا از عزل شدن محزون شوم . مالك بن نويرة مالك بن نويره به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول الله به من ايمان بياموز، آن حضرت فرمود: الايمان ان تشهد ان لا اله الا الله و انى رسول الله و تصلى الخمس و تصوم شهر رمضان و تؤ دى الزكوة و تحج البيت و توالى وصيى . هذا و اشار الى على بن ابيطالب عليه السلام : و اين را كه بعد از من وصيم خواهد بود دوست دارى و اشاره به امام على عليه السلام كرد. بعد از گفتار حضرت رسول صلى الله عليه و آله مالك برخواست در حاليكه خوشحال و مسرور بود مى گفت : تعلمت الايمان و رب الكعبه يعنى به خدا كعبه قسم احكام دين را آموختم . مورخين آورده اند: بعد از وفات رسول اكرم صلى الله عليه و آله مالك به مدينه آمد سؤ ال كرد كه بعد پيامبر صلى الله عليه و آله چه كسى اين مقام را دارد؟ تا اينكه ديد ابوبكر روز جمعه بر بالاى منبر رفت و براى مردم خطبه خواند! مالك طاقت نياورد بعد سؤ ال كرد آيا تو همان برادر تيمى ما نيستى ؟ گفت هستم ، مالك گفت : چه علتى پيش آمد آن وصى حضرت رسول را كه مرا به ولايت او ماءمور ساخته بود؟ گفتند: اى اعرابى بسيار است كه كارى بعد از كارى حادث مى شود! مالك گفت : والله هيچ كارى ديگر حادث نشد و بلكه شما در كار خدا و رسولش خيانت كرده ايد. بعد به ابوبكر گفت : چه كسى تو را به اين منبر بالا برده در حاليكه وصى پيامبر نشسته است ؟ ابوبكر با جمله زشت دستور داد كه او را از مسجد بيرون كنند؛ آنوقت قنفذ و خالد بن وليد او را از مسجد بيرون كردند. مالك با ذكر صلوات بيرون رفت . شيعه و سنى نقل كرده اند كه خالد بن وليد مالك بن نويره را بى تقصير به شهادت رسانيد و سر او را از بدنش جدا كرد و با زوجه اش هم بستر شد و نيز طايفه مالك را هم كشت و زنان آنها را اسير كرد.(24) سعد بن مالك سعد بن مالك از جوانان پرشور و انقلابى صدر اسلام بود. او در 17 سالگى به آيئن نبى اكرم گرويد و در شرايط مشكل قبل از هجرت همه جا مراتب وفادارى خود را به دين اسلام و مخالفت خويش را با سنن نادرست جاهليت ابراز مى كرد. سعد مى گويد: من نسبت به مادرم خيلى مهربان و نيكوكار بودم . موقعى كه قبول اسلام كردم و مادرم آگاه شد روزى به من گفت فرزند، اين چه دينى است كه پذيرفته اى بايد از آن دست بردارى و به بت پرستى برگردى . و مرا در دين جديدم سرزنش و ملامت نمود. سعد كه به مادر علاقه زياد داشت با كمال مهربانى و ادب به وى گفت : من از دينم دست نمى كشم ، و از شما درخواست مى كنم كه از خوردن و آشاميدن خوددارى نكنى ، مادر به گفته فرزند اعتنا نكرد، يك شبانه روز غذا بخورد و فرداى آن روز سخت ضعيف و ناتوان شد. ما در تصور مى كرد كه سعد با آن همه علاقه و مهرى كه نسبت به وى دارد اگر او را با حال ضعف بيندازد از دين خود دست مى كشد. به همين جهت روز دوم ، وضع سخن گفتن سعد تغيير كرد. او با منطقى قاطع به مادر گفت : والله لو كانت لك الف نفس فخرجت نفسا نفسا ما تركت دينى به خدا قسم اگر هزار جان در تن كشته باشى و يك يك از بدنت خارج شود من از دينم دست بر نمى دارم . وقتى مادر از تصميم جدى فرزند آگاه شد و از تغيير عقيده سعد ماءيوس گرديد امساك خود را شكست و غذا بخورد.(25) حارث بن عبدالله همدانى حارث شبى به خدمت حضرت امير مؤ منان عليه السلام رسيد، آن حضرت پرسيد چه چيزى ترا در اين شب به نزد ما آورده است ؟ حارث عرض كرد: به خدا قسم كه دوستى و محبت بر شما من را به نزدت آورده است ! امام عليه السلام فرمود: اى حارث بدان كسى كه مرا دوست دارد نمى ميرد مگر اينكه در وقت جان دادن مرا ببيند و به ديدن من اميدوار رحمت الهى گردد و نيز نمى ميرد كسى كه مرا دشمن دارد مگر آنكه در آن وقت مرا به بيند و از ديدن من عرق خجالت بريزد و در نااميدى نشيند. يا حار همدان من يمت يرنى من مؤ من او منافق قبلا در روايت آمده است كه حارث به امام على عليه السلام عرض كرد: دوست دارم كه به منزلم آئى تا مرا با اين كار گرامى دارى و از طعام ما ميل فرمائى . امام فرمود: بشرط آنكه خود را به تكلف و سختى نيندازى . وقتى امام به منزل حارث رفت ، حارث پاره نانى براى آن حضرت آورد امام عليه السلام شروع به خوردن كرد و حارث عرض كرد كه با من چند درهمى هست اگر اجازه بفرمائيد. تا چيزى بخرم ، امام فرمود: اين نيز از همان چيزى است كه در خانه است يعنى عيبى ندارد و تكليف نيست . زيد بن صوحان العبدى از فضل بن شاذان روايت است كه : كه زيد از رؤ ساى تابعين و زهاد ايشان بود و چون عايشه به بصره رسيد به او نامه اى نوشت : اين كتابتى است از عايشه زوجه پيامبر صلى الله عليه و آله به فرزندش زيد بن صوحان خالص الاعتقاد وقتى اين نامه بدست شما رسيد مردم كوفه را از نصرت و يارى على بن ابيطالب باز دار تا امر ديگرم به تو برسد. وقتى نامه بدست زيد رسيد جواب نوشت : ما را امر كرده اى به چيزى كه به غير آن را ماءموريم و خود ترك چيزى كرده اى كه به آن ماءمور هستى و السلام . حجر بن عدى (وفات 60 ق ) در مروج الذهب مسعودى است : عدى بن حاتم به معاويه برخورد كرد و معاويه از او سؤ ال كرد كه فرزندانت را چه كردى ؟ گفت : آنها در ركاب امام على عليه السلام به شهادت رسيدند. معاويه گفت : آيا از انصاف است كه فرزندان على زنده بمانند اما فرزندان شما كشته شوند؟ عدى جواب داد: اى معاويه من انصاف را درباره على عليه السلام رعايت نكردم . زيرا او كشته شد و من زنده ماندم ، مى بايست جان خود را در زمان حيات فدايش مى كردم . معاويه گفت : هنوز از قصاص خون عثمان باقى مانده او را برطرف نمى كند مگر خون شريفى از اشرف يمن ، (غرض معاويه جناب عدى بود.) عدى فرمود: والله قلبهاى ما كه بغض تو را در سينه هاى ما است دارا مى باشد و شمشيرهاى ما كه با تو جنگ كرديم به شانه هاى ما مى باشد و بدرستى كه قطع حلقوم و رسيدن جان به سينه آسانتر است بر ما از شنيدن سخن سويى درباره مولاى مان حضرت على عليه السلام . زهير بن قين (شهادت 61 ق ) در سال 16 هجرى در كربلا در ركاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد. بعد از بيانات شب عاشوراى امام حسين عليه السلام اصحاب يكى پس از ديگرى وفا دارى خود را ابراز مى نمودند. زهير بن قين برخاسته عرضه داشت : به خدا سوگند كه من دوست دارم كشته شوم آناه زنده گردم دوباره كشته شوم تا هزار مرتبه مرا بكشند و زنده شوم و در مقابل آن خداوند شما و فرزندان و اهلبيت شما را سالم نگه دارد. عبدالله بن جعفر طيار (وفات 80 ق ) ابن شهر آشوب روايت كرده است : روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله با عبدالله بن جعفر كه كودك و در حال بازى بود برخورد نمود كه او خانه از گل مى ساخت حضرت فرمود: چرا اين خانه را درست مى كنى ؟ گفت مى خواهم بفروشم فرمود كه قيمتش را مى خواهى چه كار كنى ؟ گفت : رطب مى خرم و مى خورم . حضرت دعا كرد؛ خداوندا در دستش بركت بگذار و سودش را سودمند گردان . بعد از آن وقتى بزرگ شد چيزى نخريد كه در آن سودى نكند و مال بسيار زيادى بدست آورد وجود بخشش وى كه زبان زد مردم بود بسيار زياد بود. در مرؤ ج الذهب آمده كه وقتى اموال عبدالله بن جعفر تمام شد از خدا طلب مرگ كرد و غرض كرد بارالها تو مرا عادت به جود و سخا دادى و من عادت نمودم كه مردم را بذل و بخشش عطا كنم پس اگر مال دنيا را از من قطع خواهى كرد مرا در دنيا باقى نگذار و بعد از چند روز ديگر از دنيا رحلت كرد. ابو همدان معروف به قنبر روزى حجاج بن يوسف ثقفى گفت : من ميل دارم كه يك نفر از محبين على را پيدا كنم و براى تقرب به خدا خون او را بريزم ، اصحاب حجاج گفتند: ما كسى را قديمى تر از قنبر غلام على عليه السلام سراغ نداريم . حجاج گفت او را حاضر كنيد. وقتى جناب قنبر حاضر شد، حجاج گفت : تو قنبر هستى فرمود: بلى . گفت كنيه ات ابو همدان است ؟ فرمود: بلى گفت : تو بنده على بن ابيطالب هستى ؟ فرمود: من بنده خدا هستم و على عليه السلام ولى نعم من است . گفت : از دين على عليه السلام تبرى و بى زارى بجو. فرمود: تو مرا راهنمايى به دينى كن كه افضل از دين على عليه السلام باشد. گفت : حال كه تبرى از دين او نمى جويى ، به هر قسمى كه بخواهى كشتن خود را اختيار كن ، تا تو را به آن طريق به قتل برسانم . فرمود: اختيار با خود تو، به هر صورت كه تو مرا به قتل برسانى من هم ترا به همان شكل به قتل مى رسانم و به تحقيق امير المؤ منين عليه السلام به من فرمود: كه من با ذبح و سر بريدن به شهادت مى رسم . ذكوان غلام امام حسين عليه السلام ذكوان شاعرى توانا و زباندار و حاضر جواب ، شجاع و قويدل و مدافع اهل بيت عليهم السلام بود. روزى امام حسين عليه السلام بر معاويه وارد شد، ذكوان نيز در ركاب حضرت بود معاويه از امام حسين عليه السلام احترام كرد و او را بر جاى خود نشانيد و براى اينكه كينه ديرينه كه از جنگ جمل ميان على عليه السلام و زبير حاصل شده بود ميان امام حين عليه السلام و عبدالله بن زبير بر انگيزد به امام حسين عليه السلام گفت : اين مرد را كه (نشسته اشاره به عبدالله بن زبير) مى بينى ؟ امام سكوت كرد، عبدالله بن زبير به معاويه گفت : ما منكر فضيلت حسين و قرابت و نزديكى او به رسول خدا صلى الله عليه و آله نيستم ، اگر مى خواهى فضيلت زبير را بر ابوسفيان بيان كنم ؟ ذكوان غلام امام حسين عليه السلام به سخن آمد و گفت : بلكه اگر سخن بگويد با منطق سخن خواهد گفت و اگر سكوت مى كند از حلم و بردبارى است و قضاوت را به مردم وامى گذارد، و من اينك سخن مى گويم ، سپس اشعارى سرود كه خلاصه اش چنين است : چرا از گذشته سخن مى گوييد كه در سخن از گذشته قضاوتها درست نيايد، زيرا بعضى اظهار حقايق كوتاهى مى كنند و برخى از درك قاطرند. آخر چه كسى مى تواند خود را با نور درخشان و ماه تابنده ، فرزند بهترين مردمان مقايسه كند؟ معاويه گفت : ذكوان : راست گفتى ، خدا امثال ترا در ميان موالى زياد گرداند. اين زبير گفت : اگر حسين عليه السلام سخن مى گفت جوابش را مى داديم يا احتراما سكوت مى كرديم ، ليكن سخن غلام ، جواب ندارد. ذكوان گفت : اين غلام بهتر از تو است كه من غلام رسول خدايم كه پيامبر فرمود: مولى القوم منهم ، غلام هر جمعيتى از ايشان است .(26) هشام بن حكم (وفات 179 ق ) به دستور هارون الرشيد مجلس مناظره اى را تشكيل مى دهند و متكلمين را جمع مى كنند همه منتظرند، جناب هشام بن حكم وارد شد، به همه اهل مجلس سلام كرد و براى جعفر برمكى كه به دستور هارون الرشيد مجلس را بپا كرده بود امتيازى قائل نشد. در اين هنگام مردى از ميان جمعيت صدا زد: اى هشام ! چرا و به چه دليل ، على را بر ابوبكر فضيلت مى دهى ؟ در صورتيكه خداوند مى فرمايد: ... دومى از آن دو نفر پيامبر و ابوبكر كه شب هجرت در غار ثور پنهان بودند وقتيكه در غار بودند، به رفيقش گفت : اندوهگين مباش خدا با ما است ....(27) هشام : اى مرد بگو ببينم ، اندوه ابوبكر براى چه و چگونه بود، آيا خداوند از غم و اندوه او خشنود بود يا ناراضى ؟ آن مرد ساكت ماند و از دادن پاسخ خوددارى كرد. هشام : اگر گمان مى كنى كه خداوند از اندوه ابوبكر خشنود بوده است ، پس چرا پيامبر اسلام او را از اين غم و اندوه تهى كرد و فرمود: اندوهگين مباش .(28) آيا پيامبر او را از كارى كه اطاعت از خدا بود منع مى كرد؟ و اگر مى پندارى كه آفريدگار نسبت به اندوه ابوبكر رضايت نداشت ، پس چگونه افتخار مى دانى چيزى را كه برخلاف رضاى خدا بوده است ؟ اى مرد تو خود بهتر مى دانى كه خداوند در اين مورد فرموده است پس آفريدگار از طرف خود آرامش و اطمينانى به پيغمبرش و به مؤ منان فرو فرستاد. آنگاه هشام رو به آن مرد كرد و گفت : شما روايت كرده ايد و ما نيز از پيامبر نقل كرده ايم كه بهشت مشتاق چهار نفر است : على بن ابيطالب ، مقداد بن اسود، عمار ياسر و ابوذر غفارى ، در اين روايت نام مولاى ما على بن ابيطالب عليه السلام هست اما جاى بزرگ شما ابوبكر در آن ميان خالى است . بنابراين برترى على عليه السلام بر ابوبكر مسلم مى شود. نيز شما گفته ايد و ما نيز قائليم و توده مردم همه مى گويند: كسانيكه از حريم اسلام دفاع كردند چهار تن مى باشند: على بن ابيطالب عليه السلام زبير بن عواد، ابو دجانه انصارى و سلمان فارسى . در اينجا نام امام ما در صدر قرار گرفته است و ليكن پيشواى شما از اين فضيلت نيز محروم است و ما به اين جهت رهبر خود را از رهبر شما برتر مى دانيم . نيز شما قائليد و ما نيز گفته ايم و همه مردم مى گويند: كه قاريان (عهد پيامبر) چهار نفرند: على بن ابيطالب عليه السلام عبدالله بن مسعود، ابى بن كعب و زيد بن ثابت كه سرور ما على عليه السلام داراى فضيلت است ولى ابوبكر از اين موقعيت نيز برخوردار نيست و همين لحاظ ما على را بر او مقدم مى داريم . ديگر اين كه هم شيعه و هم سنى نقل كرده اند كه : پاكان و پاكيزگان چهار تن مى باشند: على بن ابيطالب عليه السلام فاطمه ، حسن و حسين ، جايگاه بلند پيشواى ما على بن ابيطالب عليه السلام در ميان اين بزرگواران مشاهده مى شود ولى پيشواى شما از اين فضيلت نيز بى بهره است . بدين جهت على عليه السلام بر ابى بكر برترى دارد. و بالاخره هم شيعه و هم سنى نقل كرده اند كه : شهيدان راه حق چهار تن مى باشند: على بن ابيطالب عليه السلام جعفر بن ابيطالب ، حمزه و عبيدة بن حارث ، با توجه به اينكه نام پيشواى ما در سرلوحه نام شهيدان راه حق و حقيقت است ، از اين رو ما على را برتر و مقدم بر ديگران مى دانيم . هارون كه بطور مخفى سخنان هشام را گوش مى داد ناگهان طاقت نياورده پرده را به يك سو زد و جعفر برمكى به مردم دستور داد از خانه بيرون شوند، همگى رفتند در حاليكه سخت وحشت زده و بيمناك بودند، هارون نيز بر آشفته مجلس را ترك كرد در حاليكه مى گفت : اين كه بود؟ به خدا قسم او را خواهم كشت و در آتش خواهم سوزانيد!!(29) البته اين حديث از حضرت عبدالعظيم حسنى نقل شده است . حسين بن زيد، ذوالدمعة (وفات يا 191 ق ) حسين بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام مكنى به ابى عبدالله و ملقب به حسين ذوالدمعة يا ذوالعبرة نوه امام سجاد عليه السلام و پسر زيد شهيد است كه در سال 114 يا 115 در شام متولد و در سنه 190 يا 191 در سن 76 سالگى در مدينه طبيه در گذشت و در همانجا بخاك سپرده شد. دمع و عبر، هر دو به معناى اشك ريختن است و ذوالدمعه و ذوالعبرة يعنى صاحب اشك . پسرش يحيى روايت مى كند كه مادرم به پدرم گفت : چرا اين قدر گريه مى كنى ؟ پدرم پاسخ داد: آيا دو تير و آتش ، سرور و شادى براى من باقى گذاشته است ؟! دو تير اشاره است به شهادت پدر و برادرش و آتش كنايه از آتش جهنم است .(30) جنيد و كشتن فارس قزوينى جنيد گويد: كسى از طرف امام هادى عليه السلام برايم خبر آورد كه امام ترا دستور داده تا فارس را بكشى ، گفتم : تا وقتى از زبان امام نشنوم اقدام نمى كنم ، پس از آن كه پاسخ من به امام هادى عليه السلام رسيد مرا احضار كرد و فرمود: بايد فارس را بكشى و مبلغى به من داد و فرمود: با اين پول سلاحى تهيه كن و به من نشان ده ، رفتم شمشيرى خريدارى نمودم ، خدمت امام ارائه دادم ، فرمود: اين خوب نيست آن را برگردان و سلاح ديگرى بخر، بار دوم ساطور خريدم امام آن را پسنديد و فرمود: خوب است ، به قصد كشتن فارس خارج شدم ، بين نماز مغرب و عشا از مسجد خارج شدم ، با ساطور ضربتى بر سرش زدم كه فريادش بلند شد، با ضربه ام كارش تمام شد، ساطور را از دست انداختم . در اثر صداى او جمعيت اجتماعى كردند، چون جز من كسى آنجا نبود مرا گرفتند و چون سلاحى نداشتم رهايم كردند و به بركت توجه امام ، ساطور مفقود شد مردم به جستجو پرداختند، حتى كوچه و خانه هاى نزديكى را جستجو كردند ليكن اثرى نيافتند.(31) حجاج بن عمرو بن غذيه انصارى او از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و از خواص ياران امير المؤ منين عليه السلام و از كسانى است كه در تمام حالات با كمال جديت از آن حضرت پشتيبانى كرده است حجاج بن عمرو مردى با شهامت و دلير بود، وقتى از جانب امير المؤ منين عليه السلام ماءمور شد تا نامه اى براى معاويه ببرد، پس از آن كه نامه را به معاويه رسانيد، گويا در مسجد بوده است ، زمينه را براى سخنرانى آماده ديد، جلو روى معاويه سر پا ايستاد، به مردم شام چنين خطاب كرد: اى مردم ، سه چيز را با سه چيز مقايسه كنيد سپس خود قضاوت نمائيد: شام هرگز از نظر موقعيت دينى به مدينه نمى رسد و معاويه با على هم طراز نيست ، شما مردم شام نيز با مهاجرين و انصار برابر نيستند.(32) سيد رضى (وفات 406 ق ) سيد رضى روزى نزد الطايع بالله نشسته بود و بى اعتنا به جاه و جبروت ، خليفه محاسن خود را به دست گرفت ، به طرف بينى بالا مى برد. خليفه خواست كه بر سيد طعنه بزند و قدرت پرزرق و برقش را به رخ او بكشد، رو به سيد كرد گفت : گمان مى كنم بوى خلافت را استشمام مى كنى ؟ سيد رضى با همان متانت و شجاعت هميشگى پاسخ داد: بلكه بوى نبوت را استشمام مى نمايم . (33) شيخ مفيد (وفات 413 ق ) نورانيت علم و دانش و اخلاص در وجود شيخ به درجاتى او را فرا گرفته كه وقتى فتوايى را به طور غير عمد و به اشتباه جواب داد حضرت ولى عصر (عج ) خود با پيغامى آن را اصلاح فرمود پس از مدتى كه مرحوم شيخ مفيد آگاه شد و در پى آن از دادن فتوا منصرف گرديد، آن حضرت طى نامه اى خطاب به مرحوم مفيد فرمود: بر شماست كه فتوا بدهيد و بر ماست كه شما را استوار كرده و نگذاريم در خطا بيفتيد. نقل كرده اند كه : مساءله اى فقهى بين استاد و شاگردش سيد مرتضى بحث گرديد كه استاد نظرى و شاگرد نظرى ديگرى داشت . با بحث و ارائه دليل مشكل حل نشد، هر دو راضى به قضاوت امام مؤ منان عليه السلام شدند، مساءله را بر كاغذى نوشته و بالاى ضريح مقدس حضرت گذاردند. صبح روز بعد كه كاغذ را برداشتند دست خطى مزين به چنين نوشته اى ديدند كه : اءنت شيخى و معتمدى و الحق مع ولدى علم الهدى (34) (اى شيخ مفيد) تو مورد اطمينان من هستى و حق با فرزندم سيد مرتضى ، علم الهدى است . برخى بر اين باورند كه در طول 30 سال ، 30 توقيع و نامه شريف از ناحيه مقدس حضرت ولى عصر (عج ) براى شيخ مفيد صادر شده كه در عنوان بسيارى اين جمله نورانى ديده مى شود: برادر گرامى و استوار؛ شيخ مفيد.(35) در اواخر ماه صفر 416 هجرى بود كه نامه اى از ناحيه مقدسه به شيخ مفيد فرستاده شد. للاخ السديد و الولى الرشيد الشيخ المفيد...برادر گرامى ، استوار و دوست راه يافته شيخ مفيد...(36) در نامه اى ديگر در 23 ذى حجه از طرف امام عصر (عج ) به شيخ مفيد رسيد كه چنين آمده است : بسم الله الرحمن الرحيم سلام الله عليك ايها الناصر للحق الداعى اليه بكلمة الصدق (37) بنام خداوند بخشنده بخشايشگر، سلام خدا بر تو اى يارى كننده حق و دعوت كننده و به سوى او كسى كه با صدق و راستى به سوى خدا دعوت مى كنى ... سيد مرتضى (وفات 440 ق ) وصيت به نماز: سيد مرتضى در وصيت و سفارش خود چنين آورده است : تمام نمازهاى واجب مرا كه در طول عمرم خوانده ام به نيابت از من دوباره بخوانيد. وقتى اين سفارش ايشان نقل شد نزديكان و اطرافيان شگفت زده شدند و پرسيدند چرا؟ شما كه فردى وارسته بوديد و اهميت فوق العاده اى به نماز مى داديد. سيد در پاسخ فرمود: آرى من علاقمند به نماز بلكه عاشق نماز و راز و نياز با خالق خود بودم و از اين راز و نياز هم لذت فراوان مى بردم ، از اين رو هميشه قبل از فرا رسيدن وقت نماز لحظه شمارى مى كردم تا وقت نماز برسد و اين تكليف الهى را انجام دهم و به دليل همين علاقه شديد و لذت از نماز، وصيت مى كنم كه تمام نمازهاى مرا دوباره بخوانيد زيرا تصور من اين است كه شايد نمازهاى من صد در صد خالص براى خدا انجام نگرفته باشد بلكه در صدى از آنها به خاطر لذت روحى و معنوى خودم به انجام رسيده باشد! پس همه اينها را قضا كنيد چون اگر يك درصد از نماز هم براى غير خدا انجام گرفته باشد شايسته درگاه الهى نيست . و مى ترسم به همين سبب اعمال و راز و نيازهاى من مورد پذيرش خداى منان قرار نگيرد. ابوريحان بيرونى (وفات 440 ق ) به هنگام احتضار ابوريحان ، مرد فقيهى به ملاقاتش رسيد سؤ الى از فقيه كرد آن فقيه بيان داشتند حال چه وقت پرسش است . ابوريحان گفت : من مى دانم كه در حال احتضارم . ولى آيا بميرم بهتر است يا بميرم و بدانم بهتر است يا بميرم و ندانم ؟ بالاخره خواهم مرد، پس بدانم و بميرم بهتر است . آن فقيه جواب مساءله را داد و مى گويد: هنوز به خانه نرسيده بودم كه صداى گريه و ناله از منزل ابوريحان برخاست و گفتند: ابوريحان وفات كرد.(38) سيد بن طاووس (وفات 664) فقيه پاك راءى حله در كتاب مهج الدعوات خاطره اى از سفر به سامراء را چنين بازگو مى كند: در شب چهارشنبه سيزدهم ذيقعده سال 638 در سامرا بودم . سحرگاهان صداى آخرين پيشواى معصوم حضرت قائم عليه السلام را شنيدم كه براى دوستانش دعا مى كرد و مى گفت : پروردگارا! آنها را در روزگار سرفرازى ، سلطنت ، چيرگى ، و دولت ما به زندگى باز گردان .(39) او سحرى ديگر در سرداب سامرا صداى مولايش را آشكارا شنيد كه براى پيروانش دعا مى كرد و پروردگار خود را چنين مى خواند: پروردگارا! شيعيان از پرتو نور ما و باقيمانده گل وجود ما آفريده شده اند و گناهان فراوانى به پشتگرمى دوستى و ولايت ما انجام داده اند. پس گر گناهانشان ميان تو و آنها فاصله اى پديد آورده ميان آنها را اصلاح كن و گناهانشان را از خمس ما جبران فرما. پروردگارا! آنها را از آتش دور كرده ، در بهشت جاى ده و همراه دشمنان ما در خشم و عذاب خويش نيفكن .(40) شيخ شهاب الدين سهروردى (وفات 590 - 581 ق ) جهان هيچگاه ، از حكمت ، و از وجود كسى كه قائم به حكمت باشد، و حجج و بينات خدا نزد او باشد، خالى نبوده است . و اين چنين كسى ، خليفه خداست در زمين و تا زمين و آسمان برپاست ، چنين خواهد بود.(41) مقدس اردبيلى (وفات 933 ق ) يكى از شاگردان مرحوم مقدس اردبيلى كه فردى دانشمند و پارسا بود مى گويد: من در مدرسه اى كه حجره هاى آن در صحن مطهر امير مؤ منان على عليه السلام قرار داشت ، سكونت كرده ، به فرا گرفتن علم اشتغال داشتم . در يكى از شبهاى تاريك پس از آنكه از مطالعه فارغ شدم از حجره برون آمدم و به اطراف نگاه مى كردم كه ناگهان ديدم مردى با سرعت به طرف قبه مبارك مى رود. با خود گفتم شايد اين مرد مى خواهد به حرم دستبرد بزند و قنديلهاى حرم مطهر را به يغما ببرد! به ناچار به طورى كه او متوجه نشود. تعقيبش كردم ديدم به طرف در حرم مبارك رفت و اندكى توقف كرد. بلافاصله قفل در گشوده شد و بر زمين افتاد و در باز شد و او وارد گرديد و بعد در دوم و سوم نيز به همان صورت باز شد. ديدم آن مرد به كنار مرقد مطهر مشرف شد، سلام عرض كرد و از جانب قبر مطهر پاسخ داده شد. من صدايش را شناختم و متوجه شدم با امام عليه السلام درباره كسى يكى از مسائل علمى گفتگو مى كند، پس از آنكه پاسخ خود را شنيد از آنجا بيرون آمد. من هم در تعقيب او حركت كردم . وقتى به دروازه شهر رسيد، هوا روشن شده بود. پس از آنكه از دروازه خارج شد با صداى بلند او را مورد خطاب قرار داده ، گفتم : اى مولا ما، من از آغاز تا انجام كار همراه شما بودم ، اينك بفرماييد آن دو بزرگ كه با آنها درباره مسائل علمى صحبت مى كرديد چه كسانى بودند؟ مقدس وقتى اين درخواست را شنيد، پس از آن كه تعهدات لازم را گرفت كه تا موقع حياتش به كسى اطلاع ندهم ، فرمود: اى فرزند من ! بسيارى از اوقات مسائل مختلفى براى من گنگ و مبهم مى ماند، پس در هنگام شب به مرقد مطهر امير مؤ منان عليه السلام مى روم و مساءله را براى حضرت مطرح و جوابش را دريافت مى كنم . امشب نيز بر طبق معمول به حضور انور شرفياب شدم و حضرت مرا به صاحب الزمان (عج ) حواله كرد و فرمود: فرزندم مهدى (عج ) در مسجد كوفه است ، به حضورش برس و پاسخ مسائل خود را از آن استدعا كن . آن آقايى را كه در مسجد كوفه ديدى حضرت مهدى (عج ) بود.(42) شهيد ثانى (شهادت 966 ق ) بايد دانست كه آموختن مسائلى كه در كتب فقهى آمده است در نزد خدا فقه نيست . فقه در نزد خداوند، درك جلال و عظمت خدا است و اين علم است كه خوف و هيبت خدا را در دل انسان حاضر مى كند، و شخص را اهل خشوع و تقوى مى سازد.(43) شيخ بهائى (وفات 1030 ق ) همكارى مجتهدان شيعه با پادشاهان صفوى فقط و فقط براى ترويج دين بود. امام خمينى رحمه الله در اين باره مى فرمايد: يك طايفه از علماء، اينها گذشت كرده اند از يك مقاماتى و متصل شده اند به سلاطين ، ليكن براى ترويج ديانت و ترويج تشيع اسلامى ، (با سلاطين ) ترويج مذهب حق ، اينها متصل شده اند به يك سلاطين و اين سلاطين را وادار كرده اند، خواهى نخواهى براى ترويج مذهب تشيع . اينها آخوند دربارى نبودند. اين اشتباهى است كه بعضى نويسندگان ما مى كنند... اينها اغراض سياسى داشتند. اغراض دينى داشتند. نبايد تا يكى كس به گوشش خورد كه مثلا علامه مجلسى محقق ثانى شيخ بهائى (رضوان الله عليهم ) با اينها روابط داشتند و مى رفتند سراغ اينها، همراهيشان مى كردند، خيال كند كه اينها مانده بودند براى جاه ... آنها گذشت كردند، گذشت . يك مجاهده نفسانى كرده اند براى اينكه مذهب را به وسيله آنها، به دست آنها ترويج كنند.(44) نوشته اند: زمانى شيخ بهائى به همراه گروهى از شاگردانش براى خواندن فاتحه به قبرستان رفت ، بر سر قبرها مى نشست و فاتحه اى نثار گذشتگان مى كرد، تا اينكه به قبر بابا ركن الدين (45) رسيد. آوايى شنيد كه سخت او را تكان داد. از شاگردانش پرسيد: شنيديد چه گفت ؟ گفتند: نه ، شيخ بعد از آن ، حال ديگرى داشت همواره در حال دعا و گريه و زارى بود. گرچه او هيچ گاه از عبادت غافل نبود ولى اكنون بيش از پيش به مناجات و دعا اهميت مى داد. مدتى بعد يكى از شاگردانش از او پرسيدند آن روز چه شنيدى ؟ او گفت : به من گفتند آماده مرگ باشم .(46) ملاصدرا (وفات 1050 ق ) با گمنامى و شكسته حالى به گوشه اى خزيدم . دل از آرزوها بريدم و با خاطرى شكسته به اداى واجبات كمر بستم و كوتاهيهاى گذشته را در برابر خداى بزرگ به تلافى برخاستم . نه درسى گفتم و نه كتابى تاءليف نمودم زيرا اظهار نظر و تعريف در علوم و فنون و القاى درس و رفع اشكال و شبهات و... نيازمند تصفيه روح و انديشه و تهذيب خيال از نابسامانى و اختلال ، پايدارى اوضاع و احوال و آسايش خاطر از كدورت و ملال است و با اين همه رنج و ملالى كه گوش مى شنود و چشم مى بيند چگونه چنين فراغتى ممكن است ... ناچار از آميزش و همراهى با مردم دل كندم و از انس با آنان ماءيوس گشتم تا آنجا كه دشمنى روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انكار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بى اعتنا شدم . آنگاه روى فطرت به سوى سبب ساز حقيقى نموده ، با تمام وجود در بارگاه قدسش به تضرع و زارى برخاستم و مدتى طولانى بر اين حال گذراندم .(47) صدرالمتاءلهين در طى نامه اى از كهك قم به استادش مرحوم مير داماد وضع روحى خود را چنين ترسيم مى كند: و اما احوال فقير بر حسب معيشت روزگار و اوضاع دنيا به موجبى است كه اگر خالى از صعوبتى و شدتى نيست ... اما بحمدالله كه ايمان به سلامت است و در اشراقات علميه و افاضات قدسيه و ارادت الهيه ... خللى واقع نگشته ... از حرمان ملازمت كثير السعادة بى نهايت متحسر و محزون است . روى طالع سياه كه قريب هفت هشت سال است كه از ملازمت استاد الاماجد و رئيس محروم مانده ام و به هيچ روى ملازمت آن مفخر اهل دانش و بينش ميسر نمى شود... به واسطه كثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افكار و اذكار بسى از معانى لطيفه و مسائل شريفه مكشوف خاطر عليل و ذهن كليل گشته ...(48) صدرالمتاءلهين در كتاب اسفار چنين مى گويد: حاشا كه احكام و مقررات بر حق و تابناك شرعى با معارف بديهى و يقينى عقلانى ، ناهماهنگ باشد و نابود باد فلسفه و حكمتى كه قواعد و يافته هايش مطابق با كتاب الهى و سنت نبوى نباشد.(49) ملا محمد تقى مجلسى (وفات 1070 ق ) ملا محمد تقى مجلسى در اجازه نامه اى كه در سالهاى آخرين عمر برا فرزندش علامه محمد باقر مجلسى نوشت راه او را كه ادامه راه خودش بود براى وى چنين ترسيم كرد: پس به درستى كه من ، او و نفس خطا كار خود را به تقواى خداى تبارك و تعالى وصيت مى كنم : كه آن وصيت خداى تعالى به انسانهاى اولين و آخرين است . و اينكه مراقبت خود را بذل كند و اخلاص در علم و عمل داشته باشد كه : به درستى مردم همگى هلاك مى شوند. مگر عالمان و عالمان فرهنگى هلاك مى شوند، مگر عاملان به علم خود، و عاملان همگى هلاك مى شوند، مگر مخلصان و مخلصان نيز در معرض خطرى بزرگ قرار دارند. و اينكه در هر روز جزئى از قرآن عظيم را با تدبير و تفكر بخواند. در هر روز وصيت مولاى ما امير مؤ منان عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام ، سرور جوانان بهشت ، را كه در نهج البلاغه ذكر شده (و در كتابهاى ديگر آمده ). ملاحظه نمايد و به آن و ديگر وصاياى آن حضرت و ائمه معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين ) عمل نمايد. رياضت و جهاد با نفس را ترك نكند كه خداى تعالى فرموده : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين .(50) و كسانى كه در راه ما مجاهده كردند، به يقين ما آنان را به راههاى خود هدايت مى كنيم و به درستى كه خداوند با احسان كنندگان است . (51) فيض كاشانى (وفات 1091 ق ) فيض احسان بى پايان تو را چگونه شكرگزارم كه از من ناتوان نمى آيد و زبان ثناى عظمت و كبرياى تو از كجا آرم ، چون اين زبان آن را نمى شايد. طوطى جان در هواى تو با شكر، شكر تو مى جويد و بلبل روح در گلزار فتوح به نواى عجز و انكسار، ثناى كبرياى تو مى گويد: خيال جمال رخسارت قهرمان عشق را بر قلوب مشتاقان ديدارت گماشته تا جز تو نبينند و كلك بدايع آثارت از قلم حقايق انجام الهام بر الواح ارواح اهل عرفان نگاشته تا با غير ننشينند... ... در اين مجموعه كه گلزارى است از عالم قدس ، گلهاى رنگارنگ شكفته و در آن گلها، مل هاى گوناگون نهفته ، از آن گلها نفخه هاى جانفزاى روحانى به مشام اهل دل مى وزد تا هزار دستان چمن انس را بر تو ترنم دارد و از آن مل ها طربهاى حيات بخش ربانى به روان مشتاقان مى رسد تا مى پرستان ميكده قرس را در اهتزاز آرد.(52) علامه مجلسى (وفات 1111 ق ) فقيه در اخبار آل محمد صلى الله عليه و آله ، بيشتر به معناى عالمى است كه اهل عمل باشد، و عيوب و آفات نفس را بشناسد، و دل از دنيا بر گرفته و زهد پيشه كرده باشد و همواره شيفته نعمت جاويد قرب و وصال خدا باشد.(53) وحيد بهبهانى (وفات 1205 ق ) قرآنى به خط ميرزاى نيريزى ، كه جلد آن به ياقوت و الماس و زبر جد و ساير سنگهاى گرانبها آراسته بودند، از سوى آقا محمد خان قاجار براى آقا فرستاده شد. آورندگان قرآن به منزل آقا رفته ، در كوفتند آقا در را باز كرد و در حالى كه قلم به دست مباركش بود به فرستادگان دربار نگريست و فرمود: چه كار داريد؟ گفتند: حضرت سلطان قرآنى برايتان فرستاده است . آن حضرت نگاهى به قرآن آراسته كرده و فرمود: اين زينتها چيست كه بر جلد آن قرار گرفته ؟ استاد فرمود: چرا كلام خدا را چنين كرده ، سبب حبس و تعطيل آن مى شويد: آنها را از جلد قرآن جدا كرده ، بفروشيد و قيمتش را ميان دانشجويان علوم دينى و تهيدستان قسمت كنيد. فرستادگان دربار گفتند: قرآن را بپذيريد، به خط ميرزاى نيريزى است و بهاى بالايى دارد. استاد فرمود: هر كس قرآن را آورده ، آن را نزد خويش نگهدارد و پيوسته تلاوت كند. يگانه روزگار با اين سخن در را بست و پى كار خويش رفت .(54) ملا مهدى نراقى (وفات 1209 ق ) در ميان دانشمندان علم اخلاق ، نراقى نخستين شخصى است كه به اين موضوع اساسى توجه خاصى نشان داده و ديگران نيز از وى الگو گرفته اند او در بخشى از اين بحث مهم چنين مى نويسد: براستى بدن انسان مادى و فناپذير، ولى روح او جاودانى است به همين خاطر اگر اين روح با اخلاق خوب آراسته گردد، در سعادت ابدى از نعمتهاى الهى بهره مند مى شود و اگر خود را آلوده به پليديها كرد در عذاب هميشگى غوطه ور خواهد شد.(55) ملا مهدى در جاى ديگر بيان مى كند: آگاه به احوال روزگار مى داند، آداب درس خواندن و درس دادن در ميان مردم غريب مانده و افراد خبره برآنند. روزگار و مردم اش فاسد شده اند و كسانى بر مسند تدريس تكيه زده اند كه دانش شان اندك و نادانى شان بيشتر است . جايگاه دانش و دانشمند سقوط كرده و آداب دانش آموزى در ميان جويندگان از ميان رفته است .(56) ملا احمد نراقى : شكى نيست كه حصول ملكه اجتهاد و فهم آيات و اخبار و كلمات علماى ابرار، موقوف است به تكميل قوه نظريه و تشحيذ ذهن مى گردد. پس تاءمل در اين امور از ابتداء از براى طالب فى الجمله مطلوب و سعى در آن ها مرغوب است و بسا باشد كه لازم باشد. بلكه مقصود آن است كه در اين امور به قدر ضرورت اكتفا كند. پس اگر تا ممكن باشد تشحيذ ذهن مطلوب و تقويت قوه نظر مستحسن باشد بايد آدمى همه عمر خود را صرف آن كند.(57) مرحوم ملا احمد نراقى معلم در تعليم قصد تقرب به خدا داشته باشد و غرض او از درس گفتن جاه و رياست و بزرگى و شهرت و مقصودش مجمع آرايى و منظورش خودنمايى نباشد يا طمع وظيفه سلطان يا مال ديگران او را به تعليم وا نداشته باشد. بلكه منظور او به غير از ارشاد و احياى دل هاى مرده و رسيدن به ثواب هاى پروردگار چيزى نباشد.(58) او مى گويد: از همراهى و همنشينى جاهلان و فرومايگان بپرهيز و از همنشينى كسانى كه دائما در پى نام و نانند بگريز كه دلت را سياه مى كند... بر تو باد به قناعت و كفاف و دورى از اسراف كه قناعت ، گنجى پايان ناپذير است .(59) سيد بحرالعلوم (وفات 1212 ق ) شعر عربى را در رثاى سالار شهيدان عليه السلام سروده كه ما به معانى اش مى پردازيم . اين چه حادثه بزرگى است كه از بزرگى آن كوه و بيابان متزلزل شده است . اين ناله ها از چه بلند است ! گويا ناله ها از سوز قلبها زبانه مى كشند. چه شده است كه چشمه هاى اشك ديده ها جارى است و جويبارى از آن ها بر روى بهوش اند و مست نيستند. (60) روزى مرحوم علامه بحرالعلوم وارد حرم مطهر امام امير مؤ منان عليه السلام شد و سپس اين شعر را زمزمه كرد: چه خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنيدن به رخت نظاره كردن سخن خدا شنيدن پس تز آن از بحرالعلوم سبب خواندن اين شعر را پرسيدند و فرمود: وقتى وارد حرم حضرت على عليه السلام شدم ديدم مولايم حضرت حجة بن الحسن (عج ) در بالاى سر به آواز بلند قرآن تلاوت مى كند. وقتى صداى آن بزرگوار را شنيدم اين شعر را خواندم . (61) فقيه عالم بزرگ صاحب مفتاح الكرامة شبى از شبها در خانه خويش مشغول شام خوردن بوده است . كسى در خانه او را مى كوبد سيد مى شناسد كه كوبنده در خادم استادش علامه بحرالعلوم است بشتاب مى رود و در را باز مى كند. خادم مى گويد: شام بحرالعلوم را نزد او گذاشته اند او نمى خورد و منتظر شماست . سيد جواد عاملى به تعجيل به خانه بحرالعلوم مى رود. همينكه وارد مى شود چشم بحرالعلوم به او مى افتد فرياد مى زند: آيا از خدا نمى ترسى ؟ آيا خدا را مراقب خود و اعمال خود نمى دانى ، از خدا شرم نمى كنى ؟ آقا! چه روى داده است ؟ مى خواستى چه روى بدهد؟ مردى در همسايگى تو زندگى مى كند بى بضاعت ، او تاكنون هر شبانه روز مقدارى خرماى زاهدى از بقال محل نسيه مى گرفت و با عيال خود، با آن خرما، گذران مى كرد. و جز اين تمكينى نداشت . حالا يك هفته است كه خانواده او جز خرما چيزى نخورده اند. امروز مرد به بقال رجوع مى كند تا از همان خرما براى خوراك شب خود و خانواده اش بگيرد، بقال مى گويد: قرض تو زياد شده است . مرد گرسنه و بى شام . با اين وضع تو سرگرم شام خوردن بودى ؟ در حالى كه اين مرد همسايه تو است و تو او را مى شناسى ، فلانى است . آقا! والله از حال او اطلاع نداشتم . بحرالعلوم مى گويد: اطلاع نداشتى ؟ چرا اطلاع نداشتى ؟ همه خشم من از همينجاست . چرا از حال برادران و همسايگانت بيخبر بمانى و از حال و روزگار آنان جويا نشوى و آگاه نگردى ؟ سيد جواد! اگر از حال اين مرد بينوا مطلع بودى و اينگونه با خيال راحت ، خود را به خوردن شام مشغول شده بودى ، يهودى بودى ، بلكه كافر بودى ، ديگر تو را مسلمان به حساب نمى آوردم .(62) حاج ملا هادى سبزوارى (وفات 1289 ق ) نقل شده كه ناصر الدين شاه در سبزوار به خانه مرحوم ملا هادى سبزوارى رفت و بر روى حصيرى كه فرش اطاق تدريس بود نشست . از قول شاه نقل مى كنند كه : من گفتم ناهارى بياورند تا خدمت شما صرف طعام كرده باشيم . حاجى بدون اينكه از محل خود حركتى بكند، خادم خود را امر به آوردن ناهار كرد. خادم فورا يك طبق چوبين ، با نمك و دوغ با چند قاشق و چند قرص نان آورد، و پيش ما گذاشت . حاجى نخست آن قرص نانها را با كمال ادب بوسيد و بر روى پيشانى گذاشت و شكر بسيار از ته دل بجا آورد، سپس نانها را توى دوغ ريخت ، يك قاشق پيش ناصر الدين شاه گذاشت و گفت : شاه بخور كه نان حلال است .(63) شيخ انصارى (وفات 1298) در سال 1266 مرد بزرگى كه در بستر آرميده بود و تاريخ او را به بزرگى ياد مى كند او استاد شيخ انصارى مرحوم صاحب جواهر بود كه پس از يك عمر 70 ساله موعود لقاء فرا رسيده بود، جماعتى از علماء و بزرگان شيعه براى تعيين تكليف مرجعيت و زعامت دينى جامعه اسلامى بحضورش رسيده بودند. مرحوم صاحب جواهر با لحنى شيرين پرسيد: بقيه علماء محترم كجا هستند؟ به عرض رسيد كه علماء حوزه همه در خدمت شما هستند، فرمود: عالمى در اين شهر نجف است كه در اين جمع نيست ! فرمود: او ملا مرتضى است . عده اى به فرمايش صاحب جواهر به جستجوى شيخ مرتضى پرداختند تا او را در حرم امام على عليه السلام يافتند، او به حرم رفته بود تا براى سلامتى استادش دعا كند و او را براى اسلام و مسلمين حفظ نمايد. جريان به شيخ انصارى رسيد، شيخ به حضور صاحب جواهر رسيد حال ايشان را پرسيد و به حضار سلام نمود و احترام گذاشت و سپس در گوشه اى از مجلس نشست ، صاحب جواهر نفسى عميق كشيد و رو به حضار نمود و فرمود: اين مرجع شما بعد از من است و آنگاه رو به شيخ انصارى نمود، فرمود اى شيخ احتياط خويش را در مسائل كم نما شيخ انصارى گفت : اى استاد صلاحيت زعامت دينى را ندارم . علتش را پرسيدند: گفت از من كسى سزاوارتر و شايسته تر هست كه بايد امر زعامت و مرجعيت شيعه را بپذيرد، و آن استاد سعيد العلماء مازندرانى است . وقتى اصرار علماء براى زعامت شيخ زياد شد او گفت من نامه اى براى سعيد العلماء مازندرانى مى نويسم و بعد تكليف را مشخص مى كنم ! شيخ انصارى نامه اى نوشت بدين مضمون : مسئله مرجعيت شيعه و زعامت دينى بعد از آيت الله صاحب جواهر مى خواهد به من محول گردد اما شما را از خود اعلم مى يابم لذا بر شيعه واجب است كه از شما تقليد نمايند. نامه شيخ انصارى به سعيد العلماء رسيد، در جواب شيخ نوشت : ... آرى آنگونه كه نوشته بودى من در زمانيكه در محضر درس شريف العلماء بودم اعلم از تو بودم اما اينك امتيازات شما بيشتر است زيرا من سالها است كه درس و بحث را رها نموده و به حل و فصل امور مردم در ايران مشغولم نه تدريسى ، نه تاليفى و تصنيفى اما شما هم اهل تدريس و هم اهل تاءليف هستى ، پس شما اعلم از من هستى و بر شيعه واجب است از شما تقليد نمايد و امور زعامت و مرجعيت تسليم شما باشد. نامه بدست شيخ رسيد، با خواندن نامه شيخ شروع به گريستن نمود، به حرم حضرت امام على عليه السلام مشرف شد، و شروع به گريه و استغاثه نمود كه توان انجام اين امر عظيم و خطير را بيابد. و 15 سال زعامت دينى و مرجعيت را دارا بود. شيخ انصارى مثل فقيرترين مردم زندگى مى كرد. آن روزى كه مى ميرد با آن ساعتى كه به صورت يك طلبه فقير دزفولى رفته نجف هيچ فرقى نكرده است . يك نفر به او مى گويد آقا تو خيلى هنر مى كنى . اين همه وجوهات به دست تو مى آيد هيچ دست به آن نمى زنى . مى گويد چه هنرى كرده ام ؟ مى گويند هزار اين بالاتر! مى گويد: حداكثر كار من كار خركچيهاى كاشان است كه مى روند اصفهان و بر مى گردند. آيا خركچيهاى كاشان كه پول به آنها مى دهند كه برويد از اصفهان كالا بخريد بياييد كاشان هيچ وقت شما ديده ايد كه به پول مردم خيانت كنند؟ من يك امينم ، حق ندارم (در مال مردم دست ببرم ).(64) سيد محمد حسن شيرازى (ميرزاى بزرگ ) (وفات 1312 ق ) پس از وفات شيخ انصارى در سال 1281 مردم به منظور تعيين تكليف در امر تقليد مرتبا به شاگردان او مراجعه مى كردند به همين جهت عده اى از علماء بزرگ در منزل ميرزا حبيب رشتى جلسه اى تشكيل دادند: همگى بر آن ديدند كه ميرزاى شيرازى صلاحيت تقدم بر ديگران را دارد، وقتى به او اطلاع دادند چنين گفت : من آمادگى انى مهم را ندارم و به آنچه مردم نياز دارند مستحضر نيستم ، جناب آقاى شيخ حسن نجم آبادى فقيه زمانه و شايسته تر از من بدين كار است . مرحوم نجم آبادى در پاسخ ميرزا گفت : به قسم اين امر (پذيرفتن مرجعيت ) بر من حرام است ولى بالخصوص براى شما يك واجب عينى است ؛ زيرا مرجعيت و زعامت دينى شايسته جامع الشرايط، عاقل سياستمدار، آشنا به امور اجتماعى مى باشد و اين خصوص جز در شما در شخص ديگرى جمع نيست . سپس هر كدام از حاضرين همين نكته را تاءكيد كرده و بر وجوب تصدى اين امر از جانب ميرزا حكم كردند. ميرزا در مجاهدت معروف بود من جمله فتواى تحريم تنباكوى ايشان است . بسم الله الرحمن الرحيم اليوم استعمال تنباكو و توتون ، باى نحو كان ، در حكم محاربه با امام زمان (عج ) است . (65) ****************** سيد جمال الدين اسد آبادى (وفات 1314 ق ) اگر چشم من ، در او، خير عبادالله نباشد كور باد بهتر است . و اگر دستم براى سعادت مخلوق نكوشد از حركت باز ماند. و اگر پايم را در راه نجات امت محمديه صلى الله عليه و آله قدم نزد شكسته شود. اين است مذهب من و اين است مشرب من . مرا در اين جهان ، چه در غرب باشم و چه در شرق ، مقصدى نيست جز آنكه در اصلاح دنيا و آخرت مسلمانان بكوشم . و آخر آرزويم اين است كه چون شهداى صالحين خونم در اين راه ريخته شود. (66) شيخ عبدالكريم حائرى يزدى (وفات 1315 ش ) در ايام عاشورا نيز اقامه عزا مى فرمود: و در روز عاشورا با هيئتى خاص پا برهنه و گل به پيشانى و صورت ماليده در دسته هاى عزادارى شركت مى كرد و به عزادارى مى پرداخت . امتياز مرحوم حاج شيخ آن بوده كه عدم استفاده از بيت المال براى مخارج شخصى الا بقدر الضرورة بوده است . آن اشخاصى كه بيش از سى ، چهل الى صد تومان در ماه ندارند اينها مفتخورند؟ حضرت امام خمينى (ره ) به مناسبتى در اين مورد فرمودند: آن اشخاصى كه هزار ميليونشان ، (هزار ميليونشان يك قلم است ) هزار ميليونشان در جاهاى ديگر است ، اينها مفتخور زياد نيستند؟ ما مفتخوريم ؟ مالى كه مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم مان وقتى كه فوت مى شوند آقا زاده هاى آن همان شب چيز نداشتند، همان شب شام نداشتند، ما مفتخوريم ؟...(67) آن مرحوم زمانى كه از قصد شوم استعمار مبنى بر كشف حجاب در ايران توسط رضا خان با خبر شد اشاره به رگهاى گلوى خود كرده و فرمود: تا پاى جان بايد ايستاد و من هم مى ايستم ناموس است ، حجاب است ، ضرورى دين و قرآن است . و در اين رابطه براى اتمام حجت تلگرافى براى رضا خان فرستاد كه در آن آمده بود: مى شنوم اقدام به كارهائى مى شود كه مخالفت صريح با طريقه جعفريه و قانون اسلام دارد كه ديگر خوددارى و تحمل برايم مشكل است .(68) سيد ابوالحسن اصفهانى (وفات 1325 ش ) يكى از صفات برجسته ايشان صبر و بردبارى حيرت انگيز او است ، از شهيد حاج آقاى مصطفى خمينى نقل است كه گفته بودند! من كسى را صبورتر از مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى نمى شناسم ! زيرا كه آن مرجع عاليقدر در اوج مبارزاتش عليه سياست انگلستان در يك روز پرهمهمه به نماز مى ايستد و در پشت سر او پسرش مرحوم سيد حسن شهيد مى ايستد و پشت سر آنها هزاران تن از مسلمانان نماز مى ايستند در ركعت دوم نماز در حال سجده بودند كه ناگهان فريادى بلند شد. سيد حسن فرزند آقا را كشتند و بلافاصله صفهاى نماز از هم پاشيد ولى آن مرجع بزرگ همچنان نمازش را ادامه داد و آن را به پايان رسانيد و آنگاه سر برگردانيد. و با منظره هولناكى روبرو شد و او ديد سر فرزند دلبندش را خائنى به نام على اردهالى گوش تا گوش بريده است فقط سه بار فرمودند لا اله الا الله و بالاتر اينكه قاتل پسرش را هم عفو نمودند. (69) سفير انگليس به ملاقات آن مرجع با اصرار زياد مى رسد بعد اظهار مى دارد كه حكومت بريتانيا سلام و تحيات فراوان خود و ملت خود را به ساحت مقدس آن حضرت تقديم مى كند و معروض مى دارد دولت انگلستان در جنگ جهانى دوم نذر نمود. چنانكه جرمت (آلمان ) را در جنگ شكست داد مبلغى را به شكرانه اين پيروزى بر معابد و همچنين به رهبران دينى بزرگ جهان تقديم نمايد اكنون كه بريتانيا پيروزى مورد نظر خود رسيد در صدد وفاء به نذر خود برآمده است بعد از پايان صحبت سفير، آن مرجع بزرگ لحظه اى درنگ فرمودند: مانعى ندارد علماى حاضر در مجلس از موافقت غير منتظره سيد در شگفت شدند. سفير بسيار خوشحال شد فورا چكى به مبلغ يكصد هزار دينار عراقى برابر با دو ميليون تومان صادر كرده به سيد تقديم كرد اما سيد پس از دريافت چك و اطلاع از مبلغ مندرج در آن فورا كاغذ كوچكى را كه در مقابلش بود برداشته و مبلغ صد هزار دينار عراقى را حواله نمود. و ضميمه چك تقديمى دولت انگلستان كرد كه جمعا چهار ميليون تومان شد. آنگاه فرمود: به اطلاع من رسيده كه در اين جنگ اكثر لشگريان بريتانيا از مسلمين هند بوده اند كه همه شان در جريان آن كشته شده اند و از آنان جز يك مشت زن و بچه بى سرپرست و آواره چيزى باقى نمانده است من به حكم مسئوليت اسلامى بر خود وظيفه مى دانم كه اين ستم ديدگان بى گناه را هرگز فراموش نكنم و اين مبلغ را در ميان آنان تقسيم مى كنيم . حاج آقا حسين قمى (وفات 1325 ق ) اهالى مشهد از علامه متقى ميرزا محمد تقى شيرازى در خواست عالمى با تقوا و مجتهدى دانا و توانا نمودند. حضرتش صاحب عنوان مرحوم آبت الله قمى را به آن ارض مقدس گسيل فرمود. آن مرجع بزرگ به وظيفه تدريس ، اقامه جماعت ، زعامت حوزه علميه خراسان و رهبرى مردم مشغول مى شوند. چند سال بعد اقدامات خلاف شرع و خلاف اصول آزادى رضا خان كه در سطح كشور اجرا مى شود. آن مرجع مجاهد بر عليه ظلم رضا خانى مبارزه يك تنه مى نمود رضا خان علاوه بر تبعيد و آزارش او را شكنجه روحى مى داد اما او مصمم و استوار بود و روح بلندى داشت كه خود را پيروز مى يافت . رضا شاه يكى از صاحب منصبان بانكى را با چك سفيد امضاء شده به حضور آقا فرستاد تا ايشان هر چه مى خواهند بنويسند: آقا فرمودند: من پول دولت را نمى خواهم . به ايشان عرض شد كه اطلاع داريم شما پولى نداريد مدتى هم در محاصره هستيد و به جائى دست رسى نداريد لذا هر چه پول بخواهيد به شما خواهيم داد، ولى در جواب فرمودند: من رعيت امام زمانم تا بحال مخارج مرا امام زمان (عج ) مرحمت كرده اند بعد از اين هم مرا فراموش نخواهند كرد. اما زمان از طريق غير طبيعى هم مى تواند نوكرهاى خود را اداره كند. جالب است بدانيد كه بر حسب اظهار همين رياست كلانترى چون براى انجام اين كار بسيار وحشت داشته است وجه مذكور را كف پاى خود گذاشته ، جوراب را به پا كرده و چكمه نظامى روى آن مى پوشد و به قصد ديدار آقا به باغى كه آقا در محاصره بود مى رود و بيان مى كند وحشت داشتم كه هنگام ورود شايد مرا هم جستجو كنند. به هر حال وجه مذكور را بدست مرحوم آيت الله قمى مى دهد. آن مرجع عاليقدر مى فرمايد: من مطمئن بودم امام زمان (عج ) در چنين موقعيتى خاص رعيت خود را تنها نخواهد گذاشت .(70) به فرموده امام عليه السلام : در قيامت نزديكترين شما به من كسى خواهد بود كه بيش از همه راستگو باشد، امانت را بهتر حفظ كند و تحويل دهد و به پيمان خود وفادارتر از همه بوده و از نظر اخلاق هم از همه بهتر باشد.(71) مرحوم حاج آقا حسين قمى در ماجراى كشف حجاب فرمود: اسلام امروز فدايى مى خواهد و من حاضرم فدا شوم و نيز فرمود: من قصد اقدام دارم ، خود را موظف مى دانم كه اقدام كنم و چنانچه براى جلوگيرى از كشف حجاب اجبارى ، ده هزار نفر كه يكى از آنها من باشم كشته شود، جايز است . صحيفه حوزه ضميمه روزنامه جمهورى اسلامى 17/10/80 شيخ فضل الله نورى : وفات (1327 ق ) به مرحوم شيخ فضل الله پيشنهاد شد كه اجازه بدهيد پرچم هلند را كه كشور بى طرفى است بر بام خانه نصب كنيم تا در امان باشيم ، شيخ با تبسمى استهزاء گونه فرمودند: بايد پرچم ما را روى سفارتخانه بيگانه نصب كنند. چطور ممكن است كه صاحب شريعت به من كه مبلغ احكام هستم اجازه فرمايد: پناهنده به خارج از شريعت شوم .(72) بعد فرمود: آيا رواست كه من پس از هفتاد سال كه محاسنم را براى اسلام سفيد كرده ام حالا بيايم زير پرچم بيگانه بروم . دست حق در دست مى آمد روان بر پاى دار تا بلند، آوازه سازد بعد از اين آواى دار آن كه در آيينه انديشه مى بيند خداى كى كند انديشه از رنج توانفرساى دار(73) نظر امام خمينى ؛ درباره آيت الله شيخ فصل الله نورى : لكن راجع به همين مشروط و اين كه مرحوم شيخ فضل الله رحمه الله ايستاد كه مشروط بايد مشروعه باشد بايد قوانين موافق اسلام باشد، در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمم قانون اساسى هم از كوشش ايشان بود، مخالفين ، خارجيها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مى ديدند، كارى كردند در ايران كه شيخ فضل الله مجاهد مجتهد داراى مقامات عاليه را، يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحانى نما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه شيخ فضل الله را در حضور جمعيت به دار كشيدند. (74) آخوند خراسانى (وفات 1329 ق ) تنها خوراك من فكر بودم . ولى قانع نبودم . هيچ گاه نشد كه گلايه كنم . شش ساعت بيشتر نمى خوابيدم . شبها بيدار بودم با ستارگان دوست شده بودم . خواب با شكم خالى بسيار مشكل است . (75) دستگيرى نيازمندان : يكى از سخنرانان مذهبى كربلا كه از مخالفان مشروطه بود و همه جا عليه آخوند صحبت مى كرد، به علت بدهى تصميم گرفت خانه اش را بفروشد. مشترى خريد خانه را مشروط به امضاء و اجازه آخوند قرار داد. گر چه روى ديدن آخوند را نداشت اما شرمنده و ناچار نزد آخوند رفت و از او خواست تا به اين معامله راضى شود. آخوند چند كيسه ليره به او داد و گفت : شما جزو علماييد، من راضى نيستم كه در گرفتارى باشيد. با اين پول ، بدهى خود را بدهيد و خانه را بفروشيد. هر گاه به مشكلى برخورديد نزد من بياييد. واعظ كربلا از رفتار آخوند متنبه گشت و از آن پس ، از مريدان او شد.(76) نامه آخوند خراسانى به محمد على شاه : ... از بدو سلطنت قاجار چه صدمات فوق الطاقه به مسلمانان وارد آمده و چقدر از ممالك شيعه از حسن كفايت آنان به دست كفار افتاد و قفقاز، شيروانات ، بلاد تركمان و بحر خزر، هرات ، افغانستان ، بلوچستان ، بحرين ، مسقط و غالب جزاير خليج فارس و عراق عرب و تركستان ، تمام از ايران مجزا شد. دو ثلث تمام از ايران رفت و اين يك مثلث باقى مانده را هم به انحاء مختلف ، زمامش را به دست اجانب دادند. گاهى مبالغ هنگفت قرض كرده و در ممالك كفر خرج نمودند و مملكت شيعه را به رهن كفار دادند. گاهى به دادن امتيازات منحوسه ، ثروت شيعيان را به مشركين سپردند. گاهى خزائين مدفونه ايران را به ثمن بخس (مبلغ ناچيز) به دشمنان دين سپردند. يكصد كرور، بيشتر خزينه سلطنت كه از عهد صفويه و نادر شاه و زنديه ذخيره بيت المال مسلمين بود، خرج فواحش فرنگستان شد و آن همه اموال مسلمين را كه به يغما مى بردند، يك پولش را خرج اصلاح مملكت ، سد باب احتياج رعيت ننمودند. به حدى شيرازه ملك و ملت را گسيختند كه اجانب علنا مملكت را مورد تقسيم خود قرار داده . اى منكر دين ! اى گمراه ؛ پدرت دستور (مشروطه ) را صادر كرد. اما از روزى كه تو به سلطنت نشستى همه وعده هاى مشروطه را زير پا نهادى . شنيدم شخصى از سوى تو به نجف فرستاده شده تا ما را با پول بخرد. و حال اينكه نمى دانى ، قيمت سعادت مردم بيشتر از پول توست ... تو دشمن دين و خائن به اين مملكت هستى . من بزودى به ايران مى آيم و اعلان جهاد مى كنم . شيخ محمد خيابانى (شهادت 1338 ق ) از روحانيون آزاديخواه تبريز متولد 1397 هجرى قمرى و در سال 1338 هجرى قمرى به شهادت رسيده است . وى در جنگ با بين الملل اول ، در برابر فشار روسهاى تزارى ايستادگى كرد. و پس از جنگ مذكور، چون وضع حكومت خوب نبود با حكومت مزبور مخالفت نمود. و در عين حال از نفوذ كمونيسم جلوگيرى مى كرد.(77) كلام شيخ محمد خيابانى بسيار عارفانه و عاشقانه است . مى فرمايد: مرگ شرافتمندانه بهتر از حيات بيشرفانه است . جوانان ! اميدهاى آتيه وطن ! بدانيد كه همواره افتخارات حقيقى در ميانه جانفشهانيهاست . شرافت واقعى نصيب آن كسى است كه براى راحتى ديگران جان نثار كرده ، در ميدان مبارزه حيات اجتماعى ، پشت به حملات روزگار نشان نداده و مغلوب مصائب طاقت فرسا نگردد. (78) ملا فتح الله اصفهانى (وفات 1339 ق ) شيخ شريعت پس از رحلت ميرزا محمد تقى شيرازى ، يگانه مرجع جهان تشيع شد. با اين حال وى رهبرى دينى را چون بارى سنگين بر دوش خود احساس مى كرد. چنين با خدايش مناجات مى كرد: خدايا، در آخرين روزهاى زندگيم در دنيا به رياست مبتلا شده ام و بايد سنگينى اين بار امانت را به دوش كشم ! بارالها، من طاقت تحمل اين امر بزرگ را ندارم ... و حال آنكه تو فرداى قيامت از من سؤ ال خواهى كرد... شيخ الشريعه در پى مبارزه با تهاجم فرهنگى دشمن چنين مى گويد: خدمت علماى بزرگ ... و عموم مردم روستاها و شهرها و كوچ نشينان ... بر آقايان و هوشياران ... پوشيده نيست كه بيگانگان از سده هاى پيشين و مدتها قبل كوشيده اند دارايى مسلمانان را بدزدند و شهر و كشورمان را تصاحب كنند... قرآن سراسر حكمت را از ميان آنان بردارند و آنچه از وسايل مادى و معنوى نزد آنان است نابود سازند، بيگانگان همواره براى دستيابى به اين هدفها نقشه هايى ترتيب داده اند. آنگاه شيخ شريعت در پايان دردمندانه از مسلمانان و ايرانيان مى خواهد كه در صف واحد در برابر دشمن متجاوز بايستند.(79) در سال 1330 قمرى با حمله روسيه به ايران شهرهاى تبريز، رشت ، مشهد و چندين شهر و روستاى ايران اشغال شد مرحوم شيخ شريعت در آن ايام در عراق بودند تصميم گرفتند با مقاومتى قهرمانانه جلو متجاوزان را بگيرند در نامه اى دستور جهاد را چنين فرمودند: به عموم حجج اسلام ، سرداران عظام و رؤ ساى عشاير... از قديم زمان الى اكنون به واسطه مردانگى عشاير هرگز به خيال اجانب نمى رسيد كه دست اندازى به خاك ايران نمايند. چه رسد به سوق عساكر و جسارت ... در ممالك اسلاميه مرگ در اين عصر مردانگى ايرانيان محو نابود و عقايد اسلام پشت گوشها افتاده يا للمسلمين يك مشهد مقدس در مملكت شماست ، آيا رواست كه با وجود امثال شماها به تصرف كفار در آيد و ننگ تاريخى براى شما باقى بماند.(80) سيد مجتبى نواب صفوى (شهادت 1334 ش ) در خواب ، جدم سيدالشهداء را ديدم كه بازوبندى به بازويم بست و روى آن نوشته شده بود: فدائيان اسلام . وقتى مرحوم آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى در نجف وفات مى كند به همين مناسبت عده اى از دولتمردان ايران براى عرض تسليت به مراجع نجف از طرف شاه راهى نجف مى شوند. در يكى از مجالس كه فرستادگان شاه حضور دارند جناب نواب صفوى منبر رفته ضمن حمله شديد به دولت قوام السلطنه (نخست وزير وقت ) مى گويد: چطور شما براى فوت يك نفر روحانى بزرگ به نجف آمده و به مقامات روحانى تسليت مى گوييد در حالى كه روحانى ديگرى همچون آيت الله سيد ابوالقاسم كاشانى را در ايران به جرم دفاع از اسلام به زندان افكنده ايد؟! سيد محمد كاظم يزدى (وفات 1337 ق ) نقل شده است كه يكى از بزرگان حوزه قم روزى به اطاق خصوصى سيد رفته و گوشه اطاق يك ديزى يعنى ديگ كوچك مى بيند از ايشان سؤ ال مى كند اين چيست ؟ سيد جواب مى دهند: ديگ زمانى طلبگى من هست گذاشته ام اين بالا، جلوى چشمم كه خود را فراموش نكنم . در آخرهاى عمر خويش چهار نفر از علماى بزرگ را وصى خود قرار مى دهد. تا موظف باشند كه تمامى موجودى وجوهات شرعيه سهم امام عليه السلام سهم سادات و كفارات و مظالم را كه هر كدام جداگانه در دفترى ضبط شده بود به مرجع تقليد بعدى تحويل دهند. در همين جلسه يكى از نوادگانش عرض مى كند! شما نواده هاى يتيم داريد كه تحت سرپرستى شما هستند، خوب است چيزى براى آنها تعيين كنيد، مرحوم سيد با ضعف شديد فرمود: احفاد من اگر متدين هستند خدا روزى آنها را مى رساند و اگر نه چگونه مالى كه از آن من نيست به آنان كمك كنم ؟ مجاهد بيدار زمانى كه ايتاليا نيروهايش را براى اشغال كشور ليبى به حركت در آورد و مى رفت تا بخش عظيمى از ممالك اسلامى به اشغال بيگانگان در آيد اين مرجع عالى مقام ، فتواى تاريخى و سرنوشت ساز خود را درباره وضعيت مسلمانان جهان صادر كرد، فتواى جهاد ايشان چنين بود: بسم الله الرحمن الرحيم در اين ايام كه دول اروپايى مانند ايتاليا به طرابلس غرب (ليبى ) حمله نموده و از طرفى روسها شمال ايران را با قواى خود اشغال كرده اند و انگليسيها نيز نيروهاى خود را در جنوب ايران پياده كرده اند و اسلام را در معرض خطر نابودى قرار داده اند، بر عموم مسلمين از عرب و ايرانى ، واجب است كه خود را براى عقب راندن كفار از ممالك اسلامى مهيا سازند و از بذل جان و مال در راه بيرون راندن نيروهاى ايتاليايى از طرابلس غرب و اخراج قواى روسى و انگليسى از ايران ، هيچ فرو گذار نكنند، زيرا اين عمل از مهمترين فرايض اسلامى است ، تا به يارى خداوند دو مملكت اسلامى از تهاجم صليبى ها محفوظ بماند.(81) وقتى كه ارتش انگلستان وارد عراق شد و با مقاومت مردم مسلمان عراق مواجه شدند، اهل نجف مقابله سختى مى كردند. و زمانى كه انگليس بر عراق تسلط كامل يافت . در مقام انتقامجوئى از اهالى نجف اشرف برآمد، در اين رابطه حاكم انگليس خدمت آيت اله سيد محمد كاظم يزدى مى رسد و عرض مى كند: دولت از شما خواهش مى كند كه نجف را ترك گوئيد و به كوفه برويد زيرا دولت مى خواهد اهالى نجف را تاءديب نمايد. سيد فرمودند: من به تنهائى خارج شوم يا با اهل بيتم ؟ حاكم گفت : شما و اهل بيتتان آن مرحوم فرمود: اهل نجف بيتم هستند پس من خارج نمى شوم ، بگذار آنچه به اهل بيت من مى رسد به من هم برسد و به بركت اين استقامت اهل نجف از شر انگليس در امان ماندند. (82) سران انگليس او را با پول مى آزمايند! سيد: با كمال وقار پول آن انگليسى را پس زده و با عزمى راسخ گفت كه هنوز موقع آن نرسيده است ، تا آن جا كه انگليسى مى گويد: من اطمينان حاصل كردم كه با او نمى توان صحبت پول كرد و مقام عالى او قابل خريد و فروش نيست و بسيار خوشوقت است كه در اين باب با او صحبت نكنيم . شيخ عباس قمى (وفات 1319 ش ) او صاحب 62 كتاب است ، كه معروف آنها مفاتيح الجنان و منتهى الآمال و سفينة البحار است . روزى دو بانوى محترم كه ساكن بمبئى بودند حضور آن مرحوم مى رسند و اظهار تمايل مى كنند كه هر ماه مبلغ 75 روپيه به ايشان تقديم نمايند و ايشان از پذيرفتن آن خوددارى كرده و در مقابل اعتراض يكى از فرزندان خود مى گويد: ساكت باش من همين مقدارى را هم كه الان خرج مى كنم ، نمى دانم فرداى قيامت چگونه جواب خدا و امام زمان (عج ) را بدهم در جواب اين مقدار هم معطل هستم ، چگونه بارم را سنگين تر كنم .(83) آخوند ملا حبيب الله كاشانى (وفات 1340 ق ) در نصيحت نامه اش آمده است : اى عزيز من هر چيز را ميزانى در خور خودش مقرر است ، كه حقيقت آن به او سنجيده مى شود و ميزان تدين متدين مساوات است به اين معنى كه بندگان خدا را بدون فضيلت شرعيه بر يكديگر ترجيح ندهد، و فضيلت شرعيه همان تقوى و ورع و گسستگى از دنيا و علم صفاوت و نقاوت است نه دولت و عزت و منصب ، همانا اين گونه مناصب در محل فنا و زوال است و منصب خدايى را انجام بقا و سعادت است . پس اى عزيز اعتماد مكن به آن كس كه دعوى دين كند و قلبش به اهل دنيا و منصب مايل باشد. در پاسخ دوستى كه پرسيده بود موجب آسودگى دنيا چيست ؟ مى نويسد: بدانكه آسودگى در دنيا بجز با ترك علايق دنيا ممكن نشود. نفس تعلق محنت است و شدت و مودت و سكراتش كه شنيده اى لعل كه كنايت از همين تعلقات باشد. پس اگر آسودگى خواهى قلب را به سلاسل و اغلال تعلقات اسير مكن . مثل مرد دنيا كه هميشگى از محنتش نالد، چون آن شخص است كه خصيه خويش را محكم گرفته و فشار ميداد و فرياد مى كرد ديگريش گفت : دست بردار آسوده شوى . (84) نمونه اى اشعار ملا حبيب الله كاشانى : يك چند به شغل درس و تدريس دست از همه كارها كشيدم در مدرسه قيل و قال كردم در مساء گفتم و شنيدم از گفتن درس و بحث طلاب افسرده شدم ، به جان رسيدم زين گفت و شنود و قيل و قالم راهى به وصال حق نديدم در جاى ديگر گفت : سحرگاهى به توفيق الهى شنيدم ذكر هو از مرغ و ماهى بگوشم شد ندا از عالم غيب كه اى سالك زمن خواه آنچه خواهى ميرزا كوچك خان جنگلى (شهادت 1300 ش ) ميرزا كوچك خان در جواب نامه فرمانده قزاقخانه پاسخ مى دهد. وجدانم به من امر مى كند در استخلاص مولد و موطنم كه در كف قهاريت اجنبى است ، كوشش كنم . شما مى فرماييد نظام نظر به حق و باطل ندارد و مدعيان دولت را هر كه و هر چه هست بايد قلع و قمع نمود تا داراى منصب و مقام گردد بنده عرض مى كنم . تاريخ عالم به ما اجازه مى دهد هر دولتى كه نتوانست مملكت را از سلطه اقتدار دشمنان خارجى نجات دهد، وظيفه امت است كه براى خلاصى وطنش قيام كند اما كابينه حاضر مى گويد: من بمحض استفاده شخصى بايد مملكت را در بازار لندن به ثمن بخش بفروشم . در قانون اسلام مدون است كه كفار وقتى به ممالك اسلامى مسلط شوند، مسلمين بايد به مدافعه برخيزند، ولى دولت انگليس فرياد مى كشد كه من اسلام نمى شناسم ، بايد دول ضعيف را كشته مقاصد مشؤ وم خود سازم . (85) آيت الله سيد حسن مدرس (شهادت 1316 ش ) مى فرمايد: ما خودمان صاحب خانه هستيم . ما را بگذاريد كه صلاح و فساد خودمان را مى دانيم . سزاوار نيست كه ما به امضاء خود آزادى و استقلال خويش را از دست داده و ترك كنيم ، منشاء سياست ما ديانت ماست ، ما نسبت به دول دنيا دوست هستيم ، چه همسايه چه غير همسايه ، چه جنوب ، چه شمال ، چه شرق ، چه غرب ، هر كس متعرض اختلاف من با رضا خان بر سر كلاه و عمامه نيست من با لباس اين دستگاه مخالفم .(86) مرحوم آقا سيد مهدى درچه اى (وفات 1364 ق ) در قحطى سال 1335 حدود بيست من آرد در منزل داشت بمحض اينكه آثار گرانى نمودار شد. همه آن آردها را فروخت . وقتى به او گفتند: لازم بود كه شما احتياط مى كرديد و حتى مقدار ديگرى هم مى خريديد. جواب داد: ترسيدم شبهه احتكار داشته باشد. خدا بزرگ است . (87) ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (وفات 1304 ش ) حضرت آيت الله ميرزا جواد آقا درباره دستورالعمل شيوه هاى تهذيب نفس و اصلاح اخلاق مى فرمايد: شناخت نفس راه مطلوب براى خودسازى است براى اين امر مهم بايد به عالم عقلى رسيد. تا انسان پاى به اين عالم نگذارد و از دنياهاى ديگر بيرون نرود معرفت نفس حاصل نمى شود. از اين رو در پى اتمام اين معرفت ، مرحوم مغفور (ملا حسينقلى همدانى ) كه خداوند بهترين جزاى معلمان ما را به او بدهد مى فرمود: بايد انسان مقدار زيادى از خوراك و غذايش را كم كند و از استراحت و خواب خود بكاهد تا جنبه حيوانيت در او كاسته شده ، ابعاد روحانى بيشترى به دست آورد. ميزان آن را چنين فرمود: انسان روز و شب بيش از دو مرتبه غذا نخورده و از خوراكيها در بين دو وعده استفاده نكند. هر وقت غذا مى خورد بايد مثلا يك ساعت بعد از گرسنگى بخورد و آنقدر بخورد كه تماما سير نشود و باز هم ميل به غذا داشته باشد. گوشت زياد را ترك كند و در شب و روز هر دو وعده گوشت نخورد. اگر بتواند روزهاى سه روز هر ماه را ترك نكند. شبانه روز شش ساعت بخوابد و البته در حفظ زبان و دورى از اهل غفلت كوشش بسيار كند. (88) آيت الله سيد محمد تقى خوانسارى (وفات 1331 ش ) مرحوم آيت الله خوانسارى نقل مى كند، زمانى كه بدست اشغال گران انگليس اسير شده و همراه اسراء به جزيره سنگاپور فرستاده شد، اسراء در زندان صحرايى قرار داده شدند و به آنها شكنجه داده مى شد. مى فرمايد: روزى همه به بيرون رفته بودند و من تنها بودم زندانبانان حيوانى وحشى را از آن دم بر درون زندان رها كردند. حيوان جستى زده و به سرعت به طرف من آمد. خيلى نزديك شد اما كارى به من نداشت . به دم در رفت و دو مرتبه برگشت . چند دفعه اين كار را انجام داد ولى كارى با من نكرد.(89) سيد محسن امين (وفات 1331 ش ) دانشمند بزرگ جبل عامل خدمت به انسانهاى دردمند را وظيفه خويش مى دانست . بيمارى وحشتناكى كه هواى زرد ناميده مى شد و در يك روز تنها در روستاى شقرا دوازده قربانى برجاى نهاد. مردم نگران از سرايت بيمارى ، مردگان را رها كرده ، از شستن ، حمل و تدفين آنها خوددارى مى كردند، آيت الله سيد محسن امين همراه چند نفر اين وظيفه بزرگ را به عهده گرفته و مى فرمايد: هنگامى كه كسى مى مرد، على زين يا عمشا او را مى شست . سپس من به خانه هاى مردم رفته ، به آنان مى گفتم : خارج شويد. آنها برون آمده ، جنازه را حمل مى كردند. من نيز پشت سر آنها مى رفتم . بر جنازه نماز مى گزارديم و آن را به خاك سپرده راه آبادى پيش مى گرفتيم ؛ ولى هنوز به خانه نرسيده خبر جنازه ديگرى مى رسيد، ما ديگر بار به نماز و تدفين مى پرداختيم و بدين ترتيب همه روز ما در اين كار مى گذشت . روزى زنى تهيدست در گذشت هيچ كس حاضر نشد كه زن در خانه اش شستشو داده شود. خرابه اى در آن نزديكى بود گفتم او را در خرابه شستشو دهيد، ولى همسايگان جلوگيرى كردند سرانجام گفتم وى را درون ظرف بزرگى كه شيره انگور مى فشارند غسل دهند. اندكى بعد شستشو انجام يافت ، ولى كسى نبود كه جسد را به گورستان حمل كند در اين لحظه چند مرد و زن ديدم و آنها را به برداشتن پيكر وا داشتم ، سه سوى تابوت را به آنها سپردم و خود سمت چهارم را گرفتم . در راه به مردى بر خورديم كه به جاى من زير تابوت قرار گرفت . پس از اندكى تشيع حمل كنندگان جسد، از غفلت من سود جسته ، تابوت را در گوشه اى بر زمين نهادند. شيخ محمد حسين كاشف الغطا (وفات 1333 ش ) مى فرمايد: نخستين فردى كه بذر تشيع را در سرزمين اسلام كاشت بنيانگذار اسلام ، حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود. دهها حديث در كتابهاى اهل سنت آمده است كه در آن ها پيامبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام و شيعيان او را رستگاران جهان آخرت ياد كرده است ... انديشه سعى از زمان پيامبر آغاز شد... شيعه در لغت به معناى پيرو است و به پيروان حضرت على عليه السلام در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ، شيعيان على عليه السلام مى گفتند. چكيده اى از پاسخ كاشف الغطا به كنگره : پيش از هر چيز بدانيد كه زبان عمل از زبان حرف برنده تر است هزاران كنگره از طرف آنان كه پاى بند به ارزشهاى معنوى نيستند، بى اثر است . اى دولت ، ايالات متحده و اى دولت انگليس ! آيا شما داراى چنين صفتهايى هستيد؟ آيا شما براى معنويتها ارزشى قائليد؟ آيا جنايتهايى كه شما در فلسطين كرديد، شما را رو سياه نكرد؟ مگر به آنها پول و اسلحه نمى دهيد؟ شما و نهصد هزار عرب (فلسطينى 1945 ميلادى ) را بى خانمان ، آواره بيابانها، زمين را بستر و آسمان را لحاف آنها نكرديد؟ آنها در وطن خود عزيز بودند و شما كارى كرديد كه دل سنگ به حال آنها مى سوزد. آيا نرون (امپراتور روم و جنايتكار بزرگ تاريخ ) به اندازه شما جنايت كرد؟ شگفتا كه شما از مسلمانان و اعراب انتظار همكارى داريد و از آنها مى خواهيد كه با شما همفكرى و همكارى كنند. شما عرب را لگد مال مى كنيد. اكنون شما از در ديگرى وارد شده ايد. امروز از ما مى خواهيد كه با شما در كنگره ها بر سر يك ميز بنشينيم و درباره ارزشهاى معنوى به مذاكره بپردازيم شما بمب اتمى را براى چه ساخته ايد؟ آيا تلاش در راه استثمار ملتها و به بند كشيدن آنها به خاطر دنيا پرستى و پول پرستى شما نيست ؟ تمام برنامه هاى حتى شما آنهايى كه به نام دين انجام مى دهيد به خاطر دنيا پرستى است ... اما فلسطين را ذبح كرديد، اما با دست دولتهاى عربى بلكه ، بدست دولتهاى اسلامى تا ذبح شرعى باشد به دست مسلمانان و رو به قبله تا براى شما و صهيونيستها خوردن آن حلال باشد چرا كه اهل دين (؟) و در پى ارزشهاى معنوى هستيد! جز غذاى پاك و حلال نمى خوريد. سوگند به همه مقدسات كه اگر دولتهاى عربى با هم متحد شوند، بر آمريكا، انگليس و اسرائيل پيروز مى شوند. شما شيطانها بهتر است دست از جنايتهاى خود برداريد و فلسطين را به صاحبان اصليش بسپاريد.(90) مرحوم آيت الله ميرزا محمد على شاه آبادى (وفات 1328 ش ) فرمود: خدايا تو شاهد باش كه من به علماى اعلام در نجف اشرف و قم و مشهد و اصفهان و ساير بلاد نوشتم و بر آنان ، حجت را تمام كردم ، و در اين ده شبانه روز هم اگر اين مرتبه را بگويم ، جمعا سى مرتبه گفته ام ، و براى اقشار مختلفه نيز اتمام حجت كردم كه اين (خطاب به رضا خان ) چار وادار با من دشمنى و عناد ندارد، اين با قرآن و اسلام مخالف است و چون من و امثال من را حامى و حافظ اسلام و قرآن مى داند مخالفت مى كند. اگر به او مهلت داده شود اسلام و قرآن را در اين مملكت از ريشه خشك خواهد كرد.(91) شيخ عارف آيت الله شاه آبادى به قول امام خمينى رحمه الله فرمودند: شهادت به ولايت ولى الله تضمين در شهادت به رسالت مى باشد. زيرا كه ولايت ، باطن رسالت است .(92) هر وقت شاه گبر شد...! نقل مى كند در زمان رضا خان ، زمانى قصد تعطيلى نماز جماعت مساجد را كردند. در مسجد جامع كه ائمه جماعت متعددى داشت ، هر يك از آن ها به دليلى نيامدند. يكى به مسافرت رفت ، ديگرى به اصطلاح مريض شد اما آيت الله شاه آبادى براى نماز عازم مسجد شدند. در راه مسجد، يكى از مريدهاى آقا به ايشان مى گويد: در مسجد قزاق ها ريخته اند. آقا مى فرمايند: خب ، قزاق ريخته باشند! وارد مسجد مى شوند يكى از ماءمورين دولت با لباس شخصى جلو مى آيد و به آقا مى گويد: آقا مگر نمى دانيد نماز تعطيل است ؟ آقا در حالى كه حتى سرشان را بلند نكرده بودند كه او را نگاه كند، به او فرمودند: برو بگو گنده تر از تو بياد گفت : من بزرگتر هستم . آقا فرمودند: اگر با تو حرف بزنم ، بعدا كس ديگرى نيست كه اعتراض كند؟ گفت : خير فرمودند: اينجا كجاست ؟ گفت : تهران فرمودند: به اين جا كه ايستاده اى و با تو صحبت مى كنم كجاست ؟ گفت : مسجد فرمودند: من كى هستم ؟ گفت پيشنماز، فرمودند: مملكت چه مملكتى است ؟ گفت : ايران فرمودند ايران دينش چيست ؟ گفت اسلام فرمودند: شاه چه دينى دارد؟ چون نمى توانست بگويد مخالف قرآن و نماز و اسلام است گفت شاه مسلمان است . ايشان فرمودند: هر وقت شاه گبر شد و اعلام كرد كه من كافرم و يا يهودى و نصرانى هستم و بالاى سر اين مسجد ناقوس زدند. من كه پيشنماز مسلمانان هستم مى روم و در مسجد مسلمانان نماز مى خوانم . ولى مادامى كه اين جا ناقوس نزدند و شاه هم اعلام گبريت و كفر نكرده من پيشنماز مسلمانان بايد اين جا نماز بخوانم .(93) آيت الله ابوالقاسم كاشانى (وفات 1340 ش ) ... احمد قوام بايد بداند كه در سرزمينى كه مردم رنجديده آن پس از سالها رنج و تعب ، شانه از زير بار ديكتاتورى بيرون كشيده اند، نبايد رسما اختناق افكار عقايد را اعلام و مردم را به اعدام جمعى تهديد نمايد. من صريحا مى گويم كه بر عموم برادران مسلمان لازم است در اين راه جهاد اكبر، كمر همت بر بسته و براى آخرين مرتبه به صاحبان سياست استعمار ثابت كنند كه تلاش آنها در بدست آوردن قدرت و سيطره گذشته محال است ... (94) بزرگى دولتها و قدرت آنها در احترام به قوانين است و همه بايد در برابر عظمت آن زانو زده و فكر قانون شكنى را از خود بدور دارند و همواره در ادوار گذشته ، خود ايشان (اشاره به نخست وزير وقت دكتر مصدق ) هم مؤ يد اين نظر و معترف به اين رويه بوده اند. بايد با مردم بود تا در آغوش قدرت و توانائى و پشتيبانى آنها به نتيجه اصلى مبارزه عليه استعمار و نجات مملكت توفيق حاصل آيد. خطاب به مصدق مى گويد: روزى كه نماينده مجلس بوديد با صداى بلند فرياد مى زديد كسانى كه مى خواهند از قدرت غير قانونى استفاده كنند يا نمايندگانى كه كمك در تسليم اختيارات قانونگزارى به يك فرد و يا دولتى مى نمايند به حقوق عامه خيانت كرده اند. آقاى دكتر مصدق من و جناب عالى در راه موفقيت ملت ايران و نيل به آزادى طبقات محروم كشور و مبارزه بر عليه استعمار قدمهاى بلند برداشته ايم و از كمك ملت ايران در اين راه پرافتخار برخوردار گرديده ايم ، انصاف اجازه نمى دهد كه در اين جهاد بزرگ با آن همه فداكارى كه مردم ايران نموده اند به جاى پاداش آنان ، دست در حقوق و آزادى آنها نموده و قانون اساسى را كه ضامن حيات و بقاء استقلال و مليت آنهاست از اعتبار بيندازيم . شما مدعى هستيد كه از اختيارات ، سوء استفاده نمى كنيد ولى هستند كسانى كه بعد از من و شما مى آيند و از اين قدرتهاى غيرقانونى به ضرر جامعه ملت ايران و بر عليه مردم سوء استفاده خواهند نمود و آه نفرين مردم ايران تا دامنه قيامت بر دامان شما خواهد بود. از امثال من و شما در چنين مرحله اى از عمر زيبنده نيست برخلاف عهدى كه با خداى خود خلق خدا داريم رفتار نمائيم كه موجب طعن و لعن آيندگان شويم ... تكيه گاه من خداوند بزرگ و حقيقت روح اسلام و تعاليم رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه مشروطيت ايران نيز با آن استوار مى باشد و امر هم شورى بينهم از آن سرچشمه مى گيرد. من يقين دارم كه با شما نصايح بى آلايش مرا خواهيد پذيرفت و اگر بازگشت ننمائيد و قصد تجاوز به حقوق عامه را به كنار ننهيد، روزى بر آن تاءسف خواهيد خورد كه پشيمانى سودى نخواهد داشت .(95) آيت الله حاج آقا حسين طباطبائى بروجردى (وفات 1340 ش ) چند روز قبل از فوت آيت الله العظمى بروجردى ، عده اى خدمت ايشان مى رسند در حاليكه آقا را خيلى ناراحت مى بينند. آقا در چنين حالتى مى گويد: خلاصه ، عمر ما گذشت ، و ما مى رفتيم و نتوانستيم چيزى براى خود از پيش بفرستيم و عمل با ارزشى انجام دهيم . يكى از حضار گفت : آقا شما ديگر چرا؟ ما بيچاره ها بايد اين حرف را بزنيم ، شما چرا؟ بحمدالله شما اين همه آثار خير از خود باقى گذاشته ايد، اين همه شاگرد تربيت كرده ايد اين همه كتبى كه به يادگار نهاده ايد، با اين عظمت و مدرسه هاى فراوان ساخته ايد... وقتى سخنش تمام شد، آن حضرت فرمود: كه ظاهرا حديث قدسى باشد خلص العمل الناقد بصير بصيرو با اين جمله همه حضار را منقلب كردند.(96) مرحوم آيت الله سيد محسن حكيم (وفات 1348 ش ) بعد از فاجعه 15 خرداد اين تلگراف از طرف معظم له خدمت آيت الله آشتيانى مخابره شد. تهران : آيت الله آشتيانى دامت بركاته خبر حوادث خونين ايران را كه همواره موجب شدت يافتن زخمهاى حوادث گذشته بسيار نزديك مى باشد، دريافت داشتم ، يقين دارم اصرار مسئولين امور، در پيروى از سياست كوبيدن و ارعاب مردم در فاصله هايى پى در پى كاشف از عجز آنها در اداره امور مملكت است ، بايد از اين گونه سياست بازى بهراسند كه بطور قطع آنها را به پرتگاه سقوط مبتلا خواهد ساخت و انديشه بد دامنگير صاحبش خواهد شد. نفرت و استنكار شديد ما را به مسئولين امور از اين نحو رفتار ناهنجار به عموم مؤ منين به خصوص طبقه روحانيون ابلاغ نمائيد لاتحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون (محسن الطباطبائى الحكيم ). اگر سياست به معناى اصلاح امور مردم و تلاش براى بالا بردن و پيشرفت آنها و نيك تر ساختن كارهايشان باشد... پس دين مقدس اسلام جز براى پرداختن بدين امور نيامده است و طبيعى است كه مؤ منان بايد با همه توان بدان پرداخته ، آن را واجب بدانند. (97) علامه شيخ عبدالحسين امينى (وفات 1349 ش ) مى فرمايد: هر گاه پشت ميز مى نشستم كه الغدير را بنويسم مثل اينكه على عليه السلام را در كنار ميز مى ديدم كه مطالب را به من ديكته مى فرمود.(98) مرحوم آيت الله حاج سيد محمد هادى حسينى ميلانى (وفات 1354 ش ) وقتى در جريان زلزله كاخك و گناباد، عده كثيرى از طلاب حوزه علميه مشهد مقدس را جهت يارى رسانيدن به آسيب ديدگان و انجام وظايف شرعيه در گذشتگان به منطقه اعزام داشتند، به آنها گفتند: مبادا اسمى از من بياوريد، شما فرستادگان حضرت بقيه الله (عج ) هستيد. مرحوم آيت الله ميلانى بعد از تبعيد امام خمينى رحمه الله در سپيده دم روز 13 آبان سال 1343، نامه اى خدمت امام خمينى رحمه الله مرقوم داشته كه در قسمتى از آن چنين آمده است : راه شما كه وارث انبياء عليهم السلام هستيد، همان راهى است كه خدا براى پيغمبران اولوالعزم و ائمه هدى عليهم السلام معين فرموده . (99) آيت الله آخوند ملا على همدانى (وفات 1357 ش ) آخوند ملا على همدانى اهل دعا و ذكر و تهجد بود و طلاب را هم به تهجد تشويق مى فرمود: از بزرگان نقل مى كرد طلبه اى كه در دوران طلبگى نماز شب بخواند به جايى نخواهد رسيد و عاقبت خوبى نخواهد داشت . مرحوم آخوند پيامى براى امام خمينى رحمه الله مى دهد و در آن اين تعبير را مى آورد: اى ابوذر قدرى يواش و آهسته . رهبر كبير انقلاب در جواب اين پيام را براى آقاى آخوند همدانى مى فرستند: اى سلمان قدرى تو هم حركت كن . (100) استاد مرتضى مطهرى (شهادت 1358 ش ) فرمود: اين چنين نيست كه عقل و فكر و استدلال و علم مشاهده و آزمايش هر اندازه ترقى بكند، آن نشانه هايى را كه دين از انسان يا جهان داده است ، ارائه كند. اين ديگر فقط رسالت دين است . انتظار فرج و آرزو و اميد دل بستن به آينده دو گونه است : انتظارى كه سازنده و نگهدارنده است ، تعهد آور است ، نيرو آفرين و تحرك بخش است به گونه اى است كه مى توان نوعى عبادت و حق پرستى شمرده شود؛ و انتظار كه گناه است ، ويرانگر است ، اسارت بخش است ، فلج كننده است و نوعى اباحيگرى بايد محسوب گردد.(101) آيت الله محمد مفتح (شهادت 1358 ش ) وقتى با خبر شد كه رژيم منحوس پهلوى تاريخ رسمى كشور را تغيير داده است چون آتشفشانى خروشيد و گفت : چطور ايرانى بايد تاريخ پرافتخار هجرت رسول الله صلى الله عليه و آله را يعنى تاريخ اسلام ، افتخار انسانها افتخار ايران نجات دهنده ايران را كنار بگذارد يا رسول الله صلى الله عليه و آله ما از روى تو شرمنده ايم . لذا مرجع بزرگوار پرچمدار جهان تشيع حضرت آيت الله العظمى امام خمينى رحمه الله به ملت ايران هشدار مى دهند كه به كار بردن اين تاريخ حرام است . (102) آيت الله سيد محمد باقر صدر (شهادت 1359 ش ) براى من تدريس و تاءليف و تحقيق ، صورت حرفه و هدف در زندگى ندارد، بلكه اداى وظيفه شرعى به هر نحو ممكن براى من از همه چيز مهم تر است . امروز در اين برهه از تاريخ اسلام و مسلمين ، كه انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى رحمه الله پيروز شده و پوزه قدرتهاى شيطانى شرق و غرب را به خاك ماليده و امت اسلام را در سرتاسر دنيا بيدار كرده است ، من وظيفه خود مى دانم كه با تفسير قرآن ، افكار مردم مسلمان عراق را آگاه و آرمانهاى انقلابى اسلام را مطرح نمايم و با بيان مفاهيم شور آفرين ، حماسى و اجتماعى قرآن كريم ، دلها را براى پيوستن به انقلاب اسلامى ايران آماده كنم . (103) در جاى ديگر مى فرمايد: من يك مسلمانم و در برابر سرنوشت همه مسلمانان جهان مسؤ ولم و بايد به وظيفه شرعى خود عمل كنم و وظيفه شرعى منحصر به ايران و عراق نيست . حمايت از انقلاب اسلامى ايران و رهبرى آن هم ، يك وظيفه شرعى است . (104) آيت الله شهيد بهشتى (شهادت 1360 ش ) مى فرمايد: انسان هم جهان است و هم جان . هم نيازهاى بدنى دارد، هم نيازهاى روحى ، هم نياز اقتصادى و هم نياز معنوى . وقتى در باب معرفت وارد مى شويد مى بينيد اسلام تك بعدى نيست : نه مكتب حسى است فقط، نه مكتب عقلى است فقط، نه مكتب عرفانى است فقط، بلكه هم حسى است ، هم عقلى است و هم عرفانى . اراده نيرومند، اراده اى است كه انسان را در راه نگه دارد و بر ميزان نگه دارد و از اينكه آدمى به دست هوس ، خشم و غضب و خود خواهى اش زمين بخورد، او را نگهدارد. توصيه چشمگير آيات قرآن كريم بر روى تقوا براى اين است كه اصلا تربيت و خودسازى اسلامى در تقوا خلاصه مى شود. هر كسى به همان اندازه خود ساخته است كه تقوا دارد. اگر بتوانيم يك سيستم هدايت كننده در يك انسان به وجود بياوريم كه در برخورد با هر چيزى به او بگويد از اين طرف نرو، او هم به راحتى عمل كند، به اين حالت هدايت شدن تقوا مى گوييم و اين تقوا ساختن تربيت و تمرين مى خواهد. (105) آيت الله سيد اسدالله مدنى (شهادت 1360 ش ) روزى به حرم امام حسين عليه السلام رفتم و در آنجا با ناله و زارى از امام خواستم كه جوابم را بدهد. پس از مدتى يك شب امام حسين عليه السلام را در خواب ديدم كه بالاى سرم آمد و دستى به سرم كشيد و اين جمله را فرمود: يا بنى اءنت مقتول يعنى اى فرزندم كشته مى شوى كه فرمايش امام جواب دو سؤ الى بود كه هميشه در ذهنم بود كه آيا واقعا من سيد هستم ؟ و ثانيا آيا شهادت نصيب من مى شود؟ علامه سيد محمد حسين طباطبائى (وفات 1360 ش ) در اوايل تحصيل كه به نحو و صرف اشتغال داشتم علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى خواندم نمى فهميدم . پس از آن يك بار عنايت خدايى دامنگيرم شده ، عوضم كرد. در خود يك نوع شيفتگى و بى تابى نسبت به تحصيل كمال حس نمودم ؛ به طورى كه از همان روز تا پايان تحصيل كه تقريبا هيجده سال كشيد هرگز نسبت به تعليم و تفكر، احساس خستگى و دل سردى نكردم و زشت و زيباى جهان را فراموش كردم . در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگى به حداقل ضرورى قناعت نموده ، باقى را به مطالعه مى پرداختم بسيار مى شد كه شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مى گذراندم . (106) وقتى كنار بارگاه مقدس امام امير المؤ منين عليه السلام مى رسد در دل چنين مى كند: يا على ! من براى ادامه تحصيل به محضر شما شرفياب شده ام ولى نمى دانم چه روشى پيش گيرم . از شما مى خواهم كه در آنچه اصلاح است مرا راهنمايى كنيد. خطاب به يكى از شاگردانش مى فرمايد: آقا من هر روز مراقبتم قوى تر است ، شب مشاهدات من ، مكاشفات من زلال تر است ، صاف تر است ، هر چه روز مراقبت شديدتر، شب مكاشفات زلال تر و صاف تر است . (107) نيز خطاب به شاگردانش مى فرمايد: ما كارى مهمتر از خود سازى نداريم . (108) در تفسير آيه 124 بقره : و اذابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين . علامه تعريف از امام مى كند كه : امام آن شخص هادى است كه از نظر جنبه ملكوتى موجود است ، آنها را رهبرى مى كند و مقام امامت يكنوع ولايت بر اعمال مردم است از نظر باطن كه تواءم با هدايت مى باشد. مقربان كسانى هستند كه هيچ گونه حجاب قلبى كه ناشى از معصيت و جهل و ترديد است ، آنها را از خدا محجوب نمى دارد. شهيد مطهرى مى گويد: حضرت استاد علامه طباطبائى سالها از عمر خويش را صرف تحصيل و مطالعه و تدريس فلسفه كرده اند و از روى بصيرت به آراء و نظريات فلاسفه بزرگ اسلامى از قبيل فارابى و بو على و شيخ اشراق و صدرالمتاءلهين و غيره همه احاطه دارند و روى عشق فطرى و ذوق طبيعى افكار محققين فلاسفه اروپا را نيز بخوبى از نظر گذرانيده اند و در سنوات اخير علاوه بر تدريسات فقهى و اصولى و تفسيرى يگانه مدرس حكمت الهى در حوزه علميه قم مى باشند. آيت الله جوادى آملى مى گويد: سيره زندگى علامه طباطبائى با قرآن آميخته بود يعنى با قرآن زندگى مى كرد او با قرآن مى انديشد، شاگرد خوب قرآن كريم بود، با قرآن معارف الهى را در مى يافت ، او با قرآن سخن مى گفت ، با قرآن چيزى مى نوشت يعنى تمام شئون زندگى اين عالم ربانى را چون شاگرد قرآن كريم بود، وحى خدا رهبرى مى كرد. آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب (شهادت 1360 ش ) سيدى در حالى كه دو بچه اش را به همراه داشت از روستاهاى بوشهر به شيراز آمده ، در حوزه علميه شيراز يكى از طلاب سراغ منزل آقاى دستغيب را مى گرفت . لباسهايش روستايى بود و گيوه هاى ملكى به پا داشت به او گفته شد با آقا چكار داريد؟ اصرار كردند كه براى چكار؟ در حالى كه نگاه به يكى از بچه ها كه صورتى زرد و جسمى نحيف داشت ، كرده ، پاسخ داد: بچه ام مريض شده بود. او را به بوشهر بردم جوابش كردند و گفتند: بايد زود او را به شيراز برسانى من كه پولى نداشتم تا خرج سفر و دوا و درمان كنم ، سرگردان و درمانده شدم . در آن حال با حضرت مهدى (عج ) متوسل شدم تا آقا مرا كمك كند و به مناجات با خدا مشغول شدم . ناگهان دريافتم كه حضرت مهدى (عج ) مرا پذيرفته و به من گفتند: ناراحت نباش به شيراز برو آنجا نماينده ما آقاى دستغيب كمك مى كند و كارت را اصلاح مى نمايد. آن سيد را به خانه آقاى دستغيب بردند و چون آنجا رسيدند به محض ورود آن پيرمرد، آيت الله دستغيب با او احوالپرسى گرمى كرد و بدون آنكه حرفى زده شود يا خودش سؤ ال بكند، گفت : بچه ات را همراه آورده اى ؟ حالش خوب است ؟ غصه نخور، خودم تمام خرجش را به عهده مى گيرم .(109) گاهى به آقا مى گفتند: آقا بيشتر مواظب خودتان باشيد، مى گفت : شهادت افتخار است ، مگر شما حسودى تان مى شود كه من به مقامى برسم ، افتخار نصيبم شود! آقا معمولا شبها در ساعت معينى از خواب بر مى خواستند ولى شب جمعه پس از ساعتى استراحت ناگهان از خواب بيدار شدند. سرشان را در دستان مى گيرند و مرتب لا حول و لا قوة الا بالله مى گويند همسرش مى گويد: آقا آب مى خواهيد؟ ناراحتى داريد؟ جوابى نمى شنود. اصرار مى كند و آقا مى گويد ديگر جز به اشاره سخن نمى گويم . همسرش مى گويد: آنگاه كه خواست براى نماز جمعه خارج شود و اشاره كرد كه من بعدها فهميدم يعنى چه و آن دو اشاره ، يكى به خود و ديگرى به سوى آسمان بود يعنى كه روز پرواز من به آسمان فرا رسيده است . آقا به طرف نماز جمعه حركت كرد، ناگاه زنى فاسد العقيده كه از گروه منافقين بود از در خانه اى به طرف آقا آمد، كه در يك لحظه زمين و زمان كوچه پس كوچه هاى اطراف خانه ، خانه آقا آتش شد! انفجارى نهيب رخ داد و پس از لحظه اى آقا غرق در خون شد و آيت نيك كردار حق ، صد پاره به سوى دوست عروج كرد. وقتى كفن آوردند كيسه اى كوچك به همراه كفن بود كه معلوم نشد چيست يك هفته بعد از خاكسپارى آقا را چندين نفر خواب ديدند كه آقا مى گويد تكه گوشتهاى من لا به لاى ديوارها و اطراف است به من ملحق كنيد هنگامى كه آن ها را جمع كردند دريافتند آن كيسه براى اين مقدار از بدن آقا بوده است . آيت الله ربانى شيرازى (شهادت 1360 ش ) فرزند مرحوم آيت الله ربانى شيرازى مى گويد: روزى از روزها كه مثل هميشه در مغازه اش مشغول كار بود صداى داد و فريادى را شنيد نزديك رفت تا ببيند چه خبر است مشاهده كرد كه يكى از ماءموران رضا شاه وسط بازار با روحانى پيرمردى كه گويا به عمل پاسبانى در مورد كشيدن چادر از سر زن مسلمانى اعتراض كرده بود درگير شده است و پس از آنكه عمامه اش را از سرش برداشته او را به زمين كوفته و با مشت و لگد و ناسزا به جانش افتاده است . آيت الله ربانى گفته است : من با ديدن اين صحنه ، در يك لحظه ماجراهاى پيامبران در ذهنم مجسم شد و با خود گفتم كه پس معلوم مى شود كه اينها بر حق اند كه اينگونه با آنان رفتار مى شود و از همانجا اين احساس در من به وجود آمد كه بروم طلبه شوم . بعد از رحلت آيت الله العظمى بروجردى شاه تصميم داشت كه تشكيلات روحانيت را به خارج از كشور ايران انتقال دهد. مرحوم آيت الله ربانى با ديد وسعت بين گويد: چون خبر داشته كه شاه اقدامات ضد اسلامى خود را با وفات آيت الله بروجردى شروع مى كند لذا پس از وفات ايشان مدرسين را دعوت كردم و در منزل آقاى حرم پناهى و چند جاى ديگر و پيشنهاد انتخاب مرجع واحد را مطرح كردم و در مقام نظر خواهى پيشنهاد مرجعيت آقاى خمينى را دادم . در آن جلسه اين مطلب به ذائقه خيلى ها خوش نيامد و قبول ننمودند. (110) آيت الله عطاء الله اشرفى اصفهانى (شهادت 1361 ش ) هر وقت پيشنهاد مى شد كه خانه اش را تعمير كند مى گفت : اگر راست مى گوييد، برويد خانه فقرا را تعمير كنيد، و همين براى من بس است بسيارى از مردم در زير چادرها (در زمان جنگ ) آواره هستند و امام و رهبر من در جماران ، روى موكت زندگى مى كند، من چگونه اجازه بدهم كه خانه ام را تعمير و باز سازى كنيد! وقتى در جبهه ها به آيت الله اشرفى پيشنهاد مى شود كه آقا جلوتر نرويد ممكن است دشمن ببيند و حادثه اى رخ دهد، مى گفت : خون من كه از خون اين بچه ها بالاتر نيست ، بگذاريد شايد من هم در جبهه ها شهادت نصيبم گردد، شايد آن چيزى كه سالهاست به دنبال آن (شهادت ) هستم ، در جبهه ها پيدا كنم . (111) او مى گفت : يكى از توطئه هاى بزرگ دشمن اين است كه مى خواهد بين اقشار مختلف ، بيندازد، بين شيعه و اهل سنت و ديگر فرق مسلمين تفرقه بيندازد. ما بدون وحدت نمى توانيم جامعه و انقلاب اسلامى را به پيش ببريم . امروز مساءله مهم ، مساءله اتحاد و اتفاق بين برادران شيعه و برادران اهل سنت است . (112) آيت الله شيخ عبدالرحمن حيدرى اسلامى (وفات 1365 ش ) وقتى سپهبد مقدم رئيس دستگاه امنيت ايلام نامه اى را همراه يك جلد قرآن و يك ميليون تومان وجه براى آقاى حيدرى مى فرستد تا با اين بهانه بتواند جلوى حركت انقلابى مردم ايلام را بگيرد: آيت ا... حيدرى با عبارتى كوتاه و محتوايى رسا نامه سپهبد مقدم را زير نويسى مى كند: بعد از سلام كلام الله بوسيده و بر ديده گذاشتم ، ولى از قبول اين گونه پولهايى كه تاكنون از بركت و توجهات ولى عصر (عج ) عادت ننموده ام ، معذرت مى خواهم . خداوند متعال ما و شماها را به حق و حقيقت و اسلام واقعى راهنمايى و از ظلم و ستم و خيانت به مسلمانان و دين مبين اسلام نگهدارى و محافظت فرمايد.(113) در جاى ديگر مى فرمايد: وقتى اصل ولايت فقيه مطرح شد، بنى صدر كه در صندلى جلوى من نشسته بود، به عقب برگشت و گفت : آقاى حيدرى ولايت فقيه ديگر چيست ؟ من به او گفتم تو نمى فهمى يعنى چه ! در وصيت نامه اش آمده است : خدمت به اسلام و مسلمانان را در حد قوه و قدرتى كه داريد، ترك نكنيد و همواره پيرو رهبر عظيم الشاءن باشيد با او و فرامين آن حضرت (امام خمينى رحمه الله ) عمل كنيد كه سرافرازى دنيا و آخرتتان در اين است . حضرت امام خمينى ؛ (وفات 1368 ش ) امام خمينى رحمه الله در وصيت نامه خويش مى فرمايد: با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جايگاه ابدى سفر مى كنم .(114) در جاى ديگر مى فرمايد: پيغمبر بزرگ اسلام با يك دست قرآن را داشت و با دست ديگر شمشير، شمشير براى سركوبى خيانتكاران و قرآن را براى هدايت آنها قابل هدايت بودند، قرآن راهنماى آنها بود و آنهايى كه هدايت نمى شدند و توطئه گر بودند، شمشير بر سر آنها. (115) اسلام را به تمام ابعادش روحانيون حفظ كرده اند يعنى معارفش را روحانيون حفظ كرده اند فلسفه اش را روحانيون حفظ كرده اند. اخلاقش را روحانيون حفظ كرده اند. فقهش را روحانيون حفظ كرده اند. احكام سياسيش را روحانيون حفظ كرده اند. تمام اينها با زحمتهاى طاقت فرساى روحانيون محفوظ مانده است .(116) بعد از درگذشت مرحوم آيت الله حكيم ، شب از بلندگوها اعلام كردند كه آقاى حكيم فوت كرده است . آن شب امام (در نجف ) پشت بام بودند. يكى از برادران گفت كه متوجه شدم صداى گريه مى آيد و ديديم كه امام نشسته و گريه مى كند، روز بعد امام فرمودند كه همه را جمع كنيد و به آنها بگوييد: در هيچ مجلسى شما حق نداريد از من دفاع كنيد و اسم من را بياوريد گر چه سيلى به گوش مصطفى بزنند و اگر به من فحش هم دادند شما چيزى نگوييد. در همان ايام افرادى از موصل و كركوك خدمت امام آمدند و گفتند: ما از چه كسى تقليد كنيم ؟ ايشان مى فرمودند: از چه كسى تقليد مى كرديد؟ آنها مى گفتند: از آقاى حكيم امام فرمود: به راءى آقاى حكيم باقى باشيد. آرى هر كه با خداست ، خدا هم با اوست از اين رو است كه ديديم خداوند متعال چه عظمتى و شوكتى و قدرتى به وى عطا فرمود كه از آغاز غيبت كبرى تا حال در بين علماى شيعه بى نظير بوده است . بعد از وفات آيت الله بروجردى ، با اينكه اولين حوزه درس در قم مجلس امام بود، اما امام خمينى (ره ) به فكر مرجعيت نبودند حتى در مجالس و محافل قم كه تشكيل مى شد شركت نمى فرمودند. روزى يكى از شاگردان امام به خدمت ايشان مى رسند، بلكه موافقت ايشان را براى چاپ رساله به دست بياورند امام در روى زيلوى نشسته بودند ايشان از كثرت علاقه جمله اى گفتند كه شايد در آن غلو بود امام يك مرتبه رنگش سرخ شد فرمود: خبر اين طور نيست كه اسلام بستگى به من داشته باشد. مرحوم آيت الله بهاء الدينى مى گويد: به امام خمينى (ره ) عرض كردم آقا حركت شما الهى است ولى نفوس مردم آمادگى و تحمل كافى ندارند. حضرت امام در جواب فرمودند: آقاى بهاء الدينى همه چيز در اختيار من است ، ولى خودم در اختيار خود نيستم . بعد مرحوم آيت الله بهاء الدينى جملات امام را تفسير مى كنند: ما از اين گفته امام دو مطلب را استفاده مى كنيم ، اينكه ايشان مى گويند: همه چيز در اختيار من است ، مى فهماند كه ايشان بر امور نفس مردم علاوه بر ولايت تشريعى و ولايت تكوينى دارند و اراده انسان بر اراده مردم و ديگر شؤ ون مسلط است ، به طوريكه قلوب مردم در اختيار ايشان است و اما از اينكه فرمودند: من در اختيار خود نيستم ، مقام فناى فى الله و عبوديت و زندگى محض ايشان را استفاده كرديم . در جلسه اى ديگر به حضرت امام مى گويند: آقا شما مى خواهيد با اين قيام ، نفوس مردم را به كمال برسانيد؛ ولى نفوس مردم اين آمادگى را ندارند. امام در جواب مى گويند: من اين حركت را سر خود و دلخواه آغاز نكرده ام ، بلكه به من گفته شده كه اين حركت را آغاز كنم . (117) ... دعواهاى ما، دعوايى نيست كه براى خدا باشد... همه ما از گوشمان بيرون كنيم كه دعواى ما براى خداست ما براى مصالح اسلامى دعوا مى كنيم ... دعوا من و شما و همه كسانى كه دعوا مى كنند، همه براى خودشان است ... (118) آيت الله سيد شهاب الدين مرعشى نجفى (وفات 1369 ش ) هيچگاه در سنين جوانى به دنبال تمايلات نفسانى نرفتم ، هميشه در پى تحصيل علم بودم ، به صورتى كه شبانه روز، بيش از چند ساعت نمى خوابيدم و هر كجا نشانى از استادى يا عالمى و يا جلسه درسى كه مفيد تشخيص مى دادم ، مى يافتم ؛ لحظه اى در رفتن به نزد آن استاد، عالم و جلسه درس درنگ نمى كردم . در پاسخ نامه جمعى از طلاب مى فرمايد: چنانچه كرارا اينجانب عقيده خود را اظهار كرده ام ، باز هم به موجب اين سؤ ال عرض مى كنم كه حضرت آيت الله امام خمينى (دامت بركاته ) يكى از مراجع تقليد عالم تشيع هستند و از اساتيد روحانيت اسلام و از مفاخر عالم تشيع . در وصيت نامه اش آمده است : كه سفارش مى كنم به اينكه لباس سياهى كه در ماههاى محرم و صفر مى پوشيدم با من دفن شود. به سجاده اى كه هفتاد سال بر روى آن نماز شب به جا آورده ام با من دفن شود. به تسبيحى از تربت امام حسين عليه السلام ، كه با آن در سحرها به عدد آن استغفار كرده ام ، با من دفن شود. به دستمالى كه اشكهاى زيادى در رثاى جدم حسين مظلوم و اهل بيت مكرم او ريخته و صورت خود را با آن پاك مى كردم بر روى سينه در كفنم بگذارند. آيت الله سيد محمد رضا گلپايگانى (وفات 1372 ش ) طلبه اى نقل مى كند كه يكسال بعد از رحلت آيت الله العظمى گلپايگانى خواب ديدم كه با گروهى به زيارت و ملاقاتش مى رويم منزل آقا بر بالاى يك كوه سرسبزى است كه بسيار هواى مناسب دارد. وقتى بر بالاى كوه رسيديم ، گفتم من به نمايندگى همه شما مى روم اجازه ملاقات بگيرم ، رفتم وقت ملاقات گرفتم ، وارد به منزل شديم آقا را زيارت كرديم ، عرض كردم آقا حال شما چطور است ؟ فرمود: هم حالم خوب است و هم جايم خوب است . بعد رو كرد به يكى از آقازاده هايش فرمود: از اين مردم پذيرايى كنيد. معظم له در تفسير آيه فاخلع نعليك انك بالواد المقدس الطوى اى موسى نعلين خود را در بياور كه تو در وادى مقدس طوى هستى . فرمود: بعيد است كه مراد از فاخلع نعليك همان معناى ظاهر باشد. كه خداوند دستور مى فرمايد براى آمدن به وادى مقدس طوى كفش خويش در بياور. چون با توجه به اينكه حضرت موسى پيامبر بود بايد متوجه اين مطلب باشد. بلكه مراد اين است كه اى موسى براى وصول به قرب خداوندى خود را از نعلين جدا كن . و مراد از نعلين پست و پائين باشد. يعين چيزهاى پست و پائين را از قلب خويش بيرون كن و به آنها دل نبند. (119) آيت الله گلپايگانى فرموده بودند: روزى در صحن حضرت معصمومه عليها السلام مردى آمد و يك تومان به من داد (آن موقع مبلغ بسيار زيادى بود) خيلى بدهكار و مضطر بودم . در فكر اين بودم كه با اين پول مقدارى از بدهى هاى خود را پرداخت كنم . با خود حساب مى كردم كه كدام يك از طلبها اولى است كه اول پول او را پرداخت كنم . در اين فكر بودم كه مردى پيش من آمد گفت محتاج و فقير هستم و چيزى ندارم . من تصميم گرفتم پنج ريال از آن پول را به او بدهم . ايشان گفت به خدا قسم ديشب شام نداشتيم و بچه هايم گرسنه خوابيده اند. روى اين اساس من كل يك تومان را به ايشان دادم . با اينكه خودم محتاج و مضطر بودم و از آن به بعد گشايش عجيبى در كار ما ايجاد شد و يك عنايتى شد. (120) آيت الله اراكى (وفات 1373 ش ) آيت الله راكى مى گويد: حضرت آقاى خمينى يك مدتى را در اراك بوده اند و در حوزه آنجا تحصيل مى كردند و حتى منبر مى رفته اند، من در آن مدت با ايشان آشنايى نداشتم ، اما آن وقتى كه در قم بوديم خوب آشنا شديم و يكى از هم صحبتهاى بنده بودند. گاهى اتفاق مى افتاد از منزل تا ميدان كهنه قم نزديك شاهزاده حمزه اين راه را به همراه هم طى مى كرديم و ضمن صحبتها و مباحثه ها بر مى گشتيم و اين مساءله بسيار اتفاق افتاد، با هم خيلى ماءنوس بوديم . آن اوايل كه وارد قم شدم ايشان به من اظهار كرد شما يك درس تفسير صافى براى من بگوييد تفسير صافى با اصول و فقه و اصطلاحات ماءنوس نبودم چند شب تدريس كردم اما ديگر نرفتم ، ايشان هم اصرارى نكردند. ايشان مرد بسيار جليلى است و شناختم او را جلالت ، بسيار مرد پاكى است ، پاك ، پاكى نفس دارد، پاكى ذاتى و درونى دارد و اين بر همه خلق معلوم شده است . ما در مدت پنجاه سال كه با اين شخص بزرگ آشنا پيدا كرده ايم ، غير تقوا و ديانت و سخاوت و شجاعت و بزرگى نفس و بزرگى قلب و كثرت ديانت و جديت در علوم نقلى و عقلى و مقامات عالى بود... در او نيافتيم . اين مرد قد مردانگى علم كرد و در مقابل كفر ايستادگى كرد و دست غيبى هم با او همراهى كرد، به طورى كه محير العقول بود و هيچ خانه اى و هيچ زاويه اى از زواياى اين مملكت باقى نماند مگر كه گفته شد. مرگ بر شاه او جان در كف دست گذاشته است و در مقابل تبليغ قرآن و دين حنيف اسلام جانبازى مى كند. جان در كف گذاشته و حاضر بر شهادت شده است . خداوند يك قوه غريبى در اين مرد خلق فرموده كه به هيچ احدى نداده ، همچنين جراءتى ، چنين شجاعتى و ديدى به او داده است كه به احدى نداده ، او مانند جدش على بن ابى طالب عليه السلام است . يك چنين كسى كمياب است . كم نظير است و نظير ندارد. (121) آيت الله راكى در تاءييد انقلاب اسلامى فرمودند: جماعت دنيا كه رئيس آنها آمريكا و شوروى است و سايرين كه دست بسته آنان هستند، همگى در يك طرف هستند و آقاى خمينى تنها... آقاى خمينى نيك نفسى است . جاى شك ندارد و هيچ غرضى در او جز ترويج دين نيست ... اين دو نفر، پدر و پسر (رضا شاه و محمد رضا شاه ) چه كارها كه كردند، مى خواستند اصل دين اسلام را به كلى از ريشه بكنند، مثل يزيد كه مى خواست به كلى ريشه دين را از بين ببرد. اگر نهضت حضرت سيدالشهداء عليه السلام نبود، الان من و شما كافر بوديم . اشهد ان لا اله الا الله بين ما نبود. (122) حضرت آيت الله سيد رضا بهاء الدينى (وفات 1376 ش ) مى فرمايد اعتقاد به تقديرات الهى ، زمينه هاى خيرى براى انسانها فراهم مى كند بسيارى از حوادث كه اطراف ما مى گذرد موجب خير و صلاح است ، هر چند در ظاهر تلخ و ناگوار باشد. كارها انجام مى شود و روزگار ميگذرد اما آن چه براى ما مى ماند نيات ماست . انسان در گرو نيات خويش است . مواظب باشيم نيت كار خلاف ، حرف خلاف و انديشه خلاف نداشته باشيم . فقر و تنگدستى اصلاح كننده طلبه است و عزت نفس و مناعت طبع امرى لازم و ضرورى براى اوست . تكامل در نتيجه فشار است . اگر پيشروى مى خواهيد بايد سختى بكشيد. ما تجربه زيادى به دست آورده ايم و وجدان نموده ايم كه براى رهايى از مشكلات راههايى هست كه بهترين آنها را خود حبس كرده ايم و به كمك آنها به حاجت هايمان رسيده ايم . نذر كردن گوسفند براى فقرا، خواندن حديث كساء به طور پى در پى ، پرداخت صدقه و ختم صلوات . اولين بارى كه ارواح علماى بزرگ سراغ ما آمدند، هنگامى بود كه از شدت روزه فشار سختى را تحمل مى كردم ، حتى افرادى چون امام خمينى ره توصيه به ترك روزه مى كردند اما آثار و بركاتشان بسيار بوده و علاقه فراوانى به آن ها نشان مى دادم . به تهجد و نماز شب نيز عشق و علاقه اى زياد در خود احساس مى كردم ، به طورى كه خواب شيرين در برابر آن بى ارزش بود. اين شور و عشق به حدى بود كه گاهى خود به خود هنگام اقامه نماز بيدار مى شدم و در شبهايى كه خسته بودم ، دست غيبى مرا بيدار مى كرد. يادم هست در سال 1356 شمسى كه بيدار بودم و در اثر كسالت ضعف شديدى پيدا كردم ، بر آن شدم كه در آن شب تهجدم را تعطيل كنم . چون توان آن را در خود نمى ديدم ؛ اما در سحر همان شب حاج آقا روح الله خمينى رحمه الله را در خواب ديدم كه مى گويد: بلند شو و مشغول تهجد باش در آن شب به خاطر سخنان ايشان مشغول نماز شب شدم . آيت الله بهاء الدينى مى فرمايد: با اخلاص بسيار و سوز فراوانى كه حاج آقا روح الله داشت . براى بنده روشن بود كه ائمه ، هميشه پشتيبان او خواهند بود. از اين رو تبليغات بعضى را براى مرجعيت افراد و قائم مقامى آنها، كارى پوچ و بى حاصل مى دانستم ، مى ديدم كه خدا در اين كار نظر ندارد و موفق نمى شوند. از همان زمان رهبرى را در آقاى خامنه اى مى ديدم . چرا كه ايشان ذخيره الهى براى بعد از امام بوده است . بايد او را در اهدافش يارى كنيم . بايد توجه داشت كه مخالفت با ولايت فقيه كار ساده اى نيست . هنگامى كه ميرزاى شيرازى بزرگ مبارزه با دولت انگلستان را از طريق تحريم تنباكو آغاز كرد، يك روحانى با او مخالفت نمود. ميرزا، با شنيدن مخالفت او وى را نفرين كرد. همان نفرين باعث شد كه نسل او از سلك روحانيت محروم شوند. پسر جوانش جوانمرگ شد و حسرت داشتن فرزند عالم به دل او ماند. پايان ****************** 1) يوسف : 111. 2) صحيفه امام خمينى رحمه الله ، جلد 21، ص 275. 3) امام خمينى رحمه الله 22 بهمن /1361. 4) منتهى الآمال : 146. 5) منتهى الآمال : 147. 6) صفة الصفوة : 1/221. 7) حجرات : 49. 8) احتجاج طبرسى : 65. 9) حيوة القلوب : 2/418. 10) كشكول شيخ بهائى : 1/263. 11) مى نويسد گاهى معاويه آنقدر مى خورد خسته مى شد مى گفت : خسته شدم ولى سير نشدم . 12) شرح ابن ابى الحديد، 14/142. 13) استيعاب : 2/987. 14) حياة الصحابة 3/801. 15) بحار چاپ قديم : 8/41. 16) بحار: 8/306. 17) سفينة البحار، 1/53. 18) الدخان : 4 - 38. 19) الدخان : 4 - 38. 20) الدخان : 4 - 38. 21) دخان 42 - 48. 22) ناسخ التواريخ : 2/14 و اعيان الشيعه : 13/120 23) منتهى الآمال : ص 161. 24) منتهى الآمال : ذكر اصحاب رسول صلى الله عليه و آله ، ص 164. 25) اسد الغابة : ج 2، ص 290. 26) عقد الفريد: 4/15، قاموس الرجال : 4/92. 27) توبه : 40. 28) توبه : 40. 29) زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى : ص 134 تاءليف آقاى قوچانى . 30) عمدة الطالب : ص 260، اعيان الشيعه : ج 6، ص 24. 31) كشى ، 441، قاموس الرجال 7/294. 32) قاموس : 3/75. 33) با دانشمندان شيعه و مكتب آشنا شويم : ج 3، ص 133. 34) قصص العلماء ميرزا محمد تنكابنى : ص 399. 35) مستدرك الوسائل : ج 3، ص 518. 36) مستدرك الوسائل : ج 3، ص 518. 37) مستدرك الوسائل : ج 3، ص 517. 38) اسلام و مقتضيات زمان ، ج 1، ص 415. 39) مهج الدعوات : ص 368. 40) نجم الثاقب : ص 296. 41) حكمة الاشراق از مجموعه مصنفات شيخ اشراق ، ج 2، ص 11. 42) بحار: ج 52، ص 174. 43) هويت صنفى روحانى : ص 82، منية المريد: ص 55. 44) صحيفه نور، ج 1، ص 285. 45) يكى از عرفاست . 46) الكنى و الالقاب : ج 2، ص 101. 47) اسفار، ج 1، ص 6. 48) مجله فرهنگ ايران زمين ، ج 13، ص 84. 49) اسفار، ج 8، ص 303. 50) عنكبوت : 69. 51) قصص العلماء: ص 228. 52) ديباچه گلزار قدس : ج 1، ص 913. 53) هويت صنفى روحانى : ص 81. 54) فردوس التواريخ : باب دوم . 55) الذريعه ، ج 24، ص 42. 56) جامع السعادات : ج 1، ص 109. 57) معراج السعادة : ص 108. 58) معراج السعادة : ص 108. 59) عوائد الايام : ص 69. 60) اختران تابناك ، ج 1، ص 428. 61) فوائد الرضويه : ص 682. 62) بيدارگران اقاليم قبله : ص 215. 63) دمى با آزادگان : ص 47. 64) سيرى در سيره نبوى ، ص 73، تاءليف شهيد مطهرى . 65) تحريم تنباكو: ص 100: نقل از مجله نور علم دوره چهارم شماره 7 و 8. 66) بيدارگران اقاليم قبله : ص 34. 67) صحيفه نور: 1/55 از بيانات امام در مدينه فيضيه در مورد نقشه هاى اسرائيل به تاريخ 13/3/42. 68) آثار الحجة : 1/51. 69) مجله نور علم ، دوره سوم شماره 4، ص 100. 70) نقل از مجله نور علم دوره دوم ، شماره 1، ص 88 براى اطلاع بيشتر به كتاب قيام گوهر شاد سينا واحد رجوع شود. 71) امالى مفيد، ص 41. 72) مكتوبات ، ص 362. 73) احمد خوانسارى . 74) صحيفه نور امام خمينى رحمه الله ، ج 18، ص 175. 75) مرگى در نور: ص 55. 76) مرگى در نور: ص 55. 77) فرهنگ فارسى دكتر معين ، بخش اعلام : ج 1، ص 490. 78) شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى ، چاپ برلين ، ص 30. 79) ايران و جهان اسلام ، ص 200. 80) اسنادى درباره هجوم انگليس و روس به ايران فصل ششم . 81) دورة علماء الشيعه : فى مواجعة الاستعمار، ص 64. 82) پندهائى از رفتار علماى اسلام ، ص 14 و مجله نور علم . 83) نقل از مجله نور علم دوره دوم شماره 2، ص 123. 84) محله نور علم : شماره 54، دوره ششم ، ص 49. 85) سردار جنگل : ص 217. 86) محله نور علم ، ص 100، شماره 5. 87) دمى با آزادگان : ص 35. 88) كيهان انديشه ، شماره 8، ص 74. 89) مجله نور علم ، ص 99. 90) نامه اى از كاشف الغطاء: ص 92. 91) استاد زاده : ص 46. 92) استاد زاده ، ص 77. 93) نقل از صحيفه حوزه شماره 45 ضميمه روزنامه جمهورى اسلامى ، دوشنبه 26/1/81. 94) چهره حقيقى مصدق السلطنه ، سيد حسين آيت دفرت انتشارات اسلامى ، ص 211. 95) مجله نور علم ، شماره 4، ص 33. 96) مجله نور علم ، شماره 12، ص 85. 97) سنوات الجمر: ص 44. 98) روزنامه جمهورى تريخ 12/4/1381، ص 3. 99) مجله نور علم : شماره 1، دوره سوم ، ص 16. 100) مجله نور علم ، دوره چهارم ، شماره دهم ، ص 64. 101) قيام و انقلاب مهدى (عج )، ص 15. 102) مجله پيام انقلاب : شماره 177. 103) شهيد صدر بر بلنداى انديشه و جهاد: ص 89. 104) شهيد صدر بر بلنداى انديشه و جهاد: ص 20. 105) روزنامه جمهورى اسلامى : ويژه بيستمين سالگرد فاجعه جانگداز هفتم تير، سال 1380. 106) يادنامه علامه طباطبائى : ص 53. 107) مجله پيام انقلاب : ص 17. 108) كيهان انديشه : شماره 26. 109) يادواره شهيد دستغيب : ص 22. 110) مجله پاسدار اسلام : شماره 27، ص 54. 111) روزنامه جمهورى اسلامى : شماره 983، 29/7/1361. 112) كيهان : شماره 14307، 22/7/1370. 113) حيدرى 26/1/57. 114) صحيفه امام : ج 21، ص 450. 115) صحيفه نور، ج 8، ص 269. 116) به مناسبت شهادت آيت الله حاج آقا مصطفى خمينى 10/8/56 مجله نور علم شماره 1، ص 1. 117) زندگينامه حضرت آيت الله العظمى بهاء الدينى : ص 70. 118) امام خمينى ره : صحيفه نور، ج 14، ص 479. 119) زندگانى آيت الله گلپايگانى : ص 121. 120) زندگانى آيت الله العظمى گلپايگانى : ص 220. 121) مجله پيام انقلاب : شماره 125. 122) مجله حوزه : شماره 12.