رساله سيروسلوك نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رساله سيروسلوك - نسخه متنی

محمد مهدی بحرالعلوم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب رساله سيروسلوك بحرالعلوم / فهرست
مقدمه
صحت املايي و انشايي نسخه حاضر.
صحت انتساب رساله به مرحوم بحرالعلوم.
ترجمه و شرح حال بحرالعلوم.
بخش‌ اوّل‌: طرح‌ كلّي‌ از حقيقت‌ سُلوك‌ الي‌ الله‌ و مقصد آن‌ و شرح‌ منازل‌ عالم‌ خلوص‌ و عوالم‌ قبل‌ و بعد از آن‌
فصل اول: خاصيت عدد چهل در ظهور استعدادات...
خاصيت عدد چهل در ظهور استعدادات...
نسبت انسان با قواي چهارگانه عقليه، وهميه، غضبيه و شهويه.
شواهد گوناگون بر خاصيت عدد چهل در به فعليت رساندن قوا و حصول ملكات...
روايت ظهور حكمت از قلب به زبان.
فصل دوم: معرفت اجماليه مقصد.
مقصد سالك و مراتب آن.
مقام مظهريت انوار الهيه.
احاطه كليه به عوالم الهيه.
فصل‌ سوّم‌: دخول‌ به‌ عالم‌ خلوص‌ و معرفت‌ آن‌
اقسام خلوص و اخلاص....
خصوصيات و مقامات واصلان به مرتبه خلوص ذاتي(مخلَصين)
دو گونه قتل في سبيل الله..
احكام و مراحل جهاد.
معيار شناخت منافق از مومن..
فصل‌ چهارم‌: سير در منازل‌ چهل‌ گانة‌ عالم‌ خلوص‌
منازل‌ چهل‌ گانة‌ عالم‌ خلوص‌
مجرد دخول در عالم خلوص كافي نيست...
عوالم مقدم بر عالم خلوص....
شرح‌ اجمالي‌ عوالم‌ مقدّم‌ بر عالم‌ خلوص‌
شرح‌ تفصيلي‌ عوالم‌ دوازده‌ گانة‌ مقدّم‌ بر عالَم‌ خلوص: ‌
اوّل‌ اسلام‌ اصغر
دويم‌ ، ايمان‌ اصغر
سيّم‌ ، اسلام‌ اكبر
چهارم‌ ، ايمان‌ اكبر
پنجم‌ ، هجرت‌ كبري
ششم‌ ، جهاد اكبر
هفتم‌ ، فتح‌ و ظفر بر جنود شيطان‌
هشتم‌ ، اسلام‌ اعظم
نهم‌ ، ايمان‌ أعظم
دهم‌ ، هجرت‌ عُظمي‌
يازدهم‌ ، جهاد اعظم‌
دوازدهم‌ ، عالم‌ خلوص
بخش‌ دوّم‌: در طريق‌ سلوك‌ و مسافرت‌ الي‌ الله‌ به‌ دو بيان‌
فصل اول: بيان اجمالي در طريق سلوك الي الله..
در صورت عدم يقين علمي بايد دست به تضرع و ابتهال گشود.
علم و عمل مورث يكديگر هستند.
لزوم حظ ايماني جميع اعضاء و جوارح..
ضرورت نيل به احكام طب روحاني براي اصلاح باطن..
لزوم استاد و شيخ..
شرايط استاد فقه نفس....
صعوبت شناخت استاد روحاني و لزوم ملازمت و مراقبت شيخ روحاني براي شناخت وي..
ذكر و فكر و تضرع، طريق عمده سير، پس از انتقال از عالم نفس به ملك جبروت است...
فصل‌ دوّم‌: بيان‌ تفصيلي‌ در طريقة‌ سلوك‌ إلي‌ الله‌
حقيقت سلوك و كليد آن.
تحصيل علم به احكام ايمان اولين تكليف سالك است...
لوازم سلوك الي الله..
أوّل‌ ، ترك‌ عادات‌
دوّم‌ ، عزم
سيّم‌ ، رفق‌ و مدار
چهارم‌ ، وفا .
پنجم‌ ، ثبات‌ و دوام‌
ششم‌ ، مراقبه
هفتم‌ ، محاسبه
هشتم‌ ، مؤاخذه‌
نهم‌ ، مُسارعت‌
دهم‌ ، ارادت
يازدهم‌ ، ادب‌ نگاهداشتن‌ نسبت‌ به‌ جناب‌ مقدّس‌ باري‌ و رسول‌ و خلفاي‌ او
دوازدهم‌ ، نيّت
سيزدهم‌ ، صَمْت‌
چهاردهم‌ ، جوع‌ و كم‌ خوري
پانزدهم‌ ، خلوت‌
شانزدهم‌ ، سَهَر
هفدهم‌ ، دوام‌ طهارت‌
هيجدهم‌ ، مبالغه‌ در تضرّع‌ و ذلّت‌ و مسكنت‌ و خاكساري‌ در درگاه‌ ربّ العزّه‌ .
نوزدهم‌ ، احتراز از مشتهيات‌ به‌ قدر استطاعت‌ .
بيستم‌ ، كتمان‌ سرّ
بيست‌ و يكم‌ ، شيخ‌ و اوستاد
راه‌شناخت‌استاد‌عام.
بيست‌ و دوّم‌ ، ورد
اقسام وِرد.
بيست‌ و سوّم‌ ، و بيست‌ و چهارم‌ ، و بيست‌ و پنجم‌: نفي‌ خواطر ، و فكر و ذكر است‌:
در نفي خواطر.
در ذكر.
در اقسام ذكر.
ذكر ذاتي..
ذكر كبير
ذكر نفسي..
ذكر به طريقه مجمع‌البحرين..
ذكر اكبر.
ذكر اعظم.
در لوازم ذكر:
اول:تصور خيالي اسم‌استاد خاص درحال‌ذكر.
دوم: ذكر كلامي يا وِرد.
سيّم:‌ مناجات...
چهارم:‌فكر.
پنجم: مداومت بر همه اذکار و اوراد
فصل‌ سوّم‌: آثار سلوك‌
فصل‌ چهارم‌: طريق‌ ذكر مؤلّف‌ (ره‌)
فهرست تعليقات و شروح در پاورقي
******************
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب رساله سيروسلوك بحرالعلوم/ قسمت اول: سند رساله و عدد چهل
بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌ و به‌ نستعين‌
والصّلاة‌ و السّلام‌ علي‌ سيّدنا محمّد و آله‌ الطّاهرين‌
و اللّعنة‌ علي‌ أعدائهم‌ أجمعين‌
صحت املايي و انشايي نسخه حاضر
و بعد ، اين‌ حقير فقير در زمان‌ اشتغال‌ به‌ تحصيل‌ در حوز?‌ مقدسّه‌ علميّه‌ (قم‌) برخورد به‌ رساله‌اي‌ خطّي‌ نمودم‌ كه‌ در عنوانش‌ نوشته‌ بود: «تحفة‌ الملوك‌ في‌ السّيرو السّلوك‌ . منسوب‌ إلي‌ مولانا السيّد مهدي‌ بحرالعلوم‌» . اين‌ نسخه‌ متعلّق‌ به‌ مرحوم‌ حجّة‌ الاسلام‌ حاج‌ شيخ‌ عباس‌ طهراني‌ بود . و چون‌ براي‌ من‌ بسيار جالب‌ بود از مشارٌ إليه‌ براي‌ استنساخ‌ به‌ عنوان‌ امانت‌ گرفتم‌ و در سنة‌ 1366 هجريّه‌ قمريّه‌ براي‌ خود از روي‌ آن‌ نسخه‌ نوشتم‌ . اين‌ نسخه‌ بسيار مغلوط‌ بود بطوري‌ كه‌ در بعضي‌ از مواضع‌ اصلاً مُفهِم‌ معني‌ نبود ، لذا در صدد بودم‌ كه‌ نسخه صحيحي‌ بدست‌ آورده‌ و تصحيح‌ كنم‌ ، تا چون‌ براي‌ تحصيل‌ به‌ نجف‌ اشرف‌ مشرّف‌ شدم‌ يك‌ نسخه‌ از آن‌ را نزد حضرت‌ حجّة‌ الاسلام‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ عباس‌ هاتف‌ قوچاني‌ دامت‌ بركاته‌ يافتم‌ و از ايشان‌ به‌ عنوان‌ امانت‌ گرفتم‌ لكن‌ آن‌ نسخه نيز‌ بسيار مغلوط‌ بود و جز تصحيح‌ بعضي‌ از موارد قليل‌ ، مفيد فايده‌ نبود .
در هنگام‌ مراجعت‌ از نجف‌ اشرف‌ در سال‌ 1376 هجريّه‌ قمريّه‌ در يك‌ بار كه‌ به‌ خدمت‌ استاد مكرّم‌ حضرت‌ علاّمة‌ طباطبائي‌ مُدَّ ظِلُّه‌ العالي‌ مشرّف‌ شدم‌ ايشان‌ فرمودند: در نزد من‌ يك‌ نسخه‌ بسيار صحيح‌ موجود است‌ كه‌ به‌ خط‌ خود استنساخ‌ نموده‌ام‌ . و اضافه‌ كردند وقتي‌ كه‌ من‌ در تبريز مشغول‌ تحصيل‌ بودم‌ به‌ يك‌ نسخه برخورد نمودم‌ و استنساخ‌ كردم‌ ، اين‌ نسخه‌ بسيار مغلوط‌ بود و چون‌ به‌ نجف‌ اشرف‌ مشرّف‌ شدم‌ نظير اين‌ نسخه‌ را نزد آية‌ الله‌ استادمان‌ مرحوم‌ حاج‌ ميرزا علي‌ آقاي‌ قاضي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ يافتم‌ آن‌ نسخه‌ هم‌ مانند نسخه‌ من‌ مغلوط‌ بود و سپس‌ معلوم‌ شد كه‌ نسخه ايشان‌ و نسخه‌اي‌ كه‌ من‌ از روي‌ آن‌ براي‌ خود استنساخ‌ نموده‌ام‌ هر دو از روي‌ يك‌ نسخه‌ بوده‌ است‌ . نسخه‌ مرحوم‌ قاضي‌ با خطي‌ غير مرغوب‌ مانند خط‌ طفل‌ تازه‌ به‌ مدرسه‌ رفته‌ نوشته‌ شده‌ و لذا در آن‌ اغلاط‌ بسياري‌ مشاهده‌ مي‌شد ؛ ليكن‌ اخيراً يك‌ نسخه بسيار صحيحي‌ با خطي‌ بسيار زيبا و كاغذي‌ عالي‌ و جدول‌ كشي‌ شده‌ نزد استاد خود در علوم‌ رياضيات‌ و هيئت‌: مرحوم‌ آقا سيّد ابوالقاسم‌ خونساري‌ يافتم‌ و از ايشان‌ براي‌ استنساخ‌ گرفتم‌ و در سنة‌ 1354 هجريّه‌ قمريّه‌ از روي‌ آن‌ نسخه‌اي‌ برداشتم‌ . و تاريخ‌ كتابت‌ آن‌ نسخه‌ منسوخٌ منها ، نود سال‌ قبل‌ از زمان‌ استنساخ‌ من‌ بود ... تمام‌ شد كلام‌ استاد علامة‌ طباطبائي‌ مُدَّ ظِلُّه‌ .
حقير براي‌ استنساخ‌ ، نسخه‌ ايشان‌ را به‌ عنوان‌ امانت‌ گرفتم‌ و ايشان‌ با كمال‌ بزرگواري‌ كه‌ هميشه‌ شيمه ايشان‌ بوده‌ است‌ مرحمت‌ كردند . و با كمال‌ دقت‌ اين‌ نسخه حاضر را كه‌ ملاحظه‌ مي‌شود از روي‌ نسخه‌ ايشان‌ استنساخ‌ نمودم‌ . بنابراين‌ ، اين‌ نسخه‌ بسيار صحيح‌ و قابل‌ اعتماد است‌ . اين‌ راجع‌ به‌ تاريخچه‌ صحّت‌ املائي‌ و انشائي‌ نسخه‌ .
بازگشت به فهرست
صحت انتساب رساله به مرحوم بحرالعلوم
اما راجع‌ به‌ صحّت‌ انتسابش‌ به‌ مرحوم‌ سيّد مهدي‌ بحرالعلوم‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ ، عرض‌ مي‌شود كه‌ حقير خود شفاهاً از مرحوم‌ آية‌ الله‌ آقاميرزا سيّد عبدالهادي‌ شيرازي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌فرمودند: در نزد من‌ به‌ ظنّ قوي‌ اين‌ رساله‌ ـ جز قسمتهاي‌ آخر آن‌ ـ متعلّق‌ و به‌ انشاء بحرالعلوم‌ است‌.
و نيز شفاهاً از مرحوم‌ علاّمه خبير آية‌ الله‌ آقاي‌ شيخ‌ آقا بزرگ‌ طهراني‌ ـ كه‌ از مشايخ‌ اجازه حقير هستند ـ شنيدم‌ كه‌ مي‌فرمودند: در نزد من‌ نيز اين‌ رساله‌ ـ غير از قسمتهاي‌ اخير آن‌ ـ به‌ قلم‌ مرحوم‌ بحرالعلوم‌ است‌ .
اما در كتاب‌ «الذريعة‌» ج‌ 12 ، ص‌ 285 چنين‌ مرقوم‌ داشته‌اند:
«رسالة‌ في‌ السّير و السّلوك‌ تنسب‌ إلي‌ سيّدنا بحرالعلوم‌ السيّد مهديّ بن‌ مرتضي‌ الطباطبائيّ البروجرديّ النجفيّ ، المتوفّي ‌ 1212 ، فارسيّة‌ في‌ ألفي‌ بيت‌ ، لكنّها مشكوكة‌ فيها ، و النسخة‌ موجودة‌ في‌ النجف‌ في‌ بيت‌ بحرالعلوم‌ ... تا آنكه‌ مي‌فرمايد: و رأيت‌ نسخة‌ اُخري‌ فيها زيادات‌ و بسط‌ ألفاظ‌ و عبارات‌ سمّاه‌ في‌ أوّلها «تحفة‌ الملوك‌ في‌ السّير و السّلوك‌» و إنّه‌ لبحرالعلوم‌ ... و مرّت‌ رسالة‌ السير و السلوك‌ المعرّب‌ لهذه‌ الرسالة‌ ص‌ 282» (انتهي‌) .
و در ص‌ 282 نوشته‌اند:
« رسالة‌ في‌ السّير و السّلوك‌ هو تعريب‌ السير و السلوك‌ الفارسيّ المنسوب‌ إلي‌ سيّدنا بحرالعلوم‌ . عرّبه‌ الشيخ‌ ابوالمجد محمّد الرضا الاصفهانيّ بالتماس‌ السيّد حسين‌ بن‌ معزّالدين‌ محمّد المهديّ القزوينيّ الحلّيّ في‌ داره‌ بالنجف‌ في‌ «البرّانيّ» في‌ عدّة‌ ليال‌ بعد الساعة‌ الخامسة‌ من‌ الليل‌ . و ذكر ابوالمجد أنّه‌ ألّفه‌ بحرالعلوم‌ بكرمانشاه‌» . سپس‌ مي‌فرمايد: «أقول‌: نسبة‌ نصفه‌ الاخير إليه‌ رحمه الله‌ مشكوكة‌ ، لانّه‌ علي مذاق‌ الصوفيّة‌ . فلو ثبت‌ أنّها له‌ فإنّما هو النصف‌ الاوّل‌ فقطّ كما يأتي‌ في‌ ص‌ 284» انتهي‌ . تا اينجا نظر علاّمه‌ طهراني‌ بيان‌ شد .
و مرحوم‌ علاّمه سيّد محسن‌ أمين‌ جبل‌ عاملي‌ در «أعيان‌ الشيعة‌» جزء 48 ص‌ 170 گويد: «بحرالعلوم‌ رساله‌اي‌ به‌ لغت‌ فارسي‌ در معرفت‌ حضرت‌ باري‌ تعالي‌ نوشته‌ است‌ . لكن‌ صاحب‌ كتاب‌ تتمّه «أمل‌ الآمل‌» گويد: اين‌ رساله‌ محقّقاً از او نيست‌» .
سپس‌ مرحوم‌ امين‌ گويد: «و ظاهراً اين‌ رساله فارسيّه‌ همان‌ رساله‌ سير و سلوك‌ است‌ كه‌ مشتمل‌ بر اموري‌ است‌ كه‌ مناسب‌ با مذاق‌ تصوّف‌ است‌ و با مذاق‌ شرع‌ موافقت‌ ندارد و بدين‌ لحاظ‌ در تتمّه‌ «أمل‌ الآمل‌» بطور جزم‌ صحّت‌ انتساب‌ آنرا به‌ بحرالعلوم‌ رد نموده‌ است‌» .
و پس‌ از آن‌ گويد: «و از جمله‌ مطالبي‌ كه‌ در آن‌ رساله‌ آمده‌ است‌ يكي‌ لزوم‌ استحضار صورت‌ مرشد در موقع‌ گفتن‌ «ايّاك‌ نعبد و ايّاك‌ نستعين‌» ؛ و ديگر استعانت‌ به‌ روحانيت‌ ستاره‌ عطارد و استشهادي‌ كه‌ به‌ يك‌ رباعي‌ كه‌ در اين‌ باره‌ سروده‌ شده‌ نموده‌ است‌» . تا اينجا تمام‌ شد گفتار مرحوم‌ صاحب‌ «أعيان‌ الشيعة‌» .
ليكن‌ ايشان‌ در اين‌ مسأله‌ دچار اشتباه‌ شده‌اند ، زيرا أوّلاً در هيچ‌ جاي‌ اين‌ رساله‌ استحضار صورت‌ مرشد در وقت‌ قرائت‌ «ايّاك‌ نعبد و ايّاك‌ نستعين‌» نيامده‌ است‌ .
و ثانياً استعانت‌ به‌ روحانيت‌ عطارد ـ چنانكه‌ بعداً خواهد آمد ـ از رسالة‌ بحرالعلوم‌ نيست‌ بلكه‌ گفتار ناسخ‌ است‌ كه‌ بعد از تماميّت‌ كتابت‌ رساله‌ در ضمن‌ شرح‌ احوال‌ خود بيان‌ مي‌كند و أبداً ربطي‌ به‌ رساله‌ ندارد . و امّا نظريه‌ استاد ما علاّمه‌ طباطبائيّ مُدَّ ظُِلُّه‌ چنين‌ است‌:
«بعضي‌ گفته‌اند كه‌ اين‌ رساله‌ متعلّق‌ به‌ سيّد مهدي‌ بحرالعلوم‌ خراساني‌ است‌ . ليكن‌ اين‌ معني‌ بسيار بعيد است‌ . شيخ‌ اسماعيل‌ محلاّتي‌ كه‌ از اهل‌ دعوت‌ بوده‌ است‌ تمام‌ اين‌ رساله‌ را ازمرحوم‌ سيّد مهدي‌ بحرالعلوم‌ نجفي‌ مي‌دانسته‌ جز فقرات‌ بيست‌ و دوم‌ و بيست‌ و سوّم‌ و بيست‌ و چهارم‌ كه‌ درباره‌ نفي‌ خاطر و ورد و فكر بحث‌ شده‌ است‌ . و نسخه‌اي‌ كه‌ در نزد شيخ‌ اسماعيل‌ محلاّتي‌ بوده‌ است‌ اصلاً اين‌ سه‌ فقره‌ را نياورده‌ است‌ . و نسخه او يك‌ نسخه‌ كامل‌ است‌ كه‌ اين‌ سه‌ فقره‌ به‌ كلّي‌ از آن‌ جدا شده‌ است‌» . و علاّمه‌ طباطبائي‌ اضافه‌ كردند كه‌ «بعضي‌ اين‌ رساله‌ را ترجمه‌ از رساله‌ مرحوم‌ سيّد ابن‌ طاووس‌ مي‌دانند و معتقدند كه‌ در اصل‌ عربي‌ آن‌ ـ كه‌ فعلاً در دست‌ نيست‌ ـ و نيز در عنوان‌ نسخه‌اي‌ كه‌ من‌ از مرحوم‌ آقا سيّد أبوالقاسم‌ خونساري‌ گرفتم‌ نوشته‌ بود: رسالة‌ في‌ السير و السلوك‌ لابن‌ طاووس‌ . لكن‌ استاد بزرگ‌ ما آية‌ الحقّ مرحوم‌ حاج‌ ميرزا علي‌ آقا قاضي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ تمام‌ اين‌ رساله‌ را بطور قطع‌ و يقين‌ از مرحوم‌ سيّد مهدي‌ بحرالعلوم‌ مي‌دانسته‌اند» . انتهي‌ كلام‌ استاد بزرگوار ما علاّمه‌ طباطبائي‌ .
اين‌ حقير روزي‌ در خدمت‌ استاد علاّمه‌ طباطبائي‌ مُدَّ ظِلُّه‌ عرض‌ كردم‌: حقير با وجودي‌ كه‌ كتب‌ اخلاق‌ و سير و سلوك‌ و عرفان‌ را بسيار مطالعه‌ نموده‌ام‌ هيچ‌ كتابي‌ مانند اين‌ رساله‌ جامع‌ و شامل‌ و متين‌ و اصولي‌ و مفيد و روان‌ و در عين‌ حال‌ مختصر و موجَز بطوري‌ كه‌ مي‌توان‌ در جيب‌ گذارد و در سفر و حضر از آن‌ بهره‌مند شد نيافتم‌ . ايشان‌ از اين‌ سخن‌ تعجب‌ كردند و فرمودند: اين‌ نظير عبارتي‌ است‌ كه‌ من‌ از مرحوم‌ قاضي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ شنيدم‌ . چه‌ ، ايشان‌ فرمودند: «كتابي‌ بدين‌ پاكيزگي‌ و پر مطلبي‌ در عرفان‌ نوشته‌ نشده‌ است‌» انتهي‌ . و حضرت‌ آية‌ الله‌ آقاي‌ حاج‌ شيخ‌ عباس‌ قوچاني‌ كه‌ وصيّ مرحوم‌ قاضي‌ هستند مي‌گويند: مرحوم‌ قاضي‌ به‌ اين‌ رساله‌ عنايت‌ بسيار داشته‌ ولي‌ كراراً مي فرموده‌ است‌ كه‌ من‌ اجازة‌ بجا آوردن‌ اوراد و اذكاري‌ را كه‌ در اين‌ رساله‌ آورده‌ است‌ به‌ كسي‌ نمي‌دهم‌ . به‌ هر حال‌ ، از قرائني‌ كه‌ ذكر مي‌نمائيم‌ بدست‌ مي‌آيد كه‌ تمام‌ اين‌ رساله‌ به‌ انشاء بحرالعلوم‌ بوده‌ باشد ؛ زيرا:
اوّلاً عالم‌ نقّاد خبير فقيه‌ و متكلّم‌ و اصولي‌ مرحوم‌ شيخ‌ محمّد رضا اصفهاني‌ ـ صاحب‌ كتاب‌ «وقاية‌ الأذهان‌» و «نقد فلسفه داروين‌» رحمة‌ الله‌ عليه‌ همانطور كه‌ در كلام‌ صاحب‌ «الذريعة‌» گذشت‌ ، او را از بحرالعلوم‌ مي‌داند و موضع‌ تأليف‌ آنرا در كرمانشاه‌ معين‌ كرده‌ است‌ .
ثانياً: مرحوم‌ قاضي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ كه‌ خِرّيت‌ فنّ و جامع‌ بين‌ ظاهر و باطن‌ و استاد اخلاق‌ و معارف‌ بوده‌اند آنرا از مرحوم‌ بحرالعلوم‌ دانسته‌اند ؛ و شهادت‌ چنين‌ اسطوانه‌ و وزنه‌ علمي‌ در عالم‌ معارف‌ طوري‌ نيست‌ كه‌ بتوان‌ از آن‌ به‌ آساني‌ عبور كرد .
ثالثاً: افرادي‌ كه‌ قسمت‌ اخير آن‌ را از بحرالعلوم‌ نفي‌ نموده‌اند جز عنوان‌ استبعاد دليل‌ ديگري‌ ندارند و معلوم‌ است‌ كه‌ با صِرف‌ استبعاد نمي‌توان‌ جزوي‌ را از كتاب‌ خارج‌ نمود . و حال‌ آنكه‌ ممكن‌ است‌ در نظر سيّد به‌ طريق‌ صحيحي‌ همان‌ فقرات‌ مورد نظر و عمل‌ باشد .
رابعاً: هر كسي‌ در اين‌ رساله‌ نظر كند تمام‌ آن‌ را به‌ يك‌ انشاء و يا يك‌ سياق‌ خاص‌ ملاحظه‌ مي‌كند كه‌ با يك‌ اسلوبي‌ بسيار جالب‌ و سبكي‌ لطيف‌ و انشائي‌ سليس‌ نگاشته‌اند . و در اين‌ سبك‌ و اسلوب‌ ابداً ميان‌ قسمت‌ اخير حتّي سه‌ فقره‌ بيست‌ و دوّم‌ تا بيست‌ و چهارم‌ با ساير فقرات‌ تفاوتي‌ نيست‌ و كأنَّه‌ قلم‌ واحدي‌ از اوّل‌ رساله‌ تا آخر آن‌ را در يك‌ رشته خاصّ مسلسلاً منظّماً به‌ رشته‌ تحرير در آورده‌ است‌ ، و اين‌ معني‌ منافات‌ ندارد با آنچه‌ در بعضي‌ از تعاليق‌ اين‌ كتاب‌ ذكر خواهيم‌ نمود كه‌ بعضي‌ از مطالب‌ مندرجه‌ در آن‌ بعينه‌ در عبارات‌ بعضي‌ از بزرگان‌ سابق‌ بر آن‌ ديده‌ شده‌ است‌ ، چه‌ اخذ و اقتباس‌ مطالب‌ مورد ذوق‌ و نظر از كتب‌ سالفه‌ در كتب‌ اصحاب‌ تأليف‌ و تصنيف‌ امريست‌ رائج‌ و دارج‌ بين‌ اعلام‌ و استادان‌ فنون‌ .
و امّا نسبت‌ رساله‌ به‌ مرحوم‌ سيّد ابن‌ طاووس‌ ـ رضوان‌ الله‌ عليه‌ ـ بسيار از واقع‌ دور است‌ چون‌ اوّلاً ابن‌ طاووس‌ از علماي‌ قرن‌ هفتم‌ و مقيم‌ حِلّه‌ و اصلاً از سادات‌ عربي‌ اللحن‌ و اللسان‌ بوده‌ و طبعاً انشاء فارسي‌ آنهم‌ بدين‌ سبك‌ كتابت‌ كه‌ راجع‌ به‌ قرون‌ اخيره‌ است‌ از او نمي‌تواند بوده‌ باشد . و از سبك‌ و روش‌ اين‌ رساله‌ نيز معلوم‌ است‌ كه‌ ترجمه‌ نيست‌ ، قلم‌ ، قلم‌ انشاء است‌ . و علاوه‌ بر اينها هر كس‌ كه‌ بر كتب‌ ابن‌ طاووس‌ خبير باشد مي‌داند كه‌ سلوك‌ عملي‌ ابن‌ طاووس‌ بر مراقبه‌ و محاسبه‌ و صيام‌ و دعا بوده‌ است‌ . و اين‌ كيفيّت‌ سير و سلوك‌ كه‌ در اين‌ رساله‌ بيان‌ شده‌ است‌ با مذاق‌ و روش‌ ابن‌ طاووس‌ تطبيق‌ نمي‌كند .
و خامساً: نسخه‌ اصل‌ اين‌ رساله‌ فقط‌ در كتابخانه‌ بحرالعلوم‌ نجفي‌ بعد از رحلت‌ ايشان‌ يافت‌ شده‌ است‌ ، و اين‌ نسخه‌ اصل‌ فعلاً در خاندان‌ و بيت‌ بحرالعلوم‌ محفوظ‌ و موجود است‌ و در هيچ‌ كتابي‌ از تراجم‌ علماء قبل‌ از بحرالعلوم‌ ، نامي‌ از اين‌ رساله‌ نيست‌ . و معلوم‌ است‌ كه‌ بعد از زمان‌ بحرالعلوم‌ نيز تأليف‌ نشده‌ است‌ ، و بنابراين‌ تأليفش‌ در زمان‌ آن‌ مرحوم‌ مسجَّل‌ مي‌شود .
در اينحال‌ مي‌گوئيم‌: كدام‌ يك‌ از فقهاي‌ آن‌ عصر داراي‌ مذاق‌ عرفان‌ و سير و سلوك‌ بوده‌اند تا چنين‌ رساله‌ آبداري‌ را بنويسند ؟ و يا كدام‌ يك‌ از عرفاء و اهل‌ سلوك‌ آن‌ زمان‌ ، فقيه‌ زبر دست‌ و متبحّري‌ بوده‌اند تا اينطور به‌ اخبار اهل‌ بيت‌ عليهم‌ السّلام‌ و آيات‌ قرآنيّه‌ وارد باشند ؟!
زيرا پرواضح‌ است‌ كه‌ تدوين‌ اين‌ رساله‌ به‌ دست‌ فقيهي‌ توانا و مطّلع‌ از آيات‌ و اخبار تحقّق‌ پذيرفته‌ است‌ ، و بنابراين‌ طبعاً انحصار به‌ بحرالعلوم‌ پيدا مي‌كند ، خصوصاً آنكه‌ نسخه‌ اصل‌ اين‌ رساله‌ در كتابخانه‌ بحرالعلوم‌ بوده‌ است‌ . و اگر كسي‌ بگويد: ممكن‌ است‌ اين‌ رساله‌ از تأليفات‌ و تصنيفات‌ بعضي‌ از فقهاي‌ عارف‌ منش‌ ديگر‌ آن‌ عصر مثلاً همچون‌ مرحوم‌ آية‌الله‌ مولي‌ محمّد مهدي‌ نراقي‌ ـ تغمّده‌ الله‌ برحمته‌ ـ بوده‌ و براي‌ بحرالعلوم‌ فرستاده‌اند!
گوئيم‌: شماره‌ و نام‌ مصنّفات‌ آن‌ فقهاء و مخصوصاً مرحوم‌ نراقي‌ همه‌ مضبوط‌ است‌ ، و فرزند ارجمندش‌: آية‌ الله‌ حاج‌ مولي‌ احمد نراقي‌ ـ رضوان‌ الله‌ عليه‌ ـ نيز چنين‌ رساله‌اي‌ را از پدرش‌ نقل‌ نكرده‌ است‌ .
از طرف‌ ديگر همانطور كه‌ در كلمات‌ صاحب‌ «أعيان‌ الشّيعة‌» ديديم‌ ، آن‌ عالم‌ محقّق‌ معترف‌ است‌ كه‌ بحرالعلوم‌ رساله‌اي‌ فارسي‌ در معرفت‌ حضرت‌ باري‌ تعالي‌ نوشته‌ است‌ ؛ در اين‌ صورت‌ مي‌گوئيم‌: آن‌ رساله‌ كدام‌ است‌ ؟ آيا غير از اين‌ رساله‌ مي‌تواند بوده‌ باشد ؟!
از مجموع‌ آنچه‌ كه‌ ذكر شد مي‌توان‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ نسبت‌ اين‌ رساله‌ به‌ بحرالعلوم‌ اقرب‌ و اقوي‌ است‌ (والله‌ أعلم‌) خصوصاً با ملاحظه‌ حالات‌ آن‌ مرحوم‌ كه‌ داراي‌ مقام‌ صفاء و باطن‌ و نورانيّت‌ ضمير بوده‌ و از اسرار و مغيبات‌ بهره‌ وافي‌ داشته‌ است‌ .
در «أعيان‌ الشّيعة‌» جزء 48 ص‌ 166 گويد: «و يعتقد السّواد الاعظم‌ الي‌ الآن‌ أنّه‌ من‌ ذوي‌ الاسرار الالهيّة‌ الخاصّة‌ و من‌ أولي‌ الكرامات‌ و العنايات‌ و المكاشفات‌ . و ممّا لا ريب‌ فيه‌ أنّه‌ كان‌ ذا نزعة‌ من‌ نزعات‌ العرفاء و الصوفيّة‌ ، يظهر ذلك‌ من‌ زهده‌ و ميله‌ إلي‌ العبادة‌ و السيّاحة‌» . انتهي‌ .
«يعني‌ عامّة‌ مردم‌ از زمان‌ حيات‌ بحرالعلوم‌ تا اين‌ زمان‌ همگي‌ بر آن‌ معتقدند كه‌ آن‌ مرحوم‌ از بهره‌مند شدگان‌ اسرار خاصّة‌ الهيه‌ بوده‌ و از صاحبان‌ كرامات‌ و عنايات‌ و مكاشفات‌ است‌ .
و از آنچه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ شكّي‌ در آن‌ نمي‌توان‌ نمود آنست‌ كه‌ آن‌ مرحوم‌ داراي‌ طريقي‌ از طرق‌ باطن‌ و تهذيب‌ نفس‌ به‌ اسرار الهيّه‌ و عرفان‌ بوده‌ است‌ و اين‌ معني از زهد و گرايش‌ او به‌ عبادت‌ و سياحت‌ ظاهر است‌» .
باري‌ پس‌ از آنكه‌ حقير تمام‌ رساله‌ را از روي‌ رساله‌ آية‌ الله‌ استاد علاّمه‌ طباطبائي‌ مُدَّ ظِلُّه‌ العالي‌ براي‌ خود بازنويس‌ كردم‌ ، مدتها مي‌گذشت‌ تا كراراً آن‌ را مطالعه‌ نموده‌ و بهره‌مند مي‌شدم‌ ، تا در صدد برآمدم‌ كه‌ شرح‌ مختصري‌ كه‌ مبيّن‌ بعضي‌ از معضلات‌ آن‌ ‌باشد بر آن‌ بنويسم‌ ، و مصادر احاديث‌ و اشعار وارده در آن‌ را استخراج‌ نمايم‌. لله‌ الحمد و له‌ المنّة‌ خداوند تبارك‌ و تعالي‌ مرا بر اين‌ توفيق‌ منّت‌ نهاد تا از عهدةه اين‌ مشكل‌ به‌ قدر وسع‌ برآيم‌ . از بزرگان‌ صاحب‌ نظر و بصيرت‌ تقاضا دارد چنانچه‌ به‌ خطائي‌ واقف‌ شوند با بزرگواري‌ و كرم‌ خويش‌ درگذرند و در حيات‌ و ممات‌ از ادعية‌ صالحة‌ خود دريغ‌ نفرمايند .
بازگشت به فهرست
ترجمه و شرح حال بحرالعلوم
و امّا ترجمه‌ و شرح‌ حال‌ بحرالعلوم‌ و بيان‌ اقصي مدارج‌ و معارج‌ سير كمالي‌ آن‌ فريد عصر و نادره‌ دهر ، از حيطة‌ پرواز فكر حقير و از امكان‌ رشحات‌ خامه‌ فقير خارج‌ است‌ .
من‌ چه‌ گويم‌ درباره كسي‌ كه‌ شيخ‌ اكبر ، شيخ‌ الفقهاء و المجتهدين‌ شيخ‌ جعفر كاشف‌ الغطاء غبار نعلين‌ او را با حنك‌ عمامة‌ خود پاك‌ مي‌كرد ؛ و محقّق‌ خبير و فقيه‌ بصير مجمع‌ كمالات‌ صوري‌ و معنوي‌ ميرزا ابوالقاسم‌ جيلاني‌ قمّي‌ در هنگام‌ تشرّف‌ به‌ عتبات‌ عاليات‌ ، روزي‌ در مجلس‌ پر فيضش‌ در حضور جمعي‌ از او پرسيد: «پدر و مادرم‌ فداي‌ تو ، چه‌ عملي‌ انجام‌ داده‌اي‌ تا بدين‌ مرتبه‌ و منزلت‌ رسيده‌اي‌ ؟ چه‌ گويم‌ درباره كسي‌ كه‌ تشرّف‌ او كراراً و مراراً به‌ محضر مقدّس‌ حضرت‌ امام‌ زمان‌ حجّة‌ ابن‌ الحسن‌ العسكري‌ ـ أرواحنا له‌ الفداء ـ جاي‌ شُبهه‌ و ترديد نيست‌ و اين‌ مسأله‌ نزد علماي‌ أعلام‌ بلكه‌ همه قاطنين‌ و ساكنين‌ نجف‌ اشرف‌ در حكم‌ مسلّمات‌ است‌ ، بلكه‌ از بعضي‌ از كلمات‌ بزرگان‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ باب‌ امكان‌ تشرّف‌ به‌ خدمت‌ آن‌ وليّ والاي‌ عالم‌ امكان‌ پيوسته‌ براي‌ او باز بوده‌ است‌ ، بلكه‌ چه‌ گويم‌ درباره كسي‌ كه‌ او را آن صاحب‌ مقام‌ ولايت‌ كبري‌ امام‌ زمان‌ در آغوش‌ گرفت‌ !
ليكن‌ از جهت‌ تيمّن‌ و تبرّك‌ به‌ ذكر شمّه‌اي‌ از ترجمة‌ عين‌ عبارت‌ علاّمه‌ سيّد محمد باقر خونساري‌ صاحب‌ كتاب‌ «روضات‌ الجنّات‌» ج‌ 2 ، ص‌ 138 از كتاب‌ «منتهي‌ المقال‌» كه‌ معروف‌ به‌ «رجال‌ بوعلي‌» است‌ و بوعلي‌ معاصر او بوده‌ است‌ مي‌پردازيم‌:
«سيّد سَنَد و ركن‌ معتَمد مولاي‌ ما سيّد مهدي‌ فرزند سيّد مرتضي‌ فرزند سيّد محمد حسني‌ حسيني‌ طباطبائي‌ نجفي‌ ـ كه‌ خداوند طولاني‌ كند عمر او را و پيوسته‌ گرداند علوّ منزلت‌ و بركت‌ و نعمت‌هاي‌ مترشّحه‌ از وجود او را ـ پيشوا و امامي‌ است‌ كه‌ روزگار نتوانسته‌ است‌ مانند او را به‌ جهان‌ بسپارد . سلطان‌ عظيم‌ الهمّة‌ و بلند پروازي‌ است‌ كه‌ مادرِ دهر ساليان‌ دراز از زائيدن‌ همانند او عقيم‌ بوده‌ است‌ . بزرگ‌ علماي‌ اعلام‌ و مولاي‌ فضلاي‌ اسلام‌ علاّمه دهر و زمان‌ خود و يگانه‌ عصر و اوان‌ خود بوده‌ است‌ .
اگر در بحث‌ معقول‌ زبان‌ بگشايد تو گوئي‌ اين‌ شيخ‌ الرئيس‌ است‌ ، اين‌ سقراط‌ و ارسطو و افلاطون‌ است‌ . و اگر در منقول‌ بحث‌ كند تو گوئي‌ اين‌ علاّمه‌ محقّق‌ در فروع‌ و اصول‌ است‌ . و در فنّ كلام‌ با كسي‌ مناظره‌ نكرده‌ است‌ مگر اينكه‌ تو گوئي‌ سوگند به‌ خدا اين‌ عَلَمُ الهدي‌ است‌ . و اگر گوش‌ فرادهي‌ به‌ آنچه‌ در هنگام‌ تفسير قرآن‌ كريم‌ به‌ زبان‌ آرد فراموش‌ مي‌كني‌ آنچه‌ در ذهن‌ داري‌ و چنين‌ مي‌پنداري‌ مثل‌ اينست‌ كه‌ اين‌ همان‌ كسي‌ است‌ كه‌ خداوند قرآن‌ را بر او فرستاده‌ است‌ . زادگاه‌ شريفش‌ در كربلاي‌ معلّي‌ در شب‌ جمعه‌ ماه‌ شوّال‌ المكرّم‌ سنه يكهزار و يكصد و پنجاه‌ و پنج‌ قمري‌ است‌ ، و بر حسب‌ شمارش‌ حروف‌ ابجد تاريخ‌ ولادت‌ مبارك‌ او اين‌ مصرع‌ است‌: «لنصرة‌ الحقّ قد ولد المهدي‌» .
مدّت‌ كوتاهي‌ در نزد پدر بزرگوار خود كه‌ عالمي‌ متّقي‌ و پرهيزگار و صالح‌ و نيكوكار بود به‌ فراگرفتن‌ علوم‌ پرداخت‌ و نيز در نزد گروهي‌ از مشايخ‌ كه‌ از جملة‌ آنها شيخ‌ يوسف‌ بحراني‌ است‌ تعلّم‌ نمود و از آن‌ پس‌ به‌ درس‌ استاد علاّمة‌ آقا محمّد باقر وحيد بهباني‌ ـ أدام‌ الله‌ أيّامه‌ و أيّامه‌ ـ منتقل‌ شد و پس‌ از آن‌ به‌ نجف‌ مشرّف‌ و در آنجا اقامت‌ گزيد . خانة‌ ميمون‌ و مبارك‌ او در اين‌ زمان‌ فعلاً محلّ فرود آمدن‌ و بارانداز علماي‌ اعلام‌ و ملجأ و مفزع‌ استادان‌ فنون‌ از فضلاي‌ عظام‌ است‌ .
بحرالعلوم‌ بعد از استاد علاّمة‌ وحيد ـ دام‌ علاهما ـ پيشوا و سالار پيشوايان‌ عراق‌ و بزرگ‌ و سرپرست‌ فضلاء بطور اطلاق‌ است‌ . علماء عراق‌ همگي‌ به‌ سوي‌ او روي‌ آورده‌ و او را ملجأ خود قرار داده‌اند وعظماي‌ از علماء اعلام‌ از او اخذ علوم‌ مي‌كنند . بحرالعلوم‌ همانند كعبه‌اي‌ براي‌ عراق‌ است‌ كه‌ براي‌ استفاده‌ از صحبتش‌ طي‌ مراحل‌ و قطع‌ منازل‌ مي‌نمايند . اقيانوس‌ موّاجي‌ است‌ كه‌ كرانه‌اي‌ براي‌ آن‌ يافت‌ نمي‌شود . به‌ علاوه‌ كرامات‌ باهره‌ و آثار و آيات‌ ظاهره‌اي‌ كه‌ از او به‌ ظهور پيوسته‌ است‌ بر كسي‌ پوشيده‌ نيست‌ . چون‌ جماعت‌ انبوه‌ و جمع‌ كثيري‌ از يهود ، براهين‌ و معجزات‌ او را نگريستند همگي‌ به‌ دين‌ اسلام‌ و مذهب‌ تشيّع‌ گرويدند ؛ و اين‌ داستان‌ در وضوح‌ و روشني‌ به‌ مرحله‌ بداهت‌ رسيده‌ و شيوع‌ آن‌ به‌ حدّي‌ است‌ كه‌ آوازه‌ آن‌ به‌ هر گوش‌ رسيده‌ و به‌ هر ناحيه‌اي‌ از جهان‌ سرايت‌ نموده‌ است‌ .
و براي‌ پي‌ بردن‌ به‌ عظمت‌ و جلالت‌ اين‌ راد مرد بزرگ‌ كه‌ چنين‌ آياتي‌ از او پديدار گشته‌ است‌ همين‌ بس‌ كه‌ در شب‌ تولّد با سعادتش‌ پدر او كه‌ در حجاز بود در عالم‌ رؤيا ديد كه‌ مؤلانا حضرت‌ رضا ـ عليه‌ و علي‌ أبائه‌ و أبنائه‌ أفضل‌ الصلاة‌ و السّلام‌ ـ شمعي‌ را به‌ توسّط‌ محمّد بن‌ اسمعيل‌ بن‌ بزيع‌ فرستادند كه‌ آن‌ را بر فراز بام‌ خانه‌ آنها روشن‌ كند ؛ روشني‌ و نور اين شمع‌ چنان‌ به‌ آسمان‌ بالا مي رفت‌ كه‌ نهايت‌ سيرش‌ ديده‌ نمي‌شد .
در وقت‌ ملاقات‌ و زيارتش‌ چون‌ نظر بر او افتد در عالمي‌ از تحيّر فرو مي‌رود و با زبان‌ حال‌ خود مي‌گويد: اين‌ مرد از جنس‌ بشر نيست‌ . [1]
مطالبي‌ را كه‌ ذكر كرديم‌ حقائقي‌ است‌ كه‌ در «منتهي‌ المقال‌» ذكر كرده‌ است‌ درباره‌ اين‌ نشانه‌ و آيت‌ با فضيلت‌ و اين‌ دانشمند با واقعيّت‌ و شخصيّت‌ كه‌ خداوند او را به‌ انواع‌ فنون‌ كمال‌ تأييد فرموده‌ بلكه‌ او را داراي‌ سِحر حلال‌ و سُكْر و مدهوشي‌ خالص‌ از ضلالت‌ در حلّ مشكلات‌ و رفع‌ معضلات‌ و در هم‌ شكستن‌ تفكّرات‌ باطله‌ و فرو ريختن‌ افكار و انديشه‌هاي‌ نيرومندان‌ علمي‌ روزگار در هنگام‌ مناظره‌ و جدال‌ ، قرار داده‌ است‌ .
و براي‌ شرف‌ و فضيلت‌ او در تمام‌ اقطار جهان‌ و اقصي‌ نقاط‌ عالم‌ همين‌ بس‌ كه‌ تا به‌ حال‌ كسي‌ همتاي‌ او به‌ لقب‌ بحرالعلوم‌ كه‌ به‌ معني‌ درياي‌ دانش‌هاست‌ ملّقب‌ نشده‌ است‌» .
اين‌ بود مختصري‌ از آنچه‌ را كه‌ در «روضات‌ الجنّات‌» در شرح‌ احوال‌ اين‌ اسطوانه‌ علم‌ و معرفت‌ آورده‌ است‌ . رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لإٍخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإٍيمَـانِ وَ لاَ تَجْعَلْ فِي‌ قُلُوبِنَا غِلاً لِلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤفٌ رَحِيمٌ .
والحمد لله‌ أوّلاً و آخراً ، و آخر دعوانا أن‌ الحمد للّه‌ ربّ العالمين‌ . كتبه‌ بيمناه‌ الدائرة‌ العبد الرّاجي‌ السيّد محمّد الحسين‌ الحسينيّ الطهرانيّ في‌ ليلة‌ العشرين‌ من‌ شهر ربيع‌ المولود سنة‌ ألف‌ و ثلاثمائة‌ و ثلاث‌ و تسعين‌ بعد الهجرة‌ النبويّة‌ .
سيّد محمّد حسين‌ حسيني‌ طهراني‌
بازگشت به فهرست
بخش‌ اوّل‌: طرح‌ كلّي‌ از حقيقت‌ سُلوك‌ الي‌ الله‌ و مقصد آن‌ و شرح‌ منازل‌ عالم‌ خلوص‌ و عوالم‌ قبل‌ و بعد از آن‌
بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌
الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ لِعَيْنِ الْوُجودِ . والصَّلاَةُ عَلَي‌ وَاقِفِ مَوَاقِفِ الشُّهودِ[2]، وَ عَلَي‌ آلِهِ اُمَناءِ الْمَعْبُودِ .[3]
اي‌ همسفران‌ مُلك‌ سعادت‌ و صفا ، و اين‌ رفيقان‌ راه‌ خلوص‌ و وفا ، اُمْكُثُوا إنِّي‌ آنَسْتُ مِن‌ جَانِبِ الطُّورِ نَاراً لَعَلِّي‌ آتِيكُم‌ مِنْهَا بِقَبَسٍ أوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ .[4]
فصل اول: خاصيت عدد چهل در ظهور استعدادات
به‌ طرق‌ عديده‌ از سيّد رُسل‌ و هادي‌ سُبُل‌ مرويست‌ كه‌:
مَنْ أَخلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَباحًا ظَهَرَتْ يَنابيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَي‌ لِسَانِهِ .[5]
عبارات‌ حديث‌ مختلف‌ وارد شده‌ و معاني‌ متّحد است‌ .
خود به‌ عيان‌ ديده‌ايم‌ ، و به‌ بيان‌ دانسته‌ايم‌ كه‌ اين‌ مرحلة‌ شريفه‌ از مراحل‌ عدد را خاصيّتي‌ است‌ خاصّ ، و تأثيري‌ است‌ مخصوص‌ ، در ظهور استعدادات‌ ، و تتميم‌ مَلَكات‌ ؛ در طيِّ منازل‌ و قطعِ مراحل‌ .[6]
و منازل‌ راه‌ ، اگر چه‌ بسيار باشد ، لكن‌ در هر منزلي‌ مقصدي‌ است‌ . و مراحل‌ اگر چه‌ بيشمار باشد ؛ چون‌ به‌ اين‌ مرحله‌ داخل‌ شدي‌ اتمام‌ عالَمي‌ است.
‌ تخمير طينت‌ آدم‌ أبوالبشر به‌ يد قدرت‌ الهيّه‌ در چهل‌ صباح‌ اتمام‌ يافت‌ ؛ وَ خَمَّرْتُ طينَةَ آدَمَ بِيدَي‌ أرْبَعِينَ صَباحاً [7]. و در اين‌ عدد عالمي‌ از عوالم‌ استعداد را طيّ كرد . و به‌ روايتي‌ چهل‌ سال‌ جسد او ميان‌ مكّه‌ و مدينه‌ افتاده‌ بود و باران‌ رحمت‌ الهيّه‌ بر او مي‌باريد ، تا در اين‌ عدد قابل‌ تعلّق‌ روح‌ قدسي‌ شد .
و ميقات‌ موسي‌ عليه‌ السّلام‌ در اربعين‌ ليلة‌ تمام‌ شد . و قوم‌ او را بعد از اربعين‌ سنة‌ از تيه خلاص‌ كردند [8].
و خاتم‌ انبياء صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ را بعد از چهل‌ سال‌ كه‌ به‌ خدمت‌ قيام‌ نمود خلعت‌ نبوّت‌ پوشانيدند .
بازگشت به فهرست
خاصيت عدد چهل در ظهور استعدادات
و زمان‌ مسافرت‌ عالم‌ دنيا و ظهور استعداد ، و نهايت‌ تكميل‌ در اين‌ عالَم‌ ، در چهل‌ سال‌ است‌ . چنانچه‌ وارد است‌ كه‌ عقل‌ انسان‌ در چهل‌ سالگي‌ به‌ قدر استعداد هر كسي‌ كمال‌ مي‌پذيرد[9] . و از بدوِ دخول‌ او در اين‌ عالم‌ در نموّ است‌ تا سي‌ سالگي‌ ، و ده‌ سال‌ بدن‌ او در اين‌ عالم‌ واقف‌ است‌ ، و چون‌ چهل‌ سال‌ تمام‌ شد [10]، سفر عالم‌ طبيعيت‌ تمام‌ است‌ [11]؛ و ابتداي‌ مسافرت‌ به‌ عالم‌ آخرت‌ است‌ . و هر روز و هر سال‌ جزوي‌ از آن‌ بار سفر بندد ، و از اين‌ عالم‌ رحلت‌ كند ، قوّت‌ او سال‌ به‌ سال‌ در كاهيدن‌ است‌ ، و نور سمع‌ و بصر در نقصان‌ ، و قواي‌ ماديّه‌ در انحطاط‌ ، و بدن‌ در ذُبول‌ ، چه‌ مدّت‌ سفر و اقامت‌ او در اين‌ عالم‌ در چهل‌ سال‌ تمام‌ شد .
و از اين‌ است‌ كه‌ وارد شده‌ است‌ كه‌:
مَن‌ بَلَغَ أَرْبَعِينَ و لَمْ يَأْخُذِ العَصا فَقَد عَصَي‌ .
چه‌ ، عصا علامت‌ سفر است‌ و مسافر را برداشتن‌ عصا مندوب‌ است‌ . و چون‌ چهل‌ سال‌ تمام‌ شد هنگام‌ سفر است‌ . و تأويل‌ عصا مهيّا شدن‌ سفر آخرت‌ است‌ . و جمع‌ كردن‌ خود از براي‌ رحلت‌ (و هر كه‌ عصا بر نداشت‌ از فكر سفر غافل‌ است‌) .
و همچنانكه‌ مدّت‌ تكميل‌ جسميّت‌ در اين‌ سنّ است‌ ، همچنين‌ مرتبه‌ سعادت‌ يا شقاوت‌ . و از اين‌ جهت‌ در حديث‌ وارد است‌ كه‌: روي هر كه‌ در چهل‌ سالگي‌ سفيد نشد شيطان‌ مسحِ وجه‌ او مي‌كند و مي‌گويد: بأبي‌ وَ اُمّي‌ وَجْهٌ لا يُفْلِحُ أبداً [12] و مي‌گويد: نام‌ تو در صحيفه‌ جُند من‌ ثبت‌ شد .
و آنچه‌ در اخبار وارد شده‌ كه‌ هر كه‌ كوري‌ را چهل‌ قدم‌ بكشد و راه‌ نمايد بهشت‌ او را واجب‌ شود ؛ مراد از ظاهر آن‌ كورِ بَصَرْ است‌ و تأويل‌ آن‌ كورِ بصيرت‌ . چون‌ كورِِ بصيرت‌ پيش‌ از تمام‌ چهل‌ قدم‌ از مرتبه استعداد به‌ فعليّت‌ داخل‌ نشده‌ اگر چه‌ قريب‌ شده‌ باشد . پس‌ اگر او را رها كني‌ باز به‌ حالت‌ اوّل‌ عود مي‌كند . و تمام‌ إحسان‌ و حصولِ هدايت‌ به‌ اتمام‌ چهل‌ است‌ . پس‌ به‌ اين‌ حيثيّت‌ موجب‌ وجوب‌ بهشت‌ مي‌شود .
بازگشت به فهرست
نسبت انسان با قواي چهارگانه عقليه، وهميه، غضبيه و شهويه
و همچنين‌ در حديثي‌ كه‌ رسيده‌ است‌ كه‌ از چهار جهت‌ خانه‌ هر كس‌ تا چهل‌ خانه‌ همسايه‌اند [13]. چون‌ اين‌ عدد تمام‌ شد گويا از عالم‌ هم‌ جدا گشتند . و تأويل‌ آن‌ در مناسبت‌ و جوار ، از جهاتِ قواي‌ اربعه‌ است‌ [14]، كه‌ عقليّه‌ و وهميّه‌ و شهويّه‌ و غضبيّه‌ است‌ . و هر كه‌ چهل‌ مرحله‌ از مراحل‌ اين‌ قوي‌ از ديگري‌ دور نشود از عالَم‌ آن‌ خارج‌ نشده‌ و با يكديگر جوار دارند .
پس‌ اگر جوار و مناسبت‌ در قوّه عقليّه‌ مَلَكيّه‌ است‌ به‌ زبان‌ حال‌ با يكديگر به‌ اين‌ مقال‌ در وصف‌ حالند:
أجارَتَنا إنّا غَريبُونَ هيهُنا وَ كُلُّ غَريبٍ لِلْغَريبِ نَسيبٌ
و اگر مجاورت‌ و همسايگي‌ در قوّه‌ شهويّه‌ شيطانيّه‌ و سَبُعيّه‌ و بهيميّه‌ باشد يكديگر را به‌ اين‌ ترانه‌ ياد نمايند:
أجارَتَنا إنّ الخُطوبَ تَنوبُ وَ إنّي‌ مُقيمٌ ما أقامَ عَشيبُ[15]
بازگشت به فهرست
شواهد گوناگون بر خاصيت عدد چهل در به فعليت رساندن قوا و حصول ملكات
و بالجمله‌ خاصيّت‌ اربعين‌ در ظهور فعليّت‌ و بروز استعداد و قوّه‌ ، و حصول‌ ملكه‌ ، امريست‌ مصرَّحٌ بهِ در آيات‌ و اخبار ، و مجرَّب‌ اهل‌ باطن‌ و اسرار ، و اين‌ است‌ كه‌ در حديث‌ شريف‌ حصول‌ آثار خلوص‌ را كه‌ منبع‌ عين‌ معرفت‌ و حكمت‌ باشد در اين‌ مرحله‌ خبر داده‌ . و شكّ نيست‌ كه‌ هر نيكبختي‌ كه‌ به‌ قدم‌ همّت‌ اين‌ منازل‌ چهل‌ گانه‌ را طيّ كند ، بعد از آنكه‌ استعدادات‌ خلوصي‌ را به‌ فعليّت‌ آورد سرچشمه‌ معرفت‌ از زمين‌ قلب‌ او جوشيدن‌ آغاز كند .
و اين‌ منازل‌ چهل‌ گانه‌ در عالم‌ خلوص‌ و اخلاص‌ واقعند و مقصود و منتهاي‌ اين‌ منازل‌ عالمي‌ است‌ فوق‌ عالم‌ مُخْلَصين‌ و آن‌ عالم‌ أبيتُ عِندَ رَبّي‌ يُطعِمُني‌ و يَسقيني‌[16] است‌ ، چه‌ طعام‌ و شراب‌ ربّاني‌ معارف‌ و علوم‌ حقيقيّة‌ غير متناهيه‌ است‌ .
و از اينست‌ كه‌ در حديث‌ معراج‌ ضيافت‌ خاتم‌ انبياء به‌ شير و برنج‌ تعبير شده‌ [17]، چه‌ شير در اين‌ عالم‌ به‌ منزله‌ علوم‌ حقه‌ است‌ در عالم‌ مجرّدات‌ ، و به‌ اين‌ جهت‌ شير در خواب‌ تعبير به‌ علم‌ مي‌شود .
بازگشت به فهرست
روايت ظهور حكمت از قلب به زبان
و مسافر اين‌ منازل‌ در وقتي‌ به‌ مقصد مي‌رسد كه‌ سير او در عالم‌ خلوص‌ شود . نه‌ آنكه‌ در اين‌ منازل‌ تحصيل‌ اخلاص‌ كند . چه‌ فرموده‌ كه‌: مَنْ أَخْلَصَ لِلّهِ أرْبَعِيهنَ صَباحاً پس‌ بايد در اين‌ چهل‌ منزل‌ خلوص‌ حاصل‌ باشد .پس‌ ابتداي‌ اين‌ منازل‌ عالم‌ خلوص‌ است‌ ، نه‌ اينكه‌ هر چلّه‌ نشين‌ را درِ معرفت‌ گشوده‌ شود ؛ يا در اربعين‌ خواهد تحصيل‌ خلوص‌ كند . پس‌ مسافرِ عالمِ اين‌ حديث‌ را ناچار است‌ از چندچيز:[18]
اوّل‌: معرفت‌ اجماليّه‌ مقصد كه‌ عالم‌ ظهور ينابيع‌ حكمت‌ است‌ . چه‌ تا كسي‌ اجمالاً مقصد را تصوّر نكند ، دامن‌ طلب‌ آنرا به‌ ميان‌ نمي‌زند .
دوّم‌: دخول‌ به‌ عالم‌ خلوص‌ و معرفت‌ آن‌ .
سوّم‌: سير در منازل‌ چهل‌ گانه‌ اين‌ عالم‌ .
بازگشت به فهرست
دنباله متن
پاورقي
[1] ـ «منتهي‌ المقال‌» طبع‌ سنگي‌ ، ص‌ 314 .
[2] ـ وَ لَقَدْ رَأَهُ نَزْلَةً أُخْرَي‌ عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَي... فَتَدَلَّي فَكَانَ فَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي‌... وَ جِئْنَا بِكَ عَلَي‌ هَؤلاَءِ شَهِيدًا...
[3]ـ در زيارت‌ جامعه‌: ... فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَي‌ سِرِّهِ وَ اسْتَرْعَاكُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ و ...
[4] ـ اين‌ عبارت‌ بدين‌ كيفيّت‌ از قرآن‌ مجيد نيست‌ . چون‌ در قرآن‌ مجيد در سه‌ جا مشابه‌ هم‌ آمده‌ است‌ . اوّل‌ در (سورة‌ طه‌ آية‌ 10):
وَ هَلْ أَتَيكَ حَدِيثُ مُوسَي‌ إذْ رَأَي‌ نَارًا فَقَالَ لاِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي‌ ءَانَسْتُ نَارًا لَعَلّي‌ ءَاتِيكُم‌ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي‌ النَّارِ هُدًي‌ .
دوّم‌ در (سورة‌ نمل‌ آية‌ 7)
«إِذْ قَالَ مُوسَي‌ لاِهْلِهِ إِنِّي‌ ءَانَسْتُ نَارًا سَأَتِيكُم‌ مِنهَا بِخَبَرٍ أَوْ ءَاتِيكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ .
سوّم‌ در (سورة‌ قصص‌ آية‌ 29):
فَلَمَّا قَضَي‌ مُوسَي‌ الاْجَلَ وَ سَارَ بِأَهْلِهِ ءَانَسَ مِن‌ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لاِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي‌ ءَانَسْتُ نَارًا لَعَلِّي‌ ءَاتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ .
و همانطور كه‌ ملاحظه‌ مي‌شود: اين‌ متن‌ در هيچ‌ يك‌ از سه‌ آيه‌ فوق‌ الذكر نيامده‌ است‌ ، گر چه‌ معني‌ صحيحي‌ دارد . و شايد مصنّف‌ (أعلي‌ الله‌ مقامه‌) اين‌ عبارت‌ را به‌ عنوان‌ حكايت‌ از قرآن‌ نياورده‌ بلكه‌ به‌ عنوان‌ انشاء از خود به‌ سبك‌ لطيفي‌ كه‌ متّخذ از مجموع‌ سه‌ آيه‌ و اضافاتي‌ است‌ ذكر كرده‌ است‌ .
[5] ـ روايات ظهور حكمت از قلب بر زبان در كتب شيعه
روايات‌ ظهور حكمت‌ از قلب‌ بر زبان‌ در كتب‌ اصول‌ شيعه‌ در سه‌ كتاب‌ وارد شده‌ است‌: اوّل‌ در «عيون‌ اخبار الرضا» عليه‌ السّلام‌ در صفحه‌ 258 ، دوّم‌ در «عُدَّةُ الدّاعي‌» صفحه‌ 170 ، سوّم‌ در «اصول‌ كافي‌» ج‌ 2 صفحه‌ 16 وارد شده‌ است‌ . و در «بحار الانوار» از عيون‌ در ج‌ 15 جزؤ دوّم‌ ص‌ 85 ، و از عدّه‌ در ص‌ 87 ، و از كافي‌ نيز در صفحه‌ 85 ، نقل‌ كرده‌ است‌ . امّا روايت‌ عيون‌ با اسناد خود از دارم‌ بن‌ قَبيصَةَ بن‌ نَهْشَلِ بن‌ مَجْمَع‌ النَّهْشَلي‌ الصَّنعاني‌ بِسُرِّ مَنْ رأيي روايت‌ مي‌كند .
قال‌: حَدَّثنَا عليُّ بنْ موسي‌ الرضا عن‌ أبيه‌ عن‌ جدِّه‌ عن‌ محمّد بن‌ عليّ عن‌ أبيه‌ عن‌ جابربن‌ عبدالله‌ عن‌ عليّ قال‌: قال‌ رسولُ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ ما أخلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ أربَعِينَ صَباحاً إلاَّ جَرَتْ يَنابيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلي‌ لِسَانِهِ .
در بحار و همچنين‌ در «سفينة‌ البحار» به‌ لفظ‌: مَا أخلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ أربعَينَ يَوْماً ذكر كرده‌اند .
و اما روايت‌ عُدَّةُ الدّاعي‌ مُرْسلاً از رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ آورده‌ است‌ كه‌: قَالَ: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أربعِينَ يوماً فَجَّرَ اللهُ يَنابيعَ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَي‌ لِسانِهِ .
و امّا روايت‌ كافي‌ با اسناد خود از ابن‌ عُيَينَه‌ عن‌ السِّنديّ عن‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ كه‌ قال‌:
ما أخْلَصَ عَبْدٌ الإيمانَ‌ بالله‌ أربعينَ‌ يوماً ... أو قال: مَا أجْمَلَ عَبْدٌ ذِكْرَالله‌ِ أربْعِينَ يَوْماً إلاّ زَهَدَهُ‌ اللهُ فِي‌ الدُّنيا وَ بَصَّرَهُ: داءَها و دَواءَها و اَثبَتَ الحِكْمَةَ في‌ قَلبِهِ و أنطَقَ بِهَا لِسَانَهُ ...
و همانطور كه‌ ملاحظه‌ مي‌شود الفاظ‌ ـ گرچه‌ مختلف‌ است‌ ـ لكن‌ معاني‌ واحد است‌ . وامّا در كتب‌ عامّه‌ در «احياء العلوم‌» ج‌ 4 ، صفحه‌ 322 گويد: قال‌ رسول‌ الله‌: ما مِنْ عَبْدٍ يُخْلِصُ لِلَّهِ الْعَمَلَ أَرْبَعِينَ يَوْمًا إلاّ ظَهَرَتْ يَنابيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَي‌ لِسَانِهِ .
و در تعليقه‌ صفحة‌ 191 گويد:
مَنْ زَهَدَ فِي‌ الدُّنيا أربَعِينَ يَوْماً و أخْلَصَ فيها العِبادَة‌ اَجرَيَ‌ اللهُ يَنابيعَ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَي‌ لِسانِهِ .
و در «عوارف‌ المعارف‌» در هامش‌ صفحه‌ 256 از جلد دوّم‌ «احياء العلوم‌» گويد:
قَوْلُ رَسُولِ الله‌: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَباحاً ظَهَرَتْ يَنابِيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلِي‌ لِسَانِهِ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[6]ـ معناي منازل و مراحل
منازل‌ جمع‌ منزل‌ است‌ . و آن‌ محلي‌ است‌ كه‌ مسافر راه‌ در آنجا براي‌ استراحت‌ نزول‌ مي‌كند . و چون‌ غالباً اين‌ استراحت‌ را در سر چهار فرسخي‌ قرار داده‌اند لذا مسافت‌ چهار فرسخ‌ (كه‌ همان‌ مسافت‌ بَريد است‌) را يك‌ منزل‌ گويند.
و مراحل‌ جمع‌ مرحله‌ است‌ . و آن‌ مسافت‌ يك‌ روز راه‌ است‌ كه‌ مسافر طي‌ مي‌كند و آن‌ عبارت‌ است‌ از دو منزل‌ يعني‌ دو بريد . و مرحوم‌ منصف‌ رَحِمَهُ الله‌ عالَم‌ را به‌ مراحل‌ تشبيه‌ نموده‌ كه‌ طيّ يك‌ مرحله‌ و دخول‌ در مرحله‌ ديگر ، إتمام‌ عالمي‌ و دخول‌ در عالَم‌ ديگر است‌ . و مراتب‌ عوالم‌ را به‌ منازل‌ تشبيه‌ فرموده‌ كه‌ پيمودن‌ منزلي‌ و دخول‌ در منزل‌ ديگر دخول‌ در مقصدي‌ است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[7]ـ روايت تخمير طينت آدم عليه‌السلام در چهل روز
در «احياء العلوم‌» ج‌ 4 ، ص‌ 238 آورده‌ است‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: إِنَّ اًللَهَ خَمَّرَ طينَةَ آدَمَ بِيَدِهِ أَرْبَعِينَ صَباحًا .
و در «مرصاد العباد» ص‌ 38 و در رساله‌ «عشق‌ و عقل‌» ص‌ 83 روايت‌ كرده‌ كه‌: خَمَّرْتُ طينَةَ آدَمَ بِيدَي‌ أربعين‌ صباحاً .
و در «عوارف‌ المعارف‌» در هامش‌ ص‌ 260 از جلد دوّم‌ «احياء العلوم‌» گويد:
فَمِنَ التُّرابِ كَوَّنَهُ وَ أَرْبَعِينَ صَباحاً خَمَّرَ طيَّنَتَهُُ لِيَبْعَد بِالتَّخْمِيرِ أرْبَعِينَ صَباحاً بِأرْبَعِينَ حِجَاباً مِنَ الحَضْرَةِ الالَهِيةِ ، كُلُّ حِجابٍ هُوَ مَعْنَيً مُودَعٌ فيهِ ، يَصْلَحُ بِهِ لِعِمَارَةِ الدُّنيا وَ يَتَعَوَّقُ بِهِ عَنِ الحَضْرَةِ الإِلهِيَّةِ وَ مَوَاطِنِ القُرْبِ الي‌ آخر كلامه‌ .
[8] ـ سوره‌ بقره‌ آيه‌ 51: وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسَي‌ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً . و سوره‌ أعراف‌ آيه‌ 142: فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ... و امّا راجع‌ به‌ خلاص‌ قوم‌ او (سوره‌ مائده‌ آيه‌ 26) قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي‌ الاْرْضِ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[9] ـ عقل انسان در چهل سالگي در نهايت قدرت است
كما قال‌ الله‌ تعالي‌ في‌ (سورة‌ الأحقاف‌ آيه‌ 15): حَتَّي‌ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي‌ أَن‌ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي‌ أَنْعَمْتَ عَلَيَّ‌ بنابراين‌ نهايت‌ قدرت‌ عقل‌ در چهل‌ سال‌ است‌ . و آنچه‌ شايع‌ است‌ كه‌ عقل‌ انسان‌ در چهل‌ سالگي‌ رو به‌ نموّ است‌ اشتباه‌ است‌ . و اين‌ اشتباه‌ ناشي‌ از آنست‌ كه‌ چون‌ انسان‌ بعد از اين‌ مدّت‌ تجربيّات‌ بيشتري‌ به‌ دست‌ مي‌آورد و لذا حكم‌ عقل‌ بر اساس‌ اين‌ تجربيّات‌ زياد ، بيشتر به‌ واقع‌ اصابت‌ مي‌كند پس‌ اين‌ اصابت‌ ناشي‌ از يك‌ سلسله‌ تجربيّات‌ فراوان‌ است‌ نه‌ از قدرت‌ فعليّه‌ عقليّه‌ . به‌ طوري‌ كه‌ اگر فرضاً اين‌ تجربيّات‌ را قبل‌ از چهل‌ سال‌ به‌ دست‌ مي‌آورد همان‌ حكم‌ عقليّة‌ قطعيّه‌ را در آن‌ زمان‌ يعني‌ در زمان‌ چهل‌ سال‌ مي‌نمود .
بازگشت به فهرست تعليقات
[10] ـ روايات داله بر اينكه چهل سالگي آخرين زمان براي خروج از عالم طبيعت است
در جزء دوّم‌ از «اصول‌ كافي‌» ص‌ 455 بدون‌ إسناد متّصل‌ مرفوعاً روايت‌ مي‌كند از حضرت‌ ابوجعفر عليه‌ السّلام‌: إذا أتَتَ علَي‌ الرَّجُلِ أربْعُونَ سَنَةً قيلَ لَهُ: خُذْ حِذْرِكَ فَإنَّكَ غَيْرُ مَعْذُورٍ ...
[11] ـ و نيز در «خصال‌ صدوق‌» ص‌ 545 وارد است‌ كه‌ قال‌ الصّادق‌ عليه‌ السّلام‌:
إنَّ العَبْدَ لَفي‌ فُسحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَرْبَعِينَ سَنَةً فَإذَا بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً أوْحَي‌ اللهُ عَزَّوجَلَّ إلَي‌ مَلَكِيهِ أنّي‌ قَدْ عَمَّرْتُ عَبدِي‌ عُمْراً فَغَلظاً وَ شَدَّدا وَ تَحَفَّظا واكتُبا عَلَيْهِ قَلِيلَ عَمَلِهِ وَ كَثِيرَهُ وَ صَغِيرَهُ وَ كَبِيرَهُ .
و در «خصال‌» در ص‌ 545 وارد است‌: و عن‌ الصّادق‌ عليه‌ السّلام‌:
إذَا بَلَغَ العَبْدُ ثَلاثاً وَ ثَلاَثِينَ سَنَةً فَقَدْ بَلَغَ أَشُدَّهُ . وَ إذَا بَلَغَ أرْبَعِينَ سَنَةً فَقَدْ بَلَغَ مُنْتَهَاهُ . فَإذا ظَعَنَ فِي‌ إحدي‌ وَ أَرْبَعِينَ فَهُوَ فِي‌ النُّقْصَانِ وَ يَنبَغِي‌ لِصَاحِبِ الخَمْسينَ أنْ يَكُونَ كَمَنْ كَانَ فِي‌ النَّزَع‌ .
و در «جامع‌ الاخبار» فصل‌ 76 ص‌ 140 وارد است‌: قال‌ النبيّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌:
أبناءُ الارْبَعِينَ زَرْعُ قَدْ دَنا حَصادُهُ . و در «سفينة‌ البحار» ج‌ 1 ، ص‌ 504 وارد است‌ كه‌ رُوِي‌: إِذَا بَلَغَ الرَّجُلُ أرْبَعِينَ سَنَةً وَ لَمْ يَتُب مَسَحَ إبلِيسُ وَجْهَهُ وَ قالَ: بِأبي‌ وَجْهٌ لاَ يُفْلِحُ .
بازگشت به فهرست تعليقات
ذكر پاره‌اي از اخبار كه در آنها لفظ اربعين آمده است
باري‌ اخبار ديگر كه‌ در آن‌ لفظ‌ اربعين‌ وارد شده‌ است‌ بسيار است‌ مثل‌ آنچه‌ كه‌ از روايت‌ وارده‌ در ج‌ 14 «بحار» ص‌ 512 استفاده‌ مي‌شود كه‌: إنَّ مَن‌ قَرَأ الحَمْدَ أربعَينَ مَرَّةً فِي‌ الماء ثُمَّ يَصْبُّ عَلَي‌ المَحْمُومِ يَشْفِيهِ الله‌ُ . و در «كافي‌» ج‌ 6 ، ص‌ 402 وارد است‌ از حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌: مَن‌ شَرِِبَ الخَمْرَ لَمْ تُحْتَسَبْ لَهُ صَلاَتُهُ أَرْبَعِينَ يَوْماً . و در «جامع‌ الاخبار» فصل‌ 109 ص‌ 171 از رسول‌ الله‌ صلّي الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: مَن‌ اغتابَ مُسْلِماً أوْ مُسْلِمَةً لَمْ يَقْبَلِ اللهُ تَعَالي‌ صَلاَتَهُ وَ لاَ صِيامَهُ أربعِينَ يَوْماً وَ لَيْلَةً إلاّ أنْ يَغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ .
و در جلد 13 «بحار» ص‌ 245 توقيع‌ شريف‌: إنَّ الأرضَ تَضِجُّ إلَي‌ اللهِ مِنْ بَوْلِ الأغْلَفِ أرْبَعِينَ صَباحاً .
و نيز در «خصال‌» ص‌ 538 با اسناد متصل‌ خود روايت‌ مي‌كند از عبدالله‌ بن‌ مُسكان‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌:
إذا مات‌َ المُؤمِنُ فَحَضَر جَنازَتَهُ‌ أرْبَعونَ رَجُلاً مِنَ المُؤمِنينَ فَقالوُ: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيْراً و أنْتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا ؟ قالَ اللهُ تَبَارَكَ و تعالي‌: إنِّي‌ قَدْ أجَزْتُ شَهَادَتَكُمْ وَ غَفَرْتُ لَهُ مَا عَلِمتُ مِمّا لاَ تَعْلَمُونَ .
و نيز در «عُدّة‌ الدّاعي‌» ص‌ 128 در باب‌ دعاءٌ لِلاِخوانِ وَ التِماسُهُ مِنْهُم‌ آورده‌ است‌ كه‌: رَوي‌ ابنُ أبي‌ عُميرٍ عَن‌ هِشامِ بن‌ سالمٍ عن‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌: مَنْ قدَّمَ أربعَينَ مِنَ المؤمِنِينَ ثُمَّ دَعَا اسْتُجِيبَ لَهُ .
و در «بحار الانوار» ج‌ 18 در كتاب‌ «جنائز» بابي‌ منعقد فرموده‌ به‌ نام‌: «باب‌ شهادة‌ أربعين‌ للميّت‌» در ص‌ 204 و در آنجا روايتي‌ نقل‌ كرده‌ از «عُدّة‌ الداعي‌» از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌:
كانَ في‌ بَني‌ اسرائيلَ عابِدٌ فَأوْحَي‌ اللهُ إلي‌ داودَ عليه‌ السّلام‌: إنَّه‌ مُراءٍ . قالَ: ثُمَّ إنَّهُ ماتَ فَلَمْ يَشْهَد جَنازَتَه‌ داودُ عليه‌ السّلام‌ .قال:‌ فقامَ أربعونَ مِن بَني‌ إسرائيلَ ، فَقالُوا: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيراً و أنتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا فَاغْفِر لَهُ . قالَ: فلمّا غُسِّلَ أتي أربعُونَ غيرُ الاربعَينَ و قالُوا: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنهُ إلاّ خيراً و أنتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا فاغفِر لَهُ .
فلمّا وَضِعَ في‌ قَبْرِهِ قامَ أربعَونَ غَيْرُهُمْ فَقالُو: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيراً وَ أنتَ أعلَمُ بِهِ مِنّا فاغفِر لَهُ . فَأوْحَي‌ اللهُ‌ تعالي‌ إلي‌ داودَ عليه‌ السّلام‌ ما مَنَعَك‌ أنْ تُصَلِّيَ‌ عَلَيهِ ؟! قال‌ داودُ عليه‌ السّلام‌ لِلَّذي‌ أخبَرتَني‌ . قال‌: فَأوحَي‌ اللهُ إلَيْهِ إنَّهُ قَدْ شَهِِدَ قَوْمٌ فَأَجَزْتُ شَهَادَتَهُمْ وَ غَفَرْتُ لَهُ مَا عَلِمْتُ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ .
و نيز در «عدّة‌ الدّاعي‌» ص‌ 201 براي‌ رفع‌ مرض‌ و علّت‌ گويد:
الثّالِثُ: بِسم‌ الله‌ الرّحمنِ الرَّحيمِ الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمينَ حَسْبُنَا الله‌ وَ نِعْمَ الوَكِيلُ تَباركَ اللهُ أحْسَنُ الخالِقِينَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاّ باللهِ العَليِّ العَظِيمِ . يَدْعُو بِهَذا أربعَينَ مَرَّةً عَقِيبَ صَلاةِ الصُّبْحِ ، وَ يَمْسَحُ بِهِ عَلَي‌ العِلَّةِ كَائِناً ما كانَت‌ خُصوصاً الفَطْرُ يُبْرَأُ بِاذنِ اللهِ . وَ قَدْ صُنِعَ ذلِكَ فَاُشْفِعْ بِهِ .
و نيز در «عُدّة‌ الداعي‌» ص‌ 94 وارد است‌ كه‌: وَ مَن‌ دَعا لأربَعِينَ مِن‌ إخوانِهِ بِأسمائِهِم‌ وَ أسماءِ آبائِهِمْ . و مَن‌ فِي‌ يَدِهِ خَاتَمُ فيروزَجٍ أو عَقِيقٍ ...
و نيز در «بحار الانوار» ج‌ 14 ص‌ 551 از شهيد نقل‌ مي‌كند كه‌:
رُوِيَ مُداواةُ الحُمي‌ بِصَبِّ الماءِ . فَإن‌ شُقَّ عليهِ فَلْيَدخُلْ يَدَهُ في‌ ماءٍ باردٍ . وَ مَنِ اشْتَدَّ وَجَعُهُ فَرَأ عَلي‌ قَدَحٍ فِيهِ ماءٌ أربعِينَ مَرَّةً الحَمْدُ ثُمَّ يَضَعُهُ عَلَيْهِ وَلْيَجْعَلِ المَريضُ عِندَهُ مِكْتَلاً بُرّاً وَ يُناوِِلِ السَّائِلِ مِنْهُ بِيَدِهِ وَ يَأْمُرهُ أنْ يَدْعُوَ لَهُ فَيُعافي.
و نيز در «اقبال‌» ص‌ 589 فرمايد: رُوينا بإسنادها إلي‌ جدّي‌ أبي‌ جعفر الطوسي‌ فيما رواه‌ بإسناده‌ الي‌ مولانا الحسن‌ بن‌ علي‌ العسكري‌ صلوات‌ الله‌ عليه‌ أنّه‌ قال‌: عَلاماتُ المُؤمِن‌ خَمْسٌ: صَلَواتُ إحدي‌ وَ خَمْسينَ ، وَ زِيادَةُ الأربَعِينَ وَالتَّختُّمُ بِاليَمِينِ وَ تَعْفِيرُ الجَبِينِ وَ الجَهْرُ بِبِسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرَّحيم‌ . و در «خصال‌» ص‌ 541 از حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ وارد است‌ كه‌: قَالَ رَسولُ الله‌ صلّي الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: مَنْ حَفِظَ مِنْ اُمّتي‌ أرْبعينَ حَديثاً مِمّا يَحْتاجُونَ إلَيْهِ مِنْ أمْرِِ دِينِهِم‌ بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ القيامَةِ فَقيهاً عَالِماً .
و در «بحار الانوار» ج‌ 5 ص‌ 43 از تفسير علي‌ بن‌ ابراهيم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ إلي‌ أن‌ قال‌: فَبَقَي‌ آدمُ أربعَينَ صَباحاً ساجِداً يَبْكي‌ علي‌ الجَنَّةِ .
و در ص 13 از «اكمال‌ الدين‌» از حضرت‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌: إلي‌ أن‌ قال‌: فَبَكي آدَمُ عَلي‌ هابيلَ أربعينَ لَيلَةً .
و در ص‌ 86 از «تفسير عليّ بن‌ ابراهيم‌» از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ . إلي‌ أن‌ قال‌ (راجع‌ به‌ طوفان): فَبَقَي‌ الماءُ يَنْصَبُّ مِنَ السَّمَاءِ أرْبَعِينَ صَباحاً وَ مِنَ الارْضِ العُيونُ ...
و نيز در ص‌ 229 از بيضاوي‌ در تفسير قوله‌ تعالي‌: و لَمّا بَلَغَ أشُدَّهُ آورده‌ است‌ كه‌: إنَّ مَبْلَغَهُ الَّذي‌ لا يزيدُ علَيهِ نُشوؤهُ، وَ ذَلِكَ مِن‌ ثلاثينَ إلي أرْبَعينَ سَنَةً فَإنَّ العَقْلَ يَكْمُلُ حينَئذٍ . وَ رُوِيَ أنَّهُ لَمْ يُبْعَثُ نَبِيُّ إلاّ عَلي‌ رأسِ أرْبَعِينَ وَاسْتَويَ قَدُّهُ أوْ عَقْلُهُ ....
و در «خصال‌» ص‌ 539 با اسناد خود از حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ قال‌:
أمْلَي اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِفِرْعُونَ مَا بَيْنَ الْكَلِمَتَينِ ... أَرْبَعِينَ سَنَةً ثُمَّ أخَذَهُ اللهُ نَكَالَ الا´خِرَةِ وَالأولَي . وَ كَان‌ بَيْنَ أن‌ قالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِمُوسَي و هَرونَ: قَدْ أُجِيبَت دَعْوَتُكُمَا ـ وَ بَيْنَ أنْ عَرَّفَهُ اللَهُ الإجَابَةَ أرْبَعِين سَنَةَّ: ثُمَّ قَالَ: قَالَ جِبرئِيلَ: نَازَلْتُ رَبّي‌ في‌ فِرْعُونَ مُنازَلَةً شَدِيدَةً فَقُلْتُ: يَا رَبِّ تَدَعُهُ وَ قَدْ قَال‌: أنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي‌ . فَقَالَ: إنَّمَا يَقُولُ مِثْلَ هَذَا عَبْدٌ مِثْلُكَ . (إنّما يقول‌ بقول‌: هذا عبد مثلك‌) .
سپس‌ در بيان‌ اين‌ خبر مجلسي‌ رحمه‌ الله‌ فرموده‌ است‌: لعلَّ المرادَ بالكلمتينِ قوله‌ تعالي‌: قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما ، وَ أمْرُهُ بِإغْراقِ فرعونَ . أو قولُ فرعونَ: ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إلَهٍ غَيْرِي‌ ، وَ قَوْلُهُ: أنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي‌ ... البيان‌ .
و نيز در «بحار الانوار» ج‌ 5 ص‌ 433 از تفسير علي‌ بن‌ ابراهيم‌ نقل‌ مي‌كند تا آنجا كه‌ مي‌فرمايد: جماعتي‌ از يهود نزد أبوطالب‌ آمدند فقالوا:
يا أبا طالبٍ إنَّ ابنَ أخيكَ يَزْعَمُ أنَّ خَبَرَ السَّماءِ يَأتِيهِ وَ نَحْنُ نَسْألُهُ عَنْ مَسائِلَ فَإنْ أجابَنا عَنْها عَلِمْنا أنَّهُ صَادِقٌ ، وَ إنْ لَمْ يُخْبِرْنا عَلِمْنا أنَّهُ كاذِبٌ . فقالَ أبوطالبٍ: سَلوهُ عَمّا بَدا لَكُمْ . فَسَألُوهُ عَنِ الثَّلاَثِ المسائِلِ . فَقَالَ رَسُولُ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ غَداً اُخبِركُمْ «وَ لَمْ يَسْتَثنِ» فَاحْتُبِسَ الوَحْيُ عَنْهُ أرْبَعِينَ يوماً حَتَّي‌ اغتَمَّ النَّبِيُ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ وَ شَكَّ أصحابُهُ الَّذينَ كَانُوا ءامَنُوا بِهِ ...
و نيز در «بحار الانوار» ج‌ 6 ص‌ 117 نقل‌ مي‌كند از كتاب‌ «عُدَد» تأليف‌ شيخ‌ رضي‌ الدين‌ علي‌ بن‌ يوسف‌ بن‌ مطهّر حلّي‌ «برادر علاّمه‌ حلّي‌» روايتي‌ را در باب‌ ولادت‌ حضرت‌ فاطمه‌ عليها السّلام‌ تا آنجا كه‌ مي‌فرمايد:
إذ هَبَطَ عَلَيْهِ جَبْرِئيلُ في‌ صورَتِهِ العُظمي‌ قَدْ نَشَر أجْنِحَتَهُ حَتَّي‌ أخَذَتْ مِنَ المَشْرِقِ إلَي‌ المَغْرِبِ فَنَاداهُ: يَا مُحَمَّد! الْعَلِيُّ الأعَلَي‌ يَقْرَأ عَلَيْكَ السَّلاَمَ وَ هُوَ يَأْمُرُكَ أنْ تَعْتَزِلَ عَنْ خَديجَةَ أرْبَعِينَ صَباحاً . فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَي النَّبِيَّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ وَ كانَ لَها مُحِبّاً وَ بِهَا وامِقاً. فَأقامَ النَّبِيُّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ أرْبَعِينَ يَوْماً يَصُومُ النَّهارَ وَ يَقُومُ اللَّيْلَ ... الحديث‌ . انتهي‌ ما نُقِلَ مِنَ الروايات‌ الّتي‌ ذُكِرَ فيها لَفْظُ «الأربعين‌» .
[12]ـ اين‌ حديث‌ در ج‌ 1 «سفينة‌ البحار» ص‌ 504 است‌ . و در «احياء العلوم‌» ج‌ 3 ص‌ 25 وارد است‌ كه‌: إذَا بَلَغَ الرَّجُلُ أرْبَعِينَ سَنَةً وَ لَمْ يَتُبْ مَسَحَ الشَّيْطَانُ وَجْهَهُ بِيَدِهِ وَ قالَ: بِأبِي‌ وَجْهُ مَنْ لاَ يُفْلِحُ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[13] ـ روايات در باره حد همسايگي
در باره‌ اين‌ حديث‌ در ج‌ 2 «وسائل‌ الشيعة‌» كتاب‌ الحج‌ ، احكامُ العِشرَة‌ ، باب‌ 90 چهار روايت‌ نقل‌ كرده‌ است‌:
اوّل‌ از كليني‌ با اسناد خود از حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ قال‌: حَذُّ الجوارِ أربَعُونَ داراً مِنْ كُلِّ جانِبٍ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ .
دوّم‌ نيز از كليني‌ با اسناد خود از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌:
قال‌ رسولُ اللهِ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: كُلُّ أرْبَعِينَ داراً جيرانٌ مِن‌ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِن‌ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ .
سوّم‌ از شيخ‌ صدوق‌ در «معاني‌ الاخبار» با اسناد خود از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ معاوية‌ بن‌ عمّار به‌ آن‌ حضرت‌ گفت‌: جُعِلْتُ فِداكَ ما حَدُّ الْجارِ ؟ قال‌: أرْبَعِينَ (أرْبَعُونَ ـ صح‌) داراً منْ كُلِّ جانِبٍ .
چهارم‌ از عقبة‌ بن‌ خالد از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ عَنْ آبائِهِ عليهم‌ السّلام‌ قال‌: قال‌ أميرالمْؤمِنِينَ: حَريمُ المَسْجد أرْبَعُونَ ذِراعاً وَ الجوارُ أرْبَعُونَ داراً مِنْ أَرْبَعَةِ جَوانِبهَا .
بازگشت به فهرست تعليقات
[14] ـ در قواي چهارگانه انسان و نسبت ميان آنها
مراد مصنّف‌ آنست‌ كه‌ انسان‌ از چهار طرف‌ گرفتار قواي‌ أربعة‌ عقليّه‌ و وَهْمِيّه‌ و غضبيّه‌ و شهويّه‌ است‌ ، و تا از هر كدام‌ از آنها تا چهل‌ منزل‌ دور نشود ، به‌ مقام‌ فناء في‌ الله‌ نخواهد رسيد . چون‌ مجرّدِ خروج‌ از يك‌ مرحله‌ از شهوت‌ مثلاً انسان‌ را از آن‌ مرحله‌ به‌ تمام‌ معني‌ الكلمه‌ خارج‌ نمي‌كند ، چون‌ حقيقت‌ آن‌ مرحلة‌ از شهوت‌ هنوز در وجود انسان‌ مخفي‌ است‌ و تا چهل‌ مرحله‌ از مرحله‌ اوّل‌ دور نشود آثار به‌ كلّي‌ از بين‌ نمي‌رود . بنابراين‌ اگر عالَم‌ شهوت‌ را مثلاً داراي‌ مراحل‌ عديده‌اي‌ فرض‌ كنيم‌ هنگامي‌ انسان‌ از يك‌ مرحله از آن‌ به‌ كلّي‌ خارج‌ مي‌شود كه‌ از چهل‌ مرحله‌ بعد از آن‌ خارج‌ شده‌ باشد و الاّ مجرّد خروج‌ في‌ الجمله‌ انسان‌ را از آن‌ مرحله‌ خارج‌ نمي‌كند و ممكنست‌ به‌ عروض‌ عوارضي‌ انسان‌ به‌ مرحله‌ اوّل‌ برگردد . همچنين‌ است‌ عالم‌ عقل‌ و غضب‌ و وَهْم‌ . بنابراين‌ كسي‌ حقّا از مرحله‌ اوّل‌ غضب‌ خارج‌ مي‌شود كه‌ از مرحله‌ چهلم‌ خارج‌ شود . و كسي‌ حقّا از مرحلة‌ پنجم‌ عقل‌ خارج‌ مي‌شود كه‌ از مرحله‌ چهلم‌ خارج‌ شود . و هكذا ... بايد از هر مرحله‌اي‌ كه‌ فرض‌ كنيم‌ چهل‌ مرحله‌ دور شود تا از آن‌ مرحله‌ به‌ كلّي‌ خلاص‌ شود .
وليكن‌ فرق‌ است‌ بين‌ قوة‌ ملكوتيّه‌ عقليّه‌ و سه‌ قوّة‌ ديگر ، چون‌ عقل‌ دليل‌ و راهنما است‌ و وجود آن‌ با سه‌ قوّة‌ ديگر معارض‌ . و آن‌ سه‌ قوّه‌ نيز هميشه‌ با عقل‌ در جنگ‌ و نزاعند . و لذا هر دو منزل‌ از منازل‌ چهل‌ گانه عقل‌ كه‌ فاصله‌ بين‌ آنها از چهل‌ كمتر باشد چون‌ با هم‌ همسايه‌ و هم‌ جوارند با يكديگر درد دل‌ نموده‌ و به‌ اين‌ ترانه‌ ياد كنند كه‌ ما دو منزل‌ در اين‌ عالم‌ طبيعت‌ چون‌ گرفتار قواي‌ شهويّه‌ و غضبيّه‌ و وَهْميّه‌ هستيم‌ غريب‌ هستيم‌ و هر غريب‌ با غريب‌ ديگر فقط‌ آشنائي‌ دارد و بس‌ . ولي‌ هر يك‌ از دو منزل‌ فيمابين‌ منازل‌ چهل‌ گانه‌ ساير قوي‌ چون‌ خود را مورد هجوم‌ عساكر عقل‌ مي‌بينند تا سر حد امكان‌ مقاومت‌ نموده‌ و راضي‌ نمي‌شوند كه‌ مغلوب‌ شده‌ و از آن‌ منزل‌ ارتحال‌ و كوچ‌ نمايند و لذا با يكديگر بدين‌ زمزمه‌ در گفتگو هستند كه‌ تا هنگامي‌ كه‌ كوه‌ «عسيب‌» برجاست‌ ما در مقابلِ پي‌درپي‌ آمدن مشكلات‌ بردباري‌ و تحملّ خواهيم‌ كرد .
بازگشت به فهرست تعليقات
[15] ـ در «جامع‌ الشواهد» گويد كه‌ اين‌ اشعار سروده‌ امرء القيس‌ بن‌ حجر كندي‌ است‌ كه‌ به‌ آنها با زن‌ مرده‌اي‌ مخاطبه‌ مي‌كند:
و ذلك‌ إنّه‌ لمّا احتضر بالنقرة‌ نظر إلي‌ قبرٍ فسأل‌ عنه‌ فقيل‌ له‌: هو قبر امرأة‌ غريبة‌ فقال‌:
أجارَتنا إنَّ الخُطوبَ تَنوبُ وَ إنّي‌ مُقيمٌ ما أقامَ عَسيبُ
أجارَتَنا إنّا غَريبان‌ هَيهُنا و كُلُّ غريبٍ لِلغَريبِ نَسيبُ
فَإنْ تَصِلينا فَالقَرابَةُ بَيْنَنا وَ إن‌ تَهْجُرينا فَالغَريبُ غَريبُ
سپس‌ گويد: خطوب‌ جمع‌ خَطْب‌ به‌ معناي‌ امر عظيم‌ است‌ . و تنوب‌ به‌ معناي‌ تَنزِلُ است‌ . و «مقيمٌ‌» أي‌ ثابتٌ في‌ تحمّلها . و العسيب‌ بالعين‌ و السين‌ و الباء الموحّدة‌ كحبيب‌ اسم‌ جبلِ ... انتهي‌ . بنابراين‌ صحيح‌ همان‌ عسيب‌ است‌ همانطور كه‌ در بعضي‌ از نسخ‌ وارد است‌ و اما عشيب‌ بالشّين‌ المعجمة‌ ظاهراً صحيح‌ نيست‌ چون‌ عشيب‌ زمين‌ پر گياه‌ را گويند و تطبيق‌ بر مورد ما محتاج‌ به‌ تكلّف‌ است‌ .
[16] ـ روايات "ابيت عند ربي"
در ج‌ 2 از «من‌ لايحضره‌ الفقيه‌» باب‌ صيام‌ ص‌ 111 از معاوية‌ بن‌ عمّار روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:
سَألْتُ أبا عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ عَنْ صيامِ أيّامِ التَشريقِ قالَ: إنَّما نَهي‌ رَسُولُ اللهِ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ عَنْ صيامِها بِمِنَي‌ فأمّا بغَيْرِها فلاَ بأسَ . وَ نَهي‌ رَسُولُ اللهِ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ عَنِ الوِصالِ فِي‌ الصيّامِ وَ كَانَ يُواصِلُ . فَقيلَ لَهُ فِي‌ ذَلِكَ فَقالَ: إنّي‌ لَسْتُ كَأحَدِ كُمْ إنّي‌ أظِلُّ عِنْدَ رَبّي‌ فيُطْعِمُنِي‌ وَ يَسْقينِي‌ .
و نيز در «المحجّة‌ البيضاء» ج‌ 2 ص‌ 142 اين‌ روايت‌ را از «فقيه‌» نقل‌ كرده‌ است‌ .
و در شرح‌ صحيفه مرحوم‌ سيّد عليخان‌ بنا به‌ نقل‌ «تلخيص‌ الرياض‌» ج‌ 1 صفحة‌ 37 به‌ لفظ‌ «أبيت‌» آورده‌ است‌ و مي‌گويد قال‌ عليه‌ السّلام‌: أُبيتُ عِندَ رَبّي‌ يُطْعِمُنِي‌ وَ يَسْقِيني‌ .
اين‌ از نقطه‌ نظر روايات‌ شيعه‌ است‌ . و ليكن‌ در روايات‌ اهل‌ سنّت‌ لفظ‌ «عند ربّي‌» وارد نشده‌ است‌ . ولي‌ در بعض‌ آنها به‌ لفظ‌ «أبيت‌» و در بعضي‌ ديگر به‌ لفظ‌ «أظلُّ» آمده‌ است‌ .
اما قسم‌ اول‌ در «صحيح‌ بخاري‌» كتاب‌ التمنّي‌ ج‌ 4 ص‌ 251 با اسناد خود از ابو هريره‌ روايت‌ مي‌كند قال‌: نَهَي‌ رَسُولُ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ عَنِ الْوِصالِ . قالوا: فَإنَّكَ تَواصِلُ . قالَ: أيُّكُمْ مِثْلي‌ ؟ إنّي‌ أبيتُ يُطْعِمُني‌ رَبّي‌ و يَسْقِيني‌ . و در «صحيح‌ مسلم‌» كتاب‌ الصيام‌ ج‌ 3 ص‌ 133 دو روايت‌ با اسناد خود يكي‌ از أبوسلمة‌ بن‌ عبدالرحمان‌ از أبو هريره‌ ، و ديگري‌ از أبي‌ زُرعه‌ از أبوهريره‌ از رسول‌ خدا به‌ عين‌ عبارت‌ فوق‌ كه‌ از بخاري‌ نقل‌ كرديم‌ آورده‌ است‌ .
و در «مُوَطَّأ» مالك‌ كتاب‌ صيام‌ ص‌ 280 با اسناد خود از اعرج‌ از أبوهريره‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌:
إنَّ رَسُول اللهِ قالَ: إيَّاكُم‌ وَالوِصالَ ، ايّاكُم‌ و الوِصَالَ . قالُوا: فَإنَّكَ تُواصِلُ يا رَسولَ اللهِ ! قَالَ: إنّي‌ لَسْتُ كَهَيْئَتِكُم‌ إنّي‌ أبيتُ يُطْعِمُني‌ رَبّي‌ و يَسْقِينِي‌ .
دوّم‌: در «صحيح‌ بخاري‌» كتاب‌ التمنّي‌ ج‌ 4 ص‌ 251 با اسناد خود از انس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:
واصلَ النَّبيُّ آخِرَ الشَّهْرِ وَ واصَلَ اُناسٌ مِنَ النَّاسِ . فبَلَغَ النَّبيًَّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فَقالَ: لَوْ مُدَّبيَ الشَّهْرُ لَواصَلْتُ وِصالاً يَدَعُ المُتَعَمِّقُونَ تَعَمُّقَهُمْ . إنّي‌ لَسْتُ مِثْلَكُمْ ، إنّي‌ اَظِلُّ يُطْعِمُنِي‌ رَبّي‌ وَ يَسْقِينِي‌ .
و ديگر در كتاب‌ «صوم‌» ج‌ 1 ص‌ 329 با اسناد خود از عبدالله‌ بن‌ عمر روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:
إنَّ النَّبيَّ واصَلَ فواصَلَ النّاسُ فشَقَّ عَلَيْهِمْ فنهاهُمْ . قالوا: إنَّكَ تُواصِلُ ! قالَ: لَسْتُ كَهَيْئَتِكُمْ إنّي‌ أظِلُّ أَطْعَمُ وَ أسْقَي .
و در «صحيح‌ مسلم‌» كتاب‌ الصيام‌ ص‌ 134 به‌ لفظ‌ إنّي‌ اَظِلُّ يُطْعِمُني‌ رَبّي‌ و يَسْقِينِي‌ آورده‌ است‌ .
و نيز در همين‌ صفحه‌ از اين‌ كتاب‌ و همچنين‌ در «مُوَطَّأ» كتاب‌ الصَّوم‌ ص‌ 280 وارد است‌ كه‌ رسول‌ خدا فرمود: إنّي‌ لَسْتُ كَهَيْئَتِكم‌ إنّي‌ أطْعَمُ وَ أسْقَي‌.
[17] ـ در اخبار لفظ‌ شير وارد شده‌ است‌ ولي‌ لفظ‌ شير و برنج‌ را من‌ در خبري‌ نديده‌ام‌ و چون‌ از حضرت‌ استاد علاّمه‌ طباطبائي‌ سؤال‌ كردم‌ فرمودند: من‌ نيز به‌ چنين‌ خبري‌ برخورد نكرده‌ام‌ با آنكه‌ در صدد بودم‌ و جستجو كرده‌ام‌ .
[18] ـ طيّ عوالم‌ قبل‌ از خلوص‌، عالم‌ خلوص‌، سير در منازل‌ چهل‌ گانه‌ عالم‌ خلوص‌، عالم‌ ظهور ينابيع‌ حكمت‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
بازگشت به فهرست متن کتاب
دنباله متن
******************
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب رسالهءسيروسلوک بحرالعلوم / قسمت دوم: خلوص
صفحه قبل
فصل دوم: معرفت اجماليه مقصد
مقصد سالك و مراتب آن
امّا معرفت‌ مقصد كه‌ اشاره‌ به‌ آن‌ شده‌ به‌ قوله‌ ظَهَرَتْ ينابيع‌ الحِكْمَةِ مِن‌ قَلبهِ، مي‌گوئيم‌ كه‌: مقصد عالم‌ حيات‌ ابديّه‌ است‌ كه‌ به‌ لساني‌ آنرا «بقاء به‌ معبود» خوانند. و ظهور عيون‌ حكمت‌ كه‌ علوم‌ حقيقيّه‌ هستند اشاره‌ به‌ آن‌ است‌. چه‌ علوم‌ حقيقيّه‌ و معارف‌ حقّه‌ روزيِ نفوس‌ قدسيّه‌ است‌ كه‌ از جانب‌ ربّ ايشان‌ به‌ ايشان‌ مي‌رسد، و رزق‌ الهي‌ از براي‌ احياء ابدي‌ است‌ .
بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِم‌ يُرْزَقُونَ. و وصول‌ به‌ اين‌ عالم‌ جامِع‌ مراتب‌ كماليّه‌ غير محصوره‌ است‌ كه‌ از آن‌ جمله‌ حصول‌ تجرّد كامل‌ به‌ قدر استعداد امكاني‌ بوده‌ باشد[19]. چه‌ ماديّت‌ با حيات‌ ابدي‌ مجتمع‌ نمي‌گردد ؛ و مادّه‌ و جسميّت‌ از عالم‌ كَوْن‌ است‌ و هر كوني‌ را فسادي‌ تابع‌، كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ، وجه‌ هر چيزي‌ آن‌ جهتي‌ است‌ كه‌ با آن‌ مواجه‌ ديگران‌ مي‌شود. و با آن‌ به‌ ايشان‌ ظهور و تجلّي‌ مي‌كند، پس‌ وجه‌ هر كسي‌ مظهر اوست‌ .
بازگشت به فهرست
مقام مظهريت انوار الهيه
پس‌ هر چيزي‌ ـ بجز مظاهر صفات‌ يا اسماء الهيّه‌ ـ هلاك‌ و بَوار از جمله‌ لوازم‌ او است‌. و بسي‌ از نفوس‌ كُمَّلْ را اگر چه‌ وصول‌ به‌ شمّه‌اي‌ ازعلوم‌ و معارف‌ ميّسر و لكن‌ رشحه‌اي‌ و قطره‌اي‌ از عَيْنُ الحكمة‌ بر ايشان‌ مترشّح‌ نگشته‌. و يَنبوع‌ حكمت‌ اشاره‌ به‌ مبدأ جميع‌ فيوضات‌ و منبع‌ كمالات‌ است‌ .
پس‌، از جمله‌ مراتب‌ عليّه اين‌ عالم‌، مظهريّت‌ انوار الهيّه‌ است‌ كه‌ هلاك‌ و بوار را به‌ نصّ قرآن‌ در آن‌ راه‌ نيست‌ [20].
احاطه كليه به عوالم الهيه
و از جمله‌ مراتب‌ آن‌ احاطه‌ كلّيّه‌ است‌ به‌ قدر استعدادات‌ امكانيّه‌ به‌ عوالم‌ الهيّه‌. چه‌ حكمت‌، علم‌ حقيقي‌ مبّرا از شوائب‌ و شكّ است‌ و حصول‌ آن‌ بدون‌ احاطه‌ كلّيه‌ صورت‌ نمي‌بندد. و نتيجه‌ اين‌ احاطه‌ اطلاع‌ بر ماضي‌ و مستقبل‌ است‌ و تصرّف‌ در موادّ كائنات‌. چه‌ محيط‌ را غايت‌ تسلّط‌ بر محاط‌ عَلَيْه‌ حاصل‌ است‌. با همه‌ كس‌ مصاحب‌ و در همه‌ جا حاضر، مگر آنچه‌ را كه‌ اشتغال‌ به‌ تدبير بدن‌ مانع‌ گردد .
و حصول‌ تماميّت‌ اين‌ مراتب‌ بعد از ترك‌ تدبير بدن‌ مي‌شود. و ساير درجات‌ و فيوضات‌ اين‌ عالم‌ بي‌ حدّ و نهايت‌ است‌ و شرح‌ آن‌ غير ميسّر. و اما عالم‌ خلوص‌ و اخلاص‌ [21].
بازگشت به فهرست
فصل‌ سوّم‌: دخول‌ به‌ عالم‌ خلوص‌ و معرفت‌ آن‌
اقسام خلوص و اخلاص
پس‌ بدانكه‌ خلوص‌ و اخلاص‌ بر دو قسم‌ است‌:
اوّل‌: خلوص‌ دين‌ و طاعت‌ از براي‌ خداي‌ تعالي‌
دوّم‌: خلوص‌ خود از براي‌ او
و اشاره‌ به‌ اوّل‌ است‌ كريمة‌ لِيَعْبُدُوا اللَهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، و اين‌ قسم‌ در مبادي‌ درجات‌ ايمان‌ است‌، و بر هر كس‌ تحصيل‌ آن‌ از لوازم‌، و عبادت‌ بدون‌ آن‌ فاسد، و يكي‌ از مقدمات‌ وصول‌ به‌ قسم‌ دويم‌ است‌.
و به‌ دوم‌ اشاره‌ شده‌ كه‌: إِلاَّ عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ، چه‌ خلوص‌ را از براي‌ خود بنده‌ ثابت‌ فرموده‌. و در اوّل‌ از براي‌ دين‌ اثبات‌ كرده‌، و بنده‌ را خالص‌ كننده‌ آن‌ قرار داده‌ .
و همچنين‌ اشاره‌ به‌ قسم‌ دوّم‌ است‌ حديث‌: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ يعني‌ خود خالص‌ شود. و اوّل‌ به‌ صيغه‌ فاعل‌ ادا مي‌شود و ثاني‌ به‌ صيغه‌ مفعول‌ ادا مي‌شود.
و اين‌ قسم‌ از خلوص‌ مرتبه‌ايست‌ وراي‌ مرتبه‌ اسلام‌ و ايمان‌، و نمي‌رسد به‌ آن‌ مگر منظور نظر عناية‌ الله‌، و موحّد حقيقي‌ نيست‌ مگر صاحب‌ اين‌ مرتبه‌، و مادامي‌ كه‌ سالك‌ به‌ اين‌ عالم‌ داخل‌ نشده‌ دامن‌ او از خار شرك‌ مستخلَص‌ نشود، وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرَهُمْ باللَهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ (سوره‌ يوسف‌ آيه‌ 106)
بازگشت به فهرست
خصوصيات و مقامات واصلان به مرتبه خلوص ذاتي(مخلَصين)
به‌ نصِّ كتاب‌ الله‌ سه‌ منصب‌ با هم‌ از براي‌ صاحب‌ اين‌ مرتبه‌ ثابت‌ است‌ [22].
اوّل‌: آنكه‌ از محاسبه محشر آفاقي[23]‌ و حضور در آن‌ عرصه‌ معاف‌ و فارغ‌ است‌: فإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلاَّ عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ (سوره‌ صافّات‌ آيه ‌ 128) چه‌ اين‌ طائفه‌ به‌ توسّط‌ عبور بر قيامت‌ عُظماي‌ أنفسيّه‌، حساب‌ خود را پس‌ داده‌اند، پس‌ حاجت‌ به‌ محاسبه ديگر ندارند .
دوّم‌: آنچه‌ از سعادت‌ و ثواب‌ به‌ هر كس‌ عطا كرده‌ مي‌شود در مقابل‌ عمل‌ و كردار اوست‌، مگر اين‌ صنف‌ از بندگان‌ كه‌ كرامت‌ و الطاف‌ برايشان‌ وراي‌ طور عقل‌، و فوق‌ پاداش‌ كردار اوست‌، وَ مَا تُجزَونَ إِلاَّ مَا كُنتُم‌ تَعْمَلُونَ إِلاَّ عِبادَ اللَهِ الْمُخلَصِينَ (سوره‌ صافّات‌ آيه‌ 40).
سوّم‌: اين‌ مرتبه‌ايست‌ عظيم‌ و مقامي‌ است‌ كريم‌ و در آن‌ اشاره‌ به‌ مقامات‌ رفيعه‌ و مناصب‌ منيعه‌ است‌ و آن‌ آنست‌ كه‌ ايشان‌ را مي‌رسد، و شايد ستايش‌ و ثناي‌ الهي‌، با آنچه‌ سزاوار آن‌ ذات‌ مقدّس‌ است‌ سُبْحَانَ اللَهِ عَمَّا يَصِفوُنَ إِلاَّ عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ (سوره صافّات‌ آيه‌ 160) يعني‌ ايشان‌ مي‌توانند ثناي‌ الهي‌ به‌ آنچه‌ سزاوار بارگاه‌ اوست‌ به‌ جا آورند و صفاي‌ كبريائي‌ را بشناسند ؛ و اين‌ غايت‌ مرتبه‌ مخلوق‌ است‌ و نهايت‌ منصب‌ ممكن‌[24]. و تا ينابيع‌ حكمت‌ به‌ امر خداوند بي‌ ضَنَّت‌ از زمين‌ دل‌ ظاهر نشود، بنده‌ اين‌ جرعه‌ را نتواند كشيد و تا طيّ مراتب‌ عالم‌ ممكنات‌ را نكند و ديده‌ در مملكت‌ وجوب‌ و لاهوت‌ نگشايد به‌ اين‌ مرتبه‌ نتواند رسيد .
آري‌ تا كشور امكان‌ را در نبرّد، پا در بساط‌ عِندَ رَبِّهم‌ نتواند گذاشت‌ و لباس‌ حيات‌ ابديّه‌ نتواند پوشيد و حال‌ آنكه‌ بندگان‌ مخلَصين‌ را عطاي‌ حيات‌ ابديّه‌ ثابت‌ و در نزد پروردگار خود حاضرند وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي‌ سَبِيلِ اللَهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِم‌ يُرْزَقُونَ (سوره‌ آل‌ عمران‌ آيه‌ 169) و رزق‌ ايشان‌ همان‌ رزق‌ معلوم‌ است‌ كه‌ در حقّ مُخلَصين‌ فرموده‌: أُولَئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعلُومٌ [25] (سوره‌ صافّات‌ آيه‌ 41) و قتل‌ في‌ سبيل‌ الله‌ اشاره‌ به‌ همين‌ مرتبه‌ از خلوص‌ است‌ و اين‌ دو رزق‌ متّحد است‌[26] و قرين‌ كون‌ عند الربّ است‌ كه‌ عبارت‌ ديگر قُرب‌ است‌ كه‌ حقيقتِ ولايت‌ است‌ كه‌ مصدر و اصلِ شجره نبوّت‌ است‌، أَنَا وَ عَلِيٌّ مِن‌ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ[27] و نبوّت‌ متفرّع‌ بر آن‌ است‌ و متولّد از آن‌. بلكه‌ آن‌ نور است‌ و اين‌ شعاع‌، و آن‌ صورت‌ است‌ و اين‌ عكس‌، و آن‌ عين‌ است‌ و اين‌ اثر، چه‌ وليّ مخاطب‌ به‌ خطاب‌ أقْبل‌ است‌ و نبيّ به‌ خطاب‌ أدْبرْ بَعْدَ أَقْبل‌. پس‌ نبوّت‌ بي‌ ولايت‌ صورت‌ نبندد و ولايت‌ بدون‌ نبوّت‌ مي‌شود [28].
و در حقّ مخلَصين‌ است‌ كه‌: لَيْس‌ بَيْنَهُم‌ وَ بَيْنَ أَن‌ يَنْظُروا إلي‌ رَبِّهِم‌ إلاَّ رِداءُ الْكِبرياءِ [29].
و كلام‌ خاتم‌ الانبياء صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ است‌:
رَأَيْتُ رَبّي‌ عَزَّوجلَّ لَيْسَ بَيْنِي‌ وَ بَيْنَهُ حِجابٌ إلاّ حِجابٌ مِنْ يَاقوتَةٍ بَيضاءَ فِي‌ رَوضَةٍ خَضْرَاءَ .
هر دو از يك‌ حجاب‌ بيش‌ نيست‌ اگر چه‌ در حجاب‌ هم‌ تفاوت‌ باشد .
و در اين‌ بشارتي‌ عظيم‌ است‌ مخلَصين‌ را كه‌ به‌ شرف‌ جوار سيّد المرسيلن‌ مشرّفند و اين‌ عالمي‌ است‌ فوق‌ عالم‌ ملائكة‌ مقرّبين‌ چه‌، حضرت‌ رسول‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ از جبرئيل‌ پرسيد: هَلْ رَأَيْتَ الرَّبَّ ؟ قالَ: بَيْنِي‌ وَ بَيْنَهُ سَبْعُونَ حِجَاباً مِنْ نُورٍ، لَوْ دَنَوْتُ واحِداً لاَحَتَرَقْتُ [30].
زياده‌ بر اين‌ در حقّ مخلَصين‌ نتوان‌ بيان‌ كرد چه‌، عبارات‌ از آن‌ قاصر و افهام‌ خلق‌ غير متحمّل‌ است‌ [31].
قَالَ رَبُّ العِزَةِ: أوليائي‌ تحتَ قُبابي‌ لا يَعْرِفُهُمْ غَيْرِي‌ [32].
يعني لايعرف عوالمهم ودرجاتهم غيري.
و چنانچه‌ دانستي‌ وصول‌ به‌ اين‌ عالم‌ به‌ قتل‌ في‌ سبيل‌ الله‌ موقوف‌ است‌ [33].
پس‌ مادامي‌ كه‌ بنده‌ در راه‌ كشته‌ نشود داخل‌ عالم‌ خلوص‌ للّه‌ نگردد، و كشته‌ شدن‌ عبارت‌ است‌ از قطع‌ علاقة‌ روح‌ از بدن‌[34] پس‌ روح‌ روح‌ از روح‌. همچنانكه‌ موت‌ عبارت‌ است‌ از انقطاع‌ آن‌ .
بازگشت به فهرست
دو گونه قتل في سبيل الله
و قطع‌ علاقه‌ بر دو گونه‌ است‌: يكي‌ به‌ تيغ‌ ظاهر و ديگري‌ به‌ سيف‌ باطن‌. و مقتول‌ در هر دو يكي‌ است‌. و لكن‌ در اوّل‌ قاتل‌ لشكر كفر و شيطان‌ و در ثاني‌ جُند رحمت‌ و ايمان‌ است‌. و مورد سيف‌ در هر دو قتل‌ واحد است‌ كه‌ آن‌ اركان‌ عالم‌ طبيعت‌ است‌ و لكن‌ يكي‌ به‌ اجراي‌ سيف‌ به‌ آن‌ مَلوم‌ و مستحقّ عقاب‌ است‌ و ديگري‌ به‌ آن‌ واسطه‌ مرحوم‌ و مُثاب‌ است‌: إِنَّمَا الاعْمَالُ بالنِّيَّاتِ [35].
و چون‌ قتل‌ في‌ سبيل‌ الله‌ به‌ سيف‌ ظاهر، مثالي‌ است‌ متنزِّل‌ از قتل‌ به‌ سيف‌ باطن‌ همچنانكه‌ آن‌ نيز مثالي‌ است‌ متنزّل‌ از قتل‌ به‌ سيف‌ باطن‌ باطن‌ ـ چنانكه‌ ذكر آن‌ مي‌شود ـ پس‌ ظاهرِ مراد از قتل‌ في‌ سبيل‌ الله‌ هر جا كه‌ در قرآن‌ مجيد ذكر مي‌شود قتل‌ به‌ سيف‌ ظاهر است‌ و باطن‌ آن‌ قتل‌ به‌ سيف‌ باطن‌ و باطِن‌ باطنش‌ قتل‌ به‌ سيف‌ باطن‌ باطن‌ كه‌ آن‌ مرحلة‌ ديگر است‌ كه‌ به‌ آن‌ اشاره‌ مي‌شود إنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَلِبَطنِهِ بَطْناً إلي‌ سَبْعَةِ أبْطُنٍ [36].
بازگشت به فهرست
احكام و مراحل جهاد
و از اين‌ است‌ كه‌ مبدأ هر دو قتل‌ را در كتاب‌ كريم‌ به‌ جهاد و مجاهده‌ تعبير فرموده‌اند: انْفِرُوا خِفَافًا وَ ثِقالاً وَ جَاهِدُوا بأْمْوَالِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ فِي‌ سَبِيلِ اللَهِ (توبه‌ 41) و مي‌فرمايد: وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا (سورة‌ عنكبوت‌ آية‌ 69) و حضرت‌ رسول‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: رَجَعْنَا مِنَ الْجِهَادِ الاصْغَرِ إلَي‌ الْجهَادِ الأكْبَرِ [37]. اصغر مثال‌ و نمونة‌ اكبر است‌، و هر حكمي‌ كه‌ در جهاد مذكور است‌ مختصّ به‌ يكي‌ از آنها نيست‌، بلكه‌ از براي‌ هر دو ثابت‌ است‌ .
و همچنانكه‌ قتل‌ ظاهر بر جهاد اصغر مرتّب‌ است‌ و آن‌ بر هجرت‌ الي‌ الرّسول‌، ثمّ معه‌، و هجرت‌ بر ايمان‌ و ايمان‌ بر اسلام، و تحقّق‌ آن‌ بدون‌ اين‌ ترتيب‌ ممكن‌ نيست‌، همچنين‌ قتل‌ به‌ سيف‌ باطن‌ مرتّب‌ بر جهاد اكبر است‌ و آن‌ بر هجرت‌ الي‌ الرسول‌، ثمّ معه‌، و آن‌ بر ايمان‌ وايمان‌ بر اسلام‌ .
پس‌ فوز به‌ درجات‌ منيعه‌ و وصول‌ به‌ مراتب‌ رفيعه‌ بدون‌ طيّ اين‌ مراحل‌ عظيمه‌ غير متصوّر، چنانكه‌ مي‌فرمايد در نامة‌ الهي‌:
الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِي‌ سَبِيلِ اللَهِ بأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَهِ وَ أُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ * يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ برَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوَانٍ وَ جنَّـاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُّقيمٌ * خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا إِنَّ اللَهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (سورة‌ توبه‌ آية‌ 20 إلي‌ 22)
مراحل‌ جهاد اصغر:
اسلام‌ كه‌ اوّل‌ مرتبه‌ است‌ و عبارت‌ است‌ از تلّقي‌ شهادتين‌ به‌ زبان‌ فاصل‌ ميان‌ كافر و مسلم‌ است‌. و ايمان‌ كه‌ مرحلة‌ دويم‌[38] است‌ و عبارت‌ است‌ از علم‌ به‌ مؤدّاي‌ شهادتين‌ فاصل‌ ميان‌ مؤمن‌ و منافق‌، چه‌ منافق‌ آنست‌ كه‌ تفاوت‌ باشد ميان‌ سريرت‌ و علانيه‌ او .
بازگشت به فهرست
معيار شناخت منافق از مومن
پس‌ هر گاه‌ دل‌ به‌ مشاهده‌ معنيِ آنچه‌ به‌ زبان‌ مي‌گويد روشن‌ نباشد، يعني‌ ايمان‌ نباشد منافق‌ خواهد بود، و شناختن‌ ديگران‌ آن‌ را به‌ آثار و علامات‌ دالّه‌ بر بي‌اعتقادي‌ بما يَتَّلَفَّظُونَ بِهِ مي‌شود، چه‌ مقتضاي‌ شهادتين‌ علم‌ به‌ وحدانيّت‌ معبود و صدق‌ به‌ كلّ ما جاء به‌ الرّسول‌ است‌ و اثر آن‌ در ظاهر، ترك‌ عبادت‌ غير واحد و اطاعت‌ كلّ ماجاء به‌ الرّسول‌ است‌. پس‌ هر كه‌ ديگري‌ را بندگي‌ كند منافق‌ خواهد بود، و آن‌، گاه‌ هوي‌ و هوس‌ خود باشد: أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إلَهَهُ هَواهُ (سورة‌ جاثيه‌ آية‌ 23) و گاه‌ ابليس‌: أَلَمْ أعْهَد إِلَيْكُم‌ يَا بَنِي‌ ءَادَمَ أَن‌ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطَـانَ (سورة‌ يس‌، آية‌ 60) ظاهر است‌ كه‌ اين‌ انكار، بر كسي‌ نيست‌ كه‌ شيطان‌ را خالق‌ خود داند، چه‌ چنين‌ مذهبي‌ در ميان‌ بني‌ آدم‌ نشنيده‌ايم‌ ؛ بلكه‌ بر پيروان‌ اوست‌. پس‌ هر گاه‌ متابعت‌ شيطان‌ كند او را معبود گرفته‌ .
و گاه‌ انسان‌ ديگر، به‌ طمع‌ مال‌ و جاه‌ از آن‌، و گاه‌ دِرهم‌ و دينار و غير اينها‌ [39].
و هر كه‌ در غير رضاي‌ خدا اينها را متابعت‌ كند آنها را معبود خود قرار داده‌ .
و همچنين‌ هر گاه‌ ـ نه‌ از راه‌ عذر و خطا يا نسيان‌ ـ ترك‌ ما جاء به‌ الرّسول‌ را نمايد داخل‌ زمره منافقين‌ خواهد بود. چنانكه‌ در حديث‌ مرفوعه محمّد بن‌ خالد از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ منقول‌ است‌ كه‌: فَأعْتَبرُوا إنكارَ الْكَافِرِينَ وَالمُنافِقِينَ بأعْمَالِهِمُ الخَبيثَةِ .[40]
و چنين‌ كسي‌ اگر چه‌ هجرت‌ و جهاد مي‌كند و لكن‌ نه‌ هجرت‌ او الي‌ الرسول‌ و نه‌ جهاد او في‌ سبيل‌ الله‌ است‌ چنانكه‌ مي‌فرمايد: مَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إلَي‌ اللهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إلَي‌ اللهِ وَ رَسُولِهِ. وَ مَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إلَي‌ امْرَأةٍ مُصيبُهَا أوْ غَنيمَةٍ يَأخُذُها فهِجْرَتُهُ إلَيْهَا .[41]
و چون‌ دانستي‌ كه‌ جهاد اصغر مثال‌ جهاد اكبر است‌، مي‌داني‌ كه‌ همين‌ فصل‌ و انفصال‌ در جهاد اكبر نيز هست‌ و در اين‌ مراحل‌ نيز منافقين‌ هستند .
و چون‌ هر دو جهاد در دو مرحله‌ اوّل‌ كه‌ اسلام‌ و ايمان‌ باشد شريكند، مگر در بعضي‌ مراتب‌ و درجات‌ كه‌ به‌ آن‌ اشاره‌ رفته‌ خواهد شد، پس‌ فاصل‌ ميان‌ مؤمن‌ و منافق‌ اين‌ مجاهدين‌ نيز ايمان‌ است‌، و شناختن‌ ايشان‌ نيز به‌ آثار وعلامات‌ بر عدم‌ اذعان‌ است‌ .
و چون‌ ـ چنانكه‌ دانسته‌ خواهد شد ـ ايمان‌ كه‌ در مراحل‌ جهاد اكبر واقع‌ شده‌ است‌ اشدّ از ايمان‌ واقع‌ در جهاد اصغر است‌، پس‌ ملازمت‌ مقتضاي‌ شهادتين‌ در مجاهدين‌ اين‌ راه‌ نيز بيشتر ضرور و در كار است‌، و به‌ اندك‌ تخلّف‌ از مقتضاي‌ أحَدهما شخص‌ داخل‌ در مسلك‌ منافقين‌ است‌ .
و از اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ سالكين‌ راه‌ خدا كسي‌ را كه‌ به‌ قدر رأس‌ إبْرَه‌ از ظاهر شريعت‌ تجاوز نمايد سالك‌ نمي‌دانند بلكه‌ كاذب‌ و منافق‌ مي‌خوانند .
و اشاره‌ بر اين‌ است‌ آنچه‌ را ثقة‌ الاسلام‌ به‌ سند متّصل‌ از مِسْمَعِ بن‌ عبدالملك‌ از أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ نموده‌ كه‌: قَالَ: قالَ رَسُولُ اللهِ صلَّي‌ الله‌ عليه‌ وَ آله‌ َ مَا زادَ خشوعُ الجَسَدِ عَلَي‌ خُشوعِ القَلْبِ فَهُوَ عِندَنَا نِفاقٌ .[42] [43]
و همچنانكه‌ منافق‌ در مجاهدين‌ اصغر كساني‌ هستند كه‌ هجرت‌ ايشان‌ مع‌ الرّسول‌ يا از خوف‌ سياست‌ او، يا از طمع‌ غنائم‌ يا ظفر به‌ محبوب‌ باشد نه‌ لِلَّهِ في‌ الله‌ و نه‌ قلع‌ و قمع‌ دشمنان‌ دين‌ خداست‌، و ظاهر ايشان‌ در ميدان‌ جهاد، و باطن‌ ايشان‌ در تحصيل‌ مُشتهيات‌ يا دفع‌ سياسات‌ از خود است‌ ؛
همچنين‌ منافقين‌ جهاد اكبر كساني‌ هستند كه‌ مجاهده‌ ايشان‌ نه‌ از براي‌ تسليط‌ قوّه‌ عاقله‌ بر قواي‌ طبيعيّه‌ و كسر سَوْرت‌ آنها و تخليص‌ خود از براي‌ خدا در راه‌ خدا باشد.
و همچنانكحه‌ منافقين‌ صنف‌ اوّل‌ به‌ ظاهر مُتلقّي‌ شهادتين‌ و به‌ بدن‌ در مسافرت‌ با رسول‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و مقاتلة‌ با كفّار بوده‌اند و نفاق‌ ايشان‌ به‌ آثار و علامات‌ و اتيان‌ اعمال‌ منافيه‌ از براي‌ حقيقت‌ ايمان‌ شناخته‌ مي‌شد و به‌ اظهار كلمه‌ كفر داخل‌ در سلك‌ كفّار مي‌شدند ؛
همچنين‌ منافقين‌ صنف‌ ثاني‌ در ظاهر به‌ لباس‌ سالكين‌ راه‌ خدا متلبّس‌، و به‌ اطراق‌ رأس‌ و تنفّس‌ صُعَداء متشبّث‌اند ؛ گاهي‌ خشن‌ مي‌پوشند و زماني‌ صوف‌ در بر مي‌كنند، و اربعينها مي‌گيرند، و ترك‌ حيوانيها مي‌كنند، و رياضتها مي‌كشند، و اوراد و اذكار جليّه‌ و خفيّه‌ وظيفه خود مي‌كنند، و به‌ كلمات‌ سالكين‌ متكلّم‌ مي‌شوند،و سخنان‌ فريبنده‌ بر هم‌ مي‌بافند وَ إِذَا رَأَيْتَهُم‌ تُعْجبُكَ أجْسَامُهُمْ (سورة‌ منافقون‌ آية‌ 4) ولكن‌ آثار و علامات‌ و افعال‌ و اعمال‌ ايشان‌ نه‌ موافق‌ مخلصين‌ و نه‌ مطابق‌ مؤمنين‌ است‌. و علامت‌ ايشان‌ عدم‌ ملازمت‌ احكام‌ ايمان‌ است‌ زياده‌ از آنچه‌ در مؤمنين‌ صنف‌ اوّل‌ در كار است‌ .
پس‌ هر كه‌ را بيني‌ كه‌ دعواي‌ سلوك‌ كند و ملازمت‌ تقوي‌ و ورع‌ و متابعت‌ جميع‌ احكام‌ ايمان‌ در او نباشد و به‌ قدر سرِ موئي‌ از صراط‌ مستقيم‌ شريعت‌ حقّه‌ انحراف‌ نمايد او را منافق‌ مي‌دان‌ ؛ مگر آنچه‌ به‌ عذر يا خطا يا نسيان‌ از او سر زند .
همچنانكه‌ جهاد دوّم‌ جهاد اكبر است‌ نسبت‌ به‌ جهاد اوّل‌، و همچنين‌ منافق‌ اين‌ صنف‌ منافق‌ اكبرند. و آنچه‌ از براي‌ منافقين‌ در صحيفة‌ الهيّه‌ وارد شده‌ حقيقت‌ آن‌ از براي‌ ايشان‌ به‌ وجه‌ اشدّ ثابت‌ است‌.
هُمْ لِلْكُفْرِ يَؤْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنهُم‌ لِلاءيمَانِ يَقُولُونَ بأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي‌ قُلوبِهِمْ وَ اللَهُ أعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ (سورة‌ آل‌ عمران‌ آيه‌ 167) فَأَحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَهِ أَنَّي‌ يُؤْفَكُونَ (سورة‌ منافقون‌ آيه‌ 4) إِنَّ الْمُنَـافِقِينَ فِي‌ الدَّركِ الاَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجدَ لَهُمْ نَصيراً (سورة‌ نساء آيه‌ 145 ) .
و از منافقين‌ اين‌ صنف‌ فرقه‌اي‌ هستند كه‌ نام‌ مجاهد بر خود نهند واحكام‌ شريعت‌ را به‌ نظر حقارت‌ مي‌نگرند، و التزام‌ به‌ آنها را شأن‌ عوام‌ مي‌دانند، بلكه‌ علماء شريعت‌ را از خود ادني‌ مي‌خوانند، و از پيش‌ خود اموري‌ چند اختراع‌ مي‌كنند و آنرا راه‌ به‌ خدا مي‌پسندند، و چنان‌ گمان‌ مي‌كنند كه‌ راه‌ به‌ خدا راهي‌ است‌ وراي‌ راه‌ شريعت‌. و در حقّ ايشان‌ است‌:
وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُّوا بَيْنَ اللَهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ ببَعْضٍ وَ نَكْفُرُ ببَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَن‌ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سبيلاً. أُولَئِكَ هُمُ الْكَـ'فِرُونَ حَقّاً وَ أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرينَ عَذَابًا مُهِينًا. (سوره‌ نساء آية‌ 150) .
نيز در حقّ ايشان‌ است‌ كه‌:
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالُوا إِلَي‌ مَا أَنزَلَ اللَهُ وَ إِلَي‌ الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَـافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودًا (سورة‌ نساء آية‌ 61) .
و نيز در حقّ ايشان‌ است‌: وَ قَالُوا أَبَشَرُّ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا (سورة‌ تغابن‌ آية‌ 6). نماز و روزه‌ به‌ جا آورند امّا نه‌ از سر شوق‌ و رغبت‌، عبادت‌ كنند و لكن‌ نه‌ به‌ خلوص‌ نيّت‌. ذكر خدا كنند و لكن‌ نه‌ بر دوام‌ و استمرار. چنانچه‌ خداي‌ تعالي‌ از ايشان‌ خبر مي‌دهد:
إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَهِ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلَي‌ الصَّلوةِ قَامُوا كُسَالَي‌ يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لاَ يَذْكُرونَ اللَهِ إِلاَّ قَلِيلاً. مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَي‌ هَـ'ؤلاءِ وَ لاَ إِلَي‌ هَـ'ؤلاءِ. (سورة‌ نساء آية‌ 142)
پس‌ متنبّه‌ باش‌ مبادا به‌ عبادت‌ و ذكرِ قاصر مغرور و فريفته‌ گردي‌ .
بازگشت به فهرست
دنباله متن
پاورقي
[19] ـ تجرد من جميع الجهات حتي تجرد از استعداد امكاني تنها پس از مرگ حاصل مي‌شود
اين‌ تعليل‌ (چه‌ مادّيت‌ الخ‌) راجع‌ به‌ جمله قبل‌ يعني‌ به‌ قدر استعداد امكاني‌ نيست‌، بلكه‌ راجع‌ است‌ به‌ مطلب‌ سابق‌ و آن‌ اينكه‌ رزق‌ الهي‌ براي‌ نفوس‌ قدسيّه‌ و احياء ابدي‌ است‌. و حاصل‌ مطلب‌ آنكه‌ بدن‌ فاسد مي‌شود ولي‌ وجه‌ او كه‌ مظهر اوست‌ باقي‌ مي‌ماند. بنابراين‌ اگر نفس‌ انسان‌ در سير خود به‌ مظاهر اسماء و صفات‌ الهي‌ برسد، و مظهر انوار الهي‌ گردد، از جمله‌ «أحياءٌ عند ربهم‌» خواهد شد. و روزي‌ آن‌ همان‌ علوم‌ معارف‌ حقيقيّه‌ است‌ و به‌ او خواهد رسيد. و بايد دانست‌ كه‌ حصول‌ تجرّد به‌ قدرِ استعداد امكاني‌ است‌. يعني‌ اگر سالك‌ در عالم‌ لاهوت‌ وارد شود، و اگر فناء در جميع‌ اسماء الهي‌ حتّي‌ فناء در اسم‌ «أحد» حاصل‌ كند و اگر بقاء بعد الفناء كه‌ همان‌ بقاء به‌ معبود است‌ پيدا كند، معهذا تجرّد كامل‌ من‌ جميع‌ الجهات‌، حتّي‌ تجرد از استعداد امكاني‌ براي‌ او حاصل‌ نخواهد بود. گرچه‌ در اين‌ حال‌ علم‌ او علم‌ الهي‌ است‌ و با هر موجودي‌ معيّت‌ دارد و از ماضي‌ و مستقبل‌ مطّلع‌ است‌، ولي‌ همان‌ علاقه‌ اجمالي‌ به‌ تدبير بدن‌ مانع‌ از حصول‌ تجرّد تامّ در مافوق‌ افق‌ امكان‌ خواهد شد. و لذا ديده‌ مي‌شود كه‌ نسبت‌ عُلقه‌ روح‌ او به‌ بدن‌ خود و ساير موجودات‌ تفاوت‌ دارد. و بعد از مرگ‌ كه‌ به‌ كلّي‌ بدن‌ را رها كند و از اشتغال‌ به‌ تدبير آن‌ به‌ تمام‌ معني‌ الكلمه‌ فارغ‌ شود تجرّد تامّ لاهوتي‌ پيدا خواهد نمود .
شيخ‌ ولي‌ الله‌ دِهلوي‌ در «هَمَعات‌» گويد: اين‌ فقير را آگاهانيده‌اند كه‌ قطع‌ علاقة‌ روح‌ از بدن‌ پس‌ از پانصد سال‌ از مرگ‌ حاصل‌ خواهد شد .
و محيي‌ الدين‌ عربي‌ در موارد عديده‌ گويد كه‌: بعد از بقاء به‌ معبود نيز عين‌ ثابت‌ براي‌ سالك‌ باقي‌ خواهد بود .
و اين‌ مطلب‌ منافات‌ با اسم‌ اعظم‌ الهي‌ بودن‌ انسان‌ ندارد زيرا در بين‌ موجودات‌ حتي‌ الملائكه‌، انسان‌ اسم‌ اعظم‌ است‌. غاية‌ الامر تمام‌ مراتب‌ را با بدن‌ كسب‌ مي‌كند، و فقط‌ يك‌ مرحله‌ از حصول‌ تجرّد تامّ و تمام‌ حتّي‌ تجرّد از عين‌ ثابت‌ و شوائب‌ امكان‌ پس‌ از مرگ‌ براي‌ او حاصل‌ مي‌شود .
بازگشت به فهرست تعليقات
[20] ـ همه موجودات فاني مي‌شوند مگر وجه خدا كه همان تجلي اسماء الهيه در موجودات است
در آية‌ شريفه‌ كُلُ شَيي‌ءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ، چه‌ ضمير در وجهه‌ را راجع‌ به‌ خدا بگيريم‌ و چه‌ راجع‌ به‌ شي‌ء بگيريم‌ در هر حال‌ معني‌ يكي‌ است‌ و آن‌ اينكه‌ همه‌ موجودات‌ فاني‌ مي‌شوند مگر وجه‌ خدا كه‌ همان‌ اسماء الهيّه‌ است‌ كه‌ با آن‌ در موجودات‌ تجلّي‌ و ظهور نموده‌ است‌، يا وجه‌ اشياء كه‌ آن‌ نيز همان‌ جنبه‌ مظهريّت‌ خداست‌ در آنها كه‌ باقي‌ خواهد ماند .
و نيز در آيه‌ كريمه‌: كُلُّ مَن‌ عَلَيْهَا فانٍ وَ يَبْقَي‌ وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالجَلَالِ وَ الاءكْرَام‌ ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ صفت‌ ذوالجلال‌ و الاءكرام‌ چون‌ مرفوع‌ است‌ صفت‌ وجه‌ است‌، نه‌ صفت‌ براي‌ رَبِّكَ. بنابراين‌ براي‌ وجه‌ خدا كه‌ همان‌ أسماء و صفات‌ اوست‌، و ذوالجلال‌ و الاءكرام‌ است‌، بوار و هلاكي‌ نيست‌. وَ أيْنَمَا تُوَلُّوا فثَمَّ وَجْهُ اللَهِ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[21] ـ تفاوت ميان اخلاص عبد و خلوص خداوند بنده را
بدانكه‌ عالم‌ خلوص‌ يعني‌ عالم‌ پاكي‌ و طهارت‌ و آن‌ عالم‌ مخلَصين‌ است‌ (بالفتح‌) كه‌ بالاتر و والاتر از عالم‌ مخلِصين‌ است‌ (بالكسر) چه‌ اوّل‌ بنده‌ بايد اخلاص‌ بنمايد و سپس‌ خالص‌ بشود. بنابراين‌ عالم‌ خلوص‌ و عالم‌ اخلاص‌ بنده‌ دو عالم‌ است‌. امّا چون‌ مصنّف‌ (ره‌) خلوص‌ و اخلاص‌ را يك‌ عالم‌ شمرده‌ و اين‌ دو كلمه‌ را مشابه‌ عطف‌ تفسير گرفته‌ است‌ مرادش‌ از اخلاص‌، اخلاص‌ ربّ است‌ نه‌ اخلاص‌ عبد كه‌ فعل‌ بنده‌ باشد بلكه‌ اخلاصِ ربّ فعل‌ خداست‌، و نتيجه‌ و حاصل‌ او خلوص‌ عبد است‌ .
بنابراين‌ پس‌ از آنكه‌ عبد اخلاص‌ نمود، در مرحله‌ بعد خدا او را اخلاص‌ مي‌كند و اين‌ اخلاص‌ همان‌ خلوص‌ است‌ به‌ عنوان‌ فعل‌ خدا و نتيجه‌ آن‌ ؛ و ملازم‌ و مقارن‌ يكديگرند لذا مصنّف‌ فرمود عالم‌ خلوص‌ و اخلاص‌ .
[22]ـ بدانكه‌ علاوه‌ بر اين‌ سه‌ منصب‌ در قرآن‌ مجيد منصب‌ ديگري‌ هم‌ براي‌ آنان‌ ذكر شده‌ است‌، و آن‌ اينست‌ كه‌ آنها از دستبرد شيطان‌ خارجند و ديگر شيطان‌ را در آنها طمعي‌ نيست‌ چنانچه‌ در سوره حجر آية‌ 40 فرمايد: وَ لاُغْوِينَّهُم‌ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمْ الْمُخْلَصِينَ .
و در سوره ص آيه 83 فرمايد: قالَ فبعِزَّتِکَ لَأُغوِيَنَّهُم أجمَعينَ إلّا عِبَادَکَ مِنهُمُ المُخلَصينَ .
لكن‌ چون‌ لازمه‌ منصب‌ اوّلي‌ را كه‌ مصنّف‌ بيان‌ فرمود كه‌ معافيت‌ از محاسبه‌ محشر است‌ عدم‌ امكان‌ تسلّط‌ شيطان‌ است‌ لذا اين‌ را منصب‌ عليحده‌ نشمرده‌ اند‌.
[23] ـ و نيز از محاسبه‌ محشر انفسي‌ معاف‌ و فارغ‌ است‌ چنانچه‌ بعداً فرموده‌ است‌، چه‌ اين‌ طائفه‌ به‌ توسّط‌ عبور بر قيامت‌ عُظماي‌ انفسيّه‌ حساب‌ خود را پس‌ داده‌اند .
[24]ـ بدانكه‌ مصنّف‌ (ره‌) مقصود را عالم‌ ظهور ينابيع‌ الحكمة‌ كه‌ همان‌ بقاء بالله‌ است‌ قرار داده‌، و سير اربعين‌ را براي‌ وصول‌ به‌ اين‌ مقصود در عالم‌ خلوص‌ معيّن‌ فرموده‌ است‌. پس‌ سالك‌ بايد در عالم‌ خلوص‌ كه‌ مقام‌ مخلَصين‌ است‌ وارد شود و سه‌ منصب‌ والا را كه‌ معيّن‌ فرموده‌ به‌ دست‌ آورده‌، پس‌ مدّت‌ يك‌ اربعين‌ در اين‌ عالم‌ سير كند تا به‌ مقام‌ ظهور ينابيع‌ و بقاء بالله‌ برسد. و لذا چون‌ دخول‌ در عالم‌ خلوص‌ همان‌ دخول‌ در عالم‌ وجوب‌ و لاهوت‌ است‌ بنابراين‌ ورود در اين‌ عالم‌ را غايت‌ مرتبة‌ مخلوق‌ و نهايت‌ منصب‌ ممكن‌ تعبير فرمود، گر چه‌ از اين‌ منصب‌ تا مرتبة‌ كمال‌ كه‌ عالم‌ بقاء و ظهور باشد يك‌ اربعين‌ مسافت‌ است‌، و لذا ورود در عالم‌ خلوص‌ را عالم‌ ظهور ينابيع‌ حكمت‌ بر لسان‌ تعبير نفرموده‌، بلكه‌ در عالم‌ خلوص‌، ظهور ينابيع‌ در زمين‌ دل‌ است‌ فقط‌، و بعد از طي‌ اربعين‌ و به‌ فعليّت‌ آوردن‌ همه مراتب‌ استعدادات‌ خلوص‌ از دل‌ بر زبان‌ جاري‌ مي‌شود.
[25]ـ صفتِ معلوم‌ كه‌ در اينجا براي‌ رزق‌ آورده‌ شده‌ است‌ به‌ معني‌ مشخّص‌ و مقدر نيست‌ در مقابل‌ غير مقدّر و خارج‌ از حدّ و حصر، بلكه‌ براي‌ اهميّت‌ اين‌ رزق‌ و بيان‌ عظمت‌ آن‌ آورده‌ شده‌ است‌ در مقابل‌ غير معلوم‌ به‌ معناي‌ ناچيز و غير مهم‌.
[26] ـ يعني‌ رزق‌ معلوم‌ و رزق‌ أحياء عند الرّب‌ .
[27] ـ اين‌ روايت‌ را در «بحار الانوار» ج‌ 9، ص‌ 334 از «كشف‌ الغمّة‌» از «مناقب‌ خوارزمي‌» آورده‌ است‌ و نيز در ص‌ 338 از «أمالي‌» طوسي‌ آورده‌ كه‌:
يا عَلِيُّ خَلَقَ اللهُ النّاسَ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّي‌ وَ خَلَقَني‌ وَ أنتَ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ، أَنَا أصْلُهَا وَ أنتَ فرعُهَا. فطوبي‌ لِعَبْدٍ تَمَسَّكَ بأصْلِهَا وَ أَكَلِ مِنْ فرْعِهَا
و در «ينابيع‌ المودّة‌» ص‌ 235 و ص‌ 256 رواياتي‌ در اين‌ باره‌ آورده‌ است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[28] ـ هر نبوتي متفرع است بر ولايت في‌الجمله
چون‌ نبوت‌ مستلزم‌ وحي‌ است‌ و وحي‌ عالي‌ترين‌ درجات‌ تكلّم‌ خداست‌ كه‌ بدون‌ حجاب‌ و واسطه‌ با بنده‌ مي‌شود، همان‌ طور كه‌ فرمود:
وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَهُ إِلاَّ وَحْيًا أَوْ مِن‌ وَرَاءِ حِجَابٍ أَو يُرْسِلَ رَسُولاً.
و اين‌ نوع‌ از تكلّم‌ كه‌ وحي‌ است‌ فقط‌ در حال‌ فناء بنده‌ در هنگام‌ تجلّيات‌ خداست‌ كه‌ او را ولايت‌ گويند. پس‌ هر نبوّتي‌ متفرّع‌ بر ولايت‌ است‌. بلي‌ لازم‌ نيست‌ كه‌ نبي‌ داراي‌ ولايت‌ عامّه‌ مطلقه‌ باشد بلكه‌ ولايت‌ في‌ الجمله‌ در حصول‌ مقام‌ نبوّت‌ كافي‌ است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[29]ـ مراد از رداء كبرياء، ياقوت بيضاء، روضه خضراء در روايات
مراد از «رداء كبريا» همان‌ مقام‌ بزرگي‌ و عظمت‌ و تجرّد ذات‌ است‌ كه‌ ما فوق‌ هر اسم‌ و رسم‌ است‌. زيرا نهايت‌ سير انسان‌ فناء در اسم‌ «أحد» است‌، و معلوم‌ است‌ كه‌ «أحد» اسم‌ است‌. و اين‌ همان‌ نهايت‌ تجرّد امكاني‌ است‌ كه‌ سابقاً اشاره‌ شد. و مقام‌ عالي‌تر از اين‌ همان‌ تجرّد محض‌ و مطلق‌ است‌، حتّي‌ خارج‌ از افق‌ امكان‌، و حتّي‌ خارج‌ از تقيّد و تعلّق‌ آن‌ به‌ عين‌ ثابت‌ .
و بالاتر از اسم‌ «أحد» كه‌ آن‌ بعد از موت‌ حاصل‌ خواهد شد. و مراد از ياقوت‌ بيضاء همان‌ مقام‌ احديّت‌ است‌ كه‌ از هر ظهور و تجلّي‌ عالي‌تر، و از هر اسمي‌ نوراني‌تر، و به‌ اطلاق‌ نزديكتر است‌. و مراد از «روضه‌ خضراء» مقام‌ ذات‌ احد است‌ كه‌ به‌ ملاحظه شئون‌ وحدت‌ در گلستان‌ كثرت‌ و سبزه‌زار عالم‌ واحديّت‌ است‌. و مراد از «ياقوت‌ بيضاء» در روضه‌ خضراء همان‌ نقطه‌ وحدتست‌ ميان‌ دو قوس‌ احديّت‌ و واحديّت‌ كه‌ عالي‌ترين‌ مقام‌ است‌ كه‌ عين‌ فناء در احديّت‌ حائز مقام‌ واحديّت‌ است‌، همان‌طور كه‌ محيي‌ الدين‌ عربي‌ در صلوات‌ بر رسول‌ خدا فرموده‌ است‌: نُقطَةُ الوَحدَةِ بَيْنَ قَوْسَي‌ الاحَديّةِ وَالوَاحِديَةِ.
[30] ـ كلام‌ جبرئيل‌ را به‌ صورت‌ لَوْ دَنَوْتُ أنمُلَةٌ لاَحْتَرَقْتُ در «مرصاد العباد» ص‌ 65 و ص‌ 96 و ص‌ 189 و ص‌ 191، و در رسالة‌ «عشق‌ و عقل‌» در ص‌ 64 و ص‌ 84 و ص‌ 93 آورده‌ است‌ .
و نيز در «عوارف‌ المعارف‌» در هامش‌ ص‌ 228 از جلد چهارم‌ «احياء العلوم‌» آورده‌ است‌ .
[31] ـ محتمل‌، نسخه‌ بدل‌ .
[32] ـ اين‌ حديث‌ را در «مرصاد العباد» در باب‌ «3» فصل‌ «9» ص‌ 116 و در باب‌ «3» فصل‌ «10» ص‌ 123 و در باب‌ «4» فصل‌ «3» ص‌ 190 و در باب‌ «5» فصل‌ «8» ص‌ 268، و در «احياء العلوم‌» ج‌ 4، ص‌ 256، و در «كشف‌ المحجوب‌» هجويري‌ ص‌ 70، از طبع‌ لنينگراد آورده‌ است‌ .
[33] ـ آنچه‌ را كه‌ مصنّف‌ (ره‌) از اينجا به‌ بعد تا ص‌ 64 ذكر مي‌كند تا قوله‌ «اما منازل‌ چهل‌ گانة‌ عالم‌ خلوص‌» راجع‌ به‌ عالم‌ خلوص‌ نيست‌ بلكه‌ راجع‌ به‌ خصوصيّات‌ عوالم‌ متقدّم‌ بر خلوص‌ است‌ كه‌ بعداً مفصّلاً به‌ ذكر آن‌ مي‌پردازد. و ليكن‌ در اينجا چون‌ اجمالاً بيان‌ فرمود كه‌ وصول‌ به‌ عالم‌ خلوص‌ متوقّف‌ بر قتل‌ في‌ سبيل‌ الله‌ است‌، خواست‌ شمّه‌اي‌ از خصوصيّات‌ آن‌ عوالم‌ را كه‌ از جملة‌ حالات‌ منافقين‌ آنست‌ بيان‌ فرمايد استطراداً و شرح‌ مفصّل‌ قتل‌ في‌ سبيل‌ الله‌ به‌ تمام‌ مراتبه‌ و مقدّمات‌ آن‌ از جهاد و هجرت‌ و ايمان‌ واسلام‌ با تمام‌ درجات‌ آنها كه‌ مقدّمة‌ ورود در عالم‌ خلوصند بعداً آنجا كه‌ مي‌فرمايد «و اما شرح‌ عوالم‌ مقدّمة‌ بر خلوص‌» ذكر خواهد شد .
بازگشت به فهرست تعليقات
[34] ـ مراد از دل وقلب، جان و روح در اصطلاح عرفاء
بدانكه‌ در اصطلاح‌ عرفا مراد از دل‌ و قلب‌ همان‌ عالم‌ مثال‌ و ملكوت‌ است‌، و مراد از جان‌ و روح‌ عالم‌ عقل‌ و جبروت‌ است‌ چنانچه‌ حافظ‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌ گويد:
دردم‌ از يار است‌ و درمان‌ نيز هم‌ دل‌ فداي‌ او شد و جان‌ نيز هم‌
كه‌ مراد از دل‌ و جان‌، مثال‌ و عقل‌ است‌ .
و نيز در ساقي‌ نامه‌ گويد:
در خاكروبانِ ميخانه‌ كوب‌ ره‌ مي‌فروشان‌ ميخانه‌ روب‌
مگر آب‌ و آتش‌ خواصت‌ دهند زهستي‌ به‌ مستي‌ خلاصت‌ دهند
كه‌ حافظ‌ چه‌ بر عالَم‌ جان‌ رسيد چه‌ از خود برون‌ شد به‌ جانان‌ رسيد
كه‌ مراد از عالَم‌ جان‌، عالم‌ عقل‌ و جبروت‌ است‌ و مراد از جانان‌، عالم‌ لاهوت‌ است‌ .
بنابراين‌ مراد مصنّف‌ (ره‌) از قطع‌ علاقة‌ روح‌ از بدن‌ قطع‌ علاقة‌ جبروت‌ و عقل‌ است‌ از بدن‌. و مراد از قطع‌ علاقة‌ روح‌ از روح‌ قطع‌ علاقة‌ لاهوت‌ است‌ از عقل‌ و جبروت‌ كه‌ همان‌ وصولِ به‌ جانِ جان‌ است‌ كه‌ آن‌ را اصطلاحاً «جانان‌» گويند .
[35] ـ اين‌ حديث‌ را در «مصباح‌ الشريعة‌» ص‌ 6 از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ مي‌كند و در «منية‌ المريد» ص‌ 27 نيز از رسول‌ خدا روايت‌ مي‌كند و در «بحار الانوار» جلد 15 در قسمت‌ دوّم‌ كه‌ در ايمان‌ و كفر است‌ در ص‌ 77 از «مصباح‌ الشريعة‌» و از «غوالي‌ اللئالي‌» و در ص‌ 78 از «منية‌ المريد» نقل‌ فرموده‌ است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[36] ـ ظاهر و باطن قرآن
اين‌ حديث‌ را عامّه‌ نقل‌ كرده‌اند كما صرّح‌ به‌ في‌ المقدّمة‌ الرابعة‌ من‌ تفسير الصّافي‌ ج‌ 1 ص‌ 18 .
و امّا از خاصّه‌ در اين‌ باب‌ رواياتي‌ است‌ از جمله‌ آنكه‌ در «بحار الانوار» ج‌ 19 ص‌ 5 از تفسير «عيّاشي‌» از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ و از «نوادر» راوندي‌ از حضرت‌ كاظم‌ عليه‌ السّلام‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ واله‌ وسلّم‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ قال‌:
أَيُّهَا النَّاسُ إنَّكُمْ فِي‌ زَمَانِ هُدْنَةٍ ... إلي‌ أن‌ قال‌: وَ لَهُ (أي‌ للقُرآن‌) ظَهرٌ وَ بَطْنٌ فَظاهِرُهُ حِكْمَةٌ، و باطِنُهُ عِلْمٌ، ظاهِرُهُ أنيقٌ و باطِنُهُ عَميقٌ، لَهُ نُجومٌ وَ عَلَي‌ نُجومِهِ نُجُومٌ .
و نيز در ص‌ 24 از «محاسن‌» و در ص‌ 25 از «عيّاشي‌» از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ فرمود: يا جَابرُ إنّ‌ لِلْقُرآنِ بَطْناً وَ لِلبَطْنِ بَطنٌ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ لِظَّهْرِ ظَهْرٌ ...
و در ص‌ 26 از «بصائر الدرّجات‌» از فضيل‌ بن‌ يسار نقل‌ كرده‌ قال‌:
سَأَلْتُ أبا جعفر عليه‌ السّلام‌ عَن‌ هَذِهِ الرِّوايَةِ: مَا مِنَ القُرْآنِ إلاّ وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ ... فقال‌: ظَهْرُهُ تنزيلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْويلُهُ ...
[37] ـ لفظ‌ «رجعنا» را در «جامع‌ الاخبار» آورده‌ چنانكه‌ در «بحار» در جزء 2 ص‌ 42 مذكور است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
روايات راجع به جهاد اكبر
توضيح‌ آنكه‌: اين‌ روايت‌ از سه‌ امام‌ نقل‌ شده‌ است‌ .
اوّل‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ كما نقل‌ في‌ البحار ج‌ 6 ص‌ 443 عن‌ الكافي‌ بإسناده‌ عن‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌:
إنَّ النَّبيَّ بَعَثَ بسَرِيةٍ فلَمَّا رَجَعُوا قالَ: مَرْحَباً بقَومٍ قضَوْا الجهاد الاصغَرَ وَ بَقِيَ الجهادُ الاكْبَرُ. قيلَ يَا رَسولَ اللهِ وَ مَا الْجِهادُ الاكْبَرُ ؟ قال‌: جِهادُ النَّفْسِ .
سپس‌ در بحار فرموده‌: «نوادر الرّاوندي‌» بإسناده‌ عن‌ موسي‌ بن‌ جعفر عن‌ آبائه‌ عليهم‌ السّلام‌ مثله‌ .
دوّم‌ از حضرت‌ موسي‌ الكاظم‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ و آن‌ نيز به‌ نقل‌ «بحار» در ج‌ 15 در قسمت‌ دوّم‌ ص‌ 40 از «معاني‌ الاخبار» و «امالي‌» صدوق‌ نقل‌ مي‌كند. باسناد صدوق‌ از موسي‌ بن‌ جعفر عن‌ آبائه‌ عليهم‌ السّلام‌ عن‌ أميرالمؤمنين‌ از رسول‌ خدا عليهما الصلاة‌ و السلام‌ .... سپس‌ روايت‌ فوق‌ را نقل‌ مي‌كند و فقط‌ لفظ‌ «عليهم‌» بعد از «بقي‌» اضافه‌ دارد .
و ديگر آنكه‌ در آخر روايت‌ اين‌ جمله‌ را نيز اضافه‌ آورده‌ است‌: ثُمَّ قال‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: أفْضَلُ الْجهادِ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتي‌ بَيْنَ جَنْبَيهِ. و سپس‌ در «بحار» مي‌فرمايد: و في‌ «الاختصاص‌» عنه‌ عليه‌ السّلام‌ مثله‌. و في‌ «نوادر الراوندي‌» بإسناده‌ عن‌ موسي‌ بن‌ جعفر عن‌ آبائه‌ عليهم‌ السّلام‌ عن‌ النبي‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مثله‌ إلي‌ قوله‌ جهاد النَّفس‌. يعني‌ آن‌ ذيل‌ در كلام‌ راوندي‌ نيست‌.
هذا، و چون‌ به‌ «معاني‌ الاخبار» ص‌ 160 طبع‌ حيدري‌ در 1379 هجريّه‌ مراجعه‌ شد روايت‌ را همانطور كه‌ مجلسي‌ نقل‌ نموده‌ بدون‌ كم‌ و زياد نقل‌ مي‌كند و فقط‌ در آخر آن‌ به‌ جاي‌ لفظ‌ «ص‌» كه‌ علامت‌ اختصار صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ ‌ است‌لفظ عليه السلام به کاربرده که ذيل را از کلام حضرت موسي بن جعفر عليه السلام شمر ده است. و اين‌ به‌ حقيقت‌ نزديك‌ است‌، چون‌ روايتي‌ كه‌ سابقاً از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ نقل‌ شد اين‌ ذيل‌ را نداشت‌، و ممكن‌ است‌ حضرت‌ كاظم‌ عليه‌ السّلام‌ اين‌ جمله‌ را در توضيح‌ كلام‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ براي‌ راوي‌ بيان‌ كرده‌اند .
سوّم‌: از حضرت‌ رضا عليه‌ السّلام‌ از «فقه‌ الرضا» قال‌ المجلسي‌ في‌ ص‌ 41 از همين‌ قسمت‌:
نُروي‌' أنَّ سَيِّدنَا رَسُولَ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عليه‌ وَآلهِ وسَلَّم‌ رأي‌ بعضَ أصحابهِ مُنصَرِفاً مِن‌ بَعْثٍ كانَ بَعَثَهُ وَ قَدِ انْصَرَفَ بشُعْثِهِ وَ غُبارِ سَفَرِهِ وَ سِلاَحِهِ عَلَيْهِ يُريدُ مَنْزِلَهُ فقالَ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلَّم‌: انْصَرَفْتَ مِنَ الجِهادِ الاصْغَرِ إلي‌ الجهادِ الاكْبَرِ فقيلَ لَهُ: أوَ جِهادٌ فوقَ الجهادِ بالسَّيْفِ ؟ قالَ: نَعَمْ، جهادُ المَرءِ نَفْسَهُ .
وليكن‌ در «احياء العلوم‌» ج‌ 3 ص‌ 6 اين‌ روايت‌ را به‌ همين‌ لفظ‌ آورده‌ است‌.
[38] ـ در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 52 با سند متصل‌ خود از حمران‌ بن‌ أعين‌ روايت‌ مي‌كند قال‌: سمعت‌ أبا جعفر عليه‌ السّلام‌ يقول‌: إنَّ اللهَ فَضَّلَ الاءيمانَ عَلَي‌ الإسْلامِ بدَرَجَةٍ كَمَا فَضَّلَ الْكَعْبَةَ عَلَي‌ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ.
بازگشت به فهرست تعليقات
[39] ـ تعريف مومن
مؤمن‌ آنست‌ كه‌ إله‌ را منحصر در خدا بداند قولاً و فعلاً و اعتقاداً و سرّاً و علانيةً زيرا كه‌ الهي‌ جز خدا نيست‌ هُوَ الْحَيُّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينِ (سورة‌ غافر آية‌ 65) و لذا در شريعت‌ از هر گونه‌ اتّخاذ آلهه‌اي‌ منع‌ شده‌ است‌ وَ لاَ تَدْعُ مَعَ اللَهِ إِلَهًا آخَرَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ (سورة‌ قصص‌ آية‌ 88) خواه‌ صنم‌ و بتِ غير شاعر و مدرك‌ باشد، چنانكه‌ قوم‌ موسي‌ از او چنين‌ الهي‌ طلب‌ نمودند قالوا يَا مُوسَي‌ اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَما لَهُمْ ءالِهَةٌ (سورة‌ اعراف‌ آية‌ 138) و خواه‌ ابليس‌ باشد، و خواه‌ هواي‌ نفس‌، كه‌ جُند ابليس‌ و آلت‌ دست‌ اوست‌، و خواه‌ انسان‌ ديگري‌ باشد به‌ طمع‌ مال‌ يا جاه‌ از او، و يا خوف‌ از او چنانكه‌ فرعون‌ خود را چنين‌ الهي‌ مي‌دانست‌ و موسي‌ را به‌ عبوديّت‌ خود دعوت‌ نمود قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي‌ لاَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (سوره‌ شعراء آية‌ 29) .
و يا به‌ طمع‌ بهشت‌ و وصول‌ به‌ مقامات‌ يا غفران‌ باشد چنانكه‌ نصاري‌ هستند اتَّخَذُوا أحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن‌ دُونِ اللَهِ وَ الْمَسِيحَ بْنَ مَرْيَمَ (سورة‌ توبه‌ آية‌ 31) .
و خواه‌ اموال‌ و اولاد باشد چنانكه‌ فرمايد يَا'أيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تُلْهِِِِكُمْ أَمْوَالِكُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَهِ (سورة‌ منافقون‌ آية‌ 9) زيرا كه‌ هر چه‌ انسان‌ را از خدا مُلهي‌ شود، اله‌ انسان‌ خواهد بود ؛
خواه‌ زن‌ باشد يا شكم‌ باشد. چنانكه‌ حضرت‌ رسول‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ در وصاياي‌ خود به‌ ابن‌ مسعود فرمودند در اوصاف‌ مردم‌ آخر الزّمان‌ كه‌: مَحارِيبُهُمْ نِساؤهُمْ وَ آلِهَتُهُمْ بُطُونُهُمْ (مكارم‌ الاخلاق‌ طبرسي‌ ص‌ 249) .
[40] ـ اين‌ گفتار أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ ذيل‌ حديثي‌ است‌ راجع‌ به‌ معني‌ اسلام‌، و ما تمام‌ اين‌ حديث‌ را بعداً در حاشية‌ صفحه‌اي‌ كه‌ مصنّف‌ (ره‌)، اسلام‌ اكبر را بيان‌ مي‌كند بيان‌ خواهيم‌ نمود .
بازگشت به فهرست تعليقات
[41] ـ حديث انما الاعمال بالنيات
اين‌ حديث‌ را در «منية‌ المريد» ص‌ 27 طبع‌ نجف‌ آورده‌، و در «بحار الانوار» ج‌ 15 قسمت‌ دوّم‌ كه‌ در اخلاقيّات‌ است‌ در ص‌ 87، از «منية‌ المريد‌» نقل‌ كرده‌ است‌. قال‌ النبيّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌:
إنَّما الأعمال‌ بالنِّيَّاتِ وَ إنَّما لِكلِّ امْرِئ‌ مَا نَوي‌. فَمَن‌ كانَت‌ هِجْرَتُهُ إلَي‌ اللهِ وَ رَسُولِهِ فهجرته إلي الله و رسوله. وَ مَن‌ كَانَت‌ هِجْرَتُهُ إلَي‌ دُنيا يُصيبُها أوِ امْرَأةٍ يَنْكَحُها فهِجْرَتُهُ إلي‌ ما هاجَرَ إلَيْهِ.
سپس‌ مرحوم‌ شهيد ثاني‌ ناقل‌ اين‌ حديث‌ مي‌فرمايد:
وَ هَذَا الخَبَرُ مِنْ اُصولِ الاءسْلاَمِ وَ أَحَدُ قَواعِدِهِ وَ أوَّلُ دعائمِهِ. قيلَ: وَ هُوَ ثُلُثُ العِلْمِ. وَ وَجَّهَهُ بَعْضُ الفُضَلاَءِ بأَنَّ كَسْبَ العَبْدِ يَكُونُ بقَلْبِهِ وَ لِسانهِ وَ بنَانِهِ، فالنيَّةُ أَحَدُ أقسامِ كَسْبهِ الثَّلاَثِ وَ هِيَ أرْجَحُها لانَّها تُكونُ عِبادَةً بِمُفْرَدِها (بانفرادها) بخلافِ القِسْمَيْنِ الا´خَرَِينَ. وَ كَانَ السَّلَفُ وَ جَماعَةٌ مِن‌ تابعيهِمْ يَسْتَحبّونَ اسْتفتاحَ المُصنَّفاتِ بهَذَا الحِدِيثِ تَنْبيهاً لِلْمُطَّلِع‌ عَلَي‌ حُسْنِ النِّيَّةِ وَ تَصْحيحهاوَ اهْتِمَامِهِ بذَلِكَ وَ اعتنائهِ بهِ. انتهي‌ كلامه‌ (ره‌) .
و نيز اين‌ روايت‌ را در «بحار» ج‌ 15 جزء 2 ص‌ 77 از «غوالي‌ اللئالي‌» آورده‌ .
و ليكن‌ اين‌ حديث‌ در كتب‌ اصول‌ احاديث‌ شيعه‌ نيست‌ و معلوم‌ است‌ كه‌ مرحوم‌ شيخ‌ شهيد ثاني‌ و ابن‌ أبي‌ الجمهور الاحسائي‌ كه‌ دأب‌ آنها نيز استفاده‌ از روايات‌ اخلاقيّه‌ كتب‌ اهل‌ تسنّن‌ است‌ آن‌ را از كتب‌ عامّه‌ نقل‌ كرده‌اند .
در اصول‌ عامّه‌ اين‌ روايت‌ را در «صحيح‌ بخاري‌» در كتاب‌ الايمان‌، ص‌ 20 ج‌ 2 و در كتاب‌ العتق‌، ص‌ 80 و در ج‌ 2 كتاب‌ مناقب‌ الانصار ص‌ 330 و در ج‌ 3 كتاب‌ نكاح‌، ص‌ 238 و در ج‌ 4 كتاب‌ الأيمان‌ و النذور، ص‌ 158 و مسلم‌ بن‌ حجّاج‌ در «صحيح‌» در ج‌ 6 كتاب‌ إمارة‌ ص‌ 48، و نسائي‌ در «سنن‌» ج‌ 1 كتاب‌ الطّهارة‌، ص‌ 59 و در ج‌ 5 كتاب‌ الطّلاق‌ ص‌ 159 و در ج‌ 7 كتاب الايمان‌، ص‌ 12 همگي‌ با اسناد متّصل‌ خود از يحيي‌ بن‌ سعيد از علقمة‌ بن‌ وقّاص‌ از عمر بن‌ خطّاب‌ (با ادني‌ اختلافي‌ در لفظ‌):
و نيز ترمذي‌ در باب‌ فضائل‌ الجهاد و ابن‌ ماجه‌ در كتاب‌ زهد و احمد بن‌ حنبل‌ در ج‌ 1 از «مُسند» خود، بنا به‌ نقل‌ «المعجم‌ المفهرس‌ لالفاظ‌ الحديث‌ النَّبويّة‌» روايت‌ مي‌كند كه‌ قال‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌:
إنَّمَا الاعْمَالُ بالنِّيَّةِ، وَ إنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَي‌، فَمَن‌ كَانَت‌ هِجْرَتُهُ إلَي‌ اللهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إلَي‌ اللهِ وَ رَسُولِهِ، وَ مَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إلي‌ دُنيا يُصِيبُها أوِ امْرَأةٍ يَنْكَحُها فَهِجْرَتُهُ الي‌ ما هَاجَر إلَيهِ .
[42] ـ اين‌ حديث‌ را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» در ص‌ 396 آورده‌، و در آن‌ «علي‌ ما في‌ القلب‌» است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[43] ـ ورود بر عالم توحيد مستلزم نابودي قواي طبيعيه نيست بلكه منوط بر عبور از عالم هوي و نفس است
بدانكه‌ در بسياري‌ از كلمات‌ عرفا و علماي‌ اخلاق‌ ديده‌ مي‌شود كه‌ تسلّط‌ بر عالم‌ مِثال‌ و عقل‌ و ورود در عالم‌ توحيد را متوقّف‌ بر كسر قواي‌ طبيعيّه‌ و از بين‌ بردن‌ آنها دانسته‌اند. واين‌ تعبير چه‌ بسا موجب‌ اشتباه‌ مي‌شود. چه‌، بعضي‌ ممكن‌ است‌ چنين‌ پندارند كه‌ با وجود قواي‌ طبيعيّه‌ و وجود طبع‌ و نَفس‌ و مادّه‌ و زندگي‌ در عَالَمِ اكلِ طعام‌ و مشيِ در اسواق‌ وصول‌ به‌ مراتب‌ و مراحل‌ عاليه‌ ممتنع‌ است‌. با آنكه‌ چنين‌ نيست‌، بلكه‌ نيل‌ به‌ تمام‌ مراحل‌ عاليه‌ و عوالم‌ ماوراء مادّه‌ و وصول‌ به‌ مقام‌ قلب‌ و عقل‌ و توحيد مطلق‌ و تحقّق‌ موت‌ ناسوتي‌، و ملكوتي‌ و جبروتي‌ و تحقّق‌ و عبور از قيامت‌ انفسيّة‌ صغري‌ و وسطي‌ و كبري‌ در اين‌ نشأه‌ ممكن‌ است‌، و با وجودي‌ كه‌ شخص‌ در اينجا زراعت‌ مي‌كند و تجارت‌ مي‌نمايد و نكاح‌ مي‌نمايد مي‌تواند به‌ واسطة‌ مجاهده‌ با نفس‌ امّاره‌ از همه‌ اين‌ مراحل‌ عبور كند و برزخ‌ و قيامت‌ و سؤال‌ منكر و نكير و عوالم‌ حشر و نشر و سؤال‌ و عرض‌ و ميزان‌ و صراط‌ و حساب‌ و تطاير كتب‌ و اعراف‌ و بهشت‌ و شفاعت‌ و دوزخ‌ را در اينجا طيّ كند، و بدون‌ حساب‌ و كتاب‌ وارد در بهشت‌ گردد فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بغَيْرِ حِسابٍ (سورة‌ غافر آية‌ 40) و نيز فرمايش‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: مُوتُوا قَبْلَ أَن‌ تَمُوتُوا (اين‌ حديث‌ را در «مرصاد العباد» در باب‌ 4 فصل‌ 2 ص‌ 179 و ص‌ 182 و در باب‌ 4 فصل‌ 2 ص‌ 193 آورده‌ است‌) به‌ آن‌ توصيه‌ مي‌كند. و نيز فرمايش‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در «نهج‌ البلاغة‌»: وَ أَخْرِجوا مِنَ الدُّنيا قلُوبِكُم‌ قَبْلَ أَن‌ تُخْرَجَ مِنهَا أَبْدَانُكُمْ به‌ آن‌ راجع‌ است‌. واينها صريح‌تر خطابات‌ معراجيّه‌ است‌ كه‌ به‌ عنوان‌ «يا احمد يا احمد» در ليلة‌ المعراج‌ خداوند خطاب‌ به‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود و در «بحار الانوار» مفصّلاً در ج‌ 17 ص‌ 6 به‌ بعد آمده‌ است‌، و از جمله‌ مي‌فرمايد در احوال‌ محبّين‌ و أولياء خدا:
قَد صَارَتِ الدُّنيا و الا´خِرَةُ عِندَهُمْ وَاحِدَة‌ يُموتُ النَّاسُ مَرَةً وَ يَموتُ أَحَدُهُمْ فِي‌ كُلِّ يَوْمٍ سَبعِينَ مَرَّةً مِنْ مُجاهِدَةِ أنفُسِهِم‌ وَ مُخالَفَةِ هَوَاهُمْ ... إلي‌ أن‌ قال‌: فَوَ عِزَّتِي‌ وَ جَلالِي‌ لاحيينَّهُمْ حَياةً طَيِّبَةً إذا فارَقَتْ أرْواحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ، لا اُسَلِّط‌ عَلَيْهِم‌ مَلَكَ المَوْتِ وَ لاَ يَلِي‌ قَبْضَ رُوحِهِمْ غَيْرِي‌، وَ لاَفتَحَنَّ لِروحِهِمْ أبوابَ السَّماءِ كُلِّها وَ لاَرفعَنَّ الحُجُبَ كُلَّها دوني‌ ... الي‌ أن‌ قال‌: وَ لاَ يَكُونُ بَيْنِي‌ وَ بَيْنَ رُوحِهِ سِترٌ ... إلي‌ أن‌ قال‌: وَأفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِهِ وَ سَمْعِهِ حَتَّي‌ يَسْمَعَ بقَلْبِهِ وَ يَنْظُرَ بقَلْبِهِ اِلَي‌ جلالِي‌ وَ عَظَمتي‌ ... إلي أن‌ قال‌: وَ أسْمِعُهُ كَلاَمِي‌ وَ كَلاَمَ مَلائِكَتِي‌ وَ أعرَّفُهُ السَّرَّ الَّذِي‌ سَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقِي‌ ...
بنابر اين‌ اگر علماء عبور از اين‌ را، به‌ عبور از عالم‌ هوي‌ و نفس‌ امّاره‌ تعبير مي‌كردند بهتر بود .
بازگشت به فهرست تعليقات
بازگشت به فهرست متن کتاب
دنباله متن
******************
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب رساله سيروسلوک بحرالعلوم/ قسمت سوم: عالم خلوص و عوالم قبل از آن
صفحه قبل
فصل‌ چهارم‌: سير در منازل‌ چهل‌ گانة‌ عالم‌ خلوص‌
منازل‌ چهل‌ گانة‌ عالم‌ خلوص‌:
پس‌ مراد از آنها طيّ منازل‌ استعداد و قوّه‌، و حصول‌ اين‌ مرحله‌ تمام‌ به‌ ملكه‌ فعليّت‌ تامّه‌ است‌. چه‌ مثال‌ ظهور قوّه‌ و وصول‌ آن‌ به‌ سرحدّ فعليّت‌ مثال‌ هيزم‌ و انگشت‌ است‌، كه‌ در آنها قوّه‌ ناريّت‌ است‌ ؛ پس‌ چون‌ قريب‌ به‌ نار شوند حرارت‌ در آنها تأثير كند، و آناً فآناً بيشتر شود و به‌ تدريج‌ قوّه‌ ناريّت‌ قريب‌ به‌ فعليّت‌ گردد، تا ناگاه‌ فعليّت‌ متحقّق‌ و هيزم‌ تيره‌ و انگشت‌ سياه‌ روشن‌ و شعله‌ور مي‌گردد. ولكن‌ اين‌ بدو ظهور فعليّت‌ است‌ و تمام‌ فعليّت‌ حاصل‌ نشده‌ و در بواطن‌ آن‌ فَحْميّت‌ و حَطَبيّت‌ مخفي‌ و كامِن‌ است‌. و به‌ اندك‌ بادي‌، يا دوري‌ از نار، يا سبب‌ ديگر اين‌ فعليّت‌ ظاهره‌ منتفي‌ و ناريّت‌ عَرَضي‌ منطفي‌ مي‌گردد و به‌ حالت‌ اوّلي‌ عود مي‌كند.
و هر گاه‌ قُرب‌ نار به‌ آن‌ امتدادي‌ به‌ هم‌ رساند تا جميع‌ آثار فَحْميّت‌ و حَطَبيّت‌ زائل‌ و تمام‌ قوّه ناريّت‌ و استعداد آن‌ به‌ ظهور و فعليّت‌ مبدّل‌ گردد، و همه‌ خفاياي‌ آن‌ آتش‌ شود ديگر رجوع‌ آن‌ به‌ حَطَب‌ و فَحْم‌ ممتنع‌ و از هيچ‌ بادي‌ ناريّت‌ آن‌ منطفي‌ نمي‌گردد مگر آنكه‌ خود آن‌ فاني‌ و خاكستر شود.
بازگشت به فهرست
مجرد دخول در عالم خلوص كافي نيست
لهذا مجاهد راه‌ دين‌ و سالك‌ مراحل‌ مخلصين‌ را دخول‌ در عالمي‌ و ظهور فعليّت‌ آن‌ كفايت‌ نمي‌كند، چه‌ هنوز بقاياي‌ عالم‌ سافل‌ در زواياي‌ ذاتش‌ كامن‌ و به‌ اين‌ سبب‌ به‌ پاكان‌ عالم‌ بالاتر ناهمجنس‌ و وصول‌ به‌ فيوضات‌ و مراتب‌ ايشان‌ غير ميسّر. بلكه‌ به‌ اندك‌ لغزشي‌ يا قليل‌ تكاهلي‌ در جهاد و سلوك‌، يا حصول‌ مانعي‌ در زمان‌ اندكي‌، باز به‌ عالم‌ سافل‌ راجع‌ مي‌شود ؛
وَ نُرَدُّ عَلَي‌ أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدينَا اللَهُ (سورة‌ انعام‌، آيه‌ 71).
و اكثر صحابة‌ حضرت‌ سيّد المرسلين‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ ‌ تا قربِ جوارِ ظاهري‌ آن‌ جناب‌ را داشتند روشني‌ ايمان‌ در ظاهر ايشان‌ پيدا و لكن‌ چون‌ آثار كفر و جاهليّت‌ بالمرّه‌ از ايشان‌ برطرف‌ نشده‌ و در بواطن‌ ايشان‌ كامن‌ بود به‌ محض‌ مباعدت‌ از خدمت‌ آن‌ جناب‌ آثار ذاتيّة‌ ايشان‌ غالب‌ و نور ايمان‌ از ظواهر ايشان‌ به‌ رياحِ عاصفة‌ حبّ جاه‌ و مال‌ و حسد و كينه‌ منطفي‌ گرديد ؛
وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن‌ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفأنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابكُمْ... (سورة‌ ال‌ عمران‌ آية‌ 144).
و از اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ همين‌ ترك‌ ظاهر گناه‌ فائده‌اي‌ در نجات‌ نمي‌بخشد. بلكه‌ بايد ظاهر و باطن‌ را تارك‌ شد كه‌: وَ ذَرُوا ظَاهِرَ الاْءثْمِ وَ بَاطِنَهُ... (سورة‌ انعام‌ آية‌ 120).
و نيز عوالم‌ واقعة‌ در راه‌ صعود و نزول‌ مانند روز و شب‌ و ساعات‌ هَرْبِكَنْد، تا متقدّم‌ [44] بالمرّة‌ تمام‌ نشود، و استعداد آن‌ فعليّت‌ نپذيرد، وصول‌ به‌ متأخّر صورت‌ نبندد و به‌ قدر ذرّه‌اي‌ از متقدّم‌ تا باقي‌ مانده‌ قدم‌ به‌ عالم‌ متأخّر نتوان‌ نهد.[45] [46]
و از آنچه‌ گفتيم‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ مجرّد دخول‌ در عالم‌ خلوص‌ كافي‌ نيست‌ در حصول‌ خلوص‌. بلكه‌ بايد جميع‌ مراتب‌ آن‌ تمام‌ فعليّت‌ و ظهور به‌ هم‌ رساند، تا صاحب‌ آن‌ از شوائب‌ عالم‌ اسفل‌ از آن‌ فارغ‌ شود و نور خلوص‌ به‌ زواياي‌ قلب‌ و دلش‌ تابيده‌ شود و آثار إنيّت‌ بالمَره‌ برطرف‌ گردد و تواند از اين‌ صعود، قدم‌ در بساط‌ قرب‌ أبيتُ عِندَ رَبّي‌ كه‌ سَرْ منزل‌ ينابيع‌ حكمت‌ است‌ گذارد. و اين‌ حاصل‌ نمي‌شود مگر به‌ حصول‌ ملكه خلوص‌ و ظهور تمام‌ فعليّت‌ آن‌. و چون‌ اقلّ آنچه‌ تمام‌ فعليّت‌ و ملكه‌ به‌ آن‌ مي‌تواند به‌ هم‌ رسيد از براي‌ عالمي‌، كَوْن‌ در آن‌ عالم‌ است‌ در مدّت‌ چهل‌ روز، چنانچه‌ در صدر به‌ آن‌ اشاره‌ شد، لهذا تا راهرو چهل‌ روز در عالم‌ خلوص‌ سير نكند و منازل‌ چهل‌ گانة‌ آن‌ را كه‌ مراتب‌ تمام‌ فعليّت‌ آنست‌ تمام‌ نكند قدم‌ فراتر نتواند نهاد.
بازگشت به فهرست
عوالم مقدم بر عالم خلوص
و امّا شرح‌ عوالم‌ مقدّمة‌ بر عالم‌ خلوص‌، پس‌ مجمل‌ آن‌ چنانچه‌ در صحيفة‌ الهيّه‌ به‌ آن‌ اشاره‌ شده‌ بعد از عالم‌ اسلام‌ سه‌ عالَم‌ است‌ [47] الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا... الخ‌.
شرح‌ اجمالي‌ عوالم‌ مقدّم‌ بر عالم‌ خلوص‌:
أوّل‌: اسلام‌، چنانچه‌ حضرت‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ فرموده‌اند: الإسلام‌ قبْلَ الإيمان‌ ... و اين‌ مميّز كافر و مسلم‌، و مشترك‌ ميان‌ مُسْلم‌ و منافق‌ است‌.
دوّم‌: ايمان‌، و به‌ آن‌ منافق‌ از مؤمن‌ ممتاز مي‌گردد. و ميان‌ جميع‌ اهل‌ ايمان‌ مشترك‌، و مجتمع‌ شريعت‌ و طريقت‌ است‌.
سيّم‌، هجرت‌ مع‌ الرّسول‌ است‌ و به‌ آن‌ سالك‌ از عابد، و مجاهد از قاعد، و طريقت‌ از شريعت‌ ظاهر مي‌شود.[48]
چهارم‌: جهاد في‌ سبيل‌ الله‌ است‌. پس‌ هر مجاهد، مهاجر و مؤمن‌ و مسلم‌ است‌ و هر مهاجر، مؤمن‌ و مُسلم‌ است‌ و هر مؤمن‌، مُسْلم‌ است‌ و لا عكس‌.
و از اين‌ است‌ كه‌ در روايات‌ متعدّده‌ رسيده‌ است‌ كه‌ الاءسلامُ لاَ يُشارِكُ الإيمانَ، و الإيمانُ يُشارِكُ الإسلامَ. و در حديث‌ سَماعة‌ بن‌ مِهْران‌ [49] است‌ كه‌:
الإيمان مِنَ الإسلام مِثْلُ الْكَعْبَةِ الْحَرَامِ مِنَ الحَرَمِ قَدْ يَكُونُ فِي‌ الْحَرَمِ وَ لاَ يَكُونُ فِي‌ الْكَعْبَةِ وَ لاَ يَكُونُ فِي‌ الكَعْبَةِ حَتَّي‌ يَكُونَ فِي‌ الْحَرَمِ.
و از اين‌ است‌ كه‌ فرموده‌اند: وَ مَا يُؤْمِنُ أكْثَرَهُمْ بِاللَهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشرِكُونَ (سورة‌ يوسف‌ آية‌ 106).
و مراد از هجرت‌ مع‌ الرسول‌، و جهاد في‌ سبيل‌ الله‌ ـ در اين‌ عوالم‌ ـ هجرت‌ باطنيّه‌ و جهاد باطني‌ است‌، كه‌ هجرت‌ كبري‌، و جهاد اكبر است‌.
امّا هجرت‌ صغري‌ و جهاد اصغر داخل‌ در وظايف‌ عالم‌ دوّم‌ است‌ كه‌ ايمان‌ باشد و خليفه‌ و قائم‌ مقام‌ آنها در زمان‌ عدم‌ تمكّن‌ از هجرت‌ صغري‌ و جهاد اصغر، هجرت‌ از ارباب‌ معاصي‌ و ابناء دنيا به‌ باطن‌ و ظاهر و امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر است‌.[50]
و همچنانكه‌ هجرت‌ اين‌ سفر هجرت‌ كبري‌ و جهاد اين‌ مسافر جهاد اكبر است‌، همچنين‌ شرط‌ اين‌ سفر است‌ كه‌ اسلام‌ و ايمان‌ مجاهد، اسلام‌ و ايمان‌ اكبر باشد. و تا به‌ اسلام‌ اكبر و ايمان‌ اكبر داخل‌ نشود و عالَم‌ آنها را طيّ نكند مجاهدة‌ في‌ سبيل‌ الله‌ كما هو حقّه‌ كه‌ امر به‌ آن‌ شده‌ كه‌ جَاهِدُوا فِي‌ اللَهِ حَقَّ جِهَادِهِ (سورة‌ حج‌، آية‌ 78) صورت‌ نبندد.
و بعد از طيّ اسلام‌ و ايمان‌ اكبرَين‌ طالب‌ را رسد كه‌ دامن‌ طلب‌ بر ميان‌ زند و با رسول‌ باطني‌ به‌ معاونت‌ رسول‌ ظاهري‌ يا خليفه‌ آن‌ مهاجرت‌ كرده‌ قدم‌ در ميدان‌ مجاهده‌ نهد. و اين‌ دو عالم‌ را نيز طيّ كند تا به‌ فوز «قَتلِ في‌ سبيلِ الله‌» فائز گردد.
امّا ـ اي‌ رفيق‌ ـ تا به‌ حال‌ اگر چه‌ خطر بسيار و عقبات‌ بي‌شمار و قاطعان‌ طريق‌ بي‌ حدّ و راهزنان‌ بيرون‌ از عرصة‌ شمار و عَدَد بود، و به‌ طيّ اين‌ عوامل‌ از چنگ‌ آنها خلاص‌ و از دست‌ آنها مَناص‌ حاصل‌ شد ولكن‌ بعد از عبور از اين‌ عوالم‌ و مقتول‌ شدن‌ در راه‌ خدا ابتداء خطر بزرگ‌ و داهيي‌ عُظمي‌ است‌، چه‌ وادي‌ كفر أعظم‌ و نفاق‌ اعظم‌ در وراي‌ اين‌ عالم‌ واقع‌ و شيطان‌ اعظم‌ كه‌ رئيس‌ جمله‌ ابالسه‌ است‌ در اين‌ وادي‌ منزل‌ دارد و شياطين‌ سائر عوالم‌، جنود و احزاب‌ و اعوان‌ و اذناب‌ اويند. پس‌ چنان‌ گمان‌ نكني‌ كه‌ چون‌ از اين‌ عوالم‌ جَستي‌ از مخاطره‌ رَستي‌ و گوهر مقصود جُستي‌، زينهار، زينهار اين‌ غرور و پندار است.
و بعد از اين‌ عوالم‌ عوالم‌ ديگر است‌ كه‌ تا طيّ آنها نشود كسي‌ به‌ سر منزل‌ مقصود نتواند رسيد.
اوّل‌ اسلام‌ اعظم‌.
دوّم‌ ايمان‌ اعظم‌.
سوّم‌ هجرت‌ عظمي‌.
چهارم‌ جهاد اعظم‌.
و پس‌ از طي‌ اين‌ عوالم‌ عالم‌ خلوص‌ است‌ رزقنا الله‌ و ايّاكم‌.
بازگشت به فهرست
شرح‌ تفصيلي‌ عوالم‌ دوازده‌ گانة‌ مقدّم‌ بر عالَم‌ خلوص‌
و از آنچه‌ گفته‌ شد ظاهر شد كه‌ مسافر را در راه‌ دوازده‌ عالم‌ است‌ به‌ عدد بروج‌ فلك‌ و شهور سال‌ و ساعات‌ روز و شب‌ و نُقَباي‌ بني‌ اسرائيل‌ و خلفاي‌ آل‌ محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌. و اهل‌ بصيرت‌ را سِرِّ عدد معلوم‌ مي‌گردد. و عوالم‌ دوازده‌ گانه‌ به‌ اين‌ تفصيل‌ است‌:
اوّل‌ اسلام‌ اصغر:
و آن‌ اظهار شهادتين‌ است‌ و تصديق‌ به‌ آن‌ به‌ لسان‌ و اتيان‌ به‌ دعائم‌ خمس‌ به‌ جوارح‌ و اعضاء [51].
و به‌ آن‌ اشاره‌ رشده‌ است‌ كه‌ قَالَتِ الاعْرَابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أسْلَمْنا [52]. (سورة‌ 49 حجرات‌ آية‌ 14).
و همين‌ اسلام‌ است‌ كه‌ در حديث‌ قاسم‌ صيرفي‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود: الإسلام يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ، وَ يُؤدَّي‌ بِهِ الامَانَةُ وَ يُسْتَحَلُّ بِهِ الفُروجُ، وَالثَّوابُ عَلَي‌ الإيمان [53].
و در حديث‌ سفيان‌ بن‌ سمط‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود كه‌: الإسْلامُ هُوَ الظّاهِرُ الَّذي‌ عَلَيْهِ النَّاسُ بِشَهادَةِ أنْ لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ وَ إقامِ الصَّلاةِ وَ ايتاءِ الزَّكاةِ وَ حِجَّ البَيْتِ وَ صِيامِ شَهْرِ رَمَضَانَ.
بازگشت به فهرست
دويم‌، ايمان‌ اصغر:
و آن‌ عبارت‌ است‌ از تصديق‌ قلبي‌ و اذعان‌ باطني‌ به‌ امور مذكوره‌.[54]
و لازم‌ آن‌ اعتقاد به‌ جميع‌ ماجاء به‌ الرّسول‌ است‌ از صفات‌ و اعمال‌ و مصالح‌ و مفاسد افعال‌ و نصب‌ خلفاء و ارسال‌ نقباء. چه‌ اذعان‌ به‌ رسالت‌ رسول‌ لازم‌ دارد اذعان‌ به‌ حقيقت‌ جميع‌ ما جاء به‌ الرّسول‌ را. و به‌ اين‌ ايمان‌ راجع‌ است‌ قول‌ صادق‌ مصدَّق‌ عليه‌ السّلام‌ در حديث‌ سماعه‌ بعد از سؤال‌ آن‌ از اسلام‌ و ايمان‌ كه‌ آيا مختلفند يا نه‌؟ فرمود:
الإسلاَمُ شَهادَةُ أنْ لاَ إلَهَ إلاَّ اللهُ وَالتَّصْدِيقُ برَسولِ اللهِ. بهِ حُقِنَتِ الدِّماءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ المَناكِحُ وَالمَوارِيثُ وَ عَلَي‌ ظاهِرِه‌ جَماعَةُ النّاسِ، و الإيمانُ الهُدي‌ وَ ما يَثْبُتُ فِي‌ القُلوبِ مِن‌ صِفَةِ الإسلاَمِ.[55]
بازگشت به فهرست
سيّم‌، اسلام‌ اكبر:
و مرتبه‌ آن‌ بعد از ايمان‌ اصغر است‌. و آن‌ مراد است‌ از قول‌ حقّ عزّ اسمه‌ يـا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ادْخُلُوا فِي‌ السِّلْمِ كَافّةً. (سوره بقره‌ آيه‌ 208) چه‌ امر فرموده‌اند مؤمنين‌ را به‌ اسلام‌. و اين‌ اسلام‌ عبارت‌ است‌ از تسليم‌ و انقياد و اطاعت‌، و ترك‌ اعتراض‌ بر خدا، و اطاعت‌ در جميع‌ لوازم‌ اسلام‌ اصغر و ايمان‌ اصغر، و اذعان‌ به‌ اينكه‌ جميع‌ آنها چنانند كه‌ بايند و آنچه‌ نيست‌ نبايد.
و قول‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مذكور در حديث‌ مرفوعه برقي‌ كه‌ إنَّ الإسلام هُوَ التَّسلِيمُ وَ التَّسلِيمُ هُوَ اليَقِينُ در بيان‌ اين‌ اسلام‌ است‌.[56]
و همچنانكه‌ اسلام‌ اصغر تصديق‌ به‌ رسول‌ است‌، اسلام‌ اكبر تصديق‌ مُرسِل‌ است‌.
و چنانكه‌ مقابل‌ اسلام‌ اصغر في‌ حدّ ذاته‌ كفر اصغر است‌ كه‌ كفر به‌ رسول‌ باشد و تقديم‌ عقل‌ خود يا سائر رسل‌ بر آن‌، كه‌ غير منافي‌ است‌ با اسلام‌ به‌ خدا، چنانكه‌ در حق‌ يهود و نصاري ؛ مقابل‌ اسلام‌ اكبر، كفر اكبر است‌، چه‌ كسيكه‌ عاري‌ از اين‌ اسلام‌ باشد اگر چه‌ اعتقاد به‌ رسالت‌ رسول‌ و صدق‌ او دارد و لكن‌ اعتراض‌ او بر خداست‌، و بحث‌ او در احكام‌ اوست‌ و اطاعت‌ و تقديم‌ رأي‌ خود بر او. و به‌ اين‌ كفر اشاره‌ فرمود حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ در حديث‌ كاهلي‌ از أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌:
لَو أنَّ قَوْماً عَبَدوُا اللهَ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أقامُوا الصَّلاَةَ وَ ءَاتَوُ الزَّكاةَ وَ حَجُّوا البيتَ الحَرامَ وَ صامُوا شَهْرَ رَمضَانَ، ثُمَّ قالوا لِشَي‌ءٍ صَنَعَهُ اللهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللهِ صلَّي‌ الله‌ عليه‌ وَ آلهِ و سَلّم‌: ألاَ صَنَع‌ بخِلافِ الَّذي‌ صَنَعَ؟ أوْ وَجَدُوا ذَلِكَ في‌ قُلُوبِهِمْ لَكانوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ... إلي أن‌ قال‌: فَعَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ.[57]
پس‌ چون آدمي‌ ترك‌ اعتراض‌ از آنها كرد و عقل‌ و رأي‌ و هواي‌ خود را مطيع‌ شرع‌ نمود، مسلمان‌ گشت‌ به‌ اسلام‌ اكبر، و در اين‌ وقت‌ داخل‌ مرتبه‌ عبوديّت‌ مي‌شود. و اين‌ ادني‌ مرتبة‌ عبوديّت‌ است‌ [58]، و آنچه‌ به‌ جا آورد عبادت‌ باشد.
و آنچه‌ را حقّ سبحانه‌ و تعالي‌ مي‌فرمايد كه‌: إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَهِ الإسْلَامُ . (سوره‌ آل‌ عمران‌ آيه‌ 19) اشاره‌ به‌ اين‌ مرتبه‌ است‌.
و آنچه‌ را فرمود كه‌: أَفمَن‌ شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ لِلإسْلَـامِ فهُوَ عَلَي‌ نُورٍ مِن‌ رَبِّهِ (سوره زمر آيه‌ 22) از اين‌ مرتبه‌ از اسلام‌ متحقّق‌ مي‌گردد.
و آنچه‌ ذكر كرده‌ كه‌: فمَن‌ أَسْلَمَ فَأُولَئِكَ تَحَرَّوا رَشَدًا (سوره‌ جنّ آيه‌ 14) در اين‌ مرتبه‌ ظاهر مي‌شود. چه‌ بسيار ظاهر است‌ كه‌ اسلام‌ اصغر كه‌ منافقين‌ را نيز حاصل‌ بود، از اين‌ صفت‌ به‌ مراحل‌ شتّي بر كنار است‌.
و قول‌ جناب‌ رسالت‌ مآب‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ كه‌: فمَن‌ أَسْلَمَ فهُوَ مِنّي‌ مراد از آن‌ اين‌ مرتبه‌. چه‌ منافقين‌ با وجود اسلام‌ اصغر در دَرك‌ اسفل‌ از نار مقام‌ دارند نه‌ در جوار رسول‌ مختار.
بازگشت به فهرست
چهارم‌، ايمان‌ اكبر:
و اشاره‌ به‌ آن‌ است‌ قوله‌ تعالي‌: يَـاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ءَامِنُوا باللَهِ وَ رَسُولِهِ ، چه‌ مؤمنان‌ را امر به‌ ايمان‌ ديگر فرموده‌.[59]
و چنانچه‌ ايمان‌ اصغر روح‌ و معني‌ اسلام‌ اصغر است‌ و اسلام‌ قالب‌ آن‌ و لفظ‌ آن‌، و حصول‌ آن‌ به‌ تجاوز اسلام‌ اصغر است‌ از زبان‌ و جوارح‌ به‌ قلب‌، همچنان‌ ايمان‌ اكبر روح‌ و معني‌ اسلام‌ اكبر است‌.
و آن‌ عبارت‌ است‌ از تجاوز اسلام‌ اكبر از مرتبه‌ تسليم‌ و انقياد و اطاعت‌ به‌ مرتبه‌ شوق‌ و رضا و رغبت‌ و تعدّي‌ اسلام‌ از عقل‌ به‌ روح‌. و كريمه‌ أَفمَن‌ شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ لِلإسْلَامِ (سوره‌ زمر آيه‌ 22) مصداق‌ اين‌ حال‌ است‌.[60]
و چنانچه‌ مقابل‌ ايمان‌ اصغر نفاق‌ اصغر است‌ كه‌ مشتمل‌ است‌ بر تسليم‌ و انقياد و اطاعت‌ رسول‌ در ظاهر، و تكاسل‌ و تكاهل‌ در قلب‌، همچنين‌ در مقابل‌ ايمان‌ اكبر نفاق‌ اكبر است‌ كه‌ تسليم‌ و انقياد و اطاعت‌ قلبي‌ متولّد از عقل‌ و مسبِّب‌ از خوف‌ باشد و خالي‌ از اشتياق‌ و رغبت‌ و لذّت‌ و سهولت‌ بر روح‌ و نفس‌.
همانا آنچه‌ در وصف‌ منافقين‌ فرموده‌ كه‌: وَ إِذَا قَامُوا إِلي‌ الصَّلَوةِ قامُوا كُسَالَي‌ در حقّ اين‌ فرقه‌ است‌.[61]
و چون‌ تسليم‌ و انقياد بر روح‌ سرايت‌ نمود و معرفت‌ افعال‌ و اوامر الهيّه‌ اشتداد يافت‌ بنده از اين‌ نفاق‌ خالي‌ مي‌گردد.
و لازم‌ اين‌ مرتبه ايمان‌ آنستكه‌ سرايت‌ به‌ جميع‌ أعضاء و جوارح‌ كند، چه‌ بعد از آنكه‌ منشأ ايمان‌ روح‌ باشد كه‌ سلطان‌ بدن‌ است‌ و فرمانفرماي‌ جميع‌ اعضاء و جوارح‌ است‌، همه‌ را به‌ كار خود مي‌دارد و امر بر همه‌ سهل‌ و آسان‌ مي‌شود، و همه‌ مطيع‌ و منقاد مي‌گردند و دقيقه‌اي‌ از دقائق‌ از اطاعت‌ و عبوديّت‌ كوتاهي‌ نمي‌كنند.
چنانچه‌ در حقّ ايشان‌ است‌ كه‌:
قدْ أَفلَحَ الْمُؤمِنُونَ * الَّذِينَ هُم‌ فِي‌ صَلَوتِهِمْ خَـاشِعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُم‌ لِلزَّكَوةِ فاعِلُونَ * وَالَّذِينَ هُم‌ لِفُروجِهِمْ حَافِظُونَ (سوره‌ مومنون‌ آيه‌ 2 إلي آيه5).
چه‌ اعراض‌ از لغو متحقّق‌ نمي‌شود مگر به‌ واداشتن‌ هر عضوي‌ از اعضاء را به‌ آنچه‌ از براي‌ آن‌ آفريده‌ شده‌ است‌.
و حضرت‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ در حديث‌ زبيري‌ و حمّاد ذكر اين‌ مرتبه‌ از ايمان‌ را فرموده‌ و خلاصه اين‌ حديث‌ اينست‌ كه‌:
الإيمان فرْضٌ مَقْسُومٌ علَيَ‌ الجَوارِحِ كُلِّها فَمِنها قَلْبُهُ وَ هُوَ أميرُ بَدَنِهِ، وَ عَيْنَاهُ وَ أذُناهُ وَ لِسَانُهُ وَ رَأسُهُ وَ يَدَاهُ وَ رِجلاهُ وَ فَرْجُهُ.
و عمل‌ هر يك‌ را بيان‌ فرمود.[62]
و نيز حديث‌ ابن‌ رِئاب‌ اشاره‌ به‌ اين‌ مرتبه‌ است‌ كه‌:
إنّا لاَ نَعُدُّ الرَّجُلَ مُؤمِناً حَتَّي‌ يَكونَ بجَميعِ أمْرِنا مُتَّبعاً مُريداً. ألا وَ إنَّ مِنِ اتِّباعِ أمْرِنا وَ إرادَتِهِ الوَرَعَ.[63]
و آنچه‌ در صحيفه الهيّه‌ وارد است‌ كه‌ أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُم‌ لِذِكْرِ اللَهِ (سوره حديد آيه‌ 16) امر به‌ مسافرت‌ از ايمان‌ اصغر است‌ به‌ ايمان‌ اكبر.
و چنان‌ تصورّ نكني‌ كه‌ آنچه‌ گفته‌ شد از تفاوت‌ مراتب‌ اسلام‌ و ايمان‌ منافي‌ است‌ با آنچه‌ در طائفه‌اي‌ از احاديث‌ وارد است‌ كه‌ ايمان‌ قابل‌ زياده‌ و نقصان‌ نيست‌، و فرقه‌اي‌ از محدّثين‌ تصريح‌ به‌ آن‌ نموده‌اند، چه‌ آنچه‌ گفته‌ شد از تفاوت‌ مراتب‌ در شدّت‌ و ضعف‌ است‌ (درآثار) نه‌ زياده و نقصان‌ (در اصل‌ ايمان‌) بلي‌ از لوازم‌ شدّت‌ و ضعف‌، زياده‌ و نقصان‌ در آثار و لوازم‌ آن‌ است‌.[64]
پس‌ آنچه‌ رسيده‌ در نفي‌ زياده‌ و نقصان‌ در اصل‌ ايمان‌ است‌. و آنچه‌ وارد شده‌ در اثبات‌ آن‌ يا مراد شدّت‌ و ضعف‌ است‌، يا زياده‌ و نقصان‌ در آثار و لوازم‌ چون‌ قوله‌ تعالي‌:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمُ إِيَمَانًا (سوره‌ انفال‌ آيه 2).
يعني‌ هر امر و نهي‌ كه‌ در آيات‌ مي‌شنوند كمر اطاعت‌ آن‌ بر ميان‌ بندند و اثري‌ از ايمان‌ زايد بر آنچه‌ بود در ايشان‌ ظاهر شود. و به‌ آيات‌ آفاقيّه‌ و انفسيّه‌ كه‌ به‌ لسان‌ حال‌ برايشان‌ خوانده‌ شود (آثار) ايمان‌ ايشان‌ شديد گردد.
و همين‌ است‌ مراد از آنچه‌ در احاديث‌ وارد شده‌ كه‌ از براي‌ ايمان‌ مراتب‌ بسيار است‌ چنانكه‌ رسيده‌ كه‌:
إنَّ الإيمان‌ لَهُ سَبْعَةُ أَسْهُمٍ فمِنْهُمْ مَنْ لَهُ سَهْمٌ، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ سَهْمانِ، وَ لاَ يُحْمَلُ السَّهْمانِ علي‌ صاحِبِ السَّهْمِ.[65]
يعني‌ بايد آثار و اعمال‌ دو سهمان‌ را بر صاحب‌ يك‌ سهم‌ از معرفت‌ بار نكرد چه‌ برايشان‌ شاقّ مي‌شود. و تا معرفت‌ شديد نشود عمل‌ به‌ جوارح‌ آسان‌ نمي‌گردد.
و عبدالعزيز قراطيسي‌ روايت‌ كرده‌ كه‌ قال‌ لي‌ أبوعبدالله‌ عليه‌ السّلام‌:
يَا عَبْدَ العَزِيزِ إنَّ الإيمَانَ عَشْرُ دَرَجاتٍ بمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ يُصْعَدُ مِنْهُ مَرْقاةً بَعْدَ مَرْقاةٍ... إلي‌ أن‌ قال‌: وَ إذَا رَأَيْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنكَ بدَرَجَةٍ فَارْفعْهُ إلَيْكَ برِفقٍ وَ لاَ تَحْمِلَنَّ عَلَيْهِ مَا لاَ يُطِيقُ فَتَكْسِرَهُ.[66]
و درجات‌ ايمان‌، هم‌ در معرفت‌ است‌ و هم‌ در عمل‌. و خود ظاهر است‌ كه‌ اعمال‌ واجبه‌ بر هر كسي‌ لازم‌ است‌. پس‌ تفاوت‌ درجات‌ در آثار كه‌ مستفاد از اخبار است‌ به‌ اتّباع‌ جميع‌ اوامر و آداب‌ و افعال‌ و اخلاق‌ متحقّ مي‌شود.
بازگشت به فهرست
دنباله متن
پاورقي
[44] ـ براي صعود به عوالم بالا بايد تمام مراتب و درجات پايين‌تر طي شود
اين‌ مطلب‌ هيچ‌ جاي‌ شبهه‌ و شكّ نيست‌ كه‌ تا تمام‌ مراتب‌ و درجات‌ عالم‌ پائين‌تر طيّ نشود به‌ عالم‌ بالاتر نتوان‌ صعود نمود.
وليكن‌ دو نكته‌ در اينجا قابل‌ توجّه‌ است‌:
نكتة‌ اوّل‌: آنكه‌ اقامت‌ در عالم‌ بالاتر متوقف‌ است‌ بر اقامت‌ عالم‌ پائين‌تر و امّا صِرف‌ اطّلاع‌ موقّتي‌ و حصول‌ مجرّد حال‌ و ادراك‌ بعضي‌ از خصوصيّات‌ آن‌ متوقّف‌ بر اقامت‌ در عالم‌ پائين‌تر نيست‌ مثلاً كسي‌ كه‌ بخواهد در عالم‌ عقل‌ اقامت‌ كند بايد حتماً از جميع‌ مراحل‌ عالم‌ مثال‌ عبور كرده‌ باشد وليكن‌ ممكن‌ است‌ بر كسي‌ كه‌ از مثال‌ عبور نكرده‌ باشد به‌ طور حال‌ بعضي‌ از خصوصيّات‌ و آثار عالم‌ عقل‌ هويدا گردد. و هكذا الامر نسبت‌ به‌ عالم‌ عقل‌ با عالم‌ لاهوت‌.
نكتة‌ دوّم‌: آنكه‌ عبور از عالمي‌ مستلزم‌ اطلاع‌ بر جميع‌ آثار و خصوصيّات‌ آن‌ عالم‌ نيست‌ چه‌ بسا ممكن‌ است‌ افرادي‌ از عالم‌ مثال‌ عبور كنند بدون‌ آنكه‌ مكاشفات‌ صوريّة‌ ملكوتيّه‌ به‌ طور تفصيل‌ براي‌ آنها پيدا شود بلكه‌ فقط‌ به‌ واسطة‌ مَنامات‌ بعضي‌ از صور مثالي‌ را ادراك‌ كنند، يا در خواب‌ كشف‌ بعضي‌ از امور مثالي‌ از ماضي‌ و آينده‌ براي‌ آنها بشود، چنانچه‌ از مرحوم‌ آية‌ الحقّ آقاي‌ حاج‌ ميرزا علي‌ آقاي‌ قاضي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ نقل‌ است‌ كه‌ مي‌فرمودند:
مرحوم‌ شيخ‌ زين‌ العابدين‌ سلماسي‌ كه‌ از مقرّبان‌ و اخصّاء مرحوم‌ آية‌ الله‌ سيّد مهدي‌ بحرالعلوم‌ بوده‌ است‌ تمام‌ مكاشفاتش‌ در خواب‌ بوده‌ است‌.
بلي‌ براي‌ عبور از عالمي‌ اطلاع‌ و كشف‌ اجمالي‌ بر آثار و خصوصيّات‌ آن‌ عالم‌ حتمي‌ است‌.
[45] * ـ جناب‌ محترم‌ آقاي‌ رضا استادي‌ تا اينجا را به‌ سليقة‌ خود از مرحوم‌ بحرالعلوم‌ دانسته‌ و بقيّه‌ را حذف‌ كرده‌اند ؛ و با آنكه‌ در مقدّمة‌ خود نوشته‌اند كه‌: من‌ از اهل‌ سير و سلوك‌ نيستم‌، معلوم‌ نشد به‌ چه‌ جهت‌ كتاب‌ را مُثله‌ نموده‌ و بدون‌ هيچ‌ حجّتي‌ چنين‌ كرده‌اند. گفته‌اند: من‌ از باب‌ احتياط‌ اين‌ عمل‌ را نموده‌ام‌. آيا تصرّف‌ در عبارت‌ بزرگان‌ و حذف‌ و تنكيل‌، مطابق‌ احتياط‌ است‌؟ و يا اقدام‌ بر طبع‌ چنين‌ رسالة‌ مهمّي‌ با اين‌ كيفيّت‌ مطابق‌ احتياط‌ است‌؟
و چون‌ رسالة‌ مطبوعه به‌ نظر ايشان‌، بعد از طبع‌ اوّل‌ رساله‌ با حواشي‌ و تعليقات‌ حقير به‌ دست‌ آمد، لذا براي‌ اطّلاع‌ كاوش‌ كنندگانِ در حقيقت‌ امر، اين‌ سطور قلمي‌ گرديد، تا در تعليقة‌ طبع‌ دوّم‌ قرار گيرد.
بازگشت به فهرست تعليقات
[46] ـ چند نكته در باره تقسيم‌بندي دوازده‌گانه مصنف(ره) عوالم ماقبل خلوص را
ترتّب‌ عوالم‌ را در صعود و نزول‌ گر چه‌ مصنّف‌ (ره‌) ضمن‌ بيان‌ درجات‌ و مراتب‌ عالم‌ خلوص‌ بيان‌ فرموده‌ است‌ ليكن‌ همانطور كه‌ ملاحظه‌ مي‌شود اين‌ قانون‌ را به‌ طور كلّي‌ و عمومي‌ براي‌ جميع‌ عوالم‌ چه‌ عوالم‌ قبل‌ از خلوص‌ و چه‌ مراتب‌ عوالم‌ بعد از خلوص‌ بيان‌ فرموده‌ است‌.
و از جمله‌ عوالم‌ قبل‌ از خلوص‌ است‌ كه‌ آن‌ مثال‌ و عقل‌ است‌ و عبور از عالم‌ طبيعت‌ و مثال‌ و عقل‌ را مصنّف‌ (ره‌) طي‌ دوازده‌ عالَم‌ بيان‌ مي‌فرمايد. و راجع‌ به‌ ترتيب‌ آنها مرحوم‌ صدرالمتألّهين‌ (ره‌) مفصّلاً اقامة‌ برهان‌ فرموده‌ است‌.
و مرحوم‌ عارف‌ كامل‌ حاج‌ ميرزا جواد آقاي‌ ملكي‌ تبريزي‌ (ره‌) در آخر رسالة‌ لِقاء الله‌ بحث‌ كرده‌ و به‌ اثبات‌ رسانيده‌ است‌. و نيز در مكتوبي‌ كه‌ به‌ مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ كمپاني‌ اصفهاني‌ مي‌نويسد چنين‌ مي‌نويسند:
و اما فكر براي‌ مبتدي‌، مي‌فرمودند (يعني‌ استاد ايشان‌ مرحوم‌ آخوند ملاّ حسينقلي‌ همداني‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌) در مرگ‌ فكر بكن‌. تا آن‌ وقتي‌ كه‌ از حالش‌ مي‌فهميدند كه‌ از مداومت‌ اين‌ مراتب‌ گيج‌ شده‌ و في‌ الجمله‌ استعدادي‌ پيدا كرده‌، آن‌ وقت‌ به‌ عالم‌ خيالش‌ ملتفت‌ مي‌كردند يا آنكه‌ خود ملتفت‌ مي‌شد. چند روزي‌ همة‌ روز و شب‌ فكر در اين‌ مي‌كند كه‌ بفهمد كه‌ هر چه‌ خيال‌ مي‌كند و مي‌بيند خودش‌ است‌ و از خودش‌ خارج‌ نيست‌. و اگر اين‌ را ملكه‌ مي‌كرد، آن‌ وقت‌ مي‌فرمودند كه‌ بايد فكر را تغيير داد، و همة‌ صورتها و موهومات‌ را محو كرد، و فكر در عدم‌ كرد.
و اگر انسان‌ اين‌ را ملكه‌ نمايد لابد تجلّي‌ سلطان‌ معرفت‌ خواهد شد... يعني‌ به‌ تجلّي‌ حقيقت‌ خود، به‌ نورانيّت‌، و بي‌ صورت‌ و حدّ با كمال‌ بهاء فائز آيد. واگر در حال‌ جَذبه‌ ببيند بهتر است‌ بعد از آنكه‌ راه‌ ترقّيات‌ عوالم‌ عاليه‌ را پيدا كرده‌... هر قدر سير بكند اثرش‌ را حاضر خواهد يافت‌. و به‌ جهت‌ ترتيب‌ اين‌ عوالم‌ كه‌ بايد انسان‌ از اين‌ عوالم‌ طبيعت‌ اوّل‌ ترقي‌ به‌ عالم‌ مثال‌ نمايد، بعد به‌ عالم‌ ارواح‌ و انوار حقيقيّه‌. البته‌ براهين‌ علميّه‌ را خودتان‌ احضر هستيد... عجب‌ است‌... كه‌ تصريحي‌ به‌ اين‌ مراتب‌ در سجدة‌ دعاي‌ شب‌ نيمة‌ شعبان‌ كه‌ اوان‌ وصول‌ مراسله‌ است‌ شده‌ است‌... مي‌فرمايد: سَجَد لَكَ سَوادي‌ و خيالي‌ و بَياضي‌.
اصل‌ معرفت‌ آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ هر سه‌ فاني‌ بشود كه‌ حقيقت‌ سجده‌ عبارت‌ از فناء است‌ كه‌ عِندَ الفَناءِ عَنِ النَّفسِ بمَراتِبهَا يَحْصُلُ الْبَقَاءِ باللهِ... رَزَقَنَا اللهُ وَ جَميعَ اخوانِنَا بمُحمَّدٍ وَ آلهِ الطّاهرين‌ . انتهي‌ موضع‌ الحاجة‌...
[47] ـ بدانكه‌ مصنّف‌ (ره‌) عوالم‌ ما قبل‌ عالم‌ خلوص‌ را به‌ چهار عالَم‌: اسلام‌،هجرت‌ و جهاد، و هر يك‌ از آنها را به‌ سه‌ مرتبة‌ ؛ اصغر، اكبر و اعظم‌ تقسيم‌ فرموده‌ و بنابراين‌ دوازده‌ عالَم‌ قبل‌ از عالَم‌ خلوص‌ معين‌ فرموده‌ است‌.
و بعد از اين‌ عالم‌ خلوص‌ خواهد بود، و بايد سالك‌ يك‌ اربعين‌ در عالم‌ خلوص‌ سير كند تا تمام‌ استعدادات‌ خلوص‌ به‌ مرحلة‌ فعليّت‌ برسد.
و حديث‌ مَن‌ أخلَصَ لِلّه‌ را به‌ سير در عوالم‌ خلوص‌ تفسير فرموده‌، و عالم‌ ظهورِِِ ينابيع‌ حكمت‌ را به‌ بقاء بعد الفناء كه‌ همان‌ «بقاء به‌ معبود» است‌ معيّن‌ كرده‌ است‌.
و براي‌ اثبات‌ اين‌ منظور شواهد و ادلّه‌اي‌ ذكر فرموده‌ بسيار جالب‌ دلپسند، به‌ طوري‌ كه‌ مي‌توان‌ گفت‌ كتابي‌ بدين‌ اسلوب‌ و تقسيم‌ بندي‌ و تعيين‌ منازل‌ و عوالم‌ بي‌سابقه‌ است‌.
وليكن‌ چند جهت‌ است‌ كه‌ بايد يادآور شد:
اوّل‌: آنكه‌ مصنّف‌ (ره‌) بعد از آنكه‌ عوالم‌ را به‌ 12 عدد تقسيم‌ فرموده‌، و عالم‌ هجرت‌ صغري و جهاد اصغر را جزء آنها قرار داده‌ است‌، چون‌ در مقام‌ تفصيل‌ بر مي‌آيد اين‌ دو عالم‌ را از شماره‌ بيرون‌ برده‌ و جزء عالم‌ ايمان‌ اكبر شمرده‌ است‌ و براي‌ آنكه‌ عوالم‌ عدد دوازده‌ گانة‌ خود را كم‌ نكنند يك‌ عالم‌ فتح‌ و ظفر بعد از جهاد اكبر و يك‌ عالم‌ فتح‌ و ظفر بعد از جهاد اعظم‌ اضافه‌ فرموده‌ است‌.
سرّ اين‌ كار براي‌ اين‌ حقير معلوم‌ نشد. چه‌ اگر منظور اين‌ بوده‌ كه‌ در زمان‌ غيبت‌ كه‌ سالك‌ متمكّن‌ از اين‌ دو نيست‌ عوالم‌ را بايد طوري‌ تنظيم‌ نمود كه‌ با اين‌ زمان‌ نيز سازگار بوده‌ و تطبيق‌ كند، و لذا اجمالاً لازمة‌ عالم‌ ايمان‌ اكبر را عبور از اين‌ دو عالم‌ بايد دانست‌، اين‌ كلام‌ تمام‌ نيست‌، زيرا:
اوّلاً: خود مصنّف‌ (ره‌) تصريح‌ فرموده‌ كه‌ با عدم‌ تمكّن‌ از آنها هجرت‌ از ارباب‌ معاصي‌ و ابناء دنيا به‌ باطن‌ و ظاهر جانشين‌ هجرت‌ صغري‌، و امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر جانشين‌ جهاد اصغر است‌.
و ثانياً: خود تصريح‌ فرموده‌ كه‌ عوالم‌ مانند روز و شب‌ يكي‌ به‌ دنبال‌ ديگري‌ است‌ و تا متقدّم‌ بالمرّه‌ طيّ نشود قدم‌ در عالم‌ بالاتر نتوان‌ نهاد.
و ثالثاً: اصل‌ هجرت‌ صغري‌ و جهاد اصغر نيز در حصول‌ كمال‌ مدخليّت‌ تام‌ دارند، و كسي‌ كه‌ در زمان‌ ظهور يا غيبت‌ اين‌ دو را انجام‌ نداده‌ باشد گوئي‌ از همه مراتب‌ كمال‌ بهره‌مند نخواهد بود. زيرا نفس‌ انساني‌ را خدا چنين‌ آفريده‌ كه‌ براي‌ تمام‌ اقسام‌ به‌ فعليّت‌ درآوردن‌ استعدادات‌ او لازم‌ است‌ كه‌ حتّي‌ خصوص‌ هجرت‌ صغري‌ و جهاد اصغر را بنمايد، و الاّ ولو آنكه‌ بعداً بدون‌ اينها عوالم‌ ديگري‌ را طي‌ نمايد لكن‌ از اين‌ جهت‌ ناقص‌ خواهد بود.
از باب‌ جهاد «سُنَن‌» ابي‌ داود نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: مَن‌ لَمْ يَغزُ وَ لَمْ يُحَدِّثْ نَفْسَهُ بغزوٍ ماتَ علي‌ شُعْبَةٍ مِنَ النِّفاقِ.
و نظير اين‌ معني‌ امر نكاح‌ است‌. سالكين‌ به‌ علّت‌ مشكلات‌ نكاح‌ و موانع‌ و صوارفي‌ كه‌ دارد تا آخر عمر نكاح‌ نكرده‌اند. گوئي‌ از يك‌ عالم‌ سير تكاملي‌ كه‌ به‌ واسطة‌ اين‌ سنّت‌ براي‌ انسان‌ حاصل‌ مي‌شود محروم‌ مي‌باشند و لذا رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ نكاح‌ را سنّت‌ و طريق‌ خود شمرده‌ است‌.
و في‌ المثل‌ كسي‌ كه‌ از حسّ باصره‌ محروم‌ باشد چگونه‌ هر قدر مراتب‌ و عوالم‌ را در سلوك‌ طيّ كند ولي‌ معهذا از تجليّات‌ الهي‌ در مظاهر مُبْصَرات‌ محروم‌ است‌، و رسيدن‌ به‌ فناء در ذات‌ و وصول‌ به‌ حَرَم‌، جايگزين‌ اين‌ محروميّت‌ نيست‌، و إلي‌ الأبد از مشاهده‌ انوار خدا در مرائي‌ و مجالي‌ بَصَر و سير آفاقي‌ محروم‌ است‌، همچنين‌ محروميّت‌ از حسّ سَمع‌ و غير آن‌، و به‌ طور كلّي‌ هر حسّي‌ كه‌ در انسان‌ نباشد يك‌ عالَم‌ بزرگ‌ به‌ روي‌ انسان‌ بسته‌ است‌.
و رابعاً: عالم‌ فتح‌ و ظفر يك‌ عالم‌ خاصّي‌ نيست‌ كه‌ در قبال‌ آن‌ عوالم‌ قرار دهيم‌، زيرا لازمه‌ جهاد و ورود در عالم‌ بعد از آن‌، فتح‌ و ظفر است‌. و گرنه‌ ممكن‌ است‌ در اعتبار، عالم‌ فتح‌ و ظفر را دو عالم‌ بگيريم‌. يكي‌ فتح‌، و ديگري‌ ظفر، چون‌ سالك‌ به‌ واسطه جهاد اوّل‌ فتح‌ مي‌كند، و سپس‌ بر خصم‌ ظفر مي‌يابد.
جهت‌ دوّم‌: آنكه‌ در حديث‌ مي‌فرمايد: مَن‌ أخْلَصَ لِلّهِ.
و ظاهر آنستكه‌ سالك‌ بايد يك‌ اربعين‌ اخلاص‌ ـ كه‌ فعل‌ او است‌ ـ بنمايد. و اينطور كه‌ مصنّف‌ (ره‌) فرموده‌اند سالك‌ بايد اربعين‌ را بعد از عالم‌ خلوص‌ و ورود در صَفِ مخلَصين‌ طيّ كند. و معلوم‌ است‌ كه‌ بعد از ورود در عالم‌ خلوص‌ ديگر اختياري‌ براي‌ سالك‌ نيست‌ تا اربعين‌ به‌ اختيار بگذراند. اختيار او (در اين‌ حال‌) به‌ دست‌ خداست‌ و مسيّر او خداست‌، مگر آنكه‌ بگوئيم‌ غير از عبارت‌ (مَن‌ أخلَصَ) عبارتي‌ ديگري‌ نبود تا بدان‌ بتوان‌ اين‌ سير اربعيني‌ را تفهيم‌ نمود.
جهت‌ سوّم‌: آنكه‌ از بيان‌ مصنئف‌ (ره‌) استفاده‌ مي‌شود كه‌ به‌ مقام‌ «بقاء بالله‌» بعد از فناء رسيدن‌ نيز اختياري‌ است‌، و حديث‌ شريف‌ وعده‌ وصول‌ به‌ اين‌ مقام‌ را به‌ واسطه طيّ اربعين‌ مي‌دهد. والله‌ العالم‌.
بازگشت به فهرست تعليقات
[48] ـ منظور از شريعت و طريقت
شريعت‌ مراعات‌ ظاهر احكام‌ را گويند و طريقت‌ مراعات‌ باطن‌ احكام‌ را. پس‌ اگر مراد مصنّف‌ (ره‌) از اين‌ عوالم‌ اربعه‌ فقط‌ مرتبة‌ ظاهر است‌ بنابراين‌ هجرت‌ هم‌ از شريعت‌ است‌ و مفرَّق‌ طريقت‌ از شريعت‌ نخواهد بود. و اگر مراد اعمّ از عوالم‌ ظاهريّه‌ و باطنيّه‌ است‌ آن‌ مرتبه‌ از ايمان‌ نيز طريقت‌ است‌ و ايمانِ اعمّ مجتمع‌ شريعت‌ و طريقت‌ نخواهد بود.
و لكن‌ ظاهراً مصنّف‌ (ره‌) در مقام‌ اجمال‌ گوئي‌ است‌ نه‌ در مقام‌ تفصيل‌ و تدقيق‌.
بازگشت به فهرست تعليقات
[49] ـ روايات داله بر مشاركت ايمان با اسلام و عدم مشاركت اسلام با ايمان
رواياتي‌ كه‌ دلالت‌ دارد كه‌ اسلام‌ با ايمان‌ مشارك‌ نيست‌ و ايمان‌ با اسلام‌ مشارك‌ است‌ بسيار است‌ و مرحوم‌ كليني‌ در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 25 و ص‌ 26 و ص‌ 27، و در «محاسن‌» برقي‌ ج‌ 1 ص‌ 285 تحت‌ حديث‌ مرقّم‌ 424 و 425 آورده‌ است‌.
و اما حديث‌ سماعه‌ نيز در بيان‌ مجرّد اشتراك‌ ايمان‌ با اسلام‌ است‌ و در آن‌ مثال‌ كعبه‌ و حرم‌ است‌. اين‌ حديث‌ در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 28 ذكر شده‌ است‌.
و ديگر حديثي‌ كه‌ در او تشبيه‌ به‌ كعبه‌ و حرم‌ شده‌ است‌ سه‌ حديث‌ است‌.
اوّل‌ در «كافي‌» ج‌ 2 از اصول‌ ص‌ 26 و در «محاسن‌» برقي‌ ج‌ 1 ص‌ 285 حديث‌ مرقّم‌ 425 است‌ از أبي‌ الصّباح‌ الكناني‌ از حضرت‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ الي‌ أن‌ قال‌:
مَا تَقُولُ فيمَن‌ أحْدَث في‌ المَسْجِدِ الحَرامِ مُتعَمَّداً؟ قال‌: قُلتُ: يُضْرَبُ ضَرباً شَديداً. قالَ: أصَبْتَ ؛ قالَ: فَما تقولُ فيمَنْ أحْدَثَ في‌ الْكَعْبَةِ مُتَعَمِدًا! قُلْتُ: يُقْتَلُ. قالَ: أصَبْتَ. ألاَ تَرَي‌ أنَّ الكَعْبَةَ أفْضَلُ مِنَ المَسْجِدِ، وَ أنَّ الكَعْبَةَ تَشْرُكُ المَسْجِدَ، وَالمَسْجِدُ لاَ يَشْرَكُ الْكَعْبَةَ! وَ كَذَلِكَ الإيمان يَشْرَكُ الإسلام وَ الإسلاَم لاَ يَشْرَكُ الإيمانَ.
دوّم‌ از «كافي‌» ص‌ 26 از همين‌ مجلّد از حمران‌ بن‌ أعْيَن‌ از حضرت‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ حديث‌ مي‌كند كه‌: الي‌ أن‌ قال‌ عليه‌ السّلام‌: كَما صَارَتِ الكَعْبَةُ فِي‌ المَسْجِدِ وَالمَسْجِدُ لَيْسَ فِي‌ الْكَعْبَةِ، وَ كَذَلِكَ الإيمان يُشْرَك‌ الإسلام وَ الإسلام لاَ يُشْرَكُ الإيمانَ.
و سپس‌ مفصّلاً حدود اسلام‌ و ايمان‌ را بيان‌ مي‌فرمايد.
الي‌ أن‌ قال‌: أَرَأيْتَ لَوْ بَصُرَتْ رَجُلاً فِي‌ الْمَسْجِدِ أكُنتَ تَشْهَدُ أَنَّكَ رَأَيْتَهُ فِي‌ الْكَعْبَةِ؟ قُلْتُ: لاَ يَجُوزُ لِي‌ ذَلِكَ. قالَ: فَلَوْ بَصُرْتَ رَجُلاً فِي‌ الْكَعْبَةِ أكُنْتَ شَاهِداً أنّه‌ قَدْ دَخَلَ المَسْجِد الحرام؟ قُلتُ: نَعَمْ. قال‌: وَ كَيفَ ذَلِكَ؟ قلتُ: إنَّهُ لا يَصُلُ إلي‌ دُخولِ الْكَعْبَةِ حَتَّي‌ يَدْخُلَ الْمَسجِدَ. فَقَالَ: قَدْ أصَبْتَ وَ أَحْسَنْتَ. ثُمَّ قالَ كَذَلِكَ الإيمان وَ الإسلام.
سوّم‌: در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 27 و ص‌ 28 از عبدالرحيم‌ قصير روايت‌ است‌ كه‌ مي‌گويد: توسّط‌ عبدالملك‌ بن‌ أعيَن‌ نامه‌اي‌ فرستادم‌ براي‌ حضرت‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ و از ايمان‌ سؤال‌ كردم‌؛ حضرت‌ در جواب‌ نوشتند كه‌: سَألْتَ ـ رحمك‌ اللهُ ـ عَنِ الإيمان‌... تا آنكه‌ مي‌فرمايد:
وَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ دَخَلَ الحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الْكَعْبَةَ وَ أَحْدَثَ فِي‌ الْكَعْبَةِ حَدَثاً فَأخْرَجَ عَنِ الْكَعبَةِ وَ عَنِ الحَرَمِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صَارَ إلَي‌ النَّارِ.
[50] ـ در جلد 1 «محاسن‌» برقي‌ ص‌ 285 حديث‌ رقم‌ 426 از أبي‌ النّعمان‌ از حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ وارد است‌ كه‌ قال‌:
قال‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: ألا أنبَّنكُم‌ بالمؤمنِ؟ المُؤمِنُ مَنِ ائتمَنَهُ المؤمنونَ علي‌ أموالِهِم‌ و اُمورهم‌. و المُسلِمُ مَن‌ سَلمَ المُسْلِمُونَ مِن‌ لِسانِهِ و يَدِهِ والمُهاجِرُ مَن‌ هَجَرَ السَّيّئاتِ وَ تَرَكَ مَا حَرَّمَهُ اللهُ عَلَيْهِ.
بازگشت به فهرست تعليقات
[51] ـ احاديث راجع به دعائم خمس و سرّ اختلاف ميان آنها
در اصطلاح‌، «دعائم‌ خمس‌» به‌ صلاة‌ و صوم‌ و زكاة‌ و حجّ و ولايت‌، اطلاق‌ مي‌شود، كما آنكه‌ در «كافي‌» ج‌ 2 اصول‌ ص‌ 18 از فُضَيل‌ از أبي‌ حمزه‌ و در «محاسن‌» برقي‌ ج‌ 1 حديث‌ رقم‌ 429 در ص‌ 286 از ابن‌ محبوب‌ از أبي‌ حمزه‌ از حضرت‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ قال‌:
بُنَيَ الاءسلامُ عَلَي‌ خَمْسٍ عَلَي‌ الصَّلاَةِ وَالزَّكُوةِ وَالصَّومِ والحَجَ وَالوِلاَيَةِ وَ مَا نُودِيَ بِشَي‌ءٍ (وَ لَم‌ يُنادَ بِشَي‌ءٍ) كَما نُودِيَ بِالوَلايَةِ.
و نيز در «كافي‌» در ص‌ 18 و ص‌ 19 و ص‌ 21 و در «محاسن‌» ص‌ 286 چندين‌ روايت‌ ديگر به‌ همين‌ مضمون‌ با سلسله‌ روات‌ ديگر از حضرت‌ أبي‌ عبدالله‌ و حضرت‌ أبي‌ جعفر عليهما السّلام‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ آنها دعائم‌ خمس‌ را منحصر در همين‌ پنج‌ امر قرار داده‌اند و اهمّ آنها ولايت‌ است‌. و در بسياري‌ از انها لفظ‌ «دعائم‌ خمس‌» به‌ همين‌ عبارت‌ ذكر شده‌ است‌.
وليكن‌ ظاهراً مراد مصنئف‌ (ره‌) از دعائم‌ خمس‌ كه‌ در اينجا ذكر كرده‌ است‌ ولايت‌ نيست‌، زير:
اولاً: اين‌ دعائم‌ خمس‌ را از آثار اسلام‌ اصغر شمرده‌ است‌ با آنكه‌ قضيّه ولايت‌ چيزي‌ نيست‌ كه‌ با جوارح‌ و اعضاء اتيان‌ كنند.
ثانياً: تعبير به اتيان به دعائم خمس به جوارح و اعضاء فرموده و مسلماً ولايت چيزي نيست كه با جوارح و اعضاء اتيان كنند.
ثالثاً: در ذيل‌ مطلب‌ حديث‌ سفيان‌ بن‌ سَمْط‌ را شاهد آورده‌ كه‌ علاوه‌ بر صلاة و صوم‌ و حجّ و زكاة، شهادتين‌ را جزء اسلام‌ شمرده‌ است‌ نه‌ ولايت‌ را.
بنابراين‌ مسلّماً مراد مصنّف‌ (ره‌) از دعائم‌ خمس‌ در اينجا همان‌ شهادتين‌ و صلاة‌ و صوم‌ و زكاة‌ و حجّ است‌.
اما حديث‌ سفيان‌ بن‌ سمط‌ را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» در صفحة‌ 24 آورده‌ است‌ قال‌:
سَأَلَ رَجُلٌ أَبا عَبدِالله‌ عليه‌ السّلام‌ عَنِ الإسلاَمِ وَالإيمان مَا الفَرْقُ بَيْنَهُما؟ فَلَمْ يُجبْهُ ثُمَّ سَأَلَهُ، فَلَمْ يُجبْهُ، ثُمَّ التَقيا في‌ الطَّريقِ وَ قَدْ أَزِفُ مِنَ الرَّجُلِ الرَّحيلُ، فَقَالَ لَهُ أبو عَبداللهِ عليه‌ السّلام‌: كَأَنَّكَ قَدْ أَزِفَ مِنْكَ رَحيلٌ؟ فَقَالَ: نَعَمْ فقالَ: فَالْقَني‌ فِي‌ البَيْتِ. فَلَقِيَهُ فَسَألَهُ عَنِ الإسْلاَمِ وَ الإيمان مَا الْفَرْقُ بَيْنَهُما؟ فَقَالَ: الإسلام هُوَ الظَّاهِرُ الَّذي‌ عَلَيْهِ النَّاسُ.
و سپس‌ تمام‌ حديث‌ را بيان‌ فرمود و بعد فرمود:
فَهَذَا الإسلام. وَ قَالَ: الإيمان مَعْرِفَةُ هَذَا الامْرُ مَعَ هَذَا، فَإنْ أقَرَّبِها وَ لَمْ يَعْرِفْ هَذَا الاَمْرُ كَانَ مُسْلِماً وَ كانَ ضالاً.
بنابراين‌ ـ به‌ صريح‌ اين‌ روايت‌ ـ اقرار به‌ ولايت‌ از شرائط‌ ايمان‌ است‌ نه‌ اسلام‌ و فقط‌ شرط‌ اسلام‌ اقرار به‌ شهادتين‌ است‌.
از ملاحظه‌ و تطبيق‌ يك‌ دسته‌ از رواياتي‌ كه‌ از اهل‌ تسنّن‌ راجع‌ به‌ ابنيه‌ خمسه‌ اسلام‌ در اين‌ مقام‌ وارد شده‌، و دسته‌ ديگر از روايات‌ سابق‌ الذّكر كه‌ از أئمّه‌ اهل‌ البيت‌ عليهم‌ السّلام‌ راجع‌ به‌ دعائم‌ خمسه‌ اسلام‌ وارد شده‌ است‌ سرّ اين‌ اختلاف‌ در تعبير روشن‌ مي‌گردد.
توضيح‌ آنكه‌: در «صحيح‌» مسلم‌ ج‌ 1 كتاب‌ «الإيمان‌» ص‌ 34 و ص‌ 35 چهار حديث‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ نقل‌ مي‌كند:
1 ـ با اسناد از سعد بن‌ عبيده‌ از ابن‌ عمر از حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ كه‌ فرمود: بُنَيَّ الإسلام‌ علي‌ خَمْسَةٍ: عَلَي‌ أَن‌ يُوَحِّدَ اللهُ وَ إقامِ الصَّلاةِ وَ ايتاءِ الزَّكاة‌ و صِيامِ رَمَضَانَ وَالحَجَّ.
2 ـ با اسناد خود از سعد بن‌ عبيده‌ از ابن‌ عمر از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ كه‌ فرمود: بُنَيَّ الإسلام علي‌ خَمْسٍ: عَلي‌ أن‌ يُعْبَدَ اللهُ وَ يُكْفَرَ بمادونَهُ وَ إقامِ الصَّلاةِ وَ ايتاءِ الزَّكاةِ وَ حِجِّ الْبَيْتِ وَ صَوْمِ رَمَضَانَ.
3 ـ با اسناد خود از نواده ابن‌ عمر از پدرش‌ كه‌: قال‌ عبدالله‌: قال‌ رَسُول‌ اللهِ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌:
بُنَيَّ الإسلام عَلي‌ خَمْسٍ: شَهادَةِ أنْ لاَ إلَهَ إلاّ الله‌ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إقامِ الصَّلوةِ وَ ايتاءِ الزَّكوةِ وَ حِجِّ البَيْتِ وَ صَوْمِ رَمَضَانَ.
[52] ـ در «كافي‌» ج‌ 2 اصول‌ ص‌ 25 در تفسير اين‌ آيه‌ از حضرت‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ وارد است‌ كه‌: فَمَنْ زَعَمَ أنَّهُمْ ءامَنُوا فَقَدْ كَذَبَ وَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُمْ لَمْ يُسْلِمُوا فَقَدْ كَذَبَ.
[53] ـ اين‌ حديث‌ را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 24 آورده‌ است‌.
[54] ـ در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» (طبع‌ ثاني‌) ص‌ 14 با سند متّصل‌ خود از عبدالله‌ ابن‌ سنان‌ از حضرت‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ و أيضاً به‌ سند متّصل‌ ديگر از محمّد بن‌ مسلم‌ عن‌ احدهما حديث‌ مي‌كند (واللفظ‌ للثّاني‌) في‌ قول‌ِ اللهِ‌ عزّوجلّ: صِبْغَةَ اللَهِ وَ مَن‌ أَحْسَنُ مِنَ اللَهِ صِبْغَةً: الصِّبْغَةُ هِيَ الإسلاَمِ.
وَ قَالَ في‌ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: فمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّـاغُوتِ وَ يُؤْمِن‌ باللَهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثقَي‌. قالَ: هِيَ الإيمان‌.
[55] ـ فرمايش‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ در اينجا بعضي‌ از روايتي‌ است‌ كه‌ در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 25 از سماعه‌ آورده‌ است‌.
بازگشت به فهرست تعليقات
[56] ـ اسلام اكبر در روايت اميرالمومنين عليه‌السلام
اين‌ حديث‌ را در «أمالي‌» صدوق‌ ص‌ 211 مسنداً از حضرت‌ صادق‌ از پدرانشان‌ از أميرالمؤمنين‌ عليهم‌ السّلام‌ و در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 45 از محمّد بن‌ خالد عن‌ بعض‌ اصحابنا مرفوعاً از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ مي‌كند، قال‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌:
لاُنسبَنَّ الإسلامَ نِسْبَةً لا يَنسِبُهُ أحَدٌ قَبْلي‌ وَ لاَ يَنسِبُهُ أحَدٌ بَعْدِي‌ إلاّ بمِثْلِ ذَلِكَ. إنَّ الإسلام هُوَ التَّسلِيمُ، وَالتَّسلِيمُ هُوَ اليَقِينُ، وَاليَقِينُ هُوَ التَّصدْيقُ، والتَّصْدِيقُ، هُوَ الإقرَارُ، وَ الإقرَارُ هُوَ العَمَلُ، وَالعَمَلُ هُوَ الاداءُ. إنَّ المُؤمِنَ لَمْ يَأخُذْ دينَهُ عَنْ رَأيهِ، وَلَكِنْ أتاهُ مِن‌ رَبِّهِ فَأخَذَهُ. إنَّ المؤمِنَ يُريَ يَقِينُهُ فِي‌ عَمَلِهِ، وَالكَافِرُ يُري إنكارُهُ في‌ عَمَلِهِ. فوَ الَّذي‌ نَفسي‌ بيَدِهِ مَا عَرَفُوا اَمْرَهُمْ. فَاعْتَبِرُوا إنكارَ الكافرِينَ وَالمُنافِقِينَ بأعْمَالِهِمُ الخَبيثَةِ.
و در «سفينة‌ البحار» ج‌ 1 ص‌ 644 بعد از نقل‌ اين‌ حديث‌ فرموده‌ است‌: و قد تصدّي‌ لشرح‌ هذا الحديث‌ ابن‌ أبي‌ الحديد، و ابن‌ ميثم‌، و الشهيد الثّاني‌، و المجلسي‌، فراجع‌.
و در «محاسن‌ برقي‌» در ج‌ 1 ص‌ 222 تحت‌ حديث‌ مرقّم‌ 135 آورده‌ است‌.
وليكن‌ در «نهج‌ البلاغه‌» مختصر اين‌ حديث‌ را آورده‌ است‌. در شرح‌ نهج‌ مولي‌ فتح‌ الله‌ ج‌ 2 ص‌ 542 و در شرح‌ عبده‌ ج‌ 2 ص‌ 165 بدين‌ طريق‌ وارد است‌:
و قال‌ عليه‌ السّلام‌: لأنسِبَنَّ الإسلام‌ نِسْبَةً لَم‌ يَنْسِبها أحَدٌ قَبْلي‌. الإسلام هُوَ التَّسلِيمُ، و التَّسلِيمُ هُوَ اليَقِينُ، وَاليَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ، وَالتَّصْدِيقُ هُوَ الإقرَارُ، و الإقْرَارُ هُوَ الأداءُ، و الأداءُ هُوَ العَمَلُ الصَّالِحُ.
[57] ـ اين‌ حديث‌ در ج‌ 1 «اصول‌ كافي‌» طبع‌ ثاني‌ ص‌ 390 وارد است‌ و به‌ جاي‌ لفظ‌ «إلي‌ أن‌ قال‌» كه‌ مصنّف‌ براي‌ اختصار آورده‌ است‌، در حديث‌ چنين‌ وارد است‌ كه‌:
ثُمَّ تلاَ هَذِه‌ الأية‌: فَلاَ وَ رَبِِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُم ثُمَّ لاَ يَجدُوا فِي‌ أَنفُسِهِم‌ حَرَجًا مِمَّا قضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا. ثُمَّ قَالَ أَبو عَبْداللهِ عليه‌ السّلام‌: عَلَيْكُمْ بالتَّسْلِيمِ.
بازگشت به فهرست تعليقات
[58] ـ روايت امام صادق عليه‌السلام در حقيقت عبوديت
همچنان‌ كه‌ در حديث‌ «عنوان‌ بصري‌» وارد است‌ كه‌ عبوديّت‌ مستلزم‌ تسليم‌ محض‌ و اطاعت‌ صِرف‌ است‌ و تا وقتي‌ كه‌ انسان‌ به‌ تمام‌ معني الكلمه‌ خود را تسليم‌ نكند و اراده‌ و اختيار خود را طبق‌ اراده‌ و اختيار خدا نگرداند، وارد مرحله‌ عبوديّت‌ نخواهد شد.
اين‌ حديث‌ را مرحوم‌ مجلسي‌ در «بحار الانوار» در ج‌ 1 در باب‌ آداب‌ العلم‌ و أحكامه‌ آورده‌ است‌ از عنوان‌ بصري‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌. حديث‌ مفصّل‌ است‌... تا آنجا كه‌ عنوان‌ به‌ حضرت‌ عرض‌ مي‌كند:
يَا أَبا عَبْدِاللهِ مَا حقيقيَةُ العُبوديَّةِ؟ قال‌: ثلاثَةُ اشياءَ: أن‌ لا يَري العَبْدُ لِنفسِهِ فيما خَوَّلَهُ اللهُ مِلكاً، لأنَّ العبيدَ لا يَكونُ لَهم‌ مِلكٌ يَرونَ المالَ مالَ اللهِ يَضَعونَهُ حَيْثُ أمَرَهُم‌ الله‌ بهِ، وَ لاَ يُدَبِّرُ العَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدبيراً، وَ جُمْلَةُ اشْتِغالِهِ فِيما امَرَهُ اللهُ تَعالي‌ بهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ. فَإذا لَمْ يَرَ العَبْدُ لِنَفسِهِ فيما خَوَّلَهُ اللهُ مِلكاً هانَ عَلَيْهِ الإنْفاقُ فيما امَرَهُ اللهُ تَعا لي‌ أن‌ يُنفِقَ فيهِ. وَ إذا فوَّضَ العَبدُ تَدبيرَ نَفسِهِ عَلي مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيهِ مَصائِبُ الدُّنيا، وَ إذَا اشتغَلَ العَبْدُ بما اَمرَهُ اللهُ تَعاليَ وَ نَهاهُ عَنْهُ لاَ يَتَفَرَّغُ مِنْهُما إلي‌ المِراءِ وَالمُباهاةِ مَعَ النّاسِ. فَإذا أكْرَمَ اللهُ العَبْدَ بهَذِهِ الثَّلاثةِ هَانَ عَليهِ الدُّنيا و إبلِيسُ وَالخَلقُ، وَ لاَ يَطْلُبُ الدُّنيا تَكاثراً وَ لاَ تَفاخُراً، وَ لاَ يَطْلُبُ مَا عِندَ الّناسِ عِزاً وَ عُلُواً، وَ لاَ يَدَعُ أيّامَهُ بَاطِلاً. فَهَذَا أوّلُ دَرَجَةِ التُّقَي‌.
باري‌... همان‌ طوري‌ كه‌ ملاحظه‌ مي‌شود در اين‌ حديث‌ شريف‌ كه‌ بعضي‌ از اساطين‌ گويند آثار صدور آن‌ از معصوم‌، از نفس‌ مضامين‌ آن‌ مشهود است‌، عبوديّت‌ حقّه‌ را عين‌ تسليم‌، و اطاعت‌ در افعال‌ و اراده‌ و اختيار و ساير امور قرار داده‌ است‌. و بعداً پس‌ از حصول‌ اين‌ مراتب‌، وارد در اولين‌ درجه‌ تقوي مي‌گردد كه‌ به‌ حسب‌ تقسيم‌ مصنّف‌ (ره‌) همان‌ مرتبه‌ ايمان‌ اكبر است‌.
[59] ـ سوره‌ نساء آيه6‌ 13، و آيه‌ بدين‌ كيفيّت‌ است‌: يَـاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ءَامِنُوا بِاللَهِ وَ رَسُولِهِ وَالْكِتَـابِ الَّذِي‌ نَزَّلَ عَلي‌ رَسُولِهِ وَ الْكِتَـابِ الَّذِي‌ أنزِلَ مِن‌ قَبْلُ. الا´ية‌.
بازگشت به فهرست تعليقات
[60] ـ اسلام اكبر وايمان اكبر در آيه "افمن شرح الله صدره للاسلام"
چون‌ در اين‌ آيه‌ شرح‌ صدر به‌ واسطه‌ اسلام‌ به‌ فعل‌ خدا بيان‌ شده‌، و علاوه‌ اثر آن‌ كه‌ نُورٌ مِن‌ رَبِّهِ باشد معيّن‌ گرديده‌ است‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ مراد از اسلام‌ در اين‌ آيه‌ اسلام‌ اكبر است‌ نه‌ اصغر و نه‌ اعمّ از اصغر و اكبر.
و چون‌ ايمان‌ اكبر مرتبه‌ تفضيل‌ و تجاوز اسلام‌ اكبر است‌ از مرتبه‌ تسليم‌ و اطاعت‌ به‌ مرتبه‌ شوق‌ و رضا و رغبت‌، لذا از اين‌ مرتبه‌ در قرآن‌ مجيد تعبير به‌ شرح‌ صدر براي‌ اسلام‌ شده‌ است‌ چه‌ أَفمَن‌ شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ لِلإسْلَامِ جائي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ اسلام‌ باشد و سپس‌ خدا آن‌ اسلام‌ را در صدر گسترش‌ دهد. و اين‌ همان‌ معناي‌ ايمان‌ اكبر است‌. و چون‌ اسلام‌ اكبر مرتبه‌ نازل‌ و پائيني‌ از ايمان‌ اكبر است‌ لذا مصنّف‌ (ره‌) در صفحه‌ قبل‌ كه‌ اسلام‌ اكبر را تشريح‌ مي‌فرمود با كلمة‌ «از» كه‌ همان‌ معناي‌ «من‌» ابتدائيه‌ است‌ چنين‌ بيان‌ فرمود كه‌: «و آنچه‌ را كه‌ بيان‌ فرمود كه‌: أَفمَن‌ شَرَحَ اللَهُ صدره لِلإسْلَامِ فَهُوَ عَلَي‌ نُورٍ مِن‌ رَبِّهِ از اين‌ مرتبه‌ از اسلام‌ متحقّق‌ مي‌گردد.»
[61] ـ حصر مفاد اين‌ آيه‌ درباره‌ منافقين‌ به‌ نفاق‌ اكبر بدون‌ دليل‌ است‌، چه‌ اگر بر ظاهر آيه‌ و سياق‌ آن‌ اكتفاء كنيم‌ آيه‌ منحصر به‌ منافقين‌ به‌ نفاق‌ اصغر خواهد بود، چون‌ در آيه قبل‌ فرموده‌ است‌:
الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بكُمْ فَإن‌ كَانَ لَكُم‌ فَتْحٌ مِنَ اللَهِ قَالُوا أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِن‌ كَانَ لِلْكَـ'فِرِينَ نَصِيبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذ عَلَيْكُم‌ وَنَمْنَعكُم‌ مِنَ الْمُؤمِنِينَ تا اينكه‌ مي‌فرمايد: إِنَّ الْمُنَـ'فِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَهَ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلَي‌ الصَّلَوةِ قَامُوا كُسَالَي‌ يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لاَ يَذْكُرونَ اللَهَ إِلاَّ قَلِيلاً * مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَي‌ هَـؤلاَءِ وَ لا إلي هؤلاء مَن‌ يُضْلِلِ اللَهُ فلَنْ تَجدَ لَهُ سَبيلاً. (سوره‌ نساء، آيه‌ 141 ـ 143)
و اگر نظر به‌ جامعيّت‌ قرآن‌ كنيم‌ باز نيز اين‌ آيه‌ و نظائر آن‌ راجع‌ به‌ اعمّ از منافقين‌ به‌ نفاق‌ اصغر و منافقين‌ به‌ نفاق‌ اكبر است‌، و قصر آن‌ بر خصوص‌ منافقين‌ به‌ نفاق‌ اكبر بي‌مورد است‌.
[62] ـ حديث‌ زبيري‌ را از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 33 آورده‌ است‌. اين‌ حديث‌ بسيار مفصّل‌ است‌ و بالغ‌ بر چهار صفحه‌ است‌. و امّا حديث‌ حمّاد را از «العالِم‌» عليه‌ السّلام‌ در همين‌ كتاب‌ در ص‌ 38 ذكر كرده‌ است‌ اين‌ حديث‌ نيز بالغ‌ بر يك‌ صفحه مفصل‌ است‌ (فَمَن‌ أراد تمامها فليراجع‌ مصدرهما).
[63] ـ اين‌ حديث‌ را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 78 با اسناد متّصل‌ از ابن‌ رئاب‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ و در خاتمه‌ حديث‌ مي‌فرمايد: فَتَزَيَّنُوا بهِ يَرْحَمْكُمُ اللهُ وَ كَبدوا أعْداءنا (بهِ) يَنْعَشْكُمُ اللهُ.
[64] ـ ممكن‌ است‌ دو روايت‌ شريفي‌ را كه‌ در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» طبع‌ ثاني‌ ص‌ 15 وارد شده‌ است‌ بر اختلاف‌ مراتب‌ ايمان‌ حمل‌ نمود. اول‌ با سند متّصل‌ خود از ابي‌ حمزه‌ از ابي‌ جعفر‌ عليه‌ السّلام‌، دوّم‌ با سند متصل‌ از جميل‌ از حضرت‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌، و اللفظ‌ للثاني‌:
سَألْتُهُ عَن قَولِهِ عَزَّ وَجلَّ: هُوَ الَّذِي‌ أَنزَل‌ السَّكِينَةَ فِي‌ قُلُوبِ الْمُؤمِنِينَ... قَالَ: هُوَ الإيمان. قالَ: وَ أَيَّدَهُمُ برِوحٍ مِنهُ. قالَ: هُوَ الإيمان. وَ عَن‌ قَولِهِ: وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَي‌ . قال‌: هُوَ الإيمان‌.
[65] ـ در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 42 و 43 و 45 سه‌ روايت‌ نقل‌ مي‌كند:
اول‌، از عمّار بن‌ أبي‌ الاحوص‌ از أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌.
دوّم‌ از يعقوب‌ بن‌ ضحّاك‌ عن‌ رجل‌ من‌ اصحابنا، و كان‌ خادماً لأبي‌ عبدالله‌ عن‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌.
سوّم‌ از سَدير از حضرت‌ أبو جعفر عليه‌ السّلام‌.
بازگشت به فهرست تعليقات
روايات در اختلاف مراتب ايمان
و در اين‌ سه‌ روايت‌ ايمان‌ را به‌ هفت‌ سهم‌ تقسيم‌ فرموده‌اند.
و در ص‌ 44 از همين‌ كتاب‌ از شهاب‌ از حضرت‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ حديث‌ مي‌كند و اجمال‌ حديث‌ آنكه‌: خداوند ايمان‌ را در چهل‌ و نه‌ جزء خلق‌ فرموده‌ و هر جزئي‌ را به‌ ده‌ قسمت‌ تقسيم‌ كرد به‌ بعضي‌ يك‌ عشر از يك‌ جزء داده‌ است‌ و به‌ بعضي‌ دو عشر و همچنين‌ تا يك‌ جزء تمام‌ و به‌ بعضي‌ يك‌ جزء و يك‌ عشر جزء و به‌ بعضي‌ ديگر يك‌ جزء و دو عشر جزء... و همچنين‌ بيان‌ فرمود... تا آنكه فرمود اكمل آنها آنستكه چهل و نه جزء تمام داشته باشد. و در آخر فرمود: لَوْ عَلِمَ النَّاسُ أنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ هَذَا الخَلْقَ عَلَي‌ هَذَا لَمْ يَلُمُ أَحَدٌ أَحَداً.
[66] ـ روايت‌ عبدالعزيز قراطيسي‌ را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 45 آورده‌ است‌. و به‌ جاي‌ لفظ‌ «الي‌ أن‌ قال‌» حضرت‌ فرموده‌اند:
فلاَ يَقُولَنَّ صَاحِبُ الإثنَينِ لِصَاحِبِ الوَاحِدِ لَسْتَ عَلَي‌ شَي‌ءٍ حَتَّي‌ يَنْتَهِيَ إلَي‌ العاشِرِ. فلاَ تُسْقِطْ مَن‌ هُوَ دُونَكَ فيُسْقِطكَ مَنْ هُوَ فوْقكَ.
و نيز در آخر حديث‌ بعد از لفظ‌ «فتكسره‌» حضرت‌ مي‌فرمايد:
فإنَّ مَنْ كَسَرَ مُؤْمِنَاً فعَلَيْهِ جَبْرُهُ.
بازگشت به فهرست تعليقات
بازگشت به فهرست متن کتاب
دنباله متن
******************
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب رساله سيروسلوك بحرالعلوم / قسمت چهارم: شرح عوالم قبل از عالم خلوص، پيروزي بر شيطان، حديث فتح و ظفر
صفحه قبل
پنجم‌ ، هجرت‌ كبري‌:
و چنانچه‌ هجرت‌ صغري هجرت‌ به‌ تن‌ است‌ از دارالكفر به‌ دارالاسلام‌ ، هجرت‌ كبري هجرت‌ به‌ تن‌ است‌ از مخالطه اهل‌ عصيان‌ و مجالست‌ اهل‌ بغي‌ و طغيان‌ و أبناء روزگار خوّان‌ .[67]
چنانكه‌ در حديث‌ مِهْزَم‌ اسدي‌ در صفت‌ شيعيان‌ فرموده‌اند كه‌: وَ إنْ لَقِيَ جاهِلاً هَجَرَهُ .[68]
و به‌ دل‌ از مودّت‌ و ميل‌ ايشان‌ چنانكه‌ سيّد اولياء عليه‌ السّلام‌ مي‌فرمايد كه‌: وَالجهادُ عَلَي‌ أرْبَعِ شُعَبٍ و يكي‌ از شُعَب‌ را شَنَئانُ الفاسِقِين‌ شمرده‌اند.[69]
و به‌ هر دو ، از عادات‌ و رسوم‌ ، چه‌ عادات‌ و رسوم‌ از مهمّات‌ بلاد كفر است‌ . چنانكه‌ در جامع‌ كليني‌ در روايت‌ سكوني‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ از حضرت‌ رسول‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مرويست‌ كه‌ أرْكانُ الْكُفْرِ أرْبَعَةٌ: الرَّغْبَةُ وَ الرَّهْبَةُ وَالسَّخَطُ وَالْغَضَبُ [70] و تفسير «رهْبَت‌» به‌ رَهْبت‌ از ناس‌ شده‌ در مخالطت‌ عادت‌ و نواميس‌ ايشان‌ .
و پس‌ از اين‌ هجرت‌ ، پيوستن‌ به‌ رسول‌ و قصد اطاعت‌ او در جميع‌ اُمور و در خدمت‌ او مجادله‌ با جنود شيطان‌ به‌ مغلوب‌ ساختن‌ ايشان‌ .
بازگشت به فهرست
ششم‌ ، جهاد اكبر:
و آن‌ عبارت‌ است‌ از محاربه‌ با جنود شيطان‌ به‌ معاونت‌ حزب‌ رحمن‌ كه‌ جُند عقل‌ است‌ . چنانكه‌ در حديث‌ سماعة‌ بن‌ مهران‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ وارد است‌ كه‌:
ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً فلَمّا رَأيَ الجَهْلُ مَا أكرَمَ اللهُ بهِ العَقْلَ وَ مَا أعطاهُ أضْمَرَ لَهُ العَداوَةَ فقالَ الجَهلُ: يَا رَبِّ هَذا خَلْقُ مِثلي خَلقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّيْتَهُ وَ أنَا ضِدُّهُ وَ لاَ قُوَّةَ لِي‌ بهِ فأعْطِني‌ مِنَ الجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعطَيْتهُ . فقالَ: نَعَمْ إلي‌ أن‌ قال‌: فأَعْطاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنداً ... إلي أن‌ قال‌: فَإنَّ أَحَدَهُمْ لاَ يَخْلُوا مِن أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضَ هَذِهِ الجُنودِ حَتَّي‌ يَسْتَكْمِلَ وَ يُنْقَي‌ مِن‌ جُنودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي‌ الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الأنْبِياءِ وَ الأوصِيَاءِ .[71]
هفتم‌ ، فتح‌ و ظفر بر جنود شيطان:‌
و رهائي‌ از تسلّط‌ آن‌ ، و خروج‌ از عالم‌ جهل‌ و طبيعت‌ ، و به‌ اهل‌ اين‌ مرحله‌ (عرصه‌) اشاره‌ فرموده‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ در حديث‌ يماني‌ كه‌:
شيعَتُنا أهلُ الهُدَي‌ و أهلُ التَّقوي‌ و أهلُ الخَيْرِ وَ أهلُ الإيمانَ و أهلُ الفَتْحِ وَالظَّفَرِ .[72]
بازگشت به فهرست
هشتم‌ ، اسلام‌ اعظم‌:
و بيان‌ اين‌ مرحله‌ اينست‌ كه‌ آدمي‌ قبل‌ از دخول‌ در عالم‌ فتح‌ و ظفر و غلبه‌ بر حزب‌ ابليس‌ و طبيعت‌ ، در عالم‌ طبيعت‌ گرفتار و اسير جنود وَهْم‌ و غضب‌ و شهوت‌ و مغلوب‌ اهويّه‌ متضادّه‌ لجّه طبيعت‌ است‌ . آمال‌ و اماني‌ او را محيط‌ ، و هموم‌ و غموم‌ بر او مستولي‌ ، به‌ تزاحم‌ عادات‌ و رسوم‌ متناقضه‌ متزاحم‌ ، و به‌ منافيات‌ طبع‌ و به‌ منافرات‌ خاطر متألّم‌ ، مخاويف‌ عديده‌ را منتظر و مهولات‌ كثيره‌ را مهيّا ، هر گوشه‌ خاطرش‌ را تشويشي‌ ، در هر زاويه‌ از كانون‌ سينه‌اش‌ آتشي‌ ، انواع‌ فقر و احتياج‌ منظورش‌ ، و اصناف‌ آلام‌ و اسقام‌ در دور و كنارش‌ ، گاهي‌ در كشاكش‌ اهل‌ و عيال‌ ، و زماني‌ در خوف‌ تلف‌ مال‌ و منال‌ . گاه‌ جاه‌ مي‌خواهد و نمي‌رسد ، و زماني‌ ، منصب‌ مي‌جويد و نمي‌يابد . خار حسد و غضب‌ و كبر و امل‌ او را دامن‌ گير ، و در چنگ‌ حيَّات‌ و عقارب‌ و سِباع‌ عالم‌ جسمانيّت‌ و مادّيت‌ زبون‌ و حقير . خانه‌ دلش‌ از ظلمات‌ وَهْم‌ تيره‌ و تار ، و به‌ افزون‌ از صد هزار هموم‌ متضادّه‌ گرفتار . از هر طرف‌ رو گرداند ، سيلي‌ روزگار خورد ، و به‌ هر جا پا نهد خارش‌ به‌ پايش‌ خلد .
و چون‌ به‌ توفيق‌ بي‌ چون‌ با جنود وَهْم‌ و غضب‌ و شهوت‌ محاربه‌ و بر ايشان‌ مظفّر و منصور گرديد ، و از چنگ‌ عوائق‌ و علايق‌ او مستخلص‌ شد ، و عالم‌ طبيعت‌ و مادّيت‌ را بدرود كرد ، و قدم‌ از درياي‌ وهم‌ و امل‌ بيرون‌ نهاد ، خود را جوهري‌ مي‌بيند يكتا و گوهري‌ بي‌همتا بر عالم‌ طبيعت‌ محيط‌ ، و از موت‌ و فنا مصون‌ و خالي‌ ، و از كشاكش‌ متضادّات‌ فارغ‌ ، و از خار خار متناقضات‌ در آرام‌ ، و در خود صفائي‌ و بهائي‌ و نوري‌ و ضيائي‌ مشاهده‌ مي‌نمايد كه‌ فوق‌ ادراك‌ عالم‌ طبيعت‌ است‌ ، چه‌ در اين‌ وقت‌ طالب‌ به‌ مقتضاي‌ مُتْ عَنِ الطبيعة‌ مرده‌ است[73]‌ و زندگاني‌ تازه‌ يافته‌ است‌ و به‌ سبب‌ تجاوز از قيامت‌ انفسيّه‌ صغري‌ كه‌ موت‌ نفس‌ امّاره‌ است‌ ، از معلومات‌ صوريّه‌ مُلكيّه‌ به‌ مشاهَدات‌ معنويّه‌ ملكوتيّه‌ فائز گشته‌ ، و بسي‌ از امور مخفيّه‌ بر او ظاهر و بسياري‌ از احوال‌ عجيبه‌ او را حاصل‌ و به‌ قيامت‌ انفسيّة‌ وسطي‌ رسيده‌ .[74]
در اين‌ وقت‌ اگر عنايت‌ ازليّه‌ او را در نيابد به‌ واسطه آنچه‌ از خود مشاهده‌ مي‌نمايد أنانيّت‌ و اعجاب‌ او را در مي‌يابد و دم‌ از انانيّت‌ مي‌زند و راهزن‌ او در مراحل‌ سابقه‌ اعداء خارجيّه‌ و اذناب‌ شيطان‌ بود و در اين‌ وقت‌ رئيس‌ ابالسه‌ و عدوّ داخل‌ كه‌ نفس‌ و ذات‌ باشند . چنانچه‌ وارد شده‌: أعْدي‌ عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتي‌ بينَ جَنَبَيْكَ [75].
و همين‌ اعجاب‌ و انانيّت‌ بود كه‌ او را به‌ عالم‌ طبيعت‌ مبتلا ساخت‌ . چنانچه‌ وارد است‌ كه‌ بعد از خلق‌ روح‌ مجرّد ، خداوند قهّار او را در معرض‌ مكالمه‌ بازداشته‌ ، فرمود: مَن‌ أَنا ؟ روح‌ از احاطه‌ و غلبة‌ بهائي‌ كه‌ در خود يافت‌ قدم‌ از مرتبه‌ خود بيرون‌ گذاشت‌ و گفت‌: مَنْ أَنا ؟ خداوند عالم‌ او را از عالم‌ نور و ابتهاج‌ خارج‌ و به‌ كشور فقر و احتياج‌ فرستاد تا خود را بشناسد .[76]
پس‌ چون‌ از عالم‌ طبيعت‌ خارج‌ شود و به‌ حالت‌ اوّل‌ عود كند همان‌ انانيّت‌ و كبر او را فرا گيرد . چنانچه‌ طائفه‌اي‌ حديث‌ ما بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أنْ يَنْظُرُوا إلَي‌ رَبِّهِمْ إلاّ رِداءُ الكبرياء را بر اين‌ حمل‌ نموده‌اند .يعني‌ به‌ جائي‌ مي‌رسند كه‌ اگر كبرياي‌ خدا را بر دوش‌ نمي‌افكندند و عُجب‌ نمي‌نمودند ملاحظه انوار عالم‌ لاهوت‌ را مي‌نمودند . در اين‌ حال‌ چنانچه‌ عنايت‌ الهيّه‌ انقاذ نكند به‌ كفر اعظم‌ مبتلا مي‌شود ، چه‌ كفر مراحل‌ سابقه‌ ، يا كفر به‌ رسول‌ بود ، يا شرك‌ به‌ واسطه‌ امور خارجيّه‌ چون‌ شيطان‌ و هوي‌ ؛ و كفر اين‌ مرحله‌ عبارت‌ است‌ از متابعت‌ شيطان‌ و هوي‌ ، چنانچه‌ فرمود: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُم‌ يَا بَنِي‌ آدَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبينٌ (سوره‌ يس‌ آيه‌ 60) وَ أَفرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـهَهُ هَوَاهُ (سوره جاثيه‌ آيه‌ 23) .
و حضرت‌ رسول‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: الهَوي‌ أنقَصُ (أبْغَضُ ظ‌ ) إلَهٍ عُبدَ مِنْ دُونِ اللهِ فِي‌ الارْضِ [77] . و تخصيص‌ في‌ الارض‌ از آنست‌ كه‌ بعد از خروج‌ از ارض‌ طبيعت‌ ، الهي‌ انقض‌ از آن‌ است‌ كه‌ نفس‌ باشد ، چه‌ اتّخاذ آن‌ به‌ الهيّت‌ بعد از فراغ‌ عالم‌ طبيعت‌ و بدن‌ مي‌شود و صعود به‌ مدارج‌ نفس‌ و ذات‌ .
و به‌ همين‌ كفر اشاره‌ فرمود: النَّفسُ هِيَ الصَّنَمُ الأكْبَرُ .
و اين‌ بت‌ پرستي‌ بود كه‌ حضرت‌ ابراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ دوري‌ آنرا از خدا طلبيد:
وَ اجْنُبْنِي‌ وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الأْصْنَامَ [78] . چه‌ پر ظاهر است‌ كه‌ در حقّ خليل‌ عليه‌ السّلام‌ و أبناء حقيقيّه‌ او كه‌ انباء هستند پرستش‌ صنمهاي‌ مصنوعه‌ متصوّر نباشد .
و همين‌ شرك‌ بود كه‌ خاتم‌ انبياء صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ از آن‌ پناه‌ به‌ خدا برد و گفت‌: أعوذُ بكَ مِنَ الشِّركِ الخَفِيِّ و مخاطب‌ شد به‌ خطاب‌ (وَ) لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (سوره‌ زمر ، آيه‌ 65) .
و همين‌ كفر است‌ كه‌ بعضي‌ از اكابر اهل‌ الله‌ به‌ آن‌ اشاره‌ كرده‌اند كه‌: بنده‌ چون‌ رخت‌ از كَوْن‌ و مكان‌ برگرفت‌ اوّل‌ مقامي‌ كه‌ بر وي‌ عرض‌ كنند مقامي‌ باشد كه‌ ژون‌ به‌ آنجا رسيد پندارد كه‌ صانع‌ است‌ و كدام‌ كفر از اين‌ بالاتر است‌ !
إذا قُلْتُ مَا أذْنَبْتُ قَالَتْ مُجيبَةً وُجُودُكَ ذَنْبٌ لا يُقاسُ بهِ ذَنْبٌ [79]
و در مقابل‌ همين‌ كفر اسلام‌ اعظم‌ است‌ . و همين‌ اسلام‌ است‌ كه‌ حقّ جلّ شأنه‌ خليل‌ خود را به‌ آن‌ امر فرمود: إذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ . و حقيقت‌ آن‌ عبارت‌ است‌ از تصديق‌ به‌ نيستي‌ خود و اذعان‌ به‌ عجز و ذلّت‌ و عبوديّت‌ و مملوكيّت‌ ، بعد از كشف‌ حقيقت‌ و اعتقاد به‌ اينكه‌ آنچه‌ از خود مشاهده‌ مي‌نمود از احاطه‌ و نور ، عين‌ فقر و سوادِ ظلمت‌ است‌ ، بلكه‌ قطع‌ نظر از آنها نيست‌ شود و در جنب‌ هستِ مطلق‌ و نور محض‌ مضمحل‌ گردد .
بازگشت به فهرست
نهم‌ ، ايمان‌ أعظم‌:
و آن‌ عبارت‌ است‌ از مشاهده‌ و معاينه نيستي‌ خود ، بعد از تصديق‌ و اذعان‌ به‌ آنچه‌ اسلام‌ اعظم‌ است‌ . و حقيقت‌ آن‌ شدّت‌ ظهور و وضوح‌ اسلام‌ اعظم‌ است‌ و تجاوز آن‌ از حدود علم‌ و اذعان‌ تا آنكه‌ به‌ مرتبه مشاهده‌ و عيان‌ رسد . و از اين‌ جهت‌ بود كه‌ چون‌ خداي‌ تعالي به‌ خليل‌ خود فرمود: أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَـ'لَمِين[80]َ (سوره بقره‌ آيه 131) .
و اشاره‌ به‌ دخول‌ در اين‌ عالم‌ است‌ قوله‌ سبحانه‌ و تعالي‌ فَأدْخُلِي‌ فِي‌ عِبَادِي‌ (سوره‌ فجر آيه‌ 29) چه‌ حقيقت‌ عبوديّت‌ در اين‌ وقت‌ محقّق‌ و دخول‌ در آن‌ كنايه‌ از مشاهده‌ و عيان‌ است‌ .
در اين‌ هنگام‌ سالك‌ از عالم‌ ملكوت‌ ارتحال‌ و قيامت‌ كبراي‌ انفسيّه‌ بر او قيام‌ مي‌نمايد و به‌ عالَم‌ جبروت‌ داخل‌ مي‌شود و از مشاهدات‌ ملكوتيّه‌ و معاينات‌ جبروتيّه‌ فائز مي‌شود ، و از عالم‌ نفوس‌ متعلّقه‌ به‌ افلاك‌ به‌ عالم‌ منزّه‌ از اجسام‌ داخل‌ مي‌شود . و در طلب‌ اين‌ منزله‌ گفته‌:
بَيْني‌ وَ بَيْنَكَ إنّيّي‌ يُنازِعُني‌ فارْفعْ بِلُطْفِكَ إنّيّي‌ مِنَ الْبَيْنِ [81]
بازگشت به فهرست
دهم‌ ، هجرت‌ عُظمي‌:
و آن‌ عبارت‌ است‌ از مهاجرت‌ از وجود خود و رفض‌ آن‌ و مسافرت‌ به‌ عالم‌ وجود مطلق‌ و توجّه‌ تامّ به‌ آن‌ . و امر به‌ اين‌ مهاجرت‌ است‌ كه‌ فرمود: دَعْ نَفْسَكَ وَ تَعَالَ .[82] و اشاره‌ به‌ آنست‌ وَادْخُلِي‌ جَنَّتي‌ بعد از فادْخُلِي‌ فِي‌ عِبَادِي‌ چه‌ ، يَا أَيَّتَهُا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَةُ خطاب‌ به‌ نفس‌ است‌ كه‌ از جهاد اكبر فارغ‌ و به‌ عالم‌ فتح‌ و ظفر كه‌ مقرّ اطمينان‌ است‌ داخل‌ شده‌ .
و چون‌ همين‌ قدر از وصول‌ به‌ مقصد كافي‌ نبود امر شد به‌ رجوع‌ به‌ پروردگار خود و تفصيل‌ داده‌ شد كيفيّت‌ رجوع‌ .[83]
پس‌ امر شد ابتداءً به‌ دخول‌ در عباد كه‌ ايمان‌ اعظم‌ است‌ ؛ پس‌ به‌ ترقّي‌ از آن‌ و دخول‌ در جنّت‌ پروردگار كه‌ ترك‌ وجود خود و دخول‌ در عالم‌ خلوص‌ است‌ و رجوع‌ به‌ ربّ خود . و آنچه‌ كه‌ از آن‌ تعبير شده‌ به‌ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ همين‌ مرحله‌ ايمان‌ اعظم‌ است‌ . چه‌ راستي‌ امر كه‌ نيستي‌ خود باشد و محلّ سكون‌ صادق‌ كه‌ وجود محض‌ باشد در اين‌ وقت‌ به‌ دست‌ آيد . و نظر به‌ اينكه‌ هنوز مجاهده‌ عظمي‌ محقّق‌ نشده‌ و آثار وجود خود باقي‌ است‌ ، و اضمحلال‌ آن‌ در نظر سالك‌ به‌ مجاهده‌ موقوف‌ است‌ پس‌ هنوز بالمرّه‌ از سطوت‌ تازيانه‌ قهر ايمن‌ نشده‌ و به‌ اين‌ جهت‌ در مضمار اين‌ دو اسم‌ بزرگ‌ جاي‌ دارد.[84]
بازگشت به فهرست
يازدهم‌ ، جهاد اعظم‌ است‌:
و آن‌ عبارت‌ است‌ از اينكه‌ بعد از هجرت‌ از وجود خود توسّل‌ به‌ مليك‌ مقتدر نمايد ، با آثار وجود ضعيف‌ در مجادله‌ برآمده‌ بالمرّه‌ همه‌ آنها منتفي‌ و محو شده‌ قدم‌ در بساط‌ توحيد مطلق‌ نهد .
دوازدهم‌ ، عالم‌ خلوص‌:
كه‌ شمّه‌اي‌ از شرح‌ آن‌ شنيدي‌ و آن‌ عالم‌ فتح‌ و ظفر است‌ بعد از جهاد اعظم‌ ، و اشاره‌ به‌ آن‌ شده‌ كه‌ أحياءٌ عِندَ رَبِّهِم‌ .
و چون‌ در اين‌ وقت‌ از سطوت‌ قهر ايمن‌ ، و در حجر تربيت‌ مربّي‌ ازل‌ پرورش‌ يافته‌ ، در مضمار اين‌ اسم‌ داخل‌ مي‌گردد . چنانچه‌ يَـاأيَّتُهَا النَّفسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي‌ إِلَي‌ رَبِّكِ نيز بر آن‌ مُشير است‌ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (سوره‌ بقره‌ آيه 156) .
بدَمِ المُحِبِّ يُبَاعُ وَصْلُهُمْ فاسْمَحْ بنَفْسِكَ إنْ أَرَدْتَ وِِصَالاً
در اين‌ وقت‌ قيامتِ عظماي‌ انفسيّه‌ بر آن‌ قائم‌ و از اجسام‌ و ارواح‌ و تعيّنات‌ و اعيان‌ بأسرها گذر كرده‌ و از همه‌ آنها فاني‌ ، و قدم‌ در عالم‌ لاهوت‌ نهد و به‌ حيات‌ حقيقيّة‌ ابديّه‌ فائز و باقي‌ مي‌گردد ، و از معاينات‌ جبروتيّه‌ به‌ تجليّات‌ لاهوتيّه‌ منتقل‌ و سرافراز مي‌شود وَ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ [85] لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَـامِلُونَ (سوره‌ صافّات‌ آيه‌ 61) و در اين‌ هنگام‌ از تحت‌ كُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ بيرون‌ مي‌رود ، چه‌ در اين‌ وقت‌ نفسي‌ نيست‌ و مصداق‌ أَوَ مَن‌ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَـاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمشِي‌ بهِ فِي‌ النَّاسِ مي‌شود (سوره‌ انعام‌ آيه‌ 122) وَ إِلاَّ مَن‌ شَاءَ اللَهُ در كريمه‌ وَ نُفِخَ فِي‌ الصُّورِ فَصَعِقَ مَن‌ فِي‌ السَّمَواتِ وَ مَن‌ فِي‌ الاْرْضِ (سوره‌ زمر آيه‌ 68) عبارت‌ از اوست‌ و اين‌ هم‌ ميّت‌ است‌ و هم‌ حيّ . ميت‌ است‌ به‌ موت‌ ارادي‌ از عالم‌ طبيعت‌ و نفس‌ ، و حيّ است‌ به‌ حيات‌ حقيقيّه‌ در عالم‌ لاهوت‌ و خلوص‌ ؛ و از اين‌ راه‌ فرموده‌اند: مَن‌ أرَادَ أن‌ يَنظُرَ إِلَي‌ مَيِّتٍ يَمشي‌ فَلْيَنظُر إلي‌ عَلِي‌ بنِ أَبِيطالبٍ عليه‌ السّلام‌ . [86]
بازگشت به فهرست
دنباله متن
پاورقي
[67] ـ روايات در هجرت كبري
در «بحار الانوار» ج‌ 15 ، ص‌ 177 قسمت‌ اخلاق‌ از كتاب‌ «غارات‌» خطبه‌اي‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ نقل‌ مي‌كند ... تا آنكه‌ مي‌فرمايد:
وَ يَقُولُ الرَّجُلُ هاجَرْتُ وَ لَمْ يُهَاجِر . إنَّما المُهاجِرُونَ الَّذِينَ يَهْجُرُونَ الَّذينَ السَّيّئَاتِ وَ لَمْ يَأتُوا بهَا ، وَ يَقُولُ الرَّجُلُ جَاهَدْتُ وَ لَمْ يُجَاهِد . إنَّما الجهادُ اجْتنابُ المَحارِمِ وَ مُجاهَدَةُ العَدُوِّ ، وَ قَدْ يُقاتِلُ أقوامٌ فَيحِبُّونَ القِتالَ لاَ يُريدونَ إلاّ الذكْرَ والأجْرَ ...
[68] ـ اين‌ حديث‌ را در ج‌ 6 «اصول‌ كافي‌ ص‌ 238 آورده‌ است‌ با اسناد متّصل‌ خود از مهزم‌ الاسدي‌ قال‌: قال‌ أبو عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌:
يا مِهْزَمُ شيعَتُنا مَنْ لاَ يَعْدو صَوْتُهُ سَمْعَهُ ، وَ لاَ شَحْنَاوُهُ بَدَنَهُ وَ لاَ يَمْتَدِحُ بِنا مُعلِناً ، وَ لاَ يُجالِسُ لَنَا عِائبَاً ، وَ لاَ يُخاصِمُ لَنا قَالِياً ، إنْ لَقِيَ مُؤْمِناً أكْرَمُهُ وَ إنْ لَقِيَ جَاهِلاً هَجَرَهُ .
[69] ـ اين‌ روايت‌ را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 50 آورده‌ است‌ با اسناد متصل‌ خود از جابر از حضرت‌ أبي‌ جعفر از حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليهما السّلام‌:
سُئِلَ أميرُالمؤمنينَ عليه‌ السّلام‌ عَنِ الإيمانِ فقَالَ: إنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَ الإيمانَ عَلَي‌ أَرْبَعِ دَعائِمَ: عَلَي الصَّبْرِ وَاليَقِينِ وَالْعَدلِ وَالجهادِ .
آنگاه‌ يك‌ يك‌ از آنها را مفصّلاً شرح‌ مي‌دهند تا مي‌رسند به‌ جهاد و مي‌فرمايند:
وَالجَهَادُ عَلَي أَرْبعِ شُعَبٍ: عَلَي الأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنْكَرِ وَالصِّدقِ فِي‌ المَواطِنِ وَ شَنئانِ الفَاسِقِينَ .
آنگاه‌ يك‌ يك‌ از اين‌ چهار شعبه‌ را بيان‌ مي‌كند و راجع‌ به‌ شنئان‌ الفاسقين‌ مي‌فرمايد: وَ مَن‌ شَنأ الفاسِقينَ غَضِبَ لِلَهِ وَ مَنْ غَضِبَ لِلّهِ غَضِبَ اللهُ لَهُ سپس‌ مي‌فرمايد فَذِلِكَ الإيمانُ وَ دَعائِمُهُ وَ شُعَبُهُ .
[70] ـ اين‌ روايت‌ در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 289 وارد شده‌ است‌ .
[71] ـ اين‌ حديث‌ را در ج‌ 1 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 20 به‌ بعد آورده‌ است‌ و حديث‌ بسيار مفصل‌ است‌ . چون‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ براي‌ عقل‌ هفتاد و پنج‌ لشكر معين‌ فرمود و يكايك‌ از آنها را بيان‌ فرموده‌ است‌ و براي‌ جهل‌ نيز هفتاد و پنج‌ لشكر ، كه‌ هر يك‌ از آنها از اضداد لشكرهاي‌ عقل‌ هستند معين‌ فرموده‌ و نام‌ آنها را مقابل‌ هر يك‌ از جنود عقل‌ برده‌ است‌ ، تا آنكه‌ در پايان‌ مي‌فرمايد:
فلا تجتَمِعُ هَذِهِ الخِصالُ كُلُّها مِنْ أجْنادِ العَقْلِ إلاّ في‌ نَبيٍّ أو وَصِيِّ نَبيٍّ أو مُؤمِنٍ قدِ امْتَحَنَ اللهُ قلْبُهُ لِلإيمانِ ، وَ أمّا سائرُ ذَلِكَ مِنْ مَوالينا فإنَّ أحَدَهُمْ لاَ يَخْلوا مِنْ أَن‌ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الجُنُودِ حَتّيَ يَسْتَكْمِلَ وَ يُنقَي‌ مِنْ جُنُودِ الجَهْلِ فَعِندَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي‌ الدَّرجَةِ العُليا مَعَ الأنبياء وَ الأوصياءِ . وَ إنَّما يُدْرَكَ ذَلِكَ بمَعْرِفةِ العَقْلِ وَ جُنودِهِ وِ بمُجانَبَةِ الجَهْلِ وَ جُنودهِ . وَفقْنَا اللهُ وَ ايّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ . انتهي‌ . وَ أَنا أقُولُ: (آمين‌) ثلاثَ مَرّاتٍ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[72] ـ حديث فتح و ظفر
حديث‌ فتح‌ و ظفر را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» در ص‌ 233 آورده‌ است‌ با اسناد متصل‌ خود از ابراهيم‌ بن عمر اليماني‌ عن‌ رجل‌ عن‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌: شِيعَتُنا أهلُ الهُدي‌ وَ أهلُ التُّقي وَ أهلُ الخَيْرِ وَ أهلُ الإيمانِ وَ أهلُ الفَتحِ والظَّفَرِ .
و اعلم‌ أنَّ المجلسي‌ (ره‌) أورد هذه‌ الرواية‌ في‌ البحار في‌ المجلد الخامس‌ عشر في‌ الجزء الاوّل‌ منه‌ ص‌ 152 و بعد ضمن‌ بيان‌ خود راجع‌ به‌ فتح‌ و ظفر فرموده‌ است‌ .
فالمُرادُ بهِ امّا الفَتْحُ وَالظَّفَرُ عَلَي‌ المُخالِفِينَ بالحُجَجِ والبَراهِينِ ، أوْ عَلَي الاعادِي‌ الظّاهرَةِ ـ إنْ اُمرِوا بالجهاد ـ فإنَّهُمْ أهلُ اليَقِينِ وَالشَّجَاعَةِ . أو علي الأعادِي‌ الباطِنيَّةِ بغَلبَةِ جُنودِ العَقَلِ عَلَي عَساكِرِ الجَهْلِ وَالجُنودِ الشَّيطانِيَّةِ بالمُجَاهَدات‌ النَّفسانِيَةِ كَمَا مَرَّ فِي‌ كِتابِ العَقلٍ .أَوالمُرادُ أنَّهُمْ أهلُ لِفَتحِ أبوابِ العِناياتِ الرَّبانِيَّةِ و الافاضاتِ الرَّحمانيّة‌ و أهلُ الظَّفَرِ بالمَقصودِ ، كما قيل‌: إنَّ الاوَّلَ إشارةٌ إلي كَمالِهِمْ فِي‌القُوَّةِالنَّظريَّةِ، وَ الثّاني‌ إلي كَمالِهِمْ فِي‌ القُّوَّة‌ العمَلِيَّةِ . حَتَّي‌ بَلَغُوا إلي‌ غَايَتِهما وَ هُوَ فَتْحُ أبوابِ الأسرارِ وَالفَوزُ بقُرْبِ الحَقِّ .
[73] ـ اين‌ عبارت‌ را به‌ افلاطون‌ حكيم‌ نسبت‌ داده‌اند كه‌ فرموده‌: مُتْ عَنِ الطبيعَةِ تَحْيي‌ بالحَقِيةِ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[74] ـ عوالم چهارگانه‌اي كه سالك الي الله بايد طي كند
بدانكه‌ عوالم‌ بين‌ انسان‌ و خدا را كه‌ بايد سالك‌ عبور كند به‌ چهار عالم‌ تعبير فرموده‌اند .
أوّل‌ عالم‌ طبع‌: كه‌ آن‌ را نفس‌ و عالم‌ حسّ و عالم‌ شهادت‌ و عالم‌ مادّه‌ و عالم‌ مُلك‌ و عالم‌ ناسوت‌ نيز گويند .
دوّم‌ عالم‌ مثال‌: كه‌ آن‌ را عالم‌ برزخ‌ و عالم‌ خيال‌ و عالم‌ قلب‌ و عالم‌ ملكوت‌ نيز گويند در فارسي‌ از آن‌ به‌ عالم‌ دِل‌ تعبير مي‌كنند .
سوّم‌ عالم‌ عقل‌: كه‌ آن‌ را عالم‌ روح‌ و عالم‌ تجرّد از مادّه‌ و صورت‌ و عالم‌ جبروت‌ نيز گويند و در فارسي‌ از آن‌ به‌ عالم‌ جان‌ تعبير مي‌كنند .
چهارم‌ عالم‌ ربوبي‌: كه‌ آن‌ را عالم‌ لاهوت‌ نيز گويند و در فارسي‌ از آن‌ به‌ جانِ جان‌ يا عالم‌ جانان‌ تعبير كنند .
و چون‌ انسان‌ بخواهد يا به‌ موت‌ ارادي‌ كه‌ موت‌ نفس‌ امّاره‌ است‌ يا به‌ موت‌ قهري‌ كه‌ موت‌ طبيعي‌ است‌ از عالم‌ ناسوت‌ و طبع‌ عبور كند از قيامت‌ صغري‌ عبور كرده‌ است‌ . چون‌ كشمكش‌ با نفس‌ امّاره‌ يا گيرودار در ميدان‌ جهاد ، عبارت‌ از تحقّق‌ قيامت‌ صغري‌ و عبور از آن‌ عبور از قيامت‌ صغري‌ خواهد بود . و در اين‌ حال‌ انسان‌ خود را در عالم‌ مثال‌ مي‌بيند و براي‌ تجاوز از آن‌ نيز بايد مجاهده‌ كند . اين‌ مجاهده‌ را قيام‌ و تحقّق‌ قيامت‌ وسطي گويند كه‌ در عالم‌ مثال‌ و ملكوت‌ صورت‌ مي‌گيرد ، و عبور از عالم‌ مثال‌ را به‌ عالم‌ عقل‌ و جبروت‌ عبور از قيامت‌ وسطي گويند . و چون‌ انسان‌ در عالم‌ عقل‌ و جبروت‌ وارد شد ، براي‌ طيّ مراحل‌ اين‌ عالم‌ نيز بايد مجاهده‌ كند و بنابراين‌ قيامت‌ كبراي‌ انفسيّه‌ قائم‌ و متحقّق‌ مي‌شود .
لذا قيامت‌ كبري‌ در عالم‌ جبروت‌ و عقل‌ خواهد بود و عبور از عالم‌ جبروت‌ و عقل‌ را به‌ عالم‌ لاهوت‌ عبور از قيامت‌ كبراي‌ انفسيّه‌ گويند .
[75] ـ اين‌ حديث‌ را در «بحار الانوار» در جلد 15 در جزء دوّم‌ كه‌ در اخلاق‌ است‌ در ص‌ 40 از «عُدَّة‌ الداعي‌» نقل‌ فرموده‌ است‌ .
[76] ـ ظاهر عبارت‌ مصنّف‌ (ره‌) كه‌ فرموده‌: (وارد است‌) آنست‌ كه‌ مكالمه‌ خداوند قهّار با روح‌ مجرّد و پاسخ‌ روح‌ به‌ خدا ، حديث‌ از معصوم‌ باشد . و بعضي‌ نيز بر حديث‌ بودن‌ او تصريح‌ كرده‌اند . ولي‌ اين‌ بنده‌ آن‌ را در كتب‌ حديث‌ نيافتم‌ ، ولي‌ شبيه‌ به‌ اين‌ خطاب‌ و عتاب‌ خدا با روح‌ ، از افلاطون‌ نقل‌ شده‌ و ظاهراً آن‌ را افلاطون‌ در كتاب‌ «تيماؤوس‌» گفته‌ است‌ ؛ و مرحوم‌ سيّد عليخان‌ كبير در شرح‌ صحيفه‌ سجّاديّه‌ بنا به‌ نقل‌ تلخيص‌ الرّياض‌ جلد اوّل‌ ص‌ 282 آورده‌ است‌ .
[77] ـ در «احياء العلوم‌» ج‌ 1 ص‌ 85 از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: أبغَضُ إلهٍ عُبدَ فِي‌ الارضِ عِندَ اللهِ هُوَ الهَوَي‌ . و در تعليقه آن‌ گويد: رواه‌ الطبراني‌ من‌ حديث‌ أبي‌ أمامة‌ .
و در «المحجة‌ البيضاء» ج‌ 1 ص‌ 85 از «احياء العلوم‌» نقل‌ كرده‌ ، و در تعليقه آن‌ گويد: أخرجه‌ الطبراني‌ من‌ حديث‌ أبي‌ أمامة‌ كما في‌ المغني‌ .
[78] ـ حصر دعاي‌ ابراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ در اين‌ آيه‌ به‌ بتِ نفس‌ بلا وجه‌ است‌ . چه‌ اگر نظر به‌ مراتب‌ بطون‌ و حقايق‌ قرآن‌ كنيم‌ آيه‌ شامل‌ تمام‌ اقسام‌ صنم‌ مصنوعه‌ و غير مصنوعه‌ از نفس‌ امارّه‌ و جنّ و ملك‌ و شيطان‌ و افراد انسان‌ خواهد شد . و اگر نظر را فقط‌ بر ظاهر بدوزيم‌ آيه‌ فقط‌ راجع‌ به‌ صنمهاي‌ مصنوعه‌ مي‌شود و بس‌ ، چون‌ بعد از اين‌ آيه‌ ابراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ در مقام‌ تعليل‌ به‌ خدا عرض‌ مي‌كند: رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ . و معلوم‌ است‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ كه‌ حضرت‌ ابراهيم‌ بر عليه‌ بت‌ پرستي‌ قيام‌ فرمود مردم‌ صنمهاي‌ مصنوعه‌ مي‌پرستيدند و عمده همّ آن‌ حضرت‌ نجات‌ عامه مردم‌ از اين‌ بليّه‌ بود .
و اما دعا هميشه‌ و در هر مورد از انبياء ممدوح‌ است‌ چه‌ راجع‌ به‌ اجتناب‌ از صنمهاي‌ مصنوعي‌ باشد يا پرستش‌ نفس‌ امّاره‌ چون‌ در هر حال‌ منجي‌ خداست‌ چه‌ در بدو امر باشد يا بعد از رسيدن‌ به‌ مقامات‌ و كمالات‌ . اين‌ از نقطه‌ نظر واقع‌ بيني‌ و حقيقت‌ امر .
و اما از نقطه‌ نظر ظاهر همانطوري‌ كه‌ عبادت‌ اصنام‌ مصنوعه‌ در حقّ آن‌ حضرت‌ و انبياء غير متصوِّر است‌ پرستش‌ نفس‌ نيز چنين‌ است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[79] ـ داستان جُنيد و كنيزك مُغنّيه
در ج‌ 1 «ريحانة‌ الادب‌» ص‌ 433 در شرح‌ حال‌ «جنيد» اين‌ شعر را از زبان‌ كنيزكي‌ در زمان‌ جُنيد بيان‌ كرده‌ است‌ ، گويد:
كلمات‌ جُنيد كه‌ در عرفان‌ و اصول‌ طريقت‌ گفته‌ مشهور و دركتب‌ مربوطه‌ مدوّن‌ مي‌باشد ، از آن‌ جمله‌ گويد:
از هيچ‌ چيز مانند اين‌ ابيات‌ كه‌ كنيزكي‌ در خانه‌اي‌ بدان‌ «تَغَنّي‌» مي‌كرده‌ منتفع‌ نشدم‌:
إذَا قُلْتُ أهْدَي‌ الهِجْرُ لي‌ حُلَلَ البلَي تَقولينَ لَوْ لاَ الهِجْرُ لَمْ يَطِبِ الحُبُّ
وَ إنْ قُلْتُ هَذَا القَلْبُ أحَرَقهُ الهَوي تَقولي‌ بنَيرانِ الْهَوي‌ شَرَفَ القَلْبُ
وَ إنْ قُلْتُ مَا اذنَبْتُ ؟ قَالَتْ مُجيبَةً وُجُودُكَ ذَنبٌ لاَ يُقاسُ بهِ ذَنبٌ
پس‌ از شنيدن‌ آنها صيحه‌اي‌ زده‌ بيهوش‌ افتادم‌ صاحب‌ خانه‌ آمده‌ و از حال‌ من‌ استفسار نمود گفتم‌: همانا اين‌ حال‌ من‌ در اثر آن‌ ابيات‌ كنيزك‌ مي‌باشد ، آن‌ كنيزك‌ را به‌ من‌ بخشيد من‌ هم‌ قبول‌ كرده‌ و آزادش‌ كردم‌ .
[80] ـ همانطور كه‌ ملاحظه‌ مي‌شود مصنّف‌ (ره‌) خطاب‌ خدا را به‌ ابراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ لفظ‌ «أسلم‌» اسلام‌ اعظم‌ گرفته‌ است‌ ، و پاسخ‌ ابراهيم‌ را به‌ قبول‌ آن‌ به‌ لفظ‌ أسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَـالَمِينَ مرتبه عاليتر از آن‌ يعني‌ ايمان‌ اعظم‌ شمرده‌ است‌. و شايد اين‌ معنا را اضافه كلمه رب‌ العالمين‌ استفاده‌ نموده‌ است‌ . چون‌ تسليم‌ شدن‌ بعد از تصديق‌ به‌ نيستي‌ خود در مقابل‌ مشاهده‌ آثار ظلمت‌ خدا نسبت‌ به‌ جميع‌ موجودات‌ و مشاهده‌ نيستي‌ خود در برابر ربُ العالمين‌ كه‌ جنبه‌ ربوبي‌ نسبت‌ به‌ تمام‌ موجودات‌ دارد ، و اعتراف‌ و مشاهده‌ اين‌ معني‌ همان‌ ايمان‌ اعظم‌ است‌ .
[81] ـ اين بيت شعر از حسين بن منصور حلاّج است و مرحوم صدر المتألهين آنرا در «أسفار» ج 1 ص 116 آورده است .
[82] ـ در صفحه‌ 149 از ج‌ 1 «تذكرة‌ الاوليا» از بايزيد بسطامي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: چون‌ به‌ مقام‌ قرب‌ رسيدم‌ گفتند: بخواه‌ . گفتم‌: مرا خواست‌ نيست‌ ، هم‌ تو از بهر ما بخواه‌ . گفتند: بخواه‌ . گفتم‌: ترا خواهم‌ و بس‌ ... گفتند تا وجود بايزيد ذره‌اي‌ مي‌ماند اين‌ خواست‌ محال‌ است‌ دَعْ نَفْسَكَ وَ تَعَالَ .
و در صفحه‌ 150 نيز از بايزيد نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: يكبار به‌ درگاه‌ او مناجات‌ كردم‌ و گفتم‌: كَيفَ الوُصولُ إلَيْكَ ؟ ندائي‌ شنيدم‌ كه‌: اي‌ بايزيد طَلِّق‌ نَفْسَكَ ثَلاَثاً ثُمَّ قُل‌ِ اللهُ نخست‌ خود را سه‌ طلاقه‌ كن‌ و انگه‌ حديث‌ ما كن‌ .
ليكن‌ در ج‌ 1 «طبقات‌ الاخيار» شعراني‌ ص‌ 77 از بايزيد بدين‌ عبارت‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌: وَ كَانَ يَقُولُ: رَأَيتُ رَبَّ العِزَّةِ فِي‌ النَّوْمِ ـ المَنامِ ـ فقُلْتُ يَا رَبِّ‌: كَيْفَ أجِدُكَ ؟ فقالَ: فارِق‌ نَفْسَكَ وَ تَعَالَ إلَيَّ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[83] ـ هجرت عظمي و جهاد اعظم
ممكن‌ است‌ كه‌ گفته‌ شود يَـ'أيَّتُهَا النَّفسُ الْمُطْمَئِنَةُ خطاب‌ به‌ نفس‌ است‌ كه‌ از جهاد اكبر فارغ‌ ، و ظفر و فتح‌ نموده‌ و نفس‌ خود را تسليم‌ حق‌ كرده‌ و اسلام‌ اعظم‌ را درك‌ و به‌ واسطة‌ مشاهده‌ نيستي‌ خود در قبال‌ وجود ذات‌ حقّ و اعتراف‌ و اذعان‌ قلبي‌ به‌ اين‌ امر ، به‌ مرتبه‌ ايمان‌ اعظم‌ كه‌ مقرّ اطمينان‌ و جاي‌ سكينه‌ و طمأنينه‌ است‌ وارد ، و بار خود را در اين‌ جا فرود آورده‌ است‌ و بعداً خطاب‌ ارْجِعِي‌ إِلَي‌ رَبِّكَ امر به‌ هجرت‌ از وجود خود است‌ به‌ سوي‌ وجود حقّ كه‌ ربّ است‌ چون‌ رجوع‌ با هجرت‌ انسب‌ است‌ .
و معلوم‌ است‌ كه‌ پس‌ از اين‌ هجرت‌ ـ كه‌ هجرت‌ عظمي‌ است‌ ، و سالك‌ رخت‌ خود را از عالم‌ نفس‌ بر بست‌ و در عالم‌ حقّ فرود آورد ـ راضي‌ به‌ قضاء و قدر تشريعي‌ و تكويني‌ خدا خواهد بود . و هيچ‌ سانحة‌ خلاف‌ و هيچ‌ معصيت‌ از او سر نخواهد زد . و اين‌ همان‌ معناي‌ رضاي‌ عبد است‌ از خدا . و معلوم‌ است‌ كه‌ خدا نيز از چنين‌ عبدي‌ راضي‌ خواهد بود ، چون‌ كاملاً راه‌ را بر طريق‌ عبوديّت‌ پيموده‌ است‌ ، و لذا به‌ صفت‌ «راضيّة‌ مرضيةً» متّصف‌ خواهد شد .
ولي‌ چون‌ هنوز آثار وجودي‌ به‌ كلّي‌ منتفي‌ نشده‌ است‌ بايد دست‌ به‌ جهاد اعظم‌ زده‌ و آن‌ آثار و لو بقاياي‌ خفيّه‌ او را نابود ساخت‌ و در اين‌ وقت‌ معني‌ عبوديّت‌ ذاتي‌ و حقيقي‌ براي‌ او متحقّق‌ مي‌گردد و جملة‌ فأدْخُلِي‌ فِي‌ عِبادِي‌ دلالت‌ بر همين‌ جهاد اعظم‌ ـ كه‌ غاية‌ القصواي‌ درجه‌ عبوديّت‌ است‌ ـ مي‌نمايد . و بعد از اين‌ بايد اين‌ مَيْز عبوديّت‌ كه‌ در او شائبه‌ اثنينيّت‌ است‌ نيز از بين‌ برود و به‌ واسطه‌ فناء مطلق‌ در ذات‌ الهي‌ در عالم‌ لاهوت‌ كه‌ همان‌ عالم‌ مخلَصين‌ است‌ ، و او را جنّة‌ الذات‌ گويند وارد شود . و جملة‌ وادْخُلِي‌ جَنَّتي‌ بعد از فَادْخُلِي‌ فِي‌ عِبادِي‌ دلالت‌ بر آن‌ مي‌كند .
بنابراين‌ بعد از دخول‌ در جنّة‌ الذّات‌ سير عوالم‌ دوازده‌گانه‌ تمام‌ مي‌شود . و اين‌ «سير إلي‌ الله‌» بود .
و بايد دانست‌ كه‌ در تمام‌ قرآن‌ كريم‌ ، فقط‌ در اين‌ مورد خداوند جنّت‌ را به‌ خود نسبت‌ داده‌ و «جنّتي‌» فرموده‌ است‌ . و اين‌ از اقسام‌ جنّات‌ هشتگانه‌ عالي‌ترين‌ و بالاترين‌ جنّت‌ است‌ كه‌ او را جنّة‌ الذات‌ گويند .
[84] ـ يعني‌ چون‌ سالك‌ به‌ عالم‌ ايمان‌ اعظم‌ كه‌ محلّ صدق‌ است‌ برسد باز چون‌ هنوز جهاد اعظم‌ ننموده‌ و به‌ كلّي‌ آثار وجود خود را نفي‌ نكرده‌ است‌ ، در مِضمار دو اسم‌ بزرگ‌ يعني‌ اسم‌ مليك‌ كه‌ به‌ معناي‌ سلطان‌ و شاه‌ است‌ و اسم‌ مقتدر كه‌ به‌ معناي‌ تواناست‌ ، خواهد بود .
و به‌ عبارت‌ ديگر خود را در تحت‌ سيطره‌ و قهر سلطان‌ توانا خواهد يافت‌ و بايد با توسّل‌ به‌ اين‌ مليك‌ مقتدر جهاد كند تا از بقاياي‌ آثار وجود خود به‌ كلّي‌ بيرون‌ برود . در آنوقت‌ از تحت‌ اين‌ دو اسم‌ خارج‌ و در تحت‌ اسم‌ أحياءٌ عِندَ رَبِّهِم‌ داخل‌ مي‌گردد .
[85] ـ اين‌ آيه‌ بدين‌ إعراب‌ و كيفيّت‌ بدون‌ واو در قرآن‌ كريم‌ در چهار مورد آمده‌ است‌ ، و با واو در دو مورد آمده‌ است‌: اوّل‌ در سوره‌ توبه‌ آيه‌ 111 ، دوّم‌ در سوره‌ غافر آيه‌ 9 .
[86] ـ اين‌ حقير با كمال‌ فحص‌ كه‌ درباره‌ اين‌ حديث‌ نموده‌ام‌ سندي‌ براي‌ آن‌ نيافته‌ام‌ ، گر چه‌ ممكن‌ است‌ مصنّف‌ (ره‌) منظورش‌ از اينكه‌ گويد: از اين‌ راه‌ فرموده‌اند ، حديث‌ نباشد بلكه‌ كلام‌ بعضي‌ از بزرگان‌ و عرفا باشد . ليكن‌ اين‌ احتمال‌ از سياق‌ عبارات‌ مصنّف‌ (ره‌) بعيد است‌ چه‌ در نظائر و اشباه‌ آن‌ هرجا كه‌ نظير اين‌ عبارت‌ را آورده‌ است‌ كلمات‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ و أئمّه‌ معصومين‌ بوده‌ است‌ .
آري‌ صدرالمتألّهين‌ در تفسير سوره‌ سجده‌ ص‌ 117 ، از طبع‌ حروفي‌ آورده‌ است‌ كه‌ در حديث‌ از رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ آمده‌ است‌: مَن‌ أرادَ أن‌ يَنظُرَ إلي‌ مَيِّتٍ يَمشي‌ فَلْيَنظُر إلَيََّ .
بازگشت به فهرست تعليقات
بازگشت به فهرست متن کتاب
دنباله متن
******************
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب رساله سيروسلوك بحرالعلوم / قسمت پنجم: روش سفر بسوي خدا، همراهي ايمان و عمل، احتياط ، مکارم اخلاق، اطاعت از استاد
صفحه قبل
بخش‌ دوّم‌: در طريق‌ سلوك‌ و مسافرت‌ الي‌ الله‌ به‌ دو بيان‌
و چون‌ شرح‌ اين‌ عوالم‌ دوازده‌ گانه‌ را دانستي‌ حال‌ با تو شرح‌ مي‌كنم‌ طريق‌ سلوك‌ و مسافرت‌ به‌ آنها را بر سبيل‌ اجمال‌ أعانك‌ اللهُ عليه‌ و از براي‌ زيادتي‌ بصيرت‌ به‌ دو بيان‌ با تو شرح‌ مي‌دهم‌ .
فصل اول: بيان اجمالي در طريق سلوك الي الله
پس‌ در بيان‌ اوّل‌ مي‌گويم‌ كه‌:
روي‌ كلام‌ من‌ با كسي‌ است‌ كه‌ به‌ فكر طلب‌ برآيد و بالمرّه‌ غافل‌ و ذاهل‌ نباشد. و چنين‌ كسي‌ اوّل‌ چيزي‌ كه‌ بر آنست‌ آنستكه‌ دامن‌ طلب‌ بر ميان‌ زند و در تفحّص‌ و تجسّس‌ اديان‌ و مذاهب‌ به‌ قدر استعداد خود برآيد، و به‌ نظر و تتبّع‌ در شواهد و آيات‌ و بيّنات‌ و قرائن‌ و امارات‌ حسّيّه‌ و عقليّه‌ و ذوقيّه‌ و حدسيّه‌ جهد كند و غايت‌ سعي‌ خود را به‌ قدر ميسور به‌ ظهور آورد تا يگانگي‌ خدا و حقيقت‌ راهنمائي‌ او را پي‌ برد اگر چه‌ به‌ أدني‌ مرتبة‌ علم‌ يقين‌ باشد. بلكه‌ در اين‌ مقام‌ مجرد گمان‌ و رجحان‌ نيز به‌ كار او مي‌آيد. و بعد از حصول‌ اين‌ تصديق‌ علمي‌ يا رجحاني‌، از عالم‌ كفر خارج‌ و به‌ اسلام‌ و ايمان‌ اصغرين‌ داخل‌ و اين‌ دو مرحله‌ را طي‌ كرده‌ است‌ .
و در اين‌ دو مرحله‌ است‌ كه‌ اجماع‌ واقع‌ است‌ بر اينكه‌ از براي‌ هر مكلّفي‌ دليل‌ لازم‌ است‌.
بازگشت به فهرست
در صورت عدم يقين علمي بايد دست به تضرع و ابتهال گشود
و چنانچه‌ از تفحّص‌ و جهد و عقل‌ و نظر هيچ‌ رجحاني‌ از براي‌ او حاصل‌ نشد دست‌ در دامن‌ تضرّع‌ و زاري‌ و ابتهال‌ و خاكساري‌ زند و در اين‌ مرحله‌ پاي‌ بيفشارد كه‌ البتّه‌ از براي‌ او فتح‌ بابي‌ مي‌شود چنانچه‌ از حضرت‌ ادريس‌ عليه‌ السّلام‌ و مريدان‌ او مأثور است‌ .[87]
و در اين‌ اوقات‌ به‌ جهت‌ حصول‌ يقين‌ به‌ اذكاري‌ چند كه‌ در اين‌ مرحله‌ مؤثّر است‌ اگر مشغول‌ باشد بهتر است‌. و به‌ برخي‌ از آن‌ اشاره‌ مي‌شود.
و چون‌ اين‌ دو مرحله‌ را پشت‌ سر انداخت‌ دامن‌ طلب‌ اسلام‌ و ايمان‌ اكبرين‌ را بر ميان‌ بندد. و اوّلين‌ چيزي‌ كه‌ در اين‌ مرحله‌ لازم‌ است‌ علم‌ به‌ احكام‌ و آداب‌ و وظائف‌ و شرائع‌ راهنمائي‌ است‌ كه‌ به‌ اعتقاد خود جسته‌، به‌ شنيدن‌ آنها از خودِ راهنما يا از خليفه‌ و نائب‌ آن‌ يا فهميدن‌ از كلام‌ آن‌ اگر اهليّت‌ آنرا داشته‌ باشد يا به‌ متابعت‌ كسيكه‌ اهل‌ باشد كه‌ او را در شريعت‌ ما «فقيه‌» خوانند .
بازگشت به فهرست
علم و عمل مورث يكديگر هستند
و بعد از علم‌ و تحصيل‌ آنها و تسليم‌ و انقياد و ترك‌ ردّ و اعتراض‌ شروع‌ كند در مواظبت‌ به‌ آنها و محافظت‌ وظائف‌ و آداب‌ تا بدين‌ سبب‌ درجةً فدرجةً يقين‌ و معرفت‌ آن‌ در تزايد و ظهور و وضوح‌ پيوندد و به‌ آن‌ سبب‌ عمل‌ و آثار ايمان‌ در جوارح‌ و اعضاء اشدّ و اكبر گردد. چه‌ عمل‌ موجب‌ علم‌، و علم‌ مورث‌ عمل‌ است‌ و بدين‌ طريقه‌ اخبار كثيره‌ مصرّح‌ است‌ چنانچه‌ در حديث‌ عبدالعزيز مقدّم‌ مذكور است‌ كه‌ الاء يمانُ عَشْرُ دَرَجاتٍ بِمَنزِلَةِ السُّلَّمِ يُصْعَدُ مِنْهُ مَرْقاةً بَعْدَ مَرْقاةٍ و آنچه‌ در حديث‌ حسن‌ صيقل‌ است‌ كه‌ أبو عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود كه‌: الاء يمانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ اشاره‌ به‌ همين‌ است‌ .[88]
و در حديث‌ اسماعيل‌ بن‌ جابر است‌ از آنحضرت‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ العِلْمُ مَقْرُونٌ بالعَمَلِ فمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَن‌ عَمِلَ عَلِمَ .[89]
و اصرح‌ از اينها حديث‌ محمّد بن‌ مسلم‌ است‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ عليه‌ السّلام‌ فرمودند كه‌: الاء يمانُ لاَ يَكُونُ إلاّ بِالعَمَلِ وَالعَمَلُ مِنْهُ وَ لاَ يَثْبُتُ الاء يمانُ إلاّ بعمَلٍ .[90]
و نيز در حديث‌ جميل‌ بن‌ درّاج‌ [91] است‌ از آن‌ حضرت‌ كه‌ فرمود: وَ لاَ يَبْثُتُ لَهُ الاء يمانُ إلاّ بالعَمَلِ وَالعَمَلُ مِنْهُ .
و در كلمات‌ و خطب‌ سيّد اولياء عليه‌ السّلام‌ تصريحات‌ و تلويحات‌ است‌ كه‌ ايمانِ كامل‌ از عمل‌ متولّد است‌. پس‌ كسيكه‌ طالب‌ ايمان‌ اكبر باشد بايد آنرا از عمل‌ طلب‌ كند .
امّا بايد در اين‌ مرحله‌ رِفق‌ و مدارا را شعار خود كند چنانچه‌ در حديث‌ عبدالعزيز گذشت‌ و هر عملي‌ كه‌ به‌ آن‌ مبادرت‌ كرد بر آن‌ مداومت‌ نمايد. چه‌ در احاديثِ متواترة‌ است‌ بر اينكه‌ عملِ قليل‌ با دوام‌ افضل‌ است‌ عندالله‌ از عمل‌ كثير گاه‌ گاه‌ .
بازگشت به فهرست
لزوم حظ ايماني جميع اعضاء و جوارح
و بايد درجَةً فدرجةً بالا رفت‌ تا جميع‌ اعضاء و جوارح‌ را از حظِّ آنها از ايمان‌ عطا كرد و هيچ‌ عضوي‌ نماند كه‌ از حظِّ خود بي‌نصيب‌ ماند .
و رساند كار را به‌ جائي‌ كه‌ جميع‌ حظوظ‌ هر عضوي‌ از اعضاء ظاهره‌ و باطنه‌ از ايمان‌ به‌ او عطا شود، از اوامر و نواهي‌ حتميّه‌ و تنزيهيّه‌ كه‌ با اهمال‌ جزئي‌ از آنها به‌ همان‌ قدر از ايمان‌ ناقص‌ است‌ و با وجود قصور ايمان‌ به‌ قدر رأسِ ابره‌ قدم‌ در عالم‌ بالاتر از آن‌ نتوان‌ نهاد. چه‌ گذشت‌ كه‌ عوالم‌ سلوك‌ به‌ راه‌ خدا مشابه‌ ساعات‌ است‌ تا بالمرّه‌ متقدّم‌ طيّ نشود متأخّر را در نيابد .
منقول‌ است‌ كه‌ سالكي‌ به‌ طمع‌ مراتب‌ نزد شيخ‌ آمد او را در مسجد يافت‌ و ديد كه‌ شيخ‌ آب‌ دهان‌ خود را در آنجا افكند. از همانجا مراجعت‌ نمودو شيخ‌ را مهتدي‌ نيافت‌ .[92]
و ديگري‌ گاو شيارِ او به‌ زمين‌ وقفي‌ قدم‌ نهاد و از آنجا به‌ زمين‌ او مراجعت‌ كرد. به‌ جهت‌ آنكه‌ قليلي‌ از خاك‌ آن‌ به‌ زمين‌ او داخل‌ شده‌ بود محصول‌ زمين‌ خود را نخورد .[93]
حَسَناتُ الابرارِ سَيّئَاتُ المُقَرَّبِينَ .[94]
و در بيان‌ اين‌ مطلب‌ كافي‌ است‌ قول‌ حقّ سبحانه‌ و تعالي‌: قَدْ أَفْلَحَ الْمُوْمِنُونَ ـ إلي‌ قوله‌ ـ وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ چه‌ لغو، تخصيص‌ به‌ زبان‌ ندارد و هر عملي‌ كه‌ نه‌ به‌ وفق‌ أمر الهي‌ و نه‌ مستوجب‌ ثواب‌ و اجر و نورانيّت‌ باشد و نه‌ مطلوب‌ خداوند عالم‌ باشد از هر عضوي‌ كه‌ صادر گردد لغو است‌. و أهمّ آنچه‌ عطاي‌ حَظّ او از ايمان‌ لازم‌ است‌ از اعضاء قلب‌ است‌ كه‌ امير بدن‌ است‌ و ايمان‌ آن‌ به‌ ساير اعضاء و جوارح‌ متعدّي‌ و ساري‌ است‌ چنانچه‌ در حديث‌ زبيري‌ و حمّاد گذشت‌. پس‌ مراقبت‌ احوال‌ او در جميع‌ احوال‌ واجب‌، و ايمان‌ آن‌ به‌ ذكر و فكر است‌ و از آنستكه‌ در احاديث‌ عديده‌ افضل‌ عبادات‌ را تفكّر و تذكّر فرموده‌اند .
و از اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ در صحيفة‌ الهيّه‌ فرموده‌: وَ لَذِكْرُ اللَهِ أَكْبَرُ (سورة‌ عنكبوت‌ آية‌ 45) و غايت‌ ايمان‌ به‌ آن‌ حاصل‌ مي‌شود: أَلاَ بِذِكْرِ اللَهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ (سورة‌ رعد آية‌ 28) و چنانچه‌ قلب‌ از آثار ايمان‌ خود باز ماند ساير اعضاء نيز باز مانند: وَ مَن‌ يَعْشُ عَن‌ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيطـ'نًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ (سورة‌ زخرف‌ آية‌ 36) .
و چون‌ جميع‌ اعضاء و جوارح‌ را از نصيب‌ آنها از ايمان‌ محظوظ‌ و آنها را بر حظوظ‌ خود معتاد و از سركشي‌ محفوظ‌ ساخت‌، به‌ عالَم‌ مجاهده‌ پردازد و از مرافقت‌ ابناء زمان‌ و اولياء شيطان‌ و مقتضيات‌ وَهْم‌ و شهوت‌ و غضب‌ و عادات‌ و رسوم‌ به‌ مقتضاي‌ لاَ يَخَافُونَ (فِي‌ اللهِ) لَوْمَةَ لاَ ئِمٍ (سورة‌ مائده‌ آية‌ 54). رحلت‌ و هجرت‌، و به‌ عالَم‌ عقل‌ [95] پيوندد و عساكر آنرا با خود يار و به‌ محاربة‌ حزب‌ هوي‌ و هوس‌ و جُند أبالسه‌ آغازد .
و اين‌ مرحله‌ نه‌ چنانست‌ كه‌ بالكلّيّه‌ مؤخّر از جميع‌ مراحل‌ سابقه‌ باشد چه‌ بسي‌ از آثار ايمان‌ جوارح‌ به‌ صلاح‌ باطن‌ منوط‌ و بسي‌ از لوازم‌ و آثار ايمان‌ نفس‌ به‌ أعمال‌ جوارح‌ مربوط‌ است‌. بلكه‌ في‌ الحقيقة‌ اين‌ دو مرحله‌ دست‌ در گردن‌ يكديگر دارند و فعليّت‌ تمام‌ از براي‌ هر دو در يك‌ دفعه‌ حاصل‌ مي‌شود .
بازگشت به فهرست
ضرورت نيل به احكام طب روحاني براي اصلاح باطن
و بالجمله‌ چون‌ قدم‌ در اين‌ مرحله‌ نهاد اوّل‌ چيزي‌ كه‌ او را لازم‌ است‌ علم‌ به‌ احكام‌ طبّ روحاني‌ است‌ كه‌ مصالح‌ و مفاسد و فضائل‌ و رذائل‌ و دقايق‌ و خفايا و حِيَل‌ و مكايد نفس‌ و سائر جنود ابليس‌ را بداند. و اين‌ فقه‌ نفس‌ است‌، چنانكه‌ فروع‌ احكام‌، فقه‌ جوارح‌ است‌. و معلّم‌ فقهِ نفس‌، عقل‌ است‌ چنانكه‌ معلّم‌ فقهِ جوارح‌، فقيه‌، و حديث‌ العَقْلُ دَليلُ المُؤمِنِ [96]،
و حديث‌ إنَّ لِلّهِ عَلَي‌ النّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةٌ ظاهِرَةٌ وَ حُجَّةٌ باطِنَةٌ. امّا الظّاهِرَةٌ فَالرُّسُلُ و الانبياء و الائمَّةٌ. و أمّا الباطِنَهُ فالعُقولُ به‌ اين‌ دالّ است‌ [97].
لكن‌ چون‌ اكثر عقول‌ به‌ واسطة‌ دخول‌ در عالم‌ طبيعت‌ و مكاوحت‌ جنود وَهْم‌ و غضب‌ و شهوت‌ مكدّر و از درك‌ دقائق‌ مكائد جُند شيطان‌ و طريق‌ غلبة‌ برايشان‌ قاصر، لهذا در اين‌ مرحله‌ نيز از رجوع‌ به‌ شرع‌ و قواعد مقرّرة‌ در آن‌ چنانكه‌ فرموده‌اند: بُعِثْتُ لاُتمّم مَكارِمَ الاخْلاَقِ ناچار است‌ .[98]
بازگشت به فهرست
لزوم استاد و شيخ
پس‌ طالب‌ را در اين‌ مرحله‌ نيز از رجوع‌ به‌ راهنما يا خليفه‌ يا نائب‌ آن‌ يا فهم‌ از كلمات‌ آن‌ چاره‌اي‌ نيست‌ .
و چون‌ استنباط‌ اين‌ مرحله‌ و استخراج‌ دقائق‌ آن‌ و شناختن‌ امراض‌ نفسانيّه‌ و معالجات‌ آن‌ و مصالح‌ و مفاسد و مقدار دواي‌ هر شخصي‌ و ترتيب‌ معالجة‌ آن‌ بخصوصه‌، چنانكه‌ در انجام‌ آن‌ ضرور است‌، چونكه‌ امري‌ است‌ بس‌ خفي‌ و دقيق‌، صاحب‌ اين‌ استنباط‌ را عقلي‌ بايد تامّ و نظري‌ ثاقب‌ و قوّه‌اي‌ قويّه‌ و ملكه‌اي‌ قدسيّه‌ و علمي‌ غزير و سعي‌ كثير. و به‌ اين‌ سبب‌ حصول‌ اين‌ علم‌ قبل‌ از عمل‌ آن‌ امري‌ است‌ متعسّر بلكه‌ متعذِّر. لهذا طالب‌ را چاره‌اي‌ جز از رجوع‌ به‌ راهنما يا قائم‌ مقام‌ او كه‌ تعبير از او به‌ اوستاد يا شيخ‌، مي‌شود نيست‌ .[99]
بازگشت به فهرست
شرايط استاد فقه نفس
و همچنان‌ كه‌ از براي‌ اوستاد فقهِ جوارح‌ شرائطي‌ است‌ مقرّره‌ و رجوع‌ به‌ آن‌ قبل‌ از معرفت‌ آن‌ جائز نه‌، و بدون‌ آن‌ عمل‌ باطل‌ است‌، همچنين‌ در فقه‌ نفس‌ و طبّ روحاني‌ نيز چنين‌ است
صعوبت شناخت استاد روحاني و لزوم ملازمت و مراقبت شيخ روحاني براي شناخت وي
و معرفت‌ اوستاد در اين‌ فنّ أصعب‌ و شرائط‌ آن‌ اكثر است‌ .
خليليَّ قُطّاعُ الطَّريقِ إلَي‌ الحِمَي‌ كَثيرٌ وَلَكِن‌ واصِلوهُ قَليلٌ [100]
و فرقي‌ ديگر هست‌ ميان‌ اوستاد فقه‌ جسماني‌ كه‌ فقيهش‌ خوانند و اوستاد فقه‌ روحاني‌ كه‌ شيخش‌ گويند و آن‌ اينستكه‌: راه‌ فقه‌ جوارح‌ جلّي‌ و ظاهر و راه‌ همه‌ كس‌ واحد و دُزدان‌ و قاطعان‌ راه‌ خدا در آن‌ قليل‌ و ظاهرند .
پس‌ اوستاد اين‌ فقه‌ را نمودنِ راه‌ و شناسانيدن‌ فريبندگان‌ كافي‌ است‌، به‌ خلاف‌ راهِ فقهِ نفس‌ و طبّ روحاني‌ كه‌ راه‌ هر كس‌ متفاوت‌ و مرض‌ هر شخصي‌ مختلف‌ و معرفت‌ قدر مرض‌ غير مقدور و مقدار دوا غير مضبوط‌ و شناختن‌ مرض‌ هر شخصي‌ مشكل‌ و ترتيب‌ علاج‌ صعب‌ و عقبات‌ راه‌ بي‌ حدّ و گريوة‌ راه‌ بي‌ نهايت‌ و دزدان‌ پنهاني‌ بي‌ غايت‌ و شناختن‌ ايشان‌ مستعصب‌ .[101] چه‌ بسي‌ از ايشان‌ به‌ لباس‌ درويش‌ ملبَسند .
پس‌ چاره‌اي‌ از همراهي‌ اوستاد و شيخ‌ و مراقبت‌ آن‌ در همة‌ احوال‌ نيست‌. و عرض‌ حال‌ بر او در هر عقبه‌ لازم‌ است‌. و از اين‌ است‌ كه‌ سالكان‌ راه‌ مدّتهاي‌ متماديه‌ در خدمت‌ اوستاد بسر برده‌اند و دقيقه‌اي‌ از حضرت‌ او غائب‌ نشده‌ .
و بدانكه‌ حال‌ فقه‌ نفس‌ نيز چون‌ حال‌ فقه‌ جوارح‌ است‌ در اينكه‌ تماميّت‌ ايمان‌ نفس‌ به‌ تماميّت‌ ظهور آثار آن‌ موقوف‌ و اگر اثري‌ از آثار ان‌ مهمل‌ گذاشته‌ شود به‌ همان‌ قدر در ايمان‌ نفس‌ نقصان‌ و قصور است‌ و قدم‌ به‌ عالَم‌ بالاتر ننهد .
و چون‌ سالك‌ به‌ توفيق‌ و عنايت‌ ربّاني‌ و تعليم‌ شيخ‌ روحاني‌ اين‌ مرحله‌ را پيمود و چنانكه‌ بايد و شايد مجاهده‌ نمود نقصاني‌ كه‌ در ايمان‌ و اسلام‌ اصغر او را حاصل‌ بود تمام‌ مي‌شود و چنانچه‌ در آنجا خطائي‌ رفته‌ بود بر او ظاهر و هويدا مي‌گردد و راه‌ راست‌ و صراط‌ مستقيم‌ بر او واضح‌ مي‌شود و از ظنّ و تخمين‌ به‌ مشاهده‌ و يقين‌ مي‌رسد فَأعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي‌ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (سورة‌ حجر آية‌ 99) وَ إِن‌ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا (سورة‌ نور آية‌ 54) وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُم‌ سُبُلَنا (سورة‌ عنكبوت‌ آية‌ 69) وَ إِنِّي‌ لَغَفَّارٌ لِمَن‌ تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَي‌ [102] (سورة‌ طه‌ آية‌ 82) .
و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از وصف‌ مجاهدين‌ و غايت‌ احوال‌ ايشان‌ مي‌فرمايد:
فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ العَمي‌ وَ مُشارَكَةِ أَهْلِ الْهَوي‌'، وَ صارَ مِنْ مَفاتيحِ أَبْوابِ الْهُدي‌'، وَ مَغ'اليقِ أَبْوابِ الرَّدي‌'، وَ أَبْصَرَ طَرقَهُ وَ سَلَكَ سَبيلَهُ، وَ عَرَفَ مَنارَهُ وَ قَطَعَ غِمارَهُ. فَهُوَمِنَ الْيَقينِ عَل'ي‌ مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ [103].
و نيز در وصف‌ ايشان‌ مي‌فرمايد:
هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَل'ي‌ حَقيقَةِ الْبَصيرَةِ وَ باشَرُوا رُوحَ الْيَقينِ، وَاسْتَلانُوا مَا اسْتَوعَرَهُ الْمُتْرَفونَ، وَ أَنِسُوا بمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْيا بِأَبْدانٍ أَرْواحُه'ا مُتَعَلَّقَةٌ بَالْمَحَلِّ الاَعْل'ي‌ ...
مگر كسيكه‌ در راه‌ طلب‌ تقصير كرده‌ باشد، و در مرحله‌اي‌ از مراحل‌ اهمال‌ و مسامحه‌ نموده‌ باشد، چون‌ كسيكه‌ در فحص‌ اول‌ كه‌ در اسلام‌ و ايمان‌ اصغر ضرور است‌ جهد خود را مبذول‌ نداشته‌ و راهنمائي‌ گمراه‌ به‌ دست‌ آورده‌، يا از متابعت‌ فقيه‌ و شيخ‌ خود سرپيچيده‌، يا در شناختن‌ آنها سعي‌ خود را مبذول‌ نكرده‌ يا در اعطاء حظِّ جوارح‌ يا نفس‌ از ايمان‌ تقصير كرده‌ يا در ترتيب‌ معالجه‌ اشتباه‌ نموده‌، چنانچه‌ انموذجي‌ از آنرا به‌ تو خواهم‌ نمود .
بازگشت به فهرست
ذكر و فكر و تضرع، طريق عمده سير، پس از انتقال از عالم نفس به ملك جبروت است
چون‌ طالب‌ سالك‌ از اين‌ مراحل‌ فارغ‌ و حزب‌ شيطان‌ و جهل‌ را مغلوب‌ و به‌ عالم‌ فتح‌ و ظفر داخل‌ شد، هنگام‌ طّي‌ عوالم‌ لاحقه‌ مي‌رسد. چه‌، در اين‌ هنگام‌ عالم‌ جسم‌ را طيّ و در مُلك‌ روح‌ و انتقال‌ از كشور ملكوت‌ است‌ به‌ مملكت‌ جبروت‌ و لاهوت‌ و غيره‌ .
و عمدة‌ طريق‌ سير در اين‌ راه‌ بعد از بيعت‌ با شيخ‌ آگاه‌، ذكر و فكر و تضرّع‌ و تبتّل‌ و ابتهال‌ و زاريست‌ وَ اذْكُرْ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً.
(سورة‌ مزّمّل‌ آية‌ 8) وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي‌ نَفسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً (سورة‌ اعراف‌ آية‌ 205).
و از اينست‌ كه‌ خداوند عالم‌ ذكر خود را اكبر از صلاة‌ كه‌ عمود دين‌ است‌ فرموده‌، و حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ افضل‌ عبادات‌ را تفكّر شمرده‌ و تفكر يك‌ ساعت‌ را بهتر از عبادت‌ هفتاد سال‌ ذكر نموده‌ .[104]
و چون‌ اين‌ حركت‌ نيز تمام‌ شود كلام‌ و فكر و عزلت‌ و سيرو سلوك‌ و طلب‌ و طالب‌ و مطلوب‌ و نقصان‌ و كمال‌ به‌ انجام‌ مي‌رسد اِذ'ا بَلَغَ الْكَلامُ إِلَي‌ اللهِ فَأمْسِكُوا. [105]
و اين‌ بيان‌ اجمالي‌ اوّل‌ بود از براي‌ بيان‌ طريق‌ سلوك‌ راه‌ عالَم‌ خلوص‌ .
بازگشت به فهرست
دنباله متن
پاورقي
[87]ـ روايات در باره نحوه تضرع حضرت ادريس وقوم او
در خامس‌ «بحار الانوار» طبع‌ امين‌ الضرب‌ ص‌ 75 از «علل‌ الشرايع‌» روايت‌ مي‌كند، و در «علل‌ الشّرايع‌» طبع‌ نجف‌ ص‌ 27 با اسناد خود از وهب‌ بن‌ منبّه‌ روايت‌ مي‌كند كه‌:
إنَّ ادريسَ عليه‌ السّلام‌ كانَ رَجُلاً طَويلاً ... إلي‌ أن‌ قال‌: وَ إنَّما سُمَّمَي‌ إدريسَ لِكَثرَةِ ما كانَ يَدْرُسُ مِنْ حِكَمِ الله‌ عَزَّ وَجلَّ وَ سُنَنِ الإسْلاَ مِ وَ هُوَ بَيْنَ أظْهُرِ قَوْمِهِ. ثُمَّ إنَّهُ فَكَّرَ فِي‌ عَظَمَةِ اللهِ جَلَّ جَلالُهُ فقالَ: إنَّ لِهذِهِ السَّماواتِ وَ لِهَذِهِ الارَضينَ وَ لِهَذَا الخَلْقِ العَظِيمِ وَ الشَّمْسِ وَ القَمَرِ وَالنُّجُومِ وَالسَّحابِ وَالمَطَر وَ هَذِهِ الاشياءِ الَّتي‌ تَكُونُ، لرباً يُدبِّرها وَ يُصْلِحُها بِقُدرَتِهِ، فَكَيْفَ لي‌ بِهَذَا الرَّبِ ؟ فَاعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِهِ ...
فخَلا بطَائِفَةٍ مِنْ قَوْمِهِ فَجَعَلَ يَعِظُهُمْ وَ يُذَكِّرهُمْ وَ يُخَوِّفُهُمْ وَ يَدْعوهُمْ إلَي‌ عِبادَةِ خَالِقِ هَذِهِ الاشياءِ فلاَ يَزالُ يُجيبُهُ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ، حتَّي‌ صارُوا سَبْعَةً، ثُمَّ سَبْعينَ، إلي‌ أن‌ صارُوا سَبْعَمِائةٍ، ثُمَّ بَلَغوا ألفاً، فلماً بَلَغُوا ألفاً قالَ لَهُمْ، تَعالَوا نَخْتَر مِنْ خِيارِنا مِائَةَ رَجُلٍ فاختارُوا مِن‌ خِيارِهِمْ مِائَةَ رَجُلٍ وَاخْتَارُوا مِنَ المِائَةِ سَبْعينَ رَجُلاً، ثُمَّ اخْتارُوا مِنَ السَّبعينَ عَشْرَةً، ثُمَّ اخْتارُوا مِنَ العَشْرَةِ سَبْعَةً، ثُمَّ قالَ لَهُمْ: تَعَالُوا فلْيَدْعُ هولاء السَّبْعَةُ فَلْيُؤمِن‌ بَقِيّتُنا فلَعَلَّ هَذا الرَّبَّ جَلَّ جَلالُهُ يَدُلُّنا عَلي‌ عِبادَتِهِ. فوَضَعُوا أيدِيهُم‌ عَلَي‌ الارضِ، وَد َعَوا طويلا، فلَمْ يَتَبَيَّنُ لَهُمْ شَي‌ءُ. ثُمَّ رَفعوا أيديّهُم‌ إلي‌ السَّماء، فَأوحَي‌ اللهُ عَزَّ وجَلَّ إلي‌ ادريس‌ عليه‌ السّلام‌ وَ نَبَّأهُ وَ دَلَّهُ علي‌ عِبادَتِهِ وَ مَن‌ آمَنَ مَعَهُ، فلَمْ يَزالوا يَعْبُدونَ الله‌ عَزَّ وَجَلَّ لاَ يُشْرِكُونَ بِهِ شَيئاً حَتَّي‌ رَفَعَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ إدريسَ إلَي‌ السَّماءِ وَ انْقَرَضَ مَن‌ تَابَعَهُ عَلي‌ دِينِهِ إلاّ قَلِيلاً. ثُمَّ إنَّهُمُ اخْتَلَفوا بَعْدَ ذَلِكَ وَ أحْدَثُوا الاحْداثَ وَ أبدَعُوا البدَعَ حَتَّي‌ كانَ زَمانُ نُوحٍ عليه‌ السّلام‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[88] ـ بيان روايات در مقرون بودن ايمان وعمل با يكديگر
اين‌ حديث‌ را در ج‌ 1 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 44 از حسن‌ بن‌ صيقل‌ نقل‌ كرده‌ است‌ .
و نيز در ج‌ 1 «بحار الانوار‌ ص‌ 64 از «أمالي‌» و «محاسن‌» با اسناد خود از حسن‌ بن‌ صيقل‌ آورده‌ است‌ قال‌:
سَمِعْتُ أبا عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ يَقُولُ: لاَ يَقْبَلُ اللهُ عَمَلا إلاّ بمَعْرِفةٍ وَ لاَ مَعْرِفٍَةَإلاِّبعمَلٍ، فَمَن‌ عَرَفَ دلَّتْهُ المَعْرِفةُ عَلَي‌ العَمَلِ وَ مَنْ لَمْ يَعْمَلْ فلاَ مَعْرِفَةَ لَهُ، ألاَ إنَّ الاء يمانَ بَعْضَهُ مِنْ بَعْضٍ .
[89] ـ اين‌ حديث‌ را در ج‌ 1 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 44 از اسماعيل‌ بن‌ جابر، و در «بحار الانوار» ج‌ 1 ص‌ 81 از «منية‌ المريد» آورده‌ است‌ عن‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌:
العِلْمُ مَقْرُونٌ إلَي‌ العَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَنْ عَمِلَ عَلِمَ. وَالعِلمُ يَهْتِفُ باِلعَمَلِ فَإن‌ أجَابَهُ وَ إلاّ ارْتَحَلَ عَنْهُ .
و نيز در «بحار الانوار» ج‌ 1 ص‌ 80 از «نهج‌ البلاغة‌» بدين‌ كيفيّت‌ نقل‌ مي‌كند كه‌:
العِلْمُ مَقْرونٌ بِالعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ. وَالعِلْمُ يَهْتِفُ بِالعَمَلِ فَان‌ أجَابَهُ وَ إلاّ ارْتَحَلَ عَنْهُ .
[90] ـ اين‌ حديث‌ را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 38 با اسناد متّصل‌ خود از محمّد بن‌ مسلم‌ و در «بحار الانوار» ج‌ 15 جزء اوّل‌ كه‌ در ايمان‌ است‌ ص‌ 219 از «كافي‌» نقل‌ كرده‌، عن‌ محمّد بن‌ مسلم‌ عن‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌:
سَأَلْتُهُ عَنِ الاء يمانِ ؛ فَقالَ: شَهادَةُ أَن‌ لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ، وَ الاء قرَارُ بِما جَاءَ مِنْ عِندِ اللهِ، وَ مَا اسْتَقَرَّ فِي‌ القُلوبِ مِنَ التَّصْدِيقِ بِذَلِكَ. قالَ: قلتُ: الشَّهادَةُ أليسْت‌ عَمَلاً ؟ قالَ: بَلي‌. قُلتُ: العَمَلُ مِنَ الاء يمانِ ؟ قالَ: نَعَمْ، الاء يمان‌ لا يَكُونُ إلاّ بعملٍ وَ العَمَلُ مِنهُ وَ لاَ يَبُثُتُ الاء يمانُ إلابِّعَمَلٍ .
[91] ـ اين‌ حديث‌ را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 38 از جميل‌ بي‌ درّاج‌، و در ج‌ 15 «بحارالانوار» جزء اوّل‌ كه‌ در ايمان‌ است‌ ص‌ 219 از «كافي‌» نقل‌ مي‌كند قال‌: سَأَلتُ أَبَا عَبْدِاللهِ عَلَيه‌ السّلامُ عَنِ الاء يمانِ فَقَالَ: شَهَادَةُ أن‌ لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ. قالَ: قُلْتُ: ألَيْسَ هَذَا عَمَلٌ ؟ قالَ: بَلَي‌. قُلتُ: فَالعَمَلُ مِنَ الاء يمانِ ؟ قالَ: لاَ يَبْثُتُ لَهُ الاء يمانُ إلاّ بالعَمَلِ وَالعَمَلِ مِنْهُ .
باري‌ نظير اين‌ روايات‌ بسيار است‌ مانند آنچه‌ در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 24 از محمّد بن‌ مسلم‌ از احدهما عليهما السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: قال‌ الاء يمانُ اقرارٌ وَ عَمَلٌ وَ نيز در ص‌ 33 از همين‌ جلد از سلام‌ جُعفي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ قال‌: سَأَلْتُ أبا عَبداللهِ عليه‌ السّلام‌ عَنِ الاء يمان‌ فقالَ: الاء يمانُ أن‌ يُطاع‌ اللهُ فَلا يُعصَي‌ .
[92] ـ در «تذكرة‌ الاولياء» ج‌ 1 ص‌ 130 در ضمن‌ شرح‌ حال‌ بايزيد بسطامي‌ فرمايد: نقل‌ است‌ كه‌ او را نشان‌ دادند كه‌ فلان‌ جاي‌ پير بزرگ‌ است‌ از دور جائي‌ به‌ ديدن‌ او شد. چون‌ نزديك‌ او رسيد آن‌ پير را ديد كه‌ او آب‌ دهن‌ سوي‌ قبله‌ انداخت‌، در حال‌ شيخ‌ بازگشت‌ و گفت‌: اگر او را در طريقت‌قدري بود ي خلاف‌ شريعت‌ برو نرفتي‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[93] ـ احتياط‌ كاري‌هاي زياد از حد با مذاق شرع ناسازگار است
نظير اين‌ قِسم‌ ملاحظه‌ كاريها و احتياطات‌ را براي‌ بسياري‌ از بزرگان‌ ارباب‌ سلوك‌ و عرفان‌ و زهّاد و عبّاد نقل‌ كرده‌اند .
ولي‌ اين‌ احتياطها بر اساس‌ حالي‌ بوده‌ است‌ كه‌ در بعضي‌ احيان‌ يا غالب‌ اوقات‌ به‌ آنها دست‌ مي‌داده‌ است‌. و امّا بناي‌ شريعت‌ غرّا بر اين‌ قسم‌ ضيق‌ و تنگي‌ نيست‌. شرع‌ مقدّس‌ بناي‌ خود را بر توجّه‌ تامّ به‌ خدا و مراقبت‌ شديد در اخلاق‌ و تزكيه‌ قرار داده‌ است‌ .
وليكن‌ در امور ظاهريّه‌ بنا بر «اصالة‌ الطهارة‌ و الحليّة‌» و نظائر آن‌ گذارده‌. و احتياطات‌ زياد و بي‌جا سالك‌ را از توجّه‌ به‌ خدا و سير تكاملي‌ خود به‌ عالم‌ اطلاق‌ و تجرّد باز مي‌دارد و دقت‌ كاريهاي‌ خارج‌ از مذاق‌ شرع‌ انسان‌ را در اوهام‌ و وسواس‌ زنداني‌ مي‌كند، و افكار او را دائماً در اين‌ موارد به‌ حركت‌ آورده‌ و از توجّه‌ و تفكّر و جمعيّت‌ خاطر كه‌ اسباب‌ سلوكند به‌ كلي‌ محروم‌ و راه‌ خدا را بر او مي‌بندد .
[94] ـ عبارت‌ حَسَناتُ الابرارِ مضمون‌ روايتي‌ نيست‌ گر چه‌ حكمي‌ است‌ صحيح‌ و مطلبي‌ است‌ واقعي‌ و حقيقي‌ .
[95] ـ مراد از عالم‌ عقل‌ در اينجا عالم‌ روح‌ و جبروت‌ نيست‌ چون‌ آن‌ بعد از جهاد اكبر است‌ نه‌ قبل‌ از آن‌، بلكه‌ مراد ترك‌ ماسوي‌ است‌ .
[96] ـ اين‌ حديث‌ را در ج‌ 1 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 25 با اسناد متّصل‌ خود از اسماعيل‌ بن‌ مهران‌ عن‌ بعض‌ رجاله‌ از حضرت‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است.
بازگشت به فهرست تعليقات
[97] ـ روايت امام موسي‌بن جعفر عليهماالسلام در شان عقل
اين‌ فقره‌ ضمن‌ وصيّتي‌ است‌ كه‌ حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ به‌ هشام‌ بن‌ حَكَم‌ كرده‌اند. اين‌ وصيّت‌ بسيار طويل‌ است‌ و حضرت‌ در آن‌ مزايا و خصوصيّات‌ عقل‌ را بيان‌ فرموده‌اند ... تا آنكه‌ مي‌فرمايد:
يا هِشامُ إنَّ لِلّهِ عَلَي‌ النّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةٌ ظاهِرَةٌ وَ حُجَّةُ باطِنَةٌ، فَأمّا الظّاهِرَة‌ فالرُّسُلُ و الانبياء والائمَّة‌، و امّا الباطِنَهُ فالعُقولُ .
باري‌ اين‌ روايت‌ پر بركت‌ را در ج‌ 1 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 13 از أبو عبدالله‌ الاشعري‌ عن‌ بعض‌ اصحابنا مرفوعاً از هِشام‌ بن‌ الحكم‌ نقل‌ كرده‌ است‌ .
و در تحف‌ العقول‌ ص‌ 383 نيز تمام‌ اين‌ وصيت‌ را آورده‌ است‌ .
و در «بحار الانوار» ج‌ 1 ص‌ 43 از «تحف‌ العقول‌» نقل‌ كرده‌ است‌. و اوّل‌ اين‌ روايت‌ اينست‌:
يا هِشامُ إنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالَي‌ بَشَّرَ أهْلَ العَقْلِ وَالفَهْمِ فِي‌ كِتابِهِ فقالَ: بَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أحْسَنَةُ أولَئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ وَ اُولَئِكَ هُمُ أُولُوا الاْ لْبَـ'بِ.
بازگشت به فهرست تعليقات
[98] ـ ذكر روايات راجع به مكارم اخلاق
در كتاب‌ «المعجم‌ المفهرس‌ لالفاظ‌ الحديث‌ النبوي‌» در ماده‌ «خ‌ ل‌ ق‌» و در ماده‌ «ب‌ ع‌ ث‌» از «مُوطّأ» مالك‌ در باب‌ حسن‌ الخُلق‌ ص‌ 8 روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود:
بُعَِثْتُ لاُتمّم مَكارِمَ الاخلاقِ .
و در «احياء العلوم‌» ج‌ 3 ص‌ 43 و ج‌ 2 ص‌ 313 و ص‌ 138 از قول‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌ گويد: إنَّما بِعِثْتُ لاُتمّم مَكارِمَ الاخْلاقِ. و در تعليقه‌ گويد رواه‌ احمد و الحاكم‌ في‌ «المستدرك‌» و البيقهي‌ .
ولي‌ اين‌ روايت‌ را به‌ عين‌ اين‌ عبارت‌ در «جوامع‌» و «اصول‌ شيعه‌» نيافتم‌ بلي‌ فقط‌ در «مكارم‌ الاخلاق‌» طبرسي‌ ص‌ 2 مرسلاً فرموده‌ است‌ قال‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌: بُعِثْتُ لاُتمم مكارِمَ الاخلاقِ .
و در ج‌ 6 از جزء نبوّت‌ كتاب‌ «بحار الانوار» ص‌ 146 و 147 مرحوم‌ مجلسي‌ (ره‌) در تفسير قول‌ خداي‌ تعالي‌ وَ إِنَّكَ لَعَلي‌ خُلُقٍ عَظِيمٍ بياناتي‌ دارد تا آنكه‌ مي‌فرمايد: سُمَّيَ خُلْقُهُ عَظيماً لإجتِماعِ مَكارِم‌ الاخلاقِ فيهِ، وَ يَعْضُدُهُ مَا رُوِيَ عَنْهُ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ إنَّهُ قَالَ: إنَّما بُعِثْتُ لاِ تِمم مَكارِمَ الاخْلاَقِ. وَ قالَ: أدَّبَني‌ ربّي‌ فَأحْسَنَ تَأديبي‌. و نيز در «سفينة‌ البحار» ج‌ 1 ص‌ 410 مي‌گويد: و قال‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: بُعِثْتُ لاِتِمم مَكارِمَ الاخْلاَ قِ .
و ليكن‌ در «أمالي‌» شيخ‌ طوسي‌ در ج‌ 2 ص‌ 209 با اسناد متّصل‌ خود از حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ از يكايك‌ آباء خود از أميرالمؤمنين‌ عليهم‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صلَّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وَسَلَّم‌ يَقُولُ: بُعِثْتُ بِمَكَارِمِ الاخْلاقِ وَ مَحاسِنها .
و عين‌ اين‌ حديث‌ را در «بحار الانوار» ج‌ 6 ص‌ 163 از «امالي‌» شيخ‌ طوسي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ .
و نيز در «أمالي‌» طوسي‌ در ج‌ 2 ص‌ 92 با اسناد متّصل‌ خود از حضرت‌ رضا عليه‌ السّلام‌ از يك‌ يك‌ پدرانشان‌ از أميرالمؤمنين‌ عليهم‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ قال‌: قال‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌:
عَلَيْكُمْ بِمَكارِمِ الاخْلاقِ فَإنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ بَعَثَني‌ بِها وَ إنَّ مِن‌ مَكارِمِ الاخْلاقِ أن‌ يَعْفُوَ الرَّجُلُ عَمَّنْ ظلمه وَ يُعْطِيَ مَنْ حَرَمَهُ وَ يَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ وَ أن‌ يَعودَ مَن‌ لا يَعُودُه‌ .
و در «بحار الانوار» ج‌ 15 جزء اخلاق‌ ص‌ 216 اين‌ روايت‌ را نيز از «أمالي‌» طوسي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ .
و نيز در «معاني‌ الاخبار» ص‌ 191 با اسناد متّصل‌ خود از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ قال‌:
إنَّ الله‌ تبارك‌ وَ تَعالَي‌ خَصَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عَلَيه‌ وآله‌ وسلّم‌ بِمَكَارِمِ الاخْلاقِ فَامْتَحِنُوا أنْفُسَكُمْ فَان‌ كَانَتْ فِيكُمْ فَاحْمَدُوا اللهَ عَزَّ وَجَلَّ وَ ارْغَبُوا إلَيهِ فِي‌ الزِيادَةِ مِنْها. فَذَكَرَها عَشَرَةً. الَيقِينُ وَالقَنَاعَةُ وَالصَّبْرُ وُِالشُّكْرُ والرِّضا وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَالسَّخَاءُ وَالغَيْرَهُ وَالشَّجَاعَةُ وَالمُروءَةُ .
و مثل‌ اين‌ روايت‌ را در «اصول‌ كافي‌» ج‌ 2 ص‌ 56 از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌، البته‌ با مختصر تفاوتي‌ در لفظ‌. ولكن‌ به‌ جاي‌ خَصَّ رَسُولَ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ واله‌ وسلّم‌ خَصَ رُسُلَه‌ به‌ صيغة‌ جمع‌ روايت‌ كرده‌ است‌ .
و نيز در همين‌ صفحه‌ روايت‌ ديگري‌ با اسناد متّصل‌ خود از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ فرمود:
إنّا لِنحِبُّ مَنْ كَانَ عَاقِلاً فَهِماً فَقيهاً حَليماً مُدارِياً صَبوراً صَدوقاً وَفِيّاً. إنَّ اللهَ عَزَّ وجَلَّ خَصَّ الانبياء بِمَكارِمِ الاخْلاقِ فَمَن‌ كَانَت‌ فِيهِ فَلْيَحْمِدِ اللهَ عَلَي‌ ذَلِكَ وَ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ فَلْيَتَضَرَّع‌ إلَي‌ الله‌ عَزَّ وَ جَلَّ وَلْيَسألُهُ ايّاهَا. قالَ: قُلْتُ جُعِلْتُ فِداكَ، وَ مَا هُنَّ ؟ قالَ: هُنَّ الوَرَعُ وَالقَنَاعَةُ وَالصَّبْرُ وَالشُّكْرُ وَالحِلْمُ وَالحَيَاءُ وَالسَّخَاءُ وَالشَّجاعَةُ وَالغَيْرَةُ وَ البِرُّ وَ صِدقُ الحدِيث‌ وَ أداءٌ الامانة‌ .
و در «كنوز الحقائق‌» للمناوي‌ كه‌ در هامش‌ «جامع‌ الصغير» سيوطي‌ طبع‌ شده‌ است‌ در جلد اوّل‌ ص‌ 99 از (ق‌ و حم‌) كه‌ منظور بخاري‌ و مسلم‌ و مُسند احمد حنبل‌ است‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: بُعِثْتُ لاِ تِمَّ صَالِحَ الاخلاق‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[99] ـ لزوم تبعيت سالك از استاد الهي
لزوم‌ رجوع‌ جاهل‌ به‌ عالم‌ در تمام‌ موارد نيازمنديها در سه‌ مرحلة‌ از احكام‌ «فطري‌ عقلي‌ و شرعي‌» ثابت‌ و مقرّر است‌. عقلاي‌ عالم‌ بر آن‌ اتفاق‌ دارند و آية‌ مباركة‌ قرآن‌ كريم‌: فَأسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنتُم‌ لاَ تَعْلمونَ (سورة‌ نحل‌ آية‌ 43 و سورة‌ انبياء آية‌ 7) بر آن‌ دلالت‌ دارد و صريح‌تر از اين‌ در مورد تربيت‌ و هدايت‌ در صراط‌ مستقيم‌ قول‌ حضرت‌ ابراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ آزر است‌: يَا أَبَتِ قَدْ جَاءَني‌ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي‌ أهْدِكَ صِراطًا سَوِيًّا (سورة‌ 19 مريم‌ آية‌ 43) چون‌ صريحاً مي‌فرمايد: اي‌ پدر چون‌ علمي‌ براي‌ من‌ حاصل‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ تو نرسيده‌ است‌ پس‌ بايد از من‌ پيروي‌ كني‌ تا تو را بر راه‌ هموار رهبري‌ كنم‌. اهل‌ الذّكر و استادان‌ در فنون‌ الهيه‌ و معارف‌ حقّة‌ ربّانيّه‌ و طرق‌ سلوك‌ و منجيّات‌ و مهلكات‌ نفوس‌ غير از علماء به‌ احكام‌ ظاهريّة‌ شرعيّه‌ هستند. در سلوك‌ راه‌ خدا و كشف‌ حجب‌ بايد به‌ استاد متخصّص‌ اين‌ فن‌ كه‌ او را «عالم‌ بالله‌» گويند مراجعه‌ نمود. در اين‌ مسأله‌ روايات‌ وارده‌ از حصر بيرون‌ است‌ و علماء علم‌ اخلاق‌ و عرفان‌ الهي‌ مطالبي‌ ارزنده‌ و بسي‌ نفيس‌ عرضه‌ داشته‌اند .
اميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در وصيّت‌ به‌ كميل‌ از اين‌ اوستاد به‌ «عالم‌ ربّاني‌» تعبير نموده‌ و تعلّم‌ علي‌ سبيلِ نجات‌ را منحصراً به‌ تبعيّت‌ از او دانسته‌ و از آنان‌ به‌ حجج‌ الهيّه‌ تعبير فرموده‌اند ... آنجا كه‌ مي‌فرمايد:
اللُهَّم‌ بَلي‌ لا تَخْلُوا الارضُ مِن‌ قائمٍ لِلّهِ بُحُجَّةٍ ؛ اما ظاهراً مَشهوراً أو خائفاً مغموراً لئلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَيِّناتُهُ وَ كَمْ ذا و أينَ اولئكَ ؟ اولئكَ وَاللهِ الاقَلونَ عَدَداً وَ الاعْظَمونَ قَدْراً يَحْفَظُ اللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيّناتِهِ حَتَّي‌ يُودِعُوها نُظَراءَهُمْ وَ يَزْرَعُوها فِي‌ قُلوبِ أشْباهِهِمْ .
هَجَمَ بِهِمُ العِلْمُ عَلَي‌ حَقِيقَةِ البَصِيرَةِ وَ باشَرُوا رُوحَ اليَقِينِ وَ اسْتَلانوا مَا اسْتَوْعَرَهُ المُتْرَفُونَ وَ أنِسُوا بِما اسْتَوحَشَ مِنْهُ الجَاهِلونَ وَ صَحِبُوا الدُّنيا بِأبدانٍ أرواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الاعلي‌ .
اولئِكَ خُلَفاءُ اللهِ في‌ ارضِهِ وَالدُّعاةُّ إلي‌ دِينهِ آه!‌ آه!‌ شَوقاً إلي‌ رؤيَتِهِمْ، انْصَرِفِ إذا شِئتَ (نهج‌ البلاغه‌ باب‌ الحكم‌ ص‌ 171 تا ص‌ 174) .
مراد از حجّت‌ مشهور يا خائف‌ مغمور مطلق‌ اولياء خدا و حجج‌ الهيّه‌ هستند كه‌ زمام‌ تعليم‌ و تربيت‌ امّت‌ را عهده‌دار مي‌گردند و آنها را به‌ سوي‌ حضرت‌ احديّت‌ جلّ و عزَّ هدايت‌ مي‌كنند و مراد از اين‌ حديث‌ خصوص‌ ائمّه‌ معصومين‌ صلوات‌ الله‌ عليهم‌ اجمعين‌ نيستند.
به‌ دليل‌ آنكه‌ اولاً آنحضرت‌ پس‌ از آنكه‌ تمام‌ افراد بشر را منحصر در سه‌ صنف‌: عالِم‌ ربّاني‌ و متعلِّم‌ علي‌ سبيل‌ نجاة‌ و هَمج‌ رعاع‌ مي‌نمايد سخن‌ از حُجج‌ الهيّه‌ به‌ ميان‌ مي‌آورد. و معلوم‌ است‌ كه‌ عالم‌ ربّاني‌ در لغت‌ اختصاص‌ به‌ أئمّه‌ ندارد، گر چه‌ آنها افضل‌ و اعلا و اشراف‌ افراد آن‌ هستند. بناءً عليهذا حجج‌ الهيّه‌ در اين‌ كلام‌، در تحت‌ مصداق‌ همان‌ عالم‌ ربّاني‌ هستند، و هيچ‌ قرينه‌اي‌ براي‌ انصراف‌ آن‌ به‌ خصوص‌ ائمّة‌ طاهرين‌ وجود ندارد و بر اساس‌ اطلاق‌ كلام‌ بايد گفت‌ هر كس‌ داراي‌ اين‌ صفات‌ و حالات‌ باشد مي‌تواند مقام‌ تربيت‌ سالكان‌ راه‌ خدا را به‌ دست‌ گيرد و از اسرار الهيّه‌ به‌ تشنگان‌ وادي‌ معرفت‌ و سوختگان‌ و دلباختگان‌ عالم‌ لقاء و فناء ذات‌ احديّت‌ بياموزد همانطور كه‌ در طريقة‌ آية‌ الله‌ الكبري‌ آخوند ملاّ حسنيقلي‌ همداني‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌ و شاگردان‌ عارف‌ و مبرّز وي‌ كه‌ هر يك‌ چون‌ ستارة‌ درخشاني‌ در آسمان‌ توحيد و معرفت‌ تجلّي‌ نمودند مشهود است‌ .
و ثانياً حضرت‌ در اين‌ جملات‌ مي‌فرمايد كه‌ خداوند به‌ وسيلة‌ آنها حجت‌ها و آيات‌ روشن‌ خود را حفظ‌ مي‌كند تا آنكه‌ اسرار الهيّه‌ را در نظائر خودشان‌ به‌ وديعت‌ بنهند و در دلهاي‌ اشباه‌ خود تخم‌ معرفت‌ را بكارند. معلوم‌ است‌ كه‌ براي‌ شخص‌ امام‌ عليه‌ السّلام‌ شبيه‌ و نظيري‌ نيست‌ چون‌ مقام‌ او كه‌ امامت‌ است‌ از همة‌ افراد عالي‌تر و راقي‌تر است‌ .
پس‌ مراد از حجّت‌ مشهور يا خائف‌ مغمور همان‌ اولياي‌ خدا هستند كه‌ به‌ مقام‌ مخلَصين‌ رسيده‌ و براي‌ آنها اشباه‌ ونظائري‌ متصور است‌ .
و از جمله‌ ادلّة‌ لزوم‌ متابعت‌ سالك‌ از راهنماي‌ بصير و خبير در صراط‌ معرفت‌ گفتار حضرت‌ سجّاد عليه‌ السّلام‌ است‌ كه‌ در «كشف‌ الغمّة‌» مسطور است‌:
هَلَكَ مَن‌ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرشِدُهُ .
و نيز عبارت‌ حضرت‌ سيّد الشهداء ابا عبدالله‌ الحسين‌ عليه‌ السّلام‌ ضمن‌ خطبه‌اي‌ كه‌ در مِني‌ ايراد نمودند، و بعضي‌ آنرا از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ دانسته‌اند چنانكه‌ در «تحف‌ العقول‌» آمده‌ است‌:
وَ أنتُم‌ أعظَمُ النّاسِ مُصِيبَةً لِمَا غُلِبْتُم‌ عَلَيهِ مِن‌ مَنازِلِ العُلَماء لَوْ كُنتُم‌ تَشْعُرُونَ (تَعنُونَ ـ خ‌ ل‌) ذَلِكَ بِأنَّ مَجارِيَ الاُمورِ وَ الاحْكَامِ عَلَي‌ أيدِي‌ العُلَماءِ بِاللهِ الاُمَناءِ عَلَي‌ حَلاَ لِهِ وَ حَرَامِهِ .
و معلوم‌ است‌ كه‌ مجاري‌ امور باطنيّه‌ و اسرار ربّانيّه‌ منحصر در عالم‌ ربّاني‌ است‌ كه‌ بر آبشخور شريعت‌ وارد و از مصدر احكام‌ مطلع‌ و بر دقائق‌ و اسرار نفوس‌ آگاه‌ و عالم‌ است‌. و نيز آنچه‌ را كه‌ در «بحار الانوار» ج‌ 1 ص‌ 93 از كتاب‌ «بصائر» به‌ دو سند با مختصر اختلافي‌ در لفظ‌ مرفوعاً از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ كه‌:
أبي‌ اللهُ أن‌ يُجْرِيَ الاشياءَ إلاّ بالاسبابِ، فَجَعَلَ لِكُلِّ شَي‌ء سَبَبَاً، وَ جَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً، وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَرحٍ عِلْماً، وَ جَعَلَ لِكُلِّ عِلْمٍ باباً ناطِقاً، عَرَفَهُ مَن‌ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَن‌ جَهِلَهُ، ذَلِكَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وَسلَم‌ وَ نَحْنُ، نيز شاهد و دليل‌ بر مدّعي‌ است‌ زيرا تعليل‌ بر رجوع‌ به‌ هر مقصودي‌ از سبب‌ مختص‌ به‌ وصول‌ به‌ آن‌ مقصود نموده‌اند و معلوم‌ است‌ كه‌ در امراض‌ روحاني‌ بايد به‌ متخصصّ و طبيب‌ روحاني‌ مراجعه‌ نمود.
و از همة‌ اينها صريح‌تر كلام‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در «نهج‌ البلاغة‌» خطبة‌ 220 است‌ كه‌ در آثار و صفات‌ اين‌ علماي‌ ربّاني‌ كه‌ زمان‌ امور تربيت‌ را به‌ دست‌ دارند مطالبي‌ عجيب‌ بيان‌ مي‌فرمايد:
وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلاؤه‌ فِي‌ الْبُرْهَةِ بَعْدِ الْبُرْهَةِ وَ في‌ اَزْمانِ الْفَتَراتِ عِبادٌ ناجاهُم‌ في‌ فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ في‌ ذاتِ عُقُولِهِمْ فَسْتَصْبَحوا بِنُورِ يَقَظَةٍ فِي‌ الابصارِ وَ الاسْماعِ و الافئدَةِ .
يُذَكّرُونَ بأيّام‌ اللهِ وَ يُخَوّفُونَ مَقامَهُ بِمَنْزِلَةِ الادِلَّةِ فِي‌ الفَلَواتِ، مَنْ أَخَذَ القَصْدَ حَمِدُوا إلَيهِ طَرِيقَةُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنِّجَاةِ، وَ مَنْ أَخَذَ يَمِيناً وَ شِمالاً ذمَّوا إليَهِ الطَرِيقَ وَ حَذّروهُ مِنَ الهَلَكَةِ .
وَ كَانُوا كَذَلِكَ مَصابِيحَ تِلْكَ الظُّلماتِ وَ ادِلَّةَ تِلْكَ الشُّبُهَاتِ. وَ إنَّ لِلذَّكَرِ لاهْلاً أخَذُوهُ مِنَ الدُّنيا بَدَلاً فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجارَة‌ وَ لاَ بَيْعٌ عَنْهُ يَقْطَعُونَ بِهِ ايّامَ الحَياةِ وَ يَهْتِفونَ بالزَّواجِرِ عَنْ مَحارِمِ اللهِ فِي‌ أسْماعِ الغافِلِينَ وَ يأْمُرونَ بِالقِسْطِ وَ يأتَمِرونَ بِهِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ وَ يَتَناهَوْنَ عَنْهُ فَكَأنَّمَا قَطَعُوا الدُّنيا إلي‌ الا´خِرَةِ وَ هُمْ فِيهَا فَشاهَدوا ما وَرَاءَ ذَلِكَ فَكَأنَّمَا اطَّلَعُوا عُيُوبَ أهْلِ البَرْزَخِ فِي‌ طولِ الاء قامَةِ فِيهِ وَ حَقّقَتِ القِيامَةِ عَلَيْهِم‌ عِداتِها فَكَشَفوا غِطاءَ ذَلِكَ لاهلِ الدُّنيا حَتَّي‌ كَأنَّهُم‌ يَرْنَ مَا لاَ يَري‌ النَّاسُ وَ يَسْمَعُونَ مَا لاَ يَسْمَعُونَ ...
تا آنكه‌ مي‌فرمايد:
يَعْجُّونَ إلي‌ رَبِّهِم‌ فِي‌ مَقاوِمِ نَدَمَ وَ اعْتِرافٍ لَرَأيتَ اعلامُ هُدَيً وَ مَصابِيحَ دُجيً قَدْ حَقَّتْ بِهِمُ المَلائِكَةُ وَ تَنَزَّلَت‌ عَلَيْهِم‌ السَّكينَةُ وَ فُتِحَتْ لَهُمْ أبوابُ السَّماءِ وَ أعِدَّت‌ لَهُمْ مَقاعِدُ الكَراماتِ فِي‌ مَقامٍ اطَّلَعَ اللهُ عَلَيْهِم‌ فِيهِ فَرَضِيَ سَعْيُهُمْ وَ حَمِدَ مَقامَهُمْ ـ إلي‌ آخر الخطبة‌ .
مسلّماً چنين‌ افرادي‌ مي‌توانند رشتة‌ تربيت‌ سالك‌ راه‌ خدا را به‌ دست‌ گيرند چون‌ طبق‌ اين‌ كلام‌، اينان‌ افرادي‌ هستند كه‌ در گوش‌هاي‌ غافلان‌ به‌ طرق‌ مختلفه‌ براي‌ انزجار آنان‌ از ارتكاب‌ مُحرَّمات‌ الهيّه‌ ندا در دهند و به‌ عدل‌ و داد امر نمايند در حاليكه‌ خود در اوّل‌ وهله‌ بدان‌ عمل‌ نموده‌اند، و از منكر باز دارند در حاليكه‌ خود در اوّل‌ وهله‌ از آن‌ گريخته‌اند .
گوئي‌ از احوال‌ پنهانيها و غيب‌هاي‌ اهل‌ برزخ‌ در طول‌ اقامت‌ آن‌ اطلاع‌ دارند و قيامت‌ آنها برپا شده‌ و خصوصيّات‌ و مُعِدّاتش‌ بر آنها مكشوف‌ شده‌ است‌، پس‌ پرده اين‌ مطالب‌ حقّه‌ را براي‌ مردم‌ دنيا بردارند. گوئي‌ كه‌ آنها مي‌بينند چيزهائي‌ را كه‌ مردم‌ نمي‌بينند، و مي‌شنوند چيزهائي‌ را كه‌ مردم‌ نمي‌شنوند .
فرشتگان‌ سماوي‌ از هر طرف‌ به‌ آنها احاطه‌ نموده‌ و مقام‌ سكينة‌ الهي‌ بر آنها فرود آمده‌ و درهاي‌ آسمان‌ بر آنها گشوده‌ شده‌ است‌ و براي‌ آنها محافل‌ و مجالس‌ كرامات‌ در مقامي‌ كه‌ جز خداي‌ تعالي‌ احدي‌ بر آن‌ اطلاع‌ ندارد مهيّا شده‌ است‌. خداوند سعي‌ آنها را مشكور و مقام‌ آنان‌ را محمود قرار داده‌ است.
طيّ اين‌ مرحله‌ بي‌ همرهي‌ خضر مكن‌ ظلماتست‌ بترس‌ از خطر گمراهي‌
[100] ـ اين‌ بيت‌ شعر را صائي‌ الدّين‌ عليّ بن‌ محمّد بن‌ تُركه‌ در رسالة‌ خود به‌ فيروز شاه‌ ذكر كرده‌ است‌ و در صفحة‌ 300 از كتاب‌ چهارده‌ رسالة‌ فارسي‌ او بدين‌ الفاظ‌ آمده‌ است‌:
خَلِيلَّي قُطّاعُ الفيافي‌ إلي‌ الحِمي‌ كثيرٌ و أمّا الواصِلونَ قليلٌ
[101] ـ در «حِلية‌ الاولياء» ج‌ 10 ص‌ 40 از بايزيد بسطامي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرموده‌:
لَو نَظَرتُم‌ اِلي‌ رَجُلٍ أعْطِيَ مِنَ الكَراماتِ حَتَّي‌ يُرفَعَ فِي‌ الهَواءِ فَلاَ تَعْتَرُّوا بِهِ حَتَّي‌ تَنْظُروا كَيْفَ تَجدونَهُ عِندَ الامر والنَّهي‌ وَ حِفْظِ الحُدودِ وَ أداءِ الشَّريعة‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[102] ـ اشعار حافظ در لزوم اطاعت از استاد روحاني
و در اين‌ معني‌ حافظ‌ شيرازي‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌ چه‌ خوب‌ سروده‌ است‌:
مرا به‌ رندي‌ و عشق‌ آن‌ فضول‌ عيب‌ كند كه‌ اعتراض‌ بر اسرار علم‌ غيب‌ كند
كمال‌ صدق‌ و محبّت‌ ببين‌ نه‌ نقص‌ گناه‌ كه‌ هر كه‌ بي‌هنر افتد نظر به‌ عيب‌ كند
ز عطر حور بهشت‌ آن‌ زمان‌ بر آيد بوي‌ كه‌ خاك‌ ميكدة‌ ما عبير جيب‌ كند
چنان‌ بزد ره‌ اسلام‌ غمزة‌ ساقي‌ كه‌ اجتناب‌ ز صهبا مگر صهيب‌ كند
كليد گنج‌ سعادت‌ قبول‌ اهل‌ دلست‌ مباد آنكه‌ در اين‌ نكته‌ شكّ و ريب‌ كند
شبان‌ وادي‌ ايمن‌ گهي‌ رسد به‌ مراد كه‌ چند سال‌ به‌ جان‌ خدمت‌ شعيب‌ كند
ز ديده‌ خون‌ بچكاند فسانة‌ حافظ‌ چو ياد عهد شباب‌ و زمان‌ شيب‌ كند
[103] ـ اين‌ فرمايش‌ در خطبة‌ هشتاد و پنجم‌ از «نهج‌ البلاغه‌» است‌، و اوّل‌ خطبه‌ اينست‌: عِبادَ اللهِ اِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبادِ اللهِ اَليْهَ عَبْداً اَعانَهُ اللهُ عَلي‌ نَفْسِهِ ليكن‌ به‌ جاي‌ وَأبْصَرَ لفظ‌ قَدْ اَبْصَرَ وارد است‌، و بعد از لفظ‌ وَ قَطَعَ غِمارَهُ اين‌ جمله‌ وارد است‌: وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُري‌' بِأَوْثَقِها وَ مِنَ الْحِبالِ بِأَمْتَنِها سپس‌ مي‌فرمايد: فَهُوَ مِنَ الْيَقينِ عَلي‌ مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ.
و اما فرمايش‌ ديگر آنحضرت‌ كه‌ «هجم‌ بهم‌ العلم‌» است‌، آن‌ نيز ضمن‌ حِكَم‌ آنحضرت‌ بيان‌ شده‌ است‌ در ج‌ 2 «نهج‌ البلاغه‌» شرح‌ ملافتح‌الله‌ ص‌ 548 و رد شرح‌ عبده‌ ص‌ 171 در حكمت‌ 147 در موعظة‌ آنحضرت‌ به‌ كميل‌ است‌ و اوّل‌ آن‌ اين‌ جمله‌ است‌: يا كُمَيْلُ اِنَّ هذِهِ الْقُلوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُها أَوْعاها ولكن‌ به‌ جاي‌ لفظ‌: مُتَعَلِّقَةٌ لفظ‌ مُعَلَّقَةٌ وارد است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[104] ـ در اينكه نماز از هر موضوعي بالاتر است
بسياري‌ از بزرگان‌ همانطور كه‌ مصنّف‌ (ره‌) فهميده‌ است‌ آية‌ مباركه‌ را اين‌ طور تفسير كرده‌اند كه‌ ذكر خدا از نماز اكبر است‌ .
ولي‌ اين‌ مطلب‌ به‌ جهاتي‌ قابل‌ قبول‌ نيست‌ .
اول‌ آنكه‌ خود نماز ذكر است‌ بلكه‌ يكي‌ از مصاديق‌ اعظم‌ ذكر است‌. چون‌ ذكر يعني‌ ياد خدا، و در تمام‌ نماز چه‌ افعال‌ و چه‌ اقوال‌، روح‌ و جان‌ نماز همان‌ حضور قلب‌ است‌ كه‌ حقيقت‌ ذكر است‌ .
دوّم‌ آنكه‌ اين‌ آيه‌ يعني‌ آية‌ 45 از سورة‌ عنكبوت‌: وَ أَقِمِ الصَّلو'ةَ إِنَّ الصَّلو'ةَ تَنْهي‌' عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ ولذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ نمي‌گويد كه‌ ذكر خدا از نماز اكبر است‌، بلكه‌ جملة‌ وَلَذِكْرُ اللهِ تعطيل‌ است‌ براي‌ جملة‌ سابق‌ و مي‌خواهد بفرمايد نماز كه‌ خودش‌ ذكر است‌ از هر فحشاء و منكري‌ باز مي‌دارد چون‌ ذكر خدا اكبر است‌ ؛ از هر چيزي‌ كه‌ انسان‌ را از فحشاء و منكري‌ بازمي‌دارد نماز اكبر و اثرش‌ بيشتر است‌ .
و اگر جمله‌ را تعليليّه‌ نگريم‌ باز معنايش‌ اين‌ مي‌شود كه‌: نماز كه‌ ذكر خداست‌ از فحشاء و منكر اكبر است‌، و ذكر خدا كه‌ نماز است‌ از هر لذّت‌ و سرور غير مشروع‌ بالاتر و برتر است‌ .
سوّم‌ آنكه‌ از مذاق‌ شرع‌ و آورندة‌ همين‌ آيه‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ نماز از هر موضوعي‌ و از هر عملي‌ بالاتر است‌، چون‌ رسول‌ خدا صلي‌ اللّه‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرموده‌ است‌:
اَلصَّلاةُ خَيْرُ مَوْضُوعٍ فَمَنْ شاءَ اسْتَقَلَّ وَ مَنْ شاءَ اسْتَكْثَرَ و فرمود است‌: الصَّلاةُ ميزانٌ مَن‌ وَفَّي‌ إسْتَوفَي‌ و فرموده‌: الصَّلاَ ةُ عَمودُ الدِّين‌ و فرموده‌ است‌: إنَّما مَثَلُ الصَّلاةِ كَمَثَلِ عَمودِ الفُسطاطِ و فرموده‌: أوَّلُ ما يُسْألُ العَبْدُ عَنْهُ الصَّلاَةُ و فرموده‌: الصَّلاَةُ قُربانُ كُلِّ تَقِيُّ .
و از همه‌ صريح‌تر در «كافي‌» ج‌ 3 ص‌ 264 روايت‌ كرده‌ است‌ از معاوية‌ بن‌ وَهَب‌ قال‌:
سَأَلْتُ أباعبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ عَن‌ أفضَلِ ما يَتَقَرَّبُ العِبادُ إلي‌ رَبِّهِم‌ وَ أحَبَّ ذَلِكَ إلَي‌ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ مَا هُوَ ؟ فَقَالَ: مَا أعلَمُ شَيئاً بَعْدَ المَعْرِفَةِ أفضَلَ مِن‌ هَذِهِ الصَّلاَةِ، ألاَ تَرَي‌ أنَّ العَبْدَ الصَّالِحَ عِيسَي‌ بنَ مَريَمَ قالَ: وَ أوصانِي‌ بالصَّلاَةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيّاً .
[105] ـ در ج‌ 1 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 92 و در «توحيد» صدوق‌ ص‌ 456 و در ج‌ 2 «بحار الانوار» ص‌ 83 از «محاسن‌» برقي‌ و همگي‌ با اسناد خود روايت‌ كرده‌اند از سليمان‌ بن‌ خالد قال‌: قَالَ أبو عَبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ عَزَّ وجَّل‌ يَقول‌: وَ أنَّ إليَ رَبِّكَ المُنتَهَي‌ ؛ فَإذَا انتَهي‌ الكَلامُ إلي‌ اللهِ فَأمسِكُوا .
و نيز در ج‌ 2 «بحار» ص‌ 82 از تسير علي‌ بن‌ ابراهيم‌ در تفسير آية‌ مباركة‌ وَ أَنَّ إِلَي‌ رَبِّكَ الْمُنتَهَي‌ از ابن‌ أبي‌ عمير از جميل‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ قال‌ أبوعبدالله‌ عليه‌ السّلام‌: إذَا انْتَهي‌ الكَلامُ إلي‌ اللهِ فَأمسِكُوا، وَ تَكَلَّمُوا فيما دونَ العَرْشِ وَ لاَ تَكَلَّموا فيما فَوْقَ الْعَرشِ، فإنَّ قَوْماً تَكَلَّموا فيما فَوْقَ الْعَرْشِ فتاهَت‌ عُقُولِهِم‌ حَتَّي‌ كانَ الرَّجُلُ يُنادي‌ مِن‌ يَدَيهِ فَيُجِيبُ مِن‌ خَلْقِهِ وَ يُنادي‌ مِنْ خَلْقِهِ فَيُجيبُ مِن‌ بَيْنِ يَدَيْهِ .
بازگشت به فهرست تعليقات
بازگشت به فهرست متن کتاب
دنباله متن
******************
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب رساله سيروسلوك بحرالعلوم / قسمت ششم: حقيقت سلوک،تحصيل علم، لوازم سلوک، نکوهش عمل بدون علم
صفحه قبل
فصل‌ دوّم‌: بيان‌ تفصيلي‌ در طريقة‌ سلوك‌ إلي‌ الله‌
و أمّا بيان‌ دوّم‌:
بدانكه‌ علماي‌ طريقت‌ از براي‌ سالك‌، منازل‌ و عقبات‌ بيان‌ نموده‌اند و طريق‌ سير در آنها را شرح‌ داده‌اند. و در تعداد منازل‌ و ترتيب‌ آنها اختلاف‌ كرده‌اند تا اينكه‌ اقلّ آنها را هفت‌ و اكثر آنها را هفتصد گفته‌اند و بعضي‌ به‌ هفتاد هزار تصريح‌ كرده‌اند.[106]
و اكثر اين‌ منازل‌ و عقبات‌ در عالم‌ نفس‌ واقع‌ و از جملة‌ مراحل‌ و منازل‌ جهاد اكبر است‌.
و ترتيب‌ آنها نسبت‌ به‌ اشخاص‌ مختلف‌ است‌. و طيّ همة‌ مراحل‌ ايمان‌ نفس‌ از لوازم‌، و به‌ قدر نقصان‌ آن‌، نفس‌ در ايمان‌ قاصر است‌.
پس‌ ذكر بعضي‌ از آنها غير لائق‌ و امر سالك‌ به‌ جهاد اكبر در ذكر اين‌ عقبات‌ و منازل‌ كافي‌ است‌.
بازگشت به فهرست
حقيقت سلوك و كليد آن
و حقيقت‌ سلوك‌ و كليد آن‌، تسخير بدن‌ و نفس‌ است‌ در تحت‌ رأيت‌ ايمان‌ كه‌ مبيّن‌ احكام‌ آن‌ فقه‌ جوارح‌ و فقه‌ نفس‌ است‌. و بعد از اين‌ إفناء نفس‌ و روح‌ در تحت‌ رأيت‌ كبريائي‌ الهي‌، و همة‌ عقبات‌ و منازل‌ در اين‌ مراحل‌ مندرج‌ است‌.
ولكن‌ سلوك‌ اين‌ مراحل‌ و طيّ اين‌ راه‌ و مسافرت‌ در اين‌ عوالم‌ موقوف‌ به‌ اموري‌ چند است‌ كه‌ بدون‌ آنها به‌ منزل‌ نتوان‌ رسيد، بلكه‌ قدم‌ در اين‌ راه‌ نتوان‌ نهاد، و وصول‌ به‌ مقصد و حصول‌ مطلب‌ به‌ آنها منوط‌ است‌، و ملازمت‌ آنها و رسيدن‌ به‌ منزل‌ به‌ يكديگر مربوط‌ است‌. و تعداد منازل‌ راه‌ وع‌ قبات‌ نفس‌ و خطرات‌ سفر در اين‌ مقام‌ بي‌ محلّ و چنانچه‌ ذكر آنها لازم‌ باشد ذكر احوال‌ جوارح‌ و اعضاء كه‌ فقه‌ بدن‌ است‌ نيز بايد كرد، چه‌ آنها نيز از منازل‌ سفرند.
پس‌ مهمّ، ذكر اموريست‌ كه‌ به‌ واسطة‌ آنها اين‌ راه‌ خطرناك‌ طيّ مي‌شود، و طالب‌ به‌ مقصد مي‌رسد.
بازگشت به فهرست
تحصيل علم به احكام ايمان اولين تكليف سالك است
و شرح‌ اين‌ امور آنست‌ كه‌: طالب‌ بعد از فحص‌ و نظر چون‌ به‌ اسلام‌ وايمان‌ اصغر مي‌رسد اوّل‌ چيزي‌ كه‌ بر اوست‌ تحصيل‌ علم‌ است‌ به‌ احكام‌ ايمان‌ به‌ طريقي‌ كه‌ مذكور شد، وَ طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي‌ كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ [107] به‌ اين‌ دالّ است‌. و كسيكه‌ از اين‌ علم‌ خالي‌ باشد مجاهدة‌ او بجز مغلوبيّت‌ نيفزايد.
چنانچه‌ أبو عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود: العامِلُ عَلي‌ غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسّائِر علي‌ غَيْرِ الطَّريقِ وَ يَزْدَدْهُ السَّيْرُ إلاّ بُعْداً.[108]
و اين‌ علم‌ هر چند واضح‌ باشد اثر آن‌ اسرع‌ و اكثر است‌. پس‌ اخذ آن‌ احكام‌ از نبيّ يا وصيّ با امكان‌، اشرف‌؛ پس‌ استخراج‌ آنها از كلام‌ ايشان‌ از تقليد افضل‌. و علم‌ مجمل‌ ضروريّات‌ كه‌ يكي‌ از علوم‌ اهل‌ سلوك‌ است‌ در اين‌ علم‌ مندرج‌ است‌. و آنچه‌ از آن‌ خارج‌ باشد در طيّ علم‌ نفس‌ معلوم‌ مي‌شود. و لازم‌ دست‌ آوردن‌ مأخذ علم‌ است‌، و فعليّت‌ همة‌ آن‌ در بدو امر غير لازم‌ بلكه‌ به‌ تدريج‌ در حال‌ ضرورت‌ بايد به‌ ظهور آورد. و اين‌ از مقدّمات‌ سلوك‌ است‌ و طالب‌ هنوز در مقام‌ سير و حركت‌ نيست‌.
و چون‌ اين‌ مرحله‌ را بدست‌ آورد بايد استمداد از عنايت‌ ربّانيّه‌ طلبيده‌ آغاز سفر كند.[109]
بازگشت به فهرست
لوازم سلوك الي الله
و انجام‌ اين‌ سفر به‌ امور بسيار منوط‌ است‌. و عمدة‌ در آن‌ چند چيز است‌.
أوّل‌، ترك‌ عادات‌:
و رسوم‌ و تعارفات‌ و متداولاتي‌ كه‌ سفر را مانع‌ و راه‌ خدا را عايقند.
بالقادِسيَّةِ فِتْيَةٌ لاَ يَحْسَبُونَ الْعارَ عاراً لا مُسْلِمونَ وَ لاَ يَهودَ وَ لامَجُوسَ وَ لاَ نَصاري‌
چنانكه‌ كريمة‌ وَ لاَ يَخافُونَ (فِي‌ الله‌) لَوْمَةَ لائِمٍ (سورi‌ مائده‌ آيه‌ 54) به‌ آن‌ ناطق‌ است‌.
پس‌ طالب‌ بايد دست‌ از تقليد عادات‌ برداشته‌ تابع‌ اصلاح‌ خود گردد، و اجتناب‌ از ملامت‌ اهل‌ عالم‌ قدس‌ را بر اجتناب‌ از ملامت‌ ابناي‌ روزگار أولي‌' داند. و توبه‌ كه‌ اوّل‌ مرحلة‌ جهاد اكبر است‌ همين‌ است‌ فقط‌.
و امّا توبه‌ از معاصي‌ و ذنوب‌، پس‌ آن‌ از فرائض‌ فقه‌ ايمان‌ جوارح‌ است‌ و سالك‌ و مجاهد و غير مجاهد را از لوازم‌.
دوّم‌، عزم‌:
و بايد در عزم‌ چنان‌ جازم‌ باشد كه‌ از مقارعة‌ سَيف‌ و سِنان‌ و مقاتلة‌ ابطال‌ و شُجعان‌ و تحمّل‌ شدائد و احتمال‌ مخاوف‌ احتمال‌ رجوع‌ ندهد.
بازگشت به فهرست
سيّم‌، رفق‌ و مدار:
چه‌ نفس‌ از تحمّل‌ بار گران‌ يكدفعه‌ منكسر و از سفر منزجر مي‌گردد چنانچه‌ در حديث‌ عبدالعزيز متقدّم‌ گذشت‌. و در روايت‌ عبدالملك‌ بن‌ غالب‌ از أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ كه‌ العِلْمُ خَليلُ المؤمِنِ وَالحِلْمُ وَزيرُهُ وَالرِّفْقُ أخوهُ.[110]
و أبو جعفر عليه‌ السّلام‌ فرموده‌ كه‌: إنَّ هَذَا الدّينَ مَتينٌ فأوْغِلْ فيهِ برِفقٍ.[111]
و در حديث‌ حَفص‌ بن‌ البَختري‌ است‌ كه‌ لاَ تُكرِهوا إلي أنفسِكُم‌ العِبادَةَ.[112]
چهارم‌، وفا.
پنجم‌، ثبات‌ و دوام‌:
تا هر حالي‌ مقامي‌ شود چه‌ قليل‌ عمل‌ با دَوام‌ افضل‌ است‌ از كثير آن‌ بدون‌ آن‌؛ كه‌ در حديث‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ در روايت‌ زراه‌ فرموده‌ است‌: أحَبُّ الأعْمَالِ إلي‌ اللهِ مادَاوَمَ عَلَيْهِ العَبْدُ وَ إنْ قلَّ.[113]
و مراد از ثبات‌ آنست‌ كه‌ هر آنچه‌ را كه‌ عزم‌ و وفا نمود، بر آن‌ ثبات‌ ورزد و از آن‌ تخلّف‌ نكند، و در تخلّف‌ آن‌ خوف‌ خطر است‌ چه‌ حقيقت‌ عمل‌ بعد از ترك‌ آن‌ به‌ مخاصمت‌ بر مي‌خيزد. پس‌ تا جزم‌ بر وفا و ثبات‌ ننمايد بر عملي‌ عزم‌ نكند.
و از اين‌ راه‌ به‌ رفق‌، مأمور شده‌ كه‌ به‌ تدريج‌ بدن‌ و نفس‌ را در تحت‌ اطاعت‌ خود درآورد تا تواند بر مافوق‌ آنچه‌ مزاول‌ آنست‌، ثبات‌ ورزد. و ماداميكه‌ ثبات‌ در مرحله‌اي‌ را جازم‌ نباشد عازم‌ آن‌ نگردد و در مرحله سابق‌ توقّف‌ كند. و اين‌ توقّف‌ را به‌ جهت‌ حصول‌ مقام‌ در حالِ اول‌، اهل‌ سلوك‌ به‌ منزله قصد اقامه‌ در منزلي‌ مي‌شمارند و ثباتي‌ كه‌ مذكور شد يكي‌ از درجات‌ صبر است‌.
بازگشت به فهرست
ششم‌، مراقبه‌:
و آن‌ عبارت‌ است‌ از متوجه‌ و ملتفت‌ خود بودن‌ در جميع‌ احوال‌، تا از آنچه‌ بدان‌ عازم‌ شده‌ و عهد كرده‌ تخلّف‌ نكند.
و دو مراقبه ديگر هست‌ كه‌ بدان‌ اشاره‌ مي‌شود.
هفتم‌، محاسبه‌:
چنانكه‌ حديث‌: حَاسِبُوا أنفُسَكُم‌ قبْلَ أن‌ تُحاسَبُوا بدان‌ امر است‌.[114]
و حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ در حديث‌ يماني‌ فرموده‌: لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحاسِب نَفْسَهُ كُلَّ يَوْمٍ.[115]
و آن‌ عبارت‌ است‌ از آنكه‌ وقتي‌ از شبانه‌ روز خود را معيّن‌ نمايد از براي‌ رسيدن‌ حساب‌ خود. از مبدأ وقت‌ سابق‌ تا اين‌ وقت‌ را ملاحظه‌ نمايد كه‌ در آنچه‌ بر آن‌ عازم‌ شده‌ با ساير احكام‌ لازمه‌، آيا عامل‌ او كه‌ بدن‌ يا نفس‌ باشد خيانتي‌ كرده‌ يا نه‌.
بازگشت به فهرست
هشتم‌، مؤاخذه‌:
و آن‌ عبارت‌ است‌ از اينكه‌ بعد از ظهور خيانت‌ در مقام‌ تأديب‌ و تنبيه‌ و سياست‌ بر آيد به‌ عتاب‌ و خطاب‌ بلكه‌ به‌ زجر و ضرب‌ و عذاب‌، چنانكه‌ از يكي‌ از اكابر مأثور است‌ كه‌ در مُصلاّ ي‌ خود تازيانه‌ داشتي‌ و بعد از محاسبه‌ نفس‌ و ظهور خيانت‌، خود را با آن‌ تأديب‌ كردي‌. و ديگري‌ مي‌گذشت‌، در راه‌ عمارتي‌ تازه‌ ديد، پرسيد چه‌ وقت‌ ساخته‌اند ؟ پس‌ به‌ ملاحظه‌ اين‌ سؤال‌ لَغو سالي‌ آب‌ نياشاميد.
و شخصي‌ در زمان‌ حضرت‌ عيسي‌ عليه‌ السّلام‌ در عذرخواهي‌ اينكه‌ روزي‌ شكايت‌ از گرما كرد چهل‌ سال‌ عبادت‌ كرد.
و چنانچه‌ خيانتي‌ كه‌ صادر شده‌ امري‌ مي‌باشد كه‌ مكافاتي‌ براي‌ آن‌ در شرع‌ رسيده‌ به‌ مكافات‌ آن‌ شتابد.
بازگشت به فهرست
نهم‌، مُسارعت‌:
يعني‌ در آنچه‌ عزم‌ مي‌كند به‌ مقتضاي‌ امر وَ سَارِعُوا به‌ كردن‌ آن‌ شتابد قبل‌ از آنكه‌ شيطان‌ مجال‌ وسوسه‌ يابد.
دهم‌، ارادت‌:
و آن‌ عبارت‌ است‌ از اينكه‌ باطن‌ خود را از تعلّق‌ خاطر و كمال‌ اخلاص‌ و محبّت‌ نسبت‌ به‌ مقنّنِ قوانينِ اعمالي‌ كه‌ آن‌ را شريعت‌ خود قرار داده‌ كه‌ صاحب‌ شريعت‌ و خلفاي‌ او باشد چنان‌ خالص‌ كند كه‌ هيچ‌ غشّي‌ در آن‌ نباشد. و بايد در اين‌ مرتبه‌ به‌ سرحدّ كمال‌ باشد. واين‌ مرحله‌ را در تأثير اعمال‌ مدخليّتي‌ است‌ تامّ و آنچه‌ امر شده‌ در ردّ اعمال‌ بدون‌ ولايت‌ رسول‌ صلّي الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ دالّ بر اين‌ مطلب‌ است‌ و از اعظم‌ دلالات‌ است‌. و تحصيل‌ اين‌ محبّت‌ يكي‌ از منازل‌ است‌ كه‌ طيّ آن‌ محتاج‌ به‌ حركتي‌ است‌ كه‌ بعد از اين‌ ذكر كرده‌ مي‌شود.
و از تتمه اين‌ ارادتست‌ ارادت‌ و اخلاص‌ نسبت‌ به‌ ذرّيه‌ رسول‌ صلّي الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ و منسوبان‌ و شعائر ايشان‌ از مَشاهد و قبور و كتب‌ جامعه‌ كلمات‌ شريفه ايشان‌، آري‌:
أذِلُّ لِآلِ لَيْلَي في‌ هَواها وَأحْتَمِلُ الأصاغِرَ وَالكِبارا
و چون‌ اصل‌ قوانين‌ و قواعد از جانب‌ پروردگار است‌ ملازمت‌ آثار محبّت‌ و شفقت‌ و مهرباني‌ نسبت‌ به‌ جميع‌ منسوبان‌ پروردگار كه‌ عبارت‌ از مخلوقات‌ است‌، چه‌ از حيوان‌ و چه‌ از غير آن‌ در هر يك‌ به‌ حسب‌ آنها لازم‌ چنانكه‌ حديث‌ دالّ بر اينكه‌ عمده شعب‌ ايمان‌ هُوَ الشَّفَقَةُ عَلي‌ خَلْقِ اللهِ بدان‌ مشير است‌.
اُحِبُّ بحُبِّها تَلَعاتِ نَجْدٍ وَ مَا شَغَفي‌ بها لَوْلاَ هَوَاها
و بايد اظهار لوازم‌ خلوص‌ و شفقت‌ را به‌ جاي‌ آورد كه‌ آن‌ را در حصول‌ خلوص‌ باطني‌ غايت‌ تأثير است‌ و همچنين‌ نسبت‌ به‌ اوستاد و شيخ‌ و مفتيان‌ او.[116]
أمُرُّعَلَي‌ الدّيارِ سَلْمي‌ أقبِّلُ ذا الجدارَ وَ ذا الجدارا
وَ ما حُبُّ الدّيارِ شَغَفْنَ قلبي‌ وَلَكِنْ حُبُّ مَنْ سَكَنَ الدّيارا [117]
بازگشت به فهرست
يازدهم‌، ادب‌ نگاهداشتن‌ نسبت‌ به‌ جناب‌ مقدّس‌ باري‌ و رسول‌ و خلفاي‌ او:
و اين‌ مرحله‌ايست‌ مغاير ارادت‌ ـ اگر چه‌ در بعضي‌ موارد مجتمعند ـ و اين‌ شرط‌ از مُعظم‌ شرائط‌ است‌.
شخصي‌ در خدمت‌ امام‌ عليه‌ السّلام‌ سخني‌ كه‌ در او شائبه‌ ثبوت‌ قدرتي‌ از براي‌ امام‌ عليه‌ السّلام‌ بود اظهار نمود، امام‌ عليه‌ السّلام‌ بر خاك‌ افتاد جبين‌ مقدّس‌ بر خاك‌ ماليد.
و ديگري‌ به‌ زبانش‌ سخن‌ از اعتراض‌ گذشت‌ دهان‌ خود را به‌ خاكستر انباشت‌.
و طائفه‌اي‌ از ارباب‌ قلوب‌ قرآن‌ را نشسته‌ نخوانندي‌، به‌ دو دست‌ گرفته‌ مواجه‌ قبله‌ ايستادندي‌ با نهايت‌ عجز و مسكنت‌ تلاوت‌ نمودندي‌. و در حضور قرآن‌ يا ننشستندي‌، يا غايت‌ ادب‌ را ملحوظ‌ داشتندي‌ چنانكه‌ در حضور سلاطين‌.
و بعضي‌ در تعظيم‌ اسماء الله‌ و اسماء شريفه رسول‌ و أئمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ برخاستندي‌.
و برخي‌ در نشستن‌ و رفتن‌ و خوردن‌ و ساير حالات‌ چنان‌ زيستي‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ را در اينجا حاضر ديدي‌ و ادب‌ را ملاحظه‌ كردي‌.
و ملاحظه ادب‌ در حين‌ عرض‌ حاجات‌ و احتراز از الفاظ‌ امر و نهي‌، از جمله‌ لوازم‌ است‌.
بازگشت به فهرست
دوازدهم‌، نيّت‌:
و آن‌ عبارت‌ است‌ از خالص‌ ساختن‌ قصد در سير و حركت‌ و جميع‌ اعمال‌ از براي‌ خدا تعالي، و قطع‌ طمع‌ از اغراض‌ دنيويّه‌ بلكه‌ اخرويّه‌ بلكه‌ از جميع‌ آنچه‌ به‌ خود راجع‌ شود بلكه‌ در اواخر حال‌، امر به‌ انتفاء نيّت‌ منتهي‌ گردد چنانچه‌ از بزرگي‌ سؤال‌ كردند كه‌ ما تُريدُ ؟ قال‌: اُريدُ أن‌ لا اُريد.
پس‌ از اين‌ مرحله‌ بايد سالك‌ چشم‌ دل‌ از ديدن‌ و نديدن‌ و رسيدن‌ و نرسيدن‌ و دانستن‌ و ندانستن‌ و ردّ و قبول‌ بپوشد. بلكه‌ شرط‌ سلوك‌ در محبّت‌ كامله‌ آنستكه‌ محبوب‌ را نيز فراموش‌ كند.[118] چه‌ هنوز سر و كار با محبّت‌ است‌. و قطع‌ طمع‌ در نزد سالكين‌ عبارت‌ است‌ از اين‌ مرحله‌.[119]
بازگشت به فهرست
دنباله متن
پاورقي
[106] ـ اختلاف در بيان حُحُب واقعه در راه
بدانكه‌ حُجُب‌ واقعة‌ در راه‌ را به‌ اختلافات‌ تعبير فرموده‌اند.
بعضي‌ حجاب‌ را فقط‌ يك‌ حجاب‌ دانسته‌اند و آنرا عبارت‌ از نفس‌ گرفته‌اند. و رفع‌ آن‌ را يا عرفان‌ به‌ آن‌ دانسته‌اند، كه‌: مَن‌ عَرَفَ نَفسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ يا تزكيه‌ و تطهير آن‌ كه‌ قَدْ أفلَحَ مَن‌ زَكَّيها يا عبور از آن‌ كه‌ أمات‌ نَفسَهُ وَ أحيي‌ قَلْبَهُ.
و بعضي‌ آن‌ را عبارت‌ از دنيا گرفته‌اند و مقصود از دنيا در اينجا «ما سِوي‌ الله‌» است‌ چنانكه‌ فرمود: اُخرِجوا مِنَ الدُّنيا قُلُوبِكُم‌ قَبْلَ أن‌ تَخْرُجَ مِنها أبْدانُكُمْ.
و بعضي‌ إنيَّت‌ و هستي‌ دانند چنانكه‌ گويند:
بَيني‌ و بَينَك‌ انّيّي‌ يُنازِعُني‌ فارفع‌ بلُطفِكَ إنّيّي‌ مِن البَيْنِ
و بعضي‌ حچاب‌ را دو حجاب‌ دانسته‌اند ظاهر و باطن‌، يا دنيا و آخرت‌ چنانكه‌ گويد:
از تو تا مقصود چندان‌ منزلي‌ در پيش‌ نيست‌ يكقدم‌ بر هر دو عالم‌ نِه‌ كه‌ گاهي‌ بيش‌ نيست‌
و يا شريعت‌ و طريق‌ كه‌ چون‌ آن‌ دو را به‌ كار بندد به‌ حقيقت‌ رسد يا عالَم‌ شهود و غيب‌، و يا عالم‌ خلق‌ و أمر.
و بعضي‌ حجاب‌ را سه‌ حجاب‌ دانسته‌اند طبع‌ و مثال‌ و عقل‌، و عبور از اين‌ منازل‌ را وقوف‌ بر مطلوب‌ شمرده‌اند.
و بعضي‌ حجاب‌ را چهار حجاب‌ دانسته‌اند چنانكه‌ از بايزيد بسطامي‌ نقل‌ شده‌ كه‌ گفت‌: روز اول‌ دنيا را ترك‌ كردم‌ و روز دوّم‌ آخرت‌ را ترك‌ كردم‌ و روز سوّم‌ از ماسِوَي‌ الله‌ گذشتم‌، و روز چهارم‌ پرسيدند: ما تُريدُ ؟ گفتم‌: اُريدُ أن‌ لا اُريد. و اين‌ اشاره‌ به‌ همان‌ مطلبي‌ است‌ كه‌ بعضي‌ در تعيين‌ منازل‌ أربعه‌ گويند، اوّل‌ ترك‌ دنيا، دوّم‌ ترك‌ عقبي‌. سوّم‌ ترك‌ مولي‌. چهارم‌ تركِ ترك‌.
و بعضي‌ حجاب‌ را پنج‌ حجاب‌ دانسته‌اند كه‌ آن‌ را عوالم‌ حضرات‌ خمس‌ گويند چنانكه‌ در دعاي‌ منسوب‌ به‌ مولي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ وارد است‌: اللَّهُمَّ نَوِّر ظاهِري‌ بِطَاعَتِكَ وَ بَاطِنِي‌ بِمَحَبَّتِكَ وَ قَلْبِي‌ بِمُشَاهَدَتِكَ وَ روحِي‌ بِمَعْرِفَتِكَ وَ سِرّي‌ باسْتِقْلالِ اتّصالِ حَضَّْرَتكَ يا ذَالجِلالِ وَ الاء كرَامِ
بازگشت به فهرست تعليقات
شرح مرحوم مولي جعفر كبوتر آهنگي درباره حُجُب پنجگانه وارده در دعاي منسوب به اميرالمومنين عليه‌السلام
و در شرح‌ آن‌ مرحوم‌ حاج‌ مولي‌ جعفر كبوتر آهنگي‌ گويد:
و كلّياتُ هذِهِ المَراتِبِ مُنْحَصِرَةٌ في‌ خَمس:اثنانِ منهامَنسوبتانِ إلي‌ الْحَقِّ سُبْحانَهُ وَ ثَلاثٌ مَنسوبَة‌ إلي‌ الكَونِ، وَ تُسَمَّي‌ بالحَضَراتِ الخَمْسِ الكُلِّيَّة‌.
الاولي‌: حَضْرَةُ الغَيْبِ المُطْلَقِ وَ يُسمُّونَها أيضاً «غَيبَ الغُيوبِ» وَ «عَيْنَ الجَمْعِ» وَ «حقيقَةَ الحقائقِ» و مَقامَ «أو أدني‌» وَ «غايَةَ الغاياتِ» وَ «نِهايَةَ النِّهايات‌».
الثانيةٌ: حَضْرَةٌ الاسماءِ وَ يُسَمُّونَها «حَضْرَةَ الصِّفاتِ وَالجَبَروتِ» وَ «بَرزَخَ البَرازِخ‌» وَ «بَرْزَخِيَّةَ اُولَي‌» وَ مَجْمَعَ البَحْرَيْنِ» وَ «قَابَ قَوْسَيْنِ» وَ «مُحيطَ الاعيان‌» وَ فيها يَظْهَرُ الحَق بالالوهيّةِ، وَ تَكُونُ للاعيانِ فيها ثُبوتٌ عِلْميٌ فَهِيَ ظَاهِرَةٌ لِلْعالِمِ بِها، لاَ لانْفُسِها وَ مِثالِها فَيَعمُّهَا اسْمُ الغَيْبِ.
الثَّالِثَةٌ: حَضْرَةٌ الافْعَالِ وَ يُسَمُّونَها «عالَمَ الارْواحِ» وَ «عالَمَ الامْرِ» وَ «عالَمَ الرُّبُوبيَّةِ» وَ «غَيْبَ مُضافِ» وَ «غَيْبَ باطِنٍ» وَ فيها يَظْهَرُ الحَقُّ بِالرُّبوبيَّةِ.
الرَّابِعَةُ: حَضْرَةُ المِثالِ وَ الخيالِ وَ فِيها يَظْهَرُ بصُوَرٍ مُختلَفةٍ دالَّةٍ علي‌ حَقائقَ وَ مَعانٍ.
الخامِسَةٌ: حَضْرَةٌ الحِسّ وَالمُلْكِ وَ فِيها يَظْهَرُ ِبصُورٍ مُتَعيَّنةٍ كَوْئيَّةٍ وَ هُوَ «العَالَمُ المَحْسوسُ» وَ في‌ الثَّلاثَةِ الاخِرَةِ يَكونُ للاعيَانِ ظُهورٌ لانْفُسِهَا وَ لامْثَالِهَا عِلْماً وَ وِجْداناً.
بازگشت به فهرست تعليقات
حجب پنجگانه در صلوات ابن عربي بر رسول اكرم
و نيز محيي‌ الدين‌ عربي‌ در صلوات‌ خود بر خاتم‌ الانبياء محمّد بن‌ عبدالله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ گويد:
اللَهُّمَ أفِضْ صِلَةَ صَلَواتِكَ وَ سَلامَةَ تَسْلِيماتِكَ عَلي‌أوَّلِ التَّعيُّنَاتِ المُفاضَةِ مِنَ العَماءِ الرَّبانِيَّ وَ آخرِ التَّنزُّلاتِ المُضَافة إلي‌ النَّوع‌ الاء نسانيّ المُهاجِرِ من‌ مَكَّةَ كانَ اللهُ وَ لَم‌ يَكُنْ مَعَهُ شَي‌ءٌ ثاني‌ إلي مَدِينَةَ وَ هُوَ الآن‌ عَلي مَا هُوَ عَلَيْهِ كَانَ، مُحصي‌ عَوالِمِ الحَضَراتِ فِي‌ وُجُودِهِ «وَ كُلُّ شَي‌ءٍ أَحْصَيْنَـ'هُ فِي‌ إِمامٍ مُبِينٍ».
و بعضي‌ اين‌ عوالم‌ را به‌ عوالم‌ طبع‌ و مثال‌ و روح‌ و سرّ و ذات‌ تعبير فرموده‌اند چنانكه‌ در انواع‌ و اقسام‌ مكاشفات‌ به‌ آن‌ اشاره‌ خواهد شد.
و بعضي‌ حجابها را هفت‌ حجاب‌ دانسته‌اند و مراد از «أرضين‌ سبع‌» را حجابهاي‌ مادّي‌ و ظلماني‌ و مراد از «سموات‌ سبع‌» را حجابهاي‌ نوراني‌ و ملكوتي‌ دانسته‌اند. و آن‌ را عبارت‌ از عالم‌ حسّ و مثال‌ و عقل‌ و سرّ و سرَّ مسْتَسرّ و سرّ مُقَنَّع‌ بالسّرّ و ذات‌ گويند. و در روايات‌ نيز تعبير به‌ هفت‌ حجاب‌ وارد شده‌ است‌.
و بعضي‌ عوالم‌ را ده‌ عالم‌ شمرده‌اند چنانكه‌ وارد است‌ كه‌ ايمان‌ داراي‌ ده‌ جزء است‌ و سلمان‌ فارسي‌ هر ده‌ جزء را دارا بود.
و مرحوم‌ خواجه‌ نصير الدين‌ طوسي‌ (عليه‌ الرّحمه‌) در «أوصاف‌ الاشراف‌» منازل‌ را به‌ شش‌ مرحله‌ تقسيم‌ فرموده‌ و پنج‌ مرحله‌ اوّل‌ را هر يك‌ به‌ شش‌ قسمت‌ توزيع‌ فرموده‌ و با منزل‌ آخر كه‌ فقط‌ براي‌ آن‌ يك‌ مرحله‌ ذكر فرموده‌ است‌ مجموعاً عوالم‌ را به‌ سي‌ و يك‌ عالم‌ رسانيده‌ است‌.
بازگشت به فهرست تعليقات
ذكر روايات راجع به حجب راه
و بعضي‌ حجابها را به‌ هفتاد حجاب‌ رسانيده‌اند چنانچه‌ در ج‌ 6 «بحار الانوار» ص‌ 393 از «كشف‌ اليقين‌» با اسناد خود از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ راجع‌ به‌ معراج‌ آن‌ حضرت‌... الي‌ أن‌ قال‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: فَتَقَدَّمْتُ فَكَشَفَ لي‌ عَنْ سَبْعَينَ حِجاباً.
و بعضي‌ حجابها را به‌ يكصد شمرده‌اند چنانكه‌ خواجه‌ عبدالله‌ انصاري‌ در «منازل‌ السائرين‌» منازل‌ را به‌ ده‌ عدد و هر يك‌ را به‌ ده‌ جزء تقسيم‌ نموده‌ و مجموعاً يكصد منزل‌ بيان‌ فرموده‌ است‌. و البتّه‌ مجموع‌ اين‌ يك‌ صد منزل‌ يكصد اسم‌ خداست‌ يكي‌ از آنها مخزون‌ و مكنون‌ است‌ و نود و نه‌ عدد از آن‌ معلوم‌ است‌. و لذا در بسياري‌ از روايات‌ خاصّه‌ و عامّه‌ وارد است‌ كه‌ خداوند نود و نه‌ اسم‌ دارد.
ففي‌ التوحيد و الخصال‌ مُسنداً عن‌ سليمان‌ بن‌ مهران‌ عن‌ جعفر بن‌ محمّد عن‌ آبائه‌ عن‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌: قال‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: إنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَ تِسعينَ اسماً مِائةً إلاّ واحِداً مَن‌ أحصاها دَخَلَ الْجَنَّةَ.
قال‌ الصَّدوق‌ في‌ الخصال‌ بعد عَدَّ هذه‌ الاسماء واحداً بعد واحدٍ: وَ قَدْ رَوَيْتُ هَذا الْخَبَرَ مِنْ طُرُقٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ ألفاظٍ مُخْتَلِفَةٍ.
و نيز در توحيد مسنداً عن‌ الهَرويّ عن‌ الرضا عن‌ آبائه‌ عن‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌: قال‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: لِلَّهِ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ اسماً مَن‌ دَعَا اللهَ بِها استَجابَ لَهُ وَ مَن‌ أحْصاها دَخَلَ الجَنَّةَ.
و نيز در توحيد مسنداً از أبوهريره‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ قال‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: إنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعالي‌ تِسْعَةً وَ تِسعينَ اسْماً مِائةً إلاّ واحداً ـ إنَّهُ وَ تَرْيُحِبُّ الوَترَ ـ مَنْ أحْصَاها دَخَلَ الجَنَّةَ.
و در بعضي‌ از روايات‌ براي‌ خدا سيصد و شصت‌ و يك‌ اسم‌ معيّن‌ فرموده‌اند چنانچه‌ در ج‌ 1 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 112 مسنداً از ابراهيم‌ بن‌ عمر از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:
إنَّ الله‌ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي‌ خَلَقَ اسْماً بالْحُروفٍ غَيْرَ مَنْصُوبٍ وَ باللَّفظٍ غَيْرَ مَنْطَقٍ وَ بِالشَّخصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ وَ بِالتَّشْبِيهِ غَيْرَ مَْصُوفٍ وَ بِاللَّوْنِ غَيْرَ مَصَّْنوعٍ، مَنفيٌ عَنْهُ الاقطارُ، مُبَعَّدٌ عَنْهُ الحُدودُ، مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسٌ كُلِّ مُتوهِّهمٍ، مُسْتَتِرٌ غَيرُ مَسْتُورٍ، فَجَعَلَهُ كَلِمَةٌ تَامَّةٌ عَلي‌ أربِعَةِ أجزاءٍ مَعاً لَيْسَ مِنْها واحِدٌ قَبْلَ الاخِرِ،فَأظْهَرَ مِنْها ثَلاَثَةَ أسْماءٍ لِفَافَةٍ الخَلْقِ إلَيها، وَ حَجَبَ مِنْها واحداً، وَ هُوَ الاء سْمُ المَكْنُونُ المَخْزُونُ. فَهَذِهِ الاسْماءِ الثَّلاثَةُ الَّتي‌ ظَهَرَتْ. فَالظَّاهِرُ هُوَ اللهُ تَبارَكَ وَ تَعالَي‌. وَ سَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِن‌ هَذِهِ الاسماءِ أرْبَعَةً أركانَ فَذَلِكَ انّنا عَشَرَ رُكْناً. ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ مِنْها ثَلاثِينَ اسْماً فِعْلاً مَنسُوباً إلَيها فَهُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحيمُ المَلِكُ القُدُّوسُ... إلي‌ أن‌ قال‌ عليه‌ السّلام‌ فَهَذِهِ الاسْماء وَ مَا كَانَ مِنَ الاسماءِ الحُسْنَي‌ حَتَّي‌ تَتِمَّ ثَلاثِمَاءةٍ وَ سِتّينَ اسْماً فَهِيَ نِسْبَةٌ لِهَذِهِ الاسماءِ الثَّلاَ ثَةِ... وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعالَي‌: (قُلْ ادْعُوَ اللَهَ أَوِ ادْعُوَا الرَّحْمَنَ أَيًّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْ سْمَاءُ الْحُسْنَي‌).
و بعضي‌ حُجُب‌ را هزار گرفته‌اند كما آنكه‌ اسماء خدا را هزار دانسته‌اند.
و بعضي‌ به‌ هفتاد هزار تصريح‌ كرده‌اند چنانچه‌ در ج‌ 61 «بحار الانوار» ص‌ 395 از «كشف‌ اليقين‌» از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:
وَ وَصَلْتُ إلي‌ حُجُبِ رَبِّي‌ دَخَلْتُ سَبْعِينَ ألفَ حِجابٍ بَيْنَ كُلِّ حِجابِ إلي‌ حِجابٍ مِنْ حُجُبِ العِزَّةِ وَ القُدْرَةِ وَ البَهاء وَالْكَرامَةِ وَالْكِبرياءِ وَالعَظَمَةِ وَالنُّورِ وَالظُّلْمَةِ وَالوَقارِ وَالكَمَالِ، حَتَّي‌ وَصَلْتُ إلي‌ حِجَابِ الجَلالِ.
بازگشت به فهرست تعليقات
[107] ـ ذكر روايات "طلب العلم فريضه علي كل مسلم"
بدانكه‌ روايت‌ «طلب‌ العلم‌ فريضةٌ علي‌ كلّ مسلم‌» از روايات‌ مشهوره‌ و مستفيضه‌ است‌ وليكن‌ با لفظ‌ «مسلمة‌» عطف‌ بر لفظ‌ مسلم‌ فقط‌ در چند مورد معدودي‌ مرفواً روايت‌ شده‌ است‌.
اوّل‌ در «مصباح‌ الشريعة‌» در دو مورد: يكي‌ در باب‌ سوم‌ كه‌ فرموده‌ است‌: قال‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي‌ كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ؛ و هو علم‌ النفس‌. و ديگري‌ در باب‌ شصت‌ و دوم‌ كه‌ فرموده‌ است‌: قال‌ النّبيّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ علي‌ كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ؛ أي‌ علم‌ التقوي‌ و اليقين‌. دوّم‌ در مقدّمة‌ كتاب‌ «معالم‌ الاصول‌» كه‌ از كليني‌ روايت‌ مي‌نمايد ولي‌ معلوم‌ نيست‌ كه‌ اين‌ لفظ‌ را نسّاخ‌ اضافه‌ كرده‌اند يا به‌ خطّ خود صاحب‌ المعالم‌ بوده‌ است‌ زيرا در نسخه‌هاي‌ «كافي‌» بدون‌ لفظ‌ «مسلمة‌» روايت‌ شده‌ است‌. سوّم‌ در ج‌ 1 ص‌ 4 از «محجة‌ البيضاء» از غزالي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ گر چه‌ در خود «احياء العلوم‌» ج‌ 1 ص‌ 3 از اين‌ لفظ‌ خالي‌ است‌.
چهارم‌ روايتي‌ است‌ كه‌ در ج‌ 1 «بحار الانوار» ص‌ 57 از «غوالي‌ اللثالي‌» نقل‌ كرده‌است‌ كه‌: قال‌ النبي‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي‌ كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ.
پنجم‌ در صفحة‌ اوّل‌ از مقدّمة‌ تفسير «مجمع‌ البيان‌» گويد: و قد صحّ عن‌ النّبي‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ في‌ ما رواه‌ لنا الثّقات‌ بالاسانيد الصحيحة‌ مرفوعاً الي‌ امام‌ الهدي‌ و كهف‌ الوري‌ أبي‌ الحسن‌ عليّ بن‌ موسي‌ الرضا عليه‌ السّلام‌، عن‌ آبائه‌ سيدٍ عن‌ سيّد و إمامٍ عن‌ إمام‌ الي‌ أن‌ اتّصل‌ به‌ عليه‌ وآله‌ السّلام‌ إنّه‌ قال‌: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلَي‌ كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ فَاطْلُبُوا العِلْمَ مِنَ مَظانَّهِ ـ الحديث‌.
و اما طرق‌ ديگر از اين‌ روايت‌ از لفظ‌ «مسلمة‌» خالي‌ است‌ چنانكه‌ در همين‌ جلد از كتاب‌ «بحار» در ص‌ 55 از «امالي‌» شيخ‌ با اسناد خود از حضرت‌ رضا از پدرانش‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: قال‌ سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عليه‌ وَآله‌ وسلَّم‌ يَقولُ: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي‌ كُلِّ مُسْلِمٍ فَاطْلُبُوا العِلْمَ مِن‌ مظانّه‌... الحديث‌. و ظاهراً متن‌ اين‌ روايت‌ متن‌ همان‌ روايتي‌ است‌ كه‌ از تفسير «مجمع‌ البيان‌» آورديم‌ وليكن‌ در آنجا با عطف‌ كلمة‌ وَ مُسْلِمَةٍ آمده‌ است‌ و در اينجا بدون‌ عطف‌.
و در ص‌ 56 از «امالي‌» شيخ‌ با سند مجاشعي‌ از حضرت‌ صادق‌ از پدرانش‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ كرده‌اند. قال‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌. العَالِمُ بَيْنَ الجُهَالِ كَالحَيِّ بَيْنَ الامواتِ... الي‌ أن‌ قال‌: وَ إنَّ طَلَب‌ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي‌ كُلِّ مُسْلِمٍ.
و در همين‌ صفحه‌ از «بصائر الدرجات‌» روايت‌ كرده‌ است‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌: قال‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي‌ كُلِّ مُسْلِمٍ. ألاء إنّ اللهَ يُحِبُّ بُغاة‌ العِلْمِ.
و در همين‌ صفحه‌ از «بصائر الدرجات‌» ايضاً نقل‌ مي‌كند از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: قال‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي‌ كُلِّ مُسْلِمٍ.
و ايضاً در ص‌ 14 از «روضة‌ الواعظين‌» از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ مي‌كند، قال‌: الشَّاخِصُ في‌ طَلَبِ العِلْمِ كَالمُجاهِدِ فِي‌ سَبِيلِ اللهِ. إنَّ طَلَبَ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلَي‌ كُلِّ مُسْلِمٍ...
و ايضاً در ص‌ 51 از «روضة‌ الواعظين‌» از رسول‌ الله‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ فرمود: اُطلبوا العِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ، فَإنَّ طَلَبَ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي‌ كُلِّ مُسْلِمٍ.
باري‌ با آنكه‌ در اين‌ روايات‌ لفظ‌ «مسلمة‌» نيامده‌ است‌ وليكن‌ به‌ طور مُسلّم‌ مراد زنهاي‌ مسلمان‌ نيز هستند، چون‌ لفظ‌ «مسلم‌» براي‌ جنس‌ آمده‌ است‌ در مقابل‌ كافر، نه‌ آنكه‌ مراد مرد مسلمان‌ باشد در قبال‌ زن‌ مسلمان‌ و البته‌ در اين‌ قسم‌ تعبير كه‌ جنس‌ مراد است‌ نظر به‌ تذكير ندارد چنانكه‌ در اشباه‌ و نظاير آن‌ كه‌ احكام‌ شريعت‌ را بر موضوع‌ جنس‌ آورده‌ است‌ همين‌ معني‌ مراد است‌. مثل‌ آنكه‌ مي‌فرمايد: المُسْلِمُ مَن‌ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِن‌ لِسانِهِ وَ يَدِهِ يا آنكه‌ مي‌فرمايد: المُهاجِرُ مَن‌ هَجَرَ السَّيِئَاتِ كه‌ نظر به‌ تمام‌ افراد جنس‌ مسلمان‌ و مهاجر است‌ بدون‌ مدخليّت‌ ذكوريّت‌ و إنانيّت‌.
بازگشت به فهرست تعليقات
[108] ـ روايات در نكوهش عمل بدون علم
اين‌ حديث‌ را در «بحار الانوار» ج‌ 1 ص‌ 64 از «امالي‌» صدوق‌، از طلحة‌ بن‌ زيد نقل‌ مي‌كند، و نيز از «محاسن‌» نقل‌ مي‌كند. و در ص‌ 65 روايت‌ مي‌كند از «مجالس‌» مفيد با اسناد خود از موسي‌ بن‌ بكر عمن‌ سمع‌ ابا عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌: العَامِلُ عَلَي‌ غَيْرِ بَصيرَةٍ كالسّائِرِ عَلَي‌ السَّرابِ بِقيَعةٍ لا يَزيدُ سُرْعَةُ سَيْرِهِ إلاّ بُعْداً.
و نيز در همين‌ صفحه‌ از «نهج‌ البلاغة‌» آورده‌ است‌ كه‌ قال‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بعد كلام‌ له‌: فَإنَّ العامِلَ بِغَيرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَي‌ غَيْرِ طَريقٍ فَلا يَزيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِيقِ إلاّ بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ. وَالعَامِلُ بِالْعِلْمِ كالسّائِرِ عَلَي‌ الطَّريقِ الواضِحِ. فَلْيَنظُرْ نَاظِرٌ أسائِرٌ هُوَ أما راجِعٌ ؟
و نيز در همين‌ صفحه‌ از «محاسن‌» برقي‌ از ابن‌ فضّال‌ عمّن‌ رواه‌ از حضرت‌ صادق‌ از پدرانش‌ عليهم‌ السّلام‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ قال‌: قال‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: مَنْ عَمِلَ عَلَي‌ غَيْرِ عِلْمٍ كَانَ مَا يُفْسِدُهُ اكثَرَ مِمَّا يُصْلِحُ.
بازگشت به فهرست تعليقات
[109] ـ تقسيم چهارگانه سفرهاي الهيه و اينكه عشق و مستي مختص سفر اول است
بدانكه‌ اساطين‌ معرفت‌ از عرفاء شامخين‌ سفرهاي‌ الهيّه‌ را به‌ چهار سفر تقسيم‌ نموده‌اند. ملاّ صدراي‌ شيرازي‌ (قدّه‌) در اوّل‌ كتاب‌ «اسفار» ج‌ 1 ص‌ 13 گويد:
وَاعْلَمُ انَّ لِلسَّلاّ كِ مِنَ العُرَفَاءِ وَ الاولياءِ اسفاراً أربعَةً.
أحَدُها السَّفَرُ مِنَ الْخَلْقِ إلي‌ الحَقِّ.
وَ ثانيها السَّفَرُ بِالحَقِّ فِي‌ الحَقِّ.
وَ السَّفَرُ الثَالِثُ يُقابِلُ الاوَّلَ لانَّهُ مِنَ الحَقِّ إلي‌ الخَلْقِ بِالحَقِّ.
وَالرَّابُع‌ يُقابِلُ الثانِيَ مِنْ وَجْهٍ لانَّهُ بِالحَقِّ فِي‌ الخَلْقِ.
و چون‌ عشق‌ و مستي‌ در سلوك‌ فقط‌ در سفر اوّل‌ است‌ و در بقيّة‌ اسفار ديگر آن‌ جوش‌ و خروش‌ نيست‌ بلكه‌ در بعضي‌ از مراحل‌ آن‌ طمأنينه‌ و سكينه‌ و قرار است‌ بنابراين‌ شعر خواجه‌ حافظ‌:
نگويمت‌ كه‌ همه‌ ساله‌ مي‌ پرستي‌ كن‌ سه‌ ماه‌ مي‌ خور و نه‌ ماه‌ پارسا مي‌باشد
راجع‌ به‌ نسبت‌ اوّل‌ است‌ به‌ سه‌ سفر ديگر.
بازگشت به فهرست تعليقات
بيان مرحوم حاجي سبزواري قدس‌سره و مرحوم آقا محمدرضا قمشه‌اي درباره سفرهاي چهارگانه
مرحوم‌ حاجي‌ سبزواري‌ «قدّه‌» در ص‌ 18 از ج‌ اوّل‌ از اسفار در حاشية‌ خود راجع‌ به‌ اسفار اربعه‌ بياني‌ دارد كه‌ ماحصل‌ آن‌ را در اينجا مي‌آوريم‌:
قَالَ الشَّيْخُ المحقّق‌ كمال‌ الدّين‌ عبدالرزّاق‌ الكاشي‌ (قدّه‌»: السَّفر هو توجّه‌ القلب‌ الي‌ الحقّ تعالي‌، و الاسفار أربعة‌:
الاوّل‌: هو السّيرُ الي‌ الله‌ من‌ منازل‌ النَّفس‌ الي‌ الوصول‌ الي‌ الافق‌ المبين‌، و هو نهاية‌ مقام‌ القلب‌ و مبدأ التَّجليات‌ الاسمائيّة‌.
الثاني‌: هو السيّر في‌ الله‌ بالاتّصال‌ بصفاته‌ و التحقّق‌ بأسمائه‌ الي‌ الافق‌ الاعلي‌ و نهاية‌ الحضرة‌ الواحديّة‌.
الثالث‌: هو الترقّي‌ الي‌ عين‌ الجمع‌ و الحضرة‌ الاحديّة‌ و هو مقام‌ قاب‌ قوسين‌ ما بقيت‌ الاثنينيّة‌، فإذا ارتفع‌ فهو مقام‌ «أو أدني‌»، و هو نهاية‌ الولاية‌.
الرّابع‌: السّير بالله‌ عن‌ الله‌ للتكميل‌ و هو مقام‌ البقاء بعد الفناء و الفرق‌ بعد الجمع‌.
و سپس‌ مرحوم‌ سبزواري‌ (قدّه‌) براي‌ مرتبة‌ احديّت‌ و واحديّت‌ و معناي‌ قلب‌ و روح‌ و معناي‌ عوالم‌ سبعه‌ در نزد عرفاء كه‌ به‌ تفسير او مقام‌ طبع‌ و نفس‌ و قلب‌ و روح‌ و سرّ و خفيّ و اخفي‌ است‌ توضيحاتي‌ داده‌ است‌.
و در حاشيه‌ ص‌ 21 ج‌ 1 از اسفار، مقام‌ فناء في‌ الله‌ را به‌ مراتبي‌ تقسيم‌ نموده‌ و به‌ محو و طَمْس‌ و مَحْق‌ مرتّب‌ ساخته‌ است‌ و گويد: المحو فناء أفعال‌ العبد في‌ فعل‌ الحقّ تعالي‌. و الطَّمْس‌ فناء صفاته‌ في‌ صفته‌. و المَحْق‌ فناء وجوده‌ في‌ وجوده‌. ليكن‌ مرحوم‌ آقا محمّد رضا قمشه‌اي‌ راجع‌ به‌ كيفيّت‌ مراتب‌ فنائ به‌ ترتيب‌ ديگري‌ بيان‌ كرده‌ است‌. او در حاشية‌ اسفار ج‌ 1 ص‌ 13 به‌ بعد مطالبي‌ دارد كه‌ محصّلش‌ اينست‌:
سفر اوّل‌ كه‌ از خلق‌ به‌ سوي‌ حقّ است‌ به‌ رفع‌ حجابهاي‌ ظلمانيّه‌ و نورانيّه‌ است‌ و حُجُب‌ ظلمانيه‌ متعلّق‌ به‌ نفس‌ و حُجُب‌ نورانيّه‌ متعلّق‌ به‌ قلب‌ و روح‌ است‌ كه‌ بايد سالك‌ از انوار قلبيّه‌ و اضواء روحيّه‌ بگذرد، و از مقام‌ نفس‌ به‌ قلب‌ و از قلب‌ به‌ روح‌ و از روح‌ به‌ مقصد اقصي‌ حركت‌ كند؛ پس‌ عوالم‌ ميان‌ سالك‌ و حقيقت‌ او سه‌ عالم‌ است‌ و تمام‌ حجابهائي‌ كه‌ در اخبار بيان‌ شد يا در لسان‌ بزرگان‌ آمده‌ همه‌ راجع‌ به‌ اين‌ سه‌ حجابست‌.
وقتي‌ اين‌ سه‌ حجاب‌ برداشته‌ شد و اين‌ سه‌ عالَم‌ يعني‌ نفس‌ و قلب‌ و روح‌ طي‌ شد سالك‌ به‌ مقام‌ معرفت‌ جمال‌ حق‌ مي‌رسد و ذات‌ خود را در حق‌ فاني‌ مي‌كند و لذا اينجا را مقام‌ فناء در ذات‌ گويند و در اينجا سه‌ مقام‌ است‌: مقام‌ سرّ و خفيّ و اخفي‌ كه‌ در سفر دوّم‌ مي‌باشد و گاهي‌ در مقام‌ روح‌ به‌ عقل‌ تعبير كرده‌اند و نظراً الي‌ تفصيل‌ شهود المعقولات‌، مقام‌ عقل‌ را غير از روح‌ گرفته‌اند و بنابراين‌ مجموع‌ مقامات‌ در سفر اوّل‌ و دوّم‌ هفت‌ مقام‌ است‌: مقام‌ نفس‌، مقام‌ قلب‌ 7 مقام‌ عقل‌، مقام‌ روح‌، مقام‌ سرّ، مقام‌ خفيّ، و مقام‌ اخفي‌.
و اين‌ هفت‌ مقام‌ مراتب‌ ولاء و بلاد عشق‌ است‌ كه‌ مولوي‌ رومي‌ فرموده‌:
هفت‌ شهر عشق‌ را عطّار گشت‌ ما هنوز اندر خم‌ يك‌ كوچه‌ايم‌
و چون‌ سالك‌ از مقام‌ روح‌ بگذرد و جمال‌ حقّ بر او متجلّي‌ گردد و خود را در ذات‌ حق‌ فاني‌ كند سفر اوّل‌ او به‌ پايان‌ رسد و وجود او حقّاني‌ مي‌گردد و مَحْو بر او عارض‌ مي‌شود و به‌ مقام‌ ولايت‌ مي‌رسد و از موقف‌ ذات‌ كه‌ مقام‌ سرّ است‌ شروع‌ مي‌كند در سفر دوّم‌ و يك‌ يك‌ در كمالات‌ سير مي‌كند تا آنكه‌ جميع‌ كمالات‌ حق‌ را مشاهده‌ و خود را در تمام‌ اسماء و صفات‌ فاني‌ مي‌بيند فبه‌ يسمع‌ و به‌ يُبصر و به‌ يَمشي‌ و به‌ يَبطش‌.
و سرّ، مقام‌ فناء در ذات‌ و خفيّ كه‌ عالي‌تر است‌ مقام‌ فناء در صفات‌ و اسماء و افعال‌ است‌ و مقام‌ اخفي‌ مقام‌ فناء از دو فناء ذات‌ و صفت‌ است‌ كه‌ آخرين‌ مرحلة‌ سفر ثاني‌ است‌.
و ان‌ شئت‌ قلت‌: السّر فناء ذاته‌ و هو منتهي‌ السفر الاول‌ و مبدأ السفر الثاني‌. و الخفاء هو الفناء في‌ الالوهيّة‌. و الاخفي‌ هو الفناء عن‌ الفتائين‌ فيتمّ دائرة‌ الولاية‌ و ينتهي‌ السفر الثاني‌ و ينقطع‌ فناؤه‌ و يأخذ في‌ السفر الثالث‌.
پس‌ سفر اوّل‌ عبور از عالم‌ ناسوت‌ و ملكوت‌ و جبروت‌، و سفر دوّم‌ عبور از عالم‌ لاهوت‌ است‌. امّا سفر سوّم‌ و سفر از حق‌ به‌ سوي‌ خلق‌ بالحق‌ عالي‌تر از سفر دوّم‌ است‌ يعني‌ سُكر و محو از بين‌ مي‌رود و با وجود فناء در حق‌ و فناء در صفات‌ حقّ و فناء از فناء، سالك‌ در مقام‌ افعال‌ سلوك‌ مي‌كند و با صَحْو تامّ باقي‌ به‌ بقاء حقّ مي‌گردد و تمام‌ عوالم‌ جبروت‌ و ملكوت‌ و ناسوت‌ را بأعيانها و لوازمها مشاهده‌ مي‌كند و از معارف‌ ذات‌ و صفات‌ و افعال‌ خبر مي‌دهد.
بازگشت به فهرست تعليقات
بيان مرحوم حكيم علامه نوري راجع به كيفيت اسفار اربعه
مرحوم‌ حكيم‌ علاّ مه‌ ميرزا حسن‌ نوري‌ فرزند حكيم‌ الهي‌ ملاّ علي‌ نوري‌ در ص‌ 16 و ص‌ 17 از ج‌ 1 اسفار در حاشية‌ خود راجع‌ به‌ كيفيّت‌ اسفار اربعه‌ مطلبي‌ ساده‌ و در عين‌ حال‌ روشن‌ و تا اندازه‌اي‌ قابل‌ فهم‌ براي‌ عامه‌ بيان‌ مي‌كند كه‌ محصّلش‌ اينست‌.
«انسان‌ تا وقتي‌ كه‌ در سلوك‌ علمي‌ و نظري‌ قدم‌ نگذارده‌ است‌، دائماً مشاهدة‌ كثرت‌ را مي‌كند و از مشاهدة‌ وحدت‌ غافل‌ است‌؛ و كثرت‌ در اين‌ حال‌ حاجب‌ از وحدت‌ است‌.
و چون‌ سلوك‌ علمي‌ مي‌كند و از آثار به‌ دنبال‌ مؤثّر و از موجودات‌ به‌ دنبال‌ صانع‌ مي‌رود كثرت‌ شيئاً فشيئاً مضمحل‌ شده‌ و تبديل‌ به‌ وحدت‌ صرفة‌ حقّة‌ حقيقيّه‌ مي‌گردد به‌ طوريكه‌ أبداً كثرت‌ را نمي‌بيند و نظر به‌ اعيان‌ موجودات‌ نمي‌كند و غير از وحدت‌ چيزي‌ مشاهده‌ نمي‌نمايد؛ در اين‌ حال‌ وحدت‌ حاجب‌ كثرت‌ است‌ و يستغرق‌ في‌ مشاهدتها عن‌ مشاهدتها.
منزلة‌ اين‌ منزل‌ در سلوك‌ حالي‌ منزلة‌ سفر اوّل‌ است‌ براي‌ سالك‌ عارفي‌ كه‌ ملاّ صدرا در كتاب‌ بيان‌ فرموده‌، و آن‌ سفر از خلق‌ است‌ به‌ سوي‌ حقّ؛ أي‌ من‌ الكثرة‌ الي‌ الوحدة‌.
و زماني‌ كه‌ به‌ عالم‌ وحدت‌ رسيد و از مشاهدة‌ كثرت‌ محجَّب‌ شد با سلوك‌ علمي‌ از ذات‌ حق‌ استدلال‌ مي‌كند در اوصاف‌ حقّ و اسمائه‌ و افعاله‌ مرتبة‌ بعد مرتبة‌؛ و اين‌ مرتبه‌ به‌ منزلة‌ سفر دوّم‌ است‌ در سلوك‌ حالي‌ كه‌ سفر في‌ الحقّ است‌ بالحقّ.
امّا في‌ الحقّ فلكون‌ هذا السفر في‌ صفات‌ الحقّ و أسمائه‌ و خواصّه‌. و امّا كونه‌ بالحقّ فلانّ السالك‌ حينئذٍ متحقّق‌ بحقيقة‌ الحقّ و خارج‌ عن‌ انيّته‌ و انيّة‌ جميع‌ الكثرات‌ و الاعيان‌ فإنّ في‌ ذاته‌ و صفاته‌ و اسمائه‌.
و در اينجا چه‌ بسا صدر سالك‌ منشرح‌ گردد و عقده‌ از زبانش‌ گشوده‌ شود و ملاحظة‌ وحدت‌ را در كثرت‌ و كثرت‌ را در وحدت‌ بنمايد و هيچيك‌ از اين‌ دو حاجب‌ ديگري‌ نباشند و جامع‌ هر دو نشأتين‌ گردد، و برزخ‌ بين‌ مقامين‌ شود؛ و قابليّت‌ تعليم‌ ناقصين‌ را پيدا كند و مرشد ضُعفاء العقول‌ و النّفوس‌ گردد.
و منزلة‌ اين‌ مرتبه‌ از سلوك‌ حالي‌ و عملي‌ منزلة‌ سفر سوّم‌ است‌ كه‌ از حقّ است‌ به‌ سوي‌ خلق‌ بالحقّ. و از اين‌ مرحله‌ يك‌ مرحلة‌ بالاتر ديگري‌ نيز هست‌ و بسيار ادّق‌ و اتقن‌ و اكمل‌ است‌ از اين‌ مرحله‌؛ و آن‌ استدلال‌ از وجود حقّ و وجود غير حقّ به‌ حقّ است‌ به‌ طوري‌ كه‌ در برهان‌، واسطه‌ براي‌ وجود او وجود غير او نباشد.
و اين‌ را به‌ برهان‌ «لِمَ» و طريقة‌ «صدّيقين‌» تسميه‌ نموده‌اند.
و اين‌ مرتبه‌ به‌ منزلة‌ سفر چهارم‌ است‌ كه‌ في‌ الخلق‌ است‌ بالحقّ.
و همين‌ طور كه‌ ملاحظه‌ مي‌شود ايشان‌ بين‌ ترقّيات‌ علميّه‌ و نظريّه‌ در حكمت‌ الهيّه‌ و بين‌ سير و تكامل‌ مقامات‌ عرفانيّة‌ عمليّه‌ تنظير نموده‌ و مراتب‌ سلوك‌ عملي‌ اهل‌ معرفت‌ را به‌ مراتب‌ استدلالات‌ برهانيّه‌ بر وجود حقّ جلّ و عزّ تشبيه‌ نموده‌اند.
غالب‌ ناله‌ها و زاري‌ ها و انقلاب‌هاي‌ سالكين‌ راه‌ خدا در سفر اوّل‌ است‌ كه‌ جذبات‌ الهيّه‌ آنان‌ را دريافته‌ و به‌ حريم‌ قدس‌ خود مي‌كشاند.
امّا در سفر دوّم‌ ممتحّض‌ در تماشاي‌ جمال‌ احديّت‌ در مظاهر عالم‌ امكان‌ است‌ و شايد راجع‌ به‌ اين‌ مقام‌ باشد آنچه‌ را كه‌ حاجّ ملاّ هادي‌ سبزواري‌ (قدّه‌) چنانكه‌ در لغت‌ نامة‌ دهخدا در جلد (س‌) ص‌ 237 آمده‌ سروده‌ است‌:
شورش‌ عشق‌ تو در هيچ‌ سري‌ نيست‌ كه‌ نيست‌ منظر روي‌ تو زيب‌ نظري‌ نيست‌ كه‌ نيست‌
ز فغانم‌ ز فراق‌ رخ‌ و زلفت‌ به‌ فغان‌ سگ‌ كويت‌ همه‌ شب‌ تا سحري‌ نيست‌ كه‌ نيست‌
نه‌ همين‌ از غم‌ او سينة‌ ما صد چاك‌ است‌ داغ‌ او لاله‌ صفت‌ بر جگري‌ نيست‌ كه‌ نيست‌
موسئي‌ نيست‌ كه‌ دويّ أنا الحقّ شنود ورنه‌ اين‌ زمزمه‌ اندر شجري‌ نيست‌ كه‌ نيست‌
چشم‌ ما ديدة‌ خفّاش‌ بود ور نه‌ ترا پرتو حسن‌ به‌ ديوار و دري‌ نيست‌ كه‌ نيست‌
بازگشت به فهرست تعليقات
تطبيق برخي مضامين دعاي حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام در روز عرفه با مقامات حاصل در سفر سوم و چهارم از سلوك الي الله تعالي
و شايد راجع‌ به‌ بعضي‌ از مقامات‌ سفر سوّم‌ و چهارم‌ باشد آن‌ فقراتي‌ را كه‌ سيّد اجلّ علي‌ بن‌ طاووس‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ در كتاب‌ «اقبال‌» از حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ در ذيل‌ دعاي‌ روز عرفه‌ در عرفات‌ به‌ پيشگاه‌ مقدّس‌ حضرت‌ احديّت‌ عرضه‌ داشته‌اند و از جمله‌ اينست‌:
إلهَي‌ إنئز اختِلافَ تَدبِيرِكَ وَ سُرْعَةَ طَواءِ مَقاديركَ مَنَعا عِبادَكَ العارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكونِ إلي‌ عَطاءٍ وَاليَاسِ منكَ فِي‌ بَلاءٍ...
كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فِي‌ وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ إلَيْكَ ؟ أيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهورِ مَا لَيْسَ لَكَ، حَتَّي‌ يَكونَ هُوَ المُظْهِرَ لَكَ ؟ مَتَي‌ غِبْتَ حَتَّي‌ تَحْتَاجَ إلي‌ دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ ؟ وَ مَت‌ يَعُدْتَ حَتَّي‌ تَكُونَ الآثارُ هِيَ الَّتي‌ تُوصِلُ إلَيْكَ؛ عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَنلُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً.
بازگشت به فهرست تعليقات
[110] ـ احاديث راجع به رفق و مدارا
اين‌ حديث‌ در «اصول‌ كافي‌» ج‌ 2 ص‌ 47 وارد است‌: إنَّ العِلْمَ خَليلُ المؤمِن‌ وَالحِلْمُ وَزيرُهُ والعَقْلُ أميرُ جُنودِهِ وَالرِّفقُ أخوهُ وَالبرُّ والِدُهُ.
و در «بحار» ج‌ 17 ص‌ 184 از «تحف‌ العقول‌» آورده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود: إنَّ العِلْمَ خَليلُ المؤمنِ، والْحِلْمُ وَزيرُهُ، والصَّبْرُ أميرُ جُنودِهِ، والرِّفقُ أخوهُ واللَّينُ وَالِدُهُ. (تحف‌ العقول‌ ص‌ 361).
و در «تحف العقول» ص 55 از رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم و در «بحار» ج 17 ص 111 از امير المؤمنين عليه السلام با أدني اختلافي در لفظ آورده است.
[111] ـ اين‌ حديث‌ را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 87 و در «بحار الانوار» ج‌ 15 كتاب‌ اخلاق‌ ص‌ 173 از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ از رسول‌ خدا صلّي الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ آورده‌ است‌ كه‌ فرمود:
يا عَلِيُّ إنَّ هَذَا الدّينَ مَتينٌ فَأوغِلُ فِيهِ برفقٍ. وَ لاَ تُبغِّضُّ إلي‌ نَفْسِكَ عِبادَةَ رَبِّكَ (فـ) إنَّ الْمُنْبَتَّ لا ظَهراً أبقَي وَ لاَ أرضاً قطَعَ. فأعْمَلْ عَمَلَ مَنْ يَرْجُوا أن‌ يَموتَ هَرَماً. وَاحْذَرُ حَذَرَ مَن‌ يَتَخَوَّفُ أن‌ يَمُوتَ غَداً.
و نيز حديث‌ شريف‌ ديگري‌ در «سفينة‌ البحار» ج‌ 2 ص‌ 113 در مادّه‌ «عَبَد» از «كافي‌» نقل‌ مي‌كند كه‌: عنه‌ (أي‌ عن‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌) عنه‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ قال‌:
إنَّ هَذَا الدّينَ متَينٌ فاوغِلُوا فيهِ برِفقٍ وَ لاَ تُكْرِهُوا عِبادَةَ اللهِ إلي عِبادِ اللهِ فَتَكُونُوا كَالرَاكِبِ المُنْبَتَّ الَّذي‌ لاسَفَراً قطَعَ وَ لاَ ظَهراً أبْقَي‌.
و سپس‌ مي‌فرمايد:
بيان‌: الإيغال‌: السير الشّديد يريد صلّي الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ سِر فيه‌ برفق‌. و يحتمل‌ أن‌ يكون‌ الإيغال‌ هنا متعدّياً أي‌ أدخِلوا النّاس‌ برفق‌. فانّ الوغول‌ الدُّخول‌ في‌ الشَّي‌ء. و المُنبَتَ: الّذي‌ انقطع‌ به‌ في‌ سفره‌ و عَطَبَتْ راحلتُهُ، من‌ البتّ و هو القطع‌. انتهي موضع‌ الحاجة‌.
واصل‌ اين‌ حديث‌ در ج‌ 2 «كافي‌» ص‌ 86 بوده‌، و در «بحار الانوار» ج‌ 15 كتاب‌ اخلاق‌ ص‌ 172 از كافي‌ روايت‌ مي‌كند.
و نيز در «المجازات‌ النبويّة‌» ص‌ 174 سيّد رضي‌ (ره‌) روايت‌ مي‌كند كه‌ قال‌:
إنَّ هَذَا الدينَ مَتينٌ فأوغِلْ فيه برِفقٍ وَ لاَ تُبغّضُ إلي نفسِكَ عِبادَةَ رَبِّكَ فَإنَّ المُنبَتَّ لا أرضاً قطَعَ وَ لاَ ظَهراً أبقَي.
[112] ـ اين‌ حديث‌ را در «اصول‌ كافي‌» ج‌ 2 ص‌ 86 در «بحار الانوار» ج‌ 15 كتاب‌ اخلاق‌ ص‌ 173 از «كافي‌» با سند متصل‌ خود از حفص‌ بن‌ البَختري‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ نموده‌ است‌.
[113] ـ اين‌ روايت‌ را در «بحار الانوار» ج‌ 15 كتاب‌ اخلاق‌ ص‌ 174 از «كافي‌» از عليّ از پدرش‌ از حمّاد از حريز از زراره‌ روايت‌ كرده‌ است‌. (كافي‌ ج‌ 2، ص‌ 82)
و در ج‌ 3 «فروع‌ كافي‌» ص‌ 274 از محمّد بن‌ يحيي از احمد بن‌ محمّد از حمّاد از حريز.
و در «بحار الانوار» ج‌ 15 اخلاق‌ ص‌ 173 از «سرائر» از حريز از زراره‌ بدين‌ طريق‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ قال‌ أبو جعفر عليه‌ السّلام‌: اعْلَمْ أنَّ أوَّلَ الوَقتِ أبداً أفضَلُ. فَعَجِّلْ بالخَيْرِ مَا اسْتَطَعَتْ. وَ أَحَبُّ الأعْمالِ إليَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ مَادَاوَمَ عَلَيْهِ العَبْدُ وَ إنْ قَلَّ.
بازگشت به فهرست تعليقات
[114] ـ احاديث راجع به محاسبه نفس
اين‌ حديث‌ را در «بحار الانوار» ج‌ 15 كه‌ در اخلاق‌ است‌ ص‌ 40 از «مجالس‌» شيخ‌ مفيد و از «امالي‌» شيخ‌ طوسي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ روايت‌ كرده‌ است‌، به‌ اسناد متّصل‌ خود از حفص‌ از حضرت‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌: الا فحَاسِبُوا أنفسَكُمْ قَبْلَ أن‌ تُحاسَبُوا، فإنَّ فِي‌ القِيَامَةِ خَمْسِينَ مَوْقفاً كُلُّ مَوْقفٍ مقامُ ألفِ سَنَةٍ. ثُمَّ تَلاَ هَذِهِ الآية‌ (فِي‌ يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ).
و در «امالي‌» شيخ‌ ج‌ 1 ص‌ 34 و ص‌ 109 أيضاً وارد است‌.
[115] ـ اين‌ حديث‌ را در «كافي‌» ج‌ 2 از اصول‌ ص‌ 453 آورده‌ است‌. با اسناد متصل‌ خود از ابراهيم‌ بن‌ عمر اليماني‌ عن‌ أبي‌ الحسن‌ الماضي‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌: لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ فِي‌ كُلِّ يَوْمٍ، فإنْ عَمِلَ حَسَناً إسْتَزادَ اللهَ، وَ إنْ عَمِلَ سَيئاً اسْتَغْفَراللهَ مِنْهُ وَ تَابَ إلَيْهِ.
و چون‌ اين‌ حديث‌ يك‌ فقره‌ از فقرات‌ وصيّتي‌ است‌ كه‌ حضرت‌ موسي بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ ضمن‌ وصيّت‌ بسيار طويل‌ و مفصل‌ خود به‌ هشام‌ بن‌ الحكم‌ كرده‌اند لذا اين‌ فقره‌ نيز در ضمن‌ آن‌ وصيّت‌ در «تحف‌ العقول‌» ص‌ 383 و در ج‌ 1 «بحار الانوار» ص‌ 43 از «تحف‌ العقول‌» وارد شده‌ است‌. و راجع‌ به‌ لزوم‌ و وجوب‌ محاسبه نفس‌ (آيه‌ 18سوره‌ حشر) صريحاً دلالت‌ دارد: يَـاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَهَ وَلْتَنْظُرْ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَهَ إِنَّ اللَهَ خَبيرٌ بمَا تَعْمَلُونَ.
[116] ـ ظاهراً مراد از شيخ‌ همان‌ اوستاد عام‌ و عطف‌، عطف‌ تفسير است‌ و مفتيان‌ او فقهاء شريعت‌ هستند.
يا آنكه‌ مراد از شيخ‌ كسي‌ است‌ كه‌ تربيت‌ سالك‌ به‌ امر اوستاد عام‌ به‌ او سپرده‌ شده‌ است‌ كما آنكه‌ چنين‌ متداول‌ و مرسوم‌ بوده‌ كه‌ طالبي‌ كه‌ به‌ اوستاد عام‌ براي‌ پيمودن‌ راه‌ خدا مراجعه‌ مي‌نمود اوستاد عام‌ تربيت‌ دوران‌ مقدّماتي‌ او را به‌ دست‌ يكي‌ از شاگردان‌ محوّل‌ مي‌نمود و بعد از تربيت‌ و بروز استعداد و قابليّت‌ به‌ دست‌ خودِ اوستاد عام‌ دوران‌ را طي‌ مي‌نمود.
بازگشت به فهرست تعليقات
حكايت مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي قدس‌سره در تربيت شاگرد
نقل‌ است‌ كه‌ مرحوم‌ حاج‌ ميرزا جواد آقاي‌ ملكي‌ تبريزي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ مدّت‌ چهارده‌ سال‌ ملازم‌ جمال‌ الاولياء و العرفاء مرحوم‌ آخوند مولي‌ حسينقلي‌ همداني‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ بوده‌اند. مرحوم‌ حاج‌ ميرزا جواد آقا مي‌فرمودند: كه‌ روزي‌ اوستاد به‌ من‌ فرمود تربيت‌ (فلانكس‌) به‌ عهده‌ شما است‌. و آن‌ شاگرد بسيار همّتي‌ عالي‌ و سعي‌ بلند و رَسا داشت‌ شش‌ سال‌ در مراقبت‌ و مجاهدت‌ دوران‌ مقدّماتي‌ تجرّد را پيمود و قابليّت‌ افاضه مقام‌ تجرّد را پيدا نمود. خواستم‌ به‌ دست‌ اوستاد بدين‌ خلعت‌ مخلَّع‌ گردد او را نزد اوستاد خود بردم‌ عرض‌ كردم‌: اين‌ آقا كار خود را انجام‌ داده‌ و مطلوب‌ آنستكه‌ به‌ دست‌ مبارك‌ بدين‌ فيض‌ نايل‌ آيد.
مرحوم‌ آخوند رضوان‌ الله‌ عليه‌ با دست‌ مبارك‌ خود اشاره‌اي‌ فرمودند و گفتند: تجرّد مثل‌ اين‌ است‌. آن‌ شاگرد مي‌گويد: فوراً ديده‌ شد كه‌ من‌ از بدنم‌ جدا شده‌ام‌ و تمام‌ بدن‌ خود را در كنار خود به‌ همان‌ حال‌ كه‌ بوديم‌ مشاهده‌ مي‌نمودم‌.
[117] ـ اين‌ ابيات‌ را در «جامع‌ الشواهد» ذكر كرده‌ وليكن‌ «ديار ليلي‌» ضبط‌ كرده‌ و سراينده‌ آن‌ را مجنون‌ قيس‌ بن‌ ملوّح‌ عامري‌ ذكر كرده‌ است‌.
و نيز در ديوان‌ مجنون‌ قيس‌ بن‌ ملوّح‌ عامري‌ طبع‌ طهران‌ 1270 مذكور است‌.
و در «خزائن‌» نراقي‌ ص‌ 247 نيز از مجنون‌ عامري‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌:
أقبِّلُ أرضاً سارَ فيها جِمالها فكَيْفَ بدارٍ حَلَّ فيها جَمالها
وَ قدْ كُنتُ لا أرضي' بوصْلٍ مُقَطَّعٍ فها أنا راضٍ لَو أتاني‌ خِيالُها
[118] ـ محبّت‌ صفت‌ است‌ و محبوب‌ موصوف‌ و تا هنگامي‌ كه‌ صفت‌ باقي‌ است‌ سالك‌ از تعيّنات‌ نگذشته‌ به‌ مطلوب‌ كه‌ فناء در ذات‌ است‌ نخواهد رسيد و در اين‌ مرحله‌ بايد عنوان‌ محبّت‌ و محبّ و محبوب‌ از بين‌ برود و صفت‌ بسوزد و نابود گردد.
بازگشت به فهرست تعليقات
ذكر طريقه احراقيّه مرحوم قاضي قدس‌سره براي از بين بردن ريشه اغراض ونيّات نفساني
نقل‌ است‌ كه‌ مرحوم‌ قاضي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ مي‌فرمودند: كه‌ بهترين‌ راه‌ و سريعترين‌ راه‌ كه‌ براي‌ از بين‌ بردن‌ اغراض‌ و نيّتهاي‌ نفساني‌ كه‌ در سلوك‌ راه‌ خدا مؤثّر باشد و حكم‌ راه‌ ميان‌ بُري‌ كه‌ يكباره‌ سالك‌ را نجات‌ دهد و از هر داعيه‌ و انگيزه غيرالهي‌ و بالاخره‌ از صفت‌ بيرون‌ آورد اِحراق‌ است‌ و آن‌ طريقه‌ را قرآن‌ مجيد آموخته‌ است‌. مثلاً كسي‌ كه‌ به‌ او مصيبتي‌ وارد آيد از موت‌ اهل‌ و فرزند يا غير آنها به‌ طرق‌ مختلفي‌ مي‌توان‌ خود را تسكين‌ دهد مانند آنكه‌ اين‌ اهل‌ و فرزند ممكن‌ بود در آتيه‌ براي‌ من‌ ضرر داشته‌ باشند يا در انجام‌ خواسته‌هاي‌ خود مرا خسته‌ كنند يا آنكه‌ ديگران‌ نيز مانند من‌ زن‌ و فرزند خود را از دست‌ داده‌ و مي‌دهند و نظائر آن‌.
ولي‌ قرآن‌ مجيد مي‌گويد: وَ بَشّـِر الصّابرينَ الَّذينَ إِذا أصَابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلّهِ وَ إنَّا اِلَيْهِ رَاجِعونَ يعني‌ همه‌ چيز ملك‌ مطلق‌ خداست‌ و انسان‌ ابداً حقّي‌ ندارد تا ادعاي‌ ملكيت‌ كند بنابراين‌ مِلك‌ مِلك‌ خدا بوده‌ و مالك‌، هر گو نه‌ تصرفي‌ بخواهد ـ بدون‌ چون‌ و چرا ـ در مِلك‌ خود مي‌كند. اين‌ طرز تفكر فوراً مصيبت‌ زده‌ را راحت‌ مي‌كند.
يا آنكه‌ شخص‌ بسياري‌ از چيزهاي‌ مادي‌ و معنوي‌ مي‌خواهد و بدانها دست‌ نمي‌يابد و لذا در اضطراب‌ و تشويش‌ بسر مي‌برد چون‌ به‌ قرآن‌ مراجعه‌ كرد و ديد که فقر او ذاتي‌ است‌ ديگر از نگراني‌ بيرون‌ مي‌آيد و مي‌فهمد که هر چيز نيز به‌ او بدهند مال‌ او نيست‌ مال‌ خدا است‌ و او به‌ فقر ذاتي‌ خود باقي‌ خواهد بود.
و در راه‌ سلوك‌ اگر بفهمد كه‌ نفس‌ او را خدا طمّاع‌ قرار داده‌ و به‌ هر مقام‌ و مَكْرمَتي‌ طمع‌ دارد و تا از اين‌ طمع نگذرد از اين‌ خواسته‌ نفس‌ عبور نكند به‌ مقصود نخواهد رسيد و اين‌ به‌ آنستكه‌ يكباره‌ از تمام‌ مشتهيات‌ نفسانيّه‌ از مقام‌ كرامت‌ و درجات‌ چشم‌ بپوشد و خود را از تمام‌ نيّت‌ها و خواسته‌ها تهي‌ كند در اين‌ وقت‌ كه‌ ذهن‌ از همه‌ اغيار پاك‌ شد جمال‌ حضرت‌ الهي‌ تجلّي‌ خواهد نمود و چون‌ اين‌ تفكر تمام‌ نيّتها و صفتهاي‌ او را گوئي‌ آتش‌ مي‌زند لذا اين‌ اين‌ طريقه‌ را احراق‌ گويند.
[119] ـ در «حيلة‌ الاولياء» ص‌ 36 از با يزيد نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرموده‌: الجَنَّةُ لاَ خَطَرَ لَهَا عِندَ المُحِبينَ وَ أهْلُ الْجَنَّةِ مَحْجُوبُونَ بمَحَبَّتِهِمْ. يعني‌ بهشت‌ در نزد اهل‌ محبّت‌ داراي‌ اهميّت‌ و ارزشي‌ نيست‌ و اهل‌ بهشت‌ به‌ علّت‌ علاقه‌ و محبّتي‌ كه‌ به‌ آن‌ دارند از لقاي‌ خدا در حجابند و محبّت‌ آنها به‌ غير خدا كه‌ همان‌ بهشت‌ است‌ حجاب‌ آنها شده‌ است‌.
بازگشت به فهرست تعليقات
بازگشت به فهرست متن کتاب
دنباله متن
******************
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب رساله سيروسلوك بحرالعلوم / قسمت هفتم: کم خوردن، کتمان سر، راه شناخت استاد، اقسام مکاشفات
صفحه قبل
سيزدهم‌ ، صَمْت‌:
و آن‌ بر دو قسم‌ است‌: عامّ و مضاف‌ ، و خاصّ و مطلق‌ .
و اوّل‌ عبارت‌ است‌ از حفظ‌ لسان‌ از زائد بر قدرِ ضرورت‌ از كلام‌ با ناس‌ ، و اكتفاء در ضروري‌ باَقلِّ مايُمْكِن‌ . و اين‌ قسم‌ سالك‌ را در همه‌ اوقات‌ سلوك‌ بلكه‌ مطلقاً لازم‌ است‌ و آنچه‌ در اخبار وارد است‌ اشاره‌ به‌ اين‌ قسم‌ است‌ . چنانچه‌ امام‌ محمّد باقر عليه‌ السّلام‌ در حديث‌ ابي‌ حمزه‌ فرموده‌ است‌: اِنَّما شيعَتُنَا الْخُرْسُ . [119] و اين‌ كلام‌ ابي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ كه‌: الصَّمْتُ شِعْارُ الْمُحِبّينَ [120]، وَ فيهِ رِضَا الرَّبِّ ، وَ هُوَ مِنْ اَخْلاقِ الاْ نْبياءِ وَ شِعارِ الاْ صْفياءِ .
و در حديث‌ بزنطي‌ است‌ از ابي‌ الحسن‌ الرضا عليه‌ السّلام‌ كه‌:
اَلصَّمْتُ بابٌ مِنْ أبْوابِ الْحِكمَةِ ، وَ اِنَّهُ دَليلُ كُلِّ خَيْرٍ...[121]
به‌ اين‌ سبب‌ جماعتي‌ از صحابه‌ ، حَصاة‌ در دهان‌ خود مي‌گرفتند تا خود را به‌ صَمت‌ معتاد سازند .[122]
و دوم‌: عبارت‌ است‌ از حفظ‌ لسان‌ از كلام‌ با ناس‌ ، بلكه‌ خارج‌ مطلقاً و آن‌ از شرايط‌ لازمه‌ است‌ در اذكار حصريّه كلاميّه‌ .[123]
و امّا در اطلاقيّات‌ ضرور نيست‌ اگر چه‌ افضل‌ است‌ . و در صورت‌ تعسّر در حصريّات‌ يا عدم‌ امكان‌ ، ذكر را دراوقات‌ متقاربه‌ توزيع‌ و در خلال‌ آن‌ از چهار چيز اجتناب‌ نمايد:
مخالطه‌ با عوام‌ ، و كثرت‌ كلام‌ ، و كثرت‌ مَنام‌ و كثرت‌ طعام‌ .[124]
بازگشت به فهرست
چهاردهم‌ ، جوع‌ و كم‌ خوري‌:
و افضل‌ آنست‌ كه‌ باعث‌ ضعف‌ از سلوك‌ نشود ، و احوال‌ را مشوّش‌ ندارد . و آن‌ نيز از جمله شروط‌ مهمّه‌ است‌ . و قول‌ حضرت‌ صادق‌: الْجُوعُ إدامُ المُؤمِن‌ وَ غِذاءُ الرُّوحِ وَ طَعامُ الْقَلْبِ ،[125] بيان‌ اين مرحله‌ است‌ .
و أفضل‌ اصنافش‌ صَوْم‌ است‌ و گاه‌ آن‌ لازم‌ است‌ ؛ چنانچه‌ در شرائط‌ بعضي‌ از اذكار كلاميّه‌ مي‌آيد .
پانزدهم‌ ، خلوت‌:
و آن‌ بر دو قسم‌ است‌: خلوت‌ عامّ و خلوت‌ خاصّ .
خلوت‌ عامّ و آن‌ را عُزلت‌ نيز گويند و آن‌ عبارت‌ است‌ از كناره‌گيري‌ از غير اهل‌ الله‌ از مردمان‌ سيّما از (نِسوان‌ و )طفلان‌ و عوام‌ و ارباب‌ عقول‌ ضعيفه‌ و اهل‌ عصيان‌ و طالبين‌ دنيا ، مگر به‌ قدر حاجت‌ و ضرورت‌ ؛ و مصاحبت‌ و مجالست‌ با اهل‌ طاعت‌ منافي‌ اين‌ خلوت‌ نيست‌ و مكان‌ خاصّ در آن‌ شرط‌ نه‌ .
و آنچه‌ در اخبار معصومين‌ وارد است‌ مراد اين‌ قسم‌ است‌ چنانچه‌ أبوعبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ مي‌فرمايد: صاحِبُ العُزْلَةِ مُتَحَصِّنٌ بحِصْنِ اللهِ مُتَحَرِّسٌ بحَراسَتِهِ . فياطُوبي لِمَنْ تَفَرَّدَ بهِ سِراً وَ عَلاَ نيةً .[126]
و فرمود فِرَّ مِنَ النّاسِ فِرارَكَ مِنَ الأسَدِ وَ الأفعَي‌ ، فإنَّهُم‌ كانوا دَواءً فَصاروا داءً ... و فرمود: مَا مِنْ نَبيٍّ وَ لاَ وَصِيٍّ إلاّ وَاخْتَارَ العُزْلَةَ في‌ زَمانِهِ إمّا فِي‌ ابْتِدائِهِ أوِ انْتِهائِهِ . و فرمود: كُفّوا ألْسِنَتِكُمْ وَالزَمُوا بُيُوتَكُمْ .[127]
و قضيه‌ غار حراء بر اين‌ مطلب‌ دالّ است‌ . و كريمه: وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُم‌ لَعِبًا وَ لَهْوًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا (سوره‌ انعام‌ ، آيه‌ 70) بدان‌ ناطق‌ است‌ و اين‌ خلوت‌ در همه‌ حال‌ راجح‌ است‌ .
و امّا خلوت‌ خاصّ ، پس‌ اگر چه‌ در جميع‌ عبادات‌ و اذكار خالي‌ از فضلي‌ نيست‌ و لكن‌ در طائلفه‌اي‌ از اذكار كلاميّه‌ بلكه‌ در جميع‌ آنها در نزد مشايخ‌ طريقت‌ شرط‌ است‌ . و مراد اهل‌ اوراد از خلوت‌ اين‌ قسم‌ است‌ . و شرط‌ است‌ در آن‌ وحدت‌ و دوري‌ از محلّ ازدحام‌ و غوغا و استماع‌ صوت‌ مشوِّشِ حال‌ و حِلّيتِ مكان‌ و طهارت‌ آن‌ ـ حتَّي السقف‌ و الجُدران‌ ـ و بايد گنجايش‌ آن‌ به‌ قدر ذاكر و عبادت‌ او باشد و بس‌ . و قول‌ عيسي‌ وَليَسَعْكَ بَيْنُكَ [128] اشاره‌ به‌ آن‌ است‌ .
و بهتر آن‌ است‌ كه‌ يك‌ در داشته‌ باشد و روزن‌ و فُرجه‌ نداشته‌ باشد . و ذاكر را مندوب‌ است‌ كه‌ چون‌ داخل‌ آنجا شود بگويد:
رَبِّ ادْخِلْنِي‌ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي‌ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي‌ مِن‌ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا .[129]
پس‌ بگويد:
بِسْمِ اللهِ وَ بِاللَّهِ وَ صَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَآلِهِ .
و دو ركعت‌ نماز كند و بعد از حمد در ركعت‌ اولي‌ اين‌ آيه‌ را بخواند .
وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَهَ يَجدِ اللَهَ غَفُورًا رَحِّيمًا .[130]
و در ركعت‌ دوّم‌:
رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ .[131]
و بايد در اينجا از براي‌ ذكر بر روي‌ زمين‌ نشيند يا چيزي‌ كه‌ از زمين‌ برويد چون‌ بوريا و حصير . و در وقت‌ نشستن‌ مواجه‌ قبله‌ نشيند به‌ دو زانو يا متورّكاً يا مربّعاً . و اهتمام‌ در تعطير آنجا نمايد سيّما بخورات‌ لائقه‌ .
بازگشت به فهرست
شانزدهم‌ ، سَهَر:
به‌ قدري‌ كه‌ طبيعت‌ را طاقت‌ باشد ، قوله‌ تعالي‌: قلِيلاً مِنَ الَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ .[132]
هفدهم‌ ، دوام‌ طهارت‌:
هيجدهم‌ ، مبالغه‌ در تضرّع‌ و ذلّت‌ و مسكنت‌ و خاكساري‌ در درگاه‌ ربّ العزّه‌ .
نوزدهم‌ ، احتراز از مشتهيات‌ به‌ قدر استطاعت‌ .
بيستم‌ ، كتمان‌ سرّ:
و اين‌ از أوجب‌ شروط‌ است‌ ، و مشايخ‌ طريقت‌ و اساتيد اذكار را در وصيّت‌ به‌ اين‌ شرط‌ مبالغه‌ بي‌نهايت‌ است‌ ، خواه‌ در عمل‌ و اوراد ، و خواه‌ در حالات‌ و واردات‌ حاليّه‌ و مقاميّه‌ ، و اندك‌ تخلّف‌ و تجاوز از آن‌ را مُخلّ مقصد و مانع‌ مطلوب‌ مي‌شمرند . و توريه‌ در كلام‌ و مخالفت عزم‌ را در هنگام‌ اشراف‌ بر افشاء از لوازم‌ مي‌دانند وَاسْتَعِينُوا عَلي حَوِائِجُكُمْ بالْكِتْمَانِ بر اين‌ مطلب‌ دالّ است‌ .[133]
و از اين‌ راه‌ سيّد اولياء: علي‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ ميثم‌ تمّار مي‌فرمايد:
وَ فِي‌ الصَّدرِ لُباناتٌ إذا ضاقَ لَها صَدْرِي‌
نَكَتّ الارضَ بالكَفِّ وَأبدَيْتُ لَها سِرِّي‌
فمَهْما تَنْبُتُ الارْضُ فذاكَ النَّبتُ مِنْ بَذْرِي‌ [134]
و أبو عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ فرموده‌:
مَا عُبدَاللهُ بشَي‌ءٍ أَحَبَّ اِلَيْهِ مِنْ الحَياءِ [135] و فرمود:
أمْرُنا مَسْتُورٌ مُقَنَّعٌ بالمِيثاقِ فمَنْ هَتَكَ عَلَيْنا أذلَّهُ اللهُ . [136]
و در حديث‌ ثمالي‌ وارد است‌ كه‌:
وَدِدْتُ وَاللهِ أنِّي‌ اقْتَدَيْتُ خَصْلَتَيْنِ فِي‌ الشِّيعَةِ لَنا ببَعْضِ لَحْمِ سَاعِدي‌: النَّزْقِ وَ قِلَّةِ الْكِتْمَانِ .[137]
و در حديث‌ سليمان‌ بن‌ خالد است‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌: إنَّكُمْ عَلي دينٍ ، مَن‌ كَتَمَهُ أعَزَّهُ اللهُ وَ مَن‌ أذاعَهُ أذَلَّهُ اللهُ .[138]
جابربن‌ يزيد گويد كه‌: حضرت‌ أبوجعفر محمّد باقر عليه‌ السّلام‌ هفتاد هزار حديث‌ به‌ من‌ گفت‌ كه‌ به‌ هيچ‌ كس‌ نگفتم‌ و هرگز نخواهم‌ گفت‌ . و چون‌ آن‌ جناب‌ از دنيا رفت‌ دل‌ من‌ بسيار تنگ‌ و گردن‌ من‌ به‌ حمل‌ آن‌ احاديث‌ گران‌ شد ؛ به‌ خدمت‌ أبوعبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ عرض‌ كردم‌ كه‌ چنين‌ حالتي‌ مرا است‌ . فرمود: به‌ صحرا رو و حفره‌اي‌ حفر كن‌ و سر خود را در آن‌ بياويز و بگو محمّد بن‌ علي‌ الباقر عليه‌ السّلام‌ چنين‌ و چنان‌ به‌ من‌ گفت‌ و خاك‌ بر روي‌ وي‌ كن‌ .[139]
بازگشت به فهرست
بيست‌ و يكم‌ ، شيخ‌ و اوستاد:
و اين‌ بر دو گونه‌ است‌: استاد خاصّ و استاد عامّ .
استاد خاصّ آنستكه‌ بخصوصه‌ منصوص‌ و مخصوص‌ به‌ اشاره‌ و هدايت‌ است‌ كه‌ نبيّ و خلفاي‌ خاصّة‌ اوست‌ .
و استاد آن‌ بود كه‌ به‌ خصوص‌ مأمور به‌ هدايت‌ نباشد ولكن‌ داخل‌ در عموم‌ فاسْئَلُوا أَهْلَ الذّكْرِ إِن‌ كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (سوره نحل‌ آيه‌ 43) باشد . و سالك‌ را در هيچ‌ حالي‌ چاره‌اي‌ نيست‌ از اوستاد خاصّ اگر چه‌ به‌ وطن‌ مقصود رسيده‌ باشد .[140]
چه‌ آداب‌ وطن‌ را نيز او مي‌آموزد و والي‌ آن‌ مملكت‌ نيز او است‌ .
و ضرورت‌ عامّ در حال‌ سلوك‌ است‌ ، بلكه‌ در اواخر سلوك‌ كه‌ حصول‌ تجلّيات‌ ذاتيّة‌ و صفاتيّه‌ شد نيز همراهي‌ او در كار ؛ و آنچه‌ از ارباب‌ سلوك‌ در باب‌ آداب‌ و ارادت‌ خدمت‌ شيخ‌ ذكر كرده‌اند مراد استاد خاصّ است‌ اگر چه‌ در عامّ نيز واسطة‌ قيام‌ او در هدايت‌ مقام‌ خاصّ به‌ حسب‌ تفاوت‌ مراتب‌ ملاحظة‌ ادب‌ و ارادت‌ لازم‌ است‌ .
و آنچه‌ اكثر مي‌فهمند از توقّف‌ سلوك‌ بر شيخ‌ آنستكه‌ طلب‌ سلوك‌ بي‌راهنمائي‌ شيخ‌ و استاد و متابعت‌ او صورت‌ نبندد . و اين‌ اگر چه‌ چنين‌ است‌ ولكن‌ مرحلة‌ ديگر نيز هست‌ از اين‌ بالاتر ، چه‌ مرافقت‌ استاد خاصّ در جميع‌ احوال‌ بر ترتيب‌ مظاهر ، چنانچه‌ رمزي‌ از آن‌ بيايد ، از اهمّ شرايط‌ و اعظم‌ لوازم‌ است‌ و مرافقت‌ استاد عامّ نيز سيّما از براي‌ مبتدي‌ أولي‌ و أنسب‌ .
و معرفت‌ استاد خاصّ در بدو امر به‌ طريقي‌ است‌ كه‌ در تحصيل‌ ايمان‌ اصغر گفت‌ و در آخر خود را شناساند .
بازگشت به فهرست
راه شناخت استاد عام
و اما استاد عامّ شناخته‌ نمي‌شود مگر به‌ مصاحبت‌ او در خلاء و ملا و معاشرت‌ باطنيّه‌ و ملاحظة‌ تماميّت‌ ايمان‌ جوارح‌ و نفس‌ او . و زينهار به‌ ظهور خوارق‌ عادات‌ و بيان‌ دقائق‌ نكات‌ و اظهار خفاياي‌ آفاقيّه‌ و حباياي‌ انفسيّه‌ و تبدّل‌ بعضي‌ از حالات‌ خود ، به‌ متابعت‌ او فريفته‌ نبايد شد ، چه‌ إشراف‌ بر خواطر و اطّلاع‌ بر دقائق‌ و عبور بر ماء و نار و طيِّ زمين‌ و هوا و استحضار از آينده‌ از امثال‌ اينها در مرتبة‌ مكاشفة‌ روحيّه‌ حاصل‌ مي‌شود و از اين‌ مرحلة‌ تا سرمنزل‌ مقصود راه‌ بي‌نهايت‌ است‌ .[141]
و بسي‌ منازل‌ و مراحل‌ است‌ ، و بسي‌ راهروان‌ اين‌ مرحله‌ را طيّ كرده‌ و از آن‌ پس‌ ، از راه‌ افتاده‌ و به‌ وادي‌ دزدان‌ و ابالسه‌ داخل‌ گشته‌ ، و از اين‌ راه‌ بسي‌ كفّار را اقتدار بر بسياري‌ از امور حاصل‌ ، بلكه‌ از تجلّيات‌ صفاتيّه‌ نيز پي‌ به‌ وصول‌ صاحبش‌ به‌ منزل‌ نتوان‌ برد . و آنچه‌ مخصوص‌ واصلين‌ است‌ تجلّيات‌ ذاتيّه‌ است‌ و آن‌ نيز قسم‌ ربّانيّه‌اش‌ ، نه‌ روحانيّه‌ .[142]
و از براي‌ معرفت‌ استاد و شيخ‌ طريقة‌ ديگر است‌ كه‌ به‌ آن‌ اشاره‌ مي‌شود ، انشاء الله‌ .
بازگشت به فهرست
بيست‌ و دوّم‌ ، ورد:
و آن‌ عبارت‌ است‌ از اذكار و اوراد كلاميّة‌ لسانيّه‌اي‌ چند كه‌ مفتّح‌ ابواب‌ راه‌ و مُعين‌ سالك‌ است‌ در عقبات‌ و عوائق‌ و مهمّات‌ . و از شرائط‌ و لوازم‌ آن‌ اذن‌ استاد است‌ و اجازة‌ آن‌ . و بي‌ اذن‌ او شروع‌ در آن‌ غير مجوَّز است‌ ، چه‌ آن‌ حكم‌ دوائي‌ را ماند كه‌ يكي‌ را نافع‌ و يكي‌ را مضرّ ، و زماني‌ دوا و زماني‌ سمّ است‌ ، و مقداري‌ از آن‌ شفاء و مقداري‌ مرض‌ است‌ . و همچنين‌ وِردي‌ با وِردي‌ گاه‌ مضرّ است‌ و بدون‌ آن‌ نافع‌ ؛ گاهي‌ باشد كه‌ به‌ زيادت‌ عددي‌ از آن‌ يا نقصانش‌ خواننده‌ به‌ خطر مي‌افتد .
بلي‌ آنچه‌ از استادان‌ حاذق‌ اذن‌ عامّ داده‌اند اجازة‌ عامّه‌ در آن‌ حاصل‌ است‌ .
بازگشت به فهرست
اقسام وِرد
و وِرد بر چهار قسم‌ است‌: قالبي‌ و نفسي‌ . و هر يكي‌ يك‌ اطلاقي‌ است‌ و يا حصري‌ . و اهل‌ سلوك‌ را به‌ قالبي‌ اعتنائي‌ نيست‌ .[143]
بيست‌ و سوّم‌ ، و بيست‌ و چهارم‌ ، و بيست‌ و پنجم‌: نفي‌ خواطر ، و فكر و ذكر است‌:
و اين‌ سه‌ مرحله‌ از مهمّات‌ وسائل‌ وصول‌ است‌ به‌ مقصد بلكه‌ ممتنع‌ است‌ وصول‌ بدون‌ آنها . و إيتان‌ به‌ اين‌ مراحل‌ امري‌ است‌ بس‌ صعب‌ و كاري‌ است‌ بس‌ مشكل‌ .
و غرضم‌ نه‌ آنستكه‌ اصل‌ عمل‌ به‌ آنها تعسّر دارد ـ اگر چه‌ چنين‌ است‌ ـ بلكه‌ مطلوبم‌ آنست‌ كه‌ اين‌ اودية‌ ثلاثه‌ اوديه‌اي‌ هستند بسي‌ خطرناك‌ و مراحلي‌ هستند محلّ بيم‌ عظيم‌ و هلاكت‌ دائميّه‌ و شقاوت‌ سرمديّه‌ .
و اكثر كساني‌ كه‌ از راه‌ افتادند و به‌ هلاكت‌ رسيدند به‌ سبب‌ اين‌ مراحل‌ و مرحلتان‌ سابقتان‌ بر اينها بود . و لكن‌ خطر اين‌ سه‌ مرحله‌ اكثر و اعظم‌ و اشدّ است‌ !
چه‌ خطر مرحلة‌ سابقه‌ ، اكثر فساد بدن‌ و تعويق‌ مهمّات‌ است‌ .
و خطر مرحلة‌ سابق‌ بر آن‌ و همچنين‌ تقصير در مرحلة‌ فقه‌ جوارح‌ و نفس‌ ، بازماندن‌ از مقصود و نرسيدن‌ به‌ مطلوب‌ است‌ ، مگر اينكه‌ راجع‌ شود خطا در آن‌ به‌ خطا در سه‌ مرحلة‌ اخيره‌ .
و خطر اين‌ مراحل‌ ثلاث‌ هلاكت‌ ابديّه‌ و شقاوت‌ سرمديّه‌ است‌ . و آنچه‌ شنيدي‌ از عبادت‌ اصنام‌ و أوثان‌ و گاو و كواكب‌ و آتش‌ و حيوانات‌ و مراتب‌ غلوّ و الحاد و زندقه‌ و اباحت‌ و دعواي‌ حلول‌ و اتّحاد و امثال‌ اينها همه‌ از اين‌ مراحل‌ برخاسته‌ و مصدر آنها يكي‌ از اينها بوده‌ ؛ چنانچه‌ بدان‌ اشاره‌ خواهد رفت‌ انشاء الله‌ . و از آنچه‌ در ميان‌ اين‌ مراحل‌ اشاره‌ مي‌كنيم‌ ذكيّ فَطِن‌ را مفهوم‌ خواهد بود .
بازگشت به فهرست
دنباله متن
پاورقي
[119] روايت راجع به صمت
اين‌ روايت‌ را در ج‌ 2 از «اصول‌ كافي‌» ص‌ 113 و در «بحار الانوار» ج‌ 15 قسمت‌ اخلاق‌ ص‌ 186 از «سرائر» و در ص‌ 188 از كافي‌ با اسناد خود از ابن‌ محبوب‌ از عبدالله‌ بن‌ سنان‌ از ابوحمزه‌ نقل‌ كرده‌ است‌ .
[120]اين‌ روايت‌ را در «مصباح‌ الشريعة‌» ص‌ 20 و در «بحار الانوار» ج‌ 15 قسمت‌ اخلاق‌ ص‌ 186 بدين‌ كيفيّت‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ قال‌ الصادق‌ عليه‌ السّلام‌:
اَلصَّمْتُ شِعارُ المحقّقينَ بحَقايقِ ماسَبَقَ وَجَفَّ الْقَلَمُ بهِ ، وَ هُوَ مِفْتاحُ كُلِّ راحَةٍ مِنَ الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ ، وَ فيهِ رِضَا الرَّبِّ وَ تَخْفيفُ الْحِسابِ وَالصَّوْنُ مِنَ الْخَطايا وَ الزَّلَلِ . قد جَعَلَهُ اللهُ سِتْراً عَلَي‌ الْجاهِلِ وَ زَيْناً لِلْعالِمِ ، وَ مَعَهُ عَزْلُ الْهَوي' ، وَ رِياضَةُ النَّفْسِ ، وَ حَلاوَةُ الْعِبادَةِ وَزَوالُ قسْوَةِ الْقَلْبِ ، وَالْعِفافُ ، وَالْمُرُوَّةُ وَ الظَّرْفُ . فأغْلِق‌ بابَ لِسانِكَ عَمَّا لَكَ مِنْهُ بُدٌّ ، لا سِيَّما إذا لَمْ تَجدْ أهْلاً لِلْكَلامِ ، وَالْمُساعِدَ فِي‌ الْمُذاكَرَةِ لِلّهِ وَ فِي‌ اللهِ ، وَ كانَ رَبيعُ بنُ خُثَيْمٍ يَضَعُ قِرْطاساً بَيْنَ يَدَيْهِ فيَكْتُبُ كُلَّ ما يَتَكَلَّمُ بهِ ثُمَّ يُحاسِبُ نَفْسَهُ في‌ عَشِيَّتِهِ ، مالَهُ وَ ما عَلَيْهِ وَ يَقولُ: آه‌ آه‌ نَجَا الصَّامِتونَ وَبَقينا . وَ كانَ بَعْضُ اَصْحابِ رَسولِ اللهِ صلّي اللّه‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ يَضَعُ حَصاة في‌ فمِهِ فإذا أرادَ أنْ يَتَكَلَّمَ بما عَلِمَ أنَّهُ لِلهِ وَ فِي‌ اللهِ وَ لِوَجْهِ اللهِ أخْرَجَها مِنْ فمِهِ . وَاِنَّ كَثيراً مِنَ الصَّحابَةِ كانوا يَتَنَفَّسُونَ تَنَفُّسَ الصُّعَداءِ وَيَتَكَلَّمونَ شِبْهَ الْمَرْضي' . وَاِنَّما سَبَبُ هَلاكِ الْخَلْقِ وَنَجاتِهِمُ الْكَلامُ وَالصَّمْتُ ، فطُوبي' لِمَنْ رُزِقَ مَعْرِفةَ عَيْبِ الْكَلامِ وَ صَوابهِ ، وَ عَلِمَ الصَّمْتَ وَ فوائِدَهُ ، فاِنَّ ذلِكَ مِنْ أخْلاقِ الاْ نْبياءِ وَشِعارِ الاْ صْفياءِ . وَ مَنْ عَلِمَ قدْرَ الْكَلامِ أحْسَنَ صُحْبَةَ الصَّمْتِ ، وَ مَنْ أشْرَفَ عَلي' ما فِي‌ لَطائِفِ الصَّمْتِ وَ ائْتَمَنَهُ عَلي‌' خَزائِنِهِ كانَ كَلامُهُ وَ صَمْتُهُ كُلُّهُ عِبادَةً وَلا يَطَّلِعُ عَلي' عِبادَتِهِ اِلاَّ الْمَلِكُ الْجَبّارُ .
[121] ـ اين‌ حديث‌ را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 113 و در «اختصاص‌» ص‌ 232 و در «بحار الانوار» ج‌ 15 قسمت‌ اخلاق‌ ص‌ 184 از «قرب‌ الاسناد» و «عيون‌ اخبار الرضا» و «خصال‌» ، و در «كافي‌» ج‌ 2 ، ص‌ 113 با ادني‌ اختلافي‌ در لفظ‌ نقل‌ كرده‌اند ، و ما روايت‌ را طبق‌ لفظ‌ «كافي‌» مي‌آوريم‌ . قال‌ ابوالحسن‌ الرضا عليه‌ السّلام‌:
مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ اَلْحِلْمُ وَالْعِلْمُ وَالصَّمْتُ . اِنَّ الصَّمْتَ بابٌ مِنْ أبْوابِ الْحِكْمَةِ ، إنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الْمَحَبَّةَ ، إنَّهُ دَليلٌ عَلي' كُلِّ خَيْرٍ .
[122] ـ در «مصباح‌ الشريعة‌» باب‌ 27 آورده‌ است‌ كه‌: وكان‌ بعض‌ أصحاب‌ رسول‌ الله‌ صلي اللّه‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ يضع‌ الحصاة‌ في‌ فمه‌ ، فإذا أراد أن‌ يتكلّم‌ بما علم‌ أنّه‌ للّه‌ و في‌ الله‌ ولوجه‌ الله‌ أخرجها من‌ فمه‌ .
[123] ـ شايد مراد اين‌ باشد كه‌ انسان‌ در درون‌ خود نيز ساكت‌ باشد و از گفتگوي‌ خود با ملك‌ و از توجه‌ به‌ آرزوي‌ خود خودداري‌ نموده‌ و بالمرّه‌ از گفتگوي‌ با غير حقّ چشم‌ بپوشند .
بازگشت به فهرست تعليقات
[124] ـ مكتوب مرحوم آيه‌الحق آخوند ملاحسينقلي همداني قدس‌سره به آقاي سيد علي ايرواني
يكي‌ از اساتيد بنده‌ براي‌ حقير نقل‌ كردند كه‌ مرحوم‌ آية‌‌ الحق‌ آخوند ملاّ حسينقلي‌ همداني‌ رضوان‌الله‌ عليه‌ در مكتوبي‌ كه‌ به‌ آقاي‌ آقا سيدعلي‌ ايرواني‌ رحمة‌الله‌ عليه‌ در جواب‌ نامه‌ ، ايشان‌ نوشته‌اند چنين‌ مرقوم‌ داشته‌اند:
عَلَيْكَ بِقِلَّةِ الْكَلامِ وَقِلَّةِ الطَّعامِ وَقِلَّةِ الْمَنامِ وَتَبْديلِها بِذِكْرِ اللهِ الْمَلِكِ الْعَلاَّ مِ .
و اين‌ بيت‌ چه‌ خوب‌ اين‌ آداب‌ سلوك‌ را به‌ اختصار بيان‌ كرده‌ است‌:
صَمْت‌ و جوع‌ و سَهَر وعُزْلت‌ و ذكري‌ به‌ دوام‌ ناتمامان‌ جهان‌ را كند اين‌ پنج‌ تمام‌
[125] ـ اين‌ حديث‌ جزئي‌ از حديث‌ مروي‌ است‌ و تمام‌ آن‌ در «تحفة‌ الملوك‌» مرحوم‌ شيخ‌ جعفر كشفي‌ تقريباً در سُدس‌ آخر كتاب‌ آورده‌ است‌ و آن‌ اينست‌:
مَا مِن‌ شَي‌ءٍ أضَرَّ لِقْلْبِ المُؤمِن‌ مِن‌ كَثرَةِ الاكْلِ وَ هِي مُورِثَةٌ شَيْئَينِ . قسوةَ القَلْبِ وَ هَيجَانَ الشُّهوة . وَ الجُوعُ إدامٌ لِلْمُؤمِنِ وَ غِذاءٌ لِلرُّوحِ وَ طَعامٌ لِلْقَلْبِ وَ صِحَّةٌ لِلْبَدَنِ .
و اصل‌ اين‌ حديث‌ در «مصباح‌ الشريعة‌» باب‌ چهل‌ و يكم‌ است‌ كه‌ به‌ همين‌ عبارت‌ با مختصر تغييري‌ در لفظ‌ آورده‌ است‌ و إسناد به‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ داده‌ است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[126] ـ روايت حضرت صادق عليه‌السلام درباره عزلت
اين‌ چند فقره‌ درباره عزلت‌ متَّخذ از روايت‌ مفصّلي‌ است‌ كه‌ در «مصباح‌ الشريعة‌» ص‌ 18 و «بحار الانوار» ج‌ 15 جزؤ دوّم‌ ص‌ 51 از «مصباح‌ الشريعة‌» با اسناد خود از ابن‌ معروف‌ ، از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ ، قال‌ الصادق‌ عليه‌ السّلام‌:
صاحِبُ العُزْلَةِ مُتَحَصَّنٌ بحِصْنِ اللهِ تَعاليَ ، وَ مُتَحَرِّسٌ بحَراسَتِهِ ، فياطُوبي‌ لِمَنْ تَفَرَّدَ بهِ سِرًّاً وَ عَلاَنِيَةً . و هُوَ يَحْتَاجُ إلي‌ عَشَرَةِ خِصالٍ: عِلْمُ الحَقِّ وَالباطِلِ ، وَ تَجَنُّبُ الفَقْرِ ، وَ اخْتيارُ الشِّدَّةِ ، وَالزُّهْدُ ، وَاغْتِنامُ الخَلْوَةِ ، والنَّظَرُ فِي العَواقِبِ ، وَ رُؤيَةُ التَّقصِيرِ فِي‌ العِبادَةِ مَعَ بَذلِ المَجْهُودِ ، وَ تَرْكُ العُجْبِ ، و كَثْرَةُ الذّكْرِ بلاَ غَفْلَةٍ ـ فإنَّ الغَفْلَةَ مُصطادُ الشَّيْطانِ وَ رَأسُ كُلِّ بَلِيَّةٍ وَ سَبَبُ كُلِّ حِجابٍ ـ وَ خَلْوَةُ البَيْتِ عَمَّا لاَ يَحْتَاجُ إلَيْهِ فِي‌ الوَقْتِ . قالَ عيسَي بُنُ مَرْيَمَ عليه‌ السّلاَم‌: إحْزَنْ لِسانَكَ لِعِمارَةِ قلْبكَ ، وَ ليَسَعْكَ بَيْتُكَ وَفِرَّ مِنَ الرِّياءِ وَ فُضولِ مَعاشِكَ (و در نسخة‌ «مصباح‌ الشريعة‌»: وَاسْتَحْيي‌ مِن‌ رَبِّكَ) وَ ابكِ عَلي خَطِيئَتِكَ ، وَفِرَّ مِنَ النَّاسِ فِرارَكَ مِنَ الأسَدِ وَالأفعَي ، فإنَّهُمْ كانوا دَواءً فصارُوا اليَوْمَ داءً ، ثُمَّ القَ اللهَ مَتي شِئتَ . قال‌ ربيعُ بنُ خُثَيمٍ: إنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ تَكونَ (اليَومَ) فِي مَوْضِعٍّ لاَ تَعْرِف وَ لاَ تُعْرَفُ فافعَلْ . وَ فِي‌ العُزْلَةِ صيانَةُ الجَوارِحِ وَ فراغُ القَلْبِ ، وَ سَلاَ مَةُ العَيش ، وَ كَسْرُ سِلاَ حِ الشَّيطانِ ، وَالمُجانِبَةُ بهِ مِنْ كُلِّ سُوءٍ ، وَ رَاحَةُ الوَقتِ ، وَ مَا مِنْ نَبيٍّ وَ لاَ وَصِيٍّ إلاّ وَاخْتارَ العُزْلَةَ فِي‌ زَمانِهِ ، إمّا فِي‌ ابْتِدائِهِ وَ إمّا فِي‌ انْتِهائِه.
[127] ـ حديث‌ كُفّوا السِنَتِكُم‌ را در «اصول‌ كافي‌» ج‌ 2 ص‌ 225 و در «بحار الانوار» ج‌ 15 جزء چهارم‌ كه‌ كتاب‌ عشرت‌ است‌ در ص‌ 140 با اسناد خود از كافي‌ . و در «وسائل‌ الشّيعة‌» ج‌ 2 كتاب‌ «الامر بالمعروف‌» در باب‌ تحريم‌ إذاعة‌ الحقّ ص‌ 507 از احمد بن‌ محمّد بن‌ خالد برقي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ .
[128] ـ اين‌ قول‌ حضرت‌ عيسي عليه‌ السّلام‌ ضمن‌ روايتي‌ است‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ و ما آنرا در حاشيه‌ قبل‌ از كتاب‌ «مصباح‌ الشريعة‌» و «بحار الانوار» از «مصباح‌ الشريعة‌» نقل‌ كرديم‌ .
[129] ـ سوره اسراء آيه‌ 80 .
[130] ـ سوره نساء آيه‌ 110 .
[131] ـ سوره ممتحنه‌ آيه‌ 4 .
[132] ـ سوره ذاريّات‌ آيه‌ 17 .
بازگشت به فهرست تعليقات
[133] ـ روايت در كتمان سرّ
درجلد 17 «بحار» ص‌ 46 از «غوالي‌ اللّئالي‌» ضمن‌ حِكَمي‌ كه‌ از حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ نقل‌ كرده‌ است‌ ، آنكه‌ آن‌ حضرت‌ فرمودند: إسْتَعِينُوا عَلَي‌ الحَوائِجِ بالْكِتْمَانِ لَهَا .
و نيز در «تحف‌ العقول‌» ص‌ 48 آورده‌ و در «بحار الانوار» ج‌ 17 ص‌ 44 از «تحف‌ العقول‌» نقل‌ كرده‌ كه‌ قال‌ رسول‌ الله‌ صلّي الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: اسْتَعِينُوا عَلَي‌ اُمورِكُم‌ بالْكِتْمَانِ فإنَّ كُلَّ ذِي‌ نِعْمَةٍ مَحْسُودٌ .
[134] ـ قال‌ المجلسي‌ (ره‌) في‌ «بحار الانوار» ج‌ 9 ، ص‌ 472 وَجَدْتُ في‌ مَزارٍ كَبيرٍ مِن‌ مُؤلَّفاتِ السَّيّد فَخار أو بعَضِ مَن‌ عَاصَرَهُ بإسناده‌ (و اسناد را ذكر مي‌كند) عن‌ ميثم‌ رضي‌ الله‌ عنه‌ قال‌: أصْحَرَ بي‌ مَوْلاَ ي أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ و سپس‌ مفصلاً شرح‌ حال‌ مناجات‌ و دعا و راز أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ را در چاه‌ بيان‌ مي‌كند تا آنكه‌ مي‌فرمايد: يَا مِيثََمُ وَ فِي‌ الصَّدرِ لُباناتٌ إذا ضاقَ لَها صَدري‌ ...
و مراد از كندن‌ زمين‌ با كفّ و اخفاء سرّ در آن‌ و إنبات‌ زمين‌ از آن‌ سرّ يا استعاره‌ است‌ و كنايه‌اي‌ طبق‌ محاورات‌ عامّه‌ مردم‌ از نداشتن‌ همراز كه‌ انسان‌ در دل‌ خود با او بگويد و محتاج‌ شود كه‌ راز را در دل‌ خاك‌ بسپارد ؛
و يا واقعاً اراده‌ حضرت‌ بوده‌ كه‌ به‌ نفس‌ قدسيّه‌ خود آن‌ اسرار را در درون‌ خاك‌ و روح‌ و ملكوت‌ خاك‌ مخفي‌ كند تا آنكه‌ بعداً زمين‌ از آن‌ اسرار انباتي‌ چون‌ اولياي‌ خدا كه‌ صاحب‌ سرّ حضرت‌ باشند پديد آورد .
[135] ـ در كافي‌: الْخَباء .
[136] ـ حديث‌ «أمْرُنا مَسْتُورٌ مُقَنَّعٌ بالمِيثاق‌» را در «بحار الانوار» ج‌ 15 جزء چهارم‌ كه‌ كتاب‌ عشرت‌ است‌ در ص‌ 140 از «كافي‌» ، و در «وسائل‌ الشّيعة‌» ج‌ 2 ص‌ 507 با اسناد خود از خالدبن‌ نجيح‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ .
[137] ـ حديث‌ ثمالي‌: «وَدِدْتُ وَاللهِ» را در «اصول‌ كافي‌» ج‌ 2 ص‌ 221 و در «بحار الانوار» ج‌ 15 كتاب‌ عشرت‌ ص‌ 137 از «كافي‌» و در «خصال‌» ص‌ 136 نقل‌ كرده‌ است‌ .
[138] ـ اين‌ روايت‌ را در «اصول‌ كافي‌» ج‌ 2 ص‌ 222 و در «محاسن‌» برقي‌ ج‌ 1 ص‌ 257 و در «بحار الانوار» ج‌ 15 كتاب‌ «عشرت‌» ص‌ 137 از «كافي‌» و در «وسائل‌ الشيعة‌» ج‌ 2 ص‌ 508 با اسناد خود از «محاسن‌» برقي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ .
[139] ـ مراد از جابربن‌ يزيد ، جابربن‌ يزيد جُعفي‌ است‌ كه‌ ثقه‌ و از اصحاب‌ سرّ صادقَيْن‌ عليهما السّلام‌ بوده‌ است‌ ؛ و اين‌ روايت‌ را از او شيخ‌ كشّي‌ با مختصر اختلافي‌ نقل‌ كرده‌ است‌: جبرئيل‌ بن‌ احمد ، حدثني‌ محمّد بن‌ عيسي‌ ، عن‌ اسماعيل‌ بن‌ مهران‌ ، عن‌ ابي‌ جميلة‌ المفضّل‌ بن‌ صالح‌ ، عن‌ جابربن‌ يزيد الجعفي‌ قال‌:
حَدَّثَني‌ أبوجَعْفَرِ عليه‌ السّلام‌ بسَبْعينَ ألفَ حديثٍ لَمْ أحَدِّث بها أحَداً قطَّ ، وَ لاَ أَحَدَثُ بها أحَداً أبداً . قالَ جَابرٌ: فقُلْتُ لاَ بي‌ جَعْفَر عليه‌ السّلام‌ جُعِلْتُ فِداكَ إنَّكَ قدْ حَمَلْتَني‌ وَقراً عَظيماً بما حَدَّثتَني‌ بهِ مِن‌ سِرِّكُمُ الَّذي‌ لا اُحَدِّثُ بهِ أحَداً ، فرُبَّما جاشَ في‌ صَدْري‌ حَتَّي‌ يَأخُذَني‌ مِنْهُ شِبهُ الجُنونِ !
قال‌: يا جابرُ فإذا كانَ ذَلِكَ فاخْرُجُ إلي الجَبّانِ فحْفِر حَفيرة وَ دَلِّ رَأسَكَ فيها ثُمَّ قُل‌: حَدَّثني‌ مُحَمَّدُ بْنُ عَلي بكَذا وَ كَذَا .
اين‌ حديث‌ در ص‌ 194 از «اختيار معرفة‌ الرجال‌» (معروف‌ به‌ رجال‌ كشّي‌) كه‌ به‌ مناسبت‌ جشن‌ هزاره تولّد شيخ‌ طوسي‌ ـ اعلي الله‌ مقامه‌ ـ دانشكده‌ الهيّات‌ مشهد طبع‌ كرده‌ است‌ ، و در ص‌ 128 از «اختيار معرفة‌ الرّجال‌» كه‌ متن‌ همان‌ «رجال‌ كشّي‌» است‌ و در بمبئي‌ به‌ طبع‌ رسيده‌ است‌ آورده‌ شده‌ است‌ و در كتاب‌ «معجم‌ رجال‌ الحديث‌» جلد چهارم‌ ص‌ 22 از شيخ‌ كشّي‌ نقل‌ شده‌ است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[140] ـ لزوم مرافقت سالك با استاد خاص و عام
أولياء خدا و افرادي‌ كه‌ به‌ مقام‌ كمال‌ انساني‌ رسيده‌اند در هر زمان‌ ممكنست‌ متعدّد باشند و هر يك‌ از آنان‌ قابل‌ دستگيري‌ و هدايت‌ و ارشاد سالكين‌ ، ليكن‌ امام‌ و خليفة‌ رسول‌ خدا كه‌ داراي‌ ولايت‌ كبري‌ و حافظ‌ شريعت‌ و طريقت‌ و مُهَيْمِن‌ بر جميع‌ عوالم‌ و محيط‌ بر جزئيّات‌ و كليّات‌ است‌ ، در هر زمان‌ بيش‌ از يكي‌ نيست‌ ، و تمام‌ اولياء در تحت‌ لواي‌ اويند و در تحت‌ شريعت‌ و طريقت‌ او ؛ و براي‌ سالك‌ ضروري‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ متوجّه‌ او باشد و اين‌ همان‌ معناي‌ مرافقتي‌ است‌ كه‌ مصنّف‌ فرموده‌ است‌ زيرا كه‌ مرافقت‌ از رفاقت‌ و رفيق‌ مشتقّ است‌ و مسلّماً مرافقت‌ بدني‌ شرط‌ نيست‌ ، بلكه‌ مرافقت‌ روحي‌ لازم‌ است‌ و اين‌ مبتني‌ است‌ بر آنكه‌ همانطور كه‌ روح‌ وليّ بر سالك‌ سيطره‌ دارد ، سالك‌ نيز پيوسته‌ متوجه‌ او بوده‌ تا مرافقت‌ صادق‌ شود ، و عمدة‌ سير و حركت‌ سالك‌ به‌ واسطة‌ اين‌ مرافقت‌ با امام‌ صورت‌ مي‌گيرد ، كه‌ مصنّف‌ (ره‌) از او تعبير به‌ استاد خاصّ فرموده‌ است‌ ؛ و در زمان‌ غيبت‌ كُبري‌ منحصراً اختصاص‌ دارد به‌ وجود حضرت‌ امام‌ زمان‌ حجّةُ الله‌ البالغة‌ محمّد بن‌ الحسن‌ العسكري‌ عجّل‌ الله‌ تعالي‌ فرجه‌ .
و اما سائر اولياء كه‌ دستگيري‌ مي‌كنند ، اوّلاً به‌ تبعيّت‌ از اوستاد خاصّ مي‌باشد . و ثانياً لزوم‌ دستگيري‌ آنان‌ در ظرف‌ عدم‌ تمكّن‌ از اوستاد خاصّ است‌ و اما در زمان‌ تمكّن‌ دستگيري‌ آنان‌ ضروري‌ نيست‌ گرچه‌ آن‌ نيز ممكن‌ است‌ و اشكالي‌ ندارد .
و مرافقت‌ سالك‌ با اوستاد عامّ نيز لازم‌ است‌ ، زيرا كه‌ نفحات‌ رحمانيّه‌ از جانب‌ ربّ العزّة‌ توسط‌ حجابِ اقرب‌ كه‌ همان‌ استاد خاص‌ است‌ به‌ توسط‌ قلب‌ استاد عامّ به‌ سالك‌ مي‌رسد .
بنابراين‌ سالك‌ نبايد از افاضات‌ قلبيّة‌ استاد عامّ غافل‌ بماند كه‌ از استفاضة‌ معنويات‌ او محروم‌ خواهد ماند .
امّا اوليائي‌ كه‌ بدون‌ توسط‌ امام‌ و استاد خاصّ به‌ مقامي‌ رسيده‌اند چون‌ در طريق‌ از شريعت‌ امام‌ تبعيّت‌ نكرده‌اند لذا در صورت‌ فرض‌ تقصور و عدم‌ انكار و جحود از مستضعفين‌ بوده‌ و آية‌ وَ أَمْرُهُمْ إِلَي‌ اللَهِ شامل‌ حال‌ آنان‌ خواهد بود . در اين‌ حال‌ اگر عنايت‌ الهيّه‌ دستگير آنان‌ شود و مقام‌ ولايت‌ حقّة‌ امام‌ از باطن‌ بر آنها طلوع‌ كند بدون‌ شكّ مستبصر شده‌ و در تحت‌ لواي‌ او تشريعاً نيز در خواهند آمد گر چه‌ به‌ جهت‌ عدم‌ امكان‌ اظهار و فقدان‌ مساعدت‌ محيط‌ ، ناچار از تقيّه‌ و توريه‌ باشند ، و اگر از باطن‌ بر ولايت‌ امام‌ واقف‌ نگردند در همان‌ جا متوقف‌ شده‌ و وصول‌ به‌ مقام‌ معرفت‌ الهيّه‌ براي‌ آنان‌ مسدود مي‌گردد گر چه‌ به‌ ظاهر ادّعاي‌ وصول‌ و معرفت‌ كنند .
و در صورت‌ جحود و انكار ، طيّ طريق‌ و وصول‌ به‌ مقام‌ كمال‌ براي‌ آنان‌ ممتنع‌ است‌ زيرا كه‌ راه‌ بر اساس‌ خلوص‌ است‌ و با جحود و انكار منافي‌ است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[141] ـ اقسام مكاشفات
مكاشفات‌ برچند گونه‌اند:
أوّل‌: مكاشفات‌ ماديّه‌ و طبيعيّه‌ و آن‌ اطلاع‌ بر مخفيّاتي‌ است‌ كه‌ براي‌ انسان‌ در عالم‌ طبع‌ حاصل‌ مي‌شود . مانند علوم‌ طبيعي‌ و رياضي‌ و هيئت‌ و امثال‌ آن‌ .
دوّم‌: مكاشفاتي‌ است‌ كه‌ براي‌ سالك‌ بعد از عبور از عالم‌ طبع‌ و ورود در عالَم‌ مثال‌ حاصل‌ مي‌شود و آنرا مشاهدات‌ قلبيّه‌ گويند . چون‌ تجسّم‌ بعضي‌ از معاني‌ به‌ صورتهاي‌ مثالي‌ و آن‌ در بيداري‌ نظير خوابها و رؤياهائي‌ است‌ كه‌ انسان‌ در خواب‌ مي‌بيند .
سوّم‌: مكاشفاتي‌ كه‌ بر اي‌ سالك‌ بعد از عبور از عالم‌ مثال‌ و ورود در عوالم‌ روح‌ و عقل‌ حاصل‌ مي‌گردد . و آنرا مشاهدات‌ روحيّة‌ گويند ، كه‌ بواسطة‌ قدرت‌ روح‌ و سيطرة‌ او در عالم‌ بسيار مي‌شود ، چون‌ احاطه‌ بر خواطر و افكار و طيّ الارض‌ و طيّ در هوا و عبور از آتش‌ و اطّلاع‌ از آينده‌ و تصرّف‌ در نفوس‌ به‌ مرض‌ يا صحّت‌ و تصرفّ در افكار عامّه‌ .
چهارم‌: مكاشفات‌ سرّيّه‌ است‌ . و آن‌ مكاشفاتي‌ است‌ كه‌ براي‌ سالك‌ در عالم‌ خلوص‌ و ك‌لاهوت‌ بعد از عبور از روح‌ و جبروت‌ حاصل‌ مي‌شود ؛ و آنرا مكاشفات‌ سرّيّه‌ گويند . چون‌ كشف‌ اسرار عالم‌ وجود و اطّلاع‌ بر معاني‌ كلّيه‌ ، و كشف‌ صفات‌ و اسماء كلّيّة‌ الهيّه‌ .
پنجم‌: مكاشفاتي‌ است‌ كه‌ براي‌ سالك‌ بعد از كمال‌ و عبور از مراتب‌ خلوص‌ و وصول‌ به‌ مقام‌ توحيد مطلق‌ و بقاء بالله‌ پيدا مي‌شود ، و آنرا مكاشفات‌ ذاتيّه‌ گويند . چون‌ ادراك‌ حقيقت‌ هستي‌ و آثار آن‌ و ترتيب‌ نزول‌ حكم‌ بر عالم‌ امكان‌ ، و مصدر قاضا و قدر و مشيّت‌ الهيّه‌ و مصدر تشريع‌ و وحي‌ و احاطه‌ برجميع‌ عوالم‌ نازله‌ و كيفيّت‌ تحقّق‌ حادث‌ و ربط‌ آن‌ به‌ عوالم‌ ربوبي‌ و اتّحاد وحدت‌ و كثرت‌ و امثال‌ آن‌ . و اين‌ را مكاشفات‌ ذاتيّه‌ گويند .
بنا برآنچه‌ گفته‌ شد معلوم‌ مي‌شود كه‌ مكاشفات‌ روحيّه‌ قبل‌ از ورود به‌ عالم‌ الهي‌ و توحيد حاصل‌ مي‌شود و مشترك‌ بين‌ مؤمن‌ و كافر است‌ ؛ و به‌ هيچ‌ وجه‌ اثباتاً دلالت‌ بر كمال‌ و نفياً دلالت‌ بر عدم‌ كمال‌ ندارد .
بازگشت به فهرست تعليقات
[142] ـ اقسام تجليات
تجليّات‌ بر چهار گونه‌ است‌:
اوّل‌ تجليّات‌ فعليّه‌: و آن‌ چنان‌ است‌ كه‌ سالك‌ ، فعلي‌ را كه‌ از او سر مي‌زند از خود نمي‌بيند ، بلكه‌ اجمالاً از موجودي‌ ديگر مي‌يابد . يا آنكه‌ فعلي‌ را كه‌ از مردم‌ سر مي‌زند آنرا از آنها نمي‌بيند ، بلكه‌ آن‌ را قائم‌ به‌ ديگري‌ ادراك‌ مي‌كند . مثل‌ آنكه‌ ادراك‌ كند تمام‌ حركات‌ و سكون‌ و رفت‌ و آمد و تكلّم‌ مردم‌ همه‌ و همه‌ قائم‌ به‌ يك‌ ذات‌ است‌ و بس‌ .
دوّم‌ تجليّات‌ صفاتيّه‌: و آن‌ چنان‌ است‌ كه‌ سالك‌ صفتي‌ را كه‌ راجع‌ به‌ اوست‌ از خود نمي‌بيند ، بلكه‌ اجمالاً از ذات‌ ديگري‌ ادراك‌ مي‌كند . مثلاً سخني‌ را كه‌ مي‌شنود خود را شنونده‌ نمي‌يابد ، بلكه‌ سامع‌ را ديگري‌ مي‌بيند . يا چيزي‌ را كه‌ مي‌بيند خود را بينندة‌ آن‌ نمي‌بيند ، بلكه‌ موجود ديگري‌ را بيننده‌ مي‌بيند . و همچنين‌ نسبت‌ به‌ صفات‌ ديگر ؛ و همچنين‌ صفاتي‌ كه‌ در ساير افراد مردم‌ است‌ ، همة‌ آنها را از علم‌ و قدرت‌ و سمع‌ و بصر و حيات‌ از ديگري‌ ادراك‌ مي‌كند .
سوّم‌ تجليّات‌ ذاتيّه‌: و آن‌ چنان‌ است‌ كه‌ سالك‌ صفت‌ را با قيّوم‌ آن‌ مَعاً به‌ طور اسم‌ ادراك‌ مي‌كند مثلاً در موقعي‌ كه‌ مي‌شوند ، سمع‌ و شنونده‌ را ذات‌ ديگري‌ مي‌يابد ، و حيّ و عليم‌ و بصير و قدير را ديگري‌ ادراك‌ مي‌كند . و همچنين‌ در بقيّة‌ موجودات‌ و سائر افراد مردم‌ اسماء را از آنها نمي‌بيند ، بلكه‌ همة‌ اسماء را اسم‌ خدا مي‌يابد .
چهارم‌ تجلّي‌ ذات‌: و آن‌ چنان‌ است‌ كه‌ سالك‌ اصل‌ حقيت‌ وجود خود را يا موجود ديگر يا همة‌ موجودات‌ را از ذات‌ اقدس‌ حقّ مي‌بيند . و در بعضي‌ از اصطلاحات‌ اين‌ تجلّي‌ را نيز تجليّات‌ ذاتيّه‌ گويند .
به‌ هر حال‌ منظور مصنّف‌ (ره‌) آنست‌ كه‌ تجلّيات‌ صفاتيّة‌ الهيّه‌ دليل‌ بر وصول‌ صاحبش‌ به‌ مقصد نخواهد بود بلكه‌ تجلّيات‌ ذاتيّه‌ لازم‌ است‌ ؛ آنهم‌ قسم‌ ربّانيّه‌اش‌ نه‌ روحانيّه‌ .
بدانكه‌ تقسيم‌ تجليّات‌ ذاتيّه‌ را به‌ ربّانيّه‌ و روحانيّه‌ در هيچ‌ يك‌ از كتب‌ قوم‌ نيافتيم‌ و ظاهراً از تعبيرات‌ مختصّة‌ مصنّف‌ است‌ و مراد از آن‌ معلوم‌ نشد . محتمل‌ است‌ كه‌ مراد از ربّانيّة‌ تجلّيات‌ اسمائي‌ باشد كه‌ در عالم‌ ذات‌ و ربوبيّت‌ باشد . مثل‌ تجلّي‌ اسم‌ حيّ و عليم‌ و قدير و سميع‌ و بصير . و مراد از تجلّيات‌ ذاتيّة‌ روحانيّه‌ تجليّات‌ اسمائي‌ باشد در عالم‌ فعل‌ ؛ چون‌ الخالق‌ و الرازق‌ و امثلا ذلك‌ . و نيز محتمل‌ است‌ مراد از تجلّيات‌ ذاتيّة‌ ربانيّه‌ همان‌ تجلّي‌ اسم‌ كه‌ حقيقتش‌ فناي‌ سالك‌ در آن‌ اسم‌ متجلّي‌ عليه‌ است‌ بوده‌ باشد و در اين‌ صورت‌ خود سالك‌ فاني‌ مَجلاي‌ اسم‌ ربوبي‌ شده‌ و خود را فاين‌ در آن‌ اسم‌ مي‌يابد . و مراد از تجلّيات‌ ذاتيّة‌ روحانيّة‌ صرفاً انكشاف‌ آن‌ اسم‌ است‌ در عالم‌ روح‌ بدون‌ آنكه‌ فنائي‌ در آن‌ اسم‌ براي‌ سالك‌ محقّق‌ شده‌ باشد . گرچه‌ اين‌ را در اصطلاح‌ تجلّي‌ نمي‌گويند بلكه‌ كشف‌ و انكشاف‌ گويند . والله‌ العالم‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[143] ـ (مراد از ذكر قالبي‌ آن‌ است‌ كه‌ در قالبِ وِرد منجمد شده‌ و به‌ معني‌ أبداً نپردازد . و نَفسي‌ به‌ خلاف‌ آن‌ است‌ . و مراد از وِرد اطلاقي‌ آنست‌ كه‌ عدد معيّن‌ نداشته‌ باشد . و حَصري‌ خلاف‌ آن‌ است‌) .
اين‌ عبارت‌ تا اينجا در حاشية‌ متن‌ كتاب‌ نوشته‌ شده‌ بود و حضرت‌ علاّ مة‌ طباطبائي‌ براي‌ توضيح‌ اين‌ معني‌ چنين‌ بيان‌ كردند كه‌:
مراد از ذكر قالبي،‌وِرد قالبي، حصري و اطلاقي
مراد از وِرد قالبي‌ آنست‌ كه‌ ورد را بر زبان‌ جاري‌ كند بدون‌ ملاحظة‌ معناي‌ آن‌ ، و مراد از ورد نفسي‌ آنستكه‌ ورد را بر زبان‌ جاري‌ نموده‌ و توجّه‌ به‌ معناي‌ آن‌ نيز داشته‌ باشد .
و مراد از اطلاقي‌ ، وردي‌ است‌ كه‌ عدد خاصّي‌ در آن‌ شرط‌ نشده‌ باشد ، بلكه‌ سالك‌ به‌ مقتضاي‌ حال‌ خود بدون‌ ضبط‌ عدد آن‌ را مي‌گويد ، و مراد از ورد حصري‌ آن‌ است‌ كه‌ در آن‌ عدد معيّن‌ شرط‌ است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
بازگشت به فهرست متن کتاب
دنباله متن
******************
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب رساله سيروسلوك بحرالعلوم / قسمت هشتم: نفي خواطر، اقسام ذکر، حساب ابجد، فرق ذکر و ورد، خطرات سلوک بدون استاد
صفحه قبل
در نفي خواطر
پس‌ مي‌گوئيم‌: امّا نفي‌ خواطر ، عبارت‌ است‌ از صَمْت‌ قلب‌ و تسخير آن‌ ، تا نگويد مگر به‌ اختيار صاحب‌ آن‌ ، و آن‌ اعظم‌ مطهّرات‌ سرّ است‌ و مُنتج‌ اكثر معارف‌ حقّه‌ و تجلّيات‌ حقيقيّه‌ است‌ ؛ و عقبه‌ايست‌ كَئود و گريوه‌ايست‌ مشكل‌ . و چون‌ طالب‌ ، اراده‌ صعود بر آن‌ كند خواطر از جوانب‌ بر آن‌ حمله‌ مي‌كنند و وقت‌ او را مشوّش‌ مي‌دارند . و سالك‌ بايد در اين‌ مقام‌ مانند جبال‌ رواسي‌ ثابت‌ بايستد و سر هر خاطري‌ كه‌ حركت‌ كند و ظاهر شود به‌ شمشير ذكري‌ بيندازد ، و در محقّرات‌ خواطر تساهل‌ نورزد ، چه‌ هر خاطري‌ ـ اگر چه‌ حقير باشد ـ خاري‌ است‌ در پاي‌ دل‌ كه‌ آن‌ را در راه‌ لنگ‌ مي‌سازد و بسي‌ از متشيَّخين‌ طيّ اين‌ مرحله‌ را به‌ ذكر مي‌آموزند [144] و مي‌خواهند از ذكر نفي‌ خواطر كنند و اين‌ اوّل‌ خَبْطي‌ است‌ كه‌ ايشان‌ را حاصل‌ شده‌ ، چه‌ نفي‌ خاطر امريست‌ صعب‌ و مجاهد را آسان‌ دست‌ ندهد و مدّتها مجاهده‌ بايد تا اين‌ مرحله‌ حاصل‌ شود .
چه‌ ، اين‌ مرحله‌ را ارباب‌ سلوك‌ داء عُضال‌ خوانند . و ذكر به‌ مثابه‌ ملاحظه‌ محبوب‌ است‌ و قصر نظر بر جمال‌ او از دور ، و وقتي‌ ملاحظه‌ محبوب‌ رواست‌ كه‌ چشم‌ از غير بالمرّه‌ پوشيده‌ شود . چه‌ محبوب‌ غيور است‌ ، و از غيرت‌ او آن‌ است‌ كه‌ چشمي‌ كه‌ او را ديد روا ندارد كه‌ ديگري‌ را ببيند ، و هر ديده‌ كه‌ از او روي‌ برداشته‌ و به‌ ديگري‌ نظر كند كور كند . و اگر ردّ و بدل‌ در آنجا مكرّر شود به‌ مثابه‌ استهزاء باشد و مطلوب‌ چنان‌ قفائي‌ بر طالب‌ زند كه‌ نه‌ سر جويد و نه‌ كلاه‌ .
نشنيده‌اي‌ كه‌ مي‌فرمايد: أَنا جَليسُ مَن‌ ذَكَرَني‌ . و ديگر مي‌فرمايد: و ديگر مي‌فرمايد: وَ مَن‌ يَعْشُ عَن‌ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيطانًا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ (سورة‌ زخرف‌ آيه‌ 36) آيا احتمال‌ مي‌دهي‌ كه‌ محبوب‌ به‌ خود راه‌ دهد كسي‌ را كه‌ از مجالست‌ او بر خيزد و قرين‌ شيطان‌ گردد ؟
و أيضاً شيطان‌ رجس‌ و نجس‌ است‌ و جائي‌ كه‌ با او نجس‌ شود چگونه‌ جلوس‌ رحمن‌ را سزد ؟
أتْلَتَدُّ مِنْها بِالحَدِيثِ وَ قَدْ جَرَي‌ حَديثُ سِواهَا فِي‌ خُروقِ المَسامِعِ[145]
بلكه‌ محض‌ نفي‌ خواطر در تجويز شروع‌ در ذكر غير كافي‌ است‌ ، چه‌ نفي‌ خواطر به‌ منزله‌ پرداختن‌ منزل‌ است‌ از خاك‌ و خاشاك‌ ؛ و همين‌ قدر از براي‌ منزل‌ محبوب‌ كافي‌ نيست‌ بلكه‌ لازم‌ است‌ تزيين‌ از فرش‌ و تطييب‌ آن‌ .[146]
وَ كَيْفَ تَرَي‌ لَيْلَي‌ بِعَيْنٍ تَرَي‌ بِهَا سِواها وَ مَا طَهَّرْتَها بِالمَدامِعِ [147]
بلي‌ يك‌ نوع‌ از ذكر در نفي خواطر مجوَّز است‌ و آن‌ آنست‌ كه‌ غرض‌ از آن‌ نه‌ ذكر باشد بلكه‌ مطلب‌ رَدْعِ شيطان‌ باشد .[148]
مانند كسي‌ كه‌ خواهد غير را از مجلس‌ براند تا محبوب‌ را بخواند ، نه‌ اينكه‌ مطلوب‌ ملاحظه او يا التذاذ از وصال‌ او ، بلكه‌ غرض‌ تخويف‌ و تهديد غير بود . و آن‌ به‌ اين‌ نوع‌ است‌ كه‌ در حالت‌ اشتغال‌ به‌ نفي خاطر ، اگر گاهي‌ خاطري‌ به‌ نوعي حمله‌ كند كه‌ دفع‌ آن‌ مشكل‌ بود ، به‌ جهت‌ دفع‌ آن‌ به‌ ذكر بپردازد . و همين‌ است‌ مراد از آنچه‌ ميفرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَـ'نِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبصِرُونَ . (سوره‌ اعراف‌ ، آيه‌ 201)
و طريقه محقّقين‌ اين‌ راه‌ و واصلين‌ آگاه‌ در تعليم‌ مبتدئين‌ و ارشاد ايشان‌ آنست‌ كه‌ ابتداءً امر به‌ نفي خواطر كنند و پس‌ از آن‌ به‌ ذكر پردازند .[149]
امّا به‌ جهت‌ نفي خواطر ، طريقه‌ ترتيب‌ آنست‌ كه‌ ابتدا كند به‌ توجّه‌ به‌ يكي از محسوسات‌ ، چون‌ سنگي يا جسمي‌ ديگر ، و به‌ صور رقميّه مجسّمه‌ أسماء حُسني‌ [150] نيز مجوَّز بلكه‌ نيكوست‌ . بدان‌ طريقه‌ كه‌ مدّتي‌ چشم‌ ظاهر بدان‌ مي‌دارند و مَهْما أمْكن‌ چشم‌ بر هم‌ نمي‌گذارند [151]. مگر اندك‌ ، و به‌ تمام‌ قواي ظاهريّه‌ و باطنيّه‌ متوجّه‌ آن‌ مي‌شوند ، و چندي بر اين‌ ترتيب‌ مداومت‌ مينمايند ، و بهتر اربعين‌ است‌ يا بيشتر .
و وِرد در خلال‌ اين‌ مدّت‌ سه‌ ورد است‌: استعاذه‌ و استغفار اطلاقي ـ و تعيين‌ عدد و وقت‌ آن‌ با ذاكر است‌ ـ [152] و ذكرِ «يا فعّال‌» و آن‌ حصريست‌ به‌ عدد مجمل‌ يا مفصّل‌ [153]، مفصّل‌ بعد از فريضه‌ بامداد ، و مجمل‌ آن‌ بعد از فريضه شام‌ با ملاحظه‌ خلوت‌ .
و پس‌ از مداومت‌ بر اين‌ مدّتي و حصول‌ كيفيّتي‌ ، توجّه‌ تامّ به‌ قلب‌ صنوبري (كه‌ جسمي‌ است‌ در جانب‌ يَسار) نمايد ، و بالكليّه‌ متوجّه‌ آن‌ گردد و در هيچ‌ حالي از آن‌ غافل‌ نشود و بجز خيال‌ آن‌ خيال‌ ديگر را راه‌ ندهد . واگر خاطر حمله‌ كند [154] و تشويش‌ دهد احضار خيال‌ صورت‌ استاد عامّ كه‌ مصدر ذكر و مناسب‌ ذاكر و از بعضي‌ از مخاطر [155] دور است‌ فائده تمام‌ كند .
والاّ سه‌ نوبت‌ نَفَس‌ به‌ قوّت‌ زند چنانكه‌ از دماغ‌ چيزي‌ بيرون‌ مي‌راند و خود را خالي‌ سازد و بعد از آن‌ به‌ توجّه‌ مشغول‌ شود .
و اگر همچنان‌ به‌ توجّه‌ خاطر عود كند بعد از تخليه‌ به‌ طريق‌ مذكور ، سه‌ نوبت‌ استغفار كند و سه‌ نوبت‌ بگويد:
استغفِرُ اللهَ مِن‌ جَميعِ مَا كَرِهَ اللهُ قَولاً وَ فِعْلاً وَ خاطِراً وَ سامِعاً وَ ناظِراً وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَةَ إلاّ باللهِ .
و دل‌ را با اين‌ استعاذه‌ و استغفار با زبان‌ موافق‌ دارد .
و به‌ اسم‌ (يا فعّال‌) به‌ حسب‌ معني‌ در دل‌ مشغول‌ شود ، و دست‌ بر دل‌ نهاده‌ هفت‌ بار بگويد:
سُبْحَـ'نَ اللهِ الْمَلِكِ القُدُّوسِ الخَلاَّ قِ الفَعَّالِ إِن يَشأَ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ * وَ مَا ذَلِكَ عَلَي‌ اللهِ بِعَزِيزٍ .[156]
و اگر با اين‌ نيز دفع‌ نشود تأمّل‌ در كلمه‌ لاَ مَوْجُودَ إلاَّ اللهُ كند .
و اگر باز تشويش‌ دهد چند نوبت‌ بجهد (به‌ جهر خ‌ ص‌) بگويد «الله‌» و الف‌ را مدّ دهد و آن‌ مقدار مشغول‌ شود كه‌ ملول‌ نشود و به‌ آثار ملالت‌ ترك‌ كند . و مدّتي‌ بر اين‌ نيز مداومت‌ نمايد تا كيفيّت‌ بي‌ خودي‌ دست‌ دهد . و وِردِ اين‌ مرحله‌ استغفار است‌ ، و ذكر «يا فعّال‌» است‌ هر دو حَصري‌ ، اوّل‌ در اسحار به‌ عدد كبير ، دوّم‌ بعد از فريضه‌ بامداد به‌ همين‌ عدد و بعد از فريضه‌ شام‌ به‌ عدد مفصّل‌ ، و دراين‌ دو مرحله‌ تكرار اسم‌ «يا باسطِ» بسيار كند . و أوْلي‌ آنست‌ كه‌ هر شب‌ به‌ عدد مفصّل‌ بگويد .[157]
و چون‌ به‌ مواظبت‌ بدين‌ طريقه‌ قوّتي‌ از براي‌ ذكر و غلبه‌ بر خاطر حاصل‌ شد ، مأذون‌ است‌ كه‌ در دفع‌ تتمّه‌ خواطر به‌ مبادي‌ ذكر توسّل‌ جويد ، به‌ استحضار خيال‌ استاد خاصّ يا صور خياليّه‌ كتبيه‌ قالبيّه‌ أسماء الله‌ مناسب‌ سه‌ حال‌ بي‌ توجّه‌ به‌ معني‌ آن‌ .[158]
و بعد از في‌ الجمله‌ ترقّي‌ ، او را توجّه‌ به‌ نورانيّت‌ استاد خاصّ و ذكر نفسي‌ خيالي‌ جائز است‌ تا بالمرّه‌ خاطر مندفع‌ گردد .[159]
و اگر احياناً بر سبيل‌ اختلاس‌ چيزي‌ در حوالي‌ قلب‌ گذر كند چون‌ داخل‌ مراتب‌ ذكر و فكر شود انشاء الله‌ مندفع‌ مي‌گردد .
و خطر اين‌ مرحله‌ افتادن‌ به‌ ورطه‌ عبادت‌ اصنام‌ و كواكب‌ و اجسام‌ است‌ . چه‌ توجّه‌ به‌ شي‌ء ، مورث‌ انس‌ و حبّ به‌ آن‌ است‌ . و چنانچه‌ متوجّه‌ ، قدم‌ از اينجا بيرون‌ نهاد به‌ پرستش‌ آنچه‌ به‌ آن‌ متوجّه‌ بود مبتلا گردد .
بازگشت به فهرست
در ذكر
و چون‌ سالك‌ قلب‌ خود را مسخّر و از نجاسات‌ خواطر مطهّر ساخت‌ ، قدم‌ در دائره‌ ذكر نهد . و اهمّ امور در اين‌ مرحله‌ مراعات‌ ترتيب‌ است‌ ، و بدون‌ آن‌ طالب‌ از راه‌ باز مي‌ماند ، بلكه‌ با اخطار عظيمه‌ مبتلا مي‌گردد [160]. و مبادي‌ ذكر حقيقت‌ ذكر است‌ چه‌ ، مطلوب‌ در مذكور مختفي‌ است‌ .
پس‌ غرض‌ كلّي‌ از آنها تهيّه‌ از براي‌ ذكر و تزيين‌ خانه‌ است‌ . پس‌ استاد را ارشاد ترتيب‌ ، و طالب‌ را ملاحظه‌ آن‌ از اوجب‌ واجبات‌ است‌ .
و جماعتي‌ در ترتيب‌ ، مبدأ را استحضار شخص‌ نوراني‌ استاد خاصّ كه‌ وليّ است‌ قرار مي‌دهند و بعد ذكر خيالي‌ قالبي‌ مي‌آموزند و من‌ اين‌ را تجويز نمي‌كنم‌ .[161]
چه‌ غرض‌ كلّي‌ از اين‌ ترتيب‌ ، صعود به‌ رفق‌ است‌ و احتراز از غيرت‌ مطلوب‌ به‌ واسطه‌ احتمال‌ غفلت‌ قلب‌ از آن‌ و ميل‌ قلب‌ در مبادي‌ .
پس‌ بايد آنچه‌ نورانيّت‌ ذاتيّه‌ آن‌ اخفي‌ است‌ و ظهور غيوريّت‌ در آن‌ كمتر بر آن‌ ابتدا كرد . و نورانيّت‌ وليّ از ذكر خيالي‌ قالبي‌ بسي‌ بالاتر است‌ .
پس‌ مبدأ ذكر صور خياليّه‌ قالبيّه‌ أسماء الله‌ است‌ .[162]
و در اين‌ مرحله‌ لازم‌ است‌ استادي‌ حاذق‌ ؛ چه‌ در اين‌ اسماء ، روحانيّت‌ معاني‌ و نورانيّت‌ مسمّي‌ پنهان‌ ، و در مظهريّت‌ روحانيّت‌ ، اين‌ دو ، مؤثّر تامّند و به‌ واسطه‌ توجّه‌ به‌ آنها و استمرار آن‌ ، روحانيّت‌ و نورانيّت‌ آن‌ در ذاكر ظاهر ، و در احوال‌ او مؤثّر مي‌گردند .
و بسا باشد كه‌ به‌ جهت‌ قصور مبتدي‌ يا تقصير او در بعضي‌ از مراحل‌ سابقه‌ ، مغرورِ همان‌ گشته‌ و آثار آن‌ در او ظهور تامّ به‌ هم‌ رساند ، و از آثار سائر مظاهر غافل‌ و به‌ اين‌ سبب‌ به‌ وادي‌ هلاكت‌ چون‌ اباحت‌ و تعطيل‌ و يأس‌ و جنون‌ و فرعونيّت‌ و اذاعه‌ و امثال‌ اينها افتد .[163]
چه‌ ، قاصر را چون‌ توجّه‌ به‌ اسماء مؤثّره‌ در حبّ و رجاء به‌ هم‌ رسد آثار آشنائي‌ و اميدواري‌ و رفع‌ تكاليف‌ در آن‌ حاصل‌ مي‌شود و به‌ اسماء مظاهر كبرياء غلوّ و فرعونيّت‌ حاصل‌ مي‌گردد و خوف‌ يأس‌ و تعطيل‌ به‌ هم‌ رسد الي‌ غير ذلك‌ .[164]
و بسي‌ مظاهر را قوّه‌ تحمّل‌ ندارد . پس‌ نورانيّت‌ آن‌ يا ظهور نمي‌كند يا او را مجنون‌ مي‌سازد يا مبتلا به‌ امراض‌ صعبه‌ مي‌گرداند ؛ چون‌ ذكر كبير و اكبر و اعظم‌ .[165]
پس‌ چون‌ طالب‌ عزم‌ ذكر كرد ، بعد از طيّ مراحلي‌ كه‌ بر آن‌ سبقت‌ دارد و مظهر ذكر خود را ارشاد يافت‌ ؛
و بايد البته‌ از اذكار صغيره‌ باشد و در مراتب‌ ذكر صغير بايد به‌ ترتيب‌ صعود نمايد .[166]
بازگشت به فهرست
در اقسام ذكر
و بيان‌ آن‌ اينست‌ كه‌ ذكر اقسامي‌ دارد:
خيالي‌ و نفسي‌ و سرّ و ذاتي‌ .
و خيالي‌ منقسم‌ مي‌گردد به‌ قالبي‌ و خفيّ .
و از اينها هر يك‌ به‌ اثباتي‌ و ثبتي‌ .[167]
و هر يك‌ از آنها به‌ جمعي‌ و بسطي‌ .
و خفيّ نيز منقسم‌ مي‌شود به‌ قالبي‌ و نفسي‌ و به‌ اين‌ سبب‌ از براي‌ ذكر درجات‌ حاصل‌ مي‌شود وكيفيّت‌ صعود درجات‌ به‌ اين‌ ترتيب‌ است‌ .[168]
اول‌ ، خيالي‌ قالبي‌ جمعي‌ اثباتي‌ ، چه‌ قالبي‌ از محلّ غيرت‌ دورتر و ربّانيّت‌ و نورانيّت‌ آن‌ كمتر . و جمعي‌ به‌ جمعيّت‌ خاطر و حصول‌ ملكه‌ اجتماع‌ حواسّ اقرب‌ و اثبات‌ بر ثبت‌ مقدّم‌ است‌ .[169]
دوّم‌ ، خيالي‌ قالبي‌ جمعي‌ ثبتي‌
سوّم‌ ، خيالي‌ قالبي‌ بسطي‌ اثباتي‌
چهارم‌ ، خيالي‌ قالبي‌ بسطي‌ ثبتي‌
پنجم‌ ، خيالي‌ نفسي‌ جمعي‌ اثباتي‌
ششم‌ ، خيالي‌ نفسي‌ جمعي‌ ثبتي‌
هفتم‌ ، خيالي‌ نفسي‌ بسطي‌ اثباتي‌
هشتم‌ ، خيالي‌ نفسي‌ بسطي‌ ثبتي‌
نهم‌ ، خفيّ نفسي‌ . و امّا خفيّ قالبي‌ پس‌ بعد از صعود از درجات‌ سابقه‌ به‌ آن‌ اعتنائي‌ نيست‌ .
دهم‌ ، سِرّي‌ .
و در بسطي‌ بايد انتهاء بسط‌ ، به‌ قلب‌ شود واگر ابتداءً نيز به‌ آن‌ شود بسيار انسب‌ است‌ بلكه‌ در بعضي‌ از اذكار لازم‌ است‌ .[170]
و اين‌ دو مرتبه‌ از ذكر به‌ منزلة‌ سُلَّم‌ است‌ كه‌ بايد درجةً فدرجةً ترقّي‌ نمود .
ولكن‌ بسا باشد كه‌ سالك‌ قوّي‌ و بال‌ علم‌ و عمل‌ او گشوده‌ ، تواند بعضي‌ از درجات‌ را بگذارد ، و لكن‌ تدريج‌ در هر حال‌ اسلم‌ است‌ . و تا سالك‌ اين‌ مراحل‌ را تمام‌ نكند به‌ ذكر كبير يا اكبر يا اعظم‌ نپردازد كه‌ محلّ خطر و طالب‌ از راه‌ باز مي‌ماند ، مگر هر گاه‌ بسيار قوي‌ باشد و استاد مصلحت‌ داند ، بلكه‌ بعد از طيّ اين‌ درجات‌ نيز بسا باشد كه‌ استادسالک را باز امر به‌ صعود بعضي‌ از اين‌ درجات‌ و در ذكر سفري‌ ديگر كند كه‌ مناسب‌ داند .
ذكر ذاتي
سالك‌ چون‌ درجات‌ را تمام‌ كرد به‌ ذكر ذاتي‌ شروع‌ كند . و آن‌ به‌ اين‌ نحو است‌ كه‌: متوجّه‌ ملاحظه‌ حضرت‌ عزّت‌ ، مجرّد از لباس‌ حرف و صوت‌ و بي‌ تقييد به‌ صفت‌ مخصوص‌ عربي‌ و فارسي‌ گردد و نگذارد كه‌ ملابسات‌ حوادث‌ از جسم‌ و عرض‌ و جوهر زحمت‌ آورد . [171]
و اگر به‌ سبب‌ قصور نتواند بنا بر حسب‌ رَأَيْتُ رَبِّي‌ نُورانيّاً .[172]
بر صفت‌ نوري‌ نامتناهي‌ برابر بصيرت‌ دارد ، و اگر به‌ صفت‌ غير متناهي‌ نتواند ، به‌ هر چه‌ تواند تصوّر نمايد ، و آناً فآناً تصوير نفي‌ آن‌ و در احاطه‌ و نورانيّت‌ صعود كند .
ذکر کبير
و اين‌ مرحله‌ بس‌ نفيس‌ است‌ . و چون‌ مسافر از اين‌ درجات‌ گذشت‌ به‌ ذكر كبير مشغول‌ گردد كه‌ ذكر نفي‌ و اثباتِ مركّب‌ است‌ .[173]
و ذكر نفي‌ و اثبات‌ مركّب‌ كلمه‌ لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ و بسيط‌ يا هو و اكبر الله‌ است‌ .
بازگشت به فهرست
ذكر نفسي
و بعد از طيّ مراحل‌ سابقه‌ [174] ذكر قالبي‌ در اين‌ مرحله‌ و مراحل‌ بعد از آن‌ بي‌جا و عبث‌ است‌ ، بلكه‌ به‌ طريق‌ نفسي‌ مشغول‌ مي‌شود . و اين‌ ذكري‌ است‌ بس‌ عظيم‌ و اهل‌ راه‌ در آن‌ رموز بسيار است‌ ، و از براي‌ آن‌ طرق‌ متعدّده‌ است‌ .
ذكر به طريقه مجمع‌البحرين
و بهتر آنست‌ كه‌ ذاكر ابتدا به‌ طريق‌ جزر و مدّ ، و بعد به‌ طريق‌ تربّع‌ ، و بعد به‌ طريقي‌ كه‌ متأخّرين‌ آن‌ را «مجمع‌ البحرين‌» نامند ذكر كند .[175]
چنين‌ گفته‌اند ، و من‌ تقديم‌ مجمع‌ البحرين‌ را بر تربّع‌ ترجيح‌ مي‌دهم‌. و حبس‌ نَفَس‌ و توجّه‌ به‌ قلب‌ صنوبري‌ و تصوّر خروج‌ جميع‌ حروف‌ از زبان‌ و دل‌ [176] و خلوّ معده‌ و به‌ رِفق‌ عدد را زياد كردن‌ ابتداء به‌ بَسْمَلَهْ نمودن‌ و استقبال‌ و مربّع‌ نشستن‌ و چشم‌ بر هم‌ نهادن‌ ضرور است‌ ، مگر در حالت‌ غير خلوت‌ . و مربّع‌ نشستن‌ در مجمع‌ البحرين‌ مُجَنّحاً ، و خلوت‌ از غير محرم‌ و زنان‌ و عوام‌ و ارباب‌ عقول‌ ناقصه‌ لازم‌ است‌ و زبان‌ به‌ كام‌ چسبانيدن‌ و وقت‌ ذكر را شبها و سحرها و عقب‌ فرائض‌ قرار دادن‌ مطلوب‌ است‌ .
و بايد هويّت‌ ذات‌ در جميع‌ احوال‌ ملحوظ‌ ، و بعد از اراده قطع‌ ذكر در حالي‌ در قلب‌ و زبان‌ مخاطباً لله‌ بگويد: أنتَ مَقْصَدي‌ وَ رِضاكَ مَطْلَبي‌ وَ برَحْمَتِكَ اسْتِغاثتي‌ .
بازگشت به فهرست
ذكر اكبر
و بعد از اين‌ به‌ ذكر اكبر [177] ، ابتدا خفيّ‌ و بعد سرّي‌ پردازد . و أولَي آنست‌ كه‌ ابتدا به‌ حرف‌ نداء و بعد بدون‌ آن‌ باشد . و مدّ الله‌ مطلوب‌ است‌ .
ذكر اعظم
و بعد شروع‌ كند به‌ ذكر اعظم‌ [178] كه‌ نفي‌ و اثبات‌ بسيط‌ است‌ . و اين‌ آخر درجات‌ ذكر است‌ .
و در همه اين‌ درجات‌ خالي‌ از ذكر ذاتي‌ نباشد وَلَكِنَّ اللهَ المَذْكُورَ غَريمٌ لا يُقْضَي دَيْنُهُ ، رَزَقنَا اللهُ الوُصُولَ إلي المَقْصَدْ .
بزرگي‌ فرموده‌:
إذَا أرادَ أنْ يُوَلِّيَ عَبْداً فَتَحَ عَلَيْهِ بَابَ الذِّكْرِ ، ثُمَّ فتَحَ بابَ القُرْبِ ، ثُمَّ أجْلَسَهُ عَلي كُرْسِيِّ التَّوحِيدِ ، ثُمَّ رَفعَ الحُجُبَ ، ثُمَّ أدْخَلَهُ دارَ الفَرْدانِيَّةِ ، ثُمَّ كَشَفَ عَنْهُ الكِبْرِياءَ ، ثُمَّ صَارَ العَبْدُ فانِياً وَ بَراءً مِن‌ دَعاوي‌ نَفْسِهِ .[179]
بازگشت به فهرست
دنباله متن
پاورقي
[144] ـ اشكال به طريقه مصنف رحمه‌الله عليه در نفي خواطر و استدلال در صحت طريقه مرحوم آخوند ملاحسينقلي همداني و مرحوم قاضي در نفي خواطر به حربه ذكر
بدانكه‌ براي‌ پاك‌ شدن‌ ذهن‌ از خواطر دو طريق‌ مشهور است‌:
اوّل‌ طريقي‌ است‌ كه‌ مصنّف‌ (ره‌) بيان‌ فرموده‌ است‌ ، و آن‌ اينست‌ كه‌ اوّلاً به‌ واسطه‌ توجّه‌ تام‌ به‌ شيئي‌ از اشياء چون‌ تخته‌ سنگي‌ يا تخته‌ چوبي‌ يا صور رقميّه‌ اسماء الله‌ ذهن‌ را تقويت‌ كرد و سپس‌ نفي‌ خاطر نمود ، بدين‌ طريق‌ كه‌ شخص‌ خود را نگهبان‌ دل‌ فرض‌ كند ، و هر خاطري‌ كه‌ بخواهد وارد شود او را براند . و بعد از آنكه‌ سالك‌ در اين‌ موضوع‌ قوي‌ شد آنگاه‌ به‌ ذكر و توجّه‌ پردازد .
دوّم‌ طريقي‌ است‌ كه‌ مصنّف‌ (ره‌) آنرا ردّ مي‌كند و آنرا از متشيّخين‌ مي‌داند و آن‌ بدين‌ طريق‌ است‌ كه‌ با حربه‌ «ذكر» نفي‌ خاطر كند . يعني‌ براي‌ آنكه‌ خاطري‌ در ذهنش‌ خطور نكند متذكّر به‌ ذكر خدا و توجّه‌ به‌ خدا يا اسمي‌ از اسماء الله‌ كند و بدين‌ وسيله‌ با وجود اين‌ ذكر ديگر مجالي‌ براي‌ خاطر نخواهد بود؛ و بنابراين‌ نفي‌ خواطر خود بخود به‌ تبَع‌ ذكر خواهد بود و سالك‌ هميشه‌ ذاكر است‌ ، و به‌ تبعِ ذكر ذهنش‌ از خواطر خالي‌ است‌ .
طريقة‌ مرحوم‌ آخوند ملاّ حسينقلي‌ همداني‌ و شاگردان‌ او و مرحوم‌ حاج‌ ميرزا علي‌ آقا قاضي‌ رضوان‌ الله‌ عليهم‌ همين‌ طريق‌ بوده‌ است‌ و براي‌ تأييد آن‌ به‌ چند وجه‌ مي‌توان‌ استدلال‌ نمود:
اوّل‌ ، آنكه‌ نفي‌ خواطر خود بخود دست‌ نمي‌دهد مگر آنكه‌ سالك‌ در دوران‌ مقدّماتي‌ خود را متوجّه‌ شيئي‌ چون‌ چوبي‌ يا سنگي‌ بنمايد و سپس‌ نفي‌ خاطر كند ؛ در اين‌ حال‌ گرچه‌ اين‌ عمل‌ به‌ عنوان‌ مقدّمه‌ براي‌ پاكي‌ ذهن‌ و تجلّيات‌ الهيّه‌ است‌ ، ولي‌ اگر مرگ‌ او را دريابد ذاكراً و متوجّهاً للّه‌ نبوده‌ است‌ و حتّي‌ در حال‌ خصوص‌ نفي‌ خاطر اگر او را مرگ‌ دريابد ذاكراً للّه‌ نبوده‌ چون‌ نفي‌ خاطر مقدّمه‌ ذكر است‌ نه‌ خود ذكر .
دوّم‌ ، آنكه‌ از طريق‌ و روش‌ شرع‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ لِواداران‌ شريعت‌ و پاسداران‌ دين‌ هميشه‌ مردم‌ را به‌ ذكر واداشته‌اند و آني‌ دوري‌ آنها را از ذكر روا نداشته‌اند . و از اوّل‌ قدم‌ تا آخرين‌ مرحله‌ سلوك‌ ، و از عبادات‌ بدوي‌ تا عبادات‌ نهائي‌ در هر حال‌ ذكر را حقيقت‌ عبادت‌ شمرده‌اند . بنابراين‌ حصول‌ تجلّيات‌ صفاتيّه‌ و ذاتيّه‌ در ضمن‌ ذكر حاصل‌ مي‌شود و آنچه‌ مصنّف‌ (ره‌) فرموده‌ كه‌ سالك‌ اگر اعراض‌ كند محبوب‌ غيور به‌ او قفا زند اختصاص‌ به‌ حال‌ ذكر ندارد ، بلكه‌ بعد از نفي‌ خاطر كه‌ به‌ ذكر پرداخت‌ اگر باز براي‌ او خاطره‌اي‌ روي‌ داد مطلب‌ همين‌ طور است‌ كه‌ مورد مؤاخذه‌ محبوب‌ غيور واقع‌ خواهد شد ؛ و بدون‌ نفي‌ خاطر اگر سالك‌ به‌ ذكر پردازد و در خود جمعيّت‌ پديد كند و از مذكور غفلت‌ نورزد از هر گونه‌ آسيبي‌ ايمن‌ خواهد بود . و خلاصه‌ كلام‌ آنكه‌: خطر غيرت‌ حبيب‌ و آسودگي‌ از خطر آن‌ در هر دو طريق‌ متصوّر است‌:
سوّم‌ ، آيه‌ شريفه‌ إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَـ'نِ تَذَكَّرذوا فَإذَا هُمْ مُبصِرُونَ (سورة‌ اعراف‌ آيه‌ 210) به‌ طور صريح‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ بايد به‌ طريق‌ ذكر خاطرات‌ شيطانيّه‌ را دور كرد .
[145] ـ اين‌ دو بيت‌ شعر از عاشق‌ محبّ ، قيس‌ بن‌ ملوّح‌ عامري‌ مشهور به‌ مجنون‌ ليلاي‌ عامريّه‌ است‌ . در ديوان‌ او طبع‌ بمبئي‌ ص‌ 109 وارد شده‌ است‌ و مجموعاً چهار بيت‌ شعر است‌ بدين‌ ترتيب‌:
تَمَنَّيْتُ مِنْ لَيْلَي‌ عَلي‌ البُعْدِ نَظْرَةً لِيُطْفَي‌ جََوًي‌ بَيْنَ الحَشا وَالاضالِعِ
فَقالَتْ نِساءُ الحَيِّ تَطْمَعُ أنْ تَرَي‌ بِعَيْنَيْكَ لَيْلَي‌ مُتْ بِداءِ المَطامِعِ
وَ كَيْفَ تَرَي‌ لَيْلَي‌ بِعَيْنٍ تَرَي‌ بِهَا سِواهَا وَ مَا طَهَّرْتَها بِالمَدامِعِ
وَ تَلْتَدُّ مِنْها بِالحَدِيثِ وَ قَدْ جَرَي‌ حَديثُ سِواها فِي‌ خُروقِ المَسامِعٍ
[146] ـ شايد مراد مصنّف‌ (ره‌) از تزيين‌ و تطييب‌ منزل‌ ذهن‌ بعد از پاك‌ كردن‌ آن‌ به‌ نفيِ خاطر و قبل‌ از آمدن‌ ميهمانِ ذكر ، توجّه‌ به‌ مقام‌ استاد خاصّ بوده‌ باشد كه‌ آن‌ مُعِدّ و مُمِدّ ذكر خواهد بود .
[147] ـ مرحوم‌ نراقي‌ نيز در «خزائن‌» ص‌ 130 اين‌ چهار بيت‌ شعر را از مجنون‌ عامري‌ نقل‌ كرده‌ است‌ ولي‌ دو بيت‌ اوّل‌ آنرا بدين‌ گونه‌ نقل‌ كرده‌ است‌:
وَ إذْ رُمْتُ مِنْ لَيْلَي‌ عَلَي‌ الْبُعْدِ نَظْرَةً لاُطْفي‌ بِها نَارَ الحَشَاء وَ الاضالِعِ
تَقولُ نِساءُ الحَيِّ تَطْمَعُ أَنْ تَري‌ مَحاسِنَ لَيْلَي‌ مُتْ بِداءِ الْمَطامِعِ
وَ کَيفَ تَري...
[148] ـ بدانكه‌ هر خاطري‌ به‌ انسان‌ خطور كند جز خاطرات‌ رحمانيّه‌ و ذكر خدا همه‌ شيطاني‌ است‌ و بايد آنرا با شمشير ذكر دفع‌ كرد . بنابراين‌ آيه‌ مباركه‌ إِنَّ الَّذِينَ اتَّقُوا إِذَا مَسَّهُم‌ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَـ'نِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ بهترين‌ دليل‌ و شاهدي‌ است‌ براي‌ مدّعاي‌ ما . و آن‌ اينكه‌ بايد هر خاطره‌اي‌ را با ذكر دفع‌ نمود يعني‌ بايد با نور خدا شيطان‌ را دفع‌ كرد ، و با تأييدات‌ او دفع‌ معاصي نمود . إلهي‌ إن‌ لَمْ تَبتَدِئني‌ الرَّحْمَةُ مِنْكَ بِحُسْنِ التَّوفِيقِ فَمَنِ السَّالِكُ بِي إِلَيْكَ فِي واضِحٍ الطَّرِيقِ .
علاوه‌ بر اين‌ اصولاً براي‌ انسان‌ هنگامي‌ نفي خاطر مطلق‌ ممكن‌ است‌ كه‌ از جميع‌ درجات‌ ذكر تعيّني گذشته‌ باشد . آن‌ وقت‌ مي‌تواند ذهن‌ خود را بدون‌ هيچ‌ ذاكره‌اي نگاه‌ دارد . و معلوم‌ است‌ كه‌ چنين‌ ذهني ذاكر خدا است‌ بدون‌ لباس‌ تعيّن‌ و عاري‌ از جميع‌ ملابسات‌ و شئونات‌ تقييديّه‌ و اسماء و صفات‌ معيّنه. و البته‌ ذكر بر اين‌ مقام‌ تقدّم‌ رتبي دارد .
[149] ـ فيه‌ إشكالٌ ... كما تقدّم‌ سابقاً و آنفاً . و لنا ادّلّةٌ اُخري ليس‌ هَهُنا مجال‌ ذكرها .
[150] ـ مراد از صُوَر رقميّه‌ مجسّمه‌ اسماء حُسني آنست‌ كه‌ مثلاً از لفظ‌ الله‌ يا عالم‌ يا رحمن‌ و امثال‌ اينها چوبي‌ يا سنگي‌ را بتراشند به‌ طوري‌ كه‌ جسميّت‌ داشته‌ باشد .
[151] ـ اين‌ طريق‌ توجّه‌ به‌ سنگي‌ يا يكي از محسوسات‌ را مصنّف‌ (ره‌) از جامي‌ در شرح‌ رباعيّات‌ خود اخذ و اقتباس‌ فرموده‌ است‌ و جامي‌ در ص‌ 71 و 72 اين‌ طريق‌ را از بعضي‌ اهل‌ طريق‌ كه‌ منسوبند به‌ سلطان‌ ابراهيم‌ اَدْهَم‌ داند.
[152] ـ منظور آنست‌ كه‌ اسعاذه‌ عدد خاصّي ندارد بلكه‌ اطلاقي است‌ ، لكن‌ ذاكر بايد به‌ مقتضاي حال‌ خود به‌ مقدار معيّن‌ كه‌ خود تعيين‌ مي‌كند و در وقت‌ معيّني‌ كه‌ خود صلاح‌ ميداند آنرا به‌ جاي آورد .
بازگشت به فهرست تعليقات
[153] ـ حساب ابجد و روش‌هاي مختلف محاسبه كلمات بر طبق آن
براي‌ توضيح‌ عبارت‌ مصنّف‌ ناچار از بيان‌ مقدّمه‌اي‌ هستيم‌ و آن‌ اينكه‌ به‌ حساب‌ ابجد هر حرفي‌ از حروفات‌ بيست‌ و هشتگانه عرب‌ داراي‌ عدد مخصوصي‌ است‌ بدين‌ ترتيب‌: أبْجَد ، هَوَّزْ ، حُطِّي‌ ، كَلِمَن‌ ، سَعْفَصْ ، قَرِِشَت‌ ، ثَخَّذْ ، ضَظِغْ لا:
أ 1 ، ب‌ 2 ، ج‌ 3 ، د 4 ، ه 5 ، و 6 ، ز 7 ، ح‌ 8 ، ط‌ 9 ، ي‌ 10 ، ك‌ 20 ، ل‌ 30 ، م‌ 40 ، ن‌ 50 ، س‌ 60 ، ع‌ 70 ، ف‌ 80 ، ص‌ 90 ، ق‌ 100 ، ر 200 ، ش‌ 300 ، ت‌ 400 ، ث‌ 500 ، خ 00‌ 6 ، ذ 700 ، ض‌ 800 ، ظ‌ 900 ، غ‌ 1000، آ 1
البتّه‌ همزه و الف‌ ، هر يك‌ را به‌ عدد «1» حساب‌ مي كنند و حروفاتي‌ را كه‌ به‌ واسطه‌ تشديد مكرّر است‌ يك‌ حرف‌ محاسبه‌ مي‌نمايند مثلاً لفظ‌ عليّ را 110 مي‌گيرند . چون‌ ع‌ 70 و ل‌ 30 و ي‌ 10 است‌ و مجموعاً 110 مي‌شود و تشديد ياء را حساب‌ نكرده‌اند .
و كلمه قدوّس‌ را 170 مي‌گيرند چون‌ ق‌ 100 و د 4 و و 6 و س‌ 60 است‌ و دا ل‌ مكرّر در تلّفظ‌ ، يك‌ دال‌ نوشته‌ مي‌شود و مناط‌ نوشته‌ را قرار مي‌دهند .
و كلمه‌ فعّال‌ را 181 مي‌گيرند چون‌ ف‌ 80 و ع‌ 70 و ا 1 و ل‌ 30 است‌ ، لكن‌ استثناء كلمه جلاله‌: لفظ‌ الله‌ را با آنكه‌ لام‌ تشديد دارد دو حرف‌ حساب‌ ميكنند و الف‌ الله‌ را حساب‌ نمي‌كنند بنابراين‌ الله‌ 66 مي‌شود چون‌ همزه‌ 1 و ل‌ 30 و ه 5 است‌ و به‌ همين‌ جهت‌ الله‌ را با تشديد نمي‌نويسند بلكه‌ در كتابت‌ لازم‌ را مكرّر مي‌نويسند و الف‌ را نيز نمي‌نويسند و در كتابت‌ اينطور مي‌نويسند: الله‌ در حالي‌ كه‌ طبق‌ قواعد معمولي‌ رسم‌ الخطّ بايد اينطور نوشته‌ شود: ألاّ ه‌ ؛ ليكن‌ چون‌ رسم‌ الخطّ عربي‌ طبق‌ حساب‌ ابجد است‌ لذا الّا ه‌ را به‌ صورت‌ الله‌ بايد نوشت‌ و تشديد هم‌ بر روي آن‌ نبايد گذارد و بر همين‌ اساس‌ چون‌ حروف‌ مشدّد در كتابت‌ يك‌ حرف‌ نوشته‌ مي‌شود يك‌ حرف‌ محاسبه‌ مي‌شود و طبق‌ آنچه‌ گفته‌ شد الف‌إلاه را نيز حساب‌ نمي‌كنند و مجموع‌ آنرا 37 مي‌دانند چون‌ در كتابت‌ إله‌ بدون‌ الف‌ نوشته‌ مي‌شود .
و الف‌ رحمن‌ را نيز حساب‌ نمي‌كنند و مجموع‌ آنرا 298 مي‌دانند چون‌ در كتابت‌ رحمن‌ بدون‌ الف‌ نوشته‌ مي‌گردد.
چون‌ اين‌ مقدّمه‌ را دانستي‌ حال‌ بدانكه‌ هر كلمه‌ را به‌ حروف‌ ابجد ، يا به‌ حساب‌ مُجْمَل‌ محاسبه‌ مي‌كنند يا به‌ حساب‌ مفصّل‌ .
مُجْمَل‌ آنست‌ كه‌ تعداد حروف‌ كلمه‌ را همچنان‌ كه‌ نوشته‌ مي‌شود بايد حساب‌ كرد مثلاً قدّوس‌ چهار حرف‌ دارد: ق‌ 100 و د 4 ، و 6 ، و س‌ 60 و فعّال‌ چهار حرف‌ دارد . ف‌ 80 و ع‌ 70 و ا 1 ، و ل‌ 30 و يا أحدُ يا صَمَد ده‌ حرف‌ دارد: ي‌ 10 و ا 1 و ا 1 ، و ح‌ 8 و د 4 ، ي 10 ،ا 1 ص‌ 90 ، و م‌ 40 ، د 4 ، بنابراين‌ قدّوس‌ 170 و فعّال‌ 181 و يا احد يا صَمَد 169 خواهد بود .
و مفصّل‌ آنست‌ كه‌ تعداد حروف‌ كلمه‌ را همچنان‌ كه‌ تلّفظ‌ مي‌شود بايد حساب‌ كرد ، بنابراين‌ هر حرفي چون‌ در تلّفظ‌ به‌ چند حرف‌ تلّفظ‌ مي‌شود بايد تمام‌ حروف‌ تلّفظ‌ شده‌ در حساب‌ آيد ؛ مثلاً قدّوس‌ چهار حرف‌ دارد ق‌ د و س‌ ؛ «ق‌» اين‌ طور تلفظ‌ ميشود: قاف‌ لذا بايد آنرا سه‌ حرف‌ به‌ حساب‌ آورد: ق‌ ،100 ا 1 ف‌ ، 80 و «د» اين‌ طور تلّفظ‌ مي‌شود: دال‌ لذا بايد آنرا نيز سه‌ حرف‌ به‌ حساب‌ آورد: د 4 ، ا 1 ، ل‌ 30 ، و «و» اين‌ طور تلفظ‌ مي‌شود: واو و آنرا نيز بايد سه‌ حرف‌ به‌ حساب‌ آورد ، و 6 ، ا 1 ،و 6 و «س‌» اين‌ طور تلّفظ‌ مي‌شود: سين‌ و بايد آنرا نيز سه‌ حرف‌ محاسبه‌ كرد: س‌ 60 ، ي‌ 10 ، ن‌ 50 بنابراين‌ كلمه‌ قدّوس‌ به‌ حساب‌ مفصّل‌ 349 خواهد بود ؛ در حالي‌ كه‌ به‌ حساب‌ مجمل‌ 170 محاسبه‌ شد .
مثال‌ ديگر يا أحدُ يا صَمَد يكايك‌ از حروفش‌ اينطور تلّفظ‌ مي‌شود: يا الف‌ الف‌ حا دال‌ يا الف‌ صاد ميم‌ دال‌ . بنابراين‌ به‌ حساب‌ مفصّل‌ بايد هر يك‌ از اين‌ حروف‌ را مفصّلاً به‌ حساب‌ آورد بدين‌ ترتيب‌: ي‌ 10 ، ا1 ، ا 1 ، ل‌ 30 ف80 ل 30 ف‌ 80 ح‌ 18 ، د 4 ا1ل‌ 30 ي‌ 10 ا 1 ا 1 ل‌ 30 ف‌ 80 ص‌ 90 ا 1 د 4 م‌ 40 ي‌ 10 م‌ 40 د 4 ا 1 ل‌ 30 و بنا براين‌ مجموعاً 619 خواهد بود در حالي‌ كه‌ همين‌ كلمه مباركه‌ بحساب‌ مجمل‌ 169 مي‌باشد .
بازگشت به فهرست تعليقات
[154] ـ بيان مصنف رحمه‌الله‌عليه در نفي خواطر ماخوذ از طريقه نقشبنديه است
بدانكه‌ اين‌ طريقي‌ را كه‌ مصنّف‌ (ره‌) براي‌ نفي‌ خواطر ذكر فرموده‌ است‌ بعينه‌ همان‌ طريقه نقشبنديه‌ در نفي‌ خواطر است‌ ؛ و غالب‌ عبارات‌ و جملاتي‌ را كه‌ مصنّف‌ در اين‌ باب‌ آورده‌ است‌ از گفتار او: «توجه‌ به‌ يكي‌ از محسوسات‌» تا گفتار او: «ملول‌ نشود و به‌ آثار ملالت‌ ترك‌ كند» از كتاب‌ «شرح‌ رباعيّات‌» عبدالرّحمن‌ جامي‌ كه‌ از نقشبنديه‌ و تابع‌ طريقه‌ خواجه‌ محمّد نقشبنديه‌ بوده‌ اتّخاذ و اقتباس‌ شده‌ است‌ . حتي‌ در غالب‌ عبارات‌ عين‌ عبارات‌ كتاب‌ مزبور بدون‌ كم‌ و زياد اخذ و حكايت‌ شده‌ است‌ . و از آنجا كه‌ جامي‌ در شرح‌ رباعي‌ خود: «وصل‌ اعداد اگر تواني‌ كرده‌ ... كار مردان‌ مرد داني‌ كرد» گويد: حضرت‌ خواجه‌ قدّس‌ الله‌ روحه‌ مي‌فرمودند: اگر خواطر تشويش‌ دهد ... إلي‌ آخر ما قال‌ ... و اين‌ مطالب‌ در ص‌ 66 و ص‌ 67 شرح‌ رباعيّات‌ جامي‌ مذكور است‌ .
[155] ـ مراد مصنّف‌ (ره‌) شايد آن‌ باشد كه‌ چون‌ سالك‌ در ابتداي‌ امر براي‌ دفع‌ خواطر شيطانيه‌ اگر احضار خيال‌ استاد خاص‌ نمايد ، چون‌ اين‌ خيال‌ بسيار قوي‌ است‌ و سالك‌ طاقت‌ آنرا ندارد ممكن‌ است‌ به‌ او تشويش‌ دست‌ داده‌ و به‌ طور استقلال‌ به‌ آن‌ صورت‌ بنگرد در اين‌ حال‌ ، به‌ شرك‌ و صورت‌ پرستي مبتلا مي‌شود ، و ليكن‌ احضار خيال‌ صورت‌ استاد عامّ چون‌ مصدر ذكر و مناسب‌ با ذاكر است‌ و آن‌ قدر قوي‌ نيست‌ كه‌ ذاكر را به‌ صورت‌ پرستي‌ مبتلا كند اين‌ خطر در او نبوده‌ و از اين‌ جهت‌ أولي‌ و أنسب‌ است‌ .
[156] ـ از إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُم‌ تا آخر آية‌ قرآن‌ كريم‌ است‌: (سورة‌ فاطر آية‌ 16 و 17) .
بازگشت به فهرست تعليقات
[157] ـ بيان عدد كبير و صغير و وسيط و اكبر
بدانكه‌ علماء علم‌ اعداد عدد «كبير» را اطلاق‌ كنند بر عدد حروف‌ ابجدي‌ از يك‌ تا هزار و عدد «صغير» را اطلاق‌ كنند بر عدد حروف‌ ابجدي‌ با طرح‌ نُه‌ نُه‌ از آنها . مثلاً حرف‌ «ي‌» به‌ حساب‌ ابجد صغير عددش‌ يك‌ است‌ چون‌ از ده‌ نه‌ طرح‌ شود يك‌ مي‌ماند و حرف‌ «نون‌» عددش‌ پنج‌ است‌ چون‌ پنج‌ نه‌ تا از پنجاه‌ كم‌ شود پنج‌ مي‌ماند . و بنابراين‌ حرف‌ «ط‌» و حرف‌ «ظ‌» و حرف‌ «ص‌» اصلاً عدد ندارد ، چون‌ نه‌ نه‌ طرح‌ شود هيچ‌ نمي‌ماند .
و عدد «وسيط‌» را اطلاق‌ كنند بر حروف‌ ابجدي‌ با طرح‌ 12 ، 12 از آن‌ .
و عدد «اكبر» را اطلاق‌ كنند بر حروف‌ ابجدي‌ با تضعيف‌ ده‌ برابر . مثلاً حرف‌ «ي‌» بعد اكبر عدد صد خواهد بود .
و شايد مراد مصنّف‌ (ره‌) از عدد كبير همان‌ حروف‌ ابجدي‌ از 1 تا 1000 است‌ و چون‌ قسيم‌ با عدد مفصّل‌ ذكر كرده‌ است‌ ، همان‌ عدد مجمل‌ خواهد بود كه‌ شرح‌ آنرا اخيراً بيان‌ كرديم‌ .
[158] ـ مراد آنست‌ كه‌ در خيال‌ خود صوري‌ را از اسماء الله‌ مناسب‌ حال‌ خود به‌ طور كتابت‌ تصوّر كند و توجه‌ به‌ آنها نمايد فقط‌ ، بدون‌ ملاحظه‌ معاني‌ آنها ، و اينست‌ مراد از لفظ‌ قالبيّه‌ كه‌ مصنّف‌ (ره‌) آورده‌ است‌ . و مراد از سه‌ حال‌ همان‌ حالي‌ است‌ كه‌ براي‌ سالك‌ در اثر «استغفار» و ذكر «يا فعّال‌» و ذكر «يا باسط‌» پيدا مي‌شود .
[159] ـ منظور از ذكر خيالي‌ نفسي‌ ، آنست‌ كه‌ ذكر را با زبان‌ بگويد و توجّه‌ به‌ معناي‌ آن‌ نيز داشته‌ باشد .
[160] ـ مبادي‌ شي‌ء چيزي‌ را گويند كه‌ علاوه‌ بر اينكه‌ در ابتداي‌ آن‌ شي‌ء باشد جنبه‌ علّيّت‌ و مسبّبيت‌ براي‌ آن‌ شي‌ء را نيز داشته‌ باشد .
و شايد مراد از مصنّف‌ (ره‌) از مبادي‌ تصوّر خيالي‌ ، صورت‌ استاد عامّ و عمل‌ در اسم‌ و مسمّاي‌ وليّ باشد كه‌ آنها مورث‌ ذكر و به‌ عبارت‌ ديگر نيز مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ حقيقت‌ ذكر است‌ ، چون‌ مراد كه‌ همان‌ مذكور باشد در ذكر و اسم‌ و مسمّاي‌ وليّ مختفي‌ است‌ . و غرض‌ كلّي‌ از اين‌ عمل‌ در اسم‌ و مسمّي‌ بعد از نفي‌ خاطر ، آماده‌ كردن‌ منزل‌ ذهن‌ براي‌ ذكر و تزيين‌ خانه‌ براي‌ نزول‌ مذكور است‌ .
بنابراين‌ استاد بايد هميشه‌ طالب‌ را پس‌ از طيّ مبادي‌ ذكر به‌ ذكر امر فرمايد ، و در درجات‌ ذكر ترتيب‌ را مراعات‌ كند . و طالب‌ نيز بايد پيوسته‌ امر استاد را در ترتيب‌ ملاحظه‌ نموده‌ و پيوسته‌ مرعي‌ دارد تا از خطرات‌ محفوظ‌ بماند.
بازگشت به فهرست تعليقات
[161] ـ فرق ميان ذكر و وِرد
بدانكه‌ در اصطلاح‌ عرفا ذكر غير از ورد است‌:
وِرد عبارت‌ است‌ از ذكر لفظي‌ كه‌ بر زبان‌ جاري‌ مي‌شود.
و ذكر عبارت‌ از توجّه‌ به‌ معني‌ با مرور به‌ قلب‌ يا بدون‌ آن‌ .
و اين‌ بدين‌ جهت‌ است‌ كه‌ اصل‌ معناي‌ ذكر در لغت‌ به‌ معناي‌ ياد بودن‌ و ياد كردن‌ است‌ . و اگر به‌ پاره‌اي‌ از اوراد لفظيّه‌ ذكر اطلاق‌ شود به‌ جهت‌ آنست‌ كه‌ لفظ‌ موجب‌ يادآوري‌ معني‌ مي‌شود و اطلاق‌ لفظ‌ مسبّب‌ را بر سبب‌ كنند . و بر همين‌ اساس‌ مصنّف‌ (ره‌) در اينجا ذكر را بر اوراد لفظيّه‌ اطلاق‌ نموده‌ است‌ و هر جا كه‌ سخن‌ از ذكر به‌ ميان‌ آيد منظور اوراد لفظيّه‌ است‌ كه‌ به‌ اقسامي‌ منقسم‌ مي‌گردد .
مصنّف‌ «ره‌» فرمايد: براي‌ اهل‌ سلوك‌ بعد از طي‌ درجاتي‌ به‌ ذكر قالبي‌ اعتنائي‌ نيست‌ . امّا در بدو سلوك‌ ذكر قالبي‌ از جمله‌ اذكاري‌ است‌ كه‌ براي‌ سالك‌ ضروري‌ است‌ ، و چهار مرتبه‌ از ذكر را كه‌ سالك‌ به‌ ترتيب‌ از ابتداء بايد شروع‌ كند همه‌ آنها اذكار قالبيّه‌ هستند .
و ذكر خفيّ قالبي‌ گرچه‌ از همه‌ اذكار خياليّه‌ قالبيّه‌ قوي‌تر است‌ ، لكن‌ بعداز طيّ مراحل‌ هشتگانه‌ ذكر خيالي‌ قالبي‌ و نفسي‌ و طيّ مرحله‌ خفي‌ نفسي‌ ، ديگر نيازي‌ به‌ ذكر خفيّ قالبي‌ نيست‌ ، و بعد از صعود از درجات‌ سابقه‌ لزومي‌ ندارد ، چنانكه‌ بعداً خواهد آمد .
و همچنين‌ بعد از طيّ مراحل‌ نه‌ گانه‌ فوق‌ و طيّ مرحله‌ ذكر ذاتي‌ چون‌ سالك‌ وارد ذكر كبير و اكبر و اعظم‌ گردد ، بايد همه‌ را به‌ طور نفسي‌ به‌ جاي‌ آورد ، و به‌ قالبي‌ آنها مطلقاً اعتنائي‌ نيست‌ ، چنانكه‌ ذكر خواهد شد .
[162] ـ مراد از ذكر خيالي‌ قالبي‌ آنست‌ كه‌ ذكر را بر زبان‌ جاري‌ نموده‌ و توجّه‌ به‌ معناي‌ آن‌ نداشته‌ باشد .
[163] ـ مراد از اباحت‌ ، اباحت‌ در أكل‌ و شُرب‌ است‌ . و مراد از تعطيل‌ نفي‌ كليه‌ احكام‌ بالمرّة‌ و عبارةٌ أخراي‌ عدم‌ تكليف‌ است‌ .
و مراد از اذاعه‌ ، نشر واشاعه‌ اسرار الهي‌ در بين‌ نامحرمان‌ است‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
خطرات ناشي از طي راه بدون استاد كامل
خطراتي‌ را كه‌ مصنّف‌ (ره‌) ذكر نموده‌ است‌ از مهمترين‌ خطرات‌ سلوك‌ است‌ كه‌ بدون‌ اشراف‌ و تربيت‌ استادِ كامل‌ و عالِم‌ عاملِ راه‌ رفته‌ دست‌ بردن‌ به‌ اين‌ اذكار و مشابه‌ آن‌ ممنوع‌ است‌ . گويند علّت‌ انحراف‌ حسين‌ بن‌ منصور حلاّ ج‌ در اذاعه‌ و اشاعه‌ مطالب‌ ممنوعه‌ و اسرار الهيّه‌ ، فقدان‌ تعلّم‌ و شاگردي‌ او در دست‌ استاد ماهر و كامل‌ و راهبر راهرو و به‌ مقصد رسيده‌ بوده‌ است‌ . او از نزد خود به‌ راه‌ و سلوك‌ افتاد ، و بدين‌ مخاطر مواجه‌ شد . و لذا بزرگان‌ از ارباب‌ سلوك‌ و عرفان‌ او را قبول‌ ننموده‌ و ردّ كرده‌اند . و در مكتب‌ معرفت‌ داراي‌ وزني‌ به‌ شما نياورده‌اند ، و مانند شيخ‌ احمد احسائي‌ كه‌ از نزد خود خواست‌ به‌ مقام‌ حكمت‌ و عرفان‌ برسد ، و با صِرف‌ مطالعه‌ كتب‌ فلسفيّه‌ خودر ا صاحب‌ نظر دانست‌ ، و اشتباهات‌ فراواني‌ مانند التزام‌ به‌ تعطيل‌ و انعزال‌ ذات‌ مقدّس‌ الهي‌ از اسماء و صفات‌ ، و مانند التزام‌ به‌ اصالة‌ الوجود والماهيّة‌ معاً به‌ بار آورد ، كه‌ موقعيّت‌ او را در نزد ارباب‌ علم‌ و نقّادان‌ بصير و خبير شكست‌ و تأليفات‌ او را در بوته‌ نسيان‌ و عدم‌ اعتناء قرار داد .
بازگشت به فهرست تعليقات
مكتوب تربيتي مرحوم آخوند ملاحسينقلي همداني رضوان‌الله عليه و بيان مرحوم حاج ميرزا علي آقاي قاضي در اهميت استاد در سلوك
در مكتب‌ تربيتي‌ آية‌ الحق‌ مرحوم‌ آخوند ملاّ حسينقلي‌ همداني‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ هيچيك‌ از اين‌ خطرات‌ در هيچ‌ يك‌ از شاگردان‌ او ديده‌ نشده‌ است‌ ، با اينكه‌ هر يك‌ از آنها در آسمان‌ فضيلت‌ و كمال‌ چنان‌ درخشيدند كه‌ تا زمانهائي‌ را بعد از خود روشن‌ نموده‌ ، و در شعاع‌ وسيعي‌ اطراف‌ محور و مركز وجود مثالي‌ و نفسي‌ خود را نور و گرمي‌ بخشيده‌ و مي‌بخشند . معارف‌ الهيّه‌ و سلوك‌ علمي‌ و عملي‌ آياتي‌ از شاگردان‌ او را مانند سيّد احمد كربلائي‌ طهراني‌ و حاج‌ شيخ‌ محمّد بهاري‌ و حاج‌ ميرزا جواد آقا ملكي‌ تبريزي‌ و سيّد محمّد سعيد حبّوبي‌ كجا تاريخ‌ مي‌تواند به‌ دست‌ محو و نابودي‌ سپرده‌ و در محلّ انزوا بايگاني‌ كند ! از اينجاست‌ كه‌ مرحوم‌ حاج‌ ميرزا علي‌ آقا قاضي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ مي‌فرموده‌ است‌: اهمّ از آنچه‌ در اين‌ راه‌ لازم‌ است‌ ، استاد خبير و بصير و از هوا بيرون‌ آمده‌ و به‌ معرفت‌ الهيّه‌ رسيده‌ و انسان‌ كامل‌ است‌ ، كه‌ علاوه‌ بر سير الي‌ الله‌ سه‌ سفر ديگر را طيّ نموده‌ و گردش‌ و تماشاي‌ او در عالم‌ خلق‌ بالحقّ بوده‌ باشد .
مرحوم‌ قاضي‌ مي‌فرموده‌ است‌: چنانچه‌ كسي‌ كه‌ طالب‌ راه‌ و سلوك‌ طريق‌ خدا باشد براي‌ پيدا كردن‌ استاد اين‌ راه‌ اگر نصف‌ عمر خود را در جستجو و تفحّص‌ بگذراند تا پيدا نمايد ارزش‌ دارد .
و مي‌فرموده‌ است‌: كسي‌ كه‌ به‌ استاد رسيد نصف‌ راه‌ را طي‌ كرده‌ است‌ .
رحمة‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌ رحمةً واسعةً . اللهمّ أعلِ درجتهم‌ و اجعلهم‌ مع‌ محمّد و آله‌ الطّاهرين‌ .
[164] ـ بايد دانست‌ كه‌ در اثر توجّه‌ به‌ اسماء مؤثّره‌ در حبّ و رجاء ، ممكنست‌ آثار رفع‌ تكليف‌ پيدا شود . و در اثر توجّه‌ به‌ اسماء مظاهر كبرياء چون‌ شديد العقاب‌ و العظيم‌ ، و الكبير ، و المنتقم‌ ، و امثالها حالت‌ غلوّ و فرعونيّت‌ پيدا شود ، و يا خوف‌ يأس‌ از رحمت‌ خدا و رفع‌ تكليف‌ حاصل‌ شود . و اينها همه‌ محالّ خطرند .
بنابراين‌ استاد بايد طوري‌ سالك‌ را سير دهد كه‌ اثر بعضي‌ از اسماء نسبت‌ به‌ اسماء ديگر غلبه‌ نكند و احياناً اگر مداومت‌ بر اسمي‌ موجب‌ غلبه‌ شد با تعليم‌ اسمي‌ كه‌ آن‌ را معتدل‌ كند سالك‌ را به‌ حدّ اعتدال‌ در آورد .
[165] ـ مراد از ذكر كبير لا إلَهَ إلاّ الله‌ است‌ . و از ذكر اكبر الله‌ و از ذكر اعظم‌ لا إلهَ إلاّ هُو است‌ چنانكه‌ خواهد آمد .
[166] ـ يعني‌ پس‌ از آنكه‌ مقدّمات‌ ذكر را طي‌ نمود و محلّ بروز و اوّلين‌ مرتبه‌ ظهور ذكر خود را پيدا نمود .
و مراد از اذكار صغيره‌ ، ذكر الحيّ و يا نور و يا قدّوس‌ و محيط‌ و عليم‌ و امثالهاست‌ در مقابل‌ ذكر «كبير» و «اكبر » و «اعظم‌» كه‌ خواهد آمد .
بازگشت به فهرست تعليقات
[167] ـ حاشيه علامه طباطبايي در بيان اقسام ذكر
به‌ نحوي‌ كه‌ از تضاعيف‌ كلمات‌ بعدي‌ از اين‌ رساله‌ دستگير مي‌شود مراد از ذكر اثباتي‌ آنست‌ كه‌ ذاكر در مقام‌ دعوي‌ و اثبات‌ مضمون‌ ذكر باشد .
و مراد از ذكر ثبتي‌ آنست‌ كه‌ مقصود ثبوت‌ خود معني‌ باشد در خارج‌ و حقيقت‌ و از اين‌ جهت‌ اثبات‌ بر ثبت‌ مقدّم‌ است‌ كه‌ اقرب‌ است‌ به‌ اوّل‌ حال‌ سالك‌ و متضمّن‌ كثرت‌ و از وحدت‌ ابعد و دورتر است‌ .
و مراد از ذكر جمعي‌ آنست‌ كه‌ توجّه‌ ذاكر در حين‌ ذكر به‌ قلب‌ بوده‌ باشد .
و مراد از ذكر بسطي‌ آنكه‌ توجه‌ ذاكر به‌ خارج‌ بوده‌ ، ذكر را منبسط‌ نمايد بر خارج‌ قلب‌ ، چنانكه‌ از عبارات‌ بعدي‌ رساله‌ و در اوّل‌ شرايط‌ خمسه‌ كه‌ خواهد آمد به‌ دست‌ مي‌آيد . والله‌ العالم‌ . (اين‌ حاشيه‌ در هامش‌ رساله‌ به‌ خطّ علاّ مه‌ طباطبائي‌ مدظلّه‌ بود و چون‌ اين‌ حقير از ايشان‌ سؤال‌ نمودم‌ كه‌ اين‌ حاشيه‌ انشاء شما است‌ ؟ فرمودند: بلي‌ . و آنرا از «طرائق‌» استفاده‌ نموده‌ام‌) .
بازگشت به فهرست تعليقات
[168] ـ اقسام ذكر نزد عرفاء بنقل از خزائن نراقي
در «خزائن‌» نراقي‌ (ره‌) ص‌ 335 فرمايد: فائدةٌ . در بعضي‌ از رسائل‌ عرفا ذكر را هفت‌ مرتبه‌ ذكر كرده‌اند: قالبي‌ ، نفسي‌ ، قلبي‌ ،و سرّي ،و روحي‌ ، و عيوني‌ و غيب‌ الغيوب‌ .
تفصيل‌ آن‌ آنست‌ كه‌:
ذاكر در ابتداي‌ انابت‌ كه‌ هنوز ذكر در باطن‌ او سرايت‌ نكرده‌ باشد و سير او در سلوك‌ از محسوسات‌ جزئيّه‌ نگذشته‌ مداومت‌ او را برذکر زبان‌ ، قالبي‌ گويند .
و چون‌ او را به‌ سبب‌ تكرار و مواظبت‌ ، تبديل‌ بعضي‌ از اخلاق‌ ذميمه‌ حاصل‌ شود ، و اثر ذكر را در نفس‌ خود ادراك‌ نمايد و به‌ تعقّل‌ معني‌ ذكر مسرور شود آن‌ را ذكر نفسي‌ گويند .
و چون‌ سير او به‌ نهايت‌ عالم‌ عنصر رسد و به‌ واسطه‌ تبديل‌ بعضي‌ اخلاق‌ ذميمه‌ في‌ الجمله‌ نفس‌ را صفائي‌ حاصل‌ شود و گرد كدورات‌ صفات‌ نفساني‌ ، و بشري‌ فرو نشيند حلاوت‌ ذكر در وي‌ اثر كند و شوق‌ مذكور بر وي‌ غالب‌ شود ، بي‌ تحريك‌ زبان‌ ، ذاكر گردد و گاه‌ باشد كه‌ آواز ذكر دل‌ مانند صداي‌ كبوتر و قمري‌ بشنود و او را ذكر قلبي‌ گويند .
و در اين‌ مرتبه‌ سير او در باطن‌ تا بدايت‌ افلاك‌ رسد . و چون‌ صفاي‌ قلب‌ بيشتر شود اثر نورانيّت‌ ذكر قلبي‌ در وي‌ تصرّف‌ نمايد و سرّ او از التفات‌ به‌ غير في‌ الجمله‌ فارغ‌ شود و او را ذكر سرّي‌ گويند .
و گاه‌ باشد كه‌ اثر تحريك‌ دل‌ در اين‌ ذكر نيز مثل‌ صدائي‌ كه‌ از انداختن‌ مهره‌ در طاسي‌ پيچيده‌ مسموع‌ شود ، و سير سالك‌ در اين‌ مرتبه‌ به‌ اواسط‌ عالم‌ افلاك‌ رسد . و چون‌ سرّ ذاكر از تشتّت‌ به‌ آراء فاسده‌ و عقايد مشوّشه‌ به‌ كلّي‌ پاك‌ شود ، و دل‌ را به‌ غير مذكور التفاتي‌ باقي‌ نماند ، از نهايت‌ مراتب‌ افلاك‌ در گذرد و به‌ اوائل‌ عالم‌ جبروت‌ رسد و حكم‌ روح‌ گيرد و آن‌ را ذكر خفيّ گويند .
و احياناً از آن‌ نيز همهمه‌اي‌ در باطن‌ به‌ واسطه‌ غلبه‌ توجّه‌ ذاكر حاصل‌ شود ، و صوتي‌ شبيه‌ به‌ نشستن‌ مگس‌ بر تار ابريشم‌ مدرَك‌ شود . چون‌ مراتب‌ هستي‌ مستعار به‌ كلّي‌ در جذبات‌ نور الانوار مستور و منتفي‌ گردد و به‌ مقام‌ فناء از خويش‌ و ما سوي‌ متحقّق‌ شود سير او به‌ سير عالَم‌ لاهوت‌ مرتقي‌ گردد ؛ ذكر و ذاكر را در جنب‌ تجلّي‌ مذكور وجودي‌ نماند ، ذكر خود به‌ خود مي‌گويد و از من‌ و مائي‌ جز نام‌ و از ذكر و ذاكر جز معاوضات‌ اوهام‌ باقي‌ نماند غيب‌ الغيوب‌ نامند .
[169] ـ چون‌ ذكر جمعي‌ فقط‌ جمع‌ نمودن‌ ذكر در قلب‌ است‌ ، و بسطي‌ سرايت‌ دادن‌ آن‌ را از قلب‌ به‌ خارج‌ و اجراي‌ توحيد در سائر مظاهر ؛ لذا جمعي‌ بر بسطي‌ مقدّم‌ است‌ ، چون‌ غيوريّت‌ آن‌ منحصر به‌ قلب‌ است‌ . و بسطي‌ راجع‌ به‌ قلب‌ و غير آن‌ .
[170] ـ همانطور كه‌ سابقاً در مقام‌ بيان‌ اقسام‌ ورد توضيح‌ داديم‌ ، در اينجا نيز متذكر مي‌شويم‌ كه‌:
مراد از ذكر قالبي‌ آنست‌ كه‌ فقط‌ ذكر به‌ زبان‌ يا به‌ قلب‌ جاري‌ شود بدون‌ توجّه‌ به‌ معناي‌ آن‌
و مراد از ذكر نفسي‌ آنست‌ كه‌ علاوه‌ بر آن‌ ذاكر توجّه‌ به‌ معني‌ نيز داشته‌ باشد .
و مراد از ذكر خيالي‌ ، ذكر لفظي‌ است‌ . و مراد از ذكر خفّي‌ آنست‌ كه‌ ذاكر ذكر را اصلاً بر زبان‌ نياورد ، بلكه‌ فقط‌ بر قلب‌ مرور دهد و فقط‌ قلب‌ گوينده‌ ذكر باشد .
و مراد از ذكر سرّي‌ آنست‌ كه‌ ذاكر ذكر را بر قلب‌ نيز مرورد ندهد بلكه‌ در قلب‌ خود ناظر و متوجّه‌ به‌ ذكر باشد .
مثلاً در ذكر الله‌ اگر او را بر قلب‌ مرور دهد آن‌ خفي‌ خواهد بود اگر متوجّه‌ لفظ‌ الله‌ در قلب‌ باشد بدون‌ مرور آن‌ذکر سرّي است‌ .
و مراد از ذكر ذاتي‌ آنست‌ كه‌ ذاكر متوجه‌ حضرت‌ ربّ العزّه‌ گردد بدون‌ تعيّن‌ اسم‌ خاصّ بلكه‌ مجرّد از جميع‌ آثار و لوابس‌ و مجرّد از هر اسم‌ و صفت‌ از هر قيد و تعيّن‌ ، چنانكه‌ مصنّف‌ (ره‌) خود نيز توضيح‌ خواهد داد .
[171] ـ اين‌ عبارت‌ را مصنّف‌ (ره‌) بعينه‌ از عبارت‌ جامي‌ در شرح‌ رباعيّات‌ خود:
از درون‌ سر آشنا و از برون‌ بيگانه‌‌وش اين‌ چنين‌ زيبا روش‌ كم‌ مي‌بود اندر جهان
اقتباس‌ و اخذ كرده‌ است‌ . چون‌ جامي‌ در ص‌ 72 اين‌ مطلب‌ را الي‌ قوله‌: «بر صفت‌ نوري‌ نامتناهي‌ برابر بصيرت‌ دارد» از بعضي‌ عرفاء قدّس‌ الله‌ اسرارهم‌ نقل‌ كرده‌ است‌ ، بدون‌ كم‌ و زياد .
بازگشت به فهرست تعليقات
[172] ـ تحقيق در روايت "رايت ربي نورانيّا"
اين‌ روايت‌ را بدين‌ عبارت‌ در هيچيك‌ از مجامِع‌ حديث‌ شيعه‌ و عامّه‌ نيافتم‌ بلي‌ در صحيح‌ مسلم‌ در كتاب‌ «ايمان‌» ص‌ 111 از ج‌ 1 با اسناد خود از عبدالله‌ بن‌ شقيق ازأبي ذرروايت ميکند قال سألت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم هل رأيت ربّک؟ قال نور أ نّي أراه
و بنا به نقل ((المعجم المفهرس)) ترمذي واحمد حنبل نيز عين اين عبارت را در مجاميع خود آورده اند.
و نيز مسلم در ((صحيح))در ج1 ص 111 از کتاب ((ايمان)) با اسناد خود از عبد الله بن شقيق آورده است که قال‌:
قُلْتُ لابي‌ ذرَّ: لَوْ رَأَيْتُ رَسُولِ الله‌ صَلَّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ لَسَألْتُهُ . فَقالَ: عَنْ أيِّ شَي‌ءٍ كُنتَ تسْأله ؟ قال‌: كنتُ أسْألُهُ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ ؟ قال‌ أَبُوذرَّ: قَدْ سَأَلْتُ فَقالَ: رَأيْتَ نُورا .
و نيز بنا به‌ نقل‌ «المعجم‌ المفهرس‌» احمد حنبل‌ و ترمذي‌ در مجاميع‌ خود نيز به‌ لفظ‌ «رأيتُهُ نوراً» روايت‌ كرده‌اند .
باري‌ گرچه‌ ضبط‌ حديث‌ اول‌ را به‌ طور استفهام‌ «نورٌ أنّي‌ أراه‌» در كتب‌ مطبوعه‌ ضبط‌ كرده‌اند ، ولي‌ محتمل‌ است‌ كه‌ اين‌ طرز ضبط‌ از ناشرين‌ باشد و اصل‌ حديث‌: «نورانيُّ أراه‌» با ياء نسبت‌ و جمله‌ خبريّه‌ باشد . چون‌ راوي‌ حديث‌ در هر دو صورت‌ فقط‌ عبدالله‌ بن‌ شقيق‌ از أبي‌ ذر غفاري‌ است‌ ، و بسيار قريب‌ است‌ كه‌ بگوئيم‌ كه‌ هر دو يك‌ روايت‌ است‌ ، غاية‌ الامر رواة‌ حديث‌ آن‌ را نقل‌ به‌ معني‌ نموده‌اند ، و اختلاف‌ در لفظ‌ حديث‌ پيدا شده‌ است‌ . والله‌ أعلم‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[173] ـ مفاد كلمه لااله‌الاالله فقط يك جمله نفي است
بايد دانست‌ كه‌ در اصطلاح‌ عرفاء ذكر نفي‌ و اثبات‌ مركّب‌ لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ است‌ . و او را نفي‌ و اثبات‌ گويند ، چون‌ متضمّن‌ دو جمله‌ است‌: اوّل‌ جمله لاَ إلَهَ مَوْجودٌ كه‌ نفي‌ است‌ . دوّم‌ اللهُ مَوْجودٌ كه‌ اثبات‌ است‌ . و آن‌ را مركّب‌ گويند ، چون‌ لفظ‌ اللهُ اسم‌ ذات‌ يا ملاحظه‌ استجماع‌ جميع‌ اسماء و صفات‌ اوست‌ ، در مقابل‌ ذكر نفي‌ و اثبات‌ بسيط‌ كه‌ لاَ إلَهَ الاّ هُوَ يا لاَ إلَهَ إلاّ هُوَ است‌ . و «هُو» اشاره‌ به‌ ذات‌ بسيط‌ است‌ بدون‌ ملاحظه‌ اسم‌ و صفتي‌ .
و لكن‌ با دقّت‌ نظر معلوم‌ مي‌شود كه‌ لاَ إلَهَ إلاّ الله‌ دو جمله‌ نفي‌ و اثبات‌ نيست‌ بلكه‌ يك‌ جمله‌ نفي‌ بيش‌ نيست‌ .
توضيح‌ آنكه‌: اگر مستثني‌ را كه‌ لفظ‌ «الله‌» باشد «منصوب‌» بخوانيم‌ جمله‌ مركّب‌ از نفي‌ و اثبات‌ مي‌شود ، و هر يك‌ از مستثنيي و مستثني منه‌ مطلبي‌ را بيان‌ مي‌كنند .
و ليكن‌ مستثني در اين‌ جمله‌ «مرفوع‌» است‌ و هميشه‌ لاَ إلَهَ إلاّ الله‌ گفته‌ مي‌شود بنابراين‌ إعراب‌ «اللهُ» كه‌ همان‌ رفع‌ باشد به‌ عنوان‌ بدل‌ از «إله‌» خواهد بود كه‌ محلاً مرفوع‌ است‌ ، و طبق‌ قواعد عربيّت‌ هميشه‌ در استثناء به‌ إلاّ چنانچه‌ متّصل‌ باشد و مستثني منه‌ منفي‌ باشد بدل‌ مي‌آورند .
و با ملاحظه بدليّت‌ جمله‌ ، فقط‌ يك‌ جمله نفي‌ بيش‌ نخواهد بود . و معني‌ چنين‌ مي‌شود لاَ إلَهَ إلاّ موجودٌ يعني‌ خدائي‌ غير از خدا نيست‌ . فتأمّل‌ جيّداً.
[174] ـ يعني‌ ذكر لا إلهَ الاّ الله‌ .
بازگشت به فهرست تعليقات
[175] ـ بيان مرحوم نراقي در خزائن راجع به ذكر خفي يا قلبي
مرحوم‌ نراقي‌ در «خزائن‌» ص‌ 333 فرمايد: فائده‌ در بيان‌ طرق‌ ذكر خفيّ كه‌ قلبي‌ نيز گويند در كلمه‌ توحيد: بدانكه‌ از مشايخ‌ طريقت‌ در اين‌ خصوص‌ چند نوع‌ منقول‌ است‌:
اوّل‌ ، آنست‌ كه‌ ذاكر از ناف‌ تا حَلق‌ خود را قطرِِ دائره‌اي‌ فرض‌ كند كه‌ دو پهلوي‌ ذاكر از طرفين‌ قوسينِ آن‌ دائره‌ باشد ، و قصد كلمه‌ طيّبه‌ لا إلَهَ إلاّ الله‌ كند به‌ اين‌ نحو كه‌ از ناف‌ شروع‌ كرده‌ «لا إله‌» را بر قوس‌ طرفين‌ كه‌ تعلّق‌ به‌ نفس‌ او دارد منطبق‌ گرداند ، تا نفيِ آن‌ به‌ قطع‌ تعلّق‌ ذاكر از مشتهيات‌ و مألوفات‌ نفس‌ راجع‌ شود ؛ و «إلاّ الله‌» را از ابتداي‌ حلق‌ فرود آورده‌ بر قوس‌ يسار (كه‌ تعلّق‌ به‌ قلب‌ دارد) منطبق‌ سازد . و بايد نفس‌ را حَبس‌ كند به‌ قدر وسع‌ و به‌ قوّت‌ ادا كند ، چنانكه‌ دل‌ متأثّر شود ، و منظور اثبات‌ وحدانيّت‌ و انحصار مطلوبيّت‌ در ذات‌ احديّت‌ باشد . و اين‌ ذكر را بعضي‌ با حركت‌ سر و بدن‌ قرب‌ به‌ هيئت‌ دائره محسوسه‌ ادا مي‌كنند و بعضي‌ به‌ تصور حركت‌ اكتفا مي‌كنند ، و اين‌ طريقه‌ مشايخ‌ نقشبنديّه‌ است‌ . و اين‌ ذكر را حمايلي‌ و هيكلي‌ گويند .
و نوع‌ ديگر آنست‌ كه‌ با رعايت‌ قوّت‌ و حفظ‌ نفس‌ سر را برابر ناف‌ آورده‌ «لا» را بر قطر مذكور بالا كشد . و «اله‌» را بر جانب‌ راست‌ به‌ قصد مذكور فرود آورد و باز «الاّ » را بر همان‌ قطر بالا كشد ، و «الله‌» را از جانب‌ چپ‌ به‌ دل‌ فرو برد . و اين‌ نوع‌ را خفيّ و چهار ضرب‌ ناميده‌اند .
و نوعي‌ ديگر كه‌ آن‌ را «مجمع‌ البحرين‌» گويند آنست‌ كه‌ جنبين‌ كه‌ طرف‌ ناف‌ و حَلق‌ باشد به‌ دو دائره‌ كامله‌ منقسم‌ سازند ، يكي‌ دائره نفي‌ كه‌ برداشتن‌ «لا» است‌ به‌ دستور مذكور ، و فرود آوردن‌ «إله‌» از طرف‌ راست‌ كه‌ چنانكه‌ باز به‌ ناف‌ متصل‌ شود بر هيئت‌ دائره‌اي‌ كه‌ اين‌ دو كلمه‌ قوسين‌ آن‌ باشد ؛ و آن‌ را دائره‌ امكان‌ تصور كند ، چنانكه‌ هيچ‌ ممكني‌ از آن‌ خارج‌ نباشد ، تا همه‌ در نفي‌ داخل‌ باشند . و ديگري‌ دائره‌ اثبات‌ كه‌ آن‌ برداشتن‌ «الاّ » است‌ به‌ همان‌ دستور فرود آوردنِ «الله‌» از طرف‌ چپ‌ بر هيئت‌ مذكوره‌ كه‌ قوسين‌ اين‌ دائره‌ باشد كه‌ در تصوّر دائره‌ وجوب‌ است‌ .
شيخ‌ نجم‌ الدين‌ رازي‌ در «مرصاد العباد» گفته‌ كه‌: اين‌ ذكر را جبرئيل‌ امين‌ تعليم‌ سيّد المرسلين‌ كرد ، و آن‌ حضرت‌ بعد از فريضه‌ صبح‌ به‌ آن‌ اشتغال‌ مي‌نمود آن‌ را به‌ صاحب‌ سرّ خود و وليّ عهد خود عليّ مرتضي‌ آموخت‌ و از آن‌ حضرت‌ به‌ اولاد اطهار او منتقل‌ شد .
و اربابان‌ عرفان‌ آيه‌ شريفه‌: وَاذْكُر رَبَّكَ فِي‌ نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ را به‌ اين‌ ذكر تفسير نموده‌اند و عطف‌ (دون‌ الجهر) را غير از اذْكُر في‌ نَفسِكَ دانسته‌اند . و (دون‌) را به‌ معني‌ نزديك‌ گرفته‌اند و آن‌ را به‌ ذكر اخفاتي‌ كه‌ واسطه ميان‌ جهر و اختفات‌ است‌ تفسير نموده‌اند . انتهي‌ .
أقول‌: مراد آن‌ مرحوم‌ از نوع‌ اوّل‌ همان‌ طريقه جزر و مدّ ، و مراد از نوع‌ دوّم‌ كه‌ چهار ضرب‌ است‌ همان‌ مربّعي‌ است‌ كه‌ مصنّف‌ (ره‌) بيان‌ فرموده‌ . بنابراين‌ با آنچه‌ را كه‌ نراقي‌ (ره‌) ذكر كرده‌ است‌ مراد مصنّف‌ از تربّع‌ و جزر و مدّ و و مجمع‌ البحرين‌ واضح‌ مي‌شود .
[176] ـ چون‌ كلام‌ در ذكر است‌ نه‌ وِرد لذا ذاكر نبايد ذكر را بر زبان‌ جاري‌ كند ، بلكه‌ بايد تصوّر خروج‌ آن‌ را بر زبان‌ و دل‌ بنمايد .
[177] ـ يعني‌ الله‌ .
[178] ـ مراد لاَ الَهَ إلاّ هُوَ ، يا لاَ هُو الاّ هُوَ است‌ .
[179]ـ اين‌ عبارت‌ كلام‌ أبوسعيد أحمد بن‌ عيسي‌ الخرّاز است‌ كه‌ درك‌ صحبت‌ ذوالنّون‌ مصري‌ و سَريِّ‌ سَقَطي‌ و بشر حافي‌ را نموده‌ است‌ .
در ص‌ 92 از جلد اوّل‌ «طبقات‌» شعراني‌ گويد:
و كان‌ يقول‌: (أي‌ الخرّاز) إذا أرادَ اللهُ عَزَّوجَلَّ أن‌ يُوالِيَ عَبْداً مِن‌ عَبيدِهِ فتَحَ لَهُ بابَ ذِكْرِهِ ، فإذا اسْتَلَدَّ بالذّكْرِ فتَحَ عَلَيْهِ بابَ القُرْبِ ، ثُمَّ رَفعَهُ إلي مَجْلِسِ الأنسِ ، ثُمَّ أجْلَسَهُ عَلَي‌ كُرْسِيِّ التَّوحِيدِ . ثُمَّ رَفعَ عَنْهُ الحُجُبَ ، فأدْخَلَهُ دارَ الفَردانِيَّةِ ، وَ كَشَفَ لَهُ عَنِ الجَلالِ وَالعَظَمَةِ . فإذَا وَقعَ بَصَرُهُ عَلي‌ الْجَلالِ وَالعَظَمَةِ بَقِيَ بلاَ هُوَ . فحِينَئذٍ صارَ العَبْدُ فانياً ، فوَقعَ فِي‌ حِفْظِ اللهِ وَ بَرِئَ مِنْ دَعاوي‌ نَفْسِهِ .
بازگشت به فهرست تعليقات
بازگشت به فهرست متن کتاب
دنباله متن
******************
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب رساله سيروسلوك بحرالعلوم / قسمت نهم: ذکر کلامي، مناجات، فکر، مداومت بر ذکر، آثار سلوک، طريقه ذکر مولف، اقسام قلوب، اس...
صفحه قبل
در لوازم ذكر:
چون‌ مراتب‌ ذكر را دانستي‌ بدانكه‌ پنج‌ چيز در اوقات‌ ازمنه‌ ذكر از لوازم‌ است‌.
اول: تصور خيالي اسم استاد خاص در حال ذكر
اوّل‌ آنكه‌ در حال‌ ذكر خيالي‌ اسم‌ استاد خاصّ را كه‌ وليّ ولايت‌ كبري‌ باشد به‌ طريق‌ ذكر تصوّر كند.[180]
و مقام‌ آن‌ در جمعي‌ ، در دل‌ ادني‌ از مقام‌ ذكر يا در اسافل‌ صدر ادني‌ از محاذي‌ ذكر ، استشفاعاً للذّاكر ثبت‌ كند.[181]
و اگر اسم‌ رسول‌ در مقام‌ اوّل‌ و خليفه‌ در مقام‌ ثاني‌ قرار دهد بهتر است‌.[182]
و در بسطي‌ مقام‌ استاد را در يمين‌ صدرْ ميان‌ پستان‌ راست‌ و عضد قرار دهد. چون‌ از ذكر قالبي‌ ترقّي‌ نمايد [183] شبح‌ نوراني‌ رسول‌ و وليّ در مقام‌ مذكور (متواضعاً للمذكور مستشفعاً للذّاكر) هميشه‌ منظورش‌ باشد.[184]
و اگر در اين‌ حالات‌ تصوّر استاد عامّ نيز در خارج‌ جسم‌ كند در طرف‌ يسار به‌ فصل‌ قليل‌ مواجهاً الي‌ جهة صورة‌ الذّكر ملتفتاً إليها متواضعاً مستشفعاً للذّاكر أولَي و أنسب‌ است‌.[185]
و اين‌ دو تصوير را [186] مجمل‌ ذكر كرده‌اند.[187]
پس‌ اگر مقصودشان‌ اينست‌ كه‌ در حالات‌ ذكر به‌ اين‌ دو تصوير بر وجه‌ لزوم‌ يا اولويّت‌ پردازند كه‌ آن‌ نيز پيوسته‌ مقارن‌ ذكر باشد ، با جمعيّت‌ خاطر و حفظ‌ آن‌ از تفرقه‌ ، و سعي‌ در توجّه‌ به‌ واحد منافي‌ است‌ بلكه‌ التبّه‌ ذاكر را از ذكر باز مي‌دارد ، و به‌ اين‌ جهت‌ استاد من‌ از اين‌ طريق‌ به‌ غايت‌ منع‌ مي‌نمود ، و مي‌فرمود: بايد ذاكر در مبادي‌ روز و شب‌ و آغاز و انجام‌ اشتغال‌ به‌ ذكر ، اين‌ تصوير را كند و بس‌ ؛ بلي‌ اگر قبل‌ از قدم‌ نهادن‌ در درجات‌ ذكر به‌ بعضي‌ از [188] درجات‌ ذكر ، در اسم‌ و مسمّاي‌ ولي‌ عمل‌ نمايد خوب‌ است‌ و موجب‌ سريان‌ محبّت‌ است‌.
و در اين‌ احوال‌ حالتي‌ است‌ كه‌ حقيقت‌ رسول‌ و خليفه‌ معلوم‌ مي‌شود [189] و به‌ مثل‌ آن‌ امتحان‌ استاد عامّ نيز مي‌توان‌ كرد ، ولكن‌ شرح‌ آن‌ نتوان‌ كرد. چه‌ غير صاحب‌ مرتبه‌ عظيمه‌ از ذكر را بسا باشد كه‌ از راه‌ افكند و حق‌ را به‌ صورت‌ باطل‌ يا عكس‌ آن‌ درآورد.
بازگشت به فهرست
دوم: ذكر كلامي يا وِرد
دوّم‌ ، ذكر كلامي‌: و اهل‌ فن‌ اطلاق‌ ذكر بر آن‌ نكنند و آن‌ را (ورد) خوانند و به‌ قالبي‌ آن‌ مطلقاً اعتنائي‌ نيست‌ ، بلكه‌ هر جا ورد مذكور كنند نَفْسي‌ را خواهند.
و اوراد در اوقات‌ ذكر بسيار است‌ و آنچه‌ من‌ به‌ طريق‌ خود ذكر‌ رمي‌كنم‌ طالب‌ را كفايت‌ مي‌كند.
و بهترين‌ اوقات‌ او در وقت‌ سحر است‌ و بعد از فريضتين‌ صبح‌ و عشاء ، و در همه‌ اوقات‌ ذكر ، وردِ كلمه‌ نفي‌ و اثباتِ مركّب‌ و بسيط‌ و اسم‌ محيط‌ و يا نور و يا قدّوس‌ هر يك‌ هزار مرتبه‌ بعد از فريضتين‌ ؛ و همچنين‌ ورد «محمّدٌ رسول‌ الله‌» و «يا علي‌» با حرف‌ نداء و بدون‌ آنها در شبها نيز شايد [190]؛ و ورد هزار مرتبه‌ توحيد در شبها نفيس‌ است‌ و از مداومت‌ بر اين‌ ورد غافل‌ نگردد.
بسْمِ الله‌ الرَّحمنِ الرَّحيمِ. اللَهُمَّ إنّي‌ أسألُكَ باسْمِكَ المَكْنُونِ ، المَخْزُونِ ، السَّلاَ مِ ، المُنزِلِ ، المُقَدَّسِ ، الطَّاهِرِ ، المُطَهَّرِ ، يا دَهْرُ، يَا دَيْهُورُ ، يَا دَيْهَارُ [191] ، يَا أزَلُ ، يَا أَبَدُ ، يا مَن‌ لَمْ يَلِد وَ لَمْ يُولَد ، يَا مَن‌ لَمْ يَزَلْ ، يَا هُوَ ، يَا هُوَ ، يَا هُوَ ، يَا لاَ إلَهَ إلاّ هُوَ ، يَا مَن‌ لاَ هُوَ إلّا هُوَ ، يَا مَنْ لاَ يَعْلَمُ مَا هُوَ إلاّ هُوَ ، يَا مَنْ لاَ يَعْلَمُ ايْنَ هُوَ إلاّ هُوَ ، يَا كَائِنُ يَا كَيْنَانُ ، يَا رُوحُ ، يَا كَائِناً قَبْلَ كُلِّ كَوْنٍ ، يا كَائِناً بَعْدَ كُلِّ كَوْنٍ ، يَا مَكوِّناً لِكُلِّ كَوْنٍ ، آهياً شراهيّاً [192]، يا مُجَلِّيَ عَظائِمِ الاُمورِ ، سُبْحَانَكَ عَلي‌ حِلْمِكَ بَعْدَ عِلْمِكَ ، سُبْحَانَكَ عَلي عَفْوِكَ بَعْدَ قدرَتِکَ ، فَإِنْ تَوَلَّوا فقُلْ حَسْبيَ اللَهُ لاَ إِلَهَ إلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَي‌ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَ آلِ محَمَّدٍ بعَدَدِ كُلِّ شَي‌ءٍ كَما صَلَّيْتَ عَلي إبراهيمَ وَ آلِ ابرَاهِيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجِيدٌ.
بازگشت به فهرست
سيّم:‌ مناجات
سيّم‌ ، مناجات‌ است‌: و بهترين‌ آنها علويّه‌ و سجّاديّه‌ است‌.
چهارم: فكر
چهارم‌ ، فكر: و اين‌ از شرايط‌ عظيمه‌ است‌. و در اوان‌ خُلوّ از ذكر ـ مَهْما أمكن‌ ـ خود را از آن‌ خالي‌ نبايد داشت‌.
و بايد در مبادي‌ حال‌ در آثار قدرت‌ الهيّه‌ ، و رأفت‌ ، و رحمت‌ و عظمت‌ او ، و در خاتمه امر خود و اعمال‌ خود و ما بَعْدَ الموت‌ و امثال‌ آن‌ ، از آنچه‌ در كتب‌ اخلاق‌ مذكور است‌ ، و در دقائق‌ احكامِ رسول‌ و رأفت‌ و رحمت‌ او و خلفاي‌ او و سعي‌ ايشان‌ در اصلاح‌ معاد و معاش‌ رعيّت‌ باشد.
و در اواسط‌ و انجام‌ كار پيوسته‌ فكر او در ربط‌ خويش‌ به‌ خالق‌ و ملاحظه مخلوقيّت‌ و عبديّت‌ و ذلّت‌ خود به‌ خالق‌ ، و همچنين‌ در نسبت‌ خود به‌ رسول‌ و خلفاي‌ او ، و در ارتباط‌ و نسبت‌ هر مخلوق‌ به‌ خالق‌ واحد ؛ و انتهاي‌ نسبت‌ همه‌ به‌ يك‌ منسوبٌ اليه‌ ؛ تا موجب‌ حصول‌ شفقت‌ و مهرباني‌ به‌ همه اشياء گردد. و بصير دانا مجاري‌ فكر خود را در همه‌ احوال‌ مي‌تواند تعيين‌ كند و مقصود عدم‌ خُلوّ از آنست‌ وَ اَفضَلُ العِبادَةِ إدْمانُ الفِكْرِ فِي‌ الله‌ وَ فِي‌ قدْرَتِهِ همچنانكه‌ حضرت‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ فرموده‌ اشاره‌ به‌ اينست‌.[193]
بازگشت به فهرست
پنجم: مداومت بر همه اذكار و اوراد
پنجم‌ ، مداومت‌ بر همه اذكار و اوراد: تا فعليّت‌ آنها همه‌ به‌ ظهور رسد. و از أربعين‌ كمتر بسيار كم‌ اثر است‌ ، مگر آنچه‌ كه‌ از اوراد به‌ قدر معين‌ وارد شده‌.[194]
و بسا باشد كه‌ در مرتبه‌اي‌ اربعينيّات‌ در كار باشد كه‌ آن‌ را در اصطلاح‌ «اقامه‌» گويند.
و تقليل‌ مستلذّات‌ و اطمعه‌ دسميّه‌ سيّما لحوم‌ و اغذيه‌ لذيذه‌ در جميع‌ احوال‌ به‌ غايت‌ مؤكَّد است‌.
اينست‌ طريق‌ سلوك‌ و آداب‌ آن‌.
بازگشت به فهرست
فصل‌ سوّم‌: آثار سلوك‌
و امّا آثار و فيوضات‌ آن‌ را سالك‌ خود مي‌بيند.
و از جمله آثار ، حصول‌ انوار است‌ در قلب‌. و ابتدا به‌ شكل‌ چراغي‌ است‌ ، و بعد شعله‌ و بعد كوكب‌ و بعد قمر و بعد شمس‌ و بعد فرو مي‌گيرد و از لون‌ و شكل‌ عاري‌ مي‌گردد ، و بسيار به‌ صورت‌ برقي‌ مي‌باشد ؛ و گاه‌ به‌ صورت‌ مشكوة و قنديل‌ مي‌شود: و اين‌ دو اكثر از فعل‌ [195] و معرفت‌ حاصل‌ مي‌شود ، و سوابق‌ از ذكر. و به‌ مرتبه‌ اوّل‌ اشاره‌ فرموده‌ حضرت‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ چنانكه‌ ثقة‌ الاسلام‌ در «كافي‌» روايت‌ كرده‌ است‌ ، كه‌ حضرت‌ در بيان‌ اقسام‌ قلوب‌ فرموده‌:
وَ قَلْبٌ أزْهَرُ أجْرَدُ ، فَقُلْتُ: وَ مَا الازْهَرُ ؟ فقالَ: فيهِ كَهَيْئَةِ السِّراجِ الي‌ أن‌ قال‌: وَ أَمَّا الْقَلْبُ الازْهَرُ فَقَلْبُ المُؤْمِنِ.[196]
و بعضي‌ از اين‌ مراتب‌ را حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ اشاره‌ فرموده‌ كه‌:
قد أحيي قلْبَهُ وَ أماتَ نَفْسَهُ ، حَتَّي‌ دَقَّ جَليلُهُ ، وَ لَطُفَ غَليظُهُ ، وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثير الْبَرْقِ.[197]
و يكي‌ از بطون‌ كريمه اللَهُ نُورُ السَّمَواتِ وَ الاَرْضِ شرح‌ اين‌ مراحل‌ است‌ ، چه‌ در اين‌ احوال‌ شخص‌ انسان‌ مشكاتي‌ مي‌گردد كه‌ در آن‌ «زُجاجه‌» ايست‌ كه‌ قلب‌ باشد ، و در آن‌ «زجاجه‌» مصباحي‌ است‌ كه‌ نور مذكور باشد و دل‌ بعد از نشر آن‌ مانند «كوكبِ دُرّي‌» مي‌شود ، افروخته‌ شده‌ است‌ كه‌ نور شجره مباركه كثير النَّفع‌ كه‌ نورانيّت‌ و روحانيّت‌ ذكر خداست‌ كه‌ نه‌ از شرق‌ حاصل‌ شده‌ و نه‌ از غرب‌ ، بلكه‌ از راه‌ باطن‌ كه‌ نه‌ شرقي‌ است‌ و نه‌ غربي‌ هويدا گشته‌ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ [198] يعني‌ و اگر غافل‌ از ذكر خدا نشود كه‌ به‌ نصّ وَ مَن‌ يَعْشُ عَن‌ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّض‌ لَهُ شَيطـانًا فهُوَ لَهُ قرينٌ [199] موجب‌ مقارنت‌ شيطان‌ كه‌ مخلوق‌ از نار است‌ نُورٌ عَلي‌ نورٍ بر نور آن‌ مي‌افزايد تا همه آن‌ نور گردد.[200]
وَ هَذِهِ الزُّجَاجَة (في‌ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَهُ أَن‌ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ) [201]
و در بيان‌ مَثَل‌ نوره‌ مي‌فرمايد: يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ رِجَالٌ لاَ تُلْهِيهِم‌ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَهِ.[202]
و از جمله‌ آثار به‌ صدا آمدن‌ قلب‌ است‌. و در مبادي‌ آوازي‌ مانند آواز كبوتر و قمري‌ از او ظاهر شود. و بعد از آن‌ صدائي‌ چون‌ انداختن‌ مهره‌ در طاس‌ كه‌ در آن‌ پيچد مسموع‌ شود. و بعد از آن‌ همهمه‌ در باطن‌ شبيه‌ به‌ نشستن‌ مگسي‌ به‌ تار ابريشم‌ مُدرَك‌ شود.
بعد از آن‌ زبان‌ قلب‌ خاموش‌ و قلب‌ ذكر را به‌ روح‌ خود مي‌سپارد.
بازگشت به فهرست
فصل‌ چهارم‌: طريق‌ ذكر مؤلّف‌ (ره‌)
و اين‌ تحفه‌ را به‌ طريق‌ ذِكر خود اجمالاً ختم‌ مي‌كنم‌.
بدانكه‌ من‌ بعد از اراده سلوك‌ به‌ عزم‌ مجاهده‌ اكبر و اعظم‌ و اراده‌ قدم‌ نهادن‌ در واديِ ذكر ، ابتدا همّتي‌ برآوردم‌ و توبه‌ از آنچه‌ مي‌كردم‌ و ترك‌ عادات‌ و رسوم‌ نمودم‌. در اربعينيّات‌ سر به‌ جيب‌ ذكر فرو بردم‌. و در اربعيني‌ نيز اربعين‌ قرار دادم‌.[203]
و در ذكر خيالي‌ استادم‌ مرا اسم‌ «الحيّ» آموخت‌. و همان‌ا آن‌ را از كريمه‌:
هُوَ الْحَيُّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فادْعُوهُ مُخلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـالَمِينَ.[204]
فرا گرفته‌. چه‌ ، خداوند آن‌ را مقدّمه اخلاص‌ و منهج‌ حمد خداوند فرموده‌.[205]
و با وجود اين‌ نورانيّت‌ و روحانيّت‌ ، آن‌ با هر مزاجي‌ سازگار و دور از همه‌ اخطار و باعث‌ حيات‌ قلوب‌ ميّته‌ است‌. و اكثر روايات‌ وارد در اسم‌ اعظم‌ از اين‌ اسم‌ مكرّم‌ خالي‌ نيست‌ ، چنانچه‌ در كتاب‌ «مُهَجُ الدّعوات‌» مذكور است‌.[206]
پس‌ به‌ آن‌ ماند كه‌ اين‌ اسم‌ اعظم‌ باشد.
با وجود اينها مركّب‌ از «حاء» و «ياء» است‌. كه‌ اوّل‌ حرفِ موجبِ انس‌ و مواصلت‌ ، و ثاني‌ حرفِ شكيبائي‌ و صبر و فتح‌ و نصرت‌ است‌.
و وقوع‌ اوّل‌ در اسمي‌ از اسمائ حُسني‌ دافع‌ تأثير ناريّت‌ شيطان‌ است‌ ، چه‌ آن‌ حرف‌ به‌ جهت‌ دفع‌ حرارت‌ است‌. و اشتمال‌ آن‌ بر ثاني‌ موجب‌ اهتداء و كشف‌ اسرار چنانچه‌ در فنّ اعداد مبيّن‌ است‌.[207]
و زيادتي‌ آلِف‌ و لام‌ به‌ جهت‌ تأثّر دلست‌ در اختصال‌ به‌ خصلت‌ انبياء وا تّصاف‌ به‌ صفت‌ اصفياء و تأنّي‌ در ثبوت‌ در كار؛ و آن‌ حرف‌ ذات‌ قلم‌ است‌ كه‌ نقّاش‌ اسرار است‌.[208]
پس‌ به‌ طرق‌ متعدّده‌ در اربعينيّات‌ متعدّده‌ آن‌ را بسر بردم‌.
پس‌ به‌ ساير اذكار پرداختم‌ ، و در هر اربعيني‌ غسل‌ توبه‌ كردم‌ ، و ترك‌ حظّي‌ و لذّتي‌ از حظوظ‌ نفس‌ كردم‌ ، و آن‌ را وداع‌ آخرين‌ نمودم.
و هر روز سيّدي‌ از سادات‌ خود در نظر گرفتم‌ ، و او را به‌ زيارتي‌ كه‌ خود انتخاب‌ كردم‌ زيارت‌ نمودم‌ ، و مبدأ آن‌ را از شنبه‌ گرفتم‌ چون‌ حديثي‌ در اين‌ باب‌ ديدم‌.[209]
و دو ركعت‌ نماز هديّه‌ روح‌ مقدّس‌ او نمودم‌ و بدان‌ توسّل‌ جستم‌.
و هر جمعه‌ دست‌ به‌ دامان‌ وليّ عصر زده‌ و به‌ او متوصّل‌ شدم‌ ، و زيارت‌ و ادعيه‌اي‌ كه‌ در آن‌ روز به‌ جهت‌ توسّل‌ به‌ او رسيده‌ خواندم‌.
و هر جمعه‌ هزار دفعه‌ صلوات‌ ، چنانكه‌ مأثور است‌ فرستادم‌.
و اوراد من‌ در اين‌ ايّام‌ بر دو گونه‌ بود:
اوّل‌ آنكه‌ وظيفه هر روزه‌ بود و آن‌ بدين‌ طريق‌ بود: الحَقُّ در اسحار ، صد مرتبه‌ بعد از دو ركعت‌ نماز ، با برداشتن‌ دستها به‌ آسمان‌ ؛ يَا حَيُّ يَا قيُّومُ يَا مَن‌ لاَ إلَهَ إلاّ أنتَ برَحْمَتِكَ اسْتَغيثُ ما بين‌ سُنَّت‌ و فرض‌ چهل‌ نوبت‌ [210] يا أحَدُ يا صمَدُ بعد از فرائض‌ خمس‌ به‌ عدد مجمل 169 يا مفصّل‌ 619 ، «يا علي‌» به‌ قصد وليّ در اسحار و بعد از فريضه‌ صبح‌ [211] به‌ عدد مجمل121 نوبت‌ ، «يا قريب‌» هر روز به‌ عدد مجمل‌ 323 ، آية‌ «مُلك‌» بعد از فريضه‌ صبح‌ 22 نوبت‌ ، [212] «الله‌» در اسحار به‌ عدد كبير با امكان‌ ، «يا نور ياقدّوس‌» در اسحار بعدد مجمل‌ 448.
دوّم‌ آنچه‌ در اين‌ مدّت‌ تمام‌ شد ابتداء از مبدأ ذكر رَبِّ إِنِّي‌ مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ [213] اربعيني‌ به‌ عدد مجمل‌ 2500 ، يَا لاَ إِلَهَ إِلاَّ أنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي‌ كُنتُ مِنَ الظَّـالِمِينَ ؛ [214] اربعيني‌ به‌ عدد مجمل‌ 2386 ، «يا هادي‌» ؛ اربعيني‌ هر روز 5000 مرتبه‌ ، و در آخر روز 100 مرتبه‌ ، يَا هَادِيَ المُضِلِّينَ ؛ يا فتَّاحُ هيجده‌ روز هر روز 8799 ؛ «يا بصير» اربعيني‌ هر شب‌ 8825 مرتبه‌ ؛ يا عليُّ اربعيني‌ هر روز بعد از هر فريضه‌ 1330 مرتبه‌ ، و غسل‌ هر روز با امكان‌ ، آية‌ الكرسي‌ بعد از هر فريضه‌ ، نفي‌ و اثبات‌ مركّب‌ و بسيط‌ و الله‌ و هو و سوره توحيد و أعلي‌ هر يك‌ هزار ؛ و دو اربعين‌ در اسحار [215] يا سُبُّوحُ يا قُدُّوس‌ شش‌ اربعين‌ هر روز 2670 مرتبه‌ ؛ (شرايط‌: غسل‌ هر روز با امكان‌ و صَمْت‌ و جوع‌) يا حَنَّانُ يا مَنَّان‌ صد و هشت‌ روز هر روز 1200 مرتبه‌ ؛ شرط‌ ، ترك‌ حيواني‌ بلكه‌ در چهل‌ روز قبل‌ از آن‌ هم‌ ؛ يَا دَيَّانُ هفتاد روز هر روز 5000 مرتبه‌ ؛ يا كبير سه‌ اربعين‌ هر شبانه‌ روزي‌ 1466 ؛ و در اربعين‌ آخر ترك‌ حيواني‌ و هر روز هر قدر كه‌ ممكن‌ باشد [216]؛ و اگر 70000 ممكن‌ شود بهتر ؛ يا نورُ چهل‌ و نه‌ روز (بعد زا خواندن‌ هفت‌ مرتبه‌ سوره‌ نور) به‌ عدد كبير [217] و در شبها نيز بي‌سوره‌ به‌ اين‌ عدد ابتدا از شنبه‌ ؛ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ صد و هشتاد روز از سحر تا طلوع‌ ، يا از طلوع‌ تا إستوا هر روز 3716 مرتبه‌ ؛ يا مُهَيْمِنُ يك‌ اربعين‌ يا دو اربعين‌ هر روز 1040 نوبت‌ با غسل‌ و قبل‌ از تكلّم‌ ؛ الله‌ اربعيني‌ هر روز به‌ قدر امكان‌ [218] با وسعت‌ ، (به‌ شرط‌ صوم‌ و ترك‌ نوم‌ إلاّ بي‌ اختيار) و بايد همزه‌ اظهار و به‌ (هاء) اسكان‌ شود [219] و بعد به‌ اين‌ ذكر مداومت‌ نمايد.
و من‌ چنين‌ تمام‌ كردم‌. و لكن‌ جمع‌ بعضي‌ اوراد با يكديگر درايّام‌ اربعين‌ با امكان‌ جائز و تضعيف‌ مدّت‌ در يكي‌ از آنها مجَوَّز. و در همه اين‌ اوراد اربعينيّه‌ خلوت‌ و تعطير و اجتناب‌ از بقولات‌ كريهة‌ الروائح‌ و افتتاح‌ و اختتام‌ به‌ اين‌ صلوات‌ لازم‌ است‌:
اللَهُمَّ صَلِّ عَلي‌ المُصْطَفي‌ مُحَمَّدٍ وَالمُرتَضَي‌ علِيٍ وَالبَتُولِ فاطِمَةَ وَالسِّبطَيْنِ الحَسَنِ وَالحُسَيْنِ وَ صَلِّ عَلي‌ زَيْنِ العِبادِ عَلِيٍّ وَالبَاقِر مُحَمَّدٍ وَالصَّادِقِ جَعْفَرٍ وَالْكاظِمِ مُوسَي‌ وَالرِّضا عَلِيٍّ وَالتَّقِيِّ مُحَمَّدٍ وَالنَّقِيِّ عَلِيِّ وَالزَّكِيِّ الْعَسْكَريِّ الحَسَنِ وَ صَلِّ عَلَي‌ المَهْديِّ الهادي‌ صاحبِ العَصْرِ وَالزَّمانِ وَ خَليفَةِ الرَّحْمَن وَ قاطِعِ البُرْهَانِ وَ سَيِّدِ الإنسِ والجانِّ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أجْمَعِينَ.
بدانكه‌ اصل‌ عمل‌ مراتب‌ ، اذكار است‌ ، و اوراد از اعوان‌ و متمّمات‌ است‌. پس‌ ترك‌ بعضي‌ از آنها محظور نه‌.
و در اين‌ ايّام‌ در حالت‌ فراغ‌ به‌ مناجات‌ علويّه‌ و سجّاديّه‌ اشتغال‌ داشتم‌ ، و به‌ اسامي‌ متبرّكه‌ آل‌ اطهار و صحابه‌ كِبار رسول‌ مختار و اركان‌ اربعه ملائكه‌ كِرام‌ و انبياء عظام‌ و مشايخ‌ شريعت‌ و استادان‌ طريقت‌ تبرّك‌ جستم‌ ، و اكثر ايّام‌ برايشان‌ به‌ تفصيل‌ رحمت‌ فرستادم‌ و سلام‌ كردم‌ ، و از بواطن‌ ايشان‌ همّت‌ طلبيدم‌.
ناسخ‌ گويد [220]: من‌ نوبتي‌ اربعيّنات‌ را به‌ طريق‌ مذكور به‌ قدر امكان‌ بسر رسانيدم‌ ، و نوبتي‌ در آن‌ شروع‌ كردم‌ ، و اورادِ اربعينيّه‌ را كلمات‌ ادريس‌ عليه‌ السّلام‌ قرار دادم‌ [221] به‌ ترتيب‌ و شرائط‌ و آداب‌ و مقدار اوقات‌ ، چنانچه‌ در رساله سيّد ابن‌ طاووس‌ (ره‌) كه‌ در اين‌ خصوص‌ [222] نوشته‌ مذكور است‌.
و در مبادي‌ اربعينيّات‌ اوّل‌ به‌ ذكر وَ إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلَهُ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ 1080 نوبت‌ در يك‌ مجلس‌ اشتغال‌ نمودم‌ و چند دفعه‌ آن‌ را به‌ جا آوردم‌.
و در مدّت‌ سه‌ اربعين‌ 40000 مرتبه‌ سوره‌ مباركه «والعاديات‌» را خواندم‌.
و در اين‌ سه‌ اربعين‌ عقب‌ هر فريضه‌ ده‌ نوبت‌ سوره‌ «فاتحه‌» را خواندم‌. و فائده‌ كليّه‌ اين‌ سه‌ ذكر دفع‌ عوائق‌ دنيويّه‌ است‌.
و گاه‌ گاه‌ به‌ روحانيّت‌ عطارد متوسّل‌ و از آن‌ استمداد همّت‌ مي‌كردم‌.[223]
چه‌ اهل‌ اسرار را از روحانيّت‌ آن‌ مدد مي‌رسد. چنانچه‌ بعد از غروب‌ آفتاب‌ يا پيش‌ از طلوع‌ در هنگامي‌ كه‌ توان‌ عطارد را ديد به‌ آن‌ نظر كند و پس‌ از سلام‌ به‌ آن‌ گامي‌ پس‌ نهد و بگويد:
عَطارُدُ أيْمُ اللهِ طالَ تَرَقُّبي‌ صَباحاً مَساءً كَي‌ أراكَ فأغنَما
پس‌ گامي‌ ديگر پس‌ نهد و بگويد:
وَ ها أنا فامنحْني‌ قويٍّ أدْرِكُ المُني‌ بها و العُلومُ الغامِضاتِ تَكَرُّما
پس‌ گامي‌ پس‌ نهد و بگويد:
وَ ها أنا جُدْلِيَ الخَيْرَ والسَّعْدَ كُلَّهُ بأمْرِ مَليكٍ خالِقِ الأرضِ وَالسَّما
تكرار اين‌ عمل‌ در مبادي‌ مطلوب‌ است‌. [224]
و امكنه‌ شريفه‌ و مساجد كريمه‌ و مشاهد عاليه‌ را در استعداد فيوضات‌ مدخليّتي‌ تمام‌ است‌ و اكثراً اهل‌ حال‌ را در يكي‌ از اماكن‌ مكرّمه‌ باب‌ فيض‌ گشوده‌ شده‌.
و سيّد بزرگوار گويد: مرا در «سُرَّ مَنْ رأي‌» از فيض‌ آن‌ محلّ حالتي‌ حاصل‌ شد كه‌ وراي‌ مرتبه شرح‌ است‌ و اكثر مقرّ او در ايواني‌ بود كه‌ محاذي‌ در سرداب‌ مقدّس‌ بود. و سيّد خود بعد از آن‌ در آنجا معبدي‌ عظيم‌ بنا نهاد و الحال‌ به‌ مسجد ابن‌ طاووس‌ مشهور است‌ و حال‌ از بناي‌ آن‌ بزرگوار اثري‌ نيست‌.
تمام‌ شد رساله‌ شريفه‌ منسوبه به‌ بحرالعلوم‌ در دست‌ عبد محمّد حسين‌ طباطبائي‌ شب‌ يكشنبه‌ دهم‌ شوال‌ سنه هزار و سيصد و پنجاه‌ و چهار هجري‌.
تمام‌ شد استنساخ‌ اين‌ نسخه‌ از روي‌ نسخه‌ استاد وحيد سيّدنا الاعظم‌ الحاج‌ السيّد محمّد حسين‌ طباطبائي‌ أدام‌ الله‌ ظلّه‌ الوارف‌ به‌ يد اين‌ حقير فقير محمّد الحسين‌ الحسيني‌ الطّهراني‌ در روز أربعين‌ بيستم‌ شهر صفر الخير سنه يك‌ هزار و سيصد و هفتاد و هفت‌ هجريّه‌ قمريّه‌.
والحمد لله‌ ربّ العالمين‌.
بازگشت به فهرست
پاورقي
[180] ـ به‌ طريق‌ ذكر يعني‌ مرآتي‌ و آلي‌ ، نه‌ استقلالي‌ چون‌ اسم‌ استاد خاص‌ مرآت‌ حقّ است‌ ، بنابراين‌ هميشه‌ آن‌ اسم‌ يا اسم‌ استاد عامّ و به‌ طور كلّي‌ هر قسم‌ از اقسام‌ تصوّر وليّ بايد مرآتي‌ باشد.
إذا تجلّي حبيبي‌ في‌ حبيبي‌ فبعَينِهِ أنظُرْ الَيهِ لا بعَيْني‌
[181] ـ يعني‌ از هر جاي‌ دل‌ كه‌ ذكر را أدا مي‌كند مقام‌ استاد خاص‌ را پائين‌تر از آن‌ قرار دهد ؛ و يا ذكر را در دل‌ و مقام‌ استاد خاصّ را در پائين‌ سينه‌ قدري‌ پائين‌تر از محاذات‌ ذكر قرار دهد.
[182] ـ يعني‌ يا اسم‌ عنواني‌ رسول‌ را كه‌ همان‌ رسول‌ باشد ، و اسم‌ عنواني‌ خليفه‌ را كه‌ همان‌ خليفه‌ باشد و يا اسم‌ واقعي‌ رسول‌ را كه‌ محمّد باشد و اسم‌ واقعي‌ خليفه‌ را كه‌ علي‌ باشد.
و مراد از اسم‌ استاد خاصّ و وليّ نيز يا اسم‌ عنواني‌ است‌ مثل‌ صاحب‌ الامر و صاحب‌ الزّمان‌ و وليّ ، و يا اسم‌ واقعي‌ است‌ كه‌ محمّد بوده‌ باشد.
[183] ـ چون‌ ذكر قالبي‌ يكي‌ از دو قسم‌ ذكر خيالي‌ است‌ بنابراين‌ در حال‌ ذكر خيالي‌ چه‌ جمعي‌ و چه‌ بسطي‌ كه‌ براي‌ تصوّر استاد خاصّ مقامي‌ در دل‌ يا در سينه‌ پائين‌تر از مقام‌ ذكر معيّن‌ شده‌ است‌ ، ديگر نمي‌توان‌ شبح‌ نوراني‌ رسول‌ و وليّ را در مقام‌ مذكور منظور نمود ، بنابراين‌ به‌ قرينه‌ آنكه‌ فرموده‌ است‌: چون‌ از ذكر قالبي‌ تجاوز نمايد شبح نوراني‌ رسول‌ و وليّ را در مقام‌ مذكور هميشه‌ منظور داشت‌ ، معلوم‌ مي‌شود كه‌ مراد از ذكر خيالي‌ جمعي‌ و بسطي‌ كه‌ بايد اسم‌ استاد خاصّ را تصور نمود فقط‌ در خصوص‌ قسم‌ قالبي‌ آنست‌. و امّا در قسم‌ نفسي‌ و همچنين‌ در ذكر خفيّ و سرّي‌ و ذاتي‌ ، پيوسته‌ اوقات‌ چه‌ در حال‌ ذكر و چه‌ در حال‌ غير ذكر بايد شيخ‌ نوراني‌ رسول‌ و وليّ را در آن‌ مقام‌ منظور نمود.
[184] ـ يعني‌ شبح‌ نوراني‌ رسول‌ و وليّ را در مقام‌ مذكور طوري‌ تصوّر كند كه‌ آنها در حال‌ تواضع‌ ، نسبت‌ به‌ مذكور كه‌ خداست‌ هستند و در آن‌ حالت‌ نيز نسبت‌ به‌ ذاكر سالك‌ ، از خدا استشفاع‌ مي‌كنند.
[185] ـ يعني‌ تصور استاد عام‌ را در خارج‌ جسم‌ در جانب‌ چپ‌ طوري‌ بنمايد كه‌ روي‌ به‌ سمت‌ صورت‌ ذكر است‌ ، و نسبت‌ به‌ صورت‌ ذكر در حال‌ تواضع‌ است‌ به‌ خلاف‌ تصور استاد خاصّ كه‌ او نسبت‌ به‌ مذكور در حال‌ تواضع‌ است‌.
بنابراين‌ تصوّر استاد خاصّ با استاد عامّ از دو جهت‌ فرق‌ دارند اوّل‌ آنكه‌ مقام‌ استاد خاصّ در داخل‌ است‌ نه‌ خارج‌ ، دوّم‌ از جهت‌ حال‌ تواضعي‌ آنها.
[186] ـ يعني‌ تصوير استاد خاص‌ و استاد عام‌.
[187] ـ بلكه‌ مراد قوم‌ آنست‌ كه‌ در حال‌ ذكر تصوّر استاد عامّ و استاد خاصّ را به‌ كيفيّت‌ مذكوره‌ بنمايد. واين‌ معني‌ گر چه‌ مشكل‌ است‌ و در ابتداي‌ امر با توجّه‌ به‌ واحد و سعي‌ در عدم‌ تفرقه‌ بسيار مشكل‌ ، لكن‌ كم‌ كم‌ در اثر قدرت‌ ذاكر منافات‌ از بين‌ مي‌رود و بسيار آسان‌ مي‌گردد ، و به‌ خوبي‌ هم‌ ذاكر تصور استاد نموده‌ و هم‌ به‌ ذكر اشتغال‌ دارد ؛ و اين‌ كيفيّت‌ اثرش‌ در پيشرفت‌ سالك‌ بسيار بيشتر است‌ از تصور استاد در مبادي‌ روز و شب‌ ، و آغاز و انجام‌ اشتغال‌ به‌ ذكر چنانچه‌ مصنّف‌ (ره‌) فرمايد.
[188] ـ مراد از بعضي‌ از درجات‌ ذكر آنست‌ كه‌ ذاكر به‌ نحو ذكر خيالي‌ نفسي‌ يا به‌ نحو ذكر خفيّ قالبي‌ يا خفيّ نفسي‌ تصور استاد كند بدين‌ معني‌ كه‌ قبل‌ از آنكه‌ در درجات‌ ذكر وارد شود مدّتي‌ تصور استاد خاصّ يا عامّ را با توجّه‌ به‌ اسم‌ و مسّمي بدون‌ توجه‌ به‌ معني‌ و حقيقت‌ ، يا مرور آن‌ به‌ قلب‌ با توجّه‌ به‌ معنا يا بدون‌ آن‌ بنمايد خوب‌ است‌ و موجب‌ سريان‌ محبّت‌ است‌.
[189] ـ شناخت افراد با توجه به حقيقت آنها، تنها براي اشخاص كامل يا قريب به كمال ميسر است
يعني‌ در اثر توجه‌ به‌ رسول‌ و خليفه‌ و كثرت‌ ممارست‌ در اين‌ معني‌ حقيقت‌ رسول‌ و خليفه‌ براي‌ ذاكر به‌ نورانيّت‌ طلوع‌ مي‌كند ، و اين‌ همان‌ مطلبي‌ است‌ كه‌ مصنّف‌ سابقاً فرمود كه‌ استاد خاصّ در آخر خود را شناساند.
و امّا اگر ذاكر به‌ مقام‌ طهارت‌ رسيده‌ باشد و ضميرش‌ از آلودگيها پاكيزه‌ گشته‌ باشد ، و داراي‌ مرتبه عظيم‌ از ذكر باشد مي‌تواند با توجّه‌ به‌ حقيقت‌ شخصي‌ دريابد كه‌ آيا او استاد عامّ و قابل‌ دستگيري‌ است‌ يا نه‌ ، زيرا با توجّه‌ به‌ حقيقت‌ ، درجه‌ و ميزان‌ آن‌ شخص‌ براي‌ شخص‌ متوجّه‌ معلوم‌ مي‌گردد.
و امّا اگر ذاكر به‌ مرتبه‌ طهارت‌ نرسيده‌ و صاحب‌ مرتبه‌ ذكر عظيم‌ نشده‌ است‌ چون‌ با نظر آلوده‌ خود توجّه‌ به‌ شخصي‌ كند در اثر ممارست‌ صورت‌ آن‌ شخص‌ در ذهن‌ ذاكر نقش‌ بندد و در اثر محبت‌ و انتقاش‌ صورت‌ مذكوره‌ او را شخص‌ كامل‌ تلّقي‌ مي‌كند و مي‌پندارد ، در حالي‌ كه‌ ممكن‌ است‌ شخص‌ مذكور كامل‌ نباشد ، بلكه‌ از ابالسه‌ و قطّاع‌ طريق‌ راه‌ خدا باشد.
يا مثلاً اين‌ ذاكر آلوده‌ ذهن‌ به‌ يكي‌ از اولياي‌ حقّه‌ خدا نظر و توجّه‌ كرده‌ و او را در دل‌ آلوده خودآلوده‌ و باطل‌ پندارد.
و از آنچه‌ ذكر شد به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ از راه‌ توجّه‌ به‌ حقيقت‌ و معني‌ براي‌ غير اشخاص‌ كامل‌ يا قريب‌ به‌ كمال‌ ممكن‌ نيست‌ ادراك‌ نورانيّت‌ اشخاص‌ و امتحان‌ استاد عامّ.
بازگشت به فهرست تعليقات
[190] ـ يعني‌ اين‌ دو وِرد شايسته‌ است‌ ولي‌ مصنّف‌ (ره‌) عدد آنها را معيّن‌ نفرموده‌ است‌. و ممكن‌ است‌ «محَمَّد رسول‌ الله‌» را به‌ عدد كبير كه‌ 254 مي‌شود ، و «يا علي‌» را با حرف‌ ندا و بدون‌ آن‌ كه‌ 121 و (110) مي‌شود ادا نمود. و مراد از توحيد سوره مباركه‌ توحيد است‌.
[191] ـ دَيْهار و دَيْهُور مبالغه دهر است‌ و مراد از دهر خدا است‌ ، كما ورد في‌ الرّواية‌: لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ الدَّهْرَ هُوَ اللهُ.
[192] ـ حضرت‌ استاد علاّ مه‌ طباطبائي‌ مدَّ ظِلُّه‌ فرمودند كه‌: مرحوم‌ آية‌ الحقّ حاج‌ ميرزا علي‌ آقا قاضي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ فرمودند كه‌: اين‌ عبارت‌ بايد اين‌ طور تلفظّ شود: أهيَأ ًشر أهيَأ ًو علاّ مه‌ طباطبائي‌ فرمودند كه‌ اين‌ دو كلمه‌ عبري‌ است‌ و عربي‌ آن‌ يا حنّانُ يا مَنَّان‌ است‌.
[193] ـ در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 55 و در «بحار الانوار» ج‌ 15 جزء اخلاق‌ ص‌ 194 از «كافي‌» با اسناد متصل‌ خود از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: أفضَل‌ العِبادَةِ إدْمانُ التَّفَكُّرِ فِي‌ اللهِ وَ في‌ قدْرَتِهِ.
و نيز در ص‌ 54 از «كافي‌» و ص‌ 193 از «بحار» از «كافي‌» روايتست‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود: نَبِّه‌ بالتَّفَكُّرِ قَلْبَكَ وَ جافِ عَنِ اللَّيلِ جَنْبَكَ وَاتَّقِ اللهَ رَبَّكَ.
و در ص‌ 195 «بحار» از «جامع‌ الاخبار» همين‌ روايت‌ را نيز آورده‌ است‌ ولي‌ به‌ جاي‌ « جافِ عَن‌ اللَّيلِ» «جافِ عَنِ النَّومِ» ذكر كرده‌ است‌ و نيز در ص‌ 55 «كافي‌» و در ص‌ 194 «بحار» از «كافي‌» از معمّر بن‌ خلاّد حديث‌ كرده‌ است‌ كه‌ قالَ: سَمِعْتُ أبَاالحَسَن‌ الرِّضا عليه‌ السّلام‌ يَقُولُ:
لَيْسَ العِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاَ ةِ وَالصَّومِ ، إنَّمَا العِبادَةٌ التَّفَكُّرُ فِي‌ أمْرِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ.
[194] ـ مانند إنَّا أنزَلنا كه‌ در شبهاي‌ ماه‌ رمضان‌ هر شب‌ هزار مرتبه‌ وارد شده‌ و مانند سوره دخان‌ كه‌ در شبهاي‌ رمضان‌ هر شب‌ صد مرتبه‌ وارد شده‌ است‌ ، و امثال‌ آن‌.
[195] ـ غالباً مشكوة و قنديل‌ با وجود سوابق‌ ذكر بي‌ مقدّمه‌ پيدا نمي‌شود بلكه‌ در حال‌ فعل‌ چون‌ نماز و ورد پيدا مي‌شود.
[196] ـ ذكر روايات در بيان اقسام قلوب
اين‌ روايت‌ را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 422 با اسناد متّصل‌ خود از سعد از حضرت‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ بدين‌ كيفيّت‌ آورده‌ است‌ قال‌ عليه‌ السّلام‌:
إنَّ القُلوبَ أربَعَةٌ: قلْبٌ فِيهِ نِفاقٌ وَ إيمانٌ ، وَ قلْبٌ فِيهِ مَنكُوسٌ وَ قلْبٌ مَطْبُوعٌ وَ قلْبٌ أزْهَرُ أجْرَدُ. فقُلْتُ: وَ مَا الأزْهَرُ ؟ قالَ: فِيهِ كَهَيْئَةِ السِّراج‌. فأمَّا المَطْبُوعِ فقَلْبُ المُنافِقِ. و أمّا الأزْهَرُ فقَلْبُ المؤمنِ ؛ إنْ أعطاهُ شَكَرَ ، وَ إنِ ابْتَلاَهُ صَبَرَ. وَ أمَّا المَنْكُوسُ فقَلْبُ المُشْرِكِ ، ثُمَّ قرَأ هَذِهِ الايَة‌ ؛ أَفمَنْ يَمْشِي‌ مُكِبَّاً عَلَي‌ وَجْهِهِ اهْدَي‌ أَمَّنْ يَمْشِي‌ سَوِيًّا عَلَي‌ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ. فَأمَّا القَلْبُ الَّذي‌ فِيهِ إيمانٌ وَ نِفَاقٌ فهُمْ قوْمٌ كَانُوا بالطَّائفِ ، فإن أدْرَكَ أحَدَهُمْ أجَلُهُ عَلَي‌ نِفَاقِهِ هَلَكَ ، وَ إنْ أَدرَكَهُ عَلَي‌ إيمانِهِ نَجا.
و عين‌ همين‌ روايت‌ را در «بحار الانوار» ج‌ 15 جزء 2 ص‌ 37 از «معاني‌ الاخبار» روايت‌ كرده‌ است‌ ، ولي‌ به‌ جاي‌ لفظ‌ «أزهر أجرد» لفظ‌ «أزهر أنور» آورده‌ است‌.
و نير روايت‌ ديگري‌ در ص‌ 423 ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» وارد شده‌ كه‌ آنرا نيز در «بحار الانوار» ج‌ 15 ص‌ 37 از «معاني‌ الاخبار» روايت‌ كرده‌ است‌ ، از أبوحمزه‌ ثمالي‌ از حضرت‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ قال‌:
القُلوبُ ثَلاَ ثَةٌ: قلبٌ مَنكُوسٌ لايَعي‌ شيئاً مِنَ الخَيْرِ ، وَ هُوَ قلْبُ الكافِرِ ، وَ قلبٌ فيهِ نُكتةٌ سَوداءٌ ، فالْخَيْرُ وَالشَّرُّفيه يَعتَلِجانِ ، فأيُّهُما كانَت‌ مِنْهُ غلَبَ عَلَيْهِ. وَ قلْبٌ مِفْتُوحٌ فِيهِ مَصابيحُ تَزْهَرُ ، وَ لاَ يُطْفَأ نُورُهُ إلي‌ يَوْمِ القِيامَةِ وَ هُوَ قلْبُ المؤمِنِ.
و نيز در ص‌ 422 از ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌: كه‌:
تَجدُ الرَّجُلَ لاَ يُخْطِئُ بلاَمٍ وَ لا واوٍ خطيباً مِصقَعاً ، و لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ الَّليلِ المُظْلِمِ. وَ تَجدُ الرَّجُلَ لاَ يَسْتَطِيعُ يُعَبِّر عَمَّا في‌ قلْبهِ بلِسانِهِ ، وَ قلْبُهُ يَزْهَرُ كَما يَزْهَرُ الْمِصْباحُ.
و در ص‌ 35 از ج‌ 15 جزء 2 «بحار» از «اسرار الصّلاة‌» آورده‌ است‌ كه‌ قال‌ النبيّ صلّي الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: قلْبُ المُؤمِنِ أجرَدُ وَ فِيهِ سِراجٌ يَزْهَرُ...
بازگشت به فهرست تعليقات
[197] ـ خطبه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ در «شرح‌ نهج‌» مولي‌ فتح‌ الله‌ صفحه‌ 356 و در «شرح‌ نهج‌» محمّد عبده‌ ص‌ 349 آورده‌ است‌:
قدْ أحيي‌ عَقْلَهُ وَ أماتَ نَفْسَهُ حَتَّي دَقَّ جَليلُهُ وَ لَطُفَ غَليظُهُ. وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ الْبَرقِ ، فأبانَ لَهُ الطَّريقَ ، وَ سَلَكَ به‌ السَّبيلَ ، وَ تَدافعَتهُ الأبوابُ إلي بابِ السَّلاَ مَةِ وَ دارِ الإ قامةِ ، وَ ثبَتتْ رِجلاهُ بطُمَأنِينَةِ بَدَنِهِ فِي‌ قرارِ الأمْنِ وَ الرَّاحَةِ ، بمَا اسْتَعْمَلََ قلْبَهُ وَ أرضَي رَبَّهُ.
[198] ـ سوره نور ، آيه‌ 35.
[199] ـ سوره ‌ 43 ، زخرف‌ ، آيه‌ 36.
[200] ـ مصنّف‌ (ره‌) آيه‌ را چنين‌ تفسير فرموده‌ كه‌ آن‌ شجره‌ مباركه‌ كثير النفع‌ از باطن‌ دل‌ كه‌ نه‌ شرقي‌ است‌ و نه‌ غربي‌ دائماً مستفيض‌ مي‌گردد اگر به‌ آن‌ شجره‌ آتش‌ غفلت‌ برخورد نكند و شيطان‌ كه‌ مخلوق‌ از نار است‌ قرين‌ او نگردد.
و اين‌ تفسير در صورتي‌ تمام‌ است‌ كه‌ كلمه‌ «واو» نباشد ، بلكه‌ فقط‌ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ بوده‌ باشد ، و امّا با وجود «واو» اين‌ معني‌ تمام‌ نيست‌. بلكه‌ مراد اينست‌ كه‌ دائماً زيت‌ نور مي‌دهد اگر چه‌ به‌ نار هم‌ كه‌ مفيض‌ نور است‌ نرسد ، بلكه‌ خود به‌ خود از ذاتِ دل‌ تشعشع‌ دارد.
[201] ـ چون‌ مصنّف‌ (ره‌) مشكوة‌ را شخص‌ انسان‌ و زجاجه‌ را قلب‌ انسان‌ فرض‌ فرموده‌ است‌ ، بنابراين‌ چون‌ شخص‌ انسان‌ نوراني‌ القلب‌ در مقام‌ خلوت‌ و ذكر است‌ ، لذا مُبتداي‌ محذوفي‌ را كه‌ «في‌ بيوت‌» خبر آنست‌ ، اگر «هذِهِ الزُّجاجة‌» بگيريم‌ مراد از بيوت‌ بدن‌ انسان‌ مي‌شود ؛ چون‌ آن‌ قلب‌ نوراني‌ ـ كه‌ همان‌ عالم‌ مثال‌ است‌ ـ در خانه بدن‌ است‌.
و اگر مبتداي‌ محذوف‌ را «هذه‌ المشكوة‌» بگيريم‌ ؛ مراد از بيوت‌ مقام‌ خلوت‌ و ذكر است‌. يعني‌ اين‌ انسان‌ نوراني‌ القلب‌ در بيت‌ خلوت‌ و ذكر است‌.
وليكن‌ اگر مبتداي‌ محذوف‌ را «هذه‌ الزجاجة‌» بگيريم‌ باز ممكن‌ است‌ مراد از بيوت‌ را مقام‌ خلوت‌ گرفت‌. يعني‌ آن‌ دل‌ نوراني‌ كه‌ از باطن‌ آن‌ نور طلوع‌ مي‌كند ، همان‌ مقام‌ ذكر و خلوت‌ دل‌ است‌. و اين‌ معني‌ انسب‌ است‌ از آنكه‌ مراد از بيوت‌ را در اين‌ فرض‌ نيز خانه‌ بدن‌ بگيريم‌ ، كما لا يخفي علي‌ المتأمّل‌.
[202] ـ يعني‌ در بيان‌ تحقّق‌ و مصداق‌ اين‌ نور مي‌فرمايد كه‌: رجالي‌ هستند كه‌ در آن‌ بيوت‌ هر صبح‌ و شب‌ خدا را تسبيح‌ مي‌كنند.
[203] ـ مراد از «اربعين‌ در اربعين‌» چهل‌ اربعين‌ است‌ يعني‌ يك‌ اربعين‌ ذكر خاصّي‌ را كه‌ به‌ جا مي‌آوردم‌ آن‌ را به‌ طور اربعين‌ تضاعف‌ دادم‌ و چهل‌ بار تكرار نمودم‌.
و يا اصل‌ ذكر را كه‌ در اربعين‌ به‌ جا مي‌آوردم‌ در اربعين‌ تضاعف‌ دادم‌ نه‌ آن‌ ذكر خاصّ در اربعين‌ اوّل‌ را ، و اهل‌ سلوك‌ اربعين‌ در اربعين‌ را به‌ هر دو طريق‌ كه‌ ذكر شد به‌ جاي‌ مي‌آورند.
[204] ـ سوره ‌ 40 ، غافر ، آيه‌ 65.
[205] ـ تعبير به‌ مقدّمه‌ نمودن‌ «الحيّ» را براي‌ اخلاص‌ تمام‌ نيست‌ ، بلكه‌ تحقّق‌ و ثبوتِ حياتِ انحصاري‌ را براي‌ خدا سبب‌ و لزوم‌ اخلاص‌ شمرده‌ است‌. و چون‌ حيات‌ منحصر به‌ خداست‌ مظاهر جمال‌ نيز در جميع‌ موجودات‌ منحصر به‌ اوست‌ ؛ و بنابراين‌ تمام‌ مراتب‌ حمد و سپس‌ اختصاص‌ به‌ ذات‌ مقدّس‌ او خواهد داشت‌. بنابراين‌ انحصار حيات‌ در خدا كه‌ به‌ اسم‌ «الحيّ» تعبير شده‌ منهج‌ انحصار حمد نسبت‌ به‌ ذات‌ مقدّس‌ اوست‌.
[206] ـ روايات "مهج‌الدعوات" در تعيين اسم اعظم الهي
در «مهج‌ الدعوات‌» از ص432 تا ص‌ 439 رواياتي‌ را در تعيين‌ اسم‌ اعظم‌ ذكر كرده‌ است‌ كه‌ از بسياري‌ از آنها استفاده‌ مي‌شود كه‌ اسم‌ «حيّ» همان‌ اسم‌ اعظم‌ باشد ، مثل‌ آنكه‌ در ص‌ 432 مي‌فرمايد كه‌: از امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ مروي‌ است‌ كه‌ «يا حيّ و يا قيّوم‌» اسم‌ اعظم‌ است‌. و در ص‌ 343 فرموده‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از پيغمبر روايت‌ كرده‌اند كه‌ اسم‌ اعظم‌ كه‌ دعا بدان‌ مستجاب‌ شود در سه‌ سوره‌ است‌: در سوره بقره‌ «آية‌ الكرسي‌» اللَهُ لاَ إِلَهَ إلاّ هُوَ الْحَيُّ القَيُّوم‌ و در سوره‌ آل‌ عمران‌ الم اللَهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومَ و در سوره طه‌ وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّوم‌. و در ص‌ 439 فرموده‌ است‌ كه‌: از سكّين‌ بن‌ عمّار مروي‌ است‌ كه‌ حضرت‌ موسي بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ اسم‌ اعظم‌ خدا را در سجده‌ در زير ميزاب‌ مي‌خواندند و آن‌ اين‌ بود:
يَا نُورُ يا قُدُّوسُ ، يَا نُورُ يَا قُدُّوس‌ ، يَا نُورُ يَا قُدُّوس‌ ، يَا حَيُّ يَا قَيُّوم‌ ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا حَيُّ يَا قَيُّومَ ، يَا حَيُّ لاَ يُموتُ ، يا حَيُّ لاَ يُموتُ ، يَا حَيُّ لاَ يُموتُ ، يَا حَيُّ حينَ لاَ حَيُّ ، يَا حَيُّ حِينَ لاَ حَيّ ، يَا حَيُّ حِينَ لاَ حَيِّ ، يَا حَيُّ لاَ إلَهَ إلاّ أنتَ (سه‌ مرتبه‌) وَ أَسْأَلُكَ باسْمِكَ بسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحيمِ العَزيزِ المُبينَ (سه‌ مرتبه‌).
بازگشت به فهرست تعليقات
[207] ـ علم‌ «اعداد» علمي‌ است‌ مستقل‌ و مقداري‌ از آن‌ در علم‌ «جَفْر» بيان‌ شده‌ است‌ ، و آن‌ غير علم‌ «حروف‌» است‌.
[208] ـ يعني‌ خصوص‌ حرف‌ «لام‌» ذاتِ قلم‌ است‌ ؛ چون‌ لفظ‌ قلم‌ از سه‌ حرف‌ «قاف‌» و «لام‌» و «ميم‌» تركيب‌ شده‌ و يكي‌ از حروفات‌ ذاتيّه‌ او «لام‌» است‌. و چون‌ قلم‌ نقّاش‌ اسرار است‌ و هر مطلبي‌ را با قلم‌ نقش‌ مي‌كنند بنابراين‌ حرف‌ «ل‌» كه‌ از ذاتيّات‌ قلم‌ است‌ موجب‌ نقش‌ اسرار در دل‌ و كشف‌ حقائق‌ براي‌ ذاكر خواهد بود.
[209] ـ اين‌ حديث‌ را سيّد ابن‌ طاووس‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ در «جمال‌ الاسبوع‌» ص‌ 25 از ابن‌ بابويه‌ نقل‌ كرده‌ است‌ ، و او از صَقْر بن‌ أبي‌ دُلَف‌ از حضرت‌ امام‌ علي‌ النقي‌ عليه‌ السّلام‌.
اين‌ حديث‌ مفصّل‌ است‌ ، و اجمال‌ آن‌ اينكه‌: «صقر» گويد از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ كردم‌ كه‌ حديثي‌ از رسول‌ خدا صلّي الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ شده‌: لاَ تُعادُوا الأيّامَ فتُعاديكُمْ و من‌ معناي‌ آن‌ را نفهميده‌ام‌. حضرت‌ فرمود: مراد از ايّام‌ ما هستيم‌ ، مادامي‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ برپاست‌. شنبه‌ اسم‌ رسول‌ خداست‌. و يكشنبه‌ اسم‌ أميرالمؤمنين‌ ، و دوشنبه‌ اسم‌ حسن‌ و حسين‌ ، و سه‌ شنبه‌ اسم‌ علي‌ بن‌ الحسين‌ و محمد بن‌ علي‌ و جعفر بن‌ محمّد ، و چهارشنبه‌ اسم‌ موسي بن‌ جعفر و علي‌ بن‌ موسي‌ و محمّد بن‌ علي‌ و منم‌ ، و پنجشنبه‌ اسم‌ فرزندم حسن‌ ، و جمعه‌ اسم‌ فرزندِ فرزندم‌ است‌ كه‌ اهل‌ حقّ به‌ سوي‌ او گرد آيند. و سپس‌ حضرت‌ به‌ من‌ فرمود: بيرون‌ رو كه‌ من‌ بر تو ايمن‌ نيستم‌.
و بعد از اين‌ حديث‌ ، مرحوم‌ سيّد حديثي‌ از «قطب‌ راوندي‌» نقل‌ كرده‌ و در آن‌ يكايك‌ از ادعيه‌اي‌ كه‌ براي‌ امامان‌ در روزهاي‌ هفته‌ بايد خواند را روايت‌ كرده‌ است‌ به‌ «جمال‌ الاُسبوع‌» مراجعه‌ شود.
[210] ـ مراد ما بين‌ نمازها نافله‌ و فرائض‌ آنهاست‌.
[211] ـ مراد آنست‌ كه‌ «عليّ» گويد ولي‌ مقصودش‌ از علي‌ والي‌ ولايت‌ كبري‌ باشد.
[212] ـ مراد از آية‌ مُلك‌ دو آيه‌ از سوره‌ آل‌ عمران‌ است‌. (آيه ‌ 26 و 27)
قلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلْكِ تُؤتِي‌ اْلْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن‌ تَشاءُ بيَدِكَ الْخَيْرُ إنَّكَ عَلي‌ كُلِّ شَي‌ءٍ قدِيرٌ * تُولِجُ الَّيْلِ.... تا بغَيْرِ حِسابٍ.
[213] ـ اين‌ ذكر از آيه قرآن‌ متّخذ است‌ و آن‌ دعاي‌ حضرت‌ ايّوب‌ است‌ كه‌ عرض‌ كرد: أَنِّي‌ مَسَّنِيَ الضُّرُ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (سوره‌ 21: أنبياء ، آيه‌ 83) و در آيه‌ لفظ‌ «رَبِّ» كه‌ منادي‌ است‌ نيامده‌ است‌.
[214] ـ اين‌ ذكر متَّخذ از دعاي‌ يونس‌ است‌ كه‌ در قرآن‌ مجيد (سوره‌ 21: انبياء ، آيه‌ 87) وارد شده‌ است‌ و آن‌ چنين‌ است‌: لاَ إِلَهَ إِلاَّ أنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي‌ كُنتُ مِنَ الظَّـالِمِينَ و در آيه‌ با حرف‌ ندا نيامده‌ است‌.
[215] ـ مراد آنست‌ كه‌ هر يك‌ از اذكار مذكوره‌ را هزار مرتبه‌ و به‌ مدت‌ دو اربعين‌ در اسحار به‌ جاي‌ آوردم‌. يعني‌ مثلاً ذكر لاَ إلَهَ إلاّ اللَهُ را هزار مرتبه‌ در دو اربعين‌ به‌ جاي‌ آوردم‌ ، و سپس‌ ذكر لاَ إلَهَ إلاّ هُوَ را بدين‌ صورت‌ ، و سپس‌ ذكر «الله‌» و سپس‌ ذكر «هو» و سپس‌ سوره «توحيد» و سپس‌ سوره‌ «أعلي» را هزار مرتبه‌ و هر يك‌ را جداگانه‌ در دو اربعين‌ به‌ جا آوردم‌. و در تمام‌ اين‌ اربعين‌ها بعد از فريضه‌ آية‌ الكرسي‌ را خواندم‌. بنابراين‌ كلمه‌ واوِ عطف‌ در قول‌ مصنّف‌ (ره‌): و دو اربعين‌ عطف‌ بر كلمه‌ هزار خواهد بود. يعني‌ هر يك‌ را هزار مرتبه‌ و هر يك‌ را در دو اربعين‌ خواندم ، زيرا جمع‌ همه‌ آنها با يكديگر در اسحار غير ممكن‌ است‌ ، بلكه‌ خواندن‌ هزار مرتبه‌ سوره‌ أعلي‌ تنها در أسحار غير ممكن‌ است‌.
[216] ـ مراد آنست‌ كه‌ در اربعين‌ آخر علاوه‌ بر آنكه‌ در هر شبانه‌روزي‌ 1466 مرتبه‌ ذكر را گفتم‌ هر قدر علاوه‌ كه‌ ممكن‌ باشد اين‌ ذكر را گفتم‌ و اگر 70000 مرتبه‌ باشد بهتر است‌.
[217] ـ يعني‌ 256 مرتبه‌.
[218] ـ مراد آنست‌ كه‌ ذكر «الله‌» از نقطه‌ نظر عدد به‌ قدر امكان‌ در سعه وقت‌ به‌ جاي‌ آورده‌ شود ، نه‌ در حال‌ ضيق‌ و عدم‌ مجال‌.
[219] ـ چون‌ بعضي‌ از فِرَق‌ ، «الله‌» را در تلّفظ‌ به‌ هُوَ متصل‌ نموده‌ و به‌ طريق‌ جزر و مدّ به‌ جاي‌ مي‌آورند و هنگامي‌ كه‌ سر خود را به‌ گفتن‌ الله‌ بالا مي‌برند بدون‌ وقفه‌ «هاي‌» الله‌ را «هاي‌» هُو قرار داده‌ و با گفتن‌ آن‌ سر خود را پائين‌ مي‌آورند و بنابراين‌ هر دو كلمه‌ با يك‌ «هو» فقط‌ تلّفظ‌ مي‌شود و اللهُو گفته‌ مي‌شود ، و اين‌ غلط‌ واضحي‌ است‌. لذا مصنّف‌ (ره‌) مخصوصاً تصريح‌ فرموده‌ كه‌ در تكلّم‌ به‌ لفظ‌ جلاله‌ بايد هاء را اشكال‌ نمود.
ولي‌ اين‌ اسكان‌ از اين‌ جهت‌ هنگامي‌ لازم‌ است‌ كه‌ لفظ‌ جلاله‌ را با كلمه مباركه‌ هُو با هم‌ گويند. و امّا چون‌ الله‌ را تنها گويند اين‌ غلط‌ پيدا نمي‌شود. بلكه‌ اگر «هاء» را مرفوع‌ بخوانيم‌ چون‌ همزه الله‌ همزه‌ وصل‌ است‌ و در درج‌ كلام‌ ساقط‌ مي‌شود لذا در حال‌ وصل‌ و تكرار اللهُ گوئي‌ ماهيّت‌ خود را تغيير داده‌ و لفظ‌ ديگري‌ شنيده‌ مي‌شود ، به‌ خلاف‌ آنكه‌ اگر ها ، را اشكال‌ كنيم‌ ، مجبوريم‌ همزه‌ را به‌ صورت‌ قطع‌ بياوريم‌. و در اين‌ صورت‌ لفظ‌ جلاله‌ بدون‌ تغييرِ كيفيّت‌ استماع‌ مي‌شود.
[220] ـ در بيان اينكه از اين موضع تا انتهاي رساله از ناسخ مجهولي است كه به سخنان او اعتنايي نيست
ناسخ‌ خود را معرفي‌ ننموده‌ است‌ و در بعضي‌ از نسخ‌ در حاشيه‌ آن‌ نوشته‌ بود: هُو والد السيّد المصطفي‌ الخوانساري‌ به‌ هر حال‌ اين‌ مطالبي‌ را كه‌ ناسخ‌ مي‌گويد جزء رساله‌ نيست‌ ، و أبداً به‌ آن‌ ربطي‌ ندارد ، و چون‌ فائده‌ نيز ندارد بهتر آن‌ بود كه‌ حذف‌ گردد.
بازگشت به فهرست تعليقات
[221] ـ مراد از كلمات ادريس عليه‌السلام
مراد از كلماتِ ادريس‌ عليه‌ السّلام‌ چهل‌ اسم‌ از اسماء الله‌ است‌ كه‌ حضرت‌ ادريس‌ خدا را به‌ آن‌ اسماء خوانده‌ است‌ و دنبال‌ هر اسم‌ جمله‌اي‌ را بر آن‌ متفرع‌ ساخته‌ مانند:
يَا دَيَّانَ العِبادِ فكُلٌّ يَقومُ خَاضِعاً لِرَهْبَتِهِ ، وَ يَا خَالِقَ مَن‌ فِي‌ السَّمَواتِ وَ الارَضِينَ فكُلٌّ إلَيه‌ مَعادُهُ.
باري‌ اين‌ اسماء و كلمات‌ به‌ صورت‌ دعائي‌ است‌ كه‌ مستحب‌ است‌ در سحرهاي‌ رمضان‌ خوانده‌ شود. و شيخ‌ طوسي‌ در «مصباح‌ المتهجّد» و نيز سيّد ابن‌ طاووس‌ در «اقبال‌» در ص‌ 80 و ص‌ 81 آن‌ را ذكر كرده‌اند.
و در بحار ج‌ 20 ص‌ 251 آورده‌ است‌ و اوّلش‌ اينست‌
سُبْحَانَكَ لاَ إلَهَ إلاّ انَتَ يا رَبَّ كُلِّشَي‌ءٍ وَ وَارِثهُ. يا إلَهَ الآلِهَةِ الرَّفِيعُ جَلالُهُ ، يا اللهُ المَحْمُودُ فِي‌ كُلِّ فِعالِهِ.
و مرحوم‌ سيّد فرموده‌ است‌ كه‌ در اسناد اين‌ دعا ديدم‌ كه‌ ذكر شده‌ است‌ كه‌ اين‌ همان‌ كلماتي‌ است‌ كه‌ ادريس‌ خدا را به‌ آن‌ كلمات‌ خواند ، و خداوند او را به‌ آسمان‌ بالا برد ، و اين‌ دعا از افضل‌ ادعيه‌ است‌. انتهي.
أقول‌: و براي‌ اين‌ دعا اصحابِ دعوت‌ خواصّ و عجائب‌ و غرائبي‌ قائلند و به‌ خواندن‌ آن‌ سعيي‌ بليغ‌ و اهتمامي‌ شديد دارند. و براي‌ جميع‌ حوائج‌ دنيويّه‌ واخرويّه‌ مؤثّر مي‌دانند ، و براي‌ دفع‌ امراض‌ و شرّ ستمكار ، و حسن‌ عاقبت‌ دارَيْن‌ ، و آمرزش‌ گناهان‌ ، و نورانيّت‌ قلب‌ ، و بسياري‌ از امور ديگر بر آن‌ مواظبت‌ مي‌نمايند.
بازگشت به فهرست تعليقات
[222] ـ يعني‌ سيّد ابن‌ طاووس‌ رساله‌اي‌ عربي‌ در اين‌ باب‌ نوشته‌ و آن‌ را به‌ فارسي‌ ترجمه‌ كرده‌اند. و در ترجمه‌ آن‌ كيفيّت‌ اربعيّنات‌ طبق‌ چهل‌ اسم‌ از اسماي‌ خداوند با شرايط‌ و ترتيب‌ و سائر آداب‌ و خصوصيات‌ مذكور است‌.
[223] ـ توجه به جمادات و ارواح كواكب و غيره با روح دين سازش ندارد
توجه‌ به‌ هر موجودي‌ از موجودات‌ اگر به‌ عنوان‌ استقلال‌ باشد ممنوع‌ است‌ و اگر به‌ عنوان‌ مظهريّت‌ و مرآتيّت‌ براي‌ خدا و به‌ عنوان‌ اسمي‌ از أسماء خدا باشد عقلاً اشكالي‌ ندارد ، خواه‌ توجه‌ به‌ عطارد باشد يا سائر كواكب‌ يا نفوس‌ قدسيّه‌ و أنبياء و أئمّه‌ طاهرين‌.
إذَا تَجَلّي‌ حَبيبي‌ في‌ حَبيبي‌ فبعَينِه‌ أنظُر إلَيه‌ لا بعَيني‌
و در اين‌ صورت‌ حتّي‌ استمداد از يك‌ پر كاه‌ مستقلاً غلط‌ و ممنوع‌ است‌ ، و لكن‌ استمداد از خدا از دريچه اين‌ اسم‌ و صفت‌ هميشه‌ ممدوح‌ است‌.
و در شرع‌ مقدّس‌ استمداد از ارواح‌ اولياء خدا و انبياء و أئمّه‌ و علماء بالله‌ و مؤمنين‌ به‌ عنوان‌ آليّت‌ و مظهريّت‌ خدا ترغيب‌ شده‌ ، و ليكن‌ استمداد از ارواح‌ كواكب‌ و اجانين‌ و ساير جمادات‌ چون‌ سنگ‌ و چوب‌ و لو به‌ عنوان‌ مظهريّت‌ خدا نه‌ تنها ترغيب‌ نشده‌ ، بلكه‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ با روح‌ دين‌ سازش‌ ندارد و شايد سرّش‌ اين‌ باشد كه‌ اوّلاً شرع‌ مقدس‌ خواسته‌ است‌ افراد بشر در سير تكاملي‌ خود با موجودات‌ زنده‌ و روحاني‌ سر و كار داشته‌ باشند ، نه‌ موجوداتي‌ كه‌ به‌ حسب‌ ظاهر فاقد حيات‌ و روحند ، يا ارواح‌ آنها مانند أجنّه‌ كه‌ ضعيف‌ و پست‌اند ، و ثانياً توجّه‌ به‌ ستاره‌ و سنگ‌ ممكن‌ است‌ كم‌ كم‌ آنها را به‌ وثنيّت‌ بكشاند ؛ لِذا از اصل‌ اين‌ طريق‌ را مسدود فرموده‌ است‌.
بازگشت به فهرست تعليقات
[224] ـ مرحوم‌ حاج‌ مولي‌ احمد نراقي‌ (ره‌) در «خزائن‌» ص‌ 114 فرمايد:
فائدة‌: مشهور است‌ كه‌ هر كه‌ عطارد را ببيند و اين‌ اشعار را كه‌ منسوب‌ است‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بخواند نيكي‌ و توانگري‌ بسيار به‌ روزگار او عايد گردد:
عَطارُدُ أيْمُ اللهِ طالَ تَرَقُّبي‌ صَباحاً مساءً كي‌ أراك‌ فأعْنَما
فها أنا فامنَحْني‌ قُويً‌ أبْلُغُ المُني‌ وَ دَرْكَ العُلومِ الغامِضاتِ تَكَرُّما
وَ إن‌ تكْفِني‌ المَحْذُورَ وَالشَّرَّ كُلَّه‌ بأمْرِ مَلِيكٍ خالِقِ الأرضِ وَالسَّماء
در تعليقه‌ آن‌ دانشمند محترم‌ حسن‌ زاده آملي‌ گويد: در ديوان‌ منسوب‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ اين‌ ابيات‌ مسطور نيست‌. و ميبدي‌ در شرح‌ ديوان‌ ضمن‌ بيان‌ اشعار :
خَوَّفني‌ مُنَجِّمُ أخُو خَبَل‌ تُراجِعُ المِرّيخَ في‌ بَيْتِ الحَمَل‌
گويد كه‌: از اين‌ قطعه‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ نسبت‌ اين‌ ابيات‌ عطارد أيم‌ الله‌ طال‌ ترقّبي‌ الخ‌ به‌ حضرت‌ أمير عليه‌ السّلام‌ مطابق واقع نيست. و ملاّ مظّفر در تنبيهات‌ گويد: بعضي‌ اين‌ اشعار را به‌ مولي‌ عليه‌ السّلام‌ نسبت‌ داده‌اند. و اين‌ دو بيت‌ را اختلاف‌ نسخ‌ بسيار است‌. انتهي‌.
و از بياناتي‌ كه‌ ما در حاشيه قبل‌ نموديم‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ مسلّماً اين‌ اشعار از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ نيست‌ و توجه‌ به‌ كواكب‌ و توسّل‌ به‌ آنها خلاف‌ ضرورت‌ اسلام‌ است‌.
******
لله‌ الحمد و له‌ الشّكر كه‌ حضرت‌ ايزد منّان‌ توفيق‌ عنايت‌ فرمود تا بر اين‌ رساله‌ نفيسه‌ شرح‌ مختصري‌ كه‌ مبيِّن‌ مشكلات‌ و معيّن‌ مصادر احاديث‌ و اخبار و اشعار بود نوشته‌ گردد.
وَ مَا تَوْفِيقِي‌ إِلاّ باللَهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيب‌.
خداوندا با نياز به‌ درگاه‌ عظمت‌ و جلالت‌ از تو تقاضا داريم‌: به‌ حقّ پيشتازان‌ صحنه عشق‌ و دلسوختگان‌ وادي‌ محبّت‌ و شوريدگان‌ عالم‌ تحيّر و ربوده‌ شدگان‌ مقام‌ جذبه‌ به‌ حريم‌ قدست‌ كه‌ اين‌ خدمت‌ ناقابل‌ را از اين‌ حقير فقير به‌ عالم‌ اخلاق‌ و ولايت‌ و عرفانِ ذاتِ سُبّوح‌ و قدّوست‌ قبول‌ فرمائي‌. و مورد نظر لطف‌ و رحمت‌ محورِ عالم‌ قضاء و تقدير و قطب‌ دائره نزول‌ و صعود: حضرت‌ حجّة‌ ابن‌ الحسن‌ العسكري‌ أرواحنا له‌ الفداء قرار دهي‌ ،
وَ أن‌ تُدِخلَنا في‌ كُلِّ خَيْرٍ أدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ محَمَّدٍ وَ أن‌ تُخْرِجَنا مِن‌ كُلِّ سُوءٍ أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِم‌ أجْمَعِينَ. اللَّهُمَّ إنّا نَسْئَلُكَ خَيْرَ مَا سَأَلَكَ بهِ عِبادُكَ الصَّالِحُونَ وَ نَعُوذُ بكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبَادُكَ الْمُخْلَصُونَ.
تَمَّ بالخير و السعادة‌ ، در عيد فطر سنه يك‌ هزار و سيصد و هشتاد و پنج‌ هجريّه‌ قمريّه‌ بيَد الرّاجي‌ عفوَ ربِّه‌ الغني سيّد محمّد حسين‌ حسيني‌ طهراني‌ عفي‌ الله‌ عن‌ جرائمه‌. و آخِرُ دَعْوانَا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـالَمِينَ.
بازگشت به فهرست تعليقات
بازگشت به فهرست متن کتاب
/ 1