سير و سلوك و تهذيب نفس (خلاصه اى از كتاب اوصاف الاشراف خواجه نصير الدين طوسى ) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سير و سلوك و تهذيب نفس (خلاصه اى از كتاب اوصاف الاشراف خواجه نصير الدين طوسى ) - نسخه متنی

سيد محمدرضا غياثى كرمانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
سير و سلوك و تهذيب نفس
(خلاصه اى از كتاب اوصاف الاشراف خواجه نصير الدين طوسى )
سيد محمد رضا غياثى كرمانى
- فهرست مطالب -
پيشگفتار
مقدمه ويراستار
بخشى از نص مقدمه مرحوم خواجه
لوازم سير و سلوك
باب اول : مبداء سير و سلوك و تهيه مقدمات آن كه در ضمن شش فصل ارائه مى شود.
فصل اول : ايمان
علامت و نشانه ايمان
مراتب ايمان
فصل دوم : ثبات
فصل سوم : نيت
فصل چهارم : صدق
فصل پنجم : انابه
فصل ششم : اخلاص
انواع شرك
باب دوم : درباره رفع موانع سير و سلوك كه مشتمل بر شش فصل است .
فصل اول : توبه
توبه عام
كيفيت حصول توبه
توبه نسبت به زمان گذشته
توبه نسبت به زمان حال
توبه نسبت به آينده
توبه خاص و اخص
فصل دوم : زهد
حكايتى از يكى از زاهدان
فصل سوم : فقر
فصل چهارم : رياضت
هدف از رياضت
فصل پنجم : محاسبه و مراقبه
فصل ششم : تقوا
عناصر تشكيل دهنده تقوا
باب سوم : درباره سير و سلوك و طلب كمال و بيان حالات سالك كه در بردارنده شش فصل است .
ف صل اول : خلوت
موانع بسيار مهم سير و سلوك
فصل دوم : تفكر
فصل سوم : خوف و حزن
فرق خوف و خشيت و رهبت
فصل چهارم : رجاء
خوف و رجاء و جايگاه آنها در سير و سلوك
فصل پنجم : صبر
اقسام صبر
داستانى از صبر
فصل ششم :
شكر
نكته
باب چهارم : ذكر حالاتى كه براى سالك همزمان با سلوك تا رسيدن به مقصدحاصل مى گردد كه شامل بر شش فصل است .
فصل اول : اراده
يك روايت جالب .
فصل دوم : شوق
فصل سوم : عشق (محبت )
سخنى از حكيمان درباره عشق
سخنى از اهل ذوق در باب عشق
فصل چهارم : معرفت
فصل پنجم : يقين
مراتب يقين و مثال آن
فصل ششم : سكون
باب پنجم : حالاتى كه براى سالك پس از سلوكحاصل مى گردد مشتمل بر شش فصل است .
فصلاول : توكل
فصل دوم : رضا
گفتارى از بزرگان در باب رضا
فصل سوم : تسليم
فصل چهارم : توحيد
فصل پنجم : اتحاد
فصل ششم : وحدت
باب ششم : فنا
******************
سير و سلوك و تهذيب نفس
(خلاصه اى از كتاب اوصاف الاشراف خواجه نصير الدين طوسى )
سيد محمد رضا غياثى كرمانى
- ? -
پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم خواجه نصير الدين طوسى متوفاى 672 ه‍ ق يكى از نام آوران عرصه ادب و عرفان و فلسفه و اخلاق است كه به حق مى توان او را مصداق و جعلنى مباركا اينما كنت (1) دانست در هر عرصه اى كه قدم نهاده اثرات بسيار عظيم و شايسته و جاودانى از خود به جا گذارده كه بشريت به آن افتخار مى كند و جا داشته و دارد كه يكى از كوههاى كره ماه را كه با دوربين كشف شده است به نام زيباى خواجه نام گذارى كنند و رصدخانه او در مراغه پس از گذشت قرنها مورد بازديد و اعجاب و شگفتى دانشمندان جهان باشد.
خواجه همه عظمت و پيروزى هاى چشمگير خود را در پرتو قرآن و شاگردى در مكتب اهل بيت عليهم السلام به دست آورده و افتخار آن را دارد كه مرقد پاك او نيز در جوار مزار مطهر دو امام عظيم الشان باشد، و خود وصيت كرد كه جنازه مرا پايين پاى امام كاظم عليه السلام دفن كرده و روى سنگ مزارم اين آيه را بنويسيد:
و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد(2)
بارى خواجه از چنان عظمتى برخوردار است كه قطب الدين در كتاب محبوب القلوب مى گويد هر چه كه درباره او گفته شود در شاءن او نخواهد بود.
برخى معتقدند كه خواجه به چند دليل آن چنان كه بايد و شايد شناخته نشده است .
اول : شيعه بودن او با كه با فرهنگ حاكم روزگارش مغايرت داشته و طبيعى است براى كوبيدن وى كه از برجستگان تشيع است از هر نوع تلاشى فروگذار نشده است .
دوم : فيلسوف بودن او چرا كه متحجران و مقدس نمايانى كه حرمت عقل و تعقل را ناديده مى گيرند هرگز با فيلسوفى كه عقل حادى عشر نام گرفته روى خوش نشان نمى دهند.
سوم : همراهى ظاهرى و اضطرارى خواجه با هلاكوخان مغول .
به هر حال با انگيزه بزرگداشت نام و خاطره آن محقق بزرگ بر آن شدم كه كتاب زيباى اوصاف الاشراف آن بزرگ مرد دوران را كه درباره اخلاق است و در حقيقت از چهره درخشان اشراف و اعيان دين - كه همانا وارستگان و متخلقان به اخلاق الهى هستند - پرده برداشته ؛ به نثر امروزى درآورده و به محضر اهل حقيقت و اصحاب فضيلت تقديم كنم .
اميد است كه مقبول حق باشد؛ و بزرگان اهل تميز كه بر اشتباهات اين كمترين اهل قلم مطلع مى شوند به نظر عفو نگريسته و با راهنمايى هاى خود مرا مرهون الطاف خويش بنمايند.
براى آنكه خوانندگان محترم از نثرى كه مرحوم خواجه در تنظيم اين رساله از آن استفاده نموده است با اطلاع باشند بخشى از نص مقدمه آن محقق بزرگ را بدون تغيير و تبديل كلمات آورده ام .(3)
انشاء الله اين كار خدمتى به فرهنگ اسلامى محسوب شود و مورد قبول حضرت احديت قرار گيرد. (آمين ).
زمستان 78
سيد محمد رضا غياثى كرمانى
مقدمه ويراستار
باسم الله تعالى و له الحمد و الثناء
خلقت انسان براى نيل به كمال و شناخت و ستايش خداى سبحان است ، و او مى فرمايد:
من جن و انس را نيافريدم مگر براى اينكه عبادتم نمايند.
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون(4)
و اين مطلب با سير باطنى بشرى از مبادى (كه : ايمان ، ثبات در عقايد، نيت قربت ، راستى و درستى راه ، و رو نمودن به سوى خالق ) براى وصول به مقاصد عالى و هدف نهايى (كه فناى در ذات ربوبى است ) حاصل مى شود، با مراعات مراحل ديگر آن چون : توبه ، بى رغبتى به امور دنيوى و مادى ، ممانعت نفس از پيروى شهوات ، محاسبه و مراقبه ، تقوا، عدم توجه به محسوسات ظاهرى ، تفكر، خوف و رجاء، صبر و شكر، اشتياق به حصول كمال ، اعتقاد مطابق با واقع و اطمينان ، توكل ، رضا و تسليم ، و بالاخره توحيد واقعى و اتحاد و وحدت ، كه سبب كمال غايى نفس انسانى مى گردد.
خداى منان براى رسيدن نفس به ترقى و تعالى مطلوب ، كرارا به تفكر و تدبر توصيه نموده ، و از آن جمله فرموده : آيا با خود نمى انديشند كه خداوند آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو است جز به حق نيافريده ؟!.
اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق(5)
مبدا سير به سوى كمال از تفكر حاصل مى شود كه در روايات اسلامى نيز از سالها عبادت ارزشمندتر قلمداد شده است ، و سبب پرهيز از هواهاى نفسانى و رسيدن به پاداش هاى بى كران اخروى خواهد شد، چنانچه در قرآن كريم آمده :
اما آن كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس خويش را از هوى باز دارد، قطعا بهشت جايگاهش مى باشد.
و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى ، فان الجنه هى الماوى(6)
با خردورزى و خوف و رجاء و تهذيب نفس و تصفيه باطن است كه سالك حقيقى مى تواند از زيان واقعى جلوگيرى نمايد و هر روز، گامى به سوى تكامل روحى و معنوى پيش رود، و اين كلام رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را همواره مد نظر داشته باشد كه :
هر كس دو روزش يكسان باشد ضرر كرده است .
من استوى يوماه فهو مغبون(7)
عمل به سفارشات الهى و معصومين عليه السلام تنها راه تضمين شده اى مى باشد كه اهل سلوك را به مقصد نهايى و قرب ربوبى رهنمون مى سازد. در اين زمينه رهروان و عارفان بزرگ و سترگ كوى دوست ! كتب فراوان و مختلفى از خود بر جاى نهاده اند، كه يكى از مبرزترين آنها سلطان الحكما و المحققين ، استاد البشر، عقل حادى عشر خواجه نصير الدين طوسى - قدس الله نفسه الزكيه است .
ولادتش : يازدهم جمادى الاولى 597 ه‍؛ زادگاهش : جهرود قم [يا طوس ]؛ نامش : محمد؛ كنيه اش : ابوجعفر؛ لقبش : نصيرالدين ؛ وفاتش : هجدهم ذيحجه الحرام 672 ه‍؛ مدفنش : كاظمين (پايين پاى دو امام معصوم عليهم السلام ).
از اساتيدش : فخر الدين محمد بن الحسن (پدرش )، فريد الدين داماد نيشابورى ، ابى السعادات اصفهانى ، قطب الدين مصرى ، كمال الدين يونس موصلى و معين الدين سالم بن بدران ؛ و از شاگردانش : علامه حلى ، قطب الدين شيرازى و ابن ميثم بحرانى بوده اند.
مدتى مورد غضب حاكم قهستان ، ناصرالدين ابوالفتح كه از سران فرقه اسماعيليه بود قرار گرفت و در قلعه الموت زندانى گرديد؛ و در سال 654 ه‍ با غلبه هلاكوخان مغول بر اسماعيليان ، آزاد شد؛ و چون خان مغول به ستاره شناسى و احكام نجوم علاقه مفرطى داشت ، خواجه را كه به اين دانش اشتهار يافته بود، گرامى داشت .(8) و وزير خود نمود، و خواجه به ناچار گرفتار دربار مغول گرديد، ولى از نفوذ و موقعيت والاى خود در دفع و كنترل شر وحشيان مغول از شيعيان و ترويج اسلام و تشيع و علم و ادب بهره جست و حتى جان بسيارى از فضلا و علما را از تيغ خونريز تاتار نجات داد؛ رصدخانه و مدرسه و كتابخانه اى در مراغه تاءسيس نمود كه چهار صد هزار كتاب داشت !.(9) و آثار گرانسنگ قلمى خودش در علوم و فنون مختلف افزون بر يكصد و هشتاد جلد است .(10)
از آن جمله اخلاق ناصرى در تهذيب اخلاق و تدبير منزل و سياست مُدن در حكمت عملى بر طريقه حكما مى باشد كه به درخواست ناصرالدين ابوالفتح نگاشته (و آن ترجمه و تخليص طهارة الاعراق فى تحصيل الاءخلاق حكيم ابوعلى ابن مسكويه با اضافاتى از خويش است ).(11) و ديگرى اوصاف الاءشراف (كتاب حاضر) مى باشد كه به درخواست محمد بن الجوينى ، مراحل سير و سلوك را مختصر و مفيد بيان داشته ، و ويژگيهاى شرافتمندان درگاه ربوبى را برشمرده است .
اين اثر نفيس عرفانى مكرر به چاپ رسيده ، و اينك بازنويسى شده آن تقديم صاحبدلان مى شود. انشاءالله همگان به مجاهده واقعى با نفس خود پرداخته و با پيراستن آن ، توفيق شناخت سير در راههاى كمال را يافته و در مسير وصول به مقصد اعلى و قرب حق تعالى تلاش نموده و وعده محتوم الهى را از ياد نبريم كه فرموده :
آنان كه در راه ما كوشش كنند، قطعا به راههاى خويش هدايتشان خواهيم كرد.
والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(12)
محمد رضا الحاج شريفى الخوانسارى
محرم الحرام 1421/ ارديبهشت 79
بخشى از نص مقدمه مرحوم خواجه
بسم الله الرحمن الرحيم
سپاسى بى قياس بار خدايى را كه به سبب آنكه هيچ عقل را قوت اطلاع بر حقيقت او نيست و هيچ فكر و دانش را وسع احاطه به كنه معرفت او نه ، هر عبارت كه در نعت (13) او ايراد كنند و هر بيان كه در وصف او بر زبان رانند اگر ثبوتى باشد از شائبه تشبيه معرا(14) در تصور نيايد، و اگر غير ثبوتى بود از غائله تعطيل(15) مبرا در توهم نيفتد، از اين جهت پيشواى اصفيا و مقتداى اوليا و خاتم انبيا محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت :
لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك و انت فوق ما يقول القائلون(16)
و هزاران درود و صلوات و آفرين و تحيات بر روح مقدس او و ارواح پاكان و دودمان او خصوصا ائمه معصومين و برگزيدگان ياران او باد به حق الحق .
اما بعد، محرر اين رسالت و مقرر اين مقالت محمد الطوسى را بعد از تحرير اخلاق كريمه و سياسات مرضيه بر طريقه حكما، انديشه مند بود كه مختصرى در بيان سير اولياء و روش اهل بينش بر قاعده سالكان طريقت (17) و طالبان حقيقت مبنى بر قوانين عقلى و سمعى و منبى(18) از دقائق نظرى و عملى كه به منزلت لب آن صناعت و خلاصه آن فن باشد مرتب گرداند و اشتغال بدان مهم از كثرت شواغل بى اندازه و موانع بى فايده ميسر نمى شد، و اخراج آنچه در ضمير بود از قوه به فعل دست نمى داد.
تا در اين وقت كه اشاره نافذ خداوند(19) صاحب اعظم نظام و دستور عالم ، والى السيف (20) و القلم ، قدوة(21) اكابر العرب و العجم ، شمس الحق و الدين ، بهاء الاسلام و المسلمين ، ملك الوزارء فى العالمين ، صاحب ديوان الممالك ، مفخر الاشراف و الاعيان ، مظهر العدل و الاحسان ، افضل و اكمل جهان ، ملجا و مرجع ايران ، محب به اتمام آن انديشه نفاذ(22) يافت ، بر نوعى كه فرصت دست داد و وقت و حال اقتضا كرد با وجود عوايق(23) و وفور علايق ، آنچه خاطر به ايراد او مساعدت نمود در تقرير آن موانع مسامحت كرد، از جهت انقياد امر آن بزرگوار و امتثال فرمان مطاع او چند باب مشتمل بر شرح آن حقايق و ذكر آن دقايق در اين مختصر وضع كرد و در هر باب آيتى از تنزيل مجيد كه :
لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه(24)
كه به استشهاد وارد بود ايراد كرد، و اگر در اشاره به مقصود مصرح نيافت بر آنچه به آن نزديك بود اقتصار كرد و آن را اوصاف الاشراف نام نهاد، اگر پسنديده نظر اشرف گردد مقصود حاصل شود، والا چون تمهيد معذرت تقديم يافته است مكارم اخلاق و محاسن شِيَم ذات شريف او اثر اين هفوات (25) را به ذيل مغفرت پوشيده گرداند. ايزد سبحانه و تعالى همچنان كه او را در عالم مجازى به مرتبه سرورى و فرماندهى مخصوص گردانيده است در عالم حقيقى نيز به رافت يزدانى و دولت جاودانى مويد و موصوف گرداند.
انه اللطيف المجيب (26)
لوازم سير و سلوك
هر كسى كه به خود و كردار و رفتار خويش بنگرد بى ترديد خود را نيازمند به ديگران مى بيند، و هر كه نيازمند به غير باشد ذاتا ناقص است و هر گاه انسان از نقص خويش آگاه باشد در درون خود انگيزه اى براى نيل به كمال مى يابد، و لذا احساس نياز به حركت به سوى كمال پيدا مى كند، اهل طريقت اين حركت را سلوك مى نامند. براى چنين كسى كه به سلوك رغبت پيدا كرده توجه به شش امر لازم است .
1- مبدا سير و سلوك و تهيه مقدمات و زاد و توشه . يعنى بداند كه از كجا بايد سلوك را آغاز كرد و چه مقدماتى را بايد فراهم نمود.
2- رفع موانع سير و سلوك . يعنى : بايد موانعى كه انسان را از حركت و سير و سلوك باز مى دارد شناسايى و رفع كرد.
3- سير و سلوك . يعنى پيمودن راه و آغاز حركتى كه انسان را از مبدا به مقصد مى رساند و حالاتى كه در آغاز كار براى سالك پيش مى آيد.
4- حالاتى كه در اثناى سير و سلوك براى سالك پيش مى آيد.
5- حالاتى كه پس از سير و سلوك براى واصلان و به مقصد رسيدگان رخ مى دهد.
6- پايان سلوك كه آن را فناء در توحيد مى نامند.
و هر يك از اين امور به غير از امر ششم كه پايان حركت است مشتمل بر امور ديگرى است كه آنها را در شش باب و هر باب را در شش فصل ارائه مى نماييم .
و اما امر ششم چون قابل تكثير نيست از اين امر مستثنى است ، چرا كه حصول هر بخشى از حركت مسبوق به بخشى ديگر است كه قبل از آن وجود داشته و سابق بر بخشى ديگر از حركت است كه در آن خواهد آمد و چون آخرين بخش به عنوان پايان راه است و به دنبال آن بخش ديگرى وجود ندارد مشتمل بر امرى نخواهد بود.
و اما هر حالتى كه در مسير و اثناى سير و سلوك براى سالك رخ مى دهد واسطه اى بين حالت قبلى و حالت بعدى است كه اگر نسبت به حال قبلى مقايسه شود كمال و پسنديده و چون با حالت بعدى مقايسه شود نقص و ناپسند خواهد بود، و لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
من استوى يوماه فهو مغبون(27)
و بزرگان گفته اند: حسنات الابرار سيئات المقربين(28)
انشاءالله اين مطالب در ضمن فصول اين مجموعه روشن خواهد شد.
پس از اين مقدمه ، به توفيق الهى به بيان ابواب و فصول اين كتاب مى پردازيم .
باب اول : مبداء سير و سلوك و تهيه مقدمات آن كه در ضمن شش فصل ارائه مى شود.
فصل اول : ايمان
خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:
الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون(29)
ايمان در لغت به معناى هر گونه تصديق و باور داشتن است . و در اصطلاح محققان تصديق به معلومات يقينى و باور قلبى به فرموده هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد؛ و شناخت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از شناخت خدا جدا نيست . خداوند قادر داناى سميع و بصيرى كه پيامبران را فرستاده و قرآن را بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم نازل فرموده ، و واجب و مستحب و حلال و حرام مورد قبول و اتفاق امت اسلامى را بيان كرده است .
پس ايمان در بردارنده اين مسائل است ، نه كمتر و نه بيشتر، چرا كه كمتر از آن ايمان محسوب نمى شود و بيشتر از آن كمال ايمان است نه خود ايمان .
علامت و نشانه ايمان
نشانه ايمان آن است كه انسان به آنچه كه بايد بداند آگاه باشد، و آنچه را كه گفتنى است بگويد و آنچه را انجام دادنى است عمل نموده ، و از آنچه كه احتراز از آن لازم است پرهيز كرده و دورى جويد. اينها كه گفتيم عمل صالح نام دارد كه لازمه ايمان و قابل افزايش و كاهش ، مى باشد و لذا عمل صالح همه جا با ايمان ذكر مى شود، چنانكه خداوند مى فرمايد:
الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات (30)
مراتب ايمان
ايمان داراى مراتبى مى باشد و كمترين آن ايمان زبانى است كه خداوند در مورد آن مى فرمايد:
يا ايها الذين آمَنوا آمِنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله(31)
و باز در همين مورد مى فرمايد:
و قالت الاعراب آمنا قل لم تؤ منوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم(32)
مرتبه بالاتر از آن ايمان تقليدى است . يعنى مومن به آنچه كه بايد بدان ايمان داشته باشد ايمان قطعى دارد ولى ايمان او قابل زوال است . البته اگر ايمان قطعى حاصل شود عمل صالح نيز به دنبال آن خواهد آمد، كه خداوند مى فرمايد:
انما المومنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا(33)
مرتبه بالاتر از اين ، ايمان غيبى است كه خداوند در مورد آن مى فرمايد:
الذين يومنون بالغيب (34)
اين گونه ايمان همراه با يك نوع بصيرت درونى است و مقتضى ثبات قدم مى باشد و گويا مومن حقايقى را از پشت پرده غيب مشاهده مى كند.
مرتبه بالاتر از آن ، ايمان كامل است كه خداوند در اين مورد مى فرمايد:
انما المومنون اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا(35) تا آنجا كه مى فرمايد: اولئك هم المومنون حقا(36)
اين ايمان همراه با يقينى است كه بعدا شرح آن را خواهيم داد و عالى ترين مراتب ايمان محسوب مى گردد.
در سير و سلوك ايمانى ، كمتر از ايمان غيبى ، و حداقل كمتر از ايمان تقليدى فائده اى ندارد. چون ايمان زبانى در حقيقت ايمان نيست كه خداوند مى فرمايد:
و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون(37)
و انسان براى سير و سلوك حتما به ايمان بالاترى نياز دارد. چون اگر ايمان قطعى به وجود كامل مطلق و آفريدگار جهان باشد، در پرتو اين اعتقاد روح انسان آرامش ‍ پيدا كرده و سير و سلوك براى او ممكن است و مى تواند به آسانى و سهولت به هدف نايل گردد.
فصل دوم : ثبات
خداى تعالى درباره ثبات مى فرمايد:
يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الآخره(38)
ثبات حالتى است كه تا با ايمان همراه نگردد اطمينان نفس و در نتيجه طلب كمال ميسر نمى شود، زيرا هر كس كه در عقايد خود متزلزل باشد نمى تواند طالب كمال باشد، و ثبات ايمان عبارت است از حصول قطع به اينكه كامل و كمالى وجود دارد، و تا اين قطع حاصل نشود طلب كمال وجود نمى گيرد، و تا تصميم بر طلب كمال و ثبات در راه آن به دست نيايد و سير و سلوك ممكن نيست ، و كسى كه تصميم دارد ولى ثبات نداشته باشد مصداق اين آيه است كه خداوند مى فرمايد:
كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران(39)
بلكه مى توان گفت متحير و سرگردان ، تصميم هم ندارد و تا به يك سمت معين رو نياورد حركت و سير و سلوك از او صادر نمى شود و اگر هم حركتى بكند حركتى بى حاصل و بدون فائده است .
و اما علت ثبات يك فرد بصيرت درونى و اعتقاد به حقانيت عقايد خود و دريافت لذت نيل به كمال و ملكه(40) شدن اين حالت درونى است به گونه اى كه زوال نپذيرد، و بدين گونه است كه از انسانهاى ثابت قدم همواره اعمال صالح صادر مى گردد.
فصل سوم : نيت
خداى تعالى درباره نيت مى فرمايد:
قل ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين(41)
نيت به معناى قصد است و قصد حلقه اتصال بين علم و عمل مى باشد. چرا كه اگر كسى نداند كه بايد كارى را انجام دهد قصد انجام آن را نمى نمايد و تا چنين قصدى نكند آن عمل صورت نمى گيرد، و مبدا سير و سلوك قصد است و بايستى سالك مقصد معينى را در نظر بگيرد و چون مقصد كمال مطلق است بايد نيت تقرب به حق تعالى باشد، زيرا كه كامل مطلق ذات پاك اوست .
اگر چنين حالتى پيدا شد نيت بدون عمل از عمل بدون نيت بهتر خواهد بود، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
نية المومن خير من عمله(42)
چون نيت به منزله روح و عمل به منزله جسم است و باز آن حضرت فرمودند:
الاعمال بالنيات (43) چنانكه حيات جسم مشروط به وجود روح است ، و فرمودند:
و لكل امرى ء ما نوى و من كان هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من كانت هجرته الى الدنيا يصيبها او امراءة تزوجها فهجرته الى ما هاجر اليه(44)
و اما عمل خيرى كه با قصد قربت صورت بگيرد مقتضى حصول كمال است چنانكه خداوند مى فرمايد:
لا خير فى كثير من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس و من يفعل ذلك ابتغاء مرضات الله فسوف نؤ تيه اجرا عظيما(45)
فصل چهارم : صدق
خداى تعالى درباره صدق مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين(46)
صدق در لغت به معناى راست گفتن و وفاى به عهد است ، ولى در اينجا به معناى راستى در گفتار و در نيت و در تصميم و هم در وفاى به عهد و پيمان و نيز در همه حالات زندگى است ، و صديق كسى است كه در همه اين موارد كه ذكر شد صدق به عنوان ملكه براى او حاصل شده باشد و در هيچ جا عين و اثرى از ناراستى در او نتوان يافت .
عالمان و دانشمندان گفته اند: اگر كسى چنين باشد خوابهاى او نيز همه راست و درست و خود مصداق :
رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه(47) خواهد بود و خداوند صديقان را با پيامبران و شهيدان در يك رديف ذكر فرموده است كه مى فرمايد:
فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين(48)
و پيغمبران بزرگى مانند ابراهيم عليه السلام و ادريس عليه السلام را به عنوان صديق معرفى مى كند و مى فرمايد:
انه كان صديقا نبيا(49)
درباره برخى از پيامبران نيز فرموده است :
و جعلنا لهم لسان صدق عليا(50)
و چون راستى و صداقت نزديكترين راه به هدف مى باشد كسى كه در راه مستقيم سير و سلوك كند كامياب ترين افراد در راه رسيدن به مقصد خواهد بود انشاءالله .
فصل پنجم : انابه
خداى تعالى در مورد انابه مى فرمايد:
و انيبوا الى ربكم و اسلموا له(51)
انابه به معناى رو به خدا آوردن است كه به سه صورت حاصل مى شود.
1- انابه قلبى ، كه انسان هميشه قلبا متوجه خدا باشد و در افكار و تصميمات خود طلب قرب به پروردگار را بنمايد. آنچنانكه خداوند مى فرمايد:
و جاء بقلب منيب (52)
2- انابه زبانى ، كه انسان همواره به ذكر خداوند و ياد نعمتها و مقربان الهى مشغول باشد چنانكه مى فرمايد:
و ما يتذكر الا من ينيب (53)
3- انابه عملى ، كه انسان هميشه به طاعت و عبادت مقرون به قصد قربت مانند نمازهاى واجب و نوافل و كارهاى مستحبى و توقف در مشاهد مشرفه و صدقه و احسان به بندگان و رساندن منفعت به خلق خدا و جلوگيرى ضرر از آنان ، و صداقت در معامله و انصاف در مورد خود و خانواده ، و خلاصه تمامى احكام شرع به قصد قربت و جلب رضايت الهى مشغول باشد. چرا كه خداوند مى فرمايد:
ازلفت الجنة للمتقين غير بعيد. هذا ما توعدون و لكل ابواب حفيظ من حشى الرحمن بالغيب و جاء بقلب منيب ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود و لهم ما يشاءون فيها و لدنيا مزيد(54)
فصل ششم : اخلاص
خداى تعالى در مورد اخلاص مى فرمايد:
و ما امروا الا يعبدو الله مخلصين له الدين(55)
اخلاص در زبان فارسى به معناى ويژه ساختن و پاك كردن چيزى از چيز ديگر است كه همراه آن و يا آميخته با آن است ولى منظور از اخلاص در اينجا آن است كه انسان هر چه را كه مى گويد و انجام ميدهد با قصد تقرب به درگاه الهى و خاص ‍ و خالص براى خداوند باشد، به گونه اى كه هيچ غرض دنيوى و اخروى با آن آميخته نباشد.
الا لله الدين الخالص (56)
ضد اخلاص آن است كه انسان غرض ديگرى جز رضاى خدا مانند حب مقام و مال و يا شهرت طلبى و يا طمع به ثواب آخرت و يا نجات از عذاب دوزخ داشته باشد و اينها همه شرك است .
انواع شرك
شرك بر دو نوع است .
1- شرك جلى .
2- شرك خفى .
شرك جلى مانند: بت پرستى و غير از اين هر چه باشد، شرك خفى است . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
نية الشرك فى امتى اخفى من دبيب النملة السوداء على الصخرة الصماء فى الليلة الظلماء(57)
شرك بدترين مانع در سير و سلوك براى طالب كمال است .
فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا(58)
و وقتى كه مانع ، يعنى شرك خفى بر طرف گردد سلوك و نيل به آن آسان خواهد بود.
در حديث است كه :
من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه(59)
باب دوم : درباره رفع موانع سير و سلوك كه مشتمل بر شش فصل است .
فصل اول : توبه
خداى تعالى درباره توبه مى فرمايد:
توبوا الى الله جميعا ايها المومنون لعلكم تفلحون(60)
توبه به معناى برگشت از گناه است . قبل از هر چيز بايد دانست كه گناه چيست تا بتوان از آن بازگشت نمود روشن و واضح است كه كارهاى انسان بر پنج نوع است .
1- كارى كه حتما بايد انجام داد و ترك آن جايز نيست . (واجب )
2- كارى كه نبايد انجام داد و انجام آن جايز نيست . (حرام )
3- كارى كه انجام آن از انجام ندادن آن بهتر است . (مستحب )
4- كارى انجام ندادن آن از انجام آن بهتر است . (مكروه )
5- كارى كه انجام دادن آن و ندادن آن يكسان است . (حلال )
گناه عبارت از كارى است كه از نوع دوم يعنى حرام مى باشد و توبه از آن بر همه عاقلان واجب است و منظور از گناه در اينجا تمامى گناهان فكرى و زبانى و عملى است كه با اختيار و اراده هر انسان عاقلى صورت مى گيرد.
و اما ترك مستحب كه از نوع سوم ، و انجام مكروه كه از نوع چهارم است ترك اولى ناميده مى شود، و براى معصومين ترك اولى ناپسند است و بايستى از آن توبه كنند و براى اهل سير و سلوك كه به غير از خداوند مقصدى ندارند توجه به غير خدا گناه محسوب مى شود و بايد از آن توبه كنند. پس توبه بر سه نوع است :
1- توبه عام كه مربوط به همه بندگان است (كه بايستى از ترك واجبات و انجام محرمات توبه كنند).
2- توبه خاص كه مربوط به معصومان است (كه بايستى از ترك اولى توبه كنند).
3- توبه اخص كه مربوط به اهل سير و سلوك است (كه بايستى از توجه به غير خدا توبه كنند).
و اما توبه گنهكاران از نوع اول است و توبه حضرت آدم عليه السلام و ساير انبياء از نوع دوم و توبه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه مى فرمايد:
و انه ليغان على قلبى و انى لاستغفر الله فى اليوم سبعين مرة(61) از نوع سوم است .
توبه عام
و اما توبه عام متوقف بر دو شرط است .
1- آگاهى نسبت به تمامى كارها كه كدام كار موجب رسيدن به كمال ، و كدام كار موجب نقص است .
البته كمال بر حسب اشخاص گوناگون است . براى برخى از افراد نجات از عذاب ، و براى عده اى رسيدن به ثواب و براى گروهى رضا و تقرب به پروردگار است .
نقص نيز مانند كمال گوناگون است براى برخى عملى كه موجب استحقاق كيفر است و براى عده اى عملى كه موجب محروميت از ثواب است و براى گروهى عملى كه موجب غضب آفريدگار يعنى لعنت است نقص محسوب مى گردد.
2- آگاهى نسبت به فائده كمال ، يعنى رضاى خداوند، و ضرر نقص ، يعنى غضب الهى .
هر عاقلى كه اين دو شرط، يعنى اين دو آگاهى را دارا باشد گناه نمى كند و اگر احيانا مرتكب شده باشد توبه مى نمايد.
كيفيت حصول توبه
توبه به سه صورت تحقق مى يابد:
1- توبه نسبت به گذشته .
2- توبه نسبت به حال حاضر.
3- توبه نسبت به زمان گذشته و آينده .
توبه نسبت به زمان گذشته
اما توبه نسبت به كار گذشته بر دو قسم است .
1- پشيمانى و تاسف فراوان بر گناهى كه در گذشته از انسان صادر شده است كه درباره آن رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گفته اند:
الندم توبه(62)
2- جبران گناهانى كه در گذشته واقع شده اند كه اين نيز بر سه نوع است .
اول : آنچه كه انسان انجام داده و نسبت به ساحت قدس پروردگار نافرمانى محسوب گرديده است . (حق الله )
دوم : آنچه كه انسان نسبت به خود انجام داده و خود را در معرض غضب الهى درآورده است . (حق النفس )
سوم : آنچه كه انسان نسبت به ديگران انجام داده و به وسيله گفتار يا كردار خود موجب ضرر و زيان براى آنان گرديده است . (حق الناس )
و اما راه جبران گناهانى كه در مورد ديگران انجام داده است اگر زبانى بوده بايستى از آنها عذرخواهى كند و يا جبران نمايد يا به هر صورت رضايت آنها را به دست آورد. و اگر عملى بوده بايستى حق آنها را به خودشان در صورتى كه زنده اند به خودشان و در صورتى كه از دنيا رفته اند به وارثان آنها برگرداند و يا رضايت آنان را به دست آورد و كيفرى را كه معين شده تحمل بنمايد.
و اگر كسى را كشته باشد بايد رضايت اوليا او را فراهم كند، چرا كه تحصيل رضايت مقتول محال است ، و اگر اين شرايط و ساير شرايط توبه را تحصيل كند اميدوار باشد كه خداوند در آخرت او را مورد رحمت واسعه خويش قرار دهد.
و اما جبران گناهانى كه در حق خود انجام داده آن است كه كيفر دنيوى يا دينى را كه مقرر شده است تحمل نمايد. (مثل حدود و كفارات ).
و اما راه جبران گناهانى كه در حق خداوند انجام داده آن است كه تضرع و زارى و انابه به درگاهى الهى نموده و عبادت و رياضت داشته باشد، البته به شرطى كه حق الناس و حق النفس را ادا كرده و جبران نموده باشد.
توبه نسبت به زمان حال
توبه نسبت به زمان حال بر دو صورت است كه بايست توبه كننده انجام بدهد.
1- گناهى را كه در حال حاضر مرتكب مى گردد، به قصد قربت ترك كند.
2- از تعدى و ستم به ديگران خوددارى كرده و خسارات مظلومان و ستمديدگان را جبران بنمايد.
توبه نسبت به آينده
توبه نسبت به زمان آينده نيز به دو صورت تحقق مى يابد.
1- تصميم قطعى بر عدم تكرار گناه در آينده كه حتى اگر او را بكشند يا به آتش ‍ بسوزانند، نه از روى اختيار و نه اجبار، ديگر راضى به ارتكاب آن گناه نگردد.
2- تصميم بر آن كه در آينده ثابت قدم در اين راه باشد، حتى براى اينكه مبادا مرتكب گناه گردد نذرى نموده و يا كفاره اى قرار دهد كه اگر بار ديگر مرتكب آن گناه شد مجبور به تحمل و پرداخت آن گردد و تا وقتى كه عزم را جزم نكرده و يا احتمال برگشت به آن گناه در انديشه او وجود داشته باشد ثبات قدم حاصل نمى شود و بايد به قصد قربت اين كارها را انجام دهد تا مصداق كلام رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گردد:
التائب من الذنب كمن لا ذنب له(63)
******************
سير و سلوك و تهذيب نفس
(خلاصه اى از كتاب اوصاف الاشراف خواجه نصير الدين طوسى )
سيد محمد رضا غياثى كرمانى
- ? -
>اينها كه گفتيم همه در رابطه با توبه عام است كه خداوند درباره آن فرمود است :
يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم(64)
انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهاله ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم(65)
توبه خاص و اخص
توبه خاص توبه از ترك اولى است و شرايط آن نيز نظير همين شرائط توبه عام است . و لذا در اين مورد خداوند مى فرمايد:
لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة(66)
و اما توبه اخص نسبت به دو چيز حاصل مى شود:
1- توبه از توجه و التفات به غير مطلوب يعنى عالى ترين مرحله كمال كه در اين مورد گفته اند:
اليمين و الشمال مضلتان(67)
2- توبه از برگشت و يا توقف در مرحله اى كه عبور از آن براى اهل سير و سلوك واجب ، و توقف در آن براى آنان گناه محسوب مى شود. يعنى نبايد به يك مرحله از كمال اكتفا كرده و به همان مرتبه به چشم رضايت بنگرند كه اين كار نسبت به آنان گناه محسوب مى شود كه گفته اند:
حسنات الابرار سيئات المقربين
پس اهل سير و سلوك در هر مرحله اى كه از كمال قرار بگريند؛ بايستى به مرحله بالاتر توجه كنند، و توقف در آن را براى خود جايز ندانند و با توبه و استغفار و ترك اصرار و پشيمانى از غفلتهاى گذشته و تضرع به درگاه الهى خود را پاك گردانند.
فان من تاب و اخلص لله فالله له ان الله يحب التوابين ويحب المتطهرين(68)
فصل دوم : زهد
خداى تعالى درباره زهد مى فرمايد:
و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و ابقى(69)
زهد به معناى بى رغبتى است و زاهد كسى است كه به امور دنيوى مانند خوردنى ها و آشاميدنى ها و پوشاك و مسكن و شهوات و لذات و مال و مقام و شهرت و تقرب به حكمرانان و حكمرانى و هر آنچه كه به وسيله مرگ از انسان گرفته مى شود رغبت نداشته باشد، البته نه به خاطر ناتوانى و نادارى(70) و يا جهل و نادانى ،(71) يا به خاطر غرضى(72) يا به جهت عوضى در مقابل آن(73) بلكه اگر كسى به خاطر دنيوى بودن اين امور نسبت به آنها بى اعتناى باشد در اين صورت زاهد ناميده مى شود زاهد حقيقى آن است كه منظور او از زهد حتى نجات از آتش جهنم و رسيدن به ثواب بهشت نيز نباشد، بلكه زهد به خاطر دريافت فوايد و بركاتى كه دارد به صورت ملكه اى در وجود او حاصل شده و آلوده به طمع يا اميد يا غرضى دنيوى و اخروى نباشد.
تحصيل ملكه به اين صورت است كه انسان خود را از خواهشهاى نفسانى باز دارد و با كارهاى دشوار رياضت بدهد تا ترك غرض در او راسخ گردد.
حكايتى از يكى از زاهدان
در سرگذشت يكى از زاهدان گفته اند: سى سال كله پخته گوسفند و فالوده مى فروخت ، ولى هيچ گاه از آن دو نمى خورد، علت آن را پرسيدند، گفت : يك زمان دل من هوس خوردن اين دو را نمود. براى آنكه خود راگوشمال بدهم ، شغل فروش اين دو را انتخاب كردم تا با وجود آنكه در دسترس من هست از آن نخورم تا ديگر ميل به لذتى پيدا نكنم .(74)
و داستان كسى كه در دنيا زهد پيشه خود كند ولى مقصود او نجات از آتش جهنم يا ثواب بهشت باشد، داستان كسى است كه از شدت پستى و دنائت طبع با وجود ميل فراوان به غذا مدتها هيچ چيز نخورد تا در ميهمانى كه در انتظار اوست بتواند غذاى فراوان بخورد!، و يا مثل آن كسى است در تجارت كالايى داد و ستد كند تا به واسطه آن سودى ببرد؛ در حالى كه در سير و سلوك بايد انسان به منظور رفع شواغل ، زهد ورزد تا به چيزى مشغول نگردد و از رسيدن به هدف باز نماند.
فصل سوم : فقر
خداى تعالى درباره فقر مى فرمايد:
ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج(75)
فقير در لغت آن كسى است كه يا اصلا مال ندارد و يا اگر دارد كمتر از خرج زندگى اوست ، ولى منظور ما از فقير آن كسى است كه به مال و مسائل مادى رغبت ندارد، و اگر مالى هم بدست مى آورد به جمع آورى آن اهتمام نمى ورزد. البته نه از روى نادانى يا بواسطه مانع يا غفلت ، يا به طمع رسيدن به شهوات و شهرت و نيكنامى و اشتهار به جود و بخشش ، و يا خوف از عقاب جهنم ، يا شوق به ثواب آخرت ، بلكه به جهت بى اعتنايى به دنيا كه لازمه سير و سلوك و اشتغال به مراقبت و رعايت جانب پروردگار است تا آنچه كه غير خداست حجاب نگردد؛ و اين فقر در حقيقت شعبه اى از زهد است . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
الا اخبركم بملوك اهل الجنه قالوا بلى قال كل مستضعف اغبر اشعث دى طمرين لا يعبوبه لو اقسم على الله لابره(76)
و وقتى كه به آن حضرت گفتند: سرزمين بطحا و مكه پر از طلاست اگر مى خواهى به تو بدهيم در جواب عرض كرد:
لا، بل اجوع يوما فاءسلاك و اشبع يوما فاشكرك (77)
فصل چهارم : رياضت
خداى تعالى درباره رياضت مى فرمايد:
و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى(78)
رياضت در لغت به معناى رام كردن حيوان و منع آن از حركات نامطلوب و ايجاد ملكه اطاعت از صاحب خود در تمامى دستورات وى است . منظور ما نيز از رياضت ، ممانعت نفس حيوانى از پيروى قوه شهوت و غضب و پى آمدهاى اين دو و رذايل اخلاقى و عملى مانند حرص بر جمع مال و مقام پرستى و لوازم آنها از قبيل حيله و مكر و خدعه و غيبت و تعصب و غضب و كينه و حسادت و فسق و غوطه ور شدن در شرور و تباهى و عادات ناپسند است .
و همچنين منظور از رياضت ايجاد ملكه اطاعت نفس از عقل و عمل در جهت رسيدن به كمال ممكن است . و اما نفسى را كه تابع قوت شهوت باشد بهيمى گويند، و نفسى را كه تابع قوه غضبى باشد سبعى خوانند، و نفسى را كه رذايل اخلاقى را به صورت ملكه در خود درآورده باشد شيطانى مى نامند.
خداوند در قرآن اين سه نفس را نفس اماره(79) خوانده است .
البته در صورتى كه اين رذايل در نفس ثابت و راسخ گرديده باشند ولى اگر ثابت نباشند و يا گاهى تمايل به خير و گاهى به تمايل به شر در انسان وجود داشته باشد و يا در صورتى كه ميل به خير پيدا شود از تمايل به شر پشيمان گردد و خود را سرزنش كند آن را نفس لوامه(80) نام نهاده است و اما نفسى را كه پيرو عقل است و طلب خير به صورت ملكه در آن بوجود آمده است آن را نفس مطمئنه(81) ناميده است .
هدف از رياضت
و اما هدف از رياضت سه چيز است .
1- رفع موانع و بازدارنده هاى ظاهرى و باطنى از وصول به حق .
2- مطيع ساختن نفس حيوانى در برابر عقل عملى به منظور طلب كمال .
3- ايجاد ملكه ثبات در نفس انسان در راستاى قبول فيض الهى به منظور رسيدن به كمال ممكن .
فصل پنجم : محاسبه و مراقبه
خداى تعالى درباره محاسبه و مراقبه مى فرمايد:
ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله(82)
محاسبه در لغت به معناى حساب كردن و مراقبه به معناى نگهدارى است . منظور ما از محاسبه آن است كه انسان طاعات و معاصى را حساب كند كه كدام بيشتر است . اگر طاعت بيشتر است بنگرد كه نسبت بيشتر بودن طاعات بر معاصى در مقابل نعمتهايى كه خداوند در حق او لطف فرموده چه اندازه است .
نعمتى مانند وجود او كه حكمتهاى فراوانى در آفرينش اعضاى او نهفته است كه عالمان علم تشريح به اندازه فهم و دانش خود چندين كتاب در شرح آن نوشته اند - و تازه قطره اى از دريا را نتوانسته اند بفهمند - و فوايد فراوانى كه در نيروهاى نفس نباتى و حيوان انسان موجود است ، و شگفتيهايى كه در روح او قرار داده كه مى تواند علوم و معقولات را به ذات خود ادراك و محسوسات را فهم نموده ، و با ابزار و ادواتى كه در اختيار دارد قوا و اعضا را تدبير نمايد.
و همچنين روزى و رزقى كه از ابتداى خلقت براى انسان فراهم شده و اسباب رشد و پرورش او را چه از عالم بالا و چه از جهان خاكى آماده ساخته است ، پس اگر آن مقدار طاعتى را كه بر معصيت غالب آمده با اينهمه نعمتهاى الهى و نعمت هايى كه قابل شمارش نيستند مقايسه كند متوجه تقصير كوتاهى خود در همه حالات خواهد گرديد و خداوند مى فرمايد:
و ان تعدو نعمد الله لا تحصوها(83)
و اما اگر طاعت و معصيت او يكسان باشند، بايد بداند كه در مقابل اين نعمتها هيچ بندگى و سپاسگزارى ننموده است تقصير و كوتاهى خود را واضح تر مى يابد.
و اما اگر معاصى بيشتر از طاعت او باشد پس واى بر او.
بنابراين اگر طالب كمال ، اين گونه خود را محاسبه كند از او جز طاعت سر نمى زند و با آنكه طاعت انجام مى دهد باز خود را مقصر مى بيند و لذا رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند:
حاسبو انفسكم قبل ان تحاسبوا(84)
و اگر كسى خود را محاسبه نكند و در معصيت غوطه ور گردد، به مقتضاى اين آيه كه مى فرمايد:
ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين(85)
وقت محاسبه در عذاب اليم و زيان عظيم مى افتد. و در آن هنگام است كه :
لا يوخذ منها عدل و لا يقبل منها شفاعة(86)
پناه بر خدا از اين روز!.
و اما مراقبه آن است كه انسان هميشه ظاهر و باطن خود را حفظ كند تا از او چيزى صادر نشود كه حسنات او را باطل گرداند، يعنى همواره ملاحظه احوال خود كند تا مبادا در نهان و آشكار معصيتى كند يا چيزى خواه كوچك و خواه بزرگ او را از سير و سلوك باز دارد، و بايد هميشه توجه به اين آيه داشته باشد كه مى فرمايد:
واعلمو ان الله يعلم ما فى انفسكم فاءحذروه(87) تا آنگاه انشاء الله كه به مرحله وصل و نيل به مقصود برسد.
والله يوفق من يشاء من عباده انه هو اللطيف الخبير
فصل ششم : تقوا
خداى تعالى در مورد تقوا مى فرمايد:
ان اكرمكم عند الله اتقكم(88)
تقوا به معناى پرهيز از گناهان به واسطه ترس از خشم و دورى از درگاه خداوند است . همانطور كه بيمار خواهان معالجه ، بايستى از مصرف آنچه كه به حال او مضر و مقتضى افزايش بيمارى است اجتناب كند تا معالجه گشته و درمان او نتيجه بخش باشد انسانهاى طالب كمال نيز بايستى از آنچه كه منافات با كمال دارد و يا مانع حصول كمال و يا بازدارنده سالك از مسير كمال است اجتناب نمايند تا آنچه كه مقتضى وصول يا مؤ ثر در سير و سلوك است سودمند واقع گردد.
و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب (89)
عناصر تشكيل دهنده تقوا
تقوا در حقيقت مركب از سه چيز است .
1- خوف .
2- پرهيز از معصيت .
3- طلب تقرب الهى .
و شرح هر يك از اين سه به طور كامل در اين رساله در جاى خود بيان خواهد شد و در قرآن و احاديث از تقوا ستايش شده و از متقيان زياد سخن به ميان آمده كه نمى توان آنها را در اين مجموعه ذكر نمود و هدف نهايى تقوا محبت خداوند تعالى است .
بلى من اوفى بعهده فان الله يحب المتقين(90)
باب سوم : درباره سير و سلوك و طلب كمال و بيان حالات سالك كه در بردارنده شش فصل است .
ف صل اول : خلوت
خداوند تعالى درباره خلوت مى فرمايد:
وذر الذين اتخذوا دينهم هزوا و لعبا و لهوا و غرتهم الحيوة الدنيا(91)
در علوم حقيقى ثابت شده كه هر ذاتى كه مستعد قبول فيض الهى باشد با وجود استعداد و فقدان موانع از آن فيض محروم نخواهد بود، و كسى مى تواند در طلب فيض الهى باشد كه به دو امر آگاه باشد و اين آگاهى را در همه حالات مقارن با استعداد قبول آن فيض داشته باشد.
1- بداند كه قطعا و بى ترديد فيض خداوندى وجود دارد.
2- بداند كه وجود آن فيض در هر شخصى كه باشد زمينه كمال او خواهد بود.
موانع بسيار مهم سير و سلوك
پس از روشن شدن اين مقدمه بايد متذكر شويم كه طالب كمال بايستى پس از دارا شدن استعداد فيض الهى به رفع موانع بپردازد كه بالاترين آنها مشغله هاى مجازى هستند كه با مشغول كردن انسان به ماسوى الله از توجه تام و تمام او به مقصد حقيقى باز مى دارند.
اين موانع بزرگ كه انسان را مشغول مى كنند عبارتند از:
1- حواس ظاهرى .
2- حواس باطنى .
3- نيروهاى حيوانى .
4- افكار مجازى .
حواس ظاهرى ، مانند چشم كه با ديدن مناظر دلپسند، و گوش با شنيدن صداهاى طرب انگيزت و شامه با استشمام روايح دل انگيز، و نيروهاى چشايى و لامسه با خواسته هاى خود موجب مشغوليت انسان مى گردند.
حواس باطنى ، مثل تخيل ها و توهم ها نسبت به عشق و نفرت و شادى و امثال اينها و يا يادآورى و تذكر خاطرات گذشته و يا تفكر و انديشه در امور پر جاذبه اى چون مال و مقام موجب مشغوليت انسان مى شوند.
قواى حيوانى ، مانند اندوه و ترس و غضب و شهوت و خيانت و خجالت و غيرت بى جا و رقابهاى ناسالم و پرهيز از اتفاقات ناگوار كه انسان را مشغول مى گردانند.
افكار مجازى ، مثل تفكر در امور غير مهم و يا علوم بى حاصل .
و خلاصه هر چه كه از اين قبيل امور موجب اشتغال و حجاب از كمال براى انسان مى شود، مانع محسوب مى گردند.
خلوت عبارت از مرتفع ساختن اين موانع است . پس صاحب خلوت بايد جايى را انتخاب كند كه محسوسات ظاهرى نتوانند او را به خود مشغول سازند و قواى حيوانى را نيز ادب و تربيت نمايد تا او را به جذب و دفع وادار نسازند و از افكار ماضى نيز به طور كلى روگردان شود چرا كه اين فكرها همگى به مصلحت امر معاش برمى گردند و اما مصلحت امر معاد را امورى بر عهده دارند كه هدف آنها حصول لذات پايدار براى نفس مى باشد.
و پس از برطرف كردن موانع ظاهرى و باطنى و عامل اشتغال به ما سوى الله بايد تمام همت و تصميم خود را به كار بندد تا هداياى غيبى و واردات حقيقى يعنى تفكر را كه در فصلى جداگانه ذكر مى گردد به دست آورد.
فصل دوم : تفكر
خداى تعالى در مورد تفكر مى فرمايد:
اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق(92)
براى تفكر معانى زيادى گفته اند ولى بازگشت و خلاصه همه آنها در يك جمله است و آن اينكه : تفكر يعنى سير باطنى انسانى از مبادى به مقاصد، و در اصطلاح دانشمندان نظر نيز به همين معنى است . و هيچ كس از مرحله نقص به مرتبه كمال نمى تواند برسد مگر آنكه سيرى داشته باشد. و لذا گفته اند: اولين واجب ، تفكر و نظر است ، و در قرآن مجيد نيز آيات فراوانى در تشويق بر تفكر شده كه نمى توان همه آنها را برشمرد مثل :
و ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون(93)
و در حديث آمده است :
تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة(94)
ناگفته نماند كه مبادى سير، يعنى از جايى كه بايستى حركت سلوك را آغاز كرد، آفاق و انفس و سير به معناى اين است كه آيات آفاقى و انفسى يعنى حكمت هايى كه در ذره ذره جهان هستى و وجود آدمى يافت مى شوند نشانه هايى بر عظمت و كمال آفريننده آنها گردد تا نور ابداع الهى در اجزاى جهان و جان مشاهده گردد كه خداوند مى فرمايد:
سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين انه الحق(95)
و پس از آن دريافت شود كه وجود مقدس پروردگار بر هر چه كه غير اوست شهادت و نظارت دارد چنانكه مى فرمايد:
اولم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد(96)
پس از اين نوبت به استشهاد مى رسد به اين معنى كه در تك تك ذرات عالم هستى تجلى و ظهور الهى كشف مى گردد.
آيات آفاقى بعارت از شناخت واقعى موج -ودات عالم هستى ماسوى الله و فلسفه وجودى آنها به اندازه توان بشرى است . اين شناخت از راه علم هيئت كه درباره آسمانها و ستارگان و حركات و اوضاع و مقدار جرم و ابعاد تاثيرات آنها بحث مى كند كيهان شناسى ، و همچنين از راه علم زمين شناسى كه درباره تربيت عناصر و فعل و انفعالات آنها بر اساس صورتها و كيفياتى كه دارند و كيفيت حصول طابيع و تركيب معادت و گياهان و حيوانات طبيعت شناسى ، و نيز از راه شناخت نفوس آسمانى و زمينى و مبادى حركت و تاثير و تاثرات و ويژگى ها و مشتركات آنها بو دانشهايى چون علم اعداد و مقادير و متعلقات آنها به دست مى آيد. شناخت همه اينها آيات افاقى خوانده مس شود
و اما آيات انفسى عبارت از شناخت جسم و روان از راه علم تشريح فيزيولوژى و روانشناسى پسيكولوژى است . جسم انسان داراى اعضايى مفرد از قبيل استخوانها و عضلات و اعصاب و عروق و اعضايى مركب از قبيل اعضاى فرمانده و فرمانبردار است كه دارى ابزار و ادوات و قوا و وظايفى مخصوص و حالاتى چون سلامتى و بيمارى هستند و نيز روح انسان در ارتباط با جسم و داراى تاثير و تاثر و عوامل نقض و كمال و سعادت و شقاوت دنويى و اخروى است . شناخت همه اينها آيات انفسى ناميده مى شود. آنچه كه گفتيم مبادى سير است و تفكر كه در آغاز آمد عبارت از شناخت اين آيات و آفاقى و انفسى است و اما مقاصد و منتهاى سير را در آخر فصول و ابواب مطرح خواهيم كرد كه عبارت از رسيدن به عالى ترين مراتب كمال است .
فصل سوم : خوف و حزن
خداى تعالى درباره خوف و حزن مى فرمايد:
و خافون ان كنتم مومنين(97)
علما درباره فرق بين حزن و خوف گفته اند: حزن ، اندوه نسبت به چيزى است كه از دست رفته و خوف ، ترس نسبت به چيزى است كه هنوز نيامده است .
پس حزن عبارت از ناراحتى درونى نسبت به امرى ناگوار است كه واقع گشته و از بين بردن آن ممكن نيست و يا نسبت به از دست دادن يك فرصت و يا امر مطلوبى است كه جبران آن ميسر نيست .
و اما خوف عبارت از ناراحتى درونى نسبت به امرى ناگوار است كه انتظار وقوع آن مى رود و عوامل پيدايش آن قابل تحقق هستند و يا نگرانى نسبت به از دست رفتن امرى مطلوب است كه جبران آن ميسر نيست . پس اگر عوامل پيدايش چنين امرى قطعا و يا به احتمال بسيار زياد اتفاق خواهد افتاد اين را انتظار مكروه مى نامند و اين انتظار موجب ناراحتى هاى شديدى خواهد بود. ولى اگر عوامل پيدايش چنين امرى قطعا به وجود نخواهند آمد و فقط فكر تحقق آن موجب ناراحتى مى گردد. علت آن ماليخوليا است .
و اما خوف و حزن سالكان بى فايده نيست چون حزن اگر به خاطر ارتكاب گناهان يا به واسطه از دست دادن عمر در دورى از طاعات و عبادات و يا ترك سير و سلوك و كمال باشد چنين حزنى موجب تصميم به توبه خواهد گشت . و خوف اگر به سبب ارتكاب گناه و نقص و نرسيدن به درجه ابرار باشد موجب تلاش در كسب خيرات و مبادرت به سلوك راه كمال است .
ذلك يخوف الله به عباده(98)
كسى كه در مقام سير و سلوك ، خوف و حزن نداشته باشد شقاوت پيشه و قسى القلب است .
فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبين(99)
و هر گونه احساس امنيتى كه در اثناى سير و سلوك به خاطر از دست رفتن اين خوف پديد آيد موجب هلاكت خواهد گرديد.
افامنوا مكر الله فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون(100)
ولى اهل كمال و به مقصد رسيدگان از چنين خوف و حزنى مبرا هستند.
الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون(101)
فرق خوف و خشيت و رهبت
خوف و خشيت گر چه از نظر لغوى به يك معنى هستند ولى در اصطلاح اهل سير و سلوك بين آنها فرق است : چرا كه خشيت به عالمان نسبت داده مى شود چنانكه خداوند مى فرمايد:
انما يخشى الله من عباده العلماء(102)
و بهشت نيز مخصوص اهل خشيت است كه مى فرمايد:
ذلك لمن خشى ربه(103)
ولى اينان خوف ندارند، كه مى فرمايد:
لا خوف عليهم و لا هم يحزنون(104)
پس خشيت آن ترسى است كه به واسطه فهم و ادراك عظمت و هيبت الهى و آگاهى به نقصان و قصور در بندگى و طاعت و يا احتمال ترك ادب در عبودت يا كاستى در عبادت حاصل مى شود و لذا خشيت نوع خاصى از خوف مى باشد. و اين آيه كه مى فرمايد:
و يخشون ربهم و يخافون سوء العذاب (105)
دليل بر اين ادعاست كه خوف اعم از خشيت و خشيت اخص از خوف است . و اما رهبت از نظر معنى به خشيت نزديك است چنانكه مى فرمايد:
هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون(106)
سالك چون به درجه رضا برسد خوف او به امن مبدل مى گردد.
اولئك لهم الامن و هم مهتدون(107)
نه از هيچ امر ناگوارى نگران مى شود و نه به هيچ امر مطلوبى رغبت پيدا مى كند و اين امنيت در پى كمال است ، چنانكه آن امنيت كه قبلا گفتيم بر اثر نقص است . صاحب اين امنيت خشيت نيز دارد تا آن گاه كه به نظر وحدت متجلى شود كه در آن صورت از خشيت نيز اثرى باقى نمى ماند چون خشيت از لوازم كثرت است .
فصل چهارم : رجاء
خداى تعالى درباره رجاء مى فرمايد:
ان الذين امنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمة الله(108)
اگر كسى انتظار و توقع يك امر مطلوبى را داشته باشد كه در زمان آينده حاصل گردد. و به اين اميد به تحصيل مقدمات آن بكوشد در نتيجه يك نوع فرح و خوشحالى درونى پيدا مى كند كه رجاء ناميده مى شود، پس اگر به طور قطع مقدمات را فراهم كرده است و مى داند كه مطلوب او يقينا در آينده حاصل مى شود آن را انتظار مطلوب مى نامند و شادمانى در آن صورت زياد خواهد بود و اگر يقين و يا حداقل ظن به امكان تهيه مقدمات ندارد ولى در انتظار تحقق مطلوب است ، آن انتظار را تمنى مى خوانند. و در عين حال انتظار مطلوب را داشته باشد چنين اميدى را رجاء ارباب غرور و حماقت مى نامند.
خوف و رجاء و جايگاه آنها در سير و سلوك
خوف و رجاء مقابل يكديگر هستند و در مقام سير و سلوك رجاء مانند خوف مشتمل بر فوائد فراوانى است . چرا كه رجاء باعث ترقى در درجات كمال و موجب سرعت سير در طريق وصول به مطلوب است . چنانكه خداى سبحان مى فرمايد:
يرجون تجارة لن تبور ليوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله(109)
همچنين رجاء زمينه خوش گمانى به مغفرت و عفو الهى و اعتماد به رحمت پروردگار است چنانكه خداوند مى فرمايد:
اولئك يرجون رحمة الله(110)
و در مورد حصول مطلوب بر اساس آن مى فرمايد:
انا عند ظن عبدى بى(111)
يعنى من طبق گمان بنده ام عمل مى كنم . عدم رجاء در اين مقام موجب ياس و نااميدى است كه مى فرمايد:
انه لا ياءيس من روح الله الا القوم الكافرون(112)
و شيطان نيز به سبب همين نوميدى به لعنت ابدى گرفتار شد پس :
لا تقنطوا من رحمة الله(113)
و اما وقتى كه سالك به مرتبه شناخت و معرفت رسيد، رجاى او منتفى مى گردد، چون مى داند كه هر چه را كه بايد آماده كند مهيا كرده و آنچه را كه شايسته نيست فراهم نكرده است ، و در عين حال اگر هنوز رجاء داشته باشد يا از روى جهل به بايسته ها و نبايسته هاست ، يا شكايت از مسبب الاسباب كه چرا از مطلوب خود محروم گرديده ام . (و اين هر دو از سالكِ عارف به دور است ).
از فصل گذشته و اين فصل معلوم گرديد كه سالك تا وقتى كه به مقصد نرسيده و در سلوك مى باشد خوف و رجاء دارد، كه خداوند مى فرمايد:
يدعون ربهم خوفا و طمعا(114)
چرا كه شنيدن آيات رحمت و غضب (وعد و وعيد) و آگاهى از دلايل نقصان و كمال و احتمال وقوع هر كدام از آنان به جاى يكديگر و احتمال محروميت و عدم محروميت از وصول به مقصد در پايان راه ، همه اينها موجب رجاء و خوف مى گردند. و هيچكدام نسبت به يكديگر كمتر يا بيشتر نيستند، و لذا فرموده اند:
لو وزن خوف المومن و رجاءه لا عتدلا(115)
چرا كه اگر رجاء بيشتر باشد موجب احساس امنيت نابجا مى گردد:
اءفاءمنوا مكر الله(116)
و اگر خوف بر رجاء غلبه كند موجب نااميدى و ياس هلاك كننده مى شود كه فرمود:
انه لا ياءيس من روح الله الا القوم الكافرون(117)
فصل پنجم : صبر
خداى تعالى درباره صبر مى فرمايد:
واصبروا(118) ان الله مع الصابرين(119)
صبر در لغت به معناى خويشتندارى از جزع هنگام رخدادهاى ناگوار است ، و طبيعتا درون انسان از اضطراب ، و زبان انسان از شكايت ، و اعضاء و جوارح انسان از حركات غير عادى حفظ مى گردند.
اقسام صبر
صبر بر سه گونه است .
1- صبر عوام كه خويشتندارى مصنوعى و ساختگى است تا مردم و عاقلان كه ظاهر حال آنها را مى بينند بپسندند.
يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون(120)
2- صبر زاهدان و عابدان و متقيان و بردباران ، به خاطر رسيدن به ثواب اخروى كه مى فرمايد:
انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (121)
3- صبر عارفان كه گروهى از آنان از رخدادهاى ناگوار احساس لذت مى كنند زيرا مى انديشند كه خداند آنان را به خاطر مبتلا ساختن به آن امر ناگوار از ساير بندگان جدا و ممتاز گردانيده است و مورد نظر الهى قرار گرفته اند كه مى فرمايد:
و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة فقالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة(122)
داستانى از صبر
در آثار آورده اند جابر بن عبدالله انصارى - كه يكى از اصحاب بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود - در آخر عمر به ضعف پيرى و ناتوانى مبتلا شده بود. حضرت باقر عليه السلام به عيادت او رفت و احوال او را پرسيد، عرض كرد:
در حالتى هستم كه پيرى را از جوانى ، و بيمارى را از تندرستى ، و مرگ را از زندگانى بيشتر دوست دارم .
امام باقر عليه السلام فرمود: من چنانم كه اگر خداوند مرا پير نمايد پيرى را بيشتر دوست دارم ، و اگر جوان بدارد جوانى را بيشتر دوست دارم ، و اگر بيمار بنمايد بيمارى را، و اگر تندرست بدارد تندرستى را بيشتر مى خواهم و اگر مرگ دهد مرگ را، و اگر زندگى بخشد زندگانى را بهتر مى خواهم . جابر چون اين سخن را شنيد صورت آن حضرت را بوسيد و گفت :
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم راست گفت كه يكى از فرزندان مرا هم نام من مى بينى .
و هو يبقرا العلم بقرا كما يبقر الثور الارض
يعنى : او علم را مى شكافد چنانكه گاو زمين را مى شكافد. و به اين جهت آن حضرت را باقر علوم الاولين و الاخرين ناميده اند، و با توجه به مراتبى كه گفتيم معلوم مى شود كه جابر در مرتبه اهل صبر بوده ، و حضرت باقر عليه السلام در مرتبه رضا بسر مى برده است . و بعدا شرح رضا داده خواهد شد انشاء الله تعالى .
فصل ششم :
شكر
خداى تعالى درباره شكر مى فرمايد:
و سنجزى الشاكرين(123)
شكر در لغت ثناى بر منعم در مقابل نعمتهاى اوست ، چون بالاترين نعمتها بلكه تمامى آنها از سوى خداوند است پس بهترين كار مشغول شدن به شكر الهى است . شكرگزارى به سه صورت تحقق مى پذيرد.
1- شناخت نعمت كه شامل آفاق و انفس (جهان و انسان ) مى باشد.
2- وجد و خشنودى به واسطه دريافت آن نعمتها.
3- كوشش در جهت تحصيل رضاى منعم در حد توان بشرى كه با محبت و عشق درونى و ثناى شايسته ذات پاك پروردگار با زنان و عمل ، و همچنين تلاش در جهت رضاى ولى نعمت خواه با طاعت و عبادت ، و خواه با اعتراف به عجز و ناتوانى حاصل مى گردد. خداوند مى فرمايد:
لئن شكرتم لازيدنكم(124)
و در روايت است كه :
الايمان نصف صبر و نصف شكر
نصف ايمان صبر و نصف ديگر آن شكر است . چرا كه سالك همواره يا با امرى ناگوار مواجه است و يا امرى مطلوب و موافق ميل ، پس بايستى بر موافق شكرگزارى كند و بر ناگوار صبر نمايد، و همانگونه كه در مقابل صبر جزع قرار دارد، در مقابل شكر كفر و كفران است و كفر نوعى از كفران محسوب مى گردد. كه خداوند مى فرمايد:
و لئن كفرتم ان عذابى لشديد(125)
از اينجا روشن مى شود كه ارزش شكر از ارزش صبر بالاتر است چون در مقابل صبر جزع است و در مقابل شكر كفر و اگر كفر از جزع شديدتر است شكر نيز از صبر عظيم تر مى باشد. و چون شكر هم با دل و هم با زبان و هم با اعضاى ديگر بدن است اينها همه خود نعمت الهى هستند و قدرت بر بكارگيرى اين نعمتها در جهت شكر نيز خود نعمت ديگرى است پس اگر بخواهد بر هر نعمتى شكر بگزارد بايستى بر همين نعمت توفيق شكرگزارى نيز شكر بگزارد و سخن دراز گردد تا بى نهايت و همان بهتر كه شكر در آغاز و انجام با اعتراف به عجز و ناتوانى همراه باشد.
و اعتراف به عجز از شكر بالاترين شكرها است ، چنانكه اعتراف به عجز از ستايش ‍ بزرگترين ستايش است . و لذا گفته اند: لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يقول القائلون(126)
نكته
براى اهل تسليم شكر منتفى است چون شكر مشتمل بر جبران نعمتهاى الهى است و كسى كه در مقام بندگى خود را نمى بيند چگونه در مقابل كسى كه همه چيز اوست مى تواند بروز و ظهورى داشته باشد، و لذا اوج شكر آنجايى است كه شاكر خود را داراى وجود، و منعم را نيز داراى وجود ببيند
باب چهارم : ذكر حالاتى كه براى سالك همزمان با سلوك تا رسيدن به مقصدحاصل مى گردد كه شامل بر شش فصل است .
فصل اول : اراده
خداى تعالى درباره اراده مى فرمايد:
و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجه الله(127)
اراده در لغت فارسى به معناى خواست و مشروط به سه چيز مى باشد.
1- شناخت مراد.
2- شناخت كمالى كه در مراد وجود دارد.
3- فقدان مراد.
******************
سير و سلوك و تهذيب نفس
(خلاصه اى از كتاب اوصاف الاشراف خواجه نصير الدين طوسى )
سيد محمد رضا غياثى كرمانى
- ? -
پس اگر مراد از امورى باشد كه فعلا موجود نيست ولى مى توان آن را تحصيل نمود در صورتى كه اراده با قدرت ضميمه گردد مراد حاصل مى شود، و نيز اگر مراد از امورى باشد كه موجود و حاصل باشد ولى حاضر نباشد اراده و قدرت موجب وصول به آن مى باشند، با اين تفاوت كه اگر در حصول و وصول آن توقفى ايجاد گردد اراده در انسان حالتى را به وجود مى آورد كه آن را شوق مى نامند و شوق همواره قبل از وصال است و اگر وصال به مطلوب تدريجى باشد همين كه آثارى از مطلوب پيدا شد آن حالت ، محبت (عشق ) ناميده مى شود و عشق داراى مراتبى است كه آخرين مرحله آن مقارن با وصول كامل و انتهاى سلوك مى باشد.
و اما اراده به يك اعتبار مقارن با سلوك ، و به يك اعتبار زمينه ساز سلوك است چون از يك سو طلب كمال نوعى از اراده است ، و از سوى ديگر اگر به دليل وصول به مقصد و يا علم به امتناع وصول به مقصد اراده از بين برود سلوك نيز قطع مى گردد و البته اراده اى كه مقارن با سلوك است مختص ناقصان مى باشد چون به كمال رسيدگان داراى چنين اراده اى نيستند بلكه اراده آنها عين كمال و محض مراد است .
يك روايت جالب .
در روايت است كه : در بهشت درختى است كه آن را طوبى مى نامند و هر كس كه آرزويى داشته باشد آن درخت بى درنگ او را به آن آرزو مى رساند و نيز گفته اند: برخى از مردم ثواب اطاعت خود را در آخرت مى بينند، در حالى كه ثواب برخى از افراد عين عمل آنان است ، و اين سخن مؤ يد آن است كه اراده برخى از افراد عين مراد آنان مى باشد. زيرا كسى كه در سلوك به مرحله رضا برسد از خود اراده اى نخواهد داشت . يكى از بزرگان كه طالب اين مرحله بوده چنين مى گويد:
لو قيل لى ما تريد؟ اقول اريد ان لا اريد يعنى : اگر از من بپرسند كه چه مى خواهى در جواب خواهم گفت كه : مى خواهم كه چيزى نخواهم .
فصل دوم : شوق
خداى تعالى درباره شوق مى فرمايد:
و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤ منوا به فتخبث له قلوبهم(128)
شوق دريافت لذت محبت و عشقى است كه لازمه اراده شديد و آميخته با رنج مفارقت است ؛ و در حال سلوك پس از شدت ارادت ، شوق ضرورى است ، و چه بسا قبل از سلوك وقتى كه به كمال مطلوب آگاهى پيدا شود شوق نيز حاصل گردد؛ و سالك هر اندازه كه در سلوك ترقى و پيشرفت كند شوق او نيز بيشتر و صبر او كمتر خواهد شد تا آنگاه كه به مطلوب برسد و لذت او به اندوهى آميخته نباشد و ديگر رنج مفارقت نداشته باشد، آنجا است كه شوق نيز به پايان مى رسد. و چه بسا ارباب طريقت مشاهده محبوب را شوق نامند به اين جهت كه مطلوب آنها اتحاد است و هنوز حاصل نشده است .
فصل سوم : عشق (محبت )
خداى تعالى درباره محبت مى فرمايد:
و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله و الذين آمنوا اشد حبا لله(129)
محبت به معناى ابتهاج و سرور نسبت به حصول يك مال ، يا تخيل حصول يك مال خيالى يا واقعى قابل ادراك مى باشد.
به عبارت ديگر، محبت عبارت است از ميل به آن چيزى كه به كمال انسان ذاتا و يا كمال محسوب مى گردد. و چون لذت عبارت از ادراك موافق طبع يعنى نيل به كمال است ، محبت نيز از لذت يا تحصيل لذت خالى نيست .
محبت قابل شدت و ضعف مى باشد كه اولين مرتبه آن اراده است چرا كه محبت بدون اراده وجود ندارد و مرحله بعد وقتى است كه اراده همراه شوق مى آيد، و مرحله بعد جايى است كه اراده و شوق موجب تحقق مراد شده باشند كه در اين صورت محبت شدت بيشترى پيدا مى كند و تا وقتى كه بين انسان و مطلوب او مغايرت وجود دارد محبت نيز وجود دارد و عشق به معناى محبت بسيار زياد است .
و چه بسا طالب و مطلوب در حقيقت متحد گشته ولى به يك اعتبار متغاير باشند و هر گاه كه اين اعتبار از ميان برخيزد محبت نيز برمى خيزد. پس پايان محبت ، اتحاد است .
سخنى از حكيمان درباره عشق
حكيمان گفته اند: محبت يا فطرى و غريزى است و يا اكتسابى ، محبت فطرى و غريزى در تمامى موجودات وجود دارد، مثلا در فلك ، محبتى است كه موجب حركت او مى گردد(130)، و در هر عنصر كه ميل به مكان و ساير احوال طبيعى از قبيل وضع و مقدار و فعل و انفعال دارد، و نيز در تركيباتى از قبيل مغناطيس در آهن ربا محبت نيز وجود دارد؛ محبت در گياهان بيشتر از تركيبات است چرا كه رشد و تغذيه و تحصيل بذر و حفظ نوع مى نمايند و نيز در حيوانات بيشتر از گياهان است ، چرا كه انس و الفت به هم نوع و تمايل به آميزش و علاقه و محبت نسبت به فرزند و هم نوع در آنها وجود دارد و لكن در انسان محبت غالبا از نوع اكتسابى است و سه چيز علت وجود آن در انسان مى باشد.
1- لذت خواه جسمانى خواه غير جسمانى ، خواه تخيلى خواه حقيقى .
2- منفعت خواه مجازى مانند منافع دنيوى كه نفع آن بالعرض است ، و خواه حقيقى كه نفع آن بالذات است .
3- تشابه جوهرى كه خود نيز بر دو نوع است :
اول : تشابه جوهرى عالم مثل تشابه اخلاقى و مزاجى دو نفر كه از اخلاق و رفتار يكديگر خشنود و راضى هستند.
دوم : تشابه جوهرى خاص مثل تشابه اهل حق با همديگر كه همگى در پى كسب كمال از كامل مطلق هستند.
و چه بسا انگيزه يك محبت تركيبى دو و يا سه علت مذكور باشد يعنى هم لذت هم منفعت و هم تشابه دست به دست هم داده و موجب پيدايش محبتى گرديده است . البته محبت مبتنى بر معرفت و شناخت نيز وجود دارد، چنانكه عارف نسبت به ذات حق محبت دارد و چون لذت و منفعت و خير همه از جانب آن كامل مطلق به او رسيده است نسبت به او عشق مى ورزد، و لذا مى فرمايد:
و الذين آمنوا اشد حبا لله(131)
سخنى از اهل ذوق در باب عشق
اهل ذوق گفته اند: رجاء، خشيت ، شوق ، انس ، انبساط، توكل ، رضا و تسليم همگى از لوازم عشق و محبت هستند، چرا كه محبت با تصور رحمت محبوب مقتضى رجاء است و با تصور هيبت او، مقتضى خشيت ، با تصور عدم وصول به او مقتضى شوق ، با تصور تحقق وصول به او مقتضى انس ، با تصور افراط انس ‍ مقتضى انبساط، با تصور اطمينان به عنايت مقتضى توكل ، با تصور زيبايى هر چه كه از محبوب صادر مى شود مقتضى رضا، با تصور قصور و كوتاهى و عجز و احاطه و كمال و قدرت محبوب مقتضى تسليم است .
و خلاصه آنكه محبت راستين يك چهره به تسليم دارد آنگاه كه انسان محبوب خود را حاكم مطلق و خود را محكوم مطلق بداند، و يك چهره به فناء دارد آنگاه كه عاشق همه چيز را در معشوق ديده و خود را هيچ نبيند. اگر كسى به اين مقام برسد تمامى ما سوى الله در نزد او حجاب خواهد بود. پس نهايت سير و سلوك او اين است كه از همه چيز، روگردان و با تمام وجود متوجه او باشد. و الى الله يرجع الامر كله(132)
فصل چهارم : معرفت
خداى تعالى درباره معرفت مى فرمايد:
شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكه و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزير الحكيم(133)
معرفت در لغت فارسى به معناى شناخت است . و در اين جا منظور از معرفت ، بالاترين مرتبه خداشناسى است ، چرا كه خداشناسى مراتب فراوان دارد، و مراتب معرفت مانند شعله آتش است كه برخى فقط نام آن را شنيده اند كه موجودى سوزاننده است ؛ هر چه به آن برسد مى سوزد و اثر آن در هر چه در آن افتد ظاهر مى شود و هر چه كه از آن بردارند كم نمى شود و هر چه كه از آن جدا گردد بر خلاف طبع آن خواهد بود. اين موجود آتش ناميده مى شود.
در شناخت خداوند نيز برخى به همين اندازه اند كه نام آنها را مقلدان مى گويند مثل كسانى كه سخن بزرگان را در باب معرفت پذيرفته اند ولى دليلى بر آن ندارند.
برخى كه به شناخت بالاترى رسيده اند دودى از آتش به آنها رسيده است و مى دانند كه اين دود از چيزى برخاسته است پس حكم مى كنند كه دود اثر آن آتش ‍ است . در معرفت الهى نز برخى به همين اندازه اند كه اينها را اهل نظر مى گويند كه به برهان قاطع مى دانند كه صانعى هست و داراى آثارى مى باشد و آثار قدرت او را دليل وجود او مى دانند.
از اين دسته بالاتر كسانى هستند كه به واسطه مجاورت با آتش اثرى از حرارت آن احساس مى كنند و از آن نيز بهره مى برند، و در شناخت خداوند نيز برخى به اين مرتبه رسيده اند كه مؤ منان به غيب ناميده مى شوند و خداى را از پشت پرده مى شناسند.
و بالاتر از اين گروه كسانى هستند كه از آتش منافع فراوانى از قبيل پخت و پز و امثال آن برده اند، و در خداشناسى هم گروهى لذت معرفت را دريافته و به آن سرور مبتهج هستند.
تا اينجا مراتب اهل دانش از خداشناسان را گفتيم ولى بالاتر از اينها كسانى هستند كه خود آتش را مشاهده مى كنند و به واسطه نور آن آتش موجودات ديگر را نيز مشاهده مى كنند. در خداشناسى نيز گروهى را اهل بينش و هم چنين عارفان مى گويند و اينها هستند كه معرفت حقيقى دارند. و كسانى كه در مراتب بالاتر از اين قرار گرفته اند اهل يقين مى باشند كه مقام بالاترى از عارفان دارند - درباره يقين و اهل يقين بعدا مطالبى را مطرح خواهيم كرد انشاء الله -.
برخى از اهل يقين از باب معاينه معرفت دارند كه اينها را اهل حضور مى نامند كه داراى اءنس و انبساط مى باشند و اما نهايت مراتب معرفت آنجايى است كه ديگر عارف از ميان برخيزد مانند كسى كه در آتش سوخته و از بين رفته باشد.
فصل پنجم : يقين
خداى تعالى در مورد يقين مى فرمايد:
و بالاخره هم يوقنون(134)
در حديث آمده است كه :
من اعطى اليقين و من اوتى حظه منه لا يبال بما انتقص من صلوته و صومه(135)
يقين در نزد نزد عرف به معناى اعتقاد جزمى مطابق با واقع و ثابتى است كه زوال آن ممكن نيست ؛ و يقين در حقيقت تركيبى است از علم به معلوم و محال بودن خلاف آن .
مراتب يقين و مثال آن
يقين داراى مراتبى است كه در قرآن كريم به علم اليقين و حق اليقين تعبير شده است چنانكه در يك جا مى فرمايد:
لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لم لترونها عين اليقين(136)
و در جاى ديگر مى فرمايد:
و تصلية جحيم ان هذا لهو الحق اليقين(137)
و همان طور كه آتش براى معرفت به طور مثال ذكر گرديد در باب يقين نيز همين مثال وجود دارد.
يعنى هر چه به توسط نور آتش مشاهده شود مانند علم اليقين است ، ديدن خود جرم آتش كه بر اشياء قابل رؤ يت نور مى افكند به منزله عين اليقين است ، و تاءثير آتش در هر چه كه در آن بيفتند و هويت آن را از بين ببرد و فقط آتش بماند و نه هيچ چيز ديگر به منزله حق اليقين است ؛ و جهنم گر چه خود عذاب است ولى چون افتادن در آن موجب سوختن و نابود شدن است ديدن آن از دور و نزديك و ورود در آن براى اين سه مرحله يقين مثال زده شده است . و الله اعلم به حقايق الامور
فصل ششم : سكون
خداى تعالى در مورد سكون و آرامش مى فرمايد:
و الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله . الا بذكر الله تطمئن القلوب (138)
سكون بر دو گونه است .
1- سكون متعلق به اهل نقص كه اين سكون قبل از سلوك است چرا كه صاحب آن از مطلوب و كمال بى خبر است و آن را غفلت مى گويند.
2- سكون متعلق به اهل كمال كه پس از سلوك و هنگام وصول به مطلوب حاصل مى شود كه آن را اطمينان مى خوانند.
و آن حالتى را كه بين اين دو سكون وجود دارد حركت و يا سير و سلوك مى گويند، و حركت از لوازم محبت است قبل از وصول و سكون از لوازم معرفت است مقارن با وصول و لذا گفته اند:
لو تحرك العارف هلك و لو سكن المحب هلك
يعنى : اگر عارف حركت كند هلاك مى شود و اگر محب ساكن باشد هلاك مى گردد.
از اين مبالغه آميزتر نيز گفته اند:
لو نطق العارف هلك و لو سكت المحب هلك
يعنى : اگر عارف حرف بزند هلك مى شود و اگر محب سكوت كند هلاك مى گردد.
اين است حالات سالك تا آنگاه كه به مقصد برسد. والله اعلم .
باب پنجم : حالاتى كه براى سالك پس از سلوك حاصل مى گردد مشتمل بر شش فصل است .
فصل اول : توكل
خداى تعالى در مورد توكل مى فرمايد:
و على الله فتوكلوا ان كنتم مومنين(139)
توكل به معناى واگذار كردن كار به كسى است . و منظور از آن در اينجا توكل بنده به خداست در كارى كه انجام مى دهد يا براى او پيش مى آيد، چون او يقين دارد كه خداوند از او داناتر و تواناتر است ، لذا كار خود را به او واگذار مى كند تا اگر تقدير الهى باشد آن كار را به سامان برساند و به آنچه كه خداوند مقرر فرمايد خرسند و راضى است ، خداى منان خود فرموده :
و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره(140)
خرسندى انسان نسبت به كار خدا اين گونه حاصل مى شود كه تامل در حالات گذشته خود كند كه اول او را به وجود آورده است و چندين حكمت در آفرينش او قرار داده كه در تمام عمر نمى توان به يك هزارم آن پى برد، و سپس او را پرورش ‍ داده و از درون و بيرون او را مجهز نموده تا زندگى را ادامه دهد و از نقص به كمال برهد بدون آنكه از درگاه او درخواستى صورت گرفته باشد.
و بر طبق مصلحت ، او را رشد داده تا بداند كه در آينده نيز هر چه كه لازم باشد فراهم خواهد كرد و از تقدير و اراده الهى بيرون نخواهد بود، پس بر خداوند اعتماد مى كند و در وى اضطراب و نگرانى باقى نمى ماند و براى او يقين حاصل مى شود كه خداوند كار او را سامان مى بخشد چه اضطراب داشته باشد و چه نداشته باشد و لذا مى فرمايد:
من انقطع الى الله كفاه الله كل مؤ نته و رزقه من حيث لا يحتسب (141)
و توكل آن نيست كه انسان دست از همه كارها بردارد و بگويد كه به خدا واگذار نمودم ، بلكه به آن معنى است كه بعد از يقين به آنكه همه كاره به دست خدا است ، بداند كه بسيارى از امور بر اساس شرايط و اسباب حاصل مى شوند، چون قدرت و اراده الهى به برخى از امور تعلق مى گيرد و به برخى تعلق نمى گيرد و قطعا اراده و قدرت الهى بر حسب شروط و عامل ويژه به چيزى تعلق مى گيرد، پس خويشتن و علم و قدرت خود را از جمله اسباب و شروط بايد شمرد كه براى ايجاد و پيدايش ‍ برخى از امور بايد حضور داشته باشند.
بنابراين بايد در چنين كارهايى كه اراده و قدرت انسان نيز از شروط و اسباب پيدايش آنها است كوشا باشد، مثل كسى كه به واسطه او كار مورد علاقه محبوب و مولاى او حاصل مى گردد و اينجاست كه توهم اجتماع جبر و تفويض پيش مى آيد. چون اگر آن كار را به مولا نسبت بدهد توهم جبر پيش مى آيد و اگر به شروط و اسباب نسبت بدهد توهم تفويض لازم مى آيد، ولى اگر به دقت بررسى شود نه جبر مطلق و نه تفويض مطلق هيچكدام لازم نمى آيند، و اين همان كلام امام صادق عليه السلام است كه فرموده :
لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين(142)
پس خود را در كارهايى كه به خود او مربوط مى شود متصرف مى داند، البته به منزله ابزار و ادوات نه به منزله فاعل و تصرف كننده در ابزار و ادوات . در حقيقت آن دو اعتبار كه يكى مربوط به فاعل و ديگرى مربوط به ابزار است متحد مى شوند، و هر دو از فاعل دانسته مى شوند و در عين حال نقش ابزار هم ناديده گرفته نمى شود.
البته اين مطلب دقيقى است و جز با تمرين قوه تفكر و انديشه نمى توان مسئله جبر و تفويض را حل نمود، و اگر كسى به اين مرتبه برسد به يقين مى داند كه تقدير همه موجودات در دست خداوند است و هر كارى كه انجام مى دهد در وقت و شرايط و با ابزار و علت خاصى آن را ايجاد مى كند و لذا تعجيل را در طلب يا تاءنى را در دفع آن موثر نمى داند و خود را نيز يكى از عوامل و شروط و اداوات مى بيند و از دلبستگى نسبت به امور عالم رهايى مى يابد و در كارهاى خود جدى تر مى شود به حقيقت اين معنا را تصور مى كند كه :
اليس الله بكاف عبده(143)
و در زمره متوكلان قرار مى گيرد، و در حق چنين كسى اين آيه نازل شده است :
فازا عزمت فتكل على الله ان الله يحب المتوكلين(144)
فصل دوم : رضا
خداى تعالى در مورد رضا مى فرمايد:
لكيلا تاءسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم(145)
رضا به معناى خشنودى است ، و ثمره محبت و نتيجه عدم انكار ظاهرى و باطنى و قلبى و قولى و عملى نسبت به كار خدا است . مطلوب اهل ظاهر آن است كه خداوند از ايشان راضى باشد تا از خشم و كيفر او در امان باشند، ولى اهل حقيقت طالب اين هستند كه از خداوند راضى باشند، و هيچ حالى از احوال گوناگون چون مرگ و زندگى و بقا و فنا و رنج و راحت و سعادت و شقاوت و ثروت و فقر مخالف طبع آنان نباشد و يكى را بر ديگرى ترجيح ندهند، چون مى دانند كه صدور همه اين حالات از خداوند است و محبت خداوند در دل آنها راسخ و استوار است ، پس افزون بر اراده و مراد او هيچ چيز نمى طلبند. و هر چه پيش آيد به آن راضى و خشنودند.
گفتارى از بزرگان در باب رضا
از يكى از بزرگان نقل مى كنند كه هفتاد سال عمر كرد و در مدت عمر خود يك مرتبه نگفت كاش چنين نبود و اى كاش چنان بود.
از بزرگى پرسيدند كه از رضا چه اثرى در خود يافتى ؟ گفت : از رضا به من بويى نرسيده است ، و در عين حال اگر من را به عنوان پلى بر دوزخ قرار دهند و تمامى خلائق از آن بگذرند و به بهشت بروند و مرا به تنهايى وارد دوزخ كنند به هيچ وجه در دل من تاثيرى ايجاد نمى شود كه چرا بهره من بر خلاف ديگران است .
هر كس كه يكسان بودن حالات مختلفى كه ذكر كرديم در دل او راسخ گردد مطلوب و مراد او در حقيقت همان است كه واقع شده است و لذا گفته اند: به هركس ، هر چه داده اند همان است كه بايد به او بدهند و رضاى خدا وقتى از بنده حاصل مى شود كه رضاى بنده از خدا حاصل شود.
رضى الله عنهم و رضوا عنه(146) پس تا وقتى كه كسى بر امرى از امور جهان هستى هر چه كه باشد اعتراض داشته باشد و يا به ذهن بياورد و يا ممكن باشد كه به خاطر بياورد از مرتبه رضا بى نصيب است .
و كسى كه به مرحله رضا بار يافته همواره در آسايش است خواه چيزى داشته باشد، يا نداشته باشد و در حقيقت نادارى او همه دارندگى است .
و رضوان من الله اكبر(147)
و لذا دربان بهشت را رضوان ناميده اند و گفته اند:
الرضا باب الله الاعظم(148)
چرا كه اگر كسى به مقام رضا برسد به بهشت خواهد رسيد و در هر چه كه بنگرد به نور رحمت الهى مى نگرد كه مى فرمايد:
المومن ينظر بنور الله(149)
زيرا خداوند پديدآورنده همه موجوداب است و اگر امرى از امور عالم را نپسندد محال است كه به وجود درآيد و اگر هيچ امرى از نظر انسان ناپسند نباشد از همه آنها راضى و بر هيچ از دست رفته اى غمگين و نسبت به هيچ دستاوردى شادمان و مسرور نخواهد بود.
ان ذلك من عزم الامور(150)
فصل سوم : تسليم
خداى تعالى در مورد تسليم مى فرمايد:
فلا و ربك لا يومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدون فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما(151)
تسليم در لغت به معناى باز پس دادن است . ولى در اينجا منظور آن است كه سالك هر چه را كه به خود نسبت داده است به خدا بسپارد، و اين مرتبه از توكل بالاتر است ، چون در توكل واگذار كردن كار به خدا و وكيل گرفتن پروردگار در آن كار است ، و همچنان انسان ارتباط خود را با آن كار مى بيند، ولى در تسليم قطع اين تعلق و ارتباط به طور كلى است و همه كارها مربوط به خداوند است .
و نيز مقام تسليم بالاتر از مقام رضا است چون در مرتبه رضا هر كار كه خدا انجام بدهد مورد رضايت بنده است ، ولى در اين مرتبه انسان اصلا طبع و موافق و مخالف طبع خود را به خدا واگذار كرده است و او را طبعى نمانده كه چيزى مخالف يا موافق آن باشد. پس آيه :
لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت (152)
مربوط به مرحله رضا است و يسلموا تسليما(153) به مرحله بالاتر از رضا نظر دارد.
چون سالك به نظر تحقيق بنگرد خود را برتر از حد رضا و حد تسليم مى بيند زيرا در هر دو مرحله انسان خود را در مقابل خدا قرار داده است يعنى در مرحله رضا او راضى است و خدا مرضى عنه و در مرحله تسليم او تسليم كننده است و خدا پذيرنده ولى در مرحله توحيد اين اعتبارات نيز از ميان برمى خيزد.
فصل چهارم : توحيد
خداى تعالى در مورد توحيد مى فرمايد:
و لا تجعل مع الله الها اخر(154)
توحيد يكى گفتن و يك انجام دادن است و توحيد در گفتار شرط ايمان به مبدا و آغاز معرفت و به معناى تصديق وحدانيت خداوند است انما الله اله واحد(155)
و توحيد در كردار كمال معرفت است كه بعد از ايمان حاصل مى شود، به اين معنى كه اگر براى كسى يقين حاصل شود كه جز خداوند كسى وجود را افاضه نمى كند، و فيض الهى نيز وجود منفرد نيست ، پس از كثرت ، چشم مى بندد و همه را يكى مى بيند و يكى مى داند، پس در نهايت براى كثرت ، و حدتى قائل است و از مرتبه : وحده لا شريك له فى الوهيته(156)
به مرتبه : وحده لا شريك له فى الوجود(157) منتقل مى گردد.
در اين مرتبه است كه ماسوى الله حجاب سالك مى شوند و نظر به غير خدا را شرك مطلق محسوب مى كند و به زبان حال مى گويد:
انى وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض حنيفا مسلما و ما انا من المشركين(158)
فصل پنجم : اتحاد
خداى تعالى در مورد اتحاد مى فرمايد:
و لا تدع مع الله اله آخر لا اله الا هو(159)
توحيد يكى كردن و اتحاد يكى شدن است . درباره توحيد، خداوند فرمود:
و لا تجعل مع الله اله آخر(160)
و درباره اتحاد فرمود:
و لا تدع مع الله اله آخر
زيرا در توحيد شائبه تكلف هست ولى در اتحاد نيست . پس هرگاه كه وحدت مطلق گشته و در ضمير انسان راسخ گردد به گونه اى كه احساس دوگانگى بين خود و خداوند نكند به اتحاد رسيده باشد. اتحاد به آن معنى نيست كه برخى از كوتاه فكران مى پندارند كه مراد از اتحاد يكى شدن بنده با خداوند است تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا بلكه مراد آن است كه همه او را مى بينند و نياز به اين تكلف ندارند كه بگويند هر چه غير از او است از اوست ، پس همه يكى هستند، بلكه به نور تجلى الهى بينا گشته و غير او را نمى بينند و ديده و ديدارى در كار نيست و همه يكى مى شوند.
و دعاى حسين بن منصور حلاج مستجاب شد كه گفت :
بينى و بينك انى ينازعنى فادفع بفضلك انيى من البين(161)
و انيت او از ميان برخاست تا توانست بگويد:
انا من اهوى و من اهوى انا(162)
و در اين مقام معلوم مى شود آنكه گفت : انا الحق و سبحانى ما اعظم شاءنى(163) ادعاى خدايى نكرده ، بلكه ادعاى نفى انيت خود و اثبات انيت غير خود كرده است .
فصل ششم : وحدت
خداى تعالى در مورد وحدت مى فرمايد:
لمن الملك اليوم لله الواحد القهار(164)
وحدت به معناى يگانگى است كه برتر از اتحاد است ، چون از اتحاد كه به معناى يكى شدن است بوى كثرت مى آيد ولى در وحدت چنين شائبه اى وجود ندارد، در آنجا سكون ، حركت ، فكر، ذكر، سير، سلوك ، طلب ، طالب ، مطلوب ، نقص و كمال همه از ميان برمى خيزند.
اذا بلغ الكلام الى الله فامسكوا(165)
باب ششم : فنا
خداى تعالى در مورد فنا مى فرمايد:
كل شى ء هالك الا وجهه(166)
در مقام وحدت سالك ، سلوك ، سير، مقصد، طلب ، طالب و مطلوب همه از ميان برمى خيزند. همه چيز جز ذات او نابود مى شود.
و اثبات اين سخن و بيان آن و نفى اين سخن و بيان نفى هم نيست . چون اثبات و نفى مقابل يكديگرند و دوگانگى مبدا كثرت است ، و لذا نفى و اثبات در آنجا معنى ندارد، و نفى در نفى ، و اثبات در اثبات و نفى اثبات و اثبات نفى نيز وجود ندارد.
اين را فنا مى خوانند كه معاد مخلوقات به فناى آنها صورت مى گيرد، چنان كه آغاز آن هم عدم بوده :
كما بداءكم تعودون(167)
و معنى فنا يك طرف با كثرت دارد كه :
كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام(168)
فناى به اين معنى هم نباشد هر چه كه بتوان به زبان آورد يا در وهم گنجانيد و يا به خاطر آورد در مورد فنا همه منتفى است :
اليه يرجع الامر كله
همه چيز به خداوند به طور كامل برمى گردد.
والسلام على من اتبع الهدى . سبحان ربك رب العزه عما يصفون ، و سلام على المرسلين ، و الحمد لله رب العالمين ، و الصلواة و السلام على سيدنا محمد و آله الطاهرين الطيبين الذين هم نقلوا من اصلاب الطاهرين الى ارحام المطهرات و الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا(169)
/ 1