سروش هدايت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سروش هدايت - نسخه متنی

على شيروانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
على شيروانى
- فهرست -
فهرست مطالب
پيشگفتار
بخش اول : فرازهايى از وصيت نامه حضرت آيه الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره
ترجمه پايان يكى از وصيت نامه ها
پايان وصيت نامه ديگر
بخش دوم سفارش علامه آيه الله شعرانى (ره )
سفارشنامه حضرت علامه آيه الله شعرانى (ره ) خطاب به طالبان علوم دينى
ضرورت تقويت انگيزه هاى الهى در تحصيل
تلبيس ابليس
شيوه صحيح رفع كسالت
لزوم حسن ظن به عالمان
پرهيز از جمود انديشى
معيار گزينش يك رشته خاص در تحصيل
لزوم رعايت ترتيب در تحصيل
جايگاه علم فقه و آنچه يك فقيه بايد از آن برخوردار باشد
لزوم تلاش در راه تهذيب نفس و ضرورت مراجعه به استاد در اين مهم
يك اندرز براى اهل فلسفه و كلام
بخش سوم
رساله اى آداب توبه از عارف سالك محمد بهارى همدانى (ره )
معانى توبه
وجوب توبه از نظر عقل و شروع
چگونگى توبه و مراحل ششگانه آن
روايتى از رسول خدا در تعليم نحوه توبه
آنچه سزاوار است تائب در حال توبه به خداى خويش عرضه بدارد
آنچه بايد پيش از ارتكاب گناه ، هنگام ارتكاب گناه و پس از آن انجام داد
رساله اى در آداب مراقبه از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى (ره )
رساله اى در آداب رفاقت از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى (ره )
شرايط كسى كه شايسته دوستى و رفاقت است
حقوق دوست شايسته
رساله اى در آداب تربيت اولاد از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى (ره )
رساله اى در آداب زيارت خانه خدا از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى (ره )
غرض از تشريع مناسك حج
جامعيت مناسك حج و فوايد گوناگون آن
آداب و رسوم زيارت خانه خدا
اول : خالص نمودن نيت
دوم : توبه و اداى حقوق مالى و غير مالى
سوم : در سفر از امور غفلت از بپرهيزد
چهارم : بايد توشه حلال فراهم آورد و از خرج كردن در راه خدا دريغ نداشت
پنجم : لزوم رفتار خوش با همسفران
ششم : تنها به مناسك حج اكتفا نكند
هفتم : شكسته دل به و سوى حريم الهى رود
هشتم : خود را و هر آنچه دارد به خدا بسپارد
نهم : بر خدا تكيه كند نه بر آنچه دارد
آداب ميقات و پس از آن
حرم امن الهى جاى رجاء و اميدوارى است
آداب طواف
آداب سعى ميان مروه و صفا و وقوف در عرفات
آداب وقوف در منى و پس از آن
رساله اى در آداب زيارت قبول اوليا خدا از عارف سالك محمد بهارى همدانى (ره)
گزيده اى از كتاب منيه المريد تاليف فقيه عالى مقام شهيد ثانى
آداب و وظايف ويژه محصل
الف : وظايف محصل نسبت به خود
ب : آداب بر خورد محصل با استاد و پيشواى خود
ج - آداب شاگرد در دانش آموختن
آداب وعظ و سخنرانى از محدث خبير شيخ عباس قمى (ره )
بخش چهارم
رساله زادالسالك تاليف فيلسوف ، مفسر و محدث والامقام ملامحسن فيض كاشانى
رساله سيروسلوك منسوب به آيت حق سيد بحر العلوم
(فصل نخست : معرفت اجماليه مقصد)
(فصل دوم : شرح عوالم مقدم بر عالم خلوص )
(بيان اجمالى در طريقه سلوك الى الله )
بيان تفصيلى در طريقه سلوك الى الله
فصل سوم : دخول به عالم خلوص و معرفت آن
فصل چهارم : منازل چهل گانه عالم خلوص
پايان رساله سيرو سلوك
تعليقه يكم
تعليقه دوم
تعليقه چهارم
تعليقه پنجم
تعليقه ششم
تعليقه هفتم
تعليقه هشتم
تعليقه نهم
تعليقه دهم
تعليقه يازدهم
تعليقه دوازدهم
تعليقه سيزدهم
تعليقه چهاردهم
بخش پنجم صد كلمه صد كلمه خطاب به مشتاقان نيل به معرفت نفس از آيه الله حسن حسن زاده آملى
بخش ششم الهى نامه الهى نامه از حضرت آيه الله حسن حسن زاده آملى
پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
والصلوه والسلام على سيد الانبياء و المرسلين محمد و آله الطاهرين .
استقبال خوانند گان گرامى از جلد نخست كتاب و نيز تشويقهاى دوستان و سروران گرامى ، نگارنده را بر آن داشت تا عزم خود را، در تنظيم جلد دوم اين مجموعه ، جزم سازد و تحفه هاى ديگرى از ارباب فضيلت و صاحبان انفاس قدسى را بر گزيده و تنظيم نموده و در اختيار علاقه مندان قرار دهد. آنچه در اين مجموعه به محضر خواننده گرامى تقديم مى گردد، به شرح زير است .
بخش اول
بخش نخست فرازهايى از وصيت نامه فقيه وارسته ، متكلم چيره دست و رجالى كم نظير حضرت آيه الله العظمى مرعشى نجفى - قدس الله سره - است . ترجمه و تنظيم اين فرازها زير نظر فرزند برومند ايشان جناب حجه الاسلام والمسلمين - سيد محمود مرعشى انجام يافته و نيز با اجازه و صلاح ديد ايشان در اين مجموعه قرار گرفته است . لازم به ياد آورى است كه اين فرازها از مجموع سه وصيت نامه معظم له ، كه در تاريخها 24 شوال 1386 (ه .ق ) و 20 ربيع الثانى 1398 (ه .ق ) (1) و سلخ رمضان 1409 (ه .ق ) مرقوم داشته اند، انتخاب و در اين مجموعه گرد آورى و به محضر علاقه مندان تقديم مى گردد.
حضرت آيت الله العظمى مرعشى نجفى در 20 صفر 1315 (ه .ق ) در نجف اشرف ديده به جهان گشود. نسب ايشان با 33 واسطه به امام نجف اشرف ديده به جهان گشود. نسب ايشان با 33 واسطه به امام زين العابدين - عليه السلام - مى رسد. بزرگوارشان سيد محمود شمس الدين مرعشى از علماى نجف اشرف ، و جدشان جناب سيد الحكماء بود. ايشان در نجف از محضر اساتيد بزرگوارى چون شيخ ضياء الدين عراقى و در قم از محضر موسس حوزه علميه قم شيخ عبدالكريم حائرى استفاده نمودند. نخستين بار رساله عمليه ايشان به نام ذخيره المعاد در سال 1370 (ه .ق ) به چاپ رسيد. معظم له ضرب المثل تقوا و زهد و ورع بوده و داراى بيش از يك صد كتاب و رساله علمى در علوم و فنون گوناگون مى باشند كه مهمترين آنه تعليقات ايشان بر كتاب احقاق الحق است كه 24 جلد آن به چاپ رسيده است . معظم له در 7 صفر سال 1411 (ه .ق ) در حالى كه 96 سال از عمر شريفش مى گذشت دنياى فانى را وداع گفت و به جوار رحمت الهى شتافت . ايشان داراى كرامات و مكاشفات فراوانى بوده و چند بار به زيارت امام زمان - ارواحنا فداه - شرفياب شده اند، كه شرح آنها اين نامه را به درازا مى كشاند. (2)
بخش دوم
در بخش دوم ترجمه سفارشنامه فقيه ، فيلسوف ، رياضى دان و مفسر گرانقدر حضرت آيه الله ميرزا ابوالحسن شعرانى (ره ) كه خطاب به طالبان علوم دينى نگارش يافته ، به محضر خوانندگان تقديم مى گردد. اين سفارشنامه در پايان تعليقات معظم له بر كتاب وافى ، تاليف ملامحسن فيض ‍ كاشانى ، نوشته و چاپ شده است .
حضرت آيت الله شعرانى (ره ) از عالمان وارسته و دانشوران كم نظير است كه با وجود آثار علمى فراوان ، اعم از تاليف و شرح و تعليقه و ترجمه ، قدرشان همچنان مجهول مانده ، و منزلتشان ناشناخته باقى مانده است . ما براى معرفى چهره تابناك ايشان به نقل قسمتى از كلام ايشان كه در مقدمه ترجمه نفس المهموم نگاشته اند، بسنده مى كنيم ، كه خود گوياى مسائل فراوان و نكات گرانبهايى مى باشد. معظم له در آن مقدمه مى نويسد:
اما بعد، چنين گويد اين عبد فانى ، ابوالحسن بن محمد بن غلامحسين بن ابى الحسن المدعو بالشعرانى كه چون عهد شباب به تحصيل علوم و حفظ اصطلاحات و رسوم بگذشت ، و اقتداء با سلافى الصالحين من عهد صاحب منهج الصادقين ، از هر علمى بهره بگرفتم ، و از هر خرمنى خوشه برداشتم ، گاهى به مطالعه كتب ادب از عجم و عرب و زمانى به دراست اشارات و اسفار، و زمانى به تتبع تفاسير و اخبار، وقتى به تفسير و تحشيه كتب فقه و اصول ، و گاهى به تعمق در مسائل رياضى و معقول ، تا آن عهد بسر آمد.
لقد طفت فى تلك المعاهد كلها
و سرحت طرفى بين تلك المعالم
ساليان دراز شب بيدار و روز تكرار، هميشه ملازم دفاتر و كراريس ، و پيوسته مرافق اقلام و قراطيس ، ناگهان سروش غيب در گوش اين ندا داد كه علم براى معرفت است ، و معرفت بذر عمل و طاعت ، و طاعت بى اخلاص ‍ نشود، و اين همه ميسر نگردد مگر به توفيق خدا و توسل به اوليا. مشغولى تا چند.
علم چندان كه بيشتر خوانى
چون عمل در تو نيست نادانى
شتاب بايد كرد و معاد را زادى فراهم ساخت ، زود بر خيز كه آفتاب بر آمد، و كاروان رفت ؛ تا بقيتپى باقى است ، و نيرو تمام از دست نشده و توسلى جوى ، و خدمتى تقديم كن . پس كتاب نفس المهموم تاليف حاج شيخ عباس قمى را ديدم در مقتل سيدنا و مولانا ابى عبدالله الحسين - عليه السلام - كتاب است جامع و موجز،... گفتم همان كتاب را به فارسى اسده نقل كنم ....
پايان نقل كلام از آيه الله شعرانى .
بخش سوم
در بخش سوم چند رساله از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى قرار گرفته است . اين رساله ها به ترتيب عبارتند از: رساله اى در آداب توبه ، رساله اى در آداب مراقبه ، رساله اى در آداب رفاقت ، رساله اى در آداب تربى اولاد، رساله اى در آداب حج و رساله اى در آداب زيارت قبول اولياى خدا. تمام ء اين رساله ها در كتاب تذكره المتقين چاپ شده است ، و همگى به زبان فارسى است اما در عين حال جملات و تعبيرات عربى نيز در آن فراوان است كه ترجمه آنها را ميان قلاب قرار داده و بدين وسيله امر را بر خواننده پارسى زبان سهل ساخته ام . ما در جلد نخست سروش ‍ هدايت نيز از نوشتارهاى مرحوم بهارى همدانى بهره گرفتيم و دو دستور العمل از ايشان عرضه داشتيم ، و در همانجا شرح حالى كوتاه از آن عارف سالك بيان داشتيم . (3)
در اين بخش همچنين گزيده اى از كتاب منيه المريد را تحت عنوان آداب ويژه محصل قرار داده ايم . كتاب منيه المريد تاليف دانشمند پارسا و فقيه وارسته زين الدين عاملى معروف به شهيد ثانى - اعلى الله مقامه - است ، كه همواره مورد توجه طالبان علوم دينى بوده ، و از جمله كتابهايى است كه ساليان متمادى محور درسهاى اخلاقى و تربيتى طلاب در حوزه هاى علميه بوده و هست . اصل اين كتاب به زبان عربى است ، و ترجمه هاى متعددى از آن به زبان فارسى انجام يافته ، كه بهترين و موفق ترين آنها ترجمه جناب دكتر سيد محمد باقر حجتى مى باشد، كه در واقع ترجمه اى است همراه با شرح و توضيح ، با قلمى روان و بسيار زيبا، همراه با تحقيق و استخراج مصادر روايات و اقوال نقل شده . اين ترجمه ، تحت عنوان آداب تعليم و تعلم در اسلام به طبع رسيده است . آنچه ما در اين مجموعه آورده ايم ، ماخوذ همين ترجمه و تلخيص بخشى از آن كتاب شريف مى باشد.
چهره مرحوم شهيد ثانى تابناك تر و شناخته شده تر از آن است كه نياز به معرفى اجمالى او در اين مقدمه باشد. شهيد ثانى ، از دانشمندان كميابى است كه گامهاى بلندى در عرصه علوم گوناگون ، از قبيل هيئت ، طب ، رياضى ، ادب عربى ، فلسفه ، عرفان و ساير علوم برداشت و آثار و كتب پرارزش در رابطه با اين علوم و فنون از خود به جاى گذاشت . اين دانشمند عاليقدر، كه در فقه اسلامى شخصيتى كم نظير مى باشد، فقيهى صاحب نظر و بر خورد از استقلال در استدلال و استنباط و اجتهاد بوده و نظرياتى با فقه و اصول عقايد به شمار آورد. يكى از نكات جالب و شگفت انگيز زندگانى اين عالم بزرگوار اين است كه عليرغم آنكه فرصتهاى او را مى توان در مجموعه اى از مسافرتها و كوچه هاى شاق و دراز مدت و فرساينده خلاصه كرد، معهذا در طى عمر نسبتا كوتاهش شاق و دراز مدت و فرساينده خلاصه كرد، معهذا در طى عمر نسبتا كوتاهش به اين همه ذخائر علمى دست يافت و آثار بسيار ارزشمندى در دسترس شيفتگان علم قرار داد. چنين موفقيت شايان توجهى را نمى توان تحت هيچگونه محاسبات و مساعى عادى قرار داده و در نتيجه ، آن را بازده كوششهاى بى دريغ او در تحصيلات و مطالعات تلقى كرد؛ بلكه هر فرد واقع بينى چنان توفيق خارق العاده اى را محصول كوششهايى بر مى شمارد كه قرين و همپاى با امداد و توفيقات الهى بوده است .
او در سيزدهم شوال 911 (ه .ق ) در جبع زاده شد، و در روز جمعه ، رجب 966 يا 965 (ه .ق ) در قسطنطنيه به شهادت رسيد. (4)
بخش سوم همچنين مشتمل بر رساله اى است از محدث خبير جناب حاج شيخ عباس قمى - رضوان الله عليه - در بيان آداب وعظ و سخنرانى . اين رساله در پايان كتاب نفثه المصدور به چاپ رسيده است و توسط جناب آقاى كمره اى ترجمه شده است .
فرزند برومند آن مرحوم ، جناب آقاى على محدث زاده ، در ترجمه حال آن رجل الهى مى نويسد:
تولدش در قم و در سال 1294 هجرى بوده است . اوان طفوليت و جوانى را در قم گذرانيد، و فنون ادبيه را مطابق معمول آن زمان تحصيل و تكميل نمود، تا آنكه در سن هجده سالگى ، به نجف اشرف مشرف گرديد. از آنجا كه بيشتر به احاديث مرويه علاقه مند بود، و رسم ديرين بزرگان و دانشمندان چنين بود كه براى فرا گرفتن علم حديث و استفاده از مشايخ و اساتيد آن ، سفرها مى كردند و رنجها مى بردند، لهذا خدمت و تلمذ حضرت خاتم المحدثين آقاى حاج ميرزا حسين نورى - رحمه الله - را اختيار نمود، و مدتى را هم نزد آن دانشمند بزرگ به كسب علم و استفاده پرداخت . ايشان خود در كتاب فوائد الرضويه در ترجمه استادش ، مرحوم محدث نورى ، چنين مى نگارد: من هميشه اوقات ملازم استاد خود بودم ، در سفر و حضر، شبها و روزها از او استفاده وافرى نمودم ، تا آنكه عمرش به پايان رسيد.
پس از مدتى اقامت در نجف اشرف بر اثر عارضه مزاجى و تنگى نفس كه مبتلا شده بود و تا پايان عمر هم بهبود نيافت ، به قم مراجعت كرد و در موطن اصلى خود اقامت فرمود، و چندين كتاب در طول مدت اقامتش در قم تاليف نمود، تا آنكه در سال 1332 بواسطه گرفتاريها و مشكلات داخلى به مشهد مقدس رضوى مهاجرت نمود، و آن استان مقدس را موطن خود قرار داد و مجاور آن شهرستان علم و فضيلت گرديد. و از بركات مجاورت آن آستانه مقدس كتب بسيار مفيده تاليف تصنيف نمود، و در اوقات فراغت به خصوص ايام اقامه عزا مردم را از موعظه شيرين و سخنان سودمندش ‍ بهره مند مى نمود، كه حقيقتا سخنانش آثار ديگرى داشت و جذابيتى تمام ، كه قلوب را به خود جذب مى نمود.
اخلاق و زهد پاكى او بدون مبالغه هر يك راهنما و دليل جمعيت بود، و مى توان گفت كه در عصر خود نمونه اى از پيشينيان و بزرگان بود. در طول زندگى ، در پيرى و جوانى ، جز رشته حق پرستى راهى نپيمود، و در انجام وظايف خود آنى كوتاهى نكرد. خوشا به احوال جمعى كه وظايف خود را بدانند، و در موقع عمل كوتاهى نكنند.
در سال هزار و سيصد و پنجاه و دو، به عزم زيارت حضرت اميرالمومنين عليه السلام ، دوباره به نجف اشرف شده ، مجاور آن آستان مقدس گرديد. و در طول آن مدت ، كه اواخر زندگى او بود، دائما اشتغال به تاليف داشت ، تا آنكه در سال 1359 آن كسالت و بيمارى دائمى و ضعف مزاجى شدت پيدا كرد، و در شب بيست و سوم ذيحجه در نجف اشرف به رحمت ايزدى واصل و از دنيا رخت بر بست و در صحن مطهر حضرت اميرالمومنين عليه السلام مدفون گرديد، رضوان الله عليه . (5)
بخش چهارم
بخش چهارم در بردارنده دو رساله در آداب سيرو سلوك الى الله است . رساله نخست ، رساله زادالسالك تاليف ملامحسن فيض كاشانى ، است .
مرحوم مير جلال محدث ارموى : كه خود شرحى عالمانه بر اين رساله نگاشته است ، در مقدمه آن شرح درباره اين رساله و مولف آن مى نويسد:
اين رساله يكى از رساله نفيسه و آثار ممتعه عالم شهير محمد بن مرتضى ملقب به فيض - رضوان الله عليه - است كه صاحب تصانيف تاليفات بسيار مى باشد كه در راس آنها صافى ، وافى و مفاتيح قرار گرفته است .
چون نسبت اين رساله به فيض ، مانند سائر كتب معروفه او مسلم و مقطوع به است و در همه كتب مربوط به ترجمه حال ، ضمن تعداد رسائل و كتب وى ، آن را نام برده اند، از اين روى ما به اين امر نمى پردازيم و فقط به طريق اجمال به عظمت مقام اين رساله و نفاست مضامين آن اشاره مى كنيم ، تا برخى از برادران دينى كه بضاعت تشخيص اين امر را ندارند، از روى بصيرت به مطالعه آن بپردازند، و با نهايت دلگرمى و اطمينان قلب از مندرجات آن استفاده كنند، و به مضامين آن عمل نمايند.
پرواضح است كه مقام فيض از جهت جامعيت بين معقول و منقلو و دقت نظر وجودت فكر وحدت ذهن و صفاى قلب و حسن سيرت و انس به كلام خدا و رسول و ائمه معصومين و فهم آن ، به اندازه اى كه فقيه شيعى و عالم ربانى بايد بفهمد، قابل انكار نيست و تخطئه و انكارى كه در پاره اى مطالب براى فيض شده است . و از جانبه مختلف فيه اين فقيه ، كه پاره اى مطالب معلومه در ميان اهل فن است ، چيزى در آن گنجانده نشده است ، مى توان گفت كه اين رساله تاليفى است كه به طور اجمال مورد قبول و قابل تحسين ساير علماى ما نيز مى باشد.
چنانكه از اين رساله زادالسالك بر مى آيد، مصنف ، آن را به عنوان برنامه براى پيروان مذهب جعفرى و دستورالعمل براى سالكان طريقه اثنى عشرى ، در جواب يكى از دانشمندان معاصر خود كه از وى سوال اين امر را كرده بوده است ، نوشته است و طبق تصريح خود آنچه را كه براى سالك راه دين ضرورى و لازم است ، از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام استخراج كرده و در اين رساله درج نموده است ، پس اين رساله خلاصه مضامين حقه احاديث ماثوره از ائمه معصومين عليهم السلام مى باشد كه در باب عمل دستور داده اند:
مويدى براى بيانات فوق آنكه : از ثقه الاسلام شيخ آقا بزرگ تهران صاحب الذريعه مدظله شفاها و بلاواسطه شنيدم كه مى گفت :
اين كتاب شريف مشتمل بر مطالبى است كه مى توان از آنها به كلمه جامعه سلوك شرعى و دستور دينى تعبير نمود.
و اظهار مى داشتند كه :
وقتى من نسخه اين كتاب را ديدم و مندرجاتش را از نظر گذرانيدم چنان تاثير در من كرد كه نتوانستم به يك مطالعه قناعت كنم . نسخه اى از آن را به طور تلخيص در يك صفحه فهرست وار يادداشت و تهيه كردم تا خود و خانواده ام پيوسته از مطالعه مضامين حقه آن بهره مند شويم و به دستورات شرعيه آن عمل كنيم . پايان نقل كلام محدث ارموى .
فيض كاشانى - اعلى الله مقامه - در سال 1007 هجرى ديده به جهان گشود. تذكره نويسان محل ولادت وى را ذكر نكرده اند، اما گفته اند كه در شهر مقدس قم نشو و نما يافت . و چون شنيد سيد اجل سيد ماجد بحرانى - او نيز براى كسب فيض از محضر وى به شيراز سفر كرد. پس از مدتى شيراز از ترك كرد و به طرف كاشان آمد، در آن شهر مرجع مردم قرار گرفت ، تا اينكه در سال 1091 در سن 84 سالگى ، از اين جهان رخت بربست و به سراى جاودان شتافت .
رساله دومى كه در بخش چهارم آورده ايم ، رساله اى است نسبتا مفصل در بيان آداب سيرو سلوك كه منسوب به سيد بحر العلوم مى باشد. دانشور گرانمايه به جناب آقاى رضا استادى بر اساس چهار نسخه معتبر اين رساله را تصحيح و مصادر آن را استخراج كرده و تعليقات نيز بر آن افزودند و حاصل اين تلاش خود را بزرگوارانه جهت اندراج در اين مجموعه ، در اختيار نگارنده گذاردند، و همچون گذشته اين حقير را مرهون الطاف خويش قرار دادند. سعيشان مشكور و اجرشان افزون باد. درباره نسخه هاى مختلف اين رساله و نيز انتساب آن به سيد بحر العلوم - اعلى الله مقامه - توضيحات كافى توسط معظم له در مقدمه همين رساله آمده است .
اما درباره ترجمه مرحوم سيد بحر العلوم ، علامه سيد محمد باقر خونسارى ، در روضات الجنات ج 2، ص 138 مى نويسد:
سيد سد و ركن معتمد مولاى ما سيد مهدى فرزند سيد مرتضى سيد محمد حسنى حسينى طباطبائى نجفى ، كه خداوند طولانى كند عمر او را و پيوسته گرداند علو منزلت و بركت و نعمت هاى مترشحه از وجود او را؛ پيشوا و امامى است كه روزگار نتوانسته است مانند او را به جهان بسپارد. سلطان عظيم الهمه و بلند پروازى است كه ما در دهر ساليان دراز از زائيدن همانند او عقيم بوده است . بزرگ علماى اعلام و مولاى فضلاى اسلام علامه دهر و زمان خود و يگانه عصر و اوان خود بوده است .
اگر در بحث معقول زبان بگشايد تو گوئى اين شيخ الرئيس است اين سقراط و ارسطو و افلاطون است و اگر در منقول بحث كند تو گوئى اين علامه محقق در فروع و اصول است . در فن كلام با كسى مناظره نكرده است مگر اينكه تو گوئى سوگند بخدا اين علم الهدى است و اگر گوش فرادهى به آنچه در هنگام تفسير قرآن كريم به زبان آرد فراموش مى كنم آنچه در ذهن دارى و چنين مى پندارد مثل اينست كه اين همان كسى است كه خداوند قرآن را بر او فرو فرستاده است . زاد گاه شريفش در كربلاى معلى در شب جمعه ماه شوال المكرم سنه يكهزار و يكصد و پنجاه و پنج قمرى است و برحسب شمارش حروف ابجد تاريخ ولادت مبارك او اين مصرع است : لنصره الحق قدوله المهدى .
مدت كوتاهى در نزد پدر بزرگوار خود كه عالمى متقى و پرهيز گار و صالح و نيكو كارى بود به فرا گرفتن علوم پرداخت و نيز در نزد گروهى از مشايخ كه از جمله آنها شيخ يوسف بحرانى است تعلم نمود و از آن پس بدرس استاد علامه آقا محمد باقر وحيد بهبهانى ادام الله ايامه و ايامه منتقل شد و پس از آن به نجف اشرف مشرف و در آنجا اقامت گزيد. خانه ميمون و مبارك او در اين زمان فعلا محل فرود آمدن و بار انداز علماى اعلام و ملجا و مفزع استادان فنون از فضلاى عظام است .
بحر العلوم بعد از استاد علامه وحيد دام علا هما پيشوا و سالار پيشوايان عراق و بزرگ و سرپرست فضلاء بطور اطلاق است . علماء عراق همگى بسوى او روى آورده و او را ملجا خود قرار داده اند و عظماى از علماء اعلام از او اخذ علوم مى كنند.
بحر العلوم همانند كعبه اى براى عراق است كه براى استفاده از صحبتش ‍ طى مراحل و قطع منازل مى نمايند. اقيانوس مواجى است كه كرانه اى براى آن يافت نمى شود. بعلاوه كرامات باهره و آثار و آيات ظاهره ايكه از او به ظهور پيوسته است بر كسى پوشيده نيست . چون جماعت انبوه و جمع كثيرى از يهود، براهين و معجزات او را نگريستند همگى بدين اسلام و مذهب تشيع گرويدند و اين داستان در وضوح و روشنى به مرحله بداهت رسيده و شيوع آن بحدى است كه آوازه آن بهر گوش رسيده و بهر ناحيه اى از جهان سرايت نموده است .
و براى پى بردن به عظمت و جلالت اين رادمرد بزرگ كه چنين آياتى از او پديدار گشته است همين بس كه در شب تولد با سعادتش پدر او كه در حجاز بود در عالم رويا ديد كه مولانا حضرت رضا عليه السلام شمعى را بتوسط محمد بن اسمعيل بن بزيع فرستادند كه آن را بر فراز بام خانه آنها روشن كند روشنى و نور اين شمع چنان به آسمان بالا مى رفت كه نهايت سيرش ديده نمى شد.
در وقت ملاقات و زيارتش چون نظر بر او افتد در عالمى از تحير فرو مى رود و با زبان حال خود مى گويد: اين مرد از جنس بشر نيست .
مطالبى را كه ذكر كرديم حقائقى است كه در منتهى المقال ذكر كرده است درباره اين نشانه و آيت با فضيلت و اين دانشمند با واقعيت و شخصيت كه خداوند او را با انواع فنون كمال تاييد فرموده بلكه او را داراى سحر حلال و شكر و مدهوشى خالص از ضلالت در حل مشكلات و رفع معضلات و درهم شكستن تفكرات باطله و فرو ريختن افكار و انديشه هاى نيرومندان علمى روز گار در هنگام مناظره و جدال قرار داده است .
و براى شرف و فضيلت او در تمام اقطار جهان و اقصى نقاط عالم همين بس ‍ كه تا بحال كسى همتاى او بلقب بحرالعلوم كه بمعنى درياى دانش هاست ملقب نشده است .
پايان نقل كلام از سيد محمد باقر خونسارى .
بخش پنجم
بخش پنجم مجموعه حاضر صد كلمه است از استاد عاليقدر، فيلسوف و منجم و فقيه و رياضى دان آگاه و خبير حضرت آيه الله حسن زاده آملى . ايشان خود در آغاز صد كلمه مى نويسند:
اين صد كلمه ، كه صد دانه در يك دانه است ، براى خاطر عاطر آن عزيزى كه شائق اعتلاى به ذروه معرفت نفس است ، از قلم اين كمترين ، حسن حسن زاده آملى ، به رشته نوشته در آمده است ، كه اگر مورد پسند افتد او را بسند است .
بخش ششم
بخش ششم نوشتارى است پربها و گرانقدر، تحت عنوان الهى نامه كه آن نيز از رشحات قلم آيه الله حسن زاده آملى مى باشد.
استاد ارجمند درباره اين نوشتار مى گويند:
الهى نامه ، كلماتى چند است كه از سنوات هزار و سيصد و نود تا نود و چهار به قلم اين كمتر حسن حسن زاده آملى ، به اقتضاى تبديل بال و تحول حال به رشته نوشته در آمده است ، لذا در تلقى آن تثبت لازم است ، كه در واقع تنافى منتفى است . طبعم به طبع آن راغب نبود، كه نشر آن را چه سود، جز اين كه با تصديق و ابرام اصدقاء فاضل مركز نشر فرهنگى رجاء - زادهم الله تعالى رجاءا از ساحت مقدس قرآن مجيد به صورت استخاره استجازه نموده ام ، به جواب و اجازت اين كريمه مبار كه تشريف يافته ام : وفى نسختها هدى و رحمه للذين هم لربهم يرهبون (6). به رجاء واثق اينكه والسلام .
در اين جا لازم است از معظم له كه اين دو مجموعه نفيس و گرانبها را در اختيار ما قرار دادند، و بدين وسيله بر غناى اين نوشتار افزودند، تقدير و تشكر شود.
و ما توفيقى الا بالله العلى العظيم
فروردين 1371 - على شيروانى
بخش اول : فرازهايى از وصيت نامه حضرت آيه الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله الباقى بعد فناء الموجودات ، و وارث الكائنات ، و الصلوه والسلام على سيد الانبياء و مقدام السفراء، سيد نا ابى القاسم محمد بن عبدالله ، صلى الله عليه و آله ، و على سفن النجاه و المشاكى فى الهلكات ، صلوه دائمه مستمره ، و بعد: چنين گويد خادم علوم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام پناهنده و معتكف آستان مقدس آن بزرگواران و اميدوار بشفاعت آنان : ابوالمعالى شهاب الدين الحسينى و سلامت عقل ، بدن اكراه و اجبار، بعنوان وصيت ذيلا بقلم تحرير در مى آورم .
حقير معتقد به عقائد حقه شيعه اثنى عشريه و آنچه نبى اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم اسلام و فرموده اند مى باشم ، و از خداوند منان مسئلت مى نمايم با همين عقيده پاك و مولاه و حب آل رسول صلى الله عليه و آله از دنيا بروم .
وصى خود را قرار دادم : فرزند ارشد ذكورم جناب حجه الاسلام آقاى حاج سيد محمود مرعشى كه دقيقا به مواردى كه ذكر مى گردد بايستى عمل نمايد:
سفارش مى كنم او را كه : دامن همت به كمر زده ، و با اراده تمام و آهنين آماده ترويج دين حنيف و دفاع از مذهب حقه اثنى عشرى باشد، چه اين مذهب در حالى كه غريب است و با فرياد بلند آوا سر مى دهد:
هل من ناصر ينصرنى ، هل من ذاب يذب عنى ، ولا ارى من يلبى دعوته ، و يجيب صرخته ، الا القليل ، شكر الله مساعيهم ، و جزاهم خير الجزاء
ترجمه :
آيا كمك كننده اى هست كه دفاع از من بنمايد؟ و نمى بينم كسى لبيك گفته و ناله او را پاسخ دهد، مگر عده كمى كه پروردگار كوشش هاى آنان را سپاسگذارى كند اقتباس از سخن سرور آزادگان ابى عبدالله الحسين عليه السلام در روز عاشورا.
سفارش مى كنم او را: به انديشيدن در كتاب خداوند، و پند گرفتن از آن .
و: به زيارت اهل گورستان و قبول ، و انديشيدن در اينكه آنان ديروز چه كسانى بوده ، و امروز چه شدند، و چگونه بودند؟ پس چگونه گرديدند، و كجا بودند، و امروز كجا هستند؟
و نيز: كم كردن معاشرت و همنشينى ، زيرا معاشرت در اين زمان هم منع دارد و هم خطر، و كم انجمنى است كه خالى از بهتان و غيبت در حق مومنين و عيب جوئى و تحقير و ضايع كردن حقوق و برادرى آنان باشد.
سفارش مى كنم او را بر: رحم ، زيرا آن را نيرومندترين اسباب توفيق و بركت در عمر و زيادى روزى است .
سفارش مى كنم او را به : تصنيف و تاليف و نشر كتابها و آثار دانشمندان شيعه اماميه ، بويژه كتابهاى گذشتگان از آنان ، زيرا اين روش از بهترين راههاى تقويت مذهب در زمان واژگون و انحطاط است .
و سفارش مى كنم او را به : زهد و بى اعتنائى به شوون دنيا، و راه و روش ورع و پرهيز كارى و احتياط.
و سفارش مى كنم او را به : مداومت قرائت زيارت جامعه كبيره ، اگر چه در هفته يك بار باشد.
و سفارش مى كنم او را به : اشتغال و كوشش در فرا گرفتن علوم شرعى .
و سفارش مى كنم او را به : تدوين و تنظيم كتاب خودم : مشجرات آل رسول صلى الله عليه و آله ، و نيز: حواشى و تعليقاتى كه بر كتاب عمده الطالب دارم ، و تمام آثار حقير و آنچه از قلم من بر صفحات جارى شده ، چه بسا شبهاى بسيارى از تا به صبح بيدار بوده ، و چه رنجهائى در روزها جهت استخراج از گوشه كنار و صدها كتاب بلكه هزار كتاب در فنون مختلف كشيده ام .
و سفارش مى كنم او را به : دورى جستن از غيبت از غيبت بندگان خدا بويژه اهل علم ، زيرا غيبت آنان چون خوردن مردار مسموم است .
و سفارش مى كنم او را بر: صله رحم چه آن سبب توفيق براى اعمال صالحه و شايسته و زيادى عمر و بركت در روزى انسان است . براى اهميت صله رحم مطلب را تكرار فرموده اند.
و سفارش مى كنم او را به : خواندن سوره يس بعد از نماز صبح هر روز يك مرتبه ، و نيز به خواندن سوره نبا عم يتسائلون بعد از نماز ظهر، و به خواندن سوره (عصر) پس از نماز عصر، و به خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب ، و به خواندن سوره (الملك ) بعد از نماز عشاء، و تاكيد مى كنم بر آن (كه ) مداومت كند بر آنچه ياد آور شدم ، زيرا من شخصا روايت مى كنم اين روش را از استادان بزرگوار خود و بارها نيز تجربه آموخته ام .
و سفارش مى كنم او را به : مداومت اين دعاى شريف در قنوتهاى نمازهاى واجب و آن را من روايت مى كنم از پدر علامه خود، و نيز از جمال السالكين مرحوم شيخ محمد حسين شيرازى و آن دو بزرگوار از استاد خود مصباح السالكين مرحوم سيد مرتضى رضوى كشميرى و او نيز بطريقه خود از ستاره فروزان : سيد رضى الدين على بن طاووس حسنى مولف كتاب (لاقبال ) كه متصل با صحاب موالى ما و پيوست به پيشوايان ما دارد روايت مى كند و آن دعا اين است :
اللهم انى اسلك بحق فاطمه و ابيها، و بعلها و بنيها، و السر المستودع فيها، ان تصلى على محمد و آل محمد، و ان تفعل بى ما انت اهله ، ولا تفعل بى ما انا اهله
ترجمه :
پروردگارا: من ترا مى خوانم بحق فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش ‍ و رازى را كه در آنها امانت نهاده اى اينك : درود بفرستى بر محمد و آل محمد و اينكه آنچه تو اهل آنى با من عمل كنى و بجا آورى ، و بجا نياورى با من آنچه را كه من اهل آنم .
و سفارش مى كنم به : مداومت اين دعا پس از ذكر ركوع خصوصا در ركعت آخر:
اللهم صلى على محمد و آل محمد، و ترحم على عجزنا و اغثنا بحقهم
ترجمه :
پروردگارا درود بفرست بر محمد و خاندانش ، و ترحم بر عجز ما كن ، و پناه بده و بداد ما برس بحق آنان .
و سفارش مى كنم به : مداومت تسبيحات جده ما زهراء بتول روح من فداى او باد.
و سفارش مى كنم به : مداومت و تفكر در خطبه اين بانوى پاك منزه پاكيزه كه در مسجد النبى صلى الله عليه و آله آن خطبه اى كه بلغا و فصحا را از آوردن مانند آن عاجز ساخت ، و آنرا عده اى از بزرگان گذشته نقل كرده اند.
و سفارش مى كنم او را: در تدبر و انديشيدن در خطبه شقشقيه مولاى ما اميرالمومنين و سيد مظلومان كه در مسجد انشاء فرمود، و آنرا عده بيشمارى از فريقين كه مورد وثوق هستند نقل كرده اند.
و سفارش اكيد مى كنم او را به : نماز شب و استغفار در سحرها.
سفارش مى كنم به : صله رحم خصوصا و بويژه به برادران و خواهران خود، و نيكى كردن در حق آنان ، و من پس خود چيزى از زخارف دنيا براى آنان نگذاشتم ، و آنچه را كه بدستم رسيد در نيازهاى مردم خصوصا اهل علم صرف نمودم ، حتى نذورات شخصى خود را كه مردم براى من نذر مى نمودند، همه را در احتياجات اهل علم صرف كردم .
من بزودى از دنيا مى روم و از مال دنيا چيزى براى بازماندگانم ننهادم و وكيل آنها را خداوند كريم قرار داده ام ، پس پند گيريد اى صاحبان بصيرت .
و سفارش مى كنم : به كوشش اكيد در امر كتابخانه عمومى كه در اين شهر مقدس تاسيس كرده ام براى حوزه مقدسه قم و عموم مردم ، و نيز حسينيه اى كه از نفقه مرحوم حاج غلامحسين شاكرين بنياد كرده ام و در آن عزاى آل رسول صلى الله عليه و آله و مجالس شاكرين بنياد كرده ام و در آن منعقد مى گردد، همچنين مدرسه اى كه در خيابان ارم ساخته ام ، و نيز مدرسه اى كه نوسازى و عمران آنرا نموده ام كه در انتهاى خيابان چهار مردان واقع شده ، و نيز مدرسه شهابيه كه در محل سينماى سابق قم قرار دارد كه زمين آنرا از صاحبش خريدارى و با كمك مردمان با ايمان ساخته شد، خداوند توفيقات آنان را افزون فرمايد. و غير آنها از آثارى كه خداوند توفيق ساختن آن يا ترميم و تعمير آنرا بحقير داد.
و سفارش مى كنم اون را به : تكميل آنچه از قلم من صادر شده از تاليف و تصنيف ، نيز نشر آنها، و شامل نوشتجات زيادى در فقه و اصول و كلام و انساب و رجال و درايه و تفسير و حديث و تاريخ و تراجم و مجموعه ها و سير و سلوك و عرفان و مقامات ، و نيز نوشتجات ديگر در حالات معنوى و مكاشفات و مجاهدات و رياضتها و سختى هائى كه متحمل شده ام مى باشد.
و سفارش مى كنم در: نيكى كردن در حق فقرا و سادات و طلاب علوم دينى .
سفارش مى كنم به مداومت زيارت مشاهد عترت زاكيه ، و من شخصا چه بهره هاى : فراوانى از اين مشاهد برده ام .
و سفارش مى كنم به : شكيبائى در مصيبت ها و شدائد روزگار خصوصا در ميدان تير حسودان ، پس نگاه كن و بنگر به آنچه با پدر مظلوم و غريب تو رفتار كردند.
و سفارش مى كنم او را به ، قرائت قرآن شريف ، و تدريس و تدرس احاديث بلند پايه پيشوايان راستين دين ، زيرا آنان شفا دهنده بيمارى دلها، و نور دهنده باطن هستند.
و سفارش مى كنم او را كه : مرا از دعاى خير فراموش نكند در زندگى من ، و پس از آن .
و سفارش مى كنم او را به : توسل و مداومت دعاها و ذكرها. و اجازه به او مى دهم در: خواندن دعاء سيفى مشهور به : حرزيمانى زيرا من اجازه در قرائت آنرا دارم از پدر علامه خودم كه خداوند اكرام او را افزون كند، و نيز از علامه شيخ محمد حسين بن محمد خليل شيرازى ، و علامه حاج شيخ حسنعلى اصفهانى ساكن مشهد الرضا، و آنان از علامه جمال السالكين سيد مرتضى رضوى كشميرى نجفى بطريق خود كه منتهى مى شود به علامه سيد رضى الدين على بن طاووس حسنى صاحب كتاب (اقبال ) نقل مى كنند.
و نيز: اجازه قرائت اعتصام سيفى و خاتمه آنرا با و دادم .
و همچنين : اجازه قرائت اورادى را كه در شدائد داشتم .
و نيز اجازه با و دادم در: قرائت آنچه در كتاب خود در اين شؤ ون آورده ام و اين كتابرا از غير اهلش محفوظ دارند.
و سفارش مى كنم او را به : دورى جستن از بيكارى و بطالت و صرف عمر عزيز در چيزهائى كه نفعى ندارد، پس روايت شده است كه :
ان الله تعالى شانه : يبغض الشاب الفارغ
ترجمه :
خداوند تعالى جوان بيكار را دشمن خود مى پندارد.
و سفارش مى كنم او را به : استغفار در شبها و نيز در روز.
و سفارش مى كنم به : نيكى كردن در حق آنهائى كه من آنانرا تربيت كرده ام از شاگردان با تقواى خود، و كسان ديگر كه مرا يارى كرده اند.
سفارش مى كنم او را كه : مرا از دعا در مشاهد مشرفه پيشوايان كرام و مشاهد اولاد آنان و نيز در حج و عمره فراموش نكند.
و سفارش مى كنم : در كوشش و پايدارى در بپاداشتن شعائر الهى در حسينيه اى كه در قم مقدسه بنيانگذارى كرده ام .
و سفارش مى كنم او را: به اينكه كيسه اى را كه در آن خاك مراقد ائمه طاهرين عليهم السلام و اولاد آنان و قبور اصحاب و بزرگان جمع آورى كرده ام براى تيمن و تبرك با من دفع نمايد، و مقدارى از آنرا هم زير صورت و قدرى محاذى صورت بريزند.
و سفارش مى كنم او را به : اينكه لباس سياهى كه در ماههاى محرم و صفر مى پوشيدم (7) جهت حزن و اندوه در مصيبت هاى آل رسول اكرم صلى الله عليه و آله با من دفع شود.
و سفارش مى كنم او را به : سجاده اى كه هفتاد سال بر روى آن نماز شب بجا آورده ام با من دفع شود (8).
و سفارش مى كنم به : به تسبيحى از تربت امام حسين عليه السلام كه با آن در سحرها بعدد آن استغفار كرده ام با من دفن شود.
و سفارش مى كنم به : دستمالى را كه اشكهاى زيادى در رثاء جدم حسين مظلوم و اهل بيت مكرم او ريخته و صورت خود را به آن پاك مى كردم بر روى سينه در گفتم بگذارند.
و سفارش مى كنم او را كه : دو عقيق را پس از انجام مراسم غسل در زير زبانم بگذارند.
و سفارش مى كنم او را كه : قوطى حلبى محتوى آب زمزم سوراخ كرده بهنگام دفن در قبر بپاشند.
سفارش مى كنم او را كه : پس از مرگ در منزل مسكونى مرا غسل ندهد و حتما به غسالخانه عمومى شهر برده و در آن محل مرا غسل دهند.
سفارش مى كنم او را كه : صلوه الدفن را به چهل نفر بدهد.
سفارش مى كنم او را كه : يك شخص متدين را به نيايت از طرف حقير به حج فرستاده تا اين فريضه الهى را برايم انجام ، دهد البته اگر شخص ايشان يعنى آقاى حاج سيد محمود راسا انجام دهد بهتر، والا شخص امينى را كه مورد وثوق باشد اجير نمايند، متاسفانه در مورد تامين پرداخت مخارجى كه بايستى بشود محلى ندارم كه اگر ايشان خودشان توانستند تامين كنند.
سفارش مى كنم او را كه : يك شخص متدين ديگر را اگر راه عتبات عاليات باز شد به نيابت از از طرف حقير به كربلا و نجف و كاظمين و سامرا و ساير مشاهد عراق بفرستند تا زيارت كند.
در مجالس ترحم سفارش مى كنم كه : از عموم مومنين خصوصا اهل علم خاصه شاگردانم حلال بودى بطلبند، چه آنكه ممكن است گاهى عصبانى شده و در بحث با آنان تندى كرده باشم ، و خدا را شاهد مى گيرم كه از روى اختيار نبوده .
سفارش مى كنم فرزندانم را: محلى كه حقير ظهرها و شبها در حرم مطهر حضرت معصوم عليها السلام اقامه جماعت مى نمايم سعى كنند تعطيل نشود، بدين كيفيت كه ظهرها يكنفر، و مغرب و عشا يكنفر ديگر اقامه جماعت بنمايند.
سفارش مى كنم كه : از تمامى ارحام چنانچه بعلت كسالت و گرفتارى زياد نتوانستم تفقد سفارش مى كنم او را كه : پس از مرگ در منزل مسكونى مرا غسل ندهد و حتما به غسالخانه عمومى شهر برده و در آن محل مرا غسل دهند.
سفارش مى كنم او را كه : صلوه الدفن را به چهل نفر بدهد.
سفارش مى كنم او را كه : يك شخص متدين را به نيايت از طرف حقير به حج فرستاده تا اين فريضه الهى را برايم انجام ، دهد البته اگر شخص ايشان يعنى آقاى حاج سيد محمود راسا انجام دهد بهتر، والا شخص امينى را كه مورد وثوق باشد اجير نمايند، متاسفانه در مورد تامين پرداخت مخارجى كه بايستى بشود محلى ندارم كه اگر ايشان خودشان توانستند تامين كنند.
سفارش مى كنم او را كه : يك شخص متدين ديگر را اگر راه عتبات عاليات باز شد به نيابت از از طرف حقير به كربلا و نجف و كاظمين و سامرا و ساير مشاهد عراق بفرستند تا زيارت كند.
در مجالس ترحم سفارش مى كنم كه : از عموم مومنين خصوصا اهل علم خاصه شاگردانم حلال بودى بطلبند، چه آنكه ممكن است گاهى عصبانى شده و در بحث با آنان تندى كرده باشم ، و خدا را شاهد مى گيرم كه از روى اختيار نبوده .
سفارش مى كنم فرزندانم را: محلى كه حقير ظهرها و شبها در حرم مطهر حضرت معصوم عليها السلام اقامه جماعت مى نمايم سعى كنند تعطيل نشود، بدين كيفيت كه ظهرها يكنفر، و مغرب و عشا يكنفر ديگر اقامه جماعت بنمايند.
سفارش مى كنم كه : از تمامى ارحام چنانچه بعلت كسالت و گرفتارى زياد نتوانستم تفقد نمايم حلال بودى بطلبند، همچنين از خادمهاى منزل .
سفارش مى كنم او را كه : سعى كند موسوعه عظيم ملحقات الاحقاق را كه تا كنون بيست و يك جلد آن چاپ شده (9) و نتيجه زحمات پيگير سى ساله حقير و رفقا و نيز خود ايشانست بتدريج چاپ و منتشر كند كه اين از آرزوهاى ديرينه حقير است .
و سفارش مى كنم او را به : نشر آثار اسلاف كرامش و پدران بزرگوارش ‍ حاملين فقه و اسطوانه هاى حديث و تمامى علوم اسلامى و طبع آن ، تاريخ براى استفاده و افاده بماند بويژه آنچه از قلم پدر علامه بزرگوارم صادر شده .
و سفارش مى كنم كه : پيوسته با طهارت و وضو باشد كه آن خود سبب نور باطن و بر طرف كننده آلام و اندوههاست .
و سفارش مى كنم كه : جنازه مرا روبروى مرقد مطهر بى بى فاطمه معصومه عليها السلام قرار داده و در اين حال يك سر عمامه ام را بضريح مطهر و سر ديگر را به تابوت بسته بعنوان دخيل ، و در اين هنگام مصيبت وداع مولاى من حسين مظلوم و با اهل بيت طاهرينش را بخوانند.
و سفارش مى كنم او را كه : جنازه مرا در حسينيه اى كه تاسيس كرده ام براى عزاى جدم ، قرار داده ، و همين عمل بستن عمامه را تكرار كنند، بدين ترتيب كه يك سر آنرا به منبر سيد الشهداء و سر ديگر را به تابوتم بسته و همانگونه مصيبت وداع را بخوانند.
همچنين : هنگامى كه جسدم را در قبرى كه در كتابخانه عمومى خود در شهر قم تاسيس كرده ام ، مى گذارند، مصيبت وداع امام حسين عليه السلام را بخوانند.
و سفارش مى كنم كه : كوشش كند كه بدن من در همين مكان كتابخانه دفن شود، حتى اگر در بيرون شهر قم اجل من فرا رسيد. (10)
و سفارش مى كنم او را به : حفظ دعاهائى را كه هميشه با خود داشتم .
و سفارش مى كنم او را كه : قسمتى از مال خود را بعنوان مظالم عباد برايم اختصاص دهد.
و سفارش مى كنم او را كه : يكى از ذاكرين و يا مداحان و نوكران ابى عبدالله الحسين عليه السلام را معين كند كه در هر شب جمعه يادى از مصيبت هاى آل رسول و عترت او در مقبره ام بنمايد. (11)
و سفارش مى كنم او را كه : شخصى را معين كرده تا با صداى بلند در تشييع جنازه ام (12) مردم را آگاه كند تا چنانچه كسى حقى بر من دارد و موفق به اداء آن نشده ام و يا كوتاهى كرده ام از حقير در گذرد.
و سفارش مى كنم او را و تمامى فرزندان مكرم خود را تا: در شب جمعه هر هفته اطراف قبر من اجتماع كرده چند آيه از قرآن كريم را خوانده و به مصيبت هاى سيد الشهداء و اهل بيت بزرگوارش گوش فرا دهند. (13)
و سفارش مى كنم او را به : حسن خلق و تواضع و ترك تكبر و خود خواهى با مومنين .
و سفارش مى كنم او را به : محاسبه نفس در هر هفته مانند حساب شريك از شريك ديگر با دقت كامل ، و اگر لغزشى احساس كرد با توجه در صدد تدارك و جبران آن بر آيد، و اگر حسنه اى در اعمال و رفتارش يافت خداوند سبحان را شكر گذار باشد و از در گاهش مزيد توفيق را طلب كند.
و سفارش مى كنم او را: بخواندن و قرائت قرآن شريف و هديه و ثواب آنرا به ارواح شيعيان آل رسول صلى الله عليه و آله از آنانى كه بازماندگانى ندارند نثار كند، و شخصا بارها از اين عمل كه سبب توفيق بيشتر در امور بوده تجربه آموخته ام .
و سفارش مى كنم او را كه : يك سوم از اعمال مستحب خود را برا پدرش ، و يك سوم ديگر را براى مادرش ، و يك سوم آخر را براى صاحبان حقوق و ارواح آنان اختصاص دهد، و از اين عمل خرسند باشد، و از خدا بخواهد كه او را خير دو دنيا نصيب كند.
و سفارش مى كنم او را به : تهذيب نفس و مجاهدات شرعيه ، و مز شخصا به آنچه را كه خداوند كريم روزى كرد و تا آنروز چشمهايم نديده و گوشها نشنيده ، سپاس مى گذارم خداوند را بر اين نعمت بزرگ ، و بعض از آنها را در كتاب مخصوص كه ناميده ام آنرا به : سلوه الحزين و گاهى : مونس الكيب المضطهد، و گاه : روض الرياحين ، و گاهى : نسمات الصبا آورده ام ، و هر كدام از اين چهار نام را كه مى خواهى انتخاب كن ، اى فرزند من اى ميوه دل من بدان كه : اين مجموعه كه به آن اشاره كردم قسمتى از اسرار و اوراد و اذ كار و... غيره است كه در آن آورده ام .
و سفارش مى كنم او را به : دورى گزيدن از كارهاى حرام و شبهات و پيمودن راه احتياط.
راجع به موضوع كتابخانه عمومى كه اهم موضوعات اين وصيت است اين است كه : اين كتابخانه در حقيقت بنيانگذار آن آقاى حاج سيد محمود فرزندم مى باشد، زيرا ايشان بيش از بيست سال قبل با اختصاص دادن دو حجره در مدرسه مرعشيه خيابان ارم كه روبروى كتابخانه فعلى قرار دارد براى كتابخانه مدرسه ، و سپس خريدارى چند زمين و خانه قديمى كه محل فعلى كتابخانه را تشكيل مى دهد، اين موسسه عام المنفعه عظيم را بتدريج توسعه داده تا با مرز كه يكى از بزرگترين كتابخانه هاى اسلامى است . من جدا از ايشان كه براى ابقاء و اداره و توسعه روز افزون آن از هيچ كوششى فرو گذار نكرده و نمى كند و همواره تمام اوقات خود چه روزها و چه شبها و با مسافرت هاى متعدد و تحمل رنج و زحمت صرف در آن مى نمايد تشكر و قدردانى مى كنم ، و در حقيقت بايستى گفت كه بانى و موسس اولى آن شخص ايشانست - تنها نگرانى حقير درباره اين فرهنگستان عظيم اسلامى توسعه ساختمان و اداره آن از لحاظ مالى پس از حقير مى باشد، چون چنين موسسه عظيم با مخارج سنگين و توسعه روز افزون آن ظاهرا از عهده شخص يا اشخاص خارج تنها مى توان بر روى پشتوانه دولتى تكيه كرد، و اين خود از وظائف دولت يا نهادهاى ديگر است كه چنين مجموعه اى را نگاه بدارند - چه خوبست آنهائى كه تا كنون نديده اند از نزديك ملاحظه نمايند و ببينند كه چون خون دلهائى ايشان و حقير براى جمع آورى اين مقدار كتاب خورده ايم ، باشد تا دعاى صاحبان آن موجب توفيق بيشتر ايشان گردد.
بهر حال من جدا خواهان اين موضوع مى باشم كه باين موسسه عظيم كه وقت عام شده و مربوط به عموم مردم است توجه بيشترى شود، تا به يارى خداوند اينگونه آثار ارزشمند اسلامى كه از آفات زمان مصون مانده و به دست ما رسيده صحيح و سالم به نسلهاى بعدى تحويل گردد. و من اشخاصى را كه در اين راه از هيچ كوششى فرو گذار نكنند روز جزا آنانرا دعا كرده و طلب مغفرت مى نمايم ، و بدانند كه وجود اين كتابخانه از صدها مسجد و مدرسه و حسينيه و بيمارستان و غيره لازم تر است . و خدا خود شاهد است كه حتى براى يك حج بلدى خود از اينها بفروش نرسانيده و فقط ذخيره آخرت خودم كرده ام . رو انيست حال كه در طبق اخلاص گذارده و صدها و صدها ميليون ارزش ظاهرى آنهاست و تقديم اخلاص گذارده و صدها و صدها ميليون ارزش ظاهرى آنهاست و تقديم جامعه نموده ام ، نگران اداره و بقاء آن باشم ، گرچه خداوند بزرگ تا حال عنايت فرموده و از اين پس نيز خود وسائل آنرا مهيا مى فرمايد. انشاء الله تعالى .
حقير متوليان را يكى پس از ديگرى معين كرده ام .
بفرزندان و شاگردان و دوستان و مومنين نصيحت پدرانه اى از پدر پير نود و چند ساله دارم كه : اين دنيا فانى است ، در اين دنيا هر چه ذخيره مادى كنيد فنا مى شود، ذخيره آخرت فنا نشدنى است ، حقير با آنكه ميليونها از وجوه و غيره بدستم رسيد تماما بدون كم و كاست جهت طلاب و موسسات دينى و فقرا و ايتام و ساير موارد مستحقه صرف و حال كه از اين دنيا رخت بربسته و آفتاب عمرم رو به پايان است خيلى سبك و راحتم ، چرا كه نه يك وجب آب و زمين و يا دينارى در بانكى يا جائى ندارم . سعى كنند از كارهاى تشريفاتى كه باعث سوء ظن مردم به اهل علم مى شود جدا دورى كنند، مالى اندوزى را كنار بگذارند كه همه چيز در يك لحظه از دست مى رود، تا مى توانيد بارتان را سبك كنيد تا فرداى قيامت از سوال و جواب آن عاجز نباشيد، بفقرا و مستمندان تا مى توانيد مساعدت كنيد كه بدينوسيله سلامت خود و فرزندانتان را بيمه كرده ايد.
خداوندا: از تو طلب زيادتى توفيق مى خواهم براى دوستان ، تا علم نافع در روز معاد و عمل شايسته ايشانرا زياد فرمائى ، و از تو مى خواهم تا اين بيچاره مسكين و اولاد را به زير پرچم اميرالمومنين عليه السلام محفوظ بدارى .
پروردگارا: من از درگاهت درخواست عفو و بخشش دارم از آنچه از من و فرزندان و دوستان و مومنين مبادرت به آن شده ، و اينكه نامه اعمال ما را بدست راست ما بدهى . همچنين از تو مى خواهم كه ما را با دوستى و محبت آل رسول صلى الله عليه و آله از دنيا بيرون ببرى .
الهى به مادر دل شكسته ام ، به مادر پهلو شكسته ام ، به عمه بازو بسته ام ، نظر لطفى بفرما تا ما را از جمله محبان خاندان عصمت و طهارت قرار دهى ، و دوست ما را از ذيل عنايت آن بزرگواران كوتاه نفرمائى .
و ما مى خواهيم : بيزارى از دشمنان و كم كنند گان مقام آن بزرگواران و صاحبان بغض و عداوت آنها و كسانى كه حقوق آنانرا غضب كردند، و منكر فضائل آنان شدند، و مناقبشان را انكار كردند، و شك در مراتب آنها نمودند، و خداوند آن بزرگواران را در جايگاه رفيع قرار داده است .
پروردگارا: زنده دار ما را به حيات آنان ، و بميران ما را به دورى از آنان .
خداوندا: مى دانى كه من هلاك در دوستى و محبت آنان هستم ، پس مرا جزاء كسانى را كه در راه تو شهيد شده و خون خود را ريختند و در راه آنان جنگيدند، جزا ده . ثواب شهيدان بده و مرا در زمره كسانى كه از اين خانواده و هدف و روش آنان دفاع مى كنند قرار داده ، و مرا در طريقه راه آنها قدم بردارم ، و از كسانى كه تمسك به دوستى آنها نموده و به ريسمان آنها چنگ زده اند قرار آمين آمين . راضى به يك آمين نبوده بلكه هزاران آمين تا اضافه و افزوده گردد، و خداوند رحمت كند كسى را كه آمين بگويد، و درود بر رهروان راه حق و هدايت ، و كسانى كه از ميدان هوا پرستى و خود خواهى دور هستند.
******************
ترجمه پايان يكى از وصيت نامه ها
نوشت كوچكترين خادم علوم اهل بيت عليهم السلام : ابوالمعالى شهاب الدين الحسينى المرعشى النجفى ، خداوند او را عفو كند در هر حال ، در سحر شب پنجشنبه ده روز از ربيع الثانى سال 1398 مانده از هجرت سيد المرسلين در مشهد بى بى جليله كريمه آل رسول فاطمه معصومه عليها السلام در شهر قم المشرفه حرم ائمه طاهرين و آشيانه آل محمد، در حالى كه ستايش مى كنم خدا را و درود مى فرستم بر آل محمد، و طلب آمرزش از پروردگار دارم .
پايان وصيت نامه ديگر
و فى الختام ارجو من فضله تعالى ان يوفقنا بما يحب و يرضى ، ويجنبنا عما لا يحب ولا يرضى . و اسئله تعالى ان يغفرلنا ما صدرت منا من تضييع حق او مال او اساته ادب ، او اغتياب او بهت فى حق المومنين ، و هو العالم بالسرائر، والواقف على الضمائر، عليم بان الهفوات لم تصدر منى عمدا سواء كان فى حقوق الله او حقوق الناس ، واستدعى ممن له حق على ان يعفونى عنى ما بدرت و صدرت من هذه المظالم ، وارجو من كرمهم الصفح عن زلات فانى مفتقر الى دعائهم فى حياتى و بعدالممات ، والسلام على عبادالله الصالحين . فى منسلخ شهر الله رمضان المبارك سنه 1409 (ه .ق )، آمليه فى حال كمال الشعور و الاختيار والا راده ، و كان ذلك ببلده قم المشرفه حرم الائمه الاطهار عليهم السلام وعش آل محمد عليهم السلام ، حامدا مصليا مسلما مستغفرا. و انا العبد الموصى خادم علوم اهل البيت عليهم السلام و المنيخ مطيته بابوابهم : ابو المعالى شهاب الدين الحسينى المرعشى النجفى رزقه الله شفاعه جده اميرالمومنين روحى له الفداء آمين .
بخش دوم سفارش علامه آيه الله شعرانى (ره )
سفارشنامه حضرت علامه آيه الله شعرانى (ره ) خطاب به طالبان علوم دينى
بسم الله الرحمن الرحيم اين وصيتى است به برادرانم ، آن برادران طلبه علوم اسلامى و پيروان آثار سرور پيامبران صلى الله عليه و آله كه در اين كتاب (14) نظر مى كنند:
ضرورت تقويت انگيزه هاى الهى در تحصيل
بزرگترين چيزى كه بر طالب علم لازم است اينكه خود را براى خداى متعال خالص گرداند؛ زيرا اوست كه بنده را با فراهم آوردن اسباب زندگى اش ‍ توفيق مى دهد و (طى طريق ) حق را در دل بندگان خود الهام مى بخشد. و اگر اخلاص نيت نباشد، هيچ كس جهت ارتقا در مدارج علمى ، يا بهره مند شدن از علوم خود توفيق نمى يابد؛ و علت آن اين است كه : آن كه علم را براى رسيدن به منافع دنيوى مى جويد، هرگاه متوجه شود كه رشته علمى خاصى در دنياى او مفيد نيست ، و بر شهرت مردمى و مقام دنيوى او نمى افزايد، آن را رها مى كند؛ با اينكه آموختن آن بر او لازم است و او را در فهم اسرار دين بهره مى رساند. مثلا اگر گمان كند كه علم تفسير و او را در فهم اسرار دين بهره مى رساند. مثلا اگر گمان كند علم تفسير قرآن و حديث ، شهرت و مقام دنيوى نمى آورد، آن را ترك مى گويد و به آن امورى رو مى آورد كه چنين آثارى داشته باشد.
اما اگر انگيزه در علم آموزى وجه الله و حفظ آثار رسول الله و دعوت مردم به دين قويم ، و هدايت آنها به صراط مستقيم باشد، رشته و فنى را بر مى گزيند كه بزرگ ترين بهره و كامل ترين سود آن به دين برسد، اگر چه براى خودش فايده مالى و فزونى شهرت دنيوى نياورد.
پس از جمله امورى كه بر جوينده علم لازم است (از يك سو) پارسايى و پرهيز از حرامها و امور شبهه ناك ، و (از سوى ديگر) مراقبت بر عبادات و پرهيز از حرامها و امور شبهه ناك ، و (از سوى ديگر) مراقبت بر عبادات است ؛ زيرا هيچ كس از علم بى عمل سودى نمى برد، و نفوس مردم به عالم (دنيا زده ) بى تقوا آرام نمى گيرد، بلكه به او بد گمانند و بر گفتار او اعتماد نمى كنند. و در اين صورت علم از نزدش انباشته مى ماند، و كسى از آن بهره مند نمى گردد. آنگاه كه علم كسى در عمل خود او موثر نباشد و در تطهير قلب و تزكيه باطن او اثر نگذارد، پس به اينكه در ديگران موثر نيفتد سزاوارتر است .
تلبيس ابليس
چه بسا شيطان پليد در سينه طالبين علم و سوسه مى كند، و به بهانه اينكه طلب علم واجب است ، و با نوافل مقايسه نمى شود، آنان را از عبادات مستحبه باز مى دارد؛ در حالى كه بهانه او سخن حقى است كه از آن باطل اراده شده است ؛ چرا كه كسى نمى گويد: طالب علم ، علم آموزيش را رها كند و به عبادات بپردازد. بلكه مى گويم : آن اوقاتى را كه در طلب علم بكار نمى گيرد، و آن را تباه مى سازد و در نوافل و مستحبات صرف كند، و سر گرمى به امور مباح و بيهوده و خوانده (آن مطالبى ) كه خير دينى و عبرت و پندى برايش ندارد، كم كند.
و بر جوينده علم لازم است كه در خلال شب و روز قرائت قرآن را ترك نگويد، و آن را به اندازه توانايى خود با تدبر و تامل در دقايق و معانيش ‍ قرائت كند، و در مواردى كه برايش روشن نيست ، به تفسير رجوع نمايد.
شيوه صحيح رفع كسالت
بر طالب علم لازم است كه لغو و بيهوده در كردار و گفتار و خواندن را ترك گويد، پس هرگاه ندر خود كسالت ، و در دل خستگى ، احساس كرد، به گونه اى كه او را از مسائل علمى مانع است ، آن را، چنان كه در احاديث آمده ، با لطيفه هاى حكمت آميز آسودگى بخشد، و به بازيهاى گناه آلود و غفلت آور و اباطيل ، خود را مشغول نسازد؛ و داستانها و اشعار را، جز آنچه را كه پند و اندرز دارد، رها كند، و براى آسودگى بخشيدن به دلها، كتابهاى مناسبى را كه بر فنون گوناگون مشتمل باشند، فراهم سازد، تا با يكنواختى در كار و مطالعه ، براى خود فرسودگى نياورد، و از خمودى و فروماندگى ذهنى و كودنى در انديشه و ذوق ، و جمود ذهنى مانع هوشمندى و زيركى است .
و از بهترين كتابهايى كه در اين زمينه نوشته شده ، كتاب كشكول شيخ بهايى و كتاب مستطرف و كتاب عقد الفريد نوشته ابن عبد ربه ، و كتاب محاضرات نوشته راغب ، و امثال اينهاست ؛ و چه بسا مطالعه تاريخها و سيره ها و شرح حال علما و صلحا او را مفيد افتد.
لزوم حسن ظن به عالمان
و بر طالب علم واجب است كه به اهل علم حسن ظن داشته باشد، كه اين رمز توفيق و وسيله رستگارى است ، و بدگامانى به علما موجب شقاوت ، بلكه چه بسا منجر به كفر يا گمراهى و جهل مركب مى شود. بنابر اين ، بر سخنان آنان با عنايت كامل و تدبر راستين نظر كن ؛ زيرا خداى سبحان براى هر چيزى سببى قرار داده كه جوينده آن بنا چار بايد از آن راه به آن دست بايد، و از جمله اسباب علم آموزى استاد است ، كه عنايت كه عنايت به او جز با حسن ظن بدست نمى آيد. اين نكته اى است كه در تمام علوم شرعى و عقلى و صناعات جريان دارد. اگر شيخ ابوعلى سينا به ارسطو و فارابى سوء ظن داشت ، هرگز با عنايت كامل در صدد فهم كتابهاى آنان بر نمى آمد؛ و در حكمت و فلسفه به آن مقام بلند نائل نمى شد؛ و نيز اگر به جالينوس و بقراط حسن ظن نداشت ، و به نوشتجات آنها با ديده تامل نمى نگريست ، به آن مقام شامخ در طبابت نمى رسيد؛ و اگر هندسه دانان متاخر به اقليدس ‍ خوش گمان نبودند، آنچه را كه در مواجهه نخستين در نمى يافتند، رد مى كردند، و ديگر در آن به نحو شايسته تامل نمى كردند تا اشتباه خود را دريابند، و قهرا از آنچه استاد دريافته بود، محروم مى ماندند.
و بر اين ميزان ، اگر طالبان علوم دينى به به بزرگان علما، همانند شيخ طوسى و علامه حلى و سيد مرتضى و جز اينها، حسن ظن نداشته باشند، و هر چه را كه از آنها نفهميدند، بى درنگ رد كنند، و در آن تامل ننمايند تا به مقاصد اين اعاظم دست يابند، در اين صورت استحقاق آن را دارند كه از حق در حجاب باشند، و محروم بمانند. منظور ما اين نيست . كه اين بزرگان از اشتباه مصونند، بلكه مراد اين است كه با اولين نگاه تخطئه سريع آنها روا نيست .
پرهيز از جمود انديشى
و نيز بر طالب علم واجب است كه بر جمود به يك كتاب و يك روش ، بويژه در فقه ، خود نگيرد؛ زيرا اين مشى در واقع نوعى تقليد است ، بسيارى از طلاب را مى بينيم كه بخاطر تقليد از آخرين تاليف كنند گان ، بر جديدترين آراء بسنده مى كنند، در حالى كه استوانه هاى علمى در خلال قرن چهار تا دهم هجرى مى زيسته اند، و نيز برخى از طلاب درباره آراى نقل شده از اين جنيد و ابن ابى عقيل و على بن بابويه نمى انديشند، و فتاواى آنان را قابل توجه نمى دانند، و منسوخ مى پندارند؛ و اين سقوط است . بايد به تمام فتاوا (و آراى بزرگان ) توجه شود.
معيار گزينش يك رشته خاص در تحصيل
بدان كه علوم شروع رشته هاى فراوان دارد، بطورى كه كمتر كسى مى تواند در همه آنها مهارت پيدا كند. بنابراين ، طالب علم شايسته است كه از آن علوم آنچه را كه به حال مردم سودمندتر است ، و آنها را نسبت به دين راغبت تر و از ضلالت ، بهتر نجات مى دهد، برگزيند.
و چون ياد گرفتن و ياد دادن همه علوم اسلامى واجب كفايى است ، بنابراين ، اگر دانشمندان يك رشته فراوان بودند، و علماى رشته ديگر كم بودند، و يا اصلا نبود، بر آن دانشجويى كه استعداد اين رشته را دارد، لازم است كه آن را بر گزيند، هر چند مقام و منافع دنيويش در همان رشته پر جاذبه باشد؛ و از علائم اخلاص نيت در طلب علم همين است . از اين انتخاب فهميده مى شود كه انگيزه علم آموزى او تنها خداى سبحان است .
البته يك سرى علوم هست كه در هر رشته اى ما به آنها نيازمنديم ، همانند علم عربى ؛ زيرا هيچ كس ، خواه واعظ يا محدث يا فقيه يا متكلم ، از آن بى نياز نيست ، و نيز هر طلبه اى بايد به علم قرائت آگاهى داشته باشد؛ و اگر به اطلاعات مربوط به قرائت يكى از قراء بسنده كند، و از بقيه بى اطلاع باشد، كوتاهى نموده است ؛ زيرا حفظ كلمات قرآن و الفاظ آن واجب است ، و اين از وظايف اهل علم است ، و با اين شيوه است كه معجزه خالده باقى مى ماند. و اين مهمترين مساله (در ارتباط با قرآن كريم ) بوده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روى آن تاكيد داشته و فرمان به درس و آموزش آن داده است .
و نيز هر طلبه اى ناگزير است از سيره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و مشاهير صحابه و غزوات ، آن نكته هايى را كه پيوسته ياد مى شوند، بداند، و از احاديث پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت عليهم السلام به مقدار قابل توجهى اطلاع داشته باشد؛ زيرا با نظر نمودن به اين احاديث است كه ايمان در قلب جايگزين مى شود، و يقين به صداقت آن بزرگان ؛ نبوت و امامت پيدا مى شود، و عمده بوسيله اى است كه به باطن امر (و سر و انگيزه ) هر كسى كه افعال و صفات و مورد بررسى است ، آگاهى مى دهد.
و بر هر جوينده علم دينى لازم است كه اصول مذهبى و تمام آنچه را كه مربوط به اعتقاد مى شود، بشناسد،. در اين زمينه و آن را جهلى كه از عوام مى داند پذيرفتنى است ، از علما بخشودنى نيست ، زيرا عالم محتاج به بحث و تقرير و تعليم عقايد است ، و اين ممكن نيست مرگ با علم تفصيلى به آن ، بر عكس عوام كه به همان معرفت اجمالى بسنده مى كنند، اگر چه نتوانند مقاصد خود را بيان نمايند.
لزوم رعايت ترتيب در تحصيل
و بر هر طلبه اى واجب است كه فراگيرى اين علوم مشترك را بر آن علمى كه مى خواهد در آن تخصص و مهارت پيدا كند، مقدم بدارد، و به هيچ علمى نپردازد مگر پس از آنكه مقدمات آن را تكميل نموده باشد. بنابر اين ، به تفسير و حديث نپردازد مگر بعد از آنكه در علوم عربى و مقدارى از فقه و كلام ، كامل شده باشد، و به علم كلام نپردازد مگر بعد از آنكه علم منطق از فرا گرفته و در تشخيص ادله مهارت پيدا كرده باشد. و به سخن بعضى از محدثين اهل سنت ، همانند، نورى كه مى گويد: فراگيرى علم منطق ، به اجماع ، حرام است ، بى اعتنا باشد؛ زيرا امثال اين سخنان است كه هر عاقل انديشمندى را از دين بيرون مى برد، و اهل ديانت را در عوام و نادانان ، محصور مى سازد، و اين همان اتهام اهل كفر به دينداران است ، كه اين محدث آنان را درخواسته و اتهامشان يارى مى دهد، زيرا نمى انديشد كه انسان با ادله و براهين است كه (به خدا و رسالت و معاد) معتقد مى شود.
جايگاه علم فقه و آنچه يك فقيه بايد از آن برخوردار باشد
دشوارترين علوم فقه است ، زيرا مقدمات آن فراوان است ، و فقيه نمى تواند در فقاهت خود مهارت پيدا كند مرگ آنگاه كه داراى استعداد جامع و سرشارى باشد، آن گونه استعدادى كه كمتر كسى از آن بهره مند مى باشد.
كسى كه اهل بررسى است و استعدادهاى گوناگون انسانها را پى جويى نموده است ، مى داند كه بعضى از ذهنها استعداد فهميدن امور ادبى را دارند، ولى فهميدن منطق و رياضى براى آنها مشكل است ؛ زيرا قدرت تحليل ندارند، و نمى توانند معانى راه يافته در ذهنشان را به مقدمات و نتايج تفصيل دهند و صغرى و كبرى را از هم مشخص سازند، از اين رو علم كلام براى آنها مناسب نيست ، و در بعضى از مسائل فقه نيز در مى مانند، و علم اصول نيز براى آنها دشوار است ، و اينها بر آنچه كه به فكر و تحقيق بستگى ندارد، و با ذوق و نقل حل مى شود، بسنده مى كنند.
و بعضى از افراد و اذهان آن هوشمندى را ندارند كه علائم راست و دروغ خبرها و تاريخها را دريابند، و گزارشها را جدا از نشانه هاى صدق و كذب مى نگرند؛ لذا نزد اينان اخبار متواتر همچون آحاد است ، و خبرهاى راجح با مرجوح برابر است . اينها افرادى سليم النفس و ساده ذهن اند كه به هر چيزى خوش باورند، و با اين حال در ميان آنها محققينى وجود دارد كه فهميدن دقيق ترين علوم و پيچيده ترين مسائل براى آنها آسان است .
و گاهى نيز يك ذهن ريزبين و كنجكاو، از ادراك لطيفه هاى ادبى و زيبايى هاى كلامى ناتوان و عاجز مى باشد.
اما بر فقيه لازم است كه از آنچنان استعدادى برخوردار باشد كه همه اين امور را ادراك كند؛ زيرا زمينه فقه بقدرى گسترده است كه همه اين انواع ياد شده را در بردارد، بر خلاف حكمت و رياضى و نحو و غير آن ؛ زير در هر يك از اين علوم ، هر كس به استعداد خاصى نيازمند است . بنابراين ، كسانى كه بتوانند در فقه مهارت پيدا كنند، اندك اند؛ هر چند كسانى كه به فقه مى پردازند، فراوان اند، بر عكس ديگر علوم .
و نيز بايد توجه داشت كه موضوع فقه ، افعال مكلفين است ، و افعال مكلفين همه امور را در بر مى گيرد و بر هر پديده اى تعلق مى گيرد. بنابر اين ، ذهن فقيه بايد در حدى از اوج شكوفايى باشد كه فهميدن اعداد و مساحتها و حساب و تواريخ و سيره ها و اخلاق مردم و عادات آنها در نقل قضايا و چگونگى اثر گذارى همين عادتها در دگرگون ساختن وقايع براى او آسان باشد؛ و نيز بتواند به آسانى دريابد آنچه را كه به ناهنجاريهاى روانى و مرضهاى نفسانى مردم مربوط مى شود، و خلوص نيت در عبادات ، و صرف و نحو و محاسن و نكات سخنها و لغت را، و معاملات و... و عادات مصطلح ميان تجار و چگونگى متضرر شدن آنها و سياستها و جز اينها را.
روشن است كه كمتر ذهنى مى توان يافت كه آمادگى ادراك همه آنچه را نام برديم و چيزهاى ديگرى را كه نام نبرديم ، داشته باشد. و آن كه از اين گونه استعداد جامعى برخوردار نيست ، و در عين حال به فقاهت مى پردازد، علم فقه را از شكل طبيعى اش مى اندازد، و در نتيجه گاهى آن را به فلسفه مى كشاند، و گاهى به ادبيات ، و گاهى به غير اين دو. هر كسى آن را به همان راهى مى برد كه ذهنيت او با آن مناسبت دارد، و با هوش و فطرت او سازگار است كه كل ميسر لما خلق له : هر كس آمادگى همان چيزى را دارد كه براى آن آفريده شده است .
همچنين لازم است كه فقيه داراى حافظه اى قوى و هوشمندى و نظرى دقيق نسبت به دريافت مراد و سخن باشد. اينها صفاتى است كه غالبا براى يك ذهن فراهم نمى شود. و اما در فلسفه و همچنين در اصول و كلام و منطق توانايى ذهن در دفن تحليل كافى است ؛ و در تفسير و حديث قوه حافظه و ذوق ادبى بس است ؛ و در علم رجال و تواريخ زيركى نسبت به علائم صدق و كذب و هوشمندى نسبت به وجوه تعادل و تراجيح كفايت مى كند.
غرض من از اين اطاله سخن اين است كه : مبادا - نعوذ بالله - حسد تو را وادار كند كه با اينكه آوازه فقها را در افكار و موقعيت آنها را در دلهاى مردم بزرگ مى شمارى ، آنان را ناچيز انگارى ؛ كه در اين صورت به لغزش دچار گشته اى ، زيرا آنان ، چنان كه دانستى ، در صفاتشان يگانه اند.
و اما علومى كه احتياج مردم به آنها شديدتر و بيشتر است ، مستعدين ادراك آنها نيز فزونتراند و دسترسى به آنها آسان تر مى باشد؛ مانند علوم قرآن و عربى و اصول دين و معارف و مواعظ و شرح سيره ها و اخلاق و كلام و رد شبهه مخالفين . اكثر آيات قرآن در امثال اين امور است ، و گفته شده كه آيات مربوط به فقه در حدود پانصد آيه است ، در حالى كه آيات مربوط با غير فقه بيشتر از شش هزار آيه مى باشد. و اين نيست مگر از اين جهت كه احتياج مردم به آنها بيشتر است و تعليم آنها به مردم مهمتر مى باشد.
بنابراين ، اندرزها و معارف همانند آب براى زندگى است ، و فقه براى آنها همانند جواهر گرانقدر و سنگهاى ارزشمند است ، و هر يك فضيلت خود را دارند.
لزوم تلاش در راه تهذيب نفس و ضرورت مراجعه به استاد در اين مهم
بايد طالب علم در تهذيب نفس خود، سرسختانه بكوشد، و خود را به اخلاق فاضله خوى دهد، و در اين زمينه تنها خواندن احاديث مربوط كفايت نمى كند، بلكه عمده اين است كه با آنانى كه خود را مهذب ساخته اند معاشرت داشته باشد و اعمال خود را بر آنان عرضه بدارد، و بدين وسيله عيوب خود را دريابد، و راه اصلاح را از ايشان بياموزد. مهذب ساختن نفس از رذايل اخلاقى ، از خوشنويسى و تكميل ساير فنون كه در آنها نياز به تمرين ديدن در محضر استادى پخته و ماهر است ، آسان تر نمى باشد. چگونه براى آدمى امكان دارد كه بدون نظارت و اشراف استاد به نقايص خود پى برد، و راه معالجه آن را دريابد، در حالى كه در تجارت و بنايى و طبابت ، كه بسى آسان ترند، و بدون نظارت يك استاد نمى توان به عيوب و نقايص كار پى برد.
آرى ، اين نادانان از صوفيه و عوامان آنهايند كه راه را كج ساخته و امر را به مردم تيره و تار ساخته اند، و مهمترين مقاصد شريعت را باطل نموده اند، و مردم را از بزرگ ترين علوم دينى منزجر ساخته ايد؛ زيرا اينها هستند كه غالبا بر خود نام مرشد مى نهند، در حالى كه نادان و فاسق و آلوده به رذايل خلقى اند، و محبت دنيا و مقام ، آنان را وادار نموده تا ادعاهايى بى اساس ‍ نمايند، تا آنجا كه عمل ناپسند آنها مردم را تهذيب نفس و اصلاح دل و اقبال بر خداى سبحان و توجه به سعادت اخروى رو گردان ساخته است ، با ين پندار كه اينها صوفى گرى است ، و در پى عرفان بودن روا نيست ، و نبايد كسى بر محور علوم صوفى گرى بگردد.
آرى ، ارشاد و استادى اين راه جز براى كاملين از علماى شريعت روانيست ؛ زيرا اين كار براى غير ايشان صرفا حفظ الفاظ و اصطلاحات است كه هيچ فايده اى در آن نيست . و بعيد شمار كه قاضى نور الله شوشترى از آنها بوده باشد، و شيخ بهايى و پدر مرحوم مجلسى به آنها گرايش داشته باشند؛ زيرا اينان در علوم شريعت كامل اند، و امثال ايشان از بدعتها و خرافات گريزانند؛ و به جاى آن ، زهد و عزلت (و خلوت با حق سبحانه ) و رياضتهاى مشروع را بر گزيده اند.
يك اندرز براى اهل فلسفه و كلام
و بر فيلسوفان و متكلمان لازم است كه به ظرفيت فهم شنوند گان خود توجه كنند و با آنان در حد همان ظرفيت ادراكشان سخن گويند. اين توصيه بدين جهت است كه در اذهان آنان از لوازم و ملزومات ، چيزهايى وجود دارد كه در اذهان خواص نيست . از اين رو ممكن است از شنيدن سخنى ذهن عوام به چيزى منتقل شود كه ذهن دانشوران به آن منتقل نمى شود. مثلا هرگاه براى مردم گفته شود كه خدا براى جهان همانند بنا براى ساختمان است از اين سخن چنين مى فهمند كه مخلوقات در استمرار وجودشان از خدا بى نيازند؛ و هرگاه گفته شود خداوند براى جهان همانند روح براى جسد است از آن حلول حق تعال در اجسام را مى فهمند. تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا.
و هرگاه گفته شود اعاده معدوم محال است از آن نفى معاد را مى فهمند. و هرگاه گفته شود نياز ممكن به واجب بخاطر حدوث ممكن است نه امكان آن از اين جمله ، به اين بهانه كه قديم زمانى بى نياز از پديد آورنده است ، نفى صانع را مى فهمند.
و بر تو سزاوار است كه همنشينى با مردم را، جز براى تعليم ، كم كنى ؛ بويژه معاشرت با ثروتمندان و خوشگذرانان و اهل دنيا را. و ترك كنى هر آنچه آخرت را از يادت مى برد، و تو را به دنيا راغب مى سازد.
و شايسته است كه با صالحين و اهل زهد و عبادت همراه باشى ؛ زيرا چنين معاشرتى ، تا حدود قابل توجهى ، در تهذيب نفس موثر است .
چه بسا نادانى پندارد كه در صدر اسلام ، همانگونه كه خانقاه و مرشد و ذكر و حلقه درويشى نبوده ، مجتهد و مقلد و علم اصول و نحو نيز نبوده است ، و در ميان آنها مدرسه اى وجود نداشته است . بر اين گونه افراد وقتى منه ، كه دشمنان علم در هر زمانى فراوان اند، و در عصرما بيشترند؛ زيرا اهل الحاد و نصارا حاكمند. اگر بنابر اين باشد كه هر چه در صدر اسلام نبوده در زمان ما حرام باشد پس ساختن مدارس و آموختن نحو و صرف و حفظ اصطلاحات حديثى و تحمل و اجازه حديثى ، كه ميان محدثين متداول بوده است ، نيز حرام خواهد بود!!
گمانت را به مردم و خداى سبحان خوش دار، و آخرين سفارشم پاكدامنى و پارسايى است . خداى متعال ما و شما را به رضاى موفق بدارد.
بخش سوم
رساله اى آداب توبه از عارف سالك محمد بهارى همدانى (ره )
بدان اى برادر من اينكه توبه از معاصى ، اول طريق سالكين الى الله است ، و راس المال فائزين است ، و كليد استقامت مريدين است ، و اصل نجات است ، و به توبه نگهداشته مى شود از هلكات . و آيات و اخبار صحاح در فضل آن دارد، و كفايت مى كند در مدح آن قول اصدق الصادقين جل شانه : ان الله يحب التوابين (15)، و قول النبى - صلى الله عليه و آله - التائب من الذنب كمن لا ذنب له (16)
معانى توبه
چندين معنا براى توبه شده . معناى فقاهتى آن ترك معاصى فى الحال و عزم به ترك آنها در استقبال و تدارك آنچه كه قابل تدارك باشد. بعضى گفته اند معناى توبه خلع لباس جفا، ترك آنچه مرتكب بوده ، و نشر بساط وفا. و به مطلق پشيمانى هم اطلاق مى شود در كلما،
وجوب توبه از نظر عقل و شروع
و على اى حال ، لا اشكال فى وجوبه عقلا و شرعا بلا تامل . اذلو علمت انحصار السعاده احقيقه الابديه فى لقاء الله تعالى فى دار القرار، علمت ان المحجوب عنه شقى محترق بنار الفراق فى دار البوار. و اغلظ الحجب هو حجاب اتبا الشهوات و ارتكاب السيئات ، لكونها اعراضا عن الله تعالى بمتابعه عدوه الشيطان و الهوى ، بل بعبادتهما فى الواقع ، بمفاد قول : من اصغى الى ناطق فقد عبده . و علمت ايضا الا نصراف من طريق البعد للوصول الى القرب واجب ، ولايتم الانصراف الا بالامور الثلثه المذ كور فى معنى التوبه . و قد قرر فى محله ان مقدمه الواجب واجب عقلا و شرعا بالملازمه ، و وجوبه ايضا فورى .
ترجمه : بارى ، در هر تقدير ترديدى در اينكه توبه به حكم عقل و شرع واجب است ، راه ندارد. چرا كه اگر كسى بداند سعادت حقيقى و جاودان تنها در لقاى خداى متعال در دارالقرار مى باشد، اذعان خواهد كرد آن كه از اين لقاء در حجاب است بدبخت مى باشد، و در منزل هلاكت با آتش فراق و جدايى از محبوب خواهد سوخت . و ضخيم ترين حجابها همانا حجاب پيروى از اميال نفسانى و ارتكاب گناهان است ، چرا كه اين امر پشت كردن به خداوند است بواسطه پيروى كردن از دشمن او، يعنى شيطان و خواهى نفس ؛ بلكه چنين كسى در واقع شيطان و هواى نفس خويش را عبادت كرده است ، چرا كه گفته اند: كسى كه به سخن كسى گوش فرا دهد او را عبادت كرده است . و نيز مى دانى كه رو گرداندن از طريق دورى خداوند براى رسيدن به مقام قرب الهى واجب است ، و اين انصراف تحقق نمى پذيرد مگر بواسطه امور سه گانه اى كه در معناى توبه بيان شد. و در جاى خود به اثبات رسيده است كه مقدمه واجب ، به حكم عقل و شرع ، واجب است ، بخاطر ملازمه ميان حكم عقل و شرع . و نيز وجوب آن فورى است .
زيرا كه همچنانكه اگر كسى سمى خورده باشد، اگر طالب صحت بدنش ‍ است ، لازم است بر او فورى دست و پايى كند و آن سم را به قى و غيره خارج نمايد از بدن خود، اگر مسامحه كرد او را هلاك خواهد كرد دفعتا؛ و سمومات معاصى ايضا چنين است كه اگر مسامحه از توبه شود بسا مى شود فورا مى ميرد و ختم به شر مى گردد، نعوذ بالله . جميع انبياء و اولياء عمده ترسشان در دار دنيا از سوء خاتمه بوده .
بارى ، فالبدار البدار! يا اخوان الحقيقه و خلان الطريقه الى التوابه الرفيقه الانيقه ، قبل ان يعمل سموم الذنوب بروح الايمان مالاينفع بعده الاحتماى و ينقطع عنه تدابير الاطباء و يعجز عن التاثير نصح العلماء و تكونوا من مصاديق قوله تعالى : و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون سواء عليهم انذرتهم ام لم تنذرهم فهم لايومنون . (17)
ترجمه : پس اى برادران حقيقت و دوستان طريقت ! بشتابند، بشتابيد به سوى توبه استوار و آراسته ، پيش از آنكه سمهاى گناهان با روح ايمان آن كند كه ديگر معالجه در آن اثر نكند، و چاره جوئيهاى پزشكان را در آن راهى نباشد، و اندرز و خير خواهى عالمان از تاثير درماند، و از مصاديق اين آيه شريفه گرديد كه مى فرمايد: در برابر ايشان ديوارى كشيديم و در پشت سرشان ديوارى . و بر چشمانشان نيز پرده اى افكنديم تا نتوانند ديد.
تفاوتشان نكند، چه آنها را بترسانى و چه نترسانى ، ايمان نمى آورند.
ثم اعلم ايها الاخ الاعز، انك لاتخلو ابدا عن المعصيه فى جوارحك من الغيبه والاذيه و البهتان و خيانه البصر و غيرها من صنوف المعاصى و انواعها. ولو فرض فلا تخلو عن الرذايل فى نفسك والهم بها. و ان سلمت فلا اقل من الخواطر المتعرفه المذهقه عن ذكر الله . ولو سلمت فلا اقل من غفله و قصور فى معرفه الله و صفات جماله و جلاله و عجائب صنيعه و افعاله ، ولاريب فى ان كل تلك منقصه فيك ، و يجب الرجوع عنها، ولذاب يجب التوابه عليك فى كل آن من اناتك . قال اشرف المخلوقات - صلى الله عليه و آله -: و انه ليغان على قلبى حتى استغفر الله فى اليوم و الليله سبعين مره . فبناء على ماذ كرنا، لو تا ملت حق التامل فى الجنايات الوارده عليك باختيارك و ارادتك لطار اللون من و جهك و النوم من عينك والعقل من راسك ، لكنه هيهات .
ترجمه : پس اى برادر عزيز بدان كه تو هرگز و هيچگاه از گناهانى چون غيبت و آزار رساندن به ديگران بهتان زدن و خيانت چشم ، خالى نيستى . و بر فرض كه از اين قبيل گناهان مبرا باشى از صفات پشت در جان خويش و اهتمام بدانها خالى نيستى . و اگر نپذيريم كه از اين رذايل نيز مبرا باشى ، لااقل به خاطرات پراكنده كه ياد خدا را از دل بيرون مى كند، مبتلا مى باشى . و بر فرض كه از اين خاطرات نيز پالوده باشى ، لااقل دچار غفلت هستى در معرفت خدا و صفات جمال و جلال او و شگفتيهاى خلقش و افعالش ‍ كوتاهى كرده اى . و بى ترديد تمام اين امور عيب و نقصان در توبه بشمار مى رود، و بازگشت از آنها مى باشد؛ و از اين رو بر تو واجب است ، در هر لحظه از لحظه هاى زندگى ات ، توبه كنى ؛ چنانكه گرامى ترين مخلوقات ، كه درود خدا بر او و آلش باد، فرمود: بر دل من گردى از غبار مى نشيند، و در هر شبانه روز هفتاد بار از خداوند طلب مغفرت مى كنم (و بدين وسيله آن غبار را از دل خويش مى زدايم ). با توجه به آنچه بيان كرديم ، اگر در جنايتهايى كه با اراده و اختيار خويش بر خودت وارد نموده اى درست انديشه كنى ، رنگ از رخسارت و خواب از چشمانت عقل از سرت خواهد پريد. اما چه بعيد است چنين انديشه اى و چنين دلهره اى .
چگونگى توبه و مراحل ششگانه آن
بارى ، حال كه فهميدى معنى توبه را و لزوم آن را و اينكه ترك آن را اصرار مى نامند، بدانكه لااشكال = اشكالى نيست در اينكه خداوند - جل و علا - صحيح از توبه را قبول مى فرمايد، به شرط آنكه به آب چشم بشورى كثافات معاصى را از قلب ، بعد از بر انگيزاندن آتش ندم را در دل . و هر قدر تاثير آتش پشيمانى در قلب بيشتر است ، اسباب اميد بر تكفير ذنوب و علامت صدق است . چه اينكه بايد حلاوت تشهيات معاصى مبدل به تلخى ندم گردد، تا نشانه تبدل سيئات بر حسنات باشد. آيا نشنيدى قضيه پيغمبرى را از بنى اسرائيل ، اينكه سوال نمود از حضرت بارى - جل شانه - قبول توبه بنده اى از بندگان را بعد از اينكه سالها جد و جهدى در عبادت نموده بود آن بنده . جواب آمد: قسم به عزت خودم اگر شفاعت كند در حق او اهل آسمانها و زمين ، توبه او را قبول نخواهم كرد، و حال آنكه حلاوت گناهى كه از آن توبه كرده در قلب اوست . از اينجاست كه فرموده اند: بايد گوشتهايى را كه از حرام گرفته بريزد كه آنها فاسد شده اند، و گوشتهاى صحيح را هم فاسد مى نمايند. والله المستعان .
و همچنين بايد قصدش تعليق بگيرد به ترك هر محرمى و اداى هر واجبى ، فى الحال و على الدوام فى الاستقبال الى حين الموت ((= در زمان حاضر و بطور مستمر در زمان آينده تا هنگام مرگ . و تدارك كند هر چه از او فوت شده در زمان گذشته . و بايد فكر را جولان دهد از حين بلوغ ، بلكه قبل از بلوغ هم يكى يكى حالات ماضيه را ياد بياورد و ببيند چه كرده ، با كه نشسته ، مال كه را تفريط كرده ، از اعم عمد و خطا، و تكليف داشتن و نداشتن . اينها را حساب نموده ، اگر صاحبانش موجود است ولو ورثه ، از آنها استحلال كند، والا عند القدره والاستطاعه = در صورت توانايى مالى مظلمه بدهد. و ببيند از طاعات چه ترك كرده ، قضا نمايد؛ كفاره چو وارد آمده ، بدهد. وجوهات ديگر از قبيل خمس و مال و زكات چه بر زمين مانده به صاحبانش برساند. و درست تامل نمايد مبادا كارى را فراموش كرده باشد كه تدارك بخواهد و بلاتدارك از دنيا برود، و به عذاب ابديه گرفتار گردد.
الى جميع ذلك باشد يشير قول الامير عليه السلام ((= به تمام آنچه بيان شد اين كلام حضرت على عليه السلام اشاره دارد كه :
و هو (اى الاستغفار) اسم واقع على سته معان : اولها الندم على مامضى ، والثانى العزم على ترك العود اليه ابدا، و الثالث ان تودى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله املس ليس عليك تبعه ، والرابع ان تعمد الى كل فريضه عليك ضيعتها فتودى حقها، و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذيبه بالاحزان ، حتى تلصق الجلد با لعظم ، و ينشا بينهما لحم جديد، والسادس ان تذيق الجسم الم الطاعه كما اذقته حلاوه المعصيه فعند ذلك تقول ؛ استغفر الله (18).
بارى ، خوب است در توبه اينكه طاعت از جنس معصيت باشد؛ مثلا اگر سفر معصيت كرده ، مبدل به سفر طاعت بنمايد، و نحو ذلك مما يطول ذكره فى الامثله ((= و مانند آن ، از چيزهايى كه ذكر مثال براى آن سخن را به درازا مى كشاند.
روايتى از رسول خدا در تعليم نحوه توبه
بارى ، اگر مقدمات توبه را به نهج مزبور انجام داد خوب است بعد از آن قدرى تحصيل حزن كند، ثم بعد ذلك = سپس بدنبال آن به آن طريقى كه سيد بن طاووس - قدس سره العزيز - روايتى را در اين باب نقل مى كند از رسول خدا صلى الله عليه و آله آن نحو توبه كند. ما حصل روايت اين است كه بيرون آمد رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز يكشنبه دويم ذل القعده فرمود: ايها الناس كدام از شما مى خواهيد توبه كنيد؟
گفتيم : همه ما مى خواهيم توبه كنيم ، يا رسول الله .
فرمودند: غسل بكنيد، و وضو بگيريد، و چهار ركعت نماز بخوانيد، در هر ركعت حمد را يك مرتبه قل هو الله احد را سه مرتبه و معوذتين (19) را يك مرتبه ، بعد از آن استغفار كنيد هفتاد مرتبه ، بعد ختم كنيد به لا حول ولا قوه الا بالله العظيم در بعض نسخ آن هم هفت مرتبه بعد از آن بگوئيد: يا عزيز يا غفار اغفرلى ذنوبى و ذنوب جميع المومنين و المومنات فانه لايغفر الذنوب الا انت
بعد فرمودند: نيست هيچ بنده از امت من كه اين كار را بكند مگر اينكه صدا كننده اى از آسمان صدا كند: اى بنده خدا! عمل را از سر بگير كه توبه تو قبول است ، و گناهت آمرزيده شده و ملك ديگرى از زير عرش صدا مى كند: اى بنده ! مبارك باد برتو و بر اهل تو و بر ذريه ، تو و ندا كنند منادى ديگر: اى بنده ! خصماء = دشمنان تو راضى خواهد شد روز قيامت . و ندا مى كند ملك ديگرى : اى بنده ! مى ميرى با ايمان ، و دين از تو سلب نخواهد شد، و قبر تو گشاده و منور خواهد بود. و ندا مى كند ملك ديگرى : اى بنده ! خشنود خواهد بود پدر و مادر تو، اگر چه بر تو غضبناك بوده باشند، و پدر و مادر تو و ذريه تو بخشيده خواهد بود، و تو در وسعت رزقى در دنيا و آخر، و ندا مى كند جبرئيل عليه السلام : من مى آيم با ملك الموت مهربانى مى كنم با تو، و صدمه نمى زند بر تو اثر مرگ ، اين است و جز اين نيست ، خارج مى شود روح تو به طريق آسانى و سهل .
عرض كرديم : يا رسول الله ! اگر بنده اين عمل را بكند در غير ماه ذى قعده ؟
فرمودند: همانطور است كه وصف كردم . و اين است جز اين نيست ، تعليم كرد مرا جبرائيل اين كلمات را در ايام معراج . الحديث .
آنچه سزاوار است تائب در حال توبه به خداى خويش عرضه بدارد
و سزاوار است قبل از اين عمل چيزى تصدق كند، اگر چه چيز كمى باشد، زيرا كه صدقه پنهان غضب الهى را خاموش مى كند. بعد غسل كند.
صحرايى يا جاى خلوتى رود. سر خاك بنشيند. يكى يكى معاصى خود را بياد آورد، به زبان جارى كند به اين نحو كه خدايا! فلان معصيت را در فلان مكان و يا فلان زمان بجا آوردم ، در مقدس حضور تو، و تو قادر بودى امر در آن حال نابود كنى ، حلم ورزيدى و آن وقت مرا نگرفتى . الان پشيمانم ، غلط كردم ، از من بگذر. و نعم ما قيل = و شاعر نيكو سروده است :
اگر چندى بدم سالك ميان ناجى و هالك
غلط كردم نفهميدم ، زفعل خود پشيمانم
و هم چنين فلان كار كردم در فلان وقت . به همين تفصيل ، اين قدر بگويد تا خسته شود. بايد با حزن و گريه باشد. بعد شروع به عمل شريف مذكور بنمايد. بعد از آن خوب است دعاى توبه كه در صحيفه شريف مذكور بنمايد. بعد از آن خوب است كه دعاى توبه كه در صحيفه سجاديه است ، و اولش اين است يا من لا يصفه نعت الواصفين (20) را بخواند، بلكه مناجات اول از مناجات خمسه عشر را هم بخواند، و با سوز دل بگويد:
آدم بر درگهت اينك به صد فرياد و آه
از بزرگان عفو باشد وز فرودستان گناه
و عرض كند كه من وفاء به شرايط توبه ندارم ، تو را به مقربين در گاهت قسم مى دهم كه توبه مرا قبول كنى ، و مرا هم وابدارى كه در اين عزم ثابت باشم ، و گمانش هم اين باشد كه محققا به او قبول است ، و دعاى او مستجاب ؛ زيرا كه خداوند عالم - جل ذكره - معامله مى كند با بنده خود به مقدار حسن ظنش به خالق خود، و جمله از اخبار بر اين مطلب شاهد است . و اگر خدا نكرده توبه را شكست و باز مرتكب معصيت گرديد، باز توبه كند، و كسل نشود از شكستن توبه ، فانه ارحم من كل رحيم .
آنچه بايد پيش از ارتكاب گناه ، هنگام ارتكاب گناه و پس از آن انجام داد
بدان كه انسان سه حال دارد بالنسبه به معاصى : حالى دارد پيش از ارتكاب به معصيت ، و حالى دارد در حين عمل ، و حالى دارد بعد از عمل . و احكام اين هر سه عمل مختلف است .
اما قبل از ارتكاب به عمل اخبار خوف بر خودش بخواند، بلكه خودش را منصرف نمايد. بگويد به خود: شايد اين عمل را مرتكب شدى انى لااغفرلك ابدا ((= من هرگز تو را نخواهم بخشيد را مستحق گرديدى ؛ زيرا كه ميان عبد و مولا اندازه اى از مخالفت هست كه تا آن حد صلاحيت عفو را دارد، و اگر از آن حد گذشت - لعياذ بالله - مولا او را عاق خواهد فرمود، كه ديگر قابل آمرزش نيست و رحم بر او خلاف مقتضاى حكمت است . در هر معصيتى اين احتمال گذشتن از حد قائم است . بايد انسان خود را بترساند تا بر گردد.
و همچنين در حال معصيت بايد بيشتر خود را بترساند، زيرا كه ملك الملوك - جل شانه العظيم - ايستاده ، حاضر و ناظر، و بنده او در مقدس ‍ حضورش هتك حرمت او را مى كند، با اينكه نقاط عالم صف كشيده لشكر او هستند كه اگر اشاره فرمايد به هر نقطه ، چه زمين ، چه هوا، چه آسمان ، چه اجزا و جوارح خود انسان ، چه غير انسان ، چه غير اينها كه نهايت ندارد ذكر آنها، فورا او را فانى و معدوم مى سازند. در آن حال بايد خيلى خائف و لرزان باشد. از هر جاى عمل كه بر گردد خوب است .
و اگر - نستجير بالله = پناه مى بريم به خدا - شهوت غالب آمد، و برنگشت ، معصيت را كرد، بعد از كردن پشيمان شد، حالا ديگر وقت خواندن اخبار رجاء است و بر خود، تا اينكه شيطان ملعون او را مايوس ‍ نكند از توبه ، و نگويد كار تو ديگر اصلاح پذير نيست . تو توبه را شكستى عن عمد والتفات = از روى تصد و با توجه ، ديگر چه توبه اى است مى كنى ؟! اين هم آن يقين بداند كه اين از آن بدبخت است ، بلكه كليه هر خيال كه نتيجه آن اين است كه عمل مكن ، آن خيال از شيطان است .
بايد كه بگويد: مولاى من كريم است ، خودش فرموده ياس از رحمت من از معاصى كبيره است ، چطور من به در خانه او نروم ، باز اگر رحم كند اوست كه او راحم من لا راحم له است . او از كثرت جودش اسم مبارك خود را وهاب گذاشته ، و در نزد حسن ظن عبد مومن است . نديدى توبه قاتل حمزه سيده الشهداء - سلام الله عليه - را قبول فرمود؟ آيا بگوشت برخورده چطور دلجويى از نباس نمود؟ آيا نشنيدى خودش فرمود: يا موسى از همه كس مى گذرم الاقاتل الحسين . هيچ كس را بجز قاتل سيد الشهداء استثناء نفرموده .
از اين كلمات كه دلالت صريحه دارند بر اينكه همين قدر باشد كه انسان ياغى نباشد، كه ترحم بر او قبيح باشد، او را رحمت فرا مى گيرد. خبر نبوى است كه اگر كسى هفتاد نفر پيغمبر كشته باشد، و توبه كند، توبه او قبول است . پس نبايد از رحمت واسعه خداوندى - جل و علا - مايوس شود و تقاعد از توبه بنمايد؛ زيرا كه باز اگر كار درست شود، با روى به خدا كردن درست مى شود. نشنيده اى :
بازآ، بازآ هر آنچه هستى بازآ
گر كافر و گبروبت پرستى بازآ
كاين درگه مادر گه نوميدى نيست
صد با را گر توبه شكستى بازآ
ثم اعلم ايها الاخ الاعز = واى برادر ارجمند بدان اينكه اين توبه كه ذكر شد به آن تفصيل ، اگر على ماهو عليه = چنانكه بايسته است آن را انجام دادى بى كم و زياد، به اول درجه توبه رسيده اى ، هنوز قشر است ، به مغز دادى بى كم و زياد، به اول درجه توبه رسيده اى ، هنوز قشر است ، به مغز نرسيده . چه اينكه توبه لفظ تنها نيست ، حال لازم دارد، آن حال ذودرجات = داراى مراتب گوناگون است . جميع اخلاق حقايق را دارند، بايد انسان آن را احساس كند و آنها مطالبى هستند كه لا يمسها الا المطهرون والا حضرت آدم عليه السلام يك كلمه عرض كرد ربنا ظلمنا انفسنا... (21)
حقير هم اين را شبانه روز تكرار مى كنم . و همچنين حضرت ايوب يك كلمه عرض كرد رب انى مسنى الضر... (22) من هم مى گويم ، ليكن كم فرق بين الامرين = چه بسيار تفاوت است ميان آن دو در معناى رموزات كلام و طرز حقيقت گفت و گو آنها، دخلى به سوال و جواب من و شما ندارد.
رساله را گنجايش تفصيل اين مطلب نيست . اللهم اهدنا فيمن هديت ، فحاصل الكلام من البدوالى الختام ، بتقرير آخر، ان السالك سبيل التقوى يجب عليه مراعاه امور = نتيجه سخن از آغاز تا انجام آن ، با بيانى ديگر، اينكه بر پوينده راه تقوى رعايت كردن امورى چند (23) لازم است .
******************
رساله اى در آداب مراقبه از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى (ره )
ان السالك سبيل التقوى - يجب عليه مراعاه امور (= بر پوينده راه تقوى رعايت كردن امورى چند لازم است :)
الاول : ترك المعاصى ، و هذا هوالذى بنى عليه قوام التقوى ، واسس عليه اساس الاخره والاولى ، و ما تقرب المتقربون بشى ء اعلى و افضل منه . (= نخست ترك گناهان است ، و اين همان چيزى است كه بيان تقوى بر آن قرار دارد، و اساس دنيا و آخرت بر آن استوار مى باشد. و بندگان مقرب خدا با چيزى برتر و والاتر از آن تقرب به درگاه الهى نجسته اند).
از اينجاست كه حضرت موسى عليه السلام از حضرت خضر سوال مى كند كه چه كرده اى كه من مامور شده ام از تو تعلم كنم ؟ به چه چيز به اين مرتبه رسيدى ؟ فرمود: به ترك المعصيه (= بواسطه ترك گناه ). پس اين را بايد انسان بزرگ بداند، و نتيجه آن هم بزرگ است . حقيقتا چقدر قبيح است از بنده ذليل كه آنا فانا (= لحظه به لحظه ) مستغرق نعم الهى بوده باشد، در محضر مقدس او به مفاد قوله مع كل شى ء لا بالمقارنه و غير كل شى ء لا بالمزايله (24) و اينما كنتم فهو معكم (25) مع هذا پرده حيا را از روى خود بردارد از روى جرات (و) جلافت (= حماقت ) مرتكب به مناهى حضرت ملك الملوك گردد. ما اشنعه و ما اجفاه (= چقدر شنيع و زشت است و چه ستمى است ). الحق سزاوار است كه چنين شخصى در سياسخانه جبارالسموات و الارضين محبوس بماند، ابدالابدين ، مگر اينكه توبه كند، و دامنه رحمت واسعه او را فرا گيرد.
الثانى : الاشتغال بالطاعات ، اى طاعه كانت بعد الفريضه ، ليكن بشرط الحضور (= دوم پرداختن به عبادات ، هر چه باشد پس از انجام واجبات ، اما به شرط حضور قلب در عباد، كه روح عبادت حضور قلب است كه بى آن قلب زنده نخواهد بود، بلكه گفته شده كه عبادت بى حضور قلب يورث قساوه القلب (= موجب قساوت و سنگدلى مى گردد.) اگر از اهل ذكر باشد، خوب است اوايل امر ذكرش استغفار باشد، و در اواسط ذكر يونسيه ، يعنى لا اله انت سبحانك انى كنت من الظالمين (26)، و در آخر كلمه طيبه لا اله الله بشرط الاستمرار مضافا على الحضور (= به شرط آنكه هميشگى باشد، علاوه بر داشتن حضور قلب ).
بارى ، الثالث : امراقبه يعنى غافل از حضور حضرت حق - جل شانه - نباشد، و هذا هو السنام الاعظم ، و الرافع الى مقام المقربين ، و من كان طالبا للمجه و المعرفه فليتمسك بهذا الحبل المتين ، و الى هذا يشير قوله عليه السلام اعبد الله كانك تراه فان لم تراه لم فان لم تكن تراه فان يراك (= و همين مراقبه مساله عمده و اساسى است) ، و انسان را بسوى مقام بندگان مقرب الهى اوج مى دهد، و آنكه خواهان محبت و معرف خداى سبحان است بايد به اين ريسمان مستحكم چنگ زند. و اين سخن معصوم عليه السلام به همين معنا اشاره دارد كه فرمود: خداوند را چنان عبادت كن كه گويا او را مى بينى ، و اگر بدين مقام نرسيده كه او را ببينى ، بدان كه او تو را مى بيند.
پس همواره بايد حالش چنين باشد در باطن كه گويا در خدمت مولاى خود ايستاده ، او ملتفت به اين است . و در اين خبر شريف نكته اى هست و آن اين است كه ملخص فقره كوتاه اشاره به اين باشد كه در مقام عبادت لازم نيست كه انسان تصوير خداى خود بكند، يا بداند كه او چيست ، تا محتاج به واسطه شود از مخلوقات ، چنانكه بعضى از جهال صوفيه مى گويند. بلكه همين قدر بداند كه او - جل شانه - حاضر است و ناظر، هميشه ، بس است از براى توجه به او و ان لم يعلم نه ماهو و كيف هو؛ فتامل ، فانه دقيق نافع ((= اگر چه نداند كه او چيست ؟ و چگونه است ؟ در اين مطلب خوب بيانديش كه نكته اى است دقيق و سودمند.
الرابع : الحزن الدائم (= چهار اندوه هميشگى ) يا از ترس عذاب ، اگر از صالحين است ؛ و يا از كثرت اشتياق ، اگر از محبين است . چه اينك به محض ‍ انقطاع رشته حزن از قلب ، فيوضات معنويه منقطع گردد. و من هناحكى من لسان حال التقوى انه قال : انى لااسكن الا فى قلب محزون . (= و از اينجاست كه از زبان حال تقوى حكايت شده است كه او گفت : من فقط در قلب اندوهناك منزل مى كنم .) شاهد بر مدعا قوله تعالى انا عند المنسكره قلوبهم (27)
پس بدان اى عزيز من اينكه هر چه بر قلب انسان در آيد، از قبيل محسنات ، چه حزن باشد، چه فكر باشد، چه علم باشد، چه حكمت باشد، چه غير اينها، آن مثل ميهمانى است بر شخص وارد شده ، اگر قيام به وظيفه مهماندارى و اكرام ضيف نمودى و جاى او را پاكيزه از لوث كثافات و خس ‍ و خاشاك و دفع موزيات و غيره كردى ، به كمال اعتناء بر او، باز آن مهمان ميل مى كند به آن خانه وارد شود، والا اگر اذيتش كردى ديگر مشكل است . اگر حال دارى در آن حال بايد قدر آن حال را بدانى ، و ضايعش نكنى ، والا بعد از زايل شدن هيهات ديگر آن را دريابى . و بالجمله اگر بوئى بخواهى از آدميت بشنوى باشد مجاهده كنى كه سخت تر از جهاد با اعداست . عرفا اين جهاد را موت احمر (= مرگ سرخ ) مى نامند. و معناى مجاهده اين است كه اول ، بايد ايمان بياورى به اينكه اعدا عدو تو (= دشمن ترين دشمنان تو) نفس تو است ، كه سرمايه تو در تصرف اوست ، و متصرف در اركان وجود تو است با شياطين خارجه كه اصدقاى او و شركاى او هستند. پس بايد تو خيلى باهوش باشى ، وقتى كه صبح كنى چند كار بر تو لازم است .
الاول : المشارطه ، همچنانكه با شريك مالى خود وقتى كه مى خواهى او را پى تجارت بفرستى شرطها مى كنى ، اينجا هم بعينه بايد آن شروط ذكر شود، بل اكثر، چه اينكه خيانت اين بدبخت كرارا و مرارا واضح و هويدا گرديده .
الثانى : المراقبه و معنى مراقبه كشيك نفس را كشيدن است ، كه مبادا اعضا و جوارح را به خلاف وادارد و عمر را، كه هر آنى از آن بيش از تمام دنيا و مافيها قيمت دارد، ضايع بگرداند.
الثالث : محاسبه است ، يعنى همين كه شب شد بايد پاى حساب بنشيند، ببيند چه كار كرده ، منفعتى آورده ، و يا اينكه ضررى نموده ، لامحاله سرمايه را از دست نداده باشد، ربح گذشت او.
الرابع : يا معاقبه است ، اگر منفعتى در او نياورده باشد، يا معاقبه است اگر ضررى وارد آورده باشد. معنى عقاب انداختن اوست نفس خود را به رياضات شديده شرعيه ، مثل روزه گرفتن در تابستان ، يا پياده سفر حج كردن براى كسى كه به هلاكت نمى افتد، و امثال اينها كه توسن نفس سركش ‍ را به اندك زمانى مطيع و رام گرداند.
والحاصل انه لو منعتك القساوه من التاثير فى المواعظ الشافيه ، و رايت الخسران فى نفسك يوما فيوما، فاستعن عيلها بدوام التهجد و القيام و كثره الصلوه و الصيام و قله المخالطه و الكلام و صله الارحام و اللطف بالايتام ، و واظب على النياحه و البكاء، و اقتدء بابيك آدم و امك حواء، استعن بارحم الراحمين و توسل با كرم الاكرمين ؛ فان مصيبتك اعظم و بليتك اجسم ، و قدر انقطعت عنك الحيل و زاحت عنك العلل ؛ فلا مذهب ، ولا مطلب ، ولا مستغاث ، ولا ملجاء الا اليه تعاليد فلعله يرحم فقرك و مسكنتك و يغيثك و يجيب دعوتك ؛ اذهو يجيب دعوه المضطرين اذا دعاه ، ولا يخيب رجاء من امله اذا رجاه ، و رحمه واسعه ، و اياديه متتابعه ، و لطفه عميم ، و احسانه قديم ، و هو بمن رجاه كريم ، اللهم آمين
ترجمه : حاصل آنكه اگر قساوت قلب مانع از آن است كه اندرزها در تو اثر بگذارد، و روز به روز خسران و نكبت در وجود خود احساس كردى ، از شب زنده دارى مستمر و نماز و روزه بسيار و كمى آميزش و معاشرت و كم حرف زدن و صله رحم و مهربانى با ايتام كمك بگير، و بر ناله و گريه مواظبت كن ، و به پدر و مادرت آدم و حوا اقتدا كن و و از ارحم الراحمين كمك بخواه ، و به اكرم الاكرمين توسل جوى ، كه مصيبت تو بزرگترين مصيبتها و بلاى تو مهمترين بلاهاست ، كه راههاى چاره بر تو بسته شده و علل و اسباب درباره تو بى اثر مانده و ديگر چاره اى و مطلبى و فرياد رسى و پناهى جز خداى متعال نيست . شايد خداى سبحان به فقر و بيچارگى تو رحم كند، و به فريادت رسد، و دعايت را مستجاب گرداند، كه او دعوت مضطرين را جواب مى دهد، و اميد اميد داران را نا اميد نمى سازد، و رحمت او گسترده ، و نعمتهايش متواتره و لطف او عام ، و احسان او قديم است ، و او نسبت به كسى كه به سوى او اميد بندد كريم است . الهى آمين .)
رساله اى در آداب رفاقت از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى (ره )
چون بنا بود اشاره به كيفيت رفاقت در سفره و غيره بشود، پس بدان - ايدك الله تعال اللعمل - اينكه بايد با هر كه اراده رفاقت دارى ، بايد اغراض ‍ دنيويه از رفاقت او نداشته باشى ؛ زيرا كه مايوس خواهى بود؛ بلكه مواخات تو با او بايد لله فى الله (= براى خدا و در راه خدا) باشد؛ و اخبار اهل بيت در مدح اين نحو مواخات متواتر معنوى است .
پس بعد از تحقق اين غرض آن وقت بايد امورى چند هم در آن طرف مقابل ملحوظ باشد، چه اينكه هر كسى صلاحيت اخوه فى الله (= برادرى در راه خدا) را ندارد بايد جامع صفات چندى اقلا باشد، و لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: المرء على دين خليله فلينظر احدكم من يتخالل (28)
شرايط كسى كه شايسته دوستى و رفاقت است
اول : اينك بايد عاقل باشد، يعنى اندازه هر كارى را على ماهو عليه بداند، ولو به يد گرفتن از غير باشد؛ زيرا كه خيرى در صحبت احمق نيست . از بديهيات اوليه است كه احمق مى خواهد خيرى به تو برساند، ضرر مى رساند، چه دينى و چه دنيوى ، از روى بى شعورى و خير خواهى به اعتقاد خودش .
الثانى : اينكه حسن خلق داشته باشد. مطلق عاقل بودن كافى نيست ؛ زيرا كه بس عاقل و زيرك هست كه يكى از دو قوه شهويه و غضبيه بر او غالب آمده ، از اين جهت بر خلاف مدركات عقل خود مى افتد، من غير شعور مفاسد عظيمه بر او بار خواهد شد.
الثالث : اينكه از اهل تقوى و صلاح باشد؛ زيرا كه فاسق بعد از آنكه از مخالفت پروردگار خود - جل و علا - پروا نداشته باشد، از مخالفت تو پروا ندارد؛ و او داير مدار هواى خودش است . بحسب اختلاف اغراض ، هر ساعتى متلون به لونى است . شاهد بر اصل مدعا آيه شريفه : فاعرض ‍ عن من تولى ذكرنا ولم يرد الا الحيوه الدنيا (29) است . مفاسد ديگر هم دارد، من جمله اين است كه معاشرت اهل فسق معاصى را در نظر شخص - نستجير بالله - موهون مى گرداند. والله العالم .
الرابع : اهل بدعت نباشد، چه اينكه علاوه بر خوف سرايت (30) از او يا شمول عذاب و لعنت بر اين شخص ، در روايت است : مصاحبت و مجالست با اهل بدعت نكنيد تا پيش خداى عزوجل شما هم يكى از آنها باشيد. و هذا خطر عظيم (= و اين خطر بس بزرگى است .)
الخامس : اينكه بايد حريص بر دنيا نباشد؛ فان مجالسته سم قاتل قهرا (= چرا كه همنشينى با چنين كسى در حكم خوردن سم كشنده است .) بر تو هم سرايت خواهد كرد به سبب دزدى طبيعت .
ولعل الى جميع ذلك يشير قول مولانا الصادق عليه السلام (= و شايد به تمام آنچه بيان شد اين كلام امام صادق عليه السلام اشاره دارد كه :
احذر ان تواخى من ارادك بطمع او خوف او فشل او اكل او شراب ؛ واطلب مواخاه الاتقياء ولو فى ظلمات الارض ، و ان افنيت عمرك فى طلبهم ؛ فان الله لم يخلق بعد النبيين على وجه الارض افضل منهم ، و ما انعم الله على العبد بمثل ما انعم الله به من التوفيق بصحبتهم . قال الله الا خلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين (31)
بالجمله مطلب بيش از اين نقل است ، غرض اختصار است . از مامومن الرشيد نقل است كه رفيق به سو نحو است :
يكى حكم غذا دارد كه انسان محتاج به اوست ، يكى حكم دوا دارد كه گاهى به او محتاج مى شود تن يكى حكم مرض دارد كه هيچ وقت به او محتاج نيست وليكن ، گاهى به او مبتلا مى شود.
حقوق دوست شايسته
بارى ، اگر رفيق متصف به صفات حميده پيدا كردى بايد قدرى او را بدانى ، و او را به آسانى از دست ندهى ، مراعات حقوق او را بنمايى ، بر تو چند قسم حق پيدا خواهد كرد.
اول حق مالى : بايد بذل مال در حق او بكنى ، ليكن مراتب دارد.
پست ترين مراتب آن است كه او را به منزله خادم و عبد خود قرار بدهى . حاجتى به مال تو بهم بست آن را روا كنى پيش از آنكه او خواهش كند. و اگر گذاردى كار به سوال رسيد تقصير كرده اى .
مرتبه دويم آن است كه او را به منزله نفس خود فرض كنى كه شريك در مال تو باشد بالسويه (= بطور مساوى ).
مرتبه سيم اينكه ايثار كنى مال را اگر چه خودت هم محتاج باشى .
مرتبه بالاتر از اين ، ايثار در نفس است ، كمال ان عليا (= همانگونه كه على ) مرتبه بالاتر از اين ، ايثار در نفس است ، كما عليه السلام در ليله بيت ايثار نمود. (البته ) دوست هر كس به مرتبه چهارم نرسد ليكن از بذل مال نبايد كوتاهى نمايد كه در شرع مطهر به غايت مطلوب است .
روى عن مولانا اميرالمومنين (= از امام على عليه السلام روايت شده است كه :) العشرون درهما اعطيتها اخى فى الله احب الى مكن ماده درهم اتصدق بها على المساكين (32)
الثانى : اينكه حقى پيدا مى كند در بدنت ، يعنى سعى در حوائج او بكنى مثل حوائج خودت ، بل بالاتر، بدون اينكه او خواهش نمايد، با كمال بشاشت و امتنان . و او را مقدم بدارى در رفع حوائج و در اكرامات و زيارت و غيرها بر اقارب و اولاد او.
الثالث : حقى است او را بخصوص نسبت به زبانت ، و اين هم چند قسم است :
اولى اينكه ساكت باشى از معايب او، چه در حضور او، چه در غياب او؛ بل بايد تجاهل بكنى . اگر خواسته باشى آن شخص داراى آن وصف نباشد به طريق رافت و مهربانى نرم نرم به خورد او بدهى ، بلكه قهرا از سرش بيرون برود. و همچنين از كشف اسرار او، حتى براى اخص اصدقاى خود، بايد سر او را در قلب خود نگاهدارى ، زيرا كه اظهار آن از لوم طبيعت و خبث باطن شخص است ، بل از جهل و حماقت است . قال على عليه السلام (= على عليه السلام فرمود): قلب الا حمق فى فيه و قلب العاقل فى قلبه (33)
پس حفظ اسرار، چه مال غير باشد، چه مال خودش ، از الزم لوازمات است . اين بابى است در اخلاق (كه ) بيان و افى هم نشده است ، حكم و مصالح زياد دارد كه اين اوراق گنجايش آنها را ندارد.
و همچنين ساكت بايد باشد از قدح در اهل و اولاد او و اصدقاى او، بلكه از خودش نگويد، سهل است ، از ديگران هم نبايد نقل نمايد، چه اينكه تاذى اولا از اين حاصل گردد، بعد از منقول عنه ، بخلاف مدح منقول از غير. حاصل ، بايد ساكت باشد از هر مكروهى از طبع او مگر از شرع مطهر امر به اظهار داشته باشد. در اين هنگام بدش هم بيايد ضرر ندارد، چه در واقع احسان به اوست .
بالجمله ، شخص بايد عيبجو و عيبگو نباشد كه اين صفت فى حد نفسه از صفات مهلكه است ، و چيزى كه انسان را آرام مى كند از عيبجوى ديگرى آن است كه معايب خود را ملتفت باشد و ببيند چقدر سخت است از خودش ‍ دور كردن عيبى از عيوب ، آن وقت بداند كه ديگرى هم مثل اين مبتلاست . چه بايد كرد؟ نفس قاهر است بر انسان ؛ و بايد اين را هم بداند كه مبرا من كل عيب (= پاك و پولوده از هر عيب )، بر فرض هم پيدا شود، آن جوهرى است كه در خزانه سلطان محفوظ و مضبوط است ، بدست ماها نمى افتد. منتهاى خوب رفيق براى ماها آن است كه محاسن او بر مساوى او غالب باشد و نظر شخص هم بايد، چه بر رفيق چه بر ديگرى ، اين باشد كه ببيند محسناتى دارد او ياد گيرد از روى شوق بر آن ، اگر خودش آن صفت را فاقد باشد، نه اينكه در جستجوى قبايح او باشد، كما هو من عاده المنافقين (= همانگونه كه داب و عادت دورويان است ).
و همچنين در زبان و قلب ، هر دو، بايد ساكت باشد و سوء ظن بر او نبرد، اگر محملى نتواند در عمد براى او قرار بدهد، حمل به سهو و نسيان كند، و حمل افعال غير بر فساد و كشف اسرار و معايب او نزد مردم هوالحر كه الناشئه من الحقد و الحسد الباطنين لامتاء باطنه منهما، فاذا اغتنما فرصه رشح الباطل من باطنه الى ظاهره (= حركتى است كه از كينه و حسادت باطنى وى بر مى خيزد، چرا كه درون او از آنها پرشده است ، پس ‍ آنگاه كه اين كينه و حسادت فرصتى يابد از درون او به ظاهرش سرايت مى كند و آشكار مى گردد). زيرا كه :
زكوزه همان برون تراود كه در اوست
دوم اينكه بايد از مجادله او ساكت باشد؛ زيرا كه مجادله در تكلمات برانگيزاننده آتش فتنه است ، علاوه بر اين مفاسد ديگر هم دارد، تفصيل آن در آداب المتعلمين شهيد - رحمه الله - و غيره مضبوط است .
سيم از حق متعلق باللسان ايضا چند قسم است .
اولا مهما امكن (= تا آنجا كه امكان دارد) اظهار محبت خود را نسبت به او بنمايد، چه اينكه اين از اسباب ثبوت اخوت است .
و ثانيا افشاء محامد او را بكند، چه در حضور، چه در غياب ، اگر چه در اخبار مدح حضورى منع است ، لكن در بعضى موارد براى الفت شايد مضر نباشد، و روايت قرائن دارد كه با طلاقها منع نكرده ، والله العالم . و متشكر بر نعم او باشد به زبان ، اگر حقى بر اين پيدا كرده باشد.
و ثالثا اگر حاجت به تعليم دارد از تعليم او مضايقه نكند، بنحوى كه آداب معلم بايد ملاحظه شود كه از جمله آن اين است كه اگر صاحب يك علم مخصوصى است علوم ديگر را تخطئه نكند، اگر فقيه است نگويد حكمت چه كار آيد، محشون بر شبهات باطله است . يا حكيم است ، نگويد فقه چه كار آيد، مطالب خون حيض و نفاس كجا معرفت الهى كجا؟! و هكذا تمام اين مذمتها منشاء ندارد جز جهل بر آن علم ، زيرا كه هر يك از علوم را فايده اى است در محل خود، مگر اينكه شرعا بخصوص نهى داشته باشد ياد گرفتن آن . غرض بيان اين ادب مخصوص بود والا آداب بسيار است در محل خود، زيرا كه حاجت به علم اشد از مال است .
و نصيحت كند او را و ارشاد كند به امورات دينيه ، اگر حال طلبى در او ديده باشد و تحسين كند پيش او محسنات را و تقبيح كند قبايح را، لكن مهما امكن (= تا آنجا كه امكان دارد) در خفيه او را تعليم نمايد، تا مردم به جهل او ملتفت نشوند، تا خجل نشود يا مفتضح گردد؛ زيرا كه از علامات فارقه ميان نصيحت و افتضاح كردن ، اعلان و اسرار است . بايد به رفق و مدارا او را بر عيوب او مطلع بگرداند، زيرا كه عيب نشان دادن از قبيل مار مهلك نشان دادن است ، اگر ديدى كسى را مارى يا عقربى مى خواهد بزند، اگر او را به رفق و لطايف حيل نشان بدهى بسيار از تو ممنون خواهد بود؛ و اگر متحاشيا به او گفتى صدمه از تو مى خورد، امتنان چندان ندارد.
و اگر عيبى را در او مطلع شدى ، ديدى از تو مخفى مى دارد، ديگر او را اظهار مكن ؛ و اگر ديدى طبيعت بر او غالب است ، نمى تواند ترك كند، باز سكوت اولى است . و اما اگر ديدى در حق تو تقصير مى كند، تحمل كن ، عفو فرما، تجاهل نما. اگر ديدى به درجه اى رسيده كه باعث قطع ميان شماست در خفا عتاب كنى اولاست از علانيه كنايه بگويى بهتر است از تصريح ، ولذا رسول خدا صلى الله عليه و آله اگر خلافى از كسى مى ديد مى فرمودند: ما بال اقوام (= چگونه است حال اقوامى كه ) چنين و چنان مى كنند، و مهماامكن (= تا آنجا كه امكان دارد) متحمل شدن اولى از همه است ، چه اينكه به نظرم مى آيد در حديث قدسى فرموده باشند: ما رضاى خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده ايم . هر كس طالب است رضاى ما را بايد متحمل شود جفاى خلق را.
و اگر ديدى عيب او از قبيل اصرار بر معاصى است - نعوذ بالله - قيل وجب انقطاعه (= برخى گفته اند بايد او قطع رابطه كند)، زيرا كه بنا بوده حب و بغض بينهمالله (= ميان آن دو براى خدا) باشد. بعضى از بزرگان فرموده اند: باز قطع مكن ، چه اينكه طبع انسان گاهى معوج مى شود، و گاهى به استقامت مى آيد، وانگهى الحال بيشتر احتياج به تو دارد كه دلسوزى كنى ، و دست او را بگيرى ، و به لطف او را از گودال معصيت بيرون آرى . اجر من احيى نفسا (34) را ببرى ؛ زيرا كه شرم حضور حاصل از مصاحبت مطلبى است بزرگ ، علاوه بر اين آيه شريفه قوا انفسكم و اهليكم نارا... (35) به اينجاها هم جارى است ، زيرا كه قرابت با تو پيدا كرده ولحمه او مثل لحمه نسب گرديده ، بدلاله قول الصادق عليه السلام فى بعض ‍ الاخبار حيث يقول (= به گواهى گفتار امام صادق عليه السلام در برخى روايات ، آنجا كه مى فرمايد:)
موده يوم ميله ، و موده شهر قرابه ، و موده سنه رحم ماسه ، من قطعها قطعه الله (36)
از مجموع آنچه عرض شد معلوم مى شود كه مواخات (= دوستى و برادرى با) فاسق ابتداء خوب نيست ، ليكن استدامت خوب است ، از قبيل ترك نكاح و طلاق است .
نقل است دو نفر با هم رفيق بودند، يكى مبتلا شد به مرض عشق .
رفيق مبتلا به ديگرى گفت : برادر تا حال با من رفيق بودى ، حالا قلب من مبتلا به اين علت (= مرض ) گرديده ، اگر خواسته باشى كه عقد اخوت را تحمل كنى من حرفى ندارم . در جواب گفت : من به جهت اينكه تو مبتلا به خطبه شده اى شما را از دست نخواهم داد. بعد بنا گذاشت كه نخورد، و نياشامد، و استراحت نكند، تا خداوند عالم رفيق او را از اين بليه خلاص ‍ گرداند. چند اربعين به اين نحو مشغول شد تا او را خلاص كرد.
الرابع اينكه از دعا و زيارات و قربات براى او مضايقه نداشته باشد، زيرا كه دعا به او در واقع دعا به خودش است ، چه در حيات او و چه در ممات او. حديث نبوى - صلى الله عليه و آله - است كه براى هر كس دعا كنى ملك مى گويد ولك مثل ذلك = و براى توست نظير آن . پس نبايد از اين كار كوتاهى ورزد.
الخامس اينكه با وفا باشد كه از جمله علامات وفا آن است كه بعد از موت صديق بايد قائم به حوائج اهل و عيال و اولاد و صديق او باشد و دوستان او را اكرام نمايد. ولذا كان رسول الله يكرم عجوزا كانت تاتيه ايام خديجه (= و از اين رو رسول خدا پيره زنى را كه در زمان حيات خديجه نزد او مى آمد، اكرام مى كرد.)
و همچنين از آثار وفا آنكه شانش مرتفع شده و جاهش عظيم گرديده ، حالت تواضع را نسبت به او تغيير ندهد، بل به طريق سلوك اوليه باقى باشد، و من كمال الوفاء ايضا الجزع من فراقه (= و همچنين از كمال وفاء است كه از دورى او به فغان آيد.) و اين بود كه مجتبى سالم الله عليه گريه مى كرد در حال شهادت ، از وجه آن سوال شد. فرمودند حاصلش : من فرقه الاحبه و هول المطلع (37)
السادس اينكه امر را بر او سهل بگيرد و او را به كلفت نيندازد مهما امكن (= تا آنجا كه امكان دارد)، كه اگر توقعات فوق العاده از وى نموده هم او به خلاف مى افتد، هم اين . بل يكون القصد من محبته هو آله بالتبرك بدعائه ، والاستيناس من لقائه ، والاستعانه على دينه ، والتقرب اليه تعالى بتحمل اعبائه و قضاء حوائجه و امثال ذلك من الامور المستحسنه شرعا
(= بلكه هدف از دوستى با او تبرك جستن به دعاى او، و انس با ديدار او، و استمداد از او بر دينش باشد و اينكه بواسطه تحمل كردن سختى هاى او و بر آوردن نيازهايش به خدا متعال نزديك گردد، و امورى ديگر از اين قبيل كه در شرع نيكو بشمار آمده است .) و از اينجاست كه گفته شده اذا وقعت الالفه (38) بطلت الكلفه (= آنگاه كه دوستى و الفت بر قرار شود رنج و سختى رخت بر مى بندد.)
پس محصل مجموع اين كلمات آنكه بادى هميشه طرف خود را اصلاح كنى و عيب را به طرف خود ببرى ، نه بالاى ديگرى بگذارى ؛ و از او توقع خوبى كنى ، و خود را فراموش نمايى . مرد آن است كه حياى او غالب بر شهوتش باشد، و مهربانى او بالنسبه به مردم غالب بر حسدش باشد، و عفو او غالب بر كينه اش باشد. بارى ، ترسم آزرده شوى ورنه سخن بسيار است . اگر موفق شدم مى نويسم كيفيت سلوك با اهل و عيال و اولاد و خدام و عبيد را انشاء الله ، ولو على سبيل الله الاختصار اگر چه به صورت مختصر.
رساله اى در آداب تربيت اولاد از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى (ره )
پس بدان اى كسى كه خداوند عالم - عزشانه و جل جلاله - اين نعمت اولاد را به تو ارزانى داشته ، اين امانتى است كه از جانب او به تو سپرده شده و شما را ولى نعمت او قرار داده . در اين امانت بايد خيانتى از تو بالنسبه به او سر نزند، و تفريطى در اين باب نكرده باشى ، حقى ضايع شده باشد، كه آن وقت مواخذه از تو بكند صاحب امانت كه چرا او را حفظ و ضبط نكرده اى از اول به سبب تربيتى كه من به تو دستور العمل داده بودم ، تا به من درست رد كنى ، و اجر جزيل از من بگيرى .
كيفيت تربيت اطفال آنكه اگر طفل را با حيا ديدى اين دليل بر عقل اوست ، جد و جهد بكن در تحفظ او تا مهمل نشود، زيرا كه در نفس بچه هنوز ناملايمات منتقش نشده ، ساده است ، و راى و عزيمتى از خود ندارد، صاحب مشربى نگرديده .
اولا بايد او را بر آداب شرعيه ترغيب و تحريص نمايى ، و ملزم كنى او را بر سنن نبويه صلى الله عليه و آله .
و ثانيا مدح خوبان را پيش او ذكر كنى ، و اگر كار خوبى از او سرزد بسيار او را مدح نى ، و اگر ادنى قبيحى از او سرزد او را بسيار تقبيح كنى تا دوباره مرتكب آن قبيح نگردد. و مواخذه كنى او را به جهت اشتهاء زياد در ماكل و مشرب و ملبس ؛ و جلوه دهى پيش او احتراز از حرص در خوراك و مطلق تلذذات را و تحبيب كنى پيش او ايثار به غير را بر نفس است .
الحاصل اينكه طفل در اول امرش غالبا قبيح الافعال است ، دروغ گو است ، و دزدى كن است ، حسود است ، نمام است ، و لجوج است ، صاحب ملكات رذيله است ، پر خور و پر خواب و پر گو است ، ماشاء الله .
اولا بايد نهى كنى از مخالطه كسانى كه ضد قول تو را از مى شنود.
و ثانيا مراقب باشى تا منتقل شود از حالى به حالى ؛ چون هنوز ملكه او نگرديده و بهترين چيزها برا اطفال ياد دادن اوست محاسن اخبار اهل بيت .
عليها السلام را او اشعارى را كه سبب تاديب او گردد، و نگذارى ممارست كند از اشعار هوائيه مشتمله بر مطالب عشق مجازى و تشبيهات ، فانها مفسده للاحداث جدا = چرا كه اينگونه اشعار جدا جوانان را فاسد مى كند.
محرر اوراق عرض مى نمايد چون به اسم مبارك عشق رسيدم ، قلم از حركت افتاد و به نوشتن اين كلمات متحرك گرديد. قيل لافلاطون الحيكم : عشق ابنك . قال الان تم فى الانسانيه (= به افلاطون حكيم گفتند كه فرزندت عاشق شده است . گفت : هم اينك انسان كاملى گشته است .
عشق گناهى بود كه در صف محشر منفعل است هر كه اين گناه ندارد.
باز رفتم سر مطلب . اگر ديدى نهى كردى از چيزى مخالفت كرد، توبيخ مكن او را چندان ، خصوصا اگر ديدى از تو پنهان مى كند، تعليم كن بر او غرض از خورد و خوراك هوالصحه لااللذه . فان الاغذيه كالادويه خلقت لتكون اويده للصحه ، دافعه الم الجوع ، و مانعه من المرض ؛ و الغرض تحقير امر الطعام عنده = همان سلامت است ، نه لذت بردن ؛ كه غذاها همانند دارو هستند، و براى آن آفريده شده اند كه داروهايى براى حفظ سلامت باشند، درد گرسنگى را بر طرف سازند و جلوى بيمارى را بگيرند، مقصود آن است كه امر خوراك را در نظر او كوچك جلوه دهى .) و خوب است عادت دهى او را به اكتفا كردن به يك رنگ از طعام . و آن هم خوب است گشت باشد، زيرا كه گوشت انفع (= سودمندتر) به حال طفل است ، و منع كنى او را از اطعمه گوناگون و آداب وارده درباره طعام كه فقها - رضوان الله عليهم - در كتب فقهيه متعرض اند. كم كم به او حالى نمايى تا از بچگى به ادب شرعى غذا خور شود. از جلو خودش بخورد، تند تند نخورد، لقمه را بزرگ بر ندارد، خوب بجود، غير ذلك من الاداب الموظفه فى محلها (= و ديگر آدابى كه هر كدام در جاى خوئد بايد انجام شود.)
خوب است مهماامكن (= تا آنجا كه امكان دارد) او را به نان خالى عادت دهند، و شب را غذاى سير به او بدهند، و روز او را گرسنه بدارند، تا مادامى كه طفل است ، تا روز به واسطه غذا كسل نشود، محتاج به خواب گردد، بليد الفهم (= كند ذهن ) شود، بلكه از خواب بين الطلوعين هم او را منع كند، ليكون نافعا فى لونه و مزاجه و ذكاوته و رزقه (= تا در رنگ رخسارش و مزاجش و هوشمندى و روزى اش سودمند باشد.) و على اى حال (= در هر تقدير) او را از پر خوابى منع كند، چه اينكه خواب بسيار او را قبيح المنظر (= زشت روى ) و بليد (= كند ذهن ) مى گرداند. در روز خوب است نخوابد، و نبايد او را بر جاى نرم و ساير نازك كاريها عادت بدهد، تا بدن صلب گردد، و خشن شود، و او را حتى الامكان عادت به حلويات و ميوه هاى خوب ندهد، مگر قدر قليلى . بعض بزرگان فرموده اند اين گونه اغذيه در بدن مورث مرض مى گردند. و او را نرم و لطيف عمل نياورد كه به اندك سرما و گرمايى كسل شود.
خلاصه ما ذكر (= آنچه بيان شد) اينكه عادت دهد او را به رياضات شاقه در جميع امور. و همچنين عادت دهد او را به اكرام غير، چه پير باشد چه جوان . و تعليم كند آداب مجالس را كه در مجالس مودب بنشيند، و آب دهن و دماغ نيندازد، رو به روى كسى خميازه نكشد، و خنده نكند، و پاى روى پا نگذارد، تا نپرسند نگويد، و به قدر حاجت بگويد، همه را گوش ‍ باشد، الى غير ذلك .
و همچنين عدت دهد او را به راستگويى ، و به عدم وعده خلافى ، و قسم نخوردن نه از روى صدق و نه از روى كذب . و او را به سكوت عادت بدهد به طورى كه صمت ملكه او گردد، تا اينكه در مجالس و غير مجالس حرف نزند، الا در جواب ، و استماع كند حرف بزرگ تر از خود را، و منع كند او را خبث كلام و سب و لعن و تغنى ، بل تعوده بحسن الكلام و جميله (= بلكه او را بر كلام نيكو و زيبا عادت دهد)، و تعليم كند خدمت خودش را و خدمت معلمش را و بزرگ تر از او را اگر شغل اهمى خود طفل ندارد. و نگذارد اطفال ديگر را اذيت نمايد، و بترساند بلكه وادار با آنها به رفق و مدارا راه رود، و به آنها بذل نمايد، و نگذارد از اصدقاء چيزى را قبول كند، تا طماع نگردد، و نگذارد با كودكان بى ادب و بدآموز و پست فطرت افت و خيز كند. مجالس موثر است . و او را تحذير نمايد از دوستى دراهم و اكثر از تحذير از سباع و حيات و عقارب (= بيش از ترساندن از درندگان و مارها و عقرب ها)، ضروره ان حب الذهب و الفضه من السمومات المهلكه (= چرا كه دوستى طلا و نقره از سمهاى كشنده است ).
و بايد بعض اوقات او را باز گذارد به بازى كردن بى ضرر تا از تعب تاديب قدرى راحت گردد، و همچنين عادتش دهد به احترام پدر و مادر و معلم و اطاعتشان ؛ و توقع عقل پنجاه ساله خودش را كه به تجربه ها حاصل نموده از اطفال نداشته باشد، و زياد او را اذيت و آزار ننمايد، به طريق مدار او محبت با او پيش آيد.
اينها كه عرض شد غير چيزهايى است كه در فقه مسطور است ، كه اسمش ‍ را خوب بگذارد، او را ختنه كند، عقيقه نمايد، به مكتب بگذارد، در نفقه راو تنگ نگيرد، الى غير ذلك من الاداب الشرعيه (= و ديگر آداب دينى ). بارى ، جميع آنچه عرض شد اگر چه عنوان تربيت اطفال بود، ليكن شخص ‍ بايد عاقل باشد، بداند اكثر اينها در حق خودش و ساير عيالاتش هم جارى است ، خصوصا زنها، والله العالم .
رساله اى در آداب زيارت خانه خدا از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى (ره )
بسم الله الرحمن الرحيم
والصلوه والسلام على اشرف الانبياء و المرسلين محمد و آل لطيبين الطاهرين و بعد، فاعلم ايها الطالب للوصول الى بيت الله الحرام (= اى كسى كه در طلب دستيابى به خانه خدا (و انجام مناسك حج ) مى باشى ، بدان ) اينكه حضرت احديت را - جل شانه العظيم - بيوتات مختلفه مى باشد. يكى را كعبه ظاهرى گويند، كه تو قاصد او هستى ؛ و ديگرى را بيت المقدس ؛ و ديگرى را بيت المعمور، و ديگرى را عرش ، و هكذا، تا برسد به جايى كه خانه اصلى است ، كه او را قلب نامند كه اعظم از همه اين خانه هاست . ولاشك و لاريب فى انه لكل بيت من البيوت الطالبه رسوم و آداب . (= شك و ترديدى نيست كه طالب هر يك از اين خانه ها اعمال و مناسك ويژه اى را بايد بجاى آورد.)
اما معنى خانه او چه باشد؟ از باب تشريف است اين اضافه ، يا طور ديگر است ، ؟ مقصود بيان آن نيست . غرض در اين رساله ، مخصوص به آداب كعبه ظاهرى است ، غير آن آدابى كه در مناسك مسطور است ؛ ضمنا شايد اشاره به آداب كعبه حقيقى هم ، فى الجمله ، بشود.
غرض از تشريع مناسك حج
اولا: بدان غرض از تشريع اين عمل لعل (= شايد) اين باشد كه مقصود اصلى از خلقت انسان معرفه الله و الوصول الى درجه حبه والانس به ولايكمن حصول هذين الامرين الا بتصفيه القلب (= شناخت خداوند رسيدن به درجه محبت الهى و انس به اوست ، و اين دو امر تحقق نمى يابد مگر با پالودن دل )؛ و آن هم ممكن نبود كه : كف النفس عن الشهوات والانقطاع من الدنيا الدنيه و ايقاعها على المشاق من العبادات ، ظاهريه و باطينه (= باز داشتن نفس از اميال و شهوتها، و بريدن از دنياى پست ، و قرار دادن نفس در سختيها از عبادات است ، خواه ظاهرى و خواه باطنى .) و از اينجا بوده كه شارع مقدس عبادات را يك نسق نگردانيده ، بلكه مختلف جعل كرده ؛ زيرا كه به هر يك از آنها رذيله اى از رذايل از مكلف زايل مى گردد، تا به اشتغال به آنها تصفيه تمام عيار گردد؛ چنانچه صدقات حقوق ماليه (و) اداء آنها قطع ميل مى كند از حطام دنيويه ؛ كما اينكه صوم قطع مى كند انسان را از مشتهيات نفسانيه ؛ و صلوه نهى مى كند از هر فحشا منكرى و هكذا ساير عبادات .
جامعيت مناسك حج و فوايد گوناگون آن
و چون حج به جميع عناوين بود، با زيادى ، چه اينكه مشتمل است بر جمله مشاق اعمال ، كه هر يك بنفسه صلاحيت تصفيه نفس را، دارد انفاق المال الكثر والقطع عن الاهل و الاولاد والوطن و الحشر مع الفنوس ‍ الشريره و طى المنازل البعيده ، مع الابتلاء بالعطش فى الحر الشديد فى بعض الاوان والوقوع على اعمال غير مانوسه لايقبلها الطباع من الرمى و الطواف و السعى والا حرام و غير ذلك (= مانند خروج كردن مال فراوان ، و جدا شدن از همسر و فرزندان و وطن ، و قرار گرفتن در كنار اشخاص شرور، و پيمودن راههاى طولانى كه گاهى همراه با دچار شدن به تشنگى در گرماى شديد است ، و قرار گرفتن در كارهاى نامانوس كه طبيعت آدمى پذيراى آن نيست ؛ همچون رمى طواف و احرام و غير آن .)
با اينكه داراى فضايل بسيارى است ايضا (= همچنين ) از قبيل تذكر به احوال آخرت ، به رويه اصناف خلق ، و اجتماع كثير فى صقع واحد على نهج واحد، لاسيما فى الاحرام والوقوفين (= گردهمايى گروهى كثير در يك محوطه و بر يك گونه ، بويژه در احرام و وقوف در عرفات و در منى ) و رسيدن به ملح وحى و نزول ملائكه بر انبياء، از آدم تا خاتم - صلى الله عليه و آله و تشرف به محل اقدام آن بزرگواران (= جاهايى كه آنها قدم گذارده اند)، مضافا بر تشرف بر حرم خدا و خانه او، علاوه به حصول كه مورث اصغاى قلب است به دين اين امكنه شريفه ، با امكنه شريفه اخرى كه رساله گنجايش تفصيل آنها را ندارد.
آداب و رسوم زيارت خانه خدا
الحاصل چون حج داراى جمله از مشاق و در فضايل (39) كثيره از اعمال بود، و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود، مبدل كرديم رهبانيت را به جهاد و حج ، الحديث .
و انسان نمى رسد به اين كرامت عظمى الا به ملاحظه آداب و رسوم حقيقى آن ، وهى امور:
اول : خالص نمودن نيت
الاول : اينكه هر عبادتى از عبادات بايد به نيت صادقه باشد، و به قصد امتثال امر شارع بجا آورده شود، تا عبادت شود. كسى كه اراده حج دارد، اولا بايد قدرى تامل در نيت خود بنمايد. هواى نفس را كنار گذارد، و ببيند غرضش از اين سفر امتثال امر الهى و رسيدن به ثواب و فرار از عقاب است و يا نه - نستجير بالله - غرضش تحصيل اعتبار، يا خوف از مذمت مردم ، يا تفسيق آنها، يا از ترس فقير شدن ، بنابر اينكه معروف است هر كه ترك حج كند مبتلا به فقر خواهد شد، يا امور ديگر، از قبيل : تجارت ، و تكيف (= خوش گذرانى )، والسيره (=گردش ) در بلاد و غير ذلك .
اگر درست تامل كند خودش مى فهمد كه قصدش چطور است ، ولو به آثار. اگر معلوم گرديد كه غرض خدا نيست بايد سعى در اصلاح قصد خود نمايد. لااقل ملتفت باشد به قباحت اين عمل كه قصد حريم ملك الملوك را كرده براى اينگونه مطالب بى فايده . لااقل بنحو خجالت وارد شود، نه بطرز غرور و عجب .
دوم : توبه و اداى حقوق مالى و غير مالى
الثانى : اينكه تهيه حضور ببيند از براى مجلس روحانيين ، با بجا آوردن يك توبه درستى با جميع مقدمات كه از جمله آنهاست : رد حقوق ، چه از قبيل ماليه باشد، مثل خمس و رد مظالم و كفارات و غيرها، يا از غير ماليه باشد، مثل غيبت و اذيت ، هتك عرض ، و ساير جنايات بر غير كه بايد استحلال از صاحبانش بنمايد، به آن تقاصيلى كه در محل خود مذكور است . و خوب است بعد از اين مقدمات ، آن عمل توبه روز يكشنبه را، كه در منهاج العارفين مسطور است ، بجا بياوريد؛ و اگر پدر يا مادرى دارد، مهماامكن (= تا آنجا كه امكان دارد)، آنها را هم از خود راضى كند، تا پاك و پاكيزه از منزل در آيد؛ بلكه تمام علايق خود را جمع آورى نموده ، شغل قلبى خود را از پشت سرش قطع نمايد، تا به تمام روبه خداى خود كند. همچنين فرض ‍ كند كه ديگر بر نمى گردد.
پس ، بناءا على هذا (بنابر اين اساس )، بايد وصيت تام (و) تمامى بكند، با اطلاع اشخاص خير و دانا، تا بيان كنند كه كيفيت وصيت بايد چگونه باشد. كار را بر وصى تنگ نگيرد، بلكه بنحو توسعه در امر ثلث خود وصيت كند كه مسلمانى بعد از فوت او در خرج نيفتد. و مع ذلك (= علاوه بر اين ) اهل و عيالش را به كفيل حقيقى واگذارد. فانه خير معين و نعم الوكيل .
الحاصل ، كارى كند كه اگر بر نگردد هيچ جزيى از جزئيات كار او معوق نماند، بلكه دائما بايد چنين باشد. شخص كه اطلاع تام به وقت مردن خود ندارد.
سوم : در سفر از امور غفلت از بپرهيزد
الثالث : اينكه اسباب مشغله قلبى در سفر براى خود فراهم نياورد، تا او را در حركات و سكناتش ، كه بايد به ياد محبوب خود باشد، باز دارد چه از قبيل عيال و اولاد باشد، ياد رفيق ناملايم طبع باشد، يا مال التجاره باشد، يا غير آن .
مقصود اين است كه خودش به دست خود اسبابى فراهم نياورد كه تمام همش در سفر مصروف آن باشد، بلكه اگر بتواند با اشخاصى همسفر شود كه تذكر ايشان بر اين غالب باشد، يا هميشه اگر غفلت ورزيد آنها اين را بياد خدا بياندازند. قصه سيد بن طاووس - قدس سره - با همسفران معروف است .
چهارم : بايد توشه حلال فراهم آورد و از خرج كردن در راه خدا دريغ نداشت
الرابع : اينكه مهماامكن (= تا آنجا كه امكان دارد)، سعى در حليت خرجى خود بنمايد، و زياده بردارد، و از انفاق مضايقه ننمايد، زيرا كه انفاق در حج انفاق در راه خداست . چرا بايد انسان دلگير باشد از زيادى خرج . بهترين توشه را بردارد، و زياد بذل نمايد كه درهمى از او، در احاديث اهل بيت ، عليهم سلام الله اجمعين ، به هفتاد درهم است .
ازدهدالزهاد، اعنى سيد سجاد - سلام الله عليه - وقتى كه حج مى فرمودند، از قبيل بادام و شكر و حلويات و سويق بر مى داشتند.
بارى ، از جمله سعادات شخص است اگر در اين سفر چيزى از او بشكند، يا تلف شود يا دزد ببرد، يا مصارف او زياد شود. بايد كمال ممنونيت را داشته باشد، بلكه شاد باشد؛ زيرا كه همه اينها بر ميزبان است ، در ديوان عالى ثبت است ، به اضعاف مضاعف تلافى خواهد كرد. نمى بينى اگر كسى ترا به ميهمانى به خانه خود بطلبد، و در اثناى راه صدمه اى بر تو وارد آمده باشد، اگر ميزبان بتواند، مهماامكن (= تا آنجا كه امكان دارد)، جبران آن را متحمل مى شود، چون كه خود طلبيده ، با اينكه لئيم است و عاجز. فكيف ظنك با قدرالقادرين ، و اكرم الاكرمين . (= پس چه گمان دارى نسبت به آنكه از همه تواناتر و از همه كريم تر است .) حاشا و كلا از كرم او كه كمتر از عرب باديه نيشين باشد. نعوذ بالله من سوء الظن بالخالق (= به خدا پناه مى بريم از بد گمان به آفريدگار). و صدق اين مقاله بر كسى واضح است كه ميان اعراف باديه نشين گرديده ، و ديده باشد.
******************
پنجم : لزوم رفتار خوش با همسفران
الخامس : اينكه بايد خوش خلق باشد، و تواضع بورزد، و از رفيق و مكارى و غيره كوچكى بنمايد، و از لغو و فحش و درشتگويى و ناملايم در حذر باشد.
نه حسن خلق تنها آن است كه اذيتش به كسى نرسد، بلكه از جمله اخلاق حسنه آن است كه از غير تحمل اذيت بنمايد؛ بل نه تنها متحمل شود، بلكه در ازاى او خفض جناح كند. الى ذلك بشير قوله فى الحديث القدسى (= آنچه در حديث قدسى آمده ، اشاره به همين مطلب دارد) كه حاصل آن اينكه رضايت خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده ام ؛ هر كه در صدد رضا جويى از ماست ، بايد ايذاى غير را متحمل شود.
ششم : تنها به مناسك حج اكتفا نكند
السادس : اينكه نه تنها قصد حج كند و بس ، بلكه در اين ضمن بايد چندين عبادت را قاصد باشد، كه يكى از آنها حج است ، از قبيل زيارت قبور مطهره ، شهداء و اولياء، و سعى در حوائج مومنين ، و تعليم و تعلم احكام دينيه ، و ترويج مذهب اثنا عشريه ، و تعظيم شعائر الله ، و امر به معروف نهى از منكر، و غير ذلك .
هفتم : شكسته دل به و سوى حريم الهى رود
السابع تجمل و تكبر براى خود فراهم نياورد؛ بل شكسته دل و غبار آلوده رو به حريم الهى رود؛ همچنانكه در مناسك هم اشاره به آن شده ، در باب احرام .
هشتم : خود را و هر آنچه دارد به خدا بسپارد
الثامن : اينكه از خانه خود حركت نكند، مگر اينكه نفس خودش را در هر چه با خودش برداشته ، با جميع رفقاى خود و اهل خانه و هر چه تعلق به او دارد، امانتا به خالق خود جل شانه - بسپارد، با كمال اطمينان دل از خانه بيرون رود؛ فانه جلت عظمته نعم الحفيظ، و نعم الوكيل ، و نعم المولى ، و نعم النصير
آدابى ديگر هم دارد، آن را در مناسك نوشته اند. بلى اهتمام تام به صدقه دادن داشته باشد، به اين معنا كه صحت خود را بخرد از خالق خود به اين وجه صدقه .
نهم : بر خدا تكيه كند نه بر آنچه دارد
التاسع : اينكه اعتمادش به كيسه خود و قوه جوانى خود نباشد، بلكه در همه حال ، بالنسبه به همه چيز، بايد اعتماد او به صاحب بيت باشد. مقدمات بيش از اينهاست ، ليكن غرض تطويل در رساله نويسى نيست .
در خانه اگر كس است ، يك حرف بس است .
بايد تامل كند و بداند كه اين سفر جسمانى الى الله است ، و يك سفر ديگرى هم روحانى الى الله بايد بكند. به دنيا نيامده براى خوردن و آشاميدن ، بلكه خلق شده از براى معرفت و تكميل نفس ؛ آن هم سفر ديگرى است . كما اينكه در اين سفر حج زاد و راحله و همسفر و امير حاج و دليل و خدام و غيره لازم دارد، كه اگر هر كدام نباشد كار لنگ است و به منزل نخواهم رسيد، بل به هلاكت خواهد افتاد، در آن سفر هم ، بعينه ، به اينها محتاج است ، والا قدم از قدم نخواهد برداشت . و اگر بدون اينها خيال كرده راه برود، قطعا رو به تركستان است ، كعبه حقيقى نيست .
اما راحله او در اين سفر بدن اوست . بايد بنحو اعتدال از خدمت آن مضايقه نكند، و نه چنان شيرش كند كه جلو او را نتواند بگيرد و ياغى و طاغى شود، نه چنان گرسنگى به او بدهد كه ضعف بر او مستولى شود از كار عبادت باز ماند. خير الامور اوسطها (= بهترين امور معتدل ترين آنهاست )، افراط و تفريط آن مذموم (است .)
اما زاد او اعمال خارجيه اوست ، كه تعبير از آن به تقوى مى شود، از فعل واجبات و ترك محرمات و مكروهات و اتيان به مستحبات . و اصل معناى تقوا پرهيز است ، كه اول درجه آن پرهيز از محرمات است ، و آخر درجه آن پرهيز از ما سوى الله جل جلاله و بينهما متوسطات .
فحاصل الكلام اينكه هر يك از ترك محرمات و اتيان به واجبات به منزله زادى است كه هر يك ، هر يك را در منازل اخرويه احتياج افتد بدرجات الحاجه ، كه اگر همراه خود نياورده باشى مبتلا خواهى بود.
نستجير بالله من هذه البلوى العظيمه
و اما همسفر، مومنين هستند كه به همت همديگر و اتحاد قلوب ، شخص ‍ اين منازل بعيده را طيران خواهد نمود. واليه يشير قوله عز من قائل (= و بدين مطلب اشاره دارد اين سخن خداوند كه :) تعاونوا على البر و التقوى (40).
ولعل (= شايد) بدون اجتماع كار انجام نگيرد، و شايد از اين جهت رهبانيت در اين امت منع شده باشد.
استاد ما - رضوان الله عليه - مى فرمود: خيلى كار از اتحاد قلوب ساخته گردد كه از متفرد بر نمى آيد. اهتمام تامى در اين مطلب داشت .
همينطور هاست ، همه مفاسد زير سر اختلاف قلوب است كه شرح آن به طول انجامد. شايد، اگر موفق شدم ، اشاره كنم كه همسفر و رفيق ، چه در حضر و چه در سفر، بايد به چه نحو باشد، و تو با او به چه نحو بايد سلوك كنى .
اما امير حاج در اين سفر ائمه طاهرين - سلام الله عليهم اجمعين - هستند كه بايد سايه بلند پايه آن بزرگواران بر سر تو باشدت و متمسك به حبل المتين ولاى آنها باشى ، به كمال التجاء به آن خانواده عصمت و طهارت ، تا بتوانى چند قدمى راه بروى ، والا شياطين جن و انس در قدم اول ترا خواهند ربود، مثل چاپيدن و غارت كردن عرب بدوى حجاج بى امير حاج را، كماهو واضح ، خصوصا هر چه به حرم نزديك شود. بلى اگر خود را به حرم رسانيد ديگر ايمن است از هر خوف : و من دخله كان امنا (41) اما هيهات كه بتواند سر خودى به آنجا رسد. اين نخواهد شد ، و مى خواهم والله العالم .
و اما دليل اين راه اگر چه ائمه طاهرين - سلام الله عليهم - ادلاء على الله (= راهنمايان به سوى خداوند) هستند، و دليل اند، لكنه مع لك ماها از آن پستى تربيت و منزلت كه داريم ، از آن بزرگواران هم اخذ فيوضات بلاواسطه نمى توانيم بكنيم ، محتاجيم در دلالات جزئيه و مفصله به علماى آخرت و اهل تقوى ، تا به يمن قدوم ايشان و به تعليم آنها درك فيوضات بنمائيمكه بى وساطت آنها درك فيض در كمال عسرت و تعذر است ، و لذا محتاج به علما هستيم ، پيش خود كار درست نمى شود.
آداب ميقات و پس از آن
بارى ، چون به ميقات رسد، لباس خود را در آورد و در ظاهر ثوب احرام بپوشد، و در باطن قصدش اين باشد كه از خودش خلع كرده لباس معصيت و كفر و رياء و نفاق را، و پوشيده ثوب طاعت و بندگى را. و همچنين ملتفت باشد كه همچنان كه در دنيا خداى خودش (را) به غير ثوب زى خود و عادت خود، غبار آلوده سر برهنه و پا برهنه ملاقات كرده ، و همچنين بعد و عادت خود، غبار آلود عريان . و در حال تنظيف بايد قصدش تنظيف روح باشد از چرك معاصى .
و به قد احرام هم عقد توبه صحيح ببندد؛ يعنى حرام كند بر خود به عزم و اراده صادقه كل چيزهايى را كه خداوند عالم حرام كند بر خود به عزم و اراده صادقه كل چيزهايى را كه خداوند عالم حرام نموده بر او، كه ديگر بعد از مراجعت از مكه معظمه پيرامون معاصى نگردد.
و در حين لبيك گفتن بايد ملتفت باشد كه اين اجابت ندايى است كه به اين متوجه شده . اولا قاصد باشد كه قبول كردم كل طاعتى كه از براى خداوند متعال است و ثانيا مردد باشد كه اين عمل از اين قبول خواهد باشد يا نه . قضيه سيد الساجيدن عليه السلام را به نظر بياورد كه در احرام نمى توانستند لبيك بگويند، و غش مى كردند، از راحله خود مى افتادند. سوال مى شد، جواب مى فرمودند: مى ترسم خداى من بفرمايد:
لالبيك
و هم به نظر بياورد از اين كيفيت يوم محشر را كه تمامى مردم به اين شكل از قبر خود بيرون مى آيند، عورند، و سر برهنه ، و ازدحام آورنده .
بعضى در زمره مقتولين ، و برخى در زمره مردودين ، بعضى متنعم ، بعضى معذب ، بعضى متحير در امر، بعد از آنكه جميعا در ورطه اولى متردد بودند.
حرم امن الهى جاى رجاء و اميدوارى است
چون داخل حرم شود بايد حالش رجاء و امن باشد از سخط و غضب اليه ، مثل حال مقصرى كه به بسخانه رسيده باشد، به مفاد آيه شريفه : و من دخله كان آمنا (42)
جاى زيادى رجاء و اميدوارى همين جاست ، چه اينكه شرف بيت عظيم و صاحب آن به راجى خود كريم ، جادار توسعه رحمت ؛ زيرا كه تو در آنجا ميهمان خاص اكرم الاكرمين هستى ، پى بهانه مى گشت كه ترا يك مرتبه در عمرت به خانه خود دعوت كرده باشد، اگر چه هميشه ميهمان او بوده ، حالا ميسر شده .
حاشا وكلا از كرم او كه هر چه تو خواهش داشته باشى و از او هم بر آيد مضايقه داشته باشد. ما هكذا الظن به جلت عظمته چنين گمانى به آن خدايى كه بس عظيم است ، نمى رود. اينچنين گمانى را به بعضى از اسخياى عرب نبايد برد، فضلا عن الجواد المطلق عععع ، چه رسد به آنكه جودش هيچ حدى ندارد. ديگر حالا تو نتوانى بياورى ، يا بياورى ما نتوانى نگه دارى ، يا از اصل ندانى چه بايد بخواهى ، يا كارى كنى بدست خود كه مقتضى بذل به تو نباشد، تقصير كسى نيست ، گدايى با كاهلى نمى سازد.
بلى عيب در اينجاست كه غالب مردم كه مشرف به مكه شدند اعظم همشان اين است كه زود صورت اين اعمال را از سر وا كنند، على سبيل الاستعجال با شتاب و عجله ، آن وقت آسوده در فكر خريد خود باشند، اما حواس به قدر (يك ) ذره پيش معنى اين اعمال باشد يا نه ؛ با اينكه همه حواس ميهمان بايد پيش ميزبان باشد، و چشمش بدست او، و حركات و سكناتش به ميل او، حتى روزه مندوب بى اذن او مذموم است ، چه جاى اينكه در خانه او هتك عرض او را بكنى ؛ و هتك عرض سلطان السلاطين اشتغال به مناهى اوست ، كدام حاجى از حجاج متعارفه كه وارد حرم الهى شود و در آيد، اقلا صد معصيت از او سر نزند، از دروغ و غيبت و اذيت به غير و سخن چينى و تعطيل حق غير و فحش به عكام و حمله دار و غيره كه ورقه گنجايش تفصيل آنها را ندارد، والله اعلم .
آداب طواف
چون شروع به طواف نمايد بايد هيبت و عظمت و خوف و خشيت و رجاء عفو و رحمت شراشر وجود او را بگيرد، اگر جوارح خارجيه نلرزد، اقلا دلش بلرزد، مثل آن ملائكه كه حول عرش دائما به اين نحو طواف مى كنند، اگر بخواهد متشبه به آنها باشد، چنانكه در اخبار است .
و بايد ملتفت باشد كه طواف منحصر به طواف جسمانى نيست بلكه يك طواف ديگرى هم هست كه اصل طواف حقيقى اوست آن را طواف قلبش ‍ گويند به ذكر رب البيت . و اصيل بودن براى اين است كه اعمال جسمانيه را امثله آنها قرار داده اند، كه انسان از اينها پى به آنها ببرد، چنانكه مضمون روايت است .
و ايضا بايد بداند كه همچنانكه بى قطع علاقه از اشغال دنيويه و زن و فرزند و غيره نمى شود به اين خانه آمد، كعبه حقيقى هم چنان است ، كه عمده حجب علقه است .
و در بوسيدن حجر و ملصق به مستجار و استلام حطيم و دامن كعبه را گرفتن بايد حال او حال مقصرى باشد كه از اذيت و داغ و كشتن فرار كرده ، به خود آن بزرگ ملتجى شده ، كه او از تقصيراتش بگذرد. اين است كه گاهى دست و پايش را مى بوسد، گاهى دامن او را مى گيرد، گاهى خود را به او مى چسباند، گاهى مثل سگ تبصبص مى كند (= دم مى جنباند و تملق مى كند)، گاهى گريه مى كند، گاهى او را از اين مهلكه نجات دهد، خصوصا اگر كسى باشد كه انسان بداند غير از او ملجا و پناهى نيست ؛ ببين تا فرمان استخلاص نگرفته از خدمت او بر مى گردد؟! لاورب الكعبه (= خداى كعبه سوگند كه نه ). در امورات دنيويه انسان چنين است ، و اما بالنسبه به عذاب اخروى ، چون نسيه است ، هيچ در فكر اين مطالب نيست .
حجاج دروغى قدرى مى دوند دور كعبه ، بعد مى روند به تماشاى سنگها و بازارها و ديوارها.
آداب سعى ميان مروه و صفا و وقوف در عرفات
بارى ، چون به سعى در آيد، بايد سعيش اين باشد كه اين سعى را به منزله تردد و خانه سلطان قرار دهد، به رجاء عطا و بخشش .
و اما در عرفات ، از اين ازدحام خلق و بلند كردن صداهاى خودشان به انواع تضرع و زارى و التماس به اختلاف زبانها و افتادن هر گروهى پى ائمه خودشان و نظر به شفاعت او داشتن ، حكايت محشر را ياد آورد. اينجا كمال تضرع الحال را بكند تا آنجا مبتلا نشود.
و بسيار بايد ظن قوى باشد بر حصول مراداتش ، زيرا كه روز شريف ، موقف عظيم ، و نفوس مجتمع ، و قلوب به سوى الهى منقطع ، و دستهاى اوليا و غير هم به سوى او - جل شانه - بلند شده و گردنها به سوى او كشيده شده ، چشمها از خوف او گريان ، و بندها از ترس او لرزان ، و روز روز عطيه و احسان ، و ابدال و اوتاد در محضر حاضر، بناى سلطان بر بخشش و انعام ، و همچنين روز خلعت پوشى صدر اعظم دولت عليه - عجل الله فرجه و سهل مخرجه - در چنين روزى استبعاد ندارد. حصول فيض با على مدارجه بالنسبه بكافه ناس و خلايق ، آيا گمان به خالق خود دارى كه سعى ترا ضايع گرداند، با اينكه منقطع شده اى از اهل و اولاد وطن ؟ آيا رحم نمى كنند غربت تو را؟ ما هكذا الظن به ولاالمعروف من فضله (= چنين گمانى به او نمى رود، و از احسان او چنين چيزى بر نمى آيد.) و از اينجاست در حديث وارد شده من اعظم الذنوب ان يحضر العرفات و يظن انه لايغفر له (43). اللهم ارزقنا.
چون از عرفات كوچ كند، و به حرم آيد، از اين اذن ثانوى به دخول حرم تفال زند به قبول حجش و قربش به خداى خود و مامون بودند او از عذاب الهى .
آداب وقوف در منى و پس از آن
چون به منى رسد، رمى جمار كند، ملتفت باشد كه روح اين عمل در باطن دور كردن شيطان است . فان كان كالخليل فكالخليل و الا فكا ...
بارى چون حرم را وداع كند، بايد در كمال تضرع و مشوش الحال باشد، كه هر كس او را ببيند ملتفت شود كه اين شخص عزيزى را گذاشته و مى رود، مثل گذاشتن ابراهيم اسماعيل و هاجر را. بناى او بر اين باشد كه اول زمان تمكن باز عود به اين مكان شريف نمايد، و بايد ملتفت ميزبان باشد در همه حال ، مبادا ببه بى ادبى او را وداع نمايد كه ديگر خوش نداشته باشد اين ميهمان ابدالاباد (تا پايان عمر جهان ) به خانه او قدم گذارد. اگر چه اين ميزبان جل جلاله سريع الرضاست ليكن مراعات ادب ، مهماامكن (= تا آنجا كه امكان دارد) بايد از اين طرف بشود. اگر بتواند حتى المقدور آن بقعه هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله عبادت كرده در آنها مثل كوههاى مكه معظمه ، به قصد تشرف از محل اقدام مباركه به مقصد تماشا و تفرج حاضر گردد، بلكه به قصد مطلقه دو ركعت در آنجاها نماز بخواند، بلكه به قصد قربت مطلقه دو ركعت در آنجاها نماز بخواند، بلكه اگر ممكن باشد، قدرى در آنجاها زياده از متعارف توقف كند، و اگر حج اولى اوست ، البته داخل خانه شدن را ترك نكند با آن آداب ماثوره در شرع مطهر كه در كتب مسطور است . در آن حال كاتب را هم فراموش نكند، بلكه در جميع احوال مزبوره .
رساله اى در آداب زيارت قبول اوليا خدا از عارف سالك محمد بهارى همدانى (ره)
بارى ، چون قصد زيارت اولياى حقيقى - سلام الله عليهم - را بنمايد، اولا بايد بداند كه نفوس مقدسه طيبه طاهره چون از ابدان جسمانيه مفارقت نمود، و متصل به عالم قدس و مجردات گرديد، غلبه و احاطه ايشان به اين عالم اقوى (= قويتر) گردد، و تصرفاتشان در اين نشئه بيش از سابق مى شود، و اطلاعاتشان به زائرين اتم و اكمل گردد: فهم احياء عندربهم يرزقون فرحين بما اتيهم الله من فضله (44).
پس نسيم الطافشان و رشحات انوار آن بزرگواران بر زوار قاصدين ايشان مى رسد، خصوصا من قاصديهم (= بويژه براى آن دسته از زائران كه قصدشان خالص است ). پس خوب است زوار به قصد تجديد عهد با آنها، و قصد زيارت مومن خالص الايمان ، و به اميد استشفاع از براى بخشش ‍ گناهان ، و رجاى وصول بر فيوضات عظيمه ، رو به آن بزرگواران كند؛ با مراعات آن آدابى كه در كتب مزار است .
و بايد بداند كه آنها مطلع بر حركات و سكنات اين شخص ، بلكه مطلع به خطورات قلبيه اين هستند. ولذا بايد كمال سعى در تضرع و ذل انكسار بنمايد، خصوصا در حين دخول به مرقدهاى شريفه ايشان و حواس خود را بتمامه و كماله (= همه حواس خويش را كاملا) جمع نمايد كه تفرقه حواس ‍ و تشتت افكار باطله به منزله پشت كردن به امام است . مبادا با كسى صحبت خارجه بكند، چه جاى اينكه در حرم مطهر - نستجير بالله - غيبت كند، يا گوش به غيبت دهد، و يا دروغ گويد، يا به ساير معاصى مرتكب شود، بلكه صدا هم نبايد بكند. لاتر فعوا اصواتكم فوق صوت النبى (45) در اينجا هم جارى است ، خصوصا در حرم امير سلام الله عليه كه به منزله نفس رسول خدا صلى الله عليه و آله است . چهار گوشه قبر مطهر را ببوسد، و به زبان خود عرض حال كند و حاجاتش را از آن بزرگوار بخواهد، بگويد: اى بزرگ بر همه كس
يا من باز مانده را نزد خود از وفا طلب
يا تو كه پا كدامنى مرگ من از خدا طلب
و در وقت عتبه بوسى هم اين شعر مناسب است :
من از چه هيچ نيم ، هر چه هستم آن توام
مرامران كه سگى سر بر آستان توام
و ايمان خود را به ايشان ، بعد از عرضه ، بسپارد امانتا كه عندالحاجه (= درقت نياز) رد نمايند، و شيطان نتواند در حين مردن آن را از وى بستاند. و مصائب وارده بر آن بزرگواران را خصوصا در حرم حضرت ابى عبدالله الحسين - عليه السلام - ياد بياورد يكى يكى تفصيلا و بر آنها گريه كند.
اگر بتواند يك توبه درستى ، با جميع مقررات معلومه در محل خود، در خدمت امام - عليه السلام - بجا بياورد، و آن بزرگوار را شاهد و شفيع قرار بدهد، و بنا بگذارد عندالمراجعه (= هنگام بازگشت ) دهنى را كه به آن آستانه شريفه رسيده و اعضايى كه بر آن جاها ماليده شده و از بركت آنها اكتساب نور كرده دوباره و به لوث نگرداند، بلكه از لغويات و بى فايده هم اجتناب نمايد. بايد حالش با حال وقتى كه مشرف نشده بود تفاوت بين داشته باشد.
و مهما امكن (= تا آنجا كه امكان دارد) خدام و مجاورين را مراعات نمايد به عطا و بخشش و احسان ، و آنها را اكرام نمايد و در نظرش وقعى داشته باشند، هر چه از آنها جفا ببيند به شيرينى متحمل شود، بداند از كه كشيده ، و در راه كه بوده . در بذل مال به آنها مضايقه نكند و مشايخ و اهل علمشان را بيشتر از همه تكريم و توقير نمايد، و در سختى و شدايد سفر از عمل خود منزجر و پشيمان نگردد. خصوصا در مقام خوف از اعداء، كه خودشان فرموده اند: اما تحبون ان تخافوا فينا (46)
و استعجال در مراجعت از مشاهده مشرفه ننمايد. مهما امكن (= تا آنجا كه امكان دارد) توقف كند، وسوسه خيالى كه كارم معوق مانده ، خانه ام تنهاست ، خرجى ندارم ، رفيق مى رود، و غير ذلك ، از آن فكر هايى كه اگر خودش تامل كند مى داند كه شيطان او را اغوا مى نمايد، از زيارت بازماند، به خود راه ندهد، خصوصا اگر جمعه يا يكى از زيارتهاى مخصوصه قريب باشد؛ زيرا چهل يا پنجاه يا بيشتر از عمرش گذشته يك دفعه موفق به زيارت شده ، هيهات كه ديگر بر گردد و دوباره موفق بر مراجعت شود.
مادامى كه آنجا هست خيالش مى رسد كه برگشتن و آمدن ، حتى سالى يك مرتبه ، سهل كارى است ، اما نخواهد، شد، تجربه شده .
يارى ، باقى ماند كلام در اينكه مادامى كه در مشاهد است ، آيا زيارت اما و داخل هر چه بيشتر بهتر. ليكن حق در مساله تفصيل است . به اطلاقه درست نيست . اجمالش اين است كه با آن شرايط مقرره مزبوره در سابق ، اكثارش به غايت مطلوب است ، و به غير آن باز تفصيل ديگر دارد. ورقه را گنجايش ‍ اين مطلب نيست . والله العالم بالصواب .
گزيده اى از كتاب منيه المريد تاليف فقيه عالى مقام شهيد ثانى
آداب و وظايف ويژه محصل
الف : وظايف محصل نسبت به خود
1 - پالايش دل از آلودگيها: بايد دانشجو قصد نيت خود را تصحيح نموده و قلبش را از هر گونه آلودگى و نيات پليد، تطهير كند تا براى پذيرش علم و حفظ و استمرار آن ، آمادگى يابد. يكى از فضلاء مى گويد: پاكسازى دل براى تحصيل دانش همانند پاكسازى زمين براى كشت مى باشد. بنابراين ، بذر دانش در دل انسان ، بدون تطهير و پاكسازى آن ، رشد نمى كند، چنانكه كشت و زرع در زمين بائر كه از خس و خاشاك پاكسازى نشده است رشد و نمود مطلوب خود را باز نمى يابد.
- غنيمت شمرده فرصتهاى زندگى : طالب دانش بايد فرصتهاى خوب زندگانى را غنيمت شمرده و در دوران آسودگى خيال و آسايش خاطر و نشاط جوانى و هشيارى ذهن و سلامت حواس و عدم تراكم اشتغالات و فقدان عارضه هاى مختلف زندگانى ، به تحصيل علم پرداخته و فرصتهاى خوب اين دوره ها را از دست ندهد. بخصوص بايد، پيش از آنكه حائز مقام و منصبى والا گردد و به علم و فضل مشهور و نامبردار شود، در اغتنام فرصتهاى دوران جوانى براى تحصيل علم تلاش كند. زيرا به محض آنكه انسان داراى مقام و منزلتى در جامعه شد و به علم و دانش نامور گرديد، نه تنها اين امر ميان اين شخص و درك كمالات معنوى و علمى او بزرگترين مانع و فاصله را ايجاد مى كند، بلكه چنين وضعى عامل نيرومندى خواهد بود كه نقصان و ركود علمى را در چنين فردى ببار مى آورد.
3 - گسيختن علائق مادى از خويشتن : شاگرد پوياى علم و دانش بايد، بقدر امكان و توانايى خود، ريشه هر گونه موانعى كه او را از كسب علم و دانش ‍ منحرف و به خود مشغول مى سازد قطع كند. او بايد از نظر آذوقه و خوراك به حداقل ، و از نظر لباس و جامه به مقدار پوشش بدن ، ولو آنكه مندرس ‍ باشد، بسنده نمايد.
اگر انسان در برابر تنگناهاى زندگى و تنگدستيها صبر و خويشتن دارى را در پيش گيرد، در او ظرفيت و آمادگى كافى براى پذيرش و دريافت علم بوجود مى آيد، و به گسترش عليم دست مى يابد، و دلش از پريشانيها و اضطراباتى كه آمال و آرزوهاى دو و دراز، آن را ببار آورده است ، رهايى پيدا مى كند. در چنين دلى رهيده از تشويش و اضطرابهاى مادى و دنيوى است كه آبشخورهاى حكمت و كمال روحى انسان به جوش و فيضان مى افتد.
4 - پرهيز از تشكيل خانواده : بايد دانشجو، تا آن زمان كه نياز علمى و تحصيلى خويش را بر آورده نساخته باشد، از تشكيل خانواده خود دارى ورزد؛ زيرا ازدواج بيشترين عامل سر گرميهاى غير علمى و بزرگترين مانع تحصيلى است ؛ بلكه مى توان آن را علت تامه همه موانع تحصيلى تلقى نموده و تمام موانع را در آن خلاصه كرد.
5 - پرهيز از معاشرتها نادرست : بايد دانشجو از معاشرت با افرادى كه او را از مسير تحصيل و هدفش ، منحرف و به خود سر گرم مى سازند خود دارى نمايد؛ زيرا ترك معاشرت با چنين افرادى از مهم ترين وظايفى است كه بايد دانشجو با اهتمام كافى آن را رعايت كند، به ويژه با افراد نامتجانس و نامناسب ، و بالاخص با افرادى كه كم خرد و تن آسا و بازى گوش مى باشند و عمر خويش را به بطالت صرف مى نمايند؛ چون طبع آدمى حالات معاشران خويش را مى ربايد و چون آنان مى گردد.
مساله مهمى كه بايد دانشجو در معاشرت خود در نظر گيرد اين است كه فقط با افرادى معاشرت كند كه خود به آنها بهره اى مى رساند، و يا او از آنها بهره مند مى گردد. و اگر احساس كرد كه به يار و رفيقى نياز دارد، رفيق همدمى را براى خود انتخاب كند كه صالح و شايسته و ديندار و پرهيز كار و باهوش باشد؛ رفيقى كه اگر فراموش شود به يادش آورد؛ و اگر از وى يادى كند در صدد ياريش بر آيد، و اگر نيازمند بود با او برادرى و هم سازى كند. و اگر نتوانست چنان دوست و رفيق مناسبى را براى خود بيابد، بايد تنهايى و غربت وار زندگى كردن را بر دوست نامناسب ترجيح دهد، تا از آثار سوء يار ناباب مصون بماند.
6 - مداومت بر تلاش علمى : بايد دانش آموختن دانشجو با حرص و ولع شديد توام باشد و در تمام فرصتهاى ايام تحصيل خويشتن را براى اندوختن دانش تحت مراقبت گرفته و همواره جوياى علم باشد. او نبايد راضى شود كه كمترين لحظه اى از فرصتهايش ، جز به مقدار ضرورت ، در جهت غير علمى هدر رود. اگر وضع و كيفيت دو روز هر كسى ، برابر هم باشدت چنين كسى مغبون و زيانكار است .
7 - علو همت : بايد دانشجو در تحصيلات خود داراى همتى والا باشد، و با وجود اينكه مى تواند اندوخته هاى انبوه علمى را در خويشتن ذخيره سازد، به سرمايه كم و اندوخته هاى نا چيز علمى قانع شود. او نبايد كوشش ‍ خود را به آينده موكول سازد، و آن را به آينده و زمانى موكول سازد كه در آن زمان ، فارغ البال باشد، بايد بداند كه خداوند متعال چنين زمانى را هنوز خلى نكرده است ؛ بلكه او بايد بداند كه ناگزير در هر زمانى امكان بوجود آمدن موانع تحصيل در پيش است . اما بايد هر گونه مانعى را، پيش از آنكه تو را بدرد، برطرف ساخته و از قدرت وحدت آن بكاهى و آنها را از هم بدرى .
چنانكه در حديث آمده است : وقت و فرصت آدمى شمشير برنده اى است كه اگر تو آن را قطعه قطعه سازى به هدف خويش دست مى يابى ؛ وگرنه او ترا قطعه قطعه خواهد كرد.
8 - رعايت مدارج علوم از لحاظ اهميت : بايد دانشجو در تنظيم علم آموزى : نخست به آن علمى روى آورد كه از اولويت بيشترى نسبت به حال و شرايط او بر خوردار است . و در ادامه تحصيلات خود، درجات اهميت علوم را به همين ترتيب مد نظر قرار دهد.
بنابر اين ، طالب علم نبايد، پيش از اشتغال به علوم مقدماتى ، وارد فراگيرى علومى گردد كه اين علوم نتايج و بازده آن علوم مقدماتى است . او نبايد قبل از آگاهى لازم و متقن نسبت به آراء و نظريات مورد اتفاق دانشمندان در مسائل عقلى و نقلى مربوط به اعتقادات ، وارد تحقيق در اختلاف دانشمندان در آن مسائل گردد؛ زيرا ورود در آراء مختلف دانشمندان و غوررسى آنها ذهن دانشجو را گشته و حيران ساخته و عقل و انديشه او را دچار دهشت و بيم و اضطراب مى گرداند.
اگر طالب علم تحصيل خود را در يك فن آغاز كرد، نبايد به فن ديگرى روى آورد، مگر آنگاه كه در آن فن ، كتاب و يا كتابهايى را به قدر امكان و با دقت خوانده و بررسى كرده ، و معلومات استوارى در آن به هم رسانده باشد. به همين ترتيب بود و آنها، در تمام علوم و فنون ، در اين نكته در را در نظر گيرد.
طالب علم بايد از جابجا شدن در درس از كتابى به كتاب ديگر، و يا از رشته اى به رشته ديگر، بدون دليل موجه ، سخت بپرهيزد؛ زيرا اين كار نمايانگر دلتنگى و دلسردى و نشان دهنده عدم موفقيت دانشجو در تحصيل علم مى باشد.
و بايد دانست كه عمر آدمى براى تحصيل همه علوم ظرفيت كافى ندارد؛ بنابراين حزم و دور انديشى ايجاب مى كند كه انسان از هر علمى ، گزيده و بهترينش را بر گيرد، و تمام قواى خود را صرف فرا گرفتن علمى نمايد كه از لحاظ شرافت و اهميت و ارزش در راس همه علوم قرار دارد. و اين علم عبارت از دانشى است كه بتواند به حال آخرت و معنويت انسان سودمند باشد، علمى كه كمال نفس و تزكيه باطن را در سايه اخلاق و اعمال نيكو بارور مى سازد. و اين علم از راه شناخت قرآن كريم ، و معرفت سنت و علم مكارم اخلاق و امثال آنها بدست مى آيد كه بازگشت همه علوم به آنهاست .
ب : آداب بر خورد محصل با استاد و پيشواى خود
از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه اميرالمومنين على عليه السلام فرمود: يكى از حقوق عالم و دانشمند بر تو، اين است كه زياده از حد، از او پرسش نكنى و دست به دامن او نگردى . اگر بر مجلس عالم وارد شدى و ملاحظه كردى كه گروهى از مردم نزد او بسر مى برند بر همه آنها سلام كن ، و سلام و درود ويژه خود را به آن عالم تقديم نما. و براى نشستن ، جايگاهى را رو به روى او در برابرش انتخاب كن و پشت سر او منشين . با گوشه چشم و چشمك زدن و يا با دست خود، در محضر عالم ، و حضور او اشاره مكن . و در مقام ستيز و مخالفت با سخن او، پى هم مگو كه فانى چنين گفت ، فلانى چنان گفت . از طول مصاحبت و همنشينى با عالم و دانشمند، ملول و دلتنگ مشو.
داستان دانشمند، داستان خرما بن است . بايد در انتظار آن بسر برى تا چه هنگامى رطبى از شجره سخنان او بر تو فرو افتد. عالم از نظر اجر و پاداش از روزه دار و سحر خيز و شب زنده دار، و جنگجوى در راه خدا، داراى بهره فزونترى است . (47)
آداب و وظايف ويژه شاگرد نسبت به معلم و استاد، بر حسب آنچه كه دانشمندان با الها از متون دينى در اين زمينه اظهار نموده اند، شامل چهل امر است :
1 - ضرورت كاوش از استاد لايق : مهمترين وظايف شاگرد درباره استاد، اين است كه بايد او، پيش از هر چيز، درباره كسى كه سرمايه علمى خويش را از ناحيه او بدست مى آورد، و حسن خلق و آداب رفتار خود را تحت رهبرى او فراهم مى كند، مطالعه و بررسى نمايد.
دانشجو بايد استادى را انتخاب كند كه از لحاظ اهليت و شايستگى در حد كمال بوده است و ديندارى او محرز، و مراتب معرفت او مسلم ، و به پاكدامنى معروف بوده ، و صيانت نفس او در برابر خواهشهاى دل ، مشهور باشدت و جوانمردى و مردانگى و احترام او به افكار عمومى ، و انصاف او محرز باشد.
و نيز از نظر فن تعليم به عنوان فردى با كفايت تلقى گردد، و از لحاظ تفهيم مطالب علمى ، از بينى رسا و ذهنى پويا و شرايط مطلوبى بر خورد دار باشد.
نبايد شاگرد شيفته فزونى معلومات است گردد، آن هم استادى كه از نظر تقوى و ديانت و جهات اخلاقى ، گرفتار نقص و كمبودهاى آشكارى مى باشد؛ چون زيانبار بودن چنين استادى به اخلاق و آئين شاگرد، به مراتب سخت تر و شديدتر از تيرگيهاى جهل و نادانى است .
دانشجو بايد از آنگونه اساتيدى بپرهيزد كه معلومات خود را از لابلاى كتابها، بدون آنكه نزد اساتيد فن بخوانند، فراهم آورده اند، چون اين احتمال قويا وجود دارد كه چنين استادى در فهم متون علمى از تحريف و تصحيف و اشتباه مصون نباشد، و در نتيجه شاگردان را نيز بلغزاند.
نبايد دانشجو خود را مقيد سازد كه نزد استادان معروف به تحصيل پردازد، و اساتيد منزوى و گمنام را از نظر دور دارد؛ زيرا پاى بندى بودن به استاد مشهور بازده روح كبر و گردن فرازى شاگرد در برابر علم مى باشد.
بلكه بايد گفت گرايش به چنين روحيه اى ، عين حماقت و نابخردى است ؛
چون علم و حكمت گم گشته هر مومنى است ، او علم و حكمت را هر جا بيابد بدان دست مى يازد و آن را مى گيرد.
2 - تلقى استاد به عنوان پدر واقعى و روحانى : دانشجو بادى بر اين اساس ‍ بينديشد كه استاد او پدر واقعى و روحانى وى است ؛ و پدر روحانى از پدر جسمانى با ارزش تر و ارجمندتر است . بنابر اين ، بايد دانشجو در اداى حق پدرى و وفاء به حقوق تربيت استاد به شدت ساعى و كوشا باشد، و بيش از ديگران به او احترام گذارد. چر كه يگانه هدف و اراده معلم در تربيت شاگرد تكميل وجود اوست ، و شرافت و ارزش هر وجود به كمال آن مربوط است .
علت كمال وجود شاگرد، شخص معلم و استاد او مى باشد.
3 - استاد را بايد پزشك معالج روان دانست ، دانشجو بايد با اين اعتقاد به خويشتن بنگرد كه او فردى مبتلا به بيمارى نفسانى است ؛ زيرا بيمارى عبارت از انحراف جسم از مجراى طبيعى است . شخصيت آدمى فطرتا بر اساس سلامت روان ، و علم و بينش ، سرشته شده است . علت انحراف روح و روان انسان از مجراى طبيعى و عامل گرايش او از مسير علم و دين ، عبارت از غلبه و تسلط و عدم تعادل اخلاط و مزاج قواى بدنى است .
بايد دانشجو معتقد باشد كه استاد، پزشك درمان بخش بيمارى اوست ، زيرا او سعى مى كند روح روان شاگرد را به مجراى طبيعى آن باز گرداند. به همين جهت به هيچ وجه شايسته نيست كه از فرمان او سرپيچى كند. مثلا اگر به دانشجو گفت : فلان كتاب را بخوان ، و درس و مطالعه خود را به همين مقدار محدود سازد. اگر دانشجو از اين فرمان استاد، سربازند به منزله بيمارى است كه با پزشك معالج خود در طرز درمان خويش به جدال بر مى خيزد و او را تخطئه مى كند.
4 - ارج نهادن به استاد و تجليل از مقام علم : طالب علم بايد با ديده تكريم به استاد خويش بنگرد، و از عيوب او چشم پوشى كند. زيرا اگر شاگرد با چنين ديد گاهى به استاد خود بنگرد مى تواند به بهره گيرى از استاد و نفوذ و ثبات بيان او در ذهنش كمك نمايد. يكى از علماى سلف ، آنگاه كه روانه جلسه درس استاد مى شد، مقدارى صدقه به فقير مى داد و مى گفت : خدايا عيب استادم را از نظر مخفى نگاهدار و بركات علم و دانش او را از من بر نگير.
-5 فروتنى در برابر استاد: بايد دانشجو در برابر استاد خود، از ديگر دانشمندان و ديگر اصناف مردم ، فروتن باشد. او بايد در برابر مقام علم نيز اظهار خاكسار كند تا به علم و معرفت دست يابد. بايد او بداند كه اظهار ذلت و خاكسارى در برابر استاد، نوعى عزت و سر فرازى است . حفظ حريم استاد و بزرگداشت مقام او پاداش آفرين است . اگر شاگرد و در خدمت به استاد، دامن به كمر زند، به شرف و بزرگوارى خويش مدد مى كند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اگر كسى به شخصى مساله اى را بياموزد، زمام اختيار و مالكيت او را به دست مى آورد. (48)
6 - لزوم ترجيح راى استاد بر راى خود: دانشجو نبايد راى استاد را مردود ساخته و با او با چهره و رفتار و گفتار آمرانه مواجه گردد. بايد چنين بينديشد كه استاد او حق و صواب را بهتر از او مى شناسد. بلكه او بايد در تمام امور زندگى ، مطيع و منقاد استاد بوده و زمام همه شئون حياتى خود را كاملا در اختيار او نهد، و در برابر اندرز او مطيع بوده و در هر حال ، جوياى رضاى او باشد، اگر چه راى و نظر او با راى و نظر استاد در اين زمينه ها تفاوت داشته و روش استاد دلخواه او نباشد.
با راى و نظر استاد به مسابقه نپردازد و پيش از راى او نظريه اى را انتخاب نكند، و با او در تمام شئون زندگى خويش مشورت نموده و به دستور او گردن نهد.
7 - بايد با احترام از استاد ياد كرد: بايد خطاب و جواب دانشجو به استاد، و گفتار او درباره وى ، چه در حضور و چه در غياب او، توام با تجليل و تكريم باشد. واژه هايى كه به وسيله آنها استاد را مورد خطاب قرار مى دهد بايد به صورت صيغه جمع باشد. مثلا به او بگويد: در اين باره چه مى گويد؟
نظريه شما در اين باره چيست ؟
8 - حق شناسى از استاد و سرمشق گرفتن از او: بايد دانشجو راه و رسم رهنمودهاى استادش را در غياب او و پس از مرگش پاسدارى و رعايت در كند.
آرى ، شاگرد نبايد از دعاى به استاد در طول حيات و زندگانى خود غافل بماند. دانشجو بايد فرزند و خويشاوندان نزديكان و دوستان استادش را چه در حال حيات و چه پس از مرگ او، تحت رعايت و مراقبت خويش قرار دهد، و خود را متعهد سازد كه پس از مرگش بر سر گور مزار او آيد، و براى او از خداوند متعال طلب مغفرت نمايد. و بطور كلى از اعمال محبت به او دريغ نورزد.
9- سپاسگزارى از ارشاد و هشدارهاى استاد: دانشجو بايد ارشادات استاد را - اگر چه با آميزه توبيخ همراه باشد - از جمله نعمتها و احسان بر او بر شمارد؛ چرا كه استاد بدو توجه داشته و به هيچ وجه مصالح او را از نظر خويش دور نمى سازد. اگر دانشجو راهنمائيهاى استاد را با تشكر و امتنان پاسخ دهد، تمايل و علاقه او را به خود جلب نموده و توجه و اهتمام او را نسبت به مصالح خويش بر مى انگيزد.
اگر استاد، شاگرد را به نكات دقيق ادب و نزاكت آگاه سازد و يا او را از نقايص اخلاقيش هشدار دهد، اگر چه خود قبلا بدانها آگاه بوده است ، نبايد چنين بگويد كه من از اين دقايق و نقايص آگاه بوده ام ، و غفلت من موجب فراموشى اين دقايق و بروز كمبودهاى اخلاقى شده است ، بلكه بايد از تذكر و ارشاد استاد سپاسگزارى كند. اظهار تشكر موجب مى گردد كه استاد، در صورت نياز، نصيحت خود را درباره او دوباره و سه باره تكرار كند.
10 - تحمل جور و تندرويهاى استاد: بايد شاگرد در برابر جور جفاى استاد و تندرويهاى اخلاقى او، خويشتن دارى خود را حفظ كند. اين حالت روانى استاد نبايد مانع ملازمت و همبستگى شاگرد با او گردد و شاگرد ، حسن نيت خود را نسبت به استاد از دست بدهد، و نبايد اين عقيده ؛ او به وجود آيد كه استاد او فاقد كمالات علمى و اخلاقى است .
بايد دانشجو اعمال و رفتار به ظاهر ناپسند استاد را با بهترين وضع توجيه كرده و آن را به عنوان رفتارى مقرون به صواب تلقى نمايد. افراد موفق همواره كار بزرگان علم و دين را، به خاطر آگاهيهاى عميقشان ، توجيه مى كنند و به عمق اعمال و صحت رفتارشان آگاهند.
اگر شاگرد، از لحاظ اخلاقى ، خشم و تندروى از استاد مشاهده نمود بايد خود، عذر خواهى را آغاز كند، و از پوزش بطلبد، و تقصير را به خود نسبت دهد؛ زيرا اگر شاگرد با چنين گذشتى تندرويهاى استاد را پاسخ گويد مى تواند بيش از پيش مهر و مودت استاد را درباره خويش نگاهداشته و قلب او را بهتر تسخير نمايد، و در نتيجه منافع فزونترى را در امر دين و دنيا و آخرت ، به سوى خود جلب مى نمايد.
11 - بايد در انتظار استاد بسر برد: بايد شاگرد بكوشد، پيش از حضور استاد، در جلسه درس حاضر گردد، و خود را بر اين امر عادت دهد، و خويشتن را وادار سازد كه همواره پيش از استاد در جلسه درس حضور به هم رساند. اگر دانشجو سعى كند كه در كنار خانه استاد به انتظار بنشيند تا او از خانه خويش بيرون آيد و همراه او در جلسه درس حضور به هم رساند، در صورتى كه چنين كارى با سهولت امكان پذير باشد، كارى بجا و شايسته تر است .
12 - رعايت ادب براى ورود به مجلس خصوصى استاد: دانشجو نبايد بدون اجازه وارد مجلس خصوصى استاد گردد. اگر براى ورود به مجلس ‍ استاد كسب اجازه او باشد ولى در عين حال اجازه ندهد، بايد بر گردد و در خواست خود را تكرار نكند. و اگر در اينكه استاد متوجه كسب اجازه او شده ، احساس شك و ترديد نمايد مى تواند اجازه خود را تا سه بار تكرار كند، ولى از سه بار تجاوز ننمايد.
13 - آراستن برون ، و آمادگى درون به هنگام ورود استاد: شاگرد بايد با وضع و هيئتى كامل و طرزى مطلوب وارد بر استاد گردد. و در حالى كه دلش ‍ از هر گونه خلجانهاى مشغول كننده خالى است و با چهره اى شاداب و قلبى سرشار از نشاط و درونى باز و گشاده ، و با شرح صدر، و ذهنى صاف و پاكيزه ، با استاد روبرو و شود، و در محضر او قرار گيرد.
هنگام ورود بر استاد، لازم است نظيف بوده مسواك كرده ناخن و موهاى زائد را پيراسته ساخته ، بوهاى نامطبوع و زننده را از خود زدوده باشد، و بهترين و زيباترين جامه را در بر داشته باشد. زيرا مجلس علم به عنوان كانونى براى ياد خدا و گرد هم آيى افراد براى عبادت و بندگى او بشمار مى آيد.
14 - لزوم آمادگى روحى و ذهنى شاگرد براى درس : آنگاه كه دانشجو به خواندن درس در حضور استاد سر گرم مى گردد نبايد در حال دل مشغولى و ملال خاطر و ضعف و چرت زدگى و گرسنگى و تشنگى و شتابزدگى و نگرانى و نا آرامى و احساس درد و اضطراب و امثال آن درس خود را آغاز كند.
15 - عدم ايجاد مزاحمت براى اشتغالات استاد: اگر شاگرد تصميم گرفت در جلسه درس خصوصى استاد شركت كند در صورتى كه ببيند كسى با استاد مشغول گفت و گو است و حاضران در جلسه ، همزمان با ورود او سكوت كنند، يا اينكه ببيند استاد به تنهايى مشغول اقامه نماز و يا تلاوت قرآن است ، و يا سر گرم ذكر پروردگار متعال و يا مطالعه و تحقيق و نوشتن مى باشد، و سپس از اين كارها فارغ گشت و با او صحبتى نكرد و يا با او صحبتى كرد، ولى از بسط سخن با او خود دارى نمود، صرفا بر او سلام كند و به سرعت از نزد او خارج گردد.
16 - نبايد شاگرد مانع از استراحت استاد گردد: شاگرد نبايد شب هنگام و بى موقع ، وارد بر استاد گردد و در منزل او را بكوبد تا او را از خانه بيرون بكشد. اگر فهميد استاد در خواب و استراحت بسر مى برد بايد درنگ كند تا بيدار شود و يا بر گردد و دوباره مراجعه كند. البته اگر صبر كند بهتر است .
17 - وقت تدريس را نبايد بر استاد تحميل نمود: شاگرد نبايد در اوقاتى كه قرائت درس بر استاد دشوار است از استاد از او درخواست درس نمايد و از پيش خود، وقتى خاصى را براى او تعيين كند تا در آن وقت براى ديگران تدريس ننمايد.
18 - تنظيم كيفيت جلوس شاگرد در محضر استاد: بايد شاگرد در محضر استاد، به گونه اى جلوس نمايد كه كيفيت نشستن او نمايانگر نزاكت و ادب او باشد: آرام با وقار و خاضعانه و سر بزير بنشيند.
19 - تعيين جهت جلوس : شاگرد نبايد در محضر استاد به ديوار و يا پشتى تكيه كند. پشت و پهلوى خود را به طرف استاد خود نگيرد.
دست خويش را به عنوان تكيه گاه ، پشت سر خود قرار ندهد، و يا دست را در جنب و پهلوى خويش وسيله اتكاء خويش نسازد.
20 - لزوم مراقبت از رفتار خود در محضر استاد: يكى از مهمترين وظايف طالب علم آن است كه با اشتياق و علاقه به سخنان استاد، گوش فرا دهد و نگاهش را در او متمركز سازد، و با تمام وجودش بدو روى آورده ، و با دقت در گفته هايش بينديشد و آن را در حافظه خويش نگاهدارد تا او را ناگزير به اعاده سخن نسازد. بى جهت نگاه خود را از استاد بر نگرفته و به اين سو و آن سو ننگرد.
اگر ناگهان در مجلس درس ، فرياد و ناله اى به گوشش رسيد، مضطرب نگردد و بدان التفات نكند. بخصوص هنگام گفت و گوى استاد، نبايد تحت تاثير هيچ انگيزه اى قرار گيرد. و بطور كلى در محضر استاد هيچ حركت زائدى از خود بروز ندهد.
رعايت همه اين آداب و امثال آنها نتيجه نظر راست و فكر مستقيم و نمايانگر ذوق سالم مى باشد.
21 - نحوه گفتار در پيشگاه استاد: بايد شاگرد، بدون نياز و ضرورت ، صداى خويش را خارج از اندازه بلند نسازد. او نبايد در محضر استاد با ديگران نجوى نمايد، و به اصطلاح در گوشى صحبت كند، و به هيچ يك از حاضران فشار نياورد، زياده از حد سخن نگويد و پر حرفى نكند. سخنى بر زبان جارى نسازد كه ديگران از آن به خنده افتند و يا در آن ، حرف زشت و ركيكى وجود داشته باشد. بلكه اساسا نبايد در محضر استاد، بدون اينكه از او پرسشى كنند و يا از استاد كسب اجازه كند، راءسا لب به سخن بگشايد.
بى جهت و يا با جهت در برابر استاد نخندد.
22 - رعايت لطف بيان هنگام و گفت و گو با استاد: دانشجو بايد در خطاب به استاد، حتى الامكان ، داراى حسن تعبير و لطافت بيان باشد، و به او نگويد: چرا، نه قبول نداريم ، چه كسى چنين گفته و چنين و روايت كرده است ، اين سخنى كه شما مى گوييد در كجا است و يا ماخذ آن را در كجا مى توان يافت ؟
اگر هدف دانشجو در اين چون و چراها استفاده و بهره گيرى از استاد باشد بهتر است در جلسه ديگرى غير از جلسه درس چنين سؤ الاتى را مطرح كند.
اگر استاد نسبت به راى و نظريه اى اصرار مى ورزد ولى آن را كاملا توضيح نمى دهد تا او مطلب را درست درك كند، و يا سهوا سخن ناصوابى اظهار نمايد نبايد شاگرد، نگاه خود را از او بر گرداند و روى خود را دژم سازد، و يا با اشاره به ديگران بفهماند كه شخصا راى استاد را مردود مى داند؛ بلكه بايد با نگاهى رضايت آميز مطلب را از او دريافت كند و در برابر او چهره گشايد، زيرا تنها انبياء و اوصياء و ائمه عليه السلام هستند كه از اشتباه و لغزش مصونيت دارند.
23 - تدارك كمبودهاى سخن استاد با اشارات لطيف : اگر استاد، استدلالى را ياد كرد كه داراى دنباله اى است ولى استاد به آن نپرداخت ؛ و يا اگر بحث و گفت و گويى را به ميان كشيد كه اشكال و ايرادى در آن به چشم مى خورد، لكن استاد اين اشكال را مورد بحث قرار نداد در چنين صورتى شاگرد نبايد اين مسائل فراموش شده را به رخ استاد كشيده و به تدارك آنها پيشدستى كند، بلكه لازم است در جبران اين نقايص با لطيف ترين اشارات مبادرت ورزد و بگويد: به پاسخ اين اشكال اشاره نفرموديد؟ و از امثال اينگونه تعبيرات استفاده كند. و اگر استاد به عللى از ذكر پاسخ و تدارك كمبودهاى سخن خويش خود دارى ورزيد اولى اين است كه شاگرد سكوت اختيار كند، مگر آنكه استاد به او اجازه دهد.
24 - رعايت ادب و نزاكت در خطاب به استاد: دانشجو بايد از بكار بردن تعبيراتى كه معمولا توده مردم در گفت و گوهاى روز مره خود با يكديگر از آن استفاده مى نمايند و در خور خطاب به استاد نيست ، خود دارى كند؛ مثل اينكه بگويد: چته ! فهميدى ! شنيدى ! مى دانى ! مرد حسابى ! و امثال اينگونه تعابير.
25 - ناديده گرفتن لغزش زبان استاد: اگر استاد دچار سبق لسان گشت و زبانش به تحريف كلمه اى شتاب گرفت ، و تعبيرى از زبان او خارج شد كه داراى مفهوم زننده اى بود، نبايد عكس العمل شاگرد خنده و استهزاء باشد، بلكه بايد ذهنش را بدان مشغول نسازد، و آن را به قلبش خطور ندهد و حتى بايد هوش و گوش خود را از شنيدن و انديشيدن در آن منصرف سازد، و آن را براى هيچ كس باز گو ننمايد.
26 - پيشدستى نكردن شاگرد به پاسخ پرسش در محضر استاد: نبايد شاگرد در شرح و توضيح مساله اى و يا براى پاسخ به سوال خود و يا ديگران بر استاد، پيشدستى كند. نيز نبايد چنين اظهار كند كه پاسخها را مى داند، و يا قبل از استاد پاسخ درست آنها را باز يافته بود.
27 - لزوم تمركز حواس و استماع دقيق به سخنان استاد.
28 - ارج نهادن به توضيحات استاد: اگر استاد، حكم مساله اى ، يا مطلب سودمند و جالب ، و يا حكايتى را باز گو نمايد و يا شعرى را بسرايد و شاگرد نيز به اين حكم و نكات و داستان و شعر آشنايى قبلى داشته باشد، بايد به عنوان يك فرد نا آگاه و خالى الذهن با دقت تمام به گفتار استاد گوش فرا دهد، و چنين وانمود سازد كه با عطش شديد خواهان چنان مطالبى مى باشد و از شنيدن آنها شادمان است .
29 - عدم تكرار سوالهاى تلف كنند فرصت : سزاوار نيست شاگرد، راجع به مطالبى كه آنها را مى داند، سوال خود را تكرار نموده و نكاتى را كه قبلا باز يافته راجع به آنها از استاد، توضيح مكرر را در خواست كند؛ زيرا تكرار سوال و اعاده در خواست توضيح ، باعث اتلاف وقت و احيانا موجب دل سردى و افسردگى خاطر استاد مى شود.
30 - سوال به موقع شاگرد: نبايد شاگرد بيجا و نابهنگام خود، راجع به موضوعى از استاد سوال كند. اگر شاگرد، پرسشى را بى موقع مطرح كند براى شنيدن پاسخ آن ، هيچ حقى ندارد. ولى اگر بداند كه استاد از اين سوال بى موقع او ناراحت نمى شود، طرح آن سوال بلامانع است . لكن بهتر است از چنين پرسشهاى بى موقع ، خود دارى كند. شاگرد نبايد در پرسش خود به گونه اى اصرار ورزد كه استاد را آزرده خاطر سازد. آرى ، او نبايد سؤ الات خود را در ميان راه براى استاد مطرح نمايد، بلكه بايد صبر كند تا استاد به مقصد برسد.
31 - دلنشين بودن سوال شاگرد: آنگاه كه استاد بر سر حال و نشاط است و در حال فراغ خاطر و آمادگى لازم بسر مى برد، بايد شاگرد وقت را غنيمت شمرده و سوال خود را در ميان گذارد و در كيفيت سوال خود لطف بيان و دلنشين بودن آن را از نظر دور ندارد، و با دقت و طرز خوشايندى از استاد در خواست پاسخ نمايد تا پاسخ درست را از او دريافت كند.
32 - شهامت در پرسش كردن : شاگرد نبايد از پرسش نمودن احساس شرم و حيا كند؛ بلكه با كمال جرات و شهامت از استاد خود در مورد آن مسائل ، توضيح كامل درخواست كند.
33 - شهامت در اعتراف به جهل : اگر استاد، درباره يك مطلبى كه هدف آن براى شاگرد كاملا واضح نيست ، سوال كند، مثلا بگويد: آيا مطلب را فهميدى نبايد در پاسخ بگويد: آرى فهميدم : زيرا با چنين پاسخى مرتكب دروغ شده و نيز از درك صحيح سخن استاد محروم مى ماند.
شاگرد نبايد از اظهار عدم اطلاع و اعتراف به عدم درك مطلب احساس شرم كند.
34 - ايجاد آمادگى براى سرعت انتقال در فهم سخن استاد: بايد ذهن شاگرد در محضر استاد آنچنان داراى آمادگى باشد كه اگر به وى دستورى دهد، و يا راجع به مطلبى از او پرسش كند و يا به چيزى اشاره نمايد، به سرعت نظر استاد را دريافته و حق مطلب را بدون لحظه اى تاخير و تام ادا كند، و استاد را به دوباره گويى نكشاند.
35 - رعايت ادب در اخذ و اعطا: اگر استاد چيزى به شاگرد اعطاء كند بايد با دست راست خود آن را دريافت نمايد. و اگر مى خواهد به استاد چيزى تقديم نمايد بايد با دست راست خود آن را به استاد تقديم كند. اگر نبشتارى در اختيار استاد قرار مى دهد كه بايد فى المثل آن را بخواند، بايد آن را باز كرده و سپس آن را به استاد تقديم كند. شاگرد نبايد هيچ چيز، اعم از كتاب يا برگ كاغذ و امثال آن را، به طرف استاد پرت كند. اگر ميان او و استادش ‍ فاصله اى باشد را به طرف استاد دراز نكند، همچنين او را وادار نسازد كه دستش را براى اخذ يا اعطاى چيزى دراز كند. بلكه او بايد از جاى خود برخيزد و به طرف استاد برود، و خود را بر روى زمين نكشد و روى زمين پس و پيش نرود.
36 - رعايت نكته هاى دقيق در ارج نهادن به مقام استاد، آنگاه كه شاگرد مى خواهد قلمى به استاد تقديم نمايد كه با آن چيزى بنويسد، بايد قبل از تقديم به استاد قلم و آماده ساخته و اوصاف و شرايط آن را كاملا وارسى نموده و دو سوى نوك آن را، در صورتى كه به هم پيوسته باشد، از هم بشكافد. در صورتى كه شاگرد بخواهد ذواتى را در حضور استاد قرار دهد بايد آن را از غلاف بيرون كشيده و به صورت مهيا براى نوشتن در دسترس ‍ او گذارد.
37 - حفظ حريم استاد به هنگام جلوس و اقامه نماز: آنگاه كه شاگرد مى خواهد سجاده نماز را در اختيار استاد قرار دهد تا روى آن نماز بخواند، بايد آن را باز كند. ولى بهتر اين است كه آن را براى استاد روى زمين بگستراند، البته در مواقعى كه استاد قصد خواندن نماز را داشته باشد. نبايد شاگرد در حضور استاد بر روى سجاده نشسته و يا بر روى آن نماز گزارد.
البته اين دستور در صورتى لازم الاجراء است كه جاى پاك و مكان طاهرى براى نماز گزاردن او وجود داشته باشد.
38 - كوشش هايى بى دريغ شاگرد نسبت به استاد: اگر استاد از جاى خويش بر خيزد بايد شاگرد در جمع كردن و گرفتن سجاده استاد بر ديگران پيشدستى كند. بايد شاگرد در صورت نياز استاد دست يا بازوى استاد از قبل از ديگران بگيرد. اگر استاد اخلاقا احساس زحمت و دشوارى روحى ننمايد مى توان شاگرد قبل از اقدام ديگران ، كفش او را پيش پاى وى قرار دهد.
بايد هدف اين همه تذلل و رفتار فروتنانه شاگرد در مسير خدمت به استاد و رفع حوائج او، جويائى تقرب به خدا باشد.
39 - نهى از بى بند و بار بودن شاگرد از لحاظ جلوس در محضر استاد: شاگرد بايد به هنگام قيام استاد از جاى خويش ننشيند. او نبايد هنگامى كه استاد ايستاده و يا نشسته است ، بر روى زمين دراز بكشد. و اصولا شاگرد نبايد در هر وضع و كيفيتى در محضر استاد دراز بكشد و بخوابد. مگر آنگاه كه وقت خوابيدن در رسد و استاد به او اجازه خوابيدن بدهد.
40 - نحوه راه رفتن با استاد: هنگامى كه شاگرد در معيت استاد گاه بر مى دارد، شبانگاه بايد در جلو و پيشاپيش استاد راه برود، و در روز روشن بايد پشت سر استاد حركت كند، مگر آنكه استاد و يا شاگرد دچار زحمت گردند و يا خود استاد دستور خاصى دهد.
لازم است شاگرد در مسير و راههاى ناشناخته ، كه احتمال فرو رفتن در گل و لاى در آن وجود دارد، پيش روى استاد حركت كند، همچنين در مسيرهاى خطرناك . شاگرد بايد سعى كند كه هنگام راه رفتن ، دامن جامه استاد را با آب و رطوبت و گل و لاى زمين آلوده و تر نسازد. و اگر استاد براى حفظ و پاك نگاه داشتن لباس خود دچار زحمت مى گردد، بايد شاگرد با دست خود دامن لباس استاد را بر گيرد تا آلوده وتر نشود.
در پايان بايد ياد آور گرديم : اين آداب كه بايد شاگرد درباره استاد خويش ‍ آنها را رعايت كند، پاره اى از آنها و يا مهمترين قسمت آن ، مبتنى بر متون و نصوص دينى ، اعم از قرآن و حديث مى باشد. ساير آداب نيز از يكى از طرق استنباط، استخراج شده است ، همان طرقى كه احكام دينى بر آن مبتنى مى باشد. يكى از آن احكام عبارت از مراعات عادات و خويهاى سنجيده و استوار مربوط به كيفيت روابط استاد و شاگرد است .
******************
ج - آداب شاگرد در دانش آموختن
1 - ضرورت حفظ قرآن كريم : مهمترين وظيفه شاگرد اين است كه قبل از هر گونه اقدامات تحصيلى به حفظ دقيق قرآن كريم فعاليت درسى خود را آغاز كند، زيرا قرآن كريم ، اساس و بنياد همه علوم و دانشها مى باشد، و معارف آن پر ارزش ترين معارف انسانى است . دانشمندان سلف ، علم فقه و حديث را منحصرا به كسانى تعليم مى دادند كه حافظ آيات قرآنى بوده اند.
و پس از حفظ قرآن بايد همواره خواندن و مرور قرآن را ادامه او را از صورت دهد.
با اين صورت كه هر روز يا هر چند روز و يا در هر روز جمعه يك جزء از قرآن را همواره تلاوت كند. طالب علم بايد بدنبال حفظ قرآن ، تفسير و ساير علوم مربوط به قرآن را دقيقا فرا گيرد؛ و سپس درباره هر علم و فن كليات و فشرده اى از آنها را حفظ كند، به گونه اى كه صدر و ذيل آن فنون را بشناسد، و در فرا گرفتن كليات فنون ، فنون مهمتر را به ترتيب بر فنون ديگر ترجيح دهد.
2 - بايد اشتغالات علمى شاگرد در خور استعداد او باشد: طالب علم بايد در بررسى هاى علمى خود به همان مقدارى اكتفاء كند كه قدرت درك و فهم او توانايى برداشت آنها را دارا بوده ، ضمنا ذهن و هوش او بدانها تمايل داشته باشد. او نبايد طبع و قواى ذهنى خود را از اين رهگذر خسته و فرسوده سازد؛ و نيز نبايد به مطالبى كه فكر و قواى دماغى او را پريشان مى كند، مانند كتابهاى متعدد و آثار متنوع و متفرق ، سرگرم شود؛ كه اين كارها وقت او را ضايع نموده و ذهنش را پريشان مى كند.
3 - تصحيح درس و معلومات پيش از اندوختن آن در حافظه : شاگرد، قبل از آنكه درس خود را از بر كند، بايد به تصحيح دقيق آن در نزد استاد خويش ‍ و يا فرد مناسب ديگرى ، اهتمام ورزد. و سپس به حفظ دقيق سرگرم شود، و محفوظات خود را بى خوبى تكرار نمايد. او بايد اوقات معينى را براى مواظبت از محفوظات خويش اختصاص دهد، و خويشتن را در چنين اوقاتى ، متعهد سازد كه اندوخته هاى حافظه خويش را بررسى كند تا ثبات و پايدارى اين محفوظات كاملا ضمانت گردد.
4 - برنامه ريزى ساعات شبانه روزى : طالب علم بايد فرصتهاى شبانه روزى خود را طبق برنامه تحصيلى خود، تقسيم بندى و طرح ريزى نمايد؛ زيرا اين كار موجب بركت و ازدياد عمر علمى دانشجو مى گردد. شاگرد بايد بازمانده عمر خويش را غنيمت شمارد. بهترين اوقات براى حفظ كردن ، سحرها و ساعات پس از نيمه شب ؛ و عالى ترين فرصت براى بحث و گفت و گوهاى علمى ، ساعات بامدادان ؛ و مطلوب ترين موقع براى نگارش ‍ اوقات نيمروز؛ و سودمندترين لحظه ها براى بررسى و مطالعه شبانگاهان و بازمانده ساعات روز مى باشد.
از گفته ها و بياناتى كه تجربه نيز آن را تاييد مى كند اين است كه حفظ كردن مطالب در شبانگاهان از حفظ كردن در ساعات روز نافع تر مى باشد؛
چنانكه حفظ كردن مطالب در حالت گرسنگى سودمندتر از هنگام سيرى است .
اگر شاگرد بخواهد در حفظ و غوررسى معلومات خود كاملا موفق و كامياب گردد بايد مكانى خالى از اغيار و محل دنجى را انتخاب كند كه از عوامل سر گرم كننده بدور باشد.
5 - انتخاب روز و ساعت ويژه براى آغاز به درس : شاگرد بايد درس خود را در ساعات نخستين بامدادان قرار دهد، چون در حديث آمده است : ساعات نخستين بامدادان براى امت من مبارك و پر بركت قرار داده شده است . (49)
6 - پاسدارى از سرمايه هاى علمى از طريق نگارش : اگر شاگرد به بررسى در محفوظات خود، كه از كتب مختصر فراهم آورده است ؛ موفق گردد و ضبط اشكالات و نكات پر ارزش آنها دست يابد، بايد از مرحله اختصار به بحث و تحقيق درباره كتب و مطالب مبسوط و گسترده تر از كتابهاى قبلى ، يعنى كتب مفصل ، منتقل گردد. اين انتقال بايد با بررسى هاى دقيق و اهتمام مستمر و مستحكمى همراه باشد، و بايد نكات با ارزش و مسائل دقيق تمام فنونى را كه دست اندار كار مذاكره آنها است ، و در ضمن مطالعه كتب يا از طريق استماع و استفاده و از استاد بدانها دست يافته است آنها را از طريق تعليق و نگارش ضبط نمايد.
شاگرد نبايد هيچ نكته سودمندى را كه شخصا به آن بر خورده است و يا از ديگران شنيده ، ناچيز و حقير و تلقى كند، بلكه بايد هر چه زودتر به نگارش ‍ و حفظ آن مبادرت ورزد. از پيامبر گرامى اسلام - صلى الله عليه و آله - روايت شده است كه فرمود: علم و دانش را به قيد و بند در آوريد. عرض ‍ كردند: راه و رسم آن چيست ؟ فرمود: كتابت و نگارش آن . (50)
7 - شركت مستمر در جلسات درس : بايد شاگرد، ملازمت و همبستگى خويش با جلسه درس ، و بلكه در صورت امكان با هر نوع جلسات درس ‍ استاد حفظ كند، زيرا در سايه اين همبستگى ، خير و بركت مراتب تحصيل علم و ادب رو به فزونى گذاشته و شاگرد بيش از پيش به نكات سودمند و متنوعى دست مى يابد كه شايد استخراج آنها از لابلاى كتب براى او ممكن نباشد.
8 - اهتمام به مذاكره درس : شاگرد بايد با كسانى كه همدرس او هستند و وى را در درس همراهى مى كنند و در مجلس درس مراقب نكات سودمند مى باشند بحث و مذاكره نمايد، و بيانات استاد را ميان خود، تكرار كنند؛ زيرا مذاكره درس متضمن فوائد مهمى است كه از هر جهت بر فوائد حفظ كردن آن ترجيح دارد.
شاگردان بايد بلافاصله پس از برخاستن از جلسه درس و پيش از تفرق اذهان و از ياد رفتن پاره اى از مسموعات از دهنشان به مباحثه درس ‍ مبادرت ورزند و سپس در فرصتهاى مناسب نيز همين مذاكره را با ديگران تكرار كنند.
اگر دانشجو براى مذاكره درس رفيقى براى خود نيافت بايد خود با خويشتن مذاكره كند، و مفاهيم و تعابيرى كه از استاد شنيده است را بر ذهن و خاطر خويش عرضه نمايد تا به حفظ و پايدارى آن مدد كرده و آن را بر صحيفه خاطر خود بنگارد؛ زيرا تكرار معنى و مفهوم بر صحيفه دل همانند تكرار لفظ بر زبان مى باشد.
9- رعايت موازين اخلاقى در نحوه مذاكرات علمى : همه دانشجويان اخلاقا موظفند همان آداب احتراماتى را كه قبلا از آنها نسبت به استاد، سخن رفت و يا آدابى قريب به آن را نسبت به شاگردان مسن تر از خويش و يا با معيد خود در مباحثات علمى مراعات كرده و رفتارى آميخته با ادب و نزاكت را با آنها در پيش مى گردند، به ستيز برخيزند؛ بلكه بايد با آميزه رفق و مدارا درباره گفتار آنها بررسى كرده و سر انجام به بيان حقيقت دست يابند.
اگر دانشجويان پس از بررسى مطلب نتوانستند حق مطلب را با قاطعيت دريابند بايد به منظور وصول به هدفت ، به خود استاد مراجعه نمايند.
و در مراجعه به او نيز، لطف بيان و حسن ادب را فراموش نكنند، و در صدد معرفى موافقان و مخالفان مطلب مورد بحث برنيايند؛ بلكه فقط سعى كنند در ظل اين مراجعه صرفا به درخواست بيان حقيقت و روشن شدن حق قناعت نمايند.
10 - وظايف علمى و اخلاقى دانشجويان برجسته : شاگردى كه به نوعى از دانش و كمال علمى و اخلاقى ، در ميان همگنان ، برخوردار مى باشد بايد دوستان خود را ارشاد نموده و آنان را به گرد هم آيى و مذاكرات علمى و فراهم آوردن ذخاير فرهنگى ، ترغيب نموده و بذل زحمت و كوشش در راه علم را بر خود هموار ساخته نكات سودمند و قواعد كلى و مطالب جالب را، از طريق گفت و گويى كه از محبت و دلسوزى مايه مى گيرد، به آنان تذكر دهد.
چنين شاگرد سرشناسى بايد بداند كه در ظل اين ارشاد به خير و بركت سرمايه دانش خويش ، در سايه تفضل پروردگار، مدد نموده و خداوند متعال ، نورانيتى در دلش پديد مى آورد تا مطالب علمى در خاطرش استوار بماند.
علاوه بر اين مزايا، اينگونه شاگرد خوشنام و سرشناس و فاضل ، به خاطر ارشاد ديگران ، اجر و پاداش بزرگ و فراوانى را نصيب خويش ساخته و حسن نظر و التفات و مهر پروردگار را به خود جلب مى كند.
شاگردى كه از نظر كمالات علمى شهرتى كسب كرده و از دانش فزونترى برخوردار است ، نبايد نسبت به ديگران رشك و حسد برده و آنان را تحقير كند. او نبايد بر همگنان خود مباهات ورزيده ، و به خاطر درك و فهم جالب خويش ، دچار عجب و غرور و خود پسندى گردد؛ چون او نيز در رده همانان قرار داشته است ، ولى خداوند بر وى منت نهاده و او را در ميان دوستانش بر جسته ساخته است . بنابر اين ، او بايد سپاسگزارى چنين نعمت الهى بوده و در سايه استمرار سپاس خويش ، بركات علمى را از خداوند متعال در خواست كند.
آداب وعظ و سخنرانى از محدث خبير شيخ عباس قمى (ره )
شايسته است اهل منبر و روضه خوانها آدابى را مراعات كنند، تا معظم شعائر الله و هادى عباد الله باشند. (اين آداب به شرح زير است :)
1 - اخلاص و اجتناب از رياء
روايت شده است از پيغمبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: آنچه از همه چيز درباره شما بيشتر از آن مى ترسم ، شرك اصغر است . گفته شد: يا رسول الله ، شرك اصغر چيست ؟ فرمود: رياء است . فرمود: خداى عزوجل روز قيامت كه پاداش كردار بند گان را مى دهد، مى فرمايد: نزد كسانى كه در دنيا براى آنها رياء كرديد برويد و ملاحظه كنيد كه نزد آنها ثواب اعمال شما وجود دارد؟ (51)
و امام صادق عليه السلام در مسجد به عباد بن كثير بصرى فرمود: واى بر تو اى عباد! از رياء كناره كن ، زيرا هر كه براى جز خدا كار كند، خدا او را بدان كس واگذار كه براى او كار كرده است . (52)
سزاوار است كه به قصد خدا وعظ كند و براى امتثال امر او و اصلاح خود و ارشاد بندگان خدا به معالم ديانت ، و براى متاع دنيا وعظ نكند تا از زيانكارترين مردمى باشد كه در دنيا به گمراهى تلاش كنند، و گمان برند كار خوبى كنند. (53) مقام اخلاص بسيار والا است ، و خطرهاى بسيارى هم دارد، و بسيار دقيق است ، و تحصيل آن مشكل است ، و كسى كه جوياى آن باشد نيازمند دقت نظر و مجاهده كاملى است ، و بايد بدانچه گويد، خود عمل كند تا چون چراغى نباشد كه خود سوزد و براى ديگران فروزد. (54)
2 - راستگوئى
از امام صادق عليه السلام روايت است كه : خدا هيچ پيغمبرى را نفرستاده مگر به راستگوئى و اداى امانت به امانت گذاران نيك و بد، (يعنى اين دو موضوع در دعوت هر پيغمبرى بوده است ). (55)
از ابى كهمش روايت شده كه گويد: به امام ششم عليه السلام گفتم : عبدالله بن ابى يعفور به شما سلام مى رساند. فرمود: عليك و عليه السلام . هرگاه نزد عبدالله رفتى سلام مرا به او برسان و بگو جعفر بن محمد مى گويد: ببين على عليه السلام از چه راه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله تقرب يافت ، آن روش را ملازم باش .
همانا على عليه السلام رسيد بدان مقامى كه رسيد نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله براى راستگوئى و اداى امانت . (56)
و امام ششم عليه السلام فرمود: نگاه به طول ركوع و سجود مرد نكنيد، زيرا بدان عادت كرده است ، و اگر دست از آن بدارد، براى عادتى كه داشته ، به وحشت افتد. ولى ملاحظه كنيد كه آيا راستگو است و امانت را رد آنها مى كند؟ (57)
و بايد وعاظ از دروغ و افتراء بر خداى تعالى و حج او بر علما اجتناب دارند، و تدليس نكنند، و به بهانه زبان حال ، دروغ نقل نكنند. از امام پنجم عليه السلام است كه خداى عزوجل بر شر قفلها زده و كليد آنها را مى خوارى نموده و دروغگوئى ، و دروغگوئى از مى خوارى بدتر است . (58)
و هم از آن حضرت نقل است كه : دروغ ، ويرانى ايمان است . (59)
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: بنده ، حقيقت ايمان را نيابد تا دروغ را به كلى وا نهد، چه به جدى و چه به شوخى . (60)
امام چهارم عليه السلام فرمود: دروغ را از كوچك تا بزرگ ، از جدى تا شوخى ، ترك كنيد، زيرا هر كه دروغ خردى گفت ، به دروغ بزرگ جرئت كند؛ و اخبار ديگر.
3 - اجتناب از غنا
بحار از تفسير عياشى از ابى جعفر روايت كرده است كه گفت : نزد ابى عبدالله عليه السلام بودم ، مردى به او گفت : پدرم و مادرم قربانت ، من در بيت الخلاء مى روم و همسايه هائى دارم كه كنيزانى دارند، آواز مى خوانند، و تار مى زنند، و بسا مى شود در آنجا بيشتر مى نشينم كه از آن كنيزان بشنوم .
فرمود: مكن . آن مرد گفت : اين چيزى نيست كه به قصد آن رفته باشم ، و بطور اتفاق به گوشم مى رسد. مى فرمود: مرگ تو نشنيدى خدا مى فرمايد:
به درستى كه گوش و ديه و دل ، همه مورد مسئوليت واقع شدند؟ (61)
عرض كرد: بلى ، بخدا گويا من اين آيه را هرگز در قرآن خدا از زبان عجمى و عربى نشنيده ام ، و انشاء الله بدان كار بر نگردم ، و از خدا آمرزش خواهم .
فرمود: برخيز و غسل كن و هر چه توانى نماز كن ، زيرا به كار بزرگى استقامت داشتى ، و اگر بدان حال مرده بودى چه اندازه حالت بد بود. خدا را حمد كن و از او توبه خواه از هر چه بد دارد. به درستى كه او بد ندارد جز كار زشت را و كار زشت را به اهل آن واگذار، زيرا براى هر كارى اهلى باشد. (62)
4 - ترويج باطل نكند و مدح فاسق و فاجر ننمايد
از پيغمبر صلى الله عليه و آله است كه : چون فاجر مدح شود، عرش بلرزد و پروردگار خشم گيرد. (63)
5 - بزرگان دين را توهين نكند.
6 - اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله را فاش نسازد.
7 - در زمين ، فساد نكند و فتنه بر نيانگيزد.
8 - اعانت بر ظالمان ننمايد
خدا فرموده : به آنان كه ستم كنند، اعتماد نكنيد تا آتش بگيريد. (64) و در خبر از رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه فرمود: چون روز قيامت شود، منادى ندا كند: كجايند ستمكاران و مدد كاران آنها و كسانى كه آبى در دوات آنها ريخته يا سر كيسه اى از آنها بسته يا خامه اى براى آنها تراشيده اند، همه با آنها محشور شويد. (65)
در وصيت اميرالمومنين عليه السلام به كميل فرمود: اى كميل ! مبادا در خانه ظالمان را بكوبى ، با آنها آميزش مكن ... تا آنكه فرمود: اى كميل ! اگر براى حضور آنها ناچار شدى ، مداوم به ياد خداى تعالى باش ، و بر او توكل كن ، و از شر آنها به خدا پناهنده باش ، و سر به زير انداز از آنها و به دل خود منكر كار آنها باش ، و تعظيم خداى تعالى را بلند بگو تا به گوش آنها برسانى كه آنها از تو هراس كنند، و شر آنها از تو بگردد. (66)
امام چهارم عليه السلام در ضمن نامه اى كه به زهرى نوشت ، و او را از اعانت ظالمان بر ستم بر حذر داشت ، فرمود: چنين نيست كه با دعوت تو در دربار خود تو را قطب نمايند، بلكه مظالم خود را بر تو مى چرخانند. تو را پل مى كنند از توبه بلاها كه بر سر مردم مى آورند، عبور مى كنند. تو را نردبان گمراهى خويش مى سازند، و مبلغ روزگار سياهى كه پديد آورند، مى نمايند، و به راه خود مى كشانند، و تو را درباره علماى حق به ترديد مى اندازند، و بوسيله تو، دل مردم نادان را به خود جلب مى كنند، و مخصوص ترين وزيران و تواناترين معاونان آنها كمتر از تو مفاسد آنها را در نظر مردم خوش ‍ نما مى كند، و خاصه و عامه آنها را به دربارشان مى كشاند، و چه مزد كمى به تو مى دهند در برابر استفاده سرشارى كه از تو مى برند، و چه مختصرى از زندگى تو را آباد مى كنند در برابر آن ويرانى بپايد و خود را به عنوان يك مرد مسئول مورد محاسبه قرار ده . (67)
9- گنهكاران را مغرور نكند و جرئت به فاسقان ندهد
زيرا فقيه كامل كسى است كه مردم را از رحمت خدا نوميد نسازد، و از مكر و عذاب خدا در امان مقرر ندارد. (68)
آمرزيده نشوند. گفتم : آنها كدام گناهند؟ فرمود: يك گناهى كند و با خود گويد: خوشا بر من اگر جز آن گناهى نداشته باشم . (69)
و هم آن حضرت عليه السلام فرمود: چون جمعى گناهى آغازند، اگر سواره باشند، از سواره نظام شيطانند و اگر پياده اند، از پياده نظام شيطان . (70)
11 - آيات قرآن را از پيش خود تفسير نكند
از پيغمبر صلى الله عليه و آله و از امامان جانشين او به صحت پيوسته است كه تفسير قرآن جز با روايات صحيح و نص صريح روا نيست . (71)
ابن عباس از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود: هر كه ندانسته قرآن را تفسير كند بايد در آتش نشيمن كند. (72)
و عامه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه هر كه قرآن را از پيش ‍ خود تفسير كند و حق را هم درك كند، خطا كار باشد. (73)
12 - براى اخبار توجيهات فاسد و باطل نكند، و در آنها تصرفات با رد و ركيك (كه در عصر ما شايع است ) ننمايد، اعاذناالله تعالى .
13 - در احكام در صورتى كه مجتهد و صاحب فتوى نباشد فتوى ندهد.
در اين مقام ، كافى است كلام سيد اجل ، اورع ، ازهد، اسعد، قدوه العارفين و مصباح المتهجدين ، صاحب كرامات باهره ، ابى القاسم رضى الدين سيد ابن طاووس - قدس الله سره و رفع الملا الاعلى ذكره - كه گويد: من مصلحت و پناهگيرى در دنيا در دنيا و آخرت خود را در كناره گيرى از فتواى در احكام شرعيه دانستم ، چون اخبار وارده در احكام از فقهاء اصحاب ما راجع به تكاليف عمليه اختلاف بسيارى دارند، و شنيدم كه خداى جل جلاله در كلام خود خطاب به اعز خلائق نزد وى محمد صلى الله عليه و آله فرمايد: اگر پاره اى گفته ها را به ما بندد ما از دست راستش بر گيريم ... (74) تا آخر آيا، و اگر من كتبى در فقه تاليف مى كردم كه بعد از من بدانها عمل مى شد نقض تورع من از فتوى بود، و مرا در خطر شمول آيات نامبرده وارد مى كرد؛ زيرا در صورتى كه خدا به اين سختى رسول عزيز و اعلم خود را عتاب كند براى آنكه گفتارى به او بندد، پس اگر من به ناحق حكمى به او بندم و فتواى خلافى دهم يا تاليفى ناصواب كنم ، روزى كه در حضور او و برابر او در آيم چه حالى دارم ؟ تا آخر آنچه فرموده است (ره ). (75)
14 - براى بالا بردن مقامات ائمه هدى ، چيزى نگويد كه انبياء عظام و اوصياء گرام آنها را نقصى باشد.
15 - اعتراضات بر اصول دين را، در صورتى كه نتواند كاملا از ذهن مردم رفع كند و جواب شافى دهد، ذكر نكند؛ و بايد اصول دين مسلمانان را سست و ويران نسازد.
16 - نرمى و مدارا بكار برد.
كه نرمى در همه كار بنياد بزرگى است . در پايان وصيت خضر به حضرت موسى است كه هيچ كس را بر گناهى سرزنش مكن ؛ (76)
و دوست ترين كارهاى نزد خداى تعالى سه است : ميانه روى در توانگرى ، گذشت در توانائى بر كيفر، و نرمى با بندگى خدا. كسى با ديگرى در دنيا نرمى نكند جز آنكه خداى عزوجل در قيامت به او نرمى كند. (77)
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين دين استوار و محكم است ، به نرمى در آن فرود شود، و عبادت خدا را بر خويش ناگوار مكن . شتابنده در سفر مانده گردد و نه راه برد و نه پاكش را زنده گذارد. (78)
اين معنا را شيخ سعدى شيرازى از اين حديث برداشته و به فارسى گفته است : كارها به رفق و تامل بر آيد و مستعجل بر سر در آيد.
به چشم خويش ديدم در بيابان
كه آهسته سبق برداز شتابان
سمند باد پا از تك فرو ماند
شتربان همچنان آهسته مى راند
17 - سخن را براى غرض دراز نكند و اغراض شخصيه بكار نبرد.
18 - شايسته است در ذكر مصيبت ، خصوصا در غير ايام عاشوراء، مراعات نمايد، و به همانى اكتفاء كند كه مايه سخت دلى و سهل گيرى مشكلات نگردد، و مصيبتهاى جانگداز و دلخراش را بر زبان نياورد.
محدث فاضل و مورخ متبحر ميرزا هادى خراسانى نجفى (ايده الله ) گفت : در عالم خواب ديدم گويا در يكى از حجره هاى صحن اميرالمومنين عليه السلام هستم و همه ائمه يا بيشتر آنان در آنجا نشسته اند و مردى از اهل منبر براى آنها روضه مى خواند، و آنها گوش مى كنند، تا گفتارش به اينجاب رسيد كه شمر به سكينه گفت : اى بنت الخارجى ؛ ديدم اميرالمومنين عليه السلام از اين سخن نفرت كرد، و به سختى روى درهم كشيد، و رنگ چهره او دگرگون گرديد. چون چنين ديدم ، به آن مرد روضه خوان اشاره كرم : بس كن ! نه بينى چه بر حال اميرالمومنين عليه السلام مى گذرد؟ اميرالمومنين عليه السلام به من فرمود: آن سخنى هم كه خودت ديروز گفتى كمتر از اين نبود. و به يادم آمد كه من ديروز مصيبت آويختن سر اباالفضل را از سينه اسب خوانده بودم ، و عذر خواستم ، و توبه كردم .
19 - امر به معروف و نهى از منكر كند
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چون در امتم بدعت پديد گردد بايد دانشمند، علم خود را آشكار سازد، وگرنه لعن خدا و ملائكه و مردم بر او باد. (79)
و روايت شده است كه اميرالمومنين عليه السلام خطبه خواند، حمد خدا كرد و ستايش او نمود و فرمود: اما بعد، همانا آنها كه پيش از شما بودند هلاك شدند، از اين راه كه كار به نافرمانى كردند و ربانيون و احبار دانشمندان شدند، از اين راه كه كار يهود) آنها را جلو نگرفتند، عقوبتها بر آنها نازل گرديد و ادامه داشت . امر به معروف و نهى از منكر، مرگ مقرر را پيش نيندازند و روزى را نبرند، كارها از آسمان به زمين فرود آيد چنانچه قطره هاى باران ؛ و هر كم و بيشى به هر كس از تقدير خدا رسد (80)
و شيخ كلينى و ديگران از امام ششم عليه السلام روايت كردند كه : خداى عزوجل دو فرشته فرستاد تا شهرى را بر اهل آن از بن وارونه كنند. چون بدان شهر رسيدند مردى را ديدند كه به درگاه خدا دعا و زارى مى كند. يكى از آن دو فرشته به رفيق خود گفت : اين دعا گو را نمى بينى ؟ گفت : او را مى بينم ولى بايد دستور پروردگارم را اجرا كرد. او در جواب گفت : نه ، كارى نكنيم تا به پروردگار خود مراجعه كنم و كسب دستور جديد كنم . نزد خداى تبارك و تعالى برگشت و عرض كرد: پروردگارا، من به اين شهر كه رسيدم ديدم فلان بنده تو، تو را مى خواند و به درگاه تو مى نالد. فرمود: به اجراى دستورى كه به تو دادم برو، اين مردى است كه براى من هر گز روى ترش ‍ نكرده . (81)
از امام رضا عليه السلام است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: هرگاه امتم امر بمعروف و نهى از منكر را به يكديگر وا نهند، بايد آگاه باشند كه از طرف خداى تعالى بلايى بر آنها فرود آيد. (82) از امام ششم عليه السلام روايت شده كه : پيره مرد ناسكى بود در بنى اسرائيل كه عمر به عباد، مى گذارنيد، و در اين ميان كه در حالى عبادت و نماز بود، ديد دو كودك خروسى را گرفتند و پرهاى او را مى كنند. او به كار خود رو كرد و به عبادت پرداخت ، و آنها را از آزار خروس باز نداشت . خدا به زمين دستور داد كه اين بنده مرا در خود فرو بر، او تا ابدالابدين به قعر زمين فرود مى رود. (83)
و هم از آن حضرت است كه گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه حالى خواهيد داشت وقتى زنان شما بد كار گردند، و جوانان شما بد كار گردند، و شماها امر به معروف و نهى از منكر نكنيد؟ به او عرض شد: يا رسول الله ، چنين چيزى مى شود؟ فرمود: آرى ، و بدتر از آن ، چطور باشيد وقتى كه امر به منكر كنيد و نهى از معروف نمائيد؟ عرض شد: چنين خواهد شد؟ فرمود: آرى ، و بدتر از آن ، چطور باشيد آنگاه كه معروف را منكر بدانند و منكر را معروف شمارند؟ (84)
و فرمود صلى الله عليه و آله : هميشه مردم رو به خوبى باشند تا زمان يكه امر به معروف و نهى از منكر و همكار به كارهاى نيك بكنند. و چون نكنند، بركات از آنها سلب شود، و به جان هم افتند، و در زمين و آسمان يارى نيابند. (85)
20 - سخنى نگويد كه از آن براى ابى عبدالله الحسين عليه السلام و خاندان گرامى او خوارى فهم شود.
زيرا آن حضرت آقاى سرفرازان و حميت كشان بود، كه جان دادن زير شمشير را بر خوارى و پستى بر گزيد، و به آواز بلند روز عاشوراء فرياد كشيد: هلا دعى بن دعى مرا ميان دو مشكل واداشته : شمشير برهنه و دست خوارى به دشمن دادن ، ولى خوارى از ما به دور است ، خدا و رسول او مومنان آن را بر ما نپسندند. (86)
شيخ محدث متبحر ما حاج ميرزا حسين نورى (نورالله مرقده ) در دارالسلام حكايتى دارد كه خلاصه اش اين است : يكى از بزرگان اهل منبر در خواب ديده كه گويا رستاخيز است و مردم در ترس و هراسند و هر كس به خود سر گرم است ، و مو كلان مردم را پاى حساب مى رانند، و با هر كس راننده و گواهى است ... تا آنكه گويد: ما را به پاى حساب كشيدند، و در آنجا منبرى بسيار بلندى و پر پله بود، و سيد المرسلين بر عرشه آن نشسته و على عليه السلام بر اول پله كان او بود، و او مشغول رسيدن به حساب مردم بود، و همه در برابر او صف كشيده بودند و نوبت به من رسيد و با عتاب به من فرمود: چرا فرزند عزيزم حسين را به خوارى نام بردى ؟ و او را به خوارى نسبت دادى ؟ من در جوابش حيران شدم و چاره اى جز انكار نديدم ، و منكر آن گرديدم . ناگاه در بازوى خود دردى احساس كردم گويا ميخى بر آن فرو كردند، و به پهلوى خودرو كردم و ديدم مردى طومارى در دست دارد و آن را به من داد. طومار را گشودم ، ديدم صورت مجلسهاى من است و آنچه را در محافل گفتم به تفصيل در آن درج است ، در هر جا و هرگاه بوده .
و در ضمن آنچه از من سوال شده و من منكر شدم موجود است ... تا آخر آن خواب هراسناك كه بخاطر آن سيد از شغل منبرى خود استعفاء كرد. (87)
شيخ (ره ) روايت كرده كه : سيد حميرى و جعفر بن عفان طائى به هم بر خوردند و سيد به او گفت : واى بر تو، درباره آل محمد گوئى :
چه شد خانه تان را كه سقفش خرابه چرا جامه تان پست ترين جامه ها شد جعفر گفت : مگر آن را منكرى و من دروغ گفتم ؟ گفت : اگر نتوانى خوب مدح گوئى ساكت باشد، آيا آل محمد صلى الله عليه و آله را چنين وصف كنند؟
من تو را معذور دارم ، طبع تو اين است و علم و ادراكت چنين ، من مدحى گفتم كه ننگ مدح تو را از دامن پاك آنان شستم :
بخدا قسم و به آياتش
مرد مسئول قول و گفتارش
كه على زاده ابى طالب
برو تقواش بود در قالب (88)
چون كه پيكار نيز باران
خيل گردان از آن گريزان بد
مى شد سوى هم نبرد و به دست
تيغ بران و تيرش اندر شصت
همچو شيرى ميان اشبالش (بچه هايش )
بر شكارى گشوده چنگالش
آنكه دادش سلام در يك شب
جبرئيل و مكال خوش مشرب
هر كدامى هزاره اى همراه
بد سرافيلشان زپى در گاه
در شب بدر بهر امدادى
چون ابابيل آمدند زدى (89)
اى جعفر، بايد در مدح آنان چنين سرود، آنچه تو گفتى براى تنگدستان و بيچارگان بايد گفت ، جعفر سر او را بوسيد و گفت : بخدا تو اى ابا هاشم سره شعراء باشى و ما دنباله ها هستيم . (90)
تا اينجا مقصود از اين رساله شريفه به پايان رسيد در روز يازدهم ماه ذيقعده الحرام سال 1342كه روز ولادت مولا و سيد ما ابن الحسن على بن موسى الرضا صلوات الله عليه است و در جوار قبر شريف او انجام شد. (91)
بخش چهارم
رساله زادالسالك تاليف فيلسوف ، مفسر و محدث والامقام ملامحسن فيض كاشانى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله و سلام على عباده الذين اصطفى
اما بعد، اين رساله اى است موسم به زادالسالك كه در جواب سوال يكى از برادران روحانى نوشته شده ، كه از كيفيت سلوك راه حق پرسيده بود.
بدان ، ايدك الله بروح منه ، همچنان كه سفر صورى را مبدئى و منتهائى و مسافتى و منازلى و مسيرى و زادى و راحله اى و رفيقى و راهنمائى مى باشد، همچنين سفر معنوى را، كه سفر روح است به جانب حق سبحانه و تعالى ، همه هست .
مبداش ، جهل و نقصان طبيعى است كه با خود آورده اى از شكم مادر.
والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا (92)
و منتهايش ، كمال حقيقى است كه فوق همه كمالات است و آن ، وصول است به حق سبحانه و تعالى .
و ان الى ربك المنتهى (93)
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (94)
و مسافت راه در اين سفر، مراتب كمالات علميه و عمليه است كه روح ، طى آنها مى كند شيئا فشيئا (= به تدريج ) هرگاه به صراط مستقيم شرع ، كه مسلوك اوليا و اصيفاء است ، سائر باشد.
و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله (95)
و اين كمالات ، مترتب است بعضى بر بعضى ، تا كمال متقدم طى نشود به متاخير منتقل نتوان شد، چنانكه در سفر صورى تا قطعه مسافت متقدمه طى نشود به متاخره نتوان رفت .
و منازل اين سفر، صفات حميده و اخلاق پسنديده است كه احوال و مقامات روح است ؛ از هر يك به ديگرى ، كه فوق آن است ، منتقل مى شود به تدريج . منزل اول يقظه است كه آگاهى است و منزل آخر توحيد است كه مقصد اقصى است از اين سفر، و تفاصيل اين منازل و درجات آن در كتاب منازل السائرين مذكور است .
و مسير اين ، سفر، جد تمام و جهد بليغ نمودن و همت گماشتن است در قطع اين منازل ، به مجاهده و رياضت نفس ، به حمل اعبا تكاليف شرعيه ، از فرائضن و سنن و آداب و مراقبه و محاسبه نفس آنا فانا و لحظه فلحظه ، و هموم را واحد گردانيدن و منقطع شدن به حق ، سبحان و تعالى .
و تبتل اليه تبتيلا. (96)
والذين جاهدا و فينا لنهدينهم سبلنا (97)
و از راه اين سفر تقوا است .
و تزودوا فان خير الزاد التقوى (98)
و تقوا، عبارت است كه از قيام نمودن به آنچه شارع ، امر به آن فرموده است و پرهيز كردن از آنچه از آن نهى كرده ، از روى بصيرت ، تا دل به نور شرع و صيقل تكاليف آن ، مستعد فيضان معرفت شود از حق ، عزوجل .
و اتقوا الله و يعلمكم الله (99)
و همچنانكه مسافر صورى ، تا قوت بدن از زاد حاصل نكند قطع راه نتواند كرد، همچنين مسافر معنوى تا به تقوى و طهارت شرعيه ظاهرا و باطنا قيام ننميد و روح را تقويت به آن نكند، علوم و معارف و اخلاق حميده كه بر تقوا مترتب مى شود و تقوا از آن حاصل مى شود (نه بر سبيل دور) بر او فائض نمى گردد. و مثل اين ، مثل كسى است كه در شب تار، چراغى در دست داشته باشد و به نور آن راهى را مى بيند و مى رود . هر يك گام كه بر مى دارد قطعه اى از آن راه روشن مى شود و بر آن مى رود و هكذا و تا گام بر ندارد و نرود روشن نشود، و تا روشن نشود نتواند رفت . آن ديدن به منزل معرفت است و آن رفتن به منزله عمل و تقوا.
من عمل بما علم ورثه الله علم مالم يعلم (100)
لا يقبل الله عملا الا بمعرفه ولا معرفه الا بعمل ، فمن عرف دلته المعرفه على العمل ، و من لم يعمل فلا معرفه له ، الا ان الايمان بعضه من بعض (101) كذا عن الصادق عليه السلام .
و همچنان كه در سفر صورى كه كسى كه راه نداند به مقصد نمى رسد، همچنين در سفر معنوى كسى كه بصيرت در عمل ندارد به مقصد نمى رسد.
العامل على غير بصيره كالسائر على غير الطريق ، لايزيده كثره السير الا بعدا (102)
و راحله اين سفر بدن است و قواى آن ، و همچنانكه در سفر صورى اگر راحله ، ضعيف و معلول باشد راه طى نتواند كرد، همچنين در اين سفر تا صحت بدن و قوت قوا نباشد كارى نتوان ساخت ، پس تحصيل معاش از اين جهت ضرورى است و آنچه از براى ضرورت است ، به قدر ضرورت بايد، پس طلب فضول در معاش مانع است از سلوك ، و دنياى مذموم كه تحذير از آن فرموده اند، عبارت از آن فضول است كه بر صاحبش و بال است و اما قدر ضرورى از آن ، داخل امور آخرت است و تحصيلش ‍ عبادت .
و همچنان كه اگر كسى راحله را در سفر صورى در اثناى راه سر دهد تا خود سر مى چرد راه او طى نمى شود، همچنين در اين سفر معنوى ، اگر بدن و قوا را بگذارد تا هر چه مشيتهاى آنها است به فعل آورند و به آداب و سنن شرعيه مقيد نگرداند و لجام آن را در دست نداشته باشد، راه حق طى نمى شود.
و رفيقان اين راه ، علماء و صلحاء و عباد سالكانند كه يكديگر را ممد و معاونند، چه ، هر كسى بر عيب خود زود مطلع نشود، اما بر عيب ديگرى زود واقف مى شود. پس اگر چند كس با هم بسازند و يكديگر را از عيوب و آفات با خبر سازند راه بر ايشان طى مى شود و از دزد و حرامى دين ايمن مى گردند چه : الشيطان الى المنفرد اقرب منه الى الجماعه و يدالله على الجماعه (103). اگر يك از راه بيرون رود، ديگرى او را خبر دارد مى گرداند و اگر تنها باشد تا واقف شود، هيهات است .
و راهنماى اين راه پيغمبر است صلى الله عليه و آله و سائر ائمه معصومين صلوات الله عليهم كه راه نموده اند، و سنن و آداب وضع كرده ، و از مصالح و مفاسد راه خبر داده اند، و خود به اين راه رفته اند، و امت را به تاسى و اقتفاى خود فرموده اند.
لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه (104)
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله (105)
و محصل آنچه ايشان مى كرده اند و امر به آ مى فرموده اند، چنانكهاز روايات معتبره به طريق اهل بيت عليهم السلام مستفاد مى شود، از امورى كه سالك را لابد است از آن ، و اخلال آن به هيچ وجه جايز نيست ، بعد از تحصيل عقايد حقه ، بيست و پنج چيز است :
اول ، محافظت بر صلوات خمس ، اعنى (= يعنى ) گزاردن آن در اول وقت به جماعت و سنن و آداب . پس اگر بى علتى و عذرى از اول وقت تاخير كند يا به جماعت حاضر نشود، يا سنتى از سنن يا ادبى از آداب آن رافرو گذارد، الا نادرا (= جز در موارد نادر) از سلوك راه بيرون رفته و با ساير عوام كه در بيداى جهالت و ضلالت ، سر گردان مى چرند و از راه و مقصد بى خبرند و ايشان را هرگز ترقى اى نيست ، مساوى است .
دوم ، محافظت بر نماز جمعه و عيدين و آيات با اجتماع شرائطه ، الا مع العذر امسقط (= مگر در صورتى كه عذرى داشته باشد كه تكليف را از وى ساقط كند)، كه اگر سه جمعه متوالى ترك نماز كند بى علتى ، دل او زنگ گيرد به حيثيتى كه قابل اصلاح نباشد.
سوم ، محافظت بر نماز معهوده رواتب يوميه ، كه ترك آن را معصيت شمرده اند، الا چهار ركعت از نافله عصر و دو ركعت از نافله مغرب و و تيره ، كه ترك آن بى عذرى نيز جائز است .
چهارم ، محافظت بر صوم ماه رمضان و تكميل آن ، چنانچه زبان را از لغو و غيبت و دروغ و دشنام و نحو آن ، و ساير اعضا را از ظلم و خيانت ، و فطور را از حرام و شبهه بيشتر ضبط كند كه در ساير ايام مى كرد.
پنجم ، محافظت بر صوم سنت ، كه سه روز معهود است از هر ماهى ، كه معادل صوم دهر است چنانكه بى عذرى ترك نكند، و اگر ترك كند قضا كند، يا به مدى از طعام تصدق نمايد. ششم ، محافظت بر زكات ، بر وجهى كه تاخير و توانى (= سستى )
جايز ندارد، مرگ عذرى باشد، مثل فقد مستحق يا انتظار افضل مستحقين و نحو آن .
هفتم ، محافظت بر انفاق حق معلوم از مال ، اعنى مقرر سازد، كه هر روز يا هر هفته يا هر ماه چيزى به سائل يا محروم داده باشد، به قدر مناسب مال ، چنانكه اخلال به آن نكند و اگر كسى را نيز به آن مطلع نسازد، بهتر است .
والذين فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم (106).
ففى الحديث انه غير الزكاه (= در حديث آمده است كه حق معلوم چيزى غيراز زكات است .)
هشتم ، محافظت بر حجه الاسلام ، چنانچه در سال و جوب به فعل آورد خصوصا امام حسين عليه السلام چه ، در حديث آمده كه :
زيارت حسين عليه السلام فرض است بر هر مومن ، هر كه ترك كند، حقى ازخدا و رسول ترك كرده باشد.
و در حديث ديگر وارد است كه :
هر امامى را عهدى است بر گردن اولياء و شيعه خود، و از جمله تمامى وفاى به عهد، زيارت قبول ايشان است .
دهم ، محافظت بر حقوق اخوان و قضاى حوائج ايشان ، چه تاكيدات بليغه در آن شده ، بلكه بر اكثر فرائض ، مقدم داشته اند.
يازدهم ، تدارك نمودن هر چه از مذكورات فوت ، شده باشد وقتى كه متنبه شده باشد، مهما امكن (= تا آنجا كه امكان دارد).
دوازدهم ، اخلاق مذمومه ، مثل كبر، بخل ، حسد و نحو آن را از خود سلب كردن به رياضت و مضادت ، و اخلاق پسنديده مثل حسن خلق و سخا و صبر و غير آن بر خود بستن تا ملكه شود.
سيزدهم ، ترك منهيات جمله ، و اگر بر سبيل ندرت معصيتى واقع شود زود و به استغفار و توبه انابت تدارك نمايد تا محبوب حق باشد.
ان الله يحب التوابين .
و ان الله يحب كل مفتتن تواب (107)
چهاردهم ، ترك شبهات كه موجبات وقوع در محرمات است ، و گفته اند:
هر كه ادبى را ترك كند از سنتى محروم مى شود؛ و هر كه سنتى را ترك كند از فريضه اى محروم مى شود.
پانزدهم ، در ما لايعنى (= امور بى فايده ) خوض نكردن ، كه موجب قسوت و خسران است و فى الحديث :
من طلب ما ما لا يعنيه فاته ما يعنيه (108)
و اگر از روى غفلت صادر شود بعد از تنبه ، تدارك نمايد به استغفار و انابت .
ان الذين اتقوا يحب كل مفتتن تواب (109)
چهاردهم ، ترك شبهات كه موجبات وقوع در محرمات است ، و گفته اند:
هر كه ادبى را ترك كند از سنتى محروم مى شود؛ و هر كه سنتى را ترك كند از فريضه اى محروم مى شود.
پانزدهم ، در ما لايعنى (= امور بى فايده ) خوض نكردن ، كه موجب قسوت و خسران است و فى الحديث :
من طلب مالا يعنيه فاته ما يعنيه (110).
و اگر از روى غفلت صادر شود بعد از تنبه ، تدارك نمايد به استغفار و انابت .
ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون و اخوانهم يمدونهم فى الغى ثم لايقصرون (111).
و تا ترك مجالست بطالين و مغتابين و آنهايى كه سخنان پراكنده گويند و روز مى گذارنند، نكند، از مالا يعنى خلاص نشود، چه هيچ چيز مثل اين نيست در ايجاب قسوت و غفلت و تضييع وقت .
شانزدهم ، كم خوردن و كم خفتن و كم گفتن را شعار خود ساختن كه دخل تمام در تنوير قلب دارد.
هفدهم ، هر روزى قدرى از قرآن تلاوت كردن ، و اقلش پنجاه آيه است ، به تدبر و تامل و خضوع ؛ و اگر بعضى از آن در نماز واقع شود، بهتر است .
هيجدهم ، قدرى از اذكار و دعوات ، ورد خود ساختن در اوقات معينه ، خصوصا بعد از نمازهاى فريضه . و اگر تواند كه اكثر اوقات زبان را مشغول ذكر حق دارد و اگر چه جوارح در كارهاى ديگر مصروف باشد، زهى سعادت . از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه زبان مبارك ايشان اكثر اوقات تر بوده است به كلمه طيبه لا اله الا الله ، اگر چيزى مى خورده اند و اگر سخن مى گفته اند و اگر راه مى رفته اند، الى غير ذلك . چه اين ممد و معاونى قوى است مرسالك را، و اگر ذكر قلبى را نيز مقارن ذكر لسانى سازد، به اندك زمانى فتوح بسيار روى مى دهد. تا مى تواند سعى نمايد كه دم به دم متذكر حق مى بوده باشد، تا غافل نشود، كه هيچ امرى به اين نمى رسد در سلوك ، و اين ممدى است قوى در ترك مخالفت حق ، سبحانه و تعالى ، به معاصى .
نوزدهم ، صحبت عالم و سوال از او و استفاده علوم دينيه به قدر حوصله خود، تا مى تواند كه علمى بر علم خود بيفزايد.
اكيس الناس من جمع علم الناس الى علمه (112)
و صحبت اعلم از خود را فوزى عظيم شمرد، و اگر عالمى يابد كه به علم خود عمل كند، متابعت او را لازم شمرد و از حكم او بيرون نرود؛ و پيرى كه صوفيه مى گويند عبارت از چنين كسى است . و مراد از علم ، علم آخرت است نه علم دنيا؛ و اگر چنين كسى نيابد و اعلم از خود نيز نيابدذ، با كتاب صحتب دارد و با مردم نيكو سيرت ، كه از ايشان كسب اخلاق حميده كند، و هر صبحتى كه او را خوشوقت و متذكر حق و نشئه آخرت مى سازد از دست ندهد.
بيستم ، با مردم به حسن خلق و مباسطت ، معاشرت كردن ، تا بر كسى گران نباشد و افعال ايشان را محملى نيكو انديشيدن و گمان بد به كسى نداشتن .
بيست و يكم ، صدق در اقوال و افعال را شعار خود ساختن .
بيست و دوم ، توكل بر حق ، سبحانه و تعالى ، كردن در همه امور، و نظر بر اسباب نداشتن و در تحصيل رزق اجمال كردن و بسيار به جدى نگرفتن در آن ، و فكرهاى دور به جهت آن نكردن ، و تا مى توان به كم قناعت كردن و ترك فضول نمودن .
بيست و سوم ، بر جفاى اهل و متعلقان صبر كردن ، و زود از جا در نيامدن و بد خويى نكردن ، كه هر چند جفا بيشتر مى كشد و تلقى بلا بيشتر مى كند زودتر به مطلب مى رسد.
بيست و چهارم ، امر به معروف و نهى از منكر به قدر وسع و طاقت كردن و ديگران از نيز بر خير داشتن و غمخوارى نمودن و با خود در سلوك ، شريك ساختن ، اگر قوت نفسى داشته باشد، والا اجتناب از صحبت ايشان نمودن و با مدارا و تقيه ، تا موجب وحشت نباشد.
بيست و پنجم : اوقات خود را ضبط كردن و در هر وقتى از شبانه روز، وردى قرار دادن كه به آن مشغول مى شده باشد تا اوقاتش ضايع نشود چه هر وقتى تابع موقوت له است و اين عمده است در سلوك .
اين است آنچه از ائمه معصومين صلوات الله عليهم به ما رسيده ، كه خود مى كرده اند و ديگران را مى فرموده اند؛ اما چله داشتن و حيوانى نخوردن و ذكر چهار ضرب كردن و غير آن كه از صوفيه منقول است ، از ايشان - عليهم السلام - وارد نشده .
و ظاهرا بعضى از مشايخ امثل اينها را به جهت نفوس بعضى مناسب مى ديده اند در سهولت سلوك ، بنابر آن امر به آن مى فرموده اند و ماخذ چله شايد حديث : من اخلص الله اربعيت صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه (113).
و صحبت اعلم از خود را فوزى عظيم شمرد، و اگر عالمى يابد كه به علم خود علم كند، متابعت او را لازم شمرد و از حكم او بيرون نرود؛ و پيرى كه صوفيه مى گويند عبارت باشد.
و ماخذ ترك حيوانى ، لا تجعلوا بطونكم مقابر الحيوانات (114)
و نحو آن . و شكى در اين نيست كه گوشت كم خوردن و در خلوت نشستن و به فراغ بال و توجه نام مشغول ذكر بودن ، دخلى تمام در تنوير قلب دارد، وليكن به شرط آنكه مانع جمعه و جماعت نباشد.
و از جمله امروى كه عمده است در سلوك ، حريت است ، اعنى آزاد بودن از شوائب طبيعت و وساوس عادت و نواميس عامه ، چه سالك را هيچ سدى عظيم تر از اين سه امر نيست و بعضى از حكماء اينها را روساى شياطين ناميده اند؛ و هر قبيحى كه از هر كسى سر مى زند، چون نيكو مى نگرى ، به يكى از اين سه منتهى مى شود.
اما شوائب طبيعت ، مثل شهوت و غضب و توابع آن از حب مال و جاه و غير آن :
تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض ولا فسادا (115)
و اما وساوس عادت ، مانند تسويلات نفس اماره و تزئينات او و اعمال غير صالحه به سبب خيالات فاسده و اوهام كاذبه و لوازم آن از اخلاق رذيله و ملكات ذميمه :
ق هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (116)
اما نواميس عامه مانند متابعت غولان آدمى پيكر و تقليد جاهلان عالم آسا و اجابت استغواء و استهواى شياطين جن و انس و مغرور شدن به خدع و تلبيسات ايشان :
ربنا ارنا الذين اضلانا من الجن و الانس نجعلهما تحت اقدامنا ليكونا من الاسفلين (117)
اما بعضى رسوم و اوضاع ، در مانند لباس و معاشرت با ناس كه در عرف مقرر شده باشد، متابعت جمهور در آن بايد كرد به حسب ظاهر، تا در پوستين اين كس نيفتد، چه امتياز باعث وحشت و غيبت مى شود، مگر آنكه متابعت ايشان در آن مخالفت با امر مهم دينى كه تركش ضرر به سلوك داشته باشد، كه در آن هنگام متابعت لازم نيست مگر از باب تقيه ، و امثال اين امور را به راى بصير زمان منوط بايد داشت .
و هر كه اين بيست و پنج چيز مذكور را بر خود لازم گرداند و به جد، مى كرده باشد از روى اخلاص اعنى ابتغاء لوجه الله لالغرض دنيوى عاجل (= يعنى براى تقرب به خداوند، نه بخاطر مقاصد دنيوى ) روز به روز حالش در ترقى باشد، حسناتش متزايد و سيئاتش مغفور و در جالش و در مرفوع .
پس اگر از اهل علم باشد، اعنى مسائل علميه الهيه از احوال مبدا و معاد و معرفت نفس و امثال آنها و بر گوشش خورده و دانستن آن را كما هو مقصد اقصى داند و كمال اهتمام به معرفت آن دارد و از اهل آن هست كه بفهمد، روز به روز معرفتش متزايد مى گردد به الهام حق ، به قدر كسب استعدادى كه در عبادت و صحبت علما و سخنان ايشان او را حاصل مى شود، والا صفاى باطنى و دعاى مستجابى و نحو آن از كمالات در خور سعى و توجه خود مى بايد، و بر هر تقدير او را قربى به حق سبحانه ، حاصل مى شود و محبت و نورى ، و محبت كامل و نور وافر ثمره معرفت است .
و معرفت گاه به حدى مى رسد كه اكثر امور آخرت ، او را مشاهده مى شود در اين نشئه ، چنانكه از حارثه بن نعمان منقول است و حديث او در كافى مذكور است . و محبت هر گاه كه اشتداد يافت و به حد عشق رسيد و به ذكر حق مستهتر و شيفته ، گشت ، تعبير از آن به لقاء و وصول و فناء فى الله و بقاء بالله و نحو آن مى كنند و اين است غايت و غرض از ايجاد خلق ، چنانكه در حديث قدسى وارد است : كنت كنزا مخفيا فا حببت ان اعرف فخلقت الخلق ليك اعرف (118).
و فى التنزيل : (و ما خلقت الجن و الانس الاليعبدون )، قيل اى ليعرفون ، و انما عبر عن المعرفت بالعباده لانها لاتنفك عنها و انما عبر عن اللازم بالملزوم لئلا يتوهم ان المقصود ايه معرفه كانت ، بل المعرفه الخاصه التى لاتحصل الا من جهه العباده (119)
چه معرفت را انواع متعدده و طرق متكثره است و هر معرفتى موجب قرب و وصول نمى شود، چه ، اكثر عامه را نيز معرفتى از راه تقليد حاصل است ؛ و متكلمين را نيز معرفتى از راه دلائل جدليه ، كه مقدمات آن از مسلمات و مقبولات و مظنونات تركيب يافته ، هست ؛ و فلاسفه را نيز معرفتى از راه براهين عقيله كه مقدمات آن را يقينيات مركب شده ، هست ؛
و هيچ يك از اينها موجب وصول و محبت نمى گردد. پس هر كه معرفت از راه عبادت او را حاصل شده ، او ثمره شجره آفرينش است و مقصود از ايجاد عالم و ديگران ، همه به طفيل او موجود شده اند و از براى خدمت آنها و او.
طفيل هستى عشقند آدمى و پرى
ارادتى بنما تا سعادتى ببرى
و لهذا در حديث قدسى وارد است خطابا باللنى صلى الله عليه و آله و سلم كه :
لولاك لما خلقت الا فلاك (120)
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (121)
پس هر كه همتى عالى دارد و در خود جوهرى مى يابد، بايد كه بكوشد تا از راه عبوديت و عبادت و تقوى و طهارت خود را به اين مرتبه نزديك سازد.
گرچه وصالش نه به كوشش دهند آنقدر اى دل كه توانى بكوش
اگر به مقصد رسيدى زهى سعادت ، و اگر در اين راه مردى زهى شهادت .
اگر در راه او مردى شهيدى
و گر بردى سبق زين العبيدى
و من يخرج من بيته مهاجراا الى الله و رسوله ثم يدر كه الموت فقد وقع اجره على الله (122)
******************
رساله سيروسلوك منسوب به آيت حق سيد بحر العلوم
بسم الله الرحمن الرحيم
چند سال پيش نسخه اى خطى به نام تحفه الملوك فى السير والسلوك كه ديباچه آن با عبارت زير شروع شده است :
بسم الله الرحمن الرحيم جناب مولانا و سيدنا آقا سيد مهدى طباطبائى نجفى مشهور به بحر العلوم مى فرمايد: الحمد و الثناء لعين الوجود و الصلوه على واقف مواقف الشهود و على آله امناء المعبود اى همسفران ملك سعادت و صفاواى رفيقان راه خلوص و وفا امكثواانى آنست نارا ... به دستم افتاد براى روشن شدن وضع آن به كتابهاى مربوطه مراجعه كردم .
صاحب طرائق الحقائق مى نويسد: رساله اى از سيد بحر العلوم اعلى الله مقامه در عرفان به خط ايشان (پدر مولف طرائق متوفاى 1278) ديدم كه جزوى از شرح اربعينيات خود را ضميمه فرموده بود براى مرحوم حاج عبدالعظيم هراتى كه اظهار ارادت خدمت آن حضرت مى نموده ...
در جاى دگير مى نويسد: الحاج عبدالعظيم هروى با برادرش حاج عبدالكريم ساكن طهران و از تجار معروف بودند در سال 1294 را قم را ملاقاتش در طهران حاصل گرديد ... كتابى كه نسبتش به مرحوم سيد بحرالعلوم (مى دهند - ظ) در شرح كتاب سيرو سلوك ابن طاووس عليه الرحمه به خط جناب والد براى حاج مذكور مشاهده و بعضى از وقايع اربعينيات خود را اضافه فرموه بودند. (123)
مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى در ذريعه مى نويسد:
رساله فى السير والسلوك تنسب الى سيد نا بحرالعلوم السيد مهدى بن مرتضى الطباطبائى البروجردى النجفى المتوفى 1212 فارسيه فى الفى بيت لكنها مشكو كه فيها ففى آخرها بعض ما ليس على مذاق السيد بحر العلوم كما يظهر للمتدرب فى مفاده و النسخه موجوده فى النجف فى بيت ، بحر العلوم ، و رايت اخرى عند محمد حسين بن الحاج محمد جعفر اليزدى و كيل سيدنا الشيرازى بكربلا اولها: امكثوانى آنست نارا لعلى آتيكم منها بخبر... و رايت نسخه اخرى فيها زيادات و بسط الفاظ و عبارات سماه فى اولها: تحفه الملوك فى السير و السلوك و انه لبحر العلوم ... (124)
و در جاى دگير مى نويسد:
رساله فى السير و السلوك هوتعريب السير و السلوك الفارسى المنسوب الى سيدنا بحر العلوم ، عربه الشيخ الوالمجد محمد الرضا الاصفهانى بالتماس السيد حسين بن معزالدين محمد المهدى القزوينى الحلى فى داره بالنجف فى البرانى فى عده ليال بعد الساعه الخامسه من الليل ، و ذكر ابوالمجد انه الفه بحر العلوم بكرمانشاه اقول : و نسبه نصفه الاخير اليه مشكو كه لانه على مذاق الصوفيه فلو ثبت انهاله فانما هوالنصف الاول فقط كما ياتى فى ص 284. (125)
سيد محمد صادق بحر العلوم و سيد حسين بحر العلوم در مقدمه كتاب الفوائد الرجاليه سيد بحر العلوم پس از ذكر تاليفات او مى نويسند:
و هناك بعض الرسائل الصغار ربما نسبت الى السيد قدس سره ، منها رساله السير و السلوك الفارسيه و لكن لا يعضدها التاريخ و لايوافقها طريقه السيد رحمه الله و سلوك الطافح على سائر مولفاته و كتاباته - كما يشهد بذلك - كل من واكب قلمه الشريف فى عامه مولفاته ، والله اعلم . (126)
سه نسخه از اين رساله در كتابهاى فهرست شده كتابخانه آستان قدس ‍ رضوى موجود است ، در فهرست آن كتابخانه در ذيل شماره 170 آمده است : مى نمايد كه مولف از مشايخ صوفيه است . در متن اسمى براى رساله ذكر نشده و نام مولف هم مذكور نيست . در نسخه شماره 171 رساله به نام تحفه ضبط شده در نسخه شماره 172 به سيدى مهدى بحرالعلوم نسبت داده شده است ، و معروفت نزد جمعى نيز چنين است ليك زياده بر آنكه مضامين رساله ملائم با مشرب آن سيد بزرگوار نيست و هم ارباب تراجم بجز (طرائق الحقائق ج 3 حاشيه ص 90) در شمار مولفات او چنين رساله اى را ذكر نكرده اند... نسخه هاى اين رساله هاى قدرى اختلاف دارد...(127)
سه نسخه از اين رساله نيز در كتابخانه دانشگاه است . در فهرست آنجا آمده است :
آداب السلوك . در عنوان اين نسخه آمده : رساله سيد سند مرحوم بحرالعلوم در آداب سلوك و همان رساله عرفانى منسوب به اين طاووس ‍ است و نبايد از بهحر العلوم هم باشد و در سر گذشت او... از اين رساله باد نگرديد. (128)
و در جاى ديگر از فهرست آنجا آمده است :
در نسخه شمار 1358 اين كتابخانه چهار گفتار در سيروسلوك و روش ‍ عبادت و سنن صوفيانه و آداب مريدو شيخ است و مشرب شيعى در آنها پيدا است و ساخته عارفان و آداب مريد و شيخ است و مشرب شيعى در اخير مى باشد . نگارنده همه اينها بايد همان محمد حسين بن محمد كه در 1251 مى زيست و سبك همه اينها نيز يكى است گفتارها اينك شناسانده مى شود...
4 - به نام رساله سيد بن طاووس در نسخه ياد شده و درست نيست ؛ نگارنده آن بايد همان محمد حسين بن محمد باشد كه نويسنده نسخه نيز هست به سال 1251. (129)
در فهرست نسخه هاى خطى فارسى ، علاوه بر سه نسخه آستان قدس و سه نسخه دانشگاه ، و يك نسخه از سه نسخه ياد شده در ذريعه ، از نسخه اى ديگر ياد شده و آقاى منزوى درباره اصل رساله مى نويسد:
سيروسلوك از بحر العلوم سيد مهدى فرزند مرتضى بروجردى (1155-1212) يا سيد بن طاووس ، در اين انتسابها ترديد است ... نسخه هاى دگرگونى دارد به عربى نيز ترجمه شده است ... (130)
سيد عبدالحجه بلاغى قسمت زيادى از اين رساله را در سال 1371، 1377 در كتاب مقامات العرفاء خود چاپ كرده و آن را به عنوان سفر نامه مولانا شيخ عبدالكريم عريان استاد شمس العرفاء معرفى كرده است و در پايان مى نويسد:
تذكر: اين سفر نامه را درهامش كتاب طرائق صفحه 90 از وصل ششم به نام رساله سيروسلوك به حضرت بحرالعلوم نسبت داده است ، وليكن صحيح آن همين است كه ما نگاشتيم كه از قلم مبارك مولانا شيخ عبدالكريم عريان ساكن وادى السلام نجف اشرف مى باشد، همان كسى كه احياء موتى . كرده و خود يكى از اساتيد بزرگ حضرت شمس العرفا متولد 1288 متوفاى 1353 قدس سرهما است . (131)
استاد محترم حجه الاسلام والمسلمين جناب آقاى حاج شيخ حسن حسن زاده آملى در آخر نسخه اى كه به خط خودشان است مى نويسد:
اين رساله تحفه الملوك فى السير والسلوك تاليف سيد بزرگوار علامه بحرالعلوم قدس سره است كه از كثرث اشتهار و وضوح ، مستغنى از وصف است ؛ در سيروسلوك الحق اگر بى نظير نباشد كم نظير است . اصل آن به خط جناب استاد علامه سيد محمد حسين قاضى طباطبائى صاحب تفسير قيم الميزان متع الله المسلمين بطول بقائه بودت كه آن را برادر ماجدش جناب استاد حجت الاسلام والمسلمين عالم جليل و سالك سبيل الله تعالى آيه الله آقا سيد محمد حسن قاضى طباطبائى الهى مدظله العالى و روحى فداه به اين حقير براى استنساخ مرحمت فرمودند ...
جناب آقاى علامه طباطبائى مى فرمود كه اين رساله مرحوم سيد به خط بچه اى بود كه بسيار پر غلط بود، و چند جاى ديگر هم كه بعد يافتيم همه از روى همان يك نسخه نوشته شده كه به همان اغلاط بودند، تا اينكه نسخه اى را در نزد مرحوم سيد ابوالقاسم خوانسارى ، كه استاد رياضى مادر نجف اشرف بود، سراغ گرفتيم كه نسخه اى پاكيزه و مصحح بود؛ و اين نسخه را از روى آن تصحيح كرديم .
جناب آقاى طباطبائى از مرحوم سيد على قاضى معروف قدس سره نقل فرمود كه آن بزرگوار مى فرمود من رساله اى مانند اين رساله مرحوم سيد بحر العلوم به اين خوبى و متانت در سير و سلوك نديدم . (132)
در مورد چاپ و نشر اين رساله ، برخى مى گفتند كارى است خوب و مفيد، و برخى ديگر آن را صلاح نمى دانستند اينجانب براى جمع ميان اين دو نظر برآن شد كه رساله را به استثناى قسمت آخر آن (كه به فرموده مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى موافق مذاق صوفيه مى باشد و نيز احتمال اينكه توسط برخى از صوفيه به اصل رساله اضافه شده باشد منفى نيست ) چاپ كند تا رعايت جانب احتياط هم تا حدى شده باشد. (133)
با اينكه حدود پانزده نسخه از اين رساله سراغ داشتيم كه قديم ترين آنها مورخ 1251 بود ولى هنگام تصحيح ، فقط چهار نسخه در اختيار بود:
1 - نسخه متعلق به نگارنده اين سطور مورخ 1333.
2 - نسخه استاد محترم جناب آقاى حسن زاده آملى كه در سال 1368 به خط خود از روى نسخه اى كه حضرت علامه طباطبائى دام ظله در سال 1344 هجرى قمرى براى خود نوشته بوده اند، استنساخ كرده اند.
3 - عكس نسخه اى كه حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى حاج شيخ محمد غروى در سال 1377 از روى نسخه آيه العظمى آقاى خوئى براى خود استنساخ كرده اند. (134)
4 - نسخه چاپى در مقامات العرفاء بلاغى .
اخيرا شنيده شد كه حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى حاج شيخ حسن مصطفوى كه از قديم به ايشان و آثار ايشان علاقه داشته ام در صددند كه اين رساله را با تصحيح كامل و حواشى و تعليقات چاپ كنند اميد است هر چه زودتر از چاپ خارج و مورد استفاده علاقمندان قرار گيرد.
رضا استادى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد والثناء لعين الجود و الصلوه على واقف مواقف الشهود و على آله امناء المعبود
اى همسفران ملك (سلك ) سعادت و صفا! و اى رفيقان راه خلوص و وفا (خلوصيت و فنا)!
امكثوا انى آنست من جانب الطور نارا لعلى آتيكم منها بخبر (بقبس ) او جدوه من النار لعلكم تصطلون (135)
به طرق عديده از سيد رسل و هادى سبل صلى الله عليه و آله مروى است كه : من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قبله على (الى ) لسانه
عبارات حديث اگر چه مختلف وارد شده است معانى او متحد است . (136)
خود به عيان ديده ايم و به بيان دانسته ايم كه اين مرحله شريفه از مراحل عدد را (137) خاصيتى است خاص ، و تاثيرى است مخصوص ، در ظهور است استعداد و تتميم ملكات ، در طى منازل و قطع مراحل ؛ و منازل راه اگر چه بسيار باشد ولكن در هر منزلى مقصدى است ، و مراحل اگر چه بى شمار باشد، چون به اين مرحله داخلشدى اتمام عالمى است .
تخمير طينت آدم ابوالبشر بيد قدرت الهيه در چهل صباح اتمام پذيرفت . و خمرت طينه آدمبيدى اربعين صباحا (138) و در اين عدد عالمى از عوالم استعداد را طى كرده .
و به روايتى چهل سال آدم در ميان مكه و مدينه افتاده بود و باران رحمت الهى بر آن مى باريد تا در اين عدد قابل تعلق روح قدسى شد؛ (139)
و مدت ميقات موسى بن عمران در اربعين ليله تمام شد؛ (140)
و قوم او را بعد از اربعين سنه ازتيه خلاص كردند؛ (141)
و خاتم الانبياء محمد صلى الله عليه و آله را بعد از چهل سال كه به خدمت قيام نمود، خلعت نبوت پوشانيد.
و زمان مسافرت عالم دنيا و غايب ظهور استعداد و نهايت تكميل ، در اين عالم ، در چهل سال ، چنانچه وارد است كه عقل انسان در چهل سالگى به قدر استعداد هر كس كمال مى پذيرد (142) و از بدود دخول او در اين عالم در نمو است تا سى سالگى ؛ و ده سال بدن او در اين عالم واقف است ، و چون چهل سال تمام شد، سفر عالم طبيعت تمام است و ابتداى مسافرت به عالم آ خرت است ؛ و هر روز و هر سال جزوى از اين بار سفر آخرت مى بندد و از اين عالم رحلت مى كند قوت او سال به سال در كاهيدن است و نور بصر و سمع در نقصان ، و قواى ماديه در انحطاط، و بدن در ذبول است ؛ چه مدت سفر و اقامت او در اين عالم در چهل سال تمام شده .
و از اين است كه وارد شده من بلغ اربعين سنه ولم ياخذ العصافقد (143) عصى ؛ چه عصا علامت سفر است ، و مسافر را برداشتن عصا مندوب است ؛ (144)
و تاويل عصا، مهيا شدن از براى سفر آخرت است ، و جمع كردن خود را از براى رحلت ؛ و هر كه عصا بر نداشت از فكر سفر غافل است . (145)
و همچنانكه مدت تكميل طبيعت (جسميت ) در اين سن است ، همچنين ، مرتبه سعدت و شقاوت ؛ و از اين جهت است كه در حديث وارد است كه : روى هر كه در چهل سالگى سفيد نشد شيطان مسح مى كند وجه او را مى گويد: بابى و امى و جها لا يفلح ابدا؛ (146) و مى گويد: نام تو در صحيفه چند من ثبت شد.
و آنچه در اخبار وارد شده كه : هر كه كورى را چهل قدم بكشد و راه نمايد بهشت او را واجب مى شود (147) مراد از ظاهر آن ، كور بصر است و تاويل آن ، كور بصيرت است ؛ چون كور بصيرت ، پيش از تمام شدن چهل قدم ، از مرتبه استعداد به فعليت داخل نشده ، اگر چه قريب شده باشد؛ پس اگر او را رها كنى باز به حالت اوليه عود مى كند؛ و اتمام احسان و حصول هدايت به اتمام چهل است . پس به اين جهت ، موجب و جوب بهشت مى شود.
و همچنين در حديثى كه رسيده است از چهار جهت خانه هر كس ، تا چهل خانه همسايه اند؛ (148) چون اين عدد تمام شد گويا از عهالم هم جدا گشته اند.
و تاويل آن در مناسب و جوار، از جهات قواى اربعه است ، كه عقيله و وهيمه و شهويه و غضبيه است ؛ و هر كه چهل مرحله از مراحل اين قوى از ديگرى دور نشود، از عالم آن خارج نشده ، و با يكديگر جوار دارند . پس اگر جوار و مناسب در قوه عقليه ملكيه است به زبان حال با يكديگر به اين مقال در وصف حالند كه :
اجارتنا انا غريبون (غريبان ) ههنا
و كل غريب للغريب نصيب (نسيب )
و اگر مجاورت و همسايگى در قه شيطانيه و سبعيه و بهيميه باشد، يكديگر را به اين ترانه ياد نمايند:
اجارتنا ان الخطوب تنوب
و انى مقيم ما اقام عسيب (149)
و بالجمله ، خاصيت اربعين در ظهور فعليت و بروز استعداد و قوه و حصول ملكه ، امرى است مصرح به در آيات و اخبار، مجرب اهل باطن و اسرار. (150)
و از اين است كه در حديث شريف حصول آثار خلوص را، كه منبع عين حكمت و معرفت باشد، در اين مرحله خبر داده اند.
و شك نيست كه هر نيك بختى كه به قدم همت اين منازل چهل گانه را طى كند، بعد از آنكه استعدادات خلوص را به فعليت آورد، سرچشمه معرفت از زمين قلب او جوشيدن آغاز كند.
و اين منازل چهل گانه در عالم خلوص و اخلاص واقع است ؛ و مقصد و منتهاى اين منازل عالمى است فوق عالم مخلصين ؛ و آن عالم ابيت عندربى ليطعمنى و يسقين (151) است ؛ چه طعام و شراب ربانى ، معارف و علوم حقيقيه غير متناهيه است ؛ و از اين است كه در حديث معراج ضيافت خاتم الانبيا به شير برنج تعبير شده (152)؛ چه شير در اين عالم به منزله علوم حقه است در عالم مجردات ؛ و به اين جهت شير در خواب تعبير به علم مى شود.
پس مسافر اين منازل در وقتى به مقصد مى رسد كه سير اودر عالم خلوص ‍ باشد، نه اينكه خواهد در اين منازل تحصيل اخلاص كند؛ چه فرموده اند: من اخلص الله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه پس بايد در اين چهل منزل خلوص حاصل باشد. پس ابتداى اين منازل عالم خلوص است ، نه اينكه در اربعين خواهد تحصيل خلوص و آنها كند.
پس مسافر عالم خلوص اين حديث را ناچار است از چند چيز:
اول : معرفت اجماليه مقصد كه عالم ظهور ينابيع حكمت است ؛ چه تا كسى اجمالا مقصد را تصور نكند دامن طلب آن را بر ميان نمى زند. (153)
دويم : طى عوالم عديده كه منازل پيش از عالم خلوصند تا بعد از طى آنها داخل در عالم خلوص گردد. (154)
سيم : دخول به عالم خلوص و معرفت آن .
چهارم : سيرد در منازل چهل گانه اين عالم .
(فصل نخست : معرفت اجماليه مقصد)
اما در معرفت مقصد كه اشاره به آن شده بقوله : ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه مى گوييم :
كه مقصد عالم حيات ابديه است ، كه به لسانى آن را بقاء به معبود خوانند؛ و ظهور عين حكمت ، كه علوم حقيقه است ، اشاره به آن است ؛ چه علوم حقيقيه و معارف شود.
پس مسافر اين منازل در وقتى به مقصد مى رسد كه سير اودر عالم خلوص ‍ باشد، نه اينكه خواهد در اين منازل تحصيل اخلاص كند؛ چه فرموده اند: من اخلص الله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه پس بايد در اين چهل منزل خلوص حاصل باشد. پس ابتداى اين منازل عالم خلوص است ، نه اينكه در اربعين خواهد تحصيل خلوص و آنها كند.
پس مسافر عالم خلوص اين حديث را ناچار است از چند چيز:
اول : معرفت اجماليه مقصد كه عالم ظهور ينابيع حكمت است ؛ چه تا كسى اجمالا مقصد را تصور نكند دامن طلب آن را بر ميان نمى زند. (155)
دويم : طى عوالم عديده كه منازل پيش از عالم خلوصند تا بعد از طى آنها داخل در عالم خلوص گردد. (156)
كه از آن جمله ، حصول تجرد كامل به قدر استعداد امكانى بوده باشد؛ چه ماديت با حيات ابدى مجتمع نمى گردد. ماده جسميه از عالم كون است ؛ و هر كونى را فسادى تابع است . كل شى ء هالك الاوجهه (157)؛
و وجه هر چيزى از آن جهتى است كه به آن مواجه ديگران مى شود؛ و با آن به ايشان ظهور و تجلى مى كند. پس وجه هر كس مظهر او است . پس هر چيزى ، به جز مظاهر صفات و اسماء الهيه ، را هلاك و بوار، از جمله لوازم است . و بسى از نفوس كامله را، اگر چه وصول به شمه اى از علوم و معارف ميسر گرديده ، ولكن رشحه و قطره اى از عين الحكمه بر ايشان مترشح نگشته (گشته ). و ينبوع حكمت اشاره به مبدا جميع فيوضات و منبع جميع كمالات است .
پس از جمله مراتب عليه اين عالم ، مظهريت انوار الهيه است ، كه هلاك و بوار را به نص قرآن (158) در آن راه نيست .
و از جمله مراتب آن احاطه كليه است به قدر استعدادات امكانيه به عوالم الهيه ؛ چه حكمت عليم حقيقى مبرا از شوائب و شك است ، و حصول آن بودن احاطه كليه صورت نمى بندد و نتيجه اين احاطه ، اطلاع بر ماضى و مستقبل است و تصرف در مواد كائنات ؛ چه محيط را غايت تسلط بر محاط عليه حاصل است ؛ با همه كس مصاحب و بر هر كار ناظر و در همه جا حاضر، مگر آنچه را اشتغال به تدبير بدن مانع گردد. و حصول تماميت اين مراتب بعد از ترك تدبير بدن مى شود.
و ساير در جات و فيوضات اين عالم بى حد و نهايت است شرح آن غير مسير.
(فصل دوم : شرح عوالم مقدم بر عالم خلوص )
و اما شرح عوالم مقدم بر عالم خلوص : پس مجمل آن ، چنانكه در صحيفه الهيه به آن اشاره شد، بعد از عالم اسلام ، سه عالم است : الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا الى آخر الايه (159) پس كليه اين عوالم چهار است .
اول اسلام ، چنانك حضرت ابى عبدالله فرموده : الاسلام قبل الايمان (160) و اين مميز كافر و مسلم است ، و مشترك ميان مومن و منافق است .
دويم ايمان ، و به آن منافق از مومن ممتاز مى گردد؛ و ميان جميع اهل ايمان مشترك است ؛ و مجتمع شريعت و طريقت است .
سيم هجرت مع الرسول است ، و به آن سالك از عابد، و مجاهد از قاعد، و طريقت از شريعت ، ظاهر مى شود.
چهارم جهاد فى سبيل الله است .
پس هر مجاهد، مهاجر و مومن و مسلم است و هر مهاجر، مومن و مسلم است و هر مومن ، مسلم است و لاعكس .
و از اين است كه در روايات متعدده رسيده است كه الاسلام لايشارك الايمان و الايمان يشارك الاسلام (161)
و در حديث سماعه بن مهران است كه : مثل الايمان والاسلام مثل الكعبه الحرام من الحرم ؛ قد يكون فى الحرام و لايكون فى الكعبه ؛ ولا يكون فى الكعبه حتى يكون فى الحرم . (162)
و از اين است كه فرموده اند: و ما يومن اكثر هم بالله الاوهم مشركون (163)
و مراد از هجرت مع الرسول و جهاد فى سبيل الله در اين عوالم ، هجرت باطينه و جهاد باطنى است ، كه هجرت كبرى و جهاد اكبر باشد. و اما هجرت صغرى و جهاد اصغر، داخل در وظائف عالم دويم است كه ايمان باشد؛ و خليفه و قائم مقام آنها، در زمان عدم تمكن از هجرت صغرى و جهاد اصغر، هجرت از ارباب معاصى و ابناء دنيا به باطن و ظاهر و امر به معروف و نهى از منكر است .
و همچنانكه هجرت اين سفر هجرت كبرى و جهاد اين مسافر جهاد اكبر است ؛ همچنين شرط اين سفر است كه اسلام و ايمان مجاهد اسلا و ايمان اكبر باشد، و تا به اسلام اكبر و ايمان اكبر داخل نگردد و عالم آنها را طى ننمايد، مجاهدت فى سبيل الله ، كما هو حقه ، كه امر به آن شده كه : جاهدوا فى الله حق جهاده (164) صورت نبندد. و بعد از طى اسلام و ايمان اكبرين طالب را رسد كه دامن طلب بر ميان زند و با رسول باطنى ، به معاونت رسول ظاهرى يا خليفه آن ، مهاجرت كرده ، قدم در ميدان مجاهدت نهد، و اين دو عالم را نيز طى نمايد، تا به فوز قتل فى سبيل الله قائز گردد.
اما اى رفيق ! تا به حال اگر چه خطر بسيار، و عقبات بيشمار، و قاطعان طريق بى حد، و راه زنان بيرون از عرصه شمار و عدد بود، و به طياين عوالم از چنگ آنها خلاص و از دست آنها مناص حاصل شد، ولكن بعد از عبور از اين عوالم و مقتول شدن در راه خدا، ابتداى خطر بزرگ و داهيه عظمى است ؛ چهوادى كفر اعظم و نفاق اعظم در وراى (زواياى ) اين عالم واقع ، و شيطان اعظم ، كه رئيس جمله ابالسه است ، و در اين وادى منزل دارد؛ و شياطين سائر عوالم ، جنود و احزاب و اعوان و اذناب اويند. پس چنان گمان نكنى كه ، چون از اين عوالم جستى ، از مخاطره رستى ، و گوهر مقصود جستى . زينهار! زينهار! اين غرور و پندار است . بعد از اين عوالم ، عوالم ديگر است ، كه تا طى آنها نشود كسى به سر منزل مقصود نتواند رسيد.
اول : اسلام اعظم .
دويم : ايمان اعظم .
چهارم : جهاد اعظم .
و پس از طى اين عوالم عالم خلوص است ؛ رزقنا الله و اياكم . از آنچه گفته شد ظاهر شد كه مسافر را در راه ، دوازده عالم است ، به عدد بروج فلك ، و شهور سال ، و ساعات روز، و شب ، و نقباء بنى سرائيل ، و خلفاء آل محمد صلى الله عليه و آله . و اهل بصيرت را سر عدد معلوم است .
و عوالم دوازده گانه به اين تفصيل است .
اول - اسلام اصغر: و آن اظهار شهادتين است و تصديق به آن به لسان ، و اتيان به دعائم خمس به جوارح و اعضاء. و به آن اشاره شده است كه : قالت الاعراب آمنا قل تومنوا و لكن قولوا اسلمنا (165) و همين اسلام است كه حضرت صادق عليه السلام در حديث قاسم صيرفى مى فرمايد: الاسلام يحقن به الدم ، و تويد به الامانه ، و تستحل به الفروج ؛ و الثواب على الايمان (166).
و در حديث سفيان بن سمط حضرت صادق عليه السلام فرمودند كه : الاسلام هوالظاهر الذى عليه الناس ، شهاده ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و ان محمدا صلى الله عليه وآله عبده و رسوله و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه و حج البيت و صيام شهر رمضان (167)
دويم - ايمان اصغر: و آن عبارت است از تصديق قلبى و اذعان باطنى به امور مذكوره ، ولازم آن اعتقاد به جميع ما جاء به الرسول است ، از صفات و اعمال و مصالح و مفاسد افعال و نصب خلفا و ارسال نقباء. چه اذعان به رسالت رسول لازم دارد اذعان به حقيت ما جاء به الرسول را؛ و به اين ايمان راجع است قول صادق مصدق عليه السلام در حديث سماعه بعد از رسول آن از اسلام و ايمان ، كه آيا مختلفند يا نه ؟ فرمود: الاسلام شهاده آن لا اله الا الله و التصديق برسول الله صلى الله عليه و آله ؛ به حقنت الدماء و عليه جر، المناكح و المواريث ، و على ظاهره جماعه الناس ؛ والايمان الهدى ، و ما يثبت فى القلوب من صفه الاسلام ، و ما ظهر من العمل به عععع (168).
سيم - اسلام اكبر: و مرتبه آن بعد از ايمان اصغر است و آن مراد است از قول حق عزاسمه : يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافه (169) چه امر فرموده اند مومنين را به اسلام ؛ و اين اسلام عبارت است از تسليم و انقياد و عدم اعتراض به خدا، و اطاعت در جميع لوازم اسلام اصغر و ايمان اصغر، و اذعان به اينكه جميع آنها چنانند كه بايد و آنچه نيست نبايد. و قول اميرالمومنين عليه السلام در حديث مرفوعه برقى كه ان الاسلام هوالتسليم و التسليم هو اليقين (170) در بيان اين اسلام است و همنانكه اسالام اصغر تصديق به رسول است ، اسلام اكبر تصديق به مرسل و رسول است .
چنانكه مقابل اسلام اصغر فى حد ذاته كفر اصغر است ، كه كفر به رسول باشد و تقديم عقل خود يا ساير رسل بر آن ، و آن منافات ندارد با اسلام ، به خدا، چنانچه در حق يهود و نصارى .
و مقابل اسلام اكبر كفر اكبر است ؛ چه كسى كه از اين اسلام عارى باشد اگر چه اعتقاد به رسالت رسول و صادق بودن او دارد ولكن اعتراض او بر خدا و بحث او در احكام او است و تقديم انقياد و اطاعت هوا و هوس و عقل و راى خود است بر خدا؛ چنانچه در حديث كاهلى از ابى عبدالله عليه السلام مروى است كه : لوان قوما عبدوالله وحده لاشريك له و اقاموا الصلوه و آتوالزكوه و حجوالبيت الحرام و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشى ء صنعه الله اوصنعه رسول الله صلى الله عليه و آله الاصنع خلاف الذى صنع او وجدوا ذلك فى قلوبهم لكانوا بذلك مشركين الى ان قال فعليكم بالتسليم (171).
پس چون آدمى ترك اعتراض كرد و عقل و راى و هواى خود را مطيع شرع نمود مسلمان گشت به اسلام اكبر، و در اين وقت و اصل به (داخل ) مرتبه عبوديت مى شود، و اين ادنى مرتبه عبوديت است ، و آنچه بجا آورد عبادت باشد . و آنچه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه : ان الدين عند الله الاسلام (172) اشاره به اين مرتبه است . و آنچه را مى فرمايد كه : افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه (173) از اين مرتبه از اسلام متحقق مى گردد. و آنچه ذكر كرده كه : فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا (174) در اين مرتبه ظاهر مى شود.
چه بسيار ظاهر است كه اسلام اصغر كه منافين را نيز حاصل بود از اين صفت به مراحل شتى بر كنار است و قول جناب رسالت ماب كه : فمن اسلم فهو منى مراد از آن اين مرتبه است ؛ چه منافقان با وجود اسلام اصغر در درك اسفل از نار مقام دارند، نه در جوار رسول مختار صلى الله عليه و آله .
چهارم - ايمان اكبر و اشاره به آن است : يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله (175)؛ چه مومنان را امر به ايمان ديگر فرموده ؛ و چنانكه ايمان اصغر روح او معنى اسلام اصغر است و اسلام قالب آن و لفظ آن ، و حصول آن به تجاوز اسلام اسغر است از زبان و جوارح به قلب ، همچنين ايمان اكبر روح و معنى اسلام اكبر است ، و آن عبارت است از تجاوز اسلام اكبر از مرتبه تسليم و انقياد و اطاعت ، به مرتبه شوق و رضا و رغبت ، و تعدى اسلام از عقل به روح ، و كريمه افمن شرح الله صدره للاسلام (176) مصدق مصداق آن حال است . و چنانكه مقابل ايمان اصغر نفاق اصغر است كه مشتمل است بر تسليم و انقياد و اطاعت رسول در ظاهر و تكاسل و تكاهل در قلب ، همچنين در مقابل ايمان اكبر نفاق اكبر است ، كه تسليم و انقياد و اطاعت قلبى متولد از عقلو مسبب (منبعث ) از خوف باشد و خالى از اشتياق و رغبت و لذت و سهولت بر روح و نفس . و همانا آنچه در وصف منافقين فرموده اند كه : و اذا قاموا الى الصلوه قاموا كسالى (177) در حق اين فرقه است . و چون تسليم و انقياد بر روح سرايت نموده و معرفت افعال و او امر الهيه اشتداد يافت بنده از اين نفاق خالى مى گردد.
و لازم اين مرتبه ايمان ، آن است كه سرايت به جميع اعضاء و جوارح كند چه بعد از آنكه منشا ايمان روح باشد كه سلطان بدن است و فرمانفرماى جميع اعضاء و جوارح است ، همه را به كار خود مى دارد و امر بر همه سهل و آسان مى شود و همه مطيع و منقاد مى گردند و دقيقه اى از دقائق از اطاعت و عبوديت كوتاهى نمى كنند؛ چنانكه در حق ايشان است كه قدا فلح المومنون الذين هم فى صلوتهم خاشعون والذين هم عن اللغو معرضون ... والذين هم لفروجهم حافظون الايات (178). چه اعراض از لغو متحقق نمى شود مگر به واداشتن هر عضوى از اعضاء را به آنچه از براى آن آفريده شده است . و حضرت ابى عبدالله عليه السلام ، در حديث زبيرى و حماد، ذكر اين مرتبه ايمان را فرموده اند؛ و خلاصه حديث اين است كه : الايمان فرض مقسوم على الجوارح كلها، فمنها قلبه و هوامير بدنه و عيناه و اذناه و لسانه و راسه ويداه و رجلاه و فرجه (179). و عمل هر يك را بيان فرموده اند. و نيز حديث ابن رئاب اشاره به اين مرتبه است كه : انا لانعد الرجل مومنان حتى يكون بجميع امرنا متبعا مريد الاو ان من اتباع امرنا و ارادته الورع ... (180).
و آنچه در صحيفه الهيه وارد است كه : الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذ كرالله (181) امر به مسافرت از ايمان اصغر به ايمان اكبر است .
و چنان تصور نكنى كه آنچه گفته شد، از تفاوت مراتب اسلام و ايمان ، منافى است با آنچه در طائفه اى از احاديث وارد است كه ايمان قابل زياده و نقصان نيست ، و فرقه اى از محدثين (182) تصريح به آن فرموده اند؛ چه آنچه گفته شد، از تفاوت مراتب ، در شدت و ضعف است (در آثار) نه زياده و نقصان (در اصل ايمان )؛ بلى از لوازم شدت و ضعف زياده و نقصان در آثار و لوازم است . پس هر آنچه رسيده در نفى زياده و نقصان ، در اصل ايمان است و آنچه وارد شده در اثبات آن مراد يا شدت و ضعف است يا با زياده و نقصان در آثار و لوازم ، چون قول حق تعلى : انما المومنون الذين اذا ذكرالله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا (183)؛ يعنى هر امر و نهى كه در آيات شنوند كمر اطاعت آن بر ميان بندند و اثرى از ايمان زايد بر آنچه بود در ايشان ظاهر شود به آيات آفاقيه و انفسيه كه به لسان حال حقيقت بر ايشان خوانده شود آثار ايمان ايشان شديد گردد.
و همين است مراد از آنچه در احاديث وارد شده كه از براى ايمان مراتب بسيار است چنانكه رسيده است كه : ان الايمان له سبعه اسهم ، فمنهم من له سهم ، و منهم من له سهمان ، و لايحمل السهمان على صاحب السهم (184) يعنى بايد دو سهم از آثار و اعمال ايمان را حمل بر صاحب يك سهم از معرفت نكر چه بر ايشان شاق مى شود تا معرفت شديد نشود عمل (به جوارحضرت بر جوارح آسان نگردد.
و عبدالعزيز قراطيسى روايت كرده است كه : قال لى ابو عبدالله عليه السلام يا عبدالعزيز! الايمان عشر درجات ، بمنزله السلم يصعدمنه مرقاه بعد مرقاه الى ان قال و اذا رايت من هواسفل منك بدرجه فارفعه اليك برفق ، ولا تحملن عليه مالا يطيق فتكسره (185).
و درجات ايمان ، هم در معرفت است و هم در عمل ؛ و خود ظاهر است كه اعمال واجبه بر هر كس لازم است ؛ پس تفاوت درجات در و آثار، كه مستفاد از اخبار است ، به اتباع جميع او امر و آداب و اخلاق و افعال متحقق مى گردد.
پنجم - هجرت كبرى : و چنانكه هجرت صغرى هجرت به تن است از دارالكفر به دارالاسلام ، هجرت كبرى هجرت به تن است از مخالطه اهل عصيان و مجالست اهل بغى و طغيان و ابناء روزگار خوان ، چنانكه در حديث مهزم اسد در صفت شيعيان فرموده اند: و ان لقى جاهلا هجره (186)، و به دل از مودت و ميل به ايشان ، چنانكه سيد اولياء عليه السلام مى فرمايد كه : والجهاد على اربع شعب (187) و يكى از شعب را شنان الفاسقين شمرده ؛ و به هر دو از عادات و رسوم ، چه عادات و رسوم از مهمات بلد كفر است ؛ چنانكه در جامع كلينى در روايت سكونى از حضرت صادق عليه السلام از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مروى است كه : اركان الكفر اربعه : الرغبه و الرهبه و السخط و الغضب (188) و تفسير رهبه از ناس شده در مخالفت عادات و نواميس ايشان .
و پس از اين هجرت پيوستن به رسول صلى الله عليه و آله و قصد اطلاعت او در جميع امور در خدمت او مجادله با جنود شيطان و مغلوب ساختن ايشان .
و پس از اين هجرت پيوستن به رسول صلى الله عليه و آله و قصد اطاعت او در جميع امور و در خدمت او مجادله با جنود شيطان و مغلوب ساختن ايشان .
ششم جهاد اكبر است ، و آن عبارت است از محاربه با جنود شيطان به معاونت حزب رحمن ، كه جند عقل است ؛ چنانكه در حديث سماعه بن مهران از امام صادق عليه السلام وارد است كه : ثم جعل للعقل خمسه و سبعين جندا، فلما راى الجهل ما اكرم الله به العقل و ما اعطاه اضمرله العداوه ؛ فقال الجهل يا رب ! هذا خلق مثلى خلقته و كرمته و قويته و انا ضده و لاجندلى و لاقوه لى به فاعطنى من لجند مثل ما اعطيته . فقال نعم الى ان قال فاعطاه خمسه و سبعين جندا الى ان قال فان احدهم احد كم لا يخلو من ان يكون فيه بعض هذه الجنود، حتى يستكمل و ينقى من جنود الجهل ؛ فعند ذلك يكون فى الدرجه العليا مع الانبياء و الاوصياء (189).
هفتم - فتح و ظفر به جنود شيطان و رهائى از تسلط ايشان و خروج از عالم جهل و طبيعت ، و به اهل اين مرحله عرصه اشاره فرموده حضرت صادق عليه السلام در حديث يمانى كه : شيعتنا اهل الهدى و اهل التقى و اهل الخير و اهل الايمان و اهل الفتح و الظفر (190).
هشتم اسلام اعظم : و بيان اين مرحله اين است كه آدمى قبل از دخول در عالم فتح و ظفر غلبه بر حزب ابليس و طبيعت ، در عالم طبيعت گرفتار و اسير جنود و هم و غضب و شهوت و مغلوب اهويه متضاده لجه طبيعت است ؛ آمال و امانى او را محيط، و هموم و غموم بر او مستولى ، و به تزاحم عادات و رسوم متناقضه متزاحم ، و به منافياب طبع و به منافرات خاطر متالم (و مبتلا)، مخاويف عديده را منتظر، و مهولات كثيره را مهيا، هر گوشه خاطرش را مشوشى و در هر زاويه از كانون سينه اش آتشى ، انواع فقر و احتياج منظورش ، و اصناف آلام و اسقام در دور و كنارش ، گاهى در كشاكش ‍ اهل و عيال ، و زمانى در خوف تلف مال و منالت گاه جاه مى خواهد و نمى رسد، و گاه منصب مى جويد و نمى يابد، خارحسد و غضب و كبر و امل او را دامن گيرد، و در چنگ حيات و عقارب و سباع عالم جسمانيت و ماديت زبون و حقير، و قعر خانه دلش از ظلمات و هم و طبع تيره و تار، و به افزون از صد هزار هموم متضاد گرفتار، از هر طرف رو گرداند سيلى روز گار خورد، و به هر جا پا نهد خارى به پايش خلد.
و چون به توفيق بيچون با جنود و هم و غضب و شهوت محاربه و بر ايشان مظفر و منصور گرديد و از چنگ عوائق و علائق او مستخلص شد و عالم طبيعت و ماديت را بدرود كرد و قدم از درياى و هم و امل بيرون نهاد خود را جوهرى مى بيند يكتا و گوهرى بى همتا، بر عالم طبيعت محيط، و از موت و فنا مصون و خالى ، از كشاكش متضادات فارغ ، و از خار خار متناقضات در آرام ، و در خود صفائى و بهائى و نورى و ضيائى مشاهده مى نمايد كه فوق ادراك عالم طبيعت است .
چه در اين وقت طالب ، به مقتضاى مت عن الطبيعه (191) از طبيعت مرده است و زندگانى تازه يافته است و به سبب تجاوز از قيامت انفيسه صغرى ، كه موت نفس اماره است ، از معلومات صوريه و ملكيه به مشاهدات معنويه ملكوتيه فائز گشته ، و بسى از امور مخفيه بر او ظاهر و بسيارى از احوال عجيبه او را حاصل ، و به قيامت انفسيه وسطى رسيده .
در اين وقت اگر عنايت او را در نيابد، بواسطه آنچه از خود مشاهده مى نمايد، انانيت و اعجاب او را مى يابد و دم از انانيت مى زند، و راهزن او در مراحل سابقه اعداء خارجيه و اذناب شيطان بود و در اين وقت رئيس ‍ ابالسه و عدو داخل كه نفس و ذات باشد چنانكه وارد شده كه اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك (192)
و همين اعجاب و انانيتى بود كه او را به عالم طبيعت مبتلا ساخت ، چنانكه وارد است كه بعد از خلق روح مجرد، خداوند قهار او را در معرض مكالمه باز داشته فرمود: من انا؟ روح از احاطه و غلبه بهائى كه در خود يافت قدم از مرتبه خود بيرون گذاشت و گفت : من انا؟ خداوند عالم او را از عالم نور و ابتهاج خارج ، و به كشور فقر و احتياج فرستاد تا خود را به آنها بشناسد.
پس چون از عالم طبيعت خارج شود به حالت اول عود كند، همان انانيت و كبر او را فرا مى گيرد؛ چنانكه طائفه اى حديث : ما بينهم و بين ان ينظروا الى ربهم الا رداء الكبرياء (193) را بر اين حمل نموده اند؛ يعنى به جائى مى رسند كه اگر رداء كبرياء خدا را بر دوش نمى افكندند و عجب نمى نمودند ملاحظه انوار عالم لاهوت را مى نمودند.
در اين حال ، چنانچه عنايت الهيه انقاذ نكند، به كفر اعظم مبتلا مى شود چه كفر مراحل سابقه يا كفر به رسول بود يا شرك به واسطه امور خارجيه ، چون شيطان و هوا؛ و كفر اين مرحله عبارت است از متابعت شيطان و هوا، چنانچه فرمود: الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان (194) و افرايت من اتخذ الهه هواه (195).
و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: الهوى انقص اله عبدمن دون الله فى الارض و تخصيص فى الارض از آن هست كه بعد از خروج از ارض طبيعت ، الهى انقص از آن هست كه نفس باشدد؛ چه اتخاذ آن به الهيت بعد از فراغ عالم طبيعت و بدن مى شود و صعود به مدارج نفس ‍ و ذات .
و به همين كفر اشاره است : النفس هى الصنم الاكبر (196) و اين بت پرستى بود كه حضرت ابراهيم دورى آن را از خدا طلبيد: و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (197). چه پر ظاهر است كه در حق خليل و ابناء حقيقيه او، كه انبياء هستند، پرستش صنمهاى مصنوعه متصور نباشد.
و همين شرك بود كه خاتم انبياء صلى الله عليه و آله از آن پناه به خدا برد و گفت : اعوذ بك من الشرك الخفى عععع ؛ و مخاطب شد به خطاب : لئن اشركت ليحبطن عملك عععع ؛ (198) و همين كفر است كه بعضى از اكابر اهل الله به آن اشاره كرده اند كه : بنده چون رخت از كون و مكان بر گرفت اول مقامى كه بر وى عرض كنند مقامى باشد كه چون به آنجا رسيد پندارد كه صانع است و كدام كفر از اين بالاتر است .
اذا قلت ما اذنبت قالت مجيبه
وجودك دنب لايقاس به ذنب
در مقابل همين كفر اسلام اعظم است ، و همين اسلام است كه حق جل شانه خليل خود را به آن امر فرموده : اذ قال له ربه اسلم (199). و حقيقت آن عبارت است از تصديق به نيستى خود و اذعان به عجز و ذلت و عبوديت و مملوكيت ، بعد از كشف حقيقت و اعتقاد به اينكه آنچه از خود مشاهده مى نمود، از احاطه و نور، عين فقر و سواد ظلمت است ، بلكه قطع نظر از آنها نيست شود، و در جنب هست مطلق و نور محض ، مضمحل گردد.
نهم - ايمان اعظم : و آن عبارت است از مشاهده و معاينه نستى خود بعد از تصديق و اذعان به آنجه اسلام اعظم است ؛ و حقيقت آن شدت ظهور و وضوح اسلام اعظم است و تجاوز آن از حدود علم و اذعان تا آنكه به مرتبه مشاهده و عيان رسد.
و از اين جهت بود كه چون خداى تعالى به خليل خود فرمود: اسلم قال : اسلمت لرب العالمين (200). و اشاره به دخول در اين عالم است قوله سبحانه و تعالى : فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى چه حقيقت عبوديت در اين وقت محقق ، و دخول در آن كنايه از مشاهده و عيان است .
در اين هنگام سالك از عالم ملكوت ارتحال ، و قيامت كبرى انفسيه بر او قيام مى نمايد، و به عالم جبروت داخل مى شود، و از مشاهدات ملكوتيه به معاينات جبروتيه فائز مى شود، و از عالم نفوس متعلقه به افلاك به عالم منزه از اجسام داخل مى شود. در طلب اين منزلت گفته :
بينى و بينك انييى ينازعنى
فارفع بلطفك انييى من البين (201)
دهم هجرت عظمى : و آن عبارت است از مهاجرت از وجود خود و رفض ‍ آن و مسافرت به عالم وجود مطلق و توجه تام به آن ، و امر به اين هجرت (مهاجر، است كه فرموده : دع نفسك و تعال . و اشاره به آن است : و ادخلى جنتى (202) بعد از فادخلى فى عبادى (203) چه يا ايتها النفس المطمئنه (204) خطاب به نفس است كه از جهاد اكبر فارغ و به عالم فتح ظفر، كه مقر اطمينان است ، داخل شده .
و چون همين قدر از وصول به مقصد كافى نبود امر شد به رجوع به پروردگار خود، و تفصيل داده شد كيفيت رجوع ، پس امر شد ابتداءا به دخول در عباد، كه ايمان اعظم است ، پس به ترقى از آن و دخول در جنت پروردگار، كه ترك وجود خود و دخول در عالم خلوص و رجوع به رب خود است .
و آنچه كه از آن تعبير شده به مقعد صدق عند مليك مقتدر (205) همين مرحله ايمان اعظم است . چه راستى امر، كه نيستى خود باشد، و محل سكون صادق كه وجود محض باشد، در اين وقت به دست آيد . و نظر به اينكه هنوز مجاهده عظمى محقق نشده و آثار وجود خود باقى است و اضمحلال آن در نظر سالك و موقوف است به مجاهده ، پس هنوز بالمره از سطوت تازيانه قهر ايمن نشده و به اين جهت در مضمار اين دو اسم بزرگ جاى دارد.
يازدهم جهاد اعظم است : و آن عبارت است از اينكه بعد از هجرت از وجود خود توسل به مليك مقتدر نمايد، با آثار وجود ضعيف در مجادله بر آمده ، بالمره همه آنها منتفى و محو شده ، قدم در بساط تويد مطلق نهد.
دوازدهم عالم خلوص : كه شمه اى از شرح آن شنيدى (مى شنوى )، و آن عالم فتح و ظفر است بعد از جهاد اعظم و اشاره به آن شده كه : احياء عند ربهم (206).
و چون در اين وقت از سطوت قهر ايمن ، و در حجر تربيت مربى ازل پرورش ‍ يافته ، در مضمار اين اسم داخل مى گردد؛ چنانچه يا ايتها النفس ‍ المطمئنه ارجعى الى ربك (207) بر آن مشير است انالله و انااليه راجعون (208).
بدم المحب يباع وصلهم
فاسمح بنفسك ان اردت وصالا (وصالهم )
در اين وقت قيامت عظماى انفسيه بر آن قائم ، و از اجسام و ارواح و تعينات و اعيان با سرها گذر كرده ، و از هم آنها قائم ، و از اجسام و ارواح و تعينات و اعيان با سرها گذر كرده ، و از همه آنها فانى و قدم در عالم لاهوت نهد، و به حيات حقيقيه ابديه فائز و باقى مى گردد، و از معاينات جبروتيه به تجليات لاهوتيه منتقل و سر افرازمى شود: ان هذالهو الفوز العظيم لمثل هذا فليعمل العاملون (209). و در اين هنگام از تحت كل نفس ذائقه الموت (210) بيرون مى رود، چه در اين وقت نفسى نيست و مصداق او من كان ميتا فاحييناد و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (211) مى شود؛ و الا من شاء الله در كريمه و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء الله (212)
عبارت از اوست . و اين هم هميت است و هم حى ؛ ميت است به مت ارادى از عالم طبيعت و نفس ، حى است به حيات حقيقيه در عالم لاهوت و خلوص ، و از اين راه فرموده اند: من ارادان ينظر الى ميت يمشى فلينظر الى على بن ابى طالب (213).
******************
(بيان اجمالى در طريقه سلوك الى الله )
و چون شرح اين عوالم دوازده گانه رادانستى حال با تو شرح مى كنم طريق سلوك و مسافرت به آنها را بر سبيل اجمال اعانك الله عليه . و از براى زيادتى بصيرت به دو بيان با، شرح مى دهم .
پس در بيان اول مى گويم . كه روى كلام من با كسى است كه به فكر طلب بر آيد، و بالمزه غافل و ذاهل نباشد. و چنين كسى اول چيزى كه بر آن است ، آن است كه دامن طلب بر ميان زند و در تفحص و تجسس اديان و مذاهب به قدر استعداد خود بر آيد، و به نظر و تتبع در شواهد و آيات و بينات و قرائن و امارات حسيه و عقليه و ذوقيه و حدسيه جهد كند، و غايت سعى خود را به قدر ميسور به ظهور آورد، يگانگى خدا و حقيقت راهنمائى او را پى برد، اگر چه به ادنى مرتبه علم يقين باشد، بلكه در اين مقام مجرد گمان و رجحان (214) نيز به كار آدمى مى آيد.
و بعد از حصول اين تصديق علمى يا رجحاننى از عالم كفر خارج و به اسلام و ايمان اصغرين داخل ، و اين دو مرحله را طى كرده است ؛ و در اين دو مرحله است كه اجماع واقع است بر اينكه از براى هر مكلفى دليل لازم است . چنانچه از تفحص و جهد و عقل و نظر هيچ رجحانى از براى او حاصل نشد، دست در دامن تضرع و زارى و ابتهال و خاكسارى زند و در اين مرحله پاى بيفشارد، كه البته از براى او فتح بابى مى شود (در بر او مفتوح مى شود)، چنانچه از حضرت ادريس عليه السلام و مريدان او ماثور است . و در اين اوقات به جهت حصول يقين به اذكارى چند كه در اين مرحله موثر است اگر مشغول باشد بهتر است و به برخى از آن اشاره مى شود. (215)
و چون اين دو مرحله را پشت سر انداخت ، دامن طلب اسلام و ايمان اكبرين را بر ميان بندد؛ و اول چيزى كه در اين مرحله لازم است علم به احكام و آداب و وظائف و شرايع راهنمايى (216) است كه به اعتقاد خود جسته ، به شنيدن آنها از خود راهنما، يا از خليفه و نائب آن ، يا فهميدن ، از كلام آن اگر اهليت آن داشته باشد، يا به متابعت كسى كه اهل باشد، كه او را در شريعت ما فقيه خوانند. و بعد از علم و تحصيل آنها، و تسليم و انقياد و ترك رد و اعتراض ، شروع كند در مواظبت به آنها و محافظت وظائف و آداب ، تا بدين سبب درجه فدرجه يقين و معرفت آن در تزايد و ظهور و وضوح پيوندد.
و به اين سبب عمل و آثار ايمان در جوارح و اعضاء اشد و اكثر (اكبر) گردد، چه عمل موجب علم ، و علم مورث عمل است ؛ و بدين طريقه اخبار كثيره مصرح است ، چنانكه در حديث عبدالعزيز قراطيسى مقدم مذكور است كه : الايمان عشر درجات بمنزله السلم يصعدمنه مرقاه بعد مرقاه (217). و آنچه در حديث حسن (حسين ) صيقل است كه ابو عبدالله عليه السلام فرمود كه : الايمان بعضه من بعض (218) اشاره به همين است .
و در حديث اسماعيل بن جابر است از آن حضرت عليه السلام : العلم مقرون الى العمل فمن علم عمل و من عمل علم (219) و اصرح از اينها حديث محمد بن مسلم است كه آن حضرت فرمودند كه :
الايمان لايكون الابعمل و العمل منه و لا يثبت له الا يمان الا بعمل (220)؛ و نيز در حديث جميل بن دراج است از آن حضرت كه فرمود: لايثبت له الايمان الا بالعمل و العمل منه (221)؛ و در كلمات و خطب سيد اولياء عليه السلام تصريحات و تلويحات است كه ايمان كامل از عمل متولد است (222)، پس كسى كه طالب ايمان اكبر بادش بايد آن را از عمل طلب كند . اما بايد در اين مرحله رفق و مدار را شعار خود كند، چنانچه در حديث بعدالعزيز گذشت . (223) و هر عملى كه به آن مبادرت كرد بر آن مداومت نمايد؛ چه در احاديث متواتره است اينكه عمل قليل بادوام افضل است از عمل كثير گاه گاه (224). و بايد درجه فدرجه بالا رفت تا جميع اعضا و جوارح را از حظ آنها از ايمان عطا كرد، تا هيچ عضوى نماند تا از حظ خود بى نصيب ماند، و كار به جائى رسد كه جميع حظوظ هر عضوى از اعضاء ظاهره و باطنه از ايمان به او عطا شود از او امر و نواهى حتميه و تنزيهيه ، كه با اهمال جزئى از آنها به همان قدر از ايمان ناقص است و با وجود قصور ايمان به قدر راس ابره قدم در عالم بالاتر از آن نتواند نهاد؛ چه گذشت كه عوالم سلوك به راه خدا به مثابه (مشابه به ) ساعات است تا بالمزه متقدم طى نشود، متاخر را در نيابد.
چه منقول است كه سالكى به طبع (طمع ) هدايت نزد شيخى آمد و او را در مسجد يافت ، ديد كه شيخ آب دهان خود را در آنجا افكند، از همانجا مراجعت نمود، و شيخ را متهدى نيافت . (225)
و ديگرى كه گاو شيار او بر زمين وقفى قدم نهاد، و از آنجا به زمين او مراجعت كرد، به جهت آنكه قليل از خاك آن به زمين او داخل شده بود، محصول زمين خود را نخوردى . حسنات الابرار سيئات المقربين و در بيان اين مطلب كافى است قوله سبحانه و تعالى : قد افلح المومنون تا قوله و الذينهم عن اللغو معرضون (226)؛ چه لغو تخصيص به زبان ندارد، و هر عمل كه نه بروفق امر الهى باشد و نه مستوجب ثواب و اجر و نورانيت و نه مطلوب خدا باشد از هر عضوى كه صادر گردد، لغو است ؛ و اهم آنچه عطاى حظ او را از ايمان لازم است از اعظاء قلب است ، كه امير بدن است ، و ايمان آن به ساير اعضاء و جوراح متعدى و سارى است ؛ چنانكه در حديث زبيرى و حماد گذشت . (227) پس ‍ مراقبت احوال او در جميع اوقا، (احوال ) واجب ، و ايمان آن به ذكر و فكر است ؛ و از اين است كه در احاديث عديده افضل عبادات را تفكر و تذكر فرموده اند. (228) و از اين جهت است كه در صحيفه الهيه فرموده كه : ولذكر الله اكبر (229). و غايب ايمان به آن حاصل مى شود الا بذكر الله تطمئن القلوب (230) و چنانچه قلب از آثار ايمان خود بازماند ساير اعضاء نيز باز مانند: و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهوله قرين (231). و چون جميع اعضاء و جوارح را از نصيب آنها از ايمان محظوظ، و آنها را بر حظوظ خود معتاد، و از سر كشى محفوظ ساخت ، به عالم مجاهده پردازد؛ و از مرافقت ابناء زمان و اولياء شيطان و مقتضيات و هم و شهوت و غضب و عادات و رسوم به مقتضاى لايخافون فى الله لومه لائم (232) رحلت و هجرت و به عالم عقل پيوندد؛ و عساكر آن را با خود يار و به محاربه حزب هوا و هوس و جندابالسه آغازد. و اين مرحله نه چنان است كه بالكليه موخر از جميع مراحل سابقه باشد، چه بسى از آثار ايمان جوارح به صلاح باطن منوط، و بسى از لوازم و آثار ايمان نفس به اعمال جوارح مربوط است ؛ بلكه فى الحقيقه دو مرحله دست در گردن يكديگر دارند، و فعليت تمام از براى هر دو در يك دفعه حاصل مى شود.
و با الجمله ، چون قدم در اين مرحله نهاد، او چيزى كه او را لازم است علم به احكام طب روحانى است ، كه مصالح و مفاسد و فضائل و رذائل و دقائق و خفايا و حيل و مكائد نفس و ساير جنود ابليس را بداند، و اين فقه نفس ‍ است ، چنانكه فروع احكام ، فقه جوارح است . و معلم فقه نفس عقل است ، چنانكه معلم فقه جوارح فقيه .
و حديث العقل دليل المومن (233) و حديث ان لله على الناس ‍ حجيتين حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبياء و الائمه عليه السلام و اما الباطنه فالعقول (234) به اين دال است .
لكن چون اكثر عقول ، بواسطه دخول در عالم طبيعت و مكادحت (مكاوحت ) جنود و هم و غضب و شهوت ، مكدر و از درك دقائق مكائد جند شيطان و طريقه غلبه بر ايشان قاصر، لهذا در اين مرحله نيز از رجوع به شرع و قواعد مقرره در آن ، چنانكه فرموده اند: بعثت لا تمم مكارم الاخلاق (235)، ناچار است . پس طالب را در اين مرحله نيز از رجوع به راهنما يا خليفه نائب آن يا فهم از كلمات آن چاره نيست . و چون استبناط اين مرحله و استخراج دقائق آن و شناختن امراض نفسانيه و معالجه آن و مصالح و مفاسد و مقدار دواى هر شخص و ترتيب معالجه آن به خصوصه ، چنانكه در انجام آن ، ضرور است ، چون كه امرى است بس خفى و دقيق ، صاحب اين استنباط را عقلى بايد تام و نظرى ثاقب و قوه قويه ملكه قدسيه و علمى غزير و سعى كثير. و به اين سبب حصول اين علم قبل از عمل آن امرى است متعسر، بلكه متعذر؛ لهذا طالب را چاره اى جز ازرجوع به راهنما يا قائم مقام او، كه تعبير از او به استاد يا شيخ (236) مى شود، نيست .
و همچنانكه از براى استاد فقه جوارح شرايطى است مقرره ، و رجوع به آن قبل از معرفت آن جايز نيست ، و بدون آن عمل باطل است ؛ همچنين در فقه نفس و طب روحانى نيز چنين است ، و معرفت استاد در اين فن اصعب و شرائط آن اكثر است .
خليلى قطاع الفيافى الى الحمى
كثير و اما الواصلون (ولكن واصلوه ) قليل
و فرق ديگر هست ميان استاد فقه جسمانى ، كه فقيهش خوانند و استاد فقه روحانى ، كه شيخش گويند؛ و آن اين است كه راه فقه جوارح جلى و ظاهر، و راه هم كس واحد، و دزدان و قاطعان طريقه راه خدا در آن قليل و ظاهرند؛ پس استاد اين فقه را نمودن راه و شناسانيدن فريبندگان كافى است ، به خلاف راه فقه نفس و طب روحانى كه راه هر كس متفاوت (به تفاو، ، و مرض هر شخص مختلف ، و تقدير و معرفت قدر مرض غير مقدور، و مقدارد دوا غير مضبوط، و شناختن مرض هر شخص مشكل ، و ترتيب علاج صعب ، و عقابت راه بى حد، و گريوه (237) راه بى نهايت ، و دزدان پنهانى به غايب ، و شناختن ايشان مستصعب ، چه بسا از ايشان به لباس ‍ درويشى ملبس اند، پس چاره اى جز همراهى استاد و شيخ و موافقت و مراقبت او در همه حال نيست ، و عرض حال بر او در هر عقبه لازم ، و از آن است كه سالكان راه مدت هاى متمادى را در خدمت استاد بسر برده اند و دقيقه اى از حضرت او غايب نشده اند.
و بدان كه حال فقه نفسى نيز، چون حال فقه جوارح است در اينكه تماميت ايمان نفسى به تماميت ظهور آثار آن موقوف ، و اگر اثرى از آثار آن مهمل گذاشته شود به همان قدر در ايمان نفس نقصان و قصور است ، و قدم به عالم بالاتر ننهد. و چون سالك به توفيق وعنايت ربانى و تعليم شيخ روحانى اين مرحله و چنانكه بايد و شايد مجاهده نمود، نقصانى كه در ايمان و اسلام اصغر، او را حاصل بود تمام مى شود؛ و چنانچه در آنجا خطائى رفته بود بر او ظاهر و هويدا مى گردد، و راه راست و صراط مستقيم بر او واضح مى شود، و از ظن و تخمين به مشاهده و يقين مى رسد: و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين . (238) و اين تطيعوه تهتهدوا. (239) و الذين جاهدوا فينالنهديتهم سبلنا. (240) و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (241).
و اميرالمومنين عليه السلام در وصف مجاهدين و غايب احوال ايشان مى فرمايد: فخرج من صفه العملى و مشاركه اهل الهوى ، و صارمن من مفاتيح ابواب الهدى و مغاليق ابواب الردى ، قدابصر طريقه ، و سلك سبيله ، و عرف مناره ، و قطع غما و ... فهو من اليقين على مثل ضوء المشس ‍ عععع (242)
و نيز وصف ايشان مى فرمايد: هجم بهم العلم على حقيقه البصيره ، و با شروارو اليقين ، و استلانوا ما استوعره المترفون ، و انسوابمان استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنيا با بدان اروحها معلقه بالمحل الاعلى (243). مگر كسى كه در راه طلب تقصير كرده باشد، و در مرحله اى از مرحله اى اهمال و مسامحه نموده باشد؛ چون كسى كه در فرض اول ، كه در اسلام و ايمان اصغر ضرور است ، جهد خود را مبذول نداشته ، و راهنمائى گمراه بدست آورده ، يا از متابعت فقيه و شيخ خود سر پيچيده ، يا در شناختن آنها سعى خود را مبذول نكرده ، يا در اعطاء حظ جوارح يا نفس از ايمان تقصير كرده ، يا در ترتيب معالجه اشتباه نموده ؛ چنانچه انموذ جى از آن را به تو خواهم نمود.
چون طالب سالك از اين مراحل فارغ ، و حزب شيطان و جهل را مغلوب ، و به عالم و ظفر داخل شد، هنگام طى عوالم الاحقه مى رسد، چه در اين هنگام عالم جسم را طى ، و در ملك روح داخل است ، و حال وقت سفر اعظم و مسافرت از عالم نفس و روح ، و انتقال از كشور ملكوت است به مملكت جبروت و لاهوت و غيرها.
و عمده طريق سير در اين راه از بيعت با شيخ آگاه ، ذكر و فكر و تضرع و تبتل و ابتهال و زارى است و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا (244)
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه (245). و از اين است كه خداوند عالم ذكر خود را اكبر از صلوه ، كه عمود دين است ، فرموده ؛ (246) و حضرت صادق عليه السلام افضل عبادات را تفكر شمرده ؛ (247) و تفكر يك ساعت را بهتر از عبادت هفتاد سال ذكر نموده . (248) و چون اين حركت نيز تمام شود، كلام و فكر عزلت و سير و سلوك و طلب و طالب و مطلوب و نقصان و كمال به انجام مى رسد اذابلغ الكلام الى الله فامسكوا (249). و اين بيان اجمالى اول بود از براى بيان طريق سلوك راه عالم خلوص .
بيان تفصيلى در طريقه سلوك الى الله
و اما بيان دوم : بدانكه علماى طريقت از براى سالك ، منازل و عقبات بيان نموده اند، و طريق سير در آنها را شرح داده اند، و در تعداد منازل وترتيب آنها اختلاف كرده اند، تا اينكه اقل آنها را هفت و اكثر آنها را هفتصد گفته اند، و بعضى به هفتاد هزار تصريح كرده اند . و اكثر اين منازل و عقبات در عالم نفس واقع ، و از جمله مراحل و منازل جهاد اكبر است ؛ و ترتيب آنها نسبت اشخاص مختلف است ؛ و طى همه مراحل ايمان نفس از لوازم و به قدر نقصان آن ، نفس در ايمان قاصر است .
پس ذكر بعضى از آنها غير لايق ، و امر سالك به جهاد اكبر در ذكر اين عقبات و منازل كفى است . و حقيقت سلوك و كليد آن ، تسخير بدن و نفس است در تحت رايت ايمان ، كه مبين احكام آن فقه جوارح و فقه نفس است و بعد از اين ، افناء نفس و روح در تحت رايت كبريائى الهى ؛ و همه عقبات و منازل در اين مرحله مندرج است .
ولكن سولك اين مراحله و طى اين راه و مسافرت در اين عوالم موقوف به امورى چند است ، كه بدون آنها به منزل نتوان رسيد، بلكه قوم در اين راه نتوان نهاد، و وصول به مقصد و حصول مطلب به آنها منوط است ؛ و ملازمت آنها و رسيدن به منزل به يكديگر مربوط است . و تعداد منازل راه و عقبات نفس و خطرات سفر در اين مقام بى محل ، و چنانچه ذكر آنها لازم باشد ذكر احوال جوارح و اعضاء كه فقه بدن است ، نيز بايد كرد؛ چه آنها نيز از منازل سفرند. پس مهم ذكر امورى است كه بواسطه آنها اين راه خطرناك طى مى شود، و طالب به مقصد مى رسد.
و شرح اين امور آن است كه طالب بعد از فحص و نظر، چون به اسلام و ايمان اصغر رسيد، اول چيزى كه بر او است تحصيل علم است به احكام ايمان به طريقى كه مذكور شد. و طلب العلم فريضه على كل مسلم و مسلمه (250) و به اين دال است . و كسى كه از اين علم خالى شد با مجاهده او به جز مغلوبيت نيفزايد؛ چنانكه ابوعبدالله عليه السلام فرموده : العامل على غير بصيره كالسائر على غير طريق ، لايزيده سرعه السير الا بعدا (251). و به اين علم ، هر چند واضح باشدت اثر آن اكثر و اسرع است .
پس اخذ آن احكام از نبى يا وصى با امكان ، اشرف پس استخراج آنها از كلام ايشان از تقليد افضل . و علم (مجمل ) ضروريات ، كه يكى از علوم اهل سلوك است (252)، در اين علم مندرج است ؛ و آنچه از آن خارج باشد در طى علم نفس معلوم مى شود. و لازم ، دست آوردن ماخذ علم است و فعليت همه آن در بدو امر غير لازم ، بلكه به تدريج در حال ضرورت بايد به ظهور آورد. و اين در مقدمات سلوك است ، و طالب هنوز در مقام سير و حركت نيست . و چون اين مرحله را به دست آورد بايد استمداد از عنايت ربانيه طلبيده ، آغاز سفر كند. و انجام اين سفر به امور بسيار منوط است ، و عمده آن در چند چيز است :
اول ترك آداب و عادات و رسوم و تعارفات و متداولاتى كه سفر را مانع و راه خدا را عائقند.
بالقادسيه فتيه لايحسبون العارعارا
لا مسلمون ولايهود ولا مجوس ولا نصارى
چنانكه كريمه : ولا يخافون فى الله لومه لائم (253) به آن ناطق است . پس طالب بايد دست از تقليد عادات (آداب ) برداشته ، تابع اصلاح خود گردد، اجتناب از ملامت اهل عالم قدس را بر اجتناب از ملامت ابناى روزگار اولى داند؛ و توبه كه اول مرحله جهاد اكبر است ، همين است فقط و اما توبه او معاصى و ذنوب پس آن از فرائض فقه جوارح است ، و سالك و مجاهد و غير مجاهد را از لوازم .
دوم عزيز: و بايد در عزم چنان جازم باشد كه از مقارعه سيف و سنان و مقاتله ابطال و شجعان و تحمل شدايد و احتمال مخاوف احتمال رجوع ندهد.
سيم رفق و مدار: چه نفس از تحمل بار گران يك دفعه منكسر و از سفر منزجر مى گردد، و چنانچه در حديث عبدالعزيز قراطيسى متقدم گذشت (254) و در روايت عبدالملك بن غالب از ابى عبدالله عليه السلام كه : العلم خليل المومن و الحلم وزيره ، والعقل امير جنموده ، و الرفق اخوه (255) و ابو جعفر عليه السلام فرموده كه قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ان هذا الدين متين ، فاوغلوا فيه برفق (256) و در حديث حفص بن البخترى است كه لاتكرهوا الى انفسكم العباده (257).
چهارم وفا.
پجنم ثبات و دوام : تا هر حالى مقامى شود (258)، چه قليل عمل با دوام ، افضل است از كثير آن بدون آن ، كه در حديث ابى جعفر عليه السلام روايت زراره فرموده است : احب الاعمال الى الله عزوجل ماداوم عليه العبدون قل (259) و مراد از اثبات آن است كه هر آنچه را كه عزم كرد، و وفا نمود، بر آن ثبات ورزد، و از آن تخلف نكند، و در تخلف آن خوف خطر است ؛ چه حقيقت عمل بعد از ترك آن به مخاصمت بر مى خيزد (منجر مى شود).
پس تا جزم بر وفا و ثبات ننمايد بر عملى عزم نكند، و از اين راه به رفق مامور شده ، كه به تدريج بدون و نفس را در تحت اطاعت خود در آورد، تا تواند بر مافوق آنچه مزاول آنست ثبات ورزد؛ و مادامى كه ثبات در مرحله اى را جازم نباشد عازم آن نگردد، و در مرحله سابق توقف كند؛ و اين توقف به جهت حصول مقام در حال اول را اهل سلوك به منزله قصد اقامت در منزلى مى شمارند، و ثباتى كه مذكور شد يكى از درجات صبر است .
ششم مراقبت : و آن عبارت است از متوجه و ملتفت خود بودن در جميع احوال ، (260) تا از آنچه بدان عازم شده و عهد كرده تخلف نكند؛ و دو مراقبت ديگر هست كه به آن اشاره مى شود.
هفتم محاسبه : چنانكه حديث حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا (261) بدان امر است ؛ و حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام ، در حديث يمانى فرموده ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم (262). و آن عبارت است از آنكه وقتى از شبانه روز خود را معين نمايد از براى رسيدن حساب خود؛ از مبدا وقت سابق تا اين وقت را ملاحظه نمايد كه در آنچه بر آن عازم شده با ساى احكام لازمه آيا عامل او، كه بدن يا نفس باشد، خيانتى كرده يا نه .
هشتم مواخذه : و آن عبارت است از اينكه بعد از ظهور خيانت در مقام تنبيه و تاديب و سياست بر آيد به عتاب و خطاب ، بلكه به زجر و ضرب و عذاب ؛ چنانكه از يكى از اكابر ماثور است كه در مصلاى خود تازيانه اى داشتى و بعد از محاسبه نفس و ظهور خيانت خود را به آن تاديب كردى . و ديگرى مى گذشت ، در راه عمارتى تازه ديد، پرسيد چه وقت ساخته اند؟ پس به مواخذه اين سوال لغو سالى آب نياشاميد. و شخصى در زمان عيسى عليه السلام در عذر خواهى اينكه روز شكايت از گرما كرد، چهل سال عبادت و گريه كرد. (263) و چنانچه خيانتى كه صادر شده امرى باشد كه مكافاتى براى آن در شرع رسيده به مكافات آن شتابد.
نهم مسارعت : يعنى در آنچه عزم كرده و مى كند به مقتضاى امر وسارعوا (264) به كردن آن شتابد قبل از آنكه شيطان مجال وسوسه يابد.
دهم ارادت : و آن عبارت است از اينكه باطن خود را از تعلق خاطر و كمال اخلاص و محبت نسبت به مقنن قوانين اعمالى كه آن را شريعت خود قرار داده ، كه صاحب شريعت و خلفاى او باشد، چنان خالص كند كه هيچ غشى در آن نباشد. و بايد در اين مرتبه بسر حد كمال باشد. و اين مرحله را در تاثير اعمال مد خيلتى تام است . و آنچه امر (وارد) شده (265) در رد اعمال بدون ولايت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ، دل بر اين مطلب است ، و از اعظم دلالات است . و تحصيل اين محبت يكى از منازل است كه طى آن محتاج به حب كسى (حركتى ) است كه بعد از اين ذكر كرده مى شود. و از تتمه (شعبه شمه ) اين ارادت است (و از اين قبيل است ) ارادت و اخلاص ‍ نسبت به ذريه رسول و منسوبان و شعائر اشان از مشاهده و قبور و كتب جامعه كلمات شريفه ايشان . آرى .
اذل لال ليلى فى هواها
و احتمل الاصاغ والكبارا (266)
و چون اصل قوانين و قواعد از جانب پروردگار است ، ملازمت آثار محبت و شفقت و مهربانى نيست به جميع منسوبان پروردگار، كه عبارت از مخلوقات است ، چه از حيوان و چه از غير آن در هر يك به حسب آنها، لازم ؛ چنانكه حديث دال بر اينكه عمده شبع ايمان هوالشفقه على خلق الله بدان مشير است .
احب لحبهاتلعات نجده (طلعات نجد) و ماشعى بها الاهواها (267)
و بايد اظهار لوازم خلوص و شفقت را بجاى آورد، كه آن را در حصول خلوص باطنى غايب تاثير است ، و نسبت به (استاد عام و) شيخ (و مفتيان او).
امر عل الديار ديار ليلى
اقبل ذالجدار و ذالجدارا
و ما حب الديار شغفن قلبى
ولكن حب من سكن الديارا (268)
يازدهم ادب نگاهداشتن نسبت به جناب مقدس بارى و رسول و خلفاى او: و اين مرحله اى است مغاير ارادات ، اگر چه در بعضى موارد مجتمعند؛ و اين شراط از معظم شرائط است .
شخصى در خدمت امام عليه السلام سخنى ، كه در او شابه ثبوت قدرتى از براى امام عليه السلام بود، اظهار نمود؛ امام عليه السلام بر خاك افتاد، جبين مقدس بر خاك ماليد.
و ديگرى به زبانش سخن از اعتراض گذشت ، دهان خود را به خاكستر انباشت .
در كلام يكى از بزرگان ديدم كه و طائفه اى از ارباب قلوب قرآن را نشسته نخوانندى ، به دو دست گرفته مواجه قبله ايستادندى با نهايت عجز و مسكنت تلاوت نمودندى ، و در حضور قرآن يا ننشستندى يا غايب ادب را ملحوظ داشتندى ، چنانكه در حضور سلاطين (269).
و بعضى در تعظيم اسماء الله و اسماء شريفه رسول و ائمه عليهم السلام برخاستندى . (270)
و برخى در نشستن و رفتن و خوردن و ساير حالات چنان زيستى كه خداى تعالى را در اينجا حاضر ديدى و ادب را ملاحظه كردى . (271)
و ملاحظه ادب در عين عرض حاجات و احتراز از الفاظ امر و نهى از جمله لوازم است .
دوازدهم نيت : و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در سير و حركت و جميع اعمال از براى خداى تعالى و قطع طمع از اغراض دنيويه ، بلكه اخرويه ، بلكه از جميع آنچه به خود راجع شود، بلكه در اواخر حال امر به انتفاء نيت منتهى گردد؛ چنانچه از بزرگى سوال كردند كه ماتريد؟ قال : ان لااريد. (272) پس بايد از اين مرحله سالك چشم دل از ديدن و نديدن و رسيدن و نرسيدن و دانستن و رد و قبول بپوشد، بلكه شرط سلوك در محبت كامله آن است كه محبوب را نيز فراموش كند، چه هنوز سر كار با محبت است (273)؛ و قطع طمع در نزد سالكين عبارت است از اين مرحله .
سيزدهم صمت : و آن بر دو قسم است عام و مضاف ، و خاص و مطلق .
و اول عبارت است از حفظ لسان از زايد بر قدر ضرورت از كلام باناس ، و اكتاف در ضرورى به اقل مايمكن . و اين قسم ، سالك را در همه اوقات سلوك ، بلكه مطلقا، لازم است . و آنچه در اخبار وارد است اشاره به اين قسم است ؛ چنانكه حضرت امام محمد باقر عليه السلام در حديث ابى حمزه فرموده است : انما شيعتنا الخرس (274). و اين كلام ابى عبدالله عليه السلام است كه : الصمت شعار المحبين و فيه رضى الرب و هو من اخلاق الانبياء و شعار الاوصياء (275). و در حديث بزنظى است از ابى الحسن الرضا عليه السلام : الصمت باب من ابواب الحكمه ... انه دليل على كل خير (276). به اين سبب جماعتى از صحابه حصاه و دهان مى گرفتند تا خود را به صمت معتاد سازند.
دوم عبارت است از حفظ لسان از كلام با ناس ، بلكه غير خارج (277) مطلقا؛ و آن از شرائط لازمه است دراذكار حصريه كلاميه ، و اما در اطلاقيات ضرور نيست ، اگر چه افضل است . و در صورت تعسر در حصريات يا عدم امكان ، ذكر را در اوقات متقار به توزيع و در خلال آنها از چهار چيز اجتناب نمايد: مخالطه عوام ، و كثرت كلام ، و كثرت منام ، و كثرت طعام .
چهاردهم جوع و كم خوارى : و افضل آن است كه باعث ضعف از سلوك نشود، و احوال را مشوش ندارد. و آن نيز از جمله شروط مهمه است ، و قول حضرت صادق عليه السلام : الجوع ادام المومن و غذاء الروح و طعام القلب (278) بيان اين مرحله است . و افضل اصنافش صوم است . و گاه آن لازم است ، چنانچه در شرائط بعضى از اذكار كلاميه بيايد.
پانزدهم خلوت : و آن بر دو قسم است خلوت عام و خلوت خاص .
خلوت عام آن را نيز عزلت گويند؛ و آن عبارت است از كناره گيرى از غير اهل الله از مردمان ، سيما از نسوان و طفلان و عوام و حاجت . و مصاحبت و مجالست با اهل طاعت ، منافى اين خلوت نيست ؛ و مكان خاصى در اين شرط نه . و آنچه در اخبار معصومين وارد است مراد اين قسم است ، چنانچه ابوعبدالله عليه السلام مى فرمايد: صاحب العزله متحصن بحصن الله ، متحرس بحراسته ؛ فياطوبى لمن تفرد به سرا و علانيه (279).
و فرمود: فر من الناس فرارك من الاسد و الافعى ؛ فانهم كانوا دواء فصاروا اداء (280).
و فرمود: ما مننبى ولاوصى الاواختار العزله فى زمانه ، اما فى ابتدائه او فى انتهائه (281).
و فرمود: كفوا السنتكم و الزموابيوتكم . (282)
قصه غاز حرا (283) بر اين مطلب دال و كريمه : و ذروالذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحيوه الدنيا (284) بيان (بدان ناطق است ). و اين خلوت در همه حال راجع است .
و اما خلوت خاص ، پس اگر چه در جميع عبادات و اذكار خالى از فضيلتى نيست ، ولكن در طائفه اى از اذكار كلاميه ، بلكه در جميع آنها، در نزد مشايخ شرط است . و مراد اهل ورد از خلوت اين قسم است . و شرط است در آن وحدت و دورى از محل ازدحام و غوغا و استماع صوت مشوش حال و حليت مكان و طهارت آن ، حتى السقف و الجدران . و بايد گنجايش آن به قدر ذاكر و عبادت او باشد و بس . و قول عيسى عليه السلام : وليسعك بيتك (285) به آن اشاره است ، و بهتر آن است كه در داشته باشد و روزن و فرجه نداشته باشد.
و ذاكر را مندوب است كه چون داخل آنجا شود بگويد: رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا (286)، پس بگويد: بسم الله و بالله و صلى اله على محمد و آل محمد عععع ، و دو ركعت نماز كند، و بعد از حمد در ركعت اول اين آيه بخواند: و من يعمل سوءا اويظلم نفسه ثم يستغفر الله يجدالله غفورا رحيما و در دوم : ربنا عليك توكلنا و اليك و اليك المصير عععع (287).
و بايد در اينجا از براى ذكر به روى زمين نشيند يا چيزى كه از زمين رويد مثل بوريا و حصير، و در وقت نشستن مراجعه قبله نشيند به دو زانو يا متور كايا مربعا و اهتمام تمام در تعطير آنجا نمايد سيما بخورات لايقه (مانند عود و كندر و غيره ) (288).
شانزدهم سهر: به قدريكه طبيعت را طاقت باشد قوله تعالى : قليلا من اليلل ما يهجعون (289).
هفدهم دوام طهارت . (290)
هجدهم مبالغه در تضرع و ذلت و مسكنت و خاكسارى در درگاه رب العزه .(291)
نوزدهم احتراز از مشتهيات به قدر استطاعت (292).
بيستم كتمان سر: و اين از اوجب شروط است ، و مشايخ طريقت و اساتيد اذكار را در اين وصيت به اين شرط مبالغه بى نهايت است ، خواه در عمل اذكار را در اين وصيت به اين شرط مبالغه بى نهايت است ، خواه در عمل و او را، و خواه در حالات و واردات حاليه و مقاليه ، و اندك تخلف و تجاوز از آن را مخل مقصد و مانع مطلوب مى شمرند. و توريه (293) در كلام ، و مخالفت عزم را در هنگام اشراف بر افشاء، از لوازم مى دانند. و استعينوا على حوائجكم بالكتمان (294) بر اين مطلب دال است ، و از اين راه سيد اولياء على عليه السلام به ميثم تمار مى فرمايد:
و فى الصدر لبانات
اذاضاق لها صدرى
نكت الارض بالكف
و ابديت لهاسرى
فمهما تنبت الارض
فذاك النبت من بذرى (295).
و ابود عبدالله عليه السلام فرمود: ما عبدالله بشى ء احب اليه من الخباء (الخب ء) (296).
و فرمود: ان امرنا مستور مقنع بالميثاق فمن هتك علينا اذله الله عععع (297).
و در حديث ثمالى يمانى وارد است كه : وددت والله انى افتديت خصلتين فى الشيعه لنا ببعض لحم ساعدى النزق و قله الكتمان (298).
و در حديث سليمان بن خالد از حضرت صادق عليه السلام كه : انكم على دين من كتمه اعزه الله و من اذاعه اذله الله (299). جابر بن يزيد گويد: كه حضرت ابو جعفر محمد باقر عليه السلام هفتاد حديث به من گفت كه به هيچ كس نگفتم و هرگز نخواهم گفت ، و چون آن جناب از دنيا رفت دل من بسيار تنگ و گردن من به حمل آن احاديث گران ؛ به خدمت ابو عبدالله عليه السلام عرض كردم كه چنين حالتى مرا است فرمود: به صحرا رو، و حفره (حفيره ) اى حفر كن ، و سر خود را در آن بياويز، و بگو: محمد بن على الباقر عليه السلام چنان و چنين به من گفت و خاك بر روى وى كن (300).
بيست و يكم شيخ و استاد ... (301).
******************
فصل سوم : دخول به عالم خلوص و معرفت آن
اما عالم خلوص و اخلاص ، پس بدانكه خلوص و اخلاص بر دو قسم است :
اول خلوص دين و طاعت از براى خدا.
دويم خلوص خود از براى او.
و اشاره به اول است قوله سبحانه : ليعبد واالله مخلصين له الدين عععع (302). و اين قسم در مبادى در جان ايمان است ، و بر هر كس تحصيل آن از لوازم و عبادت بدون آن فاسد، و يكى از مقدمات وصول به قسم دويم است .
و به دويم اشاره است كه : الاعبادالله المخلصين (303)؛ چه خلوص را براى خود بنده ثابت كرده ، و در اول از براى دين اثبات كرده و بنده را خالص كننده آن قرار داده . و همچنين اشاره به قسم دويم است حديث من اخلص لله يعنى خود خالص شود.
و اول به صيغه فاعل ايراد مى شود و ثانى به صيغه مفعول اداء مى شود.
و اين قسم از خلوص مرتبه اى است داراى (وراى ) مرتبه اسلام و ايمان ، و نمى رسد به آن مگر مويد من عندالله و منظور به انظار الطاف ربانيه ، و موحد حقيقى نيست مگر صاحب اين مرتبه ، و مادامى كه سالك به اين عالم پانگذارد دامن او از خار شرك مستخلص نگردد و مايو من اكثر هم بالله الاوهم مشركون (304).
و به نص كتاب الله سه منصب والا از براى صاحب اين مرتبه ثابت است .
اول آنكه از محاسبه محشر آفاقى و حضور در آن عرصه معاف و فارغ است فانهم لمحضرون الاعبادالله المخلصين (305)؛ چه اين طائفه به توسط عبور بر قيامت عظمى انفسيه حساب خود را پس دادند، پس ‍ حاجت به محاسبه ديگر ندارند.
دويم آنكه آنچه از سعادت و ثواب به هر كسى عطا مى شود در مقابل عمل و كردار اوست مگر اين صنف از بندگان كه كرامت و الطاف به ايشان و راى طور عمل و فوق پاداش كردار او است : و ما تجزون الاما كنتم تعملون الاعبادالله المخلصين (306).
سيم و اين مرتبه اى است عظيم و مقامى است كريم ، و در آن اشاره به مقامات رفيعه و مناصب منيعه است و آن ، آن است كه ايشارا مى رسد و شايد (307) كه ستايش و ثناى الهى به آنچه سزاوار آن ذات مقدس است كنند سبحان الله عمايصفون الا عباد الله المخلصين (308)؛ يعنى ايشان مى توانند ثناى الهى به آنچه سزاوار بارگاه اوست به جاى آورند، و صفات كبريائى را بشناسند، و اين غايب مرتبه مخلوق است و نهايت منصب ممكن ؛ و تاينا بيع حكت به امر خداوند بى ضنت از زمين دل ظاهر نگردد بنده اين جرعه را نتواند چشيد، و تا طى مراتب ممكنات را نكند و ديده در مملكت و جوب و لاهوت نكشاند به اين مرتبه نتواند رسيد.
آدمى تا كشور امكان را در نبرد (ننوردد) پا در بساط عند ربهم نتواند گذاشت و لباس حيات ابديه نتواند پوشيد، و حال آنكه بندگان مخلصين را عطاى ابديه ثابت است و در نزد پروردگار حاضرند: ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (309). و رزق ايشان همان رزق معلوم است كه در حق مخلصين فرموده : اولئك لهم رزق معلوم (310). و قتل فى سبيل الله اشاره به همين مرتبه از خلوص است و اين دو رزق متحد است و قرين كون عند الرب است كه عبارت ديگر قرب است كه حقيقت ولايت است كه مصدر و اصل شجره نبوت است انا و على من شجره واحده (311) و نبوت است و اين عكس ، و آن عين است و اين اثر؛ چه ولى مخاطب است به خطاب اقبل و نبى به خطاب ادبر بعد از اقبل . پس نبوت بى ولايت صورت نبندد، و ولايت بدون نبوت نشود، و از اين است كه در حق مخلصين را كه به شرف جوار سيد المرسلين مشرفند. و اين عالمى است فوق عالم ملائكه مقربين ؛ چه حضرت رسول صلى الله عليه و آله از جبرئيل پرسيد هل رايت الرب ؟ قال : بينى و بينه سبعون حجابا من نور و لودنوت انمله (واحده نورا) واحدا لا حترقت (312). زياده بر اين در حق مخلصين نتوان بيان كرد؛ چه عبارت از آن قاصر و افهام خلق غير متحمل است . قال رب العزه : اوليائى تحت قبائى لايعرفهم غيرى يعنى لايعرف عوالمهم و در جاتهم غيرى
چنانكه دانستى وصول به اين عالم موقوف است به قتل فى سبيل الله .
پس مادامى كه بنده در بنده راه خدا كشته نشود داخل عوالم خلوط لله نگردد، و كشته شدن عبارت است از قطعه علاقه روح از بدن ، پس روح روح از روح ؛ همچنانكه موت عبارت است از انقطاع آن .
و قطع علاقه بر دو گونه است يكى به تيغ ظاهر و ديگرى به سيف باطن ؛ مقتول در هر دو يكى است ولكن در اول ، قاتل لشكر كفر و شيطان ، و در ثانى جند رحمت و ايمان است .
مورد سيف در هر دو قتل واحد است ، كه آن اركان عالم طبيعت است ، ولكن يكى به اجراء به آن ملوم و مستحق عقاب ، و ديگرى به آن واسطه مرحوم و مثاب است انما الاعمال بالنيات (313).
و چون قتل فى سبيل الله به سيف ظاهر مثالى است متنزل از قتل به سيف باطن ، همچنانكه اين نبر مثالى است متنزل از قتل به سيف باطن باطن ، چنانكه ذكر آن مى شود.
پس ظاهر مراد از قتل فى سبيل الله ، هر جا كه در مصحف الهى ذكر مى شود، قتل به سيف ظاهر است ، و باطن آن قتل به سيف باطن است ، و باطن باطنش قتل به سيف باطن باطن ؛ كه اين مرحله ديگر است كه به آن اشاره مى رود ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطن الى سبعه ابطن عععع (314).
و از اين است كه مبدا هر دو قتل را در كتاب كريم به جهاد و مجاهده تعبير فرموده اند: انفروا خفانا و ثقالا و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل الله (315) و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (316). و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده : رجعنا (رجعتم ظ) من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر. (317)
اصغر مثال و نمونه اكبر است و هر حكمى كه در جهاانضباط اجتماعى مذكور است ، مختص به يكى از آنها نيست ، بلكه از براى هر دو ثابت است .
و همچنانكه قتل ظاهر بر جهاد اصغر مرتب است ، و آن به هجرت الى الرسول است ، ثم معه ، و هجرت بر ايمان ، و ايمان بر اسلام ، و تحقق آن ، بدون اين ترتيب ممكن نه ، همچنين قتل به سيف باطن مرتب بر جهاد اكبر و آن بر هجرت الى الرسول است ، ثم معه ، و آن بر ايمان ، و ايمان ، بر اسلام ، پس فوز به درجات منيعه و وصول به مراتب رفيعه بدون طى اين مراحل عظيمه غير متصور، چنانكه در نامه الهى مى فرمايد: الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله با موالهم و انفسهم اعظم درجه عند الله و اولئك هم الفائزون يبشرهم ربهم برحمه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم خالدين فيها ابدا ان الله عنده اجر عظيم (318).
در مراحل جهاد اصغر، اسلام ، كه اول مرتبه آن است و عبارت است از تلفظ (تلقى ) به شعادتين به زبان ، فاصل مسلم و كافر است ، و ايمان ، كه مرحله دويم است ، عبارت است از علم به موداى شهادتين و فاصل ميان مومن و منافق است ؛ چه منافق آن است كه تفاوت باشد ميان سريرت و علانيت او؛ پس هرگاه خانه دل او به مشاهده معنى آنچه به زبان مى گويد روشن نباشد، يعنى ايمان نباشد منافق خواهد بود.
و شناختن ديگران آن را به آثار و علامات داله بر بى اعتقادى بمايتلفظون به مى شود. مقتضاى شهادتين علم به وحدانيت معبود و صدق به كلما جاء به الرسول است . و اثر آن در ظاهر، ترك عبادت غير واحد و اطاعت كلما جاء به الرسول است . پس هر كه ديگرى را بندگى كند منافق خواهد بود؛ و آن گاه هوا و هوس خود باشد: افرايت من اتخذ الهه هواه (319)؛ و گاه ابليس باشد: الم اعهداليكم يا بنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان عععع ؛ (320) ظاهر است كه در اين انكار بر كسى نيست كه شيطان را خالف خود داند؛ چه چنين مذهبى در ميان بنى نوع آدم نشنيده ايم ، بلكه بر پيروان او است . پس هر كه متابعت شيطان كند او را معبود گرفته ؛ و گاه انسانى ديگر كه طمع مال و جاه از آن است ؛ و گاه درهم و دينار و غير اينها. و هر كه از غير رضاى الهى آنها را متابعت كند آنها را معبود خود قرار داده است .
و همچنين هر كه ، نه از راه عذر يا خطا يا نسيان ، ترك ما جاء به الرسول صلى الله عليه و آله را نمايد داخل در رمره منافقين خواهد بود؛ همچنانكه در حديث مرفوعه محمد بن خالد از اميرالمومنين عليه السلام منقول است : فاعتبروا انكار الكافرين و المنافقين با عمالهم الخبيثه (321).
و چنين كسى اگر چه هجرت مى كند و جهاد مى نمايد، ولكن نه هجرت او الى الرسول است ، و نه جهاد او فى سبيل الله ؛ چنانكه مى فرمايد: من كانت هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من كانت هجرته الى امرته يصيبها او غنيمه ياخذها فهجرته اليها (322).
و چنين كسى اگر چه هجرت مى كند و جهاد مى نمايد، ولكن نه هجر او الى الرسول است ، و نه جهاد او فى سبيل الله ؛ چنانكه مى فرمايد: من كانت هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من كانت هجرته الى امرئه يصيبها او غنيمه ياخذها فهجرته اليها (323).
و چون دانستى كه جهاد اصغر مثل جهاد اكبر است ، مى دانى كه همين فصل و انفصال در جهاد اكبر نيز هست ، و در اين مرحله نيز منافقين هستند؛ چون هر دو جهاد در دو مرحله اول كه اسلام و ايمان باشدت شريكند، مگر در بعضى مراتب و درجاات كه به آن اشاره خواهد شد. پس فاضل ميان مومن و منافق اين مجاهدين نيز ايمان است . و شناختن ايشان به آثار و علامات داله بر عدم اذعان است . و چون چنانكه دانسته خواهد شد ايمانى كه در مراحل جهاد اكبر واقع است شد از ايمان واقع در راه جهاد اصغر است ، پس ‍ ملازمت مقتضاى شهادتين در مجاهدين اين راه بيشتر ضرور در كار است ، و به اندك تخلف از مقتضاى احد هما شخص داخل در سلك منافقين است ؛ و از اين جهت است كه سالكين راه خدا كسى را كه به قدر راس ابره از ظاهر شرعيت تجاوز نمايد سالك نمى دانند، بلكه كاذب و منافق مى خوانند: و اشاره به اين است آنچه را ثقه الاسلام به سند متصل از مسمع ابن عبدالملك از ابى عبدالله عليه السلام روايت كرده كه قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله مازاد خشوع الجسد على خشوع القلب فهو عندنا نفاق (324).
و همچنانكه منافق از مجاهدين جهاد اصغر كسانى هستند كه هجرت ايشان مع الرسول ، يا از خوف سياست (325) او، يا طمع وصول به غنائم ، يا ظفر بر محبوبه باشد، نه لله و فى الله ، و نه قلع و قمع دشمنان دين خدا، و ظاهر ايشان در ميدان جهاد، و باطن ايشان در تحصيل مشتهيات يا دفع سياست از خود است .
همچنين منافقين از مجاهدين جهاد اكبر كسانى هستند كه مجاهده ايشان (326) نه از براى تسليط قوه عاقله بر قواى طبيعيه و كسر سورت آنها و تخليص ‍ خود از براى خود در راه خدا باشد.
همچنانكه منافقين صفت اول به ظاهر متلقى شهادتين و به دبن در مسافرت با رسول صلى الله عليه و آله و مقاتله با كفار بودند و نفاق ايشان به آثار و علامات و اتيان به اعمال منافيه از براى (با ظ) حقيقت ايمان شناخته مى شد نه به اظهار كلمه كفر، چه به آن اظهار، داخل در سلك كفار مى شدند.
همچنين منافقين صنف ثانى در ظاهر به لباس سالكين راه خدا ملبس و به اطراق راس و تنفس صعداء متشبثند، گاهى خشن مى پوشند، و زمانى صوف در بر مى كنند، و اربعين ها مى گيرند، و ترك حيوانى مى نمايند، و رياضت ها مى كشند، و او را دواذ كار جلى و خفى (جليه و خفيه ) وظيفه خود مى كنند، به كلمات سالكين متكلم مى شوند، و سخنان فريبنده درهم مى بافند: و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم (327)؛ ولكن آثار و علامات و افعال و اعمال ايشان نه موافق مخلصين و نه مطابق مومنين است ؛ و علامات ايشان عدم ملازمت احكام ايمان است زياده از آنچه در مومنين صنف اول در كار است .
پس هر كه را بينى كه دعواى سلوك كند، و ملازمت تقوى و ورع و متابعت جميع احكام ايمان دراو نباشد و به قدر سر موئى يا سر سوزنى از صراط مستقيم شريعت حقه انحراف نمايد او را منافق ميدان ، مگر آنچه را به عذر يا خطايانسيان از او سرزند.
همچنانكه جهاد دويم جهاد اكبر است نسبت به جهاد اول ، همچننى منافق اين صنف منافقين اكبرند، و آنچه از براى منافقين در صحيفه الهيه وارد شده ، حقيقت آن از براى ايشان بروجه اشد ثابت است : هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان يقولون بافواههم ماليس فى قلوبهم والله اعلم بما يكتمون فاحذرهم قاتلهم الله انى يوفكون . ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار ولن تجدلهم تصيرا (328)
و از منافقين اين صنف فرقه اى هستند كه نام مجاهدين بر خود مى بندند، و احكام شريعت را به نظر حقارت مى نگرند، و التزام به آنها را شان عوام مى دانند، بلكه علماى شريعت را از خود ادنى مى خوانند، و از پيش خود امورى چند اختراع مى كنند و آن را به خدا مى بندند، چنان گمان مى كنند كه راه به خدا راهى وراء راه شريعت .
و در حق ايشان است كه : و يريدون يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا (329).
و نيز در حق ايشان است كه : و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول رايت المنافقين يصدون عنك صدودا (330).
و نيز در حق ايشان است كه : فقالوا ابشر يهدوننا فكفروا (331).
نماز و روزه به جاى آورند، اما نه از سرشوق و رغبت ؛ عبادت مى كنند وليكن نه به خلوص نيت ؛ ذكر خدا نمايند نه بر دوام و استمرار؛ چنانكه خداى تعالى از ايشان خبر مى دهد: ان المنافقين يخاد عون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوه قاموا كسالى يرائون الناس ولايذ كرون الله الا قليلا مذبذبين بين الاالى هولاء ولا الى هولاء (332).
پس متنبه باش ؛ به عبادت و ذكر قاصر، مغرور و فريفته نگردى . (333)
فصل چهارم : منازل چهل گانه عالم خلوص
اما منازل چهل گانه عالم خلوص ، پس مراد از آنها طى مراتب منازل استعداد و قوه و حصول سر حد تمام ملكه و فعليت تامه است ؛ چه مثال ظهور قوه و وصول آن به سر حد فعليت ، مثال هيزم و انگشت (334) است كه در آنها قوه ناريت است .
پس چون قريب به نار شوند حرارات بر آنها تاثير كند، و آنا فانا حرارت بيشتر مى شود، و به تدريج قوه ناريت قريب به فعليت مى گردد، تا ناگاه فعليت متحقق ، و هيزم تيره و انگشت سياه ، روشن و شعله ور مى گردد.
وليكن اين بدو ظهور فعليت است ، و تمام فعليت حاصل نشده است .
در بواطن از آن فحميت و حطبيت مخفى و كامن است ، و به اندك بادى يا دورى از نار يا سبب ديگر، اين فعليت ظاهره منتفى و ناريت عرضى منطفى شود، و به حالت اولى عود مى كند. و هرگاه قرب نار به آن امتدادى بهم رساند تا جميع آثار فحميت و حطبيت (335) زائل و تمام قوه ناريت و استعداد آن به ظهور و فعليت مبدل گردد و همه خفاياى آن آتش شود، ديگر رجوع آن به حطب و فحم (336) ممتنع ، و از هيچ بادى ناريت آن منطفى نمى گردد، مگر آنكه خود آن فانى و خاكستر شود.
لهذا مجاهده راه دين و سالك مراحل مخلصين را دخول در عالمى و ظهور فعليت آن كفايت نمى كند؛ چه هنوز بقاياى عالم سافل در زواياى ذاتش ‍ كامن ، و به اين سبب با پاكان عالم بالاتر نا هم جنس ، و وصول به فيوضات و مراتب ايشان غير ميسر، بلكه به اندك لغزشى يا قليل تكاهلى در جهاد سلوك يا حصول مانعى در زمان اندكى ، باز به عالم سافل راجع مى شود: و نرد على اعقابنا بعدا ذهدانا الله (337). و اكثر صحابه سيد المرسيلن صلى الله عليه و آله تا قرب جوار ظاهرى آن جناب را داشته روشنى ايمان در ظاهر ايشان پيدا، ولكن چون آثار كفر و جاهليت بالمره از ايشان بر طرف نشده بود، و در بواطن ايشان كامن بود،به محض مباعدت از خدمت آن جناب آثار ذاتيه ايشان غالب و نور ايمان از ظواهر ايشان به رياح عاصفه حب جاه و مال و حسد و كينه منتفى گرديد: و ما محمد صلى الله عليه و آله الارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات اوقتل انقلبتم على اعقابكم (338).
و از اين جهت است كه همين ترك ظاهر گناه قائده در نجات نمى بخشد، بلكه بايد ظاهر و باطن را تارك باشد: و ذروا ظاهر الاثم و باطنه (339).
و نيز عوالم واقعه در راه صعود و نزول ، مانند روز و شب و ساعات هر يك اند هرگاه متقدم بالمره تمام نشود و استعداد آن فعليت نپذيرد، وصول به متاخر صورت نبندد، و به قدر ذره اى از متقدم تا باقى باشد قدم به عالم متاخر نتواند نهاد.
و از آنچه گفتيم روشن مى شود كه مجرد وصول و دخول در عالم خلوص ‍ كافى نيست در حصول خلوص ، بلكه بايد جميع مراتب آن تمام فعليت و ظهور بهم رساند تا صاحب آن از شوائب عالم اسفل از آن فارغ شود، و نور خلوص بر زواياى قلب و دلش بتابد، تا آثار انيت بالمره بر طرف گردد، و تواند از اين عالم صعود، و قدم در بساط قرب ابيت عندربى (340)، كه سر منزل ظهور ينابيع حكمت است ، گذارد. و اين حاصل نمى شود مگر به حصول ملكه خلوص و ظهور تمام فعليت آن .
و چون اقل آنچه تمام فعليت و ملكه به آن مى تواند به هم رسيد از براى عالمى ، كون در آن عالم است در مدت چهل روز، هم چنانكه در صدر اشاره به آن شد لهذا تا راه رو چهل روز را در عالم خلوص سير نكند، و منازل چهل گانه آن را كه مراتب تمام فعليت است تمام نكند، قدم فراتر نتواند نهاد. (341)
پايان رساله سيرو سلوك
تعليقه يكم
عن ابى جعفر عليه السلام قال : ما اخلص عبدالايمان بالله عزوجل اربعين يوما اوقال : ما اجمل عبد ذكر الله عزوجل اربعنى يوما الازهده الله عزوجل فى الدنيا و بصره دائها و دوائها فاثبت الحكمه فى قلبه و انطق بها لسانه ... (الكافى ، 2/16).
عن النبى صلى الله عليه و آله : من اخلص لله اربعين يوما فجر الله ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه (عده الداعى ، ص 170).
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ما اخلص عبدالله عزوجل اربعين صباحا الاجرت يتابيع الحكمه من قلبه على لسانه . (سفينه البحار 1/291 بحار ج 70، ص 242، به نقل از عيون اخبار الرضا).
عن النبى صلى الله عليه و آله : من اخلص لله اربعين يوما ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه . (جامع الصغير 2/275؛ احاديث المثنوى ص ‍ 196، به نقل از حليه الاولياء، ج 5، ص 189).
تعليقه دوم
مرحوم حاجى ميرزا حسين نورى متوفاى 1321 در كتاب كلمه طيبه در حاشيه ص 175-181 مى نويسد:
از جمله اى از اخبار معتبره مستفاد مى شود كه در ترقى از درجه به درجه و از حالى به حالى ، و تنزل به همين نسق ، به سبب مواظبت به عملى از ذكر و دعا و نماز و خوردن و آشاميدن و ترك چيزى و غير آن ، چهل روز يا سال را مد خليت تامى است در تاثير آن ، بلكه اين عدد را در مواضع بسيار آثار بزرگى است . و ما براى تنبيه اشاره مى كنيم به بعضى از آن مواضع ، بى ذكر ماخذ و سند كه موجب تطويل است .
1 نطفه در رحم بعد از چهل روز علقه شود، و علقه بعد از چهل روز مضغه گردد. پس هر كه خواهد دعا كند كه حمل زن پسر مستوى الخلقه شود، در اين چهار ماه دعا كند.
2 كسى كه شرب خمر كند چهل روز نمازش مقبول نيست . زيرا كه خدا تقدير فرمود خلقت را در چهل ، و خمر چهل روز در بدن بماند، به قدر انتقال خلقت او در نطفه و علقه و مضغه ؛ و همچنين هر غذا كه بخورد يا بنوشد چهل روز در بدن بماند.
3 هيچ بنده خالص نكرده ايمان خو را به خداوند يا نيكو ننموده ذكر خدا را در چهل روز مگر آنكه زاهد كند او را خداوند در دنيا، و بنمايد به او درد او را و دواى آن را و محكم نمايد حكمت را در دلش .
4 رسول خدا صلى الله عليه و آله مامور شد كه كناره كند از خديجه قبل از روز بعثت در چهل روز.
5 ميقات جناب موسى چهل روز بود كه در روز چهلم تكلم فرمود خداوند با او به صد و بيست و چهل هزار كلمه .
6 كسى كه چهل روز گوشت نخورد خلق او بد شود، زيرا كه انتقال نطفه در چهل روز بود.
7 كسى كه چهل روز گوشت بخورد قلبش قاسى شود.
8 كسى كه يك انار بخورد دلش نورانى و وسوسه از او برداشته شود چهل روز، و دو انار هشتاد روز، و سه انار صد و بيست روز.
9- كسى كه سويق بخورد در چهل روز پر شود دو كتفش از قوت .
10 كسى كه زيت بخورد و به خود بمالد شيطان چهل روز نزديك او نرود.
11 هريسه چهل روز نشاط آورد براى عبارت .
12 توبه بهلول نباشد بعد از چهل روز قبول شد. و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه خواهد توبه كند آن كند كه او كرد.
13 جناب داود بر ترك خود چهل روز گريست .
14 كسى كه چهل روز حلال خورد دلش نورانى شود.
15 كسى كه يك لقمه حرام بخورد چهل روز نمازش قبول نشود.
16 جناب عيسى در وقت عروج ، پس عروج كرد. حواريين گفتند: از جاى خود حركت نكنيم تا معنى كلام روح الله را بفهميم . پس يكى گفت : مار چون حلقه زند سرش را در زير بدنش گذارد، چون داند كه هر آفتى كه به بدش رسد با سلامتى سر ضرر ندارد. او فرمايد سرمايه شما دين شما است ، چون او را حفظ كنيد، ضرر ندارد آنچه به شما رسد از فقر و مرض . ديگرى گفت : چون مار به جهت حفظ زهر غير خاك چيزى نخورد، همچنين منتفع نشويد به حكمت براى طلب آخرت تا حب دنيا در دل شما است . ديگرى گفت : مار چون در خود ضعف و سستى ببيند خود را گرسنگى دهد چهل روز، و در سوراخ تنگى رود و بعد از چهل روز بر گردد جوان شده و چهل سال عمر كند. مى فرمايد: چون مار خود را در مدت قليله گرسنگى دهيد تا در مدت طويله آخرت باقى بمانيد. پس همه بر قول او موافق شدند.
17 كسى كه ايمان آورده به خدا و رسولش نگذارد موى عانه خود را چهل روز.
18 زمين نجس مى شود يا ناله مى كند از بول ختنه نكرده تا چهل روز.
19 چون چهل نفر جمع شوند و دعا كنند يا ده نفر چهار مرتبه يا چهار نفر ده مرتبه دعا كنند مستجاب مى شود.
20 كسى كه اول براى چهل نفر برادر مومن خود دعا كند آنگاه براى خود، براى همه مستجاب مى شود.
21 هرگاه در جنازه ، چهل مومن حاضر شوند، بگويند: خدايا ما از او جز خوبى ندانيم ؛ شهادتشان قبول و ميت آمرزيده شود.
22 چون امام عصر عليه السلام ظاهر شود به هر مردى قوت چهل مرد دهند.
23 كسى كه چهل صباح دعاى عهد معروفت را بخواند از انصار آن حضرت خواهد بود. و اگر مرد زنده اش كنند.
24 اميرالمومنين عليه السلام مى فرمود : اگر چهل نفر ناصر مى داشتم جهاد مى كردم ؛ و امام حسن عليه السلام نيز چنين فرمود:
25 جناب آدم از بهشت چهل شاخه آورد كه ميوه آن از داخل و خارج خورده مى شد، و چهل شاخه از داخل خورده مى شد نه خارج ، و چهل شاخه بعكس .
26 آدم عليه السلام بر هابيل چهل روز گريست .
27 آدم عليه السلام بر هابيل روز گريست .
27 آسمان بر جناب سيد الشهداء عليه السلام چهل روز گريست ، به خون ، و آفتاب چهل روز سياهى ، و ملائكه چهل روز.
28 كسى كه چهل حديث حفظ كند و مستقيم شود بر آن ، محشور شود روز قيامت با پيغمبران و صديقين و شهداء.
29 رحم شكايت كند از رحم خود تا چهل پشت .
30 خوانى كه براى جناب عيسى عليه السلام نازل شد چهل روز ماند و از آن خوردند.
31 جسد جناب آدم عليه السلام چهل سال گل چسبنده بود، چهل سال صلصال بود، چهل سال ديگر ماند تا گوشت و خون شد.
32 خداوند محمد صلى الله عليه و آله را بنده آفريده ، و او را چهل سال به ادب خود مودب فرمود، آنگاه او را مبعوث فرمود و امر دين خود را به او مفوض فرمود.
33 بنده در چهل سالگى به منتها رسد. در چهل و يك رو به نقصان نهد.
34 چون بر مومن چهل سال بگذرد از جنون و جذام و برص مامون است اگر مخالفت امر خدا نكند.
35 با بنده تا چهل سال مسامحه كنند، پس از آن كار را بر آن سخت گيرند، بنويسند بر او عمل كم و زياد و صغيره و كبيره را و به او گويند استعداد خود را بگير كه ديگر عذر ندارى .
36 عقاب بنى اسرائيل درماندن تيه چهل سال بود.
37 نفرين جناب موسى و هارون را بر فرعون خداوند بعد از چهل سال اجابت فرمود قدا جيبت دعوتكما.
38 بر مومن چهل روز نمى گذرد مگر آنكه براى او امرى عارض شود كه به سبب آن محزون شود.
39 علاقه روح با بدن از مردن تا چهل روز است .
40 چون چهل روزبه مردن مومن بماند خطاب رسد به حمله عرش كه حجاب را برداريد ميان من و ميان بنده من . روز دوم خطاب رسد به رضوان كه درهاى بهشت را باز كنند، و همچنين در هر روز براى او تشريف و احترام و اكرام مى شود تا روز چهلم . خبر طولانى مروى است در مجلس صد و بيست لب لباب قطب راوندى .
و در آنچه ذكر كرديم براى شاهد كافى است . پايان كلام حاجى نورى .
مرحوم محدث قمى در سفينه البحار ج 1، ص 504 مى نويسد:
41 عن الصادق عليه السلام : ليس صاحب هذا الامر من جاز اربعين . اى انه يكون صورته فى سن اربعين و لايو ثرفيه الشيب .
42 قال النبى صلى الله عليه و آله : ابناء الاربعين زرع قددنا حصاده .
43 و روى اذا بلغ الرجل اربعين سنه ولم يتب مسح ابليس وجهه و قال بابى وجه لايفلح
44 انصاب الماء فى زمان نوح عليه السلام من السماء اربعين صباحا
45 روى انه لم يبعث نبى الاعلى راس اربعين .
46 احتبس الوحى عن رسول الله صلى الله عليه و آله اربعين يوما حيث لم يستثن فى جواب مسائل كفار مكه لما قال غدا اخبر كم .
47 اعتزل رسول الله صلى الله عليه و آله عن خديجه اربعين صباحا لحملها بفاطمه صلوات الله عليها و ولادتها اياها.
48 عن ابى جعفر عليه السلام قال : املى الله لفرعون ما بين الكلمتين اربعين سنه ثم اخذه الله نكال الاخره والا ولى .
49 زياره الحسين عليه السلام فى الاربيعن زياره الاربعين من الاخوان (پايان كلام محدث قمى ).
50 قال الشهيد: و روى مداواه الحمى بصب الماء فان شق فليد خل يده فى ماء بارد و ان اشتد و جعه قرء على قدح فيه ماء اربعين مره الحمد ثم يصبه عليه و ليجعل المريض مكتلا برا و يناول السائل منه بيده و يا مره ان يدعوله فيعافى ان شاء الله (سفينه البحار 1/344) (342).
تعليقه سوم
در حافظه نگارنده اين حديث به اين عبارت بود. من بلغ اربعين سنه ولم يتعص فقد عصى (343) و متاسفانه هيچ كدام از دو عبارت را عجالتا در كتابهاى حديثى پيدا نكردم .
و در تاويل آن ، همان طور كه در اصل رساله آمده است ، گفته اند: برداشتن عصا يعنى مهيا شدن براى سفر آخرت . قيل لحكيم لم تدمن امساك العاص ولست بكبير ولا مريض ! قال : لاعلم انى مسافر (سفينه البحار 1/629).
و نيز در تاويل آن گفته شده : برداشتن عصا يعنى تكيه گاه معنوى و الهى پيدا كردن . قيل لعارف : پيغمبر فرموده است من بلغ اربعين سنه ولم يتعص فقد عصى ، تو كه سنين عمرت از چهل گذشت چرا عصا بدست نگرفته اى ؟ گفت : چوب دستى را هر گبر و يهودى مى تواند بدست بگيرد، مقصود از عصا تكيه گاه ايمان است نه چوب دست و من آن را تهيه كرده ام .
(مقامات العرفاء بلاغى ص 32).
در مكارم الاخلاق آمده است : قال رسول الله صلى الله عليه و آله حمل العصا علامه المومن و سنه الانبياء.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : المشى مع العصا من التواضع و يكتب له بكل خطوه الف حسنه و يرفع له الف درجه
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : تعصوا فانها من سنن اخوانى النبين و كانت بنو اسرائيل الصغار و الكبار يمشون على العصا حتى لايختالوا فى مشيهم
(مكارم الاخلاق ص 127).
بنابر اين ممكن است برداشتن عصا كنايه از داشتن تواضع باشد.
تعليقه چهارم
ملاى رومى در مثنوى گويد:
مصطفى زاين گفت كاى اسرار جو
مرده را خواهى كه بينى زنده تو
هر كه خواهد كاو ببيند بر زمين
مرده را كاو مى رود ظاهر يقين
مر على مرتضى را گو ببين
شد به امر حق اميرالمومنين (344)
در كتاب احاديث مثنوى مى نويسد: مقصود روايت ذيل است :
من ارادان ينظر الى ميت يمشى على وجه الارض فلينظر الى ... تمهيدات عين القضات چاپ شيراز ص 7 المنهج القوى ج 6 ص 114.
و نظير آن خبر ذيل است :
من اراد ان ينظر الى شهيد يمشى على وجه الارض فينظر الى ... سيره ابن هشام طبع مصر ج 2 ص 28 اسد الغابه طبع مصر ج 3، ص 60 با تعبير يمشى على رجليه .
پايان كلام كتاب احاديث مثنوى تاليف فروزانفر ص 193-194.
تعليقه پنجم
مرحوم حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى رحمه الله عليه در اين باره مى نويسد:
بعض علما از خواجه نصير الدين طوسى عليه الرحمه نقل كردند كه ايمان به ظن و تقليد هم صحيح است ؛ يعنى اگر كسى بگويد يقين ندارم محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله پيغمبر است اما گمان مى كنم پيامبر باشد يا به تقليد از اسلاف و نياكان تصديق كند وى را كافى است .
اما البته خواجه چنين اعتقاد نداشته ، و ايمان به ظن و گمان بر خلاف ضرورت دين اسلام ، و اگر كسى مى گفت گمان دارم پيامبر اسلام راست مى گويد هيچگاه او را مسلمان نمى شمردند، و تقليد نيز بر خلاف نص قرآن است كه خداوند در مذمت قومى فرمود: انا وجدنا آبائنا على امه و انا على آثار هم مقتدون
و حق آن است كه اصل اعتقاد، كه هر كس بدان يقين نداشته باشد مسلمان نيست ، بى اندازه واضح است ، و همه كس آن را در مى يابد، و دليل آن را مى فهمد؛ و تكليف به چنين اعتقاد و دليل آن ، تكليف مالا يطاق نيست ، حتى پيره زن ، كه چرخ مى ريسد، دانست اگر او نگرداند چرخ نيست ، حتى پيره زن ، كه چرخ مى ريسد بدانست اگر او نگرداند چرخ نيست ، حتى پيره زن ، كه چرخ مى ريسد، دانست اگر او نگرداند چرخ نمى گردد. و شبان صحرا گرد و كشاورز و روستائى درس نخوانده مى داند هيچ معلولى بى علت يافت نمى شود، و اگر بيل خود را كه خانه گذاشته هيچ معلولى بى علت يافت نمى شود، و اگر بيل خود را كه خانه گذاشته در صحرا ببيند مى داند كسى آن را بيرون آورده ؛ و نيز رسالت رسول را نيكو مى فهمد و از معجزات ، يقين به نبوت پيدا مى كند. و شرط نيست آنكه يك چيز مى داند همه چيز بداند. آنكه به تجربه مى داند افيون كشنده است لازم نيست به همه علم طب احاطه داشته باشد؛ و آنكه خداى عالم و پيامبر او را به دليل مى شناسد لازم نيست دفع شبهه ابن كمونه را بتواند كرد.
البته ظن و گمان در اعتقاد به خدا و رسول صلى الله عليه و آله كافى نيست ، و معرفت به تقليد كفايت نمى كند.
آن محدثى كه از اصطلاح فلاسفه متنفر است ، و براى پرهيز از نام دور و تسلسل و امثال آن گويد: دليل آوردن براى توحيد لازم نيست وظن و تقليد كفايت مى كند، تا مردم را از فلسفه بگريزاند، و از براهين و استدلال منطقى باز دارد؛ گرچه به لفظ مى گويد ظن كافى است ، اما اگر خويشتن را بيازمايد، و فرض كند يهودى نزد او آمد و گفت من گمان دارم پيامبر شما راست مى گويد، پس مرا مسلمان شناس ، و نوشته به من ده كه مسلمانم تا مردم با من معامله اسلامى كنند؛ هرگز اين محدث تصديق او نخواهد كرد بلكه اگر كسى بگويد. يقين به معراج جسمانى و معاد جسمانى ندارم ، اما گمان دارم درست باشد، همان محدث او را طرد خواهد كرد، و كافر خواهد خواند...
و من فرصت را اينجا غنيمت مى شمرم و طلاب علوم دينى را، كه مانند خود من كمال علم نرسيده ، بر حذر مى دارم كه هرگز سوء ظن به بزرگان علماى دين نبرند، كه كمترين كيفر اين عمل محروميت از فيض علوم آنها هست ، زهى شقاوت كه كسى به بزرگان علماى دين بد بين باشد و سخنان آنان را به بى اعتنائى نگرد.
اگر يكى از علما را بينى كه بر كلام ديگرى انگشتى نهد و خرده گيرد براى آن است كه حقيقت را بيش از همه چيز دوست دارند، و اگر كسى سهوى يا خطائى كرده است كه بايد بر كلامش نكته گرفت ، براى آن است كه معصوم نبود و در مطلبى چنانكه بايد دقت نكرد، و زود بگذشت ، و آن سهو در كلامش ماند كه اگر باز بار ديگر نظر مى كرد اصلاح مى فرمود:
آنكه گفت ايمان به ظن صحيح است همچنين شتاب زده بود، و سوءظن به علماء او را بدان واداشت ، و اگر چند بار روش خود را مى آزمود، اصلاح مى كرد،... (345).
تعليقه ششم
علم ضرورت مالابد منه است يعنى هر چه آدمى را از آن چاره نيست ضرورت اوست و آن عبارت از ادراك حد مالابد نفس است در حركات و سكنات و اقوال و افعال . و مالابد آن است كه نفس را از آن منع نشايد كرد و منع آن موجب خلل در عبادات شود.
(فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى سيد جعفر سجادى ص ‍ 165).
علم ضرورت : آنچه آدمى را از آن چاره نيست ضرورت اوست ، و او را به حسب روح و قلب ضرورتى است و به حسب نفس و قالب ضرورتى (مقامات العرفاء بلاغى ص 469).
در نفائس مى نويسد: علم ضرورت به اصطلاح متصوفه عبارت است از ادراك حد مالابد نفس در حركات و سكنات و اقوال و افعال و معرفت زمان و حبس نفس در اين مقام .
بدانكه هر چه آدمى را از آن چاره نيست ضرورت اوست و او را به حسب روح و قلب ضرورتى است ، و به حسب نفس و قالب ضرورتى . اما ضرورت روح و قلب شهود حق سبحانه و مشاهده صفات و افعال اوست كه بقاى حيات و قوام هر دو بدان متعلق است ؛ چنانكه ضرورت نفس و قالب اكل و شرب كه سبب قوام انسان است ...
و مالا بدنفس آن است كه از آن منع نشايد كرد، چه حق او آن بود و منع حقوق از نفس نامرضى است . پس حق نفس در ماكل و مشرب و استراحت و منام آن قدر است كه بدان امساك روح و حفظ عقل و منع كلالت حواس ‍ كرده شود، و اينقدر ضرورت لابد است ، و منع آن سبب خلل مزاج و نقصان عبادات ؛ و هر چه از اين حد بگذرد جمله حظ نفس است ... (346)
تعليقه هفتم
هر چه به محض موهبت بر دل پاك سالك راه ، از جانب حق وارد مى شود بى تعمد سالك ، و باز به ظهور صفات نفس زايل مى گردد، آن را حال مى نامند و چون حال دائمى شد و ملكه سالك گشت مقام مى خوانند لاقامه السالك فيه .
(فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى ص 165).
حال در اصطلاح سالكان اشارت است از آنچه وارد شود بر دل سالك از موهبت وهاب ، و باز از آن ترقى كند و يا تنزل نمايد. و نيز آورده اند كه : الحال ما يرد على القلب من طرب او حزن اوبسط او قبض والحال سمى حالا لتحوله و گويند عطاى حقتعالى كه بر دل سالك فرود آيد به غير كسب .
(لغتنامه مثنوى ص 598 چاپ خاور).
مقام در اصطلاح سالكان مرتبه اى است كه بنده را حاصل مى شود در آغاز سلوك به درجه اى كه بدو توسل كرده است ، كه گفته اند مقام عبارت از اقامت بنده است در عبادت . و شرط سالك آن است كه از مقامى (به مقام ) ديگر ترقى كند تا از نود و نه مرتبه تلوين در گذرد و به صدم ، مرتبه تمكين مقام كند و عوارف آورده كه من رضى بمقا عن امامه ...
(لغتنامه مثنوى ص 657 چاپ خاور).
ملاى رومى مى گويد:
هست بسيار اهل حال از سالكاننادر است اهل مقام اندرميان (347)
تعليقه هشتم
ممكن است بگوييم كارهاى انجام شده اى كه در اين داستانها نقل شده ، چون به تاييد پيامبر و امام نرسيده است ، نمى تواند مورد تاييد ما قرار گيرد؛ ولى اصل اين مطلب كه انسان گناهكار بايد به نحوى خود را تاديب و نفس ‍ سركش را مهار كند جاى اشكال نيست به روايات زير توجه كنيد:
محدث قمى به نقل از ابن بابويه مى نويسد: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله در سايه درختى نشسته بودند. در روز بسيار گرمى ، ناگاه شخصى آمد و جامه هاى خود را كند و در زمين گرم مى غلطيد، و گاهى شكم خود را، و گاهى پيشانى خود را بر زمين گرم مى ماليد، و مى گفت كه اى نفس بچش كه عذاب الهى از اين عظيم تر است . و حضرت رسول به او نظر مى فرمود.
پس او جامه هاى خود را پوشيد حضرت او را طلبيده و فرمودند كه اى بنده خدا! كارى از تو ديدم كه از ديگرى نديده ام . چه چيز تو را باعث بر اين شد؟ گفت ترس الهى مرا باعث اين شد و به نفس خود اين گرمى را چشانيدم كه بداند عذاب الهى را كه از اين شديدتر است تاب ندارد.
پس حضرت فرمود كه از خدا ترسيده اى آنچه شرط ترسيدن است و بدرستى كه پروردگار تو مباهات كرد به تو با ملائكه سموات .
پس به اصحاب خود فرمود كه نزديك اين مرد رويد تا براى شما دعا كند. چون نزديك او آمدند گفت : خداوندا جمع كن امر همه را بر هدايت . و تقوى را توشه ما گردان ، و بازگشت ما را به سوى بهشت گردان (348). اللهم اجمع امرنا على الهدى و اجعل التقوى زادنا و الجنه ما بنا (349).
و نيز داستان جوانى كه شبها به گورستان مى رفت ، و در قبر مى خوابيد، و به خود هشدار مى داد در امالى شيخ صدوق آمده است (350)
بنابر اين نبايد در اين قبيل داستانها اشكال كرد بلكه بايد گفت : كار پاكان را قياس از خود مگير.
تعليقه نهم
در خطبه همام آمده است . اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن
(نهج البلاغه خطبه 188.)
خداوند در قيامت در مورد قرآن مى فرمايد: و عزتى و جلالى و ارتفاع مكانى لاكرمن اليوم من اكرمك و لاهينن من اهانك (وسائل الشيعه 4/827).
عن على عليه السلام : لايقرء العبد القرآن اذكان على غير طهور حتى يتطهر.
(وسائيل 4/848).
انه لقراذا: كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون . (سوره واقعه آيه 79).
عن ابى عبدالله عليه السلام : القرآن عهدالله الى خلقه فقد ينبغى للمرء المسلم ان ينظر فى عهده و ان يقرء منه فى كل يوم خمسين آيه . (كافى 2/609).
تعليقه دهم
محدث قمى مى نويسد: هرگاه امام صادق عليه السلام مى خواست بگويد قال رسول الله صلى الله عليه و آله رنگش تغيير مى كرد، گاهى سبز مى گشت ، و گاهى زرد، به حدى كه نمى شناخت او را كسى كه مى شناخت او را...
خوب تامل كن در حال حضرت صادق عليه السلام و تعظيم و توقير او از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در وقت نقل حديث از آن حضرت و بردن اسم شريف آن جناب چگونه حالش تغيير مى كرد، با آنكه پسر پيامبر صلى الله عليه و آله و پاره تن اوست . پس ياد بگير اين را و با نهايت تعظيم و احترام اسم مباركش بفرست .
و اگر اسم شريفش را در جائى نوشتى صلوات را، بدون رمز و اشاره ، بعد از اسم مباركش بنويس ... بلكه بدون وضو و طهارت اسم مباركش را مگو، و ننويس ، و با همه اينها باز از حضرتش معذرت بخواه كه در وظيفه خود نسبت به آن حضرت صلى الله عليه و آله كوتاهى نمودى و به زبان عجز و لابه بگو: هزار مرتبه شويم دهان به مشك و گلاب هنوز نام تو بردن كمال بى ادبى
(منتهى الامال 2/83)
******************
تعليقه يازدهم
مرحوم حاج ملامهدى نراقى در كتاب خزائن ص 277 مى نويسد: فائده : از براى سالك آدابى چند است .
1 آنكه تا تواند در سوال از حق تعالى خطاب به امر و نهى نكند، بلكه طريق ادب ملاحظه كند، چنانكه گويد خداوندا اگر من گناهكارم تو آمرزنده اى ؛ و به فلان چيز محتاجم و تو لجه رحمتى ؛ يا از فلان چيز خائفم و تو ملجا و مامنى و امثال اين .
2 آنكه رسول را بر ظاهر و باطن خود مطلع داند، و از مخالفت او حذر كند.
3 آنكه در متابعت سنت او صلى الله عليه و آله غايت (توانائى ) مبذول دارد.
4 هر كه به او صلى الله عليه و آله نسبت دارد به صورت همچو سادات ، يا به معنى چون علماء، همه را از براى محبت او دوست دارد و تعظيم و احترام ايشان واجب داند.
5 آنكه تا تواند رو به قبله نشيند، خصوص در خلوت .
6 آنكه پيوسته به هيئت تشهد نشيند، و با خود چنان تصور كند كه بر بساط رب الغزه در حضور او نشسته ، و رسول صلى الله عليه و آله آنجا حاضر است تا به قيد و قار و احترام مقيد بود (351).
تعليقه دوازدهم
قال الله : ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين . (سوره بقره آيه 222).
قال رسول صلى الله عليه و آله قال تعالى :
من احدث و لم يتوضا فقد جفانى ، و من توضا ولى يصل ركعتين فقد جفانى ، و من صلى ركعتين ولم يدعنى فقد جفانى ، و من احدث و توضا وصلى و دعا ولم اجبه فقد جفوته ولست برب جاف . (ارشاد القلوب ديلمى ص 81).
تعليقه سيزدهم
در اينجا گزيده هائى از قسمت حذف شده رساله مى آوريم :
بيست و يكم : شيخ و استاد، و آن بر دو گونه است : استاد خاص و استاد عام . استاد خاص آن است كه بخصوصه منصوص به ارشاد و هدايت است كه نبى و خلفاى خاصه او است . و استاد عام آن بود كه به خصوص مامور به هدايت نباشد ولكن داخل در عموم : فاسئلوا اهل الذ كران كنتم لاتعلمون (352) باشد.
و سالك را در هيچ حالى از استاد خاص چاره اى نيست ، اگر چه به وطن مقصود رسيده باشد؛ چه آداب وطن را او نيز مى آموزد، و والى آن مملكت نيز او است ، و ضرورت عام در حال سلوك است ، بلكه در اواخر سلوك ، كه حصول (حضور ظهور) تجليات (ذاتيه ) و صفاتيه شد، نيز همراهى او در كار. و آنچه ارباب سلوك در باب آداب و ارادت خدمت شيخ ذكر كرده اند اند، مراد استاد خاص است ، اگر چه در عام نيز به واسطه قيام او در هدايت مقام خاص به حسب تفاوت مراتب ، ملاحظه ادب و ارادت لازم است ...
معرفت استاد خاص در بدو امر به طريقى است كه در تحصيل ايمان اصغر گذشت . و در آخر خود را شناساند.
و اما استاد عام شناخته نمى شود مگر به مصاحبت او در خلا و ملا و معاشرت باطنيه و ملاحظه تماميت ايمان جوارح و نفس او. (353)
و زينهار به ظهور خوارق عادات و بيان دقائق نكات و اظهار خفاياى آفاقيه و خباياى انفسيه و تبدل بعضى از حالات خود به متابعت او فريفته نبايد شد؛ چه اشراف بر خواطر و اطلاع بر دقائق و عبور و مشى برنار و ماء و طى زمين و هوا و استحضار از آينده و امثال اينها در مرتبه مكاشفه روحيه حاصل مى شود، و از اين مرحله تا سر منزل مقصود، راه بى نهايت است و بسى منازل و مراحل است و بسى راهروان ، اين مرحله را طى ، و از آن پس از ره افتاده ، به وادى دزدان و ابالسه داخل گشته ، و از اين راه بسى كفار را اقتدار بر بسيارى از امور حاصل .
بلكه از تجليات صفاتيه نيز پى به وصول صاحبش به منزل نتواند برد، و آنچه مخصوص واصلين است تجليات ذاتيه است و آن نيز قسم ربانيه اش ‍ نه روحانيه ...
بيست و دوم : ورد (354) و آن عبارت است از اذكار و اوراد كلاميه لسانيه چند كه مفتح ابواب راه و معين سالك است در عقبات و عوائق و مهما،...
و رود بر چهار قسم است قالبى و نفسى و هر يك يا اطلاقى يا حصرى و اهل سلوك را به قالبى اعتنائى نيست (355).
بيست و سوم و بيست و چهارم و بيست و پنجم : نفى خواطر و فكر و ذكر است .
و اين سه مرحله از مهمات وصول است به مقصد بلكه ممتنع است وصول ، بدون آنها واتيان به اين مراحل امرى است بس صعب و كارى است بس ‍ مشكل . و غرضم نه آن است كه اصل عمل آنها آنها تعسر دارد، اگر چه چنين است ، بلكه مطلوبم آن است كه اين ادويه ثلاثه او ديه اى هستند بسى خطرناك و مراحلى هستند محل بيم عظيم و هلاكت دائمه و شقاوت سرمديه . و اكثر كسانى كه از راه افتاده اند و به هلاكت رسيده اند به سبب اين مراحل و مرحلتان سابقتان بر اينها بوده ، ولكن خطر اين سه مرحله اكثر و اعظم وا شد است .
چه خطر مرحله سابقه اكثر فساد بدن و تعويق مهمات است ، و خطر مرحله سابق بر آن و همچنين تقصير در مرحله فقه جوارح و نفس ، باز ماندن از مقصود و نرسيدن به مطلوب است ، مگر اينكه راجع شود خطاى در آنها به خطا در سه مرحله اخيره ، و خطر اين مراحل ثلاث هلاكت ابديه و شقاوت سرمديه است و آنچه شنيده اى از عبادت اصنام و اوثان و گاو و كواكب و آتش و حيوانات و مراتب (كفر) و غلو و الحاد و زندقه و اباحت و دعواى حلول و اتحاد و امثال اينها همه از اين مراحل برخاسته و مصدر آنها يكى از اين ها بوده است ... پس مى گوييم : اما نفى خواطر عبارت است از صمت قلب و تسخير آن تا نگويد مگر به اختيار صاحب آن ، و آن اعظم مطهرات سر است و منتج اكثر معارف حقه و معدن (معد) تجليات حقيقيه است ، و عقبه اى است كئودو كريوه اى است مشكل ؛ و چون طالب اراده صعود بر آن كند خواطر از جوانب (دو جانب ) بر آن حمله مى كنند، و وقت را مشوش ‍ مى دارند، و سالك بايد در اين مقام مانند جبال رواسى ثابت بايستد، و سر هر خاطرى كه حركت كند و ظاهر شود به شمشير ذكرى بيندازد، و در محقرات خاطر تساهل نورزد چه هر خاطرى اگر چه حقير باشد خارى است در پاى دل كه آن را در راه لنگ مى سازد...
و ذكر به مثابه ملاحظه محبوب است و قصر نظر به جمال او از دور، وقتى ملاحظه محبوب روا است كه چشم از غير، بالمره پوشيده شود چه محبوب غيور است ، و از غيرت اوست كه چشمى كه او را ديد روا ندارد كه ديگرى را ببيند، و هر ديده كه از روى او برداشته و به ديگرى نظر كند كور كند، و اگر رد و بدل در آنجا مكرر شود به مثابه استهزاء باشد و مطلوب چنان فقائى بر طالب زند كه نه سر جويد و نه كلاه .
نشنيده اى كه مى فرمايد: انا جليس من ذكرنى (356) و ديگر مى فرمايد: و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهوله قرين (357) آيا احتمال مى دهى كه محبوب به خود راه دهد كسى را كه از مجالست او برخيزد و قرين شيطان گردد؟ و ايضا شيطان رجس و نجس است و محلى كه با او نجس شود چگونه جلوس رحمن را سزد.
اتلتذ منها بالحديث و قد جرى
حديث سواها فى خروق المسامع ...
و كيف ترى ليل بعين ترى بها
سواها و ماطهرتها بالمدامع ... (358)
تعليقه چهاردهم
نگارنده سطور گويد:
چون بنده اهل سيرو سلوك نبوده و نيستم و از عرفان محروم بوده و هستم نبايد دست به تصحيح و نشر چنين رساله اى زده باشم بلكه بايد آن را به اهلش واگذار مى كردم .
ولى داشتن نسخه خطى آن و انتساب آن به سيد بزرگوار مرحوم بحرالعلوم كه از كملين فقهاى اماميه است ، و نيز تقاضاى يكى از كتابفروشها مرا بر آن داشت كه به نشر اقدام كنم . اميداوارم ارواح مقدسه چهارده معصومه ، كه در اين رساله از كلمات آن زياد استمداد شده است ، عنايتى كنند تا در نفوس ‍ مستعده خوانند گان موثر افتد و براى اين بنده موجب مغفرت گناهان گردد.
البته اين تذكر لازم است كه مطالب ارزشمند اين رساله فقط آنهائى است كه از قرآن و روايت معصومين و عقل و فطرت سليم استفاده شده باشد و اگر احيانا مطلبى جز از اين منابع اليه گرفته شده باشد و يا مطلبى كه مفاد قرآن و روايات نيست به آنها نسبت داده شده باشد فاقد ارزش است .
مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى مى نويسد:
مخفى نماند بر برادران دينى كه به جزالتزام به شرع ، در تمام حركات و سكنات و تكلمات لحظات و غيرها، راهى به قرب حضرت ملك الملوك جل جلاله نيست و به خرافات ذوقيه اگر چه ذوق در غير اين مقام خوب است كاهو داب الجهال من الصوفيه خذلهم الله جهل جلاله راه رفتن ، لايوجب الايعدا...
بناء على هذا بايد مقيد بدارد شرع شريف را و اهتمام نمايد به هر چه در شرع شريف اهتمام به آن شده و آنچه اين ضعيف از عقل و نقل استفاده نموده ام اين است كه اهم اشياء از براى طالب قرب ، جد وسعى در ترك معصيت است ، تا اين خدمت را انجام ندهى نه ذكرت نه فكرت به حال قلب فائده نخواهد بخشيد چرا كه پيشكش و خدمت كردن كسى كه با سلطان در عصيان و انكار است بى فائده خواهد بود. نمى دانم كدام سلطان اعظم از اين سلطان عظيم الشان است ، و كدام نقار اقبح از نقار با او است ...
(تذكره المتقين ص 113).
پايان متن كتاب شماره 11 تا ص 113.
رضا استادى
بخش پنجم صد كلمه صد كلمه خطاب به مشتاقان نيل به معرفت نفس از آيه الله حسن حسن زاده آملى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين ، اين صد كلمه كه صد دانه در يك دانه است براى خاطر عاطر آن عزيزى كه شائق اعتلاى به ذره معرفت نفس است ، از قلم اين كمترين :
حسن حسن زاده آملى ، به رشته نوشته در آمده است كه اگر مورد پسند افتد او را بسند است .
1 كه خود را نشناخت چگونه ديگرى را مى شناسد؟!
2 آن كه از صحيفه نفس خود آگاهى ندارد، از كدام كتاب و رساله طرفى مى بندد؟!
3 آن كه گوهر ذات خود را تباه كرده است ، چه بهره اى از زندگى برده است ؟!
4 كه خود را فراموش كرده است ، از ياد چه چيز خرسند است ؟!
5 آن كه مى پندارد كارى برتر از خود شناسى و خداشناسى است ، چيست ؟!
6 آن كه در صقع ذات خود باتمثلات ملكى همدم و همسخن نباشد، بايد با چه اشباح و خيالات همدهن باشد؟!
7 آن كه خود را براى هميشه درست نساخت ، پس به چه كارى پرداخت ؟!
8 آن كه از سير انفسى به سير آفاقى نرسيده است ، چه چشيده ، و چه ديده است ؟!
9- آن كه مى انگارد در عوالم امكان ، موجودى بزرگتر از انسان است ، كدام است ؟!
10 آن كه تن آراست و روان آلاست ، به چه ارج و بهاست ؟!
11 آن كه معاش مادى را وسيله مقامات معنوى نگيرد، سخت در خطاست .
12 آن كه به هر آرمان است ، ارزش او همان است .
13 آن كه از مرگ مى ترسد، از خودش مى ترسد.
14 آن كه خداى را انكار دارد، منكر وجود خود است .
15 آن كه حق معرفت به نفس روزيش شده است ، فيلسوف است ، چه اينكه فلسفه ، معرفت انسان به نفس خود است و معرفت نفس ام حكمت است .
16 آن كه در خود فرو نرفته است و در بحار ملكوت سير نكرده است و از ديار جبروت سر در نياورده است ، ديگر سباحت را چه وزنى نهاده است ؟!
17 آن كه خود را جدولى از درياى بيكران هستى نيافته است ، در تحصيل معارف و ارتقايش چه مى انديشد؟!
18 آن كه خود را متسخر در تحت تدبير متفرد به جبروت نمى يابد، در وحدت صنع صورت شگفتش چه مى گويد؟!
19 آن كه در وادى مقدس من كيستم ؟ قدم ننهاده است ، خروارى به خردلى .
20 آن كه از اعتلاى فهم خطاب محمدى سرباز زده است ، خود را به مفت باخته است .
21 آن كه طبيعتش را بر عقلش حاكم گردانيده است ، در محكمه هر بخردى محكوم است .
22 كه در اطوار خلقتش نمى انديشد، سوداى او سراسر زيان است .
23 آن كه خود را زارع و مزرعه خويش نداند، از سعادت جاودانى بازبماند.
24 آن غذا را مسانخ مغتذى نيابد، هرزه خوار مى گردد، و هرزه خوار هرزه گو و هرزه كار مى شود.
25 آن كه كشتزارش را وجين نكند، از گياه هرزه آزار بيند.
26 آن كه من عرف نفسه فقد عرف ربه را درست فهم كند، جميع مسائل اصيل فلسفى و مطالب قويم حكمت متعالى و حقائق متين عرفانى را از آن استنباط تواند كرد، لذا معرفت نفس را مفتاح خزائن ملكوت فرموده اند.
پس برهان شرف اين گوهر يگانه ، اعنى جوهر نفس ، همين ماثور شريف من عرف بس است .
27 آن كه در كريمه ولا تجزون الا ما كنتم تعملون (359) و هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون (360) و كلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوا به متشابها (361) و نظائر آنها به خوبى انديشه كند جزا را موافق اعمال و عقائد مى يابد.
28 آن كه در آيات : انا عمل صالح (362)، يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء (363)، ما لهذا الكتاب لايغادر صغيره ولا كبيره الاحصيها و وجدوا ما عملو حاضرا (364) و اشباه آنها نظرى صحيح اندازد، دريابد كه انساب شب و روز در مطلق اعمال و احوال خود سازنده خود است ، و هر گونه كه خود را ساخت همان گونه از اين سرا به سراى ديگر رخت بر مى بندد.
29 آن كه در كسب علم و حرفه و صنعت خود تامل كند، در مى يابد كه فعل او را ظاهرى و باطنى است . ظاهر او كه قشر است با زمان متصرم است و نا پايدار، و باطن او كه لب است ملكه او گردد و متحقق و برقرار؛ و بدين ملك ، ملك و سلطان و اقتدار بر تصرف در ماده و اعمال اعمال خود كند.
پس آنگاه آگاه شود كه علم و عمل جوهر و انسان سازند.
30 آن كه در علم و عمل دقيق شود، علم را امام عمل و قائم بر آن مى يابد، چنانكه گوئى : علم نر باشد و عمل ماده ، و مانند آنكه آن آسمان است و اين زمين ، الرجال قوامون على النساء (365)، و از اين دقت آگاه گردد كه علم مشخص روح انسان ، و عمل مشخص بدن اوست كه نه روح بى بدن است و ته بدن بى روح ، اين قائم به آن است و آن قائم بر اين .
31 آن كه به سر سوره قدر كشف تام محمدى برسد، انسان را صاحب مقام فوق تجرد شناسد، چه اين كه قرآن مجيد بيكران در ليله مباركه بنيه محمديه ، از غايب فسحت قلب و نهايت شرح صدرش به انزال دفعى فرود آمده است .
32 آن كه در معرفت انسان و قرآن توغل كند، قرآن را صورت كتيبه انسان كامل شناسد، و نظام هستى را صورت عينيه او يابد.
33 آن كه در صورت علميه ، بدرستى تعقل كند هم صورت علميه را و هم واهب و متهب آن را عارى از ماده و احكام آن مى يابد. يعنى اذعان مى كند كه صورت علميه و وعاء تقرر آن مطلقا چه مفيض و چه مستفيض ، فوق طبيعت و وراى آنند.
34 كه در اعتلاى نفس از قوت به فعل بينديشد كه هر چه داناتر مى شود براى اخذ معارف قوى تر و آماده تر مى گردد، پى مى برد كه نفس را رتبت فوق تجرد است . يعنى علاوه بر مجرد بودنش حد يقف ندارد، و به سر اثر گرامى : يا من لاتزيده كثره العطاء الا جودا و كرما (366) آگاه مى گردد.
35 آن كه خطاب محمدى را درست فهم كند كه انسانها براى اغتذاى از اين سفره الهى دعوت شده اند قدر و مرتبت خود را شناسند و در راه استكمالش پويا و جويا گردد.
36 آن كه در حقيقت علم ، درست تامل كند كه بصر نفس مى شود و او را از ظلمت به ضياء مى كشاند، آگاه گردد كه نور علم نفس نفس و عين ذات او مى گردد، و به سر اتحاد علم و عالم و معلوم به حسب وجود، مى رسد.
37 آن كه در آثار صفات و اخلاق انسانها و در احوال و افعال حيوانها دقيق شود، حيوانها را تمثلات ملكات انسانها مى يابد.
38 آن كه در كتب مصنفان و مولفان فكر كند، آنها را دليل بر تجرد و عاى علم ، اعم از واهب و متهب كه نفس است ، مى يابد.
39 آن كه خود را ابدى شناخت ، فكر ابد مى كند.
40 آن كه در طلب دقت كند، بين طالب و مطلوب مناسبتى مى يابد، و پى مى برد كه نفس بدون تو حد و تجمع به كمال انسانى نرسد، و تعلق با تعقل جمع نشود. حضرت وصى امام على عليه السلام فرموده است :
العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها (367)
41 آن كه در معرفت نفس غور كند، خود را يك شخص متمد داراى مراتب بيند كه هر مرتبه را حكمى خاص است ، و در عين حال مرتبه بالا حقيقت مرتبه پايين و پايين رقيقت بالا است . چنانكه بدن مرتبه نازله نفس ‍ است ، و مع ذلك همه افعال مراتب از يك هويت است .
42 كه چند روزى كشيك نفس خود بكشد و صادرات و واردات آن را مواظب باشد، بدرد خود مى رسد و چاره درمانش مى كند.
43 آن كه انسان كامل است ، به تعبير عارف ، مبين حقايق اسماء است .
فيلسوف گويد: فيلسوف كامل امام است ، كه فلسفه ، علم به حقائق اشياء است و اشياء اسماء عينى اند. قرآن كريم فرمايد: علم آدم الا سماء كلها، (368) و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (369). پس قرآن و عرفان و برهان را از يكديگر جدايى نيست .
44 آن كه خود را زرع و زارع و مزرعه و بذر خود شناخت ، بيش از هر چيز به كشت و كشتزارش پرداخت .
45 آن كه نفس را بسيط شناخت ، او را ابدى يافت ، زيرا كه تباهى مركب را است ، و جوهر بسيط عقل و عاقل و معقول است .
46 آن كه در ادله تجرد نفس اعم از تجرد برزخى ، و تجرد تام عقلى ، و تجرد اتم فوق تجرد عقلى آن تدبر كند، همه را منتج يك نتيجه بايد كه نفس جوهر بسيط ابدى است .
47 آن كه در تصرف انسانهاى كامل در ماده كائنات دقيق شود، معجزات و خوارق عادات را از قوت و قدرت نفوسى قدسى آنان ، باذن الله ، يابد.
48 آن كه در معنى حقيقى سعادت انسان درست نظر كندت پى برد كه سعادت نفس انسانى اين است كه از كمال وجودى خود در عداد جواهر مفارق از ماده قرار گيرد تا در صدور افعالش مانند قوام ذاتش از ماده طبيعى بى نياز گردد، چنانكه وصى عليه السلام فرمود:
والله قلعت باب خيبر و قذفت به اربعين ذارعا لم تحس به اعضائى بقوه جسديه ولا حركه غذائيه ولكن ايدت بقوه ملكوتيه و نفس بنور ربها مستضيئه (370).
يعنى : سوگند به خداوند من به قوت جسدى و حركت غذائى دراز خيبر برنكنده ام و آن را به چهل ارش بدور نيفكنده ام ، چنانكه اعضايم بدان احساس نكرده است ، ولكن به قوت ملكوتى و نفسى كه به نور رب خود مستضى ء است بر آن دست يافتم .
و به عبارت ديگر: سوگند به خداوند، من به تاييد قوت ملكوتى و نفسى كه به نور رب خود مستضى ء است ، در از خيبر بر كنده ام و آن را به چهل ارش ‍ به درو افكنده ام ، چنانكه اعضايم بدان احساس نكرده است ، نه به قوت جسدى و حركت غذائى .
49 آن كه چند روزى خود را از هرزه كارى ، و از گزاف و ياوه سرائى ، بلكه زياده گوئى و خلاصه از مشتهيات و تعشقات حيوانى باز بدارد، مى بيند كه اقتضاى تكوينى نفس اين است كه از رياضت ، ضياء و صفا، مى يابد، و آثار او را نور و بهائى است . پس اگر رياضت مطابق دستور العمل انسان ساز، اعنى منطق وحى ، ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (371) بوده باشد، اقتضاى تكوينى نفس به كمال غائى و نهائى خود نائل آيد.
50 - آن كه در باطن و ظاهر خود تامل كند، بدين حقيقت مى رسد كه هيچگاه باطن از ظاهر غافل نمى شود، حتى نائم در نوم خود و سكران در سكر خود، لذا به اصابت كمترين اذى مو الم بدانها آگاه مى گردند.
پس نفس را مظهر لاتاخذه سنه و لا نوم مى يابد، و از اينجا زيادت بصيرت حاصل كند كه باطن عالم عين حيات و علم و آگاهى است ، هيچگاه از ظاهر غافل نمى شود، اما ظاهر بر اثر اشتغال به غيرش از باطن غافل مى گردد.
51 آن كه در رشد خود دقت كند، مى بيند كه او را دو گرنه غذا بايد : غذائى كه مايه پرورش تن اوست و غذائى كه مايه پرورش روان اوست . و هر يك را دهانى خاص است :
دهان آن ، دهان است ، و دهان اين گوش . نه از غذاى تن روان پرورش ‍ مى يابد و فربه مى شود، و نه از غذاى روان تن .
آب مظهر و ظلل حيات و علم است ، و تن مرتبه نازله نفس و ظل آن است . تن تشنه آب خواهد كه ظل حيات است ، و روان تشنه علم خواهد كه اصل آن است .
امام ملك و ملكوت ، صادق آل محمد صلى الله عليه و آله در تفسير طعام كريم فلينظر الانسان الى طعامه (372) فرمود: علمه الذى ياخذه عن ياخذه (373). بنگر كه غذاى جسم و جان تو چگونه است ؟ و بدان كه كه غذا با همه اختلاف انواع و ضروب آن ، مظهر بقاء و از سد نه اسم قيوم و با مغتذى مسانخ است ، و تغذى حب دوام ظهور اسم ظاهر و احكام آن است .
52 آن كه در معرفت نفس دقيق شود، مى بيند كه او را دو قوه نظرى و عملى است : قوه نظرى را قوه علامه و نيروى بينش گويند، و عملى را قوه عماله و نيروى كنش گويند. اين دو قوه به منزلت دو بال نفس اند كه بدانها به اوج حقائق طيران مى كند تا به جنه اللقاء و جنت ذات و داخلى جنتى مى رسد.
رئيس كمالات معتبر در قوه نظرى معرفه الله است ، و در قوه عملى طاعه الله . و به حسب مراتب فعليت اين دو قوه ، انسان را درجات است .
يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتو العلم درجات ؛ (374) ولكل درجات مما عملوا (375) اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (376). كلم طيب ارواح طاهره مومنان است و عمل صالح كردار نيكو و معارف عقليه است كه رافع روح طيب است .
53 آن كه گوهر نفس ناطقه اش به نصاب استكمال و ترقى خود رسيد، همانطور كه اجداث را قبور اجساد را نيز اجداث نفوس مى يابد: و ما انت بمسمع من فى القبور (377). چنان كه موت ارادى را كمال جوهر حى ناطق ، و موت طبيعى را متمم اين كمال مى يابد من مات فقد قامت قيامته (378)
54 آن كه در معرفت نفس به مرحله يقظه قدم نهاد، بسيارى از دانشها را بيش از خواب و خيال ارزش نمى نهد، آن علمى كه نور نفس است ديگر است كه العلم نور يقدفه الله فى قلب من يشاء (379) و آن فضلى كه عنوان تعيش است ديگر.
55 آن كه قدر خود را شناخت ، بدن و قوايش را شبكه اقتناص علوم ، و حباله اصطياد معارف خود ساخت ، چه فعليت نفس به معارف الهيه و ملكات علميه و عمليه صالحه است .
56 آن كه معرفت نفس را مرقات رب گرفته است نسبت قوى را به نفس ‍ مانند نسبت ملائكه به رب مى يابد.
57 آن كه در صورت انسانى نسبت به نظام هستى عميق شود، مى بيند كه اگر صورت انسانى نبود، نه افاضات عقلى بود، و نه استفادات نفسى ، و نه سياسات شرعى .
58 آن كه در كار نفس و بدون درست انديشه كند، آن دو را در ايجاد و اعداد متعاكس يابد، كه از آن سوى ايجاب است و از اين سوى اعداد.
59 آن كه به سرشت نفس آگاهى يافت ، سرش را به قدس جبروت بدارد، زيرا كه مى داند نفس ناطقه انسانى بس كه لطيف است به هر چه روى آورد به صورت آن در مى آيد. ابن سينا شيوا و رسا گفته است :
المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستمديما لشروق نور الحق فى سره يخص باسم المعارف (380).
60 آن كه نفس آگاه دارد روى دل را با الله دارد، و فرموده كشاف حقائف امام به حق ناطق ، جعفر صادق عليه السلام را كه : القلب حرم الله فلاتسكن فى حرم الله غير الله (381) حلقه گوش خود كند.
61 آن كه نفس را بسيط شناخت ، مى داند كه تعريف البسائط لا يكون الا بلوازمها (382)، لذا معرفت فكرى به بسائط را نشايد، اما معرفت شهودى كه فوق معرفت فكرى است ميسر است . چنانكه در حكمت متعاليه محقق است كه : حقيقه الوجود هى عين الهويه الشخصيه لايمكن تصورها ولا يمكن العلم بها الا بنحو الشهود الحضورى (383).
62 آن كه صاحب همت باشد و نفس را از اشتغال بدين نشاه انصراف دهد، گاهى تمثلاتى در لوح نفس خود مشاهده كند، و گاهى حقائقى بى تمثل دريابد، و از اين حالت آگاهى يابد كه آنچه به آدمى در حالات نوم و تنويم و غشوه و خوف و احتضار و نظائر آنها روى مى آورد، هيچيك موضوعيت در روى آوردن تمثلات و ادراكات ديگر ندارد، آنچه كه موضوعيت دارد انصراف از نشاه عنصرى و اعراض از تعلقات اين سوئى است . و چون انصراف در بيدارى هم روى آورد نتيجه هزاران خواب و احتضار را مى دهد.
63 آن كه در تمثلات نفس تامل كند، جميع تمثلاتش را يك نحو ادراكش ‍ مى يابد كه براى شخص او حاصل شده است و ديگرى بدان آگاه نيست ، چنانكه كريمه فتمثل لها بشرا سويا (384) در اين حكم حكيمت معيار عدل و ميزان قسط است ، و عمده آن است كه سر لها درست ادراك شود، نظير كريمه ليس للانسان الا ما سعى (385) كه در للانسان بايد دقت كرد.
و رواياتى كه در احوال و اطوار انسان در عوالم عديده به لفظ تمثل و اشباه آن حقائقى را نام مى برند، به همين مثابت اند و باز گشت همه به لها و له به بيان مذكور است .
64 آن كه در تن و روان خود بينديشد، خود را يك چيز دو چيز، بلكه چند چيز يابد: يك چيز به حسب شخصيت ، دو چيز يا چند چيز به لحاظ تحليل عقلى .
يك شخصيت ممتد از فرش تا فوق عرش ، كه يك انسان طبيعى و مثالى و عقلى و الهى است : طبيعت هميشه سيال است ، و صورت او به تجدد امثال محفوظ است ، و در حقيقت روح متجسد است . مثال را تجرد برزخى است ، و عقل را تجرد تام ، و الهى اين كه هيچ چيز به انفصال و استقلال نازل نشده است بلكه : بيده ملكوت كل شيى ء (386) روان گوهرى نورانى منزه از مشاين طبيعت ، و مغتذى به حقائق علميه است . و حقائق علميه صور فعليه اند، كه به كمال رسيده اند و حركت در آنها راه ندارد؛ وگرنه بايد بالقوه باشند، و لازم آيد كه هيچ صورت علميه اى متحقق نباشد و به فعليت نرسيده باشد. پس انسان ثابت سيال است ، هم براهين تجرد نفس در وى به قوت خود باقى است ، و هم ادله حركت جوهر طبيعت صورت جسمانيه .
65 آن كه در آلام و لذات دنيوى كه از خارج بدو اصابت مى كنند و از انفعلات نفس اند، و نيز در آلام و لذات اخروى كه از تمثلات و ادراكات در حال انصراف از اين نشاه در نوم يا بيدارى به انشاء نفس و واردات داخلى مى چشد، كه از افعال نفس اند، نظر كند بدين حقيقت اذعان كند كه لذات و آلام نفس در اين نشاه از مقوله انفعال ، و در آن نشاه از مقوله فعل اند.
66 آن كه در نحوه تحصيل معارف خود نظر كند، دريابد كه قواى بدنى از حواس ظاهر و باطن ، در ابتداى امر، معدات نفس براى كسب علوم اند، و نفس كه قوى شده است از آنها مستغنى گردد، و چه بسا كه اشتغال قوى در اين هنگام به خارجيان و شواغل حسى ، نفسى را از كارش باز بدارد و رهزن وى شود، لاجرم نفس را گوهرى نورانى قائم به ذات خود مى يابد، و براى چنين گوهر، ممكن است كه جميع مجردات را بدون آلت ادراك كند.
67 آن كه در اختلاف امزجه و نفوس آنها تامل كند، مى بيند انسانى غبى است ، يعنى گول است و او را از فكر فائدتى نباشد، و ديگرى به قدرى ثقافت و حدت ذهن دارد كه غنى است ، يعنى از تعلم و تفكر بى نياز است ، و بين اين دو را مراتب بسيار است .
اين غنى داراى روح قدسى و مويد به روح القدس است ، و از او تعبير به صاحب نفس مكتفى مى كنند. و چون مفيض على الاطلاق فعليت محضه است و در فاعليت تلام ، و فيض او على الدوام فائض است ، و نفس مكتفى هم در قبول تام است ، لذا چنين نفسى مطهر و مصداق تام اسماى تعليمى و تكوينى : علم آدم الاسماء كلها (387)، و كل شى احصيناه فى امام مبين (388).
و واسطه فيض و امام معصوم است .
68 آن كه در مدارك سبعه خود، كه حواس خمس و خيال و هم اند، حق نظر ادا كند، آنها را ابواب مكاسب خود يابد پس اگر در تحت تدبير و فرمان عقل نباشند هفت باب جهنم اند، و اگر باشند هشت باب بهشت .
لاجرم هر كس بهشت يا دوزخ خويش است .
69 آن كه به نعمت مراقبت متنعم است مى داند كه هر چه مراقبت قويتر باشد باشد تمثلات و واردات و ادراكات و منامات زلال تر، و عبارات كه اخبار برزخى اند، رساند و شيواتر ند.
گاهى اين بى ذوق چيز كى چشيده است كه : التوحيد ان تنسى غير الله ، علم الحكمه متن المعارف ، يا حسن ! خذالكتاب بقوه اما تمثلات چه بسيار.
70 آن كه در انسانها بينديشد، برترى را در هر كار و در هر جا از آن بينش ‍ بيند، و بينش را از دانش به فزونى يابد. آرى ، هر كه بينش و دانش او بيش ‍ است از ديگران پيش است . و هرگاه نور دانش با نور كردار شايسته همنشين شود، به شرف نور على نور مشرف شود و در رتبه مضاعف گردد.
71 آن كه را آه و سوز و گداز كه روح و ريحان و جنت نعيم اهل دل است ، و راز و نياز كه قره عين عارفت است ، نباشد، پس نشاط و شادى او در چيست ؟!
72 آن كه در آثار ملكات علوم و اعمال خود در خواب و بيدارى بينديشد، آنها را مواد صور برزخيه خود بيند، و به سر النوم اخ الموت پى برد.
آن صور قالبهاى مثالى اند و به ابدان مكسوب يا مكتسب تعبير مى شوند، مكسوب در صور ملكات حسن كه لها ما كسبت ، مكتسب در قالبهاى ملكات قبيح كه عليها ما اكتسبت ، چه افتعال فعلى را به خلاف فطرت از راه احتيال و خدعه انجام دادن است كه از آن تعبير به ناصواب و معصيت و گناه مى شود، پس آن مواد به منزلت ارواح ، و اين صور به مثابت ابدان اند؛ و روح الارواح نفس آدمى است كه آن صور همه از منشئات او و قائم بدويند.
73 آن كه در حل مسائل مشكل ، و فتح امور مبهم از قبيل رياضيات عالى ، و صنايع ظريف ، بلكه در مطلق شئون احوال و افعال خود التفات نمايد، بروى روشن است كه با اضطراب نفس و پريشان خاطرى ، امرى به وقوع نمى پيوندد. آنگاه كه نفس از اضطراب بدر آمد و اطمينان يافت به مقصود خود نائل مى شود. همچنين در سلوك روحانى نفس مضطرب طرفى نمى بندد، و چون مطمئن شد، مطمئن شدن همان و مخاطب به خطاب يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى (389) شدن همان . الا بذكر الله تطمئن القلوب (390).
74 آن كه در جسم و روح خود بينديشد، هر يك را بدين احوال ششگانه بيابد كه آدم اولياء الله ، حضرت وصى ، امام على عليه السلام زبان داده است :
ان للجسم سته احوال : الصحه و المرض و الموت و الحيوه و النوم و اليقظه . و كذلك الروح فحيوتها علمها، و موتها جهلها، و مرضها شكها و صحتها يقينها و نومها غفلتها، و يقظتها حفظها
يعنى : جسم را شش حالت است : تندرستى و بيمارى و مرگ و زندگى و خواب و بيدارى ؛ همچنين روح را، كه دانش زندگى ، نادانى مرگ ، دودلى بيمارى ، استوارى تندرستى ، نا آگاهى خواب ، و نگهدارى بيدارى او است .
75 آن كه در منشات تمثلى نفسانى خود در حال انصراف از شواغل حسى و موانع خارجى بينديشد، اعتراف كند كه نفس ، چون قوت گيرد مانند نفوس متالهه ، تواند به سلطان كلمه نورى وجودى و امر كن ايجادى خود اشباح و اشخاصى همانند خود و يا ديگران انشاء كند، و چون مجرد از ماده و احكام آن و محيط و فائق بر آنها است ، به چشم بر هم زدنى ، به طى ارض ، به هر جا خواهد گسيل دارد، و به مواضع مختلف در اطراف و اكناف فرستد، تا به داد مظلومان برسند، و گمشدگان را دريابند، و نفوس مستعده را امداد نمايند، بدين سر مقنع عارف رومى در دفتر دوم مثنوى ايمائى نموده است كه :
شير مردانند در عالم مدد
آن زمان كافغان مظلومان رسد
بانگ مظلومان زهر جا بشنوند
آن طرف چون رحمت حق مى دوند
اشخاص ياد شده هم قائم به آن نفس متاله منشى آنهايند كه قيام فعل به فاعل يعين معلوم به علت است . در اين امر، حدوث اشباح صفحه تلويزيون در آن واحد در مواضع مختلف ، تا حدى تنظير مناسبى است ، وليكن اين صنعت است و سايه بى جان ، و آن خلقت به اذن الله است و اشخاص حى متصرف ، كه در حقيقت از شئون يك نفس متاله اند.
76 آن كه از خواب غفلت بيدار شده است ، از نامحرمان ، اعنى از خفتگان و مردگان ، دورى گزيند و حيات ابد آرزو كند، و چندان كه گرفتار به درد چشم دريافتن چشم پزشك بر آيد، او دو صد چندان در جستن زنده زنده كننده .
در اصحاح هشتم انجيل متى آمده است كه : يكى از شاگردان حضرت مسيح عليهاالسلام بدو گفت : اى آقا! مرا بار ده كه نخست بروم پدرم را به خاك سپارم . بدو فرمود: پيرو من باش ، و مردگان را بگذار مردگانشان به خاك سپارند.
و در شريعت خاتم صلى الله عليه و آله مردى انصارى از رسول الله پرسيد:
هرگاه جنازه و مجلس عالمى پيش آيد كدام يك در نزد تو محبوبتر است تا حاضر شوم ؟ فرمود: اگر براى تجهيز و دفن جنازه كسى هست ؛ همانا كه حضور مجلس عالم برتر از حضور هزار جنازه است .
77 آن كه در حدوث نفس مطالعه دقيق داشته باشد، مبدا تكون او را قوه طبيعى ، اعنى جسمانى يابد، قوه اى كه از كثرت و شدت قابليت فعليت ، كان از سنخ ماده برتر است ، اعنى همان نفس طبيعى را در بدو امر، حظى از ملكوت و تجريد است .
در اصحاح چهارم انجيل مرقس آمده است كه حضرت عيسى پيامبر عليه السلام در ترغيب اين كه : نيكى اندك را در ملكوت پاداش بزرگ است . به تمثيل فرموده است : دانه خردل از هر بذرى ريزتر است ، و هرگاه كشت شود شاخه هاى بزرگ بر آورد كه پرندگان آسمان در سايه آن بسر آورند.
نقطه نطفه هم دانه اى است كه بالقوه شجره طوبى و سدره المنتهى مى شود؛ يعنى اين قوه جسمانى بالفعل مفارق عقلى بالقوه است كه به حركت در جوهر و تبدل ذات و استكمال وجوديش ، در تحت تدبير ملكوت ، مفارق روحانى ابدى گردد. بدان لحاظ كه كمال جسم است ، به تازى نفس گويند و به پارسى جان ؛ و چون ببالد و نيرو گيرد و تجرد يابد به پارسى روان خوانند؛ چنانكه مخرج او را از نقص به كمال روان بخش . پس جان در تحت تدبير ملكوت از خاك رويد و باليدن گيرد تا روان شود كه : والله انبتكم من الارض نباتا. (391)
و با اين كه روان است به اضافت با تن ، جان است و تن مرتبه نازله آن است ، كه نه جان بى تن است و نه تن بى جان ، و به قلم شيواى بابا افضل شيرين بيان در مناسب تن با جان :
تن و جان به هم تمام و كاملند و از هم جدا نيستند، تن و جان به هم تن است ، و جان و تن به هم جان است ؛ تن را چون به چشم حقيقت بينى جان باشد، و جان را چون به چشم اضافت بينى تن باشد؛ و در جمله محسوسات و معقولات و متقابلات چنين مى دان .
پس انسان عبارت از بنيت جسمانى تنها نيست ، و نيز عبارت از روح تنها نيست ، و مركب از جسم و جان به تركيب انضمامى نيست ، بلكه انسان حقيقت واحدى است كه بدنش مرتبه نازله اوست و يك هويت و شخصيت است و در حقيقت همانى است كه به من و انا و مانند آنها بدان اشارت و تعبير مى كنند.
الذى احسن كل شى ء خلقه و بدا خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين (392).
و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون (393).
ولقد خلقنا الاناسن من سلاله من طين الى قوله سبحانه ، ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين . (394)
همين خلق شده از سلاله طين و ماء مهين و حماء مسنون متدرجات به جائى رسيد كه ثم انشاناه خلقا آخر، انشاء ايجاد جديد است كه احداث امر ديگرى است ، يعنى همان موجود زمينى آسمانى گشته است ، و همان مادى سابق انسان شده است .
78 آن كه در خوراك مادى خود درايت بكار دارد، داند كه بطنه مضاد فطنه است و بلاهت زايد و فتنه ببار آرد.
79 آن كه با ياد خدا همدم نيست ، آدم نيست .
80 آن كه به سير معنوى خود توجه كند، يابد كه : شهود طلعت سعادت و ارتفاى به جنت قرب و لقاء و مكاشفات انسانى مراهل همت و استقامت راست ، نه صاحب حال موقت را كه نصاب نصيب او قيل و قال است .
81 آن كه را تسليك نفس به دشت و دمن حضيره قدس است ، با حفره لاى و لجن طبيعت چه انس است ؟!
82 آن كه در خواسته هايش دقت كند، مطلقا به كمال رسيده را خواهد كه شى ء تا به كمالش نرسد خواهان ندارد، پس چگونه درباره خود مى خواهد ناقص و خام بماند.
83 آن كه در كار حواس و عقل بينديشد هر يك را جاسوسى در حفظ و بقاى شخص مى يابد، مثلا شخص غذا مى خواهد، باصره ديدبانى مى كند و تميز ميان غذا و جز آن مى دهد، با بار دادن باصره ، همين كه دست بدان رسيد لامسه باز نمى دهد كه داغ است ، غذاى ديگر را بار داده است كه معتدل است ، تا خواهد بدهان برساند جاسوس ديگر به نام شامه دربان است و اجازه نمى دهد كه بدبو است ، غذاى ديگر را اجازه داده است كه بوى مناسب داد، تا به دهان گذاشت در آنجا جاسوس ديگر به نام ذائقه نشسته است ، و اجازه نمى دهد كه بسيار تلخ است ، غذاى ديگر را اجازه داد كه شايسته است ، اگر حيوان باشد مى خورد، اما اگر انسان باشد يك جاسوس ديگر غيبى بنام عقل دارد و مى گويد:
هيچيك از آن جاسوسها در كار خود خيانت نكرده اند كه اجازه داده اند، اين غذا براى تن گوارا است ، ولكن تو انسانى شيئيت تو صورت فعليتى و حقيقتى به نام روح است كه اين كالبد سايه اى از آن است ، و اين جواسيس ‍ همه سدنه او و از شئون اويند، اين غذا شبهه ناك است ، غصبى است مال يتيم است ، زنهار و دو صد زنهار نخور كه براى روحت ناگوار است اين غذاى حرام با آن ، چنان كند كه هزاران بار به توان هزاران بار بدتر از خوراك نامناسب با تن .
84 آن كه در اعضا و جوارح آشكار و پنهانش به خوبى عميق و دقيق شود و به ويژه ارگ در علم شريف تشريح دست داشته باشد، هر يك را با صنعى پيراسته ، و اندازه اى بايسته ، و شكلى شايسته ، و زيبائى اى دل خواسته ، و نظمى آراسته به شگفتى تمام تماشا مى كند، و به يقين اذعان مى نمايد: به از آن كه هستند تصور شدنى نيست .
آنگاه هر فعلى از افعال خود را به قوه اى خاص و عضوى به خصوص اسناد دهد. و گاهى در مقام اسناد بدانها اشارت كند كه مثلا: با اين دو ديده ام و شنيده ام ، و دست بر چشم و گوش خود نهد، و در عين حال با اندك التفاتى اعتراف كند كه هيچيك در فعل خود استقلال وجودى ندارد، چنان كه مرده اى را مى نگرد كه همه اندام او به جاى خود اند ولى آثار زنده ندارند، بلكه پس از چندى از يكديگر گسيخته شوند و زيبائى خود را از دست دهند و تباه گردند، به حدى كه آن پيكر سبب انس و الفت ، حال موجب خوف و نفرت شده است .
لذا ايجاد افعال و آثار را از ديگرى يابد، و ميان ايجاد و اسناد فرق گذارد كه ايجاد از گوهرى به نام نفس و روح است و اسناد به قوى و اعضاء.
و كثرتش را به يك وحدت استوار، و در فعل به اختيار يابد، نه كثرتى كه يكى جابر، و ديگران مجبورند، بلكه يكى رب و ديگران مربوبند. و نه كثرتى كه هر يك متفرد در افعال و ممتاز و منحاز از ديگرى به استقلال است بلكه يكى مطلق و ديگران مقيد و شئون اويند. و نه وحدتى كه منكر كثرت و مجالى و مظاهر نفس شود، زيرا كه رب بى مظاهر را معنى نبود.
لاجرم وجود قوى و اعضاء را به لغو و فضول نسبت نكند بلكه حق داند و با نبودن يكى از آنها نفس را در كارش مختل يابد، اما وحدت در كثرت و كثرت در وحدت بيند: وحدتى قاهر و محيط و كثرتى مقهور و محاط.
پس سفرى از خود به نظام احسن هستى كند، و به توحيد حقيقى قرآنى كه غايب آمال عارفان است رسد، و به لطيفه بحول الله و قوته در مقام ايجاد، و اقوم و اقعد در مرتبت اسناد پى برد. و از اينجا جبرى را به افراط و تفويضى را به تفريط ژاژاخاى يابد، و حكم عدل امر بين الامرين را بر جان و دل نشاند، و به حق بودن كلمات نورى وجودى و قيام آنها به رب مطلق بر آنها آگاه گردد؛ به سر الحمدالله رب العالمين واقف ، و به معرفت اثر بسيار نفيس من عرف نفسه عرف ربه ، عارف شود.
85 آن كه خود را دوست دارد، ديگر آفريده ها را دوست دارد كه همه براى او در كارند.
86 آن كه براى خدا يك چله كشيك نفس كشد، چشمه هاى دانش از دلش ‍ بر زبانش آشكار گردد. چنانكه خواجه عالم صلى الله عليه و آله فرموده است : من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه
87 آن كه خود را جدولى از درياى بيكران هستى شناخت ، دريابد كه با همه موجودات مرتبط است ، و از اين جدول بايد بدانها برسد.
ما جدولى از بحر وجوديم ، همه
ما دفترى از غيب و شهوديم ، همه
ما مظهر واجب الوجوديم ، همه
افسوس كه در جهل غنوديم ، همه
88 آن كه در گوهر نفس خود، ساعتى به فكرت بنشيند، دريابد كه اگر خود او آن را به تباهى نكشاند هيچكس نتواند آن را تباه كند. و آنچه كه او را از تباهى باز مى دارد، دانش بايسته و كردار شايسته است كه دانش آب حيات ارواح است چنانكه آب مايه حيات اشباح است .
89 آن كه در انسان تمام و ناتمام انديشه ، دريابد كه :
بود مرد تمامى آنكه از تنها نشد تنها
به تنهائى بود تنها و با تنها بود تنها
90 آن كه در مباحث حواس خمس كتب حكمى دقت كند، دريابد كه همه آن مطالب سنگين و سهمگين به خصوص مسائل ابصار كه از همه دشوارتر است ، اختصاص به يك نشات ابتدائى طبيعى انسان دارد، چه اى كه در روياى منامى همه آنها در كارند با اين كه هيچيكار شرايط احساس دخالت ندارد.
حال اگر از عالم خواب هم بالاتر برود دريابد كه گوهر نفس به وجود احدى يكپارچه حيات و نور و علم و سمع و بصر و سائر ادراكها است . و از آن هم بالاتر در سنخيت نفس مفاض با عقل مفيض و مخرج نفس از نقص به كمال ، عقل را به وجود احدى يكپارچه حيات و نور و علم و سمع و بصر يابد. و سپس به الله من ورائهم محيط رسد و دريابد كه اسماء حسنى و صفات عليايش به وجود احدى عين ذات صمدى اويند و فقط تغاير مفهومى دارند. آنگاه بسيارء از افعال و آثار خود را به همين مثابت در هر نشاه به حكم همان نشان ارتقاء دهد و در تطابق كونين نتائجى بدست آورد.
91 آن كه در خود درست انديشد دريابد كه بود او نابود شدنى نيست ، هر چند او را اطوار وجودى است ، چه اين شاءنى از وجود صمدى است و به تعبير فلسفى معلول قائم به علت تامه خود است كه حق مطلق و وجود صمد است ، و نافى بايد نخست نفى علت كند و آن يا عدم است يا وجود، عدم كه بطلان محض و هيچ است و وجود كه واجب بالذات است علاوه اين كه شى ء، نافى ذات خود نيست .
فناى صحف عرفانى عبارت از رفع تعينات و اسقاط اضافات است و نيست شدن خلق بعد از هستى به تعبير موت در روايات كنايه از فناى سافل در عالى است ، لذا در سلسله طولى صعودى موت عالى متاخر از موت سافل است .
92 آن كه را درد نيست ، مرد نيست .
93 آن كه در تشخص وجودى خود تفكر نمايد، ادراكات تمام قواى خود را عقلانى يابد، كه از آن تعبير به ادراك نطقى نيز مى شود، زيرا خصيصه اى كه انسان بدان بر همه موجودات مزيت دارد داشتن نفس ناطقه است كه عاقله است و نفس به تنهائى همه قوى و عقل سلطان قوى است ، پس صف نطق و عقل در همه آنها منسحب است و به تعبير عطر آگين شيخ در سوم چهارم نفس شفاء: ان نور النطق كانه فائض سانح على هذه القوى
پس لمس انسان لمسى نطقى و عقلى است و هكذا ديگر قوى كه همه بر صفت سلطانشانند و كان هر يك عقل متنزل اند. چنان كه رئيس قواى حيوانات و هم است و از آن مرتبه بالاتر نمى روند و تمام ادراكاتشان و همى است كان هر يك از قواى و هم متنزل است .
لذا انسان از ادراكات حواس خود كه همه عقلانى اند به كشف مجهولات پى برد و از ظاهر به باطن آنها كه عالم قدس انوار علوم و عقول و ديار ملوكت مفارقات و مرسلات و خزائن حقايق است سفر كند به خلاف حيوان كه از محسوسات بدر نمى رود.
بدين سبب انسانهايى كه و هم در آنها رسوخ كرده است و نقيع شده است ؟ و رهزن عقل گرديده است در حد حس و حكم حيوانى مانده اند و از منزل محسوسات بدر نرفته اند.
94 آن كه لااقل در صنعت يك چاقو، عقل خود را بكار برد كه تيغه و دسته آن هر يك و به وقت ديگرى ساخته شده است ، اذعان كند كه نظام هستى را حيات و علم و قدرت و تدبير و اراده اداره مى كند كه از هر نوع يكى مذكر و يكى مونث به وفق يكديگر آفريده است . وگرنه نوترون و پرتون چه دانند كه اين و آن بدين خلقت شگفت جفت موافق يكديگر ساخته شوند.
95 آن كه در منزل يقظه قدم نهاد و عارفه به منطقه وحى است ، براى او شايسته است يك دوره قرآن كريم را به دقت به اين عنوان قرائت كند:
اسمائى را كه پروردگار متعال بدانها خويشت را وصف مى فرمايد، و نيز آنچه را ملائكه او را بدانها نداء مى كنند و نيز دعاى انبياء و اولياء را كه خداوند سبحان در پيش آمد شدائد اوضاع و احوال آنان از زبانشان نقل فرموده است كه در آن شدائد احوال و اوضاع خداى متعال را به اسمى خاص و دعائى مخصوص خوانده اند انتخاب كند.
چه اينكه نمونه آن شدائد احوال براى ديگران به فراخور قابليت و شرائط زمانه و روزگار آنان پيش مى آيد، و كان هر يك از آن اشخاص و حالات عنوان نوعى دارد كه در هر كوره و دوره و؛ هر عصر و زمان در ديگران طورى ظهور و بروز مى نمايد، اين كسى نيز در پيش آمده زندگى خود كه مشابه با آن حالات است خداوند را بدان اسم و دعا و ذكر و مناجات بخواند و آن را وسيله نجات و سعادت خود قرار دهد، چنانكه از تدبر و غور در بسيارى ، از آيات ، و تامل و دقت در بسيارى از روايات و تحريص بدين دستور العمل استفاده مى شود، و رساله نور على در ذكر و ذاكر و مذكور ما را در اين مطلب اهم ، اهمييت بسزا است . مثلا چون انسان يونسى مشرب شده است خداى جل جلاله را به ذكر يونسى بخواند كه : لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين (395)
و چون ايوبى مشرب شده است حق تعالى را به نداى ايوبى نداء كند كه : رب انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين (396) و على هذا القياس .
96 آن كه در تعيش خود بينديشد، ابناى نوع خود را در خدمت خود بيند، پس دور از انصاف است كه او نيز عضو فعالى از پيكر اجتماع نباشد و بدان خدمت نكند كه ناچار بايد بار خود را بر دوش ديگران نهد، و كل بر آنان باشد شر الناس كل الناس (397) را ناديده بگيرد.
97 كه در احوال والدين نسبت به اولاد تامل كند مى بيند آنچه كه از پدر و مادر در حق فرزند است رحمت است ، و پيش آمدن خشم بر وى بر اثر گستاخى فرزند و نافرمانى اوست . از اينجا به معنى يا من سبقت رحمته غضبه (398) پى برد، و خود را مظهر اين اسم شريف بيند، و به اصيل بودن و طارى بودن جهنم آگاه شود.
98 آن كه در قرآن و انسان تعقل كند، قرآن را سفره پر نعمت رحمت رحيميه الهى ، و وقف خاص انسان يابد، هم آن را بى پايان يابد كه كتاب الله است . قل كلى يعمل على شاكلته (399).
و هم اين را كه حد يقف براى او نبود، چنان سفره براى چنين كسى گسترده است .
قرآن حروف آن اسرار، كلمات آن جوامع كلم ، آيات آن خزائن ، سوره هاى آن مدائن حكم ، مدخل آن باب رحمت بسم الله الرحمن الرحيم ، وقف خاص مخلوق فى احسن تقويم ، واقف آن رحمن و موقوف عليه آن انسان است .
و با توجه بدين كه علم و عمل انسان سازند و جزاء و نفس عمل است و صورت هر انسان در آخرت نتيجه عمل و غايب فعل او در دنيا است ، به سر گفتار قرآن و نبى و وصى رسد كه : يس والقرآن الحكيم ، انا مدينه الحكمه و هى الجنه و انت يا على بابها، ان درجات الجنه على عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيامه يقال لقارء القرآن و ارق (400).
قرآن حكيم است و آيات او حكمت است بهشت است و درجات بهشت به عدد آيات قرآنند و جانى كه حكمت اندوخته است شهر بهشت است و ولايت در اين شهر.
آرى ، ولايت در بهشت است ولايت زبان قرآن ، ولايت معيار و مكيال انسان سنج است ، و ميزان تقويم و تقدير ارزش انسانها است . پس هر كس ‍ صحيفه وجود خود را مطالعه كند كه تا چه پايه قرآن است يعنى مدينه حكمت و شهر بهشت است . رساله قرآن و انسان ما را در اين نكته عليا، رتبه والاست .
99 آن كه در ارتباط بى تكيف و بى قياس خود با پروردگارش درست بينديشد، دريابد كه صلوه سبب مشاهده است و مشاهده محبوب قره عين محب است ، لذا رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: جعلت قره عينى فى الصلوه (401).
زيرا كه صلوه مناجات بين حق تعالى و عبد اوست ، و چون صلوه مناجات است ذكر حق است ، و ذاكر حق همنشين حق است و حق جليس اوست ، و كسى كه جليس ذاكر خود است او را مى بيند والا جليس او نيست ، لذا وصى عليه السلام فرمود: لم اعبد ربا لم اره (402).
پس صلوه مشاهده و رويت است ، يعنى مشاهده عيانى روحانى و شهود روحى در مقام جمعى است ، و رويت در مظاهر فرقى . پس اگر مصلى صاحب بصر و عرفان نباشد كه نداند حق تعالى براى هر چيز و از هر چيز متجلى است ، حق را نمى بيند.
100 آن كه درارزش تكوينى انسان تعقل كند، او را مكيال هر چيز و ميزان قدر و قيمت آن داند، يعنى علم و حس انسانى را معيار معلومات و محسوسات يابد، و ارزش هر موجود را به وجود انسان و بهره بردن وى از آن و به تمدن جامعه انسانى وابسته بيند.
اين انسان است كه در جميع موجودات و در همه عوالم و مراتب سير علمى مى نمايد، و وى را مقام وقوف نيست و به هر مرتبه و درجه اى كه رسيده است در آن مرتبه توقف نمى كند و به مرحله بالاتر عروج مى يابد، و متصف به صفات كماليه جميع موجودات مى گردد، و بر همه تسلط مى يابد، و به حقيقه الحقائق كه حيات مطلق و جمال و جلال مطلق است مى رسد، و به اذان او كه اذان فعلى و اتصاف كمالات وجودى است ، مى تواند در ماده كائنات تصرف كند و رب انسانى شود و خليفه الله گردد و كار خدائى كند والسلام .
******************
بخش ششم الهى نامه الهى نامه از حضرت آيه الله حسن حسن زاده آملى
بسم الله الرحمن الرحيم
الهى .. به حق خودت حضورم ده ، و از جمال آفتاب آفرينت نورم ده .
الهى .. راز دل را نهفتن دشوار است ، و گفتن دشوارتر.
الهى .. يامن يعفو عن الكثير و يعطى الكثير بالقليل (403) از زحمت كثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده .
الهى .. ساليانى مى پنداشتم كه ما حافظ دين توايم ، استغفرك اللهم . (404) در اين ليله الرغائب هزار و سيصد و نود فهميدم كه دين تو حافظ ما است ، احمدك اللهم . (405)
الهى .. چگونه خاموش باشم كه دل در جوش و خروش است ، و چگونه سخن گويم كه خرد مدهوش و بيهوش است .
الهى .. ما همه بيچاره ايم و تنها تو چاره اى ؛ و ما همه هيچكاره ايم و تنها تو كاره اى .
الهى .. از پاى تا فرقم در نور غرقم يا نور السموات والارض انعمت فزد (406).
الهى .. شان اين كلمه كوچك كه به اين علو و عظمت است ، پس يا علتى ! يا عظيم ! شان متكلم اينهمه كلمات شگفت لاتتناهى (407) چون خواهد بود.
الهى .. واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و كتابم حجابم .
الهى .. چون تو حاضرى چون جويم ، و چون تا ناظرى چه گويم .
الهى .. چگونه گويم نشناختمت كه شناختمت ، و چگونه گويم شناختم كه نشناختمت .
الهى .. چون عوامل طاحونه (408) چشم بسته و تن خسته ام ، راه بسيار مى روم و مسافتى نمى پيمايم . و اى بر من اگر دستم نگيرى و رهاييم ندهى .
الهى .. خودت آگاهى كه درياى دلم را جزرومد است يا باسط! بسطم ده ، و يا قابض ! قبضم كن .
الهى .. دست با ادب دراز است و پاى بى ادب ، يا باسط اليدين بالرحمه خذبيدى (409).
الهى .. بسيار كسانى دعوى بندگى كرده اند و دم از ترك دنيا زده اند، تا دنيا بديشان روى آورد جز وى همه را پشت پا زده اند. اين بنده در معرض ‍ امتحان نيامده شرمسار است . به حق خودت ثبت قلبى على دينك . (410)
الهى .. ناتوانم و در راهم و گردنه هاى سخت در پيش است رهزنهاى بسيار در كمين و بار گران بر دوش . يا هادى يا اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولاالضالين (411).
الهى .. از روى آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام . از انسان و جان شرمنده ام ، حتى از روى شيطان شرمنده ام ، كه همه در كار خود استوارند و اين سست عهد ناپايدار.
الهى .. رجب بگذشت و ما از خود نگذشتيم ، و تو از ما بگذر.
الهى .. عاقبت چه خواهد شد و يا ابد چه بايد كرد؟
الهى .. عارفان گويند: عرفنى نفسك (412)، اين جاهل گويد: عرفنى نفسى (413).
الهى .. اهل ادب گويند: به صدرم تصرفى بفرما. اين بى ادب گويد: بر بطنم دست تصرفى نه .
الهى .. در راهم ، اگر درباره ام گويى : لم نجدله عزما (414) چه كنم ؟
الهى .. آزمودم تا شكم دائر است دل بائر است . يا من يحيى الارض الميته (415) دل دائره ده .
الهى .. همه گويند: خدا كو؟ حسن گويد: جز خدا كو؟
الهى .. همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد.
الهى .. آن خواهم كه هيچ نخواهم .
الهى .. اگر تقسيم شود به من بيش از اين كه دادى نمى رسد، فلك الحمد ما را ياراى ديدن خورشيد نيست ، دم از ديدار خورشيد آفرين چون زنيم .
الهى .. همه گويند بده ، حسن گويد بگير.
الهى .. همه سر آسوده خواهند، و حسن دل آسوده .
الهى .. همه آرامش خواهند، و حسن بى تابى . همه سامان خواهند، و حسن بى سامانى .
الهى .. چون در تو مى نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم .
الهى .. از من برهان توحيد خواهند و من دليل تكثير.
الهى .. از من پرسند: توحيد يعنى چه ؟ حسن گويد: تكثير يعنى چه ؟
الهى .. از نماز و روزه ام توبه كردم . به حق اهل نماز و روزه ات توبه اين نا اهل را بپذير.
الهى .. به فضلت سينه بى كينه ام دادى ، به وجودت شرح صدرم عطا بفرما.
عقل گويد: الحذر الحذر، عشق گويد: العجل العجل . آن گويد دور باش ، و اين گويد زود باش .
الهى .. ضعيف ظلوم و جهول كجا و واحد قهار كجا؟
الهى .. آنكه از خوردن و خوابيدن شرم دارد از ديگر امور چه گويد.
الهى .. اگر چه درويشم ولى داراتر از من كيست كه تو دارايى منى .
الهى .. در ذات خودم متحيرم تا چه رسد در ذات تو.
الهى .. نعمت سكوتم را به بركت والله يضاعف لمن يشاء (416) اضعاف مضاعفه (417) گردان .
الهى .. به لطف دنيا را از من گرفته اى ، به كرمت آخرت را هم از من بگير.
الهى .. روزم را چوشبم روحانى گردان ، و شبم را چون روز نورانى .
الهى .. حسنم كردى احسنم گردان .
الهى .. دندان دادى ، نان دادى ، جان دادى ، جان بده .
الهى .. همه از گناه توبه مى كنند و حسن را از خودش توبه ده .
الهى .. گويند كه بعد سوزه و گداز آورد. حسن را به قرب سوزو گداز ده .
الهى .. خودت گفته اى : ولاتيا سوا من روح الله (418). نا اميد چون باشم .
الهى .. انگشترى سليمانيم دادى ، انگشت سليمانيم ده .
الهى .. سرمايه كسبم دادى ، توفيق كسبم ده .
الهى .. اگر ستارالعيوب نبودى ما از رسوايى چه مى كرديم .
الهى .. من الله الله گويم ، اگر چه لا اله الا الله گويم .
الهى .. مست تو را حد نيست ، ولى ديوانه ات سنگ بسيار خورد. حسن مست و ديوانه تست .
الهى .. ذوق مناجات كجا و شوق كرامات كجا؟
الهى .. علمم موجب ازدياد جهلم شد. يا علم محض و نور مطلق بر جهلم بيفزا.
الهى .. اثر و صنع توام چگونه به خود نبالم .
الهى .. دو، وجود ندارد و يكى از قرب و بعد نبود.
الهى .. هر چه بيشتر دانستم نادانتر شدم . بر نادانيم بيفزا.
الهى .. تا كعبه وصلت فرسنگها است ، و در راه خرسنگها، و اين لنگ به مراتب كمتر از خرچنگ است ؛ خرچنگ را گفتند: به كجا مى روى ؟ گفت : به چين و ما چين . گفتند: با اين راه و روش تو.
الهى .. دل داده معنى را از لفظ چه خبر؟ و شيفته مسمى را از اسم چه اثر؟
الهى .. كلمات و كلامت كه اينقدر شيرين و دلنشين اند، خودت چونى ؟
الهى .. اگر از من پرسند: كيستى ؟ چه گويم .
الهى .. هر چه بيشتر فكر مى كنم دورتر مى شوم .
الهى .. گروهى كوكو گويند، و حسن هوهو.
الهى .. از گفتن يا شرم دارم .
الهى .. داغ دل را نه زبان تواند تقرير كند و نه قلم يارد به تحرير رساند.
الحمدالله كه دلدار به ناگفته و نا نوشته آگاه است .
الهى .. محبت والد به ولد بيش از محبت ولد به والد است ، كه آن اثر است به اين ، با اينكه اعداد است و عليت و معلوليت نيست . پس محبت تو به ما كه علت مطلق مايى تا چه اندازه است ؟ يحبهم كجا و يحبونهم (419) كجا؟!
الهى .. از كودكان چيزها آموختم ، لاجرم كودكى پيش گرفتم .
الهى .. چون است كه چشيده ها خاموشند و نچشيده ها در خروشند.
الهى .. از شيطان جن بريدن دشوار نيست ، با شياطين انس چه بايد كرد؟
الهى .. خوشدلم كه از درد مى نالم كه هر دردى را درمانى نهاده اى .
الهى .. در خلقت شيطان كه آنهمه فوائد و مصالح است ، در خلقت ملك چه ها باشد.
الهى .. ديده را به تماشاى جمال خيره كرده اى ، دل را به ديدار ذوالجمال خيره گردان .
الهى .. خنك آن كس كه وقف تو شد.
الهى .. شكرت كه دولت صبرم دادى تا به مملكت فقرم رساندى .
الهى .. شكرت از تقليد رستم و به تحقيق پيوستم .
الهى .. تو پاك آفريده اى ، ما آلوده كرده ايم .
الهى .. پيشانى بر خاك نهادن آسان است ، دل از خاك برداشتن دشوار است .
الهى .. ظاهر ما اگر عنوان باطن ما نباشد در يوم تبلى السرائر (420) چه كنيم .
الهى .. شكرت كه كور بينا و كرشنوا و گنگ گويايم .
الهى .. درويشان بى سر و پايت در كنج خلوت بى رنج پا، سير آفاق عوالم كنند؛ كه دولتمندان را گامى ميسر نيست .
الهى .. اگر گلم و يا خارم از آن بوستان يارم .
الهى .. انسان ضعيف كجا و حمل قول ثقيل كجا؟
الهى .. چگونه دعوى بندگى كنم كه پرندگان از من مى رمند و ددان رامم نيستند.
الهى .. گرگ و پلنگ را رام توان كرد، با نفس سركش چه بايد كرد؟
الهى .. چگونه ما را مراقبت نباشد كه تو رقيبى ، و چگونه ما را محاسبت نبود كه تو حسيبى .
الهى .. حلقه گوش من آن در ثمين انا بدك اللازم يا موسى .
الهى .. علق هرزه را وجين توان كرد ولى از تخم جرجير، خس نرويد.
الهى .. حق محمد و آل محمد بر ما عظيم است ، اللهم صل على محمد و آل محمد.
الهى .. نهر بحر نگردد، ولى تواند با وى پيوندد جدولى از او گردد.
الهى .. چون در تو مى نگرم رعشه بر من مستولى مى شود، پشه با باد صر صر چه كند.
الهى .. ديده از ديدار جمال لذت مى برد، و دل از لقاى ذولجمال .
الهى .. انسان را قسطاس مستقم آفريده اى ، افسوس كه ما در ميزان طغيان كرده ايم .
الهى .. شكر كه نعمت صفت ايثارم بخشيدى .
الهى .. نعمت ارشادم عطا فرموده اى ، توفيق شكر آن را هم مرحمت بفرما.
الهى .. عروج به ملكوت بدون خروج از ناسوت چگونه ميسر گردد؟ يا من بيده ملكوت كل شى ء خذبيدى (421).
الهى .. به سوى تو آمدم ، به حق خودت مرا به من بر مگردان .
الهى .. اگر بخواهم شرمسارم ، و اگر نخواهم گرفتار.
الهى .. ظاهر كه اينقدر زيبا است ، باطن چگونه است ؟
الهى .. آخر خودت را در حق ما اول بفرما، كه آخرين شفاعت را ارحم الراحمين فرمايد.
الهى .. دل بى حضور و چشم بى نور است ، نه اين صورت ببيند و نه آن معنى .
الهى .. فرزانه تر از ديوانه تو كيست ؟
الهى .. دولت فقرم را مزيد گردان .
الهى .. شكرت كه فهميدم كه نفهميدم .
الهى .. گريه زبان كودك بى زبان است ؛ آنچه خواهد از گريه تحصيل مى كند؛ از كودكى راه كسب را به ما ياد داده اى . قابل كاهل را از كامل مكمل چه حاصل .
الهى .. اشك شوريده جهانى را مى شوراند، اين شوخ ديده را شوريده تر كن .
الهى .. نبودم و خلعت وجودم بخشيده اى ، خفته بودم و نعمت بيداريم عطا كرده اى ، تشنه بودم و آب حياتم چشانده اى ، متفرق بودم و كسوت جمعم پوشانده اى ، توفيق دوام در صلوتم هم مرحمت بفرما كه الذين هم على صلوتهم دائمون (422) كامروا هستند.
الهى .. مصلى كجا و مناجى كجا؟ تالى فرقان كجا و اهل قرآن كجا؟ خنك آنكه مصلى مناجى و تالى فرقان و اهل قرآن است .
الهى .. عارف را با عرفان چه كار؟ عاشق معشوق بيند، نه اين و آن .
الهى .. توانگران را به ديدن خانه خوانده اى و درويشان را به ديدار خداوند خانه . آنان سنگ و گل دارند و اينان جان و دل . آنان سر گرم در صورتند و اينان محود در معنى . خوشا آن توانگرى كه درويش است .
الهى .. قيس عامرى را ليلى ، مجنون كرد و حسن آملى را ليلى آفرين . اين آفرينده ديد و آن آفريننده را در آفريده ، بر ديوانگان آفرين .
الهى .. اگر عنايت تو دست ما را نگيرد از چهل ها چله ما هم كارى برنيايد.
الهى .. خوشا آنانكه همواره بر بساط قرب تو آرميده اند.
الهى .. شكرت كه اين تهيدست پا بست تو شد.
الهى .. خوشا آنانكه در جوانى شكسته شدند كه پيرى خود شكستگى است .
الهى .. عقل و عشق سنگ و شيشه اند. عاشقان از عاقلان نالند، نه از جاهلان .
الهى .. اگر كودكان سر گرم بازيند، مگر كلان سالان در چه كارند.
الهى .. شكرت كه پير ناشده استغفار كردم كه استغفار پير استهزاء را ماند.
الهى .. آنكه ترا دوست دارد چگونه با خلقت مهربان نيست ؟
الهى .. كى شريك دارد تا تو را شريك باشد.
الهى .. من واحد بى شريكم ، چگونه ترا شريك باشد؟!
الهى .. خوشا آندم كه در تو گمم .
الهى .. از من و تو گفتن شرم دارم انت انت . (423)
الهى .. نه خاموش مى توان بود و نه گويا. در خاموشى چه كنيم ؟ در گفتن چه گوييم ؟
الهى .. دل به سوى كعبه داشتن چه سودى دهد آنكه را دل به سوى خداوند كعبه ندارد.
الهى .. عبادت ما قرب نياورده ، بعد آورده است كه قويل للمصلين الذين هم فى صلوتهم ساهون (424)
الهى .. كامم را به حلاوت تلاوت كلامت شيرين بدار.
الهى .. فتح قلب به ضم عين است ، نصب عينم مرفوع غضوا ابصاركم ترون العجائب (425).
الهى .. قول و فعل قائل و فاعلند در لباس دير كه كلى يعمل على شاكلته (426) در كتاب تدوين و تكوين جز مصنف آن كست .
الهى .. از خواندن نماز شرم دارم و از نخواندن آن شرم بيشتر.
الهى .. اين آفريده كه بدين پايه مهربان است آفريننده وى در چه پايه است .
الهى .. خفتگان را نعمت بيدارى ده و بيداران را توفيق شب زنده دارى و گريه و زارى .
الهى .. جز اين نمى شد با كه در آويزيم .
الهى .. تو خود گواهى كه اين سخنان از بى تابى است تن بر ما متاب .
الهى .. چه رسوايى از اين بيشتر كه گدا از گدايان گدايى كند.
الهى .. جن گفتند: سمعنا قرآنا عجبا يهدى الى الرشد فامنا به (427) واى بر انسى كه از جن كمتر است .
الهى .. واى بر من اگر دلى از من برنجد.
الهى .. ايكاش الفاظى جز اسماء عليا و صفات حسنايت نبود كه از الوان الفاظ چه رنگها گرفته ايم .
الهى .. من كيستم و اطوار خلقتم چيست ؟
الهى .. همه از مردن مى ترسند و حسن از زيستن كه اين كاشتن است و آن درويدن : كلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوابه متشابها، (428) و الدنيا مرزعه الاخره ، جزاء وفاقا (429)
الهى .. توفيق امتثال آن روياى شيرين يا حسن خذالكتاب بقوه (430) مرحمت بفرما.
الهى .. غذا به كردار و گفتار رنگ و بو مى دهد. واى بر آنكه دهنش مزبله است .
الهى .. عبادت بى معرفت خروارى به خردلى فلا نقيم لهم يوم القيمه ورنا (431) خرم آنكه نقلت موازينه (432).
الهى .. ميوه در طول هسته خود است و جزا در طول عمل بلكه نفس عمل ، يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء (433) خوشا آنكه روضه من رياض الجنه (434) است .
الهى .. در بسته نيست ما دست و پا بسته ايم .
الهى .. در جواب خطاب يا ايها الذين آمنوا، لبيك بگويم مايه شرمندگى است ، نگويم دور از وظيفه بندگى .
الهى .. امروز هم چون اليوم نحتم على افواههم (435) كه لايسئل عما يفعل و هم يسئلون (436)
الهى .. دل خوشم كه الهى گويم .
الهى .. دل به جمال مطلق داده ايم ، هر چه باداباد.
الهى .. كيست كه موفق به زيارت جمال دل آرايت شد و شيدايت نشد؟
الهى .. كى الله گفت و لبيك نشنيد؟
الهى .. حرفهايم اگر مشوش است از ديوانه پراكنده خوش است .
الهى .. گل دماغ را معطر كند و گند نادهن را ابخر، با اينكه كاشته ديگرانند و خارج از ذات ما. پس آنچه در خود كاشته ايم با ما چه خواهد كرد.
الهى .. عمرى كو كو مى گفتم و حالا هوهو مى گويم .
الهى .. پيش از تشنگى آب از چشمه سار مى جوشد و تشنه تشنه است و پيش از گرسنگى گندم از كشتزار مى رويد و گرسنه گرسنه است .
عشق است كه در همه ساريست ، بلكه يكسره جز عشق نيست .
الهى .. خوابهاى ما را تبديل به بيدارى بفرما.
الهى .. آنكه سحر ندارد خود خبر ندارد.
الهى .. ذلت و لذت قريب هم بلكه قرين همند، كه ان مع الغسر يسرا (437).
راهرو در رنج تن گنج روان يابد، و در اين بار گران بار گران .
الهى .. آنكه عالم است عامل است ، اين خفته صنعتگر است نه دانشور.
الهى .. آنكه سرمايه دارد و از آن بهره نمى برد از گدا گرفتارتر و بيچاره تر است .
الهى .. شكرت كه در لباس دوستانت هستم ، مرا در عداد دوستانت بدار.
الهى .. در صورت انبيايم داشتى ، در سيرت آنانم هم بدار.
الهى .. عاشق را ترك ما سواى معشوق عين فرض است كه يك دل و دو معشوق كذب محض است .
الهى .. در اياك نستعين (438) صادقم و در اياك نعبد (439) كاذب نيستم .
الهى .. كريمه الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها (440) خواب را شيرين مى كند و مرگ را شيرين تر.
الهى .. شب پره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد.
الهى .. هر چه پيش آمد خوش آمد كه مهمان سفره توايم .
الهى .. تن خوش است كه براى يكتا دوتا بود، و جان خوش است كه از دوتا يكتا بود.
الهى .. اگر خدا خدا نكنيم چه كنيم ؟ و اگر ترك ماسوا نكنيم چه كنيم ؟
الهى .. در شگفتم از كسى كه غصه خودش را نمى خورد و غصه روزيش را مى خورد.
الهى .. فرزانگان گنگ شدند، ديوانگان چه بگويند.
الهى .. اسمى جز بى اسمى برايم مباد.
الهى .. چرا بگريم كه تو را دارم ، و چرا نگريم كه منم .
الهى .. در اين جهان پر هياهو چرا من هوهو نكنم .
الهى .. بر سر نوح نجى چه آوردند كه تا رب لاتذر (441) گفت ؟ سلام على نوح فى العالمين (442).
الهى .. كودكان كتابى به وعده گرد و به كمال رسند و بزرگان كودك ماب به وعده مينو.
الهى .. خوشا به حال عالين كه جز تو نديدند و ندانند.
الهى .. حرم بر نامحرم حرام است ، محرم چرا محروم باشد.
الهى .. الهى به امروز و فردا نه كار امروز رسيده شد نه فردا. چه كنيم با كلهم ياتيه يوم القيمه فردا (443).
الهى .. بدان بر ما حق بسيار دارند تا چه رسد به خوبان .
الهى .. جهان زندان زندان است و جهانبان بهشت آنان . ما را با زندان بدار.
الهى .. قاسم كه تويى كسى محروم و مغبون نيست .
الهى .. با دادن بتوان بسر بردن . با دو نان چه بايد كرد؟
الهى .. چه عذابى از حجاب سخت تر است به حق خودت از جهنم حجابم وارهان .
الهى .. توبه از گناه آسان است ، توفيق ده كه از عبادتمان توبه كنيم .
الهى .. حسن آملى مالامال آمال بود، در راه يك امل همه را پايمال كرد.
يا منتهى امل الاملين ديگر خود دانى .
الهى .. اگر آخرم مثل اولم بادش بدا به اول و آخرم .
الهى .. خلقى در ناسوت متوغلند، و جمعى به مثال ملتذند، و قليلى در ملكوت مبهوت ، سبحانك ما اعظم خلقك و امرك ؟
الهى .. از نام بردن انبياء و ملائكه شرم دارم كه با كدام زبان ؛ با نام تو چه كنم كه فرموده اى عظم اسمائى (444)، و با تلاوت كتاب تو چه كه لا يمسه الاالمطهرون (445).
الهى .. لولا الشيطان لبطل التكليف سبحانك ما احسن صنعك . (446)
الهى .. به كبريائيت سوگند كه از ثياب فقر فخر دارم و از فاخر شرم ، كه در آن هم رنگ بينواى دل شكسته ام و در اين بيم دل شكستن است ، چه كنم كه در اين اون بى اساس لولا اللباس لالتبس الامر على اكثر الناس (447).
الهى .. لذت گرسنگى را در كامم بركت ده .
الهى .. حشر با عالم خيال كه اينقدر لذيذ است حشر با عالم عقل چه خواهد بود.
الهى .. آمدم ردم مكن ، آتشينم كرده اى سردم مكن .
الهى .. اگر تا قيامت براى يك صغيره استغفار كنم از شرمندگى تقصير بندگى بدر نخواهم شد.
الهى .. سخن در عفو و رحمتت نيست ، گيرم كه تو بخشيم ، من از شرمندگى چه كنم ؟ تو خود واهى كه از استغفار شرم دارم .
الهى .. استغفار خواستن غفران تست ، با خاطره گناه چه كنيم .
الهى .. چه بايد كرد كه گناه فراموش شود؟ وگرنه با ياد گناه اگر برانى شرمنده ، و ارگ نوازى شرمنده ترم .
الهى .. ديگر از بهشت لذت نتوانم برد، چه عفو و احسان در ازاى جرم و عصيان انفعال بيشتر آورد، مگر جنت لقاء نصيب شود كه در حضور تام جز تو فراموش شود.
الهى .. ماه مبارك (1390 هجرى ، قمرى ) را حرام كرد كه نه قدر روزه را دانستم و نه قدر قدر را، نه قرآن خواندم و نه سحر داشتم و نه سهر. در ليله الجوائز جز شرمسارى چه مى برم ؟ خوشا بحال صائم كه له فرحتان حين يفطر و حين يلقى ربه ، (448)، بارالها آهم جهنم سوز است .
الهى .. واى بر آنكه در شب قدر فرشته بر او فرود نيامده با ديو همدم و همنشين گردد.
الهى .. يقينم را زياد گردان ، و اضطرابم را به اطمينان مبدل كن ، و آنى را در آخر خواهى كنى در اول كن ، كه شفاعت آخرين از آن ارحم الراحمين است .
الهى .. دل خوش بودم كه گاهى گريه سوزناك داشتم و دانه هاى اشك آتشين مى ريختم ، ولى اين فيض هم از من بريده شد كه بيم زوال بصر است و امور مهمى كه در آنها امتثال فرمان تو است در نظر، ولى بارالها عاشق نگريد چه كند؟ و بنده فرمان نبرد چه كند؟
الهى .. مرا در سايه خاتم صلى الله عليه و آله داشتى كه تو را يابم و بند گانت را دريابم . شكر اين موهبت چگونه گذارم ؟ بارالها ناپاك را به سويت بار نيست ، و بابندگان كار نيست . دستم را بدار تا در راهم استوار باشم .
الهى .. دهن آلوده را با كتابت چكار كه لايمسه الاالمطهرون (449). واى بر آن مرشدى كه دهنش پليد است ، چه آن نا رشيد خود شيطان مريد است ، اگر در آشكار با يزيد است در پنهان با يزيد است .
الهى .. حشر و صحبت با خيالات نوعى از ماليخوليا است . كه الجنون فنون (450) به حرمت عوالم عقول از آنم برهان ، و به اينم برسان ، كه اين حضور نور دهد و آن صحبت ظلمت .
الهى .. چگونه شور و نوايم نباشد كه از آنچه در كامم ريختى ، اگر كوه دماوند از آن لب تر كند، پاى كوبان سر از پا نشناسد، و دست افشان از دست برود.
الهى .. اگر علم رهزن شود عاصم جز تو كيست ؟
الهى .. اگر دانشمند رهزن شود از هر اهريمنى بدتر است كه دزد با چراغ است .
الهى .. حاصل يك عمر درس و بحثم اين شد كه جهان را جهانبانى است و انسان را سرو سامانى .
الهى .. در اين شب دوشنبه سلخ شهر الله المبارك هزار و سيصد و نود هجرى قمرى ، با كسب اجازه از حضور انور شما، نام كشور پهناور هستى را عشق آباد گذاشتم .
الهى .. ستاره شناس شدم و خودشناس نشدم ؛ از رموز زيج و ربع مجيب و اسطرلاب با خبرم و از اسرار جام جم خويش بيخبر!
الهى .. بت سنگين شكستن نيك آسان است ، و بت نفس شكستن سخت دشوار. خنك آنكه از امت خليل بت شكن است كه هر دو را بشكست .
الهى .. اگر سر مويى باورم شود كه پيشه ام در پيشگاه تو پذيرفته است چون سروى كه از وزش صبا به چپ و راست مى چمد، چنان پاى كوبى و دست افشانى كنم كه سنگ و گل را از شورم بشورانم ، و كوه را از سازم بر قصانم .
الهى .. سر تا سر ذات عالم وجود در جنب و جوشند چگونه حسن خاموش ‍ باشد؟
الهى .. آنكه را عشق نيست ارزش چيست ؟
الهى .. خروس را سحر باشد و حسن را نباشد.
الهى .. سر در راه سردار دادن آسان است و دل بدست دلدار دادن دشوار، كه آن جهاد اصغر است و اين اكبر.
الهى .. حسن عبدالله ، عبدالله خراب آبادى بود و حال عبدالجمال عشق آبادى شد.
الهى .. حاصل فكرم بى فكرى است ، خنك آنكه از فكر بگذشت .
الهى .. خانه كجا و صاحب خانه كجا؟ طائف آن كجا و عارف اين كجا؟ آن سفر جسمانى است و اين روحانى . آن براى دولتمند است و اين براى درويش . آن اهل و عيال را وداع كند و اين ماسوارا. آن ترك مال كند و اين ترك جان . سفر آن در ماه مخصوص است و اين را همه ماه ، و آن را يكبار است و اين را همه عمر. آن سفر آفاق كند و اين سيرا نفس . راه آن را پايان است و اين را نهايت نبود. آن مى رود كه بر گردد و اين مى رود كه از او نام و نشانى نباشد. آن فرش پيماد و اين عرش . آن محرم مى شود و اين محرم آن لباس احرام مى پوشد و اين از خود عارى مى شود. آن لبيك مى گويد و اين لبيك مى شوند. آن تا به مسجد الحرام رسد و اين از مسجد اقصى بگذرد. آن حجر كند و اين انشقاق قمر، آن را كوه صفا است و اين را روح صف . سعى آن چند مره بين صفا و مروه است و اين را روح صفا. سعى آن چند مره بين صفا و مروه است و سعى اين يك مره در كشور هستى . آن هروله مى كند و اين پرواز. آن مقام ابراهيم طلب كندو اين مقام ابراهيم . آن آب زمزم نوشد و اين آب حيات آن عرفات بيند و اين عرصات . آن را يك روز وقوف است و اين را همه روز. آن از عرفات به مشعر كوچ كند و اين از دنيا به محشر. آن درك منى آرزو كند اين ترك را. آن بهيمه قربانى كند اين خويشتن را. آن رمى جمرات كند و اين رجم . آن حلق راس كند و اين ترك سر. آن را لافسوق ولا جدال فى الحج (451) است و اين را فى العمر. آن بهشت طلبد و اين بهشت آفرين . لاجرم آن حاجى شود و اين ناجى . خنك آن حاجى كه ناجى است .
الهى .. وسعت جهان كيانى كه اين است فسحت عالم ربانى چون خواهد بود؟
الهى .. از من آهى و از تو نگاهى .
الهى .. به چهل و سه رسيده ام ، چند سال ايام صباوت بود، و بعد از آن تا اربعين دوران نخوت جوانى و غرور تحصيل فنون جنون ، اينك حاصل بيدارى دو ساله ام آه گاه گاهى است . يا لا اله الا انت (452) جز آه در بساط ندارم . از من آهى و از تو نگاهى .
الهى .. عمرى آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم .
الهى .. غبطه ملائكه اى مى خوردم كه جز سجود ندانند. كاش حسن از ازل تا ابد دريك سجده بود.
الهى .. تا كى عبدالهوى (453) باشم . به عزتت عبدالهو (454) شدم .
الهى .. از نخوردن رسوائيم و از خوردن رسواتر.
الهى .. سست تر از آنكه مست تو نيست كيست ؟
الهى .. عبدالله و محمد و على و فاطمتين و حسين را به حسن ببخش ، و حسن را به محمد و على و فاطمه و حسنين .
الهى .. همه اين و آن را تماشا كنند، و حسن خود را، كه تماشايى تر از خود نيافت .
الهى .. هر كه شادى خواهد بخواهد، حسن را اندوه پيوسته و دل شكسته ده . كه فرموده اى : انل عند المنكسره قلوبهم . (455).
الهى .. دل بى حضور چشم بى نور است . اين دنيا را نيم بيند و آن عقبا را.
الهى .. فرد تنها تويى ، كه ماسوايت همه زوج تركيبى اند؛ و صمد فقط تويى ، كه جز تو پرى نيست ؛ و تو همه اى كه صمدى .
الهى .. حسين شير خوارم آهنگ برخاستن مى كند و از ناتوانى و بى تابى بر خورد مى لرزد تا دستش را بگيرم و بايستانمش كه آرام گيرد.
حسن هم حسين تست ، و جز تو دستگيرى نيست . به شير خوار حسين دست حسن را گير.
الهى .. حسين شير خوار حسن را به حسن ببخش و حسن را به شير خوار حسين .
الهى .. آنكه خواب را حباله اصطياد مبشرات نكرده است كفران نعمت گرانبهايى كرده است كه درى از پيغمبرى است .
الهى .. مراجعت از مهاجرت به سويت ، تعرب بعد از هجرت است ؛ و تويى كه نگهدار دلهايى .
الهى .. تو خود گواهى كه در عصر سلخ شهر الله مبارك هزار و سيصد و نود چنان حسرتى بر اين بنده مستولى شد كه گوشه هاى چشمم با ناودان بهارى برابرى مى كرد، و آههاى آتشينم جهنم سوز بود، كه بيداران در اين ماه رستگار شدند و اين خفته زيانكار. اين حسرت يك ماه بود، با حسرت يك عمر چه بايد كرد؟ امشب كه ليله چهار شنبه بيست و سوم شوال المكرم هزار و سيصد و نود است از دل و جان توبه كرده ام و صميمانه به سوى تو رخت بسته ام . يا الله ، ياالله ، يا الله ، ياالله ، يا الله ، ياالله يا الله ، ياالله يا الله ، مسفرت تائبت را بپذير و توفيقش ده كه بر عهدش استوار باشد و همواره محو ديدار باشد.
الهى .. نور برهانم داده اى ، نار وجدانم هم بده .
الهى .. هشيار را با بستر و بالين چه كار و مست را با دين و آيين چه كار؟
الهى .. آنكه در نماز جواب سلام نمى شنود هنوز نماز گذار نشد. ما را با نماز گذاران بدار.
الهى .. خوشا آنكه بر عهدش استوار است و همواره محو ديدار است .
الهى .. همه در راه خود استوارند، حسن را در راهش استوار بدار.
الهى .. توفيق ترك عبادتم در عبادتم ده .
الهى .. حاضر با غافل برابر نيست ، حضور و غفلتم ده .
الهى .. شكرت كه به سر من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميته الجاهليه (456) ، رسيدم و امام شناس شدم ، فهميدم امام اصل او قائم و نسل او دائم است .
الهى .. آنكس تاج عزت بر سر دارد كه حلقه ارادتت را در گوش دارد و طوق عبوديت را در گردن .
الهى .. در خواب سنگين بودم و دير بيدار شدم . باز شكرت كه بيدار شدم .
خنك آنكه مشمول آتيناه الحكم صبيا (457)، و آتيناه رحمه من عندنا و علمناه من لدنا علما (458) است .
الهى .. حسن هيولاى اولاى هيچ ندار است ، فقط قابل ديدار صورت يار است .
الهى .. شكرت كه حقير و فقيرم نه امير و وزير.
الهى .. چگونه حاضر نباشم كه معلوم تو، بلكه علم توام . وسع ربى كل شى ء علما (459).
الهى .. چگونه از عهده شكر بر آيم كه اين بى نام نشان را سرو سامان داده اى .
الهى .. تا كنون ديوانه فرزانه نما بودم ، و اينك فرزانه ديوانه نما شدم .
الهى .. فرزندان حسن هرگاه از كار خسته شدند از شنيدن يك با رك الله پدر چنان نيرو مى گيرند كه گويا خستگى نديدند. اگر پدرشان يكبار با رك الله از تو شنود چه خواهد شد؟
الهى .. عاشق را با شعر و شاعرى و سجع و قافيه پردازى و الفاظ بازى چه كار؟
الهى .. پرندگان همه يك طرف و مرغ عشق يك طرف . گياهان همه يك جهت و گياه عشق يك جهت . همه درسها يك جانب و درس عشق يك جانب . همه يك سوى و عشق يك سوم .
الهى .. بلبل به چمن خوش است و جعل به چمن . حسن را آنچنان كن نه اينچنين .
الهى .. از خوردن در شگفتم كه جماد را حيوان مى كند و حيوان را انسان .
الهى .. اين ايام معدودات است و محرم ماه ارشاد در پيش . توفيقم ده تا هم اكنون قابل ارشاد كه گفتار از دهن بى كردار نمودارى ندارد.
الهى .. مرا به نعمت لقايت متنعم فرموده اى ، چگونه شكر آن بگذارم ؟
الهى .. شكرت كه به جنت لقايت در آمدم .
الهى .. از اربعين كليميم ، به روى اربعين و كليم عليه السلام و كريمه و واعدنا موسى (460)، شرمنده ام ؛ كه حق هيچ يك را بجاى نياورده ام .
الهى .. كجا سر دوست از دوست مستور است ؟ چگونه حسن دعوى دوستى كند كه مهجور است ؟
الهى .. يك عمر امروز را به فردا بردم . توفيقم ده كه حال فردا را به امروز آورم .
الهى .. ثمره درس و بحث و فكر و ذكرم اين شد كه جهان را جهانبانى است و جان را جانانى .
الهى .. قربان لب و دهانم بروم كه به ذكر تو گويايند.
الهى .. تا كنون از اين و آن به سويت راه مى يافتم و اينك از تو به اين و آن آشنا مى شوم .
الهى .. در شگفتم از آنكه در غروب از ياد وطن شكفته مى شود و در دنيا از ياد آخرت گرفته .
الهى .. چون است كه در خود مى نگرم به تو نزديك مى شود، و در تو مى نگرم از تو دور.
الهى .. تو خود بزرگى و بر همه دست دارى . مرا بزرگ آفريدى و بر همه دست دادى ، بار از بزرگ آنچنان بزرگ اينچنين پديد آيد.
الهى .. تا حال تو را پنهان مى پنداشتم ، و حال جز تو را پرداز دل بسته است .
الهى .. تا حال تو را پنهان مى پنداشتم ، و حال جز تو را پنهان مى دانم .
الهى .. يكى حافظه قوى دارد و ديگرى هاظمه قوى ، خنك آنكه عاقله بالغه دارد.
الهى .. آنكه را دل باز دادى دهن بسته است . اين سخن پرداز دل بسته است .
الهى .. مرا بر همه سلطنت دادى ، به سلطانت مرا بر من سلطنت ده .
الهى .. حسن از دست خود چنان بود و در دست تو چنين شد. شكرت كه آنچنان اينچنين شد.
كتاب حجابم شدند، نه سنگ و گل و درهم و دينار.
الهى .. به حرمت سرو سامان گرفته گانت اين بى سرو پا را آواره ات كن .
الهى .. شكرت كه از دوستان دشمنانت و از دشمنان دوستانت نيستم .
الهى .. شكرت كه دوستانت را دوست دارم و دشمنانت را دشمن .
الهى .. نمى گويم كه از دوستانم ، ولى شكر كه از دشمنان نيستم .
الهى .. شكرت كه به ديدار حسن جمالت عاشقم و به گفتار ذكر جميلت شايق .
الهى .. ما هر چه كنيم كه است و تو هر چه دهى بسيار، يا من يعطى الكثير بالقليل (461)
الهى .. شكرت كه صاحب منصب بى زوالم .
الهى .. سگ گله و حائطه و صيد، حرمت امانت را داشته باشند و حسن ظلوم و جهول با امانت تو خيانت كند.
الهى .. كتابدار و كتابخوان و كتابدان بسيارند، خنك آنكه خود كتاب است و كتاب آر.
الهى .. خدا خدا گفتن مجازى ما كه اينهمه بركت دارد، اگر به حقيقت گوييم چون خواهد بود؟
الهى .. واى بر حسن كه اگر به پايه اى بى باك شود تا به ذات پاك و نامهاى گرامى و نامه سترگ و فرستادگان بزرگ و دوستان ستوده ات سوگند ياد كند.
الهى .. دهن حسن به عطر ذكر تو معطر است ، حيف است كه بوى بد گيرد.
الهى .. تو را دارم چه كم دارم ؟ پس چه غم دارم ؟
الهى .. هر كه را مى بينم با خودند. مرا با خودت دار.
هر كه را مى بينم در تسخير و تصرف ملك مى گويد و مى كوشد.
حسن را سير در ملكوت ده و انس با جبروت ، و به زبان آنان گويا كن ، و در حضور مالك ملك و ملكوت و جبروت بدار.
الهى .. از سجده كردن شرمسارم و سر از سجده برداشتن شرمسارتر.
الهى .. يا لا اله الا انت اجازه خواهم كه هوهو گويم و انت انت .
الهى .. اين كمترين با قليل بدار.
الهى .. در شگفتم از آنكه كوه را مى شكافد تا به معدن جواهر دست يابد، و خويش را نمى كاود تا به محزن حقائق برسد.
الهى .. هر نقمت و زحمت بر حسن آيد نعمت و رحمت است ، و همه تلخيها در كامش شيرين تر از عسل است ، و هر دشوارى براى او آسان است ، جز اينكه گرفتار احمق شود. به عزت و سلطانت در چنگ احمق گرفتارش مكن .
الهى .. حسن را شير و پلنگ بدرد و با احمق بسر نبرد.
الهى .. روى زمينت باغ وحش شد. خرم آنكه از وحشيان برست .
الهى .. شكرت كه بنده آزادم .
الهى .. نمى گويم كه ظالم نيستم ، ولى شكر كه از اعمال ظلمه نشدم .
الهى .. سيلى سرازير شد تا قطره اى نصيب حسن گرديد.
الهى .. شكرت كه اين كودك را در سايه اقبال بزرگان واسطه فيض گردانيدى .
الهى .. گرچه علم رسمى سر بسر قيل و قال است ، باز شكر كه علم است .
الهى .. شمس اگر چه سلطان كواكب و نير اعظم و شمسيه عقد فلك و كوكب قلب و تسخير و ذهب و ملك و سراج و هاج جهان افروز است ، ولى حسن نجم با قمر است كه سائر الليل و شمع بزم خلوت نشينان و مصباح شب زنده داران است كه عاشق سوخته را چراغى نيم افروخته بايد تا رازش ‍ آشكار نگردد و رسواى هر ديار نشود. ماه است كه چه سالك دل آگاه در تحول و اطوار است : گاه چون رخ زعفرانيش ، هلال است و گاه چون سالك مجذوب ، بدر منير و گاه چون مجذوب سالك در محاق . گاه از شرم سوزد و گاه از شوق فروزد.
الهى .. دنى تر از دنيا نديدم كه همواره همنشين دو نان است .
الهى .. خردمندان خطبا ادخلى فى عبادى (462) آرزو كنند و اين بيخرد گويد يا ليت بينى و بينهم امدا بعيدا (463) كه نعمت عظيم الشان انسانى را كفران كرده ام و از رويشان شرمسارم .
الهى .. دردمند ننالد چه كند؟ درمان ده تا بيشتر بنالم .
الهى .. چهل و سه سال از من بگذشت نمى دانم چهل و سه آن عمر كرده ام يا نه .
الهى .. بنده را با كاش چه كار و از ليت و لعل چه حاصل .
الهى .. راه تو، به بزرگى تو دشوار است و شگفتا كه اين مور لنگ را آرزوى ديدار است .
الهى .. از گناه اين و آن رنج مى برم كه از چون تويى روى گردانيدند.
الهى .. از دردم خرسندم كه درمانش تويى .
الهى .. شيدايى جانان را با حور و غلمان چه كار؟
الهى .. شكرت كه تا كنون خواننده بودم و اينك گوينده .
الهى .. اين بى تميز با اينكه عمرى در نحو و صرف صرف كرده است هنوز تميز بين منادى و منادى و مشتق مشتق منه را نگذاشته است .
الهى .. ادراك حرمان مى كنم ، شكرت كه به دردم رسيدم كه طبيب طالب دردمند است .
الهى .. عمرى اهل شهرى را به سوى تو خواندم كه اگر خودم عامل يك صد هزارم آنچه گفتمى بودمى از ملك برتر شدمى . ولى يا من اظهر الجميل و ستر القبيح (464)! يك شهر به حسن و حسن ظن دارند و حسن به تو.وى را در رستاخيز رسوا مكن و از چشم آنان دورش بدار كه از روى همه شان شرمسار است .
الهى .. در شگفتم از اين گله گله اشباه الناس و رمه رمه آدمى پيكر كه يكى نمى گويد من كيستم ؟
الهى .. حسن زاده چگونه دعوى بى گناهى كند كه آدم و حوازاده است نه ملك ؛ و چگونه از آمرزش تو نا اميد باشد كه ربنا ظلمنا (465) گواست نه بما اغويتنى (466).
الهى .. هر چه راز بود به پيغمبرت گفتى و آن ستوده بر ما ننهفت ، در يافتن آنها ما را درياب .
الهى .. عابد دون معبود است و امام اشراف از ماموم ، آدم مسجود ملائكه است ، اين شيطان پرستان پست تر از ابليس اند.
الهى .. رسولت فرموده شر العمى عمى القلب (467)، و چه نيكو فرمود كه كور چشم سر از مشاهده خلق محروم است و كور چشم دل از رويت حق ؛ حسن را چشم سر بينا داده اى چشم دل بينا نيز ده تا خلق بين حق شود.
الهى .. اسمم را حسن كردى كه الاسماء تنزل من السماء (468)، خلقم را حسن كرى كه تبارك الله احسن الخالقين (469)، خلقم را هم حسن گردان كه يبدل الله سيئاتهم حسنات (470).
الهى .. روزگارى تو را به آواز بلند مى خواندم ، اكنون از آن استغفار مى كنم كه اذنادى ربه نداء خفيا (471).
الهى .. ساليانى به خواندن اشارات و اسفار و شفا و فصوص دل خوش بودم و اكنون به گفتن آنها، عاقبت حسن را حسن گردان .
الهى .. كدام بيشتر از اين بيشتر كه بنده در حضور مولايش بى ادبى كند.
الهى .. محاسن حسن به بياض مائل شد، وجه قلبش را نورانى كن كه از يوم تبيض وجوه و تسود وجوه (472) انديشه دارد.
الهى .. چه شگفتى از اين بيشتر كه ماء مهين خوانا و نويسا شود و سلاله طين و گويا و شنوا.
الهى .. اين همه خواب و بيداريم رب ارجعون (473) گفتن بود و از جناب شما پذيرفتن ، ديگر به چه رو رب ارجعون گويم كه انا اليه راجعون (474) گويم .
الهى .. هراس حسن از خويش بيش از اهرمن است ، كه اين دشمن بيگانه است و آن آشنا و همخانه .
الهى .. نعمتهايى كه به حسن داده اى تا قيامت نه تواند احصا كند و نه تواند از عهده شكريكى از آنها بر آيد.
الهى .. آنچه به حسن داده اى همه از تفضل آن ولى نعم بود، وگرنه اين منعم چه كارى كرده است تا به موجب آن استحقاق ثوابى را داشته باشد. باز هم چشم توقع به تفضل آن جناب دارد كه دست ديگر نمى شناسد.
الهى .. يكى بئر حفر مى كند و قضا را به كنز مى رسد، حسن ضرب يصرب صرف مى كرد و به كنت كنزا (475) دست يافت .
الهى .. درباره انبيايت فرمودى وجعلنا لكل نبى عدوا شياطين الجن والانس ، (476) حسن پر توقع مى خواهد كه نشانه تيرهاى شياطين زمانه نشود.
الهى .. حسن كه منزلى طى نكرده و به مقامى نائل نشده اين همه از اشباه الناس (477) اشمئزاز دارد، كسانى كه منازلى سير كرده اند و به مقاماتى رسيده اند از حسن چه قدر بيزارى مى جويند.
الهى .. اين حرفها را كى به من ياد مى دهد و از كجا نازل مى شود؟
الهى .. حسن روزگارى نگذارنيد بلكه روزگار بر او گذشت .
الهى .. شكرت كه از شرق تا غرب عالم به حسن خدمت مى كنند.
الهى .. در شگفتم از كسى كه گويد به فلانى مرگ ناگهانى رسيد.
الهى .. تا كنون به زحمتم از بيرون مى طلبيدم ، و اينك به رحمتت از درون مى جويم .
الهى .. شكرت كه در كسوتيم كه اهل معصيت از آن شرم دارند.
الهى .. اين بنده از روى خود شرمنده است چگونه از پروردگارش شرمسار نباشد؟
الهى .. چگونه شكر اين نعمت گذارم كه اجازه ام داده اى تا نامم نيكوى تو را به زبان آورم و در پيشگاهت با تو گفتگو كنم و نامه ات را بگشايم و بخوانم وگرنه اين التراب و رب الارباب (478)؟
الهى .. چون از تو پرسم دانايان كليد سر گردانيم دهند كه در دل است ، خود دل در كجاست ؟
الهى .. چگونه حسن از عهده شكر جودت بر آيد كه دار غير متناهى وجودت را به او بخشيدى .
الهى .. الهى شكرت كه ديدگان بينايم دادى كه پرتو جمال دل آرايت را در مرائى و مجالى اسماء حسنا و صفات عليايت تماشا مى كنم و از آن لذتى مى برم كه خود دانى .
الهى .. در پگاهى تنى چند را بر خاكدانى گرد آمده ديدم كه يكى با تيغه آهنى و ديگرى با تركه چوبى آن مزبله را با چه حرص و ولعى مى كاويدند تا باشد كه پاره پارچه اى يا چرمى يا كهنه ديگرى بدست آرند، حسن چگونه از عهده شكرت بر آيد كه شب و روز كتاب تو را و كتابهاى اوليايت را ورق مى زند و دل آنها را مى كاود و از معانى آنها، كه نيستم بهشتند، دماغ جانش ‍ معطر مى گردد.
بار خدايا اگر آن خاكدانيها بدان كار نباشند حسن پاك دان بدينكار نتواند بود. پاداش نيك شان ده كه بر بنده حق دارند.
الهى .. شكرت كه همه كواكب و ايام را براى حسن سعيد گردانيدى .
الهى .. جمعى از تو ترسند و خلقى از مرگ و حسن از خود.
الهى .. از كتابها پاسخ پرسش خواستن و حل مشكل طلبيدن ، عيال سفره ديگران بودن است . يا غنى و يا مغنى يا ملى و يا معطى ! تا كى جيره خوار اين و آن باشم و در كنار خوان آنان نشينم .
الهى .. يكى نان دارد و دندان ندارد، و يكى جان دارد و جانان ندارد.
شكرت كه حسن هم اين دارد و هم آن دارد.
الهى .. ايام اواخر رجب يكهزار و سيصد و نود و يك برايم چون نيمه آن روز استفتاح بود كه به تدريس اسفار افتتاح كرديم . بار خدايا چگونه شكرت كنم كه هر روز در وصف اسماء حسنى و صفات عليا، و اطوار جلوه هاى جانفزاى تو سر گرم و دل خوشم .
الهى .. خوشا آنكه چون عين ثور چشمى بينا دارد و مانند قلب است و عقرب دلى آتشين و روشن ، و مثل جوزا در راه تو ميان سخت بربسته است .
الهى .. حسن غبطه حال عقرب مى خورد، كه عقرب كجا و حسن كجا؟
آن رو به مشرق دارد و اين مغرب است . آن را قلب روشن است و اين را ظلمانى . آن تاج بر سر پيش چشمش ترازوى داد است و اين بيدادگر طغيان در ميزان كرده است . آن سير آسمانها مى كند و اين زمين را نپيموده است . آن شب و روز بيدار است و اين در خواب . آن به صراط مستقيم است و اين كج رفتار منحرف . آن هشيار براى دفع عدو سلاح تيرو كمان و نيش از پشت دارد و اين غافل بى سلاح در كمند ديواندر. و چه خوش گفته اند كه كونوا عقارب اسلحتها فى اذنابها فان الشيطان لن يراوغ الانسان الامن ورائه (479)، لاجرم آن نيكبخت از هفت آسمان برتر شد و اين تيره بخت هنوز خاك نشين است .
الهى .. شكرت كه به ناز و نعمت پرورده نشدم وگرنه از كجا حسن مى شدم .
الهى .. اگر حسن مال مى يافت و حال نمى يافت از حسرت چه مى كرد؟
الهى .. چون است كه اندوه تو مايه دل شادى است و بندگى تو برات آزادى .
الهى .. شكرت كه روزنه اى از عوالم ملكوت را به رويم گشودى رب زدنى علما، رب زدنى فيك تحيرا، رب انعمت فزد (480).
الهى .. در اين شب دوشنبه بيستم شهر رسول الله يكهزار و سيصد و نود و يك از استغفارهايم واز عبادتهايم جملگى استغفار مى كنم . يا تواب و يا غفور و يا رحيم يا من يحب التوابين (481) توبه ام را بپذير.
الهى .. من خودم را نشناختم تا تو را بشناسم .
الهى .. حسن از حال مار غبطه مى خورد كه چون پير شود چهل روز گرسنه بماند و تحمل رنج گرسنگى كند، سپس به زمين فرو رود، و چون بيرون آيد پوست افكنده و جوان شده باشد، كه كلمه و روح ممسوح تو مسيح عليه السلام به حواريون فرمود كانوا كالحيه (482)، مار پير از پوست بدر آيد و جوان شود، جوانى حسن بگذشت و آثار پيرى در او نمودار شد و هنوز در حجابها گرفتار است .
الهى .. تا كنون مى گفتم جهان را براى ما آفريدى ، اكنون فهميدم كه خودت هم براى مايى .
الهى .. ادراك مفاهيم اسماء كه بدين پايه لذت بخش است ادراك حقائق آنها چون خواهد بود.
الهى .. حسن كه بدين اندازه حسن است ، حسن آفريده چون باشد فتبارك الله احسن الخالقين (483).
الهى .. اگر حسن از تو جز تو خواهد فرق ميان او و بت پرست چيست ؟
الهى .. از گفتن و اثبات شرم دارم كه اثباتيم ، لا اله الا الله را ديگران بگويند والله را حسن .
الهى .. شكرت كه دل بيدردم را بدرد آوردى .
الهى .. شكرت كه اولم را به آخر ماول كردى و آخرم را به اول مبدل .
الهى .. شكرت كه تا خودم را شناختم تن خسته و دل شكسته دارم .
الهى .. تا كنون مى گفتم داراتر از من كيست ، كه تو داراى منى . از آن گفتار پوزش خواهم كه اينك 13 شهر رمضان 1391 گويم داراتر از من كيست كه تو دارايى منى .
الهى .. داراتر از من كيست كه تو داريى منى .
الهى .. ما هنوز حرفهاى اين جهانى را نفهميديم تا توقع آن جهانى را داشته باشيم .
الهى .. چه فكرهايى مى كردم و به دنبال اين و آن مى رفتم و اين در و آن در مى زدم و موفق نمى شدم و خدا خدا مى كردم كه چرا موفق نمى شوم ؛ بار خدايا شكرت كه جوابم را ندادى و چه نكوشد كه نشد وگرنه حسن نمى شدم ، تسليم توام حكم آنچه تو فرمايى لطف آنچه تو انديشى .
الهى .. ندانسته از تو قرار مى خواستم ؛ اينك دانسته از تو بى قرارى مى خواهم كه مظهر يا من كل يوم هو فى شانم (484)
الهى .. خوش آن منعم كه مظهر هو يطعم ولا يطعم (485) است .
الهى .. جايى كه محمد بن عبدالله ، انسان كامل ، صاحب مقام محمود، خاتم انبياء، ما عرفتك حق معرفتك و ما عبدتك حق عبادتك (486) گويد، حسن بن عبدالله ، انسان نماى جاهل ، بايد ما عبدتك و ما عرفتك (487) گويد.
الهى .. توانگر به آزادى كردن بندگان رستگارند، اين تهيدست را به بنده كردن آزادان سرفراز فرما.
الهى .. پنهانى و دزدكى مى گريم تا نامحرمان به حرم خانه سرم دست نيابند، و آشكارا لبخند دارم تا نا بخردان ديوانه ام نخوانند.
الهى .. تا به حال مى گفتم گذشته ها گذشت ؛ اكنون مى بينيم كه گذشته هايم نگذشت ، بلكه همه در من جمع است . آه آه از يوم جمع .
الهى .. در فكر فهميدن حروف مقطعه كتابت بدينجا رسيدم كه تمام كلمات حروف مقطعه اند. خنك آنكه اهل قرآن است .
الهى .. اين روزگار طوفانى تر از طوفان نوح است و قرآن كشتى نجات .
خوشا به حال اصحاب السفينه .
الهى .. گاهى در انواع مخلوقات گوناگون تو ماتم ، و گاهى در افراد لونالون آنها، و بيش از همه در اطوار جورواجور خودم رب زدنى فيك تحيرا. (488)
الهى .. تا كنون به اميدوارى سر به بالا مى داشتم و خدا خدا مى كردم ؛ اكنون به شرمسارى سر به زير افكندم كه چرا چون و چرا مى كردم .
الهى .. اعيان تر از من كيست كه با تو همنشينم .
الهى .. خوشا به حال كسانى كه لذات جسمانى شان عقلانى شد.
الهى .. از تو شرمنده ام كه بندگى نكردم ، و از خودم شرمنده ام كه زندگى نكردم ، و از مردم شرمنده ام كه اثر وجوديم براى ايشان چه بود.
الهى .. گوينده اى گفت : كل من فى الوجود يطلب صيدا انما الا ختلاف فى الشبكات (489). تو خود گواهى كه بدترين شبكه صيد من است ، از شر آن به تو پناه مى بردم كه جز تو پناهى نيست .
الهى .. توفيقم ده كه يكبار استغفر الله و اتوب اليه بگويم كه هنوز از گفتن آن شرم دارم .
الهى .. تا كنون خودم را بر منبر گوينده مى پنداشتم و حضار را مستمع ، ولى اكنون مى بينم كه گوينده تويى و من و مستمع هر دو مستمعيم .
الهى .. شاه به خيال شاد است و حسن به عقل .
الهى .. تا به حال مى گفتم لا تاخذه سنه ولانوم (490) الان مى بينم مرا هم لا تاخذنى سنه ولانوم .
الهى .. وقتى حسن چشم باز كرد كه دست و پا بسته است .
الهى .. شكرت كه دوستانم عاقلند و دشمنانم احمق .
الهى .. شكرت كه به حسن دختر دادى و پسر دادى و از هر يك چيزها به وى خبر دادى .
الهى .. تا به حال مى پنداشتم معرفت نفس مرقاه معرفت تو است ، شكرت كه مرقاه را اسقاط كردى و به سر اشارت نبى و وصى من عرف نفسه فقد عرف ربه ، اعلمكم بنفسه اعلمكم بربه (491) آشنا فرمود.
الهى .. شكرت كه به هر سو رو مى كنم كريمه فاينما تولوا فثم وجه الله (492) برايم تجلى مى كند.
الهى .. شكرت كه دنيا آخرتم شد.
الهى .. شكرت كه از ظرف لغو زمانم بدر بردى و در ظرف فوق آن مستقر كردى .
الهى .. خوشا به حال كسانى كه هميشه محرمند كه ايشان محرم تواند.
الهى .. وقتى بيدار شدم كه هنگام خوابيدن است .
الهى .. الحمدلله كه در اين حال به از اين چه گويم و چه كنم .
الهى .. چه كنم كه تا كنون از بيرون مى جستمت و درونى بودى ، و اكنون از درون مى جوييمت و بيرونى شدى .
الهى .. جز تو از انسان بزرگتر كيست ؟ و در پيشگاهت از من كوچكتر كيست ؟
الهى .. شكرت كه پيشه ام گازرى و مامايى است .
الهى .. روى زمينت حيوانستان شد، حسن را به آسمان انسان ستانت انس ‍ ده .
الهى .. اين چه وادى است كه تا بخواهم سر مويى نزديك شوم فرسنگها دور مى شوم .
الهى .. خاطر ما را از خطور خطيئه نگهدار.
الهى .. به حق آنانى كه از ديده مردم غائبند اين غائب را در حضور بميران .
الهى .. دل خوشم كه شاخه از شجره طوبايم .
الهى .. ساعد علويم ده تا ابراهيم سان بت نفس را بشكنم و نفثم را نفس ‍ رحمانى گردان تا عيسى آسا در دمم .
الهى .. خوشا آنانكه در فلوات عشق تو هائمند و از خود بدر شدند و به تو قائمند.
الهى .. اين گدايان جان براى جماد مى دهند، حسن جان براى حيات ندهد.
الهى .. همه در شهر الله عبادت مى كند و حسن تجارت سر بسر خسارت .
الهى .. حسن به قدر سم الخياط يك روزنه به حسن مطلق راه يافت اينهمه لذت و ابتهاج دارد، آنانكه برايشان هزار باب از هربابى هزار باب ديگر گشوده شد چون خواهند بود و تو خود چونى ؟
الهى .. تو كه يوسف آفرينى حسن از زليخا كمتر باشد؟ و تو كه ليلى آفرينى حسن مجنون تو نباشد؟!
الهى .. چگونه شكر اين موهبت را بجا آورم كه اگر شرق تا غرب را كفر بگيرد در كاخ ربوبى ايمانم سر مويى خلل راه نمى يابد.
الهى .. تا كنون به نادانى از تو مى ترسيدم و اينك به دانايى از خودم مى ترسم .
الهى .. حسن كه از فهميدن كتب تدوينى اين همه ابتهاج و لذت دارد كسانى كه كتب تكوينى رامى خوانند و زبانشان را مى دانند و مبين حقائق اسماء اند چگونه اند؟ و كسى كه با تو در گفت و شنود است چگونه است ؟
الهى .. ما كه از فاضل چشيده ديگران بد مستى مى كنيم چشيده ها چونند؟
الهى .. شكرت كه از اساتيد بى رنگ رنگ گرفته ام .
الهى .. خوشا آنانكه فقط با تو دل خوش كرده اند.
الهى .. لطف فرموده اى اين كمترين را با كتب آشنا كرده اى . لطفت را مزيد بفرما و با صاحبان كتب آشنايش كن .
الهى .. درجات پدر و مادرم را مزيد گردان كه اگر ايشان احسن نمى بودند من حسن نمى شدم .
الهى .. شكرت كه دارم كم كم مزه پيرى را مى چشم .
الهى .. گاهى اعوذ بالله من الشيطان الرجيم (493). مى گفتم ، و گاهى اعوذبك من همزات الشياطين (494)، و گاهى اعوذبك من شر الوسواس ‍ الخناس (495).
از امشب كه ليله سبت رابع صفر هزار و سيصد و نود و سه هجرى قمرى است اجازت مى طلبم كه رب اعوذبك منى بگويم .
الهى .. شكرت كه از ابلهان رنج مى برم .
الهى .. اگر حسن جهنمى است جهنمى عاقلى را رفيق او گردان .
الهى .. شكرت كه شب و روز به پرندگان بال و پر مى دهم .
الهى .. حسن از حرف تا كمتر باشد كه فعلش چون ذاتش خاص اسم شريفت است ، تاء قسم خاص تو باشد و حسن نباشد.
الهى .. در شگفتم از كسانى كه چون و چرايى ، و كاش گويند.
الهى .. اين و آن گويند: بهاى يك گرده نان پنج قرآن است ، حسن بى بها گويد: هرگز آن به بها در نمى آيد. درازاى هر لقمه و جرعه از ازل تا ابد شكرت .
الهى .. موج از دريا خيزد و با وى آميزد و در وى گريزد و از وى ناگزير است ، انا لله و انا اليه راجعون (496).
الهى .. شكرت كه ديده جهان : بين ندارم ، هوالاول والاخرو الظاهر والباطن . (497)
الهى .. اين كلمه ناتمام خوشحال است كه به اسم سه حرف از حروف مقطعه فرقانت را دارا است ، كلمات تامه اى كه به حقيقت همه مقطعه قرآنت را دارايند، چونند؟
الهى .. شكرت كه نفخه و نفثى از دم عيسوى را به حسن داده اى كه مرده زنده مى كند.
الهى .. به حقيقت خودت مجاز ما را تبديل به حقيقت كن .
الهى .. شكرت كه توشه اى جز تو كل ندارم .
الهى .. شكرت كه فهميدم كه نفهميدم ، و رسيدم كه نرسيدم .
الهى .. شكرت كه در سايه انسان كامل بسر مى برم .
الهى .. شكرت كه جوانمرگ نشدم .
الهى .. شكرت كه هر جايى يكجايى شدم .
الهى .. شكرت كه شاخه اى از شجره طوبايم .
الهى .. شكرت كه در حول حاملين عرشم .
الهى .. به نعمت حضور قلبم را از خطور ذنوب باز دار.
الهى .. شكرت كه در اين شب مبارك به ليله القدر رسيدم (11 ع 1/1394 هجرى . ق ).
الهى .. شكرت كه مجاز را قنطره حقيقت گردانيدى تا از ليله القدر زمانى زمينى به ليله القدر آسمانى رسيدم .
الهى .. به حرمت راز و نياز اهل راز و نيازت ، اين نا اهل را سوز و گداز ده .
الهى .. توفيق شب خيزى و اشك ريزى به حسن ده .
الهى .. امروز بيناتر از من كيست كه تو را مى بينم ، و شنواتر از من كيست كه سخن تو را مى شنوم ، و گوياتر از من كيست كه از تو سخن مى گويم ، و داراتر از من كيست كه تو را دارم .
الهى .. اين بنده ات را از نيت گناه حفظ كن .
الهى .. شكرت كه دلم را به شروق جمالت و سير در نور كمالت نورانى كرده اى .
الهى .. شكرت كه در اين ليله چهار شنبه بيستم جمادى يكم هزار و سيصد و نود و چهار درى از علم را برويم گشوده اى .
الهى .. شكرت كه حيوانى را در قفس نكرده ام ، دستم ده كه در قفس شده ها را رهايى دهم .
الهى .. شكرت كه فهم بسيار چيزها را به حسن عطا فرموده اى و دهنش را بسته اى .
الهى .. شكرت كه دى دليل بر اثبات خالق طلب مى كردم و امروز دليل بر اثبات خلق مى خواهم . كيف يستدل عليك بما هوفى وجوده مفتقراليك (498).
الهى .. ظاهرم را چون باطن مخلصان گردان ، و باطنم را چون ظاهر مرائيان .
الهى .. در شگفتم كه با نادانى اندوهگين و با دانايى اندوهگين تر.
الهى .. شكرت كه از آنچه در سردارم اگر از سر گذارم سردارم و اگر نگذارم سردارم .
الهى .. در راهم و همراه درد و آهم ، آهم ده و راهم ده .
الهى .. شكرت كه حسن تا كنون شاكر و حامد بود و اكنون شكر و حمد شد.
الهى .. بقدر معرفتم ، تو را پرستش مى كنم ، كه به وفق اقتضاى عين ثابت ، زمين شوره نبود مثل نابت .
الهى .. آدم شبكور كجا و عبد شكور كجا؟ كه شبكور شكور نباشد.
الهى .. حسن زاده آدم زاده است چگونه دعوى بى گناهى كند.
الهى .. اگر مذنب نباشد غفار كيست ؟ و اگر قبيح نباشد ستار كيست ؟
الهى .. همه كار تو را مى كنند و حسنت هم بيكار نيست .
الهى .. خروس را در شب خروس باشد و حسن خاموش باشد.
الهى .. اگر الفاظ نارسا است داستان سنگ تراش و شبان موسى است .
الهى .. با اجازه نام عالم را عشق آباد گذاشته ام .
الهى .. حسن كه از شنيدن يك نداى التوحيد ان تنسى غير الله (499) اين همه ابتهاج دارد، ابتهاج خاتم گيرنده قرآن چه حد است ؛ و خود ابتهاج تو چون است ؟ الهى به ابتهاج خودت و ابتهاج خاتمت ، ابتهاج حسن و ديگر نفوس ‍ والهه ات را مزيد گردان و وعده حق لدينا مزيدت (500) را در حقشان اكيد فرما.
الهى .. مى دانم كه مى دانى ، اما چگونه مى دانى خودت مى دانى . الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير (501)
الهى .. اگر گويم سگ كوى توام ، از روى سگ اصحاب كهف شرمنده ام .
الهى .. مس سگ اصحاب كهف بى طهارت روا نبود و حسن را طهارت نباشد؟!
الهى .. شنيدم كه فرمودى چه كنم با مشتى خاك مگر بيامرزم .
الهى .. شكرت كه اگر شاهدان آسمانى از حسن با خبر باشند، سهيل اهلا و سهلا گويد و كف الخضيب كف بر كف زند و زهره چنگ در چنگ .
الهى .. صعود برزخيم را به اعتلاى عقلانى ارتقاء ده .
الهى .. به وحدتت خلوتم ده و به كثرتت وحدتم ده .
الهى .. اگر من بنده نيستم ، تو كه مولاى من هستى .
الهى .. يا احكم الحاكمين و يا ميسر كل عسير! حكم محكم كل ميسر لما خلق له (502) بر حسن حاكم است ، حكم آنچه تو فرمايى محض لطف است .
الهى .. خوشا به حال كسانى كه نه غم بز دارند و نه غم بزغاله .
الهى .. از سر دل نشينت لب دوختم ، و از شر آتشينم سوختم .
الهى .. آنچه از كلام تو نيوشيدم در خروشم ، و آنچه از جام تو نوشيدم در جوشم ، با اين همه جوش و خروشم خاموشم ، به اميد آنكه دمبدم نيوشم و نوشم .
الهى .. حسن را همين فخر بس كه مقام واقعى حلقه بگوشى ابدى ، از چون تو سلطان حقيقى سر مدى دارد.
الهى .. دلى همدم با آه و انين است ، و دلى همچون تنور آتشين است ، و دلى چون كوره آهنگران است ، و دلى چون قله آتش فشان است ؛ واى بر حسن اگر دلش افسرده و سرد چون يخ باشد و پابند به مبرز و مطبخ .
الهى .. در سجده برشا كله هو هستم ، اين مصدوق را مصداق كل يعمل على شاكلته (503) قرار ده .
الهى .. از پيمبرانى چيزها آموختم . از حضرت نوح ، نجى الله ، ففروا الى الله (504) و از حضرت يعقوب ، اسرائيل الله ، انما اشكوا بثى و حزنى الى الله (505).
الهى .. حسن تويى ، و حسن حسن نما است .
الهى .. اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين تر است .
الهى .. حقيقت حديث برزخى رويايم را كه قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : معرفه الحكمه متن المعارف ، مرز و قم بفرما.
الهى .. گاه گاهى مى نمايم و مى ربايى ، نمودنت چه دل نشين است و ربودنت چه شيرين .
الهى .. آنكه درد دارد آه و ناله دارد، شيرين تر اين كه سفير صادقت فرمود: ان آه اسم من اسماء الله تعالى فاذا قال المريض آه فقد استغاث بالله (506) ، حسن از ملت ابراهيم اواه است آه آه .
الهى .. سفير كبيرت فرمود: المومن مر آه المومن ، (507) اگر من مومنم تو هم مومنى .
الهى .. من از گدايان سمج ، درس گدايى آموختم .
الهى .. شكرت كه حسنت را سمت نون وقايه داده اى كه حسن آفرين و حسن وقايه يكديگرند، سبحانك اللهم .
الهى .. نماينده ات فرمود: القلب حرم الله ، حرمت را حفظ بفرما.
الهى .. لك الحمد كه حسن را با شاهدان آسمانى آشنا كرده اى و اطلس ‍ بى نقش نفسش را قبه زرقاء.
الهى .. اگر مردم لذت علم را بدانند كجا اهل علم را سر آسوده و وقت فراغ خواهد بود.
الهى .. هر كس به حسن حرفى آموخت ، تو از وى راضى باش و او را از وى راضى بدار.
الهى .. يا قابض و يا باسط! جزر بحر مد را در پى دارد و محاق قمر بدر را و ادبار فلك و عقل اقبال را وقوس نزول صعود را؛ قلب حسن در قبض است و اميدوار بسط است .
الهى .. از قبض شاكى نيستم كه در مصحف عزيزت قبض را بر بسط مقدم داشته اى ، والله يقبض و يبصط واليه ترجعون (508) فرموده اى ، و نمايندگانت در مناجاتها به تاسى كلامت يا قابض و يا باسط گفته اند.
الهى .. حسن در قبض صابر است كه قبض و قضا و جمع و قرآن با هم اند و بسط و قدر و فصل و فرقان با هم . اگر يوم الجمع نباشد يوم الفصل كدام است ؟ و اگر قضا نباشد قدر كدام ؟ و اگر قرآن نباشد فرقان كدام ؟ و اگر قبض ‍ نباشد بسط كدام ؟
الهى .. اگر جز اين در، در ديگر هست نشان بده .
الهى .. كسانى كه ديرتر گرفته اند پخته تر و قوى تر شده اند، حسن خام است و لطف آنچه تو فرمائى .
الهى .. عينم را چون علمش بى عيب و و شين بدار.
الهى .. تا تو لبيك نگويى كجا من الهى گويم .
الهى .. معنى رسا است و وراى اين الفاظ ناروا است ، ما را به الفاظ نارواى ما مگير.
الهى .. آنكه از مرگ مى ترسد از خودش مى ترسد.
الهى .. شكرت كه يك زمينى آسمانى شد.
الهى .. بسيار ما اندك است و اندك تو بسيار، و فرموده اى : گرچه بسيار تو بود اندك ، زاند كت مى دهند بسيارت .
الهى .. عارف را به مفتاح بسم الله ، مقام كن عطا كنى كه با كن هر چه خواهى كنى كن ، با اين جاهل بى مقام هر چه خواهى كنى كن كه آن كليد دارد و اين كليد دار.
الهى .. همه الفاظ يونانيان يكسوى و اسم عالم به لفظ قوسموس يكسوى .
الهى .. ابليس رجيم را بلاواسطه خطاب كنى ، و انسان كامل را من وراء حجاب كه نه آن آيت قرب است و نه اين رايت بعد.
الهى .. شكرت كه از افكار رهزن عاصمم بوده اى .
الهى .. دل چگونه كالايى است كه شكسته آن را خريدارى و فرموده اى : پيش ‍ دل شكسته ام .
الهى .. اگر يكبار دلم را بشكنى ، از من چه بشكن بشكنى .
الهى .. آنكه دنبال درك مقام است غافل است كه مقام در ترك مقام است . حسن را در مقامش مقيم و مستقيم بدار.
الهى .. با ستارى و غفرانت ، جزا خواستن كفران است .
الهى .. همنشين از همنشين رنگ مى گيرد؛ خوشا آنكه با تو همنشين است : صبغه الله و من احسن من الله صبغه (509) .
الهى .. از جهنم بعد و حرمان از درك حقائق رهاييم ده .
الهى .. لذت ترك لذت را در كامم لذيذتر گردان .
الهى .. حسنت كودك زبان نفهم بهانه گير است ، با هزار لن ترانى ارنى گواست .
الهى .. چگونه از عهده شكرت بر آيم كه روزى با كتاب موش و گربه عبيدزاكان ، فرحان بودم و امروز به تلاوت آيات قرآن الرحمن .
الهى .. مجاز ما را تبديل به حقيقت بفرما.
الهى .. آفتاب گردان و آفتاب پرست عاشق آفتاب باشند و حسن عاشق آفتاب آفرين نباشد؟
******************
- پى‏نوشت‏ها -
1- اين وصيت به عربى نوشته شده و فرازهايى از آن به فارسى ترجمه شده و در اين مجموعه آمده است .
2- ر -ك : قبسات ، تاليف عادل العلوى .
3- ر.ك : : ج 1، ص 169.
4- براى آشنايى بيشتر با شرح حال آن مرد بزرگ ، مراجعه كنيد به مقدمه كتاب آداب تعليم و تعلم در اسلام .
5- تتمه المنتهى ص 4 و 5، انتشارات داورى ، (با كمى تصرف ).
6- اعراف / 154: و در نوشته هاى آن ، براى آنهايى كه از پروردگارشان بيمناكند، هدايت و رحمت بود.
7- اين لباس را بعد از اين وصيت خودشان به شخص و يا محلى داده اند كه هيچيك از بازماندگان از آن اطلاعى نداريم .
8- از اين سجاده فقط جزء كوچكى باقى مانده كه پس از اين وصيت باينجانب فرمودند كه جزءالبسه اى كه در مرقدشان قرار مى دهيم بگذارم .
9- توضيحا آنكه بعد از اين وصيت دو جلد ديگر در زمان حيات ايشان چاپ شدت ، نيز جلد 24 آن بزودى منتشر مى گردد.
10- اينجانب انگيزه سفارش دفن در كتابخانه را از ايشان سوال كردم ، چنين بيان داشتند: حقير با آنكه محل دفن مناسبى در حرم مطهر بى بى فاطمه معصوم سلام الله عليها برايم از ساليان قبل در نظر گرفته شده ، لكن ميل دارم در كنار كتابخانه عمومى زير پاى افرادى دفن شوم كه بدنبال مطالعه علوم آل محمد صلى الله عليه و آله باين كتابخانه مى آيند.
11- مدتى قبل از رحلت ايشان شخصا باينجانب فرمودند كه شبها چون اكثر آقايان و دوستان گرفتارند. لذا اين مجلس ذكر مصيبت را قبل از نماز مغرب و عشا شب جمعه در مقبره ام تشكيل بدهيد. كه هم اكنون ادامه دارد.
12- آقا تا اين زمان تصميم به عدم تشييع نگرفته بودند و در وصيت نامه ديگرى كه مرقوم فرموده اند ياد آور شدند كه : بايستى تشييع انجام نگيرد، كه مجددا چند روز قبل از رحلتشان تصميم خود را تغيير و با تشييع موافقت و فرمودند هر چه پيش آمد انجام شود.
13- منظور همان مجلس ذكر مصيبت است كه در حال حاضر قبل از نماز مغرب و عشاء مغرب جمعه در مرقد مطهر ايشان برگذار مى شود.
14- مقصود كتاب شريف وافى تاليف ملامحسين فيض كاشانى ره ، است كه اين سفارشنامه در پايان حاشيه مرحوم شعرانى بر آن ، نگارش يافته است .
15- بقره /222: خداوند بسيار توبه كنندگان را دوست مى دارد.
16- آنكه از گناهانش توبه كرده است چونان كسى است كه اصلا گناهى مرتكب نشده است .
17- يس /8 و9.
18- نهج البلاغه ، كلمات قصار، كلمه 417: استغفار يك كلمه است اما شش معنا و مرحله دارد: نخست پشيمانى ازگذشته . دوم تصميم به ترك هميشگى در آينده ، سوم اينكه حقوقى را كه از مردم ضايع كرده اى به آنها باز گردانى ، به طورى كه هنگام ملاقات پروردگار حقى برتو نباشد. چهارم اينكه هر واجبى كه از تو فوت شده حق آن را بجا آورى (قضا كنى ). پنجم آنكه : گشوتهايى كه در اثر حرام براندامت روئيده با اندوه بر گناه آب كنى تا چيزى از آن باقى نماند و گوشت تازه به جاى آن برويد. و ششم آنكه به همان اندازه كه شيرينى معصيت و گناه را چشيده اى زحمت طاعت ار نيز بچشى . پس از انجام اين مراحل مى گويى استغفرالله .
19- يعنى سوره ناس و سوره فلق .
20- صحيفه سجاديه ، دعاى 31.
21- اعراف /23.
22- انبياء /83.
23- اين امور تحت عنوان آداب مراقبه در فصل آتى آمده است .
24- نهج البلاغه ، خطبه اول : با همه چيز است اما نه اينكه قرين آن باشد، و مغاير با همه چيز است اما نه اينكه از آن بيگانه و جدا باشد.
25- هر كجا باشيد خدا با شماست .
26- انبياء /87. هيچ خدايى جز تو نيست ، تو منزه هستى و من از ستمكاران هستم .
27- حديث قدسى : من نزد دلشكستگانم .
28- انسان بر آيين دوست خويش است ، و لذا هر كس بايد خوب بنگرد با چه كسى دوستى مى ورزد.
29- نجم /29: از كسى كه از سخن ما روى گردان مى شود و جز زندگى دنيوى را نمى جويد، اعراض ‍ كن .
30- در اصل : سيراته
31- بپرهيز از برادرى و دوستى با كسى كه براى طمع ، يا ترس ، يا خوردن و آشاميدن تو را مى خواهد، و در پى دوستى و برادرى با پرهيز كاران باش ، هر چند كه در تاريكيهاى زمين باشد، و هر چند عمر خود را در طلب اينان فانى كنى ، زيرا خداوند بر روى زمين پس از پيامبران بهتر از آنان نيافريده ، و هيچ نعمتى خداوند به بنده اش نداده كه مثل نعمت دوستى و مصاحبت با اينان باشد. خداوند مى فرمايد: دوستان در روز قيامت با يكديگر دشمنند مگر متقين .
32- بيست در هم را كه به برادر دينى خود بدهم دوست تر مى دارم مى دارم تا صد در هم را كه بر مساكين صدقه دهم .
33- در نهج البلاغه كلمه 40 از قصار الكلم چنين آمده است : ععع لسان العاقل وراء قلبه ، و قلب الاحمق وراء لسانه . زبان عاقل پشت قلب قرار دارد و قلب احمق پشت زبان اوست .
34- اشاره است به آيه 32 از سوره مائده كه مى فرمايد: ععع و من احياها فكانما احيا الناس جميعا عععع .
هر كس به يك نفر حيات بخشد چون كسى است كه همه مردم را حيات بخشيده است .
35- تحريم /6: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن مردم و سنگها هستند نگه داريد.
36- دوستى يك روز ميل است ، و دوستى يك ماه خويشى و قرابت است ، و دوستى يك سال پيوند بسيار نزديك است ، كه هر كس آن را ببرد خداوند از او خواهد بريد.
37- از دورى دوستان و وحشت قبر و قيامت .
38- در اصل : الكلفه .
39- هكذا در اصل .
40- مائده /2: با يكديگر در نيكو كارى و پرهيز كارى همكارى كنيد.
41- ال عمران /97: هر كه بدان داخل شود ايمن است .
42- ال عمران /97: هر كه بدان داخل شود ايمن است .
43- از بزرگترين گناهان آن است كه حاجى در عرفات حاضر شود و گمان برد كه خداوند او را نمى آمرزد.
44- اقتباس از آيه 170: سوره آل عمران پس ايشان زنده اند و نزد پروردگارشان به ايشان روزى مى دهند، از فضيلتى كه خدا نصيبشان كرده است ، شادمانند.
45- حجرات /2: صداى خود را از صداى پيامبر بلند مرتبه مكنيد.
46- آيا دوست نداريد كه در راه ما دچار هراس شود.
47- كافى ، ج 1، ص ص 46 ، بحار الانوار، ج 2، ص 43، ص 44 و 45.
48- بحار الانوار ج 108، ص 16.
49- الجامع الصغير، ج 1، ص 121: بورك لامتى فى بكورها.
50- عوالى اللالى ، ج 1، ص 68، قيدوا العلم بالتكابه . قيل و ماتقيده ؟ قال كتابته .
51- بحار الانوار، ج 69، ص 303.
52- كافى ، ج 2، ص 293، ص بحار الانوار، ج 69، ص 266.
53- اقتباس از آيه 104 از سوره كهف .
54- اقتباس از حديث مروى در بحار الانوار، ج 2، ص 38.
55- بحار الانوار، ج 68، ص 2؛ كافى ، ج 2، ص 104.
56- بحار الانوار، ج 68، ص 2؛ كافى ، ج 2، ص 104.
57- بحار الانوار، ج 68، ص 8؛ كافى ، ج 2، ص 105.
58- كافى ، ج 2، ص 339.
59- كافى ، ج 2، ص 339.
60- كافى ، ج 2، ص 340.
61- اسراء /36.
62- بحار الانوار، ج 6، ص 34، تفسير عياشى ، ج 2، ص 292.
63- بحار الانوار، ج 74، ص 150؛ تحف العقول ، ص 46، چاپ صدوق .
64- هود /113.
65- بحار الانوار، ج 72، ص 372 و 380؛ ثواب الاعمال ، ص 309.
66- بحار الانوار، ج 74، ص 413؛ تحف العقول ، ص 173.
67- اقتباس از روايت مروى در كافى ، ج 1، ص 36.
68- بحار الانوار، ج 74، ص 101.
69- كافى ، ج 2، ص 287، بحار الانوار، ج 70، ص 345.
70- بحار الانوار، ج 70، ص 357، ثواب الاعمال ، ص 302.
71- مجمع البيان ، ج 1، ص 13؛ التبيان ج 1، ص 4.
72- مجمع البيان ، ج 1، ص 9.
73- مجمع البيان ، ج 1، ص 13.
74- حاقه /44.
75- بحار الانوار، ج 104، ص 42.
76- بحار الانوار، ج 13، ص 294.
77- بحار الانوار، ج 13، ص 294.
78- كافى ، ج 2، ص 82.
79- بحار الانوار، ج 54، ص 234، و ج 2، ص 72.
80- بحار الانوار، ج 97، ص 74.
81- بحار الانوار، ج 97، ص 88، كافى ، ج 5، ص 59.
82- بحار الانوار، ج 97، ص 92، كافى ، ج 5، ص 59.
83- امالى طوسى ، ج 2، ص 282، بحار الانوار، ج 97، ص 88.
84- قرب الاسناد، ص 26، چاپ سنگى ، بحار الانوار، ج 97، ص 74 و 92.
85- مشكاه الانوار، ص 49، ص بحار الانوار، ج 97، ص 94.
86- ملپوف ، ص 86.
87- دارالسلام ، ج 2، ص 234.
88- در يكى از كتاب ، بعد از اين دو بيت ، اين دو بيت است :
هم او بد امام و رهبر مابرتر از امت است بى پروا
همى گفت و حق همى جستىاز اباطيل بر كنارستى
89- در پاره اى كتب ، پس از ابابيل ، اين شعر است :
همگى سوى از زبهر سلامآمدند و زبهر استرحام
90- امالى طوسى ، ص 124، چاپ سنگى .
91- اين رساله در پايان كتاب نفثه المصدر كه همراه با كتاب نفس المهوم به چاپ رسيده ، آمده است . (ص 681 تا 692)، و ترجمه آن توسط جناب آقاى كمراه اى ، در كتاب در كربلا چه گذشت (ص 904 تا 916) انجام يافته است .
92- نحل /78: خدا شما را اين ازبطن مادرانتان بيرون آورد و هيچ نمى دانستيد.
93- نجم /42: و پايان راه همه ، پروردگار توست .
94- انشقاق /6: اى انسان تو در راه پروردگارت فراوان رنج مى كشى ، پس پاداش آن را خواهى ديد.
95- انعام /153: و اين است راه راست من . از آن پيروى كنيد و به راههاى گوناگون مرويد كه شما را از را خدا پراكنده مى سازد.
96- مزمل /8: و از همه ببر و به او بپيوند.
97- عنكبوت /69: كسانى را كه در راه ما مجاهدت كنند، به راههاى خويش هدايتشان مى كنيم .
98- بقره /197: و توشه برداريد، كه بهترين توشه ها پرهيزگارى است .
99- بقره /282: از خداى بترسيد. خدا شما را تعليم مى دهد.
100- كسى كه آنچه را مى داند بكاربندد، خداوند به او آنچه را نمى داند خواهد آموخت .
101- خداوند عمل را جز با معرفت ، و معرفت را جز با عمل نمى پذيرد. هر كس آگاه و عارف باشد، معرفت او را به سوى عمل رهنمون مى گردد؛ و هر كس عمل نكند از معرفت بى بهره است . آگاه باشيد كه بعض ايمان از بعضى ديگر آن است ، (و با هم مرتبط مى باشد) .
102- كسى كه اعمالش از روى بصيرت نيست ، چونان كسى است كه حركتش بر روى مسير نيست ، كه هر چه بيشتر رود دورتر مى شود.
103- شيطان به انسان تك و تنها نزديك تر است تا جماعتى از مردم ، و دست خدا بالاى سر جماعت است .
104- احزاب /21: شخص رسول الله براى شما مقتداى پسنيده اى است .
105- ال عمران 31: بگو: اگر خدا را دوست مى داريد: از من پيروى كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد.
106- معارج 24 و 25: و آنان كه در اموالشان حق معينى است براى گداو محروم .
107- همانا خداوند هر گناه كار توبه كننده اى را دوست مى دارد.
108- در حديث آمده است : كسى كه امور بى فايده را طلب كند، از آنچه به حالش مفيد است باز مى ماند.
109- همانا خداوند هر گناه كار توبه كننده اى را دوست مى دارد.
110- در حديث آمده است : كسى كه امور بى فايده را طلب كند، از آنچه به حالش مفيد است باز مى ماند .
111- اعراف 202: كسانى كه پرهيزگارى مى كنند، چون از شيطان وسوسه اى به آنها برسد، خدا را ياد مى كنند؛ آنگاه داراى بصيرت مى گردند. و برادرانشان ايشان را به ضلالت مى كشند و از عمل خويش ‍ باز نمى ايستند.
112- زيرك ترين مردم كسى است كه دانش ديگران را به دانش خود ضميمه نمايد.
113- هر كس چهل روز خود را براى خدواند خالص سازد، چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش ‍ هويدا مى گردد.
114- شكمهاى خود را گورهاى حيوانات مگردانيد.
115- قصص /83: اين سراى آخرت را از آن كسانى ساخته ايم كه در اين جهان نه خواهان برترى جويى هستند و نه خواهان فساد.
116- كهف 104: بگو: آيا شما را آگاه كنيم كه كردار چه كسانى بيش از همه به زيانشان بود؟ آنهايى كه كوششان در زندگى دنيا تباه شد و مى پنداشتند كارى نيكو مى كنند.
117- فصلت 29: كافران گويند اى پروردگار ما، آن دو تن را از جن و انس كه ما را گمراه كردند به ما بنمايان ، تا پاى بر سر آنها تا از ما فروتر روند.
118- گنجى نهان بودم ، پس خواستم شناخته شوم ، پس جهان را آفريدم تا شناخته شوم .
119- در قرآن آمده است : من انسان و پرى را به جز براى عبادت نيافريدم . گفته اند كه منظور از عبادت در آيه شريفه ، معرفت است و از آن روى بجاى معرفت ، عبادت گفته شده كه معرفت با عبادت ملازم است و از آن جدا نمى شود. و دليل اينكه به جاى ملزوم ، لازم را ذكر نمود آن است كه توهم نشود كه هر معرفتى مطلوب است ، بلكه تنها معرفتى خاص كه جز از جهت عبادت حاصل نمى گردد.
120- اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريديم .
121- ذايارت /56: من انسان و پرى را به جز براى عبادت نيافريدم .
122- نساء /100: هر كس كه از خانه خويش بيرون آيد تا به سوى خدا و رسولش مهاجرت كند و آنگاه مرگ او را دريابد، مزدش بر عهده خداست ، و خدا آمرزنده و مهربان است .
123- طرائق الحقائق تاليف معصوم عليشاه (نايب الصدر) فرزند رحمت عليشاه ، ج 3، ص 394 و 430، چاپ جديد. چند صفحه آخر نسخه هاى خطى اين رساله كه به اين عبارت آغاز مى شود: و اين تحفه را به طريق ذكر خود اجمالا ختم مى كنم ... گويا از همين اضافات باشد و ما از چاپ آن خود دارى كرديم .
124- الذريعه 12/284-285 .
125- الذريعه ، 12/282، شيخ ابوالمجد، متوفاى 1362، صاحب كتاب وقايه الاذهان ، و يكى از اساتيد امام خمينى دام ظله است .
126- مقدمه الوائد الرجاليه ، ص 95.
127- فهرست آستان مقدس 6/425.
128- فهرست دانشگاه ، 12/2604.
129- فهرست دانشگاه 3/450-452.
130- فهرست نسخه هاى خطى فارسى 2/1205/1206.
131- مقامات العرفاء، ص 584 . نگارنده حدس مى زند كه نسخه به خط عريان بوده نه تاليف او، و اين منشاء اشتباه شده است .
132- پايان كلام آقى حسن زاده آملى .
133- قسمت حذف شده به اندازه ثلث اصل رساله است كه خلاصه و رئوس مطالب آن را در تعيلقه سيزدهم پايان كتاب خواهيم آورد.
134- عكس اين نسخه نزد حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى شيخ حسن معزى تهرانى است .
135- به سوره طه آيه 10؛ و سوره قصص ، آيه 29 مراجعه شود.
136- به تعليقه شماره يك مراجعه شود.
137- به تعليه دوم مراجعه شود.
138- در عوارف المعارف ، حاشيه احياء العلوم ج 2، ص 168، و مرصاد العباد طبح تهران ص 38 نقل شده است . به احاديث مثنوى ص 198؛ و نيز به نقد النصوص جامى ص 103 مراجعه شود.
139- قال فى مجمع البيان : و قيل انه اتى عل آدم اربعون سنه لم يكن شيئا مذكورا... لانه كان جسدا ملقى من طين قبل ان ينفخ فيه الروح .
140- و واعدا موسى ثلاثين ليله و اتممناها بعشرفتم ميقات ربه اربعين ليله ... (سوره اعراف آيه 142).
141- فانها محرمه عليهم اربعين سنه يتيهون فى الارض ... (سوره مائده آيه 26).
بعث الله تعالى رسوله صلى الله عليه و آله فى سنه اربعين من مولده و اكرمه بما اختص من نبوته .
(سفينه البحار 1/88).
142- قال الصادق عليه السلام يزيد عقل الرجل بعد الاربعين الى خمسين و ستين ثم ينقص عقله بعد ذلك . ذلك . (بحار 1/131).
143- به تعليقه شماره 3 مراجعه شود.
144- همراه داشتن عصا از چون بادام تلخ براى مسافر مستحب است . به كتاب عروه الوثقى مقدمه كتاب الحج مراجعه شود. و شايد هم همراه داشتن مطلق عصا براى مسافر مندوب باشد. به بحار ج 76 باب حمل العصا مراجعه شود.
145- قيل الحكيم لم تدمن امساك العصا بكبير ولا مريض ؟ قال : لاعلم انى مسافر، (سفينه البحار 1/629) .
146- روى اذ بلغ اربعين سنه و لم سنه و لم يتب مسح ابليس و جهه و قال بابى وجه لا يفلح ، (سفينه البحار 1/504.)
147- قال اميرالمومنين عليه السلام قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من قاد ضرير اربعين خطوه على ارض سهله لايفى بقدر ابره من جميعه طلاع الارض ذهبا فان كان فيما قاده مهلكه جوزه عنها... و انزله فى اعلى الجنان و غرفها. (بحار 75/15).
148- قال رسول الله صلى الله عليه و آله : كل اربعين دارا جيران من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله ، (كافى 2/669).
149- اين دو شعر از امر القيس مى باشد و در جامع الشواهد ياد شده است و معنى شعر دوم اين است : اى همسايه ما بدرستى كه امرهاى بزرگ نازل مى شود بر انسان و بدرستيكه من بر پاى و ثابت قدم هستم در متحمل شدن آن امور تا زمان بر پاى بودن كوه عسيب و شعر بعدش اين است
فان تصلينا فالموده بينناو ان تهجرينا فالغريب غريب
به خزائن نراقى ص 94 مراجعه شود.
150- به تعليقه دوم از تعليقات آخر كتاب مراجعه شود.
151- در بهار ج 18 ص 334 و 320 و 381 در داستان معراج شير نقل شده است و نگارنده عجالتا شير برنج در جائى نديده است .
152- نهى رسول الله صلى الله عليه و آله عن الوصال فقال رجل من المسلمين فانك يا رسل الله تواصل قال رسول الله صلى الله عليه و آله و ايكم مثلى انى ابيت يطعمنى ربى و ييسقينى ... (صحيح مسلم 3/133) وصال يعنى روزه وصال .
153- زيرا طلب مجهول مطلق محال است .
154- در نسخه هاى خطى ما به اين ترتيب بود: دويم دخول به عالم خلوص و معرفت آن . سيم سير در منازل چهل گانه اين عالم ، چهارم طى عوالم عديده كه منازل پيش از عالم خلوصند تا بعد از طى آنها داخل در عالم خلوص گردد.
155- زيرا طلب مجهول مطلق محال است .
156- در نسخه هاى خطى ما به اين ترتيب بود: دويم دخول به عالم خلوص و معرفت آن . سيم سير در منازل چهل گانه اين عالم ، چهارم طى عوالم عديده كه منازل پيش از عالم خلوصند تا بعد از طى آنها داخل در عالم خلوص گردد.
157- سوره قصص آيه 88.
158- منظور همان آيه قبل است .
159- سوره توبه آيه 20.
160- كافى 2/27.
161- در كافى 2/25-26 چند روايت نقل شده است .
162- كافى 2/28.
163- سوره يوسف آيه 106.
164- سوره حج آيه 78 .
165- سوره حجرات آيه 14.
166- كافى 2/24.
167- كافى 2/24.
168- كافى 2/25.
169- سوره بقره آيه 208.
170- كافى 2/45.
171- كافى 1/390.
172- سوره آل عمران آيه 19.
173- سوره زمر آيه 22.
174- سوره جن آيه 14.
175- سوره نساء آيه 136.
176- سوره زمر آيه 22.
177- سوره نساء آيه 142.
178- سوره مومنون آيه 1-5.
179- كافى 2/33 و 2/39 با اختصار و نقل به معنى .
180- كافى 2/78.
181- سوره حديد آيه 16.
182- به بحار الانوار ج 69 ص 201 مراجعه شود.
183- سوره انفال آيه 2.
184- كافى 2/42-45 با اختصار و نقل به معنى .
185- كافى 2/44-45.
186- كافى 2/238.
187- كافى 2/51.
188- كافى 2/289.
189- كافى 1/23.
190- كافى 2/233.
191- شايد مفاد حديث موتو اقبل ان تموتوا باشد.
192- بحار الانوار ج 70 ص 24 به نقل از عده الدعى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ايضا روى عن على عليه السلام : لاعدو اعدى على المرء من نفسه (مستدرك الوسائل 2/270).
193- و روى عنه ايضا: الله الله فى الجها للانفس فهى اعدى العدولكم (مستدرك 2/270.).
194- سوره يس آيه 60.
195- سوره جاثيه آيه 23.
196- مادر بتها بت نفس شما است .
197- سوره ابراهيم آيه 35.
198- سوره زمر آيه 65.
199- سوره بقره آيه 131.
200- سوره بقره آيه 131.
201- ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست
تو خود حجاب خودى حافظ زميان برخيز
202- سوره فجر آيه 30.
203- سوره فجر آيه 29.
204- سوره فجر آيه 27.
205- سوره قمر آيه 55.
206- سوره آل عمران آيه 169.
207- سوره فجر آيه 27-28.
208- سوره بقره آيه 156.
209- سوره صافات آيه 60-61.
210- سوره آل عمران آيه 185.
211- سوره انعام آيه 122.
212- سوره زمر آيه 68.
213- به تعليقه شماره 4 مراجعه شود.
214- به تعليقه شماره 5 مراجعه شود.
215- هزار وعده خوبان يكى وفا نكند.
216- مقصو پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است .
217- كافى 2/45.
218- كافى 1/44.
219- كافى 1/44.
220- كافى 2/38.
221- كافى 2/38.
222- با مراجعه به الكاشف عن الفاظ نهج البلاغه مى توانيد آنها را پيدا كنيد.
223- كافى 2/45.
224- به كافى 2/82-83 مراجعه شود.
225- افكندن آب دهان در مسجد مكروه است و بنظر آن سالك شخصى كه از انجام كار مكروه خود دارى نكند لياقت ارشاد ندارد.
226- سوره مومنون آيه 1-3.
227- كافى 2/33 و 38.
228- كافى 2/55.
229- سوره عنكبوت آيه 45.
230- سوره رعد آيه 28.
231- سوره زخرف آيه 36.
232- سوره مائده آيه 54. يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومه لائم .
233- كافى 1/25.
234- كافى 1/16.
235- سفينه البحار 1/410.
236- و به تعبير صحيح ، فقيهى كه مصداق حديث من كان من الفقهاء حافظا لدينه صائنا لنفسه مخالفا على هواه مطيعا لامر مولاه باشد.
237- گريوه گردنه و كوه پست و پشته بلند را گويند حافظ گويد:
در شاهراه جاه و بزرگى خطا بسى است
آن به كزين گريوه سبكبار بگذرى
ب
به لغتنامه دهخدا و فرهنگ معين مراجعه شود.
238- سوره حجر آيه 99.
239- سوره نور آيه 54.
240- سوره عنكبوت آيه 69.
241- سوره طه آيه 82.
242- نهج البلاغه خطبه 83 چاپ عبده .
243- نهج البلاغه كلمات قصار شماره 147.
244- سوره مزمل آيه 8.
245- سوره اعراف آيه 205.
246- الصلوه عمود الدين . به وسائل الشعيه ج 3، ص 22-23 مراجعه شود.
ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر سوره عنكبوت آيه 45.
247- كافى 4/55.
248- در بحار ج 71 ص 326 آمده است : قال رسول الله صلى الله عليه و آله فكره ساعه خير من عباده سنه .
249- فاذا انتهى الكلام الى الله فامسكوا. كافى 1/92.
250- بحار الانوار ج 1، ص 177.
251- كافى 1/43 .
252- به تعليقه شماره 6 مراجعه شود.
253- سوره مائده آيه 54: يجاهدون فى سبيل الله ولا يخافون لومه لائم .
254- كافى ، 2/45.
255- كافى 2/47.
256- كافى 2/86.
257- كافى 2/86.
258- كافى 2/86.
259- كافى 2/82.
260- به كتاب ارشاد القلوب ديلمى باب 39 مراجعه شود.
261- نهج البلاغه خطبه 86 چاپ عبده : عبادالله زنوا انفسكم قبل ان توزنوا و حاسبوها قبل ان تحاسبوا.
262- كافى 2/453.
263- به تعليق شماره 8 در آخر كتاب مراجعه شود.
264- سوره آل عمران 133.
265- به وسائل الشيعه ج 1، ص 90-96 مراجعه شود. 266- ظاهرا بيت ديگرى از دو شعرى است كه در چند سطر بعد ياد شده است .
267- و نيز از اين شعر هم بايد از همان ابيات باشد.
268- در جامع الشواهد باب الوا و بعده الميم ياد شده است .
269- به تعليقه شماره 9در پايان كتاب مراجعه شود.
270- هزار مرتبه شستن دهان به مشك و گلاب
هنوز نام تو بردن كمال بى ادبى است
ب
271- به تعليقه شماره 10 مراجعه شود.
272- در حاشيه نسخه آقاى معزى آمده است : خود يكى از مصاديق است ناسخ يعنى اراده عدم اراده ، اراده است مثل اينكه مى گويند تقيد به عدم تقيد، تقيد است و قيد به عدم قيد قيد است .
273- در نسخه ديگر اينطور آمده است : شرط سلوك در محبت كامله آنست كه غير محبت را فراموش ‍ كند چه هنوز سر و كار با محب است .
و شايد اينطور صحيح باشد: شرط سلوك در محبت كامله آنست كه محبت را فراموش كند چه ههنوز سر كار با محبت است .
و شايد منظور از غير محبوب همان محبت باشد.
274- كافى 2/113.
275- قال الصادق عليه السلام الصمت شعار المحققين بحقائق ماسبق ... و فيه رضى الله ... (مصباح الشريعه 20).
276- در نسخه چاپ بلاغى اينطور آمده : حفظ لسان از كلام باناس بلكه جوارح مطلقا.
ولى سه نسخه خطى آنطور است كه در متن گذارده ايم و شايد منظور از غير خارج غير ضرورى و غير مستثنى باشد كه در تعبيرات علمى گفته مى شود الاماخرج .
277- جامع السعادات نراقى 2/6 مصباح الشريعه ص 27.
278- جامع السعادات نراقى 2/6 مصباح الشريعه ص 27.
279- مصباح الشريعه ص 19.
280- مصباح الشريعه ص 19 به نقل از امام صادق عليه السلام از عيسى عليه السلام .
281- مصباح الشريعه ص 19 ظاهرا به نقل از خواجه ربيع زاهد معروف است و شايد از امام صادق عليه السلام باشد.
282- كافى 2/225.
283- حراجبل بمكه كان يانس به رسول الله صلى الله عليه و آله و يعتزل للعباده فيه و كان يغدوالله كل يوم يصعده و ينظر من قلله الى آثار رحمه الله و بدائع حكمه الى ان نزل عليه جبرئيل عليه السلام ...
و قال على عليه السلام : و لقد كان صلى الله عليه و آله يجاور فى كل سنه بحراء فاراه ولا يراه غيرى .
(سفينه البحار 1/246).
284- سوره انعام آيه 70.
285- مصباح الشريعه ص 19 به نقل از عيسى عليه السلام . و ظاهرا مقصود از اين جمله اين است كه انسان جز براى انجام وظائف الهى از خانه خارج نشود نه اينكه بيت انسان بسيار كوچك و محقر باشد، كه گفته اند من سعاده المرء سعه داره .
286- سوره بنى اسرائيل آيه 80.
287- سوره نساء آيه 110 و سوره ممتحنه آيه 4.
288- به تعليقه شماره 11 مراجعه شود.
289- سوهر ذاريات آيه 17،
290- به تعليقه دوازدهم در پايان كتاب مراجعه شود.
291- گفته اند: دست از گدائى بر مدار تا هيچوقت محتاج نباشى . از گدائى خيلى كارها ساخته است و غرض از مجاهده خود را عاجز دانستن و به معرض گدائى در آوردن است ، از مكاتبات مرحوم بهارى .
292- عن الصادق عليه السلام : احذروا اهواء كم كماتخذرون اعداء كم ... (كافى 2/335).
293- توريه در كلام به نظر برخى از فقهاى بزرگ جز در موارد استثنا شده كه در فقه ياد شده است جايز نيست .
294- استعينوا على قضاء (انحاحضرت الحوائج بالكتمان فان كل ذى نعمه محسود جامع صغير سيوطى 1/39 و احياء لعلوم 3/129. به نقل از احاديث مثنوى ص 3.
295- و افى ، فيض كاشانى ، 125.
296- مجمع البحرين كتاب الالف باب مااوله الخاء. كافى 2/219 و ذيل روايت چنين است : قلت : و ما الخب ،: قال : التقيه .
297- كافى 2/226.
298- كافى 2/221.
299- كافى 2/222.
300- به سفينه البحار 1/14 مراجعه شود.
******************
301- دنباله اين بخش چنين است : بيست و يكم : استاد و شيخ ... بيست و دوم : و رد ... بيست و سوم بيست و چهارم و بيست و پنجم خواطر و فكر و ذكر است ... تا پايان به تعليقه شماره 13 مراجعه شود.
302- دنباله اين بخش چنين است : بيست و يكم : استاد و شيخ ... بيست و دوم : و رد ... بيست و سوم و سوم و بيست و چهارم و بيست و پنجم : نفى خواطر و فكر و ذكر است ... تا پايان به تعليقه شماره 13 مراجعه شود.
303- سوره صافات آيه 40 و 74 و 128 و 16.
304- سوره يوسف آيه 106.
305- سوره صافات آيه 128.
306- سوره صافات آيه 40.
307- يعنى شايسته آنها است و لياقت آن را دارند.
308- سوره صافات آيه 160.
309- سوره آل عمران 169.
310- سوره صافات آيه 41.
311- سوره صافات آيه 41.
312- به بحار ج 18 ص 338 و 353 و 373، 382 مراجعه شود.
313- سفينه البحار 2/628.
314- تفسير صافى ج 1، ص 8.
315- سوره عنكبوت آيه 69.
316- سوره عنكوبت آيه 69.
317- عن ابى عبدالله ان النبى صلى الله عليه و آله بعث سريه فلما رجعوا قال مرحبا بقو قضو الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر فقبل : يا رسول الله ماالجهاد الاكبر؟ قال : جهاد النفس (وسائل الشعيه 11/122 به نقل از كافى و معانى الاخبار و امالى صدوق . و نيز به احاديث مثنوى ص 14 مراجعه شود.
318- سوره توبه آيه 20.
319- سوره جاثيه آيه 23.
320- سوره يس آيه 60.
321- كافى 2/46.
322- در جامع سعادات 3/112 اين روايت ياد شده است ولى ذيل آن چنين است : و من كانت هجرته الى دنيا يصيبها او امر ائه يتزوجها فهجرته الى ماهاجر اليه .
و در وسائل 1/34 هم شبيه اين روايت ياد شده است .
323- در جامع سعادات 3/112 اين روايت ياد شده است ولى ذيل آن چنين است : و من كانت هجرته الى دنيا يصيبها او امر ائه يتزوجها فهجرته الى ماهاجر اليه .
و در وسائل 1/34 هم شبيه اين روايت ياد شده است .
324- كافى 2/396. راس ابره : يعنى سوزن .
325- سياست : مجازات و عقوبت و تنبيه كردن .
326- در نسخه ديگر اينطور آمده است : كه مجاهده ايشان از براى تسليط قواى عاقله بر قواى طيعيه و كسر سورت آنها باشد نه تخليص خود از براى خدا در راه خدا باشد.
327- سوره منافقين آيه 4.
328- سوره آل عمران آيه 167، و سوره منافقين آيه 4، و سوره نساء آيه 145.
329- سوره نساء آيه 150.
330- سوره نساء آيه 61.
331- سوره تغابن آيه 6.
332- سوره نساء آيه 142.
333-
اى بسا ابليس آدم رو كه هستپس به هر دستى نبايد داد دست
334- انگشت زغال .
335- فحم زغال
336- حطب هيزم .
337- سوره انعام آيه 71.
338- سوره آل عمران آيه 144.
339- سوره انعام آيه 120.
340- به احاديث مثنوى ص 36 مراجعه شود صحيح مسلم 3/133.
341- كه ى حافظ شراب آنگه شود صاف كه در شيشه بماند از بعينى
به تعليقه شماره 14 مراجعه شود.
342- قسمتى از اين روايات و منقولات نياز به بررسى سند و تحقيق و توضيح دارد.
343- در مجمع البحرين مى گويد: فى الحديث : تعصوافانها من سنن النبيين اى لاتتر كوا حمل العصا.
344- شعر آخر در مثنوى اين طور نيست ما آن را تصحيح كرده ايم .
345- ترجمه و شرح تجريد مرحوم شعرانى
346- نفائس الفنون 2 ص 80-81.
347- مثنوى دفتر اول كلمه سالكان در مثنوى نيست و به جاى آن كلمه صوفيان است .
348- منازل الاخره ص 98.
349- امالى شيخ صدوق ص 205.
350- امالى شيخ صدوق ص 199.
351- به فصل نهم از مقاله سيم در علم تصوف نفائس الفنون كه در خلوت و آداب آن است مراجعه شود قسمتى از مطالب مذكور گويا از آنجا گرفته شده باشد ج 2 ص 38.
352- سوره نحل آيه 43.
353- مرحوم حاج ملامهدى نراقى در خزائن ص 409 مى نويسد: ليكن شيخ و مرشدى اكمل و اتم از نبى و ولى و ائمه طاهرين نتواند بود و آنچه شايد و بايد در كلمات ايشان حاصل است و استخراج آنها از كلمات و اشارات ايشان اصعب نيست از شناختن شيخ و فرق ميان شياد و استاد.
اى بسا ابليس آدم رو كه هستپس به هر دستى نبايد داد دست
مبتدى بيچاره قوت شناختن و تميز صادق و كاذب ندارد پس صادق يقينى در دست هست و توسل به روحانيت آن و استفاده از كلمات او كافى است .
354- ورد به كسر اول و سكون دوم است و معنى آن در اصطلاح اهل سلوك اذكار كلاميه است .
355- مرحوم حاج ملامهدى نراقى در خزائن از بعضى رسائل عرفا نقل مى كند: ذاكر در ابتداى انابت كه هنوز ذكر در باطن او سرايت نكرده باشد... مداومت او را بر ذكر قالبى گويند و چون او را به سبب تكرار و مواظب تبديل بعضى از اخلاق ذميه حاصل شود و اثر ذكر را در نفس خود ادراك نمايد و به تعقل معنى ذكر مسرور شود آن را ذكر نفسى گويند (خزائن نراقى ص 335).
356- وسائل الشيعه 4/1177.
357- سوره زخرف آيه 36.
358- در اين تعليقه قسمتهايى كه بنظر مى رسيد سودمند است نقل شد و بقيه كه مربوط به ذكر و خصوصيات آن بود چون مستند به معصومين نبود و به احتمال قوى از اضافات برخى از صوفيه بود حذف گرديد.
359- يس 54: جزايى به آنها داده نمى شود مگر آنچه عمل كرده اند.
360- مطففين 36: آيا پاداشى كه به كفار مى دهد جز نتيجه كارهاى زشتى است كه در دنيا كرده اند.
361- بقره /25: و هرگاه كه از ميوه هاى بهشت بر خود دار شوند، گويند: پيش از اين در دنيا، از چنين ميوه هايى بر خورد دار بوديم ، كه اين ميوه ها شبيه به يكديگرند.
362- هود 46: او عملى ناشايسته است .
363- آل عمران 30: روز كه هر شخصى هر كار نيك و هر كار بدى كرده آن را پيش روى خود حاضر بيند.
364- كهف 49: اين چگونه كتابى است كه اعمال كوچك و بزرگ ما را سر موبى فرو نگذاشته ، جز آنكه همه را حصاء كرده است ، و در آن كتاب همه اعمال خود را حاضر بينند.
365- نساء 34: مردان بر زنان تسلط دارند.
366- اى آن كه بخشش فراوان جزبر سخا و بزرگوارى اش نمى افزايد.
367- عارف كسى است كه خود را شناخت و آنگاه آن را آزاد ساخت و از هر چه دورش مى سازد، پاك نمود.
368- بقره 31: خداوند همه اسماء را به آدم آموخت .
369- يس 12: همه چيز را در امام مبين ثبت و احصاء كرده ايم .
370- اسراء اين قرآن به درست ترين آيينها راه مى نمايد:
371- اسراء: اين قرآن به درست ترين آيينها راه مى نمايد.
372- عبس 24: بايد انسان به طعام خويش بنگرد.
373- مقصود از طعام دانشى است كه فرا مى گيرد، بايد بنگرد كه آن را از كه مى آموزد.
374- مجادله 11: خدا آنهايى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه دانش يافته اند به درجاتى بر افرازد.
375- انعام 133: براى هر يك ، برابر اعمالى كه انجام داده اند، درجاتى است .
376- فاطه 10: سخن خوش و پاك و سوى او بالا مى رود، و كردار نيك است كه آن را بالا مى برد.
377- فاطر 22: و تو نمى توانى سخن خود را به مردگانى كه در گور هستند بشنوانى .
378- هر كس بميرد، هر آينه قيامتش بر پا شده است .
379- علم ، نورى است كه خداوند در دل هر كه خواهد، اندازد.
380- شرح اشارات ، ج 3، ص 369: عارف نام خاص كسى است كه فكر خود را به قدس جبروت متوجه سازد و پيوسته از پرتوهاى نور حق ، در سر خود، بر خور دار باشد.
381- دل ، حرم الهى است ، پس در حرم الهى غير خدا را جاى مده .
382- شناسايى امور بسيط تنها از راه لوازم آن ميسور است .
383- تصور حقيقت وجود، كه عين هويت شخصى است ، امكان پذير نيست ؛ و جز از راه مشاهده حضورى نمى توان از آن آگاه شد.
384- مريم 17: چون انساين تمام بر او نمودار شد.
385- نجم 39: براى مردم حاصلى جز آنچه خود كرده اند نيست .
386- يس 83: ملكوت هر چيزى بدست قدرت اوست .
387- بقره 31: خداوند همه اسماء را به آدم آموخت .
388- يس 12: همه چيز را در اما مبين ثبت و احصاء كرده ايم .
389- فجر 27-30: اى دل آرام ! امروز به حضور پروردگارت باز آى كه تو خشنود، و او راضى از تو است . باز آى و در صف بندگان خاص من در آى ، و در بهشت من داخل شود.
390- رعد 28: تنها به ياد خدا دلها آرام مى گيرد.
391- نوح 17: خداوند شما را از زمين رويانيد.
392- سجده 7 و 8: آن خدايى كه هر چيز را به نيكوترين وجه آفريد، و آدميان را نخست از خاك آفريد. آنگاه خلقت نژاد نوع بشر را از آب بى مقدار مقدر گردانيد.
393- حجر 26: و همانا انسان را از گل ولاى سالخورده تغيير نامه بيافريديم .
394- مومنون 12-14: همانا آدمى را از گل خالص آفريديم ... پس خلقتى ديگر انشاء نموديم ، آفرين بر قدرت كامل بهترين آفرينندگان .
395- انبياء 87: معبودى جز تو نيست ، از هر عيبى مبرا هستى ، هر آينه من از ستمكاران بودم .
396- انبياء 83 : پروردگار من ! به من بيمارى و رنج رسيده است ، و تو مهربان ترين مهربانانى .
397- بدترين مردم كسى است كه باربر مردم باشد.
398- اى آنكه رحمتش بر خشمش پيش گرفته است .
399- اسراء 84: بگو: هر كس به طريقه خويش عمل مى كند.
400- يس ، سوگند به قرآن حكيم كه من شهر حكمت هستم ، و حكمت همان بهشت است ، و على در آن مى باشد، همانا درجات و مراتب بهشت بر شمار آيات قرآن است ، و در روز قيامت به تلاوت كننده قرآن گفته مى شود: بخوان و بالا برو.
401- شادمانى و خوشى من در نماز قرار داده شده است .
402- خداييرا كه نديده ام ، عبادت نكرده ام .
403- اى آنكه گناه بسيار را مى بخشى و در ازاى عمل اندك پاداش فراوان مى دهى .
404- خدايا از تو آمرزش مى طلبم .
405- خداى تا را سپاس مى گويم .
406- اى نور آسمانها و زمين ! نعمتم دادى ، پس بر آن بيافزاى .
407- بيشمار.
408- چهار پايانى كه سنگ آسيا را مى چرخانند.
409- اى آنكه دو دستش را به رحمت گشوده است ، دستم بگيرم
410- دلم را بر دينت پايدار بدار.
411- اى رهنما، به راه راست راهمان نما، راه كسانى كه بدانها نمعت دادى ، نه آنان كه مورد خشم تواند، و نه گمراهان .
412- خود را به من بشناسان .
413- خودم را به من بشناسان .
414- اقتباس از آيه 115، سوره طه : او را ثابت قدم و استوار نيافتيم .
415- اى آنكه زمين مرده را حيات مى بخشى .
416- اقتباس از آيه 261، سوره بقره : و خداوند پاداش هر كه را بخواهد چند برابر مى كند.
417- چندين برابر.
418- يوسف 87: از رحمت خدا مايوس نشويد.
419- اشاره است به آيه 54 از سوره مائده كه مى فرمايد: فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه . زودا كه خدا مردى را بياورد كه دوستشان بدارد و دوستش بدارند.
420- اقتباس از آيه 9از سوره طارق : روزى كه رازها آشكار مى شود.
421- اى آنكه ملكوت همه چيز را بدست دارى ، داريت دستم بگير.
422- اقتباس از آيه 23، سوره معارج : آنان كه به نماز مداومت مى ورزند.
423- تو تو هستى .
424- ماعون 4 و 5: پس واى بر آن نماز گزارانى كه در نماز خود سهل انگارند.
425- چشمان خود را فرو پوشانيد تا شگفتيها ببينيد.
426- اسرا 84: هر كس به طريقه خويش عمل مى كند.
427- جن 1 و 2: ما قرآنى شگفت شنيديم : به راه راست هدايت مى كند. پس ما بدان ايمان آورديم .
428- بقره 25: و هرگاه كه از ميوه هاى بهشت بر خور دار شوند، گويند: پيش از اين ، در دنيا، از چنين ميوه هايى بر خور دار شده بوديم ، كه اين ميوه ها شبيه به يكديگرند.
429- دنيا كشتزا آخرت است ، پاداشى برابر.
430- اى حسن ! كتاب را محكم بگير.
431- كهف 105: مادر روز قيامت بر ايشان قدر و منزلتى قائل نيستيم .
432- اقتباس از آيه 8: سوره اعراف : ترازويشان سنگين است .
433- آل عمران 30: روزى كه هر كس كارهاى نيك و كارهاى بد خود را در برابر خود حاضر ببيند.
434- باغى از باغهاى بهشت .
435- اقتباس از آيه 65، سوره يس : امروز بر دهنهاشان مهر مى زنيم .
436- انبياء 23: او در برابر هيچ يك از كارهايى كه مى كند باز خواست نمى شود، ولى مردم باز خواست مى شوند.
437- انشراح 6 هر آينه از پى دشوارى آسانى است .
438- حمد 5: تنها از تو يارى مى جويم .
439- حمد 5: تنها تو را مى پرستم .
440- زمره 42: خدا جانها را به هنگام مرد نشان مى گيرد، و نيز جان كسانى را كه در خواب خود نمرده اند.
441- اشاره است به آيه 26 از سوره نوح : نوح گفت : اى پروردگار من ، بر روى زمين هيچ يك از كافران را مگذار.
442- صفات 79: سلام بر نوح باد، در سراسر جهان .
443- مريم 95: همه در قيامت نزد او تنها مى آيند.
444- نامهاى مرا بزرگ بدار.
445- واقع 79: جز پاكان دست بر آن نزنند.
446- اگر شيطان نبود، تكليف باطن بود. تو از هر نقصى بدورى ، چقدر آفرينش نيكو است .
447- اگر پوشش نبود امر بر بيشتر مردم مشتبه مى شد.
448- براى روزه دار شادمانى است ، يكى هنگام افطار، و ديگرى هنگام ملاقات با پروردگار.
449- واقعه 79: جز پاكان دست بر آن نزنند.
450- ديوانگى را انواعى است .
451- اشاره است به آيه 197 از سوره بقره : فسق و ستيزى در حج نيست .
452- اى آنكه جز تو معبودى نيست .
453- بنده هواى نفس .
454- بنده او.
455- من نزد شكسته دلانم .
456- آنكعه بميرد و امام زمان خويش را نشناخته باشد، مرگش مرگ جاهليت است .
457- مريم 12: در كودكى به او دانايى عطا كرديم .
458- كهف 65: علم پروردگار من همه چيز را در بر گرفته است .
459- انعام 80: علم پروردگار من همه چيز را در بر گرفته است .
460- اشاره است به آيه 142 از سوره اعراف .
461- اى آنكه در برابر اندك ، فراوان مى بخشى .
462- اشاره است به آيه 29 از سوره فجر: در زمره بندگان من داخل شو.
463- اى كاش ميان من و ايشان فاصله اى بزرگ بود.
464- اى آنكه خوبى را آشكار مى سازى و بدى را پنهان .
465- اشاره است به آيه 23 از سوره اعراف : آدم و حوا گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيان ديدگان خواهيم بود.
466- اشاره است به آيه 16 از سوره اعراف : شيطان گفت : حال كه مرا گمراه كرده اى ، من هم ايشان را از راه راست منحرف مى كنم .
467- نامهاز آسمان فرو مى آيند.
468- نامهاى از آسمان فرو مى آيند.
469- اقتباس از آيه 14 از سوره مومنون : در خود تعظيم است خداوند، آن بهترين آفرينندگان .
470- فرقان 70: خدا بديهايشان را به نيكى بدل كند.
471- اشاره است به آيه 3 از سوره مريم ، آنگاه كه پروردگارش را در نهادن ندا داد.
472- اشاره است به آيه 106 از سوره آل عمران : آن روز كه گروهى سپيد روى و گروهى سيه روى شوند.
473- اشاره است به آيه 99 از سوره مومنون : چون يكيشان را مرگ فرا رسد، گويد: اى پروردگار من مرا باز گردان .
474- بقره 156: هر آينه ما به سوى او باز مى گرديم .
475- اشاره است به حديث قدسى كنت كنزا مخفيا فاحبيت ان اعرف ، فخلقت الخلق لكى اعرف گنجى پنهان بودم ، پس خواستم شناخته شوم ، آنگاه موجودات را آفريدم تا شناخته شوم .
476- انعام 112: براى هر پيامبرى دشمنانى از شياطين انس و جن قرار داديم .
477- كسانى كه صورتى انسانى دارند و سيرتى غير انسانى .
478- خاك كجا و پروردگار عالم كجا؟
479- چونان عقربها باشيد كه سلاح از پشت دارند، چرا كه شيطان از پشت به انسان حمله مى برد و او را دسيسه مى كند.
480- پروردگارا! بردانشم بيافزا! پروردگارا بر حيرتم در خودت بيافزا؛ خدايا! نعمتم دادى ، پس آن را افزون نما.
481- اى آنكه توبه كنندگان را دوست مى دارى .
482- چونان مار باشيد.
483- اقتباس از آيه 14 از سوره مومنون : در خور تعظيم است خداوند، آن بهترين آفريندگان .
484- اى آنكه هر روز در كارى هستى .
485- اوست كه طعام مى دهد و خود طعامى نمى خورد.
486- تو را آنگونه كه بايسته است نشناختم ؛ و تو را آنگونه كه شايسته است عبادت نكردم .
487- تو را پرستش نكردم و نشناختم .
488- خدايا! بر حيرت و سر گردانيم در خودت بيافزاى .
489- هر موجودى در طلب شكارى است ، و تفاوت تنها در دامهاست .
490- بقره 255: نه خواب سبك او را فرا مى گيرد، و نه خواب سنگين .
491- آنكه خود را شناخت پروردگارش را شناخت ؛ آنكه خود را بيشتر مى شناسد، خدا را نيز بيش از همه مى شناسد.
492- بقره 115: به هر جا كه رو كنيد، آنجا روى خداست .
493- به خدا پناه مى برم از شيطان رانده شدم .
494- مومنون 97: از وسوسه هاى شيطان به تو پناه مى آورم .
495- به تو پناه مى برم از شر وسوسه وسوسه گر نهانى .
496- بقره 156: همانا ما براى خدا هستيم و به سوى خدا باز مى گرديم .
497- حديد 3: اوست آغاز و انجام و آشكار و نهان .
498- چگونه به چيزى كه در وجودش نيازمند به تو است ، بروجرد تو استدلال مى توان كرد.
499- توحيد آن است كه غير خدا را فراموش كنى .
500- اشاره است به آن 30 از سوره ق ولهم ما يشاوون فيها و لدينا مزيد در آنجا هر چه بخواهند هست ، و بيشتر از آن نزد ماهست .
501- ملك 14: آيا آن كه مى آفريند نمى داند، حال آنكه او باريك بين و آگاه است .
502- هر كس آنچه را براى آن آفريده شده به آسانى انجام مى دهد م
503- اسرا 84: هر كس بر طريقه خويش عمل مى كند
504- ذاريات 50 به سوى خئا بگريزيد.
505- يوسف 86: جز اين نيست كه شرح اندوه خويش تنها با خدا مى گويم .
506- همان آه اسمى از اسماى خداى متعال است ، و آنگاه كه بيمار مى گويد آه به خداوند استغاثه نموده است .
507- مومن آينه مومن است .
508- بقره 245: خدا تنگدستى دهد و توانگرى بخشد و شما به سوى او باز مى گرديد.
509- بقره 138: اين رنگ خداست ، و چه كسى از رنگ خدا بهتر است .
/ 1