با سالكان وادى نور نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با سالكان وادى نور - نسخه متنی

قدرت الله نجفى قمشه اى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ? -
پيشگفتار
پس از فراغت از تصحيح و تحقيق كتاب داستان فكاهى اثر علامه فقيد آية اللّه ميرجهانى اصفهانى قدس سره ، به فكر زنده نگه داشتن و معرفى دانشمندان و بزرگان در حال حيات شهرضا افتاده ، با خود گفتم اينكه گفته شده است ((من ورخ مؤ منا فقد احياه )) اين زنده كردن مختص به گذشتگان نمى باشد، بلكه شناساندن مؤ منين از علما و حكماى در حال حيات ، از زنده نمودن نام و ياد گذشتگان لازم تر است . لذا در صدد نگارش ‍ بيوگرافى ، آثار و معرفى شخصيتى معاصر و زنده از بزرگان شهرضا برآمدم ؛ زيرا همان گونه كه در كتب و تواريخ مربوط به شهرضا آمده و نگارنده هم در اول گفتار سوم كتاب آئين عشق اشاره نموده ام ، شهرستان شهرضا از قديم مفتخر به پرورش دانشمندان ، حكما، فقها و شعرائى ، توانمند بوده و هست ، به گونه اى كه مهد علم و حكمت و ادب گرديده و دانشمندان قديم ، آن را يونان ايران خوانده اند.
اكنون نيز دانشمندان ، اساتيد و علمايى زبردست و با سابقه دارد كه شناختن و شناسانيدن آنها كار آسانى نيست .
از جمله حكما و بزرگان عصر حاضر شهرضا، دانشمند متاءله و فرزانه ، استاد عاليقدر، حضرت آية اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى مى باشد كه همچون سلف صالح اين ديار كه گمنامى و عدم شهرت را بيشتر مى پسنديدند، ايشان نيز به آنها اقتدا كرده و با توجه به اينكه ساليانى در امور اجتماعى و سياسى بوده ، آنگونه كه بايد، حتّى در شهرضا هم شناخته نشده است . لذا بنده به حكم وظيفه شاگردى ، بر خود لازم دانستم تا در حد توان به شناساندن ايشان بپردازم ؛ زيرا اگر عالم و دانشمندى بزرگوار در زمان حياتش شناخته شود، بهتر مى توان از علم و كمال او بهره برد تا اينكه پس از مرگ از او ياد شود و در فراقش افسوس خورد.
ايشان از اساتيد مدرسه علميه المهدى - عجل اللّه تعالى فرجه - قم بودند در زمانى كه بنده نيز از طلاب آن مدرسه بودم و افتخار شاگردى ايشان نصيبم گرديد و انصافا بهره فراوان بردم و از همان زمان ارادتم به ايشان افزون گشت .
با توجه به اينكه در حال حاضر سخنرانى هاى ايشان از جمله سخنرانى هائى است كه از نظر مباحث عرفانى و حكمت اگر نگوئيم در ايران دست كم در شهرضا از سطح بالائى برخوردار است و حرف اول را مى زند، ولى افسوس كه مورد بى توجّهى قرار گرفته و كسى در ضبط و پخش ‍ مواعظ و سخنرانى هاى ايشان همت نمى گمارد، در صورتى كه ايشان در شهرضا از مقبوليت خاصى برخوردار مى باشند، زيرا تاكنون دو دوره - دوره هاى اول و پنجم را - با آراى مردم همين شهر به مجلس شوراى اسلامى راه يافته است ضمنا ايشان از جانبازان فاجعه هفتم تيرماه سال 1360 و پدر شهيد مى باشد.
عجب اين است كه در كتب مربوط به تاريخ شهرضا، با اينكه از برخى روحانيون و وعاظ دست چندم هم ياد شده و بيوگرافى و تصوير آنها آورده شده است از ايشان ذكرى به ميان نيامده تا به وزانت و جامعيت آن كتابها افزوده گردد. البته اين خود نشان دهنده خلوص و عدم تمايل ايشان به شهرت مى باشد، ولى چون ايشان يكى از دانشمندان والامقام اين ديار است ، وظيفه تاريخ ‌نگاران شهر، شناساندن امثال ايشان مى باشد، لكن متاءسّفانه تاكنون در اين مورد كوتاهى شده است .
در اين مجموعه ، سعى بر آن است كه نخست از باب نمونه ، برخى از سروده هاى معظم له آورده شود. سپس سروده اى كه به عنوان مناسك ، در آخرين سفر حج سروده اند و علّت سرودن آن در شرح اشعار با عنوان ((با سالكان وادى نور)) در توضيح اين ابيات خواهد آمد.
انشاءاللّه در جلدى ديگر پس از آشنايى با شمه اى از فعاليت هاى علمى ، سياسى و اجتماعى ايشان ، كليه مقالات معظم كه در شماره هاى 2254 تا 3054 روزنامه رسالت با عناوين عقيده ، اخلاق و احكام ، در موضوعات متنوع منتشر گرديده است تقديم مى گردد.
كليه مطالب ، احاديث و آدرسهاى پاورقى و مطالبى كه در پرانتز قرار گرفته توسط اينجانب اضافه شده است .
در پايان اميدوارم به لطف حضرت بارى تبارك و تعالى بتوانم اين مجموعه را پُربار و با موفقيّت به اتمام برسانم . انشاءاللّه
قم - سيد مهدى ميرمسيّب
تابستان 1383
مقدمه مؤ لف
به نام او كه هستى نام و نشان از او يافت تا به نام اول و آخر و ظاهر و باطن او شروع كنيم و چونان او، او را به نام احد و صمد بستائيم . حمد و ثنا از آن جمال و جلال زيباى اوست كه حق محض و كمال مطلق است و جز ذات و صفات و اسماء و تجليات و افعال او در اين ديار ديارى نيست . از او مى خواهيم كه سلام و صلوات خود را به روح اعظم حضرات محمد و آل و همه انبياء و اوليا بفرستد و اسماء حسناى خود را بستايد و بر دشمنان خود و آنها لعن و نفرين فرستد زيرا خلق و امر از آنِ اوست و بازگشت همه به سوى او مى باشد و قامت رعنايش قيامت به پا مى كند و آغاز و انجام همه سفرها به او و از او و به سوى اوست بلى ، اوست كه حضرت ختمى مرتبت را فرستاد تا تلاوت آيات نمايد و انسان را تزكيه كند و به همه ، قرآن بياموزد و حكمت را در جسم و جان آنها نهادينه سازد پس به پاس اين نعمت بزرگ قدمى چند از او پيروى مى كنيم انشاءاللّه تعالى .
مخفى نماند كه به اذن اللّه تبارك و تعالى موضوع اين رساله مسائل و مطالبى است اعتقادى و اخلاقى و احكامى برداشت شده از قرآن مجيد و روايات اهل بيت عليهم السّلام و فرمايشات اساتيد و بزرگان از اهل معرفت و حكمت . گرچه مطالب ، متنوع است ، اما حلقه ارتباطى آنها به هم يك مناسك حجّ كوچولوئى را تشكيل مى دهد كه كوشيده ام دست و پا شكسته به زبان بچه ها و گويش محلى سروده باشم .
اينك با بضاعت هيچم مناسك را شرح و تبيين مى كنم . ابتدا قدرى بچه ها و بزرگترها را با اهل سفر و لوازم آن آشنا نموده و سپس آنها را به سفر حج و مدينه منوره برده و مقدارى از اسرار آن سفر را در ضمن بيان سفر كلّى بيان مى كنم و پيرامون آن مطالبى مى آورم ، باشد كه محور، فراموش نشود.
به اميد اينكه مورد عنايت و نظر و قبول مولا و آقايم حضرت بقية اللّه الاعظم آقا امام زمان - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - قرار گيرد و مطالب براى خود ناقابلم و نفوس مستعده باعث تذكار و رشد و توجه به سفر آخرت و عالم اِلاه شود. به ويژه براى راهيان بيت اللّه الحرام و سالكان وادى نور مفيد افتد و بتوانند با اين تذكرات نقش سوى اللّه را از دل ، پاك كنند و پا در راه نهند و غير حاجيان نيز با راه و رسم سير و سلوك الى اللّه آشناتر شوند كه به قول خواجه حافظ: سالك بى خبر نبود ز راه و رسم منزلها.
در پايان اين مقدمه ، سزاوار و شايسته است از تلاش و كوشش و زحمات برادر ارزشمند و انديشمندم فاضل گرانقدر حضرت حجة الاسلام جناب آقاى سيد مهدى ميرمسيّب كه كه ذره پرورى فرمودند و در تصحيح ، تحقيق ، تعليق و تكميل اين رساله سعى و كوشش تمام نمودند، سپاسگزارى و قدردانى كنم و اجر جزيل ايشان را از حضرت حق تبارك و تعالى و اوليائش ‍ مسئلت نمايم و از حضرت حبيب بخواهم حشر و ابد ايشان را با عشق مطلق قرار دهد. .
اقل الطلبة - قدرت اللّه نجفى قمشه اى
يكشنبه 7 تير ماه 1383 هجرى شمسى
8 جمادى الاولى 1425 هجرى قمرى
نمونه اى از سروده هاى مولف
اين شعر را استاد در رثاى دخترشان مريم نجفى سروده اند و بر سنگ لوحه قبرش نوشته شده است .
من مريم زار دل فكارم تو فاتحه اى نما نثارم
خواهى كه دعا نموده باشى خوان فاطمه را شفيع و يارم
تا تربتم نمايد(1) آن نور باشد ز كرم همى كنارم
اى باب حزين و مام دلخون اى غمزدگان حال زارم
با صبر شما شفاعتم را در نزد خدا اميدوارم
بيچاره پدر سرود اين شعر بر لوحه قبر يادگارم
باذن اللّه الجمال الجميل
شب هفت رحلت دردمندانه دختر هفت ساله ام مريم نجفى كه بعد از گرفتارى پنج ساله به درد سرطان ، دل ما را خون كرد و ارتحال نمود سروده ام . والى اللّه المنتهى و القبول .
دگر بى تو دلم شورى ندارد دو چشمان ترم نورى ندارد
الا اى طوطى بشكسته بالم مگر نطقت هياهوئى ندارد
پدر، اى مريم زيبا جمالم دلم جز خاطرت حورى ندارد
بسى چون گل نشستى روى دامن تو رفتى ، دامنم بوئى ندارد
رخ بشكسته ام هر سو كند رو به غير از سوى تو سوئى ندارد
دلم بى روى تو اى نور خانه به سوى خانه مان ، روئى ندارد
چراغ قلب خاموشم كه بفسرد به جز آهم دگر دودى ندارد
كمند زلفت اى زيبا شمائل براى صيِد دل ، موئى ندارد
عروسم ، غنچه ام ، گلبرگ روحم بهشتم چون تو مينوئى ندارد
تو عكس خوبرويان خدايى دلم بى اوى تو اوئى ندارد
تو درد دل براى كس نگفتى گمانت آنكه داروئى ندارد
كنون مرغ دل بابت از اين غم چو پَر بشكسته ، غم سوئى ندارد
تو مى گفتى دل از غصه ما همى سوزد دگر سوزى ندارد
تو مى گفتى كه هر حاجت كه دارم بخواهم از تو مردودى ندارد
به تو گفتم بخواه از حق ، پدر را بيامرزد، جز اين سودى ندارد
تو گفتى خواستم بابا برايت ولى دل ، تاب مهجورى ندارد
ز داغ مصطفى دل بود پُر خون ز داغ تو دگر خونى ندارد
شهيدم قد سَروَش زير خاك است كمند قلبم آهوئى ندارد
به جز داغ تو و داغ جوانم غم آباد دلم خوئى ندارد
حسين جان ! گفته اند از داغ اكبر حسين از غصه زانوئى ندارد
قبولم كن به اشك دخترانت به عباست كه بازوئى ندارد
به غير از كربلايت اين كبوتر امان و برج و باروئى ندارد
خداوندا! به قرآن عظيمت به آن سرّى كه مستورى ندارد
رضامان ده ، عطايش كن ، ببخشاى به آن روزى كه ديجورى ندارد
به ضعفم رحم فرما اى كريما كه جز خاك رهت كوئى ندارد
ز دستت غير نيكوئى نديدم (2) نكو جز نيك و نيكوئى ندارد
دل اين ((قمشه اى )) از داغ رويت دگر از ضعف نيروئى ندارد
شب هفت رحلتش 13 محرم الحرام 1412
مرحوم حجة الاسلام شيخ حسن نجفى ، از طلاب فاضل شهرضائى مقيم قم بود كه در تاريخ 17 / 12 / 1374 به مرگ ناگهانى از دنيا رفت . ايشان برادرزاده حضرت استاد حاج آقا نجفى مى باشد كه استاد، اين چند بيت را در رثاى آن مرحوم سروده اند و بر سنگ مزارش حك گرديده است .
داغ تو بسوخت جان ما را اى سرو، قدِ حَسَن شمائل
آن مجتهدى كه بود گمنام در جمله خصائص و فضائل
طوبى لك فى الرفيق الاعلى اى حافظ جمله رسائل
وارسته بُدى و صدق پيشه پيراسته از همه رذائل
ما منتظر شفاعت تو اى روح قُدُس تو را وسائل
شهيد مفقود الاثر، مرتضى باقى در عمليات والفجر مقدماتى به تاريخ 18 / 11 / 1361 به شهادت رسيد و بيست سال بعد 6 / 9 /1381 باقيمانده پيكرش خاكسپارى شد. استاد در رثاى اين شهيد عزيز و بزرگوار اين ابيات را سروده اند كه بر سنگ مزارش حك شده است .
اى گمشده از كربلا آمده اى از دشت مصيبت و بلا آمده اى
مفقود نگشته اى تو در نزد خدا از مسند عرش كبريا آمده اى
اى باقى و مرتضوى تو را نام لقب دارى ز نجف نشانه ها آمده اى
بنگر پدر و مادر دل سوخته ات از بهر شفا بر دل ما آمده اى
از بهر شفاعت جميع ماها اى دست شفاعت خدا آمده اى
بِسم رَبّ الكعبه
((همه بايد به سوى خدا سفر كنيم ))
مناسكى تقديم به سالكان وادى نور
بچّه ها سفر خوشِ سفر خوشِ خاطرش تلخ و شيرين و تُرُشِ
بيائيد با هم برويم بازى كنيم دِلمُونا به بازياش راضى كنيم
اَى سفر كنيد دلاتون واميشه از تماشا جُونِتون آگا ميشه
سفراقيام داره هجرت داره جون من لذت داره بَهجت دارِه
ما تا اينجا راه دورى اومَديم راه دور ديگرى در پيش داريم
اَى همينجا بمونيم دل ، تنگ ميشه از نشستن تو خونه پاسنگ ميشه
اگه غافل بشينيم دل مى سوزه آدم از دوس ، رفيقا وامى مُونِه
ما خيلى وقت نداريم بيايد بريم ما بايد بالاخره سفر كنيم
برداريم مُعلّمُ كتاب ، قلم وسيله ى سرگرميا رُو هر رقم
بچه ها طول سفر دعا كنيد پيش حق ناله و التجا كنيد
خداجون نشون بده راهمونا راه خوبان ، صادقان و شهدا
راه اُونا كه نعمتَت دارا شدند نه غضب شدند و نه گمرا شدند
بش بگيد ما بچّه ها بازى گوشيم اَى عنايت بِكُنى ما خوب مى شيم
در حقيقت اين نمازم سفرِه روزه و خُمس و زكاتم سَفره
ما بايد به خوبى ها سفر كنيم در سفر از بدى ها حذر كنيم
بندگى همش كمال و گذَرِه همه بنده اند ببين چه خَبَرِه
همه عالم نماز و حج دارند همه با تسبيح حقّ مسبحَّند
و لذا به بنده اش سفر داده توى قرآن از او ناخبر داده
البتّه هر سفرى ظاهر داره ظاهرا هم باطنى آخر داره
سفر حجّ خلاصه ى اون سفر است همهِ عالَم مُسافر خداست
((همه جهان انسان ميشود و به سوى خدا ميرود))
از خُدا اُومديم و آدم شديم باز بايد سوى خدا سفر كُنيم
حالا نوبت ماهاست آماده شيم بيش از اينها ديگه بُونِه نياريم
هر چى زحمت بكشم مُزد ميگيريم راهمون طى ميشه منزل ميرسيم
همه اسباب برامون فراهَمه همه چى رام براى آدَمِه
به سوى اَبد بايد سفر كنيم بريم و به خونه او برسيم
اَى سوار بالو بشيم پَر در آريم بپريم زودى به منزل مى رسيم
اَى بِخوايم سلّانه سلّانه بريم عمرمون تموم ميشه وا مى مونيم
((بچه ها بايد از خونه خود تا مدينة الرّسول پرواز كنيم ))
يا لا يا لا برسيم به شهر دوست شهر او بوسيدن خاكش نكوست
به مدينه برسيم شهر رسول برويم خونه زهراى بتول
شهر او مدينه ى علمِ على است حضرت على دَرِ علم نبى است
مدينه شهر امامِ حَرَمِه جا قدمهاى شفيع اُمَمِه
او نَبيّه او كريمه او امين او رسولِ رحمة للعالمين
صاحِبِ عصمت و قرآنِ كريم باعث خلقت و اخلاق عظيم
همه قرآن صورت مكتوب او بين محمّد احمد و محمودِ او
عقل اوّل خلق اوّل سرّ حقّ اسم اعظم فيض اقدس نور حقّ
رَفرَفِ جانش براقِ مركبش قاب قوسين است آنجا مقصدش
بُنيه او ليلة القدر خداست جسم و جانش زبده اى از ماسواست
طاوها و يا و سين و لام و ميم كاف و نون و قاف قرآن الحكيم
((قرآن صورت مكتوب انسان كامل است ))
جُمله اَحرُف جوامِعُ الكَلِم مَبدء اعدادُ رَمز ماعُلِم
قُرة العين تمام اوليا مُصطفى و مرتضى و مجتبى
او طبيب و او شفيع و چاره ساز ما يتيم و سائل و صاحب نياز
لى معَ اللّه حالت تنهائيش برزخ جامع وجودِ جمعيش
او برادر با علىّ و با وصىّ نور واحد در نهانى با ولىّ
او پدر بر فاطمه خيرالنساء بر حسين و بر حسن آل كساء
در صعودش ابتدا با جبرئيل بعد از آن سوزد پَر و بالِ دليل
او فواءدش ديده آيات خدا غيب ذاتش از خدا و با خدا
اسم و كنيش متّحد با مهدى است خاتميت را به ارثش داده است
او معلّم او مذكّر او رحيم او مبيّن او مزكىّ او حكيم
اوست عبداللّه در كون و مكان بنده اى چون او نباشد در جهان
او اولواالعزم است و صبّار و شكور او چراغ و زيتُ او مشكوةِ نور
او حبيب و او رفيق و او شفيق اولواءِ حمد داراى اى رفيق
بچّه ها باباى اُمت اينجاست همه شهر پُر از نور خداست
كوثر و فتح مُبين از اينجاست خاتم كشفِ يقين از اينجاست
ما بايد به حقشون عارف باشيم دوستشون داريم و پيروى كنيم
گر بخواهم وصف او را آورم جمله عالم ببايد شُد قَلم
او قلم او لوح او عرش خُدا بر ملائك مُقتداو رهنما
ما بايد عبور كنيم و زود بِريم از مدينه ما وسيله برداريم
با وسائل حتمِ حَتم بيعت كنيم دستشون دست خدائى است بگيريم
جُز خدا هيچكس نمى تونه بگه اوكيه ، كُجائيه ، كُجا بوده
شرح صدرش وصف قلبش با خداست سرّ او با اولياء و انبياست
((بچّه ها تو تاريك و روشن بريم بقيع زيارت !!))
بچّه ها فقط كمى نگا كنيد با نگاها دلاتون را وا كنيد
ببينيد همه جاى مدينه رو پُر كنيد از ديده ها تو سينه رو
چهار امام قبر شريفش آنجاست قبر خوبان بقيعش آنجاست
حسن و سجّاد و باقر، صادق قبر مظلوم غريبشون ناطق
كه چه بگذشته بر اولياء دين باذَوِى القُربى چه شد روى زمين
فاطمه بنت اسد، اُمُ البنين قبر ابراهيم و عبداللّه ببين
قبر جمع ديگرى از اوليا در بقيع بچّه ها آى بچّه ها
بيائيد بريم اُحُد نياز كنيم بعد بريم تو مسجدا نماز كنيم
جاى پاىِ غم اولياى دين همه آنجاست بيا و خوب ببين
گريه هاى على و آل على از همه شهر مدينه است جَلىّ
فدك و محسن و هم ديوار و در فضّه و اسماء و خوبان دگر
شيعيانِ فاطمه در آن ديار بچّه هاى فاطمه در آن مزار
گمشده قبرى دارن پيدا كنيد عُقده دل در مدينه وا كنيد
بش بگيد بازگو كنه اون صحنه ها باز بگه تاريخ را و اون قصه ها
اِى مدينه بازگو آن روزها كآمدند از كربلا آن بچّه ها
يا مدينه اَينَ اَنوارُ التُقى يا مدينه اَينَ اَبوابُ الهُدى
يا مدينه اين حسن اين الحسين يا مدينه اَينَ ابناءُ الحسين
((بچّه ها بريم مسجد شجره مُحرم بشيم ))
بچّه ها شُوم شد بريم به شجره وقت ميقات است و وقتِ ثمره
همه ى عالَم مى ياند آدم مى شن توى ميقات ، آدما مُحرِم مى شن
حالا نوبت من و تو اومَده به سوى ميقات حق خوش اومده
تلبيه بگيم و جامه بپوشيم هى بريم تا به خدامون برسيم
بش بگيم غير برام حروم باشه عمره و حجّم با تو تموم باشه
شجره غُسل كنيم و پوشيم كفن از غريبى برويم سوى وطن
تو ميقات مُحرِم بشيم خيلى به جاست معنى اَش بريدن از دارِ فناست
كَم كَمَك حالِت انقطاع بياد مُردن و رفتنمون به ياد بياد
آخ از اين بار گران و راه دور واى از اين نعلِ كُلُفت و كوهِ طور
واى از اين ديدنى و شنيدنى آخ از اين پستونكِ گول زدنى
داد از اين زيور و زينتِ جهان آه از اين همسر خوب و مهربان
واى از اين شكار و جنگ و دعواها واى از اين تصرّفات بى جاها
واى از اين بوى خوش و روغن مالى داد از اين سايه و آينه صيقلى
بيست و چهار چيز و بايد حرام كنيم حجّمون را با احرام تمام كنيم
بچشيم تلخى جان كندنمون تو ميقات آمدن و رفتنمون
دعوت خدارو لبيكى بگيم نعمت و حمد لك و مُلك لك بگيم
ديگه راه بريم بگيم آى اومديم از سر شب تا سحر لبيك بگيم
وقتى ما مُحرِم باشيم خوب راه مى ريم پاك دور از مردم گمراه مى ريم
بر خطاها قربونى بايد بديم چاره اى نيست اى بخواهيم راه بريم
تو فُرادا اومَدى تنها برو بر خودَت بار نكن اين بارا رو
((بچه ها رسيديم به حرم اَمن خدا مكّه مُكرّمه ))
بچه ها صبح شد به مكه رسيديد براى ديدنى هاش دل واكنيد
ببينيد حرمت مسجدالحرام ببَريد لذت مسجدالحرام
اونجا پاكِ پاك شديد وارد بشيد ديگه بِپايد بعدش آلوده نشيد
تا ديديد بيتُ زودى سلام كنيد با سلام شروعِ در كلام كنيد
به همونها كه خدا سلام داده تو كلامش به شما پيام داده
تا ديديد خونه و صاحب خونه را بگيريد هر چه مى خوايد بهونه را
بش بگيد غريبتيم مهمونتيم بنده ضعيِفتيم ، زبونتيم
هرچه ايم رو به خونت آورده ايم با اميد و طمع اينجا اومديم
دست خالى مستكين و بى پناه غافل و شرمنده با روى سياه
گُمرَه و عاصى و ظالم اومديم قاصر و جاهل و نادم اومديم
اَى ما را نبخشى اِى ربِّ غفور اَى خودت شفيع نشى رب صبور
((آخرين شفيع ، خداى مهربان است ))
پس بگو كجا بريم اى مهربون قربون خاك درت اين سر و جون
تو عزيزى تو رئوفى تو حليم تو عفُّوى ، تو غفورى ، تو كريم
تو جمالى ، تو بهائى ، تو طبيب شاءن تو اسماء حُسنى اى حبيب
مپسند ما دور باشيم از درگهت نظرى كن تا بشيم خاك رهت
هر چه ايم از توايم اى لطف عميم به توايم نى به خود، ذوفضل عظيم
بدياتونو بگيد اقرار كنيد از جمال عفو او گُل بچينيد
وقتى ديد شكسته ايد جبر مى كنه بدى مهموناشو عفو مى كُنه
به دل شكسته مرهم بزنيد چون اجازتون داده دم بزنيد
بش بگيد اى صاحب قلب ، اى خدا اومدم دستم بگير اى رهنما
دل ميخواد دور خونت به بچر خونيش مثل ذرّات جهان بگردونيش ‍
از خودت نشونه ها نشون بِدى به دلا گلهاى آسمون بدى
شُرُ شُر بارون بياد از ناودونت بشورِد گناهاشو دورِ خونِت
كم كمَك چشم دِلاور واكنى نظرى به فقر و فاقه ها كنى
دل ما مريضتِ شفاش بدى برا دَردِ درونش دواش بدى
((دل ميخواهد به توحيد ذات و صفات و افعال برسد.))
تو هَمَش بخندونى ، بگريونى تو مدام زنده كنى بميرونى
تو خودت جسمش بِدى جونش بِدى تو خودت آبش بِدى نونش بِدى
دل مى خواد حرفا خليلت را بگه دل مى خواد راه ذبيحت را بره
دورِ خونت سجده كنه ناله كنه بتابه طوافِ صد ساله كنه
تو ركوع شَطَح بگه جفنگ بگه تو قنوت حرفا دلا قشنگ بگه
تو خونت زلف تو رو شونه كنه بيت معمورِ تو ويرونه كنه
سقف مرفوعتا آواره كنه رقّ منشور تو را پاره كنه
تو خودش خورشيد و خاموش بكنه يكسره غيررو فراموش بكنه
همه درياها رو آتيش بزنه همه كوه ها رو از جا بكنه
كوكب و شمس و قمر جمع كنه فلكا از حركت منع كنه
قامتت را ببينه قيامتش به لقائت برسه نهايتش
اين همه كدحُ تلاش و كارِ دل براينه كه برسه به يار دل
كار ديوانگيها شو بكُنه مثل ذرّات جهان رقص بكُنه
هسته مركزى اش لب باشه سرّ او بوسه مطلق باشه
((دل ميخواهد تو خانه ات قيامت بپاكند.))
آخه دل خونه توحيد شده تو خونش مورد تكريم شده
دل مى خواد دوست باشه ، كس نباشه سر به سينه اش بزاره بَه چه خوشِ
رخ بذاره به رُخش لب به لبش بر نداره لبشو همه شبش
سرزلفش بريزه رو دوش دل ناز و غمزه هاش بشه روپوش دل
مى خواست او تو آب و گل دل نذاره مى خواست او كنج خونه فلفل نذاره
سنگ سياه نِشونه خالِ لبه كه دلا اينهمه در تاب و تبه
او و دل هر دو پى بهونه اند براى وصال ، توى يك خونه اند
بچّه ها صاحب اين خونه كجاست چرا از ما عاشقانش او جداست
او كه وجه اللّه و باب اللّه ماست او كه تفسير كتاب اللّه ماست
پس چرا از ما نهانِ اون عزيز يوسف مصر وجودِ اون تميز
او كه خود از عشق حق ديوانه است خانه و مهدى و صاحب خانه است
كاش مى شد رُخ مى نمود منتظريم مسكين و مضطرب و منكسريم
چه خوشِ ديوانه او بشويم يِك كمى با هم ديوانگى كنيم
ما كه آواره آن ديوانه ايم ما پريشون توى مجنون خانه ايم
((انشاءاللّه حضرت مهدى و اولياى خدا را در طواف ، زيارت مى كنيم ))
اونا هذيون بگن ما گوش باشيم اونا مجنون باشنُ ما هوش باشيم
اونا كم كم خدّ و خال و ابرو رو دهن و گونه و چشم و گيسو رو
قدِ سَرو ناز و عشق و شور را ساقى و شرب پياله ى نور را
سايه طوبى و حوض كوثرش نغمه هاى دلنشين و دلبرش
هى بگن اين حرفاى ديونه رو اين پريشون گوئى تو خونه رو
مهدى جان ، اى عاشق حُسن خدا تو بيا و تو بيا و تو بيا
اومَديم اينجا كه حقُ ببينيم اَى زيارتت كنيم حقُّ ديديم
كى مى آى ، عالَم پُر از ستم شده جور جائر تو عالَم عَلَم شده
اَى خدا تو عدل سرمدى را رسان مهدى آل محمّد را رسان
بچّه ها اگر ديوانه ببينند خوششان مى ياد چرا كه بچّه اند
بچّه ها هيچ مى دونيد براى چه اينهمه راه اومديم تا به خونه
اومديم ما دنبال بهونه ها برگرفتن جايزه تو راه روها
اومديم دور خونش گريه كنيم مكّه را با گريه ها بكّه كنيم
اومديم مباركا بشه به ما شايدم هدايتها بشه به ما
((بعضى از اهداف رفتن به بيت اللّه !))
اومديم جلوه شو در كوه ببينيم از همه جمله ى او او شنويم
اومديم مركز ما خونه باشه ديگه بر غير درش چشم وانشه
اومديم كور شويم از اغيار در ديارش نبينيم ما ديّار
اومديم آب بخوريم از زمزمش سدّ جوعى بكنيم از مطعمش
اومديم مهمون رحمتش بشيم ريشه فقر و فنا رو بكنيم
اومديم صوت انا الحقّ شنويم فى الحقّ و بالحقّ و للحقّ شنويم
اومديم سفر كنيم چهار سفر همه اسفار رو بخونيمُ زِبَر
اومديم شفا گيريم شاد بشيم به اشارات دل آباد بشيم
اومديم فصوص پيغمبرا رو ببينيم رهبرى رهبرا رو
اومديم معرفة النفس ببينيم به رَهِ معرفةُ الرّب برويم
اومديم از خودمون بيگونه شيم آشنا و يار صاحب خونه شيم
اومديم شراب عشقُ بچشيم از مدام عشق حق مستُ بشيم
اومديم مثل بچّه ها بى رنگ بشيم با خداى جسم و جان يكرنگ بشيم
اومديم فطرت خود را بشناسيم فطرت اللّه است ما آگاه باشيم
((بايد اهداف نهائى حجّ را دنبال كنيم .))
اومديم قدر خدا را بدونيم ديگه بيش از اين كوتاهى نكنيم
اومديم نَهجُ، اصول كافى را بگيريم با ترجمان وافى را
اومديم تفسيرالميزان و ما بخونيم كشف كنيم قرآن و ما
اومديم دست به الغدير زنيم نغمه روز غديرُ سر دهيم
اومديم لمعه ، مكاسب ببينيم اومديم شهاب ثاقب ببينيم
اومديم جور ديگه بچّه بشيم مثل بچّه ها يك دورى بزنيم
اومديم بتهاى بيتُ بشكنيم خونه را از اغيار خالى بكنيم
اومديم با گُنده ها دعوا كنيم بدهاى عالمُ جاشون بشونيم
اومديم كنگره اى داشته باشيم برا مشكلات فكرى بكنيم
اومديم از مشركين برى بشيم امر و فرمان امامُ ببريم
اومديم فهم كنيم دين خدا ذوجِهات اين مسلمونى ما
اومديم غافل نشيم از قافله طرحُ برنامه بِديم با حوصله
اومديم جهادِ اصغر بكنيم با هوا جهاد اكبر بكنيم
اومديم دين خدا يارى كنيم براى جامعه كارى كنيم
((انشاءاللّه به جهاد اصغر و اوسط و اكبر برسيم ))
اومديم عرضه كنيم اين مال و جان تا خريدارى كند آن مهربان
اومديم كه حجّمان و خونمان او به لطفش بنمايد روزيمان
اومديم بگيم ما برنامه داريم اقتصاد و فكر و سرمايه داريم
اومديم واسه خدا باشيم و بس نه خوديّت نه هوا و نه هوس
اومديم سعى صفا، مروه كنيم از گناها پيش خدا توبه كنيم
اومديم هفت بار بريم برگرديم همه پست و بلند و دور زنيم
اومديم با هروله ى هفت بارمون بِتَكونيم بدن پيچارمون
اومديم هاجر و بچّه اش بينيم انشاءاللّه با خوبا آشناتر بشيم
اومديم بعد از همه اعمالمون به زيارت و طواف خونمون
اومديم سفر رو پايان ببريم بر نساء طواف كنيم نماز كنيم
اومديم به شهرمون برگرديم پيش زن و بچّه و اقوام بريم
اومديم بعد از مناسك هم باز ياد حق كنيم و دل در پرواز
((بچّه ها چند روز مكّه مانديم بايد به عرفات كوچ كنيم ))
بچه ها براى حج مُحرِم بشيد دوباره بهر خدا لبيك بگيد
ديگه اين حجّمونه سِيرِمونه آخه اين راهمونه رسممونه
همه از بيت بريم تا عرفات طى كنيم ما همگى راه نجات
عرفه معرفتش پيدا كنيم عقل و ايمان و دل و سودا كنيم
دو دعا داريم ماها در عرفه يكى شب يكى هم روز عرفه
شب ، دعا يا شاهد كُلِّ نَجوى روز، دعا عرفه حسين ما
پاى كوى رحمتش با شور و شين عصرِشا با دوست خدا، امام حسين
بمونيم ناله كنيم اشك بريزيم چون حسين اشكها رو از مشك بريزيم
آنچه آنجا او ميگه ما هم بگيم يِك كمى با خوبا هم ناله بشيم
آخه آنجا وادى معرفِته معرفت ، ما را هدف از خِلقتِه
به خدا من نديدم بيانى رو چون حسين سوخته دل زبانى رو
آقا راه معرفت ياد داده آنجاها با خدا عشقبازى شده
او اگر در عرفه نرفته بود رمزُ سرُّ او به ما نگفته بود
ديگه كى راه به ما نشون مى داد؟ عشق او آتش ميزد زبون ميداد؟
((با تفسير دعاى عرفه آشنا شويد))
كاش مى شد بيان كنم دعاهارو بَربَچا ادا كنم ثناها رو
كاش ميشد بگم حسين چى چى ميگه چرااين گونه آقا اشك مى ريزه
بچّه ها بريد زودى ياد بگيريد راه علم و عمل و پيدا كنيد
بعد بريد در عرفات نزد حسين آنجاها بگيد حسين بعدِ حسين
بچّه ها جاى زيارت ، عرفه است گريه ها بهر شهادت ، عرفه است
مى دونيد خون حسين ، خون خداست به خدا نور حسين ، نور خداست
ما بايد گريه كنيم بر اهل بيت بدونيم مظلومياى اهل بيت
اگه عالم همه اش چشم بشه بر حسين گريه كنه بازم كمه
آخ حسين بچّه هام فداى اُسرات مصطفاى من فداى بچّه هات
جان عالمى فداى زينبت جوونها قربون علّى اكبرت
ما بميريم بر سر از تن جدات جون ما قربون خاك كربلات
در عزايت بايد اى نور مبين از چشمها خون بريزه روى زمين
بچّه ها برا حسين روضه خونيم بر غريبيهايش سر و سينه زنيم
هى بگيم جانم حسين جانم حسين قلب و روح و جان جانانم حسين
((بچّه ها شوم شد، زودى نماز مغرب را بخونيم و برويم مشعرالحرام ))
همه با ياد خدا از عرفات كوچ كنيم به وادى عقل و حيات
برسيم به مشعرالحرام او از طواف مسجدالحرام او
اون شبا ياد خدا باشيم همه ياد او صريح قرآن اومده
شب به مشعر بمونيم سجده كنيم از خدا عقل بخواهيم آدم بشيم
شبى ريگ جمع كنيم آماده بشيم كه باهاش جهلمونو تير بزنيم
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ? -
اون شبا نريم آنجاها بخوابيم ليلة القدر است ما قدر بدونيم
ركن حج اين عرفات و مشعره معرفت شعورُ ركن آخره
آن همه جمعيت آنجا آمدند كه شبى عقلاشونو سرهم كنند
عقلشون كل باشه بى حُب نباشه مغزشون خالى از لُب نباشه
همه يكپارچه با هم دگر باشند متّحد خاكى و بافِكَر باشند
با مواهِب خدا آشنا شوند هبّه حقّ رو ز حقّ طلب كنند
از طلوع فجر تا آفتاب زدن دوباره نيّت كنند بهر بودن
((بچّه ها عيد قربونه ، عيدتون مبارك ))
وارد مِنى بشيم تكبير بگيم حمدِ نعمت خدا را بكنيم
برويم شيطونا را تير بزنيم شيطون بزرگُ زود رمى كنيم
وقتى او را بزنيم كلُ زديم بايست با او جنگ كنيم پيروز بشيم
برگرديم به آرزوها برسيم عيد قربونمونا جشن بگيريم
در نماز عيد دو سوره بخونيم عيدىِ تزكيه دريافت كنيم
آنجا از خدا بخوايم خوبيا رو كه به آل اللّه داده عيدى يا رو
بعد از آن نَفسها را قربونى كنيم همه ى اغيار را خودمونى كنيم
مسلخش ذبح عظيمُ ببينيم وفدينارو به قلبها بخونيم
قربونى مونُ بديم راه خدا يك خورده شا بخوريم بهر شفا
بعد از آن سر تراشيم بگيم خدا بهرمو نورى بده روز جزا
شبهاى مِنى را بيتوته كنيم تا سحر دعا و قرآن بخونيم
روزهاى بعد بريم رمى كنيم خصلتهاى بدُ تيرشون بزنيم
تو دعاها كه اماما خونده اند رمز و تفسير منى را گفته اند
كلا اسرار و معانى حجّ ما تو دعاها آمده دعا، دعا
ما بايد در همه جا دعا كنيم حقّ حجّ و سفرُ ادا كنيم
در منى ياد كنيم از كربلا يادمون باشه اون راه و رسم را
آنهمه قربونى را حسين داده خودش هم قربونى خدا شده
تا ظهر روز دوازدهم باشيم مسجد خيف بريم نماز كنيم
اونجا جاى پاى جمع انبياست جلوه گاه مشهدى بر اولياست
ديگه اين سيرمون داره تموم ميشه زودى برگرديم روزمون شوم ميشه
((بچّه ها باز برگرديم به خانه توحيد و به آخر راه روها برسيم .))
بچّه ها ديديد كه از حق اومديم تا منى به آرزوها رسيديم
ديگه اينجا خيلى كارى نداريم برگرديد خونه توحيد برويم
تا همه چهار سفر، تموم بشه همهِ جسمها بيادُ جون بشه
همه باراندازشون نزد خداست همچنانكه همه چيزا از خداست
ما بايد بريم خونش منتظره عشق ، ما رو مى بره مقتدره
او ميگه مقام ابراهيممُ جا نمازتون جاى خليلمُ
نشونه هاى روشنم تو خونمه هر كه واردش بشه در اَمنَمه
بچّه ها راه طى كنيد اينجا بيايد جايزه نزد منه از من بخوايد
هر كه نَيمَد به خودش ضرر زده من غنى ام او به خود كفر ورزيده
مى دونيد عمره يك لب تر كردنه حج تموم كار و حاجى شدنه
مثل موجودات از خانه او بزنيم بيرون زكاشانه او
برويم تا عرفات و مشعرش به منى باز بيائيم در برش
از خدا و به خدا و در خدا سوى خلق و سوى خالق با خدا
اوّل او آخر او ظاهر او باشد خلق از او حق او و باطن او باشد
معنى حج عزمِ اين رفت و اومد سرّ حج اين بود به قلم اومد
دل اومد خوشگليها شو ببينه از گُل جمال او بو بگيره
دل ميون گُل شُكر مى پروره ما چكاره ايم خودش ، همچى ميگه
((بچّه ها در طواف وداع خيلى به او طمع كنيد!!))
بچّه ها وقت وداع آخره از طوافمون طمعهاى ديگره
طمع اينه كه خطاهاى مارو بيامرزد مغفرت كنه مارو
طمع اينه كه از اولياش باشيم در قيامت نزد انبياش باشيم
طمع اينه برويم نزد خودش بشينيم تو دومنش بهر خودش
هم جمال كل بشيم و هم جلال هم بهاء كلّ و هم كلِّ كمال
قطره مون دريا بشه هيچمون كنه هيچى كلُّ بمون نشون بده
ديگه لذّت ببريم خوشمون باشه رنج و محنتِ سفر از دل بِرِه
جنت الذّاتش باشه ماءوايمون جاگه صدقش باشه جا پايمون
بچّه ها گفته ما شيرين بود شيوه بچگى ما اين بود
من نخواستم براتون شعر بگم و لذا قافيه از دست دادم
رشته را از كف جورابم دارم كه كف خونه به سنگاش ماليدم
بچّه ها ((قمشه اى )) را همراهمتون ببريد جا نذاريد از راهتون
به خدا بگين كه او بيچاره است از سفر افتاده و وامانده است
بحمداللّه والمنة تمام شد. صبح عيد غدير سال 1413 قمرى
جنب بيت اللّه الحرام باذن اللّه تعالى و اسئله العفو
من الزلل و القبول مع الاقرار بالعيوب
اقل احقر قدرت اللّه نجفى قمشه اى
بچّه ها سفر خوشِ سفر خوشِ
توضيح اين مصراع ، تذكر چند نكته را مى طلبد:
اول : آن كه منظور از بچّه ها، همه انسان ها هستند، چه بچّه و چه بزرگ ، چه زن و چه مرد؛ زيرا قرآن مجيد و تكليف ، هر انسانى را در برمى گيرد و نذير براى بشر مى باشد و دين و راه و رسم زندگى صحيح براى همه آمده است .
دوم : انسانِ رو به رشد كسى است كه نداها و صداهاى حق و حقيقت را دريابد و به آن گوش دهد تا كم كم از راه گوش به عقل برسد. بديهى است كه گوش براى انسان سرمايه عظيمى است كه مى تواند در اين رهگذر بذر انسانيت را وارد سرزمين دل كند. همين گونه است چشم ؛ زيرا انسانِ رو به رشد با ديدن حقايق و اعيانِ جهان و فرستادن تصويرهاى سالم به لوح دل ، قلب را آگاه و هوشيار مى كند. پس خطاب اين مصراع به صاحبان چشم و گوش است ، نه هر بچه بوالهوس و بازيگوش . پس ما چشم و گوشِ باز مى خواهيم تا سخنان حق را دريابيم و به جان برسانيم و آن را آگاه سازيم .
سوم : درباره اهمّيّت چشم و گوش و دل ، توجه به چند كريمه از قرآن مجيد لازم است .
حضرت حق تبارك و تعالى مى فرمايد ((و اللّه اءخرجكم من بطون اءمهاتكم لاتعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده .(3))) مضمون ترجمه اين است كه : حضرت حق جل و علا وقتى شما را از باطن مادرها خارج فرمود، چيزى نمى دانستيد پس راه دانش هاى ابتدايى شما را گوش و چشم و دل قرار داد. نيز فرموده است : ((و قالوا لوكنّا نسمع او نعقل ماكنّا فى اءصحاب السعير.(4))) مضمون ترجمه اين است كه : اصحاب آتش ، در قيامت اعتراف مى كنند كه اگر ما در دنيا اهل گوش دادن يا تعقل بوديم ، اكنون در آتش سوزان جهنم قرار نداشتيم . باز مى فرمايد: ((انّ السمع و البصر و الفواءد كل اولئك كان عنه مسئولا(5)))؛ يعنى همانا گوش و چشم و دل مسئوليت سنگين دارند و مورد بازخواست الهى قرار مى گيرند. و فرموده است : ((انما يستجيب الذين يسمعون (6)))؛ يعنى همانا كسانى كه گوش شنوا دارند، خدا را اجابت مى كنند.
چهارم : درباره چشم و گوش و دل ، آيات فراوان ، روايات انبوه و كلمات گران سنگى از بزرگان آمده كه در اين مختصر به اهمّيّت گوش و چشم دادن و خطاب گرفتن اشاره شد البته به زبان بچه گانه و پدرانه گفتيم تا انشاءاللّه دل نشين تر باشد. پس بايد قدر اين سه نعمت را دانست و براى گرفتن آگاهى ها، اين سه استعداد بزرگ را به كار گرفت .
پنجم : چون ديدنى ها، شنيدنى ها و انديشيدنى هاى جهان زياد است ، به يارى خداوند براى شروع سفرِ الى اللّه ميان آن ها اولويت سنجى كنيد و در ميان آن ها آن چه دل را زنده مى دارد و ابديت را آباد مى سازد زير نظر استاد برگزينيد. به قول جناب حافظ:
مصلحت ديد من آن است كه ياران همه كار بگذراند و سر زلف نگارى گيرند(7)
ششم : دل را بايد خيلى جادار قرار دهيم و شرح صدر داشته باشيم ؛ زيرا به قول اميرمؤ منان حضرت على عليه السّلام خطاب به جناب كميل ((يا كميل انّ هذه القلوب اءوعية فخيرها اءوعاها(8)))؛ يعنى اى كميل ! اين دل ها ظرفيت هاست و بهترين آن ها جادارترين آن هاست ؛ پس بايد دل را قدرى پُرنمود و آن گاه لبريز كرد.
هفتم : بچّه ها و نوجوانان و جوانان پسر و دختر، در ابتدا از فطرت انسانى و عصمت خدادادى برخوردارند؛ زيرا يا هنوز به تكليف نرسيده اند يا تازه پا به تكليف گذاشته اند و بايد بسيار مواظب فطرت و عصمت خود باشند كه خداى نخواسته از راه چشم و گوش آلوده و گرفتار نشوند. البته تا حال هم اگر چند لغزشى در خود احساس مى كنند، آن را با چند قطره اشك و اداى حقوق ، پاك سازى و سفر را از راه چشم و گوش و دل شروع كنند.
هشتم : اين كه گفته شد موضوع سخن و خطاب كلام تا آخر اين رساله با انسان است نه فقط مردها يا زن ها، به دليل آن است كه قرآن ، كارخانه انسان سازى است نه مردسازى ؛ زيرا با انسان سخن دارد. متاءسفانه بعضى از خواهران در اين مورد مثل اينكه دست كسر روى خود گذاشته اند و نمى خواهند باور كنند كه آن ها هم مى توانند راه خدا را بروند و از اولياى الهى و عاشقان و فرمانبرداران او باشند؛ حال آن كه حضرت حق تبارك و تعالى حدود هفتاد مورد در قرآن مجيد نام نامى و اسم گرامى انسان را آورده و انسان نوعا يعنى مرد و زن . پس زن ، انسانِ قرآن است . مگر نبودند افرادى چون خديجه كبرى و فاطمه زهرا و مريم عذرا و زينب كبرى - سلام اللّه عليهن - حتى زن فرعون ، آن خانم وارسته نمونه ممتازى است كه خداوند او را در قرآن براى مؤ منان ضرب المثل قرار داده و فرموده است : ((و ضرب اللّه مثلا للذين آمنوا اءمرئة فرعون (9))) و خداوند زن فرعون را براى مردان با ايمان ضرب المثل و كار او را نمونه قرار داد!
خواهرانم ! اسلام نفرموده شما دانشمند و ارزشمند نباشيد، بلكه فرموده خود و استعدادهاى انسانى و الهى تان را دريابيد و به نحو معقول و مشروع و معروف در پوشش هدايت قرآن و عترت قرار دهيد و به اولياى خدا بپيونديد. اين كريمه كه حضرت حق تبارك و تعالى مى فرمايد: ((من عمل صالحا من ذكر اءو انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبه (10)))؛ يعنى ملاك شخصيت و ارزش فقط ايمان و عمل صالح است ، چه از زن برآيد و چه از مرد و ما او را زنده مى كنيم به زندگى پاك و بى آلودگى . پس مبادا خودسرى ها و هوسرانى ها كار زنان را به جايى برساند كه كم كم عقل خود را بسايند و ناقص العقل به شمار آيند.
در اين هشت مطلب ، خطاب به بچّه ها تبيين و بعضى از گفتنى ها در اين زمينه گفته شد، اكنون بايد همه بگوييم :
سفر خوشِ
در بيان اين جمله مطالبى به عرض مى رسانم .
اوّل : در قرآن مجيد، روايات اهل بيت و سخنان اهل اللّه ، واژه هاى سفر، كوچ ، هجرت و امثال آن فراوان آمده و در كارهاى عرفى هم براى سفر سودهاى بسيار برشمرده اند. پس سفر مفيد و مناسب را مى توان خوش ‍ تلقى كرد.
دوم : خوش ترين و زيباترين سفرها، سفرهاى انسانى ، الهى و معنوى است تا انسان از راه آن سفرها بهره وافر به دست آورد؛ مثل سفر از طبع به فطرت ، از نفس به عقل ، از دنيا به آخرت ، از مُلك به ملكوت ، از كثرت به وحدت ، از چندتايى به توحيد، از ظلمات به نور، از خوديت به عبوديت ، از افراط و تفريط به عدل ، از جهل به علم و معرفت ، از غفلت به ياد، از موت به حيات ، از غياب به حضور، از جهنم به بهشت و امثال اين ها.
سوم : به قرآن مجيد نظر كنيد آن جا كه مى فرمايد: ((و من يخرج من بيته مهاجرا الى اللّه و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اءجره على اللّه (11)))؛ يعنى و هر كس از خانه اش به عنوان هجرت به سوى خدا و رسول خدا خارج شود و بين راه موت او را دريابد، همانا اجر او بر خدا واقع مى شود. نيز فرموده است : ((فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون (12)))؛ يعنى چرا كوچ نمى كند از هر دسته اى از شما جمعى تا تفقه در دين كنند و بعد از فهم دين ، بيايند مردم خود را برحذر دارند؛ شايد مردم بدين وسيله از بدى ها باز داشته شوند. براى سفر به سوى جهاد در راه خدا هم مى فرمايد: ((ما لكم اذا قيل لكم اءنفروا فى سبيل اللّه اءثاقلتم الى الاءرض (13)))؛ يعنى شما را چه شده است كه وقتى به شما دستور كوچ براى جهاد در راه خدا داده مى شود؛ زمين گيرى از خود نشان مى دهيد. هم چنين مى فرمايد: ((اءنفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باءموالكم و اءنفسكم (14)))؛ يعنى سفر و كوچ كنيد هر گونه مى توانيد - سبك يا سنگين - و در راه خدا به اموالتان و جان هاتان جهاد كنيد.
البته آيات و روايات فراوانى در همين زمينه ها بر فضيلت سفرهاى معنوى و كوشش در سفر براى كسب رضاى الهى دلالت دارد.
چهارم : حتما بايد سفر به سوى خدا را شروع كرد و هيچ عذر و بهانه اى نياورد؛ زيرا عذرهاى ما نوعا مانند عذرهايى است كه جناب عطار رحمه اللّه (م 626 ق 422 ش ) در كتاب منطق الطير از زبان انواع و اقسام مرغان جنگل نشين نقل مى كند. هنگامى كه هدهد آن ها را براى سفر به سوى امامشان دعوت مى كرد، هر كدام بهانه اى مى آوردند و عذرى مى تراشيدند. در اين كتاب ؛ هدهد كه به منزله پيامبر است ، تمام عذرها را پاسخ داده و حجت را تمام كرده است .
گمان نمى كنم ما عذر تازه اى داشته باشيم كه قرآن و عقل پاسخ آن را نداده باشد؛ البته اگر واقعا عذرى هست كه تكليف را برمى دارد، ما در آن جهت معافيم .
پنجم : يكى از زيربنايى ترين سَفرها، سَفر از جهل به علم است تا كم كم انسان بداند كجا بوده ، از كجا آمده ، به كجا خواهد رفت ، چه بايد بكند و چه نبايد بكند و چه نبايد انجام دهد و بايد به چه چيز معتقد شود و چه چيز را باور نداشته باشد و با نور علم ، راه و رسم زندگى را بپيمايد. از اين رو، قرآن مجيد، روايات و اهل اللّه ، فراوان به دانش پژوهى سفارش كرده اند و ما را به دانش دعوت كرده و گفته اند گرچه به چين كه دورترين نقاط زمين بوده سفر كنيد، دنبال دانش جويى باشيد.(15) حضرت باقرالعلوم عليه السّلام هم در حديثى ((سرآمد تمام كمالات انسانى را در سه چيز خلاصه مى كنند: تفقه در دين ، تقدير معيشت و صبر در گرفتارى .(16))) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز ((سرآمد علوم را، علم اصول دين و اخلاق و احكام مى دانند.(17))) از اين گونه روايات و آيات فراوان داريم ؛ زيرا دين ، مجموعه باورها و عمل به آن به شمار مى آيد. لذا مادام العمر دانش مى طلبد و انسان بايد از همان ابتدا اهل سفر و كوچ و جهاد و تلاش و كوشش باشد. حضرت استاد علامه طباطبائى رحمه اللّه روى اين كريمه كه فرموده ((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(18)))؛ يعنى و كسانى كه در راه خدا كوشش كنند، خداوند راه هايش را به آن ها مى نمايد تكيه داشتند و بر اين عقيده بودند كه اگر كسى واقعا كوچ و تلاش كرد، خداوند او را به مقصد مى رساند؛ زيرا وعده هاى خداوند در قرآن مجيد حق است . از وقتى كه اين جمله را از استادم گرفتم ، در قرآن مجيد تفحص كرده و حدود چهارصد مورد وعده و وعيد از طرف حضرت حق يافتم كه همه قابل تاءمل و دقت و عمل است .
ششم : سير و سفر در دانش ها مراتب دارد. لذا مى شود اولويت سنجى كرد و بعد سفر نمود. به اين آيه كه مى فرمايد: ((انما يخشى اللّه من عباده العلما(19)))؛ يعنى همانا حق خداترسى را عالمان به خدا دارند دقت كنيد و ببينيد علم الهى در رتبه يك قرار دارد. اگر به اين آيه كه مى فرمايد: ((قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون (20)))؛ يعنى آيا آن ها كه علم - الهى - دارند و آن ها كه در اين زمينه جاهلند مساوى هستند؟ توجه كنيم ، متوجه مى شويم كه اولويت كجاست .
يا به روايت حضرت امام كاظم عليه السّلام كه علم را اولويت بندى نموده اند مراجعه كنيد. ايشان مى فرمايند: ((من سرآمد دانش مردم را در چهار مطلب يافتم : اول آن كه خداى خود را بشناسى ؛ دوم آن كه در آفرينش ‍ خود دقت كنى تا معرفت نفس به دست آورى ؛ سوم آن كه بفهمى خداوند از آفرينش تو چه هدفى داشته است ؛ چهارم آن كه بدانى چه چيز تو را از دينت خارج مى كند(21))). البته فراموش نشود كه دانش بدون كوشش و عمل ، وزر و وبال است و از همين رهگذر، علم ، حجاب بزرگ قرار مى گيرد(22)؛ به هر حال در ميان سفرهاى انسانى بايد نردبانى ترسيم كرد و پله پله بالا رفت و يكى از خوش ترين و بهترين سفرها را، سفر به سوى ديار دانش دانست و دنبال كرد.
خاطرش تلخ و شيرين و تُرُشِ
در اين كه همه ما مسافريم ترديدى نيست . مهم آن است كه سفرمان خاطره و دست آورد شيرين داشته باشد و به مقصد اعلاى انسانى و الهى برسيم ؛ نه آن كه در سفر راه را گم كرده و به خاطره هاى تلخ گرفتار شويم و به قهر و غضب حضرت حق دچار گرديم ، يا نيمه راه به خاطره هاى ميانه كه از آن ها به ترشى تعبير شد دست يازيم ! پس يادمان باشد كه سابقون سابقون مقرب خدايند(23) و اصحاب شمال جز تلخ ‌كامى و بدبختى چيزى عايدشان نمى شود و اصحاب يمين به بخشى از زيبايى هاى جمال و جلال حق راه مى يابند!(24) بلى ، اقسام انسان ها در آخرت نوعا به اين سه دسته تقسيم مى شوند و راهيان كوى دوست به اين سه خاطره راه مى يابند؛ همان گونه كه حضرت حق تبارك و تعالى مردم را در آخرت به اين سه دسته تقسيم كرده است .
البته آن چه ذكر شد، اسم بچّه گانه اين خاطرات بود؛ و گرنه حقيقت مطلب وارى اين حرف هاست . اهل قرآن مى دانند كه حضرت حق تبارك و تعالى در مورد شيرينى ها مى فرمايد: ((فلاتعلم نفس ما اءخفى لهم من قرة اءعين جزاء بما كانوا يعملون (25)))؛ يعنى پس كسى نمى داند خداوند چه نور چشمى هايى در آخرت براى خوبان مخفى نموده در جزاى اعمال شايسته اى كه انجام مى دادند. مضمون تفسير استادم علامه طباطبايى از آيه اين است كه آن نور چشمى ها چون وراى علم است ، دست علم و فهم از آن كوتاه مى باشد.(26) در مورد تلخى ها هم حضرت حق تبارك و تعالى مى فرمايد: ((و بدالهم من اللّه مالم يكونوا يحتسبون (27 )))؛ يعنى براى بدكاران سختى هايى از سوى خداوند ظاهر مى شود كه اصلا به حساب نمى آيد. پس اين تلخ و شيرين و ترش ، محسوساتى است براى تمثيل تا انشاءاللّه ما را به معقولات و وراى معقولات برساند.
بياييد با هم بريم بازى كنيم
چون دستور به سفر به بچّه ها خطاب شد، بايد آن ها را به بازى دعوت كرد و به بازى واداشت . البته در بيان اين مطالب بايد بدانيم كه هر مرحله اى از مراحل سفر و سير و سلوك نسبت به مرحله بالاتر، از حقيقت كمترى برخوردار است . لذا به اين جهت مى شود اسمش را بازى گذاشت ، گرچه همه حق است . شاعر فرموده :
از در دوست تا به كعبه دل عاشقان را هزار و يك منزل
مرحوم حاجى سبزوارى (م 1289 ق 1250 ش ) آن حكيم متاءلّه فرموده اند:
بُعد مسافت اگر چه دوره او نيست تا سر كويش هزار مرحله باشد(28)
نو پا وقتى به راه مى افتد، تا آخر كارش هم رسمش از نوعى بازى خالى نيست ؛ زيرا اين روش و بندگى شايسته ماست نه شايسته حضرت حق تبارك و تعالى . البته كنه حقيقت حق و كنه ذات و صفات او، منطقه ممنوعه است و هيچ انسان و ملك و نبى و ولى و وصى اى نه مى تواند و نه مى شود حق عبادت و اطاعت او را به جاى آورد. لذا مقاله آن ها اين است كه ((ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك (29)))؛ يعنى ما حق معرفت تو را نيافتيم و حق بندگى تو را به جاى نياورديم . پس به يك معنا ما همه يا خيال و وهم مى بازيم يا عقل و كشف و بالاتر و كمتر؛ و در اين ديدگاه نه تنها زندگى دنيا يك بازى بيش نيست ، بلكه همه به نوعى ولو لطيف و دقيق و عميق اهل بازى هستيم و لذا قدرشناسان قدر نشناخته اند. اگر در اين آيه كه حضرت حق مى فرمايد: ((و ما قدروا اللّه حق قدره (30 ))) يعنى قدر خدا دانسته نشد حقِ قدر او دقت كنيم ، مى فهميم كه ما هر كه باشيم و هر چه باشيم ممكن و سيه رو هستيم . به قول شيخ محمود شبسترى (م 720 ق 698 ش ) آن عارف نامى
سيه رويى ز ممكن در دو عالم جدا هرگز نشد و اللّه اعلم
(31)
پس ما امكان بازيم . لذا به بچّه ها گفته ايم بياييد همه با هم سفرى بازى گونه داشته باشيم ، ولى دلمان را به همين مراتب به ويژه اعلايش خوش ‍ كنيم .
دلمونا به بازياش راضى كنيم
آرى ، اگر بازى ها عاقلانه ، عارفانه و عاشقانه باشد، بايد دل به آن آرام گيرد. قرآن مجيد مى فرمايد: ((يا اءيتها النفس المطمئنه * اءرجعى الى ربكِ راضية مرضية * فادخلى فى عبادى و اءدخلى جنتى (32)))؛ يعنى اى صاحب نفس مطمئنه ! به سوى خداى خود بازگرد در حالى كه او از تو راضى باشد و تو از او راضى باشى . پس داخل شو در بندگان خاص من و داخل شو در بهشت خودم . البته سرباختن و عشقبازى كار هر كس نيست . بايد انشاءاللّه تا آخر بازى ها ايستادگى كرد تا دل راضى شود. مى دانيد كه دل به كمتر از دريافت جمال و كمال و بهاى مطلق راضى نمى شود و حتما بايد سرباخت تا به اين جا رسيد.
چه خوش سروده آيت الحق ، حكيم آميرزا اسداللّه قمشه اى آن جا كه مى فرمايد:
آن سر كه نيست در ره پاكان عشق ، خاك شايسته نشيمن دامان يار نيست
منصور نيست هر كه چو منصور پاى دار اندر گذشتن از سر و جان پايدار نيست
عاقل اگر چه عاقبت از جوى بگذرد امّا مسلّم است كه ديوانه وار نيست
(33)
استادم محى الدين الهى قمشه اى هم فرموده اند:
دل آن جا خوش بود و آرام گيرد كه از وصل نگارى كام گيرد
(34)
پس از بچه هاى راه رو تا واصلان كوى حقيقت ، بايد دل را به عشقبازى راضى دارند.
اَى سفر كنيد دلاتون وامى شه
دل مى تواند دو حالت داشته باشد؛ باز و بسته و به يقين سير و سلوك دل را باز مى كند. آرى ، انسان با استعدادى بى نهايت از علم و عمل ، چشم به اين جهان گشوده و چنين بار امانتى را آسمان ها و زمين و كوه ها نمى توانند به عهده بگيرند، اما اين انسان است كه عهده دار اين بار است . حضرت حق تبارك و تعالى در قرآن مجيد فرموده كه ((ما بار امانتى سنگين بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم ، اما آنها توان عهده دارى نداشتند، انسان استعداد عهده دارى اين بار را داشت (35))).
حال اين استعداد فراوان ، با سفر انسانى در مسير بارآور نمودن آن بارور مى شود و بدون سير و سياحت در جهانِ علم و عمل ، اين استعدادها بسته و مرده مى ماند و كور و كر و مرده اى مى آيد و مى رود و دل باز نمى شود. ما دل هاى مُرده ، مُهر شده و در غلاف زياد داريم . انسان سنگدل كم نيست . اين ها همه بر اثر عدم سير و سلوك انسانى است . سالك هم گاهى در قبض ‍ و گاهى در بسط قرار دارد؛ منتهى اگر انسان در سفر باشد، اين قبض و بسط به نحوه خاصى پيش مى آيد و بايد به يارى خداوند كمر همت بست و عبور كرد تا به سر منزل مقصود رسيد. به هر حال بدون سفر استعدادها بارور نمى شود و سرمايه ها به سود نمى رسد.
از تماشا جونِتون آگا مى شه
چشم مى بيند و براى جان جاسوسى مى كند و آن را آگاه مى سازد. گوش ‍ مى شنود و از اين تماشا جان را آگاه مى كند. زبان مى گويد و با جان چنين مى كند. بينى مى بويد و روان را تماشا مى دهد. دست لمس مى كند و به جان آگاهى مى بخشد و همين طور... .
پس سفر انسان در مسير محسوسات است و از محسوسات پى به معقولات و از آن جا پى به كشف و شهود مى برد و همه اين ها تماشاست و آگاهى . فقط بايد وسايل تماشا پاك باشد تا بتواند با پاك ها تماس داشته باشد. قرآن مجيد مى فرمايد: ((لايمسه الا المطهرَّون (36)))؛ يعنى باطن قرآن براى پاكان تماشايى است نه براى غير آن ها.
سفرا قيام داره هجرت داره
همان گونه كه در سفرهاى ظاهرى و جسمانى انسان بايد به پاخيزد و ترك خانه و كاشانه كند، در سفرهاى انسانى و معنوى هم نخست بايد به پاخيزد و بعد هجرت نموده ، طى منازل كند. امّا اسم اين قيام ، قيام للّه و براى خدا به پا خاستن است ؛ زيرا شخصِ خوابيده و نشسته راه نمى رود و سفر ندارد. حضرت حق تبارك و تعالى در قرآن مجيد ما را به يك دانه يكتاى بى همتا موعظه مى كند و آن اين كه براى خدا به پاخيزيم يا تنهاتنها يا دو تا دو تا، سپس درباره وحى قرآنى و آنچه نبى گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما را به آن اندرز فرموده و از عذاب شديدش بر حذر داشته فكر كنيم : ((قل انما اَعظكم بواحده اءن تقوموا للّه مثنى و فرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنة اءن هو الّا نذير لكم بين يدى عذاب شديد(37)))
از اين كريمه پيداست كه اين قيام انسانى و فكرى است نه بدنى و جسمى .
پس سفر قيام هاى فراوان فكرى دارد و بايد از همان شروع سفر به انديشه روش داد و از مبادى شروع كرد و به نتايج رسيد. عارف كامل مولانا حاجى سبزوارى رحمه اللّه چقدر زيبا فرموده اند:
الفكر حركة من المبادى و من مبادى الى المرادى
(38)
يعنى فكر عبارت است از حركت و سفر از مبادى فكرى و از آن مبادى به سوى مراد و مطلوب فكرى .
به هر حال ، فكر براى آدم شدن ابزار بى نظيرى است . خودِ فكر هم نهضت و انقلاب درونى است كه اگر درست و به جا انجام شود، انسان را مى سازد. لذا نزد اهل دل ، فكرت رهوار موجوديت انسانى انسان را تشكيل مى دهد. عارف رومى (م 672 ق 652 ش ) فرموده :
اى برادر تو همى انديشه اى ما بقى تو استخوان و ريشه اى
(39)
نيز استادم محى الدين الهى قمشه اى هم فرموده است :
آه گر از راه تغافل كند قافله فكرت رهوار من
خسته بماند به بيابان هجر با غم و اندوه دل زار من
هم سفر جان غم هجران شود همره دل ديده خون بار من
(40)
قرآن مجيد تفكر را بسيار مى ستايد و روش فكرى مى دهد. در اين آيات بيشتر دقت كنيد. براى نورانيت و تبرك ، متن بعضى از آيات را مى آورم و به ترتيب خلاصه و مضمونِ ترجمه را ذكر مى كنم .
((اءولم يتفكروا فى اءنفسهم (41))) بايد در خويشتن بينديشيد.
((و يتفكرون فى خلق السموات و الاءرض (42))) بايد در آفرينش زمين و آسمان ها فكر كنيد و آفاق و انفس را در پوشش فكرى و علمى خود درآوريد.
((فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (43))) بايد در تاريخ به دقت نظر كنيد و بر فلسفه تاريخ مسلط شويد در تفصيل نشانه هاى الهى عقل را به كار گيريد.
((كذلك نفصّل الاءيات لقوم يتفكرون (44))) ما براى اهل انديشه نشانه ها قرار داديم .
((انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون (45))) بايد در تمام بيان و حقايق قرآن سفر فكرى داشته باشيد.
((و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزّل اليهم و لعلهم يتفكرون (46))) و قرآن را - كه جامع و كامل ترين كتاب الهى است - بر تو نازل كرديم تا بر امّت بيان كنى ، شايد كه عقل و فكر خويش را به كار بندند.
((و تلك الاءمثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (47))) بايد در ضرب المثل هاى قرآنى فكر كنيد و از مَثَل به مُمثَّل پى ببريد.
آنچه قرآن مجيد به عنوان مايه و مواد فكرى به دست استعدادِ علمى انسان سپرده ، شامل همه دانش ها و علوم ، چه زمينى و چه آسمانى و چه انسانى و غيره مى شود. پس ما يك سفر و قيام فكرى هميشگى مى خواهيم . البته زمان اندك است و بايد اولويت بندى كنيم و روز به روز و شب به شب در اين قيام و نهضت پيشروى داشته باشيم .
لذا انديشمند بودن ، ارزشمند شدن به بار دارد. در كتاب هاى علم اخلاق اهل فكر بودن يكى از ارزش هاى والاى اخلاقى به شمار مى آيد. اين انديشه است كه انسان را از پوست و قشر اين جهان به لُب آن مى رساند. از اين رو روايات فراوانى در فضيلت فكر صحيح از معصومان عليهم السّلام وارد شده تا آن جا كه ((يك ساعت آن را برابر با اجر شصت سال عبادت شمرده اند(48))).
پس بچّه ها قيام در سفر را از ياد نبرند. البته سفر هم قيام دارد و از راه قيام ، به هجرت هم مى رسيم . هجرت از همه رذيلت ها و رو آوردن به همه فضيلت ها؛ زيرا در سفر، بدى ها غل و زنجير دست و پا و سر و گردن مى شود. خداوند در قرآن مى فرمايد: ((انا جعلنا فى اءعناقهم اءغلالا فهى الى الاذغان فهم مقمحون (49))) مضمون معنا اين است كه : بر اثر گناهان و زشتى ها و در جزاى اين اعمال ناروا، افرادى غل و زنجير به گردنشان مى آيد و تا چانه آنها را مى گيرد، به گونه اى كه ديگر نمى توانند به بالا بنگرند.
اگر كسى اهل سفر شد، بايد پليدى را به تمام معناى كلمه از خود دور كند، زيرا هر رذيله اى خارى بر سر راه است و اگر زياد شد، سير انسان را در تاريكى و ظلمات قرار مى دهد. قوله تعالى ((و الذين كفروا اءوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون (50)))؛ يعنى آن كسانى كه كافر شدند وليى يشان طاغوت است و آنها را از وادى نور به ظلمات وارد مى كند و آنها هميشه ياران آتشند و در ابد مخلّد در عذاب الهى هستند.
پس گريز و هجرت از موانع ، در سفر و ادامه آن نقش به سزايى دارد.
جون من لذت داره بهجت داره
سفر لذت و بهجت و سرور دارد؛ زيرا انسان در سفر معنوى چشم دل به ديدنى هاى جهان معنا باز مى كند و بهترين لذت معنوى نصيب او مى شود؛ چنان كه هاتف اصفهانى فرموده :
چشم دل باز كن كه جان بينى آن چه ناديدنى است آن بينى
(51)
در حديث معروف آمده كه ((فيها ما لا عين راءت و لا اءذن سمعت و لا خطر على قلب بشر(52)))؛ يعنى در آن ديار، لذت و بهجت و سرورآورانى است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ انسانى خطور نكرده است .
آن چه قرآن مجيد براى اهل سير و سلوك بشارت داده و حضرت حق تبارك و تعالى وعده نموده ، همه لذت و سرور است و از همه بالاتر اين كه خود جناب حبيب ، سرور عارفين و آرزوى دوستان و منتهاى رغبت راغبين است ؛(53) زيرا او جمال مطلق و بهاى مطلق و كمال مطلق است و براى اهلش در اين سفر لذت و بهجتى بالاتر از لقاى خود او نيست . از باب نمونه شما را به فهم اين آيات حواله مى دهم .
قوله تعالى ((اءلا اءن اءولياء اللّه لاخوف عليهم و لاهم يحزنون * الذين آمنوا و كانوا يتقون * لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاءخرة لاتبديل لكلمات اللّه ذلك هو الفوز العظيم (54))) مضمون ترجمه اين است كه : اى انسان ! آگاه باش كه اولياى خدا نه ترسى دارند نه غصه اى - نه غم آينده دارند نه گذشته ، زيرا چيزى از دست نداده و نمى دهند - اين ها كسانى هستند كه به خدا و روز جزا ايمان و همه باورهاى حق را باور دارند و هميشه و در همه شئون تقواىِ الهى را رعايت مى كنند. اينها را در همين دنيا كه هستند، بشارت هاى لذيذ مى دهيم و خواب ها و بيدارى هاى خوب مى بينند. در آخرت نيز هم چنين . البته قوانين الهى تبديل بردار نيست و اين ولايت الهى و آثار آن فوز عظيم است . از اهل سفر تقاضا مى شود به رساله الولايه نوشته استادم علامه طباطبايى قدس سره مراجعه فرمايند و آن را بفهمند و عمل كنند تا لذت ها و بهجت ها ببرند انشاءاللّه .
ما تا اين جا راه دورى اومديم
ما و اين جهان از نزد خدا تا اين جا آمده ايم و اگر اهل نظر، محاسبه دقيقى به كار برند، به اين احساس مى رسند كه ما و جهانِ ظاهر، قوس نزولى را پيموده ايم تا به اين جا رسيده ايم . براى فهم بيش تر اين معنا بايد بدانيم كه ذات حضرت حق تبارك و تعالى ، بنا به تحقيق به وجه علمى ذاتى داراى همه تجليات و اسماء و افعال و شئون خود است و همه اينها با ذات منظم به نظام ذات اند. اهل حكمت هم مى گويند: علم ذاتى او تبارك و تعالى به موجودات ، علم اجمالى در عين كشف تفصيلى است . پس آن جا كثرت راه ندارد و همه كه اين جا در حركت اند آن جا جمع اند و مثقال ذره اى از علم او فروگذار نشده و نيست . پس ذات اله همه را به علم حضورى دارد، نه حصولى و اين علم به عالم عقل و جبروت تجلّى مى كند و از آن مكانت و عقل به ملكوت ، و از ملكوت به ناسوت تجلى دارد نه به طور تجافى ، بلكه به طور تجلى و تشاءون و تنزّل . قرآن مجيد هم واژه تجلّى ، هم واژه شاءن و هم واژه تنزّل را دارد. مثلا يك جا مى فرمايد: ((فلّما تجلى ربه للجبل (55))) وقتى خداى موسى براى او بر كوه تجلّى كرد. يك جا مى فرمايد: ((كل يوم هو فى شاءن (56))) هر روزِ خدايى او در شاءنى است . يك جا مى فرمايد: ((اءنا نحن نزلنا الذكر و اءنا له لحافظون (57))) به درستى كه ما ذكر را فرو فرستاديم و ما همانا او را حفظ مى كنيم .
پس آمدن از سوى خدا يا به نحو شاءن است يا تجلّى ، نه تجافى و جاخالى كردن ؛ زيرا تجافى مانند قطره باران است كه ابر را خالى مى كند و به زمين مى بارد، ولى تجلّى مانند ميوه و شكوفه درخت است كه از او پديد مى آيد و شكوفا مى شود. حضرت حق مى فرمايد: ((اءفى اللّه شك فاطر السموات و الاءرض (58)))؛ يعنى آيا در خداىِ شكوفنده آسمان و زمين ترديدى هست ؟
يا به نحو مُنَزل است . پس گرچه مفاهيم گوناگون است ، مى شود از نظر مصداق و معنا يكى باشد. اين جلوه اين جايىِ ما، عوالم بى نهايت را پشت سر گذاشته تا به اين جا رسيده و اين معناىِ قوس نزول است .
اين كه مى گويند قوس ، واژه آن هم در سوره النجم (59) آمده است ، اما همه اين معانى ، علمى و حِكمى و آكادميك است كه فهم آن نياز به فهم اصطلاحات علمى دارد و اين جا براى نفوس مستعد فقط اشاره شد.
به هر حال در يك عبارت ، از بى نهايت جلوه كرده ايم و از راه دورى آمده ايم . تازه اگر ابتداى راه را خاك و گل بگيريم نيز تا معدن گياه و حيوان و نطفه و انسان و بلوغ عقل ، راه دورى آمده ايم . به اين كريمه دقت فرماييد كه مى فرمايد ((هل اءتى على الاءنسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا(60)))؛ يعنى همانا روزگارانى بر انسان گذشت كه چيز مذكورى نبود.
روايت درخشانى از امام صادق عليه السّلام در ذيل اين آيه هست كه فرموده : ((لم يكن شيئا مذكورا فى العين و كان شيئا مذكورا فى العلم (61)))؛ يعنى انسان اين جا در وجود عينى نبود، اما در علمِ اله و عالم غيب موجود بود. مخفى ماند كه اين آيه ، نكته اى معرفتى دارد و آن اين كه انسان به ذات خود هميشه هيچ ولم يكن شيئا مذكورا است ؛ پس هر چه هست به خداست .
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ? -
راه دور ديگرى در پيش داريم
ما بعد از اينكه به اين جا رسيديم ، حشرمان شروع مى شود. جناب شيخ الرئيس مى فرمايد: وقتى نطفه انسان بسته شد حشرش شروع مى شود. عالم رحم را پشت سرمى گذارد، چشم به جهان طفوليت مى گشايد و راهش ‍ شروع مى شود تا دم به دم به موت نزديك شود و چشم از اين جهان ببندد و به برزخ برسد و كم كم پاى صراط و ميزان و حساب و كتاب و قيامت و ابد برود و در ابد، يا با سعادت يا با شقاوت بماند و چقدر اين راه دور است ؛ چون دور است ، بايد به قدر دورى آن به فكر بود و زاد و توشه برداشت .
اين همه كه قرآن و روايات ، ما را از دورى اين سفر ترسانده اند، براى اين است كه لحظه اى از بُعد سفر و عقبات كئوده آن غافل نمانيم و آن را فراموش نكنيم . بالاخره آن قوس نزول كه متذكر شديم و گفتيم كه از ازل تا به اين جا آمده ايم ، بايد متذكر قوس صعود هم باشيم كه از اين جا تا ابد است و ما ابد در پيش داريم .
در اين جا خاطره اى از استادم علامه حسن زاده آملى در نظر دارم : نزديك غروبى بود به درس مصباح الانس ايشان مى رفتم . در راه لحظاتى خدمت ايشان رسيدم و عرض كردم : نكته اى يا نصيحتى بفرماييد. ايشان فرمودند: خيلى جُراءت دارى ! عرض كردم مرادتان را متوجه نشدم . فرمودند: ابد در پيش دارى و غافلى . كلمه ابد در چند آيه قرآن به صراحت ذكر شده ، پس ما راه دور ديگرى در پيش داريم كه همه مسافر آن هستيم .
اَى همين جا بمونيم دل ، تنگ مى شه
بسيارى هستند به جهان مُلك و ماده سفر مى كنند، ولى همين جا را متعلقِ وجود خود قرار مى دهند و همه سير و سياحت و بهره بردارى شان از همين جا و در همين جاست حتى دانش هاشان هم همين جايى است . قرآن مجيد درباره اين ها فرموده است : ((يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاءخرة هم غافلون (62))) اينها هميشه دانششان به ظاهر زندگى دنيا تعلق دارد و اين ها از زندگى آخرت غافل اند.
انسان به هر چيز و به هر جا علاقه پيدا كرد، رنگ همان جا و همان چيز را مى گيرد و آن جايى مى شود. دنيا هم اسفل سافلين است ؛ پس دوستى آن راءس همه خطاهاست (63) و در اين حال است كه دل نه تنها تنگ مى شود، بلكه مى ميرد. لذا قرآن مجيد فرموده : ((فمن يرد اللّه اءن يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد اءن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كاءنما يصعد فى السماء(64)))؛ يعنى پس كسانى كه خدا به جزاى اعمالشان بخواهد آن ها را هدايت كند - براى فهم حقايق اسلام و عمل به آن ها - به ايشان شرح صدر و سينه بازى مى دهد و كسانى را كه بخواهد به جزاى اعمالشان گمراه كند دلشان را تنگ مى كند و زندگى را بر آن ها از دلتنگى طورى قرار مى دهد كه گويا از سختى مى خواهند به آسمان بالا روند. دنيا و نفس و شيطان حتى بعضى از سرشناسان و بزرگان را گمراه و دلتنگ كرده است . قرآن مجيد مى فرمايد: ((و لقد اءضل منكم جبلّا كثيرا اءفلم تكونوا تعقلون (65))) همانا شيطان گمراه كرد از شما انسان ها جمع كثيرى را - كه به نظر مايه دار هم مى آمدند - شما نمى خواهيد به عقل آييد.
صدرالمتاءلهين شيرازى قدس سره (1050 ق 1019 ش ) مى فرمايد(66) تلخى جان كندن براى بعضى از اشخاص ، به قدر دلبستگى آن ها به جهان طبيعت است ؛ زيرا بايد قهرا دل بكنند و اين سخت است . خلاصه اين جا ماندن ، از هدف بازماندن است و اين همان دلتنگى است كه در اين مصراع آورده شد. خدا نكند ما از دوستداران دنيا شويم و اهل آن قرار گيريم ؛ كه تنگى و پليدى و قفل و طبع دل را به همراه دارد.
از نشستن تو خونه پا سنگ مى شه
انسانى كه اهل راه و روش نيست مجبور است در خانه طبع بماند و كم كم دلش سنگ شود. دل كه سنگ شد، پاى معنا نيز كه وسيله رفتار دل است ، سنگ مى شود. آرى ، اين خانه تاريك ، پُر از عقرب و مار است نه شمعى نه چراغى نه نورى و نه رونقى ، هيچ ندارد. اين خانه ، همان خانه نفس و شيطان و خودِناخود دروغين است . اميرمؤ منان عليه السّلام مى فرمايد: ((لين مسّها و السم الناقع فى جوفها(67)))؛ يعنى دنيا مارى است نرم اندام كه در درون سمّ كشنده دارد. پس خوديت دروغين ، خانه ، بلكه قبرى است كه انسان به دست خود، خود را در آن زنده به گور مى كند. حيف است انسان پايش سنگ شود. حتى اگر از سنگ بودن نجات يافت و قدرى راه رفت ، تا مدت ها كه با عقل و استدلال مى خواهد حركت كند - البته عقل خام - هنوز پايش چوبين است و پاى چوبين هم بى تمكين است
جناب مولوى فرموده :
پاى استدلاليان چوبين بود پاى چوبين سخت بى تمكين بود
(68)
اما وقتى عقل خام پخته شد و به مقام والاى عشق راه يافت ، ديگر اين رفتار در تمكين حب شديد است و راه والاى ايمانى را با اين پاى انسانى مى پيمايد. پس اگر در خانه نشست ، پا سنگ و دل سنگ و چشم سنگ و همه وجود سنگستان مى شود، بلكه سخت تر. قرآن مجيد مى فرمايد: ((ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة اءو اءشدّ قسوة (69)))؛ يعنى دل هاتان مانند سنگ ، بلكه قسى تر و سخت تر از سنگ مى شود. خيلى روشن است كه دل سنگ ، پاى سنگ بارش را مى كشد. البته سنگىِ پا و قساوت قلب ، آثار شوم بى شمارى دارد كه يكى از آنها تاءثير نكردن موعظه و پند و اندرز و نصيحت و استدلال و جدال و خطابه و امثال آن است ؛ زيرا راه بسته است .
اين خانه ، بيِت شرك و بتخانه است و درست نشستن در آن و حركت نكردن به سوى آن ، ضد توجه به بيت اللّه است . مَثَل انسان در اين خانه ، مَثَل كرم ابريشم است كه به خود مى پيچد تا بميرد و از نظر سستى و بى بنيادى ، مانند تار عنكبوت است كه قرآن مجيد فرموده : ((و انّ اءوهن البيوت لبيت العنكبوت (70)))؛ يعنى سست ترين خانه ها؛ خانه عنكبوت است .
عنكبوت هم در اين بيت يك مگس است . مولوى مى فرمايد:
صوفيان در دمى دو عيد كنند عنكبوتان مگس قديد كنند
(71)
انسان درهاى اين خانه را به روى خود مى بندد و راه ها را مسدود مى كند و در اين خانه زنده به گور مى شود. بعضى از اوليا كه اهل مكاشفه اند، اين خانه هاى در بسته را در شهود مى بينند. پناه مى بريم به خدا!
اگه غافل بشينيم دل مى سوزه
امان از غفلت و خواب آن ، كه چه بلاى بزرگى است و چگونه هستىِ دل در اين آتش بزرگ مى سوزد. خواجه عبداللّه انصارى در منازل السائرين ، اولين منزل و نخستين مرحله سير و سلوك و عرفان عملى را بيدارى از خواب غفلت مى داند؛(72) زيرا با غفلت ، هيچ سفرى نمى توان انجام داد و اصلا انسان غافل ، مانند كسى است كه در خواب سنگينى فرو رفته و هر چه به سر او بيايد، متوجه نمى شود تا آن جا كه دل بر اثر غفلت به آتش خدا سوزانده شود.
توجه به چند كريمه در مورد علل و عوامل و پى آمدها و موارد غفلت براى تصديق اينكه واقعا غفلت دل را مى سوزاند لازم است . مى فرمايد: ((و اءنّ كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون (73))) يعنى به درستى كه بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافل اند. بيدارى و سير در آيات آفاقى و انفسى ، براى سفر انسان به سوى رسيدن به صاحب نشان قدم بلندى است . نيز مى فرمايد: ((و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الاءنس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اءعين لايبصرون بها و لهم اءذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اءضل اولئك هم الغافلون (74))) يعنى و ما خيلى از افراد جن و انس را براى جهنم بر اثر اعمالشان آماده كرده ايم . علت هم آن است كه اين ها دل دارند، اما با آن فهم نمى كنند، چشم دارند، اما با آن حقايق جهان را نمى بينند، گوش دارند، اما با آن معارف عالم را گوش نمى كنند.اين ها مانند چهارپايان اند، بلكه گمراه تر. آنان اند ناآگاهان - زيرا استعدادهاى خدادادى را ضايع كرده اند- و همانا اين ها از غافلان به شمار مى آيند.
نشانه هاى غفلت را در قرآن مجيد ملاحظه كنيد كه اگر انسان با دل ، درست فهم نكرد و با چشم ، به حق نديد و با گوش ، به حقيقت كار نكرد، از حيوان گمراه تر مى شود و آن گاه از غافلان به شمار مى آيد. باز درباره كسانى كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند و كفر ورزيدند مى فرمايد: ((اولئك الذين طبع اللّه على قلوبهم و سمعهم و اءبصارهم و اولئك هم الغافلون (75)))؛ يعنى اين ها كسانى هستند كه بر اثر كارشان ، خداوند مُهر بر دل هاشان زده و بر گوش ها و چشم هاشان نيز و اين ها همانا غافل اند. باز مى فرمايد: ((يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاءخرة هم غافلون (76)))؛ يعنى چشم بازكرده اند و فقط ظاهر زندگى دنيا را مى دانند و مى بينند و اين ها از آخرت غافل اند. نيز مى فرمايد: ((و اءنذرهم يوم الحسرة اذقُضِىَ الاءمر و هم فى غفلة (77 )))؛ يعنى پيامبرم ! سخت انسان ها را از روز حسرت بترسان و آن روزى است كه كار از كارشان گذشته باشد - و استعدادها را در غفلت از دست داده باشند - و مى فرمايد: ((اءقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون (78))) يعنى نزديك شد براى انسان ها روز حسابِ آن ها و حال آن كه آن ها غافل از حساب اند و از حقايق و معارف اعراض مى نمايند. و مى فرمايد: ((لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد(79)))؛ يعنى اى انسان ! تو از روز جزا غافل ماندى و الآن كه به قيامت آمدى ، پرده از روى كار تو برداشتيم ؛ پس چشمت به خود تيزبين شده . حتى به پيامبرش خطاب مى كند كه مواظب باش مبادا از كسى كه قلب او را بر اثر اعمالش غافل كرديم و پيروى هوايش نمود اطاعت كنى . نيز فرموده است : ((و لا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اءتبع هواه (80)))
آثار و علل و عوامل و مقدمات و مقارنات و نتايج غفلت را ملاحظه فرموديد:
البته در مجامع روايى و اخلاقى ، درباره خواب غفلت و مذمت از آن فراوان مطلب داريم كه براى اختصار از آن مى گذريم . اگر نبود در مذمت اين صفت زشت مگر اين آيه قرآن ، كافى بود كه فرد باايمان را تكان دهد و از خواب غفلت بيدار كند. آيا توجه نداريد كه انسانِ خواب نه چيزى مى شنود و نه چيزى مى بيند و نه چيزى مى چشد و نه چيزى مى گيرد و مى دهد و نمى شود او را تكليف كرد؛ زيرا اصلا توجه ندارد مگر با صدايى از خواب بيدار شود. خواجه عبداللّه انصارى در منازل السائرين در همين باب اين روايت را نقل مى كند كه : قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : ((الناس نيام اذا ماتوا اءنتبهوا(81)))؛ يعنى مردم خواب اند؛ وقتى مُردند بيدار مى شوند.
البته هزار نكته باريك تر ز مو اين جاست ؛ زيرا كسى كه در سفر است ، تا به حالت موت به اختيار نرسد، بيدار نمى شود و مسلّم است كه موت به اختيار حاصل نمى شود، مگر انسان مقدارى از راه را رفته باشد؛ چه رسد به كسى كه از جاى خود تكان نخورده و در خانه خوديت در خواب غفلت فرورفته باشد. خلاصه اگر غافل نشستيم ، دلمان مى سوزد:
غافل منشين نه وقت بازى است وقت هنر است و سرفرازى است
آدم از دوس ، رفيقا وامى مونه
يكى از آثار شوم غفلت آن است كه انسان ، استعدادهاى خدادادى انسانى خود را شناسايى نمى كند. وقتى شناسايى نكرد، راه بارآور نمودنش را هم نمى آموزد. وقتى چنين شد، استعدادها ضايع مى شود. يكى از استعدادهاى بزرگ ما آن است كه بتوانيم به لقاء رفيق اَعلى برسيم و اين بالاترين و والاترين اهداف است ؛ زيرا ما دوست و رفيقى بهتر و والاتر از پيامبران الهى و بالاتر از همه ، خود حضرت دوست نداريم ، به شرط آن كه بفهميم . آيا شده است گاهى مثل جناب وصّى عليه السّلام از فراق حضرت حبيب اشك بريزيم و آه و ناله كنيم ، يا با گريه هاى امام حسين عليه السّلام در دعاى عرفه و ناله هاى امام سجّاد عليه السّلام و صحيفه سجاديه و ديگر اولياى خدا آشنا باشيم ؟!
به هر حال ، اگر انسان از رضوان و لقاى خدا و دخول در جنة الذات باز ماند، هر چه هم در اين جهان دوست و رفيق داشته باشد، باز آن چه بايد به دست آورد، به دست نياورده است . مرحوم آيت الحق ، ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى رساله اى درباره لقاءاللّه نوشته اند كه به فارسى هم ترجمه شده است . اگر اين كتاب را مطالعه كنيد، آيين دوست يابى را در لقاى حضرت حق در مى يابيد.
نام نامى و اسم گرامى حضرت حق تبارك و تعالى ، حبيب است و بين او و اوليايش رابطه عشق دو طرفى برقرار مى باشد. اكنون به بعضى از آيات لقاءاللّه اشاره مى كنيم تا ببينيم بازماندن از دوست و رفيق حقيقى ، چقدر مشكل دارد.
خداوند عزوجل مى فرمايد: ((و اءستعينوا بالصبر و الصلوة و اءنها لكبيرة الّا على الخاشعين الذين يظنون اءنّهم ملاقوا ربهم و اءنهم اليه راجعون (82)))؛ يعنى براى سير و سفر معنوى از نماز - و روزه - و صبر كمك بگيريد و اين كار بزرگى است ، مگر براى اهل خشوع . و آن ها كسانى هستند كه يقين دارند در نماز خدا را ملاقات مى كنند و آن ها به سوى خدا بازگشت مى كنند.
و مى فرمايد: ((و الذين كفروا بآيات اللّه و لقائه اولئك يئسوا من رحمتى (83)))؛ يعنى كسانى كه به آيات خدا و ملاقات با او كفر ورزيدند، اين ها خود را از رحمت خدا ماءيوس قرار مى دهند. و مى فرمايد: ((قد خسر الذين كذبوا بلقاء اللّه (84))) به درستى كه فراوان ضرر كردند كسانى كه لقاى حضرت حق را تكذيب نمودند. و مى فرمايد: ((فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك بعبادة ربه اءحدا(85)))؛ يعنى پس كسانى كه اميد ملاقات خدايشان را داشته باشند، بايد عمل صالح به جاى آورند و عبادت حضرت حق را به هيچ نحو با شرك نيالايند. آيات فراوان ديگرى هم درباره ملاقات و شرايط آن و انكار و آثار آن در قرآن مجيد آمده است . سرانجام مى فرمايد: ((يا اءيها الاءنسان اءنك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (86)))؛ يعنى اى انسان ! با تمام تلاش و كوششت سرانجام خدا را ملاقات مى كنى . پس ملاقات قطعى است . مهم آن است كه با چه نام و نشانى ملاقات كنيم ؛ با رفيق و حبيب يا با قهار و امثال آن . چه خوش سروده بابا طاهر
خوشا آنان كه اللّه يارشان بى كه حمد و قل هو اللّه كارشان بى
خوشا آنان كه دائم در نمازند بهشت جاودان ماءوايشان بى
به هر حال غفلت ، انسان را از دوستان و آشنايان معنوى و حقيقى باز مى دارد و انسان را تنها مى گذارد. تنهايى ، درد بى درمانى است كه خدا نصيب نكند؛ زيرا تا از جناب دوست دوريم ، قطره بلكه هيچيم ؛ اما هنگام حضور و هم نشينى با او، به درياى بى نهايت هستى مربوط و متصل مى شويم .
ما خيلى وقت نداريم بيايد بريم
نسبت به كارى كه انسان بايد در اين سفر بزرگ الهى انجام دهد، فرصت بسيار كم است . پس بايد فرصت ها را غنيمت شمرد و هر چه زودتر سفر را آغاز كرد و همراه اولياى خدا رفت . وقتى عمر را كه فرصت ماست تقسيم كنيم ، آن مقدار مفيد در سفر الى اللّه براى كسانى كه همه وجود و شئون و عمرشان را براى اين سفر سرمايه گذارى نكرده اند و الهى تام نشده اند، خيلى كم است ؛ زيرا بيشتر اوقات صرف مقدمات شكم و مقارنات آن و آثار سيرى و گرسنگى مى شود.
از كجا به دست آورم ، كجا خرج كنم ، چه بخوانم ، چه شغلى بياموزم و انتخاب كنم كه نان بيشترى داشته باشد. تا بياييم چشم باز كنيم ، گرفتارى هاى عيال و فرزند و خانه دارى و مهمان دارى و آبرودارى و... گاهى هم گرفتارى هايى كه از ناحيه آزمايش هاى الهى پيش مى آيد و امثال آن ، و بالاخره شبانه روز را كه تقسيم كنيم ، چند ساعتش در سفر الهى و براى سفر الهى صرف مى شود؟!
اصلا آيا تا حال توانسته ام دو ركعت نماز با حضور قلب بخوانم و در نماز، خدا را ملاقات كنم ؟! مگر عمر چقدر است و با چه عقل عميق و فكر دقيقى در اين سفر مى توان طى زمان و مكان كرد و آسمان و زمين را در هم پيچيد و عبور نمود؟ وقت بسيار كم است و اعمال زياد. در اين فرصت كم ، چه كنم كه به خود و ظاهر و باطنم كيفيت لازم را بدهم تا به مقصد اعلا برسم ؟! بعضى از اهل دل آتش حسرت را لمس كرده اند. آيا واقعا روز حسرت چقدر بايد حسرت خورد كه چرا اولويت ها را رعايت نكردم ؟ آيا اين آتش عدم رعايت اولويت ها كه از دل بر مى آيد، تا كى بايد مرا بسوزاند تا نجات يابم و آيا بالاخره نجات پيدا مى كنم يا نه ؟ تا خدا چه خواهد.
مرحوم مجلسى - اعلى اللّه مقامه - روايتى از امام كاظم عليه السّلام كه او از پدرش و ايشان از پدرانشان تا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى فرمايد كه آن جناب فرموده اند: ((فرداى قيامت نمى گذارند بنده قدم از قدم بردارد؛ مگر آن كه از چهار چيز مهم پاسخگو باشد اوّل : از عمرش كه كجا صرف كردى ، دوم : از جوانى اش كه كجا پوسانيدى ، سوم : از مالش كه از كجا آوردى و كجا خرج كردى ، چهارم : از محبت اهل بيت نبى گرامى اسلام (87))). راستى عمر را چه كرديم ؟! اين سرمايه را در چه قمارى باختيم و جوانى چه شد؟! خوشا به حالمان اگر عمر و جوانى در سفر الى اللّه گذشت ؛ يعنى به ظاهر و باطن وجودمان رنگ الهى زديم و در همه شئون فردى ، خانوادگى و اجتماعى راه خدا را رفتيم و بدا به حالمان اگر غير از اين باشد. به هر حال بسيار محسوس است كه اگر آفتى پيش نيايد و عمر طبيعى را بگذرانيم ، فرصت براى كسب ولايت اللّه كم است و بايد هر لحظه اش را قدر دانست .
ما بايد بالاخره سفر كنيم
سفر دو نوع است : يا به اختيار و انتخاب ، يا به طبع و سرشت و بالاخره هيچ چاره اى از سفر نيست ؛ يعنى اگر نرويم ما را مى برند! و مرگ حتمى است گرچه ما مايل نباشيم . قرآن مجيد مى فرمايد: ((قل ان الموت الذى تفرون منه فانّه ملاقيكم ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون (88)))؛ يعنى پيامبرم ! بگو اين مرگى كه نوعا از آن فرار مى كنيد، هم اكنون و هميشه شما را ملاقات مى كند. پس به سوى خدايى باز مى گرديد كه غيب و شهود را مى داند و خداوند شما را به آن چه عمل كرديد آگاه مى كند. پس سفر، حتمى است و چاره اى از مرگ نيست و دارند ما را مى برند و به قيامت و دار جزاء مى رويم ؛ منتها آيا ملائكه عذاب و غضب الهى با زدن پشت گردنى مى برند، يا ملائكه رحمت و مهربانى با بشارت و شادمانى سفر مى برند. اين ديگر دست خودمان است و به انتخاب خود ما بستگى دارد. هيچ موجودى و هيچ كسى اين جا ماندنى نيست و همه بايد بروند و به سوى اسماء الهى سفر كنند. اين كه اميرمؤ منان عليه السّلام مى فرمايد: ((تجهزوا رحمكم اللّه (89))) مجهز و آماده سفر آخرت شويد، مى خواهد ما حالت آمادگى داشته باشيم ؛ و گرنه اگر در بروج مشيده (90) هم باشيم ، مرگ ما را مى گيرد.
روايات را ملاحظه بفرماييد كه نبى گرامى اسلام و ائمه اطهار عليهم السّلام چقدر به ياد مرگ و عقبات آن سفارش مى كنند. پس بالاخره ما مسافر هستيم .
برداريم معلّمُ كتاب ، قلم
يكى از وسايل لازم كه بايد از اول سفر تا آخر همراه باشد، همانا معلم و كتاب و قلم است . معلم براى آموختن ، كتاب براى مطالعه و قلم براى نوشتن .
سير و سلوك ابتدا معلم مى طلبد تا ما را از راه و رسم منزل ها آگاه كند. اصولا انسان موجودى است قابل تعليم و تربيت ؛ پس معلم و مربى مى خواهد. ممكن است گفته شود كتاب و سنّت معلم است و ما ديگر به استاد نياز نداريم . بايد گفت همين كتاب و سنّت ، شخصى بيانگر و آموزگارى فرهيخته مى طلبد، و گرنه براى ما مجمل و مهمل مى ماند. افزون بر آن كه منظور از معلم و استاد؛ عالمى با عمل است كه گفتار و كردارش يكى باشد.
در حديثى از امام هشتم حضرت ثامن الحجج عليه السّلام نقل شده كه از ايشان پرسيدند: عالم واقعى كيست ؟ حضرت فرمودند: ((كسى كه كردار و گفتارش يكى است (91))). ما در طول عمرمان بايد دست به دامان عالمى ربّانى و استادى كيمياگر كه خود فقيه جامع محيط باشد دراز كنيم و از او رهنمود بگيريم و حالاتمان را به او عرضه كنيم تا طبيبانه بر بالين ما حاضر باشد و دردهاى باطنى مان را دوا كند. پس اگر به قول شيخ اشراق (م 587 ق 569 ش ) تمام عمر را و به قول مرحوم قاضى طباطبائى نيمى از عمر را دنبال پيدا كردن چنين كيمياگرى باشيم ، مانعى ندارد، بلكه باز كم است . البته معلم مراتب دارد. بايد اول خدمت عالم ربّانىِ كيمياگر برسيم و هر چه گفت عمل كنيم ، از آن پس به شرط عمل ، او دست ما را به دست حضرت بقية اللّه ارواحنا له الفداء مى دهد. آن حضرت هم ما را به نبى گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى سپارد و وارد خانه حكمت مى كند. آن بزرگوار نيز به شرط علم و عمل ، دست ما را به دست خدا كه معلم اول و آخر و ظاهر و باطن است مى سپارد. پس همان گونه كه خداوند او را از نزد خود تعليم و تربيت كرد، در شعاع وجود، او ما را هم از غيب تعليم و تربيت مى كند. در قرآن مجيد هم فرموده : ((و اءتقوا اللّه و يعلمكم اللّه (92)))؛ يعنى و حق تقواى الهى را به جا آوريد تا خداوند معلم شما شود. نيز فرمود: ((علّم الاءنسان ما لم يعلم (93)))؛ يعنى خدا به انسان آن چه نمى دانست ، تعليم داد.
پس براى كمالِ سفر بدون دغدغه ، هم استاد مى خواهيم و هم كتاب و بهترين كتاب ، آن كتابى است كه ريب بر نمى دارد و هيچ شك و شبهه اى در حوزه او نيست (94) و آن قرآن مجيد است . اين كتاب براى تدّبر و تعقل و تفهّم و تفقّه و تعلّم . امثال آن است ، نه فقط براى خواندن ؛ بلكه بايد با ترتيل و فهمِ معنا و حقايق و لطايف ، اين كتاب را همراه داشت . البته بايد شروع كرد و در سفر تمام عمر همراه او بود. مثلا شما شخص جوان اگر مى خواهيد ازدواج كنيد، قرآن را در اين كار بيابيد و عمل كنيد. اگر مى خواهيد كار و كسب انتخاب كنيد، همين طور اگر مى خواهيد پا به كارهاى اجتماعى بگذاريد، همين گونه و همچنين اگر مى خواهيد خدا را بندگى كنيد، ببينيد در اين زمينه قرآن چگونه دستور داده است و... . خلاصه قرآن را كتاب سفر قرار دهيد. نفرماييد نمى دانم ؛ زيرا جوابش آن است كه اگر استاد داشته باشيد، به شما مى آموزد و شما را قرآنى و روايى مى كند و راه خدا را براى شما روشن مى نمايد. پس معلمى ، سِمَت خدا و انبيا و اوليا است و قرآن كتابِ درجه اول است و آن چه در هزاره گذشته از تفسير و تبيين و تحقيق و تاءويل آورده اند، قرآن و حديث در درجه اول قرار دارد. بالاخره راه اين است و كسى از پيش خود چيزى نمى شود. وقتى به كتاب و استاد رسيديم و پخته شديم و از خامى درآمديم و علم و عمل نزد ما پير شد، دست به قلم كنيم كه غوغا مى كند. استادم علامه طباطبايى قدس سره مى فرمودند: تا علم و عمل نزد شما پير نشود، دست به قلم نشويد. اگر پيرانه دست به قلم كرديم ، اسلام شمول بلكه گاهى جهان شمول مى شود؛ و گرنه كتاب ما به زودى در قبرستان فراموشى دفن مى شود. چون قلم ما ارزش ماندن ندارد، خود به خود مى ميرد. پس قلم هم مى خواهيم ؛ همان گونه كه بزرگان قلم داشته اند و خداوند هم مى فرمايد: ((الذى علّم بالقلم (95)))؛ يعنى آن خداوندى كه آموخت به وسيله قلم . اين مساءله اساسى ، يعنى استاد و كتاب و قلم كه به عنوان وسيله سفر در اين مصراع آورده شده ، مطلب بسيار مهمى است . پس ابتدا استادِ كيمياگر مى خواهيم تا ما را به كتاب رهنمون سازد و سپس دست به قلم و بيان كنيم و چشمه هاى حكمتش را كه خدا بر جان با اخلاصمان ريخته ، به بيان و قلم آوريم انشاءاللّه .
وسيله سرگرميارو هر رقم
انسان در عين حال كه در سير است ، نبايد نصيبش را از دنياى الهى و فضلِ ربّانى فراموش كند، بلكه بايد در طول سفر همه رقم سرگرمى داشته باشد؛ منتها براى خدا و به عدل و عرف . پس ما خوراك مى خواهيم ، پوشاك مى خواهيم ، مَسكن مى خواهيم ، همسر مى خواهيم ، اولاد مى خواهيم ، خواب و استراحت و تفريح و ورزش و پُست و مقام و امثال آن مى خواهيم . اما بايد بدانيم كه اين ها سرگرمى است ، نه هدف ، پس بايد به عدل باشد، نه به افراط و تفريط و طبق موازين شرع باشد، نه كمتر و بيشتر.
از استادم علامه طباطبايى پرسيدم : چقدر و چگونه بخوريم و بپوشيم و بخوابيم ؟ فرمودند: همه را به عدل و عرف . پس مسائل بدنى و دنيوى و جسمانى به رنگ خدائى اش در عالم كثرت است براى سالك جنبه مقدماتى و پيش نيازى و سرگرمى براى رسيدن به هدف عالم خود را دارد و مى دانيم كه آزمايشهاى او در اين جهان در نوع اين سرگرميها است . حضرت امير عليه السّلام در حديثى چنين مى فرمايد: ((خداوند مى توانست انسان را مانند ملائكه تو خالى بيافريند، ولى اين معده را قرار داد تا آزمايشگاه باشد(96))).
عارف ، غير اللّه و دون اللّه را سرگرمى مى داند تا پلى باشد براى رسيدن به اللّه تبارك و تعالى . فقط بايد متوجه باشيم كه سرگرمى ها ما را سرگرم خود نكند و از هدف باز ندارد؛ و گرنه در صف غرق شدگان در اين درياى عميق قرار مى گيريم (97) و دنيا خود را براى ما زينت مى دهد.
حضرت حق تبارك و تعالى در قرآن مجيد مى فرمايد: ((زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب والفضة و الخيل المسومه و الاءنعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا و اللّه عنده حسن الماءب (98)))؛ يعنى نفس و شيطان ، حب شهوات را از همسران و فرزندان و ذخاير طلا و نقره و مركب هاى سوارى و كشاورزى و همه اين ها را براى مردم زينت مى دهند - اگر به عدل نشد - متاع زندگى دنياست و نزد خدا پايان نيكو قرار دارد. پس به حرف استادم علامه حسن زاده مى رسيم كه فرمودند: نفس را سرگرم و مشغول كن تا تو را سرگرم و مشغول نكند.
بچّه ها طول سفر دعا كنيد
راه پيماى راه خدا، بايد در تمام طول سفر اهل دعا باشد و نيايش كند؛ زيرا اگر دعا نكند؛ حضرت حق تبارك و تعالى عنايت ويژه به او ندارد. در قرآن مجيد مى فرمايد: ((قل مايعبؤ ابكم ربى لولا دعائكم (99)))؛ يعنى پيامبر! بگو اگر دعاى شما نباشد؛ خداى من به شما اعتنا ندارد.
انبيا و اوليا اهل دعا بودند و قرآن مجيد در موارد متعددى از زبان پيامبران خود دعاهايشان را آورده است . از باب نمونه بعضى از آنها را ذكر مى كنيم باشد كه با زبان نيايش هاى گوناگون پيامبران در حالت هاى مختلف و نيازهاى گوناگون آن ها آشنا شويم و به آن اقتدا كنيم . استادم حضرت علّامه طباطبائى قدس سره اين بحث را تحت عنوان ادب پيامبران با خداى خود آورده اند.(100)
رسول گرامى اسلام براى ازدياد نور دانش ، ماءمور بود از خدا بخواهد؛ ((رب زدنى علما(101)))؛ يعنى خدايا! بردانشم بيفزا. نيز هنگام سحر كه براى تهجد به پا مى خواست ، ماءمور بود از خدا بخواهد كه در تمام امور قدم ورود و خروج او صادقانه باشد و مى گفت : ((رب اءدخلنى مدخل صدق و اءخرجنى مخرج صدق و اءجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا(102)))؛ يعنى بارالها! هر قدمى كه در هر كارى برمى دارم ، مطابق با واقع باشد و همين طور با هر قدمى كه از كارها خارج مى شوم ، همراه صدق باشم و براى اين كه به اين كار دائم موفّق شوم ، از نزد خودت با نيروى عصمت مرا يارى فرما.
حضرت ابراهيم عليه السّلام براى آن كه بتواند نماز واقعى را برپا كند، از خداوند خواست كه : ((ربّ اءجعلنى مقيم الصلوة و من ذريتى ربنا و تقبل دعاء(103)))؛ يعنى پروردگارا! مرا از برپا دارندگان نماز واقعى قرار بده و ذريه مرا نيز چنين بخواه . خدايا! دعاهاى ما را مورد قبولت قرار بده .
حضرت موسى - على نبينا و آله و عليه السّلام - وقتى احساس فقر و گرسنگى نمود، در آن بيابان تنها به خداى خود عرض كرد: ((ربّ انّى لما اءنزلت الىّ من خير فقير(104)))؛ يعنى خداى من ! هر آن چه از نيكى ها بر من فروفرستى ، به آن نياز دارم .
خداوند دعايش را مستجاب كرد. حضرت ايوب را حضرت حق نقل قولش ‍ مى نمايد كه ((و اءيوب اءذنادى ربه انّى مَسَّنِى الضرو اءنت اءرحم الراحمين (105)))؛ يعنى هنگامى كه جناب ايوب خداى خود را ندا داد كه من سخت گرفتار شده ام و تو ارحم الراحمين هستى .
بيش از اين مجال نيست كه حدود بيست آيه قرآن ، بلكه بيشتر را كه رب و ربنّا دارد، در موارد و شرايط دشوارى انبيا و اوليا و مؤ منانى مانند زن فرعون بياوريم تا براى اهل دعا عبرت باشد. بايد به مجامع روايى ، ابواب فضيلت و اجر دعا و ارزش و ثمرات آن مراجعه شود تا قدرى روشن گردد كه چرا از همه خواسته شد كه در طول سفر دعا كنند. انبيا و اوليا زير سايه همين نيايش ها به مقام هايى رسيدند. البته آنها به شرايط و لوازم و مقتضيات دعا هم عمل مى كردند وقت شناس و حال شناس هم بودند. اگر كسى در قرآن مجيد تدبّر كند، براى جمعى از اوليا و انبيا، كُد دعايى مى يابد كه مى تواند آن را دنبال كند و همراه آن ها به مقصد برسد. از باب نمونه ، بايد ديد حضرت يونس عليه السّلام در كجا و براى چه مناجاتش اين بود كه : ((لا اله الا اءنت سبحانك انى كنت من الظالمين * فاستجبناله و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين (106)))
پيِش حق ناله و التجا كنيد
اگر كسى مضطر واقعى شد و نزد خدا التجا كرد، او در قرآن وعده داده كه حتما از او كشف ضُر كند(107) و خواسته اش را برآورده ؛ زيرا او از هر مهربانى مهربان تر است و اسم شريف ارحم الراحمين ، يكى از اسماء قرآنى اوست . در حديث از امام صادق عليه السّلام داريم كه : ((اگر كسى هفت بار حضرت حق تبارك و تعالى را به اسم ارحم الراحمين صدا زد، او تبارك و تعالى جواب مى دهد: بلى من ارحم الراحمين هستم هر چه مى خواهى بخواه تا به تو بدهم (108))).
يكى از وسايل بسيار كارآمد سفر به سوى خدا، ناله و اشك و آه است و بايد او را به اسم معين و مستعان صدا زد تا انسان را يارى رساند. در قرآن مجيد آمده كه حضرت يعقوب گفت : ((و اللّه المستعان (109))). يكى از اوليا هم فرمود: شروع انقلاب درونى و سير و سلوكم با اسم يا ارحم الراحمين بود و او تبارك و تعالى مرا تا به اين جا رساند. به اين جمله دعاى ابوحمزه ثمالى دقت كنيد كه امام سجّاد عليه السّلام خدمت خداى خود عرض ‍ مى كند. ((الهى اءعنّى بالبكاء على نفسى ))؛ يعنى خدايا! كمكم كن تا قدرى براى خودم گريه كنم و جدّ بزرگوارش حضرت اميرمؤ منان در دعاى كميل عرض مى كند: ((اءرحم من راءس ماله الرجاء و سلاحه البكاء))؛ يعنى خدايا! رحم كن به كسى كه سرمايه اش اميد به توست و سلاحش براى مبارزه با دشمن تو، گريه است . به هر حال ، از اول تا آخر سير و سلوك نبايد رابطه التجا و ناله را با خداوند قطع كرد. بايد دواى همه دردها و رفع همه مشكلات را از او خواست و لحظه اى از اين وسيله غافل نماند. البته اگر خداى نخواسته گناه زياد شد، قلب قسى مى شود و چشم خشكى مى كند. مولا على عليه السّلام مى فرمايد: ((ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب و ما قست القلوب الّا لكثرة الذنوب (110)))؛ يعنى خشكى چشم ها از سختى دل هاست و قساوت قلب در اثر گناهان زياد است . البته اگر ما در هر حالى كه هستيم ، خواستيم ناله و التجا و سير و سفر را شروع كنيم ، حتما در توبه و انابه باز است .
المِنَّة للّه كه درِ ميكده باز است ما را به سوى دوست بسى روى نياز است
حافظ
لذا حضرت حق تبارك و تعالى مى فرمايد: ((و اذا سئلك عبادى عنّى فانّى قريب اءجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليؤ منوا بى لعلهم يرشدون (111)))؛ يعنى اى پيامبر! وقتى بندگان من سراغ مرا از تو مى گيرند، بگو من خيلى به شما نزديكم و دعاى دعاكننده را اجابت مى كنم . پس بايد از من بخواهيد و باور داشته باشيد كه اجابت مى كنم . اميد است بندگان من ارشاد شوند. پس بايد هميشه ناله و التجا داشت .
خداجون نشون بده راهمونا
بايد از حضرت حق تبارك و تعالى راهنمايى و تهيه وسايل و اسباب هدايت را تقاضا كرد. لذا ما ماءموريم اين قدر در نمازهايمان با حضور قلب و اخلاص ‍ از خدا بخواهيم كه ((اءهدنا الصراط المستقيم (112)))؛ يعنى خدايا! ما را به راه راست هدايت فرما و وسايل رفتن اين راه را برايمان فراهم آور، تا به مقصد برسيم . سفر به سوى خدا، راه راست و نزديك ترين راه هاست كه بايد به توفيق خدا اين راه را در طول عمر رفت تا رسيد. البته اگر بخواهيم راه خدا را به اين راه هاى ظاهرى تشبيه كنيم ، آن راه به سوى بالاست و مانند نردبان و معراج مى باشد. خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (113)))؛ يعنى عقيده ناب و عمل صالح به سوى خدا بالا مى رود كه اين كلمه طيّب و پاك ، او را بالا مى برد. باز مى فرمايد: ((يرفع اللّه الذين آمنوا و الذين اوتوا العلم درجات (114))) يعنى اهل ايمان واقعى رفعت مرتبه پيدا مى كنند به سوى خدا، و دانشمندان از اهل ايمان درجات بالايى را نايل مى شوند. پس بايد از خدا خواست ما را بالا ببرد و عروج دهد. البته معلوم است كه بالا رفتن ، رياضت و زحمت دارد و قدرى نَفَس را پس مى كشد. از استادم علامه حسن زاده خاطره اى دارم . روزى در هواى گرم قم ، ايشان در طبقه سوم مدرسه سعادت به سوى مدرس مى رفتند. بنده از پله ها بالا دويدم تا به ايشان برسم و نكته اى بگيرم . وقتى خدمت ايشان رسيدم و عرض ادب كردم و منتظر فرمودن نكته شدم ، فرمودند: از پله ها بالا آمدى ، قدرى نَفَست گرفته شد. عرض كردم : بلى . فرمودند: حالا اگر بخواهى پايين بروى و سقوط كنى ، خيلى آسان است . هم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هم از اميرمؤ منان عليه السّلام روايت داريم كه : ((حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات (115 )))؛ يعنى بهشت به سختى ها پيچيده شده و جهنم به اميال دل . در قرآن مجيد واژه صراط و سبيل و طريق و امثال آن ها را داريم و همه تقريبا به يك معناست . امام راحل قدس سره در تفسير آيه ((اءهدنا الصراط المستقيم )) نكاتى دارند و استادم حضرت آيت اللّه جوادى آملى نيز(116) مطالب بسيار مفيدى در تفسير اين جمله نگاشته اند. به اميد خدا به طور جدّى از خدا بخواهيد و به او بگوييد ((اءهدنا الصراط المستقيم )).
راه خوبان ، صادقان و شهدا
قرآن مجيد نه تنها راه را مى نمايد، بلكه افراد راه رفته و نعمت گرفته را هم معرفى مى كند. اين روش اعجازآميز قرآن است كه نيكى ها و زشتى ها را نه تنها بيان مى كند، بلكه اهل دو طرف را موردى نشان مى دهد تا بيان علمى و عملى باشد. بنابراين ، وقتى در نماز به ما دستور مى دهد راه راست را از من بخواهيد در ادامه مى فرمايد: ((صراط الذين اءنعمت عليهم (117)))؛ يعنى بخواهيد راه كسانى كه نعمتم را بر آن ها ارزانى داشته ام به شما بنمايم . بعد در جاى ديگر آن ها را معرفى مى كند و مى فرمايد: ((و من يطع اللّه و الرسول فاولئك مع الذين اءنعم اللّه عليهم (118)))؛ يعنى هر كس اطاعت خدا و رسول خدا را نمايد، پس آن ها با كسانى هستند كه خدا نعمتش را بر ايشان ارزانى داشته است . در سوره مريم هم بعد از آن كه نام بيش از ده پيامبر را مى برد، مى فرمايد: ((اولئك الذين اءنعم اللّه عليهم من النبيين من ذرية آدم (119)))؛ يعنى اين ها كسانى هستند كه خدا نعمتش را بر آن ها ارزانى داشته از پيامبرانى كه از نسل آدم هستند. اين عزيزان خدا، همه از خوبان و صادقان و شهدا هستند كه ما بايد همراه اين رهروان راه را طى كنيم و هر روز و هر شب از خدا بخواهيم راه اين ها را به ما بنمايد و گمان نكنيم اگر زندگى و مال و ثروتى داريم ، به ما نعمت ويژه داده اند؛ زيرا علامه طباطبائى قدس سره مى فرمايند: ((هر چيزى كه خدا به انسان داد، اگر در راه ولايت اللّه صرف كرد، آن چيز نعمت اوست (120)))؛ و گرنه بلاى اوست گاهى پرّ زيباى طاووس باعث مى شود به تير صيادان گرفتار شود. در كتاب مثنوى معنوى اين داستان را تا آخر بخوانيد كه حكيمى با طاووسى گفت و گو كرده آن جا كه شروع مى كند و مى فرمايد:
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ? -
پَر خود مى كند طاووسى به دشت يك حكيمى رفته بود آن جا به گشت
(121)
تا آخر حكايت . پس بعضى از آن چه ما نعمت مى پنداريم ، همان بلا و فتنه و آزمايش ماست بايد خيلى حواسمان جمع باشد كه چه مى كنيم .
راه اونا كه نعمتت دارا شدند
همان گونه كه در سوره حمد ملاحظه فرموده ايد، نيمى از اين سوره درباره شئون الهى است كه به نام اللّه و رحمن و رحيم شروع مى كنيم و حمد و ثناى او را به جاى مى آوريم و درباره رو به رحمت عام و خاص او مى كنيم . سپس او را به وصف مالك روز جزاء مى خوانيم و بعد از آن عبوديت و استعانت را مخصوص او مى شماريم . بعد در نيم دو مشغول دعا مى شويم و از او راهنمايى مى خواهيم و از او مى طلبيم كه راه كسانى را به ما بنما كه نعمتت را دارا شدند، نه آنها كه غضب شدند و نه آن ها كه گمراه گشتند. پس ‍ يكى از دعاهاى ما اين است كه راه انبيا و اوليا را به ما بنما؛ يعنى خدايا! مى خواهم راه حضرات نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد عليهم السّلام را بيابم ، دستم بگير و راهم بنما. پس بايد در طول سفر خواندن سوره حمد كار ما باشد و شاءن دل ما قرار گيرد. از اين جهت است كه اين قدر سفارش به نماز شده و نماز نزديك كننده متقين به خدا(122) و عمود دين (123) معرفى گرديده است .
خداوند در قرآن مجيد سفارش فراوان به نماز فرموده و روايات ما سرشار از اين مطالب است . براى نمونه ، بخشى از آيات مربوط به نماز را مى آوريم .
خداوند مى فرمايد: ((الذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون (124))) يعنى متقينى كه هدايت ويژه الهى نصيب آنهاست ، كسانى هستند كه به غيب باور دارند و نماز را بر پا مى دارند و از آن چه ما روزى آنها قرار داده ايم ، در راه خدا انفاق مى نمايند.
در اين آيه ، برپاداشتن نماز در رديف ايمان به خدا و غيب آورده شده است . باز مى فرمايد: ((يا اءيها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلاة انّ اللّه مع الصابرين (125)))؛ يعنى اى خدا باوران !- براى سير و سلوك و رشد معنويت و دنيا و آخرتتان - از صبر و نماز كمك بگيريد؛ همانا خدا با صابران است . در اين آيه كريمه ، خداوند نماز را بهترين كمك كار و يار و ياور خداباوران دانسته است . باز مى فرمايد: ((يا اءيها الذين آمنوا لاتقربوا الصلاة و اءنتم سكارى (126)))؛ يعنى اى خدا باوران ! در حالت از خودبى خودى و مستى به نماز نزديك نشويد. پس او تبارك و تعالى از خداباوران خواسته با توجه و هوشيارى و حضور و آگاهى به نماز نزديك شوند. باز فرموده است : ((انّ الصلاة كانت على المؤ منين كتابا موقوتا(127)))؛ يعنى نماز براى مؤ منان هميشه برنامه مكتوبى است با اوقات معين و ويژه . خداوند نماز را برنامه هميشگى مؤ منان مى داند. از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل الرحمن است كه : ((رب اءجعلنى مقيم الصلوة و من ذريّتى (128)))؛ يعنى خدايا! مرا از برپا دارندگان نماز قرار ده و از ذريه من نيز. به حضرت موسى عليه السّلام هم فرموده : ((انّنى انا اللّه لا اله الا اءنا فاعبدنى و اءقم الصلوة لذكرى (129)))؛ يعنى همانا من خداى يكتايى هستم كه خدايى جز من نيست . پس مرا بندگى كن و نماز را براى ياد من برپابدار. نماز در اين آيه براى ياد خدا قرار داده شده است . باز مى فرمايد: ((فاقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و اءعتصموا باللّه هو مولاكم (130)))؛ يعنى پس نماز را برپاداريد و زكات را بپردازيد و اعتصام به اللّه داشته باشيد؛ او مولاى شماست . نماز و زكات و اعتصام به اللّه را در يك رديف آورده است . باز مى فرمايد: ((الذين اءن مكناهم فى الاءرض ‍ اءقاموا الصلاة و آتوا الزكاة و اءمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و للّه عاقبة الامور(131)))؛ يعنى مؤ منان پاك سرشت كسانى هستند كه بعد از انقلاب و جهاد هر استعداد و تمكنى كه در زمين به آنها داديم ، آن را وسيله برپايى نماز و دادن زكات قرار مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و عاقبت امور براى خداست .
نكته : مخفى نماند كه پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى به دست با كفايت حضرت امام قدس سره و يارانشان و ايثارگران ، دولت و همه ملت ايران اسلامى طبق اين آيه ماءمورند همه استعدادها و امكانات مادى و معنوى را صرف برپايى نماز و تعديل ثروت و عدالت اجتماعى و امر به معروف و نهى از منكر و امثال آن با همه مقدمات و شرايط و لوازم و علل و اسباب و فرهنگ و سياست و اقتصاد كنند. خدا كند هميشه مسئولان و مردم ما به ياد اين كريمه باشند و آن را سرلوحه اداره امور خود قرار دهند. باز حضرت حق درباره نماز مى فرمايد: ((رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر اللّه و اءقام الصلوة (132)))؛ يعنى مردان الهى كسانى هستند كه تجارت و معاملات ، آن ها را از ياد خدا و برپايى نماز باز نمى دارد. نيز مى فرمايد: ((اءن الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر اللّه الكبر(133)))؛ يعنى همانا نماز واقعى ، انسان را از بدى ها باز مى دارد و مهم تر از هر چيز در نماز ياد خداست . حضرت لقمان هم در نصايحش به پسر خود مى فرمايد: ((يا بنى اءقم الصلوة و اءمر بالمعروف و اءنه عن المنكر(134)))؛ يعنى پسرم ! بايد نماز واقعى برپابدارى و امر به معروف و نهى از منكر كنى . باز مى فرمايد: ((قد اءفلح المؤ منون * الذين هم فى صلاتهم خاشعون (135 )))؛ يعنى به درستى كه خداباوران رستگار شدند؛ آن ها كه در نمازشان خاشع اند. و مى فرمايد: ((قل انّ صلوتى و نسكّى و محياى و مماتى للّه رب العالمين (136)))؛ يعنى بگو اى پيامبرم ! همانا نمازم و روش عبادتم و حيات و مماتم براى خداست كه پروردگار جهانيان است .
آن چه آورديم ؛ نمونه اى از آيات قرآن مجيد درباره نماز بود. شايد بتوانيم نماز و حمد و سوره و ركوع و سجود واقعى داشته باشيم و از دل و جان از خدا بخواهيم كه ((صراط الذين اءنعمت عليهم )).
نه غضب شدند و نه گمرا شدند
آخر سوره حمد به شيوه دعا از حضرت حق مى طلبيم : ((غير المغضوب عليهم و لاالضالين ))؛ يعنى خدايا! توفيق بده ما به راه يهود و نصارا نرويم . البته اين تقاضاى بزرگى است و اين دعا مستجاب است ، به شرط آن كه در اعتقاداتمان آلودگى به شرك نداشته باشيم و در منش خود، روش ‍ آن ها را دنبال نكنيم . امروزه يهود و نصارا اعتقاداتى دارند كه خلاف است و روش هاى عملى اى دارند كه مخالفت حق مى باشد. در عقايد برخى از ايسم ها از اروپا و آمريكا، نوعا اظهار يهوديت و مسيحيت مى كنند. بايد مواظب خود و نسل و فرهنگ و حوزه و دانشگاه باشيم كه اين ايسم هاى خلاف ، آن ها را آلوده نكند. در عمل هم بعضى از قوانين ديكته شده از آن جاها مى آيد كه امروز جهان اسلام مبتلا به آن هاست . اين جمله نه يهوديت و نه مسيحيت ، در نماز خيلى براى ما بار مثبت و منفى دارد و خيلى فهم و درك و لمس اين معنا مهم است ؛ به ويژه در حكومت هاى اسلامى كه ائمه جمعه و جماعاتشان مرتب در نمازها اظهار مى دارند كه نه يهوديت و نه مسيحيت . متاءسفانه تهاجم فرهنگى يهود و نصارا و هم مهاجم اطلاعاتى ، سياسى ، اقتصادى ، اجتماعى و نظامى آن ها، امروزه آشكارا و علنى شده و بلاى مصيبت بارى به سر دنياى اسلام آورده است . البته آن ها عمدتا نقاط ضعف ما را شناسايى كرده و مى كنند و در همين نقطه ها لانه فساد و آشيانه ظلم مى نهند!! چه زيبا سروده شاعر آن جا كه مى گويد:
افسوس كه اين مزرعه را آب گرفته دهقان مصيبت زده را خواب گرفته
ما بايد با حضور قلب و التزام به لوازم آن از غرب زدگى و شرق زدگى نجات يابيم و از روى دل به خدا عرض كنيم : خدايا! ما را از غضبت و اهل آن و گمراهى و اهل آن دور بدار.
بش بگيد ما بچه ها بازى گوشيم
مرحوم سيدبن طاوس (م 664 ق 644 ش ) در وصيت نامه اش به پسرش ‍ عبارتى دارد كه مضمونش اين است : ((فرزندم ! با خدا و اولياى او صميمانه صحبت كن (137))). بچه هاى راه رو و همه سالكان راه ، حقيقت بدانيد كه بايد صميمانه با حضرت حق حرف بزنيد و به او بگوييد ما انسان ها نوعا بازيگوش هستيم ؛ زيرا اقرار به عجز و فقر و شكستگى نزد خدا پسنديده ، بلكه خيلى مطلوب است و اين ركوع ها و سجده ها، تجسم و تمثل اظهار فقر و عجز است . پس بايد سخت به بازيگوشى اقرار كرد. البته فقط اقرار به بازيگوشى ها كفايت نمى كند. بايد از او تبارك و تعالى توفيق خواست كه بتوان به قدر وسع و طاقت ، دست از بازيگرى هاى اين دنياى دون برداشت تا بتوان كسب رضوان اللّه تعالى نمود.
اَى عنايت بكنى ما خوب مى شيم
همه كار به عنايت و فضل و توفيق تمام است . ما بايد خيلى متوجه اين نكته باشيم كه تكيه بر اعمال و اذكار خود نداشته باشيم ، بلكه تمام توكلمان به عنايت او و دست طمعمان به سوى او دراز باشد. لذا اهل دل برآن اند كه چه در دنيا و چه در آخرت ، كار به فضل تمام است . اگر به قرآن مجيد بنگريد، ملاحظه مى كنيد ما موهبتى بالاتر از خاتميتِ نبوت و رسالت نداريم . خداوند درباره همين موهبت در قرآن مجيد مى فرمايد: ((ذلك فضل اللّه يؤ تيه من يشاء و اللّه ذوالفضل العظيم (138)))؛ يعنى نبوت و رسالت و دين فضل خداست ؛ به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است .
استادم علامه حسن زاده مى فرمود: يك چنين جاهايى كه او تبارك و تعالى فضل عظيم خود را نمايان مى كند، ممكن است يكى از معانى اش اين باشد كه بياييد و از اين فضل برخوردار شويد.
باز در داستان زيباى حضرت يوسف عليه السّلام مى فرمايد: ((ذلك من فضل اللّه علينا و على الناس (139)))؛ يعنى آن لطفى كه درباره ما شد، از فضل خداست بر ما و بر مردم . خلاصه در قرآن مجيد چند مورد نام و اسم گرامى فضل اللّه به مناسبت هاى گوناگون آورده شده كه اگر مجال پيش آمد، بيشتر متذكر مى شويم . پس فقط بايد او عنايت كند، گرچه ما هم بايد انجام وظيفه نماييم . البته انجام وظيفه علت تامّه نيست ، بلكه آن چه به عنوان جزء اخير علت تامّه كارآمدى دارد، عنايت و فضل خداست لذا مى فرمايد: ((ولو لافضل اللّه عليكم و رحمته مازكى منكم من اءحد(140)))؛ يعنى اگر نبود فضل خدا و رحمت او، هيچ كدام تزكيه نمى شديد.
در حقيقت اين نمازم سفره روزه و خُمس و زكاتم سفره
عمده سفر سالك الى اللّه ، روحانى و معنوى و عبادى است . پس در حقيقت نماز، سفرى است از بندگى به جوهره اى كه كنه آن ربوبيت است .(141) البته در فرم تكبير و قيام و نيّت و حمد و سوره و ركوع و سجود و تشهد و تسليم و ذكر و امثال اين ها است ؛ زيرا هر كدام از اين افعال ، اگر باطن داشته باشد و پوست بى مغز نباشد، عملِ نوعى از فرشتگان است كه عروج مى نمايند، پَر و بال در مى آورند و به سوى خدا بالا مى روند. روزه هم تشبّه به ملائكه است و خدا جزاى روزه اى است كه براى خدا باشد.(142) خمس ‍ و زكات هم تشبّه به بعضى از اسماى الهى ، مثل رازق و غنّى و امثال آن است . بالاخره همه عبادت ها و نُسُك ، حتى وضو و طهارت و هر آن چه قصد قربت دارد، نوعى نزديك شدن به رضوان الهى است و اين همان سفر از عالم طبع است به عالم ملكوت و جبروت و عالم اله . پس همه عبادت ها سفر است و سالك همواره در سفر مى باشد.
ما بايد به خوبى ها سفر كنيم
خوبى هايى كه ما بايد به آن سفر كنيم ، فراوان است كه در اين جا نام بعضى از اصول آن ها مى آيد. شايد بتوانيم متخلق شويم و اين سفر به خوبى ها باشد انشاءاللّه . اين خوبى ها عبارت است از:
1. فكر 2. بيدارى از خواب غفلت 3. عدالت 4. ايمان 5. صدق 6. ثبات 7. اخلاص 8. ذكر 9. شكر 10. صبر 11. همّت 12. سكوت 13. ادب 14. علم 15. يقين 16. معرفتِ نفس 17. توحيد 18. خوف 19. رجاء 20. غيرت 21. حسن ظنّ 22. كظم غيظ 23. عفو 24. فروتنى 25. حكمت 26. انصاف 27. محاسبه 28. مشارطه 29. زهد 30. مراقبه 31. قناعت 32. غنا 33. صدقه 34. تقوا 35. امر به معروف و نهى از منكر 36. صله رحم 37. رضا 38. توكل 39. تسليم 40. نيّت 41. توبه 42. انابه 43. رياضت 44. خلوت 45. ولايت 46. حجت 47. اراده 48. معرفت 49. طهارت 50. دعاء 51. انتخاب همنشين 52. ترتيل قرآن 53. اداء امانت 54. جهاد با نفس 55. نظم در امور 56. اصلاح ذات البين 57. عفو و اغماض 58. تواضع .
تا اين جا سفرهايى است در راه . البته آن چه شمرديم ، نظم سير و سلوكى ندارد؛ فقط ارزش شمارى است . از اين جا به بعد، بعضى از قلم هاى درشت مسئله ذكر مى شود:
59. فقر 60. بصيرت 61. سكينه 62. فراست 63. احسان 64. عشق 65. شهود 66. فنا 67. فتوّت 68. حيا 69. تهذيب 70. اعتصام 71. فرار - كوچ 72. سَحَر 73. بكاء 74. انفاق 75. ايثار 76. برّ و... .
آن چه يادآور شديم ، فقط فهرست و اشاره اى به بخشى از نيكى ها و ارزش ها و خوبيها بود. كه مجموعه اينها و غير اينها در كتابهاى اخلاق آمده است بر شما باد كه ابتدا به كتاب معراج السعادة مرحوم نراقى (م 1245 ق 1208 ش )، بعد به دو جلد مبادى و مراحل اخلاق در تفسير موضوعى آيت اللّه جوادى آملى و كتاب محجة البيضاء آية الحق ، ملامحسن فيض كاشانى (م 1091 ق 1058 ش ) و اوصاف الاشراف خواجه نصيرالدين طوسى و منازل السائرين خواجه عبداللّه انصارى مراجعه و يافت و فهم و عمل شود. البته نوع اين كتاب ها بايد زير نظر استاد ديده و عمل شود. پس 76 سفر به خوبى ها را شمرديم تا نفوس آماده به يارى خداوند به اين ها سفر كنند و بقيه سفرها را زير نظر استاد پى گيرند.
در سفر از بدى ها حذر كنيم
همه خوبى ها حذر و پرهيز و تقواى از طرفِ مقابلِ خود را مى طلبد. براى نمونه ، بخشى از بدى ها را هم نام مى بريم ، باشد كه اهل پرهيز شويم :
1. جهل 2. غفلت 3. ظلم 4. كفر 5. شرك 6. نفاق 7. افراط و تفريط 8. تكبّر 9. غرور 10. ريا 11. دنيا دوستى 12. رياست و شهرت طلبى 13. عصبيّت 14. تضييع حقوق 15. طول امل 16. آفات و محرمات ظاهر و باطن 17. قساوت 18. كسل 19. ترس بى جا 20. كراهت از مرگ 21. وسواس 22. مراء و جدال 23. شك 24. عجله 25. سوء ظن 26. غضب 27. انتقام گيرى 28. دشمنى با دوستان خدا 29. خودستائى 30. بى انصافى 31. شكم پرستى 32. افراط و تفريط در شهوت 33. حرص و آز 34. طمع 35. بخل 36. حسد 37. بى باكى 38. بى غيرتى 39. ناپاكى 40. آفات زبان و اعضا و جوارح .
گرچه ممكن است بعضى از بدى ها و خوبى ها در بعض ديگر مندرج باشد، اما چون بالخصوص در آيات و روايات و كتب اخلاقى عنوان دارد، سعى شد نوبرش را آوريم ، باشد كه از همه بدى ها حذر كنيم ؛ مثل انسانى كه از مار و گرگ و عقرب پرهيز مى كند، بلكه بالاتر و بيشتر؛ زيرا حذر از ناراللّه است . پناه به خدا از عذاب ابد الهى !
بندگى همش كمال و گذره
ما كمالى بالاتر از بندگىِ واقعى حضرت حق تبارك و تعالى نداريم . لذا يكى از اهداف بلند آفرينش ، بندگى خداوند است . در قرآن مجيد مى فرمايد: ((و ما خلقت الجن و الاءنس الّا ليعبدون (143)))؛ يعنى من جن و انس را نيافريدم ، مگر براى اين كه به مقام والاى بندگى راه يابند. بندگى همه كمال است و از راه آن ، انسان به بالاترين مقام مى رسد. پس روش بندگى گذرى است تا مقام اعلاى آن . لذا اگر كسى به مقام بندگى ويژه رسيد، مقامش ‍ وصف شدنى نيست . همين قدر اشاره مى كنيم كه وقتى مى خواستند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به معراج ببرند، در خبر او فرمودند: ((سبحان الذى اءسرى بعبده (144)))؛ يعنى منزه است خدايى كه شبانه سير داد به بنده اش . از مقام وحى او هم كه خبر مى آيد مى فرمايد: ((فاءوحى الى عبده ما اءوحى (145)))؛ يعنى پس وحى فرستاد به سوى بنده اش آن چه وحى فرستاد.(146) بهترين حال ما در نماز آن گاه است كه عرض مى كنيم : ((اياك نعبد(147 )))؛يعنى فقط تو را بنده ايم . نگاه كنيد به قرآن مجيد و مقام بندگان مخلص او را تماشا كنيد و گذرگاه آن ها را ببينيد. باز درباره نزول فرمان به بنده اش مى فرمايد ((تبارك الذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا(148))) ((يعنى منزه است آن خدايى كه فروفرستاد فرقان را بر بنده اش تا براى همه جهانيان نذير باشد.))
آيات روشن و روشنگر را نيز با عنوان بندگى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فروفرستاده تا آن جا كه مى فرمايد: ((هو الذى ينزّل على عبده آيات بيّنات (149)))؛ يعنى خداوند آن خدايى است كه آيات بيّنات را بر بنده اش فروفرستاد. البته اين رشته به ويژه در روايات مخصوص به عبوديت و شئون آن سر دراز دارد. فقط خواستيم اشاره كنيم كه بندگى كمال و گذر به بالاترين مقام است تا از مقام و گذر غافل نمانيم .
همه بنده اند ببين چه خبره
البته همه ممكنات بسته به ذات مقدس حضرت اله اند و همه بنده اند، لذا مى فرمايد: ((ان كل من فى السموات و الاءرض الّا آت الرحمن عبدا(150)))؛ يعنى همه موجودات زمينى و آسمانى طوق بندگى حضرت رحمان به گردن دارند. واقعا ماجراى بندگى ممكنات داستان شگفتى است ؛ زيرا هيچ ممكنى در هيچ زمان و مكان و عالمى از خود چيزى ندارد و آن به آن بايد او تبارك و تعالى به آن ها هستى عطا كند تا باشند، و گرنه هيچِ محض اند و اگر نازى كند بر هم فروريزند قالب ها و با هستى او تبارك و تعالى كَسى نمى تواند نام هستى ببرد.
خلاصه به خدايى خدا، بندگى موجودات ازلى و ابدى است و اين خبر ديدنى و شنيدنى مى باشد.
همه عالم نماز و حج دارند همه با تسبيح حق مسبِح اند
قرآن فرموده : ((كل قد علم صلوته و تَسبيحه (151)))؛ يعنى همه نماز و تسبيحشان را مى دانند.
پس همه نمازِ مخصوص به خود دارند در حج هم كه رفتن به سوى مقام توحيد و قصد آن است ، معلوم است كه همه به سوى آن مقام قاصد و روان اند؛ زيرا قرآن مجيد مى فرمايد: ((انّ الى ربكّ الرجعى (152))) و ((و انّ الى ربكّ المنتهى (153)))؛ يعنى رجوع همه و مقصد منتهاى همه خداى توست . اين كه همه موجودات به تسبيح حق مسبح اند، آن هم صريح قرآن مجيد است كه مى فرمايد: ((ان من شى ء الا يسبّح بحمده (154)))؛ يعنى چيزى در عالم ممكنات نيست ، مگر آن كه تسبيح و حمد خدا مى كند.
علامه طباطبايى قدس سره اين نظريه را تاءييد مى فرمايد: موجودات به زبان قال خودشان تسبيح و حمد مى كنند، نه تنها به زبان حال !(155) البته تسبيح يعنى تنزيه او تبارك و تعالى و حمد، يعنى ستايش زيبايى جمال و جلال او. خدا كند ما انسان ها در پُل تشريع و اختيار از قافله عقب نمانيم و مانند ديگر موجودات در تمام سير و سلوكمان مُهَلِل و مُقَدّس و مُسَبّح و حامد و... باشيم و كمتر از لحظه اى از اين روش باز نمانيم ؛ و گرنه نمى توانيم همراه اين قافله بزرگ سير الى اللّه كنيم و رضوان اللّه و ولايت اللّه را بيابيم !!
و لذا به بنده اش سفر داده توى قرآن از اونا خبر داده
داستان معراج رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و سخن درباره آن ، رساله اى مستقل مى طلبد. لذا اين جزوه كوچك جاى سخن ندارد. فقط بايد دانست كه انسان كامل با سفر انسانى اش تمام عوالم وجود را مى پيمايد و از مُلك به مَلكوت و از آن مكانت به جبروت و از آن مقام به عالم اله سفر دارد و آن چه در اين سير و در اين ليلة القدر مشاهده مى كند، همه از حقيقت خود است كه بر او نمايان مى شود.
زيرا ((ما كذب الفؤ اد ما راءى (156))) آن چه دلش يافت و رؤ يت كرد، به او دروغ نگفت . اهل معرفت گفته اند مسجدالحرام و مسجدالاقصى اشاره به دو مقام از مقامات انسان كامل است ، گرچه معناى ظاهرى خود را هم دارد. ما كجا و انسان كاملى چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كجا. اما قرآن مجيد و روايات به ما سفارش كرده اند شما در همه جهات به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اقتدا كنيد تا به قدر خودتان كامل شويد؛ لذا براى معراج به ما نماز(157)، روزه ، حج و... داده اند. اين همه وسايل را براى بالا رفتن از نردبان انسانيت فراهم نموده اند. افسوس كه ما نمى شناسيم و قدر نمى دانيم و حال آن كه بايد از حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسوه حسنه (158) داشته باشيم . مولوى مى فرمايد:
شير را بچّه همى ماند بدو تو به پيغمبر چه مى مانى بگو
(159)
ايمان و عمل صالح ، انسان را بالا مى برد تا حدى كه كم كم حتى قرآن مجيد را از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بگيرد. استادم علامه حسن زاده آملى ، هم شفاهى فرمودند و هم در كتاب انسان در عرف عرفان (160) آورده اند كه در حال مكاشفه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را زيارت كردند و آن حضرت براى ايشان اذان گفتند و لذتى كه از شنيدن اين اذان برده بودند، تعريف كردند؛ شنيدنى بود.
تمام سفرهاى اهل سير و سلوك مندرج در انسان كامل است و مى شود آن را سر و شاخه اى از آن شجره طوبى به شمار آورد كه خدا زير سايه بندگى به بنده اش داده و در قرآنش فرموده است : ((سبحان الذى اءسرى بعبده ليلا من المسجدالحرام الى المسجدالاقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا(161)))؛ يعنى منزه است آن خدايى كه شبانه سير داده است به بنده اش از مسجدالحرام به مسجدالاقصى - و از آن جا به ملاء اعلا - آن مسجدى كه اطرافش با بركت است تا به اين بنده آيات خود را بنمايانيم .
در سوره نجم هم كه حتما بايد با تفسير و تاءويل آن بفهميم تا با سفرنامه معراج رسول خدا قدرى آشنا شويم . فرموده : ((لقد راءى من آيات ربه الكبرى (162)))؛ يعنى او ديد و رؤ يت به دل كرد آيات بزرگ الهى را.
البته هر سفرى ظاهر داره ظاهرا هم باطنى آخر داره
اين سفر حج و ديگر سفرها ظاهر و باطنى دارد و به طور كلى هر ظاهرى را باطنى است . ظاهر سفر حج بايد طبق مناسك فقه اصغر و فتواى مجتهد جامع الشرايط انجام شود. اما باطن آن به معرفت و هدف و انگيزه و نيّت بستگى دارد كه بايد مطابق فقه اكبر و زير نظر استاد كيمياگر انجام شود تا باطن پيدا كند. اگر كسى جايى از دستورات و اركان مناسك فقه اصغر را به جاى نياورد، ظاهر حج او تمام نيست و تكليف ساقط نشده ، همچنين است باطن او. بسيارى از مردم بعضى از اسرار حج را شنيده اند، به ويژه مرسله شبلى را از امام سجّاد عليه السّلام كه آن وجود مقدّس ، قدم به قدم براى ظاهر سفر حج باطنى برشمرده و شبلى چقدر گريه كرد. سرانجام بعد از يك سال در پوشش كيمياگرىِ امام سجاد عليه السّلام دوباره به حج رفت تا شايد بتواند بخشى از باطن حج را ادا كند(163).
پس در اين كه حج و نماز و روزه و خُمس و جهاد و همه عبادات ، ظاهر و باطنى دارند ترديد نكنيم و در سير و سلوكمان بسيار مراقب باطن اين سفر كه راهش با جان و دل طى مى شود و مسيرش خروج از ظلمات به نور است ، باشيم . البته باطن داشتن مربوط به سفرها نيست ، بلكه تمام عالم ظاهر نه تنها يك باطن بلكه به اندازه تعداد عوالم بالا باطن ها دارند و ارزش ‍ و قيمت باطنِ هر كدام در ترازوى مقام مشخص است .
سفر حج خلاصه اون سفر است همه عالم مسافر خداست
سفر حج ، نمونه و مستوره همه سفرهاى معنوى و جسمانى است ؛ زيرا با جسم كه واقعا سفر مى كنند و از راه هاى دور و نزديك قصد زيارت بيت اللّه الحرام مى نمايند. در گذشته كه وسايل صنعتى نبود و بايد با كاروان ها سفر كنند و طول مى كشيد، وصيت نامه ها را آماده مى كردند و با اهل و عيال و اقوام واقعا خداحافظى مى نمودند. الآن اين مسايل كمتر شده ، اما بالاخره سفر را دارند. پس حج اولا سفرى جسمانى و نقل مكان است و بدن را از خانه و زادگاه تا مسجدالحرام مى برند و ثانيا حج از نظر معنوى نماز دارد، تشنگى و گرسنگى دارد، خرج مالى دارد و جهاد با نفس ‍ دارد. حتى در بعضى از مواقف اگر بخواهند به معناى كلمه به جاى آورند، جهاد با عقل هم دارد تا به عشق برسند، جهاد با شيطان بزرگ و كوچك دارد، قربانى دارد، حلق دارد، رمى دارد، طواف دارد، سعى دارد و خلاصه نماد عبادت هاى واجب و مستحب و قرب فرايض و نوافل مى شود در حج خلاصه شود و مستوره باشد. اين است كه گفته شد سفر حج خلاصه و نماد سفرهاى جسمانى و معنوى است و اين سفر حج معنوى و قرب به مقام توحيد كار همه موجودات است ؛ پس همه عالم مسافر خداست .
((همه جهان انسان مى شود و به سوى خدا مى رود))
از خدا اُمديم و آدم شديم باز بايد سوى خدا سفر كنيم
اين نكته كه همه جهان انسان مى شود و به سوى خدا مى رود و از خدا آمده و به سوى او باز مى گردد، يك كلمه دقيق حكمى و معرفتى است كه نياز به دقت و ذكر بيانى دارد.
يكى از مسلّمات اعتقادى ما در حكمت متعاليه اين است كه حضرت حق تبارك و تعالى ، هستى محض و بى نهايت است . لذا بى همتاست و دو بردار نيست . هستى بى نهايت ، جلوه بى نهايت دارد و جلوه او دائم است . در دعاى شب جمعه هم وارد شده است : يا دائم الفضل على البّريه يا باسط اليدين بالعطيه (164)؛ يعنى اى خدايى كه فضل تو بر ممكنات دائمى است و هميشه دست جلال و جمالت بر روى خلق باز است . قرآن مجيد هم فرموده است : ((كل يوم هو فى شاءن (165)))؛ يعنى خدا در هر روز خدائى در شاءنى است . همان گونه كه در ذات كم ندارد، در خلق و امر هم كم ندارد. جلوه او امروز و ديروزى نيست و نمى توانيم مثل بعضى از متكلمان بگوييم خدا تنها بوده و زمان يا اَمدى گذشته ، سپس بناى آفرينش را نهاده است ؛ چون اين فكر اشكال هاى فراوان دارد و با توحيد ذات و صفات و افعال وفق نمى دهد. پس تا خدا بوده ، به اختيار و اراده و حكمت و عدل مى آفريده است . اگر اين طور است ، تمام جهان در رشد و كمال و ساخت و ساز اوست و همه از طرف خدا آمده و مى آيند، انسان مى شوند و باز به سوى او باز مى گردند؛ چون اول سير نزولى ، انسان كامل و آخر سير صعودى نيز انسان كامل است . لذا در زيارت جامعه آمده است : ((بكم فتح اللّه و بكم يختم ))؛ يعنى درِ هستى دادن به شما باز شد و ختم دادن اين هستى هم به شماست . از اميرمؤ منان روايتى نقل شده كه راوى از مولا پرسيد: قبل از آدم كه بود؟ حضرت فرمود: آدم . عرض كرد: قبل از آن كه بود؟ باز فرمود: آدم . تا بار سوم حضرت فرمود: اگر تا صبح قيامت هم سؤ ال كنى كه قبل از آدم كه بود؛ جوابت اين است : آدم .(166) پس خدا دوره ها دارد، كوره ها دارد و فوق زمان دهر دارد و فوق دهر ازل و ابد دارد. اللّه اكبر از ماجراى خلقت ! راستى اگر فكر كنيم روزى تمام كوه ها و درياها و آسمان ها و زمين ها آرام آرام مى آيند انسان مى شوند و آمده اند و انسان شده اند و بساطشان برچيده شده و دوباره و صدباره خلق جديد دارند، ببينيد سر از كجا در مى آوريد و چگونه بايد ازلا و ابدا براى خدا به خدايى معتقد شويد! ماشاءاللّه از خدايى كردن خدا، خيلى دقيق است . فهم اين بيان حتما نياز به كتاب و استاد دارد. اين كه شنيده ايد صدرالمتالهين شيرازى قدس سره در مبانى حكمى خود قائل به حركت جوهرى در جهان جسم است ، مقاله اش فوايد و آثارى دارد كه يكى از آنها دوام فيض ‍ است .
بنده پير خراباتم كه لطفش دائم است ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست
حافظ
پس همه جهان ، انسان مى شود و به سوى خدا مى رود و در واقع از خدا آمده و آدم شده و باز بساط زندگى او برچيده مى شود و به سوى خدا مى رود: ((كما بَدَاءكم تعودون (167)))؛ يعنى همان گونه كه ايجاد شديد برمى گرديد.
حالا نوبت ماهاست آماده شيم
از كران ازلى تا به كران ازلى درج در كسوت يك پيرهنش ساخته اند
و
همه عالم صداى نغمه اوست كه بشنيد اين چنين صداى دراز
و ما در اين كران نقش ويژه خود را داريم و در اين پيرهن جايگاه مناسب خود را ايفا مى كنيم پس
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست كه هر چيزى به جاى خويش ‍ نيكوست
(168)
اگر يك ذره را برگيرى از جاى خلل يابد همه عالم سروپاى
(169)
سلسله علل و معلول ها و اسباب و مسببات از ازل حركت كرده و راه خود را پيموده تا نوبت ما شده است . روى اين حساب ، براى نوبت ما كم سرمايه گذارى نشده ؛ نه فقط.
ابرو باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
بلكه
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى
(170)
بلكه اين سلسله بى نهايت ، همه زحمت كشيده اند و خرج شده اند تا ما بياييم .
اين مسافر پُر طمطراق آمدنش شوخى بردار نيست و حالا نوبت ماست . بايد براى آن هدفى كه ما را آفريده اند آماده شويم آيا عبوديت است ؟ شايد! آيا معرفت است ؟ شايد! آيا براى آزمايش است ؟ شايد! آيا ولايت اللّه است ؟ شايد! آيا لقاء اللّه است ؟ شايد! آيا هدف ، خود خدا است ؟ شايد.
بالاخره اين سفر منتها اليه دارد و بيهوده نيست . قرآن مجيد مى فرمايد: ((اءفحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون (171)))؛ يعنى آيا گمان كرديد ما شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى گرديد؟ باز مى فرمايد: ((اءحسب الناس اءن يتركوا اءن يقولوا آمنا و هم لايفتنون (172)))؛ يعنى آيا مردم مى پندارند كه ما آن ها را بيهوده رها مى كنيم و حال آن ها كه شما را آزمايش نكرده باشيم . باز مى فرمايد: ((اءم حسب الذين يعملون السيئات اءن يسبقونا(173)))؛ يعنى آيا گنه كاران مى پندارند مى توانند از ما پيشى بگيرند؟. نيز مى فرمايد: ((اءم حسب الذين فى قلوبهم مرض اءن لن يخرج اللّه اءضغانهم (174 )))؛ يعنى آيا مى پندارند آن كسانى كه قلبشان بر اثر اعمالشان مريض است ، ما به آثار شوم كارشان گرفتارشان نمى كنيم ؟ و مى فرمايد: ((اءم حسبتم اءن تدخلوا الجنة و لما ياءتكم مثل الذين خلوا من قبلكم (175)))؛ يعنى آيا مى پنداريد داخل بهشت مى شويد و حال آن كه هنوز فلسفه تاريخ بر شما پيش ‍ نيامده ؟
به هر حال كه اكنون كه نوبت ماست ، خيلى بايد دقت كنيم كه بيهوده آفريده نشده ايم و اهداف بلندى در پيش داريم . بايد آن اهداف را از قرآن و حديث و عقل شناسايى و پى گيرى كنيم . لذا مولا اميرالمؤ منين على عليه السّلام خطاب به همه ما مى فرمايند: ((الآن فاعلموا و الاءلسن مطلقه و الاءبدان صحيحة (176)))؛ يعنى اكنون بدانيد هر كوششى داريد بنماييد كه بدن ها سالم و زبان ها آزاد است . بايد متوجه باشيم كه يكى از اصول معرفتى آن است كه در تجلى تكرار نيست ؛ يعنى محال است ما دوباره به اين عالم بياييم و هر كسى چند روزى نوبت اوست و بس . بنابراين ، شب ها و روزها و سال ها و ماه ها، بلكه ساعت ها و دقيقه ها غنيمت و فرصت است و نبايد با خود شوخى كرد. راهِ بى هدف ، راه نيست و سير و سلوك بى مقصد سير و سلوك نيست ؛ گرچه
منزل بس خطرناك است و مقصد ناپديد هيچ راهى نيست كو را نيست پايان غم مخور
حافظ
معناى آمادگى آنست كه آن چه خداوند به ما استعداد انسانى داده ، شناسايى كنيم و در صراط مستقيم آن را بارور سازيم و حتى يك استعداد را مهمل و بيهوده نگذاريم . اگر واقعا عمرى را فقط صرف شكم و مقدمات و مقارنات و مؤ خرات آن نموديم ، مصداق اين كريمه قرار مى گيريم : ((يتمتعون و ياءكلون كما تاءكل الاءنعام و النار مثوى لهم (177)))؛ يعنى آنهايى كه استعدادهاى انسانى خود را زير خاك طبع دفن مى كنند، مانند چهارپايان مى خورند و بهره مى برند و سرانجام آتش ماءواى آن هاست .
بيش از اين ها ديگه بونه نياريم
در رفتار انسان ، بهانه و بهانه جويى و بهانه گيرى فراوان است . امروز جوانم و فردا پير. من زنم او مرد. الآن مجردم ، فردا صاحب فرزند. فعلا بچه ندارم ، فردا بچّه دار مى شوم . اكنون مالم كم است ، فردا زياد مى شود. الآن فرصت ندارم ، فردا فرصت به دست مى آورم . الآن معاملات كساد است ، فردا رواج مى شود. فعلا مريضم ، فردا بهبود مى يابم . اكنون مدرسه دارم ، بعدا دانشگاه مى روم ، اكنون كسلم ، در آينده سرحال مى آيم . زمان زمانِ تورم و گرانى است ، بگذار ارزان شود. بالاخره دل بى غم در اين عالم نيست ، بگذار غم برطرف شود. صدها و هزاران گرفتارىِ گفتنى و نگفتنى ، اين ها همه و همه مى تواند بهانه باشد؛ زيرا بايد توجه داشت كه زندگى از نظر الهى براى همه آزمايشگاهى بزرگ است . از اول تكليف تا وقت مرگ و تمام شئون زندگى مواد امتحانى ماست ، به قول برخى از بزرگان ، زندگى چون دو سنگِ زبر آسيا است كه با توجه به زبرى آن ، بايد در پى به دست آوردن آرد نرم هدفِ الهى بود! پس نبايد بيش از اين بهانه جويى كرد، بلكه بايد سفر را شروع نمود و راه را پيمود.
هر چى زحمت بكشيم مُزد ميگيريم
اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((العمل العمل ثم النهاية النهاية (178)))؛ يعنى كوشش ، كوشش بعد هدف ، هدف . پس ملاك در سود سفر به اذن خدا، مقدار سرمايه گذارى است . لذا عمل و سعى و كوشش و تلاش و جهاد و مسابقه و سرعت و امثال اين واژه ها در قرآن فراوان آمده است . فقط حدود پانصد مورد واژه ايمان و عمل صالح به مناسب هاى گوناگون ديده مى شود. از باب نمونه ، نظرى به بعضى از آيات قرآن مجيد در زمينه زحمت كشيدن و عمل كردن داريم . مى فرمايد: ((كل اءمرء بما كسب رهين (179)))؛ يعنى هر كس در گرو عمل خويش است . و مى فرمايد: ((ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون (180)))؛ يعنى جزاء داده مى شود هر كس به آن چه كسب كرده است و به آن ها ظلم نمى شود. آيات 25 و 161 سوره آل عمران (181) هم به همين معناست . باز مى فرمايد: ((ليجزى اللّه كل نفس ما كسبت (182)))؛ يعنى تا خدا جزا دهد هر كسى را آن چه كسب كرده است . هزار نكته باريك تر ز مو اين جاست كه همان كسب در آخرت عين جزاء مى شود. پس فقط يك كلام دارد و آن اين كه عين كسب منظم به نظام آخرت مى شود و به آخرت مى آيد. هم چنين مى فرمايد: ((كل نفس بما كسبت رهينه (183)))؛ يعنى هر نفسى در گرو كار خويش است . و مى فرمايد: ((و من يكسب اءثما فانّما يكسبه على نفسه (184)))؛ يعنى و هر كس به دست آورد، گناهى را براى خود به دست آورده است . به هر حال آيات مربوط به كسب و كار و عمل ، زياد است ؛ چند آيه نمونه ذكر شد تا دل به نور قرآن نورانى تر شود.
درباره سعى و عمل و امثال آن مى توانيد به قرآن مجيد مراجعه كنيد و ببينيد بالاخره هر چه زحمت بكشيد، همان قدر مزد مى گيريد.
راهمون طى مى شه منزل مى رسيم
راه را بايد پيمود و رفت و اين كار رياضت مى طلبد، سَحَر مى خواهد، بين الطلوعين لازم دارد، دلى سوخته و قلبى بريان و پايى پُر آبله لازم دارد؛ زيرا زبان حال رهروان اين است كه :
آن كه در راه طلب خسته نگردد هرگز پاى پُرآبله واديه پيماى من است
برگ عيش دگران روز به روز افزون است خرمن سوخته ماست كه با خاك يكى است
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ? -
و سجده هاى طولانى ، كو سكوت منظم ؟ راه طى كردن و لو يك قدم ، انسان را به اندازه يك قدم به منزل نزديك مى كند. روزى خدمت آية اللّه بهجت رسيدم و از كم كارى نفس شكايت و گله كردم . ايشان فرمودند: از كم كارى گله نكن ، بلكه از اين شكايت كن كه آيا كارى كه انجام مى دهى درست و مطابق با واقع هست يا نه ؛ زيرا از راه رفتن كفش مى سايد و پا خسته مى شود و از درست راه رفتن ، منزل و مقصد نزديك مى شود. زحمت مى كشيم و كار مى كنيم ، اما چگونه و براى چه و براى كه ؟ آيا مى توانيم ثواب عباداتى را كه انجام مى دهيم نگه داريم يا مانند هيمه جمع مى كنيم و با كبريتى همه را به آتش مى كشيم .
از حضرت آيت اللّه آقا ميرزا مهدى بروجردى قدس سره پدر خانم استادم حضرت آيت اللّه العظمى گلپايگانى قدس سره خاطره اى تقديم كنم : چون بر اين باور بودم كه ايشان از اولياى خدا هستند، مدتى در جوانى خدمت ايشان مى رسيدم تا كليدى معنوى لطف كنند. بالاخره شبى اصرار كردم و تمنا نمودم كه لطف كنيد، ايشان فرمودند: جمع آورى ثواب آسان است و نگهدارى آن مشكل !! بعد از آن به ياد اين حديث شريف نبوى افتادم كه ذيل آيه ((يا اءيها الذين آمنوا اءذكروا اللّه ذكرا كثيرا(185))) آمده است . حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به اصحاب فرمودند: (اگر كسى يك بار گفت اللّه اكبر، خدا در پاداش او درختى در بهشت براى او مى كارد و اگر كسى گفت سبحان اللّه ، همين طور و...)) اصحاب خوشحالى كردند و عرض كردند: يا رسول اللّه ما خيلى درخت در بهشت داريم ؛ زيرا خيلى ذكر گفته ايم . حضرت فرمودند: ((بلى به شرط آنكه آتشى نفرستيد آن ها را بسوزاند(186))).
به هر حال راه رفتن درست و نگهدارى محصول راه ، البته منزل را نزديك مى كند و راه طى مى شود و مراحل و منازل يكى بعد از ديگرى پيش مى آيد و انسان آشناتر مى شود؛ اما اگر تحمل زحمت نكرد البته
نابرده رنج گنج ميسّر نمى شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
همه اسباب برامون فراهمه
اگر حضرت حق تبارك و تعالى به ما تكليف نمود؛ حتما به قدر وسع و طاقت و استعداد است (187) و همه اسباب كار و كوشش و فعاليت و سير و سلوك را براى انسان فراهم نموده ! مگر كم است آن همه نعمتى كه خدا به انسان عنايت فرموده و بر ظاهر و باطن او ريخته است ؟! واقعا اگر اهل نظر و دقت باشيم ، همان گونه كه در قرآن مجيد آمده است : ((مگر كسى مى تواند نعمت هاى الهى را شمارش كند(188)))، آيا اگر دنيا را به كسى بدهند و بخواهند مثلا با عقلش عوض كنند مى تواند؟! مى كند؟! يك نفس انسان چقدر مى ارزد؟! چشم و گوش و دست و پا و وهم و خيال و فكر و امثال آن براى سير و سلوك چه وسايل مجهزى است . حتى لقمه نانى كه مى خوريم و جرعه آبى كه مى نوشيم ، چقدر مقدمات دارد تا فراهم آيد. همه اسباب تكوينى براى رشد انسان فراهم است . انبيا و اوليا براى هدايت انسان آن همه زحمت كشيدند و خدا هم خون عزيزترين عزيزانش را قربانى راه دينش كرده است .
آيا چه كسى جراءت مى كند بگويد من پاسخگوى نعمت هاى ظاهرى و باطنى خدا هستم ؟!
اى دل به كوى دوست گذارى نمى كنى اسباب جمع دارى و كارى نمى كنى
حافظ
همه چى رام براى آدمه
اين قدر مقام انسان والاست كه خداوند همه چيز را رام انسان قرار داده است . به قرآن مجيد نظر كنيد كه مى فرمايد: ((و سخّر لكم الفلك لتجرى فى البر باءمره و سخّر لكم الاءنهار * و سخّر لكم الشمس و القمر(189)))؛ يعنى خداوند كِشتى را براى شما مسخر كرد تا به امر خدا در دريا به جريان باشد و مسخر كرد براى شما جويبارها را و خورشيد و ماه را براى شما رام كرد. باز مى فرمايد: ((و هو الذى سخر البحر لتاءكلوا منه لحما طرّيا(190)))؛ يعنى خدا آن خدايى است كه دريا را براى شما مسخر كرد تا گوشت تازه از آن به دست آوريد. باز مى فرمايد: ((الم تر اَنّ اللّه سخّر لكم ما فى الاءرض (191)))؛ يعنى آيا دقت نمى كنى كه همانا خداوند مسخّر كرده است براى شما آن چه در زمين است ؛ يعنى اين همه معادن و گياهان و حيوانات رام انسان اند و خود زمين هم رام است . باز مى فرمايد: ((الم تروا اءنّ اللّه سخّر لكم ما فى السموات و ما فى الاءرض (192)))؛ يعنى آيا دقت نمى كنيد كه همانا خداوند رام كرد براى شما انسان ها آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است . معلوم مى شود به يك معنا ملكوت و جبروت و لاهوت هم رام انسان اند! اين رام بودن موجودات براى انسان خيلى معنا دارد. در نوشيدن يك جرعه آب دقت كنيد. اين جرعه چگونه رام گلو و معده است . تو خود حديث مفصل بخوان از اين كه چگونه همه چيز رام انسان است .
به سوى ابد بايد سفر كنيم بريم و به خونه او برسيم
استادم علامه حسن زاده آملى خيلى ما را از ابدى كه در پيش داريم بر حذر مى داشتند. البته معلوم بود كه اين تازيانه سلوك را از قرآن و حديث و عقل داشتند، خدا كند ما ترسيده باشيم . ايشان حديثى را از اميرمؤ منان عليه السّلام درباره معناى ابد برايمان نقل فرمودند كه شخصى خدمت مولا آمد و از ايشان تفسير ابد را تقاضا كرد. آقا فرمود: رياضى مى دانى . گفت : بلى . حضرت فرمود: ((فرض كن زمين كه فعلا به شكل يك هندوانه است ، پهن شود و به شكل قرص نانى درآيد كه مساحت آن به اندازه مساحت خورشيد شود. سپس ديوارى اطراف زمين فرض كن كه بالا رفته تا به خورشيد رسيده - و به اصطلاح با اين معمارى از زمين تا خورشيد به شكل يك انبار سيلويى به ساز - آن گاه مرغى را فرض كن كه هر سى هزار سال يك بار دانه اى مانند خشخاش با منقار خود در اين انبار بيندازد. آيا بالاخره در طول زمان اين انبار پُر مى شود)) گفت بلى . حضرت فرمود: ((فرض كن سى سال بار اين انبار پُر شود و خالى گردد)). عرض كرد: فرض كردم . حضرت فرمودند: ((شماره اين دانه ها را به منزله صفرى فرض كن كه به عدد يك اضافه كنند، ببين اين چه رقم بزرگى مى شود)). گفت : فرض كردم . حضرت فرمود: ((ابد يعنى آن مقدارى كه اگر اين عدد را از آن كم كنى ، چيزى از آن كم نشود)).
حضرت مى خواهند بگويند ابد اگر به عدد در آيد، تا بى نهايت مى رسد. اللّه اكبر، چه سفرى در پيش داريم و از آن غافليم ! اللّه اكبر چقدر خيره سريم ! به آيات قرآن مجيد در باب خلود و ابد به دقت نظر كنيد و شماره آنها را حفظ كنيد. ببينيد چه غوغايى است و چند جاى قرآن به مناسبت هاى گوناگون ، خداوند اين مسائل را مطرح كرده تا ما غافل نمانيم و به ياد اين سفر باشيم . روايات كه عجيب است . درباره طول و بُعد اين سفر كتاب هاى اخلاق هم مشحون از بيان اين راه دور است . ما بايد به سوى اين سفر برويم و هيچ چاره نداريم . حتى اگر نخواهيم برويم ، ما را خواهند برد. از اين رهگذر نگاهى به اشك و آه رسول خدا و انبيا و اوليا، مخصوصا اميرمؤ منان على و فاطمه زهرا و امام مجتبى و امام حسين و امام سجاد و ساير ائمه دين عليهم السّلام و طبقه اوليا و رعيت آن ها بنماييد و به چشم ها التماس كنيد كه كرم كنند و جود نمايند و اشك بريزند تا انشاءاللّه ابد آباد شود و اين راه پُرخوف و خطر به آسانى طى گردد و به خانه دوست برسيم و در آن جا آرام و قرار گيريم .
اَى سوار بالو بشيم پَر در آريم بپريم زودى به منزل مى رسيم
مخفى نماند كه در اين مناسك به زبان بچّه ها سخن گفته شده ، لذا سفر معنوى براى بزرگ ترها به سفر جسمانى براى بچّه ها تشبيه شده است ؛ زيرا براى بچّه محسوس است كه اگر سوار هواپيما شود و پَر در آورد، زود به منزل مى رسد از اين سخن بچّه گانه مى توان به معقول و معنا پى برد؛ زيرا وسايل سفر به سوى حضرت حق مراتب دارد و آن مراتب به كيفيت عمل و قصد آن وابسته است . لذا در قرآن مجيد مى فرمايد: ((و لكل درجات مما عملوا و ماربك بغافل عما يعملون (193)))؛ يعنى براى هر كدام از شما درجاتى است به واسطه كيفيت عملتان ، و خداى تو از كارشان غافل نيست . باز مى فرمايد: ((هم درجات عنداللّه (194)))؛ يعنى خود انسان ها درجات انسانى را تشكيل مى دهند. پس ممكن است كسى راه خدا را افتان و خيزان برود و ديگرى با اسب و استر يا پياده برود و سومى با ماشين برود و آخرى با هواپيماى آخرين سيستم ، قاره بپيمايد. اينها درجات است ، زيرا تمام فضايل و ارزش ها مراتب دارد، از ايمان گرفته تا غير از آن . تمام رذايل هم درجات دارد، از كفر و شرك گرفته تا غير از آن . مهم آن است كه ما مى خواهيم چگونه و چكاره و در چه درجه اى باشيم . مثلا حضرت خاتم انبياء با براق معراج كرد و اين كلمه نكته دارد! از اين طرف هم بعضى ها يك قدم كه مى روند يك قدم هم برمى گردند و سرانجام پرواز را آغاز ننموده از اين جهان مى روند.
نكته : گاهى بعضى از جوانان عزيز چه خواهر و چه برادر راجع به طلبه شدن مشورت مى كنند. در جوابشان عرض مى كنيم طلبگى مثل سفر با هواپيماست اگر سالم رفت خيلى زود به مقصد مى رسد؛ زيرا با بال علم و عمل پرواز مى كند، اما اگر در راه سقوط كرد، ديگر ذره هاى بدن او هم ممكن است پيدا نشود. اما غير طلبه مى تواند مثل كسى باشد كه مى خواهد با ماشين برود كه اگر تصادف كرد، لطمه هاى كمترى به او وارد مى شود. اگر كسى بخواهد سير و سلوك كاملى داشته باشد، بايد از بهترين وسايل استفاده كند. قرآن مجيد دستور داده كه ((يا اءيّها الذين آمنوا اءتقوا اللّه و اءبتغوا اليه الوسيله (195 )))؛ يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد: تقواى خدا پيشه كرده ، به سوى وسايل الهى دست دراز كنيد. البته يكى از بهترين وسايل تندرو، قرآن و عترت است كه نبايد فراموش شوند. لذا حضرت ثاراللّه آقا امام حسين - روحى له الفداء - كشتى نجات امت اند(196) بلكه از تندروترين كشتى هاى نجات هستند.(197) البته اينها وسايل بيرونى هستند. وسايل درونى هم الى ماشاءاللّه است كه مى توانند سريع ما را به مقصد برسانند. سعدى - عليه الرحمه - فرموده است :
رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت
طيران مرغ ديدى تو زپاى بند شهوت به در آى تا ببينى طيران آدميت
(198)
تا سر كوى يار هزاران مرحله است . ما بايد بهترين و مجهزترين وسيله را برداريم و با بال هاى آن پرواز كنيم تا زود به منزل برسيم .
اَى بخوايم سلانه سلانه بريم عمرمون تموم مى شه وا مى مونيم
چون راه دور است ، با سرعت نداشتن و سلانه سلانه و آهسته آهسته حركت كردن ، منافات دارد. لذا سابقونِ سابقون نزديك و نزديك اند(199) و قرآن مجيد امر فرموده ((سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الاءرض اءعدت للمتقين (200)))؛ يعنى بايد سرعت كنيد و بكوشيد به سوى آمرزش الهى از طرف خدايتان و بهشتى كه عرض آن به اندازه همه آسمان ها و زمين است و براى متقين آماده مى باشد.
پس ما اگر باور داريم ، بايد بشتابيم و اگر مقصد بزرگ و مهم است ، بايد سبقت بگيريم تا به حقايق اهل قرب محقق شويم تا آنچه به آن ها داده اند، به ما هم بدهند. البته دويدن ، خستگى دارد، عرق ريزه دارد و نفس تنگ مى شود، اما بايد نتيجه را در نظر گرفت و فهميد كه مسئله سير و سلوك ، تجارت پُر سودى است كه خداوند در اختيار بندگان خوب خود قرار داده و همه مى دانيد تاجرِ سودبر، شجاع ، دورانديش ، حسابگر، وسيله شناس و وسيله جو است . مگر نمى بينيد كه هميشه متوسل اند و به ائمه اطهار عليهم السّلام عرض مى كنند: ((اءنتم وسيلتى الى اللّه و بحبكم و بقربكم اءرجو نجاتا عنداللّه (201)))؛ يعنى شماييد وسيله من نزد خدا و به دوستى شما و به قرب شما اميد نجات نزد خدا را دارم . به هر حال عمر خيلى زود تمام مى شود و اگر بخواهيم سهل انگارى كنيم ، وقت از دست مى رود و به جايى نمى رسيم .
((بچّه ها از خونه خود تا مدينة الرسول پرواز كنيم ))
يالا يالا برسيم به شهر دوست شهر او بوسيدن خاكش نكوست
يالا، مخفف يا اللّه است . يعنى بچه ها عجله كنيد و از خدا كمك بگيريد و از خانه تا مدينه منوره برويد تا سفر حجتان شروع شود. قدرى درباره كلمه جلاله اللّه تبارك و تعالى مطالبى بياوريم : استادم حضرت آيت اللّه جوادى آملى در اين باره مى فرمايند: اللّه برترين نام از نام هاى مقدسى است كه هستى صرف و جامع و مبدء همه كمالات وجودى و منزّه از هر نقصى است . چون آن ذات اقدس جامع همه اسماى حسنى و صفات نيكوست ، گفته مى شود: اللّه ذاتى است كه جامع همه كمالات است ، و گرنه اشتمال بر هر كمال در معناى اين كلمه ماءخود نيست . اين نام مبارك كه از آن به لفظ جلاله ياد مى شود و 2697 مرتبه در قرآن كريم به كار رفته ، در اصل اِله بوده و همزه آن بر اثر كثرت استعمال حذف شده است و با پيوستن الف و لام به اين صورت ((اللّه )) در آمده است .
اِله به معناى ماءلوه است و ماءلوه يا به معناى معبود است يا متحير فيه ذاتى كه همه عقل ها و دل ها درباره او متحيّر و سرگردان است . ... تا آن جا كه مى فرمايند: اللّه بر اثر كثرت استعمال ، عَلَم - اسم خاص - ذات مقدس ‍ خداوند است كه جامع همه صفات جلالى و جمالى است و جز بر او اطلاق نمى شود: ((هو اللّه الخالق البارى ء المصوّر له الاءسماء الحسنى (202))). از اين رو، لفظ جلاله اللّه ، موصوف همه اسما حسناى خداوند، از جمله الرحمن و الرحيم قرار مى گيرد، ولى خود، صفت هيچ اسمى واقع نمى شود. بر اين اساس گفته مى شود: اللّه اسم ذات ، و ديگر اسم هاى خداوند نام هاى صفات اوست .
بعد مى فرمايند: اللّه ، اسم اعظم الهى است . در ميان اسم هاى لفظى خداى سبحان ، اسم مبارك اللّه ، اسم جامع و اعظم است و ديگر اسم هاى الهى ، با واسطه يا بى واسطه زير پوشش اين نام مقدس است . مثلا اسم شافى كه از اسماى جزئيه است ، زير پوشش رزاق ، و رزاق تحت پوشش خالق ، و خالق زير پوشش قادر، و قادر زير پوشش اسم جامع و اعظم اللّه است .(203)
تا اين جا اشاره اى بود به معناى نام نامى و اسم گرامى جلاله حضرت حق تبارك و تعالى . اهل معرفت تا حدود سى معنا براى اين لفظ نقل كرده اند. بايد بدانيم كه در اشارات و لطايف و اسرار قرآن مجيد، هر جا اين كلمه آمده ، پيام ها و رسالت هاى معرفتى شگفتى دارد و هيچ جا در قرآن ، تكرار به رمز و اشاره اى وجود ندارد. خدا كند ما اهل فهم اسرار قرآن باشيم !
منظور از شهر دوست ، مدينه منوره است ؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، هم حبيب اللّه و دوست خداست و هم دلسوز امت ، بلكه جميع خلق است ؛ زيرا او رحمة للعالمين است . پس ما بايد در سفر بيت اللّه خود را به مدينه برسانيم ، چه قبل از حج و چه بعد از آن و واقعا خاك شهر مدينه براى ما و همه بوسيدنى است ؛ زيرا مزار بهترين خلق خدا و جاى پاى رسول گرامى اسلام و ائمه اطهار و حضرت صديقه طاهره عليهم السّلام و بزرگان ديگر است .
به مدينه برسيم شهر رسول برويم خونه زهراى بتول
مدينه ، به يك معنا شهر رسول خداست ؛ زيرا بعد از هجرت ، ايشان از مكّه به مدينه آمدند و شهر مدينه ، مركز حكومت اسلام شد و نور اسلام از آن جا به ديگر سرزمين ها پرتو افكند. البته در اين مدينه ، خانه حضرت صديقه كبرا، فاطمه زهرا عليهما السّلام بر اثر مقام و مرتبه اى كه بى بى دو عالم نزد خدا و رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السّلام داشت ، از اهمّيّت ويژه برخوردار است . البته جاى خانه ايشان جنب مزار شريف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مشهور است . كسانى كه مدينه رفته اند، مى دانند. ممكن است قبر شريف بى بى هم همان جا باشد.
از استادم علامه حسن زاده آملى تقاضا كردم كه دوست دارم شما از راه علم جفر و اعداد و حروف ، جاى قبر بى بى را برايم پيدا كنيد. ايشان تقاضايم را پذيرفتند و بعد از چند روز فرمودند: جواب آمد كه : قَبرُها جَنبُ قَبرِ شَفيع جَميعِ الاُمة ؛ يعنى جاى قبر بى بى ، كنار قبر رسول خدا، شفيع جميع امت است ! مخفى نماند كه اين لطف بزرگى از استاد به بنده بود. البته نبايد ديدن شهر و خانه ظاهرى ، براى ما اهميت داشته باشد، بلكه بايد بتوانيم با مقامات معنوى اين پدر و دختر در شهر مدينه آشنا شويم و به اين بزرگواران معرفت و محبّت و اطاعت داشته باشيم و آن ها را الگوى ظاهر و باطن خود قرار دهيم .
شهر او مدينه علم على است حضرت على دَرِ علم نبى است
اين بيت اشاره به حديث مشهور است : ((اءنا مدينة العلم و على بابها(204)))؛ يعنى رسول خدا فرمودند: من شهر علمم و على عليه السّلام در اين شهر است . در دعاى شريف ندبه يك جمله ديگر هم اضافه شده كه : ((و من اءراد المدينة و الحكمة فلياءتها من بابها))؛ يعنى هر كه اراده شهر و حكمت را دارد، بايد از در آن وارد شود.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، علم اولين و آخرين را به يك معنا به اصالت دارند و اميرمؤ منان به تبع از ايشان ؛ گرچه به جهت ديگر، در عالم علم متّحد جان هاى شيران خداست . اللّه اكبر چقدر روايت از فريقين درباره مقام علمى اميرالمؤ منين داريم . فقط در يك كلام مى شود گفت هر كه هر چه دارد، از حضرت مولا دارد؛ گرچه بعضى ديگر هم نصيبى داشتند، امّا كسى در علم به حد جناب مولا نمى رسد.
اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده اند ولى به حسن و ملاحت به يار ما نرسند
حافظ
مدينه شهرِ امام حرمه جا قدم هاى شفيع اُممِه
اين بيت گرچه خطاب به بچّه هاست ، فهم آن خيلى بار دارد؛ زيرا حضرت ختمى مرتبت ، هم نبوت و هم مقام رسالت و هم مقام ولايت و امامت و سيادتِ همه جانبه دارد كه طبق بعضى از ماءثورات ، به بعضى از اين مقامات به طور گذرا اشاره مى كنيم .
حضرت ختمى مرتبت ، امام و سيد مرسلين و سيد و امام نبيين و سيد و امام مؤ منين و سيد و امام مسلمين و سيد و امام متقين و سيد و امام قائمين و سيد و امام راكعين و سيد و امام ساجدين و سيد و امام ذاكرين و سيد و امام طاهرين و سيد و امام شاهدين و سيد و امام ناصرين و سيد و امام مهاجرين و سيد و امام كاملين و سيد و امام مكرّمين و سيد و امام محسنين و سيد و امام موقنين و سيد و امام شاكرين و سيد و امام مطهّرين و سيد و امام مخلوقين و سيد و امام محمودين و سيد و امام ورعين و سيد و امام هادين و سيد و امام عاملين و سيد و امام فاضلين و سيد و امام قائلين و سيد و امام مرزوقين و سيد و امام منذرين و سيد و امام مبشرين و سيد و امام اولين و آخرين و سيد و امام داعين و سيد و امام مستغفرين و سيد و امام مكبرين و سيد و امام مهللين و سيد و امام موحدين و سيد و امام سالكين و سيد و امام عاشقين و سيد و امام عادلين و سيد و امام مبلّغين و سيد و امام مسافرين و سيد و امام مفسرين و سيد و امام ولد آدم و سيد و امام ثقلين و سيد و امام نُجبا و سيد و امام شعرا و سيد و امام شهدا و سيد و امام فصحا و سيد و امام بلغا و سيد و امام فقها و سيد و امام علما و سيد و امام ابرار و سيد و امام كائنات و سيد و امام موجودات اند و ايشان نبىِ صفّىِ زكّىِ مكّىِ مدنّىِ عربىّ امّىِ هاشمىِ تهامىِ ابطحىِ حجازىِ اعجمى علىّ ولىّ و... هستند. خلاصه آن چه خوبان همه دارند، او تنها دارد. در اين جا مناسب است شعر شبسترى را بياوريم كه فرموده :
زاحمد تا احد يك ميم فرق است جهانى هم در اين يك ميم غرق است
(205)
خدا گواه است كه آن چه درباره امامت و سيادت رسول بزرگوار خاتم آورده شد، به قدر وسع بود، نه شاءن ايشان پس بايد حضرت حق و حضرت اميرالمؤ منين واصفان حضرت ختمى مرتبت باشند كه ايشان را شناخته اند.(206) ما افرادى چون ما، غير از اقرار به عجز و فقرِ از معرفت ايشان چيزى در كشكول نداريم . پس مدينه شهر امام حرم و جاى قدم هاى شفيع همه امت هاست .
يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ! اكنون از طرف همه دست تقاضاى شفاعت به سوى مقام و حقيقت شما دراز مى كنيم و سلام و صلوات خدا را بر تو و آل تو مى فرستيم .
او نبيّه او كريمه او امين او رسولِ رحمة للعالمين
يكى از شئون حضرت نبى گرامى اسلام ، نبوت اوست . نبى يعنى خبرگير؛ زيرا او از عالم غيب خبر مى گيرد. او كريم است ؛ زيرا مبناى كارش كَرَم بر امت است . يكى از القاب او امين است ؛ چون چه قبل از نبوت و چه بعد از آن به امانتدارى معروف و مشهور بود. او رسول هم هست ؛ زيرا بعضى ها نبى هستند و رسول نيستند، يعنى خبر مى گيرند اما براى رسانيدن به ديگران رسالت ندارند ولى حضرت ختمى مرتبت هم خبر مى گرفت و هم براى رسانيدن خبر به ديگران رسالت داشت . او همان گونه كه قرآن مجيد فرموده ((رحمة للعالمين (207 ))) است ؛ يعنى براى همه عوالم وجود رحمت است . او در اين عالم جز رحمت چيزى ندارد و در آن عالم نيز چون هم شفيع است و هم واسطه فيض ، رحمت واسعه حضرت حق است .
صاحب عصمت و قرآن كريم
نبى گرامى اسلام ، معصوم به تمام معناست . چه قبل از نبوت و چه زمان نبوت ؛ هيچ گناه صغيره و كبيره اى از او صادر نشده و اين كلام از اركان اعتقادى شيعه است كه انبيا عليهم السّلام طبق دليل عقل و نقل معصوم اند.(208) اگر بعضى از ظواهر آيات قرآن اشاره به عصيان و ذنب بعضى از آنها دارد، اين نمونه آيات با محكمات قرآن و عقل تطبيق و تفسير و توجيه مى شود. در اين زمينه به كتاب شريف تنزيه الانبياء نوشته آيت الحق سيد مرتضى (636 ق 423 ش ) - اعلى اللّه مقامه - مراجعه كنيد. بيان ادله عقليه و نقليه عصمت انبيا و دفع شبهات آن ، رساله مستقلى مى طلبد اما بعد از بحث و گفت و گو، عقيده راسخ شيعه بر عصمت انبيا مسلم است .
حضرت ختمى مرتبت صاحب قرآن كريم است و قرآن ، بهترين و ماندگارترين معجزات اوست . قرآن مجيد چند جا در صلابت اعجازش ‍ مبارز طلبيده و فرموده ((اگر جن و انس از همه طبقات افكارشان گرد هم آيند، بلكه بتوانند مثل اين قرآن را بياورند، همه عاجزند؛ گرچه پشت به پشت هم دهند و يكديگر را يارى نمايند(209))).
قرآن مجيد حدود هفتاد لقب از قبيل كريم ، مجيد، نور، برهان ، تبيان ، فرقان ، حكيم و غيره دارد كه هر لقبى ، پيام و رسالت معنوى ويژه اى براى شئون قرآن است . به كتاب شريف قرآن در اسلام استادم علامه طباطبايى - حشره اللّه فى جنة الذات - مراجعه شود تا استفاده ببريد.
در هزاره گذشته ، راجع به علوم قرآنى كتاب ها و رساله هاى فراوانى از شيعه و سنى نوشته شده . در حال حاضر، علوم قرآنى در حوزه و دانشگاه رشته و دكتراى مخصوص به خود را دارد كه بايد به كتب ابتدايى اين علم كه به زبان فارسى هم نوشته شده مراجعه كرد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، قرآن را با واسطه و بى واسطه از خداوند حكيم مى گرفت و به مردم مى رسانيد.
باعث خلقت و اخلاق عظيم
چون در حديث آمده است كه : ((لولاك لما خلقت الافلاك (210)))؛ يعنى اگر به خاطر وجود تو نبود من افلاك را نمى آفريدم ، پس ايشان باعث خلقت مى باشند. صريح قرآن مجيد است كه ايشان داراى اخلاق عظيم اند؛ زيرا فرموده : ((و انك لعلى خُلُق عظيم (211)))؛ يعنى و همانا تو داراى بهترين ارزش هاى والاى انسانى هستى .
همه قرآن صورت مكتوب او
استادم علامه طباطبايى از قول استادشان علامه قاضى طباطبائى قدس سره نقل نموده اند كه ايشان فرمود: ((قرآن ، صورت مكتوب انسان كامل است )). البته اين جمله خيلى معنا دارد. يكى از معانى اش اين مى شود كه اگر شئون وجود انسان كامل را بخواهيم به نوشته در آوريم ، مى شود قرآن مجيد و اگر بخواهيم به اين كتاب مصداق عينى بدهيم ، مى شود شئون وجودى انسان كامل . از اين رهگذر، از حديث متواتر ثقلين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى (212)))؛ يعنى من در ميان شما دو چيز سنگين و گران بها را به امانت گذاشتم يكى قرآن ، كتاب خدا و يكى عترتم اهل بيتم ، مى توان خيلى مطالب كشف كرد؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده اند ((لن يفترقا))؛ يعنى اين دو از هم جدا نمى شوند، زيرا هر ظاهرى با باطنش ‍ متّحد است .
بين محمد، احمد و محمود او
اين سه شاءن رسول خدا و سه اسم قرآنى او، يعنى احمد و محمد و محمود را در قرآن ملاحظه كنيد. اكنون سه آيه اى را كه اين سه نام در آن آمده مى آوريم ، باشد كه دل ها به آن نورانى تر شود. اول ، اسم ماقبل اين عالم ايشان يعنى احمد. خداوند به حضرت عيسى مى فرمايد به امتت خبر بده كه ((ياءتى من بعدى اسمه احمد(213)))؛ دوم ، اسم اين عالم ايشان است كه خداوند مى فرمايد: ((محمد رسول اللّه (214))). سوم ، اسم آن عالم ايشان كه خداوند فرموده : ((عسى اءن يبعثك ربك مقاما محمودا(215))).
در آيه اول ، از قول حضرت عيسى عليه السّلام مى گويد كه بعد از من رسولى مى آيد كه نامش احمد است . در آيه دوم ، خدا از قول خود خبر مى دهد كه محمد رسول اللّه است . در آيه سوم ، در جزاى تهجد و نماز شب رسول خدا مى فرمايد كه تو چنين كن ، اميد است خدايت تو را به مقام محمود برساند. محمد يعنى پسنديده و احمد و محمود هم به همين معانى است .
عقل اول خلق اول سرّ حق اسم اعظم فيض اقدس نور حق
حضرت ختمى مرتبت در مقام حقيقت محمديّه ، عقل اول يعنى خلق اول و نور اول است و ما سوى اللّه ، به اذن حضرت حق تبارك و تعالى جلوه و شاءن اين حقيقت اند. البته براى اين حقيقت ، اسماء و اوصاف بى شمارى است ؛ از قبيل نوراللّه ، سرّاللّه ، عين اللّه ، روح اللّه ، اسم اعظم ، فيض اقدس ، فيض مقدس و امثال اين ها كه شايد بتوان گفت به شمارش در نمى آيد؛ چون همه كلمات اللّه را شامل است و اگر درياها مركب شوند، براى نوشتن كلمات اللّه ناچيز است .(216)
رفرف جانش براق مركبش قاب قوسين است آنجا مقصدش
بايد گفت براق و جبرئيل و معراج و ملاء اعلى و قاب قوسين و امثال اين مقامات ، همه از حقيقت محمديه مى جوشد و سرچشمه مى گيرد؛ زيرا چون كه صد آمد نود هم پيش ماست . لذا ما بر اين عقيده ايم كه هر كس ‍ حقيقت محمديه را شناخت ، همانا خدا را شناخته است . البته در طى مدارج و معارج ، تا قاب قوسين را طى نمودند. نفوس مستعده دنبال كتاب و استاد و مقدمات فهم اين مطالب باشند. بلكه انشاءاللّه دريابند؛ زيرا خود جمله قاب قوسين خيلى معنا دارد. اين كلام در قرآن حكيم آمده است .(217) براق و اين مسائل هم در روايات معراجيه فراوان است .(218)
بُنيه او ليلة القدر خداست
ترديدى نيست كه مقام جمعِ قرآن در ليلة القدر نازل شده است ؛ البته اين كلام ، ظاهرى دارد و باطنى . ظاهرش اين است كه در ماه مبارك رمضان در ليلة القدر همه قرآن بر حضرت ختمى مرتبت فرود آمد و يك بار هم قرآن به تدريج تنزيل يافت . اما اين كه باطن ليلة القدر و حقيقت قرآن يعنى ؟ اين ها رموزى است كه فقط اوحدى از عالمان ربّانى كشف مى شود.
امّا كلماتى كه در اين مختصر مى شود به قلم آورد، اين است كه جهان هستى شبى دارد و روزى . شب آن مى تواند عبارت از عالم ملك باشد و روز آن عبارت از عالم ملكوت ، يا بگوييد شب آن دنيا و روز آن آخرت است . لذا اين جا همه چيز بر همه چيز پوشيده و تاريك و ظلمات است و آن جا همه چيز بر همه چيز روشن است ، چون روز قيامت است . البته مى دانيد كه روز قيامت از روزهاى اين عالم نيست كه احتياج به خورشيد داشته باشد، بلكه چون همه چيز آن جا روشن است ، حتى زمين هم آن جا به نور خدا روشن مى شود. آن جا را - يوم يا يومئذ - مى گويند.
استادم علامه حسن زاده آملى كلام شگفتى از مولا اميرالمؤ منين على عليه السّلام نقل مى كردند كه آن حضرت فرمودند: ((فرق بين دنيا و آخرت آن است كه هرچه اين جا ظاهر است آنجا باطن است و هر چه اين جا باطن است آن جا ظاهر است (219) به هر حال عالم ماده مى شود شب اندازه ها، و اين يكى از معانى ليلة القدر است . گرچه مى شود گفت همه ما سوى اللّه چون سيه رويى امكان و ماهيت دارد ليلة القدر است ، اما در برابر اين شب ، يوم اللّه است كه وجه اللّه ، نوراللّه هم هست . پس هر اندازه دار و ماهيت دارى نصيبى از ظلمت دارد و در حجاب است ؛ گرچه خود اين حجبِ به نورانى و ظلمانى تقسيم مى شود، ولى بالاخره حجاب است . خلاصه ، عالم مقادير و تقادير ليلة القدر است و در تمام اين شب اندازه دار، همه قرآن فرود مى آيد. در اين تعبير، همه كتاب هاى آسمانى از شئون قرآن است و تمام اديان واقعى اسلام است و بنيه وجودى نبى گرامى اسلام هم باطنش همين ليلة القدر است كه همه قرآن بر آن فرود مى آيد و اين شب و روز همه از خداست .
جسم و جانش زبده اى از ماسواست
تمام جهان زبده گيرى شده تا به انسان رسيده ، و انسان برگزيده شده تا به انسان كامل رسيده است كه گفته شد جسم و جانش زبده اى از ماسواست . از اين جا روشن مى شود كه بدن انسان كامل ، با بدن هاى ما خيلى فرق دارد و مناسب با جان اوست .
درباره انسان هاى كامل شهادت مى دهيم كه ((تو نورى بودى در اصلاب شامخه و ارحام مطهره (220))) يك بار هم عرض مى كنيم كه ((ابدان شما در همه ابدان و ارواح شما در همه ارواح و نفوس شما در همه نفوس و آثار شما در همه آثار و قبور شما در همه قبور است (221))). به هر حال مزاج اين بزرگواران بايد اعدل امزجه و الطف لطائف عالم جسم باشد. لذا طينت اين بزرگواران از اعلا عليين است و از روح مؤ من لطيف تر مى باشد.
طا وها و يا و سين و لام و ميم كاف و نون و قاف قرآن الحكيم
اين ها بخشى از حروف مقطعه قرآن حكيم است . بحث درباه حروف مقطعه قرآن مجيد هم رساله مستقلى مى طلبد. استادم آيت اللّه جوادى آملى تا حدود بيست نظريه راجع به تفسير و معناى حروف مقطعه آورده اند(222) و استادم علامه طباطبايى - حشره اللّه فى جنة الذات - در ميان اقوال ، بيشتر ميل به اين نظر پيدا مى كنند كه حروف مقطعه قرآنى ، رمزى است ميان خدا و پيامبرش .(223)
حال كه چنين است ، مى توان گفت اين رموز، شئون وجودى آن بزرگوار است .
((قرآن صورت مكتوب انسان كامل است ))
جمله اَحرف جوامع الكَلِم مبداء اعدادُ رمز ما عُلِم
بنابر آن چه گذشت ، قدرى معناى اين سرفصل هم روشن مى شود. اما اين كه قرآن صورت مكتوب انسان كامل است ، معنايش از بيان مرحوم علامه قاضى طباطبايى گذشت . اگر اين چنين است ، وجود وسيع و گسترده حقيقت محمديه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، جمله حروفى است كه الفباى همه قرآن را تشكيل مى دهد و مبداء همه اعداد، يعنى يك است و خود ايشان رمز وجودى همه عالم وجود است . البته در اين سه كلمه ، بسيار دقت و كوشش و تلاش لازم است ؛ يكى حروف ، دوم كلام و سوم اعداد. اگر كسى خواست دقت كند، بايد علم اعداد و حروف را كه از علوم غريبه است بداند و نزد استاد بفهمد تا كم كم بفهمد قرآن كلام خداست يعنى چه ؟!
در علم حروف ، الف از نقطه تشكيل مى شود و حروف ديگر را الف ترسيم مى كند. لذا از حضرت اميرالمؤ منين منقول است كه فرمود: ((من نقطه باءِ بسم اللّه الرحمن الرحيم هستم (224))). به قول استادم وقتى كمر الف را خم كرديد، دال مى شود. وقتى دنباله آن را خم كرديد، لام مى شود و همين طور تا آخر. پس در واقع نقطه و الف بايد فوق حروف باشند؛ زيرا مُشَكِّل در اسم ، حروف اند و حروف و اسم كلمات اند و همه جهان هستى كتاب و كلام خداست . بايد دنبال الف و نقطه بود.
حافظ مى فرمايد:
در دلم نيست به غير از الف قامت يار چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
شيخ شبسترى هم مى فرمايد:
به نزد آن كه جانش در تجلى است همه عالم كتاب حق تعالى است
(225)
البته اعداد هم همين طور است ؛ يعنى نقطه ، عدد يك را ترسيم مى كند و عدد يك ، ديگر اعداد را تشكيل مى دهد. پس سفر و يك عدد آفرين اند و خود فوق عددند و با هر عددى هستند. پس هم داخل اعدادند و هم فوق آن ها. البته اين كه حروف ابجد اعداد ويژه اى دارند و روى حروف و اعداد حساب مخصوص مى شود، از همين قبيل است كه مجال قلم اين جا نيست .
قرة العين تمام اوليا مصطفى و مرتضى و مجتبى
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نور چشم همه اولياست ؛ زيرا خداوند در قرآن مجيد محبت خود را منوط به اطاعت از ايشان نموده ، آن جا كه مى فرمايد: ((قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه (226)))؛ يعنى پيامبرم ! بگو اگر واقعا خدا را دوست داريد، اين ولايت منوط به آن است كه از من پيروى كنيد تا خداوند شما را دوست داشته باشد. مقام ختمى مرتبت ، هم وصف مصطفى و هم مرتضى و هم مجتبى را دارند و هم اوصاف فراوان ديگرى كه از حوصله راقم بيرون است .
او طبيب و او شفيع و چاره ساز ما يتيم و سائل و صاحب نياز
حضرت مولا على عليه السّلام به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لقب طبيب داده است ، آن جا كه مى فرمايد: ((و منه طبيب دوّار بطبه (227)))؛ يعنى رسول خدا طبيبى است كه با وسائل طبّى خود دنبال مريض مى گردد! لقب شفيع هم براى حضرت ختمى مرتبت در روايات فراوانى آمده است (228) و جناب او واقعا براى ما نيازمندان و يتيمان معنوى و بيچاره ها، چاره و درمان است . خدا كند ما با حال شكسته روى به درگاه او بياوريم و وجود خود را تحت پوشش تعليم و تربيت و تزكيه او درآوريم تا دردهاى ظاهر و باطن ما را در دنيا و آخرت دوا كند.
لى مع اللّه حالت تنهائى اش برزخ جامع وجود جمعى اش
از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حديث است كه فرمود: ((لى مع اللّه وقت لايسعنى ملك مقرب و لا نبىّ مرسل (229)))؛ يعنى براى من با خدا حالات و اوقاتى است كه در آن حالت هيچ موجودى حتى انبياء مرسل و ملائكه مقرب نمى گنجند. اللّه اكبر از اين حالات كه در وصف نمى آيد! اللّه اكبر از اين قرب كه ديگر بين حبيب و محبوب فاصله اى نيست ! اين كلمه برزخ ، جامع وجود جمعى اش يك اصطلاح معرفتى است كه تفسيرش با اهل معرفت است ، پس ما عاجزيم .
او برادر با على و با وصىّ نور واحد در نهانى با ولىّ
براساس روايات شيعه و سنى ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به جناب على عليه السّلام فرموده است : ((اءنت اءخى و وصييى (230)))؛ يعنى تو برادر من و وصىّ منى . استادم علامه حسن زاده آملى ، درباره كلمه وصى مى فرمودند: بزرگان اهل سنّت همه قبول دارند كه جناب على عليه السّلام وصىّ رسول خدا هستند. البته در شاءن ولايت كليه الاهيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در باطن با حضرت على عليه السّلام يك نور و از يك شجره اند؛ همان گونه كه در روايات و دعاى ندبه آمده است كه ((اءنا و على من شجرة واحده و سائر الناس من شجرشتى (231)))؛ يعنى من و على از يك شجره ايم و ساير مردم از شجره هاى ديگرند.
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ? -
رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السّلام مقام جمع و مقام فرق دارند. مقام فرق آن ها در عالم ماده و جسم است كه هر كدام زمان و مكان و بدن مخصوص به خود دارند و مقام جمع آن ها همان هاست كه خيلى از اوصافشان در زيارت جامعه كبيره آمده است . ما براى معرفت اين مقام نبايد از معنا و تفسير امثال اين زيارت غافل بمانيم . بحمداللّه اين زيارت شرح هاى فراوانى دارد كه يك شيعه با معرفت كه بخواهد با مقام ولايت كليه الهيه اين عزيزان خدا آشنا شود، نبايد از آن ها غافل بماند. مثلا همه اين ها موضع رسالت و مهبط وحى و خُزّان علم و اصول كرم اند و رهبر امت ها مى باشند. پس مقام ولايت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در نهانى با مقام ولايت كليه ائمه اطهار يك نورند؛ لذا خودشان فرموده اند: ((اَوَلُنا محمد و اءوسطنا محمد و آخرنا محمّد(232))) و ((اءولنا على و اءوسطنا على و آخرنا على (233))) يعنى همه محمديم - و همه على هستيم !!
او پدر بر فاطمه خيرالنساء بر حسين و بر حسن آل كساء
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پدر بزرگوار حضرت صديقه اطهر فاطمه زهرا عليهما السّلام بودند، اما خداوند مقامى به اين دختر داده بود كه چند بار در مواقع حساس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند ((پدرش به فدايش باد(234)))؛ زيرا ((فاطمه بهترين زنان عالم بود(235))). چنان كه پدرش ((بهترين مردان عالم بود(236))).
اين روايت را در كتاب هاى اهل سنت ديدم كه روزى فاطمه زهرا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيد: مگر خداوند درباره حضرت مريم نفرموده من تو را بر زنان جهانيان برگزيدم ؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند. بلى فرموده است . بى بى عرض كرد: پس نسبت من با او چگونه است ؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((او را خدا بر زنان جهانيان زمان خودش برگزيد و تو را بر همه زنان اهل عالم از اولين تا آخرين برترى داد(237))). بنابراين حضرت بى بى ، خيرالنساء، بهترين زنان عالم است . البته رسول خدا پدر بزرگ حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السّلام هم هستند و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين دو عزيز را به عنوان فرزند خود فراوان مطرح نموده اند؛ گرچه تحقيق اين است كه فرزند پسرى و دخترى در فرزند بودن فرقى ندارند و لذا فرزندانى كه از طرف مادر سيّد هستند هم ذريه رسول خدا به شمار مى آيند.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره حضرت حسن و حسين سخنان و روايات فراوان و شگفتى دارند؛ زيرا اين چهار عزيز با مولا على عليه السّلام همگى آل كسا و آل عبا هستند و حديث كسا يك حديث و دو حديث و دو حديث نيست ؛ بلكه روايات فراوان در اين زمينه داريم . همان گونه كه در قضيه مباهله آيه ((اءنفسنا و نسائنا و اءبنائنا(238))) درباره اين نوار طيبه و طاهره آمده است كه اكنون مجال بيان فضائل اهل بيت و عصمت آن ها و ولايت كليه الهيه آن ها و امثال آن نيست ، فقط خواسته ايم بگوييم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پدر اين عزيزان عليهم السّلام هستند.
در صعودش ابتدا با جبرئيل بعد از آن سوزد پر و بال دليل
رسول گرامى اسلام داراى شئون و مقاماتى هستند و خود آن مقامات درجاتى دارد؛ از يك ذره خاكِ طينتشان تا به خدا. البته در قوس صعود كه از جهان ملك به بالا سفر مى كنند، ابتدا مقامِ عقل جبرئيلى دليل و هادى ايشان است . اما عقل حدى دارد و بالاتر از آن عشق است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را حبيب اللّه نمود. در آن مقام عقل راه ندارد لذا
گفت جبريلا به پران در پِيَم گفت رو رو من حريف تو نِيم
جبرئيل عرض كرد ((اگر بند انگشتى نزديك شوم مى سوزم (239))). پس در واقع جبرئيل شاءنى از شئون مقام شامخ حقيقت محمديه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است .
او فؤ ادش ديده آيات خدا غيب ذاتش از خدا و با خدا
اين بيت اشاره به اين كريمه است كه خداوند درباره فؤ اد رسول خدا فرموده است : ((ما كذب الفؤ اد ما راءى ... لقد راءى من آيات ربه الكبرى (240)))؛ يعنى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن چه ديد دلش به او دروغ نگفت و همانا نشانه هاى بزرگ خدا را ديد. فؤ اد به دلِ توى دل مى گويند؛ يعنى باطنِ قلب و اين ديدن ، با چشم باطن قلب بوده ! اللّه اكبر، رسول خدا چه ديده كه خداوند در وصف اين ديدار اين چنين فرموده كه آيات بزرگ خدا را ديد. البته او با آيه ، صاحب آيه را مى ديد.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يك جنبه يَلى الخَلقى داشت و يك جنبه يلى الربّى و غيب ذاتش آن جنبه دوم بود كه از خدا و با خدا بود و واسطه و رابطه اى بين اين حبيب و محبوب وجود نداشت .
اسم و كنيش متحد با مهدى است خاتميت را به ارثش داده است
يكى از اسم هاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم محمد است و كنيه ايشان ابوالقاسم مى باشد و اين نكته عجيب است كه اسم و كنيه خاتم انبيا، با اسم و كنيه خاتم اوليا حضرت نوراللّه ، سرّاللّه ، عين اللّه ، روح اللّه ، بقية اللّه ، آقا امام زمان - روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء - يكى است ؛ زيرا ايشان هم اسم شريفشان محمد و كنيه عزيزشان ابوالقاسم است ، ولى ما بيشتر ايشان را به القابشان مى خوانيم . البته در ميان بعضى از اهل معرفت گفت و گو است كه خاتم اوليا كيست ؟! امّا تحقيق نزد محققين اهل اللّه همان است كه ولايت كليّه الاهيه به حضرت مهدى - عجل اللّه فرجه - ختم مى شود. بنابراين خاتميت ولايت ، ارثى است كه از ولايت كليه الاهيه امام الموحدين و سيد المرسلين حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دارند.
نكته : رسول خدا خاتم انبيا بودند؛ چون هر چه همه انبيا از خوبى ها و ارزش ها داشتند، رسول خدا به تنهايى داشند. حضرت مهدى هم خاتم اوليا هستند؛ چون هر چه اولياى خدا از فضايل و خصايصِ دارند، حضرتش به تنهايى دارد.
در اين زمينه به خطبه بليغه اى كه مرحوم نصيراللّه والدين خواجه طوسى درباره مقامات آن حضرت تنظيم كرده مراجعه شود، آن جا كه درباره ايشان گفته : ((صاحب الدعوة النبويه و الصولة الحيدرية و العصمة الفاطمية و الحلم الحسنيه و الشجاعة الحسينيه و العبادة السجادية تا... و الهيبة العسكريه و الغيبة الالهيه (241))). با دقت در معانى اين خطبه كه آن عالم والامقام ترسيم نموده ، مقدارى از شئون خاتميت حضرت مهدى معيّن مى شود. الآن اين شئون عاليه را دارند و وقتى انشاءاللّه ظهور نمودند، اين شئون هم ظهور مى كند و جهان پُر از عدل و داد مى شود بعد از آن كه پُر شده باشد از ظلم و جور.(242)
مرحوم شهيد آيت اللّه صدر - نوّر اللّه صدره - مى نويسد كه خودم حدود هفت هزار روايات از شيعه و سنى درباره شئون آقا امام زمان در غيبت كبرا و قبل و بعد از آن ديده ام و اظهار مى فرمايند روايت نديده هم هنوز هست .(243)
او معلّم او مذكّر او رحيم او مبيّن او مزكّى او حكيم
در اين بيت بعضى از شاخصه هاى وجودى حضرت ختمى ماءب را يادآور شده ايم .
اول : اين كه او معلّم بشريت است و اين سِمَت را از خداوند دارد كه برنامه او را تعليم قرار داده ، در چند جاى قرآن مجيد كه مى فرمايد: ((يعلمُهم (244))) يعنى اين پيامبر كارش آموزش است .
دوم : آن كه او صلوات اللّه عليه مذّكِر است و اين شاءن را هم از طرف خداوند دارد كه در قرآنش فرموده : ((مذكّر(245))) يعنى بايد حتما تذكر دهى و يادآور شوى و خداوند قرآن مجيد را براى يادآورى آسان نموده است .
سوم : آن كه فرموده : ((عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤ منين رؤ ف رحيم (246))) يعنى سخت است بر رسول خدا آن چه شما را ناراحت كند و بسيارى براى هدايت شما حرص دارد و براى مؤ منين مهربان و رحيم است .
چهارم : آن كه ايشان مبيّن حقايق قرآنى هستند؛ زيرا شاءن قرآن آن است كه نوعا كليّات و كليدها را لطف بفرمايد و بيانش با رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السّلام شده است . خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((و اءنزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزل اليهم (247))) يعنى ما قرآن را به سوى تو فروفرستاديم تا بيان و روشن كنى براى مردم - معنا و تفسير و تاءويل - آن چه بر آن ها نازل شده است . حتى يكى از القاب و اوصاف قرآن كه در قرآن است ، كلمه بيان و موعظه و... است .
پنجم : آن كه ايشان مُزَكّى و پاكيزه كننده هستند. خداوند در قرآن مجيد به ايشان امر فرموده كه ((خذ من اءموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها وصلّ عليهم (248)))
ششم : مسئله حكيم بودن ايشان است كه واژه آن در قرآن مجيد بيش از ده جا آمده است . حضرت حق تبارك و تعالى مى فرمايد: ((و اءنزل اللّه عليك الكتاب و الحكمة و علّمك مالم تكن تعلم (249)))؛ يعنى خداوند فروفرستاد براى تو قرآن و حكمت قرآنى را و آموخت به تو آن چيزى را كه در توان علمى تو نبود. بعضى از مفسران از اين آيه استفاده كرده اند كه خداوند بعضى از چيزهايى كه به پيامبرش آموخته ، حتى فوق طاقت علم بوده ؛ بلكه از باب كشف و شهود و فوق عقل و علم بوده كه حق هم همين است ؛ حضرت نبى گرامى اسلام حكيم است و اين دانشى است كه خدا به ايشان داده ؛ زيرا يكى از اوصاف قرآن مجيد هم حكيم بوده است ، آن جا كه مى فرمايد: ((يس * والقرآن الحكيم (250)))؛ يعنى اى سيد مرسلين ! قسم به قرآن حكيم . از اين حرف ها بالاتر اين كه رسول خدا، ظاهر و باطن قرآن را از اسم حكيم خدا داشت ، آن جا كه مى فرمايد: ((و انكّ لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم (251)))؛ يعنى اى پيامبر! همانا تو قرآن را از نزد حكيم و عليم تلقى مى كنى و مى گيرى . اضافه بر آن كه خداوند به رسولش ‍ كوثر داده و كوثر يعنى خير كثير و حكمت در قرآن به خير كثير تعبير شده (252) و... .
خلاصه اين كه ، خاتم الانبياء حضرت محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حكيم است و حكمت حقيقى متن جان ايشان مى باشد. مخفى نماند كه اگر دانشى محكم و مستحكم شد و همراه با برهان قطعى بود، آن دانش ‍ را حكمت مى نامند.
موعظة : در هزاره گذشته ، بزرگانى چون جناب فارابى و شيخ الرئيس و خواجه طوسى و صدرالمتاءلهين شيرازى و تا زمان ما علامه طباطبايى - قدس اللّه انفاسهم الزكيه - آمدند و حكمتها و معارف قرآنى را به شكل كلاسيك تنظيم و تدوين نمودند و واقعا چه نكته هايى كه سنجيدند و چه دقت ها و موشكافى هايى كه به عمل آوردند، اما متاءسفانه نوع حوزه ها و دانشگاه هاى ما، بهره چندانى از وجود علمى آن ها نبردند. بر ما باد كه براى آشنايى با حكمت قرآنى ، با آن چه آن ها بيان كرده اند آشنا شويم و دست كم نزد استادش خلاصه و چكيده اى از آن سخنان را ببينيم و بفهميم تا جانمان با حضرت حكيم على الاطلاق آشناتر شود.
نكته ديگر اين كه حال كه ثابت شد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صفت تعليم و مُذَكِّر و رحيم و مبيّن و مزكى و حكيم و غيره را دارند، بدانيم هر كدام از اين اوصاف براى انسان سازى ما، پيام ها و رسالت ها دارد، پس از آن ها غافل نمانيم .
اوست عبداللّه در كون و مكان بنده اى چون او نباشد در جهان
همه موجودات بنده اند، اما در ميان آن ها، انسان مى تواند از جميع جهات تكوينى و تشريعى بنده باشد. در ميان انسان ها، انسان كامل كاملا بنده است و در ميان انسان هاى كامل ، اولين بنده ، رسول خدا حضرت ختمى مرتبت است . پس در كون و مكان يعنى جهان هستى بنده اى چون او خدا را بندگى نكرده است . لذا در مصراع دوم آمده است كه بنده اى چون او نباشد در جهان و معلوم است كه ايشان تمام مقامات ارزشى و معنوى ، حتى رسالت را از بندگى دارد. از اين رو در تشهد نماز شهادت مى دهيم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنده و رسول خداست و در قرآن مجيد همان گونه كه گذشت ، وحى و قرآن و معراج و امثال ذلك را از مقام شامخ بندگى دارد:
بندگى كن تا كه سلطانت كنند تن رها كن تا همه جانت كنند
شايد براى ما كه راه بندگى را نپيموده ايم ، مشكل ترين رياضت هاى علمى و عملى همين مسئله بندگى اللّه باشد؛ زيرا در واقع گرچه فكر بندگى را گاهى به سرمى آوريم ، اما نوعا دون اللّه و غيراللّه را بنده هستيم و به آن وابسته مى شويم !!
او اولواالعزم است و صبّار و شكور
يكى از انبياى اولواالعزم رسول گرامى اسلام هستند. انبياى اولواالعزم عبارت اند از: حضرات نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد عليهم السّلام . اولواالعزم يعنى صاحب اراده محكم و استوار و ويژه ، و اين ها البته صاحب كتاب و شريعت بوده اند. گرچه همه آن ها در اصول متحدند و همه انسان ها را به بندگى خدا و عدل در زندگى دعوت نموده اند، ولى در بعضى از روش ها تفاوت هايى دارند كه اين مسائل در بحث نبوت كتب كلامى مورد دقت قرار گرفته است .
خداوند در قرآن مجيد او را به صبر ويژه امر مى فرمايد، آن جا كه مى فرمايد: ((فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل (253)))؛ يعنى پس صبّار باش كما اين كه رسولان اولواالعزم اين چنين اند. پس او هم اولواالعزم است و هم صبّار است و هم شكور؛ زيرا در حديثى آمده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن قدر عبادت نمود كه پاى مباركش آماس كرد. عايشه به او عرض كرد: مگر آيه فتح در شاءن شما نازل نشده كه ((انّا فتحنا لك فتحا مبينا * ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر(254)))؛ يعنى همانا ما فتح آشكار براى تو قرار داديم تا گذشته و آينده تو را بيامرزيم . پس شما آمرزيده اى چرا اين قدر عبادت مى كنى كه پاهايت آماس كرده است ؟ حضرت فرمود: بلى آيه فتح درباره من نازل شده ، اءما اءلا اءكون عبدا شكورا(255)؛ يعنى آيا من نبايد بنده شكورى باشم .
او چراغ و زيتُ او مشكات نور
اين مصراع به مصداق و باطن آيه نور اشاره دارد كه خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((اللّه نور السموات و الاءرض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كاءنّها كوكب درّى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئى و لو لم تمسسه نار نور على نور يهدى اللّه نوره من يشاء و يضرب اللّه الاءمثال للناس و اللّه بكل شيى ء عليم (256)))؛ يعنى خدا نور آسمان ها و زمين است و مَثَل نورش مانند چراغدانى است كه در او چراغى باشد و آن چراغ در شيشه اى باشد و آن شيشه مانند كوكب درّى است كه روشن مى شود از شجره مباركه و روغن زيتون آن نه شرقى است و نه غربى . نزديك است زيتونش روشن شود گرچه آتشى به آن نرسد و نور بر نور است و خدا به نورش هر كه را بخواهد هدايت مى كند و خدا براى مردم مثل مى زند و خدا به هر چيزى آگاه است .
خداوند نورش را به چراغ و روغن و مشكات و نور و... مَثَل زده و اين نور خدا مسلّما اول ما خلق اللّه است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده اند: ((اوّل ما خلق اللّه نورى (257))) و ((اول ما خلق اللّه نور نبيك (258)))؛ يعنى اول چيزى كه خدا آفريد نور من بود. و به جابربن عبداللّه فرمود: اوّل چيزى كه خدا آفريد، نور نبى تو بود. پس وقتى نور حقيقت محمديه ، نور خدا در مرتبه فعلِ خدا شده ؛ بنابراين نور و مشكات و مصباح و زجاجه و كوكب دُرّى و شجره مباركه و امثال آن ، مراتب و معانى و تمثلات آن نور مى شود پس خداوند هر كه را خواست به اين نور هدايت مى كند و براى مردم مَثَل مى زند تا از محسوس پى به معقول ، بلكه معشوق ببرند.
استادم علامه طباطبايى مى فرمايند: اللّه نور، يعنى اللّه موجد است و موجد يعنى هستى بخش . پس اين نور به يك معنا همان نور وجود و هويت ساريه است كه شامل همه جهان هستى است .(259) البته درباره آيه نور اين جا چيزى نگفتم ، فقط مى توانم براى نفوس مستعده حواله دهم به رساله مستقلى كه جناب شيخ الرئيس ابن سينا در اين باره نوشته است و مصداق آيه نور را انسان كامل مى داند.
او حبيب و او رفيق و او شفيق او لواى حمد دارد اى رفيق
آيا واقعا بشريّت و انسانيت دوست و رفيقى بهتر و بالاتر و والاتر از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دارد؟! آيا مهربانى مهربان تر از او هست ؟ قرآن را ببينيد كه يكى از اوصاف او را نرمى او بر مردم مى شمارد و مى فرمايد: ((فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك (260)))؛ يعنى يكى از رحمت هاى بزرگ خدا بر تو و بر مردم اين است كه تو براى آنها نرم خو هستى و اگر سخت رو و سفت دل مى بودى ، از اطراف پراكنده مى شدند.
پس حضرت حبيب اللّه ، يار مهربانِ جميعِ موجودات است نه تنها يارِ انسان ها، مگر نه اين كه او واسطه فيض اسم حبيب و شفيق و رفيق خداوند است ؟! البته يكى از اوصاف آن بزرگوار در عالم وجود به ويژه در روز قيامت آن است كه لوا و پرچم حمد بر دست اوست ؛ يعنى بار ستايش همه ستايشگران بر دوش او مى باشد. البته اين تمثل دارد، معقول و معشوق دارد. اصلا اين پرچم از نوع پرچم هاى عالم ملك نيست ، بلكه هر چه درباره معناى عرش و كرسى و لوح و قلم و... گفتيد، بايد درباره اين پرچم هم بگوييد. لذا او - صلوات اللّه عليه - محمود و محمد و احمد است ؛ پس ‍ زيبا و پسنديده و مورد ستايش مى باشد. به فرموده قرآن مجيد ((همه موجودات حمد خدا را مى كنند و حمد واقعى از آن خداست (261))) ((الحمدللّه )) خيلى معانى لطيف دارد. هر كه طالب است ، به جلد اول كتاب تفسير تسنيم نوشته آيت اللّه جوادى آملى در تفسير سوره حمد مراجعه كند تا بداند چه لطايفى درباره حمد آورده اند و بتواند به لطيفه معناى لواى حمد پى ببرد. البته ديدن و فهم تحميديه هاى عارفانى به نام مثل عطار در منطق الطير و نظامى گنجوى (م 614 ق ، 596 ش ) و سعدى و امثال آنها در اين زمينه پُر از لطف است .
پس ستايش زيبايى خدا بر دوش و بر عهده پيامبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است . اين معنا خيلى دقت دارد؛ زيرا هيچ موجودى چون حقيقت محمديه حمد خدا را نكرده و عهده دار حمد او نيست ، بلكه بايد گفت زيبايى جمال و جلالِ حضرت حق در نور اين حقيقت تفسير مى شود. احسنت به جمال و جلالِ محمدى و آفرين به جمال و جلالِ علوى و... سلام اللّه عليهم اجمعين .
بچّه ها باباى امت اين جاست همه شهر پُر از نور خداست
اكنون بچه ها و بزرگترهاى راه رو را به مدينة الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برده ايم تا آن جا صاحب خانه را بشناسند و با شئون او آشناتر شوند و دست بيعت به او دهند؛ زيرا قرآن مجيد فرموده است : ((كسانى كه با رسول خدا بيعت كنند، با خدا بيعت كرده اند(262))). اما وقتى دست همراهى به او مى دهند، بايد احساس كنند كه دستشان در دست پدر واقعى است و دل سوزتر از اين پدر كسى را ندارند، زيرا خود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده اند: ((من و على دو پدر امت هستيم (263))). بنابراين ما يك پدر تناسلى داريم و يك پدر تربيتى و معنوى . رَحِم هم همين است ، زيرا ما يك رَحِم جسمانى داريم و يك رحم روحانى و به صله رحم جسمانى سفارش زياد شده است . بزرگان از اهل معرفت مثل شيخِ اكبر محيى الدين عربى (م 638 ق ، 619 ش ) در بعضى از كلمات ، به صله رحم معنوى سفارش دارد و اصرار مى كند اين وصلت را فراموش نكنيد.(264) استادم علامه طباطبايى - حشره اللّه فى جنة الذات - به بعضى از شاگردانش فرمودند: اگر مدينه شرفياب و به زيارت مزار شريف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم موفق شديد و حالى براى شما پيش آمد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به اسم بابا سلام بدهيد و بگوييد: السلام عليك يا ابا يا رسول اللّه ؛ يعنى بابا رسول اللّه سلام عليك . رسول خدا شاهد و شهيد است . هم شهيد جسمانى ؛ زيرا طبق نظر استاد در كتاب شريف شيعه در اسلام (265)، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به دست زن يهوديه اى بر اثر سمى كه در غذاى ايشان ريخته بود مسموم شدند و به شهادت رسيدند، و هم شاهد و شهيد قرآنى ؛ زيرا هر كس در ممات ايشان به زيارت ايشان رفت ، مثل كسى است كه در زمان حيات ايشان به زيارت ايشان رفته باشد. پس او را مشاهده مى كنند. البته اين باباى مهربان ، پاسخ سلام فرزندان مؤ دب و مهربان را خواهد داد. سلام ما كه ارزشى ندارد، اما جواب بابا خيلى ارزشمند است . بلى گرچه ظاهر و باطن شهر مدينة الرسول به نور نبوت و امامت روشن است ، اما مطلب اين است كه همان طور كه در ترجمه آيه نور گذشت ، عالم وجود مدينة الرسول ، حقيقى است كه پُر از نور خداست . اين نور خدا، هويت ساريه و فيض اقدس و مقدس ، و سرچشمه آب حيات ابدى ، نور اول و خلق اول و عقل اول و ولايت كليه الهيه است ؛ حافظ شيوا سروده
حافظ از آب حيات ابدى مى خواهى منبعش خاك در خلوت درويشان است
كوثر و فتح مبين از اين جاست خاتم كشف يقين از اين جاست
كوثر در مدينه است ؛ يعنى وجود نازنين بى بى ، فاطمه زهرا عليها السّلام كه ام ابيهاست .
ايشان در مدينه اند و آن جا نشو و نما نموده اند و در پوشش تربيت پدر به مقام كوثر رسيده اند! استادم علامه طباطبايى در ذيل تفسير سوره مباركه كوثر، ((بسم اللّه الرحمن الرحيم * انا اءعطيناك الكوثر * فصلّ لربك و اءنحر * انّ شانئك هو الاءبتر))؛ يعنى همانا ما به تو كوثر عطا كرديم ، پس ‍ براى خدايت نماز بگزار و قربانى كن ، بدرستى كه آن كه تو را به بى فرزندى شين كند، خودش بى فرزند و بى دنباله مى ماند، مى فرمايد: اگر آن همه روايت هم نداشتيم كه منظور از كوثر، فاطمه زهرا عليها السّلام است ، قرينه مقاليه آخر سوره كه مى فرمايد ((انّ شانئك ))، بر اين دلالت و ظهور دارد كه سوره ، در شاءن فاطمه زهرا عليها السّلام نازل شده و منظور از كوثر ايشان است (266).
فتح مبين هم سوره اش در مدينه نازل شد و تا حدود پنج مصداق براى معناى فتح مبين آورده اند كه يكى از آن ها فتح مكه است . البته اين بحثى تفسيرى است كه اين فتح مبين چه بوده است . فقط عرض مى كنم مثنوى در اين زمينه مى گويد:
قفل هاى ناگشاده بسته بود از دم انا فتحنا برگشود
(267)
پس فتح مبين هم بشارتش در مدينه بوده است .
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خاتَم انبيا و خاتِم آنها بود؛ زيرا هم زينت آنها بود تا مثل انگشترشان باشد، و هم مُهر اتمام نامه نبوت آنها بود تا خاتِم و خاتَمشان باشد. ولى مهم در اين جا اين است كه نبوت براى همه ، گونه اى از مكاشفه است ، منتها مراتب انبياء در كشف ، گوناگون است ؛ زيرا قرآن مجيد مى فرمايد: ((تلك الرسل فضّلنا بعضهم على بعض (268)))؛ يعنى بعضى اين رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم . پس مكاشفات آنها فرق مى كند، بلكه ممكن است حال بعضى از انبيا در دوران نبوتشان با حال ديگرشان فرق كند؛ مثلا حضرت ابراهيم يك اطمينان قلب بر او حاصل شد و در حال ديگر يقين تام بر او حاصل گشت ؛ زيرا يك بار عرض كرد: ((ولكن ليطمئن قلبى (269)))؛ يعنى تا قلبم آرام شود، و يك بار به او گفته شد: ((و ليكون من الموقنين (270)))؛ يعنى و تا اهل يقين تام شود. اين ها درست ، اما رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چون خاتم انبيا بود، ختم كشف يقين كه همان مقام بَردُ اليقين است بر او حاصل بود. به هر حال هيچ نبوت و رسالتى مقامش چون نبوت و رسالت ايشان نبود.
خاتميت هم در ايشان منحصر بود؛ زيرا ايشان بالاترين مقام كشف را داشتند، و لذا گفته شد خاتم كشف يقين ، از مقام شامخ رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است .
ما بايد به حقشون عارف باشيم دوستشون داريم و پيروى كنيم
در اين بيت ، وظيفه كلى ما در خصوص پيامبر و آل و ائمه اطهار عليهم السّلام و جناب بى بى فاطمه زهرا عليهما السّلام مورد دقت قرار گرفته است . اصولا محورهاى ارتباطى ما با حقيقت محمديه معيّن شده كه عبارت است از معرفت ، محبت و اطاعت . اگر يكى از ما از خودمان يا جامعه شيعه بپرسيم شما را به محمد و آل عليهم السّلام چه ؟! يعنى چگونه مى توان ارتباط حاصل كرد و مربوط و مقرب شد و خلاصه وصله وجود آنها شويم ؟! پاسخ اين است كه راه هاى گوناگونى دارد كه مى توان در اين سه راه مذكور خلاصه كرد.
پس عارف شدن به حقشان و دوستى و محبتشان و پيروى و اطاعتشان خيلى مهم است . اكنون مقدارى به تفصيل مى پردازيم : اول : معرفت ، يعنى شناخت و آشنايى با آن ها. البته مراتب عالى معرفت كه شاءن اهل سفر و سير و سلوك است ، كار بسيار مشكلى است . لذا از امام صادق نقل است كه فرمودند: ((راءس الحكمة معرفة الاءمام (271)))؛ يعنى سرآمد حكمت قرآنى ، همانا معرفت امام است . رسول خدا هم امام بودند هم نبى . و باز از رسول خدا و ائمه اطهار روايات فراوان داريم كه ((من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية (272)))؛ يعنى هر كه بميرد و به امام زمان خود معرفت نداشته باشد، او جاهل و نادان مُرده است . بيش از پانزده روايت به اين مضمون در اصول كافى سراغ دارم . اينكه هدف از آفرينش را معرفت گفته اند(273)، بخشى از آن معرفت ، همانا معرفتة النبى و معرفة الامام است ؛ زيرا نبوت و امامت از اصول دين و مذهب ماست . به هر حال ، اگر از اول عمر تا آخرش در سفر معرفتى سير كنيم ، باز هم مراتب دارد و مساءله بالاتر از اين حرف هاست . بايد براى شروع معرفت ، به شناسنامه هاى نبى گرامى اسلام و ائمه اطهار عليهم السّلام مراجعه كرد و زير نظر استاد، اين عزيزان را شناسايى نمود. البته يكى از شناسنامه هاى بزرگ اين بزرگواران ، قرآن حكيمِ مجيدِ كريم است . نه تنها آيات الولاية كه در تفسير آنها كتاب هايى هم نوشته شده (274)، اما اين كتاب ها براى اهل معرفت كم است و بايد براى معرفت كامل اين عزيزان ، به ظاهر و باطن و تفسير و تاءويل همه قرآن مراجعه كرد تا با همه شئون وجودى آنها آشنا شد؛ زيرا همان گونه كه گفته شد، مراتب معرفت گوناگون است . بعضى معرفت اسمى دارند و بعضى معرفت جسمى . لذا گاهى كه به زيارت قبور اين عزيزان مى روند، چه بسا امام و پيامبر را در همين طلاها و نقره ها و سنگ ها تفسير مى كنند. معرفت از اين جا شروع مى شود تا وقتى به آن جا رسد كه عارف كاملى به تمام شئون وجودى اين عزيزان خدا آگاه گردد. اين راه طى نمى شود، مگر عارف كامل به معرفة القرآن شويم و از شئونات وجودى كل قرآن آگاهى پيدا كنيم و اين كار آسانى نيست ، زيرا مساءله قرآن بخوان و بالا بياست ؛ زيرا بايد فهميد و چشيد و رسيد و ملاقات كرد و دريافت و بالاتر رفت . پس بايد درباره معرفت حقيقت محمد و آل ، شعر سعدى را گفت :
اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هر چه گفته اند و شنيديم و گفته ايم
دفتر تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما هم چنان در اول صف تو مانده ايم
(275)!!
حديث ثقلين را همه شنيده ايم ، اما تشخيص آن در باطن قرآن و اهل بيت خيلى دقت است ، زيرا فكر، ذكر و رياضت علمى و عملى مى خواهد و استاد قوى مى طلبد. نمى خواهم كسى را ماءيوس كنم ، ولى بايد معناى امثال اين روايت را كه مى فرمايد ((خدا را نشناخت مگر محمد و على و محمد را نشناخت مگر خدا و على و على را نشناخت مگر محمد و خدا(276))) بفهميم و در آن دقت فراوان داشته باشيم . يا در روايات معراجيه ، آن هم مقامات كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از حضرت على عليه السّلام ديدند معنايش را بفهميم . بارى قلم اين جا سرشكسته است ؛ زيرا براى غير اهل معرفت سر ندارد و براى اهل معرفت كه خون دل ريخته اند، آن چه مى شود گفت ، همين است كه قرآن شناسنامه اهل بيت عليهم السّلام است كه متاءسفانه نوع ما از باطن و تاءويل قرآن مهجوريم و دستى از دور به قرآن داريم ؛ زيرا علوم ظاهرى و باطنى قرآن ، اين قدر عرض عريضى دارد كه دريافتش عمرها مى طلبد، پس ما كجا و قرآن كجا، حال آنكه قرآن از عترت جدا نيست و اصلا دو تا نيست . مرحوم آيت اللّه العظمى اراكى قدس سره وقتى امام جمعه قم بودند، درباره حديث ثقلين خطبه ايراد مى كردند. ايشان دو دست خود را قدرى بالا آوردند و انگشتان همسان و سبابه خود را به هم چسبانيدند و فرمودند: در روايت است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين دو انگشت را به هم چسبانيد و فرمود ((انّى تارك فيكم الثقلين (277))) تا كسى نگويد اين ها با هم فرق دارند يا از هم جدا هستند يا يكى از ديگرى بزرگ تر است !! پس براى معرفت عترت ، بر ما باد به ظاهر و باطن قرآن و معراج بر اين نردبان و تمسك به اين عروة الوثقى و حبل الوثقى و حبل اللّه المتين و صراطه المستقيم . در غير اين صورت ، ممكن است با بعضى از شئون اين جايى يا آن جايى آن ها آشنا شويم و از بقيه جاهل بمانيم . واقعا سلام بر آن ها كه با عينك حقيقت قرآنى ، حقيقت محمديه را مشاهده مى كنند. البته همراه و بعد از معرفت قرآن ، به عنوان شناسنامه معرفتى اهل بيت عليهم السّلام ، روايات و زيارات هم خيلى مهم است . از باب نمونه ، شما را به فهم و دريافت ظاهر و باطنِ مثل زيارت جامعه كبيره و بعضى از شروح آن و زيارت امين اللّه و آن چه براى ماه شعبان و رجب وارد شده و آن چه راجع به معرفة النبى و الرسول و الامام به ما رسيده است ، ارجاع مى دهم . اكنون به اين جا مى رسيم كه بايد خدا را به خدا، و رسول را به رسالت ، و امام را به امامتش بشناسيم .(278) حال كه اشخاص بزرگى چون مرحوم علامه امينى قدس سره (1390 ق ، 1349 ش ) الغدير نوشته اند كه به حمداللّه ترجمه هم شده است ، بنده چه بگويم ؟ فقط مى گويم حيف است ما مؤ من و شيعه باشيم و با دستاوردهاى علماى بزرگ درباره اهل بيت آشنا نشويم . هيچ كس به سرعت نمى تواند دريابد كه اين جملات زيارت جامعه يعنى چه ((بِكُم فَتَح اللّه و بِكُم يختم اللّه و بِكُم ينزل الغيث و... من عرفكم فقد عرف اللّه )). فقط اهل معرفت مى يابند كه چرا نفرموده من عرفكم كمن عرف اللّه ، و فرموده فقط عرف اللّه . هر اندازه معرفت داريم ، ارتباط داريم ؛ چون يكى از محورهاى ارتباطى ، معرفت است . لذا عرض شد كه بايد عارف به حق اهل بيت بشويم .
در هزاره گذشته ، عرفاىِ نامى ، كم دقت نكرده اند و كم كشف و شهود ننموده اند؛ زيرا همان گونه كه گذشت ، يكى از شناسنامه هاى معرفتى اهل بيت ، قرآن مجيد است . بايد گفت يكى ديگر از شناسنامه هاى معرفتى آن ها، عقل و حكمت و كشف و عرفان مى باشد. ما اين دو محورِ شناخت را در اين زمينه به كار نبسته ايم و توقع داريم اهل معرفت باشيم . اكنون عقل ولايت و نبوت در ما بالقوه موجود مى باشد و كشف و شهود هم بالقوه است ، اما اين هر دو نيرو براى اهل معرفت به حمداللّه بالفعل است ؛ عُمرى مرد عقل و درايت و حكمت اند و عُمرى اهل كشف و شهود.
استادم علامه حسن زاده آملى يكى از مكاشفاتشان را - كه در آن كشف و شهود، چند تن از انبياى سَلَف را در بيدارى زيارت كرده بودند و مطالب علمى مهم از آن ها دريافت نموده بودند و موقعى كه مى خواسته اند بروند، خيلى گريه كرده بودند كه مرا تنها نگذاريد، آن ها فرموده بودند رمز و كليد و حرف و كلامى به تو مى دهيم كه هر وقت با ما كارى داشتى به نام ما را بخوانى تا بياييم - نقل فرمودند: چون اين بيان را در كتاب هاى ايشان نديده ام ، اين جا نقل كردم تا بگويم براى معرفت اهل بيت چشم عقل كم نيست ، چشم كشف هم كم نيست . متاءسفانه ما از هر دو كاملا محروم هستيم و نتوانسته ايم استعدادهايى را كه خداوند در اين زمينه به ما داده بارور كنيم .
راه دوم ارتباطى ما با اهل بيت عليهم السّلام ، همان است كه در شعر به آن اشاره شد كه بايد دوستشان بداريم ! زيرا همراه معرفت ، محبت و همراه علم گرايش لازم است ؛ زيرا وقتى كمال محبوب و مطلوب را شناختيم ، خواه ناخواه عاشق مى شويم . عشق به خدا و عشق به امام العاشقين حضرت ختمى مرتبت و آل بيت او، يعنى عشق به خوبى ها، عشق به كمالات ، عشق به ارزش ها، عشق به مقام نبوت و امامت كه اين عشق ها در نهاد، فطرت و قلب ما نهفته شده است . بايد لايروبى و خاك زدايى شود تا اين سرچشمه بجوشد و اين معادن خودنمايى كند. معناى تولّى هم اين است كه با دوستان خدا دوست باشيم و حبيب حبيب اللّه قرار گيريم . مساءله عشق به گلرخان شوخى ندارد، معرفت و علم مى طلبد و بعد از آن و با آن ايمان و گرايش و محبت . لذا قرآن مجيد راجع به عشق به خدا فرموده است : ((و الذين آمنوا اءشدّ حُبا للّه (279)))؛ يعنى خداباوران محبت شديد به خدا دارند. و در زيارت جامعه آمده است كه ((من اءحبكم فقد اءحب اللّه ))؛ يعنى اى اهل بيت ! هر كه شما را دوست داشت ، همانا خدا را دوست داشته است . بر سر اسم عشق دعوا نداريم ؛ زيرا عشق يعنى حب و دوستى شديد. دوستى شديد واژه اش در قرآن به عربىِ روشن و واضح آمده است . پس يكى از محورهاى ارتباطى ما با اهل بيت تولّى است . تا آن جا كه بتوانيم اين جمله زيارت عاشورا را بگوييم : اللّهم اءجعل محياى محيا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد.
يا مثل بابا طاهر بگوييم
دلى دارم خريدار محبت كزو گرم است بازار محبت
يا مثل مولوى در غزليات شمس بگوييم :
اى عاشقان اى عاشقان پيمانه را گم كرده ام زان مى كه در پيمانه هااندر نگنجد خورده ام
با دلبران و گلرخان چون گلبنان بشكفته ام با منكران دى صفت هم چون خزان فرسوده ام
اى پادشاه صادقان چون من موافق ديده اى با زندگانت زنده ام با مُردگانت مُرده ام (280)
يا مثل استادم محى الدين الهى قمشه اى بگوييم :
آن دل كه به راه عشق پويا نيست سرگشته چو عاشقان شيدا نيست
شهر دل ماست مسكن خوبان چين و چگل و رى و بخارا نيست
آن مى كه به جام عاشقان ريزند از ميكده دل است هر جانيست
حلوا است كه كودكان بر آن جمع اند قوت خرد اى عزيز حلوا نيست
تا آن جا كه مى گويد:
فرمان ولايتش خرد مى داند اى مردم با خرد به شورا نيست !!(281)
البته درباره حب و عشق ، مخصوصا به خدا و انبيا و اوليا، در شرق و غرب داد سخن داده اند و به نظم و نثر و به خيلى از زبان ها و در بسيارى از اديان و مكاتب چيزى فروگذار نكرده اند. اما گمان نمى كنم مثل حافظ و مولانا و عطار و امثال اين ها هيچ جا وجود داشته باشد.
گفتنى ها گفته شده ، عمده آن است كه آيا ما شنيديم و متذكر به محبت و اهل محبت شديم يا نه ؟ آيا مى دانيد كه درباره محبت حضرت اميرمؤ منان عليه السّلام روايات شيعه و سنّى چه كرده و چه غوغايى به راه انداخته است ؟ تا بلكه ما، اهل محبتِ اهل بيت گرديم و قلبمان برافروخته و مالامال از اين نور شود.
سومين محور ارتباطى ، همانا اطاعت است ؛ يعنى از راه انجام دستوراتشان با ايشان ارتباط پيدا كنيم و واجبات ظاهر و باطن و محرمات ظاهر و باطن را مراقبت نماييم . يكى از راهكارهاى مستمر و مشهور، به جا آوردن واجبات ظاهره و باطنه و ترك محرمات ظاهره و باطنه است ؛ زيرا اطاعت از اولياى خدا، اطاعت از خداست و فرموده اند: ((من اءطاعكم فقد اءطاع اللّه (282)))؛ يعنى اى امامان دين ! هر كه از شما اطاعت كرد، از خدا اطاعت كرده است . مخفى نماند كه هر كدام از معرفت و محبت و اطاعت ، كانونى دارد. كانون معرفت ، فكر و عقل و تدّبر است تا كم كم به كشف و شهود برسد. كانون محبت ، باطن قلب است كه انسان بتواند قلب را پاك و پاكيزه نگه دارد تا جاى عشق شود. كانون اطاعت ، اعضا و جوارح و جوانح است كه عبارت است از دست و پا و چشم و گوش و زبان و فكر و خيال و آن چه در وجود انسان عمل كننده است تا بتواند در سايه اطاعت ، قرب فرايض و نوافل را به دست آورد. به هر حال اين تفسير اين بيت كه هم بايد عارف باشيم و هم عاشق و هم مطيع و پيرو.
گر بخواهم وصف او را آورم جمله عالم ببايد شد قلم
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ? -
آيا واقعا كسى مى تواند عقل اول و خلق اول و نور اول را كه كلمه تامه حضرت حق است ، توصيف و تفسير كند؟! پاسخ اين سؤ ال اين است كه چون كلمه تامه شامل همه كلماتِ الهى است و براى حروف كلمات به منزله الف و براى ترسيم اعداد به منزله يك است و در عالم وجود هويت ساريه مى باشد، پس اگر همه درياها مركّب شوند و همه درخت ها، بلكه همه عالم قلم شوند، نمى شود وصف كلمه تامه را نگاشت . خداوند در قرآن مجيد دو آيه دارد كه مى فرمايد: ((قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل اءن تنفد كلمات ربّى (283)))؛ يعنى بگو اگر همه درياها مداد شوند براى نوشتن كلمات خداى من ، درياها تمام مى شود و كلمات خداى من تمام نمى شود! يك جا هم مى فرمايد: ((و لو اءنّ ما فى الاءرض ‍ من شجرة اءقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة اءبحر ما نفدت كلمات اللّه (284)))؛ يعنى اگر آن چه در زمين است از درخت ها قلم شوند و درياها مركّبِ آن شوند و بعد از اين درياها هفت درياى ديگر باشند تا مركّب شوند براى نوشتن كلمات خدا، همانا نوشتن كلمات خدا پايان نمى پذيرد. مگر بى نهايت تَقَوّمُى را كه جلوه بى نهايت قيّومى است مى شود به قلم آورد؟! نه ؛ زيرا هر چه بنويسند، از بى نهايت چيزى كم نشده است . پس اين كه در اين بيت گفته شده همه عالم بايد قلم شود تا وصف حقيقت محمديه را بياوريم ، يعنى اين توصيف چون بى نهايت است ، قلمِ بى نهايت مى طلبد تا بتواند بنويسد.
او قلم او لوح او عرش خدا بر ملائك مقتدا و رهنما
به آن معنا كه درباره كلمه تامّه و حقيقت محمديه ذكر شد، قلم از اوست و شاءن او و جلوه او، لوح و عرش هم همين طور؛ زيرا قلم ممكن است به عالم جمع و جبروتِ كار و فعلِ خدا اشاره باشد؛ چون در اين عالم وقتى مى خواهيم كلماتى را بنگاريم ، همه اين كلمات به طور جمع در قلم جمع اند كه در معقولِ اين معنا مى شود عالم قضاء حتم الهى ، اما وقتى مى نويسد مى شود عالم مقدرات الهى . عرش هم نزد سلاطين ظاهرى ، همان مسند و منبرى است كه سلطان بر او قرار مى گيرد و دستور مى دهد. حضرت حق تعالى هم در فعلش چنين برنامه اى دارد؛ زيرا يكى از اسم هاى او سلطان است كه در دعاى كميل به همين معنا اشاره شده است : ((و بسلطانك الذى علا كل شى ء)). پس او در تكوين و تشريع فرمان و فرمانروايى مى كند. لوح هم آن صفحه موجودات است كه قلم اعلاى الهى از ازل تا ابد بر آن مى نگارد. اين واژه ها مثل قلم و لوح و عرش ، چون براى روح معنا وضع شده ، هم شامل اين معانى ظاهره مى شود و هم معناى باطنه ، مانند نور كه از نور آفتاب تا نور خدا را شامل است ، و مانند لفظ چراغ كه از چراغ هاى قديمى تا كنونى و بعد از اين را شامل است تا به عالم معنا راه پيدا كند و چراغ اللّه نور را هم شامل شود. استادم علامه طباطبائى قدس ‍ سره (285) و ديگران هم روى اين معنا تكيه دارند كه الفاظ براى روح معانى وضع شده و اگر اين كلمه نباشد، ما هرگز نمى توانيم در معانى قرآنيه قدم راسخى برداريم ؛ زيرا اين كتاب از عالم بالا تنزل كرده و به صورت الفاظ اين جايى درآمده است . پس اگر كسى به روح معنا توجه نكند، معلوم نيست از نفوذ در علم قرآن بهره اى ببرد. پس رسول خدا هم خود لوح است و هم عرش و هم قلم و از اين ها هم بالاتر و پايين تر و دو جهان نمىُّ و ترشحى ازيم عطاى محمدى است . پس وقتى به اين جا رسيديم ، كاملا روشن مى شود كه چگونه حقيقت محمديه ، آموزگار همه ملائك است و مقتدا و رهنماى آن ها مى باشد. همان گونه كه در قرآن مجيد آمده ، هر چيز ملكوت دارد؛ زيرا خداوند مى فرمايد: ((فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى (286)))؛ يعنى پس منزه است خداوندى كه ملكوت هر چيز به دست اوست . پس از قطره باران تا برگ درخت گرفته تا عالم هيمان ، همه ملكوت دارند و رهنما و مقتداى همه حقيقت محمديه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است . همان گونه كه اشاره شد، ما قوس صعود و قوس نزول داريم . در قوس ‍ صعود كه يك ذره خاك مى خواهد بالا رود و خود را به مقام ختميت برساند و دهن باز كند و با آن مقام متحد شود و آن را دريابد، بايد ابتدا ملائكه زمينى را تربيت كنند تا به ((نفخت فيه من روحى (287))) برسد و از آن استعداد پرواز يابد و مقامات را پشت سر بگذارد تا به قاب قوسين برسد و از آن جا حقيقت محمديه را بدون واسطه ، ازلا و ابدا از خدا دريافت كند؛ چون آن جا ازل با ابد متحد است . اين ها همه در قوس صعود است ، اما وقتى اين حقيقت مى خواهد تنزل پيدا كند و ازلا و ابدا تنزل دارد، در اين معنا و جهت معلم همه ملائكه است و او تسبيح گفتن و تقديس كردن و... را به ملائكه ياد مى دهد. پس اين معنا در اين جهت صحيح است كه فرمودند ((فسبحنا فسبحت الملائكة بتسبيحنا و...(288)))؛ يعنى ما تسبيح كردن را به ملائكه ياد داديم و آنچه مى دانند و عمل مى كنند؛ زيرا اين حقيقت مقام خلافت تامّه است كه معلم همه اسماء مى شود و ملائكه هر كدام اسم مخصوص به خود را مى دانند و مقام معلوم دارند و طبق همان عين ثابت عمل مى كنند، اما خليفه متشاءن به شئون همه اسماء است و همه رادانا و داراست . به تفسير اين كريمه كه مى فرمايد: ((انى جاعل فى الاءرض ‍ خليفة (289)))؛ يعنى همانا من در زمين جانشين قرار دادم . از زبان اهل دل مراجعه و توجه شود. همه مى دانيم كه خليفه كارمُستخلف عنه را انجام مى دهد و يكى از اسماء خدا عليم است ، پس مقام اسمِ جامع ، مقتدا و راهنماى همه ملائكه مى شود.
ما بايد عبور كنيم و زود برويم از مدينه ما وسيله برداريم
اهل سير و سلوك يك سفر دارند و يك مقصد و مقصدِ اعلاىِ آن ها، ذات مقدس حضرت حق جل و علا است . البته سفر يكسرى مبادى و مراحل دارد كه بايد همه طى شود و از آنها عبور كرد. پس اگر در مرحله اى بمانيم ، آن گونه كه نوعا مى مانيم ، به مقصد اصلى نمى رسيم . لذا بعضى ها در مرحله ايمان يا در ثبات يا در اخلاص يا در صبر يا در توكّل يا در رضا يا در تسليم يا حتى در فناء مى مانند و متوقف مى شوند. اما شير مردان راه حق ، از مدينة الرسول كه همه تعليم كتاب و تزكيه و حكمت است ، عبور مى كنند تا به مقصد اصلى باريابند. البته معناى عبور اين نيست كه بگذاريم و برويم ، بلكه معناى عبور اين است كه دارا و دانا شويم و بالاتر رويم ؛ زيرا قرآن مجيد فرموده است : ((اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (290)))؛ يعنى به سوى خدا صعود مى كند كلمه لا اله الّا اللّه و همين كلمه طيبه را عمل صالح بالا مى برد. نه اينكه بگذارد و عبور كند، بلكه بر مى دارد و عبور مى كند. پس ما در عبور و برداشتيم لذا ماءمور به زاد و توشه بردارى هستيم و بهترين توشه ها تقواست (291). پس بايد از مدينه فاضله نبوى وسيله سير و سفر برداريم و داراى اخلاق عظيم شويم . همان گونه كه خداوند در قرآن مجيد به رسولش مى فرمايد: ((و انكّ لعلى خلق عظيم (292)))؛ يعنى و همانا تو داراى اخلاق بزرگى هستى . پس يكى از بزرگى ترين وسيله هايى كه مى توانيم از مدينه منوره برداريم ، اقتدا به اخلاق رسول خداست . در حديث فرموده اند: ((كان خلقه القرآن (293)))؛ يعنى اخلاق رسول خدا عبارت بود از ظاهر و باطن قرآن مجيد.
با وسايل حتم حتم بيعت كنيم دستشون دست خدا است بگيريم
يكى ديگر از وسايل مهم ، خود حضرات پيامبر و آل هستند كه ما بايد دست بيعت به دست اين ها بدهيم و رفتار و كردار و گفتارمان را در قول و فعل و اخلاق و اسرار مانند آن ها قرار دهيم ؛ زيرا قرآن دست نبى گرامى اسلام را دست خدا دانسته و بيعت با او را بيت با خدا فرموده و دست خدا را بالاترين دست ها دانسته است .(294) پيامبر و آل چون مقام قرب فرايض و نوافل دارند، خداوند دست آن ها و چشم آن ها و گوش آن ها و... مى شود؛ زيرا اين بزرگواران از خود فانى و به خدا باقى اند. البته اين مقام نصيب كسى نمى شود مگر خُلَصّ از اولياى بزرگ الهى . به هر حال شرط دوام بيعت آن است كه از نظر علمى و عملى بيعت شكنى نكنيم و در ظاهر و باطن وفادار بمانيم . تاريخ ، اشخاص فراوانى را در اسلام نشان مى دهد كه بيعت ها را شكستند و محمدها را پاى مال كردند. ناكثين و قاسطين و مارقين (295) در هر دوره و زمانى بوده و هستند؛ زيرا قرآن مجيد مى فرمايد: ((و تلك الاءيام نداولها بين الناس (296)))؛ يعنى اين روزهاى آزمايشى را ميان مردم دور مى دهيم و مى چرخانيم .
جز خدا هيچكس نمى تونه بگه اوكيه ، كجاييه ، كجا بوده
واقعا غير از خداىِ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه آفريدگار و خداى اوست ، هيچ كس ديگر نمى تواند حقِ وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به جاى آورد؛ زيرا واسطه اى كه بتواند واصف يا علّت باشد، ميان خدا و حقيقت محمديه وجود ندارد. پس فقط خدا مى تواند وصف كننده او باشد و مى توان گفت وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در قرآن ببينيد. وقتى خدا مى خواهد فؤ اد او را وصف كند، مى فرمايد: ((ما كذّب الفؤ اد ما راى (297)))؛ ((لقد راءى من آيات ربه الكبرى (298)))؛ يعنى دل رسول خدا به او دروغ نگفت ، آنچه دل او ديد، نشانه هاى خدا بود. درباره شرح صدر او مى فرمايد: ((الم نشرح لك صدرك (299 )))؛ يعنى آيا شرح صدر تام به تو نداديم . درباره اين كه خدايش لحظه اى او را رها نكرده ، مى فرمايد: ((ما ودّعك ربّك و ما قلى (300)))؛ يعنى خداى تو لحظه اى با تو وداع نكرد و تو را به خود واگذار ننمود. درباره اخلاق عظيم او مى فرمايد: ((انك لعلى خلق عظيم (301)))؛ يعنى به درستى كه تو داراى همه ارزش هاى والاى انسانى هستى . اول سوره يس را به دقت ملاحظه فرماييد كه مى فرمايد: ((يس * و القرآن الحكيم * انك لمن المرسلين * على صراط مستقيم (302)))؛ يعنى اى سيد مرسلين ! قسم به قرآن حكيم ، به درستى كه تو از فرستاده شدگانى بر راه راست . خلاصه به يك معنا، همه قرآن مجيد وصف وحىِ اوست و از جان او جوشيده ، پس مظهر قلب اوست . تازه باطن قرآن و تاءويل آن نيز باطن رسول خدا و تاءويل وجود اوست . اگر بخواهيم واقعا از قرآن مجيد اوصافى را كه خداوند درباره رسولش فرموده قدرى بررسى كنيم ، رساله مستقلى مى طلبد. پس چه بهتر كه اظهار عجز كنيم و اين كار را به اهلش بسپاريم . پس غير از خدا و انبيا و اولياى خدا كسى توان وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ندارد. لذا اگر مى بينيد اميرمؤ منان و ديگر ائمه اطهار در بخشى از روايات ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را توصيف مى كنند، اينها به الهام الهى است و از طرف خدا به حساب مى آيد.(303)
نكته : البته مساءله كه بودن و كجايى بودن و از كجا آمدن هم به ماهيت اشيا مربوط مى شود و نظر اهل دل بر آن است كه موجودات اگر خيلى مقامشان بالا رفت ، چيستى آن ها مندك در هستى آنها مى شود و از زمان و مكان و جهت و كى و كجا بالاتر مى روند. پس ديگر ما به شگفتى محض مى رسيم و حقيقت محمديه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالاتر از همه بالاهاست و به آن جا كه رسيديم ، فقط مى توانيم بگوييم هست ، اما چيست براى كسى معلوم نيست . اهل حكمت ، جمله اى از شيخ اشراق دارند كه مى فرمايد: نفس و مافوق آن هستى محض است و جهت چيستى آن مغلوب است !!(304)
شرح صدرش وصف قلبش با خداست سرّ او با اوليا و انبياست
با اين بيت ، كم كم بچه ها و بزرگ ترها را از مسجدالنّبى و حرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيرون مى آوريم و سخن را در اين زمينه كوتاه مى كنيم ؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به يك معنا آن چه از معنويت داشت ، از شرح صدرى بود كه خدا به او داده بود؛ چون اراده ويژه الهى براى هدايت انسان كامل ، به هدايت خاصه در شرح صدر او براى اسلام ناب حاصل مى شود. خداوند مى فرمايد: ((و من يرد اللّه اءن يهديه يشرح صدره للاسلام (305)))؛ يعنى و كسى را كه خدا اراده كند كه او را هدايت نمايد، به هدايت خاصّ براى اسلام ناب به او شرح صدر مى دهد. اين همان شرح صدرى است كه حضرت كليم اللّه از خداى خود خواست كه : ((رب اشرح لى صدرى (306)))؛ يعنى خدايا! باطن سينه ام را به نور حقيقت باز و گشاده فرما. خدا هم دعاى او را مستجاب فرمود.
اگر سوره انشراح و الضحى را تا آخر بفهميم ، مطالب عجيبى برايمان روشن مى شود و شرح صدر و وصف قلب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قدرى برايمان روشن مى گردد كه چه نورى در اين صدر و قلب برافروخته و درخشنده بوده و اين صدر و قلب چه آتش خانه اى بود و چه چراغ روشنى آن جا روشن شده بود. البته سرّ حقيقت محمديه ، در باطن با همه انبيا و اوليا بوده است ؛ زيرا حضرتش فرموده : ((كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين (307)))؛ يعنى من نبى بودم ، حال آن كه آدم ميان آب و گِل بود. بعضى از اهل دل مى گويند اين آب حيات و گِلِ طبع است . هم رسول خدا باطن ولايتشان با همه انبيا و اوليا بود و هم اميرمؤ منان چنين بودند؛ زيرا از خود اميرمؤ منان عليه السّلام نقل است كه فرموده : ((كنتُ مع الاءنبياء سرّا و مع رسول اللّه جهرا(308)))؛ يعنى من با همه انبيا در نهانى بودم و با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آشكارا. پس سِرّ اين بزرگواران با همه انبياء و اوليا هست و چگونه چنين نباشد، حال آن كه همه آن ها به رسالت و نبوت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امامت اميرالمؤ منين عليه السّلام اقرار داشتند و اگر اين اقرار را نداشتند، به آن مقامات نمى رسيدند. لذا فرداى قيامت همه وانفسا مى گويند و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وا امتا سر مى دهند.
دست امثال ما به ظواهر احوال و اسرار انبيا و اوليا نمى رسد، چه رسد به اسرار اسرارشان .
((بچه ها تو تاريك و روشن بريم بقيع زيارت ))
بچه ها فقط كمى نگا كنيد با نگاهاتون دلا روا واكنيد
مخفى نماند كه بچه هاى راه رِو ما در سفر حج مدينه قبل هستند؛ زيرا رسيدن به بيت اللّه را در اين مناسك آخر سفرشان قرار داده ايم ، گرچه به يك معنا در احاديث داريم كه از حج كه برگشتيد به زيارت انسان كامل برويد؛ چون اين كار از تمام حج است .(309) آن چه اين جا آورده شد، با آن معنا منافات ندارد، بلكه مكمل يكديگر است ؛ زيرا قبل و بعد و اول و آخرِ مقصد، وجه اللّه و نوراللّه و ولى اللّه و خليفة اللّه است و دست كسى به آن كه منطقه ممنوعه كنه ذات است نمى رسد!!
راهيان را ابتدا براى آشنايى و شناخت و توشه برداران و تعليم و تزكيه و تعليم كتاب و حكمت و خلاصه مقدمات و مقارنات سير الى اللّه به مدينة الرسول برده ايم و در اين بيت ، از بچه ها تقاضا كرده ايم در تاريك و روشن ، يعنى بين الطلوعين به زيارت ائمه بقيع عليهم السّلام برويم تا بتوانيم از مقام امامت و ولايت توشه برداريم . ابتدا از آن ها در بين الطلوعين كه بهترين وقت عبادت و تفكر است ، تقاضاى نگاه و دقت و نظر نموده ايم ؛ زيرا در بين الطلوعين اسرارى است و كمترينش آنستكه انسان شب را استراحت نموده ، روح و بدن آرام گرفته و هنوز روز نشده كه وارد كار روزمرّه شود و مشغوليات او را بگيرد!! بايد قدرى نظر كرد. استادم علامه طباطبايى مى فرمايند: خداوند در قرآن مجيد بيش از سيصد مورد سفارش به تعقّل و تفكر و تدبّر و تعلم و تفقه و امثال آنها كرده است (310)!! پس ماييم و نظر تا قدرى دل هايمان باز شود. به آياتِ نظر دقت كنيد كه خداوند مى فرمايد: ((اءولم ينظروا فى ملكوت السموات و الاءرض (311)))؛ يعنى آيا نمى خواهيد در ملكوت آسمان ها و زمين نظر و دقت كنيد. در ميان نگاه ها و نظرها حضرت حق تبارك و تعالى ما در اين آيه دعوت به نظر در ملكوت فرموده است . آيا اگر براى ما ممكن نبود و استعدادش را نمى داشتيم او تبارك و تعالى چنين دعوتى از ما مى نمود؟! منتها مطلب از اين قرار است كه بايد خودسازى لازم را به دست آوريم تا بتوانيم نگاه كنيم و اگر حتى عينك علمى و عملى لازم دارد كسب كنيم . باز مى فرمايد: ((اءولم يسيروا فى الاءرض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم (312)))؛ يعنى آيا در زمين گردشگرى نداريد تا بتوانيد به فلسفه تاريخ گذشتگان آشنا شويد. نيز مى فرمايد: ((اءفلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها و زينناها(313)))؛ يعنى چرا بالاى سرشان نظر به آسمان نمى كنند كه ما چگونه آن را بنيان نهاديم و در چه كميت و كيفيتى آن را آراستيم ؟! واقعا نگاه به آسمان ، عجيب و علم سماوات دقيق است و ما كه به آسمان نظر علمى نداريم ، چقدر از كاروان دانش عقب مانده ايم . چقدر زيبا سروده بابا طاهر در اين رباعى كه مى گويد:
تو كه ناخوانده اى درس سماوات تو كه نابرده اى ره در خرابات
تو كه سود و زيان خود ندونى به ياران كى رسى هيهات هيهات
و مى فرمايد: ((و تراهم ينظرون اليك و هم لايبصرون (314)))؛ يعنى پيامبرم ! مى بينى بعضى از اطرافيانت را كه به تو نگاه مى كنند، اما در واقع آن گونه كه بايد تو را ببينند نمى بينند. اگر ما اهل نگاه نشديم ، فرداى قيامت خدا به ما نظر ندارد، لذا مى فرمايد: ((و لايكلمهم اللّه و لاينظّر اليهم يوم القيمه (315)))؛ يعنى خداوند روز قيامت با بعضى از تبهكاران سخن نمى گويد و به آنها نظر ندارد. واى اگر فردا او تبارك و تعالى با ما تكلّم نكند و به ما نظر رحمت عامه يا خاصه نداشته باشد، آيا مى شود بدبختى چنين روزى را به حساب آورد؟! آيا مى شود اَبد اين روز را در نظر آورد؟! آيا اين همان آتش خدا نيست كه دل را مى سوزاند؟! آيا اين همان حسرتى نيست كه خداوند به عنوان ((يا حسرة على العباد(316))) ياد مى كند؟! بچه ها خيلى بايد نگاه كنند تا بزرگ شوند و دل هايشان باز شود؛ زيرا دانشمندان و اوليا هر چه دارند، ابتدا از نگاه هاى عميق دارند. پس فقط بقيع رفتن و خاك ها و سنگ ها را زيارت كردن و قدرى هم اشك ريختن كفايت نمى كند، بلكه بايد نظرى عميق داشت كه اگر انشاءاللّه فرصت پيش آمد، اشاره خواهد شد كه به چه چيزها و به چه كسان و چگونه و به چه كلماتى از كلمات اين چهار امام بقيع عليهم السّلام نظر عميق داشته باشيم انشاءاللّه .
ببينيد همه جاى مدينه رو پُركنيد از ديده ها تو سينه رو
همه جاى مدينه ، يعنى همه شئون پيغمبر و آل او؛ زيرا اگر كسى بخواهد مسافر واقعى باشد و اهل اصلاح شود، بايد همه جاهاى ديدنى مدينة العلم و العمل را ببيند و از شئون وجودى و مراتب آن آگاه شود. شئون نبوت و رسالت و امامت در چند بُعد خلاصه مى شود.
اول : اقوال آن ها، يعنى قرآن و حديث ؛ زيرا اگر فهم قرآن و حديث نداشته باشيم ، راه را پيدا نكرده و نشناخته ايم .البته فهم قرآن و حديث نزد استاد مقدور است و كسى از نزد خود چيزى نمى شود؛ زيرا بوده اند افرادى كه مطالعاتى داشته اند، اما به جاى مناسبى نرسيده اند، بلكه گاهى منحرف هم شده اند. علامه طباطبايى - حشره اللّه فى جنة الذات - اوايلى كه تشريف آورده بودند قم ، هم تفسير و حديث مى فرمودند و هم حكمت . بعضى از بزرگان به ايشان گفته بودند شما فقط همين قرآن و حديث را بفرماييد و دنبال كنيد. ايشان در پاسخ فرموده بودند: حكمت را هم كه مى گويم ، مقدمه فهم قرآن و حديث است . پس براى فهم قرآن و حديث بايد مقدمات لازمه هم فراهم شود.
دانستن ادبيات عرب و معانى و بيان و لغت و امثال آن ها براى فهم قرآن و حديث جنبه مقدماتى دارد، پس ابتدا بايد اقوال معصومان عليهم السّلام را فهميد و در عرض آن با احوال آن ها، يعنى اخلاق و ارزش ها و ضدارزش ها آشنا شد و احوال را كه در گذشته به 76 صفت آن اشاره كرديم ، دانا و دارا شد تا كم كم سالك ، با اسرار آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آشنا شود و آن اسرار براى او در كشف و شهود پيش آيد. آن چه گفته شد، معناى ديدن همه جاى مدينه است تا از راه اقوال و احوال و اسرار، سينه را پُر كنيم . البته اين كه گفته شد سينه را پُر كنيد، براى اين است كه قرآن مجيد فرموده است : ((بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتواالعلم (317)))؛ يعنى قرآن نشانه هاى روشن و روشنگر است كه در سينه اهل دانش قرار مى گيرد. اگر قدرى از قرآن و حديث بر جان نشست ، سينه را كوه آتش فشان مى كند و آن آتش ، همه وجود انسان را آتشين مى نمايد. امام راحل قدس سره حدود سال 1341 براى طلبه ها روى اين آيه خيلى تكيه مى فرمودند و اصرار داشتند كه قرآن فقط در نوشتن و خواندن و تفسير نيست ، بلكه بايد قرآن و حديث در جاى ، جاى گزين شود تا كارآيى كاملى داشته باشد. در اين جا جا دارد يادى از شهداى دفاع مقدس بكنيم كه خودم در جبهه ها و غير جبهه ها، گاهى با آن جان بر كفان گفت و گو مى كردم و از نزديك احساس مى كردم كه مثلا پنج آيه از قرآن مجيد دل آن ها را گرفته ، لذا در وصيت نامه شان مى نوشتند: چه بگويم از سر پر شور و دل بى قرارم . در جهاد اكبر هم اگر كسى بخواهد آماده هجرت و فرارِ الى اللّه و شهادت در اين راه شود، مايه دلِ او بايد آيات داغ و تكان دهنده قرآن مجيد باشد؛ زيرا اين ديدنى هاى مفيد است كه سينه ها را پُر مى كند.
چهار امام قبر شريفش آن جاست قبر خوبان بقيعش آن جاست
امامان ما بنا به تواتر روايات و اشارات و لطايف قرآن مجيد، دوازده نفرند كه همه بچه هاى راهرو نام و نشان آن ها را مى دانند. هم از رسول خدا و هم از خود ائمه اطهار نام شريف اين دوازده تن را به ارث داريم (318) كه عبارت اند از حضرات على عليه السّلام كه قبر شريفش در نجف اشرف است ، حضرت امام حسن عليه السّلام كه قبر شريفش در بقيع مدينه است ، امام حسين عليه السّلام كه قبر شريفش در كربلاست تا آخر. فعلا كه به بقيع رفته ايم ، قبر چهار امام را در آن جا زيارت مى كنيم .
حسن و سجاد و باقر، صادق قبر مظلوم غريبشون ناطق
اين چهار امام معصوم مظلوم ، يعنى امام مجتبى و حضرت زين العابدين و حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق ، قبر مظلوم و غريبشان گوياست .
كه چه بگذشته بر اولياى دين با ذوى القربى چه شد روى زمين
اين عزيزان ، گنبد و بارگاه و صحن و سرا داشتند، اما در ديار خود و خاندان خود اين قدر مظلوم واقع شدند كه ستمگرانِ به اهل بيت همه را با خاك يكسان كردند.(319) اكنون ما وظيفه داريم با زنده نگه داشتن راه و رسم و مرام آن ها، امامت ايشان را پا برجا نگه داريم . البته بايد بدانيم كه شيعه از روايات اهل بيت از متقدمين و متاءخرين هفت كتاب معتبر دارد به نام كافى ، من لايحضره الفقيه ، تهذيب الاحكام ، استبصار، وسائل الشيعه ، وافى و بحارالانوار كه راويان ، هزاران حديث از ائمه اطهار در اين كتاب ها آورده اند و علما، صحيح آن را از سقيم آن مى شناسند.
در اين كتاب ها، از اين چهار امام عزيز هم فراوان روايت داريم كه شناخت و عمل به آن ها، براى ما زنده نگه داشتن بقيع است . در اين جا به مناسبت حج و بعضى از اسرار آن و درك نورانيت بقيع و گرفتن راه و رسم بخشى از باطن سفر حج و سفر الى اللّه ، متمسك مى شويم به ذيل عنايت مضمون ترجمه مرسله امام سجاد حضرت زين العابدين عليه السّلام - بنا به بعضى از نسخ - تا از بقيع توشه خود را برداريم : هنگامى كه امام سجاد عليه السّلام از حج برگشته بودند، شِبلى از ايشان استقبال كرد. حضرت از شِبلى پرسيدند: آيا حج به جا آورده اى اى شِبلى ؟ عرض كرد: بلى اى پسر رسول خدا. حضرت فرمودند: آيا به ميقات فرود آمدى و از لباس دوخته مجرد شدى و غسل نمودى ؟ عرض كرد: بلى . حضرت فرمودند: در هنگامى كه به ميقات فرود آمدى ، نيت كردى كه لباس معصيت را از تن بيرون آورى و پوشيدى لباس ‍ طاعت را؟ عرض كرد: نه . حضرت فرمود: پس در هنگامى كه لباس دوخته را از تن در آوردى ، نيت كردى كه از ريا و نفاق و دخول در شبهات پاك شوى ؟ عرض كرد: نه . حضرت فرمودند: آيا در حالى كه غسل كردى ، نيت كردى كه از خطاها و گناهان شسته شده باشى ؟ عرض كرد: نه . حضرت فرمودند: پس تو در واقع ، ميقات نرفته اى و لباس دوخته را از بدن بيرون نياورده اى و غسل نكرده اى . بعد حضرت ادامه دادند: آيا نظافت كردى و مُحرِم شدى و عقد حج بستى ؟ گفت : بله . حضرت فرمودند: پس هنگامى كه نظافت كردى و لباس احرام پوشيدى و عقد حج بستى ، نيت كردى كه خود را با توبه خالص براى خداى تعالى پاك كنى ؟ گفت : نه . حضرت فرمودند: پس آيا وقتى جامه احرام پوشيدى ، نيت كردى كه هر چه را خدا بر تو حرام كرده ، بر تو حرام باشد؟ عرض كرد: نه . حضرت فرمودند: آيا وقتى كه با لبيك عقد حج بستى ، نيت كردى كه تو از هر عقدى براى غيرخدا آزاد شده اى ؟ عرض كرد: نه . حضرت فرمودند: پس تو در واقع و باطن نه نظافت كرده اى و نه جامه احرام پوشيده اى و نه لبيك گفته اى . بعد حضرت فرمودند: داخل ميقات كه شدى دو ركعت نماز احرام خواندى و لبيك گفتى ؟ عرض كرد: بلى . حضرت فرمودند: پس در هنگامى كه داخل ميقات شدى ، نيت زيارت اللّه نمودى ؟ گفت : نه . فرمودند: پس در حالى كه نماز دو ركعتى به جاى آوردى ، قصد قربت به سوى خدا به بهترين اعمال از نماز و بزرگ ترين حسنات بندگان كردى ؟ گفت : نه . فرمودند: پس در حال لبيك ، نيت كردى كه گويا باشى براى خداى سبحان به هر طاعتى ، و خاموش باشى از هر معصيتى ؟ گفت : نه . فرمود: پس در واقع داخل ميقات نشده اى و نمازش را به جاى نياورده اى و لبيك نگفته اى . پس حضرت فرمودند:
داخل حرم شدى و كعبه را ديدى و نمازگزاردى ؟ عرض كرد: بلى . فرمودند: وقتى داخل حرم شدى ، نيت كردى كه حرام كنى براى خود هر غيبتى را كه نموده اى پشت سر مسلمين از اهل ملت اسلام ؟ گفت : نه . فرمودند: پس هنگامى كه به مكه رسيدى ، نيت كردى به قلبت كه همانا فقط قصد خدا را دارى . عرض كرد: نه . فرمودند: پس داخل حرم نشده اى و كعبه را نديده اى و نماز واقعى به جاى نياورده اى . پس حضرت فرمودند: خانه را طواف كردى و اركان بيت را لمس نمودى و سعى كردى ؟ گفت : بلى . فرمودند: آيا در حال سعى ، نيت كردى كه به سوى خدا بشتابى زيرا خداى علامّ الغيوب به گريز تو آگاه است . گفت : نه . فرمودند: پس طواف نكرده اى بيت را و لمس نكرده اى اركان را و سعى نكرده اى صفا و مروه را. بعد فرمودند: آيا به حجرالاسود دست كشيدى و در مقام ابراهيم وقوف نمودى و دو ركعت نماز طواف به جا آوردى ؟ گفت : بلى . به اينجا كه رسيدند، حضرت صيحه اى زد كه نزديك بود جان بسپارد پس فرمود: آه آه هر كه مصافحه كند حجرالاسود را، همانا با خدا مصافحه نموده . پس نيك بنگر اى بيچاره كه ضايع نكنى اجر آن چه را محترم شمرده اى و بشكنى مصافحه را به مخالفت و گرفتن حرام نظير بت پرست ها كه چنين مى كردند. پس ‍ حضرت فرمودند: آيا نيّت كردى وقتى در مقام ابراهيم قرار گرفتى كه بايد وقوف كنى بر همه طاعات الهى و تخلف كنى از همه معاصى خدايى ؟ گفت : نه . فرمودند: پس در هنگامى كه دو ركعت نماز طواف به جاى آوردى - نيت كردى نماز ابراهيمى را و با اين نمازت به خاك ماليدى دماغ شيطان را؟ گفت : نه . حضرت فرمودند: پس با سنگ شيطان مصافحه نكرده اى و نزد مقام ابراهيم وقوف ننموده اى و در واقع نماز طواف به جاى نياورده اى . بعد فرمودند: آيا بر چاه زمزم اشراف نمودى و از آبش نوشيدى ؟ گفت : بلى . فرمودند: قصد كردى كه اشراف بر طاعة اللّه نموده اى و چشم پوشى از هر عصيانى كرده اى . گفت : نه . فرمودند: پس اشراف بر چاه ننموده اى و از آبش ‍ ننوشيده اى . پس فرمودند: سعى بين صفا و مروه نمودى و بين اين دو كوه رفت و آمد داشتى ؟ گفت : آرى . فرمودند: آيا نيت كردى كه بين خوف و رجائى ؟ گفت : نه . فرمودند: پس سعى ننموده اى و رفتار و رفت و آمد بين صفا و مروه نداشته اى . پس فرمودند: به منى رفتى ؟ گفت : بلى . فرمود: نيت كردى كه مردم از زبان و قلب و دستت در امان باشند؟ گفت : نه . فرمود: پس ‍ در واقع به منى نرفته اى . پس فرمود: وقوف به عرفه نمودى و از جبلالرحمه بالا رفتى و شناختى وادى نمره و خدا را خواندى نزد جَمل و جمرات ؟ گفت : بلى . فرمودند: آيا در وقوف به عرفه ، معرفة اللّه را يافتى و با معرفة اللّه علوم و معارف الهى را يافتى و يافتى كه نامه اعمال تو دست خداست و او بر باطن و قلب تو آگاه است ؟ گفت : نه . فرمودند: وقتى بر جبل الرحمه بالا رفتى ، فهميدى و نيت كردى كه همانا خدا رحم مى كند هر مؤ من و مؤ منه اى را و تولى مى كند هر مسلم و مسلمه اى را؟ گفت : نه . فرمود: پس نيت كردى نزد نَمرَه كه امر نمى شوى مگر آن كه فرمان ببرى ، و نهى نمى شوى مگر آن كه باز داشته شوى ؟ گفت : نه . فرمود: هنگامى كه وقوف كردى نزد علم و نمرات ، نيت كردى كه آن ها شاهد تو هستند بر طاعات تو و حافظاند براى تو با حفظه به امر پروردگار آسمان ها؟ گفت : نه . فرمود: پس به عرفه وقوف نكرده اى و بر جبل الرحمه بالا نرفته اى و نمره را نشناخته اى و دعا نكرده اى و وقوف نزد نَمَرات نداشته اى . بعد فرمود: مرور كردى بين عَلَمين و دو ركعت نماز قبل از مرورت را خواندى و مشى كردى به مزدلفه و ريگ ها را جمع كردى و مرور كردى به مشعرالحرام ؟ گفت : بلى . فرمودند: در هنگام به جاى آوردن دو ركعت نماز، نيت كردى كه اين نماز شكر باشد در شب دهم نمازى كه برطرف كند هر سختى را و آسان تر كند هر آسانى را؟ گفت : نه . فرمود: پس وقتى بين علمين عبور كردى و به چپ و راست ميل مكردى ، نيت كردى كه از دين حق به چپ و راست عدول نكنى ، نه با قلبت و نه با زبانت و نه با جوارحت ؟ گفت : نه . حضرت فرمود: پس وقتى رفتى مزدلفه و آن جا ريگ ها را جمع كردى ، نيّت كردى اين كه برطرف شود از تو هر معصيتى و جهلى و تثبيت شود براى تو هر علم و عملى ؟ گفت : نه . فرمود: پس وقتى از مشعرالحرام عبور كردى ، نيت كردى ظاهر و شعار قلبت اشعار اهل تقوا و خوف از خداى عزوجل باشد؟ گفت : نه . فرمود: پس به عَلَمين نكرده اى و دو ركعت نماز واقعى نياورده اى و در مزدلفه راه نرفته اى و ريگ از آن جا جمع نكرده اى و به مشعرالحرام عبور نكرده اى . پس حضرت به او فرمودند: منى رفتى و رمى جمره نمودى و سر تراشيدى و قربانى نمودى و در مسجد خيف نمازگزاردى و به مكه برگشتى و طواف اضافه كردى ؟ گفت : بلى . حضرت فرمودند: آيا قصد كردى وقتى رسيدى منى و رمى نمودى كه همانا به مطلب خود رسيده اى و حال آن كه خدايت هر حاجتى را براى تو برآورده نموده ؟ گفت : نه . فرمودند: پس وقتى رمى جمره نمودى ، نيت كردى كه همانا دارى دشمن خود، شيطان را تير مى زنى و بر او غضب مى كنى ؟ گفت : نه . فرمود: پس وقتى سر تراشيدى ، قصد كردى كه داراى از همه آلودگى ها و گرفتارى هاى بنى آدم پاك مى شوى و خارج شدى از گناهان ، مثل روزى كه از مادر متولّد شده اى ؟ گفت : نه . فرمودند: پس وقتى در مسجد خيف نمازگزاردى ، نيت كردى كه نمى ترسى مگر از خداى عزوجل و از گناهت و اميد ندارى مگر رحمت خداى تعالى را؟ گفت : نه . فرمودند: پس هنگام قربانى ، قصد كردى كه حنجره طمع را ببرّى به آن چه به آن تمسك پيدا كردى به حقيقت ورع ، و به درستى كه تو پيروى كرده اى سنت حضرت ابراهيم عليه السّلام را به قربانى فرزندش (320) و ميوه دلش و ريحان قلبش و زنده كردى روش او را براى بعد از او و قربة الى اللّه براى پشت سر او؟ گفت : نه . فرمود: پس وقتى رجوع كردى به مكه و طواف افاضه نمودى ، قصد كردى كه به دست آورى رحمت ويژه خدا را و رجوع كردى به طاعت او و تمسك كردى به وُداو و ادا نمودى فرايض او را و نزديك شدى به خداى تعالى ؟ گفت : نه . پس زين العابدين عليه السّلام به او فرموده : پس به منى نرسيده اى و رمى جمار ننموده اى و سر نتراشيده اى و روش حَجَت را ادا نكرده اى و در مسجد خيف در واقع نماز نگزارده اى و طواف افاضه نكرده اى و به خدا نزديك نشده اى ، خلاصه برگرد كه تو حج واقعى به جاى نياورده اى . پس شبلى ، هاى هاى گريست بر آن چه در حجش از دست داده بود و آموزش حج واقعى را دنبال كرد تا سال ديگر، تا براى او معرفت و يقين حاصل شد و سپس به حج رفت .(321)
فاطمه بنت اسد، اُمُ البنين قبر ابراهيم و عبداللّه ببين
قبر جمع ديگرى از اوليا در بقيعِ بچّه ها آى بچّه ها
بياييد بريم اُحُد نياز كنيم بعد بريم تو مسجدا نماز كنيم
جاى پاىِ غم اولياى دين همه آن جاست بيا و خوب ببين
گريه هاى على و آل على از همه شهر مدينه است جَلىّ
فدك و محسن و هم ديوار و در فضّه و اسماء و خوبان دگر
شيعيانِ فاطمه در آن ديار بچّه هاى فاطمه در آن مزار
گمشده قبرى دارن پيدا كنيد عُقده دل در مدينه وا كنيد
بش بگيد بازگو كنه اون صحنه ها باز بگه تاريخ را و اون قصه ها
اِى مدينه بازگو آن روزها كآمدند از كربلا آن بچّه ها
يا مدينه اين انوار التُقى يا مدينه اَينَ اَبوابُ الهدى
يا مدينه اين حسن اين الحسين يا مدينه اَينَ ابناءُ الحسين
((بچّه ها بريم مسجد شجره مُحرم بشيم ))
بچّه ها شُوم شد بريم به شجره وقت ميقات است و وقتِ ثمره
حاجيانِ مدينه قبل ، بعد از زيارت مدينه منوره و بهره بردارى از خدمت رسول گرامى اسلام و ائمه بقيع ، براى اين كه شب را در راه مدينه و مكه باشند تا زير سايه خورشيد راه را طى نكنيد، براى مغرب به مسجد شجره مى آيند. آن جا غسل مى كنند و دو ركعت نماز تحيت مسجد را به جاى مى آورند و آرام آرام محرِم مى شوند. لذا در اين بيت گفته شد بچه ها و بزرگ ترها مغرب به مسجد شجره برويد كه يكى از ميقات هايى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آن جا احرام مى بستند و به سوى مكه روانه مى شدند. پس اكنون كه مدتى راه علم و عمل را طى كرديم و بذرافشانى نموديم ، وقت ثمره بردارى است كه واقعا محرم شويم و از سر شب تا سحر را در اين ليلة القدر راه برويم ؛ زيرا شب روان راه خدا، پا را جاى محكم تر مى گذارند و قولشان قويم تر است . خداوند مى فرمايد: ((ان ناشئة الليل هى اءشدّ وطا و اءقوم قيلا(322)))؛ يعنى شب روان راه خدا اين چنين اند كه گفته شد و راه خدا براى سالك عنداللّه شب و روز ندارد؛ زيرا در حديث آمده است كه ((ليس عند ربك صباح و لامساء(323)))؛ يعنى نزد خدا شب و روزى نيست . پس آن ها كه به مقام عنداللهى راه پيدا كرده اند، شب و روز در روش بندگى شان يكى است ؛ زيرا شب مردان خدا روز جهان افروز است پس ملاك نزد آن ها، تقواى الهى است نه شب و روز. خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((انما يتقبل اللّه من المتقين (324)))؛ يعنى اين است و جز اين نيست كه خدا اعمال اهل تقوا را مورد قبول خود قرار مى دهد.
به هر حال ميقات به يك معنا نتيجه گيرى ابتدايى است تا با اين ميوه معنوى ، خوراك شب را تا به صبح داشته باشند.
همه عالم مى ياند آدم مى شَن توى ميقات ، آدما مُحرم مى شن
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ?? -
23. ((يا اءيها الذين آمنوا عليكم اءنفسكم لايضركم من ضل اذا اءهتديتم الى اللّه مرجعكم (649)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر شما باد كه ملازم و مواظب نفس خود باشيد! زيرا اگر شما اهل هدايت باشيد، گمراهى گمراهان به شما ضررى نمى رساند و بازگشت همه شما به سوى خداست . 24. ((يا اءيها الذين آمنوا لاتسئلوا عن اشياء اءن تبدلكم تسؤ كم (650)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از هر چيز سؤ ال نابجا ننماييد كه ممكن است جوابش شما را رنج دهد. 25. ((يا اءيها الذين آمنوا لاتخونوا اللّه و الرسول و تخونوا اءماناتكم (651)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و رسول خدا و به امانات خود خيانت نكنيد. 26. ((يا اءيها الذين آمنوا اءستجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (652)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا و رسول خدا را اجابت كنيد، وقتى شما را دعوت مى كنند تا شما را به حيات معنوى زنده كنند. 27. ((يا اءيها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا(653)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در جبهه با گروه دشمن برمى خوريد، از خود ثبات قدم نشان دهيد تا پيروز شويد. 28. ((يا اءيها الذين آمنوا ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقانا(654)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر واقعا تقواى الهى پيشه كنيد، خداوند بينشى به شما مى دهد كه مى توانيد به راحتى بين حق و باطل فرق بگذاريد. 29. ((يا اءيها الذين آمنوا اءطيعوا اللّه و رسوله و لاتولّوا عنه (655)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا و رسول خدا را اطاعت كنيد و پشت به فرمان رسول خدا نكنيد. 30. ((يا اءيها الذين آمنوا ليبلونكم اللّه بشى ء من الصيد تناله اءيديكم و رماحكم (656)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همانا در حال احرام ، خداوند شما را به شكار صحرائى مى آزمايد. آن ها گاهى به گونه اى در دست و پاى شما مى آيند كه تير يا دست شما به آن ها مى رسد، اما بدانيد كه شما در آزمايش ايد. البته هر انسانى در تمام دوران تكليف ، به اشياى مختلف و گوناگون آزمايش مى شود و اين قانون مسلّم قرآن است . تو گويى جهان آفرينش آزمايشگاهى براى انسان است تا به وسيله از عهده امتحان برآمدن ، او را به درجات بالاتر ببرند. گاهى آزمايش هاى سنگين ، فصلى و موسمى است كه بايد دقت داشت ؛ مانند روزه ، جهاد، حج و امثال ذلك . 31. ((يا اءيها الذين آمنوا لاتحرموا طيبات ما اءحل اللّه لكم (657)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! حق نداريد از پيش خود چيزى را كه خدا پاك و حلال قرار داده ، تحريم كنيد و در دين خدا بدعت بگذاريد. 32. ((يا اءيها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الاءنصاب و الاءزلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه (658)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همانا شراب و قمار و انواع بازى هاى حرام نوعى پليدى از عمل شيطان است كه بايد از آن ها دورى كرد، زيرا گناه است . 33. ((يا اءيها الذين آمنوا اءتقوا اللّه حق تقاته و لاتموتن الّا و اءنتم مسلمون (659)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد، حق تقواى الهى و مبادا دست خالى از اسلام جان دهيد. كارى كنيد كه نتوانيد دين و ايمان و اسلامتان را برداريد و به عالم آخرت برويد. 34. ((يا اءيها الذين آمنوا لاتاءكلوا الربا اءضعافا مضاعفة (660)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ربا نخوريد در حالى كه سود بر سود حساب كنيد و مدت كه مى گذرد بهره را بالا ببريد. اصل ربا را در آيه ديگر نهى فرموده (661) و اين آيه مربوط به اضعاف مضاعفه است . 35. ((يا اءيها الذين آمنوا اءنفقوا من طيباب ما كسبتم (662)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در راه خدا انفاق كنيد چيزهاى پاك و ارزشمندى كه از راه حلال به دست آورده ايد. 36. ((يا اءيها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون (663)))؛ اى خداباوران ! خدا بر شما روزه ماه مبارك رمضان را واجب كرد كه ما اين كه روزه داران بر امت هاى قبل از شما هم واجب شد و اين وجوب روزه ، يكى از اسرارش آن است كه شما بدين وسيله به تقواى عالى راه پيدا كنيد. 37. ((يا اءيها الذين آمنوا اءدخلوا فى السلّم كافة (664)))؛ اى خداباوران ! همگى تسليم اوامر و نواهى الهى باشيد و در سلامت ايمان به سر بريد. 38. ((يا اءيها الذين آمنوا اءستعينوا بالصبر و الصلوة انّ اللّه مع الصابرين (665)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از نماز و صبر براى رشد ايمان و معنويت و دنيا و آخرتتان يارى بجوييد، خدا با صابران است . 39. ((يا اءيها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذى كالذى ينفق ماله رآء الناس (666)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خيرات و صدقات خود را با منت گذاشتن و اذيت كردن باطل نكنيد مثل كسى كه مال خود را از روى ريا به فقير مى دهد. 40. ((يا اءيها الذين آمنوا اوفوا بالعقود(667)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به عقدهاى خود كه با ديگران بسته ايد وفا كنيد و عقدشكن و عهدشكن مباشيد.
اين بود متن چهل آيه اى از آيات قرآن مجيد كه جمله ((يا اءيها الذين آمنوا)) دارد و در آن ها به اهل ايمان خطاب شده و دلالت ضمنى دارد كه شما به دليل ايمان و باورتان به اصول و فروع و همه آورده هاى انبياى الهى ، مخصوصا رسول گرامى اسلام بايد به آن چه دنبال اين جمله نورانى است ملتزم باشيد، به التزام علمى و اعتقادى و عملى و همه را انجام دهيد.
البته از اولياى الهى شدن ، دو ركن و پايه مهم دارد: يكى ايمان كه عرض شد ملتزم شدن به لوازم ايمان خيلى مهم است و برخى از لوازم ايمان در چهل آيه قرآنى آمد. اكنون نوبت مى رسد به اولياء اللّه در همه شئونشان تقواپيشه اند. بيان واژه تقوا از نظر قرآن مجيد رساله مستقلى مى طلبد، لذا براى بيان بخشى از مصاديق صفات اهل تقوا، مضمون ترجمه خطبه همام ذكر مى شود كه انشاءاللّه مورد توجه قرار گيرد و از اولياء اللّه شويم .
روايت شده است كه حضرت على عليه السّلام يارى داشت كه به او همام مى گفتند. او مردى عابد بود و زمانى به مولا على عليه السّلام عرض كرد: يا على ! اهل تقوا را برايم چنان وصف كن كه گويى آن ها را مى بينم . حضرت در پاسخ او تاءمّل كرد و بعد فرمود: ((اى همام ! تقواى خدا پيشه كن و نيكوكار باش ؛ زيرا خداوند محققا با پرهيزكاران و نيكوكاران است )). همام به اين مقدار به توصيه امام قانع نشد تا آن جا كه حضرت را قسم داد اوصاف اهل تقوا را برايم بيان كن . در اين هنگام حضرت ، حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و بر پيامبر اكرم درود فرستاد و سخن آغاز نمود و فرمود: ((اما بعد، همانا خداوند پاك و برترين مخلوقات را آفريد، در حالى كه از طاعت و فرمانبردارى آن ها بى نياز و از عصيان و نافرمانى آن ها مصون و ايمن بود؛ زيرا نه نافرمانى عصيان كاران به او ضررى مى رساند، و نه فرمان بردارى فرمانبران به او سودى مى داد. پس مايه هاى زندگانى را ميان آنان تقسيم كرد و آنان را در دنيا در جايگاهى سزاوار قرار داد. در اين ميان ، اهل تقوا اهل فضيلت ها و ارزش ها هستند و از جمله فضايل آن ها، آن است كه گفتارشان صواب است ، پوشاكشان ميانه روى است و رفتارشان فروتنى است . چشمان خود را از آن چه خداوند بر آن ها حرام كرده فروبسته اند و گوش هاى خود را به دانشى كه براى آنان سودمند است سپرده اند. نفس هاى آن ها در هنگام بلا و سختى ، مانند نفسى است كه در حالت آسايش و فراخى است . اگر نبود اجل و سرآمدى كه خداوند براى آنان رقم زده است ، روح هاى آنان در بدنشان آنى قرار نمى گرفت و اين به خاطر شوقى است كه به ثواب و بيمى است كه از عقاب دارند. آفريدگار در نزد آنان چنان بزرگ است كه غير او در چشمانشان كوچك مى نمايد. آنان نسبت به بهشت همانند كسى هستند كه آن را ديده و در آن به ناز و نعمت مشغول اند و نسبت به دوزخ چونان كسى هستند كه آن را ديده و در آن گرفتار غذاب اند، دل هاى ايشان اندوهگين است و همه از آزار آن ها در امان اند. بدن هاشان لاغر است و نيازهاشان سبك و اندك و جان هاشان پاك است . در روزهاى كوتاه دنيا صبر پيشه اند و اين صبر براى آنان راحتى جاويد به دنبال دارد. تجارتى سودآور بود كه پروردگارشان براى آن ها به ارمغان آورد. دنيا آن ها را طلب مى كند، اما آنان دنيا را نخواستند و دنيا اسير و گرفتارشان نمود و آنان جان خود را فديه دادند تا از اسارت او رها شوند. آن ها شب ها با گام هاى منظم به پا مى ايستند، در حالى كه اجزاى قرآن را با تاءنى و بدون تكلّف مى خوانند و با انديشيدن در قرآن ، خويشتن را اندوهگين مى نمايند و دواى درد باطنى خود را به وسيله قرآن به دست مى آورند. پس هرگاه به آيه اى بگذرند كه در آن چيزى است كه مايه دلگرمى است ، با طمع تمام به سوى آن ميل مى كنند و جان هايشان با شوق به سوى آن نظاره مى كند و گمان آن ها اين است كه آن چه در اين آيه هست ، در پيش چشمان آن هاست و هرگاه به آيه اى گذركنند كه در آن بيم عذابى هست ، گوش هاى دل هاشان را به آن مى سپرند آن سان كه پندارند شيون و فرياد دوزخ در بيخ گوششان است . پس آنان اهل ركوع و سجده اند و پيشانى و كف دستان و زانوها و سرانگشت پاهاى خود را بر زمين مى نهند و از خداوند رهايى و آزادى گردن هاى خود را از عذاب الهى در خواست مى كنند. آنان حليم و بردبار و دانشمند و نيكوكارانى پارسايند. خوف از خدا آن ها را لاغر كرده ، همچون تراشيدن تيرها. كسى كه به آنان مى نگرد، مى پندارد آن ها مريض اند، در حالى كه بيمار نيستند و بيننده آن ها گمان مى كند اينان ديوان شده اند و دچار شوريدگى و تشويق گشته اند، در حالى كه امر بزرگى با آنان در آميخته است . از طاعات و اعمال اندك خويش خوشنود نيستند و اعمال زياد خود را نيز زياد نمى شمارند. پس آنان خود را متهم به كمى عمل مى سازند و از اعمال خود در وحشت اند. هرگاه يكى از آنان مدح شود، از آن چه درباره اش گفته مى شود بيمناك است و با خود مى گويد من از ديگرى به خود آگاه ترم و پروردگارم از خودم به من داناتر است . خداوندا! مرا به آن چه درباره من مى گويند مؤ اخذه مفرما و مرا برتر از آن چه درباره ام مى پندارند قرار دِه و آن چه را درباره من نمى دانند ببخشاى و بيامرز. از نشانه هايى كه در هر يك از اهل تقوا مى بينى آن است كه در دين دارى توانمندند، در عين نرمش دور انديش اند، در يقين و باورشان داراى ايمان قوى اند، در طلب دانش ‍ حريص اند، در بردبارى داراى علم و آگاهى اند، و در توانگرى ميانه رو هستند، در عبادت خشوع و فروتنى دارند، در هنگام فقر و نادارى آراستگى دارند، در سختى صبور هستند، براى كسب حلال جوينده هستند و در هدايت و راهيابى نشاط دارند؛ زيرا اعتقاد شديدى به آن چه درباره اهل تقوا وعده داده شده دارند و پرهيزكننده از طمع اند. با اين كه همواره كارهاى شايسته به جا مى آورد، ولى ترشان است كه مبادا كارهايش در پيشگاه حق مقبول نباشد، در حالى كه قصدش شكرگزارى است . وارد شب مى شود و با اهتمام به ذكر خدا صبح مى كند. شب را با هراس از غفلت مى گذراند و بامدادان فرحناك و شادمان است هراس شبانگاهش به خاطر غفلتى است كه از آن برحذر داشته شده و شادمانى بامدادش به خاطر فضل و رحمتى است كه به او رسيده است . اگر نفس او در چيزى كه نفس از آن كراهت دارد بر او سخت گرفت او نيز در آنچه كه نفس دوست مى دارد خواسته اش را به او عطا نمى كند و از او دريغ مى دارد. روشنى چشم اهل تقوا در نعمت هاى اخروى است كه زوال نمى پذيرد و زهد و بى رغبتى ايشان به امور دنيوى است كه پايدار نمى ماند. اهل تقوا بردبارى را با دانش و گفتار را با كردار در مى آميزند. اهل تقوا را مى بينى در حالى كه آرزويش نزديك و لغزشش اندك و قلبش فروتن و نفسش قانع و خوراكش كم و كارش آسان و دينش محفوظ و شهوت او مُرده و خشمش فروخورده شده است . از او اميد و توقع خير و نيكى مى رود و از شرّ و آزارش ايمنى هست . اگر در ميان غفلت زدگانى است ، در شمار يادكنندگان خدا ثبت مى شود و اگر در ميان يادكنندگان خدا نشد، در زمره بى خبران ثبت مى گردد؛ از كسى كه به او ستم روا داشته در مى گذرد، به كسى كه او را محروم نموده عطا مى كند و با كسى كه از او بريده پيوند برقرار مى سازد. دشنام و بدزبانى از او دور است . گفتارش نرم است . زشتى و كارناپسندش ناپيداست . خوبى و عمل پسنديده اش نمايان است . خير و خوبى او به همگان روى آورنده است . بدى و شرّ او بر همگان پشت نموده است . در بحران ها باوقار و در ناخوشى ها شكيبا و در هنگام رفاه و خوشى شكرگزار است . بر كسى كه او را دشمن مى دارد ستم نمى كند و درباره كسى كه دوستش دارد مرتكب گناه نمى شود. پيش آن كه بر ضد او گواهى داده شود، به حق اعتراف مى كند. امانتى را كه از او طلب حفظ و نگهدارى اش شده است ، ضايع نمى كند و آن چه به يادش آورده شده ، فراموش نمى سازد و به كسى لقب هاى زشت نمى دهد و به همسايه گزند و زيان نمى رساند و به خاطر مصيب هاى ديگران شادكام نمى شود و در باطل داخل نمى گردد و از حق خارج نمى شود. اگر سكوت كند، سكوتش او را افسرده و غمگين نسازد و اگر بخندد، صدايش را به قهقهه بلند نكند. اگر بر او ستمى شود، به قدرى صبر مى كند كه خداوند، خود بر او انتقام مى گيرد. نفس او از او در رنج است و مردمان از او در آسايش اند خود را به خاطر آخرتش به رنج افكنده و مردمان را از طرف خود در آسايش قرار داده است . دورى اش از كسى كه از او دورى مى گزيند، به خاطر زهد و وارستگى است ، و نزديكى اش با كسى كه نزديك بودن به او را برمى گزيند، به خاطر نرمش و مهرورزى است . نه دور گشتنش از روى تكبّر و بزرگ منشى است و نه نزديك شدنش از روى حيله است . راوى مى گويد: چون حضرت ، سخن به اين جا رساند، همام بيهوش شد؛ بيهوش شدنى كه در آن جان داد. اميرمؤ منان عليه السّلام فرمود: ((هان به خدا سوگند كه من از چنين پيشامدى بر او مى ترسيدم (668))). آرى تقواى همه جانبه الهى ، سفارش ‍ انبيا و اوليا است . به ويژه حضرت امير عليه السّلام در سخنان گوناگونشان درباره تقوا داد سخن داده اند. پس ما مكه مى رويم و سير و سلوك مى نماييم تا از خودمان بيگانه شويم و يار و ولىّ صاحب خانه گرديم ؛ زيرا او ولىّ مؤ منان و صالحان است و اگر ايمان واقعى باشد، مؤ من به لوازم ايمان فقط اين چهل آيه كه ذكر شد نيست ، مى توان دست كم به كتاب كفر و ايمان اصول كافى مراجعه كرد و ديد كه ائمه اطهار عليهم السّلام راجع به توضيح ايمان درباره ظاهر و باطن فرد و خانواده و جامعه چه گفته و چه بياناتى ايراد فرموده اند. تقوا هم همين طور است ؛ زيرا صفات متقين فقط آن چه در خطبه هماميّه آمده است نيست ، بلكه قرآن ، كتاب هدايت متقين است و اين همه واژه تقوا در اين كتاب و كلام الهى بيان شده كه مى شود گفت كتاب اللّه ، كتاب بيان تقواى همه جانبه است و فلسفه تاريخ متقين و مؤ منين و كافرين و مشركين و... را بيان مى كند. پس وصف متقين و اهل ايمان و درجات آن ها و ظاهر و باطن آن ها در يك يا چند صفحه نمى گنجد، فقط به دو شرط مهم ياد خدا اشاره شد؛ و گرنه از اولياء اللّه شدن هم تنها اين دو شرط را ندارد، بلكه شرايط فراوانى دارد كه در اين رساله نمى گنجد. براى يادگيرى شرايط مى توان به رساله الولايه نوشته استادم حضرت علامه طباطبايى قدس سره مراجعه كرد.
اومديم شراب عشق و بچشيم از مدام عشق حق مستُ شويم
مضمون معناى اين بيت ، يكى از بلندترين اهداف آفرينش انسان و سير و سلوك او و سفر حج اوست ، به شرط اين كه متوجه باشد و اهل علم و عمل قرار گيرد؛ زيرا نوشيدن از جام شراب محبت خدا براى اوليا، يكى از اهداف عالى است تا از مدام عشق حضرت حق از خود بى خود شوند و سرمست عشق حق گردند.
قرآن مجيد فرموده است : ((والذين آمنوا اءشد حبا للّه (669)))؛ كسانى كه ايمان والا و عالى و ارزشمند دارند، يكى از نشانه هايشان اين است كه حب شديد يعنى عشق به خدا دارند. آيه 20 و 21 سوره انسان هم خيلى در اين زمينه عجيب است كه مى فرمايد: ((و اذا راءيت ثم راءيت نعيما و ملكا كبيرا* عاليهم ثياب سندس خضرو اءستبرق و حلوا اءساور من فضة و سقاهم ربهم شرابا طهورا))؛ براى مقامات بالاى اوليا طورى است كه وقتى اى پيامبرم نظر مى كنى ، آن جا همه نعمت است و خدا سلطنت بزرگ به آن ها عطا فرموده ، پوشش رويين آن ها لباس هاى سندس سبز و استبرق است و زينت داده شده اند به اساور از نقره ، و خدايشان به ايشان شراب پاك و پاك كننده را مى آشاماند. از امام صادق عليه السّلام روايت است كه : ((وقتى خداوند اين شراب را به اين ها نوشاند، ديگر جز خدا غيرى در دل آن ها نمى ماند و دل آن چنان پاك مى شود(670))). مساءله محبت خدا و نوشيدن شراب عشق او بسيار هدف اعلاى اوليا است ؛ البته به قول مولوى :
اين محبت هم نتيجه دانش است كى گزافه بر چنين تختى نشست
پس محبت ، معرفت مى خواهد تا انسان بداند چه را و كه را دوست مى دارد.
در باب محبة اللّه و عشق به خدا، در كتب اخلاق و سير و سلوك آيات و روايات فراوان آورده اند. در قرآن مجيد مى فرمايد: ((يحبهم و يحبونه (671)))؛ خدا اين ها را دوست دارد، آن ها هم خدا را دوست دارند. امام صادق عليه السّلام درباره محبت اللّه فرموده است : ((محبت حضرت حق هنگامى كه تابيد و روشن شد سربنده را از هر شاغلى و از هر يادى سوى اللّه تعالى خالى مى كند و عاشق خدا خالص ترين مردم است ، سرّش براى خداست . از نظر عمل ، او راستگوترين مردم و باوفاترين و پاك ترين آنهاست و از نظر، ذكر باصفاترين آن ها و از نظر نفس ، بنده ترين است . او اين گونه است كه وقتى مناجات مى كند، ملائكه به او مباهات مى كنند و به ديدن او افتخار مى ورزند و خداوند به او آباد مى كند بلاد خود را، و به كرامت او كرامت مى كند به بندگانش ، هنگامى كه خدا را به حق او مى خواند و هر چه بخواهند به آن ها عطا مى كند و دفع مى كند از آن ها بلا را به رحمتش . پس اگر مردم مقام و منزلت او را نزد خدا بدانند، با تبرّك به خاك قدمش به خدا تقرّب مى جويند(672))). در روايتى هم اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمودند: ((دوستى خدا آتشى است كه مرور نمى كند بر چيزى ، مگر آن كه آتش مى زند آن را(673))). اين محبت طرفينى است . پس ‍ ما بايد كارى كنيم كه هم ما او را دوست داشته باشيم و هم او ما را دوست بدارد.
قرآن مجيد آدرس بعضى از كسانى كه خدا آن ها را دوست مى دارد، داده است كه به آن ها اشاره مى شود، باشد كه ما نيز از آن ها باشيم ؛ زيرا حاجى و سالك واقعى اين گونه است . قرآن مجيد مى فرمايد: ((ان اللّه يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كاءنّهم بنيان مرصوص (674)))؛ به درستى كه حضرت حق تبارك و تعالى دوست مى دارد، آن چنان كسانى را كه جهاد مى كنند در راهش در صفوف فشرده اى كه مانند ستون هاى آهنين اند.
و مى فرمايد: ((قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه (675)))؛ پيامبرم ! بگو اگر شما خدا را واقعا دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست دارد. ملاحظه كنيد در اين دو آيه جهاد و پيروى از رسول گرامى اسلام جلب محبت خدا مى كند. هم چنين مى فرمايد: ((ان اللّه يجب التوابين (676)))؛ خدا توابين را دوست دارد و دنبال همين آيه مى فرمايد: ((خدا متطهّرين را دوست دارد)) و در جاى ديگر مى فرمايد: ((همانا خدا نيكوكاران را دوست دارد(677))) و در جاى ديگر مى فرمايد: ((و خدا صابرين را دوست دارد(678))) و در آيه ديگر مى فرمايد: ((همانا خدا اهل توكل به خدا را دوست دارد(679) و در آيه ديگر مى فرمايد: ((خداوند اهل قسط و عدل را دوست دارد(680))) و در آيه ديگر مى فرمايد: ((خداوند پرهيزكاران را دوست دارد(681))). پس عشق به خدا كه طرفينى است ، يك ادعا نيست ؛ معرفت مى خواهد، طهارت مى طلبد، عدالت لازم دارد، توبه قطعى مى جويد، جهاد و صبر لازم دارد و... تا عشق راستين محقق شود. البته كانون محبت خدا قلب است ، منتها آثارش از قلب به فكر و خيال و عقل و اعضا و جوانح و جوارح سرازير مى شود. باباطاهر عريان چنين سروده است :
دلى دارم خريدار محبت كزو گرم است بازار محبت
و فرموده است :
به واللّه كه جانانم تويى تو به سلطان عرب جانم تويى تو
و حافظ مى فرمايد:
الا يا ايها الساقى ادركاءسا و ناولها كه عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكل ها
شب تاريك و بيم و موج گردابى چنين هايل كجا دانند حال ما سبك باران ساحل ها
به مى سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد كه سالك بى خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
و مولوى در كتاب شمس مى گويد:
حيلت رها كن عاشقا، ديوانه شو ديوانه شو و اندر دل آتش درآ، پروانه شو پروانه شو
(682)
باز حافظ مى فرمايد:
زملك تا ملكوتش حجاب برگيرند هر آن كه خدمت جام جهان نما بكند
و باز مى فرمايد:
تا شدم حلقه به گوش در مى خانه عشق هر دو آيد غمى از نو به مبارك بادم
باز مى فرمايد:
من كه پى بردم به گنج حسن بى پايان دوست صدگدايى همچو خود را بعد از اين قارون كنم
اومديم مثل بچه ها بى رنگ بشيم با خداى جسم و جان يكرنگ بشيم
اومديم فطرت خود را بشناسيم فطرت اللّه است ما آگاه باشيم
بچه ها و نوجوانان چون تازه به اين عالم آمده اند، هنوز از اين جهان طبيعت رنگ نگرفته اند و خيلى زود مى شود آن ها را با خداى جسم و جان آشنا كرد و جسم و جانشان را به صبغة اللّه زينت داد. لذا گفته شد كه يكى از اهداف بلند حج ، آن است كه ما آن جا برويم و همه رنگ ها و وارنگ ها و نيرنگ ها را از جسم و جان خود شست و شو دهيم و ديگر غير از رنگ خدايى كه همان رنگ ارزش هاى والاى انسانى است ، رنگ ديگرى نداشته باشيم ؛ زيرا رنگ جهان طبع زنگار قلب است و وقتى قلب زنگار گرفت ، كم كم مُهر مى شود و از كار مى افتد و مركز فرماندهى نفس و هوا و شيطان مى گردد. البته حاجى و سالك هنگام شروع سفر بايد محاسبه كامل روى نفس انجام دهند و اگر آب و رنگى از طرف نفس و هوا در خود احساس كردند، آن را با آب توبه شست وشو دهند و حق اللّه و حق الناس را با توبه ادا كنند تا پاك شوند و بتوانند با خداى جسم و جان يكرنگ شوند. در بيت بعد كه گفته شده كه آمده ايم فطرت خود را بشناسيم و اين فطرت اصيل انسانى فطرت اللّه است . مخفى نماند كه انسان موجودى است مركّب از طبع و فطرت ، و قرآن مجيد از هر دو قسم سرشت انسانى نام برده است . مثلا وقتى به فطرت مى رسد، مى فرمايد: ((لقد خلقنا الاءنسان فى اءحسن تقويم (683)))؛ همانا ما انسان را در بهترين برش هاى فطرى آفريديم . يا مثلا از جهت اين كه فطرت انسان خداخواه و خداجو است ، مى فرمايد: ((يا اءيها الاءنسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (684)))؛ يعنى اى انسان ! سرشت تو آن چنان است كه با تمام تلاش و كوششت سرانجام خدايت را ملاقات مى كنى . و باز مى فرمايد: ((و ما خلقت الجن و الاءنس الا ليعبدون (685)))؛ يعنى ما سرشت آدمى را نيافريديم مگر براى عبادت و بندگى . اما وقتى نوبت به بيان طبع انسان مى رسد، مى فرمايد: ((قتل الانسان ما اءكفره (686)))؛ يعنى مرگ بر انسان ، از چه چيز و از چه جهت و براى چه كافر شده ، و جز طبع شيطانى چه دليلى بر كفرش دارد. و باز مى فرمايد: ((والعصر * انّ الانسان لفى خسر(687)))؛ يعنى قسم به عصر كه طبع انسان در ضرر و زيان است . يا مى فرمايد: ((ثم رددناه اءسفل سافلين (688)))؛ يعنى طبع انسان در اسفل سافلين قرار گرفت . يا مى فرمايد: ((بل يريد الانسان ليفجر امامه (689)))؛ يعنى طبع انسان دوست دارد آزاد و رها باشد و لجامى نداشته باشد. و سرانجام طبع انسان ، ظلوم و هلوع و جهول و طاغى و كفور مبين و خصيم مبين و ضعيف و امثال (690) ذلك است ، اما فطرت انسان فطرت اللّه است كه مى فرمايد: ((فطرت اللّه التى فطرالناس عليها لاتبديل لخلق اللّه (691)))؛ يعنى انسان فطرت الهى دارد كه بر آن مفطور است و تبديلى براى خلق خدايى نيست . بالاخره شناخت طبع و قواى آن و فطرت و قواى آن بايد براى حاجى و سالك مهم باشد تا با طبع مبارزه و فطرت را يارى كند تا خدا او را يارى رساند. خداوند مى فرمايد: ((يا اءيها الذين آمنوا ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم (692)))؛ يعنى اى خدا باوران ! اگر خدا را يارى كرديد، خداوند شما را يارى مى كند و شما را ثابت قدم نگه مى دارد.
((بايد اهداف نهايى حج را دنبال كنيم ))
اومديم قدر خدا را بدونيم ديگه بيش از اين كوتاهى نكنيم
بايد يكى از اهداف بلند حجاج اين باشد كه ضمن به جا آوردن مناسك ، بيش از پيش قدر خدا را بدانند و در اين زمينه كوتاهى نكنند؛ زيرا خداوند در قرآن مجيد مكرر آورده است كه : ((ما قدروا اللّه حق قدره (693)))؛ يعنى حق قدر خدا دانسته نشد. نوع ما اين دغدغه را نداريم كه آيا قدر خدا را دانستيم يا نه ، و قدر خدا دانستن به چيست و چگونه است ؟ اما اولياى خدا فراوان اين دغدغه را دارند. اگر يك بنده صالح عمر عالم را داشته باشد و تمام اين عمر را يك سجده يا يك ركوع كند، باز هم نتوانسته است قدر نعمت هاى خدا را بداند، چه رسد به قدر خود خدا. يا اگر تمام وجودش اشك شود و در ياد و خوف خدا بريزد، با اين كار هم نتوانسته قدر خدا را بداند؛ زيرا هر كارى انجام دهد، به هدايت و توفيق و نعمت خداست و اين ها خود قدردانى لازم دارد. اين از يك طرف و از طرف ديگر عظمت و بها و كمال و جلال و جمال و جبروت و عزّت و علم و حيات و قدرت و اسماء و صفات او بى پايان است و قدردانى از نامتناهى از طرف موجود متناهى ممكن نيست ! پس چه بايد كرد؟! بايد به قدر وسع ، بندگى و قدردانى كرد و وسع ما اين است كه اولا تمام استعدادهاى ظاهرى و باطنى انسانى خود را شناسايى كنيم و در راه بندگى او تبارك و تعالى به كار گيريم و به يك معنا تا توانسته باشيم از وجود خود قدردانى كنيم ، همان گونه كه مولا اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد: ((خدا رحمت كند كسى را كه قدر خود را بداند(694))) البته شناخت استعدادهاى علمى و عملى هم در عالم خلق سر به بى نهايت در مى آورد و خيلى كار مهمى است ، مگر ما توانسته ايم قدر چشم را بدانيم ، قدر گوش را بدانيم ، قدر زبان را بدانيم ، قدر عقل و فكر و هوش و درايت را بشناسيم ، قدر نيرو و استعداد، كشف و شهود و عين اليقين و حق اليقين را بدانيم ؟! به حج مى رويم تا در روال بندگى ، قدر خدايى خدا را بدانيم و شكر نعمت هاى او را به جاى آوريم . وقتى به كتاب هايى كه درباره حيوانات نوشته شده مراجعه شود، مى بينيم كه ائمه اطهار راجع به اذكارى كه يك وزغ دارد و اذكارى كه يك خروس ‍ دارد و...، چه گفته اند. جدّا از پيش خود خجل مى شويم كه پس من چه مى كنم و اين چه مناسكى است كه به من جاى مى آورم . خلاصه هدف بزرگ اين است كه ديگر بيش از اين كوتاهى نكنيم و بتوانيم در اين راستا حج كاملى به جاى آوريم .
اومديم نهجُ اصول كافى را بگيريم با ترجمان وافى را
سالك و حاجى چگونه مى تواند سفر تمام عيارى داشته باشد، حال آن كه حقايق و معارفى كه در اصول كافى و نهج البلاغه حضرت مولا اميرالمؤ منين عليه السّلام آمده است نديده و به آن عمل نكرده باشد، به ويژه اين كه روايات معارفى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب وافى ، اين كتاب معتبر شيعه تفسير و تبيين نموده است . نهج البلاغه كارخانه انسان سازى است و روى مسائل فراوانى تكيه دارد؛ مخصوصا توحيد و انسان و تقوا و امثال ذلك . جا دارد اين جا از اميرالمؤ منين على عليه السّلام راجع به توحيد كلامى بياوريم كه فرمود: ((اول الدين معرفته و كمال معرفته توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه (695)))؛ يعنى اول قدم والاى دين معرفة اللّه است و كمال و معرفة او آن است كه به توحيد او برسى و كمال توحيد او آن است كه دين و توحيدت از هر گونه شرك ، خالص باشد و كمال اين اخلاص آن است كه صفات بارى تعالى را عين ذات او بدانى . كتاب نهج البلاغه و غررالحكم ، هزارها نكته معرفتى و اخلاقى دارد. چطور مى شود ما شيعه على عليه السّلام باشيم و سيماى علمى او را در كلمات او نديده باشيم و به معرض عقيده و عمل قرار نداده باشيم ؟! كتاب اصول كافى هم كه يكى از چهار كتاب معتبر از قدماى علماى شيعه است ، در ابواب گوناگون خداشناسى ، امام شناسى ، معرفت شناسى و... از ائمه دين به ويژه از امام صادق و امام باقر عليهم السّلام و... الى ماشاءاللّه آورده است . چرا ما از اين كتاب غافل باشيم ؛ مخصوصا اكنون كه ترجمه و تصحيح هم شده ، بايد مرام ما اين باشد كه روزى دو سه حديث از اين كتاب را مطالعه كنيم . اگر متوجه نمى شويم ؛ نزد استاد شاگردى نماييم ! كتاب وافى هم نزد متاءخرين ، يكى از كتب معتبر شيعه است و واقعا خيلى از علمايى كه علم الحديث دارند، هر چه دارند از موشكافى ها و تحقيقات مرحوم فيض در كتاب وافى دارند. نه حاجى و نه سالك ، نمى تواند از روايات معارفى اهل بيت كه قرآن صاعد است بى خبر باشد و گمان كند مى تواند اهل سير و سلوك گردد. نفرماييد دين خدا آسان است و آن چه گفته شد زمان و استاد مى طلبد؛ زيرا جواب اين است كه سير و سلوك مراتب دارد و مرتبه والايش نزد علماى ربّانى است كه علم و عمل را با هم عجين كرده اند و دارا هستند و قول و فعلشان يكى است . واقعا اگر عارفى توانست شرح اصول كافى ملاصدرا را بفهمد يا مفاتيح الغيب ايشان را دريابد، بايد خيلى خدا را شكر كند؛ زيرا خدا خيلى به او لطف كرده است . پس بايد يكى از اهداف عالى ما، فهم الحديث باشد تا از قافله فهم بيان اهل بيت عليهم السّلام عقب نمانيم ؛ البته تهذيب و استبصار و من لايحضر و... هم همين گونه است .
اومديم تفسيرالميزان و ما بخونيم و كشف كنيم قرآن و ما
يكى ديگر از اهداف بلند عارف ، بايد فهم قرآن باشد و فهم قرآن ، دامنه اى وسيع دارد كه در اين بيت براى نمونه به تفسيرالميزان اشاره شد. در حوزه علميه قم ، قبل از نشر تفسيرالميزان ، تكيه گاه بيان بزرگانى كه تفسير مى گفتند، تفاسيرى مثل فى ضلال القرآن يا المنار و امثال ذلك بود. گويى شيعه تفسير دقيق و كاملى نداشت كه براى آن ها تكيه گاه باشد. اما با آمدن الميزان و ظرايف و دقايقى كه علامه از منقول و معقول قرآن مجيد كشف كرد، حوزه به تكيه گاهى در اين مورد رسيد. روزى خدمت استاد بودم ، صحبت از الميزان شد. استاد از باب ذره پرورى و تشويق فرمودند: الميزان را چگونه يافتى ؟ بنده عرض كردم : ((و كان فضل اللّه عليك عظيما(696)))؛ واقعا فضل و لطف خدا در اين كتاب براى استاد، علامه طباطبايى قدس سره زياد بوده . به هر حال ، سالك بايد عالم به تفسير باشد و الميزان ، هم قرآن ، هم برهان و هم وجدان دارد و شايسته است در ضمن تفاسير، اين تفسير را فراموش نكنيم و اصولا قرآن فهم باشيم ؛ زيرا قرآن مجيد فقط اين كلمات چاپ شده يا حفظ شده نيست ، بلكه قرآن ، حبل ممدود است (697) كه يكسرش در دست ظاهر ماست و سر ديگرش عنداللّه در لوح محفوظ و مكنون است . منتهى بايد عروة الوثقى را دريافت نمود و دست دل را به آن محكم گرفت و بالا رفت تا با حقايق و لطايف و اشارات و تاءويلات قرآن آشنا شد و ما نبايد از اين مسائل بى بهره باشيم و فكر كنيم توانسته ايم راه رفته باشيم و سفر نموده باشيم . قرآن بايد از روى كاغذ وارد جان ما شود و آيات روشن و روشنگرش سينه ما را پُر از نور و علم و ايمان كند و اهل دانش قرآن شويم .
اومديم دست به الغدير زنيم نغمه روز غديرُ سردهيم
در طول هزاره گذشته ، كتاب و مقاله و سخن راجع به حقانيت خلافت بلافصل و امامت و وصايت مولا اميرالمؤ منين عليه السّلام زياد نوشته و گفته شده است ، اما كتاب الغدير بايد مايه دل اهل ولايت باشد و اولياءاللّه اين كتاب را دريابند و يكى از اهداف معرفة الامامِ آن ها باشد؛ زيرا امام صادق عليه السّلام فرموده اند: ((راءس الحكمة معرفة الامام (698)))؛ يعنى سرآمد حكمت قرآنى معرفة الامام است و روايات فراوانى داريم كه ((هر كه مُرد و امام زمان خود را نشناخت ، جاهل مُرده است (699))) و اميرالمؤ منين و اولاد معصومشان ، امامان دين و زمان ما، يعنى زمان بعد از پيامبرند و قول و فعل و اخلاق و اسرار همه آن ها براى ما حجّت است ؛ زيرا آنها معصوم اند و در باب ولايت ابُ الائمه ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام انصافا الغدير داد سخن داده و اين كتاب نتيجه حدود سى سال زحمت طاقت فرساى علامه امينى قدس سره است . ايشان را بايد مالك اشتر زمان خودش ناميد، بلكه بالاتر؛ زيرا ((مداد العلماء اءفضل من دماء الشهداء(700))). الآن هم اين كتاب عربى به فارسى ترجمه شده و اگر يك شيعه پژوهشگر از امثال اين كتاب غافل ماند، چگونه مى تواند ادعا كند على شناس و غديرشناس است و چگونه مى تواند نغمه روز غدير سر دهد كه ((من كنت مولاه فهذا على مولاه (701))). نكته اى غصه آور از علامه امينى - حشره اللّه مع على عليه السّلام فى جنة الذات - نقل كنيم تا متوجه باشيم كه چرا فهم كتاب الغدير را هدف سالك قرار داده ايم . روزى بعضى از طلاب از علامه امينى سؤ ال كردند كه چرا وقتى اسم اميرالمؤ منين مى آيد، شما اين قدر اشك مى ريزيد؟ ايشان فرمودند: اشك من براى غربت على عليه السّلام است . بعضى از طلاب گفتند: شما الغدير نوشته ايد و مالك اشتر على هستيد، پس براى كدام مظلوميت . ايشان فرمودند: براى مظلوميت على در ميان شيعيان على !!! آرى مولا در ميان ما مظلوم است ؛ زيرا نوع ما، شيعه شناسنامه اى يا ارثى يا اسمى هستيم ، اما شيعه اهل معرفت و محبت و اطاعت كم است . امروزه اين همه فساد و اين همه گناه در ميان اين شيعه ، آيا باعث مظلوميت حضرت اميرالمؤ منين و اولاد معصومش نمى شود؟!
تو به تاريكى على را ديده اى زين سبب غيرى بر او بگزيده اى
پس معرفت به غدير و امثال آن ، منوط به آشنايى با زحمات علامه امينى قدس سره در كتاب الغدير است تا بتوان بعضى از شبهاتى كه نااهلان مى نمايند، باقوّت هر چه تمامتر پاسخ گفت .
اومديم لمعه مكاسب ببينيم اومديم شهاب ثاقب ببينيم
علماى ربّانى ، هم فقه اصغر مى دانند و هم فقه اكبر. فقه اصغر يعنى احكام دين ، يعنى واجبات و محرمات و مستحبات و مكروهات و مباحات و حقوق و...، و فقه اكبر يعنى معارف الهى و توحيدى و اسرار آن و نبوت و امامت و معاد و اسرار آن و اخلاق علمى و عملىِ عرفانى و امثال آن . لمعه و مكاسب نيز از باب نمونه آورده شد تا بلكه از فقه اهل بيت قدردانى شده باشد و عرض كرده باشيم بدون طى راه بشيرت نمى شود راه به جايى برد.
اين مدعيان در طلبش بى خبران اند آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد
استاد ما علامه طباطبايى يك دوره خارج اصول الفقه براى شاگردانشان فرموده اند و استاد ديگرمان علامه حسن زاده آملى ، يك دوره حاشيه كامل بر عروة الوثقاى مرحوم سيد در فقه دارند و ديگران از علماى ربّانى هرگز فقه و احكام حلال و حرام را از ياد نبرده اند.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار، كلياتى در شرح مقدس ‍ اسلام لطف فرموده اند كه بايد مسائل و جزئيات را از آن استنباط كرد و شرع و فقه تشكيل داد و به آن عمل كرد و در عرض آن به طريقت و حقيقت هم رسيد. در اين جا مناسب است روايتى نقل نماييم : ((عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انه قال الشريعة اءقوالى و الطريقة اءفعالى و الحقيقة اءحوالى و المعرفة راءس مالى و العقل اصل دينى و الشوق مركبى و الخوف رفيقى و العلم سلاحى و الحلم صاحبى و التوكل ردائى و القناعة كنزى و الصدق منزلى و اليقين ماءوائى و الفقر فخرى و به اءفتخر على سائر الانبياء و المرسلين (702))). رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: شريعت ، اقوال من و طريقت ، افعال من و حقيقت ، احوال من و معرفت ، سرآمد دارايى من و عقل ، اصل دين و شوق و محبّت ، مركب رهروار من و ترس از خدا، رفيق من و علم و دانش ، سلاح مبارزه من و بردبارى و حلم ، هم نشين من و توكل ، رداى من و قناعت ، گنج من و صدق و راستى و درستى ، منزل و جايگاه من و يقين و باور، ماءواى من و فقر الى اللّه ، افتخار من است و به اين فقر بر ساير انبيا و مرسلين افتخار مى كنم . رسول خدا قبل از طريقت و حقيقت ، كلمه شريعت را آورده اند و اين حديث و امثال آن را علماى ربّانى ، ملاك كار و سير و سلوك خود قرار مى دهند. پس آن كسانى كه ادعاى سير و سلوك دارند، اما به مسائل شرع اهميت نمى دهند و براى فقه آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وقع قائل نيستند، حتما ادعاى بى جا دارند و راه را گم كرده اند، لذا شروع دستورالعمل اولياى واقعى ، عمل به واجبات ظاهرى و باطنى و ترك محرّمات ظاهرى و باطنى است . پس فقه هم يكى از اهداف است .
اومديم جور ديگه بچّه بشيم مثل بچّه ها يك دورى بزنيم
در روايت دارد كه ((وقتى پا به مسجدالحرام گذاشتيد، خداوند چنان از گناه شما مى گذرد كه انگار از مادر متولد شده ايد(703))). پس حاجى با ورود به مسجدالحرام ، مثل بچه ها پاك و بى گناه مى شود و ديگر بايد مواظب بعدش ‍ باشد كه آلوده نشود و با پاكى و صداقت و سلامت نفس يك طوافى بكند تا انشاءاللّه مورد قبول حضرت حق قرار گيرد. سالك هم وقتى براى نخستين قدم توبه نصوح كرد و خداوند او را مثل زمانى كه از مادر زاييده شده از گناه پاك نمود، اكنون بايد در طواف كوى حضرت دوست مراقب و مواظب باشد كه به همان پاكى و طهارت بعد از توبه باقى بماند و بى آلودگى عمل كند. پس بچه شدن به اين معنا، يكى از اهداف است .
اومديم بيتُ بشكنيم خونه را از اغيار خالى كنيم
در هزاره گذشته ، اوهام و خيالات و هواها و حب جاه و منازعات و كشمكش هاى عجيب و غريب ، پيرايه هايى به دين خدا بسته اند كه مانند بت ، بيت اللّه كعبه و مسجدالحرام را آلوده ننموده و مى تواند دل سالك را هم بتخانه كند. پس حاجى و سالك هر دو بايد بت شكنى كامل راه بيندازند و خانه را از اغيار خالى كنند، چه مسجدالحرام و چه خانه دل را، و اين كار رياضت سخت مى طلبد، هم علمى و هم عملى ؛ زيرا عارف تا بيايد بت هاى شرك خفى را بشكند و به توحيد اخص الخواص برسد، جانش به لب مى آيد. حضرت حق مى فرمايد ((و ما يؤ من اءكثر هم باللّه الّا و هم مشركون (704)))؛ يعنى بيشتر اهل ايمان شرك خفى دارند. شايد بشود گفت براى عارف ، آخرين بت بزرگ كه شكستن آن خيلى كار مى برد و به قول حافظ، شراب تلخ مى خواهد كه مرد افكن بود دورش ، مساءله كثرت و غير و اغيار است ، ولو بهشت برين باشد. اهلش مى دانند كه شكستن اين گونه بت ها كار كيست و چه هدف بزرگى است تا به جايى كه به قول اميرالمؤ منين عليه السّلام نفى صفات هم از او تبارك و تعالى بنمايند(705)!! سلام خدا بر ابراهيم خليل الرحمن ، بت شكن معروف قرآن . سلام خدا بر نبى گرامى اسلام و اميرالمؤ منين عليه السّلام كه بت ظاهر و باطن را شكستند. سلام بر اولياى خدا در طول تاريخ كه رياضت علمى و عملى خود را در بت شكنى دل قرار مى دادند؛ پس بت شكنى هدف بزرگى است .
اومديم با گُنده ها دعوا كنيم بدهاى عالمُ جاشون بشونيم
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ?? -
از صدر خلقت تاكنون ، يعنى از هابيل و قابيل تا زمان ما، هميشه حق و باطل با هم در مقابله و منازعه بوده اند: خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((ما براى هر نبى اى دشمن جنى و انسى قرار داديم (706))). البته اين منازعه لطف است ؛ چون نظام آزمايش هاى الهى را برقرار مى كند. سركردگان كفر و ظلم و شرك و نفاق به نام ائمه كفر در هر دور و زمانى وجود داشته اند تا به زمان ما رسيده . امروز كفر جهانى و استكبار عالم به سركردگى آمريكا و اسرائيل ، عجيب در همه ابعاد با اسلام و حق و حقيقت مشغول مبارزه است ؛ چه در بُعد سياسى و نظامى و فرهنگى و اقتصادى و چه در ديگر ابعاد. بايد يكى از اهداف حاجى اين باشد كه با برنامه و تشكيلات و مقدمات و مقارنات مشغول اين مبارزه تشكيلاتى باشد و راه هاى نفوذ دشمن را ببندد. اگر مسلمانان توان خود را به كار گيرند و به امر و دستور قرآن عمل كنند كه ((و اءعدوا لهم ما اءستطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدواللّه و عدوكم (707))) مى توانند سران كفر را جاى خودشان بنشانند و نابود سازند. اما افسوس كه بيشتر حاجيانى كه به زيارت مى روند، چون گرفتار طاغوت و سران به ظاهر مسلمان هستند، نه مى توانند و نه مى گذارند درباره اين هدف بلند قدمى بردارند. مثل اين كه اصلا امت اسلام ، دين را از سياست جدا مى دانند و اين چنين به آن ها القا شده كه شما در مسجدالحرام عبادت كنيد و بگذريد. صد افسوس بر اين اسلام كه به عمل مسلمين محبوب شده و كار ما روپوش حقيقت دين قرار گرفته است . حتى هنوز در ميان شيعه ، افراد ناآگاهى هستند كه به عنوان انتظار فرج ، نظاره گر ظلم ظالم اند، بى خبر از اين كه انتظار فرج تكليف مبارزه با ستمگران را از عهده ما ساقط نمى كند.
عارف واقعى ، در جهاد اصغر در صف مقدم جهاد و دفاع قرار دارد و اين كار يكى از اهداف بلند اوست ؛ چون عارف راضى نمى شود كسى به حبيب و معشوق او بى ادبى كند و فرمان او را نبرد. پس با اين قماش انسان ها هميشه در ستيز است . مگر رسول خدا و اميرالمؤ منين عليه السّلام اول عارف عالم نبودند؟! آيا لحظه اى قرار و آرام داشتند يا هميشه در اين راه خون دل خوردند. خلاصه نمى شود گوشه اى نشست و مشغول ذكر شد و خود را عارف پنداشت ، بلكه افرادى مانند على عليه السّلام حتى به روى اقوام خود شمشير مى كشد تا اقامه حق نمايد. مگر امام راحل قدس سرّه يك عارف تمام عيار نبود؟! شما ديديد و شنيديد كه زندان رفت و تبعيد شد و ساليان سال براى مبارزه با طاغوت ، جان بر كف بود و... در عين حال اين همه كتاب هاى عرفانى و اخلاقى هم نوشته و خودش اهل عمل بوده و... . مگر نه اين است كه شهادت در راه خدا و خون دادن براى يارى دين خدا، يكى از آرزوهاى ائمه اطهار عليهم السّلام بوده است . چقدر زيباست اين جمله امام سجاد عليه السّلام در دعاهايشان كه حج بيت اللّه الحرام و شهادت و قتل در راه خدا را يكى از آرزوها و اهداف سير و سلوك خود قرار داده اند.(708) مگر زينب كبرا وقتى ابن زياد از ايشان پرسيد كه در كربلا بر شما چه گذشت نفرمود ((ما راءيت الا جميلا(709))) يعنى غير از زيبايى چيزى نديدم . پس شما خواهران ايمانى هم در مبارزه و دفاع از حقيقت و حق ، مى توانيد راه زينب كبرا و فاطمه زهرا و خديجه كبرا و زن فرعون و امثال آن ها را در نظر بگيريد؛ زيرا حج و معرفت ، مخصوص مردان عالم نيست و زن و مرد در اعتقادات و اخلاق و حِكَم و احكام و... با هم شريك و برابرند، فقط در بعضى از امور اجرايى به مناسبت جنسيه با هم فرق دارند!!
اومديم كنگره اى داشته باشيم برا مشكلات ، فكرى بكنيم
حاجى واقعى بايد بداند و احساس كند كه يكى از فلسفه هاى بزرگ حج ، تشكيل هر ساله يك كنگره بزرگ اسلامى براى چاره انديشى جهت برطرف ساختن مشكلات جهان اسلام است . ليشهدوا منافع . اللّه اكبر كه جهان اسلام در اين هزاره گذشته چه مشكلاتى داشته و دارد كه فرهنگ غنى اسلام ، پاسخگوى همه آن هاست ، به شرط آن كه مسلمين بخواهند و براى تشكيل اين كنگره ، كجا بهتر از مسجدالحرام است .
اختلاف عقيدتى كه دست و پاگير مسلمين است ، جنگ 72 ملت راه انداخته و چگونه مسلمين را بر اثر تنازع فلج كرده است ، اختلاف طبقاتى كه در ميان طوايف و ملل اسلامى هست . يك بچه مسلمان آفريقايى از گرسنگى مى ميرد و يك بچه مسلمان آسيايى و اروپايى در چه رفاهى به سر مى برد! اختلاف سواد و بى سوادى هم همين گونه است . اختلاف سليقه كه غوغا كرده ، حتى ما مسلمين با آن فرهنگ سرشار نتوانسته ايم يك فرم لباس ‍ اسلامى داشته باشيم ، تُرك و لُر و بلوچ و عرب و عجم و... هر فرقه و ملتى لباسى و پوششى مخصوص به خود دارند. سران ممالك اسلامى نوعا طاغوت اند و اسلام و مسلمين را به استعمار كشيده اند و هيچ كدام به فرياد يكديگر نمى رسند. همه به فكر پول و رياست و منصب خود هستند. آيا در ميان ملل جهان ، گرفتارتر از ملت اسلام سراغ داريد؟ اسلام يك طرف ، تشيّع را نگاه كنيد و اختلاف درونى و بيرونى آن ها را بنگريد و ببينيد هر كس ‍ سرش را زير انداخته و براى خود به حجّ مى رود و شايد خبر نداشته باشد به سر همسايه و همشهرى يا ارحام او چه مى آيد، چه رسد به اين كه به فكر شيعيان جهان باشد. چرا ما شيعيان نبايد در حجّ، كنگره جهانى شيعه داشته باشيم ؟ اگر چيزى هم شد، از فرم تجاوز نكند. آيا واقعا ما مسلمين امكانات نداريم ؟! ثروت نداريم ؟! نيرو نداريم ؟! چه كم داريم ؟! غير از برنامه و تشكيلات و همدلى و از خودگذشتگى و امثال ذلك . آيا شما شيعه خبر داريد يا فكر مى كنيد كه در گوشه و كنار جهان به اقليت هاى شيعى چه مى گذرد؟ در پاكستان و افغانستان و عراق و لبنان و سوريه و حجاز و تركيه و... چه خبر است ؟! آيا جايى مناسب تر از مكه براى تشكيل كنگره داريم ؟! آيا اگر بنا باشد اين كنگره تشكيل شود، بدون مقدمات ميسور است ؟ نمى گويم بعد از انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در حج كارى نمى شود، عرض مى كنم نسبت به مشكل و مشكلات ، اين فريادهاى جزئى البته به جايى نمى رسد. به هر حال اين ها كم است . مگر قرآن مجيد نفرموده : ((وقفوهم انّهم مسئولون * مالكم لاتناصرون (710)))؛ يعنى نگهشان داريد تا مورد بازخواست قرار گيرند كه چرا يكديگر را يارى نكردند و به داد هم نرسيدند. عمده كنگره ها و كنفرانس هايى كه تشكيل مى شود، رنگ غيرالهى به خود مى گيرد و از هدف اصلى باز مى ماند. اگر واقعا ادارات ، اُرگانها و نهادهاى مربوطه ، حجاج و سالكان وادى نور و خلاصه همه و همه دست در دست هم مى دادند و با هم هماهنگ مى شدند و عوض صرف بودجه هاى ميلياردى در موارد بى مورد، اين بودجه ها را براى رضاى خدا و حفظ كيان شيعه صرف چنين كنگره آرمانى مى كردند، كارى مى شد و قدمى برداشته مى شد. چه كنيم كه دشمن دل ما را خوش كرده كه امسال و سال ديگر اين تعداد از افراد را به مكه مى بريم و مى آوريم ، اما نتيجه ، فايده ؟ اما اهداف و فكر؟ اما...چه ؟ احساس مى شود كه امام زمان (عج ) از اين عبادات و جماعات و مجامع ما گريانند و اشك مى ريزند! آيا چه كسى بايد به اين فكرها باشد؟! فكر نكنم كه امريكا و اسرائيل از اين نوع مجامع ما نگران باشند يا دغدغه اى داشته باشند. لذا درصدد تفرقه افكنى و نفاق سازى است تا ما به جان هم بيفتيم و او كار خود را بكند.
افسوس كه اين مزرعه را آب گرفته دهقان مصيبت زده را خواب گرفته
اى عارفِ سالك ! مبادا هيچ گاه در حدّ وسع و استطاعت ، كارهاى اجتماعى راه حق و حقيقت را فراموش كنى و اِنزواى بى جا اختيار كنى و از خود سلب مسؤ وليت نمايى ! واللّه همه ما مسؤ وليم . قرآن مجيد مى فرمايد ((ان السمع و البصر و الفؤ اد كل اولئك كان عنه مسئولا(711)))؛ به درستى كه گوش و چشم و دل فرد و خانواده و جامعه مسؤ ول است . امام راحل قدس ‍ سرّه همان روزهاى اول فرمودند: ((كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته (712))) و اين جمله گرفته شده از معصوم است .(713) دست كم به خاطر داشتن و گفتن و نوشتن اهداف بلند حج و سير و سلوك از ياد نرود تا به اميد خدا، روز عمل هم پيش بيايد و مسؤ ولان و مردم ، هم براى مشكلات داخلى و هم براى مشكلات جهان تشيّع فكرهاى بلند بردارند و سپس براى مشكلات جهان اسلام و بعد از آن براى مشكلات بشريت .
اومديم از مشركين برى بشيم امر و فرمان امامُ ببريم
قرآن مجيد فرموده : ((ان اللّه برى ء من المشركين و رسوله (714)))؛ يعنى خدا و رسول خدا از مشركين بيزارند. كجا براى اظهار اين بيزارى از كنگره جهانى حج بهتر است ؟ فقط برنامه ريزى ، ديپلماسى قوى و فداكار و شجاع مى طلبد كه عزت و حكمت و مصلحت به هم آميخته شود، آن گاه برنامه اجرا گردد و سال به سال گسترش پيدا كند. بالاخره نبايد اوامر امام قدس ‍ سرّه كم رنگ اجرا شود يا از كارآيى بيفتد. پس همان گونه كه عارف ، در بيت اللّهِ قلب از انواع و اقسام شرك برى و بيزار است ، حاجى هم در حج بايد يكى از اهدافش برائت علنى از مشركان باشد و در اين امر كوتاهى نكند.
اومديم فهم كنيم دين خدا ذوجهاتِ اين مسلمونى ما
دين يعنى روش و راه و رسم زندگى ظاهر و باطنِ فرد و خانواده و جامعه . پس يكى از اهداف بلند حاجى ، بايد در اين سفر اين باشد كه زير نظر علماى ربانى و فقيه جامع كه روحانى كاروان است ، دين خود را در اين مدت به طور فشرده و گلچين شده بياموزد و فقط به تصحيح قرائت حمد و سوره اكتفا نكند. سازمان حج و زيارت بايد در طول سال ، تزريقات علمى و اخلاقى و معنوى را در مورد روحانيون كاروان ها انجام دهد و آن ها را براى تزريق دين به حاجيان آماده كند و براى گزينش اخلاقى و ارزشى و علمىِ روحانى كاروان ، پيش گيرى هاى لازم و براى علماى ربانى ، تشريفات و مقدمات سفر را به عمل آورد و بعثه ها در اين زمينه فعّال و كوشا شوند تا حاجى در طول يكماهه ، دست كم انقلاب و حالت درونى احساس كند و براى او روى اصول دين و اخلاق و احكام دين تكيه شود و صبح و شام به او تزريق گردد تا با دست پر برگردد. متاءسفانه امروزه نوعا اين مساءله رنگ واقعى خود را از دست داده و مساءله طور ديگرى عمل مى شود. البتّه استثناها كه مستثنى هستند و انجام وظيفه مى كنند، ولى برخى از روحانيون كاروان براى فهماندن دين خدا به حجاج كم فداكارى و ايثار دارند. در اين زمينه هم مثل ديگر زمينه ها اگر فكر و عقل و درايت و مديريت و برنامه ريزى بشود، البته مى شود كار كرد، به ويژه اين زمان كه عمره هم فراوان مى روند و اين سفر مى تواند كانون تبليغات همه جانبه دين خدا شود و به حاج و معتمر فهمانده شود كه دين خدا ذوجهات است و مسلمانى فقط به مكه آمدن نيست . كار به كجا رسيده كه بعضى از روحانيون حجاز، از بدحجابى بعضى از زنان مكه رفته ما گِله مى كنند!!.
سالك هم در حجّ اكبرش بايد اول دين همه جانبه خدا را فهم و سپس راهى اين راه شود تا درست راه يابى كرده باشد و درست به مقصد برسد. براى سالك بايد روشن و آشكار باشد كه رسول خدا در حديث معروف فرمودند: ((انما العلم ثلثة آية محكمة اءو فريضة عادلة اءو سنة قائمة (715 )))؛ يعنى علوم الهى بر سه پايه استوار است علم اصول دين ، علم اخلاق ، علم احكام كه هر كدام از اين سه ركن ، سر و شاخه هاى فراوان دارد و سالك نبايد از هيچ مقامى غافل بماند. لذا به راه افتادگان فراوان هستند، اما به مقصدرسيدگان ، خيلى كم ! علّت هم اين است كه سالكِ جمع ، ذوشئون و ذوجهات كم داريم و نوعا يك بُعد را مى گيرند و دنبال مى كنند. آخر هم به جايى شايسته و بايسته نمى رسند، مگر آن كه زيردست استاد به كمال برسند.
اومديم غافل نشيم از قافله طرح و برنامه بِديم با حوصله
خواجه عبداللّه انصارى ، اول قدم سير و سلوك و سير در منازل معنوى را بيدارى از خواب غفلت مى داند و دستور به قيام للّه مى دهد(716) و از اين آيه استفاده مى كند كه ((قل انما اءعظكم بواحدة اءن تقوموا للّه مثنى و فرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنة (717))) يعنى پيامبرم ! بگو شما را موعظه مى كنم به يك دانه يكتاى بى همتا و آن اين كه براى خدا بپاخيزيد دو تا دو تا يا يكى يكى . پس فكر كنيد پيامبر شما از غيب چه چيزى براى شما آورده است . اگر حاجى از قافله غافل ماند، بيابان مرگ مى شود؛ بلكه بايد همراه قافله به طور دسته جمعى و به يارى عقل عقلا و دانش دانشمندان طرح و برنامه فردى و جمعى ريخت و كار اساسى كرد سالك هم بايد، هم قافله اوليا را رعايت كند هم قافله سالار آن ها را.
اومديم جهاد اصغر بكنيم با هوا جهاد اكبر بكنيم
اهل دل ، جهاد را بر سه قسم مى شمارند؛ اصغر و اوسط و اكبر! جهاد اصغر عبارت است از جهاد با كفر و شرك و نفاق و امثال ذلك ؛ جهاد اوسط عبارت است از جهاد با نفس امّاره بالسوء؛ و جهاد اكبر را اهل دل جهاد ميان عقل و عشق مى دانند اين هر سه بايد هدف حاجى و سالك باشد. البته جمعى از علماى علم اخلاق ، اول و دوم را اصغر و اكبر دانسته اند و براى اهل معرفت هر سه قسم لازم است . مگر يك فرد باايمان مى تواند در برابر ظلم ستمگران و كفر كافران و شرك مشركان بى تفاوت باشد و آرام نشيند و اگر وظيفه او جهاد يا دفاع باشد، دلش قرار داشته باشد؛ زيرا مجاهدين ، محبوب خدا هستند ((خداوند دوست دارد كسانى كه جهاد مى كنند در راه او و مانند ستون پولادين در اين راه محكم و استوارند(718))) و جهاد در راه خدا را به اموال و انفس ، تجارتى مى شمارد كه اهل ايمان را از عذاب اليم نجات مى دهد.(719) اكنون درباره جهاد به معناى وسيع آن آياتى از قرآن مجيد را مرور مى كنيم ، باشد كه انشاءاللّه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سيدالمجاهدين اقتدا كنيم و در همه جبهه ها همراه ايشان باشيم .
خداوند مى فرمايد: ((و لنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نبلوا اءخباركم (720)))؛ يعنى به خدا قسم همانا مى آزماييم شما را تا اين كه معلوم شود مجاهدين از شما كيان اند و صابرين شما كيان اند و مى آزماييم اخبار شما را. و مى فرمايد: ((و فضل اللّه المجاهدين على القاعدين اءجرا عظيما(721)))؛ يعنى خداوند فضيلت داده مجاهدين شما را بر آن ها كه در خانه نشسته اند و براى جهاد بيرون نمى آيند و اين فضيلت اجر عظيم است . و مى فرمايد: ((و جاهدوا فى اللّه حق جهاده (722)))؛ يعنى جهاد كنيد در راه خدا و حق جهاد او را به جاى آوريد. و مى فرمايد: ((فلاتطع الكافرين و جاهدهم به جهادا كبيرا(723)))؛ يعنى اطاعت مكن كافرين را و به واسطه كفرشان با آن ها جهاد كن جهاد بزرگ . البته مرحوم سيد بحرالعلوم - قدس اللّه نفسه الزكيه - رساله اى درباره جهاد دارند كه همه آيات جهاد را تطبيق مى دهند بر جهاد اصغر و اكبر و قائل اند به اين كه ما كفر برونى داريم و كفر نفسانى و شرك و نفاق و... . هم بيرونى داريم و هم نفسانى و همه نوع اين آيات در فضيلت جهاد و تاءكيد بر جهاد و امثال ذلك شامل همه انواع جهاد است .(724) باز خداوند مى فرمايد: ((قل ان كان آباؤ كم و اءبنائكم و اءخوانكم و اءزواجكم و عشيرتكم و اءموال اءقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها اءحب اليكم من اللّه و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا(725)))؛ يعنى پيامبرم ! بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و طائفه و عشيره تان و اموالى كه گرد آورده ايد و تجارتى كه ترس از كسادش داريد و مساكنى كه به آن دل خوش ‍ كرده ايد، اين ها نزد شما محبوب تر از خدا و رسول او و جهاد در راه خداست . پس منتظر عذاب الهى باشيد. باز مى فرمايد: ((اءنفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باءموالكم و اءنفسكم فى سبيل اللّه (726)))؛ يعنى كوچ كنيد در راه خدا سبك و سنگين ، و مجاهده كنيد با مال ها و جان هاتان در راه خدا. و مى فرمايد: ((يا اءيها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم (727)))؛ يعنى اى پيامبر! جهاد كن با كفار و منافقين و بر آن ها سخت بگير. و مى فرمايد: ((و من جاهد فانّما يجاهد لنفسه ان اللّه لغنى عن العالمين (728)))؛ يعنى هر كه هر كوششى كند، همانا براى خودش ‍ كوشش انجام مى دهد. همانا خداى بزرگ از همه جهانيان بى نياز است . و مى فرمايد: ((والذين جاهدوا فينا لنهديّنهم سبلنا(729)))؛ يعنى آن كسانى كه در راه ما كوشش كردند، همانا ما راه هاى خود را به آن ها مى نمايانيم . اين آيه راهكار استاد، علامه طباطبايى براى جهاد اوسط و اكبر بود. و مى فرمايد: ((اءم حسبتم اءن تتركوا و لما يعلم اللّه الذين جاهدوا منكم (730)))؛ يعنى آيا مى پنداريد كه مهمل رها مى شويد و حال آن كه هنوز براى خدا مجاهدين شما مشخص نشده اند. البته هر چيزى براى خدا مشخص است و اين دانستن بعدى ، به علم فعلى خدا مربوط مى شود كه قبل و بعد برمى دارد و اين نكته در مباحث توحيدى مفصل بحث شده است . و مى فرمايد: ((اءم حسبتم اءن تدخلوا الجنة و لما يعلم اللّه الذين جاهدوا منكم و الصابرين (731)))؛ يعنى آيا مى پنداريد داخل بهشت مى شويد، حال آن كه هنوز معلوم نيست مجاهدين و صابرين شما كدام اند.
در اين آيات و امثال آن ، تشويق و تحذير بر جهاد و ترك آن ملاحظه مى شود و اطلاق و عموم آيات همان گونه كه از مرحوم سيد بحرالعلوم نقل شد، بر انواع جهاد دلالت دارد، به ويژه كه به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: ((همانا پيغمبر فرستاد لشكرى را، پس چون برگشتند فرمود: آفرين بر گروهى كه به جاى آوردند جهاد كوچك را و به جاى ماند بر آن ها جهاد بزرگ ، گفته شد: اى پيغمبر خدا! جهاد بزرگ چيست ؟! فرمود: جهاد با نفس (732))). اگر مجامع روايى را بررسى كنيد، خواهيد ديد كه مساءله نفس كه به قول اميرالمؤ منين عليه السّلام ((دشمن ترين دشمنان ، همان نفس انسان است كه ميان دو پهلويش قرار دارد(733 )))! چه داستانى است و جهاد با نفس در علم اخلاق در چه مقام و شاءنى قرار دارد. بالاخره ما بايد خيلى روى مساءله نفس كار كنيم تا بتوانيم اين دشمن را اسير كنيم و به فرمان عقل در آوريم .
در ميدان مقاتله نفس و عقل بايد نفس ، مطيع عقل شود؛ وگرنه عقل ، اسير نفس مى شود و هشت درب بهشت به هفت درب جهنم بدل مى شود.
همانگونه كه اشاره شد، نزد اهل دل سه نوع جهاد داريم ؛ جهاد اصغر، كه جهاد با كفر برونى است ؛ اوسط كه جهاد با نفس است و اكبر كه جهاد عقل با عشق است و اين كار اوحدى است . البته در اين ميدان ، يك طرف عقل عرفى و معمولى است و طرف ديگر عقل پخته و عاشق خدا! مثلا مساءله حضرت ثاراللّه آقا امام حسين عليه السّلام و به كربلا آمدن و اهل و عيال را آوردن و خود و ياران را به شهادت و اهل و عيال را به اسارت دادن ، از نظر عقل معمولى شايد به نظر بعضى از افراد خيرانديش خيلى معمول و متعارف نمى آمد، اما براى عقلِ عاشق ، دعواى درونى برطرف شده و چنانچه امام حسين عليه السّلام و يارانش جان بر كف به كربلا آمدند يا مثلا مسئله فداكارى و ايثار افرادى در كربلا چون حضرت اباالفضل كه نقل مى كنند وقتى به شط فرات رسيد فرمود: ((و اللّه لااءذوق الماء و سيدى الحسين عطشانا(734)))؛ يعنى به خدا قَسَم آب نمى آشامم و حال آن كه برادر و آقايم حسين تشنه باشد! اين ها مساءله مبارزه عقل با عشق است و خيلى از شهداى راه دين كارشان از اين جنس بود. به كتاب شهداء الفضيله مرحوم علامه امينى صاحب كتاب الغدير مراجعه كنيد و ببينيد در طول تاريخ چه بزرگانى در ميدان شهادت پا نهادند و در ميدان عقل و عشق چه كردند.
حاجى و سالك هر سه مجاهده را لازم دارد و هر كدام از ديگرى مشكل تر است ؛ زيرا به گفته حافظ، عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكل ها.
عشق از اول چرا خونى بود تا گريزد هر كه بيرونى بود(735)
عشق نورى است كه همه جا و همه چيز را نورانى مى كند و به رنگ خود در مى آورد. عرفاى ما در شعر و نثر سخن فراوان به ميان آورده اند مثل استادم مرحوم الهى قمشه اى كه فرموده است :
هر دل كه به راه عشق پويا نيست سرگشته چو عاشقان شيدا نيست
شهر دل ماست مسكن خوبان چين و چگل ورى و بخارا نيست
آن مى كه به جام عاشقان ريزند از ميكده دل است هر جا نيست
حلواست كه شهد بخش هر كامى است قوت خرد اى اديب حلوا نيست (736)
پس خيلى ها در جهاد اكبر مى مانند و نمى توانند از شراب عشق خدا بنوشند و اگر نوشيدند ديگر سر و سامانى براى آنها نمى ماند!
از آن افيونى كه ساقى در مى افكند حريفان را نه سر ماند و نه دستار
حافظ
اومديم دين خدا يارى كنيم براى جامعه فكرى بكنيم
يارى دين خدا در جنبه هاى فردى مجاهده و مبارزه و رياضت فردى مى طلبد و بسيار مشكل است ، اما يارى دين خدا در مسائل خانوادگى و اجتماعى بسيار مشكل تر است ؛ زيرا ما از طرف خدا ماءموريم خويشتن و اهل و عيالمان را از آتش جهنم بازداريم و اين دستور قرآن است كه : ((يا اءيها الذين آمنوا قوا اءنفسكم و اءهليكم نارا(737))) انسان نسبت به خودش ‍ اراده و اختيار شخصى دارد و مى تواند به توفيق الهى در درون خويشتن كارى انجام دهد. اما اهل و عيال را چه بايد كرد و در سفر حج و سير و سلوك چه كند تا بازدارنده آن ها از عذاب دردناك الهى باشد؟! واقعا چه قدر سرمايه گذارى لازم است كه زن حاجى از خانه او به بهشت برود و ذريّه او ذريّه صالحه باشند. روزى رسول خدا به ديدار حضرت على و فاطمه عليهم السّلام آمدند و به اين دو بزرگوار فرمودند: ((اگر بخواهيد در زندگى زناشويى از يكديگر طلب حقوق زناشويى را نماييد ممكن است ، براى هر دو مشكل باشد. اما اگر در زندگى بنا را بر دوستى و محبت با يكديگر گذاشتيد، زندگى آسان مى شود؛ زيرا دوست براى دوست سرمايه گذارى مى كند!(738))) يارى كردن دين خدا در خانواده خيلى شرايط و لوازم دارد تا نسلى متدين و خانواده اى ايمانى و مذهبى داشته باشيم ؛ زيرا سرمايه گذارى عمرى و اقتصادى و فرهنگى و عملى و... مى طلبد. براى عالم ربانى درست نيست كه فقط به خود بپردازد و كارى به خانواده اش ‍ نداشته باشد، بلكه بايد اين دينى را كه به دست او رسيده محفوظ نگاه دارد و با تعليم و تربيت ، ارث خانواده قرار دهد! و از خانواده مشكل تر مساءله حفظ دين خدا در جامعه است ؛ زيرا اين مساءله ، كار يك فرد دين دار جامعه شناس است كه علم و عمل خود را در جامعه به حدّ نهايت رسانده باشد و از نظر عمل مردم را به سوى خدا دعوت كند، همان گونه كه امام صادق عليه السّلام فرموده اند ((كونوا دعاة الناس بغير السنتكم (739)))؛ يعنى بايد با عملتان و نه تنها با زبانتان مردم را به دين خدا دعوت كنيد. مساءله مراتب اجراى امر به معروف و نهى از منكر در همين باب است تا بتواند محيط كار و اداره خود، بلكه شهرستان و استان و مملكت خود را، و بلكه اگر بتواند، در راه اصلاح بشريت و رواج دين خدا در ميان همه افراد جامعه قدم بردارد. كار جمعى كردن هم اهميت دارد و هم خيلى مشكل است ، ولى بعد از مبارزات فراوان به پيروزى نهايى دست يافته مى شود. سلام خدا بر انبياى الهى و اولياى خدا كه از طرف خدا ماءمور بودند مردم را با زبان حكيمانه و موعظه حسنه و جدال نيكو به سوى خدا دعوت كنند(740) و كار اجتماعى اين چنينى انجام دهند. حتى انبياى اولواالعزم چه اذيت ها كشيدند و چه آزارها ديدند. سلام بر پاهاى پرآبله حضرت ابراهيم خليل الرحمن و آن امتحانات سنگينى كه او و ديگران دادند، ولى به هر حال هر كس بايد به اندازه خود، دين خدا را يارى كند.
((انشاءاللّه به جهاد اصغر و اوسط و اكبر برسيم ))
اومديم عرضه كنيم اين مال و جان تا خريدارى كند آن مهربان
عارف هميشه حاضر است مال و جانى را كه حضرت دوست به او داده ، تقديم كند؛ زيرا قرآن مجيد فرموده : ((خداوند خريدار مال و جان مؤ منين است (741))). عارف و حاجى در اين سفر خريدارى شايسته تر و والاتر از خداى مهربان سراغ ندارند، لذا هميشه جان و مال را به خدا مى دهند و همه چيزشان براى خداست ؛ يعنى در طول سفر براى خدا زندگى مى كنند و براى خدا مى ميرند. مال را هم به دست هر كس دادند، اين معرفت را دارند كه خداوند صدقات را مى گيرد. پس جان و مال را از خدا دريافت مى كنند و به دست خدا مى سپارند و به عشق خدا زندگى مى كنند و روز را به شب و شب را به روز مى رسانند و اين جهاد اصغر و اكبر واقعى است كه هميشه آرزوى آن را دارند.
اومديم كه حجمان و خونمان او به لطفش بنمايد روزيمان
اين جمله امام سجاد عليه السّلام است كه : ((خدايا! هم براى حج تمام عيار موفقمان كن و هم خريدار خونمان باش (742))). پس مى رويم تا هم به هدف والاى حج برسيم ، هم از فيض شهادت در راه خدا بهره ببريم و هم رشيدترين دعا و حاجت براى ما برآورده شود. البته خون دادن در جبهه ، در وقت مناسب خود بسيار شايسته است ولى در غيرحالت جبهه ، مدام از قلب سالك خون مى چكد و از جگرش خون دل مى خورد و اصلا خوراك دائمش خون دل است تا بارها در زندگى اجر شهيد را ببرد. در حديث است كه ((من مات على حب آل محمد مات شهيدا(743)))؛ يعنى هر كه بر محبت واقعى آل محمد بميرد شهيد مرده است و عارف به حق اهل بيت ، اين چنين است كه همراه اولياى خود و در راه محبت و ولايت و اطاعت آن ها خون جگر مى خورد تا از اين عالم رخت بربندد. پس ما حج مى رويم تا حضرت حق به لطف و كرم و توفيقاتش حجمان و خونمان را رزق و روزى ما قرار دهد.
حج رزق است ، علم رزق است ، شهادت در راه خدا رزق است ، همه مسائل معنوى چونان مسائل مادى كه از طرف حضرت حق روزى مى شود، از دست با كرم ((انّ اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين (744))) است ؛ البته براى كسى كه به اين معرفت رسيده باشد، و رزّاقش حضرت دوست باشد و بر سر هر سفره اى كه قرار گرفت ، خدا را رزاق بداند و هميشه از دست با كفايت خدا در ظاهر و باطن بخورد و بياشامد.
اومديم بگيم ما برنامه داريم اقتصاد و فكر و سرمايه داريم
اسلام دينى است كه براى همه شئون فردى و خانوادگى و اجتماعى طرح و برنامه و دستور دارد و هيچ موضوعى را بى حكم نگذاشته است . آيا طرح معارف قرآنى در گردهمايى هاى حج كم است ؟! آيا اخلاقيات در بيان ارزش هاى قرآنى در اين سفر كم است ؟! آيا تحقيق در آياتُ الاحكامِ قرآنى ، در اين راه كم است ؟! آيا بايد به اين اكتفا كنيم كه بعضى از سران حجاز به عنوان سوغات ، يك جلد قرآن به ما هديه كنند؟!
گر مسلمانى از آن است كه حافظ دارد واى اگر از پس امروز بود فردايى
آيا اسلام براى زندگى دنيا و آخرت برنامه ندارد؟ آيا اين برنامه فراگير كه براى همه بشر است ، تا روز قيامت كلياتش به قدر وسع زمان و مقام در كجا غير از حج بايد مطرح شود؟ برنامه دين و دنيا و آخرت ما قرآن و عترت است ؛ زيرا اين برنامه هم ايسم دارد، هم روش روشن دارد، هم افراد صالحى كه اين راه را رفته اند و به نتيجه رسيده اند را نشان مى دهد تا ما به آن ها اقتدا كنيم . اقتصاد اسلامى را هم بايد همه جا و همه وقت ، به ويژه در حج نشان دهيم ، مگر نه اين است كه اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد: ((المسكين رسول اللّه (745)))؛ يعنى شخص محتاج نزد شما رسالت الهى دارد. امام سجاد عليه السّلام وقتى با دست راست به فقير كمك مى كرد، دست خود را مى بوسيد. از او مى پرسيدند: چرا؟ مى فرمود: ((خدا صدقات را مى گيرد پس دست من به دست خدا رسيده (746))) اگر آيات نفاق و زكوات و امثال آن و اجر و ثواب آن را در قرآن و روايات ملاحظه فرماييد، آن وقت اقتصاد را در عمل پياده كنيد، خواهيد ديد چه مدينه فاضله اى در عدالت اقتصادى و اجتماعى و مالى به وجود مى آيد. پس بايد نشان دهيم كه نه تنها طرح و برنامه و اقتصاد داريم ، بلكه بايد در عمل نشان دهيم كه ما فكر داريم و اهل فكريم . اصلا غربى ها فكر را از ما ياد گرفتند و روش انديشه ها را از ما آموختند. قرآن كتابى است براى فكر در آسمان ها و زمين و به خشك وتر، دعوت نموده و ما را با پاى فكر و عقل به همه جا راهنمايى كرده و همه موجودات را رام فكر ما دانسته است .(747) پس لازم نيست از ديگران فكر و علم قرض كنيم ، به شرط آن كه قدراستعدادها و سرمايه هاى فكرى خود را بدانيم و باور نماييم و به نتيجه برسانيم . هر زمان هم لازم باشد، براى باورنمودن فكر به دورترين نقاط جهان سفر كنيم . افسوس كه ما حاضر نيستيم سرمايه هاى فكرى اسلامى خود را به كار گيريم . چرا دنياى اسلام نبايد در حج نمايشگاه هاى سياسى ، نظامى ، هنرى ، علمى ، فرهنگى و... برپا كند و از به جاى آوردن مناسك خشك عبور نمايد؟ ما واقعا از سرمايه بزرگ حج براى ابراز وجود، غافليم . مخالفين ما نمى خواهند اسلام ناب ، خود را نشان دهد؛ زيرا اگر اسلام ناب ، در اينگونه زمينه ها خودى نشان داد و پيروان آن مدائن فاضله تشكيل دادند، ديگر جايى براى حكومت هاى طاغوتى نمى ماند.
اومديم واسه خدا باشيم و بس نه خوديّت نه هوا و نه هوس
براى خدا بودن يعنى در عقيده و عمل اخلاص داشتن تا فقط خدا در نظر بماند و بس . لذا منظره اهل اخلاص در قرآن خيلى ديدنى است ، شايد نگاه به اين آيات برايمان عبرت باشد. خداوند درباره حضرت يوسف صديق و اخلاص او مى فرمايد: ((كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين (748)))؛ يعنى اين چنين ما برگردانيم از او بدى و فحشا را همانا او از بندگان با اخلاص ما بود. و مى فرمايد: ((قال فبعزتك لاغوينهم اءجمعين * الاعبادك منهم المخلصين (749)))؛ يعنى شيطان قسم ياد كرده به عزت خداوند كه همه انسان ها را اغوا و رهزنى مى كنم مگر بندگان با اخلاصت را. و مى فرمايد: ((سبحان اللّه عما يصفون * الا عباداللّه المخلصين (750)))؛ يعنى خداوند منزه است از آن چه او را وصف مى كنند، مگر بندگان بااخلاص كه آن ها حق توصيف حصرت حق را دارند. و مى فرمايد: ((الا للّهِ الدين الخالص (751)))؛ يعنى آگاه باشيد دين خالص فقط براى خداست . و مى فرمايد: ((قل انى اءمرت اءن اءعبداللّه مخلصا له الدين (752))) يعنى بگو اى پيامبر! همانا من ماءمورم به اين كه فقط از روى اخلاص خدا را بندگى كنم و دينم براى خدا خالص باشد. و وقتى مى خواهد حضرت كليم اللّه را ستايش نمايد مى فرمايد: ((و اءذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا(753)))؛ يعنى يادآور در قرآن ، حضرت موسى را همانا او هميشه اهل اخلاص بود و رسول و نبى بود.
اخلاص را در عقيده آن است كه اصول دين ، ناب و بى خرافه و بى شرك و بى پيرايه باشد و اخلاص در عمل آن است كه كار فقط براى كسب رضاى خدا و رضوان او و از روى محبت خدا باشد و ديگر نه در عقيده و نه در عمل پاى غير در كار نباشد. لذا عمل خالص آفتى از ناحيه نفس و شيطان ندارد. اكنون به بعضى از آفات اخلاص از زبان ائمه اطهار عليهم السّلام اشاره مى شود باشد كه اهل اخلاص باشيم .
آفات اخلاص
1- ريا، به سند صحيح امام صادق عليه السّلام فرمودند: ((هر ريايى شرك است . همانا كسى كه براى مردم كار كند، ثواب او بر مردم مى باشد و كسى كه عمل كند براى خدا، ثواب او بر خداست (754))). باز به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام است كه اميرالمؤ منين فرمودند: ((براى رياكار سه نشانه است : بهجت و نشاط وقتى ببيند مردم را و كسالت پيدا مى كند، آن گاه كه تنها است و دوست دارد كه در جميع امورش ثنا كرده شود(755))).
2- عُجب ، به سند صحيح از حضرت موسى بن جعفر عليهم السّلام نقل است كه على بن سويد گويد: پرسيدم از حضرت از عُجبى كه عمل را فاسد مى كند، حضرت فرمود: ((عُجب را درجاتى است و از آن ها اين است كه زينت پيدا كند از براى بنده بدى عمل او، پس ببيند او را نيكو. پس عجب آورد او را و گمان كند نيكو عملى كرده است . و از آن هاست آن كه ايمان آورده بنده به پروردگار خود، پس منت گذارد بر خدا و حال آن كه خدا را است بر او منت بر ايمان او(756))).
3- كبر، باز نقل است كه حكيم گفت پرسيدم از امام صادق عليه السّلام از پَست ترين و پايين ترين درجه برگشت از حضرت حق ، حضرت فرمودند: ((همان پايين ترين درجه كبر است (757))).
4- حسد، از حضرت صادق نقل است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خداى عزوجل به موسى بن عمران ! فرمود: ((اى پسر عمران ! البته حسد نورز به مردم بر آن چه به آن ها از فضل خود داده ام و چشمان خود را به سوى آن خيره مكن و نفس خود را دنبال آن نفرست ؛ زيرا حسدكننده به نعمت من ، غضبناك است و از قسمت هايى كه من بين بندگان خود تقسيم كرده ام روى گردان مى باشد و كسى كه چنين باشد، پس من از او نيستم و او از من نيست (758))). البته تمام رذايل اخلاقى كه در گذشته برشمرديم ، با اخلاص منافات دارد. فقط براى نمونه اين چند خصلت زشت ذكر شد تا تذكرى باشد و حاجى و سالك اين راه ، هدف سفر خويش ‍ (اخلاص ) را فراموش نكند و هميشه راه اخلاص را طى كند. زيرا مولايمان على عليه السّلام فرمود: ((و كمال توحيده الاخلاص للّه (759))).
اومديم سعى صفا، مروه كنيم از گناها پيش خدا توبه كنيم
اومديم هفت بار بريم برگرديم همه پست و بلند و دور زنيم
اومديم با هروله ى هفت بارمون بِتَكونيم بدن بيچارمون
صفا و مروه و سعى بين اين دو كوه از شعائر الهى است ؛ چنان كه قرآن مجيد مى فرمايد: ((ان الصفا و المروة من شعائر اللّه فمن حج البيت اءو اءعتمر فلاجناح عليه اءن يطوف بهما و من تطوع خيرا فان اللّه شاكر عليم (760)))؛ يعنى همانا صفا و مروه از شعائر خداست . پس هر كه حج بيت يا عمره به جاى آورد باكى نيست بر او كه طواف كند، به صفا و مروه و هر كه در راه خدا كار خيرى انجام داد، پس خدا شاكر و عليم است . زيرا اين سعى بر تعظيم شعائر خدا است كه از تقواى قلوب مى باشد؛ چون فرمود: ((و من يعظم شعائر اللّه فانها من تقوى القلوب (761 ))). در حديث است كه چون عرب جاهلى بر روى دو كوه صفا و مروه قبه هاى اساف و اثاف و نائله را نصب كرده بودند و بين آن ها سعى مى كردند. مسلمانان صدر اسلام خوششان نمى آمد سعى كنند، لذا آيه آمد كه ((فلاجناح عليه (762)))؛ يعنى باكى نيست كه طواف كنيد تا اين توهم برداشته شود.(763) ولى به قرينه اين كه سعى بين صفا و مروه از مناسك حج و عمره به شمار مى آيد، عدم جناح فقط سلب گناه نمى كند، لذا به عنوان طواف ، يعنى رفت و آمد تعبير شده است .
حاجى در اين سعى ، بين خوف و رجاء بودن را تمرين مى كند و خود را در اين حال مى بيند. سالك هم هميشه بين خوف و رجاء است ؛ خوفِ از فقر و امكان و فاقه خود، و رجاء به رحمت و فضل و عنايت و كرم او تبارك و تعالى . حاجى هم ميان خوف از گناه خود و اميد به عفو او و آمرزش ‍ حضرت حق تبارك و تعالى سعى مى كند.
مساءله مراتب و اصل معناى خوف و طمع و رجا از نظر قرآن ، بحث مستقلى مى طلبد. در اين باره به چند حديث كوتاه اشاره مى كنيم . به سند صحيح راوى گويد: به امام صادق عليه السّلام گفتم : وصيت لقمان چه چيز بود؟ حضرت فرمود: ((در آن شگفت ها بود، و عُجب تر چيزى كه در آن بود، اين بود كه به پسر خويش گفت : بترس از خداى عزوجل ترسيدنى كه اگر آورده باشى به طاعت جن و انس هر آينه عذاب كند تو را، و اميدوار باش خداوند را اميدى كه اگر آورده باشى او را به گناه جن و انس هر آينه بيامرزد تو را)). راوى گفت : حضرت فرمودند: ((پدرم مى گفت : همانا نيست بنده مؤ منى مگر مگر در دل او دو نور است نور ترس و نور اميد و اگر به وزن در آيد هيچ كدام بر ديگرى افزون نشود(764))). اللّه اكبر از ترازوى خوف و رجاء و بيم و اميد در دل مؤ من .
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ?? -
حضرت باقر عليه السّلام فرمود: ((رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت كه خداوند فرمود: اعتماد نكنند عمل كنندگان براى من بر اعمال خودشان كه به جاى مى آورند آن را براى ثواب من . پس همانا آن ها اگر جديّت كنند و خودشان را در مدت عمرشان در عبادت من به زحمت اندازند، مقصّر مى باشند و نارسايند در عبادت خودشان كُنه عبادت مرا، در آن چيزى كه مى طلبند از نزد من از كرامت ها و نعمت ها در بهشت هاى من و درجات عاليه بلند در نزد من . ولكن هر آينه به رحمت من وثوق كنند و به فضل من اميدوار باشند و اطمينان به حُسن ظنّ به من داشته باشند. پس هر آينه رحمت من در اين هنگام ادراك مى كند آن ها را و عطاى من آن ها را به رضوان من مى رساند و مغفرت من مى پوشاند به آن ها عفو مرا. پس همانا منم كه هستم خداى بخشنده مهربان و به اين نام برده شدم (765))). راوى گويد: به حضرت صادق عليه السّلام گفتم : يك دسته از مردم اند كه معصيت ها را به جاى مى آورند و مى گويند ما اميدواريم و هميشه چنين هستند تا بميرند. حضرت فرمود: ((آن ها قومى هستند كه از اعتدال ، به آرزوهاى بيجا مايل شده اند. اين ها دروغ مى گويند، اين ها اميدوار نيستند. همانا كسى كه به چيزى اميد داشته باشد، طلب نمايد آن را، و كسى كه ترسناك باشد چيزى را، فرار كند از آن (766))). امام صادق عليه السّلام فرمودند: ((نمى باشد مؤ من ، مؤ من مگر آن كه ترسناك و اميدوار باشد و مگر آن كه به جاى آورد آن چه را ترسناك و اميدوار است (767))). صفا و مروه جاى سعى و مرور هاجر است و او گرچه براى يافتن آب هفت بار سعى كرد، اما اكنون حاجى مى خواهد با اين سعى ، هم صفا بيابد و هم مروّت و مردانگى ، تا ديگر دست ذلت به كسى ندهد و با يافتن صفا، مصفا شود. پس ‍ يكى از اهداف مناسك ، سعى بين صفا و مروه است و توبه بر سر دو كوه و در حال هروله و طواف بين اين پَستى ها و بلندى ها تا انشاءاللّه خداوند توبه او را بپذيرد. چه زيباست كه حاجى دعاهاى ماءثوره را بداند و هر جاى مناسب در دعاها به امامان دين اقتدا كند و راه و رسم آن ها را بپيمايد و اين بدن بيچاره را خانه تكانى و گناه شويى كند! چقدر حالت معنوى زيبايى دارد هروله كه تمام اعضا و جوارح در حركت و تكاپو باشد و انسان اين گونه خدا را ياد كند. البته دعاى حضرت ابراهيم عليه السّلام همراه هاجر و اسماعيل بود و خداوند آب زمزم را عطا كرد و اين لطف الهى و معجزه غيبى را عنايت فرمود تا بهره ببرند و هزاران سال بركت و شفا براى مؤ منين باشد.
اومديم هاجر و بچه اش ببينيم انشاءاللّه با خوبا آشناتر بشيم
آشنائى با حج ابراهيمى و حضرت اسماعيل عليه السّلام و حضرت هاجر و انبيايى كه آمده اند حج به جاى آورده اند و ائمه دين عليهم السّلام كه به زيادت بيت اللّه رفته اند و اكنون كه آقا حضرت مهدى عليه السّلام به زيارت مى روند، هدف بزرگى به شمار مى آيد. در روايات است كه انبياى بزرگ الهى به زيارت بيت اللّه آمده اند.(768) از آن سو، مؤ سس بيت و بنيان گذار آن ، حضرت خليل الرحمن و از سوى ديگر، برنامه هاى هاجر و حضرت اسماعيل واقعا ديدنى و عبرت و سرمشق است . همه آزمايش هايى كه در قرآن براى حضرت خليل الرحمن پيش آمد و حضرت هاجر در ادا و انجام وظيفه بعضى از اين آزمايش ها شريك بود، در قرآن و تفسير و تاريخ ديدنى است تا با آن ها آشناتر شويم . بالاخره جناب هاجر تنهايى را تحمل كرد و رو به خدا داشت و در سعى بين صفا و مروه ، گرچه دنبال آب بود، اما از خدا و به سوى خدا حركت داشت .
اين بيت مى تواند قدرى ويژه خواهران ايمانى كه به حج مى روند باشد. زنانى چون زن فرعون و هاجر و حضرت خديجه و حضرت فاطمه و حضرت مريم و حضرت زينب عليها السّلام و ده ها و صدها زن باايمانى كه اهل سير و سلوك بودند و از اولياى خدا به شمار مى آمدند، در اختلاف درجاتشان همه براى زنان ما الگو و نمونه و اسوه هستند و سند شخصيتِ زن به شمار مى آيند؛ زيرا اگر زنى با خود فكر كند كه آيا مى شود زن ، اولياءاللّه بشود؟! پاسخ ذهنى او اين است كه به دليل آن كه اين شخصيت ها با اين كه زن بودند از اولياى خدا شدند، پس ممكن است و استعدادش در زن موجود مى باشد. البته قابل انكار نيست كه در طول تاريخ به زن ها ستم زيادى رفته است ، به ويژه قبل از اسلام ، اما اسلام آمد و اين اختلاف جنسيه را در معنويات برداشت و فرمود: ((اءنا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا انّ اءكرمكم عنداللّه اءتقامكم (769)))، يعنى ما شما را از يك مذكر و يك مؤ نث آفريديم و شما را دسته دسته و گوناگون در شكل و قبيله قرار داديم تا شناخته شويد، اما گرامى ترين شما نزد خدا باتقواترين شما است . پس كرامت در تقواست ، نه جنسيت زن يا مرد، و كرامتى بالاتر از ولايت اللّه نيست ! مگر نبود اين كه حضرت صديقه اطهر فاطمه زهرا عليها السّلام صاحب ولايت كليه الهيه بود(770) و بعد از پدرش ، جبرئيل بر او نازل مى شد و صاحب كتاب بود و اين ها برآورده از روايات است (771) و چه فضايلى كه روايت براى ايشان و امثال ايشان نقل مى كند. اگر سير و سلوك براى زن ممكن نبود، چرا قرآن مجيد فرموده : ((من عمل صالحا من ذكر اءو انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبه (772)))؛ يعنى هر كه عملى مى كند و عمل او صالح باشد و حال آن كه اهل ايمان باشد، چه زن باشد چه مرد، پس او را به زندگى پاك معنوى زنده مى كنيم . و ما زندگى پاك معنوى اى بالاتر از ولايت اللّه نداريم !! امروزه دنيا بحث حقوق زن و امثال ذلك كتاب ها را پر كرده ، اما از نظر يك اسلام شناس واقعى ، هيچ مكتب و دينى درباره حقوق زن به اندازه اسلام زن گرا نيست و واقعا براى او احقاق حق كرده ، به شرط آن كه مردان و زنان ، اسلام و حقوق آن را درباره زن و مرد بشناسد. بحمداللّه در كتاب هاى فراوان اين مسائل تحقيق شده است ، به كتبى امثال كتاب حقوق زن در اسلام و جهان نوشته شهيد مطهرى مراجعه شود تا دريابيد كه زن هم انسانِ قرآن است . نوعا وقتى در قرآن كلمه انسان آمده ، زن و مرد را شامل است . هم چنين وقتى در قرآن خطاب به اهل ايمان مى شود، نوعا زن و مرد را شامل است ؛ همان گونه كه وقتى درباره متقين و مؤ منين و... سخن قرآنى به ميان مى آيد، نوعا شامل زن و مرد مى شود. لذا زن در برابر اصول دين و حِكَم و عرفان دين و اخلاقيات و احكام دين ، هم مكلف است و هم مسؤ ول همان گونه كه در برابر همه نعمت هاى الهى ، روز قيامت بازخواست مى شود. فقط شناخت و قدردانى لازم است تا زن مسلمان ، به ويژه شيعه بتواند هويت انسانى خود را دريابد و اگر مستطيع شد فقط به مكه نرود و برگردد، بلكه با تمام اهدافى كه مربوط به او مى شود آشنا شود و عمل كند. به هر حال آن چه هست ، چهره هاجر و اسماعيل ، اين مادر و فرزند در تاريخ و روايات و آيات و تفسير ديدنى است و اگر ما در حج با آن آشنا نشويم و در اسرار حج اين نمونه مطالب را نيابيم ، كجا مى توانيم بيابيم ؛ زيرا هاجر و اسماعيل و حجر اسماعيل و آن همه مسائل ، از اسرار و اهداف حج است .
انشاءاللّه يكى از اهداف ما در حج و در سير و سلوك اين باشد كه با چهره خوبان عالم ، به ويژه آن هايى كه بيت يا مكان و بالاخره چهره انبيا را زيارت كرده اند، آشنا شويم . البته آشنايى با چهره تمام عيار آن ها كار كمى نيست و واقعا كتاب هايى مثل شروح فصوص شيخ اكبر و عالِمى را مى طلبد كه در آن زمينه ها زبان فهم باشد و بتواند به بعضى اسرار پى ببرد. حاجى واقعى بايد دست كم در اين سفر يكدوره قرآن را قرائت كند زيرا قرآن كتاب تدبّر و تفكر و تعقّل و فهم و ترتيل است و اگر كسى بتواند وقتى در قرآن به نام حدود 27 پيامبر مى رسد، قدرى با فلسفه تاريخ و كار و فضايل و مبارزات و اخلاق و سجاياى آن ها آشنا شود، قدرى با خوبان آشنا شده است . در اين جا براى نمونه ، به نام و نشان بعضى از پيامبرانى كه خدا به پيامبرش دستور داده كه نام آن ها را در قرآن يادآور شود تا نامشان براى هميشه پايدار و سرافراز بماند اشاره مى كنيم . خداوند مى فرمايد: ((يادآور در قرآن ، موسى را همانا او اهل اخلاص و رسول و نبى بود. و نداء كرديم او را از جانب طور ايمن و او را نزديك كرديم و نجات داديم (773))). ((يادآور در قرآن ابراهيم را همانا او راست گو و درست كردار، و داراى مقام نبوت بود(774))). ((يادآور در كتابت قرآن ، ادريس را او هم صديق و نبى بود و مكانت بالا او را رفعت داديم (775))). ((يادآور در قرآن اسماعيل را او صادق الوعد و رسول و نبى بود(776))). در اين آيات شريفه قرآن ، ما را با نبوت و صداقت و اخلاص ‍ آن ها آشنا مى كنند. اين نمونه اى بود تا شما بقيه حالات انبيا را در قرآن دريابيد و اسوه و الگو قرار دهيد؛ زيرا بعد از آن كه نام چند تن از اين ها را مى آورد، مى فرمايد: ((اولئك الذين اءنعم اللّه عليهم من النبيين من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل و ممن هدينا و اءجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجّدا و بكيا(777)))؛ يعنى اين ها همان هايى هستند كه خداوند نعمتش را به آن ها عطا كرده از ذريه آدم و از كسانى كه حمل كرديم آن ها را با كشتى نوح و از ذريه ابراهيم و يعقوب و از كسانى كه ما آن ها را هدايت كرديم و برگزيديم . اين ها آن چنان بودند كه وقتى آيات خداوند بر آن ها تلاوت مى شد، سجده ها و خضوع ها و گريه ها داشتند. بيش از ده نفر از پيامبران در سوره مريم اسم برده شده اند و رسالت و صداقت و اخلاص و سجده و گريه و گزينش و امثال اين ها براى اين ها نعمت شمرده شده ، و به عنوان اسوه و الگو به همه ما دستور داده اند كه در نماز از خدا بخواهيم راه اين ها را كه همان راه راست است ، به ما بنمايد و دستگيرى مان كند. آشنايى با خوبانى كه جاى پاى آن ها در مسجدالحرام و در مطاف هست و ما پا روى جاى قطرات اشك بعضى از آن ها مى گذاريم ، خيلى به حال حاجى و سالك مفيد است و بايد يكى از اهداف او باشد.
اومديم بعد از همه اعمالمون به زيارت و طواف خونمون
يكى از اهداف حاجى بعد از اعمال عرفات و مشعر و منى كه بعدا تفصيلش مى آيد، مساءله طواف بيت و زيارت خانه خداست كه خانه خود ما مى باشد؛ زيرا خداوند فرموده است : ((انّ اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا(778)))؛ يعنى همانا اول خانه اى كه قرار داده شد براى مردم ، همان است كه به بكه با بركت است . و مى فرمايد: ((و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و امنا(779 )))؛ يعنى پيامبرم ! در قرآنت يادآور هنگامى كه قرار داديم بيت اللّه را جاى ثواب براى مردم و محل امن و امان . باز مى فرمايد: ((و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل (780)))؛ يعنى يادآور هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا بردند و بنيان گذاردند. و مى فرمايد: ((واللّه على الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا(781)))؛ يعنى خداوند بر مردم واجب كرده است زيارت بيت اللّه را هر كه استطاعت دارد راهش را برود. و مى فرمايد: ((جعل اللّه الكعبة البيت الحرام قياما للناس (782)))؛ يعنى خداوند قرارداد كعبه را بيت اللّه الحرام و محترم ، براى آن كه مركز قيام مردم باشد. هزار نكته باريك تر از مو در همين كلمه قياما للناس است كه مى شود در معناى اهداف حج برايش ‍ بيان آورد. اين ها بعضى از آياتى است كه اسم خانه در آن ها آمده است . اين همان خانه خدا و خانه مردم است كه بعد از اعمالمان بايد هفت شوط طواف زيارت از خانه با قصد و شرايطى كه در مناسك موجود است ، انجام دهيم . چون آن جا مدار پاكان است ؛ زيرا خداوند مى فرمايد: ((و طهّر بيتى للطائفين و القائمين و الرّكع السجود(783)))؛يعنى اى ابراهيم ، پاك نما خانه مرا براى طواف كنندگان و اهل قيام و اهل ركوع و اهل سجود. و فرموده است : ((وعهدنا الى ابراهيم و اسماعيل اءن طهّرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود(784)))؛ يعنى اين تطهير بيت ، پيمانى است كه با ابراهيم و اسماعيل داشتيم تا خانه خدا را براى طواف كنندگان و عكوف كنندگان و اهل ركوع و سجود پاك نگه دارند.
اومديم سفر رو پايان ببريم بر نساء طواف كنيم نماز كنيم
اومديم به شهرمان برگرديم پيش زن و بچه و اقوام بريم
اومديم بعد از مناسك هم باز ياد حق كنيم و دل در پرواز
بعد از اعمال منى كه بعدا بيانش مى آيد و طواف زيارت و نماز آن و طواف نساء و نماز آن و سعىِ لازم ، كار سفر حج به اتمام مى رسد، اما مهم آن است كه با هدف آمده باشيم و اهداف را به پايان برسانيم كه بخشى از اهداف را برشمرديم و در آخر، طواف و نماز نساء كه از اختصاصات شيعه است و با به جاى آوردن آن ، زن بر انسان حلال مى شود و از احرام زن بيرون مى آيد، را به جا مى آوريم ؛ چون خروج از احرام ، مراتب دارد، همان گونه كه در مناسك آمده است .
الان ديگر آماده مى شويم به عنوان يك حاجى تمام عيار به شهرمان و نزد زن و بچه و اقوام برگرديم ، مثل همان سفرى كه سالك به سوى خلق دارد كه همه چيزش بالحق است . حاجى هم چون اهداف را دريافت كرده ، همه چيزش الهى شده و برگشته و ديگر آن آدم سابق نيست و بايد به يارى خداوند احترام بيت اللّه را داشته باشد و آن طهارت و عصمتى كه از ناحيه احترام به مسجدالحرام و بوسيدن و لمس كردن حجرالاسود نصيب او شده را، تا آخر عمر حفظ كند؛ زيرا جمع كردن ثواب خيلى سخت نيست ، نگهدارى آن مشكل است . با به جاآوردن اعمال و اسرار حج ، اجر فراوان و حالات خوشى نصيب او مى شود. اما وقتى به وطن برگشت و نزد زن و بچه ماند، بر اثر اعمال و افعال ، قلب چرك مى گيرد و آن آثار نورانيت از دست مى رود و دوباره توبه ها و گريه ها فراموش مى شود. پس بايد بسيار مراقب بود كه فراموش نشود و تا آخر عمر و هنگام مرگ اين ايمان و اعتقاد و عمل را بايد نگهدارى نمود و به راحتى از دست نداد كه خداى نخواسته با دست خالى بخواهى از اين عالم رخت بربندى ؛ زيرا شما يك بار ثمره موت به اختيار را چشيدى ، اكنون بايد براى هميشه آماده رفتن باشى ، بلكه عاشق لقاءاللّه گردى . اميرالمؤ منين على عليه السّلام را بنگر كه به قدرى آماده رفتن است كه به واللّه قسم ياد مى كند كه ((پسر ابى طالب آن قدر مشتاق مرگ است و به آن عشق مى ورزد، مانند علاقه اى كه طفل به دو پستان مادر دارد(785))). وقت برگشتن ، ديد و بازديد متعادل و صله رحم و زيارت برادران و خواهران ايمانى خيلى اجر دارد، به شرط اين كه در اين نمونه كارها افراط و تفريط نشود و ديد و بازديد، كسى را به حرام مبتلا نكند و به ريا و سُمعه دچار نشود. آمديم تا بعد از مناسك باز ياد حق كنيم و دل در پرواز براى اهل ذكر كثيرشدن و برگشتن و دريافت اين مائده الهى و آسمانى باشد. اين عطيه غيبى و معنوى براى حاجى هدف بزرگى است ، همان گونه كه ذكر كثير، براى سالك و مسافر الى اللّه رياضت و هدف بزرگى است . خدا وند در قرآن مى فرمايد: ((فاذا قضيتم مناسككم فاذكروااللّه كذكركم آبائكم اءو اءشدّ ذكرا(786)))؛ يعنى وقتى همه مناسك خود را به جاى آورديد، پس ياد كنيد خدا را مثل آن كه زياد به ياد پدرانتان هستيد، بلكه بيش از اين ها به ياد خدا باشيد. لسان قرآن مجيد و تاءكيد او بر ذكر كثير بعد از ادا و به جاآوردن مناسك را ملاحظه فرماييد. اهل ذكر كثيرشدن ، انسان را به رستگارى مى رساند و اين جمله صريح قرآن است و شايد هدفى زيربنايى براى انجام كارهاى ديگر، بزرگ تر و مهم تر از ذكر كثير و ياد فراوان خداوند نداشته باشيم . لذا حضرت حق به موسى بن عمران عليه السّلام خطاب مى كند نماز را براى ياد من به جاى آور، آن جا كه مى فرمايد: ((اننى انا اللّه لا اله الّا اءنا فاعبدنى و اءقم الصلوة لذكرى (787)))؛ يعنى همانا من فقط خداى يكتايم كه خدايى جز من نيست . پس مرا بندگى كن و نماز را براى ياد من برپا بدار. و پيامبرش را نهى مى كند از اطاعت غافلين از ذكر، آن جا كه مى فرمايد: ((و لاتطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اءتبع هواه (788))) يعنى اى پيامبر! پيروى نكن كسى را كه بر اثر گناهانش قلب او را از ذكر خود غافل كرده ايم ، چون هواى خود را پيروى كرده است . و مى فرمايد: ((فاءعرض ‍ عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الّا الحيوة الدنيا(789)))؛يعنى اى پيامبرم ! بايد پشت كنى به كسى كه پشت كرده از ياد ما و همه همّ و غمش نيست مگر زندگى و حيات دنيا. بايد از كسانى كه از ذكر خدا غافل و از زمره اهل ايمان خارج اند، اعراض كرد و به آن ها پشت نمود. شايد علّت اين باشد كه غفلت از ياد خدا، مى تواند ريشه همه مرض هاى باطنى و مفاسد نفسانى باشد.
اين جا مناسب است برخى از آياتى كه درباره اهميت يا لزوم كثرت ياد خدا وارد شده ، آورده شود، شايد ما نيز اهل ذكراللّه ، معرفة اللّه ، محبت اللّه ، اطاعت اللّه ، رضوان اللّه و لقاءاللّه شويم ! خداوند مى فرمايد: ((اءلم ياءن للذين آمنوا اءن تخشع قلوبهم لذكراللّه (790)))؛ يعنى آيا وقت آن فرانرسيده است براى كسانى كه ايمان آورده اند كه دل هايشان خاشع شود براى ياد خدا. معلوم مى شود كه ياد خدا، دلِ خاشع مى طلبد. و مى فرمايد: ((اذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر اللّه و... اءذكروااللّه كثيرا لعلكم تفلحون (791)))؛ يعنى وقتى ندا داده شود براى نماز جمعه در روز جمعه ، پس بكوشيد به سوى ياد خدا... و فراوان ياد خدا كنيد شايد رستگار شويد. ملاحظه مى كنيد كه رستگارى را در سايه ذكر كثير قرار داده است . مى فرمايد: ((يااءيها الذين آمنوا لاتلهكم اءموالكم و لااءولادكم عن ذكراللّه (792)))؛ اى مؤ منان اموال و اولادتان ، شما را از ياد خداوند بازندارند. اللّه اكبر كه چقدر از نظر سير و سلوك رياضت مى طلبد كه اموال و اولاد، در هيچ حال انسان را از ياد خدا بازندارند. و مى فرمايد: ((يااءيها الذين آمنوا اءذكرواللّه ذكرا كثيرا * و سبحوه بكرة و اءصيلا * هوالذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤ منين رحيما(793)))؛ يعنى اى خداباوران ! ياد كنيد خدا را ياد فراوان ، و تسبيح كنيد خدا را صبحگاهان و شامگاهان ، خدا آن خدايى است كه اگر چنين كرديد، او و ملائكه اش درود متصل بر شما مى فرستند تا شما را از عالم ظلمات وارد عالم نور كند و خداوند به مؤ منان رحمت ويژه دارد. استادم علامه طباطبايى قدس سرّه براى سير سلوك و رياضت شرعى دادن به شاگردان ويژه ، بر مبناى همين آيه كريمه دستور ذكر كثير مى دادند و نظرشان اين بود كه خداوند وعده كرده كه با ذكر كثير شما را از تاريكى معنوى نجات دهد و وارد عالم نورِ معنا، كند. البته اگر اين كار بخواهد تحقق پيدا كند، مشكل است ، اما وعده خدا حق است ؛ زيرا همان گونه كه گذشت ، نماز و حج و عبادات براى همين يك كلمه است . حتى جهاد در راه خدا كه انسان در آتش جنگ قرار مى گيرد، لذا خدا به حضرت موسى و هارون مى فرمايد ((اذهب اءنت و اءخوك باياتى و لاتنيا فى ذكرى (794)))؛ يعنى اى موسى ! تو و برادرت برو به جنگ فرعون و معجزات هم همراهتان باشد! اما مواظب باشيد در همان حال از ياد من سستى نكنيد. اصلا براى كسى كه از ياد خدا اعراض كند، زندگى ناگوار مقرر كرده اند آن جا كه مى فرمايد: ((و من اءعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا(795))). خداوند براى مردان و زنان اهل ذكر كثير وعده آمادگى اجر بزرگ داده است ، آن جا كه مى فرمايد: ((و الذاكرين اللّه كثيرا و الذاكرات اءعداللّه لهم مغفرة و اءجرا عظيما(796))). پس اى خواهران از حج برگشته و اى خواهران ايمانى اهل سير و سلوك ! مساءله ذكر كثير فقط مخصوص مردها نيست ، بلكه اين صريح قرآن است كه ((والذاكرات ))؛ يعنى زنانِ اهل ذكر خدا. اين كار براى زنان مشكل تر از مردان به نظر مى رسد؛ چون زنان به لحاظ جنسيت جسمى و جسمانى كه دارند، نيروى عاطفه و احساس خيلى در آن ها سنگين است و نوعا بر اقتضاى عقل و عقلانيت غلبه پيدا مى كند و هوا و هوس و خيالات و اوهام نمى گذارد عقل پيروز شود، بلكه نوعا عقلشان اسير هوايشان مى شود. البته ين بدين معنا نيست كه ين ها در استعداد كم عقل اند؛ زيرا اگر كم عقل بودند، تكليف متوجه آن ها نمى شد و در برابر خدا و دين مسؤ وليت دامن آن ها را نمى گرفت ؛ زيرا آن ها مى توانستند عذر بياورند كه ما عقلمان كم بود!! پس زن از نظر استعداد عقلانى كامل است ، به شرط آن كه آن را هوازده و اسير نكند. اين هم كه رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام فرموده اند ((نواقص ‍ العقول (797)))؛ يعنى زن ناقص عقل است ، به قرينه محكمات قرآن و عقل و محكمات روايات ، معنايش اين است كه چون زن عقلش را دچار سبك سرى مى كند، عقلش ناقص مى شود، نه اين كه در اصل انسانيت و آفرينش ناقص العقل آفريده شده باشد. پس اين به زنان باايمان يك هشدار است كه مواظب باشند كارى نكنند كه عقل ، اسير هوا شود. اين مساءله اسارت عقل ، در مرد هم وجود دارد، ولى اقتضاى قوّت عقل در مرد بيشتر است . پس علت تامه در زن و مرد آن است كه با اراده و سعى و تلاش و كوشش بتوانند استعداد عقلانى را به كمال برسانند و عقل بالقوه ، با كار و كوشش به كمال عقل بالفعل و بالملكه و مستفاد برسد، مثل حضرت مريم و حضرت فاطمه و حضرت زينب - سلام اللّه عليهن - و همه زنان اهل سير و سلوك در طول تاريخ ؛ پس خواهران دست كسر روى وجود خود نگذارند و اهل ذكر كثير شوند تا به كمال برسند.
((بچه ها چند روز مكه مانديم بايد به عرفات كوچ كنيم ))
بچه ها براى حج مُحرم بشيد دوباره بهر خدا لبيك بگيد
توجه به اين نكته لازم است كه اين مناسك به ترتيب مناسك هاى رسمى بيان نشده ، بلكه به اصطلاح بخش بخش شده از اول تا بخش طواف و نماز و طواف نساء آورده شد. بعد مساءله احرام حج دنبال شده تا راحت تر به حافظه سالكِ اين وادى سپرده و بر قلب او دلنشين تر باشد. اكنون بعد از آوردن عمره تمتع كه متشكل از احرام و طواف و نماز و سعى و تقصير بود، چند روز آن ها را براى عبادت و خودسازى و آمادگى براى احرام جهت حجّ تمتّع در مكه نگه داشته ايم و اين ترتيب همان است كه در همه مناسك ها آورده شده است . اكنون بايد براى كوچ به عرفات آمادگى پيدا كنيم و بايد هر چند روزى كه در مكه مى مانيم . جدا مشغول خودسازى و مبارزه با نفس ‍ و هوا و شيطان باشيم و طواف ها و نمازها و قرآن ها و دعاها و گريه ها و زارى ها انجام دهيم ؛ زيرا آن احرام اولى ، نمونه و مستوره اى بود از موت اختيارى و سير و سلوك ، و الان احرام به صورت كاملش انجام مى شود. دوباره به قصد قربت و براى انجام فرمان خدا بايد براى حجّ تمتع مُحرِم شده و اين بار به اميد خدا تمام اسرار تلبيه را رعايت كند كه مسائلى از آن گذشت .
ديگه اين حجمونه سيرمونه آخه اين راهمونه رسممونه
همه از بيت بريم تا عرفات طى كنيم ما همگى راه نجات
مستحب است از مسجدالحرام محرم بشويم و رو به سوى عرفات ببريم و اين كار از مقام توحيد شروع شده و سپس اعمال عرفات و مشعر و منى را به جا آوريم و دوباره به سوى مقام توحيد برگرديم و حج را تمام كنيم . البته آن سه مقام هم همان گونه كه اشاره خواهد شد، سير و سلوك و اسرار آن است .
عرفه معرفتش پيدا كنيم عقل و ايمان و دل و سودا كنيم
ريشه وجه تسميه عرفات ، مى تواند از عرفان و معرفت باشد. بنابراين ، مى شود آن وادى را وادى معرفت و شناخت و آشنايى نام نهاد تا بتوانيم در آن جا به اين مقام راه پيدا كنيم و به عرفان واقعى ناب ، برسيم كه : ((هو الاءول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم (798)))، لذا فرموده اند ((الحجّ عرفه (799)))؛ يعنى حج مقام بزرگش در عرفه است ؛ زيرا آن جا جاى دعا و تضرع و فقر و فاقه است تا بدين وسيله ، بنده به عظمت و كبريايى خداى متعال پى ببرد. لذا نخستين مرحله از مناسك حجّ تمتع بعد از احرام آن وقوف در سرزمين عرفات است ، آن سان كه خداوند مناسك حج را به حضرت ابراهيم عليه السّلام ارائه و تعليم داد و همان حجّ ابراهيمى را به رسول خدا آموخت و دستور آمد كه : ((ثم اءفيضوا من حيث اءفاض الناس (800)))؛ يعنى همه با هم از همان سو كه مردم مى روند شما هم برويد. با پيداكردن معرفت در آن سرزمين ، خيلى فضايل به دست مى آيد كه يكى مغفرت الهى است . لذا امام صادق عليه السّلام فرمودند: ((اگر ماه مبارك رمضان بر كسى گذشت و او آمرزيده نشد، اميد به آمرزش او تا ماه رمضان آينده نيست ، مگر آن كه عرفه را با شرايطش ادراك كند(801))). روايت شده كه ((انّ من الذنوب ما لايغفر الا بعرفة و المشعر الحرام (802))) يعنى بعضى از گناهان است كه آمرزيده نمى شود مگر در عرفات يا مشعرالحرام . لذا از اميرالمؤ منين عليه السّلام درباره يكى از اسرار وقوف به عرفه نقل شده است كه فرمود: ((عرفات خارج از مرز حرم است و مهمان خدا بايد بيرون دروازه ، آن قدر تضرّع كند تا لايق ورود به حرم شود(803))). آرى ، در وادى معرفت از لوث تمامِ اغيار، پاك مى شوند تا به طهارت بيت نائل آيند؛ زيرا بيت اللّه ، به دستور خدا پاك سازى شده است ، آن جا كه مى فرمايد: ((و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل اءن طهّرا بيتى (804)))؛ يعنى پيمان ما با ابراهيم و اسماعيل اين بود كه خانه مرا پاك سازى نماييد. پس محل پاك ، انسان ناآلوده و پاك از گناه مى طلبد و اين مشكل براى حاجى مى بايد در عرفات رفع شود و آن قدر نزد خداى خود تضرع و زارى نمايد تا خدا او را بيامرزد و پاك كند. البته بايد معلوم باشد كه خداوند هر گناهى ، حتى شرك را با توبه و با شرايط مى آمرزد و بدون توبه هم غيرشرك را هر چه براى هر كه بخواهد مى آمرزد و از كثيرى از گناهان بدون توبه در مى گذرد.(805) البته حاجى با توبه در عرفات هم باز بايد مغرور نشود و بين خوف و رجاء باشد؛ زيرا ممكن است توبه اش توبه نصوح نباشد يا اصلا مورد قبول قرار نگيرد؛ زيرا ممكن است نتوانسته باشد همه شرايط توبه مقبول را به جاى آورد؛ به هر حال هميشه بايد بين خوف و رجاء بود.
در عرفه غير از توبه و دعا و اشك و آه ، بايد معرفت خدا به دست آيد تا عقل و ايمان و دل سودا بشود؛ زيرا حضرت اميرالمؤ منين فرموده اند ((اءول الدين معرفته و كمال معرفته توحيده و كمال توحيده الاخلاص ‍ له (806)))؛ يعنى اول دين واقعى ، معرفت خداست و كمال اين معرفت ، رسيدن به توحيد ذات و صفات و افعال است و كمال اين توحيد آن است كه معرفت توحيدى ، به اخلاص در عقيده برسد كه ديگر توحيد از شوب شرك خالص باشد. اين جاست كه همه چيز مى شود سودا. باز از اميرالمؤ منين روايت است كه فرمود: ((من عرف اللّه منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عنى نفسه بالسهر و الصيام (807)))؛ يعنى هر كس اهل معرفت خدا شد، دهانش را از سخن بيجا منع مى كند و شكم را از خوراك بيجا بازمى دارد و براى شب زنده دارى و قيام در شب ، خويشتن را به زحمت مى اندازد. باز مى فرمايد: ((من عرف اللّه توحّد و من عرف نفسه تجرّد و من عرف الدنيا تزهد(808)))؛ يعنى هر كه خدا را شناخت در مقام توحيد غوطه ور مى شود و هر كه نفس را شناخت با آن مبارزه مى كند تا آن را به مقام تجرد برساند و هر كه چهره دنيا را شناخت از آن زهد مى ورزد. و در دعاى ابوحمزه امام سجاد عليه السّلام آمده است كه : ((الهى بك عرفتك و اءنت دللتى عليك و دعوتنى اليك و لولا اءنت ما اءدر ما اءنت ))؛ يعنى خدايا! تو را به تو شناختم و تو مرا دلالت به شناخت خود كردى و تو مرا به سوى خود دعوت كردى و اگر تو نبودى ، من نمى دانستم كه تو كيستى . و اميرالمؤ منين عليه السّلام در دعاى صباح مى فرمايد: ((يا من دلّ على ذاته بذاته ))؛ يعنى اى خدايى كه دلالت مى كند ذات تو بر ذاتت . و بالاخره قرآن مجيد مى فرمايد ((و ماخلقت الجن و الانس الّا ليعبدون (809)))؛ يعنى خدا مى فرمايد من خلق نكردم جن و انس را مگر براى بندگى . مرحوم طريحى يعبدون را به يعرفون تفسير نموده ،(810) يعنى رمز خلقت جن و انس ‍ همانا معرفت اللّه است . البته بايد معرفت اللّه و معرفت كلام اللّه ، اسماءاللّه ، افعال اللّه ، انبياءاللّه ، اولياءاللّه و لقاءاللّه همه با هم به دست آيد تا معرفت كامل شود. اين جاست كه عقل به كشف ارتقا پيدا مى كند و به عشق مى رسد و سودا مى شود! ايمان و دل هم وقتى پر از عشق شد سودا مى شود.
دو دعا داريم ماها در عرفه يكى شب يكى هم روز عرفه
شب ، دعا يا شاهد كُلِّ نَجوا روز، دعا عرفه حسين ما
براى شب و روز عرفه ، دو دعاى مهم ماءثور است . دعاهاى ديگرى هم وارد شده كه خود اين دو دعا پُر از معارف و حِكَم است و هر دو در كتاب هاى دعا نقل شده است . بايد دست كم مفاتيح را گرفت و با دقت ، در معانى آن نظر كرد و سپس در آن شب و روز با توجه به معنا قرائت نمود! از اين رو امام سجاد عليه السّلام در روز عرفه سائلى را ديد كه گدايى مى كرد، فرمود: ((واى بر تو! آيا در چنين روزى دست نياز به سوى غيرخدا دراز مى كنى . در چنين روزى براى كودكان در رحم ، اميد سعادت مى رود(811))). باز امام سجاد عليه السّلام كسانى را كه در چنين زمان و مكانى دست نياز به سوى ديگران دراز مى كنند، بدترين انسان ها معرفى فرمودند.(812)
پاى كوى رحمتش با شور و شين عصرِشا با دوست خدا، امام حسين
بمانيم ناله كنيم اشك بريزيم چون حسين اشك ها رو از مشك بريزيم
آن چه آن جا او مگه ما هم بگيم يك كمى با خوبا هم ناله بشيم
آخه آن جا وادى معرفته معرفت ، ما را هدف از خِلقتِه
به خدا من نديدم بيانى رو چون حسين سوخته دلى زبانى رو
آقا راه معرفت ياد داده آن جاها با خدا عشقبازى شده
او اگر در عرفه نرفته بود رمزُ سرُّ او به ما نگفته بود
ديگه كى راه به ما نشون مى داد؟ عشق او آتش مى زد زبون مى داد؟
معانى اين چند بيت روشن است ، فقط درد حسينى و عشق حسينى مى طلبد و واقعا اگر ائمه دين معارف دين و راه و رسم بندگى را به ما نياموخته بودند، ما چگونه مى خواستيم سير و سلوك داشته باشيم و به خدا عشق به ورزيم . اين بزرگواران بيان قرآن و كلام اللّه هستند و خدا به وسيله اين ها، معالم دين را به ما آموخته و صلاح و فساد را در قالب امر و نهى به زبان اين بزرگواران جارى نموده ، تا ما راه را از چاه تشخيص دهيم و گمراه نمانيم . و المعروف ما امرتم به و المنكر مانهيتم عنه .(813)
((با تفسير دعاى عرفه آشنا شويد))
كاش مى شد بيان كنم دعاهارو بر بَچا ادا كنم ثناهارو
كاش مى شد بگم حسين چى چى مى گه چرا اين گونه آقا اشك مى ريزه
بچّه ها بريد زودى ياد بگيريد راه علم و عمل و پيدا كنيد
نوع ما در عرفه بچه ايم ؛ زيرا بچه امّى است و امّى غير از آن چه مادر به او آموخته ، چيزى نمى داند. اما در اين مقامات بايد از بچه گى درآمد و رشد كرد و بالا رفت ؛ راه هم راه علم و عمل است .
عابد و زاهد و صوفى همه طفلان ره اند مرد اگر هست به جز عالم ربّانى نيست
(814)
انسان موجودى است كه در علم و عملش در دنيا و آخرت تفسير و قيمت گذارى مى شود؛ زيرا خداوند به همه انسان ها استعداد علم و عمل داده و اگر استعداد نداده بود و اين بار سنگين امانت را بر آن ها به اقتضاى وجودشان حمل نكرده بود.(815) مسؤ وليت و تكليف مقرر نمى فرمود. پس ‍ طلب علم فريضه اى است بر هر مرد و زن مسلمان و خداوند طالبان علم را دوست دارد.(816) لذا نبايد در فراگيرى دانش فرصت را از دست داد و وقت كشى كرد؛ زيرا دامنه معارف انسانى و الهى خيلى گسترده است و اگر كسى بخواهد مايه خوبى به دست آورد، حتما بايد مدتى خدمت كتاب ، مدرسه و استاد باشد. البته به اين علومِ روز هم مى شود رنگ الهى داد و به عنوان نظر در آيات خدا با طب و رياضى و صنعت و تاريخ و جغرافى و امثال ذلك آشنا شد و اين بستگى به هدف گيرى و هدفمندى انسان دارد، و در مساءله هدفمندىِ علوم اسلامى و معرفتى هم بالعكس مى شود يك دكّانى براى شيّادان باشد! پس علم فى حد نفسه نوعا مطلوب است ، منتها مهم ، هدف و نيّت است . خدا نكند ما در عرفات نسبت به معارف بچه باشيم و نفهميم كجا رفته ايم و براى چه رفته ايم ، بلكه بايد بتوانيم با امام حسين عليه السّلام هم ناله و هم صدا شويم . بارى ، نظر استادان ما اين است كه مسير علم و عمل صراط مستقيم است و علم بدون عمل حجاب است و جز وِزر و وبال ، چيزى به بار نمى آورد. عمل بدون علم هم با يك بال حركت كردن است ، مسيرى را كه بايد با دو بال پرواز كنيم . نمى گويم فنون ديگر را نياموزيد، بلكه غرض اين است كه بايد در عرض و طول تعليم دروس ، روزى يك ساعت هم دنبال كتاب و استاد دينى بود و به ترتيب و ضابطه مند كار كرد و بهره كافى علمى و عملى را برد. امروز ما از نظر علوم روز و فن آورى و تكنيك ، دويست سال از غربى ها عقب تر هستيم ، اما با اين وسايل ارتباط جمعى كه فراهم شده ، مى شود اين دانش را خريد و به دست آورد و كسب كرد، به شرط آن كه همراه اين كسب ، مفاسد آن ها را براى جامعه خود به ارمغان نياوريم . پس ما استعداد داريم ، بلكه از نظر قرآن و روايات و حكمت و عرفان ، استعداد انسان بى نهايت لايقتضى است ؛ يعنى هر چه در اين ظرف بريزى ، پُرنمى شود بلكه وسعت آن بيشتر مى شود. حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام به اين مضمون مى فرمايند: ((هر ظرفى را وقتى مظروفش را در آن قرار دادى ، به همان اندازه ظرفيت خود را از دست مى دهد، مگر ظرف جان انسان كه هر چه از علم در آن بريزى ، جا دارتر مى شود(817))). خلاصه اى عزيز، تحصيل كرده و تحصيل نكرده همه در اين وادى اُمى هستند مگر كسى كه علمش از جنس نور باشد. پس معلوم مى شود راه ما بيراهه است و ما در صراط مستقيم انسانيت قرار نداريم و در زمينه علم و عمل مشكلات زيادى داريم . لذا تقاضامندم با تفسير دعاى عرفه آشنا شويد و اين كار واقعا كار مهمى است ؛ زيرا هر كس توان آشنايى با زبان امام حسين را ندارد. حسين جان ! ما نمى فهميم شما با چه زبانى و با چه دلى با خداى خود سخن گفته اى . اين آرزوست كه كسى بتواند به قدر وسع خود تفسير دعاها و ثناها را بيان كند و متوجه شود امام حسين عليه السّلام در اين دعا و ساير كلماتش چه گفته و چه كرده و اين كلمات را به قيام خونين امام حسين عليه السّلام ارتباط بدهد و اين ميدان را با آن ميدان تطبيق دهد و بفهماند اين اشك هاى معنادار امام حسين ، از چه دل پُرسور و سر بى قرار است و بتواند گاهى مخصوصا در عرفه چشم و دل خود را همراه چشم و دل امام حسين عليه السّلام روانه كند و از سوز دل اشك بريزد. پس ‍ بالاخره به اين نتيجه مى رسيم كه به بچه ها التماس كنيم راه علم و عمل را دنبال كنند؛ چون رسيدن به اين مقامات ، جز با راه علم و عمل مقدور و ميسور نيست و تا پا نگذاريم و راه نرويم ، به جايى نمى رسيم .
بعد بريد در عرفات نزد حسين آن جاها بگيد حسين بعد حسين
وقتى نزد دعاى عرفه برويم ، در واقع در كلاس درس امام حسين عليه السّلام قرار گرفته ايم . وقتى به نزد دعاى كميل برويم ، نزد اميرالمؤ منين عليه السّلام واقع شده ايم . وقتى نزد زيارت جامعه قرار بگيريم ، به خدمت درس هاى امام هادى عليه السّلام رفته ايم و همين طور. پس وقتى ما در جبل الرحمه پا جاى پاى امام حسين گذاشتيم و توانستيم دعاى عرفه را از دهان و بيان پاك امام حسين عليه السّلام بگيريم و لقمه روح و جان خود قرار دهيم ، حسين عليه السّلام را گفته ايم و دانسته ايم .
بچه ها جاى زيارت ، عرفه است گريه ها بهر شهادت ، عرفه است
كسانى كه آرزوى زيارت امام زمان (عج ) را دارند، يكى از جاهاى مناسب آن عرفه است و كسانى هم كه آرزوى دادن جان و خون در راه خدا را دارند، يكى از جاهاى گرفتن اين حاجت ، عرفه است .
مى دونيد خون حسين خون خداست به خدا نور حسين نور خداست
يكى از القاب شريف امام حسين عليه السّلام ثاراللّه است ؛ يعنى خون خدا و اين مثل اين است كه بگوييم بيت اللّه و روح اللّه و امثال ذلك ؛ زيرا چون اين خون در راه خدا خالصانه ريخته شده ، به خدا نسبت داده مى شود. البته ايشان پسر خون خدا هم هستند؛ زيرا خون اميرالمؤ منين عليه السّلام هم همين نسبت را دارد آن چنان كه در زيارت نامه آمده است ((السلام عليك يا ثاراللّه و ابن ثاره ))!!
ما بايد گريه كنيم بر اهل بيت بدونيم مظلومياى اهل بيت
فضايل گريه در مصائب اهل بيت ، بر شيعه پوشيده نيست ؛ مخصوصا اگر از روى معرفت باشد و جهات مظلوميت هاى اهل بيت را بدانند. آرى ، حق همه شان را غصب كردند و همه را شهيد نمودند؛ اما در اين ميان ، امام حسين عليه السّلام مظلوميت ويژه اى دارند، لذا سيدالشهداء لقب گرفتند.
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ?? -
نكته : ما گاهى اهل بيت عليهم السّلام را از منظر مقام و منزلت و درجه الهى شان مى نگريم ، و گاهى از منظر عالم جسم و جسمانياتشان در منظر اول مظلوم اند؛ زيرا ما نوعا معرفت نداريم و مظلوم در نظر ما واقع شده اند و در منظر دوم وقتى ستم هايى كه به آنها شده را حساب مى كنيم و مى فهميم آن ها مظلوم واقع شده اند، برايشان اشك مى ريزيم . اوليا از هر دو منظر به مظلوميت آن ها نظر دارند و برايشان اشك و آه دارند. از باب نمونه ، يك وقت مى خواهيم همراه امام حسين عليه السّلام قدمى به عرفات برويم و يك وقت مى خواهيم قدمى همراهشان به كربلا برويم . به كربلا رفتن جان و خون مى طلبد و اين سخت است ، چون كه خون و جان دادن و از جان گذشتن كار خواصّ است . اما به عرفات رفتن و قدمى در آن جا همراه امام حسين عليه السّلام بودن و سير و سلوك نمودن ، بسيار مشكل تر است ؛ براى اين كه آن مقام معرفت مى خواهد و پاى چوبين در آن وادى كارايى چندانى ندارد. پس با استدلال مى شود تا كربلا رفت و اين كار مهمى است ، اما در برابر پاى عشق و معرفت عرفانى اين پاى استدلالى ، چوبين به حساب مى آيد. البته امام حسين عليه السّلام در كربلا، عرفاتى و در عرفات ، كربلايى بودند و اگر ما هم بتوانيم اين چنين باشيم . هر دو پا را داراييم . خوشا به حال چشمى كه براى اهل بيت گريان است و همين گريه خالصانه ، او را بهشتى مى كند و اين چشم روز قيامت گريان نيست ؛(818) بلكه بايد گفت
اگه عالم همه اش چشم بشه بر حسين گريه كنه بازم كمه
زيرا او خود و اهل و عيال و همه چيزش را و همه عالَمش را براى خدا سودا كرد. پس در عوض اگر همه عالم اشك شود و براى او بريزد، كم است . اصلا ما كه اين جهانى هستيم گريه مان قابلى ندارد؛ زيرا بايد گفت عقل براى امام حسين عليه السّلام گريان است ((و جلّت و عظمت مصيبتك فى السموات على جميع اهل السموات ))؛ يعنى براى جميع اهل آسمان ها مصيبت امام حسين عليه السّلام جليل و بزرگ واقع شده است .
در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است
محتشم كاشانى
اولياى بزرگ را بنگريد كه چگونه از روى دل براى امام حسين عليه السّلام گريه مى كردند؛ مانند حضرت آيت اللّه العظمى حاج آقا رحيم ارباب قدس ‍ سره ، امام راحل قدس سره و ديگران و چرا چنين نباشد. مگر انبياى بزرگ براى امام حسين گريه نكردند،(819) مگر آدم ابوالبشر براى امام حسين گريه نكرد،(820) مگر رسول خدا گريه نكرد،(821) مگر حضرت فاطمه زهراء براى فرزند دلبندش گريه نكرد،(822) مگر امروز قطب عالم امكان و نتيجه غيب و شهود، حضرت نوراللّه ، بقية اللّه آقا امام زمان (عج ) در داغ جدش گريه ها نكرد، زيارت ها ندارد؟ اى كاش تمام وجود ما يك قطره اشك مى شد و براى امام حسين مى ريخت . البته اين گريه ها كم است ، لذا از آقا امام زمان (عج ) نقل است كه فرموده : ((يا جدا! اگر اشك چشمم تمام شد، عوض آن برايت خون گريه مى كنم (823))). اى كاش مى شد مقام ما به جايى برسد كه همراه چشم آقا و مولايمان براى جدّ مظلومش خون گريه كنيم و براى اهل و عيال اسير امام حسين جان دهيم . مگر آقا امام زمان (عج ) براى اسارت عمه اش اشك نمى ريزد؟ مگر آسان است و مگر كم بود اين فداكارى و قربانى كه پاى شجره طيبه اسلام و تشيع سرمايه گذارى شد و نماز به او برپا شد: ((اءشهد اءنك قداءقمت الصلوة و آتيت الزكاة و اءمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اءطعت اللّه و رسوله حتى اءتاك اليقين )). به هر حال قلم اين جا سرشكسته و اشك بار است و چيزى براى گفتن نداريم .(824)
آخ حسين بچه هام فداى اُسرات مصطفاى من فداى بچه هات
وقتى بيچاره اى مى خواهد اظهار علاقه كند و به صاحب مقدس حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السّلام اظهار ارادت نمايد، چه كند غير از اين كه بگويد تمام فرزندانم فداى فرزندان اسير تو باشند. در زيارت جامعه چند جا راجع به امامان دين آمده است كه ((پدر و مادرم فداى شما باد اى اولياى خدا)). البته اين كه در ميان فرزندانم اسم مصطفى را برده ام ، براى خاطر اين است كه ايشان يك جوان بسيجى بود و در هيجده سالگى جام شهادت نوشيد و وصيت نامه عجيبى نوشته كه واقعا ديدنى و تكان دهنده است . خودم هم دفتر خاطراتى برايش نوشته ام ، آن هم ديدنى است ، ولى نخواستم اين جا چيزى بياورم . فقط توصيه مى كنم وصيت نامه هاى شهداى عزيز را ببينند و به ياد راه و رسم آقا امام حسين عليه السّلام باشيد. انصافا اگر خون پاك اين مظلومان تاريخ نبود، براى ما دين و مملكت و ناموسى نمى ماند. خيلى از اين عزيزان اخلاص عجيبى داشتند، ارادت تامّى به امام و علماء ربّانى داشتند و ما كه باقى مانده آن ها هستيم ، بايد در برابر خونشان احساس مسؤ وليت كنيم .
جان عالمى فداى زينبت جوون ها قربون علّى اكبرت
ما بميريم بر سر از تن جدات جون ما قربون خاك كربلات
در عزايت بايد اى نور مبين از چشم ها خون بريزه روى زمين
بچّه ها برا حسين روضه خونيم بر غريبى هاش سر و سينه زنيم
هى بگيم جانم حسين جانم حسين قلب و روح و جان جانانم حسين
چون ما نتوانيم همراه امام حسين به كربلا رفته ، همراه او به عرفاتش برويم ، ناچار از سوز دل براى او يك كلمه تعزيت دارى نموده ايم و فقط اكتفا مى كنيم به نقل چند جمله از دعاى عرفه ، ايشان فرموده اند: ((الهى حققنى بحقايق اهل القرب و اءسلك بى مسالك اهل الجذب الهى اءغننى بتدبيرك عن تدبيرى و باختيارك عن اختيارى )). در شرح و بيان اين سخن بايد گفت محقق شدن به حقايق اهل قرب ، يعنى دارا شدن همه فضايل انسانى و منزه شدن از همه رذايل اخلاقى ، آن هم بر وجه عالى و عرفانىِ كلمه ؛ زيرا گاهى در نماز يا در عبادات ديگر، فكر قرب را به نيت مى آوريم و گاهى اولياى خدا واقعا در عباداتشان به خدا نزديك مى شوند. در اين جا بايد فهميد كه اين نزديكى ، مكانى و زمانى نيست ، بلكه مكانتى و مقامى و رتبى است ؛ يعنى خدا علم و حيات و قدرت مطلق است . اگر كسى توانست به قدر استعداد انسانى به علم مطلق نزديك شود، اين شخص ‍ اكنون به حقيقتى از حقايق نزديك شده ، حيات و قدرت هم همين طور است . البته اين سه كلمه علم و حيات و قدرت را چون ذاتى بارى تعالى و منشاء اسماء و صفات است ، ذكر كرديم ؛ و گرنه قرب به همه اسماء و صفات همين طور است ؛ يعنى طبيب الهى به اسم طبيب نزديك است و حبيب الهى به اسم حبيب و همين گونه است همه اسماء و صفات در مكان و مقام خود. پس محقق شدن ، يعنى دارا شدن ، نه فقط دانا شدن ، متن وجود و عين حقيقت هستى است و اين قرب ، در مَثَل قرب نور چراغ است به چراغ ، يا نور خورشيد است به خورشيد، يا قرب حباب است به دريا و يا قرب نم است به يم و امثال ذلك كه شاعر گفته :
چون نور كه از مهر جدا هست و جدا نيست عالم همه آيات خدا هست و خدا نيست
پس روى هر كلمه از كلمات آقا امام حسين عليه السّلام ، حساب دقيق است . اول اله خود را خوانده است كه در اين جا مراد اسم اعظم خداست و به معناى اللّه است ؛ زيرا گاهى اله مرادف اللّه مى آيد و ايشان عرض مى كند الهى ، يعنى يا اللّه ؛ يعنى اى اسم جامع واى اسم اعظم . البته به معناى معبود و ماءلوه هم مى آيد، اما اين جا به قرينه طلب قرب ، مى تواند اسم اعظم باشد؛ زيرا حضرت تقاضاى چيز ديگرى جز اسم اعظم و اسم جامع را ندارد. پس مى فرمايد الهى و خداى حسين عليه السّلام مى داند كه آقا وقتى اسم معشوق و ربّ خود را با معرفتى كه دارد مى برد و از او تقاضا دارد، در همين صدا و ندا چه وصلى حاصل مى شود و چه لذت و بهجت و سرورى مى برد. لذاست كه ما زبان امام حسين را نمى فهميم ؛ چون هر زبانى از هر حالى باشد، تا انسان با آن آشنا نباشد، پى به فهم آن زبان نمى برد. از آن چه گفته شد، پى مى بريم كه ما چقدر قرآن را كه گفت و گوى حبيب با حبيب است ، مى توانيم بفهميم و چقدر مى توانيم به خطاب ختمى و محمّدى مخاطب شويم . در دعاها كلمه الهى از ائمه اطهار زياد داريم و با اين همه وسعتى كه دارد، هر كدامش مى تواند پيام ها و رسالت ها براى خواص اوليا داشته باشد. ((حققنى )) يعنى دارا كن مرا اين دارايى ، دارايىِ ارزشى است و متن حقيقت هستى ، ((بحقايق اهل القرب )) است . يعنى آن خوبى هايى كه اهل قرب تو دارند. اين جا اين سؤ ال پيش مى آيد كه از نظر مصداق اهل قرب كيان اند؟! وقتى به قرآن مجيد مراجعه مى كنيم ، مى بينيم مى فرمايد: ((السابقون السابقون * اولئك المقربون (825)))؛ يعنى آن هايى كه در ميدان سعى و تلاش و كوشش و مجاهده از همه سبقت گرفته اند، اين ها از مقربون هستند. قرب ، جهاد آن هم انواع جهاد، اصغر و اوسط و اكبر را مى طلبد و تلاش و مسابقه در ميدان معنويت مى جويد! در جاى ديگر مى فرمايد: ((فاما اءن كان من المقربين * فروح و ريحان و جنة نعيم (826)))؛ يعنى اما آن ها كه از مقربين هستند، پس آن ها داراى روحى لطيف اند كه گويا يك دسته گل اند و اين ها خود بهشت نعمت ها هستند. بارى ، اين ها مقرّبانى هستند كه اوصاف و حقايقشان را آقا امام حسين عليه السّلام از خدا طلب كرده ، بعد عرض مى كند: ((و اءسلك بى مسالك اءهل الجذب )). بيانش اين است كه سالك وقتى سير مى كند، گاهى مجذوب مى شود و اصطلاحا به اين شخص مى گويند سالك مجذوب ؛ ولى گاهى اول جذب معشوق و معبود مى شوند و بعد به سوى او سير مى كنند، اين ها را اصطلاحا مجذوب سالك مى گويند. البته اين ها اين قدر شادند كه دست و پا گم كرده سير مى كنند به قول حافظ:
از آن افيون كه ساقى در مى افكند حريفان را نه سرماند و نه دستار
امام حسين عليه السّلام آن مقام بالا و والاى سلوك را از خدايش طلب كرده كه مجذوبانه سير كند. پس مى گويد سير بده به من ، روش هاى اهل جذب را و اين گونه مرا ببر: ((الهى اءغننى بتدبيرك عن تدبيرى و باختيارك عن اختيارى )) يعنى خدايا! با تدبيرى كه تو براى من دارى ، مرا از تدبير خودم براى خودم بى نياز كن و خلاصه تو مرا تدبيرم كن ، به طورى كه از تدبير خودم بى نياز باشم و نسبت به اختيارم نيز همين گونه باشم كه با اختيار تو ديگر از خود اختيارى نداشته باشم !
اين دعا، تقاضاى مقام رضا و مقام توكل و تسليم و تجريد و توحيد و فنا و امثال اين مقامات عاليه است كه اوحدى از عرفا آرزوى چنين حالات و مقاماتى را دارند. اعتراف به عجز از فهمِ عرفان حسينى اولى و شايسته تر است تا اين كه بخواهيم براى يك بخش از دعاى او ترجمه اى آورده باشيم . وقتى تعبير يك بند دعا اين باشد، بايد ديد امام حسين عليه السّلام در تمام دعاى عرفه چه كرده است . بارى ، ما مى خواستيم بچه هاى راه رو را به عرفات برده باشيم ، اما چون مشكل علمى و عملى داريم ، نتوانستيم . انشاءاللّه خودتان پاى رفتن در عرفات را پيدا كنيد و امام حسين عليه السّلام را هم در كربلايش و هم در عرفاتش همراهى نماييد و هميشه دلتان براى امام حسين داغِ داغ و پُرسوزِ پُرسوز باشد؛ زيرا بر اين باوريم كه آتش داغ امام حسين عليه السّلام بر هر دلى شعله ور شد، گناهان آن دل را مى سوزاند. در اين زمينه استادم حضرت آيت اللّه العظمى هاشم آملى قدس سره يك روز در درس اصول ، با گريه فراوان فرمودند: طلبه هاى امام حسين عليه السّلام اعمى است ؛ يعنى آقا همه را مى پذيرند، انشاءاللّه ما هم جزء همگان باشيم . چرا چنين نباشد و حال آن كه رسول خدا فرموده اند: ((حسين منّى و اءنا من حسين عليه السّلام (827)))؛ يعنى حسين از من است و من از حسينم و همه مى دانيد رسول خدا شفيع جميع امت اند و رحمة للعالمين (828) هستند و باز فرمودند: ((ان الحسين مصباح الهدى و سفينة النجاة (829 )))؛ يعنى حسين عليه السّلام چراغ هدايت و كشتى نجات امت است . روايتى هم از امام صادق عليه السّلام داريم كه فرموده اند: ((كلّنا سفن النجاة و سفينة الحسين اءسرع (830)))؛ يعنى همه ما كشتى نجات هستيم ، ولى در اين ميان كشتى امام حسين سريع تر از همه نجات مى دهد. بارى ، امام حسين عليه السّلام آن بود كه عصر عرفه ، راوى ديده بود چشم هاى آقا چنان اشك مى ريخت كه گويى درب مشكى را باز كرده اند(831). اللّه اكبر از دل پُرسوز امام حسين عليه السّلام و عشق او به خدا!
((بچه ها شوم شد، زودى نماز مغرب را بخونيم و برويم مشعرالحرام ))
همه با ياد خدا از عرفات كوچ كنيم به وادى عقل و حيات
حاجيان بعد از نماز مغرب و عشاى روز نهم ، بايد از عرفات به طرف مشعرالحرام كوچ كنند؛ زيرا همان گونه كه در مناسك ها آمده ، وقوف در عرفه ركن ، و وقوف در مشعرالحرام ركن ديگر است . فعلا مساءله اين است كه در مشعرالحرام چه كنيم كه بعضى از اسرار آن را دريافت نماييم . يكى آن كه تقوا را شعار خود قرار دهيم و البته اين كار شعور كامل و عقل بزرگ مى خواهد كه ما در اين وادى بايد عقلِ تقواى معنوى از خدا بخواهيم ، نه اين كه شب را بخوابيم ؛ زيرا آن شب براى حاجى مثل ليلة القدر است ؛ همان گونه كه عقل و تقوا براى سالك قدردانى از ليلة القدر اوست . البته قدرى سرشب استراحت كنيم تا بدن آرام بگيرد و برخيزيم به حال سجده رويم و گريه كنيم و شعور و عقلِ تقواى جامع همه جانبه از خدا بخواهيم كه اگر اين دعا مستجاب شد و به ما در آن شب عقل و شعور جامع و تقواى كامل عنايت كردند، ديگر چيزى باقى نداريم . البته اين كوچ و رسيدن به مشعرالحرام طبق دستور خدا بايد با ياد او باشد تا بتوانيم شبى ياد خدا را تمرين كنيم . خوشا به حال كسانى كه هميشه به ياد خدا هستند و آن شب مى توانند ياد ويژه داشته باشند و در محضر هوهويّتِ غيب ذات باشند و مانند ملائكه مهيّم ، جز غيب ذات ، همه چيز را از ياد ببرند. شب ، شبِ عيش اولياست و با چشم روشن لذت معنوى مى برند، تو گويى زفاف معنوى دارند.
شب عاشقان بى دل چه شبى دراز باشد تو بيا كز اول شب در صبح باز باشد
سعدى
اين بيابان جاى قدم و جاى اشك خوبان خداست پس سجده طولانى را آن جا ياد بگيريم ، دست كم چهار هزار بار آن شب در يك سجده ذكر يونسيه را بخوانيم كه ((لا اله الّا اءنت سبحانك انى كنت من الظالمين (832)))
برسيم به مشعرالحرام او از طواف مسجدالحرام او
حرام در دين يعنى محترم ؛ زيرا چه مسجدالحرام و چه مشعرالحرام احترام ويژه اى دارد و اگر كسى اين مقامات را درك كرد از احترامات معنوى و الهى برخوردار مى شود. آن وقت است كه نزد خدا بااحترام است و نزد ملائكه و انبيا و اولياى او هم از احترام ويژه برخوردار مى باشد و بالاخره عالم اله احترام او را دارند.
آن شبا ياد خدا باشيم همه ياد او صريح قرآن اومده
در قرآن مجيد آمده است كه ((فاذا اءفضتم من عرفات فاءذكروااللّه عند المشعرالحرام (833)))؛ يعنى وقتى از عرفات به سوى مشعرالحرام كوچ كرديد. پس بايد نزد مشعرالحرام ياد خدا كنيد. ياد خدا، روح و جان اين وقوف است كه ركن مى باشد. كلمه ذكر خدا چه دل مايه و سرمايه اى است كه هم رمز موفقيت ركن حج است و هم تمام روح نماز و هم ذكر كثير است . ذكر كثير، هم انسان را از ظلمات تحت ولايت وارد عالم نور مى كند. هم رياضت بزرگ اهل سير و سلوك و هم ... . قلب اهل دل از كثرت ذكر خدا رنگ و بوى خدايى گرفته ، از اين نور، چشم دلشان به حقايق جهان هستى باز شده و گوش جانشان به حقايق عالم شنوا گشته است .
شب به مشعر بمونيم سجده كنيم از خدا عقل بخواهيم آدم بشيم
شبى ريگ جمع كنيم آماده بشيم كه باهاش جهلمونو تير بزنيم
سجده ، آن هم سجده هاى طولانى و در برابر عظمت و كبريايى ذات بارى به خاك افتادن ، اثر عميقى در ساخت و ساز روح دارد؛ زيرا سجده گاه ، استخوان پيشانى از نظر جسمانى ، پشتوانه مغز است و مغز وسيله جسمانى عقل است و عقل وسيله معنوى بندگى است . اين است كه بايد آن شب و تمام شب عمر را به همراه همه موجودات ، سجده ها و گريه ها داشت . در اين زمينه به قرآن مجيد نظر كنيد كه در واژه سجده چه مى فرمايد: 1. ((وللّه يسجد ما فى السّموات و ما فى الاءرض (834)))؛ يعنى آن چه در آسمان ها و زمين است ، هميشه براى خدا در سجده اند. گرچه حكمت و عرفان ثابت كرده كه حيات و شعور در تمام موجودات سريان دارد، اما در اين آيه كلمه ((ما)) به كار رفته كه به ظاهر شامل ذوى العقول و غير ذوى العقول مى شود و بالاخره خداوند همه را ساجد مى داند. لذا اگر در طول سير و سلوك ، سجده هاى طولانى در طول و سجده اى طولانى در ليلة القدر مشعرالحرام نداشته باشيم ، حتما از قافله و كاروان موجودات در تكوين و تشريع عقب مى مانيم . 2. ((اءلم تر اءنّ اللّه يسجد له من فى السموات و من فى الاءرض (835)))؛ يعنى آيا با چشم دل نمى بينى كه تمام موجودات زنده زمينى و آسمانى هميشه براى خدا در سجده اند. اگر كسى چشم جان باز كند، همه را ساجد مى بيند و اين حالت گاهى براى اولياءاللّه پيش مى آيد كه در سجده هاى طولانى ، خود را پيشوا و امام ساجدين مى يابند؛ يعنى احساس كشفى مى كنند كه ايشان در سجده اند و همراه ايشان همه در ذكر و سجده اند. 3. ((يتلون آيات اللّه آناء الليل و هم يسجدون (836)))؛ يعنى علماى خوب اهل كتاب ، هميشه در طول شب آيات خدا را تلاوت مى كنند و آن ها هميشه سجده مى كنند. 4. ((ان الذين عند ربك لايستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون (837 )))؛ يعنى آن چنان كسانى كه مقام عنداللهى دارند، در مورد عبادت و بندگى او تكبر ندارند و تسبيح مى كنند او را و براى او سجده ها دارند. 5. ((و من الليل فاسجدله و سبحه ليلا طويلا(838)))؛ يعنى اى پيامبرم ! پاسى از شب را بايد سجده داشته باشى و طول شب را تسبيح خدا كن . 6. ((يا اءيها الذين آمنوا اءركعوا و اءسجدوا و اءعبدوا ربكم (839)))؛ يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بايد ركوع و سجده كنيد و خداى خود را بندگى نماييد. 7. ((يا مريم اءقنتى لربك و اءسجدى و اءركعى مع الراكعين (840)))؛ يعنى اى مريم ! براى خدايت قنوت و سجده كن و با اهل ركوع ، ركوع كن . چه در ميان حاجيان و چه در ميان اهل اللّه ، خواهران ايمانى بسيار والايى پيدا مى شوند. اين آيه شاءن زن و مقام ايمانى او را تاءييد مى كند و بشارت مى دهد كه زنان الهى هم ، همراه مردان الهى مى توانند اهل ركوع و قنوت و سجده باشند. 8. ((سيماهم فى وجوههم من اءثر السجود(841)))؛ يعنى اولياى خدا سيماى چهره آن ها اثر سجده هاى طولانى را دارد. 9. ((فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين (842)))؛ يعنى اى پيامبر! حتما بايد تسبيح پروردگارت نمايى و حتما از ساجدين باش . 10. بعد از آن كه نام بيش از ده پيامبر بزرگوار را مى برد، مى فرمايد: ((اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا(843)))؛ يعنى اى انبياى بزرگ اين چنين بودند كه وقتى آيات خدا براى آن ها تلاوت مى شد، سجده ها و گريه ها داشتند. البته از ميان آيات و روايات ، اين ده آيه از باب نمونه و اهميت سجده ، به ويژه سجده هاى طولانى و در ليله دهم ذيحجه ، همان شبى كه چهله كليميه براى موساى كليم و براى اهل چهله كليميه در ميان اولياى بعد از او به پايان مى رسد ذكر شد. استادم به مراقبت و عبادت و رياضت در اين چهل شبانه روز، يعنى اول ذيقعده تا آخر آن ، كه حضرت موسى آمد و از اول ذيحجه تا دهم آن ، كه خداوند از موسى استقبال كرد،(844) خيلى سفارش مى نمودند و اين چهل روز حالتى ويژه داشتند و مى فرمودند: اكمل و اتم اين چهله را حضرت حق در اسلام در حج قرار داد. پس شب مشعرالحرام ، شب وصل و شب اتمام و شب اكرام است . و بهترين چيزى كه مى شود آن شب در سجده ها و گريه ها از خدا بخواهيم ، عقل كامل است كه كلى و الهى باشد، و گرنه عقل جزئى را نوعا داريم . مولوى مى فرمايد: عقل جزوى عقل را بد نام كرد.(845) اما عقلى را كه شاءن او بندگى تام و اطاعت تمام است ، بايد در اين شب شعور و در اين وادى مشعر از خدا گرفت تا انشاءاللّه آدم واقعى شويم و انسانيت ما به اتمام برسد. علامه حسن زاده آملى از استادشان الهى قمشه اى نقل مى فرمودند كه ايشان فرمود: حشر انسان به صورت انسانى به قدر عقل اوست . يك كار جزئى ديگرى هم داريم كه در سِرّ و معنا خيلى كلى است و آن اين كه براى زدن شيطان ، ريگ جمع كنيم كه ريشه شيطنت جهل است و اگر ما بتوانيم براى تيرباران جهل و شيطان در اين شب آماده شويم ، كار بزرگى كرده ايم .
اون شبا نريم آن جاها بخوابيم ليلة القدر است ما قدر بدونيم
برخى از ما به غير از خواص ، شب را آن جا مى خوابند، ولى برادران اهل سنت نوعا بيدارند و مشغول تهجّد و دعا مى باشند. واقعا جاى غصه است ما كه بايد آن شب همراه عبادات و سجده هاى امام زمانش به او اقتدا كند، مثل اين كه اصلا دغدغه ندارد؛ اما اهل سنت ، آن شب مناجات و دعاهاى وارده را دارند، به طورى كه صداى زمزمه و نماز آن ها صحرا را روى صدا انداخته !! بدون ولايت هيچ طاعتى قبول نيست ،(846) اما دل را به اسم ولايت خوش كردن و خوابيدن هم روا نيست !! بالاخره آن شب به منزله ليلة القدر است كه دعا مى تواند تقدير را تغيير دهد و سرنوشت را رقم زند. مگر آن همه روايت نداريم كه دعا و صدقه و امثال آن به اذن خداوند چقدر تغييرات مى دهد؟ قدردانى آن شب مهم است و براى سالك تمام عمر را قدردانى مهم است . امام العارفين اميرالمؤ منين حضرت على عليه السّلام مى فرمايد: ((رحم اللّه اءمرء عرف قدره (847)))؛ خدا رحمت كند آن كس كه قدر خود را بداند؛ يعنى قدر استعدادهاى انسانى و قدر وقت و عمر و جوانى خود و قدر انبياى و اولياى و قدر مواقف و اماكن متبرّكه را بداند و... اوليا، انسان هاى قدردان و قدرشناسى هستند و مى فهمند كه براى هدف بزرگ و بلندى آفريده شده اند و فهميده اند كه بيهوده و عبث نيستند. آن ها تمام ليلة القدرِ عمر را قدر مى دانند و لحظه اى از انجام وظيفه و سعى و تلاش و كوشش باز نمى ايستند و حاجى واقعى هم كه اين شب را به دست آورده ، واقعا از ليلة القدر به حساب مى آورد و با شب زنده دارى و قنوت و ركوع و سجود و اشك و آه و ناله ، در اين شب از خدا مهماندارى مى كند، بلكه بتواند مانند كليم اللّه آن حالات كليمى برايش پيش آيد انشاءاللّه .
ركن حج اين عرفات و مشعره معرفت شعورُ ركن آخره
آن همه جمعيت آن جا آمدند كه شبى عقلاشونو سرهم كنند
عقلشون كل باشه بى حُب نباشه مغزشون خالى از لُب نباشه
همه يك پارچه با هم دگر باشند متّحد خاكى و بافِكَر باشند
با مواهِب خدا آشنا شوند هبّه حقّ و ز حقّ طلب كنند
از طلوع فجر تا آفتاب زدن دوباره نيّت كنند بهر بودن
ديگه با طلوع خورشيدِ خدا همگى كوچ كنيم سوى مِنى
اين ابيات ، تتمه مطالبى راجع به عرفات و مشعر است . الف - وقوف در عرفات و مشعر دو ركن حج تمتع است و اگر كسى عمدا ترك كند حج او باطل است . ب - عرفات ، در معرفت اللّه و معرفت انبياءاللّه و اولياءاللّه و لقاءاللّه معنا مى شود و مشعر، از شعور و شَعر و موشكافى و دقت و عقل و تقوا مى آيد. ج - در عصر عرفه اين همه مسلمان جمع اند و از بيش از صد كشور اسلامى آن جا گرد آمده اند و نمايندگان واقعى جامعه اسلامى هستند. در همين عصر كه جمع اند، نمايندگانى بى طرف و دانشمند و دل سوز از ميان خود انتخاب يا انتصاب كنند كه اين ها در حضور جمع ، كنگره اى تشكيل دهند و در ميان اين ها، دو سه نفر سخنرانى كنند و فهرست مشكلات سياسى ، اقتصادى ، نظامى ، فرهنگى ، اجتماعى و... اسلام و مسلمين را برشمارند و راجع به علاج آن ها پيشنهاد دهند و تصويب كنند و اين هر سال يك كنفرانس اسلامى مردمى باشد. منتها اين مردم با اتحاد كلمه ، مصوبات را از دولت ها بخواهند و پى گيرى نمايند. خلاصه برنامه ريزى اين كار در عصر عرفه باشد و اين كار را هم به حساب معرفت الهى و نظريه پردازى اسلامى در بُعد جهانى و جهان شمولى اسلامى بگذارند. د - شب دهم در آن بيابانى كه مظهر ساده زيستى و بى آلايشى و يكرنگى و اخوت اسلامى و عبادت و بندگى خدا است ، با لباس ساده روى خاكِ خشك جمع شوند و در ضمن عبادات و دعاها در ساعت معيّنى دوستان و دشمنان اسلام و مسلمين و مضّار و منافع اسلام را شناسايى و علاج پردازى كنند. گويى همه عقل ها را با هم جمع كرده اند و قطره ها را بدل به رود و دريا نموده اند كه اجماع و عقل كلّ شود و در اين پيوند و اخوت ، ديگر عقل جزئى را به كار نخواهند برد و سليقه را اعمال نمى كنند؛ زيرا آن چه بر سر اسلام و مسلمين آمده ، از اين اعمال سليقه ها و از اين خودخواهى ها و هوا و هوس ها است . ه - تمام همّت بر اين باشد كه اتحاد و يكپارچگى را رعايت كنند و تمام اختلافات فرقه اى را كنار بگذارند و فقط به اسلام و مسلمين و منافع و ارزش هاى اسلام بپردازند. و - در طول سال تمام حج و زيارت هاى مردم را آزاد بگذارند تا در وطن ها براى فكر و انديشه و نظريه پردازى و درديابى و علاج يابى كميسيون ها تشكيل دهند. ز - البته اگر اين پيشنهاد خدا پسندانه را پذيرفتند، خدا موهبت خود را بر آن ها ارزانى مى دارد و مورد لطف و عنايت خداى متعال قرار مى گيرند؛ زيرا اين وعده خداست در قرآن مجيد كه بيش از چهارصد شرط و جز دارد كه نوعا اين ها وعده هاى خدا به حساب مى آيد و در ميان اين وعده ها هست كه ((اگر خدا را يارى كرديد، خدا شما را يارى مى كند و قدم هاى شما را ثابت نگه مى دارد(848))) و چه موهبتى بالاتر از يارى خدا. باز در ميان اين وعده ها هست كه ((اگر اهل باديه ها ايمان و تقوا پيشه كنند، ما بركات آسمان و زمين را نصيب آن ها مى نماييم (849 ))) و خيلى هم محكم خدا در قرآن پاى وعده خود را به صدق و راستى امضا فرموده است .(850) ح - اگر دو سال در عرفات و مشعر چنين برنامه اى انجام شود، آن وقت خواهيد ديد ديگر كُفار و مشركين و منافقين ولائيك ها مى توانند بر سرزمين هاى اسلام مسلط باشند يا نه ؟ و امروزه هر مسلمان و هر دولتمرد مسلمانى كه بتواند اين نمونه كارها را انجام دهد، ولى ندهد، حتما مسؤ ول غربت اسلام و مسلمين است . چرا نشود و چرا مسلمين از اين مسائل غافل مانده اند؟ آيا در كدام مسلك و مكتبى چنين استعدادها و امكاناتى فراهم است ؟ در عين حال ، دشمنان اسلام در دشمنى خود با اسلام دست دوستى با هم داده ، اما مثل اين كه ما درباره اسلام دست دشمنى با هم داده ايم . به قول استادم مرحوم الهى قمشه اى :
الهى دشمنان دادند دست دوستى با هم چرا ما دوستان پيوسته در پيكار هم باشيم
(851)
خدايا! به انديشمندان و قلم به دستان ما توفيق عنايت كن كه فرياد اين گونه مسائل را برآورند و آرام نگيرند و غافل نمانند انشاءاللّه .
در مناسك ها نوشته اند كه از اول اذان صبح تا اول طلوع آفتاب را بايد مجددا نيت وقوف نمايد و به قصد قربت باشد؛ چون اين وقوف خود عبادت است و هر كار عبادتى بايد به قصد قربت و انجام فرمان خداوند عالم باشد تا مورد قبول خداوند قرار گيرد.
((بچه ها عيد قربونه ، عيدتون مبارك ))
وارد منى بشيم تكبير بگيم حمد نعمت خدا را بكنيم
از مزدلفه كه راهى منى مى شويم ، تا به منى وارد شويم ، تكبيرات وارده را بگوييم و بفهميم چه مى گوئيم . اللّه اكبر، يعنى اسم اعظم حضرت حق تبارك و تعالى بزرگ تر از آن است كه در وصف بيايد. امام صادق عليه السّلام در تفسير تكبير فرموده اند: ((حتى همين جمله كه مى گويى بزرگ تر از آن است كه به وصف بيايد، براى او وصف قرار نده ! زيرا اللّه جامع اسماء و وجود بى پايان است و چنين وجودى فوق اوصاف مى باشد(852))).
بعد از عرفات و مشعرالحرام آن چه به عنوان دلمايه به دست آمده است ، همين ذكراللّه در جمله اللّه اكبر است ! سالك هم دلمايه نهايى و بهترين عيدى اش ، دريافت حقيقت اللّه اكبر مى باشد! بعد حاجى مى گويد: وللّه الحمد يعنى حمد فقط براى اسم جلاله است ، همه حمد و ثنا و شُكر و سپاس . درباره حمد قدرى صحبت شد، مراجعه فرماييد، ولى بايد گفت حاجى و سالك غير از زيبايى محض در جمال و جلال حضرت دوست چيزى نيافته ، لذا از دل و جان مى گويد ديدمت زيبايى محضى ، پس ثناى اين زيبايى را به جاى مى آورم . البته كسى از روى دل و معرفت مى تواند حمد كند كه به قدرسعه وجودى خود از بوستان زيباى جمال حضرت يار گل چيده باشد و با دل ، جمال و جلال را كشف و شهود كرده باشد، و گرنه لقلقه زبان به قدر خودش مى ارزد و فايده دارد! بعد مى گويد الحمدللّه على ما هدانا و له الشكر على ما اءولينا، يعنى اى دوست بر اين هدايت و راهنمايى و دستگيرى كه از ما نمودى ، حمد تو را به جاى مى آوريم و بر اين اولويتى كه براى ما قائل شدى ، شكرت مى نماييم . حاجى با ذكرِ تكبير و حمد و شُكر وارد منى مى شود تا اعمال منى را به جاى آورد.
برويم شيطونا را تير بزنيم شيطون بزرگُ را زود رمى كنيم
صبح عيد، نخستين كارى كه در منى بايد انجام داد، رفتن به طرف رمى جمرات است كه آخر منى در جاى مشخصى قرار دارد، براى رمى جمره عقبه و شيطان بزرگ . روز دوم و سومِ منى هم رمى هاى مشخصى داريم كه در مناسك ذكر شده و احكام آن ها براى زن و مرد و اختيار و اضطرار و... ذكر شده است . اين تير زدن به شيطان ، نماد مبارزه با شيطان است كه يكى از اسرار بندگى و سير و سلوك و از اعمال بسيار پرمعناى حج است . اصلا ما آمده ايم در اين جهان تا اين مبارزه را انجام دهيم و كمر ببنديم و دشمن خود و دشمن خدا را شكست دهيم و عقل و دين و خدا را در وجود خود و خانواده و جامعه پيروز كنيم . اما به هر حال در نظام كل هستى ، هر چيزى سر جاى خودش نيكو و زيباست ؛ گرچه اگر چيزى را تنهايى از كل نظام به حساب آورديم ؛ ممكن است نسبت به بعضى ديگر از موجودات شرّ بالنّسبة داشته باشد. مولوى براى شيطان تشبيه زيبايى نموده است . مى گويد او مانند سگ معلم پاسبان تركمن هاست كه چادر و گوسفندان و زن و بچه آن ها را حفظ مى كند و با خودى ها كارى ندارد، اما اگر غريبه يا دشمن يا بيگانه اى را احساس كرد، به تكاپو مى افتد و سروصدا مى كند.(853) استادم آيت اللّه جوادى آملى فراوان فرموده اند: شيطان سگ مُعَلّم است . اگر چنين باشد، در نظام كل غير از خير چيزى نداريم ؛ زيرا كار ابتدايى او، غير از وسوسه چيزى نيست و اين وسوسه براى آزمايش در مقابل دعوت انبيا بسيار به جا و شايسته است تا نظام آزمايش و دين و دنيا و آخرت برقرار بماند و نظم آفرينش منظم باشد؛ زيرا اگر اين وسوسه نباشد، دعوت يك طرفه انبيا موردى نخواهد داشت و آزمايشى در كار نمى آيد. وقتى آزمايشى در كار نيايد، ثواب و عقاب و تكليفى در كار نيست و كلا نظام آفرينش انسان و جهان و دنيا و آخرت به هم مى خورد، و چون حوزه وساوس او وهم و خيال است ، اگر او نبود، نوع كار اين عالم كه بر مبناى تحريكات خيالى و وهمى است ، مختل و لايُرى مى ماند و بالاخره ديگر اين ساختمان هاى كذايى ساخته نمى شد و اين صنايع كذايى پديد نمى آمد و اين اختراعات كذايى به وجود نمى آمد. خلاصه آن چه مربوط به حوزه خيال و وهم است ، از درآمدها و مخارج و زينت ها به وقوع نمى پيوست چون قرآن مجيد فرموده است : ((زينت داده شده براى مردم حب شهوات از زنان و فرزندان و كيسه هاى طلا و نقره - بانك ها - و اسب هاى سوارى نشانه دار(854))). امروزه رانندگى و ماشين سوارى مقصود است ، اين ها همه را خيال و وهم زينت مى دهد. پس تا اين جا همه خير محض شد، مى ماند آن شيطانى كه در جزاى اعمال زشت در وجود انسان ها سركشى مى كند. آن هم جزاى عمل و جزاى خير و اثر عمل است و كار خداست ، اما مخلصين و عقل محض را اصلا شيطان در حوزه آن ها راهى ندارد و به آن ها كارى ندارد. پس در عين حال كه بايد وسواس او را تيرباران كرد، او در نظام كل خير و زيباست (855) كار او هم از اين سه قسم گذشته بيرون نيست : يا وسوسه يا جزاء با برخورد با مخلصين است و اين ها همه زيبايى و كمال است . بلى ، در مورد كافرين و مشركين سگ مُعَلّم است ؛ زيرا شيطان ابتدا فقط وسوسه مى كند. اگر انسان در پل اختيار، راه شيطان را انتخاب كرد، باز هم حضرت حق مهلت استغفار و بازگشت به بنده مى دهد تا عمل شيطان خنثى شود. ولى اگر بنده توبه و انابه نكرد و گناه و معصيت را دنبال كرد، ديگر اكنون شيطان ولىّ او مى شود و خداوند شيطان را بر او مسلط مى كند پس اين سه مرحله كار شيطان است كه آخرش جهنم مى باشد و مملكت دارى براى سركشان و طاغيان و ظالمان و خودسران و متجاوزان و امثال ذلك ، زندان و تبعيدگاه هم مى خواهد. از آن سو كسى با اهل اخلاص كار ندارد و اين مملكت اگر زندان و تبعيدگاه نداشته باشد، در نظام كل كامل نيست . اين بخشى از مساءله شيطانى است كه بايد آن را رمى كرد و تيز زد تا انشاءاللّه و در جهاد اكبر كشته يا اسير شود و ديگر وسوسه نكند. اكنون به بعضى از آيات قرآن مجيد درباره بعضى از مسائل و مطالب شيطان رجيم نظرى بيفكنيم .
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ?? -
خداوند در چند جاى قرآن هشدار داده ، از آن جمله است آن جا كه مى فرمايد: ((و لاتتبعوا خطوات الشيطان (856)))؛ يعنى بايد مواظب باشيد و پايتان را جاى پاى شيطان نگذاريد. اين هشدار خيلى مهم است يعنى اولا جاپاشناسى مى خواهد و بعد هم در عمل مواظبت و مراقبت مى طلبد كه انسان شيطان را با دعوت ها و وساوسش همراهى نكند. همچنين مى فرمايد: ((انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه فلاتخافوهم (857)))؛ يعنى اين است و جز اين نيست كه اين شيطان هميشه مى ترساند دوستان خود را، شما از آن ها نترسيد. او غير از مساءله ترسانيدن ، عُرضه ديگرى ندارد. نيز مى فرمايد: ((و من يكن الشيطان به قرينا فساء قرينا(858)))؛ يعنى هر كه را شيطان هم نشين و جفت او شد، بايد بداند كه بد هم نشينى انتخاب كرده است . خداوند از باب لطفش به ما آگاهى داده و ما را از هم نشينى شيطان برحذر داشته است . باز مى فرمايد: ((فقاتلوا اولياء الشيطان (859)))؛ يعنى حتما بايد با دوستان شيطان جنگ و قتال كنيد. البته مساءله مقاتله و جنگ ، طرفينى است ؛ يعنى وقتى شما مشغول مقاتله با او و يارانش شديد، طبق روايت او براى از پاى درآوردن شما يارگيرى بيشترى مى كند.(860) اكنون بستگى به همت و اراده و اختيار و تصميم شما دارد. اگر ايستادگى كرديد، خداوند ملائكه را به كمك شما مى فرستد و شيطان هم اعوان و انصار زياد مى كند تا بالاخره با تصميم و همت شما، كار به جايى برسد كه خود خداوند به يارى شما بيايد و شيطان را دور كند؛ زيرا در قرآن فرموده : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر خدا را يارى كرديد، خدا شما را يارى ميكند و قدم هاى شما را ثابت نگه مى دارد(861))) و باز مى فرمايد: ((و لو لافضل اللّه عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان الا قليلا(862)))؛ يعنى اگر نبود فضل و رحمت خدا بر شما، همانا همگى شما پيروى شيطان مى نموديد، مگر كمى از شما. يعنى در حين وساوس شيطان و القائات او، اگر نبود دعوت انبيا و الهامات و تاءييدات و توفيقات الهى ، نوع شما در نوع امور از شيطان پيروى مى كرديد. پس اين يك بشارت است كه مراقب دريافت فضل و رحمت خدا و توفيقات او در حال وساس شيطان باشيد كه اگر مراقب دريافت بوديد، حتما دست شما را مى گيرد. و باز مى فرمايد: ((و من يتخذ الشيطان وليا من دون اللّه فقد خسر خسرانا مبينا * يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا(863)))؛ يعنى هر كه شيطان را يار و ياور خود بگيرد و خدا را رها كند، همانا زيان فراوانى به بار آورده ، زيانى آشكار. چون فطرت انسانى خود را اسير طبع شيطانى نموده است ؛ زيرا كار شيطان وعده دادن و به آرزو كشيدن شيطانى است و وعده هاى شيطان همه فريب است ؛ چون منطقه فعاليت شيطان ، حسّ و وهم و خيال است و اين سه قوّه ، اگر به پشتوانه عقل و كشف يارى و اصلاح و غلطگيرى نشوند، غير از فريب چيزى به كار نمى ماند. باز مى فرمايد: ((انما يريد الشيطان اءن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر(864)))؛ يعنى همانا شيطان مى خواهد در ميان خانواده و جامعه شما در مسائلى مثل شراب و قمار دشمنى و كينه را حكم فرما كند. به راستى در امور خانوادگى و اجتماعى ، و هم در كارهاى حرام دسته جمعى يا مربوط به جمع مثل شراب و قمار، چه دشمنى ها و كينه توزى هايى تاكنون شيطان برقرار كرده و باز اين لطف خداست كه در ابتلا به اين گونه مسائل ، بندگان خود را از شيطان خدا و دشمن انسان برحذر مى دارد. باز مى فرمايد: ((ولكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطان ماكانوا يعملون (865)))؛ يعنى وقتى قلب انسان قساوت پيدا كرد و سخت شد، شيطان زينت مى دهد براى انسان كارهاى زشتى كه انجام مى دهد. قساوت قلب ، دل و فطرت را مى ميراند و دچار كورى و كرى مى نمايد، به طورى كه به اندك فرصتى شيطان دنيا را زينت مى دهد و مى فريبد. باز مى فرمايد: ((يا بنى آدم لايفتننكم الشيطان كما اءخرج اءبويكم من الجنة (866)))؛ يعنى اى فرزندان آدم ! مبادا فتنه كند شما را شيطان ، همان گونه كه پدر و مادر شما را با اين آزمايش از بهشت خارج كرد. نوعا فتنه در قرآن مجيد به معناى آزمايش آمده ، يعنى كار شيطان به جبر و زور و اجبار نيست ، بلكه پيشنهاد و آزمايش است تا هر كه را بتواند بفريبد. و باز مى فرمايد: ((ان الذين اءتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون (867)))؛ يعنى همانا كسانى كه تقوا پيشه اند، وقتى طواف كننده شيطانى دل آن ها را مساس و دور دل آن ها را طواف مى كند، فورا آن ها متذكر خدا مى شوند. پس در همان حال خدا آن ها را كمك مى كند و بينا مى شوند. شيطان اطراف كعبه دل طواف مى كند، بلكه راهى براى ورود بيابد؛ اما اهل تقوا و اولياى خدا بسيار مراقب اند كه با ياد خدا او را دور كنند و او هم دور مى شود. پس ‍ حاجى بعد از رمى هم نبايد از طواف شيطان در امان باشد و بايد با حاجى شدن ، اهل ذكر كثير شود تا شيطان نتواند نفوذ كند. لذا خداوند به پيامبرش ‍ دستور مى دهد كه ((و اءما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه (868)))؛ يعنى اگر گاهى شيطان ميل كرد در وجود تو مفسده به پا كند، فورا پناه به خدا ببر تا او تو را حفظ كند. باز مى فرمايد: ((انما اءستزلهم الشيطان ببعض ماكسبوا(869)))؛ يعنى همانا شيطان آن ها را به واسطه بعضى از كارهايى كه انجام دادند گمراه كرد. اين آيه درباره آنهايى است كه در جنگ اُحد بد امتحان دادند و پشت به جنگ كردند كه در نتيجه ، آن همه خسارت به اسلام و مسلمين وارد شد. اين جا مى فرمايد: اگر فسق و گناه را دنبال نكرده بودند، چه بسا شيطان آن ها را گمراه نمى كرد، اما به بعض ‍ آن چه كسب كردند؛ يعنى به ادامه فرار از جنگ گمراهى شيطانى نصيب آن ها شد و اگر توبه مى كردند و به خود مى آمدند، البته خدا آن ها را عفو مى فرمود، همان گونه كه در آيات مربوط به اُحد اشاره به اين معنا دارد. و باز مى فرمايد: ((ان الشيطان للانسان عدو مبين (870)))؛ يعنى به درستى كه شيطان براى انسان دشمنى آشكار است . اين آشكار بودن او، شايد به اين دليل باشد كه او با باطن و ذات انسان است و اصلا مخفى نيست ، بلكه هميشه انسان او را لمس مى كند. لذا از مولا اميرالمؤ منين عليه السّلام روايت شده كه ايشان فرمودند: ((شيطانك نفسك (871)))؛ يعنى شيطانِ شخص تو همان نفس توست . باز در نصايح حضرت ابراهيم به پدر خوانده اش آزر آمده است كه ((يا اءبت لاتعبد الشيطان اءن الشيطان كان للرحمن عصيا(872)))؛ يعنى بابا! شيطان را بندگى مكن ؛ زيرا شيطان خدا را نافرمانى كرده است . عجب است كه لفظ بندگى را حضرت ابراهيم خليل به كار برده و قرآن مجيد امضا فرموده كه انسان در بت پرستى و نفس و هواپرستى كارش به جايى برسد كه شيطان را بنده شود؛ زيرا اكنون بسته و وابسته به شيطان است و دل به او سپرده است . باز مى فرمايد: ((و من يتبع خطوات الشيطان فانّه ياءمر بالفحشاء و المنكر(873)))؛ يعنى هر كه از شيطان پيروى كند و همراه او برود، كم كم او دستور به فحشا و منكر مى دهد. كسى كه مدتى از شيطان پيروى كرد، آن پليد رجيم ولىّ او مى شود و عقل و فطرت او را به اسارت مى گيرد و فرمانرواى او مى شود. البته سلب اختيار از او نمى كند، اما ديگر طبع اين انسان پيرو شيطان ، فرمانبرى و ولايت پذيرى از شيطان است . باز مى فرمايد: ((و كان الشيطان للانسان خذولا(874 )))؛ يعنى هميشه كار شيطان اين است كه انسان را خوار و ذليل كند. راستى كدام خوارى و ذلت بالاتر از بندگى و اطاعت شيطان كه دشمن خدا و دشمن انسان است . باز مى فرمايد: ((ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا(875)))؛ يعنى همانا شيطان براى شما انسان ها دشمن است ؛ پس او را دشمن بگيريد و دست دوستى به او ندهيد. در اين آيه ، حضرت حق لطف فرموده و اعلان خطر نموده كه ما مبادا با هوا و هوس و رذايل اخلاق و نفس و شيطان شوخى كنيم ، بلكه دستور و امر خدا اين است كه حتما او را دشمن بگيريم . و باز درباره آن هايى كه شيطان آن ها را از ياد خدا برده مى فرمايد: ((اولئك حزب الشيطان الا اءن حزب الشيطان هم الخاسرون (876)))؛ يعنى از ياد رفتگان از ياد حضرت حق كه فريب شيطان را خورده اند، اين ها حزب و گروه شيطان اند. آگاه باشيد كه حزب شيطان از زيان خوردگان اند. معلوم مى شود در ميان احزاب حق و باطلى كه قرآن و روايات معرفى نموده ، يك حزب هم حزب غافلين و نسيان كنندگان از ياد خدا هستند كه اين ها باند و گروه و حزب شيطان به حساب مى آيند. پناه به خدا مى بريم از اين كه ما از اين حزب باشيم ! آقا امام حسين عليه السّلام اين آيه را درباره لشكر عمر سعد قرائت فرمود كه ((اءستحوذ عليهم الشيطان (877)))؛ وقتى دل جاى خدا نشد لابد جاى دشمن خداست و كار اين دشمن وقتى بالا گرفت ، از ياران خود حزب و گروه تشكيل مى دهد. باز مى فرمايد: ((انّا جعلنا الشياطين اولياء للذين لايؤ منون (878)))؛ يعنى ما شياطين را اولياى كسانى قرار مى دهيم كه ايمان ندارند.
وقتى او را بزنيم كلُّ زديم بايست با او جنگ كنيم پيروز بشيم
وقتى ما شيطان بزرگ را رمى كرديم ، مثل اين كه همه شياطين را تير زده ايم ؛ چون او راءس شياطين است و وقتى راءس را زديم ، بدنه ديگر كارآيى مهمى ندارد. البته شيطان انسى هم همين طورند. پس وقتى به قول امام راحل قدس سرّه آمريكا شيطان بزرگ باشد، بايد تمام نيروها و تيرها را در خارج متوجه او كنيم تا انشاءاللّه چه از نظر سياسى و چه از نظر اقتصادى و فرهنگى و اجتماعى و نظامى و... از پاى درآيد؛ زيرا وقتى رئوس شيطان از پاى درآمدند، ديگر اذناب عرضه اى ندارند. خدا كند ما خودمان در باند كفر و استكبار و يا در باند سازش با آن ها قرار نگيريم ؛ زيرا در حديث صحيح السند از امام صادق عليه السّلام آمده است كه ((لاتطلبنّ الرّياسه و لاتكن ذنبا (ذئبا) و لاتاءكل بنا الناس فيفتقرك اللّه (879))) يعنى در زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى رياست طلب مباش و در باند هم واقع نشو و دُم (و در روايتى هم آمده است گرگ ) هم نباش و به اسم دين ما مردم را نخور وگرنه خداى تعالى تو را در باطن فقيرت مى كند. قرآن مجيد هم فرموده است ((فقاتلوا ائمة الكفر(880)))؛ يعنى با سران كفر در ستيز باشيد. به هر حال اين رمى بزرگ ، نماد تيرباران كردن شيطان جنى بزرگ و شيطان انسى بزرگ است .
برگرديم به آرزوها برسيم عيد قربونمونا جشن بگيريم
كلمه مُنى از آرزوها هم آمده است و ما در عيد قربان كه يكى از بزرگ ترين اعياد اسلامى است ، بايد كارى كرده باشيم كه به آرزوها و آرمان هاى معنوى و مادى برسيم و عيد قربان را جشن بگيريم و سرور و شادى كنيم ؛ چون خداوند اين روز را براى مسلمين و براى محمد و آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عيد قرار داده و اين عيد را ذخيره آخرت آنها مقرر فرموده است .(881) آيا واقعا عيد و جشنى بالاتر از اين متصور است كه انسان بر دشمن خود و دشمن خدا پيروز شده و او را از پاى درآورده باشد؛ زيرا در اين حال مى تواند اميد به خدا داشته باشد كه از عذاب وعده داده شده در امان است و اين دعا درباره اش مستجاب شده كه ((ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار(882)))؛ يعنى خداى ما! در دنيا به ما نيكى عنايت بفرما و در آخرت هم همين گونه و ما را از عذاب آتش ‍ بازدار. براى اوليا هم عيد و آرزويى و جشن و سرورى بالاتر از اين نيست كه از شرّ شرك و وسواس شيطانى و خوديت و انانيت نجات يابند.
در نماز عيد دو سوره بخونيم عيدى تزكيه دريافت كنيم
چه قدر پرمعنا و پرمحتواست كه در عيد فطر و عيد قربان ، دو ركعت نماز قرار داده شده . البته گرچه ممكن است اقامه اين دو نماز، حق و مخصوص ‍ آقا امام زمان روحى له الفداء باشد، ولى ما آن را به قصد رجاء و ثواب و ذكر به جاى مى آوريم و عملمان ، بنا به بعضى نظرات است كه در زمان غيبت به جماعت هم مستحب است . ولى مهم دقت در اين دو سوره اى است كه در اين نماز آمده است يكى سوره الشمس و يكى سوره الاعلى ؛ زيرا در سوره شمس يازده قسم ياد كرده بر اين كه كسى كه تزكيه نفس نمود، رستگار مى شود و كسى كه فطرت انسانى را زير خاك طبع دفن نمود، دست خالى مانده ، ضرر كرده است . در سوره اعلى هم معارف و مسائل مهمى مطرح نموده كه در اين مختصر اسرار اين دو سوره نمى گنجد. فقط اشاره شود كه در سوره اعلى مى فرمايد: ((نوعا شماها دنيا را مقدم مى داريد و حال آن كه آخرت بهتر و باقى تر از دنياست (883))). اگر حاجى بتواند پس از رمى ، عيدى تزكيه نفس را دريافت كند، كار مهمى به جا آورده ، و اگر سالك بتواند بعد از مبارزه با هوا و اغيار از غير، مزّكى شود داراى عيد بزرگى شده است . اهل دنيا عيدشان همين است كه مى بينيد؛ يعنى عيد لباس و شكم و زر و زيور، اما عارف در هر نفسى دو عيد جلال و جمال دارد. پس جشن عارف در وصال به جمال و جلال است و اين بالاترين جشن انسانى است و مادون اين مساءله هر چه باشد، ولو جشن بهشت رفتن ، به قدر عظمت انسان نيست و انسان عارف قدر خود را دانسته و به كمتر از اين قانع نيست . لذا عبادتش ‍ هم عبادت عاشقان و محبين است ، نه عبادت عبيد و غلامان كه از ترس ، يا عبادت تجار كه از روى طمع سود باشد، بلكه حباللّه بندگى مى كند.(884) مولوى در اين زمينه مى فرمايد:
اى عاشقان اى عاشقان پيمانه را گم كرده ام زان مى كه در پيمانه ها اندر نگنجد خورده ام
با دلبران و گُل رخان چون گلستان بشكفته ام با منكران بى صفت هم چون خزان بفسرده ام
اى پادشاه صادق چون من موافق ديده اى با زندگانت زنده ام با مُردگانت مُرده ام
مستم ولى از روى تو غرقم ولى در جوى تو وز لعل تو و ز روى تو در گل شكر پرورده ام
(885)
آن جا از خدا بخواهيم خوبيارو كه به آل اللّه داده عيدى يارو
صبح عيد بعد از رمى ، قدرى در منى آرام بگيريم و بعد از قرائت دو سوره شمس و اعلى و دعاهاى وارده ، واقعا از خدا بخواهيم كه روزىِ ما كند بهترين چيزى كه بنده صالحش از او مى خواهد و از ما منصرف كند، هر چه را از ناروايى هايى كه از خوبانش منصرف كرده و ما را داخل كند، در بهترين مقامات معنوى كه حضرت محمد و آل عليهم السّلام را داخل كرده و خارج كند از هر بدى كه آن ها را خارج كرده (886) و دست به دامن خدا شويم و عروة الوثقاى حق را محكم بگيريم و شفعا را شفيع قرار دهيم و با زبان حال و قلب بگوييم :
اى قوم به حج رفته كجاييد كجاييد معشوق همين جاست بياييد بياييد
(887)
بعد از آن نفس ها را قربونى كنيم همه اغيارا را خود مونى كنيم
يكى از اعمال عيد در روز منى ، قربانى كردن است و شرايط و آداب آن در مناسك ها موجود است ، اما عمده آن است كه بتوانيم نفس امارّه بالسوء و نفس مسوله را سر ببُريم و خونشان را بريزيم و به نفس بگوييم :
مگر شير و پلنگى اى دل اى دل به مو دائم به جنگى اى دل اى دل
اگر دستم رِسد خونت بريزم ببينم تا چه رنگى اى دل اى دل
باباطاهر
خدايا! داد از اين دل داد از اين دل كه مو يك دم نگشتيم شاد از اين دل
چو فردا داد خواهان داد خواهند منم گويم دو صد فرياد از اين دل
باباطاهر
دل بيگانه و نفس اماره را خودمانى كردن ، بعد از آن كه از اغيار پر بود، كار مهمى است . همه سُلّاك در طول مبارزه شان همين مقصد را دارند كه شيطان و نفس را به دست خود مسلمانش كنند(888) و اين اغيار را خودمانى نمايند و بدل به نفس مطمئنه و راضيه و مرضيه سازند كه تازه بتوانند به سوى خداى خود رجعت تامّ كنند؛ زيرا رجعت تمام عيار به دست نمى آيد مگر بعد از طىّ اين مقامات . البته قواى نفس اماره بالسوء و نفس مسولّه هم ابتدا خودمانى نيستند و همه شان درهاى جهنم اند، اما با قربانى دادن اين ها، همه خودمانى مى شوند و مطيع عقل قرار مى گيرند و به وسيله عقل هم خدا عبادت مى شود(889) و همه قواى آن خودمانى هستند. اين قربانى دادن مى تواند اسرارى داشته باشد كه يكى از آن ها تزكيه نفس است .
مسلخش ذبح عظيمُ ببينيم و فدينا رو به قلب ها بخونيم
قربونيمونُ بديم راه خدا يك خورده شا بخوريم بهر شفا
وقتى به قربانگاه مى رويم ، در عين حال كه خود يك قربانى مى دهيم ، بايد ديدن آن قربانگاه ، ما را به ياد ماجراى آزمايش بزرگ حضرت ابراهيم خليل الرحمن بيندازد و دقت كنيم كه اين مرد الهى ، چگونه از خود خالى و از خدا پُر بود، لذا او را خليل ناميدند، و چگونه پاى دينش جوان خود را به دست خود به قربانگاه برد و اين پدر و پسر هر دو چگونه زيبا از عهده امتحان بزرگ الهى برآمدند. حتما شرح ماجراى زندگى ابراهيم خليل و اسماعيل را در تفسير قرآن ديده و شنيده ايد و ماجراى ((و فديناه بذبح عظيم (890 ))) كه در حديث به قربانگاه كربلا تفسير شده است (891) را به دل خوانده ايد.
نكته : از صدر خلقت تاكنون ، دين قربانى مى طلبيده و شهداى راه فضيلت ، قربانيان اين راه بوده اند. سلام بر آن پدرانى كه ابراهيم وار در زمان ما اسماعيل هاى خود را به جبهه دفاع مقدس فرستادند و قربانى دادند. خدا به حق حضرت ابراهيم خليل اللّه و به حق اسماعيل ذبيح اللّه ، اين قربانى ها را از خود شهدا و بازماندگانشان قبول كند و توفيق احساس مسؤ وليت و اداى حقشان را به ما عنايت فرمايد. بزرگ ترين قربانى از صدر خلقت تا ختم خلقت ، قربانيان كربلاى معلّا، آن ذبح عظيم بودند. استادم علامه طباطبايى - قدس اللّه نفسه الزكيه - مى فرمودند: در تمام دوران خلقت ، اصحابى به ارزش اصحاب امام حسين پيدا نمى شود. از كودك شش ماهه تا پيرمرد هفتاد ساله ، اين ها همه چون شمع سوختند تا دين خدا برقرار بماند و زحمات رسول خدا و اصحاب او زنده و استوار شود. البته ثواب است قدرى از گوشت قربانى را خود حاجى ميل كند كه به طور كلى آداب مصرف اين گوشت در مناسك ها آمده است . مخفى نماند كه اين واجب حج چون ديگر واجبات و مستحبات يك عمل عبادى است ؛ پس بايد در راه خدا و به قصد قربت و انجام فرمان خدا باشد.
بعد از آن سر تراشيم بگيم خدا بهر مونورى بده روز جزا
روز عيد قربان ، اول رمى است ، دوم قربانى ، سوم سر تراشيدن براى انجام فرمان خدا. فضيلت تراشيدن سر در روز عيد براى حاجى در روايات آمده است . براى نمونه ، يك روايت از معصوم نقل مى شود كه فرمودند: ((وقتى حاجى سر تراشيد، خداوند در قيامت عوض از هر مويى نورى بر سر او ايجاد مى فرمايد(892)
شب هاى منى را بيتوته كنيم تا سحر دعا و قرآن بخونيم
همان طور كه حاجيان مى دانند، بايد شب هاى منى را بيتوته كنند و مشغول دعا و ذكر و قرآن و دعا شوند. مبادا اين شب ها به شب گذرانى و بيهوده كارى بگذرد؛ بلكه پاسى از آن را بگذرانند و بقيه را بخوابند كه فردايش ‍ براى رفتن به رمى جمار آماده باشند؛ زيرا اين شب ها شب تمرين عبادت و بندگى است و نبايد سرسرى شمرد و دست خالى از اين شب ها گذشت . شب هاى عاشقان خداست كه معنويت ويژه اى دارد.
به هر حال شب هاى منى ، وقت خيلى از عبادات است ، از آن جمله وقت مناسبى است براى نظريه پردازى عقيدتى و عملى و اخلاقى و شرعى و اين نمونه مباحث براى آنهاست كه اهل اند، كسانى كه اهل نيستند هم در اين شب ها نزد علماى ربّانى دست به فراگيرى دراز كنند و بر دانش دينى خود بيفزايند؛ زيرا براى فراگيرى علم دين در روايات بسيار سفارش شده است . بايد بهره ببرند تا از روى علم و دانش ، خداترس و اهل عبادت و بندگى شوند.
روزهاى بعد بريم رمى كنيم خصلت هاى بدُ تيرشون بزنيم
تو دعاها كه اماما خونده اند رمز و تفسير منى را گفته اند
كُكا اسرار و معانى حجّ ما تو دعاها آمده دعا، دعا
ما بايد در همه جا دعا كنيم حقّ حجّ و سفرُ ادا كنيم
اسرار همه عبادات و اسرار حج در دعاهاى ماءثوره از فريقين آمده است ، فقط آموزش و رعايت آداب دعا لازم دارد. كتاب اقبال سيد بن طاوس - رحمة اللّه عليه - و كتاب مفاتيح الجنان و كتاب صحيفه سجاديه و كتاب المراقبات مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى و امثال اين ها را ملاحظه كنيد. خدا شاهد است اگر كسى به تفاسير صحيفه سجاديه مثل تفسير سيد على خان كبير مراجعه كند، متوجه مى شود امام سجاد عليه السّلام عمده معارف دين را در اين صحيفه آورده اند. فرموده قرآن مجيد است كه اگر دعا نكنيم و نخوانيم ، حضرت حق تبارك و تعالى به ما اعتنايى ندارد.(893) اكنون بايد توجه كنيم كه سالك هم از اول سفر معنوى خود تا آخر دست به دعاست و وسيله ارتباط او با حضرت حبيب ، همين دعاست . البته براى دعا آدابى است كه بخشى از آن را مرحوم فيض كاشانى در محجة البيضاء(894) آورده اند كه به بعضى از مطالب آن كتاب اشاره مى شود. ايشان براى آداب دعا دست كم دَه شرط آورده اند.
آداب دعا و راههاى رمزجويى در ادعيه
اول : وقت شناسى در دعا.
رعايت وقت دعا مثل شب و روز عرفه و شبهاى منى و شب جمعه و سحر و روز جمعه و امثال آن . ايشان از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه : ((حضرت حق تبارك و تعالى هر شب جمعه از اول شب تا آخر از بالاى عرش ندا مى كند كه آيا بنده مؤ منى هست مرا براى امرى از امور دين يا دنيايش قبل از طلوع فجر بخواند تا او را اجابت كنم ؟ آيا بنده گنهكارى هست بيايد توبه كند قبل از طلوع فجر تا او را بيامرزم ؟ آيا بنده اى هست كه روزى اش بر او تنگ شده باشد بيايد سئوال كند تا رزق او را زياد كنم و بر او وسعت دهم ؟ آيا بنده مريضى هست بيايد قبل از طلوع فجر شفايش را از من بخواهد تا او را شفا دهم و عافيت عنايت كنم ؟ آيا بنده اى هست كه مورد ظلم واقع شده باشد، بيايد قبل از طلوع فجر طلب يارى كند تا او را يارى كنم و اين منادى همين گونه تا طلوع فجر ندا مى كند(895)!)) و باز از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه فرمودند: ((از سحر تا طلوع شمس ‍ درب هاى آسمان باز مى شود و تقسيم مى گردد در آن رزق ها و برآورده مى شود در آن حوايج بزرگ (896))).
دوم : رعايت اوقات دعا
رعايت كند احوال شريفه را مثل وقتى لشكريان براى جهاد در راه خدا صف مى كشند، و هنگام باريدن باران ، و وقت نمازهاى واجب و بعد از آن ، و ما بين اذان و اقامه ، و در حال روزه دارى . همه اين ها كه مرحوم فيض ذكر كرده اند، روايات دارد كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم . از امام صادق عليه السّلام روايت مى كنند كه اميرالمؤ منين فرمودند: ((غنيمت شماريد دعا را در چهار فرصت . وقت قرائت قرآن و وقت اذان و هنگام باريدن باران و در هنگامه اى كه در جهاد دو صف با هم براى شهادت رو به رو مى شوند(897))).
سوم : مكان و رعايت آداب دعا.
رعايت مكان و كيفيت به دعا نشستن است كه رو به قبله باشد و چنان دست ها را به دعا بلند كند كه زير بغل هاى او پيدا باشد. از جابر ابن عبداللّه روايت مى كنند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تشريف آورد به عرفات و به سوى قبله مشغول دعا شد تا آفتاب غروب كرد.(898) اَنَس هم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه حضرت هنگام دعا چنان دست هاى خود را بلند مى كرد كه سفيدى زير بغلش پيدا مى شد(899).
چهارم : چگونگى اظهار دعا.
رعايت صدا كه بين بلندى و كوتاهى باشد؛ زيرا از عدة الداعى نقل مى كنند كه خداوند فرموده : ((اءدعوا ربكم تضرعا و خفيه (900 )))؛ يعنى خدا را بخوانيد با تضرع و ترس . در روايت ديگرى نقل مى فرمايند: ((دعايى كه آرام و مخفى باشد، بهتر از هفتاد دعا است كه ظاهر باشد(901))). ممكن است از جميع روايات و آيات و حِكَم استفاده شود ساعات و حالات و افراد و حاجات فرق مى كند و اين حال ميانه در وقت معلوم باشد.
پنجم : پرهيز از قافيه پردازى در دعا.
آن كه در دعا خيلى آداب سجع و قافيه پردازى را رعايت نكند، چون حالش ‍ براى دعا به هم مى خورد و به جاى تضرع متوجه سجع و قافيه مى شود. در روايات داريم كه : ((عمدتا در دعا تضرع و ترس از خدا را رعايت كنيد؛ چون خدا اين حالت را از بنده مؤ منش دوست دارد(902))).
ششم : حالت انجام دعا.
خشوع و خضوع و تضرع و رهبت و امثال ذلك را رعايت كند؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((وقتى خداوند بنده اى را دوست داشته باشد، او را مبتلا مى كند تا اين كه تضرعش را بشنود(903))). و در روايت است كه خداوند به موسى عليه السّلام فرمود: ((وقتى مرا مى خوانى ، هميشه خائف و مشفق و ترسناك باش و صورتت را به خاك بگذار و با مكارم بدنت براى من سجده كن و ميان دو دست من قنوت كن و هر وقت با من مناجات مى كنى ، با قلب ترسناك مناجات كن (904))). نيز خداوند به حضرت عيسى فرمود: ((يا عيسى ! بخوان مرا خواندن غريق و محزون ، مثل كسى كه جز خدا فريادرسى ندارد. يا عيسى ! ذليل كن براى من قلب خود را و در خلوت ها زياد از من ياد كن و بدان سرور من در آن است كه برايم تبصبصُ كنى و در اين گونه دعا كردن زنده باش ، نه مانند مُردگان و صداى محزون خود را به من بشنوان (905))).
هفتم : اطمينان به اجابت دعا.
اينكه جزم داشته باشد دعايش مستجاب است و اميد صادق به اين معنا داشته باشد. مثلا نگويد خدايا! اگر خواستى مرا حاجت رواكن و بيامرز و...، بلكه از روى جزم و قطع بگويد الهى چنين كن ؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده اند: ((خدا را بخوانيد در حالى كه يقين به اجابت داريد و بدانيد كه خداوند دعاى قلب غافل را اجابت نمى كند(906))) و امام صادق عليه السّلام فرموده اند: ((وقتى دعا مى كنى يقين داشته باش كه اجابت دم درب است (907))).
هشتم : اصرار در دعا.
اين كه اصرار در دعا كند و دست كم سه بار بخواند خدا را و دعا كند؛ زيرا از پيامبر اكرم روايت است كه : ((خداوند بنده دعا كارِ اصرار كن را دوست دارد(908))).
نهم : ابتدا به نام خدا در دعا.
اين كه دعا را با نام خدا شروع كند و ابتدا حمد و ثناى او را به جاى آورد؛ زيرا محمد بن مسلم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه : ((در كتاب اميرالمؤ منين آمده كه سئوال بعد از مدح خداست . پس وقتى دعا مى كنى ، ابتدا خدا را تمجيد كن . راوى گفت : گفتم ، چگونه تمجيد كنم ، فرمود: بگو، يا من هو اءقرب الىّ من حبل الوريد يا من يحول بين المرء و قلبه يا من هو بالمنظر الاعلى يا من ليس كمثله شى (909))).
دهم : عملى كردن باطن دعا.
اين كه آداب باطن دعا را نگه دارد و آن اصل سبب اجابت است ؛ يعنى توبه كند و ردّ مظالم نمايد و در دعاى به قلب همّت بورزد.
بارى نوعا در دعاهاى وارده ، حضرات معصومين خدا را به اسماء حسنى و صفاتش مى خوانند و قسم مى دهند و كمال آداب دعا را رعايت مى كنند. همين دعاى يا شاهد كل نجواى شب عرفه و دعاى عرفه امام حسين عليه السّلام و امثال آن ، كم نيست ، فقط حال و قلب مى طلبد. پس بايد در همه حالات اهل دعا باشيم به ويژه در سفر حج و سير و سلوك و اگر خواستيم رمز و تفسير نماز را بفهميم ، از خود عبارات حمد و سوره و ركوع و سجود و قيام و قنوت و ذكر بفهميم و اگر خواستيم اسرار و رموز روزه را بفهميم ، در دعاهاى شب ها و روزهاى آن و همين طور ديگر عبادات و در ساير گرفتارى ها و امراض و بلايا و امثال آن . در دعاها، اسم مناسب و تقاضاى مناسب را اظهار و القا مى نمايند. پس اسرار حج را بايد از دعاهايى كه از معصومين ماءثور است ، دريافت كنيم كه اين يكى از بهترين راه هاى رمزجويى و تفسيرطلبى است . پس اگر اهل دعاى مناسب بوديم ، به يك معنا توانسته ايم حق حج و سفر را ادا كنيم .
در منى ياد كنيم از كربلا يادمون باشه آن راه و رسم را
در روايت است كه ((امام باقر عليه السّلام مالى را وقف فرمودند تا حاجيان در منى از اين مال براى امام حسين عليه السّلام عزادارى كنند(910))). بايد ياد و خاطره كربلا كه خاطره ايثار و شهادت و همت و پيروزى خون بر شمشير است ، هميشه و همه جا زنده و پا بر جا بماند. ما هم اين عزادارى ها را از امامان دين به ارث داريم و بايد در نسل خود زنده نگه داريم تا شيعه امام حسين كه مى خواهد با امام حسين محشور باشد، هميشه آماده شهادت و جان دادن در راه خدا باشد و اين پرچم را پابرجا و زنده نگه دارد.
آن همه قربونى را حسين داده خودش هم قربونى خدا شده
امام حسين - روحى له الفداء - آن چه داشت ، در راه خدا قربانى كرد. مگر كم است قربانى دادن على اكبر، اءشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسول اللّه (911)، و كار به جايى برسد كه مرحوم سيد بن طاوس در كتاب شريف لهوف نقل مى كند كه وقتى امام حسين سر جوان خود را به دامن گرفت ، وضع خدّه على خدّه (912) يعنى خم شدن صورت بر صورت جوانش ‍ نهاد! يا آن كه درباره حضرت اباالفضل نقل مى كنند كه وقتى رسيد بالاى سر نعش برادر، فبكى بكاء عاليا(913) يعنى با صداى بلند گريه كرد و زياد شنيده ايم كه با على اصغر عليه السّلام چه كرد و درباره او چه گفت (914) و از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا چه گفت (915) و بعد از كربلا امام سجاد و زينب چه كردند.(916) در ميان ائمه ، امام حسين عليه السّلام كلام و نوشته كم دارند؛ چون وضع مدينه آن زمان در خفقانى بود كه به امام حسين عليه السّلام اجازه گفتار نمى داد. اما در عين حال اگر كسى مطالعه و مراجعه كند، در همين گفته ها و خطبه هاى كم و كوتاه حقانيت و مظلوميت و در عين حال شجاعت و شهامت و ايثار امام حسين را مى يابد. بالاخره حضرت ، آن همه قربانى را در راه خدا داد و روز عاشورا ايشان بيش از هفتاد بار شهيد شد؛ براى اين كه داغ هر كدام از اين عزيزان ، براى او سخت تر از جان دادن خودش بود. پس مى توان گفت روز عاشورا هفتاد بار او را شهيد كردند، دست آخر هم خودش يكه و تنها قربانى راه خدا شد. سلام خدا بر او و اصحاب و اهل بيت و شيعيانش باد.
تا ظهر روز دوازدهم باشيم مسجد خيف بريم نماز كنيم
مسجد خيف ، جايى است كه جمعى از انبيا آن جا پا نهاده اند و حالاتى داشته اند. ما هم برويم آن جا نماز به جاى بياوريم ، بلكه بخشى از حالات انبيا براى ما پيش بيايد. آخر خداوند اين پيامبران را فرستاده كه اقوال و احوال و اسرارشان براى ما اسوه و حجّت باشد؛ زيرا آن ها از عصمت الهى برخوردارند. واقعا آيا چه مانع شده كه آن چه آن ها مى ديدند ما نمى توانيم ببينيم و آن چه آن ها مى شنيدند ما نمى توانيم بشنويم ؟ لابد مشكل از طرف ماست ، آن هم مشكل قلبى و باطنى ، و گرنه در ساحت مقدس حضرت الاه ، بخلى نيست و او جواد على الاطلاق است . روايت است از رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمودند: ((اگر دو چيز را بر من متعهد و ملتزم شويد، من هم ملتزم مى شوم آن چه را من مى بينم شما هم ببينيد و آن چه را من مى شنوم شما هم بشنويد! عرض كردند آن دو چيست ؟ فرمود: سركشى زبان و سركشى قلب اگر شما از اين دو جلوگيرى كنيد، آن چه من مى بينم شما هم مى بينيد و آن چه من مى شنوم شما هم مى شنويد(917))) اميرالمؤ منين عليه السّلام فرموده اند: ((من كودك خردسالى بودم همراه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به حرا مى رفتم و مانند بچه شترى كه جاى پاى مادر را مى بيند و پا آن جا مى گذارد، من چنين مى كردم ؛ امّا وقتى به حرا مى رسيدم ، مى شنيدم آنچه رسول خدا مى شنيد و مى ديدم آن چه او مى ديد(918))). مسجد خيف جاى تجليات الهى است . اگر حاجى يا سالك اهل باشد، قطعا به بخشى از آن ها راه پيدا مى كند.
اون جا جاى پاى جمع انبياست جلوه گاه مشهدى بر اولياست
جا پاشناسى خيلى مهمّ است . انسان اگر بتواند در تمام شئون شريعت و طريقت و حقيقت در مورد انبيا، مخصوصا رسول گرامى اسلام كه خاتِم و خاتَم آن هاست است جا پاشناس باشد، خيلى مهمّ است و ما بتوانيم پايمان را همان جا بگذاريم و تخطّى نكنيم ؛ چه در ظاهر و شرع و چه در اخلاق و حالات و راه و طريقت و چه در خدامند شدن و حقيقت . اين شناخت واقعى يعنى دين شناسى است ؛ زيرا دين يعنى روش زندگى و زندگى انسانى در همين سه بُعد خلاصه مى شود. متاءسفانه بعضى از ما در شرع لنگ مى زنيم و تمام ظاهر را رعايت نمى كنيم و بخش زيادى از ما در اخلاق كم مى آوريم و طريقت را دارا نمى شويم و اكثريت ما در وادى حقيقت اصلا پا نمى گذاريم ، حال آن كه اگر واقعيت در كار باشد، بايد اين ها به هم بستگى داشته باشد و ظاهر و حال و سرّ و قلب را رعايت كنيم تا به جايى برسيم . همان گونه كه شيطان خطوات و جاى پا دارد كه اگر ما نشناسيم يا رعايت نكنيم حتما گرفتار مى شويم . انبيا و اوليا هم جاى پا دارند كه از نظر مكانى در مسجدالحرام و مسجدالنبى و مسجد الاقصى و مسجد خيف و مزار ائمه دين عليهم السّلام و ديگر اماكن مقدسه بايد آن را جست و جو كرد و هر جا آن ها پانهاده اند ما هم پابنهيم و به همان نحو كه آن ها پا نهاده اند ما نيز پابگذاريم تا اقتداى زيبا و اسوه حسنه به آن ها بكنيم و دستمان از دامن قافله سالار كوتاه نشود. حكيم الهى قمشه اى در غزلى مى فرمايند:
قافله رفت از پى آن شهسوار وه كه مرا خست گران بار من
از لفت الجنة للمتقين زد جرس قافله سالار من
بعد ايشان در ادامه غزل ، دعا و عذر خواهى مى كند كه :
در گذر اى طلعت زيباى دوست زشت بود گرهمه كردار من
با همه نقص اى شه كلّ الكمال كس نبود جز تو خريدار من
(919)
ديگه اين سيرمون داره تموم ميشه زودى برگرديم روزمون شوم ميشه
حاجى وقتى عمره و عرفات و مشعرالحرام و منى و آداب و ظاهر و باطن را رعايت كرد، فقط يك زيارت برايش باقى مانده و وقت رجعت او به بيت اللّه شروع مى شود. سالك هم وقتى مقامات نفس را طى كرد و به مقام نفس ‍ مطماءنه رسيد و دلش به ياد خدا آرام گرفت كه ((الا بذكر اللّه تطمئن القلوب (920))) و سكينه الهى بر قلب با ايمانش نازل شد كه ((هو الذى اءنزل السكينة فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم (921)))، الآن هنگامه رجعت او به سوى خدايش براى داخل شدن او در بندگان ويژه الهى و داخل شدن در جنة الذات است ؛ زيرا خداوند در قرآن فقط يك جا فرموده : ((و اءدخلى جنتى (922))) و آن هم فقط درباره راجعين به سوى ربّ بعد از اطمينان نفس راضيه و مرضيه است .
((بچه ها باز برگرديم به خانه توحيد و به آخر راهروها برسيم ))
بچه ها ديديد كه از حق اومديم تا منى به آرزوها رسيديم
ديگه اين جا خيلى كارى نداريم برگرديد به خونه توحيد برويم
حاجى در حجّ تمتع از بيت توحيد مُحِرم مى شود و از طرف حق به سوى عرفات تا آخر سفر مى كند و در منى به آرزوهاى معنوى مى رسد و ديگر آن جا كارى ندارد و بايد براى زيارت به خانه توحيد برگردد. سالك هم وقتى از علم حق به جهان عين آمد و سير و سلوك خود را تا حدّ قربانى و فناء انجام داد، ديگر اين جا كارى ندارد و بايد به سوى عالم علم بارى تعالى رجعت كند. البته كار اين جايش همه آزمايش و رياضت و سير و سياحت است ، امّا از اين عالم كه رفت ، واقعا از اَلَم اين عالَم طبع نجات پيدا مى كند و اين پيرهن كهنه چركين را از اندام خويشتن به در مى آورد. آن چه به عنوان بيان آورده شد، براى آن است كه گفته شود ديگر اين جا خيلى كارى نداريم ؛ زيرا مزّه اين عالم را چشيديم و دنبال دلبر نو گشتيم و انشاءاللّه به دست آورديم . مولوى مى فرمايد:
بغداد همان است كه ديدى و شنيدى رو دلبر نو جوى چه بند قديدى
زين ديگ يكى دوسه كفگير چشيدى باقى همه آن مزه دارد كه ديدى
(923)!!
پس عارف دنيا را معبر و دار ممر مى داند و آخرت را دار قرار مى شمارد و نصيحت مولايش على عليه السّلام را فراگرفته كه ((فخذوا من ممركم لمقركم و لاتهتكوا اءستاركم عند من يعلم اءسراركم (924))) يعنى بايد بگيريد از عبورگاه خود براى قرارگاه خود و پرده درى نكنيد نزد خدايى كه اسرار شما را مى داند. اما خانه توحيد كه بيت اللّه است حاجى بايد براى زيارت برگردد و عارف بايد به مقام توحيد برسد.
بيان : توحيد، يكى نمودن و يكى كردن و يكتاخواستن و يكتاديدن و بى همتا فهميدن و شريك قائل نشدن و امثال اين الفاظ است كه معنايش به يك چيز بر مى گردد و آن كلمه طيبه ((لا اله الّا اللّه )) است ؛ يعنى يكتاجويى و يكتاطلبى و خدايى شدن ! البته اهل كلام و حكمت و عرفان براى توحيد معانى و اوصاف فراوان آورده اند و آخرين درجه معرفت وَحيانى را به اين آيه مى رسانند كه ((هو الاءول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم (925))). در تعاريف و لحاظات و اعتبارات ابتداء توحيد را به سه معنا بيان مى كنند؛ توحيد ذات و صفات و افعال . توحيد ذات يعنى خداوند يك ذات دارد كه در تعبير مى شود گفت حقيقت هستى محض و بى نهايت و هو هويت و غيب الغيوب كه اين حقيقت دو بردار نيست ؛ زيرا صِرف و بى نهايت است و چيزى نيست كه او را محدود كند. پس به هستى كه برخوريد، او را يافته ايد و جزء برادر هم نيست . به همين دليل كه صِرف محض و بى نهايت است ، پس در ذات ، شريك و مثل و مانند ندارد و جزء و تركيب بردار هم نيست . پس هم احد است و هم واحد، زيرا احد يعنى بدون تركيب و بسيط به معنى الكلمه ، و واحد به معنى بى همتا و يكتا كه دوبردار نيست . توحيد صفات يعنى همه صفات ذاتى او عين ذات او و عين همديگرند، مخصوصا علم و حيات و قدرت ؛ زيرا به يك معنا صفاتِ ديگر مانند سمع و بصر و كلام و امثال آن را مى شود به علم و قدرت ارجاع داد،اما اين سه صفت عين ذات اند، يعنى ذات بارى تعالى نه اين كه شى ء است ، داراى علم به معناى اسم فاعلى ، بلكه شيئى است عين علم به معناى ذاتى ، يعنى او تبارك و تعالى دانش محض و زنده محض و توان محض است و در ذات او اين سه ، عين يكديگرند. براى مثال ، آتش هم گرم است هم روشن و هم مى سوزاند، امّا اين بدين معنا نيست كه بخشى از آن روشن است و بخشى ديگر گرم است و بخشى ديگر سوزندگى دارد؛ بلكه همه آن داراى روشنى و گرمى و سوزندگى است . پس اين ها در مفهوم چند تا و در مصداق يكى هستند! پس او تبارك و تعالى كمالات لايق به ذات را با ذات دارد، امّا چون محض و بى نهايت است ، تركيبى در آن ساحت مقدس ‍ راه ندارد. پس به قول امام سجاد عليه السّلام ((ان اللّه تبارك و تعالى علم (كله )(926))) او هم علم است و هم حيات است و هم قدرت است و نيز ساير صفات . پس هيچ تركيبى در ساحت قدس او راه ندارد و به قول اميرالمؤ منين عليه السّلام به طورى كه صدرالمتاءلهين در اسفار از آن جناب نقل مى فرمايند: ((يا هو يا من لا هو الا هو(927))) البته مساءله كنه ذات فوق اين حرف هاست و دست لفظ و تعبير و لحاظ و اعتبار به آن منطقه ممنوعه نمى رسد، و نه حس و نه وهم و نه خيال و نه عقل و نه كشف در آنجا راه ندارد؛ آن چه گفته مى شود، تعينات است و بس . پس او داراى ذات و صفاتى است كه به يكتايى ذات او، توحيد ذاتى و يكتايى صفات او، توحيد صفاتى اطلاق مى شود و قسم سوم توحيد افعالى است ؛ يعنى جلوه و شاءن و كار او يكى است و همه از اوست . پس ممكنات كار او هستند، به اين مى گويند توحيد افعالى . حافظ مى فرمايد:
اين همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد
پس در اين كلمه ، هم معناى لاحول و لاقوة الّا باللّه درست مى شود و هم معناى لامؤ ثر فى الوجود الا اللّه نظام خود را مى يابد. به هر حال ، توحيد بر سه قسم است ؛ ذاتى و صفاتى و افعالى . البته صفات ذاتى كه عين ذات است ، صفات افعالى او هم منشاءش ذات و صفات است . پس لااله الا اللّه وحده وحده وحده ؛ يعنى در ذات و در صفات و در افعالش يكتاست . آن چه راجع به توحيد گفته شد، بحث گونه و نظريه پردازى توحيدى نبود، بلكه اشاره اى بود به معناى توحيد. پس ما در اين عالم ، كار مهم ديگرى غير از دريافت حقيقت توحيد و عمل به لوازم آن نداريم و بايد برگرديم و انشاءاللّه زودتر به خانه توحيد برويم و برسيم و آن جا براى ابد در لذت و بهجت و سرور بمانيم .
تا همه چهار سفر، تموم بشه همه جسم ها بيادُ جون بشه
مصرع دوم خيلى حرف دارد، فقط اشاره مى كنيم ؛ زيرا زيربناى فهم اين مصرع كه جسم ها مى آيد و جان مى شود، مبتنى بر فهم حركت جوهرى و جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است و اين مباحث ، فهم مقدماتش را مى طلبد و اين جا، جاى بحثش نيست . فقط در عينيّت اشاره مى كنم كه لقمه اى كه مى خوريم ، بخشى از آن جسم ما مى شود و اين جسم هم اكنون زنده است و مرتب دارد به برزخ منتقل مى شود كه بدن برزخى ما باشد و در قيامت كبرا هم كه همه زنده مى آيند، پس ما در وجود خود جسم را جان مى كنيم . اما سخن در اين است كه آيا اين جسم در پل اختيار ما جان انسان مى شود يا جان حيوان ؟! و بالاخره آيا مار و كژدم و گرگ مى سازيم يا انسان ؟! ديگر اين جا هم مباحث اعتقادى و اخلاقى و شرعى و آداب و مستحبات و مكروهات و مباحات جا دارد و اگر عمل ما صالح باشد، اين جان بالا مى رود: ((اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (928)))؛ يعنى عقيده پاك به سوى خدا بالا مى رود و عمل صالح ، اين عقيده پاك را بالا مى برد. اگر كسى در پوشش تربيت انبيا و اوليا در آمد و عمل كرد، همه وجودش جان آدم مى شود و لايق جانان مى گردد. مولوى فرمود:
بايد كه جمله جان شوى تا لايق جانان شوى چون سوى جانان مى روى جانانه شو جانانه شو
قفلى بود ميل و هوا بنهاده بر دل هاى ما خواهى گشايى قفل را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفى آن استُن حنانه را كمتر ز چوبى نيستى حنانه شو حنانه شو
(929)
در كتاب هاى درسى و كلامى ، ناله ستون حنانه از فراق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را يكى از معجزات مسلّم رسول خدا شمرده اند! پس ‍ هم نشينى با خاتم انبيا، چوب را زنده مى كند و به ناله درمى آورد. لذا قرآن مجيد دستور داده كه : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى خدا پيشه كنيد و با رتبه صادقين ، يعنى انبيا و اوليا باشيد(930))). اگر بخواهيم با صادقين باشيم ، بايد تمام جهات وجودى آن ها را دانا شويم و همراهشان قدم برداريم تا مثل آن ها لايق وصل به جانان باشيم . وجود انسان به اذن حضرت حق ، كارخانه جان سازى است و از صفت حيات و روح حضرت حق سرنخى در وجود خود دارد كه آن حقيقت ، در وجود انسان كار خود را مى كند، فقط در تشريع ، درجات جان ها فرق مى كند. قرآن مجيد فرموده است : ((براى هر كسى به قدر عمل كردش درجاتى است (931))) و در جاى ديگر مى فرمايد: ((اصلا خود اشخاص ، درجات مى شوند(932))) و به اصطلاح خود انسان ها، پله هاى نردبان عروج به سوى پروردگار صاحب معارج هستند!! پس اگر كسى چهار سفر را به اتمام رسانيد، همه جسم او جان مى شود؛ آن هم جان انسان كامل و ولىّ خدا و وقتى به مقام ولايت اللّه راه پيدا كرد، ديگر غم و غصه و حزنى دامن گير او نمى شود؛ چون چيزى از دست نداده ، بلكه بايد جسم را جان آدم كرده باشد كه كرده است و به مقام امن الهى مى رسد انشاءاللّه .
همه باراندازشون نزد خداست هم چنان كه همه چيزها از خداست
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ?? -
بارانداز همه ، چه كسانى كه چهار سفر را تمام كرده اند و چه ديگران ، به سوى خداست ؛ هم چنان كه در ابتدا هم همه چيز از خداست . پس حضرت حق تبارك و تعالى صمد است . يكى از معانى صمد اين است كه بارانداز همه موجودات به سوى اوست همان گونه كه يكى از معانى صمد آن است كه او تبارك و تعالى وجودش از خودش و توپُر است ، و ممكنات وجودشان از خودشان نيست و ذاتا توخالى اند. اساتيد ما روى كلمه توحيد صمدى خيلى عنايت داشتند و در مساءله توحيد، تكيه كلامشان همين بود كه ما توحيد صمدى قائليم ، يعنى در ديار هستى ، غير از حضرت حق و جلوه و شاءن و كار او كه اين ها هم همه از اوست و به اوست ديّارى وجود ندارد و چيزى نيست . پس ممكنات نه آن كه چيز فقرى باشند، بلكه محض فقرند و نياز و احتياج به او. به قول امام رضا عليه السّلام ((و كل قائم فى سواه معلول (933)))؛ يعنى هر كه ماسواى اوست معلول است . در اعتقادات ، توحيد صمدى ، دل نشين ترين و مبرهن ترين معناى توحيد است ، لذا در روايت آمده است كه سوره توحيد كه ((اللّه الصّمد)) دارد، براى علماى آخر الزمان است كه مى توانند در معانى خيلى فرو روند.(934) پس بارانداز همه موجودات به سوى خداست ؛ چون ديگرى در ديار هستى نيست كه باراندازش آن جا باشد، هم چنان كه همه چيز از خداست . پس بايد گفت ((يا من خلق الموت و الحيوة يا من خلق الخير و الشر))؛ يعنى اى خدايى كه مرگ و زندگى را آفريدى و خير و شرّ را خلق كردى . در بحث هاى كلامى و فلسفى آمده كه شرّ، جعل بالذّات ندارد، بلكه جعل بالعرض و بالنسبة و بالتبع دارد و عمده شرور هم اصلا جعل لازم ندارد؛ چون عدمى است . بالاخره ايمان اين است كه هر كه و هر چه هر رقم وجودى دارد، از خدا دارد و غير از خير، به دست بابركت او جارى نمى شود و سر شرور بحمداللّه به بالينى گذاشته مى شود. اين جا جاى آن مباحث نيست . مولوى فرموده :
پس بد مطلق نباشد در جهان بد به نسبت باشد اين را هم بدان (935)
و بالاخره آن چه حسنه به ما مى رسد، از خداست و آن چه بدى نصيب ما مى شود، از ناحيه نفس ماست .(936) در يك كلام ، ايجاد به دست خداست و نسبت از آن ماست و مشكلى نيست . پس همه از خدا و به خدا و به سوى خدايند كه خودش فرموده ((انّا للّه و انّا اليه راجعون (937))). ممكن است رجوع ، نسبت به اسماء حسنى فرق كند و هر كسى با اسم مخصوص ‍ به خود محشور شود؛ به اميد آن كه همه عالَم با اسم شريف ارحم الراحمين محشور شوند.
ما بايد بريم خونش منتظره عشق ، ما رو مى بره مقتدره
بهشت برين و جنات عاليه تا جنة الذات ، همه مظهر رحمت رحيمى اوست و همه خانه لطف و فضل و عنايت او به حساب مى آيد و همه ما مكلّف و موظفيم به خانه لطف او برويم ؛ زيرا او منتظر ماست . مرحوم آقاميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ، دو روايت از حضرات عيسى و موسى نقل مى كنند. از حضرت عيسى مى فرمايد ((يا عيسى كم اءطيل النظر و القوم لايرجعون (938)))؛ يعنى خداوند به عيسى فرمود: اى عيسى چقدر نظر به دوزم و منتظر باشم كه بندگان بيايند، ولى خيلى از بندگان نمى آيند و به اين انتظار من توجه ندارند. البته اين انتظار مثل انتظارهاى ما نيست بلكه انتظار الهى در فعل اوست و مخصوص به خود اوست . به حضرت موسى هم فرمود ((يا موسى لو علم المدبرون كيف اشتياقى بهم لماتوا شوقا و لانقطعوا اربا اُربا(939)*))؛ يعنى اگر اين هايى كه پشت به من كرده اند، بدانند چقدر من مشتاق و خواهان آن ها هستم ، از شوق و عشق مى مردند و بدن هايشان قطعه قطعه مى شد. پس او تبارك و تعالى عاشق و مشتاق و منتظر ماست و در اين راستا، كمال لطف و محبت را به خلق دارد، لذا انبياء را فرستاده و هدايت هاى اوليه را مجانا در اختيار همه گذاشته است . البته اين مقام شامخ عشق مطلق مى باشد كه ما را آورده و مى برد؛ زيرا او تبارك و تعالى عاشق كمال است و خودش كمال مطلق مى باشد. پس خودش متن عشق به خود است ، بلكه خودش عشق مطلق است و روى همين حب ذاتى بناى خلقت نموده تا شناخته شود: ((كنت كنزا مخفيا فاحببت اءن اءعرف فخلقت الخلق لكى اءعرف (940)))
او ميگه مقام ابراهيممُ جا نمازتون جاى خليلمُ
نشونه هاى روشنم تو خونمه هر كه واردش بشه در اَمنَمه
بچّه ها راه طى كنيد اين جا بيايد جايزه نزد منه از من بخوايد
اين بيت مى تواند بخشى از اقوال حضرت حق و انبيا و اولياى او باشد كه به بيان بخشى از آن مى پردازيم .
الف ) مساءله حضرت ابراهيم و چهره نورانى او در قرآن است و همين قدر بس كه خدا مى فرمايد: ((سلام على ابراهيم (941))) يعنى سلام بر ابراهيم . اين سلام مى تواند مطلق باشد؛ يعنى سلام خدا و ملائكه و انبيا و اوليا و مؤ منين . مقام كسى را كه خدا بر او سلام داده ، ملاحظه كنيد. خدا هم اگر بر كسى سلامِ مطلق داد، سلامِ جلوات و شئون او هم بر آن شخص ‍ هست !!. و حضرت حق او را آزموده و از عهده امتحان برآمده ، معرّفى مى كند، آن جا كه مى فرمايد: ((و اذا اءبتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين (942)))؛ يعنى پيامبرم ! يادآور هنگامى كه خداوند، ابراهيم را به كلماتى آزمايش كرد و ايشان از عهده همه امتحانات برآمد خداوند فرمود: ما تو را به مقام امامت رسانديم . ابراهيم عرض كرد: آيا امامت در ذريه من هم هست ؟! حضرت حق فرمود: عهد و پيمان امامت ما به ستمگران از ذريه تو نمى رسد؛ يعنى به معصومينشان مى رسد. اين چهره زيباى آزموده را ملاحظه كنيد. اللّه اكبر از صبر و استقامت و ايمان و توكّل و تسليم و رضاى حضرت ابراهيم و حدود نه رقم آزمايش سخت و اين كه از عهده همه آن ها با نمره بيست برآمد و به پاس اين ارزش ها، او را بعد از نبوت و رسالت و شريعت ، به مقام والاى امامت رسانيدند. لذا حضرت حق به احترام اين شخصيت ، دستور داده مقام ابراهيم را مصلى و اين مقام را جانماز قرار دهيد، آن جا كه مى فرمايد: ((واءتخذوا من مقام ابراهيم مصلى و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل اءن طهّرا بيتى للطائفين (943)))؛ يعنى قرار دهيد مقام ابراهيم جاى نماز و پيمان بستيم با ابراهيم و اسماعيل اين كه پاك كنند خانه مرا براى طواف كنندگان . او هم دعا كرد كه حضرت حق تبارك و تعالى آن جا را محل امن قرار دهد، آن جا كه مى فرمايد: ((و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا(944)))؛ يعنى يادآور آن هنگامى كه ابراهيم از خدا خواست كه حرمش را امن قرار دهد. و اين مقامات والا و ديگر مقامات حضرت ابراهيم بود كه او را مؤ سس دين حنيف اسلام قرار داد. و مى فرمايد: ((قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين (945)))؛ يعنى دستور اين است كه بگوئى ملّت فقط ملّت ابراهيم مسلمان است ؛ زيرا در قاموس وجود ابراهيم شرك راه نداشت . و چگونه مرد مخلصى كه ملكوت را مى بيند و زنده شدن مردگان را رؤ يت مى نمايد، مى شود گرد و آلودگى شرك در ساحت مقدس او راه داشته باشد؟! و حال آن كه ايشان از برگزيدگان خدا بوده ، آن جا كه مى فرمايد: ((ان اللّه اءصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين (946)))؛ يعنى همانا خداوند حضرت آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد. از اين رهگذر، به ما دستور داده كه شما هم بايد دين و روش حضرت ابراهيم را پيروى كنيد، آن جا كه مى فرمايد: ((قل صدق اللّه فاءتبعوا ملة ابراهيم حنيفا(947)))؛ يعنى بايد بگويى اى پيامبرم كه خدا راست گفته است . پس شما ملت ابراهيم حنيف را پيروى كنيد. و نزديك ترين افراد به ابراهيم و نبى گرامى اسلام را پيروترين اشخاص از آن ها مى شمارد، آن جا كه مى فرمايد: ((ان اولى الناس بابراهيم للذين اءتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا(948)))؛ سزاوارترين و نزديك ترين اشخاص به مقام و منزلت حضرت ابراهيم ، پيروترين اشخاص از ايشان و اين نبى شماست و آن كسانى كه به او ايمان آورده اند. چرا ابراهيم چنان مقاماتى را نداشته باشد و حال آن كه خدا درباره اش مى فرمايد: ((و اءتخذ اللّه ابراهيم خليلا(949)))؛ و خدا ابراهيم را خليل خود قرار داد. اين كه ما خدا را دوست داشته باشيم ، مهمّ است ، ولى مهم تر آن وقت است كه خدا ما را دوست داشته باشد. و اين كه ما خدا را خليل خود قرار دهيم مهمّ است ، امّا مهم تر از همه آن وقت است كه خدا كسى را خليل قرار دهد و همان گونه كه ملاحظه شد، خداوند با آن عظمت ، ابراهيم را از خوديت ابراهيم خالى و از الوهيت خود پر كرده و شايد اين بالاترين مقام خُلّت باشد. ابراهيم چنان قلب و صدر و سينه و جان و هستى خود را از خود خالى كرد و از خدا پر نمود كه خداوند او را به مقام خلّت خود رساند. تا آثار وجودى شخص به مقام فناء ناب نرسد، محال است چنين مقامى نصيب او بشود و به چنين بارگاهى راه يابد. خدا كند حشر ما با چنين مقامى باشد و بتوانيم به چنين مقامى ، ولو از دور راه يابيم . حضرت ابراهيم را از باب جرى و مصداق هم به مقام امامت رساندند و هم به مقام تشيّع حسينى ؛ زيرا درباره حضرت ابراهيم دارد كه ((و انّ من شيعته لابراهيم * اذ جاء ربه بقلب سليم (950)))؛ يعنى يكى از پيروان و شيعيان حضرت نوح ، حضرت ابراهيم بود.(951) او وقتى به اين مقام رسيد كه با قلب سليم نزد خدا آمد. و در روايت است از امام حسين عليه السّلام كه ((اين تشيع مى تواند تشيع آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم باشد(952))). حضرت ابراهيم چه قلبى داشت كه خداوند آن را به قلب سليم توصيف نموده زيرا در روايت ديگرى داريم كه ((قلب سليم قلبى است كه غيرخدا در او نباشد(953)))!!! بلى ، چنين قلبى با روحانيت تام به اذن خداوند مى توان آتش را گلستان كند و خداوند بفرمايد: ((قلنا يا ناركونى بردا و سلاما على ابراهيم (954)))؛ يعنى گفتيم ما اى آتش ! باش سرد و سلامت براى حضرت ابراهيم . خداوند بيش از چهارصد و پنجاه مورد در قرآن ، خود و كار خود را به لفظ جمع آورده و فرموده است . ما يكى هم همين مورد است كه فرموده گفتيم ما. معلوم مى شود آن جا كه دست سلطنت و قدرت و ملكوت و... حضرت حق در كار باشد، مى فرمايد ما؛ يعنى روحانيت و مقام باطنى . حضرت ابراهيم دست خدا را در آستين داشت كه آتش را به اذن خدا گلستان كرد.!! ايشان صاحب شريعت و كتاب بودند، همان گونه كه خداوند مى فرمايد: ((صحف ابراهيم و موسى (955)))؛ بارى ، چهره نورانى و الهى حضرت ابراهيم در قرآن و تفسير و روايات و تاريخ ديدنى و دوست داشتنى است .
ب ) مساءله مقام ابراهيم كه اكنون در چند ذراعى درب بيت اللّه قرار دارد و بر همه حجّاج و معتمرين واجب است پشت آن مقام نماز به جاى آورند، يكى از آيات بينات خداست ؛ زيرا خداوند مى فرمايد: ((فيه آيات بينات مقام ابراهيم (956)))؛ يعنى در مسجدالحرام و بيت اللّه معجزات روشن است . يكى از آن معجزات ، آن سنگِ جاىِ پاى ابراهيم خليل است كه مثل موم براى پاى جناب خليل نرم شده و حدود چهارهزار سال است به همين حال مانده است . البتّه خود حجرالاسود هم معجزه و آيه است ؛ زيرا اين قطعه سنگ مبارك نورانى از اين عالم نيست و از عالم بالا آمده . چاه زمزم هم آيه روشن است كه از ميان اين سنگستان ها الآن حدود چهارهزار سال است بهترين و گواراترين آب جوشان را دارد، و آيات بيّنات ديگرى كه در كتاب هاى مفصّل مربوط به مسجدالحرام و بيت اللّه نوشته شده است .
ج ) اكنون تفسير مختصرى براى اين سه بيت : او مى گويد يعنى خدا فرموده اين جا مقام ابراهيم است و حضرت خليل الرحمن جاى پايش براى ما مقام و جا نماز و مصلى است . قرآن فرموده كه ((در مسجدالحرام و بيت اللّه الحرام آيات بينات وجود دارد)) كه عبارت است از نشانه هاى روشن عظمت ربوبى ((پس هر كه وارد مسجدالحرام بشود در امان است (957))). از جمع بين آيات و روايات و وعده هايى كه خدا و انبيا و اوليا به حجّاج و سلاك داده اند، اين است كه اگر كسى اين جا بيايد، از جوائز و مواهب و عطايا و تفضلّات الهى برخوردار مى شود. آيا كم است آن چه در كتاب ثواب الاعمال و در كتاب شريف بحارالانوار در ابواب متفرقه در فضيلت و ثواب و اجر حج و عمره از رسول خدا و ائمه دين آورده اند؟ فقط مهم اين است كه ما اين عبادت را به گونه اى قرار دهيم كه خود خدا اجر اين كار باشد، نه چيز ديگر، و نه كس ديگر كه آن عبارت است از عبادت عشاق و نه عبيد و نه تجّار، بلكه عبادت احرار. البتّه معلوم است هر عبادتى بستگى به نيّت آن ، و درجه نيّت بستگى به معرفت و اخلاص دارد،(958) و بالاترين مقام حج آن است كه ظاهر و باطن و اسرار حج را از رسول خدا بگيريم ؛ همان گونه كه خودش در حجة الوداع فرمود: ((خذوا منى مناسككم (959)))؛ يعنى ظاهر و باطن مناسك حجتان را از من بگيريد. خدا كند حجّاج ما اين امر را اطاعت كنند؛ همان گونه كه رسول خدا فرمودند: ((صلّوا كما راءيتمونى اصلى (960))) يعنى نمازتان را آن طورى به جاى آوريد كه مى بينيد من به جاى مى آورم !!
هر كه نيمد به خودش ضرر زده من غنيم او به خود كفر ورزيده
هر كه مستطيع است و حج نرفت و هر كه استعداد دارد و سير و سلوك نكرد؛ به خودش ضرر زده ؛ زيرا حضرت حق تبارك و تعالى غنّى مطلق است و نيازى به كسى ندارد. در قرآن مجيد حدود 25 آيه در اين مطلب صريح داريم كه :
هر چه كنى به خود كنى گر همه نيك و بد كنى
((ان اءحسنتم اءحسنتم لاءنفسكم و ان اءساءتم فلها(961))) پس حضرت حق غنى و مغنى است . ما سراپا نياز و احتياج و حاجتيم و او سراپا غنا و بى نياز و ثروت است . مولا اميرالمؤ منين عليه السّلام به همام فرمودند: ((به درستى كه خداوند خلق را خلق كرد در حينى كه غنّى از طاعت آن ها و ايمن از معصيت آن ها بود؛ زيرا سودى نمى رسد به او از ناحيه عبادت عبادت كنندگان و ضررى به او نمى رسد از ناحيه معصيت معصيت كنندگان (962))). به هر حال ، كسى كه نخواسته از فضل و لطف و عنايت و قرب و رضوان حضرت حق بهره بگيرد، ضرر بزرگ كرده ؛ زيرا ما نياز داريم و بيچاره ايم و او تبارك و تعالى ذوفضل عظيم است .
مى دونيد عُمرِه يك لب تر كردنه حج تموم كار حاجى شدنه
احرام و لبيك و اعمال عمره ، به منزله مبادى سير و سلوك است و نوعى سان ديدن مستوره اى جهت آمادگى براى حج مى باشد و حج تمام كار است .
مثل موجودات از خانه او بزنيم بيرون زكاشانه او
برويم تا عرفات و مشعرش به منى باز بياييم در برش
از خدا و به خدا و در خدا سوى خلق و سوى خالق با خدا
دقّت زيادى بايد به كار برد تا متوجه شد در آفرينش ، همه موجودات ، شعور مناسب خود را دارند و زنده و قادر به حيات اندازه و قدرت اندازه خود مى باشند؛ زيرا اين كلام تكيه كلام استادم علامه حسن زاده آملى بود كه : حضرت سلطان وجود هر كجا پاگذاشت با وزرا و خدمه خود پا مى گذارد. پس هستى ، حيات و قدرت را همراه خود مى آورد! منتهى به نحو تجلّى ، نه به نحو تجافى . و اين گونه نيست كه در شئونات و مراتب همه در يك درجه باشند. پس دارِ هستى را شعور و قانون و علم و زندگى و توانايى گرفته و اگر اين چنين است كه هست ، پس همه نماز و ذكر و حمد و تسبيح دارند و به مناسبت حال و مقام خود همه حجّ دارند، منتهى كعبه مقصود آن ها خدا و مقام توحيد است . پس همه از عالم علم و از آن خانه و كاشانه پا بيرون نهاده اند. امام صادق عليه السّلام در ذيل آيه ((هل اءتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا(963)))؛ يعنى همانا روزگارانى بر انسان گذشت و شيئى مذكورى نبود، فرموده اند: شى ء مذكورى نبود، در خلق و شى ء مذكورى بود در علم (964)!!. همه از خانه او بيرون مى آيند.
ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم اى بى خبر زلذت شرب مدام ما
حافظ
اين ها آمدند تا به عرفاتِ عرفان حق برسند و رسيدند ((و خلقت الخلق لكى اءعرف )) و او عبادت مى شود و شناخته مى شود و بندگى مى شود: ((ان كل من فى السموات و الاءرض الّا اءتى الرحمن عبدا * لقد اءحصهم و عدّهم عدّا * و كلهم آتية يوم القيمة فردا(965)))؛ يعنى همه موجودات زنده آسمانى و زمينى ، طوق بندگى حضرت رحمان را بگردن دارند و همه را شمرده است شمردنى و همه آن ها روز قيامت تنها به نزد خدا مى آيند. شما بدانيد كه همه زنده اند. به ادامه آيه دقت كنيد و حج موجودات را برسيد! پس همه به عرفان عرفاتى مى رسند و همه به شعور مشعرى راه پيدا مى كنند و همه به مِناى آرزوهاى مناسب خود مى رسند و همه از خدا و به خدا در ظرفيت الهى ، يعنى فى الحق طواف دارند و قوس نزول و صعود را مى پيمايند و اگر رو به سوى خلق دارند و اگر رو به سوى خدا دارند، همه به خداست و حج همه مقبول است . البتّه همه مى آيند و در ميقات انسان كامل احرام مى بندند و به طواف كوى دوست مى روند و حج همه مثل نماز و ذكر همه مقبول است . اين است ماجراى دقيق آفرينش و اين خداست كه خدايى مى كند و غير از او معبود و ربّى در اين ديار نيست . آن چه در توضيح اين دو، سه بيت بيان شد، خيلى مؤ نه علمى و عملى مى طلبد و بنده وُسع بيانش را در خود نمى بينم ، ولى آن چه هست عارف متّاله و حكيم وارسته ، استادالاساتيد مرحوم حاجى سبزوارى در منظومه حكمت مى فرمايند:
و كل ماهناك حىّ ناطق ولجمال اللّه دوما عاشق (966)
يعنى آن چه در دار هستى است ، زنده و گوياست و براى زيارت جمال حضرت حق هميشه عشق مى ورزد. البتّه عاشق نهايتا به معشوق خواهد رسيد و انشاءاللّه حجش قبول است .
اول او آخر او ظاهر او باشد خلق از او حق او و باطن او باشد
اين بيت ترجمان اين آيه شريفه است كه ((هو الاءول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم (967))) و به قول فيض كاشانى
من آيين جدايى را نمى دانم نمى دانم ره و رسم دوتايى را نمى دانم نمى دانم
دريا حباب دارد و يم نم دارد و بحر موج دارد و خورشيد نور دارد. امّا به قول شاعر
چون نور كه از مهر جدا هست و جدا نيست عالم همه آيات هست و خدا نيست !
اما آيه ديدن خيلى مهم است و كار هر كس نيست ؛ زيرا علامه طباطبايى مى فرمايند: هر كه اشيا را به عنوان آيه ديد، حتما صاحب آيه را با آيه مشاهده مى كند؛ مگر چيزى را به عنوان استقلال ببيند كه آن هم غرور و كذب و باطل است .(968)
اءلا كل شيى ء ما خلااللّه باطل و كل نعيم لامحالة زائل (969)
معنى حج عزم و اين رفت و اومد سرّ حجّ اين بود به قلم اومد
معناى حج ، عزم و تصميم است و اين رفت و آمد براى اداى اين عزم و انجام اين تصميم است . البتّه بيان اسرار حج ، توان مى خواهد. اگر ظرايف خيلى بالاتر را در اسرار حج و صوم و نماز مى خواهيد، به كتاب هايى امثال تقسير محيط اعظم سيد حيدر آملى ، آن عارف كامل شيعى و حكيم متاءله علوى مراجعه فرماييد. البتّه نظر نويسنده در اين مناسك اين بود كه ضمن اسرار و احوال حج ، حقايق و معارفى را به قدر وسع با اقتدا به وجود نازنين ثقلين و فرمايش اساتيد و اولياى الهى به قلم آورده باشم و آن چه الآن در خدمت استعدادهاى شايسته شماست ، بخشى از اسرار حج بود كه به قلم آمد.
دل اومد خوشگلى ها شو ببينه از گل جمال او بو بگيره
دل ميون گل شكر مى پروره ما چكاره ايم خودش همچى مى گه
جان كه از عالم علوى است يقين مى دانم رخت خود باز برآنم كه همانجا فكنم
من به خود نامدم اين جا كه به خود باز روم آن كه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار كه من شعر به خود مى گويم تا كه بيدارم و هوشيار يكى دم نزنم (970)
كلمه دل نزد اهل دل ، خيلى سنگين است و آن قدر اين واژه را به كار برده اند كه انسان در شگفت مى ماند چه بگويد، ولى آن چه اين جا مى توان بيان كرد، اين است كه دل عارف وارد دارالحمد مى شود و زيبايى هاى جمال حضرت حق را مشاهده مى كند و حمد او را بر اين زيبايى ها به جاى مى آورد و دل را هم دارالحمد مى كند و اين دارالحمد شدن ، بو گرفتن از جمال اوست ! دل بعد از آن كه به اين مقام رسيد، مى خواهد آن چه يافته است را بيان كند و لب چون گل را وا مى كند تا گفته هاى چون شكر را بپروراند و ((علّمه البيان (971))) را ايفا كند! انسانِ وارسته كامل و حاجىِ مقبول الزيارة اين چنين است كه درباره آن ها بايد گفت :
بنماى رخ كه باغ و گلستانم آرزوست بگشاى لب كه قند فراوانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت شير خدا و رستم دستانم آرزوست (972)
زيرا خود حضرت حق مى فرمايد: ((علّم الانسان مالم يعلم (973))) و ((علّمه البيان ))! چقدر شيواست براى اهل قرآن ، ابتداى سوره الرحمن و سوره علق ، زيرا اول سوره الرحمن اين است كه ((الرحمن * علّم القرآن * خلق الانسان * علّمه البيان )) و اين جا خداى رحمان است و تعليم قرآن و خلقت انسان و تعليم بيان و... اول سوره علق هم مى فرمايد: ((اقراء باسم ربك الذى خلق * خلق الانسان من علق * اقرء و ربك الاءكرم * الذى علّم بالقلم * علّم الانسان مالم يعلم )). اين جا هم خواندن اسم خداى آفرينش است كه آفرينش انسان را از خون بسته قلب شروع كرده و خداى كريم آن چه را آموخت ، به قلم آموخته و به انسان آموخت آن چه را نمى دانست . البتّه اگر تفاسير اهل دل را در اين آيات ملاحظه بفرماييد، مى يابيد چه ظرايف و لطايفى را لحاظ كرده اند. دل انسان از ((و نفخت فيه من روحى (974))) است ؛ پس از خود خداست و اگر به علم و عمل پروريده شود و رنگ و بوى خدا بگيرد، جز از خدا و توحيد او و صفات و افعال و تجليات و حمد او سخنى ندارد!!
((بچه ها در طواف وداع خيلى به او طمع كنيد))
بچه ها وقت وداع آخره از طوافمون طمع هاى ديگره
طمع اينه كه خطاهاى ما رو بيامرزد مغفرت كند مارو
طواف وداع مى تواند بار معنوى سنگينى داشته و بخشى از آن بار آن است كه چون دل به ياد فراق مى سوزد و در گفت وگو حالت اضطرار در احساس ‍ جدايى پيدا مى كند و قلب واقعا مى شكند، مى تواند به طمع بيفتد! استادم علامه طباطبايى فرمودند: طمع به خلق ، انسانى را ذليل مى كند و هر چه بزرگ تر باشد، بيشتر ذليل مى كند؛ امّا طمع در خانه خدا يك ارزش است و هرچه بزرگ تر باشد، ارزشمندتر است ! به نظر مى رسد استاد، روش طمع را از قرآن مجيد گرفته اند. قرآن مجيد از بيان حضرت ابراهيم مى فرمايد: ((والذى اطمع اءن يغفرلى خطيئتى يوم الدين (975)))؛ يعنى خداى من خدايى است كه طمع دارم مرا روز جزاء بيامرزد. مى توانست بگويد اميدوارم ، ولى فرموده طمع دارم ؛ چون اميد در عين حال كه ارزش است ، نوعى اعتماد و اتكال به بذرافشانى و عمل است تا غرور نباشد. امّا طمع يعنى دست خالى را نزد او دراز كردن و خالى الكف به فضل و لطف و عنايت او طمع ورزيدن و در عين انجام وظيفه و اعمال ، آن ها را نديده انگاشتن ؛ زيرا ابراهيم خليل معصوم بود و طمع مى كرد، امّا راه طمع را به همه انسان ها ياد داده است . يا مثلا قرآن مجيد از قول و نظر نصارايى كه ايمان آورده اند و از علما و دانشمندان و ارزشمندان آن ها بودند مى فرمايد: ((و مالنا لانؤ من باللّه و ماجاءنا من الحق و نطمع اءن يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين (976)))؛ يعنى گفتند چه شده است ما را كه ايمان به خدا نياوريم و ايمان به اسلامِ حقِ آمده از طرف خدا نياوريم و حال آن كه طمع داريم كه خدا داخل كند ما را در رحمت ويژه خود با قوم صالحين . يا از بيان سحره آل فرعون مى فرمايد: ((انّا نطمع اءن يغفرلنا خطايانا ان كنّا اءول المؤ منين (977)))؛ يعنى ما بعد از انقلابِ به سوى خدا و ايمان به خداى موسى ، همانا طمع داريم كه خدا خطاهاى ما را بيامرزد، زيرا ما در رتبه اول ايمان آورندگان هستيم . و درباره مؤ منان پاك مى فرمايد: ((تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا(978)))؛ يعنى اين ها پهلوهاى خود را از روى خوف و طمع مى خوانند. پس قرآن مجيد در موارد گوناگون راه طمع را نشان داده . اكنون كه به قول حافظ:
المنة للّه كه در ميكده باز است ما را به سوى دوست بسى روى نياز است
ما بايد طمع را در طواف آخر بالا ببريم و يكى از آن طمع ها اين است كه خداوند همه گناهان ما را از صغيره تا كبيره ، و از شرك تا ظلم و غيره بيامرزد و توبه هاى ما را آن جا كه توبه لازم داشته ، قبول كند! البته او تبارك و تعالى آن قدر مهربان و رئوف و دوست است كه مهماندارى مى كند و جايزه آخر را به بچه هاى راه رو و بزرگ ترها مى دهد. البتّه تا تخليه حاصل نشود، طمع بعدى ممكن است مشكل داشته باشد. بلى وقتى دل قدرى اميدوار شد كه او را آمرزيدند، اكنون طمع بعدى شروع مى شود:
طمع اينه كه از اولياش باشيم در قيامت نزد انبياش باشيم
طمع دو بعد از آمرزش گناهان شروع مى شود و آن اين كه خدايا! ما را از اولياءاللّه قرار بده ؛ يعنى از آن هايى باشيم كه خدا يار و ناصر و ولىّ و صاحب اختيار و دوست آن ها باشد و با اين ولايت تامه ، ما را از تمام عالم ظلمات وارد عالم نور كند. ((اللّه ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور(979))) ((هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور(980))). وقتى ديگر در جسم و جان انسان تاريكى پيدا نشد و از حجب ظلماتى چيزى باقى نماند، اين انسان ولىّ خدا مى شود و زهى سعادت اين انسان باايمان و اين حاجى و اين سالك كه به مقام ولايت الهى راه پيدا كرده و ديگر غم و غصه و حزنى در دل او نيست ؛ زيرا قرآن فرموده : ((الا انّ اولياء اللّه لاخوف عليهم و لاهم يحزنون (981))). البته اين طمع نبايد خام باشد و اكنون كه در طواف آخر مزه ولايت اللّه را به او چشاندند، ديگر در مقام ولايت مُقام بگيرد و يكى از علل مبقيه اين مقام آن است كه ديگر رو به ظلم و ظلمت نياورد؛ زيرا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل است كه فرموده اند: ((الظلم ظلمات يوم القيمة (982))) يعنى همه تاريكى روز قيامت را ظلم و ستم تشكيل مى دهد و قرآن مجيد فرموده است ((هر كه تعدّى از حدود خدا كرد، او به خود ظلم كرده است (983))). پس حاجى بايد از تمام گناهان به توفيق الهى بپرهيزد تا وجودش در ولايت الهى باقى بماند؛ يعنى اعضا و جوارح و حتى جوانح او از خطا مصون بماند؛ زيرا ولايت اللّه تامّ با نوع عصمت اختيارى همراه و دوست است . چون بنا بر اختصار است ، همه گناهان و پى آمد آن را از نظر قرآن و روايات و عقل نمى آوريم ، فقط به برخى از آفات و خطاها و لغزش ها و گناهان اعتقادى و اخلاقى و احكامىِ زبان اشاره مى شود، بلكه بتوانيم هميشه مواظب زبان خود باشيم ؛ زيرا اگر اين موجود، لجام گسيخته شد، مشكل زيادى در سير و سلوك پيش مى آورد و سدّ راه مى شود. لذا امام صادق عليه السّلام فرموده اند: ((المؤ من ملجم (984)))؛ يعنى فرد با ايمان همه وجودش لجام دارد. و باز در حديثى فرموده اند: ((انما شيعتنا الخرس (985)))؛ يعنى شيعه و پيروى ما لال مى ماند.
اكنون اشاره مستند به حدود 190 آفت زبان ، براى اين كه انشاءاللّه همه بر حذر باشيم .
1. آرزوى آن چه خدا به ديگران داده و تفضل فرموده ، البتّه حسدگونه نه غبطه گونه ، قال اللّه تعالى ((و لاتتمنوا ما فضل اللّه به بعضكم على بعض ... و سئلوا اللّه من فضله (986))).
2. آزردن مؤ من ، قال اللّه تعالى ((و الذين يؤ ذون المؤ منين و المؤ منات بغير ما اءكتسبوا فقد اءحتملوا بهتانا و اءثما مبينا(987)))
3. آمين گفتن بعد از دعا و يا نفرين بيجا، امام صادق عليه السّلام فرموده اند: ((اين آمين به معناى رب افعل آمده است (988)))
4. ادعاى بيجا، عن على عليه السّلام : ((هلك من اءدعى (989))).
5. استهزا و سخريه ، قال اللّه تعالى ((لايسخر قوم من قوم (990))).
6. اظهار فقر، عن السجاد عليه السّلام ((من الذنوب اظهار الافتقار(991))).
7. اظهار نظر بيجا، قال اللّه تعالى ((قل اراءيتم ما اءنزل اللّه لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا قل اللّه اذن لكم اءم على اللّه تفترون (992))).
8. فضولى كه نهى از آن در روايات فضول كلام فراوان است . قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((يا اباذر اءترك فضول الكلام (993))).
9. اعانت بر قتل مؤ من ، قال اللّه تعالى ((و لاتعاونوا على الاثم و العدوان (994))).
10. افترا بر خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، قال اللّه تعالى ((اءنظر كيف يفترون على اللّه الكذب و كفى به اءثما مبينا(995 ))).
11. افشاگرى ، عن على عليه السّلام ((من اءقبح الغدر اذاعة السرّ(996))).
12. افك و دروغ آشكارا، قال اللّه تعالى ((الا اءنهم من اءفكهم ليقولون * ولداللّه و انّهم لكاذبون (997))).
13. اف به والدين ، قال اللّه تعالى ((فلاتقل لهما اف (998))).
14. امر به بخل و امساك ، قال اللّه تعالى ((الذين يبخلون و ياءمرون الناس ‍ بالبخل ... و اءعتدنا للكافرين عذابا مهينا(999))).
15. امر به قتل بى گناه ، امام صادق عليه السّلام فرمودند: ((قضى اميرالمؤ منين فى رجلين اءمسك اءحدهما و قتل الآخر قال عليه السّلام يقتل القاتل و يحبس الآخر حتى يموت ...(1000))) بايد قاتل را اعدام كرد و آمر را حبس ابد نمود.
16. انتقاد علنى و آشكارا، قال العسكرى عليه السّلام ((من وعظ اءخاه سرّا فقدزانه و من وعظه علانية فقد شانه (1001))).
17. انكار و تكذيب كسى كه اظهار اسلام مى كند، قال اللّه تعالى ((و لاتقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤ منا(1002))).
18. اهانت و تحقير، قال رسول اللّه عليه السّلام ((اذّل الناس من اءهان الناس (1003))).
19. بازگو كردن خير و عبادت ، قال اللّه تعالى ((لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى (1004))).
20. بازگو كردن هر چه را بشنود، عن على عليه السّلام ... ((و لاتحدّث الناس بكل ما سمعت به فكفى بذلك كذبا(1005))).
21. بحث و كشمكش دينى يا مجادله ، قال اللّه تعالى ((و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم و لاهدى و لاكتاب منير(1006))).
22. به خود باليدن و فخر كردن ، قال اللّه تعالى ((ان اللّه لايحب من كان مختالا فخورا(1007))).
23.بدزبانى و تعبير زشت و كلام ركيك و سوء تعبير، قال اللّه تعالى ((و قل لعبادى يقولوا الّتى هى اءحسن اءنّ الشيطان ينزغ بينهم (1008))).
24. بدعت گذارى در دين خدا، قال اللّه تعالى ((و رهبانية اءبتدعوها(1009))).
25. بدگويى علنى و بيجا، قال اللّه تعالى ((لايحب اللّه الجهر بالسوء من القول الّا من ظُلِم (1010))).
26. بريدن سخن ديگران ، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((من عارض اءخاه المؤ من فى حديثه فكاءنما خدش فى وجهه (1011 ))).
27. به زبان آوردن كمبودها و نقاط ضعف زندگى ، عن على عليه السّلام ((رضى بالذّل من كشف ضرّه لغيره (1012))).
28. به زبان آوردن گناه خويش ، عن الصادق عليه السّلام ((من جائنا يلتمس الفقه و القرآن و تفسيره فدعوه و من جائنا يبدى عورة سترها فنحوه (1013)))؛ دورش كنيد.
29. بالا بردن صدا يا بلند صحبت كردن ، قال اللّه تعالى ((و اءغضض من صوتك ان اءنكرالاصوات لصوت الحمير(1014))).
30. بهتان ، قال اللّه تعالى ((و من يكسب خطيئة اءو اءثماثم يرم بريئا فقد اءحتمل بهتانا و اءثما مبينا(1015))).
31. بيان اسرار شخصى ، عن على عليه السّلام ((سرّك سرورك اءن كتمته و اءن اذعته كان ثبورك (1016))).
32. سخن لغو و بيهوده گويى ، قال اللّه تعالى ((و الذين هم عن اللغو معرضون (1017))).
33. پرسش به پاسخ از ديگران ، عن على عليه السّلام ((تعرف حماقه الرجل فى ثلاث فى كلامه فيما لايعنيه و جوابه عما لايسئل عنه و تهوره فى الامور(1018))).
34. پاسخ به چيزى كه نمى داند، عن على عليه السّلام ((لايستحين اءحد منكم اذا سئل عما لايعلم اءن يقول لااءعلم (1019))).
35. پراكنده گويى در سخن ، عن على عليه السّلام ((و نظم اءمركم (1020))).
36. پرسش از روى خرده گيرى ، عن على عليه السّلام ((سل تفقها و لاتسئل تعنّتا(1021))).
37. پرس و جو از اسرار مردم يا تجسّس ، قال اللّه تعالى ((و لاتجسسوا(1022))).
38. سؤ ال بيجا، قال اللّه تعالى ((لاتسئلوا عن اءشياء اءن تبدلكم تسؤ كم (1023))).
39. پُرگويى ، عن على عليه السّلام ((من كثر كلامه كثر خطائه (1024))).
40. پند آلوده به غش ، عن على عليه السّلام : ((ربما غشّ المستنصح (1025))).
41. پند بيجا و علنى ، عن على عليه السّلام ((نصحك بين الملاء تقريع (1026))).
42. پوزش بيجا، عن على عليه السّلام ((كثرة الاعتذار يعظّم الذنوب (1027))).
43. تبريك و خوش آمدگويى به ستمگران حاكم ، امام صادق عليه السّلام فرمودند: ((اين ها مى روند كه به حاكم تبريك بگويند، در حالى كه پشت آن ها درى از درهاى جهنم است (1028))).
44. تجاهل بيجا و غيرمجاز، رواياتى كه نهى مى كند از تضييع حق مظلوم .(1029)
45. تحريف قرآن و حديث ، قال اللّه تعالى ((و قد كان فريق منهم يسمعون كلام اللّه ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون (1030 ))).
46. تخطئه و تكذيب اقوال ديگران ، عن على عليه السّلام ((و لا ترّد على الناس كل ما حدثوك به فكفى بذلك جهلا(1031))).
47. ترويج باطل ، قال اللّه تعالى ((و لاتلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق و اءنتم تعلمون (1032))).
48. سخن گفتن با زنان و دختران و پسران ، به گونهاى كه شهوت انگيز باشد، در حديث نهى شده و به آن تشبيب مى گويند.(1033)
49. تشكيك و شبهه اندازى ، عن على عليه السّلام ((و انما سميّت الشبهه شبهة لانّها تشبه الحق (1034))).
50. تشويق به منكرات ، قال اللّه تعالى ((و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها(1035))).
51. تعبير خواب بدون علم ، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((انّ رؤ يا المؤ من ترف - همچون پرنده است - بين السماء و الارض على راءس صاحبها حتى يعبّرها لنفسه او يعبّر له مثله فاذا عبرت لزمت الارض ‍ فلاتقصوا روءياكم الّا على من يعقل (1036))).
52. تعبير به عيب و گناه ، عن الصادق عليه السّلام ((من اءنب مؤ منا اءنّبه اللّه فى الدنيا و الاخرة (1037))).
53. تفسير به راءى ، قال اللّه تعالى ((فيتبعون ما تشابه منه (1038))).
54. تفسيق غير فاسق ، زيرا باعث آبروريزى مؤ من مى شود و در روايت نهى شده است . عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((انّ اءربى الربا عرض ‍ الرجل المسلم (1039))).
55. تكرار سخن ، عن على عليه السّلام ((علامة العّى تكرار الكلام عند المناظره (1040))).
56. تكفير مؤ من ، عن الصادق عليه السّلام ((ملعون ملعون من رمى مؤ منا بكفر و من رمى مؤ منا بكفر فهو كقتله (1041))).
57. تكليف ما لايطاق ، عن على عليه السّلام ((من كلّفك ما لا تطيق فقد اءفتاك فى عصيانه (1042))).
58. تلقين به باطل ، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((لاتلقنوا الكذّاب فتكذبوا(1043))).
59. تنازع و كشمكش كلامى ، قال اللّه تعالى ((و اءطيعوا اللّه و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم (1044))).
60. تندروى درباره مردم ، عن على عليه السّلام ((من اءسرع الى الناس بما يكرهون قالوا فيه بمالا يعلمون (1045))).
61. تند سخن گفتن با استاد، عن على عليه السّلام ((لاتجعلن ذرب لسانك على من اءنطقك و بلاغة قولك على من سدّدك (1046))).
62. تهديد و ترساندن مردم ، مثل ترساندن فرعون سحره را، قال اللّه تعالى ((لاقطعنّ اءيديكم و اءرجلكم من خلاف (1047))).
63. تهمت ، عن الصادق عليه السّلام ((اذا اءتّهم المؤ من اءخاه اءنماث الايمان من قلبه كما ينماث الملح فى الماء(1048))).
64. ثنا خوانى بيجا، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((اءحثوا فى وجوه المداحين التراب (1049))) و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((اذا مدح الفاجر اءهتز العرش و غضب الرب (1050))).
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- ?? -
65. جاسوسى موذيانه ، زيرا از بدترين نوع خيانت به اسلام است . قال اللّه تعالى ((لاتخونوا اللّه و الرسول و تخونوا اءماناتكم (1051))).
66. جانبدارى از خائنان ، قال اللّه تعالى ((و لاتكن للخائنين خصيما(1052))).
67. چاپلوسى ، عن على عليه السّلام ((الثناء باكثر من الاستحقاق ملق (1053))).
68. چند پاسخ به يك پرسش ، عن على عليه السّلام ((اذا اءزدحم الجواب خفى الصواب (1054))).
69. خطاى در تعبير، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((لايقل اءحدكم ماشاءاللّه و شئت ولكن ليقل ماشاءاللّه ثم شئت (1055))).
70. خواندن غير خدا، قال اللّه تعالى ((و لاتدع من دون اللّه (1056))).
71. خواندن قرآن براى تكسّب ، عن الصادق عليه السّلام ((من قراءالقرآن لياءكل به الناس جاء يوم القيمة و وجهه عظم لالحم فيه (1057))).
72. خود ستايى ، قال اللّه تعالى ((فلاتزكوا اءنفسكم (1058))).
73. خورده گيرى ، عن على عليه السّلام ((الافراط فى الملامة يَشُّبُ نار اللجاجه (1059))).
74. خوض در باطل ، قال اللّه تعالى ((و كنّا نخوض مع الخائضين (1060))).
75. خيانت در مشورت ، عن على عليه السّلام ((خيانة المستسلم و المستشير من اءفظع الامور و اءعظم الشرور و موجب عذاب السعير(1061))).
76. داورى بيجا، زيرا از قضاوت بيجا بسيار نهى شده است . قال اللّه تعالى ((و من لم يحكم بما اءنزل اللّه فاولئك هم الكافرون (1062))).
77. درشتى و خشونت در گفتار، عن على عليه السّلام ((من قل عقله ساء خطابه (1063))).
78. درمان بيجا، در روايت است كه : ((الطبيب ضامن و لوكان حاذقا(1064))) چه رسد به غيرحاذق .
79. كذب ، قال اللّه تعالى ((انما يفترى الكذب الذين لايؤ منون بآيات اللّه (1065))).
80. دروغ بر خدا، قال اللّه تعالى ((فمن اءظلم ممن اءفترى على اللّه كذبا(1066))).
81. دروغ در مورد گواهى ، قال اللّه تعالى ((واءجتنبوا قول الزور(1067))).
82. وعده دروغ ، قال اللّه تعالى ((فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اءخلفوا اللّه ما وعدوه و بما كانوا يكذبون (1068 ))).
83. تكذيب هر چه را نمى داند، قال اللّه تعالى ((بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياءتهم تاءويله (1069))).
84. دروغ انگاشتن صدق و حق ، قال اللّه تعالى ((فمن اءظلم ممن كذّب على اللّه و كذّب بالصدق اذجاءه (1070))).
85. دروغ انگاشتن حقايق بر حق ، قال اللّه تعالى ((والذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اءصحاب النار(1071))).
86. فحش ، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((انّ من شرّ عباداللّه من تكره مجالسته لفحشه (1072))).
87. دشنام به پيامبر و ائمه . الغدير روايات نهى را نقل كرده است . قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((من سب نبيا من الانبياء فاقتلوه و من سبّ وصيا فقد سبّ نبيا(1073))).
88. دشنام به خدايان مشركان ، قال اللّه تعالى ((و لاتسبوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبوا اللّه عدوا بغير علم (1074))).
89. فرصت طلبى در كلام ، حدود هشت آيه در قرآن مجيد داريم كه اينها وقتى گرفتار مى شوند خدا را مى خوانند و وقتى نجات پيدا كردند خدا فراموششان مى شود.(1075)
90. دعاى ممنوع و بيجا، قال اللّه تعالى ((قال يا نوح ... فلاتسئلن ما ليس ‍ لك به علم (1076))).
91. دعواى بى دليل ، قال اللّه تعالى ((و قالوا لن تمسنا النار الّا اءياما معدوده (1077))).
92. دعوت به درگيرى ظالما، عن على عليه السّلام ((للظالم البادى غدا بكفّه عضّة (1078))).
93. نفاق و دورويى ، قال اللّه تعالى ((و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انّا معكم (1079))).
94. ديگرى را به كار خير شايسته دانستن ، عن على عليه السّلام ((و لايقولن اءحدكم اءنّ اءحدا اءولى بفعل الخير منّى (1080))).
95. راست گويىِ فتنه انگيز، عن على عليه السّلام ((ثلاث يقبح فيهن الصدق ، النميمه و اءخبارك الرجل عن اءهله بما يكرهه و تكذيبك الرجل عن الخبر(1081))).
96. مشورت با نااهل ، عن على عليه السّلام ((و لاتدخلن فى مشورتك بخيلا... و لاجبانا... و لاحريصا...(1082))).
97. ردّ و ايراد بر خداى تعالى ، عن على عليه السّلام ((و لقد علم المستحفظون من اءصحاب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انّى لم اردّ على اللّه و لاعلى رسوله ساعة قط(1083))).
98. رنجانيدن فقير، قال اللّه تعالى ((و اءما السائل فلاتنهر(1084))).
99. زخم زبان ، عن على عليه السّلام ((حدّ اللسان اءمضى من حدّ السنان (1085))).
100. سئوال بيش از حدّ ظريفت ، عن على عليه السّلام ((من سئل فوق قدره اءستحق الحرمان (1086))).
101. تعدّى ، قال اللّه تعالى ((و لاتدع من دون اللّه ما لاينفعك و لايضرّك فان فعلت فانك اذا من الظالمين (1087))).
102. سئوال از نااهلان ، عن على عليه السّلام ((لاتطلبوا الحاجة الى ثلاثة الى الكذوب فانّه يقرّبها و اءن كانت بعيدة و لا الى اءحمق فانه يريدان ينفعك فيضرك ...(1088))).
103. لجاجت ، عن على عليه السّلام : ((ايّاك اءن تجمع بك مطية اللجاج (1089))).
104. سخن از آن چه باور كردنى نيست ، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((انّا معاشر الانبياء اءمرنا اءن نكلم الناس على قدر عقولهم (1090))).
105. سخن بيهوده ، عن على عليه السّلام ((من علم اءن كلامه من عمله قلّ كلامه الا فيما يعنيه (1091))).
106. سخن گفتن از كنه ذات خدا، قال الصادق عليه السّلام ((اذا اءنتهى الكلام الى اللّه فامسكوا(1092))).
107. سخن اندوه زا، عن الصادق عليه السّلام ((من اءدخل السرور على مؤ من فقد اءدخله على رسول اللّه و من اءدخله على رسول اللّه فقد وصل ذلك الى اللّه و كذلك من اءدخل عليه كربا(1093))).
108. سخن بيجا و نسنجيده ، عن على عليه السّلام ((لاخير فى الصمت عن الحكم كما انه لاخير فى القول بالجهل (1094))).
109. نمّامى ، قال اللّه تعالى ((و لاتطع كل حلّاف مهين * همّاز مشاء بنميم (1095))).
110. سخن خنده آور، عن على عليه السّلام ((اياك اءن تذكر من الكلام مايكون مضحكا و اءن حكيت ذلك عن غيرك (1096))).
111. نجوا، قال اللّه تعالى ((انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين آمنوا(1097))).
112. سخن ناهنجار و زشت ، عن على عليه السّلام ((سوء المنطق يزرى بالقدر و يفسد الاخوه (1098))).
113. سخن زيادتر از شاءن گوينده كسى كه خدمت حضرت على بلندپروازى كرد، حضرت فرمودند: ((لقد طرت شكيرا و هدرت سبقا(1099))).
114. سخن گفتن زنان از خلوت با شوهران ، عن على عليه السّلام ((نهى (النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اءن تحدث المرئة المرئة بما تخلوبه مع زوجها(1100))).
115.سخن زنان با نامحرمان ، البتّه فوق ضرورت كه در كتاب هاى فقهى و اخلاقى طبق روايات نهى شده است .
116. سخن ننگ آور، عن على عليه السّلام ((صمت يكسبك الوقار خير من كلام يكسوك العار(1101))).
117. سخن تكليف آميز، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((نحن معاشر الانبياء و الاولياء براء من التكلف (1102))).
118. سخنان خسته كننده ، عن على عليه السّلام ((ربّ كلام كلّام (1103))).
119. سخن ضد و نقيض ، عن على عليه السّلام ((شرّ القول مانقض بعضه بعضا(1104))).
120. سخنان غيرجدى ، عن على عليه السّلام ((اءحذر الهزل و اللعب و كثرة المزح و الضحك و التّرهات (1105))).
121. سرزنش و توبيخ بيجا، عن على عليه السّلام ((فرّب ملوم لاذنب له (1106))).
122. طعن و سركوفت زدن ، قال اللّه تعالى ((و طعنوا فى دينكم (1107))).
123. افساد و خرابكارى و سعايت ، قال اللّه تعالى ((والذين سعوا فى آياتنا معاجزين اولئك اءصحاب الجحيم (1108))).
124. سلاطت و پرخاشگرى ، عن الصادق عليه السّلام ((انّ الفحش و البذاء و السلاطه من النفاق (1109))).
125. سلام بر نااهلان ، عن الباقر عليه السّلام ((لاتسلموا على اليهود و لا على النصارى و...(1110))).
126. سوگند بيجا، قال اللّه تعالى ((و لاتجعلوا اللّه عرضة لاءيمانكم (1111))).
127. سوگند دروغ ، قال اللّه تعالى ((و لاتطع كلّ حلاف مهين (1112))).
128. شايعه سازى ، عن على عليه السّلام ((لن يصدّق الخبر حتى يتحقق العيان (1113))).
129. شتاب در جواب ، عن على عليه السّلام ((قلّما يصيب راءى العجول (1114))).
130. شتاب در ردّ و قبول اخبار، قال اللّه تعالى ((ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا(1115))).
131. شريك قرار دادن براى خدا با زبان در امور، قال اللّه تعالى ((و ما يؤ من اءكثرهم باللّه الّا و هم مشركون (1116))).
132. شِكوه از خدا يا شكايت به نااهلان ، عن على عليه السّلام ((اجعل شكواك الى من يقدر على غناك (1117))).
133. شماتت ، عن على عليه السّلام ((من شمت بزلة غيره شمت غيره بزلته (1118))).
134. مزاح بى جا، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((انى اءمزح و لااءقول الّا الحق (1119))).
135. تنابز به القاب ، قال اللّه تعالى ((ولاتنابزوا بالاءلقاب (1120))).
136. ضمانت بيجا، عن على عليه السّلام ((لاتضمن مالاتقدر على الوفاء به (1121))).
137. طرفدارى از باطل ، قال اللّه تعالى ((و لاتلبسوا الحق بالباطل (1122))).
138. طلب آمرزش براى مشركان ، قال اللّه تعالى ((ماكان للنّبى و الذين آمنوا اءن يستغفروا للمشركين (1123))).
139. ستم به زبان ، قال اللّه تعالى ((ولو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب اءن القوة للّه جميعا و اءن اللّه شديد العذاب (1124 ))).
140. عذرتراشى ، قال اللّه تعالى ((و انّ منكم لمن ليبطئن (1125))).
141. علم آموزى به نااهلان ، عن على عليه السّلام ((لاتحدّث الجهال بما لايعلمون فيكذبوك به فان لعلمك عليك حقّا و حقه عليك بذله لمستحقه و منعه من غير مستحقه (1126))).
142. غيبت ، قال اللّه تعالى ((و لايغتب بعضكم بعضا اءيحب اءحدكم اءن ياءكل لحم اءخيه ميتا...(1127))).
143. غلّو، قال اللّه تعالى ((و قالت اليهود عزير بن اللّه ... ذلك قولهم بافواههم (1128))).
144. غنا، قال اللّه تعالى ((و اءجتنبوا قول الزور(1129))) عن الصادق عليه السّلام ((انه الغناء(1130))).
145. تطيّر، عن على عليه السّلام ((و الفاءل حق و الطيّرة ليست بحق (1131))).
146. غدر يا نيرنگ ، عن على عليه السّلام ((و ما يغدر من علم كيف المرجع (1132))).
147. كارشكنى . شهرستانى در ملل و نحل نقل مى كند: وقتى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفتند قلم و كاغذ حاضر كنيد عمر، خليفه دوم گفت : ((انّ رسول اللّه قد غلب عليه الوجع و عندكم القرآن حسبنا كتاب اللّه (1133))).
148. سخن بيش از ظرفيت شنونده ، عن على عليه السّلام ((يا اباذر انّ سلمان لوحدّثك بما يعلم لقلت رحم اللّه قاتل سلمان (1134))).
149. كلام فتنه انگيز، عن على عليه السّلام ((رب فتنة آثارها قول (1135))).
150. كلام قبل از سلام ، قال الصادق عليه السّلام قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((من بدء بالكلام قبل السلام فلاتجيبوه (1136))).
151. كلام كفرآميز، قال اللّه تعالى ((و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اءعمالهم فى الدنيا و الاخرة (1137))).
152. كلمات بهانه انگيز، عن على عليه السّلام ((اياك و اءن تقول ما يصير عليك حجة و فى الاسائة اليك علّة (1138))).
153. كلمه حقى كه از او اراده باطل شود. عمروعاص گفت : ((لاحكم الا للّه (1139))).
154. اشاعه فحشا، قال اللّه تعالى ((ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم (1140))).
155. گفتار باطل ، عن على عليه السّلام ((امّا انه ليس بين الحق و الباطل الا اءربع اءصابع (1141))).
156. گفتار سرزبانى و بدون عقيده ، قال اللّه تعالى ((يقولون بالسنتهم ما ليس فى قلوبهم (1142))).
157. گفتار بدون عمل ، قال اللّه تعالى ((لم تقولون ما لا تفعلون (1143))).
158. گفتار خصومت آميز، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((ثلاث من لقى اللّه عزوجل بهن دخل الجنة ... و ترك المراء و ان كان محقا(1144))).
159. گفتار خلاف تقيه ، عن الصادق عليه السّلام ((عليكم بالتقيه فانه ليس منا من لم يجعله شعاره و دثاره مع من ياءمنه (1145))).
160. گفتار ندامت زا، عن على عليه السّلام ((صمت يكسوك الكرامه خير من قول يكسبك الندامة (1146))).
161. گفتار ابلهانه ، عن على عليه السّلام ((تعرف حماقة الرجل فى ثلاث فى كلامه فيما لايعنيه و جوابه عما لايسئل عنه و تهوّره فى الامور(1147))).
162. گفت و گو از چيزى كه آدمى را به غير خدا دعوت مى كند، عن على عليه السّلام ((نهى النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عن المحادثه التى تدعو الى غير اللّه (1148))).
163. گمراه كردن ديگران ، قال اللّه تعالى ((قالت اُخراهم لاولهم ربنا هؤ لاء اءضلونا فآتهم عذابا ضعفا من النار(1149))).
164. گناه خود را به گردن ديگران انداختن ، قال اللّه تعالى ((و من يكسب خطيئة اءو اءثما ثم يرم به بريئا فقد اءحتمل بهتانا و اءثما مبينا(1150))).
165. لاف زدن ، عن على عليه السّلام ((اءدواء الداء الصلف (1151))).
166. لعن بر مؤ من ، عن الصادق عليه السّلام ((اِنَّ اللعنة اذا خرجت من رفى صاحبها تردّدت فان وجدت مساغا و الا رجعت الى صاحبها(1152 ))).
167. لغزش يابى ، يعنى پى گيرى از عيوب و تجسس از لغزش ها و نقاط ضعف ديگران ، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ... ((لاتتبعوا عثرات المسلمين فانّه من تتبع عثرات المسلمين تتبع اللّه عثرته و من تتبع اللّه عثرته بفضحه (1153))).
168. لغزش در گفتار، قال على عليه السّلام ((اءحفظ راءسك من عثرة لسانك و از ممه بالنهى و الحزم و التُقى و العقل (1154))).
169. مُرده خواندن شهيد، قال اللّه تعالى ((و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه اءمواتا(1155))).
170. مُرده ستايى يا نوحه سرايى باطل ، قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((اءربعة لاتزال فى اءمتى الى يوم القيمة ... و الناحية (1156))). شيخ انصارى در مكاسب محرمه تحت النوح بالباطل اين بحث را دارند.
171. منّت گذارى ، قال اللّه تعالى ((لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذى ...(1157))).
172. منفى بافى ، نهى از آن از كليات قرآن و حديث برمى آيد.(1158)
173. شفاعت ناروا، قال اللّه تعالى ((و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها(1159))).
174. ناچيز شمردن گناه ، عن الصادق عليه السّلام ((اءتقوا المحقرات من الذنوب فانها لاتغفر(1160))).
175. ناسپاسى و كفران ، قال اللّه تعالى ((و لئن كفرتم اءنّ عذابى لشديد(1161))).
176. نادانسته سخن گفتن ، قال اللّه تعالى ((و لاتقف ما ليس لك به علم (1162))).
177. نازك سخن گفتن زنان با نامحرمان ، قال اللّه تعالى ((فلاتخضعن با لقول ...(1163))).
178. نسبت زنا به زنان پاكدامن دادن ، قال اللّه تعالى ((و الذين يرمون المحصنات ثم لم ياءتوا باربعة شهداء فاجلدوهم (1164 ))).
179. نسبت سيئه و پيش آمد بد به پيامبر، قال اللّه تعالى ((و اءن تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك (1165))).
180. نفرين بيجا، ماجراى مذمت بلعم باعوراء.(1166)
181. نقل كلام آبروريز؛ عن الصادق عليه السّلام ((من روى على اءخيه رواية يريد بها شينه و هدم مروته اءوقفه اللّه فى طينة خبال حتى يتبّعد مما قال (1167))).
182. نكوهش و ملامت بيجا، قال اللّه تعالى ((يجاهدون فى سبيل اللّه و لايخافون لومة لائم (1168))).
183. امر به منكر و نهى از معروف ، قال اللّه تعالى ((المنافقون ... ياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف ...(1169))).
184. وعده بدون انشاءاللّه ، قال اللّه تعالى ((و لاتقولنّ لشى ء انّى فاعل ذلك غدا* الّا اءن يشاءاللّه (1170))).
185. وعده اى كه از وفاى آن عاجز است ، قال الصادق عليه السّلام لمفضل بن عمرو
((و لاتعدّن اءخاك وعدا ليس فى يدك و فائه (1171))).
186. هجوگويى ، عن الباقر عليه السّلام ((انّ اميرالمؤ منين قضى فى الهجاء التعزير(1172))).
187. هم سخن شدن با خرده گيران ، قال اللّه تعالى ((و اذا راءيت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم ...(1173))).
188. هم نشينى با دروغ پرداز، عن الصادق عليه السّلام ((اياك و مصاحبة الكذّاب ...(1174))).
189. اعانت بر ظلم ، قال اللّه تعالى ((و لاتعاونوا على الاثم و العدوان (1175))).
190. همكارى با باطل چه در تاءسيس و چه در ابقاء، قال الصادق عليه السّلام ((من اءعان على مؤ من بشطر كلمة لقى اللّه عزوجل و بين عينيه مكتوب آيس من رحمة اللّه (1176))).
البتّه اين 190 خطا و لغزش (1177) عقيدتى ، اخلاقى و احكامى از باب نمونه جرائم و معاصى و رفتار ناپسند براى زبان بيان گرديد. براى ساير اعضا و جوارح و جوانح ، به ويژه و هم و خيال حساب لغزش ها را نموده و ملاحظه كنيد كه بايد حاجيان و سالكان چه كنند كه در مقام ولايت بعد از نصيب شدن آن باقى بمانند اين است كه نياز فراوان به توفيق الهى و فضل حضرت حق و سلطان نصير دارند تا با اخلاص از شرّ نفس و شيطان محفوظ بمانند.
در مصرع دوم اين بيت آمده كه طمع اين باشد كه در قيامت نزد انبياى الهى باشيم . به استادم علامه طباطبايى - حشره اللّه فى جنة الذات - عرض ‍ كردم : از قيامت چيزى برايم بفرماييد. ايشان فرمودند: قيامت ، قيامت است . باز اصرار ورزيدم كه بيان بفرماييد، ايشان فرمودند: از مسلّمات قرآن مجيد اين است كه ما را از دنيايى به دنياى ديگر، مثل كره مريخ و مشترى مى برند؛ بلكه از دنيا به آخرت مى برند و نظام هستىِ آخرت ، غير از نظام هستى دنياست . البتّه اين كليد بزرگى بود كه از براى فهم آيات قرآن كه حدود يك سوم قرآن مجيد را تشكيل مى دهد. بايد در دست داشته باشيم و متوجه باشيم كه ما و اعمالمان كه به آخرت مى روند، منظم به نظام آخرت يعنى نظامى غير از اين نظام مى شوند و وقتى منظم به آن نظام شدند، تمام قوانين و قواعد فيزيكى دگرگون مى شود. لذا به اين زودى نمى شود فهميد: ((يوم تبدل الاءرض غير الاءرض (1178))) يعنى چه ، و ((و اءشرقت الاءرض بنور ربها(1179))) يعنى چه ، و صدها آيه مربوط به اشراط و احوال و اوضاع قيامت و قيامتيان يعنى چه ؟!! آنچه مسلّم است آن است كه آن چه استادم علامه طباطبايى فرمودند و آن چه استادم آيت اللّه جوادى آملى راجع به جهنم و بهشت فرموده اند كه : به سوى جهنم و بهشت رفتن ، آيات فراوانى دارد، به سوى خدا رفتن هم در قيامت آيات فراوانى دارد، امّا فهم اين گونه آيات سخت نيست ، مهمّ فهم آن است كه ما داريم جهنمى مى شويم يا بهشتى و صيرورت و شدن ما به آن سو است و اين خيلى دقيق و رقيق است . استاد آيت اللّه جوادى آملى - ايده اللّه تعالى - در تفسير موضوعى شان دو جلد راجع به معاد در قرآن دارند. اگر خواستيد حقايقى از معاد را دريابيد، به امثال اين كتاب مراجعه فرماييد؛ زيرا فهم معاد و روز جزاء و خود جزاء كه نفس عمل است و فهم بازگشت به سوى خدا كه ((انا اليه راجعون (1180))) است ، كار بسيار مهمّ و دقيقى است و يقين و باورِ با معرفت كار سالك واقعى است كه تا حيات دنيوى دارد، بتواند بهشت و جهنم را مشاهده كند؛ همان گونه كه در ترجمه خطبه هماميه گذشت و در اين زمينه آيات و روايات عجيبى داريم . مى دانيد كه مساءله معاد روز قيامت و ايمان به آن ، يكى از اصول دين ماست كه اگر خللى در آن پيدا شود، اين خلل به اصل ايمان وارد شده است . اما آن چه هست بايد گفت : حشر سنخيت مى طلبد حتى روايت دارد ((اگر انسان به سنگى محبت ورزد خداوند او را با اين سنگ محشور مى كند(1181))). پس حشر با انبيا، سنخيت روحى و وجودى مى طلبد. از اين رو، خدا كند ما بتوانيم كارى كنيم كه با حضرت ابراهيم و آن قلب سليمش محشور شويم ! علامه طباطبايى ، حشر با مقام ختمى مرتبت را خيلى مقام بلند معنوى مى شمارند و نظرشان اين است كه حشر نوع متوسطين با انبيا، دونِ ختمى مرتبت است (1182)!!!
مولوى مى فرمايد:
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور بر خلايق مى رود تا نفخ صور
نوريان مرنوريان را طالبند ناريان مرناريان را جاذبند
ذره ذره كاندرين ارض و سماست جنس خود را همچو كاه و كهرباست
(1183)
از اين رهگذر حشر در جنت الذّات را ببينيد، چقدر مهم است و بفهميد كه لقاء اللّه مراتب دارد و حشر با اسماء مناسب يعنى چه ؟ ما بايد طمعمان اين باشد كه حشرمان با پيغمبران به ويژه اولواالعزم آن ها و به ويژه خاتَم و خاتِم آن ها باشد.
طمع اينه برويم نزد خودش بشينيم تو دومنش بهر خودش
هم جمال كل بشيم و هم جلال هم بهاء كلّ و هم كلِّ كمال
قطره مون دريا بشه هيچمون كنه هيچى كلُّ بمون نشون بده
ديگه لذّت ببريم خوشمون باشه رنج و محنتِ سفر از دل بِرِه
جنت الذّاتش باشه ماءوايمون جاگه صدقش باشه جا پايمون
شرح و معناى اين چند بيت خيلى مشكل است ؛ چون حضرت حق تبارك و تعالى فوق جمال و جلال و فوق بهاء و كمال است ؛ زيرا اين اسماء و نشانه ها
شاءنى از شئون كنه ذات است و دست ما و هيچ كس به كنه ذات نمى رسد! مساءله قطره و دريا هم تمثّل و مثل است . مساءله هيچ بودنمان هم اگر الان معرفت و كشف و شهود داشته باشيم ، براى ما روشن مى شود كه هيچ بوده و هستيم و خواهيم بود! البته ملاقات اسماء حسناى الهى ، لذّتى بى نهايت دارد و به راستى رنج و محنت سفرِ انسانيت و سفر حجّ و همه سفرها را از دل مى برد، ولى اين طمع آخرى ، مهم ترين طمع است كه ديگر بالاتر از آن طمعى نداريم و آن اين كه جنّت الذات ماءوايمان باشد و جايگه صدق جاى پايمان باشد و معناى اين حرف ها روشن نمى شود، مگر وقتى معرفة الحسين عليه السّلام پيدا كرديم و در عرفه و كربلا همراهش برويم ؛ زيرا از امام صادق عليه السّلام روايت است كه در فضيلت سوره فجر سفارش ‍ فرمودند كه ((در نمازهاى واجبتان گاهى اين سوره را بخوانيد.(1184) پرسيدند: مگر چه سرّى در اين سوره است ؟! حضرت فرمودند: اين سوره امام حسين ما است پرسيدند كجاى سوره مربوط به امام حسين شماست !! حضرت فرمودند: آن جا كه خداوند مى فرمايد: ((يا اءيتها النّفس المطمئنه* اءرجعى الى ربك راضية مرضية * فاءدخلى فى عبادى * و اءدخلى جنتى (1185))) آرى ، داخل شدن در بهشت خود خدا خيلى مهمّ است ، لذا مى فرمايد: ((فى مقعد صدق عند مليك مقتدر(1186))). آن چه هست ، لقاى حضرت حق ، قطعىِ قرآن است و ما درباره قيامت ، به ذكر چند آيه اى كه اشاره به ملاقات نموده است بسنده مى كنيم . مى فرمايد: ((قد خسرالذين كذبوا بلقاء اللّه (1187)))؛ يعنى همانا بسيار ضرر كرده است آن كسى كه ملاقات خدا را تكذيب مى كند. و درباره قرآن مى فرمايد: ((و هدى و رحمة لعلهم بلقاء ربهم يؤ منون (1188)))؛ يعنى قرآن هدايت و رحمت است ، شايد مردم به ملاقات با حضرت حق ايمان آورند. و مى فرمايد: ((فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك بعبادة ربه اءحدا(1189)))؛ يعنى پس هر كه اميد به ملاقات خداى خود دارد، بايد عمل صالح به جاى آورد و كسى را در عبادت خدايش شريك قرار ندهد. و مى فرمايد: ((الا اءنهم فى مريّة من لقاءِ ربهم الا انه بكل شى ء محيط(1190)))؛ يعنى آگاه باشيد خيلى ها در ترديدند كه هم اكنون دارند خداى خود را ملاقات مى كنند آگاه باشيد او به هر چيزى احاطه دارد. و سرانجام مى فرمايد: ((يا اءيها الانسان انّك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (1191)))؛ يعنى اى انسان ! به درستى كه تو با تمام كوششى كه دارى ، سرانجام خدايت را ملاقات مى كنى . چون استادِ استاد اخلاقم ، مرحوم آيت الحق ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى رساله مستقلى درباره لقاء اللّه نوشته اند و به عربى و فارسى موجود است ، لذا ذكر و بيان همه آيات و روايات لازم نيست . باشد كه به اين كتاب قويم مراجعه شود و احساس ‍ گردد كه بايد همه ، حضرت حق تبارك و تعالى را در اسماء حسناى گوناگونش ملاقات كنند. انشاءاللّه همگى او را با اسم ارحم الراحمينش ‍ ملاقات كنيم .
بچه ها گفته ما شيرين بود شيوه بچگى ما اين بود
چون استاد اين رساله در بيان بعضى از ظاهر و باطن حج و حقايق و معارفِ فهرست گونه سير و سلوك بود، انشاءاللّه براى همه شيرين افتاده باشد و اين كلمات سبك و سنگين و چاق و لاغر را شيوه بچگى ما بدانيد. بالاخره براى اين كه براى همگان دل نشين باشد، مثل بچه اى كه مى خواهد تازه راه بيفتد و راهرو شود، ما افتان و خيزان و دست و پا شكسته شعر را گفتيم ، اما شيرينى قصه خود را با بخشى از الهى نامه استادم علامه حسن زاده آملى به اتمام مى رسانم . ايشان مى فرمايند: الهى ! خانه كجا و صاحب خانه كجا؟ طائفِ آن كجا و عارف اين كجا؟ آن سفر جسمانى است و اين روحانى ؛ آن براى دولتمند است و اين براى درويش ؛ آن اهل و عيال را وداع كند و اين ماسوى را؛ آن ترك مال كند و اين ترك جان ؛ سفر آن در ماه مخصوص است و اين را همه ماه ؛ آن را يك بار است و اين را همه عمر؛ آن سفر آفاق كند و اين سفر انفس ؛ راه آن را پايان است و اين را نهايت نبود؛ آن مى رود كه برگردد و اين مى رود كه از او نام و نشانى نباشد؛ آن فرش پيمايد و اين عرش ؛ آن مُحرِم مى شود و آن مَحرم ؛ آن لباس احرام مى پوشد و اين از خود عارى مى شود؛ آن لبيك مى گويد و اين لبيك مى شنود؛ آن تا به مسجدالحرام رسد و اين از مسجدالاقصى بگذرد، آن استلام حجر كند و اين انشقاق قمر؛ آن را كوه صفاست و اين را روح صفا؛ سعى آن چند مرّه بين صفا و مروه است و سعى اين يك مرّه در كشور هستى ؛ آن هروله مى كند و اين پرواز؛ آن مقام ابراهيم طلب كند و اين مُقام ابراهيم ؛ آن آب زمزم نوشد و اين آب حيات ؛ آن عرفات بيند و اين عرصات ؛ آن را يك روز وقوف است و اين را همه روز؛ آن از عرفات به مشعر كوچ كند و اين از دنيا به محشر؛ آن دركِ منى آرزو كند و اين ترك تمنّا را؛ آن بهيمه قربانى كند و اين خويشتن را؛ آن رمى جمرات كند و اين رجم همزات ؛ آن حلق راءس كند و اين ترك سر؛ آن را ((لافسوق و لاجدال فى الحج (1192))) است و اين را فى العمر؛ آن بهشت طلبد و اين بهشت آفرين ، لاجرم آن حاجى شود و اين ناجى ؛ خنك آن حاجى كه ناجى است (1193)!
من نخواستم براتون شعر بگم و لذا قافيه از دست دادم
اين جانب معترفم كه اين حدود دويست بيت ، گاهى مشكل سجع و قافيه دارد، امّا همان گونه كه ملاحظه مى كنيد، شايد اگر مى خواستيم منظم تر از اين باشد، از دست و پا شكستگى بيرون مى آمد و مخصوص بزرگ ترها مى شد، حال آن كه دوست مى داشتم كار شعرى ام بچه گانه و به زبان آن ها باشد. لذا حتى احساس مى كنم خيلى جاهايش را تا با زبان بچه ها آشنا نباشيم ، نمى شود به اين راحتى قرائت نمود. بالاخره ظاهر و باطن اين است كه ملاحظه مى فرماييد؛ چه متن و چه شرح را هر چه توانستيد اصلاح بفرماييد و عيوب آن را تذكّر دهيد. باشد كه خداوند بنده و گفتارم را در ذريه ام اصلاح فرمايد و اين رساله باقيات الصالحات باشد.
رشته را از كف جورابم دارم كه كف خونه به سنگاش ماليدم
قضيه از اين قرار است كه : بنده ناچيز حدود دَه سفر مكّه مشرف شده ام و حدود پنج سال درس خارج فقه حجّ را خدمت استادم حضرت آيت اللّه العظمى حاج سيد محمد رضا گلپايگانى قدس سره شاگردى نموده ام . در اين ميان ، خيلى آرزو داشتم يك بار داخل بيت اللّه شرفياب شوم و داخل خانه را ببوسم و زيارت كنم تا اين كه در همين سالى كه اين مناسك را سرودم ، واقعا به نحو عجيبى امداد غيبى دستم را گرفت و داخل بيت اللّه برد كه چگونگى آن امداد مفصّل است و جاى ذكر ندارد. وقتى داخل بيت اللّه شدم ، دست و پايم را گم كردم به چهار طرف نماز خواندم ، خيلى گريستم ، در و ديوار را بوسيدم و بوييدم . وقتى از بيت اللّه خارج شدم ، متوجه شدم كه جوراب هايم را از پا بيرون نياورده ام كه كف پايم كف خانه را لمس و زيارت كند خيلى غصه ام شد لذا جوراب هايم را بوسيدم و شستم و خشك نمودم و به جوراب هايم گفتم : خُب قسمت شما بوده به كف خانه خدا ماليده شويد. اكنون وصيت مى كنم كه شما را همراه كفنم به قبرم بفرستند و وصيت كردم ، امّا دلم آرام نمى گرفت و اين جوراب ها را انيس و مونس خود كردم و اشك هايم را با آن ها پاك مى كردم و آن ها را به عنوان زائر بيت اللّه زيارت مى كردم سرانجام دلم قرار نگرفت تا اين كه مناسك را شروع كردم و نوعا مى آمدم ، در مسجدالحرام و مشغول سرودن مى شدم و گاهى وقتى بيرون مى آمدم ديگر خيلى آن حالت برايم رخ نمى داد تا بالاخره مناسك تمام شد و قدرى دلم آرام گرفت . اين است كه در اين بيت آورده ام كه : من اين مناسك و حالت آن را از كف جورابم دارم كه در خانه خدا كف سنگ هاى بيت اللّه ماليده ام . البته جوراب ها را هنوز دارم و به اهل بيت سفارش كرده ام كه وقتى انشاءاللّه خواستم به سوى دوست بروم ، دلم مى خواهد اين جوراب ها را به پايم بنماييد و گاهى اين وصيت نامه مرحوم حاجى سبزوارى قدس سره دلم را بى قرار مى كند كه فرموده است :
خدا را دهيم به مى شست و شوى حنوتم نماييد ز آن خاك كوى
بجوييد خشتم ز بهر لحد ز خشتى كه برتارك خُم بود
بسازيد تابوتم از چوب تاك كنيدم مى آلوده در زير خاك
چو از برگ رز كفنم كنيد به پاى خُم باده دفنم كنيد
بكوشيد كاندردم احتضار همى بر زبانم بود ذكر يار
چهل تن زرندان پيمانه زن شهادت دهندم همى بر كفن
كه اين را به خاك درش نسبت است ز دُردى كشان مِى وَحدت است
(1194)
انشاءاللّه نسبت كف جورابم را به سنگ و خاك داخل بيت اللّه مى خواهم شفيع قرار دهم ؛ چون دستم خالى است و چيزى ندارم . البتّه اين هم كشكول گدايى بنده است كه خود حضرت دوست عنايت فرموده اند، و گرنه از ناحيه اين فقير حقير جز نيستى و هيچى خبرى نيست ((رب انى لما اءنزلت الىّ من خير فقير(1195))) ((يا اءيها الناس اءنتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد(1196))) حضرت حبيب را به حق خودش و انبيا و اوليا و كلمات و اسماء و صفاتش مى خوانيم و قسم دهيم كه ما را در شمار فقراء الى اللّه جاى دهد و اين افتخار بزرگ رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به ما هم عنايت كند انشاءاللّه .
بچه ها قمشه اى را همراهتون ببريد جا نذاريد از راهتون
تقاضاى بنده از همه بچه هاى راهرو اين است كه با دعا بنده را هم همراه خود ببرند و از حضرت حق بخواهند كه ما را از مصاديق اين سه كريمه قرار دهد كه ((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(1197))) ((و من يعتصم باللّه فقد هدى الى صراط مستقيم (1198))) ((و من يؤ من باللّه يهد قلبه (1199))) و ما را از مجاهدين و معتصمين و مؤ منين واقعى قرار دهد كه راه همين است و بس .
به خدا بگين كه او بيچاره است از سفر افتاده و وامانده است
در موت و حيات تقاضايم اين است كه پيام ناقابلم را به حضرت يار برسانيد و از زبان بنده بگوييد كه او مى گويد بيچاره ام و از سفر افتاده و وامانده ام : اى صاحب جمال و كمال و بهاء و عزّت و راءفت و مغفرت ! دستمان بگير و به لقاء و رضوان ، بلكه به جنت الذات خودت برسان .
در پايان متذكّر شوم كه حدود دوازده سال بعد از سرودن متن ، به نگارش ‍ شرح اين مناسك موفق شدم و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمين ، بحمداللّه و المنة تمام شد صبح عيد غدير سال 1413 قمرى جنب بيت اللّه الحرام ، باذن اللّه تعالى و اسئله العفو من الزلل و القبول مع الاقرار بالعيوب - اقل الطلبة قدرت اللّه نجفى قمشه اى .
تحقيق و تصحيح اين كتاب كه با سالكان وادى نور نام دارد، در تاريخ 31/6/1383 شمسى ، پنجم ماه شعبان المعظم 1425 قمرى ، هم زمان با ولادت با سعادت سيّد الساجدين امام زين العابدين عليه السّلام ، به اهتمام اين حقير فقير سراپا تقصير، سيّد مهدى ميرمسيّب به اتمام رسيد.
الحمدللّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- فهرست -
پيشگفتار
مقدمه مؤ لف
نمونه اى از سروده هاى مولف
بچّه ها سفر خوشِ سفر خوشِ
سفر خوشِ
خاطرش تلخ و شيرين و تُرُشِ
بياييد با هم بريم بازى كنيم
دلمونا به بازياش راضى كنيم
اَى سفر كنيد دلاتون وامى شه
از تماشا جونِتون آگا مى شه
سفرا قيام داره هجرت داره
جون من لذت داره بهجت داره
ما تا اين جا راه دورى اومديم
راه دور ديگرى در پيش داريم
اَى همين جا بمونيم دل ، تنگ مى شه
از نشستن تو خونه پا سنگ مى شه
اگه غافل بشينيم دل مى سوزه
آدم از دوس ، رفيقا وامى مونه
ما خيلى وقت نداريم بيايد بريم
ما بايد بالاخره سفر كنيم
برداريم معلّمُ كتاب ، قلم
وسيله سرگرميارو هر رقم
بچّه ها طول سفر دعا كنيد
پيِش حق ناله و التجا كنيد
خداجون نشون بده راهمونا
راه خوبان ، صادقان و شهدا
راه اونا كه نعمتت دارا شدند
نه غضب شدند و نه گمرا شدند
بش بگيد ما بچه ها بازى گوشيم
اَى عنايت بكنى ما خوب مى شيم
ما بايد به خوبى ها سفر كنيم
در سفر از بدى ها حذر كنيم
بندگى همش كمال و گذره
همه بنده اند ببين چه خبره
حالا نوبت ماهاست آماده شيم
بيش از اين ها ديگه بونه نياريم
هر چى زحمت بكشيم مُزد ميگيريم
راهمون طى مى شه منزل مى رسيم
همه اسباب برامون فراهمه
همه چى رام براى آدمه
صاحب عصمت و قرآن كريم
باعث خلقت و اخلاق عظيم
همه قرآن صورت مكتوب او
بين محمد، احمد و محمود او
بُنيه او ليلة القدر خداست
جسم و جانش زبده اى از ماسواست
او اولواالعزم است و صبّار و شكور
او چراغ و زيتُ او مشكات نور
آفات اخلاص
آداب دعا و راههاى رمزجويى در ادعيه
190 آفت زبان
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- پى‏نوشت‏ها -
- ? -
1- اشاره است به حديثى كه در جلد 2، صفحه 332، ذيل آيه شريفه 20 سوره طور، تفسير على بن ابراهيم قمى (از اعلام قرن 3 و 4 هجرى ، تاريخ فوتش معلوم نشد) از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه آن حضرت فرمود ((انّ اطفال شيعتنا من المؤ منين تربيهم فاطمه عليهما السّلام )) به درستى كه اطفال شيعيان مؤ من تحت تربيت حضرت فاطمه عليهما السّلام قرار مى گيرند. اين حديث در بحارالانوار، جلد 5، صفحه 289، حديث 1، و جلد 6، صفحه 229، حديث 34 نيز نقل شده است . سيد نعمت اللّه جزايرى (م 1112 ق 1050 ش ) در مورد اين حديث مى نويسد: در برخى از روايات آمده است كه فرزندان مؤ منين كه در خردسالى از دنيا مى روند، در بهشت ، حضرت زهرا عليهما السّلام آنها را تربيت مى كند تا زمانى كه پدر، مادر يا يكى از نزديكان آن طفل به او ملحق شوند. پس حضرت آن طفل را به كسى كه از دنيا رفته و به او ملحق شده است تحويل مى دهد. كتاب النور المبين فى قصص ‍ الانبياء و المرسلين ، باب 6، قصه حضرت ابراهيم عليه السّلام فصل اوّل در فضائل و سنن ابراهيم صفحه 99.
2- اشاره است به كريمه ، ((بيدك الخير)) آل عمران / 26 و همچنين به جمله حضرت زينب عليهما السّلام كه فرمود ما راءيت الّا جميلا. بحارالانوار، ج 45، ص 115، باب 39.
3- نحل : 78.
4- ملك : 10.
5- اسراء: 36.
6- انعام : 36.
7- در نسخه اى ، سرطرّه يارى گيرند.
8- نهج البلاغه ، حكمت 147.
9- تحريم : 11.
10- نحل : 97.
11- نساء: 100.
12- توبه : 122.
13- توبه : 38.
14- توبه : 41.
15- اشاره است به حديث پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرموده است : ((اءطلبوا العلم ولو بالصين )). بحارالانوار، ج 1، ص 177، ح 55.
16- امام باقر عليه السّلام فرمود: ((الكمال كل الكمال التفقه فى الدين و الصبر على النائبه و تقدير المعيشه )). همان ، ج 57، ص 172، ح 5، باب وصاياى امام محمد باقر عليه السّلام .
17- كافى ، ج 1، ص 32، ح 1، باب صفة العلم .
18- عنكبوت : 69.
19- فاطر: 28.
20- زمر: 9.
21- بحارالانوار، ج 75، ص 327.
22- اصطلاحى است عرفانى كه العلم حجاب . جزايرى ، نورالبراهين ، ج 1، ص 187.
23- اشاره است به كريمه ((و السابقون السابقون * اولئك المقربون )) واقعه : 10 و 11.
24- اشاره است به كريمه ((و اءصحاب اليمين ما اءصحاب اليمين * فى سدر مخضود... و اءصحاب الشمال ما اءصحاب الشمال * فى سموم و حميم ...)) واقعه : 27 - 48.
25- سجده : 17.
26- الميزان ، ج 16، ص 269.
27- زمر: 47.
28- ديوان اسرار، حرف دال ، ص 112، بيت اوّل اين غزل :
دل نبود آن دلى كه نه دله باشد مشغله را كن يله كه مشعله باشد
29- بحارالانوار، ج 68، ص 68، پايان حديث 1، باب 61.
30- انعام : 91؛ حج : 74؛ زمر: 67.
31- گلشن راز، بيت 125.
32- فجر: 27 - 30.
33- گزيده اى از غزل 10، ص 108، آئين عشق ، غزل ديار محبت .
34- ديوان حكيم الهى قمشه اى ، ص 72، نغمه الهى ، آرامگاه دل كجاست .
35- اشاره است به آيه ((انّا عرضنا الامانة على السموات و الاءرض و الجبال فَاَبَينَ اءن يحملنها و اءشفقن منها و حَمَلَها الاءنسان انّه كان ظلوما جهولا)) احزاب : 72.
حافظ شيرين سخن با استفاده از اين كريمه چنين سروده است :
آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه و فال به نام من ديوانه زدند
36- واقعه : 79.
37- سباء: 46.
38- منظومه حكمت ، ج 1، ص 57، فى المقدمه .
39- مثنوى معنوى ، دفتر دوم ، بحث گمان بردن كاروانيان كه ...
40- ديوان حكيم الهى قمشه اى ، ص 431، چند بيت از قصيده صباحيه .
41- روم : 8.
42- آل عمران : 191.
43- اعراف : 176.
44- يونس : 24.
45- رعد: 3.
46- نحل : 44.
47- حشر: 21.
48- ((تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنة )). بحارالانوار، ج 66، ص 292، باب 37.
49- يس : 8.
50- بقره : 257.
51- ديوان اشعار هاتف اصفهانى ، ترجيع بند، بند 4، ص 30.
52- بحارالانوار، ج 81، ص 126، باب 131.
53- اشاره است به يكى از اوصاف خداوند كه در برخى از ادعيه آمده است : ((رغبة الراغبين )). بحارالانوار، ج 94، ص ‍ 278، باب ادعيه .
54- يونس / 62 تا 64.
55- اعراف : 143.
56- الرحمن : 29.
57- حجر: 9.
58- ابراهيم : 10.
59- نجم : 9.
60- دهر: 1.
61- بحارالانوار، ج 57، ص 328، باب 41.
62- روم : 7.
63- اشاره است به حديث پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: ((حب الدنيا راءس كل خطيئة و راءس العبادة حسن الظن باللّه )) بحارالانوار، ج 51، ص 258، باب 14.
64- انعام : 125.
65- يس / 62.
66- اسفار، ج 9، باب احتضار و جان كندن .
67- نهج البلاغه ، خطبه 119.
68- مثنوى معنوى ، دفتر اوّل ، بحث ناليدن ستون حنانه از فراق پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ... .
69- بقره : 74.
70- عنكبوت : 41.
71- ديوان شمس تبريزى ، غزل 973.
72- منازل السائرين ، بخش بدايات ، باب يقظه (بيدارى ).
73- يونس : 92.
74- اعراف : 179.
75- نحل : 108.
76- روم : 7.
77- مريم : 39.
78- انبيا: 39.
79- ق : 22.
80- كهف : 28.
81- بحارالانوار، ج 4، ص 43، باب 5.
82- بقره : 45 و 46.
83- عنكبوت : 23.
84- انعام : 31.
85- كهف : 110.
86- انشقاق : 6.
87- بحارالانوار، ج 7، ص 258، ح 1، باب 11.
88- جمعه : 8.
89- نهج البلاغه ، خطبه 204، آمادگى براى سفر آخرت .
90- اشاره است به آيه شريفه ((اينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيدة )) نساء: 78.
91- ((من صدق فعله قوله )) كافى ، ج 1، ص 36، ح 2، باب صفة العلماء، ذيل كريمه ((انّما يخشى اللّه من عباده العلماء)) فاطر: 28.
92- بقره : 282.
93- علق : 5.
94- اشاره است به آيه شريفه ((ذلك الكتاب لاريب فيه )) بقره : 2.
95- علق : 4.
96- مضمون حديثى است از على عليه السّلام كه فرمود:((صور عارية من المواد عالية من القوة و الاستعداد)) بحارالانوار، ج 40، ص 165، باب 93. اين حديث را حكيم الهى قمشه اى در حكمت الهى ، ج 2، ص 218، فص 65 نقل و شرح نموده است .
97- اشاره است به حديث ((الدنيا بحر عميق قدغرق فيها عالم كثير)) كافى ، ج 1، ص 15، ح 12، كتاب العقل و الجهل .
98- آل عمران : 14.
99- فرقان : 77.
100- الميزان ، ج 6، از صفحه 281 راجع به ادب حضرت آدم عليه السّلام شروع مى شود و تا صفحه 321 راجع به بقيه انبيا ادامه مى يابد.
101- طه : 114.
102- اسراء: 80.
103- ابراهيم : 40.
104- قصص : 24.
105- انبياء: 83.
106- انبياء: 87 و 88.
107- اشاره است به كريمه ((اءمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء)) نمل : 62.
108- بحارالانوار، ج 92، ص 164، ح 18.
109- يوسف : 18.
110- بحارالانوار، ج 67، ص 55، ح 24، باب 44 و ج 70، ص 354، ح 60.
111- بقره : 186.
112- حمد: 6.
113- فاطر: 10.
114- مجادله : 11.
115- بحارالانوار، ج 67، ص 78، ح 12، باب 46 و ج 68، ص 72، ذيل ح 4، باب 72.
116- تفسير تسنيم ، ج 1، ص 456 تا 514.
117- حمد: 7.
118- نساء: 69.
119- مريم : 58.
120- الميزان ، ج 14، ص 82، ذيل مريم : 58.
121- مثنوى معنوى ، دفتر پنجم ، در معناى آيه ((و ان يكاد)).
122- اشاره است به حديث ((الصلوة قربان كل تقى ))، كافى ، ج 3، ص 265، ح 6.
123- اشاره است به حديث ((الصلوة عمود الدين ))، بحارالانوار، ج 79، ص 218، ح 36، باب 1.
124- بقره : 3.
125- بقره : 153.
126- نساء: 43.
127- نساء: 103.
128- ابراهيم : 40.
129- طه : 14.
130- حجّ: 78.
131- حجّ: 41.
132- نور: 37.
133- عنكبوت : 45.
134- لقمان : 17.
135- مؤ منون : 2.
136- انعام : 162.
137- اين كتاب ، كشف المحجة لثمرة المهجة نام دارد.
138- جمعه : 4.
139- يوسف : 38.
140- نور: 21.
141- اشاره است به حديثى از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: ((العبودية جوهرة كنهها الربوبية فما فقد من العبودية وجد فى الربوبيه و ما خفى عن الربوبية اءصيب فى العبودية )) مصباح الشريعه ، باب 2 فى العبودية ، ص 8.
142- اشاره است به حديث پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: ((قال اللّه تبارك و تعالى كل عمل ابن آدم هوله غير الصيام هولى و اءنا اءجزى به ...)) بحارالانوار، ج 93، ص 224، ح 14، باب 30؛ و ص 254، ذيل ح 28.
143- ذاريات : 56.
144- اسرا: 1.
145- نجم : 10.
146- بعضى از مفسّران گفته اند: خداوند تبارك و تعالى در شب معراج ، امامت و وصايت اميرمؤ منان على عليه السّلام را تقرير فرموده است . لذا معناى اين آيه اين است كه فاوحى الى عبده فى علىّ ما اءوحى . از اين رو چون زمان ابلاغ اين رسالت فرارسيد، فرمود: ((بلّغ ما اءنزل اليك من ربك )) مائده : 67؛ يعنى بلّغ ما اءنزل اليك من ربك فى على بن ابى طالب عليه السّلام . ليلة المعراج . حسين بن احمد الحسينى ، تفسير اثنى عشرى ، ج 12، ص 329؛ بانو اصفهانى ، تفسير مخزن العرفان ، ج 6، ص 374 سيّد عبدالحسين طيّب ؛ تفسير اطيب البيان ، ج 12، ص 325 و... . لذا از امام صادق عليه السّلام نقل است كه فرمود: ((خداوند رحمان از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سئوال كرد: من لامتك من بعدك قال : اللّه اءعلم ، قال اللّه عزوجل ، على بن ابى طالب اميرالمؤ منين و سيّد المسلمين و قائد الغر المجحلين )). سپس حضرت صادق فرمود: ((ما جائت و لاية علىّ من الاءرض و لكن جائت من السماء مشافهة ))، كافى ، ج 1، ص 442، ح 13، باب مولد النبى و وفاته .
147- حمد: 5.
148- فرقان : 1.
149- حديد: 9.
150- مريم : 93.
151- نور: 41.
152- علق : 8.
153- نجم : 42.
154- اسراء: 44.
155- الميزان ، ج 13، ص 110، ذيل بيان تفسير آيه 44 سوره اسراء.
156- نجم : 11.
157- اشاره است به ((الصلوة معراج المؤ من )) بحارالانوار، ج 79، ص 304، ذيل حديث 2، باب 4، و ج 81، ص 255، ذيل ح 52، باب 16.
158- اشاره است به كريمه ((لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة )) احزاب : 33.
159- مثنوى معنوى ، دفتر دوم ، قضيه جدا كردن باغبان صوفى و فقيه و علوى .
160- انسان در عرف عرفان ، فصل سوم تمثلات و القائات سبوحى ، واقعه دهم ، ص 31؛ ديوان ، ص 458، قصيده تائيه .
161- اسراء: 1.
162- نجم : 18.
163- اشاره است به حديثى مفصل كه در كلمه 151 تا 156 همين كتاب ، به طور كامل بيان خواهد شد. ر.ك : مستدرك الوسائل ، ج 10، ص 166، ح 5، باب 17.
164- مفاتيح الجنان ، دعاى مخصوص شب هاى جمعه .
165- الرحمن : 29.
166- خطبه اى به اين مضمون از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه علامه ميرجهانى در كتاب مصباح البلاغه ، خطبه هاى 174 و 241، ج 1، ص 231 و جزء دوم ، ج 2، ص 102 به نقل از بحارالانوار، از امام باقر عليه السّلام آن را آورده است . در اين خطبه طولانى ، حضرت به چگونگى زندگى اين افراد پرداخته و فرموده است : ((قد كان فى السماوات و الاءرض خلق من خلق اللّه يقدسون اللّه و يسبحونه و يعظمونه بالليل و النهار...)) بحارالانوار، ج 54، ص 322، ح 5.
167- اعراف : 29.
168- گلشن راز، بيت 78.
169- همان ، بيت 157.
170- گلستان سعدى ، ديباچه .
171- مؤ منون : 115.
172- عنكبوت : 2.
173- عنكبوت : 4.
174- محمد: 29.
175- بقره : 214.
176- نهج البلاغه ، خطبه 94، در موعظه به مردم .
177- محمد: 12.
178- نهج البلاغه ، خطبه 176، الحث على العمل .
179- طور: 21.
180- بقره : 281.
181- ((و وفيت كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون )) و ((ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون )).
182- ابراهيم : 51.
183- مدثر: 38.
184- نساء: 111.
185- احزاب : 41.
186- بحارالانوار، ج 8، ص 187، ح 154، باب 23 و ج 90، ص 168، ح 3، باب 2.
187- اشاره است به كريمه ((لا يكلف اللّه نفسا الّا وسعها)) بقره : 286.
188- اشاره است به آيه ((و اِن تعدوا نعمة اللّه لاتحصوها)) ابراهيم / 34 و نحل : 18.
189- ابراهيم : 32 و 33.
190- نحل : 14.
191- حجّ: 65.
192- لقمان : 20.
193- انعام : 132.
194- آل عمران : 163.
195- مائده : 35.
196- اشاره است به حديثى كه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((انّه لمكتوب عن يمين عرش اللّه ، مصباح هدى و سفينة نجاة )). بحارالانوار، ج 36، ص 204، ح 8، باب 40، و ج 91، ص 184، ح 1، باب 35.
197- در اين مورد مرحوم سيّد جعفر تسترى در مقدّمه كتابش خصائص الحسينيه ، ص 14 مى نويسد: ((فراءيت فى الحسين عليه السّلام خصوصية فى الوسيلة الى اللّه اءتصف بسببها بانّه بالخصوص باب من ابواب الجنة و سفينة للنجاة و مصباح للهدى ...)) تا آن جا كه مى نويسد: ((سفينة الحسين مجراها فى اللحج الغامرة اءسرع ...)).
198- كليات سعدى طيبات ، حرف ت .
199- اشاره است به كريمه ((السابقون السابقون اولئك المقربون )) واقعه : 10 و 11.
200- آل عمران ، 133.
201- فقره اى از زيارت شريفه جامعه .
202- حشر: 24.
203- تفسير تسنيم ، ج 1، ص 279 - 307.
204- بحارالانوار، ج 24، ص 607، ح 15، باب 37.
205- احد در ميم احمد گشت ظاهر در اين دور آمد اول عين آخر
گلشن راز، بيت 19.
206- اشاره است به حديث پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه به حضرت على عليه السّلام فرمود: ((يا على ما عرف اللّه الّا اءنا و اءنت و لاعرفنى الا اللّه و اءنت و لاعرفك الّا اللّه و اءنا)) سيّد شرف الدين حسينى استرآبادى ، تفسير تاءويل الآيات الظاهره ، ص 145 ذيل آيه 69 سوره نساء و ص 227 ذيل آيه 94 سوره يونس .
207- انبياء: 107.
208- به كتاب تنزيه الانبياء، سيّد رضى و تفسير نعمانى ، ص 88، ذيل كريمه ((و اءذ اءخذنا من النبيين ميثاقهم )) احزاب : 7 مراجعه كنيد.
209- اسراء: 88.
210- بحارالانوار، ج 71، ص 115، ح 75، باب 3.
211- قلم : 4.
212- بحارالانوار، ج 2، ص 225، ح 3، باب 29.
213- صف : 6.
214- فتح : 29.
215- اسراء: 79.
216- اشاره است به كريمه ((قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل اَن تنفد كلمات ربى ...)) كهف : 109.
217- نجم : 9.
218- بحارالانوار، ج 18، ص 320، ح 34، باب 3.
219- ((انّ لكل ظاهر باطنا على مثاله ...)) نهج البلاغه ، خطبه 154 باب فضائل ؛ غررالحكم ، ص 479، ح 14، فصل 9، فى العز، متفرقات اجتماعى .
220- بحارالانوار، ج 97، ص 187، باب 3، و ج 98، ص 200 و 259 و 331 و 352، باب 18.
221- همان ، ج 99، ص 131 و 154، باب 8.
222- تفسير تسنيم ، ج 2، ص 69 - 104.
223- الميزان ، ج 18، ص 9، اول سوره شورى .
224- ينابيع الموده ، باب 14 فى غزارة علم على عليه السّلام ، ص 79.
225- گلشن راز، قاعده 2، بيت 199.
226- آل عمران : 31.
227- نهج البلاغه ، خطبه 108.
228- بحارالانوار، ج 16، ص 236، و ج 94، ص 372.
229- بحارالانوار، ج 79، ص 243، باب 2.
230- همان ، ج 38، ص 334، ح 6، باب 68؛ ابن حجر، لسان الميزان ، ج 2، ص 9؛ حاكم حسكانى ، شواهدالتنزيل ، ج 2، ص 150.
231- بحارالانوار، ج 38، ص 309، باب 67.
232- بحارالانوار، ج 25، ص 364، ح 23، باب 12.
233- در تفسير آيه ((و من عنده علم الكتاب )) از امام باقر عليه السّلام ((و اللّه ايانا عنى و على اولنا و...)) بحارالانوار، ج 26، ص 198، ح 10.
234- همان ، ج 43، ص 20، ح 7 و ص 86، باب 4 و ج 70، ص 86، ح 50.
235- همان ، ج 29، ص 345 و ج 33، ص 57، ح 398.
236- اشاره است به حديث 19، جلد 23، ص 112، بحارالانوار.
237- همان ، ج 14، ص 206، ح 23، قندوزى حنفى ، ينابيع المودة ، ج 2، ص 134، ح 381، ذكر فضائل فاطمة الزهراء عليهما السّلام .
238- آل عمران : 61.
239- ((لودنوت اءنملة لاحترقت ))، بحارالانوار، ج 18، ص 382.
240- نجم : 11 - 18.
241- اين صلوات را كه به اعتصام به دوازده امام عليهم السّلام از خواجه نصيرالدين طوسى معروف است ، سيدبن طاوس در پايان مهج الدعوات نقل كرده است . در صحيفه مهديه ، باب هفتم ، ص 339 نيز پس از بيان چگونگى انتساب اين صلوات به خواجه نصيرالدين طوسى ، كاملا نقل شده است .
242- اشاره است به احاديث فراوانى كه دلالت دارد وقتى حضرت مهدى ظهور كند، دنيا را پُر از عدل وداد خواهد كرد، قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((من اءهل بيتى اءثنا عشر نقيبا محدِّثون مفهمون منهم القائم بالحق يملا الاءرض عدلا كما ملئت ظلما و جورا.)) بحارالانوار، ج 36، ص 271، ح 92.
243- بحث حول المهدى ، فصل 4، ص 64.
244- بقره : 129؛ آل عمران : 164؛ جمعه : 2.
245- اشاره است به كريمه ((فذّكر انّما اءنت مذكِّر)) غاشيه : 21.
246- توبه / 128.
247- نحل : 44.
248- توبه : 103.
249- نساء: 113.
250- يس : 1 و 2.
251- نمل : 6.
252- البته به نظر مى رسد كوثر، اسمى از اسامى صريح حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا عليهما السّلام باشد و احتياج به هيچ گونه توجيهى ندارد كه كوثر يعنى چه . ((انا اعطيناك الكوثر))، يعنى انا اعطيناك الفاطمه . ما به تو دخترى عطا كرديم كه نام او كوثر است ، همان گونه كه اين بانوى بزرگوار، اسامى فراوان ديگرى نيز دارد. مگر چه مى شود اگر بگوييم در قرآن مجيد نام دو بانوى گرامى بالصراحه آمده ، يكى مريم و ديگرى كوثر، زيرا هر دو با فضيلت و شريف اند و همان گونه كه روايت آن در متن ، صفحه 119 گذشت ، حضرت زهرا عليها السّلام برتر از حضرت مريم عليها السّلام است ؛ لذا نام شريف ايشان نيز در قرآن آمده و نياز به توجيه ندارد.
253- احقاف : 35.
254- فتح : 1 و 2.
255- كافى ، ج 2، ص 95، ح 6، باب شكر.
256- نور: 35.
257- بحارالانوار، ج 1، ص 97، ح 7.
258- عن جابربن عبداللّه قال قلت لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سّلم اوّل شيئى خلق اللّه تعالى ماهو؟ فقال صلّى اللّه عليه و آله و سّلم : ((نور نبيك يا جابر خلقه اللّه ثم خلق منه كل خير)) همان ، ج 15، ص 24، ح 43.
259- الميزان ، ج 15، ص 121، ذيل آيه 35 سوره نور.
260- آل عمران : 159.
261- اسراء: 44.
262- اشاره است به آيه شريفه ((انّ الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه )) فتح : 10.
263- بحارالانوار، ج 23، ص 259، باب 15، ح 8.
264- الفتوحات المكيه ، ج 2، ص 38، باب 73.
265- شيعه در اسلام ، بحث پيغمبرشناسى ، فصل 10 در نبوت حضرت محمد، ص 200.
266- تفسيرالميزان ، ج 20، ص 429.
267- مثنوى معنوى ، اول دفتر ششم ، سئوال مسائلى از واعظى كه ...
268- بقره : 253.
269- بقره : 260.
270- انعام : 75.
271- بحارالانوار، ج 24، ص 86، ح 2.
272- همان ، ج 23، ص 331، ح 317، باب 8.
273- همان ، ج 5، ص 312، ح 1.
274- از جمله اين كتاب هاست اللوامع النورانيه ، سيّد هاشم بحرانى ؛ ولايت در قرآن ، از آيت اللّه مكارم شيرازى ؛ كتاب ولايت و امامت على عليه السّلام در قرآن ، به قلم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ غدير على مميز.
275- گلستان سعدى ، ديباچه ، بااندكى تفاوت .
276- قال نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : ((يا على ما عرف اللّه الّا اءنا و اءنت و لاعرفنى الّا اللّه و اءنت و لاعرفك الّا اللّه و اءنا)) سيد شرف الدين حسينى استرآبادى ، (م 940 ق ، 912 ش ) تفسير تاءويل الآيات الظاهرة ، ذيل آيه 96 سوره نساء، ص 145 و آيه 94 سوره يونس ص 227.
277- بحارالانوار، ج 37، ص 114، ح 6.
278- ((اءعرف اللّه باللّه و الرسول بالرسالة و اولى الاءمر بالاءمر بالمعروف ))، كافى ، ج 1، ص 85، ح 1، باب 85.
279- بقره : 165.
280- ديوان غزليات شمس تبريزى ، غزل 202.
281- چكيده اى با اندكى تفاوت از قصيده طغرائيه . اين قصيده 77 بيتى ، در نغمه عشاق صفحه 369 ديوان حكيم الهى قمشه اى با عنوان قصيده طغرائيه ، دستور علم عشق و ستايش پاكان و ترغيب بر نظر در آيات الهى موجود است .
282- مفاتيح الجنان ، بخشى از زيارت جامعه كبيره .
283- كهف : 109.
284- لقمان : 27.
285- الميزان ، ج 15، ص 121، ذيل آيه شريفه نور.
286- يس : 83.
287- حجر: 29.
288- بحارالانوار، ج 24، ص 8، قال على عليه السّلام فى بعض خطبه ((انّا آل محمد كنا اءنوارا حول العرش فاءمرنا اللّه بالتسبيح )).
289- بقره : 30.
290- فاطر: 10.
291- ((فانّ خير الزاد التقوى )) بقره : 197.
292- قلم : 4.
293- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 6 ص 340، باب نبذ اقوال فى حسن الخلق و مدحه صلّى اللّه عليه و آله و سّلم .
294- اشاره است به آيه شريفه ((انّ الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يداللّه فوق اءيديهم )) فتح : 10.
295- ناكثين يا گروه پيمان شكن كه به اصحاب جمل معروف اند، گروهى بودند به سركردگى طلحه و زبير كه ابتدا با اميرمؤ منان على عليه السّلام بيعت كردند، ولى بعد بيعت خود را زير پاگذاشته و علم مخالفت با على عليه السّلام برافراشتند و گفتند ما زبانى بيعت كرده بوديم و هرگز از صميم دل به حكومت على راءى نداده ايم . لذا جنگ جمل را به راه انداختند. و هر دوشان در اين جنگ كشته شدند. قاسطين يا گروه ستمگر، رئيس اين گروه معاويه بود و جنگ صفين در منطقه اى ميان عراق و شام بين او و على عليه السّلام رخ داد. مارقين يا گروه خارج از دين كه به خوارج معروف اند، تا پايان جنگ صفين در ركاب على عليه السّلام و به نفع آن حضرت جنگيدند، ولى بعد فريب خورده و گروه سومى را تشكيل دادند. على عليه السّلام با اين گروه در منطقه اى به نام نهروان رو به رو شد و جمع آنان را متفرق ساخت .
296- آل عمران : 140.
297- نجم : 11.
298- نجم : 18.
299- انشراح : 1.
300- ضحى : 3.
301- قلم : 4.
302- يس : 1 - 4.
303- بحارالانوار، ج 16، ص 231.
304- ملاصدرا، الشواهد الربوبيه فى المناهج السلوكيه ، الاشراق التاسع من المشهد الاءول فيما يفتقر اليه فى جميع العلوم من المعانى العامه ، ص 14، با حواشى حكيم ملاهادى سبزوارى و تعليق و تصحيح و مقدمه جلال الدين آشتيانى ، به نقل از تلويحات شيخ اشراق .
305- انعام : 125.
306- طه : 25.
307- بحارالانوار، ج 18، ص 278، باب 2.
308- اشاره است به حديثى كه پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره حضرت على عليه السّلام فرمودند: ((انّ اللّه بعث عليا مع كل نبى سرّا و معى جهرا)). سيّد نعمت اللّه جزائرى ، قصص الانبياء، باب 5، فى قصص صالح و قومه ، ص 91.
309- اشاره است به احاديثى كه در باب زيارت و ملاقات ائمه اطهار عليهم السّلام بعد از اتمام حج وارد شده است . بحارالانوار، ج 96، ص 373، ح 7 و ص 374، ح 1 و 2، باب 66.
310- الميزان ، ج 4، ص 119 و ج 5، ص 273 تا ص 333.
311- اعراف : 185.
312- يوسف : 109.
313- ق : 6.
314- اعراف : 198.
315- آل عمران : 77.
316- يس / 30.
317- عنكبوت : 49.
318- اشاره است به حديثى از رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود ((الائمة من بعدى اءثنا عشر اءولهم اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السّلام و آخرهم القائم ، طاعتهم طاعتى و معصيتهم معصيتى من اءنكر واحداءمنهم فقد اءنكرنى )). بحارالانوار، ج 8، ص 366 و ج 27، ص 62.
319- اين واقعه تاكنون دو مرتبه به دست وهابيون اتفاق افتاده است ؛ مرتبه اول نيمه ماه رجب سال 1220 قمرى و مرتبه دوم هشتم ماه شوال سال 1343 قمرى .
320- اشاره است به جريان دستور ذبح ابراهيم خليل اللّه ، فرزندش اسماعيل را. صافات : 102.
321- مستدرك الوسائل ، ج 10، ص 166، ح 5.
322- مزمل : 6.
323- مجمع البحرين ، ج 2، ص 381، ماده صبح .
324- مائده : 27.
325- انشقاق : 6.
326- حجر: 99.
327- طلاق : 12.
328- بحارالانوار، ج 74، ص 378، ح 1.
329- همان ، ج 75، ص 327، ح 5.
330- همان ، ج 70، ص 61.
331- اشاره است به حديث ((انّ الملائكه لتضع اءجنحتها لطالب العلم رضا به )) من لايحضره الفقيه ، ج 4، ص 384.
332- زمر: 73.
333- يس : 58.
334- ق : 34.
335- واقعه : 91.
336- احزاب : 44.
337- رعد: 24.
338- يونس : 21.
339- حجر: 46.
340- ابراهيم : 24.
341- كافى ، ج 3، ص 231، ح 1، باب انّ الميت يمثل له ماله و ولده و... .
342- كافى ، ج 2، ص 84، باب النية ، ح 2.
343- همان ، ج 2، ص 84، ح 1.
344- همان ، ص 85، ح 3.
345- همان ، ح 4، باب النية .
346- همان ، ح 5.
347- اسراء: 84.
348- بحارالانوار، ج 67، ص 211، ح 35.
349- بينه : 4.
350- زمر: 3.
351- نساء: 145.
352- كهف : 110.
353- در باب اخلاص اوصاف الاشراف ، عين اين عبارت يافت نشد. لكن مفهوم اين مطلب برداشت مى شود.
354- بحارالانوار، ج 69، ص 298، ح 31.
355- اشاره است به حديثى كه در كافى ، ج 2، ص 84، ح 5. باب العبادة و بحارالانوار، ج 41، ح 4، نقل شده است .
356- اشاره است به آيه شريفه ((الّا عبادك منهم المخلصين )) حجر: 40.
357- قال الصادق عليه السّلام : التلبية ، لبيك اللهم لبيك ، لبيك لاشريك لك لبيك انّ الحمد و النعمة لك والمُلك لاشريك لك ، لبيك ذاالمعارج لبيك لبيك داعيا الى دارالسلام لبيك لبيك غفار الذنوب لبيك لبيك اهل التلبيه لبيك لبيك ذاالجلال و الاءكرام لبيك لبيك مرهوبا و مرعوبا اليك لبيك لبيك تبدى و المعاد اليك لبيك لبيك كشاف الكرب العظام لبيك لبيك عبدك و ابن عبدك لبيك لبيك يا كريم لبيك ... . كافى ، ج 4، ص 336، ح 2، باب التلبيه .
358- كافى ، ج 4، ص 335، ح 3، باب التلبيه .
359- بحارالانوار، ج 13، ص 10، ح 11، و ج 96، ص 185، ح 12.
360- كافى ، ج 4، ص 214، ح 8، باب حج الانبياء.
361- بحارالانوار، ج 96، ص 183، ح 5، باب علة التلبيه .
362- اشاره است به جملاتى از امام سجاد عليه السّلام در دعاى هشتم مناجات خمس عشر مناجاة المريدين ليوم الجمعة ((يا نعيمى و جنتى و دنياى و آخرتى )).
363- بحارالانوار، ج 91، ص 98، باب 32، مناجات اميرالمؤ منين .
364- دعاى روز بيست و سوم .
365- اشاره است به كريمه ((... و جنّة عَرضها السموات و الاءرض ...)) آل عمران : 133.
366- قمر: 55.
367- بحارالانوار، ج 40، ص 165.
368- بحارالانوار، ج 6، ص 133، ح 32.
369- طه : 12.
370- بحارالانوار، ج 42، ص 275، و ج 90، ص 367، ح 1، و ص 374.
371- انعام : 162.
372- اشاره است به حديثى از امام كاظم عليه السّلام كه به هشام ، فرمود: ((اى هشام ! لقمان فرزندش را به چيزهايى سفارش كرد از جمله سفارش هاى او اين بود كه يا بُنى انّ الدنيا بحر عميق قدغرق فيها عالَم كثير...)) كافى ، ج 1، ص 16، ح 12، كتاب العقل و الجهل .
373- آل عمران : 14.
374- تغابن : 14 و 15.
375- اشاره است به كريمه ((و ما كان لرسول ان ياءتى بآية الا باذن اللّه )) غافر: 78 و در كافى ، ج 1، ص 25، ح 20، كتاب العقل و الجهل .
376- اشاره است به كريمه ((بسم اللّه مجريها و مرسها)) هود: 41.
377- اسفار، ج 9، بخشى از باب احتضار و جان كندن .
378- رعد: 16.
379- سجده : 7.
380- صحيفه سجاديه ، دعاى 11.
381- مفاتيح الجنان ، مناجاة الشاكرين .
382- تفسير تسنيم ، ج 1، ص 334 - 337.
383- اشاره است به آيه شريفه ((وننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لايزيد الظالمين الّا خسارا)) اسراء: 82.
384- بقره : 257.
385- واقعه : 79.
386- بحارالانوار، ج 25، ص 136.
387- اوصاف الاشراف ، باب اول در ايمان .
388- منازل السائرين ، بخش بدايات ، باب اول ، فى اليقظه .
389- بقره : 222.
390- كافى ، ج 2، كتاب ايمان و كفر، ح 1.
391- كافى ، ج 2، باب توبه ، ح 10.
392- بقره : 37.
393- بحارالانوار، ج 26، ص 334، ح 15.
394- مائده : 39.
395- انعام : 54.
396- مريم : 60.
397- طه : 82.
398- فرقان : 7.
399- نساء: 146.
400- غافر: 3.
401- اشاره است به آيات 17 و 18/ نساء.
402- نور: 31.
403- محمد: 29.
404- بحارالانوار، ج 60، ص 182، باب 3 و ج 90، ص 282، ح 23، باب 15 و كافى ، ج 2، ص 450، ح 1 و 2.
405- تحريم : 8.
406- اشاره است به آيه 31 نساء.
407- توبه : 15 و 27.
408- اين كه خدا هر گناهى حتى شرك را مى آمرزد، از عموم آياتى از قرآن مجيد فهميده مى شود كه از آن جمله است ((انّ اللّه يغفر الذنوب جميعا)) زمر: 53.
409- نهج البلاغه ، حكمت 409.
410- سيد نعمت اللّه جزائرى ، نورالبراهين يا انيس الوحيد در شرح التوحيد شيخ صدوق ، ج 1، ص 221، باب التوحيد فى نفى التشبيه ، با اندكى اختلاف ؛ سيد عبداللّه جزائرى ، التحفه السنيه ، ص 8.
411- حكيم الهى قمشه اى در حكمت الهى ، جلد 2، صفحه 269 ذيل ترجمه و شرح خطبه توحيديه حضرت على عليه السّلام ، تمامى اين حديث را نقل و ترجمه و شرح نموده و منابعى چند براى آن ذكر كرده است . و در ديوان اشعار پس از نقل و ترجمه به نظم در آورده كه با عنوان نغمه لاهوت در پايان ديوان حكيم صفحه 969 به چاپ رسيده است . حاج شيخ عبدالرحيم ملكيان ، ناصح قمشه اى ، نيز اين حديث را به نظم كشيده كه با عنوان گوهر مراد در صفحه 95 ديوان ناصح به چاپ رسيده است .
412- اشاره است به حديث ((القلب حرم اللّه فلاتسكن حرم اللّه غيراللّه )) بحارالانوار، ج 67، ص 25، ح 27.
413- كافى ، ج 4، ص 401، باب دخول مكه ، ح 1.
414- صافات : 79.
415- صافات : 181.
416- صافات : 109.
417- صافات : 120.
418- صافات : 130.
419- مريم : 15.
420- مريم : 33.
421- احزاب : 56.
422- بحارالانوار، ج 8، ص 59، باب 21، ح 82.
423- ديوان شمس تبريزى ، غزل 1091، با اندكى تفاوت .
424- شعراء: 82.
425- اعراف : 56.
426- سجده : 16.
427- كافى ، ج 2، ص 313، ح 3، باب عجب .
428- مثنوى معنوى ، دفتر چهارم ، تزئيف سخن هامان بى ايمان ، ص 73.
429- اعراف : 23.
430- انبياء: 78.
431- من لايحضره الفقيه ، ج 4، ص 393، ح 5835.
432- المراقبات ، مراقبات ماه مبارك رمضان ، باب امران مجربان فى تاءثير حال السالك ، فصل 10، ص 123.
433- اشاره است به مطلبى كه ابن عربى نقل نموده است كه ((...فهو صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اول شافع باذن اللّه و ارحم الراحمين آخر شافع يوم القيمة )). فتوحات مكيه ، چاپ بيروت ، ج 1، باب 12 فى معرفة دورة فلك سيّدنا محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هى دورة السيادة ، ص 144.
434- حديد: 21 و 29؛ جمعه : 4.
435- آل عمران : 97.
436- فصلت : 53 و 54.
437- الميزان ، ج 3، ص 127 و ج 17، ص 142.
438- ديوان اشعار فروغى بسطامى ، غزل 1.
439- رعد: 17.
440- اعراف : 185.
441- فاطر: 15.
442- محمد: 38.
443- قصص : 24.
444- بحارالانوار، ج 69، ص 30 و 32.
445- مطففين : 14.
446- شعراء: 80.
447- نساء: 79.
448- نساء: 78.
449- شورى : 30.
450- بندى از دعاى جوشن كبير.
451- بحارالانوار، ج 58، ص 7، باب 42، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((من مات فقد قامت قيامته )).
452- شمس : 1.
453- حسن حسن زاده آملى ، صد كلمه در معرفت نفس ، كلمه 69، ص 31.
454- ديوان شمس تبريزى ، بخشى از غزل 341.
455- ديوان شمس تبريزى ، غزل 65.
456- اشاره است به حديث قدسى ((من دعانى اجبته و من ساءلنى ...و من قتلته فعلىّ ديته و من علىّ ديته فانا ديته )). مستدرك الوسائل ، ج 18، ص 419، ح 2. جهت توضيح بيشتر به بخش توضيحات ص 260، آئين عشق مراجعه گردد.
457- حر: 29؛ ص 72.
458- بحارالانوار، ج 12، ص 86، باب 5 و ج 96، ص 64، ح 40.
459- ابراهيم : 37.
460- كليات شمس ، غزل 109.
461- اشاره است به حديثى از پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود ((من مات و لايعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية )) بحارالانوار، ج 23، ص 89، ح 35.
462- ديوان كمپانى ، در مدح سيدة النساء عليهما السّلام ، ص 39.
463- ديوان امام خمينى ، ص 142، چشم بيمار.
464- بحارالانوار، ج 4، ص 13، باب 2، ح 14.
465- اين شرح ديوان حافظ، جمال آفتاب و آفتاب هر نظر نام دارد و بيانات اخلاقى علامه طباطبائى در رابطه با غزليات حافظ است كه به قلم مرحوم سعادت پرور تدوين و در ده جلد منتشر شده است .
466- گلشن راز، بيت 718 و 719.
466- همان ، بيت 157.
468- ((الدنيا رسم الآخرة و الآخرة رسم الدنيا و ليس ...)) بحارالانوار، ج 30، ص 72، باب 68.
469- اشاره است به روايتى كه امام باقر عليه السّلام فرمود: ((اذا قام قائمنا وضع اللّه يده على رؤ س العباد فجمع بها عقولهم و كملت به احلامهم )) كافى ، ج 1، كتاب العقل و الجهل ، ص 25، ح 21.
470- اشاره است به فرمايش رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه به اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود: ((يا على لو آنّ عبدا عبداللّه ... و مدفى عمره حتى حج الف عام ... ثم لم يوالك يا على لم يشم رائحة الجنة و لم يدخلها)) بحارالانوار، ج 27، ص 195، ح 53.
471- اشاره است به حديث ((على مع الحق و الحق مع على يدور معه حيث مادار)). همان ، ج 10، ص 451، باب 26.
472- همان ، ج 58، ص 235.
473- بقره : 115.
474- اشاره است به حديث ((افضل الاعمال انتظار الفرج )). بحارالانوار، ج 52، ص 125، ح 11.
475- حق اليقين ، ج 1، ص 225، مقصد رابع فى احوال الغائب المستتر.
476- اشاره است به آيه ((افحسبتم اءنّما خلقناكم عبثا و انّكم الينا لاترجعون )) مؤ منون : 115.
477- ((اللّه ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور)) بقره : 257.
478- مثنوى معنوى ، دفتر دوم ، پايان قضيه يافتن شاه باز خويش را... و پايان قضيه حلوا خريدن شيخ ... .
479- ديوان حكيم الهى ، غزل دعائيه ، ش 322، ص 698.
480- اسراء: 109.
481- اشاره است به آيه شريفه ((و اءنّه هو اضحك و ابكى )) نجم : 43.
482- مريم : 58.
483- اشاره است به حديث ((البكاؤ ن خمسة آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه بنت محمد و على بن الحسين عليهم السّلام )) بحارالانوار، ج 12، ص 264، ح 27.
484- همان ، ج 44، ص 245، ح 44.
485- مجمع البحرين ، ج 2، ص 421 ماده نوح .
486- بحارالانوار، ج 41، ص 11، ح 1.
487- الحقايق ، ص 523، خبر الاصمعى ، اين روايت در كتاب مصباح الانظار، فيض كاشانى كه در پايان الحقايق به چاپ رسيده نقل شده است . نيز بحارالانوار، ج 46، ص 81 و ج 96، ص 197، ح 11 و خبر طاوس الفقيه .
488- بحارالانوار، ج 12، ص 380، ح 1.
489- همان ، ج 13، ص 329، ح 7، و ص 361، ح 78.
490- همان ، ج 70، ص 157.
491- بندهاى پايانى دعاى كميل .
492- آل عمران : 96.
493- نهج البلاغه ، خطبه 97.
494- نهج البلاغه ، خطبه 116.
495- اشاره است به كريمه ((الى المسجدالاقصى الذى بارنا)) اسراء: 1.
496- نور: 37.
497- رعد: 17.
498- بحارالانوار، ج 89، ص 205، ح 3 و 5.
499- نحل : 89.
500- آل عمران : 138.
501- آل عمران : 96.
502- محمد: 17.
503- انعام : 82.
504- انعام : 56.
505- بقره : 1 - 4.
506- بحارالانوار، ج 96، ص 103، ح 1.
507- مستدرك الوسائل ، ج 9، ص 420، ح 4، باب 54.
508- اشاره است به نساء: 175.
509- اعراف : 143.
510- خواجه نصيرالدين طوسى در اوصاف الاشراف ، بحث اتحاد، اين بيت را از حلّاج دانسته و برخى ديگر آن را به ابن عربى نسبت مى دهند.
511- صحيفه امام ، ج 11، ص 381.
512- تغابن : 1.
513- اشاره است به انعام : 102؛ رعد: 16؛ زمر: 62؛ غافر: 62.
514- اشاره است به فصلت : 54.
515- اشاره است به نساء: 33؛ احزاب : 55.
516- اشاره است به فرقان : 31.
517- حديد: 3.
518- حديد: 4.
519- قصص : 10.
520- گلشن راز، در جواب سؤ ال هفتم ، بيت 443.
521- بحارالانوار، ج 38، ص 196، ح 3 و ص 199، ح 6.
522- شعرا: 89.
523- رعد: 28.
524- مطففين : 14.
525- صافات : 84.
526- ق : 37.
527- شعراء: 194 و 193.
528- انفال : 24.
529- كهف : 28.
530- تغابن : 11.
531- احزاب : 4.
532- آل عمران : 151.
533- اعراف : 179.
534- حج : 46.
535- روم : 59.
536- فتح : 4.
537- اشاره است به حديثى كه فرموده اند: ((قلب المؤ من عرش الرحمن )) بحارالانوار، ج 55، ص 39، ذيل ح 61.
538- اشاره است به حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: ((قلب المؤ من بين اصبعين من اصابع الرحمن )) همان ، ج 67، ص 39 و 40، باب 44.
539- كافى ، ج 1، ص 98، ح 5، باب ابطال الرؤ يه ، از امام باقر عليه السّلام .
540- الميزان ، ج 20، ص 198، ذيل آيه ((وجوه يومئذ ناضره * الى ربها ناظره )) قيامت 22 و 23.
541- اشاره است به حديثى از امام صادق عليه السّلام كه فرموده است : ((القلب حرم اللّه فلاتسكن حرم اللّه غيراللّه )) بحارالانوار، ج 67، ص 25، ح 27.
542- حديد: 3.
543- محمد: 19.
544- بحارالانوار، ج 59، ص 286 و ج 63، ص 448، ح 8 و ص 450، ح 16.
545- انسان (دهر): 21.
546- بحارالانوار، ج 8، ص 211، ذيل ح 205 باب 23.
547- الواقعه : 14.
548- هود: 6.
549- غافر: 64.
550- بقره : 172.
551- آل عمران : 144.
552- بقره : 3.
553- سجده : 16.
554- آل عمران : 27.
555- حج : 58.
556- شعراء: 80.
557- آل عمران : 129.
558- صافات : 40 و 41.
559- ذاريات : 58.
560- انعام : 155.
561- احزاب : 43.
562- از جمله آيات است ((ويذكروا اسم اللّه فى ايام معلومات )) حج : 28.
563- ديوان اسرار، ص 50.
564- مثنوى معنوى ، دفتر اول ، در ذكر دانش خرگوش و بيان فضيلت و منافع دانش .
******************
با سالكان وادى نور
آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى
- پى‏نوشت‏ها -
- ? -
565- حديد: 3.
566- حديد: 4.
567- ايشان در بند 8 مقدمه اين كتاب مى نويسد: واللّه ثم واللّه لو صارت اطباق السماوات اوراقا و اشجار الاءرضين اءقلاما و البحور السبعة - مع المحيط - مدادا والجن و الانس و الملك كتابا لايمكنهم شرح عشر من عشير ماشاهدت من المعارف الالهيه و الحقايق الربّانيه ....
568- اشاره است به قضيه اى كه در كتب شيعه و سنى نقل شده كه هنگام فوت پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه و عليه و آله و سلّم ، حضرت امر فرمود: قلم و دواتى حاضر كنيد تا چيزى برايتان بنويسم تا گمراه نشويد. عمربن الخطاب مانع شد و گفت : درد بر پيامبر غلبه كرده ، ما قرآن داريم حسبنا كتاب اللّه . بحارالانوار، ج 2، ص 473، ح 21، از صحيح بخارى و مسلم .
569- مجمع البحرين ، ج 2، ماده عقل .
570- غررالحكم ، ص 50، ح 330، باب العقل غاية الفضائل .
571- انبياء: 10.
572- زخرف : 3.
573- رعد: 4. نحل : 67.
574- انفال : 22.
575- يونس : 100.
576- فرقان : 44.
577- يونس : 42.
578- اشاره است به حديث امام كاظم عليه السّلام كه فرمود: ((انّ للّه على الناس حجتين حجة ظاهره و حجة باطنه فاما الظاهره فالرسل و الاءنبياء و الائمه و اءما الباطنه فالعقول )) كافى ، ج 1، ص 16، ح 12، كتاب العقل و الجهل .
579- غررالحكم ، ص 157، ح 2966، باب اعمل لآخرتك .
580- غررالحكم ، ص 232، ح 4615، باب شرافة النفس .
581- همان ، ص 232، ح 4629، باب معرفة النفس .
582- غررالحكم ، ص 239، ح 4841، باب تهذيب النفس .
583- نهج البلاغه ، خطبه 86، عظة النفس .
584- غررالحكم ، ص 223، ح 4657، باب جهل النفس .
585- همان ، ص 237، ح 4767، باب اصلاح النفس .
586- همان ، ص 232، ح 4632، باب معرفة النفس .
587- نهج البلاغة ، حكمت 208.
588- غررالحكم ، ص 232، ح 4644، باب معرفة النفس و علائمه .
589- غررالحكم ، ص 234، ح 4708، باب معرفة المرء بعيبه و نهج البلاغه خطبه 157 حث على التقوى .
590- همان ، ص 527، ح 373، باب افضل العقل و كماله .
591- نهج البلاغه ، خطبه 114، و فيها مواعظ للناس .
592- غررالحكم ، ص 233، ح 4658، باب جهل النفس .
593- نهج البلاغه ، نامه 53، به مالك اشتر.
594- غررالحكم ، ص 233، ح 4660، باب جهل النفس .
595- نهج البلاغه ، خطبه 223، ذيل آيه ((يا اءيها الاءنسان ماغرك )) انفطار/ 6.
596- غررالحكم ، ص 233، ح 4663، باب جهل النفس ، قريب به اين مضمون است .
597- نهج البلاغه ، خطبه 220، فى وصف السالك .
598- غررالحكم ، ص 232، ح 4634، باب معرفة النفس .
599- نهج البلاغه ، نامه 69، به حارث همدانى .
600- غررالحكم ، ص 233، ح 4661، باب جهل النفس .
601- در غررالحكم اين حديث به عنوان سه حديث جداگانه در سه باب مستقل نقل شده است ، ص 83، ح 1314، باب وحدته و غناه تعالى و ص 232، ح 4635، باب معرفة النفس و ص 139، ح 2440؛ باب الزهد فى الدنيا.
602- همان ، ص 232، ح 4636، باب معرفة النفس .
603- همان ، ص 233، ح 4662، باب جهل النفس .
604- همان ، ص 232، ح 4637، باب معرفة النفس .
605- غررالحكم ، ص 232، ح 4639، باب معرفة النفس .
606- همان ، ص 233، ح 4663، باب جهل النفس .
607- همان ، ص 233، ح 4654، باب معرفة النفس .
608- همان ، ص 232، ح 4638، باب معرفة النفس .
609- نهج البلاغه ، نامه 47، وصيته عليه السّلام للحسن و الحسين عليهم السّلام .
610- غررالحكم ، ص 233، ح 4666، باب عرفان القدر.
611- همان ، ص 233، ح 4664، باب جهل النفس .
612- غررالحكم ، ص 232، ح 4640، باب معرفة النفس .
613- همان ، ص 232، ح 4641، باب معرفة النفس .
614- غررالحكم ، ص 240، ح 4849، باب تهذيب النفس .
615- نهج البلاغه ، خطبه 87 در بيان صفات متقين و فساق .
616- غررالحكم ، ص 233، ح 4665، باب جهل النفس .
617- نهج البلاغه ، خطبه 90، در خداشناسى ، اندرزهاى حكيمانه .
618- بحارالانوار، ج 67، ص 64، ح 1، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم .
619- بحارالانوار، ج 58، ص 85.
620- حكمت الهى ، ج 2، عام و خاص ، فص 33، ص 51.
621- اشاره است به رواياتى كه از آن جمله مى باشد حديثى از امام رضا عليه السّلام در توحيد كه حضرت فرمود: ((خلقه اللّه الخلق حجاب بينه و بينهم )) بحارالانوار، ج 4، ص 228، ح 3.
622- يونس : 62 - 64.
623- كافى ، ج 2، ص 27، ح 1، باب الاسلام قبل الايمان ، از امام صادق عليه السّلام .
624- احزاب : 41 و 40.
625- احزاب : 70.
626- حشر: 18.
627- جمعه : 9.
628- تحريم : 6.
629- منافقون : 9.
630- تحريم : 8.
631- صف : 14.
632- تغابن : 14.
633- ممتحنه : 13.
634- محمد: 7.
635- نساء: 59.
636- حجرات : 11.
637- بقره : 178.
638- احزاب : 56.
639- احزاب : 69.
640- نور: 21.
641- حج : 77.
642- توبه : 119.
643- بحارالانوار، ج 39، ص 351، ح 24، عن على عليه السّلام .
644- توبه : 38.
645- توبه : 28.
646- بقره ، 278.
647- بقره : 279.
648- مثنوى مولوى ، دفتر اول ، تعظيم كردن ساحران موسى عليه السّلام را كه اول تو عصا بينداز.
649- مائده : 105.
650- مائده : 101.
651- انفال : 27.
652- انفال : 24.
653- انفال : 45.
654- انفال : 29.
655- انفال : 20.
656- مائده : 94.
657- مائده : 87.
658- مائده : 90.
659- آل عمران ، 102.
660- آل عمران : 13.
661- بقره : 275.
662- بقره ، 267.
663- بقره : 183.
664- بقره : 208.
665- بقره : 153.
666- بقره : 264.
667- مائده : 1.
668- نهج البلاغه ، خطبه 193، اين خطبه را حكيم الهى قمشه اى ، نقل ، ترجمه و به نظم درآورده است كه در بخش اول ديوان اشعار ايشان با عنوان نغمه الهى به چاپ رسيده است .
669- بقره : 165.
670- بحارالانوار، ج 8، ص 157، ح 98، باب 23.
671- مائده : 54.
672- مصباح الشريعه ، باب 92، فى حب اللّه تعالى ؛ بحارالانوار، ج 67، ص 23 ، ح 23، باب 43.
673- بحارالانوار، ج 67، ص 23 ، ذيل ح 23.
674- صف : 4.
675- آل عمران : 31.
676- بقره : 222.
677- بقره : 195.
678- آل عمران : 146.
679- آل عمران : 159.
680- مائده : 42. و حجرات : 9.
681- توبه : 4 و 7.
682- ديوان شمس تبريزى ، غزل 341.
683- تين : 4.
684- انشقاق : 6.
685- ذاريات : 56.
686- عبس : 17.
687- عصر: 1.
688- تين : 4.
689- قيامت : 5.
690- اشاره است به آيات شريفه احزاب : 72؛ معارج : 19؛ علق : 6؛ اسراء 67؛ نحل : 4؛ يس : 77؛ نساء: 28.
691- روم : 30.
692- محمد: 7.
693- انعام : 91؛ زمر: 67؛ حج : 74.
694- غررالحكم ، ص 233، ح 4666، باب عرفان القدر.
695- نهج البلاغه ، خطبه 1.
696- نساء: 113.
697- اشاره است به حديث ثقلين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض ...)) بحار، ج 23، ص 106، ح 7.
698- اشاره است به رواياتى كه از امامان معصوم عليهم السّلام ذيل تفسير آيه شريفه ((و من يؤ ت الحكمة فقد اءوتى خيرا كثيرا)) بقره : 269، وارد شده است . بحارالانوار، ج 24، ص 86، ح 2 و 3.
699- بحارالانوار، ج 23، ص 89، ح 35، باب 4.
700- مضمون حديث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود: ((اذا كان يوم القيمه وزن مداد العلماء بدماء الشهداء فيرجح مداد العلماء على دماء الشهداء)) بحارالانوار، ج 2، ص 16، ح 35.
701- كافى ، ج 1، ص 420، ح 42.
702- مستدرك الوسائل ، ج 11، ص 173، باب استحباب ملازمة الصفات الحميده ، ح 98.
703- كافى ، ج 4، ص 401، ح 1 و 2 باب دخول مكه .
704- يوسف : 106.
705- بحارالانوار، ج 4، ص 253، ح 6.
706- انعام : 112.
707- انفال : 60.
708- بحارالانوار، ج 95، ص 117، باب 6.
709- همان ، ج 45، ص 115، باب 39.
710- صافات : 24 و 25.
711- اسراء: 36.
712- صحيفه امام ، ج 3، ص 360 و 479.
713- بحارالانوار، ج 72، ص 38، ح 36.
714- توبه : 3.
715- كافى ، ج 1، ص 32، ح 1.
716- منازل السائرين ، باب اول از ابواب بدايات ، ص 17.
717- سباء: 46.
718- صف : 4.
719- اشاره است به صف : 10 و 11.
720- محمد: 31.
721- نساء: 95.
722- حج : 78.
723- فرقان : 52.
724- بحرالعلوم ، رساله سير و سلوك ، بخش اول ، مراحل جهاد، ص 60.
725- توبه : 24.
726- توبه : 41.
727- توبه : 73 و تحريم : 9.
728- عنكبوت : 6.
729- عنكبوت : 69.
730- توبه : 16.
731- آل عمران : 142.
732- كافى ، ج 5، ص 12، ح 3، باب وجوه الجهاد.
733- بحارالانوار، ج 67، ص 64، ح 1، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم .
734- سحاب رحمت ، باب شهادت حضرت ابوالفضل العباس عليه السّلام ، ص 519. به نظر مى رسد يكى از علت هايى كه باعث شد حضرت ابوالفضل العباس عليه السّلام در شريعه آب ننوشد و ادب و احترام سيد و مولاى خويش امام حسين عليه السّلام و اولاد آن حضرت را نگهدارد و آب روى آب بريزد، وصيت و سفارشى باشد كه از پدر بزرگوارش امام على عليه السّلام به يادش آمد. آن حضرت در شب 21 ماه مبارك رمضان سال آخر عمر، ايشان را در آغوش گرفت و فرمود ((...ولدى اذا كان يوم عاشورا و دخلت المشرعه ايّاك اءن تشرب الماء و اءخوك الحسين عطشانا))؛ يعنى چون روز عاشورا فرارسد و داخل شريعه شوى ، مبادا آب بياشامى در حالى كه برادرت حسين تشنه است . محمدمهدى مازندرانى حائرى ، معالى السبطين ، فى احوال الحسن و الحسين ، ج 1، ص 455، آخر مجلس 21 فيما يتعلق بالعباس عليه السّلام .
735- مثنوى معنوى ، پايان دفتر سوم ، حكايت آن عشق و راز هجران .
736- چند بيتى از قصيده طغرائيه ، ديوان حكيم الهى قمشه اى ، نغمه عشاق ، ص 369.
737- تحريم : 6.
738- تلفيقى است از مطالب باب ازدواج حضرت فاطمه زهرا با حضرت على عليهما السّلام كه علامه مجلسى در جلاءالعيون نقل كرده است .
739- كافى ، ج 2، ص 78، ح 14، باب الورع .
740- اشاره است به كريمه ((ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظه الحسنة و جادلهم بالتى هى اءحسن ...)) نحل : 125.
741- توبه : 111.
742- ((و حج بيتك الحرام و قتلا فى سبيلك فوفق لنا)) از ادعيه امام سجاد عليه السّلام در شب هاى پايانى ماه رمضان . بحارالانوار، ج 95، ص 117.
743- بحارالانوار، ج 23، ص 223، باب 13.
744- ذاريات : 58.
745- نهج البلاغه ، حكمت 204.
746- بحارالانوار، ج 93، ص 125، ح 39 و 127، ح 48.
747- اشاره است به كريمه ((انّ فى خلق السماوات و الاءرض و...)) بقره : 164.
748- يوسف : 24.
749- ص : 82 و 83.
750- صافات : 160.
751- زمر: 3.
752- زمر: 11.
753- مريم : 51.
754- كافى ، ج 2، ص 293، باب رياء، ح 3.
755- همان ، ج 2، ص 295، ح 8.
756- كافى ، ج 2، ص 313، باب عُجب ، ح 3.
757- همان ، ج 2، ص 309، باب كبر، ح 1.
758- كافى ، ج 2، ص 307، باب حسد، ح 6.
759- نهج البلاغه ، خطبه 1.
760- بقره : 158.
761- حج : 32.
762- بقره : 158.
763- بحارالانوار، ج 20، ص 325.
764- كافى ، ج 2، ص 67، باب خوف و رجاء، ح 1.
765- كافى ، ج 2، ص 71، باب حسن الظن باللّه ، ح 1.
766- همان ، ج 2، ص 68، باب خوف و رجاء، ح 5.
767- همان ، ج 2، ص 71، ح 11. كتاب الايمان و الكفر.
768- بحارالانوار، ج 96، ص 44، ح 33 و ج 13، ص 11، ح 16.
769- حجرات : 13.
770- راجع به اين كه حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام صاحب ولايت كليه الهيه بوده اند، شكى نيست و آيات و رواياتى بر اين معنا دلالت دارد. براى آشنايى با آيات و روايات داله بر اين موضوع ، به فصل دوازدهم كتاب جنة العاصمه ، علامه فقيد آية اللّه ميرجهانى ، ص 152 تا 165 مراجعه گردد.
771- علامه بزرگوار آيت اللّه ميرجهانى ، فصل هفتم كتاب جنة العاصمه را اختصاص داده است به رواياتى كه بيانگر نزول جبرئيل بعد از پيامبر بر حضرت صديقه كبرا عليها السّلام بوده و اين كه آن بزرگوار داراى كتاب بوده اند. براى آشنايى با چگونگى نزول مصحف براى آن حضرت و اين كه اين مصحف شريف اكنون نزد چه كسى است ، به صفحه 86 تا 90 جنة العاصمه و حديث چهارم قسمت پانزدهم از فصل دوم ، ص 184 چاپ قديم و 209 چاپ جديد جلد اول كتاب ولايت كليه ، علامه ميرجهانى مراجعه شود. ضمنا مؤ لف بزرگوار اين دو كتاب ، چند بيت شعر در اين رابطه سروده اند كه اكنون ذكر مى گردد به ص 58 جنة العاصمه مراجعه شود.
مصحف او تالى قرآن بود آن چنان كو جسم و مصحف جان بود
شرح تحقيقى قرآن مبين هست اين مصحف ز ربّ العالمين
محتوى در آن علومى بى حساب هست از اسرار مبداء تا مآب
جمله اسرار ما اوحى در اوست علم كل انبيا پيدا در اوست
ليك غير از صاحب علم كتاب هيچ كس از آن نگيرد كامياب
وارث آن مصحف عالى مقام بعد زهرا نيست كس غير از امام
براى يافتن اين روايات مى توان به جنة العاصمه ، ص 86؛ ولايت كليه ، ص 184 قديم و 209 جديد؛ كافى ، ج 1، ص 239، ح 1 و 2 و 3 و 4 و 5، باب فيه ذكرالصحيفه و...مراجعه كرد.
772- نحل : 97.
773- مريم : 51 و 52.
774- مريم : 41.
775- مريم : 56 و 57.
776- مريم : 54.
777- مريم : 58.
778- آل عمران : 96.
779- بقره : 125.
780- بقره : 127.
781- آل عمران : 97.
782- مائده : 97.
783- حج : 26.
784- بقره : 125.
785- نهج البلاغه ، خطبه 5، النهى عن الفتنه .
786- بقره : 200.
787- طه : 14.
788- كهف : 28.
789- نجم : 29.
790- حديد: 16.
791- جمعه : 9 و 10.
792- منافقون : 9.
793- احزاب : 41 - 43.
794- طه : 42.
795- طه : 124.
796- احزاب : 35.
797- مستدرك الوسائل ، ج 14، ص 256، ح 2، باب 71؛ نهج البلاغه ، خطبه 80، خطبه اى كه بعد از جنگ جمل ايراد فرمود.
798- حديد: 3.
799- مستدرك الوسائل ، ج 10، ص 34، ح 3، باب 18.
800- بقره : 199.
801- كافى ، ج 4، ص 66، ح 3، باب فضل شهر رمضان .
802- بحارالانوار، ج 96، ص 261، ح 37.
803- كافى ، ج 4، ص 224، ح 1، باب نادر.
804- بقره : 125.
805- اينكه خداوند هر گناهى حتى شرك را با توبه مى آمرزد از اطلاق آياتى چون كريمه ((انّ اللّه يغفر الذنوب جميعا)) زمر: 53 و بدون توبه از غيرشرك در مى گذرد از اطلاق آيه ((انّ اللّه لايغفر اءن يشرك و به يغفر مادون ذلك لمن يشاء...)) نساء: 116. فهميده مى شود.
806- نهج البلاغه ، خطبه 1.
807- كافى ، ج 2، ص 237، ح 25، باب المؤ من و علاماته ، با اندكى تفاوت از امام صادق عليه السّلام از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم .
808- غررالحكم ، ص 83، ح 1314، باب وحدته و غناه و ص 232، ح 4635، باب معرفة النفس و ص 139، ح 2440، باب الزهد فى الدنيا.
809- ذاريات : 56.
810- مجمع البحرين ، ج 3، ص 92، ماده عبد. بانو اصفهانى نيز در تفسير اين آيه شريفه ، ليعبدون را به ليعرفون تفسير كرده است . محزن العرفان ، ج 6، ص 324.
811- بحارالانوار، ج 96، ص 252، ح 8.
812- بحارالانوار، ج 96، ص 261، ح 39.
813- مفاتيح الجنان ، زيارت آل يس .
814- كليات سعدى ، بيت 9 قصيده 7، بخش قصايد فارسى .
815- اشاره است به كريمه ((انّا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال ...)) احزاب : 74.
816- اشاره است به حديثى منقول در كافى ، ج 1، ص 30، ح 1، باب فرض العلم و وجوب طلبه .
817- نهج البلاغه ، حكمت : 205.
818- اشاره است به احاديث فراوانى كه نقل شده است ((كل عين باكية يوم القيمه الّا ثلاثة اءعين ...)) بحارالانوار، ج 74، ص ‍ 63، ح 4، و در روايتى هم آمده ((الّا اءربعة اءعين ...)) همان ، ج 46، ص 99، ح 88.
819- بحارالانوار، ج 12، ص 124، باب 6، درباره گريه حضرت ابراهيم خليل براى امام حسين عليه السّلام .
820- همان ، ج 44، ص 245، ح 44.
821- همان ، ج 44، ص 230، ح 13.
822- همان ، ج 44، ص 292، ح 37.
823- همان ، ج 98، ص 237، باب 18 و ص 320، باب 24.
824- براى آگاهى بيشتر از گريه انبياء الهى ، ملائكه ، آسمان و زمين و ثواب گريه بر امام حسين عليه السّلام به كتاب البكاء للحسين ، نوشته علامه فقيد آية اللّه سيّد حسن ميرجهانى مراجعه گردد.
825- واقعه : 10 و 11.
826- واقعه : 88 و 89.
827- بحارالانوار، ج 43، ص 261، ح 1.
828- انبياء: 107، و بحارالانوار، ج 97، ص 163، باب 2.
829- مضمون حديثى است كه در بحارالانوار، ج 36، ص 204، ح 8، و ج 91، ص 184، ح 1، باب 35 نقل شده است . كه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((انّه لمكتوب عن يمين عرش اللّه ، مصباح هدى و سفينة نجاة )).
830- راجع به اين عبارت در مقدمه كتاب الخصائص الحسينيه ، چاپ بيروت ، ص 14، مى نويسد: ((الحالة الرابعة فى الوسائل المتعلقة بالائمه عليهم السّلام فراءيت فى الحسين عليه السّلام خصوصية فى الوسيله الى اللّه اءتصف بسببها بانّه بالخصوص باب من اءبواب الجنة و سفينة للنجاة و مصباح للهدى فالنبى و الاءئمة عليهم السّلام كلهم اءبواب الجنان لكن باب الحسين اءوسع و كلهم سفن النجاة لكن سفينة الحسين مجراها فى اللجج الغامرة اءسرع و مرساها على السواحل المنجية اءيسرو...)). روايتى با چنين جملاتى ، خصوصا بخش پايانى آن يافت نشد.
831- ((ثم رفع عليه السّلام صوته و بصره الى السماء و عيناه قاطرتان كانّهما مزادتان و قال ...)) مستدرك الوسائل ، ج 10، ص ‍ 25، ح 5، باب 14، استحباب الوقوف بعرفات و بلدالامين در اعمال ماه ذوالحجة .
832- انبياء: 87.
833- بقره : 198.
834- نحل : 49.
835- حج : 18.
836- آل عمران : 113.
837- اعراف : 206.
838- انسان : 26.
839- حج : 77.
840- آل عمران : 43.
841- فتح : 29.
842- حجر: 98.
843- مريم : 58.
844- اشاره است به آيه شريفه ((و اءتممناها بعشر)) اعراف : 142.
845- مثنوى مولوى ، دفتر پنجم ، در تفاوت عقول از اصل فطرت ، در ادامه دارد: كام دنيا مرد را ناكام كرد.
846- اشاره است به حديث پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: (((يا على اءنت ... لو انّ عبدا عبداللّه الف عام ما قبل اللّه ذلك منه الّا بولايتك و ولاية الائمة من ولدك و ان ولايتك لاتقبل الا بالبراءة من اءعدائك و اعداء الائمة من ولدك ...))) بحارالانوار، ج 27، ص 200، ح 66، و روايات فراوانى كه در اين رابطه موجود است .
847- غررالحكم ، ص 233، ح 4666، باب عرفان القدر.
848- محمد: 7.
849- اعراف : 96.
850- اشاره است به آيه ((و تمت كلمة ربك صدقا وعدلا)) انعام : 115.
851- ديوان حكيم الهى قمشه اى ، غزل 328، غزل وحدت ، نغمه عشاق ، ص 720.
852- كافى ، ج 1، ص 117، ح 118، ح 9، باب معانى اسماء و مشتقاتش .
853- مثنوى معنوى ، دفتر پنجم ، در بيان مثل شيطان بر درگاه رحمان .
854- آل عمران : 14.
855- اشاره است به بحثى از منظومه كه حكيم ملاهادى سبزوارى فرموده است : ماليس موزونا لبعض من نغم ففى نظام الكل كل منتظم منظومه ، ج 2، ص 422، فى دفع شكوك عن الغاية ، غرر / 48.
856- بقره : 168 و 208.
857- آل عمران : 175.
858- نساء: 38.
859- نساء: 76.
860- اشاره است به كريمه ((... انّما يدعوا حزبه ليكونوا من اءصحاب السعير)) فاطر/ 6 و روايتى نيز در بحارالانوار، ج 67، از ص 40 - 43 نقل شده است .
861- محمد: 7.
862- نساء: 83.
863- نساء: 119 و 120.
864- مائده : 91.
865- انعام : 43.
866- اعراف : 27.
867- اعراف : 201.
868- اعراف : 200.
869- آل عمران : 155.
870- يوسف : 5.
871- حديثى با اين عبارت يافت نشد، لكن با توجه به اين كه در حديث آمده كه ((اءعدى عدوك نفسك اللتى بين جنبيك ))؛ دشمن ترين دشمنان انسان شيطان است ، مى توان گفت اين عبارت ناظر به روايت اءعدى عدوك است .
872- مريم : 44.
873- نور: 21.
874- فرقان : 29.
875- فاطر: 6.
876- مجادله : 19.
877- مجادله : 9.
878- اعراف : 27.
879- كافى ، ج 2، ص 298، ح 6، باب طلب الرياسة .
880- توبه : 12.
881- اشاره است به دعاى قنوت نماز عيد فطر و قربان ، بحارالانوار، ج 87، ص 367، باب 1، ح 17.
882- بقره : 201.
883- اعلى : 16 و 17.
884- اشاره است به حديثى از مولا على عليه السّلام كه فرموده است : ((انّ قوما عبدوااللّه ...)) نهج البلاغة ، حكمت 227.
885- كليات شمس ، غزل 202.
886- اشاره است به بخشى از دعاى قنوت نمازهاى عيد فطر و قربان ((اللهم اءهل الكبرياء و العظمه ... و اءن تدخلنى فى كل خير اءدخلت فيه محمدا و آل محمد و اءن تخرجنى من كل سوء اءخرجت منه محمدا و آل محمد صلواتك عليه و عليهم اللّهم انى اءسئلك خير ما سئلك به عبادك الصالحون و اءعوذبك مما اءستعاذ منه عبادك المخلصون )).
887- كليات شمس ، غزل 116.
888- روايت است كه پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((ما منكم الا و له شيطان ))؛((هيچ كسى نيست كه شيطانى نداشته باشد)) از حضرت سئوال شد: آيا شما هم شيطان داريد؟ حضرت فرمود: ((بله من به يارى خداوند شيطانم را مسلمانش كرده ام )) عوالى اللئالى ، ج 4، ص 97، ح 136.
889- اشاره است به حديثى از امام صادق عليه السّلام كه در جواب سائل فرمود: ((العقل ما عبد به الرحمن و اءكتسب به الجنان ...)) كافى ، ج 1، ص 11، ح 2 باب العقل و الجهل .
890- صافات : 107.
891- در اين مورد مى توان به سيّد محمد تقى مدرسى ، تفسير من هدى القرآن ، ج 11، ص 268 و نيز سيد ابراهيم بروجردى ، تفسير جامع ، ج 5، ص 518 و تفسير نورالثقلين ، ج 4، ص 429، همگى ذيل آيه مورد بحث مراجعه شود.
892- اشاره است به دعايى كه مستحب است هنگام تراشيدن سر در منى خوانده شود: ((اللّهم اءعطنى بكل شعرة نورا يوم القيمة ))؛ يعنى خدايا! عوض هر موئى نورى در قيامت به من عطا فرما. بحارالانوار، ج 73، ص 83، ح 1 و ج 96، ص 304، ح 9.
893- اشاره است به كريمه ((قل ما يعبؤ ابكم ربى لولا دعائكم ...)) فرقان : 77.
894- محجة البيضاء، ج 2، از ص 285 - 309.
895- عدة الداعى ، باب 2، در اسباب اجابت ، قسم اول در آن چه مربوط به وقت خاصى است . ح 45؛ بحارالانوار، ج 84، ص 166، ح 9.
896- عدة الداعى ، ص 55؛ بحارالانوار، ج 84، ص 166، ح 9.
897- كافى ، ج 2، ص 477، ح 3. كتاب الدعاء.
898- ابى بكر احمد الرازى الجصاص ، احكام القرآن ، ج 3، ص 45، ذيل آيه ((اءدعوا ربكم تضرعا و خفيه )) اعراف : 55، قال ابن عباس : لقد رؤ ى النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عشية عرفة رافعا يديه يدعو حتى انّه ليرى ما تحت اءبطيه .
899- مستدرك الوسائل ، ج 4، ص 452، ح 2؛ صحيح مسلم ، ج 3، ص 24، كتاب الدعا.
900- اعراف : 55؛ عدة الداعى ، ص 159، باب 7، اظهارالخشوع .
901- بحارالانوار، ج 90، ص 340، باب 20، و ص 312، ح 39.
902- كافى ، ج 2، ص 479، باب الرغبة و الرهبة و التضرع و... .
903- ارشادالقلوب ، ج 1، ص 183، باب 51.
904- كافى ، ج 8، ص 42، ح 8 (روضه كافى ).
905- بحارالانوار، ج 90، ص 341، ذيل ح 12، باب 20؛ كافى ، ج 2، ص 502، ح 3.
906- كافى ، ج 2، ص 473، ح 1، بحارالانوار، ج 90، ص 305، ح 1.
907- بحارالانوار، ج 90، ص 305، ح 1، و ص 323، ح 39.
908- روايت است از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: ((انّ اللّه عزوجل يحب السائل اللحوح )) بحارالانوار، ج 90، ص 374،باب 24.
909- كافى ، ج 2، ص 484، ح 2، باب الثناء قبل الدعاء.
910- كافى ، ج 5، ص 117، ح 1، باب كسب النائحه .
911- بحارالانوار، ج 45، ص 42.
912- لهوف ، مسلك دوم در وصف قتال .
913- بحارالانوار، ج 45، ص 50.
914- لهوف ، مسلك دوم .
915- به كتاب فرهنگ سخنان امام حسين عليه السّلام ، محمد دشتى ؛ و سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا مراجعه شود.
916- واقعه قيام و انقلاب امام حسين عليه السّلام و چگونگى شهادت و اسارت از مدينه تا كربلا و از كربلا تا مدينه ، در مقاتل و كتاب هاى فراوانى نقل گرديده كه از آن جمله است كتاب نغمه حسينى كه حكيم الهى قمشه اى واقعه اين قيام را در آن مفصلا نقل كرده و به طور شيوا به نظم كشيده است . همچنين كتاب رمزالمصيبة از آيت اللّه سيّد محمود موسوى دهسرخى كه وقايع از مدينه تا مدينه در آن بيان شده و در سه جلد به چاپ رسيده است .
917- ((لولا تمريغ (تمزيج ) قلوبكم و تزيدكم فى الحديث لسمعتم ما اءسمع )) كنزالعمال ، چاپ بيروت ، ج 15، ص 643، ح 42542، فصل 2، الاكمال .
918- نهج البلاغه ، بندهايى از خطبه 192 كه به خطبه قاصعه معروف است و بزرگ ترين خطبه اى است كه از اميرالمؤ منين على عليه السّلام در نهج البلاغه آورده شده است . اين خطبه شريف را كه مضامين عالى و مطالب پُربارى دارد را يكى از اساتيد بزرگوار و فقهاى عالى قدر و نامى ، بسيار سليس ، شيوا و جالب شرح نموده كه به چاپ رسيده و در دسترس مى باشد.
919- قصيده صباحيه ، ديوان حكيم الهى قمشه اى ، ص 430، نغمه عشاق .
920- رعد: 28.
921- فتح : 4.
922- فجر: 30.
923- كليات شمس تبريزى ، غزل 3182.
924- نهج البلاغه ، نامه 203، فى التزهيد من الدنيا و الترغيب فى الآخرة .
925- حديد: 3.
926- بحارالانوار، ج 3، ص 264، ح 1021 از توحيد صدوق و كافى ، ج 1، ص 91، باب النسبه ، ح 3.
927- اسفار، ج 1، ص 404، فصل 3 مناقضه ادلة الزاعمين ان الوجود لايصلح للمعلولية .
928- فاطر: 10.
929- كليات شمس تبريزى ، غزل : 34.
930- توبه : 119.
931- انعام : 132.
932- احقاف : 19.
933- بحارالانوار، ج 4، ص 228، ح 1.
934- اشاره است به حديث امام سجاد عليه السّلام كه فرمود: ((انّه يكون فى آخر الزمان اءقوام متعمقون فاءنزل اللّه تعالى ، قل هو اللّه اءحد، اللّه الصمد و...)) همان ، ج 3، ص 263، ح 21.
935- مثنوى مولوى ، اول دفتر چهارم ، حكايت عاشقى كه از عسس بگريخت در باغى و معشوق را در آن جا يافت .
936- اشاره است به كريمه (( مااءصابك من حسنة فمن اللّه و مااءصابك من سيئة فمن نفسك )) نساء: 79.
937- بقره : 156.
938- كتاب لقاءاللّه ، باب تازيانه سلوك ص 141؛ كافى ، ج 8، ص 134، ح 103، حديث عيسى بن مريم ، با اندكى اختلاف .
939- در رساله لقاءاللّه ، باب قبح جفا با منعم ص 140 قريب به اين مضمون نقل شده است .
940- بحارالانوار، ج 84، ص 198، باب 12.
941- صافات : 109.
942- بقره : 124.
943- بقره : 125.
944- بقره : 126.
945- بقره : 135.
946- آل عمران : 33.
947- آل عمران : 95.
948- آل عمران : 68.
949- نساء: 125.
950- صافات : 83 و 84.
951- بحارالانوار، ج 12، ص 24، باب 2.
952- البرهان فى تفسير القرآن ، ج 5، ص 20 ذيل كريمه مورد بحث و اللوامع النورانيه ، ص 322.
953- بحارالانوار، ج 67، ص 54، ح 19، باب 44.
954- انبياء: 69.
955- اعلى : 19.
956- آل عمران : 97.
957- اشاره است به كريمه ((و من دخله كان آمنا)) آل عمران : 97.
958- راجع به نيت و درجه آن و آن چه بر نيت مترتب است مى توان به بحارالانوار، ج 67، ص 185، ذيل ح 1، باب 53، و آئين عشق ، ص 256 مراجعه نمود.
959- مستدرك الوسائل ، ج 9، ص 420، ح 4، باب 54.
960- بحارالانوار، ج 82، ص 279، باب 34.
961- اسراء: 7.
962- نهج البلاغه ، خطبه 193، معروف به خطبه همام .
963- انسان : 1.
964- بحارالانوار، ج 57، ص 328، باب 41.
965- مريم : 93 - 95.
966- منظومه حكمت ، ج 4، ص 379، الفريدة الرابعة فى الفلكيات .
967- حديد: 3.
968- الميزان ، ج 20، ص 198، ذيل 23: قيامت .
969- بحارالانوار، ج 22، ص 267، باب 5، ح 12.
970- كليات شمس تبريزى ، غزل 469.
971- الرحمن : 4.
972- كليات شمس ، غزل 65.
973- علق : 5.
974- حجر: 29، ص 72.
975- حجر: 29.
976- مائده : 84.
977- شعراء: 51.
978- سجده : 16.
979- بقره : 257.
980- احزاب : 43.
981- يونس : 62.
982- بحارالانوار، ج 7، ص 229، باب 8.
983- طلاق : 1؛ بقره : 229.
984- بحارالانوار، ج 72، ص 275، ح 8.
985- كافى ، ج 2، ص 113، ح 2، باب الصمت و حفظ اللسان .
986- نساء: 32.
987- احزاب : 58.
988- بحارالانوار، ج 90، ص 393، ح 2.
989- نهج البلاغه ، خطبه 16 و فيها يقسم الناس الى ثلاثة اءصناف .
990- حجرات : 11.
991- بحارالانوار، ج 70، ص 375، ح 92، از معانى الاخبار، ص 270، معنى الذنوب التى تغير النعم ، با مقدارى تفاوت .
992- يونس : 59.
993- بحارالانوار، ج 74، ص 86، باب 4، و ص 23، ح 6.
994- مائده : 2.
995- نساء: 50.
996- غررالحكم ، ص 321، ح 7443، باب ذم اذاعة السرّ.
997- صافات : 151 و 152.
998- اسراء: 23.
999- نساء: 37.
1000- كافى ، ج 7، ص 287، ح 1، باب الرجل يمسك الرجل فيقتله آخر.
1001- بحارالانوار، ج 71، ص 166، ح 29 عن على عليه السّلام .
1002- نساء: 94.
1003- بحارالانوار، ج 72، ص 52، ح 5.
1004- بقره : 264.
1005- نهج البلاغه ، نامه 69، به حارث همدانى .
1006- حج : 8.
1007- نساء: 36.
1008- اسراء: 53.
1009- حديد: 27.
1010- نساء: 148.
1011- بحارالانوار، ج 72، ص 151، ح 16.
1012- غررالحكم ، ص 263، ح 5655، باب الذله و نهج البلاغه ، حكمت 2 با اندكى تفاوت .
1013- كافى ، ج 2، ص 442، ح 4، باب اللمم .
1014- لقمان : 19.
1015- نساء: 112.
1016- غررالحكم ، ص 320، ح 7414، فصل 8، در كتمان سرّ.
1017- مؤ منون : 3.
1018- غررالحكم ، ص 77، ح 1236، باب علائم الحمق و السفه .
1019- نهج البلاغه ، حكمت 82، در جواب سئوال هايى كه حضرت بسيار كوتاه بيان فرموده .
1020- نهج البلاغه ، نامه 47، وصية عليه السّلام للحسن و الحسين عليهما السّلام .
1021- بحارالانوار، ج 1، ص 222، ح 7، و نهج البلاغه حكمت 320.
1022- حجرات : 12.
1023- مائده : 101.
1024- نهج البلاغه ، حكمت 349.
1025- غررالحكم ، ص 226، ح 4599، ذم الغش فى النصيحه .
1026- همان ، ص 225، ح 4566، باب شرايط النصيحه .
1027- غررالحكم ، ص 447، ح 10249، فصل 6، حول الاعتذار.
1028- كافى ، ج 5، ص 107، ح 6، باب عمل السلطان .
1029- مستدرك الوسائل ، ج 17، ص 412، باب 4، عدم جو از تضييع حق المظلوم .
1030- بقره : 75.
1031- نهج البلاغه ، نامه 69، به حارث همدانى .
1032- بقره : 42.
1033- بحارالانوار، ج 73، ص 364، باب 67.
1034- نهج البلاغه ، خطبه 38. در علت نام نهادن شبهه ، به شبهه .
1035- نساء: 85.
1036- كافى ، ج 8 (روضه كافى ) ص 336، ح 529، حديث الفقهاء و العلماء.
1037- همان ، ج 2، ص 356، ح 1، باب التعبير.
1038- آل عمران : 7.
1039- بحارالانوار، ج 72، ص 223، باب 16، فى الغيبة .
1040- غررالحكم ، ص 212، ح 4110، باب ذم كثرة الكلام .
1041- بحارالانوار، ج 69، ص 209، ح 4، كنزالفوائد، ج 1، ص 149.
1042- غررالحكم ، ص 478، ح 10976، فصل 8، فى ذم التكليف .
1043- بحارالانوار، ج 12، ص 220، باب 9.
1044- انفال : 46.
1045- نهج البلاغه ، حكمت 35؛ غررالحكم ، ص 346، ح 9997، آداب المعاشره .
1046- نهج البلاغه ، حكمت 411؛ غررالحكم ، ص 47، ح 221، باب توقير العلماء.
1047- اعراف ، 124؛ طه : 71؛ شعراء: 49.
1048- كافى ، ج 2، ص 361، ح 1، باب التهمة و سوء الظى .
1049- بحارالانوار، ج 70، ص 294، ح 1.
1050- همان ، ج 74، ص 152، ح 84.
1051- انفال : 27.
1052- نساء: 105.
1053- نهج البلاغه ، حكمت 347.
1054- نهج البلاغه ، حكمت 243.
1055- محجة البيضاء، ج 5، كتاب آفات اللسان ، آفة 19، ص 285.
1056- يونس : 106.
1057- بحارالانوار، ج 7، ص 222، ح 136 و ج 89، ص 181، ح 15.
1058- نجم : 32.
1059- غررالحكم ، ص 223، ح 4507، باب الشماته و آثارها.
1060- مدثر: 45.
1061- غررالحكم ، ص 443، ح 10102، باب وظائف المستشير.
1062- مائده : 44 و 45 و 47 و 48.
1063- غررالحكم ، ص 223، ح 4495، باب ذم الفحش .
1064- اشاره است به حديث ((من تطبب اءو تبيطر فلياءخذ البرائة من وليه و الّا فهوله ضامن )) كافى ، ج 7، ص 365، ح 1، باب ضمان الطبيب .
1065- نحل : 105.
1066- انعام : 144؛ اعراف : 37؛ يونس : 17؛ كهف : 15.
1067- حج : 30.
1068- توبه : 77.
1069- يونس : 39.
1070- زمر: 32.
1071- بقره : 39.
1072- كافى ، ج 2، ص 325، ح 8، باب البذاء.
1073- بحارالانوار، ج 76، ص 221، ح 5 - 7.
1074- انعام : 108.
1075- يونس : 12 و 22 و 23؛ روم : 33؛ زمر: 11 و 49؛ عنكبوت : 65، لقمان : 32؛ اعراف : 189.
1076- هود: 46.
1077- بقره : 80.
1078- نهج البلاغه ، حكمت 186.
1079- بقره : 14.
1080- نهج البلاغة ، حكمت 422.
1081- بحارالانوار، ج 68، ص 9، ح 11، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم .
1082- نهج البلاغة ، نامه 53، به مالك اشتر.
1083- نهج البلاغة ، خطبه 197.
1084- الضحى : 10.
1085- غررالحكم ، ص 213، ح 4149، باب خطر اللسان .
1086- همان ، ص 215، ح 4215، باب متفرقات .
1087- يونس : 106.
1088- شرح نهج البلاغه ، ج 20، ص 285، حكمت 263، حِكَم منسوبه به اميرالمؤ منين .
1089- نهج البلاغه ، نامه 31. وصاياشتى . هنگام بازگشت از جنگ صفين به امام مجتبى عليه السّلام نوشته است .
1090- كافى ، ج 1، ص 23، ح 15، كتاب عقل و جهل و ج 8، ص 268، ح 394.
1091- نهج البلاغة ، حكمت 349.
1092- كافى ، ج 1، ص 92، ح 2، باب النهى .
1093- بحارالانوار، ج 71، ص 297، ح 27.
1094- نهج البلاغة ، حكمت 471.
1095- قلم : 10 و 11.
1096- نهج البلاغه ، نامه 31 و صاياشتى .
1097- مجادله : 10.
1098- غررالحكم ، ص 223، ح 450، باب آثار الفحش .
1099- نهج البلاغة ، حكمت : 402.
1100- بحارالانوار، ج 73، ص 328، ح 1.
1101- غررالحكم ، ص 216، ح 4245 باب الصمت .
1102- بحارالانوار، ج 70، ص 394، ح 1، باب 143.
1103- غررالحكم ، ص 212، ح 4109، باب ذم كثرة الكلام .
1104- همان ، ص 212، ح 4129، باب رعاية الكلام .
1105- همان ، ص 461، ح 10547، باب ذم اللهو.
1106- نهج البلاغه ، نامه 28، نامه در جواب به معاويه .
1107- توبه : 12.
1108- حج : 51.
1109- كافى ، ج 2، ص 325، ح 10، باب البذاء.
1110- بحارالانوار، ج 73، ص 9، ح 35، باب 97.
1111- بقره : 224.
1112- قلم : 10.
1113- غررالحكم ، ص 477، ح 950، فصل 6، نقل الخبر.
1114- همان ، ص 267، ح 5792، باب الاصابة لعجول .
1115- حجرات : 6.
1116- يوسف : 106.
1117- غررالحكم ، ص 199، ح 2961، باب متفرقات .
1118- همان ، ص 224، 4515، باب الشماتة و آثارها.
1119- شرح نهج البلاغة ، ج 6، ص 330، فى المزاح .
1120- حجرات : 11.
1121- غررالحكم ، ص 253، ح 5298، باب الوفاء بالعهد.
1122- بقره : 42.
1123- بقره : 113.
1124- بقره : 165.
1125- نساء: 72.
1126- غررالحكم ، ص 48، ح 256، باب مواعظ للعلماء.
1127- حجرات : 12.
1128- توبه : 30.
1129- حج / 30.
1130- مستدرك الوسائل ، ج 13، ص 215، ح 18، باب 78.
1131- نهج البلاغة ، حكمت 400.
1132- همان ، خطبه 41، در تحذير از متابعت هوا و هوس .
1133- شهرستانى ملل و نحل ، ج 2، ص 30، مقدمه 4، در بيان نخستين شبهه و نزاعى كه در اسلام واقع شد؛ بحارالانوار، ج 22، ص ‍ 473، ح 21.
1134- بحارالانوار، ج 22، ص 73، ح 12.
1135- غررالحكم ، ص 213، ح 4152، باب خطر اللسان .
1136- كافى ، ج 2، ص 144، ح 2، باب التسليم .
1137- بقره : 217.
1138- غررالحكم ، ص 221، ح 4426، باب الغيبة و دمها.
1139- نهج البلاغه ، حكمت 198.
1140- نور: 19.
1141- نهج البلاغه ، خطبه 141، در نهى از شنيدن غيبت و فرق بين حق و باطل .
1142- فتح : 11.
1143- صف : 2.
1144- كافى ، ج 2، ص 301، ح 2، باب المراء و الخصومه .
1145- بحارالانوار، ج 72، ص 395، ح 15.
1146- غررالحكم ، ص 216، ح 454، باب آثار الصمت .
1147- همان ، ص 77، ح 1236، باب علائم الحمق .
1148- بحارالانوار، ج 71، ص 194، ح 19.
1149- اعراف : 38.
1150- نساء: 112.
1151- غررالحكم ، ص 215، ح 4201، باب فى الصف و الملق .
1152- كافى ، ج 2، ص 360، ح 6، باب السباب .
1153- كافى ، ج 2، ص 355، ح 4، باب من طلب عثرات المسلمين .
1154- غررالحكم ، ص 214، ح 4179، باب حفظ اللسان .
1155- آل عمران : 169.
1156- بحارالانوار، ج 22، ص 451، ح 6.
1157- بقره : 264.
1158- آيات فراوانى در قرآن مجيد وجود دارد كه منفى بافى را منع نموده است ، از جمله آن آيات است كريمه ((قتل الخراصون )) ذاريات : 10 و همچنين كريمه ((و المرجفون فى المدينة )) احزاب : 60 نيز روايات فراوانى ذيل اين دو كريمه و ديگر آيات شريفه قرآن كه در اين مورد است ، در تفاسير ديده مى شود.
1159- نساء: 85.
1160- كافى ، ج 2، ص 287، ح 1، باب استصغار الذنب .
1161- ابراهيم : 7.
1162- اسراء: 36.
1163- احزاب : 32.
1164- نور: 4.
1165- نساء: 78.
1166- اعراف : 176.
1167- بحارالانوار، ج 72، ص 260، ح 57.
1168- مائده : 54.
1169- توبه : 67.
1170- كهف : 23 و 24.
1171- بحار، ج 75، ص 250، باب 22.
1172- كافى ، ج 7، ص 243، ح 19، باب مايجب فيه التعزير.
1173- انعام : 68.
1174- كافى ، ج 2، ص 377، ح 7، باب مجالسة اهل المعاصى .
1175- مائده : 2.
1176- بحارالانوار، ج 72، ص 148، ح 3.
1177- درباره آفات زبان ، كتاب هاى مستقل فراوانى نگاشته شده و در دسترس مى باشد كه از آن جمله است كتاب نقش زبان در سرنوشت انسان نوشته آقاى مهدى فقيه ايمانى كه مطالب اين بخش با استفاده از آن تحرير يافته است . فيض كاشانى در جلد پنجم محجة البيضاء، بابى را به آفات اللسان اختصاص داده و بيست آفت براى زبان شمرده است كه در ضمن شمارش آفت ها، روايات جالب و فراوانى نقل كرده است به صفحه 190 تا 288 آن كتاب مراجعه شود.
1178- ابراهيم : 48.
1179- زمر: 69.
1180- بقره : 158.
1181- بحارالانوار، ج 74، ص 384، ح 9.
1182- الميزان ، ج 3، ص 95 و ج 7، ص 75 و ج 15، ص 435 و ج 17، ص 137 و ج 19، ص 231.
1183- مثنوى معنوى ، دفتر ششم ، حكايت سلطان محمود غزنوى و رفاقت او با دزدان .
1184- بحارالانوار، ج 24، ص 93، ح 6 و ج 82، ص 39، باب 23.
1185- فجر: 27 - 30.
1186- قمر: 55.
1187- انعام : 31.
1188- انعام : 154.
1189- كهف : 110.
1190- فصلت : 54.
1191- انشقاق : 6.
1192- بقره : 197.
1193- الهى نامه ، ص 44.
1194- بخشى از ((ساقى نامه )) بيست و هشت بيتى حكيم ملاهادى سبزوارى ، ديوان اسرار ص 183. ضمنا شادروان بهروز سلطانيان متخلص به ريجان ، از شعراى نامى شهرضا نيز غزلى به همين سبك و معنا سروده است كه در بخش انواع شعر در تعريف غزل ، كتاب آئين عشق به چاپ رسيده است .
1195- قصص : 24.
1196- فاطر: 15.
1197- عنكبوت : 69.
1198- آل عمران : 101.
1199- تغابن : 11.
/ 1