شيوه نامه دائرة المعارف امام حسين(ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شيوه نامه دائرة المعارف امام حسين(ع) - نسخه متنی

سید ابولقاسم حسینی (ژرفا)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
شيوه نامه دائرة المعارف امام حسين(ع)
سيد ابولقاسم حسيني(ژرفا)
- فهرست -
كلّيّـات
ساختمان مقاله
منبع نگارى
شيوه خط
نشانه هاى سَجاوَندى
قاعده هاى مهمّ درست نويسى
******************
كلّيّـات
1ـ 1. تعريف هاى بنيادين
1 ـ 1 ـ 1 . هويّت دائرة المعارف امام حسين (ع)
((دائرة المـعارف امام حسين (ع) ـ كه در اين (شيوه نامه ) با نام كوتاه (دائرة المعارف ) از آن يـاد خـواهـيـم كـرد ـ دانشنامه اى است اختصاصى در موضوع (امام حسين (ع) ) و قيام كربلا وكـلّيـّه زمـيـنـه هـايـى كـه مـسـتـقيما به آن مربوط باشند. نظام اين دانشنامه (الفبايى ) است واصـل بـر آن اسـت كـه مـطـالب مـربـوط بـه هـر مـدخـل در ذيل همان ، درج گردند.
1 ـ 1 ـ 2. نظام و قلمرو كار
مـقـالات ايـن دائرة المـعـارف در شـش قـلمـرو مـوضـوعـى تـنـظيم مى گردند: تاريخ ، جغرافيا،رجـال ، فـرهـنـگ ، كـتـاب شـنـاسـى ، و مـفـاهـيـم . مـحـورهـا و مـعـيـارهـاى گـزيـنـشمـدخل و تنظيم مقالات در هر قلمرو ـ كه با مديريّت گروه مربوط سامان داده مى شود ـ در هياءتعلمى به تصويب رسيده ، از طريق مديريّت علمى به گروه هاى مربوط ارائه مى گردد.
1 ـ 1 ـ 3. هدف دائرة المعارف
هـدف اصـلى ايـن دائرة المـعـارف ، عـبـارت اسـت از (ارائه اطـّلاعـات بـنـيـاديـن و علمى در قلمروموضوعات مربوط، به گونه اى كه اهل تحقيق در اين باب را به مثابه منبعى مادر و ماندگار،از منابع فرعى بى نياز كند.)
1 ـ 1 ـ 4. دامنه مقالات
بـه تـنـاسـب هـدف مزبور، هر مقاله به ارائه اطّلاعاتى مى پردازد كه جنبه تحقيقى آن ها كاملامـحرز باشد و در شناساندن زواياى علمى هر موضوع نقش مؤ ثّر ايفا كنند. از اين رو، جنبه هاىتـبليغى و ارشادى و مانند آن ،به طور محض و مستقل ، در دائرة المعارف دخالت ندارند؛ گر چهعملا ممكن است چنين جنبه هايى نيز تاءمين گردند.
1 ـ 1 ـ 5. احترام به صاحبان آرا و عقايد ديگر
شـيـوه طـرح مـطالب در هر مقاله بايد به گونه اى باشد كه به آرا و عقايد همه مذاهب اسلامىاحترام نهاده شود و هرگونه نقد ديدگاه هاى آنان با شيوه اى علمى و منصفانه صورت پذيرد. هـمـچـنـين ، از عرضه مطالب تشنّج برانگيز در جامعه نيز بايد خوددارى كرد. احترام نهادن به همه سلايق و گونه هاى تفكّر در جامعه ، از اصول نگارش مقالات دائرة المعارف است .
1 ـ 1 ـ 6. انواع مقاله
انواع مقاله در اين دائرة المعارف ،بر حسب حجم ،عبارتند از :
1. مقاله كوتاه : 10 تا 100 كلمه .
2. مقاله ميانه : 100 تا 1000 كلمه .
3. مقاله بلند : 1000 تا 2000 كلمه .
4. مقاله پايه : 2000 كلمه به بالا .
1 ـ 2 . اصول تنظيمى
1 ـ 2 ـ 1 . بيطرفـى
مـقـاله دائرة المـعـارف بـايـد بـيـطـرفـانـه تنظيم گردد و در آن ، از هرگونه داورى شخصىخـوددارى شـود. بـيـطـرفـى بـه ايـن مـعـنـاسـت كـه در مـوارد اختلاف ، متعصّبانه از يك ديدگاهجـانـبدارى نكنيم ؛ بلكه بايد همه ديدگاه هاى مطرح و مهم را عرضه نموده ، ادلّه هر يك را ذكركرده ، آراى موافقان و مخالفان را بياوريم و داورى را برعهده مخاطب وانهيم .
1 ـ 2 ـ 2 . جامعيّتِ مقاله
هـر مـقـاله بـايـد آگـاهى هاى اساسى را در موضوعِ مورد بحث ارائه دهد.از اين رو، در هر مقاله ،آنـچـه احـتـمـالاً بـراى مـخـاطـب مـجـهول است نيز بايد تبيين گردد. هرگاه اين كار با ساخت مقاله سازگار نيفتد، بايد از روش (ارجاع ) بهره جُست .
1 ـ 2 ـ 3 . ابتكار
مـقـاله دائرة المـعـارف بـايـد نـياز خواننده را به گونه اى برآورَد كه وى از مراجعه به آثارمشابه بى نياز گردد. بنابراين ، نويسنده بايد از نوآورى هايى كمك گيرد كه مقاله او را ازآثـار مـشـابـه مـتـمـايـز و كـامـلاً بـرتـر سـازد. ايـن نـوآورى هـا شامل هر دو قلمرو زبان و محتوا مى گردند؛ از قبيل تقسيم بندى مناسب ، استناد به منابع معتبر،ذكر آرا و ادلّه به گونه اى جامع و سودمند، دسته بندى ، و رفع ابهام در مورد لزوم .
1 ـ 2 ـ 4 . اِسناد دادن مطلب با دليل و علم
هـرگـاه مـطـلبـى بـه كـسـى نـسـبـت داده مـى شـود، بـايـد دو اصل مهم را در نظر گرفت :
يك . نويسنده از طرق علمى يقين پيدا كرده باشد كه آن نسبت صحيح است .
مـثال : عبارات و جمله هايى كه به نام حديث يا شعر به معصومان (ع) نسبت داده شده اند، هرگزنبايد به اين عنوان يا عنوان هاى مشابه در دائرة المعارف ذكر گردند؛ مگر آن كه نويسنده يقينبيابد انتساب مزبور صحيح است .
دو . چـنـانـچـه مطلب مزبور نقش اساسى در مقاله داشته باشد، لازم است فردى كه مطلب به اومـسـتـنـد اسـت در آن قـلمـرو خـاص داراى اعـتـبـار قـول بـاشـد. ايـن اصـل در نقل مطالب حسّاسيّت برانگيز بايد بادقّت بيشتر رعايت گردد؛ مانند (كافر شمردنِ كسى ).
نمونه : (إِنَّ الحَياةَ عَقيدةٌ و جِهادٌ) منسوب به امام حسين (ع) .
1 ـ 2 ـ 5 . تداخل مقالات
قلمرو محتواى مقالات مرتبط، بايد از هم تفكيك گردد تا از هرگونه تكرار پيشگيرى شود.
مـثـال : مـقـاله (سـفـيـر) نـبـايـد در بـردارنـده مـطـالبـى بـاشـد كـه در مـقـاله هـاى (مـسـلم بنعـقـيـل ) يـا (قـيـس بن مسهر) تكرار مى گردد. پيداست كه در مورد لزوم ، مى توان از (ارجاعبرون متنى ) كمك جست .
1 ـ 2 ـ 6 . هندسه دائرة المعارف
پـيـكره دائرة المعارف كه از ديدى مُشرِفانه نگريسته مى شود و مجموعه همه اجزاى صورى ومـحـتـوايـى را شـامـل مـى گردد، (هندسه دائرة المعارف ) لقب مى گيرد. هندسه دائرة المعارفبايد با عنايت به نقش و كاربرد هر جزء ارزيابى و طرّاحى گردد، به گونه اى كه هر جزء در جـاى خـود بـنـشـيند و خواه از لحاظ مقدارى و خواه از حيث پرداختى و تنظيمى ، ارتباطى منطقىميان همه اجزابه چشم بخورد.
مـثـال : مـقالات همتراز بايد حجم يكسان يا نزديك به هم داشته باشند. انتخاب حروف و واحدهاىبصرى بايد با رعايت اصل (هماهنگى صورت و محتوا) صورت پذيرد. واحدهاى پيش و پس ازمـتـن ، بـايد در خدمت متن تنظيم گردند. زبان كلّى اثر، در همه مقالات ، بايد يكنواخت و در حوزهسـبـكـى واحـد بـاشـد. بـه ايـن تـرتـيـب ، تـمـايـز مـقالات در قلمرو تنوّع موضوعات و فضاهاقـابـل پـذيـرش اسـت ؛ و در غـيـر ايـن صـورت ، نـاپـذيـرفـتنى است و با هندسه عمومى دائرةالمعارف سازگارى ندارد.
1 ـ 2 ـ 7 . حجم
حـجـم مـقـاله دائرة المـعـارف مـتـنـاسب با جايگاه و اهمّيّت آن در مجموع دائرة المعارف ، تعيين مىگـردد. تـبـيـيـن جـايگاه و اهمّيّت نيز با عنايت به نوع موضوع ، ميزان علميّت ، نقش ‍ و تاءثيرمحتوايى در كلّ مجموعه ، و ميزان نياز جامعه علمى صورت مى پذيرد. روشن است كه در اين ميان ،چند و چون منابع و مآخذ يا توان علمى نويسنده مقاله ، هيچ نقشى ندارد.
مـثـال : در ميان اَعلام دائرة المعارف ، برخى نقش محورى دارند كه بايد در (مقالات پايه ) بهآنـان پـرداخت ، مانند امام حسين (ع)؛ برخى وابسته به محورند كه بايد (مقالات بلند يا ميانه ) را بـه آنـان اخـتـصاص داد، مانند ياران نزديك آن حضرت ؛ و برخى دور از محورند كه بايد (مـقـاله كـوتـاه ) بـه آنـان اختصاص يابد، مانند راويانى كه در يكى دو مورد سخنى را از آن بزرگوار نقل كرده اند.
1ـ 3. اصول ارزشى
1 ـ 3 ـ 1. پاسدارى از ارزش ها
بـيـطـرفـى مـحـقـّقـانـه در تنظيم مقالات دائرة المعارف ، هرگز نبايد به بهاى دست كشيدن ازارزش هـاى مـسـلّم و مـورد تـوافـق شـيـعـه امـامـيّه صورت پذيرد. هر جا كه شائبه بى عنايتى وسهل انگارى نسبت به ارزش هاى عقيدتى و مكتبى پيش آيد، بايد با قاطعيّت در رفع آن شائبه كوشيد. امّا نحوه بيان ، در هر حال ، بايد عالمانه ، عادلانه ، و روشنگرانه باشد.
مـثـال : آن گـاه كـه از (فـلسـفـه قـيـام امـام حسين ) سخن مى گوييم ، هر چند بايد ديدگاه هاىگـونـاگـون را ذكـر كنيم ، هرگز نبايد اجازه دهيم آرا و افكار نامتناسب با روح تفكّر ائمّه (ع)بـه عـنـوان ديـدگـاه هـاى عـلمـى و قـابـل پـذيـرش ارائه شـونـد. در ايـن حال ، ظرافت و هوشمندى در چينش و ارائه ادلّه و نقدِ متقابلِ آن ها بسيار كارساز است .
1 ـ 3 ـ 2 . پرهيز از ايجاد تنش سياسى
شـيـوه تـنـظـيـم مـقـاله دائرة المـعارف بايد چنان باشد كه هيچ تنش سياسى يا اجتماعى را برنـيـنـگـيـزد. بـا ايـن حـال ، اگـر در جـايـى از طـرح يك بحث سياسى ـ اجتماعى گريزى نباشد،نويسنده بايد ضمن رعايت جانب حكمت و اعتدال ، همواره مبانى نظرى و رويكردهاى بنيادينِ انقلاببـشـكـوه اسـلامـى را بـر آرا و سـلايـق ديـگـر حـاكـم شمارَد. ملاك تشخيص ‍ مبانى و رويكردهاىمزبور، ديدگاه هاى مسلَّم حضرت امام خمينى ـ قدّس سرّه ـ و رهبر بزرگوار انقلاب ـ مُدّظلّه ـ است .
1ـ 4 . منابع
بـه جـهـت اهـّمـيـّت ايـن مـبـحـث ، كـليـّات آن را در ايـن جـا مـى آوريـم و درفصل سوم به تفصيل در اين باب سخن مى گوييم .
1 ـ 4 ـ 1. ذكر منابع
نويسنده مقاله بايد خود، منبع و مطلب را ديده باشد و هرگز بر پايه گواهى منابع يا افراد،مطلبى را به منبعى نسبت ندهد، مگر آن كه خود آن گواهى مورد نظر باشد.
مثال : هرگاه مى خواهيم مطلبى را به رجال (كَشّى ) نسبت دهيم ، بايد نخست شخصاً از وجود آندر نـسـخـه هـاى اصـيـل و مـعـتـبـر آن كـتـاب ، اطـمـيـنـان حـاصـل كـنـيـم . اگـر مـثـلاً در مـعـجـمرجال الحديث ، آن مطلب از كتاب مزبور نقل شده باشد، براى دائرة المعارف كافى نيست .
1 ـ 4 ـ 2 . اعتبار منابع
منابع مقالات دائرة المعارف بايد كاملاً معتبر باشند. اگر چه مُفاد و محتواى آن ها از صحّتِ تامبرخوردار نباشد. از اين رو، قلمرو تخصّصى هر مقاله ، در احراز ملاك مزبور بسيار اثرگذاراست . پيداست كه به اين منظور، بايد يا كتاب شناس بود و يا به كتاب شناس ‍ رجوع كرد.
مـثـال : در مـقـاله (تـعـزيـه ) بـايـد بـه سـراغ مـنابعى رفت كه داراى ارزش هنرى ـ فرهنگىبـاشـنـد، نـه آن كـه صـرفـاً از سـرِ شور و تعهّد دينى فراهم آمده باشند، بى آن كه در چشماهل هنر از اعتبارى درخور بهره گيرند.
1 ـ 4 ـ 3 . احتياط علمى در رجوع به منابع
نـويـسنده مقاله دائرة المعارف بايد در پايه اى از معرفت و توانايى باشد كه بتواند از عمدهمنابع علمى و معتبر در يك موضوع بهره گيرد. امّا اين به آن معنا نيست كه ميزان حسّاسيّت وى دربـهـره گـيـرى از مـنـابـع ، يـكـسـان بـاشـد. نـويـسـنـده بـصـيـر بـايد به هنگام مطالعه آثارخـاورپـژوهـان ( مستشرقان ) و ديگر نويسندگان و پژوهندگان غير مسلمان ، و نيز نويسندگانمسلمانِ داراى گرايش هاى متعصّبانه ، بسيار حسّاس و نكته سنجانه به ارزيابى آراى صاحبانايـن آثـار بـپـردازد و گـمـان نـكـنـد كـه بـيـطـرفـى عـلمـى بـه مـعـنـاى دسـت كـشـيـدن ازاصول ارزشى و نهادهاى اصيل اعتقادى است .
1 ـ 4 ـ 4 . تنوّع منابع
منبع مقاله دائرة المعارف محدود به كتاب نيست . در هر دو حوزه آثار مكتوب و نامكتوب ، بايد بهپـژوهـشِ درخـور پـرداخـت . در حـوزه آثار مكتوب ، علاوه بر كتاب ، از مقاله ها، رساله هاى علمىدانـشـگـاهـى و حـوزه اى ، و جزوه هاى پژوهشى نيز بايد كمك گرفت . در حوزه آثار نامكتوب همبـايـد از افـادات شـخـصـىِ استادان فاضل ، نوارهاى ديدارى ـ شنيدارى ، و پژوهش هاى ميدانىبهره جُست .
1 ـ 4 ـ 5 . زبان منابع
مـنـابـع دائرة المـعـارف مـنـحـصر به زبان هاى فارسى و عربى نيست ، از اين رو، نويسنده درصـورت لزوم ، بايد به منابع از زبان هاى ديگر نيز رجوع كند و در صورت عدم توانايى ،از سازمان دائرة المعارف كمك گيرد.
1 ـ 4 ـ 6 . تعدّد منابع
هرگاه در موردى خاص ، يك منبع داراى چاپ ها يا نسخه هاى گوناگون باشد، نويسنده بايد ازنـسـخه يا چاپى استفاده كند كه بيشترين مزيّت علمى را داراست ؛ مزيّت هايى همچون : تصحيح(تـنـقـيـح و تـحـقـيـق )، نـقـد و افـزودن تـوضـيـحـات عـلمـى ، مـقـابـله و ارائه نـسـخـهبـدل هـا. از ايـن رو، قـدمـتِ زمـانـى تـنها ملاك تقدّم يك نسخه يا چاپ نيست ؛ بلكه بايد مجموعهمزيّت هاى علمى آن را لحاظ كرد.
مـثـال : در چـاپ هـاى تـصـحـيـح شـده ، گـاه بـه افـزايـش هـا، تـوضـيـحـات ، و نـسـخـهبدل هايى برمى خوريم كه حتّى اصلِ وجود مطلبى در يك منبع را نفى يا اثبات مى كنند.
1 ـ 5 . زبان
1 ـ 5 ـ 1 . درست نويسى
اصل مشترك ميان مقاله دائرة المعارفى و ديگر انواع نثر، (درست نويسى ) است . درست نويسىيـعـنـى رعـايـت (نثر معيار) و قواعد پذيرفته شده مكتوب يا عرفى ، در قلمرو دستور زبان ،لغـت ، مـعانى و بيان ، و ساختار نوشته . گرچه برخى از اين قواعد ذوقى اند، عمده آن ها موردتـوافـق اهـل ادبـنـد و عـدول از آن هـا سـبـب هـنـجـارگـريـزىِ نـوشـتـه مـى گـردد. درفـصـل شـشـم از هـمين (شيوه نامه )، به قواعد مهمّ درست نويسى اشاره خواهيم كرد. در همين جا،بايد تصريح كنيم كه پايبند نبودن به قواعد درست نويسى ، سازمان دائرة المعارف را ناچارمـى سـازد نـوشـتـه يـك پـژوهـنـده را ـ هـر قـدر هـم مـحـقـّقـانه باشد ـ يا نپذيرد و يا نثر آن رادگرگون ساخته ، اثرى نو و بهنجار پديد آورَد.
1 ـ 5 ـ 2 . روانى و رسايى
بـر پـايـه تـعريفى كه پيش از اين ، از مخاطب دائرة المعارف ارائه شد، مقاله بايد از زبانىبـسـيـار روان و رسـا بـرخـوردار باشد. به اين ترتيب ، ضمن حفظ معيارهاى بنيادينِ فصاحت وبـلاغـت ، از كـاربـرد واژه هـاى غـريـب و اصطلاحات ناماءنوس ، و نيز شيوه نگارشى پيچيده وپرتكلّف بايد پرهيز كرد.
مـثـال : در مـيـان برخى از دانشوران حوزه هاى علوم دينى ـ كه گروهى از نويسندگان همين دائرةالمعارف را تشكيل مى دهند ـ گونه اى از زبان فارسى در گويش و نگارش رواج دارد كه كاملاًاز فـضـاى گفتارى ـ نوشتارى حاكم بر متون و دروس و بحث هاى سنّتى حوزه اثر مى پذيرد. ايـن شـيـوه بـيـان ـ گرچه به جاى خود ارجمند و داراى كاربرد است ـ در نگارش ‍ امروزين ، به ويـژه در مـقـالات دائرة المـعـارف ، هـرگـز تـحـمّل كردنى نيست ، زيرا سرشار از پيچيدگى وتكرار نابجا و ايهام و خاص نويسى است .
1 ـ 5 ـ 3 . ادب و نزاكت علمى
نـويـسـنـده بـايـد واژه هـا را براساس ادب و نزاكت علمى برگزيند و هرگز احساسات و عواطفمـتـعـصّبانه را به مقاله راه ندهد. حتّى درباره زشت كردارترينِ چهره هاى تاريخ ، نبايد دشنامگويى و ناسزادهى را روا دانست .
مـثـال : هـر جـا از سـران امـوى و ديـگر چهره هاى سياهكار تاريخ در دائرة المعارف ياد مى شود،بـايـد به شيوه اى علمى و مستند، ستمكارى ها و پليد رفتارى هاشان باز گفته شود تا در اينمـيـان ، حـقـيقت ، خود، چهره آنان را بازبنماياند، نه آن كه واژه هاى درشت و زشت زمام قلم را بهدست گيرند.
1 ـ 5 ـ 4 . دقّت در نقل و ترجمه
از ويژگى هاى دائرة المعارف اين است كه پژوهشگران و جويندگان معرفت بتوانند با اطمينانخـاطر به منقولات آن استناد ورزند و خود را بى نياز از وارسى مآخذ آن بشمارند. از اين رو، درنـقـل مـطـالب بـايـد دقـّت بـسـيـار روا داشـت . از جـمـله ، بـايـد كـوشـيـد كـه مـفـاد مـطـلبمـنـقـول در نـقـل قـول غـيـر مـسـتـقـيـم ـ كـه رويـّه مـعـمـول در دائرة المـعارف است ـ و نيز عين آن درنـقـل قـول مـسـتـقـيـم حـفـظ گـردد و هـرگـاه تـرجـمـه مـطـلبـى آورده مـى شـود، دقـّتكـامـل و عميق به كار بسته شود. امانتدارى علمى اقتضا مى كند كه نويسنده حتّى يك حرف را نيزبدون اطمينان كامل به زبان ديگر باز نگردانَد.
مـثـال : در مـوضـوع (امـام شـنـاسـى )، اگـر نـويـسـنـده بـخـواهـد پـيـام روايـت زيـر رامـنـتـقـل كند، بايد خود اطمينان يابد كه واژه (يعرف ) دقيقاً داراى چه اِعراب و ترجمه اى است : (إِنَّ الحـُجَّةَ لا تـَقُومُ لِلّهِ عَلى خَلْقِهِ إ لاّ بِإِم امٍ حَتّ ى يُعَرِّفَ / يُعَرَّفَ / يُعْرَفَ.) با اين كه هر سـه وجـه درسـت اسـت ، نـويـسـنـده بـايـد بـهـتـريـن وجـه را بـا تاءمّل وتحقيق كافى برگزيند.
1 ـ 5 ـ 5 . چكيده نگارى
بـهـره گيرى از شيوه نقل قول مستقيم ، در مقاله دائرة المعارف ، بايد به كم ترين حد برسد؛زيرا اين شيوه مقاله را به درازا مى كشانَد. معمولاً بايد چكيده مطالب هر منبع را آورد و نياز بهآوردن عـيـن الفـاظ و اصـطـلاحـات نـيـسـت ، مـگـر آن كـه در انـتـقـال مـعـنـا نـقـش كـليـدى داشـتـه بـاشـنـد. ايـن رويـّه بـايـسـتـه ، در عـيـنحال ، سبب يكدستى و پرهيز از ناهمگونى بخش هاى مختلف مقاله مى گردد.
مـثـال : مـنـبـع قـرن دوم داراى سـبـكـى خـاص اسـت كـه بـه گـاه نقل مستقيم ، با همان سبك به مقاله انتقال مى يابد و مقاله را دچار تنوّع سبكى مى سازد. امّا چكيده نـگـارى و نيز ترجمه مفهومى سبب مى شود كه هم روح مطلب حفظ گردد و هم مقاله از يكدستى وحجم مناسب برخوردار شود.
1 ـ 5 ـ 6 . افزايش و كاهش در نقل قول ها
هرگاه به ضرورت ، نقل به لفظ صورت گيرد، ممكن است به يكى از چهار صورت زير، درآن تصرّفى حاصل گردد. روش هر تصرّف از اين قرار است :
يـك . قـسـمـتـى نـادرسـت بـه نـظـر مـى رسـد، ولى در مـتـن مـعـتبر آمده است . اين نادرستى شايدبرخاسته از اشتباه كاتبان و شايد ناشى از امرى ديگر باشد.
روش : آوردن عبارتِ (چنين است در متن ) در قلاّب .
مثال : (از آثار او عروة الوثقى [چنين است در متن ] است .)
دو . نويسنده مردّد است كه كدام كلمه در نسخه خطّى آمده است .
روش . افـزودن وجـه مـورد تـرديـد هـمـراه عـلامـت سـؤ ال در قلاّب .
مـثـال : (ايـن طـايـفـه از فـرزنـدان سـنسن [سنبس ؟] هستند كه به قصد ديدار امام على (ع) راهىكوفه شده بود.)
سه . نويسنده مى خواهد قسمتى را ضرورتاً به متن بيفزايد؛ خواه براى توضيح ، خواه براىويرايش ، و... .
روش : افزودن قسمت مورد نظر در قلاّب .
مـثـال : (فـرزنـدان ابـوطـالب از تنها همسر او، فاطمه دختر اسد [بن هاشم بن عبد مناف ] بودهاند.)
چهار . نويسنده درصدد نقل قسمتى از مطلب منقول است .
روش : آوردن سـه نـقـطـه در قـلاّب بـه جـاى مـطـلب نـقـل نـشـده . دليل آوردن قلاّب آن است كه خواننده گمان نكند نشانه (...) در خود متن بوده است .
مـثـال : (دليـل تـحـريـم اسـتـفـاده از قـمـه و [...] روايـاتدال بر تحريم اِضرار معتدُّ به است .)
1 ـ 5 ـ 7 . بهره گيرى از اصطلاحات هر فن
(دائرة المـعـارف امـام حـسين ) در حوزه هاى معنايى مختلف سامان مى يابد. هر يك از اين حوزه ها، دامـنـه تـخـصـّصـى ويـژه اى دارنـد. مـثـلاً (رجـال ) داراى دامـنـه اى تـخـصـّصـى است ، گرچهتـداخـل هـايـى بـا (تـاريـخ ) دارد. بـنـابـرايـن ، نـويـسـنـده هـر مـقاله بايد زبان اثر را بااصـطـلاحـات ويـژه هـمـان حوزه درآميزد و هرگز از اصطلاحات خاصّ حوزه هاى تخصّصى ديگر سود نجويد.
مـثال : نويسنده مقاله هنرى ، اصطلاح (صحنه ) را با عنايتى خاص به كار مى برد، در حالىكـه اگـر از بـرابـرِ معنايى آن ، مانند (عرصه )، يا اصطلاحى مرسوم در حوزه مفاهيم نظامىمـانـند (ميدان ) استفاده كند، هرگز آن معنا را منتقل نخواهد كرد. نيز چنين است اصطلاح (آرايش ) در حوزه مفاهيم نظامى .
1 ـ 5 ـ 8 . پرهيز از افراط و تفريط
هرگونه افراط و تفريط در قلمرو زبان و پرداخت مقالات دائرة المعارف ، عيبى بزرگ تلقّىمى شود. از گونه هاى مهمّ افراط، ناب نويسى (استفاده محض و زياده روانه از واژه هاى خالصو كـهـن فـارسـى يـا بـرنـهـاده هـاى رواج نـيـافـتـه فـرهـنـگـسـتـان ) اسـت . شكل بارز تفريط نيز آن است كه كاملاً همچون مردم كوچه و بازار، بنويسيم . در دائرة المعارف ، اين هر دو ويژگى ، نامطلوب شمرده مى شوند.
مـثـال : در يـك بـحـث تـاريـخـى ، آمـده است : (عبداللّه وارد مسجد شد. در مقام ابراهيم ايستاد و باصداى بلند اين سوره را خواند: ... ريختند و او را كتك مفصّلى زدند.) جمله اخير كاملاً محاوره اىپرداخت شده است و با زبان گزارش علمى تاريخى سازگارى ندارد.
1 ـ 5 ـ 9 . پرهيز از حَشو
شـمـارى از واژه هـاى بـه كـار رفـته در نوشتارهاى امروز از مصداق هاى روشنِ (حَشْو) (زايد)هـسـتـنـد. بـه ويـژه در دائرة المـعـارف ، بايد از كاربرد حشو پرهيز كرد و به گونه اى جملهپـرداخـت كـه اركـان و اجـزاى آن ، قـابـل حـذف ، بـدون اِخلال به معنا، نباشند.(6 ـ 11)
اكنون نمونه هايى رايج از حشو:
حشــو ـ بجــا به هنگامِ، در هنگامِهنگامِ
در سال 1323در 1323
از زنان با تقوا و پرهيزگاراز زنان پرهيزگار
او يكى از نمونه هاى ... بود.او از نمونه هاى ... بود.
از ابتداى شروع به تحصيل از ابتداى تحصيل
در نزدنزد
دومين اثر از آثار مهمّ اودومين اثر مهمّ او
1 ـ 5 ـ 10 . ذكر آيات و روايات
در نـقـل آيـات و روايـات ـ بـا هـمـه تـقـدّسـى كـه دارنـد ـ اصـل بر اختصار است . از اين رو، جز در موارد ضرور، از آوردن عين آيات و روايات خوددارى مىشود و به مُفاد آن ها اشاره مى گردد و آن گاه ارجاع داده مى شود.
مـثـال : از قـرآن مـجـيـد اسـتـفـاده مـى شـود كـه آب هـم پـاك است و هم پاك كننده . ( فرقان / 48؛انفال / 11)
1 ـ 5 ـ 11 . پرهيز از ارائه شواهد غير ضرور (شعر و...)
از آن جـا كـه در دائرة المـعـارف بـنا بر كوتاه نويسى است ، از آوردن شاهد شعرى و عباراتىمـانـنـد آن پـرهـيـز مـى شـود؛ مـگـر آن كـه شـاهـد يـا عـبـارت مـورد نـظـر، بـه خـودى خـود، درانتقال معنا و تبيين سخن نقش اساسى داشته باشد.
مـثال : اگر براى اثبات شاءن بلاغى يك اثر بخواهيم نمونه اى ارائه دهيم ، بديهى است كهنـمـى تـوانـيـم صـرفـاً مفاد آن را عرضه كنيم ، بلكه ناچاريم يكى دو بيت برجسته آن را بهعنوان شاهد ارائه دهيم . البتّه در همين جا نيز اصل اختصار را رعايت مى كنيم .
1 ـ 5 ـ 12 . پرهيز از ثناگويى
در دائرة المـعـارف ، هـمـان قـدر كـه دورى از دشـنـام دهـى و كينه ورزى بايسته است ، پرهيز ازثناگويى و مديحه سرايى نيز ضرور است . نويسنده مقاله نبايد عواطف خود را نسبت به نيكانو پـاكـان در قـالب واژه هـاى سـتـايـشـگـرانـه بـريـزد، بـلكـه بـايـد شـرح حال و كارنامه حقيقى ايشان را چنان زيبا و روشن ترسيم سازد كه مخاطب ، خود، به بزرگى وشـكـوهشان ايمان آورَد و آنان را بستايد. البتّه ميزانى از تكريم و احترام كه بر مبانى مذهبى مااستوار است و با برخى از اَعلام آميخته شده ، پذيرفتنى و بلكه مطلوب است .
مـثـال : هـنـگـام يادكرد نام امامان معصوم (ع) از نشانه ها يا واژه هاى احترام ، درحدّ لزوم بهره مىگـيـريـم ؛ ولى ديـگر گونه هاى ستايش را نه در قالب الفاظ مدحى ، بلكه در تبيين جايگاهحقيقى آن بزرگان متجلّى مى سازيم .
1 ـ 5 ـ 13 . پرهيز از زبان عاطفى و شاعرانه
از ويژگى هاى مهمّ زبان دائرة المعارف ، پرهيز از كاربرد هرگونه تعبير، واژه ، اصطلاح ،و سـاخـتار شاعرانه است . كاربرد اين اجزاى شاعرانه سبب مى شود كه نثر مقاله از يكدستى وهـمـاهـنـگـى و روانى دور گردد و اين اصل اساسى دائرة المعارف نويسى ناديده گرفته شود: (هـمـه چـيـز در خدمت ارائه اطّلاعات روشن و جامع ). روشن است كه اين عيب ، همچنين موجب مى شود سـبك و سياق يك مقاله با حال و هواى مجموع دائرة المعارف ناسازگار گردد و همچون وصله اىنـامـناسب جلوه كند. البتّه اين ، به معناى بهره نبردن از استعاره و مجاز و تشبيه و كنايه نيست ؛سخن بر سر چگونگى كاربرد آن هاست .
مـثـال : در كـاربـرد دسـتـه اوّل تـوصـيه مى شود و نه دسته دوم كه مخصوص فضاى عاطفى وشاعرانه اند. سومين مورد مُجاز، خود، مَجازى است :
ـ مـُجـــــاز ـ غـيـر مـُجـــــاز 1 ـ مردن ـ در گذشتن ـ رخ در نقاب خاك كشيدن 2 ـ به مطلوب رسيدن ـكـامـيـاب گـشـتـن ـ شـاهـدمـراد رادرآغـوش گـرفـتـن 3 ـ بـه كـسـى عـلاقـه داشـتـن ـدل بـسـتـن بـه كـسـى ـ دل در گـرو مـهـر كـسـى داشـتـن 1 ـ 6 . مسائل شكلى
1 ـ 6 ـ 1 . عمل به شيوه نامه
نويسندگان مقالات ، هنگام عقد قرارداد نگارش مقاله متعهّد مى شوند كه يكايك نكات مندرج در اين(شـيوه نامه ) را رعايت كنند. هرگونه كوتاهى و كم عنايتى در اين مورد، سبب خواهد شد كه ازكيفيّت دائرة المعارف كاسته شود و هزينه و توان فراوانى صرفِ تداركِ بخشى از تسامحاتنويسنده گردد. پيداست اين زيان دامنگير خود مقاله و نويسنده مورد نظر نيز خواهد گشت .
1 ـ 6 ـ 2 . رعايت نظم صورى نوشته
از شـروط پـذيـرش مـقـاله ، رعـايـت نـظـم در نگارش آن است . نويسنده ، هر قدر هم كه توانا وصـاحـب سـبك باشد، هنگام همكارى با سازمان دائرة المعارف ، خويش را با ضوابط اين مجموعههـمـاهنگ مى سازد. نوشتن بر برگه هاى ويژه دائرة المعارف و رعايت شيوه هاى توصيه شده ،سـبب مى گردد كه كارگزاران سازمان بتوانند چرخه اى مناسب را تدارك بينند و از اتلاف وقتو هـزيـنـه بـپرهيزند. نوشتن بر يك روىِ كاغذ، رعايت فاصله ميان سطرها، خالى نهادن حاشيههـاى راسـت و چـپ و بـالا و پـايـيـن ، نـوشـتـن بـا خودكار مشكى ، نهادن فاصله مناسب ميان كلماتمستقل ، نهادنِ تشديد و همزه ، و تحويل متن پاكنوشته و خوانا و تميز و بدون قلم خوردگى جدّاًتوصيه مى شود.
1 ـ 6 ـ 3 . چگونگى ذكر شواهد و منقول هاى مستقيم
در دائرة المـعـارف ، نـه هـمچون كتاب ، به دليل اختصار و نيز كوتاهى سطرها، توصيه نمىكـنـيـم كه منقول هاى مستقيم يا آيات و روايات ـ آن گاه كه آوردنشان ضرور باشد ـ در (اشپونكـوتـاه ) قـرار گـيـرنـد. روش مـنـاسـب ايـن اسـت كه موارد مزبور با حروفى از نوع متفاوت وداخل گيومه چيده شوند و در ادامه سطر اصلى درج گردند.
مثال : در ضلع شرقى آستانه حُرّ، در كتيبه ايوان ، چنين ثبت است : (قَدْ عُمِّرَ ه ذَا الْمَك انُ بِهِمَّةِ آقا حُسيْن خان شجاع السُّلْطان الهمدانّى دامَ ظِلُّهُ الف انى سنة 1330).
1 ـ 6 ـ 4 . اِعراب گذارى
هـمـان سان كه هرگونه ابهام و ايهام مفهومى در مقاله بايد با توضيح وافى برطرف گردد،از ناروشنى هاى منجر به ابهام نيز بايد پرهيز شود. از جمله ، هر واژه ، اصطلاح ، عبارت ، ياجـمـله نـيـازمـنـدِ آوانـگـارى بـايـد با شيوه اعراب گذارى ، آوانويسى شود. در دائرة المعارف ،آوانگارى ، خواه در مدخل و خواه در متن ؛ و خواه براى موارد عربى يا غير آن ، با نهادنِ اعراب درمـتـن صـورت مى پذيرد و از آوردن برابرْ نگاشته لفظى به زبان بيگانه پرهيز مى شود. مـلاك نـيـاز به آوانگارى ، ميزانِ گوشْ آشنايىِ هر مورد است . ضمناً حركت صرفاً به حروفىداده مى شود كه درست خواندن منوط به اِعراب داشتن آن هاست :
مـثـال : (آل مـُطـَر)؛ (سَدانت ) ( پرده دارى )؛ (مُرُوج الذَّهَب )؛ (عَبَقات الاَنْوار)؛ (وَ حَمْلُهُ وَفِص الُهُ ثَلا ثُونَ شَهْراً)؛ (كَشمير).
1 ـ 6 ـ 5 . اختصارى ها
بـراى كاستن از حجم دائرة المعارف ، معمولاً از كوته نوشته ها ( اختصارى ها) استفاده مى شود. اينك ، كوته نوشته هاى پركاربرد را معرّفى مى كنيم :
ج ـ جـلد ـ ز ـ زاده (مـتـولّدِ) ـ ق .م ـ قـبـل از مـيـلاد چ ـ چاپ ـ ش ـ شمسى ـ م ـ ميلادى ح ـ حدود ـ ص ـصفحه د ـ درگذشته (مُتَوفّاى ) ـ ق ـ قمرى نوع چينش تنگاتنگ حروف در دائرة المعارف اقتضامى كند كه پس از اين كوته نوشته ها علامت نقطه نهاده نشود.
1 ـ 6 ـ 6 . كاربُرد اعداد
اعـداد هـرگاه به شكل صفت شمارشى به كار روند، با حروف نوشته مى شوند و هرگاه صفتنباشند، يعنى پيش يا پس از آن ها موصوف نيايد،با ارقام درج مى گردند.
مثال براى عدد صفت : طول و عرض آستانه فاطمه صغرا حدود هفت متر در شش متر است .
مـثـال بـراى عدد غير صفت : حضرت مسلم در 8 يا 9 ذى الحجّه 60 به شهادت رسيد... در 1233آستانه او تعمير اساسى شد.
اعداد ترتيبى همواره با حروف نوشته مى شوند.
مثال : حدود دو سوم مردم لبنان شيعه اند.
1 ـ 6 ـ 7 . ذكر (عليه السّلام ) و...
هـرگـاه نـام يالقب يا كنيه معصومان يا بزرگان مقدّس آورده شود، براى درج نشانِ احترام ، ازنـشـانـه (ص) يا (ع) و يا (س ) استفاده مى شود. البتّه اگر در مقاله اى تعداد اين علائم از حدّمتعارف فراتر رود، ويراستار به تعديل آن ها خواهد پرداخت .
1 ـ 6 ـ 8 . تاريخ ‌ها
از آن جـا كـه مـخاطبان دائرة المعارف داراى پيوندهاى گوناگون زبانى و ملّى و تاريخى اند،تـوصيه مى شود نويسندگان تاريخ سال ها را در مورد حوادث مهم و نقش آفرين ، به ترتيب شـمـسـى ، قـمـرى ، و مـيـلادى گزارش دهند و در حوادث ديگر به تناسب مورد فقط به يك نوعكـفـايـت ورزنـد. ليـكـن در مـورد روزها و ماه ها، چنين ترتيبى جز به هنگام ضرورت ، لازم نيست . جداسازى سه واحد مزبور با علامت مميّز صورت مى پذيرد:
مثال : او سومين جنگ صليبى (571 ـ 574 ش / 585 ـ 588 ق / 1192 ـ 1195 م ) را شاهد بودهاست .
1 ـ 6 ـ 9 . اسامى بيگانه
اگـر در مـقاله ، خواه مدخل و خواه متن ، كلمه يا عبارتى به زبان فرنگى بيايد، پس از آن ميانكـمـانـك ، امـلاى فـرنـگـى اش بـه زبـان مـبـداء درج مـى گـردد. در ايـن حال ، تنها حرف اول كلمه مزبور، به شكل بزرگ (Capital) نوشته مى شود.
مثال : آربِرى (Arberry)
1 ـ 6 ـ 10 . موادّ تكميلى
چـنـانچه مقاله اى نيازمند موادّ تكميلى باشد، بهتر است نويسنده آن ها را فراهم آورَد؛ مگر آن كه تـهـيـّه آن هـا از تـوان و امـكـان وى بـيـرون باشد. جدول ، نمودار، تصوير، و نقشه از جمله موادّ تـكـمـيـلى انـد كـه تـهـيـّه آن هـا نـيـاز بـه تـخـصـّص و رعـايـت اصـول لازم و مـربـوط بـه هـر يـك دارد. اگـر نـويـسـنـده بـه هـر دليـل نـتـوانـد، خـود،بـه تـهـيـّه ايـن مواد بپردازد، بايد پيشنهادهاى بايسته در هر مورد را به سازمان دائرة المعارف كتباً ارائه نمايد.
******************
ساختمان مقاله
2 ـ 1 . اجزاى مقاله
2 ـ 1 ـ 1. تعريف
اجزاى مقاله دائرة المعارفى از اين قرارند:
1. مدخل
2. شناسه
3. بدنـه
4. منابع
5. امضا
2 ـ 1 ـ 2. بى نيازى از (مُلحَق )
در بـرخـى از دائرة المـعـارف هـا رسـم اسـت كـه بـعـضـى تـوضـيـحـات دربـاره مـدخـل را مـيـان كـمـانـك جـاى داده ، پـس از مـدخـل مـى آورنـد و آن را(مـلحـقـِ مـدخـل ) مـى نـامـنـد. در ايـن دائرة المـعـارف ، بـه جـهـت پـرهـيـز از بـلنـد نـمـايـىِ مـدخـل ، از آوردن مـلحـق خـوددارى مـى شـود. كـاركـردهـاى مـلحـق ، از قبيل ذكر نام ديگر يا نام پيشين و يا گونه هاى تلفّظى ، در (شناسه ) برآورده خواهند گشت .
بـا اين حال ، اگر در موردى نتوان در شناسه به كاركردِ ملحق دست يافت ، بايد واژه يا عبارت لازم را مـيـان دو نـشـانـه مـمـيـّز، ضـمـن يـا انـتـهـاى مـدخـل و بـا هـمـان انـدازه و شـكـل آورد. مـثـال : نـافـع بـن هـلال بـجـلى /جـبـعـى /. روشـن اسـت كـه در ايـن حال نيز واژه يا عبارت مزبور جزء مدخل است و با همان ويژگى هاى شكلى درج مى گردد.
2 ـ 1 ـ 3. چگونگىِ آوردن (تكمله )
هـرگـونه تكمله ، مانند نقشه ، نمودار، جدول ، و تصوير، در صورت نياز بايد همراه با مقاله تهيّه گردد. آن گاه ، با رعايت اصول ساختارى و شكلى ، تكمله همراه مقاله نمى آيد.
2 ـ 1 ـ 4. بى نيازى از پانوشت
هـيـچ جـزئى در پايين صفحات به عنوان پانوشت آورده نمى شود. آوانگاشته واژه هاى بيگانه كـه گـاه در پـانوشت مى آيد، در اين دائرة المعارف درون متن و پس از واژه مزبور، ميان كمانك ، قرار مى گيرد.
2 ـ 2. مدخل
2 ـ 2 ـ 1. تعريف
(مدخل ) (Entrance) عبارتى است مصطلح براى عنوان هر مقاله دائرة المعارفى ، كه مقاله بر محور آن سامان مى يابد.
تـعـيـيـن مـدخـل بـا عـنـايـت به موضوع مقاله و ويژگى هاى پسگفته توسّط (هياءت علمى دائرة المعارف ) صورت مى گيرد و مؤ لّف مقاله در تغيير آن تنها نقش پيشنهاد دهى دارد.
2 ـ 2 ـ 2. ويژگى هاى مدخل
مدخل دارارى ويژگى هايى است كه موارد مهمّ آن ها، از اين قرارند:
1. مـدخـل بـايـد آيـنـه موضوع باشد، به گونه اى كه نوع مخاطبان دائرة المعارف به محض ‍ بـرخـورد بـا آن ، بـه مـوضـوع مـقـاله انـتـقـال يـابـنـد. ايـن ويـژگـى در مـورد مدخل هاى فرهنگى ، مفهومى ، و تاريخى بسيار ضرورتر و مهم تر است .
مـثـال : مـدخـل (نـخـسـتـيـن زائر) بـه روشـنـى و با سرعت ، خواننده را به فضاى مقاله مربوط منتقل مى سازد، در حالى كه مدخل هاى ديگر همرديف با آن از همين اندازه وضوح برخوردار نيستند.
2. مـدخـل بـايـد مـشـهـور و كـامـلاً مـتـبادر به اذهان باشد، به گونه اى كه انبوه مخاطبان دائرة المـعـارف بـا آن ارتباطى نزديك و ملموس برقرار نمايند و در وهله نخست هيچ غرابتى در آن حس نكنند.
مثال : مدخل (آرمان هاى قيام امام حسين (ع) براى انبوه مخاطبان از اشتهار وافى برخوردار نيست ، در حالى كه (اهداف قيام امام حسين (ع) از اين ويژگى بهره مند است .
3. مـدخـل بـايد از پيش مُعَنون باشد، يعنى در متون معتبر يا فرهنگ انبوه مخاطبان به موجوديّت شناخته شده باشد. بنابر اين ، عناوينى كه در مقاطع خاصّ زمانى به حوزه گفتار يا نوشتار راه يـافـتـه انـد، امـا از چـنـان مـوجـوديـّتـى بـرخـوردار نـيـسـتـنـد، مدخل قرار نمى گيرند.
مـثـال : عنوان (تاكتيك هاى نظامى در جنگ كربلا) به مثابه يك عنوانِ موجود اعتبار ندارد، بلكه صرفا زاييده انتزاع ذهنى گروهى خاص است .
تـذكـّر مـهـم : لزوم احـراز ايـن ويـژگـى در مـدخـل بـدان مـعـنـا نـيـسـت كـه اصـل وجـود آنـچـه در مـدخل مندرج است ، از صحّت و وقوع تاريخى برخوردار باشد. حتى اگر افـسـانـه بـودن مـطـلبـى مـسـلّم بـاشـد، بـايـد مـقـاله اى بـه آن مـدخـل اخـتـصـاص داد و در آن ، حـقـايـق عـلمـى را بـازگـفـت . پـس مـثـلاً اگـر مدخل (عروسى قاسم ) ارائه شود، لزوما به معناى اثبات چنين واقعه اى نيست .
4. مـدخـل بـايـد جـز در مـوارد ضـرور، جـزئى و خـاص بـاشـد. تـنـهـا هـنـگـامـى بـه مـدخـل عـام وكـلّى اكـتـفـا مـى شـود كـه مـوجـوديـّت و عـنـوان يـافـتـگـى يـك مـدخـل آمـيـخـتـه بـه عـمـومـيـّت وكلّيّت باشد و به عبارت ديگر، عنوان جزئى داراى شاءن دائرة المعارفى نباشد.
مـثـال : (شـمشير) عنوانى نيست كه به مثابه مدخل دائرة المعارف امام حسين (ع) شاءنيّت داشته بـاشـد، ليـكـن بـايد از آن و ديگر ابزارهاى جنگ كربلا تحت مدخلى عام ، همانند (ساز و برگ نظامى ) يا (ابزارهاى نبرد)، سخن گفت .
5. مـدخـل بـايـد بـا انـتـظـار انـبـوه مخاطبان از اين دائرة المعارف ، همنوا و سازگار باشد، به گونه اى كه مخاطب از ديدن آن دچار حيرت و شگفتى نشود.
مـثـال : مـدخـل (هـنـدوسـتـان ) بـا انـتـظـار مـخـاطـب سـازگـارى نـدارد، هـرچـنـد مـى تـوان ذيل آن از شيوه هاى خاصّ عزادارى در هندوستان ياد كرد.
2 ـ 2 ـ 3. مدخل اصلى و ارجاعى
2 ـ 2 ـ 3 ـ 1. تعريف
به اعتبارى ، مدخل بر دو گونه است :
1. اصلى : مدخلى كه مقاله دائرة المعارفى ذيل آن درج مى گردد.
2. ارجـاعـى : مـدخـلى كـه ذيـل آن ، مـقـاله درج نـمـى شـود، بـلكـه صـرفـا بـه مـدخـلى ديـگـر بازگردانده مى شود.
مثال : انتقام گيرندگان خونخواهى امام حسين (ع)
2 ـ 2 ـ 3 ـ 2. كاركرد مدخل ارجاعى
گزينش برخى از مدخل ها به عنوان مدخل ارجاعى به انگيزه هاى گوناگون صورت مى پذيرد كه موارد مهم آن ها از اين قرارند:
1. مدخل كم اشتهارتر مدخل مشهورتر
مثال : عبيد الله بن زياد ابن زياد، عبيد الله
2. مدخل داراى اهميّتّ درجه دوم مدخل داراى اهميّتّ درجه يكم
مثال : عَمّان سامانى گنجينة الاسرار
3. مدخل زير مجموعه اى غير مصطلح مدخل مجموعه اى مصطلح
مثال : اهداف قيام امام حسين (ع) قيام امام حسين (ع)
4. مدخل با لفظ نادرست مصطلح مدخل با لفظ درست
مثال : دو طفلان مسلم طفلان مسلم
2 ـ 2 ـ 3 ـ 3. ممنوعيّت ارجاع به ارجاع
ارجـاع از يـك مـدخـل بـه مـدخـل ديـگـر كـه خـود مـدخـلى ارجـاعـى اسـت ( ارجـاع در ارجـاع ) نامعمول و خلاف اصول تدوين دائرة المعارف است .
مـثـال : چـاوش خـوانـى ، چـاوش خـوان ، و چـاوش نـامـه مـدخـل هايى اند كه هر سه بايد به (چاوشى ) ارجاع گردند، نه اين كه مثلاً (چاوش خوان ) به (چاوش خوانى ) ارجاع شود و آن گاه (چاوش خوانى ) به (چاوشى ) ارجاع گردد.
2 ـ 2 ـ 4. مدخل مستقيم و معكوس
2 ـ 2 ـ 4 ـ 1. تعريف
به اعتبارى ،مدخل داراى دو گونه است :
1. مـدخـل مـسـتـقيم : مدخلى كه چگونگى خواندنش با ترتيب نگارشى آن يكسان است ، يعنى همان گونه كه چيده مى گردد خوانده مى شود.
مثال : عبدالله بن عباس
2. مدخل معكوس : مدخلى كه به عكس گونه اى كه چيده مى گردد خوانده مى شود.
مثال : ابن عبّاس ، عبدالله
2 ـ 2 ـ 4 ـ 2. صدر و ذيل مدخل
آنـچـه در مـدخـل مـعـكـوس ابـتـدا قـرار مـى گـيـرد، (صـَدرِ مـدخـل ) نـام دارد و آنـچـه پـس از آن مـى آيـد، (ذيـل مـدخـل ) نـامـيـده مـى شـود. مـيـان صـدر و ذيـل ، بـايـد هـمـواره نـشـانـه ويرگول قرار داد. ذيل هميشه نخست خوانده مى شود، ولى در چينش پس از صدر جاى مى گيرد.
2 ـ 2 ـ 4 ـ 3. كاركرد مدخل معكوس
رويـّه مـتـعـارف ، چـيـنـش مـدخـل بـه نـحـو مـسـتـقـيـم اسـت . ليـكـن در مـواردى ، مدخل معكوس ‍ ضرورت مى يابد. منشاء اين ضرورت آن است كه گاه دنباله يك نام ، پيش و بيش از ابـتـداى آن اشـتـهـار دارد و بـه ذهـن تـبـادر مـى كـنـد. در ايـن حـال ، هـمـان دنـبـاله را جـانـشـيـن صـدر مـدخل مى سازند تا مخاطب با سهولت و به سرعت آن را بيابد.
مـثـال : بـسـيارى از مخاطبان مطالب مربوط به تعزيه را در همين عنوان مى جويند. بنابر اين ، بهتر است مدخلى چون (نقش هاى تعزيه ) به اين ترتيب آورده شود: تعزيه ، نقش ها.
تـذكـّر: يـاى نـشـانـه پـيـونـد، در مدخل معكوس حذف مى گردد، گرچه در تلفّظ حفظ مى شود. براى نمونه ، در مثال پيشين ، مى خوانيم : (نقش هاى تعزيه )،ولى نمى نويسيم : (تعزيه ، نقش هاى )؛ بلكه مى نويسيم :(تعزيه ،نقش ها).
2 ـ 2 ـ 5. مدخل هاى داراى اشتراك لفظى
هـرگـاه دو يا چند مدخل داراى اشتراك لفظى باشند، پس از هر يك شماره اى ميان كمانك مى نهيم تا در موارد ارجاع ، خواه مدخلى و خواه متنى ، خواننده به سهولت آن ها را بازشناسد. روشن است كه تعيين دقيق هر مدخل به مدد (شناسه ) صورت مى پذيرد. (2 ـ 3)
مثال :
ادبيّات عاشورا (1): جلوه هاى ادبى در بردارنده مفاهيم عاشورايى .
ادبيّات عاشورا (2): كتابى حاوى اشعار عاشورايى .
ترتيب اين مدخل ها نيز تابع نظام الفبايى شناسه است .
2 ـ 2 ـ 6. نظام الفبايى چينش مدخل ها
چـيـنـش مـدخـل هـا بـر پـايـه الفـبـاى فـارسـى اسـتـوار اسـت . واحـد قـيـاس الفـبايى ، مجموعه مـدخـل و شـناسه است . به اين ترتيب ، هرگاه دو عنوان مشترك باشند، پسوندها و شناسه ها در تـعـيين تقدّم يكى مؤ ثرند. روشن است كه نداشتن پسوند و دنباله ، خود، سبب تقدّم عنوان است . ضمنا بسيط يا مركّب بودن عنوان ، نقشى در نظام الفبايى ايفا نمى كند.
مثال ) اين سه مدخل را بايد بدين ترتيب فهرست كرد:
آستانه .
آستانه بوسى .
آستانه مسلم بن عقيل .
2 ـ 2 ـ 7. پيروى از شيوه فارسى
در تـنظيم مدخل ها، همواره به ويژگى هاى الفباى فارسى عنايت مى شود. مثلاً در تعداد و نوع حـروف يـا مـقـدّم داشـتـن (واو) بـر (هـا) بـه شـيـوه فـارسـى عمل مى شود.
2 ـ 2 ـ 8. ناديده گرفتن (اءل )
نـظـام الفـبـايـى بـر پـايـه نـخـسـتـيـن حـرف پـس از (اءل ) اسـتـوار مـى گـردد، يـعـنـى (اءل ) در تنظيم الفبايى ناديده گرفته مى شود.
مـثـال : (مـُثـيرالاَحزان ) پيش از (الوسيلة الحسينية ) قرار مى گيرد، زيرا حرف ميم بر حرف واو مقدم است .
2 ـ 2 ـ 9. ناديده گرفتن تشديد
در تنظيم الفبايى از تشديد صرف نظر مى شود، يعنى حرف مشدّد همچون حرف بدون تشديد لحاظ مى گردد.
مثال : (ثورة الحسين ) بر (الثّورة الحسينيّة ) مقدّم است .
2 ـ 2 ـ 10. لحاظ كردن پايه همزه
در تـنـظـيـم الفـبـايـى حرف همزه ، به پايه ( كرسى )ى آن نظر مى شود. هرگاه همزه بدون پـايـه بـاشـد يا روى پايه الفى ( اء ) قرار گيرد، پس از ( آ ) مى آيد. اگر همزه بر پايه واوى بـاشـد( ؤ )، هـمچون حرف (واو) در نظر گرفته مى شود. چنانچه همزه بر پايه يايى جاى گيرد (ئ‍ )، به مثابه حرف (يا) لحاظ مى گردد.
مثال : (شعارهاى عاشورا) پيش از (الشّعائر الحسينيّة ) مى آيد.
2 ـ 2 ـ 11. همزه ، الف ، آ
حـرف الف هـيچگاه حركت نمى پذيرد ـ خواه در فارسى و خواه در عربى ـ و از اين رو هرگز در آغـاز كـلمـه قرار نمى گيرد. امّا حرف همزه حركت مى پذيرد و در زبان عربى ، در آغاز و ميان و فـرجـام كـلمـه ؛ و در زبـان فـارسـى ، تنها در آغاز كلمه مى آيد. حرف (آ) نيز تركيبى از دو حرف همزه و الف ـ در زبان فارسى ـ و دو همزه مفتوح و ساكن در زبان عربى است . بنابر اين :
در آغاز واژه هاى عربى و فارسى ، حرف (آ) بر همزه مقدّم است .
در آغاز واژه هاى عربى و فارسى ، الف وجود ندارد، بلكه همزه قرار مى گيرد.
در مـيـان و فـرجـام واژه هـاى فـارسـى ، هـمـزه وجـود نـدارد و آنـچـه گـاه بـه شكل همزه نوشته مى شود، بايد به صورت (يا) بيايد.
در ميان و فرجام واژه هاى عربى ، همزه بدون پايه يا با پايه الفى ، همرتبه با الف است .
2 ـ 2 ـ 12. حـاكـم بـودن اصـل (اشتهار) بر اصل (وحدت رويّه )
قاعده چنين است كه مدخل دهى با رويّه اى يكسان صورت پذيرد، مثلاً القاب احترامى همچون (امام ) پـيـش از نـام قـرار گـيـرد؛ اسامى جغرافيايى با اسم جنس مكانى همراه شود، مانند (آستانه ...)؛ و نـام خـانـدان هـا بـا واژه مـعـهـود مـثـل (آل ) بـيـايـد. بـا ايـن حـال ، از آن جـا كـه اصـل اشـتـهـار و تـبـادر ـ هـمـراه بـا اصل صحّت ـ بر اصول ديگر حاكم است ، گاه بايد به ضرورت از وحدت رويّه دست كشيد.
مـثـال : (آل حـمـدان ) بـه (حـمدانيان ) ارجاع داده مى شود؛ هرچند رويّه غالب آوردن نام خاندان هابا(آل ) است ، مانند (آل همدان ).
2 ـ 2 ـ 13. ملاك ، نام خالص است
در مـورد اشـخـاص و ديـگـر اَعـلام ، نام خالص و بدون ضميمه مى آيد، مگر اين كه ضميمه جزء عَلَم شده باشد؛ همچون (امام على ) يا ضميمه ضرورت داشته باشد، مانند (دعاى عرفه ).
مـثـال : (اَزد) بـه عـنـوان مـدخـل گـزيـده مـى شـود، نـه (قـبـيـله ازد)؛ (آل بويه ) نه (سلسله آل بويه )؛ (كربلا) نه (شهر كربلا) يا (زمين كربلا).
2 ـ 2 ـ 14. ملاك ، اشتهار ميان فارسى زبانان است
در گزينش مدخل ها، عين نام عربى ملاك نيست ، بلكه گونه رايج آن در فارسى معتبراست . اگر مـدخـلى داراى گـونـه رايـج در فـارسـى نـبـاشـد يـا شـكـل مـشـهـور فـارسـى اش بـا عـربـى بـرابـر بـاشـد، هـمـان شكل عربى گزيده مى شود.
مـثـال ) نـام (ابـراهـيـم بـن الحـُصـيـن الاَزْدى ) بـه ايـن گـونـه مـدخـل مـى يـابـد: (ابـراهـيـم بـن حـُصـيـن اَزْدى ). امـا (ابوالفضل ) همين گونه مى ماند وبه (ابوفضل ) تغيير نمى يابد.
2 ـ 2 ـ 15. بزرگنمايى مدخل
مدخل با حروف سياه و پنت 16 درج مى گردد و نيز قدرى برون برآمده نسبت به ستون اصلى ، راسـت چـيـن مـى شـود تـا از ديـگـر سـطـرهـا و بـنـدهـا مـتـمـايـز گـشـتـه ، بـه راحـتـى قابل دستيابى باشد.
2 ـ 2 ـ 16. پرهيز از غلط مشهور
در هـمـه جـاى دائرة المـعـارف ، بـه ويـژه در مدخل ها، پرهيز از هرگونه غلط، خواه رايج و خواه نارايج ، اصلى اساسى است . از اين رو، حتّى آن گاه كه عنوان غلطى داراى شهرت و مورد پسند هـمـگـان بـاشـد، آن را مـدخـل قـرار نـمـى دهـيم . البتّه در چنين موردى ، مى توان عنوان مزبور را مدخل ارجاعى شمرد.
مثال :دو طفلان مسلم طفلان مسلم
اولين زائر نخستين زائر
بديهى است كه قاعده بالا تنها در يك مورد استثنا مى پذيرد. و آن ، هنگامى است كه نام خاص ، مانند نام كتاب ، در وضع تعيينى غلط برگزيده شده باشد؛ مانند (گنجينة الاسرار).
2 ـ 2 ـ 17. مطلق بودن مدخل
بـه دليل اختصاصى بودن اين دائرة المعارف ، بديهى است كه هر مدخلى در آن راه يابد داراى ارتـبـاطـى وثـيـق و تـام بـا مـوضـوع دائرة المـعـارف اسـت . پـس اسـاسـا نـيـاز نـيـسـت كـه هـر مدخل با نام امام حسين و عاشورا يا پسوند و دنباله اى حسينى و عاشورايى در آميزد.
مثال :
آل بويه (نه : آل بويه و قيام عاشورا)
ابن عبّاس (نه : ابن عبّاس و امام حسين )
بـا ايـن حـال ، گـاه كـه اطـلاق يـك عـنـوان شـبـهـه انـگـيـز يـا سـؤ ال آفرين يا حيرت زاست ، آن را همراه با واژه (ها)ى قيدگونه و توضيحى مى آوريم .
مثال :
فرشتگان و امام حسين (نه : فرشتگان )
2ـ 3. شناسه
2 ـ 3 ـ 1. تعريف
شـنـاسـه ( مـعـرِّف ) بـخـشـى از مـقـاله اسـت كـه بـى درنـگ پـس از مـدخـل درج مـى گـردد و آن را بـه كـوتـاهـى به خواننده معرّفى مى كند. تعريف مزبور، در عين جـامـعـيـّت ، بـايـد بـتواند آن مدخل را از مدخل هاى مشابه بازشناسانده ، درآمدى براى ورود به بـدنـه مـقـاله بـاشـد. از ايـن رو، گـزيـنـش شناسه مناسب و كوتاه و فراگير، كارى سترگ و اساسى به شمارمى رود. به همين دليل ، بايسته است كه تنظيم شناسه نيز از سوى نويسنده مقاله ـ كه به ابعاد موضوع احاطه دارد ـ صورت پذيرد.
مثال :
نخستين زائر: اصطلاحى در منابع تاريخى براى نخستين زيارت كننده مزار امام حسين (ع).
2 ـ 3 ـ 2. كاركرد شناسه
كـاركـرد اصـلى شـنـاسـه اين است كه مخاطب را در تصميم گيرى براى گزينش يك مقاله يارى كند. آگاهه اى كه در شناسه ارائه مى شود، مفاد مقاله را باز مى تاباند و نشان مى دهد كه هر مـدخـل چـه پـيـونـدى بـا مـوضـوع دائرة المـعارف دارد. همين آگاهى است كه مخاطب را براى چنان گزينشى مهيّا مى سازد.
2 ـ 3 ـ 3. تركيب دستورى شناسه
شـنـاسـه هـمـواره بـه صـورت عـبـارت مـى آيـد، يـعـنـى گـزاره مـشـتمل بر فعل در آن يافت نمى شود. مهم ترين فايده اين تركيب دستورى ، التزام به رعايت اختصار است . مثال :
حبيب بن مظاهر: شهيد كربلا.
سياهپوشى : سنّتى در سوگوارى .
لولؤ و مرجان : كتابى تحقيقى ـ انتقادى درباره تحريفات عاشورا.
آستانه : بنايى برقرار بر مزار برجستگان .
اَجْفُر: منزلى در مسير امام حسين به سوى كربلا.
2 ـ 3 ـ 4. نشانه گذارى شناسه
ميان مدخل و شناسه ، همواره از نشانه گزارش يعنى دو نقطه (:) استفاده مى شود؛ زيرا شناسه عـبـارتـى اسـت كـه مـدخـل را گـزارش مـى دهـد. در ايـن مـوارد ، ويـرگـول نـشـانـه اى مـنـاسـب نـيـسـت ؛ زيرا كاركردهاى ديگرى دارد،از جمله جدا سازى صدر و ذيل .
2 ـ 3 ـ 5. حروفزنى شناسه
شـنـاسـه بـا حـروف سـيـاه 14 (دو پـنـت درشـت تـر از حـروف مـتن و دو پنت كوچك تر از حروف مدخل ) چيده مى شود تا هم از مدخل بازشناخته گردد و هم نسبت به متن متمايز باشد.
2ـ 4. بدنـه
2 ـ 4 ـ 1. تعريف
بـدنـه ، بـخـش اصـلى و نـهـاديـنِ مـقـاله دائرة المـعـارفـى اسـت كـه پـس از مـدخـل و شـنـاسـه مـى آيـد و در بـردارنـده اطـلاعـات اصـلى دربـاره مدخل است .
2 ـ 4 ـ 2. چينش آغاز بدنه
نخستين واژه بدنه ، به عنوان آغاز يك بند ( پاراگراف ) در نظر گرفته مى شود و از اين رو بـايـد از سـرسـطـر بـا نـيـم سـانتى متر فاصله چيده شود. چنين چينشى هم با قواعد ويرايشى سـازگـار اسـت ؛ هـم در زيـبـايـى و خـوشـنـمـايى مقاله و صفحه كارساز است ؛ و هم مخاطب را در مطالعه بهتر يارى مى رساند.
2 ـ 4 ـ 3. ساختار منظّم و بخش پذير
نخستين گام در تنظيم بدنه مقاله ، اين است كه مطالب چنان منظّم تفكيك و چيده شوند كه هرگز هـيـچ مـطـلبـى ، گـرچـه كوتاه ، دوبار در يك بدنه نيايد. از اين رو، داشتن چهارچوب پيشين و القاى نظم منطقى به مطالب طرّاحى شده بدنه ، گامى است اصولى و ابتدايى كه حتما بايد پيش از تدوين بدنه به دقّت برداشته شود.
2 ـ 4 ـ 4. ساختار منطقى محورها
بـه تـنـاسـب هـر موضوع و فضا، ساختار بدنه داراى چينشى خاص است . براى تعيين محورهاى اصـلى هـر مقاله ، بايد به اين تناسب و سازگارى به دقّت عنايت ورزيد. اينك براى نمونه ، چينش محورهاى دو نوع مقاله را پيشنهاد مى كنيم . روشن است كه اين چينش ، تنها گزينه صحيح و اسـتوار نيست و از باب تمثيل ارائه مى شود. امّا تاءكيد مى كنيم كه گزيدن و چيدن محورها، مهم ترين و اصولى ترين مرحله تنظيم بدنه است و بايد بسيار علمى و حكيمانه به آن پرداخت :
2 ـ 4 ـ 4 ـ 1. گروه تاريخ
يك . واقعه ها و حادثه هاى تاريخى
1. كلّيّات
2. زمان و مكان به طور دقيق و با ذكر جزئيّات
3. افراد داراى نقش مهم
4. انگيزه و علّت رخداد
5. زمينه و پيشينه تاريخى
6. نتايج و آثار از آغاز تا كنون
دو. گزارش هاى تاريخى (همچون : رؤ ياها و پيش بينى ها)
1. كلّيّات
2. جزئيّات (همچون : گوينده ، گزارشگر، زمان ، مكان ، و محتواى گزارش )
3. بررسى اسناد و منابع و اَصلِ وقوع
4. نتايج و آثار
سه . اَعلام
1. مشخِّصات كلّى (همچون : نام ، لقب و كنيه مشهور، و تاريخ تولّد و وفات )
2. ارتـبـاط حـسـيـنـى ـ عـاشـورايـى (هـمـچـون : روايـات ، اقـدامـات اِحـيـاگـرانـه ، و فعل و قول و تقرير)
چهار. گروه ها (مجموعه ها، خاندان ها، و حاكميّت ها)
1. مشخّصات كلّى (همچون : نژاد، مذهب ، و نَسَب )
2. قلمرو نفوذ يا حاكميّت
3. افراد مهمّ داراى ارتباط حسينى ـ عاشورايى
4. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
پنج . هنگام ها
1. كلّيّات
2. سبب نامگذارى ، و پيشينه
3. رويدادهاى رخ داده در آن
4. جايگاه و نقش تاريخى
شش . اصطلاح ها و پديده هاى نظامى
1. كلّيّات
2. پيشينه تاريخى
3. ارتباط عاشورايى
2 ـ 4 ـ 4 ـ 2. گروه جغرافيا
يك . كشورها، شهرها، روستاها، و منزل ها
1. سبب نامگذارى ، و نام هاى ديگر
2. سـيـمـاى طـبـيـعـى (هـمـچـون : مـوقـعـيـّت جـغـرافـيـايـى ، طول و عرض ، ارتفاع از سطح دريا، آب و هوا، جمعيّت ، مناطق همجوار، فاصله ، و وضع عمرانى )
3. پيشينه تاريخى و رويدادهاى مهم
4. قبايل ، نژادها، و اديان و مذاهب
5. وضع اقتصادى ، آموزشى ، بهداشتى ، رفاهى ، و ارتباطات
6. آثار تاريخى مهم
7. جايگاه و نقش سياسى ـ فرهنگى
8. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
دو. آستانه ها و مزارها
1. سبب نامگذارى ، و نام هاى ديگر
2. مشخّصات كلّى
3. وضع بنا و دگرگونى هاى آن
4. پيشينه تاريخى
5. جايگاه و نقش سياسى ـ فرهنگى
6. بـنـاهـا و مـؤ سـّسـات (هـمچون : حرم ، گنبد، گلدسته ، صحن ، رواق ، مسجد، تكيه ، حسينيّه ، بَست ، كتيبه ، موقوفه ، توليت ، و بودجه )
سه . مساجد، تكيه ها، حسينيّه ها، و مكان هاى عزادارى
1. سبب نامگذارى ، و نام هاى ديگر
2. مشخّصات كلّى
3. پايه گذار و بانى
4. پيشينه تاريخى
5. جايگاه و نقش سياسى ـ فرهنگى
6. مجلس هاى مهمِّ برگزار شده در آن ها
7. واعظان نامدارِ وعظ كننده در آن ها
8. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
چهار. ناحيه ها و منطقه ها
1. سبب نامگذارى ، و نام هاى ديگر
2. مشخّصات كلّى
3. سيماى طبيعى
4. موقعيّت جغرافيايى
5. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
2 ـ 4 ـ 4 ـ 3. گروه رجال
يك . خاندان پيامبر(ص)، شهيدان و اسيران قيام امام حسين (ع)، و اصحاب امام
1. مشخّصات كلّى (همچون : نام ، نسب ، لقب و كنيه ، قبيله ، و عنوان مهم )
2. زمان و مكان تولّد و وفات ، و مدفن
3. سببِ داشتنِ عنوان يا لقبى
4. زندگى نامه
5. صحابى يا تابعى بودن
6. ويژگى هاى مهمّ شخصيّتى (همچون : اخلاقى ، سياسى ، و علمى )
7. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
8. خاندان و بازماندگان
دو. راويان و گزارشگران
1 و 2 و 3. همانند موارد مشابه در محور يك
4. جايگاه روايى (همچون : طبقه ، وثاقت يا ...، تعداد و نوع روايت ها)
5. زندگى نامه
6. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
سه . افرادِ داراى نقش در قيام امام حسين (ع)
1 و 2 و 3 و 4. همانند موارد مشابه در محور يك
5. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
چهار. پديدآورندگان آثار فرهنگى ـ هنرى
1 و 2 و 3 و 4. همانند موارد مشابه در محور يك
5. جايگاه فرهنگى ـ هنرى
6. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
7. آثار
2 ـ 4 ـ 4 ـ 4. گروه فرهنگ
يك . تعزيه ها
1. گزارش متن
2. ريشه يابى تاريخى رويدادها و روايت ها
3. اختلاف متن ها، و معرّفى متن اصيل تر
4. پيشينه و سير تاريخى
دو. اشعار
1. مشخّصات كلّى شاعر
2. زمان سرايش و زمينه هاى اجتماعى ـ سياسى آن
3. مشخّصات عمومى شعر (همچون : قالب ، سبك ، حجم ، زبان )
4. پـيـامـدهـاى ادبـى (هـمـچـون : تـضـمـيـن هـا، اقـتـبـاس هـا، استقبال ها، ترجمه ها، شرح ها، و ميزان اشتهار)
5. ساختمان ومضامين مهم شعر، و نگرش شاعر
6. اطّلاعات كتاب شناختى
سه . آثارهنرى (همچون : تابلوهاى نقّاشى ، آثاردستى ، نمونه هاى كاشيكارى و معمارى )
1. مشخّصات كلّى هنرمند
2. مشخّصات عمومى اثر
3. زمان آفرينش و زمينه هاى اجتماعى ـ سياسى آن
4. بررسى سبك يا مكتب
5. پيامدها و تاءثيرها
6. نگرش و زاويه ديد هنرمند
7. وضعيّت كنونى
چهار. فرهنگ مردم
1. كلّيّات
2. ابزارهاى مورد استفاده
3. سبب نامگذارى ، و نام هاى ديگر
4. سير و پيشينه تاريخى
5. خاستگاه و ميزان رواج
6. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
7. انواع و گونه ها
پنج . آداب و رسوم عزادارى
1. كلّيّات
2. سير و پيشينه تاريخى
3. پـشـتـوانـه هـا و مـسـتـنـدهـا، و بـررسـى شـكـل اصيل
4. بررسى فقهى ، و تفكيك سنّت ها از بدعت ها
5. خاستگاه و ميزان رواج
6. انواع و گونه ها
شش . آداب و رسوم زيارت
1 و 2 و 3 و 4. همانند موارد مشابه در محور پنج
هفت . آثار سمعى ـ بصرى (همچون : فيلم ، نمايش ، نوار صدا)
1. مشخّصات كلّى نويسنده و سازنده
2. ساختار كلّى
3. نقش هاى كليدى
4. محتوا و مضمون ، و انطباق آن با اسناد تاريخى
5. ويژگى هاى آن در مقايسه با آثار مشابه
6. ميزان توفيق و تاءثير بر مخاطب
7. ديدگاه هاى ناقدان
هشت . ابزارهاى عزادارى و تعزيه
1. كلّيّات
2. پيشينه و سير تاريخى
3. ويژگى هاى نوع اصيل در مقايسه با انواع ديگر
4. بررسى فقهى
5. انواع رايج در اقوام گوناگون
6. خاستگاه و ميزان رواج و كاربرد، از آغاز تا كنون
نُه . شاخه هاى ادبى ـ هنرى (همچون : ادبيّات عاشورا، شعر عاشورا، نقّاشى عاشورا)
1. كلّيّات
2. ويژگى هاى آن در مقايسه با دسته هاى ديگر
3. انواع و گونه ها
4. مكاتب يا سبك ها
5. نمونه هاى برجسته
6. چهره هاى برجسته
7. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
8. پيشينه و سير تاريخى
2 ـ 4 ـ 4 ـ 5. گروه كتاب شناسى
1. مشخّصات كلّى صاحب اثر
2. چشم اندازِ مطالب
3. نگره عمومى (همچون : انگيزه و زمان و مكان تاءليف ، زبان ، و ويژگى هاى سبكى )
4. جايگاه و نقش
5. ديدگاه هاى ناقدان
6. شرح ها، ترجمه ها، تصحيح ها، و نسخه ها يا چاپ هاى گوناگون با تاءكيد بر نسخه يا چاپ اصيل و بهتر
2 ـ 4 ـ 4 ـ 6. گروه مفاهيم
يك . تعبيرها و اصطلاح ها
1. تعريف لغوى و اصطلاحى
2. مفهوم قرآنى و روايى
3. ريشه و پيشينه تاريخى
4. ريشه و پيشينه فرهنگى
5. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
6. آرا و ديدگاه ها، با تاءكيد بر نظر بزرگان شيعه
دو. زيارت ها و دعاها
1. كلّيّات متن
2. سبب نامگذارى ، و نام هاى ديگر
3. راوى (ها)
4. سند
5. نسخه ها و متن هاى گوناگون
6. شاءن صدور
7. محتوا و مضمون
8. جايگاه و درجه اهمّيّت
9. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
10. نتايج علمى ـ عملى
11. مشخّصات كتاب شناختى
سه . سخنان
1. كلّيّات متن
2. ويژگى هاى مجلس صدور (همچون : زمان ، مكان ، حاضران ، مخاطبان ، بازتاب )
3. سبب نامگذارى ، و نام هاى ديگر
4. راوى (ها)
5. سند
6. نسخه ها و متن هاى گوناگون
7. شاءن صدور
8. محتوا و مضمون
9. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
10. نتايج علمى ـ عملى
چهار. لقب هاى شخصيّت هاى قيام
1. تعريف
2. سبب لقب دهى
3. سند
4. مفهوم
5. ميزان رواج
6. موارد كاربرد
پنج . شعارها
1. تعريف
2. گونه هاى ديگر
3. ريشه و پيشينه تاريخى
4. پشتوانه نظرى ـ فكرى
5. جايگاه و نقش
6. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
7. آثار و نتايج
8. ميزان و موارد كاربرد
2 ـ 4 ـ 5. بدنه كوتاه
درباره انواع مقاله ها به حسب حجم و گستره ، در جاى خود سخن رفته است . ( 1 ـ 1 ـ 7) اينك در صـدد بـيان اين نكته ايم كه هرگز نبايد پنداشت حجم بدنه از قانونى ثابت پيروى مى كند. بـه هـمـيـن دليل ، خطاست اگر بپنداريم هرگاه اطّلاعاتى اندك درباره مدخلى يافت شود، نبايد مـقـاله اى جـداگـانـه بـه آن اخـتـصـاص داد. مـخـاطـب بـايـد بـدانـد كـه تـمـام آنـچـه درباره يك مـدخـل مـى تـوان در متون علمى يافت ، به اندازه اى است كه در همين بدنه كوتاه گردآورى شده اسـت . تـاءكـيـد مـى كنيم كه حتّى بدنه دو سطرى نيز بايد از منطق علمى و ويژگى هاى دائرة المعارفى برخوردار باشد.
2 ـ 4 ـ 6. بند چينىِ بدنه
مـهـم تـريـن اصـل در اسـتـوار سـازى سـاخـتـمـان بـدنـه ، رعـايـت دقـّت و ظرافت در بند چينى ( پـاراگـراف بندى ) است ( 6 ـ 18). محورهاى هر مقاله ( 2 ـ 4 ـ 4) معمولاً يكايك ، و گاه با هم ، يـك بـنـد ( پاراگراف ) را مى سازند. هر بند ازسر سطر با حدود نيم سانتى متر تو رفتگى آغـاز مـى شـود. مـطـالب بـنـدهـا هـرگـز نـبـايـد بـا يـكـديـگـر تداخل داشته باشند. هرجا كه زمينه پيوند دو مطلب فراهم است ، بايد از (ارجاع درون متنى ) ( 2 ـ 4 ـ 8) سـود جـسـت . كـوتاهى و بلندى بندها تابع موضوع و گستره هر بند است و ميزانى خاص ندارد. معمولاً، بهتر است هر بند از سه سطر كمتر و از ده سطر افزون تر نباشد.
2 ـ 4 ـ 7. بخش ها و زير مدخل ها
در مـقـاله هـاى بـلنـد و پـايـه ، مـعـمولاً لازم است كه مطالب در چند بخش درج گردند. هر بخش مجموعه اى از محورها را شامل مى شود كه در موضوعى كلّى با يكديگر مشتركند. بنابراين ، مى تـوان هـر بـخـش را بـه مـثـابـه مـقـاله اى واحد نگريست و در صورت لزوم ، آن را به مؤ لّفى جـداگانه سپرد. تنظيم كننده كلّ مقاله ـ كه گاه گروهِ مربوط است و گاه فرد ـ موظّف است ميان ايـن بـخـش هـا انـسـجـام و سـازگـارى پـديـد آورد تـا مـقـاله اى يـكـدسـت حـاصـل آيـد. روشـن اسـت كـه هـر بـخـش نـيـازمـنـد عـنـوانـى جـداگـانـه اسـت كـه نـسـبـت بـه مـدخـل مـقـاله ، حـكـم (زيـر مـدخـل ) را مـى يـابـد. زيـر مدخل با حروف سياه به اندازه حروف شناسه ، با نيم سانتى متر تو رفتگى و سر سطر درج مى گردد.
2 ـ 4 ـ 8. ارجاع درون متنى
هرگاه از مطلبى در يك مقاله به مطلبى ديگر در همان مقاله ارجاع داده شود، آن را (ارجاع درون مـتنى ) مى گوييم . ارجاع درون متنى درون كمانك ( پرانتز) جاى مى گيرد و چنين درج مى شود: (هـمين مقاله : زير مدخل بخش مربوط).اين نوع ارجاع بيشتر با مقاله هاى بلند و پايه سازگار است .
مثال : (همين مقاله : اهداف قيام )
2 ـ 4 ـ 9. ارجاع برون متنى
هـرگاه از مطلبى در يك مقاله به مطلبى در مقاله اى ديگر ارجاع داده شود، آن را (ارجاع برون متنى ) مى خوانيم . ارجاع برون متنى درون كمانك ( پرانتز) جاى مى گيرد و چنين درج مى شود: ( نـام مـدخـل ) يـا ( نـام مـدخـل : زيـر مدخل بخش مربوط). صورت دوم ، ويژه مقاله هاى داراى زير مدخل است . در هر دو صورت ، نام مدخل با حروف سياه درج مى گردد.
مثال :(آستانه حر)
(امام حسين : زندگى نامه )
2 ـ 4 ـ 10. حروفزنى بدنه
حـروف بـدنـه با پنت 12 نازك درج مى گردد. در هر صفحه دائرة المعارف ، دو ستون و در هر ستون چهل سطر گنجانده مى شود.
2ـ 5. منابع
2 ـ 5 ـ 1. تعريف
مـنـابـع در دو قـسـمـت ، درون بـدنـه و بيرون بدنه ، مى آيد. ( 3 ـ 4) در اين جا، سخن از منابع بيرون بدنه است كه جزئى مستقل از مقاله به شمار مى آيد.
2 ـ 5 ـ 2. كاركرد منابع
از آن جـا كـه هـرمـقـاله ، موجوديّتى كاملاً مستقل دارد، بايد پس از بدنه به ذكر منابع مهمّ مورد اسـتـفـاده در مـقـاله پـرداخـت . بـه ايـن ترتيب ، مخاطب مى تواند مستندات هر مقاله را به سرعت و سهولت بيابد و به هنگام نياز، به آن ها رجوع كند.
2 ـ 5 ـ 3. وحدت جايگاه
بـراى آن كـه خـواننده بتواند به سهولت همه منابع مقاله را يكجا ملاحظه كند، در همه مقاله ها، حـتـّى مـقـاله هـاى بـلنـد و پـايـه ـ كـه مـعـمـولاً چـنـد بـخـش و زيـر مدخل دارند ـ بهتر است كه منابع پس از پايان بدنه ، و نه پس از هر بخش ، آورده شوند.
2 ـ 5 ـ 4. چگونگى درج
مـنـابـع به ترتيب الفباى نام اثر فهرست مى گردند. نخستين خط منابع ، با نيم سانتى متر فرورفتگى از ابتداى سطر آغاز مى شود و پيش از آن ، عنوان (منابع ) قرار مى گيرد. پيش ‍ از هـر مـنبع ، نشانه ( ؛ ) سياه آورده مى شود تا بازيابى منابع از يكديگر به سهولت انجام پذيرد.
مـنـابـع فـارسـى و عـربـى هـمـراه بـا يـكـديـگـر، و مـنـابـع به زبان هاى ديگر از سر سطر مستقل و به شكل چپ چين ، همراه با هم مى آيند.
2 ـ 5 ـ 5. حروفزنى منابع
منابع با حروف پنت 10 نازك درج مى گردند.
2ـ 6. امضا
2 ـ 6 ـ 1 . تعريف
پـنـجمين و واپسين جزء مقاله دائرة المعارفى (امضا) است . امضا عبارت است از نام پديد آورنده مـقـاله كـه مـعـمـولاً شـخـص (هـاى ) حقيقى و گاه شخص حقوقى است . همواره نام كوچك پيش از نام خانوادگى و پيراسته از هرگونه لقب مى آيد.
2 ـ 6 ـ 2. كاركرد امضا
دائرة المعارف مجموعه اى است علمى كه در آن ، صاحب هر مقاله پاسخگوى مطالب خويش است . از ايـن رو، امـضـا نـه تـنـهـا بـه مـقـاله اعـتـبـار و هـويـّت مـى بـخـشـد، بـلكـه مـسـؤ ول مستقيم و پاسخگوى هر مقاله را به جامعه علمى معرّفى مى كند.
2 ـ 6 ـ 3. محلّ امضا
امـضـا مـعـمـولاً پس از منابع و در پايان مقاله ـ و گاه پس از پايان بخش ( 2 ـ 6 ـ 5) سمت چپ و ميان دو نشانه مميّز قرار مى گيرد.
مثال : / جعفر سبحانى /
2 ـ 6 ـ 4. امضاى مقاله با چند پديدآورنده مشترك
هـرگـاه تـمام مقاله اى با نقش مشترك و برابرِ چند پديدآورنده آفريده شده باشد، امضاى همه آنان به ترتيب الفباى نام خانوادگى مى آيد و ميان اسامى شان نشانه (؛) قرار مى گيرد.
2 ـ 6 ـ 5. امضاى مقاله با چند پديد آورنده جداگانه
هـرگـاه هـربـخش از مقاله اى را پديد آورنده اى آفريده باشد، امضاى وى پس از بخش ‍ مربوط به همان ترتيب پيشگفته قرار مى گيرد.
2 ـ 6 ـ 6. امضاى مقاله پديد آمده گروه
گـاه بـه دليـلى نـمـى تـوان مـقـاله اى را بـه يـك يـا چـنـد شـخـص حـقـيـقـى نـسـبـت داد. در ايـن حـال ، مـعـمـولاً گـروه مـربوط ( يكى از شش گروه در اين دائرة المعارف ) نام خود را به مثابه امضا مى آورد.
2 ـ 6 ـ 7. حروفزنى امضا
امضا با حروف نازك پنت 8 درج مى گردد.
******************
منبع نگارى
3 ـ 1 . پرهيز از هر گونه پانوشت
در ايـن دائرة المعارف از هيچ گونه پانوشتى در صفحات استفاده نخواهد شد. مهم ترين غرض پـانـوشـت دهـى ـ كـه هـمـانـا مـعـرّفـى مـآخـذ اسـت ـ از طـريـقـى ديـگـر كـه در ايـن فصل خواهد آمد، برآورده خواهد گشت .
3 ـ 2 . نگرشى عمومى به منابع دائرة المعارف
مـنـابـع هـر مـقـاله بايد با دقّت و امانت در آن ذكر گردند. فهرست منابع يكى از بخش هاى مهمّ سـاخـتـمان مقاله و معرِّف علميّت و غناى آن است . بايد كوشيد كه در قلمرو تخصّصى هر مقاله از منابع متنوّع به زبان هاى گوناگون استفاده شود، به گونه اى كه بتوان با جراءت گفت در تنظيم مقاله از همه منابعى كه بايد، استفاده شده است .
3ـ 3 . لزوم معرّفى منابع همراه با مقاله
بـايـد پذيرفت كه معرّفى مآخذ در هر مقاله سبب مى شود كه حجم دائرة المعارف به گونه اى چـشـمـگـيـر افـزوده گـردد. بـا ايـن حـال ، بـايـد به اين افزايش حجم تن در داد، زيرا در دائرة المـعـارف ـ خـواه الفـبـايـى و خـواه مـوضـوعـى ـ هـر مـقـاله در حـكـم يـك اثـر مستقل است و اين استقلال در همه جنبه ها، از جمله ماءخذ دهى ، بايد لحاظ گردد.
3ـ 4 . لزوم ارائه منابع در دو جايگاه
معمولا از تنظيم دائرة المعارف دو فايده مهم حاصل مى شود:
يك .دستيابى به اطّلاعات علمى بنيادين در هر موضوع .
دو.يافتن ريشه و پايه علمى هر مطلب ، به گونه اى روشن و بى ابهام .
بـراى وصـول به اين هر دو دستاورد، نمى توان خواننده را صرفا به انبوهى از منابع ارجاع داد؛ بـلكـه بـايـد درون مـقـاله و پس از هر مطلب اشاره كرد كه آن مطلب به كدام منابع باز مى گردد. از اين رو، معرّفى منابع در دو جايگاه صورت مى پذيرد: درون مقاله پس از هر مطلب ؛ و پـس از پـايـان مقاله به صورت يك مجموعه . امّا براى پرهيز از افزايش حجم ، معرّفى منابع درون مقاله به كوتاهى صورت مى پذيرد، چنان كه از اين پس گفته خواهد شد.( 3 ـ 9)
3ـ 5 . ارائه (منابع ديگر)
كـتـاب هـاى مـهـمـّى كـه مـحـقـّق ضـمـن تـاءليـف بـه آن هـا مـراجـعـه كـرده ، امـّا بـه هـر دليـل در مـقـاله بـه آن هـا اسـتـنـاد نـكـرده است ، در بخش جداگانه اى پس از منابع ، تحت عنوان (منابع ديگر) ارائه مى گردند. البتّه تعداد اين منابع نبايد از بيست عنوان افزون شود.
3 ـ 6 . لزوم بهره گيرى از نظام واحد منبع دهى
نـظـام خـاصّ بايد در سراسر يك نوشته اِعمال گردد. اگر بناست كه نشانى منابع جداگانه بيايد، ديگر شايسته نيست كه گهگاه هم از نظام منبع دهىِ خطّى همراه با واژگانِ سطر استفاده شود، همچون :
(شـيـخ طـوسـى در مـبـسـوط گفته است : ... ) يا (به نوشته ياقوت در معجم البُلدان ...)يا (اين مطلب در اثبات الوصيّة نيز آمده است ).
3ـ 7 . لزوم بهره ورى از انواع منابع
در دائرة المـعـارف بـنـابـر اسـتـفـاده از هـرگـونـه مـنـبـع مـعـتـبـر و دسـت اول اسـت كـه بر غناى محتواى مقالات بيفزايد. از اين رو، گونه هاى مختلف منابع با زبان هاى عـلمـى دنيا پژوهيده مى شوند؛ گونه هايى همچون : كتاب چاپى ، كتاب خطّى ، مقاله نشريّه اى يا دائرة المعارفى ، رساله دانشگاهى يا حوزه اى ، اطلس ، و جُنگ علمى .
3ـ 8 . باهم آورىِ انواع و جداسازى زبانى
مـنـابـعـى كـه در انـتـهاى مقاله مى آيند، اگر فارسى يا عربى باشند، همراه باهم در يك نظام الفـبـايـى فـهـرسـت مـى گردند؛ و اگر به زبان هاى ديگر باشند، پس از منابع فارسى و عـربـى ، در فـهرستى الفبايى از سمت چپ چيده مى شوند. امّا نوع منبع (كتاب ، مقاله ،...) باعث تفكيك نيست .
3 ـ 9 . چگونگى ذكر منبع درون مقاله
درون مـقـاله ، بـى درنـگ پس از مطلب مربوط، در ميان كمانك سه ويژگى ماءخذ ذكر مى شود و ميان آن ها نشانه ويرگول قرار مى گيرد:
[نام منبع ، شماره مجلّد / شماره صفحه (ها)ى مورد استناد]
تـذكـّر مـهم : در منبع دهى ، از نشانه هاى اختصارى ج و ص استفاده نمى شود، بلكه شماره مجلّد به تنهايى پس از ويرگول ، و شماره صفحه به تنهايى پس از مميّز مى آيد.
نام منبع با حروف خميده و به اندازه حروف متن مقاله درج مى گردد. در اين جا، اگر نام منبع دراز بـاشـد، بـه صـورت مـخـتـصـر و حـتـّى الامـكـان در يـكـى دو كـلمـه ذكـر مـى شـود. مثال :
رجـال شـنـاسـان ، عـمـومـا، بـه اسـتـنـاد اخـبار رسيده از ائمّه ، آن دو را موثّق دانسته اند. (كتاب الرّجال / 71)
هـنـگـامـى كـه امام به كربلا رسيد، پانصد سواره و صد پياده با او بودند. (مُرُوج الذَّهب ، 2 / 61)
تنها در يك مورد لازم است كه چهار ويژگى ماءخذ ذكر گردد و نام نويسنده نيز افزوده شود. و آن ، هـنـگـامـى اسـت كـه مـاءخـذى ديـگـر بـه هـمـان نـام در هـمـان مـقـاله ارائه شـده باشد. در اين حال ، نام مشهور صاحب اثر پس از نام اثر ذكر مى شود؛ به اين شيوه :
[نام ماءخذ، نام مشهور صاحب اثر، شماره مجلّد / شماره صفحه (ها)ى مربوط]
مثال :
(مقتل الحسين ، خوارزمى ، 2 / 25)
3 ـ 10. چگونگى ذكر منبع با صفحات گوناگون
اگـر در يـك مـورد خـاص از چـنـد جـاى مـنـبـعـى اسـتـفـاده شده باشد، به ترتيب سابق منبع دهى درونْمقاله اى صورت مى پذيرد و شماره هاى صفحات مربوط با واو به هم پيوسته مى شوند. اگـر گاه چند صفحه پياپى مورد نظر باشند، شماره كوچك تر سمت راست مى آيد و پس از آن خطّ تيره قرار مى گيرد. مثال :
(بحارالانوار، 25 / 81 و 95 و 107 ـ 109)
3ـ 11 . چگونگى ذكر چند منبع در يك جاى
اگـر بخواهيم براى يك مطلب به چند منبع استناد كنيم ، همان ترتيب پيشين را جارى مى سازيم و هـر منبع را پس از نشانه ( ؛ ) سياه مى آوريم . تقدّم و تاءخّر اين منابع تابع نظام الفبايى است . مثال :
(تاريخ دمشق ، 2 / 107 و 212 ؛ حِلية الاولياء، 3 / 163 ؛ فُتوح البُلدان / 390)
3 ـ 12 . چگونگى ذكر منابع پس از مقاله
3 ـ 12 ـ 1 . كتاب چاپ شده
ويژگى هاى كتاب چاپ شده به اين ترتيب مى آيد:
O نـام مـنـبـع ، نـام و نـام خـانـوادگـى پـديدآورندگان / نام و نام خانوادگى مترجم / نام و نام خانوادگى نقش آفرين مهّم ديگر (نوع نقش از قبيل كوشش ، تنقيح ، ويرايش ، تصحيح ، تحشيه )، شـمـاره مـجـلّد(هـا)، نـام نـاشـر، مـكـان نـشـر، شـمـاره چـاپ ، تـاريـخ نـشـر. مثال :
O شـرح نـهـج البـلاغـه ، ابـن ابـى الحـديـد / ج 1 و 2، مـحـمـّد ابـوالفـضـل ابـراهـيـم (تـحـقـيـق )، دار احـيـاء الكـتـب العـربـيـّة ، قـاهـره ، اول ، 1378 ق .
3 ـ 12 ـ 2 . كتاب (نسخه ) خطّى
ويژگى هاى كتاب خطّى به اين ترتيب مى آيد:
O نام ماءخذ، نام و نام خانوادگى پديدآورنده ، شماره مجلّد(ها)، زمان تاءليف ، نام دارنده نسخه اعم از كتابخانه يا شخص ، شماره نسخه . مثال :
O الكـشـف و البـيان فى تفسير القرآن ، ابواسحاق احمد بن محمّد ثعالبى نيشابورى ، ج 2، نيمه اول قرن پنجم ، كتابخانه مرعشى ، 908.
3 ـ 12 ـ 3 . رساله ( پايان نامه )ى دانشگاهى يا حوزه اى
ويژگى هاى رساله به اين ترتيب مى آيد:
O نام رساله ، نام و نام خانوادگى پديدآورنده ، شماره مجلّد(ها)، زمان تاءليف ، نام دانشگاه يا حوزه ، نام دانشكده ، محّل دستيابى به رساله .
3 ـ 12 ـ 4 . مقاله
ويژگى هاى مقاله در هر گونه نشريّه يا كتاب و يا مجموعه اى به اين ترتيب مى آيد:
O نـام مـقـاله ، نـام و نـام خـانـوادگـى پديدآورنده / نام و نام خانوادگى مترجم ، نام نشريّه يا كـتـاب و يا مجموعه ، سال و شماره و تاريخ نشريّه [در مورد نشريّه ] / شماره مجلّد، نام ناشر، مكان نشر، شماره چاپ ، تاريخ نشر [در مورد كتاب يا مجموعه ].
مثال براى مقاله در نشريّه :
O رسـالة الحـسـيـن (ع) الى المـهـدى (عـج )، ع . نـجـف ، دراسـات و بـحـوث ، سال دوم ، شماره هفتم (رجب 1403 ق ).
مثال براى مقاله در مجموعه :
O فى رحاب سياسة الامام زين العابدين عليه السلام ، محمود بغدادى ، المقالات و الرّسالات ، ج 17، كنگره هزاره شيخ مفيد، قم ، اول ، 1413 ق .
3 ـ 12 ـ 5 . منابع غير (فارسى يا عربى )
ويـژگـى هاى كتاب يا مقاله غير (فارسى يا عربى ) دقيقا همانند منابع ديگر ارائه مى شود تـا وحـدت رويـّه حـفـظ گـردد. تـنـهـا تـفـاوت هـاى صـورى نـاگـزيـر، اعـمـال مـى گـردنـد: Volبـه جـاى ج ، P بـه جـاى ص . مثال :
Muhammad , Hamidullah ,State of Conduct Muslim O
3 ـ 12 ـ 6 . اصل ،
.1953 , 3rd , Lahore , Ashraf Muhammad.Sh نام منبع است
آنـچـه بـراى مـنبع دهى اصل است نام خود منبع است نه نويسنده آن . از اين رو، نظام الفبايى را بـر پـايـه نـام مـنـبـع آورده ايـم . و در تـرتـيـب چـيـنـش نـيز آن را مقدّم داشته ايم . نيز به همين دليل است كه نام منبع را سياه مى كنيم تا چشمگيرتر جلوه كند.
3 ـ 12 ـ 7 . نكاتى در نظام الفبايى فهرست منابع
هر گاه در نام ماءخذ حرف تعريف (اءل ) قرار داشته باشد، در نظام الفبايى ناديده گرفته مـى شـود و نـخـسـتـيـن حـرف پـس از آن ، مـلاك خـواهـد بـود. مثال : (تاريخ كربلا) پيش از (الحسين و الحسينيّون ) قرار مى گيرد.
تـشـديد همواره ناديده گرفته مى شود. مثال : (الرّسالا ت الحسينيّة ) پيش از (رسالة الحسين ) مى آيد.
در فـهـرسـت الفبايى ، گرچه نام هاى عربى باشند، نظام الفبايى فارسى رعايت مى شود، مثال : واو قبل از هاء قرار مى گيرد، نه بعد از آن ، چنان كه در عربى است .
چنانچه حرف يا حرف هاى آغازين دو يا چند نام همانند باشند، خواه در يك كلمه و خواه فراتر از آن ، بـه حـروف بـعـدى نـگـريـسـته مى شود. در اين جا، نيز هر سه نكته پيشگفته جارى است . مثال : (تاريخ دمشق ) پيش از (تاريخ الرّوضة الحسينيّة ) مى آيد.
3 ـ 12 ـ 8 . منبع هايى با نام همانند
هـرگـاه دو يـا چـند منبع نام هايى كاملا همانند داشته باشند، نطام الفبايى بر پايه نام و نام خانوادگى پديدآورنده استوار مى شود. مثال :
O نسب قريش ، زبير بن بكار...
O نسب قريش ، مصعب زبيرى ...
3 ـ 12 ـ 9 . اكتفا به نام مشهور نويسنده
آن گاه كه نويسنده اى داراى چند عنوان يا نامى طولانى است ، لقب و نام او را به حسب آنچه ميان دانـشوران هر رشته مشهور است مى آوريم و تا حدّ امكان شيوه اختصار را پى گرفته ، زوائد را مى زداييم . مثال : ابن اعثم . [نه : ابن اعثم كوفى ، ابومحمّد احمد]
3 ـ 12 ـ 10 . منابعى كه يك يا چند ويژگى شان معيّن نيست
هـرگـاه نـويـسـنـده مـنـبـعى ناشناخته يا ميان چند كس مردَّد باشد يا اساسا گروهى از افراد كه نـامشان روشن نيست پديد آورنده اثر باشند، از نام نويسنده صرف نظر مى شود. همين نظام در مورد ديگر ويژگى هاى كتاب شناختى نيز جارى است ، يعنى لازم نيست از نشانه هايى مانند بى تـا( بـى تاريخ ) بهره گيريم ، بلكه صرف نظر كردن از يك ويژگى بدان معناست كه آن ويژگى معيّن با ماءخذ همراه نبوده است .
3 ـ 12 ـ 11 . چشمپوشى از عنوان هاى افزوده
از هـر گـونه عنوانِ افزوده ، مانند علاّمه ، آيت الله ، و دكتر در آوردن نام نويسندگان خوددارى مى شود.
3 ـ 12 ـ 12 . منبع با بيش از يك پديدآورنده
آن گـاه كـه نـويـسنده يا مترجم يا ... در اثرى ، دو يا سه نفر باشند، نامى را كه در منبع مقدم داشته شده ، ابتدا مى آوريم و ميان اسامى آنان نشانه (؛) مى گذاريم . چنانچه بيش از سه نفر باشند، نامى را كه در منبع مقدّم است ، ابتدا مى آوريم و بعد مى نويسيم : و ديگران .
3 ـ 12 ـ 13 . ملاك ، نام اصلى و كامل منبع است
عـنـوانـى كـه از مـنبع به دست داده مى شود، بايد با نام آن كه در خود ماءخذ موجود است برابر بـاشـد. يعنى بر خلاف منابع درون مقاله ، در اين جا تنها به نام مشهور اكتفا نمى كنيم ؛ ليكن در عـيـن حـال ، تـا حدّ امكان مى كوشيم تا نام مختصر منبع را بياوريم . چنانچه نام مشهور غير از نام اصلى منبع باشد، به نام مشهور نيز در كمانك اشاره مى كنيم . امّا بخشى كه خميده مى شود، همان نام اصلى است . مثال :
اختيار معرفة الرّجال (رجال الكشّى )
تاريخ الامم والرّسل و الملوك (تاريخ طبرى )
العِبَر و ديوان المبتداء و الخبر (تاريخ ابن خلدون )
3 ـ 13. آنچه در عين منبع آمده ، ملاك است
يـكـايـك ويـژگـى هاى كتاب شناختى دقيقا بر پايه آنچه در خود منبعِ مورد مراجعه و استناد آمده است ، ارائه مى شود و نه بر پايه اجتهاد شخصى يا پژوهش هاى برون ماءخذى يا نسخ و چاپ هاى ديگر همان منبع .
3 ـ 14 . پرهيز از غلط مشهور در منبع نگارى
ويژگى هاى كتاب شناختى بايد كاملا درست و برابر با قواعد ادبى و لفظى ارائه گردند. هر گونه سر سپردن به غلط مشهور در اين مورد نادرست است .
مثال :
(الطّبقات الكبرى ) نه (طبقات الكبرى ).
(المطبعة الحيدريّة ) نه (مطبعة الحيدريّة ).
همين دقّت در آوانگارى ها نيز بايد اِعمال گردد.
تـذكـّر مـهـم : در مـورد پـديـدآورنـدگـان مـنـابـع عـربـى ، اصـل بـر ايـن اسـت كـه روال نـام خـوانـىِ فـارسـى را حـفـظ كـنـيـم . مثال : (محمّدبن حسن طوسى ) نه (محمّدبن الحسن الطّوسى ). ليكن در موارد بسيار مشهور، به همان وجه مشهور پايبند مى مانيم ، مانند (ابن ابى الحديد) نه (ابن ابى حديد).
3ـ 15. تن دادن به غلطِ خود گُزيده
با آن كه از غلط مشهور بايد اكيدا پرهيز كرد، چنانچه غلطى خودْ گزيده منبع باشد، گريزى از آن نـيـسـت . مـثـال : گـنـجـيـنـة الاسرار. گرچه اين تركيب نادرست است ، بنابر عَلَميّت بدون تصرّف باقى مى مانَد.
3 ـ 16. چگونگى ذكر منبع تقطيع شده
اگـر مـنـبـعـى تـقطيع شده و آن گاه به شكل منبعى مستقل مورد استناد قرار گرفته باشد، همان مـسـتـنـَدِ تـقـطـيـع شـده مـنـبـع دهى مى گردد و نام منبع چنان مى آيد كه در خود آن ذكر شده است . مثال :ترجمة الامام الحسين من تاريخ دمشق .
3ـ 17 . لزوم آوانگارى در هنگامِ بايسته
همان گونه كه متن مقالات در موارد بايسته پيشگفته نيازمند اعراب گذارى و آوانگارى است (1 ـ 6 ـ 5) در نگارش منابع و كتاب شناسى آن ها نيز اعراب گذارى در موارد لزوم كارى بايسته و درخور است . مثال : ياقوت حَمَوى ، العِبَر و ...، مُرُوج الذَّهَب .
شيوه خط
بـا آن كه براى نگارش واژگان در زبان فارسى ، هنوز شيوه اى يكسان بر نهاده نشده است ، كـوشـيـده ايـم تـا بـا رعـايـت اصـول بـنـيـاديـن دسـتـورى و زبـان شـنـاسـانـه وبـه اقـتـضاى حـال ، ضـمـن پـرهـيـز از افـراط و تـفـريـط و بـا تـوجـّه بـه اصـل (وحـدت رويـّه ) شـيـوه اى مـعـتـدل را بـر نـهـيـم . بـراى آسـان سـازى ، بـيـشـتـر مثال ها را در جدول هايى مرتّب كرده و مجموعه را بر حسب الفباى فارسى تنظيم نموده ايم .
4 ـ 1 . شيوه نگارش واژه ها، به ترتيب حروف الفبا
آ ـ ا
(آن و اين ) (ضمير اشاره )
1. همزه از اوّل ضماير اشاره حذف نمى شود:
بـنـويـسـيـم ـ نـنـويـسـيـم بنابراين ـ بنابرين از اين ـ ازين 2. (به ) از (آن ) و (اين ) جدا نوشته مى شود:
بـنـويـسـيـم ـ نـنـويـسـيـم بـه آن ـ بان به اين ـ باين 3. (چه ) به ضماير (آن ) و (اين ) متّصل مى شود:آنچه .
تـوضـيـح : در صـورتـى كـه (آن ) و (ايـن ) از لحـاظ مـعـنـا جـزء موصول نباشد، (چه ) جدا نوشته مى شود:
آن چه كسى است ؟
اين چه كتابى است ؟
4. (كه ) از ضماير (آن ) و (اين ) جدا نوشته مى شود:
آن كه ، اين كه .
5. (آن ) و (ايـن ) وقـتـى بـا پـيـشـونـد (هـم ) كـلمه مركّب مى سازند، پيوسته نوشته مى شوند:
بـنـويـسـيـم ـ نـنـويـسـيم همين ـ هم اين همان ـ هم آن توضيح : در صورتى كه هم قيد باشد، جدا نوشته مى شود:
هم اين را ديدم و هم آن را.
6. (هم ) وقتى به دنبال (آن ) و (اين ) مى آيد، جدا نوشته مى شود:
بـنـويـسـيم ـ ننويسيم آن هم ـ آنهم اين هم ـ اينهم 7. (آن ) و (اين ) از كلمه بعد جدا نوشته مى شوند:
بنويسيم ـ ننويسيم آن جناب ـ آنجناب آن طور ـ آنطور اين وقت ـ اينوقت اين است ـ اينست (است )
8. كلمه (است ) وقتى بعد از كلماتى بيايد كه به مصوت هاى بلند (آ)، (اُو) و (اى ) ختم مى شوند، همچنان با (همزه ) نوشته مى شود:
بـنويسيم ـ ننويسيم دانا است ـ داناست خوشرو است ـ خوشروست كافى است ـ كافيست توضيح : كـلمـات (كـيـسـت ) و (چـيـسـت ) بـنـابـر عـرف بـه هـمـيـن شكل نوشته مى شوند.
9. (كه )ى حرف ربط از كلمه (است ) جدا مى شود:
اين ، كتابى است كه ...
(ام ، اى ، ايم ، ايد، اند)
10. اين واژه ها اگر پس از كلمه اى قرار گيرند كه به حرف صامت يا به مصوت كوتاه (و) ختم شوند، (همزه ) آن ها حذف مى شود:
بنويسيم ـ ننويسيم بزرگند ـ بزرگ اند خشنودم ـ خشنودام رهرويد ـ رهروايد 11. اگر بعد از كلمه اى قرار گيرند كه به (ه ) غير ملفوظ ختم شود، (همزه ) باقى مى ماند:
آزاده ام ، افتاده ام
12. هـرگـاه كـلمـه بـه (الف ) خـتـم شـود، (هـمـزه ) بـه (ي‍) تبديل مى شود:
توانايند ، زيبايند.
نيز اگر به (اُو) ختم شود، چنين مى شود:
دانشجوييد ، خوشخوييم .
13. اگر كلمه به مصوت بلند (اى ) ختم شود، (همزه ) حذف نمى شود:
ايرانى ام ، اصفهانى ام ، امريكايى اند.
( اى ) (حرف ندا)
14. (اى ) هميشه از كلمه بعد جدا نوشته مى شود:
بنويسيم ـ ننويسيم اى كاش ـ ايكاش ‍ اى دوست ـ ايدوست ( ب‍ )
15. (ب‍)را همواره پيوسته به فعل مى نويسيم :
بـنـويـسـيـم ـ نـنـويـسـيـم بـخـوريـد ـ بـه خـوريـد بـبـنـديـد ـ بـه بـنـديـد 16. هـنـگـامـى كـه فـعـل بـا حـرف (آ) آغـاز مـى شـود، بـراى پـيـوسـتـن (ب‍) بـه فعل ، علامت مد حذف مى شود و ميانجى (ى ) بين (ب ) و (ا) مى آيد:
مـصـدر ـ بـنـويسيم ـ ننويسيم آموختن ـ بياموخت ـ بيآموخت آوردن ـ بياورد ـ بيآورد 17. هنگامى كه فـعـل بـا هـمـزه آغـاز مـى شـود، بـراى افـزودن (ب‍) بـر سـر فعل ، (همزه ) حذف مى شود و به جاى آن (ى ) مى آيد:
مـصدر ـ بنويسيم ـ ننويسيم افشاندن ـ بيفشاند ـ بيافشاند انداختن ـ بينداخت ـ بيانداخت تنها در موردى كه فعل با مصوت بلند (اى ) آغاز شده باشد، اين قاعده مصداق ندارد:
مصدر ـ بنويسيم ـ ننويسيم ايستادن ـ بايستاد ـ بيستاد ( به )
18. حرف اضافه (به ) از كلمه بعد جدا نوشته مى شود:
بـنـويـسـيـم ـ نـنويسيم به او ـ باو رو به رو ـ روبرو سر به سر ـ سربسر يك به يك ـ يك بيك 19. حرف (ب‍) كه در آغاز يا ميان بعضى از تركيب هاى عربى مى آيد، (حرف جَر) است و از كلمه بعد جدا نمى شود:
بـنـويـسـيـم ـ نـنـويـسـيـم مـا بـازاء ـ ما به ازاء براءى العين ـ به راءى العين بعينه ـ به عينه بـالعكس ـ به العكس ‍ بالاخره ـ به الاخره 20. كلماتى را كه به وسيله (به )، حالت قيد يا صفت پيدا مى كنند، به صورت زير مى نويسيم :
بـنـويـسـيـم ـ نـنـويـسـيـم بـه ويـژه ـ بـويـژه بـه عـمـد ـ بـعـمـد 21. پـيـشـونـد (ب‍) هـمواره متّصل به كلمه نوشته مى شود: و جز اين ، صورتى ديگر متصوّر نيست :
بنام ، بخرد، بسزا، بهنگام ، بجا، بهنجار.
22. حرف (به ) در مصادر و افعال مركّب ، جدا نوشته مى شود:
بـنـويـسيم ـ ننويسيم به راه افتادن ـ براه افتادن به جا آوردن ـ بجا آوردن به پا خاست ـ بپا خاست به سر برد ـ بسر برد 23. واژه (بى ) چون پيشونداست ، پيوسته نوشته مى شود:
بيخود ، بيكار ، بيچاره ، بيهوده ، بيمار ، بيزار ، بيداد ، بينوا ، بيراه .
تذكّر: اگر كلمه طولانى يا بدنما شود، (بى ) را جدا مى نويسيم :
بى گناه ، بى فرهنگ .
ت
(تر ـ ترين )
24. نشانه هاى (تر) و (ترين ) از كلمه پيش از خود جدا نوشته مى شود:
بـنويسيم ـ ننويسيم مهربان تر ـ مهربانتر مستحكم ترين ـ مستحكمترين 25. (تو) (ضمير دوّم شخص مفرد) از كلمه بعد جدا نوشته مى شود:
بـنـويـسـيـم ـ ننويسيم تو است ـ تست تو را ـ ترا 26. كلمات فارسى ، لاتين ، و تركى مانند: اتـاق ، اتـو ، تـهـران ، تـلگـراف ، تـپـيـدن بـه هـمـيـن شكل (و نه با طاى مؤ لّف ) نوشته مى شوند.
تذكّر: طوفان (باد شديد) به همين شكل درست است ؛ زيرا توفان يعنى توفنده و خروشنده .
چ
(چه )(پسوند تصغير)
27. پسوند تصغير (چه )، هميشه به كلمه قبل مى چسبد:
باغچه ـ خوانچه ـ تيمچه ـ بازيچه .
(چه )(حرف ربط)
28. (چـه ) در كـلمـاتـى كـه در سـاختمانشان (آن ) صورت تركيبى پيدا كرده ، مطابق عادت زبان فارسى متّصل نوشته مى شود:( نيز: نكته 3)
بنويسيم ـ ننويسيم چنانچه ـ چنان چه آنچه ـ آن چه (چه )واژه (استفهام )
29.واژه (چه ) استفهام جدا از كلمه بعد نوشته مى شود:
بـنويسيم ـ ننويسيم چه كردى ؟ ـ چكردى ؟ چه سان ـ چسان چه كار كردم ؟ ـ چكار كردم ؟ 30. در بيشتر كلمات مركّب (چه ) به كلمه بعد متّصل مى شود:
بـنـويـسيم ـ ننويسيم چگونه ـ چه گونه چقدر ـ چه قدر چطور ـ چه طور چرا ـ چه را چكاره ـ چه كاره تذّكر: (چرا) به معناى (براى چه )، با (چه را) به معناى (چه چيز را) اشتباه نشود.
( ر )
( را )
31. (را) همه جا از كلمه قبل جدا نوشته مى شود:
بـنـويـسـيم ـ ننويسيم من را ـ منرا كتاب را ـ كتابرا آن را ـ آنرا تذّكر: (چرا) به معناى (براى چه ) از اين قاعده مستثنا است .
( ك )
(كه ) حرف ربط
32. (كه ) جدا از كلمه قبل نوشته مى شود:
بنويسيم ـ ننويسيم وقتى كه ـ وقتيكه در صورتى كه ـ در صورتيكه چنان كه ـ چنانكه تذّكر: كلمه (بلكه ) به همين صورت نوشته مى شود.
( م )
(م ، ت ، ش ، مان ، تان ، شان )
33. هـر گـاه ايـن ضـماير پس از كلمه اى قرار گيرند كه مختوم به مصوت بلند (ا) باشد، به شكل زير نوشته مى شوند:
دفتر هايم ـ دفترهامان دفترهايت ـ دفترهاتان دفترهايش ـ دفترهاشان 34. وقتى پس از كلمه اى قـرار گـيـرنـد كـه مـخـتـوم بـه مـصـوت بـلنـد (اى ) بـاشـد، بـه شكل زير نوشته مى شوند:
بـارانـى ام ـ بارانى مان بارانى ات ـ بارانى تان بارانى اش ـ بارانى شان 35. هرگاه اين ضماير پس از كلمه اى قرار گيرند كه به حرف صامت ختم شود، به آن مى چسبند:
كتابم ـ كتابمان كتابت ـ كتابتان كتابش ـ كتابشان 36. در صورتى كه كلمه به مصوت (و) يا (اُو) ختم شود، پيوستن اين ضماير به شكل زير است :
گـيـسـويـم ـ گـيـسـومان گيسويت ـ گيسوتان گيسويش ـ گيسوشان لباس نُوَم ـ لباس نومان لباس نُوَت ـ لباس نوتان لباس نُوَش ـ لباس نوشان 37. اگر كلمه به (ه ) غير ملفوظ ختم شود، به شكل زير نوشته مى شود:
خانه ام ـ خانه مان خانه ات ـ خانه تان خانه اش ـ خانه شان 38. هرگاه به كلمه اى بپيوندند كه مختوم به دو حرف (ي‍) باشد به شكل زير نوشته مى شوند:
دوست آفريقايى ام ـ آفريقايى مان دوست آفريقايى ات ـ آفريقايى تان دوست آفريقايى اش ـ آفريقايى شان (مـى )
39. (مى ) همواره از فعل جدا نوشته مى شود:
بنويسيم ـ ننويسيم مى گفت ـ ميگفت مى رفت ـ ميرفت مى شود ـ ميشود ن
( ن‍ ) (ن نشانه نفى )
40. هـنـگـامى كه فعل با حرف (آ) آغاز شود، با پيوستن (ن‍) بر سر آن ، علامت مد از بالاى (آ) حذف و ميانجى (ي‍) اضافه مى شود:
بـنـويـسـيـم ـ نـنـويـسـيـم نـيـامـد ـ نـيـآمـد نـيـارود ـ نـيـآورد 41. هـنـگـامـى كـه فـعـل بـا حـرف هـمزه آغاز شود، با پيوستن (ن‍) بر سر آن ، همزه حذف مى شود و به جاى آن ميانجى (ي‍) مى آيد:
بنويسيم ـ ننويسيم نينداز ـ نيانداز نيفتاد ـ نيافتاد نيفكن ـ نيافكن ( ه )
(ه غير ملفوظ يا بيان حركت )
42. كـلمـه اى كـه بـه (ه ) غـيـر ملفوظ ختم شود، در حالت اضافه يا صفت پذيرفتن (ى ) نمى گيرد، بلكه علامتى شبيه همزه كه در اصل (ياى ناقص ) است بالاى آن قرار مى گيرد:
خانه دوست ، سپيده سحر، جامه فرهيختگى ، پروانه عاشق .
43. (ه ) غـيـر مـلفوظ هنگام چسبيدن به (ان ) جمع و يا به (ى ) اسم مصدرى ، به صورت (گ ) در مى آيد:
آزادگان ، سپيد جامگان ، بندگان ، ستارگان ، آزادگى ، بندگى ، شش ماهگى .
تـذّكـر: تـوجـّه داشـتـه بـاشـيـم كه (ه ) ملفوظ ( هايى كه هم خوانده وهم نوشته مى شود) در پايان بعضى كلمات را با (ه ) غير ملفوظ اشتباه نكنيم . (ه ) ملفوظ در حالت اضافه (ياى ناقص ) نمى گيرد و در پيوستن به (ى ) نكره يا اسم مصدرى بدون (ا) نوشته مى شود:
بـنـويـسيم ـ ننويسيم فرمانده سپاه ـ فرمانده سپاه گره كور ـ گره كور عذر موجّهى ـ عذر موجّه اى گرهى ـ گره اى فرماندهى ـ فرمانده اى سازماندهى ـ سازمانده اى 44. (ه ) غير ملفوظ در پيوستن به (ى ) نسبت يا صفت ساز و يا نكره به صورت زير نوشته مى شود:
بنويسيم ـ ننويسيم ساوه اى ـ ساوه يى ، ساوه ئى سرمه اى ـ سرمه يى ، سرمه ئى خانه اى ـ خانه يى ، خانه ئى 45. (ه ) ملفوظ يا غير ملفوظ پيش از پسوند حذف نمى شود:
بـنويسيم ـ ننويسيم بهره مند ـ بهرمند علاقه مند ـ علاقمند انديشه مند ـ انديشمند 46. (ه ) غير ملفوظ پيش از (ها)ى جمع حذف نمى شود:
بنويسيم ـ ننويسيم خانه ها ـ خانها جامه ها ـ جامها (هم ) (پيشوند اشتراك )
47. (هم ) (پيشوند اشتراك )، همانند ديگر وندها، غالبا پيوسته نوشته مى شود:
بـنـويـسـيم ـ ننويسيم هماهنگ ـ هم آهنگ همدل ـ هم دل همراز ـ هم راز 48. (هم ) وقتى همراه كلمه اى بيايد كه جزء اوّل آن با همزه آغاز شود، جدا نوشته مى شود:
بـنـويـسـيم ـ ننويسيم هم اتاق ـ هماتاق هم اسم ـ هماسم 49. (هم ) وقتى با كلمه اى بيايد كه با (م ) شروع شود، جدا نوشته مى شود:
بنويسيم ـ ننويسيم هم مسلك ـ هممسلك هم ميهن ـ همميهن 50. اگر سرهم نويسى سبب شود كه كلمه ناموزون و بدنما گردد، پيشوند (هم ) جدا نوشته مى شود:
بنويسيم ـ ننويسيم هم فرهنگ ـ همفرهنگ هم صحبت ـ همصحبت هم سليقه ـ همسليقه (هم ) (قيد)
51. (هم ) (قيد) جدا از كلمه قبل نوشته مى شود:
آن هم ، اين هم ، من هم ، كتاب هم .
(همين )
52. (همين ) را جدا از كلمه بعد مى نويسيم :
همين جا، همين طور، همين رو، همين گونه .
( ى )
(ى ) در فارسى چند حالت دستورى دارد:
اسم مصدرى ، نسبت ، نكره ، وحدت .
53. كـلمـات مـخـتـوم بـه مـصـوّت هـاى (آ)، (و)، (اُو)، و (اى ) در پـيـوسـتـن به (ى ) به شكل زير نوشته مى شوند:
دانايى ، آسيايى ، راديويى ، رهروى ، مانتوى ، گيسويى ، طوطى اى ، قاضى اى .
54. (ى ) نسبت و نكره و وحدت بعد از (ه ) غير ملفوظ به صورت (اى ) نوشته مى شود:
نامه اى ، خانه اى ، بيگانه اى ، ساوه اى .
تـذّكـر: هـر گـاه (ى ) اسـم مـصـدر بـعـد از (ه ) غـيـر مـلفـوظ بـيـايـد، (ه ) بـه گـاف تبديل مى شود: بيگانگى ، فرزانگى .
4 ـ 2 . مباحث كلّى
(الف كوتاه (مقصوره )
55. اغـلب اسامى خاصّ عربى كه به (الف ) كوتاه ختم مى شوند، به همان صورت نوشته مى شوند:
مصطفى ، مرتضى ، موسى ، عيسى .
در صـورتـى كـه بـعـد از ايـن گونه اسامى ، (ى ) اسم مصدرى ، نسبت ، يا نكره بيايد، به شكل زير نوشته مى شوند:
مصطفايى ، مرتضايى ، موسايى ، عيسايى .
در صـورتـى كـه مـضـاف يـا مـوصـوف واقـع شـونـد، بـه شكل زير نوشته مى شوند:
عيساى مريم ، موساى كليم ، مصطفاى امين .
56. ديـگـر كـلمات عربى كه به (الف ) كوتاه ختم مى شوند، در نگارش فارسى معمولاً با (الف ) نوشته مى شوند:
فتوا، تقوا، اقصا، مستثنا.
تذكّر: تركيب هاى عربى رايج در زبان فارسى ، با همان رسم الخط نوشته مى شوند:
بنت الهدى ، المسجدالاقصى .
57. كـلمـات عـربـى را كـه داراى الف كـوتـاه در مـيـان كـلمـه انـد، بـه هـمـان شكل كه بيان مى كنيم ، مى نويسيم :
بنويسيم ـ ننويسيم اسماعيل ـ اسمعيل رحمان ـ رحمن الاهيّات ـ الهيّات (تاىِ گرد)
58. حرف (ة ) در كلمات عربى متداول در فارسى به صورت (ت ) نوشته مى شود:
بنويسيم ـ ننويسيم مساعدت ـ مساعدة زكات ـ زكاة لغت ـ لغة (تشديد)
59. در نگارش فارسى ، بهتر است همواره تشديد كلمات مشدّد را بگذاريم .
60. بـايـد دقـّت ورزيـد كـه كـلمـات بـدون تـشـديـد بـه هـمـان شكل خوانده و نوشته شوند؛ مانند قضات ، ماده ( مؤ نّث )، نه قضّات ، مادّه .
( تنوين )
61. تنوين ويژه كلمات عربى است .از اين رو، كلمات غير عربى هرگز تنوين نمى پذيرند:
بـنـويـسـيـم ـ نـنـويسيم تلگرافى ـ تلگرافاً جانى ـ جاناً گاهى ـ گاهاً سوم ، سوم اين كه ـ سـومـاً بـه نـاچار ـ ناچاراً 62. كلماتى كه به همزه ختم مى شوند، وقتى تنوين نصب بگيرند، به اين شكل نوشته مى شوند:
ابتدائا ـ جزئا ـ استثنائا.
63 . كـلمـات (اكـثـر) و (اقـل ) بـرابـر قـاعـده زبـان عرب تنوين نمى گيرند. لذا كاربرد (اكـثـرا) و (اقـلا) غلط است و مى توان به جاى آن ها (بيشتر) و (دست كم ) يا (غالبا) و (حداقل ) نوشت .
(جمع كلمات )
(ات ـ ان ـ ها) (نشانه هاى جمع )
64. جمع بستن كلمات فارسى با (ات ) عربى يا (جات ) جايز نيست :
بنويسيم ـ ننويسيم پيشنهادها ـ پيشنهادات گرايش ها ـ گرايشات آزمايش ها ـ آزمايشات كارخانه هـا ـ كـارخانجات حتّى بهتر است مگر در موارد لازم ، واژه هاى عربى رايج در زبان فارسى نيز با نشانه هاى فارسى (ها) و (ان ) جمع بسته شوند:
زائران ، راويان ، عالمان ، كاسب ها، كتاب ها.
( هـا )
65. بهتر است علامت جمع (ها) براى حفظ استقلال و هويّت واژه مفرد، سهولت در خواندن كلمه ، و پـرهـيز از شكل نازيبايى كه در تركيب با كلمه ديگر، به ويژه كلمات بلند، پديد مى آيد، جدا نوشته شود:
باغ ها، كتاب ها، آزمايش ها، گزارش ها.
66. اسامى خاص را كه با (ها) جمع بسته مى شوند، به اين صورت مى نويسيم :
(حسين )ها، (حافظ)ها.
67. عـلامـت (هـا) در كـلمـاتـى كه به (ه ) ختم مى شوند (ملفوظ يا غيرملفوظ) حتما بايد جدا نوشته شود:
تشبيه ها، سفيه ها، خانه ها، لانه ها.
(جمع مكسّر)
68. جـمـع بستن كلماتى كه به صورت جمع مكسّر عربى در زبان فارسى به كار مى روند، با نشانه هاى جمع فارسى يا عربى درست نيست :
بنويسيم ـ ننويسيم اولاد ـ اولادها احوال ـ احوالات بيوت ـ بيوتات ديون ـ ديونات شؤ ون ـ شؤ ونات عـدد
69. (عدد) هميشه از معدود خود جدا نوشته مى شود:
يك روز، شش ماه ، يك سال ، يك هفته .
چنين است اجزاى عدد كسرى :
يك دهم ، يك هزارم ، هفت پنجم .
اعداد صفت را با حرف مى نويسيم :
صدهزار نفر، پنج متر.
اعداد غير صفت را با رقم مى نويسيم :
او در سال 61 ق به شهادت رسيد.
70. تـركـيـبـاتـى چـون (يكدفعه ) و (يكمرتبه ) به معناى (ناگهان ) به همين صورت ، پيوسته نوشته مى شوند.
71. هـرگـاه عـدد بـا كـلمـه بـعـد از خـود قـيـد يـا صـفـت مستقل بسازد، پيوسته نوشته مى شود: يكدل ـ يكزبان .
72. اعداد ترتيبى (سى ام ) و (سى امين ) را به همين صورت مى نويسيم .
73. تاريخ روزهاى مهم و حسّاس را با عدد مى نويسيم : 15 خرداد، 22 بهمن .
74. درصد را به اين صورت مى نويسيم : 5 درصد، 7 درصد.
75. طول زمان را به اين صورت مى نويسيم : 5 ساعت و 6 دقيقه .
76. شماره شناسنامه و تاريخ تولّد را با عدد مى نويسيم .
77. تاريخ تولّد و مرگ اشخاص را به ترتيب از راست به چپ مى نويسيم : فردوسى (329 ـ 411 ق )
78. بـراى نـشـان دادن شماره هاى متوالى ، شماره آغاز در سمت راست و شماره پايان در سمت چپ نوشته مى شود: ديوان حافظ، ص 30 ـ 35.( 30 تا 35)
(كسره اضافه )
كـسـره اضـافـه مصوت كوتاه ( ـِ ) است كه ميان مضاف و مضافٌ اليه يا ميان موصوف و صفت قرار مى گيرد:
كلاسِ درس مضاف و مضافُ اليه .
درسِ مهم موصوف و صفت .
79. كسره اضافه اگر بعد از كلمه اى بيايد كه مختوم به مصوت (ا) و (اُو) باشد، بعد از مصوت و ميان دو كلمه ميانجى (ى ) مى آيد:
خداى مهربان ـ آهوى وحشى ـ بوى جوى موليان ـ گيسوى سياه .
80. در صـورتـى كـه كـلمه به مصوت (و) و (ي‍) و يا مصوت بلند (اى ) ختم شود، حرف آخر مضاف در تلفّظ كسره مى گيرد و در نگارش به صورت زير نوشته مى شود:
جـو نـارس ـ دو صـدمـتـر ـ پـرتـو نـيـكـان ـ نـى داوودى ـ مـاهـى شمال ـ كشتى تجارى .
(كلمات مركّب )
81. دو جزء كلمات مركّب ، معمولا پيوسته به هم نوشته مى شوند:
بـنـويـسـيـم ـ نـنـويـسـيـم نـگـهـدارى ـ نـگـه دارى دسـتـيـابـى ـ دسـت يـابـى هـمـوطـن ـ هـم وطـن صـاحبدل ـ صاحب دل خوشبخت ـ خوش بخت 82. هنگامى كه پيوسته نوشتن اجزاى كلمه مركب سبب اشتباه يا دشوارى در خواندن و يا نازيبا بودن كلمه شود، دو جزء را جدا مى نويسيم :
بنويسيم ـ ننويسيم زيست شناسى ـ زيستشناسى خوش سخن ـ خوشسخن خوش مشرب ـ خوشمشرب 83. كـلمـه مركّبى كه جزء دوم آن با (آ) شروع مى شود، پيوسته نوشته شده ، مدّ (آ) حذف مى شود:
خوشايند ، پيشامد ، هماهنگ ، رهاورد ، پيشاهنگ .
در اين مورد نيز اگر پيوسته بودن كلمه سبب نازيبايى يا ناخوانايى شود، دو جزء را جدا مى نويسيم :
دسـت آمـوز ـ دسـتاموز خوش آهنگ ـ خوشاهنگ 84. دو جزء كلمه مركّبى كه جزء دوم آن با همزه آغاز شود، از هم جدانوشته مى شوند:
بـنـويـسـيـم ـ نـنـويسيم هم اتاق ـ هماتاق هم اسم ـ هماسم هم اكنون ـ هماكنون 85. دو جزء مصادر مركّب ، جدا از هم نوشته مى شوند:
دست يافتن ، بزرگ داشتن ، نگاه داشتن ، گرامى داشتن .
امّا كلمات مركّب مشتق از اين گونه مصادر را پيوسته مى نويسيم :
بـنـويـسـيـم ـ نـنويسيم بزرگداشت ـ بزرگ داشت دستيابى ـ دست يابى نگاهدارى ـ نگاه دارى گـرامـيـداشـت ـ گـرامـى داشـت 86. در نـگـارش كـلمـات مـركـّب عـربـى مـصـطـلح در فـارسى ، استقلال كلمات را حفظ مى كنيم :
بنويسيم ـ ننويسيم ان شاء الله ـ انشاء الله مع هذا ـ معهذا مع ذلك ـ معذلك 87. در نگارش كلمات تـركـيـب يـافـتـه از چـنـد كـلمـه و مـعـطـوف بـه يـكـديـگـر، استقلال كلمات را رعايت مى كنيم :
بـنويسيم ـ ننويسيم گفت و گو ـ گفتگو شست و شو ـ شستشو 88.اجزاى كلمه مركّبى كه حرف آخر جزء اوّل و حرف اوّل جزء دوم آن يكى باشد، جدا نوشته مى شوند:
بنويسيم ـ ننويسيم هم منزل ـ هممنزل فرش شويى ـ فرششويى مهمان نواز ـ مهماننواز هم مسلك ـ هممسلك مهدى يار ـ مهدييار (همزه )
(همزه ميان كلمه در زبان فارسى )
89. در زبان فارسى ، ميان كلمه (همزه ) قرار نمى گيرد و آنچه ميان كلمات فارسى با آواى (همزه ) تلفظ مى شود، در حقيقت (ى ) است و بايد به صورت (ي‍) نوشته شود:
بـنـويـسـيـم ـ ننويسيم آيين ـ آئين آيينه ـ آئينه پايين ـ پائين مى گوييم ـ مى گوئيم بفرماييد ـ بفرمائيد رويين ـ روئين پاييز ـ پائيز مى آييم ـ مى آئيم گفت و گويى ـ گفت و گوئى تذكّر: كلمه (زائو) از اين قاعده مستثنا است .
90. همزه ميان كلمه در كلمات عربى و ساير واژه هاى بيگانه تابع قواعدزير است :
همزه وسط كلمه ، پس از مصوّت كوتاه ( ـَ ) و پيش از مصوّت بلند (آ) نوشته نمى شود:
مآل ، مآخذ، لآلى ، منشآت ، مآب .
همزه پس از حرف ساكن و پيش از مصوّت بلند (آ) نوشته نمى شود:
قرآن ، مرآت
همزه وسط كلمه پس از مصوت كوتاه ( ـُ ) به صورت (ؤ ) نوشته مى شود:
مـؤ دب ، مـؤ مـن ، مـؤ سـس ، مـؤ تـمـن ، رؤ يـت ، مـؤ ثـر، سـؤ ال ، مؤ يّد.
هـمـزه پـس از مـصوت هاى كوتاه ( ـَ ) و ( ـِ ) به صورت ( ئ‍ ) نوشته مى شود مشروط به اين كه پيش از مصوّت هاى بلند (او) و (اى ) نباشد:
ائتلاف ، تبرئه ، تخطئه ، سيّئات ، لئام .
همزه مفتوح ما قبلْ ساكن ، در وسط كلمه با پايه الف نوشته مى شود:
جراءت ، نشاءت ، هياءت ، مساءله .
همزه مفتوح در وسط كلمه پس از مصوت (ا) با پايه ( ئ‍ ) نوشته مى شود:
قرائت ، دنائت ، برائت .
همزه متحرّك پيش از مصّوت بلند (اُو) به تبعيت از مصوّت ، به صورت (ؤ ) نوشته مى شود:
شؤ ون ، مسؤ ول ، رؤ وس ، رؤ وف ، مرؤ وس ، مؤ ونه .
همزه مكسور پس از مصوت بلند (ا) در كلمات عربى رايج در زبان فارسى ، گاه به صورت (ى ) تلفظ و نوشته مى شود:
رايج ، عايد، فوايد، شمايل ، طايفه ، دقايق ، نايب .
و گاه به همان شكل باقى مى ماند: نادرست به نظر مى آيد:
مـسـائل ، مـصـائب ، صـائب ، رسـائل ، جـائر، خـائف ، سائل ، قائم ، ملائكه ، ائمّه ،خائن ، دائرة المعارف .
همزه پيش از مصوّت بلند (اى ) به صورت (ئ) نوشته مى شود:
مرئى ، لئيم ، جبرئيل ، ميكائيل ، عزرائيل ، رئيس ، زئير، بمبئى .
هـمـزه اكـثـر كـلمـات خـارجـى را هـمـان گـونـه كـه تـلفـّظ مـى كـنـيـم ، بـه شكل ( ئ‍ ) مى نويسيم و نه با ياء:
بـوئنـوس آيـرس ، سـوئد، سـوئز، رافـائل ، بـوسـوئه ، نوئل ، زئوس ، كاكائو، شائول ، تئاتر، سِئانس ، رئاليست ، اورلئان ، لائوس .
همزه در كلمه (ابن ) چنانچه بين دو اسم خاص قرار گيرد، حذف مى شود: على بن ابى طالب ، محمّد بن عبدالله .
در مـواردى كه كلمه (ابن ) در اول سخن قرار گيرد يا بين دو اسم فاصله بيفتد، همزه آن حذف نمى شود:
على [بخش 1] ابن ابى طالب .
ابن سينا از حكماى بزرگ اسلام است .
91. شيوه نگارش همزه پايانى به شرح زير است :
پس از مصوّت كوتاه ( ـَ ) به صورت (اء) نوشته مى شود:
مبداء، منشاء، ملجاء.
هـمزه اين گونه كلمات هنگام چسبيدن به (ى ) نسبت يا نكره يا وحدت به صورت زير نوشته مى شود:
مبدئى ، منشئى ، ملجئى .
پس از مصوّت كوتاه ( ـُ ) به (ؤ ) تبديل مى شود:
لؤ لؤ ، تلاءلؤ .
هـنـگـامـى كـه بـه ايـن گـونـه كـلمـات (ى ) نـسـبـت يـا نـكـره يـا وحـدت بـپـيـونـدد، بـه شكل زير نوشته مى شود:
لؤ لؤ ى ، تلاءلؤ ى .
غير از موارد ياد شده ، همزه در آخر كلمه به شكل (ء) نوشته مى شود:
جزء، سوء، شى ء.
هـنـگـامـى كـه بـه ايـن گـونـه كـلمات (ى ) نسبت يا وحدت يا نكره بپيوندد، به صورت زير نوشته مى شود:
جزئى ، سوئى ، شيئى .
92. همزه پايانى فقط در كلمات عربى به كار مى رود. از اين رو، در پايان كلمات فارسى ، نبايد همزه به كار برد. مثلا(بها) (ارزش ) كلمه فارسى است و بدون همزه نوشته مى شود و در حالت اضافه (ى ) مى گيرد: بهاى كتاب .
93. از آوردن همزه در پايان جمع مكسّر عربى ، تا حدّ امكان پرهيز شود:
بـنـويـسـيـم ـ نـنـويـسيم شهدا ـ شهداء انبيا ـ انبياء علما ـ علماء وزرا ـ وزراء اين گونه كلمات در حالت پيوند، (ى ) مى گيرند:
شهداى انقلاب ، انبياى بزرگ ، علماى صالح ، وزراى ما.
******************
نشانه هاى سَجاوَندى
نشانه هاى نگارشى كه در بخشى به نام نقطه گذارى (Punctuation) يا نشانه گذارى يا بـه تـعبير بهتر سجاوندى (1) مورد مطالعه قرار مى گيرند، گرچه از غربيان وام گـرفـتـه شده اند، در نگارش امروزى لازم و بايسته اند. نويسنده خوب كسى است كه در بهره گيرى از اين نشانه ها نه افراط كند و نه تفريط. در باب سجاوندى ، يكسانى و و حدت رويّه هرگز فراموش نشود. اكنون نشانه هاى مهمّ سجاوندى و موارد عمده كاربرد آن ها را فهرست مى كـنـيـم . بـراى آن كـه خـوانـنـده ايـن شـيـوه نـامـه ، بـهـره اى هـمـه جـانـبـه بـبـَرد، مـثـال هـا را از گـونـه هـاى مـتـفـاوت نـثر معاصر برگرفته ايم . ضمناً كوشيده ايم كاربرد و مـثـال هـا را هـمـه جـانـبـه و بـراى هـر نـوع نـوشـتـه اى آوريـم تـا خـوانـنـده رابـه طـور كامل بهره افزايد.
5ـ 1 . نام و شكل علامت : نقطه (.)
نام بيگانه : Point, Period
وظيفه اصلى : درنگ كامل
موارد كاربرد:
يك . در پايان جمله هاى كامل خبرى يا انشايى .
جمله هاى خبرى حاوى سؤ ال نيز همين گونه اند:
(از او پرسيدم آيا ياد شهيدان را در سينه دارد.)
دو. پس از پايان يافتن پانوشت هاى ارجاعى يا تفصيلى .
سه . پس از نشانه هاى اختصارى :
(دكتر م . علوى ده سال در جبهه پايدارى كرد.)
چهار. پس از شماره رديف رقمى يا حرفى ، اصلى يا ترتيبى .
تـذكـّر: در مـيـان جـمـله هـاى مـركـّب ، هـرگـز نـبـايـد نـقـطـه را بـه عـنـوان نـشـانـه مـكـث كامل نهاد.
5ـ 2 . نام و شكل علامت : بَند، ويرگول ، كاما، درنگ نما (،)
نام بيگانه : Comma
وظيفه اصلى : درنگ كوتاه
موارد كاربرد:
يك . بعد از عبارت قيدى براى رفع ابهام يا شكل وطنين بخشيدن به جمله :
(در اين همه سال كه موسى بن جعفر ـ عليهماالسّلام ـ در زندان هاى مختلف به سر مى بَرَد، امام رضا ـ عليه السّلام ـ عهده دار تربيت و متكفّل زندگى خواهرش حضرت معصومه و ديگر خواهران است .)(2)
دو. ميان جمله هاى پايه و پيرو:
(چـنـان كـه يـاد كـرديـم ، از جـاهـايـى كـه امـام خـود را نـمـود در مـراسـم فوت پدرگرامى اش بود.)(3)
سه . پيش و پس از بدل ، اگر بدل در ميان جمله باشد:
(نگاهش كه به چهره فاطمه ، دختر امام حسين ، افتاد...)(4)
چهار. بين همه واحدهاى همتراز و هم اِسناد:
(در همه چيز به پدرش همانندبود: سخن گفتنش ، سكوتش ، راه پيمودنش ،نورى كه از چشمانش ‍ فرامى تابيد،....)(5)
پـنـج . بـراى سـاده سـازى فـهـم مـطـلب ، گـرچـه اصـالتـا لازم نـبـاشـد. مثال : پس از نهاد، در صورتى كه براى رفع ابهام لازم باشد يا نهاد درازا يابد:
(اسـاسـا جـدايـى ايـن وجـهـه هـاى مـتـفـاوت انـديـشـه و احـساس آدمى ، يك توطئه استعمارى است .)(6)
(در اين منزل بود كه فرزدق ، حسين ـ عليه السّلام ـ را ديد.)(7)
شـش . بـيـن بـخـش هـاى مختلفِ نشانى اشخاص و اماكن ؛ و ميان اجزاى پس از نام ماءخذ در نشانى مآخذ:
(تهران ، خ انقلاب اسلامى ، خ فرصت ، ...)
بهاءالدّين خرّمشاهى : (حافظ نامه )، ج 1، شركت انتشارات علمى و فرهنگى ،1366، ص ‍ 52.
هـفـت . بـعـد از فـعـل وصفى :
(... آنـچـه از عـزائم و آيـات قـرآنـى و جـز آن نـوشـتـه ، جـهـت حصول مقصد و دفع بلا باخود دارند.)(8)
هشت . ميان صدر و ذيل در مدخل معكوس دائرة المعارف و ديگر موارد تقدّم نام خانوادگى بر نام :
(رياحى ، حرّ بن يزيد)
5ـ 3 . نـام و شـكـل علامت :
نقطه بند، نقطه ويرگول ، جدايى نما، درنگ نقطه (؛)
نام بيگانه : Semicolon
وظيفه اصلى : درنگ متوسّط
موارد كاربرد:
يك . جدا كردن بخش هاى مستقلّ يك جمله طولانى :
(بـديـن سـان ، مـردان ، امـيـد شب هاى سرخ فام را در سر مى پروراندند؛ شب هايى سرشار از لذّت .)(9)
(مـديـنـه آرام خـفـتـه ، در انـتظار سپيده دم بود تا روزى ديگر با آواز خروس آغازگردد؛ روزى براى كاشتن ، ساختن ، و سنگ ها را شكافتن و چشمه برآوردن .)(10)
(هـنـر مـطـلقـا مى تواند به كمك يك فكر و عقيده و يا به جنگ يك فكر و عقيده بيايد؛ يعنى يك فـكـر، يـك فـلسـفـه ، يـك ديـن ، يـك آيـيـن را مـى شـود بـه وسـيـله هـنـر يـا صـنـعـت تـقـويـت كرد.)(11)
دو. پس از مناداى ادامه دار:
(اى خدا؛ اى يار محرومان !)
5ـ 4 . نام و شكل علامت : دو نقطه ، هشدارنما، نشان تفسير (:)
نام بيگانه : Colon
وظيفه اصلى : توضيح و تفسير
موارد كاربرد:
يك . قبل از منقولِ مستقيم :
[و بعد، در حين اين گفته ها، زير گريه زد: (به امام زمان مى گم ...).](12)
دو. ميان اجمال و تفصيل .
مـثـال روشـن ايـن كـاربـرد، هـمـيـن دو نـقـطـه هـايـى اسـت كـه مـا پـيـش از ارائه مثال ها آورده ايم . نيز:
(مراحل عالى خودى را با پيمايش دو مرحله بايد پيمود: اطاعت ، ضبط نفس .)(13)
سه . در مورد تعليق مطلبى به مطلب ديگر:
(آيـا تاكنون تصويرى چنين دردناك ديده ايد (؟): امام باقر ـ عليه السّلام ـ نشسته است . مردى نزد وى مى آيد....)(14)
چهار. ميان نام نويسنده و ماءخذ در پانوشت ارجاعى :
مرتضى مطهّرى : (بيست گفتار)، ... .
پنج . ميان كلمه و معنى آن در پانوشت :
(آل البيت : خاندان پيامبر.)
شش . براى بيان نمونه ، مشروط به اين كه كلمه پيش از آن مكسور خوانده نشود:
(دل شيفته رندانى چونان : شمس ....)(15)
امّا اگر كلمه پيشتر، مكسور باشد، نبايد پس از آن ، علامت دو نقطه نهاد:
(مردانى مانندِ بوعلى و فارابى كجايند؟)[نه مانند:]
5ـ 5 . نام و شكل علامت : نشانه نقل قول ، گيومه (16)، برجسته نما (*)
نام بيگانه : Marks Quotation
وظيفه اصلى : برجسته ساختن
موارد كاربرد:
يك . پيش و پس از منقول مستقيم :
[نوشته بود: (كاشكى صد جان ديگر داشتم .)](17)
تذكّر يكم : نشانه هاى جمله منقول داخل اين علامت ، بايد كاملا رعايت شوند.
تـذكـّر دوم : اگـر نـقـل فـرعـى در مـيـان اصـلى لازم گـردد، منقول فرعى را ميان اين علامت مى نهيم : " " .
تـذكـّر سـوم : مـعـمـولا در داسـتـان يـا نـمـايـشـنـامـه و مـتـن هـاى هـمـانـنـد، منقول مستقيم سرسطر و پس از علامتِ (ـ) قرار مى گيرد:
[جواب مى شنود:
با (آلبوغيش ) و گروه (اللّه اكبر) رفتن خط.](18)
دو. برجسته سازى اعلام و اصطلاحات يا كلمات و عبارات ديگرى كه بايد متمايز گردند:
[مـيـان لشـكـرى از خـصـم كـه مى افتادند، مى ايستادند بى پا و اشاره مى كردندبى دست كه : (به پيش !)](19)
[تـا ايـن كـه جـبـرئيـل آمـد و نام انتخابى خداوند، (حسن )، را به ارمغان آورد:نام اوّلين فرزند (هارون )، امّا در لسان عرب .](20)
تذكّر: گاه اين گونه كلمات نه با اين نشانه ، بلكه با سياه شدگى يا خميدگى (ايرانيك ) حـروف ، مـتـمـايـز مـى گـردنـد. ايـن دو شـيـوه ، بـه ويـژه آن گـاه كـه نـشـانـه نقل قول سبب تداخلِ نشانه ها يا شلوغ نمايىِ متن مى گردد، بيشتر توصيه مى شود.
سـه . پـيـش و پـس از عـيـن عـبـارت يـا سـخـن كـسـى ، هـر چـنـد بـه نـحـو نـقـلِ قول آورده نشود:
[چـشـم هـاى سـبـزش را بـه تـو مـى دوزد و صـداى (جـَلَّ الخـالق ) مـتـواضـعـانـه اش در دل آسمان مى پيچد.(21)]
چهار. پس از مدخل دائرة المعارف و پيش از شناسه آن :
(ابصارالعين فى انصارالحسين : كتابى ... .)
5ـ 6 . نام و شكل علامت : نشانه پرسش ، پرسش نما(؟)
نام بيگانه : Point Interrogation
وظيفه اصلى : پرسش
موارد كاربرد:
يك . در پايان جمله هاى پرسشى ، خواه ظاهرى و خواه حقيقى :
(آيـا هـنـوز هـم كـسى بر اين باور است كه امريكا جنگ خليج فارس را براى دفاع ازارزش هاى انسانى و اخلاق بين المللى ايجاد كرد؟)(22)
دو. براى نشان دادن ترديد:
(سيّد جمال الدّين حسينى در اسدآبادِ همدان (افغانستان ؟) زاده شده .)
5ـ 7 . نام و شكل علامت :
نشان عاطفه ، هيجان نما، علامت خطاب ، نشانه تعجّب (23)(!)
نام بيگانه : Point Exclamation
وظيفه اصلى : نماياندن عاطفه
موارد كاربرد:
يـك . در پـايـان جـمـله هـاى عـاطـفـى بـراى نـمـايـانـدن عـواطـفـى مثل دعا، نفرين ، آرزو، تحسين ، تعجّب ، و تاءسّف :
(آمـدنـد چـلچراغ هاى ما را دزديدند ... و با دستمال تائيس در قيصريّه ويران ،جشن هنر و رقص ‍ آتش گرفتند!)(24) [تاءسّف ]
(واى بر شما كاتبان و كاهنان و فريسيان !)(25) [نفرين ]
(بارك اللّه پسرم ! ولى آخر نمى ارزد براى يك مشت ....)(26) [تحسين[
دو. پس از منادا، هنگامى كه ندا در همان جا پايان پذيرد:
(بنشين ليلا!) (27)
(اى خداى من ؛ خداى على ؛ خمينى را كمك كن .)(28)
تـذكـّر: بـرخـى مـى پندارند كه پس از هر جمله امرى بايد اين نشانه را آورد. درست آن است كه نـشـانـه مـزبور تنها در پايان آن جمله امرى بيايد كه تاءكيدى خاص در آن به چشم مى خورد؛ زيرا در اين حال ، در دايره يكى از عواطف جاى مى گيرد:
(رزمندگان ! به پيش !)
5ـ 8 . نام و شكل علامت : دو كمان ،پرانتز،كمانك ،هلالين ،گريزنما [ ( ) ]
نام بيگانه : Parentheses
وظيفه اصلى : توضيح
موارد كاربرد:
يك . بيان سال ولادت و وفات :
عـلّامـه مـجـلسـى (1037 ـ 1111)... بـابى در طب و معالجه و مراجعه به پزشكان آورده ... است 29)()
دو. آوردن معادل يك كلمه يا اصطلاح در درون متن :
(بـراى حـلّ مـسـاءله مـعـرفـت (مـسـاءله شـنـاخـت ) نـيـز نـيـازى بـه اصل وحدت شناسايى وهستى ، آن چنان كه هگل فرض كرده ، نيست .)(30)
سه . نشان دادن طرز تلفّظ كلمه و آوانگارى ، به ويژه در كتب لغت :
(سنا (سَ نا): روشنايى )
چـهـار. گـنـجـاندن يك نشانه سجاوندى در دل خود، چنان كه در همين صفحات ، بارها از آن بهره برده ايم .
پنج . آوردن يك جمله معترضه فرعى در دل جمله معترضه اصلى .
شش . گنجاندن ماءخذ در متن مقاله دائرة المعارفى :
(...(اِبصارالعين فى اَنصارالحسين ، ص 25).)
هفت . به دست دادنِ املاى بيگانه يك كلمه در مقاله دائرة المعارفى :
آربِرى (Arberry)
5ـ 9 . نام و شكل علامت :
قلّاب ، دو قلّاب ، كروشه ، پرانتز راست ، افزايش نما ( [ ] )
نام بيگانه :Brackets
وظيفه اصلى : افزايش
موارد كاربرد:
يك . افزايش كلمه يا عبارتى به متن اصلى :
(آيـا آن كـس كـه زشتى كردارش براى او آراسته شده و آن را زيبا مى بيند [مانندمؤ من نيكوكار است ]؟)(31)
(نـيمه شعبان ، عيد بسيار بزرگى است كه [در آن ] جهان چشم انتظار مولودمبارك و معظّم آن ؛ و بشريّت تشنه رهبرى و هدايت او است .)(32)
دو. ذكر دستورهاى اجرايى در فيلمنامه يا نمايشنامه :
(على [در حالى كه لبخند مى زد]:...)
5ـ 10 . نام و شكل علامت : خط فاصله ، نيمخط، پيوست نما، تيره (ـ)(33)
نام بيگانه : Dash
وظيفه اصلى : پيوند
موارد كاربرد:
يك . پيش و پس از جمله معترضه :
(بـسـا مـمـكـن اسـت كـه مـردان و زنـانى وارسته و پرهيزگار ـ كه بارها و بارها آزمون تقوا و پاكدامنى را با سربلندى گذرانيده اند ـ در آتش مصائب گداخته شوند.)(34)
(با همين آگاهى ، على و حسن و حسين ـ صلوات اللّه عليهم ـ به پا خاستند.)(35)
دو. پيش از هر بند تقسيمى ، در مواردى كه آن بندها با شماره معيّن نمى شوند.
سه . پيش از منقول مستقيم در مكالمه يا داستان .
چـهـار.بـيـن اعـداد، بـه جـاى حرفِ (تا). البتّه در فارسى ، بايد عدد كوچك تر در سمت راست نوشته شود.
پنج . پيوند دادن اجزاى يك كلمه مركّبِ ناآميخته :
(در تحوّلات سياسى ـ اجتماعى ، نقش مردم فراموش ناشدنى است .)
شش . جدا كردن ارقام از يكديگر.
5ـ 11. نام و شكل علامت : سه نقطه ، نقطه تعليق ، نشانه تعليق (...)
نام بيگانه : Marks Ellipsis
وظيفه اصلى : تعليق
موارد كاربرد:
يك . به جاى يك يا چند كلمه محذوف .
تذكّر: اگر اين علامت در پايان جمله باشد، نقطه اصلى آخر جمله نبايدفراموش شود.
دو. به جاى بخش هايى از متن در خلاصه نويسى .
سه . نشان دادن مكث در نمايشنامه ، فيلمنامه ، و داستان .
5ـ 12. نام و شكل علامت : نشانه مميّز، اِسْلش ( / )
نام بيگانه : Slash (در برخى از كتاب ها: Virgule)
وظيفه اصلى : جداسازى
موارد كاربرد:
يـك . مـيـان دو يـا چـنـد ضـبـط گـونـاگـون يـك واژه در مدخل يا مقاله دائرة المعارفى :
(نافع بن هلال بجلى / جبعى )
دو. پيش و پس از نام تهيّه كننده مقاله دائرة المعارف به عنوان امضاى آن :
/محمد تقى جعفرى /
/بخش رجال /
******************
قاعده هاى مهمّ درست نويسى
در رهـگـذار تجربه ساليان ، بر ما آشكار شده است كه برخى از نكات ريز و درشت هستند كه معمولاً مورد غفلت نويسنده امروز قرار مى گيرند و نوشته را عيبناك مى سازند. در اين جا، پنجاه و هفت نكته را به ترتيب اهمّيّت و با نوعى موضوع بندى ، تقديم مى كنيم .
گـفـتـنـى اسـت كـه جـز در چـنـد مـورد ـ كـه مـعـمـولا بـا ذكـر نـام هـمـراهـنـد ـ ، مـثـال هـاى ايـن بـخش را از مقاله هاى دائرة المعارفى برگزيده ايم ، ليكن به مَآخذ آن ها اشاره نكرده ايم ؛ مبادا غبارى بر دل يارى نشيند!
6ـ 1 . جمله نبايد دراز و پر پيچ و خم باشد
از آوردن جـمـله هـاى دراز و مـفـصـّل پرهيز كنيم . هرگز نكوشيم كه معانى چندگانه را درون يك جـمـله بـگـنـجـانـيـم . اصـولاً هـر جـمـله بـراى بـيـان يـك واحـد مـعـنـايـى مـسـتـقـل بـرنهاده شده است . بنگريد كه پيچ و خم هاى اين جمله ، چگونه آن را نامطبوع و دشوار ساخته است :
(ايـن كـلمه را به مناسبت اين كه در نطق معروف هيتلر... در جواب تلگرافى كه روزولت رئيس جمهور اتازونى كه در يكى دو هفته پيش به آلمان كرده بود كه آيا حاضريد براى پنج يا ده سال حمله بر فلان دولت نكنيد كرده بود آمده بود و معنى اش را نمى دانستم پيدا كردم .) [محمّد قزوينى : (يادداشت ها)، ج 2، ص 52]
6ـ 2 . جمله بايد روشن و گويا باشد
جـمـله بـايـد شفّاف و روشن باشد، يعنى گذشته از روانى و زلالى واژه ها، خود جمله نيز بايد داراى وضـوح بـاشـد و اجـزاى آن ، خـود را كـنـار يـكـديـگـر بـه خـوبـى بـيابند و معناىِ هم را كـامـل سـازنـد. جـمـله هايى كه از چينش خوبى برخوردار نباشند، خواننده را به رنج و زحمت مى افكنند. مثال :
(بر عكس ، فلسفه اى كه خود صورت نوعى فلسفه هايى كه مى خواهيم از آن ها سخن به ميان آوريـم وجـود دارد و آن نظريه يا مذهب شوپنهاور است .) [آندره كرسون : (دستگاه هاى فلسفى )، ص ‍ 308]
6ـ 3 . جمله بايد منطقى استوار داشته باشد
اركان و اجزاى جمله بايد داراى پيوندى كاملاً منطقى و طبيعى باشند، به گونه اى كه خواننده بـه راحتى اين پيوند را دريابد و لمس كند. براى ايجاد اين پيوند، هم بايد قواعد دستورى را رعايت كنيم و هم از ذوق هنرى سود بَريم . اين نكته در جمله هاى مركّب بيشتر وضوح و ضرورت مـى يابد. در اين مثال ، مطالب مورد نظر چنان به هم مربوط شده اند كه گويى درصدد فرار از يكديگر بوده اند و نويسنده به اجبار پاى آن ها را به هم بسته است :
(... تـا آن جـا كـه وارد مـدح حـضـرت رسـول اكـرم مـى شـود و اصل قصيده در مدح ايشان است و باقى مقدّمه است و مى گويد... .)
بـراى اصـلاح ايـن جـمـله ، مـى تـوان جـمـله دوم را در آغـاز آورد و جـمـله اول و سوم را به شكل مركّب و مستقل پس از آن ذكر كرد:
(اصـل ايـن قـصـيـده در مـدح رسـول اكـرم اسـت . شاعر پس از آوردن مقدّمه مزبور، به اين بخش اصلى مى پردازد و مى گويد... .)
6ـ 4 . چينش جمله بايد طبيعى باشد
قـاعـده آن اسـت كـه هر جمله داراى ترتيب طبيعى و چينشِ دستورى باشد، يعنى اركان با اين نظم كنار هم قرار گيرند:
فاعل + فعل لازم [در جمله فعلى با فعل لازم ]
فاعل + مفعول + فعل متعدّى [در جمله فعلى با فعل متعدّى ]
مسندٌاليه + مسند + فعل ربطى [در جمله اِسنادى ]
اجزا نيز به تناسبِ معنا، پس از ركن اول يا دوم و گاه در آغاز جمله قرار مى گيرند. چنين جمله اى را (جـمـله مـستقيم ) مى نامند. با اين حال ، گاه ناديده گرفتن نظم دستورى جمله داراى مزيّتى اسـت ؛ مـثلاً آن را روان تر يا آهنگين تر مى سازد يا با ويژگى هاى سَبكى سازگارتر است . چنين جمله اى را (جمله غير مستقيم ) مى گويند. مثال :
(ويـل وادى اى اسـت انـدر دوزخ ؛ فـرو شـود كـافـر بـدو نـگـونـسـار، چهل سال پيش از آن كه برسد به پايان او.) [(بخشى از تفسيرى كهن )، ص 4]
فـرامـوش نـكـنيم كه تنها نويسندگان بسيار خوش ذوق يا صاحب سَبْك مى توانند از جمله غير مـسـتـقـيـم استفاده كنند. از اين رو، اصولاً در استفاده از چنين جمله اى اِمساك ورزيم . ضمناً در مقالات دائرة المعارفى ، اصل را بايد (بهره گيرى از جملات مستقيم ) بدانيم .
6ـ 5 . از (جمله هاى پيوسته ) بايد پرهيز كرد
بـا آن كـه از جـمـله هـاى بـلنـد و چند سطرى بايد پرهيز كرد، به جمله هاى كوتاه دبستانى و شـكـسـتـه نيز نبايد روى آورد. كنار هم چيدنِ چنين جمله هايى كه (جمله هاى پيوسته ) نام دارند، نوشته را خام و سَبُك جلوه مى دهد. مثال :
(قـرآن راهـنـمـاى بـشـر اسـت . نـور قـرآن بـر همه عالم مى تابد. اگر قرآن نبود، جهان تيره بود.)
تـاءكـيـد مـى كـنـيـم كه گاهى اين گونه نگارش ، خود، موجِد سَبْكى روايى است و مطلوب به شـمـار مـى رود. امـّا در مـقـاله دائرة المـعـارفى ، كنار هم چيدن جمله هاى پيوسته ، مطلوب نيست و نوشته را از فخامت بى بهره مى كند.
6ـ 6 . (جمله معترضه ) فراوان نياوريم
استفاده زياد از جمله معترضه سبب مى شود كه خواننده نتواند سير طبيعى نوشته را پى گيرد. نـيـز نـازيـبـايـى و اِطـنـاب از رهاوردهاى چنين افراطى است . با جمله هاى معترضه مى توان چنين برخورد كرد:
برخى از جمله هاى معترضه به شكل جمله مستقل ، و برخى به صورت جزءِ جمله مركّب بيايند.
از مـفـهـوم برخى جمله هاى معترضه چشمپوشى گردد و اصرار بر اين نباشد كه همه مطالب در يك جا گفته شود.
6ـ 7 . حذف ، قرينه مى خواهد
هـر جـمـله داراى اَركـان ( بـخـش هـاى اصـلى ) و اَجـزا ( بـخـش هـاى كـامل كننده ) است . اين اركان و اجزا هرگز نبايد از جمله حذف شوند، مگر آن كه نشانه ( قرينه )اى بر حذف آن ها دلالت نمايد و جاى خالى شان را پُر كند. نشانه يا لفظى است يا معنوى يا سـاخـتـارى ( سـيـاقـى ، عـُرفى ). جمله اى كه داراى ركن يا جزء حذف شده بدون نشانه باشد، نامتعادل و عيبناك است ، مانند اين جمله :
(اين بنا در سده پنجم ترميم ، امّا در پىِ زلزله اى سخت فرو ريخت .)
ركن حذف شده (بدون نشانه ): فعلِ (شد) در (ترميم شد).
شكل درست همان جمله چنين است :
(اين بنا در سده پنجم ترميم ، امّا در پى زلزله اى سخت ويران شد.)
نـتـيـجـه آن كـه : اصولاً نبايد ركن يا جزئى را از جمله حذف كنيم . در موارد خاص و اندك ، تنها هنگامى به حذف تن دهيم كه يقين داشته باشيم : اوّلاً حذف با نشانه صورت مى پذيرد؛ ثانياً حذف به زيبايى يا روانىِ جمله كمك مى كند.
6ـ 8 . نفى و اثبات ، آشكار باشد
آنـچـه مـورد نـفـى قـرار مـى گيرد بايد آشكارا به صورت منفى بيايد، نه به گونه اى كه خـوانـنده بتواند آن را مثبَت تلقّى كند و با تغيير لحن و آهنگ ، برداشتى دوگانه از آن بيابد. در مثال زير، خواننده مى تواند جمله دوم را منفى شمارد و نيز مى تواند مثبت بخواند:
(زن هـا بـه مـنـظـور اظـهـار كـردن زينت هاى پنهان خود پاى بر زمين نكوبند تا معلوم شود كه خلخال قيمتى به پا دارند.)
براى رفع اين ابهام بايد نوشت :
(زن ها... تا معلوم نشود كه خلخال قيمتى به پا دارند.)
6ـ 9 . از تكرار بپرهيزيم
از عيب هاى رايج و چشمگير در نوشته هاى امروزين ، تكرار واژه يا عبارتى با فاصله كم است . در چـنين موردى ، با حذف و گاه با جايگزينى ، مى توان به رفع تكرار پرداخت . به تكرار واژه (اين ) در مثال زير بنگريد:
(بـيـشـتـر اخـبـارى كـه در ايـن جـا مـى آوريـم بـه صـورت مرسل هستند و اين به دليل اين است كه در اكثراين موارد اجماع است .)
شكل اصلاح شده :
(بـيـشـتـر اخـبـارى كـه ايـن جـا مـى آوريـم ، بـه صـورت مرسل هستند، زيرا معمولاً به مسائل مورد اِجماع نظر دارند.)
6ـ 10 . تناسب عطف ها رعايت شود
در جـمـله هـاى مـركـّب ، از پـيـونـدهـاى هـمـپـايـه و سـازگـار بـايـد كـمـك گـرفـت . مـثـلاً فـعـل بـه مـصـدر يـا مـصـدر بـه فـعـل عـطـف نـشـود، بـلكـه فـعـل بـه فـعـل يـا مـصـدر بـه مـصـدر عـطـف گـردد. در مـثـال زيـر، فعل به مصدر عطف شده است :
(از خواست هاى فطرى انسان ، ميل به آزادى است و اونمى خواهد زير سلطه ديگران باشد.)
شكل صحيح جمله :
(از خـواسـت هـاى فـطـرى انـسـان ، مـيـل بـه آزادى و عـدم تمايل به سلطه پذيرى است .)
6ـ 11 . از (حَشْوْ) بپرهيزيم
از كـاسـتـى هـاى بـسيار مهم و چشمگير در نوشته هاى امروزين فارسى ، حضور واژگان زايد و بـيـهـوده اسـت . ايـن زيـادت و بـيـهـودگـى كـه (حـَشـْوْ) نـام دارد، مـعـمـولاً از عـطـف هـاى بـى دليـل زايـيـده مـى شود. گاه نيز حشو زاييده تكرار يك محتوا به شكلى ديگر است .( 1 ـ 5 ـ 9 ) به اين مثال ها عنايت ورزيد:
(ايـن آيـه آشـكـار كـردن زيـنـت هـا را مطلقاً نهى مى كند و سپس استثنا مى كند از آن ها، زينت هاى ظاهرى را كه اظهار كردن آن ها مانعى ندارد.)
روشـن اسـت كـه معناى جمله اخير در خود مفهوم استثنا وجود دارد. از اين رو، با زدودن حشو مزبور، بايد نوشت :
(ايـن آيه آشكاركردن زينت ها را مطلقاً نهى مى كند و سپس زينت هاى ظاهرى را از آن ها استثنا مى نمايد.)
نيز در اين مثال ، (اين كه ) حشو است :
(زن هـا پـاى بـر زمـيـن نـكـوبـنـد تـا ايـن كـه مـعـلوم نـشـود كـه خلخال قيمتى به پا دارند.)
همچنين در جمله زير، (خاندان ) حشو است ، زيرا (بنى ) به همان معناست :
(بزرگان خاندان بنى طاووس از عالِمان بنام بوده اند.)
در جمله زير هم (علّت ) حشو است ، زيرا (بدان جهت ) داراى معناى علّيّت است :
(علّت اين نامگذارى بدان جهت است كه ... .)
6ـ 12 . از (گرته بردارى ) دور باشيم
(گـرتـه بـردارى ) يـعنى تقليد نادرست و مو به مو از زبان ديگر، خواه در حوزه واژگان و اصطلاح ها و خواه در قلمرو ساختار و دستور زبان . (6 ـ 27) گرته بردارى سبب مى شود كه رفـتـه رفـتـه يـك زبـان هـويـّت و اصـالت خـويـش را از دسـت بـدهـد، پـيـونـدش را بـا مـتـون اصـيـل و كـهـن خـويش قطع نمايد، و سرانجام به مجموعه اى از الگوهاى بيگانه و بى هويّت تـبـديـل گـردد. نويسنده آگاه بايد جدّاً از گرته بردارى پرهيز كند و تنها الگوهايى را از زبان بيگانه به زبان خودى وارد كند كه با آن سازگار باشند و در اين ميان نيز جانب امساك و احـتـيـاط را كـامـلاً نـگـه دارد. اكـنـون به نمونه هايى از گرته بردارى هاى برداشت شده از زبان انگليسى عنايت نماييد:
دوش گرفتنshower a take to
كسى را فهميدنone understand to
يك لطفى كردنfavor a do to
به خواب رفتنsleep to go to
تاكسى گرفتنtaxi a catch to
نقطه ضعف point weak
نقطه نظرpoint view
احساسِ عميقsense deep
6ـ 13 . (تتابع اضافه ها و وصف ها) شايسته نيست
پياپى آوردن اضافه ها و وصف هاى بسيار از ارزش و متانت نوشته مى كاهد. بايد بكوشيم كه بهترين واژه ها را براى انتقال پيام خود برگزينيم تا ناچار نشويم به عطف هاى توضيحى و (تتابع اضافه ها و وصف ها) روى آوريم . در مواردى كه متتابعات حَشْو نباشند نيز بايد با تغيير ساختارى ، از پى هم آورى آن ها بپرهيزيم . مثالى از تتابع وصف ها:
(بالاى اين ضريح ،گنبدبزرگ كاشيكارى شده باشكوه طلااندود پيازى شكلى قرار دارد.)
شكل اصلاح شده :
(بـالاى ايـن ضـريـح ، گـنبد پيازى شكل بزرگى قرار دارد كه با رويه زراندودش شكوهى خاص يافته است .)
6ـ 14 . از (غلط مشهور) بپرهيزيم
نويسنده اصولاً نبايد به (غلط مشهور) تن دهد و به بهانه مشهور بودن اغلاط، نوشته خود را سرشار از آن ها سازد. نويسنده خوب كسى است كه براى هر غلط مشهور، چندين درست مشهور در چـنـتـه داشـتـه بـاشـد و بـه هـنـگام ، از آن ها بهره گيرد. تنها در يك مورد، غلط مشهور را بايد پـذيـرفـت ؛ و آن ، هـنـگـامـى است كه واژه اى داراى معادل صحيح ، به گونه اى كه عرف آن را بپذيرد، نباشد. مثال : در زبان فارسى ، حرف صاد وجود ندارد و واژه هاى داراى صاد از زبان عربى به فارسى راه يافته اند. ليكن امروزه برخى از واژه هاى فارسى با صاد نوشته مى شوند، همچون عدد (سَد) كه (صد) نوشته مى شود. روشن است كه اگر كسى اين واژه را به شـكل اصيل آن بنويسد، مورد اعتراض عموم قرار مى گيرد. در چنين موارد نادرى ، به غلطِ مشهور بـايـد تـن داد و كـوشـيـد تـا بـه تـدريـج و بـا تـوضـيـح ، واژه اصـيـل و صحيح بازگردد. اينك نمونه هايى رايج از غلط مشهور كه بايد سخت از آن ها پرهيز كرد:
نادرست ـ درست خَموده ، خَمودگى افسرده ، افسردگى [(خُمُود) واژه اى عربى است .]
خطرات ،نظرات ،اثرات خطرها،نظرها،اثرها[واژه هاى سه حرفى عربى با (ات ) جمع بسته نمى شوند.]
خصايل خِصال [(خصايل ) جمع (خصلت ) نيست .]
ناجىِ بشرمُنجىِ بشر
كنكاش [به معناى (جست و جو)]كاوش ، كند و كاو
خدمت گذارخدمت گزار
6ـ 15 . هر سبك و نوع ، عناصر خود را مى طلبد
نـويـسـنـده بايد متناسب با فضا و نوع و سبك و مخاطب نوشته اش ، عناصر لازم را برگزيند. دخيل ساختن يك عنصر ناسازگار با نوشته ، آن را ناساز و بدنما جلوه مى دهد. از جمله ، هرگز نـبـايـد واژه هـا و تعابير عاميانه را در نگارش متعارف راه داد. از كلمات شكسته و محاوره اى نيز بـايـد پـرهـيـز كـرد. بـرخـى از مـخـتـصـّات نـوشـتـه هـاى روايـى و وصـفـى ، مـانـنـد (فـعـل مـلمـوس ) و تكرار صحنه ها و اِطنابِ توضيحى نيز نبايد در مقالات علمى و معرفتى راه يابند. پس هر نوع و سبك ادبى بايد مختصّات خود را داشته باشد.
6ـ 16 . كهنه گرايى شايسته نيست
نـويـسـنده امروز از مايه هاى فكرى ادبيّات ديروز الهام مى گيرد و آن را معبرى مى سازد براى دسـت يـافتن به قلّه هاى انديشه امروز. كوره راه ها و سنگلاخ ‌هايى كه پيشينيان پيموده اند، راه را بـراى مـا هـمـوار كـرده اسـت ، همان گونه كه ما امروز راه را براى پسينيان مى كوبيم . اگر نـويـسـنـده بـه بـهـانـه سـنـّت گـرايـى ، دقـيـقـا هـمـان شـيوه هاى سنّتى نگارش و پرداخت را دنـبـال كـنـد و از چنان عناصر و شگردها و راهكارهايى استفاده كند، در همان كوره راه ها مى ماند و بـه امـروز نـمـى رسـد. فراموش نكنيم كه تقليد بيجا از گذشتگان و فرسوده شدن در حصار سـنـّت هـاى كـهـن ، هـمـان قدر نادرست و بازدارنده است كه پشت كردن به ارزش هاى فرهنگى و خـودفـروشـى . پـس بايد از هر مايه اى كه رنگ و بوى ماندگى و كهنگى به نوشته مى دهد، پرهيز كنيم . مثلا از اين نوع فعل آورى كه خاصّ سبك كهن فارسى است ، بپرهيزيم :
(بيشترمتكلّمان معتزلى برآنند كه تنها گناهان بزرگ موجب اِحباط تواند بود.)
6ـ 17 . (دو پهلو نويسى ) روا نيست
از شـگـردهـاى خـوب نويسى ،پرهيز از دوپهلو نويسى است . گاه جمله اى چنان سامان مى يابد كـه مى توان آن را دو يا چند گونه خواند. از آن جا كه نويسنده نمى تواند خود را به نوشته اش پـيـونـد زند، خوب است آن را چنان گويا و روان تنظيم سازد كه از توضيح و تفسير وآهنگ دهى بى نياز باشد.اين كار، معمولا با پرداخت منسجم جمله و گذاردنِ هر واژه در جاى مناسب خود، ممكن است . به اين مثال عنايت كنيد:
(در عصرما، عبرت هاى عاشورا مورد توجّه بيشتر مصلحان بوده است .)
از اين جمله ، دو برداشت مى توان كرد:
در اين عصر، بيش از پيش ، مصلحان به عبرت هاى عاشورا توجّه داشته اند.
در ميان مصلحان ، اكثرشان به عبرت هاى عاشورا توجّه داشته اند.
امـّا اگـر كـلمه بيشتر را بعد از (عاشورا) قرار دهيم ، اين ايهام از ميان مى رود و صرفا معناى اول رسـانـده مـى شـود. هـمـچـنـيـن اگـر كـلمـه بـيـشـتـر را بـه (اكـثـر) تـبـديـل كـنـيـم ، صـرفا معناى دوم انتقال مى يابد. يادمان باشد كه در نثر مقاله اى ، برخلاف شعر، (ايهام ) هنر آفرين نيست .
6ـ 18 . (بندچينى ) را درست انجام دهيم
از مهم ترين ويژگى هاى نوشته خوب و شيوا، چينش صحيح بند (پاراگراف )هاى آن است . هر گـاه يـك بـنـد بـه خـوبـى انـسجام يابد و از بندهاى ديگر متمايز شود، وحدت عمومى نوشتار حاصل مى گردد. براى چينش بندها، به اين نكته مهم عنايت كنيم كه هر بند داراى يك پيام اصلى اسـت كـه آن را (پيام هادى ) (Idia Controling) مى ناميم ، زيرا مجموعه جمله هاى بند را هدايت مـى كـنـد و ردّ پـايـش در آن هـا پيداست . پيام هادى هر بند بايد به قدرى مشخّص و تعيين كننده بـاشـد كـه راه ورود مطالب بيگانه را به يك بند سد كند. ضمنا پشت هم آيى بندها بايد به گـونـه اى بـاشد كه خواننده به راحتى بتواند از كنار هم قرار دادنِ پيام هاى هادى آن ها، پيام مجموعه نوشته را دريابد.
فـرامـوش نـكـنـيـم كـه شـيـوه قـدمـا در كـنار هم چينى فشرده سطرها و بخش هاى مختلف ، هرگز پسنديده و متناسب با شاءن نوشتار نيست ، هر چند سنّت هاى بسيار خوبى از آنان بر جاى مانده و تقليد كردنى است .
6ـ 19 . دستور زبان را به كمك خود آوريم
نـويـسـنـده خـوب آن گـاه پـرورش مـى يـابـد كـه تـوان علمى و ذوق هنرى اش را همزمان و همسو بـالنـده سـازد. بـراى افـزايـش توان علمى ، آشنايى با قواعد دستورى بسيار كارساز است . بـرخـلاف پـنـدار بـرخـى ، مـطالعه دستور زبان سبب خشك ذهنىِ نويسنده نمى گردد. مثلا اگر نـويـسـنـده بـا سـاخـت هـاى گـونـاگـون اسـمـى و وصـفـى از بـن فعل آشنا شود، به راحتى مى تواند در برابر واژه هاى بيگانه ، برابرهاى زيبا و استوار و هـمـه فهم بر نهاده ، از گرته بردارى بپرهيزد، به تكرار تن ندهد، از زبان كهنه و نخ نما فاصله بگيرد، و ... .
مـخـصـوصـا نـوپردازى هاى آگاهانه و قاعده مند، در اين ميان ، نوشته را كاملا حيات مى بخشد، بـى آن كـه خـام و سستش سازد. مثال : براى واژه بيگانه (توريسم ) كدام برابر، زيباتر و استوارتر و همه فهم تر است و ضمنا همان حوزه معنايى را دارد(؟): .... . روشن است كه نويسنده خـوب هـنـگـامى مى تواند به گزينش مناسب دست زند كه بتواند ساخت هاى مناسب را بيابد و آن گاه بهترين را بجويد.
6ـ 20 . واحد جمله نبايد طولانى باشد
از عـيـب هـاى مـهـمّ جـمـله ايـن اسـت كـه يـك يـا چـنـد واحـد آن ، مـانـنـد نـهـاد، مـفعول ، و متمِّم ، دراز و گسترده باشند. بايد كوشيد تا هر واحد به قدر امكان ، مختصر و ساده باشد.
مثال براى درازى نهاد:
(آب خواستن امام حسين (ع) كه مظهر شكيبايى و پايدارى بوده است از لشكر ناكسان و سياهدلان يا عدم آن ، از مسائل مورد بحث است .)
شكل صحيح جمله :
(اين از مسائل مورد بحث است كه آيا امام حسين ، آن مظهر شكيبايى و پايدارى ، از لشكر ناكسان و سياهدلان آب خواسته است .)
مثال براى درازى مفعول :
(دانـشـوران وجود بقعه اى زيبا و شكوهمند با كاشيكارى هاى بسيار زيبا و بديع بر مزار اين بزرگمرد در قرن پنجم را تاءييد كرده اند.)
شكل صحيح جمله :
(دانـشـوران تـاءيـيـد كـرده انـد كه در قرن پنجم ، بقعه اى زيبا و شكوهمند با كاشيكارى هاى بسيار زيبا و بديع بر مزار اين بزرگمرد بوده است .)
6ـ 21 . تجزيه نهاد، شايسته نيست
بسيارى از نويسندگان ، به تقليد از شيوه گويش ، نهاد را تجزيه مى كنند و بخشى از آن را در گزاره مى آورند. اين كاستىِ بلاغى ، موجب (ضعف تاءليف ) مى گردد و هرگز مطلوب نيست . در مثال زير، نهاد (:احكامِ موضوعات ...) تجزيه گشته است :
(موضوعاتى كه در قرآن ياد نشده اند، احكام آن ها از احاديث استخراج و استنباط مى شود.)
شكل صحيح جمله :
احكام موضوعات ياد نشده در قرآن ، از احاديث استخراج و استنباط مى شود.)
6ـ 22 . گاه (نهاد مُؤَوَّل ) لازم است
هـر گـاه نـهـاد طـولانـى گـردد يـا بـدنـمـا شـود، بـايـد آن را بـه شـكـل (نـهـاد مـُؤَوَّل ) در آورد. در ايـن حـال ، نـهـاد بـعـد از گـزاره مـى آيـد و شـكـل جـمـله اى را مـى يـابـد كـه پـس از جـمـله كـوتـاهِ گـزاره آمـده اسـت . مثال :
نهاد صريح :(زير سؤ ال بردن دو مؤ منْ ايمان يكديگر را براى دنيا، مصلحت نيست .)
نـهـاد مـُؤَوّل : (مـصـلحـت نـيـسـت كـه دو مـؤ مـن بـراى دنـيـا ايـمـان يـكـديـگـر را زيـر سـؤ ال ببرند.)
6ـ 23 . ميان نهاد و گزاره فاصله نيندازيم
نهاد و گزاره بايد در پى يكديگر بيايند و جز به هنگام ضرورت ، آن هم به كوتاهى ، ميان آن دو فـاصـله نيفتد. فاصله نامناسب و زياد ميان نهاد و گزاره ، جمله را بدنَما و دشوار جلوه مى دهد. مثال :
(شـيـخ طـبـرسـى ـ كـه بـرخـى او را مـنسوب به طَبْرِس (معرّبِ تفرش ) و بعضى منسوب به طَبَرستان مى دانند و لذا نامش را دوگونه مى خوانند ـ داراى چند اثر تفسيرى است .)
6ـ 24 . نهاد و گزاره باهم سازگار باشند
نـهـاد و گـزاره بايد كاملا با يكديگر سازگار و همگن باشند و از ارتباط منطقى بهره بَرَند. نـبـودِ چـنـيـن سـازگـارى و ارتـبـاطـى ، جـمـله را خـام و دبـسـتـانـى مـى كـنـد. در مثال زير، گزاره جمله دوم هيچ ارتباطى به نهاد اصلى ندارد:
(پيامبر بيانِ بخشى از احكام را به جانشينان خود سپرده و به وسيله ايشان انتشار يافته است .)
آيـا از لحـاظ منطقى ، چنين مفهومى قابل تصوّر است (؟): (پيامبر به وسيله ايشان انتشار يافته است .) شكل صحيح جمله چنين است :
(پـيـامـبـر بـيـان بخشى از احكام را به جانشينان خود سپرده است و ايشان آن احكام را انتشار داده اند.)
6ـ 25 . نهاد و فعل از لحاظ تعداد برابر باشند
نـهـاد و فـعل بايد از لحاظ تعداد ( مفرد و جمع بودن ) با يكديگر سازگار و برابر باشند. حـتـّى آن گـاه كـه نـهـاد بـى جـان اسـت نـيـز بـايـد ايـن بـرابـرى رعـايـت گـردد. مثال : (آثار او عبارتند از: ... .) (تمدّن هاى بزرگ مردان بزرگى پرورانده اند.)
البـتـّه گـاه بـه دليـل فـضاى مخصوص يك جمله يا تبادر خاصّ يك واژه ، اين برابرى مطلوب نيست . مثال :
(آراى اين دانشمند مورد توجّهِ اهل بصيرت است .)
در ايـن مـيـان ، آنـچـه كـامـلا آسـيـب زنـنـده اسـت ، رعـايـت نـكـردنِ وحـدت رويـّه در يك متن است . در مثال زير، يك نهاد با فعل مفرد آمده و آن گاه با ضمير جمع مورد اشاره قرار گرفته است :
(سـرهـاى مقدّس شهداى كربلا از كوفه به شام فرستاده شد. سپس يزيد دستور دفن آن ها را صادر كرد.)
6ـ 26 . آوردن از فعل دراز و پيچيده بپرهيزيم
در بـيـشـتـر سـبـك هـا و انـواع ادبـى ، مـخـصـوصـا مـقـاله دائرة المـعـارفـى ، بـايـد از فعل هاى ساده بهره گرفت ؛ خواه فعلى كه بسيط و يك واژه اى باشد و خواه فعلى كه مركّب از واحـدهـاى كـوتـاه و ساده باشد. استفاده از فعل هاى طولانى ، جز هنگام ضرورت ، نوشته را نازيبا مى سازد. مثال هايى از چند مصدر:
در حقّ كسى احترام مَرعىّ داشتن به كسى احترام نهادن
استقبال به عمل آوردن استقبال كردن
به منصّه ظهور رساندن ظاهر كردن ، آشكار ساختن
حضور به هم رسانيدن حاضر شدن ، حضور يافتن
مثال در جمله :
(شـيـخ ، نـهـايـت احـتـرام را در حـقّ او مـَرعـى داشـت و اسـتـقـبـال گـرمـى از وى بـه عمل آورد و حمايت خود از او را به منصّه ظهور رساند، تا آن جا كه در حلقه درسش حضور به هم رسانيد.)
شكل بهتر اين جمله :
(شـيـخ ، بـه او بـسـيـار احـتـرام نـهـاد و از وى بـه گـرمـى استقبال كرد و حمايت خود از او را آشكار ساخت ، تا آن جا كه در حلقه درسش حضور يافت .)
6ـ 27 . (فـعـل مجهول ) را بجا استفاده كنيم
از گـرتـه بـردارى ( تقليد نادرست از زبان بيگانه )هاى دستورى مترجمان ما، يكى اين بوده است كه فعل هاى مجهول زبان انگليسى را به فعل مـجـهـول فـارسـى بـرگـردانـده انـد. بـا عنايت به ساختار دستورى متفاوت اين دو زبان ، اينك بـسـيـارى از فـعـل هـاى مـجـهـول در زبـان مـا رايـج شـده انـد كـه مجهول بودنشان هيچ توجيه منطقى ندارد.
فـرامـوش نـكـنـيـم كـه فعل بايد به صورت معلوم به كار رود، مگر آن كه به جهتى ، همچون تـخـفـيـف يـا تـعـظيم يا ناشناخته بودن فاعل ، مجهول بودنش ضرورت يابد. مثلا در اين جمله ، فعل مجهول هيچ ضرورتى ندارد:
(از سوى دانشمندان رجالى ابراز شده است كه ... .)
شكل صحيح جمله :
(دانشمندان رجالى ابراز كرده اند كه ... .)
6ـ 28 . با كاربرد افعال ، خوب آشنا باشيم
از ويـژگـى هـاى پـايـه يـك نـوشـتـه شـيـوا، بـهـره گـيـرى از افـعـال بـه شـكـل درسـت اسـت . نـويـسـنـده بـايـد هـمـه گـونـه هـاى زمـانـىِ افـعـال را كـاملا بشناسد و موارد اصلى و فرعى كاربرد هر يك را به خوبى بداند.مخصوصا بـايـد بـا كـاركـرد فـعـل هـاى مـاضـى نـقـلى ،مـاضـى بـعـيـد، مـاضـى و مـضـارع التـزامى ، و فـعـل اسـتـمـرارى آشـنـا بـاشـد. در مـثـال زيـر، عـبـارت (شـك نـيـسـت ) اقـتـضـا مـى كـنـد كـه فعل ماضى نقلى (ساخته اند) به كار رود و نه ماضى بعيد التزامى :
(شك نيست كه بعد از درگذشت او، بقعه معتبرى بر مزارش ساخته بوده باشند.)
نـيـز در ايـن مـثـال ، بـايـد در بـخـش شـرطـىِ جـمـله ، از فـعـل مـضـارع التـزامـى (احـرام نـمـايـد) اسـتـفـاده كـرد و نـه فعل ماضى مطلق :
(اگر بدون تعيين نيّت احرام نمود، عملش باطل خواهد بود.)
6ـ 29 . فعل هاى همتراز را متناسب بياوريم
هـر گـاه يـك جـمـله داراى چـنـد فـعـلِ هـَمـْتـَراز بـاشـد، شـرط اسـت كـه آن فـعـل هـا از لحاظ زمان با يكديگر تناسب و سازگارى داشته باشند. از ضعف هاى جمله مركّب ، نـاهـمـگـنـىِ افـعـال آن اسـت . در مـثـال زيـر، فـعـل اول (مـضـارع ) اسـت و فعل دوم (ماضى نقلى )، با آن كه هر دو همترازند:
(اين كتاب جامعه نام دارد و نزد امامان معصوم بوده است .)
شكل صحيح جمله :
(اين كتاب جامعه نام داشته و نزد امامان معصوم بوده است .)
مثال ديگر:
(شيخ احمد از حوزه درس ... بهره مند گشت و از آنان داراى اجازاتى نيز هست .)
شكل صحيح جمله :
(شيخ احمد از حوزه درس ... بهره مند گشت و از آنان اجازاتى نيز يافت .)
6ـ 30 . فعل ها كنار هم نيايند
تـا جـايـى كـه مـمـكـن اسـت ، بـايـد كـوشـيـد كـه دو يـا چـنـد فـعـل اصـلى كـنـار يـكـديگر قرار نگيرند. اگر چنين شود، نوشته هم زشت جلوه مى كند و هم از جنبه بلاغى كاستى مى پذيرد. مثال :
(دراين بنا،كتيبه اى كه بتواندتاريخ ساخت آن رامشخّص سازد،وجود ندارد.)
شكل اصلاح شده :
(در اين بنا، كتيبه اى وجود نداردكه تاريخ ساخت آن را مشخّص سازد.)
6ـ 31 . كاربرد (فعل وصفى ) بايد صحيح باشد
(فـعـل وصـفـى ) يـا (عـبـارت وصـفـى ) هـمـان سـاخت صفت مفعولى ( بن ماضى + ه ) است كه كـاركـرد فـعلى مى يابد و صيغه اش توسّط فعلى پس از آن تبيين مى شود، زيرا خود همواره بـه يـك شـكـل اسـت و سـاخـتـى واحـد دارد. اصـولا در بـهـره گـيـرى از فـعـل وصـفـى بـايـد جـدّا صـرفـه جـويـى كـرد. از ايـن گـذشـتـه ، درسـتـىِ كـاربـرد فعل وصفى چند شرط دارد:
يكى بودنِ نهاد فعل وصفى و فعل بعدىِ تبيين كننده .
نبودن واو بعد از فعل وصفى .
بودن ويرگول پس از فعل وصفى .
بـه ايـن تـرتـيـب ، روشـن مـى شـود كـه مـعـمـولا نـويـسـنـدگـان فعل وصفى را نادرست به كار مى برند. مثال :
(مـُحـْرِم پـس از احـرام وارد مـكـّه و حـرم گـشـتـه و بـعـد از غسل وارد مسجد حرام مى شود.)
شكل صحيح جمله :
(مـُحـْرِم پـس از احـرام وارد مـكـّه و حـرم گـشـتـه ، بـعـد از غسل وارد مسجد حرام مى شود.)
6ـ 32 . در گزارش از گذشته ، تناسب افعال را رعايت كنيم
در بـرخى از سبك ها و گونه هاى ادبى ، براى تنوعّ آفرينى و نيز ملموس تر ساختنِ مطلب ، رويـداد گـذشـتـه را بـا فـعـل حـال گـزارش مـى دهـنـد. مثال :
(بناى حرم در آغاز دوران صفويّه كاملا تغيير مى يابد.)
بـايـد عـنـايـت داشـت كـه ايـن شـيـوه در مـقـاله دائرة المـعـارفـى چـنـدان مـطـلوب نـيـسـت . بـا اين حـال ، دقـّت كـنـيـم كـه در صـورت لزوم ، بـه گـاه اسـتـفـاده از چـنـيـن شـيـوه اى ، تـنـاسـب افعال همتراز فراموش نشود. مثلا در همان جمله ، ناگهان شيوه گزارش را چنين تغيير ندهيم :
(بـنـاى حـرم در آغـاز دوران صـفـويـّه كـامـلا تـغـيـيـر مـى يابد و معماران چيره دست به اين كار گماشته شدند.)
6ـ 33 . فعل ماضى دو جزئى را صحيح بياوريم
گـاه رويـداد گذشته با (فعل ماضى مركّب از يك جزء اصلى و يك جزء التزامى ) گزارش ‍ مـى شـود. در ايـن حـال ، جـزء اصلى بايد ماضى مطلق ، و جزء التزامى بايد مضارع التزامى بـاشـد، نـه مـاضـى مـطلق ؛ زيرا آنچه در زمان گذشته انجام شده همان جزء اصلى است ك جزء التـزامـى را مـعـنـا مـى بـخـشـد. مـثـلا در جـمله زير، آنچه تحقّق يافته (دستور دادن ) است نه (ساختن ):
(ركن الدّوله دستور داد كه بقعه اى بر مزار شيخ بسازند.)
پس نبايد نوشت :
(ركن الدّوله دستور داد كه بقعه اى بر مزار شيخ ساختند.)
6ـ 34 . ميان فعل معين و فعل اصلى فاصله نيفتد
لازم اسـت كـه هـمـواره فعل معين و فعل اصلى در كنار يكديگر بنشينند و ميان آن دو فاصله نيفتد. گـاه ديـده مـى شـود كـه در فـعـل مـسـتـقـبـل ، ايـن اصـل رعـايـت نـمـى شـود. مثال :
(عبرت هاى عاشورا جهان را خواهد نور بخشيد.)
شكل صحيح جمله :
(عبرت هاى عاشورا جهان را نور خواهد بخشيد.)
6ـ 35 . (فعل غير شخصى ) در جاى مناسب قرار گيرد
(فـعـل غـيـر شـخـصـى ) فـعـلى اسـت كـه سـاخـت واحـد دارد و هـمـراه بـا فـعـل اصـلى ، سـاخـت هـاى مـتـفـاوت مـى يـابـد؛ هـمـچـون (بايد) و (مى توان ). لازم نيست كه فـعـل غـيـر شـخـصـى بـه فعل اصلى بپيوندد، امّا بهتر است كه فاصله اى زياد با آن نداشته بـاشـد. مـثـلا هـر سـه جـمـله زيـر درسـتـنـد و بايد متناسب با نوع تاءكيد و آهنگ جمله ، گزينش گردند:
در اين مورد، چنين مى توان گفت ... .
در اين مورد، مى توان چنين گفت ... .
مى توان در اين مورد، چنين گفت ... .
6ـ 36 . (است ) و (هست ) تفاوتى ندارند
بـرخـى از ادب شـنـاسـان اصـرار دارنـد كـه (اسـت ) فعل ربطى است و (هست ) فعل تام است . بايد پذيرفت كه معمولا چنين است ؛ امّا گاه ، خواه در نويسندگى و خواه در شاعرى ، اين دو فعل به جاى يكديگر به كار مى روند و درست نيز هست . مثال براى كاربرد (هست ) به عنوان فعل ربطى :
(دوستان خدا در هر حال پيروز هستند.)
(عاشورا چراغ راه حق جويان غير مسلمان نيز هست .)
مثال براى كاربرد (است ) به عنوان فعل تام :
(در خانه اگر كس است ، يك حرف بس است .)
6ـ 37 . گاه (مفعول مُؤ وَّل ) مناسب است
مفعول نيز، همانند نهاد، گاه درازا مى يابد و جمله را بدنما مى كند. از راه هاى رفع اين عيب ، به كـار بـردن (مـفـعـول مـُؤَوَّل ) اسـت ، يـعـنـى مـفـعـول را بـه شـكـل يـك جـمـله پـس از حـرف ربـط و بـدون حـرف نـشـانـه بـه كـار بـبـريـم . مثال :
مـفـعـول صـريـح :(تـحـريـر ايـن اثـر بـه قـلم مـيـرزاى بـزرگ در سال 1027 ق ‍ را مى توان مسلّم دانست .)
مـفـعـول مـؤ وّل : (مـى تـوان مـسـلم دانـسـت كـه ايـن اثـر بـه قـلم مـيـرزاى بـزرگ در سال 1027 ق ‍ تحرير يافته است .)
6ـ 38 . (را) بيجا نيايد
حـرف نـشـانه (را) گاه لازم نيست ، امّا مى آيد. اين حضور غير لازم ، نوشته را سست و ابتدايى نـشـان مـى دهـد. مـعـمـولا ايـن عـيب آن گاه جلوه مى كند كه جمله داراى (نهاد مفعولى ) باشد. نهاد مفعولى ، ركنى از جمله است كه از لحاظ مفهومى ، براى بخشى از آن ، نهاد به شمار آيد وبراى بخش ديگر، مفعول . در مثال زير، (پيامبران ) مفهوما مفعولِ (فرستاد) است و از لحاظ دستورى نهادِ (بوده اند):
(پيامبرانى كه خدا فرستاد، هاديان بشر بودند.)
ايـن جمله نياز به (را) ندارد، زيرا نهاد مفعولى در حقيقت (نهاد) است و نهاد هرگز (را) نمى پذيرد. پس اين جمله نادرست است :
(پيامبرانى را كه خدا فرستاد، هاديان بشر بودند.)
بـه عـنـوان يـك قـاعـده مـى توان گفت كه هر گاه كلمه اى براى جمله پايه ، نهاد باشد، (را) نـمـى پـذيـرد، هـر چـنـد مـفـهـومـا بـراى جـمـله پـيـرو، مـفعول باشد؛ امّا اگر براى جمله پايه ، مـفـعـول بـاشـد، (را) مـى پـذيـرد، هـر چـنـد ظـاهـرا بـه جـاى نهاد نشسته باشد. در جمله زير، (پيامبرانى ) مفعول جمله پايه است ، هر چند در آغاز جمله آمده است ؛ از اين رو (را) مى پذيرد:
(پيامبرانى را مى شناسيم كه بر قوم خود نفرين كردند.)
به اين ترتيب ، جمله زير نادرست است ، زيرا (اخبارى ) نهاد جمله پايه است :
(اخبارى را كه شيخ صدوق آورده است ، گاه مرسل هستند.)
و اين جمله درست است ، زيرا (اخبارى ) مفعولِ جمله پايه است :
(اخبارى را كه شيخ صدوق آورده است ، مى توان به چند دسته تقسيم كرد.)
6ـ 39 . (را) در جاى مناسب بيايد
نـشـانـه مـفـعول بى واسطه (:را) بايد در جاى درست و شايسته بنشيند تا هم مفهوم به درستى انـتـقـال يـابـد و هـم جـمـله زيـبـا گـردد. مـكـانِ (را) پـس از مـفـعـول اسـت و هـرگـز نـبـايـد بـه بـهـانـه مـركـب بـودن مـفـعـول ، در ميان آن جاى گيرد. البتّه هر گاه مفعول طولانى شود، بايد براى آن چاره اى ديگر انديشيد. در مثال زير، مفعول عبارت است از (شهادت يكايك ياران امام در عاشورا):
(همه گزارش هاى تاريخى ، شهادت يكايك ياران امام در عاشورا را تاءييد نكرده اند.)
از ايـن رو، نـبـايـد به بهانه كوتاه سازى مفعول ، (را) را پس از (امام ) آورد. امّا مثلا در جمله زير، مكان (را) مناسب است ، زيرا پس از تمامِ مفعول آمده است :
(هـمـه گـزارش هـاى تاريخى اين ادّعا را كه يكايك ياران امام در عاشوار شهيد شده اند تاءييد نكرده اند.)
يعنى مفعول (ادّعا)است و جمله بعد آن را توضيح مى دهد، نه آن كه
جزء مفعول باشد. پس نبايد نوشت :
(هـمـه گـزارش هـاى تـاريـخـى ايـن ادّعـا كـه يـكـايـك يـاران امـام در عـاشـورا شهيد شده اند را تاءييدنكرده اند.)
6ـ 40 . مكان قيد در جمله متغيّر است
مـكـان قـيـد در جـمـله ، تـابـع قـاعـده خـاصـّى نـيست وبه مفهوم قيد، سَبْك مقاله ، و نوع تاءكيد نـويـسـنـده بستگى دارد. با اين حال ، معمولا قيدهاى زمان و مكان و تاءكيد و نفى در آغاز جمله مى آيـنـد؛ قـيـد حـالت و چـگـونـگـى پـيـش از فـعـل قـرار مـى گـيـرنـد؛ و قـيدهايى كه كلمه اى جز فـعـل را تـوضـيـح و تـقـيـيد مى بخشند پيش از همان كلمه مى نشينند. قيدهاى مركّب و گروه هاى قيدى نيز معمولا در آغاز جمله مى آيند. مثال :
قيد زمان ، در آغاز جمله : (در آغاز نهضت ، شعارهاى عاشورايى نقشى مؤ ثر داشتند.)
قـيـد حـالت ، پـيـش از فـعـل : (حـمـاسـه كـربـلا را بـايـد عـاشـقـانـه تحليل كرد.)
قيد توضيح دهنده مُسند، پيش از مُسند: (رمز پيروزى حسين براى حكيمان كاملا آشكار است .)
قيد مركّب ، در آغاز جمله : (نزد همه حق جويان ، اعتبار حُرّ به معرفت اوست .)
6ـ 41 . صفت ها را به دقّت به كار بريم
در زبـان فـارسـى ، نه همچون پنداشته برخى ، نيز صفت هاى حاليّه ، مشبّهه ، و مبالغه يافت مى شوند. مخصوصا هنگام ترجمه آيات و روايات ، به اين ساخت هاى متفاوت بايد عنايت داشت :
صفت حاليّه (گذران ): بن مضارع + ان . مثال : جويان .
صفت مشبّهه (پايدار): بن مضارع + ا. مثال : جويا.
صـفـت مـبـالغـه (فـراوان ): بـن مـاضـى يـا اسـم + ار، گـار، گـر، كـار. مثال : جُستگر، جست و جوگر.
صفت فاعلى مطلق : بن مضارع + ـَ نده . مثال : جوينده .
چـنـانـچـه سـاخـت هاى سه گانه اول موجود نباشند، به ناچار در همان معانى نيز از ساخت چهارم استفاده مى شود.
از اين رو، مثلا برگردان صحيح عبارت (اللّه سَميعٌ عَليمٌ) چنين است :
(خداوند شنواى داناست .)
و نه :
(خداوند شنونده داننده است .)
6ـ 42 . (صفت برترين ) درست به كار رود
بـسـيـارى از نويسندگان (صفت برترين ) ( صفت عالى ) را نادرست به كار مى برند. اگر خوب عنايت كنيم كه صفت برترين ، موصوفِ خود را نسبت به همه موصوف هاى همشمار در داشتن وصـفـى مـمتاز مى سازد، آن گاه روشن است كه معنا و كاربرد آن در سه الگوى زير سامان مى يابد:
مـعـنـاى مـفـرد: صـفـت بـرتـريـن كـسـره دار + مـوصـوف جـمـع ؛ مثال : (پاكبازترينِ شهيدان ).
مـعـنـاى مـفـرد: صـفـت بـرتـريـن سـاكـن + مـوصـوف مـفـرد؛ مثال : (پاكبازترين شهيد).
مـعـنـاى جـمـع : صـفـت بـرتـريـن سـاكـن + مـوصـوف جـمـع ؛ مثال : (پاكبازترين شهيدان ).
بـنـابـرايـن ، جـمـله زيـر نـادرسـت اسـت ؛ زيـرا بـا آن كـه نـهـادش جـمـع اسـت ، داراى الگـوى اول است كه معناى مفرد دارد:
(معروف ترينِ شاگردانِ صدوق ، شيخ مفيد و ابن شاذان و غضائرى بوده اند.)
شكل صحيح جمله :
(معروف ترينْ شاگردانِ صدوق ، شيخ مفيد وابن شاذان و غضائرى بوده اند.)
البتّه وجه اخير هنگامى صحيح است كه اين هر سه موصوف از حيث معروفيّت دريك رتبه باشند و نـسـبـت بـه ديـگـران بـرتـر بـه شـمـار آيـنـد. امـّا اگـر ايـن هـمـرتـبـگـى حاصل نباشد، بايد نوشت : (شاگردانِ معروف ترِ صدوق ، ... .)
6ـ 43 . ضمير، بجا و مناسب بيايد
از راه هـاى ايـجاز، بهره گيرى مناسب از ضمير است . هر گاه اسمى تكرار گردد، در حالى كه ضـمير بتواند جايگزين آن شود، جمله آسيب مى بيند. البتّه استفاده از ضمير بايد دقيق صورت پـذيـرد و در بـهـره گيرى از آن نيز زياده روى نشود. در موارد تكرار ضمير، به تنوّع بايد روى آورد، مثلا از (او) يا (وى ) و (ايشان ) يا (آنان ) يا (آن ها) به تناوب استفاده كرد. در مـثـال زير، مى بينيد كه اگر به جاى (بنا)ى دوم ، ضمير اشاره (آن ) بيايد، چقدر بهتر است :
(در اين بنا، كتيبه اى وجود ندارد كه بتواند تاريخ ساخت بنا را مشخّص سازد.)
6ـ 44 . از تكرار ضمير بپرهيزيم
بـراى آن كـه تـكـرار ضـمـيـر پـيـش نـيـايـد، گـاه بـه جـاى ضـمـيـر مـنـفـصـل از ضـمـيـر مـتـصـّل مـى تـوان بـهـره گـرفـت ، و بـه عـكـس . در ايـن مثال ، اگر از ضمير (شان ) به جاى (آن ها)ى دوم استفاده كنيم ، هم تكرار پيش نمى آيد و هم جمله زيباتر مى شود:
(سپس استثنا مى كند از آن ها زينت هاى ظاهرى را كه اظهار كردنِ آن ها مانعى ندارد.)
6ـ 45 . (حرف ربط) در جاى خود قرار گيرد
حرف ربط (كه ) بايد دقيقا در جايى قرار گيرد كه محلّ ارتباط ميان دو واحد يا دو جمله است . تـبـيـيـن ايـن مـحـل بـا عـنـايـت بـه مـعـنـاى جـمـله صـورت مـى پـذيـرد. بـه ايـن مثال عنايت كنيد:
(اين مرد بزرگ از علمى نبود كه بهره اى نداشته باشد.)
******************
بـا كـمـى دقـّت مـعـلوم مـى شـود كه از لحاظ مفهومى ، اين دو واحد به يكديگر ربط يافته اند: (عـلمـى نـبـود)، (ايـن مـرد بـزرگ از آن عـلم بـهـره اى نـداشـتـه بـاشـد.) پـس شكل صحيح آن جمله چنين است :
(علمى نبود كه اين مرد بزرگ از آن بهره اى نداشته باشد.)
6ـ 46 . (حرف ربط) تكرار نشود
تكرار بيجاى حرف ربط (كه )، جمله را نازيبا مى سازد و آهنگى دشوار و نامطبوع به آن مى بـخـشد. بنابراين ، در مواردى كه حذف حرف ربط (كه ) به جمله آسيب نمى زند، آن را بايد حـذف كـرد، مـخـصـوصـا آن گـاه كـه بـه تـكـرار بـيـنـجـامـد. در مثال زير، نخستين حرف ربط را بايد حذف نمود:
(صاحب بن عبّاد از او دعوت كرد كه هر گاه كه مى خواهد، نزد او بيايد.)
گـاه نـيـز بـايـد حـرف ربـط را حـذف كـرد و واژه اى مناسب تر جاى آن نهاد تا هم تكرار رفع گردد و هم جمله زيبا شود. مثال :
(در اين هنگام بود كه بعضى از عبارات معمّاگونه و مرموز را بيان نمود كه خشم علماى بصره را برانگيخت .)
در اين مثال ، (كه )ى دوم را به (واو) بايد تبديل كرد.
6ـ 47 . (حرف اضافه ) به تناسب بيايد
(حـرف اضـافـه ) در انسجام و زيبايى جمله نقش بسزا دارد. كاربرد نادرست حرف اضافه يا حذف آن ، جمله را سخت آسيب پذير مى سازد. بايد دقّت كنيم كه هم حرف اضافه را در كاركرد صـحـيـح آن بـه كـار گـيـريـم و هـم از حـذف بـيـجـايـش بـپـرهـيـزيـم . در مثال زير، حرف اضافه مناسب ، (براى ) است نه (بر):
(اين ، بر پاكيزگى شما اصلح است .)
نـيـز در جمله زير، آوردن يك حرف اضافه براى سه كلمه ، گرچه جمله را كوتاه ساخته ، به آن آسيب زده است ؛ زيرا حرف اضافه مناسب براى كلمه (تخصّص )، (در) است نه (به ):
(اهتمام و تخصّص و علاقه رضىّالدّين بيشتر به پژوهش در ادعيه و زيارات بوده است .)
شكل صحيح جمله :
(اهتمام و علاقه رضىّالدّين بيشتر به پژوهش در ادعيه و زيارات بوده و در آن تخصّص داشته است .)
6ـ 48 . حرف هاى عطف و فصل را درست بياوريم
در استفاده از اين سه حرف بايد دقّت داشت : و ـ يا ـ و يا. (و) براى پيوستن دو واژه يا عبارت و يـا جمله است . (يا) براى جدايى نهادن ميان آن ها به كار مى رود. (و يا) هنگامى استفاده مى شـود كـه چند مورد با (يا) گسسته شده باشند و اينك نوبت به آخرين مورد رسيده باشد. در مثال زير، استفاده درست از اين سه حرف را شاهديد:
(التـهـابـى درونـى او را نـاراحت مى كند و ترسى يا خواهشى يا وحشت و هراسى و يا تمنّى و آرزويى او را در جذبه مخصوص خود فرو مى برد.)
[جلال آل احمد: (سه تار)، ص 121]
البتّه بايد دقّت كنيد كه در اين جمله ، با چهار پديده گسسته مواجهيم :
ترس
خواهش
وحشت و هراس
تمنّى و آرزو
6ـ 49 . (نيز) در جاى خود بيايد
واژه (نيز) هنگامى به كار مى رود كه ارتباط دو واحد يا جمله از نوع همسانى يا همجهتى باشد. در اين حال ، بايد عنايت كرد كه (نيز) دقيقا در مكانى قرار گيرد كه همسانى يا همجهتى مورد نظر است . در مثال زير، نويسنده مى خواهد اعلان كند كه دو كس به نام (رضىّالدّين بن طاووس ) مشهورند:
(نواده او نيز به نام رضىّالدّين بن طاووس مشهور است .)
امـا در مـثـال زيـر، مـى خـواهـد اعلان كند كه نواده او هم همانند خودش مشهور است ، بى آن كه به همنامى آن دواشاره نمايد:
(نواده آن دو به نام رضىّالدّين بن طاووس نيز مشهور است .)
6ـ 50 . (هاى غير ملفوظ) را از (هاى ملفوظ) باز شناسيم
(هـاى غـيـر مـلفوظ) يا (هاى بيان حركت ) همان (هاى چسبان آخر) است كه نوشته مى شود امّا تـلفـّظ نـمـى گـردد. بـسـيـارى از مـواردِ (هـاى چـسـبـان آخـر) از هـمـيـن نـوعـنـد. بـا ايـن حال ، خواه در عربى و خواه در فارسى ، واژه هايى داراى هاى چسبان آخر ملفوظند كه هم نوشته و هـم خـوانـده مى شوند. با ممارست و دقّت در فرهنگنامه ها، بايد ميان اين دو تفاوت نهيم تا از لغزش هاى گفتارى و نوشتارى دور مانيم . مثال :
(فرمانده اهل ايمان ، تا قيامت ، على است .)
از آن جـا كه بن مضارع (دِه ) داراى هاى ملفوظ است ، نبايد به هنگام اضافه ، فرمانده را به شـكـل فـرمانده (يا فرمانده ى ) نوشت ، زيرا هاى آن ، خود، تلفّظ مى شود و كسره مى پذيرد، بـرخـلافِ ديـوانـه ، خـانـه ، پـروانـه . از هـمـيـن روسـت كـه حاصل مصدر آن فرماندهى است ، نه فرماندگى ، برخلافِ ديوانگى .
6ـ 51 . در (استدراك ) تكرار نورزيم
(اگـر چـه ) و (هـر چـنـد) و مـانـنـد آن هـا واژه هـايـى شـرطى اند كه به تنهايى داراى معناى (اسـتـدراك ) نـيـز هـسـتـند و هرگز روا نيست كه پس از آن ها، از واژه استدراك ، همچون (امّا) و (ولى ) استفاده شود. اين ، خود، از نمونه هاى روشنِ (حَشْو) است . بنابراين ، واژه (ولى) را در چنين جمله اى بايد حذف نمود:
(هرچند قيام عاشورا جهانتاب است ، ولى ابعاد آن هنوز ناشناخته مانده است .)
6ـ 52 . قـواعـد خـاصّ يـك زبـان ديـگـر را بـر زبـان ديـگـر تحميل نكنيم
هـرگز نبايد قواعد زبانى را بر زبان ديگر تحميل كرد، گرچه هر زبان بخشى از واژه هاى خـام زبـان هـاى ديگر را پذيرفته است . فراوَرى و پالايش و تركيب بندى ، كارى است كه يك زبـان بـا اصول خودى اش انجام مى دهد، هر چند مقدارى از موادّ آن را از زبان ديگر وام گرفته بـاشـد. ايـنـك به نمونه هايى از تحميل بر زبان فارسى اشاره مى كنيم ، به اين اميد كه در نوشته هاى ما از آن ها نشانى نمانَد:
تـنـويـن دادن بـه واژه هـاى فـارسـى (يـا غـيـر عـربـى )؛ مثال : زبانا، تلفنا، گاها.
افـزودن عـلامـت جـمـع عـربـى بـه واژه هـاى فـارسـى (يـا غـيـر عـربـى )؛ مثال : پيشنهادات ، گرايشات ، كارخانجات ، پاكات ، بازرسين .
به كار گرفتن ساخت (جمعِ جمع )؛ مثال : امورات ، اسلحه ها، نذورات ، وجوهات .
افـزودن عـلامـت مـصـدر جـعـلى عـربـى بـه واژه هـاى فـارسـى ؛ مثال : خوديّت ، دوئيّت ، خوبيّت .
جـمـع بـسـتـن صـفـت بـه تـقـليـد از عـربـى ؛ مـثـال : ائمـّه مـعـصـومـيـن ، عـلمـاى اَفاضل .
مؤ نّث آوردن صفت به تقليد از عربى ؛ مثال : بازرس محترمه ، نامه هاى وارده .
تـركـيـب واژه فـارسـى بـا عـربـى بـه شـيـوه عـربـى ؛ مثال : حسب الفرمان ، برعليه .
آوردن صفت نسبى به شيوه عربى ؛ مثال : نظامى گنجوى (ص : گنجه اى ).
6ـ 53 . واژه هاى (من درآوردى ) را كنار نهيم
از رهـاوردهـاى كـم دانـشـىِ بـرخـى از مترجمان و نويسندگان امروز، يكى هم بر نهادن واژه ها و تـعـابير نادرست و ساختگى است كه اينك زبان اصيل ما را زير تازيانه گرفته اند. نوآورى هـم لازم اسـت و هـم خـطير؛ و بايد با معرفت كامل صورت پذيرد. مثلا واژه ها و تعابيرى همچون (هراز گاهى )، (سرمايش )، (گرمايش )، (پيدايش )، و (توصيف ) با هيچ قاعده دستورى و لغوى سازگارى ندارند. در اين جمله ها كمى دقّت ورزيد:
(... همچنين داراى گنبد بزرگ كاشيكارى است .)
(مُحْرِم ، پس از اِحرام ، تلبيه گويان وارد مكّه و حرم مى شود.)
در جـمـله اول (كـاشـيكارى شده ) صحيح است و در جمله دوم (لبيك گويان )، زيرا(تلبيه) خود، مصدر است . بكوشيم تا بيش از آنچه مى نويسيم ، بخوانيم و بياموزيم و بر دانش ‍ ادبى خود بيفزاييم .
6ـ 54 . (كسره پيوند) را بيجا نياوريم
هر گاه (حرف اضافه ) واژه اى را به واژه ديگر پيوند دهد، به تنهايى براى ايجاد ارتباط ميان آن دو كافى است . از اين رو، افزودن يك (كسره پيوند) پيش از حرف اضافه هيچ توجيه ذوقى و ادبى ندارد و از آن بايد پرهيز كرد. مثلا نبايد نوشت و خواند: (زينت هاى جداى از بدن ) ، (نمازگزارانِ در خانه خدا)، (تفاوتِ ميان اين دو گروه ).
6ـ 55 . با معنا و كاربرد (واژه هاى مشابه ) آشنا شويم
از گـرفـتـارى هـاى رايـج نويسنده امروز، كم بودنِ دانش واژگانى است . براى افزايش دانش ‍ واژگـانـى ، راهـكـارهـاى گـونـه گـونى يافت مى شوند. يكى از اين راهكارها، آموختن كلمه هاى هـمـانـند و همنماست . مثلا بايد به خوبى تفاوت ميان گزار و گذار را دانست و تركيب هاى آن دو را درسـت بـه كـار برد. نيز تفاوت ميان ثواب و صواب ، طَرفه و طُرفه ، محظور و محذور، و بسيارى موارد ديگر را با صبورى و ممارست بايد فرا گرفت .
6ـ 56 . تشديد تلفّظ شده را همواره بياوريم
تـشـديـد نماينده يك حرف است كه به هنگام تكرار و ادغام ، در واژه مى نشيند. بنابراين ، حذف تـشـديـد بـه هـر بـهـانـه كـه بـاشـد، روا نيست و با هيچ ميزان ادبى سازگارى ندارد. شديدا تـوصـيـه مـى كـنـيـم كـه تـشـديـدهـا را هـمـواره بـگـذاريـد، مـگـر آن كـه بـه دليل قرار گرفتن حرف ساكن در پايان كلمه ، تشديد تلفّظ نشود، همچون (حَق پرستى ).
6ـ 57 . ظاهر واژه هاى عربى را با ذوق فارسى سازگار سازيم
واژه هايى كه از زبان عربى به زبان فارسى راه يافته اند، بايد با ذوق و ظرفيّت زبان فارسى سازگارى يابند. از اين رو، تصرّف در شيوه نگارش يا تلفّظ آن ها، مشروط به اين كـه از سوى اهل ادب پذيرفته شود، جايز است ؛ مثلا بعضى از فتحه هاى زبان عربى ، كسره خـوانـده مـى شـونـد، هـمـچـون : (مـُطـالِعـِه ) به جاى (مطالَعَه ). نيز برخى از الف ها كه به شـكـل يـاء نـوشـتـه مـى شـونـد (الف مـقـصـوره ) بـه هـمـان شـكـل الف نـوشـتـه مـى شـونـد، هـمـچـون : (طـوبـا) و رحـمـان . بـا ايـن حـال ، تـاءكـيـد مـى كـنـيـم كـه هـر گونه تصرّف بايد با ضابطه هاى ذوقى زبان فارسى سـازگـار بـاشـد، مـثـلا تـوصـيـه نـمـى كـنـيـم كـه (حـَتـّى ) بـه شكل (حتّا) نوشته شود. از همين قبيل است تبديل همزه به ياء پس از الف ، در بعضى از كلمات ، و نه همه آن ها، مانند (ساير)، (شقايق )، و (حقايق ).
سـلام عـلى اللحـظـات التـى هـبـط فـيـهـا جـبـريـل فـوق جبل النور
و سلام على يوم الغدير الاغرّ
و سلام على عاشوراء
و سلام على مهدي آل محمد المنتظر
ان فـكرة تاءليف موسوعة مختصّة ؛ لم تكن هَمّا قديما في اءذهان باحثينا؛ ذلك ان تنوع الافكار و اتـسـاعها في موضوع ما قد يستلزم التّاءليف فيه دائرة مستقلّة للمعارف ، فكلّما ازداد الموضوع اهمّية كلّما كانت الحاجة فى تاءليف موسوعة له اكثر الحاحا.
و في نفس الوقت فاءنه لا ينبغي اغفال الطابع الذى يميز التاءليف و هو الطابع العلمي البعيد عـن روح التـقـيـيـم و الرؤ يـة الذاتـيـة ؛ الا مـر الذي يـجـعـل بـعـضـا مـن البـاحـثـيـن يـحـجـمـون عـن فـكـرة تـاءليـف مـوسـوعـة فـي المـسـائل و المـواضـيـع العـقائدية اءو التى لها طابع القداسة الدينية . و فى اعتقاد هؤ لاء ان الولوج فـي هـذه الدائرة مـن القـضـايـا يـسـتـلزم بـالضـرورة رؤ ية دينية ، و هي الرؤ ية التى ستصنّف ضمن شكل من اشكال التقييم الذاتى .
و من هنا فان من الضرورة بمكان ان ننهج طريقا وسطا بين الجانبين ، و هو الطريق الذى لن يلحق ضـررا بـالعـلمـية الموسوعية و لا يؤ ثر فى الرؤ ية الدينية و اليوم و بهمّة من وارثى (ثار اللّه ) الصادقين و بناة النهضة و الانبعاث في الامّة المنتظرة ، فقد تهيئت الارضية المواتية اكثر فـاكـثـر للانـطـلاق بـهـذه الخـطـى العـلمـية الواسعة . و ما (حرس الثورة الاسلامية ) إ لاّ حجر الزاويـة فـى هـذه الانـطـلاقـة العـاشـورائيـة المـجـيـدة ... مـن اءجل فتح جبهة اءخرى و فى خنادق جديدة .
انـنـا ـ و بـدعـم مـن بـاحـثـى و مـحـقـقـي الحـوزات العـلمـيـّة و بـالافـادة مـن امـكـانـات كـل المـفـكـرين المسلمين ـ سنسلك (الطريق الوسطى ) فى تاءليف و اعداد موسوعة تليق بالامام (ابي الشهداء) ... موسوعة تبحث في حياة ذلك العظيم و ثورته ... لتفتح بذلك آفاقا واسعة في ميادين اءخرى .
ان اسـتـقـامـة و عـمـق و ثـراء مـثـل هـذا العـمـل الكـبـيـر سـيـكـون مـديـنـا للمـنـهـج الاصـيـل الذى يحدّد محاور التاءليف الموسوعي في دائرة المعارف ، و كذا الاساليب التاءسيسية فـي صـيـاغـاتـه . فـاذا حـظي هذا النهج بترحيب من لدن السادة الباحثين و المؤ لفين ؛ فان قدرا واسعا من الانسجام و استقامة في دائرة المعارف هذه سوف يتحقق .
هـذا و فـي الوقـت الذي نـشـدّ فـيـه عـلى ايـدي السادة الباحثين و المؤ لفين ، فاننا نتقدّم اليهم ب‍(مـنـهـج دائرة مـعـارف الامـام الحـسـيـن (ع) ـ الذى صـودق عـليـه مـن قـِبـَل الهـيـئة العـلمـيـة فـي دائرة المـعـارف ـ بـكـل شـوق و اءمـل ؛ و الله سـبـحـانـه مـن وراء القـصـد و هـو يـهـدى السبيل .
دائرة معارف الامام الحسين (ع)
Bethat with be Peace
Allah of Name the In
Ghadir with be Peace
Ashoura with be Peace
Mahdi Imam with be Peace
new a rather is encyclopedias specialized compiling of idea Theand varied so are subjects some Since .scholars our for concernbe to encyclopedia an of volumes few a require may they extendedthe significant more the ,circumstances such In .them to devotedencyclopedia separate a compiling is necessary more the ,subject .it for
no show ours of scholars some that noted be should it ,Howeverwith dealing encyclopedias of compilation the towards tendencybe must encyclopedia an because issues sacred ideological .values personal on based judgments from free and scientificdomains sacred such into stepping ,scholars these to Accordingwill which outlook based - religion a by accompanied be musthave we compatible them make To .judgment necessitate naturallyand scientific the neither harms which strategy moderate a adapt toof honor of sense the nor encyclopedia an of nature impartial .reflection religious
Allah - Thar of inheritors sincere the of endeavors the to due ,Nowawaiting - Mahdi - Imam this of uprise the of founders the of andscientific strong take to possible becoming gradually is it ,nationto is Corps Guard Revolution Islamic the ,So .fields all in measurestask the upon embark to and position different a in fighting startThe .Moslems educated highly other and Qom in centers theologicalan build to determined is Corps Guard Revolution Islamicof revolution and ,mind of task ,life the with dealing encyclopediathe ,Obviously .dignity high his befits which ,Hossayn Imam Greatstudies for way the pave will endeavor an such of accomplishment .future in kind this of
in plank firm a on depends task the of extent and accuracy Thethe and encyclopedia the compiling of policies principal the whichmajor a play will plank a Such .explaind are essays writing of basicsthe by considered - well is it if ,coherence encyclopedia the in roleencyclopedia the by approved ,plank this that hope We .writers ,We .follow to writers the for model useful a be ,Board VerifyingImam of Encyclopedia Specialized the of plank the present ,herebyin intellectuals all of contributions the appreciate and Hossayn .advance
******************
شيوه نامه دائرة المعارف امام حسين(ع)
سيد ابولقاسم حسيني(ژرفا)
- پى‏نوشت‏ها -
1-- بـه پاسداشت نام و ياد ((ابوالفضل تمّد بن ابو يزيد سجاوندى )) از دانشمندان علم قـرائت (د: 560 ق ) كـه نـشـانـه هـايـى بـراى وقـف و وصل برنهاد. كتاب هاى ((الوقوف )) و ((الوقف و الابتداء)) از آثار مشهور اويند.
2- نگين قم / 13.
3- خورشيد مغرب / 15.
4- زنى به نام زينب / 54.
5- بهشت ارغوان / 63.
6- فرهنگ و زبان / 36.
7- زندگانى على بن الحسين / 49.
8- حافظ نامه ، بخش اول / 418.
9- بهشت ارغوان / 117.
10- بهشت ارغوان / 107.
11- دَه گفتار / 193.
12- يك سبد گل محمدّى / 67.
13- سرود اقبال / 35.
14- هديه اى از دوست / 56.
15- تيرانا / 237.
16- استادى مى گفت : واژه صحيح ، ((گيمه )) است .
17- تا پيروزى / 27.
18- نخل هاى بى سر / 133.
19- تا پيروزى / 27.
20- كشتى پهلو گرفته / 49.
21- تا پيروزى / 49.
22- نظم نوين جهانى و راه فطرت / 8.
23-ـ((نشانه تعجّب )) هرگز نامى مناسب براى اين نشانه نيست .
24- نافله ناز / 118.
25- بشارت / 33.
26- از رنجى كه مى بريم / 54.
27- پدر، عشق ، و پسر / 5.
28- كنار رود خيّن / 48.
29- فرياد روزها / 59.
30- علل گرايش به مادّيگرى / 111.
31- قرآن كريم ، ترجمه استاد فولادوند / فاطر: 8.
32- سخنرانى حضرت آيت اللّه خامنه اى / 15 شعبان 1375.
33- فـرامـوش نكنيد كه اين علامت ، خود، داراى چند گونه فرعى است . ما كه در اين رساله بنابر اختصار داريم ، از ذكر آن گونه ها پرهيز كرده ايم .
34- هديه اى از دوست / 90.
35- همان / 89.
/ 1